بازگشت

صفوان بن مهران اسدي كوفي جمال


ثقه، جليل القدر [1] و از راويان حضرت صادق [2] و حضرت كاظم [3] عليهماالسلام است.

او كتابي دارد كه جماعتي از اصحاب از او نقل كرده اند. [4] .

او عقايدش رابه شرح زير محضر امام صادق (ع) عرضه داشت، و امام به او فرمود: «رحمك الله».

علامه مجلسي (ره)، از قرب الاسناد، از سندي بن محمد، از صفوان جمال، روايت كرده كه گفت: عقايد خود را به امام صادق (ع) چنين عرضه داشتم:

شهادت مي دهم كه نيست خدايي جز خداي يگانه و شريكي ندارد، و شهادت مي دهم كه محمد (ص) رسول خدا و حجت بر خلق است، و پس از او، علي اميرالمؤمنين (ع) حجت بر خلق است. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند. سپس عرض كردم: پس از او، حسن بن علي (ع) حجت بر خلق است. حضرت فرمود: رحمك الله. عرض كردم: پس از او، حسين بن علي (ع) حجت بر خلق است. فرمود: خدا تو را رحمت كند. سپس عرض كردم: پس از او، علي بن الحسين (ع) حجت بر خلق است؛ و پس از او، محمد بن علي (ع) حجت خداست بر خلق؛ و بعد از او، شما حجت بر خلق مي باشيد. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند. [5] .



[ صفحه 256]



شيخ كشي (ره)، از صفوان جمال روايت كرده كه گفت: بر حضرت كاظم (ع) وارد شدم، حضرت فرمود: اي صفوان! همه چيز از تو نيكو و پسنديده است، مگر يك چيز. گفتم: فدايت گردم، كدام است آن چيزي كه نزد شما ناپسند افتاده؟ فرمود: كرايه دادن شتران به اين مرد (هارون). عرض كردم: من به جهت سفر معصيت و لهو و لعب كرايه ندادم، بلكه براي راه مكه كرايه دادم؛ و خودم هم در كار نيستم، كار به دست غلامان من است. حضرت فرمود: آيا كرايه از ايشان طلب نداري؟ گفتم: آري. فرمود: آيا دوست داري بقاي ايشان را، تا كرايه تو، به تو، برسد؟ گفتم: آري. فرمود: كسي كه دوست داشته باشد بقاي ايشان را، از ايشان خواهد بود و كسي كه از ايشان باشد با ايشان وارد آتش خواهد شد.

صفوان تمامي شتران خود را فروخت. هارون همين كه مطلب را فهميد، گفت: شنيده ام شترانت را فروخته اي؟ صفوان گفت: آري. هارون سؤال كرد: به چه جهت؟ صفوان پاسخ داد: چون پير شده ام و غلامانم درست رسيدگي نمي كنند. هارون گفت: هيهات، هيهات! من مي دانم موسي بن جعفر (ع) تو را وادار به فروش كرده، و اگر نبود دوستي و رفاقت گذشته، تو را مي كشتم. [6] .

نويسنده گويد: از اين روايت دو مطلب استفاده مي گردد:

اول - آن كه جناب صفوان، شخصيت بزرگي بوده و خضوع و انقيادي در برابر اوامر و نواهي امام زمانش داشته؛ همين كه احساس كرد امام زمانش، حضرت موسي بن جعفر (ع)، از عملش ناراضي است، فورا شترهايش را فروخت كه ديگر موجبات ملال خاطر و كدورت امام نگردد، و امامش را از خود خشنود سازد، «طوبي له و حسن مآب».

دوم - موضوع اعانت و همكاري را ستمگران است:


پاورقي

[1] رجال نجاشي، ص 140 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 44.

[2] رجال الطوسي، ص 220 - رجال نجاشي، ص 140.

[3] رجال كشي، ص 373.

[4] فهرست طوسي، ص 171 - رجال نجاشي، ص 140.

[5] بحارالانوار، ج 47، ص 336.

[6] رجال كشي، ص 373.


موقف الإمام من عرض أبي مسلم


أما أبو مسلم الخراساني الذي قاد الانقلاب علي الاُمويين في خراسان وتم تأسيس الدولة العباسية علي يديه نجده في الأشهر الاولي من انتصار العبّاسيين واعلان البيعة لأبي العباس السفاح بالكوفة يكتب للإمام الصادق(عليه السلام) رسالة يريد بها البيعة للإمام (عليه السلام) فقد جاء فيها: إني قد أظهرت الكلمة، ودعوت الناس عن موالاة بني اُميّة إلي موالاة أهل البيت فإن رغبت فلا مزيد عليك [1] .

لا شك أن أبا مسلم الخراساني المعروف بولائه وإخلاصه للعباسيين وهو صنيعتهم حينما تصدر رسالة من عنده بهذه اللهجة تعتبر مفاجأة ولابد أن تتأثر بعوامل طارئة قد غيّرت من قناعاته، سواء كانت تلك العوامل ذاتية أو موضوعية. وإلاّ فماهي الجهة التي تربطه بالإمام (عليه السلام)؟

لم يحدثنا التاريخ عن أي علاقة بينه وبين الإمام (عليه السلام) عقائدياً أو سياسياً سوي لقاء واحد لم يتم فيه التعارف بينهما أو التفاهم. نعم كان الإمام(عليه السلام) قد عَرِفه وذكر اسمه ومستقبله السياسي قبل إعلان العباسيين ثورتهم [2] .

أما موقف الإمام من عرض أبي مسلم الخراساني فيمكن معرفته من جواب الإمام علي الرسالة فقد جاء في جوابه (عليه السلام)«ما أنت من رجالي ولا الزمان



[ صفحه 185]



زماني» [3] .

كلمات مختصرة ومعبّرة عن تفسير الإمام للمرحلة وتشخيصه لأبي مسلم; لأن أبا مسلم لم يكن من تربية الإمام، ولا من الملتزمين بمذهبه، فهو قبل أيام قد سفك من الدماء البريئة ما لا يُحصي وقيل لعبد الله بن المبارك: أبو مسلم خير أو الحجاج؟ قال: لا أقول أن أبا مسلم كان خيراً من أحد ولكن الحجاج كان شراً منه [4] وكان لا يعرف أحداً من خط أهل البيت ومواليهم; إذ كانت علاقته محصورة بدائرة ضيقة كما قد حددها له مولاه إبراهيم الإمام عندما أمره أن لا يخالف سليمان بن كثير، فكان أبو مسلم يختلف ما بين إبراهيم وسليمان [5] .

كما نجده بعد مقتل إبراهيم الإمام الذي كان يدعو له يتحول بولائه لأبي العباس السفاح ومن بعده لأبي جعفر المنصور، علماً أن العلاقة كانت بينه وبين المنصور سيئة وكان أبو مسلم يستصغر المنصور أيام حكومة السفاح [6] إلاّ أن المنصور ثأر لنفسه أيام حكومته فقتله شر قتلة.

أما المرحلة التي سادها الاضطراب فلم تكن في نظر الإمام (عليه السلام) وتقديره صالحة لتقبل اطروحته إذ قال له: (عليه السلام) «ولا الزمان زماني» [7] .


پاورقي

[1] الملل والنحل للشهرستاني: 1 / 241، وفي روضة الكافي: 229 جوابه لرسول أبي مسلم بكتابه إليه. وعنه في بحار الأنوار: 47 / 297.

[2] اعلام الوري: 2 / 528 وعنه في مناقب آل أبي طالب: 4 / 259 وبحار الأنوار: 47 / 274 ح15.

[3] الملل والنحل للشهرستاني: 1 / 142.

[4] وفيات الاعيان: 3 / 145 وتاريخ مختصر الدول لابن العبري: 121: سُئل بعضهم.

[5] وفيات الأعيان: 3 / 145.

[6] تاريخ اليعقوبي: 2 / 367 والمسعودي: 3 / 291 وتاريخ مختصر الدول: 121.

[7] الملل والنحل للشهرستاني: 1 / 154، تاريخ اليعقوبي: 2 / 349.


الامام الصادق و تعبير الأحلام


عن اسماعيل بن عبدالله القرشي قال: أتي الي أبي عبدالله (عليه السلام) رجل فقال: يابن رسول الله رأيت في منامي كأني خارج من مدينة الكوفة - في موضع اعرفه - و كأن شبحا من خشب أو رجلا منحوتا من خشب علي فرس من خشب يلوح بسيفه و أنا اشاهده، فزعا مرعوبا.

فقال له (عليه السلام): انت رجل تريد اغتيال رجل في معيشته، فاتق الله الذي خلقك ثم يميتك.

فقال الرجل: أشهد انك قد اوتيت علما و استنبطته من معدنه.

اخبرك يابن رسول الله عما قد فسرت لي: ان رجلا من جيراني جاءني و عرض علي ضيعته، فههمت أن أملكها بوكس كثير [1] لما عرفت أن ليس لها طالب غيري.

فقال أبوعبدالله (عليه السلام): و صاحبك يتوالانا و يبرأ من عدونا؟

فقال: نعم يابن رسول الله، لو كان ناصبيا حل لي اغتياله.



[ صفحه 204]



فقال (عليه السلام): اد الأمانة لمن ائتمنك و أراد منك النصيحة، و لو الي قاتل الحسين (عليه السلام) [2] .

أقول: و هناك أحاديث كثيرة رويت عن الامام الصادق (عليه السلام) حول تعبير الأحلام، و انما كان المقصود من ذكر هذا الحديث هو التأكيد علي تنوع علوم الامام الصادق (عليه السلام) في جميع المجالات.



[ صفحه 205]




پاورقي

[1] الوكس: النقص. و أوكس فلان، أي: خسر. (مجمع البحرين).

[2] الكافي: ج 7 ص 293. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 155.


حمزة بن طيار


حمزة بن طيار نزد اهل بيت عليهم السلام مردي مورد اعتماد و عظيم الشأن و از رجال فقيه و كلام بود. او در زمان امام صادق عليه السلام از دنيا رحلت نمود. سخنان و احاديثي از معصومين عليهم السلام درباره ي او وارد شده كه نشان دهنده ي بيان قاطع او در دفاع از ائمه عليهم السلام در برابر دشمنان و ايمان راسخ و ولايت او نسبت به اهل بيت عليهم السلام مي باشد.

مرحوم كشي در كتاب رجال خود [1] از هشام بن حكم نقل نموده كه گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: ابن طيار چه مي كند؟ گفتم: او از دنيا رحلت نمود. امام عليه السلام فرمود: خدا او را رحمت كند، او به بهشت و سرور و رحمت الهي نايل گرديد، همانا او سخت از ما دفاع مي نمود.»



[ صفحه 457]



هشام نيز از مؤمن طاق و از ابان احمر از حمزة بن طيار نقل نموده كه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: به ما خبر رسيده كه شما از مناظره ي با مردم و خصومت با آنان كراهت داريد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: من نسبت به امثال تو كراهت ندارم، زيرا تو اگر پرواز كني مي داني كجا بنشيني و اگر بنشيني به خوبي مي تواني پرواز نمايي و هر كه در مناظره مانند تو باشد ما از مناظره و سخن او كراهت نداريم .»


پاورقي

[1] رجال كشي، ص 223.


عطار نيشابوري


آن سلطان ملت مصطفوي، آن برهان حجت نبوي، آن عالم صديق، آن عالم تحقيق، آن ميوه دل اوليا، آن جگرگوشه انبيا، آن وارث نبي، آن عارف عاشق، جعفر الصادق (رضي الله عنه).... اعتماد همه بر وي بود و مقتداي مطلق بود. هم الهيان را شيخ بود و هم محمديان را امام. هم اهل ذوق را پيشرو و هم اهل عشق را پيشوا و هم عباد را مقدم، هم زهاد را مكرم، هم صاحب تصنيف حقايق و هم در لطايف تفسير و اسرار تنزيل بي نظير بود... هر كه به محمد ايمان دارد و به فرزندش ندارد، به محمد ايمان ندارد. تا آنجا كه شافعي در دوستي اهل بيت به حدي بوده است كه به رفضش نسبت كردند و محبوس كردند. او در آن معنا شعري گفته است و يك بيت آن، اين است:



لو كان رفضا حب آل محمد

فليشهد الثقلان أني رافض. [1] .



[ صفحه 91]



اگر دوست داشتن آل محمد، رفض است، ثقلين شاهد باشند كه من نيز رافضي هستم.


پاورقي

[1] عطار نيشابوري، تذكرة الاولياء، تهران، نشر حديد، 1379، چ 1، ص 20.


آشفتگي سياسي


عامل ديگري كه مي توان از آن ياد نمود، آشفتگي سياسي حاكمان بني اميه مي باشد. اينان در آغاز حكومت ثابت و منسجم عمل نمودند. بني اميه مدت طولاني و مقتدر حكومت نمودند. معاويه حدود چهل سال در شام، بخش عظيمي از كشور اسلامي، آنگاه تمام سرزمين اسلامي آن زمان را چنگ اندازي نمود.

بني مروان نيز بعد از بني اميه كه از شاخه هاي حزب عثمانيه بودند، مانند آنان در آغاز حكومتشان منسجم بودند و حتي برخي از آنان مانند عبدالملك مروان، هشام بن عبد الملك هر كدام 21 و 20 سال حكومت داري نمودند.

ليكن عوامل ياد شده موجب تشتت آراء و تفرق آنان شد. حاكمان بني اميه انسجام خويش را از كف نهادند. به طوري كه حاكمان آن در مدت كوتاه تعويض و جايگزين مي شدند. در كمتر از يك سال حاكمان جابجا



[ صفحه 158]



مي شدند! يزيد بن وليد به مدت كمتر از يك سال و حتي ابراهيم بن وليد هفتاد روز حكومت داري مي نمايد. اين حقيقت نشان آشفتگي شديد سياسي حاكمان بني اميه است كه به طور كامل انسجام خود را از دست دادند.

اين عوامل كه عمده ترين آنان جوشش خون سالار شهيدان حسين عليه السلام و يارانش و نيز فراخواني بني عباس كه آن را به بهانه اهل بيت و خون خواهي حسين عليه السلام شكل دادند، مهم ترين عوامل سقوط حزب عثمانيه مي باشند كه در خلال دوران حكومت داري آنان پديد آمدند و در نهايت باعث فروپاشي حكومت ستم پيشه آنان شدند.


هشام بن حكم


هشام بن حكم از راويان امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام بوده است. هشام در دانش كلام بسيار پيشرو بوده به طوري كه احدي را ياراي برابري با او نبوده است.

امام صادق عليه السلام بسياري از اصحاب و شاگردانش را از بحث و مناظره با مخالفان منع مي فرمود و جز به تعداد كمي از ايشان اجازه ي بحث نمي داد و هشام در رأس كساني بود كه امام عليه السلام به آنان اجازه ي بحث و گفتگوي علمي مي داد.

امام صادق عليه السلام هشام را در عين حالي كه بسيار جوان و كم سن و سال بود بر بسياري از اصحاب و ياران كهنسال و پيش كسوت خويش مقدم مي داشت و درباره اش مي فرمود: هشام با دل، زبان و دستش ما را نصرت و ياري مي كند.

و باز فرمود: هشام خواهان و جوينده ي حق ما، پيش برنده ي حرف ما و تأييد و تصديق كننده ي ما و به خاك مالنده ي دماغ دشمن ماست؛ هر كس از او پيروي كند و پا جاي پاي او گزارد، از ما اطاعت و پيروي كرده و هر كس منكر او شود و با وي مخالفت ورزد، البته با ما دشمني كرده و منكر ما شده است...

امام رضا عليه السلام درباره ي هشام فرموده است: او بنده اي صالح بود. امام جواد عليه السلام فرموده است: خداوند هشام را رحمت كند؛ او چقدر از ما دفاع مي كرد... به سبب



[ صفحه 112]



همين دفاع او از اهل بيت عليهم السلام، هارون هشام را تحت تعقيب قرار داد و قصد جان او را كرد. هشام دچار وحشت شد و به كوفه گريخت و در اثر همين رعب و وحشت كه باعث پاره شدن رگ قلبش شد، در گذشت. [1] .


پاورقي

[1] براي آشنائي بيشتر با زندگي هشام بن حكم به ص 185 همين كتاب مراجعه كنيد.


حجاج و تعصب عربي


حجاج كه يكي از حكام مقتدر عرب بود، سياست موالي را به شدت تعقيب مي نمود و به انواع مختلف در تحقير آنان و بزرگداشت و تعظيم عرب مبالغه مي كرد كه تبديل دواوين از فارسي و رومي به عربي [1] يكي از آثار همين



[ صفحه 146]



سياست بود. از جمله كارهاي او اين بود كه دستور داد روي دست نبطي ها [2] داغ و نشانه اي گذاشتند [3] براي اينكه هر كس با اين علامت آن ها را به خواري و ذلت بشناسد و نيز آن ها را از «واسط» بيرون كرد و به حكم بن ايوب عامل خود در بصره نوشت هنگامي كه نامه ي من به دست تو رسيد، نبطي ها را از نزد خود دور كن، زيرا اين ها براي دين و دنيا ضرر دارند. فرماندار بصره تمام نبطي ها را جز آن ها كه از قاريان قرآن و فقها بودند، از بصره بيرون كرد. حجاج به او نوشت نزد اطباء برو تا رگهاي تو را بگيرند، اگر رگ نبطي در تو پيدا شد آن را قطع كن [4] .

مقصود او اين بود كه هيچگاه از نبطي ها حمايت مكن هر چند اهل هنر و دانش باشند. از اين رو شاعري در حق موالي مي گويد اگر آن مولي زنده بود، دست او از داغ و نشانه ي حجاج سالم نمي ماند [5] و اين يكي از عوامل مهم انقراض حكومت سلسله ي اموي بود.


پاورقي

[1] الشعوبيه و اثرها الاجتماعي، ص 48.

[2] العراق في العصر الاموي، ص 104.

[3] ضحي الاسلام، ج 1، ص 24.

[4] همان مأخذ.

[5] عقد الفريد، ج 3، ص 330.


عمل به فتاواي اهل بيت در كليه ي احكام


شيعيان از همان ابتدا در يك سلسله احكام، اختلافاتي با اهل تسنن داشتند. اين اختلافات كه بسيار هم معروف بود، هم در عبادات، هم در خوردني ها و آشاميدني ها و هم در مناسكي كه مسلمانان داشتند، به چشم مي خورد. از جمله، خوردن مارماهي مورد اختلاف شيعه و غير شيعه بود. اهل بيت عليهم السلام خوردن آن را حرام مي دانستند، در حالي كه اهل تسنن به فتواي علماي خود، صيد و خوردن آن را حلال مي دانستند.

هم چنين در وضو، بعضي از مخالفان شيعه مسح پا از روي كفش را به خصوص در مواقع اضطرار و سرما جايز مي دانستند، در حالي كه شيعه از همان اوايل با اين فتوا، كه به «مسح علي الخفين» معروف است، مخالف بود. در مورد مسكرات هم اختلافاتي بين شيعه و اهل سنت وجود داشت. البته مسلمانان غير شيعه هم خوردن شراب را حرام مي دانستند، ولي در موارد مشتبه، مانند فقاع و آب جو، كه مسكربين به شمار نمي آمدند، بين شيعه و اهل تسنن اختلاف وجود داشت؛ بسياري از اهل سنت بر خلاف شيعه، استفاده ي از آنها را جايز و حلال مي دانستند. در آن زمان، مرسوم بود كه خرما و مويز را براي مدتي خيس مي كردند و سپس آب آن را كه مستي ضعيفي ايجاد مي كرد، مي نوشيدند. گويا اشاره ي حضرت در اين روايت شريف به همين مسأله است كه موارد فوق نيز مسكر و حرام بوده و شيعيان ما همان طور كه خمر را تحريم مي كنند و از شرب آن اجتناب مي ورزند، از ساير مسكرات هم هرچند درجه ي اسكار آنها ضعيف باشد، مانند آب جو و مويز، استفاده نمي كنند. حضرت مي فرمايند: شيعتنا لا يأكلون الجري و لا يمسحون علي الخفين و يحافظون علي الزوال و لا يشربون مسكرا؛ شيعيان ما از خوردن مارماهي امتناع مي ورزند، مسح علي الخفين انجام نمي دهند، مواظب هستند كه نماز ظهر و نافله اش را درست انجام دهند و شرب خمر نمي كنند.


امامت، رهبري سياسي و فكري


اين مفهوم كه رهبري سياسي در جامعه ي انقلابي اسلام، همان رهبري انقلابي است و لزوما با رهبري فكري و ايدئولوژيك همراه است، در آموزشهاي امامان



[ صفحه 82]



قبل و بعد از امام صادق عليه السلام نيز آشكارا وجود داشته است. در روايتي امام علي بن موسي از قول جد بزرگوارش امام محمدباقر عليه السلام «سلاح» را در سلسله ي امامت به «تابوت» در ميان اقوام گذشته ي بني اسرائيل همانند مي كند: «سلاح در ميان ما همچون تابوت است در ميان بني اسرائيل، كه نزد هر كس بود، نبوت (و در روايتي: حكومت) از آن او بود. در ميان ما نيز سلاح نزد هر كس باشد، رهبري و زعامت متعلق به او است.» (توجه شود به شكل نمادين و مفهوم بسيار عميق اين تعبير). راوي آنگاه مي پرسد: «فيكون السلاح مزايلا للعلم؟»؛ يعني آيا ممكن است سلاح نزد كسي باشد كه دانش ايدئولوژيك دين در او نيست؟ [1] و امام در پاسخ مي گويد: نه. [2] يعني زمامداري جامعه و رهبري انقلابي امت مسلمان در اختيار كسي است كه سلاح و دانش را با هم دارا باشد.

پس امام از سويي شرط امامت را دانش دين و فهم درست قرآن مي داند، و از سوي ديگر با گستردن بساط علمي و گرد آوردن خيل كثيري از مشتاقان دانش دين در پيرامون خود و تعليم دين به شيوه اي مخصوص - كه مخالف با روال معمولي فقه و حديث و تفسير و به طور كلي مغاير با دين شناسي رايج علما و محدثان و مفسران وابسته به دستگاه خلافت است - عملا دين شناسي خود و دين ناشناسي دستگاه خلافت را - با تمامي علماي وابسته و نام و نشاندارش - اثبات مي كند و از اين رهگذر با تعرض مستمر و عميق و آرام، به مبارزه ي خود بعدي تازه مي بخشد.



[ صفحه 83]




پاورقي

[1] اين معني براي كلمه ي «مزايلا» مستفاد از گفتار عالم حديث شناس معروف، علامه ي مجلسي است در كتاب مرآت العقول.

[2] كافي، ج 1، ص 238.


اعتبار عقلي


در باره اين شواهد و مؤيدات قبل از مستندات نقلي به يك اعتبار عقلي اشاره مي كنيم و آن اين كه: جاي ترديد نيست كه دفن شدن در كنار قبر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) براي هر مسلماني بزرگترين افتخار دنيوي و عالي ترين مقام معنوي است و بر همان اصل بود كه خليفه اول ودوم با بهره گيري از شرايط موجود و بدون اذن و اجازه، توانستند اين افتخار را به دست آورند و در جوار آن حضرت به خاك سپرده شوند.

و باز بر همان اصل بود كه امام مجتبي (عليه السلام) وصيت نمود در صورت امكان در كنار تربت جد بزرگوارش دفن شود ولي با غوغا سالاري و با اجبار و اكراه كه در تاريخ ضبط است از خواسته خود محروم و از دفن شدن در خانه خويش ممنوع گرديد.

در مورد حضرت زهرا (عليها السلام) افزون بر آنچه گفته شد وجود ارتباط خاص معنوي و روحاني متقابل در ميان رسول خدا و دخت عزيزش و عاطفه و محبت غير قابل وصف در ميان پيامبر خدا و حبيبه اش با توجه به اينكه شرايط مانند دوران شهادت حضرت مجتبي (عليه السلام) نبود و هيچ رادع و مانعي از دفن شدن آن بانوي عزيز در داخل بيتش آن هم شبانه و مخفيانه وجود نداشت متصور نيست كه آن پيكر پاك به جاي داخل خانه اش و به جاي جوار پدر



[ صفحه 123]



ارجمندش در محل ديگر به خاك سپرده شود و با آن علاقه و ارتباط غير قابل وصف، قابل قبول نيست كه آن حضرت بر دفن شدنش بجز در داخل خانه خويش و بجز در جوار تربت پاك پدر بزرگوارش راضي شود.


دعاؤه عند وضع الطعام و رفعه


كان عليه السلام اذا وضع الطعام بين يديه يدعو بهذا الدعاء «اللهم هذا من منك و فضلك، و عطائك، فبارك لنا فيه، و سوغناه، و ارزقنا خلفا اذا أكلناه، و رب محتاج اليه، رزقت فاحسنت، اللهم و اجعلنا من الشاكرين..». و اذا رفع الخوان عنه دعا بهذا الدعاء: «الحمد لله الذي حملنا في البر



[ صفحه 140]



و البحر و رزقنا من الطيبات، و فضلنا علي كثير من خلقه تفضيلا...» [1] .

لقد كان الامام عليه السلام مشغولا بذكر الله في جميع أوقاته، لا يفتر و لا يتخلي عنه.


پاورقي

[1] فروع الكافي 6 / 294.


ابن حجر الهيثمي


قال شهاب الدين احمد بن حجر الهيثمي: «أبوجعفر محمد الباقر، سمي بذلك من بقر الأرض أي شقها، و أنار مخبآتها و مكامنها، فلذلك هو أظهر من مخبآت كنوز المعارف، و حقائق الاحكام و الحكم و اللطائف ما لا يخفي الا علي منطمس البصيرة، أو فاسد الطوية و السريرة، و من ثم قيل فيه هو باقر العلم و جامعه، و شاهر علمه، و رافعه، صفا قلبه، و زكا علمه و عمله، و طهرت نفسه، و شرف خلقه، و عمرت أوقاته بطاعة الله و له من الرسوم في مقامات العارفين ما تكل عنه السنة الواصفين، و له كلمات كثيرة في السلوك و المعارف لا تحتملها هذه العجالة...» [1] .



[ صفحه 101]



وحددت هذه الكلمات بعض الجوانب المشرقة من حياة الامام أبي جعفر (ع) و التي كان منها قيامه بابراز كنوز المعارف، و حقائق الاحكام بعد أن خفي أمرها علي الناس، و هذا ما سنتحدث عنه في البحوث الآتية.


پاورقي

[1] الصواعق المحرقة (ص 120).


زمان روزه گرفتن كودكان


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ما كودكان خود را وقتي هفت ساله شدند، امر مي كنيم كه تا هر مقدار از روز را كه مي توانند، نصف روز يا كمتر و يا بيشتر، روزه بگيرند و هر گاه تشنگي و گرسنگي بر آنان غالب آمد افطار كنند تا بدين ترتيب به روزه گرفتن عادت كنند و توان آن را بيابند و شما نيز وقتي كودكانتان نه ساله شدند به آنها دستور دهيد كه تا هر مقدار از روز را كه مي توانند روزه بگيرند و هر گاه تشنگي بر آنان غلبه كرد روزه شان را باز كنند. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 4 / 124 / 1، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22759.


لذت روح


غذاي لذيذ، پول زياد، آسودگي و چيزهاي خوب ديگر لذت بخش اند و لذت نيز به روح اختصاص دارد. هنگام برخورداري از نعمت ها روح است كه لذت مي برد و طاعت خداوند لذت روح را تأمين مي كند. البته، طاعت خدا نيز به فراخور حال انسان ها متفاوت است. همان طور كه احكام تابع موضوعات هستند، مراتب طاعت نيز نسبت به افراد مختلف متفاوت است فرد سالم يك نوع طاعت مي كند و مريض طور ديگري. اطاعت ثروتمند به گونه اي است و اطاعت فقير به گونه ديگر.


مرد و مردانگي


خداوند نعمتهايي به بشر مرحمت فرموده است كه نبايد آن نعمتها را راكد گذارد و آن طور كه به او دستور داده شده است به كار بندد. به كار بستن آنها، هم براي استفاده ي شخصي خود او و هم براي خدمت به نوع است. نعمتهايي كه مي شود در راه خدمت به نوع مورد استفاده قرا گيرند عبارتند از:

1. مال، كه انسان قرض الحسنه بدهد، ببخشد، كار و كسب كند و در نتيجه اقتصاد را بچرخاند؛

2. جاه و مقام، كه با پاكي و صحت، مديريت كند، رياست داشته باشد، اجتماع را رهبري نمايد و عدل و مساوات برقرار كند؛

3. زبان، كه سخن گويد، با گفتار خود راهنمايي كند و راه خير و صلاح را به مردم نشان دهد.

مسلم است كه خدمت به وسيله ي زبان با ارزشتر است.

الرجال ثلاثة: رجل بماله و رجل بجاهه و رجل بلسانه، و هو افضل الثلاثة [1] .

مردان سه قسمند: مردي كه مردانگي او به مال اوست، مردي كه مردانگي او به جاه و مقام اوست و مردي كه مردانگي او به زبان اوست و سومي از اولي و دومي برتر و بالاتر است.


پاورقي

[1] خصال. ج 1، ص 116.


اين جواب اهل انصاف نيست


مرحوم ديلمي صاحب ارشاد القلوب روايت كرده است مردي به عبدالملك گفت: اگر چند سؤال از تو بكنم در امان خواهم بود؟

عبدالملك گفت: بلي، در امان هستي.

آن مرد گفت: به من بگو اين حكومتي را كه در اختيار گرفته اي آيا با نص خدا و رسول بوده كه به تو رسيده است؟

عبدالملك گفت: نه.

گفت: آيا مردم جمع شدند و به زمامداري تو رضايت دادند؟

عبدالملك گفت: نه.

گفت: آيا بيعتي به گردنشان داري كه بايد به آن وفا كنند.



[ صفحه 478]



عبدالملك گفت: نه.

گفت: پس با زور و قدرت حكومت را به دست گرفتي و در بيت المال تصرف كردي؟

عبدالملك گفت: بلي.

گفت: با اينكه خدا و پيغمبر تو را به اين سمت امر نكرده و مسلمانان هم تو را برنگزيده اند. پس به چه دليل تو اميرالمؤمنين شده اي؟!

عبدالملك كه خود را محكوم ديد به او گفت: فوري بايد از كشور من خارج شوي، وگرنه تو را خواهم كشت.

آن مرد گفت: اين جواب اهل عدل و انصاف نيست.



[ صفحه 480]




بيان مطالب حقه و ايجاد دودستگي ميان مسلمانان


گاهي بعضي از افراد در مقابل مخالفين مغلطه ساز لجوج و سفسطه گوي عنود ظاهرا مغلوب و مضروب و محبوس زنجيرها شده اند. گاهي بعضي از همين رهبران گوشه نشيني اختيار كرده ولي با بيانات رمزي علمي مطالب حقه را در دسترس پيروان خود مي گذاشتند و آنان را براي ترويج و رهبري نسل آينده كاملا آماده مي كرده اند. عده اي از مخالفين اسلام به پيروي از عقيده مسخ شده مسيحيت به وسيله جاهلان افراطي شيعه عقيده اي در بين مسلمانان به وجود آوردند تا از اين روش



[ صفحه 142]



آنان را فريب داده دودستگي در بين مسلمين ايجاد نمايند آنها عقيده داشتند كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام و حسن و حسين و علي بن الحسين عليه السلام و محمد بن علي عليه السلام داراي جنبه ملكوتي هستند يعني وجود آنها مركب از دو ماهيت است ماهيت خدايي و ماهيت بشري و اين عقيده خطرناكترين ضربه اي بود كه اسلام را تهديد مي كرد.

از اولين روزي كه امام جعفرصادق عليه السلام شروع به تدريس كرد با قدرت تمام با اين عقيده مخالفت نمود. عقيده نگارنده بر آن است كه مخالفت امام جعفرصادق عليه السلام با مذهب غلاة يعني كساني كه در شأن ائمه مخصوصا در حق علي عليه السلام قائل به الوهيت و علي اللهي و علوي را بيان كند و امام جعفرصادق عليه السلام در بيانات متعدد اين فرقه خطرناك را شديدا توبيخ كرده است.

اينك براي كسب اطلاع بيشتر قسمتي از كتاب الامام جعفرصادق و مذاهب اربعه جلد 2، ص 396 بيان مي شود. در اين كتاب آمده است كه فرقه هايي كه در خصوص پيغمبر و يا درباره هر يك از امامان عقيده هايي افراطي داشتند بزرگترين مشكلي بودند كه بين دشمنان اسلام و مسلمين شكاف عميقي گذاشتند و منشأ پيدايش اين مشكل در نظر اكثر مورخين مخفي مانده است. ولي لازم است كه ريشه و منشأ اين مشكل يعني عقيده غلاة كه در خصوص پيغمبر ما و يا در خصوص هر يك از امامان عقيده افراطي داشتند بدانيم.



[ صفحه 143]




عظمت مؤمن


در اختصاص از حسن بن عطيه روايت شده كه گفت خدمت حضرت امام جعفرصادق عليه السلام بوديم بر كوه صفا ايستاده بود عباد بصري به آن حضرت عرض كرد كه حديثي از قول تو روايت مي كنند آن حضرت فرمود چيست آن حديث؟ گفت مي گويند تو گفته اي احترام مؤمن بيش از احترام اين بنا مي باشد كه اشاره به خانه كعبه كرد فرمود آري اين سخن من است و درست است زيرا مؤمن كسي است كه اگر به اين كوه اشاره كند بيا نزديك كوه ها حركت كند بيايد در همان حال كوهها به جانب امام صادق (ع) در حركت افتاد فرمود چرا از جاي خود حركت كرديد من شما را نخواستم احضار كنم.

و نظاير اين خبر درباره امام ششم و ساير ائمه نسبت به اشجار و احجار بسيار ديده شده و البته فرمان ولي خدا بر همه موجودات ساري و جاري است و همه در تكوين خود مطيع مي باشند همانطور كه انسان خردمند در تشريع مطيع مي گردد.


پراكندگي رجال حديث


شاگردان مكتب جعفري و اصحاب امام صادق عليه السلام در طول 35 سال از اطراف و اكناف عالم به مدينه يا بغداد مي آمدند و از محضر امام عليه السلام استفاده مي كردند چنانچه در جلد اول اشاره شد در مدت امامت حضرت صادق عليه السلام چهار سال در عراق در حيره و كوفه و بغداد بودند كه از اطراف عالم اسلامي رجال طالب علم و فضيلت به محضر او مي شتافتند و از مدرسه جعفري بهره مند مي شدند و لذا در نام اصحاب و شاگردان و روات حديث - غربي كه از اندلس آمده بودند - آفريقائي - ايراني كه خراساني - كرماني - شيرازي - اصفهاني زياد در آنها ديده مي شود و همچنين افغاني - ترك - مازندراني و غيره بودند كه اين ها مي آمدند يك دوره از محضر درس فقه كه هدف اصلي بود فرامي گرفتند و برمي گشتند به اوطان خودشان و در اثر پراكنده گي علماي رجال نتوانستند اسامي آنها را ضبط كنند زيرا بنا نبود با سازمان اداري شروع شود كه هر كس وارد مي شود نام و نشاني و خانوادگي او ضبط و ثبت گردد تا معلوم شود كه چند محصل در اين مدرسه مانند دبيرستان ها و دانشكده هاي امروز بوده است و يكي از مشكلات جمع احاديث همين نداشتن سازمان بوده و لذا بايد از اين عده كه توانسته اسامي چهار هزار و پانصد نفر را ضبط كند بسيار تقدير نموده و براي او طلب مغفرت و اجر جزيل درخواست كرد.

براي مثال از عصر معاصر مثلا حوزه درس نجف مرحوم آخوند ملا محمد كاظم خراساني كه در اوايل اين قرن بزرگترين حوزه علمي جهان اسلام بوده در مدت سي سال مردم دانشمند جهان براي درك درس آخوند محقق خراساني به نجف مي شتافتند و يكي دو نفر از كساني كه ملازمت و مصاحبت داشت آنها را احصاء نموده بالغ بر دو هزار مجتهد مسلم كه هر يك در حوزه خود زمام روحانيت و ابديت داشته و افتخار به درك درس آخوند و دانشگاه تشيع در نجف مي نمودند وجود داشته اند - يا حوزه درس مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني در طول 27 سال رياست عالم تشيع هزاران نفر از محضر ايشان استفاده



[ صفحه 109]



كرده و در اطراف عالم پراكنده شده اند همين دايره را بزرگ كنيد با اين تفاوت كه همه آوازه ها از شه بوده مدرسه ي امام جعفر صادق در اين مدت تحقيقا بيش از دوازده هزار دانشمند متخصص در فنون علوم اسلامي به اكناف عالم پراكنده شده اند كه احصائيه آنها مشكل بلكه محال است و چون كتب تأليفي و تصنيفي آنها نيز در دسترس نبوده و تحولات تاريخي جهان و جنگها و تطورات آثار را از بين برده است استقصا محال به نظر آمده به علاوه كه از آن عصر تا قرن پيش ارتباط طرق و وسايل حمل و نقل و اخبار و استخبار مشكل بوده ميسر نگرديده از همه آثار آنها استفاده كرده و به همه كتب دسترسي يافت روي اين اصل مباني و اصول علمي و مسانيد حديث مشكل به دست آمد.

مرداني كه در قرن سوم و چهارم همت گماشت بتهيه فهرست كتب رجال مانند شيخ طوسي - شيخ نجاشي - كه الحق فهرست آنها بس قابل تقدير و ارزش است و پس از آنها جمع ديگري به تكميل و استدراك پرداخته كتب رجالي نوشته شد مانند ابن شهرآشوب و علامه حلي و غيره كه هزاران كتاب رجال و حديث نگاشته شده است - و در كتاب الذريعه الي تصانيف الشيعه اسامي كتب و در كتاب اسناد المصفي الي آل المصطفي كه هر دو از اثر فكر بكر علامه محترم آقاي حاجي شيخ آغا بزرگ تهراني است نام رجال حديث نقل شده است. [1] .


پاورقي

[1] الاسناد المصفي الي آل المصطفي چاپ 1356 كه در همان اجازه اي بنگارنده داده اند و اخيرا در سال 1378 تجديد چاپ شده.


علم المسالك و الممالك يا جغرافياي عالم


در اين علم از احوال شهرها و كشورها از جهت طول و عرض و ساير اوضاع و احوال طبيعي و سياسي - اقتصادي و آنچه در علوم جغرافيائي كنوني معمول است بحث مي كند.


ابن ابي العوجاء


عبدالكريم، زنديق معروف و آشنا به علم كلام در سده ي دوم هجري، پس از شكست در مباحثه اي، گروهي از مريدانش به اسلام گرويدند و گروهي به پيروي او ادامه دادند. [1] .

در بحارالانوار آمده است كه وي از شاگردان حسن بصري بود كه از توحيد منحرف شد. با اين تمرد به مكه رفت و علما از مجالست با او به



[ صفحه 184]



خاطر خبث لسان و فساد ضميرش اكراه داشتند. [2] .

وي از دوستي و تحسين افرادي چون ابن مقفع هم برخوردار بود و همانند ديگر زنديقان زمان منصور و مهدي، ظاهري آراسته و پاكيزه داشت. از مجموع احتجاجات منسوب به او مي توان دريافت كه مردي جسور و بي باك بود و از محيط نسبتا آزاد زمان خويش بهره گرفته، به تبليغ عقايد الحادي خود مي پرداخت. از آن گذشته در عقايد خود سخت استوار بود و با اين كه در مباحثاتي مغلوب مي شد، از انديشه هاي خويش دست بر نمي داشت و تا دم مرگ بر نظراتش باقي بود.

ابن ابي العوجاء نيز مانند بسياري ديگر از زنادقه، در تخريب مباني اعتقادي مسلمانان كوشا بود. به جعل اخبار و احاديث و پراكندن آنها در ميان مردم اهتمام داشت. وي هنگام مرگ خود اعلام كرد كه 4000 حديث جعل كرده تا حرام را حلال و حلال را حرام نمايد. مؤلفان كتب تاريخ و كلام او را در شمار زنادقه آورده اند و قتل او نيز به همين اتهام بوده است.

از احتجاجاتي كه بارها با امام جعفر صادق عليه السلام داشته است، گرايشهاي دهري وي آشكار مي شود. از احتجاجات مزبور چنين به نظر مي رسد كه او به وجود آفريدگار اعتقاد نداشته، يا درباره ي خداوند به بحث و جدل مي پرداخته و در جايي ديگر خدا را غايب شمرده است.

در گفت و گويي ميان وي و امام صادق عليه السلام، امام او را متهم مي كند كه نه به خدا اعتقاد دارد و نه به پيامبر. و عبدالكريم نيز اين گفته را رد نمي كند. وي در مواردي سعي مي كند وجود صانع را نفي نمايد. در جايي مي پرسد اگر خدايي هست، چرا خود را آشكار نمي كند و توسط واسطه ها (پيامبران) مردمان را به پرستش خويش دعوت مي نمايد يا در جاي ديگر



[ صفحه 185]



سؤال مي كند كه چگونه خداوند در دو يا چند جا مي تواند باشد.

ابن ابي العوجاء به قدم جهان معتقد بود و اين تفكرش از سؤالي كه امام از وي مي پرسد مشخص مي شود. او مي پرسد: «ما الدليل علي حدث الاجسام؛ دليل حدوث اجسام چيست؟»

در گفت و گويي ديگر معلوم مي شود كه معتقد به ازليت اشيا بوده است و يا خود را غير مخلوق مي داند. در گفت و گويي در حضور مفضل، سخن را به نفي صنع و صانع مي كشاند و مي گويد كه همه چيز به اقتضاي طبيعت خود موجود شده است؛ نه مدبري در كار است و نه صانعي، عالم پيوسته چنين بوده و خواهد بود. او مي پنداشت كه پس از مرگ بازگشتي نيست. در يك مناظره امام صادق عليه السلام انكار روز واپسين و بهشت و دوزخ را به او نسبت مي دهد و او نيز اين قول را رد نمي كند.

ابن ابي العوجاء از طعنه به قرآن خودداري نمي كرد و رسالت پيامبر اكرم و به طور كلي نبوت را منكر بود. طبرسي مي گويد ابن ابي العوجاء، ابوشاكر ديصاني، عبدالملك بصري و ابن مقفع به پيشنهاد ابن ابي العوجاء بر آن شدند كه هر كدام يك ربع از قرآن را نقض كنند؛ زيرا با اين كار نبوت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و سپس اسلام باطل مي شد، ولي البته نتوانستند. [3] وي احكام دين را بي اعتبار مي دانست و حتي به تمسخر آنها مي پرداخت. چنان كه گاهي حجاج را استهزا مي كرد و مناسك حج را خوار و وضع چنين آدابي را ناروا مي شمرد. [4] .

دهخدا درباره ي ابن ابي العوجاء مي نويسد كه او به عبدالكريم خال معن بن زائد معروف است. او باطنا از پيروان كيش ماني بود و در سال 155 والي كوفه او را بي اجازت خليفه به قتل رسانيد و بعضي مورخان گويند



[ صفحه 186]



وي به همين جهت معزول گرديد. هنگامي كه او را براي كشتن مي بردند، گفت چهار هزار حديث مخالف با اوامر و نواهي شريعت اسلامي جعل كرده و آن را به امام جعفر صادق عليه السلام نسبت داده اند و صاحب الفهرست در ضمن رؤساي مانوي كه تظاهر به اسلام كرده و در معني مانوي بودند، نام او را نعمان بن ابي العوجاء مي آورد. [5] .

ابن ابي العوجاء نيز كه مشهورترين متكلم ملحد زمان امام صادق محسوب مي شود، امام عليه السلام را در بحث علمي به دانه هاي سرخ آتش تشبيه مي كند كه مخاطب را در آن مخمصه راه فراري نيست كه گرفتار حملات علمي امام مي شود و به ناچار بايد خود را تسليم كند. وي زماني كه در مسجدالحرام در ميان جمعي از ياران خود به بحث با امام مي پردازد و وقتي در برابر براهين و دلايل امام حرفي براي گفتن ندارد، به اطرافيان خود مي گويد:

سألتكم أن تلتمسوا لي خمرة فألقيتموني علي جمرة [6] .

من از شما خواستم يك بحث و كار آسوده برايم فراهم كنيد و شما مرا بر روي آتش گداخته انداختيد.



[ صفحه 189]




پاورقي

[1] همان، ص 688.

[2] خمسون و مائة صحابي مختلق، صص 58-47.

[3] الاحتجاج، ج 2، ص 377.

[4] دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 689.

[5] لغتنامه دهخدا، ج 2، ص 289.

[6] الفقيه من لا يحضره الفقيه، الصدوق، ابوجعفر بن علي بن الحسين، ج 2، ص 250؛ الارشاد، ص 547.


صور


منها: ان من رأي في المنام أنه جامع، و حين استيقظ لم يجد أثرا، فلا غسل عليه، فلقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل يري في المنام، حتي يجد الشهوة، و هو يري أنه قد احتلم، فاذا استيقظ لم ير في ثوبه الماء، و لا في جسده؟ قال: ليس عليه الغسل، ان عليا عليه السلام كان يقول: انما الغسل من الماء الاكبر، فاذا رأي في منامه، و لم ير الماء فليس عليه غسل.

و منها: اذا خرج من الرجل مني، و اغتسل من الجنابة، و بعد الغسل رأي رطوبة لا يعلم هل هي مني أو لا؟ فهل يجب عليه أن يعيد الغسل ثانية؟

الجواب:

اذا كان قد بال قبل أن يغتسل فلا شي ء عليه، و الا أعاد الغسل، هذا بالقياس الي الرجل، أما المرأة فلا تعيد الغسل أبدا، سواء أبالت قبل الغسل أو لا.

و الدليل ان سائلا سأل الامام الصادق عليه السلام عن رجل اجنب فاغتسل قبل أن يبول، فخرج منه شي ء؟ قال: يعيد الغسل، قال السائل: فالمرأة يخرج منها شي ء



[ صفحه 85]



بعد الغسل؟ قال: لا تعيد. و حين استفسر السائل عن الفرق بينهما أجابه الامام عليه السلام بأن ما يخرج من المرأة انما هو من ماء الرجل.

و منها: اذا خرج من الرجل رطوبة دون أن يجامع، و لم يدر هل هي مني أم لا؟ فماذا عليه؟

الجواب:

اذا جمعت هذه الرطوبة الاوصاف الثلاثة: الشهوة و الدفع و الفتور، فعليه أن يغتسل، و الا فلا.

و الدليل قول الامام الصادق عليه السلام: اذا جاءت الشهوة و دفع و فتر لخروجه، فعليه الغسل، و ان كان انما هو شي ء لم يجد له فترة و لا شهوة فلا بأس.

و منها: اذا خرج المني من غير المكان المعتاد، وجب الغسل، لان ظاهر النص شامل له.

و منها: اذا رأي علي ثوبه منيا، و شك هل هو منه أو من غيره؟ فلا يجب الغسل استصحابا للطهارة.

و اذا اغتسل من الجنابة، و بعد ذلك بأمد رأي علي ثوبه جنابة، و شك هل تجددت بعد الغسل، أو أنها نفس الجنابة التي اغتسل منها، فلا يجب الغسل، لأن الأولي اغتسل منها قطعا و الثانية مشكوكة، فتنفي بالأصل، حتي يثبت العكس.

و منها: أن لباسا واحدا قد استعمله اثنان بالتناوب، ثم ظهر عليه المني هو من أحدهما قطعا، و لكن لا نعرفه بعينه، فهل يجب عليهما الغسل؟

الجواب:

لا، لأن لكل واحد أن يستصحب الطهارة في حق نفسه، ما دام لا يرتبط تكليف أحدهما الشرعي بتكليف الآخر، و لو حصل الارتباط بين التكليفين بنحو



[ صفحه 86]



من الانحاء ترتب عليه آثاره، و لذا أفتي الفقهاء بأنه لا يجوز لأحدهما أن يستأجر الآخر لكنس المسجد، لأنه و الحال هذه، يكون واحدا من اثنين: اما مباشرا لدخول المسجد، و اما مسببا للدخول فيه، و كل من المباشرة و التسبيب محرم.

و أيضا لا يجوز أن يقتدي أحدهما في الصلاة بالآخر، للعلم بأن الجنب الامام أو المأموم، و اذا ترددت الجنابة بين ثلاثة جاز أن يكون أحدهما اماما للاثنين، اذ من الجائز أن يكون الجنب هو المأموم الثالث، و حينئذ لا يحصل العلم لكل واحد بفساد صلاته.


كيفية توزيع الزكاة


قدمنا ان اصناف المستحقين للزكاة ثمانية: الفقراء و المساكين، و العاملون عليها، و المؤلفة قلوبهم، و الارقاء، و الغارمون، و ابناء السبيل، و سبيل الله. و هنا سؤال يفرض نفسه: هل يجب علي مالك الزكاة، أو وكيله ان يوزع الزكاة، و يبسطها علي جميع الاصناف ان وجدوا، و الا فعلي من يوجد منهم، بحيث لا يجوز ترك صنف مع وجوده، أو يجوز التخصيص، حتي مع امكان البسط و التعميم؟

الجواب:

أجمع الفقهاء بشهادة صاحب الجواهر علي عدم وجوب البسط و التعميم،



[ صفحه 91]



و جواز ان يخصص صنفا دون صنف، و جماعة من صنف، بل واحدا من بعض الاصناف، و يدل علي هذا قول الامام الصادق عليه السلام: كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقسم صدقة أهل البوادي في أهل البوادي، و صدقة أهل الحضر في أهل الحضر، و لا يقسمها بينهم بالسوية، و انما يقسمها علي قدر من يحضرها منهم.

و سئل عن رجل حلت عليه الزكاة، و مات أبوه، و عليه دين، أيؤدي زكاته في دين أبيه؟ قال: لم يكن أحدا أحق بزكاته من دين أبيه، فاذا أداها في دين أبيه علي هذه الحال - أي لم يكن لأبيه تركة - أجزأت عنه.

و قال في رواية أخري: ان جعلتها فيهم جميعا، و ان جعلتها لواحد أجزأك.

أجل، يستحب ترجيح الأقارب، و أهل العلم و الصلاح، فقد قال الامام الصادق عليه السلام لمن سأله: كيف اعطي المستحقين: «اعطهم علي الهجرة في الدين و الفقه و العقل». و في رواية يفضل من لا يسأل علي من يسأل.


شروط تأثير الاجازة


اذا تحققت الاجازة بشروطها المطلوبة أخذ العقد آثاره، تماما كما لو صدر عن الاصيل، و هذه الشروط، منها متفق عليه بين الفقهاء، و منها مختلف فيه، و فيما يلي التفصيل:

1- اتفقت كلمة فقهاء المذهب علي أن الاجازة لا تصح الا ممن هو أهل لا برام العقد. و تقدمت الاشارة الي ذلك.

2- اتفقوا ايضا علي انه يعتبر في تأثير الاجازة علم المجيز بركني العقد مفصلا، تماما كما يشترط علم المتعاقدين بهما، و بكلمة: ان حكم الاجازة هو حكم البيع ابتداء.

3- اتفقوا علي أن الاجازة يجب أن تكون موافقة للعقد المجاز في المثمن و الثمن، لأنهما ركنا العقد، فاذا باع الفضولي دار زيد فلا معني لاجازة بيع البستان، و اذا باع بألف فلا معني لاجازة البيع بألفين، أما اذا باع الفضولي دار زيد و بستانه معا بألفين فاجاز زيد بيع الدار فقط بألف قال الشيخ الانصاري:«الاقوي الجواز، و للمشتري خيار تبعيض الصفقة - يأتي الكلام عن هذا الخيار في بابه ان



[ صفحه 99]



شاء الله - و مثله أيضا اذا باع لزيد و عمرو، فاجاز بيع احدهما دون الآخر».

و لو باع الفضولي بشرط، فاجاز المالك البيع مجردا عن الشرط ينظر فان كان الشرط قيدا للمبيع و من صفاته، كما لو باعه ثوبا بشرط أن يكون من صنع الوطن، و اجاز المالك البيع دون هذا الشرط... ان كان كذلك سقطت الاجازة، لأن المبيع شي ء، و تعلقت الاجازة بشي ء آخر... و خيار التبعيض هنا غير ممكن، لوحدة الموضوع، و ان لم يكن الشرط قيدا للمبيع، بل كان خارجا عنه، كما لو باع الفضولي هذا الثوب بشرط أن يخيطه المالك، فاجاز المالك البيع دون الخياطة... ان كان كذلك صح البيع و الاجازة، و قسط الثمن بالنسبة، و ثبت للمشتري خيار التبعيض، لتعدد الموضوع، و يعبر الفقهاء عن هذا النوع بانه التزام في ضمن التزام، كما يعبرون عنه أيضا بتعدد المطلوب.

4- اختلفوا: هل يشترط في تأثير الاجازة أن لا يسبقها الرد من المالك، بحيث اذا رد، ثم أجاز تقع الاجازة لغوا؟.

ذهب الشيخ الانصاري الي وجوب هذا الشرط، لأن الرد في نظره ابطال للعقد، و الباطل لا يقبل الاجازة، و ادعي صاحب «بلغة الفقيه» الاجماع علي ذلك.

و قال جماعة من الفقهاء، منهم السيد اليزدي، و الشيخ الاصفهاني في حاشيتيهما علي المكاسب، والسيد الحكيم في نهج الفقاهة، قالوا: ان الرد من المالك لا يبطل عقد الفضولي، و لا يمنع من الاجازة و تأثيرها، و ذلك ان الذي يبطل العقد هو عدول الموجب عن ايجابه قبل قبول القابل، أما القابل فله أن يرد، ثم يقبل بعد الرد، ما دام الايجاب قائما، و اذا صح هذا بالقياس الي القابل صح بالنسبة الي المجيز بطريق أولي.

و استدلوا بما رواه محمد بن قيس عن الامام الباقر عليه السلام أن أميرالمؤمنين



[ صفحه 100]



عليا عليه السلام قضي في وليدة باعها ابن سيدها، و ابوه غائب، فاستولدها الذي اشتراها، فولدت منه، و لما جاء سيدها الأول خاصم الثاني الي أميرالمؤمنين، و قال: وليدتي باعها ابني بغير اذني، فقال الامام عليه السلام: الحكم أن يأخذ الأول وليدته و ابنها، فناشده الثاني، فقال له الامام عليه السلام: خذ ابنه الذي باعك الوليدة، حتي ينفذ البيع لك، فلما رآه أبوه قال: أرسل ابني. قال: لا والله لا أرسل ابنك، حتي ترسل ابني، فلما رأي ذلك أجاز البيع.

و قد اعترف الشيخ الانصاري بصحة هذه الرواية، و ظهورها بصحة الاجازة بعد البيع، و لكنه قال: «ان هذا الظاهر مطروح، أو مؤل»... و لم أروجها للطرح أو التأويل الا قيام الاجماع علي أن الاجازة لا أثر لها ما بعد الرد، و هو غير قائم، و لا موجود، و علي افتراض وجوده فليس بحجة، لأن الاجماع عند الامامية انما يكون حجة متبعة اذا كشف يقينا عن رأي المعصوم، و معني هذا أنه اذا احتملنا أن المجمعين استندوا الي آية أو رواية، أو قاعدة يسقط اجماعهم عن الاعتبار... بداهة أن العلم بالكشف عن رأي المعصوم لا يجتمع مع احتمال العكس، و نحن نظن أو نحتمل - ان لم نعلم - أن المجمعين استندوا في حكمهم بعدم صحة الاجازة الي الظن بأن عقد الفضولي يبطل مع الرد، و بكلمة: ان مجرد الشك في أن الاجماع يكشف عن رأي المعصوم يسقطه من الاساس، و يجعل وجوده و عدمه سواء، و من هنا لم يبق للاجماع عند الشيعة الامامية من مورد، اللهم الا اذا بلغ الحكم المجمع عليه من البداهة حد الضرورة الدينية، كوجوب الصوم و الصلاة، و معها لا حاجة اليه، و لا الي غيره من الأدلة، لأن الدليل تفتقر اليه النظريات لا البديهيات.

5- هل يجب علي من له حق الاجازة ان يجيز أو يرد فورا، و لا يجوز له



[ صفحه 101]



التأخير اذا علم بعقد الفضولي؟ ثم اذا ماطل، و لم يجز أو يرد، حتي تضرر الاصيل الذي أجري العقد مع الفضولي فما هو الحكم؟.

الجواب:

لا دليل علي وجوب الفور و سرعة المبادرة الي الاجازة أو الرد، بل الدليل الموجود يدل علي العكس، فان الظاهر من رواية محمد بن قيس المتقدمة أن الاجازة جاءت بعد الخصومة و المرافعة، بل لا دليل علي وجوب الاجازة أو الرد من الاساس، لأن عقد الفضولي لا يوجب حقا للاصيل علي المالك، و لا يلزمه بشي ء - نريد بالاصيل الطرف الذي أجري العقد مع الفضولي - بل له العدول عن العقد قبل أن يجيز المالك، كما قال السيد اليزدي، و الشيخ الأصفهاني، و علي افتراض لزوم العقد علي الاصيل، كما يظهر من عبارة الشيخ الانصاري، فان له حق الخيار في الفسخ دفعا للضرر.


اغصان الشجرة و عروقها


رجل غرس شجرة في أرضه، فامتدت عروقها أو أغصانها الي ملك الجار، فعلي صاحب الشجرة تفريغ ملك الغير من ماله بكل سبيل، و ان امتنع صاحب الشجرة فللجار أن يتولي ذلك بنفسه علي أن يعطف الاغصان ان أمكن، و الا قطعها، و لا يتوقف ذلك علي اذن الحاكم الشرعي، لأن سبيل هذا الحكم سبيل دابة دخلت في دار الغير أو زرعه فان له اخراجها دون مراجعة الحاكم.. و ليس لصاحب الشجرة أن يحتج، و يقول: هذا تصرف في مالي بلا اذن مني، و لا يجوز التصرف في مال الغير الا باذنه، ليس له ذلك، لأن هذه القاعدة لا تتأتي في دفع الظلم و الضرر.

و لو افترض أن الاغصان اتلفت شيئا فلا ضمان علي صاحبها الا اذا كان هناك تفريط منه، كما لو امتنع هو وضع ملك الأرض من ازالتها، و في حكم الشجرة الجدار المائل الي ملك الغير.



[ صفحه 97]




فرع


اذا حفر انسان قبرا لنفسه، كي يدفن فيه عندما يوافيه الاجل جاز لغيره ان يدفن فيه ميتا آخر، حتي و لو كان في الأرض سعة، و الأولي ان يتركه له تجنبا لايذاء المؤمن.


الفقهاء و الكتابة


و مهما يكن، فان أكثر فقهاء المذاهب لم يوجبوا الكتابة في الدين، و لا في البيع، و ما اليه، و حملوا الأمر بالكتابة في الآية الكريمة علي الاستحباب، بل ان كثيرا منهم لم يتعرض في باب الدين لحكم الكتابة سلبا و لا ايجابا.

و قال «أحمد نشأت» في كتاب «رسالة الاثبات»: «ان العلماء الذين قالوا بالندب قد أثرت عليهم حسن ذمة الناس في عهدهم، و تدينهم شهودا كانوا، أو متعاقدين».

و هذا التوجيه غريب جدا، لأن مجرد حسن الظن بالناس - لو افترض وجوده انذاك - لا يكون عند علماء المسلمين مبررا لتأويل القرآن، و صرف آياته عن ظاهرها.. اذن لابد أن يكون السبب شيئا آخر، و هو اما لزوم العسر و الحرج من حصر الاثبات بالكتابة، و اما وجود حديث مبين للآية، و اما غير ذلك. و أيا كان السبب لقولهم بالندب فليس من قصدنا - في هذا المقام - أن نتعرض لوجوب الكتابة أو ندبها، و انما غرضنا الأول أن نتكلم عن مدي تأثير الكتابة في الاثبات بعد وجودها عند الفقهاء.

و الكتابة بما هي ليست بشي ء عندهم يعتمد عليه، لا ثبات الحق، لأن المدعي عليه ان اعترف بها دخلت في باب الاقرار، و ان أنكرها و كان عليها شهود



[ صفحه 88]



يشهدون بصدورها منه كانت شهادة بالاقرار، لأن الكتابة أخت الاقرار، و هي المرتبة الثانية في الوضع للدلالة علي ما في النفس، كما قال صاحب الجواهر [1] .

و ان كانت بلا شهود و لا اعتراف أهملها القاضي، و لم يعتمد عليها. و قال صاحب المستند: «لا تجوز الشهادة برؤية الشاهد خطه و خاتمه اذا لم يتذكر الواقعة، و ان أمن التزوير بلا خلاف أو لم يكن معه عدل آخر».


پاورقي

[1] و هذه هي العبارة التي اوردها في أول باب الوصية: «ضرورة حجية ظواهر الافعال كالاقوال، بل الكتابة أخت الالفاظ، و هي المرتبة الثانية للدلالة في الوضع علي ما في النفس، فتكون أولي من الافعال» و ذكرنا في باب الزواج فقرة «الصيغة» رقم 4 أن للسيد الحكيم عبارة في المستمسك تشعر بأن الزواج يقع بالكتابة اذا كانت واضحة الدلالة.


اتدرون ما تقول هذه الفاختة


عن ابن أبي عمير، عن حفص ابن البختري، عن بعض أصحابنا عن أبي جعفر قال:

سمعت فاختة تصيح من دار أبي عبدالله عليه السلام فقال: أتدرون ما تقول هذه الفاختة؟

قال: قلت: لا.



[ صفحه 153]



قال: تقول: فقدتكم، أما انا لنفقدنها قبل أن تفقدنا.

قال: فأمر بها فذبحت [1] .


پاورقي

[1] بصائر الدرجات ج 7 باب 14 ص 99 و اخرجه ابن شهرآشوب في المناقب ج 3 ص 346.


ترجمه ي جلد يازدهم بحارالانوار (قسم دوم) زندگاني امام صادق)


علامه مولا محمد باقر مجلسي (1110-1037 ق)، ترجمه ي موسي خسروي، تهران،

كتابفروشي اسلاميه، 1355 ش / 1396 ق، وزيري، 300 ص.


حكمة الكفين و الأصابع


فكر يا مفضل في هذه الأصناف الثلاثة من الحيوان و في خلقها، علي ما هي عليه مما فيه صلاح كل واحد منها، فالإنس لما قدروا أن يكونوا ذوي ذهن و فطنة و علاج لمثل هذه الصناعات من البناء و التجارة و الصياغة و الخياطة، و غير ذلك خلقت لهم أكف كبار ذوات أصابع غلاظ ليتمكنوا من القبض علي الأشياء، و أوكدها هذه الصناعات.



[ صفحه 103]




فرق الامام مع الرسول


بصائرالدرجات 440، ب 12، ح 2: حدثنا الحسن بن علي،...

عن صالح بن سهل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كنت جالسا عنده فقال [لي] ابتداء منه:

يا صالح بن سهل ان الله جعل بينه و بين الرسول رسولا و لم يجعل بينه و بين الامام رسولا.

قال: قلت: و كيف ذاك؟

قال: جعل بينه و بين الامام عمودا من نور ينظر الله به الي الامام و ينظر الامام به فاذا أراد علم شي ء نظر في ذلك النور فعرفه.


ادني الحقوق


[أصول الكافي 2 / 349، ح 7: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن يحيي بن ابراهيم بن أبي البلاد (السلمي) عن أبيه، عن جده، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

لو علم الله شيئا أدني من أف، لنهي عنه، و هو من أدني العقوق، و من العقوق أن ينظر الرجل الي والديه فيحد النظر اليهما.


الدعاء بالاسم الأعظم


بحارالأنوار 93 / 231، عن صفوة الصفات نقلا من كتاب فضل الدعاء، عن الصادق عليه السلام قال:...

اقرأ الحمد و التوحيد و آيةالكرسي و القدر، ثم استقبل القبلة وادع بما أحببت فانه الاسم الأعظم.


الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر


قال لأصحابه: «لأحملن ذنوب سفهائكم علي علمائكم، ما يمنعكم اذا بلغكم عن الرجل منكم تكرهون و ما يدخل به الأذي علينا أن تأتوه فتؤنبوه و تعذلوه و تقولوا له قولا بليغا».

فقال له بعض أصحابه: اذا لا يقبلون منا؟.

فقال عليه السلام: اهجروهم و اجتنبوا مجالسهم» [1] .

فهو يطلب من العالم أن لا يتخلي عن تعليم الجاهل الذي يتردي بجهالته، فيرتكب ما يخالف الدين، و لا يصح لهم هجره الا بعد ألياس من اصلاحه و ازالة الغشاوة عن بصره. ففي هذه الحالة تكون مواصلته تشجيعا. الي غير ذلك من أقواله الحكيمة التي كان يبعث فيها الشعور لسامعيه علي لزوم التخلق بالسجايا الحسنة اقتداء به، لأن كان حريصا علي توجيه المجتمع، و التحلي بآداب الاسلام.


پاورقي

[1] الامام الصادق و المذاهب الأربعة ج 4 ص 291.


معني اين حديث «هيچ عملي همراه ايمان ضرري نمي زند» چيست؟


عمار ساباطي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ابو اميه يوسف بن ثابت از شما نقل كرده است كه شما گفتيد: هيچ عملي همراه ايمان ضرري نمي زند، و هيچ عملي همراه با كفر مفيد نيست.

امام - عليه السلام - فرمودند: ابو اميه تفسير اين حديث را از من سؤال نكرد، مقصود من از كلام مزبور اين است كه: هر كس كه امام از آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - را بشناسد و او را ولي خود قرار دهد، سپس هر مقدار عمل خير انجام دهد از او پذيرفته مي شود، و چندين برابر آن به او ثواب مي دهند، و از اعمال خير خود كه توأم با معرفت است نفع مي برد، مراد من (از كلام مزبور) اين بود.

و همچنين خدا نمي پذيرد از بندگان؛ اعمال صالحه اي را كه انجام مي دهند اگر امام جائر را - كه از ناحيه خدا نيست - ولي خود قرار دهند.

عبدالله بن ابي يعفور گفت: آيا چنين نيست خداوند فرمود: (من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون) [1] «كساني كه كار نيكي انجام دهند پاداشي بهتر از آن خواهند داشت؛ و آنان از وحشت آن روز (قيامت) در امانند»؟

پس چگونه عمل صالح از كسي كه ائمه ي جور را ولي خود قرار داده است مفيد نيست؟

امام - عليه السلام - فرمودند: آيا مي داني حسنه اي كه خدا در اين آيه اراده كرده است چيست؟ اين حسنه معرفت امام و اطاعت از او است، و همانا خداي متعال فرموده است: (و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم في النار هل تجزون الا ما كنتم تعملون) [2] «و آنانكه اعمال بدي انجام دهند، به صورت در آتش افكنده مي شوند؛ آيا جزائي جز آنچه عمل مي كرديد خواهيد داشت»؟!

و مراد از «سيئه» انكار امامي است كه از ناحيه ي خدا (منصوب شده) است.



[ صفحه 82]



سپس امام فرمودند: هر كس روز قيامت (در محشر) بيايد در حالي كه امام جائر را كه از ناحيه ي خدا نيست ولي خود قرار داده است، و در حالي كه منكر حق، و ولايت ما است، خداوند او را روز قيامت بر رويش در جهنم مي اندازد. [3] .


پاورقي

[1] سوره ي نمل آيه ي 89.

[2] سوره ي نمل آيه ي 90.

[3] أمالي الطوسي: ص 266، بحارالأنوار ج 24 ص 43 ح 7.


حديث 088


3 شنبه

من كف غضبه ستر الله عورته.

هر كه خشم خود را نگهدارد، خدا زشتي و عيب او را بپوشاند.

كافي، ج 2، ص 303


احياء ميت 03


أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: أخبرني محمد بن هارون بن موسي قال: حدثنا أبي - رضي الله عنه - قال: حدثنا أبوعلي محمد بن همام قال: حدثني أحمد بن الحسين المعروف بابن أبي القاسم، عن أبيه، عن بعض رجاله، عن محمد بن سفيان، عمن حدثه، عن جابر بن يزيد قال: كنت مع أبي عبدالله عليه السلام جالسا، اذ دخل عليه رجل من أهل خراسان فقال له: جعلت فداك اني قدمت أنا و أمي قاضيين لحقك، و ان أمي ماتت دونك. قال: اذهب فائت بأمك. قال جابر: فما رأيت أشد تسليما منه ما رد علي أبي عبدالله عليه السلام حتي مضي فجاء بأمه، فلما رأت أبا عبدالله عليه السلام قالت: هذا الذي أمر ملك الموت بتركي، ثم قالت: يا سيدي أوصني. قال: عليك بالبر



[ صفحه 113]



للمؤمنين، فان الانسان يكون عمره ثلاثين سنة فيكون بارا فيجعله ثلاثة و ستين سنة، و ان الانسان يكون عمره ثلاثة و ستين سنة فيكون غير بار فيبتر الله عمره فيجعلها ثلاثين [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 135.


كيفيت نماز شخصي كه به دار آويخته شده


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به پدران خود محبت كنيد و احترام بنمائيد تا فرزندان شما به شما احترام گذارند.

و از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت: از حضرت رضا عليه السلام راجع به كيفيت نماز دار كشيده سؤال كردم، فرمود: مگر نمي داني كه (حضرت صادق عليه السلام بر عمويش زيد بن علي) نماز خواند. گفتم: چرا ولي به طور واضح نمي دانم؛ فرمود: براي تو بيان مي كنم: اگر صورت شخصي كه به دار آويخته شده رو به قبله است، به سمت راست او بايست و اگر پشتش به قبله است به سمت چپش بايست و بر او نماز بخوان. «وجه اعجاز اين است كه حضرت صادق عليه السلام در مدينه بود و زيد در كوفه به قتل رسيد و به دار آويخته شد و نماز آن حضرت بر او مانند نماز علي عليه السلام است كه در مدينه بود و بر جنازه ي سلمان در مدائن نماز خواند».



[ صفحه 172]




من مواعظه


أحمد بن محمّد بن يحيي العطّار، قال: حدّثنا سعد بن عبد الله، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عيسي، عن الحسن بن محبوب، عن عنبسة بن بجاد العابد: أنّ رجلاً قال للصّادق جعفر بن محمّدعليهما السلام: أوصني. فقال:

أعِدَّ جِهازَكَ، وَقَدِّم زادَكَ لِطولِ سَفَرِكَ، وَكُن وَصِيَّ نَفسِكَ، وَلا تَأمَن غَيرَكَ أن يَبعَثَ إلَيكَ بِما يُصلِحُكَ. [1] .


پاورقي

[1] الأمالي للطّوسي: ص355 ح435، روضة الواعظين: ص488.


مؤمن بايد هميشه حافظ اسرار باشد


به دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله مسلمانان، قلعه ي يهوديان بني قريظه را كه در نزديكي مدينه بود، محاصره كردند، چون آنان در صدد كارشكني و آزار مسلمين بودند؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله جز جنگ و كشتار آن ها چاره اي نمي ديد. به پيامبر صلي الله عليه و آله پيام فرستادند كه ابولبابه را نزد ما بفرست تا در كار خود با او مشورت كنيم (ابولبابه سابقه ي آشنايي با آنان داشت) . رسول خدا صلي الله عليه و آله ابولبابه را نزد آن ها فرستاد، آنان در مقام مشورت به ابولبابه گفتند: صلاح ما را چه مي داني؟ آيا حكم رسول خدا صلي الله عليه و آله را بپذيريم يا نه؟ ابولبابه گفت: آري؛ قبول كنيد، بدانيد كه نظر رسول خدا درباره ي شما كشتن است (و اشاره به گلوي خود كرد) .

در اين هنگام، ابولبابه از گفتار خود پشيمان شد و با خود گفت: به خدا خيانت نمودم و راز پيامبر صلي الله عليه و آله را آشكار كردم، (چون در هر زمان، يكي از امور و تدابير جنگي، پوشاندن اسرار و رازهاي جنگي است، ابولبابه برخلاف مصالح مسلمين راز جنگي آنان را افشا نمود) ، از اين رو سخت ناراحت بود تا آن كه از شدت شرمندگي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله نيامد و مستقيم به طرف مسجد النبي صلي الله عليه و آله رهسپار شد. در مسجد خود را به يكي از ستون ها (دومين ستون نزديك قبر رسول خدا كه به استوانة التوبه مشهور است) بست و گفت: از اين ستون باز نمي شوم تا بميرم يا خدا مرا بيامرزد.

هنگامي كه اين پيش آمد را به رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر دادند، حضرت فرمود: اگر ابولبابه نزد من آمده بود، خودم براي او از خداوند طلب آمرزش مي كردم؛ اينك كه به خدا رو آورده، خدا سزاوارتر است.



[ صفحه 168]



ابولبابه روزها روزه مي گرفت، شب كه مي شد، دخترش به اندازه ي قوت لا يموت برايش غذا مي آورد، و هنگامي كه مي خواست قضاي حاجت كند، او را از بند باز مي كرد، سپس او را به آن ستون مي بست. پس از مدتي، به رسول خدا صلي الله عليه و آله كه در حجره ي ام سلمه بود، از طرف خداوند وحي شد كه توبه ي ابولبابه پذيرفته شد. ام سلمه با اجازه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد ابولبابه رفت و او را به قبولي توبه اش مطلع ساخت. ابولبابه حمد و سپاس خدا را كرد. مسلمانان آمدند و او را از بند ستون آزاد نمودند، سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله او را ملاقات كرد و فرمود: خداوند تو را آمرزيد؛ اينك بسان روزي شدي كه از مادر متولد شدي.

ابولبابه از رسول اكرم صلي الله عليه و آله اجازه خواست تا به شكرانه ي قبولي توبه اش، تمام دارايي اش را در راه خدا صدقه بدهد؛ حضرت اجازه نداد. ابولبابه انفاق دو سوم دارايي اش را خواست؛ حضرت اجازه نداد. ابولبابه عرض كرد: پس يك سوم آن را اجازه بدهيد؛ حضرت اجازه داد، و در اين هنگام اين آيات نازل شد:

(و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسي الله أن يتوب عليهم ان الله غفور رحيم - خذ من أموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم والله سميع عليم - ألم يعلموا أن الله هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات و أن الله هو التواب الرحيم) [1] .

ديگران كه به گناهان خود اقرار كردند، و كارهاي نيك را



[ صفحه 169]



با كارهاي بد آميخته نمودند، اميد آن كه خداوند توبه ي آنان را بپذيرد، كه خداوند آمرزنده و مهربان است.

از اموالشان صدقه بگير تا پاك شوند و حسناتشان زياد شود. در حق آنان دعا كن؛ دعاي تو آرامش ايشان است، كه خدا شنوا و دانا است.

آيا نمي دانيد كه خداوند توبه ي بندگانش را مي پذيرد، و صدقاتشان را قبول مي كند، كه خداوند آمرزنده ي مهربان است.

رسول خدا صلي الله عليه و آله اين آيات را براي مسلمانان تلاوت نمود [2] .


پاورقي

[1] توبه، 103 -105.

[2] بحارالانوار، ج 6، ص 693.


الجراد و بلاؤه


انظر الي هذا الجراد ما أضعفه و أقواه!.. فانك اذا تأملت خلقه رأيته كأضعف الاشياء و ان دلفت عساكره نحو بلد من بلدان لم يستطع أحد أن يحميه منه.. ألا تري أن ملكا من ملوك الأرض لو جمع خيله و رجله ليحمي بلاده



[ صفحه 98]



من الجراد لم يقدر علي ذلك. أفليس من الدلائل علي قدرة الخالق أن يبعث أضعف خلقه الي أقوي خلقه، فلا يستطيع دفعه.


زهد و حدود آن


حفض بن غياث مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: زهد چيست؟ فرمود: خداوند متعال در كتاب خود، حد و حدود زهد را بيان فرموده است، آنجا كه مي فرمايد:

(لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا علي ما آتاكم) [1] .

هرگز به آنچه از دست داده ايد، تأسف نخوريد و به آنچه به شما، رسيد مغرور نباشيد.


پاورقي

[1] سوره ي حديد، آيه ي 23.


آراء حول الاجتهاد و التقليد


«إنما أنا بشر أصيب و أخطي ء فاعرضوا قولي علي الكتاب و السنة».

مالك بن أنس

«إذا صح الحديث بخلاف قولي فاضربوا بقولي الحائط»

الشافعي

«هذا رأيي و هذا أحسن ما رأيت فمن جاء برأي غير هذا قبلناه. حرام علي من لم يعرف دليلي ان يفتي بكلامي».

ابوحنيفة

«من ضيق علم الرجال أن يقلدوا الرجال، لا تقلد دينك الرجال فانهم لن يسلموا من أن يغلطوا، و قيل له لم لا تضع لاصحابك كتابا في الفقه قال ألأحد كلام مع كلام الله و رسوله؟»

أحمد بن حنبل

«لا يجوز ترك آية أو خبر صحيح لقول صاحب أو إمام و من يفعل ذلك فقد ضل ضلالا مبينا و خرج عن دين الله»

محيي الدين بن العربي



[ صفحه 176]



«لم يبلغنا أن أحدا من السلف أمر أحدا أن يتقيد بمذهب معين، و لو وقع ذلك منهم لوقعوا في الاثم، لتفويتهم العمل بكل حديث لم يأخذ به ذلك المجتهد الذي أمر الخلق باتباعه وحده، و الشريعة حقيقة إنما هي مجموع ما بأيدي المجتهدين كلهم لابيد مجتهد واحد، و من أين جاء الوجوب و الأئمة كلهم قد تبرأوا من الأمر باتباعهم، و قالوا: إذا بلغكم حديث فاعملوا به و اضربوا بكلامنا الحائط».

الشعراني

سئل الشيخ تقي الدين بن تيمية عن رجل تفقه علي مذهب من المذاهب، و تبصر فيه، و اشتغل بعده بالحديث فوجد احاديث صحيحة، لا يعلم لها ناسخا و لا مخصصا و لا معارضا، و ذلك المذهب فيه ما يخالف تلك الأحاديث، فهل له العلم بالمذهب، أو يجب عليه الرجوع الي العمل بالحديث و مخالفة مذهبه؟ فأجاب بما هذا نصه:

الحمد لله رب العالمين قد ثبت في الكتاب و السنة و الاجماع أن الله افترض علي العباد طاعته و طاعة رسوله صلي الله عليه و سلم، و لم يوجب علي هذه الامة طاعة أحد بعينه في كل ما أمر به و نهي عنه إلا رسول الله صلي الله عليه و سلم، حتي كان صديق الأمة و أفضلها بعد نبيها عليه الصلاة والسلام، و رضي الله عنه يقول: أطيعوني ما أطعت الله، فإذا عصيت الله عزوجل فلا طاعة لي عليكم. و اتفق كلهم علي أنه ليس أحد معصوما في كل ما أمر الله به و نهي عنه إلا رسول الله، و لهذا قال غير واحد من الأئمة: كل أحد يؤخذ من كلامه و يترك إلا رسول الله عليه الصلاة والسلام. و هؤلاء الأئمة الأربع رحمهم الله تعالي أجمعين قد نهو الناس من تقليدهم في كل ما يقولون، و ذلك هو الواجب، قال الامام أبوحنيفة: هذا رأيي و هذا أحسن ما رأيت فمن جاء برأي خير منه قبلناه، و لهذا لما اجتمع أفضل أصحابه أبويوسف بامام دار الهجرة مالك بن أنس و سأله عن مسألة الصاع و صدقة الخضراوات، و مسألة الاجناس؟ فأخبر مالك بما دلت عليه السنة في ذلك. فقال أبويوسف: رجعت لقولك يا أباعبدالله و لو رأي صاحبي ما رأيت لرجع كما رجعت. و مالك رحمه الله كان يقول: انما انا بشر أصيب و اخطي ء فاعرضوا قولي علي الكتاب و السنة، أو كلام هذا معناه، و الشافعي رحمه الله كان يقول: إذا صح الحديث بخلاف قولي فاضربوا بقولي الحائط، و اذا رأيت الحجة موضوعة علي طريق قولي. [1] .

«من حصر فضل الله علي بعض خلقه، و قصر فهم هذه الشريعة المطهرة علي من تقدم عصره، فقد عصره، فقد تجرأ علي الله عزوجل، ثم علي شريعته الموضوعة لكل عباده الذين تعبدهم بالكتاب و السنة، فاذا كان التعبد بهما مختصا بأهل العصور السابقة و لم يبق لهؤلاء المتأخرين إلا التقليد لمن تقدمهم و لا يتمكنون من معرفة كتاب الله و سنة رسوله فما الدليل علي هذه التفرقة الباطلة، و المقالة الزائفة، و هل النسخ إلا هذا؟ سبحانك اللهم هذا بهتان عظيم». [2] .

حسن خان

«ليس علي الانسان التزام مذهب معين، و انه لا يجوز له العمل بما يخالف ما عمله علي مذهبه مقلدا فيه غير إماه مستجمعا شروطه، و يعمل بأمرين متضادين في حادثتين لا تعلق لواحدة منهما بالأخري و ليس له إبطال عين ما فعله بتقليد إمام آخر لأن إمضاء القاضي لا ينقض».

ابن عابدين

«إعلم أن المقلد علي غير ثقة فيما قلد فيه، و في التقليد إبطال منفعة العقل، لانه إنما خلق للتدبر، و قبيح بمن أعطي شمعة يستضي ء بها أن يطفئها و يمشي في الظلمة، و اعلم أن عموم اصحاب المذاهب يعظم في قلوبهم الشخص فيتبعون قوله من غير تدبر بما قال، و هذا عين الضلال، لأن النظر ينبغي ان يكون الي القول لا الي القائل». [3] .

جمال الدين بن الجوزي

«إعلم انه لم يكلف الله أحدا من عباده بأن يكون حنفيا أو مالكيا أو شافعيا، أو حنبليا، بل اوجب عليهم الايمان بما بعث به محمدا صلي الله عليه و آله و سلم و العمل بشريعته». [4] .

عبدالعظيم المكي

«و من العجب العجيب أن الفقهاء المقلدين يقف أحدهم علي ضعف قول إمامه بحيث لا يجد لضعفه مدفعا و هو مع ذلك مقلد فيه، و يترك من شهد الكتاب و السنة و الأقيسة الصحيحة لمذهبهم، جمودا علي تقليد امامه، بل يتحيل لظاهر الكتاب و السنة و يتأولهما بالتأويلات البعيدة الباطلة، نضالا عن مقلده، و لم يزل الناس يسألون من اتفق من العلماء الي أن ظهرت هذه المذاهب و متعصبوها من المقلدين فان احدهم يتبع إمامه مع بعد مذهبه عن الادلة، مقلدا فيما قال كأنه نبي أرسل، و هذا نأي عن الحق، و بعد عن الصواب لا يرضي به أحد من أولي الألباب». [5] عزالدين عبدالسلام



[ صفحه 178]



«ينبغي لمن اشتغل بالفقه أن لا يقتصر علي إمام، و يعتقد في كل مسألة صحة ما كان أقرب الي دلالة الكتاب و السنة المحكمة و ذلك سهل عليه، و ليتجنب التعصب و النظر في طرائق الخلاف، فانها مضيعة للزمان، و لصفوه مكدرة، فقد صح عن الشافعي أنه نهي عن تقليده و تقليد غيره». [6] .

الشيخ أبوشامة

«إن قفل باب الاجتهاد معناه الضربة القاضية علي حرية الفكر، بل علي الاسلام الذي قلنا انه جاء للناس كافة، ليساير مختلف العصور و الشعوب و الآن بعد سير الف سنة سار خلالها المسلمون جامدين».

محمد علي مؤلف كتاب الدين الاسلامي

«و إني أستطيع أن أحكم بعد هذا بأن مع الاجتهاد قد حصل بطرق ظالمة، و بوسائل القهر و الاغراء بالمال، و لا شك أن هذه الوسائل لو قدرت لغير المذاهب الأربعة التي نقلدها الآن لبقي لها جمهور يقلدها أيضا، و لكانت الآن مقبولة عند من ينكرها، فنحن إذا في حل من التقيد بهذه المذاهب الأربعة التي فرضت علينا بتلك الوسائل الفاسدة، و في حل من العود الي الاجتهاد في أحكام ديننا لأن منعه لم يكن إلا بطرق القهر، و الاسلام لا يرضي إلا بما يحصل بطريق الرضي و الشوري بين المسلمين كما قال تعالي في الآية (28) من سورة الشوري «و أمرهم شوري بينهم»». [7] .

عبدالمتعال الصعيدي. أحد علماء الأزهر

«رأي بعض المقلدة لمذهب إمام يزعمون أن إمامهم هو الشريعة، بحيث يأنفون أن تنسب الي أحد من العلماء فضيلة دون إمامهم حتي اذا جاءهم من بلغ درجة الاجتهاد، و تكلم في المسائل، و لم يرتبط إلي إمامهم رموه بالنكير، و فوقوا اليه سهام النقد، و عدوه من الخارجين عن الجادة و المفارقين للجماعة من غير استدلال منهم بدليل، بل بمجرد الاعتبار العامي، و لقد لقي بقي بن مخلد حين دخل الاندلس آتيا من المشرق من هذا الصنف الأمرين حتي أصاروه مهجور الفناء، مهتضم الجانب، الي أن يقول: و كان هؤلاء المقلدة قد صمموا علي مذهب مالك بحيث أنكروا ما عداه، و هذا تحكيم الرجال علي الرجال، و الغلو في محبة المذاهب». [8] .

الشاطبي



[ صفحه 179]



«بأي نص سد باب الاجتهاد، أو أي إمام قال: لا ينبغي لأحد من المسلمين بعدي أن يجتهدوا ليتفقهوا في الدين، أو أن يهتدي بهدي القرآن و صحيح الحديث، أو أن يجد و يجتهد بتوسيع مفهومه، و الاستنتاج علي ما ينطبق علي العلوم العصرية و حاجيات الزمان و أحكامه، و لا ينافي جوهر النص ان الله بعث محمدا رسولا بلسان قومه العربي ليعلمهم ما يريد افهامهم، و ليفهموا منه ما يقوله لهم.

و لا ارتياب بأنه لو فسح في أجل ابي حنيفة و مالك و الشافعي و احمد و عاشوا الي اليوم لداموا مجتهدين مجدين يستنبطون لكل قضية حكما من القرآن و الحديث، و كلما زاد تعمقهم زادوا فهما و تدقيقا، نعم أن أولئك الفحول من الأئمة و رجال الأمة اجتهدوا و أحصنوا فجزاهم الله خير الجزاء، ولكن لا يصح أن نعتقد انهم احاطوا بكل أسرار القرآن و تمكنوا من تدوينها في كتبهم». [9] .

جمال الدين الافغاني

«منع الاجتهاد هو سر تأخر المسلمين، و هذا هو الباب المرن الذي عندما قفل تأخر المسلمون بقدر ما تقدم العالم، فأضحي ما وضعه السابقون لا يمكن ان يغير و يبدل لأنه لاعتبارات سياسية.

منع الولاة و السلاطين الاجتهاد حتي يحفظوا ملكهم، و يطمئنوا الي أنه لن يعارضهم معارض، و ادا ما عارضهم أحد - لأنه لا تخلو أمة من الامم إلا و فيها المصلح النزيه، و الزعيم الذي لا يخشي في الحق لومة لائم - فلن يسمع قوله لأن باب الاجتهاد قد اغلق. لهذا جمد التشريع الاسلامي الآن، و ما التشريع إلا روح الجماعة و حياة الأمة، و اني أرجع الفتنة الشعواء، التي حصلت في عهد الخليفة عثمان و التي كانت سببا في وقف الفتح الاسلامي حيث تحولت في عهده الحرب الخارجية الي حرب داخلية، أرجع ذلك الي ان عثمان كان من المحافظين، و قد شرط ذلك علي نفسه، عندما و الق عبدالرحمن ابن عوف علي «لزوم الاقتداء بالشيخين في كل ما يعني دون اجتهاد» عند انتخابه خليفة و لم يوافق الامام علي علي ذلك حينئذ قائلا: ان الزمن قد تغير، فكان سبب تولي عثمان الخلافة هو سبب سقوطه». [10] .

الدكتور عبدالدائم البقري الانصاري

«كم بين دفتي التاريخ من احزاب سياسية استحالت الي مذاهب دينية،



[ صفحه 180]



رب مغفل أرعن يحقد علي اخيه لاختلاف مذهبيهما اختلافا في الفروع منشؤه الاجتهاد، و لا يذكر ان كلمة التوحيد التي تجمعه و أخاه علي خطر عظيم، و ان حقده هذا يزيده خطرا.

الاجتهاد مجلبة اليسر، و اليسر من اكبر مقاصد الشارع و أبدع حكم التشريع، بالاجتهاد يتلاطم موج الرأي فينفذ جوهر الحقيقة علي الساحل، الحوادث لا تتناهي و العصور محدثات، فاذا جمدنا علي ما قيل فما حيلتنا فيما يعرض من ذاك القبيل؟ سد باب الاجتهاد اجتهاد فقل للقائل به انك قائل غير ما تفعل». [11] .

العلامة العبيدي

هذه بعض الشواهد علي عدم شرعية غلق باب الاجتهاد الذي حدث في ظروف خاصة و لمآرب سياسية، و لم تخضع الشيعة لحكم تلك الظروف بل ساروا علي طريقة اهل البيت، و اخذوا احكام الاسلام عنهم و بقي الاجتهاد مفتوحا عندهم.

و لقد ألفت في هذا الباب رسائل عدة لكبار العلماء، و كلهم ينددون في جمود التشريع علي المذاهب الأربعة و يطلبون حل تلك العقدة التي عقدها ولاة أمر لا يطلبون بذلك الا مصالح الدولة، و قد أوضح العلماء أسباب هذا الجمود كالغزالي، و العز بن عبدالسلام و غيرهما من الأئمة الذين لا تأخذهم في الحق لومة لائم، فمنها بالنسبة الي بعضهم كالمباراة و المماراة، و حب الظهور، و ما يتعلق بذلك، و منها المنافع، و المرافق في القضاء، و الافتاء، و الاوقاف بالنسبة الي آخرين.

و منها الثقة و الاطمئنان بالتربية العلمية علي المذهب و الاقتصار عليه في التعليم و الافتاء، و من طبع الانسان أن ما يعتاده زمنا طويلا يملك عليه امره و يؤثر في نفسه تأثيرات يصرفها عن كل ما عداه، إلا أصحاب العقول الكبيرة و النفوس العالية الذين تكون الحقيقة ضالتهم و الصواب و جهتهم. [12] .



[ صفحه 181]




پاورقي

[1] جلاء العينين للأولسي ص 107.

[2] جلاء العينين للألوسي ص 107.

[3] تلبيس ابليس لابن الجوزي ص 81.

[4] رسالة القول السديد ص 3.

[5] رسالة الانصاف ص 37.

[6] انظر دائرة المعارف لفريد و جدي ج 3 ص 248.

[7] ميدان الاجتهاد ص 14.

[8] الاعتصام ج 3 ص 259.

[9] خاطرات جمال الدين ص 177.

[10] الفلسفة السياسية للاسلام ص 21.

[11] النواة في حقل الحياة ص 136.

[12] الوحدة الإسلامية للسيد محمد رشيد رضا ص 112.


القياس


و هو أصل من أصول الفقه المالكي، و قد أجمع المالكيون ان مالكا كان يقيس بعض المسائل التي تقع علي مسائل قد علم فيها أقضية الصحابة كما قاس حال زوجة المفقود إذا حكم بموته فاعتدت عدة الوفاة و تزوجت بغيره ثم ظهر حيا، بحال من طلقها زوجها و اعلمها بالطلاق ثم راجعها و لم تعلم بالرجعة، فتزوجت بعد انتهاء العدة، و ذلك لأن عمر أفتي في هذه بأنها لزوجها الثاني دخل أو لم يدخل، لأن الحالتين متماثلتين، فلا بد أن يكون الحكم متحدا، و كثيرا ما كان يقيس علي القضايا، و أكثر قياسه علي قضايا عمر لأنه يجعل ذلك نصا في الحكم كما علي سائر الأدلة، إذ لم يقتصر قياسهم علي الأحكام الثابتة من الكتاب و السنة بل يقيسون علي الفروع المستنبطة، و القياس حجة عند المالكية، ما هو حجة عند الحنفية ولكن هناك فرق بين القياسين و ان كان المدرك واحدا إذ لا يختلفان إلا في اتساع الدائرة و ضيقها، فأبوحنيفة كان يتسع في استنباطه فيبحث عن أحكام المسائل التي لم تقع، و يتصور وقوعها، فهو يستنبط العلل الباعثة للاحكام، و الغايات المناسبة لشرعيتها، و يبني عليها و يجعل العلل مطردة في كل ما تنطبق عليه، و علي هذا فاخذه بالرأي لابد و ان يجعل علة في القياس لأن قلة حديثه وسعت دائرة الرأي و القياس عنده كما يأتي بيانه ان شاء الله.

و قد كان ابوحنيفة يقدم القياس علي خبر الواحد فكذلك كان مالك ابن انس كما في كثير من فتواه التي نقلها أصحابه.


حجة المقلدين


لقد سرت روح التقليد سريانا عاما بعد ان كان مريد الفقه يشتغل أولا بدراسة الكتاب، و رواية السنة، اللذين هما أساس الاستنباط، أما في هذا الدور - أي دور غلق باب الاجتهاد - فأصبح مريد الفقه يتلقي كتب امام معين، و يدرس طريقته التي استنبط بها ما دونه من الأحكام، فاذا أتم ذلك صار من العلماء الفقهاء. و منهم من تعلو به همته فيؤلف كتابا في أحكام امامه. لا يستجيز الواحد منهم لنفسه أن يقول في مسألة من المسائل قولا يخالف ما أفتي به امامه. كأن الحق كله نزل علي لسان امامه و قلبه، حتي قال طليعة فقهاء الحنفية في هذا الدور، أبوالحسن عبيدالله الكرخي: كل آية تخالف ما عليه أصحابنا فهي مؤولة أو منسوخة. و كل حديث كذلك فهو مؤول أو منسوخ. و بمثل هذا أحكموا دونهم أرتاج باب الاختيار.

و التزم كل منهم مذهبا معينا لا يتعداه، و يبذل كل ما أوتي من مقدرة في نصرة ذلك المذهب جملة و تفصيلا. مع انه لا يخطر ببال هؤلاء الفحول ثبوت العصمة لأي امام في اجتهاده، و قد كان الأئمة انفسهم يعترفون بجواز الخطأ عليهم، و أن تكون هناك سنة لم يطلعوا عليها [1] .



[ صفحه 161]



و علي هذا سارت قافلة الزمن، و لم يكن هناك طريق لرفع ذلك التحجير. وايقاف تسريات تلك الروح. و من يحاول الاجتهاد و الاتصال بالأدلة الشرعية يكون نصيبه النكال و التعذيب، و يرمي بالبدعة و الضلالة. و قد وقع ذلك لكثير من العلماء.

و علي أي حال فقد احتج القائلون بلزوم التقليد بأمور:

1- قوله تعالي: (فاسألوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون).

و بقوله تعالي: (أطيعوا الله و الرسول و أولي الأمر منكم) و قالوا: ان أهل الذكر و أولي الأمر هم العلماء.

2- ان النبي (ص) أرشد الي التقليد و سؤال من لا يعلم لمن يعلم، فقال في حديث صاحب الشجة: ألا سألوا اذ لم يعلموا انما شفاء العي السؤال [2] .

3- تصريح الشافعي بتقليده لعمر: في الضبع بعير، أي كفارة قتل الضبع بعير، انه قال: قلته تقليدا لعمر، و في مسألة بيع الحيوان بالبراءة من العيوب، تقليدا لعثمان. و في مسألة الجد مع الأخوة، تقليدا لزيد. و عنه (أي عن زيد) قبلنا اكثر الفرائض. و هذا ابوحنيفة ليس معه في مسائل الابار الا تقليد من تقدمه من التابعين فيها. و هذا مالك لا يخرج عن عمل اهل المدينة.

و قال محمد بن الحسن الشيباني: يجوز للعالم ان يقلد من هو أعلم منه، و لا يجوز له ان يقلد من هو مثله.

4- استدلوا بقول عمر: اني لأستحي من الله أن أخالف أبابكر. و قال لأبي بكر: رأينا تبع لرأيك. الي آخر ما أوردوه من الاحتجاج لذلك. و أنت تري أن حججهم خارجة عن محل النزاع.

أما الآيات فهي عامة، فما الدليل علي تخصصها بالأربعة و أنه لا يجوز سؤال غيرهم؟ و أن جميع ما ذكروه لا يصلح لاثبات المدعي. و قد أجاب عنه مانعو التقليد و فندوا ما ذهبوا اليه.

و قال ابوعمر: يقال لمن بالتقليد لم قلت به و خالفت السلف في ذلك فانهم لم يقلدوا؟

فان قال: قلت لأن كتاب الله لا علم لي بتأويله، و سنة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم



[ صفحه 162]



لم أحصها، و الذي قلدته قد علم ذلك، فقلدت من هو أعلم مني.

قيل له: أما العلماء اذا أجمعوا علي شي ء من تأويل الكتاب، أو حكاية عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أو اجتمع رأيهم علي شي ء فهو الحق لا شك فيه، ولكن قد اختلفوا فيما قلدت فيه بعضهم دون بعض، فما حجتك في تقليد بعضهم دون بعض و كلهم عالم؟ و لعل الذي رغبت عن قوله أعلم من الذي ذهبت الي مذهبه.

فان قال: قلدته لأني أعلم أنه علي صواب.

قيل له: علمت ذلك بدليل من كتاب الله أو سنة أو اجماع؟

فان قال: نعم. ابطل التقليد و طولب بما ادعاه من الدليل.

و ان قال: قلدته لانه أعلم مني. قيل له فقلد كل من هو أعلم منك، فانك تجد من ذلك خلقا كثيرا، و لا تحصي من قلدته اذ علتك فيه أنه أعلم منك.

فان قال: قلدته لأنه أعلم الناس.

قيل له: اذا أعلم من الصحابة و كفي بقول مثل هذا قبحا! الي أن يقول: و لا خلاف بين أئمة الأمصار في فساد التقليد [3] .

و علي أي حال فان روح التقليد قد سرت و أشرب في قلوب المقلدين حب التعصب للمذهب الذي يتبعونه، و حكموا بخلو الأرض من القائمين لله بحجة، و قالوا: لم يبق في الأرض عالم منذ الأعطار المتقدمة.

فقالت طائفة: ليس لأحد ان يختار بعد أبي حنيفة، و أبي يوسف، و زفر بن الهذيل، و محمد بن الحسن الشيباني، و الحسن بن زياد اللؤلؤي، و هذا قول كثير من الحنفية.

و قال بكر بن العلاء القشيري: ليس لأحد أن يحتار بعد المائتين من الهجرة.

و قال آخرون: ليس لأحد أن يختار بعد الأوزاعي، و سفيان الثوري، و وكيع بن الجراح، و عبدالله بن المبارك.

و قالت طائفة: ليس لأحد أن يختار بعد الشافعي.

و عند هؤلاء أن الأرض قد خلت من قائم لله بحجة، و لم يبق فيها من يتكلم بالعلم، و لم يحل لأحد بعد أن ينظر في كتاب الله و لا سنة رسوله لأخذ



[ صفحه 163]



الأحكام منها، و يقضي و يفتي بما فيهما حتي يعرضه علي قول مقلده و متبوعه، فان وافقه حكم به و افتي به، و الا رده و لم يقبله.

و هذه أقوال - كما تري - قد بلغت من الفساد و البطلان و التناقض و القول علي الله بلا علم، و ابطال حججه، و الزهد في كتابه و سنه رسوله [4] .

و ان منهم من أقام رؤساء المذاهب مقام الانبياء (بل ان من اتباعهم من قدمهم عليهم عند تعارض كلامهم مع الحديث الصحيح، فانهم يردون كلام النبي المعصوم مع اعتقادهم صحة سنده، لقول نقل عن امامهم، و يتعللون باحتمالات ضعيفة كقولهم: يحتمل أن يكون الحديث نسخ، و يحتمل أن عند امامنا حديثا آخر يعارضه!!

و لا شك أن هؤلاء المقلدين قد خرجوا بغلوهم في التقليد عن التقليد، لأنهم لو قلدوا الأئمة في آدابهم و سيرتهم و تمسكهم بما صح عندهم من السنة لما ردوا كلام المعصوم لكلام غير المعصوم، الذي يجوز عليه الخطأ و الجهل بالحكم، و كانوا يأمرون بأن يترك قولهم اذا خالف الحديث. بل تسلق هؤلاء الغالون - بمثل ذلك - الي القرآن نفسه، و هو المتواتر القطعي و الامام المبين.

و تجرأ بعضهم علي أنه لا يجوز لأحد أن يأخذ دينه من الكتاب، لأنه لا يفهمه، و انما يفهمه رجال الدين، فيجب عليه أن يأخذ بكل ما قالوا و ان خالف الكتاب، و لا يجوز له أن يأخذ بالكتاب اذا خحالف ما قالوا، بل لا يجوز لأحد أن يقول: هذا حلال و هذا حرام، لأن الله قال كذا، أو لأن رسول الله قال كذا، بل لأن فلانا الفقيه قال كذا!! [5] .

و جملة القول انهم انقسموا الي فئتين، فئة تري بقاء القديم علي قدمه و المحافظة علي ابقاء ما قرر في تلك العصور، حتي عدوا محاولة الخروج عن ذلك ضلالا و بدعة.

و فئة تري وجوب حل تلك القيود و اطلاق حرية الفكر و الرجوع الي أصول استنباط الحكم، و كلما طال الزمن اتسع نشاط هذا الرأي و كثر الانكار علي من يقول بغلق باب الاجتهاد.

ذكروا يوما في مجلس السيد جمال الدين الافعاني [6] قولا للقاضي



[ صفحه 164]



عياض، و اتخذوه حجة، واشتد تمسكهم بذلك القول حتي انزلوه منزلة الوحي، بانه لا يأتيه الباطل لامن خلفه و لا من أمامه.

فقال جمال الدين: يا سبحان الله ان القاضي عياض قال ما قاله علي قدر ما وسعه عقله، و تناوله فهمه و زمانه، فهل يحق لغيره أن يقول ما هو أقرب للحق و أوجه و أصح من قول القاضي عياض أو غيره من الأئمة.؟

و ذكروا أن باب الاجتهاد مسدود لتعذر شروطه.

فتنفس جمال الدين الصعداء و قال:

ما معني باب الاجتهاد مسدود؟ و بأي نص سد باب الاجتهاد او أي امام قال لا ينبغي لأحد من المسلمين بعدي أن يجتهد ليتفقه بالدين؟! و أن يهتدي بهدي القرآن، و صحيح الحديث، أو ان يجد و يجتهد لتوسيع مفهومه منها، و الاستنتاج بالقياس علي ما ينطبق علي العلوم العصرية و حاجيات الزمان و أحكامه، و لا ينافي جوهر النص.

ان الله بعث محمدا رسولا بلسان قومه العربي يفهمهم ما يريد افهامهم، و ليفهموا منه ما يقوله لهم «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه».

و قال: «انا أنزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون» و في مكان آخر «انا جعلناه قرآنا عربيا لقوم يعقلون».

فالقرآن ما انزل الا ليفهم، و لكي يعمل الانسان بعقله لتبديل معانيه. و فهم احكامه، و المراد منها. [7] .

و كان تلميذه الشيخ محمد عبده [8] يدعو لفتح باب الاجتهاد، و ينكر الجمود علي القديم، و يدعو لحل تلك القيود، و اطلاق حرية الفكر و الرجوع الصحيح الي قواعد الدين. و كان يناضل عن هذه الفئة بلسانه و قلمه، و اليك بيان وجة نظره في قوله:

(و ارتفع صوتي في الدعوة الي أمرين عظيمين: الأول تحرير الفكر من قيد التقليد، و فهم الدين علي طريقة سلف الامة قبل ظهور الخلاف، و الرجوع في كسب معارفه من ينابيعها الأولي، و اعتباره من موازين العقل البشري التي وضعها الله لترد من شططه و تقلل من غلطه و خبطه، لتتم حكمة الله في حفظ نظام العالم الانساني، و انه علي هذا الوجه يعد صديقا للعلم،



[ صفحه 165]



باعثا علي البحث في اسرار الكون، داعيا الي احترام الحقائق الثابتة، مطالبا بالتعويل عليها في أداب النفس و اصلاح العمل. [9] .

و قام السيد رشيد رضا تلميذ الشيخ محمد عبده في المطالبة بفتح باب الاجتهاد، و شدد النكير علي من يذهب الي غلقه، في لزوم اتباع مذهب معين، و من أقواله: (و لا نعرف في ترك الاجتهاد منفعة ما، و اما مضاره فكثيرة، و كلها ترجع الي اهمال العقل، و قطع طريق العلم، و الحرمان من استغلال الفكر، و قد اهمل المسلمون كل علم بترك الاجتهاد، فصاروا الي ما نري) [10] .

و ذكر «أنه لولا خوفهم - أي العلماء - من حكومات الجهل لبينوا مفاسد التقليد الذي حرمه الله، و دعوا الناس الي العمل بالدليل كما أمر الله، و قد علمت الحكومة العثمانية منذ عهد قريب، بأن بعض علماء الشام يحملون تلاميذهم علي ترك التقليد، و العمل بالدليل، فشددت عليهم النكير حتي سكتوا عن الجهر» [11] .

و يقول الدكتور أحمد أمين: و قد أصيب المسلمون بحكمهم علي انفسهم بالعجز و قولهم باقفال باب الاجتهاد؛ لأن معناه أنه لم يبق في الناس من تتوفر فيه شروط المجتهد، و لا يرجي أن يكون ذلك في المستقبل و انما قال هذا القول بعض المقلدين لضعف ثقتهم بأنفسهم و سوء ظنهم بالناس و زعمهم عكس ما يقول أصحاب النشوء و الارتقاء من دعواهم أن العقل دائما في تدن و انحطاط، و غلوهم في تعظيم السابقين... [12] .

و قد تقدم في الجزء الأول بعض ما يتعلق بمسألة الاجتهاد و التقليد و ذكرنا هناك آراء كل من الفريقين من العلماء المعاصرين و غيرهم.


پاورقي

[1] تاريخ التشريع الاسلامي ص 426 - 424.

[2] اخرجه ابوداود و ابن ماجه عن جابر قال: خرجنا في سفر فأصاب رجلا منا حجر فشجه في رأسه ثم احتلم فسأل اصحابه: هل تجدون لي رخصة في التميم فقالوا: ما نجد لك رخصة، فاغتسل فمات، فلما قدمنا علي رسول الله (ص) اخبر بذلك فقال: قتلوه قتلهم الله ألا سألوا اذ لم يعلموا، الحديث.

[3] اعلام الموقعين ج 2 ص 179.

[4] اعلام الموقعين ج 2 ص 257 - 256.

[5] الوحدة الاسلامية ص 46 - 45.

[6] السيد جمال الدين بن صفتر او صفدر ولد سنة 1254 ه 1838 م، و توفي يوم الثلاثاء 9 مارس سنة 1897 م 1314 ه بالاستانة، و ينتهي نسبه الي الحسين بن علي عليهماالسلام، و عشيرته قوية في الافغان، و هم محل احترام و تقدير الأفغانيين، و نشأ جمال الدين بينهم و سافر الي البلاد الاسلامية يدعو للاصلاح، و لقي اذي كثيرا في سبيل ذلك.

[7] خاطرات جمال الدين للمخزومي ص 178 - 177.

[8] هو الشيخ محمد بن عبده خير الدين المتوفي 8 جمادي الاولي سنة 1333 ه 1905 م كان حامل لواء نهضة العلم في مصر، و هو تلميذ السيد جمال الدين الافغاني و له اثار قيمة و ذكر جميل.

[9] اعلام الاسلام ص 99.

[10] الوحدة الاسلامية ص 137.

[11] نفس المصدر ص 45.

[12] يوم الاسلام ص 189.


كتب الفقه الحنبلي


و قد ألف رجال المذهب الحنبلي كتبا في تدوين أقوال أحمد و الروايات عنه، و التخريج عليها، و من مجموع ذلك تكونت مجموعة فقهية نسبت اليه شأنه شأن غيره من المذاهب كما تقدم.

و من أشهر الكتب التي تعد أصلا من أصول الفقه الحنبلي: هو مختصر الخرقي، و هو عبدالله بن أبي بكر بن البدر الخرقي المتوفي سنة 620 ه، و قال فيه: أنه لم يخدم كتاب في المذهب مثل ما خدم هذا المختصر، و قد توافر عليه علماء الحنابلة بالشرح و التعليق، و أعظم شروحه المغني لموفق الدين المقدسي، قال الشيخ عبدالقادر الدمشقي المعروف بابن بدران: و قد اطلعنا



[ صفحه 513]



له (أي للمختصر) ما يقرب من عشرين شرحا، و سمعت من شيوخنا و غيرهم أن من قرأه حصل له ثلاث خصال: اما أن يملك مائة دينار، أو يلي القضاء، أو يصير صالحا.

و منها المستوعب، تأليف محمد بن عبدالله بن الحسين السامري المتوفي سنة 610 ه. و الكافي للشيخ موفق الدين المقدسي صاحب المغني. و العمدة له أيضا، و الهداية لأبي الخطاب الكوذاني، و قد تقدمت ترجمته، و المحرر لابن تيمية، و المقنع لموفق الدين المقدسي، و غيرها من كتب المذهب.


ما انفرد به ابن تميمة


1 - القول في قصر الصلاة في كل ما يسمي سفرا طويلا كان أو قصيرا، و هو مذهب الظاهرية.

2 - ان البكر لا تستبري ء و ان كانت كبيرة، و هو قول ابن عمر و اختاره البخاري.

3 - ان سجود التلاوة لا يشترط له وضوء، و هو مذهب ابن عمر و اختاره البخاري.

4 - القول بأن من أكل في شهر رمضان معتقدا أنه ليل، فبان نهارا لا قضاء عليه، كما هو الصحيح عن عمر، و ذهب اليه بعض الفقهاء و التابعين.

5 - ان المتمتع يكفيه سعي واحد بين الصفا و المروة، كالقارن و المفرد و هو قول ابن عباس و رواية عن أحمد.

6 - جواز المسابقة بلا محلل.

7 - القول باستبراء المختلعة بحيضة، و كذلك الموطوءة بشبهة و المطلقة آخر ثلاث تطليقات.

8 - اباحة وطي الوثنيات بملك اليمين.

9 - جواز عقد الرداء في الاحرام و لا فدية.



[ صفحه 176]



10 - جواز طواف الحائض و لا شي ء عليها اذا لم يمكنها أن تطوف طاهرة.

11 - القول بجواز بيع الأصل بعصيره كالزيت بالزيتون و السمسم بالشيرج.

12 - جواز الوضوء بكل ما يسمي ماء مطلقا كان أو مقيدا.

13 - جواز بيع ما يتخذ من الفضة للتحلي و غيره بالفضة متفاضلا و جعل الزيادة في الثمن في مقابلة الصنعة.

14 - المائع لا ينجس بوقوع النجاسة فيه الا أن يتغير قليلا كان أو كثيرا.

15 - جواز التيمم لمن خاف فوات العيد و الجمعة باستعمال الماء.

16 - جواز التيمم في مواضع معروفة.

17 - الجمع بين الصلاتين في أماكن مشهورة.

18 - و كان يميل أخيرا الي القول بتوريث المسلم من الكافر.

19 - و من أقواله المشهورة التي جري بسببها و الافتاء بها محن: قوله بالتكفير بالحلف و ان الطلاق لا يقع الا واحدة، و ان الطلاق المحرم لا يقع و ان جميع أيمان المسلمين مكفر [1] .


پاورقي

[1] الفوائد العديدة في المسائل المفيدة لأحمد بن محمد التيمي النجدي ص 50 - 48، نقلا عن كتاب الافصاح للوزير عون الدين يحيي بن هبيرة.


تمييز


ربما اشتبه بعضهم في ترجمة اسماعيل بن ابان الوراق باسماعيل بن ابان الخياط الغنوي الكوفي المتوفي سنة 210.

فاسماعيل بن ابان الوراق ثقة صدوق شيعي كما تقدم و اسماعيل بن ابان الخياط كان كذابا.

قال عثمان بن ابي شيبة: اسماعيل بن ابان الوراق ثقة صحيح الحديث قيل له: فان اسماعيل بن ابان عندنا غير محمود؟

قال ههنا اسماعيل آخر يقال له: ابن ابان غير الوراق و كان كذابا. [1] .

و قال الذهبي: اسماعيل بن ابان الخياط الغنوي: كذبه يحيي بن معين، و قال احمد بن حنبل كتبنا عنه عن هشام بن عروة ثم روي احاديث موضوعة.

ثم ذكر الذهبي الاحاديث الموضوعة عنه و ان كان يضعها علي الثقات و منها حديث السابع من ولد العباس يلبس الخضرة.

و كان ابان هذا يضع الاحاديث علي سفيان الثوري و جابر الجعفي و غيرهم من الثقات [2] .

و علي أي حال فان زمن ابن الوراق و الغنوي واحد و ربما وقع الاشتباه بين الاسمين.


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 270: 1.

[2] ميزان الاعتدال 98: 1.


عمله


ما أشد ما مني به العلماء و الوجهاء، من التسكع و الاتكالية، علي الخدم و الحشم و... فتأتيهم اللقمة علي سفرة من حرير، مدعين أن العمل لا يليق بشأنهم.

و تفشت لذلك الأمراض، و اضطروا الي الرياضة البدنية، و لم يعد البدن بحاجة الي مزيد من طاقات حرارية، فانتفي عندهم النشاط و الحيوية.

فهذا الامام الصادق عليه السلام، القدرة و الأسوة يحمل المسحاة و يعمل في الأرض و...

و ان كان للامام خدم أيضا يعينونه علي العمل ولكنه يجعل نفسه عليه السلام كأحدهم، يخدم نفسه و يعمل في أرضه و... ولكن لا دائما - تفرغا الي تعليم شيعته و...

1- عن عبد الأعلي مولي آل سام قال: استقبلت أباعبدالله عليه السلام في بعض طرق المدينة، في يوم صائف شديد الحر، فقلت: جعلت فداك:



[ صفحه 330]



حالك عندالله عزوجل و قرابتك من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أنت تجهد نفسك في مثل هذا اليوم!!

فقال: يا عبدالأعلي خرجت في طلب الرزق لأستغني عن مثلك [1] .

فظن عبدالأعلي هذا العبد الصالح التقي، أن الامام الصادق عليه السلام لأجل علمه و نسبه قد صف صف الملوك الذين يتربعون علي العروش، فنبهه عليه السلام أن مد اليد الي الرجال، حتي الصلحاء منهم ذل فكيف الي الطلحاء؟!.

2- و عن أبي عمرو الشيباني قال: رأيت أباعبدالله عليه السلام و بيده مسحاة و عليه ازار غليظ يعمل في حائط له، و العرق يتصاب عن ظهره، فقلت: جعلت فداك! أعطني أكفك. فقال لي: اني أحب أن يتأذي الرجل بحرالشمس في طلب المعيشة.

الامام أعطي أبي عمرو قاعدة عامة، بأن الرجل لا بد أن يعمل و يجد و يجتهد، و هذا مما يحبه الامام عليه السلام و يحب أن يكون في شيعته، و يؤكد أن العمل علي الرجل لا المرأة، لأن الله تعالي جعل هم الرجال في الأرض و العمل، لقوتهم و صلابتهم، و ترك المرأة لما هو أخف مؤنة عليها من العمل الشاق في المنزل، و هذا أحفظ لكرامتها، و أرأف ببنيتها، علاوة علي ذلك فان الامام عليه السلام انما يعطي أصحابه عللا مغايرة في كل مرة عن سبب عمله، ليكون لهم قدوة قبل أن يأمرهم بالعمل، و ليؤكد لهم بأن الاسلام ليس دين الرهبنة و العبادة و ترك الدنيا، بل العمل لأجل الميشة انما هو للآخرة لا الدنيا.

3- و عن محمد بن عذافر عن أبيه قال: أعطي أبوعبدالله عليه السلام أبي



[ صفحه 331]



ألفا و سبعمائة دينار فقال له: اتجر لي بها، ثم قال: أما انه ليس لي رغبة في ربحها، و ان كان الربح مرغوبا فيه، ولكني أحببت أن يراني الله عزوجل متعرضا لفوائده، قال: فربحت له فيه مائة دينار، ثم لقيته فقلت له: قد ربحت لك فيها مائة دينار، قال: ففرح أبوعبدالله عليه السلام بذلك فرحا شديدا، ثم قال لي: أثبتها، في رأس مالي، قال: فمات أبي و المال عنده، فأرسل الي أبوعبدالله عليه السلام و كتب: عافانا الله و اياك، ان لي عند أبي محمد، ألفا و ثمان مائة دينار، أعطيته يتجر بها فادفعها الي عمر بن يزيد، قال: فنظرت في كتاب أبي فاذا فيه: «لأبي موسي عندي ألف و سبعمائة دينار، واتجر له فيها مائة دينار، عبدالله بن سنان، و عمر بن يزيد يعرفانه» [2] .

فالامام عليه السلام يعمل للرزق علي جميع الأصعدة سواء كان منها زراعة أو تجارة، و لا حاجة للامام عليه السلام لغناه، سواء كان من أراضيه أو سهمه من الله تعالي - ذو القربي - و لكن الله تعالي بث معايش الناس في أرضه، و أحب لعبيده التقاطها، و عدم التواكل علي من يلتقطها له، و يزقها اليه.

اضافة الي اشهاد الامام عليه السلام علي مال التجارة، لقوله تعالي (و اشهدوا ذوي عدل منكم) [3] «فقد يكون الأجير أمينا، ولكن ورثته خونة، فيذهب المال هدرا، و قد يتعرض الانسان لنسيان أو جنون و ما أشبه، و قد يموت المستأجر، فيحرم المال علي الورثة الخ...

و أما فرح الامام بالربح، لا لأجل المال بما هو، ولكن لتعرضه لفوائد الله.



[ صفحه 332]



و حث أصحابه علي العمل، و سبقهم الي العمل فقال: «الشاخص في طلب الحلال كالمجاهد في سبيل الله» [4] .

و قد أخبر عليه السلام عن رجل يقول: «لأقعدن و لأصلين و لأعبدن الله دون عمل، فقال عليه السلام: هذا أحد الذين لا يستجاب لهم» [5] .

و جاءه رجل قائلا: ادعو الله لي الا يجعل رزقي علي أيدي العباد، فقال: عليه السلام: أبي الله عليك ذلك، آلي الله الا أن يجعل رزق العباد بعضهم من بعض، ولكن أدع الله أن يجعل رزقك علي أيدي خيار خلقه، فانه من السعادة، و لا يجعله علي أيدي شرار خلقه فانه من الشقاوة [6] .

فالامام عليه السلام يحارب فكرة الرهبنة - لا رهبانية في الاسلام - و التنسك في الصوامع، «كما هو عليه حاليا الكثير من الرهبان النصاري، ففي ولاية سلانيك اليونانية، تقع ثلاث جزر، أولها شبه جزيرة، أو جبل آتوس، و قد بني عليه عشرون صومعة من الدرجة الأولي و اثنتا عشرة صومعة من الدرجة الثانية، و مائتان و أربع من الدرجة الثالثة، و أربع مائة و ستون من الدرجة الرابعة، و الجميع ارثو ذكسية، و قد عني بها ملوك المسيحيين و أثريائهم، و وقفوا لها الأموال العظيمة، ولكنها خسرت كثيرا من موقوفاتها خلال الحربين العالمتين. و بعد الحرب العلمية الأولي و اقامة نظام شيوعي في روسيا، صادرت الحكومة موقوفات صوامع آتوس، و كانت تتمتع بوضع مالي و فير، اذ ظل خمسة عشر ألف راهب معتكفين فيها، يخدمهم ألف و سبعمائة شخص من غير الرهبان، يخيطون ملابسهم، و يصنعون لهم الأحذية و يعدون لهم الموائد و...



[ صفحه 333]



و هؤلاء الرهبان لا يهتمون بأي حدث يحدث خارج الصومعة، و لا يقتنون أجهزة التلفزيون و الراديو من وسائل الاعلان [7] .

فالاسلام حارب هذه الفكرة أشد محاربة، فلم يرض للمسلم البطالة و الكسل، فكيف يرضي التواكل علي الغير؟!.

ففي الحديث «ملعون ملعون من ألقي كله علي الناس، ملعون ملعون من ترك من يعول به» [8] .

و أرد معاذ ترك العمل و التجارة، فلم يرض عليه السلام بل قال له: «اذا يسقط رأيك و لا يستعان بك علي شئ». فاذن الامام عليه السلام عندئذ سينبذه من المجتمع، و يعده مع الأموات لا الأحياء.

انه يريد عليه السلام حياة اقتصادية متطورة مزدهرة، حياة قوية تملك الوسائل والمعدات، التي تدير قطب رحي الحياة، و لا يريد أجسادا بلا أرواح.

بل ان أميرالمؤمنين عليه السلام: قد صف المتنسكين فقط دون عمل، مع صف الخاسرين يوم القيامة فقال: «في قوله تعالي: (قل هل ننبئكم بالأخسرين أعمالا الذين ضل سعيهم في الحياة الدنيا) هم الرهبان الذي حبسوا أنفسهم علي السواري [9] .

4- عبادته

خشية الله و عبادته علي قدر معرفة المرء بربه، و علاقته به و حبه، و قد



[ صفحه 334]



قال عزوجل (انما يخشي الله من عباده العلماء) [10] و من من العلماء يصل الي درجة المعصومين عليهم السلام؟!.

فلذا كل ما ذكر من العبادة، فهو قليل في حقهم عليهم السلام، لأن أرواحهم معلقة دائما بمعبودهم، فهم في عبادة دائمة، سواء كان ذكرا أو علما أو نوما أو أكلا و شربا.

فالعبادة ليست مجرد أذكار تتلي كما يحلو القول لبعضهم، انما هي علاقة و اتصال مع الله تعالي، و متي انفك الامام عليه السلام عن علاقته بالله في حركة أو سكون؟!

كيف و قد قال تعالي في كتابه (و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون) [11] فحصر عزوجل الهدف من الخلق، و هي العبادة، مع أنه عزوجل أمر بالسعي للعمل في قوله (فامشوا في مناكبها و كلوا من رزقه و اليه النشور) [12] .

أما العبادة بالمعني الأخص، و هي التي يحتاج اليها لنية قربة و الا بطلت كالصلاة و الصيام، فما هي الا مصداق من مصاديق العبادة التي أمر عزوجل بها.

و من عبادته عليه السلام.

1- قال مالك بن أنس (امام المذهب المالكي) كنت أدخل الي الصادق جعفر بن محمد عليه السلام فيقدم لي مخدة، و يعرف لي قدرا...



[ صفحه 335]



و كان عليه السلام لا يخلو من احدي ثلاث خصال: اما صائما، و اما قائما، و اما ذاكرا، و كان من عظماء العباد، و أكابر الزهاد الذين يخشون الله عزوجل، و كان كثير الحديث، طيب المجالسة، كثير الفوائد، فاذا قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اخضر مرة و اصفر أخري، حتي ينكره من يعرفه، و لقد حججت معه سنة، فلما استوت به راحلته عند الاحرام، كان كلما هم بالتلبية انقطع الصوت في حلقه، و كاد أن يخر من راحلته، فقلت: قل يا ابن رسول الله، و لا بد لك من أن تقول. فقال: يا ابن أبي عامر كيف أجسر أن أقول لبيك اللهم لبيك، و أخشي أن يقول عزوجل لي: لا لبيك و لا سعديك [13] .

فالامام عليه السلام وصل الي هذه الدرجة بالتفكر بالعبادة، و الكلمات التي يتلوها، و كأنه يناجي ملكا، و رأسه مطرقا الي الأرض حياء و هيبة، مخافة سطوة الملك.

ولكن الامام المعصوم حقيقة، مع علمه بعدالة الله و رأفته و رحمته، لا يخشي الله بمعني خوف عقابه، لأنه يعلم أن المحسن لا يعاقب المحسن (هل جزاء الاحسان الا الاحسان) [14] و انما خشية هيبة من عظمته عزوجل.

و هذا منه عليه السلام تعليم للرعية بأنهم مذنبون، عليهم اللجوء الي حضرة القدوس، ليفك تلك النفوس، من ضيق الحبوس.

2- عن منصور الصيقل: قال: رأيت أباعبدالله ساجدا في مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: فجلست حتي أطلت، ثم قلت: لأسبحن مادام ساجدا، فقلت: سبحان ربي و بحمده، أستغفر ربي و أتوب اليه، ثلثمائة و نيفا و ستين



[ صفحه 336]



مرة فرفع رأسه» [15] اذ أقرب ما يكون العبد الي ربه و هو ساجد، و ذلك لأنه وضع أرفع مكانه في بدنه علي الأرض خشوعا و خضوعا.

3- روي الكليني باسناده: أنه احصي علي الصادق عليه السلام في سجوده خمسمائة تسبيحة [16] .

4- و روي أنه عليه السلام كان يتلو القرآن في صلاته، فغشي عليه، فلما أفاق سئل ما الذي أوجب ما انتهت حالك اليه؟ فقال ما معناه: ما زلت أكرر آيات القرآن حتي بلغت الي حال كأنني سمعتها مشافهة ممن أنزلها [17] .

فعلي المؤمن أن لا يتذرع بقوله، كان الامام معصوما، و يبقي هو خمولا كسولا، و لو كان كذلك لما قال تعالي (لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة) [18] .

نعم يمكن الوصول الي أدني درجات كمالهم، و لا يمكن الوصول لدرجتهم عليهم السلام لعصمتهم.


پاورقي

[1] بحارالأنوار ج 47 / 55.

[2] بحارالأنوار ج 47 / 56.

[3] الطلاق / 2.

[4] الامام جعفر الصادق للمستشار الجندي ص 353 - 352.

[5] نفس المصدر.

[6] نفس المصدر.

[7] الامام الصادق في نظر علماء الغرب / 147.

[8] الامام جعفر الصادق و المذاهب الأربعة ج 1 / 370.

[9] ميزان الحكمة ج 4 / 187.

[10] فاطر / 28.

[11] الذاريات / 56.

[12] الملك / 15.

[13] البحار ج 47 / 16.

[14] الرحمن / 60.

[15] أعيان الشيعة ج 1 / 664.

[16] المصدر السابق.

[17] البحار ج 47 / 58. من أراد الاستزاده فليراجع البحار - أعيان الشيعة - الكافي ج 2.

[18] الأحزاب / 21.


في حكم النذر في الصوم


و فيه مسألتان:

المسألة الأولي: حكم من نذر صوم يومي العيد:

و قد مر الكلام عنها عند الاحتجاج بالنهي.

المسألة الثانية: حكم من نذر أن يعتكف شهرا ان كلم فلانا فكلمه:

مذهب الامام جعفر الصادق: ان كان في الكلام غرض صحيح تعين النذر، و الا خير بينه و بين الكفارة نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار [1] .

روي ذلك عن: زيد و محمد الباقر ابن علي و الناصر و المنصور بالله و رواية عن الهادي واليه ذهب الشافعي [2] .

و الحجة لهم:

1- قوله صلي الله عليه و سلم: «من نذر أن يطيع الله فليطعه و من نذر أن يعصيه فلا يعصه» [3] .

2- ما روي عن أبي هريرة قال: قال رسول الله صلي الله عليه و سلم: «من حلف علي يمين فرأي غيرها خيرا منها فليأت الذي هو خير، و ليكفر عن يمينه» [4] .



[ صفحه 181]




پاورقي

[1] البحر الزخار: 3 / 268.

[2] المصدر السابق - اعانة الطالبين: 2 / 357.

[3] البخاري هامش الفتح: 11 / 464، 468.

[4] البخاري هامش الفتح: 11 / 416 - مسلم هامش النووي: 11 / 114.


التوحيد


قال: فكيف هو الله الواحد؟

قال عليه السلام: واحد في ذاته، فلا واحد كواحد، لأن ما سواه من الواحد متجزئ، و هو تبارك و تعالي واحد لا يتجزأ، و لا يقع عليه العد.


داود بن فرقد


داود بن فرقد الأسدي الكوفي، روي عن الصادق والكاظم عليهماالسلام، و له كتاب يرويه عنه عدة من الثقات، و له كلام مع بعض الزيدية دل علي اشتهاره بالتشيع و سرعة جوابه و حسنة حتي ضحك منه أبوعبدالله عليه السلام، و ذلك ما رواه الكشي ص 221 عنه «قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: ان رجلا خلفي حين صليت المغرب في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله فقال: «ما لكم في المنافقين فئتين والله أركسهم بما كسبوا أتريدون أن تهدوا من أضل الله» [1] فعلمت أنه يعنيني، فالتفت اليه و قلت: «ان الشياطين ليوحون الي أوليائهم ليجادلوكم» [2] فاذا هو هرون بن سعد [3] قال: فضحك أبوعبدالله عليه السلام، ثم قال: أصبت الجواب قبل الكلام باذن الله، و قال داود: جعلت فداك لا جرم والله ما تكلم بكلمة، فقال أبوعبدالله عليه السلام: ما أحد أجهل منهم، ان في المرجئة فتيا و علما و في الخوارج فتيا و علما، و ما أحد أجهل منهم».


پاورقي

[1] النساء: 88.

[2] الأنعام: 121.

[3] الكوفي الزيدي، و قد جاء عن الصادق عليه السلام ذمه سوي ما ذكر ههنا.


العبرية


و أما معرفته بالعبرية و تحدثه بها فمما لا شك فيه أيضا. فقد جاء في ثنايا الأحاديث المروية عنه ما يثبت ذلك، و سنسوق حديثنا عنه عليه السلام استشهادا لا استقراء.

في «بصائر الدرجات»:عن عامر بن علي الجامعي، قال:قلت



[ صفحه 401]



لأبي عبدالله عليه السلام:جعلت فداك ، انا نأكل ذبائح أهل الكتاب ، و لا ندري أيسمون عليها أم لا ؟ [1] .

فقال:اذا سمعتموهم قد سموا ، فكلوا ، أتدري ما يقولون علي ذبائحهم ؟

فقلت:لا .

فقرأ ، كأنه شبه يهودي قد هذها ، ثم قال:بهذا امروا.

فقلت:جعلت فداك ، ان رأيت أن نكتبها .

قال:اكتب:« نوح أيوا دينوا يلهيز مالحوا عالم اشر سوا أو رصوبنوا ( يوسعه ) موسق ذعال اسطحوا » . [2] .

و في حديث آخر جاء النص كالآتي:« باروح أنا أدوناي ايلوهنوا ملخ عولام اشرفدشنوا عبسوتا و سينوانوا علي هشخيطا » . يعني:تباركت أنت الله الهنا مالك العالمين الذي قدسنا بأوامره ، و أمرنا علي الذبح. [3] .


پاورقي

[1] التسمية:النطق باسم الله عند الذبح ، عملا بالآية الكريمة ( و لا تأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه ) الأنعام ، الآية 121.

[2] بصائر الدرجات 95:7 ، الباب 11 . و بحارالأنوار 81:47.

[3] المناقب 318:4 ، و الدمعة الساكبة أيضا.


اسحاق بن عمار


اسحاق بن عمار بن حيان الصيرفي الكوفي، أبويعقوب مولي بني تغلب، كان من الثقات الذين رووا الحديث عن الصادق و ابنه الكاظم عليهماالسلام، و اخوته يونس و يوسف و اسماعيل، و هو بيت كبير من الشيعة، و ابنا أخيه علي و بشير ابنا اسماعيل كانا من وجوه من روي الحديث، و كان الصادق اذا رآه و رأي أخاه اسماعيل قال: «و قد يجمعهما لأقوام»، يعني الدنيا و الآخرة؛ لأنهما كانا من



[ صفحه 310]



ذوي الثروة و المال الوافر و يصلان به أصحابهما و ينيلان منه، و رويت فيه مدائح اخري.

ذكره الشيخ في رجاله، و البرقي في رجاله، في أصحاب الصادق و الكاظم عليهماالسلام.

و قال العلامة في الخلاصة: اسحاق بن عمار بن حيان مولي بني تغلب أبويعقوب الصيرفي، كان شيخا من أصحابنا، ثقة، روي عن الصادق و الكاظم عليهماالسلام، و كان فطحيا الا أنه ثقة، و أصله معتمد عليه، و كذا قال النجاشي، و الأولي عندي التوقف فيما ينفرد به.

قال الكشي في رجاله: في «اسحاق و اسماعيل ابني عمار»: عن علي ابن اسماعيل بن عمار، عن اسحاق، قلت لأبي عبدالله عليه السلام: ان لنا أموالا و نحن نعامل الناس و أخاف ان حدث حدث تفرق أموالنا، قال: اجمع أموالكم في كل شهر ربيع، قال علي بن اسماعيل: فمات [عمي] اسحاق في شهر ربيع.

نصر بن صباح، عن اسحاق بن عمار، قال: كنت عند أبي الحسن موسي عليه السلام جالسا حتي دخل عليه رجل من الشيعة، فقال له: يا فلان، جدد التوبة و أحدث عبادة فانه لم يبق من عمرك الا شهر، قال اسحاق: فقلت في نفسي وا عجبا كأنه يخبرنا انه يعلم آجال شيعته، أو قال: آجالنا، فالتفت الي مغضبا و قال: يا اسحاق، و ما تنكر من ذلك؟ و قد كان الهجري مستضعفا و كان عنده علم المنايا، و الامام أولي بذلك من رشيد الهجري، يا اسحاق، انه قد بقي من عمرك سنتان. أما انه يتشتت أهل بيتك تشتيتا قبيحا، و تفلس عيالك افلاسا شديدا، فقلت: أستغفر الله مما عرض في صدري.

قال الكشي: قال اسحاق بن عمار: لما كثر مالي أجلست علي بابي بوابا



[ صفحه 311]



يرد عني فقراء الشيعة، فخرجت الي مكة تلك السنة، فسلمت علي أبي عبدالله عليه السلام فرد علي بوجه قاطب غير مسرور، فقلت: جعلت فداك، و ما الذي غير حالي عندك؟ قال: الذي غيرك للمؤمنين. فقلت: جعلت فداك، و الله اني لأعلم انهم علي دين الله و لكن خشيت الشهرة علي نفسي. قال: يا اسحاق، أما علمت أن المؤمنين اذا التقيا فتصافحا اجتمع بين ابهاميهما مئة رحمة، تسعة و تسعون منها لأشدهما حبا لصاحبه، فاذا اعتنقا غمرتهما الرحمة، فاذا التثما لا يريدان الا وجه الله قيل لهما: غفر الله لكما، فاذا جلسا يتساءلان قالت الحفظة بعضها لبعض: اعتزلوا بنا عنهما فان لهما سرا و قد ستره الله عليهما. قلت: جعلت فداك، و تسمع الحفظة قولهما و لا تكتبه و قد قال الله عزوجل: «ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد»؟ فنكس عليه السلام رأسه طويلا ثم رفعه و قد فاضت دموعه علي لحيته و هو يقول: يا اسحاق، ان كان الحفظة لا تكتبه و لا تسمعه فقد سمعه و علمه الذي يعلم السر و أخفي، يا اسحاق خف الله كأنك تراه، فان شككت في أنه يراك فقد كفرت، و ان أيقنت أنه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته في حد أهون الناظرين اليك.

عن اسحاق بن عمار، قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فخبرته أنه ولد لي غلام، فقال: ألا سميته محمدا، قلت: قد فعلت، قال: فلا تضربن محمدا و لا تشتمه، جعله الله قرة عين لك في حياتك، و خلف صدق من بعدك، فقلت: جعلت فداك، في أي الأعمال أضعه؟ قال: ما عدلت عن خمسة أشياء فضعه حيث شئت.... الخ. [1] .



[ صفحه 312]




پاورقي

[1] كما ذكر مفصلا في قاموس الرجال للعلامة التستري 1 : 757. و الكشي في الفهرست، 43.


دعاؤه عند غسل يده اليسري


وكان الامام عليه السلام يدعو بهذا الدعاء عند غسل يده اليسري:



[ صفحه 197]



«اللهم، لا تعطني كتابي بشمالي، ولا تجعلها مغلولة إلي عنقي، وأعوذ بك من مقطعات النيران.»


في الصمت


قال الصادق: الصمت شعار المحققين بحقائق ما سبق و جف القلم به. و هو مفتاح كل راحه من الدنيا و الآخرة و فيه رضي الله و تخفيف الحساب و الصون من الخطايا و الزلل. و قد جعله الله سترا علي الجاهل و زينا للعالم، و معه عزل الهوي و رياضة النفس و حلاوة العبادة و زوال قسوة القلب و العفاف و المروة و الظرف.

فاغلق باب لسانك عما لك منه بد لاسيما اذا لم تجد أهلا للكلام و المساعد في المذاكرة لله و في الله. و كان ربيع بن خيثم يضع قرطاسا بين يديه، فيكتب كل ما يتكلم به ثم يحاسب نفسه في عشيته ما له و ما عليه و يقول: آه آه نجا الصامتون و بقينا.

و كان بعض أصحاب الرسول يضع الحصاة في فمه، فاذا أراد أن يتكلم بما علم أنه لله و في الله و لوجه الله أخرجها من فمه. و ان كثيرا من الصحابة رضوان الله عليهم كانوا يتنفسون تنفس الفرقاء و يتكلمون شبيه المرضي. و انما سبب هلاك الخلق و نجاتهم الكلام و الصمت. فطوبي لمن رزق معرفة عيب الكلام و صوابه و علم الصمت و فوايده.

فان ذلك من اخلاق الأنبياء و شعار الأصفياء. و من علم قدر الكلام أحسن صحبة الصمت. و من أشرف علي ما في لطائف الصمت و ائتمنه علي خزائنه كان كلامه و صمته كله عبادة.

و لا يطلع علي عبادته هذه الا الملك الجبار.



[ صفحه 185]




ابراهيم بن محمد بن علي بن عبد الله بن جعفر بن أبي طالب الهاشمي (الجعفري)


إبراهيم بن محمد بن علي بن عبد الله بن جعفر بن أبي طالب الهاشمي، الجعفري، المدني. محدث إمامي مجهول الحال، وقيل من الحسان، ويقول عنه بعض العامة بأنه كان صدوقا. روي كذلك عن الإمام الباقر عليه السلام. روي عنه عبد العزيز بن محمد الدراوردي.

المراجع:

رجال الطوسي 144 وفيه أسند عنه. تنقيح المقال 1: 31. معجم الثقات 241. عيون أخبار الرضا 2: 33. معجم رجال الحديث 1: 284. جامع الرواة 1: 32. نقد الرجال 13. مجمع الرجال 1: 68. أعيان الشيعة 2: 213. رجال النجاشي 149 في



[ صفحه 63]



ترجمة ابنه عبد الله بن إبراهيم. منتهي المقال 26. العندبيل 1: 11. منهج المقال 7 وسائل الشيعة 20: 118 و 122 وفيه هو ابن أبي الكرام الجعفري. إتقان المقال 157. تقريب التهذيب 1: 42. تهذيب التهذيب 1: 157. التاريخ الكبير 1: 318. الجرح والتعديل 1: 1: 125. الضعفاء والمتروكين للدارقطني 47. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 1: 51. الثقات لابن حبان 6: 4.


سعد بن مسلمة بن هشام بن عبد الملك بن مروان بن الحكم القرشي (الأموي)


سعيد، وقيل سعد بن مسلمة بن هشام بن عبد الملك بن مروان بن الحكم القرشي، الأموي، الجزري، الدمشقي، وقيل الكوفي. محدث حسن الحال، وقيل من المهملين، وثقه بعض العامة وضعفه آخرون منهم. روي عنه محمد بن أبي عمير، وأبو بكر الشافعي، والحكم بن موسي وغيرهم. كان ينزل الجزيرة، وله كتاب. توفي بعد سنة 190.

المراجع:

رجال الطوسي 203. تنقيح المقال 2: 30. رجال النجاشي 130. فهرست الطوسي 77. معالم العلماء 55. رجال ابن داود 103. جامع الرواة 1: 362. معجم رجال الحديث 8: 131 و 132. توضيح الاشتباه 172. نقد الرجال 152. مجمع الرجال 3: 120. هداية المحدثين 73. أعيان الشيعة 7: 249. منتهي المقال 147. منهج المقال 162. نضد الايضاح 156. وسائل الشيعة 20: 207. إتقان المقال 193.



[ صفحه 42]



ميزان الاعتدال 2: 158. لسان الميزان 7: 232. المجروحين 1: 321. تهذيب التهذيب 4: 83. تقريب التهذيب 1: 305. التاريخ الكبير 3: 516. خلاصة تذهيب الكمال 121. تهذيب تاريخ دمشق 6: 175. الكامل في ضعفاء الرجال 3: 1215. الضعفاء الكبير 2: 111. الجرح والتعديل 2: 1: 67. المجموع في الضعفاء والمتروكين 121 و 397 و 441. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 1: 326. المغني في الضعفاء 1: 266. الثقات 6: 374.


محمد بن ثابت


محمد بن ثابت بن أبي سعيد.

محدث إمامي. روي عن الإمام الكاظم عليه السلام أيضا، وله نسخة منه عليه السلام يرويها. روي عنه أحمد بن محمد بن سعيد. كان حيا قبل سنة 183.

المراجع:

رجال الطوسي 359 و 361. رجال البرقي 20. جامع الرواة 2: 82. نقد الرجال 296. معجم رجال الحديث 15: 144. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 90. هداية المحدثين 230. رجال النجاشي 261. منهج المقال 288.