بازگشت

مذمت همكاري با ستمگران


موضوع اعانت و همكاري را ستمگران است كه در اين روايت و روايات ديگر مذمت بسياري شده، و به سر حد حرمت رسيده است. در اين زمينه ما به چند روايت اشاره مي كنيم:

شيخ صدوق (ره)، در كتاب امالي، از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: هر كس حاكم ظالمي را ستايش كند، و در پيشگاه او به واسطه طمعي كه به او دارد كوچك و خاضع شود، در جهنم قرين و جليس او خواهد بود. خداي تعالي مي فرمايد: «و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار» [1] - تمايل و اتكاء به ستمكاران نداشته باشيد كه آتش شما را



[ صفحه 257]



فرامي گيرد. [2] .

و نيز رسول خدا (ص) مي فرمايد: هر كس راهنماي ظالمي در ظلمش گردد، در جهنم قرين هامان [3] خواهد بود. و هر كس عهده دار حكومت ظالم، و ياور او در ظلمش باشد، در هنگام مرگ، ملك الموت كه براي قبض روحش بيايد، به او خواهد گفت: بشارت باد تو را به لعنت پروردگار و آتش جهنم! و بد راهي است راه دوزخ. [4] .

و نيز رسول اكرم (ص) فرمود: هر كس تازيانه اي در اختيار حاكم ظالمي قرار دهد، خداوند آن تازيانه را به صورت اژدهايي آتشين، به طول هفتاد ذراع [5] قرار مي دهد و در جهنم بر او مسلط مي سازد. [6] .

صدوق (ره)، در كتاب معاني الاخبار، از امام صادق (ع) حديثي نقل فرموده كه خلاصه اش چنين است: هر كس بقاي ستمكاران را دوست بدارد، دوست داشته كه خدا معصيت شود. پروردگار عالم خودش را بر هلاك ستمكاران ستايش مي كند و مي فرمايد: «فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين» [7] - پس بريده شد رشته حيات ستمكاران و ستايش خدايي را كه پروردگار عالميان است - [8] .

در كتاب ثواب الاعمال، از امام صادق (ع)، از آباء گرامش، از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: هنگامي كه قيامت برپا شود، منادي فرياد مي كند: كجايند ستمكاران، و كمك كنندگان به آنان، و كساني كه براي ايشان دوات و قلمي آماده كرداند، يا كيسه اي برايشان دوخته اند، و امثال آن؟ آن گاه فرمان مي رسد كه معاونان را با ستمكاران محشور



[ صفحه 258]



نماييد. [9] .

مرحوم كليني، در كتاب كافي، از زياد بن ابي سلمه روايت كرده كه گفت: وارد شدم بر حضرت كاظم (ع)، حضرت فرمود: تو براي ستمكاران كار مي كني؟ گفتم: آري. فرمود: چرا؟ گفتم: چون مردي عايله دارم و چيزي در بساط ندارم، و به طور اجبار كار مي كنم. حضرت فرمود: اگر از كوه بلندي سقوط كنم و بدنم پاره پاره شود، نزد من، بهتر از اين است كه براي اين جمعيت كار كنم و يا بر بساط آنان قدم بگذارم، مگر براي يك چيز. گفتم: فدايت شوم، براي چه چيز؟ فرمود: اگر بتوانم از مؤمني هم و غمي را زايل سازم و قرضش را ادا كنم و شانه اش را از زير باري آزاد نمايم.اي زياد! آسان ترين كاري كه در قيامت، با همكاران ظالمين مي شود، اين است كه پرده هايي از آتش در اطراف آنان نصب مي شود تا مردم از حساب فراغت يابند. اي زياد! اگر به همراهي آنان مجبور شدي، با برادرانت نيكي كن تا جبران و كفاره عمل تو باشد... [10] .

اين جمله حضرت موسي بن جعفر (ع)، نظير همان فرمايشي است كه به علي بن يقطين، وزير هارون الرشيد، فرمود: «كفارة اعمالكم الاحسان الي اخوانكم»، كفاره عمل شما، نيكي به برادرانتان است. [11] .

علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: در شب معراج، ديدم، بر در چهارم جهنم، سه كلمه نوشته شده بود، و آن كلمات اين است: «اذل الله من اهان الاسلام؛ اذل الله من اهان اهل البيت؛ اذل الله من اعان الظالمين علي ظلمهم للمخلوقين» - پروردگار ذليل كند آن كس را كه به اسلام اهانت كند؛ خداوند ذليل سازد كسي را كه اهل بيت را خوار گرداند؛ خداوند ذليل كند كسي را كه به ظالمين، در ظلم بر بندگان خدا، كمك كند. [12] .

در كتاب «فرحة الغري» سيد اجل، سيد عبدالكريم بن طاووس (ره)، از مزار محمد



[ صفحه 259]



بن المشهدي [13] ، روايت شده كه حسن بن محمد، از سعد بن عبدالله، از احمد بن محمد بن عيسي، از هشام بن سالم، از صفوان جمال روايت كرده كه گفت: چون با امام صادق (ع) وارد كوفه شديم، در سفري كه آن حضرت نزد ابوجعفر دوانيقي مي رفت، فرمود: اي صفوان! شتر را بخوابان كه اين جا نزديك قبر جدم اميرالمؤمنين (ع) است؛ پس فرود آمد و غسل كرد و جامه را تغيير داد و پاها را برهنه كرد و فرمود: تو نيز چنين كن. پس به سوي نجف روانه شديم. حضرت دستور داد: گامها را كوتاه بردار، و سر را به زير انداز كه حق تعالي براي تو، به عدد هر گامي كه برمي داري، صد هزار حسنه مي نويسد، و صد هزار گناه محو مي كند، و صد هزار درجه بلند مي كند، و صد هزار حاجت بر مي آورد؛ و نيز براي تو ثواب هر صديق و شهيد كه مرده باشد يا كشته شده باشد مي نويسد. پس آن حضرت مي رفت، و من نيز با آن حضرت مي رفتم، با دل و تن آرام، و تسبيح و تنزيه و تهليل خدا مي كرديم تا به تلها رسيديم. آن گاه حضرت به جانب راست و چپ نظر كرد، و با چوبي كه در دست داشت خطي كشيد، و فرمود: جستجو نما. من جستجو كردم، اثر قبري يافتم. پس آب ديده بر روي مباركش جاري شد، و گفت: انا لله و انا اليه راجعون». و گفت «السلام عليك ايها الوصي البر التقي السلام عليك ايها النباء العظيم السلام عليك ايها الصديق الرشيد السلام عليك ايها البر الزكي السلام عليك يا وصي رسول رب العالمين السلام عليك يا خيرة الله علي الخلق اجمعين، اشهد انك حبيب الله و خاصة الله و خالصته، السلام عليك يا ولي الله و موضع سره و عيبة علمه و خازن وحيه». پس خود را به قبر چسبانيد و گفت: «بابي انت و امي يا اميرالمؤمنين بابي و انت و امي يا حجة الخصام بابي انت و امي با باب المقام بابي انت و امي يا نورالله التام اشهد انك قد بلغت عن الله و عن رسول الله صلي الله عليه و آله ما حملت و رعيت ما استحفظت و حفظت ما استودعت و حللت حلال الله و حرمت حرام الله و اقمت احكام الله و لم تتعد حدود الله و عبدت الله مخلصا حتي اتيك اليقين صلي الله عليك و علي ائمة من بعدك». آن گاه آن



[ صفحه 260]



حضرت برخاست، و در بالاي سر مبارك چند ركعت نماز كرد، و فرمود: اي صفوان! هر كه زيارت كند اميرالمؤمنين (ع) را، به اين زيارت، و اين نماز را به جا آورد، برگردد به سوي اهلش در حالي كه گناهانش آمرزيده شده باشد، و عملش مقبول و پسنديده شده باشد، و براي او ثواب هر كه زيارت كرده آن حضرت را، از ملائكه، نوشته شود. صفوان گويد: از روي تعجب پرسيدم: ثواب هر كه زيارت كند آن حضرت را، از ملائكه؟! حضرت فرمود: آري، در هر شبي، هفتاد گروه از ملائكه آن حضرت را زيارت مي كنند. پرسيدم: هر گروه چه مقدارند؟ فرمود: صد هزار ملك.

پس آن حضرت به قهقري بازگشت، و هنگام بازگشتن، مي گفت: «يا جداه يا سيداه يا طيباه يا طاهراه لا جعله الله اخر العهد منك و رزقني العود اليك و المقام في حرمك و الكون معك و مع الابرار من ولدك صلي الله عليك و علي الملائكة المحدقين بك». صفوان به حضرت عرض كرد: آيا اجازه مي دهي اصحاب خود را، از اهل كوفه، خبر دهم و نشان اين قبر را به ايشان بدهم؟ فرمود: آري. و چند درهمي براي مردمت و اصلاح قبر داد. [14] .

ديگر از زياراتي كه صفوان جمال نقل كرده، زيارتي است كه از شيخ محمد بن المشهدي، از محمد بن خالد طيالسي، از سيف بن عميره روايت شده كه گفت: با صوفان جمال، و جمعي از اصحاب، به جانب نجف اشرف براي زيارت قبر اميرالمؤمنين (ع) بيرون رفتيم و آن حضرت را به اين عبارات زيارت نموديم: «السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا صفوة الله السلام عليك يا امين الله السلام عليك يا من اصطفاه الله و اختصه و اختاره من بريته...» سپس صفوان، از بالاي سر مطهر اميرالمؤمنين (ع)، حضرت امام حسين (ع) را زيارت كرد، و گفت: چنين از امام صادق (ع) آموختم، و آن حضرت چنين دستور داد. [15] .

از اين روايت معلوم مي شود كه در عصر امام صادق (ع)، اثر قبر حضرت اميرالمؤمنين (ع) ظاهر بوده، و ليكن همه اصحاب مكان آن را نمي دانستند، و لهذا صفوان اجازه خواست تا به اصحاب اعلام كند، و حضرت اجازه فرمود.

علت كتمان قبر اين بود كه فشار حكومت هاي جور بني اميه و بني مروان و خوارج اجازه نمي داد كه ائمه معصومين (ع) قبر مطهر را آشكار ساخته و به همه معرفي كنند؛ ليكن در عصر حضرت صادق (ع) تدريجا برخي از ياران آن حضرت آگاه مي شودند. امام صادق (ع)،



[ صفحه 261]



در سفرهايي كه به عراق مي آمد، بعضي از اصحابش را همراه خود مي برد و قبر مطهر را به ايشان معرفي مي نمود. عده اي كه حضرت آنان را همراه خود برد، عبارتند از: محمد بن مسلم، صفوان جمال، ابوبصير، عبدالله بن عبيد بن زيد، ابوالفرج سندي، ابان بن تغلب، مبارك الخباز، محمد بن معروف هلالي و يونس بن ظبيان و...

مرحوم شيخ محمد حسين مظفر، در كتاب الامام الصادق (ع) گويد: از ابوالفرج سندي روايت شده كه گفت: از حيره با امام صادق (ع) به نجف آمديم، و قبر مطهر را زيارت كرديم. [16] .

ديگر از زياراتي كه صفوان جمال از امام صادق (ع) نقل كرده، زيارت وارث است.

شيخ طوسي (ره)، در مصباح المتهجد، از محمد بن احمد بن عبدالله بن قضاعة بن صفوان بن مهران جمال، روايت كرده كه صفوان گفت: از امام صادق (ع)، براي زيارت مولايمان حسين (ع)، رخصت طلبيدم و استدعا كردم كه دستورالعملي راجع به زيارت آن حضرت مرحمت فرمايد كه به آن نحو رفتار كنم. حضرت فرمود:اي صفوان! سه روز، روزه بدار، و پيش از حركت، در روز سوم غسل كن و اهل و عيالت را نزد خود جمع كن و بگو: «اللهم اني استودعك اليوم نفسي و اهلي و مالي و ولدي...» [17] .


پاورقي

[1] سوره هود، آيه 113.

در فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشه، ص 108، آمده است كه: امام صادق (ع) اين آيه را بر فردي تأويل نموده كه به حضور سلطاني رفته و دوست دارد كه سلطان، تا لحظه اي كه دست در جيب كرده و به او عطايي نمايد، باقي بماند.

[2] امالي صدوق، مجلس 66، ح 1، ص 347.

[3] هامان، وزير و مشاور فرعون بود. روزي كه موسي توانست با معجزه عصا، فرعون را به خود متمايل سازد، هامان مانع ايمان آوردن فرعون گشت و گفت: اي فرعون! تا به امروز خدايي كرده اي و مردم تو را پرستش نموده اند، حال مي خواهي پيرو بنده اي گردي؟!.

[4] امالي صدوق، مجلس 66، ح 1، ص 347.

[5] در عقاب الاعمال، ص 335، شصت هزار ذراع، ذكر شده است.

[6] عقاب الاعمال، صدوق، ص 335 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 130 - بحارالانوار، ج 75، ص 369.

[7] سوره انعام، آيه 45.

[8] معاني الاخبار، ص 252 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 501 - بحار، ج 75، ص 370.

[9] ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، عقاب الظلمة و اعوانهم، ص 309 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 130 - بحارالانوار، ج 75، ص 372.

[10] فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشه، ص 109 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 140 - سفينة البحار، ج 1، ص 579.

[11] بحارالانوار، ج 75، ص 379.

[12] بحارالانوار، ج 8، ص 145.

[13] شيخ جليل سعيد متبحر، ابوعبدالله، محمد بن جعفر بن علي بن جعفر مشهدي، معروف به «ابن المشهدي»، مؤلف «مزار كبير» كه مورد اعتماد اصحاب بوده و در بحارالانوار از آن كتاب بسيار نقل شده است. او همچنين صاحب كتاب بغية الطالب، ايضاح المناسك و كتاب مصباح است.

ابن المشهدي، از جماعتي از بزرگان محدثين مانند: ابن البطريق، ابن زهره حسيني، شاذان بن جبرئيل قمي، شيخ هبة الله بن نما، امير ورام بن ابي فراس، سديد الدين محمود الحمصي رازي، و غير ايشان، رضوان الله عليهم اجمعين، روايت مي كند. (الكني و الالقاب، ج 1، ص 402).

از آن جا كه ابن زهره كه يكي از مشايخ اوست در سال 585 هجري وفات يافته، ابن المشهدي بايستي در اواخر صده ششم يا اوايل صده هفتم از دنيا رفته باشد.

[14] فرحة الغري، ص 77 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 305.

[15] فرحة الغري، ص 79 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 311 - مفاتيح الجنان، زيارت ششم اميرالمؤمنين عليه السلام.

[16] الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 1، ص 142.

[17] مصباح المتهجد - آداب زيارت امام حسين (ع) - ص 660 - بحارالانوار - ج 101، ص 197 - مفاتيح الجنان، زيارت هفتم امام حسين، (ع).


منهج الإمام في هذه المرحلة


قد أملت الظروف السياسية الساخنة وساهمت في ايجاد بعض



[ صفحه 186]



التصورات والارهاصات عند أصحاب الإمام (عليه السلام) اُسوة بباقي الناس، وقد لاحظ هؤلاء بأن الظرف مناسب لتفجير الوضع واستلام الحكم لضخامة ما كانوا يشاهدونه من شعبية الإمام وكثرة الناس التي تواليه. جاءت التصوّرات والتساؤلات عن ضرورة الثورة عند ما ورد إلي الإمام كتاب أبي مسلم الخراساني، فعن الفضل الكاتب قال كنت عند أبي عبد الله (عليه السلام) فأتاه كتاب أبي مسلم فقال (عليه السلام): ليس لكتابك جواب اُخرج عنا ـ وقد مرّ جواب الإمام علي العرض الذي تقدم به أبو مسلمـ فجعلنا يُسار بعضنا بعضاً فقال:«أيّ شيء تسارُّون يا فضل؟ إن الله عز ذكره لا يعجل لعجلة العباد، ولاَزالة جبل عن موضعه أيسر من زوال ملك لم ينقض أجله». ثم قال: إن فلان بن فلان، حتي بلغ السابع من ولد فلان.

قلت: فما العلامة فيما بيننا وبينك جلعتُ فداك؟ قال: «لا تبرح الارض يا فضل حتي يخرج السفياني، فإذا خرج السفياني فأجيبوا إلينا ـ يقولها ثلاثاً ـ وهو من المحتوم» [1] .

وينقل المعلي بأنه جاء إلي الإمام بكتب كثيرة من شيعته تطالبه بالنهوض [2] وقد مر جواب الإمام (عليه السلام) في البحوث السابقة بما حاصله أن الكثرة المزعومة وذلك العدد الذي لا يستهان به لهو أحوج إلي الاخلاص ورسوخ العقيدة في النفوس فلا يمكن للإمام أن يخوض المعركة بالطريقة التي يفكر بها فضل الكاتب أو سهل الخراساني وغيرهم، فإن المغامرة من هذا النوع والدخول في اللعب السياسية استغلالا للظرف سيؤول إلي نتائج لم يدركها هؤلاء إذ تشكل تجربة كأداء تعطل المخطط الالهي الذي التزمه الإمام(عليه السلام) حتي في حالة نجاح الإمام (عليه السلام) وتسلمه مقاليد الحكم.



[ صفحه 187]




پاورقي

[1] روضة الكافي: 229 وعنه في بحار الأنوار: 47 / 297، وسائل الشيعة: 11 / 37.

[2] الكافي: 8 / 274.


الامام الصادق تعرض عليه الأعمال


روي عن داود الرقي قال: حججت بأبي عبدالله (عليه السلام) سنة ست و أربعين و مائة، فمررنا بواد من أودية تهامة، فلما أنخنا [1] صاح: يا داود ارحل ارحل.

فما انتقلنا الا و قد جاء سيل، فذهب بكل شي ء فيه.

و قال (عليه السلام): تؤتي بين الصلاتين حتي تؤخذ من منزلك.

و قال (عليه السلام): يا داود ان أعمالكم عرضت علي يوم الخميس، فرأيت فيها صلتك لابن عمك.

قال داود: و كان لي ابن عم ناصبي، كثير العيال محتاج، فلما خرجت الي مكة أمرت له بصلة، فأخبرني بها أبوعبدالله (عليه السلام) [2] .

أيها القارئ الكريم: في هذا الحديث الشريف نقاط متعددة تتجلي فيها جوانب من عظمة الامام الصادق (عليه السلام):

الاولي: علمه (عليه السلام) بالحوادث الطبيعية الآتية، لذلك تراه



[ صفحه 206]



يأمر داود الرقي بمغادرة ذلك الوادي فورا، لعلمه أن السيل سيكتسح المنطقة بعد قليل و يذهب بكل شي ء و يقضي علي كل ذي حياة.

و من الواضح أن اخبار الامام عن ذلك لم يكن علي ضوء الاجهزة العلمية أو الحدس و التنبؤ، بل بالالهام الغيبي الالهي.

الثانية: علمه (عليه السلام) بالبلايا و القضايا التي سوف تحدث و تتحقق في المستقبل، لذلك أخبر (عليه السلام) داود الرقي بأن السلطات الظالمة سوف تقتحم عليه داره - و هو بين الصلاتين - و تلقي عليه القبض.

الثالثة: اخباره (عليه السلام) بأن أعمال الناس تعرض عليه، و أنه عرض عليه ما صدر من داود الرقي تجاه ابن عمه من صلته اياه و احسانه اليه.

و مسألة عرض الأعمال علي الامام المعصوم تعتبر من الأمور العقائدية الثابتة في مدرسة أهل البيت (عليهم الصلاة و السلام) انطلاقا من قوله تعالي: «و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون» [3] .

و قد ذكر العلامة البحراني [4] - في تفسير هذه الآية - خمسة و ثلاثين حديثا وردت في التأكيد علي هذه الحقيقة... و ذكر حديث داود الرقي - الذي ذكرناه آنفا - مع اختلاف يسير و هو أن الامام الصادق (عليه السلام) قال له:

«يا داود لقد عرضت علي أعمالكم يوم الخميس فرأيت - فيما عرض علي من عملك - صلتك لابن عمك فلان، فسرني ذلك بأني علمت أن صلتك له اسرع لفناء عمره و قطع اجله».



[ صفحه 207]



قال داود: و كان لي ابن عم معاند ناصبي خبيث، بلغني عنه و عن عياله سوء حاله، فصككت [5] له نفقة قبل خروجي الي مكة، فلما صرت في المدينة أخبرني أبوعبدالله (عليه السلام) بذلك.



[ صفحه 208]




پاورقي

[1] أناخ فلان بالمكان: أقام به (أقرب الموارد).

[2] بحارالأنوار: ج 47 ص 98 ح 114.

[3] سورة التوبة آية 105.

[4] تفسير البرهان: ج 4 ص 540 الطبعة الحديثة.

[5] الصك: كتاب كالسجل يكتب في المعاملات (مجمع البحرين).


محمد بن عبدالله طيار


طيار لقب حمزه و پدر او محمد بن عبدالله مي باشد، او نيز از اصحاب امام باقر عليه السلام بود. و امام باقر عليه السلام به وجود او افتخار مي نمود. كشي در كتاب رجال [1] از حمزة بن طيار نقل نموده كه گويد: «امام صادق عليه السلام از من درباره ي قرائت قرآن سؤال نمود، من گفتم: به اين اندازه آگاه نيستم. امام عليه السلام فرمود: ولي پدر تو آگاه بود. سپس چيزي از واجبات سؤال نمود و من گفتم: به اين اندازه آگاه نيستم. امام عليه السلام فرمود: ولي پدرت آگاه بود. سپس امام صادق عليه السلام فرمود: مردي از قريش عالم و قاري و از دوستان من بود، او و پدر تو نزد پدرم امام باقر عليه السلام نشسته بودند، پدرم به آنان گفت: با يكديگر مباحثه كنيد و چون آنان از يكديگر سؤال هايي پرسيدند مرد قريشي به پدرم گفت: مقصود شما حاصل شد، شما مي خواستيد به من بفهمانيد كه در بين اصحاب شما چنين دانشمنداني وجود دارند. پدرم فرمود: آري، چگونه او را يافتي؟»

از اين روايت كاملا مشخص مي شود كه امام باقر و امام صادق عليهماالسلام اين پدر [يعني محمد بن عبدالله طيار] و پسر [يعني حمزه] را لايق مناظره مي دانستند و اين خود دليل قدرت علمي و مهارت آنان در مناظره بوده است.


پاورقي

[1] رجال كشي، ص 221.


ابن خلكان


وي كه از تاريخ نگاران و مشاهير اهل سنت است، مي نويسد:

جعفر بن محمد عليه السلام يكي از امامان دوازده گانه اماميه است و از بزرگان اهل بيت رسول خداست. از آن جهت ملقب به صادق بود كه گفتارش راست بود. فضل و عظمت او فراتر از آن است كه به بيان آيد. [1] .


پاورقي

[1] وفيات الاعيان، ج 1، ص 291، ش 128.


جانشيني رسول الله


بعد از رحلت رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم به رغم وجود جريان اجتماعي تشكل هم سوي اهل بيت (عليهم السلام)، دو جريان ديگر در ميان امت اسلامي مستقر مي شود. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جانشينان خود را تا دوازده نفر تعيين نموده بودند. بر اساس آيات قرآن و روايات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به ويژه روايت متواتر غدير و حديث منزلت و حديث خلافت دوازده نقيب بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، جريان بزرگ اجتماعي از جانشيني اهل بيت به طور جدي حمايت مي نمود.

ليكن با وجود اين جريان بزرگ اجتماعي دو جريان ديگر در جامعه اسلامي شكل گرفت. اين دو جريان عهده دار اقتدار سياسي شدند. يكي جريان حزب عثمانيه كه از آغاز خلافت عثمان شكل گرفت و به حاكميت بني اميه به مدت نزديك به يك قرن منجر شد. ديگري جريان اجتماعي عباسيان است كه آن نيز در زمان امويان به طور مخفي شكل گرفت و در نهايت بعد از سقوط حزب عثمانيه اقتدار سياسي به كف آورده و پيش از



[ صفحه 159]



پنج قرن بر سرنوشت امت اسلامي حاكم شد.

دوران امامان معصوم (عليهم السلام) هم زمان با اين دو جريان اجتماعي است. براي آشنايي با سيره و موضع گيري هاي اجتماعي امامان، آگاهي از زمان آنان و جريان هاي اجتماعي همراه آنان بايسته مي باشد. بدون شناخت صحيح از اوضاع زمان ائمه (عليهم السلام) تحليل زندگي و موضع گيري هاي آنان امري است به دور از توان.

به همين خاطر لازم است براي دست يابي به موضع گيري هاي امامان و تحليل سيره آنان در مرحله نخست اوضاع و جريان هاي آن زمان مورد نگر قرار گيرد. در نوشتارهاي پيشين درمورد امامان معصوم جريان هاي اجتماعي زمان آنان به مقدار توان تحقيق و تحليل صورت گرفت.. در اين فرصت تحليل جريان هاي زمان امام صادق عليه السلام فرا رسيده است تا با بررسي آنها زمينه براي تحليل موضع گيري ها و سيره حضرت هموار گردد.

بر اين اساس بعد از بررسي جريان حزب عثمانيه امويان، بايسته است كه به بخش ديگر جريان هاي اجتماعي يعني شكل گرفتن اقتدار عباسيان پرداخته شود. زيرا بعد از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين دو جريان با تكيه بر اريكه قدرت سياسي و جانشيني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نقش خود را ايفا نمودند. آنان جانشيني رسول الله را بهانه اقتدار سياسي خود قرار دادند، از اين اهرم بيشترين بهره را بردند. در اين فرصت به بررسي همين محور در مورد عباسيان مي پردازيم.


جابر بن حيان


جابر بن حيان در حدود صد و پنجاه كتاب داشته كه بيشتر اين كتابها درباره ي علم شيمي است.

جابر بن حيان شاگرد امام صادق عليه السلام بوده و نزد آن حضرت تلمذ كرده است. جابر در زمينه ي دانشهاي مختلف به ويژه شيمي و رياضي و پزشكي داراي تأليفاتي بوده است. مؤلفان و تراجم نگاران اسلامي، جابر را عالمي بلند مرتبه دانسته و او را جزء مفاخر جهان اسلام برشمرده اند.

پذيرش اين امر براي خاورشناسان سنگين بوده است كه چگونه يك مسلمان عرب زبان در قرن دوم هجري امتياز دانستن اين آراي استوار علمي را داشته است و نظريه هاي او پايه هاي كل علم شيمي جديد و قديم محسوب مي شود البته براي ما جزو واضحات و بديهيات است كه او پايه هاي اساسي دانش شيمي را ريخته است و اين نيست جز آنكه جابر علم شيمي را از منبع و سرچشمه ي اصلي آن يعني امام صادق عليه السلام فراگرفته است. به دليل آنكه عقيده ي شيعه ي اثني عشري اين است كه امام كسي است كه بايد همه چيز را بداند و داناترين مردم در همه ي علوم و فنون و زبانها و لغات باشد. از نظر ما هيچ جاي تعجب نيست كه امام صادق عليه السلام با اهل هر لغت و زباني به زبان آنان صحبت مي كرد: مثلا با فارسي زبان، فارسي صحبت مي فرمود. و در هر علمي وارد و احاطه داشت. مانند بحثهاي امام صادق عليه السلام با ستاره شناسان و علماي نجوم و طبيعي و پزشكي و غيره كه انجام داده است.



[ صفحه 113]




اختلاف هاي داخلي و نژادي در ميان امويان


يكي از عوامل ضعف حكومت امويان در سال هاي آخر زمامداري آن ها، اختلاف شديد بين يمانيان (قحطانيان) و مضريان (عدنانيان) بود. دشمني و رقابت ميان اين دو قبيله در تاريخ عرب سابقه ي طولاني داشت. پيامبر اسلام



[ صفحه 147]



صلي الله عليه و آله و سلم كوشيده بود اينان را زير پرچم اسلام متحد سازد و دسته بندي هاي قبيلگي را كه ميراث دوره ي جاهليت بود از بين ببرد، ولي رسوبات اين طرز تفكر هنوز در ميان بسياري از افراد قبايل عرب باقي بود، همان گونه كه در دوره ي حكومت امويان، اين دشمني و رقابت پس از مرگ يزيد بن معاويه آشكار گرديد و اقوام مادري يزيد كه از قحطانيان بودند، از حكومت مروان بن حكم پشتيباني كردند در حالي كه عدنانيان به رهبري ضحاك بن قيس از حكومت عبدالله بن زبير كه از قحطانيان بود، جانبداري نمودند.

اين پديده از دوران حكومت سليمان بن عبدالملك (96 هجري) شدت يافت و چون هر دو نژاد در سراسر عراق و شام و ايران پراكنده بودند، پيوسته درگيري در ميان آنان پديد مي آمد. گاهي خليفه اي روي كار مي آمد و از عدنانيان پشتيباني مي كرد و در نتيجه قحطانيان خوار مي گشتند و گاه برعكس آن اتفاق مي افتاد.

خليفه هايي كه در سي سال آخر حكومت امويان روي كار آمدند، نه چون عبدالملك بن مروان درايتي داشتند كه بتوانند نيروي اين دو تيره را در حال تعادل و در جهت پشتيباني خود نگاه دارند و نه آن كفايت را كه بتوانند آنان را سر جاي خود بنشانند و نه آن تقوا و درستكاري را كه همچون عمر بن عبدالعزيز در ديده ي مردم حرمتي داشته باشند [1] .

سليمان بن عبدالملك با آنكه خود از تيره قيسي (مضري) بود، از يماني ها حمايت مي كرد و بسياري از رجال قيسي را سركوب كرد و اين دو تيره را به جان هم انداخت [2] .

در دوره ي خلافت يزيد بن عبدالملك نيز دشمني اين دو تيره بشدت جريان يافت. يزيد هواخواه قيسي ها (عدناني ها) بود و با دختري از بستگان حجاج بن يوسف (كه از قيسي ها بود) ازدواج كرده بود؛ از اين رو از يزيد بن مهلب كه



[ صفحه 148]



يمني بود و با حجاج دشمني داشت، متنفر بود. هنگامي كه يزيد بن مهلب از طرف عمر بن عبدالعزيز به حكمراني عراق منصوب شد، با خاندان حجاج بدرفتاري كرد و چون يزيد بن عبدالملك به خلافت رسيد، يزيد بن مهلب وحشت كرد و بر ضد او شوريد. خليفه سپاهي به جنگ او فرستاد كه به شكست و كشته شدن پسر مهلب انجاميد (120 هجري) [3] .

اين ماجرا يك بار ديگر در زمان حكومت وليد بن يزيد كه از جانب مادر به عدنانيان مي پيوست، تكرار گرديد. او خالد بن عبدالله قسري را كه يماني بود و مدتي حكمراني عراق را داشت، متهم كرد كه از بيت المال عراق سوء استفاده كرده است و بايد آن را بپردازد، و به اين اتهام دستور بازداشت و شكنجه ي او را صادر كرد. ولي چون خالد مقاومت كرد، وليد به يوسف بن عمر ثقفي (عدناني) كه از آن روز حاكم عراق بود، دستور داد كه وليد را به عراق ببرد و تمام دارايي وي را بگيرد. يوسف او را به كوفه برد و با شكنجه كشت. يمانيان شام از اين موضوع آگاه شدند و نيرويي فراهم ساختند و به سمت دمشق حركت كردند. وليد مضري ها را به دفع آنان گماشت و در جنگي كه رخ داد، مضري ها مغلوب شدند. يماني ها وارد دمشق شدند و محمد بن خالد را كه وليد بازداشت كرده بود، آزاد ساختند، سپس يزيد بن وليد پسر عموي وليد را به جاي او منصوب كردند و وليد را به خواري كشتند [4] .



[ صفحه 149]




پاورقي

[1] تاريخ تحليلي اسلام، دكتر سيد جعفر شهيدي، چاپ دهم، ص 220.

[2] تاريخ صدر الاسلام و الدولة الاموية، دكتر عمر فروخ، ص 166.

[3] همان مأخذ، ص 173.

[4] الاخبار الطوال، ابوحنيفه ي دينوري، ص 349؛ دو قرن سكوت، دكتر عبدالحسين زرين كوب، ص 89-88.


تعداد اندك شيعيان واقعي


پس از اين كه حضرت ويژگي هاي شيعيان واقعي را برشمردند، ابن جندب از جا و مكان اين گونه افراد سؤال مي كند. حضرت در پاسخ، با اشاره به آيه اي از قرآن، محل زندگي آنان را بالاي كوه ها و اطراف شهرها بيان مي كنند: قلت: جعلت فداك فاين اطلبهم؟ قال عليه السلام:



[ صفحه 141]



علي رؤوس الجبال و اطراف المدن و اذا دخلت مدينة فسل عمن لا يجاورهم و لا يجاورونه فذلك مؤمن كما قال الله و جاء من أقصي المدينة رجل يسعي و الله لقد كان حبيب النجار وحده.

حضرت در زماني اين سخنان را بيان مي فرمايند كه حكومت نسبت به اهل بيت عليهم السلام و شيعيان، سخت گيري هاي شديدي روا مي داشت. خصوصا در زمان بني مروان، شيعيان سخت تحت فشار قرار داشتند؛ گاهي به اتهام تشيع، افراد را زنداني مي كردند، شكنجه مي دادند و حتي به طرز فجيعي به قتل مي رساندند. همين امر موجب شده بود تا شيعيان غالبا از حجاز به ساير مناطق، از جمله ايران مهاجرت نمايند. يكي از دلايل وجود مقبره ي امام زاده ها در مناطق كوهستاني و خصوصا در شمال ايران، همين مسأله است. زيرا آنان براي در امان ماندن از ايادي حكومت، به گوشه و كنار شهرها و بالاي كوه ها پناه مي بردند. در چنين شرايطي است كه حضرت به ابن جندب مي فرمايند: توقع نداشته باشد شيعيان ما را فوج فوج در شهرها و در ميان عموم مردم ببيني؛ اگر خواستي آنها را بيابي، دقت كن چه كساني هستند كه با مردم عادي رفاقت و معاشرت ندارند، نه آنان با مردم انس مي گيرند و نه مردم با آنان، از اين طريق مي تواني شيعيان ما را پيدا كني. سپس حضرت مي فرمايند: مثل شيعيان ما در بين مردم، مثل حبيب نجار در انطاكيه است.

خداي متعال در سوره ي «يس»، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را مورد خطاب قرار داده و از وي مي خواهد براي مردمي كه هنوز ايمان نياورده اند، از شهري - كه در روايات به انطاكيه معرفي شده است - مثل بزند كه مردمانش علي رغم دعوت پيامبران سه گانه (كه از طرف خداوند براي هدايت آنان، به آن جا رفته بودند) هم چنان از ايمان آوردن و پذيرش حق سرباز مي زدند:

اذ أرسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا اليكم مرسلون؛ [1] نخست دو تن از رسولان را فرستاديم، چون تكذيب كردند، رسول سومي براي مدد و نصرت مأمور كرديم تا همه گفتند ما (از جانب خدا) به رسالت (براي هدايت) شما آمده ايم. مردم آن شهر نه تنها به پيامبران الهي ايمان نياوردند، بلكه آنان را به قتل نيز تهديد كردند. در چنين شرايطي بود كه حبيب نجار براي حمايت پيامبران الهي، از دورترين نقطه شهر، نزد آنان آمد: و جاء



[ صفحه 142]



من أقصا المدينة رجل يسعي قال يا قوم اتبعوا المرسلين؛ [2] و (در اين گفت و گوها بودند) مردي (حبيب نام) شتابان از دورترين نقاط شهر فرا رسيد و گفت اي مردم (از من بشنويد و) رسولان خدا را پيروي كنيد. حبيب نجار در گوشه اي از شهر، تنها و دور از اجتماع زندگي مي كرد؛ زيرا با آن مردم سنخيتي نداشت. پس از اين كه وي آن قوم را به پيروي از رسولان خدا دعوت كرد، مورد آزار و اذيت مردم قرار گرفت و به دست آنان كشته شد.


پاورقي

[1] يس (36)،14.

[2] همان، 20.


محدوديتهاي منصور براي امام صادق


همان طور كه قبلا اشاره شد، نخستين حكمرانان بني عباس كه خود در روزگار پيش از قدرت، سالها در محيط مبارزاتي علوي و در كنار پيروان و ياران آل علي گذرانيده و به بسياري از اسرار و چم و خمهاي كنار آنان بصيرت داشتند، نقش متعرضانه ي اين درس و بحث و حديث و تفسير را پيش از اسلاف اموي خود درك مي كردند. گويا به همين خاطر بود كه منصور عباسي در خلال درگيريهاي رذالت آميزش با امام صادق عليه السلام، مدتها آن حضرت را از نشستن با مردم و آموزش دين به آنان، و نيز مردم را از رفت و آمد و سؤال از آن حضرت منع كرد؛ تا آنجا كه به نقل از «مفضل بن عمر» - چهره ي درخشان و معروف شيعي - هر گاه مسئله اي در باب زناشويي و طلاق و امثال اينها براي كسي پيش مي آمد، به آساني نمي توانست به پاسخ آن حضرت دست يابد. [1] .


پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 238.


كشف اين حقيقت از طريق علم جفر


آية الله حسن زاده آملي ابقاه الله كه خود از صاحبدلانند مي نويسند:

بعضي از صاحبدلان به طريق خاصي از علم جفر بر اين سؤال كه: «يا عليم قبر فاطمه زهرا (عليها السلام) در چه جاي مدينه است؟» جواب گرفته است كه: «جاي قبر، خانه شفيع جميع امت است.» [1] .


پاورقي

[1] لوح اين سؤال و جواب كه جنبه تخصصي دارد در جلد سوم هزار و يك كلمه، صفحه 447 منعكس گرديده است.


دعاؤه في تفويض أمره الي الله


و من أدعيته هذا الدعاء الجليل: «بسم الله، و بالله، و في سبيل الله، و بالله، و من الله، و الي الله، و علي ملة رسول الله (ص)، أللهم اني اسلمت نفسي اليك، و فوضت أمري اليك، و وجهت وجهي اليك، و الجأت ظهري اليك، اللهم احفظني بحفظ الايمان من بين يدي، و من خلفي، و عن يميني، و عن شمالي، و من فوقي، و من تحتي، فادفع عني بحولك و قوتك، و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم...» [1] .

لقد اسلم الامام نفسه الي الله، و فوض اليه أموره معتصما به، و متمسكا بحبله و موقنا أن لا حول، و لا قوة الا به.


پاورقي

[1] قرب الاسناد للحميري (ص 3).


ابن كثير


و ترجم أبوالفداء الحافظ ابن كثير الامام الباقر و قال فيه: «هو تابعي جليل القدر كثير، أحد أعلام هذه الأمة علما و عملا و سيادة و شرفا... سمي الباقر لبقره العلوم، و استنباطه الحكم، و كان ذاكرا خاشعا، صابرا، و كان من سلالة النبوة، رفيع النسب، عالي الحسب، و كان عارفا بالخطرات، كثير البكاء و العبرات، معرضا عن الجدال و الخصومات...» [1] .

و تحدث ابن كثير عن سعة علوم الامام، و عبادته و صبره، و سمو حسبه و نسبه، و كثرة بكائه من خشية الله، و اعراضه عن الجدل و الخصومات و قال الامام (ع) بهذه الصفات اعجاب العلماء و اكبارهم و تقديرهم.


پاورقي

[1] البداية و النهاية 9 / 309.


زمان خواندن نماز كودكان


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ما كودكان خود را وقتي پنج ساله شدند به خواندن نماز امر مي كنيم و شما كودكانتان را وقتي هفت ساله شدند به نماز خواندن وادار كنيد. [1] .



[ صفحه 79]




پاورقي

[1] كافي: 3 / 409 / 1، همان، همان، 22760.


قلب، مركز طاعت و معرفت


بسياري از اعمال جزء مظاهر ايمان است، مانند نماز، روزه، حج، زكات و.... ولي مركز تمام اينها قلب است. در صلوات شعبانيه مي خوانيم «واعمر قلبي بطاعتك [1] ؛ قلب مرا به طاعت خود آباد كن». اگر هر دو پاي انسان قطع شود انسان زنده مي ماند، اما اگر قلب كوچك ترين مسئله اي پيدا كند زندگي تمام مي شود. حج، خمس، روزه، عبادت است، ولي اصل تمام معارف و طاعات قلب است. ريشه همه عبادت ها قلب است و اعمال ديگر ظاهر امرند. اين قلب است كه صبح ها انسان را وادار مي كند تا بيدار شود و نماز بخواند. كسي كه قلبش طاعت نداشته باشد مانند ميوه اي گنديده



[ صفحه 172]



است كه نمي شود از آن استفاده كرد.

همان طور كه گفته شد حضرت مي فرمايند بالاترين درجه احسان به نفس، طاعت خداوند است، و اگر طاعت در عقل انسان رسوخ نمايد، انجام دادن آن آسان مي شود. اگر دل چيزي بخواهد انسان به اندازه ي قدرتش به دنبال آن مي رود. آن كه سوداي سفر در سر دارد، از شوق سفري كه در پيش دارد شب تا به صبح كارهايش را انجام مي دهد و اصلا خستگي را احساس نمي كند. صبح هم سر زنده و با نشاط بيدار مي شود. اما اگر شوق و ذوقي نداشته باشد، هر چند تمام شب را خوابيده باشد صبح دير از خواب بيدار مي شود و حوصله هيچ كاري را ندارد.


پاورقي

[1] همان، ج 84، ص 68.


كشاورزان


كشاورزان كسب حلالي دارند و مواد اوليه اي را كه خداوند به آنها



[ صفحه 77]



لطف فرموده است تهيه كرده و در دسترس عموم قرار مي دهند. البته در قبال اين شغل اصيل و پر مشقت، نزد خداوند مقام ارجمندي دارند.

الزارعون كنوز الانام، يزرعون طيبا اخرجه الله، و هم يوم القيامة احسن الناس مقاما و اقربهم منزلة، يدعون المباركين. [1] .

كشاورزان گنجور مردم مي باشند. چيز حلال و پاكي را كه خداوند از زمين بيرون مي آورد، كشت مي كنند. در روز قيامت مقام آنان از ديگران بهتر و منزلت آنان از همه مردم به خداوند نزديكتر است و آنان را مباركين (اشخاص با خير و بركت) مي خوانند.


پاورقي

[1] وافي. ج 10، ص 23.


امام سجاد و هشام


################

پاورقي

################

دعوت رسول و توطئه هاي شوم


از زماني كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مردم را به اسلام دعوت نمود، قوم يهود و نصاري و مجوس خصوصا بت پرستان مكه در برابر اسلام جبهه هاي خود را فشرده تر كردند. جباران قريش از دعوت حضرت پيروي نكردند و عده اي از آنان به ظاهر به اسلام روي آوردند اما در باطن دشمن سرسخت اسلام بودند و در انتظار فرصتي بودند كه كينه ي خود را نسبت به آن آشكار سازند.

در مهد دعوت پيغمبر (مكه) و مهد هجرت (مدينه) گروههاي مشركين گردهم آمده و كينه اسلام را به دل گرفته بودند منجمله در شمال مكه دسته اي از نصراني ها و در مدينه نيز از يهودي ها داراي قدرت و نفوذ بي شماري بودند و هنگامي كه همه اين نيروهاي مخالف رونق و عظمت اسلام و پيغمبر را مي ديدند با جانبداري بيجاي يكديگر هميشه آماده جنگ با مسلمين بودند. همه اين افراد در جنگ هايي كه انجام مي دادند در پي خونريزي هاي مداوم به ضعف و زبوني خود پي مي بردند. برخي از آنها چون در مقابل اسلام خود را ناتوان و عاجز مي ديدند خواه ناخواه اسلام را قبول مي كردند اما عده اي نيز به حقانيت اسلام پي برده و از روي صدق و راستي ايمان مي آوردند و دسته سوم از روي نفاق تظاهر به اسلام مي كردند اما كفر باطني را مخفي مي داشتند تا فرصت مناسبي به دست آورند. اما در عين حال غيض و بغض و كينه قلب آنان را مي خورد و پيوسته مبارزه ي سري خود را ادامه مي دادند. [1] .



[ صفحه 144]



و با پيكانهاي زهرآگين و وسيله هاي مخرب بر پيكره اسلام نقشه هاي شومي مي كشيدند. فرصت طلبيها نموده و گاه و بيگاه نقشه هاي شيطاني خود را پياده مي نمودند.

بعضي از اين دسيسه هاي شيطاني و ضدانساني در عهد بني اميه آشكار شد. شاهان بني اميه پرده هاي كينه توزي خود را نسبت به اسلام به كلي پاره كرده عظمت آن و نورانيت اسلام قرآن را با آخرين قدرت زور و ظلم جباري مي كوبيدند. اين سلسله منحوس اولين طبقه از جبهه هاي مخالف اسلام بود كه از طرف مسلمين زخم خورده و شكست ديده بودند كه پرچم آن در دست ابوسفيان بود (ابوسفيان پدر معاويه و جد يزيد بوده) و معاويه بن ابي سفيان از جمله كساني بود كه كعب الاخبار يهودي اين دلقك قصه گوي تازه مسلمان شده را شخصيت داد و ابوهريره ها و امثال شريح ها را جانبداري بسيار مي نمود.

كعب الاخبار حقيقت تاريخ اسلامي و مجاري حوادث آن را با نيرنگ هاي شيطاني خود تغيير داد و چه مقدار از مطالب يهوديت را داخل دين اسلام كرد و در دل افراد همج الرعاع بر اهل بيت پيغمبر با حيله هاي مزورانه ايجاد كينه و بغض نمود تا عاقبت در نظر مسلمانان واقعي حقيقت پرده هاي خود را فاش كرد.

ابومسلم خراساني مردي رزمنده با قداست سياسي بود كه ايراني ها را بر



[ صفحه 145]



عليه بني اميه شورانيد پس از انقضاء دولت منحوس بني اميه، دولت بني عباس كه از خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بودند با تدبير ابومسلم سر و ساماني گرفتند. احمد سفاح يكي از امراء سلسله بني عباس در امر خلافت از چند نقطه ي حساس استفاده كرد و به همين وسيله قلوب مردم را بر خود جلب نمود. از آن جمله كه وي نسبت به خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مهرباني و عاطفه فراواني را ابراز مي كرد.

از اينجا معلوم مي شود عقيده غلات از صدر اسلام بذرپاشي شده بود و با دست شيطاني خلفاي اول بني عباس پرورش يافته و در زمان منصور و قبل از او رشد و نمو كرده و به ثمر رسيده بود.


پاورقي

[1] همدستان شب عقبه كه مركب رسول الله را رم دادند و اصحاب ثقيفه بني ساعده و اصحاب عاشورا و قضاياي جنگ جمل و نهروان و صفين واقعه ي كربلا بعضي را شاخه هاي همين ريشه بوده است تا شاخه هاي ديگر.


امام صادق و تعليم در مخاطرات


ابن شهرآشوب و قطب راوندي از عبدالله يحيي كاهلي روايت مي كند كه در خدمت آن حضرت بودم فرمود اي عبدالله اگر درنده را ببيني چه مي گوئي من عرض كردم كه چيزي نمي دانم آن حضرت فرمود چون درنده اي را ديدي در صورت او نگاه كن و آية الكرسي را بخوان و پس از آن بگو عزمت عليك بعزيمة الله و عزيمة محمد رسول الله و عزيمة سليمان بن داود و عزيمة علي اميرالمؤمنين و الائمة من بعده ان تنحي عن طريقنا و لم توذنا فانا لا نوذيك



[ صفحه 122]



چون دعا را بخواني از شر او مصون خواهي ماند و آن حيوان از راهي ديگر خواهد رفت.

عبدالله كاهلي گفت كه پس من وقتي به جانب كوفه مي رفتم به ناگاه سبعي در راه به من برخورد من آنچه را كه آموخته بودم خواندم آن حيوان درنده سر خود را به زير انداخت و راهي ديگر در پيش گرفت و رفت پسرعم من كه با من بود گفت من نشنيدم سخن بهتر از آنچه تو گفتي گفتم اين سخنان را امام جعفرصادق عليه السلام به من آموخت او گفت شهادت مي دهم به امامت او.


روات مورد اعتماد فريقين


اينك براي بسط اطلاعات خوانندگان عزيز تعدادي از روات و اصحاب و شاگردان مدرسه جعفري را كه از رجال امت و علماء حديث و وارثين علوم جعفري به مقدار استعداد و لياقت و شرايط وجودي و زمان و مكان بودند و مورد اعتماد فريقين گرديده همه فرق اسلامي از آنها نقل حديث نموده اند و اخبارشان در صحاح سته مورد استناد و از اهم مصادر و اوثق اخبار روات است نقل مي كنيم تا معلوم شود علاوه بر روات موثق شيعه و اصحاب خاص اماميه مكتب جعفري مرداني بزرگ و علماي متبحري ديگر بوده اند يا از همين فرقه كه مورد اعتماد و وثوق عامه دانشمندان گرديده يا از آنها كه مورد اطمينان علماي عامه بوده اند و احاديث از آنها اخذ و اقتباس و ضبط و نقل شده است.



[ صفحه 110]



1- ابراهيم بن سعد - ابراهيم بن سعد بن عبدالرحمن زهري متوفي 183 از بزرگان رجال و اعلام سته مي باشد كه يزيد بن هارون و احمد بن حنبل و بسياري از او نقل حديث نموده اند و ابن معين و ابوحاتم و عجلي و احمد بن حنبل او را موثق شناخته و روايات او را در تهذيب و كافي هم نقل كرده اند.

2- ابراهيم بن زياد - ابراهيم بن زياد بغدادي متوفي 288 كه مسلم و ابوداود و نسائي از او نقل كرده اند.

3- ابراهيم بن محمد - ابراهيم بن محمد بن يحيي اسلمي ابواسحاق مدني متوفي 191 از رجال اصحاب امام صادق بوده است.

4- ابراهيم بن طهمان - ابراهيم بن طهمان بن شعيب هروي متوفي 168 از اعلام رجال صحاح سته مي باشد ابونعيم نوشته او را امام صادق روايت كرده و مردي موثق بوده - احمد بن حنبل - ابوداود - و ابوحاتم نيز او را توثيق نموده و از او نقل كرده اند.

5- ابراهيم بن علي - ابراهيم بن علي بن الحسن بن رافع مدني كه احمد بن محمد و ابراهيم بن منذر و يعقوب بن حميد و ابن ماجه از او نقل حديث نموده اند.

6- ابراهيم بن محمد - ابراهيم بن محمد بن ابي يحيي متوفي سال 183 از اعلام علماي حديث است كه شافعي از او نقل كرده و توثيق نموده احمد بن حنبل او را قدري - معتزلي - جهمي دانسته - ابن عدي و ابن عقده و شيخ طوسي كتب او را يادآور شده اند.

7- ابراهيم بن مهاجر ازدي - از رجال حديث است كه حفص بن راشد از او نقل كرده و خطيب بغدادي او را از متفقين نوشته است.

8- بسام بن عبدالله - بسام بن عبدالله صيرفي ابوالحسن كوفي - از موثقين است احمد و يحيي بن معين او را توثيق كرده نسائي و ابن حجر از او نقل كرده اند.

9- بشير بن ميمون - بشير بن ميمون خراساني متوفي 180 ساكن مكه بود بعد به بغداد رفته و از اصحاب امام صادق گرديده و پس از امام صادق معتكف و گوشه نشين گشته.

10 - تليد بن سليمان - تليد بن سليمان محاربي ابوسليمان كوفي اعرج متوفي 190 احمد بن حنبل و اسحاق بن موسي از او نقل كرده و ترمذي و ابن عقده كتابي را كه از حضرت صادق نقل كرده ذكر نموده اند.



[ صفحه 111]



11- الجراح بن مليح - جراح بن مليح رواشي كوفي متوفي 175 - سفيان بن عقبه ابوقتيبه - ابن مهدي - ابن سعد از او نقل حديث نموده او متولي خزينه هارون در بغداد بوده و ضعيف الحديث است - مسلم - ابوداود - ترمذي - ابن ماجه از او نقل نموده اند.

12 - جرير بن عبدالحميد - جرير بن عبدالحميد بن قطر ابوعبدالله رازي قاضي متوفي 188 كه ابن راهويه - پسران ابي شيبه - يحيي بن معين - موسي بن قطان - محمد بن قدامه از او نقل نموده اند - عجلي و نسائي او را موثق شناخته از رجال صحاح سته نام برده شيخ در رجال از اصحاب امام صادق شناخته ابن حجر هم او را صحيح و ثقه نام برده.

13 - حبيب بن نعمان - حبيب بن نعمان اسدي از رجال بني اسد و صاحب كتابي است كه از امام صادق روايت كرده - ابن حجر و ابن حبان و ابوداود و ابن ماجه او را ثقه دانسته اند.

14- حبيب بن يسار - حبيب بن يسار كندي كوفي كه ابي جارود - زكريا بن يحيي حميري - يوسف بن صهيب از او نقل كرده و شيخ طوسي و ابن حجر و غيره از ثقات نام برده اند.

15- حسن بن عياشي - حسن بن عياشي بن سالم اسدي ابومحمد كوفي متوفي 172 كه احمد بن يونس - نسائي - مسلم - ترمذي از او نقل كرده اند.

16- حكم بن عتبه - ابومحمد كندي متوفي 113 - ابن عمش و منصور و سبيعي و شيباني نقل او را از رجال صحاح سته دانسته در كافي و تهذيب هم ثقه شناخته شده.

17- حميد بن حماد - حميد بن حماد بن خوار تميمي ابوالجهم كوفي متوفي 115 از رجال حديث است كه ابوداود و زيد بن حباب و ابن حبان نقل كرده اند.

18- حارث بن عمر - از رجال حديث بوده كه چهار نفر از اصحاب سته از او نقل كرده و توثيق نموده اند.

19- حميد بن قيس - حميد بن قيس اعرج متوفي 130 از رجال صحاح سته مي باشد.

20- حماد بن عيسي - حماد بن عيسي جعفري مدني متوفي 208 به نقل ابن ماجه و ترمذي و ابواسحاق جوزجاني.

21- حرث بن عمران اسدي - حرث بن عمران اسدي - ابوسعيد اشبح و ابن ماجه از او نقل كرده اند.

22- حاتم بن اسماعيل - حاتم بن اسماعيل مدني ابواسماعيل حارث متوفي 186 از



[ صفحه 112]



اصحاب رجال صحاح سته مي باشد.

23- داود بن زبرقان داود بن زبرقان رقاشي ابوعمر بصري بغدادي متوفي 186 ابن حجر او را از طبقه هشتم نوشته و ترمذي و ابن ماجه از او نقل نموده.

24- ربيع بن حبيب - ربيع بن حبيب عبسي كوفي از ثقات روات بوده - بخاري او را منكر حديث دانسته و ابن ماجه از او نقل كرده.

25- رحيل - رحيل بضم راء برادر زهير كه ابن حبان و ترمذي و ابوداود و صدوق و ابن حجر از او نقل كرده اند.

26- رقبه - رقبة بن مصقله عبدي كوفي متوفي 129 - از ثقات اصحاب صحاح سته بوده بخاري - مسلم - ترمذي - ابوداود - نسائي - ابن ماجه از او نقل نموده.

27- ركين بن ربيع - ركين بن ربيع بن عميله كوفي متوفي 131 شعبه - ثوري - معتبر بن سليمان - نسائي - بخاري در چهار صحاح از او نقل نموده اند.

28- زكريا بن اسحق - زكريا بن اسحق مكي متوفي 148 - كه بخاري ابوداود و ابن معين او را موثق دانسته - از اصحاب صحاح سته مي باشد.

29- زياد بن سعد - زياد بن سعد خراساني ابوعبدالرحمان مكي نزيل اليمن كه ابن جريح و همام و مالك بن انس او را از رجال صحاح سته و ثقه دانسته است.

30- زيد بن عطاء - زيد بن عطاء بن سائب كوفي ثقفي به نقل ترمذي و ابوداود از رجال حديث است.

31- زهير بن محمد تميمي - زهير بن محمد تميمي ابوالمنذر خراساني متوفي 162

32 - زيد بن حسن - زيد بن حسن قرشي ايماطي كه اسحق و ابن مديني از او نقل كرده ترمذي در صحيح از او نقل كرده.

33- سعيد بن سلام - ابوعثمان كوفي سعيد بن سالم قداح كه شافعي و يحيي بن آدم از او نقل كرده و ابوداود و ابن حجر او را از كبار فقها دانسته است.

34- سعيد بن عبدالجبار - سعيد بن عبدالجبار زبيدي ابوعثمان حمصي كه ابن ماجه از او نقل كرده.

35- سعيد بن عبدالرحمن - سعيد بن عبدالرحمن جمحي ابوعبدالله مدني متوفي 176 كه ابن معين او را ثقه دانسته و در صحاح از او نقل حديث شده است.



[ صفحه 113]



36- سلمة بن كميل سلمة بن كميل حضرمي كوفي متوفي 121 كه ابن يحيي و شعبه و حماد بن سلمه از رجال صحاح سته است و 250 حديث نقل كرده.

37- سليمان بن مهران ابومحمد كوفي اعمش اسدي كوفي متوفي 147 از اعلام رجال صحاح سته است و از رؤساي بائده مي باشد كه از امام صادق نقل كرده.

38- سفيان ثوري سفيان بن سعيد بن مسروق ثوري كوفي متوفي 161 از اعلام رجال صحاح سته و از رؤساي مذهب بائده است كه زياد خدمت امام صادق رفت و آمد مي كرد و اخبار او را از ابن داود و حلبي و كشي نقل كرده اند.

39- سفيان بن عيينه ابي عمران سفيان بن عيينه متوفي 198 هم از رؤساي مذاهب بائده است.

40- سعيد بن عبدالرحمن سعيد بن عبدالرحمن جحمي متوفي 176 - از اعلام روات و اصحاب صحاح سته مي باشد غير از بخاري بقيه او را ثقه دانسته

41- سعيد بن مسلمه سعيد بن مسلمة بن هشام اموي متوفي 201 از شيوخ شافعي است كه ترمذي و ابن ماجه از او نقل كرده

42- سنان بن هارون سنان بن هارون برجمي ابوبسر كوفي - ترمذي از او نقل كرده 43- سعيد بن طريف سعيد بن طريف حنظلي اسكافي كوفي كه ابن حجر او را رافضي شناخته و ترمذي و ابن ماجه از او نقل حديث نموده اند.

44- سعيد بن ابي خثيم ابي خثيم بن رشد هلالي كوفي متوفي 180 احمد بن حنبل و عبدالله بن ابي شيبه او را موثق شناخته.

45- سعيد بن حسان سعيد بن حسان مخزومي مكي قاضي - كه سفيان - زبيري - غيره او را از اصحاب صادق عليه السلام شناخته و در صحاح سته احاديث او ذكر شده

46- سعيد بن سالم سعيد بن سالم قداح بن عثمان مكي خراساني كوفي از كبار فقها و اصحاب حديث بوده است و اصحاب صحاح سته از او ذكر نموده اند.

47- سالم بن عبدالواحد سالم بن عبدالواحد مرادي كوفي از اصحاب رجال روات صحاح سته بوده

48- شعبة بن حجاج شعبة بن حجاج بن وروهتكي متوفي 160 از اعلام رجال حديث است و اصحاب صحاح سته از او نقل كرده اند.



[ صفحه 114]



49- شرجيل بن مدرك شرجيل بن مدرك جعفي كوفي و ثقه ابن معين و ابن حجر او را از دسته پنجم اصحاب حديث شناخته است.

50- شعيب بن خالد شعيب بن خالد بجلي - ابن حجر در تقريب او را از طبقه هفتم شناخته و نسائي از او نقل كرده

51- ضحاك بن مخلد ضحاك بن مخلد شيباني متوفي 212 - كه از اعلام رجال حديث است و در كتب صحاح سته از او نقل شده و از مشايخ بخاري بوده

52- طلحة بن زيد طلحة بن زيد قرشي رقي كه شيبان بن فروخ و ابن معين و ابن ماجه از او نقل مي كند.

53- عاصم بن عمر عاصم بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن خطاب اصحاب صحاح سته او را موثق دانسته و از او نقل كرده اند

54- عاصم بن حميد عاصم بن حميد حناط كوفي ابن حجر او را توثيق نموده و صدوق از دسته و طبقه هفتم شناخته است

55- عاصم بن سليمان عاصم بن سليمان بصري معروف بالكوزي متوفي 141 كه از اعلام رجال صحاح سته است.

56- عامر بن سمط عامر بن سمط تميمي كوفي ابن حجر او را توثيق نموده و نسائي از او نقل كرده

57- عتبة بن عبدالله عتبة بن عبدالله بن عتبه هذلي از اصحاب رجال صحاح سته است كه چهل حديث از او نقل شده

58- عثمان بن فرقد عثمان بن فرقد عطار بصري كه بخاري و ترمذي از او نقل كرده اند.

59- عثمان بن عبدالرحمان عثمان بن عبدالرحمان بن عمر بن سعد بن ابي وقاص زهري كه مالكي نسبت خود را به او مي پيوندد ابن معين و ابن حجر او را تكذيب نموده اند

60- عثمان بن مطر عثمان بن مطر بصري شيباني ابن ماجه از او نقل كرده

61- عطاء بن مسلم عطاء بن مسلم خفاف حلبي متوفي 190 - در صحاح سته از او نقل شده است.

62- علي بن صالح علي بن صالح ابوالحسن همداني كوفي متوفي 151 كه چهار نفر



[ صفحه 115]



از اصحاب صحاح سته از او نقل حديث كرده اند.

63- عوام بن حوشب عوام بن حوشب شيباني ربعي واسطي متوفي 148 از اعلام رجال صحاح سته است او را موثق دانسته دويست حديث از او نقل نموده اند.

64- عيسي بن عمر عيسي بن عمر اسدي كوفي همداني متوفي 156 كه ابن معين و نسائي او را توثيق نموده و ترمذي هم از او نقل كرده

65- عبدالجبار عبدالجبار بن عباس همداني شامي كه مسلم بن قتيبه و ابن حجر و بخاري و ترمذي از او نقل نموده اند

66- عبدالعزيز تميمي عبدالعزيز بن عبدالله بن ابي سلمه ماجشون تميمي مدني متوفي 166 از اعلام رجال حديث صحاح سته است - شيخ - اردبيلي - استرابادي هم او را از روات حديث امام صادق نام برده اند.

67- عبدالعزيز مخزومن عبدالعزيز بن عبدالله مخزومي مدني متوفي در خلافت منصور - بخاري - مسلم - ترمذي - ابن ماجه از او نقل نموده اند.

68- عبدالوهاب عبدالوهاب بن عبدالمجيد بن صلت متوفي 194 از شيوخ شافعي و احمد بن حنبل است

69- عبدالملك بن جريح عبدالملك بن جريح از اعلام رجال صحاح است كه در 149 درگذشته

70- عبدالله بن رجاء عبدالله بن رجاء مكي بصري از شيوخ روايتي احمد بن حنبل و يحيي - و ديگران بوده بخاري - مسلم - ابي داود نسائي - ابن ماجه از او نقل كرده اند.

71- عبدالله بن جعفر عبدالله بن جعفر بن نجيع سعدي مدني متوفي 178 - ابن قتيبه و ابن حجر از او روايت كرده ترمذي و ابن ماجه از او نقل نموده اند

72- عبدالله بن جعفر عبدالله بن جعفر بن عبدالرحمن بن مسور بن مخزمه مدني متوفي 170 - عجلي او را توثيق نموده و در چهار صحاح نقل حديث شده

73- عبدالله بن زبير عبدالله بن زبير بن عيسي اسدي مكي متوفي 219 از شيوخ بخاري است و در صحاح سته از او نقل شده است

74- عبدالله بن زياد عبدالله بن زياد بن سليمان بن سمعان بلالي قاضي بوده و بيشتر او را تكذيب نموده اند.



[ صفحه 116]



75 - عبدالله بن ابي بكر عبدالله بن ابي بكر بن محمد بن محمد بن حزم انصاري متوفي 116 يا به نقل ابن سعد در طبقات سال 135 از رجال صحاح سته است

76 - عبيدالله بن عمر عبيدالله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن خطاب متوفي 147 از فقهاي سبعه و علماي انبات و از رجال صحاح سته است و ابونعيم از او زياد نقل حديث كرده

77- علي بن هاشم علي بن هاشم بن بريد عابدي كوفي متوفي 180 از اعلام و شيوخ احمد بن حنبل و از اصحاب رجال صحاح سته به شمار مي رود

78- عمرو بن خالد عمرو بن خالد قرشي علامه بني هاشم بوده و بسياري از فريقين از او نقل كرده اند

79- عمرو بن هارون عمرو بن هارون بلخي متوفي 194 كثير الحديث بوده در علم قراآت مهارتي داشته در الشذرات ذكر شده

80- عمرو بن قيس عمرو بن قيس هلالي كوفي از اصحاب رجال حديث صحاح سته بوده.

81- عمر بن دينار عمر بن دينار مكي ابومحمد اثرم جحمي متوفي 126 از اصحاب امام باقر و امام صادق عليه السلام بوده و در صحاح سته از او نقل شده

82- فضيل بن عياض فضيل بن عياض بن سعد بن بسر تميمي متوفي 187 از اصحاب رجال حديث است

83- فضيل بن مرزوق كوفي كه سفيان و ابن معين او را توثيق نموده و در صحاح سته نقل شده

84- فليح بن سليمان فليح بن سليمان ابي المغيره خزاعي كوفي متوفي 168 از اعلام رجال صحاح سته است ولي كثير الخطا بوده

85- قاسم بن معن مسعود هذلي متوفي 175 كه ابونعيم از او بسيار نقل كرده است و در صحاح سته نيز ذكر شده

86- قاسم بن عبدالله قاسم بن عبدالله بن عمر بن حفص بن عمر بن خطاب متوفي 150 كه مورد توجه فريقين بوده - و در صحاح سته از او نقل شده است

87- محمد بن اسحاق محمد بن اسحاق بن يسار متوفي 151 كه انصاري و شعبه و حماد



[ صفحه 117]



غيره از او نقل نموده اند و در صحاح سته نيز ذكر شده

88- محمد بن فليج محمد بن فليج بن سليمان مدني متوفي 177 كه بخاري نسائي و غيره از او نقل كرده اند

89- محمد بن حسن محمد بن حسن بن ابي يزيد همداني كوفي مقيم واسط از رجال حديث است

90- محمد بن مجيب محمد بن مجيب ثقفي كوفي ساكن بغداد كه بسياري از او نقل حديث نموده اند.

91- محمد بن ثابت محمد بن ثابت بن اسلم بناني بصري كه بسياري از او نقل كرده اند

92- محمد بن جعفر محمد بن جعفر بن ابي كثير مدني به نقل ابن حجر از طبقه هفتم است و در صحاح سته نقل شده است

93- معلي بن هلال معلي بن هلال حضرمي كوفي قتيبه تكذيب نموده و ابن ماجه نقل كرده

94- معمر بن راشد معمر بن راشد صنعاني بصري متوفي 153 - از فضلاي اصحاب حديث و رجال صحاح سته مي باشد.

95- معمر بن يحيي معمر بن يحي بن سام ضبي كوفي به نقل بخاري در صحيح از موثقين است

96- منصور بن معتمر منصور بن معتمر سلمي كوفي متوفي سال 132 از اعلام رجال حديث صحاح سته مي باشد از اصحاب امام باقر و امام صادق بوده هزار حديث از او نقل شده است.

97- منهال بن عمر منهال بن عمر اسدي كوفي كه به نقل نسائي موثق و اصحاب صحاح همه از او نقل كرده اند از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليه السلام است.

98- ميسرة بن حبيب ميسرة بن حبيب نهدي ابوحازم كوفي صدوق او را از طبقه هفتم نوشته و اصحاب صحاح سته او را موثق و از او نقل حديث كرده اند.

99- مالك بن انس مالك بن انس اصبحي متوفي 179 - از بزرگان و ائمه مذاهب اربعه است كه از اصحاب امام صادق بوده.

100- مكي بن ابراهيم مكي بن ابراهيم بن حنظلي بلخي متوفي 215 - از حفاظ و شيوخ بخاري است كه در صحاح از او نقل شده است.

101- معسود بن سعد مسعود بن سعد كوفي ابوسعد جعفي از اخيار بندگان و از



[ صفحه 118]



موثقين اصحاب حديث از او نقل كرده اند.

102- مسلم بن خالد مسلم بن خالد مخزومي مكي متوفي 189 كه شافعي از او نقل كرده و در صحاح احاديث او ضبط شده.

103- مصعب بن سلام مصعب بن سلام تميمي كوفي نزيل بغداد كه احمد بن حنبل و ساير اصحاب صحاح سته از او نقل كرده اند.

104- معاوية بن صالح معاوية بن صالح حضرمي حمصي متوفي 158 قاضي اندلس و مفتي آن ديار بوده بسياري از او نقل كرده اند و از غرب به مدرسه جعفري شتافته است.

105- معاوية بن عمار معاوية بن عمار بجلي دهني متوفي 175 كه بسياري از او نقل نموده و كتبي تصنيف كرده مانند كتاب الصلوة - كتاب يوم و ليله - كتاب الطلاق - كتاب الدعا - و در صحاح سته هم از او نقل شده از رجال موثق و كبار اصحاب حديث به شمار مي رود.

106- معروف بن خربوذ معروف بن خربوذ غلام عثمان مكي كه بخاري مسلم و غيره از او نقل نموده اند از اصحاب امام باقر و صادق عليهم السلام است.

107- نعمان بن ثابت ابوحنيفه نعمان بن ثابت تميمي متوفي 150 رئيس مذهب حنفي كه مادرش در صف خدمه خانه امام صادق بوده است.

108- نوح بن دراج نوح بن دراج نخعي قاضي متوفي 181 كه سعيد بن منصور و ابن ماجه از او نقل نموده اند.

109- نوح بن ابي مريم نوح بن ابي مريم قرشي قاضي مروزي متوفي 173 كه اصحاب صحاح سته از او نقل نموده اند - و به نقل حاكم او واضع حديث فضايل قرآن است.

110- هارون بن سعد عجلي هارون بن سعد عجلي به نقل كشي زيدي است و ابن حجر او را رافضي نوشته و اصحاب صحاح از او نقل كرده اند.

111- هارون بن موسي هارون بن موسي بن ازدي قاري اصحاب صحاح سته از او نقل نموده اند.

112- هلال بن ابي حميد هلال بن ابي حميد يا ابن مقلاص ابوايوب صيرفي كوفي كه اصحاب صحاح سته از او نقل كرده اند.

113- وهيب بن خالد وهيب بن خالد باهلي بصري متوفي 165 از حفاظ اعلام و از رجال صحاح سته است كه بسيار حديث از او نقل شده است.



[ صفحه 119]



114- يحيي بن سعيد يحيي بن سعيد بن فروخ قطان متوفي 198 - از اعلام حفاظ و از رجال حديث صحاح سته است.

115- يحيي بن قيس يحيي بن سعيد بن قيس انصاري مدني متوفي 144 بسياري از او نقل حديث نموده و ابن مديني گفته سيصد حديث از او نقل كرده ام و بخاري نوشته در ادب منحصر به فرد بوده از موثقين روات است.

116- يحيي بن سليم يحيي بن سليم طائفي قرشي مقيم مكه متوفي 193 بسياري از او نقل حديث نموده اند و اصحاب صحاح سته از او روايت كرده.

117- يعلي بن حرث يعلي بن حرث محاربي كوفي متوفي 168 از ثقات اصحاب حديث است كه در صحاح سته از او نقل شده است - در صحاح سته سيصد نفر از اين افراد را مورد توجه قرار داده و از آنها حديث نقل نموده اند كه همه از شاگردان امام صادق عليه السلام بوده اند


فلسفه طبيعي


اقسام علوم طبيعي هشت علم است.

1 - سماع طبيعي كه علم به امواج طبيعت باشد.

2 - علم السماء و العالم - هيئت افلاك.

3 - علم كون و فساد «لبس - خلع».

4 - علم به آثار علويه - علم النير - نور - امواج.

5 - علم معادن - معادن مايع و جامد سطح تا قعر زمين.

6 - علم نبات شناسي - طبقات مختلف نباتات.

7 - علم حيوان و جانورشناسي - دريائي - صحرائي.

8 - علم النفس و انسان شناسي كه وسيع ترين علوم تكاملي است.

موضوع اين علم فقط جسم است از جهات كميت و كيفيت و اثر بحث مي كند.


مناظرات امام صادق


يكي از برترين وسائل تبليغي هر گروهي در زمان امام صادق عليه السلام، تشكيل محافل علمي و مناظره ميان جمعي از هواداران يك فكر خاص و دانشمندان يك مكتب بود تا سرانجام فردي كه از پاسخ دادن به سؤال طرف مقابل عاجز مي شود، در برابر گروهي از مردم به عجز استدلال خود اعتراف نموده و تسليم طرف مقابل شود. اين مناظرات تركيبي از بحث هاي تفسيري، روايي، كلامي، و فلسفي بود كه به شيوه برهان و جدل منطقي برگزار مي شد.

امام صادق ضمن انجام مناظرات فراوان با منحرفان فكري و اعتقادي، اعم از ماديين و زنادقه، خوارج يا علماي معتزله و ديگر علماي اهل سنت، از شرايط زمان و مكان برگزاري اين محافل براي تبليغ رسالت الهي خويش سود مي جستند. بسياري از مناظرات خويش را در موسم حج و در مسجدالحرام، چند روز قبل از شروع مراسم رسمي حج تشكيل مي دادند كه اين خود يكي از ظرافتهاي اين رسالت مهم الهي است كه مبلغ بايد از زمان و مكان، بهترين استفاده را بنمايد.

موسم حج، زمان جمع شدن دانشمندان فرق مختلف اسلامي و حتي غير اسلامي در مكه بود و با يك مناظره كه به شكست خصم منجر



[ صفحه 190]



مي شد، هزاران بيننده تحت تأثير قرار مي گرفت. از سوي ديگر در زمان برگزاري مراسم حج، امام و ياران ايشان از امنيت خاص زمان برگزاري مراسم و منطقه حرم برخوردار بودند كه اين امر به گستردگي كار ايشان كمك مي كرد.

امام صادق عليه السلام در اين راستا شاگردان و مبلغاني را تربيت كرده بود كه گاهي مناظره را به آنها واگذار مي نمود و خود به نظاره مي پرداخت و يا آنكه آنها بدون حضور امام به مناظره با مخالفان مي پرداختند.

از جمله اين گونه مناظرات، مناظره امام صادق با دانشمند شامي بود كه در اين مناظره امام صادق آن دانشمند شامي را با چند تن از شاگردان خويش به بحث دعوت نمود و در هر مرحله از مذاكره مرد شامي با يكي از شاگردان امام كه در اين جلسه علمي حضور داشتند، بحث مي كرد.

شاگردان امام در اين بحث حمران بن اعين، قيس الماصر، هشام بن سالم، محمد بن نعمان الاحول، و هشام بن حكم بودند. در پايان اين مناظره، دانشمند شامي كه در ابتدا فقط كتاب و سنت رسول خدا را حجت مي دانست، به حقانيت ائمه اطهار عليهم السلام، ضرورت وجود امام، و امامت حضرت صادق ايمان آورد. [1] .


پاورقي

[1] مناقب، ج 4، ص 244؛ الارشاد، ص 539.


غايات الغسل


قال تعالي: (والله يحب المتطهرين) [1] و قال الامام الصادق عليه السلام: كانت المجوس لا تغتسل من الجنابة، و العرب تغتسل، و الاغسال من شرائع الحنفية.

و سئل عن الجنب يجنب، ثم يريد النوم؟ قال: ان أحب أن يتوضأ فليفعل، و الغسل أحب الي.

تدل هذه النصوص، و ما اليها علي أن الغسل راجح في نفسه، و ان للجنب أن يغتسل ابتغاء مرضاة الله متي شاء، و دون أن يقصد أية غاية من الغايات، و أيضا يكون الغسل مستحبا للغايات المستحبة، و واجبا لغاية واجبة، كالصلوات الخمس، و الطواف الواجب.


پاورقي

[1] التوبة: 109.


صاحب المال مصدق


اذا قال صاحب المال: أخرجت زكاة أموالي، أو قال: لم تجب الزكاة في مالي اطلاقا قبل قوله بلا بينة، و لا يمين ما لم يعلم كذبه، و هذا من الموارد التي تقبل فيها دعوي المدعي بمجردها، و مصدر هذا الحكم ان عليا أميرالمؤمنين عليه السلام كان اذا بعث الجابي قال له: اذا أتيت رب المال فقل: تصدق رحمك الله مما أعطاك الله، فان ولي عنك فلا تراجعه.

و يصلح قول الامام عليه السلام دليلا علي ما قدمنا من أنه لا واسطة بين الله و الانسان، و انه لا يحق لأحد أن ينصب نفسه وكيلا عن الله جل و علا، فيحاج في مثل ذلك عنه و يخاصم.



[ صفحه 92]




القبض و اجازة العقد


ليس من شك أن اجازة العقد شي ء، و الاذن بقبض الثمن أو المثمن شي ء آخر، فاذا باع الفضولي مال الغير، و اجاز المالك، فان هذه الاجازة لا تستدعي الاذن للفضولي بقبض الثمن، بل يحتاج القبض الي اذن مستقل عن الاجازة. و لو دفع المشتري الثمن للفضولي تبقي ذمته مشغولة به، و يكون هو مسؤولا عنه أمام المالك. و كذا لو اشتري الفضولي لغيره، و اجاز من له الشراء، فانه لا يجوز للبائع أن يسلم المبيع للفضولي الا باذن المجيز، و بالاجمال ان اجازة العقد لا تدل علي الاذن بالقبض من قريب و لا بعيد.



[ صفحه 102]




عمارة المشترك


حائط أو بيت أو عين ماء، و ما اليها شركة بين اثنين أو أكثر، و أصاب الشي ء المشترك خلل، و أراد بعض الشركاء عمارته و اصلاحه، و امتنع الآخر، فهل يجبر الممتنع، أولا؟

للفقهاء في ذلك أقوال، و الذي نراه أن ينظر: فان كان الشي ء المشترك قابلا للقسمة كان للشريك طلب الافراز الشركة بالقسمة، و ان لم يكن قابلا للقسمة رفع الشريك الأمر الي الحاكم باعتباره و لي الممتنع، و الحاكم ينظر بدوره في الأمر فان رأي أن طالب التعمير و الاصلاح يتضرر من تركه أمر شريكه الآخر بالاذن له، فان امتنع اذن له لحديث لا ضرر و لا ضرار، و ان لم يتضرر من ترك التعمير وجب عليه الصبر و الانتظار، لأنه مال مشترك، فيمتنع التصرف فيه من غير اذن الشريك، كما هو الشأن في جميع المشتركات الا مع وجود المسوغ، و هو الضرر، و المفروض عدمه.


الأسباب المبررة


قدمنا أن فقهاء الامامية اتفقوا علي أن الاوقاف العامة كالمساجد و المقابر و ما اليها لا يجوز بيعها، و انهم اختلفوا في بيع الاوقاف الخاصة، كالوقف علي الذرية، و علي العلماء أو الفقراء اذا وجد السبب المبرر للبيع، و هذي هي الاسباب التي ذكروها لتبرير بيع الوقف الخاص:

1- ان لا تبقي للعين الموقوفة أية منفعة للجهة الموقوف عليها، كالجذع البالي يجف و لا يثمر، و الحصير الخلق لا يصلح الا للنار، و الحيوان اذا ذبح لم يعد صالحا الا للاكل.. و ليس من شك أن هذا سبب مبرر للبيع.



[ صفحه 83]



2- قال السيد أبوالحسن الاصفهاني في وسيلة النجاة: ان الآلات و الفرش، و ثياب الضرائح، و اشباه هذه، ان امكن الانتفاع بها مع بقائها علي حالها لا يجوز البيع، و ان استغني عنها المحل، بحيث يستدعي بقاؤها فيه الضياع و التلف جعلت في محل آخر مماثل، فان لم يوجد المماثل، أو وجد، و كان في غني عنها، صرفت الي المصالح العامة. أما اذا لم يمكن الانتفاع بها الا ببيعها، و لزم من بقائها ضياعها، أو تلفها بيعت، و صرف ثمنها في ذاك المحل، ان احتاج اليه، و الا ففي المماثل، ثم في الصالح العام.

3- ان يخرب الوقف، كالدار المنهدم، و البستان لم يعد صالحا للانتفاع به، أو كانت منفعته ضئيلة اشبه بالعدم. فان امكنت عمارته، و لو باجاره الي سنوات فذاك، و الا جاز البيع، علي أن يستبدل بثمنه عين تحل محل العين الاولي، كما يأتي.

4- اذا اشترط الواقف ان تباع العين اذا اختلف الموقوف عليهم، أو قل ريعها، أو غير ذلك من الشروط التي لا تحلل حراما، و لا تحرم حلالا اتبع شرطه.

5- اذا وقع اختلاف بين أرباب الوقف يخشي منه علي ضياع الانفس و الاموال، بحيث لا ينحسم النزاع الا بالبيع جاز و وزع الثمن علي الموقوف عليهم، اذ لم ينحسم النزاع الا بهذه السبيل.

هكذا قالوا.. و لا أعرف له مدركا الا ما ذكروه من دفع الضرر الاشد.. و معلوم بالبديهة انه لا يجوز دفع الضرر عن النفس بادخاله علي الغير، و في البيع ضرر علي البطون اللاحقة.

6- اذا أمكن أن يباع من الوقف الخرب، و يصرف الثمن لاصلاح الجزء الآخر جاز.



[ صفحه 84]



7- اذا هدم المسجد فأحجاره و اخشابه و ابوابه، و سائر ادواته لا تأخذ حكم المسجد، و لا حكم العقار الموقوف لصالحه من عدم جواز البيع الا بمبرر، بل يكون حكمها حكم أموال المسجد، و ناتج أوقافه تماما كاجار الدكان يتبع فيها المصلحة التي يراها المتولي.


القرينة و الكتابة المجردة


هذا، وقد ذكر الفقهاء ان الوارث اذا وجد بخط مورثه وصية، أو كيسا فيه مال مكتوبا عليه هو وديعة لفلان، أو وجد بخطه علي كتاب أنه وقف... [1] ذكروا ان هذه، و ما اليها، ليست بشي ء الا اذا أقربها الكاتب قبل موته، أو علم الوارث بصحتها علما قاطعا. قالوا هذا، و لم يشيروا الي أن للحاكم أن يحكم بهذه الكتابة، و يعتمد عليها.

وان دل هذا علي شي ء فانما يدل علي أن الفقهاء كانوا و ما زالوا يتوقفون عن الحكم بالأموال و الاعراض استنادا الي كتابة لم تثبت ببينة و لا باقرار.



[ صفحه 89]




پاورقي

[1] بل قال صاحب «ملحقات العروة» في آخر باب الوقف: «اذا ظهرت في تركة الميت ورقة أن ملكه الفلاني وقف لا يحكم بوقفيته، و ان حصل القبض و الاقباض، و ان كان بخط الميت و خاتمه، لاحتمال أنه كتب ليجعله وقفا له في ذلك».. و نحن نوافق السيد في صورة وجود الخط بدون القبض و الاقباض، و نخالفه لو حصل القبض بارادة الكاتب و اذنه، لأن ظاهر الافعال حجة كظاهر الاقوال، كما اعترف السيد بذلك صراحة في العروة الوثقي ص 405 طبعة العرفان.


اللهم انا خلق من خلقك


عن سالم مولي أبان بياع الزطي قال:

كنا في حائط لابي عبدالله عليه السلام و نفر معي قال: فصاحت العصافير.

فقال: أتدري ما تقول؟

فقلنا: جعلنا الله فداك لا ندري ما تقول.

قال: تقول: اللهم انا خلق من خلقك لابد لنا من رزقك فأطعمنا و اسقنا [1] .



[ صفحه 154]




پاورقي

[1] نفس المصدر ج 7 باب 14 ص 99.


حضرت صادق


فضل الله كمپاني (م 1414ق)، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1351، وزيري، 271 ص.


ذوات البراثن و المخالب


و آكلات اللحم لما قدر أن تكون معائشها من الصيد، خلقت لهم أكف لطاف مدمجة [1] و ذوات براثن [2] و مخاطب [3] تلح لأخذ الصيد و لا تصلح للصناعات، و آكلات النبات لما قدر أن يكونوا، لا ذوات صنعة و لا ذات صيد خلقت لبعضها أظلاف تقيها خشونة الأرض إذا حاولت طلب المرعي، و لبعضها حوافر ململمة [4] ذوات قعر كأخمص القدم تنطبق علي الأرض عند تهيئها للركوب و الحمولة.


پاورقي

[1] مدمجة: أي مستقيمة محكمة متداخلة.

[2] البراثن: جمع برثن بالضم - من السباع و الطير، بمنزلة الإصبع من الإنسان.

[3] المخاطب: جمع مخلب بالكسر، و هو الظفر خصوصا من السباع.

[4] ململمة: أي مجموعة بعضها إلي بعض.


الامام و الأخبار العامة


بصائرالدرجات 396، ب 11، ح 2، و الاختصاص 314: حدثنا محمد بن عيسي، عن أبي عبدالله [زكريا بن محمد] المؤمن، عن حكم بن الحسين الحناط، عن الحارث بن المغيرة و أبي بكر الحضرمي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ما يحدث فيكم [قبلكم، خ ل] حدث الا علمناه.

قلت: و كيف ذاك؟

قال: يأتينا به راكب يضرب.


من الكبائر


[علل الشرائع 2 / 479، ب 229، ح 2: حدثنا محمد بن موسي، عن علي بن الحسن السعدآبادي، عن أحمد بن أبي عبدالله، عن عبدالعظيم بن عبدالله الحسني، عن محمد بن علي، عن أبيه، عن جده قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...]

عقوق الوالدين من الكبائر لأن الله عزوجل جعل العاق عصيا شقيا.


عند البدء بالدعاء


قرب الاسناد 2 و محاسبة النفس 37-36، ب 5: هارون بن مسلم، عن مسعدة بن صدقة، عن الصادق عليه السلام قال:...

اشتكي بعض ولد أبي عليه السلام فمر به فقال له: قل عشر مرات: يا الله يا الله يا الله، فانه لم يقلها أحد من المؤمنين قط الا قال له الرب تبارك و تعالي: لبيك عبدي سل حاجتك.



[ صفحه 45]




اداء الأمانات الي أصحابها


ركز الامام الصادق علي أداء الأمانات، من ذلك وصيته للمفضل بن عمرو، قال عليه السلام: «أوصيك بست خصال تبلغن شيعتي»:

«أداء الأمانة الي من ائتمنك، و أن ترضي لأخيك ما ترضي لنفسك، و اعلم أن للامور أواخر فاحذر العواقب، و أن للأمور الفتات فكن علي حذر، و اياك



[ صفحه 188]



و مرتقي جبل اذا كان المنحدر و عرا، و لا تعدن أخاك ما ليس في يدك و فاؤه» [1] .


پاورقي

[1] حياة الامام الصادق للقرشي. ص 136.


علامت مؤمن چيست؟


مردي مي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مؤمن به چه علامتي شناخته مي شود؟

فرمود: به تسليم خدا بودن، راضي بودن به آنچه برايش پيش مي آيد از شادي و غضب. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 3 ص 62 ح 12.


حديث 089


4 شنبه

شيع جميل الفعل بجميل القول.

كار زيبا را با سخن زيبا همراه كن.

نزهة، ص 182


احياء ميت 04


أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: حدثنا أبوالمفضل محمد بن عبدالله قال: حدثني أبوعلي محمد بن همام قال: حدثني عبدالله بن محمد قال: حدثنا محمد ابن الحسين، عن عبدالله بن يزيد، عن حماد، عن أبيه، عن عمر، عن بكر بن أبي بكر، عن شيخ من أصحابنا قال: اني لعند أبي عبدالله عليه السلام اذ دخل عليه رجل فقال له: جعلت فداك ان أبي مات و كان من أنصب الناس، فبلغ من بغضه و عداوته أن كتم ماله مني في حياته بعد وفاته، و لست أشك أنه قد ترك مالا كثيرا. فقال أبو عبدالله عليه السلام: أما أنت و الله مهني ء لنا و اني أريد سفرا. فقال له: جعلت فداك كل مالي لك. فقال له: لا لك ذلك و لكن هيي ء لنا سفرة.

قال: و كان صاحب هذا الحديث يعرف صاحب السفرة، فختم له أبو عبدالله عليه السلام خاتما و قال له: اذهب بهذا الخاتم الي برهوت، فان روحه صارت الي برهوت و سمي له صاحب برهوت، ثم قال له: ناد صاحب برهوت باسمه ثلاث مرات فانه سيجيبك، فأتي برهوت فنادي صاحبه باسمه ثلاث مرات، فأجابه في الثالثة لبيك و ظهر له فناوله الطينة، فأخذها و قبلها و وضعها علي عينه، ثم قال له: جئت من عند من فضله الله و أمر بطاعته، قال ما حاجتك؟ قال الرجل: فأخبرته، فقال له: انه يجيئك في غير صورته فتخيل لي في صورة خبيثة، فما شعرت اذ هو قد جاءني و السلاسل في عنقه، فقال: يا بني و بكي فعرفته حين تكلم قلت له: قد كنت أقول لك



[ صفحه 114]



و أنهاك عما كنت فيه، فقال: اني حصلت علي الشقاء، ثم قال لي: ما حاجتك؟ قلت: حاجتي المال الذي خلفته. قال: في المسجد الذي كنت تراني أصلي فيه أحفر حتي تبلغ قدر ذراعين أو ثلاثة، فان فيه أربعة آلاف دينار. قلت له: لعلك تكذبني؟ فقال لي: هيهات هيهات لقد جئت من عند من مسلكه الله و أمره أعظم مما تذهب اليه. فقال الرجل: قال لي صاحب برهوت: أتوصيني بشي ء؟ قلت: أوصيك أن تضاعف عليه العذاب. فقال أبو عبدالله عليه السلام: أما لو رققت عليه لنفعه الله به و خفف عنه العذاب [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 125.


حضرت قبل از سؤال فرمود


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه وارد به كاري شود در حالتي كه وارد به معني واقع نباشد، مثل كسي است كه بيراهه مي رود و هر چه سرعت كند گمراه تر مي شود.

محمد ابن علي بن بابويه صدوق در كتاب من لايحضر؛ از عائذ احمسي روايت مي كند كه گفت: بر حضرت صادق عليه السلام وارد شدم و مي خواستم راجع به نماز سؤال كنم. آن حضرت قبل از سئول فرمود: اگر با نمازهاي پنجگانه خدا را ملاقات كني از چيز ديگري از تو نمي پرسد. (ظاهر معني اين است كه اگر اين نمازها را صحيح انجام دادي از نمازهاي نافله و غيره بازخواست نمي شود).



[ صفحه 173]




في مكارم الأخلاق


عن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن معاوية بن عمّار [1] قال: قال أبو عبد الله عليه السلام:

وَطِّن نَفسَكَ علي حُسنِ الصَّحابَةِ لِمَن صَحِبتَ في حُسنِ خُلُقِكَ، وَكُفَّ لِسانَكَ وَاكظُم غَيظَكَ، وَأقِلَّ لَغوَكَ، وَتَفَرّش عَفوَكَ وَتَسخو نَفسُكَ. [2] .

وسهل بن زياد، وعليّ بن إبراهيم، عن أبيه جميعاً، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول لحمران بن أعين [3] .

يا حُِمرانُ، انظُر إلي مَن هُوَ دونَكَ في المَقدِرَةِ، وَلا تَنظُر إلي مَن هُوَ فَوقَكَ في المَقدِرَةِ، فإنَّ ذلِكَ أقنَعُ لَكَ بِما قُسِمَ لَكَ، وَأحري أن تَستَوجِبَ الزِّيادَةَ مِن رَبِّكَ، اعلَم أنَّ العَمَلَ الدّائِمَ القَليلَ علي يَقينٍ، أفضَلُ عِندَ الله جَلَّ ذِكرُهُ مِنَ العَمَلِ الكَثيرِ علي غَيرِ يَقينٍ. وَاعلَم إنَّهُ لا وَرَعَ أنفَعُ مِن تَجَنُّبِ مَحارِمِ الله، وَالكَفِّ عَن أذي المُؤمِنينَ وَاغتِيابِهِم، وَلا عَيشَ أهنَأُ مِن حُسنِ الخُلُقِ، وَلا مالَ أنفَعُ مِن القُنوعِ بِاليَسيرِ المُجزي، وَلا جَهلَ أضَرُّ مِنَ العُجبِ. [4] .


پاورقي

[1] معاوية بن عمّار بن أبي معاوية خبّاب بن عبد الله الدّهنيّ، ودهن هو حيّ من بجيلة، مولاهم كوفيّ، كان وجهاً، ومقدماً، كثير الشأن، عظيم المحل، ثقة وأخوه القاسم، وحكيم، ومحمّد وكان من أصحاب الصّادق والكاظم عليهما السلام، وله كتاب. (راجع: رجال النجاشيّ: ج 2 ص 346 الرقم 1097، رجال الطوسي: ص 303 الرقم 4457، الفهرست: ص 247 الرقم 737).

[2] الكافي: ج4 ص286 ح3.

[3] حُمران بن أعين الشّيبانيّ، مولي كوفّي، تابعيّ من أصحاب الباقر والصّادق عليهما السلام، ممدوح معظم، مشكور، قال أبي جعفرعليه السلام لحمران: أنت من شيعتنا في الدنيا والآخرة. يكني أبا الحسن، (راجع: رجال الطوسي: ص 194 الرقم 2415، رجال الكشي: ج 1 ص 412، خلاصة الأقوال: ص 134).

[4] الكافي: ج8 ص244 ح338، علل الشرائع: ص559 ح1، تحف العقول: ص360، الاختصاص: ص227، بحار الأنوار: ج69 ص400 ح93 وج70 ص173 ح28.


ختامه مسك


ابوحمزه ي ثمالي مي گويد كه شنيدم امام باقر عليه السلام مي فرمود: چهار چيز است كه در هر كس باشد، اسلام او كامل است و بر ايمانش ياري مي شود و گناهانش از وي پاك مي گردد، و به ديدار خدا مي رود در حالي كه از او خرسند است:

1. وفا به عهدي كه انسان با خدا مي بندد. (به واسطه ي گفتن لا اله الا الله محمد رسول الله علي ولي الله) ؛

2. راستگويي با مردم؛

3. شرم و حيا از آنچه كه نزد خدا و مردم زشت مي نمايد؛

4. خوش خلقي با خانواده و ساير مردم [1] .



[ صفحه 170]




پاورقي

[1] مستدرك الوسائل، ج 8، ص 462، ح 10016.


كثرة الجراد


انظر اليه كيف ينساب علي وجه الأرض مثل السيل، فيغشي السهل و الجبل و البدو و الحضر، حتي يستر نور الشمس بكثرته، فلو كان هذا مما يصنع بالأيدي، متي كان تجتمع منه هذه الكثرة؟ و في كم سنة كان يرتفع فاستدل بذلك علي القدرة التي لا يؤدها شي ء، و لا يكثر عليها.


پيراهن وصله دار


روزي يكي از اصحاب به حضور آن حضرت رسيد، ديد پيراهن آن حضرت، در ناحيه ي گردن، وصله دارد، و همچنان به آن وصله مي نگريست. امام صادق عليه السلام به او فرمود: چرا به من مي نگري؟ عرض كرد: به وصله اي كه در گريبان پيراهن شما است، مي نگرم. (مناسب نيست كه پيراهن شما وصله دار باشد!).

امام عليه السلام ورقه ي نوشته شده يا كتابي كه در كنارش بود، به او نشان داد و فرمود: اين را بردار و بخوان. او آن را برداشت، ديد در آن چنين نوشته شده است:

«لا ايمان لمن لا حياء له، و لا مال لمن لا تقدير له، و لا جديد لمن لا



[ صفحه 109]



خلق له». [1] .

آن كس كه حيا ندارد، ايمان ندارد، آن كس كه اندازه گيري در مخارج زندگي ندارد، مال و ثروت ندارد، و آن كس كه نو ندارد، كهنه ندارد.

به اين ترتيب امام به او فهماند، كه اندازه گيري در معاش زندگي و دوري از زياده روي و اسراف، موجب مي شود كه انسان هم ثروتي براي خود بياندوزد، و هم لباس نو بپوشد، بنابراين، استفاده از لباس وصله دار، عيب نيست.


پاورقي

[1] الكافي، ج 5، ص 317؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 45.


كلمات حول التقليد


أما الذين يحاولون الجمود و يلتزمون بالتقليد فانهم عجزوا عن الوصول الي رتبة الاجتهاد و اقتنعوا بعناية السلطان علي ما هم فيه من النقص، فلا يروق لهم بلوغ أحد رتبة الاجتهاد، و نسبوا مدعيه الي الجنون كما ذهب اليه الشيخ داوود النقشبندي في كتابه «أشد الجهاد» حيث يري أن مدعي الاجتهاد ضال مبتدع.

و يقول الشيخ أحمد بن عبدالرحيم في تقسيم طبقات المجتهدين: «الطبقة الثالثة من نشأ من المسلمين من رأس المئة الرابعة و يجب علي العامي تقليد المجتهد المنتسب لا غير، «أي لأحد المذاهب الاربعة» لامتناع وجود المستقل من هذا التأريخ حتي اليوم، ثم أورد علي نفسه و أجاب، و اهم شي ء يعتمد عليه في ادلته، قوله: انه اجتمعت الأمة علي ان يعتمدوا علي السلف في معرفة الشريعة فلابد لنا من الرجوع اليهم، و لا يرجع الا الي المروي عن السلف بسند صحيح مدون في الكتب المشهورة، مع بيان الارجح من دلالتها، و تخصيص عمومها أو تقييدها و الجمع بين مختلفاتها، و لا توجد هذه الخصوصيات الا في المذاهب الاربعة، و ليس مذهب بهذه الصفة الا الامامية، و الزيدية و هم أهل البدعة [1] لا يجوز الاعتماد علي اقاويلهم فتعين الأخذ باحد المذاهب الأربعة».

هذا أهم ما عندهم من الادلة. و ذهب بعضهم الي القول بعصمة الاربعة مستدلا بعصمة النبي، و هم ورثته فهم معصومون من الخطأ، و اذا كانوا كذلك فيجب الرجوع اليهم فحسب.

و لا حاجة بنا الي اطالة نقل اقوال المانعين لملكة الاجتهاد لعلماء الامة بعد المذاهب الأربعة، لانها حجج لقضية تبتني علي عدم لياقة أي أحد بعدهم لهذه الرتبة، و ان مدعيها ضال مضل بل ممن يريد في الارض الفساد، و يجب اقامة الحد عليه، و من ادعي الامة تلك المنزلة أو كانت له لياقة استنباط الاحكام الشرعية شنعوا عليه، و رموه بالنكير. فهذا العلامة جلال الدين السيوطي ادعي رتبة الاجتهاد المطلق قام عليه علماء عصره فرموه بالنكير، و وقعوا فيه، و كذلك انكروا علي كل من ادعي ذلك.

و الواقع ان في القرون المتأخرة رجالا برهنوا بمؤلفاتهم علي تلك الملكة التي ادعي استحالتها عليهم، حتي فضلوا بعضهم علي رؤساء المذاهب.

فهذا ابوحامد احمد بن محمد الاسفراييني فضلوه علي الشافعي، و كثير منهم كانوا بمنزلة من العلم لا يستبعد اتصافهم بتلك الملكة.



[ صفحه 182]



كالشيخ عبدالعزيز بن سلام المتوفي سنة 578 هـ.

و الشيخ عبدالكريم بن محمد بن عبدالكريم بن الفضل بن الحسن القزويني المتوفي سنة 623 ه، اسماعيل بن عبدالرحمن الصابوني المتوفي سنة 449 ه، و محمد بن اسحاق صدرالدين القوني المتوفي سنة 673 ه و ابراهيم ابن محمد بن ابراهيم الاسفراييني المتوفي سنة 418 ه.

و ناهيك ما للقفال، و امام الحرمين الجويني، و الصيدلاني، و السبخي و السرخسي، الجصاص، من منزلة في العلم و موهبة في استنباط الأحكام، ولكنهم الجموا من قبل العامة الذين رأوا ادعاء الاجتهاد ضلالة، بل يتلبس مدعيها بتهمة التشيع لأنهم يقولون بذلك. [2] .

و كان ابوالحسن الداركي أحد المجتهدين في عصره اذا سئل عن فتوي يجيب بعد تفكر، فربما كانت فتواه مخالفة لمذهب الشافعي و أبي حنيفة فينكرون عليه، فيقول: ويلكم روي فلان بن فلان عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كذا و كذا، فالاخذ به أولي من الأخذ بمذهب الشافعي و مخالفتهما أسهل من مخالفة الحديث.

و لقد لقي بقي بن مخلد بن الأذي و شدة الانكار لدعوي الاجتهاد ما جعله مهجور الفناء، مهتضم الجانب، و كثير من أمثاله، كابن تيمية و ابن قيم الجوزية و غيرهم.

و لست أدري ما هذه الاستحالة و عدم الامكان من حصول درجة الاجتهاد و الحكم علي الرجال بالقصور و النقص و حصر الكمال في عدد معين بدون دليل؟ و نري من الخير تعريف الاجتهاد و التقليد عندهم اجمالا لنعرف مدي تحجير الأفكار و وقوف العقل عن ادراك ذلك.


پاورقي

[1] رسالة الانصاف للدهلوي ص 7.

[2] اشد الجهاد لمدعي الاجتهاد ص 25.


الرأي


و الشي ء الذي يجب الالتفات إليه: ان الذين كتبوا في تاريخ الفقه الاسلامي قد قسموا الفقه إلي فقه أثر وفقه رأي و يعدون مالكا فقيه أثر و أباحنيفة فقيه رأي.



[ صفحه 527]



و قد رأينا ابن قتيبة في معارفه يعد مالك بن أنس فقيه رأي كما ذكر منهم: ربيعة الرأي استاذ مالك، و الاوزاعي و الثوري و ابن أبي ليلي، وزفر، و أبويوسف، و عد مالكا من جملتهم [1] كما انه لم يذكره في أصحاب الحديث إذ عد منهم: شعبة و جرير بن حازم، و حماد بن زيد، و حماد بن سلمة و غيرهم.

و زيادة علي ذلك ان اشتهار مالك بالرأي كان معروفا في عصره، و يعتبرونه فقيه رأي، حتي ليسأل بعضهم من للرأي في المدينة بعد ربيعة و يحيي بن سعيد؟ فيجاب بأن مالكا من بعدهما.

يقول الاستاذ محمد ابوزهرة: و ان مقدار أخذ مالك بالرأي ليبدو جليا في أمرين.

أحدهما في مقدار المسائل التي اعتمد فيها علي الرأي سواء أكان بالقياس، أم بالاستحسان، أم بالمصالح المرسلة أم بالاستصحاب، أم بسد الذرائع... إلي أن يقول:

و ان ذلك لكثير وافتح المدونة تجد الكثرة بينة واضحة بل ان تعدد طرائق الرأي عنده أكثر من غيره، ليجعل له القدح المعلي فيه، فان كثرتها تشير اشارة واضحة واضحة إلي كثرة اعتماده علي الرأي لا إلي قلته.

ثانيهما عند تعارض خبر الآحاد مع القياس و هو أحد وجوه الرأي، و هنا نجد انه يقرر الكثيرون من المالكية انه يقدم القياس، وانهم بالاجماع يذكرون انه ايحانا قد أخذ بالقياس، و رد خبر الآحاد، و لقد أحصي الشاطبي في الموافقات طائفة من المسائل أخذ فيها مالك بالقياس أو المصلحة أو القاعدة العامة و ترك خبر الآحاد، لأنه رأي الاصول التي أخذ بها قطعية أو تعود إلي أصل قطعي و الخبر الذي رده ظني.

و من ذلك حديث غسل الاناء من ولوغ الكلب سبعا احداهن بالتراب فقد قال فيه مالك: جاء الحديث و لا أدري ما حقيقته و كان يضعفه و يقول: يؤكل صيده فكيف يكره لعابه؟! [2] .



[ صفحه 528]



و قد رد خيار المجلس الذي يوجب أن يكون لكلا العاقدين الحق في فسخ الخيار مادام المجلس لم يتفرق، فقد قال مالك بعد روايته الحديث ليس لهذا عندنا معروف و لا أمر معمول فيه. [3] .

و لم يأخذ بخبر من مات و عليه صيام صام عنه وليه، و لا بالخبر الذي جاء عن ابن عباس ان امرأة أتت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقالت: يا رسول الله إن امي ماتت و عليها صوم شهر، فقال صلي الله عليه و آله و سلم: أفرأيت لو كان علي أبيك دين فقضيته؟ قالت: نعم، قال: فدين الله أحق أن يقضي، و قد رد مالك ذلك استنادا لقوله تعالي: «و لا تزروا و ازرة وزر اخري».

و لم يعتبر للرضاع نصابا مقررا عشرا و لا خمسا اطلاقا للقاعدة المستفادة من الآية الكريمة: «و امهاتكم اللأتي أرضعنكم» فالرضاع عنده علي القليل و الكثير فليس له حد أدني.

و رد خبر المصراة و هو ما روي عن أبي هريرة ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: لا تصروا الابل و الغنم و من ابتاعها بخير النظرين بعد أن يحلبها إن شاء أمسك و إن شاء ردها، و صاعا من تمر. [4] .

و بهذا يتضح ان مالكا كان يعمل بالرأي و القياس و لم يكن الاختصاص فيه لأبي حنيفة. فالقول بأن مالكا كان متمسكا بالحديث حتي عرف به غير وجيه. و من هذا يتضح ان معركة أهل الرأي و أهل الحديث كانت تحوم حول نقطة سياسة لا شرعية و هي معارضة أهل البيت التي انهال الناس عليها في عصر الامام الصادق و قد تمسكت بالحديث و لم تجعل للقياس و الرأي دخل في الأحكام الشرعية.


پاورقي

[1] المعارف لابن قتيبة 218.

[2] و من هذا الباب قضية أكل الكلاب، فقد اشتهر عن المالكية جوازه كما يقول المقدسي في أحسن التقاسيم: إنها تباع في المغرب جهرا و تطرح في عرائس مصر و قال ابن حزم في المحلي بعد ذكر حرمة أكل السباع و منها الكلب: و أنكر المالكيون تحريم أكل السباع، و موهوا بأن قالوا: قد صح عن عائشة انها سئلت عن أكل لحوم السباع؟ فقرأت: «قل لا أجد فيما أوحي إلي محرما...» الآية. و قال القرطبي: روي ابن القاسم عن مالك انها مكروهة، و علي هذا القول عول جمهور أصحابه و هو الراي المنصور عندهم، و قد فرق أصحاب مالك بن كلب الماشية و الزرع فاتفقوا علي أن ما لا يجوز اتخاذه لا يجوز بيمه اما من أراده للأكل فاختلفوا فيه فمن أجاز أكله أجاز ببعه فهو عندهم طاهر العين غير محرم الأكل. انظر بداية المجتهد و المحلي في باب الأطعمة و كتاب الطهارة و البيوع تجد هناك الأقيسة المعارضة للأثار الصحيحة.

[3] الموطأ ج 2 ص 94.

[4] مالك ص 301 - 300.


التلفيق


و هو الأخذ برأي امام في مسألة، و العدول عن رأيه الي رأي غيره في مسألة أخري. و قد وقع الخلاف في جوازه و منعه.



[ صفحه 166]



و قال الشاطبي: انه ليس للمقلد أن يتخير في الخلاف، كما اذا اختلف المجتهدون علي قولين، فوردت كذلك علي المقلد، فقد يعد بعض الناس القولين بالنسبة اليه مخيرا فيهما، كما يخير في خصال الكفارة، فيتبع هواه و ما يوافق غرضه. الي أن يقول: و قد أدي اغفال هذا الأصل الي أن صار كثير من مقلدة الفقهاء يفتي قريبه او صديقه بما لا يفتي به غيره من الاقوال - اتباعا لغرضه و شهوته، أو لغرض ذلك القريب و ذلك الصديق. ثم أورد قصصا عن القضاة و المفتين الذين طلبوا الرخص في الفتوي، نزولا لرغبة السلطان أو الأصدقاء و الأقارب، كقصة قاضي قرطبة الذي قضي بما يرضي المخلوقين، و قصة يحيي بن لبانة عندما عزل عن القضاء لسقوط عدالته، و لكنه عاد الي المنصب عندما أفتي الخليفة بما يرضيه [1] .

و أجاز ذلك آخرون. قد نسبوا التخير في القولين، و تتبع الرخص لأكثر أصحاب الشافعي. و قد منع الحنفية ذلك ولكنه واقع عندهم في أكثر الفتاوي. و استدل المجوزون: بما فعله أبويوسف من التلفيق، و ذلك أنه لما صلي بالناس الجمعة فأخبر بوجود فارة في ماء الحمام الذي كان قد اغتسل منه للجمعة، فقال: نأخذ بقول اخواننا من أهل المدينة: «اذا بلغ الماء قلتين لم يحمل خبثا» [2] .

و كان أبويوسف و محمد بن الحسن - و هما عماد المذهب الحنفي - يكبران في العيدين تكبيرا ابن عباس، لأن هارون الرشيد كان يحب تكبير جده [3] .

قال الستاذ السيد محمد رشيد رضا في تعليقته علي قول الشاطبي في الاعتصام في الوجه الثامن من الوجوه التي جعلها لمعرفة الانحراف عن السنة و الميل للبدعة؛ «و من فروع هذه البدعة أن بعضهم يستحل أن يجعل المرجح لأحد القولين في الفتوي ما يعطيه المستفتون من الدراهم، فاذا جاء مستفتيان في مسألة واحدة فيها خلاف يطلب أحدهما الفتوي بالجواز أو الحل، و الآخر يطلب الفتوي بالمنع أو الحرمة، يفتي من كان منهما أكثر بذلا للمفتي، فهو تارة يفتي بالحل و تارة يفتي بالحرمة، و القاعدة في ذلك ما صرح به بعض الفقهاء في بعض الكتب التي تدرس في الأزهر: (نحن مع الدراهم قلة و كثرة) فاذا كان القولان المتناقضان صحيحين في المذهب؛ جاز أن يكون السحت هو المرجح في الفتوي. و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» [4] .



[ صفحه 167]



و قال الشيخ محمد عبدالله دراز شارح الموافقات: بل اخرجوا الامر عن كونه قانونا شرعيا و عدوه متجرا، حتي كتب بعض المؤلفين في الشافعية ما نصه: (نحن مع الدراهم كثرة و قلة) [5] .


پاورقي

[1] الموافقات، ج 4، ص 141 - 137.

[2] القول السديد ص 24.

[3] حجة الله البالغة ج 1 ص 158.

[4] كتاب الاعتصام ج 3 ص 268.

[5] الموافقات ج 4 ص 135.


اصول الفقه الحنبلي


و قد ذكر ابن القيم الجوزية: أن الأصول التي بني عليها الامام أحمد فتاويه خمسة:

أحدها: النصوص، فاذا وجد النص أفتي بموجبه و لم يلتفت الي ما خلفه و لذلك قدم النص علي فتاوي الصحابة.

الثاني: ما أفتي به الصحابة، و لا يعلم مخالفا فيه، فاذا وجد لبعضهم فتوي، و لم يعرف مخالفا لها لم يعدها الي غيرها، و لم يقل ان ذلك اجماع، بل يقول من ورعه في التعبير: لا أعلم شيئا يدفعه.

الثالث: أنه اذا اختلف الصحابة تخير من أقوالهم أقربها الي الكتاب و السنة و لم يخرج عن أقوالهم، فان لم يتبين له موافقة أحد الأقوال حكي الخلاف و لم يجزم بقول.

الرابع: الأخذ بالمرسل و الحديث الضعيف اذا لم يكن في الباب شي ء يدفعه، و هو الذي رجحه علي القياس.

الأصل الخامس: اذا لم يكن عند الامام أحمد في المسألة نص، و لا قول الصحابة أو واحد منهم، و لا أثر مرسل أو ضعيف، ذهب الي القياس فاستعمله للضرورة، و قد نقل الخلال عن أحمد أنه قال: سألت الشافعي عن القياس فقال: انما يصار اليه عند الضرورة [1] .

ولكن كتب الأصول عند الحنابلة قد زادت علي هذه الأصول، فذكروا الاستصحاب و المصالح و الذرائع، و ربما ذكروا الاجماع، و قبل الختام نعود الي ايضاح الموقف بين المعسكرين، المعتزلة و المحدثين.



[ صفحه 514]




پاورقي

[1] اعلام الموقعين لابن القيم ص 26 - 22.


الخلاف بين المذاهب


و اذا أردنا أن نتابع الخطي للوقوف علي الأقوال التي ربما يقال ان أصحابها انفردوا عن مذاهبهم بالذهاب اليها، فان طول المسافة يبعدنا عن الهدف المقصود. كما أن الخلاف بين المذاهب بعضهم مع بعض شي ء لا يمكن انكاره و هو من الكثرة بمكان. و قد أحصي الخلاف بين مذهب أحمد بن حنبل و مذهب الشافعي فكانت المسائل المختلف فيها أكثر من عشرة آلاف مسألة.

و صنف القاضي عزالدين الحنبلي في المفردات المخالف للمذاهب الثلاثة كتابا ذكر فيه أكثر من ثلاثة آلاف مسألة.

و ذكر صاحب الفواكه العديدة: أن مذهب الامام أحمد وسط بين المذاهب في كثير من المسائل مما تدعو حاجة الناس اليه من مذهب الامام أحمد؛ منها:



[ صفحه 177]



1 - القول بطهارة بول جميع الحيوانات المأكولة اللحم، و روثها كالغنم، و البقر، و الخيل، و الدجاج، و الابل، و الأوز، و غير ذلك.

2 - ان مني الآدمي و مني ما يؤكل لحمه طاهر و هذا أيضا فيه رخصة.

3 - جواز المسح علي العمامة و الجورب و فيه أيضا رخصة.

4 - صوم رمضان بالغيم و القتر ليلة الثلاثين من شعبان.

5 - صحة البيع بالمعاطاة.

6 - للوالد أن يتملك من مال ولده ما شاء.

7 - ان الخلع فسخ لا ينقص به عدد الطلاق.

8 - عدم وقوع الطلاق من السكران.

9 - الرد في باب الفرائض و توريث ذوي الأرحام.

10- ان الكافر اذا مات حكم باسلام من لم يبلغ من ولده.

11 - جواز الاستمناء [1] باليد و نحوها لمن خاف العنت و هي رخصة عظيمة و كذلك المرأة بشي ء.

12 - جواز الوقف في احدي الروايتين عن أحمد.

13 - جواز بيع الوقف و المناقلة اذا تعطلت منافعه و بيع المسجد و نقله اذا تعطل نفعه أو لم ينتفع به.

14 - فسخ النكاح لعدم النفقة و الوطء.

15 - الحكم بالشهادة علي الخط و غير ذلك.

و علي أي حال: فان الاختلاف بين المذاهب في الفقه أمر لا يمكن حصره، و نحن بهذا العرض نحاول اعطاء صورة عن البعض من ذلك، و قد ألف علماؤنا الأعلام كتبا في الخلافات الفقهية بين السنة و الشيعة، و بين المذاهب السنية أنفسها:

و لما كان هذا الموضوع من أهم الأمور التي يلزمنا البحث فيها، رأينا أن نختصر البحث، و نقتصر علي ما يتعلق بالصلاة و مقدماتها، و أفعالها، و نذكر طرفا من مسائل الطهارة في هذا الجزء، و أفعال الصلاة في الجزء السادس، و نستدرك بقية المباحث الفقهية في كتاب مستقل يرتبط بهذه السلسلة كمستدرك لها، و اني لا أضمن لنفسي السلامة من الخطأ، فربما يكون هناك شي ء لم أتعمده، و أمر لم أقصده، و من الله أطلب التسديد و عليه أتوكل و هو حسبي و نعم الوكيل.



[ صفحه 179]




پاورقي

[1] الاستمناء باليد هو المعروف بالعادة السرية المنهي عنها شرعا، و قد أيد الطب ذلك و انها تورث (الهستيريا) و لعل المراد بقوله و نحوها هو: جواز التفكر بجمال امرأة أو النظر اليها لانزال الشهوة أو العبث بالذكر، و قد جوز الاحناف ذلك لمن كان أعزب لتسكين شهوته كما جاء في شرح مراقي الفلاح ص 17 و عندنا كل ذلك حرام مخالف للادلة.


اسماعيل السدي


ابومحمد اسماعيل بن عبدالرحمن بن أبي كريمة السدي - نسبة الي سدة مسجد الكوفة - المتوفي سنة 127 من تلامذة الامام الصادق عليه السلام.



[ صفحه 510]



خرج حديثه مسلم، و الترمذي، و ابن ماجة، و ابوداود، و النسائي. و روي الحديث عنه حملة الآثار منهم: سماك بن حرب، و اسماعيل ابن أبي خالد، و عيسي بن عمر الهمذاني، و سليمان التميمي، و عثمان ابن ثابت، و مالك بن مغول، و سفيان الثوري، و زائدة، و زيد بن ابي انيسة، و زياد بن ابي خيثمة، و ابواسرائيل الملائي، و اسرائيل بن يونس، و حسن و علي ابنا صالح، و شريك بن عبدالله، و ابوعوانة و ابوالاحوص، و ابوبكر بن عياش [1] .

قال ابن حجر: اسماعيل السدي ابومحمد الكوفي صدوق يهم و رمي بالتشيع من الطبقة الرابعة. [2] .

و قال الخزرجي: رمي بالتشيع. و قال ابن عدي: مستقيم الحديث صدوق.

و قال علي بن المديني سمعت يحيي بن سعيد يقول: ما رأيت احدا يذكر السدي الا بخير. [3] .

و سئل القطان عن السدي؟ فقال: لا بأس به، ما سمعت احدا يذكر السدي الا بخير و ما تركه احد ثم قال: روي عنه شعبة، و الثوري و زائدة [4] .

و قال أحمد بن حنبل: قال يحيي بن معين يوما عند عبدالرحمن بن المهدي: السدي ضعيف، فغضب عبدالرحمن و كره ما قال. [5] .

و كان السدي من المفسرين المشهورين و من الثقات في الحديث و خرج حديثه الجماعة الا البخاري، و لكنه كان شيعيا و لهذا قال فيه الجوزجاني المتعصب: حدثت عن معمر عن ليث: كان بالكوفة كذابان فمات احدهما السدي و الكلبي [6] .

و قد لفق خصومه حوله تهما و نسبوا اليه اشياء حسب ما توحيه اليه نزعتهم المنحرفة عن الحق.

و الا فان الرجل من حملة الحديث، و كان يقصده العلماء للاخذ عنه، و قد وثقه جماعة منهم: احمد بن حنبل، و ابن مهدي، و ابوحاتم و غيرهم.



[ صفحه 511]



و قال شريك ما ندمت علي رجل لقيته الا اكون كتبت كل شي ء لفظ به. الا السدي. قال ابومحمد: يعني السلف الماضي [7] .


پاورقي

[1] انظر الجرح و التعديل 184: 1 ق 1.

[2] التقريب 22: 2.

[3] ميزان الاعتدال 11: 1.

[4] الجرح و التعديل 184: 1 ق 1.

[5] نفس المصدر.

[6] ميزان الاعتدال 110: 1.

[7] الجرح و التعديل.


سيرته مع ضيوفه


مدح الله عزوجل نبيه ابراهيم عليه السلام بكرمه اذ قال في كتابه المبارك (فما لبث أن جاء بعجل حنيذ) [1] فأسرع ابراهيم عليه السلام بتقديم ضيافة عظيمة، لعل الضيوف جياعي.

و يشعر هذا التصرف باستحباب الاسراع في تقديم الضيافة للضيف.



[ صفحه 337]



فالضيف أسير مضيفه و تحت رعايته، فينبغي اكرامه بالابتسامة و البشاشة و الاطعام و...

اذ أن حقه عليك أعظم و أشد، انه أتعب نفسه لقصدك، انه وضعك موضع عز و اكرام و لياقة بالسلام، و لولا احترامه لك لما قرع بابك، فاما أن يكون ذو حاجة، فجعلك أهلا لقضائها، فهو علي تململ و خجل، فارفع خجله و اهراق ماء وجهه بقضائكها و اكرامه، و اما أن تكون زيارته شوقا للقائك، فعليك أن تخجل أنت منه، لأنه ذكرك و لم تذكره، فبادره بالاكرام، لعلك ترد بعض الاحسان.

هذا مع ما في حسن الضيافة من تآلف القلوب، و نسيان العيوب، و هون الخطوب، و هذا ما سار عليه مولانا الامام الصادق عليه السلام و اليك بعض سيرته مع ضيوفه.

1- عن عبدالرحمن بن الحجاج قال: أكلنا مع أبي عبدالله عليه السلام فأتينا بقصعة من أرز فجعلنا نعذر، فقال: ما صنعتم شيئا، ان أشدكم حبا لنا، أحسنكم أكلا عندنا، قال عبدالرحمن: فرفعت كشحة المائدة، فأكلت فقال: نعم الآن ثم أنشأ يحدثنا أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أهدي له قصعة أرز من ناحية الأنصار، فدعا سلمان و المقداد و أباذر رحمهم الله، فجعلوا يعذرون في الأكل، فقال: ما صنعتم شيئا أشدكم حبا لنا أشدكم أكلا عندنا، فجعلوا يأكلون أكلا جيدا، ثم قال أبوعبدالله عليه السلام رحمهم الله و رضي الله عنهم و صلي عليهم [2] .

فالامام عليه السلام يحدثهم أثناء الطعام ليطول جلوسهم علي المائدة، و يرفعوا الحياء عند الأكل، و ليكونوا في حال شغل بالأكل و المضغ، و الامام يحدث رويدا رويدا، فيبقي عندئذ علي الطعام الي آخر الضيوف.



[ صفحه 338]



2- و في صحيحة عيسي بن أبي منصور قال: أكلت عند أبي عبدالله عليه السلام فجعل يلقي بين يدي الشواء ثم قال: يا عيسي انه يقال: اعتبر حب الرجل بأكله من طعام أخيه [3] و ذلك لرفع التكلف و الحشمة و الخجل اذا كانوا أخوة حقيقيين، و انما الغريب الذي هناك بعد بينهما، من حيث البلد و القلب، فلا بد أن تبقي حواجز عائقة، و مجالات هشة بين الطرفين.

و هنا يتبين مدي سعي أهل البيت عليهم السلام لجعل الأمة الاسلامية قاطبة أسرة واحدة علي طبق واحد.

3- عن أبي الربيع قال: دعا أبوعبدالله عليه السلام بطعام فأتي بهريسة فقال لنا: أدنوا فكلوا، قال: فأقبل القوم يقصرون فقال عليه السلام: كلوا فانما يستبين مودة الرجل لأخيه في أكله [عنده] قال: فأقبلنا نغص أنفسنا كما تغص الأبل [4] .

و هكذا حث الاسلام علي العلاقات الأخوية الحميمة بين المسلمين.

و لشدة اهتمام الاسلام بالضيف، فقد كره له الصيام بدون اذن مضيفه، لأن المضيف يكون متأهبا لضيفه، و ليري حسن معاملته معه، فهذا أشد لحزام الأخوة بينهما و أكد الامام عليه السلام علي المضيف أن لا يخجل بما عنده فقال: «اذا أتاك أخوك فأته بما عندك، و اذا دعوته فتكلف له» [5] لأنك تكون قد هيأت نفسك قبل ذلك، فلا بد أن يستبين الكرم بقدر المستطاع.

و بهذا الغي الفكرة التي سادت من العباد و الزهاد، أنه لا ينبغي للمؤمن أن يتنعم في الدنيا، بل ليأكل من صنف أو صنفين فحسب.



[ صفحه 339]



فعن أبي حمزة الثمالي قال: كنا عند أبي عبدالله عليه السلام جماعة فأتينا بطعام ما لنا عهد بمثله لذاذة و طيبا، و أتينا بتمر ننظر فيه الي وجوهنا من صفائه و حسنه، فقال رجل: لتسألن عن هذا النعيم الذي نعمتم به عند ابن رسول الله، فقال أبوعبدالله عليه السلام «الله أكرم و أجل من أن يطعمكم طعاما فيسوغكموه، ثم يسألكم عنه، ولكن يسألكم عما أنعم عليكم بمحمد و آل محمد [6] فكل ما كان للبدن فلا اسراف فيه، ما لم يبذر الطعام أو يرميه.

و هنا ربط الامام عليه السلام أصحابه بمودة أهل البيت، التي هي الغذاء الروحي الفعلي للانسان.


پاورقي

[1] هود / 69.

[2] الكافي ج 6 / 278.

[3] المصدر السابق.

[4] الكافي ج 6 / 278 و الروايات كثيرة عنه عليه السلام في المصدر. و الوسائل كتاب الأطعمة و الأشربة باب 20.

[5] المصدر السابق.

[6] المصدر السابق.


في بعض ما يتعلق بأحكام الحج


و فيه ثماني مسائل:

المسألة الأولي: قطع التلبية:

أجمع العلماء علي مشروعية التلبية لمن أحرم بحج أو عمرة و استحباب الاكثار منها [1] .

و اختلفوا في الوقت الذي يقطع فيه المحرم التلبية، في الحج أو العمرة.

و في هذه المسألة فرعان:

الفرع الأول: قطع التلبية في الحج.

فمذهب الامام جعفر الصادق: أنها تقطع بعد الزوال بعد رمي جمرة العقبة. و في عرفة: تقطع التلبية عند الوقوف.

نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار [2] .

و روي ذلك عن: سعد بن أبي وقاص والزهري و السائب و سليمان بن يسار و موسي بن جعفر و الامامية، و اليه ذهب مالك في رواية عنه [3] .

و الحجة لهم:

1- ما روي عن الفضل بن العباس قال: أفضت مع النبي صلي الله عليه و سلم من عرفات فلم يزل يلبي حتي رمي جمرة العقبة و يكبر مع كل حصاة ثم قطع التلبية مع آخر حصاة [4] .



[ صفحه 182]



ما روي عن ابن عباس: أن رسول الله صلي الله عليه و سلم أفاض من عرفات وردفه أسامة، و أفاض من جمع وردفه الفضل بن العباس قال: و لبي حتي رمي جمرة العقبة.

و قال جمهور العلماء: ان الحاج لا يقطع التلبية حتي يرمي جمرة العقبة. و اليه ذهب أبوحنيفة والشافعي و أحمد و مالك في رواية عنه [5] .

الفرع الثاني: قطع التلبية في العمرة:

فقد اختلف الفقهاء في قطع التلبية فيها.

و مذهب الامام جعفر الصادق: ان المعتمر يقطع التلبية اذا رأي بيوت مكة.

نقل ذلك عنه صاحب ضوء النهار و غيره [6] .

و روي ذلك عنن: أنس بن مالك و سعيد بن المسيب والباقر و الناصر [7] .

و وجه هذا المذهب:

أن التلبية اجابة الي المدعو اليه فاذا وصل المدعو الي ما دعي اليه فلا دعاء لأن الدعاء انما يكون للغائب و من رأي المدعو اليه مقبلا عليه لم يكن حينئذ غائبا [8] .

فذهب بعضهم: الي أن المعتمر يقطع التلبية اذا دخل الحرم.

روي ذلك عن: ابن عمر و عروة و الحسن [9] و اليه ذهب مالك فيمن



[ صفحه 183]



أحرم بها من المواقيت أما اذا احرم من أدني الحل فمذهبه استدامة التلبية الي أن يري البيت [10] .

و ذهب بعضهم: الي أن المعتمر يستديم التلبية أي أن يبدأ الطواف.

روي ذلك عن: ابن عباس و عطاء و عمرو بن ميمون و طاوس و النخعي و الثوري و اليه ذهب أبوحنيفة و الشافعي و أحمد [11] .

المسألة الثانية: سوق الهدي و ايقافها للمواقف للقارن:

يجب علي القارن هدي كالمتمتع و يجب عليه سوقه من موضع الاحرام. و هو قول جمهور العلماء [12] .

و مذهب الامام جعفر الصادق: أنه يندب ايقاف الهدي في المواقف (عرفة و مزدلفة و مني). نقل ذلك عنه: صاحب البحر الزخار [13] .

و روي ذلك عن: الهادي و القاسم من الزيدية و اليه ذهب مالك في رواية عنه [14] .

و الحجة لهم:

ما روي عن أم الفضل بن حارث: أن أناسا اختلفوا عندها يوم عرفة في صوم النبي صلي الله عليه و سلم فقال بعضهم: هو صائم، و قال بعضهم: ليس بصائم، فأرسلت اليه بقدح لبن و هو واقف علي بعيره [15] .

وجه الدلالة:

يدل هذا الحديث علي أن النبي صلي الله عليه و سلم أوقف الهدي «بعيره» في عرفة،



[ صفحه 184]



و هذا يدل علي الاستحباب لأنه من فعله صلي الله عليه و سلم.

و قال بعض العلماء: لا يجب التعرف بالهدي فان عرف فجائز و ان لم يعرف فجائز.

و اليه ذهب أبوحنيفة و الشافعي و ابن حزم.

و قال ابن عمر و محمد ابن الحنفية و سعيد بن جبير و مالك في رواية: ان التعريف بالهدي واجب [16] .

المسألة الثالثة: أفضل أنواع الحج:

أجمع العلماء أن أنواع الحج (الاحرام) ثلاث و أنه يجوز الا حرام بأي واحد منها هي (الافراد - القران - التمتع) [17] لكنهم اختلفوا في الأفضل منها.

مذهب الامام جعفر الصادق: أن أفضل وجوه الاحرام هو التمتع و من أراد القرآن فعليه أن يسوق الهدي من مكان احرامه نقله عنه صاحب البحر الزخار و غيره [18] .

و روي ذلك عن: ابن الزبير و الحسن و عطاء و طاوس و مجاهد و سالم و القاسم و الباقر و الناصر و أحمد بن عيسي و اسماعيل و موسي ابني جعفر الصادق.

و هو رواية عن: ابن عمر و عائشة. و اليه ذهب الشافعي في قوله و أحمد [19] .



[ صفحه 185]



والحجة لهم:

1- قوله صلي الله عليه و سلم: لو استقبلت من أمري ما استدبرت ما سقت الهدي معي حتي أشتريه ثم أحل ما أحلوا [20] .

وجه الدلالة:

و هو أسف النبي صلي الله عليه و سلم علي ترك التمتع و فوات ذلك في حقه و أنه يقدر علي انتقاله و حله، لسوق الهدي [21] .

2- أن التمتع هو للمنصوص عليه في كتاب الله بقوله: «فمن تمتع بالعمرة الي الحج» [22] دون سائر الأنساك لأن التمتع يتجمع له الحج و العمرة في شهر الحج مع كمالها، و كمالها أفعالها علي وجه اليسر و السهولة مع زيادة نسك و هو الدم بالاجماع فكان ذلك أولي [23] .

و قال أبوحنيفة: ان القران في الحج هو الأفضل.

و قال مالك و الشافعي في الصحيح من مذهبه: ان الافراد في الحج هو الأفضل.

و نقل عن بعضهم: التسوية بين الأنواع الثلاثة [24] .

المسألة الرابعة: الحج عن الميت:

أجمع الفقهاء علي أن من وجب عليه و هو قادر أن يحج بنفسه لا



[ صفحه 186]



يصح أن يحج عنه غيره. و أجمعوا علي أن من لم يكن له مال يستنيب به غيره فلا حج عليه [25] .

و اختلفوا فيمن مات و له مال و لم يحج.

مذهب الامام جعفر الصادق: أن من مات فيجب أن يحج عنه من رأس مال التركة ان أوصي بذلك.

نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار [26] .

و روي ذلك عن: سيدنا علي و ابن عباس و أبي هريرة و مكحول و ابن المسيب و مجاهد و طاوس و الثوري و أبي ثور و اسحاق و الباقر و الناصر و ابن المبارك، و العترة جميعا و الأوزاعي في رواية عن النخعي و ابن سيرين و به قال داود و ابن حزم، و اليه ذهب الشافعي و أحمد [27] .

و الحجة لهم:

1- ما روي عن ابن عباس: أن امرأة من خثعم أتت رسول الله صلي الله عليه و سلم فقالت يا رسول الله ان فريضة الله في الحج علي عباده أدركت أبي شيخا كبيرا لا يستطيع أن يثبت علي الراحلة أفأحج عنه قال: نعم و ذلك في حجة الوداع [28] .

2- عن أبي الغوث بن حصين: أنه استفتي النبي صلي الله عليه و سلم عن حجة كانت علي أبيه مات و لم يحج قال النبي صلي الله عليه و سلم: «حج عن أبيك» [29] .

و خالف ذلك جماعة فقالوا: من مات و له مال و لم يحج و لم ينب ينظر، فان كان قد أوصي حج عنه من ثلث التركة، و لا فلا يجب علي



[ صفحه 187]



الورثة شي ء الا أن يطوعوا.

روي ذلك عن: الشعبي و حماد و حميد الطويل و داود بن أبي هند و عثمان البتي و هو رواية عن: النخعي و ابن سيرين.

و ذهب آخرون: الي عدم جواز النيابة مطلقا.

روي ذلك عن ابن عمر و القاسم و الليث [30] .

و ذهب الامام مالك الي: عدم جواز النيابة في الحج عن أحد حال حياته فان مات و أوصي حج من الثلث و الا فلا [31] .

المسألة الخامسة: حكم من أحرم عن غيره و لم يكن قد حج عن نفسه:

مذهب الامام جعفر الصادق: لا يصح أن يحج عن غيره من لم يحج عن نفسه مطلقا سواء كان يجب عليه الحج للاستطاعة أو لا.

نقل ذلك عنه صاحب الروض النضير [32] .

روي ذلك عن: الناصر و القاسم و موسي بن جعفر و به قال داود و اليه ذهب أحمد في قوله [33] .

و الحجة لهم:

ما روي ابن عباس: أن النبي صلي الله عليه و سلم سمع رجل يقول حججت عن شبرمة، قال: لا، قال: من شبرمة؟

قال: أخ لي أو قريب له، قال: حججت له، قال: حججت عن نفسك؟ قال: حج عن نفسك ثم حج عن شبرمة [34] .



[ صفحه 188]



وجه الدلالة:

و هذا نهي منه صلي الله عليه و سلم عن أن يحج الرجل عن غيره اذا لم يكن قد حج عن نفسه. و النهي يقتضي الفساد [35] .

و قال فريق من أهل العلم: ان من لم يحج عن نفسه حجة الاسلام ليس له أن يحج عن غيره، فاذا أحرم عن غيره يقع احرامه عن نفسه.

روي ذلك عن: ابن عباس و الأوزاعي و اسحاق و اليه ذهب الشافعي و رواية عن أحمد و ذهب بعضهم: الي جواز حج الرجل عن غيره مطلقا.

و روي ذلك عن: علي بن الحسين و الباقر و النخعي و اليه ذهب أبوحنيفة و أصحابه [36] .

المسأله السادسة: حكم الجماع في الاحرام:

اتفق الفقهاء علي أن الجماع مفسد للحج من حيث الجملة [37] .

لكنهم اختلفوا في الوقت الذي يفسد فيه الجماع الحج.

مذهب الامام جعفر الصادق: أنه اذا جامع المحرم امرأته بعد ما قضي المناسك كلها الا الطواف الواجب يوم النحر فقد أفسد حجه و عليه دم لما أفسد من حجه و عليه الحج من قابل.

نقل ذلك عنه صاحب الروض النضير [38] .

و هو مروي عن النخعي و الحسن البصري و الزهري و حماد بن أبي سليمان و زيد بن علي و الباقر و أحد قولي الناصر و اليه ذهب في رواية له و هو



[ صفحه 189]



وجه الشافعية [39] .

والحجة لهم:

ما ذكره ابن قدامة: أن هذا المذهب احتج بأن الوطء هنا صادف احراما تاما بالحج فأفسده كالوطء قبل الرمي [40] .

و قد رد ابن قدامة هذا: بأن ابن عباس كان يقول في هذه: (عليه بدنة و قد تم حجه) [41] .

و قال و لا نعلم له في الصحابة مخالفا: يعني أن ذلك اجماع الصحابة.

لكن ذكر الزيلعي: ما رواه ابن أبي شيبة باسناده عن حميد قال جاء رجل الي ابن عمر رضي الله عنه فقال يا أباعبدالرحمن رجل جاهل بالسنة بعيد الشقة قليل ذات اليد قضيت المناسك كلها غير أني لم أزر البيت حتي وقعت علي امرأتي.

فقال: بدنة و حج من قابل [42] .

و خالف ذلك جماعة:

فذهب بعضهم الي: أن الحج يفسد بالجماع اذا كان قبل الوقوف بعرفة أما بعده فلا يفسد.

روي ذلك عن ابن عباس و عطاء و الشعبي و اليه ذهب أبوحنيفة و الشافعي الا أن أباحنيفة قال: عليه هدي.

و هو رواية عن أحمد و قال: عليه بدنة: و في رواية أخري له: عليه شاة [43] .



[ صفحه 190]



و ذهب بعضهم الي أنه اذا وقع قبل التحلل الأول لا بعد يفسد.

و عند عدم الفساد تجب بدنة.

و روي ذلك عن: عكرمة و ربيع و اسحاق [44] .

المسألة السابعة: حكم الطيب عند الاحرام:

أجمع الفقهاء علي أن المحرم ممنوع من استعمال الطيب [45] .

و اختلفوا في جواز الطيب عند ارادة الاحرام.

و مذهب الامام جعفر الصادق: استحباب الطيب عند ارادة الاحرام نقل ذلك عنه صاحب الروض النضير [46] .

و روي ذلك عن: عائشة و سعد بن أبي وقاص و معاوية و ابن عباس و أبي سعيد الخدري و الثوري و عمر بن عبدالعزيز و أبي ثور و اسحاق.

و به قال جمهور الصحابة و التابعين [47] .

و الحجة لهم:

1- ما روي عن عائشة رضي الله عنها قالت: «كنت أطيب رسول الله صلي الله عليه و سلم لاحرامه حين يحرم و لحله قبل أن يطوف بالبيت» [48] .

2- ما روي عنها أيضا قالت: كأني أنظر الي و بيص الطيب [49] في



[ صفحه 191]



مفارق [50] رسول الله صلي الله عليه و سلم [51] .

و قال بعض الفقهاء: لا يجوز الطيب عند ارادة الاحرام. روي ذلك عن: عمر و عثمان و عطاء و ابن سيرين و الزهري. و اليه ذهب مالك [52] .

المسألة الثامنة: الأهل الحاضرون بالمسجد الحرام:

الأصل في هذه المسألة قوله تعالي: «ذلك لمن لم يكن أهله حاضري المسجد الحرام» [53] .

مذهب الامام جعفر الصادق: هم أهل مكة فقط.

نقل عنه ذلك صاحب الروض النضير [54] .

روي ذلك عن: الثوري و داود و نافع و عطاء و طاوس و رجحه الطحاوي من الحنفية.

و الحجة لهم:

قوله تعالي: «ذلك لمن لم يكن أهله حاضري المسجد الحرام» و المسجد الحرام هو مكة.

و عن ابن عباس أنه سئل عن متعة الحج فقال: أهل المهاجرون و الأنصار و أزواج النبي صلي الله عليه و سلم في حجة الوداع و أهللنا، فلما قدمنا مكة قال رسول الله صلي الله عليه و سلم: «اجعلوا أهلا لكم بالحج عمرة الا من قلد الهدي» طفنا بالبيت و بالصفا و المروة و أتينا النساء، و لبسنا الثياب و قال: من قلد الهدي فانه لا يحل له حتي يبلغ الهدي محله، ثم أمرنا عشية التروية أن نهل الحج، فاذا



[ صفحه 192]



فرغنا من المناسك جئنا فطفنا بالبيت و بالصفا و المروة فقد تم حجنا و علينا الهدي كما قال الله تعالي: «فما استيسر من الهدي» فمن لم يجد فصيام ثلاثة أيام في الحج و سبعة اذا رجعتم الي أمصاركم، الشاة تجزئ فجمعوا نسكين في عام بين الحج و العمرة فان الله أنزل في كتابه و سنة نبيه صلي الله عليه و سلم أو أباحه للناس من غير أهل مكة قال الله: «ذلك لمن لم يكن أهله حاضري المسجد الحرام» [55] .

و اختلف العلماء في المراد ب(حاضري المسجد الحرام).

قال مالك: أهل الحرم و ذي طوي.

و قال الشافعي: هم أهل الحرم و من لا يقصر اليه.

و عند مجاهد و غيره: هم أهل الحرم فقط.

و قال بعضهم من كان ساكنا في أحد المواقيت فيما بين مكة و بين ذلك... و قيل غير ذلك [56] .



[ صفحه 195]




پاورقي

[1] المجموع: 7 / 245.

[2] البحر الزخار: 3 / 314، 342.

[3] المصدر السابق - عمدة القاري: 9 / 165 - الاشراف للبغدادي: 1 / 230 - المنتقي: 2 / 216 - المدونة: 2 / 365.

[4] رواه ابن خزيمة وقال هذا حديث صحيح مفسر لما أبهم في الروايات الأخري.

[5] انظر: المصادر السابقة في الرأي الأول - شرح معاني الآثار: 2 / 266 - شرح مسلم: 9 / 27 - المغني: 3 / 445 - الهداية: 1 / 159 - حلية العلماء: 3 / 340 - المحلي: 7 / 135 - الانصاف: 4 / 35 - عون المعبود: 5 / 261 - نيل الأوطار: 4 / 274.

[6] ضوء النهار: 2 / 622، 623 - البحر الزخار: 3 / 369.

[7] المصدران السابقان - المغني: 3 / 418 - مجمع الزوائد: 3 / 225.

[8] المصادر السابقة.

[9] المغني: 3 / 418.

[10] المنتقي: 2 / 226.

[11] المغني: 3 / 418 - مختصر الطحاوي: 3 / 63 - مغني المحتاج: 1 / 501.

[12] المحلي: 7 / 113 - البدائع: 3 / 1205 - المدونة: 1 / 378 - المجموع: 7 / 190.

[13] البحر الزخار: 3 / 379 - البيان الشافي: 1 / 692.

[14] المصدران السابقان - المحلي: 7 / 166، 167 - الكافي في فقه أهل المدينة: 164 - الشرح الصغير للدردير: 2 / 120.

[15] البخاري مع فتح الباري: 4 / 259.

[16] المصادر السابقة و في الرأي الأول.

[17] الافراد: هو أن يحرم بالحج مفردا من الميقات، فاذا أتمه أحرم بعمرة من أدني الحل، و القران: هو أن يجمع بين الحج و العمرة في نسك واحد، بأن يحرم بهما معا من الميقات، و التمتع: هو أن يحرم بعمرة مفردة من الميقات فاذا فرغ منها أحرم بالحج.

[18] البحر الزخار: 3 / 381، 382 - نيل الأوطار: 5 / 41 - الدرر المضيئة: 33 - ضوء النهار: 2 / 693.

[19] المصادر السابقة - المغني: 3 / 238 - المهذب: 1 / 200 - القرطبي: 2 / 387 - المجموع: 7 / 139.

[20] هامش البحر الزخار: 3 / 381.

[21] المغني: 3 / 261، 263 - مسلم بشرح النووي: 8 / 167.

[22] سورة البقرة: 196.

[23] المغني: 3 / 261.

[24] معالم السنن 2 / 160 - المجموع: 7 / 11 - المغني: 3 / 232 - طرح التثريب: 5 / 18 - الاشراف: 1 / 223 - الهداية: 1 / 110 - مغني المحتاج: 2 / 514 - فتح الباري: 271.

[25] المغني: 3 / 178، 180.

[26] البحر الزخار: 3 / 395.

[27] عمدة القاري: 10 / 213 - المحلي: 9 / 413 - 7 / 67، 71 - مغني المحتاج: 1 / 468، 469 - المغني: 3 / 222 - المجموع: 7 / 73، 97 - مختصر الطحاوي: 59.

[28] مسلم بشرح النووي: 9 / 97 - سنن ابن ماجه: 2 / 971.

[29] سنن ابن ماجه: 2 / 969 و في اسناده ضعف.

[30] المحلي: 7 / 65 - مختصر الطحاوي: 59 - مغني المحتاج: 1 / 468.

[31] القرطبي: 3 / 151 - المدونة: 251.

[32] الروض النضير: 3 / 123.

[33] المصدر السابق - حلية العلماء: 3 / 248 - المجموع: 7 / 100 - الانصاف: 3 / 416.

[34] سنن أبي داود: 2 / 162 - سنن ابن ماجه: 2 / 969 - الدارقطني: 2 / 270 - السنن الكبري: 5 / 180.

[35] انظر: سبل السلام: 2 / 184.

[36] انظر المصادر السابقة - المغني: 3 / 221 - عمدة القاري: 127 - معالم السنن: 2 / 146.

[37] بداية المجتهد: 1 / 316 - السيل الجرار: 2 / 178 - المجموع: 3 / 384 - المغني: 3 / 334.

[38] الروض النضير: 3 / 58، 90.

[39] المصدر السابق - أوجز المسالك: 7 / 218 - المجموع: 7 / 293 - المغني: 3 / 478.

[40] المغني: 3 / 478.

[41] السنن الكبري: 5 / 171.

[42] نصب الراية: 3 / 127.

[43] المغني: 3 / 315 - بداية المجتهد: 1 / 240 - الموطأ هامش الزرقاني: 2 / 320 - الهداية: 1 / 164 - المجموع: 7 / 388.

[44] المصادر السابقة.

[45] بداية المجتهد: 1 / 265 - المجموع: 7 / 271، 285.

[46] الروض النضير: 3 / 97.

[47] المصادر السابقة - المحلي: 7 / 82 - المجموع: 7 / 224 - المغني: 3 / 258 - عمدة القاري: 9 / 156، 10 / 210 - شرح مسلم: 8 / 98 - الأم: 2 / 129؛ مغني المحتاج: 1 / 479 - الهداية: 1 / 37 - المدونة: 2 / 361.

[48] البخاري بشرح عمدة القاري: 9 / 157 - مسلم بشرح النووي: 8 / 99.

[49] الوبيص: بفتح الواو و كسر الباء و هو البرق و اللمعان - انظر المجموع: 7 / 271.

[50] المفارق: جمع مفرق: بكسر الراء. و هو وسط الرأس حيث يتفرق الشعر يمينا و شمالا. انظر المصدر السابق.

[51] البخاري بشرح عمدة القاري: 9 / 155 - مسلم بشرح النووي: 8 / 100.

[52] انظر المصادر السابقة - نيل الأوطار: 4 / 304.

[53] سورة البقرة: 196.

[54] الروض النضير: 3 / 84.

[55] سورة البقرة: 196.

[56] انظر المصادر السابقة - الهداية: 1 / 17.


علة خلق الخلق


قال: فلأي علة خلق الخلق و هو غير محتاج اليهم، و لا مضطر الي خلقهم، و لا يليق به التبعث [1] بنا؟

قال عليه السلام: خلقهم لاظهار حكمته، و انفاذ علمه، و امضاء تدبيره.


پاورقي

[1] و في البحار: «العبث بنا». «عبث به بالكسر عبثا: لعب». لسان العرب 166:2 و الظاهر أن كلمة «التبعث» تصحيف، و الصحيح: «التعبث» من عبث.


داود الرقي


داود بن كثير الرقي الكوفي الأسدي مولاهم، روي عن الصادق والكاظم عليهماالسلام و عاش الي أيام الرضا عليه السلام، و له حديث كثير لا سيما في الكرامات والفضائل، و له أصل رواه عنه جماعة من الثقات، و لكثرة ما رواه



[ صفحه 144]



من كراماتهم نسبوه الي الغلو و هو سهو.

و جاء فيه حديث كثير يدل علي علو منزلته مثلما رواه الكشي ص 254 عن أبي عبدالله عليه السلام قال: «أنزلوا داود الرقي مني بمنزلة المقداد من رسول الله صلي الله عليه و آله» و نظر الي داود الرقي و قد ولي فقال: «من سره أن ينظر الي رجل من أصحاب القائم عليه السلام فلينظر الي هذا» و في موضع آخر: «أنزلوه فيكم بمنزلة المقداد» فهذا و مثله يرشدنا الي سمو منزلته في الدين واليقين سوي الوثاقة في الرواية.


النبطية


ذكر القزويني في « عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات » عن علي عليه السلام أنه قال:« ان تسألوا عنا فانا نبط من كوثي » ، انظر مادة كوثي ( علي وزن موسي ).

بدخول الاسلام بلاد الشام و فلسطين (بيزنطة الشرقية ) ازداد عدد الأنباط



[ صفحه 402]



في حاضرة العالم الاسلامي ، سواء الأحرار منهم أم الموالي:و كثر التزاوج بينهم و بين العرب ، فتعلم البعض النبطية من هذا الاختلاط .

و كان أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام يعرف النبطية و يتحدث بها . و لا شك أن أبناءه الكرام الذين تخرجوا من مدرسته و تخلقوا بأخلاقه هم حملة علمه و وارثو فضله. [1] .

فهذا أميرالمؤمنين عليه السلام حين أتي أهل النهروان ، نزل ( قطفتا ) فاجتمع اليه أهل ( بادوريا ) [2] فشكوا اليه ثقل خراجهم ، و كلموه بالنبطية ، و قالوا:ان لهم جيرانا أوسع أرضا و أقل خراجا ، فأجابهم بالنبطية:« رعر روظا من عوديا » ، أي ما معناه:رب رجز صغير خير من رجز كبير. [3] .

و هذا يونس بن ظبيان النبطي يحدثه الامام الصادق عليه السلام بالنبطية و يخبره عن أول خارجة خرجت علي موسي بن عمران ، و علي المسيح ، ثم علي أميرالمؤمنين بالنهروان . ثم قال لي:كيف « مالح دير بير ماكي مالح » ، يعني:عند قريتك ، و هو بالنبطية. [4] .

فمن خلال هذا العرض السريع و الاشارات الواضحة ، يتبين أن الصادق عليه السلام كان علي معرفة تامة بلغات أهل عصره و أبناء مجتمعه مهما بعدت أوطانهم و اختلفت ثقافاتهم .



[ صفحه 403]




پاورقي

[1] و في عقيدة الشيعة أن النبي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و الأئمة من بعده عليهم السلام يعرفون جميع اللغات ، بالعلم اللدني من الله سبحانه ، و لهم علي ذلك أدلة ليس هنا مجال لذكرها.

[2] بادوريا:طسوج من كورة الاستان بالجانب الغربي من بغداد ( معجم البلدان ).

[3] بصائر الدرجات 96:7 ، الباب 11.

[4] نفس المصدر 97:7 ، الباب 11.


اسماعيل السكوني


اسماعيل بن أبي زياد السكوني الشعيري، و اسم أبيه مسلم، و السكون حي من عرب اليمن، قيل انه كان قاضيا في الموصل، و كان ثقة في الرواية و قد أجمع أصحابنا علي العمل بروايته و ذكر بعض الرجاليين أنه عامي و لم يثبت، و له حديث كثير في الفقه، و كله معمول به اذا صحت الرواية اليه.

معجم رجال الحديث، الرقم 1440 يقول باتحاد اسماعيل بن مسلم، اسماعيل ابن أبي زياد، اسماعيل السكوني، روي عن أبي عبدالله عليه السلام و روي عنه الحسين ابن يزيد تفسير القمي سورة النمل في تفسير قوله تعالي: «ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربي».

الرقم 1462: اسماعيل السكوني مساوي اسماعيل بن أبي زياد و اسماعيل بن مسلم، روي عن الامام جعفر عليه السلام عن أبيه عليه السلام و روي عنه عبدالله بن المغيرة، في التهذيب، الجزء 6، باب المكاسب، الحديث 1147، و الاستبصار، الجزء 2، باب من سرق مالا فاشتري به جارية، الحديث 223.


دعاؤه عند مسح الرأس


وكان الامام عليه السلام يدعو بهذا الدعاء عند مسح رأسه الشريف:

«اللهم، غشني برحمتك وبركاتك.».


في الراحة


قال الصادق: لا راحة لمؤمن علي الحقيقة الا عند لقاء الله تعالي. و ما سوي ذلك ففي أربعة أشياء: صمت تعرف به حال قلبك و نفسك فيما يكون بينك و بين بارئك، و خلوة تنجو بها من آفات الزمان ظاهرا و باطنا، و جوع تميت به الشهوات و الوسواس، و سهر تنور به قلبك و تصفي به طبعك و تزكي به روحك.

قال النبي: من أصبح في سربه آمنا و في بدنه معافي و عنده قوت يومه فكأنما حيزت له الدنيا بحذافيرها.

و قال وهب بن منبه في كتب الأولين مكتوب: يا قناعة العز و الغني فاز من فاز بك.

و قال أبوالدرداء رضي الله عنه: ما قسم الله تعالي لا يفوتني و لو كان في جناح.

و قال أبوذر رضي الله عنه: همك سر من لا يثق بربه و لو كان محبوسا في الصم الصياخيد، فليس أحد أخسر و أرذل و أنذل ممن لا يصدق ربه فيما ضمن له و تكفل به من قبل، اذ خلقه و مع ذلك يعتمد علي قوته و تدبيره و جهده و سعيه، و يتعدي حدود ربه بأسباب قد أغناه الله عنها.



[ صفحه 187]




ابراهيم بن محمد بن علي الكوفي


إبراهيم بن محمد بن علي الكوفي.

امامي مجهول الحال، وقيل من الحسان.

المراجع:

رجال الطوسي 144 وفيه أسند عنه. تنقيح المقال 1: 23. خاتمة المستدرك 779. معجم رجال الحديث 1: 286. جامع الرواة 1: 32. نقد الرجال 13. مجمع الرجال 1: 69. أعيان الشيعة 2: 216. منتهي المقال 26. منهج المقال 27. إتقان المقال 157.


سعيد مولي الأشتر


سعيد مولي الأشتر.

لم يتعرض لذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم.

المراجع:

رجال البرقي 38. معجم رجال الحديث 8: 147.


محمد بن ثمامة الأزدي (العطار)


أبو العلاء محمد بن ثمامة الأزدي، الكوفي، العطار.



[ صفحه 42]



أحواله كسابقه. كان علي قيد الحياة قبل سنة 148.

المراجع:

رجال الطوسي 283. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 90. خاتمة المستدرك 841. معجم رجال الحديث 15: 145. نقد الرجال 296. توضيح الاشتباه 265. جامع الرواة 2: 82. مجمع الرجال 5: 171. منهج المقال 288.