بازگشت

عبدالله بن ابي يعفور عبدي كوفي


شيخ طوسي (ره) او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده و نام وي را «واقد» يا «وقدان» گفته است. [1] .



[ صفحه 267]



شيخ نجاشي (ره) گويد: عبدالله بن ابي يعفور نامش واقد يا وقدان بوده و كنيه اش ابومحمد است. او ثقه و جليل القدر بوده، و بين اصحاب و در نزد حضرت صادق (ع) موقعيتي خاص داشته، و در ايام حيات امام از دنيا رفته است. [2] .

او كتابي دارد كه اصحاب آن را از او روايت مي كنند. [3] .

در وجيزه و بلغه او را توثيق كرده اند [4] ، و در رجال كشي رواياتي درباره اش نقل شده كه ما بعضي از آنها را ذكر مي كنيم:

شيخ كشي، از حمدويه، از ابوحمزه معقل عجلي، از عبدالله بن ابي يعفور روايت كرده كه گفت: وقتي به حضرت صادق (ع) عرض كردم: به خدا سوگند، اگر شما اناري را دو نصف كني و بگويي اين نصف حرام است و اين نصف حلال؛ شهادت مي دهم كه آن چه را گفتي حلال است حلال، و آن چه را كه گفتي حرام، حرام است. حضرت دو مرتبه فرمود: خدا تو را رحمت كند. [5] .

و در روايت ديگر، حضرت صادق (ع) فرمود: من نيافتم احدي را كه قبول كند سفارش مرا، و اطاعت نمايد امر مرا، مگر عبداله بن ابي يعفور. [6] .

از زيد شحام روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: من نيافتم كسي را كه اطاعت كند فرمان مرا، و گفته مرا بپذيرد، و قدم به دنبال ياران پدرم بردارد، مگر دو نفر كه خدا هر دو را رحمت كناد: يكي عبدالله بن ابي يعفور و ديگري حمران بن اعين؛ آن دو نفر مؤمن خالص و از شيعيان ما مي باشند؛ نامهاي آنان در كتاب اصحاب يمين است كه خداوند آن كتاب را به محمد صلي الله عليه و آله مرحمت فرموده. [7] .

در كافي، از ابي كهمس روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: عبدالله بن ابي يعفور به شما سلام مي رساند، فرمود: بر تو و بر او سلام باد؛ چون نزد عبدالله رفتي سلامش رسان و به بگو، جعفر بن محمد بن تو مي گويد: در آن چه علي نزد رسول



[ صفحه 268]



خدا (ص) به مقام رسيد، بنگر، و ملازمش باش؛ همانا علي نزد رسول خدا (ص) به سبب راستگويي و اداي امانت به آن مقام رسيد. [8] .

عبدالله بن ابي يعفور گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: مبادا مردم تو را نسبت به خودت بفريبند، كه همانا امر (نتيجه اعمال) به تو خواهد رسيد نه به آنان؛ و نبايد روزت به چنين و چنان سپري شود، كه همانا كسي با تو هست كه اعمال تو را حفظ و ضبط مي كند؛ و خوبي اندك را كم مشمار كه فردا روز آن را به صورتي خواهي ديد كه تو را شادمان كند، و بدي اندك را كم مشمار كه فردا روز آن را به صورتي خواهي ديد كه تو را ناراحت سازد؛ و كار نيك كن كه من نديدم چيزي را كه پي جوتر و سريعتر باشد از كار نيكي كه به دنبال گناه گذشته اي انجام گيرد، پروردگار جل اسمه مي فرمايد: «ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكري للذاكرين» [9] - همانا نيكي ها، بدي ها را از بين مي برند، و اين يادآوري است از براي اهل ذكر - [10] .

در كافي، از ابن ابي يعفور، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: مردم را با غير زبان (بلكه با كردار) خويش به خير و نيكوكاري دعوت كنيد؛ مردم بايد كوشش در عبادت و راستگويي و پرهيزكاري شما را ببينند. [11] .

روايت شده كه ابن ابي يعفور موقعي براي اداي شهادت، به محضر ابويوسف قاضي، رفت. ابويوسف گفت: آرزو نمي كنم برايت چيزي بگويم، چون همسايه مني و جز راستي و عبادت طولاني شب، از تو چيزي معهود نيست، الا يك خصلت. عبدالله گفت، آن چيست؟ گفت: تمايل تو به شيعه گري! ابن ابي يعفور به طوري گريه كرد كه اشكش جاري گشت، و گفت: مرا به مردمي نسبت دادي كه مي ترسم از آنان نباشم. ابويوسف شهادتش را پذيرفت. [12] .

ابن ابي عمير گويد: ابن ابي يعفور و معلي بن خنيس در نيل بودند - در زمان امام صادق (ع) - كه راجع به ذبائح يهوديان اختلاف كردند. معلي از ذبيحه يهوديان بخورد و ابن ابي يعفور احتياط كرد و از خوردن خودداري نمود. هنگامي كه به محضر امام صادق (ع)



[ صفحه 269]



شرفياب شدند و جريان را عوض كردند، حضرت عمل ابن ابي يعفور را تأييد كرد و معلي را خطا كار دانست. [13] .

و بالجمله، در ايام حيات امام صادق (ع)، در سال طاعون، ابن ابي يعفور وفات كرد. بعد از فوت، او حضرت صادق (ع) براي مفضل بن عمر، مرقومه اي نوشته، تمام آن مدح و ثناء و ترضيه است از ابن ابي يعفور، به كلماتي كه دلالت دارد بر جلالت شأن او به مرتبه اي كه عقل حيرت مي كند [14] ، و چگونه اين طور نباشد در حالي كه او از حواريين امام باقر (ع) و امام صادق (ع) به شمار رفته [15] ، رحمه الله و رضوانه عليه و احشرنا معهم بحق محمد و آله الطاهرين، آمين يا رب العالمين.


پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 223.

[2] رجال نجاشي، ص 147 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 53.

[3] رجال نجاشي، ص 147 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 53.

[4] تنقيح المقال، ج 2، ص 166، رديف 6730.

[5] رجال كشي، ص 215.

[6] رجال كشي، ص 213 - و نيز در ص 215، روايت ديگري از امام صادق (ع) نقل شده كه به ابواسامه، زيد شحام، فرمود: و الله، نيافتم احدي را كه اطاعتم كند و گفته مرا بپذيرد، مگر يك نفر، رحمة الله عليه، و او عبدالله بن ابي يعفور بود؛ هرگاه من او را فرماني مي دادم يا سفارشي مي كردم، فرمان مرا اطاعت مي كرد و گفته مرا مي پذيرفت.

[7] اختيار معرفة الرجال، ص 180.

[8] اصول كافي، ج 2، باب راستگويي، ص 85.

[9] سوره هود، آيه 114.

[10] امالي شيخ مفيد، مجلس 23، ح 3.

[11] اصول كافي، ج 2، باب راستگويي، ص 86.

[12] سفينة البحار، ج 2، ص 124.

[13] رجال كشي، ص 214.

سيد مرتضي (ره)، در مسائل الطرابلسيات، داستان را به گونه ديگر نقل كرده است (سفينة البحار، ج 2، ص 255).

[14] رجال كشي، ص 215 - 214.

[15] اختيار معرفة الرجال، ص 10.


المنصور والتضييق علي الإمام الصادق


حين تولّي الحكم أبو جعفر المنصور بعد أخيه أبي العباس السفّاح سنة (136 هـ) عبّر عن مكنون حقده علي الإمام الصادق (عليه السلام) وصحبه من العلويين وغيرهم، وقال عنه المؤرّخون: وكان المنصور خدّاعاً لا يتردّد في سفك الدماء وكان سادراً في بطشه مستهتراً في فتكه [1] .

ووصفه ابن هبيرة وهو أحد معاصريه بقوله: مارأيت رجلا في حرب أو سلم أمكر ولا أنكر ولا أشدّ تيقّظاً من المنصور [2] .

لقد بادر المنصور إلي قتل أبي مسلم الخراساني الذي كان يبغضه، وأبو مسلم هو القائد الأوّل للإنقلاب العبّاسي، وذلك بعد أن أعدّ له المنصور مكيدة وأغراه بالمجيء إلي بغداد. وجرّده من جميع مناصبه العسكرية.

ولمّا دخل أبو مسلم الخراساني علي المنصور قابله بقساوة بالغة وأخذ يعدّد عليه أعماله وأبو مسلم يعتذر عن ذلك.

ثمّ صفّق المنصور عالياً حسب الاتّفاق مع حرّاسه لتكون الصفقة بمثابة



[ صفحه 200]



ساعة الصفر، فدخل الحرّاس وبأيديهم السيوف فقال: أبو مسلم للمنصور متوسّلا استبقني لعدوّك. فصاح به: وأيّ عدو أعدي لي منك؟!

وبمثل هذا الاسلوب أيضاً قد غدر بعمّه عبد الله بن علي حيث ارسل عليه بعد أن أعطاه الأمان ثم قتله بعد ذلك [3] .

أما مخطّطه الخبيث ضدّ الإمام الصادق(عليه السلام) ونهضته الإسلاميّة بشكل عام فقد أخذ ثلاثة اتّجاهات:


پاورقي

[1] الكامل في التأريخ: 4 / 355.

[2] تأريخ اليعقوبي: 2 / 399.

[3] تاريخ اليعقوبي: 2 / 369 وتاريخ الاُمم والملوك: 6 / 266.


الامام الصادق و الكرم


أما سخاء الامام الصادق (عليه السلام) وجوده و كرمه، فمن المؤسف ان الثروات و الكنوز كانت بأيدي غيره من حكام عصره، فالغنائم و الجبايات و انواع الخراج و الهدايا كانت تحمل اليهم لا الي الأئمة الطاهرين (عليهم السلام).

و مع ذلك كله كان الامام الصادق (عليه السلام) أسخي أهل عصره، و أجود أهل زمانه، و هل الجود الا بذل الموجود؟

و تتجلي رحابة صدره، و صفاء سريرته في انفاقه و ضيافته و اطعامه لأصحابه، و احسانه الي المحتاجين و خاصة عطاياه السرية التي كان يرسلها الي بعض الناس في جو من الكتمان، و يحاول أن لا يعرف أحد مصدر ذلك العطاء:

روي عن الفضل بن أبي قرة قال: كان أبوعبدالله (عليه السلام) يبسط رداءه و فيه صرر الدنانير فيقول للرسول: اذهب بها الي فلان و فلان، من أهل بيته، و قل لهم: هذه بعث اليكم بها من العراق، قال: فيذهب بها الرسول اليهم فيقول ما قال، فيقولون: أما أنت فجزاك الله خيرا بصلتك



[ صفحه 220]



قرابة رسول الله (صلي الله عليه و آله)، و أما جعفر فحكم الله بيننا و بينه.

قال: فيخر أبوعبدالله (عليه السلام) ساجدا و يقول: اللهم أذل رقبتي لولد أبي [1] .

و عن أبي جعفر الخثعمي - قريب اسماعيل بن جابر - قال: أعطاني أبوعبدالله (عليه السلام) خمسين دينارا في صرة فقال لي: ادفعها الي رجل من بني هاشم و لا تعلمه أني أعطيتك شيئا.

قال: فأتيته فقال: من أين هذه؟ جزاه الله خيرا، فما يزال كل حين يبعث بها فنكون مما نعيش فيه الي قابل: و لكن لا يصلني جعفر بدرهم في كثرة ماله [2] .

أقول: كانت هناك عوامل و اسباب تفرض علي الامام الصادق (عليه السلام) أن يتكلم عن اقربائه ما يقدمه اليهم من الصلة و العطاء، و لعل من أهمها: شدة الاخلاص لله تعالي، بالاضافة الي أن لا يشعر اقرباء الامام بشي ء من الذل و الانكسار و هم يأخذون عطاء الامام... والله العالم.



[ صفحه 221]




پاورقي

[1] تنبيه الخواطر: ص 585. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 60.

[2] أمالي الطوسي: ج 2 ص 290. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 54.


زيد شحام


ابو اسامة زيد شحام ازدي كوفي از شاگردان و راويان امام باقر و امام صادق و به نقلي امام كاظم عليهم السلام مي باشد. او در بزرگواري و امانتداري جايگاه رفيعي دارد. از شيخ مفيد نقل شده كه درباره ي او مي فرمايد: «او از فقهاي بزرگ و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهم السلام است كه مردم حلال و حرام و فتوا و احكام دين را از آنان مي گيرند و سخنان معصومين عليهم السلام گواهي بر علو درجه و مقام بلند او دارد».

مرحوم كشي در كتاب خود [1] از شخص زيد شحام نقل نموده كه گويد: «من به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا نام من در دفتر اصحاب يمين است؟ ايشان فرمود: آري.»

و باز از او نقل شده كه گويد: «روزي خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، پس آن حضرت به من فرمود: اي زيد، توبه ي خود را تجديد كن و مشغول عبادت جديدي بشو. من گفتم: آيا از مرگ من خبر مي دهيد؟ امام عليه السلام فرمود: آنچه نزد ماست براي تو بهتر خواهد بود، در حالي كه تو از شيعيان ما هستي تا اين كه فرمود: اي زيد، مثل اين كه من مي بينم تو در درجه ي خود



[ صفحه 462]



در بهشت ساكن هستي و رفيق تو آنجا حارث بن مغيره نصري مي باشد». [2] .

اين گونه فضايل درباره ي زيد شحام فراوان نقل شده كه دلالت بر مقام والا و رفيع او دارد.


پاورقي

[1] رجال كشي، ص 216.

[2] اين سخن دلالت دارد كه مرگ او در زمان امام صادق عليه السلام بوده و از راويان امام كاظم عليه السلام نبوده است.


احمد بن يوسف قرماني


به قدري از امام صادق عليه السلام علوم نقل شده كه از ديگران نشده است. او در حديث به منزله سر در بدن بود.... [1] .


پاورقي

[1] اخبار الدول، ص 112.


فراخواني به نام اهل بيت


سران بني عباس كه داعيه حكومت داري را از روزهاي نخست پس از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در سر مي پروراندند، افراد زيرك و هوشمند در ميان آنان فراوان بود. اين افراد شناخت صحيح از اوضاع اجتماعي جهان اسلام داشتند و معادلات سياسي را به خوبي بازشناسي مي نمودند.

عباسيان از يك جانب بر ستم هاي بيش از حد بني اميه به ويژه بر اهل بيت (عليهم السلام) و هواداران آنان و نيز بر عباسيان به خوبي واقف بودند، از سوي ديگر موقعيت ممتاز اجتماعي اهل بيت (عليهم السلام) بر آنان پوشيده نبود. آنان به وضوح مي ديدند كه جهان اسلام از ستم انبوه بني اميه به ستوه آمده و درانتظار فرصتي است كه امويان را از اقتدار سياسي فرود آورد و چون بهترين رقيب بني اميه را اهل بيت (عليهم السلام) و تشكل همسوي آنان مي ديدند، بر اين حقيقت نيز به خوبي واقف شده بودند كه بهترين اهرم فشار بر حكومت حزب عثمانيه مطرح كردن اهل بيت (عليهم السلام) مي باشد.

از سوي سوم عباسيان موقعيت ممتازي براي خويش نمي ديدند؛ به خصوص بعد از رحلت فرزانگاني چون عبدالله بن عباس هيچ گونه موقعيت ممتازي براي آنان مشاهده نمي شد. زيرا نه اقدام بايسته اي از سوي آنان بر عليه بني اميه شكل يافته بود و نه افراد ممتازي ميان آنان وجود داشت كه بتواند موقعيت والايي براي بني عباس دستيازي نمايند. بدين خاطر بني عباس بر اين نكته عزم راسخ گرفتند كه از موقعيت عترت و اهل بيت رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم به سود اهداف خويش بهره ببرند. به همين خاطر فراخواني را به نام خويش انجام نمي دادند؛ همواره نام و نشان سران بني عباس مانند محمد بن علي



[ صفحه 168]



پنهاني بود و بر پنهان نگه داشتن نام رهبران اصرار فراوان داشتند. اين نه تنها به خاطر حفظ و حراست از جان آنان بود، بلكه عمده دليل آن اين بود كه آنان موقعيت ممتاز براي خويش نمي ديدند. در كنار موقعيت اهل بيت موقعيت آنان تحت الشعاع بود. بدين خاطر براي دست يابي به اهداف خويش با عنوان كلي اهل بيت مانند (الرضا من آل محمد) نه با عنوان امام باقر يا امام صادق عليه السلام بهره مي جستند و بر مردم اين گونه وانمود مي نمودند كه ما هواداران اهل بيت (عليهم السلام) هستيم و مردم را به سمت و سوي اهل بيت فرا مي خوانيم. اين شگرد بدين خاطر بود كه مردم علاقه شديد به اهل بيت (عليهم السلام) داشتند.

از سويي خون شهيدان اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه سالار شهيدان در جوشش و خروش بود و از جانب ديگر فضايل شاخص هاي فرزانگان عترت چون امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) مي درخشيد و بيشترين و بهترين موقعيت اجتماعي را به سمت عترت فراهم ساخته بود. مردم سزاوارترين فرد براي جانشيني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و رهبري را، عترت آل رسول به شمار مي آوردند.

از اين روست كه افراد هوشمند بني عباس از اين موقعيت به سود خويش بهره مي جويند و مردم را به سمت و سوي خويش، ليكن به عنوان اهل بيت عليه السلام و الرضا من آل محمد فرا مي خوانند.

در اولين گردهمآيي بني عباس با آل علي عليه السلام در ابواء كه با شركت ابراهيم بن محمد و علي بن عبدالله بن عباس و سفاح و منصور و عبدالله بن حسن (عبدالله محض) و دو فرزندش محمد و ابراهيم و محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان همراه بود، صالح بن علي رو به فرزندان حسن بن علي (عليهما السلام) كرد و گفت شما كساني هستيد كه چشم ها و نگرهاي مردم به سمت و



[ صفحه 169]



سوي شماست، انكم القوم الذين تمتد اعين الناس اليهم.

در اين جلسه مشاوره و تصميم بر اين مي شود كه با فرزند عبدالله بن الحسن يعني محمد بيعت نمايند و از وي حمايت كنند تا با مبارزه با بني اميه، زمام امور را به دست آل علي گردش دهد. عبدالله بن حسن كه فردي ساده لوح به نظر مي رسد، از اين كه با فرزندش بيعت شده، خرسند شد و فريب بني عباس را خورد و از پيشنهاد آنان استقبال نمود. برخي پيشنهاد نمودند كه با امام صادق عليه السلام در اين باره مشاوره شود كه عبدالله بن حسن امتناع مي ورزد و مي گويد ممكن است جعفر بن محمد موافقت ننمايد. هنگامي كه خبر به امام صادق عليه السلام مي رسد، حضرت كه از نيرنگ بني عباس خبر داشت، به عبدالله بن حسن مي فرمايد زعامت امت به دست فرزندان تو نخواهد رسيد و محمد تو مهدي موعودي كه قلمداد مي كنيد، نيست. عبدالله بن حسن از اظهار نظر امام مي رنجد و حتي امام را متهم به حسادت مي نمايد! [1] .

در هر صورت اين موضوع چند نكته مهم را شفاف مي سازد؛ يكي موقعيت والاي آل علي عليه السلام در ميان مردم، دوم زيركي سران بني عباس كه با بيعت به ظاهر با آل علي عليه السلام بر روي اهداف خويش پوشش مي نهند. از نام و نشان و موقعيت آل علي و آل محمد به سود خويش بهره مي جويند. دعوت خويش را به نام آنان مطرح مي سازند؛ حتي در صورت لزوم با آنان پيمان بسته و بيعت مي كنند. سوم ساده لوحي برخي از علويان كه از اهداف اصلي بني عباس بي خبرند و فريب نيرنگ هاي آنان را مي خورند. و نيز فرزانگي جعفر بن محمد (عليهما السلام) شفاف مي شود كه چگونه نظر مصاب مي دهد و علويان را از توطئه ها هشدار مي دهد، گرچه گوش شنوايي هشدار امام را توجه نمي نمايد.



[ صفحه 170]



و نيز هنگامي كه سليمان بن كثير در مرو خطبه ايراد مي كند و مي خواهد ابومسلم و اهداف وي را بر مردم معرفي نمايد، بعد از اقرار گرفتن مردم بر توحيد و نبوت از مردم مي پرسد آيا شما بر اين گمان هستيد كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم غير از عترت و اهل بيت (عليهم السلام) خويش را جانشين برگزيده است. آنگاه مي گويد اين شخص (ابو مسلم) همان فردي است كه حق را به اهل بيت (عليهم السلام) برمي گرداند، ان هذا الرجل هو الذي ينبغي له ان يقوم بامرهم. [2] .

محمد بن علي توصيه هاي مهم به بكير بن ماهان دارد، از جمله اين كه مردم را به الرضا من آل محمد فراخواند. اين شعار كاربرد وسيعي ايفا نمود. آنان در بلاد مختلف به ويژه در منطقه خراسان بر اين شعار اصرار داشتند؛ زيرا گرچه كوفه پايگاه آنان بود، ليكن عراق به ويژه كوفه به سادگي فريب شعارها و عنوان هاي بني عباس را نمي خورد. به همين خاطر آنان اين عنوان ها را در بلادي مثل خراسان كه از مركز اسلامي دور بود و دسته بندي هاي سياسي هنوز در آنجا نفوذ نكرده بود و مردم آن سامان در تشخيص «الرضا من آل محمد» كه منظور چه گروهي مي باشد، به اشتباه مي رفتند، اصرار داشتند. مبلغان در فراخواني، فضايل آل ابي طالب را مطرح مي ساختند. ستم هايي كه بر آنان روا داشته شد، مطرح مي ساختند. [3] حتي ابومسلم نيز فراخواني اش با عنوان «بني هاشم» انجام مي گرفت. از بني عباس كه هدف اصلي اين دعوت بود، نام و نشاني نبود. به همين خاطر محمد بن علي هنگام اعزام زياد بن ابو محمد - اولين فردي كه اعزام مي كند - به وي مي گويد: ادع الناس الينا [4] ، مردم را به سوي ما (هدف اصلي) فراخوان و زياد بن ابومحمد با



[ صفحه 171]



غالب درمورد همين موضوع در نيشابور درگير مي شود. هنگامي كه زياد، بني عباس را به آل ابي طالب برتري مي دهد، غالب كه مردم را به سوي بني فاطمه (سلام الله عليها) و امام باقر عليه السلام فرا مي خواند، با وي درگير مي شود. [5] البته محمد بن علي اين هشدار را به ياران خود داده بود كه با افرادي چون غالب كه به طور آشكار مردم را به سوي فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) فرا مي خوانند، بر حذر باشند. با آنان درگير نشوند. [6] .

بر اين اساس عنوان آل علي يا الرضا من آل محمد، يا آل محمد و... تماما عنوان هاي پوششي هستند كه فراخواني به سوي بني عباس شكل گيرد و سامان دهي شود. اين شعار و عنوان، آن گونه تأثير گذاري داشت كه نه تنها شعار عباسيان بود، بلكه علويان نيز كه به رغم عباسيان قيام مي نمودند، از اين شعار بيشترين بهره را مي بردند. مانند قيام حسين بن علي (شهيد فخ)، عبدالله بن معاويه، ابوالسرايا (سري بن منصور - غير علوي - فراخواني براي ابن طباطبا) محمد بن ابراهيم، يحيي بن عمر. [7] .


پاورقي

[1] مقاتل الطالبين، ص 226، الارشاد، ج 2، ص 190.

[2] طبري، ج 6، ص 316، الكامل، ج 6، ص 363.

[3] مقاتل الطالبين، ص 207.

[4] طبري، ج 6، ص 42.

[5] همان، و الكامل، ج 4، ص 185.

[6] همان.

[7] مقاتل الطالبين، ص 378 و 155 و 506، شرح الاخبار، ج 3، ص 334.


نامه ي نجاشي به امام صادق


عبدالله بن سليمان نوفلي مي گويد: در حضور امام صادق عليه السلام بودم كه خدمتكار عبدالله نجاشي وارد شد و سلام كرد و نامه اي به امام تقديم داشت و امام صادق عليه السلام نامه را باز كرد و خواند. مطالب نامه به قرار زير بود:

«به نام خدا، خداوند بر عمر و بقاي سرور و آقاي من بيفزايد و در برابر



[ صفحه 116]



پيشامدهاي سوء مرا قربانش كند. تقاضا دارم برنامه اي براي من تعيين كنيد تا من به راهنمائي آن به خدا و رسول او تقرب جويم و در اين برنامه آنچه را كه شايسته است انجام دهم. براي من خلاصه فرمائيد و بنويسيد كه چه اموالي را ببخشم و زكات را به چه كسي بدهم و در چه موردي به مصرف برسانم؟ با چه كسي مأنوس شوم و به چه كسي اعتماد كنم و از چه شخصي ايمن باشم و چه كسي را محرم اسرار خود بدانم؟ اميد آنكه خداوند مرا تحت ارشاد و راهنمائي شما نجات بخشد كه شما حجت خدا بر مردم و امين او در روي زمين هستيد. نعمتهاي خداوند در حق شما مستدام باد!


رسوا ساختن هيئت حاكمه


از آنجا كه بني اميه به حكومت و سلطنت خود رنگ ديني مي دادند و به نام اسلام و جانشيني پيامبر بر جامعه ي اسلامي حكومت مي كردند و با شيوه هاي گوناگون (مانند جعل حديث، جذب شاعران و محدثان، تقويت فرقه هاي جبرگرا و...» جهت تثبيت موقعيت ديني خود در جامعه مي كوشيدند، قيام و شهادت امام حسين عليه السلام بزرگترين ضربت را بر پيكر اين حكومت وارد آورد و هيئت حاكمه ي وقت را رسوا ساخت، به ويژه آنكه سپاه يزيد در جريان فاجعه ي عاشورا يك سلسله حركات ناجوانمردانه همچون بستن آب به روي ياران امام حسين عليه السلام، كشتن كودكان، اسيركردن زنان و كودكان خاندان پيامبر و امثال اين ها انجام دادند كه به رسوايي آنان كمك كرد و يزيد بشدت مورد نفرت عمومي قرار گرفت، به طوري كه «مجاهد» يكي از شخصيت هاي آن روز مي گويد: به خدا سوگند مردم عموما يزيد را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و بر او عيب گرفتند و از او روي برگرداندند.

يزيد با آنكه در آغاز پيروزي خود بسيار شادمان و مغرور بود، بر اثر فشار افكار عمومي قافيه را باخت و گناه كشتن حسين بن علي عليه السلام را به گردن عبيدالله بن زياد حاكم كوفه افكند. مورخان مي گويند: يزيد پس از حادثه ي عاشورا به پاس خوش خدمتي عبيدالله بن زياد او را به دمشق دعوت



[ صفحه 153]



كرد و اموال فراوان و تحفه هاي بزرگ به او بخشيد و او را نزد خود نشانيد و مقامش را بالا برد (ترفيع رتبه و درجه) و او را به حرمسراي خود نزد زنان خويش برد و نديم خود قرارش داد، اما چون فشار افكار عمومي اوج گرفت، با يك چرخش سريع، خود را تبرئه كرد و مسئوليت را به گردن عبيدالله افكند.

ابن اثير مي نويسد: هنگامي كه سر حسين رانزد يزيد بردند، موقعيت ابن زياد نزد او بالا گرفت و از اقدام او خوشحال شد و به وي جايزه داد، ولي طولي نكشيد كه به وي گزارش رسيد كه مردم نسبت به او خشمگين شده اند و به او لعن و ناسزا مي گويند، از اين رو از كشتن حسين پشيمان شد. او مي گفت: كاش متحمل اذيت مي شدم و حسين را به منزل خود مي آوردم و به خاطر پيامبر اسلام و رعايت حرمت قرابت حسين با او، اختيار را به وي واگذار مي كردم، هرچند موجب ضعف حكومتم مي شد. خدا پسر مرجانه (ابن زياد) را لعنت كند! او حسين را مجبور به اين كار كرد و او را به قتل رساند و با اين كار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داد و تخم دشمني با مرا در دل هاي آن ها افشاند. اينكه هر كس و ناكسي به خاطر قتل حسين با من دشمن شده است. اين چه گرفتاري بود كه پسر مرجانه براي من درست كرد؟! خدا او را لعنت كند و گرفتار غضب خويش سازد [1] .

از طرف ديگر با آنكه يزيد نخست با كودكان و زنان و بازماندگان امام حسين عليه السلام با خشونت و غرور و تكبر برخورد كرد و دستور داد آنان را در خانه ي مخروبه اي جاي دهند، اما زير فشار افكار عمومي به فاصله ي كمي با آنان بناي نرمش و ملاطفت را گذاشت و محل سكونتشان را تغيير داد و گفت اگر مايل هستيد شما را روانه ي مدينه كنم.

پس از فاجعه ي شهادت حسين بن علي عليه السلام شيعيان به صورت يك گروه منظم درآمدند كه پيوندهاي سياسي و نظريات ديني، آنان را به هم



[ صفحه 154]



مربوط مي ساخت. شيعيان از آن تاريخ، اجتماعات و رهبراني داشتند و داراي نيروهاي نظامي بودند. گروه «توابين» كه پس از عاشورا براي خونخواهي حسين بن علي عليه السلام قيام كردند، نخستين جلوه ي اين گروه متشكل به شمار مي رفتند.


پاورقي

[1] الكامل، ج 4، ص 87؛ تذكرة الخواص، ص 265 - 261 به نقل از سيره ي پيشوايان، ص 216 - 215.


آمرزش تمام گناهان


اولين جمله اين بخش از روايت شريف اين است كه مي فرمايد: كل الذنوب مغفورة سوي عقوق اهل دعوتك؛ هر گناهي آمرزيده مي شود مگر جفا كردن در حق برادران ايماني ات. درباره ي آمرزش گناهان در قرآن كريم داريم كه مي فرمايد: ان الله لا يغفر أن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء؛ [1] مسلما خدا اين را كه به او شرك ورزيده شود، نمي بخشايد و غير از آن را براي هر كسي بخواهد، بخشايد. مطابق اين آيه، خداوند هر گناهي را مي آمرزد، يا به تعبير ديگر، امكان اين كه خداوند آن را بيامرزد وجود دارد، مگر گناه شرك؛ شرك گناهي



[ صفحه 146]



است كه خدا آن را نمي آمرزد. البته اين هم كه مي فرمايد، شرك را نمي آمرزد، منظور اين است كه كسي مشرك از دنيا برود، و گرنه اگر كسي قبلا مشرك بوده و بعد توبه كرده و موحد شده است، خداوند گناهش را مي آمرزد؛ كما اين كه هر گناهي با توبه قابل آمرزش است. بنابراين منظور از اين كه مي فرمايد، گناه شرك آمرزيده نمي شود، اين است كه اين گناه را جبران نكند و بدون توبه از دنيا برود.

اما ساير گناهان چطور؟ آيا ساير گناهان هم اين طور است كه اگر انسان بدون توبه از آنها از دنيا برود به هيچ وجه آمرزيده نمي شود؟ اين آيه مي فرمايد، ساير گناهان اين گونه نيستند و ممكن است با وجود اين كه شخص در اين دنيا آن را جبران نكرده و توبه ننموده است، خداوند آن گناه را بيامرزد؛ مثلا گناهان صغيره را قرآن مي فرمايد خداوند مي آمرزد: ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم؛ [2] اگر از گناهان بزرگي كه از آنها نهي شده ايد دوري گزينيد، بدي هاي شما را مي زداييم. در توضيح و تفسير اين آيه گفته شده است كه منظور آن است كه اگر شخص از گناهان بزرگ (كبيره) اجتناب ورزد، در صورت ارتكاب گناهان كوچك (صغيره) خداوند آنها را مي آمرزد. هم چنين در آيه ديگري مي فرمايد: الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ان ربك واسع المغفرة؛ [3] آنان كه از گناهان بزرگ و زشت كاري ها، جز لغزش هاي كوچك، خودداري مي ورزند، پروردگارت [نسبت به آنها] فراخ آمرزش است. از اين آيه نيز استفاده شده است كه به شرط خودداري از ارتكاب كبائر، خداوند گناهان كوچك را مي بخشد. البته بايد توجه داشت كه خود اصرار ورزيدن بر انجام گناه صغيره، گناه كبيره محسوب مي شود. در هر حال، گناه صغيره را گرچه انسان از آن توبه نكرده باشد خداوند مي آمرزد.

و اما در مورد گناهان كبيره، اگر انسان از آن توبه كند روشن است كه آمرزيده مي شود و بحثي ندارد. بحث در جايي است كه انسان بدون توبه از آنها از دنيا برود. امام صادق عليه السلام در اين روايت مي فرمايند در اين جا نيز اميد آمرزش وجود دارد، همان گونه كه مفاد آيه شريفه: ان الله لا يغفر أن يشرك به... نيز همين است. در اين باره، خلاصه بحث اين است كه چنين كسي اگر شرايط شفاعت را داشته باشد، در مراحل مختلفي كه از



[ صفحه 147]



سكرات موت تا قبر و برزخ و قيامت وجود دارد، سرانجام در يكي از اين مراحل آمرزيده خواهد شد. البته اين كه شرايط شفاعت چيست خود بحثي مستقل است كه در اين مقال نمي گنجد؛ اما به هر حال چنين كسي، گرچه پس از ده ها يا صد سال معذب بودن، سرانجام به نجات و رهايي خواهد رسيد.

امام صادق عليه السلام در اين روايت ضمن تأكيد بر اصل كلي آمرزش همه گناهان، مي فرمايد اين قاعده يك استثنا دارد و آن عبارت است از جفا كردن در حق برادران ايماني: كل الذنوب مغفورة سوي عقوق اهل دعوتك. «عقوق» از ريشه «عق» به معناي آزار و اذيت و بدرفتاري كردن است. روشن است كه بدرفتاري با برادران ايماني و آزار و اذيت كردن آنان موجب تضييع حقوق آنها و جفاي به آنان مي شود. بنابراين معناي اين سخن امام صادق عليه السلام اين است كه هر گناهي آمرزيده مي شود، مگر آنچه موجب تضييع حقوق برادران ايماني و جفاي به آنان گردد. سر مطلب هم كه آمرزيده نمي شود اين است كه چون حق الناس است. حق الناس حتي با توبه هم آمرزيده نمي شود و انسان بايد صاحب حق را راضي كند و از او حليت بطلبد.


پاورقي

[1] نساء (4)،48.

[2] نساء (4)،31.

[3] نجم (53)،32.


استراتژي امام حسن براي پذيرش صلح


پس از حادثه ي صلح امام حسن عليه السلام اقدام بسيار مهمي كه انجام گرفت، گسترش انديشه ي شيعي و سر و سامان دادن به اين جمع پيوسته و خويشاوند بود كه اكنون بر اثر سلطه ي ظالمانه ي سلطان اموي و فشاري كه بر آن وارد مي آمد، مي توانست از تحرك و ديناميسم بيشتري برخوردار باشد. و همواره چنين است كه اختناق و فشار به جاي آنكه عامل گسيختگي نيروهاي منسجم تحت فشار باشد، موجب هر چه پيوسته تر و راسخ تر و گسترده تر شدن آنها است.



[ صفحه 87]



جمع آوري نيروهاي اصيل و مطمئن شيعي، حراست آنان از گزند توطئه هاي بي امان ضدشيعي دستگاه اموي، گستردن تفكر اصيل اسلامي در دايره اي محدود ولي پر عمق، جذب نيروهاي بالقوه و افزودن آنان به جمع شيعيان، انتظار فرصتي مناسب و سرانجام، قيام و اقدامي بجا و به موقع كه نظام جاهلي بني اميه را منفجر ساخته، دوباره نظام اسلامي و علوي را جايگزين آن كند؛ اين بود استراتژي امام حسن عليه السلام و آخرين علتي كه پذيرش صلح را براي آن حضرت اجتناب ناپذير مي ساخت.


در داخل حرم ائمه بقيع


و اين قول را مي توان قول مشهور در ميان علماي اهل سنت دانست.

سمهودي پس از بيان نظرات و مطالب مختلف در مدفن حضرت زهرا مي گويد: «از آنچه گفتيم، چنين به دست مي آيد كه قبرآن حضرت دربقيع و دركنار قبر حسن بن علي (عليه السلام) است». [1] .

ابن نجار، مدينه شناس معروف ديگر (متوفاي 643 هـ. ق.) پس از نقل وصيت امام



[ صفحه 125]



مجتبي (عليه السلام) كه: «ادفنوني الي جنب امي فاطمة بالمقبرة» مي گويد: بنابراين قبر فاطمه (عليها السلام) در كنار قبر فرزندش حسن و در زير همين قبه است. [2] .

عباسي مـؤلف كتاب عمدة الأخبار مي گويد: «از قبور واقع در بقيع، قبر فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است و آن در داخل قبه عباس و در كنار قبر فرزندش حسن (عليه السلام) واقع گرديده؛ زيرا نقل شده است كه حسن بن علي به هنگام وفاتش وصيت نمود كه مرا در كنار قبر مادرم فاطمه به خاك بسپاريد». [3] .

و اكثر نويسندگان گذشته و معاصر [4] همان مطلب را تكرار كرده و مدفن آن حضرت را در داخل حرم ائمه بقيع معرفي نموده اند.


پاورقي

[1] وفاء الوفا ج 3، ص 901.

[2] اخبار المدينه، ص 154.

[3] عمدة الاخبار، ص 154.

[4] مانند علي حافظ در كتاب خود فصول من تاريخ المدينه، ص 168.


نماذج رائعة من الصحيفة


و ما دمنا مشغولين بالبحث عن الصحيفة السجادية نعرض لبعض



[ صفحه 142]



جواهرها التي لا تثمن، و التي فاقت كل وصف في مستواها الفكري، و الفني، و في ما يلي ذلك.


الذهبي


و ترجم الذهبي في كثير من مؤلفاته الامام (ع) الا انه شذ في بعض أقواله، و فيما يلي ذلك:

أ- قال: «كان الباقر سيد بني هاشم في زمانه فضلا و علما و سؤددا» [1] .

ب - قال: «كان الباقر سيد بني هاشم في زمانه اشتهر بالباقر من قولهم: «بقر العلم» يعني شقه فعلم اصلا و خفيه...» [2] .

ج - قال: كان الباقر أحد من جمع بين العلم و العمل، و السؤدد و الشرف و الثقة و الرزانة، و كان أهلا للخلافة، و هو أحد الأئمة الأثني



[ صفحه 103]



عشر الذين تبجلهم الشيعة الامامية، و تقول: بعصمتهم، و بمعرفتهم بجميع الدين.

و لقد كان أبوجعفر أماما مجتهدا، تاليا لكتاب الله، كبير الشأن، ولكن لا يبلغ في القرآن درجة ابن كثير و نحوه، و لا في الفقة درجة أبي الزناد و ربيعة، و لا في الحفظ و معرفة السنن درجة قتادة و ابن شهاب.» [3] و أنحرف الذهبي عن الحق في تقديمه لابن كثير، و أبي الزناد و ربيعة و قتادة و ابن شهاب علي الامام فان هؤلاء الاعلام لا يقاسون بتلاميذه كزرارة بن اعين و محمد بن مسلم و جابر بن يزيد الجعفي فان ما أثر عنهم من الفضل و العلم يفوق بكثير مما أثر عن أبن كثير و جماعته، و قد كان قتادة قد خاصمه الامام و اجتح عليه فولي منهزما لا يعرف ما يقول، و لا يدري كيف يتخلص مما هو فيه... ولكن الذهبي كان يملك ضميرا متحجرا مترعا بالكراهية و الحقد علي آل النبي (ص) و شيعتهم كما أعلن ذلك في كثير من بحوثه، و ما أبدع ما قيل فيه:



سميت بالذهبي اليوم تسمية

مشتقة من ذهاب العقل لا الذهب




پاورقي

[1] تذهيب الكمال 3 / ق 4 / 262 مخطوط.

[2] تذكرة الحفاظ 1 / 124.

[3] سير اعلام النبلاء 4 / 241 من مصورات مكتبة الامام الحكيم.


دوستان خدا


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به ابوبصير فرمودند:

خوشا به حال شيعيان قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ما كه در زمان غيبت او منتظر ظهورش هستند و در زمان ظهورش فرمانبردار اويند. ايشان دوستان خدايند كه بر آنان نه بيمي است و نه اندوهگين مي شوند. [1] .


پاورقي

[1] نورالثقلين: 2 / 309 / 94، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22837.


بهترين اعمال در ماه رمضان


پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هر سال قبل از ماه مبارك رمضان، به استقبال اين ماه مي رفتند و



[ صفحه 176]



براي مردم خطبه مي خواندند. در يكي از اين خطبه ها كه راوي آن اميرمؤمنان علي عليه السلام است مطالب بسياري در باب احكام دين، صله رحم و مسائل ديگر آمده است و در آخر حضرت علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي پرسند: [1] «يا رسول الله، ما أفضل الأعمال في هذا الشهر؛ اي رسول خدا، بهترين اعمال در اين ماه چيست؟» پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پاسخ داد: «الورع عن محارم الله [2] ؛ پرهيز از محارم الهي». دوري جستن از حرام بهترين عملي است كه مي توان در اين ماه انجام داد. اين جمله با آن كه بسيار كوچك است، عمل به آن، دقت بسيار و آمادگي فراوان مي طلبد. ماه رمضان كه ماه خودسازي است، فرصت مناسبي براي ايجاد اين آمادگي است. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در اين خطبه مي فرمايند: «در اين ماه خداوند شيطان را غل و زنجير مي كند. پس از خدا بخواهيد كه آن زنجير را باز نكند» و اين خواستن با زبان ميسر نمي گردد، بلكه عمل نيز مي خواهد.

شخصي از عالمي مسئله اي پرسيد. آن عالم جواب مختصري داد، ولي سؤال كننده قانع نشد و در حضور همان عالم، مسئله را از عالمي ديگر پرسيد. عالم دوم مسئله را به تفصيل بيان كرد و پاسخ قانع كننده اي داد. عالم اولي گفت: حافظه بسيار خوبي داري كه مسئله را به اين روشني شرح دادي. عالم دوم پاسخ داد: چنين جوابي علاوه بر حافظه قوي تلاش بسيار هم مي خواهد.


پاورقي

[1] رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در وصف علي عليه السلام مي فرمايد: «و كل علم علمنيه قد علمته عليا (اليقين، ص 350)؛ هر چه خدا به من ياد داده، من نيز به علي ياد داده ام». لذا پرسيدن سؤال در اين مقام از رسول خدا، سؤال عارفي است كه براي فهم ديگران مي پرسد؛ مثل آن كه عالمي در حضور جمع مطلبي از يك مرجع تقليد بپرسد و هدف او از سؤال اين باشد كه حاضران چيزي ياد بگيرند و خود بر آن مسئله واقف است (شيرازي).

[2] وسائل الشيعه، ج 10، ص 314.


سخاوتمند


تصور نكنيد فقط كساني با سخاوت اند كه در خانه ي بازي دارند و به گرمي از ميهمانان پذيرايي مي كنند و دوست دارند مردم با آنان رفت و آمد داشته باشند و از غذايشان بخورند؛ بلكه اشخاصي بخشنده اند كه در كارشان حساب باشد و طبق وظيفه ي شرعي مقداري از اموال خود را در موردي كه شايسته است صرف كنند. مثلا به شخص فقير آبرودار يا مريضي كه نمي تواند مخارج معالجه اش را بپردازد كمك نمايند تا از پريشاني و مرض نجات يابد. اين اشخاص هم جنبه ي اخلاقي و وجداني اين كار را در نظر مي گيرند و از اين حيث به ديگران كمك مي كنند و هم جنبه ي مذهبي اين عمل را در منظور دارند و به همين دليل همان طور كه خدا فرموده است از دارايي خود در راه خدا مي بخشند.

السخي الكريم الذي ينفق ماله في حق الله. [1] .



[ صفحه 80]



سخاوتمند و كريم كسي است كه حقوق واجبه اي را كه خدا دستور داده است بدهد.


پاورقي

[1] تحف. ص 373.


آيا امام مي دانست كشته خواهد شد؟


مرحوم شيخ مفيد در پاسخ مسائل عكبريه فرموده است: ما معتقديم با توجه به علومي كه خداوند متعال در اختيار امام معصوم قرار داده است، امام تمام حوادث گذشته و آينده را به تفصيل و تفكيك مي داند، و معتقديم اميرالمؤمنين عليه السلام با صبر بر شهادت و تسليم شدن براي قتل، بهترين عبادت خدا را انجام داده است و بدين وسيله به مقام و مرتبه اي رسيد كه جز از اين طريق به آن نمي رسيد، و با اين عمل نمي توان گفت اميرالمؤمنين عليه السلام خود را به هلاكت انداخته يا اعانت بر قتل خود نموده كه عقلا قبيح است.

همچنين عقيده داريم حسين عليه السلام در كربلا جاي آب را مي دانست و آگاه بود كه اگر به اندازه ي نيم متر زمين را حفر مي كرد، آب از زمين برايش مي جوشيد. ولي در عين حال حفر نكردن امام و به دست نياوردن آب، با توجه به اينكه مأمور به ترك آن بود، هرگز به منزله ي كمك به كشته شدن خود نخواهد بود و عقل نيز آن را بعيد و قبيح نمي داند.

همين طور در مورد امام حسن مجتبي عليه السلام مي گوييم آن حضرت نتيجه ي آشتي با معاويه و عاقبت آن را مي دانست. در روايات نيز آمده است كه حضرت از آينده ي آن خبر داشت و شواهدي هم بر آن دلالت دارد، اما در عين حال اصحاب را تسليم معاويه مي كند و بدين وسيله خود را از كشته شدن مي رهاند. اين نيز لطفي است كه تا زمان مخصوص بماند و بسياري از شيعيان و دودمان آنها را حفظ كند و بزرگترين فساد را كه بدتر از فساد آتش بس با معاويه بود، از دامن دين بزدايد. امام از تمام اين مسائل آگاهي داشت ولي از سوي خدا به آن متعبد بود.

مرحوم علامه ي حلي رحمة الله عليه در پاسخ كساني كه گفته اند



[ صفحه 500]



اميرالمؤمنين عليه السلام خود را در معرض قتل نفس قرار داد، فرموده است: شايد به اميرالمؤمنين عليه السلام خبر داده بودند كه در آن شب و در فلان محل قتل واقع خواهد شد ولي چون تكليف او با تكاليف ما فرق دارد، پس مي توان گفت كه دادن خون خود در راه خدا بر او واجب بود، چنانكه بر رزمنده ي در جبهه واجب است ايستادگي كند هر چند بداند كشته خواهد شد. [1] .

مرحوم علامه ي مجلسي رحمة الله عليه فرموده است: بسياري از علماي ما عقيده دارند كه امامان معصوم عليهم السلام با شهادت از دنيا رفته اند و در اين مورد به فرمايش امام صادق عليه السلام استدلال كرده اند كه فرمود: تمام ما كشته و شهيد خواهيم شد. [2] .

شيخ بزرگوار و محقق، يوسف بحراني فرموده است: اينكه امامان معصوم عليهم السلام با وجود قدرت داشتن در دفاع از خود و آگاهي از تمام فنون دفاعي در عين حال در برابر اهانتهاي دشمن صبر مي كردند و در مقابل قتل و شهادت تسليم و راضي بودند، براي اين بود كه علم به رضاي خدا پيدا كرده بودند و چون نمي دانستند كه خدا راضي است و صبر و رضايتشان موجب تقرب به ذات حق تعالي مي شود، تسليم مي شدند. بنابراين، صبر و تسليم اين چنيني از قبيل خود را به هلاكت افكندن نيست كه آيه آن را حرام كرده است، زيرا تحريمي كه در آيه ي «لا تلقوا بايديكم الي التهلكة» [3] آمده همراه با نهي تحريمي است كه حكايت از عدم رضايت شارع مي كند، در صورتي كه در مورد امامان عليهم السلام رضايت خدا در آن مسلم است. پس، ميان اين دو مورد تناقض وجود دارد نه توافق!



[ صفحه 501]



اما در مورد بعضي مسائل ناروا كه قبل از وقت معين براي آنها روي مي داد، چندان زياني برايشان نداشت، زيرا در برابر اين گونه رويدادها يا از پذيرفتنش خودداري مي كردند و رسما ايستادگي مي نمودند، يا در واقع خود را از آن حجاب مي كردند و يا چون مي دانستند خداوند چنين چيزي را برايشان مقدر نكرده و به آن راضي نيست، از خدا درخواست مي كردند آن رويداد خاص را از ايشان برگرداند. كوتاه سخن آنكه امامان معصوم عليهم السلام حركتشان بر مدار علم به قضا و قدر الهي و بر مدار مسئله اي بود كه خداي قادر قاهر مختار برايشان برگزيده بود. [4] .



[ صفحه 504]




پاورقي

[1] مرآة العقول، ط قديم، ج 1، ص 189، و بحار، ج 42، ط جديد، ص 259.

[2] مرآة العقول، ط قديم، ج 1، ص 189، و بحار، ج 42، ط جديد، ص 259.

[3] آل عمران / 195.

[4] دره ي نجفيه، ص 85 (مؤلف).


گفتار حضرت پيرامون شخص گمراه و كوردل


حضرت صادق عليه السلام فرمودند كسي كه گمراه و كوردل باشد حق را تلخ پنداشته و شيريني آن در كام او لذتي ندارد و شيطان را پيروي كرده و از پرتگاه هلاكت سرنگون خواهد شد. اما جواب سؤالت را بشنو: اين خانه اي كه خدا عبادت اين خانه را از مردم خواسته است تا مردم را امتحان كند و پروردگار امر كرده است كه اين محل قبله ي نمازگزاران باشد اين خانه گوشه اي از بهشت و راهي است به سوي آمرزش پروردگار عزوجل. اين خانه در نهايت استواري و پايداري بنا شده و محل عظمت و جلال خداوندي است. ذات مقدس پروردگار اين خانه را دوهزار سال پيش از زمين خلق كرده و كسي كه اطاعت خدا را كند از نافرماني او كه آفريدگار جان و روان است بازمي ايستد و در مقابل عظمتش سر تعظيم فرود مي آورد.

ابن ابي العوجا در جواب گفت: سخني گفتي ولي به امر پنهاني حواله دادي. حضرت فرمود: واي بر تو چگونه امر پنهاني است كه آفريدگار با تمامي آفرينش خود گواه آن مي باشد و او بر آفرينش خود از رگهاي گردن نيز به ما نزديكتر است. خدا شنونده همه گفتارها و داننده همه چيز نهان است نه مكاني از او خالي است نه جايي به او شامل و نه به مكاني از مكان ديگر نزديكتر و بيان اين مطلب شاهد گويايي بر وجود پروردگار و تمام پديده هاي او و جهان آفرينش نمايانگر وجود خداوند بزرگ مي باشد و آفريدگار عزيز و جليل شخصي را از بين مردم با قدرتهاي غيرعادي و



[ صفحه 150]



معجزات روشن به راهنمايي مردم برانگيخته و آن شخص محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد كه اين عبادت (زيارت كعبه) را نيز او آورده است و اگر در فرمان خدا شك داري از محمد صلي الله عليه و آله و سلم بپرس.

ابن ابي العوجا همانند شيطان ساكت شد و در جواب فروماند و به سوي پيروان خود برگشت و گفت از شما مي خواهم چادر زنانه اي آورده مرا به آن پوشانيده و در آتش بيفكنيد. پيروانش گفتند ما را رسوا كردي و ما كسي از تو پست تر در پيش جعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم نديده ايم. ابن ابي العوجا گفت آيا به من چنين مي گوييد؟ اين مرد (جعفر بن محمد) فرزند آن كسي است كه سرهاي اين همه مردم (اشاره به حجاج) را تراشانده است.


زنده شدن كودك


جميل بن دراج مي گويد: حضور امام ششم بودم كه مردي آمد خدمتش عرض كرد پسرم مرد او را در لحاف پيچيدم گذاشتم آمدم خدمت شما فرمود شايد نمرده باشد برخيز برو به جانب خانه خود و غسل كن و دو ركعت نماز بگذار و دعا كن بگو:

يا من وهبه لي ولم يكن شيئا جد دلي هبة يعني اي كسي كه بخشيدي اين طفل را به من در حالي كه نبود او را مجددا به من بخش و او را حركت ده و اين خبر را هم براي كسي نقل مكن.

آن زن رفت چنانكه دستور فرموده بود عمل كرد و طفل خود را حركت داد كه آوازش به گريه بلند شد و زنده گرديد - در مناقب عينا اين روايت را از ديگري نقل كرده است.



[ صفحه 124]




مؤلفات امام جعفر صادق


از مزاياي مكتب جعفري اين است كه حضرت صادق عليه السلام شخصا تأليفاتي داشت و تصنيفاتي تدوين و تنظيم فرمود و علومي را كه از مكتب شديد القوي به دست آورده بود به شاگردانش آموخت و به جا گذاشت اين تاليفات در موضوعات كلام - توحيد - اصول دين - فقه - اصول فقه - طب - احتجاج - حكم - مواعظ - آداب و غير ذلك بود كه چنانچه در مقدمه جلد اول



[ صفحه 124]



گفتيم استقصا و احصاء آن غير مقدور است و آنچه اهل تتبع و تحقيق بيان كرده اند و ما را بدان اطلاعي است بدين شرح است:

1- رساله و نامه اي كه به سوي نجاشي و به اهواز فرستاده معروف به رساله عبدالله بن نجاشي است و نجاشي صاحب رجال مي نويسد غير از اين رساله تصنيفي از امام صادق عليه السلام نديده ام و شايد تا زمان نجاشي كه قريب العهد بوده هنوز تصنيفات آن حضرت جمع و تأليف نشده بود.

2- رساله اي كه خصال در صدوق نقل مي كند و سندش با عمش مي رسد كه از جعفر بن محمد عليه السلام نقل شده است در اين رساله شرايع دين از وضوء و غسل و نماز و زكوة و حيض و صيام - حج - جهاد - نكاح - طلاق احكام صلوة بر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و دوستي اولياء خدا و نيكوئي در حق آنها و برائت و بيزاري از دشمنان آنها و نيكوئي به والدين و حكم متعتين - احكام اولاد افعال عباد و جبر - تفويض - حكم اطفال - عصمت انبياء و ائمه و خلق قرآن و وجوب امر به معروف و نهي از منكر - معني ايمان و عذاب قبر - بعث و تكبير - عيدين - احكام نفساء - اطعمه - اشربه - صيد و ذباحه و كبائر و غير ذلك از احكام فقه است كه انواع و اقسام و حدود هر يك را با موضوع و مصاديق بيان فرموده است.

3- كتاب مسمي بتوحيد مفضل است كه در آن رد دهريين و طبيعيين و اثبات صانع حكيم را بيان فرموده و مكرر چاپ شده است كه در جلد اول متن و ترجمه را به قدر فهم خود نگاشتيم.

4- كتاب اهليلجه است كه آن هم به روايت مفضل بن عمر است و سيد بن طاوس در كشف الحجة به فرزندش وصيت و تأكيد نمود كه در سفر و حضر همراه داشته باشد و بخواند و نگارنده هم توصيه مي كند كه اين كتاب را در سفر و حضر همراه داشته باشيد و بخوانيد كه به همه علوم و معارف آشنا مي گرديد.

5- كتاب مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه است كه منسوب به آن حضرت است اين كتاب ضميمه جامع الاخبار چاپ شده و علامه ي مجلسي در مقدمه بحار مي گويد.

ان فيه بعض ما يريب اللبيب الماهر و اسلوبه لا يشبه سائر كلمات الائمه و آثارهم والله اعلم.

صاحب وسايل در آخر كتاب الهداية الثالث مي نويسد «مما ثبت عندنا انه غير معتمد و لذا لم تنقل منه - كتاب مصباح الشريعة المنسوب الي الصادق عليه السلام فان سنده لم يثبت و فيه



[ صفحه 125]



اشياء منكرة في لفة للمتواتر.

صاحب رياض العلماء در آنجا كه كتب مجهوله را نقل مي كند مصباح الشريعه را در اخبار و مواعظ كتاب معروف متداول مجهول المؤلف معرفي مي كند و خود مي گويد از مؤلفات صوفيه است لكن سيد بن طاوس در آنجا كه سفارش مطالعه حديث اهليليجه را به پسرش در سفر مي كند مي نويسد كتاب مصباح الشريئه از حضرت صادق است و آن كتاب لطيف و شريف است سير و سلوك الي الله را آموخته است.

كفعمي در مجموع غرائب مي نويسد و من كتاب مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه قال الصادق عليه السلام و از آن مطالبي نقل مي كند و به لفظ قال الصادق عليه السلام روايت مي نمايد.

شهيد ثاني (ره) در كشف الريبه و منية المريد و مسكن الفواد و اسرار الصلوة جملاتي و اخباري از آن نقل مي كند و نسبت به امام صادق عليه السلام مي دهد و حتي در اواخر آن به جزم و حتم اين كتاب را از امام صادق عليه السلام مي داند.

سيد حسين قزويني در كتاب جامع الشرائع در مآخذ كتاب خود مي نويسد و مصباح الشريعه منسوب اليه يعني الصادق بشهادت شارح فاضل يعني شهيد ثاني سيد بن طاوس و ملا محسن كاشاني در نسبت كتاب به امام صادق شك نداشتند و گويا تحقيق و تتبع آنها به اينجا رسيده بود كه اين كتاب حتما از امام صادق است.

6- رساله اصحاب است كه كليني در اول روضه كافي به سند خود از اسماعيل بن جابر از ابي عبدالله عليه السلام روايت مي كند كه اين رساله را حضرت براي اصحابش املاء فرمود و امر كرد به هم درس دهند و بخوانند و تعليم نمايند و مطالعه و تعهد كنند كه عمل نمايند و اين رساله را در مساجد و خانه هاي خود نسخ فراوان بگذارند تا در دسترس همه قرار گيرد و هر وقت از نماز فارغ شدند آن را مطالعه كنند و بخوانند و مذاكره نمايند.

اسماعيل بن مخلد سراج مي گويد اين رساله را امام صادق عليه السلام به اصاحبش نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد فاسئلو الله ربكم العافيه آنگاه شروع به مطلب مي كند و اين رساله را ما بعدا نقل مي كنيم به نام «رسالة من اصحاب الشيعة و اصحابه».

7- رساله اي براي اصحاب راي و قياس نوشته كه آنها را از عمل زشت و خطاي فاحش خود ممنوع فرموده.

8- رساله اي در غنائم و وجوب خمس املاء فرموده كه در فصل عما تحف العقول نقل شده است.



[ صفحه 126]



9- وصيتي است كه براي عبدالله بن جندب نگاشت.

10- وصيتي است كه براي ابي جعفر محمد بن النعمان الاحول نگاشت.

11- نثر الدرر كتابي است كه بعض شيعه نقل كرده اند و كلمات قصار آن حضرت است.

12- كتابي است در وصف محبت اهل بيت - توحيد - ايمان - اسلام - كفر - فسق.

13- رساله اي در طرق مختلف معيشت بندگان است و آن پاسخ مسائلي است كه اصحاب نموده اند كه راه كسب چند است و وجوه نفقات كدام است.

14- رساله احتجاج با صوفيه است كه آنها نهي از طلب رزق مي كردند و امام عليه السلام فرمود اگر چه رزق مقسوم است بايد به سعي و عمل به دست آورد.

15- كتابي در آفرينش انسان و تركيب اين معجون آسماني است كه به چه صنعتي و چه قدرتي مافوق تصور بشر آفريده شده است.

16- حكمة القصيره يا كلمات قصار است كه در تحف العقول از آن به نام حكم و آداب نقل كرده است و اين هم يكنوع از تأليف و تصنيف است كه املا مي كنند و ديگري انشاء مي نمايد و مي نويسد و بسياري از روات و محدثين نقل كرده اند.

17- رساله اي كه نجاشي نسخه آن را در ترجمه محمد بن ميمون زعفراني نقل كرده مي نويسد اين رواي عامي است ولي يك نسخه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است.

18- رساله اي كه فضيل بن عياض روايت كرده كه آن را هم نجاشي نقل نموده مي نويسد اين راوي بصري و ثقه و عامي است كه روايتي از ابي عبدالله الصادق عليه السلام نقل نموده.

19- نسخه اي است كه عبدالله بن ابي اويس بن مالك بن ابي عامر اصبحي حليف بني تميم بن مرة از آن حضرت نقل كرده و نجاشي مي نويسد له نسخة عن جعفر بن محمد عليهماالسلام

20- رساله اي است كه سفيان بن عيينة بن ابي عمران هلالي به نقل نجاشي نقل كرده و نوشته نسخة عن جعفر بن محمد عليه السلام.

21- نسخه ايست كه ابراهيم بن رجاء شيباني به نقل نجاشي نقل كرده و نوشته له عن جعفر بن محمد عليهماالسلام نسخة

22- كتاب يرويه جعفر بن بشير بجلي كه شيخ در فهرست مي نويسد كتابي است منسوب به جعفر بن محمد به روايت علي بن موسي الرضا عليه السلام.

23- كتاب رسائلي است كه جابر بن حيان كوفي نقل كرده و يافعي در مرآت الجنان



[ صفحه 127]



نقل نموده له كلام تفيس في علوم التوحيد و غيرها و اين جابر بن حيان همان شاگرد امام صادق است كه هزار ورق متضمن پانصد رساله از تعليمات امام صادق نوشت.

در رجال شيعه اسمي از جابر نيست و بزرگان مانند شيخ طوسي و نجاشي كه قريب العهد بوده اند چيزي نقل نكرده اند ولي ابن نديم در الفهرست مي نويسد قالب الشيعه ان جابر بن حيان من كبارهم واحد الابواب فيهم و ما علت ترديد را بعدا معلوم مي كنيم.

24 - رساله تقسيم رؤيا و خواب است كه در كشف الظنون منتسب به امام صادق عليه السلام نموده


علوم طبيعي


علوم طبيعي كه موضوعش جسم طبيعي است به هشت علم كلي تقسيم مي شود كه هر يك فروع و شعبي دارد:

1 - علم سماء طبيعي يا سمع و كيان كه بحث روي هر جسم طبيعي دارد.

2 - علم السماء و العالم كه بحث از اجسام بسيط يا عناصر مي نمايد و چگونگي صنعت و ساختمان و حركات آنها.

3 - علم الكون و الفساد كه بحث از كيفيت توليد و توالد عالم مي نمايد و از الطاف الهي در استفاده اجسام طبيعي زمين از واردات آسماني مانند آب و نور و غيره.



[ صفحه 52]



4 - علم الآثار العلويه كه بحث در موجودات جوي است از ابرها، بادها، باران ها، برف ها، رعدها، صاعقه ها و غيره.

5 - علم المعادن كه بحث از موادي است كه در طبيعت بدون نشو و نما باقي است مانند احجار، منابع و سيال، و جامد چون نفت و طلا، نقره، مس و ساير فلزات و جواهرات و نيروهائي غيرمرئي چون اورانيوم و راديوم و غيره.

6 - علم النبات كه بحث در نبات شناسي است كه شعب مختلفي دارد.

7 - علم الحيوان كه علم جانورشناسي است و انواع و اقسام مختلفي دارد.

8 - علم النفس كه بحث در نفس نباتي، حيواني، نفس انساني، نفس ملكي، قدوسي و روانشناسي است كه يك دامنه پهناوري در حالات نفساني و ارتباط آن با ابدان و عالم دارد و اين علم است كه از احساسات و ادراكات ظاهر و باطن و نيروهاي استنباطي عقل و خرد گفتگو مي كند علم و دانش حقيقي، ارزش آدمي روي مباني اين اساس نهفته است.


از نظر تعداد


الف. مناظرات فردي: در اين گونه مناظرات، در طرف مقابل امام صادق عليه السلام، يك فرد به احتجاج مي نشست.

ب. مناظرات گروهي: در اين گونه مناظرات، در طرف مقابل امام



[ صفحه 193]



صادق عليه السلام چندين نفر براي مناظره حاضر بودند.

بسياري از مناظرات امام صادق در بين توده هاي مردم، خصوصا در اجتماعات مذهبي چون مناسك حج و... برگزار مي گرديد.


الفقهاء


هذه النصوص متفق علي العمل بمضمونها بين الفقهاء، فلقد اجمعوا علي أن الجنب لا يجوز له مس خط المصحف اطلاقا، سواء أكان فيه اسم الله، أم لم يكن، و لا اسم الله و صفاته، و ان لم تكن في المصحف، و لا أن يقرأ سور العزائم الاربعة، و يكره أن يقرأ غيرها من القرآن، و تشتد الكراهة اذا زاد علي السبع من آي الذكر الحكيم، و لا أن يمكث في المسجد، أي مسجد، و له أن يمر فيه مستطرقا الا المسجد الحرام و مسجد الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم، فلا يجوز له المكث فيهما، و لا المرور.



[ صفحه 89]




وجوبها


زكاة الفطر، و تسمي زكاة الابدان، و زكاة الرقاب، و هي التي تجب بالفطر من رمضان، و وجوبها ثابت بضرورة الدين، تماما كوجوب الصلاة و زكاة الأموال. قال الامام الصادق عليه السلام: ان من تمام الصوم اعطاء زكاة الفطر، كما أن الصلاة علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم من تمام الصلاة، لأنه من صام و لم يؤد الزكاة، فلا صوم له، اذا ترك متعمدا، و لا صلاة له اذا ترك الصلاة علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم، ان الله قد بدأ بها قبل الصلاة، حيث قال: (قد أفلح من تزكي - و ذكر اسم ربه فصلي) [1] .


پاورقي

[1] الاعلي: 14 و 15.


التصرف المنافي


اذا باع الفضولي شاة لغيره - مثلا - فذبحها المالك و أكلها، أو تلفت بآفة سماوية قبل الاجازة، اذا كان كذلك، ذهب العقد بذهاب موضوعه، لأن الاجازة و الرد انما يردان علي شي ء موجود، أما المعدوم فلا يعقل رده و لا اجازته، سواء



[ صفحه 106]



أقلنا بالكشف أو النقل، و مثله تماما من حيث الحكم لو نقلها المالك عن ملكه ببيع أو هبة عند الشيخ الانصاري، و الشيخ النائيني، و السيد الحكيم، لأن المالك، و الحال هذه، يصير اجنبيا عن العين المباعة، و لا تنتقل الاجازة من المالك الي من اشتري من الفضولي، لأن هذا التصرف يبطل العقد بطلانا مطلقا، فلا يبقي محل للاجازة أو الرد. قال الشيخ الانصاري:«و كذا يحصل الرد بكل فعل مخرج له عن ملكه بالنقل أو الاتلاف، و شبههما [1] كالعتق و البيع و الهبة و التزويج، و نحو ذلك، و الوجه أن تصرفه بعد فرض صحته مفوت لمحل الاجازة لغرض خروجه عن ملكه».


پاورقي

[1] شبه النقل و الاتلاف هو التزويج، كما لو زوج الفضولي امرأة من رجل، فزوجت هي نفسها من آخر.


اقسام الشركة


للشركة أقسام أربعة

1 - شركة العنان، و هي شركة في الأموال، فيأتي كل من الشريكين بماله، و يمزجه بمال الآخر، و يعملان فيه معا علي أن يكون الربح لكل علي قدر ماله و الخسارة عليه كذلك، و هذه الشركة جائزة بالاجماع، بل قيل: لا يجوز غيرها.

2 - شركة الابدان، و هي أن يتفق اثنان أو أكثر علي أن يعمل كل واحد بأجر، ثم يقتسمون الاجور بين الجميع حسبما يتفقون عليه، و لا فرق بين أن يكون عمل الجميع من جنس واحد كمحاميين، أو من أكثر من جنس، كمحام و طبيب.. و قد اتفق الفقهاء بشهادة صاحب الجواهر، و الحدائق، و مفتاح الكرامة علي بطلان هذه الشركة، لأن الأصل عدم الشركة، و مجرد التراضي غير كاف ما لم يرد النص علي جوازه، كما قال صاحب الجواهر.

و الذي نراه أن أي اتفاق بين اثنين أو أكثر فهو صحيح تترتب عليه جميع احكامه و آثاره اذا كان المحل أهلا للالتزام به شرعا، أي لا يحرم حالا، أو يحلل حراما.

3 - شركة المفاوضة، و هي أن يلتزم كل منهما للآخر بأن الذي يحصل له من غنم يكون شركة بين الاثنين، و لا يستثني من ذلك الا قوته و ثياب بدنه، و ان ما يلزمه من غرم يكون عليهما معا، و هذه الشركة باطلة أيضا بالاجماع، لأن لكل نفس ما كسبت، و عليها ما اكتسبت.



[ صفحه 103]



4 - شركة الوجوه، قال صاحب الجواهر، و الحدائق، و مفتاح الكرامة: ان لها أكثر من معني، و أشهر معانيها أن يجتمع اثنان ممن ليس لهما رأس مال، و يتفقا علي أن ما يشتريه أحدهما نسيئة يكون بينهما، ثم يبيعاه، و يؤديا ما علي كل، و الزائد بينهما شراكة، و هذه الشركة باطلة ان قصد كل الشراء لنفسه، و النتيجة أن يكون الربح له، و الخسارة عليه وحده، أما اذا و كل كل منهما الآخر بالشراء فانها تدخل في شركة العنان.. و قد جاء في مفتاح الكرامة 7 / 392: «مما انفردت به الامامية أن الشركة لا تصح الا في الأموال» و هي شركة العنان، و علي هذا فما نذكره من الشروط و الاحكام مختص بالشركة في الاعيان الناشئة عن عقد الشركة بالذات.


معناه


الحجر، بفتح الحاء و سكون الجيم، معناه في اللغة المنع، و منه قوله تعالي: (و يقولون حجرا محجورا). [1] و عند الفقهاء منع الانسان من التصرف في أمواله كلها، أو بعضها. و له أسباب، منها الرهن، فان الراهن يمنع من التصرف في ماله المرهون، و منها المرتد، عن فطرة حيث تنتقل أمواله في حياته الي ورثته، و كذا المشتري يمنع عما اشتراه، حتي يدفع الثمن، و البائع عن الثمن المعين، حتي يسلم المبيع.

و الأسباب التي نتكلم عنها في هذا الفصل خمسة: الجنون، و الصغر، و المرض، و السفه، و الافلاس. ثم أن الحجر علي المريض مرض الموت عما زاد عن ثلث ماله لمصلحة الورثة، و الحجر علي المفلس في أمواله لاصحاب الدين. أما الحجر علي المجنون، و الصغير، و السفيه فلمصلحتهم.


پاورقي

[1] الفرقان: 22.


شروط الشاهد


يشترط في الشاهد العقل و البلوغ و العدالة و الاسلام و عدم العداء، و ان لا



[ صفحه 92]



يجلب الشاهد لنفسه بشهادته نفعا، أو يدفع عنها ضرا علي التفصيل المتقدم في باب الشهادات.


هذه الطلبة التي قال لي


عن أبي بردة قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام قال: ما فعل زيد؟

قلت: صلب في كناسة بني أسد، فبكي حتي بكت النساء من خلف الستور.

ثم قال: أما والله لقد بقي لهم عنده طلبة ما أخذوها منه، فكنت أتفكر من قوله حتي رأيت جماعة قد أنزلوه يريدون أن يحرقوه.

فقلت: هذه الطلبة التي قال لي [1] .


پاورقي

[1] نفس المصدر ج 3 ص 362.


خورشيد نمي ميرد (داستان زندگي امام صادق)


رضا شيرازي، چاپ پنجم، تهران، انتشارات پيام آزادي، 1376 ش / 1418 ق، رقعي، 136 ص (مصور، ويژه ي نوجوانان).


حكمة تسخير الأنعام


أما تري الحمار كيف يذل للطحن و الحمولة و هو يري الفرس مودعا منعما، و البعير لا يطيقه عدة رجال لو استعصي كيف كان ينقاد للصبي؟ و الثور الشديد كيف كان يذعن لصاحبه، حتي يضع النير [1] علي عنقه، و يحرث به؟ و الفرس الكريم يركب [2] السيوف و الأسنة بالمواتاة لفارسه، و القطيع من الغنم يرعاه واحد، و لو تفرقت الغنم فأخذ كل واحد منها في ناحية لم يلحقها، و كذلك جميع الأصناف المسخرة للإنسان، كانت كذلك؟ إلا بأنها عدمت العقل و الروية، فإنها لو كانت تعقل و تتروي في الأمور كانت خليقة أن تلتوي علي الإنسان في كثير من مآربه حتي يمتنع الجمل علي قائده و الثور علي صاحبه، و تتفرق الغنم عن راعيها و أشباه هذا من الأمور.


پاورقي

[1] النير، بالكسر: الخشبة المعترضة في عنقي الثورين بأدائها، و الجمع أنيار و نيران.

[2] يركب السيوف و الأسنة: أي يلقي نفسه عليها.


الامام يوم القيامة


تأويل الآيات الظاهرة 590:...

روي عن محمد بن حمران قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن قوله تعالي: (ألقيا في جهنم كل كفار عنيد) [1] فقال:

اذا كان يوم القيامة وقف محمد و علي صلوات الله عليهما علي الصراط فلا يجوز عليه الا من كان معه براءة.

قلت: و ما براءة [براءته - خ]؟



[ صفحه 57]



قال: ولاية علي بن أبي طالب عليه السلام و الأئمة من ولده و ينادي مناد: يا محمد يا علي «ألقيا في جهنم كل كفار - بنبوتك - عنيد - لعلي بن أبي طالب عليه السلام و ولده -».


پاورقي

[1] سورة ق، الآية: 24.


حرمات الله


[قضاء حقوق المؤمنين 30، ح 41: قال أبوعبدالله عليه السلام:...]

ان لله تبارك و تعالي حرمات: حرمة كتاب الله، و حرمة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و حرمة بيت المقدس، و حرمة المؤمن.


ما يرد القضاء


مكارم الأخلاق 269، و فلاح السائل 29، فصل 4، و دعوات الراوندي 17، الحديث 1، و أصول الكافي 2 / 470، الحديث 7، والبحار 93 / 295، عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

الدعاء يرد القضاء بعدما أبرم ابراما، فأكثروا من الدعاء، فانه مفتاح كل رحمة، و نجاح كل حاجة، و لا ينال ما عندالله الا بالدعاء، و ليس باب يكثر قرعه الا يوشك أن يفتح لصاحبه.


التحذير من التعاون من السلطة


قال عليه السلام لأحد كتاب بني أمية: «لو لا أن بني أمية وجدوا من يكتب لهم و يجبي لهم الفي ء و يقاتل عنهم لما سلبونا حقنا» [1] .

و في وصية له لابن النعمان يقول عليه السلام: «من قعد الي ساب أولياء الله فقد عصي الله. و من كظم غيظا فينا لا يقدر علي امضائه كان معنا في السنام الأعلي. و من استفتح نهاره باذاعة سرنا سلط الله عليه حر الحديد و ضيق المجالس» [2] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار ج 4 ص 373 نقلا عن الكافي ج 5 ص 106.

[2] تحف العقول ص 230.


تفسير قول خدا: (فسوف يأتي الله بقوم...) چيست؟


سوره ي مائده آيه ي 54.

مردي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني اين آيه: «خداوند جمعيتي را مي آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند؛ در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند» سؤال كردم؟

حضرت فرمود: مراد «موالي» هستند.



[ صفحه 84]



مرحوم علامه مجلسي در بيان اين حديث شريف مي فرمايند: منظور از «موالي» عجمها هستند. [1] .


پاورقي

[1] تفسير العياشي: ج 1 ص 327، بحارالأنوار: ج 64 ص 181.


حديث 093


1 شنبه

فاصبروا تظفروا.

صبر كنيد، تا پيروز شويد.

بحار، ج 68، ص 96


احياء ميت 06


البرسي: بالاسناد يرفعه عن جعفر بن محمد الصادق عليه السلام قال: مررت بامرأة تبكي بمني و حولها صبيان يبكون، فقلت لها: يا أمة الله ما يبكيك؟ قالت: يا عبدالله ان لي صبية أيتاما و كانت لي بقرة و قد ماتت، و قد كانت لنا كالأم الشفيقة نعمل عليها، و نأكل منها و قد بقيت بعدها مقطوعا بي و بأولادي لا حيلة لنا عليها، فقال: يا أمة الله أتحبين أن أحييها لك فألهمها الله تعالي أن قالت: نعم يا عبدالله، فتنحي عنها و صلي ركعتين، ثم رفع يده هنيئة و حرك شفتيه، ثم قام فمر بالبقرة فنخسها نخسة برجله، و قال لها:



[ صفحه 118]



قومي باذن الله تعالي فاستوت قائمة باذن الله تعالي علي الأرض، فلما نظرت المرأة الي البقرة قامت و صاحت: وا عجبا من تكون يا عبدالله، قال: فجاء الناس فاختلط بينهم و مضي عليه السلام [1] .

الراوندي: قال: روي عن المفضل بن عمر قال: كنت أمشي مع أبي عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام بمكة أو بمني اذ مررنا بامرأة بين يديها بقرة ميتة، و هي مع صبية لها تبكيان فقال عليه السلام لها: ما شأنك؟ قالت: كنت أنا و صبياني نعيش من هذه البقرة و قد ماتت، و قد تحيرت في أمري. قال: أفتحبين أن يحييها الله لك؟ قالت: أو تسخر مني مع مصيبتي قال: كلا ما أردت ذلك، ثم دعا بدعاء ثم ركضها برجله و صاح بها، فقامت البقرة مسرعة سوية، فقالت: عيسي ابن مريم و رب الكعبة. فدخل الصادق عليه السلام بين الناس، فلم تعرفه المرأة [2] .


پاورقي

[1] الفضائل لشاذان بن جبرائيل ص 171.

[2] الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 294 ح 1.


چگونگي نماز خواندن پشت سر ناصبي


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دو گروه از امر به معروف و نهي از منكر بهره مند مي شوند: اول مؤمنين كه اصولا نصيحت پذيرند و دوم ناداني كه نصيحت را قبول مي كند و پند را فرا مي گيرد و صاحب قدرت و زور زير بار حق جويي و حق پوئي نمي رود.

و از علي بن سعد بصري نقل مي كند كه گفت: به حضرت صادق عليه السلام گفتم: من در قبيله ي بني عدي وارد مي شوم و آنها همه از مؤذن و پيشنماز و اهل مسجد، عثماني هستند و از شما و شيعيانتان بيزاري مي جويند و من هم در ميان آنها منزل كرده ام. شما درباره ي نماز خواندن پشت سر اين امام جماعت چه مي فرمائيد؟ فرمود: نماز بخوان و اعاده هم نكن. هنگامي كه به بصره رفتي و فضيل بن يسار قضيه را از تو پرسيد و جواب مرا براي او نقل كردي؛ به پاسخ او به اين سؤال عمل كن و پاسخ مرا رها كن. علي گفت: به بصره رفتم و قضيه را به فضيل گفتم. گفت: او به سخن خود داناتر است، ولي من از او و پدرش شنيدم كه مي فرمودند: نمازي كه پشت سر ناصبي خواندي، حساب نكن و مانند نماز فرادا حمد و سوره بخوان؛ علي گفت: من به جواب فضيل عمل كرده و جواب حضرت صادق عليه السلام را رها كردم و متوجه شدم كه حضرت آن پاسخ را از روي مصلحتي مانند تقيه و غيره فرموده است.



[ صفحه 179]




في الصبر، واليسر بعد العسر


عليّ بن إبراهيم، عن أبيه: وعليّ بن محمّد القاسانيّ، جميعاً، عن القاسم بن محمّد الاصبهانيّ، عن سليمان بن داوود المنقريّ، عن حفص بن غياث قال: قال أبو عبد الله عليه السلام:

يا حَفصُ، إنّ مَن صَبَرَ صَبَرَ قليلاً، وَإنَّ مَن جَزَعَ جَزَعَ قَليلاً، ثمّ قال: عَلَيكَ بِالصَّبرِ في جَميعِ اُمورِكَ، فإنَّ اللهَ عزوجل بَعَثَ مُحَمَّداًصلي الله عليه وآله فأمَرَهُ بِالصَّبرِ وَالرِّفقِ، فَقالَ: «وَ اصْبِرْ عَلَي مَايَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلاً - وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ». [1] وَقالَ تَباركَ وَتَعالي: «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَ اوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ - وَ مَايُلَقَّاهَآ إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ مَا يُلَقَّاهَآ إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ» [2] ، فَصَبَر رَسولُ الله صلي الله عليه وآله حَتّي نالوهُ بالعَظائِمِ وَرَمَوهُ بِها، فَضاقَ صَدرُهُ فَأنزَلَ اللهُ عزوجل:

«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ - فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُن مِنَ السَّاجِدِينَ» [3] ، ثُمَّ كَذّبوهُ وَرَموهُ، فَحَزِنَ لِذلِكَ، فأنزَلَ اللهُ عزوجل: «قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ الله يَجْحَدُونَ - وَلَقَدْكُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَي مَا كُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّي أَتَاهُمْ نَصْرُنَا» [4] .

فَألزَمَ النَّبِيّ صلي الله عليه وآله نَفسَهُ الصّبرَ، فَتَعَدّوا فَذَكروا اللهَ تَبارَكَ وَتَعالي وَكَذّبوهُ، فَقالَ: قَد صَبَرتُ في نَفسي وَأهلي وَعرِضي وَلا صَبرَ لي عَلي ذِكرِ إلهي، فَأنزَلَ اللهُ عزوجل: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَ اتِ وَالْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ مَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ - فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ» [5] ، فَصَبَرَ النَّبِيّ صلي الله عليه وآله في جَميعِ أحوالِهِ، ثُمَّ بُشِّرَ في عِترَتِهِ بِالأئمَّةِ ووُصِفوا بِالصَّبرِ، فقالَ: جَلّ ثناؤهُ: «وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بَِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ» [6] فَعِندَ ذلِكَ قالَ رَسولُ الله صلي الله عليه وآله: الصَّبرُ مِنَ الإيمانِ كَالرّأسِ مِنَ الجَسَدِ، فَشَكَرَ اللهُ عزوجل ذلِكَ لَهُ، فَأنزَلَ اللهُ عزوجل: «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَي عَلَي بَنِي إِسْرَ ائيلَ بِمَا صَبَرُوا وَ دَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ» [7] فَقالَ صلي الله عليه وآله: إنَّهُ بُشري وَانتِقامٌ، فأباحَ اللهُ عزوجل لَهُ قِتالَ المُشرِكينَ فَأنزَلَ (اللهُ): «اقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ» [8] ، «وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» [9] فَقَتَلَهُم اللهُ علي يَدَي رَسولِ الله صلي الله عليه وآله وَأحِبّائِهِ، وَجَعَلَ لَهُ ثَوابَ صَبرِهِ مَعَ ما ادَّخَرَ لَهُ في الآخِرَةِ، فَمَن صَبَرَ وَاحتَسَبَ لَم يَخرُج مِنَ الدُّنيا حَتّي يُقِرَّ (اللهُ) لَهُ عَينَهُ في أعدائِهِ، مَعَ ما يَدّخِرُ لَهُ في الآخِرَةِ. [10] .


پاورقي

[1] المزمل:11 و12.

[2] فصلت:34 و35.

[3] الحجر: 97 و98.

[4] الأنعام: 33 و34.

[5] ق: 38 و39.

[6] السجدة:24.

[7] الأعراف: 137.

[8] التوبة:5.

[9] البقرة:191،النساء:91.

[10] الكافي: ج2 ص88 ح3، بحار الأنوار: ج71 ص60 ح1 نقلاً عنه.


ختامه مسك


كتب مولانا الصادق عليه السلام الي بعض الناس: اذا أردت أن يختم بخير عملك حتي تقبض و انت في افضل الأعمال، فعظم الله حقه أن تبذل نعماته في معاصيه، و أن تغتر بحلمه عنك، و أكرم كل من وجدته يذكرنا أو ينتحل مودتنا [1] .

امام صادق عليه السلام براي بعضي از مردم اين گونه نوشت: اگر مي خواهي عاقبت به خير شوي و تا آخر عمر در حال انجام بهترين اعمال باشي، حقوق الهي را بزرگ بشمار و نعمت هاي او را در راه معصيت او صرف مكن، و مغرور به حلم و بردباري او نباش، و تكريم و احسان نما به كسي كه ما را ياد مي كند و يا وابسته به ما است، و اظهار محبت به ما خاندان مي نمايد.



[ صفحه 181]




پاورقي

[1] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 7، ح 8، باب 30.


المجلس 03


فلما كان اليوم الثالث بكرت الي مولاي فاستؤذن لي فدخلت فأذن لي بالجلوس فجلست، فقال عليه السلام: -

الحمد لله الذي اصطفانا و لم يصطف علينا، اصطفانا بعلمه، و أيدنا بحلمه من شذ عنا فالنار مأواه، و من تفيأ بظل دوحتنا فالجنة مثواه... قد شرحت لك يا مفضل خلق الانسان، و ما دبر به، و تنقله في احواله، و ما فيه من الاعتبار، و شرحت لك امر الحيوان... و انا ابتدي ء الآن بذكر السماء و الشمس و القمر و النجوم و الفلك و الليل و النهار و الحر و البرد و الرياح و الجواهر الأربعة الأرض و الماء و الهواء و النار و المطر و الصخر و الجبال و الطين و الحجارة و النخل و الشجر و ما في ذلك من الأدلة و العبر.



[ صفحه 104]




مواسات


موضوع مواسات از نظر اسلام با معناي وسيع خود تمام ابعاد زندگي را در بر مي گيرد و در هر بعدي دستورهاي سازنده اي به انسان ها مي دهد.

از نظر دين مقدس اسلام، رئيس و سرپرست خانواده در مورد غذا نبايد براي خود امتيازي قائل شود.

در روايتي آمده است: براي انسان سزاوار نيست كه در منزل غذاي اختصاصي داشته باشد و ساير افراد خانواده از آن نخورند. [1] .

سفارش اسلام اين است كه مواسات در غذا و لباس حتي در مورد زيردستان نيز رعايت شود: از ابوذر غفاري نقل شده كه گفته است: شنيدم از پيامبر اسلام كه مي فرمود: زيردستان شما برادران شما هستند؛ از آنچه مي پوشيد، به آن ها نيز بپوشانيد و از آنچه مي خوريد، به آنان نيز بخورانيد. [2] .

بعد از اين توصيه، لباس زيردستان و غلام ابوذر كمترين تفاوتي با لباس او نداشت.



[ صفحه 112]



قرآن كريم مواسات افراد جامعه را با محكم ترين پيوندهاي عاطفي به عنوان اخوت بيان كرده مي فرمايد:

(فان تابوا و أقاموا الصلوة و آتوا الزكوة فاخوانكم في الدين) [3] .

اگر مشركان توبه كنند و نماز را به پا دارند و زكات بپردازند، برادر ديني شما هستند.

اخوت اسلامي ايجاب مي كند كه همه مسلمانان چون خانواده اي بزرگ در شادي و غم يكديگر شريك باشند. از اخوت اسلامي به دور است كه انساني سير و پوشيده و داراي امكانات زندگي باشد، ولي برادر دينيش داراي امكانات زندگي كمتري نباشند.

امام صادق عليه السلام فرموده است: اگر تو پيش خدمتي داري، ولي برادر ديني تو ندارد، بايد پيشكارت را بفرستي تا برادرت را در تهيه ي غذا و شستشوي لباس و ساير نيازمندي ها ياري كند. [4] .

از روش زندگي امام صادق عليه السلام چشم اندازهايي از مواسات و برادري به چشم مي خورد كه به نمونه اي اشاره مي كنيم:


پاورقي

[1] تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 98.

[2] تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 98.

[3] سوره ي توبه، آيه ي 10.

[4] الكافي، ج 2، ص 169.


التعصب بين المذاهب


هذه بعض كلمات علماء ذلك العصر أوردناها ليتضح للقاري ء سير العلم في تلك الأدوار، و الخلاف الذي أدي الي الارتباكات التي أحاطت بمفهومه و بلغ الحال الي تطور مؤلم أدي الي الطعن في المعتقدات، و نتج من وراء ذلك ثورات دموية ذهبت بكثير من النفوس و الأموال بشكل يبعث علي الأسف الشديد لما حل من التطاحن بين المذاهب، فأصبحوا أعداء متخاصمين في المعتقدات و قد عامل بعضهم بعضا معاملة الخارجين عن الدين حتي قال محمد بن موسي الحنفي قاضي دمشق المتوفي سنة 506 ه: «لو كان لي من الأمر شي ء لأخذت علي الشافعية الجزية» و يقول أبوحامد الطوسي المتوفي سنة 567 ه: «لو كان لي أمر لوضعت علي الحنابلة الجزية».

ان أسباب تلك الفتن التي حلت بالمسلمين كلها تعود لمسايرة بعض العلماء للدولة، يشايعها و يؤيد وجهة نظرها، فاغدقت عليه العطاء و بذلك أصبح العلم مسايرا للدولة.

و لو استقل العلم عن مؤثرات السياسة في تلك العصور، لأرغمت الدولة علي الخضوع له و لسارت في ركابه، و في ذلك سعادة الأمة، ولكن بعض حملة العلم بمسايرتهم لولاة الأمر الذين انحرفوا عن الدين أصبحوا دعامة تستند عليها سلطتهم الجائرة في أهم الأمور، مما جعل الناس ينظرون الي الاسلام و هو مسلوب القوة العادلة عن تنظيم شؤون العالم. و الدين أجل و أسمي من أن يكون مهبا للاهواء، أو مثارا لاختلاف الآراء أو مجالا لتحزب العلماء.

و علي أي حال فقد اصطدمت الطوائف اصطداما عنيفا، و خلقت كثيرا من المشاكل التي هي في نهاية التعقيد و لا يمكن حلها ما دام علماء الدولة هم المحور لتلك الأمور، و منهم تنبعث تلك الأفكار التي تتحرك بها شعور العامة فيقع من وراء ذلك حوادث مؤلمة.

و اذا نظرنا الي الحوادث المؤلمة التي حصل فيها التشاجر و التطاحن بين معتنقي المذاهب الأربعة، فان ذلك يبعث في نفوسنا الألم، مما وصلت اليه الحالة السيئة بين جماعات الامة، و يدلنا ذلك بكل وضوح علي إبطال من يدعي لهم الانفاق و عدم الخلاف، و هو بذلك يستدل علي أحقية مذاهبهم، و صدق معتقداتهم، كما ذهب اليه صاحب كتاب التبصير و غيره ممن يطلقون



[ صفحه 191]



الأقوال بدون تدبر، و يحكمون بدون تثبت.

ليت شعري أخفيت عليهم تلك الحوادث التي وقعت بين الحنفية و الحنابلة، و بين الحنابلة و الشافعية، يوم قام خطباء الحنفية يلعنون الحنابلة الشوافع علي المنابر، و الحنابلة يحرقون مسجدا للشافعية بمرو.

و تقع هناك فتنة ذهب تحت هياجها خلق كثير، و يعظم الأمر و الخلاف بين الحنفية الشافعية في نيسابور، و تقع فتنة مبعثها التعصب المذهبي، فتحرق الأسواق و المدارس، و يكثر القتل في الشافعية فينتصرون بعد ذلك علي الحنفية، و يسرفون في أخذ الثأر منهم و ذلك في سنة 554 ه و مثلها تقع بين الشافعية و الحنابلة، و تضطر السلطة الي التدخل في حسم النزاع بالقوة، و ذلك في سنة 716 ه [1] و كثر القتل و حرق المساكن و الاسواق في اصبهان و كان منشؤه التعصب. [2] .

و لشدة وقوع الفتن ببغداد فقد نادي منادي السلطان بمنع الفتن و عدم ذكر المذاهب و الخصومة فيها. [3] .

و كان الحنابلة يخلون في أعمالهم بالأمن، و يرهجون بغداد، و يستظهرون بالعميان علي الشافعية الذين كانوا يأوون للمساجد، فاذا مر بهم شافعي المذهب أغروا به العميان فيضربونه [4] و كان رئيس الحنابلة و زعيمهم الديني الشيخ البربهاري يتولي اثارة الفتنة و ذلك في سنة 323 ه.

و لما تولي القشيري الوعظ بالمدرسة النظامية عظم ذلك علي الحنابلة فحطوا منه، و كان ينال منهم فوقعت بينهم فتنة ذهبت بكثير من النفوس [5] و اشتد تعصب محب الدين محمد الهندي الحنفي المتوفي سنة 789 ه علي الشافعية و كان يظهر التدين و النسك، و يري تعصبه عليهم تدينا والدين بري ء من ذلك [6] و تجتمع بقية المذاهب علي الحنابلة غضبا علي أعمال ابن تيمية و نودي في دمشق و غيرها: من كان علي دين ابن تيمية حل ماله و دمه بمعني انهم كفرة يعاملون معاملة الكافرين، علي ان الشيخ ابن حاتم الحنبلي يقول: «من لم يكن حنبليا فليس



[ صفحه 192]



بمسلم» [7] فهو يكفر جميع المسلمين، و عكسه الشيخ أبوبكر المقري الواعظ في جوامع بغداد ذهب الي تكفير الحنابلة أجمع. [8] .

و لقد لقي الشيخ عبدالغني المقدسي المتوفي سنة 600 ه من التحامل عليه و التكفير له و للحنابلة بدمشق ما يطول ذكره حتي هجر دمشق.

و تكفير الفرق بعضها بعضا أمر شائع يحز في صدر الحق، و يؤلم التأريخ وقعه، و يتبرأ الاسلام منه.

هذا ابوسهل بن زياد القطان و كان من الحفاظ و الثقات عندهم يذهب الي تكفير المعتزلة مستدلا بقوله تعالي: «يا أيها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين كفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا في الأرض» الآية. و ثارت فتن عمياء و وقعت حوادث مؤلمة مبعثها التعصب الأعمي.

فهذا الشيخ ابواسحاق ابراهيم بن علي بن يوسف الفيروزابادي المتوفي سنة 479 ه و كان شيخ الشافعية و عالمهم المبرز تعصب الحنابلة عليه فتكلموا فيه و بالغوا في الأذي بألسنتهم فثارت فتنة عظيمة أدت الي ذهاب نفوس من الطرفين، و انتصر السلطان لأبي اسحاق فسجن شيخ الشافعية. [9] و هذا الفقيه ابومنصور المتوفي سنة 567 ه قتله الحنابلة بالسم تعصبا عليه، قال ابن الجوزي ان الحنابلة دسوا اليه امرأة جاءت اليه بصحن حلوي و قالت: هذا يا سيدي من غزلي، فأكل هو و امرأته و ولد له صغير فأصبحوا موتي و كان من علماء الشافعية المبرزين، [10] و كذلك ابوالحسن بن فورك قتل مسموما بسبب التعصب و ابوعلي خادم المستنصر كان من أئمة الشافعية في مصر، و كان يجلس في حلقة ابن عبدالحكم و يناظرهم فسعوا به الي السلطان و قالوا: هذا جاسوس فحبسه سبع سنين، و اجتمع مشايخ المذاهب في هراة عندالملك الب ارسلان يستغيثون به من الشيخ محمد بن عبدالله الانصاري الحنبلي بعد أن جعلوا صنما تحت سجادته و يقولون للملك انه مجسم و انه يترك في محرابه صنما يزعم ان الله علي صورته فتفحص الملك و وجد الأمر كذلك. [11] .



[ صفحه 193]




پاورقي

[1] البداية و النهاية ج 14 و 76.

[2] مرآة الجنان ج 3 ص 343.

[3] المنتظم ح 10 ص 111.

[4] ابن الاثير ج 8 ص 229.

[5] مرآة الجنان ج 3 ص 97.

[6] شذرات الذهب ج 6 ص 260.

[7] تذكرة الحفاظ ج 3 ص 375.

[8] شذرات الذهب ج 3 ص 253.

[9] طبقات الشافعية ج 3 ص 109.

[10] طبقات الشافعية ج 4 ص 184.

[11] تذكرة الحفاظ ج 3 ص 358.


الخراج في عهد مالك


أما مسألة الخراج التي عظم أمرها في العهد الأموي، و انتقد العباسيون سياسة الأمويين فيها و وعدوا الناس خيرا، و قطعوا علي أنفسهم عهودا في تخفيفها، و العمل فيها بما أمر الله و رسوله، فكانت نتيجة الأمر أن يتضاعف البلاء و يكون الحال فيها أعظم مما كان في العهد الأموي، حتي التجأ بعضهم إلي الإحتماء باسم رجال الدولة كالوزير مقابل ذلك مقدار من المال في السنة.

يقول الجهشياري: إن من أهل الخراج من يلجي ء أرضه و ضياعه إلي خاصة الملك و بطانته لأحد أمرين: إما للإمتناع من جور العمال و ظلم الولاة و إما لدفع ما يلزمهم من الحق و الكسر له. و يعطي الجهشياري مثلا لذلك بقوله:

جاء رجل من أهل الأهواز إلي أبي أيوب المورياني و هو وزير المنصور



[ صفحه 536]



فقال له: إن ضيعتي بالأهواز قد حمل علي فيها العمال، فإن رأي الوزير أن يعيرني اسمه أجعله عليها، و أحمل له كل سنة مائة ألف درهم.

فقال له: «قد وهبت لك اسمي فافعل ما بدا لك». و في العام التالي أحضر الرجل المال و دخل علي أبي أيوب و أعلمه أنه قد انتفع باسمه، و أنه قد حمل المال فسر أبوأيوب كثيرا. [1] .

و كان أبوأيوب عبدا للمنصور اشتراه صبيا قبل الخلافة، و قلده الوزارة في خلافته، ثم غضب عليه فقتله سنة 135 ه و استصفي أمواله، و قلد الوزارة من بعده للربيع بن يونس مولي آل عثمان بن عفان، و لم يزل وزيرا إلي أن مات المنصور. [2] .

و ليس في وسعنا أن نتوسع في قضية الخراج و تلاعب الجباة في ذلك و ما نال أهل الخراج من الشدة و التعذيب، بالسباع و الزنابير و السنانير [3] و ذلك في عهد المهدي العباسي.

و اشتد الأمر كلما امتد الزمن بالدولة العباسية، فقد كان عمال الخراج يستعملون وسائل الشدة و أنواع التعذيب، ما وصفوا بأنهم: عتاة ليس في قلوبهم رحمة و لا إيمان، شر من الأفاعي يضربون الناس و يحبسونهم، و يعلقون الرجل البدين من ذراع واحد حتي يموت.

و من أظرف ما جري في عهده الوزير ابن الفرات قصة ملخصها: أنه أراد إجراء الحساب مع محمد بن جعفر بن الحجاج سنة 296 ه فطلب رجلا لا يؤمن بالله و اليوم الآخر، فانتدب له رجل يكني بأبي منصور فأحضر ابن الحجاج بين يديه و شتمه أبومنصور و افتري عليه، ثم أمر بتجريده و إيقاع المكروه به. و ابن الحجاج يقول: يكفي الله، ثم أمر أبومنصور بنصب دقل و جعل في رأسه بكرة فيها حبل، و أمر برفع ابن الحجاج إلي أعلي الدقل و هو يستغيث و يقول: يكفي الله، فما زال معلقا و أبومنصور يقول: المال المال. و هو غضبان حتي اختلط من شدة الغضب، و قال لمن يمسك الحبال: أرسلوا ابن الفاعلة و هو يري أنهم يتوقفون، و هو يحاول بذلك تهديده فأرسلوا ابن الحجاج و كان بدينا فسقط علي عنق أبي المنصور، فدقها و خر علي وجهه وسقط ابن الحجاج مغشيا عليه، فحمل أبومنصور إلي منزله في محمل فمات



[ صفحه 537]



في الطريق، ورد ابن الحجاج إلي محبسه و قد تخلص من التلف. [4] .

و كان أحد عمالهم يشتد في المطالبة بالأموال، فكان يضع علي بطون الناس أطسات الجمر، و منهم من يستعمل الدبابيس يضربون بها رؤوس أهل الخراج، إلي غير ذلك من أعمال القسوة و الشدة مما لم يكن أكثره في العهد الأموي.

هذه نظرة موجزة لسياسة العباسيين و سيرتهم التي ساروا فيها بالرعية، و هي امتداد لسيرة الأمويين بل فيها ما هو أشد من ذلك.

و الغرض أن الأمة لم تحقق أمانيها في ظل الدولة العباسية، و قد أنكر الناس سوء المعاملة، و كانت ظلمة السجن قد حجبت شعاع الحرية، و لغة السيف أخرست المتظلم، و قد وقف أهل البيت و أتباعهم موقف الحزم و البطولة، و لم يتنازلوا عن المعارضة و شدة الإنكار، فكانت معاملة بني العباس لهم و لأنصارهم بقسوة متجردة عن معاني الرحمة، و راقبوهم أشد المراقبة و ضيقوا عليهم سعة الدنيا ليحملوهم علي التنازل عن مبادئهم.

فكان نصيب بني العباس و أعوانهم التمتع بمسرات الحياة و لذائذ الدنيا و جمع الأموال و نشر السلطان، و إزهاق النفوس و حصد الرقاب.

و كان نصيب أهل البيت و أنصارهم ألم الحديد، و ثقل القيود، و ظلمة السجون، و التحلي بابراد الشهادة و هي مطرزة بدمائهم الزكية.


پاورقي

[1] الوزراء و الكتاب ص 83.

[2] أبوأيوب اسمه سليمان المورياني من قرية موريان من قري الأهواز.

[3] الجهشياري ص 103.

[4] الحضارة الاسلامية ص 326.


الخلاصة


ان تفرق المسلمين و اختلافهم في المذاهب، و تعصب كل لمذهبه و الانتصار له قد ملأجو العالم الاسلامي بفتن يتبع بعضها بعضا، و هذا التعصب و التحزب هو الذي حمل سيوف المسلمين بعضهم علي بعص، و حلل دماءهم و أموالهم وأعراضهم، و حرف الكتاب و السنة ثم صيرهما كالعدم بسد باب الاجتهاد.

ثم ترتب علي هذا الافتراق تقويم كل لعمود الشقاق، و صار كل منهم يعتز بمن مال اليه من الملوك علي خصمه و عظمت المجادلة و اشتدت المناضلة. وأسباب ذلك ترجع الي التزلف للأمراء و الخلفاء، و التزاحم علي منصب القضاء، كما ذكر ذلك الغزالي و غيره، و قد شدد النكير علي من ينتقل من مذهب لآخر.

و حدث من وراء ذلك فتن و مشاغبات بين المذاهب، كما حدث للسمعاني [1] عندما انتقل من مذهب النعمان الي مذهب الشافعي، فقامت الحرب علي ساق و اضطرمت بين الفريقين نيران فتنة كادت تملأ ما بين خراسان و العراق، و اضطرب أهل مرو لذلك اضطرابا، و ذلك في سنة 468 ه و أدي الأمر الي غلق باب الجامع، و رفعوا الأمر للسلطان فنفاه من مرو و لم يعد اليها الا بعد مدة [2] و كثير أمثال السمعاني قد واجهوا مصائب عند تحولهم من مذهب الي مذهب.

و أدي الخلاف بين المذاهب: بأن بعضهم يرمي بعضا بالكفر، كما صرح القشيري في كلامه للوزير عندما أراد حل مشكلة الخلاف بين الحنبلية و الشافعية. و كان القشيري زعيم الشافعية فقال للوزير: أي صلح يكون بيننا؟ انما يكون الصلح بين مختصمين علي ولاية أو دين او تنازع في ملك. فأما هؤلاء فانهم



[ صفحه 170]



يزعمون أنا كفار، و نحن نزعم أن من لا يعتقد ما نعتقده كافر، فأي صلح يكون بيننا؟ [3] .

و ذهب بعضهم الي لزوم تعزير من انتقل من مذهب لمذهب، و عدم قبول شهادته (كما اشتهر بين الحنفية، من أن الحنفي اذا انتقل الي مذهب الشافعي يعزر، و اذا كان بالعكس يخلع، و قيل لا تقبل شهادته [4] و منعوا اقتداء بعض أهل المذاهب بالبعض الآخر، الي غير ذلك من الأمور التي هي بعيدة عن روح الاسلام، و لا يقرها أولئك الأئمة، و لا يرضون بها. بل تجد الحنفي في كثير من البلاد لا يصلي خلف الشافعي. و كسر بعضهم سبابة مصل لرفعه اياها في التشهد لأن ذلك محرم عندهم، كما ذهب اليه الكيداني و غيره من الحنفية، و اختلفوا في تزويج الحنفية بالشافعي، لقول بعضهم: لا يصح ذلك لأنها تشك في ايمانها، يعني أن الشافعية و غيرهم من الأشعرية يجوزون أن يقول المسلم: أنا مؤمن ان شاء الله. و قال آخرون: يصح نكاحها - أن الشافعية - قياسا علي الذمية [5] .

و بهذا الاختلاف وقع من الفتن بين المختلفين في الفروع و في الأصول ما سود وجه التاريخ، و كدر صفو الأخوة، و ذهب بجهود المصلحين أدراج الرياح، و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

و في الحقيقة ان مبعث ذلك انما هو حب الرياسة و الاثرة، و شغب المتدخلين في صفوف المسلمين لايقاد نار البغضاء و الحقد، و لو رجعنا الي الواقع نجد ذلك الشذوذ و التطرف الذي ارتكبه المتعصبون بعيدا كل البعد عن الدين.

و بعد أن مرت تلك الأدوار و ما فيها - و في ذمة التأريخ ذلك - فنحن اليوم أحوج ما نكون الي الوحدة و التفاهم، لرفع تلك الأشواك التي غرست في طريق تفاهم المسلم مع أخيه، لأنا في مشاكل أمام خصوم الاسلام لا يحلها الا الاتحاد و الرجوع الي الأمر الأول، و اتباع أوامر الرسول و تعاليم القرآن، و أخذ العلم من أهله، و أن نعرف الحق حقا فنتبعه و الباطل باطلا فنتجنبه، لنعيش عيش سعادة و هناء تحت ظلال الدين الحنيف.

و الي الله نبتهل أن يجعل كلمة الاسلام هي العليا. و أن يجمع شمل المسلمين



[ صفحه 171]



و ينصرهم علي خصومهم الذين يكيدون لهم و يسعون في تفريق كلمتهم، و ما النصر الا من عندالله.

«واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا، و اذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم أعداء فألف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته اخوانا».



[ صفحه 175]




پاورقي

[1] هو منصور بن احمد التميمي ابوالمظفر السمعاني المتوفي سنة 489 ه بمرو كان حنفي المذهب فنشر المذهب الشافعي مدعيا ان الله امره بذلك في الرؤيا اذ رأي رب العزة المقام فقال له: عد الينا، فأول ذلك بانه اراد مذهب الشافعي.

[2] طبقات الشافعية جد 4 ص 25 - 23.

[3] ذيل طبقات الحنابلة لابن رجب ج 1 ص 22.

[4] ايقاظ همم ذوي الابصار ص 76.

[5] الوحدة الاسلامية 146 - 145.


نظرة عامة


و نعود و العود أحمد، نعود لنلقي نظرة حول المذاهب و انتشارها، بعد دراسة طويلة، و بحث واسع مجهد، و ترويض للنفس علي تحمل الصعوبات، و اجتياز العقبات، التي تحول بين الباحث و بين الوصول الي الغاية.

و ان الناظر الي تأريخ المذاهب يلزمه أن يروض نفسه علي أن يسير وفق الأمور التي يقتنع بصحتها، فان هناك عاطفة و تعصبا، و هناك سياسة و تدخلا، و هناك عداء و تحزبا، فلا بد اذا من الوقوف وقفة المتبصر الطالب للحقيقة، المتجرد عن التحيز و التعصب، ليسهل عليه أن يقتطف زهرة الحقيقة من بين تلك الأشواك، و يعرف وجه الصواب، و تتضح له الأغراض التي كمنت وراء ستار شفاف من المظاهر.

لذلك ينبغي أن أشير الي الصعوبة التي يلقاها الباحث عن المذاهب لوجود عقبات التعصب، و ترسبات الطائفية، و أن أكثر من كتب في هذا الموضوع لم يساعده التوفيق علي ترويض نفسه لتحمل الصعوبات، و قد استعرضنا في أبحاثنا هذه الي كشف الحقيقة و اظهار الواقع، و ان كنا قد تعمدنا ترك أشياء كثيرة ربما يكون بذكرها احتمال تحامل أو طعن، و نحن نبرأ الي الله من ذلك، فلم نقصد الا الخدمة للمصلحة العامة، و محاربة تلك النعرات التي من ورائها خصومات و تشاجر، و فرقة و تباعد، و اتهام بالباطل و هضم للحقائق و ظلم للتاريخ.

و قد رأينا كيف انقسم العلماء في القرن الثاني الي قسمين، أهل حديث و أهل رأي، و كان أهل المدينة يمثلون القسم الأول، و أهل العراق يمثلون القسم الثاني، و أصبح لكل جانب أنصار و متعصبون، و اشتهر أبوحنيفة بالقياس و قلة الحديث.

سئل رقبة بن مسقلة عن أبي حنيفة فقال: هو أعلم الناس بما لم يكن، و أجهلهم بما كان، و قد روي هذا القول عن حفص بن غياث. يريد أنه لم يكن له علم بآثار من مضي [1] .



[ صفحه 530]



و أصبح أهل الحديث ينقمون علي أهل الرأي، حتي خرج ذلك النزاع عن حدود المقاييس العلمية، و بلغ الي التهاجي و التعصب، فكان كل فريق يحاول الانتصار علي الآخر، فهذا يهجو خصمه بشعره، و ذلك يرد عليه بالمثل، و تحيز لكل فريق جماعة، و تعددت عوامل الفرقة حتي أدي ذلك الي الطعن في العقائد، و الحط من الكرامات.

و في ذلك العصر اتسع نطاق النشاط العلمي، فكان في كل بلد امام له مذهب ينسب اليه، ففي الشام مذهب الاوزاعي، و في مصر مذهب الليث بن سعد، و في الكوفة مذهب سفيان الثوري و ابن عيينة، و غيرها من المذاهب التي انقرضت و لم يكتب لها البقاء.

ولكن المذهب الحنفي قد سعد دون غيره برجال دونوا فيه و ألفوا، و كانت لهم السلطة التشريعية، فأبويوسف قاضي قضاة الدولة العباسية كان يتولي نشر المذهب بقوة سلطانه، و نفوذ أمره.

و اذا أردنا أن نقيس شهرة أبي حنيفة في عصره، و منزلته في مجتمعه، فلا يعدو أن يكون واحدا من الشخصيات التي نبغت في ذلك العصر، بل كان الكثير منهم يفوقه بالشهرة.

ولكنه علي ممر الزمن أصبح أبوحنيفة يذكر اسمه بالاعجاب في العالم الاسلامي فان ذلك يجب أن يلاحظ كنتيجة للعصور المتأخرة و لتلامذة أبي حنيفة، و علي الأخص لمحمد بن الحسن الشيباني فقد كتبوا كتبا و دونوا فيها كل العلوم و التجارب، و أضافوها الي السلف و ختموا كل ذلك بخاتم راويهم الأخير و هو أبوحنيفة، فكان من أجل ذلك عند الأجيال المتأخرة هو المبدع الوحيد، و المؤسس لعلم الفقه و طريقته، و الفقهاء الكبار الذين عاشوا قبله، و الذين عاصروه لا يعرف عنهم شي ء، من أجل نقص الكتب التي تحمل اسمهم. و من ناحية أخري فقد كانت مساهمة تلامذة أبي حنيفة في تكوين الروايات و تكميلها غير منفصلة عن عمل استاذهم [2] .

و كان لتلامذة أبي حنيفة آراء خاصة فانك تجد في كتب الحنفية أقوال أبي يوسف، و محمد بن الحسن و زفر بن الهذيل، حسب ما يظهر لهم من المعاني و الآثار فوافقوا أباحنيفة في بعضها، و خالفوه في كثير من الآراء و الأقوال، و قد حاول بعض الحنفية أن يجعل أقوالهم المخالفة لأبي حنيفة أقوالا له رجع



[ صفحه 531]



عنها، أو أن أباحنيفة جعل ما يصح من الحديث مذهبا له، فتكون أقوال تلامذته التي اجتهدوا فيها و استخرجوها من الأحاديث هي أقوال أبي حنيفة و آراءه، و بهذا تكون المذهب و نسب المجموع اليه.

و هكذا مذهب مالك بن أنس فقد تولي نشره سلطان الأندلس، عندما بلغه ثناء مالك عليه، و كان يحيي بن يحيي المتوفي سنة 233 ه مكينا عنده، قال أحمد بن خالد: لم يعط أحد من أهل العلم بالأندلس منذ دخلها الاسلام، من الحظوة و عظيم القدر، و جلالة الذكر ما اعطيه يحيي بن يحيي.

و كان السلطان لا يولي قاصيا في أقطار الاندلس الا بمشورته و اعتباره، و لا يشير الا باصحابه، و الناس سراع الي الدنيا. فاقبلوا علي ما يرجون به بلوغ ما يرضيهم [3] .

كما أن مالك نفسه كان مكينا عند العباسيين يصلونه بجوائزهم، و يرفعون من شأنه، حتي أن الأمراء كانوا يخشون سطوته، و الحرس يأتمرون بأمره، بسجن من يريد سجنه، و اطلاق من يريد اطلاقه، و كان يحضر عند الوالي فيعرض عليه السحن فيأمره بضرب هذا مائة، و هذا مائتين، و قطع هذا، و صلب ذاك [4] .

و حاول المنصور أن يجعل مالك هو المصدر للتشريع، فنهي غيره من العلماء عن الافتاء: و طلب منه أن يضع كتابا يحمل الناس علي العمل به.

و قد رأينا فيما سبق أن المنصور قد غضب عليه قبل ذلك لفتوي تخالف غرضه، فعذب مالك و ضرب خمسين سوطا حتي انخلعت كتفه، و هذا ما يدلنا علي أن المنصور يناصر العلماء ما لم تمس تعاليم أحدهم بصالح سلطانه، فهو يري أن مركز الخلافة فوق كل شي ء، و قد طارد العلماء الذين انتقدوا اعماله.

أما الشافعي و هو تلميذ مالك و من عداد أهل الحديث، فقد انتشر مذهبه بمصر بواسطة تلامذته، و مكانتهم في مجتمعهم، و قد زاحم مذهبه مذهب مالك حتي تعصب عليه اصحاب مالك فقتلوه شهيدا [5] و جاءت الدولة الأيوبية، و كان ملوكها شافعية، فناصروا مذهب الشافعي و نشروه، و بنوا له المدارس فاقبل الناس عليه.



[ صفحه 532]



و قد أشرنا عن قريب في هذا الجزء الي مذهب أحمد و انتشاره، و كيف تكون، فلا نطيل الحديث بذلك.

و صفوة القول ان المذاهب الأربعة المعمول بها كانت تنتشر تحت تأثير عوامل لو ساعدت غيرها من المذاهب السنية المعمول بها في ذلك الزمن لطال عمرها، و امتد الزمن بها، كمذهب الأوزاعي، و الظاهري، و ابن جرير و الأعمش، و الليث بن سعد و غيرهم.

و كان من وراء تأثير الدعاية القوية للمذاهب الأربعة و مناصرة السلطات لها أن أقبل الناس عليها و هجروا ما سواها، و قد صدر مرسوم في عهد المنتصر العباسي، يقضي بالالتزام بقول المشايخ السابقين، و أن لا يذكر قول مع أقوالهم، و أفتي علماء الأمصار بوجوب اتباع المذاهب الأربعة، و تحريم ما عداها، و بهذا اغلق باب الاجتهاد في وجوه أتباع المذاهب الأربعة. و لا قائل من السلف بغلق باب الاجتهاد، و بهذا سارت المذاهب الأربعة في طريق الانتشار دون غيرها من المذهب السنية المعمول بها كما تقدم. و قد تكفلت أبحاثنا في هذا الكتاب باجزائه جميعا، كل ماله علاقة بتكوين المذاهب و انتشارها.

و في الختام ابتهل الي الله تعالي أن يتقبل اعمالنا، و منه وحده عزوجل أطلب المكافأة و الجزاء، و هو حسبنا و نعم الوكيل، كما نسأله تعالي مكافأة من شجعنا من الأدباء في تقريظ هذا الكتاب نظما و نثرا، و سننشر ذلك في كلمة الختام مع الشكر و التقدير لهم. و الي هنا ينتهي الجزء الرابع و الي اللقاء في الجزء الخامس ان شاء الله.

«و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه أنيب».


پاورقي

[1] تمهيد لتاريخ الفلسفة الاسلامية ص 213.

[2] نظرة عامة في تاريخ الفقه الاسلامي ص 235.

[3] ابن خلكان ج 2 ص 116.

[4] مالك بن أنس لامين الخولي ص 319.

[5] توالي التأسيس لابن حجر ص 86.


فروضه


فروض الوضوء عند الشيعة خمسة:

1- النية و هي: الارادة، أو القصد الي الفعل علي أن يكون الباعث اليه أمر الله تعالي، و لابد فيها من الاخلاص، فلو لم يكن مخلصا لا يصح علي تفصيل يذكره الفقهاء في باب النية بداعي امتثال أمر الله، و اطاعته.

2 - غسل الوجه: و هو ما دارت عليه الابهام. و الوسطي عرضا، و ما بين قصاص الشعر الي طرف الذقن طولا، و يجب الابتداء بأعلي الوجه الي الأسفل.

3 - غسل اليدين من المرفقين الي أطراف الأصابع، و المرفق مجمع عظمي الذراع و العضد و يجب غسله مع اليد.

4 - مسح مقدم الرأس و يكفي فيه المسمي، ولو قدر أصبع الي ثلاثة أصابع.

5 - مسح الرجلين من أطراف الأصابع الي الكعبين، و هما قبتا القدم.

و شرائط الوضوء طهارة الماء و اطلاقه، و عدم استعماله في التطهير من الخبث، و طهارة أعضاء الوضوء، و عدم المانع من استعمال الماء لمرض أو عطش، و الموالاة و الترتيب كما سيأتي بيانه.

هذه هي فروض الوضوء عند الشيعة كما دلت عليه الأدلة من الكاتب و السنة النبوية بما هو مذكور في محله من كتب الفقه [1] فهم يتفقون مع



[ صفحه 183]



المذاهب في أمور و يفترقون عنها في أمور، فلننظر في ذلك لنري مدي الاتفاق و الافتراق بينهم و بين غيرهم من المذاهب، كما ننظر الي الاتفاق و الافتراق بين المذاهب الأربعة نفسها.

اتفق جميع العلماء علي اشتراط النية في الوضوء و غيره من أنواع الطهارة من الحدث، و انها فرض كما تقول به الشيعة، الا أبوحنيفة فانه لم يشترط النية في الوضوء و الغسل و اشترطها في التيمم.

و حجته أن المكلف انما أمر بغسل جسمه أو غسل هذه الأعضاء، ولو غسلهما للتبرد أو التنظيف فقد فعل ما أمر به، و قاس ذلك علي ازالة النجاسة، فانها تجزي بلا نية عند الجميع.

و قال مالك، و الشافعي، و أحمد بن حنبل، و الليث بن سعد: بوجوب النية.

و عقد الاجماع علي اشتراط النية لقوله (ص): انما الأعمال بالنيات و لكل امري ء ما نوي.


پاورقي

[1] شرائح الاسلام للمحقق الحلي، و التذكرة للعلامة الحلي، و الخلاف للشيخ الطوسي، و العروة الوثقي للسيد اليزدي، و المستمسك للسيد الحكيم، و المختصر النافع للمحقق، و غيرها من كتب الفقه.


اسماعيل بن عبدالله


اسماعيل بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب الهاشمي المتوفي سنة 145.

خرج حديثه ابن ماجة. و روي عنه ابن اخيه صالح بن معاوية و الحسين بن زيد بن علي بن الحسين و عبدالله بن مصعب الزبيري.

و وقع اشتباه في خلاصه الخزرجي بقوله و روي عنه الحسين بن علي و هذا خطأ و الصحيح ما بيناه و هو الحسين بن زين بن علي و لهذا ذكرناه هنا مع انا لم نذكر حملة الحديث من العلويين في هذا العرض.


علي بن يقطين


و أمره أشهر من أن يعرف، فقد كان يحمل الأموال الي الامام الصادق والكاظم عليه السلام و كان من الوزراء المقربين لهارون الرشيد، و مع ذلك فهو من أقرب الموالين لأهل البيت عليهم السلام سرا، فهو كمؤمن آل فرعون.

و قد شكا أمره الي الامام الكاظم عليه السلام - لعله اذ تخلي عن منصبه هذا فسيعرف أمره و يقتل، لأنه اطلع علي أسرار الخليفة - أما تري حالي و ما أنا فيه؟ فقال عليه السلام: يا علي ان لله تعالي أولياء مع أولياء الظلمة، ليدفع بهم عن أوليائه و أنت منهم يا علي [1] .

و مما يؤكد أن الامام عليه السلام قصد من وجودهم مع السلاطين، كشف كربات المؤمنين، قول الكاظم عليه السلام له: «يا علي اضمن لي خصلة اضمن لك ثلاثا».

فقال علي: جعلت فداك و ما الخصلة التي أضمنها لك، و ما الثلاث اللواتي تضمنهن لي؟ قال: فقال أبوالحسن عليه السلام: الثلاث اللواتي أضمنهن لك، أن لا يصيبك حر الحديد أبدا بقتل، و لا فاقة، و لا سقف سجن.

قال: فقال علي: و ما الخصلة التي أضمنها لك؟ قال: فقال يا علي، و أما الخصلة التي تضمن لي أن لا يأتيك ولي أبدا الا أكرمته.



[ صفحه 345]



قال: فضمن له علي الخصلة، و ضمن له أبوالحسن الثلاث [2] .

قال المامقاني في التنقيح: فهل بعد هذا يشك جاهل، فضلا عن عالم، بتحبيز الدخول في جهاز السلطة، لدفع ضرر عن أولياء الله، و جلب منفعة لهم؟!.


پاورقي

[1] معجم رجال الحديث ج 12 / 230 (ترجمته)... تنقيح المقال (ترجمته).

[2] المصدر السابق.


في اللباس و الزينة


و فيه مسألة واحدة:

مسألة: زينة المرأة التي يجوز لها اظهارها:

اختلف العلماء من المراد بالزينة التي يجوز للمرأة ان تظهرها في قوله تعالي: «و لا يبدين زينتهن لا ما ظهر منها» [1] .

و مذهب الامام الصادق: هي القرط و الدملوج و الخلخال [2] نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار [3] .

و روي ذلك عن: ابن مسعود و زيد و الباقر ابني علي و الهادي و أبي العباس. و اليه ذهب أبوحنيفة و أصحابه [4] .

و قال بعضهم: الزينة الظاهرة الثياب و ما خفي الخلخالان و القرطان والسواران و القلادة روي ذلك عن النخعي و الحسن و به قال ابن العربي و قال بعضهم: ان المقصود منه الوجه و الكفان.

روي ذلك عن ابن عمر و سعيد بن جبير و عطاء و الأوزاعي و عكرمة و جابر بن زيد و الضحاك و غيرهم من جمهور الفقهاء.

قال البعض الآخر: الظاهر من الزينة التي أبيح لها أن تبديها: الكحل و الخاتم و السوار و الخضاب و القرطة روي ذلك عن ابن عباس و قتادة و مجاهد



[ صفحه 206]



و المنصور. و قال ابن عطية: تجتهد في اخفاء كل ما هو زينة الا ما تؤدي اليه الضرورة فيما لا بد منه و قال ابن عاشور و استثني ما ظهر من الزينة و هو في ستره مشقة علي المرأة أو في تركه حرج علي النساء هو ما كان من الزينة في مواضع العمل [5] .



[ صفحه 211]




پاورقي

[1] سورة النور: 31.

[2] القرط: ما يعلق في شحمة الأذن. لسان العرب: 3 / 61 - مختار الصحاح: 530. الدملوج: المعضد من الحلي. لسان العرب: 1 / 1014. الخلخال: الذي تلبسه المرأة، المخلخل: موضع من الساق. لسان العرب: 1 / 896.

[3] البحر الزخار: 5 / 275، 276.

[4] المصدر السابق - حاشية ابن عابدين: 2 / 617 - حاشية القليوبي: 3 / 208.

[5] ينظر تفسير الطبري: 18 / 117، 118 - تفسير القرطبي: 2 / 228، 229 - تفسير ابن كثير: 5 / 88 أحكام القرآن لابن العربي: 3 / 1357 - التحرير و التنوير: 18 / 206.


التقوي مقياس التفاضل


قال: فما بال ولد آدم فيهم شريف [1] و وضيع؟ [2] .

قال عليه السلام: الشريف المطيع، و الوضيع العاصي.

قال: أليس فيهم فاضل و مفضول؟

قال عليه السلام: انما يتفاضلون بالتقوي.

قال: فتقول: ان ولد آدم كلهم سواء في الأصل، لا يتفاضلون الا بالتقوي؟

قال عليه السلام: نعم، اني وجدت أصل الخلق التراب [3] ، و الأب آدم، و الأم حواء، خلقهم اله واحد، و هم عبيده، ان الله عزوجل اختار من ولد آدم أناسا طهر ميلادهم، و طيب أبدانهم، و حفظهم في أصلاب الرجال و أرحام النساء، أخرج منهم الأنبياء و الرسل، فهم أزكي [4] فروع آدم، ما فعل ذلك لأمر استحقوه من الله عزوجل، ولكن علم الله منهم - حين ذرأهم [5] - أنهم يطيعونه، و يعبدونه، و لا يشركون به شيئا، فهؤلاء



[ صفحه 68]



بالطاعة نالوا من الله الكرامة، و المنزلة الرفيعة عنده، و هؤلاء الذين لهم الشرف و الفضل و الحسب و ساير الناس سواء، ألا من اتقي الله أكرمه، و من أطاعه أحبه، و من أحبه لم يعذبه بالنار.


پاورقي

[1] المراد به هو العالي رتبة في نظر الناس، و في أصل اللغة هو أطول جبل في بلاد العرب، أنظر لسان العرب 175:9.

[2] أي الدني من الناس. لسان العرب 397:8.

[3] قال سبحانه: (و من ايته أن خلقكم من تراب ثم اذا أنتم بشر تنتشرون). الروم: 20؛ وانظر: آل عمران: 59، الحج: 5، فاطر: 35 و.

[4] أي: أنمي و أعظم بركة.

[5] أي خلقهم. كتاب العين 193:8.


سدير الصيرفي


سدير بن حكيم بن صهيب الصيرفي الكوفي مولي، روي عن ثلاثة من الأئمة عليهم السلام السجاد والباقر والصادق، و روي عن كثير من الثقات، و بعض منهم من أصحاب الاجماع، جاء فيه مدائح و تقدير له مثل قول الصادق عليه السلام لزيد الشحام: «يا شحام اني طلبت الي الهي في سدير و عبدالسلام



[ صفحه 148]



ابن عبدالرحمن و كانا في السجن فوهبهما الله لي و خلي سبيلهما» و قوله و كان عنده سدير: «ان الله اذا أحب عبدا غته [1] بالبلاء غتا، و انا و اياكم يا سدير لنصبح به و نمسي» فاستيهابه من الله دلالة علي كبر منزلة عنده و تقدير له، و كفي بعلو درجته أنه ممن يحبه الله و يغمره بألطاف بلائه، الي ما سوي ذلك من الأحاديث.


پاورقي

[1] الغت يأتي لمعان أظهرها في المقام - الغط.


علم الهيئة و النجوم


كان الامام الصادق عليه السلام من علماء الفلك و النجوم [1] ، و له آراء و نظريات في دوران الكرة الأرضية و حركتها ، و في مقدار أشعة النجوم ، و حركة الضوء. و كان يلقي دروسه و افاداته في هذا العلم علي تلاميذه و طلاب العلم ، و يناقش محترفي علم النجوم ، و يصحح آراءهم ، و يوضح لهم أخطاءهم .

دخل علي الصادق عليه السلام منجم يماني ، فسأله الامام:ما صناعتك يا سعد ؟

قال:أنا من أهل بيت ننظر في النجوم .

فقال:كم ضوء الشمس علي ضوء القمر درجة ؟



[ صفحه 415]



قال:لا أدري .

قال:فكم ضوء القمر علي ضوء الزهرة درجة ؟

قال:لا أدري .

قال:فكم للمشتري من ضوء عطارد ؟

قال:لا أدري .

قال:فما اسم النجوم التي اذا طلعت هاجت البقر؟

قال:لا أدري .

قال:يا أخا أهل اليمن ، عندكم علماء ؟

قال:نعم ، ان عالمهم ليزجر الطير و يقفو الأثر في الساعة الواحدة مسير سير الراكب المجد .

فقال عليه السلام:ان عالم المدينة [2] أعلم من عالم اليمن ، لأن عالم المدينة ينتهي الي حيث لا يقفوا الأثر و يزجر الطير ، و يعلم ما في اللحظة الواحدة مسيرة الشمس .

قال:ما ظننت أن أحدا يعلم هذا و يدري. [3] .

كان هذا الفلكي من اليمن التي كانت من مراكز الاهتمام بالنجوم و علم الفلك بين النهرين و واسط .

و قد جاء فلكي من ( واسط ) و دخل علي الامام الصادق عليه السلام ، فسأله الصادق عليه السلام عن المنظومة الشمسية و حركة الكرة الأرضية ، و جري بينهما حوار مفصل ورد في « الكافي » نجتزي ء منه ما يهمنا في هذا المقام .



[ صفحه 416]



قال الفلكي:قلت:ما خلفت بالعراق أبصر بالنجوم مني .

فقال الامام عليه السلام:كيف دوران الفلك عندكم ؟

قال:فأخذت قلنسوتي عن رأسي فأدرتها .

فقال الامام عليه السلام:ان كان الأمر علي ما تقول ، فما بال بنات النعش و الجدي و الفرقدين لا يرون يدورون يوما من الدهر في القبلة ؟

قال:قلت:والله هذا شي ء لا أعرفه ، و لا سمعت أحدا من أهل الحساب يذكره .

فقال لي:كم السكينة من الزهرة جزءا في ضوئها ؟

قال:قلت:هذا والله نجم ما سمعت به ، و لا سمعت أحدا من الناس يذكره.

قال:سبحان الله ، فأسقطتم نجما بأسره ، فعلي ما تحسبون ؟

الي أن قال عليه السلام:صدقت ، أصل الحساب حق ، ولكن لا يعمل ذلك الا من علم مواليد الخلق كلهم. [4] .

و كان من تأثير توجيهات الامام و ارشاداته في علوم الهيئة و الفلك أن اهتم تلامذته بهذه العلوم ، و اشتغلوا بالارصاد و الأزياج و التقاويم و التنجيم و الاختبارات و غير ذلك من فروع علم الفلك من أقدم الأزمنة .

كان أبواسحاق ابراهيم بن حبيب الفزاري المتوفي عام ( 161 ه - 777 م ) ، و هو من أصحاب الامامين الصادق و موسي بن جعفر عليهماالسلام ، أول من عمل الاصطرلاب في الاسلام . [5] و أول من ألف فيه . وله في ذلك « كتاب العمل



[ صفحه 417]



بالاصطرلابات ذوات الحلق » ، و كتاب « العمل بالاصطرلاب المسطح » . [6] .

و الاصطرلاب لفظة يونانية مأخوذة من كلمة ( الاصطرلابون ) ، و معناها مرآة النجم ( اصطر:النجم ، لابون:مرآة ) . و قيل:انها لفظة فارسية أصلها ( ستارة باب ) أي كاشف النجم .

و هذا أحمد بن الحسن بن أبي الحسن الفلكي الطوسي ، تخصص في علم الفلك حتي اشتهر به ، و وضع كتاب « المنار » و كتاب « شرح التهذيب في الامامة » و له في النجوم و الفلك كتاب « ريحان المجالس و تحفة المؤانس » ، و قد نقل عنه السيد ابن طاووس . و قال عنه في كتابه « فرج المهموم »:ان الكتاب عندي ، و فيه ذكر أحاديث الكواكب و أسرارها و اختيارها. [7] .

و هذا محمد بن مسعود العياشي التميمي ، وصفه ابن النديم بقوله:من فقهاء الشيعة الامامية . أوحد أهل دهره و زمانه في غزارة العلم ، له كتاب « النجوم و الفأر » و « القيافة و الزجر » و « كتاب الطب » . [8] .

و هذا أبوعلي الحسن بن فضال من أصحاب الامام علي بن موسي الرضا عليه السلام ، وله كتاب « النجوم » و « كتاب الطب » . [9] .



[ صفحه 418]




پاورقي

[1] قولنا ان الامام عالم بالفلك و النجوم لا يعني انه فلكي أو منجم.

[2] يقصد الامام بعالم المدينة نفسه.

[3] بحارالأنوار 318:47.

[4] الكافي 549 / 351:8.

[5] فلاسفة الشيعة:74.

[6] الاصطرلاب أنواع منها المسطح و المبطح و التام و الهلالي ، و من أجهزة الرصد الاخري التي صنعها علماء الشيعة اللنبة ، و الحلقة الاعتدالية ذات الأوتار ، و ذات الحلق ، و ذات الشعبتين ، و ذات الجيب ، و ذات السمت و الارتفاع.

[7] انظر الذريعة الي تصانيف الشيعة.

[8] الفهرست:275 - 274.

[9] المصدر السابق:312.


بريد العجلي


بريد بن معاوية العجلي، كان ممن روي عن الباقر و الصادق عليهماالسلام معا، و مات في أيام الصادق عليه السلام، و قد بلغ من الجلالة و عظم الشأن عند أهل البيت حدا فوق الوثاقة، و ارتقي مقاما لديهم يعجز القلم عن وصفه، و كيف تري منزلة من يقول الصادق عليه السلام في حقه: «أوتاد الأرض و أعلام الدين أربعة: محمد



[ صفحه 318]



ابن مسلم، و بريد بن معاوية، و ليث بن البختري المرادي، و زرارة ابن أعين»، و يقول في حديث: «ان أصحاب أبي كانوا زينا أحياء و أمواتا، أعني زرارة ابن أعين، و محمد بن مسلم، و منهم ليث المرادي، و بريد العجلي، هؤلاء القوامون بالقسط، هؤلاء القوامون بالصدق، هؤلاء السابقون السابقون، اولئك المقربون». و قال فيهم في حديث آخر: «أربعة نجباء امناء الله علي حلاله و حرامه»، و يقول في آخر: «هؤلاء حفاظ الدين و امناء أبي علي حلال الله و حرامه، و هم السابقون الينا في الدنيا و السابقون الينا في الآخرة»، الي كثير أمثال هذا من التقريظ و المدح، و هو من أصحاب الباقر و الصادق عليهماالسلام الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم و الاقرار لهم بالفقه.

و قال الصادق عليه السلام: بشر المخبتين بالجنة، لولا هؤلاء انقطعت آثار النبوة و اندرست، منهم بريد بن معاوية العجلي، و هم أحب الناس الي أحياء و أمواتا.

اجتمعت العصابة علي تصديق هؤلاء الأولين من أصحاب أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام، و انقادوا لهم بالفقه و قالوا: أفقه الأولين و الآخرين ستة، زرارة، و معروف بن خربوذ، و بريدة العجلي، و أبي بصير الأسدي، و الفضيل ابن يسار، و محمد بن مسلم، قالوا: و أفقه الستة زرارة [1] .

و قد سبق ذكر في أصحاب الامام الباقر عليه السلام في المجلد الثامن من هذه الموسوعة.



[ صفحه 319]




پاورقي

[1] راجع المصادر التالية: رجال الكشي: 130 ، 126 ، 125. و في الفهرست: 54 ، 53، و النجاشي (طبعة قم): 112، و في الجزء الأول (طبعة بيروت): 281. و أعيان الشيعة 3 : 558.


دعاؤه في السجود


وكان الامام عليه السلام، يدعو في سجوده في الصلاة بهذا الدعاء الجليل:

«سجد لك وجهي تعبدا ورقا، لا إله إلا أنت حقا، حقا، الاول قبل كل شئ والآخر بعد كل شئ، هاأنا ذا بين يديك، ناصيتي بيدك، فاغفر لي، إنه لا يغفر الذنوب العظام غيرك، فاغفر لي، فإني مقر بذنوبي علي نفسي، ولا يدفع الذنب العظيم غيرك.» [1] .



[ صفحه 199]




پاورقي

[1] الاقبال (ص 179).


في صفة الدنيا


قال الصادق: الدنيا بمنزلة صورة، رأسها الكبر، و عينها الحرص، و أذنها الطمع، و لسانها الريا، و يدها الشهوة و رجلها العجب، و قلبها الغفلة، و كونها الفناء، و حاصلها الزوال.

فمن أحبها ورثته الكبر، و من استحسنها أورثته الحرص، و من طلبها أورثته الطمع، و من مدحها البسته الريا، و من ارادها مكنته من العجب، و من ركن اليها أولته الغفلة، و من أعجبه متاعها الفتنته و لا تبقي له.

و من جمعها و بخل بها ردته الي مستقرها و هي النار.



[ صفحه 195]




ابراهيم بن معقل بن قيس الأسدي


إبراهيم بن معقل بن قيس الأسدي، الكوفي.

المراجع:

رجال الطوسي 154. تنقيح المقال 1: 34. خاتمة المستدرك 779. معجم رجال الحديث 1: 298. جامع الرواة 1: 34. نقد الرجال 14. مجمع الرجال 1: 72. أعيان الشيعة 2: 228. توضيح الاشتباه 19. منهج المقال 27. لسان الميزان 1: 112.



[ صفحه 65]




سعيد بن هلال بن جابان الأسدي


سعيد بن هلال بن جابان الأسدي بالولاء.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 205 وفيه أحسبه مولي لبني أسد. تنقيح المقال 2: 34. معجم رجال الحديث 8: 141. خاتمة المستدرك 806. جامع الرواة 1: 364. توضيح الاشتباه 173. نقد الرجال 153. مجمع الرجال 3: 125. أعيان الشيعة 7: 261. منهج المقال 163.


محمد بن جعفر بن أبي كثير الأنصاري


محمد بن جعفر بن أبي كثير الأنصاري، الزرقي بالولاء، المدني.

محدث حسن الحال، والعامة يعدونه من ثقاتهم. روي عنه سعيد بن أبي مريم، وعبد الله بن نافع الصايغ، وعبيد بن ميمون وغيرهم.



[ صفحه 44]



المراجع:

رجال الطوسي 283 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 92. نقد الرجال 297. خاتمة المستدرك 841. معجم رجال الحديث 15: 156. جامع الرواة 2: 83. مجمع الرجال 5: 174. منتهي المقال 266. منهج المقال 288. إتقان المقال 224. الوجيزة 46. تهذيب التهذيب 9: 94. تقريب التهذيب 2: 150. التاريخ الكبير 1: 56. خلاصة تذهيب الكمال 281. الجرح والتعديل 3: 2: 220. تاريخ الثقات 402. الثقات 7: 402. تاريخ أسماء الثقات 286.