بازگشت

مكان دفن سر مطهر حضرت سيدالشهداء


راجع به سر مطهر حضرت سيدالشهداء (ع) اختلاف بين عامه و خاصه بسيار است، و مشهور در بين علماي شيعه اين است كه حضرت زين العابدين (ع)، سر مطهر را، با ساير



[ صفحه 243]



سرها، به كربلا آورد و به بدن ها ملحق ساخت. [1] .

در بعضي از روايات است كه مردي از شيعيان، سر مبارك را ربود، و آن را بالاي سر مطهر حضرت اميرالمؤمنين (ع) دفن كرد، و به اين جهت زيارت حضرت امام حسين (ع) در آن مكان مستحب است. [2] .

سيد بن طاووس گويد: اما روايت شده كه سر مطهر را به بدن ملحق ساختند. [3] .

بعضي گفته اند: يزيد، سر مطهر را به مدينه براي حاكم آن جا، عمرو بن سعيد، فرستاد و او سر را در بقيع كنار قبر مادرش، حضرت فاطمه زهرا (ع)، دفن كرد. [4] .

ابن ابي الحديد، در شرح نهج البلاغه، در تاريخ حكم بن عاص، و فرزندش مروان بن حكم، گويد: «اما مروان از پدرش خبيث تر و الحاد و كفرش از او افزونتر بود؛ و او كسي است كه در روزي كه سر مطهر امام حسين (ع) را براي وي، به عنوان حاكم مدينه، به آن جا آوردند، به منبر رفت و سر را روي دست گرفت و اين شعر را خواند:



يا حبذا بردك في اليدين

و حمرة تجري علي الخدين



كانما بت بمجسدين [5] .



آن گاه سر را به طرف قبر پيامبر (ص) پرتاب كرد و گفت: اي محمد (ص)! امروز به عوض روز بدر.»

سپس ابن ابي الحديد گويد: «اين گفته شيخ ما، ابوجعفر بود؛ ليكن صحيح آن است كه



[ صفحه 244]



مروان آن روز امير مدينه نبوده و حاكم مدينه آن روز، عمرو بن سعيد بن عاص بود؛ و نيز سر نزد او فرستاده نشد، بلكه عبيدالله براي او نامه اي فرستاد و خبر شهادت حضرت امام حسين (ع) را بدان وسيله به او اطلاع داد، و وي نامه و اشعار را در منبر خواند، و سپس به قبر مطهر رسول اكرم (ص) اشاره كرد و گفت: «يوم بيوم بدر»، عده اي از انصار بر وي اعتراض كردند. و اين گفته ابوعبيده در كتاب مثالب است.» [6] .

برخي گفته اند: سر مطهر در خزانه يزيد ماند، تا موقعي كه منصور بن جمهور وارد خزانه شد، سر را در ظرفي يافت، و ديد كه محاسن شريف آن حضرت به رنگ وسمه سياه بود. او، سر را در دمشق، در باب الفراديس، دفن كرد. [7] بعدها يكي از خلفاي فاطمي، سر را از باب الفراديس، به عسقلان، و از آن جا به قاهره انتقال داد، كه هم اكنون زيارتگاهي مورد توجه است. [8] .

بعضي گفته اند: سليمان بن عبدالملك سر را در خزانه يزيد يافت. پس آن را با پنج پارچه از ديباج كفن كرد و با اصحابش بر آن نماز گذاشت، و دفن نمود. [9] .

و گفته اند كه عمر بن عبدالعزيز، مكاني را كه سر مطهر در آن دفن بود نبش كرد و آن را برداشت، و به كربلا فرستاد و به بدن ملحق نمود. [10] .

و نيز بين دانشمندان اماميه مشهور است كه حضرت زين العابدين (ع)، سر مبارك را نزد قبر اميرالمؤمنين (ع) دفن نمود. [11] .

ابن شهر آشوب گويد: سيد مرتضي در رساله اي از رساله هايش گفته: سر مطهر در كربلا به بدن ملحق شده است، و شيخ طوسي فرموده: «و مه زيارة الاربعين». [12] .

صاحب تاريخ حبيب السير معتقد است كه: «يزيد تمام سرها را به حضرت زين العابدين (ع) تسليم كرد، و حضرت در روز اربعين آن ها را به ابدان شهداء ملحق ساخت.



[ صفحه 245]



و اين اصح روايات است». [13] .

سبط بن الجوزي در تذكره پنج قول را، در مكان دفن سر، ذكر كرده است:

1 - دفن در كربلاء با بدن 2 - در بقيع، كنار قبر حضرت زهرا (ع)، 3 - در دمشق 4 - در مسجد رقه، در ساحل فرات 5 - در قاهره (مصر). آن گاه مي گويد: ليكن مشهورتر آن است كه يزيد سر را با اهل بيت به مدينه فرستاد و سپس به كربلا برگرداندند و با بدن دفن شد. [14] .

نويسنده گويد: شكي نيست كه آن سر مطهر با بدن، به اشرف اماكن منتقل گرديده و در عالم قدس به يكديگر ملحق شده اند، هر چند كيفيت آن معلوم نباشد، و قبر آن بزرگوار در دلهاي شيعيان و محبين است، و اين مضمون شعر نيكوي زير است:



لا تطلبوا المولي حسين

بارض شرق او بغرب



و دعوا الجميع و عرجوا

نحوي فمشهده بقلبي [15] .



زنده در قبر دل ما بدن كشته تو است

جان مايي و تو را قبر حقيقت دل ماست [16] .



مطلب دوم آن كه گويد: «عمر سعد نيز به شهر ري رفت، ليكن در راه به عذاب الهي واصل شد».

مسلم تواريخ است كه عمر سعد، نه با اهل بيت به سوي شام رفت، و نه به محل مأموريتش، شهر ري رفت؛ بلكه وي در كوفه به دست مختار بن ابي عبيده ثقفي كشته شد [17] ، و مشمول نفرين حضرت سيد الشهدا (ع) قرار گرفت كه به وي فرمود: «وسلط الله عليك من يذبحك بعدي علي فراشك» - خدا بر تو مسلط كند كسي را كه، تو را، در فراشت، بعد از من، بكشد. [18] .

پس از بازگشت عمر سعد از كربلا، هرگاه كسي با او ديدار مي كرد، يا از حال او مي پرسيد، مي گفت: از حال من مپرس، زيرا هيچ مسافري بد حال تر از من به منزل خود برنگشت؛ زيرا



[ صفحه 246]



كه من قرابت نزديك را قطع كردم، و كار بزرگي را مرتكب شدم. [19] .

در تذكره سبط است كه: مردم از عمر سعد اعراض كردند، و ديگر به او اعتماد نمي نمودند و هرگاه بر جماعتي از مردم مي گذشت از او روي مي گرداندند، و هر گاه داخل مسجد مي شد مردم از مسجد بيرون مي آمدند، و هر گاه او را مي ديدند بد مي گفتند و دشنامش مي دادند؛ لا جرم خانه نشين شد تا آن كه به دست مختار به قتل رسيد، عليه لعائن الله. [20] .

نويسنده گويد: علامه مجلسي روايت ديگري از اعمش راجع به فضيلت زيارت حضرت سيد الشهداء (ع) نقل كرده كه ما ترجمه آن را نقل مي كنيم:

مجلسي (ره)، در بحارالانوار، گويد: در بعضي از كتب مؤلفه اصحاب ديدم، از سليمان اعمش نقل شده كه گفت: در زمان اقامتم دركوفه همسايه اي داشتم كه بسيار نزد او مي رفتم و با او مي نشستم؛ تا شب جمعه اي رسيد، به او گفتم: اي مرد! درباره زيارت قبر امام حسين (ع) چه مي گويي؟ گفت: بدعت است، و هر بدعتي ضلالت و گمراهي، و هر ضلالتي در آتش خواهد بود.

سليمان گويد: از نزد او برخاستم در حالي كه از خشم پر شده بودم، با خود گفتم كه سحرگاهان نزدش خواهم رفت، و احاديثي در فضيلت امام حسين (ع) برايش بازگو خواهم نمود... هنگام سحر در منزلش را كوبيدم و او را، به اسم، صدا زدم. همسرش گفت: شب گذشته عازم زيارت امام حسين (ع) شد و رفت.

اعمش گويد: به دنبالش به سوي كربلا رفتم، چون نزديك قبر مطهر رسيدم، او را در حال سجده ديدم كه خدا را مي خواند و مي گريست و از خداوند طلب آمرزش مي كرد.

بعد از زماني دراز سر از سجده برداشت و مرا نزديك خود ديد؛ گفتم: پيرمرد! تو روز گذشته منكر زيارت بودي و مي گفتي بدعت است و ضلالت، و امروز او را زيات مي كني؟ گفت: اي سليمان! مرا ملامت مكن؛ من سابقا، براي اين خاندان، امامت و پيشوايي را قائل نبودم، تا ديشب خواب عجيبي ديدم كه مرا سخت ترساند. گفتم: چه خواب ديدي؟ پيرمرد گفت: مرد جليل القدري را ديدم كه نه بلند قامت و نه كوتاه بود، و قدرت وصف او را از نظر جلالت و بهاء و جمالش ندارم، در بين عده اي بود و بر سرش تاجي كه چهار ركن داشت و در هر ركني دانه درخشنده اي كه درخشندگي آن از مسافتي دور ديده مي شد. از يكي از خدامش پرسيدم كه اين مرد كيست؟ گفت: محمد مصطفي (ص). گفتم: آن ديگري كيست. گفت: علي مرتضي (ع). سپس چشمم به ناقه اي نوراني افتاد كه هودجي بر آن بود و در آن



[ صفحه 247]



هودج دو زن نشسته بودند و ناقه در هوا طيران مي كرد. و گفتم: ناقه از كيست؟ گفت: از فاطمه و خديجه (ع). پرسيدم كه اين جوان كيست؟ گفت حسن بن (ع). پرسيدم: كجا مي روند؟ گفت: به زيارت شهيد كربلا، امام حسين (ع). من نزديك هودجي كه فاطمه زهرا (ع) در آن بود رفتم، ديدم رقعه هايي از آن هودج مي ريزد، پرسيدم: اين نامه ها چيست؟ گفت: امان نامه هايي است از آتش جهنم، براي زوار قبر امام حسين (ع)، در شب جمعه. من خواستم از آن امان نامه ها، رقعه اي را برگيرم، گفت: تو منكر زيارت او مي باشي و زيارتش را بدعت مي شماري، تا زيارت نكني و معتقد به فضيلت و شرف او نگردي، سهمي نخواهي داشت ترسناك از خواب برخاستم و همان لحظه به زيارت سيد و مولايم امام حسين (ع) مشرف شدم، و از گذشته توبه كردم. به خدا سوگند،اي سليمان! از قبر امام حسين (ع) جدا نمي شوم تا روح از بدنم مفارقت كند. [21] .



[ صفحه 249]




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[2] فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، ص 571 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 310 - 309.

[3] بحارالانوار، ج 45، ص 144.

[4] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 75 - بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[5] چه خوش است (سر) سرد و خاموشت در دستانم، و سرخي به گونه هايت دويده، كه گويا در دو جامه زعفراني خوابيده.

- در بحارالانوار، از تاريخ بلاذري نقل شده كه چون سر مقدس امام حسين (ع) به مدينه رسيد، مروان گفت:



يا حبذا بردك في اليدين

و لونك الاحمر في الخدين



كانه بات بمجسدين

شفيت منك النفس يا حسين



(بحارالانوار، ج 45، ص 124).

اين مروان كه خطاب به سر مقدس امام حسين (ع) مي گويد: «اي حسين! دل خود را از (كينه) تو شفا دادم»، آزاد شده امام حسين (ع) در جنگ جمل است؛ كه همراه عايشه به جنگ اميرالمؤمنين (ع) آمده، و اسير گشته، و امام حسين (ع) را شفيع خود كرده بود (تتمة المنتهي، ص 54).

[6] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ذيل خطبه 57، ص 72 - 71.

[7] بحارالانوار، ج 45، ص 144.

[8] تذكره سبط ابن الجوزي ص 276.

[9] بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[10] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 75.

[11] بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[12] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 6، تاريخ امام حسين (ع)، ص 200.

سيد بن طاووس، در كتاب ملهوف، ص 86، نيز همين نظر را تأييد مي كند.

[13] تاريخ حبيب السير، خواند مير، مجلد دوم، جزء اول، ص 60.

[14] تذكرة الخواص، ابن الجزي، ص 276 - 275.

[15] به دنبال مولا حسين، در شرق و غرب نگرديد، آن همه را رها كنيد و به سوي من آييد كه مشهدش در قلب من است. (تذكرة الخواص، ابن الجوزي، ص 277).

[16] فواد كرماني.

[17] مثتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 220 - تذكره سبط ابن الجوزي، ص 295.

[18] منتهي الامال، ج 1 - باب پنجم - مقصد چهارم - فصل هشتم.

[19] تذكرة الخواص، ص 269.

[20] تذكرة الخواص، ص 269.

[21] بحارالانوار، ج 45، ص 402 - 401.


موقف الإمام من عرض أبي سلمة الخلال


لقد أدرك أبو سلمة الخلاّل ـ أحد الدعاة العباسيين النشطين في الكوفة والذي لعب دوراً متميزاً في نجاح الدعوة العباسية وتكثير أنصارها في الكوفة، وذلك لما امتاز به من لياقة وعلم ودهاء، وثراء حيث أنفق من ماله الخاص علي رجال الدعوة العباسية، وكانت له علاقة خاصة واتصالات مستمرة مع إبراهيم الإمام وأدرك بعد موت ابراهيم الإمام بأن الامور تسير علي خلاف ما كان يطمح إليه أو لعلّه كان قد تغير هواه واستجد في نفسه شيء ولاحظ أنّ مستقبل الخلافة سيكون إلي أبي العباس أو المنصور وهما غير جديرين بالخلافة أو لطمعه بالسلطة، نراه يكتب للعلويين وفي مقدمتهم الإمام الصادق (عليه السلام) بأنه يريد البيعة لهم.

لكننا لا نفهم من رسالة ـ أبي سلمة ـ للإمام (عليه السلام) بأنها رسالة ندم أو



[ صفحه 181]



اعتراض علي النهج العباسي وخديعتهم للعلويين أو إدانة أساليبهم في الاستيلاء علي السلطة.

نعم إن الّذي نجده عند مشهور المؤرخين [1] هو أنّ أبا سلمة الخلال أراد نقل الخلافة إلي العلويين ولم يوفق لذلك.

ونجد في جواب الإمام (عليه السلام) علي رسالة أبي سلمة: أن الإمام (عليه السلام) قد رفض العرض لا بسبب كون الظروف قلقة وغير مؤاتية فحسب بل كان الرفض يشمل أبا سلمة نفسه حيث قال: «مالي ولأبي سلمة وهو شيعة لغيري» [2] .

وأكد الإمام (عليه السلام) رفضه القاطع عند ما قام بحرق الرسالة التي بعثها له أبو سلمة جواباً لأبي سلمة:

قال المسعودي: كاتب أبو سلمة الخلاّل ثلاثة من أعيان العلويين وهم جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) وعمر الأشرف بن زين العابدين، وعبد الله المحض، وأرسل الكتب مع رجل من مواليهم يسمي محمد بن عبد الرحمن ابن أسلم موليً لرسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم). وقال أبو سلمة للرسول: العجل العجل فلا تكونن كواقد عاد وقال له: اقصد أولا جعفر بن محمد الصادق فإن أجاب فأبطل الكتابين الآخرين وإن لم يجب فالق عبد الله المحض فإن أجاب فأبطل كتاب عمر وإن لم يجب فالق عمر.

فذهب الرسول إلي جعفر بن محمد أولا، ودفع إليه كتاب أبي سلمة فقال الإمام (عليه السلام): «مالي ولأبي سلمة وهو شيعة لغيري؟!. فقال له الرجل: اقرأ الكتاب، فقال لخادمه: إدن السراج مني فأدناه، فوضع الكتاب علي



[ صفحه 182]



النار حتي احترق، فقال الرسول: ألا تجبه؟ قال (عليه السلام): قد رأيت الجواب. عرّف صاحبك بما رأيت» [3] .


پاورقي

[1] تاريخ الامم والملوك: 9 / 124. وابن قتيبة: 128، والطقطقي: 127.

[2] مروج الذهب: 3 / 254، والآداب السلطانية: 137.

[3] مروج الذهب: 3 / 254.


الامام الصادق و علم الحيوان


عن صفوان الجمال، قال: كنت - بالحيرة [1] - مع أبي عبدالله (عليه السلام) اذ أقبل الربيع و قال: أجب أميرالمؤمنين! [المنصور] فلم يلبث [الامام] أن عاد.

قلت: يا مولاي! أسرعت الانصراف! قال: انه [المنصور] سألني عن شي ء، فاسأل الربيع عنه.

قال صفوان: و كان بيني و بين الربيع لطف، فخرجت الي الربيع و سألته، فقال: اخبرك بالعجب:

ان الأعراب خرجوا يجتنون الكمأة [2] فأصابوا - في البر - خلقا ملقي، فأتوني به، فأدخلته علي الخليفة [المنصور]، فلما رآه قال: نحه، و ادع جعفرا. فدعوته فقال [المنصور]: يا أباعبدالله! أخبرني عن الهواء ما فيه؟

قال: في الهواء موج مكفوف.



[ صفحه 189]



قال: ففيه سكان؟

قال: نعم.

قال: و ما سكانه؟

قال: خلق: أبدانهم أبدان الحيتان، و رؤوسهم رؤوس الطير، و لهم أعرفة كأعرفة الديكة [3] و نغانغ كنغانغ [4] الديكة، و أجنحة الطير، من ألوان. أشد بياضا من الفضة المجلوة.

فقال الخليفة: هلم الطشت. فجئت بها، و فيها ذلك الخلق، و اذا هو - والله - كما وصفه جعفر، فلما نظر اليه جعفر قال: هذا هو الخلق الذي يسكن الموج المكفوف. فأذن [المنصور] له بالانصراف.

فلما خرج (عليه السلام) قال الخليفة: ويلك! يا ربيع! هذا الشجا [5] المعترض في حلقي من أعلم الناس [6] .

و في رواية مشابهة عن داود بن كثير الرقي، عن أبي عبدالله (عليه السلام) أنه لما خرج من عند المنصور نزل الحيرة، فبينا هو بها اذ أتاه الربيع، فقال: أجب أميرالمؤمنين!

فركب اليه، و قد كان وجد في الصحراء صورة عجيبة لا يعرف خلقتها، ذكر من وجدها أنه رآها و قد سقطت مع المطر.

فلما دخل عليه قال له: يا أباعبدالله! أخبرني عن الهواء...) و ذكر



[ صفحه 190]



نحوه [7] .

أقول: قد ذكرنا في كتاب (الامام الجواد من المهد الي اللحد) كلمة حول ما ورد في هذا الحديث و أمثاله، و لا بأس بنقل تلك الكلمة - هنا، و هي:

(... و قد رأينا في زماننا في العراق - مرات عديدة - أن السماء امطرت مئات الألوف - بل الملايين - من الضفادع، و كانت كل ضفدعة علي حجم البندقة أو أكبر منها.

و في هذه السنة بالذات - 1406 ه - أمطرت السماء في مدينة شادكان - في محافظة خوزستان جنوب ايران - ملايين الضفادع، و امتلأت بها البيوت و البساتين و غيرها.

و علي كل حال.. فهذا أمر واقع و حقيقة ثابتة، و ليست نظرية حتي يمكن تكذبيها أو التشكيك فيها.

و يمكن أن يقال - في مقام التحليل -: أن الزوابع - جمع زوبعة، و هي هيجان الرياج في الأرض و تصاعدها بصورة مستديرة - تسير بصورة سريعة و تحمل الغبار و ترتفع الي السماء كالعمود، فاذا هبت الزوابع علي الشطوط و البحار، فانها تحمل السحب و الحيوانات المتواجدة علي الماء - من السمك الصغار و الضفادع - و تصعد بها الي الجو، فتبقي بين طيات السحب المتكاثقة، و يمكن أن يعيش السمك بين أطباق الغيوم، لأنها أبخرة الماء).

و لعل المخلوق الذي أصابه الأعراب في الصحراء من هذا القبيل، و اما التعبير بالموج المكفوف في الهواء فلعله اشارة الي ما تقدم من الزوابع و ما تحمله من سطوح البحار، والله العالم.



[ صفحه 191]




پاورقي

[1] الحيرة: مدينة بقرب الكوفة (أقرب الموارد).

[2] الكمأة، نبات يقال له: (شحم الأرض) يوجد في الربيع تحت الأرض، لا ساق له و لا عرق، لونه يميل الي الغبرة (أقرب الموارد).

[3] العرف: لحمة مستطيلة في اعلي رأس الديك (أقرب الموارد).

[4] النغنغ: موضع بين اللهاة و شوارب الحنجور. (لسان العرب).

[5] الشجا: ما اعترض في الحلق من عظم و نحوه ثم استعير للهم و الحزن لان الانسان يغص بهما (أقرب الموارد).

[6] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 640 ح 47. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 170.

[7] دلائل الامامة: ص 143. منه بحارالأنوار: ج 59 ص 340.


حماد بن عثمان


حماد بن عثمان بن زياد رواسي، ملقب به ناب اهل كوفه بود. او از شاگردان و راويان امام صادق و امام كاظم و امام رضا عليهم السلام بود و در سال 190 (ه ق) در كوفه از دنيا رحلت نمود.

عده اي از راويان مورد اعتماد، در زمينه ي حديث كتابي را به وي نسبت داده اند. او جزء آن دسته از اصحاب امام صادق عليه السلام است كه علماي حديث و رجال بر صحت احاديث و فقاهت آنها اتفاق نظر دارند. همان طور كه قبلا در احوالات ابان بن عثمان گذشت، او نيز از اصحاب اجماع است. و برادران او نيز به نام هاي حسين و جعفر مورد قبول و اعتماد اهل حديث مي باشند.


ابوبحر الجاحظ


وي كه از مشاهير ادبا و فضلاست، مي گويد:

جعفر بن محمد، الذي ملأ الدنيا علمه و فقهه و يقال: ان اباحنيفة من تلامذته و كذلك سفيان الثوري و حسبك بهما في هذا الباب. [1] .

جعفر بن محمد عليه السلام كسي است كه علم و فقه اش دنيا را پر كرده است و گفته شده ابوحنيفه و سفيان ثوري از شاگردان او بودند و شاگردي اين دو نفر نزد ايشان در اثبات عظمت او كافي است.


پاورقي

[1] شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 189.


خون عترت


دست حكومت داران حزب عثمانيه به خون عترت آغشته شد. حسن مجتبي عليه السلام با تزوير آنان مسموم و شهيد شد. حزب عثمانيه براي تداوم حكومت خويش، چنگال ستم آغشته به خون سالار شهيدان حسين بن علي عليه السلام آشكار نمود و پس از آن نيز امام سجاد و امام باقر عليه السلام را به شهادت رسانيد. كدامين حكومت پايداري است كه در برابر سيلاب خون شاخص هاي عترت مقاومت كند و از پاي در نيايد.

مگر ممكن است جرياني اسوه هاي فضيلت و تقوا و ارزش هايي چون شاخص هاي عترت را دشمني كند و آنان را به شمشير ستم يا با تزوير سم از پاي درآورد، آنگاه خود پايدار بماند؟!



[ صفحه 156]




عبدالله بن سنان


عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام روايت نموده است. عبدالله خزانه دار منصور، هادي و هارون عباسي بوده است؛ با اين وضع از شيعيان اهل بيت و از فقهاي صالح و مردان موفق و جليل القدري است كه هرگز مورد طعن و ايراد قرار نگرفته است.

امام صادق عليه السلام درباره ي او فرمود: عبدالله هر چه پا به سن مي گذارد بهتر و پاكتر



[ صفحه 109]



مي شود. او از جمله رازداران امام صادق عليه السلام بوده است.


موالي و قضاوت


موالي از داشتن مشاغلي مانند حكومت و قضاوت محروم بودند.

حجاج بن يوسف ثقفي وقتي سعيد بن جبير را دستگير كرد، بر او منت گذاشت با اين كه از موالي بودي تو رابه شغل قضاي كوفه منصوب كردم. و اين را از خوبي هاي خود درباره ي او مي شمرد [1] و هنگامي كه حجاج او را به عنوان قاضي انتخاب كرد، عرب ها به معارضه با حجاج برخاستند و گفتند چرا غيرعرب را به عنوان قاضي تعيين نمودي و جز عرب كس ديگري حق قضاوت ندارد [2] .

تازيان راه رفتن با موالي را در يك صف روا نمي داشتند. اگر مولايي را به واسطه ي فضل و علم او اطعام مي كردند، وي را كنار سفره مي نشاندند تا از بينندگان پنهان نباشد كه او غيرعرب است و با بودن عرب، موالي حق نماز خواندن بر جنازه را نداشتند [3] .



[ صفحه 140]



موالي را با كنيه صدا نمي زدند [4] ديه ي مولي نصف ديه ي يك عرب بود [5] .

عرب آن قدر عجم را خوار مي شمردند كه آن ها را «علوج» (كافر زورگو) مي ناميدند [6] .

اگر يكي از موالي در راه عربي را پياده مي ديد و خود سوار بر اسب بود، وظيفه داشت مركب خود را به او واگذار كند و در ركابش پياده گام بردارد [7] .

اگر جنگي پيش مي آمد، عرب ها موالي را به جنگ مي بردند و از غنايم بهره اي به آنان نمي دادند [8] .

بدگويي و بدبيني نسبت به موالي تا آنجا بود كه جرير، شاعر معروف، وارد بر قومي از بني عنبره شد اما كسي از او پذيرايي نكرد. ناچار شد هرچه لازم داشت خريد و هنگام مراجعت، اين ابيات را سرود كه موالي را بايد خريد و فروش كرد نه آذوقه ي ميهمان را [9] .


پاورقي

[1] الشعوبية و اثرها الاجتماعي، ص 51.

[2] العراق في العصر الاموي، ص 92.

[3] عقد الفريد، ج 3، ص 326.

[4] همان مأخذ.

[5] الشعوبية و اثرها الاجتماعي، ص 51.

[6] همان مأخذ.

[7] همان مأخذ و احداث التاريخ الاسلامي، ج 1، ص 109.

[8] همان مأخذ.

[9] الشعوبيه و اثرها الاجتماعي، ص 51.


نماز 51 ركعت


اما در رابطه با بندگي خدا هم بايد نشانه هايي در شيعيان وجود داشته باشد. ما به اين دليل نسبت به اهل بيت عليهم السلام محبت داريم كه آنان بندگان خاص و ممتاز خدا هستند؛ يعني در عبوديت و بندگي و تقرب الي الله گوي سبقت را از ديگران ربوده اند. بنابراين كسي كه خود را شيعه ي آنان مي داند، بايد نشانه اي از اين بندگي و ارتباط بيش تر با خدا در او به چشم بخورد. يكي از نشانه هاي شيعيان اين است كه 51 ركعت نماز شبانه روزي وي ترك نشود (17 ركعت نماز واجب و دو برابر آن نماز نافله): بان يصلوا الخمسين ليلا و نهارا؛ پنجاه ركعت نماز شبانه روز را بخواند. خمسين از باب تغليب است؛ يعني نماز پنجاه و يك ركعت را مي گويند نماز پنجاه ركعت.


معارضه ي علمي امام صادق


با اين آگاهي، به وضوح مي توان دانست كه فقه جعفري در برابر فقه فقيهان رسمي روزگار امام صادق عليه السلام فقط يك اختلاف عقيده ي ديني ساده نبود؛ بلكه در عين حال دو مضمون متعرضانه را نيز با خود حمل مي كرد: نخست و مهم تر، اثبات بي نصيبي دستگاه حكومت از آگاهي ديني و ناتواني آن از اداره ي امور فكري مردم - يعني در واقع، عدم صلاحيت اش براي تصدي مقام خلافت - و ديگر، مشخص ساختن موارد تحريف در فقه رسمي كه ناشي از مصلحت انديشي فقيهان در بيان احكام فقهي و ملاحظه كاري آنان در برابر تحكم و خواست قدرتهاي حاكم است. امام صادق عليه السلام با گستردن بساط علمي و بيان فقه و معارف



[ صفحه 80]



اسلامي و تفسير قرآن به شيوه اي غير از شيوه ي عالمان وابسته به حكومت، عملا به معارضه ي با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدين وسيله تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را كه يك ضلع مهم حكومت خلفا به شمار مي آمد، تخطئه مي كرد و دستگاه حكومت را از بعد مذهبي اش تهيدست مي ساخت.


مدفن حضرت زهرا از ديدگاه روايات


روايات متعدد و مُسند و مورد اعتمادي كه از شش تن از ائمه معصوم (عليهم السلام) در محل دفن حضرت زهرا (عليها السلام) در منابع شيعه نقل گرديده، نشانگر اين است كه آن حضرت در داخل خانه خودش كه در كنار مسجد و در جوار خانه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قرار داشت، دفن شده است؛ خانه اي كه به دستور بعضي حكام و خلفاي بني اميه تخريب و به مسجد ضميمه گرديد [1] و ما در اين زمينه به نقل چند روايت اكتفا مي كنيم:

در اين روايات دو نكته جالب توجه است: الف) شايد كمتر حادثه اي وجود داشته باشد كه درباره آن از شش معصوم بالاتفاق روايت نقل شده باشد.

ب) متن اين روايات دفن شدن آن حضرت در بقيع را با صراحت نفي مي كند:

1 ـ امام رضا (عليه السلام)، مرحوم صدوق از ابي نصر بزنطي نقل مي كند كه از امام ابوالحسن علي بن موسي الرضا (عليه السلام) از محل قبر فاطمه (عليها السلام) سؤال نمودم، فرمود:

«دُفِنَت في بيتها فلما زادت بنو امية في المسجد صارت في المسجد». [2] .

اين روايت را مرحوم كليني [3] ابن شهرآشوب [4] و علامه مجلسي [5] نيز نقل كرده اند.



[ صفحه 117]



2 ـ امام صادق (عليه السلام)، همچنين بزنطي نقل مي كند از حضرت رضا (عليه السلام) سؤال كردم كه فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در كجا دفن شده است؟ فرمود:

«شخـصي همين موضوع را در مجلسي كه عيسي بن موسي [6] نيز حاضر بود از جعفر ابن محمد (عليه السلام) سؤال نمود، عيسي در پاسخ وي گفت: فاطمه (عليه السلام) در بقيع دفن شده است. آن شخص به جعفر بن محمد عرض كرد: شما چه مي فرماييد؟ فرمود: عيسي ابن موسي به سؤال تو پاسخ داد، وي بار ديگر عرض نمود: خدا شما را به سلامت دارد. من با عيسي بن موسي چه كار دارم! شما نظر پدرانتان را به من بگوييد، حضرت فرمود: «دفنت في بيتها.» [7] .

3 ـ امام هادي (عليه السلام)، سيد بن طاووس (رحمه الله) از كتاب: «المسائل واجوبتها من الأئمة» در ضمن سؤالهايي كه از امام علي الهادي (عليه السلام) كتباً به عمل آمده است، اين مطلب را نقل مي كند كه:

محمد همداني مي گويد: به آن حضرت نوشتم: «اگر صلاح مي دانيد مرا از محل دفن مادرتان فاطمه آگاه سازيد كه آيا در داخل مدينه است يا همانگونه كه مردم مي گويند در بقيع قرار دارد؟ آن حضرت در جواب من نوشت: «هي مع جدي صلوات الله عليه» [8] وي پس از نقل اين روايت مي گويد اين گفتار صريح از امام هادي (عليه السلام) به تنهايي كافي است كه بگوئيم پيكر مطهر حضرت زهرا در كنار مدفن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دفن شده است و نه در جاي ديگر.

4 ـ 5 ـ امام باقر و امام مجتبي (عليهم السلام)، مؤيد اين روايات، روايت ديگري است كه مرحوم كليني از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده است كه وقتي وفات امام حسن مجتبي (عليه السلام) نزديك شد، به برادرش حسين بن علي (عليهما السلام) اينگونه وصيت كرد:

«چون مرگ من فرا رسيد تجهيزم كن و به نزد قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ببر تا با وي تجديد عهد كنم سپس به نزد قبر مادرم فاطمه ببر، پس از آن، به بقيع برگردان و در همانجا دفن كن.



[ صفحه 118]



«ثم اصرفني الي امي ثم ردني فادفني بالبقيع».

متن روايت ديگر چنين است: «ثم ردني الي قبر جدتي فاطمة فادفني هناك». [9] مرحوم كليني در جاي ديگر وصيت امام مجتبي (عليه السلام) را چنين نقل مي كند «يا أخي إني أوصيك بوصية فاحفظها فإذا أنا مت فهيئني ثم وجهني إلي رسول الله لاُِحدث به عهداً، ثم ردني إلي فاطمة (عليها السلام) ثم رُدني وادفني بالبقيع». [10] .

6 ـ اميرمؤمنان (عليه السلام)، ششمين امام است كه گفتار او دليل بر دفن شدن حضرت زهرا (عليها السلام) در داخل بيت خودش مي باشد. اميرمؤمنان (عليه السلام) به هنگام دفن پيكر پاك دختر رسول خدا اينگونه فرمود: «السلام عليك يا رسول الله عني وعن ابنتك النازلة في جوارك والسريعة اللحاق بك». [11] .

«اي رسول خدا، سلام بر تو از جانب من و از جانب دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو ملحق گرديد.»

و در آخر مي گويد: السلام عليكما، سلام مودع...

مفهوم جمله «النازلة في جوارك» با دفن شدن آن حضرت در خانه خويش كه نزديكترين محل نسبت به خانه و مدفن رسول خدا و قرب و جوار تربت پاك او است متحقق مي گردد.

گذشته از اينكه اين جمله در نقل مرحوم كليني [12] و شيخ مفيد [13] و شيخ طوسي [14] چنين آمده است:

«السلام عليك يا رسول الله، عني وعن ابنتك النازلة في بقعتك والسريعة اللحاق بك». و به جاي «جوار»، «بقعه» به كار رفته است كه در اين صورت موضوع واضح تر و صريح تر خواهد گرديد. و آخرين جمله آن حضرت السلام عليكما، سلام مودع... تأكيد و



[ صفحه 119]



نصي است بر اين قرب جوار و دفن شدن آن حضرت در كنار پدرش رسول خدا (صلي الله عليه وآله) همانگونه كه امام هادي (عليه السلام) فرمود: «هي مع جدي صلوات الله عليه».


پاورقي

[1] در آينده توضيح خواهيم داد كه از قرن ششم اين خانه مجدداً با نرده كشي اطراف آن، بطوري كه امروز مي بينيم، از مسجد مجزا و محوطه آن مشخص شده است.

[2] اصول كافي ج1، ص461؛ عيون الأخبار، ص311.

[3] اصول كافي، ج 1، ص 461.

[4] مناقب، ج 3، ص 365.

[5] بحارالأنوار، ج 100، ص 191.

[6] عيسي بن موسي از محدثين و علماي اهل سنت و معاصر با امام صادق (عليه السلام) است. نكـ: تهذيب التهذيب.

[7] قرب الإسناد به نقل بحارالأنوار، ج 100، ص 192.

[8] اقبال الاعمال، ص 623.

[9] روضه كافي، به نقل وسائل الشيعه، ح1، كتاب الطهاره؛ ب13، از ابواب دفن، حديث 6 و 10.

[10] اصول كافي، ج1، 356.

[11] نهج البلاغة، گفتار 202.

[12] اصول كافي، ج 1، ص 359.

[13] امالي، ص 33.

[14] امالي، ج 1، ص 108.


دعاؤه بالمغفرة و التوبة


و كان عليه السلام يدعو بهذا الدعاء طالبا منه المغفرة و التوبة: «يا من ذكره شرف للذاكرين، و يا من شكره فوز للشاكرين، و يا من طاعته نجاة للمطيعين، اشغل قلوبنا بذكرك عن كل ذكر، و ألسنتنا بشكرك عن كل شكر، و جوارحنا بطاعتك عن كل طاعة، فان قدرت لنا فراغا عن شغل، فاجعله فراغ سلامة، لا تدركنا فيه تبعة، و لا تلحقنا فيه سيئة حتي ينصرف اليك كتاب السيئات عنا بصحف خالية من ذكر سيئاتنا، و يتولي كتاب الحسنات عنا مسرورين، بما كتبوا من حسناتنا، فاذا انقضت أيام حياتنا، و تصرمت مدد اعمارنا، و استحضرتنا دعوتك التي لا بد من اجابتها، فاجعل ختام ما تحصي علينا الكتبة توبة مقبولة، لا نوقف بعدها علي ذنب اجترحناه، و لا معصية اقترفناها، و لا تكشف عنا سترا سترته علي رؤوس الاشهاد، و يوم أخبار العباد انك رحيم بمن دعاك، مستجيب لمن ناداك» [1] .

و تضرع الامام عليه السلام الي الله تعالي سائلا منه أن يسخر قلبه و لسانه و جميع جوارحه في ذكره و عبادته، و أن يجعل نهاية المطاف من حياته التوبة الخالصة المقبولة.


پاورقي

[1] دعوات القطب الراوندي (ص 49) مخطوط.


عبدالله بن عطاء


و تحدث عبدالله بن عطاء عن اكبار العلماء و تعظيمهم للامام (ع) و تواضعهم أمامه يقول: «ما رأيت العلماء عند أحد اصغر منهم عند أبي جعفر محمد بن علي لتواضعهم له، و معرفتهم بحقه، و علمه، و اقتباسهم



[ صفحه 99]



منه، و لقد رأيت الحكم بن عتيبة علي جلالته و سنه، و هو بين يديه يتعلم منه، و يأخذ عنه كالصبي بين يدي المتعلم...» [1] .

و أدلي مرة أخري عن مشاهدته للحكم عند الامام قال: «رأيت الحكم عنده كأنه عصفور مغلوب علي أمرة...» [2] .

و لابد لنا من وقفة قصيرة عند الحكم بن عتيبة لنري مكانته و منزلته العلمية ليتبين لنا مدي سعة علوم الامام (ع) و سمو مكانته عند العلماء... لقد كان الحكم - فيما الرواة - من أجل علماء عصره و انبههم شأنا يقول مجاهد بن رومي: رأيت الحكم في مسجد الخيف، و علماء الناس عيال عليه، و نقل جرير عن المغيرة ان الحكم اذا قدم المدينة أخلوا له سارية النبي (ص) يصلي اليها [3] و قال: ابن سعد: كان ثقة ثقة فقيها عالما رفيعا كثير الحديث.

و اذا كان الحكم و هو بهذه المنزلة من سعة العلم و جلالة القدر كأنه الصبي المغلوب علي أمره بين يدي الامام فلابد أن يكون اعلم أهل عصره و اكثرهم احاطة في جميع العلوم، و هذا ما تذهب اليه الشيعة و تدلل عليه من سعة علوم الامام.


پاورقي

[1] عيون الاخبار و فنون الآثار (ص 14) و قريب منه جاء في كل من حلية الأولياء 3 / 186، شذرات الذهب 1 / 149، تاريخ ابن عساكر 51 / 43 مرآة الجنان 1 / 248.

[2] تهذيب التهذيب 2 / 133.

[3] تهذيب التهذيب 2 / 134.


نيكي نمودن مرد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نيكي مرد به فرزندش، نيكي اوست به پدر و مادرش. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 78 / 236 / 67، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22739.


احسان به نفس


و من سره أن يبلغ الي نفسه في الاحسان فليطع الله فانه من أطاع الله فقد أبلغ الي نفسه في الاحسان، و اياكم و معاصي الله أن تركبوها فانه من انتهك معاصي الله فركبها فقد أبلغ في الاساءة الي نفسه و ليس بين الاحسان و الاساءة منزلة، فلأهل الاحسان عند ربهم الجنة و لأهل الاساءة عند ربهم النار [1] ؛ هر كه خوش دارد در نيكي به خويشتن به حد نهايي رسد، بايد خدا را فرمانبرداري كند؛ زيرا هر كه فرمان خدا برد در نيكي به خود به حد نهايي رسيد. مبادا خدا را نافرماني كنيد؛ زيرا هر كه پرده نافرماني خدا بدرد و مرتكب معصيت شود، نهايت بدي را در حق خود كرده و ميان نيكي و بدي جايگاه سومي نيست براي نيكوكاران نزد خدا بهشت، و براي بدكاران دوزخ مقرر شده است.

مراتب احسان به نفس متفاوت است. تحصيل، به دست آوردن پول براي داشتن زندگي مرفه، خوش رفتاري با مردم و احترام گذاشتن به آنها، به اندازه خوردن براي جلوگيري از سوء هاضمه و بيماري، رعايت بهداشت دهان و دندان و بسياري ديگر از كارهاي انسان ها در طول زندگي احسان به نفس، و هدف از انجام دادن آنها به دست آوردن آسايش است. ولي امام صادق عليه السلام در اين قسمت از فرمايش خويش، طاعت خداوند را بالاترين و بليغ ترين احسان به نفس دانسته و در مقابل، گناه كردن و نافرماني



[ صفحه 168]



خداي متعال را شديدترين ظلم به نفس شمرده است. «يبلغ» فعل متعدي است مفعول آن مقدر است؛ يعني «يبلغ درجة عالية». از سوي ديگر حذف متعلق افاده عموم مي كند. در اين جا نيز مفعول ذكر نشده و معناي كلام چنين است: هر كسي كه تمام درجات احسان به نفس و بالاترين آنها را مي خواهد طاعت خدا را به جا آورد. «الي نفسه» متعلق به احسان، و از اين رو تقدير كلام به اين صورت است: «أن يبلغ في الاحسان الي نفسه».

جمله «فقد أبلغ الي نفسه في الاحسان» در كلام امام دو بار تكرار شده و داراي بار بلاغي است؛ چرا كه مطلب مهم است و تكرار تأكيد را مي رساند. حضرت مي فرمايد طاعت خدا بهترين راه راحتي نفس است. يك عمر رنج و فقر، هر چند بسيار دشوار باشد، در مقابل به دست آوردن نعمت جاويد آخرت مسئله اي نيست.

همان طور كه اشاره شد احسان به نفس در دنيا با پول و سلامتي و فرزند و عشيره و امثال اينها ميسر مي شود و اگر كسي بخواهد در چارچوب دنيا با عزت و سربلندي و احترام زندگي كند، به ناچار بايد از اين امتيازها برخوردار باشد. اما همه ي اين امتيازها تا وقتي وجود دارند كه انسان زنده است، و همين كه روح از بدن جدا شد همه چيز تمام مي شود. ولي اگر انسان بخواهد علاوه بر دنيا، در آخرت نيز آسوده باشد، تنها راه طاعت خداوند است. البته، كمي تأمل و تفكر لازم است تا انسان به اين نتيجه برسد. غفلت انسان را گمراه مي كند و براي رسيدن به اين ذهنيت موانع بسياري در دنيا وجود دارد، ولي انسان عاقل در هر صورت به اين نتيجه خواهد رسيد و پس از اين نتيجه گيري سعي مي كند وسائل آرامش و آسايش خود را در آخرت - كه نعمت ها و عذاب هاي آن با دنيا مقايسه شدني نيست - فراهم سازد. درك وسعت آخرت و نعمت هاي آن از عهده انسان خارج است و آگاهيهاي ما از آخرت، منحصر به همين روايات مأثوره است، اما اين كه آخرت چيست، نمي دانيم. در روايت آمده است: «و لا خطر علي قلب بشر [2] ؛ و هرگز به فكر بشري خطور نكرده است». انسان تا با آخرت مواجه نشود آن را درك نمي كند؛ درست مانند كسي كه با يك مريض بد حال مواجه مي شود، و آن وقت است كه مي فهمد واقعا



[ صفحه 169]



خداوند چه نعمت بزرگي به نام سلامتي به او داده است. نعمت هاي الهي به شمار نمي آيد و نمي توان همه را به ذهن آورد. گاهي اوقات به نعمت هايي برخورد مي كنيم كه تا آن لحظه نمي دانستيم چنين نعمتي هم داريم.

مدتي پيش به عيادت مريضي رفتم و حال او را جويا شدم. گفت: «به مرضي مبتلا شده ام كه تا آخر عمر بايد تشنه باشم؛ زيرا بدن من قدرت دفع كردن آب را ندارد و اگر آب بخورم دفع نمي شود و بايد با داروهاي مختلف آب را از بدنم خارج كنم. از اين رو هميشه زبانم به كام چسبيده و دهانم خشكيده است!». چه بسا، هيچ وقت به ذهن خطور نكند كه امكان خوردن آب يك نعمت است. نهايت چيزي كه براي ما اتفاق مي افتد اين است كه در يك روز تابستان اگر روزه باشيم تا شب تشنگي را تحمل مي كنيم و شب به هنگام افطار دو برابر هر روز آب مي خوريم.

كسب علم به نوعي كسب مجهولات نيز هست، چرا كه انسان متوجه مي شود چه چيزهايي نمي دانسته و چه چيزهايي نمي داند. وقتي حال ما نسبت به فهم و درك نعمت هاي دنيايي اين گونه باشد و بسياري از آنها را درك نكنيم، تكليف نعمت هاي اخروي معلوم است.


پاورقي

[1] متن نامه.

[2] من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 295.


رزق


هر سري رزقي دارد. شما هر چند كم روزي و كم نصيب باشيد در صورت ازدواج و اختيار كردن شريك زندگي، اقبال خود را با ديگري پيوند زده ايد. ضمنا با تولد كودكان روزيهاي تازه اي به شما خواهد رسيد. از اين گذشته، فكر اداره كردن و تأمين مخارج عائله شما را وادار مي كند تا در جستجوي راههاي بهتر زندگي باشيد و از حالت بي اعتنايي خارج شويد. مسلم است كه با كوشش بيشتر، درآمد بيشتر مي شود. بنابراين با توجه به عوامل ياد شده، سزاوار نيست كه انسان اميدي به تأمين مخارج همسر نداشته باشد و به اين دليل ازدواج نكند يا در صورتي كه ازدواج كرده غم روزي اهل و عيالش را بخورد، بلكه شايسته است كه انسان كمر همت را براي كار ببندد و اميدوار باشد كه از عهده ي اداره كردن آنان بر مي آيد.

الرزق مع النسآء و العيال. [1] .

روزي با زن و عائله است.


پاورقي

[1] وافي. ج 12، ص 12.


من كه پدرت را نكشته ام


عبدالملك امام زين العابدين عليه السلام را مشغول طواف كعبه ي معظمه ديد كه غرق در عظمت پروردگار شده بود و غير از او كسي را در آن بيت معظم نمي ديد و به احدي از زائران كه براي طواف آمده بودند، توجه نمي كرد! پسر مروان از اينكه امام حتي به او توجهي نكرد سخت به شگفتي فرورفت و ديگر به ياد نياورد كسي كه با تمام وجود رو به خدا آورد، غير از وجود واجب الوجود ديگر وجودي را نمي بيند! لذا به مأموراني كه در حضورش بودند دستور داد: او را نزد من بياوريد! همين كه امام را به نزدش آوردند، به او گفت: من كه پدرت را نكشته ام، چرا اين طور بي اعتنايي مي كني؟

امام فرمود: كشنده ي پدر من با كاري كه كرد دنياي پدرم را تباه كرد و پدر من هم در برابر آخرت او را تباه ساخت. اگر تو هم مي خواهي مثل او باشي بفرما!

عبدالملك گفت: ما هرگز اين كار را نخواهيم كرد! لكن شما نزد ما بياييد تا از دنياي ما بهره اي ببريد.



[ صفحه 472]



امام كه روحيه ي پست و دنياطلبي عبدالملك را ديد، لازم دانست گوشه اي از ولايت تكويني و تصرفات خود را كه در عالم آفرينش داشت، به او نشان دهد؛ لذا عباي خود را گسترانيد و گفت: خداوندا، احترامي را كه اوليايت نزد تو دارند بنمايان!

در همين حال كه حاضران نگاه مي كردند، ديدند ناگهان عبا پر از در و جواهرات گرانقيمت شد كه فروغشان چشم هر بيننده اي را خيره مي كرد. آنگاه به عبدالملك فرمود: كسي كه اين اندازه نزد خدا آبرو و احترام دارد، هرگز به دنياي تو احتياج نخواهد داشت! سپس افزود: خداوندا، اينها را از من پس بگير كه نيازمندشان نيستم.

وقتي كه ناظران نگاه كردند، ديدند چيزي از جواهرات باقي نمانده است. [1] .

بعد از آن عبدالملك نامه اي به علي بن الحسين عليه السلام نوشت و درخواست كرد كه شمشير و زره رسول خدا صلي الله عليه و آله را به او بدهد و او را تهديد كرد كه اگر اقدام نكند، جانش در خطر خواهد بود.

امام زين العابدين عليه السلام در جوابش نوشت: خداوند براي متقيان راه نجات از آنچه را كه دوست ندارند و روزي را از طريقي كه خود نمي پندارند، ضمانت كرده و فرموده است: «خداوند خيانتكار ناسپاس را دوست ندارد» بنابراين خوب بينديش ببين كدام يك از ما به اين آيه سزاوارتريم؟ [2] .

اينجاست كه شكوه و عظمت الهي مانند سدي محكم و استوار در برابر طاغوت و تصميمات شتاب زده اش ايستاد و اصرار همراه با تهديدش كوچكترين اثري در او به جاي نگذارد و به ناچار راهي جز عقب نشيني و برگشت از آنچه گفته بود براي خود نديد، و اين يكي ديگر از الطاف



[ صفحه 473]



حضرت باري بر بندگان صالح و اولياي مقرب خويش است كه آنها را از تعدي و تجاوز ستمگران مصون نگه مي دارد. نمونه اي از آن را در اين داستان مي خوانيم:


پاورقي

[1] الخرائج، ج 1، ص 256، ط قديم.

[2] محاسن برقي (مؤلف).


مذهب جعفري (شيعه)، مذهب اهل بيت


طبق عقيده مذهب جعفري مقام خلافت و جانشيني حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از آن علي بن ابيطالب و يازده فرزند مطهرش مي باشد و اين منصب الهي با نص تعيين حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به فرمان خداي عزوجل ثابت شده است. شيعه ها همين مذهب الهي را كه مذهب اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است از آن زمان نگه داري كرده اند.

اصحاب خاص پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نيز براي احقاق حق خود از لحظات اول در مقابل زمامداران خودسر حاكمان عادل فداكاري هاي مالي و جاني كرده اند و در زمان خليفه اول و دوم و سوم زشت كاريهاي آنان را فاش مي كردند و شيعه ها بودند كه از سلاطين بني اميه شكنجه ها ديدند و به ظلم ها و ستم ها و جفاهايي كه اين خائنين دين بر مسلمانان كردند صبر نمودند. با اين رويدادها دولت بني اميه در نتيجه اعمال شديد و قبيح خود



[ صفحه 137]



رو به ضعف گراييد. جعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم در اين برهه از زمان موقعيت را براي قيام علمي مساعد ديدند مردمي كه براي به دست آوردن حقيقت تشنه بودند و به دنبال پناهگاه واقعي مي گشتند از اطراف و اكناف عالم دور چشمه زلال علم پيغمبر را كه در آن زمان مخصوص حضرت بود فراگرفتند.


سبب قبول تشيع


صفوان بن يحيي در بصائر الدرجات نقل مي كند كه جعفر بن محمد بن اشعث گفت آيا سبب قبول تشيع مرا مي داني؟ گفتم نه گفت وقتي ابوجعفر منصور دوانيقي به پدرم محمد بن اشعث گفت مردي را به من معرفي كن كه داراي شهامت و شجاعت باشد مي خواهم به سفارت مدينه بفرستم او بايد صاحب عقل و رأي صائب و كياست و زيركي باشد پدرم گفت آنكه را تو مي خواهي جز پسر مهاجر كه دائي و خالوي من است نمي شناسم.



[ صفحه 119]



منصور گفت او را احضار كن - پدرم او را به نزد منصور برد - منصور هزار دينار به او داد گفت اي پسر مهاجر اين اموال را بگير و برو به طرف مدينه عبدالرحمن بن حسن را ملاقات كن و از اهل بيت جعفر بن محمد را ملاقات كن و به او بگو از اهل خراسانم و يكي از شيعيان شما هستم يكي از مردم خراسان مقداري دينار داده كه خدمت شما تقديم كنم و به هر يك از آنها مبلغي بده و شرايطي كن اگر قبول كردند بگو مي خواهم خطوط شما نزد من باشد و رسيد وجه را بگير بگو چون نماينده ام بايد رسيد وجه را به صاحبش ارائه دهم كه به امانت داري من مطمئن باشد.

او به مدينه رفت و پس از چندي مراجعت نمود چون نزد منصور رسيدم پدرم محمد بن اشعث نزد منصور بود منصور گفت اي پسر مهاجر چه كردي - گفت به مدينه رفتم و آن جماعت را كه فرمودي ديدم و آنچه امر كردي عمل كردم و اين خطوطي است كه از ايشان گرفتم يعني رسيد دينارها را به منصور داد گفت غير از جعفر بن محمد - كه هر وقت مي رفتم در مسجد رسول خدا مشغول نماز بود من در عقب سر او نشستم چون از نماز فارغ شد موضوع را به او گفتم چون سخنان من تمام شد فرمود اي محمد بپرهيز از اين كارهاي زشت و فريب دادن اهل بيت عترت و طهارت و به صاحب خود هم بگو بپرهيز از خدا و فريب مده اهل بيت پيغمبر را زيرا با آنكه آنها به دولت مروان قريب العهد هستند و همه محتاجند فريب نمي خورند.

من گفتم اصلحك الله اين چه سخن است من اهل فريب نيستم - فرمود پيش بيا چون نزديك شدم فرمود گوش كن تا جريان مذاكرات منصور را با تو بگويم و مثل اينكه او در مجلس ما حاضر بود كلمه به كلمه سخنان تو را با من گفت - منصور گفت اي پسر مهاجر اهل بيت رسالت محدثي دارند كه او هم جعفر بن محمدالصادق است و او از هر چه به ظهور رسيده يا برسد مطلع است.

محدث در اصطلاح آن عصر كساني را مي گفتند كه با ملائكه سخن مي گفتند و خبر از او مي گرفتند و به اسم مفعول بود يعني حديث كرده شده كه فرشتگان الهي آنها را به همه اسرار و رموز خبر مي دادند.

منصور مي خواست با سياست خود علماي ظاهري و پول گير را بشناسد و علماي حقيقي و باتقوي را نيز بشناسد و با در دست داشتن خطي از آنها هر گونه تحميل فكري بر آنها بنمايد و عقيده خود را در سياست بر آن ها تحميل كند ولي امام صادق عليه السلام از اين سخنان بري بود زيرا



[ صفحه 120]



او فريب دنيا و دنياداران را نمي خورد بلكه آن علماي درباري هستند كه امروز هم فراوان مي باشند و حقوقي از دربار مي گيرند و حامل عقايد سياسي به مردم مي گردند و چه بسا كه خلاف شرع يا سكوت براي خلاف شرع مي نمايند و آنها هستند كه گفته اند خطرشان هزار برابر نفعشان مي باشد العالم بلاعمل كالشجر بلا ثمر و معه الف خطر.

امام صادق و ائمه ما هيچ يك با تمام فقر و تنگدستي هم به دربار خلفا نرفتند و از آنها تقاضائي نكردند و فريب مكر و خدعه آنها را براي مال دنيا نخوردند و كار خود را به خداي خود واگذاشتند تا هر كجا درمانده مي شدند خداوند امر آنها را به فرستادن مائده آسماني يا ميوه بهشتي و حل مشكلات آسان مي فرمود اين است سطور برجسته تاريخ زندگاني امام صادق و ائمه معصومين اماميه.


اصحاب


به شرحي كه خواتون آبادي نوشته چهار هزار و سيصد و كسري شاگردان مشهور و اصحاب نامي آنحضرت بوده اند و از اهم مطالب اين است كه با يك حوصله و صبر و بردباري شگفت آوري با اين همه افكار مختلف و آراء متشتت به مبارزه برخاست و لذا در اخلاق او نوشته اند از همه خلايق داناتر - بردبارتر و در حوادث و مواجهه با بليات صبورتر و در مقابل بي احترامي جاهلان باوقارتر و سنگين تر بود هر چند او را بي احترامي مي كردند به متانت او مي افزود و با آنها به وقار و سكونت برگزار مي كرد - و در مواسات با برادران و مواخات با آنها به فضيلت و بزرگ منشي رفتار مي كرد. آنچه بهتر و خوبتر در خانه او بود در راه خدا انفاق مي كرد و اگر چيزي نداشت و سائل مي آمد او را به فقر و تنگدستي تسلي مي داد و به نظم و نثر و حديث به بردباري تقويت مي نمود - و به مكارم اخلاقي درس فضيلت مي داد.


علم مواقيت


علمي است كه اوضاع زمان در شهرهاي مختلف و در فصول مختلف و ارتفاعات اراضي شهرها از سطح درياها و انحراف بلاد از قبله و غيره به دست مي آيد در روزگاري كه راديو نبوده با آلات ظليه اختلاف ساعات شهرها و كشورها



[ صفحه 49]



معلوم مي شد و اخيرا كه دنياي متمدن مجهز شده در آني مي توان از همه جهان از جهت زمان و اوضاع و احوال واقف گرديد.


زنادقه و دهريون


منحرف نمودن مسلمانان از مسير حقيقي دين، سبب بروز عقايد و آراي متكلمان شد و مخصوصا نيروي زر و زور معاويه كه موجب جنگ جمل، صفين و نهروان گرديد و واقعه حكمين را به وجود آورد، عقايد مختلفي را در ميان مسلمانان ايجاد كرد كه موجب بروز حوادث دامنه داري شد. از اين رو يك قدرت علمي لازم بود كه اين افكار و اوهام پريشان را با استدلال و براهين مستند به قرآن و سنت و عقل از ميان بردارد و راه راست و روشن را به مردم نشان دهد.

نام زنديق نخست در زبان عرب به پيروان ماني اطلاق مي شد كه جهان را از دو اصل ازلي نور و ظلمت مي پنداشتند و به همين سبب آنها را به عنوان دوگانه پرست مي شناختند. سپس اين نام به ماديون اطلاق شد، كه منكر خدا، پيامبران، و كتابهاي آسماني هستند، به ابديت جهان معتقدند و منكر دنياي ديگر و عوالم مابعد الطبيعه مي باشند. سپس اين نام بر كسي اطلاق شد كه منكر يكي از اصول دين اسلام باشد و يا رأي و نظري داشته باشد كه آن رأي در نتيجه انكار يكي از اصول عقايد باشد. و بعد اين نام به هر كس كه مخالف مذهب اهل سنت بود، اطلاق گرديد و در آخر به هر شاعر ياوه گويي كه بي ملاحظه دم از معشوق مي زد و يا هر نويسنده اي از اين قبيل و نيز طرفداران آنها گفته مي شد. [1] .



[ صفحه 179]



گروهي از افرادي كه مخاطب امام بودند و در جلسات مناظره شركت مي كردند، دهري بودند كه درباره مسائل مختلف از جمله حدوث و قدم عالم، بحث مي كردند.

به نقل از مجمع البحرين، دهري يعني ملحد و آنها گروهي هستند كه معتقدند خدا و بهشت و جهنمي در كار نيست و بر اين باورند كه ما را جز روزگار از بين نمي برد. آنها اين اعتقاد خود را بر اساس استحسان خودشان شكل داده بودند نه تحقيق و تعمق. [2] .

بنابراين گروههاي غيرمذهبي نيز كه ملحدان و مشركان آن زمان و بعضي نيز مادي گرا بودند، با امام صادق عليه السلام به مناظره مي نشستند و از مخاطبان آن حضرت محسوب مي شدند. اين گروه با خود امام و گاهي با شاگردان امام در مسائلي چون اثبات صانع، وحدانيت خالق، اصالت ماده، ملاك بودن حس در ادارك موجودات عالم و رد عالم ماوراء الطبيعه به بحث و گفت وگو مي پرداختند.

امام با همه ي گروهها به بحث و مناظره مي نشست. هر چند افرادي، آنها را از خود طرد كرده باشند؛ از جمله ابن ابي العوجاء كه زنديقي منكر بود و علما از هم نشيني و بحث به او به جهت خبث لسان و فساد دروني اش، كراهت داشتند. وي با وجود اين كه انجام مناسك عبادي مسلمانان از جمله مناسك حج را مسخره مي نمايد، حضرت از او مي خواهد كه هر سؤالي كه دارد، بپرسد. امام نيز در پاسخ به او، عقايد خود را صريحا اعلام مي دارد و مي گويد كه او گمراه است. [3] .

امام و شاگردان او در اين مناظرات همواره حافظ اركان شريعت و



[ صفحه 180]



اعتقادات اسلامي بودند. رفتار امام با اين طبقه از جامعه، برخوردي حكيمانه و همراه با حلم و صبر بود.

امام به ادعاها و ادله آنها با متانت و صبوري گوش مي داد و معمولا از ادله خود خصم، با ظرافت خاصي استفاده مي كرد و آنچه را كه مبناي اعتقادات خود آنها بود و مورد قبولشان واقع مي شد، براي رد مدعاي آنها و اثبات اعتقادات اسلامي استفاده مي كرد.

مهم ترين ابزار امام در برخورد با اين گروهها، همان اخلاق معنوي، كريمانه و روحيه بردباري وي بود كه سرانجام مخاطب را به تسليم وادار مي كرد و آنها زبان به ستايش امام مي گشودند.

ابو شاكر ديصاني از بزرگترين متكلمان زنادقه و ملحدان به شمار مي رود. وي كه سابقه بحث هاي متعددي را با امام عليه السلام دارد، هنگامي كه مي خواهد نظر و دليل امام را در حدوث عالم بداند به امام مي گويد:

انك أحد النجوم الزواهر و كان آباؤك بدورا بواهر و أمهاتك عقيلات عباهر و عنصرك من أكرم العناصر و اذا ذكر العلماء فبك تثني الخناصر فخبرني أيها البحر الخضم الزاخر ما الدليل علي حدوث العالم [4] .

تو يكي از ستارگان درخشان هستي و پدرانت ماههاي درخشنده ي آسمان معرفت و مادرانت دانايان و اهل جمال و كمال هستند و نهاد تو از بهترين نهادها و سرشت هاست و هرگاه ذكري از علما مي شود، انگشتان به سوي تو اشاره مي كنند. اي درياي پر آب و گرانمايه، دليل حدوث عالم چيست؟

امام عليه السلام در مناظره با ابوشاكر ديصاني براي اثبات حدوث عالم از يك



[ صفحه 181]



تخم مرغ استفاده مي كند و چگونگي تغيير آن و تبديل شدن تخم مرغ به جوجه را نشانه ي حدوث عالم مي داند.

ابوشاكر از امام تشكر مي كند و مي گويد:

تو چون مي دانستي كه عادت ما بر اين است كه تا چشمانمان نبيند و امري را با يكي از حواس خود حس نكنيم، آن را نمي پذيريم، شما هم از همين راه ما را قانع كرديد. [5] .

در زمان امام جعفر صادق چند نفر به زندقه شهرت داشتند كه معروف ترين آنها ابن ابي العوجاء، ابن طالوت، ابن اعمي، و ابن مقفع بودند كه در ايام حج به مسجدالحرام مي آمدند و با مردم تماس داشتند و نيز با امام صادق درباره ي مسائل مختلف مناظره و احتجاج مي كردند. [6] لذا در اين قسمت به معرفي بعضي از اين شخصيت ها و نيز افكار آنها مي پردازيم:


پاورقي

[1] خمسون و مائة صحابي مختلق، العسكري، علامه سيد مرتضي، ج 1، ص 32، التوحيد للنشر، 1414 ه، 1993 م.

[2] مجمع البحرين، ج 3، ص 42.

[3] مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 260 و 261.

[4] بحارالأنوار، ج 3، ص 39؛ كشف الغمة في معرفة الائمة، ج 2، ص 39.

[5] الارشاد، ص 548.

[6] زندگاني معلم كبير حضرت صادق، عمادزاده، عمادالدين، ج 1، ص 397، چاپ دوم، انتشارات گنجينه نشر محمد (ص)، ص 1362 ه ش.


غسل الجنابة


الأغسال في الشريعة الاسلامية، منها واجبة و منها مستحبة، و الواجبة علي ستة أقسام: غسل الجنابة، و الحيض، و الاستحاضة، و النفاس، و الميت، و مس الميت بعد برده و قبل تطهيره.


اوصاف المستحقين


قال الفقهاء: يجب ان تتوافر فيمن يعطي من الزكاة صفات:

منها: ان يكون من الشيعة الاثني عشرية، لقول الامام عليه السلام: «لا تعط الصدقة و الزكاة الا لاصحابك».

و لا احسب ان احد يخفي عليه السر لذلك، بعد ما جري في العادة منذ القديم ان تخصص كل طائفة خيراتها بأبناء طائفتها، هذا، الي ان التشريعات الحديثة اليوم في الغرب و الشرق تنص علي ان الاجنبي لا يرث من المواطن، و ان كان أقرب المقربين له نسبا و سببا الا اذا نصت قوانين كل من دولة القريبين علي ان الاجنبي يرث، فلو افترض ان رجلا مجنس بالجنسية الانكليزية، و له املاك في انكلترا، و ولد مجنسا بالجنسية الفرنسية، فلا يحقق للولد الفرنسي ان يرث اباه الانكليزي، أو من املاكه الموجودة في انكلترا علي الأصح الا اذا نص القانون الفرنسي علي ان للاجنبي ان يرث من الفرنسي.

و تنبغي الاشارة الي أنه يستثني من هذا الشرط المؤلفة قلوبهم، لان المفروض بهم الكفر، أو النفاق، و ايضا يستثني من تعطي له الزكاة بدافع المصلحة العامة، لا لسد خلته، و حاجته الخاصة.

و تنبغي الاشارة ايضا الي ان هذا الشرط خاص في الزكاة فقط، اما الصدقات المستحبة فلا، بل يجوز اعطاءها لكل محتاج جاحدا كان، أو مؤمنا، لان لكل كبد حري أجر، كما جاء في الحديث.

و منها: ان من الاوصاف التي لابد منها فيمن يعطي الزكاة ان لا يكون



[ صفحه 86]



اعطاؤه اعانة علي الاثم، كمن يصرفها في المعاصي و الموبقات، و هذا الشرط لا يحتاج الي دليل، لانه من القضايا التي تحمل أدلتها معها، هذا، بالاضافة الي ما قدمنا في ابن السبيل، و الغارمين من الدليل علي ان السفر و الدين يجب ان لا يكونا في معصية، و تشدد بعض الفقهاء حيث اشترط العدالة فيمن يعطي الزكاة، و لكن في هذا سد لباب الزكاة بالحجر و الطين.

و منها: ان لا يكون ممن تجب نفقته علي المالك، كالآباء، و ان علوا، و الابناء و ان نزلوا، و الزوجة، قال الامام الصادق عليه السلام: خسمة لا يعطوا من الزكاة شيئا: الاب، و الام، و الولد، و الزوجة، و المملوك، لانهم عياله و لازمون له.

اما سائر الاقارب كالأخ و العم و الخال فيجوز، بل يستحب، و هم أولي من الأباعد، قال الامام الصادق عليه السلام: لا صدقة، و ذو رحم محتاج.

و يجوز ان تدفع الزوجة زكاة اموالها الي الزوج اذا كان محتاجا، لأنه غير واجب النفقة عليها، و قال بعض الفقهاء: لا يجوز للزوج ان ينفق علي زوجته من هذه الزكاة التي أخذها منها بالذات، و لكن دليل علي هذا القول سوي الاستحسان الذي لا يركن اليه في استنباط الأحكام.

و يجوز لكل من الوالد و الولد ان يفي دين الآخر، و يزوجه من الزكاة، لان التزويج، و وفاء الدين لا يجبان علي القريب، و الواجب انما الاسكان و الاطعام و الكسوة فقط، و يجوز لكل منهما ان يدفع الزكاة للآخر من سهم العاملين عليها، لأن هؤلاء يأخذون من الزكاة اجرة عملهم، و ان كانوا اغنياء.

و منها: ان لا يكون هاشميا أي لا يجوز ان يعطي الهاشمي من زكاة غيره، و يجوز ان يعطي من زكاة مثله، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن الصدقة التي حرمت علي بني هاشم، ما هي؟. قال: هي الزكاة. فقال السائل: هل تحل صدقة



[ صفحه 87]



بعضهم علي بعض؟ قال: نعم.

اجل، اذا اضطر الهاشمي الي زكاة غيره، بحيث لا يجد الخمس، و لا زكاة مثله جاز ان يعطي، و ان يأخذ الزكاة من غيره بالاتفاق، و تجوز عليه ايضا الزكاة المستحبة اطلاقا، من مثله و من غيره، و مع الضرورة القاهرة، و بدونها، سئل الامام الصادق عليه السلام أتحل الصدقة علي بني هاشم؟ فقال: الصدقة الواجبة لا تحل لنا، فأما غير ذلك فليس به بأس.



[ صفحه 89]




المجاز


سبق أن المجيز - و هو مالك التصرف - لا يشترط أن يكون تام الأهلية حين انشاء العقد، و صدوره من الفضولي، و انما يشترط أن يكون أهلا لابرام العقد حين الاجازة فقط، و الآن نتكلم عن محل الاجازة، و هو العقد الذي تعلقت به. و بديهة أن الاجازة ليست جزءا من العقد، و لا شرطا لانشائه، و انما هي شرط لتأثيره، و بلفظ آخر أن الشروط علي نوعين، منها شرط لصحة العقد، و منها شرط للزوم العقد، و العمل بمستلزماته، و الاجازة شرط للزوم لا للصحة.

و الشروط التي يجب توافرها في عقد الفضولي الذي تتعلق به الاجازة، و الذي عبرنا عنه بالمجاز هي نفس الشروط التي يجب توافرها في صحة عقد



[ صفحه 96]



الاصيل من تطابق الايجاب و القبول علي شي ء واحد، و صراحتها في التعبير عن الارادة، و من أهلية المتعاقد بالعقل و البلوغ و الرشد، و من قابلية العوضين للتمليك، و علم المتعاقدين بهما، و ما الي ذلك ما عدا رضا المالك. أجل، هناك شروط لا تتصل بانشاء العقد بما هو عقد، بل تاتي في مرتبة متأخرة عنه، و ذلك مثل القدرة الفعلية علي تسليم المبيع، فانها ليست شرطا في انشاء العقد، و لا في صحة الاجازة، فلو باع زيد - مثلا - طنا من الحنطة في ذمة زيد، علي أن يكون القبض بعد ثلاثة أشهر يصح البيع، و ينفذ اذا اجاز زيد، حتي مع العجز عن التسليم عند الاجازة، حيث يكتفي بوجود القدرة حين القبض، أي ان الشرط امكان التسليم في حينه.



[ صفحه 97]




الصلح القهري


ذكر الفقهاء في باب الصلح مسائل من تزاحم الحقوق المتنازع فيها، و لا يمكن الجمع بينها كاملة، و لا يحسم التنازع الا بتنازل أحد الطرفين عن تمام حقه، أو تنازل كل منهما عن جزء منه، و مع ذلك قد أصر المتنازعان علي عدم التنازل عن شي ء، و عندئذ يتولي الحاكم عملية القسمة بينهما قهرا بالعدل و الانصاف جمعا بين الحقين، حتي كأن المتخاصمين قد اصطلحا علي ذلك مختارين، و الفقهاء يسمون هذه القسمة الجبرية بالصلح القهري، و نعرض فيما يلي طرفا من مسائلها، كما جاءت في كتاب الجواهر و الحدائق و مفتاح الكرامة.


غير المسجد


أشرنا الي أقوال المذاهب في المسجد، و ان الامامية و الشافعية و الحنفية و المالكية ضد الحنابلة فيه، أما في غير المسجد من الأوقاف فان للامامية في بيعها مسلكا خاصا، لذا نشير أولا الي أقوال المذاهب الأربعة ثم الي قول الامامية علي حدة.

و اذا أجاز الحنابلة بيع المسجد، مع وجود المسوغ فبالأولي أن يجيزوا بيع غيره من الأوقاف و استبداله، مع السبب الموجب.

أما الشافعية فقد منعوا البيع و الاستبدال اطلاقا، حتي و لو كان الوقف خاصا، كالوقف علي الذرية، و وجد ألف سبب و سبب.. و أجازوا للموقوف عليهم أن يستهلكوا بأنفسهم الوقف الخاص اذا وجد المقتضي، كالشجرة تجف، و لم تعد صالحة للثمر، فان للموقوف عليهم ان يتخذوها وقودا، و لا يجوز لهم بيعها، و لا استبدالها.

أما المالكية فقد جاء في شرح الزرقاني علي أبي ضياء أن الوقف يجوز بيعه في حالات ثلاث: الأولي ان يشترط الواقف البيع عند انشاء الوقف، فيتبع شرطه. الثانية ان يكون الموقوف من نوع المنقول، و لم يعد يصلح للجهة الموقوف عليها، فيباع، و يصرف ثمنه في مثله و نظيره. الثالثة يباع العقار لضرورة توسيع المسجد، أو الطريق، أو المقبرة، و فيما عدا ذلك لا يسوغ البيع، حتي و لو خرب العقار، و اصبح لا يستغل في شي ء.

أما الحنفية فقد نقل عنهم أبوزهرة في كتاب الوقف أنهم اجازوا الاستبدال في جميع الأوقاف الخاصة منها و العامة - غير المسجد - و انهم ذكروا لذلك ثلاث حالات: الأولي أن يشترط الواقف ذلك حين الوقف. الثانية أن يصير الوقف



[ صفحه 79]



بحال لا ينتفع به. الثالثة أن يكون الاستبدال أدر نفعا، و أكثر غلة، و لا يوجد شرط من الواقف يمنع من البيع.

هذا هو ملخص رأي المذاهب الأربعة في غير المسجد، و هم كما رأيت لا فرق عندهم بين الأوقاف الخاصة، و بين الأوقاف العامة - غير المسجد - من جهة البيع، علي عكس الامامية الذين فرقوا بينهما.


الاقرار بالزنا و السرقة


اتفق فقهاء الامامية علي أن الزنا لا يثبت بالاقرار مرة واحدة، سواء أكان من الرجل، أم المرأة، بل لابد من تكراره أربع مرات، مع كمال المقر بالبلوغ و العقل و الاختيار و الحرية. و استدلوا بأن رجلا اسمه ما عز بن مالك جاء الي



[ صفحه 84]



رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و قال له: قد زنيت، فأعرض عنه، ثم جاء من شقه الأيمن، فقال مثل الأول. فأعرض عنه، ثم جاءه، و قال مثل ذلك الي أن تم أربع مرات، و عندها قال له النبي: أبك جنون؟ قال: لا. قال: لعلك قبلت، أو غمزت، و نظرت؟ قال: لا. قال: أنكحتها؟ قال: نعم. قال: حتي غاب ذلك منك في ذلك منها؟ قال: نعم. قال: كما يغيب المرود في المكحلة، و الرشا - أي الحبل - في البئر؟ قال: نعم. قال: أتدري ما الزنا؟ قال: نعم، أتيت منها حراما ما يأتي الرجل من امرأته حلالا. قال: ما تريد بهذا القول؟ قال: أريد أن تطهرني. فأمر به فرجم.

و ان دلت هذه المحاورة علي شي ء فأول ما تدل عليه أن الله جل و عز لا يحب أن تشيع الفاحشة بحال، سواء أكان المشيع و المذيع فاعلها، أم غيره، و سواء أكانت حقا أم باطلا. كما أنها تدل علي أن الاقرار، و ان كان سيد الأدلة في المواد المدنية الا أنه قد يكون أصعفها في المواد الجنائية، و هذا ما نصت عليه بالضبط القوانين الحديثة.

و اتفقوا أيضا علي أنه لو أنكر بعد أن أقر سقط عنه الحد، و علي هذا يكون الحد في يد المقر ان شاء أقدم علي الانتحار، و ان شاء أحجم.

و أيضا اتفقوا علي أن المقر لو تاب فالأمر بيد الامام ان شاء أقام عليه الحد، و ان شاء عفا.

و أيضا اتفق الامامية علي أن كل ما يوجب الحد - غير الزنا - كشرب المسكر، و السرقة و القذف لا يقام فيه الحد علي المقر الا بالاقرار مرتين مع العقل و البلوغ و الاختيار. و اذا أنكر بعد أن أقر بما يوجب الحد غير الرجم فلا يسمع منه، و انما يسمع الانكار اذا أقر بما يوجب الرجم دون غيره.



[ صفحه 85]




لأني رجل لا اطيق القيام بالليل


دخل علي الامام الصادق عليه السلام الحسن بن موسي الحناط [1] و جميل بن دراج [2] و عائذ الأحمسي [3] و كان عائذ يقول: ان لي حاجة اريد أن أسأله عنها، فلما سلموا و جلسوا أقبل بوجهه علي عائذ فقال عليه السلام:

من أتي الله بما افترض عليه لم يسأله عما سوي ذلك.

فغمزهم فقاموا، فلما خرجوا قالوا له: ما كانت حاجتك؟

قال: الذي سمعتم، لأني رجل لا اطيق القيام بالليل فخفت أن اكون مأخوذا به فأهلك [4] .



[ صفحه 151]




پاورقي

[1] بالحاء المهملة و النون المضاعفة، و قيل بالخاء المعجمة و الياء التحتانية المضاعفة، هو من أصحاب الصادق، روي عنه بعض الثقات و أصحاب الأصول و من لا يروي الا عن ثقة كابن أبي عمير. (الامام الصادق للمظفر).

[2] النخعي و هو من الثقات و من رواة الامام الصادق عليه السلام.

[3] بالذال المعجمة في آخره، روي عنه الثقات مثل جميل بن دراج، و أن للصدوق طرقا اليه. (الامام الصادق للمظفر).

[4] الشيخ في التهذيب و الأمالي، و الكليني في الكافي، و الصدوق في الفقيه، ذكروه في كتاب الصلاة في القيام بالليل، المناقب: 3 / 226. (الامام الصادق للمظفر).


پيشواي ششم امام جعفر صادق


گروه نويسندگان، چاپ مكرر، قم، مؤسسه ي در راه حق، 1369، رقعي، 78 ص (اين كتاب به عربي و اردو ترجمه شده است).


نهاية و بداية


قال المفضل: ثم حان وقت الزوال، فقام مولاي إلي الصلاة، و قال: بكر إلي غدا إن شاء الله تعالي، فانصرفت من عنده مسرورا بما عرفته، مبتهجا بما أوتيته، حامدا الله تعالي عزوجل علي ما أنعم به علي، شاكرا لأنعمه علي ما منحني بما عرفنيه مولاي، و تفضل به علي، فبت في ليلتي مسرورا بما منحنيه، محبورا بما علمنيه.

قال المفضل: فلما كان اليوم الثاني بكرت إلي مولاي فاستؤذن لي فدخلت، فأمرني بالجلوس فجلست فقال:

الحمد الله مدبر الأدوار، [1] و معيد الأكوار، [2] طبقا [3] عن طبق، و عالما بعد عالم، ليجزي الذين أساؤوا بما عملوا، و يجزي الذين أحسنوا بالحسني عدلا منه، تقدست أسماؤه، و جلت آلاؤه، لا يظلم الناس شيئا، ولكن الناس أنفسهم يظلمون، يشهد بذلك قوله جل قدمه: (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره (7) و من يعمل مثقال ذرة شرا يره) في نظائر لها في كتاب الذي فيه تبيان كل شي ء و (لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد) و لذلك قال سيدنا محمد صلوات الله عليه و آله: «إنما هي أعمالكم ترد إليكم».

ثم أطرق الإمام هنيئة و قال: يا مفضل الخلق حياري عمهون [4] سكاري في طغيانهم يترددون، و بشياطينهم و طواغيتهم يقتدون، بصراء



[ صفحه 101]



عمي لا يبصرون، نطقاء بكم لا يعقلون، سمعاء صم لا يسمعون، رضوا بالدون، و حسبوا أنهم مهتدون، حادوا عن مدرجة الأكياس [5] ورتعوا في مرعي الأرجاس الأنجاس، كأنهم من مفاجآت الموت آمنون، و عن المجازات مزحزحون، يا ويلهم ما أشقاهم، و أطول عناءهم و اشد بلاءهم (يوم لا يغني مولي عن مولي شيئا و لا هم ينصرون (41) إلا من رحم الله).

قال المفضل: فبكيت لما سمعت منه. فقال: لا تبك تخلصت إذ قبلت، و نجوت إذ عرفت.


پاورقي

[1] الأدوار: جمع دور، مصدر بمعني الحركة.

[2] الأكوار: جمع كور بالفتح، مصدر بمعني الجماعة الكثيرة.

[3] الطبق: وجه الأرض.

[4] عمهون: جمع عمه بفتح فكسر، و هو المتردد في الضلال و المتحير في أمره أو طريقه.

[5] الأكياس: جمع كيس بتشديد الياة، أي الفطن، الحسن الفهم و الأدب.


الامام و خبر السماء


بصائرالدرجات 124، ب 5، ح 1: حدثنا محمد بن الحسين، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر، عن عبدالكريم،...

عن سماعة بن سعد الخثعمي أنه كان مع المفضل عند أبي عبدالله عليه السلام فقال له المفضل: جعلت فداك يفرض الله طاعة عبد علي العباد ثم يحجب عنه خبر السماء؟ قال:

لا، الله أكرم و أرأف بالعباد من أن يفرض عليهم طاعة عبد يحجب عنه خبر السماء صباحا أو مساء.


الكذب الممدوح


[بحارالأنوار 72 / 263، عن جامع الأخبار: قال الصادق عليه السلام:...]

الكذب المذموم الا في أمرين: دفع شر الظلمة، و اصلاح ذات البين.


في ليالي شهر رمضان


بحارالأنوار، 96 / 311، ضمن الحديث 5 عن الهداية،: قال الصادق عليه السلام:...

تقول في كل ليلة من شهر رمضان: (اللهم رب شهر رمضان، الذي أنزلت فيه القرآن، و افترضت علي عبادك فيه الصيام، صل علي محمد و آل محمد و ارزقني حج بيتك الحرام، في عامي هذا و في كل عام، و اغفر لي تلك الذنوب العظام، فانه لا يغفرها غيرك يا رحمان) فانه من قال ذلك غفرت له ذنوب أربعين سنة.


الخط التربوي الخاص


و هنا أيضا نستطيع أن نلحظ حركة واسعة الأبعاد لتربية الطليعة الواعية التي تحيي العافية في أوصال الأمة الاسلامية و هنا لا بد من الارشارة الي بعض مظاهر هذه التربية.


معني فرمايش خدا: «و بيشتر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند مشركند» چيست؟


يعقوب بن شعيب گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني و تفسير فرمايش خداي متعال: (و ما يؤمن أكثرهم بالله الا و هم مشركون) [1] «و بيشتر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند مشركند» سؤال كردم.

حضرت فرمود: براي اينكه آنها مي گفتند: فلان ستاره يا فلان ستاره براي ما باران فرستاده است، (يا به اراده ي آن بر ما باران باريده)، و همچنين نزد كاهنان مي آمدند و هر چه كاهنان امر و نهي مي كردند تصديق مي كردند، و قبول مي نمودند. [2] .



[ صفحه 80]




پاورقي

[1] سوره ي يوسف آيه ي 106.

[2] تفسير العياشي: ج 2 ص 199، بحارالأنوار: ج 76 ص 213 ح 12.


حديث 085


شنبه

لا تكلم بما لا يعنيك.

آنچه برايت فايده ندارد، نگو.

بحار، ج 75، ص 265


احياء ميت 02


محمد بن الحسن الصفار: عن عبدالله بن محمد، عن محمد بن ابراهيم قال: حدثنا أبومحمد بريد، عن داود بن كثير الرقي قال: حج رجل من أصحابنا، فدخل علي أبي عبدالله عليه السلام فقال: فداك أبي و أمي ان أهلي قد توفيت و بقيت وحيدا. فقال أبو عبدالله عليه السلام: أوكنت تحبها؟ قال: نعم جعلت فداك.

قال: ارجع الي منزلك، فانك سترجع الي المنزل و هي تأكل شيئا قال: فلما رجعت من حجتي و دخلت منزلي رأيتها قاعدة و هي تأكل [1] .

أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: روي عبدالله بن محمد، عن محمد بن ابراهيم قال: حدثنا أبومحمد بن يزيد، عن داود بن كثير الرقي قال: حج رجل من أصحابنا، فدخل علي أبي عبدالله عليه السلام فقال: فداك أبي



[ صفحه 107]



و أمي ان أهلي قد توفيت و بقيت وحيدا. فقال أبو عبدالله عليه السلام: فكنت تحبها؟ قال: نعم. قال: ارجع الي منزلك، فانك سترجع الي المنزل و هي تأكل. قال: فلما رجعت من حجتي و دخلت منزلي وجدتها قاعدة و هي تأكل [2] .

ثاقب المناقب: عن داود بن كثير الرقي قال: حج رجل من أصحابنا فدخل علي أبي عبدالله عليه السلام فقال له: فداك أبي و أمي ان أهلي قد توفيت و بقيت وحيدا. فقال أبو عبدالله عليه السلام أوكنت تحبها؟ قال: نعم. فقال: ارجع الي منزلك، فانها سترجع الي المنزل و ترجع أنت و هي جالسة تأكل. قال: فلما رجعت من حجتي و دخلت المنزل وجدتها قاعدة تأكل، و بين يديها طبق فيه تمر و زبيب [3] .

ابن شهرآشوب: عن سعد القمي في بصائر الدرجات: عن داود الرقي قال: حج رجل من أصحابنا، فدخل علي أبي عبدالله عليه السلام فقال له: فداك أبي و أمي ان أهلي توفيت و بقيت وحيدا. فقال أبو عبدالله عليه السلام: أفكنت تحبها؟ قال نعم. فقال: ارجع الي منزلك، فانها سترجع الي المنزل و ترجع أنت و هي جالسة باذن الله تعالي. قال: فلما رجعت من حجتي دخلت المنزل فوجدتها قاعدة تأكل، و بين يديها طبق عليه تمر و زبيب.

و روي حديث جميل بن دراج السابق قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام فدخلت عليه امرأة فذكرت أنها تركت ابنها ميتا مسجي بالملحفة، فقال لها: لعله لم يمت، قومي و اذهبي الي بيتك، و اغتسلي و صلي ركعتين، و ادعي الله و قولي و ذكر الحديث [4] .



[ صفحه 108]




پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 262، ج 6، باب 4، ح 5.

[2] دلائل الامامة: ص 132.

[3] الثاقب في المناقب: ص 396 ح 3.

[4] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 239.


شيرين ترين و تلخ ترين مخلوقات خداوند


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: باطن آدمي كه اصلاح شد، رفتارش محكم و دلچسب خواهد بود.

و از ابن ابي ليلا نقل مي كند كه:

به حضرت صادق عليه السلام گفت: شيرين ترين مخلوقات خدا چيست؟ فرمود: فرزند جوان، گفت: تلخ ترين مخلوقات وي چيست؟ فرمود: مرگ آن جوان؛ گفت: شهادت مي دهم كه: شما حجتهاي خدا بر بندگان هستيد.



[ صفحه 168]




عقاب من استخف بصلاته


حدّثني محمّد بن عليّ ما جيلويه، عن عمّه، عن محمّد بن عليّ القرشيّ، عن ابن فضّال، عن الميثميّ، عن أبي بصير، قال: دخلت علي أُمّ حميدة [1] أُعزّيها بأبي عبد الله عليه السلام فبكت وبكيت لبكائها. ثمّ قالت: يا أبا محمّد، لو رأيتَ أبا عَبدِ الله عِندَ المَوتِ لَرَأيتَ عَجَباً، فَتَحَ عَينَهُ ثُمَّ قالَ: اجمَعوا لي كُلَّ مَن بَيني وَبَينَهُ قَرابَةٌ. قالَت: فَلَم نَتركُ أحَداً إلّا جَمَعناهُ. قالَ: فَنَظَر إلَيهِم ثُمَّ قالَ: إنّ شفاعَتَنا لا تَنالُ مُستَخِفّاً بِالصَّلاة. [2] .


پاورقي

[1] اُمّ حميدة أو حميدة البربريّة اُخت صالح البربري زوجة الإمام جعفر الصادق عليه السلام واُمّ الكاظم عليه السلام، والبربريّة نسبة إلي بربر، وهم قبائل كثيرة في جبال المغرب، وتلقب حميدة بالمصفّاة أيضاً ولؤلؤة، ويقال: هي أُندلسيّة، وكانت من التّقّيات الثّقات، وكان الصّادق عليه السلام يرسلها مع اُمّ فروفة تقضيات حقوق أهل المدينة، ولها كرامات. (راجع: الإرشاد: ج 2 ص 215، تنقيح المقال: ج 3 ص 76).

[2] ثواب الأعمال: ص228، الأمالي للصدوق: ص572 ح779، المحاسن: ج1 ص80 ح6، روضة الواعظين: ص318، بحار الأنوار: ج47 ص2 ح5 وج83 ص19 ح31 وج84 ص234 ح10.


ختامه مسك


ابوحمزه ثمالي مي گويد: از جابر بن عبدالله انصاري شنيدم كه مي گفت: در محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم كه سخن از همسر خوب به ميان آمد؛ آن حضرت فرمود: بهترين زنان شما، زني است كه داراي اين ويژگي ها باشد:

1. آمادگي (ذاتي و ارادي) براي بارداري بسيار داشته باشد؛

2. با محبت باشد (مخصوصا به شوهر خود) ؛



[ صفحه 161]



3. با عفت و پاكدامن باشد؛

4و5. در ميان بستگانش عزيز و سربلند، و در نزد شوهرش فروتن باشد؛

6. خود را در نزد شوهر بيارايد (زينت و آرايش كرده باشد) ؛

7. در نزد ديگران، حجاب و وقار و شرم و حياي خود را حفظ كند؛

8. سخن شوهرش را بشنود، و از او اطاعت نمايد؛

9. وقتي با شوهر خلوت كرد، آنچه از او خواست دريغ نكند؛

10. اشتياق و عشقش به شوهر را به حد افراط نرساند [1] .



[ صفحه 162]




پاورقي

[1] كافي، ج 5، ص 324، ح 1.


خلقة الخفاش


خلق الخفاش خلقة عجيبة بين خلقة الطير و ذوات الأربع، هو الي ذوات الأربع أقرب، و ذلك أنه ذو اذنين ناشزتين و أسنان و وبر و هو يلد ولادا و يرضع و يبول، و يمشي اذا مشي علي أربع، و كل هذا خلاف صفة الطير، ثم هو أيضا مما يخرج بالليل، و يتقوت بما يسري في الجو من الفراش و ما اشبهه، و قد قال قائلون أنه لا طعم للخفاش و ان غذاءه من النسيم وحده، و ذلك يفسد و يبطل من جهتين: احدهما خروج التفل و البول منه، فان هذا لا يكون من غير طعم، و الأخري أنه ذو أسنان، و لو كان لا يطعم شيئا لم يكن للانسان فيه معني، و ليس في الخلقة شي ء لا معني له، و أما المآرب فيه فمعروفة، حتي أن زبله يدخل في بعض



[ صفحه 96]



الأعمال، و من أعظم الارب فيه خلقته العجيبة الدالة علي قدرة الخالق جل ثناؤه، و تصرفها فيما شاء كيف شاء لضرب من المصلحة.


اصلاح ذات البين


مفضل بن عمر از سوي امام صادق عليه السلام مأمور شده بود، برخي از كارها را از جانب ايشان انجام دهد. از جمله ي اين امور رسيدگي و اصلاح امور شيعيان بود. روزي به دو نفر از شيعيان روبرو شد كه در مورد ميراثي با يكديگر بحث و نزاع مي كردند. قدري ايستاد و به مشاجره ي آنان گوش داد. وقتي ديد، سازش در ميان نيست، جلو رفته آنان را از ادامه ي دعوا بازداشت و هر دو را به منزل خويش دعوت كرد. هنگامي كه به منزل آمدند، مفضل چهارصد درهم به آنان داد تا به نزاعشان پايان دهد. پس از آن كه آن دو بر سر مسأله مورد بحث به توافق رسيدند و رضايت دو طرف جلب شد مفضل گفت: بايد بدانيد كه اين پول مال من نيست، بلكه از دارايي امام صادق عليه السلام مي باشد. ايشان اين دارايي را به من سپرده تا هرگاه از ياران و اصحاب ما در موردي اختلاف داشتند، آن را خرج كنم و بين آنان را صلح برقرار كنم. [1] .


پاورقي

[1] الكافي، ج 2، ص 209.


المذهب الحنبلي


ينسب إلي الامام أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد بن ادريس ابن حيان بن عبدالله بن أنس بن عوف بن قاسط بن مازن بن ذهل ابن شيبان ولد سنة 164 ه في بغداد و توفي سنة 241 ه فيها.

ظهر مذهب أحمد بن حنبل ببغداد و هو آخر المذاهب لتأخره زمنا في الحدوث، و كانت خطوة انتشاره خارج بغداد قصيرة جدا و لم ينل شهرة غيره من المذاهب، و ظهر في مصر في القرن السابع بين افراد معدودين ولكنه انتشر بعد فترة قصيرة عندما تولي القضاء عبدالله بن محمد بن محمد بن عبدالملك الحجازي، فلقد زاد انتشاره هناك و ذلك في سنة 738 ه.

قال ابن خلدون: فأما احمد بن حنبل فمقلده قليل لبعد مذهبه عن الاجتهاد و اصالته في معاضدة الرواية و الأخبار بعضها ببعض، و أكثرهم بالشام و العراق من بغداد و نواحيها، و هم أكثر الناس حفظا للسنة و رواية للحديث.

و عداد أحمد بن حنبل عند القدماء أنه من أهل الحديث لا الفقهاء و لذا لم يعد مذهبه في الخلاف بين الفقهاء و كان ابن جرير يقول: انه رجل حديث لا رجل فقه، وعده المقدسي كذلك من أهل الحديث لا من الفقهاء، و لم يذكره ابن قتيبة في معارفه في عداد الفقهاء، و اقتصر ابن عبدالبر في كتابه الانتقاء علي ذكر مالك و الشافعي و ابي حنيفة.

و الحاصل أن المذهب الحنبلي أقل المذاهب انتشارا و قد عد متبعوه هذه القلة فخرا، نعم ظهرت عظمته ببغداد إذ كان متبعوه يحتفظون فيما بينهم باتحاد وثيق حيث تكون المصلحه هناك، و قد أصبحوا في زمن ما و لهم قوة استطاعوا بها ان يقلقوا بال الحكومة، و تظاهروا بالأمر بالمعروف و النهي عن المنكر، فكانت صولتهم عظيمة و اوقعوا في سائر المذاهب التي تخالفهم ما تشتهيه أنفسهم من التنكيل و الأذي، و قضت الحكومة علي تلك الحركات غير المنظمة، و ضيقوا دائرة اتساع دعوتهم.

و لم ينل المذهب الحنبلي قوة أنصار و رجال دعوة إلا في البلاد النجدية، فقد ساعده الزمن و كتب له البقاء علي يد محمد بن عبدالوهاب مؤسس المذهب الوهابي، و ان كان مذهب أحمد و شهرته اندكت الي جانب شهرة الوهابي و مذهبه، و لا ينكر ما لابن تيمية و تلميذه ابن القيم الجوزية من الفضل في انتشار المذهب و نشاطه، و هما في الحقيقة ابطال دعوته و عنهم أخذ ابن الوهاب



[ صفحه 170]



تعاليم مذهبه الجديد، و مع ذلك فان معتنقي هذا المذهب هم اليوم اقل عددا بالنسبة الي معتنقي المذاهب الأخري في العالم الاسلامي.


عمل أهل المدينة


كان مالك قد أعطي ما جري عليه العمل في المدينة أهمية كبري، و هو يرد الحديث لأنه لم يجر عليه عمل، و يري أن أهل المدينة أدري بالسنة و بالناسخ و المنسوخ كما أشار لذلك في رسالته الي الليث بن سعد اذ يقول فيها: فانما الناس تبع لأهل المدينة، إليها كانت الهجرة، و بها نزل القرآن و أحل الحلال و حرم الحرام، إذ رسول الله بين أظهرهم، إلي أن يقول:

فاذا كان الأمر بالمدينة ظاهرا معمولا به لم أر لأحد خلافه للذي في ايديهم من تلك الوراثة التي لا يجوز انتحالها و لا ادعاؤها، و لو ذهب أهل الأمصار يقولون: هذا العمل ببلدنا، و هذا الذي مضي عليه من مضي منا، لم يكونوا فيه من ذلك علي ثقة، و لم يكن من ذلك الذي جاز لهم... إلي آخر الرسالة.

و قد رد عليه الليث برسالة طويلة ناقشه فيها بمناقشة علمية ذكرها ابن القيم الجوزية في أعلام الموقعين بكاملها.

و قال في بعض فصولها: و كان من خلاف ربيعة لبعض من قد مضي ما قد عرفت و حضرت قولك فيه، و قول ذوي الرأي من أهل المدينة: يحيي ابن سعيد، و عبيد الله بن عمر، و كثير بن فرقد، و غيره كثير ممن هو أسن منه حتي اضطرك ما كرهت من ذلك إلي فراق مجلسه، و ذاكرتك أنت و عبدالعزيز بعض مانعيب علي ربيعة من ذلك فكنتما من الموافقين فيما أنكرت.

و كان من ابن شهاب اختلاف كثير إذا لقيناه و إذا كاتبه بعضنا فربما كتب إليه في الشي ء الواحد علي فضل رأيه و علمه بثلاثة أنواع ينقض بعضها بعضا، و لا يشعر بالذي مضي من رأيه في ذلك... إلي آخر الرسالة، و قد ناقشه فيها بكثير من المسائل العلمية التي نقض بها قول مالك، و كذلك الشافعي ناقش مالك مناقشة علمية قيمة في كتاب الأم، لأن مالك لا يفرق في لزوم اتباع أهل المدينة بين العمل النقلي، و العمل الإجتهادي، لذلك و جهوا إليه تلك المؤاخذات المعقولة.



[ صفحه 523]



«أما العمل النقلي فلا خلاف في حجيته عند مفسري مذهب مالك كنقل أهل المدينة تعيين محل منبر النبي صلي الله عليه و آله و سلم و قبره و محل وقوفه للصلاة، و تعيينهم مقدار المد و الصاع و الأوقية في عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و نقلهم كيفية الأذان و الإقامة. أما المسائل الإجتهادية فالأمر فيه سواء بين مجتهدي الصحابة. و التابعين من المدنيين و الكوفيين و الشاميين، و المصريين. [1] .

و قد رد ابن حزم علي هذه القاعدة بقوله: و أما من قال إن الإجماع إجماع أهل المدينة لفضلها، و لأن أهلها شهدوا نزول الوحي فقول خطأ من وجوه. نذكر منها:

1 - إن الذين شهدوا الوحي، إنما هو الصحابة رضي الله عنهم لا من جاء بعدهم من أهل المدينة، و عن الصحابة أخذ التابعون من أهل كل مصر.

2 - إن الخلفاء الذين كانوا لا يخلو حالهم من أحد وجهين لا ثالث لهما:

إما أن يكونوا قد بينوا لأهل الأمصار من رعيتهم حكم الدين أو لم يبينوا. فان كانوا قد بينوا لهم الدين فقد استوي أهل المدينة و غيرهم في ذلك.

و إن كانوا لم يبينوا لهم فهذه صفة سوء أعاذهم الله تعالي منهم، فبطل قول هؤلاء بيقين.

3 - إنه إنما قال ذلك قوم من المتأخرين ليتوصلوا بذلك إلي تقليد مالك بن أنس دون علماء المدينة جميعا و لا سبيل لهم إلي مسألة واحدة أجمع عليها جميع فقهاء أهل المدينة المعروفون من الصحابة و التابعين خالفهم فيها سائر الأمصار. [2] .


پاورقي

[1] ضحي الإسلام ج 2 ص 212 و التشريع الإسلامي ص 241.

[2] النبذ لابن حزم ص 16.


الاجتهاد


الاجتهاد في اللغة: بذل المجهود و استفراغ الوسع في فعل من الأفعال، و لا يستعمل الا فيما فيه كلفة، فيقال: اجتهد في حمل حجر الرحي، و لا يقال: اجتهد في حمل خردلة، ثم صار هذا اللفظ في عرف العلماء مخصوصا ببذل الفقيه وسعه في طلب العلم باحكام الشريعة.

و الاجتهاد التام: أن يبذل الوسع في الطلب بحيث يحس من نفسه بالعجز عن مزيد طلب.

و قال في كشاف اصطلاحات الفنون: «الاجتهاد في اللغة استفراغ الوسع في تحصيل أمر من الأمور مستلزم للكلفة و المشقة، و في اصطلاح الاصوليين: استفراغ الفقيه الوسع في تحصيل ظن بحكم شرعي. و المستفرغ و سعه في ذلك التحصيل يسمي مجتهدا بكسر الهاء. ثم ذكر بعد ذلك بحثا في التعريف و القول بتجزي الاجتهاد - أي جواز كونه في بعض الأحكام دون بعض - و شروط المجتهد فقال: «للمجتهد شرطان:



[ صفحه 159]



1- معرفة الباري تعالي و صفاته و تصديق النبي بمعجزاته، و سائر ما يتوقف عليه علم الايمان، كل ذلك بأدلة اجمالية و ان لم يقدر علي التحقيق و التحصيل، علي ما هو دأب المتبحرين في علم الكلام.

2- ان يكون عالما بمدارك الأحكام و أقسامها، و طرق اثباتها و وجوه دلالتها، و تفاصيل شرائطها و مراتبها، و جهات ترجيحها عند تعارضها، و التفصي عن الاعتراضات الواردة عليها فتحتاج الي معرفة حال الرواة، و طرق الجرح و التعديل، و اقسام النصوص المتعلقة بالاحكام، و أنواع العلوم الأدبية من اللغة و الصرف و غير ذلك، هذا في حق المجتهد المطلق الذي يجتهد في الشرع» ا ه.

و جعل الشاطبي في الموافقات العمدة فيها: فهم العربية متنا و أسلوبا. و معرفة مقاصد الشريعة، و أجاز تقليد المجتهد لغيره في الفنون التي هي مبدأ الاجتهاد، كأن يقلد المحدثين في كون هذا الحديث صحيحا و هذا ضعيفا، من غير ان يعرف هو حال الرواة و طرق الجرح و التعديل.


اقوال العلماء


رأينا كيف امتاز أحمد من بين أقرانه، فهل كان هو المنفرد بمنزلة لايدانيه فيها أحد؟ أم أن الظروف رفعته دونهم و قدمته علي من هو أعلم منه، و لعل فيما نقدمه من أقوال معاصريه جوابا عن ذلك:

قيل لأبي داود: أحمد أعلم أم علي بن المديني؟ قال: علي أعلم باختلاف الحديث من أحمد.

و قال أحمد بن حامد: سمعت رجاء بن جابر المرجي يقول: رأيت ابن حنبل و اسحق، و ابن المديني و الشاذكوني، فما رأيت أحفظ من عبدالله، يعني عبدالله بن عبدالرحمن الدرامي المتوفي سنة 250 ه و الذي كان يسميه أحمد بالسيد و قال فيه ابن أبي حاتم انه امام أهل زمانه [1] .

و قال أحمد: يحيي بن معين أعلمنا بالرجال. و قال ابن المديني: لا نعلم أحدا كتب من الحديث ما كتب يحيي بن معين [2] .

و قال ابن سلام: انتهي الحديث الي أربعة: الي أبي بكر بن شيبة، و أحمد ابن حنبل، و يحيي بن معين، و علي بن المديني.



[ صفحه 507]



و قال الدارقطني في ابراهيم الحربي: انه ثقة يقاس بأحمد في زهده و علمه و ورعه، و هو امام مصنف عالم بكل شي ء بارع بكل علم صدوق [3] .

و قال أبوزرعة: ما رأيت أحفظ من أبي بكر بن شيبة. فقال له ابن خداش: يا أبازرعة فاصحابنا البغداديون؟ قال: دع أصحابك انهم اصحاب مخاريق ما رأيت أحفظ من أبي بكر [4] .

و في ترجمة عبدالله بن أحمد بن حنبل ان بعضهم قدمه علي أبهي في الحفظ و السماع و علل الحديث [5] .

و قال ابن المديني غير مرة: و الله لو حلفت بين الركن و المقام لحلفت بالله اني لم أر أحدا قط أعلم بالحديث من عبدالرحمن [6] .

و قال ابن المديني: أعلم الناس لقول الفقهاء السبعة الزهري ثم بعده مالك ثم بعده ابن مهدي [7] .

و قال أحمد في أبي الوليد الطياليسي: أبوالوليد اليوم شيخ الاسلام ما أقدم عليه من المحدثين أحدا.

و قال أبوعمران الطرسوسي في أبي مسعود الرازي: ما تحت أديم السماء أحفظ لأخبار رسول الله من أبي مسعود [8] .

و قال أبوالخصيب في البخاري: أنه أفقه و أبصر من ابن حنبل، و قال أبوعمر الخفاق: هو (أي البخاري) أعلم بالحديث من اسحق و أحمد و غيرهما بعشرين درجة [9] .

و قال صالح بن محمد: أعلم من أدركت بالحديث و علله علي بن المديني، و اعلمهم بتصحيف المشايخ يحيي بن معين، و أحفظهم عند المذاكرة أبوبكر ابن شيبة [10] .

و قال اسحاق بن ابراهيم: ان الله لا يستحي من الحق؛ ابوعبيد أعلم مني، و من أحمد و الشافعي!



[ صفحه 508]



و أبوعبيد هذا من طبقة أحمد و أقرانه، فان وفاته سنة 224 ه، و أما اسحاق فهو المعروف بابن راهويه المتولد سنة 164 ه و المتوفي سنة 238 ه و هو في سن أحمد و من اقرانه، و سئل أحمد عنه فقال: من مثل اسحاق. و قال النسائي: ابن راهويه أحد الأئمة. و قال ابن خزيمة: لو أن اسحاق بن ابراهيم كان في التابعين لاقروا له بحفظه و علمه و فقهه. و قال محمد بن يحيي الذهلي؛ ان اسحق اجتمع بالرصافة مع أعلام الحديث منهم أحمد بن حنبل، و يحيي ابن معين، و غيرهما فكان صدر المجلس لاسحاق [11] .

و قال ابراهيم بن أبي طالب سألت أباقدامة عن الشافعي و أحمد و اسحاق و أبي عبيد فقال: الشافعي أفهمهم الا أنه قليل الحديث، و أحمد أورعهم و اسحاق أحفظهم، و ابوعبيد أعلمهم بلغات العرب [12] .

و قال محمد بن أسلم الطوسي لما بلغه موت اسحاق بن راهويه: ما أعلم أحدا كان أخشي لله من اسحاق يقول الله: (انما يخشي الله من عباده العلماء) و كان أعلم الناس، و لو كان الحمادان و الثوري في الحياة لاحتاجوا اليه.

و قال أحمد بن حنبل: لا أعلم لاسحاق بالعراق نظيرا [13] .


پاورقي

[1] تاريخ بغداد ج 10 ص 31.

[2] تذكرة الحفاظ ج 2 ص 17.

[3] معجم الأدباء ج 1 ص 125.

[4] تذكرة الحفاظ ج 2 ص 19.

[5] تاريخ بغداد ج 1 ص 125.

[6] تذكرة الحفاظ ج 2 ص 19.

[7] تذكرة الحفاظ ج 1 ص 303.

[8] طبقات الحنابلة ج 1 ص 53.

[9] تهذيب التهذيب ج 9 ص 67.

[10] تاريخ بغداد ج 10 ص 70.

[11] تاريخ بغداد ج 6 ص 353.

[12] تهذيب التهذيب ج 8 ص 316.

[13] تذكرة الحفاظ ج 2 ص 20.


مالك بن أنس


و أما ما اختص به الامام مالك:

1 - الارسال في الصلاة (أي ارسال اليدين).

2 - طهارة الكلب.

3 - جواز القراءة للحائض خوف النسيان.

4 - عدم التوقيت للمسح علي الخفين.

5 - قتل المرتد من غير استتابة.

6 - وجوب الغسل للجمعة.

7 - تفضيل المدينة علي مكة.

8 - تجاوز الميقات بلا احرام، اذا مر عليه و لم يكن له.


اجلح


ابوحجية الكندي اجلح [1] و قيل اسمه يحيي بن عبدالله و الاجلح لقب، المتوفي سنة 145.

خرج حديثه البخاري في الادب المفرد و مسلم في صحيحه و الاربعة. و روي عنه الثوري و ابن المبارك و يحيي القطان و شعبة و ابواسامة و جعفر ابن عوف.

قال ابن حجر: اجلح يقال اسمه يحيي صدوق شيعي مستقيم الحديث من الطبقة السابعة مات سنة 145.

و قال ابن عدي: اجلح شيعي صدوق. و قال الجوزجاني: اجلح مفتر. و قال النسائي له رأي سوء. [2] .

و قال ابن معين: اجلح صالح، ثقة، و ليس به بأس. و قال ابن عدي: اجلح له احاديث صالحة و يروي عنه الكوفيون و غيرهم و لم أر له حديثا منكرا مجاوزا للحد لا اسنادا و لا متنا الا أنه من الشيعة الكوفة و هو عندي صدوق. [3] .

و ذكره الشيخ الطوسي في عداد تلامذة الامام الصادق عليه السلام و اسماه يحيي بن عبدالله بن معاوية الكندي الاجلح.


پاورقي

[1] انظر ترجمته في تهذيب التهذيب 189: 1 و الجرح و التعديل 346: 1 قسم 1 و التقريب 49: 1 و غيرها.

[2] انظر ميزان الاعتدال 27: 1.

[3] التهذيب 190 - 189: 1.


الأخلاقية القيادية للامام


قال الله تعالي حاكيا عن أخلاق رسوله صلي الله عليه و آله و سلم (فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك) [1] - (و انك لعلي خلق عظيم) [2] .

و قد لخص الرسول صلي الله عليه و آله و سلم أسباب بعثته بكلمات ثلاث: «انما بعثت لأتمم مكارم الأخلاق».



[ صفحه 322]



فشخصية الداعي لله تعالي لا بد أن تتصف بأعلي مستوي من الخلق الحسن، من الصفح و العفو، و الحلم و الصبر، و...

فانه يدعو الي تطهير النفس و تهذيبها مما علق بها من ارجاس و أدناس، و خبث و وسواس، فما بالك بالداعي اذا كان معصوما؟!.

الامام الصادق شخصية فريدة عرفها التاريخ، ركع لها اجلالا، و خشع لها اكبارا، لأنه غير مجري التاريخ، و طوي صفحات الغث و الغش الذي أدخل علي الاسلام، و فتح سجلا ناصعا، سطر به شريعة الله الوضاءة، فكأنه جاء بدين جديد، انه رسول بلباس امام، أحيي معالم الاسلام، و قد وعد الله انها لن تمحي ما دام في الأرض أنام.

ان السهام الطائشة و المتعمدة من السنة المعاندين و المنافقين، كانت تفري قلب الامام عليه السلام، و جرح القلب باللسان أشد من جرح الجسد بالسنان، و مع ذلك تري العفو سجيته، والصفح خليقته.


پاورقي

[1] آل عمران / 159.

[2] القلم / 4.


في ثبوت رمضان


و فيه مسألتان:

المسألة الأولي: رؤية الهلال نهارا:

مذهب الامام الصادق: أن من رأي الهلال يوم الثلاثين من رمضان قبل الزوال وجب الافطار فهو لليلة الماضية لأنه لا يري قبله الا اذا كان في الشهر الجديد.

و اذا رؤي الهلال بعد الزوال فهو لليلة المستقبلة. و هكذا الحكم في أول يوم من رمضان نقل ذلك عنه: صاحب الروض النضير و غيره [1] .

و روي ذلك عن: عمر و عائشة و ابن أبي ليلي و الثوري و زيد بن علي و الداعي و الناصر و الحسن بن علي و الباقر و المزني و القاسم و أبي يوسف و عبدالملك بن حبيب المالكي و به قالت الظاهرية.

و هو رواية عن سيدنا علي و رواية عن أبي حنيفة و رواية عن أحمد [2] .

و الحجة لهم:

1- ما روي عن علي قال: «اذا رأيتم الهلال أول النهار فأنظروا و اذا رأيتموه آخر النهار فلا تفطروا فان الشمس تزيغ عنه» [3] .

2- ان الهلال و ان فارق الشمس لا يتصور ظهوره قبل الزوال الا اذا كان لليلة المستقبلة [4] .

3- ما روي عن عمر أنه بلغه أن قوما رأوا الهلال بعد الزوال فأفطروا فكتب



[ صفحه 172]



اليهم يلومهم فقال: اذا رأيتم الهلال نهارا قبل الزوال فأفطروا و ان رأيتموه بعد الزوال فلا تفطروا.

4- ما روي عن ابراهيم النخعي أنه قال: كتب عمر رضي الله عنه الي عتبة بن فرقد: اذا رأيتم الهلال قبل أن تزول الشمس لتمام ثلاثين فأفطروا و اذا رأيتموه بعد ما تزول الشمس فلا تفطروا حتي تصوموا [5] .

و خالف ذلك جمهور العلماء:

فقالوا: اذا رؤي هلال شوال يوم الثلاثين من رمضان نهارا قبل الزوال أو بعده فلا يجوز الافطار، لأنه الليلة التي تأتي. روي ذلك عن: علي و ابن عمر و ابن مسعود و عثمان بن عفان و ابن المسيب و جابر بن زيد و اليه ذهب مالك و الشافعي و هو المشهور عن مذهب أبي حنيفة و أحمد [6] .

المسألة الثانية: حكم شهادة الواحد بدخول رمضان:

و قد سبق الكلام عنها عند الاحتجاج بسد الذرائع.


پاورقي

[1] الروض النضير: 2 / 509 - البحر الزخار: 3 / 244.

[2] المصدران السابقان - المغني: 3 / 168 - المحلي: 9 / 239 - المجموع: 6 / 273 - البدائع: 2 / 990.

[3] مصنف ابن أبي شيبة: 3 / 66.

[4] الروض النضير: 2 / 509.

[5] السنن الكبري: 4 / 213.

[6] انظر المصدر السابق - القرطبي: 2 / 303 - مغني المحتاج: 1 / 421 - المنتقي: 2 / 39 - أحكام القرآن للجصاص: 1 / 206 - الاشراف: 1 / 196 - المجموع: 6 / 299 - قواعد الاسلام: 2 / 72.


مسألة الرؤية


قال الطبرسي: و من سؤال الزنديق الذي سأل أبا عبدالله عليه السلام عن مسائل كثيرة أن قال: كيف يعبد الله الخلق و لم يروه؟!

قال: رأته القلوب بنور الايمان [1] ، و أثبتته العقول بيقظتها اثبات العيان [2] ، و أبصرته الأبصار بما رأته من حسن التركيب، و احكام التأليف، ثم الرسل و آياتها، و الكتب و محكماتها، و اقتصرت العلماء علي ما رأت من عظمته دون رؤيته.

قال: أليس هو قادر أن يظهر لهم، حتي يروه فيعرفوه، فيعبد علي يقين؟

قال: ليس للمحال جواب.



[ صفحه 64]




پاورقي

[1] و في حديث أبي الحسن الموصلي عن أبي عبدالله عليه السلام قال: «جاء حبر الي أميرالمؤمنين صلوات الله عليه، فقال: يا أميرالمؤمنين، هل رأيت ربك حين عبدته؟ قال: ويلك، ما كنت أعبد ربا لم أره، قال: و كيف رأيته؟ قال: ويلك! لا تدركه العيون في مشاهدة الأبصار، ولكن رأته القلوب بحقائق الايمان». الكافي 98:1.

[2] أي: كاثبات العيان و المشاهدة. البحار.


حماد بن عيسي


أبومحمد حماد بن عيسي الجهني البصري غريق الجحفة، روي عن الصادق و الكاظم عليهماالسلام و عاش الي زمن الجواد عليه السلام و لم تعرف له رواية عن الرضا و الجواد عليهماالسلام، و هو من الستة أصحاب الصادق عليه السلام الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم والاقرار لهم بالفقه كما سلف في أبان بن عثمان، و كان صدوقا متحرزا في حديثه، فقد روي عنه أنه قال: سمعت من أبي عبدالله عليه السلام سبعين حديثا فلم أزل أدخل الشك علي نفسي حتي اقتصرت علي هذه العشرين، و قد سبق في استجابة دعائه عليه السلام «ج 254:1 «أن حمادا سأله في أن يدعو له بكثرة الحج، و أن يرزقة ضياعا حسنة و دارا حسنة، و زوجة من أهل البيوتات صالحة، و أولادا أبرارا، فدعا له الصادق بما طلب، و قيد الحج بخمسين حجة، فاستجاب الله دعاء الصادق عليه السلام له، فكان حاله كما طلب، و لما حج في الحادية و الخمسين أيام الجواد عليه السلام و وصل الي الجحفة و أراد أن يحرم دخل وادي قناة ليغتسل و يحرم، و هو واد يسيل من الشجرة فأخذه السيل و مر به، فتبعه غلمانه و أخرجوه من الماء ميتا، فمن ثم سمي غريق الجحفة.

و قيل: ان الذي دعا له بتلك الطلبات هو الامام الكاظم عليه السلام و كان غرقه عام 209.


الامام الصادق كما عرفه علماء الغرب


قال الامام مالك بن أنس رضي الله عنه:ما رأت عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر أفضل من جعفر الصادق ، فضلا و علما و عبادة و ورعا. [1] .

و نود في هذه المقدمة أن نشير ولو بايجاز الي الجوانب غير المعروفة من ثقافة الامام و علومه لنثير شوق الطالب الي مزيد من البحث و التنقيب اغترافا من هذا البحر الزاخر .

من رأي الامام علي عليه السلام أن الامام ينبغي أن يكون عالما بكل شي ء ، و أعلم الناس في كل علم و فن ، فهو لسان و لغة ، كما انه يراعي ما يقتضيه حكم العقل ، و الامامية تري أن علم الامام لا يدخل فيه الرأي و الاجتهاد فيحاسب الامام علي المصدر و المسند ، و انما علمه الهي موروث ، و لدني غير اكتسابي. [2] .

فالامام اذن في رأي الامامية يعرف جميع العلوم و الصنائع و اللغات ،



[ صفحه 398]



و قد أفرد الشيخ المفيد قدس سره فصلا في كتابه « أوائل المقالات » سماه ( القول في معرفة الأئمة بجميع الصنائع و سائر اللغات ) ، جاء فيه:« أقول:انه ليس يمتنع ذلك منهم ، و لا واجب من جهة العقل و القياس ، و قد جاءت أخبار عمن يجب تصديقه بأن أئمة آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم قد كانوا يعلمون ذلك ... » ، و علي قوله هذا جماعة من الامامية . و قد خالفه فيه بنو نوبخت رحمهم الله ، و أوجبوا ذلك عقلا و قياسا ، و وافقتهم فيه المفوضة كافة و سائر الغلاة. [3] و لكي نعطي الطالب الدارس مفتاح عبقرية الامام و شخصيته الفذة نشير الي أنه عليه السلام كان يتقن لغات الامم المتحضرة في عصره ، و اللغة هي المفتاح أو المنفذ الي ثقافة أهلها كما هو معروف ، و سنورد طرفا من اللغات التي كان يعرفها الامام الصادق عليه السلام و يتحدث بها ، ثم طرفا من اهتمامه بالطب و الفلك و الكيمياء ، و هي علوم يدور حولها معظم أبحاث هذا السفر النفيس .


پاورقي

[1] المناقب:4.

[2] الامام الصادق ؛ محمد المظفر:185 - 139 . ولدني:من لدن العزيز الحكيم ، قال تعالي:( من لدنا علما ).

[3] أوائل المقالات في المذاهب و المختارات ؛ الشيخ المفيد:38 ، طبعة قم - ايران.


ابوبصير ليث البختري


قال النجاشي: [1] ليث بن البختري المرادي أبومحمد، و قيل أبوبصير الأصغر، روي عن أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام، به كتاب.

و عده الشيخ رحمه الله [2] في رجاله تارة في أصحاب الباقر عليه السلام قائلا: ليث ابن البختري المرادي يكني أبابصير كوفي.

و اخري [3] في أصحاب الصادق عليه السلام و كناه اضافة الي كنيته (أبوبصير) ب (أبويحيي) و قال: أسند عنه.

و ثالثة [4] في أصحاب الكاظم عليه السلام قائلا: ليث المرادي يكني أبابصير.

و قال الكشي: [5] قال أبوالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام: و أبوبصير ليث ابن البختري المرادي من حواري محمد بن علي و جعفر بن محمد عليهم السلام.

و قد [6] و عده من الستة الاول من أسحاب أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام الذين اجتمعت العصابة علي تصديقهم و انقادوا لهم بالفقه.

و مقام أبي بصير ليث بن البختري أرفع من أن يطري، و كان من المقدمين



[ صفحه 306]



عند الصادقين عليهماالسلام. و للصادق عليه السلام فيه كلمات تكشف عن محل لا ينال و درجة لا يساوقه فيها الا قلائل من نخبة رجالهم، و سيأتي البعض منها في بريد العجلي مثل قوله: أوتاد الأرض و أعلام الدين أربعة، وعد منهم ليثا هذا، و قوله: أصحاب أبي كانوا زينا أحياء و أمواتا، وعد منهم ليثا هذا، و قوله: بشر المخبتين بالجنة، وعده منهم، الي كثير سوي هذا، و قد رأي في نفسه كرامات من الصادق عليه السلام، منها مسحه علي عينيه حتي أبصر ثم اعادته الي حاله الاولي، و منها نهيه عن دخوله عليه جنبا، و كان قد دخل عليه و هو جنب اختيارا.

و صفوة القول أن الرجل كان من أعاظم المحدثين، و أعيان الفقهاء، و من نظر في كتب الحديث عرف كثرة ما له من الحديث، و شأنه أكبر من أن يذكر بوثاقة و جلالة قدر.

و قد سبق ذكره في أصحاب الباقر عليه السلام في المجلد الثامن من هذه الموسوعة.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 321، الرقم 876.

[2] رجال الطوسي: 134، الرقم 1.

[3] رجال الطوسي: 278، الرقم 1.

[4] رجال الطوسي: 358، الرقم 2.

[5] رجال الكشي: 10.

[6] رجال الكشي: 238، الرقم 431.


دعاؤه عند الاستنشاق


من مستحبات الوضوء، إستنشاق الماء، وتترتب عليه أعظم الثمرات الصحية، وقد كتب بعض الاطباء، بحوثا ممتعة عن فوائده، وكان الامام الصادق عليه السلام، يقول عند الاستنشاق:

«اللهم، لا تحرم علي ريح الجنة واجعلني ممن يشم ريحها وروحها وطيبها.»


في العزلة


قال الصادق: صاحب العزلة متحصن بحصن الله تعالي، و متحرس بحراسته. فيا طوبي لمن تفرد سرا و علانية و هو يحتاج الي عشرة خصال. علم الحق و الباطل، و تجب الفقر، و اختياره الشدة و الزهد، و اغتنام الخلوة و النظر في العواقب و رؤية التقصير في العبادة مع بذل الجهود و ترك العجب و كثرة الذكر بلاغفلة، فان الغفلة مصطاد الشيطان و رأس كل بلية و سبب كل حجاب، و خلوة البيت عما لا يحتاج اليه في الوقت.

قال عيسي بن مريم عليهماالسلام: خذ من لسانك لعمارة قلبك و ليسعك بيتك، و احذر من الربا و فضول معاشك و استحي من ربك، وابك علي خطيئتك و فر من الناس فرارك من الأسد و الافعي، فانهم كانوا دواء فصاروا اليوم داء. ثم ألف الله متي شئت.

قال ربيع بن خيثم: ان استطعت أن تكون اليوم في موضع لا تعرف و لا تعرف فافعل. و في العزلة صيانة الجوارح و فراغ القلب و سلامة العيش و كسر سلاح الشيطان و المجانبة من كل سوء و راحة القلب، و ما من نبي و لا وصي الا و اختار العزلة في زمانه، اما في ابتدائه اما في انتهائه.



[ صفحه 179]




ابراهيم بن محمد بن الحارث بن أسماء بن خارجة الفزاري


أبو إسحاق إبراهيم بن محمد بن الحارث بن أسماء بن خارجة الفزاري، الكوفي، المصيصي. من محدثي العامة، ويعدونه من أئمتهم وفقهائهم وحفاظهم، وكان عالما بالمغازي. كان من أهل الكوفة نزل الشام وسكن المصيصة. روي عنه سفيان الثوري، والوليد بن مسلم، وعبد الرحمن الأوزاعي وغيرهم. توفي بالمصيصة سنة 186، وقيل سنة 188، وقيل سنة 185.

المراجع:

رجال الطوسي 144 وفيه أسند عنه. معجم رجال الحديث 1: 272. العبر 1: 290. تذكرة الحفاظ 1: 273. البداية والنهاية 10: 186. تهذيب التهذيب 1: 152. خلاصة تذهيب الكمال 17. الكامل في التاريخ 6: 174. طبقات ابن خياط 317. طبقات ابن سعد 7: 488. طبقات الحفاظ 122. تهذيب الكمال 2: 167. تهذيب تاريخ ابن عساكر 2: 252. الجرح والتعديل 1: 1: 128. تاريخ الثقات 27. التاريخ



[ صفحه 61]



الكبير 1: 1: 321. شذرات الذهب 1: 307. الكني والأسماء 1: 99. المعارف 224.


سعيد بن لقمان الكوفي


سعيد بن لقمان الكوفي.

من محدثي الإمامية المجهولين. روي عنه محمد بن الفرات.

المراجع:

رجال الطوسي 205. تنقيح المقال 2: 30. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 129. جامع الرواة 1: 362. مجمع الرجال 3: 120. أعيان الشيعة 7: 246. منتهي المقال 147. منهج المقال 162. لسان الميزان 3: 41. ميزان الاعتدال 2: 156. المغني في الضعفاء 1: 265.


محمد التميمي


محمد التميمي، السعيدي، وقيل السعدي بالولاء، الكوفي.

محدث إمامي حسن الحال.



[ صفحه 40]



روي عنه يحيي بن مساور.

المراجع:

رجال الطوسي 305. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 90. مجمع الرجال 5: 171. معجم رجال الحديث 18: 71. خاتمة المستدرك 841. جامع الرواة 2: 81. إتقان المقال 224. منهج المقال 288.


خبر دادن امام صادق از حوادث آينده


امام صادق عليه السلام در موارد بسياري از حوادث و رويدادهاي آينده خبر مي داد و آنچه مي فرمود دقيقا به واقعيت مي پيوست. امام عليه السلام چندين بار از به قدرت رسيدن عباسيان و حكومت آنان خبر داده بود. چنان كه ابومسلم خراساني مخفيانه خدمت آن حضرت رسيد و ايشان را به قيام عليه امويان دعوت نمود و گفت: «عده ي زيادي از مردم شما را پذيرفته اند.» امام عليه السلام به او فرمود: آنچه تو مي گويي قبل از حكومت بني عباس امكان پذير نيست.» پس او نزد عبدالله بن حسن رفت و چون او را دعوت به قيام نمود، عبدالله اهل بيت خود را جمع كرد و آماده ي قيام شد. و امام صادق عليه السلام را نيز براي مشورت به جلسه اي دعوت كرد؛ پس امام عليه السلام وارد آن جلسه شد و بين سفاح و منصور نشست و چون عبدالله سفاح از آن حضرت در مورد قيام خود مشورت خواست، امام عليه السلام دست خود را اول بر شانه ي سفاح زد و فرمود: «به خدا سوگند، اين شخص اول به حكومت خواهد رسيد». سپس دست ديگر خود را بر شانه ي منصور زد و فرمود: سپس اين شخص و فرزندانش به حكومت خواهند رسيد و فورا از مجلس خارج شد. [1] .

عبدالله بن حسن بار ديگر امام صادق عليه السلام را براي بيعت گرفتن براي فرزندش محمد، دعوت نمود؛ پس امام عليه السلام به او فرمود: به خدا سوگند، خلافت و حكومت براي تو و فرزندان تو امكان پذير نخواهد بود» سپس فرمود: حكومت براي سفاح و منصور و فرزندان او امكان پذير است. و چون امام عليه السلام از آن مجلس خارج گرديد منصور به دنبال او رفت و گفت: آيا مي داني چه گفتي يا اباعبدالله؟ امام عليه السلام فرمود: آري، به خدا سوگند همان گونه كه گفتم واقع خواهد شد. [2] .

امام صادق عليه السلام از حكومت بني عباس بسيار خبر مي داد چنان كه بارها از كشته شدن



[ صفحه 286]



محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله بن الحسن خبر داد و روزي فرمود: مروان آخرين خليفه ي بني اميه است و اگر محمد فرزند عبدالله بن الحسن قيام كند، كشته خواهد شد.

روزي امام صادق عليه السلام به محمد كه بر آن حضرت فخر و مباهات مي نمود، فرمود: «مي بينم كه سر تو را مي آورند و بر روي سنگي در زنابير مي گذارند و خون از آن مي ريزد.» پس محمد نزد پدر خود عبدالله رفت و چون اين خبر را به او داد عبدالله گفت: «خداوند مرا در اين مصيبت اجر دهد، آري امام عليه السلام به من نيز خبر داده بود كه تو چنين خواهي شد. [3] .

هنگامي كه ام الحسين، دختر عبدالله بن محمد بن علي بن الحسين عليه السلام، از امام صادق عليه السلام درباره ي محمد سؤال كرد؛ ايشان اين خبر را نيز به او داد و فرمود: «فتنه اي رخ مي دهد و در آن محمد كنار بيت رومي كشته مي شود و برادر او نيز در عراق در حالي كه پاهاي اسب او در آب قرار دارد كشته خواهد شد». [4] .

عبدالله بن جعفر بن مسور چنين نقل مي كند كه روزي امام صادق عليه السلام به من فرمود: اين صاحب عبادي زرد - يعني منصور - را مي بيني. گفتم: «آري.» فرمود: «به خدا سوگند، ما مي دانيم كه او محمد را خواهد كشت.» گفتم: آيا منصور محمد را مي كشد؟ فرمود: آري. پس من پيش خود گفتم: به خدا سوگند، اين سخن از حسد امام صادق عليه السلام است، ولي به خدا سوگند، از دنيا نرفتم تا اين كه ديدم محمد به دست منصور كشته شد.

امام صادق عليه السلام خبر كشته شدن محمد و ابراهيم را به دست منصور به پدر آنان عبدالله خبر داد و به او فرمود: «اين مرد - يعني منصور - محمد را بر احجار زيت مي كشد و سپس برادر او ابراهيم را در كنار شط آب، در حالي كه پاهاي اسبش در آب است خواهد كشت» [5] .

آنچه امام صادق عليه السلام درباره ي عباسيان و محمد و ابراهيم فرمود؛ بدون هيچ كم و كاست



[ صفحه 287]



اتفاق افتاد. روايت شده كه امام صادق عليه السلام به شعيب بن ميثم به صورت اشاره، نزديك شدن زمان مرگش را خبر داد و فرمود: اي شعيب، چقدر حال كسي كه با ولايت و دوستي با ما و دشمني با دشمنان ما بميرد نيكو خواهد بود پس شعيب بن ميثم گفت: به خدا سوگند، من مي دانم كه هر كه اين گونه از دنيا برود، حال او نيكو خواهد بود. امام صادق عليه السلام به او فرمود: در فكر اصلاح كار خود باش و صله ي رحم كن و به احوال برادران ديني خود رسيدگي كن و چيزي براي دنياي خود ذخيره نكن و با خود مگو كه اين اموال را براي خود و خانواده ي خود ذخيره مي كنم، همانا كسي كه آنان را خلق نموده، خود روزي دهنده ي آنان خواهد بود.

شعيب بن ميثم مي گويد: «من با شنيدن اين سخنان احساس كردم كه امام عليه السلام خبر از مرگ من مي دهد.» در روايات آمده است كه شعيب بن ميثم، پس از سخنان امام صادق عليه السلام بيش از يك ماه زنده نبود. [6] .

امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمار صيرفي كه مورد اعتماد آن بزرگوار بود فرمود كه در ماه ربيع الأول از دنيا خواهد رفت و اين زماني بود كه او به امام صادق عليه السلام گفت: من با مردم معامله و تجارت مي كنم، اكنون قسمتي از اموال من در دست افراد مختلفي است و من مي ترسم كه اگر حادثه اي رخ دهد، هر مقداري از اموال من در دست كسي باشد و نابود شود. پس امام عليه السلام به او فرمود: «اموال خود را در ماه ربيع الأول جمع آوري كن» و همان گونه كه امام عليه السلام فرمود اسحاق بن عمار در ماه ربيع الأول از دنيا رفت. [7] .

همچنين امام صادق عليه السلام كشته شدن معلي بن خنيس را به دست داود بن علي يك سال قبل از آن خبر داد و تمام جزئيات آن را بيان نمود. [8] .

امام صادق عليه السلام حال ابوحمزه ثمالي را از ابوبصير سؤال نمود و چون او گفت: من ابوحمزه را سالم و صالح يافتم، امام عليه السلام فرمود: هنگامي كه به شهر خود بازگشتي سلام مرا به او برسان و بگو كه در ماه فلان و روز فلان خواهد مرد. ابوبصير مي گويد: من به شهر



[ صفحه 288]



خود بازگشتم و ابوحمزه را ديدم. و او در همان ماه و روز و ساعتي كه امام عليه السلام فرموده بود از دنيا رفت. [9] .

هنگامي كه خبر كشته شدن و به دار آويخته شدن زيد بن علي بن الحسين عليه السلام و فرار فرزندش، يحيي به خراسان، به امام صادق عليه السلام رسيد، ايشان فرمود: او نيز همانند پدرش كشته و به دار آويخته خواهد شد. و همان گونه كه امام صادق عليه السلام فرموده بود، يحيي در جوزجان كشته و به دار آويخته شد. [10] .


پاورقي

[1] اثبات الوصية مسعودي، ص 141.

[2] مقاتل الطالبيين صص 256 - 255 و بحارالأنوار ج 47 / 1331.

[3] اعلام الوري طبرسي ص 269. فضل بن حسن بن فضل مشهور به طبرسي از بزرگان علماي شيعه و صاحب تفسير مجمع البيان مي باشد كه تاكنون مثل آن نوشته نشده و تأليفات ديگري نيز از وي به جاي مانده است. وي در سال 548 در سبزوار درگذشت.

[4] مقاتل الطالبيين ص 255.

[5] مقاتل الطالبيين ص 255.

[6] بحارالأنوار ج 47 / 126 مناقب ابن شهر آشوب ج 3 / 350.

[7] مناقب ج 3 / 368؛ اعلام الوري، ص 270.

[8] رجال كشي در احوالات معلي بن خنيس ص 239.

[9] كشف الغمه ج 3 / 190.

[10] ينابيع الموده ص 381.