بازگشت

سليمان بن مهران كوفي، ابومحمد، (اعمش)


شيخ طوسي او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [1] ، و ابن شهر آشوب او را از خواص اصحاب امام صادق (ع) مي داند [2] او معروف به كثرت حفظ حديث بوده، و با آن كه شيعي مذهب است، علماي جمهور او را تجليل و تعظيم نموده اند. [3] بخاري، مسلم، ترمذي، ابوداود، نسائي، و ابن ماجه در صحاح ششگانه خود از او حديث نقل كرده اند. [4] .

ابن معين و نسائي و عجلي او را توثيق نموده، و عجلي درباره ي وي چنين گويد: اعمش، ثقه و محدث است، و در عصر خود محدث كوفه بوده، و چهار هزار حديث از او نقل شده، ليكن كتابي از وي در دست نيست؛ و شيعي مذهب است. [5] .



[ صفحه 232]



عبدالكريم شهرستاني او را از رجال شيعه شمرده [6] ، و ابن قتيبه نيز، در المعارف، او را شيعي مي داند. [7] .

جوزجاني در ترجمه زبيديامي (كه از شيعيان است) گويد: «عده اي در كوفه بودند كه مذهبشان پسنديده نبود و آنان رؤساي محدثين كوفه اند، مانند: زبيد، منصور و اعمش». البته منظور جوزجاني از مذهب ناپسند، تشيع است كما اينكه ذهبي نيز چنين گفته. [8] .

علماي عامه نيز او را تلامذه امام صادق (ع) مي دانند، و برتري او را بر ديگران، در قرائت قرآن و علم به فرائض و حفظ حديث، پذيرفته اند. [9] .

وقتي هشام بن عبدالملك خواست، از جهت تشيع، اعمش را امتحان كند؛ نامه اي براي وي فرستاد و در آن نامه از وي تقاضا كرد كه فضائل عثمان و كارهاي ناپسند علي (ع) را بنويسد. اعمش نامه را گرفت و به گوسفندي كه در كنارش بود خورانيد و به نامه رسان گفت كه جواب نامه همين بود. قاصد اصرار كرد تا جواب دريافت كند. اعمش به ناچار نوشت: امام بعد، اگر براي عثمان مناقب و مفاخر اهل عالم جمع باشد تو را نفعي نبخشد، و اگر براي علي (ع) بدي هاي اهل زمين جمع باشد به تو زياني نرساند، بر تو باد به تزكيه نفس خويش. [10] ابن ابي ليلي، قاضي كوفه، اعمش را سرور و بزرگ كوفه معرفي مي كرد [11] و او را «علامه اسلام» مي ناميدند. [12] .

اعمش را در حفظ و قرائت حديث ستوده اند، و او را يكي از اعلام و مقارن زهري [13] .



[ صفحه 233]



كه در حجاز مي زيسته شمرده اند. [14] .

ابن خلكان، اعمش را ثقه، عالم و فاضل خوانده است. [15] .

مرحوم شهيد ثاني، قدس سره، در تعليق بر خلاصه (كه گفته: يحيي بن وثاب مستقيم است چون اعمش او را ذكر كرده) مي فرمايد: «جاي بسي تعجب است از مصنف، كه يحيي بن وثاب را موثق دانسته، چون اعمش از او نقل كرده، اما خود اعمش را ذكر نمي كند در حالي كه سزاوار است كه ياد شود به واسطه فضل و درستي كه دارد؛ حتي علماي عامه هم او را ثناء گفته اند، با اينكه او را شيعي مذهب مي دانند؛ و شگفت آورتر اينك ديگر از بزرگان نيز از او ياد نكرده اند، و از ترجمه اش غفلت نموده اند». [16] .

سيد الحكاء ميرداماد [17] رحمه الله، گويد: «سليمان بن مهران اعمش كوفي مشهور را



[ صفحه 234]



شيخ، در كتاب رجالش، از اصحاب امام صادق (ع) شمرده، و مي گويد كه ابومحمد سليمان بن مهران اسدي معروف به فضل و وثاقت و جلالت و استقامت و تشيع است. و علماي عامه بر او ثناء گفته اند، و در عين اين كه او را شيعي مي دانند، توثيق و تجليل نموده اند. و شگفت آور اينكه ارباب رجال از ذكر ترجمه و شرح حالش غفلت نموده اند، در حالي كه سزاوار بود با آن علو قدر و شخصيتي كه داشته از او ياد شود. از اعمش هزار و سيصد حديث نقل شده است.» [18] .

شيخ بهائي (ره) در «توضيح المقاصد» (كه در وقايع سنين و شهور است) گويد: در پانزدهم ربيع الاول (سال 148)، سليمان بن مهران اسدي، اعمش، مكني به ابومحمد كه از زهاد و فقهاي عصر خود بوده، وفات كرد [19] ؛ و آن چه از تواريخ به دست آمده، وي شيعه امامي است، و تجب اين است كه اصحاب، او را در كتب رجال ياد نكرده اند.

سپس داستاني از اعمش با ابوحنيفه نقل مي كند كه چنين است: روزي ابوحنيفه به او گفت: اي ابومحمد! شنيدم از تو كه مي گفتي خداوند نعمتي را كه از بنده سلب كند در عوض نعمت ديگري به وي عطا فرمايد؛ خداوند نعمت بينايي را كه از تو سلب كرده چه در عوضش به تو داده؟ اعمش گفت: اين نعمت كه مانند تو را نبينم. [20] .



[ صفحه 235]



نويسنده گويد: در تشيع اعمش خلافي نيست، و از رواياتي كه از او نقل شده به خوبي تشيعش ظاهر مي گردد، مانند اين حديث كه خاصه و عامه ذكر كرده اند كه اعمش بر منصور وارد شد، و منصور از او پرسيد: چند فضيلت درباره حضرت علي بن ابيطالب (ع) روايت مي كني؟ گفت: ده هزار حديث. [21] .

در كتاب بحارالانوار، از حسن بن سعيد نخعي، از شريك بن عبدالله قاضي نقل شده كه گفت: من در آخرين روز زندگي اعمش، نزدش رفتم كه ناگاه ابن شبرمه و ابن ابي ليلي و ابوحنيفه به عيادتش آمدند و احوال او را پرسيدند. اعمش در جواب گفت كه ضعف شديدي در خود احساس مي كند. آن گاه ياد گناهان خود كرد و گريست. ابوحنيفه گفت: اي ابومحمد! از خدا بترس و فكري به حال خود كن چه تو در آخر روز از ايام دنيا و اول روز از ايام آخرت مي باشد؛ همانا تو احاديثي در فضيلت علي (ع) نقل كرده اي كه اگر از آنها برمي گشتي براي تو بهتر بود. اعمش گفت: مثل چه، يا نعمان؟ ابوحنيفه گفت: مانند «انا قسيم النار». اعمش گفت: از براي مثل من اين را مي گويي؟ «اقعدوني سندوني» - مرا بنشانيد و به جايي مرا تكيه دهيد -

سپس گفت: به خدايي كه بازگشت من به سوي اوست سوگند، حديث كرد موسي بن طريف - و من اسدي كه از او بهتر باشد نديدم - و گفت: شنيدم از عباية بن ربعي (بزرگ عشيره حي) كه گفت: شنيدم از حضرت اميرالمؤمنين (ع) كه فرمود: «انا قسيم النار اقول هذا وليي دعيه و خذا عدوي خذيه» - من قسمت كننده جهنم مي باشم به آتش فرمان مي دهم اين دوست من است او را رها كن، و اين دشمن من است او را بگير.

سپس اعمش ادامه داد و گفت: حديث كرد مرا ابوالمتوكل ناجي، در زمان امارت حجاج (كه در زمان حكومتش بسيار سب و شتم علي عليه السلام را مي نمود)، از ابوسعيد خدري [22] كه رسول خدا (ص) فرمود: چون روز قيامت شود خداوند عزوجل من و علي را



[ صفحه 236]



امر كند كه بر صراط بنشينيم و فرمايد كه در بهشت داخل كنيد هر كه را كه به من ايمان آورده و شما را دوست داشته و داخل در آتش كنيد هر كه را كه به من كافر گشته و شما را دشمن داشته. پس ابوسعيد گفت كه رسول خدا (ص) فرمود: ايمان به خدا نياورده كسي كه به من ايمان نياورد، و ايمان به من نياورده كسي كه علي را دوست نداشته باشد. آن گاه اين آيه را قرائت نمود «القيا في جهنم كل كفار عنيد» [23] - هر كافر و ناسپاس معاند حق را به دوزخ اندازيد -.

ابوحنيفه چون اين حديث را شنيد، ازار خود را بر سر كشيد، و گفت: برخيزيد و برويم.

شريك بن عبدالله گويد: اعمش آن روز را شام نكرد، و از دنيا رفت. [24] .

علامه مامقاني گويد: از جمله رواياتي كه دليل بر تشيع اعمش است روايتي است كه او از امام صادق (ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: هر كس بر كفش مسح كند، مخالف خدا و رسول و كتاب خداست و وضويش ناتمام و نمازش با آن وضو مجزي نيست. [25] .

مرحوم پدرم، در سفينة البحار، دو داستان از اعمش نقل مي كند كه ما در اينجا ترجمه آن را ذكر مي كنيم:



[ صفحه 237]



داستان اول - اعمش گويد: در مدينه طيبه، كنيز سياه چهره نابينايي بود كه به مردم آب مي داد و مي گفت: بياشاميد به محبت اميرالمؤمنين (ع).سپس او را در مكه ديدم كه بينا شده و به مردم آب مي داد، و مي گفت: بياشاميد به محبت كسي كه چشم مرا به من رد كرد. از جريانش پرسيدم، گفت: «مردي را ديدم كه به من گفت: تو دوستدار علي بن ابيطالب (ع) مي باشي؟ گفتم: آري. گفت: بارالها! اگر اين زن راست مي گويد، چشمش را به او برگردان. به خدا قسم، خدا چشمم را به من برگردانيد. از آن شخص پرسيدم كه تو كيستي؟ گفت: من خضرم و از دوستان علي (ع) مي باشم». [26] .

داستان دوم - در كتاب تفسير فرات بن ابراهيم كوفي، از اعمش روايت شده كه گفت: براي انجام مراسم حج به سوي مكه حركت مي كردم، همين كه مقداري راه پيمودم، زن كوري را در راه ديدم كه مي گفت: بارالها، به حق محمد و آل محمد، چشم مرا به من برگردان، از سخنش تعجب كردم، گفتم: چه حقي محمد و آلش بر خدا دارند، بلكه خدا بر آنان حق دارد. گفت: ساكت باش،اي نابخرد دون! خداوند راضي نشد مگر به قسم ياد كردن به حق ايشان، و اگر آنان حقي نداشتند به حق آنان قسم ياد نمي كرد. پرسيدم: در كجا قسم ياد كرده؟ گفت: در اين آيه شريفه «لعمرك انهم لفي سكرتهم يعمهون» [27] - به جان تو سوگند، كه ايشان در مستي خود حيران مي زيستند و سرگردان بودند - و «عمر» در لغت عرب به معناي حيات و زندگي است.

اعمش گويد: در بازگشت از حج آن نابينا را ديدم كه بينا شده و در جاي خود نشسته و مي گويد: اي مردم! علي (ع) را دوست بداريد كه علاقه به او نجات دهنده از جهنم است. پيش رفتم و سلامش كردم و از حالش جويا شدم، گفت: رسول خدا (ص) و علي (ع) آمدند، و پيامبر اكرم (ص) دست بر چشمم كشيد بينا شدم؛ و امر فرمود: بنشين در جاي خودت، تا مردم از حج باز گردند، و به آنان اعلام كن كه محبت علي امير المؤمنين (ع) نجات دهنده از آتش جهنم است. [28] .

گفته اند كه با آن كه اعمش مردي تنگدست و حاجتمند بود همواره به سلاطين و اغنياء به چشم خواري نگريست، آن گونه كه آنان در چشم احدي به اين مقدار خوار نبودند. [29] .



[ صفحه 238]



از براي اعمش حكايات و نوادر بسياري نقل شده است. ابن طولون شامي [30] كتابي در نوادر وي موسوم به «الزهرا لا نعش في نوادر الا عمش» تأليف نموده است. [31] .

ولادت اعمش در شب عاشوراي سال 61 و وفاتش در نيمه ربيع الاول 148 واقع شده است. [32] .

گفته اند كه پدر اعمش ايراني و از اهل دماوند بود، و زماني كه همسرش به اعمش حامله بوده، وارد كوفه شده و در آن جا اقامت گزيده است. [33] .

سليمان بن مهران گويد: شرفياب حضرو امام صادق (ع) شدم، وقتي كه چند تن از شيعيان در خدمتش بودند، و شنيدم كه حضرت مي فرمود: اي گروه شيعه! زينت ما باشيد، و باعث ننگ ما نباشيد، با مردم نيكو سخن بگوييد، زبان خود را حفظ كرده، و از گفتار زشت و پرگويي بپرهيزيد. [34] .

نويسنده گويد: ارباب مقاتل داستاني از ملاقات اعمش با يكي از كشندگان امام حسين (ع) نقل كرده اند كه ما آن را نقل مي نماييم:

علامه مجلسي (ره)، از خرايج قطب راوندي (به سند خود)، از سليمان بن مهران اعمش نقل كرده كه گفت: بر دور كعبه طواف مي كردم كه ناگاه مردي را ديدم كه دعا مي كرد و مي گفت:بارالها! مرا بيامرز، و مي دانم كه مرا نمي آمرزي. از حرف او بدنم لرزيد، نزديكش رفتم و گفتم: تو در حرم خدا و رسولي، در اين ايام محترم، در ماه محترم، چرا از آمرش حق مأيوسي؟ در جواب گفت: اي مرد! گناه من بزرگ است. گفتم: از كوه تهامه هم بزرگ تر؟



[ صفحه 239]



گفت: آري. گفتم: هموزن كوهاي بلند؟ گفت: آري، و اگر مايل باشي از گناهم آگاهت سازم. گفتم: بگو چه كرده اي؟ گفت: از حرم خارج شويم. چون بيرون رفتيم، گفت: در هنگام قتل امام حسين (ع)، من در لشكر عمر بن سعد بودم، و يكي از آن چهل نفري بودم كه سر مطهر آن حضرت را از كوفه به شام حمل مي كردند. شبي در كنار دير نصراني رسيديم و سر را به نيزه زديم و نيزه را به زمين كوبيديم، و اطراف نيز عده اي را به پاسداري گماشتيم. همين كه براي صرف غذا نشستيم، دستي از ديوار بيرون آمد، و اين شعر را به ديوار دير نوشت:



اترجو امة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب [35] .



هنگامي ما را ترسي شديد فراگرفت. بعضي برخاستند تا آن دست را بگيرند كه ناپديد شد. همين كه رفقاي من دوباره به خوردن غذا مشغول شدند، آن دست براي بار ديگر نمايان شد، و اين شعر را نوشت:



فلا و الله ليس لهم شفيع

و هم يوم القيامة في العذاب [36] .



رفقايم برخاستند تا آن دست را بگيرند كه ناپديد گشت. چون ديگر بار مشغول غذا خوردن شدند، همان دست بيرون آمد و اين شعر را نوشت:



و قد قتلوا الحسين بحكم جور

و خالف حكمهم حكم الكتاب [37] .



در آن شب غذا بر ما گوارا نشد. ناگاه راهبي كه در آن دير بود، نوري درخشنده از بالاي سر ديد، به سوي لشكر آمد و به نگهبانان گفت: از كجا مي آييد؟ گفتند: از عراق مي آييم، و با حسين جنگيده ايم. راهب گفت: حسين فرزند فاطمه دختر پيامبر شما و فرزند پسر عموي يپغمبرتان؟ گفتند: آري. گفت: نابود باشيد، به خدا، اگر عيسي بن مريم پسري داشت ما او را بر ديدگانمان مي نشانديم؛ من به شما حاجتي دارم. گفتند: حاجتت چيست؟ گفت: به رئيستان بگوييد من ده هزار درهم دارم كه از پدر به من رسيده، از من بگيرد، و اين سر را به من بدهد كه تا هنگامي كه خواستيد از اين جا حركت كنيد، نزد من باشد. آنان به عمر بن سعد خبر دادند، عمر گفت: پول را از او بگيريد و سر را تا موقع حركت به او دهيد. به راهب گفتند: پول را حاضر كن و سر را بگير. راهب دو كيسه آورد كه هر كدام داراي



[ صفحه 240]



پنج هزار درهم بود. عمر سعد دستور دارد تا پول ها را شمارش كردند و به صندوق سپردند. راهب سر را گرفت و به دير برد، و با مشك و كافور سر را شستشو نمود و در حرير پيچيد، و در كنارش گذاشت و پيوسته مي گريست. صبح لشكر او را خواندند، و سر را از او خواستند. راهب گفت: اي سر نازنين! من ديگر براي تو بي قرارم؛ فرداي قيامت در محضر جدت، رسول خدا محمد مصطفي (ص)، شهادت بده كه من شهادتين گفتم و به دست تو مسلمان شدم؛ من غلام تو هستم. سپس گفت: من بايد با رئيس لشكر مطلبي را در ميان بگذارم، و سر را به او بسپارم. عمر سعد را خواندند. چون با راهب مواجه شد، راهب گفت: شما را، به حق خدا و پيغمبر، سوگند مي دهم كه ديگر اين سر را به نيزه نزنيد و از صندوق بيرون نياوريد. عمر گفت: چنين خواهيم كرد. راهب سر را به لشكر برگردانيد و از دير بيرون رفت و در كوه ها مشغول عبادت شد.

عمر سعد نيز از آن جا حركت كرد، همين كه به دمشق نزديك شد، فرمان داد تا لشكر پياده شوند، و از صندوقدار خواست تا آن دو كيسه پول را حاضر سازند. چون پول ها را حاضر ساختند، ديد تمام سكه ها مبدل به خزف (سفال) شده، بر يك طرفش نوشته شده «و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون» [38] و برطرف ديگرش نوشته شده «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» [39] عمر گفت: انا لله و انا اليه راجعون، تباهي دنيا و آخرت يافتم. آن گاه به غلمانش دستور داد تا آن سكه ها را به نهر بريزند و در روز بعد وارد دمشق شد و سر را نزد يزيد لعين گذاشت، قاتل امام حسين (ع) وارد شد و اين شعر را خواند:



املأ ركابي فضة و ذهبا

اني قتلت الملك المحجبا



قتلت خير الناس اما و ابا [40] .



يزيد گفت: اگر مي دانستي كه او بهترين مردم است، چرا او را كشتي؟ و فورا فرمان قتل او را صادر كرد. آن گاه سر را در طشتي نهاد، و در حالي كه به دندان هاي امام نظر مي كرد، اين اشعار را گفت:



[ صفحه 241]





ليث اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



فاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



و جزيناهم ببدر مثلها

و با حد يوم احد فاعتدل



لست من خندف ام لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل [41] .



در اين هنگام زيد بن ارقم [42] واردشد و چون ديد كه يزيد سر را، در نزد خود، در طشت نهاده و چوب به دندان آن حضرت مي زند، گفت: يزيد دست از اين سر بردار، به خدا،مكرر ديدم كه رسول خدا (ص) اين لب و دندان را مي بوسيد. يزيد گفت: اگر پيرمرد خرفتي نبودي، تو را مي كشتم.

آن گاه رأس اليهود وارد مجلس شد، و پرسيد: اين سر كيست؟ يزيد گفت: سر خارجي است. پرسيد: خارجي كيست؟ گفت: حسين. پرسيد: حسين فرزند كيست؟ گفت: فرزند علي. پرسيد: مادرش كيست؟ گفت: فاطمه. پرسيد: فاطمه كيست؟ گفت: دختر پيامبر اسلام. پرسيد: پيامبر خودتان؟ گفت: آري. گفت: خدا به شما جزاي خير ندهد، ديروز پيامبر شما (محمد (ص)) بين شما بود و امروز فرزند دخترش را كشتيد. واي بر تو! بين من و داود پيغمبر، سي و چند واسطه است، اما همين كه يهوديان مرا مي بينند در برابرم فروتني و كوچكي مي كنند. سپس دست برد و سر را برداشت و بوسيد؛ و شهادتين بر زبان جاري كرد. يزيد فرمان قتلش را صادر كرد، و وي را شكتند.

آن گاه يزيد دستور داد تا سر را در اتاقي كه برابر مجلس عيش و شرب او بود، نصب



[ صفحه 242]



كردند و ما نگهبانان، در آن اتاق، به محافظت و نگهباني آن سر گماشته شديم. مرا از مشاهده آن سر مطهر دهشت عظيمي روي داده بود، و خوابم نمي برد. همين كه شب به نصف رسيد و رفقايم به خواب رفتند، ناگاه صداهاي بسيار از جانب آسمان به گوشم رسيد. آن گاه منادي فرياد كرد: اي آدم! فرود آي. آدم ابوالبشر، با عده اي از ملائكه كه همراهش بودند، به زير آمد. سپس منادي فرياد كرد: اي ابراهيم! به زير آي. ابراهيم با عده اي از ملائكه فرود آمدند. پس نداي ديگر شنيدم كه اي موسي بر زير آي. موسي با جمعي از ملائكه فرود آمدند. پس نداي ديگر شنيدم كه اي موسي به زير آي. موسي با جمعي از ملائكه فرود آمدند. پس نداي ديگر شنيدم كه اي عيسي به زير آي. عيسي با عده اي از ملائكه به زير آمدند. آن گاه همهمه شديدي را احساس كردم و ندايي شنيدم كه اي محمد (ص)! به زير آي. ناگاه ديدم كه حضرت رسالت، با افواج بسياري از ملائكه، نازل شد، و عده اي از فرشتگان اتاق را محاصره كردند. حضرت رسول (ص) داخل اتاق شد و سر مطهر را برداشت (و در روايت ديگر است كه سر از روي نيزه به دامن پبامبر افتاد). پس پيامبر سر را نزد آدم آورد، و فرمود: اي پدر! مي بيني امتم با فرزند چه كردند. در اين وقت من برخود لرزيدم. آن گاه جبرئيل برخاست و گفت: يا رسول الله! اجازه فرما تا زمين را بلرزانم و تمامي را هلاك سازم و آنان را با يك فرياد نابود كنم. پيغمبر اكرم (ص) اجازه نفرمود. جبرئيل عرض كرد: اجازه بفرما اين چهل نفر را هلاك سازم. فرمود: اختيار با تو است. جبرئيل به نزد هر يك كه مي رفت بر ايشان مي دميد آتش در ايشان مي افتاد و مي سوختند؛ چون نوبت به من رسيد، گفت: آيا مي بيني و مي شنوي و ايستاده اي؟ پيامبر (ص) فرمود: او را واگذار كه خدايش نيامرزد. مرا رها كرد و سر را برداشتند و بردند و از آن شب سر مطهر مفقود شد و كسي از آن خبردار نشد. عمر سعد نيز به سوي شهر روي رفت، هنوز به محل مأموريتش نرسيده، در راه هلاك شد.

سليمان بن اعمش گويد: به آن مرد گفتم: از من دور شو، و به آتشت مرا مسوزان. او رفت، و ديگر نمي دانم چه بر سرش آمد. [43] .

نويسنده گويد: روايتي از اعمش نقل شد مشتمل بر مطالبي است كه مسلم تمام تواريخ معتبره نيست، كه به دو مورد آن اشاره مي گردد:

اول آن كه گويد: «سر مطهر را رسول خدا (ص) همراه خود برد و ديگر كسي آن سر را نديد.»


پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 206.

[2] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، تاريخ و احوالات امام صادق (ع)، ص 350 بحارالانوار، ج 47، ص 350.

[3] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 423.

[4] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حيدر، ج 6، ص 347.

[5] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222.

[6] الملل و النحل، ج 1، ص 325.

[7] المعارف، ص 268.

[8] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 348 - 347.

[9] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 348 - 347.

[10] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 230 - 229 - حياة الحيوان، ج 2، ص 37.

[11] الامام الصادق، و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 349 - 348.

[12] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222.

[13] محمد بن مسلم زهري (به ضم زاء و سكون هاء)، فقيه مدني، و تابعي است. ابن ابي الحديد گويد: او منحرف از اميرالمؤمنين (ع) بود و از علي (ع) بدگويي مي كرد. سيد ابن طاووس، او را از دشمن خاندان عصمت و طهارت شمرده. اما مرحوم محدث نوري، او را، چون حديثي نص بر امامت اهل بيت نقل كرده، از نيكان مي شمرد.

علماي جمهور او را ذكر كرده و گفته اند كه او حافظ علم فقهاي سبعه مي باشد، و ده نفر از صحابه را درك كرده است.

زهري در ابتدا عامل بني اميه بود، حضرت سجاد (ع) در نامه اي كه در تحف العقول آمده است، به او نوشت:... تو را دعوت كردند تا قطبي براي آسياي ستم آنان باشي، و پلي كه بر تو عبور كنند و به سياهكاري خود برسند....

زهري چند ندبه از حضرت سجاد (ع) روايت كرده است، و از آن امام به زين العابدين تعبير مي نمود. او در سال 124 هجري وفات يافت (سفينة البحار، ج 1، ص 573).

[14] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 423.

[15] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229.

[16] اعيان الشيعه، ج 35، ص 374 و تنقيح المقال، ج 2، ص 65، رديف 5255، (به نقل از شهيد ثاني) - وقايع الشهور و الايام، مجتهد بيرجندي، 15 ربيع الاول، ص 75.

[17] محمد باقر بن محمد حسني استرآبادي «السيد الداماد». وجه تسميه او به داماد بدين جهت است كه پدرش، سيد محمد، داماد محقق ثاني، شيخ علي كركي بوده، و به آن افتخار مي كرده، لذا ملقب به داماد گشته و اين لقب در اولادش، به ارث رسيده است.

مير داماد، استاد ملاصدارست، و از نورالدين موسوي، و عبدالعالي كركي (دايي خود) و شيخ حسين (پدر شيخ بهائي) روايت مي كند.

مرحوم سيد عليخان شيرازي در «سلافة العصر من محاسن اعيان العصر» از ميرداماد مدح بليغي نموده و مي گويد: هيچ مبالغه نيست اگر بگويم كه مثل او نخواهد آمد.

ميرزا اسكندر منشي، در كتاب عالم آراي عباسي، در شرح حال سيد داماد گويد: الحق او جامع كمالات صوري و معنوي است، و در اكثر علوم، مانند: رياضي، فقه، تفسير و حديث، رتبه اجتهاد دارد.

مرحوم ميرداماد مصنفاتي دارد كه از آن جمله: قبسات، صراط المستقيم، و حبل المتين، در حكمت؛ و شارع النجاة، در فقه؛ و حواشي و تعليقات بر كافي و بر فقيه، و بر صحيفه كامله؛ و شرح الاستبصار، و عيون المسائل و نبراس الضياء، و خلسة الملكوت، و تقويم الايمان، و الافق المبين، و الرواشح السماويه، و السبع الشداد، و ضوابط الرضاع، و سدرة المنتهي در تفسير قرآن، و تقديسات در رفع شبه ابن كمونه، و ديوان شعر، و رسالة الاعضالات في فنون العلم و الصناعات.

مرحوم ميرداماد به فارسي و عربي شعر نيكو مي سروده، و اين رباعي از اوست:



در كعبه قل تعالوا ازمام كه زاد

از بازوي باب خطه خيبر كه گشاد



برناقه ي لا يؤدي الا كه نشست

بر دوش شرف پاي كرأسي كه نهاد



از جناب ميرداماد عجايبي نقل شده كه مهم تر از همه آن كه: چهل سال پايش را براي خوابيدن دراز نكرد؛ و مدت بيست سال فعل مباح از او صادر نگرديد؛ و هر شب پانزده جزء قرآن تلاوت مي كرد.

محقق ميرداماد، در اواخر عمرش به همراهي شاه صفي از اصفهان به سوي عتبات عاليات، كه در زمان در تصرف سلاطين صفويه بود، حركت كرد. در راه مريض شد و در منزل ذي الكفل به رحمت ايزدي پيوست. نعش او را به نجف اشرف بردند، و در آستان علوي به سال 1041 هجري دفن گرديد.

ملا عبدالله كرماني در سوگ او گفته:



فغان از جور اين چرخ جفا كيش

كز او گردد دل هر شاد ناشاد



ز اولاد نبي داناي عصري

كه مثلش مادر ايام كم زاد



خرد از ماتمش گريان شد و گفت

عروس علم و دين را مرده داماد



(فوائد الرضويه، ج 2، ص 425 - 418).

[18] الرواشح السماويه، راشحه 22، ص 78.

[19] ذهبي نيز، در تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 4، ص 154، گويد: اعمش در سن 87 سالگي در ربيع الاول سال 148 هجري وفات يافت.

[20] رساله توضيح المقاصد، 15 ربيع الاول.

[21] مناقب علي بن ابيطالب (ع)، ابن مغازلي شافعي، ص 143 - امالي صدوق، مجلس 67، ح 2.

[22] سعد بن مالك بن سنان خزرجي، معروف به ابوسعيد خدري (به ضم خاء). پدرش، مالك، جزء شهداي غزوه احد است، و او خود در غزوه احد و خندق و غزوات ديگر حاضر بوده است. سعد يكي از صحابه كبار مي باشد و گفته شده كه در بين جوانان صحابه افقه از او نبوده است.

ابن عبدالبر گويد: ابوسعيد، از حفاظ و علماي بزرگ و عقلاي صحابه است، و اخبارش شاهد بر مدعي است. برقي، ابوسعيد را از اصفياء شمرده و گويد: او از كساني بود كه به اميرالمؤمنين (ع) رجوع كردند، و مستقيم بوده اند.

حضرت امام رضا (ع) در ضمن نامه اي به مأمون، مرقوم فرمودند: كساني كه بر منهاج رسول الله (ص) بودند و تزلزل و تغييري پيدا نكردند و منحرف نشدند: سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن الاسود، عمار بن ياسر، سهل بن حنيف، حذيفه بن يمان، ابوالهيثم بن تيهان، خالد بن سعيد، عبادة بن صامت، ابوايوب انصاري، خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين)، و ابوسعيد خدري، و امثال آنان رضي الله عنهم مي باشند.

ابن قتيبه، در كتاب الامامة و السياسه، در ذيل داستان حره مي گويد: ابوسعيد خدري، در آن آشوب، در خانه نشست؛ چند تن از لشكريان شام بر او وارد شدند و گفتند: پيرمرد! تو كيستي؟ گفت: من، ابوسعيد خدري، صاحب پيغمبرم. گفتند: پيوسته نام تو را مي شنيديم، خوب كردي كه ما به جنگ برنخاستي، و در خانه ات نشستي، اينك هر چه داري بياور. گفت: به خدا سوگند، مالي برايم نمانده كه براي شما بياورم. شامي ها در غضب شده، ريشش را كندند و او را زدند، و آن چه در خانه داشت حتي يك جفت كبوتر و مختصري سير را به غارت بردند.

حضرت علي بن الحسين (ع) فرمود: ابوسعيد مردي مستقيم بود، حالت نزع بر او شدت كرد و سه روز به حال احتضار بود، امر كرد كه اهل بيتش او را به مصلايش برند، طولي نكشيد كه وفات كرد. وفاتش در سال 74 هجري در مدينه طيبه واقع شد (الكني والالقاب، ج 1، ص 80 و تحفة الاحباب، ص 121).

[23] سوره ق. آيه 24.

[24] بحارالانوار، ج 47، ص 412 و ص 357 - مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 1، جزء 3، فضائل و مناقب اختصاصي اميرالمؤمنين (ع)، ص 347 - مناقب علي بن ابيطالب (ع) ابن مغازلي شافعي، ص 427.

[25] تنقيح المقال، ج 2، ص 66 - رديف 5255.

[26] سفينة البحار، ج 1، ص 391.

[27] سوره حجر، آيه 72.

[28] سفينة البحار، ج 1، ص 204.

[29] الكني و الالقاب، ج 2، ص 41.

[30] امير ابوالعباس، احمد بن طولون، حاكم مصر و شام و سرحدات بود. معتز بالله، او را والي مصر قرار داد و سپس حكومت او را بر دمشق و انطاكيه و سرحدات گسترش داد.

ابن طولون با اينكه فردي خونريز بود و هجده هزار نفر در جبهه جنگ و در زندان او جان باختند، مردي عالم دوست نيز بود و به علم و دانش علاقه زيادي نشان مي داد، و همه روزه عده زيادي از طبقات مختلف، كنار سفره اش حاضر مي شدند، و در هر ماه هزار مثقال طلا صدقه مي داد. او در سال 270 هجري در گذشت (الكني والالقاب، ج 1، ص 338).

[31] كشف الظنون، ج 2، ص 8.

[32] المعارف، ابن قتيبه، ص 214 - ميزان الاعتدال، ذهبي، ج 1، ص 423 - تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 230 - در تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222 وفات اعمش به سال 145 هجري ذكر شده است.

[33] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229.

[34] امالي صدوق، مجلس 62، ح 17، ص 326.

[35] آيا امتي كه قاتل حسين (ع)اند، به شفاعت جدش، در روز قيامت، اميد بسته اند؟.

[36] به خدا سوگند كه پيامبر (ص) شفيع آنان نخواهد بود، و در روز قيامت به عذاب الهي معذبند.

[37] (چگونه پيامبر اكرم ايشان را شفات كند) در حالي كه فرنزد عزيز او حسين (ع) را به حكم جور و ستم شهيد كردند، و حكم ايشان با حكم كتاب خدا مخالفت داشت.

[38] سوره ابراهيم، آيه 42 - هرگز مپندار كه خدا از كردار ستمكاران غافل است.

[39] سوره شعراء، آيه 227 - به زودي آنان كه ظلم و ستم (در حق آل رسول (ص)) كردند خواهند دانست كه به چه كيفر گاهي بازگشت مي كنند.

[40] ركاب مرا پر از طلا و نقره كن كه پادشاه بزرگي را كشته ام، كسي را به قتل رسانده ام كه از جهت پدر و مادر از همه كس بهتر است.

در خرائج، بيت دوم چنين است:



قتلت خيرالناس اما و ابا

ضربته بالسيف حتي انقلبا.

[41] بيت اول از ابن زبعري، شاعر كفار قريش است كه آنان را با شعر خويش عليه پيامبر (ص) تحريض مي كرد. و اين بيت اشاره به شكست مسلمين در روز احد دارد و يزيد به آن تمثل جست و بقيه ابيات را خود سرود. (الكني والالقاب ج 1 ص 288):

- اي كاش، بزگران طايفه من كه در جنگ بدر كشته شدند، بودند و مي ديدند كه چگونه قبيله خزرج در برابر ضربات تير و نيزه به زاري افتاده است - آن گاه از شادي فرياد مي زدند و مي گفتند: يزيد دستت شل مباد (دستت درد نكند) - و اين سزاي جنگ بدر آنان بود كه داديم و در احد سر به سر شديم - از دودمان خندف نباشم اگر از فرزندان احمد (پيامبر) انتقام نگيرم.

[42] زيد بن ارقم خزرجي، از اصحاب رسول خدا (ص) و از سابقين كه رجوع به اميرالمؤمنين (ع) نمودند، مي باشد. وي در اكثر غزوات پيامبر (ص) حضور داشته است. او در كوفه ساكن بوده و مكالمه او با ابن زياد، هنگامي كه سر مطهر امام حسين (ع) را آورده بودند، و آن ملعون چوب بر لب و دندان مقدس آن جناب مي زد، مشهور است (ارشاد مفيد، اهل بيت در كوفه، ص 225 - مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 54)؛ ليكن در تواريخ معتبره نيست كه او به شام رفته و در مجلس يزيد شركت كرده باشد.

[43] الخرائج و الجرائح، ج 2، باب 14، ص 582 - 577 - بحارالانوار، ج 45، ص 184.


موقف الإمام من الاحداث


التزم الإمام الصادق (عليه السلام) إزاء المستجدّات السياسية في هذه المرحلة موقف الحياد. لكنه من جانب آخر واصل العمل في نهجه السابق وأخذ يتحرّك بقوة ويوسع من دائرة الافراد الصالحين في المجتمع تحقيقاً لهدفه الذي خطه قبل هذا الوقت وحفاظاً علي جهده في بناء الانسان.

ومن هذا المنطلق أصدر جملة من التوصيات لشيعته التي كان من شأنها أن تجنّبهم الدخول في المعادلات السياسية المتغيرة التي تؤدي بنتيجتها إلي استنزاف الوجود الشيعي في نظر الإمام (عليه السلام) محذّراً من أساليب العنف والمواجهة كخيار لهذه المرحلة.



[ صفحه 180]



فعن أبي بصير قال: سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول: «اتقوا الله وعليكم بالطاعة لأئمتكم، قولوا ما يقولون، واصمتوا عما صمتوا، فإنكم في سلطان من قال الله تعالي: (وان كان مكرهم لتزول منه الجبال) [1] يعني بذلك ولد العباس، فاتقوا الله فأنكم في هدنة، صلّوا في عشائرهم واشهدوا جنائزهم، وأدّوا الامانة إليهم» [2] .

ويمكن بلورة سيرة الإمام (عليه السلام) ومنهجه السياسي ـ مع الاطراف الطامعة بالحكم، أو العباسيين الّذين يرون في الإمام الصادق (عليه السلام) وخطه خطراً حقيقياً علي سلطانهم ـ من خلال المواقف التالية:


پاورقي

[1] إبراهيم (14): 46.

[2] الكافي: 8 / 210.


الامام الصادق و علم النجوم


أيها القارئ الكريم: و علم النجوم هو الآخر من العلوم التي ألهمها الله تعالي للامام الصادق (عليه السلام) لتكون آية علي تنوع علومه (عليه السلام) و امامته المنصوصة من الله سبحانه.

و فيما يلي نذكر بعض ما روي عنه (عليه السلام) في هذا المجال:

1- روي انه دخل يماني علي الامام الصادق (عليه السلام) فقال له: مرحبا بك يا سعد!

فقال الرجل: بهذا الاسم سمتني امي، و قل من يعرفني به.

فقال: صدقت يا سعد المولي!

فقال: جعلت فداك! بهذا كنت القب.

فقال: ما صناعتك يا سعد؟

قال: أنا من أهل بيت ننظر في النجوم.

فقال: كم ضوء الشمس علي ضوء القمر درجة؟

قال: لا أدري.

قال: فكم ضوء القمر علي ضوء الزهرة درجة؟

قال: لا أدري.



[ صفحه 185]



قال: فكم للمشتري من ضوء عطارد؟

قال: لا أدري.

قال: فما اسم النجوم التي اذا طلعت هاجت البقر؟

قال: لا أدري.

فقال يا أخا أهل اليمن! عندكم علماء؟.

قال: نعم، ان عالمهم ليزجر الطير، و يقفو الأثر في الساعة الواحدة مسيرة سير الراكب المجد.

فقال (عليه السلام): ان عالم المدينة أعلم من عالم اليمن! لأن عالم المدينة ينتهي الي حديث لا يقفو الأثر، و يزجر الطير، و يعلم ما في اللحظة الواحدة مسيرة الشمس، يقطع اثني عشر برجا، و اثني عشر بحرا، و اثني عشر عالما.

قال: ما ضننت أن أحدا يعلم هذا و يدري [1] .

2- و عن هشام الخفاف، قال: قال لي أبوعبدالله (عليه السلام): كيف بصرك بالنجوم؟

قال: قلت: ما خلفت بالعراق أبصر بالنجوم مني.

فقال: كيف دوران الفلك عندكم؟

قال: فأخذت قلنسوتي عن رأسي فأدرتها.

فقال: فان كان الأمر علي ما تقول فما بال بنات النعش و الجدي و الفرقدين لا يرون يدورون يوما من الدهر في القبلة؟

قال: قلت: هذا والله شي ء لا أعرفه، و لا سمعت أحدا من أهل الحساب يذكره!!

فقال لي: كم الكسينة من الزهرة جزءا في ضوئها؟



[ صفحه 186]



قال: قلت: هذا - والله - نجم ما سمعت به، و لا سمعت أحدا من الناس يذكره.

فقال: سبحان الله! فأسقطتم نجما بأسره؟ فعلي ما تحسبون؟

ثم قال: فكم الزهرة من القمر جزءا في ضوئه؟

قال: قلت هذا شي ء لا يعلمه الا الله (عزوجل).

قال: فكم القمر جزءا من الشمس في ضوئها؟

قال: قلت: لا أعرف هذا.

قال: صدقت، ثم قال: ما بال العسكرين يلتقيان، في هذا حاسب، و في هذا حاسب فيحسب هذا لصاحبه بالظفر، و يحسب هذا لصاحبه بالظفر؟ ثم يلتقيان، فيهزم أحدهما الآخر، فأين كانت النحوس؟

قال: فقلت: لا والله ما اعلم ذلك.

قال: فقال: صدقت، ان أصل الحساب حق، و لكن لا يعلم ذلك الا من علم مواليد الخلق كلهم [2] .

3- و عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: كان بيني و بين رجل قسمة أرض و كان الرجل صاحب نجوم و كان يتوخي [3] ساعة السعود فيخرج فيها و أخرج أنا في ساعة النحوس، فاقتسمنا فخرج لي خير القسمين فضرب الرجل يده اليمني علي اليسري ثم قال: ما رأيت كاليوم قط.

قلت: ويل الآخر و ما ذاك [4] ؟

قال: اني صاحب نجوم أخرجتك في ساعة النحوس و خرجت أنا في



[ صفحه 187]



ساعة السعود ثم قسمنا فخرج لك خير القسمين.

فقلت: ألا احدثك بحديث حدثني به أبي؟ قال: قال رسول الله (صلي الله عليه و آله): من سره أن يدفع الله عنه نحس يومه فليفتتح يومه بصدقة يذهب الله بها عنه نحس يومه، و من أحب أن يذهب الله عنه نحس ليلته فليفتتح ليلة بصدقة يدفع الله عنه نحس ليلته، فقلت: و اني افتتحت خروجي بصدقة، فهذا خير لك من علم النجوم [5] .



[ صفحه 188]




پاورقي

[1] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 255. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 218.

[2] الكافي: ج 8 ص 351 ح 549.

[3] أي يتحراه و يطلبه.

[4] قوله: «ويل الاخر» من عادة العرب اذا ارادوا تعظيم المخاطب ان لا يخاطبوه بويلك بل يقولون: ويل الاخر (قاله الرضي).

[5] الكافي: ج 4 ص 6 ح 9.


حفص بن غياث قاضي


حفص بن غياث نخعي كوفي از قضات اهل سنت بود كه از جانب هارون الرشيد در بخش شرقي بغداد براي قضاوت منصوب گرديده بود؛ بعدها هارون الرشيد قضاوت كوفه را نيز به او سپرد. همان گونه كه نجاشي نيز ذكر نموده وي در سال 194 (ه ق) از دنيا رحلت نمود. نجاشي مي گويد: «كتابي كه حفص بن عياث احاديث امام صادق عليه السلام را در آن جمع آوري نموده داراي قريب به يكصد و هفتاد حديث است.»

حفص بن غياث شهرت بيشتري به سني بودن دارد، با اين وجود او در نقل روايت



[ صفحه 454]



مورد اعتماد است؛ زيرا بسياري از علماي شيعه، بر عمل نمودن به روايات عده اي از اهل تسنن اتفاق نظر دارند و حفص بن غياث نيز يكي از آنهاست. البته كاملا مشخص است كه تنها شيعه بودن راوي، دليل پذيرفتن احاديث منقول از او نيست، بلكه معيار قبولي راوي، امانت داري و اطمينان به وي مي باشد خواه سني باشد و خواه شيعه.

بعضي نيز از احاديث منقول از وي استفاده كرده اند و او را شيعه ي امامي دانسته اند؛ اما سني بودن او مشهورتر است. او هنگامي كه مي خواسته از امام صادق عليه السلام روايتي را نقل كند مي گفته: «حدثني خير الجعافرة جعفر بن محمد» يعني: «بهترين جعفري ها جعفر بن محمد براي من چنين حديث نمود» و پوشيده نيست كه بيان چنين عبارتي از يك راوي، بيانگر شيعه نبودن اوست، جز آن كه خواسته باشد شيعه بودن خود را پنهان نمايد.


مالك ابن انس


فقيه معروف مدينه و امام مذهب مالكي درباره امام صادق عليه السلام مي گويد:

ما رأت عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر أفضل من جعفر بن محمد الصادق علما و عبادة و ورعا. [1] .

مردي افضل از امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام از نظر علم و عبادت و تقوا، هرگز چشمي نديده و گوشي نشنيده و به قلب هيچ كس هم خطور نكرده است.


پاورقي

[1] الامام الصادق عليه السلام اسد حيدر، ج 1، ص 53، به نقل از: الوسيلة و التوسل، ص 52.


شورش ها


در زمان حكومت داري حزب عثمانيه شورش هاي فراواني پديدار شد كه بر حكومت امويان آسيب رساند. شورش هاي عظيمي كه برخي از آنان قسمت بزرگي از سرزمين اسلامي را از سلطه بني اميه بيرون آورد.

شورش هايي مانند شورش خوارج و چالشگري عبدالله بن معاويه در فارس و عراق و قيام توابين در كوفه و قيام مختار در عراق و كوفه كه منجر به پيروزي و حكومت داري وي به مدت بيش از دو سال در منطقه عراقين گرديد. (از سال 65 تا 67)

از همه مهم تر شورش عبدالله بن زبير در مكه كه منجر به حادثه دلخراش حره در مدينه شد. و ابن زبير به مدت نه سال بخش عظيمي از سرزمين اسلامي را به مركزيت مكه تسخير نمود و حكمراني كرد. سپاه مقتدر حزب عثمانيه توان مقابله با وي را از دست داد. همچنين قيام خونين زيد بن علي بن الحسين عليه السلام و يحيي بن زيد در اواخر دوران امويان آسيب هاي جدي بر پيكر پوشالي حكومت آنان وارد ساخت.


زرارة بن اعين


روزي امام خطاب به فيض بن مختار جعفي فرمود: اگر مي خواهي به احاديث و



[ صفحه 108]



علوم ما برسي، بر تو باد اين مرد. آنگاه اشاره به زراره كرد.

و در حديث ديگر فرمود: خداوند زراره را رحمت كند. اگر او و امثال او نبودند، احاديث پدرم از بين مي رفت. [1] .

زراره تنها فقيه نبوده، بلكه جامع انواع فضايل و كمالات بوده است. ابن نديم در اين باره مي نويسد: زراره از بزرگترين رجال شيعه از نظر فقاهت، علم حديث، دانش كلام بوده است. زراره به داشتن فضل و دانش و تقرب نزد اهل بيت معروف بود و همين، بزرگترين گناه او نزد دشمنانش محسوب مي گشت و هميشه از اين نظر مورد تهديد قرار مي گرفت و از اين رو امام گاهي پشت سر زراره بد مي گفت تا شايد بدين وسيله برخي خطرات را از او دفع نمايد. پس احاديثي كه در طعن او وارد است. در همين زمينه بوده است و خود امام صادق عليه السلام طي حديثي طولاني پرده از اين راز كنار زده و فرموده است: من گاهي حرفهاي بد درباره ي تو مي زنم و بر تو عيب مي گيرم، شايد بدين وسيله خطري را از تو دفع كرده باشم چون دشمنان ما كساني را كه دوست ما هستند و نزد ما منزلت دارند، آزار و اذيت مي كنند پس گاهي ما تو را خدشه دار مي سازيم تا دشمنان ما از تو خوششان بيايد و بدين وسيله شر و آسيب آنها را از تو برطرف كنيم.


پاورقي

[1] رجال كشي / ص 124.


ازدواج با موالي ممنوع


تعصب عربي تا آنجا در ميان عرب ها شايع بود كه از موالي دختر نمي گرفتند و اگر كسي از آن ها دختر مي گرفت، او را مجازات مي كردند. ابوالفرج اصفهاني در اين باره مي نويسد: مردي از موالي، دختري از بني سليم را خواستگاري نمود و با او ازدواج كرد. محمد بن بشير موضوع را به ابراهيم بن هشام والي مدينه اطلاع داد و شكايت كرد. والي آن مرد را به طلاق واداشت و دستور داد



[ صفحه 139]



دويست تازيانه بر او زدند و موي سر و ريش و ابروي او را تراشيدند. محمد ابن بشير در اين باره شعري سرود كه: در اين باره به سنت پيامبر و طبق عدالت قضاوت كردي [1] .

جاحظ مي گويد: به عبيد كلابي كه سخنور و فقير بود، گفتم آيا مي خواهي هجين باشي و در مقابل يك هزار جريب زمين به تو بدهند؟ گفت: نه، من اين پستي را در برابر هيچ عوضي بر خود نمي پسندم. گفتم: خليفه پسر كنيز است. گفت: خدا خوار كند كسي را كه از او متابعت كند [2] .


پاورقي

[1] ضحي الاسلام، ج 1، ص 23.

[2] همان مأخذ، ص 26.


گشاده دستي نسبت به برادران ايماني


امام صادق عليه السلام در اين روايت شريف، اولين صفت شيعيان را جود و بخشش و عدم امساك نسبت به ساير شيعيان ذكر مي كنند. انسان همان گونه كه به اهل و عيالش توجه مي كند، بايد نسبت به برادران ايماني اش هم احساس مسؤوليت داشته باشد. در حقوق اخوان، كه در اصول كافي هم بابي به اين نام وجود دارد، آمده است: اگر كسي غلامي دارد كه امور منزلش را انجام مي دهد و برادر ايماني اش از داشتن غلام محروم است، او به عنوان حق اخوت موظف است غلام خودش را بفرستد تا كارهاي برادر ايماني خود را هم انجام دهد. در جايي كه حتي فرستادن غلام - كه آن زمان داشتن غلام بسيار مرسوم بود - به خانه ي برادر ديني براي انجام كارهاي او از وظايف مؤمناني كه از اين نعمت برخوردارند ذكر شده است، مسلما برطرف كردن نياز برادر ايماني و يا رفتن به ملاقات او هنگام بيماري و يا مراجعت از سفر و... از ابتدايي ترين وظايف شيعيان به شمار مي آيد. البته رعايت اين گونه دستورات اخلاقي اهل بيت عليهم السلام بسيار مشكل است. مثلا فرض كنيد شما در خانه ي خود كتاب هايي داريد كه نياز چنداني به آنها نداريد و از آن طرف، دوست شما گرفتار مشكل بزرگي شده است كه احتياج مبرم به مقداري پول دارد، اين كه شما برويد و آن كتاب ها را بفروشيد تا نياز دوست خود را برطرف سازيد، كار آساني نيست.



[ صفحه 138]




دو جريان كلي در فقه و حديث و تفسير


بدين گونه بود كه از قديم ترين ادوار اسلامي، فقه و حديث و تفسير به دو جريان كلي تقسيم شد: يكي جريان وابسته به دستگاه حكومتهاي غاصب، كه در موارد بسياري حقيقتها را فداي مصلحتهاي آن دستگاهها ساخته و در برابر بهاي ناچيزي، حكم خدا را تحريف مي كردند؛ و ديگري جريان اصيل و امين كه هيچ مصلحتي را بر مصلحت تبيين احكام درست الهي مقدم نمي ساخت و قهرا در هر قدم، روياروي دستگاه حكومت و فقاهت مزدورش قرا مي گرفت؛ و از آن رو در غالب اوقات، شكل قاچاق و غيررسمي داشت.


علت اختفا


سمهودي مي گويد: «سبب اختفاي قبر فاطمه (عليها السلام) و مشخص نبودن آن و بعضي ديگر از قبور بزرگان، اين است كه در صدر اسلام علاوه بر اينكه ساختن بنا بر روي قبور و يا استحكام قبور با گچ و آجر بطور عموم معمول نبوده، درباره اختفاي قبور اهل بيت ـ بخصوص ـ، انگيزه ديگري نيز وجود داشته و آن عداوت و دشمني حكام درگذشته و امروز! با اهل بيت است؛ بطوري كه بنا به نقل مسعودي در سال دويست و سي و شش، متوكل دستور داد قبر حسين بن علي محو و با خاك يكسان و كساني كه در كنار اين قبر مي باشند، شديداً مجازات شوند و در اجراي اين دستور، پولهاي زيادي صرف و پاداشهاي



[ صفحه 114]



فراواني به مجريان اين فرمان پرداخت گرديد. [1] .

نويسنده: بخش دوم گفتار سمهودي درست و دقيقاً مطابق با حوادثي است كه در طول تاريخ، از سوي حكومتها در مقابل اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به وقوع پيوسته است و دليل روشن بر گفتار وي، قبل از اقدام متوكل كه در اواسط قرن سوم صورت گرفته است اقدام بني اميه در تخريب و انهدام خانه فاطمه زهرا (عليه السلام) است كه در قرن اول صورت گرفت ليكن بخش اول گفتار سمهودي را ـ در مورد قبر يگانه يادگار رسول خدا ـ بايد يك نوع تحريف تاريخ و تغيير واقعيت دانست؛ زيرا وي به جاي انگيزه واقعي اين موضوع، رايج نبودن بنا و ساختمان بر قبور بزرگان را دليل اختفاي قبر آن حضرت معرفي مي كند. در صورتي كه قبور عده اي از صحابه و اقوام ديگر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مكه و مدينه در داخل و خارج بقيع مشخص مي باشد و لذا بايد علت اختفاي قبر آن حضرت را در جاي ديگر جستجو كرد و انگيزه واقعي آن را همانگونه كه هست، بيان نمود؛ همان انگيزه و علتي كه در منابع حديثي و تاريخي شيعه و اهل سنت منعكس گرديده است و آن عبارت است از وصيت و تأكيد فاطمه زهرا (عليها السلام) بر اين كه پيكر پاكش شبانه دفن شود و قبر مطهرش پنهان و مخفي گردد.

در صحيح بخاري و صحيح مسلم، در ضمن نقل جريان اختلافِ نظر حضرت زهرا (عليها السلام) با اقدام و عملكرد ابوبكر در مورد فدك و ارث رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از عايشه چنين آمده است:

«فوجـدت فاطمة علي أبي بكر في ذلك فحجرته فلم تكلمه حتي توفيت و عاشت بعدالنبي (صلي الله عليه وآله) ستة اشهر، فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلاً و لم يؤذن بها أبابكر و صلي عليها». [2] .

فاطمه (عليها السلام) از جهت مصادره فدك نسبت به ابوبكر رنجش خاطر پيدا كرد و با او سخن نگفت تا از دنيا رفت.

عايشه اضافه مي كند: «فاطمه پس از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شش ماه زنده بود و چون از دنيا رفت همسرش علي، ابوبكر را از وفات وي مطلع نساخت و خودش بر پيكر او نماز خواند



[ صفحه 115]



و شبانه دفن نمود.»

ابن عبدالبر مي گويد: «وكانت اشارت علي زوجها أن يدفنها ليلاً»؛ [3] «فاطمه به همسرش علي اشاره كرده بود كه شبانه به خاكش بسپارد.»

اين اشارت از سوي حضرت زهرا در مورد دفن شدن پيكرش به هنگام شب، كه در منابع اهل سنت فراوان نقل گرديده، در منابع شيعه قدري صريحتر ذكر شده است:

در روايتي آمده است كه: امير مؤمنان (عليه السلام) به هنگام شدت مرض و در آخرين روزهاي حيات همسرش، در پاسخ پيام عمويش عباس كه در مورد تجهيز و تشييع جنازه فاطمه زهرا به آن حضرت پيشنهاداتي را ارائه مي داد چنين فرمود:

«و أنا اَسألك يا عم أن تسمح لي ترك ما أشرت به، فانها وصتني بستر امرها» [4] .

«اي عم! اجازه مي خواهم از پيشنهاد شما در اين مورد صرف نظر نمايم؛ زيرا خود فاطمه بر من وصيت نموده است كه مراسم تدفين وي مخفيانه انجام پذيرد.»

مرحوم شيخ مفيد از حسين بن علي (عليه السلام) نقل مي كند:

«فلما حضرتها الوفاة وصت اميرالمؤمنين ان يتولي امرها و يدفنها ليلاً و يعفي قبرها، فتولي ذلك اميرالمؤمنين و دَفنها و عفي موضع قبرها». [5] .

و بنابر به بعضي از روايات، امير مؤمنان (عليه السلام) بر چهل قبر در بقيع آب پاشيد و شبيه هفت قبر به وجود آورد تا قبر حضرت زهرا به هيچوجه شناخته نشود. [6] .

به هرحال اين وصيت و اين نوع تدفين موجب گرديده كه قبر حضرت زهرا (عليها السلام) مخفي و اقوال و آراي مختلف در ميان محدثان و مورخان در محل دفن وي پديد آيد. از اين رو است



[ صفحه 116]



كه عده اي مي گويند قبر فاطمه (عليها السلام) در بقيع واقع گرديده و عده اي ديگر بر اين عقيده اند كه در داخل خانه اش قرار گرفته و بعضي ديگر احتمال مي دهند در مسجد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و در ميان بيت و منبر آن حضرت باشد و بطوري كه ملاحظه خواهيد فرمود، كساني كه قبر آن حضرت را در بقيع دانسته اند، با اختلاف شديد سخن گفته و احتمالات متعددي را مطرح ساخته اند.


پاورقي

[1] وفاء الوفا، ج 3، ص 906.

[2] صحيح بخاري، كتاب المغازي، باب غزوه خيبر، ح 3998؛ صحيح مسلم، كتاب الجهاد و السير، ح 1759.

[3] استيعاب مطبوع در حاشيه اصابه، ج 4، ص 379.

[4] بحارالانوار، ج 43، ص 210.

[5] امالي مفيد، ص 146.

[6] بحارالانوار، ج 43، ص 183.


دعاؤه في الالتجاء الي الله


و من أدعيته الشريفة هذا الدعاء، و قد رواه عنه زيد بن اسلم، و هذا نصه: «اللهم لا تكلني الي نفسي فأعجز عنها، و لا تكلني الي المخلوقين فيضيعوني...» [1] .

لقد طلب الامام عليه السلام من الله تعالي أن لا يكله الي نفسه لأن النفس امارة بالسوء، و لا الي المخلوقين، فانه مدعاة الي تضييعه و تحقيره، أما الايكال الي الله فانه سبب الفلاح و النجاح في الدارين.



[ صفحه 138]




پاورقي

[1] تاريخ الاسلام للذهبي 2 / 266، سير اعلام النبلاء 4 / 23 تاريخ دمشق 36 / 152.


المنصور الدوانيقي


و تحدث الامام الباقر (ع) عن قائم آل محمد (ص) و مهدي هذه الأمة و كان في المجلس المنصور الدوانيقي فبهر من ذلك، و راح يحدث سيف بن عمير بما سمعه من الامام قائلا: «لو حدثني أهل الارض كلهم ما قبلت منهم، ولكنه محمد بن علي...» [1] و دل هذا الكلام علي مدي اكباره و تعظيمه للأمام، فلو حدثه أهل الارض جميعا بمقالة الامام لما قبل منهم وصدقهم، ولكن الامام حدثه بذلك و هو - حسب اعترافه - يفوق الناس جميعا في صدقه و وثاقته.


پاورقي

[1] الفرائد الغوالي 6 / 143.


سه حق فرزند بر پدر


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فرزند سه حق بر گردن پدرش دارد: مادر خوبي برايش انتخاب كند، نام نيكويي بر او نهد و در تربيت او بكوشد. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 78 / 236 / 67، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22739.


زاهد و ترس از گناه


پيرمردي روزي با خود انديشيد كه من شصت سال است زندگي مي كنم. اين شصت سال حدود بيست هزار روز مي شود. اگر در هر روز فقط يك گناه مرتكب شده باشم مي شود بيست هزار گناه. بابت كدام يك از خدا عذر بخواهم و كدام يك را مي توانم جواب دهم. در اين افكار غوطه ور بود كه ناگهان از شدت ناراحتي سكته كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود. در دنيا خيلي ها سكته مي كنند: فلاني در فلان شهر به دنبال پايين و بالا رفتن قيمت ها سكته مي كند و مي ميرد، ديگري به سبب اختلاف خانوادگي يا تقسيم ارث سكته مي كند. همام نيز پس از شنيدن صفات متقين از زبان اميرمؤمنان عليه السلام تاب نياورد و جان مشتاقش از كالبد تن خاكي بيرون رفت. «فصعق همام صعقة كانت نفسه فيها [1] ؛ همام فريادي كشيد و جان داد».

يكي از دوستان خبر مرگ شخصي را برايم آورد. از او پرسيدم: چه مرضي علت مرگ او شد؟ گفت: هيچ، فقط اين آقا در زمان حيات پدرش مقداري پول خرج خانه مسكوني او كرده بود. پس از فوت پدر، به وارث ديگر گفت: علاوه بر سهم الارث بايد آن پول هم در سهم من لحاظ شود و سهم بيشتري از ديگران نصيبم شود. اين را كه گفت بين آنها مشاجره شد و چند لحظه بعد در حالي كه روي صندلي نشسته بود ناله اي كرد و مرد.



[ صفحه 167]




پاورقي

[1] نهج البلاغه، خ 193 (خطبه همام).


عفت


عفت، صفت پسنديده و بارزي است كه به انسان شرافت و بزرگي مي دهد و او را ارجمند و با شخصيت مي كند. پس بكوشيد تا از دارندگان اين صفت باشيد. چنانچه اين صفت را در خود به وجود آورديد مشمول دعاي امام مي شويد.

رحم الله عبدا عف و تعفف و كف عن المسئلة فانه يتعجل الدنية في الدنيا و لا يغني الناس عنه شيئا. [1] .

خداوند رحمت كند بنده اي را كه با عفت باشد، يعني: از كارهاي حرام و ناپسند پرهيز نمايد و تقاضاي كمك مالي از مردم نكند. زيرا تقاضاي كمك مالي از مردم، در دنيا به سرعت پستي به بار مي آورد و مردم نيز شخص متقاضي را بي نياز نمي كنند.



[ صفحه 74]




پاورقي

[1] وافي. ج 6، ص 60.


امام سجاد و امويان


امام زين العابدين عليه السلام پيوسته مورد نقاضت و دشمني طاغوتهاي بني اميه بود كه بر پايه ي سرشت آميخته به عناد و بغض و بر اساس عادت نياكان خود مايه ي بلا و مصيبت براي پيغمبر خدا و اهل بيت عليهم السلام بودند مثلا:

ابوسفيان در مقابل رسول اقدس صلي الله عليه و آله موضع گيري نمود، لشكركشي كرد و ساز و برگ جنگ را تهيه ديد، ولي از آنجا كه خدا نمي خواست نورش خاموش شود، پيغمبر پيروز شد و در روز پيروزي و فتح مكه به جاي هر نوع تصميم تندي عليه قريش، آنان را مورد مهر و محبت و بخشش قرار داد و از ابوسفيان تجليل كرد و فرمود: هر كس در خانه ي او پناهنده شود در امان خواهد بود. [1] اما همين طايفه ي قريش و پيروان آل ابوسفيان در كربلا محبتهاي پيغمبر را تلافي كردند، فرزندش را كشتند، زنان و دخترانش را به اسيري بردند و...

وقتي كه عثمان در محاصره ي شورشيان انقلابي بود، اميرالمؤمنين عليه السلام از او دفاع مي كرد و به فرزندانش حسن و حسين



[ صفحه 465]



عليهماالسلام سرور جوانان اهل بهشت مي فرمود بر در خانه ي او بايستند و نگذارند مردم وارد آنجا بشوند و در حال محاصره كه آب را به روي او بسته بودند، علي عليه السلام برايش آب مي فرستاد تا تشنه نماند [2] با اينكه عثمان در هر مناسبتي كه برايش پيش مي آمد و يا هر گاه يكي از فضايل علي عليه السلام عنوان مي شد، او را به باد تهمت و ناسزا مي گرفت.

همچنين، معاويه و پسرش يزيد چه كارهايي كه درباره ي سروران جوانان اهل بهشت نكردند كه تاريخ آكنده ي از آنهاست.

با توجه به آنچه گفته شد، اين سؤال پيش مي آيد كه چرا امام زين العابدين عليه السلام در مبارزه عليه لشكر يزيد كه به مدينه آمدند و قتل عام كردند، با مردم مدينه همكاري نكرد، با اينكه آرزوي هر ستم كشيده اي كه مورد ستم قرار گرفته همين است كه چنين موقعيتهايي به دست آورد تا انتقام خود را از ظالم بگيرد؟!

اگر اندكي دقت شود جاي هيچ سؤالي باقي نمي ماند، زيرا امامان معصوم عليهم السلام در وظيفه اي كه از طرف خداوند به آنها محول شده بود، با توجه به مقتضيات زمان، داراي چندين نوع جهاد بودند:

گاهي قيام به سيف مي كردند و بدين وسيله بدون رودربايستي به حمايت از حق واقعي برمي خاستند، زماني با زبان و رد شبهات و اباطيل به جنگ مخالفان و شايعه سازان مي رفتند و بعضي اوقات به نشر اخلاق فاضله اي مي پرداختند كه جز ولي كه به او اقتدا مي شود و يا امامي كه واجب الاتباع است، كسي آن را انجام نمي دهد و كمترينش اين بود كه با ايماء و اشاره اي كه به حد وضوح نمي رسيد از حق دفاع مي كردند، كه تمام موارد مذكور نزد حضرت مهدي عليه السلام مشاهده شده است.



[ صفحه 466]



بنابراين، هر كدام از انواع مبارزات فوق را هر امامي كه انجام داده باشد خلاف نبوده است، زيرا طبق شرايط موجود و اقتضاي ظرف زمان خود يكي از آن موارد را انتخاب كرده بودند و هر كدام از آنان كه زمام امر را به دست مي گرفتند، نظرشان به حفظ و نگهداري امام بعد از خود بود كه بقاي دين بستگي به او داشت، چنانكه اميرالمؤمنين عليه السلام در روز صفين با آواز بلند فرياد مي زد: «اين دو نوجوان را نگه داريد و نگذاريد وارد صحنه ي نبرد شوند، مبادا نسل رسول خدا قطع شود» و منظورش از دو نوجوان، حسن و حسين عليهماالسلام بود، چون حكمت الهي بر آن بود كه بقاي دين به وسيله ي آنها انجام شود.

امام زين العابدين عليه السلام به روحيات و احوال مردم زمان خود آگاهي بسيار عميقي داشت. نه تنها از راه علم امامت كه خداوند به او داده بود بلكه از طريق تجاربي كه در زندگي و برخورد با آنها داشت، خيانت و بزدلي و بي شخصيتي مردم زمان خود را كاملا فهميده بود و مي دانست حركتي را كه او و ديگر امامان شيعه آغاز كرده اند هرگز به نتيجه اي نخواهد رسيد كه مردم از آن استفاده كنند بلكه تمام اين خونها به هدر خواهد رفت، چنانكه خيانت مروان حكم و پسر عبدالملك براي آن حضرت روشن بود كه اينان جاسوسان امير لشكر بودند و راههاي نفوذ و ورود سربازان را به شهر مدينه نشان دادند و با راهنمايي همينها بود كه به داخل شهر نفوذ كردند و آن را به آتش كشيدند و خونهاي پاك افراد بيگناه را به زمين ريختند و آبروي مردم را به باد دادند و به ناموسشان تجاوز كردند. امام زين العابدين عليه السلام تمام اينها را مي دانست و در عين حال ظاهرا هيچ گونه حمايتي از مردم نمي كرد، زيرا اگر كمترين حمايت و يا دخالتي مي كرد، به آشوب طلبي و فتنه انگيزي متهمش مي ساختند و تمام جرايم را به گردنش مي انداختند و نمي گذاشتند نتيجه اي را كه از جريان كربلا گرفت از اينجا هم بگيرد. لذا



[ صفحه 467]



آن حضرت خود را از فتنه و زبانه اي كه مي كشيد، دور نگاه داشت و بدين وسيله كيان امامت را حفظ كرد و حدود چهارصد زن و مرد از تبار عبد مناف [3] و جمع كثيري از اهل مدينه را كه به خانه اش پناهنده شدند، نگهداري كرد و شخصا از آنها پذيرايي نمود تا اينكه لشكر وحشي و خونخوار از مدينه بيرون رفت. [4] .

به همين جهت، وقتي كه امير لشكر مسرف بن عقبه فهميد كه امام در اين فتنه دخالتي نداشته است او را اكرام و احترام كرد و سفارش يزيد را كه دستور داده بود به علي بن الحسين عليه السلام بي احترامي نشود به او گفت. [5] .

به امير لشكر گفتند چگونه است كه تو پيوسته به او و به اهل بيت او ناسزا مي گفتي ولي هم اكنون كه او را نزد تو آوردند از او تجليل به عمل آوردي؟ در جواب گفت: اين كار با اراده و تصميم خودم نبود، همين كه چشمم به او افتاد قلبم آكنده از ترس و وحشت شد! [6] .

از دعاهايي كه نقل شده امام زين العابدين عليه السلام هنگام آمدن مسرف به مدينه خواند يكي اين دعاست:

خداوندا، چه بسيار نعمتها كه به من دادي ولي شكر من در برابر آنها كم بود و چه اندازه مرا آزمودي ولي من صبر نكردم. اي كسي كه شكر من در برابر نعمتهاي بسيارت كم است و در عين حال محرومم نمي كني و صبرم به هنگام بلايت اندك است و خوارم نمي سازي، اي احسانگري كه احسانت هميشه ادامه دارد و اي صاحب نعمتهاي بي حدي كه قابل شمارش نيستند،



[ صفحه 468]



بر محمد و آلش درود فرست و شر او را از من برگردان، كه من تير دفاع تو را در گلويش نشانه مي روم و از شرش به تو پناه مي برم. [7] .

امام زين العابدين عليه السلام پيوسته از دست قدرتمندان زمان و دودمان «حرب» جام زهر مي نوشيد: هشام بن اسماعيل پسر هشام بن وليد مخزومي از طرف عبدالملك مروان والي مدينه بود و برخلاف سفارشهاي عبدالملك كه مي بايست به امام احسان و احترام نمايد، همواره جسارت مي كرد و تمام سعي و تلاشش بر اين بود كه از مقام و موقعيت آن حضرت در انظار كاسته شود. اين والي عقده اي و بيمار كه در خانوادي پستي پرورش يافته بود، تمام سخت گيريها و فشارها را بر زين العابدين عليه السلام وارد آورد، اما فرزند بهترين پدر و مادر (ابن الخيرتين) هرگز تلافي به مثل نكرد. پس از چندي وليد بن عبدالملك هشام را از كار بركنار ساخت و عمر بن عبدالعزيز را به جاي او منصوب كرد و به والي جديد نوشت كه هشام را در ميان مردم و در ملأ عام تازيانه بزند! عمر بن عبدالعزيز وي را جلوي خانه ي مروان حكم قرار داد تا دستور وليد را اجرا نمايد. مردم براي تماشا جمع شدند ولي هشام تنها از علي بن الحسين عليه السلام دلهره داشت كه مبادا به خاطر آزارهايي كه به او رسانده بود شكايت كند، غافل از آنكه نفوس قدسيه حتي در مورد دشمن خود جز با نيكي و احسان برخورد نخواهند كرد [8]

در همان حال، امام به دوستان خود توصيه فرمود به هيچ وجه متعرض او نشوند. چون هشام توصيه ي امام را شنيد، بي نهايت خرسند گشت و پي به عظمت و شهامت و جوانمردي او برد كه چه اندازه بزرگوار و دور از پستي ها و تنگ نظريهاست. از آن پس هر گاه هشام امام را مي ديد، بي اختيار و با



[ صفحه 469]



صداي بلند مي گفت: خدا بهتر مي داند رسالتش را كجا قرار دهد. [9] .

باري، عبدالملك مروان مي كوشيد به هر نحو كه شده از مقام و موقعيت امام زين العابدين عليه السلام بكاهد، هر چند در بعضي اوقات از او تجليل و احترام به عمل مي آورد. حتي به حجاج كه از طرف او عامل مدينه بود نوشت مبادا خون بني هاشم را بريزي، زيرا من تجربه كرده ام كه هر چه آل ابوسفيان خود را به خون آنها آلوده كردند، خداوند حكومتشان را گرفت و مورد خشم مردم قرار گرفتند. اين نامه را براي حجاج نوشت و توصيه كرد آن را از علي بن الحسين عليه السلام پنهان دارد!

ولي كسي كه از لوح محفوظ كمك مي گيرد و از فيوضات الهي بهره مند مي شود، هرگز اين گونه مسائل از نظرش پنهان نخواهد ماند! به همين جهت، بي آنكه كسي از اين نامه به او خبر دهد، نامه اي به عبدالملك نوشت و از توصيه اي كه به حجاج كرده بود تشكر نمود و به او مژده داد كه خداوند به پاس آن، زمان حكومتش را طولاني تر خواهد كرد. [10] ضمنا در همان نامه دليل قانع كننده اي براي عبدالملك ذكر كرد كه در چه تاريخي و در چه حالي آن نامه را براي حجاج نوشته است.

وقتي كه عبدالملك نامه ي امام زين العابدين عليه السلام را خواند، متوجه شد كه هيچ چيز در هيچ شرايطي از اهل بيت پيغمبر و از اين خانواده پنهان نخواهد ماند و فهميد خبري كه امام سجاد عليه السلام به او داده است، از ازل در لوح محفوظ ثبت و ضبط بوده كه به پيغمبر و امام اهدا شده است تا هنگام نياز از آن استفاده كنند. [11] .

اما پسر مروان با اينكه اين گونه معجزات و كرامات را از علي



[ صفحه 470]



ابن الحسين عليه السلام مشاهده مي كرد، با اين حال به خود نمي آمد و دست از ضلالت و هلاكت خود برنمي داشت و حاضر نمي شد زمام امر را به دست اهلش بسپارد و خود را از ذلت روز قيامت برهاند و يا حداقل امام را به حال خود بگذارد و متعرض او نشود. نه تنها هيچ يك از اين كارها را نكرد بلكه مي كوشيد موجبات دردسر و ناراحتي او را بيشتر فراهم سازد. مثلا به والي مدينه دستور داد او را دست بسته و با غل و زنجير به شام نزد او ببرد!

وقتي كه زهري در يكي از منازل او را به اين حال مشاهده كرد، از مأموران محافظ خواست تا اجازه دهند بر او سلام كند و بدرود بگويد. همين كه چشم زهري به آن غل و زنجيرها افتاد، اشكش ريخت و آرزو كرد كاش به جاي او بود. امام كه ناراحتي زهري را مشاهده فرمود به او گفت: تو مي پنداري كه اين غل و زنجيرها مرا غمزده و پريشان مي كند؟ بدان كه اگر اراده كنم اينها نخواهند بود! هر چند تو و امثال تو از آن رنج مي بريد ولي مرا به ياد غل و زنجيرهاي قيامت و عذاب خدا مي اندازد.

آنگاه دستها را از غل و پاها را از كند و زنجير بيرون آورد و فرمود: از مدينه تا اينجا به اين وضع آمدم!

زهري مي گويد: از اين تاريخ چهار شب بيشتر نگذشت كه مأموران مراقب امام در مدينه در جستجو و تعقيبش بودند و او را نمي ديدند. وقتي كه چگونگي احوالش را از آنها پرسيدم به من گفتند: ما همراه او بوديم. پياده شده بود و ما اطرافش نگهباني مي داديم و پيوسته بيدار و هوشيار بوديم كه ناگهان ديديم در محملش غير از غل و زنجير چيز ديگري وجود ندارد!

زهري مي افزايد: بعد از مدتي نزد عبدالملك رفتم، وي درباره ي علي بن الحسين عليه السلام مطالبي از من سؤال كرد كه من همين داستان را برايش نقل كردم. عبدالملك گفت: همان روزي كه نگهبانان او را گم



[ صفحه 471]



كردند، خودش نزد من آمد و فرمود: مرا با تو چه كار؟ به او گفتم بنشين كنار من! گفت: دوست ندارم كنار تو بنشينم. به خدا سوگند در آن حال تمام وجودم غرق در وحشت شده بود.

زهري مي گويد: وقتي كه سخنان عبدالملك را شنيدم به او عرض كردم: اي اميرالمؤمنين، علي بن الحسين آن طور كه تو مي پنداري نيست. او سرگرم كار خويش است، كاري به دستگاه و حكومت ندارد. عبدالملك گفت: خوب شغلي است اين. چه سرگرمي خوبي! [12] .


پاورقي

[1] الكامل ابن اثير، ج 2، ص 93.

[2] عقد الفريد، ج 2، ص 268.

[3] اعيان الشيعه، ج 4، ص 357، چاپ اول.

[4] ربيع الابرار زمخشري (مؤلف).

[5] انساب الاشراف بلاذري، ج 4، ص 34.

[6] مروج الذهب، ج 2، ص 96.

[7] ارشاد شيخ مفيد، ص 260، ط بصيرتي قم.

[8] مه فشاند نور و سگ عوعو كند

هر كسي بر طينت خود مي تند.

[9] تاريخ طبري، ج 8، ص 61؛ الكامل ابن اثير، ج 4، ص 201، البدايه ي ابن كثير، ج 9، ص 71.

[10] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 209.

[11] كشف الغمه ي اربلي، ج 2، ص 324؛ الخرائج، ج 1، ص 256، ط قم.

[12] حلية الاولياء، ابونعيم، ج 3، ص 135.


اقتدار منصور و ايجاد فرضيه هاي مذهبي


در عصر حضرت صادق عليه السلام افكار و عقايد و فرضيه هاي مذهبي با تقويت منصور عباسي ترويج مي شد. بارزترين پيروان اين عقايد چهار فرقه بودند:

اول مرجئه: كه فرقه اي از اهل تسنن بودند كه علي بن ابيطالب عليه السلام را خليفه چهارم مي دانستند. از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در حديثي نقل شده است كه فرموده: «لعنت المرجئة علي لسان سبعين نبيا قيل من المرجئة؟ قال: الذين يقولون الايمان كلام؛ فرقه مرجئه را هفتاد پيغمبر نفرين كرده است گويند ايمان فقط گفتن (لا اله الا الله) است.»

دوم معتزله: است كه در عصر حضرت صادق عليه السلام ظهور كردند كه عده اي از شاگردان حسن بصري با وي مخالفت كرده و از وي روي گردان



[ صفحه 135]



شدند و در مسايل كلاميه گفتارهاي باطل از آنان نقل شده است. جهت كسب اطلاعات بيشتر علاقمندان مي توانند به كتاب مشهور «الفرق بين الفرق» مراجعه كنند.

سوم خوارج: كه در جنگ صفين از جريان حكم قرار دادن بين دو لشكر پديد آمد و اين مذهب به فرقه هاي مختلف انشعاب پيدا كرده است.

چهارم شيعه: تشيع از زمان خود حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بود كه برخي از اصحاب خاص حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم را شيعه مي ناميده اند و در تاريخ آمده است سلمان، اباذر، مقداد، حذيفه، جابر، خذيمه، ابي سعيد، ابي ايوب، عمار ياسر، قيس بن سعد و خالد بن سعيد بن عاص و... از جمله شيعيان خاص حضرت بوده اند.

امام صادق عليه السلام با همه اين عقايد مختلف طوري بحث كردند كه اكثر آنها مغلوب شده و اقرار كردند كه در آفرينش عصر كسي داناتر از وي وجود ندارد. فقط قدرت معنويت و حب اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ضامن موجوديت مذهب جعفري است.

در كتاب الامام جعفرصادق و مذاهب اربعه، صفحه 222 آمده است: «هيئت حاكمه بعد از رسول صلي الله عليه و آله و سلم در سعي و تلاش بودند تا نيروي شعور و نيروي بيان اجتماع از حق جويي و حق گويي محدود و مسدود كنند و در هر عصري همين هيئت حاكمه براي حفظ مصلحت مقام خود جديت كردند كه عقايد ديني مردم را در تحت اختيار خود قرار داده و منصب خلافت و جانشيني پيغمبر اكرم را كه مهمترين شكل تاريخي اسلام بود از



[ صفحه 136]



محور اصلي خود منحرف كنند و حال آن كه شيعه حكومت اسلامي را مانند منصب نبوت مقام الهي مي دانند ولي ساير مذاهب حكومت اسلامي را يك حكومت عادي و انتخابي پنداشته اند به طوري كه صريحا در حالات خلفا از زمان خليفه اول و سلسله بني اميه تا بني العباس در تاريخ ثبت و ضبط شده است و تاريخ نويسان خالي از تعصب با حقيقت گويي و برهان هاي دقيق و كوبنده خود محكوميت زمامداران خودسر و پيروان آنان را روشن كرده اند.


امتحان امام در اختلاط دراهم


قطب راوندي روايت مي كند كه مردي هزار درهم براي امام صادق (ع) فرستاد او به من گفت مي خواهم امام را به قدرت امامت بشناسم شعيب كه همراه ما بود به او گفت پنج دينار از خود داخل آن پولها كن و علامت بگذار و پنج درهم از آن بردار نزد خود بگذار تا فضيلت امامت را بشناسي - چنين كردم تا حضور امام ششم رسيدم - دراهم را به حضورش تقديم كردم امام صادق عليه السلام دراهم را بيرون ريخت و آن پنج درهم كه مال او بود بيرون كشيد و فرمود آن پنج درهم كه در پيراهن خود بسته اي بده و اين اعجاز مرا به امامت او به حد يقين رسانيد.


مصنفين علوم مختلف مكتب جعفري


چنانچه بيان شد غير از تفسير و توحيد و فقه علوم ديگري از راه حديث به منظور تحكيم مباني توحيد از امام صادق عليه السلام تعليم شد و غير از چهارصد فقيه مصنف متقي كه اصول اربعمائة را از فتاوي امام ششم اقتباس و تأليف نمودند در اين علوم مختلف هم بنا بر شم علمي خود تأليف و تصنيف كردند



[ صفحه 103]



تا آنجا كه ما مي شناسيم اسامي آنها را كه در اين فنون تبحر و تخصص داشته و حلقه ابتكار و تفوق و تقدم را در دست داشته به نظر خوانندگان مي رسانيم.

مؤلفين مخصوص علوم مدرسه جعفري كه جنبه تخصصي داشته عبارتند از:

1- ابان بن تغلب ربعي ابوسعيد كوفي متوفي 141 مؤلف كتاب «معاني القرآن» كتاب «القراآت» الاصول علي مذهب الشعيه [1] .

2- علي بن يقطين متوفي 184 مؤلف كتاب ماسئل عنه الامام الصادق عليه السلام من امور الملاحم [2] .

3- ابوحمزه ثابت بن صفيه ثمالي متوفي 150 مؤلف كتاب در تفسير كه از شاگردان ملازم امام محمد باقر و از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده. [3] .

4- ابوبصيريحي بن قاسم متوفي سال 150 از شاگردان امام محمد باقر و اصحاب امام صادق عليه السلام بود و تفسيري در قرآن از امام صادق نقل كرده و ابن نديم ذكر نموده است.

5- علي بن حمزه ابي الحسن كوفي بطائني از شاگردان امام صادق است كتابي جامع ابواب فقه نوشته كه نجاشي در فهرست خود نام برده است.

6- اسماعيل بن ابي خالد محمد بن مهاجر كتابي مبوب در قضاء نوشته كه شيخ طوسي نقل كرده است.

7- مفضل بن عمر كوفي است كه توحيد مفضل منتسب به حضرت صادق از اوست و متن و ترجمه به معني آن را در جلد اول به نظر خوانندگان رسانيديم و همچنين كتاب اهليلجه (هليله) را كه در تشريح طب و دارو و غيره نقل كرده است.

8 - هشام بن حكم متوفي 185 - ابومحمد شيباني كوفي از شاگردان امام صادق عليه السلام و امام موسي بن جعفر عليه السلام است كتابي به نام الامام - حدوث الاشياء - الرد علي الزنادقه الاكف و غيره ابن نديم در فهرست از او با 25 جلد كتاب ديگر نقل كرده است [4] .

9 - محمد بن نعمان - ابوجعفر احول معروف به «مؤمن الطاق» كه از اصحاب ملازم امام صادق عليه السلام و از متكلمين حادق در فن خود مي باشد كتبي به نام الامامه - المعرفه - الرد



[ صفحه 104]



علي المعتزله كتاب في طلحة و الزبير [5] در كتب فهرست ثبت شده است.

10- جابر بن حيان كه در علوم رياضي و طبيعي و كيميا «فيزيك و شيمي و مكانيك» احاديثي نقل كرده كه در همين كتاب شرح حال او را خواهيد خواند.

اين ده نفر در فن خود تبرز و تخصصي داشته و كتبي متعدد در فنون مختلف به نقل امام صادق عليه السلام به رسم حديث نقل كرده اند و اين اشخاص غير از فقها و محدثين و مفسرين مي باشند كه در آن رشته ها نقل حديث نموده.


پاورقي

[1] به نقل ابن نديم ص 308.

[2] النفس المصدور به نقل الامام الصادق و المذاهب الاربعه.

[3] كشف الظنون ص 444 ج 2 فهرست ابن نديم ص 50.

[4] فهرست ابن نديم ص 250.

[5] فهرست ابن نديم.


علم ارقام


در اين علم ارقام زيجها و اصطرلاب و تقاويم شناخته مي شود كه به واسطه آن ارقام مقادير حركات كواكب و نظرات و تحرير كميت از جهت زمان و مكان و بيان حوادث سال و تسجيل احكام مستخرجه از زايجه طالع سال به دست مي آيد و از متأخرين اين علم را فقط در تقاويم مخصوصا رقمي به كار مي برند.


غير مسلمانان (اهل كتاب)


امام صادق عليه السلام در مناظرات و برخورد با اهل كتاب سعي مي كردند از مطالب مورد قبول طرفين كه هم در قرآن و هم در كتب آسماني آنها وجود داشت، به عنوان ادله ي مدعاي آنها استفاده كنند و ضمن سفارش اصحاب



[ صفحه 177]



خود به مهرباني با اهل كتاب كه با مسلمانان معاند نبودند، آنها را به تشرف به دين اسلام تشويق مي كردند.

زكريا بن ابراهيم مي گويد: من نصراني بودم و اسلام آوردم. خدمت امام صادق رسيدم و به امام عرض كردم، پدر، مادر، و خاندانم مسيحي هستند. مادرم نابينا است و من با آنها زندگي مي كنم و در ظروف آنها غذا مي خورم. امام فرمود: آيا گوشت خوك هم مي خورند؟ عرض كردم: خير. امام فرمودند: اشكالي ندارد. با مادرت نيكي كن و هرگاه از دنيا رفت، كار تكفين و تدفين او را خودت به عهده بگير و به ديگري واگذار مكن.

وي مي گويد: پس از اين ماجرا به كوفه رفتم و با مادرم به مهرباني رفتار مي كردم و با دست خود به او غذا مي دادم و لباس و سر او را تميز مي كردم و به او خدمت مي نمودم. مادرم گفت: پسرم تا وقتي به دين نصراني بودي، اين گونه نبودي و آنچه از تو مي بينم از زماني است كه مسافرت نموده اي. بگو ببينم آيا مسلمان شده اي؟ گفتم: مردي از فرزندان پيامبر اسلام مرا به اين كارها امر نمود.

گفت: آيا اين مرد پيامبر است؟ گفتم: نه، او پسر پيامبر است. گفت: پسرم، اين شخص پيامبر است؛ زيرا اينها سفارشات پيامبران است. گفتم: نه مادرم، بعد از پيامبر اسلام، پيامبر ديگري وجود ندارد و ليكن او پسر پيامبر اسلام است.

گفت: پسرم دين تو بهترين دين ها است. آن را به من هم بياموز. من نيز اسلام را بر او عرضه نمودم و او مسلمان شد و پس از خواندن نماز ظهر، عصر، مغرب، و عشا، در نيمه شب حالش منقلب شد و از من خواست شهادتين را مجددا بخوانم و او تكرار كند. پس از اين كار، او از دنيا رفت و



[ صفحه 178]



من خود بر او نماز خواندم. [1] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 47، ص 374.


الفقهاء


المسلوس من به داء السلس، و هو الذي لا يستمسك معه البول. و المبطون من به داء البطن، و هو الذي لا يستمسك معه الغائط.

و اذا أمكن ان تمر بكل من المسلوس و المبطون فترة من الزمن تتسع للوضوء و الصلاة معا وجب أن لا يفوت هذه الفترة، بل يغتنمها لاداء الوضوء و الصلاة علي وجهها.



[ صفحه 82]



و اذا لم يمكن ذلك، و كان لابد ان يفاجئه الحدث في اثناء الصلاة، فان أمكن أن يضع الماء علي جنبه، و هو يصلي، حتي اذا داهمه الحدث من البول أو الغائط استطاع أن يترك الصلاة. و يتوضأ، و هو مستقبل القبلة بدون حرج و مشقة، و دون أن يتكلم أو يأتي بما ينافي الصلاة، ثم يرجع الي صلاته، و يبني علي ما سبق منها، و يكمل.

و اذا لم يستطع ذلك لمكان العسر و الحرج توضأ وضوءا واحدا لكل صلاة، و سمح عما يفاجئه في اثنائها من الحدث، لأن الله سبحانه أولي بالعذر كما قال الامام عليه السلام. و لا يجوز له أن يجمع بين صلاتين في وضوء واحد.

و تساءل: من أين أتي الفقهاء بهذا الحكم، و هو عدم جواز صلاتين بوضوء واحد، و علي أي شي ء استندوا مع العلم بأنه لا عين و لا أثر له في كلام أهل البيت عليهم السلام؟

الجواب: من المعلوم بالبديهة ان العفو الذي دلت عليه النصوص انما يشمل العفو عن الحدث في اثناء الصلاة، أما الحدث الكائن بين الصلاتين، فلا يشمله العفو.



[ صفحه 83]




ابن السبيل


8- ابن السبيل، قال الامام عليه السلام: ابن السبيل - المراد به - ابناء الطريق الذين يكونون في الاسفار في طاعة الله - أي في غير معصية - فينقطع بهم، و يذهب



[ صفحه 85]



مالهم، فعلي الامام ان يردهم الي اوطانهم من مال الصدقات.


الاعتقاد و الواقع


4- ان يبيع العين معتقدا أنه لا يملك التصرف بها، فيتبين العكس، كالولي يبيع مال الطفل أو المجنون أو السفيه، و هو جاهل بالولاية، أو الوكيل يبيع العين عن الموكل ناسيا الوكالة، أو الابن يبيع مال أبيه بظن أنه حي، فتبين أنه ميت، و يصح البيع، و يلزم في الجميع دون الاحتياج الي الاجازة، لأن صحة العقد و لزومه لابد فيه من أمرين: القصد الي معناه، و الرضا به من المالك، و الأول شرط للصحة، و الثاني للزوم، و كلاهما متحقق في الجميع، هذا، الي أن الاعتقاد بعدم الملك أو الولاية أو الوكالة لا يغير الواقع عن واقعه، و لا يخرج الأدلة المطلقة عن اطلاقها، فسلطنة المالك و الولي و الوكيل تبقي علي ما هي، و تنطبق عليها أدلة السلطنة، حتي مع الذهول عنها، أو اعتقاد عدمها، و تقدم أن قصد من له البيع أو الشراء اجنبي عن حقيقة العقد.


الاقرار لأحد الشريكين


اذا كانت عين في يد شخص، و ادعاها اثنان بسبب موجب للشركة بينهما، كما لو قالا: هي ارث من أبينا فصدق صاحب اليد أحدهما بمقدار حقه دون الآخر، اذا كان كذلك يكون المقدار الذي اعترف به لأحدهما شركة بين الاثنين، و لا يختص بالمقر له وحده، لاتحاد السبب، و هو الشركة التي تنطبق علي الكل و البعض.

فاذا أجري الصلح بين من هي في يده، و بين المقر له علي النصف، و أخذ هذا العوض فان أجاز الصلح شريكه الثاني شاركه بالعوض، و ان لم يجز صح



[ صفحه 93]



الصلح في الربع خاصة، و بطل في الربع الذي هو حصة الشريك، لأن الصلح علي ما الغير لا يجوز الا باذنه.


اموال المساجد


في الغالب أن يكون للمساجد أوقاف كحانوت، أو دار، أو أشجار أو قطعة أرض، ينفق ريعها علي اصلاح المسجد و فرشه و خادمه، و بديهة أن هذا النوع لا يترتب عليه احكام المسجد من الاحترام، و أفضلية الصلاة فيه، للفرق بين الشي ء نفسه، و بين أمواله و أملاكه التابعة له.

و أيضا فرق بينهما من جهة البيع، فكل من منع من بيع المسجد الخراب له أن يجيز بيع الأوقاف التابعة له، اذ لا ملازمة شرعية، و لا غير شرعية بينهما، لأن المسجد وقف للعبادة، و هي روحية خالصة، أما الدكان فوقف لأجل المنفعة المادية، و لذا كان المسجد من نوع الوقف العام، بل هو أظهر أفراده، أما أوقافه فهي من الأوقاف الخاصة به وحده. اذن يجوز بيع أوقاف المسجد، و أوقاف



[ صفحه 76]



المقبرة و المدرسة بلا ريب، حتي و لو قلنا بعدم جواز بيع المدرسة و المقبرة. ولكن هل يجوز بيع الاعيان التابعة للوقف مطلقا، حتي مع عدم وجود سبب مبرر كالخراب، أو ضآلة الناتج، أو لا بد فيها من وجود المبرر شأنها في ذلك شأن الوقف علي الذرية و ما اليه من الأوقاف الخاصة؟

الجواب:

ان هذه الأعيان علي قسمين: الأول ما ينشئه المتولي من ريع الوقف، كأن يكون للمسجد بستان، فيؤجره المتولي، و يشتري أو يبني المتولي بناتجه دكانا، لفائدة الوقف، أو يوجد الدكان بتبرعات المحسنين - اذا كان الأمر كذلك يجوز البيع و الاستبدال، مع المصلحة، سواء أوجد سبب من الأسباب التي ذكرها الفقهاء لجواز البيع، أم لم يوجد، لأن هذه الأعيان ليست وقفا، و انما هي ناتج و مال للوقف، فيتصرف فيه المتولي تبعا للمصلحة، تماما كما يتصرف بثمر البستان الموقوف لمصلحة المسجد. [1] اللهم الا أن يتولي الحاكم الشرعي انشاء وقف العقار الذي اشتراه المتولي، و حينئذ لا يباع العقار الا مع وجود سبب يبرر البيع. أما وقف الناظر فلا أثر له بدون اذن الحاكم، لأنه ولي من أجل رعاية الوقف و استثماره، لا لانشاء الأوقاف و ايجادها.

القسم الثاني الأعيان التي ينشي ء وقفها المحسنون لمصلحة المسجد أو المدرسة، كمن أوصي بداره أو دكانه أو ارضه أن تكون وقفا للمسجد أو المدرسة، أو انشأ هو الوقف نفسه، فهذه العين تعطي حكم الأوقاف الخاصة،



[ صفحه 77]



يجوز فيها البيع لسبب من أسباب الجواز: كالخراب و ضآلة العائد الملحق بالعدم. و بدونه لا يجوز.. و لم أجد فيما لدي من كتب المذاهب الأربعة من ذهب الي هذه التفرقة الموضوعية.

و قد استوحيتها مما ذكره الشيخ الانصاري في كتاب المكاسب، و هو يتكلم عن حكم حصير المسجد، قال ما نصه: «فرق بين ما يكون ملكا طلقا، كالحصير المشتري من مال المسجد، فهذا يجوز للناظر بيعه مع المصلحة، و لو لم يخرج من حيز الانتفاع، بل كان جديدا غير مستعمل، و بين ما يكون من الأموال وقفا علي المسجد، كالحصير الذي يشتريه الرجل، و يضعه في المسجد، و الثوب الذي للبيت الحرام، فمثل هذا يكون ملكا للمسلمين لا يجوز لهم تغييره عن وضعه الا في مواضع يسوغ فيها بيع الوقف».

و اذا جاز للناظر ان يبيع الحصير الجديد الذي كان قد اشتراه من مال المسجد جاز له في غيره بلا ريب.. و يدل علي عدم الفرق قول الشيخ نفسه بعد أسطر من العبارة السابقة، حيث قال: «ان حكم الحمامات و الدكاكين التي انشئت لتحصيل المنافع بالايجار و نحوه غير حكم المساجد و المقابر و المشاهد».

و مثل ذلك تماما قول النائيني في تقريرات الخوانساري:

«و اذا هدم، أو هجر المسجد، و لم يعد بحاجة الي أوقاف و لا غيرها صرف الوقف الخاص به الي وجوه البر، و الأولي صرفه الي مسجد آخر» و كذلك اذا كان الوقف علي مدرسة خاصة، أو مصح خاص، و خرب، فانه يصرف الي الخير و البر، أو الي النظير و المثيل.



[ صفحه 78]




پاورقي

[1] ينبغي الانتباه للفرق بين العقار الذي نشتريه من ناتج الوقف، و بين أن نبيع الوقف الخرب و نشتري بثمنه عقارا آخر، فان الثاني يأخذ حكم الأول في هذه الحال، أما العقار الذي نشتريه من ناتج الوقف فلا يأخذ حكم الوقف.


لا انكار بعد اقرار


اشتهرت هذه الكلمة علي ألسنة المتشرعة و غيرهم، و فهم منها البعض أن كل انكار يأتي بعد الاقرار فهو مردود اطلاقا، و بلا توقف، حتي انهم ذهبوا الي أن من قال: هذه العين لزيد، بل لعمرو حكم عليه باعطاء العين لزيد، و بدلها لعمرو.. بل قالوا: لو استمر الاضراب الي الألف، و قال: بل لخالد، بل لسعيد الخ وجب أن يغرم لكل واحد ممن تلفظ باسمه البدل كاملا... و هذا - كما تري - لا يرتكز علي أساس معقول.

و الواجب يستدعي - اذا أقر الشخص ثم أنكر - أن ننظر: فان لم يذكر سببا لانكاره، و لم يدع معه شيئا كلية، أو ادعي أمرا غير معقول.. ان كان الأمر كذلك فالواجب يقضي أن لا نلتفت اليه، و لا الي انكاره.. الا في صورة واحدة، و هي



[ صفحه 82]



فيما اذا أقر بما يوجب الرجم كالزنا،ثم أنكر، فحينئذ يسمع منه الانكار اطلاقا و يسقط عنه الحد، و ان لم يذكر السبب.. باتفاق الفقهاء.

و ان ذكر سببا للانكار، و ادعي شيئا ممكن الوقوع بحسب المعتاد، كالصورة المتقدمة، و هي اذا اعترف بالبيع و القبض، ثم أنكر القبض، و قال: اعترفت ثقة مني بأن المشتري سيدفع الثمن بعد الاعتراف.

و كذلك اذا اعترف الوارث بدين علي أبيه، و بعد أمد عدل عن اعترافه مدعيا أن اعترافه كان مبنيا علي علمه بأن أباه كان قد استدان من المقر له، و بعد الاعتراف و جد بين أوراق أبيه اشعارا من الدائن بالتسديد و الوفاء، أو وجد أن أباه قد كتب في دفتره الخاص أنه سدد المبلغ بكامله.. فتسمع الدعوي، و الحال هذه، و علي مدعيها الاثبات.

و بكلمة، ان الاقرار حجة علي المقر ما لم نعلم بكذبه، أو تقم حجة شرعية علي خلافه، فاذا قامت الحجة علي عكسه، أو علمنا بكذبه - يكون الاقرار لغوا، و من هنا اتفقوا علي عدم الأخذ باقرار من أقر ببنوة آخر في سنه، أو يقاربه فيها، حتي ولو صدقه الطرف الآخر، لأن الواقعة محال في ذاتها.

و قد انعقد الاجماع قديما و حديثا علي أن الشرط الأساسي لقبول الدعوي أن لا يكذبها العقل أو الشرع، أو ما جرت عليه العادة.. و كذلك اذا قامت البينة الشرعية علي أن الاقرار قد بني علي الخطأ، أو الاكراه، و ما الي ذاك.

اذن، فالانكار بعدالاقرار لا يرد في جميع أنواعه وشتي صوره، و انما يرد اذا كان انكارا محضا غير مقترن بدعوي ممكنة و معقولة. أما اذا اقترن بدعوي تجمع كل ما يعتبر فيها من الشروط، فيكون معترفا من جهة، و مدعيا من جهة أخري يطبق عليه جميع أحكام المدعي، كمن أقر بدين، ثم ادعي الاكراه علي



[ صفحه 83]



الاقرار.

ولكن الفقهاء استثنوا من ذلك ما لو أقر بالولد، ثم نفاه، و اتفقوا علي أن مثل هذا النفي لا يسمع بحال، حتي و لو ذكر له ألف سبب و سبب. و بنوا ذلك علي قاعدة كلية، و هي: ان النسب بعد ثبوته لا يزول اطلاقا. و أسندوا هذه القاعدة الي قول الامام: اذا أقر الرجل بالولد ساعة لم ينتف عنه أبدا.

و لو انعكس الأمر فأقر بعد أن أنكر، قبل منه، لأن الاقرار بعد الانكار لا يزاحم حق المدعي، بل يتفق كل الاتفاق، بعكس الانكار بعد الاقرار، فانه يزاحمه و يضاده. بل قال صاحب العروة الوثقي في باب الزواج: لو ادعت امرأة علي رجل بأنه زوجها، فأنكر، و حلف اليمين الشرعية، ثم رجع عن انكاره الي الاقرار، يسمع منه، و يحكم بالزوجية بينهما اذا أظهر عذرا لانكاره.

و اذا قال قائل: هذا ابني من الزنا فلا تسمع منه لأن الأصل في كل مولود أن يلحق شرعا بمن أولده، حتي يثبت العكس. و ان علي الوالد - بموجب هذا الأصل - حق تربية الولد و نفقته، و قوله: «من الزنا» يتنافي مع هذا الحق، فيكون اقرارا، أو أشبه بالاقرار بحق الغير، فيلغي. هذا، اذا جهلنا الواقع، و لم نعلم: هل هو صادق في قوله، أو كاذب؟.. أما مع العلم بصدقة فلا يلحق به بحال من الأحوال.


بلي و لكن ليطمئن قلبي


قال أبوبصير، قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام و أنا أريد أن يعطيني من دلالة الامامة مثلما أعطاني أبوجعفر عليه السلام، فلما دخلت و كنت جنبا قال:

يا أبامحمد تدخل علي و أنت جنب.

فقلت: ما عملته الا عمدا.

قال: أولم تؤمن؟

قلت: بلي و لكن ليطمئن قلبي.

فقلت عند ذلك: انه امام. [1] .



[ صفحه 150]




پاورقي

[1] وسائل الشيعة: 1 / 490 / 3.


بحر اللئالي (زندگاني حضرت صادق)


ميرزا علي اكبر نواب شيرازي، چاپ سوم، شيراز، 1381 ق، وزيري، 520 ص.


من أسرار الزوجية


لم صار الرجل و المرأة إذا أدركا تنبت لهما العانة، ثم تنبت اللحية للرجل، و تتخلف عن المرأة، لولا التدبير في ذلك، فإنه لما جعل الله تبارك و تعالي الرجل قيما و رقيبا علي المرأة، و جعل المرأة عرسا و خولا [1] للرجل، أعطي الرجل اللحية، لما له من العز و الجلالة و الهيبة، و منعها المرأة، لتبقي لها نضارة الوجه و البهجة التي تشاكل المفاكهة و المضاجعة، أفلا تري الخلقة و كيف تأتي بالصواب في الأشياء، و تتخلل مواضع الخطأ فتعطي و تمنع علي قدر الأرب و المصلحة بتدبير الحكيم عزوجل.



[ صفحه 100]




پاورقي

[1] الخول - بفتحتين -: حاشية الرجل.


القرآن و الامامة


تفسيرالعياشي 2 / 72، ح 87.

عن أبي عمرو الزبيري، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت له: أخبرني عن خروج الامامة من ولد الحسن الي ولد الحسين عليه السلام كيف ذلك و ما الحجة فيه؟ قال:

لما حضر الحسين عليه السلام ما حضره من أمر الله لم يجز أن يردها الي ولد أخيه و لا يوصي بها فيهم يقول الله: (و أولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب الله) [1] فكان ولده أقرب رحما اليه من ولد أخيه، و كانوا أولي بالامامة فأخرجت هذه الآية ولد الحسن منها، فصارت الامامة الي الحسين عليه السلام، و حكمت بها الآية لهم فهي فيهم الي يوم القيامة.


پاورقي

[1] سورة الأنفال، الآية: 6.


الاصلاح بين الناس


[أصول الكافي 2 / 341، ح 16: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن أبي يحيي الواسطي، عن بعض أصحابنا، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

الكلام ثلاثة: صدق و كذب و اصلاح بين الناس.

قال: قيل له: جعلت فداك ما الاصلاح بين الناس؟

قال: تسمع من الرجل كلاما يبلغه فتخبث نفسه فتلقاه فتقول: سمعت من فلان قال فيك من الخير كذا و كذا، خلاف ما سمعت منه.


دعاء الفطور


بحارالأنوار 96 / 311، ضمن الحديث 5 عن الهداية: قال الصادق عليه السلام:...

اذا فطرت كل ليلة من شهر رمضان فقل: الحمد لله الذي أعاننا



[ صفحه 43]



فصمنا، و رزقنا فأفطرنا، اللهم تقبله منا، و أعنا عليه و سلمنا فيه، و سلمه منا في يسر منك و عافية، الحمدلله الذي قضي عنا يوما من شهر رمضان.


الحفاظ علي الأخلاق العامة


ان بحرا من المعارف الأخلاقية للامام الصادق يزخر أمامنا و قد تركت أثرا



[ صفحه 185]



كبيرا في ايجاد نهضة تربوية و أخلاقية عالية في المجتمع آنذاك. و هي تعد ثروة غنية من الارشادات و التوجيهات تناقلها أبناء الأمة و تهذبت بها الجموع الغفيرة حتي غدت منهلا نميرا من مناهل الخلق القويم. و هذه نماذج منها:

- الحياء و الايمان مقرونان فاذا ذهب أحدهما اتبعه الآخر.

- ثلاثه من لم تكن فيه فلا يرجي خيره أبدا: من لم يخش الله في الغيب و من لم يدعو عند الشيب، و من لم يستح من العيب.

- خمس خصال من لم تكن فيه كثر مستمتع؛ الدين و العقل و الأدب و الحرية و حسن الخلق.

- ثلاث لا يعذر المرء فيها: مشاورة ناصح، و مداراة حاسد، و التحية الي الناس.

- اياكم و الخصومة فانها تشغل القلب و تورث النفاق، و تكسب الضغائن قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: ما كان جبرائيل يأتيني الا قال: يا محمد اتق شحناء الرجال و عداوتهم».

و هكذا نجد امامنا الصادق عليه السلام يعمل علي الصعيد التربوي العام ليصون الأمة عقائديا و تشريعيا و سياسيا و خلقيا و هذا دأب الأئمة المعصومين هداة الأمة و سفينة النجاة.


تفسير اين فرمايش خدا: «به خداوندي كه پروردگار ماست سوگند...» چيست؟


ابوحنيفه: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اين فرمايش خدا: (و الله ربنا ما كنا مشركين - أنظر كيف كذبوا..). [1] «به خداوندي كه پروردگار ماست سوگند كه ما مشرك نبوديم»! سؤال كردم.

حضرت فرمودند: تو چه مي گوئي اي ابوحنيفه؟

ابوحنيفه گفت: من مي گويم آنها مشرك نبودند.

حضرت فرمودند: خداوند متعال مي فرمايد: (أنظر كيف كذبوا علي أنفسهم). «ببين چگونه به خودشان (نيز) دروغ مي گويند»؟

ابوحنيفه گفت: چه مي گوئي درباره ي اين آيه اي فرزند پيامبر؟

حضرت فرمودند: اينان گروهي بودند كه از اهل قبله (يعني مسلمانان) بدون اينكه متوجه باشند شرك ورزيدند. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي أنعام آيه ي 23 - 24.

[2] بحارالأنوار: ج 47 ص 220، ضمن ح 6.


حديث 084


جمعه

لابد للعبد من مداومة التوبة.

بنده بايد هميشه توبه كند.

بحار، ج 6، ص 31



[ صفحه 20]




احياء ميت 01


محمد بن الحسن الصفار: عن أحمد بن محمد، عن عمر بن عبدالعزيز، عن جميل بن دراج قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام فدخلت عليه امرأة فذكرت أنها تركت ابنها بالملحفة علي وجهه ميتا، فقال لها: لعله لم يمت، فقومي فاذهبي الي بيتك و اغتسلي و صلي ركعتين و ادعي و قولي يا من وهبه لي و لم يك شيئا، جدد لي هبته ثم حركيه و لا تخبري بذلك احدا، قال: ففعلت و جاءت فحركته، فاذا هو قد بكي [1] .

أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: روي جميل بن دراج قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام فدخلت عليه امرأة، فذكرت أنها تركت ابنها و قد لفته بالملحفة علي وجهه ميتا، فقال لها: لعله لم يمت، فقومي و اذهبي الي بيتك، و اغتسلي و صلي ركعتين و اجزعي و قولي: «يا من وهبه لي و لم يكن



[ صفحه 106]



شيئا جدد علي ما وهبته لي، ثم حركيه و لا تخبري بذلك أحدا. قال: ففعلت و جاءت فحركته، فاذا هو يبكي [2] .

و رواه عن صاحب ثاقب المناقب: عن جميل بن دراج قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام فدخلت عليه امرأة و ذكرت أنها تركت ابنها علي وجهه ميتا، فقال له: لعله لم يمت، قومي و اذهبي الي بيتك و اغتسلي و صلي ركعتين و ادعي الله تعالي و قولي يا من وهبه لي و لم يكن شيئا، جدد لي هبتك، ثم حركيه و لا تخبري أحدا بذلك. ففعلت ذلك، ثم جاءت فحركته، فاذا هو قد بكي [3] .


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 261، ج 6، باب 4، ح 1.

[2] دلائل الامامة: ص 131.

[3] الثاقب في المناقب: ص 395 ح 1.


دو قطعه قند


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: عفو و گذشت زكات پيروزي است.

و از معتب غلام حضرت صادق عليه السلام نقل مي كند كه گفت:

هنگامي كه حضرت شام خورد، فرمود: برو و از خزانه دو قطعه قند بياور؛ گفتم: قربانت شوم در خزانه چيزي نيست. فرمود: واي بر تو، برو. وارد خزانه شدم و دو قطعه قند آن جا ديدم و براي حضرت بردم.



[ صفحه 167]




وصية محكمة موجزة في السرائر


أتي رجل إلي أبي عبد الله عليه السلام فقال: يا بن رسول الله أوصني. فقال له: لا يَفقِدُكَ اللهُ حَيثُ أمَرَكَ، وَلا يَراكَ حَيثُ نَهاكَ. فقال له: زدني. فقال: لا أجِدُ [1] [2] .


پاورقي

[1] في الحكايات: زاد في آخره «مزيدا».

[2] في السرائر: ج3 ص650، الحكايات: ص95 ح5.


درس هاي اين وصيت


1. توجه به ضعيفان، مخصوصا ايتام، چون اين قشر و اين گروه نياز بيش تري به مهرباني و سرپرستي دارند. به اين روايت توجه كنيد: مردي به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده، از قساوت (بي رحمي) قلبش شكايت نمود. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا دوست داري قلبت مهربان گردد و حوايجت برآورده شود؟ به يتيمان مهرباني كن، و دست شفقت و ترحم به سر آنان بكش، و از غذاي خود كه مي خوري، به آنان بده؛ قلبت مهربان و حاجتت برآورده خواهد شد [1] .

2. آداب و كيفيت كمك به فقرا و ايتام را بايد رعايت كنيم، و آبرو و حيثيت ضعيفان را در نظر بگيريم و ببينيم خاندان عترت و طهارت چگونه با فقرا و يتيمان برخورد مي نمودند. روايت شده كه حضرت رضا عليه السلام از بالاي در منزل خود به حاجتمند كمك مي نمود.



[ صفحه 156]



(كه مبادا صورت او را ببيند و او خجالت بكشد) [2] .

3. در برخورد با زن ها دقت بيش تري لازم است. اين مسأله بسيار حساس و با اهميت است كه اين قشر ضعيف جامعه، نياز به سرپرستي و مراقبت خاصي دارند، ولي با ملايمت و لطافت اثر بيش تري خواهد داشت؛ كه از تعبير روايت كه «زن ها رياحين هستند» ، به خوبي اين معني فهميده مي شود. با دسته گل خشونت نمي كنند، بلكه با آن مدارا و مهرباني مي نمايند، كه مبادا اين گل پرپر شود؛ با زن ها نيز بايد با نرمي و مدارا برخورد نمود، مگر در موارد بسيار محدود و اندك.

در روايت داريم شب زفاف حضرت زهرا عليهاالسلام، پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله دست فاطمه را گرفت و در دست علي عليه السلام گذاشت و به هر دو 25 سفارش و وصيت نمود كه بايد همه ي ما با اين سفارش ها آشنا شويم و حقوق زن و مرد مشخص شود و به آن ها عمل كنيم، تا خير دنيا و آخرت را ببينيم. ان شاءالله.

ابوسعيد خدري مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله به حضرت علي عليه السلام سفارش فرمود:اي علي! وقتي عروس به خانه ات آمد، كفش هاي او را بيرون بياور و پايش را بشوي و آبش را از در خانه به دور بريز كه هفتاد هزار رنگ از ناداري و فقر را ببرد، و هفتاد هزار رنگ از ثروت و غنا بياورد، و هفتاد هزار بركت نازل و هفتاد هزار رحمت داخل شود، و بر سر عروس پر و بال زند كه بركت به همه ي خانه نازل شود و عروس از بيماري ها محفوظ گردد، تا در آن خانه باشد. به



[ صفحه 157]



عروس (روزهاي اول) شير و سركه و گشنيز و سيب ترش نده، زيرا رحم را از فرزند آوردن باز مي دارد.

1. رسول خدا صلي الله عليه و آله نهي فرمود فاطمه را از اين كه چيزي از علي عليه السلام بخواهد و فرمود: فاطمه جان! اگر همسرت چيزي به خانه آورد، چه خوب، و اگر نياورد، درخواست نكن.

2. كارها را بين خود اين گونه تقسيم كنيد: فاطمه عليهاالسلام كارهاي داخل خانه - از قبيل خمير كردن و نان پختن و رفت و روب - را به عهده گيرد، علي عليه السلام هم كارهاي بيرون منزل - از قبيل تهيه ي هيزم و آوردن طعام جو، گندم و غيره - را عهده دار شود.

3. فاطمه جان! هميشه قبل از آمدن علي خود را آراسته كن.

4. فاطمه جان! زن عورت است و بايد از نامحرم و مجالس حرام دور شود.

5. علي جان! فاطمه جان! هميشه بچه ها را به يك چشم نگاه كنيد.

6. علي جان! فاطمه جان! به زيردست و خدمه نبايد فشار آورد.

7. اسرار همديگر را كتمان كرده، حرف هاي داخل خانه را به خارج نبريد.

8. هميشه شكرگزار نعمت هاي الهي باشيد. (از اين رو فاطمه عليها السلام هميشه مي گفت: الحمد لله علي نعمائه و الشكر لله علي آلائه.)

9. يا علي! بعد از پاكي بلافاصله با همسرت آميزش مكن، كه فرزند، لوچ شود. 10. يا علي! با همسرت به شوق زن ديگر آميزش مكن، كه فرزند



[ صفحه 158]



خنثي شود.

11. در فراش به هنگام جنابت قرآن نخوان، كه مي ترسم آتش آيد و شما را بسوزاند.

12. به هنگام آميزش تو و همسرت، هر يك پارچه اي جداگانه داشته باشيد كه بين شما دشمني و نزاع نيايد.

13. ايستاده آميزش مكن، كه اين كار خران است و فرزند آن در جاي خود ادرار كند.

14. شب عيد فطر با همسرت آميزش مكن، كه فرزند آن شرش زياد خواهد بود.

15. زير درخت باردار با همسرت آميزش مكن، كه فرزند آن يا جلاد، يا خونريز و يا فرمانده ستم شود.

16. برابر خورشيد بدون پرده با همسرت آميزش نكن، كه فرزند آن به بينوايي دچار شود تا هنگام مرگ.

17. بين اذان و اقامه با همسرت آميزش نكن، كه فرزند آن بر خونريزي حريص باشد.

18. به هنگام حمل با همسرت بدون وضو آميزش مكن، كه آن فرزند كوردل و بخيل شود.

19. روي پشت بام با همسرت آميزش مكن، كه فرزند دورو و رياكار و صاحب بدعت شود.

20. شب حركت براي سفر با همسرت آميزش مكن، كه فرزند مال خود را در غير حق صرف كند.

21. در سفر سه روزه با همسرت آميزش مكن، كه فرزند آن يار



[ صفحه 159]



ستمكاران باشد.

22. شب پنجشنبه با همسرت آميزش كن، كه فرزند آن حاكم و يا دانشمند شود.

23. اگر با همسرت شب جمعه آميزش كني، فرزند آن گوينده و زبان آوري توانا شود.

24. زن ها بايد مثل فاطمه باشند. حضرت علي عليه السلام مي فرمود: هر وقت وارد خانه مي شوم و فاطمه را مي بينم، هم و غم از من دور مي شود، و هيچ وقت نافرماني مرا نكرد.

25. در تمام كارها با هم مشورت و هم فكري كنيد و در همه ي امور مراعات همديگر را نموده، توافق اخلاقي داشته باشيد [3] .

امام صادق عليه السلام فرمود: سه زن به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شدند و از شوهران خود شكايت داشتند. يكي از آن ها گفت: شوهرم گوشت نمي خورد.

دومي گفت: شوهرم از بوي خوش استفاده نمي كند.

سومي گفت: شوهرم به زنان نزديك نمي شود (و تمايل براي آميزش نشان نمي دهد) .

(در حقيقت، اين بانوان از شوهران خود شكايت داشتند؛ چرا كه شوهرانشان به خيال خود، به دنيا پشت پا زده بودند و راه آخرت را در پيش گرفته بودند، و خيال مي كردند كه استفاده ي صحيح از نعمت هاي دنيا، دنيا پرستي مذموم است) . رسول اكرم صلي الله عليه و اله بسيار ناراحت شد و از خانه بيرون آمد؛ در حالي



[ صفحه 160]



كه بر اثر شدت ناراحتي، عبايش به زمين كشيده مي شد. در اين حال وارد مسجد گرديد، به بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي، خطاب به مردم فرمود:

چه شده كه (گروهي از) ياران من، از خوردن گوشت، و بوييدن بوهاي خوش، و نزديك شدن به زنان، دوري مي كنند؟

اما اني آكل اللحم، و اشم الطيب، و آتي النساء، فمن رغب عن سنتي فليس مني [4] .

بدانيد كه من هم گوشت مي خورم، و هم بوي خوش را استشمام مي نمايم و هم به زنان نزديك مي شوم، بنابراين هر كس كه از روش من بي ميل شود، از من نيست.

به اين ترتيب، به آن ها آموخت كه راهي كه از پيش خود برگزيده اند، راهي انحرافي است.


پاورقي

[1] تفسير المعين، ص 12.

[2] كافي، ج 4، ص 24، ح 3.

[3] بحارالانوار، ج 43، ص 31 به بعد؛ كتاب لئالي الاخبار و حلية المتقين (آداب معاشرت) .

[4] كافي، ج 5، ص 496، ح 5؛ وسايل الشيعه، ج 14، ص 74، ح 2.


معاش البوم و الهام و الخفاش


أعلمت ما طعم هذه الأصناف من الطير التي لا تخرج الا بالليل، كمثل البوم و الهام و الخفاش؟...

قلت: لا يا مولاي.

قال: ان معاشها من ضروب تنتشر في الجو من البعوض و الفراش و أشباه الجراد و اليعاسيب. و ذلك أن هذه الضروب مبثوثة في الجو لا يخلو منها موضع.. و اعتبر ذلك بأنك اذا وضعت سراجا بالليل في سطح أو عرصة دار، اجتمع عليه من هذه الضروب شي ء كثير... فمن أين يأتي ذلك كله، الا من القرب؟ فان قال قائل: أنه يأتي من الصحاري و البراري، قيل له: كيف يوافي تلك الساعة من موضع بعيد، و كيف يبصر من ذلك البعد سراجا في دار محفوفة بالدور فيقصد اليه، مع أن هذه عيانا تتهافت علي السراج من قرب، فيدل ذلك علي أنها منتشرة في كل موضع من الجو، فهذه الأصناف، من الطير تلتمسها اذا خرجت فتتقوت بها.



[ صفحه 95]



فانظر كيف وجه الرزق لهذه الطيور التي لا تخرج الا بالليل من هذه الضروب المنتشرة في الجو، و اعرف ذلك المعني في خلق هذه الضروب المنتشرة، التي عسي أن يظن ظان انها فضل لا معني له.


از خدا بخواه كه گره از كارت بگشايد


مشكلات و سختي هاي زندگي بر او فشار آورده بود و تاب و توان و صبر و حوصله ي او را برده بود تا جايي كه مجبور شد به محضر امام صادق عليه السلام برسد و مشكلاتش را براي او بازگو كند. او مفضل بن قيس بود كه در حضور امام اين چنين لب به شكايت گشود:

مبلغي قرض دارم و نمي توانم ادا كنم، خرجم زياد است و درآمد چنداني ندارم. به هر دري كه مي روم، به رويم بسته مي شود، آه ندارم كه با ناله سودا كنم...، در آخر از امام تقاضا كرد كه درباره اش دعايي كند و از خداوند متعال بخواهد كه گره از كارش بگشايد.

امام عليه السلام به كنيزي كه در آنجا بود، فرمود: برو آن كيسه اي كه منصور به ما داده، بياور. كنيز رفت و كيسه را به حضور حضرت آورد. امام كيسه را به مفضل داد و فرمود: داخل اين كيسه چهارصد دينار است، اين را بگير و خرج زندگي ات كن.

مفضل گفت: منظورم اين نبود كه كمكي از شما بگيرم. فقط درخواست دعا كردم. امام فرمود: بسيار خوب دعا هم مي كنم. ولي به خاطر داشته باش هرگز بيچارگي ها و درماندگي هاي خود را براي ديگران بازگو نكن كه اگر بشنوند چنين پندارند كه تو در ميدان زندگي شكست خورده اي.



[ صفحه 106]



پس در نظر آنان كوچك مي شوي و شخصيت و احترامت را از دست خواهي داد. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 47، ص 34.


المذهب الشافعي


و ينسب إلي الامام محمد بن ادريس بن العباس بن عثمان بن شافع بن السائب ابن عبيد بن عبد يزيد بن هاشم بن المطلب، و قيل ان شافعا كان مولي لأبي لهب فطلب من عمر أن يجعله من موالي قريش، فامتنع فطلب من عثمان ذلك ففعل، ولد سنة 150 ه و توفي سنة 198 ه.

كان ظهوره أولا بمصر و كثر أصحابه هناك فغلب علي بغداد و علي كثير من بلاد خراسان، و دخل شي ء منه الي افريقيا و الاندلس بعد سنة 300 ه، و قويت شوكته، و عظمت شهرته في عهد الدولة الأيوبية التي كانت تتسم سمة شافعية، و بذلوا جهدهم في نصرته، ببناء المدارس لفقهاء الشافعية و اختصاص القضاء بهم، و كان الغالب علي أهل مصر الشيعة في عهد الفاطميين الذين كانوا يملكون مصر قبله، و كان المذهب يدرس في الجامع الأزهر و غيره، فابطل صلاح الدين درسه فيها و أحيا مذهب الشافعي و ابي حنيفة و مالك، و بني لهم كثيرا من المدارس، و رغب الناس فيها بالأوقاف التي حبسها عليها فرغبوا فيها و أخذوا في تقليدها و هجروا ما عداها من المذاهب.

و كان انتشار مذهب الشافعي بعد صلاح الدين اكثر من غيره لاعتناق الملوك الذين تولوا من بعده مذهب الشافعي، و قد نجح الشافعي في بدء أمره عندما قدم مصر و زاحم مذهب مالك، حتي تعصب عليه المالكية، لأنه كاد أن ينسي الناس مذهب مالك الي ان آل الامر بهم فقتلوه بسبب التعصب كما يأتي بيانه. و كان سبب نجاحه مؤازرة بني عبدالحكم له فإن لهم مكانا رفيعا بمصر، و منزلة سامية وجاها عظيما. و قد آزره ابومحمد عبدالله بن الحكم بن اعين ابن الليث، و كان عالما عاقلا متحققا بمذهب مالك و اليه أفضت الرياسة بعد أشهب، فلما نزل الشافعي عليه اكرم مثواه و بلغ الغاية في بره، و مات الشافعي في بيته فاعتنق مذهب الشافعي و كتب كتبه لنفسه، مع ان الشافعي لن يعدم رعاية السلطان هناك، فانه دخل مصر و هو يحمل من الرشيد كتابا لواليه علي مصر يوصيه به و يلزمه بعنايته، و وقعت بينه و بين المالكية مناوشات كان النجاح له في نهاية الأمر. و كان قدوم الشافعي الي مصر في سنة 198 ه و يقال انه جاء مع أميرها عبدالله بن العباس بن موسي العباسي، فصحبه جماعة من أعيان أهل مصر كبني عبدالحكم و الربيع بن سليمان، و ابي ابراهيم اسماعيل ابن يحيي المزني، و البويطي و كتبوا عنه و نشروا مذهبه.



[ صفحه 169]




اصول الفقه المالكي


يختلف المذهب المالكي عن بقية المذاهب بكثرة أصول الفقه، فان الأصول عند الحنفية الكتاب و السنة و الإجماع و القياس و الاستحسان و العرف.

و الأوصل عند الشافعية: الكتاب، و السنة، و الإجماع، و القياس.

أما الأصول عند المالكية فأقل عدد أحصوه له تسعة: الكتاب، و السنة، و الإجماع، و القياس، و الاستحسان، و العرف، و إجماع أهل المدينة، و المصالح المرسلة، و سد الذرائع، و قيل أكثر من ذلك.

و لقد ذكر القاضي عياض في المدارك الأصول العامة للفقه الإسلامي: و هي القرآن الكريم نصوصه و ظواهره و مفهوماته، و السنة متواترها و مشهورها و آحادها، و يؤخذ أيضا بنصوصها ثم ظواهرها ثم مفهوماتها ثم الإجماع ثم القياس. و بعد ذلك ذكر أصول مالك و مقامها من تلك الأصول العامة فقال:

و أنت إذا نظرت لأول وهلة منازع هؤلاء الأمة و مآخذهم في الفقه و اجتهادهم في الشرع وجدت مالكا رحمه الله ناهجا في هذه الأصول منهاجها مرتبا لها مراتبها و مدارجها، مقدما كتاب الله علي الآثار، ثم مقدما لها علي القياس و الإعتبار، تاركا منها ما لم يتحمله الثقاة العارفون لما تحملوه، أو ما يجهلونه، أو ما وجد الجمهور الجم الغفير من أهل المدينة قد عملوا بغيره



[ صفحه 521]



و خالفوه و لا يلتفت إلي من تأول عليه بظنه في هذا الوجه سوء التأويل و قوله ما لا يقوله بل صرح بأنه من الأباطيل.

هذا ما ذكره القاضي عياض في أصول مذهب مالك، ذكر الكتاب و السنة، و عمل أهل المدينة و القياس و لم يذكر غيرها، فلم يذكر الإجماع، و لم يذكر القواعد التي امتاز بها مذهب مالك، و هي المصالح المرسلة و سد الذرائع، و العرف، و العادات، و غيرها و أحصيت إلي ستة عشر أصلا. و مهما يكن من شي ء فان مالكا لم يدون أصوله التي بني عليها مذهبه في منحاه الإجتهادي الذي استخرج فروع مذهبه منها، فهو كأبي حنيفة في ذلك. و لقد صنع فقهاء المذهب المالكي في فقه مالك ما صنعه فقهاء المذهب الحنفي، فجاؤوا إلي الفروع و تتبعوها و استخرجوا منها ما يصح أ ن يكون أصولا قام علهيا الإستنباط في ذلك المذهب العظيم، و دونوا تلك الأصول التي استنبطوها علي أنها أصول مالك، فيقولون مثلا: مالك يأخذ بمفهوم المخالفة و بفحوي الخطاب و بظاهر القرآن، و يقول في العموم كذا، و الحقيقة أن هذه ليست أقوالا له مأثورة قد ذكرها و رويت عنه، بل هي مستخرجة من الفروع التي أثرت عنه و أدلتها التفصيلية التي ذكرت بجوارها أو ذكرها الفقهاء من بعده لها و لا يمكن الإستدلال بسواها. [1] .

فأصبح ذلك المجهود الذي بذله علماء المالكية هو مجموع أصول المذهب المالكي، و في أكثرها مخالفة لرأي مالك، أو تفردهم بما لم يرد من مالك أثر فيه، فقد ظهرت بعد وفاته آراء لكبار تلاميذه خالفوه فيها، و دونوا تلك المخالفة.

و الشواهد كثيرة علي مخالفة أصحاب مالك له من بعده، فهذا يحيي الأندلسي يخالفه في مسألة الشاهد و يمين صاحب الحق، و هذه أشهب تروي مخالفته حتي أن أسد بن الفرات لما أراد أن يدون آراء مالك و لجأ إلي أشهب لم يستطع عند التدوين التفرقة بين آراء التلميذ و شيخه مالك فعدل عنه و عاب مسلكه و لجأ إلي عبدالرحمن بن القاسم يأخذ منه، فقد جاء في مقدمات ابن رشد ما نصه:

قدم أسد يسأل مالكا رحمه الله فألفاه قد توفي، فأتي أشهب ليسأله، فسمعه يقول: أخطأ مالك في مسألة كذا، و أخطأ في مسألة كذا فتنقصه بذلك و عابه و لم يرض قوله، و التجأ إلي ابن القاسم ليأخذ عنه آراء مالك و فقهه



[ صفحه 522]



فقد كان أيضا يخالف مالكا و قد دون ذلك، فقد جاء في مدونة سحنون آراء صريحة في مخالفة مالك.

و أهم الأصول التي كان يعتمد عليها مالك في منحاه الإجتهادي كثيرة منها:


پاورقي

[1] مالك لمحمد أبوزهرة ص 255.


حول الاجتهاد و التقليد


أغلق باب الاجتهاد في وجوه المسلمين، و أصبح الالتزام بالمذاهب الأربعة لازما، حتي جعلت أحكام الاسلام مقصورة علي الأئمة الأربعة دون غيرهم، لأن درجة الاجتهاد مستحيلة علي أي أحد من علماء الأمة (كما يقولون) مع سهولة الوصول اليها. و قد اتضحت لنا الأسباب التي دعت الي هذا الالتزام و قد وقفنا علي الأمور التي أدت اي قفل باب الاجتهاد. و معناه الضربة القاضية علي حرية الفكر بل علي الاسلام، الذي جاء للناس كافة ليساير مختلف العصور و الشعوب.

يقول الأستاذ عبدالمتعال الصعيدي: و اني أستطيع ان أحكم بعد هذا بأن منع الاجتهاد قد حصل بطرق ظالمة، و بوسائل القهر و الاغراء بالمال، و لا شك ان هذه الوسائل لو قدرت لغير المذاهب الأربعة - التي نقلدها اليوم - لبقي جمهور يقلدها أيضا و لكانت الآن مقبولة عند من نيكرها، فنحن اذا في حل من التقيد بهذه المذاهب الأربعة التي فرضت علينا بتلك الوسائل الفاسدة، و في حل من العود الي الاجتهاد في أحكام ديننا لأن منعه لم يكن الا بطريق القهر، و الاسلام لا يرضي الا بما يحصل بطريق الرضي و الشوري بين المسلمين، كما قال تعالي: «و أمرهم شوري بينهم» [1] .

و قد ذكرنا فيما سبق عرضا موجزا لأقوال العلماء الاعلام من الامة في الانكار علي غلق باب الاجتهاد، و منع المسلمين من الاهتداء بهدي القرآن و صحيح الحديث، و الاقتصار علي أقوال المذاهب الأربعة، و ليس من الصحيح الاعتقاد بأنهم أحاطوا بسرار القرآن و علوم الحديث، فدونوها في كتبهم أو لقنوها لتلامذتهم، مع ان كلماتهم تدل علي عدم بلوغهم تلك الدرجة من الكمال؛ و لا ارتياب بانه لو فسخ في أجل أبي حنيفة و مالك و الشافعي و أحمد، و عاشوا الي اليوم، لداموا مجتهدين مجدين يستنبطون لكل قضية حكما و كلما زاد تعمقهم زادوا فهما و تدقيقا.

الي آخر ما تعرضنا لذكره من الآراء و الأقوال في الانكار علي غلق باب الاجتهاد، و منعه و (و هو سر تأخر المسلمين، و هو الباب المرن الذي عندما



[ صفحه 158]



قفل تأخر المسلمون بقدر ما تقدم العالم، فأضحي ما وضعه السابقون لا يمكن أن يغير و يبدل. لاعتبارات سياسية.

و علي أي حال فان هناك طائفة من العلماء يحاولون رفع ذلك الجمود الفكري و فتح باب الاجتهاد الذي دعت السياسة لاقفاله و ل يعرف هناك دليل شرعي يؤيد ما ذهب اليه المقلدون و القائلون بلزومه، و وجوب الرجوع الي المذاهب الأربعة دون غيرها من علماء الأمة.

و قد عقد ابن القيم فصلا طويلا في اعلام الموقعين استقصي فيه أدلة القائلين بذلك و ابطالها بالأدلة القوية، كما قد ألفت رسائل عديدة لهذا الغرض، و كلها تدعو الي التحرر من تلك القيود التي أخذت بأعناق العلماء، و اذا رفع أحد منهم صوته بالدعوة الي رفع تلك القيود ألقي في غيابة السجن، و لقي العذاب و التنكيل، لأن السلطان كان مؤيدا لأهل التقليد، لأنهم آلة السياسة و أعوان الرياسة، فكان صوت المصلحين بينهم خافتا و مقامهم خافيا.

و ها نحن أولاء نلقي نظرة خاطفة حول الاجتهاد و التقليد و نقف علي شروط الاجتهاد كما وقفنا علي كلمات الأئمة من الدعوة اليه و النهي عن التقليد و نستطرد حجج القائلين به.


پاورقي

[1] ميدان الاجتهاد ص 14.


شيوخ الامام أحمد من الشيعة


كما أن لأحمد صلة برجال الشيعة، و قد أخذ العلم عن كثير منهم، فكانوا في عداد شيوخه و اساتذته، و كذلك أخذ عن عدد وافر من العلماء الذين انتموا الي مدرسة الامام الصادق عليه السلام.

و ربما لامه بعض من تأثر بدعاية خصوم الشيعة علي اتصاله بمن عرف بالتشيع.



[ صفحه 504]



يحدثنا الخطيب البغدادي: أن عبدالرحمن بن صالح الشيعي [1] كان يغشي أحمد بن حنبل، فيقربه أحمد و يدنيه، فقيل له: يا أبا عبدالله عبدالرحمن رافضي. فقال: سبحان الله؟! رجل أحب قوما من أهل بيت النبي صلي الله عليه و آله نقول له لا تحبهم: هو ثقة [2] .

اما العلماء الذين أخذ عنهم أحمد: فقد ذكر علماء الرجال كثيرا من الشيعة أنهم كانوا من شيوخ أحمد، و ذلك ذكرهم ابن الجوزي في مناقب أحمد منهم:

1- اسماعيل بن ابان الأزدي أبواسحاق الكوفي، المتوفي سنة 216 ه و هو من يشوخ البخاري و ابن معين أيضا.

2- اسحاق بن منصور السلوي ابو عبدالرحمن الكوفي، المتوفي سنة 205 ه و قد خرج حديثه أصحاب الصحاح الستة.

3- تليد بن سليمان المحاربي أبوسليمان الكوفي، المتوفي سنة 190 ه روي له الترمذي في صحيحه و قال فيه أحمد: ان مذهبه التشيع و لم أر به بأسا.

4- الحسين بن الحسن الفزاري أبو عبدالله الأشقر الكوفي، المتوفي سنة 208 ه خرج حديثه النسائي.

5- خالد بن مخلد القطواني أبوالهيثم، المتوفي سنة 213 ه كان من كبار شيوخ البخاري و خرج حديثه في صحيحه، و مسلم و النسائي و مالك بن أنس في مسنده.

6- سعيد بن خيثم بن رشد الهلالي أبومعمر الكوفي، المتوفي سنة 180 ه خرج حديثه الترمذي و النسائي و ابن ماجة.

7- عبدالله بن داود ابو عبدالرحمن الهمداني، المتوفي سنة 212 ه خرج حديثه البخاري و أبوداود و الترمذي و قال فيه احمد: هو اثبت من شريك و قال ابن سعد: كان ثقة يرحل اليه.

8- عبيدالله بن موسي العبسي أبومحمد الكوفي، المتوفي سنة 213 ه صاحب المسند. خرج حديثه أصحاب الصحاح الستة.



[ صفحه 505]



9- عبدالرزاق بن همام الصنعاني المتوفي سنة 211 ه من كبار شيوخ أحمد و البخاري. خرج حديثه أصحاب الصحاح.

10 - عباد بن العوام بن عمر بن عبدالله بن المنذر الواسطي، المتوفي سنة 158 ه قال ابن سعد: كان يتشيع و كان من نبلاء الرجال.

و قد حبسه الرشيد زمانا ثم خلي عنه، و أقام ببغداد و سمع منه البغداديون و هو من رجال الصحاح الستة.

11 - محمد بن فضيل بن غزوان الضبي، أبو عبدالرحمن الكوفي، المتوفي سنة 195 ه، و هو مصنف كتاب الزهد و الدعاء، قال أحمد بن حنبل: محمد بن فضيل حسن الحديث شيعي. و خرج حديثه أصحابه الصحاح.

12- عائذ بن حبيب الملاح الكوفي، المتوفي سنة 190 ه، بياع الأقمشة الهروي خرج له النسائي و ابن ماجة.

13 - علي بن غراب الفزاري أبوالحسن الكوفي، المتوفي سنة 184 ه سئل عنه أحمد بن حنبل فقال: حديثه حديث أهل الصدق، و خرج حديثه النسائي و ابن ماجة.

14- علي بن هاشم بن البريد العابدي مولاهم أبوالحسن الكوفي، المتوفي سنة 180 ه خرج حديثه البخاري في الأدب المفرد. و مسلم في صحيحه، و الترمذي و النسائي، و ابن ماجة، و ابوداود.

15- علي بن الجعد أبوالحسن الهاشمي مولاعم البغدادي الجوهري، المتوفي سنة 230 ه روي له البخاري و غيره.

16- الفضل بن دكين المعروف بابي نعيم، المتوفي سنة 219 ه من رجال الصحاح الستة، و هو شيخ البخاري و أحمد و ابن معين و اسحاق قال فيه أحمد: الفضل ثقة يقظان عارف بالحديث.

17- محمد بن عبدالله بن الزبير بن عمر أبوأحمد الاسدي الزبيري مولاهم المكي، المتوفي سنة 202 ه.

و قد نص ابن قتيبة في معارفه علي تشيع جماعة هم من كبار شيوخ أحمد أمثال: يحيي بن سعيد القطان المتوفي سنة 198 ه و وكيع بن الجراح المتوفي سنة 197 ه و حميد بن عبدالرحمن الرواسي المتوفي سنة 190 ه، و هشيم بن بشير الواسطي المتوفي سنة 183 ه [3] و غيرهم.



[ صفحه 506]



كماأن الامام أحمد أخذ العلم عن جماعة من تلامذة الامام الصادق عليه السلام. و المنتمين لمدرسته، أمثال: ابراهيم بن سعد بن عبدالرحمن الزهري المتوفي سنة 183 ه، و ابراهيم بن زياد المتوفي سنة 228 ه، و جرير بن عبدالحميد المتوفي سنة 188 ه، و مكي بن ابراهيم المتوفي سنة 215 ه، و الضحك بن مخلد الشيباني أبوعاصم النبيل المتوفي سنة 131 ه و غير هؤلاء عدد كبير من الذين عرفوا بالتشيع و انتسبوا لمدرسة أهل البيت. و الغرض ان الامام أحمد لم يسلم من التصاق التهمة به بالميل للعلويين، و الجنوح للشيعة و هم خصوم الدولة، و اعداء ذلك المجتمع الذي سادت به موجة من الفوضي و الارهاب. لأنه أظهر ما يدل علي اتهامه من تفضيله للامام علي و رواية مناقبه، و اتصاله برجال الشيعة و أخذه عنهم، كما أنه وضع كتابا خاصا في فضائل علي و مناقبه، خرج أحاديثه بالطرق الصحاح، و روي عنه جمع غفير.


پاورقي

[1] هو عبدالرحمن بن صالح أبومحمد الأزدي، المتوفي سنة 230 ه كان من أهل العلم سكن بغداد، و كتب عنه أهلها. قال محمد بن موسي: رأيت يحيي بن معين جالسا في دهليز عبدالرحمن غير مرة، يخرج اليه أجزاء يكتب منها عنه. و قال فيه يحيي: عبدالرحمن بن صالح ثقة صدوق شيعي، لأن يخر من السماء أحب اليه من أن يكذب في نصف حرف.

[2] تاريخ بغداد ج 10 ص 261.

[3] معارف لابن قتيبة ص 325.


ابوحنيفة


قال في الافصاح: اعلم أن الامام أباحنيفة تفرد بخمس عشرة مسألة:

1 - العفو عن مقدار الدرهم من النجاسات، و الأئمة يوافقونه في الدم.

2 - عدم النية في الوضوء و الطهارة.

3 - جواز التوضؤ بالمائعات.



[ صفحه 174]



4 - الخروج من الصلاة بما ليس منها.

5 - عدم الطمأنينة فيها، الا ما رواه أبويوسف.

6 - كل اهاب يطهر بالدباغ عنده.

7 - جواز الربا في دار الحرب.

8 - ان للمرأة ولاية النكاح.

9 - قتل النفس بالنفس مطلقا.

10 - عدم جواز الوقف في المنقول.

11 - عدم القضاء علي الغائب.

12 - ميراث الذين عقدت أيمانكم.

13 - طهارة الخمر بالمعالجة.

14 - عدم جواز الجمع الا في عرفة و مزدلفة.

15 - ثبوت الربا في الجص، و النورة، و الزرنيخ.


ابراهيم بن محمد


ابواسحاق المدني ابراهيم بن محمد بن ابي يحيي [1] المتوفي سنة 184 شيخ الامام الشافعي و ابن جريح - و ابويحيي اسمه سمعان - خرج حديثه ابن ماجة، و روي عنه الحديث داود بن عبدالله الجعفري، و يحيي بن آدم، و ابراهيم ابن موسي السدي، و الحسن بن عرفة، و ابراهيم بن طهمان، و ابن جريح و الشافعي، و سعيد بن ابي مريم، و ابونعيم و طائفة غيرهم.

و قد تحامل علي ابراهيم كثير من الحفاظ و اتهموه بالكذب، و وثقه آخرون. قال الذهبي: ابراهيم بن ابي يحيي الفقيه المحدث، ابواسحاق الاسلمي، أحد الاعلام، حدث عنه الشافعي، و ابن جريح، و هو من شيوخه و ابراهيم السدي، و الحسن بن عرفة و طائفة، و كان الشافعي يمشيه و يدلسه فيقول: أخبرني من لا اتهم.

و قال: ما كان ابن ابي يحيي في وزن من يضع الحديث و كان من اوعية العلم، و عمل موطأ كبيرا، و لكنه ضعيف عند الجماعة ولو كان عند



[ صفحه 506]



الشافعي ثقة لصرح بذلك، كما يقول في غيره: اخبرني الثقة. و لكنه عنده غير متهم بالكذب. كما حط عليه بذلك بعضهم.

و قال الشافعي لأن يخر أبراهيم: من بعد احب اليه من أن يكذب و هو ثقة في الحديث. و قال الشافعي أيضا في كتاب اختلاف الحديث: ابن ابي يحيي احفظ من الدراوردي.

و قال ابواحمد بن عدي: سألت أحمد بن سعيد يعني ابن عقدة فقلت له تعلم احدا أحسن القول في ابراهيم غير الشافعي؟

فقال: نعم حدثنا احمد بن يحيي الاودي سمعت حمدان بن الاصبهان قلت أتدين بحديث ابراهيم؟ قال نعم. و قال ابن عقدة نظرت في حديث ابراهيم كثيرا و ليس بمنكر الحديث.

قال ابن عدي: و هذا الذي قال ابن عقدة هو كما قال و قد نظرت انا ايضا في حديثه الكثير فلم اجد فيه منكرا، الا عن شيوخ يحتملون، و انما يروي المنكر من قبل الراوي عنه، او من قبل شيخه، و هو في جملة من يكتب حديثه. و له الموطأ اضعاف موطأ مالك. [2] .

اقول كان ابراهيم من تلامذة الامام الباقر عليه السلام و ولده الامام الصادق عليه السلام، و كان من شيوخ الامام الشافعي، و ابن جريح و غيرهما من المحدثين. و قد اكثر الشافعي عنه، و لشدة ما تحامل الناس علي ابراهيم فقد كان الشافعي لا يحدث عنه باسمه في بعض المواطن. فيقول حدثني الثقة أو يقول حدثني من لا اتهمه و يصرح باسمه في مواطن أخر.

و قد روي الشافعي عن ابراهيم عن الصادق عليه السلام في عدة احاديث.

قال اسحق بن راهويه: ناظرت الشافعي بمكة، في كري بيوت مكة فاحتج بالحديث (هل ترك لنا عقيل من ظل).

قال اسحق فقلت للشافعي - فيما كنت احتج فيه عليه -: كيف جعفر ابن محمد الصادق عندك؟

فقال: ثقة كتبنا عن ابراهيم بن يحيي عند العمارة حديثا عنه فقال اسحق: حدثني حفص بن غياث القاضي عن جعفر بن محمد.. و سردت الباب في كري بيوت مكة. [3] .

و علي اي حال فان ابراهيم هذا من الشيعة و له كتاب مبوب في الحلال و الحرام و هو اول من وضع موطأ اضعاف موطأ مالك.



[ صفحه 507]



و لم يكن لمن تحاملوا عليه حجة الا ما ادعاه بعض الناس عليه من انه كان ينال من الشيخين كما ذكر ذلك يعقوب بن سفيان في تاريخه. [4] .


پاورقي

[1] انظر ترجمته في تهذيب التهذيب 161 - 158: 1 و الخلاصة للخزرجي 18 و تذكرة الحفاظ للذهبي 227: 1.

[2] تهذيب التهذيب 159: 1.

[3] اخبار الشافعي و مناقبه للرازي 187: 1.

[4] فهرست الشيخ الطوسي 3.


الدور القيادي للامام


انتهت المرحلة الأولي من مراحل الدعوة بالامام السجاد عليه السلام، و قد أدي الأئمة أدوارهم المختلفة - من الصلح، أو الثورة، أو التبليغ من خلال العبادة - باجتياز عقبات كؤودة، الي أن استطاعوا ايصال الأمانة، و تسليمها الي أيد أمينة، الي الامامين الباقرين عليهماالسلام.

و كان الدور القيادي الذي تسلمه الامام الصادق عليه السلام من أدق الأدوار أهمية في مجال الدعوة، فالخطة التي رسمها، و ان اختلفت عن خطة آبائه في المرحلة الأولي، لأن طبيعة المرحلة التي واكبوها، كانت تقتضي الصلح تارة، و الثورة أخري، و شحن القلوب بطاقات روحية بحتة، دون قدرتهم علي بث العلوم الالهية، لأن قلوب الأمة وقتئذ كانت في أيدي جزارين، ينهالون علي الذبيحة ضربا، دون رحمة أو شفقة، ثم يعرضونها للذبح!!!

و قد انفرجت تلك المرحلة بجز الجزارين، فارتأي الامام الصادق عليه السلام القيام بثورة مستجدة تختلف عن الثورات التي استنزفت دماء البشرية الأبرياء.

انها ثورة القلم، ثورة الفكر، ثورة العلم!!

لأنها ثورة بيضاء، مضمونة النجاح علي المدي البعيد.

فكم من الثورات ذهب ضحيتها الآلاف، و لم يبق لها أثر في التاريخ الا الخزي و العار، أما ثورة الامام الصادق فلم يزل يجني ثمارها القار و الجار.



[ صفحه 316]



و ما فائدة الحركات التوسعية، اذا لم تجد قلبا يسع حلما و صبرا، و ورعا و تقوي، اذ ليس الهدف من الثورة الحمراء الا ايصال رسالة السماء، فلم لا تكون ثورة بيضاء ينتعش الناس بظلها، من خلال العلم و العلماء؟!!.

و هذا الذي سعي اليه الامام الصادق عليه السلام من خلال تعاليمه لشيعته فقال: «كونوا لنا دعاة صامتين» «كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع». و ذلك بالعمل المقرون بالعلم، و هذا أشد تأثيرا في قلوب الناظرين.

فلا بد للشيعي أن يكون محط أنظار العالم، و منارا يهتدي به العالم، فعندئذ يتلهف لاقتباس النور منه الفاهم، فينضوي تحت لواء التشيع، ان كان له قلب أو ألقي السمع و هو شهيد.

و قد نجحت الدعوة الصامتة، لبعدها عن السياسة و السياسيين بمعناها الخاص، لأن السلطة لن تتخوف منها، ما دامت في معزل عن ضرب مصالحها، و زعزعة مصيرها.

فالامام لم يكن من بغاة المغامرة في الأرواح، أو بغاة الحكم للتضلع و الاستئثار بأموال الأمة، فلذا أثني عطفه، و ولي معرضا عن ملاحة السلاطين.

و وحد بين الصفوف الاسلامية، والكتلة الشيعية بقوله: «المؤمن أخو المؤمن كالجسد الواحد، ان اشتكي شيئا منه وجد ألم ذلك في سائر جسده، و أرواحهما من روح واحد» [1] «المؤمن أخو المؤمن، عينه و دليله، لا يخونه، و لا يظلمه و لا يغشه، و لا يعده عدة فيخلفه» [2] ثم أكد الأخوة عليه السلام قائلا:



[ صفحه 317]



«انما المؤمنون اخوة بنو أب و أم، و اذا ضرب علي رجل منهم عرق، سهر له الآخرون» [3] .

و هكذا تواترت الروايات علي جعل اللحمة الايمانية، هي أساس العلقة بين أبناء الأمة، فهم جسد واحد بأرواح متعددة.

فالوحدة بين الأمة الواحدة من أهم الانجازات التي يقوم بها القائد.

و ها نحن نلمس من الدول الغربية، أن همها الوحيد من تعطيل عملية السلام في الشرق الأوسط، هو تمزيق وحدة الشعوب العربية و الاسلامية، تحت شعارها «فرق تسد».

و كذا ألقي الامام علي كاهل أصحابه مسؤولية نجاح الدعوة بقوله «ويل لقوم لا يدينون الله بالأمر بالمعروف، و النهي عن المنكر» [4] .

بل كتب عليه السلام الي الشيعة «ليعطفن ذوو السن منكم و النهي، علي ذوي الجهل و طلاب الرئاسة، أو لتصيبنكم لعنتي أجمعين» [5] .

فالامام عليه السلام يهددهم باللعنة تصيب الجميع، اذا لم يقم كبار القوم و العلماء بواجبهم من الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر، و حدد عليه السلام علي كبار القوم لأنهم أصحاب هيبة و وقار فكلمتهم مسموعة دون انكار، و لو لأجل الاكبار، ولكنه لم يترك الشباب في معزل عن أهم الواجبات الدينية الذي به يقام صرح الدين، و تنتظم أمور المسلمين، بل قيد وجوب ذلك بمعرفتهم بمواقع الأمر و النهي، كي لا يقع المسلمون منهم بالتخبط العشوائي، دون منار واضح، و دليل لائح.



[ صفحه 318]



و سياسة الامام عليه السلام كانت تعليم الأمة، أما الحكام فقد راق لهم اتباع سياسة تجهيل الأمة، ولكن الامام عليه السلام انتصر عليهم بسطوة كلماته البراقة التي كانت أحد من السيف فقطعت دابر المتكبرين.

و ركز عليه السلام علي الطليعة الشبابية، لأنهم هم رائدوا الحركة، و منطلق الرسالة، فقال عليه السلام: لست أحب أن أري الشاب منكم الا غاديا في حالين، اما عالما أو متعلما، فان لم يفعل فرط، و ان فرط ضيع، و ان ضيع أثم» [6] .

و ليس معني ذلك ترك الأعمال الكسبيه، ولكن لا علي حساب تعلم أمور دينه أو دنياه. و هذا يظهر من قوله عليه السلام: كان فيما وعظ لقمان ابنه، أنه قال له: «يا بني اجعل في أيامك و لياليك و ساعاتك نصيبا لك في طلب العلم، فانك لن تجد له تضييعا مثل تركه» [7] .

و قال عليه السلام: أطلبوا العلم و لو بخوض اللجج، و شق المهج» [8] - و «لو علم الناس ما في طلب العلم، لطلبوه و لو بسفك المهج، و خوض اللجج» [9] .

و العلم الذي حث عليه الامام الصادق و الأئمة عليهم السلام هو الذي ينجي من الردي، و يسلك به الي الهدي، لا كأسلحة الدمار الشامل الذي دمرت هيروشيما و حلبجا و...

و وعي أصحابه الي وجوب الكسب، كي لا يقعوا في فخوخ الظالمين،



[ صفحه 319]



ليكونوا لقمة سائغة لهم، أو طريدة سجنت بين أنقاض زنزاناتهم، يتفكهون برؤيتها كل حين.

فقد سأل الصادق عليه السلام بعض أصحابه عن عمله فقال: «جعلت فداك اني كففت يدي عن التجارة، قال: و لم ذلك؟! قال: انتظاري هذا الأمر، قال: ذلك أعجب لكم، يذهب أموالكم، لا تكفف عن التجارة، و التمس من فضل الله، افتح بابك وابسط بساطك، و استرزق ربك» [10] و قال عليه السلام: «لا تكسلوا في طلب معايشكم فان آباءنا قد كانوا يركضون فيها و يطلبونها» [11] .

و قال: «ان أميرالمؤمنين عليه السلام أعتق ألف مملوك من كديدة» [12] .

فأراد عليه السلام من أصحابه أن يكون لهم استقلال ذاتي، يحتاج اليهم فيكونوا بذلك قوة، يلجأ اليهم الضعيف و يهابهم القوي، فلذا أرادهم كشمعة يستضاء بهم، و لا يستضيئون بغيرهم. بل لتبقي رزانتهم و هيبتهم و وقارهم، نهاهم أن يكونوا دوارين في الأسواق، مع شراء الأشياء الحقيرة، فقال عليه السلام: «لا تكونن دوارا في الأسواق، و لا تل دقائق الأشياء بنفسك، فانه لا ينبغي للمرء المسلم، ذي الحسب و الدين أن يلي شراء دقائق الأشياء بنفسه، ما خلا ثلاثة أشياء، فانه ينبغي لذي الدين و الحسب أن يليها بنفسه: العقار، و الرقيق، و الابل» [13] .

و حث أصحابه علي تعلم الحرف، لأن الحرفة سلاح في يد المؤمن، و من تعلم حرفة فلن يفتقر أبدا، ما دام دؤوبا علي عمله، فالصناعات و المهن و الحرف ينبغي أن يسيطر عليها المؤمنون، فيكونوا بذلك قادة و قدوة للناس أجمعين.



[ صفحه 320]



فقال عليه السلام: «ان الله عزوجل يحب المحترف الأمين» [14] - «ان الله يحب المؤمن المحترف» [15] و من أحبه أدخله رحمته، و من أدخله رحمته دخل الجنة.

و نهي عليه السلام عن الصناعات المكروهة، بل ينبغي للمؤمن أن يترفع عن كل عمل مهين حقير، حتي و لو كان كسبا و كدا علي العيال، لأن لكل دابة علي الأرض رزق من الله، فليكن رزقه من معالي الأمور، و ليترفع عن أرازلها، وليكن هو الوجهة التي يتجه نحوها المحتاجون.

فقال عليه السلام: لاسحاق بن عمار عندما سأله في أي الأعمال أضع ولدي؟ فقال عليه السلام «اذا عدلته عن خمسة أشياء فضعه حيث شئت، لا تسلمه صيرفيا فان الصيرفي لا يسلم من الربا، و لا تسلمه بياع الأكفان، فان صاحب الأكفان يسره الوبا اذا كان، و لا تسلمه بياع الطعام فانه لا يسلم من الاحتكار، و لا تسلمه جزارا فان الجزار تسلب منه الرحمة، و لا تسلمه نخاسا، فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: شر الناس من باع الناس» [16] .

و مما يظهر من مجمل الروايات، أن كل عمل مهين، من الكناسة أو السكافة أو تنظيف المراحيض أو... فانما هو مكروه، لأن المؤمن ينبغي أن يكون عزا و رأسا، لا ذلا و رجلا، شامخا و متطاولا، يطال غيره و لا يطالونه، و يستظل به، لا يستظل بغيره.

و من المؤسف جدا أن الذي وصل اليه المسلمون - الا ما تدارك في هذه الأزمنة بفضل الرجوع الي الاسلام - مما يرثي له، و يبكي عليه بدل



[ صفحه 321]



الدموع دما، من التبعية الغير متناهية لأعداء الاسلام، و من رضايتهم بأسوء الوظائف في الدولة، و من العمل بالأعمال الحقيرة، مدعين أن هذا جهاد من أجل لقمة العيش، و تركوا الكفار يستغلون موارد الدولة و...

و ما هذا الا لأنهم استفوا قشور الاسلام، و تركوا لبه و جوهره!!!

و ملخص القول، ان جميع تعاليم الامام الصادق عليه السلام لتلامذته من التوعية الدينية و الدنيوية، كان لها دورا بالغا في الأهمية، من حيث التطور الحياتي، لأن الاسلام دين الحياة لا الممات، كما قال تعالي (لينذر من كان حيا و يحق القول علي الكافرين) [17] .

فيا حبذا لو يطلع المسلمون - و خاصة الشيعة - علي تعاليم سيدهم و مولاهم الامام الصادق عليه السلام الذي لم يزل معنا حيا في فكره و عقيدته، ليصبحوا سادة العالم، و لا يتقوقعون في زوايا بيوتهم ينتظرون الفرج، مع هذا الهرج والمرج.


پاورقي

[1] ميزان الحكمة ج 1 / 42.

[2] نفس المصدر.

[3] نفس المصدر.

[4] الوسائل باب 1 من أبواب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر ح 1.

[5] الوسائل باب 1 من أبواب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر ح 8.

[6] الامام الصادق للمظفر ج 1 / 140 نقلا عن مجالس الشيخ مجلس 11.

[7] ميزان الحكمة ج 6 / 463.

[8] نفس المصدر.

[9] نفس المصدر.

[10] ميزان الحكمة ج 2 / 364.

[11] ميزان الحكمة ج 8 / 387.

[12] نفس المصدر.

[13] وسائل الشيعة باب 25 من أبواب مقدمات التجارة.

[14] نفس المصدر.

[15] نفس المصدر.

[16] الكافي / 5 كتاب المعيشة باب الصناعات.

[17] يس / 70.


في بعض ما يتعلق بأحكام الزكاة


و فيه ست مسائل:

المسألة الأولي: الأصناف التي تجب فيها الزكاة في الزروع:

اجمع العلماء علي وجوب الزكاة في الحنطة و الشعير و التمر [1] ، و اختلفوا فيما سوي ذلك.

و مذهب الامام جعفر الصادق: أن الزكاة تجب في الأصناف الثلاثة و في الزبيب.

نقل ذلك عنه الشوكاني و غيره [2] .

و روي ذلك عن: ابن عمر و أبي موسي الأشعري و معاذ و الحسن البصري و ابن سيرين و الشعبي و الثوري و ابن أبي ليلي و الحسن بن صالح و ابن المبارك و يحيي بن آدم و أبي عبيد. و حكي عن أحمد [3] .



[ صفحه 164]



والحجة لهم:

ما روي عن أبي موسي و معاذ بن جبل «أن رسول الله صلي الله عليه و سلم بعثهما الي اليمن، فأمرهما أن يعلما الناس أمر دينهم، و قال: لا تأخذا في الصدقة الا من هذه الأصناف الأربعة: الشعير و الحنطة و الزبيب والتمر» [4] .

و قال بعض العلماء: ان الزكاة لا تجب الا في الأصناف الثلاثة (الحنطة و الشعير و التمر) قصرا. روي ذلك عن: شريح و الحكم و به قال ابن حزم.

و ذهب بعضهم الي: وجوب الزكاة في كل ما كان مكيلا مدخرا من الحبوب و الثمار سواء كان قوتا أو غيره، و هذا هو المشهور عن الحنابلة.

و ذهب بعضهم الي: وجوب الزكاة في كل ما كان من الحبوب مدخرا يقتات به عادة. و به قال مالك و الشافعي.

و قالا: لا تجب الزكاة في شي ء من الثمار الا في التمر و الزبيب، و اختلفا في الزيتون. فقال مالك: تجب الزكاة فيه. و عن الشافعي قولان: أصحهما عدم الوجوب.

قال بعضهم: بوجوب الزكاة في كل ما أخرجته الأرض. روي ذلك عن مجاهد و حماد بن أبي سليمان و النخعي و عمر بن عبدالعزيز، و اليه ذهب أبوحنيفة: الا أنه استثني ما لا يقصد به استغلال الأرض [5] .

المسألة الثانية: حكم زكاة مال القاصر (الصبي و المجنون):

و قد سبق الكلام عنها في موضوع الاحتجاج بالعام.

المسألة الثالثة: تعجيل الزكاة قبل الحول:

مذهب الامام جعفر الصادق: من مالك نصابا زكاه في الحال. اذ أن سبب الوجوب هو النصاب الكامل.



[ صفحه 165]



نقل ذلك عنه الشوكاني و غيره [6] .

روي ذلك عن: ابن عباس و ابن مسعود و سعيد بن جبير و عطاء و النخعي و الضحاك و الحسن البصري و الباقر و الأوزاعي و الزهري والحكم. و اليه ذهب أبوحنيفة و الشافعي و أحمد [7] .

و الحجة لهم: «ما روي عن علي: أن العباس رضي الله عنهما سأل النبي صل الله عليه و سلم في تعجيل صدقته قبل أن تحل فرخص له في ذلك» [8] .

و قال جمع من العلماء: لا يجوز تعجيل الزكاة قبل تمام الحول.

روي ذلك عن: ربيعة و القاسم و الليث و داود، و به قال ابن حزم، و بعض الزيدية، و هو مذهب مالك [9] .

المسألة الرابعة: زكاة المال المستفاد:

أجمع العلماء علي أن المال اذا كان من نصاب، و استفيد اليه مال من غير ربحه يكمل من مجموعهما نصاب يستقل به الحول من يوم كمل.

و اختلفوا فيما اذا استفاد مالا و عنده نصاب مال آخر قد حال عليه الحول.

و مذهب الامام جعفر الصادق: أن من استفاد نصابا فعليه أن يزكيه في الحال. نقل ذلك عنه الشوكاني و غيره [10] .

و روي ذلك عن: ابن عباس و ابن مسعود و معاوية و عمر بن عبد



[ صفحه 166]



العزيز و الحسن و الزهري و الأوزاعي و الباقر و الناصر و داود [11] .

و الحجة لهم:

عموم أدلة الزكاة، كقوله صلي الله عليه و سلم: «في الرقة [12] ربع العشر» [13] و غيره.

وجه الدلالة:

ان الشارع لم يذكر هنا الحول. فعلي هذا يكون الحول ليس شرطا و انما هو مهلة بين الاخراجين و لا يشترط كمال النصاب الا عند الاخراج و هو آخر الحول، كما لا يظهر من أخذ النبي صلي الله عليه و سلم و سعاته للزكاة آخر الحول غير باحثين عن حال المال أول الحول من أسامة الماشية و غيرها و كمال المال و نقصانه [14] .

و قال جمهور العلماء: ان المال المستفاد خلال الحول ان كان نصابا استقل به حول فلا زكاة فيه، حتي يحول عليه الحول. روي ذلك عن علي و ابن عمر و جابر بن زيد و المالكية و الشافعية و الحنابلة.

و قال أبوحنيفة و أصحابه و الثوري: الفوائد كلها تزكي بحول الأصل اذا كان الأصل قد بلغ النصاب و كذلك الربح [15] .

و الذي يبدو: أن سبب الاختلاف يرجع الي أن المال المستفاد، هل حكمه حكم المال الوارد عليه، أم حكمه حكم مال لم يرد عليه مال آخر.

فمن قال حكمه حكم مال لم يرد عليه آخر قال: لا زكاة في الفائدة



[ صفحه 167]



و من جعل حكمه الوارد عليه و أنه مال واحد قال: اذا كان الوارد عليه الزكاة بكونه نصابا اعتبر حوله بحول المال الوارد عليه [16] .

و بناءا علي حكمة تشريع الزكاة و ما تقتضيه مصلحة الاسلام و المسلمين في عصرنا هذا، نقول: ان قاعدة فرض الزكاة في الاسلام اما أن تعتبر برأس المال فقط ما دام قد مر عليه الحول كزكاة النقود الي رأس المال كزكاة الزروع و الثمار التي وجب فيها العشر أو نصف العشر فعلي هذا ينبغي علي من له دخل يقل عن دخل الفلاح الذي تجب عليه الزكاة كدخل الطبيب و المهندس و غيرهما من ذوي الحرف و المهن الحرة، أن يخرجوا زكاة مساوية للفلاح من دخلهم الكبير. و لا عبرة برأس المال و لا يشترط لوجوب الزكاة فيه مرور حول عليه بل يزكيه حين يقبضه.

و قد قرن الله ما كسبه المسلم و ما أجرجه الله من الأرض في آية واحدة فقال تعالي: «ياأيها الذين ءامنوا أنفقوا من طيبات ما كسبتم و مما أخرجنا لكم من الأرض» [17] .

فلماذا نفرق بين أمرين نظمهما الله في عقد واحد و كلاهما من رزق الله و انعامه [18] .

المسألة الخامسة: زكاة المال الزائد علي النصاب:

اختلف الفقهاء في هذه المسألة.

و مذهب الامام الصادق: أنه لا شي ء في الزائد حتي يبلغ خمس النصاب. نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار [19] .

و روي ذلك عن: سيدنا عمر و طاووس و عطاء والشعبي و سعيد بن



[ صفحه 168]



المسيب و الحسن بن صالح و الزهري و مكحول و اليه ذهب أبوحنيفة [20] فقالوا: لا تجب الزكاة في الزائد حتي يبلغ أربعة دنانير من الذهب و أربعين درهما من الفضة، فيؤخذ منها حينئذ ربع العشر.

و الحجة لهم:

1- «ما روي معاذ عن النبي صلي الله عليه و سلم ليس فيما زاد علي النصاب شي ء حتي يبلغ أربعين درهما» [21] .

2- ما روي عن علي أن النبي صلي الله عليه و سلم قال: «فما زاد ففي كل أربعين درهما درهم» [22] .

3- ما روي عن معاذ بن جبل أيضا: أن رسول الله صلي الله عليه و سلم أمره حين وجهه الي اليمن، أن لا يأخذ من الكسور شيئا، فاذا كانت الورق مائتي درهم أخذ منها خمسة دراهم. و لا يأخذ مما زاد شيئا حتي تبلغ أربعين درهما فيأخذ منها درهما [23] .

و قال مالك و الشافعي و أحمد و أبويوسف و محمد و غيرهم: ان الزكاة تجب في الزائد علي النصاب بحسابه قليلا كان أو كثيرا [24] .

المسألة السادسة: حكم الصدقة علي بني هاشم:

و قد سبق الكلام عنها في موضوع الاحتجاج بالقياس.



[ صفحه 171]




پاورقي

[1] المحلي: 5 / 221 - 200 - بداية المجتهد: 1 / 230.

[2] نيل الأوطار: 4 / 203 - البحر الزخار: 3 / 169.

[3] المغني: 2 / 4 - القرطبي: 7 / 100 - المحلي: 5 / 221 - الروض النضير: 2 / 627.

[4] السنن الكبري: 4 / 125 - المستدرك: 1 / 401.

[5] المحلي: 5 / 223 - 209 - المنتقي: 2 / 164 - المدونة: 2 / 102 - المجموع: 5 / 456 - المغني: 2 / 549: - الهداية: 2 / 78.

[6] نيل الأوطار: 4 / 200 - الروض النضير: 2 / 599 - ضوءالنهار: 2 / 267.

[7] المصادر السابقة - البخاري هامش الفتح: 3 / 200 - الأعلام في فوائد الأحكام: كتاب الزكاة - الهداية: 1 / 103 - مغني المحتاج: 1 / 406 - المغني: 2 / 260 - المحلي: 6 / 96.

[8] سنن أبي داود: 2 / 115 - الترمذي بشرح تحفة الأحوذي: 2 / 29 - الدارقطني: 2 / 123 - المستدرك: 3 / 332، و قال: صحيح الاسناد.

[9] المحلي: 6 / 96 - المغني: 2 / 470 - الحاوي: 4 / 124 - المدونة: 2 / 284 - شرح الزرقاني علي الموطأ: 2 / 314.

[10] نيل الأوطار: 4 / 148 - الروض النضير: 2 / 411.

[11] المصدران السابقان - المحلي: 6 / 83 - المغني: 2 / 629 - سبل السلام: 2 / 129.

[12] الرقة: هي النقود الفضية الخالصة. انظر هامش البحر الزخار: 3 / 150.

[13] البخاري: 2 / 527.

[14] الروض النضير: 2 / 411.

[15] المغني: 2 / 629 - المجموع: 5 / 361 - البحر الزخار: 3 / 140 - فتح القدير: 1 / 510 - شرح الكبير للدردير مع الدسوقي: 1 / 456 - 432 - بداية المجتهد: - الأموال لأبي عبيد: 411 - فقه الزكاة: 1 / 491 و ما بعدها - فقه الامام علي: 328 - 327.

[16] فقه جابر بن زيد: 255.

[17] سورة البقرة: 267.

[18] فقه الزكاة: 1 / 511 - 507 - 505.

[19] البحر الزخار: 3 / 149.

[20] المصدر السابق - حلية العلماء: 3 / 91 - الهداية: 1 / 111 - المغني: 2 / 320 - المحلي: 6 / 60 - عمدة القاري: 8 / 259.

[21] هامش البحر الزخار: 3 / 149.

[22] مصنف عبدالرزاق: 4 / 89.

[23] الدارقطني: 1 / 200 - السنن الكبري: 4 / 135.

[24] المجموع: 6 / 17 - الاشراف علي مسائل الخلاف: 1 / 274 - الهداية: 1 / 103 - المدونة: 2 / 342 - الروض النضير: 2 / 402.


اسئلة و أجوبة


ذكر الشيخ الطبرسي قدس سره حديثا مفصلا، حول أسئلة أحد الزنادقة عن الامام الصادق عليه السلام، قال العلامة المجلسي: «هذا الخبر و ان كان مرسلا، لكن أكثر أجزائه أوردها الكليني و الصدوق متفرقة في المواضع المناسبة لها، و سياقه شاهد صدق علي حقيته» [1] ، فاليك بعضه:


پاورقي

[1] بحارالأنوار 188:10.


حماد بن عثمان


حماد بن عثمان بن زياد الرواسي الكوفي الملقب بالناب، روي عن الصادق والكاظم والرضا عليهم السلام، مات بالكوفة عام 190 و له كتاب يرويه عنه عدة من الثقات، و هو من أصحاب الصادق عليه السلام الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم، والاقرار لهم بالفقه، و قد مر عدهم في أبان بن عثمان، و لحماد اخوان و هما الحسين و جعفر ولدا عثمان، و هما أيضا من الرواة الثقات الأخيار الأفاضل.



[ صفحه 140]




اقوال العلماء في الامام الصادق


« في كل زمان رجل منا أهل البيت يحتج الله به علي خلقه ، و حجة زماننا ابن أخي جعفر ، لا يضل من تبعه و لا يهتدي من خالفه » . [1] .

زيد بن علي عليه السلام

« ان جعفرا كان ممن قال الله فيه:( ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا ) ، و كان ممن اصطفاه الله و كان من السابقين في الخيرات [2] ، و انه ليس من أهل بيت الا و فيهم محدث و ان جعفر بن محمد محدثنا اليوم » . [3] .

المنصور الدوانيقي

« جعفر بن محمد اختلفت اليه زمانا فما كنت أراه الا علي احدي ثلاث خصال ، اما مصل ، و اما صائم ، و اما يقرأ القرآن [4] ، و ما رأت عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر أفضل من جعفر بن محمد الصادق علما و عبادة و ورعا » . [5] .

مالك بن أنس



[ صفحه 373]



« كنت اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت أنه من سلالة النبيين » . [6] .

عمرو بن أبي المقدام

« ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد ، لما أقدمه المنصور بعث الي فقال:يا أباحنيفة ، ان الناس قد افتتنوا بجعفر بن محمد ؛ فهيي ء له من المسائل الشداد ، فهيأت له أربعين مسألة ، ثم بعث الي أبوجعفر المنصور و هو بالحيرة فأتيته فدخلت عليه و جعفر بن محمد جالس عن يمينه ، فلما أبصرت به دخلتني من الهيبة لجعفر ابن محمد الصادق ما لم يدخلني لأبي جعفر ، فسلمت عليه و أومأ الي فجلست ثم التفت اليه فقال:يا أباعبدالله ، هذا أبوحنيفة .

قال جعفر:نعم . ثم أتبعها:قد أتانا - كأنه كره ما يقول فيه قوم:انه اذا رأي الرجل عرفه - ثم التفت المنصور الي فقال:يا أباحنيفة ، ألق علي أبي عبدالله من مسائلك ، فجعلت القي عليه فيجيبني ، فيقول:أنتم تقولون:كذا ، و أهل المدينة يقولون:كذا ، و نحن نقول:كذا ، فربما تابعهم و ربما خالفنا جميعا حتي أتيت علي الأربعين مسألة . ثم قال أبوحنيفة:ألسنا روينا أن أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس » . [7] .

و سأله رجل:يا أباحنيفة ، ما تقول في رجل وقف ماله للامام ، فمن المستحق ؟

قال:المستحق جعفر الصادق ، لأنه امام الحق .

أبوحنيفة



[ صفحه 374]



« ما هذا ببشر ، و ان كان في الدنيا روحاني يتجسد اذا شاء ، و يتروح اذا شاء ، فهو هذا . و أشار الي الصادق » .

ابن أبي العوجاء

« جعفر بن محمد الصادق هو ذو علم غزير و أدب كامل في الحكمة و زهد في الدنيا و ورع تام عن الشهوات ، و قد أقام بالمدينة مدة يفيد الشيعة المنتمين اليه و يفيض علي الموالين له أسرار العلوم ، ثم دخل العراق و أقام بها مدة ، ما تعرض للامامة قط ، و لانازع في الخلافة أحدا ، و من غرق في بحر المعرفة لم يقع في شط ، و من تعلي الي ذروة الحقيقة لم يخف من حط » . [8] .

أبوالفتح محمد بن عبدالكريم الشهرستاني

« الامام الصادق كان بين اخوته خليفة أبيه نقل عنه من العلوم ما لم ينقل عن غيره ، كان رأسا في الحديث ، روي عنه يحيي بن سعيد و ابن جريج و مالك ابن أنس و ابن عيينة و أبوأيوب السجستاني و غيرهم » .

القرماني في تأريخه

« جعفر بن محمد كان من سادات أهل البيت فقها و علما و فضلا » .

ابن حبان

« جعفر بن محمد ثقة لا يسأل عن مثله » . [9] .

الحافظ أبوحاتم



[ صفحه 375]



« جعفر بن محمد هو من علماء أهل البيت و ساداتهم ، ذو علوم جمة ، و عبادة موفورة ، و أوراد متواصلة ، و زهادة بينة ، و تلاوة كثيرة ، يتتبع معاني القرآن و يستخرج من بحره جواهره و يستنتج عجائبه ، و يقسم أوقاته علي أنواع الطاعات بحيث يحاسب عليها نفسه ، رؤيته تذكر بالآخرة ، و استماع كلامه يزهد في الدنيا ، و الاقتداء بهديه يورث الجنة ، نور قسماته شاهد أنه من سلالة النبوة ، و طهارة أفعاله تصدع انه من ذرية الرسالة ، نقل عنه الحديث و استفاد منه العلم جماعة من أعيان الامة و أعلامهم ، مثل يحيي بن سعيد الأنصاري ، و ابن جريج ، و مالك بن أنس ، و الثوري ، و ابن عيينة ، و أيوب السجستاني ، و غيرهم ، و عدوا أخذهم منه منقبة شرفوا بها و فضيلة اكتسبوها » . [10] .

كمال الدين محمد بن طلحة الشافعي

« جعفر بن محمد الامام الناطق ذو الزمام السابق أبوعبدالله جعفر بن محمد الصادق أقبل علي العبادة و الخضوع ، و آثر العزلة و الخشوع و نهي عن الرئاسة و الجموع » . [11] .

أبونعيم

« جعفر بن محمد بن علي بن الحسين كان مشغولا بالعبادة عن حب الرئاسة » . [12] .

عبدالرحمن بن الجوزي



[ صفحه 376]



« جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن أبي طالب ، و كنيته أبواسماعيل ، و يلقب بالصادق و الطاهر و الفاضل ، و أشهر ألقابه الصادق » . [13] .

أبوالمظفر يوسف شمس الدين

« أدركت في هذا المسجد ( يعني الكوفة ) تسعمائة شيخ كل يقول حدثني جعفر ابن محمد » . [14] .

الحسن بن علي الوشاء

« جعفر بن محمد ، ازدحم علي بابه العلماء ، و اقتبس من مشكاة أنواره الأصفياء ، و كان يتكلم بغوامض الأسرار و علوم الحقيقة و هو ابن سبع سنين » . [15] .

عبدالرحمن بن محمد الحنفي البسطامي

« جعفر بن محمد ، الذي ملأ الدنيا علمه و فقهه ، و يقال:ان أباحنيفة من تلامذته و كذلك سفيان الثوري ، و حسبك بهما في هذا الباب » . [16] .

أبوبحر الجاحظ

« جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب فقيه صدوق » . [17] .

ابن حجر العسقلاني



[ صفحه 377]



« مناقب الصادق فاضلة ، و صفاته في الشرف كاملة ، جري علي سنن آبائه الكرام و أخذ بهديه وهديهم عليهم السلام ، و وقف نفسه الشريفة علي العبادة و حبسها علي الطاعة و الزهادة ، و اشتغل بأوراده و تهجده و صلاته و تعبده ، لو طاوله الفلك لتزحزح عن مكانه » .

الوزير أبوالفتح الاربلي

« أبوعبدالله الامام المعظم جعفر الصادق ، صاحب الخارقات الظاهرة و الآيات الباهرة المخبر بالمغيبات الكائنة ، امه و ام أخيه عبدالله ام فروة بنت القاسم ابن محمد بن أبي بكر ، و امها أسماء بنت عبدالرحمن بن أبي بكر ، و لذا كان جعفر ابن محمد عليه الرضوان يقول:ولدني أبوبكر مرتين ، ولد سنة 83 و توفي سنة 148 ه و دفن بالبقيع » . [18] .

نقيب حلب محمد بن حمزة بن زهرة

« جعفر الصادق نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان و انتشر صيته في جميع البلدان ، وروي عنه الأئمة الأكابر كيحيي بن سعيد و ابن جريج و مالك و السفيانين و أبي حنيفة و شعبة و أيوب السختياني » . [19] .

أحمد بن حجر الهيثمي

« ولد الصادق بالمدينة يوم الجمعة عند طلوع الفجر سنة 83 و عاش 65 سنة و كانت امامته أربعا و ثلاثين سنة ، و قد نقل الناس عنه علي اختلاف مذاهبهم و دياناتهم ما سارت به الركبان ، و قد عد أسماء الرواة عنه فكانوا أربعة آلاف رجل ،



[ صفحه 378]



توفي في شوال سنة 148 و دفن بالبقيع مع أبيه و جده ، و قيل قتله المنصور الدوانيقي بالسم » . [20] .

محمد سراج الدين الرفاعي

« جعفر الصادق بن محمد الباقر بن زين العابدين بن علي بن الحسين بن علي ابن أبي طالب رضي الله عنهم ، سمي الصادق لصدقه ، و ينسب اليه كلام في صفة الكيمياء و الزجر و الفأل ، ولد سنة 80 بالمدينة بالبقيع » .

عمرو بن الوردي في تأريخه

« جعفر الصادق بن محمد الباقر الامام السيد أبوعبدالله الهاشمي العلوي الحسيني المدني ، و كان يلقب بالصابر و الفاضل و الطاهر ، و أشهر ألقابه الصادق ، حدث عنه أبوحنيفة و ابن جريج و شعبة و السفيانان و مالك و غيرهم » . [21] .

جمال الدين أبوالمحاسن

« و جعفر الصادق بن محمد الباقر بن زين العابدين بن الحسين بن علي ابن أبي طالب ، السادس من الأئمة الاثني عشر ، والدته ام فروة كريمة القاسم ابن محمد بن أبي بكر رضي الله عنه ، ولد الامام جعفر في المدينة المنورة سنة 82 ه ، و هو أكبر أولاد الامام محمد الباقر و تتلمذ علي والده فريد زمانه في العلم و الفضل ، استمر علي حلقة تدرس و افادات جعفر الصادق الامام الأعظم أبوحنيفة ، و استفاد منه أولا في المعارف الظاهرية و الباطنية ، و كان للامام اليد الطولي في الجفر و الكيمياء و الالمام بسائر العلوم ، و كان ممن تتلمذ علي الامام موجد فن الكيمياء جابر ،



[ صفحه 379]



لم يكن له نظير في الزهد و التقوي و القناعة و حسن الأخلاق ، و لصدق حسبه سمي بالصادق ، كان أبوجعفر المنصور ثاني خلفاء العباسيين يدعو الي تعظيم الامام و تكريمه و يستنير بآرائه و ارشاداته و نصائحه ، و عرض أبومسلم الخراساني الخلافة ابتداء علي الامام جعفر الصادق فلم يقبلها ، كان له من الأولاد سبعة أبناء و ثلاث بنات ، توفي في سنة 148 عن عمر ناهز 65 سنة في المدينة المنورة و دفن بجوار جده و والده ، عرف صاحب الترجمة بامام المذاهب الشيعي ، و المنتمون اليه سموا بالجعفرية » . [22] .

« جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب الهاشمي المدني المعروف بالصادق ، امه ام فروة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر ... متفق علي امامته و جلالته » . [23] .

علي القاري

« جعفر بن محمد الصادق و هو ابن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب الهاشمي رضي الله عنهم ، و يكني أبوعبدالله ، و امه ام فروة بنت القاسم بن محمد ابن أبي بكر الصديق ، و ام ام فروة أسماء بنت عبدالرحمن بن أبي بكر ، و كان من سادات أهل البيت ، سمع أباه و محمد بن المكندر و عطاء بن أبي رباح ، روي عنه عبدالوهاب الثقفي و حاتم بن اسماعيل و وهيب بن خالد و حسن بن عياش و سليمان ابن بلال و الثوري و الدراوردي و يحيي بن سعيد الأنصاري و حفص بن غياث



[ صفحه 380]



و مالك بن أنس و ابن جريج ، ولد سنة ثمانين و مات سنة ثمان و أربعين و مائة و هو ابن أربعة و ستين سنة » . [24] .

محمد بن طاهر بن علي المقدسي

« جعفر الصادق أبوعبدالله جعفر بن محمد الباقر بن زين العابدين ابن الحسين السبط الهاشمي القرشي ، سادس الأئمة الاثني عشر عند الامامية ، كان من أجل التابعين ، و له منزلة رفيعة في العلم ، أخذ عنه جماعة منهم:أبوحنيفة و مالك و جابر بن حيان ، و لقب بالصادق لأنه لم يعرف عنه الكذب قط ، له أخبار مع الخلفاء من بني العباس ، و كان جريئا عليهم صداعا في الحق ، و صنف تلميذه جابر بن حيان كتابا في ألف ورقة يتضمن رسائل الامام جعفر الصادق و هي خمسمائة رسالة ، مولده و وفاته بالمدينة » . [25] .

خيرالدين الزركلي

« لولا السنتان لهلك النعمان » .

أبوحنيفة

يقول الآلوسي:« هذه أبوحنيفة و هو من أهل السنة يفتخر و يقول بأفصح لسان:لولا السنتان لهلك النعمان ، يعني السنتين اللتين جلس فيها لأخذ العلم عن الامام جعفر الصادق . [26] .

« جعفر الصادق فاق جميع أقرانه من أهل البيت و هو ذو علم غزير ،



[ صفحه 381]



و زهد بالغ في الدنيا ، و ورع تام عن الشهوات ، و أدب كامل في الحكمة » .

الشيخ عبدالرحمن السلمي

« جعفر الصادق كان من بين اخوته خليفة أبيه و وصيه ، نقل عنه في العلوم ما لم ينقل عن غيره ، و كان اماما في الحديث و مناقبه كثيرة » .

السويدي في سبائك الذهب

« جعفر الصادق له عمود الشرف ، و مناقبه متواترة بين الأنام ، مشهورة بين الخاص و العام ، و قصده المنصور الدوانيقي بالقتل مرارا فعصمه الله » .

جمال الدين الدراوردي

« و لا مشاحة أن انتشار العلم في ذلك الحين قد ساعد علي اطلاق الفكر من عقاله ، فأصبحت المناقشات الفلسفية عامة في كل حاضرة من حواضر العالم الاسلامي ، و لا يفوتنا أن نشير الي أن الذي تزعم تلك الحركة هو حفيد علي ابن أبي طالب المسمي بالامام الصادق ، و هو رجل رحب افق التفكير ، بعيد أغوار العقل ، ملم كل الالمام بعلوم عصره ، و يعتبر في الواقع انه أول من أسس المدارس الفلسفية المشهورة في الاسلام ، و لم يكن يحضر حلقته العلمية اولئك الذين أصبحوا مؤسسي المذاهب الفقهية فحسب ، بل كان يحضرها طلاب الفلسفة و المتفلسفون من الأنحاء القاصية » . [27] .

السيد ميرعلي الهندي

« جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي ابن أبي طالب رضي الله عنهم أجمعين ، و كنيته أبوعبدالله و قيل أبواسماعيل و ألقابه



[ صفحه 382]



الصادق و الفاضل و الطاهر و أشهرها الأول ، نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان ، و انتشر صيته في جميع البلدان ، وروي عنه الأئمة الكبار كيحيي و مالك و أبي حنيفة » . [28] .

محمود بن وهيب البغدادي

« الامام أبوعبدالله جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب رضي الله عنهم الهاشمي المدني الصادق ، امه ام فروة بنت القاسم بن محمد ابن أبي بكر الصديق رضي الله عنهم ، روي عن أبيه و القاسم بن محمد و نافع و عطاء و محمد بن المنكدر و الزهري و غيرهم ، وروي عنه محمد بن اسحاق و يحيي الأنصاري و مالك و السفيانان و ابن جريج و شعبة و يحيي القطان و آخرون ، و اتفقوا علي امامته و جلالته ، قال عمرو بن أبي المقدام:كنت اذا نظرت الي جعفر ابن محمد علمت أنه من سلالة النبيين » . [29] .

أبوزكريا محيي الدين بن شرف

« جعفر الصادق أبوعبدالله بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب ، روي عنه كثيرون كمالك و السفيانان و ابن جريج و ابن اسحاق ، و اتفقوا علي امامته و جلالته و سيادته ، ولد سنة 80 ه و توفي سنة 148 ه ، قيل:مسموما ، و ثقه في روايته الشافعي و ابن معين و أبوحاتم و الذهبي ، و هو من فضلاء أهل البيت و علمائهم » .

أحمد شهاب الدين الخفاجي



[ صفحه 383]



« كان جعفر بن محمد الصادق مستجاب الدعوة اذا سأل الله شيئا لا يتم قوله الا و هو بين يديه » .

الشبلنجي في ( نور الأبصار )

« جعفر بن محمد ، سيد بني هاشم ، أبوعبدالله العلوي » .

الذهبي

« جعفر بن محمد أبوعبدالله فقيه صدوق » . [30] .

الزرقاني

« أبوعبدالله جعفر بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي ابن أبي طالب رضي الله عنهم أجمعين ، أحد الأئمة الاثني عشر علي مذهب الامامية ، و كان من سادات آل البيت ، و لقب بالصادق لصدقه ، و فضله أشهر من أن يذكر » .

ابن خلكان في وفياته

« سلالة النبوة و معدن الفتوة أبوعبدالله جعفر الصادق بن أبي جعفر محمد الباقر بن زين العابدين علي بن الحسين الهاشمي العلوي ، و امه ام فروة بنت القاسم ابن محمد بن أبي بكر ، فهو علوي الأب بكري الام ، ولد سنة ثمانين في المدينة و فيها توفي و دفن بالبقيع في قبر فيه أبوه محمد الباقر و جده زين العابدين و عم جده الحسن بن علي رضوان الله عليهم أجمعين ، و أكرم بذلك و ما جمع من الأشراف الكرام ، اولي المناقب ، و انما لقب بالصادق لصدقه في مقالته ، و له كلام نفيس في علوم التوحيد و غيرها ، و قد ألف تلميذه جابر بن حيان الصوفي كتابا يشتمل علي ألف



[ صفحه 384]



ورقة يتضمن رسائله و هي خمسمائة رسالة » . [31] .

اليافعي

و قال الشيخ المناوي [32] عند ذكر الامام جعفر الصادق:و كانت له كرامات كثيرة و مكاشفات شهيرة ، منها:

« انه سعي بن عند المنصور فلما حج أحضر الساعي و قال للساعي:أتحلف ؟ قال:نعم ، فحلف ، فقال جعفر للمنصور:حلفه بما أراه ، فقال:حلفه . فقال:قل برئت من حول الله و قوته و التجأت الي حولي و قوتي لقد فعل جعفر كذا و كذا ، فامتنع الرجل ، ثم حلف ، فما تم حتي مات مكانه .

و منها:أن بعض الطغاة قتل مولاه فلم يزل ليلته يصلي ثم دعا عليه عند السحر فسمعت الضجة بموته .

و منها:لما بلغه قول الحكم بن العباس الكلبي في عمه زيد:



صلبنا لكم زيدا علي جذع نخلة

و لم نر مهديا علي الجذع يصلب



قال:اللهم سلط عليه كلبا من كلابك ، فافترسه الأسد .

و منها:ما أخرجه الطبري من طريق ابن وهب ، قال:سمعت الليث بن سعد يقول حججت سنة ثلاث عشرة و مائة ، فلما صليت العصر رقيت أباقبيس فاذا برجل جالس يدعو ، فقال:يا رب ، حتي انقطع نفسه ، ثم قال:يا حي يا حي حتي انقطع نفسه ، ثم قال:الهي اني أشتهي العنب فأطعمنيه ، و ان بردي قد خلق فاكسني . قال الليث:فما تم كلامه حتي نظرت الي سلة مملوء ة عنبا ... الي آخر ما ذكره » .

المناوي



[ صفحه 385]



« السادس من الأئمة جعفر الصادق ذو المناقب الكثيرة و الفضائل الشهيرة ، روي عنه الحديث كثيرون مثل مالك بن أنس و أبي حنيفة و يحيي بن سعيد و ابن جريج و الثوري ، ولد رضي الله عنه بالمدينة المنورة سنة ثمانين من الهجرة ، و غرر فضائله علي جبهات الأيام كاملة ، و أندية المجد و العز بمفاخره و مآثره آهلة ، و توفي رضي الله عنه سنة 148 « . [33] .

عبدالله الشبراوي

« جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب الهاشمي أبوعبدالله الصادق المدني ، أحد الأعلام ، حدث عن أبيه و جده و أبي امه القاسم ابن محمد و عروة ، وروي عنه خلق لا يحصون فمنهم أبوموسي و شعبة و السفيانان ، قال الشافعي:و ابن معين و أبوحاتم ، ثقة ، مات سنة 148 عن 67 « . [34] .

الجزري

« أبوعبدالله جعفر الصادق ، كان من سادات أهل البيت ، و لقب بالصادق لصدقه في مقالته ، ولد سنة ثمانين ، وروي عنه مالك بن أنس و أبوحنيفة و كثيرون من علماء المدينة » . [35] .

محمد الخضري

« و أكبر شخصيات ذلك العصر في التشريع الشيعي بل ربما كان أكبر الشخصيات في ذلك في العصور المختلفة الامام جعفر الصادق ، و علي الجملة



[ صفحه 386]



فقد كان الامام جعفر من أعظم الشخصيات في عصره و بعد عصره ، و قد مات في العام العاشر من حكم المنصور » .

الدكتور أحمد أمين

« جعفر بن محمد كان اماما و مفخرة من مفاخر المسلمين لم تذهب قط ، و انما بقي منها في كل غد قادم حتي القيامة صوت صارخ ، يعلم الزهاد زهدا ، و يكسب العلماء علما ، يهدي المضطرب و يشجع المقتحم ، يهدم الظلم و يبني العدالة ، و هو ينادي بالمسلمين جميعا أن هلموا و اجتمعوا ، و ان قوما لم يختلفوا في ربهم و في نبيهم لمجموعون مهما اختلفوا في يوم قريب » . [36] .

عبدالعزيز سيد الأهل

« كان بيت جعفر الصادق كالجامعة يزدان علي الدوام بالعلماء الكبار في الحديث و التفسير و الحكمة و الكلام ، فكان يحضر مجلس درسه في أغلب الأوقات ألفان و بعض الأحيان أربعة آلاف من العلماء المشهورين ، و قد ألف تلاميذه من جميع الأحاديث و الدروس التي كانوا يتلقونها في مجلسه مجموعة من الكتب تعد بمثابة دائرة معارف للمذهب الشيعي أو الجعفري » .

السيد محمد صادق نشأت الاستاذ بكلية الآداب بجامعة القاهرة

« أبوعبدالله جعفر الصادق بن محمد الباقر بن زين العابدين هو أحد الأئمة الاثني عشر علي مذهب الامامية ، كان من سادات أهل البيت النبوي ، لقب بالصادق لصدقه في كلامه .

كان من أفضل الناس ، و له مقالات في صناعة الكيمياء ، و كان تلميذه



[ صفحه 387]



أبوموسي جابر بن حيان الصوفي الطرسوسي ، و قد ألف كتابا يشتمل علي ألف ورقة ، يتضمن رسائل جعفر و هي خمسمائة رسالة » . [37] .

محمد فريد وجدي

« جعفر الصادق و هو ابن محمد الباقر بن علي زين العابدين ، كان من سادات أهل البيت و لقب بالصادق لصدقه ، و فضله عظيم ، له مقالات في صناعات الكيمياء و الزجر و الفأل ، و كان تلميذه جابر بن حيان قد ألف كتابا يشتمل علي ألف ورقة تتضمن « رسائل الصادق » و هي خمسمائة رسالة ، اليه ينسب كتاب الجفر و سيذكر، و كان جعفر أديبا تقيا دينا حكيما في سيرته » . [38] .

بطرس البستاني

« عندما يتفرغ الباحث لدراسة شخصية الامام جعفر بن محمد بن علي ابن الحسين بن علي بن أبي طالب دراسة صحيحة علي ضوء الضمير النقي و الواقع العقلي و التجرد العلمي ، متبعا الاصول الحديثة ، مبتعدا عن العاطفة و مرض التعصب و أثر الجنسية ، فلا يستطيع الا الاقرار بأنها مجموعة فلسفية قائمة بذاتها ، تزخر بالحيوية النابضة و الروحية المتجسدة و العقلية المبدعة التي استنبطت العلوم و أبدعت الأفكار و ابتكرت السنن و أوجدت النظم و الأحكام » . [39] .

معهد البحوث الشرقية ، عارف ثامر و الأب أ . عبده خليفة اليسوعي



[ صفحه 388]



و بهذا نكتفي عن ذكر أقوال بقية العلماء الآخرين ، و سنذكر في موضع آخر آراء علماء العصر من المسلمين و غيرهم . و يلزمنا التنبيه علي شي ء مر ذكره في بعض هذه الأقوال و هو نسبة الزجر و الفأل الي الامام الصادق عليه السلام ، و هذا من الخطأ و الاشتباه ، و انما كان الامام يستشف ما وراء الحجب باستقراء الحوادث السياسية ، و ينظر المستقبل بحكمته و صفاء باطنه، يخبر بالحوادث قبل وقوعها ، و قد أخبر بأن الخلافة للسفاح و من بعده للمنصور و تبقي في أولاده من بعده ، و أخبر بمقتل محمد و ابراهيم علي يد المنصور ، و كان معارضا لبيعة محمد في المؤتمر الذي عقده الهاشميون من عباسيين و علويين لبيعة محمد بن عبدالله ، و قال لعبد الله ابن الحسن:لا تفعلوا فان الأمر لم يأت بعد ، فقال عبدالله:لقد علمت خلاف ما تقول . قال الصادق:لا ، ولكن هذا و أبناؤه دونك ، و ضرب بيده علي أبي العباس . ثم نهض فأتبعه عبدالصمد بن علي و أبوجعفر المنصور فقالا له:أتقول ذلك ؟ قال:نعم أقوله و الله و أعلمه .

و ليس في وسعنا بسط القول في علمهم عليهم السلام و انكشاف حقائق الأشياء لهم ، فقد أخبروا بكثير من الحوادث قبل وقوعها ، و قد صدر عن الصادق كثير من ذلك مما لا يتسع المجال لذكره .

و أما نسبة الزجر و الفأل اليه فهو خطأ نشأ من اشتباه في الاسم و تقارب في الزمن ، و ذلك أن جعفر بن محمد البلخي المعروف بأبي معشر الفلكي كان مشهورا بالزجر و الفأل و استاذ عصره في التنجيم ، و نقل الناس أخباره و شاع ذكره .

و قال ابن كثير:و الظاهر أن الذي نسب الي جعفر بن محمد الصادق عليه السلام من علم الجفر و الفأل و اختلاج الأعضاء انما هو منسوب الي جعفر بن أبي معشر



[ صفحه 389]



هذا و ليس بالصادق و انما يغلطون. [40] .

هذا ما يتعلق بالانطباعات عن شخصيته عليه السلام .

و هذا صاحب المنجد يقول في أعلامه عن الامام جعفر الصادق عليه السلام:

جعفر بن محمد الباقر ، ( الصادق ) الامام السادس للشيعة ، و اليه ينسب المذهب الجعفري الشيعي ، و عليه معظم الشيعة الامامية ، ولد بالمدينة .

كانت مدرسته امتدادا لمدرسة أبيه ، و نجحت نجاحا كبيرا في نشر الثقافة الاسلامية ، و بلغ عدد المنتمين اليها في المدينة أربعة آلاف من كل الأقطار الاسلامية ، و كان لها فرع كبير في الكوفة .

و من أعظم انجازات الصادق دعوته الي التأليف و التدوين ، و كان قبله قليل الحدوث ، و بلغ ما ألف تلاميذه أربعمائة كتاب لأربعمائة مؤلف. [41] .

و العلوم التي برع فيها الصادق عليه السلام كان فريد عصره فيها و من نورها أفاض علي طلابه .

يحدثنا الشيخ محمد أبوزهرة أحد مشايخ الأزهر في كتابه « جعفر الصادق » [42] فيقول:ان الامام جعفر الصادق كان قوة فكرية في هذا العصر ، و لم يكتف بالدراسات الاسلامية و علوم القرآن و السنة و العقيدة ، بل اتجه الي دراسة الكون و أسراره ، ثم حلق بعقله الجبار في سماء الأفلاك و مدارات الشمس و القمر و النجوم ، ثم علم وحدانية الخالق من ابداع المخلوق و من تعدد الأشكال و الألوان .



[ صفحه 390]



و انه و ان كان قد درس الكون و أصل الكون ، و خاض مع الفلاسفة الذين كانوا يشككون الناس في اعتقادهم - متبعين من سبقهم من مشركي اليونان - فقد عني عناية كبري بدراسة النفس الانسانية .

و اذا كان تأريخ الفلسفة يقرر أن سقراط قد أنزل الفلسفة من السماء الي الانسان ، فالامام الصادق قد درس السماء و الأرض و الانسان ، و لدراسته للكون و الانسان فهم الأخلاق الانسانية علي وجهها و ما يقوم الانسان و ما يهديه ، و فهم أثر الدين فيه ، و فهم الطبائع و الغرائز و ما يهذبها ... . [43] .

و أما علمه في الطب ، فيقول:و للامام الصادق آراء في تكوين الانسان و طب الأجسام ، فلم يقتصر علي طب الأرواح بكلام الحق ، بل تصدي لطب الأجسام ، كما عالج القلوب المنحرفة ، عالج الجسم المريض ... . [44] .

و يقول عثمان لاوند في كتابه « الامام الصادق علم و عقيدة »:ان الامام الصادق كان ملهما بالعلوم الكونية و الطبيعية ، و تأثيره في العلماء ، و خلقه المحمدي و مدرسته ، فيقول:كانت حياة الامام الصادق اشعاعا لا ينقطع يصوغ به العلماء ، و يشبع به حب المعرفة ، كما كانت حياته اشعاعا يصوغ به الحب ، و سخاء في اليد ، وسعة في الصدر ، و نبلا في النفس ، و نقاء في الضمير ، و لقد خرجت مدرسته رجالا خالدين كأبي حنيفة و هو من تعلم من بين صفوف الرجال. [45] .

ثم يقول:و كان الامام الصادق من اولئك الذين عاش القرآن في نفوسهم ،



[ صفحه 391]



و بدا في أقوالهم و أعمالهم ، يمشي فيهم علي قدميه ، و يعمل فيهم بيديه ، و يفكر فيهم بعقله . [46] .

و يعود أبوزهرة فيقول في كتابه:ان الاخلاص من مثل الصادق هو من معدنه ، لأنه من شجرة النبوة ، و اذا لم يكن الاخلاص غالب ] علي [ أحوال عترة النبي صلي الله عليه و آله و سلم و أحفاد امام الهدي ( علي ) ، ففيمن يكون الاخلاص ؟ [47] و قد أضفي الله تعالي علي الامام الصادق جلالا و نورا من نوره لكثرة عبادته. [48] .

و هذا الدكتور عبدالرحمن الكيالي الحنفي الحلبي يقول في رسالته للدكتوراه في الامام الصادق ، فيقول:كان الامام أبوعبدالله جعفر الصادق عليه السلام نموذجا كاملا جامعا لمحامد الرسول و آل بيته ، و صفوة لامعة لبنيه و أئمة أهل البيت من بعده ، و كلهم كانوا يمثلون حقائق الاسلام ظاهرا و باطنا. [49] .

و يقول خيرالدين الزركلي - في أعلامه - يصف الامام الصادق ، فيقول:

الامام الصادق من أجلاء التابعين ، و له منزلة رفيعة في العلم ، أخذ عنه جماعة ، منهم الامامان أبوحنيفة النعمان و مالك بن أنس ، و لقب بالصادق لأنه لم يعرف عنه الكذب قط ، و كان جريئا صداعا بالحق. [50] .

و يقول بطرس البستاني في « دائرة المعارف »:و لقب بالصادق لصدقه



[ صفحه 392]



في مقالته ، و فضله العظيم ، و له مقالات في الكيمياء. [51] .

و هذا شمس الدين بن طولون الحنفي يقول:الامام الصادق أبوعبدالله جعفر الصادق ، من سادات أهل البيت ، و لقب بالصادق لصدقه في مقالته ، و فضله أشهر من أن يذكر ، و له كلام في صناعة الكيمياء ، و كان تلميذه أبوموسي جابر بن حيان الصوفي الطرسوسي. [52] .

و هذا أبوشاكر الديصاني رأس الزنادقة و الملحدين ، يقول في الامام الصادق بعدما أفحمه الامام في محاججاته و مناظراته .

وقف يوما علي مجلس الامام الصادق ، فقال له:انك لاحد النجوم الزواهر ، و كان آباؤك بدورا بواهر ، و امهاتك عقيلات عباهر ، و عنصرك من أكرم العناصر ، و اذا ذكر العلماء فعليك تثني الخناصر ، فخبرنا أيها البحر الزاخر. [53] .

و هذا عبدالله بن المقفع - رأس الزنادقة و الملحدين - يقول - و كان جالسا في بيت الله الحرام ، و أومأ بيده الي موضع الطواف -:ترون هذا الخلق ؟ ما منهم أحد أوجب له اسم الانسانية الا ذلك الشيخ الجالس - يعني الامام الصادق عليه السلام - . [54] .

و هذا المنصور العباسي ، قال لابن مهاجر:اعلم أنه ليس من أهل بيت نبوة الا و فيه محدث ، و ان جعفر بن محمد محدثنا اليوم. [55] .



[ صفحه 393]



و قال أيضا:انه ممن أصفاه الله ، و كان من السابقين في الخيرات. [56] .

و قال مخاطبا الامام عليه السلام:لا نزال من بحرك نغترف ، و اليك نزدلف ، تبصر من العمي ، و تجلو بنورك الطخياء ، فنحن نعوم في سبحات قدسك ، و طامي بحرك. [57] .

و قال أيضا:جعفر الصادق سيد أهل البيت و عالمهم ، و بقية الأخيار منهم. [58] .

و قال أيضا:انه ممن يريد الآخرة لا الدنيا. [59] .

و يقول لحاجبه الربيع:و هؤلاء من بني فاطمة ، لا يجهل حقهم الا جاهل لا حظ له في الشريعة. [60] .

و قال أيضا:هذا الشجي المعترض في حلقي من أعلم الناس في زمانه. [61] .

ابن الصباغ - علي بن محمد بن أحمد المالكي - قال:كان من بين اخوته خليفة أبيه و وصيه ، و القائم بالامامة من بعده ، برز علي جماعة بالفضل ، و كان أنبههم ذكرا و أجلهم قدرا .

و قال:نقل الناس من العلوم ما سارت به الركبان ، و انتشر صيته و ذكره في سائر البلدان ، و لم ينقل العلماء عن أحد من أهل بيته ما نقل عنه من الحديث .



[ صفحه 394]



و قال:مناقب أبي عبدالله الصادق عليه السلام فاضلة ، و صفاته في الشرف كاملة ، و شرفعه علي جبهات الأيام سائلة ، و أندية المجد و العز بمفاخره و مآثره آهلة. [62] .

فريدالدين العطار ، قال:ذلك سلطان الملة الصفوية ، ذلك برهان الحجة النبوية ، ذلك العامل الصديق ، ذلك عالم التحقيق ، ذلك فاكهة قلوب الأنبياء ، ذلك قلب سيد الرسل ، ذلك النافذ العلي ، ذلك وارث النبي ، ذلك العارف العاشق ، ذلك جعفر الصادق. [63] .

جمال الدين أبوالمحاسن يوسف بن تعزي الأتابكي ، قال:الامام السيد أبوعبدالله ] الصادق [ الهاشمي ، العلوي ، الحسيني ، المدني .

ولد سنة 80 من الهجرة ، و هو من الطبقة الخامسة من تابعي أهل المدينة ، و كان يلقب بالصابر ، و الفاضل ، و الطاهر ، و أشهر ألقابه:الصادق .

و لقد حدث عنه أبوحنيفة ، و ابن جريج ، و شعبة ، و السفيانان ، و مالك ، و غيرهم . و عن أبي حنيفة قال:ما رأينا أفقه من جعفر بن محمد الصادق. [64] .

عبدالله بن أسعد اليافعي ، قال:الامام الجليل ، سلالة النبوة ، و معدن الفتوة ، أبوعبدالله جعفر الصادق ، انما لقب بالصادق لصدقه في مقالته ، و له كلام نفيس في علم التوحيد و غيرها ، و قد ألف تلميذه جابر بن حيان كتابا يشتمل علي ألف ورقة يتضمن رسائله في خمسمائة رسالة. [65] .



[ صفحه 395]



عبدالله الشبراوي الشافعي ، قال:السادس من الأئمة و أئمة أهل البيت ، جعفر الصادق ، ذو المناقب الكثيرة ، و الفضائل الشهيرة .

روي عنه الحديث أئمة كثيرون ، مثل مالك بن أنس ، و أبي حنيفة ، و يحيي ابن سعيد ، و ابن جريج ، و الثوري ، و شعبة و غيرهم . ولد رضي الله عنه بالمدينة المنورة سنة 80 من الهجرة ، و غرر فضائله و شرفه علي جبهات الأيام كاملة ، و أندية المجد و العز بمفاخره و مآثره آهلة ، توفي رضي الله عنه سنة 148 ه . [66] .

عبدالرحمن بن محمد الحنفي البسطامي ، قال:جعفر بن محمد ( الصادق ) ، ازدحم علي بابه العلماء ، و اقتبس من مشكاة أنواره الأصفياء ، و كان يتكلم بغوامض الأسرار ، و علو الحقيقة ، و هو ابن سبع سنين. [67] .

محمد أمين البغدادي السويدي ، قال:جعفر الصادق كان بين اخوته خليفة أبيه و وصيه ، نقل عنه من العلوم ما لم ينقل عن غيره ، و كان اماما في الحديث ، و مناقبه كثيرة. [68] .

و قال ش . سامن:استمر علي حلقة تدريس و افادات جعفر الصادق الامام الامام الأعظم أبوحنيفة ، و استفاد منه أولا في المعارف الظاهرية و الباطنية ، و كان للامام اليد الطولي في الجبر و الكيمياء ، و الالمام بسائر العلوم ، و كان ممن تتلمذ علي يد الامام موجد فن الكيمياء جابر ، و لم يكن له نظير في الزهد و التقوي و القناعة و حسن الاخلاق ، و لصدق حسبه سمي بالصادق .



[ صفحه 396]



و قال:و عرض أبومسلم الخراساني الخلافة ابتداء علي الامام جعفر الصادق فلم يقبلها. [69] .

عبدالرحمن الكيالي الحلبي ، قال في رسالته للدكتوراه « الامام الصادق » ، و كان الامام أبوعبدالله جعفر الصادق نموذجا كاملا جامعا لمحامد الرسول و آل بيته ، و صفوة لامعة لبنيه و أئمة أهل البيت من بعده ، و كلهم كانوا يمثلون في حياتهم حقائق الاسلام ظاهرا و باطنا. [70] .

هذا ملخص ما عثرنا عليه من أقوال العلماء و تعظيمهم للامام الصادق عليه السلام .



[ صفحه 397]




پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب 147:2.

[2] اليعقوبي 177:3.

[3] المناقب 302:2.

[4] الي هنا عبارة التهذيب ، و ما بعدها زيادة في كتاب المجالس السنية ، الجزء الخامس ، و قد ذكر ابن تيمية في كتاب التوسل و الوسيلة:52 ، الطبعة الثانية هذه العبارة في جملة طويلة في ضمنها هذه الجملة.

[5] التهذيب 104:2.

[6] تهذيب التهذيب 104:2.

[7] مناقب أبي حنيفة ؛ للموفق 173:1 ، و جامع أسانيد أبي حنيفة 222:1 ، و تذكرة الحفاظ ؛ للذهبي 157:1.

[8] الملل و النحل 272:1 ، الطبعة الثانية.

[9] التهذيب 104:2.

[10] مطالب السؤول 55:2.

[11] حلية الأولياء 192:3.

[12] صفوة الصفوة 94:2.

[13] تذكرة الخواص:301.

[14] المجالس ؛ للسيد الأمين 209:5.

[15] مناهج التوسل:106.

[16] رسائل الجاحظ ؛ للسندوبي:106.

[17] تقريب التهذيب:68.

[18] غاية الاختصار:62.

[19] الصواعق المحرقة:120.

[20] صحاح الأخبار:44.

[21] النجوم الزاهرة 8:2.

[22] قاموس الأعلام ، تأليف ش . سامي 1821:3 ، استانبول . و قد ترجمت الكلمة عن اللغة التركية.

[23] شرح الشفا؛ لعلي القاري 35:2.

[24] الجمع بين رجال الصحيحين 70:1.

[25] الأعلام 186:1.

[26] التحفة الاثنا عشرية:8.

[27] تأريخ العرب:179.

[28] جواهر الكلام:13.

[29] تهذيب الأسماء 155:1.

[30] شرح المواهب 51:1.

[31] مرآة الجنان 304:1.

[32] الكواكب الدرية 94:1.

[33] اتحاف الأشراف:54.

[34] الخلاصة:76.

[35] التشريع الاسلامي:263.

[36] كتاب جعفر بن محمد:6.

[37] دائرة معارف القرن الرابع عشر 110:3.

[38] دائرة المعارف 468:6.

[39] مقدمة كتاب الهفت و الأظلة:16 - 15.

[40] البداية و النهاية ؛ لابن كثير 51:11.

[41] المنجد في الأعلام ، دار المشرق ، بيروت ، الطبعة الثالثة عشر ، مادة « صادق ».

[42] محمد أبوزهرة ؛ الامام الصادق:101 و 102 ، طبعة بيروت.

[43] نفس المصدر:250.

[44] نفس المصدر:184.

[45] عثمان لاوند اللبناني ؛ الامام الصادق علم و عقيدة:17.

[46] نفس المصدر:23.

[47] محمد أبوزهرة ؛ الامام الصادق:76 و 77.

[48] نفس المصدر:85.

[49] الدكتور عبدالرحمن الكيالي في رسالته للدكتوراه ( الامام الصادق ):14.

[50] الأعلام ؛ الزركلي 126:2 ، الطبعة الخامسة 1980 م ، دار العلم للملايين.

[51] دائرة المعارف ؛ بطرس البستاني 478:6 ، مادة « جعفر ».

[52] ابن طولون ؛ الأئمة الاثنا عشر:83 - 81 ، « باب الجيم ».

[53] كشف الغمة:230.

[54] اصول الكافي 475:1.

[55] المظفر ؛ الامام الصادق 224:1. و الامام الصادق ملهم الكيمياء:135.

[56] الامام الصادق و المذاهب الأربعة 79:5.

[57] البحار:11.

[58] أشعة من حياة الصادق 50:3.

[59] كشف الغمة:240.

[60] مهج الدعوات:198.

[61] كشف الغمة:236.

[62] الفصول المهمة:216.

[63] الامام الصادق و المذاهب الأربعة 29:1.

[64] النجوم الزاهرة 9:2.

[65] مرآة الجنان 304:1.

[66] الاتحاف بحب الأشراف:54.

[67] مناهج التوسل:106.

[68] سبائك الذهب:74.

[69] قاموس الأعلام 182:3.

[70] رسالته في الامام الصادق:14.


ابراهيم بن عثمان (أبوأيوب الخراز)


قال النجاشي: [1] ابراهيم بن عيسي أبوأيوب الخراز، و قيل: ابراهيم ابن عثمان، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ذكر ذلك أبوالعباس في كتابه، ثقة، كبير المنزلة، له كتاب نوادر كثير الرواة عنه.

و قال الشيخ: [2] ابراهيم بن عثمان المكني بأبي أيوب الخراز، الكوفي، ثقة، له أصل.



[ صفحه 304]



و قال العلامة: [3] ابراهيم بن عيسي أبوأيوب الخراز، كوفي، ثقة كبير المنزلة.

و قيل ابراهيم بن عثمان، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن موسي عليهماالسلام. و قال الكشي: [4] ابراهيم بن عيسي، ثقة.

و قال الوحيد البهبهاني في التعليقة: [5] انه يظهر من عبارات المفيد أيضا كون ابراهيم بن عثمان في غاية الوثاقة.

و قال المجلسي: [6] ابراهيم بن عيسي أبوأيوب الخراز، ثقة.

و قال غيرهم في وثاقته في مشتركات الطريحي و الكاظمي، و في البلغة، و ابن داود، و المامقاني، و التفريشي، و الأردبيلي، و الزنجاني، و غيرهم أجمعوا علي وثاقته.

ملاحظة:

ورد في كتب الرجال اختلاف في اسم أب ابراهيم و لقبه، فبعضهم أسماه ابراهيم بن عثمان و البعض الآخر ابراهيم بن عيسي، و كذلك بين الخراز و الخزاز، و نحن ثبتنا ذلك كما هو مثبت في الأصل. و استظهر الزنجاني [7] أن ابراهيم بن عثمان اليماني هو أبوأيوب الخزاز، و الثلاثة واحد «ابن زياد، و ابن عثمان، و ابن عيسي» و من زعم التعدد فقد أغرب، و الرجل ثقة كثير الحديث. و الله العالم.



[ صفحه 305]




پاورقي

[1] رجال النجاشي: 20، الرقم 25.

[2] فهرست الطوسي: 8، الرقم 13.

[3] العلامة: 5، الرقم 13.

[4] رجال الكشي: 366، الرقم 679.

[5] تعليقة الوحيد البهبهاني: 24.

[6] الجامع في الرجال1 : 52.

[7] الجامع في الرجال 1 : 52.


دعاؤه عند المضمضة


من مقدمات الوضوء، المضمضة، وهي عبارة عن تنظيف الفم، والاسنان، وكان عليه السلام يقول:

«اللهم، لقني حجتي يوم ألقاك، وأطلق لساني بذكرك»



[ صفحه 196]



وفي رواية أخري: كان يقول: «اللهم، أنطق لساني بذكرك.»


في السلامة


قال الصادق: اطلب السلامة اينما كنت و في أي حال كنت لدينك و قلبك و عواقب أمورك من الله عزوجل، فليس من طلبها وجدها. فكيف من تعرض للبلاء و سلك مسالك ضد السلامة، و خالف أصولها بل رأي السلامة تلفا. و التلف سلامة و السلامة قد عزلت من الخلق في كل عصر خاصة في هذا الزمان، و سبيل وجودها في احتماك جفاء الخلائق و أذيتهم و الصبر عند الرزايا و خفة المؤن و الفرار من الأشياء التي تلزمك رعايتها و القناعة بالأقل من الميسور، فان لم تكن [1] فالعزلة فان لم تقدر فالصمت و ليكثر العزلة، فان لم تستطع فالكلام بما ينفعك و لا يضرك، و ليس كالصمت فان لم تجد السبيل اليه فالانقلاب في الأسفار [2] من بلد الي بلد و طرح النفس في براري التلف بسر صاف و قلب خاشع و بدن صابر. قال الله تعالي: «ان الذين توفتهم الملائكة ظالمي أنفسهم قالوا فيما كنتم. قالوا: كنا مستضعفين في الأرض

قالوا: ألم تكن أرض الله واسعة فتهاجروا فيها». [3] و انتهز مغنم عباد الله الصالحين و لا تنافس الأشكال و لا تنازع الأضداد. و من قال لك أنا فعلت فقل أنت فعلت



[ صفحه 176]



و لا تدع شيئا و ان احاط به علمك و تحققت به معرفتك و لا تكشف سرك الا لمن هو أشرف منك في الدين، فان فعلت ذلك اصبت السلامة و بقيت مع الله عزوجل بلاعلاقة.



[ صفحه 177]




پاورقي

[1] تتمكن.

[2] بوادي.

[3] سورة النساء: الآية 97.


ابراهيم بن محرز الجعفي


إبراهيم بن محرز الجعفي، وقيل الخثعمي.

محدث إمامي، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. روي عنه إبراهيم بن محمد الأشعري، ومروان بن مسلم.

المراجع:

رجال الطوسي 145. تنقيح المقال 1: 29. خاتمة المستدرك 779. معجم رجال الحديث 1: 270 و 271 و 365. جامع الرواة 1: 30. نقد الرجال 12. مجمع الرجال 1: 63. أعيان الشيعة 2: 202. توضيح الاشتباه 17. منهج المقال 25. منتهي المقال 25. لسان الميزان 1: 95.


سعيد بن قيس الهمداني (الصائدي)


سعيد بن قيس الهمداني، الصائدي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 204. تنقيح المقال 2: 29. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 129. جامع الرواة 1: 361. نقد الرجال 152. مجمع الرجال 3: 119. أعيان الشيعة 7: 246. منتهي المقال 147. منهج المقال 162. وسائل الشيعة 20: 207. إتقان المقال 67. الوجيزة 36.


محمد بن تميم الهمداني


محمد بن تميم الهمداني.

المراجع:

رجال الطوسي 283. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 90. خاتمة المستدرك 841. معجم رجال الحديث 15: 144. نقد الرجال 296. جامع الرواة 2: 82. مجمع الرجال 5: 171. منتهي المقال 253. منهج المقال 288.


استجابت دعاي امام صادق


1- صبان در كتاب «اسعاف الراغبين» مي گويد: «امام صادق عليه السلام مستجاب الدعوة بود، و هنگامي كه چيزي از خدا طلب مي نمود و هنوز سخن او تمام نشده بود كه آن چيز نزد او حاضر بود.»

2- شعراني در كتاب «لواقح الأنوار» مي گويد: امام صادق عليه السلام هنگامي كه به چيزي نياز پيدا مي نمود و مي گفت: «يا رباه أنا محتاج الي كذا» و هنوز دعاي او تمام نشده بود كه آن چيز در كنار او آماده شده بود.

سخنان اين دو عالم سني تنها دلالت بر استجابت دعاي امام صادق عليه السلام نمي كند، بلكه بر سرعت اجابت دعاي ايشان نيز دلالت دارد؛ گويي آن حضرت خداي خود را در هر لحظه در مقابل خود مي ديد. البته به اين دليل علماي سني به طور قطع استجابت دعاي امام عليه السلام را مطرح مي كنند كه اين امر فراوان از ايشان نقل شده و كتاب ها و سينه هاي مردم از اين حقيقت مملو گرديده است، تا جايي كه براي علماي سني نيز اين امر بسيار محسوس و معلوم شده است.

3- همان طور كه قبلا گفته شد منصور دوانيقي بارها قصد كشتن امام عليه السلام را داشت، و همه مورخين نيز نوشته اند [1] كه به سبب دعاي آن حضرت، نه تنها منصور از كشتن او صرف نظر مي كرد؛ بلكه به ايشان احترام و احسان نيز مي نمود و مقابلشان برمي خواست و به استقبالشان مي رفت و اكرام فراوان به آن حضرت داشت.



[ صفحه 278]



4- و از موارد ديگر استجابت دعاي آن حضرت، اين است كه حكم بن عباس كلبي اشعاري در مذمت اهل بيت و اميرالمؤمنين عليه السلام و زيد بن علي بن الحسين عليهم السلام سرود و در بخشي از آنها گفت:



صلبنا لكم زيدا علي جذع نخلة

و لم نر مهديا علي الجذع يصلب



و قستم بعثمان عليا سفاهة

و عثمان أزكي من علي و أطيب



يعني: «ما زيد شما [يعني زيد بن علي بن الحسين] را كشتيم و به دار آويختيم و ما تاكنون كسي را نديده بوديم كه هدايت يافته باشد و به دار آويخته گردد و شما از روي سفاهت و ناداني عثمان را مقايسه با علي نموديد در حالي كه عثمان پاك تر و بهتر از علي بود.»

اين اشعار چون به گوش امام صادق عليه السلام رسيد، خشمناك گرديد و به او نفرين كرد و فرمود: «خدايا، يكي از سگ هاي خود را بر او مسلط كن تا او را بدرد و بخورد» پس بني اميه او را به كوفه فرستادند و شيري در بين راه او را دريد و خورد.

5- هنگامي كه داود بن علي عباسي از طرف منصور، والي مدينه شد؛ دوست امام صادق عليه السلام [و شاگرد مخلص او] معلي بن خنيس را احضار نمود و اسامي شيعيان امام صادق عليه السلام را از او خواست. و چون معلي از افشاي نام آنها امتناع كرد؛ داود بن علي عباسي معلي را كشت البته وي تنها به اين امر اكتفا نكرد و قصد كشتن امام صادق عليه السلام را نيز داشت. پس امام عليه السلام نسبت به او خشمگين شد و با صداي بلند او را نفرين كرد و همه شنيدند كه در دعاي خود مي فرمود: الساعة! الساعة! و هنوز دعاي آن حضرت تمام نشده بود كه صداي گريه و شيون از خانه داود بلند شد و گفتند كه او در همان ساعت ناگهان مرده است. [2] .

6- از دعاهاي مستجاب شده ي آن حضرت مي توان به روايتي كه ليث بن سعد - يكي از علماي اهل سنت - نقل كرده است، اشاره كرد. [3] .



[ صفحه 279]



وي چنين مي گويد: «من در سال 113 (ه ق) به حج رفتم. و روزي پس از نماز عصر بالاي كوه ابوقيس بودم، ناگهان مردي را ديدم كه در گوشه اي نشسته و دعا مي كرد و مي گفت: يا رب! يا رب! تا وقتي كه نفس او قطع مي شد. و دوباره مي گفت: يا حي! يا حي! يا حي! تا اين كه نفس او قطع مي شد سپس مي گفت: خدايا من ميل به خوردن انگور دارم مرا به آن اطعام كن و هر دو عباي من كهنه شده، تو مرا بپوشان. هنوز سخن او تمام نشده بود كه من ديدم ظرفي از انگور - كه در آن وقت انگوري وجود نداشت - و دو برد زيبا - كه من مثل آن را نديده بودم - نزد او قرار دارد. [4] چون خواست كه از آن انگور بخورد، به او گفتم: من نيز شريك هستم، چرا كه شما دعا كرديد و من آمين گفتم. آن مرد فرمود: مانعي ندارد تو نيز بخور، اما با خود مبر. سپس يكي از دو برد (يا عبا) را نيز به من داد و چون گفتم نيازي به آن ندارم خود يكي را به كمر بست و ديگري را به دوش گرفت و لباس كهنه خود را برداشت و از كوه ابوقبيس پايين آمد. پس مردي به او رسيد و گفت: مرا بپوشان. و او لباس هاي كهنه خود را به او داد. پس من از آن سائل پرسيدم اين آقا كيست؟ او گفت: او جعفر بن محمد صادق عليه السلام است.» [5] .

از منابع مشخص مي شود كه اين كرامت، در زمان حيات پدر بزرگوارشان، امام محمد باقر عليه السلام رخ داده و هنوز امامت به آن حضرت منتقل نگرديده بوده؛ چرا كه وفات امام باقر عليه السلام در سال 114 يا 117 واقع گرديده و اين داستان در سال 113 اتفاق افتاده است. و از آن جايي كه مردم به كرامات و دعاهاي مستجاب شده ي امام عليه السلام آگاه بودند، مرتبا به ايشان متوسل مي شدند.

7- حبابه والبيه كه از زنان مؤمن و با كمال و فضيلت بود مي گويد: «من خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و مسايلي از حلال و حرام را سؤال نمودم، آن حضرت از مسائل من تعجب نمود و اشك من جاري شد. امام عليه السلام فرمود: براي چه اشك تو جاري شد؟ گفتم:



[ صفحه 280]



اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله. دردي بر من عارض شد كه پيامبران و اولياء عليهم السلام نيز به آن مبتلا مي شدند و اهل بيت و خويشان من مي گويند «درد بدي به او عارض شده و اگر امام او كه او را واجب الاطاعة مي داند در حق او دعا كند بايد دعاي او مستجاب گردد.» به خدا سوگند، من به سبب آن بيماري خشنود گرديدم و دانستم كه اين بيماري براي پاك شدن و كفاره ي گناهان من است و آن بيماري صالحين مي باشد.

پس امام صادق عليه السلام به من فرمود: به تو مي گويند كه درد خبيثي به تو روي آورده؟ گفتم: آري اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله. پس امام عليه السلام لب هاي خود را حركت داد و من نمي فهميدم چه مي گويد، سپس به من فرمود: به نزد زن ها برو و لباس هايت را در بياور و ببين چيزي از آن بيماري در بدن تو باقي مانده است. پس من بين زن ها رفتم و لباس خود را بيرون آوردم و ديدم اثري از آن بيماري در بدن من وجود ندارد. امام عليه السلام فرمود: اكنون به نزد خويشان خود برو و به آنان بگو كه اين همان آقايي است كه بايد با اعتقاد به امامت او به خداوند تقرب جست» [6] .

شرح حال حبابه والبيه اين گونه است كه وي دختر جعفر اسدي است و والبيه نسبتي است به بني والبيه كه همان بني اسد مي باشد. حبابه ي والبيه همان زني است كه اميرالمؤمنين عليه السلام علامت امامت را براي او روي سنگ حك كرد و تا زمان امام رضا عليه السلام نيز زنده بود. و چون از دنيا رفت، آن حضرت او را در پيراهن خود كفن نمود و اين تنها كرامتي نبود كه حبابه از اهل بيت عليهم السلام مشاهده نمود، بلكه او بيماري پيسي نيز داشت و نزد امام حسين عليه السلام رفت و به بركت آن حضرت شفا يافت. همچنين از خدمت امام سجاد عليه السلام بهره مند گرديد و آن هنگامي بود كه 113 سال از عمر او گذشته بود و پير و ناتوان گرديده بود، چون خدمت امام سجاد عليه السلام رسيد، آن حضرت در حال نماز بود، و چون از راهنمايي آن حضرت مأيوس گرديد امام عليه السلام با انگشت سبابه خود به او اشاره نمود و او به سن



[ صفحه 281]



جواني بازگشت. و چون خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيد آن حضرت نيز طبق روايتي كه نقل شده او را دوباره به سن جواني بازگرداند؛ ولي حبابه نپذيرفت و در خانه امام عليه السلام از دنيا رفت.

8- زن ديگري نزد امام صادق عليه السلام آمد و گفت: فداي شما شوم، من و پدر و مادرم و اهل بيتم شما را دوست مي داريم. امام عليه السلام فرمود: «راست مي گويي! ولكن بگو بدانم خواسته ي تو چيست؟» آن زن گفت: «فداي شما شوم، اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله! در بازوي من پيسي پيدا شده از خدا بخواهيد تا مرا شفا بدهد.» پس امام عليه السلام دست به دعا برداشت و فرمود: «خدايا، تو مي تواني كور و نابينا و ابرص را شفا بخشي و استخوان هاي پوسيده را زنده كني، لباس عفو و عافيت خود را بر او بپوشان به گونه اي كه اثر اجابت دعاي مرا ببيند.» پس آن زن گفت: «به خدا سوگند پس از دعاي آن حضرت من برخاستم . در حالي كه هيچ اثري از بيماري در من نبود.» [7] .

9- بكر بن محمد ازدي مي گويد: «من در راه مكه بودم كه به من خبر دادند يكي از خويشانت جنون گرفته است، پس من خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم و از آن حضرت خواستيم كه براي او دعا كند و چون دعا نمود، او شفا يافت و من حالت جنون و حالت سلامت او را ديدم.» [8] .

10- هنگامي كه امام صادق عليه السلام با عده اي از اصحاب خود كنار خانه ي خدا؛ زير ناودان نشسته بودند؛ پيرمردي آمد و به آن حضرت سلام كرد و گفت: «اي فرزند رسول خدا، من شما خاندان نبوت را دوست مي دارم و از دشمنان شما بيزار هستم، اكنون بيماري شديدي پيدا كرده ام و به كعبه پناهنده شده ام سپس با چشمان گريان، خود را بر روي امام صادق عليه السلام انداخت و صورت و پاهاي آن حضرت را بوسيد. امام عليه السلام خود را از او دور كرد و به او ترحم نمود و در حالي كه گريان بود به اصحاب خود فرمود:

«اين برادر ديني شماست كه به شما پناه آورده، پس دست به دعا برداريد و براي او



[ صفحه 282]



دعا كنيد» آنگاه امام عليه السلام و اصحاب آن حضرت دست به دعا بلند كردند و امام عليه السلام فرمود: «خدايا تو اينها را از طينت پاك آفريدي و طينت ما و دوستان ما را پاك قرار دادي و اگر بخواهي مي تواني آفت ها را از آنان دور كني، خدايا ما به كعبه ي تو كه همگان به آن پناه مي برند پناهنده شده ايم و اين مرد نيز به ما پناهنده شده؛ اي خدايي كه به نور خود از مخلوق خويش پنهان گشته اي، من تو را به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين مي خوانم. اي خدايي كه تو اميد هر محزون و پريشان و مصيبت زده و مضطر و گرفتاري هستي، از تو مي خواهم كه تو او را به واسطه ي امان ما، امان دهي و از بلا نجات بخشي و پريشاني او را برطرف نمايي، يا أرحم الراحمين».

و چون دعاي امام صادق عليه السلام تمام شد آن مرد حركت كرد و خارج شد و هنوز به در مسجد نرسيده بود كه با حالتي گريان بازگشت و گفت: «خدا خوب مي داند كه رسالت خود را به دست چه كساني بسپارد، به خدا سوگند من به در مسجد نرسيده بودم كه ديدم هيچ گونه دردي در خود احساس نمي كنم.» [9] .

11- صورت يونس بن عمار صيرفي كوفي دچار بيماري پيسي شده بود و چون امام صادق عليه السلام او را ديد، براي شفاي او دو ركعت نماز خواند و پس از آن دعا نمود و يونس بن عمار هنوز از مدينه خارج نشده بود كه به بركت دعاي امام صادق عليه السلام شفا يافت. [10] .

12- طرخان نخاس [برده فروش] مي گويد: «امام صادق عليه السلام را در حيره ملاقات نمودم به من فرمود: شغل تو چيست؟ گفتم: در كار خريد و فروش برده و حيوانات هستم. فرمود: براي من استر نيك «فضخاء» خريداري كن. گفتم: فداي شما شوم، استر فضخاء كدام است؟ فرمود: استر سفيد شكم، سفيد ران و سفيد دهن. گفتم: به خدا سوگند؟! من استري با چنين اوصاف نديده ام. پس از نزد آن حضرت خارج شدم و چون به خندق رسيدم استري را با آن ويژگي ها ديدم كه غلامي آن را آب مي داد. پس به او گفتم: اين استر از كيست؟ او گفت: مال مولاي من است. گفتم: آن را مي فروشد. گفت: نمي دانم. پس نزد مولاي او رفتم و استر را از او خريدم و خدمت امام صادق عليه السلام آوردم و گفتم: فداي شما



[ صفحه 283]



شوم، اين همان استري است كه شما مي خواستيد، حال از شما مي خواهم براي من دعا كنيد. پس امام عليه السلام دست به دعا برداشت و فرمود: «خدا مال و فرزند تو را زياد كند.» پس از اين ماجرا با دعاي امام عليه السلام من در بين اهل كوفه، داراي مال و فرزندان زيادي شدم.» [11] .

13- حماد بن عيسي از امام صادق عليه السلام درخواست كرد كه برايش دعا كند و از خداوند بخواهد كه مال فراواني به او بدهد تا حج فراواني به جا آورد و مزرعه و خانه اي نيكو و همسري صالح از خانواده اي شايسته و فرزنداني نيك به او عطا فرمايد. پس امام عليه السلام خواسته هاي او را از خداوند طلب نمود؛ و خداوند آنچه او خواسته بود را به او عطا فرمود و پنجاه حج نيز نصيب او شد و چون خواست كه حج پنجاه و يكم را انجام دهد و به وادي جحفه - بين مكه و مدينه - رسيد سيل آمد و او غرق شد. پس جنازه ي او را غلامانش از آب خارج نمودند و او به غريق جحفه معروف شد. [12] .

14- زيد شحام [از راويان مشهور و مورد اعتماد امام صادق عليه السلام] مي گويد: «دست من در دست امام صادق عليه السلام بود و گرد كعبه طواف مي كرديم، پس امام عليه السلام در حالي كه اشك هايشان جاري بود به من فرمود: نديدي خدا چه لطفي به من فرمود؟! و در حالي كه گريان بود و دعا مي كرد به من فرمود: اي شحام، من براي سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمان كه در زندان بودند، دعا نمودم و خداوند آنان را به من بخشيد و از زندان آزاد شدند» [13] .

15- منصور دوانيقي يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام را به نام عبدالحميد زنداني كرد. هنگامي كه خبر دستگيري او به امام صادق عليه السلام رسيد، امام عليه السلام در عرفات بود، پس بعد از نماز عصر ساعتي دست به دعا بلند نمود و سپس به يكي از ياران خود به نام محمد بن عبدالله هاشمي، التفات نمود و فرمود: به خدا سوگند، رفيق تو آزاد شد. محمد بن عبدالله مي گويد: من بعدا از عبدالحميد سؤال كردم كه منصور در چه ساعتي تو را آزاد نمود او گفت: بعد از نماز عصر روز عرفه. [14] .



[ صفحه 284]



اين كرامت بزرگ نيز همانند كرامات قبلي نمايانگر استجابت دعاي آن حضرت و خبر دادن از نجات عبدالحميد مي باشد.

آنچه ذكر شد بخشي از دعاهاي مستجاب امام صادق عليه السلام بود كه كتاب ها و راويان حديث آنها را ثبت نموده اند و همه ي آنها دعاهاي خيري بوده كه براي نجات دوستان خود نموده اند امام عليه السلام اگر بسيار مهربان و رئوف بودند ولي در شرايط خاص اگر لازم و صلاح بود نفرين هم مي كردند، و چه بسا آزار و اذيت هايي از دشمنان خود مي ديدند - كه كوه هم تاب تحمل آن را نداشته - ولي به هيچ كدام از آنان نفرين نمي كردند جز به افرادي مانند داود بن علي و حكم كلبي كه سر آن را خود بهتر مي دانستند؛ چنان كه بر بعضي از غلامان زمزم نيز چنانچه كه بيان مي شود نفرين نموده است.

16- امام صادق عليه السلام با عده اي از اصحاب خود در مكه بودند، پس هنگام غذا خوردن به غلام خود فرمود: برو براي ما آب زمزم بياور. غلام رفت و چيزي نگذشت كه بدون آب بازگشت و گفت: يكي از غلامان زمزم مرا از برداشتن آب منع نمود و گفت: آيا مي خواهي براي خداي عراق آب ببري؟ پس رنگ صورت امام عليه السلام از ناراحتي تغيير نمود و دست از غذا خوردن برداشت و لب هاي خود را حركت داد و سپس به غلام خود فرمود: اكنون برگرد و از زمزم آب بياور و دوباره مشغول غذا خوردن شد، پس چيزي نگذشت كه غلام آبي از زمزم آورد، در حالي كه رنگ او تغيير كرده بود. امام عليه السلام فرمود: چه شده است؟ غلام گفت: آن غلام در چاه زمزم سقوط كرده و بدنش متلاشي شده است، اكنون او را از چاه زمزم بيرون مي آورند. پس امام عليه السلام حمد خدا را به جاي آورد. [15] .

17- امام صادق عليه السلام بار ديگري غلام خود را براي آوردن آب به زمزم فرستاد، پس غلام با چشم گريان بازگشت. امام عليه السلام فرمود: براي چه گريه مي كني؟ غلام گفت: فلان مرد قرشي مرا كتك زد و از برداشتن آب مرا منع نمود. عده اي از اصحاب امام عليه السلام از ايشان شنيدند كه فرمود: خدايا چشم او را كور؛ زبان او را لال، و گوش او را كر نما. پس امام عليه السلام فرمود: اكنون بازگرد، همانا شر او از تو دفع گرديده است. غلام بازگشت در حالي كه آن



[ صفحه 285]



مرد كور و كر و گنگ گرديده بود و مردم گرد او جمع شده بودند. [16] .


پاورقي

[1] مناقب ابن شهر آشوب ج 4 / 231، «نور الابصار» شبلنجي، «تذكرة الخواص» سبط بن جوزي «مطالب السؤال» ابن طلحه شافعي، «فصول المهمة» ابن صباغ مالكي، «الصواعق المحرقة» ابن حجر و «ينابيع المودة» شيخ سليمان قندوزي. از جمله كتبي است كه همه دراين زمينه اتفاق نظر داشته و اين مسأله را در احوالات امام صادق عليه السلام ذكر نموده اند و ما نام همه ي آنان را در جاي خود ذكر نموده ايم.

[2] مناقب ج 4 / 230.

[3] ليث بن سعد از فقهاي اهل سنت بود كه از سعيد بن جبير و امثال او روايت نموده و در روايات ديگر نيامده كه او اين كرامت بزرگ را از آن حضرت مشاهده نموده باشد ولكن زياد بوده اند امثال او كه اين قصه را از امام عليه السلام روايت نموده اند.

[4] در كتاب «مطالب السؤال» اين روايت را اين گونه بيان مي كند: من جلو رفتم و از آن انگور خوردم كه تاكنون مثل آن را نخورده بودم. و آن انگور بدون هسته بود و من خوردم تا سير شدم و چيزي از آن كم نشد.

[5] اين روايت در كتاب «اسعاف الراغبين» و «مطالب السؤال» و «صواعق» و «كشف الغمة» و «صفوة الصفوة» و «مناقب ج 4 / 233» نقل شده است.

[6] بحارالأنوار ج 47 / 121 از كتاب طب الائمة و آن كتابي است كه عبدالله ابي عتاب و برادر او حسين فرزندان بسطان زيات نوشته اند و گفته شده كه اين كتاب را بر طريقه ي طب در خوراكي ها و فوائد آنها نوشته اند و در آن آثار رقعه و تعويذها نيز آمده و آن كتاب بسيار نافعي است.

[7] امالي شيخ طوسي مجلس / 14.

[8] او از ثقات روات است و از امام صادق و كاظم و رضا عليهمالسلام روايت نموده است. بحار ج 47 / 122.

[9] بحارالأنوار ج 47 / 122.

[10] مناقب ابن شهر آشوب ج 4 / 232.

[11] بحارالانوار ج 47 / 152.

[12] الخرايج و الجرايح ص 271.

[13] رجال كشي ص 138.

[14] مناقب ابن شهر آشوب ج 2 / 360.

[15] بحار ج 47 / 98.

[16] بحارالانوار ج 47 / 108.