بازگشت

عبدالله نجاشي، ابوبجير


در ابتدا رأي زيديه [1] داشت. [2] .

او در سفري به مكه، به مجلس عبدالله بن حسن رفت تا از او، درباره كار خود، سؤال نمايد، و چون پاسخي نشنيد، به خدمت حضرت صادق (ع) شرفياب شد. حضرت پس از دادن پاسخ، براي هدايتش، اخباري از واقعه اي كه براي او اتفاق افتاده بود بيان فرمود. لاجرم نور امامت بر قلبش تابيدن گرفت، و چون از خدمت آن حضرت بيرون آمد، به رفيق خود، عمار سجستاني، گفت: شهادت مي دهم كه اين مرد عالم آل محمد (ص) است، و آن چه من تا به حال بر آن بودم باطل بود، و صاحب امر امامت همين جناب است. [3] .

كليني (ره)، در اصول كافي، از محمد بن جمهور، نقل كرده كه شخصي به امام صادق (ع) عرض كرد: در دفتر عبدالله نجاشي، حاكم اهواز و فارس، بر عهده من خراجي است و او از كساني است كه به فرمانبرداري از شما معتقد است؛ اگر صلاح بدانيد برايش نامه اي بنويسيد. حضرت مرقوم فرمود: «بسم الله الرحمن الرحيم سر اخاك يسرك الله» - برادرت را شاد كن تا خدا تو را شاد كند -

همين كه نام امام صادق (ع) به عبدالله نجاشي رسيد، آن را بوسيد و بر چشم گذاشت و گفت: حاجتت چيست؟ آن مرد گفت: در ديوان شما خراجي بر من است. نجاشي گفت: چه مقدار است؟ مرد گفت: ده هزار درهم. نجاشي دفتردارش را خواست و دستور داد از حساب شخصي خودش پرداخت شود؛ و بدين ترتيب بدهي آن مرد را از دفتر ديون خارج



[ صفحه 272]



كرد، و براي سال بعد هم همان مقدار خراج را به نام خودش ثبت كرد، و آن گاه رو به مرد كرد و گفت: آيا تو را شاد كردم؟ مرد گفت: آري. سپس دستور داد تا به او مركبي و كنيزي و غلامي و يك دست لباس دادند و در هر بار از او مي پرسيد كه آيا تو را شاد كردم؟ و او در جواب مي گفت: آري، قربانت. و هر چه او مي گفت آري، نجاشي مي افزود تا از عطا فراغت يافت، آن گاه گفت: فرش اين اتاق را هم كه، در لحظه دريافت نامه مولايم، زير پايم بود بردار و ببر، و بعد از اين هم، هر گاه نيازي داشتي پيش من آي.

چون آن مرد به خدمت امام صادق (ع) رسيد و جريان را، چنان كه واقع شده بود، گزارش داد، حضرت مسرور شد. مرد گفت: يا ابن رسول الله، گوييا نجاشي با اين رفتارش، در مورد من، شما را نيز شادمان كرد؟ فرمود: آري به خدا، به يقين او، خدا و پيغمبرش را نيز شادمان كرد. [4] .


پاورقي

[1] زيديه، معتقدين به امامت زيد بن علي بن الحسين مي باشند، و بر سر وراثت، و وصيت، و نص در امر خلافت، با شيعه امامت اختلاف ورزيدند. گفتند: آن كس كه از نسل فاطمه عليهاالسلام به شمشير قيام كند، و عالم و شجاع و سخي باشد، امام است، از فرزندان حسن بن علي (ع) و يا از اولاد حسين بن علي (ع) باشد. با اين حال در ميان زيديه نيز دسته هايي چند پديد آمد كه هر دسته اعتقادي منحصر به خويش يافت.

[2] رجال نجاشي، ص 147 - خلاصه، علامه حلي، ص 54.

[3] رجال كشي، ص 291. (تلخيص يافته).

[4] اصول كافي، ج 2، باب شاد كردن مؤمن، ص 152 - اختصاص، مفيد، ص 260 - وسائل الشيعه، ج 12، باب جواز ولايت از طرف ستمگر به سود مؤمنين، ص 142.


تحرك العلويين نحو الثورة


بعد أن تأكّد المنصور عن طريق المعلومات التي كانت تصله من جواسيسه بأن السادة الحسنيين يخططون للثورة عليه، انتظر المنصور موسم الحجّ فلمّا حان الموسم سافر هو وحاشيته إلي بيت الله الحرام، وبعد انتهائه من



[ صفحه 209]



مناسك الحجّ رجع إلي يثرب وقد صحب معه عقبة بن مسلم الجاسوس الذي عيّنه المنصور لمراقبة تحرّك آل الحسن وكان قد أوصاه قبل سفره فقال له:إذا لقيني بنو الحسن وفيهم عبد الله فأنا مكرمه ورافع محمله وداع بالغذاء فإذا فرغنا من طعامنا فلحظتك فامتثل بين يديه فإنه سيصرف عنك بصره، فاستدر حتي ترمز ظهره بإبهام رجلك حتي يملأ عينه منك.

ولمّا انتهي المنصور إلي يثرب استقبله السادة الحسنيّون وفيهم عبد الله ابن الحسن، فأجلسه المنصور إلي جانبه ودعا بالغذاء فأصابوا منه فقام عقبة، ونفّذ ما عهد إليه المنصور، وجلس أمامه ففزع منه عبد الله وقال للمنصور: أقلني أقالك الله...

فصاح به: لا أقالني الله إن أقلتك [1] .

وأمر أن يكبّل بالحديد ويزجّ في السجن فكبّل مع جماعة من العلويين وحبس في بيت مروان.

وأرادوا من عبد الله أن يخبر بمكان ولديه: محمد ذي النفس الزكيّة وأخيه إبراهيم وإن لم يخبر بمكانهما فسوف يتعرّض للانتقام والقتل.

وقد عبّر عبد الله عن عمق هذه المأساة للحسن بن زيد قائلا: يابن أخي، والله لبليّتي أعظم من بليّة إبراهيم (عليه السلام); إن الله عزّوجلّ أمر ابراهيم أن يذبّح ابنه، وهو لله طاعة، فقال إبراهيم: (إن هذا لهو البلاء المبين) [2] وإنكم جئتموني في أن آتي بابني هذا الرجل فيقتلهما وهو لله جّل وعزّ معصية... [3] .



[ صفحه 210]



وبقي السادة الحسنيّون في السجن لمدة ثلاث سنين، وفي سنة (142 هـ) سافر المنصور مرّة أخري إلي الحجّ لغرض تدارك الوضع في المدينة والوقوف أمام التصعيد الثوري هناك، وبعد أن أنهي مناسكه اتّجه نحو الربذة التي تبعد ثلاثة أميال عن المدينة وبعد وصوله إليها أمر بإشخاص السادة الحسنيين ومن معهم من العلويين إليه وقد تكفّل عقبة بن مسلم بعملية إخراجهم من السجن والسير بهم نحو الربذة.

وبعد إخراجهم من السجن وضع الحديد في أيديهم وجيء بهم إلي مسجد رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) حيث ازدحم الناس عليهم وهم بين باك ومتأسّف والشرطة تشتمهم وقد طلبت من الناس أن يشتموهم.

لكن الذي حدث كان علي العكس من ذلك إذ أخذ الناس يسبّون عقبة ابن مسلم والمنصور ويترحمون علي العلويين... [4] .


پاورقي

[1] الكامل في التاريخ: 4/371.

[2] الصافات (37): 106.

[3] مقاتل الطالبيين: 191 ـ 194 تحقيق السيد أحمد صقر.

[4] مقاتل الطالبيين: 219 ـ 220.


الامام الصادق و العفو


لا شك أن العفو يعتبر من شيم الكرام، و هو دليل علي عظمة الانسان و حسن نفسيته و رحابة صدره.

و قد ذكرنا - قبل قليل: في فصل: الامام الصادق (عليه السلام) و الحلم و الصفح - بعض ما يندرج تحت عنوان هذا الفصل أيضا.

و اليك بعض ما ذكر عن عفوه (عليه السلام):

عن مرازم قال: قال لي أبوعبدالله (عليه السلام) و هو بمكة: يا مرازم لو سمعت رجلا يسبني ما كنت صانعا؟

قال: قلت: كنت أقتله.

قال: يا مرازم ان سمعت من يسبني فلا تصنع به شيئا.

قال: فخرجت من مكة عند الزوال في يوم حار، فألجأني الحر [الي] أن صرت [1] الي بعض القباب، و فيها قوم، فنزلت معهم، فسمعت بعضهم يسب أباعبدالله (عليه السلام) فذكرت قوله، فلم أقل شيئا، و لو لا ذلك



[ صفحه 233]



لقتلته [2] .

هذا... و قد ذكرنا في موسوعة الامام الصادق (عليه السلام) نماذج من عفوه عمن اساء اليه.

و اعجب من ذلك، كان الامام الصادق (عليه السلام) يسأل ربه (عزوجل) ان يغفر لكل من اغتابه أو انتقصه..

أليس هذا من مكارم الأخلاق؟!

أليس هذا من أخلاق الأنبياء؟!

عن علي بن رئاب، عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: سمعته يقول و هو ساجد: اللهم اغفر لي و لأصحاب أبي، فاني أعلم أن فيهم من ينتقصني [3] .



[ صفحه 234]




پاورقي

[1] في بحارالأنوار: عبرت.

[2] كشف الغمة: ج 2 ص 193. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 145.

[3] قرب الاسناد: ص 77. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 17.


سماعة بن مهران


سماعة بن مهران حضرمي اهل كوفه و از راويان و شاگردان امام صادق و امام كاظم عليهما السلام است. او در مدينه از دنيا رحلت نموده و احاديث فراواني در فقه از او برجاي مانده است. بسياري از زيارت هاي ائمه عليهم السلام و دعاهاي امام صادق عليه السلام از او نقل شده است. او صاحب كتابي «واصلي» است كه همه ي علماي رجال روايات او را تصحيح نموده اند. عده اي به او نسبت واقفي بودن داده اند؛ ولي چنين ادعايي ثابت نشده است، به هر حال شكي نيست كه او مردي مورد اطمينان و اعتماد در نقل روايت بوده است.


احمد امين مصري


وي از اعلام معاصر اهل سنت است و در مورد امام صادق عليه السلام مي نويسد:

وسعت علم و اطلاع امام صادق عليه السلام در ميان مردم بي نظير بود. او را به خاطر صداقتش صادق مي گفتند [1] .


پاورقي

[1] ظهر الاسلام، ج 4، ص 114.


امام صادق و حاكمان بني اميه


بيشتر عمر امام صادق عليه السلام و مدتي از دوران امامت حضرت همزمان با دوران حاكميت بني اميه بود. بدون شك حاكمان بني اميه ستم پيشه بودند. آنان جنايات ماندگار از خود به يادگار نهادند. در زمان امام صادق عليه السلام بني مروان سرنوشت امت اسلامي را به دست دارند. افراد مستبد ستم پيشه اي چون هشام، وليد و يزيد بن وليد به ستم بر امت اسلامي به ويژه پيروان اهل بيت ادامه مي دهند.

زمان امام به گونه اي است كه اقدام سياسي و نظامي عليه بني اميه از جانب امام زمينه ندارد. ليكن امام هيچ گاه نسبت به ستم و تباهي هاي آنان بي تفاوت نيست؛ بلكه هم به صورت عمومي و هم به صورت شفاف با نام بردن از بني اميه به شديد ترين وجه ممكن افشاگري مي نمايد. نظام سياسي آنان را محكوم، مردود و غير مشروع معرفي مي نمايد. به چند نمونه از انديشه ها و رفتار امام اشاره مي شود.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: هر كس ستمگري را كمك كند، از اسلام بيرون شده است، من مشي الي ظالم ليعينه و هو يعلم انه ظالم خرج من الاسلام. [1] .

در روايت ديگر از زبان حضرت اين گونه آمده است: هنگامي كه قيامت برپا شود، منادي ندا خواهد داد ستمگران و ياران آنان كجا هستند! حتي آنان كه خود را همانند ستمگران قرار دادند و آنان كه لوازم التحرير و



[ صفحه 183]



قلم و دوات براي آنان فراهم نمودند، همگان را در تابوتي نهاده به جهنم مي افكنند، ثم يرمي بهم في جهنم. [2] در برخي موارد حتي حاكمان اموي را با عنوان «بني اميه» اين گونه محكوم مي نمايد:

علي بن حمزه مي گويد، دوستي از من كه از كاركنان حكومت بني اميه بود به محضر امام صادق عليه السلام رسيد و درمورد كارش از حضرت سؤال كرد. حضرت فرمود اگر امثال شماها با آنان همكاري نمي نموديد، بني اميه توان نمي يافتند كه حق ما را سلب كنند، لو لا بني اميه وجدوا لهم من يكتب... لما سلبوا حقنا. [3] .

حضرت مردم را به طور صريح و شديد از همياري با مديريت حاكمان ستم، هشدار مي دهد. با اين انديشه و رفتار خويش به رغم بني اميه مي ستيزد. همانند اين گونه آثار از حضرت فراوان است.


پاورقي

[1] وسائل، ج 12، ص 131.

[2] همان.

[3] همان، ص 144.


زندگي خصوصي امام صادق


امام صادق عليه السلام در زندگي عادي خود و در معاشرت با مردم، آنگونه مي زيسته كه در ميان ياران و اصحابش انگشت نما نمي شده و طوري ظاهر نمي گرديده كه در ميان مردم به داشتن دبدبه و كبكبه مشخص باشد.

روزي به قصد تسليت گوئي به يكي از خويشاوندان نزديكش از خانه بيرون آمد و عده اي از اصحاب و يارانش نيز همراه وي بودند. از قضا در وسط راه، بند كفش امام صادق عليه السلام پاره شد. آن حضرت كفش به دست گرفت و پابرهنه به راه خود ادامه داد.

ابن ابي يعفور، يكي از ياران نزديك امام صادق عليه السلام تا حضرت را در اين وضع ديد فورا كفش از پاي خويش درآورد و بند آن را باز كرد و به امام صادق عليه السلام تقديم داشت اما نه تنها آن حضرت آن بند را نگرفت، بلكه با ناراحتي از او روي برگردانيد و فرمود:

شايسته ترين فرد براي تحمل هر مصيبت و ناراحتي خود صاحب مصيبت است.

امام صادق عليه السلام با پاي برهنه راه رفت تا به منزل مردي كه براي تسليت به او بيرون آمده بود، رسيد.



[ صفحه 129]




دو جنبش سياسي


در سال 105 هجري هشام بن عبدالملك به خلافت رسيد. در زمان وي ناحيه ي شرقي قلمرو اموي شاهد دو حركت سياسي بر ضد اين حكومت بود: يكي جنبش سياسي و زيرزميني عباسيان، و ديگري نهضت آشكار و مسلحانه ي علويان. اين دو حركت سياسي مورد همه گونه فشار و مقابله از طرف حكومت



[ صفحه 159]



اموي بود، ولي - چنانكه اشاره شد - از نظر خط مشي سياسي و تاكتيك هايي كه انتخاب كرده بودند، با هم فرق داشتند، زيرا عباسيان روش سياسي احتياط آميز و عمليات سري را برگزيده بودند و از رويارويي آشكار با دشمن خودداري مي كردند و هميشه منتظر بودند تا از فرصت هاي كه حوادث پيش مي آورد، استفاده كنند. ولي علويان معتقد به انقلاب مسلحانه و آشكار بودند و در اين زمينه، سازشكاري و محافظه كاري را مردود مي دانستند و چون از مكتب شهادت تغذيه مي كردند، از كشته شدن و شكست باك نداشتند و در اولين فرصت، نيروهايي گرد مي آوردند و با نيروهاي اموي در ميدان جنگ به نبرد مي پرداختند.

در اينجا براي آنكه بدانيم حكومت اموي چقدر از نيروهاي انقلابي شيعه وحشت داشت، خوب است به سند تاريخي زير توجه كنيم:

هشام پس از تصدي خلافت، شخصي به نام خالد قسري را حاكم قرار داد. خالد با بني هاشم خوش رفتاري مي كرد، ولي يكي از هواداران هشام طي نامه اي به وي هشدار داد و اعلام كرد كه چنين رفتاري با شيعيان خطرناك است. وي در نامه ي خود چنين نوشت: «بني هاشم تا ديروز از گرسنگي مي مردند به طوري كه نهايت آرزوي هر يك از آنان تأمين معاش خانواده ي خويش بود [1] ، ولي از وقتي كه خالد حاكم عراق شده و آنان را مورد بذل و بخشش قرار داده است، تقويت شده و به فكر تصاحب خلافت افتاده اند».

هشام پس از دريافت اين گزارش، خالد را بر كنار كرد و نويسنده ي نامه را به جاي وي منصوب نمود. او شروع به اعمال فشار و زجر و شكنجه در مورد شيعيان و بني هاشم كرد، به طوري كه هر كس علاقه اي به خاندان هاشمي داشت، او را بازداشت و در شهر «واسط» زنداني مي كرد [2] .



[ صفحه 160]




پاورقي

[1] اين فشار مالي از طرف حكومت هاي وقت ستمگر بر بني هاشم تحميل شده و هدف از آن تضعيف شيعيان بود.

[2] الاخبار الطوال، ص 339.


راه رسيدن به جوار الهي


يا ابن جندب ان احببت ان تجاور الجليل في داره و تسكن الفردوس في جواره فلتهن عليك الدنيا و اجعل الموت نصب عينك و لا تدخر شيئا لغد و اعلم ان لك ما قدمت و عليك ما اخرت.


بيست سال پس از صلح حسن


بيست سال پس از واقعه ي صلح، نگاهي به عرصه ي فكري اين مناطق بيفكنيم. در كوفه، رجال شيعه، نام آورترين و معروف ترين چهره هاي با شخصيت اند. در مكه و مدينه و حتي در برخي از نواحي دوردست هم شيعيان مانند حلقه هاي زنجير به يكديگر متصل و از حال يكديگر مطلع اند. وقتي پس از چند سال يكي از سران شيعه (حجر بن عدي) به قتل مي رسد، در نقاطي چند از كشور، علي رغم اختناق شديد، فرياد اعتراض بلند مي شود و شخصيت معروفي در خراسان به دنبال اعتراض خشم آلودي، از شدت اندوه جان مي سپرد. [1] پس از مرگ معاويه، هزاران نفر به امام حسين عليه السلام نامه مي نويسند و آن حضرت را براي قيام به كوفه دعوت مي كنند. پس از شهادت امام، دهها هزار نفر به گروه انتقام گيران مي پيوندند و در واقعه ي «توابين» يا در سلك سپاه مختار و ابراهيم مالك، بر ضد حكومت اموي مي شورند.



[ صفحه 90]



نگرنده ي تاريخ اسلام از خود مي پرسد: آيا رواج تفكر و گرايشهاي شيعي تا اين اندازه جز در سايه ي يك فعاليت حساب شده ي تشكيلاتي از سوي گروه شيعيان متحد يكدل و يك جهت - يعني از سوي همان تشكيلاتي كه امام حسين عليه السلام تولد آن را بلافاصله پس از صلح امام حسن عليه السلام حدس زده است - ممكن و معقول است؟ بي شك پاسخ، منفي است. تبليغات حساب شده ي دستگاه مسلط اموي را كه به وسيله ي صدها قاضي و قاري و خطيب و والي اداره مي شد، جز با تبليغات حساب شده ي ديگري كه از طرف يك جمع پيوسته و يك جهت و البته پنهان اداره شود، نمي توان پاسخ گفت و حتي در مواردي خنثي كرد.


پاورقي

[1] ر. ك صلح امام حسن عليه السلام.


سياست و تحريف واقعيت


اين بود مضمون روايات و نظر معروفترين علما و محدثان شيعه در مورد مدفن فاطمه زهرا (عليها السلام). و همچنين روايات اهل سنت و نظر عده اي از علماي آنان در اين موضوع و نيز گفتـار بـعضي از مورخان و مدينه شناسان در مورد مدفن فاطمه بنت اسد و تبيين وصيت امام مجتبي (عليه السلام) در اين مورد و اين بود آنچه به نظر ما رسيد از نظر تحليل تاريخي.



[ صفحه 128]



و از مجموع اين بحث و گفتار، ظن قريب به يقين به دست مي آيد كه قبر مطهر حضرت زهرا (عليها السلام) در بيت خود و در كنار مسجد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و قبر فاطمه بنت اسد در داخل حرم ائمه بقيع قرار گرفته است. ولي نبايد اين نكته را ناديده گرفت كه تحريف اين واقعيت و اصرار و تلاش نويسندگان و حكومتها در طول تاريخ، در جهت معرفي قبر حضرت زهرا (عليه السلام) در داخل حرم ائمه بقيع و حتي ايجاد و ترسيم شبيه قبري و نسبت دادن آن به دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در غير محل قبلي آن، كه پس از تخريب اين حرم به وسيله حكومت سعودي، انجام پذيرفته، همه در جهت تقليل فشار سياسي و تخفيف تهاجم فكري، عقيدتي و سرپوش گذاشتن به ايراد و انتقادي بوده است كه در طول تاريخ از سوي پيروان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) به پيروان خط فكري مخالف و به حكومتها از لحاظ مخفي بودن قبر يگانه يادگار رسول خدا وارد مي گرديده است.

و لذا حكومتها مجبور بودند به هر عنواني كه شده، قبري براي فاطمه دخت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) معرفي نمايند و تطبيق نمودن وصيت امام مجتبي (عليه السلام) به فاطمه زهرا (عليها السلام) مي توانست بطور طبيعي راه حلي براي اين معما باشد و در كنار همين حركت، چه بهتر قرائن و شواهدي هم ارائه شود و از طرف ديگر طبعاً لازم بود براي فاطمه بنت اسد هم مدفن ديگري غير از مدفن واقعي خود معرفي شود كه در هر دو جهت، شاهد تحقق اين حركت مي باشيم.

اما در مورد ارائه قرينه و شاهد در تأييد وجود قبر حضرت زهرا (عليها السلام) در داخل حرم بقيع، مي بينيم در يك مقطع از تاريخ، سنگ نبشته و قطعه مرمري در روي قبور ائمه بقيع نصب و در آن اعلام مي گردد كه قبر فاطمه دخت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در اينجا واقع شده است.

مسعودي در مروج الذهب در مورد اين قطعه مرمر چنين مي گويد:

«و علي قبورهم في هذا الموضع من البقيع، رخامةٌ عليها مكتوب: بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله مبيد الأمم و محي الرمم، هذا قبر فاطمة بنت رسول الله ـ صلي الله عليه و سلم ـ سيدة نساءالعالمين و قبر الحسن بن علي بن ابي طالب و علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب و محمدبن علي و



[ صفحه 129]



جعفربن محمد ـ رضي الله عنهم ـ». [1] .

و در مقطع ديگر و پس از چند قرن مشابه همين كتيبه در بالاي در حرم ائمه بقيع نصب مي شود.

سيد اسماعيل مرندي درباره اين كتيبه در كتاب خود كه در سال 1255 تأليف نموده مي گويد:

بالاي در، در سنگ مرمر نوشته «هذا قبر فاطمة بنت رسول الله (صلي الله عليه وآله) و قبر حسن بن علي و قبر محمد بن علي و...». [2] .

و متأسفانه اين تحريف و اعمال سياست در تاريخ اثر گذار شده و لذا علي رغم وجود روايات متعدد از شش تن از ائمه معصومين و نظريه عده اي از علماي بزرگ در دفن شدن پيكر آن حضرت در داخل بيت خويش و نفي صريح بقيع، بعضي از مورخان شيعه نيز تحت تأثير اين تحريف قرار گرفته و نظريه اهل سنت را تأييد كرده اند؛ مانند مرحوم «اربلي» كه وي در كشف الغمه، در شرح حال حضرت زهرا (عليها السلام) مي نويسد: «قلت الظاهر والمشهور مما نقله الناس» و در باب التواريخ والسير آورده است: «انها دفنت بالبقيع». ولي ما مي گوييم: «أهل البيت أدري بما في البيت».


پاورقي

[1] مروج الذهب ج 3، ص 297؛ سمهودي در وفاءالوفا ج 3، ص 905 مي گويد: اين گفتار مسعودي متعلق به سال 332 هـ. ق. مي باشد.

[2] توصيف مدينه، به نقل از فصلنامه ميقات حج شماره 5، ص 117.


دعاؤه في الصباح و المساء


و من أجل أدعية الامام زين العابدين عليه السلام هذا الدعاء الشريف، و كان يدعو به صباحا و مساء، و هو حافل بالأدلة الوثيقة علي وجود الخالق العظيم، و علي عظيم قدرته، و هذا نصه:

«الحمد لله الذي خلق الليل و النهار بقوته، و ميز بينهما بقدرته، و جعل لكل واحد منهما حدا محدودا، و أمدا ممدودا، يولج كل واحد منهما في صاحبه، و يولج صاحبه فيه، بتقدير منه للعباد في ما يغذوهم به، و ينشئهم عليه، فخلق لهم الليل ليسكنوا فيه من حركات التعب، و نهضات النصب، و جعله لباسا ليلبسوا من راحته و منامه، فيكون ذلك لهم جماما [1] و قوة، و لينالوا به لذة و شهوة، و خلق لهم النهار مبصرا ليبتغوا فيه من فضله، و ليتسببوا الي رزقه، و يسرحوا في أرضه، طلبا لما فيه نيل العاجل من دنياهم، و درك الآجل في أخراهم، بكل ذلك يصلح شأنهم، و يبلو أخبارهم، و ينظر كيف



[ صفحه 149]



هم في أوقات طاعته و منازل فروضه، و مواقع احكامه ليجزي الذين اساؤوا بما عملوا، و يجزي الذين أحسنوا بالحسني...».

أما هذه فانها من بنود أدلة التوحيد الاسلامي القائم علي الفكر و الحس، فليس الايمان بالله - في الاسلام - ظاهرة تقليدية أو نزعة عاطفية، و انما هو قائم علي أوثق الدولة، و اكثرها وعيا و اصالة.

لقد نظر الامام الحكيم - في هذه اللوحة - الي الكون و الحياة، فأقام ايمانه العميق بالله علي ذلك، نظر الي الليل و النهار القائمين علي مسيرة مرتبة مذهلة، أعلن عنها القرآن الكريم بقوله تعالي: «لا الشمس ينبغي لها أن تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل في فلك يسبحون» من الذي رتب هذه المسيرة و ابدعها، و قدرها بتلك الدقة المحيرة التي لا تتجاوز ما قدر لها قيد شعرة، بل و لا قدر ثانية... انه الله الخالق العظيم، الواهب للحياة.

و ذكر الامام عليه السلام الفوائد الحياتية للانسان بمسيرة الليل و النهار فقد خلق تعالي الليل ليسكن فيه الانسان من حركات التعب، و نهضات النصب و جعله تعالي لعباده لباسا ليلبسوا فيه الراحة و القوة... أما النهار فقد خلقه الله مبصرا و ضياءا ليبتغي فيه الانسان من فضله تعالي و رزقه فيزرع أو يعمل، أو يتجر، و غير ذلك مما يدر عليه بالرزق، لتستمر حياته علي هذه الأرض التي يعيش عليها، و لنستمع الي قطعة أخري من هذا الدعاء الشريف.

«اللهم فلك الحمد علي ما فلقت لنا من الاصباح، و متعتنا به من ضوء النهار و بصرتنا من مطالب الأقوات، و وقيتنا فيه من طوارق الآفات، أصبحنا، و أصبحت الأشياء كلها بجملتها لك سماؤها و أرضها، و ما بثثت في كل واحد منهما ساكنه و متحركه، و مقيمه و شاخصه [2] و ما علا في الهواء ساكنة و متحركة، و ما كن تحت الثري، أصبحنا في قبضتك يحوينا ملكك و سلطانك، و تضمنا مشيئتك، و نتصرف عن أمرك، و نتقلب في تدبيرك، ليس لنا من الأمر الا ما قضيت، و لا من الخير الا ما أعطيت، و هذا يوم حادث



[ صفحه 150]



جديد، و هو علينا شاهد عتيد [3] ان احسنا و دعنا بحمد، و ان أسأنا فارقنا بذم.

أللهم صل علي محمد و آله، و ارزقنا حسن مصاحبته، و اعصمنا من سوء مفارقته بارتكاب جريرة، أو اقتراف صغيرة أو كبيرة، و أجزل لنا فيه من الحسنات، و اخلنا فيه من السيئات، و املأ لنا ما بين طرفيه حمدا و شكرا، و اجرا و ذخرا، و فضلا و احسانا، اللهم يسر علي الكرام الكاتبين [4] مؤونتنا، و املأ من حسناتنا صحائفنا و لا تخزنا عندهم بسوء أعمالنا، اللهم اجعل لنا في كل ساعة من ساعاته حظا من عبادك [5] ، و نصيبا من شكرك، و شاهد صدق من ملائكتك، أللهم صل علي محمد و آله، و احفظنا من بين أيدينا، و من خلفنا، و عن أيماننا، و عن شمائلنا، و من جميع نواحينا حفظا عاصما عن معصيتك، هاديا الي طاعتك، مستعملا لمحبتك.

اللهم صلي علي محمد و آله، و وفقنا في يومنا هذا، و ليلتنا هذه، و في جميع أيامنا، لاستعمال الخير، و هجران الشر، و شكر النعم، و اتباع السنن، و مجانبة البدع، و الأمر بالمعروف، و النهي عن المنكر، و حياطة الاسلام، و انتقاص الباطل و اذلاله، و نصرة الحق و اعزازه، و ارشاد الضال، و معاونة الضعيف، و ادراك اللهيف.

اللهم صلي علي محمد و آله، و اجعله ايمن يوم عهدناه، و افضل صاحب صحبناه و خير وقت ظللنا فيه، و اجعلنا من أرضي من مر عليه الليل، و النهار، من جملة خلقك، أشكرهم لما أوليت من نعمك، و أقومهم بما شرعت من شرائعك، و أوقفهم عما حذرت من نهيك، اللهم اني أشهدك، و كفي بك شهيدا، و أشهد سماءك و أرضك، و من أسكنتهما من ملائكتك و سائر خلقك، في يومي هذا، و ساعتي هذه و ليلتي هذه،



[ صفحه 151]



و مستقري هذا، اشهد أنك أنت الله الذي لا اله الا أنت، قائم بالقسط [6] عدل في الحكم، رؤوف بالعباد، مالك الملك، رحيم بالخلق، و أن محمدا عبدك و رسولك، و خيرتك من خلقك، حملته رسالتك فأداها، و أمرته بالنصح لأمته فنصح لها.

اللهم صل علي محمد و آله أكثر ما صليت علي أحد من خلقك، و آته عنا أفضل ما آتيت من عبادك، و أجزه عنا أفضل و أكرم ما جزيت أحدا من أنبيائك عن أمته، انك أنت المنان بالجسيم، الغافر للعظيم، و أنت ارحم من كل رحيم، فصل علي محمد و آله الطيبين، الأخيار، الأنجبين...» [7] .

لقد تحدث الامام عليه السلام - في هذا المقطع - عن خضوع جميع الأشياء لقدرة الله و ارادته فهو الذي يتصرف بها حسبما يشاء، و أخذ بعد ذلك بالدعاء بالتوفيق لاستعمال الخير، و هجران الشر، و شكر النعم، و اتباع السنن، و مجانبة البدع، و الأمر بالمعروف، و النهي عن المنكر، و حياطة الاسلام و انتقاص الباطل، و نصرة الحق و اعزازه، و ارشاد الضال، و معاونة الضعيف و ادراك اللهيف، الي غير ذلك من محاسن الأعمال، و مكارم الأخلاق التي يسمو بها الانسان، و قد انتقي الامام في هذا الدعاء أجمل الالفاظ و أبلغها، و من المؤكد أنه ليس في الكلام العربي بعد القرآن الكريم، و نهج البلاغة ما هو أبلغ و أفصح من هذا الدعاء.


پاورقي

[1] جماما أي راحة.

[2] الشاخص: المسافر.

[3] العتيد: الحاضر، و القوي.

[4] الكرام الكابتنين: هم الملائكة الكاتبون لأعمال الانسان، و نعتهم بالكرام لأنهم لا يثبتون باطلا، و لا يسقطون حقا.

[5] هكذا وردت، و الأصح، عبادتك.

[6] القسط: العدل.

[7] الصحيفة السجادية الدعاء السادس.


ادريس القرشي


قال الداعي أدريس القرشي: «محمد بن علي أول من حاز شرف الأصلين و اجتمعت له ولادة الحسن و الحسين، و نشأ علي الفضل و الطهارة و الرياسة و السيادة و العلم. و احتذي سيرة آبائه الطاهرين، و لم يزل في درجات الفضائل منتقلا، و للمفاخر السامية متوغلا...» [1] .



[ صفحه 105]




پاورقي

[1] عيون الاخبار و فنون الآثار (ص 212).


صفات مؤمن


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن در دين نيرومند است و نرمي را با دورانديشي توأم كرده است و ايماني همراه با يقين دارد. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 67 / 271 / 3، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22923.


بازخواست از عيسي بن مريم


عده اي را عقده بر آن است كه عيسي پسر خدا است. در قرآن آمده است كه روز قيامت از حضرت عيسي عليه السلام سؤال مي شود كه: «ءأنت قلت للناس اتخذوني و أمي الهين من دون الله [1] ؛ آيا تو به مردم گفتي: من و مادرم را همچون دو خدا به جاي خداوند بپرستيد؟» حضرت عيسي عليه السلام پاسخ مي هد: «ان كنت قلته فقد علمته؛ [خدايا] اگر آن را گفته بودم قطعا آن را مي دانستي». خداي سبحان در حالي چنين سؤالي از عيسي بن مريم مي پرسد كه خود مي داند حضرت عيسي چنين ادعايي نكرده است، اما مي خواهد عيسي اين سخن را در مقابل اصحاب خود بر زبان آورد. امام صادق عليه السلام با اين گريه و تضرع نمي خواست در اين حد نيز در آن دنيا باز خواست شود. آري، بايد عبادت و طاعت را از ائمه عليهم السلام ياد گرفت. هر چند مانند آنها شدن از عهده ما بر نمي آيد، اما حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: «أعينوني بورع [2] ؛ مرا با ورع خود ياري كنيد «و ماه رمضان بهترين فرصت براي تمرين ورع است. اولين مرحله ورع ترك محرمات و اداي واجبات است و مقدمه آن نيز همان طور كه گفته شد علم به هر دوي آنها است.

پس انسان بايد تمرين كند كه از دنيا دل بكند و در حالي كه در دنيا زندگي مي كند و حتي ثروتمند است، به پول وابسته و دلبسته نباشد. اينها را مانند بچه اي كه مي خواهد راه رفتن ياد بگيرد بايد آن قدر تمرين كنيم تا راه بيفتيم، و از زمين خوردن خسته نشويم. دنيا محل گذر است و انسان به همراه اعمالش در محضر عدل الهي حاضر مي شود، يكي مانند ابوخطاب مورد لعن امامان قرار مي گيرد و ديگري مانند فرزندش حسين بن خطاب از جمله ثقات حديث و اوتاد مي شود.



[ صفحه 181]




پاورقي

[1] مائده، آيه 116.

[2] نهج البلاغه، نامه 45.


پيروان ما


بسياري از ما ادعاي تشيع مي كنيم، مي گوييم يا وانمود مي كنيم كه ما شيعه هستيم، در صورتي كه نيستيم. زيرا شيعه يعني پيرو؛ و تشيع يعني از ائمه ي اطهار پيروي كردن در رفتار و گفتار. اگر دقيقا ملاحظه كنيم، خواهيم ديد ائمه از بيشتر كارهاي ما منزجر و بيزارند، و به هيچ وجه آنها را نمي پسندند. بنابراين ما بايد عملا شيعه باشيم، نه اينكه فقط به زبان بگوييم يا تظاهر كنيم. اكنون نشانه هايي را كه شيعه بايد داشته باشد، بشنويد.

شيعتنا اهل الهدي و اهل التقي و اهل الخير و اهل الايمان و اهل الفتح و الظفر. [1] .

پيروان ما اهل هدايت، پرهيزگاري، نيكي، ايمان و فتح و پيروزي هستند.



[ صفحه 83]




پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 233.


امام سجاد


در مناقب ابن شهر آشوب (ج 2، ص 269) و در دلائل الامامة ابن جرير طبري (ص 80) و در تاريخ قرماني (ص 111) و در رسالة المواليد سيد محمد جد سيد بحرالعلوم و در ارجوزه ي شيخ فتوني نوشته اند كه وليد بن عبدالملك او را مسموم كرد.

قول مزبور با آنچه كه در انوار نعمانيه (ص 125) و جدول مصباح كفعمي (ص 276، ط هند) و جدول شرح ميميه ي ابوفراس (ص 16) و ارجوزه ي شيخ حر عاملي و جدول احسن التقاويم سيد عبدالله شبر آمده كه هشام بن عبدالملك حضرت را مسموم كرد، منافاتي ندارد؛ زيرا چون شهادت امام در زمان حكومت وليد اتفاق افتاد، ممكن است به جهاتي مسموم شدن حضرت را به برادر او نسبت داده باشند. لذا مرحوم شبراوي در كتاب الاتحاف (ص 52) نوشته است امام سجاد عليه السلام در مدينه در اثر سم از دنيا رفت و مي گويند وليد بن عبدالملك او را مسموم نمود.

در صواعق محرقه (ص 120) و فصول المهمه ي ابن صباغ هم نوشته اند: گفته شده است وليد پسر عبدالملك او را مسموم كرد.


قضاوت شوم برخي از نويسندگان


شما خوانندگان محترم بسنجيد بي انصافي برخي از افرادي كه هنوز طريق قلم به دست گرفتن را آشنا نيستند بدون سرمايه علمي اوراقي منتشر مي كنند و از روي عقيده سست خود درباره حضرت صادق عليه السلام قضاوتهاي بي اساس از ديگران نقل نموده و صحبت هايي را نيز به نام قضاوت سوم با زرق و برقهايي به خود نسبت داده كه تسخير كنندگان كره ماه اين چنين بر خود نباليده اند و از جملات اين قضاوت شوم چنين برمي آيد كه امام صادق عليه السلام در تمام عصر با چند نفري مانند ابن ابي العوجا و غير بحث مختصري كرده و در نتيجه آنها هم اسلام را قبول نكرده اند و عده اي از اصحاب هم به دور حضرت جمع شده و با آنان صحبت هايي چند كرده است ولي مقصود نهايي و همت والاي حضرت اين بود كه در موقعيت مناسب قيام كند و قدرت اسلامي را به دست بگيرد و به آن هم موفق نشد اين است نتيجه نوشته شده آن اوراق.


امام صادق و عيادت مريض


شيخ صدوق مي نويسد كه يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام چند روز غيبت كرد امام سراغ او را گرفت گفتند مريض است پس از درس به عيادت او رفت آن مرد نزديك مردن بودن به او فرمود احسن ظنك بالله به خداي خود خوش گمان باش - گفت به خداي خود خوش گمانم اما دختري دارم كه براي معيشت و نگهباني او نگرانم فرمود:

الذي ترجوه لتضعيف حسناتك و محو سيئاتك فارجه لاصلاح بناتك

يعني به آن خدائي كه اميد داري حسنات تو را مضاعف كند و سيئات تو را محو كند كفايت كار دخترت را هم به او واگذار مگر نشنيدي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود در شب معراج از سدرة المنتهي گذشتم ديدم از بعضي شاخهاي درختان شير بيرون مي ريزد مانند پستان و از بعضي شير و عسل و روغن و برخي آرد سفيد و از بعضي لباس و سدر و غيره كه به زمين مي ريزد با خود گفتم اين چيزها كجا مي ريزد جبرئيل گفت اين ها را خداوند براي غذاي دختران امت تو و پسران آنها آفريده است بگو به پدران و مادران كه دلتنگ براي روزي فرزندان



[ صفحه 130]



نشويد ما آنها را روزي مي دهيم و سعدي نظر به همين خبر داشته كه گفته است:



يكي طفل دندان برآورده بود

پدر سر به فكرت فروبرده بود



كه من نان و آب از كجا آرمش

مروت نباشد كه بگذارمش



چو بيچاره گفت اين سخن پيش جفت

نگر تا زن او را چه مردانه گفت



مخور هول ابليس تا جان دهد

كه هر كس كه دندان دهد نان دهد



تواناست آخر خداوند روز

كه روزي رساند تو چندين مسوز



نگارنده كودك اندر شكم

نويسنده عمر و روزيست هم



خداوندگاري كه عبدي خريد

بدارد فكيف آنكه عبد آفريد



تو را نيست اين نكته بر كردگار

كه مملوك را بر خداوندگار




مهمترين موارد اختلاف بين اماميه و ساير فرق


با ايجاد سقيفه بني ساعده و بي اعتنائي به گفتار اهل بيت از نظر اصول و فروع دين فاصله اي بين شيعه اماميه كه در عصر خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مشهور بودند با پيروان متوليان سقيفه بني ساعده پديد آمد و با تصرفات بي حسابي كه اولي و دومي در دين از جهت اصول و فروع به شرحي كه در همين مقاله خواهيم گفت نمودند اين فاصله به صورت يك دره عميق پهناوري شد و اختلافي كه بر سر خلافت و جانشيني بوده كم كم بر سر اصول دين درآمد كه به دو قسمت كردند «اصول دين و اصول مذهب» در حالي كه غيرقابل تفكيك است و در فروع دين احكام را به رأي شخصي تفسير و تأويل نموده و به ميل خود دستور دادند و اين فاصله را شديدتر و دورتر نمودند در حالي كه طبق اخبار موجود و در صحاح سته و كتاب الجمع بين الصحيحين و الجمع بين الصحاح متواترا برادران دانشمند سني از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در رستگاري و فوز و فلاح ولايت و وراثت و اداء دين و نماز بر جسد پيغمبر (ص) و وزارت و امامت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و شيعيان او احاديثي بسيار نقل كرده اند مع ذلك اختلافات تا كنون باقي مانده و اخيرا فكر تقريب پديد آمد كه اين فاصله را كوتاه نمايد و هزاران كتاب در اين باره نوشده شده. [1] .


پاورقي

[1] بهترين كتابي كه خوانندگان را قانع مي سازد الفصول المهمه سيد شرف الدين موسوي عاملي النص و الاجتهاد - المراجعات - الي المجمع العلمي - ابوهريره - معظم له - الفصول المهمه شيخ حر عاملي صاحب وسايل كه همه موجود است.


علم كيميا


كه بحث از تدبير و تجزيه و تحليل اجسام معدني مي نمايد كه چگونه مي توان اجسام و عناصر را از صورتي به صورت ديگر درآورد و جسم را به نيرو مبدل ساخت چنانچه امروز عمل مي كنند و هزار و دويست سال قبل از امام صادق طريقه تبديل اجسام را به نيرو و ساختن طلا تعليم فرموده است.



[ صفحه 53]



علم كيميا كه امروز شيمي مي گويند توليد خاصيت طبيعي اجسام معدني است از صورت طبيعي به صورت تركيبي به نحوي كه يك شخصيت جسمي تكويني مستقل و مؤثر پيدا مي كند.

در علم شيمي خواص و صور را تغيير مي دهند فلزي را به فلز ديگري تبديل مي نمايند چنانچه از سنگ ها جواهرات مصنوعي مي سازند مثلا زغال سنگ كه پس از پنج هزار سال تخمينا برليان و الماس مي شود با حساب دقيق آن نور و حرارتي كه در مدت پنج هزار سال جذب مي كند در مدت چند هزار ثانيه به او مي رسانند و جواهر مصنوعي ساخته مي شود.

يا علم كيميا كه ميليون ها نفر عمر خود را روي مباني آن صرف كردند تا بتوانند فلزي را و مسي را طلا كنند امروز اصول آن حل شد و مفروغ عنه گرديد و همان درس كه امام صادق عليه السلام براي تعريف و ساختن طلا تعليم فرمود امروز در سوئيس بدان رسيدند و ظن قوي بر آن است كه از كتب جابر بن حيان شاگرد امام صادق عليه السلام استفاده كرده به حس و تجربه داروسازي عمل كردند و موفق شدند چنانچه در روزنامه اطلاعات شماره هفتم آذر 1338 درباره موفق شدن به طلا ساختن نوشته بود.


شيوه هاي ورود به بحث


سخن گفتن به شيوه ي احسن، همواره بر محور مقتضيات حال و مقام مي باشد. شرايط و اقتضائات مختلف، سخنان متفاوتي را مي طلبد و معارف و آگاهيهاي متنوع، اذهان خاص خود را از بين مردمان مي جويد.

رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

انا معاشر الأنبياء أمرنا أن نكلم الناس علي قدر عقولهم [1] .

ما پيامبران مأمور شده ايم با مردم بر اساس سطح فكري و عقلي آنها سخن بگوييم.

مناظره و گفت و گو با ديگر انديشان نيز از حكم فوق مستثني نيست؛ چرا كه اين فن نكته سنجي هاي خاصي را مي طلبد، علاوه بر اين از جلوه هاي كمال عقل يا عقل كامل، ايجاد هماهنگي و تطبيق دادن مباحث بر اساس عقل مناظره كنندگان مي باشد. آن هايي كه با عقايد و نظرات خاص خود به سراغ ديدگاهها و معارف مكتب طرف مقابل آمده اند، هر مطلبي را نمي پذيرند؛ مگر مطالبي كه با عقل و منطق و انديشه آنها سازش



[ صفحه 197]



داشته باشد. بنابراين ورود به بحث با اين كيفيت، در پي ريزي اوليه ميدان گفت و گو بسيار مهم است.

با بررسي مناظرات و شيوه ي بحث ها و گفتارهاي امام صادق، نحوه ي ورود ايشان به بحث در گفت و گوهايشان استنباط مي شود. شيوه ي بحث ها و گفتارهاي حضرت با ديگر انديشان به روشني گواه اين مطلب است كه ايشان پيوسته از ارائه جملات به منظور اسكات فرد مقابل، امتناع مي ورزيدند. حضرت در استدلالات از مقدمات يقيني استفاده مي كرد. القاي روح آزاد انديشي به منظور سرسپاري به حرف حق و تعميق هرچه بيشتر مطالب و مباحث در قلب افراد، از روش هاي وي مي باشد.


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 23.


الترتيب


و الغسل الترتيبي أن تبدأ بغسل الرأس و الرقبة، ثم بالطرف الأيمن من البدن من الكتف الي رؤوس الاصابع، ثم الطرف الايسر كذلك.

و ذهب جماعة من كبار الفقهاء الي عدم وجوب الترتيب، و جواز غسل البدن كيف اتفق، تماما كما قال السنة. قال صاحب المدارك بعد أن ذكر الروايات: «و هذه الروايات - أي التي جاءت عن أهل البيت - هي كالصريحة في عدم وجوب الترتيب بين الجانبين - أي الأيمن و الأيسر - لورودها في مقام البيان المنافي للاجمال، و العمل بها متجه، الا أن المصير الي ما عليه أكثر الفقهاء أحوط».

و معني هذا أن أقوال أهل البيت عليهم السلام قد جاءت لتعليم و توضيح كل ما يجب في الغسل و لو وجب الترتيب لوجب ذكره، و لم يجز اهماله بحال، مع أنه لا عين له و لا أثر في أقوالهم، فدل علي عدم وجوبه.

و قال الشيخ الهمداني في مصباح الفقيه: «القول بعد الترتيب بين الايمن و الايسر قوي جدا، لكن مخالفة المشهور مشكلة».

و نجيبه نحن بما هو مشهور أيضا من أن موافقة المشهور من غير دليل اشكل. و قال قائل: ان الامام الصادق عليه السلام أمر في تغسيل الميت أن يبدأ الغاسل برأس الميت، ثم يضجعه علي الأيسر و يغسل الأيمن. ثم يضجعه علي الأيمن،



[ صفحه 91]



و يغسل الأيسر، و يدل هذا أن جميع الاغسال كذلك..

و جوابنا علي ذلك أن قياس الاحياء علي الاموات تماما كقياس النبات علي الجماد. ثم ان الذين أوجبوا الترتيب بين الأعضاء الثلاثة: الرأس مع الرقبة، و الجانب الأيمن، و الأيسر، قالوا: لا يجب الابتداء من كل عضو، كما هي الحال في الوضوء، بل يجوز الابتداء من اسفل الايمن، و من أسفل الايسر.

و أجمع الفقهاء علي أن الموالاة و الفورية بين الأعضاء لا تجب، فلو غسل رأسه و بعد ساعات غسل جانبه الايمن، و بعده بأمد غسل الأيسر صح، قال الامام الصادق عليه السلام: ان عليا عليه السلام لم ير بأسا أن يغسل الجنب رأسه غدوة، و سائر جسده عند الصلاة.


الفقهاء 02


قالوا: يجب ان يدفع زكاة الفطر عن نفسه، و عن كل من يعول سواء أعاله وجوبا، أم استحبابا، حتي الضيف و المولود اذا وجدا قبل غروب آخر يوم من رمضان، و لو بلحظة واحدة.

و تسقط زكاة الفطر عن كل من كان في عيال غيره ليلة الفطر، و لو علي سبيل الضيافة.


المطالبة بالثمن فقط


أما السؤال الأول، و هو: «هل يرجع المشتري علي الفضولي بالثمن فقط» فالجواب عنه يستدعي التفصيل علي الوجه التالي:

1- أن يكون المشتري جاهلا بان البائع فضولي، و الحكم فيه أن للمشتري الحق في أن يسترد الثمن الذي دفعه للبائع، ان كانت عينه قائمة، و ان يأخذ عوضها من المثل أو القيمة، ان كانت هالكة، لأن بطلان العقد يستدعي بقاء كل من الثمن و المثمن علي ملك صاحبه، و قد وضع الفضولي يده علي الثمن، فتشمله قاعدة: علي اليد ما أخذت، حتي تؤدي.

2- أن يشتري من الفضولي، و هو عالم بحقيقته، و قد ذهب المشهور الي أن المشتري في هذه الحال لا يحق له الرجوع علي الفضولي بشي ء، سواء أكان الثمن باقيا، أم هالكا، لأن المشتري هو الذي اضاع حقه، و اسقط احترام ماله بدفعه دون مقابل، لعلمه أن العين التي تسلمها من الفضولي هي ملك لغيره، فيكون، و الحال هذه، كمن سلم ماله للمجنون، و هو عالم بجنونه، و لا تتأتي هنا قاعدة «علي اليد ما أخذت، حتي تؤدي»، لأن الفضولي تسلم الثمن و اخذه باذن المشتري، فتكون يده غير ضامنة.



[ صفحه 109]



و الحق أن للمشتري الرجوع بالثمن علي البائع الفضولي، ان كانت عينه باقية، و بعوضها، ان كانت تالفة، حتي و لو كان عالما بتحقيقة البائع، اذا المفروض أن العقد قد بطل برد المالك، و معني بطلانه أن كلا من العوضين قد بقي بعد العقد علي ملك صاحبه، تماما كما كان قبل العقد، و من هنا جاز للمالك الرجوع علي المشتري، فينبغي أيضا أن يجوز للمشتري الرجوع علي الفضولي. و بكلمة: انه بعد أن بطل العقد جاز لكل من المالك و المشتري أن يطالب من استولي علي ماله. هذا، الي أنه لو قلنا: ان المشتري لا يجوز له الرجوع علي البائع، مع علمه بحقيقته لتحتم علينا أن نقول ايضا: ان الثمن الذي قبضه الفضولي من المشتري أصبح ملكا حلالا له، يتصرف به كيف يشاء... و لا احسب أن فقيها واحدا يقول بذلك، مع العلم بأن الفضولي اذا سلم العين التي باعها للمشتري دون اذن المالك يصبح غاصبا.

أما القول بأن المشتري أقدم علي اتلاف ماله بلا عوض فلا يبتني علي أساس، بل دفعه للبائع بقصد المعاوضة، تماما كما هي الحال في البيع الصحيح، فكأن المشتري قد اشترط علي البائع شرطا ضمنيا بأن يرجع عليه بالثمن اذا أخذ العين صاحبها، قال السيد اليزدي: «المفروض أن المشتري انما يدفع الثمن عوضا عن هذا المال، لا عن رفع يد البائع عنه، فليس من قصد المشتري الاستفادة، بل المعاملة الحقيقية، و كذلك البائع، فلا يكون هتكا لحرمة ماله عرفا، و تسلط البائع عليه مجانا. و يتفق السيد الحكيم في نهج الفقاهة مع السيد اليزدي، و استدلا بقاعدة من وضع يده علي مال غيره بعقد باطل فعليه الضمان. أما الشيخ الانصاري فبعد التردد و الاحتمالات علي عادته قال: «مستند المشهور في مسألتنا لا يخلو من غموض... و صرح بعضهم بضمان المرتشي مع تلف الرشوة التي هي



[ صفحه 110]



من قبيل الثمن فيما نحن فيه» أي اذا كان المرتشي مسؤولا عن الرشوة التي أكلها، مع العلم بأن الراشي قد دفع الرشوة لغير المستحق فكذلك يكون البائع مسؤولا عن الثمن، و ان دفعه لغير المستحق.

و صفوة القول ان المعيار في رجوع المشتري بالثمن علي البائع هو وضع يده عليه بعقد باطل.


مسائل


1 - شخص يملك سيارة، فاتفق مع سائق علي أن ينقل بها الركاب بالأجرة، و ما يرزقه الله سبحانه يكون بينهما بالسوية أو التفاوت، فهل تصح هذه الشركة، و علي تقدير بطلانها فلمن يكون الناتج؟

اتفق الفقهاء، كما جاء في مفتاح الكرامة، علي أنها باطلة، لأنها انما تصح بالمال من الشريكين، لا من أحدهما فقط، و ليس هذا الاتفاق مضاربة، لأن موضوعها النقود، لا العروض، كما يأتي، و لا اجارة أو جعالة لمكان الجهل بالاجرة.. و علي هذا، فاذا كان السائق قد أجر السيارة فالاجرة بكاملها لصاحب السيارة، لأنها ناتج ملكه، و عليه أن يدفع للسائق اجرة المثل، لأنه غير متبرع بعمله.

و الحق ان هذا الاتفاق صحيح و جائز، و ليس من الضروري أن ينطبق عليه أحد العقود المسماة، كالشركة، أو الاجارة، أو الجعالة، بل يكفي مجرد التراضي، مع عدم المانع من الشرع أو العقل، أما الجهل بأجرة السائق فغير مانع من الصحة مادامت معينة في الواقع، و ينتهي الشريكان الي العلم بها مقدارا و جنسا بعد العمل.

2 - من حاز شيئا من المباحات، كالصيد و الحطب و الحشيش و المياه، و ما اليها بقصد أنها له و لغيره، فهل يصير هذا الغير شريكا للأول فيما حازه أولا؟

الجواب: اذا كان الأول وكيلا، أو مستأجرا للثاني تحققت الشركة بينهما، و الا كان الجميع لمن حاز، و لا شي ء لمن نواه و قصده، قال صاحب الجواهر ما ملخصه: ان السبب لملك المباحات هو الحيازة مع قصدها بصرف النظر عني نية التملك له أو لغيره، فمن حاز شيئا منها بقصد الحيازة فهو له سواء أقصد الملك



[ صفحه 108]



لنفسه، أو لغيره، أو لم يقصد الملك، أو قصد عدمه، فالمعيار لتملك المباحات، و اختصاصها بالحائز دون غيره هو أن يقصد حيازتها، و كفي.

3 - اذا استوفي أحد الشريكين دينا ممن اشتري من مال الشركة نسيئة شاركه الآخر فيما استوفاه، كما هو الشأن في كل دين مشترك، لأن كل جزء منه مشاع بين الاثنين، و في ذلك روايات عن أهل البيت عليهم السلام تقدم بعضها في فصل الدين.

4 - اذا اتفق ثلاثة علي أن يشتركوا في معمل للنجارة - مثلا - علي أن يقدم أحدهم المحل و الثاني الأدوات اللازمة، و الثالث العمل بطلت الشركة عند جماعة من الفقهاء ذكره صاحب مفتاح الكرامة. [1] .

و الحق الصحة و الجواز، لمكان التراضي، و عدم المانع من الشرع و العقل، كما تقدم في المسألة الأولي.


پاورقي

[1] المثال الذي ذكره صاحب مفتاح الكرامة في: ج 7 باب الشركة هو اتفاق اربعة: يقدم الأول المحل، و الثاني رحي الطحن، و الثالث البغل، و الرابع العمل.


ثبوت البلوغ بالاقرار


قال أكثر الفقهاء: ان بلوغ الصبي يثبت بمجرد اقراره و من غير يمين اذا ادعي البلوغ بالاحتلام في وقت يحتمل بلوغه فيه. أما اذا ادعي البلوغ في السنة فعليه ان يثبت ذكل بالبينة.. هذا ما قاله الفقهاء، و سنبين ما فيه في باب الاقرار فقرة «المقر» رقم 1.

و في الجزء الثالث من هذا الكتاب تكلمنا عن البلوغ بفصل مستقل بلغ 8 صفحات تعرضنا فيه لاسلامه، و عبادته و وصيته و صدقته و طلاقه و ضمانه



[ صفحه 94]



و حيازته و عقده و معاملاته في حال التمييز، و عدمه.. و من احب ان يستوعب احكام الصبي بكاملها فليراجع فصل البلوغ من الجزء الثالث، و ما كتبناه عنه هنا في باب الحجر، و في باب الاقرار الذي يلي هذا الباب.


التداعي و ترجيح البينات


أشرنا فيما سبق الي أن الدعوي قد تكون بين مدع و منكر، و قد تكون بين متداعيين، أي ان كلا من المتخاصمين يصدق عليه تعريف المدعي و المنكر في



[ صفحه 98]



آن معا، و ذكرنا في الصفحات المتقدمة العديد من الأمثلة علي ذلك، و نضيف اليها المثالين التاليين زيادة في التوضيح من جهة، و لأن الفقهاء قد أولوهما عناية خاصة، و أطالوا فيهما الكلام:

1- أن يتنازع المتداعيان علي عين لا يد لأحدهما عليها، كقطعة نقود، أو سكين وجدت في مكان، ورآها اثنان، فقال كل: انها له، و نفي أن تكون لغيره - أي انه يدعي ملكية العين لنفسه، و ينفي ملكيتها عن صاحبه.. ولدي الترافع ينظر، فان لم يكن لهما و لا لأحدهما بينة تعرض عليهما اليمين، فان حلف أحدهما، و نكل الآخر فهي للحالف، وان حلفا معا فهي بينهما مناصفة.

و ان كانت لأحدهما بينة دون الآخر فهي لصاحب البينة، و ان أقام كل منهما بينة، تعين الترجيح بالعدالة و العدد، فتقدم بينة الأعدل شهودا علي غيرها. و ان تساوتا في العدالة قدمت الأكثر عددا. و مع التساوي عدالة و عددا فانه يقرع بينهما، فمن خرج اسمه حلف، و قضي له. و ان امتنع عن اليمين من عينته القرعة حلف الآخر، و قضي له. و ان نكلا معا بعد تساوي البينتين قسمت العين بينهما نصفين.

2- أن يتنازعا عينا في يد كل منهما، كما لو سكنا في دار، ثم ادعي كل منهما أن الدار له بكاملها، فان كان لأحدهما بينة دون الآخر فهي له. و ان أقاما البينة قسمت بينهما، حتي ولو كانت احدي البينتين أقوي عدالة، و أكثر عددا، و لا تجري عملية الترجيح كما في المسألة السابقة. و السر أن المفروض في المسألة السابقة عدم اليد لأحدهما علي العين، فتتصادم البينتان لورود كل منهما علي العين، و يتحتم الترجيح. أما في هذه المسألة فالمفروض أن كلا من المتداعيين صاحب يد علي النصف، و في الوقت نفسه صاحب بينة، و المفروض أيضا أن



[ صفحه 99]



بينة كل ناظرة الي النصف الذي في يد الآخر دون النصف الذي في يده بالذات، و عليه تكون النتيجة عدم التعارض بين البينتين، و مع انتفاء التعارض لا يبقي مورد للترجيح. هذا ما فهمته من قول صاحب الشرائع، و هو: «لأن يد كل واحد علي النصف، و قد أقام الآخر بينة فيقضي له بما في يد قرينه» معللا بهذا القول عدم الحاجة الي الترجيح.

و مهما يكن، فقد جاء في الجواهر - باب القضاء: «يقضي بينهما نصفين من دون اقتراع و لا ملاحظة ترجيح بأعدلية أو أكثرية. بلا خلاف أجده بين من تأخر».

و ان لم يكن لهما و لا لأحدهما بينة حلفا و قسمت مناصفة، و ان نكل أحدهما و حلف الآخر فهي للحالف، علي أن يحلف الجميع له و لا حق لصاحبه فيه. (الجواهر و المسالك).


هكذا شيعتنا منا بدؤا والينا يعودون


سأل المفضل الصادق عليه السلام ما كنتم قبل أن يخلق الله السماوات و الارضين؟

قال عليه السلام: كنا أنوارا حول العرش نسبح الله و نقدسه حتي خلق الله سبحانه الملائكة فقال لهم: سبحوا.



[ صفحه 160]



فقالوا: يا ربنا لا علم لنا.

فقال لنا: سبحوا، فسبحنا فسبحت الملائكة بتسبيحنا، ألا انا خلقنا من نور الله، و خلق شيعتنا من دون ذلك النور فاذا كان يوم القيامة التحقت السفلي بالعليا، ثم قرن عليه السلام بين أصبعيه السبابة و الوسطي و قال: كهاتين.

ثم قال: يا مفضل أتدري لم سميت الشيعة شيعة؟ يا مفضل شيعتنا منا، و نحن من شيعتنا، أما تري هذه الشمس أين تبدو؟

قلت: من مشرق.

و قال: الي أين تعود؟

قلت: الي مغرب.

قال عليه السلام: هكذا شيعتنا، منا بدؤا و الينا يعودون. [1] .



[ صفحه 161]




پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 25.


زندگاني حضرت امام جعفر صادق


حسين عمادزاده (1410- 1325 ق)، تهران، شركت سهامي طبع كتاب، 1339، وزيري، 2ج، 504 + 492 ص.


الفيل و حكمة خلقته


تأمل مشفر [1] الفيل و ما فيه من لطيف التدبير، فإنه يقوم مقام اليد في تناول العطف و الماء، و ازدرادهما إلي جوفه، و لولا ذلك لما استطاع أن يتناول شيئا من الأرض، لأنه ليس له رقبة يمدها كسائر الأنعام، فلما



[ صفحه 108]



عمد العنق أعين مكان ذلك بالخرطوم الطويل ليسدله، فيتناول به حاجته، فمن ذا الذي عوضه مكان العضو الذي عدم ما يقول مقامه إلا الرؤوف بخلقه؟ و كيف يكون هذا بالإهمال - كما قالت الظلمة -؟

فإن قال قائل: فما باله لم يخلق ذا عنق كسائر الأنعام؟

قيل: إن رأس الفيل و أذنيه أمر عظيم، و ثقل ثقيل، فلو كان ذلك علي عنق عظيم، لهدها و أوهنها، فجعل رأسه ملصقا بجسمه لكيلا يناله منه ما وصفناه، و خلق له مكان العنق هذا المشفر ليتناول غذاءه، فصار مع عدم العنق مستوفيا ما فيه بلوغ حاجته.

أنظر الآن كيف جعل حياء الأنثي من الفيلة في أسفل بطنها؟ فإذا هاجت للضراب ارتفع و برز، حتي يتمكن الفحل من ضربها، فاعتبر كيف جعل حياء الأنثي من الفيلة علي خلاف ما عليه في غيرها من الأنعام ثم جعلت فيه هذه الخلة ليتهيأ للأمر الذي فيه قوام النسل و دوامه.


پاورقي

[1] المشفر: بكسر فسكون ففتح، الشفة.


المعرفة أفضل الفرائض


كفايةالأثر 260 - 256: حدثنا الحسين بن علي، قال: حدثنا هارون بن موسي، عن محمد بن الحسن، عن محمد بن الحسن الصفار، عن يعقوب بن يزيد، عن محمد بن أبي عيمر،...

عن هشام قال: كنت عند الصادق جعفر بن محمد عليه السلام اذ دخل عليه معاوية بن وهب و عبدالملك بن أعين، فقال له معاوية بن وهب: يابن رسول الله ما تقول في الخبر الذي روي أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رأي ربه، علي أي صورة رآه؟ و عن الحديث الذي رووه أن المؤمنين يرون ربهم في الجنة، علي أي صورة يرونه؟ فتبسم عليه السلام ثم قال:

يا فلان ما أقبح بالرجل يأتي عليه سبعون سنة أو ثمانون سنة يعيش في ملك الله و يأكل من نعمه [ثم] لا يعرف الله حق معرفته!



[ صفحه 61]



ثم قال عليه السلام: يا معاوية أن محمدا صلي الله عليه و آله و سلم لم ير ربه تبارك و تعالي بمشاهدة العيان، و ان الرؤية علي وجهين: رؤية القلب و رؤية البصر، فمن عني برؤية القلب فهو مصيب و من عني برؤية البصر فقد كفر بالله و بآياته، لقول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «من شبه الله بخلقه فقد كفر» و لقد حدثني أبي، عن أبيه، عن الحسين بن علي عليه السلام قال: سئل أميرالمؤمنين فقيل له: يا أخا رسول الله هل رأيت ربك؟

فقال: و كيف أعبد من لم أره، لم تره العيون بمشاهدة العيان و لكن رأته القلوب بحقائق الايمان، و اذا كان المؤمن يري ربه بمشاهد البصر فان من حاز عليه البصر و الرؤية فهو مخلوق و لا بد للمخلوق من الخالق فقد جعلته اذا محدثا مخلوقا، و من شبههه بخلقه فقد اتخذ مع الله شريكا، ويلهم أولم يسمعوا قول الله تعالي: (لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار و هو اللطيف الخبير) [1] و قوله: (لن تراني و لكن انظر الي الجبل فان استقر مكانه فسوف تراني فلما تجلي ربه للجبل جعله دكا) [2] و انما طلع من نوره علي الجبل كضوء يخرج من سم الخياط فدكدكت الأرض و صعقت الجبال (و خر موسي صعقا) أي ميتا (فلمآ أفاق) ورد عليه روحه (قال سبحانك تبت اليك) من قول من زعم أنك تري، و رجعت الي معرفتي بك أن الأبصار لا تركك (و أنا أول المؤمنين) و أول المقرين بأنك تري و لا تري و أنت بالمنظر الأعلي.

ثم قال عليه السلام: ان أفضل الفرائض و أوجبها علي الانسان معرفة الرب و الاقرار له بالعبودية، و حد المعرفة أن يعرف أنه لا اله غيره و لا شبيه له



[ صفحه 62]



و لا نظير له، و أن يعرف أنه قديم مثبت، موجود غير فقيد، موصوف من غير شبيه، و لا مثيل، ليس كمثله شي ء و هو السميع البصير.

و بعده معرفة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، و الشهادة له بالنبوة، و أدني معرفة الرسول الاقرار بنبوته و أن ما أتي به من كتاب أو أمر أو نهي فذلك عن الله عزوجل.

و بعده معرفة الامام الذي به يأتم بنعمته و صفته و اسمه في حال العسر و اليسر و أدني معرفة الامام أنه عدل النبي - الا درجة النبوة - و وارثه و أن طاعته طاعة الله و طاعة رسول الله و التسليم له في كل أمر و الرد اليه و الأخذ بقوله، و يعلم أن الامام بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم علي بن أبي طالب ثم الحسن، ثم الحسين، ثم علي بن الحسين، ثم محمد بن علي، ثم أنا، ثم من بعدي موسي ابني، ثم من بعده ولده علي، و بعده علي محمد ابنه، و بعد محمد علي ابنه، و بعد علي الحسن ابنه، و الحجة من ولد الحسن.

ثم قال: يا معاوية جعلت لك أصلا في هذا فاعمل عليه، فلو كنت تموت علي ما كنت عليه لكان حالك أسوأ الأحوال، فلا يغرنك قول من زعم أن الله تعالي يري بالبصر.

قال: و قد قالوا أعجب من هذا، أولم ينسبوا آدم عليه السلام الي المكروه؟ أولم ينسبوا ابراهيم الي ما نسبوه؟ أولم ينسبوا داود عليه السلام الي ما نسبوه من القتل من حديث الطير؟ أولم ينسبوا يوسف الصديق الي ما نسبوه من حديث زليخا؟ أولم ينسبوا موسي عليه السلام الي ما نسبوه [من القتل]؟ أولم ينسبوا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الي ما نسبوه من حديث زيد؟ أولم ينسبوا علي بن أبي طالب عليه السلام الي ما نسبوه من حديث القطيفة؟ انهم أرادوا بذلك توبيخ



[ صفحه 63]



الاسلام ليرجعوا علي أعقابهم، أعمي الله أبصارهم كما أعمي قلوبهم، تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا.


پاورقي

[1] سورة الأنعام، الآية: 103.

[2] سورة الأعراف، الآية: 143.


ليس لك ذلك


[قرب الاسناد 35: هارون بن مسلم، عن مسعدة بن صدقة قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...]

ليس لك أن تأتمن من غشك، و لاتتهم من ائتمنت.


الدعاء قبل البلاء


فلاح السائل 29، الفصل 4: و مكارم الأخلاق 389 و 269: الحسين بن سعيد، عن محمد بن سنان، عن عنبسة قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول:...

من تخوف بلاء يصيبه فيقوم فيه بالدعاء لم يره الله ذلك البلاء أبدا.


السنة النبوية


نهل الامام الصادق من السنة النبوية الشريفة حتي أصبح وارثا لعلم الأنبياء. و لا يخفي ما للسنة من أثر في شرح و تبيان كتاب الله ليسهل علي الناس تناوله بيسر



[ صفحه 199]



و سهولة. و قد صرح الامام بهذا المخزون الثقافي العظيم فقال عليه السلام: «علمنا من علم الأنبياء» [1] .


پاورقي

[1] المناقب ج 4 ص 227.


چه چيز موجب پايداري يا زوال ايمان است؟


سعدان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه چيز ايمان را در بنده پايدار مي كند؟

فرمود: ورع (و اجتناب از معصيت).



[ صفحه 86]



گفتم: چه چيز او را از آن بيرون مي برد؟

فرمود: طمع. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 3 ص 397 ح 5، و ص 424 ح 12، و ج 4 ص 10 ح 4.


حديث 097


5 شنبه

ان الله يحب العبد المفتن التواب.

خداوند، بنده ي گنه كار توبه كننده را دوست دارد.

كافي، ج 2، ص 435


اخباره بالغائب 17


محمد بن الحسن الصفار: عن أحمد بن الحسن بن علي بن فضال، عن أبيه، عن عبدالله بن بكير، عن زرارة قال: كنت أنا و عبدالواحد بن المختار و سعيد بن لقمان و معنا عمر بن شحرة الكندي عند أبي عبدالله عليه السلام فقام عمر يخرج، فقال أبو عبدالله عليه السلام: من هذا؟ فقالا له: عمر بن شحرة، و أثنينا عليه و ذكرنا من حاله و ورعه و حبه لاخوانه و بذله و صنيعه اليهم قال: فقال لهما أبو عبدالله عليه السلام: ما أري لكما علما بالناس، اني لأكتفي من الرجل باللحظة، ان ذا من أخبث الناس - أو قال من شر الناس - قال: فكان عمر بعد ما نزع عن محرم الله الا ركبه [1] .


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 276، ج 6، باب 9، ح 3.


مؤمن به نور خدا مي بيند


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه با رفيق بد رفاقت كند، سالم نمي ماند.

و از محمد بن حرب حكومت مدينه نقل مي كند كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: يابن رسول الله! مسأله اي در دل دارم، مي خواهم از شما بپرسم، فرمود: اگر مي خواهي قبل از پرسش از سؤال تو خبر دهم و اگر هم مي خواهي بپرس. گفتم: چگونه قبل از پرسش از قلب من خبر مي دهي؟ فرمود: از باريك بيني و فراست؛ مگر كلام خدا را نشنيده اي:

«در اين (هلاكت قوم لوط) براي باريك بينان (و اهل فراست) نشانه هايي است؛ سوره ي حجر آيه 75».

و هم چنين كلام پيامبر صلي الله عليه و آله را كه مي فرمايد: از فراست مؤمن برحذر باشيد كه به نور خدا مي بيند؟ گفتم: يابن رسول الله! از سؤال من خبر بده، فرمود: مي خواستي بپرسي چرا هنگام ريختن بتها از بام كعبه، علي عليه السلام با آن قوت و شدتي كه داشت نتوانست پيامبر صلي الله عليه و آله را حمل كند؟ عرض كرد: به خدا! همين را مي خواستم بپرسم، اينك جوابش را بفرمائيد.

سپس پاسخهاي عجيبي از آن حضرت نقل مي كند تا آن جا كه مي گويد: پس برخاستم و سر مبارك حضرت را بوسيدم و گفتم: خدا بهتر مي داند پيامبري خود را كجا قرار دهد.



[ صفحه 183]




في تزاور الإخوان


أحمد بن محمّد بن خالد، عن الحسن بن محبوب، عن شعيب العقرقوفيّ [1] قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول لأصحابه:

اتّقوا اللهَ وَكونوا إخوَةً بَرَرَةً، مُتَحابيّنَ في الله، مُتَواصِلينَ، مُتَراحِمينَ، تَزاوَروا وَتَلاقَوا وَتَذاكَروا أمرَنا وَأحيوه. [2] .


پاورقي

[1] شعيب العقرقوقيّ: أبو يعقوب ابن اُخت أبي بصير يحيي بن القاسم، ثقة، عين، له كتاب عدّه من أصحاب الصّادق والكاظم عليهما السلام. (راجع: رجال النجاشي: ج 1 ص 435 الرقم 518، رجال الكشي: ج 2 ص 741، رجال الطوسي: ص 224 الرقم 3005 و ص 338 الرقم 5035). والعقرقوفي: نسبة إلي عقرفوف، وهو عقر أضيف إلي قوف فصار مركباً، قيل هي قرية من نواحي دجيل ورد بالمنع وأنّه من نواحي نهر عيسي، بينها وبين بغداد أربعة فراسخ إلي جانبها تلّ عظيم عالي يري من خمسة فراسخ بل أكثر، وفي وسطه بناء باللّبن والقصب، كأنّه قد كان أعلي ممّا هو فأستهدم بالمطر فصار ما تهدم حوله تلّأ عالياً. (راجع: تنقيح المقال: ج 1 ص 19، مراصد الاطلاع).

[2] الكافي:ج 2 ص 175 ح 1، الأمالي للطّوسي: ص 60 ح 87 وفيه «عن محمد بن محمد، قال: أخبرني أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولويه، عن أبيه، عن سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسين بن محبوب، عن شعيب القرقوفي، قال: حدّثنا أبو عبيد، قال: سمعت أبا عبدالله...»، بحار الأنوار: ج 74 ص 351 ح 20.


ياري و حمايت ابوطالب و حمزه از پيامبر


آغاز سال هاي بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله بود؛ مشركان با شديدترين برخورد، در برابر صلي الله عليه و آله صف كشيده بودند و مانع دعوت و گسترش اسلام مي شدند. روزي پيامبر صلي الله عليه و آله كه لباس نو بر تن داشت، كنار كعبه (طبق معمول براي عبادت و دعوت) آمد. مشركان كينه توز، شكمبه ي شتري را برداشته، به طرف آن حضرت افكندند، و همين موجب آلوده شدن لباس پيامبر صلي الله عليه و آله گرديد. پيامبر صلي الله عليه و آله با ناراحتي شديد نزد عمويش ابوطالب (پدر اميرالمؤمنين علي عليه السلام) آمد و گفت: «يا عم، كيف تري حسبي فيكم» ؟اي عمو! حسب (ارزش و موقعيت)



[ صفحه 188]



مرا در نزد خود چگونه مي بيني؟

ابوطالب گفت:اي برادرزاده! مگر چه شده است؟

پيامبر صلي الله عليه و آله ماجراي گستاخي مشركان را براي ابوطالب بازگو كرد. ابوطالب (كه هميشه مدافع و حامي پيغمبر صلي الله عليه و آله بود) ، برادرش حمزه عليه السلام (سيد الشهدا) را طلبيد، و در حالي كه شمشير به دست داشت، به حمزه فرمود: شكمبه را بردار.

آنگاه به همراه حمزه و پيامبر صلي الله عليه و آله (سه نفري) نزد مشركان كه در كنار كعبه بودند، رفتند. مشركان ابوطالب را كه آثار خشم از چهره ي مباركش آشكار بود، ديدند. ابوطالب به حمزه عليه السلام گفت: شكمبه را بر سبيل همه ي اين مشركان بمال.

حضرت حمزه عليه السلام با كمال دلاوري (و در حضور خود پيامبر صلي الله عليه و آله) اين دستور را اجرا كرد، و سبيل همه ي آن ها را آلوده نمود. آنگاه ابوطالب متوجه پيامبر صلي الله عليه و آله شد و گفت:

يابن أخي، هذا حسبك فينا.

اي برادرزاده! اين است ارزش و موقعيت تو در نزد ما [1] .

حضرت ابوطالب عليه السلام تا آخر عمر شريف خود از پيامبر صلي الله عليه و آله دفاع و حمايت مي نمود، و بعد از وفات او، مصائب و گرفتاري هاي پيامبر صلي الله عليه و آله بيش تر شد. پيامبر، سال وفات وي و حضرت خديجه را عام الحزن [2] (سال حزن و اندوه) ، ناميد كه به دنبال آن مشركان تصميم به قتل حضرت گرفتند، و حضرت به مدينه هجرت نمود.



[ صفحه 189]




پاورقي

[1] كافي، ج 1،ص 449، ح 30، باب مولد النبي صلي الله عليه و آله.

[2] كشف الغمه (چاپ الأضواء بيروت) ، ج 1، ص 16؛ و ج 2؛ ص 29؛ بحارالانوار، ج 19، ص 25، ح 14.


معرفة الأزمنة و الفصول الأربعة عن طريق حركة الشمس


فكر الآن في تنقل الشمس في البروج الاثني عشر لاقامة دور السنة و ما في ذلك من التدبير. فهو الدور الذي تصح به الأزمنة الأربعة من السنة «الشتاء و الربيع و الصيف و الخريف» تستوفيها علي التمام، و في هذا المقدار من دوران الشمس تدرك الغلات و الثمار، و تنتهي الي غاياتهم ثم تعود فيستأنف النشور و النمو... ألا تري أن السنة مقدار مسير الشمس من الحمل الي الحمل. فبالسنة و اخواتها يكال الزمان من لدن خلق الله تعالي العالم، الي كل وقت و عصر من غابر الأيام، و بها يحسب الناس الأعمار و الأوقات المؤقتة للديون و الاجازات و المعاملات، و غير ذلك من امورهم، و بمسير الشمس تكمل السنة، و يقوم حساب الزمان علي الصحة.

انظر الي شروقها علي العالم كيف دبر أن يكون؟ فانها لو كانت تبزغ في موضع من السماء فتقف لا تعدوه لما



[ صفحه 108]



وصل شعاعها و منفعتها الي كثير من الجهات، لأن الجبال و الجدران كانت تحجبها عنها، فجعلت تطلع اول النهار من المشرق فتشرق علي ما قابلها من وجه المغرب، ثم لا تزال تدور و تغشي جهة بعد جهة، حتي تنتهي الي المغرب، فتشرق علي ما استتر عنها في أول النهار، فلا يبقي موضع من المواضع الا أخذ بقسطه من المنفعة منها، و الأرب التي قدرت له. و لو تخلفت مقدار عام أو بعض عام كيف كان يكون حالهم؟ بل كيف كان يكون لهم مع ذلك بقاء؟ أفلا تري كيف كان يكون للناس هذه الأمور الجليلة التي لم يكن عندهم فيها حيلة، فصارت تجري علي مجاريها لا تفتل و لا تتخلف عن مواقيتها لصلاح العالم و ما فيه بقاؤه.


ضمانت بهشت


مردي در همسايگي ابوبصير زندگي مي كرد كه روزگار را به عياشي و هرزگي مي گذرانيد. كنيزك هاي خواننده اي داشت كه همه روزه برايش آواز خواني مي كردند، روزي ابوبصير به در خانه او رفت و گفت: صداي ساز و آواز تو باعث ناراحتي و آزار من شده است، معمولا علماء و بزرگاني به منزل من آمد و شد مي كنند كه سر و صداي خانه ي تو مانع از



[ صفحه 116]



بحث هاي علمي آنان شده و آن ها را دل آزرده مي كند.

همسايه در جواب ابوبصير گفت: خانه از آن من است و من اندرون خانه خود هر كاري كه دلم بخواهد، انجام مي دهم. ابوبصير چندين بار در رابطه با آزار و اذيت هاي او هشدار داد. مرد همسايه به ابوبصير گفت: من به اين كار پليد مبتلا شده و عادت كرده ام و ترك آن برايم مقدور نيست، ولي از تو خواهشي دارم. و آن اين كه هر وقت به حضور امام صادق عليه السلام رسيدي، درد مرا به عرض ايشان برسان، باشد كه او چاره اي براي رهايي من از اين ناراحتي بيانديشد.

مدتي از اين ماجرا سپري شد. و ابوبصير خدمت امام صادق عليه السلام رسيده، و ضمن صحبت به امام داستان همسايه و خواهش وي را به عرض آن حضرت رسانيد. امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود: وقتي تو به كوفه بازگشتي، همسايه به ديدار تو مي آيد. سلام مرا به او رسانده و از طرف من به او بگو: اگر اين عمل ناپسند خود را ترك كند من بهشت را براي وي ضمانت مي كنم. ابوبصير به كوفه بازگشت، و همسايه به ديدن او آمد. وقتي مردم رفتند و اطاق خلوت شد، گفت: ابوبصير! آيا حرف مرا به عرض امام رسانيدي؟ ابوبصير گفت: آري، و سخنان امام را به وي باز گفت.

وقتي همسايه پيام امام را شنيد، اشك از ديدگانش سرازير شد و گفت: ابوبصير! تو را به خدا آيا به راستي امام اين جمله را بر زبان آورد؟ ابوبصير جواب داد: آري، به خدا قسم كه امام خود شخصا اين جمله را فرمودند.

مرد همسايه گفت: اين تضمين امام برايم كافي است. پس از جا بلند شد و به خانه خود رفت. چند روز بعد ابوبصير را به خانه ي خود دعوت كرده و چنين گفت: ابوبصير من از كارهاي ناشايستي كه قبلا مرتكب مي شدم، توبه كردم و از مال دنيا هر چه داشتم در راه خدا انفاق نموده ام، و اكنون حتي پوششي براي پوشاندن بدن خود ندارم، اگر برايت ممكن



[ صفحه 117]



است لباسي براي پوشانيدن بدنم در اختيار من بگذار، ابوبصير از دوستان خود لباسي گرفته و به او داد.

مدتي از اين ماجرا گذشت و مرد همسايه مريض شد. ابوبصير به عيادت او رفت و او را ديد كه آخرين نفس هاي خود را مي كشد، همسايه به محض ديدن ابوبصير گفت: ابوبصير امام صادق عليه السلام به وعده خود وفا كرد.

پس از مرگ او ابوبصير بار ديگر به حضور امام شرفياب شد، به مجرد اين كه چشم امام به ابوبصير افتاد فرمود: ابوبصير ما به وعده خود وفا كرديم. و ابوبصير گفته ي همسايه را در اين مورد به امام باز گفت و امام از شنيدن سخن او شاد شد. [1] .


پاورقي

[1] الكافي، ج 5، ص 16.


محنة خلق القرآن


هذا عرض موجز لحركات التعصب الطائفي الذي تسترت به السلطة الحاكمة من وراء تلك الحوادث، لتوقع الفرقة في صفوف المسلمين، فتصل إلي غاياتها، و يشق علينا ذكر أمثال هذه الحوادث المؤلفة، و قد ذكرنا بعضهم استطرادا في البحث لاظهار حقيقة يلزمنا اظهارها نصرة للحق، وردا للباطل و تكذيبا لما يدعيه البعض كالاسفراييني و غيره من اتفاق المذاهب و عدم حصول أي خلاف بينهم و لم يحصل بينهم شقاق و تطاحن، و لم يكفر بعضهم بعضا، مستدلين بذلك علي صحة مبادئهم و بطلان مذهب الشيعة و فساد عقائدهم بحصول الخلاف فيما بينهم، و تكفير بعضهم بعضا، و نحن لا نستغرب من الاسفراييني هذه الدعوة الباطلة فكم له في كتابه من غرائب



[ صفحه 201]



و افتعالات علي سائر فرق المسلمين بدون دليل، بل هو تقول بالباطل و رجم في في الغيب، و اليك قوله:

الفصل الثاني من هذا الباب في طريق تحقيق النجاة لأهل السنة، و الجماعة في العاقبة.

منها ان أهل السنة مجتمعون فيها بينهم لا يكفر بعضهم بعضا و ليس بينهم خلاف يوجب التبري و التكفير فهم إذا أهل الجماعة. قائمون بالحق و الله تعالي يحفظ الحق و أهله كما قال تعالي: «إنا نحن نزلنا الذكر و إنا له لحافظون» قال المفسرون: أراد به الحفظ عن التناقض، و ما من فريق من فرق المخالفين إلا و فيما بينهم تكفر و تبري، يكفر بعضهم بعضا. كما ذكرنا من الخوارج و الروافض و القدرية، حتي اجتمع سبعة منهم في مجلس واحد فافترقوا عن تكفير بعضهم بعضا، و كانوا بمنزلة اليهود و النصاري حين كفر بعضهم بعضا حتي قالت اليهود: «ليست النصاري علي شي ء»، و قالت النصاري: «ليست اليهود علي شي ء». هذا ما يقوله بل يتقوله الاسفرائيني و كم له من تقول و افتفال، و لا ادري أخفي علي الاسفرائيني تلك الحوادث التي مر ذكرها فيذهب إلي هذا الرأي؟ أم نسي محنة القول بخلق القرآن، و ما حدث من ورائها من تفكير البعض للبعض؟ فقد ذهب احمد بن حنبل إلي تكفير من يقول بخلق القرآن، و يقول أبوعبدالله محمد بن يحيي الدهلي المتوفي سنة 255 ه: من زعم ان القرآن مخلوق فقد كفر، و بانت منه امرأته، فان تاب و إلا ضربت عنقه، و لا يدفن في مقابر المسلمين، و من وقف و قال لا أقول مخلوق أو غير مخلوق فقد ضاهي الكفر، و من زعم ان لفظي بالقرآن مخلوق فهو مبتدع، و لا يدفن في مقابر المسلمين، علي ان أحمد بن حنبل لم يقبل توبة التائب، و كان لا يشيع جنازة من يقول بخلق القرآن، و لم يصل علي أحد منهم، و كان يرتب عليهم احكام الكفار، و شاع التكفير حتي عند النساء، يحدثنا الخطيب: ان امرأة تقدمت إلي قاضي الشرقية عبدالله بن محمد الحنفي، فقالت: ان زوجي لا يقول بمقالة أميرالمؤمنين في القرآن، ففرق بيني و بينه. [1] .

و اتسع الخلاف بين المسلمين، من تفكير البعض للبعض، فطائفة تقول: ان من قال القرآن غير مخلوق فهو كافر، و عليه ابن ابي داود و جماعته، حتي ان الواثق استفك من الروم أربعة آلاف من الاساري، ولكنه اشترط



[ صفحه 202]



ان من قال القرآن مخلوق يخلي من الأسر، و يعطي دينارين [2] و من امتنع عن ذلك فيترك في الأسر و لا يفك، بمعني انه رتب آثار الكفر علي من لم يقل بخلق القرآن.

و لما قدم أحمد بن نصر إليه قال له الواثق: ما تقول في القرآن؟ و كان أحمد ممن يذهب إلي أن القرآن غير مخلوق فقال: كلام الله، و أصر علي رأيه غير متلعثم فقال بعض الحاضرين: هو حلال الدم، و قال ابن ابي داود: هو شيخ مختل لعل به عاهة أو تغير عقله، يؤخر أمره و يستتاب، فقال الواثق ما رأه إلا داعيا للكفرة، ثم دعي بالصمصامة فقال: إذا قمت إليه فلا يقومن أحد معي فإني أحتسب خطاي إلي هذا الكافر الذي يعبد ربا لا نعرفه، ثم أمر بالنطع فأجلس عليه و هو مقيد، و أمر ان يشد رأسه بحبل، و امرهم ان يمدوه، و مشي إليه برجله و ضرب عنقه، و أمر بحمل رأسه إلي بغداد. [3] .

هذا بعض ما حل بالمسلمين من عوامل الفرقة، و حوادث الشغب بين معتنقي المذاهب الاربعة، و هو امر يبعث علي الاسف الشديد، لما حل بالامة من التفكك و التحيز، الامر الذي جعل المتدخلين في صفوف المسلمين ينفذون خططهم، و يحققون اهدافهم في تفريق كلمة المسلمين و صدع وحدتهم.

و لم نقصد بهذا العرض الا اعطاء صورة عما حدث من الحوادث التي لا يزال اثرها في تاريخ الامة الاسلامية من اكبر عوامل التأخر و الانحطاط.


پاورقي

[1] تاريخ بغداد ج 10 ص 74.

[2] طبقات الشافعية ج 3 ص 22 و تاريخ اليعقوبي ج 3 ص 194.

[3] شذرات الذهب ج 2 ص 67.


اهل البيت أول من دون العلم


رأينا كيف اختلفت الأقوال في تعيين السابق إلي تدوين العلم في الإسلام و المحاولة التي تقضي بظاهرها صرف الحق في ذلك عن أهله، كغيرها من المحاولات التي اتخذت ضدهم من قبل المناوئين لهم، و خصومهم الذين كان يزعجهم ذكر آل محمد بخير، لأن ذلك يدخل علي خصومهم القلق، و عدم الإستقرار و التنعم في ملاذ الحياة. ولكن أكثر المسلمين احتفظوا بالولاء لهم رغم كل محاولة.

و إن لأهل البيت قدما راسخا في العلم، و آثارا خالدة في الإسلام. و في الواقع أن أول من دون العلم هو سيد الأوصياء و إمام البلغاء علي بن أبي طالب عليه السلام، و إن أسبق كتاب في الفقه هو كتاب الإمام علي عليه السلام و أحكامه، فقد كانت عند ابن عباس منه نسخة ينظر فيها لأخذ أهم القضايا في الفضاء عنه و كان عند الإمام الباقر عليه السلام نسخة من كتاب علي عليه السلام بخطه يرجع إليه و توارثه أولاده و أحفاده كما أن عندهم صحف بمختلف الفنون و العلوم يتوارثونها عنه واحدا بعد واحد. و دون تلاميذه في عصره ما سمعوه منه و تلقوه عنه من الأحكام في الدين. كعبد الله بن أبي رافع، و الأصبغ بن نباتة، و غيرهم الذين يأتي ذكرهم.


طلبه العلم في المدينة


اتجه الشافعي لطلب الفقه، و حضر علي بعض علماء مكة كخالد الزنجي وسعيد بن سالم القداح، و اشتهر مالك بن أنس في المدينة و شاع ذكره، فتاقت نفس الشافعي الي الهجرة المدينة طلبا للعلم و الحضور عند مالك بن أنس، فأخذ وصية من والي مكة الي و الي المدينة يطلب منه ايصال الشافعي الي مالك.

قال الشافعي: فأوصلت الكتاب الي الوالي، فملا أن قرأه قال: يا فتي ان مشيي من جوف المدينة الي جوف مكة حافيا راجلا أهون علي من المشي



[ صفحه 181]



الي باب مالك بن أنس، فلست أري الذلة حتي أقف علي بابه، فقلت: أصلح الله الأمير ان رأي يوجه اليه ليحضر. قال: هيهات ليت اني اذا ركبت أنا و من معي و أصابنا من تراب العقيق نلنا بعض حاجاتنا.

قال: فواعدته العصر و ركبنا جميعا فوالله لكان كما قال. فتقدم رجل فقرع الباب فخرجت الينا جارية سوداء فقال لها الأمير: قولي لمولاك اني بالباب، فدخلت فأبطأت ثم خرجت فقالت: ان مولاي يقرؤك السلام و يقول: ان كانت لك مسألة فارفعها في رقعة يخرج اليك الجواب، و ان كان للحديث فقد عرفت يوم المجلس فانصرف. فقال قولي له ان معي كتاب و الي مكة اليه في حاجة مهمة، فدخلت و خرجت و في يدها كرسي فوضعته ثم اذا أنا بمالك قد خرج و عليه المهابة، فرفع اليه الوالي الكتاب [1] .

و هنا يحدثنا الشافعي عن انتقاد مالك له بحمله الكتاب من الوالي و تأثره من ذلك، يقول الشافعي: ان مالكا عندما قرأ الكتاب رمي به من يده ثم قال: سبحان الله أو صار علم رسول الله يأخذ بالوسائل؟. فأجابه الشافعي معتذرا و أخبره بقصته.

اتصل الشافعي بمالك و أخذ عنه و قرأ الموطأ، و لا نعرف بالضبط متي كان قدوم الشافعي الي المدينة و حضوره عند مالك، و كم كانت سنة يوم ذاك. الأخبار مضطربة مشوشة جدا لا نكاد نلمس الواقع منها، فالحكايات الواردة عن الشافعي مختلفة. فمرة أنه اتجه المالك بعد عودته من البادية، و أخري بعد وفاة خالد الزنجي.

و علي أي حال: فالمحصل من مجموع الروايات أنه قدم علي مالك و قد تجاوز عمره الثلاثين سنة. و ما يرويه ابن حجر في مناقب الشافعي أنه حضر عند مالك و عمره ثلاث عشرة سنة هو خطأ بين و نقل بدون تثبت، اذ لا خلاف بأن وروده علي مالك كان بعد عودته من البادية، و قد مكث فيها مدة تزيد علي خمس عشرة سنة.

و من المحقق ملازمته لمالك كانت أربع سنوات و توفي مالك سنة 179 ه فيكون عمر الشافعي 29 سنة. و بقي الشافعي بعده في ضنك من العيش، و بسبب ذلك كانت رحلته الي اليمن مع و اليها و ليس ل ما يستعين به من المال فرهن داره و أخذ ثمنها.



[ صفحه 182]




پاورقي

[1] معجم الادباء ج 17 ص 275 و مناقب الفخر الرازي ص 10.


الأرجل


اختلف علماء الاسلام في نوع طهارة الأرجل من أعضاء الوضوء، فذهب الكثيرون منهم الي وجوب الغسل، و منهم الأئمة الأربعة، الا ما ينقل عن أحمد بن حنبل في احدي الروايات، بأنه جوز المسح [1] .

و عند الأوزاعي، و الثوري، و ابن جرير، و الجبائي، و الحسن البصري ان الانسان مخير بين الغسل و بين المسح.

و قال بعض علماء أهل الظاهر بوجوب المسح و الغسل [2] .

و أجمعت الشيعة تبعا لأهل البيت علي وجوب المسح و دليلهم علي ذلك كتاب الله و سنة نبيه صلي الله عليه و اله و سلم لما روي عن الأئمة عليهم السلام في بيان كيفية وضوء النبي صلي الله عليه و اله و سلم و أنه مسح علي رجليه كما يأتي.

أما الكتاب فقوله تعالي: (و امسحوا برؤوسكم و أرجلكم الي الكعبين) قري ء بنصب أرجل و خفضها، أما قراءة الخفض فهي الحجة، و أما النصب فكذلك منصوبة اما علي اسقاط الخافض أو أنها بفعل محذوف.

فأوجب سبحانه و تعالي علي الوجوه بظاهر اللفظ الغسل، ثم عطف الأيدي علي الوجوه، و أوجب لها بالعطف مثل حكمها و هو الغسل فكأنه قال: اغسلوا وجوهكم و اغسلوا أيديكم، ثم أوجب مسح الرؤوس بصريح اللفظ كما أوجب غسل الوجوه كذلك، ثم عطف الأرجل علي الرؤوس، فوجب أن يكون لها حكم الرؤوس و هو المسح بمقتضي العطف، ولو جاز أن يخالف في الحكم المذكور الرؤوس الأرجل جاز أن يخالف حكم الأيدي في الغسل الوجوه.

و سواء قري ء بنصب الأرجل أم خفضها فكلا القراءتين يدلان علي وجوب المسح، كما ذهب اليه كثير من الصحابة و التابعين، و دلت عليه الآثار الصحيحة من صفة وضوء النبي صلي الله عليه و اله و سلم بأنه مسح علي رجليه، كما روي ذلك عنه أهل بيته صلوات الله عليهم أجمعين.



[ صفحه 187]



و أما القول بأن قراءة الخفض في أرجلكم انما كان للمجاورة فهو غير صحيح، لأن ذلك لا يجوز الا مع ارتفاع اللبس، فأما مع حصوله فلا يجوز [3] .

و أما حمل بعضهم الأمر بالمسح هنا علي الغسل فهو بعيد جدا و هو تعسف و صرف لظواهر الكتاب عما تدل عليه.

و علي كل حال فان كلا القراءتين يفهم منهما وجوب مسح الرجلين و قد وافقنا علي ذلك جماعة من علماء المسلمين ممن لا يقول به و لنترك الحديث لبعضهم:

قال الفخر الرازي في تفسيره حول الاحتجاج بهذه الآية الكريمة:

حجة من قال بوجوب المسح مبني علي القراءتين المشهورتين في قوله تعالي (و أرجلكم) فقرأ ابن كثير، و حمزة، و أبوعمر، و عاصم - في رواية أبي بكر - بالجر، و قرأ نافع، و ابن عامر، و عاصم - في رواية حفص عنه - بالنصب.

ثم قال: فنقول أما القراءة بالجر فهي تقتضي كون الأرجل معطوفة علي الرؤوس، فكما وجب المسح في الرأس فكذلك في الأرجل.

فان قيل: لم لا يجوز أن يقال: هذا كسر علي المجاورة كما يقال: جحر ضب خرب.

قلنا: هذا باطل من وجوه: (الأول) أن الكسر علي الجوار معدود في اللحن الذي قد يتحمل لأجله لضرورة في الشعر، و كلام الله منزه عنه.

و ثانيها: أن الكسر علي الجوار انما يصار حيث يحصل الأمن من الالتباس، كما في قوله: جحر ضب خرب، فان من المعلوم بالضرورة، أن الخرب لا يكون نعنا للضب بل للجحر، و في هذه الآية الأمن من الالتباس غير حاصل.

و ثالثها: أن الكسر بالجوار انما يكون بدون حرف العطف، و أما مع حرف العطف فلم تتكلم به العرب.

و أما القراءة بالنصب فقالوا أيضا توجب المسح و ذلك لأن قوله: (و امسحوا برؤوسكم) فرؤوسكم في محل النصب بامسحوا لأنه المفعول به، و لكنها مجرورة لفظا بالباء، فاذا عطفت الأرجل علي محل الرؤوس جاز في الأرجل



[ صفحه 188]



النصب عطفا علي محل الرؤوس، و جاز الجر عطفا علي الظاهر.

فاذا ثبت هذا فنقول: ظهر أنه يجوز أن يكون عامل النصب في قوله تعالي: و أرجلكم هو قوله: وامسحوا. و يجوز أن يكون هو قوله فاغسلوا، لكن العاملان اذا اجتمعا علي معمول واحد كان اعمال الأقرب أولي، فوجب أن يكون عامل النصب في قوله تعالي: و أرجلكم هو قوله تعالي: و امسحوا.

فثبت أن قراءة و أرجلكم بنصب اللام توجب المسح أيضا [4] .

هذا ما قرره عالم من كبار علماء الشافعية، و من أشهر المفسرين، و هو موافق لما يذهب اليه الشيعة، و ما أجمعوا عليه من وجوب المسح للأرجل، كما دلت عليه آية الوضوء، و ان كان هذا العالم ذهب الي الغسل نظرا لوجود أخبار تدل عليه اذ يقول:

ان الأخبار الكثيرة وردت بايجاب الغسل و الغسل مشتمل علي المسح، و لا ينعكس، فكان الغسل أقرب الي الاحتياط، فوجب المصير اليه، و علي هذا الوجه يجب القطع بأن غسل الأرجل يقوم مقام مسحهما.

و أنت تري ما في هذا الاستدلال من البعد عن الواقع، و هو تمحل و تكلف، و ستأتي الاشارة الي الأخبار في هذا الباب.


پاورقي

[1] رحمة الأمة في اختلاف الأئمة ج 1 ص 19 بهامش ميزان الشعراني.

[2] نيل الأوطار للشوكاني ج 1 ص 168.

[3] انظر هذا المبحث في كتاب المسائل الناصرية، و كتاب الانتصار للسيد المرتضي، و تفسير التبيان لشيخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسي ج 3 ص 157 - 152، و تفسير مجمع البيان لأبي علي بن الفضل بن الحسن الطبرسي ج 6 ص 37 ط دار الفكر، و الغنية لأبي المكارم عزالدين حمزة بن علي بن زهرة الحلبي، و غيرها من كتب الفقه و التفسير.

[4] تفسير الرازي ج 3 ص 37.


تليد بن سليمان


ابوسليمان او ابو ادريس تليد بن سليمان [1] المحاربي الكوفي المتوفي سنة 190.



[ صفحه 516]



خرج حديثه الترمذي في صحيحه، و روي عنه هشيم بن ابي ساسان و احمد بن حاتم الطويل، و احمد بن حنبل، و اسحاق موسي الانصاري و محمد بن عبدالله بن نمير، و ابوسعيد الاشج، و يحيي بن يحيي النيسابوري.

قال احمد بن حنبل: تليد كان مذهبه التشيع. و قال البخاري: تليد تكلم فيه يحيي بن معين و رماه. و قال العجلي: تليد كوفي روي عنه احمد بن حنبل لا بأس به كان يتشيع و يدلس.

و قال احمد بن حنبل: كتبت عنه حديثا كثيرا. و قال يعقوب بن سفيان: تليد رافضي خبيث.

و اخرج الخطيب البغدادي عن تليد بن سليمان عن أبي الجحاف عن ابي حازم عن ابي هريرة قال: نظر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الي علي و فاطمة و الحسن و الحسين فقال: «انا حرب لمن حاربكم سلم لمن سالمكم».

و قد اتهم تليد بأنه يشتم عثمان، و لهذا حملوا عليه فكذبوه يقول عباس ابن محمد: سمعت يحيي بن معين يقول: تليد كذاب كان يشتم عثمانا، و كل من شتم عثمان او طلحة، او احدا من اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دجال لا يكتب عنه، و عليه لعنة الله و الملائكة، و الناس اجمعين [2] .

هذا ما نقل عن ابن معين و هو الرجل الحافظ المتضلع بعلم الرجال، و لكن لا ندري هل أن ما ذهب اليه ابن معين من هذا الرأي هو عام لكل من شتم أحدا من أصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم، أم خاص بالبعض دون البعض؟

فان كان ذلك علي وجه العموم فبأي وجه يصدق من يحمل علي اول الصحابة اسلاما، و اعلمهم باحكام القرآن، و اقضاهم بالحكم، و اعدلهم في الرعية، و اقربهم من رسول الله بل هو نفسه، و هو الامام علي!!

فانا نجد كتب الحديث مملوءة من روايات من نصب العداء لعلي و ولديه امثال الخوارج كعمران بن حطان و ثور بن زيد الديلي و الجوزجاني و غيرهم فقد وثقوهم و اخذوا عنهم.

و كذلك النواصب كاسماعيل بن سميع الحنفي و ازهر بن عبدالله و. و. و.

ثم ماذا يقول ابن معين في الرواية عم اتخذ شتم اهل البيت سنة فهل تركوه أم خرجوا احاديثه و وسموه بانه صلب في السنة ثقة في الحديث؟!



[ صفحه 517]



و ان كان هذا شيئا يخص جماعة دون آخرين فهذا أمر لا نعرفه و ليس له دليل.

و نحن لا نريد أن نخرج عن الصدد في الخوض بهذا الموضوع و نترك تقديره للقراء المنصفين.


پاورقي

[1] انظر تاريخ بغداد 136: 7 و الجرح و التعديل 471: 1 ق 1 و تهذيب التهذيب 509: 1 ميزان الاعتدال 166: 1 و غيرها.

[2] تاريخ بغداد 136: 7.


عبدالله بن أبي ليلي


من الموالين لآل البيت عليهم السلام و من عمال السلاطين.



[ صفحه 348]



قال: كنت بالربذة مع المنصور و كان قد وجه الي أبي عبدالله عليه السلام فأتي به، و بعث الي المنصور فدعاني، فلما انتهيت الي الباب سمعته يقول: علي به، قتلني الله ان لم أقتله، سقي الله الأرض من دمي ان لم أسق الأرض من دمه، فسألت الحاجب من يعني؟ قال: جعفر بن محمد، فاذا هو قد أتي به مع عدة جلاوزة، فلما انتهي الي الباب، قبل أن يرفع الستر، رأيته قد تململت شفتاه عند رفع الستر، فدخل.

فلما نظر اليه المنصور قال: مرحبا يا ابن رسول الله، فما زال يرفعه حتي أجلسه علي وسادته ثم دعا بالطعام، فرفعت رأسي و أقبلت أنظر اليه، و هو يلقمه جديا باردا و قضي حوائجه، و أمره بالانصراف، فلما خرج قلت له، قد عرفت موالاتي لك، و ما قد ابتليت به في دخولي عليهم... فان رأيت أن تعلمني ذلك فأقوله اذا دخلت عليه، قال: نعم. قلت: «ما شاء الله، ما شاء الله، لا يأتي بالخير الا الله ما شاء الله، ما شاء الله لا يصرف السوء الا الله ما شاء الله، ما شاء الله كل نعمة فمن الله ما شاء الله، لا حول و لا قوة الا بالله» [1] .

فأصحاب الامام عليه السلام كانوا يرون أن الدخول في حيازة بلاط السلاطين، انما هو بلاء ابتلوا به، لا انها نعمة يغبطون عليها، ولكنهم آثروا ذلك، مع سؤالهم المتكرر من امام زمانهم، بجواز ذلك، كي لا تترك السلاطين تتلاعب بمصير الأمة كيفما يحلو لها، فالتغلغل في أجهزة السلطة يرد حقوق بعض المظلومين، اضافة الي الاصلاحات الي يقومون بها خلسة.

علاوة علي ذلك فان المؤامرات التي كانوا يحيكونها ضد الامام



[ صفحه 349]



و شيعته، لم تكن لتخفي و تبقي تحت الغيوم، أو مخبأة بين الأشواك، بل كانت تنقض سرا، أو يعلم بها الامام و أصحابه فيحترزوا منها [2] أو يخفف من وطأتها [3] .

و مما ابتلي به الكثير من الفقهاء القدماء أنهم أفتوا بحرمة الدخول مع السلاطين، مع عدم توضيح جذور المسألة للعوام، فتركوا الظلمة يتربعون علي عروشهم دون منازع، يهدرون أموال الأمة دون رادع، و لا من مؤمن موال تقي في جهاز الدولة يرد مظلمة الظالم، - و الا لعد فاسقا - و هذا جرنا الي الويلات الي يومنا الحاضر.

و مما يجدر الاشارة اليه، أنه لم أجد أي رواية يأمر بها الامام عليه السلام أصحابه بالدخول في السلطة، نعم يجيزهم و يمدحهم و يقرهم علي أعمالهم و يوصيهم بالرعية، و يجعلهم له يدا سرية.

و قد يكون يومها لعدم وصول الحاجة الي درجة الوجوب، أو لعدم تجرئه علي ذلك خوف السلطة، أو لوجود من يعتمد عليهم فتبقي الأمور سرية و تقية.

أما في يومنا الحاضر فيجب الدخول في السياسة و مع الحكومة الجائرة، ليقف المؤمنون لها بالمرصاد في كل حركة معارضة، ليشلوا لها عضدها، الذي طالما نفخته متأهبة للتنافس مع أي منافس، و ليصفعوا لها وجهها المزيف الذي طالما كشحته في وجوه المظلومين، ليأخذ كل ذي حق حقه، و يرعوي كل ذي غي عن غيه.



[ صفحه 353]




پاورقي

[1] بحارالأنوار ج 47 / 172 - 164 - 202.

[2] بحارالأنوار ج 47 / 172 - 164 - 202.

[3] و هذا كما قاله محمد الاسكندري الذي كان من أقرب ندماء المنصور عندما أراد الفتك بالامام عليه السلام «يا أميرالمؤمنين انه رجل أنحلته العبادة، و اشتغل بالله عن طلب الملك و الخلافة.


في بعض أحكام النكاح


و فيه سبع مسائل:

المسألة الأولي: التعريض في خطبة المتوفي عنها زوجها و المطلقة ثلاثا في العدة:

مذهب الامام جعفر الصادق: يجوز التعريض في المتوفي عنها زوجها و المطلقة ثلاثا، نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار [1] و يجوز التعريض بالخطبة للمعتدة عن وفاة، قال جمهور الفقهاء:

و للمعتدة عن طلاق بائن قال به المالكية و الشافعية في الأظهر و الحنابلة في قول [2] .

و الحجة لهم:

قوله تعالي: «و لا جناح عليكم فيما عرضتم به من خطبة النساء أو أكنتم في أنفسكم» [3] .

و قال الشافعية في قول ضعيف لهم: ان كانت عدة الوفاة بالحمل لم يعرض لها خوفا من تكلف القاء الجنين.

ذهب الحنفية: الي أنه لا يحل التعريض بمعتدة من طلاق بنوعيه لافضائه الي عداوة المطلق.

و نقل الاجماع بين فقهاء الحنفية علي حرمة التعريض بالمعتدة من طلاق مطلقا و يجوز عندهم التعريض للمعتدة من نكاح فاسد، و وطء شبهة [4] .



[ صفحه 224]



المسألة الثانية: نكاح المتعة: [5] .

عن الامام صادق روايتان:

الرواية الأولي: أن نكاح المتعة مباح. نقل ذلك عنه الشوكاني و غيره [6] .

و روي ذلك عن: أسماء بنت أبي بكر و جابر بن عبدالله و ابن مسعود و ابن عباس و معاوية بن أبي سفيان و عمرو بن حريث و أبي سعيد الخدري و سلمة و معبدا ابني أمية بن خلف و طاوس و عطاء و سعيد بن جبير و سائر فقهاء مكة. و ابن جريج و الباقر. و الامامية [7] .

و الحقيقة أن في هذا النقل نظر. و أن ذلك كان قبل علمهم بنسخها ثم قالوا بحرمتها كسائر الصحابة [8] .

و الحجة لهم:

قوله تعالي: «فما استمتعتم به منهن فاتوهن أجورهن» [9] .

قد فسره ابن عباس: بالمتعة.

الرواية الثانية: أن نكاح المتعة زنا: نقل ذلك عنه البيهقي في السنن



[ صفحه 225]



الكبري.

روي البيهقي بسنده عن بسام الصيرفي قال: «سألت جعفر بن محمد عن المتعة، فوصفتها، فقال لي: ذلك الزنا» [10] .

و نقل بعض العلماء اجماع الأمة علي تحريمها [11] .

و الحجة لهم:

1- قوله تعالي: «والذين هم لفروجهم حافظون (5) الا علي أزواجهم أو ما ملكت أيمنهم فانهم غير ملومين (6)« [12] .

2- قوله صلي الله عليه و سلم: «يا أيها الناس اني كنت قد أذنت لكم في الاستمتاع بالنساء و ان الله قد حرم ذلك الي يوم القيامة، فمن كان عنده شي ء منهن فليخل سبيله، و لا تأخذوا مما آتيتموهن شيئا» رواه مسلم [13] .

و قد وردت أحاديث أخري كثيرة فهي النهي عن المتعة. جمعها الحافظ ابن حجر في الفتح [14] .

روي عن الحسن بن يحيي بن زيد فقيه العراق أنه قال: «أجمع آل رسول الله صلي الله عليه و سلم علي كراهية المتعة و النهي عنها» [15] .

المسألة الثالثة: اشتراط الولي لصحة عقد النكاح:

سبق الكلام عنها عند الاحتجاج بمفهوم المخالفة.

المسألة الرابعة: اشتراط الشهود في عقد النكاح:

مذهب الامام جعفر الصادق: أن الشاهدين شرط في عقد النكاح و لا



[ صفحه 226]



يصح الا بهما. نقل ذلك عنه صاحب الروض النضير [16] .

و روي ذلك عن: سيدنا عمر و علي و ابن عباس و ابن عمر و ابن الزبير و عروة و الحسن و النخعي و جابر بن زيد و قتادة و الباقر و الثوري و زيد بن علي و الأوزاعي و ابن المسيب. و اليه ذهب أبوحنيفة و مالك و الشافعي و أحمد و الظاهرية و الزيدية [17] .

الا أن أبوحنيفة و الشافعي و أحمد في المشهور منه. اشترطوا مقارنة الشهادة للعقد [18] .

و أما الامام مالك فيقول: يجوز تأخر الشهادة عن العقد و عليه لو تم العقد بدون شهادة ثم أقر به المتعاقدان أمام الشهود كفي ذلك لكن يجب أن يكون هذا قبل الدخول فان لم يشهدوا متي حصل الدخول انفسخ النكاح و وجب الحد اذا أقر بالدخول أو ثبت بشهادة أربعة شهود.

لكن لو أعلن النكاح بوليمة أو نحو ذلك فان الحد في هذه الحالة يدرأ [19] .

و هذا هو مذهب الامام مالك كما ذكرته كتب المالكية بخلاف كتب غيرهم: من عدم اشتراط الشهادة لصحة النكاح عند مالك و أن الاعلان يغني عنهما. فالاعلان يدرأ الحد فقط، أما صحة النكاح فلا بد من



[ صفحه 227]



الشهادة لكن لا تشترط مقارنتها للعقد. هذا ما أوضحه الدكتور هاشم جميل [20] .

و الحجة لهم:

1- ما روي عن عائشة قالت: قال رسول الله صلي الله عليه و سلم: «لا نكاح الا بولي و شاهدي عدل» [21] .

2- ما روي عنها أيضا قالت: «أيما امرأة نكحت بغير اذن وليها و شاهدي عدل فنكاحها باطل» [22] .

3- ما روي عن ابن عباس أن النبي صلي الله عليه و سلم قال: «البغايا اللاتي ينكحن أنفسهن بغير بينة» [23] .

و خالف ذلك جماعة: فذهبوا الي أن الشهادة ليست شرطا في النكاح. روي ذلك عن الحسن بن علي و سالم و حمزة ابني عبدالله بن عمر و يزيد بن هارون و عبدالله بن ادريس و عبدالرحمن بن مهدي و أبي ثور و ابن المنذر [24] .

المسألة الخامسة: حكم نكاح الكتابية:

مذهب الامام جعفر الصادق: يجوز لمسلم نكاح الكتابية من اليهود



[ صفحه 228]



و النصاري. نقل ذلك عنه صاحب الروض النضير [25] .

و قد نقل بعض العلماء الاجماع علي ذلك [26] .

و الحجة لهم:

قوله تعالي: «اليوم أحل لكم الطيبات و طعام الذين أوتوا الكتاب حل لكم وطعامكم حل لهم والمحصنات من المؤمنات و المحصنات من الذين أوتوا الكتاب من قبلكم اذا ءاتيتموهن أجورهن [27] .

و ذهب بعضهم الي: عدم جواز نكاح المسلم الكتابية.

روي ذلك عن: سيدنا عمر و ابن عباس و عطاء و الهادي و القاسم و النفس الزكية.

و قد حمل القرطبي النهي الوارد عن ابن عمر رضي الله عنهما في ذلك علي التنزيه [28] .

المسألة السادسة: فسخ النكاح بسبب العنة [29] .

مذهب الامام جعفر الصادق: أن العنة عيب يفسح به النكاح بعد تحققه [30] .

روي ذلك عن: سيدنا عمر و علي و ابن مسعود و المغيرة و معاوية و سعيد بن المسيب و عطاء و الحسن و النخعي و ربيعة و الباقر و شريح و عمرو بن دينار و زيد بن علي و حماد و الأوزاعي و الناصر و أحمد بن عيسي و هو قول الحنفية و الشافعية و مالك و غيرهم [31] .



[ صفحه 229]



و الحجة لهم:

1- قوله تعالي: «فامساك بمعروف أو تسريح باحسان» [32] .

وجه الدلالة:

أنه قد تعذر المعروف فتعين التسريح كالمجبوب [33] .

و كذلك أن العنة عيب يمنع الوطء الذي من أجله شرع الزواج و لا يتم الا به و هنا قد انتفي الغرض منه [34] .

و القائلون ان العنة يفسخ بها النكاح و هم جمهور الفقهاء منهم الأئمة الأربعة اتفقوا علي أن العنين يؤجل سنة.

و قال بعض العلماء: ان النكاح لا ينفسخ بعيب العنة و لا يؤجل.

روي ذلك عن: علي و داود و الحكم و أهل الظاهر رواية عن أحمد.

و قال ابن حزم: ان النكاح لا ينفسخ بعيب مطلقا [35] .

المسؤلة السابعة: حكم وطء المرأة ولها ولد من غيره فيموت:

مذهب الامام جعفر الصادق: أن من وطء فيجوز الحمل ثم مات ربيبه و لا مسقط للأخوة لأم و لا حاجب لها كف عن جماعها ندبا لا وجوبا حتي تبين الحمل أو عدمه [36] .

روي ذلك عن: سيدنا علي و ابنه الحسين و الحسن البصري و الهادي



[ صفحه 230]



و الامام يحيي [37] .

الحجة لهم:

ما روي عن جعفر بن محمد عن أبيه يرفعه الي علي (أنه كره أن يكون للرجل امرأة ولها ولد من غيره فيموت ولدها أن يطئها حتي تحيض حيضة أو حيضتين أو يتبين حملها) [38] .


پاورقي

[1] البحر الزخار: 4 / 8.

[2] اعانة الطالبين: 3 / 267، 268 - نهاية المحتاج: 6 / 203 - قليوبي: 3 / 213، 214.

[3] سورة البقرة: 235.

[4] المغني: 6 / 618 - روضة الطالبين: 7 / 30، 31 - حاشية ابن عابدين: 2 / 219 - رد المختار: 2 / 619 - نهاية المحتاج: 6 / 199.

[5] نكاح المتعة: هو النكاح الي أجل: كأن يتزوج الرجل المرأة الي شهر أو سنة غير ذلك. فاذا انقضت المدة وقعت الفرقة بينهما من غير طلاق. انظر: القرطبي 5 / 132 - شرح مسلم: 9 / 181 - المغني: 7 / 517.

[6] نيل الأوطار: 6 / 154 - البحر الزخار: 4 / 22.

[7] المحلي: 9 / 519 - المغني: 7 / 571 - نيل الأوطار: 6 / 154 - البحر الزخار: 4 / 22.

[8] مسائل من الفقه المقارن: 2 / 117 - فقه سعيد بن المسيب: 3 / 189 و ما بعدها - الروض النضير: 4 / 25 و ما بعدها - فتح الباري: 9 / 138 - فقه الأوزاعي: 2 / 30.

[9] سورة النساء: 24.

[10] السنن الكبري: 7 / 207.

[11] القرطبي: 5 / 133، 12 / 106 - فتح الباري: 9 / 138 - المنتقي: 3 / 336 - عمدة القاري: 7 / 246 - شرح مسلم: 9 / 181 - نيل الأوطار: 6 / 136.

[12] سورة المؤمنون: 6، 5.

[13] مسلم هامش النووي: 9 / 186.

[14] فتح الباري: 9 / 135.

[15] الروض النضير: 4 / 26.

[16] الروض النضير: 4 / 26.

[17] المصدر السابق - المغني: 7 / 339 - المنتقي: 3 / 313 - نيل الأوطار: 6 / 108 - الهداية: 1 / 137 - الأم: 5 / 19 - مغني المحتاج: 3 / 144 - حلية العلماء: 6 / 365 - بدائع الصنائع: 2 / 252 - الأنصاف: 8 / 102 - الشرح الصغير للدردير: 2 / 335 - السيل الجرار: 2 / 270 - تحفة الفقهاء للسمرقندي: 2 / 181 - زخ 36 / 27.

[18] الهداية: 1 / 137 - الاختيار: 3 / 83 - المهذب: 2 / 40 - مختصر الطحاوي: 169.

[19] الأشراف: 4 / 46 - الشرح الصغير بهامش بلغة المسالك: 1 / 376 - الأحوال الشخصية لأبي زهرة: 56.

[20] مسائل من الفقه المقارن القسم الثاني: 100.

[21] سنن الترمذي: 2 / 282 - الدارقطني: 2 / 227 - السنن الكبري (البيهقي): 7 / 125 - مجمع الزوائد: 4 / 285.

[22] السنن الكبري (البيهقي): 7 / 125 - الدارقطني مع التعليق المغني: 2 / 383 - نصب الراية: 3 / 167 - المحلي: 9 / 465، و قال ابن حزم: لا يصح في الباب شي ء غير هذا الحديث.

[23] الترمذي بشرح تحفة الأحوذي: 2 / 177 - السنن الكبري (البيهقي): 7 / 126.

[24] القرطبي: 3 / 79 و 13 / 280 - نيل الأوطار: 6 / 144 - الحاوي: 1 / 48 - تكملة المجموع: 15 / 331، 335 - البحر الزخار: 4 / 27 - حلية العلماء: 6 / 365 - بداية المجتهد: 2 / 21.

[25] الروض النضير: 4 / 64.

[26] المغني: 7 / 500 - بداية المجتهد: 2 / 47.

[27] سورة المائدة: 5.

[28] البخاري مع الفتح: 9 / 337 - الروض النضير: 4 / 64 - القرطبي: 3 / 68.

[29] يقال: رجل عنين أي لايقدر علي اتيان النساء. انظر: المصباح: 2 / 663.

[30] البحر الزخار: 4 / 64 - الروض النضير: 4 / 81، 82.

[31] المصدران السابقان - المغني: 7 / 226 - المؤطا هامش الزرقاني: 3 / 215 - شرح الدردير: 1 / 309 مغني المحتاج: 3 / 205 - المدونة: 4 / 114 - البدائع: 3 / 1527 - تكملة المجموع: 16 / 279 - المحلي: 1 / 190 - الهداية: 2 / 20 - الأشراف: 4 / 81 - حلية العلماء: 6 / 403 - سبل السلام: 3 / 136.

[32] سورة البقرة: 229.

[33] يقال: رجل مجبوب اذا استؤصلت هذا مذاكيره. انظر: المصباح: 1 / 140.

[34] البحر الزخار: 4 / 64 - الروض النضير: 4 / 81، 82.

[35] المصادر السابقة.

[36] البحر الزخار: 4 / 96.

[37] المصدر السابق.

[38] مصنف عبدالرزاق: 6 / 220.


الأمراض


قال: فبما استحق الطفل الصغير ما يصيبه من الأوجاع و الأمراض بلا ذنب عمله، و لا جرم سلف منه؟

قال عليه السلام: ان المرض علي وجوه شتي: مرض بلوي، و مرض عقوبة، و مرض جعل علة للفناء، و أنت تزعم أن ذلك من أغذية ردية [1] و أشربة وبية [2] ، أو علة كانت بأمه، و تزعم أن من أحسن السياسة [3] لبدنه، و أجمل النظر في أحوال نفسه، و عرف الضار مما يأكل من النافع لم يمرض، و تميل في قولك الي من يزعم أنه لا يكون المرض و الموت الا من المطعم و المشرب، قد مات أرسطاطاليس [4] معلم الأطباء، و أفلاطون [5] .



[ صفحه 71]



رئيس الحكماء، و جالينوس [6] شاخ [7] و دق بصره [8] ، و ما دفع الموت حين نزل بساحته، و لم يألوا [9] حفظ أنفسهم، و النظر لما يوافقها، كم من مريض قد زاده المعالج سقما [10] ، و كم من طبيب عالم و بصير بالأدواء و الأدوية ماهر مات، و عاش الجاهل بالطب بعده زمانا، فلا ذاك نفعه علمه بطبه عند انقطاع مدته و حضور أجله، و لا هذا ضره الجهل بالطب مع بقاء المدة و تأخر الأجل.


پاورقي

[1] أي فاسدة.

[2] من الوباء، و هو الطاعون، قال الطريحي في مجمع البحرين 429:1: «المرعي الوبي ء الذي يأتي بالوباء و الشراب الذي يمرض» و جاء في البحار و بيئة و هو الأنسب، قال ابن منظور في لسان العرب 189:1: «و أرض و بيئة و وبئة.. كثيرة الوباء».

[3] «السياسة: القيام علي الشي ء بما يصلحه». لسان العرب 108:6.

[4] أرسطو، أرسطوطاليس (Atistotle) (322 - 384 ق.م) فيلسوف يوناني، تلميذ أفلاطون، و أستاذ الاسكندر المقدوني، جرت فلسفته في اتجاه مغاير لمثالية أفلاطون، و تعاظم اهتمامها شيئا فشيئا بالعلم و ظواهر الطبيعة، و أرسطو يعتبر واحدا من أعظم فلاسفة الدنيا، و قد انسحب أثره علي جميع المفكرين الذين جاؤوا بعده حتي منبلج العصر الحديث، من أشهر آثاره الأورغانون Organon (في المنطق)، و كتاب السياسة Poltics، و كتاب ماوراء الطبيعة Metaphysics، و كتاب الطبيعة Physics، و كتاب الشعر Poetics. المورد: 787.

[5] أفلاطون Plato (428؟ - 347 ق.م) فيلسوف يوناني، بعد هو و سقراط (و كان أفلاطون من أتباعه) و أرسطو واضعي الأسس الفلسفية للثقافة الغربية، معظم مؤلفاته محاورات عالج فيها موضوعات مختلفة كالرياضيات، و السياسة، و التربية، و الحب، و الصداقة، و الفضيلة، و أشهر محاورات أفلاطون كتاب الجمهورية The Republic، و قد رسم فيه صورة للمدينة الفاضلة كما تخيلها، معلنا أن لا صلاح للجنس البشري الا اذا أصبح الفلاسفة حكاما، أو أصبح الحكام فلاسفة!. المورد: 1182.

[6] جالينوس (Galen) (199-129؟ م) طبيب يوناني. يعتبر أحد أعظم الأطباء في العصور القديمة، أسس الفيسيولوجيا التجربية، وضع عشرات من المؤلفات في علمي التشريح و الفيسيولوجيا سيطرت علي الفكر الطبي في أروبا طوال القرون الوسطي و خلال عصر النهضة، و قد أقام الدليل في آثاره هذه، علي ما تميز به تفكيره من أصالة و نزوع الي اختبار، و من أجل ذلك عدها بعض الباحثين المعاصرين أحد أسس العريضة التي قام عليها الطب الحديث، و الجالينوسية (Galenism) مذهب الطبيب اليوناني في الطب، و هو يقوم علي أساس القول بأن الأخلاط الأربعة (الدم و البلغم و الصفراء و السوداء) هي التي تقرر صحة الانسان. المورد: 4225 - 4226.

[7] مأخوذ من الشيخوخة.

[8] أي ضعف. البحار.

[9] أي لم يطيقوا و لم يستطيعوا، و هذا المعني أنسب للمقام مما ذكره العلامة المجلسي حيث قال في معناه: لم يقصروا، اذ نقل ابن منظور في لسان العرب 41:14 عن ابن الأعرابي: الألو: الاستطاعة، و التقصير، و الجهد.

[10] السقم: المرض. لسان العرب 288:12؛ سقم سقما من باب تعب: طال مرضه. مجمع البحرين 83:6.


عبدالرحمن بن الحجاج


عبدالرحمن بن الحجاج البجلي الكوفي، روي عن الصادق و الكاظم عليهماالسلام و عاش حتي لقي الرضا عليه السلام، و مات في أيامه، و كان من شيوخ أصحاب أبي عبدالله عليه السلام و خاصته و بطانته و ثقاته الفقهاء الصالحين، و جاء الشي ء الكثير في اطرائه والثناء عليه من الأئمة عليهم السلام و قد بشروه بالموت بالمدينة و بحسن المنقلب، و له كتب يرويها عنه الثقات الأعلام، و بعضهم من أهل الاجماع، و كان من رجال الكلام البارزين ذوي الحجة اللازمة والقوة في العارضة، حتي قال له أبوعبدالله عليه السلام: «يا عبدالرحمن كلم أهل المدينة فاني أحب أن يري في رجال الشيعة مثلك» علي أنه ما كان ليسمح بالكلام لأصحابه الا لقليل منهم أمثال أبان بن تغلب و الطيار و نفرسواهما، حذرا من العثار والخروج عن ربقة التقية، فلا يسمح لأحد الا لمن يعتمد علي حجته و حسن أدبه في المناظرة.


جواب الامام لكتاب المنصور الدوانيقي


في كتاب « كشف الغمة » عن ابن حمدون ، أن المنصور كتب الي جعفر بن محمد عليهماالسلام:« لم لا تغشانا كما يغشانا سائر الناس ؟ » فأجابه عليه السلام:

« ليس لنا ما نخافك من أجله ، و لا عندك من أمر الآخرة ما نرجوك له ، و لا أنت في نعمة فنهنئك ، و لا نراها نقمة فنعزيك بها ، فما نصنع عندك ؟ » .

قال:فكتب اليه:« تصحبنا لتنصحنا » . فأجابه:

« من أراد الدنيا لا ينصحك ، و من أراد الآخرة لا يصحبك » .

فقال المنصور:والله لقد ميز عندي منازل الناس ؛ من يريد الدنيا ممن يريد الآخرة ، و انه ممن يريد الآخرة لا الدنيا. [1] .



[ صفحه 430]



كما نقل عن الكراجكي أنه قال في كتاب « كنز الفوائد »:جاء في الحديث أن أباجعفر المنصور خرج في يوم جمعة متوكئا علي يد الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام ، فقال رجل يقال له ( رزام ) مولي خالد بن عبدالله:من هذا الذي بلغ من خطره ما يعتمد أميرالمؤمنين علي يده ؟ فقيل له:هذا أبوعبدالله جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليه . فقال:اني والله ما علمت ، لوددت أن خد أبي جعفر نعل لجعفر ، ثم قام فوقف بين يدي المنصور ، فقال له:أسأل يا أميرالمؤمنين ؟ فقال له المنصور:سل هذا . فقال:اني اريدك بالسؤال ، فقال له المنصور:سل هذا . فالتفت رزام الي الامام جعفر بن محمد عليهماالسلام فقال له:أخبرني عن الصلاة و حدودها [2] ، فقال له الصادق عليه السلام:للصلاة أربعة آلاف حد لست تؤاخذ بها . فقال:أخبرني بما لا يحل تركه ، و لا تتم الصلاة الا به ، فقال أبوعبدالله عليه السلام:لا تتم الصلاة الا لذي طهر سابغ [3] ، و تمام بالغ ، غير نازغ و لا زائغ ، عرف فوقف ، و أخبت فثبت ، فهو واقف بين اليأس و الطمع ، و الصبر و الجزع ، كان الوعد له صنع ، و الوعيد به قطع ، بذل عرضه [4] ، و تمثل عرضه [5] ، و بذل في الله المهجة ، و تنكب اليه غير المحجة ، مرتغم [6] بارتغام ، يقطع علائق الاهتمام بعين من له قصد ، و اليه وفد ،



[ صفحه 431]



و منه استرفد [7] ، فاذا أتي بذلك كانت هي الصلاة التي تنهي عن الفحشاء و المنكر . فالتفت المنصور الي أبي عبدالله عليه السلام فقال له:يا أباعبدالله ، لا نزال من بحرك نغرف ، و اليك نزدلف ، تبصر من العمي و تجلو بنورك الطخياء [8] ، فنحن نعوم [9] في سبحات قدسك ، و طافي [10] بحرك. [11] .


پاورقي

[1] كشف الغمة ( الطبعة الحديثة ):448.

[2] في المصدر:« حدودها » ، تصحيف صوابه ما أثبتناه من البحار.

[3] سائغ ( خ ) ...

[4] العرض - بفتح فسكون -:المتاع.

[5] أي بين حاجته . و في النسخة المصححة:« غرضه » بالاعجام.

[6] أي خاضع.

[7] وفد اليه و عليه:ورد . و استرفده:طلب عطاءه.

[8] أي الليلة المظلمة.

[9] أي نسبخ.

[10] الطافي:ما يعلو فوق الماء.

[11] بحارالأنوار 185:47 ، طبعة اسلامية.


جابر بن حيان


قال السيد الخوئي في رجاله: [1] جابر بن حيان الصوفي الطرسوسي،



[ صفحه 324]



أبوموسي من مشاهير أصحابنا القدماء، كان عالما بالفنون الغريبة، و له مؤلفات كثيرة أخذها من الامام الصادق عليه السلام.

و قد تعجب غير واحد من عدم تعرض الشيخ النجاشي لترجمته، و قد كتب في أحواله و ذكر مؤلفاته كتب عديدة من أراد الاطلاع عليها فليراجعها. و قال جرجي زيدان في مجلة الهلال علي ما حكي عنه: انه من تلامذة الصادق عليه السلام، و ان أعجب شي ء عثرت عليه في أمر الرجل أن الاوروبيين اهتموا بأمره أكثر من المسلمين و العرب، و كتبوا فيه و في مصنفاته تفاصيل، و قالوا: انه أول من وضع أساس الشيمي «الكيمياء» الجديد و كتبه في مكاتبهم كثيرة، و هو حجة الشرقي علي الغربي الي أبد الدهر.

و قال السيد الأمين في أعيانه: [2] أبوعبدالله و يقال أبوموسي، جابر ابن حيان بن عبدالله الطرسوسي الكوفي المعروف بالصوفي.

قال الرازي في كتبه المؤلفة في الصنعة: قال استاذي أبوموسي جابر ابن حيان. في فهرست ابن النديم: قيل ان مولده بخراسان، و يري الدكتور الأهواني أن «حيان» والد جابر من قبيلة الأزد و انه كان عطارا في الكوفة، أو عشابا يبيع الأعشاب النافعة في الدواء، و انه خلال رحلة له الي خراسان ولد فيها ولده جابر، و ان والي خراسان حينذاك قتل والده «حيان» لاتهامه بالتشيع، ثم ان جابر اليتيم قدر له من أرسله الي أهله الأزديين في الكوفة، و انه توفي سنة 180.



[ صفحه 325]



أقوال العلماء فيه:

كان جابر بن حيان حكيما، رياضيا، فيلسوفا، عالما بالنجوم، طبيبا، منطقيا، رصديا، مؤلفا مكثرا في جميع هذه العلوم و غيرها، و كان صوفيا و زاهدا، و واعظا.

و كان من أصحاب الامام الصادق عليه السلام و أحد أبوابه، و من كبار الشيعة، و ما يأتي من كثرة مؤلفاته يدل علي أنه كان من عجائب الدنيا و نوادر الدهر، و ان عالما يؤلف ما يزيد علي ثلاثمائة و تسعين كتابا في علوم جلها عقلية و فلسفية و فلكية، لهو جدير بالاكبار و الاعجاب، و انه من رواد الحضارة و العمران.

و قال الاستاذ «برتيلو» العالم الفرنسي صاحب كتاب تأريخ الكيمياء في القرون الوسطي: ان اسم جابر بن حيان نزل في تأريخ الكيمياء منزلة «أرسطوطاليس» في تأريخ المنطق و انه أول من وضع لعلم الكيمياء قواعد علمية تقترن باسمه في تأريخ الدنيا، و قد عرف في عالم اللاتيني باسم جبير» rebeG «. و نقل المستشرق «جيرار لكريموني» كتاب السبعين من مؤلفات جابر بن حيان الي اللاتينية، و هي مجموعة تتألف من سبعين كتابا.

و يحكي جابر في رسائله أنه في فترة صباه تعلم القرآن و القراءة و الكتابة و النحو و الحساب علي يد شخص يسمي «حربي الحميري» و هذا الشخص نسجت حوله أساطير حتي قيل انه من المعمرين الذين عاشوا أربعمائة سنة.

أمضي جابر في الكوفة، و اتصل بعد ذلك بالامام جعفر الصادق عليه السلام و تتلمذ عليه، ثم اتصل بالبرامكة الذين قدموه الي بلاط الرشيد، و يقول الجلدكي [3] .



[ صفحه 326]



في كتابة «نهاية الطلب»: ان جابر كان السبب الذي دعا هارون الرشيد أن يراسل ملك الروم يطلب منه كتب الحكمة، فأرسل اليه منها أعدادا كثيرة عربها حنين ابن اسحاق، و ابن بختيشوع و غيرهما.

و كان جابر علي اتصال وثيق بالبرامكة لأنه وجد عندهم بعض علم الكيمياء، و البرامكة كانوا حنيذاك متمتعين بثقة الرشيد سبعة عشر سنة من سنة 188 - 170، و لما ساور الرشيد الشكوك في البرامكة و ظن أن غرضهم نقل الخلافة الي العلويين مستعينين بذلك علي ما عندهم من أموال و مركز وجاه، انقلب عليهم و قتلهم عن آخرهم.

و في مقال نشرته مجلة «العرفان» البيروتية، للدكتور محمد يحيي الهاشمي، قال فيها: لدي مطالعتنا للتراث الضخم الذي خلفه لنا جابر بن حيان عن الكيمياء، نري اعترافا صريحا بأن المعلم الأول لهذه الصنعة هو الامام جعفر الصادق عليه السلام [4] و قد اطلع علي هذه الحقيقة كثير من المستشرقين الغربيين.

و لقد اعجب كل من المستشرق الفرنسي «برتيلو» و المستشرق الانجليزي «هولميارد» بالمعلومات الغريزة التي تسند الي جابر بن حيان.

و هناك أقوال و تحليلات و افتراضات يتطرق اليها المستشرقون أعرضنا عنها روما للاختصار.

ثم ان كتب جابر بن حيان الخطية الموجودة في المكتبة التيمورية بالقاهرة، و المكتبة الأحمدية في حلب، لم يتهيأ للعلماء مطالعتها و لا نشرها، و عدم نشرها يكون اجحافا بحق العلم.



[ صفحه 327]



و من أغرب ما يذكره جابر بن حيان تأثير الطلسمات و القصد من ذلك تأثير الكواكب علي المادة، و يمكن تفسير ذلك في الوقت الحاضر من وجهتين؛ الاولي الاشعاعات البعيدة، و الثانية القرابة بين العالم العلوي و العالم السفلي، حيث وجد العلماء الذريين القرب و الشبه الموجود بين الذرة الغير مرئية، و العالم الشمسي الكبير.

فالامام الصادق عليه السلام ملهم النظريات العالمية العميقة، و معلم جابر بن حيان هذه العلوم، و هو شيخه و امامه و موجهه و راشده و ناصحه.

أكتفي بهذا القدر الموجز و من أراد التفصيل فليراجع المصادر ذات الاختصاص، و مقالنا المفصل الذي سينشر في مجلة البذرة الدمشقية، و مجلة الموسم التي تصدر في بيروت و هولندا، و جريدة صوت الكاظمين في قم.


پاورقي

[1] معجم رجال الحديث 4 : 328، الرقم 2017.

[2] أعيان الشيعة 4 : 30.

[3] الجلدكي - أو - الحلد في: عالم بالكيمياء عاش في القرن الثامن الهجري.

[4] يذكر ذلك مفصلا الدكتور يوليوس روسكا.


دعاؤه بعد الصلاة


وكان الامام الصادق عليه السلام، إذا فرغ من صلاته، دعا بهذا الدعاء الجليل:

«اللهم، إني أدينك بطاعتك، وولايتك، وولاية الائمة من أولهم إلي آخرهم، أدينك بطاعتهم وولايتهم بما فضلتهم به غير منكر، ولا مستكبر، علي معني ما أنزلت في كتابك، علي حدود ما أتانا فيه، وما لم يأتنا، مؤمن، مقر بذلك، مسلم، راض بما رضيت به يا رب، أريد به



[ صفحه 203]



وجهك، والدار الآخرة، مرهوبا ومرغوبا إليك فيه، فأحيني ما أحييتني عليه، وابعثني إذا بعثتني عليه، وإن كان مني تقصير فيما مضي، فإني أتوب، إليك منه، وأرغب إليك فيما عندك، وأسألك أن تعصمني من معاصيك، ولا تكلني إلي نفسي، طرفة عين أبدا، ما أحييتني لا أقل من ذلك، ولا أكثر، إن النفس لامارة بالسوء، إلا ما رحمت، يا أرحم الراحمين، وأسألك أن تعصمني بطاعتك، حتي تتوفاني عليها، وأنت عني راض، وأن تختم لي بالسعادة، ولا تحولني عنها أبدا، ولا قوة إلا بك.» [1] .

وحمل هذا الدعاء الجليل تعظيم الامام عليه السلام، لآبائه أئمة أهل البيت عليهم السلام، هداة هذه الامة، وقادتها وسفن نجاتها، وعدلاء القرآن الكريم كما أعلن النبي صلي الله عليه وآله ذلك.


پاورقي

[1] الاقبال (ص 183).


في الغرور


قال الصادق: المغرور في الدنيا مسكين و في الآخرة مغبون، لأنه باع الأفضل بالأدني، و لا تعجب من نفسك فربما اغتررت بمالك و صحة جسدك لعلك تبقي.

و ربما اغتررت بطول عمرك، و أولادك و أصحابك لعلك تنجو بهم.

و ربما اغتررت بجمالك و منيتك و اصبت مأمولك و هواك. فظننت انك صادق و مصيب. و ربما اغتررت بما تري من الندم علي تقصيرك في العبادة، و لعل الله يعلم من قلبك بخلاف ذلك و ربما أقمت نفسك علي العبادة متكلفا، والله يريد الاخلاص.

و ربما افتخرت بعلمك [1] و نسبك و أنت غافل عن مضمرات ما في غيب الله تعالي، و ربما توهمت انك تدعو الله و انت تدعو سواه.

و ربما حسبت انك للخلق و أنت تريدهم لنفسك أن يميلوا اليك. و ربما ذممت نفسك و انت تمدحها علي الحقيقة، و اعلم أنك لن تخرج من ظلمات الغرور و التمني الا بصدق الانابة الي الله تعالي و الاخبات له و معرفة عيوب أحوالك من حيث لا توافق العقل و العلم و لا يحتمله الدين و الشريعة و سنن القدرة و ائمة الهدي.

و ان كنت راضيا بما أنت فيه، فما أحد أشقي بعمله [2] منك و أضيع عمرا، فاورثت حسرة يوم القيامة..



[ صفحه 203]




پاورقي

[1] بعملك.

[2] عملا.


ابراهيم بن مهزم الأسدي


إبراهيم بن مهزم الأسدي، الكوفي، من بني نصر، المعروف بأبي بردة، وقيل ابن بردة، وقيل ابن أبي بردة. من ثقات محدثي الامامية، ومن خواص أصحاب الإمام عليه السلام، روي كذلك عن الإمام الكاظم عليه السلام، وله كتاب. روي عنه جعفر بن بشير، والحسن بن محبوب، ومحمد بن أبي عمير وغيرهم. عمر طويلا، وكان علي قيد الحياة قبل سنة 183.

المراجع:

رجال الطوسي 154 و 342. تنقيح المقال 1: 35. رجال النجاشي 16. معالم العلماء 5. فهرست الطوسي 9. رجال ابن داود 34. معجم الثقات 5. معجم رجال الحديث 1: 301 و 302. جامع الرواة 1: 34. رجال الحلي 6. نقد الرجال 14. مجمع الرجال 1: 73 و 74. هداية المحدثين 12. أعيان الشيعة 2: 231. توضيح الاشتباه 19. رجال البرقي 27. المناقب 4: 281. منتهي المقال 27. العندبيل 1: 13. منهج المقال 28. ايضاح الاشتباه 4. نضد الايضاح 18. بهجة الآمال 1: 578. أضبط المقال 416. وسائل الشيعة 20: 122. إتقان المقال 9. الوجيزة للمجلسي 25. تهذيب المقال 1: 314. رجال الأنصاري 6 و 16. ثقات الرواة 1: 39. معجم المصنفين 4: 457. معجم المؤلفين 1: 117.


سعيد بن الوليد


لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم.

المراجع:

رجال الطوسي 205 ولا ذكر له في نسخة خطية منه. معجم رجال الحديث 8: 141.


محمد بن جنادة الأزدي


محمد بن جنادة الأزدي، الكوفي.

المراجع:

رجال الطوسي 283. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 98. خاتمة المستدرك 841. معجم رجال الحديث 15: 182. نقد الرجال 298. جامع الرواة 2: 87. مجمع الرجال 5: 179. منهج المقال 289. منتهي المقال 260.