بازگشت

و من كتاب له: أرسله الي النجاشي


النجاشي بفتح النون و كسرها و تشديد الياء، و تخفيفها افصح. و هو الاب التاسع للشيخ الاجل احمد بن علي بن احمد بن العباس صاحب كتاب الرجال و الدهقان معرب يطلق علي رئيس القرية و علي التاجر و علي من له مال و عقار.

(و هو رجل من الدهاقين و كان عاملا علي الاهواز و فارس، فقال بعض اهل عمله لابي عبدالله عليه السلام: ان في ديوان النجاشي علي خراجا و هو مؤمن يدين بطاعتك فان رأيت ان تكتب لي كتابا. فكتب اليه ابوعبدالله الصادق عليه السلام:)

بسم الله الرحمن الرحيم

سر اخاك يسرك الله.

فلما ورد الكتاب عليه دخل عليه و هو في مجلسه، فلما خلا ناوله الكتاب و قال: هذا كتاب ابي عبدالله عليه السلام، فقبله و وضعه علي عينيه و قال له: ما حاجتك؟ قال: خراج علي في ديوانك فقال له: و كم هو؟ فقال: عشرة آلاف درهم. فدعا كاتبه و أمره بأدائها عنه ثم اخرجه منها [1] و أمر أن يثبتها له لقابل، ثم قال له: سررتك؟ فقال: نعم جعلت فداك. ثم امر له بمركب و جارية و غلام و أمر له بتخت ثياب [2] في كل ذلك يقول له: هل سررتك؟ فيقول: نعم جعلت فداك. فكلما قال «نعم» زاده حتي فرغ، ثم



[ صفحه 123]



قال له: احمل فرش هذا البيت الذي كنت جالسا فيه حين دفعت الي كتاب مولاي الذي ناولتني فيه و ارفع الي حوائجك. قال: ففعل و خرج الرجل فصار الي ابي عبدالله عليه السلام بعد ذلك فحدثه الرجل بالحديث علي جهته، فجعل يسر بما فعل. فقال الرجل: يابن رسول الله كأنه قد سرك ما فعل بي؟ فقال: اي والله لقد سر الله و رسوله.


پاورقي

[1] اي اخرج اسمه من دفاتر الديوان.

[2] التخت: وعاء يصان فيه الثياب.


سدير بن حكيم صيرفي كوفي


از اصحاب حضرت زين العابدين [1] و حضرت باقر [2] و حضرت صادق [3] عليهم السلام بوده است.

و او همان است كه در خدمت حضرت صادق (ع) نام برده شد، فرمود: «سدير عصيدة بكل لون» [4] ، كنايه از اينكه سدير با افراد بسيار معاشرت و مخالطت دارد.

از زيد شحام منقول است كه گفت: من بر گرد خانه كعبه طواف مي كردم، در حالي كه دستم در دست امام صادق (ع) بود، ديدم اشك آن بزرگوار بر رويش جاري است، فرمود: اي شحام! نديدي كه پروردگار من، به من، چه احساني فرمود. پس گريست و دعا كرد. سپس فرمود: اي شحام! من از خدا، آزادي سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمن را، از زندان، طلب كردم و خداوند آنان را به من بخشيد و ايشان را خلاص كرد. [5] .

شيخ مفيد (ره)، مسندا، از سدير صيرفي نقل كرده كه گفت: نزد امام صادق (ع) بودم و عده اي از اهالي كوفه نيز حضور داشتند؛ حضرت روي به آنان كرد و فرمود: «حجوا قبل ان لا تحجوا» - حج به جا آوريد قبل از آن كه نتوانيد به حج رويد - «حجوا قبل ان يمنع البرجانيه». [6] .



[ صفحه 225]



سپس حضرت فرمود: حج كنيد قبل از آن كه خراب شود مسجدي عراق [7] ، مابين درخت خرما و نهرها. حج كنيد قبل از آن كه بريده شود درخت سدري، در زوارء [8] ، كه واقع است بر ريشه هاي نخله اي كه حضرت مريم عليهاالسلام از آن رطب تازه چيده است. هنگامي كه اينها واقع شد، از انجام حج ممنوع مي شويد؛ و ميوه ها كم مي شود، و خشكسالي در شهرها پديد آيد، و به گراني نرخها و ستم حكام مبتلا مي شويد، و در ميان شما ظلم و ستم يا بلاء و وبا و گرسنگي آشكار شود، و فتنه ها را از جميع آفاق به شما رو آور شود. پس واي بر شما، اي اهل عراق، هنگامي كه بيايد به سوي شما رايات و پرچم ها از خراسان؛ و واي بر اهل شهر ري، از ترك؛ و واي بر اهل عراق، از شهر ري؛ و واي بر ايشان از «ثط».

سدير گويد: من پرسيدم: مولاي من «ثط» كيست؟ فرمود: قومي هستند كه گوشهايشان مانند گوش موش است، از كوچكي؛ لباسشان آهن است؛ سخنشان مانند سخن شياطين است؛ حدقه چشمشان كوچك است؛ صورتشان مو ندارد. پناه ببريد، به خدا، از شر ايشان؛ آنان كساني مي باشند كه دين بر دستشان گشوده مي شود، و سبب امر ما مي باشند [9] يعني ايشان مقدمه ظهور خواهند بود. [10] .

در كتاب كافي، از سدير صيرفي روايت شده كه گفت: وقتي خدمت حضرت صادق (ع) رفتم، عرض كردم: به خدا سوگند كه خانه نشستن براي شما روا نيست (هنگام خرج شماست). حضرت فرمود: چرا؟ عرض كردم: به خدا سوگند كه خانه نشستن براي شما روا نيست (هنگام خروج شماست). حضرت فرمود: چرا؟ عرض كردم: به واسطه بسياري دوستان و شيعيان و ياوراني كه داري؛ به خدا كه اگر اميرالمؤمنين (ع) به اندازه شما شيعه و ياور و دوست مي داشت، تيم و عدي، در خلافت، نسبت به او طمع نمي كردند. فرمود: اي سدير! فكر مي كني جمعيت ايشان چه مقدار باشند؟ عرض كردم: صد هزار. حضرت از روي تعجب فرمود: صد هزار؟! عرض كردم: آري، بلكه دويست هزار. فرمود: دويست هزار؟! عرض كردم: آري، و بلكه نصف دنيا. حضرت ساكت شد و ديگر هيچ نفرمود. پس از لحظه اي



[ صفحه 226]



فرمود: مي آيي همراه من تا ينبع برويم؟ عرض كردم: آري. پس دستور فرمود تا استر و الاغي را حاضر ساختند، من پيشي گرفتم تا بر الاغ سوار شوم، حضرت فرمود: اي سدير! چه شود كه الاغ را براي من بگذاري؟ عرض كردم: استر زينت آن بيشتر و راه روتر است. فرمود: الاغ براي من رهوارتر است. پس حضرت بر الاغ سوار شد و من بر استر، و رفتيم تا وقت نماز رسيد، حضرت فرمود: اي سدير! پياده شويم تا نماز بگزاريم. سپس فرمود: اين زمين شوره زار است و نماز در آن جايز نيست. پس از آن جا گذشتيم تا به زميني رسيديم كه خاك آن سرخ رنگ بود، و در آن جا كودكي مشغول به چرانيدن بزغاله هايي بود. حضرت در حالي كه به آن ها مي نگريست فرمود: اي سدير! به خدا سوگند، اگر شيعيانم به عدد اين بزغاله ها مي بودند، البته، خانه نشستن و سكوت برايم جايز نبود. آن گاه پياده شديم و نماز خوانديم. چون از نماز فارغ شديم، من به سوي بزغاله ها متوجه شدم و آن ها را شمردم، هفده بزغاله بود. [11] .

از سدير صيرفي روايت شده كه گفت: حضرت باقر (ع) راجع به كارهايي كه در مدينه داشت، به من سفارشاتي فرمود. در فج الروحاء [12] بر راحله ام سوار بودم كه مردي كه خودش را به جامه اش پيچيده بود به طرف من آمد. من نيز متوجه او شدم و گمان كردم كه تشنه است، ظرف آبي در اختيارش گذاشتم، گفت: تشنه نيستم، و كاغذي به من داد كه مهرش تر و تازه بود. همين كه به نامه دقت كردم ديدم مهر حضرت باقر (ع) است. گفتم: چه وقت از نزد صاحب نامه آمده اي؟ گفت: در همين ساعت. در نامه مطالبي بود كه من مي بايست انجام دهم. ناگاه متوجه شدم كه نامه رسان ناپديد شد. چون به محضر حضرت باقر (ع) مشرف شدم، عرض كردم كه نامه شما را شخصي به من داد كه مهرش تر بود و خود او ناپديد گرديد. حضرت فرمود: كارهايي كه براي ما پيش مي آيد و فوري است، به وسيله جن انجام مي دهيم. [13] .

ابن شهر آشوب، در مناقب، از سدير صيرفي روايت كرده كه گفت: در عرفات، خدمت امام صادق (ع) بودم، حجاج بسيار، و ناله هاي آنان بلند بود؛ درست دقت كرده و با خود



[ صفحه 227]



گفتم: آيا اين جماعت همه گمراهند؟ امام صادق (ع) مرا بخواند و فرمود: نيك نظر كن. چون نيك نظر كردم، همگي را به صورت خوك و بوزينه ديدم. ابن حماد روايت را به شعر در آورده:



لم لم يسمعوا مقال سدير

و هو في قوله سديد رشيد



كنت مع جعفر لدي عرفات

و لجمع الحجيج عج شديد



فتوسمت ثم قلت تري

ضل عن الله جمع هذا الجنود



فانثني سيدي علي و ناداني

تأمل تري الذي قدتريد



فتاملتهم اذاهم خنازير

بلاشك كلهم و قرود [14] .




پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 91.

[2] رجال الطوسي، ص 125.

[3] رجال الطوسي، ص 217.

[4] سدير، شكل پذيري همه رنگ است (رجال كشي، ص 183).

[5] رجال كشي، ص 184 - 183.

[6] مرحوم علامه مجلسي در بيان اين كلمه فرموده: «حج به جا آوريد پيش از آن كه بيابان مخوف گردد و سير در آن ممكن نشود». و گويا «البرجانيه» را كه آخرش ياء با دو نقطه است غلط دانسته و صحيحش را با باء يك نقطه مي داند، و آن را دو كلمه گرفته: «البر» بيابان و «جانبه». ليكن مرحوم پدرم در كتاب منتهي الامال، در ذيل اين حديث، فرموده اند: از بعضي از اهل تحقيق نقل شده كه برجانيه معرب بريطانيه است كه بريطانيا باشد. يعني حج به جا بياوريد پيش از آن كه حكومت بريطانيا مردم را منع كند.

[7] محتمل است كه منظور مسجد «براثا» در بغداد باشد.

[8] شهركي در سمت شرقي بغداد (معجم البلدان، ج 4، ص 413) - كناره و زمين دور.

[9] شايد مراد، گروهي از مردم آسياي شرقي باشد، و محتمل است كه اين قسمت روايت اشاره به حمله هلاكوخان به بغداد و انقراض دولت عباسيان داشته باشد.

[10] امالي شيخ مفيد، مجلس هفتم، ح 10.

[11] اصول كافي، ج 2، باب قلت عدد مؤمنين، ص 190 - بحارالانوار، ج 47، ص 372.

[12] محلي بين مكه و مدينه مي باشد (كه بين 30 تا 40 ميلي مدينه قرار گرفته است). رسول خدا (ص) از آن جابه بدر رفت، و در عام الفتح نيز از آن جا به مكه معظمه تشريف برد (معجم البلدان، ج 6، ص 339 - مراصد الاطلاع، ص 1017).

در بحار الانوار، «فخ الروحاء»، ذكر شده است.

[13] بصائر الدرجات، جزء 2، باب 18، ص 96 - بحارالانوار، ج 46، ص 283.

[14] چرا گوش به گفتار سدير نمي سپارند، گفتاري كه محكم و راهنماست؛ مي گويد: نزد امام جعفر صادق (ع) در عرفات بودم، و حاجيان آوازي بلند در لبيك گويي داشتند. چون نظري به چهره آنان افكندم با خود گفتم: اين خيل عظيم جميعت همه گمراهند؟! سرورم، روي به من كرد، و صدايم نمود، و فرمود: دقت كن! خواهي ديد آن چه را كه به دنبال آني. پس چون نيك نگريستم، همگي آنان را خوك و بوزينه ديدم.

مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، فصل خرق عادات امام صادق (ع)، ص 314.


الضابطة التربوية للتصدي والقيادة


وضع الإمام (عليه السلام) قاعدة اخلاقية عامة وضابطة يتعامل بها المؤمن ويطبقها في كل ميادين الحياة، وبها تنمو الفضيلة، وتكون ايضاً سبباً للتنافس الصحيح والبنّاء والتفاضل المبدئي. وبغياب هذه القاعدة واستبدالها بمقاييس مناقضة لها سوف يتقدم المفضول علي الفاضل وتضيع القيم وتهدر الطاقات، قال (عليه السلام): «من دعا الناس الي نفسه، وفيهم من هو أعلم منه، فهو مبتدع ضالّ» [1] .



[ صفحه 160]



النقطه الرابعة: المحنة والقدرة علي المقاومة

لقد عبّأ الإمام الصادق (عليه السلام) شيعته وعاهدهم في أكثر من مرّة قائلاً: إن الانتماء لخطّه سوف يترتّب عليه من الاضطهاد والابتلاء ما لا يطيقه أحد إلاّ من اختاره الله سبحانه، كما أن التشيع لا يستحقه إلا اولئك الذين لديهم الاستعداد للتضحية العالية وتحمّل البلاء. وهذا اسلوب إلهي استخدمه الله مع اوليائه، فعن أبي عبدالله الصادق (عليه السلام) عندما ذكر عنده البلاء وما يخص به المؤمن قال: سئل رسول الله (صلي الله عليه وآله) مَن أشد الناس بلاءاً في الدنيا؟ فقال: «النبيون ثم الأمثل فالأمثل، ويُبتلي المؤمن بعد علي قدر إيمانه وحسن أعماله فمن صحّ إيمانه وحسن عمله اشتد بلاؤه ومن سخف ايمانه وضعف عمله قلّ بلاؤه» [2] .

وروي الحسين بن علوان عن أبي عبدالله الصادق (عليه السلام) إنه قال وعنده سدير: «إن الله اذا أحبّ عبداً غتّه بالبلاء غتّاً» [3] .

وقال (عليه السلام): «قد عجز من لم يعد لكل بلاء صبراً، ولكل نعمة شكراً ولكل عسر يُسراً، اصبر نفسك عند كل بلية ورزية في ولد أو في مال، فإنّ الله إنما يقبض عاريته وهبته وليبلو شكرك وصبرك» [4] .

وقال (عليه السلام): «إنا لنصبر، وإن شيعتنا لأصبر منّا، قال الراوي فاستعظمت ذلك، فقلت: كيف يكون شيعتكم أصبر منكم؟! فقال (عليه السلام): إنا لنصبر علي ما نعلم، وأنتم تصبرون علي ما لا تعلمون» [5] .



[ صفحه 163]




پاورقي

[1] تحف العقول: 375، وبحار الأنوار: 78 / 259.

[2] وسائل الشيعة: 2 / 906.

[3] المصدر السابق: 2 / 908.

[4] تحف العقول: 361، وبحار الأنوار: 67 / 216.

[5] مشكاة الأنوار: 274.


الامام يحدث رجلا عما صنع به الوالي


18- التمس محمد بن سعيد من الصادق (عليه السلام) رقعة الي محمد بن أبي حمزة الثمالي في تأخير خراجه، فقال (عليه السلام): قل له: سمعت جعفر بن محمد يقول: «من أكرم لنا مواليا فبكرامة الله تعالي



[ صفحه 170]



بدأ، و من أهانه فلسخط الله تعرض، و من أحسن الي شيعتنا فقد أحسن الي أميرالمؤمنين، و من أحسن الي أميرالمؤمنين فقد أحسن الي رسول الله، و من أحسن الي رسول الله فقد أحسن الي الله، و من أحسن الي الله كان - والله - معنا في الرفيع الأعلي».

قال: فأتيته و ذكرته فقال: بالله سمعت هذا الحديث من الصادق (عليه السلام)؟

فقلت: نعم.

فقال: اجلس، ثم قال: يا غلام ما علي محمد بن سعيد من الخراج؟

قال: ستون ألف درهم.

قال: امح اسمه من الديوان، و أعطاني بدرة و جارية و بغلة بسرجها و لجامها.

قال: فأتيت أباعبدالله (عليه السلام) فما نظر الي تبسم فقال: يا أبامحمد تحدثني أو احدثك؟

فقلت: يابن رسول الله منك أحسن. فحدثني والله الحديث كأنه حاضر معي [1] .


پاورقي

[1] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 235. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 179.


جابر جعفي


جابر بن يزيد جعفي اهل كوفه و از شاگردان امام باقر و امام صادق عليهم السلام بود. وي در زمان امام صادق عليه السلام در سال 128 يا 132 (ه ق) وفات يافت. جابر جعفي تنها از امام باقر عليه السلام، هفتاد هزار حديث روايت نموده است و اگر كسي در احاديث او دقت و تتبع نمايد به خوبي درمي يابد كه او از جمله كساني بوده كه اسرار امام باقر و امام صادق عليه السلام نزد او نهفته بوده و كرامات [و معجزات] عجيبي را از آنان نقل نموده است.

امام باقر عليه السلام [براي نجات جابر] او را امر به اظهار جنون و ديوانگي نمود، و جابر خود را به ديوانگي زد و در محوطه ي مسجد كوفه همانند ديوانگان مي گرديد و در حالي كه بچه ها گرد او جمع بودند مي گفت: «من منصور بن جمهور را امير غير مأمور و بي خاصيت مي دانم».

پس از دستور امام باقر عليه السلام چيزي نگذشت كه از طرف خليفه وقت، هشام بن عبدالملك، به والي [و استاندار] كوفه نامه اي فرستاده شد كه در آن نوشته شده بود: بنگر در كوفه چه كسي جابر بن يزيد جعفي است، پس گردن او را بزن و سر او را براي من بفرست. پس والي به اطرافيان خود گفت: جابر بن يزيد كيست؟ آنان گفتند: او مردي عالم و داراي فضيلت و اهل حديث و استدلال بود، ولي به تازگي ديوانه شده و بچه ها اطراف او در محوطه ي مسجد كوفه جمع شده اند و با ني ها بازي مي كنند، پس والي نزد او آمد و چون ديد او با بچه ها به وسيله ي ني بازي مي كند گفت: خدا را شكر مي كنم كه مرا از كشتن او نجات داد.

به اين ترتيب سرّ دستور امام باقر عليه السلام براي اظهار ديوانگي جابر روشن گرديد و جابر چون اطمينان به رفع خطر پيدا نمود، دست از اظهار جنون برداشت و چيزي نگذشت كه آنچه درباره ي منصور بن جمهور گفته بود به وقوع پيوست.

يعقوبي در تاريخ خود - ج 3، ص 81 - حديثي را از جابر نقل نموده كه جابر خبر از حكومت بني عباس و حاميان آنان و كشتار ابن قحطبه [شصت نفر از سادات را در يك



[ صفحه 451]



شب به دستور خليفه عباسي] مي داد و ابن قحطبه در كنار او بود و به او گوش فرا مي داد، پس جابر به او اشاره كرد و گفت: «اگر بخواهم مي توانم بگويم اين همان ابن قحطبه است.»

از اين روايات مشخص مي شود كه جابر جعفي، محرم اسرار ائمه عليهم السلام بوده است و آنان فراوان او را ستوده اند.

روزي امام صادق عليه السلام به جابر جعفي ترحم نمود و از خداوند براي او درخواست رحمت كرد. عده اي گفته اند كه علوم ائمه عليهم السلام نزد او نهفته بوده است؛ از اين رو حتي بعضي از ارباب حديث و رجال اهل سنت يا او را تصديق نموده اند و يا بعضي به او تهمت غلو زده اند و او را رافضي دانسته اند كه معتقد به رجعت مي باشد؛ ولي ذهبي در تاريخ خود مي گويد: «جابر جعفي از بزرگ ترين علماي شيعه است».


علي، بهترين آفريده خدا


عالمان بسياري از اهل سنت حديث «طير» را نقل كرده اند. از امام جعفر صادق عليه السلام نيز روايت است كه براي پيامبر، پرنده پخته شده اي هديه كردند. پس پيامبر فرمود: «بار خدايا! محبوب ترين بنده خود را به سوي من فرست كه در خوردن اين غذا با من همراه باشد.» در پي دعاي پيامبر، علي عليه السلام آمد و همراه پيامبر از آن غذا خوردند. [1] .

از حضرت صادق عليه السلام در مقام و منزلت علي عليه السلام سؤال شد. حضرت فرمود: «لم يشركه فيها غيره؛ مقام علي عليه السلام چنان والاست كه هيچ كس را با او در آن مناقب شراكت نيست». [2] .


پاورقي

[1] احقاق الحق، ج 21، ص 223، به نقل از: طبقات المحدثين، ص 117.

[2] نثر الدر، ج 1، ص 352.


عوامل سقوط حزب عثمانيه


عوامل سقوط يك جريان بزرگ اجتماعي چون حزب عثمانيه را نمي توان در حوادث سال 132 جستجو نمود. زيرا گردونه جرياني كه قريب يك قرن بر كشور پهناور اسلامي چنگ اندازي نموده است، با يك رخ داد و در زمان كوتاه چرخش نمي كند. بدين خاطر عوامل سقوط را بايد در پيش از سال سقوط ارزيابي نمود.


ثابت بن دينار


ثابت بن دينار معروف به ابوحمزه ي ثمالي از راويان امامان سجاد، باقر و صادق عليهم السلام بوده و زمان امام كاظم عليه السلام را نيز ديده است.

ابوحمزه ي ثمالي مردي بسيار جليل القدر و داراي موقعيت و مقام بزرگي بوده و حضرت امام رضا عليه السلام فرموده است: ابوحمزه، لقمان عصر خويش بود و توفيق خدمتگزاري چهار امام معصوم: علي بن الحسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد و موسي الكاظم عليهم السلام را پيدا كرد.

و در حديثي ديگر فرمود: او سلمان عصر خويش بود.

روزي ابوحمزه در گورستان بقيع بود كه امام ششم او را نزد خود احضار فرمود. وقتي ابوحمزه آمد، امام فرمود: من وقتي تو را مي بينم احساس آرامش مي كنم.


تساوي افراد از ديدگاه قرآن


از ديدگاه اسلام تمام افراد بشر، غني و فقير، قوي و ضعيف، سياه و سفيد، عرب و عجم، رئيس و مرئوس و... مساوي هستند، چرا كه تمامي آن ها از يك پدر و مادر (مشترك) آفريده شده اند. قرآن مي فرمايد: «اي مردم، ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. از همه گرامي تر نزد خداوند كسي است كه از همه پرهيزگارتر باشد» [1] .


پاورقي

[1] «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم» (حجرات /13).

و در اشعاري كه به اميرمؤمنان عليه السلام نسبت مي دهند آمده است:



الناس من جهة التمثال اكفاء

ابوهم آدم و الام حواء



فان يكن لهم من اصلهم حسب

يفاخرون به فاطين و الماء



مردم از نظر هيكل مثل يكديگرند. پدر آنان آدم و مادرشان حواست.

اگر مرد م زن دنيا را از نظر نژاد شرافتي دارند و از نظر حسب خود به آن مي بالند، اصل آنان آب و گل است (نطفه هم از آب و خاك به عمل مي آيد).

(ديوان منسوب به حضرت امير عليه السلام و تفسير قرطبي، ج 16، ص 343).


انگيزه و اخلاص، ملاك عمل


امام صادق عليه السلام در اين قسمت از روايت شريف مي فرمايد: كسي كه در برآورده ساختن حوايج برادر ايماني اش قدمي بردارد، مانند كسي است كه سعي بين صفا و مروه انجام مي دهد و اگر شخصا نياز برادر ايماني خود را برآورده سازد، ثواب كسي را دارد كه در راه خدا و در جنگ بدر و احد جهاد كرده و در خون خويش غلتيده است.

نظير اين گونه تعبيرات، در روايات ديگر هم به چشم مي خورد و تشبيهات عجيب و ثواب هاي بسيار بزرگي براي انجام اعمالي به ظاهر كوچك بيان شده است. البته ممكن است سوء تعبيرهايي نيز از اين روايات بشود. از يك سو، ممكن است كساني كه اين تعبيرات برايشان سنگين است، به بهانه ي صحيح نبودن سند اين گونه روايات، به كلي آنها را رد كنند و از سوي ديگر، كساني فكر كنند اگر هر كاري را به هر صورتي انجام دهند، همه ي اين ثواب ها را مي برند. هر دوي اين برداشت ها غلط و افراط و تفريط است.



[ صفحه 130]



شايد بعضي از عبادات در ظاهر چندان اهميتي نداشته باشند، اما در حقيقت بسيار بزرگ و با ارزش باشند و خداوند متعال اجر زيادي براي آن قرار داده باشد. اجر و ثواب عبادات تنها به كميت آنها بستگي ندارد، بلكه بيش از هر چيز انگيزه، نيت، سعي و تلاش و اخلاص انسان ملاك عمل است. اين گونه تشبيهات در مقام اين است كه بگويد، مثلا خدمت به برادر ايماني مي تواند به شكلي انجام بگيرد كه ثواب شهيد را داشته باشد؛ يعني چنين امكان و استعدادي در اين عمل هست، اما اين گونه نيست كه اين عمل را هر كسي، به هر نيتي و در هر شرايطي انجام دهد چنين ثوابي داشته باشد. مثلا اگر شخص ميلياردري صد تومان به فردي نيازمند كمك نمايد، اين طور نيست كه ثواب شهادت در جنگ بدر و احد را داشته باشد. اما كسي كه براي رفع نياز خودش هم مشكل دارد، اگر از نيازمندي هاي خانواده اش بگذرد و در حد توانش مبلغي - هر چند اندك - را براي رفع حاجت برادر ايماني اش صرف كند، اين ثواب شامل حال او مي شود.

ما در زندگي طلبگي خودمان شاهد مواردي از اين قبيل بوده ايم؛ نمونه هاي بسياري كه شايد در نظر برخي افسانه جلوه كند! بعضي از طلبه ها با اين كه نهايت احتياج را به شهريه ي ناچيز آن زمان داشتند، اگر شخصي نيازمندتر از خودشان را مي ديدند، شهريه ي مزبور را به صورتي كه آن شخص متوجه نشود و رعايت حفظ عزت و كرات وي نيز شده باشد، در راه رفع نياز او خرج مي كردند. درست است كه اين پول از نظر مقدار، قابل توجه نبود، اما براي كسي كه به آن احتياج داشت و چه بسا براي اين كه به رفيقش كمك نمايد، بايد شب را گرسنه بخوابد، بسيار باارزش بود.

ارزش ايثار به گونه اي كه انسان، ديگري را بر خودش مقدم بدارد، آن هم نه براي اغراض مادي و دنيوي، بلكه براي اين كه خدا دوست دارد، از بعضي جهادها كم تر نيست:... و يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة.... [1] بنابراين، ما نبايد تعجب كنيم از اين كه چرا كمك به برادران ايماني ثواب شهادت در جنگ بدر و احد را دارد؛ زيرا اگر ارزش يابي دقيقي از فداكاري و گذشتي كه فرد انجام داده است به عمل آوريم، متوجه خواهيم شد كه ارزش كار او كم تر از ايثار و از خودگذشتگي شهداي جنگ هاي بدر و احد نيست. علاوه بر آن، مسأله ي تفضلات الهي، فوق اجر و ثوابي است كه شخص



[ صفحه 131]



استحقاق پيدا مي كند. خداوند براي بعضي اعمال، چندين برابر پاداش قرار داده است: و الله يضاعف لمن يشاء و الله واسع عليم؛ [2] و من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها.... [3] بنابراين، تحقق تعبيراتي كه در اين گونه روايات آمده است بستگي به شرايط خاصي دارد. حضرت امام رضا عليه السلام در حديث مشهور سلسلة الذهب، خطاب به مردم نيشابور مي فرمايند: كلمة لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي... بشروطها و انا من شروطها. [4] آري، كلمه ي «لا اله الا الله» چنين تواني دارد كه انسان را از عذاب الهي حفظ كند، اما به شرطها و شروطها. داشتن ولايت اهل بيت عليهم السلام، يكي از شروط تأثير اين كلمه است. به عبارت ديگر، آن كلمه چنين اقتضايي دارد، اما به طور مطلق عمل نمي كند، بلكه شرايطي دارد. اين گونه مسايل در امور طبيعي هم مصداق دارد؛ مثلا درست است كه آتش مي سوزاند، اما نه هر چيزي را و نه در هر شرايطي؛ بايد جسم قابل احتراقي باشد، اكسيژن در محيط وجود داشته باشد و.... پس اگر گفتيد فعلي چنين تأثيري دارد، معنايش اين نيست كه به طور مطلق داراي چنين تأثيري است، بلكه مي تواند در شرايط خاصي، چنين اثري داشته باشد.


پاورقي

[1] حشر (59)،9.

[2] بقره (2)،261.

[3] انعام (6)،160.

[4] بحارالانوار، ج 49، باب 11، روايت 4.


اثبات حق حكومت


اكنون مهم آن نيست كه محتواي آن اشعار استدلالي - كه هر يك از دو طرف بر حقانيت مدعاي خود اقامه كرده است - تا چه پايه محكم و قابل استناد است؛ مهم، توجه به اين نكته است كه اين دو جناح متخاصم كه جبهه بندي سياسي اعتقادي بزرگ و عامي را در سطح وسيع جامعه ي آن روز مشخص مي سازند، چه مي گويند و چه ادعا مي كنند و هر يك چه حقي را براي خود قائلند.

همان طور كه به روشني ديده مي شود، هر يك از اين دو جناح مي كوشد تا حقي را براي خود اثبات و از ديگري سلب كند. اين حق، همان حكومت است. ميراث پيامبر صلي الله عليه و آله كه در اين دو دسته شعر به آن اشاره شد و هر كدام از دو شاعر، آن را متعلق به دودمان مورد علاقه ي خود - علوي يا عباسي - دانسته، چيزي جز



[ صفحه 75]



ولايت و زمامداري مسلمانان نيست. بي گمان نزاع بر سر آن نيست كه كداميك از دو تيره ي علوي و عباسي از مواريث معنوي پيامبر صلي الله عليه و آله مانند دانش، زهد، خصلتهاي برجسته و... برخوردارند؛ اينها هيچ كدام حقي نيستند كه نزاع بر سر آن را مسئله ي اولويت در ارث حل كند. هيچگاه دو نفر براي اين كه ثابت كنند دانش يا زهد كسي را به ارث برده اند، به خويشاوندي نزديك تر با وي استدلال نمي كنند. اين گونه استدلال فقط در جايي قابل ارائه است كه نزاع بر سر يك شيي ء يا يك حق باشد؛ چنان كه ديديم شعراي زمان امام صادق عليه السلام - مانند سيد حميري و جعفر بن عثمان و كميت - با مطرح ساختن مسئله ي امامت در اشعار خود و پاسخگويي به شاعران ديگري كه در همين مسئله از عباسيان دفاع مي كردند، به خوبي نشان مي دهند كه امام صادق عليه السلام و شيعيان - يعني عناصر وابسته به آن حضرت - دست اندركار تبليغات همه جانبه و گسترده اي در جهت باز يافتن و باز گرفتن قدرت سياسي و راندن رقباي ناصالح خود از صحنه ي سياست بوده اند. در اشعار بليغ و بسيار هنرمندانه ي شعراي علوي - از قبيل كميت، دعبل، فرزدق و بسيار شاعران بزرگ ديگر - شواهد فراواني بر اين سخن مي توان يافت. آنچه ياد شد، مي تواند نمونه ي روشنگري از آن همه باشد.


چگونگي قبر و ضريح منسوب به فاطمه


اكثر مورخان كه به معرفي قبه و ضريح ائمه بقيع پرداخته و به بعضي از جزئيات آنها اشاره اي دارند. متأسفانـه در مورد چگونگي قبر منتسب به فاطمه (عليها السلام) سكوت اختيار نموده اند، فقط در آثار بعضي از نويسندگان است كه گاهي مطالب و جزئيات در اين زمينه



[ صفحه 107]



منعكس گرديده است و ذكر همين مطالب داراي ارزش تاريخي و گره گشاي نقاط مبهم، پس از گذشت هفتاد سال از انهدام اين حرم و ساير آثار در بقيع و خارج آن است.

و از مجموع اين مطالب و بر اساس نقل اين نويسندگان كه خود شاهد عيني بودند، معلوم مي شود كه قبر منتسب به فاطمه زهرا (عليها السلام) يا فاطمه بنت اسد، در عين حال كه در داخل بقعه ائمه بقيع قرار داشت، اما نه در وسط اين حرم شريف، بلكه در سمت جنوبي آن و در داخل طاقنمايي در مقابل محراب قرار گرفته بود و گر چه از سطح زمين قدري بلندتر و مشخص و مورد احترام زائران بوده و زيارت حضرت زهرا (عليها السلام) در كنار اين قبر خوانده مي شده، ولي داراي ضريح معمولي، همانند قبور جناب عباس و ائمه (عليهم السلام) نبوده، بلكه يك روپوش قيمتي و گلابتون به روي اين قبر كشيده مي شده، آن هم ظاهراً به هنگام موسم حج و در مواقع كثرت زائران و در قرنهاي اخير در قسمت مقدم اين طاق نما، شبكه اي از فولاد به صورت حائلي در ميان اين قبر و فضاي داخل حرم، تعبيه گرديده بود كه اين شبكه در اصطلاح عامه، به «ضريح حضرت فاطمه» معروف بود؛ همانگونه كه محراب به عنوان «محراب فاطمه» معروف شده است و اين قسمت از حرم داراي تزيينات مختصري مانند شمعدان و چلچراغ بوده است.

و اينك گفتار اين نويسندگان:

ميرزا حسين فراهاني مي گويد: در وسط همين بقعه متبركه در طاقنماي غربي [جنوبي] قبري است كه به ديوار يك طرف آن را ضريح آهني ساخته اند و مي گويند قبر فاطمه زهرا (عليها السلام) است. در اين بقعه مباركه ديگر زينتي نيست مگر دو چلچراغ كوچك و چند شمعدان برنجي، و فرش زمين بقعه حصير است. [1] .

نايب الصدر شيرازي مي گويد: و آثاري در آن بقعه در پيش روي ائمه به طرف ديوار؛ مانند شاه نشين ضريح و پرده دارد، مي گويند جناب صديقه طاهره (عليها السلام) مدفون است. [2] .

سيد اسماعيل مرندي مي گويد: و محراب قبر حضرت فاطمه (عليها السلام) را زيارت مي كنند،



[ صفحه 108]



ليكن قبر فاطمه بنت اسد است و هم پرده دارد. و در مورد فرش حرم مي گويد: چون كه حضرت در ميان اهل سنت افتاده اند هيچ زينت ندارند، فرش مستعمل دارد، امسال از يزد يك نفر كلان دوز (؟) فرش بسيار خوب فرستاده بود، نينداخته بودند، در بالاي هم مانده بود. [3] .

فرهاد ميرزا مي نويسد مرقد مطهر حضرت صديقه در بقعه بقيع روبه روي ضريح ائمه اربعه (عليهم السلام) و عباس بن عبدالمطلب عم رسول الله است يك پرده از گلابتون آويخته اند و در آن پرده نوشته اند سلطان احمد بن... سنة احدي وثلاثين ومأة بعد الألف (1131). در اين مدت كه فزون از يكصد و شصت سال است آن پرده خوب مانده چندان كهنه نشده چنين معلوم است كه در ايام آمدن حاج مي آويزند و بر مي دارند. [4] .

و سيف الدوله مي نويسد: هم در اين بقعه علامتي از قبر صديقه طاهره هست. [5] .


پاورقي

[1] سفر نامه ميرزا حسين فراهاني، ص 228.

[2] تحفه الحرمين، ص 227.

[3] توصيف مدينه ـ فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص 118.

[4] سفرنامه فرهاد ميرزا، 156.

[5] سفر نامه سيف الدوله، ص 143.


شروحها


و عكف العلماء علي دراسة الصحيفة السجادية، و شرحها، و ايضاح مقاصدها، و قد الفت في ذلك مجموعة من الكتب القيمة ذكرها شيخ المحققين الشيخ أغا بزرك الطهراني، و في ما يلي نص ما ذكره:

1 - شرح الصحيفة للميرزا ابراهيم بن محمد علي السبزواري المعاصر الملقب (بوثرق الحكماء) المتوفي (1358 ه) و هو شرح فارسي، عرفاني شرح فيه الغريب، و الجمل المشكلة طبع سنة (1342 ه).



[ صفحه 129]



2 - شرح الصحيفة للميرزا ابراهيم، بن مير محمد معصوم، بن مير فصيح، بن مير، الحسين التبريزي، القزويني، المتوفي سنة (1149 ه) ذكره ولده السيد حسن في خاتمة المعارج» و قال: ان شرح بعض أدعية الصحيفة...

3 - شرح الصحيفة للشيخ تقي الدين ابراهيم بن علي بن الحسن، بن محمد، بن صالح ابن اسماعيل الكفعمي صاحب (المصباح) و المتوفي سنة (1195 ه) سماه الفوائد الطريفة.

4 - شرح الصحيفة للمولي شريف أبي الحسن بن محمد طاهر بن عبدالحميد الفتوني، العاملي، الأصفهاني، الغروي، المتوفي في حدود سنة (1140 ه).

5 - شرح الصحيفة فارسي لبعض الأصحاب.

6 - شرح الصحيفة: لبعض الأصحاب يوجد في المكتبة الرضوية.

7 - شرح الصحيفة: لبعض الأصحاب يوجد في المكتبة الرضوية، لا يعرف عصره.

8 - شرح الصحيفة: للسيد الأجل الميرزا محمد باقر الحسين الفارسي.

9 - شرح الصحيفة: للعلامة محمد باقر المجلسي فارسي مقتصر علي الموارد المهمة المشكلة.

10 - شرح الصحيفة: للعلامة محمد باقر المجلسي لم يتم، اسمه (الفوائد الطريفة) باللغة العربية.

11 - شرح الصحيفة: لبديع الهرندي فارسي سماه (رياض العابدين).

12 - شرح الصحيفة: لمحمد تقي بن مقصود.

13 - شرح الصحيفة: فارسي مجهول المؤلف.

14 - شرح الصحيفة: للسيد جمال الدين الكوكباني اليماني، نزيل



[ صفحه 130]



الهند، المتوفي في بغداد سنة (1339 ه).

15 - شرح الصحيفة لبعض الأصحاب لا يعرف شخصه لنقص في أول النسخة و آخرها.

16 - شرح الصحيفة لحبيب الله بن علي مدد الكاشاني، توجد نسخة منه عند احفاده في كاشان.

17 - شرح الصحيفة، للشيخ عباس بن محمد علي البلاغي النجفي صاحب (تنقيح المقال) و هو شرح مزجي الفه في مشهد الرضا عليه السلام بخراسان زائرا، شرع فيه في غرة جمادي الأولي سنة (1105 ه) و فرغ منه في رجب من تلك السنة، و نقله الي البياض بعد مراجعته الي اصفهان بمدة

18 - شرح الصحيفة للميرزا حسن بن المولي عبدالرزاق اللاهيجي صاحب «شمس اليقين» غير تام يقع في ثلاثة مجلدات.

19 - شرح الصحيفة لتاج الدين حسن بن محمد الأصفهاني، والد الفاضل الهندي، يوجد في مكتبة أبي الهدي الكلباسي في اصفهان.

20 - شرح الصيغة: فارسي للمحقق الأغا حسين الخوانساري المتوفي سنة (1099 ه).

21 - شرح الصحيفة: لحسين بن المولي حسن الجيلاني الاصفهاني، المتوفي سنة (1129 ه).

22 - شرح الصحيفة: علي نحو التعليق للسيد حسين بن الحسن بن أبي جعفر محمد الموسوي الكركي.

23 - شرح الصحيفة: علي نحو التعليق للشيخ عزالدين الحسين بن عبدالصمد الحارثي العاملي، والد الشيخ البهائي المتوفي سنة (984 ه).

24 - شرح الصحيفة: لخليل بن الغازي القزويني، نسخة منه كانت في مكتبة شيخ الشريعة الأصفهاني في النجف.



[ صفحه 131]



25 - شرح الصحيفة: للسيد محمد رضا الأعرجي.

26 - شرح الصحيفة لرضا علي الطالقاني.

27 - شرح الصحيفة لمحمد سليم الرازي.

28 - شرح الصحيفة لمحمد صالح بن محمد باقر الروغني، القزويني فارسي.

29 - شرح الصحيفة لمحمد صالح بن محمد باقر الروغني. عربي.

30 - شرح الصحيفة: للشيخ عباس بن محمد علي بن محمد البلاغي النجفي.

31 - شرح الصحيفة: للسيد صدرالدين بن المير محمد صالح الطباطبائي جد السادة المدرسين في يزد.

32 - شرح الصحيفة للمفتي مير عباس الكنهوري يوجد في مكتبة السيد ناصر حسين الكنتوري بلكنهور.

33 - شرح الصحيفة: لجمال السالكين عبد الباقي الخطاط التبريزي، مسهب مبسوط علي طريقة الصوفية. كذا ذكره في الرياض.

34 - شرح الصحيفة: لعبد الغفار الرشتي من علماء عصر الشاه عباس.

35 - شرح الصحيفة: لابن مفتاح أبي الحسن عبدالله بن أبي القاسم، بن مفتاح الزيدي اليماني.

36 - شرح الصحيفة لعبد الله أفندي صاحب رياض العلماء.

37 - شرح الصحيفة: لمحمد طاهر بن الحسين الشيرازي نزيل قم.

38 - شرح الصحيفة: لصدرالدين علي بن نظام الدين احمد الأشتكي الشيرازي المعروف بالمدني، و المتوفي سنة (1120 ه) اسمه «رياض السالكين».

39 - شرح الصحيفة: للسيد شرف الدين علي بن حجة الله



[ صفحه 132]



الشولستاني الحسيني الطباطبائي.

40 - شرح الصحيفة: لنور الدين أبي الحسن بن عبد العال الكركي المتوفي سنة (940 ه).

41 - شرح الصحيفة لأبي الحسن علي بن الحسن الزواري، و هذا الشرح فارسي.

42 - شرح الصحيفة: للشيخ علي بن الشيخ زين العابدين من احفاد الشهيد الثاني، و هو شرح مبسوط يشبه تفسير مجمع البيان حيث يذكر الدعاء أولا ثم اللغة، ثم الاعراب، ثم المعني.

43 - شرح الصحيفة: للشيخ علي بن الشيخ أبي جعفر، و هو أيضا من احفاد الشهيد الثاني زين الدين، توجد النسخة في مكتبة السيد محمد المشكاة في طهران.

44 - شرح الصحيفة لمحمد علي بن نصير الجهار دهي الرشتي، النجفي المتوفي سنة (1334 ه) مجلد كبير بالفارسية بعنوان الحاشية.

45 - شرح الصحيفة: للشيخ محمد علي بن الحاج سليمان الجشي، البحراني الخطي تعرض فيه الي لغاته، و بيان غريبه، ولكنه لم يتم.

46 - شرح الصحيفة: لفتح الله الخطاط، الصوفي، بحث فيه علي طريقة التصوف. 47 - شرح الصحيفة: للشيخ فخرالدين الطريحي، النجفي، المتوفي سنة (1085 ه) اسماه (النكت اللطيفة).

48 - شرح الصحيفة: للميرزا قاضي، شرح منه أربعة من أدعيتها، و قد اسماه (التحفة الرضوية).

49 - شرح الصحيفة: ناقص الأول و الآخر، لا يعرف مؤلفه، يوجد عند الشيخ مهدي شرف الدين في تستر.



[ صفحه 133]



50 - شرح الصحيفة للسيد محسن بن قاسم بن اسحاق الضغاني الزيدي من أهل القرن الثالث عشر.

51 - شرح الصحيفة: للسيد محسن بن أحمد الشامي الحسيني اليماني الزيدي، المتوفي سنة (1251 ه) ذكره ابن زيادة في (نشر العرف) المخطوط.

52 - شرح الصحيفة لمحمد بن محمد رضا المشهدي مؤلف (كنز الدقائق) يقع في أربعة مجلدات نسخة منه عند السيد شهاب الدين التبريزي في قم.

53 - شرح الصحيفة: للسيد أفصح الدين محمد الشيرازي مؤلف (المواهب الالهية) في شرح نهج البلاغة، ذكره السيد شهاب الدين في المقدمة التي كتبها للصحيفة المطبوعة.

54 - شرح الصحيفة: لمحمد المدعو بعبد الباقي، ذكر فيه لغات الصحيفة.

55 - شرح الصحيفة: للشيخ ابي جعفر محمد بن جمال الدين أبي منصور الحسن ابن الشهيد الثاني، رحمه الله المتوفي سنة (1030 ه).

56 - شرح الصحيفة: لمحمد بن الحسين بن عبدالصمد، الحارثي العاملي المتوفي سنة (1030 ه) اسمه (حدائق الصالحين) و هو غير شرحه الآخر الذي هو علي غرار التعليق.

57 - شرح الصحيفة: لقطب الدين محمد بن علي اللاهيجي المولد، الديلمي المحتد، شرح موجز فارسي، و ترجمة محتوية علي حاصل المعني، بعبارات رائقة، مألوفة، و فيه تحقيقات دقيقة، توجد النسخة في مكتبة السيد جلال الدين المحدث في طهران.

58 - شرح الصحيفة للسيد محمد بن حيدر الحسيني الطباطبائي، النجفي المتوفي سنة (1099 ه) من علماء عصر الشاه صفي، و من تلاميذ



[ صفحه 134]



الشيخ البهائي، و استاذ العلامة المجلسي.

59 - شرح الصحيفة لمحمد المدعو بشاه محمد الاصطهباناتي، الشيرازي اسماه (رياض العارفين) أو «روضة العارفين».

60 - شرح الصحيفة: أو التعليق عليها للمحدث محمد بن الشاه مرتضي الكاشاني المعروف بالمولي محسن الفيض، المتوفي سنة (1091 ه) و قد طبع.

61 - شرح الصحيفة للشيخ أبي جعفر محمد بن منصور بن أحمد بن الشهيد الثاني.

62 - شرح الصحيفة لشيخ الاسلام و المسلمين بهاء الملة و الدين محمد بن الحسين ابن عبدالصمد، الحارثي، العاملي، المتوفي سنة (1030 ه) اسماه (حدائق الصالحين) [1] .

63 - شرح الصحيفة للمحدث السيد نعمة الله بن عبدالله الموسوي، التستري الجزائري، المتوفي سنة (1112 ه) سماه (نور الأنوار) و قد طبع سنة (1316 ه).

64 - شرح الصحيفة: أيضا للسيد نعمة الله الجزائري، و هو غير (نور الأنوار) بل هو أكبر و أقدم منه.

65 - شرح الصحيفة: للفاضل هادي بن المولي محمد صالح بن احمد المازندراني و هو فارسي.

66 - شرح الصحيفة للشيخ يعقوب بن ابراهيم البختياري الحوزي، المتوفي سنة (1050 ه) قال السيد حسن الصدر: رأيته بخطه الشريف.

و بهذا ينتهي ما ذكره المحقق الكبير الشيخ اغا بزرگ الطهراني من شروح الصحيفة [2] و قد طبع بعد ذلك شرحان للصحيفة و هما:



[ صفحه 135]



67 - شرح الصحيفة للعلامة المغفور له الشيخ محمد جواد مغنية طبع في بيروت.

68 - شرح الصحيفة لسماحة الحجة السيد محمد الشيرازي طبع في كربلاء المقدسة هذه بعض شروح الصحيفة السجادية، و هي تمثل مدي اهتمام العلماء بها في مختلف العصور، وقد وجدوا فيها كنوزا من العلم و الحكمة و العرفان، و انها من أهم الثروات الفكرية في الاسلام بعد القرآن الكريم و نهج البلاغة.


پاورقي

[1] انظر: شرح الصحيفة رقم (56). الذي ورد آنفا.

[2] الذريعة في تصانيف الشيعة (13 / 359 - 354).


اكبار و تعظيم


و أجمع رجال الفكر و العلم من المعاصرين للأمام و غيرهم من البحاث و المؤلفين علي تعظيم الامام الباقر (ع) و الاعتراف له بالفضل و التفوق العلمي علي غيره و قد اتفقت كلماتهم علي أنه أسمي شخصية علمية عرفها العالم العربي و الاسلامي، و هذه بعض كلماتهم التي تحمل انطباعاتهم عنه.


اثر نافرماني پدر و مادر


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

(از جمله) گناهاني كه فضا را تيره و تار مي سازد نافرماني پدر و مادر است. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 74 / 74 / 61، همان، همان، 22713.


غفلت و عبرت


در ميان اخسرين نيز مراتب فرق مي كند و چه بسا برخي وضع بدتري نسبت به ديگران داشته باشند. ما اهل علم نيز بسته به ميزان غفلتمان دچار خسرانيم و بايد به چشم عبرت به پيرامون خود بنگريم. انسان هاي عادي اگر مرده اي ببينند تا چند روز وضعشان متحول



[ صفحه 159]



مي شود، اما مرده شور عادت كرده و برايش عادي است. البته، به مرده شورها اهانت نشود، چرا كه كار واجبي انجام مي دهند و به تكليف عمل مي كنند. انسان ها نيز عادت كرده اند موعظه بگويند و موعظه بشنوند، اما اين گفتن ها و شنيدن ها هيچ تأثيري ندارد. مانند مرده شوري كه ديدن مرده تأثيري به حالش ندارد. اساس تزكيه همين دعاها و زيارت ها است، نبايد انسان فقط بخواند و رد شود، بلكه بايد در آنها تأمل كند. در يكي از زيارت هاي سيدالشهدا عليه السلام آمده است؛ «و اجعل سريرتي خيرا من علانيتي [1] ؛ خدايا، نهان مرا بهتر از آشكارم قرار ده (كه اگر كسي در ظاهر يك خوبي از من سراغ دارد باطن من بهتر از آن باشد)». به راستي كه چه گوهرهايي در اين زيارت ها آمده است، و چه خوب است انسان در طول عمر حتي يك بار هم كه شده تمام اين دعاها را بخواند؛ چرا كه هر گلي بويي دارد.



[ صفحه 161]




پاورقي

[1] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 69.


به ياد خدا بودن


آدمي كه با خدا باشد، روح او به ياد پروردگار زنده است و در هر حال به فرمان او عمل مي كند. اگر تنها باشد خدا را از ياد نمي برد و اگر در ميان مردم با ايمان باشد، برنامه ي خود را عملي مي كند. اگر در ميان جماعتي باشد كه از خدا بي خبرند، باز هم دست از روش خود بر نمي دارد و حاضر نيست همرنگ آنها شود. مسلم است كه چنين شخصي در صورت اخير شهامت به خرج داده و ثواب اشخاصي را دارد كه در راه خدا جهاد مي كنند.

الذاكر الله تعالي في الغافلين كالمقاتل في الهاربين. [1] .

كسي كه در ميان مردم غافل (از خدا) به ياد خدا باشد، مانند كسي است كه در ميان فراريان از جنگ (در راه خدا استقامت كرده و) مشغول جنگ باشد.



[ صفحه 71]




پاورقي

[1] وافي. ج 5، ص 218.


عبور از قتلگاه


وقتي كه آنان را از قتلگاه گذراندند و كشتگان خود را به آن وضع غم انگيز مشاهده كردند، آن چنان داهيه ي عظمي و مصيبت بزرگ بر او فشار آورد كه بي تاب و توان شد و نزديك بود روح از بدنش پرواز كند. همين كه عمه اش زينب كبري آن حالت را از فرزند برادر ديد، سخت برآشفته شد و او را دلداري و تسليت داد و وادار به صبر نمود!! كسي را وادار



[ صفحه 449]



به صبر كرد كه كوههاي استوار دنيا هرگز به پايه ي صبرش نخواهند رسيد. بخشي از سخناني كه حضرت زينب سلام الله عليها به امام سجاد عليه السلام فرمود، اين بود:

... اي يادگار جد و پدر و برادرم، چه شده است تو را كه مي بينم با جان خود بازي مي كني؟ به خدا سوگند اين پيمان و قراردادي است كه از سوي خدا با جد و پدرت بسته شده. خداوند از گروهي از مردم كه فراعنه ي زمين آنان را نمي شناسند ولي اهل آسمانها آنها را مي شناسند، پيمان گرفته است كه بيايند اين اجساد پاره پاره و اعضاي پراكنده را گرد آورند و دفن كنند. آنها در اين سرزمين بالاي قبر پدرت نشاني (گنبدي) برپا مي كنند كه هرگز كهنه و نابود نخواهد شد و هر چه زمان بر آن بگذرد، باز آثارش زنده خواهد ماند و هر چه رهبران كافر و پيروان گمراهشان در محو و نابودي آن بكوشند، اثرش بيشتر و رفعتش برتر مي شود. [1] .


پاورقي

[1] مرحوم مقرم مطابق سليقه ي خود در اينجا نيز روايت را خلاصه كرده است. براي ديدن اصل آن رجوع شود به كامل الزياره ي ابن قولويه، باب 88؛ فضيلت كربلا و زيارت امام حسين عليه السلام، صص 261 و بعد.


رشد و گسترش مذهب مالكيه


نشو مذهب مالكي از پديده هاي اختلافات بين اصحاب رأي و قياس و اصحاب حديث بود كه سرانجام منجر به اختلافات بين علماي عراق و حجاز شد. قدرت دستگاه خلافت جانبدار مذهب ابي حنيفه بود. از طرف ديگر، آنها از قدرت عربهاي حجاز وحشت داشتند زيرا حجازي ها از قبايل علويين به شمار مي رفتند و از سوي ديگر در مقابل خلفاي عباسي اعراب ايرانيان را تقويت مي كردند و مالك كه اهل حجاز بود علاقه بسياري به علويين داشت زيرا از شاگردان مكتب امام جعفرصادق عليه السلام بود.

مالك فتوي داده بود كه عربها با محمد بن عبدالله حسني بر عليه خليفه عباسي قيام نمايند و روي همين اصل مالك در نظر خليفه عباسي منفور و پست و فرومايه شمرده شد و چندين مرتبه مورد شكنجه هاي سخت خليفه قرار گرفت و عده اي هم بر اين تعصب مالك را همراهي



[ صفحه 131]



مي كردند و در بين اعراب مالك صاحب منزلت عظيمي گرديد.


در راه مكه


بكر بن محمد ازدي كه از روات موثق بوده مي گويد با يكي از همراهان در راه مكه به حضرت ابوعبدالله برخورد كرديم و از او تقاضاي دعائي كرديم كه موضع ضرورت بخوانيم مستجاب شود دعائي به ما آموخت و ما از آن استفاده كامل كرديم.

يك روز زير ناودان طلا امام ششم با اصحابش جمع بودند رفتم سلام كردم عرض كردم ما شما اهل بيت را دوست مي داريم و دشمنان شما را دشمن مي شناسيم و اكنون به يك بليه سختي مبتلا شده ام دعا كنيد آن بليه برطرف گردد حضرت دست به دعا برداشت و چنين گفت.

قال اللهم انك خلقت هذه الانفس من طينة اخلصتها و جعلت منها اولياءك و اولياء اوليائك و ان شئت من تنجي عنهم الافات فعلت اللهم و قد تعوذنا ببيتك الحرام الذي يأمن به كل شي ء و قد تعذبنا و انا اسألك يامن احتجب بنوره عن خلقه اسألك بحق محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين يا غاية كل محزون و ملهوف و مكروب و مضطر مبتلي ان تومنه باماننا و مما يجد و ان تمحو من طينة مما قدر عليها من البلاء و ان تفرج كربته يا ارحم الراحمين.

قريب بدين مضمون كه پروردگارا تو اين نفوس را آفريدي از يك طينت پاكي كه دوستدار دوستان تو هستند اگر بخواهي امراض و آفات را از آنها برطرف كني مي تواني ما امروز به خانه تو پناه آورديم و در اين خانه همه در امانند از پيشگاه تو مسئلت مي كنم به حق محمد و اهل بيت اواي كسي كه آخرين ملجأ و پناه مضطرين هستي اين ابتلا را از ميان آنها برطرف فرما و عافيت از بلا عنايت كن وهم و غم آنها را بزداي.

مي گويد چون دعاي آن حضرت تمام شد برخاست و به طرف درب مسجد رفت و برگشت گفت به بركت دعاي امام ششم هيچ اثري از مرض نيست آري خدا مي داند رسالتش را به چه شخصي واگذار كند. [1] .

طرخان نخاس مي گويد به ابوعبدالله در حيره برخوردم فرمود چه مي كني گفتم در جستجوي نخاس هستم اين طرخان دلال دواب بود و اسب خريد و فروش مي كرد - نخاس اسب و شتر دو پهلو سفيد را گويند - حضرت فرمود من چنين اسبي را ديده ام كه فضخاء



[ صفحه 114]



بود پرسيد فضحاء چيست؟ فرمود آن اسب پيشرو و سفيد شكم را گويند كه كفل و شكمش سفيد باشد.

طرخان نخاس گفت من والله تاكنون چنين اسبي نديده ام از خدمت او جدا شدم ديدم غلامي اسبي دارد به همان نشاني گفتم مي فروشي گفت مال ارباب من است رفتم و از او خريدم بردم خدمت امام ششم عرض كردم اين كه فرمودي پيدا كردم اما دعا فرما خداوند به آن بركت دهد - دعا فرمود آنقدر اين اسب زاد و ولد كرد كه همه اهل كوفه از نسل آن اسبي خريدند.

حماد بن عيسي جهني بصري كه از ثقات بوده آمد حضور امام ششم عرض كرد دعا فرما كه خداوند حج خانه خود را نصيب من كند و مزارع فراوان و خانه خوب و زن خوب از خاندان هاي صالحه و اولاد نيكوكار به من عنايت فرمايد - امام صادق عليه السلام دعا فرمود حماد پنجاه بار به مكه رفت حج گذاشت و آنچه مي خواست خداوند به بركت امام ششم به او عنايت فرمود پنجاه و يكم از مكه برگشت سيل در راه جحفه او را برد و غرق شد. [2] .

زيد شحام مي گويد در اطراف كعبه طواف مي كردم و دستم دست ابي عبدالله عليه السلام بود - اشك از محاسنش جاري بود فرمود يا شحام ما رايت ما صنع ربي الي باز گريه مي كرد و دعا مي خواند و فرمود اي شحام من براي سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمن كه در زندان هستند دعا مي كنم. [3] .

چون عبدالحميد را منصور زنداني كرد به امام صادق عليه السلام خبر دادند - در حالي كه امام صادق عليه السلام در موقف و در حال نماز بود پس از نماز عصر دعا فرمود و محمد بن عبدالله توجه كرد فرمود رفيق تو را از اين ساعت آزاد كردند - چون به مكه آمديم شنيديم همان روز عرفه عصر منصور دوانقي عبدالحميد را از زندان آزاد ساخته و اين هم از معجزات و كرامات امام صادق (ع) بوده است.


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 11.

[2] خرايج و جرايح ص 1.

[3] كشي ص 138.


علل و عواملي كه سبب تجلي مذهب جعفري شد


اول فتنه اي كه در اسلام رخ داد بعد از سقيفه... بود كه عمر براي روي كار آوردن عثمان تشكيل داد. اگرچه بايد اين فته را از متفرعات سقيفه بني ساعده دانست ولي مخالفين اين شورا زياد هستند اكثر علماء و مورخين به نظر كينه و بغضاء و غدر و حيله به اين شوري تلقي مي كنند و لذا پس از شوري بسياري از مردم به اختلاف پرداختند كه چگونه افضل اصحاب در سياست عقب رفت و مفضول تقدم يافت.

هميشه علاقه مندان به مقام و منصب متحد و متفق بودند و براي سوار شدن بر گردن ملت دست به دست هم مي دادند ولي اهل حق از خدا مي ترسيدند و مقامي كه حق آنها نبود مطالبه نمي كردند.

پس از شوراي منتخب عمر و روي كار آمدن عثمان مردم مسلمان دو دسته شدند يك دسته شيعه علي بن ابيطالب و دسته ديگر شيعيان عثمان كه اكثريت آنها را بني اميه تشكيل مي دادند و آن اختلافات به شرحي كه ديديم به كشته شدن عثمان منجر گرديد اين اختلاف سابقه داشت و از خونخواهيهاي جاهليت سرچشمه مي گرفت و شرح آنرا در كتاب سيدالشهداء



[ صفحه 92]



درباره بني اميه در تاريخ نگاشتيم و علي بن ابيطالب را به همين حساب كشتند و حتي سيدالشهداء هم به اين حساب كشته شد [1] .

و دليل اين حقيقت شعريست كه يزيد بن معاويه در كشتن سيدالشهداء گفت



لست من خندف ان لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



قد قتلنا القوم من ساداتهم

و عدلنا مثل بدر فاعتدل



معاويه جنگهاي جمل و صفين و نهروان را روي همين بغض و كينه تعصب جاهليت به ميان آورد تا اولاد علي را كشت و خود به قهر و غلبه بر ملت اسلام سلطه يافت و اهل شام را عليه علويين تربيت كرد عراقيين هم عليه شاميين قيام كردند و اين جنگهاي عراق و شام دامنه وسيعي داشت تا اوايل قرن دوم ادامه يافت و يكي از بني ضبه كه در جنگ جمل با علي (ع) جنگيد و بغض و دشمني خود را ظاهر گردانيد و گفت.



نحن «بني ضبة» اعداء علي

ذاك الذي يعرف قدما بالوصي



و فارس الخيل علي عهد النبي

ما انا عن فضل علي بالعمي



لكنني انعي ابن عفان التقي

ان اولي طالب الثار الولي



مفادش اين است كه ما دشمن علي هستيم با آنكه مي دانيم او فارس حجاز بوده و در عهد پيغمبر فضيلتي داشته ولي به انتقام خون عثمان قصاص مي كنيم و يكي از روات جاهليت مي گويد طلحه به مسيلمه گفت يا مسيلمه اشهد انك كذاب و ان محمدا صادق و لكن كذاب ربيعه احب الينا من صادق مضر

گفت مي دانم تو دروغگوي ربيعه هستي و محمد راستگوي قبيله مضر است ولي دروغگوي ربيعه نزد من بهتر از راستگوي قبيله مضر است.

اين خبر عصبيت جاهليت و خصومت ديرين آنها را نشان مي دهد.

شيخي از ازد گفت مردي را در طواف خانه خدا ديدم پدرش را دعا مي كند ولي از مادرش نامي نمي برد گفتم چرا مادرت را فراموش كردي گفت او از قبيله تميمه است - اين اندازه تعصب جاهليت مؤثر بود.

همين خصومت نژادي و تيره گي بين علويين و امويين ادامه يافت تا رسيد بين امويين



[ صفحه 93]



و عباسيين به شرحي كه ديديم كه بني اميه هزاران هزار از علويين و هاشميين و عبدالمطلبيين را كشتند و بني عباس هم كه به حكومت رسيدند هزارها از آل سفيان و آل مروان را به قتل رسانيدند و در اوايل قرن دوم بني زبدي و بني حسن و علويين و عباسيين نيز از يك طرف و امويين و مروانيين و زياديين از طرف ديگر باز به جنگها پرداختند و دنبال همان خونخواهي را گرفتند.

در اين عهد شيعه كه به همه هواخواهان اين قبايل اطلاق مي شد منحصر به شيعه علويين گرديد و آنها همه از ميدان بيرون رفتند و بني عباس از فرط خصومت با دو جبهه جنگ كردند يكي امويين و ديگر علويين عموزادگان خودشان و ديديدم كه امامين صادقين را كشتند و قبر امام حسين را به آب بستند در حالي كه منصور به احاديث فضل و برتري علي بن ابيطالب استناد مي كرد.

امام جعفر صادق عليه السلام در اين عوامل سكوت داشت و اعمام خود را از نزاع و جنگ و خروج و قيام منع مي فرمود - و خود در حالي كه آنها به اختلاف سياسي مشغول بودند به نشر علم و معارف پرداخت و غرض اصلي دين كه ابلاغ احكام حلال و حرام بود شروع و تجديد فرمود.

بنابراين يكي از عوامل ظهور مكتب جعفري سياست متضاد عرب بود و ديگر بروز و ظهور عقايد و افكاري كه روي همان مباني پيدا شده بود بني عباس به عموزادگان خود هم ترحم نكردند و همان بغض و عداوت آنها بيشتر سبب توجه مردم به نشر حقايق ديني گرديد.

منصور امام صادق را مسموم كرد و هارون موسي بن جعفر را در زندان مسموم ساخت و همين مسموميت و مظلوميت بيشتر نسل بعد را متوجه تعليم و تربيت آنها نموده و علما به نشر معارف آنها همت گماشتند.

يكي ديگر از عوامل تكون و بسط مكتب جعفري ورود فلسفه يونان در اسلام بود كه عقايد مردم را مغشوش و منحرف و متشتت ساخت و نحل و آرائي پديدار گرديد و زندقه و الحاد پيش آمد ناگزير امام صادق بايد به اين اختلاف عقايد خاتمه دهد و خط سير فكري مسلمين را به راه صواب هدايت فرمايد اين هم يك عامل بسياري قوي براي سازمان مكتب جعفري گرديد

جنگهاي حزبي و مبارزات عقيده و آراء به شدت شيوع يافت و چماق تكفير از هر



[ صفحه 94]



طرف بلند مي شد دليل و برهان كمتر بود - مكتب جعفري با منطقي مستدل به اين جنگها خاتمه داد - به شرحي كه ديديم همه علماء او را افقه و اعلم خلق زمان شناختند.

با اين ترتيب ديديم كه تأثير سياست در تكوين مذهب اهل بيت موجب تمايل مردم به آنها شد و علم و حلم و اخلاق فاضله اهل بيت مؤيد اين جاذبه گرديد و قلوب صافيه شافيه به مهبط عواطف آنها جا مي گرفت و هر كس در اين خاندان دل مي بست چون واسطه دل بستن علم و تقوي و فضيلت و كمال بوده ديگر بر كندن آن جز با جان ميسر نبود.

قدرت فلسفه يونان هم با همه عرفان منطقي در مقابل منطق مستدل زبان وحي نيروئي نداشت - بلكه يك اضطراب و تشويش بر پا مي كرد تا در نتيجه ورود فلسفه يونان زندقه پيش آمده الحاد رواج يافت و حضرت امام جعفر صادق (ع) براي ريشه كن نمودن اين عقيده فاسد شروع به افاضات علمي و احتجاجات برهاني فرمود و به طريق علم و منطق مستدل تار و پود فلسفه يونان را از هم جدا ساخت و حكمت توحيد را به جاي آن تعليم فرمود

همين حقيقت مستدل بود كه سبب هجوم روات اخبار شد و مرداني روشن فكر با نبوغ مطلع - سخن سنج پيدا شدند مرداني موثق - معتمد - موجه شروع كردند اين منطق را اشاعه دادن و در موقعيت علمي و روايتي خود از منطق امام ششم بيان حديث كردن چه او مي فرمود حدثني ابي عن جدي تا برسد به پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و جبرئيل و لوح و قلم كه منطق مطلق همه ائمه دين بوده و با اين منطق احكام اصول دين و فروع را نقل و تعليم فرموده و لذا به مذهب ائمه اماميه شهرت يافت.

اين شهرت و اهميت و پاكي منطق مستدل محكم در ميان شاگردان امام جعفر صادق (ع) رواج يافت و مورد توجه قرار گرفت - به طوري كه مالك بن انس كه در زمره مذاهب خوارج بود به شاگردي امام ششم افتخار كرد و مي گفت حدثني الثقة و ابن حجر در صواعق مي نويسد:

و نقل الناس عن جعفر بن محمد من العلوم ماسارت به الركبان و انتشر صيته في جميع البلدان

و نوح بن دراج براي ابي ليلي نوشت در قضاوت و حكومت علمي مردي را چون جعفر بن محمد نديدم.



[ صفحه 95]



و حافظ ابن عقده در كتاب رجال خود نام چهار هزار نفر روات موثق امام ششم را ضبط كرده است و ابان بن ثعلب مي گويد سي هزار حديث نقل نموده و ابوالحسن بن علي الوشاء مي گويد.

ادركت في هذا المسجد - «يريد مسجد الكوفه» تسعمائة شيخ كلهم يقول حدثني جعفر بن محمد

قاضي القضات خوارزمي در كتاب جامع به اسانيد خود مي نويسد: ابوحنيفه گفت جعفر بن محمد افقه از تمام علماي عصر است به علاوه علم، حلم و تقوي و فضيلت هم دارد كه سايرين مانند يحيي بن سعيد انصاري و سفيان ثوري و ابن جريح و ايوب سجستاني و ابان بن تغلب و عمرو بن عبيد و بسياري ديگر اين پارسائي و تقوي را نداشتند.

در ضعف دولت اموي و نهضت علمي و جنبش فكري مردم آن عصر كه افكار عمومي منقلب گرديد همه روات و فقها و فضلا اطراف امام صادق را گرفتند و به ساده گي عقايد خود را مي گفتند و امام ششم هم بدون هيچ شائبه و يا تندي اخلاق يا تكفير و راندن آنها را به حقايق امر آشنا مي ساخت و بطلان عقايد فاسد را بيان مي فرمود و منطق علمي و برهان مستدل قابل قبول را مي آموخت و لذا همه بدون اختلاف او را بزرگترين عالم عصر مي شناختند.

و يقين مي كردند كه او خود بحار ذخاريست و پدرانش تا به جدش برسد همه اقيانوس متلاطم علم و فضيلت بوده و در عقيده و ايمان به آنچه مي گفتند راسخ و استوار و هيچ گونه اختلافي در تمام سلسله تعليمات آنها وجود نداشت - و همين جهات موجب تمركز چهار هزار مرد دانشمند مطلع گرديد كه همه در پيشگاهش سر تعظيم خم كردند و زانوي ادب بر زمين زدند و افتخار به شاگرديش نمودند.


پاورقي

[1] اصل اين مقاله به قلم علامه شيخ احمدرضا در جبل عامل لبنان بوده كه با تصرف ترجمه شد.


علم ارصاد


رصد وسيله اي است كه بدان مقدار حركت اجرام فلكي به دست مي آيد و فائده آن اتقان و استحكام علم هيئت است و تكميل آن اقسام معرفت طريقه صنعت آلات رصد است.


صوفيان


امام صادق در برخورد با صوفيان، اولا به راهنمايي آنها مي پردازد و با استناد به آيات قرآن، محروم كردن مردم از نعمتهاي الهي را جايز نمي داند. [1] .

روزي سفيان ثوري در مسجدالحرام امام را در حالي كه لباس گران قيمتي پوشيده بود، ديد. سفيان با خود گفت الآن نزد او مي روم و به خاطر پوشيدن لباس گران قيمت، او را سرزنش مي كنم. وي به امام نزديك شد و عرض كرد: يابن رسول الله، به خدا قسم پيغمبر و علي چنين لباس فاخري نپوشيدند، بلكه هيچ كدام از پدرانت چنين لباس گرانبهايي بر تن نكردند. امام فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در زمان تنگدستي و فقر مردم مي زيست و به تناسب تنگدستي مردم، لباس مي پوشيد. دنيا پس از آن زمان نعمتش زياد شد و سزاوارترين افراد به استفاده از اين نعمتها نيكوكاران هستند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده والطيبات من الرزق [2] .

بگو چه كسي زينت الهي را كه براي بندگانش پديد آورده و رزق پاكيزه ي او را حرام كرده است؟

حضرت در ادامه فرمودند: پس ما نسبت به آنچه خداوند عطا فرموده است، سزاوارتريم. البته اين لباسي را كه مي بيني، براي ظاهر پوشيده ام كه مردم ببينند و هماهنگ با جامعه لباس پوشيده باشم. سپس دست سفيان



[ صفحه 171]



را گرفت و آن لباس را كنار زد و جامه ي خشني را كه بر تن كرده بود، به او نشان داد و به او فرمود: اين لباس را براي تهذيب خود پوشيده ام. سپس جامه ي خشن سفيان را كنار زد و لباس نرم و لطيفي را كه زير آن بر تن كرده بود به او نشان داد و فرمود: تو اين جامه ي خشن را براي تظاهر به زهد پوشيده اي و اين لباس لطيف را براي تن آسايي، بر تن كرده اي. [3] .


پاورقي

[1] كشف الغمة في معرفة الائمة، ج 2، ص 369.

[2] اعراف / 32.

[3] اصول كافي، ج 6، ص 442.


الشك و التردد


اذا كان علي يقين من الوضوء، و بعد أمد شك في أنه هل أحدث أو لا؟ بني علي بقاء الوضوء اجماعا و نصا، و هو قول الامام عليه السلام: «ليس لك أن تنقض اليقين بالشك أبدا».

و اذا شك في أنه هل توضأ أو لا؟ بني علي بقاء الحدث و عدم الوضوء، لنفس الدليل.

و لو افترض أنه بعد أن شك في الوضوء، و لم يتوضأ، ذهل عن نفسه و صلي، كانت صلاته فاسدة، لأنها من غير وضوء.

و اذا لم يشك أبدا قبل الصلاة لا في الوضوء، و لا في الحدث، ثم صلي، و بعد أن أدي الصلاة حصل له الشك في ان صلاته هذه هل كانت علي وضوء، أو لا؟ فصلاته صحيحة لقاعدة الفراغ، و لكن عليه أن يتوضأ للصلاة الثانية، لأن



[ صفحه 74]



الأصل بقاء الحدث و عدم الوضوء.

و رب قائل: كيف أمكن الجمع بين الحكم بصحة الصلاة، و بين الحكم بعدم الوضوء، مع العلم بأنه لا صلاة الا بطهور، و أن صحة الصلاة تستدعي وجود الوضوء، كما أن عدم الوضوء يستدعي فساد الصلاة؟

و جوابنا علي هذا أن التنافي و التضاد انما يحصل اذا توارد الايجاب و السلب علي موضوع واحد، أما مع تعدد الموضوع فلا. و موضوع قاعدة الفراغ هنا هو الشك في صحة الصلاة، و موضوع أصل الاستصحاب هو الشك في صدور الوضوء، و اذا اختلف الموضوع ارتفع التنافي.

هذا، الي أنا لم نحكم بصحة الصلاة و عدم الوضوء في الواقع، بل بحسب الظاهر فقط، و التفكيك بين الأحكام الظاهرية، أو بين آثارها غير عزيز - كما قيل.

و اذا علم أنه قد توضأ قطعا، و أنه قد أحدث قطعا، و لكنه لم يدر: هل كان الوضوء متأخرا، كي يكون الآن علي وضوء، أو كان الحدث متأخرا عن الوضوء، كي يكون محدثا، فماذا يصنع؟

الجواب:

قال أكثر الفقهاء، و خصوصا المتقدمين منهم: أنه في حكم المحدث، و ان عليه أن يتوضأ اذا أراد الصلاة - كما نقل صاحب المدارك - لأن الله سبحانه قد أمر بالوضوء، و لابد من امتثال امره، و احراز الوضوء، اما بالوجدان، و اما باستصحاب الوضوء السالم عن معارضة استصحاب الحدث، و هنا يقينان أحدهما بالوضوء و الثاني بالحدث، فاستصحاب كل معارض باستصحاب الآخر، فيتساقطان، و اذا لم يثبت الوضوء بالأصل، و لا بالوجدان، كما هو المفروض، يكون هذا الشاك بحكم المحدث.



[ صفحه 75]




العاملون


3- العاملون علي الزكاة، هم الجباة الذين يعينهم الامام، أو نائبه للقيام بتحصيلها من أهلها، و حفظها، ثم تأديتها الي من يقسمها علي المستحقين، و ما يأخذ الجباة من الزكاة يعتبر أجرا لهم علي عملهم لا صدقة و لذا تعطي لهم، و ان كانوا من الاغنياء.

و يشترط في الجابي ان يكون بالغا عاقلا مؤمنا عادلا أو أمينا موثوقا علي الأقل، لقول علي أميرالمؤمنين عليه السلام للجابي: «اذا قبضت مال للصدقة فلا توكل به الا ناصحا شفيقا امينا حافظا». و ان لا يكون هاشميا، لان زكاة غير الهاشمي محرمة علي بني هاشم، قال الامام الصادق عليه السلام: ان اناسا من بني هاشم اتوا رسول



[ صفحه 82]



الله صلي الله عليه و آله و سلم فسألوه ان يستعملهم علي صدقات المواشي، و قالوا: يكون لنا هذا السهم الذي جعله الله للعاملين عليها، فنحن اولي به، فقال: يا بني عبدالمطلب ان الصدقة لا تحل لي و لا لكم، و لكن قد وعدت الشفاعة أي لا تحل لهم حتي و لو كانت بدل أتعابهم.


عقد الفضولي وفق القاعدة


سبق أن عرفنا الفضولي، و اشرنا الي بعض ما خفي من أفراده و مصاديقه، و نذكر الآن ما ذهب اليه المشهور من صحة معاملته، و منها يتبين الضعف في قول من قال بعدم صحتها.

و قبل أن نستعرض النصوص الخاصة بالفضولي ينبغي أن نحقق: هل القاعدة تستدعي صحة الفضالة بما هي بحيث يكون تصرف الفضولي صحيحا في كل شي ء، و يترتب الأثر عليه بمجرد الاجازة، سواء أكان بيعا، أو هبة، أو زواجا، أو طلاقا، و ما الي ذلك الا ما خرج بالدليل، أو أن القاعدة تقتضي بطلان الفضالة، بحيث لا تجدي الاجازة نفعا الا ما خرج بالدليل. و بتقريب ثان: هل يمكن أن يصدر عقد انشائي صحيح ممن لا يملك حق التصرف، بحيث لا يحتاج العمل بموجبه الا الي الاجازه، أو أن هذا العقد لا يمكن صدوره الا من المالك، أو المأذون، كالولي و الوصي و الوكيل؟.

و علي الأول، و هو امكان انشاء العقد من غير مالك التصرف يجب أن



[ صفحه 91]



نحكم بصحة المعاملات التي يجريها الفضولي بشتي انواعها الا اذا ثبت بآية أو رواية، أو اجماع بطلان معاملته في مورد خاص، كالعتق و الطلاق، أما اذا كان العقد الانشائي مختص بمالك التصرف فقط فيجب الحكم ببطلان معاملة الفضولي اطلاقا الا اذا ثبت بالدليل صحتها في مورد خاص، كالبيع.

و الحق ما ذهب اليه المشهور من أن عقد الفضولي علي وفق القاعدة، لأن العاقد عاقل بالغ، و المحل قابل للتمليك و التملك، أما خلوا العقد عن اذن المالك فلا يوجب نفي اسم العقد و البيع عنه، أجل، ان الرضا شرط لنفاذ العقد لالانشائه.

جاء في المجلد الخامس من كتاب الحدائق:«احتج الفقهاء لصحة الفضولي بأنه بيع صدر من أهله في محله فكان صحيحا، أما أنه من أهله فلصدوره من بالغ عاقل مختار، و من جمع هذه الصفات كان أهلا للايقاعات، و أما صدوره في محله فلانه وقع علي عين يصح تملكها، و ينتفع بها، و تقبل النقل من البائع الي آخر، و أما الصحة فلثبوت المقتضي السالم عن المعارضة، أما كون الشي ء غير مملوك للعاقد فلا يمنع من صحة العقد، فان المالك لو أذن قبل البيع لصح، فكذلك بعده، لعدم الفرق بينهما».

و قال صاحب الجواهر:«المنسوب الي علمائنا أن عقد الفضولي صحيح، لاندارجه بعد الرضا بالبيع مثلا، و العقد، و التجارة عن تراض، فيشمله ما دل علي الصحة و اللزوم من الكتاب و السنة و الاجماع ضرورة عدم توقف صدق اسمائها أي أسماء البيع و العقد و التجارة - علي صدور اللفظ من غير الفضولي... و لا شي ء في الأدلة ما يدل علي اعتبار سبق الرضا، أو مقارنته».

و اذا كان عقد الفضولي علي وفق القواعد الكلية و الأدلة العامة فلا يحتاج القائل بصحته الي دليل خاص، و مع ذلك استدل المشهور بأدلة نذكر منها رواية



[ صفحه 92]



عروة البارقي لاشتهارها، و استدلال الفقهاء بها منذ عهد الشيخ الطوسي (ت 460 ه) الي اليوم.

روي أن النبي صلي الله عليه و اله و سلم أعطي عروة البارقي دينارا، ليشتري شاة، فاشتري به شاتين، ثم باع في الطريق احداهما بدينار، و لما أتي النبي صلي الله عليه و اله و سلم و أخبره قال له: بارك الله تعالي لك في صفقة يمينك.

و وجه الاستدلال أن النبي صلي الله عليه و اله و سلم اذن لعروة بشراء شاة، و لم يأذن له ببيع ما يشتريه، فيكون بيعه الشاه، و الحال هذه، فضوليا، أما شراء الشاتين بالدينار فليس من الفضالة في شي ء، لأن الرضا بشراء شاة واحدة بدينار يدل بالفحوي و طريق أولي علي الرضا بشراء شاتين به، و عليه يكون العقد مقترنا بالرضا، و يختص محل الشاهد في الرواية ببيع الشاة بدينار، فانه من أوضح افراد الفضولي، و تبريك النبي صلي الله عليه و اله و سلم للصفة اجازة صريحة، تكشف عن الرضا و الموافقة.


الصلح قائم بنفسه


يري بعض أئمة المذاهب ان عقد الصلح غير قائم بنفسه، و انما هو فرع من غيره، و يعتبر بالشي ء الذي يقع عليه، فيكون بيعا اذا وقع علي مبادلة مال بمال، و هبة اذا تضمن ملك العين بلا عوض، و اجارة اذا وقع علي منفعة بعوض، و عارية اذا كانت المنفعة من غير عوض، و ابراء اذا كان علي اسقاط دين.

و المشهور بين الفقهاء الجعفريين أن الصلح عقد قائم بنفسه، و منفرد في حكمه، و غير تابع لغيره، لأن الأصل في كل عقد الاستقلال و عدم التبعية، حتي ولو أفاد في بعض الحالات فائدة عقد آخر، فان هذا الالتقاء لا يستدعي ان يكون فرعا عما التقي معه بجهة من الجهات.. ان للصلح خصائص كثيرة، يلتقي في بعضها مع بعض العقود، و يفترق عنها جميعا في أنه صالح لنقل الأعيان و المنافع، و ابراء الذمة، و قطع المنازعات، و أنه يجوز مع العلم و الجهل، و الاقرار و الانكار، كما يأتي البيان. و من خصائصه في التشريعات الوضعية أن التوكيل العام لا يشمله، فاذا و كل شخص آخر وكالة عامة فلا يجوز للوكيل أن يوقع الصلح نيابة عن موكله الا بنص خاص.


الولاية علي الوقف


الولاية علي الوقف سلطة محدودة برعايته و اصلاحه و استغلاله، و انفاق غلته في وجهها. و تنقسم الولاية الي نوعين: عامة، و خاصة، و العامة هي التي تكون لولي الأمر، و الخاصة اذا عين الواقف متوليا عند انشاء الوقف، أو يعينه الحاكم الشرعي.

و يشترط في المتوفي أن يكون عاقلا بالغا راشدا أمينا، بل لقد اشترط جماعة من الفقهاء العدالة، و الحق الاكتفاء بالامانة و الوثاقة، مع القدرة علي ادارة الوقف كما ينبغي.

و المتولي أمين لا يضمن الا بالتعدي، أو التفريط.

و يجوز للواقف أن يجعل التولية حين الوقف لنفسه مستقلا، أو يشترط معه غيره مدة حياته، أو الي أمد. و له أيضا أن يجعل الولاية للموقوف عليهم، أو لا جنبي. واذا سكت، و لم ينص علي الولي حين الوقف ينظر: فان كان الوقف عاما كالمساجد و المقابر، و ما اليها كانت الولاية للحاكم الشرعي، و ان كان خاصا كالوقف علي أولاده فالولاية للموقوف عليهم، قال صاحب المسالك ما ملخصه:

«الأصل أن تكون التولية و النظر للواقف، فهو أحق من يقوم بصرفه الي أهله، فاذا جعل النظر لنفسه صح. و ان شرطه لغيره وجب العمل بمقتضي الشرط، و قد شرطت فاطمة عليهاالسلام النظر في حوائطها السبعة التي وقفتها لأمير المؤمنين، ثم الحسن، ثم الحسين، ثم الأكبر من ولدها عليهم السلام.... و هذا كله لا خلاف



[ صفحه 70]



فيه. و ان أطلق الواقف، و لم يشترط النظر في متن العقد الي أحد فالأقوي أن يكون النظر للحاكم الشرعي ان كان الوقف علي جهة عامة، و للموقوف عليهم، ان كان الوقف خاصا معينا».

و اذا جعل الواقف الولاية لنفسه، و كان غير مأمون، أو شرطها لغيره، و هو يعلم بفسقه فليس للحاكم ان ينزع الولاية من الواقف، و لا ممن ولاه، كما جاء في تذكرة العلامة الحي، و نقله صاحب الجواهر عن السرائر، بل قال صاحب ملحقات العروة: لو اشترط أن لا يكون للحاكم أية مداخلة في أمر وقفه صح.

و متي أقام الواقف أو الحاكم متوليا فليس لأحد عليه من سلطان، ما دام قائما بالواجب، فان قصر أو خان، بحيث يلزم الضرر من بقائه و استمراره في الولاية فان للحاكم أن يستبدله، و الأولي ان يضم معه نشيطا أمينا.

و اذا مات من عينه الواقف، أو جن، أو ما الي ذاك مما يخرجه عن الأهلية فلا تعود الولاية الي الواقف الا اذا جعل له ذلك حين انشاء الوقف.

و اذا جعل الواقف التولية لاثنين فان صرح بأن لكل منهما الاستقلال في العلم استقل، و اذا مات أحدهما، أو خرج عن الاهلية انفرد الآخر بالولاية، و ان صرح بالاجتماع، و عدم الاستقلال فلا يجوز لاحدهما التصرف بمفرده، و علي الحاكم أن يعين آخر، و يضمه الي رفيقه، ان خرج أحدهما عن الاهلية. و ان أطلق الواقف، و لم يبين الاستقلال في التصرف لاحدهما، و لا عدمه حمل كلامه علي صورة الانضمام، و عدم الاستقلال في التصرف.

و اذا عين الواقف مقدارا منالمنافع للمتولي تعين ذلك المقدار كثيرا كان أو قليلا، و ان لم يعين استحق اجرة المثل.

و للمتولي الخاص أن يوكل في انجاز أية مصلحة من مصالح الوقف، الا أن



[ صفحه 71]



يشترط عليه المباشرة بالذات، و لم يؤذن له بالتوكيل.

و ليس للمتولي أن يفوض التولية من بعده الي غيره، و اذا فعل يكون تفويضه لغوا.



[ صفحه 72]




المدعي به


يشترط في المدعي به:

1- أن يكون معلوما، فلو ادعي شخص علي آخر بمجهول كما لو قال: لي عليه شي ء، أو ثوب، أو كتاب لا تسمع دعواه، حتي يذكر كل الصفات المميزة. لأن الحكم تابع للدعوي. فان كانت مجهولة يكون الحكم كذلك، و يتعذر التنفيذ. و استثني الفقهاء دعوي الوصية بالمجهول لأن الوصية به جائزة،



[ صفحه 76]



و قالوا: لو ادعي شخص علي الوارث بأن أوصي له بشي ء سمع منه، فاذا أقام البينة علي صدق دعواه ترك الخيار للوارث في التعيين. و يقبل منه أقل شي ء له ثمن، كثوب، أو عصا، و ما الي ذلك.

2- أن يكون وقوع المدعي به معقولا؛ فلو ادعي من لا يملك شيئا علي آخر أنه اقترض منه مليون ليرة أو ما أشبه.. لا تسمع الدعوي. و كذا لو ادعي الأصغر علي الأكبر منه سنا أنه ولده، أو ادعي الأعمي أنه رأي الهلال.

3- أن يصح تملك المدعي به، فلو ادعي بدين سببه القمار، أو الربا، أو أي شي ء محرم لا تسمع الدعوي.

4- أن تكون الدعوي منتجة، فلا تسمع اذا كانت عقيمة، كما لو تنازع اثنان في مقدار مساحة الكرة الأرضية، أو الشمس. و كذا لو ادعي شخص الهبة قبل القبض، لأنها غير لازمة في هذه الحال، حتي و لو اعترف المدعي عليه. و خير ضابط لسماع الدعوي هو أن المدعي عليه لو أقر بما يدعيه خصمه لألزم بالاداء، و ان يكون هناك طريق لفصل الخصومة علي تقدير اصرار المنكر علي الانكار، فاذا افترض ان المدعي عليه لا يلزم بشي ء لو أقر و اعترف فلا تسمع الدعوي. و كذا لا تسمع اذا اقيمت بوجه الوصي أو الوكيل اذا لم يكن للمدعي بينة، لأن اقرار هما لا ينفذ بحق الموصي و الموكل، و اليمين لا تتجه عليهما بحال. و علي هذا فمن كان له حق علي غائب فان كانت له بينة رفع دعواه الي القاضي. و أدلي بها، و الا أرجأ حقه الي يوم يبعثون. و كذا من كان له دين علي ميت الا أن يدعي علي الوارث أنه يعلم بالدين، و حينئذ تتجه اليمين علي الوارث بنفي العلم بالدين.

و بالتالي، فان من الدعاوي ما لا تقبل بحال، كدعوي المحال، و الدعوي



[ صفحه 77]



العقيمة، و منها مال لا يقبل الاثبات ضدها بحال، كمن يدعي الاسلام، و منها ما يقبل الاثبات معها و عليها، و يأتي التفصيل. و الطرق التي يمكن الاعتماد عليها للاثبات في مقام النزاع و التخاصم هي: الاقرار، و الكتابة و القرائن، و البينة، و اليد، و العرف و الاستفاضة، و العلم و اليمين، و تسمي هذه أصول الاثبات.



[ صفحه 78]




ليقل كم هي


قال ابن شهرآشوب: قيل ان الجعد بن درهم جعل في قارورة ماء و ترابا فاستحال دودا و هواما فقال لأصحابه:

انا خلقت ذلك لأني كنت سبب كونه، فبلغ ذلك جعفر بن محمد عليهماالسلام.

فقال: ليقل كم هي؟

و كم الذكران منه و الاناث ان كان خلقه.

و كم وزن كل واحدة منهن.

و ليأمر الذي سعي الي هذا الوجه أن يرجع الي غيره.

فانقطع و هرب.



[ صفحه 146]




امام صادق يك شخصيت تاريخي


حسين قاضي، تهران، 432،1359 ص.


الخبز و الماء


و اعلم يا مفضل أن رأس معاش الإنسان و حياته: الخبز و الماء.



[ صفحه 97]



فانظر كيف دبر الأمر فيهما، فإن حاجة الإنسان إلي الماء أشد من حاجته إلي الخبز، و ذلك أن صبره علي الجوع أكثر من صبره علي العطش، و الذي يحتاج إليه من الماء أكثر مما يحتاج إليه من الخبز، لأنه يحتاج إليه لشربه و وضوئه و غسله و غسل ثيابه و سقي أنعامه و زرعه، فجعل الماء مبذولا لا يشتري لتسقط عن الإنسان المؤونة في طلبه و تكلفه، و جعل الخبز متعذرا لا ينال إلا بالحيلة و الحركة، ليكون للإنسان في ذلك شغل يكفه عما يخرجه إليه الفراغ من الأشر و العبث، ألا تري أن الصبي يدفع إلي المؤدب، و هو طفل لم تكمل ذاته للتعليم، كل ذلك ليشتغل عن اللعب و العبث اللذين ربما جنيا عليه و علي أهله المكروه العظيم، و هكذا الإنسان لو خلا من الشغل، لخرج من الأشر و العبث و البطر، إلي ما يعظم ضرره عليه و علي من قرب منه، و اعتبر ذلك بمن نشأ في الجدة [1] و رفاهية العيش و الترفه و الكفاية، و ما يخرجه ذلك إليه.


پاورقي

[1] الجدة، بالتخفيف: الغني.


من صفات الامام


الخصال 2 / 428، ح 5: حدثنا أحمد بن محمد بن الهيثم العجلي رضي الله عنه قال: حدثنا أحمد بن يحيي بن زكريا القطان قال: حدثنا بكر بن عبدالله بن حبيب قال: حدثنا تميم بن بهلول قال: حدثنا أبومعاوية، عن سليمان بن مهران، عن أبي عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام قال:.

عشر خصال من صفات الامام.



[ صفحه 50]



العصمة، و النصوص، و أن يكون أعلم الناس، و أتقاهم لله، و أعلمهم بكتاب الله، و أن يكون صاحب الوصية الظاهرة، و يكون له المعجز و الدليل، و تنام عينه و لا ينام قلبه، و لا يكون له في ء، و يري من خلفه كما يري من بين يديه.

قال الصدوق رحمة الله عليه: معجز الامام و دليله في العلم و استجابة الدعوة فأما اخباره بالحوادث التي تحدث قبل حدوثها فذلك بعهد معهود اليه من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و انما لا يكون له في ء لأنه مخلوق من نور الله عزوجل.

و أما رؤيته من خلفه كما يري من بين يديه فذلك بما أوتي من التوسم و التفرس في الأشياء قال الله عزوجل: (ان في ذالك لأيات للمتوسمين) [1] .


پاورقي

[1] سورة الحجر، الآية: 75.


التورية صدق


[علل الشرائع 1 / 52، ب 43، ح 4: حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوي، قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود، عن أبيه، محمد بن أحمد، عن ابراهيم بن اسحاق النهاوندي،...]

عن صالح بن سعيد عن رجل من أصحابنا عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سألته عن قول الله عزوجل في يوسف: «أيتها العير انكم لسارقون» [1] قال:

انهم سرقوا يوسف من أبيه، ألا تري أنه قال لهم حين قالوا: «ماذا تفقدون»؟. [2] .

قالوا: «نفقد صواع الملك» [3] و لم يقولوا: سرقتم صواع الملك، انما عني أنكم سرقتم يوسف من أبيه.


پاورقي

[1] سورة يوسف، الآية: 70.

[2] سورة يوسف، الآية: 71.

[3] سورة يوسف، الآية: 72.


لدفع الأحزان


دعوات الراوندي 119-118، الحديث 276: عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

الأحزان أسقام القلوب، كما أن الأمراض أسقام الأبدان، فمن أصابه حزن أو بلاء فليقل: (اللهم اني أسألك يا مفجر الأنهار و مطعم الثمار و يا من سبح له ظلمة الليل وضوء النهار، و ما علي ظهر الأرض و ما في قعر البحر، افتح لنا في هذه الساعة الباب، و سهل لنا صالح الأسباب، و يسر لنا التوبة يا تواب، و صل علي محمد و آله يا سميع يا وهاب).


الخط التربوي العام


تتمثل أهم مظاهر هذا الخط في النقاط التالية:


كمترين چيزي كه انسان را مشرك مي گرداند


ابوالعباس گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم كمترين چيزي كه انسان به سبب آن مشرك مي شود چيست؟

فرمود: هر كس رأيي را بدعت گزارد و به واسطه ي آن محبوب گردد يا مبغوض شود؟ [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 4 ص 114 ح 2.


حديث 079


1 شنبه

من قوي هواه ضعف حزمه.

هر كه هواي نفسش نيرومند شود، دورانديشي اش سست مي شود.

نزهة، ص 170


علمه انه زيد بزيادة الأعمار


محمد بن الحسن الصفار: عن يعقوب بن يزيد، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن الحكم، عن ابن ميسر أن أبا عبدالله عليه السلام قال له: لقد زيد في عمرك، فأي شي ء تعمل؟ قال: كنت أجيرا و أنا غلام بخمسة دراهم، فكنت أجريها علي خالي [1] .

قلت: هذه صورة ما عندي في الحديث من بصائر الدرجات و محمد ابن ميسر بن عبدالعزيز ممن روي عن الصادق عليه السلام.


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 255، ج 6، باب 1، ح 14.


احكام خدا را تغيير دادند


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مردم كانها و معادني هستند، مانند طلا و نقره.

و از خشاب نقل مي كند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:

به خدا قسم! ديگر خلافت نه به كسان ابوبكر و عمر بر مي گردد و نه به كسان بني اميه؛ و نه هرگز به اولاد طلحه و زبير خواهد رسيد. زيرا اينها قرآن را دور افكندند و سنتهاي پيامبر صلي الله عليه و آله را ضايع نمودند و احكام خدا را تغيير دادند.



[ صفحه 161]




وصيته لعنوان البصري في أن العلم لا يأتي إلا بعد العبودية


عنوان [1] البصريّ [2] - وكان شيخاً كبيراً قد أتي عليه أربع وتسعون سنة - قال: كنت أختلف إلي مالك بن أنس سنين، فلمّا حضر جعفر الصّادق عليه السلام المدينة اختلفت إليه وأحببت أن آخذ عنه كما أخذت من مالك، فقال لي يوماً:

إنّي رَجُل مَطلوبٌ وَمَعَ ذلِكَ لي أورادٌ في كُلِّ ساعَةٍ مِن آناءِ اللّيلِ وَالنَّهارِ فَلا تَشغَلني عَن وِردي، فَخُذ عَن مالِكٍ واختَلِف إلَيهِ كما كُنتَ تَختَلِفُ إلَيهِ.

فاغتَمَمتُ مِن ذلِكَ وَخَرَجتُ مِن عِندِهِ، وَقُلتُ في نَفسي: لَو تَفَرَّسَ فِيَّ خَيراً لَما زَجَرَني عَنِ الاختِلافِ إلَيهِ وَالأخذِ عَنهُ، فَدَخلتُ مَسجِدَ الرَّسولِ صلي الله عليه وآله وَسَلَّمتُ عَلَيهِ، ثُمَّ رَجَعتُ مِنَ القَبرِ إلي الرَّوضَةِ وَصَلَّيتُ فيها رَكعَتَينِ، وَقُلتُ: أسألُكَ يا أللَّهُ يا أللَّهُ أن تَعطِفَ عَلَيَّ قَلبَ جَعفَرٍ، وَتَرزُقَني مِن عِلمِهِ ما أهتدي بِهِ إلي صِراطِكَ المُستَقيمِ.

وَرَجَعتُ إلي داري مُغَتمّاً حَزيناً وَلَم أختَلِف إلي مالِكِ بنِ أنسٍ لِما اُشرِبَ قَلبي مِن حُبِّ جَعفَرٍ، فَما خَرَجتُ مِن داري إلّا إلي الصَّلاةِ المَكتوبَةِ حَتّي عِيلَ صَبري، فَلَمّا ضاقَ صَدري تَنَعَّلتُ وَتَرَدَّيتُ وَقَصَدتُ جَعفراً - وَكان بَعدَ ما صَلَّيتُ العَصرَ - فَلَمّا حَضَرتُ بابَ دارِهِ استَأذَنتُ عَلَيهِ، فَخَرَج خادِمٌ لَهُ فقالَ: ما حاجَتُكَ؟

فقلتُ: السَّلامُ [3] عَلي الشَّريفِ.

فَقالَ: هُوَ قائِمٌ في مُصَلّاهُ، فَجَلَستُ بِحذِاءِ بابِهِ، فَما لَبثِتُ إلّا يَسيراً، إذ خرَجَ خادِمٌ لَهُ قالَ: ادخُل عَلي بَرَكَةِ الله، فَدَخلتُ وَسَلَّمتُ عَلَيهِ، فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلامَ. وَقالَ: اجلِس غَفَرَ اللهُ لَكَ.

فَجَلَستُ فَأطرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ وَقالَ: أبو مَن؟

قلتُ: أبو عَبدِ الله. قال: ثَبَّتَ اللهُ كُنيَتَكَ وَوَفَّقَكَ لِمَرضاتِهِ، يا أبا عَبدِ الله ما مَسألَتُكَ؟.

قُلتُ في نَفسي: لَو لَم يَكُن لي مِن زِيارَتِهِ وَالتَّسليمِ عَلَيهِ غَيرُ هذا الدُّعاءِ لَكانَ كَثيراً. ثُمَّ أطرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ فَقالَ: يا أبا عَبدِ الله، ما حاجَتُكَ؟

قُلتُ: سَألتُ اللهَ أن يَعطِفَ قَلبَكَ عَلَيَّ وَيَرَزُقَني مِن عِلمِكَ، وَأرجو أنَّ اللهَ تَعالي أجابَني في الشَّريفِ ما سَألتُهُ. فَقالَ:

يا أبا عَبدِ الله، لَيسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ، إنَّما هُوَ نورٌ يَقَعُ في قَلبِ مَن يُريُد اللهُ تباركَ وَتَعالي أن يَهدِيَهُ، فإن أرَدتَ العِلمَ فاطلُب أوّلاً مِن نَفسِكَ حَقيقَةَ العُبودِيَّةِ، وَاطلُب العِلمَ باستِعمالِهِ، واستَفهِمِ اللهَ يُفَهِّمكَ.

قُلتُ: يا شريفُ. فَقالَ: قُل: يا أبا عَبدِ الله.

قُلتُ: يا أبا عَبدِ الله، ما حَقيقَةُ العُبودِيَّةِ؟ قال: ثَلاثَةُ أشياءَ: أن لا يَري العَبدُ لِنَفسِهِ فيما خَوَّلَهُ اللهُ إلَيهِ مُلكاً؛ لِأنَّ العَبيدَ لا يَكونُ لَهُم مُلكٌ، يَرَونَ المالَ مالَ الله يَضَعونَهُ حَيثُ أمَرَهُم اللهُ تَعالي بِهِ، ولا يُدَبِّرُ العَبدُ لِنَفسِهِ تَدبيراً، وَجُملَةُ اشتِغالِهِ فيما أمَرَهُ اللهُ تَعالي بِهِ وَنَهاهُ عنهُ، فإذا لَم يَرَ العَبدُ لِنَفسِهِ فيما خَوَّلَهُ اللهُ تَعالي مُلكاً هانَ عَلَيهِ الإنفاقُ فيما أمَرَهُ اللهُ تَعالي أن يُنفِقَ فيهِ، وَإذا فَوَّضَ العَبدُ تَدبيرَ نَفسِهِ عَلي مُدَبِّرِهِ هانَ عَلَيهِ مَصائِبُ الدُّنيا، وَإذا اشتَغَلَ العَبدُ بما أمَرَهُ اللهُ تَعالي وَنهاهُ لا يَتَفرَّغُ مِنها إلي المِراء وَالمُباهاةِ مَعَ النّاسِ، فإذا أكرَمَ اللهُ العَبدَ بِهذهِ الثّلاثِ هانَ عَلَيهِ الدُّنيا وَإبليسُ وَالخَلقُ، وَلا يَطلُبَ الدُّنيا تَكاثُراً وَتَفاخُراً، وَلا يَطلُبَ عِندَ النّاسِ عِزّاً وعُلُوّاً، ولا يَدَعَ أيّامَهُ باطِلاً، فَهذا أوّلُ دَرَجَةِ المُتّقينَ، قالَ اللهُ تَعالي: «تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَاداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» [4] .

قُلتُ: يا أبا عَبدِ الله أوصِني. فَقالَ: أُوصيكَ بِتِسعَةِ أشياءَ، فإنَّها وَصِيَّتي لِمُريدي الطّريقِ إلي الله عزوجل، وَاللهَ أسألُ أن يُوَفِّقَكَ لاستعمالِهِ:

ثَلاثَةٌ مِنها في رياضَةِ النّفسِ، وَثَلاثَةٌ مِنها في الحلِمِ، وَثَلاثَةٌ مِنها في العِلمِ، فاحفَظها وَإيّاكَ والتّهاوُنَ بِها.

قال عنوان: [5] ففرّغت قلبي له. فقال: أمّا اللّواتي في الرِّياضَةِ: فَإيّاكَ أن تَأكُلَ ما لا تَشتَهيهِ، فإنَّهُ يُورِثُ الحَماقَةَ والبَلَهَ، وَلا تأكُل إلّا عِندَ الجوعِ، وَإذا أكَلتَ فَكُل حَلالاً وَسَمِّ اللهَ، وَاذكُر حديثَ الرَّسولِ صلي الله عليه وآله: ما مَلأ آدمِيٌّ وِعاءً شَرّاً مِن بَطنِهِ، فَإن كانَ لابُدَّ فَثُلثٌ لِطعامِهِ وَثُلُثٌ لِشَرابِهِ وَثُلُثٌ لِنَفسِهِ.

أمّا اللّواتي في الحِلمِ: فَمَن قالَ لَكَ: إن قُلتَ واحِدَةً سَمِعتَ عَشراً، فَقُل: إن قُلتَ عَشراً لَم تَسمَع واحِدَةً، وَمَن شَتَمَكَ فَقُل: إن كُنتَ صادِقاً فيما تَقولُ فاللهَ أسألُ أن يَغفِرَها لي، وَإن كُنتَ كاذِباً فيما تَقولُ فاللهَ أسألُ أن يَغفِرَها لَكَ، وَمَن وَعَدَكَ بِالجَفاءِ فَعدِهُ بِالنَّصيحَةِ وَالدُّعاءِ [6] .

وَأمّا اللّواتي في العِلمِ: فَأسألِ العُلماءَ ما جَهِلتَ، وَإيّاكَ أن تَسألَهُم تَعَنُّتاً وَتَجرِبَةً، وَإيّاكَ أن تعمَلَ بِرَأيِكَ شَيئاً، وَخُذ بِالاحتِياطِ في جَميعِ ما تَجِدُ إلَيهِ سَبيلاً، وَاهرَب مِنَ الفُتيا هَرَبَكَ مِنَ الأسَدِ، وَلا تَجعَل رَقَبَتَكَ لِلنّاسِ جِسراً، قُم عَنّي يا أبا عَبدِ الله فَقَد نَصَحتُ لَكَ، وَلا تُفسِد عَلَيَّ وِردي فَإنّي امرؤٌ ضَنينٌ بِنَفسي، وَالسَّلامُ. [7] .



[ صفحه 78]




پاورقي

[1] وفي نسخة: «عفان» بدل «عنوان».

[2] لم نجد للرّجل ترجمة في المصادر الرّجاليّة بهذا العنوان.

[3] وفي نسخة: «أسلّم» بدل «السلام».

[4] القصص:83.

[5] وفي نسخة: «عفان» بدل «عنوان».

[6] في بحار الأنوار: «الرّعاء» بدل «الدّعاء».

[7] مشكاة الأنوار: ص562 ح 1901، بحار الأنوار: ج1 ص224 ح17.


وصيت 04


عن فضيل بن عثمان قال، قلت لأبي عبدالله عليه السلام: أوصني، قال عليه السلام: أوصيك بتقوي الله، و صدق الحديث، و أداء الأمانه، و حسن الصحابه لمن صحبك، و اذا كان قبل طلوع الشمس و قبل الغروب فعليك بالدعاء، و اجتهد و لا تمتنع من شي ء تطلبه من ربك، و لا تقول هذا ما لا أعطاه، وادع فان الله يفعل ما يشاء [1] .

فضيل بن عثمان مي گويد كه به امام صادق عليه السلام گفتم: مرا وصيتي بفرما. حضرت فرمود: سفارش مي كنم تو را به تقواي الهي، و راستگويي در سخن، و اداي امانت، و خوش رفتاري با همنشين. در هنگامي



[ صفحه 147]



كه آفتاب طلوع ننموده و قبل از غروب آفتاب به دعا بپرداز؛ كوشش كن و امتناع مكن از اين كه حاجتت را از خدا بخواهي، و نگو خداوند اين را نمي دهد؛ دعا كن كه خداوند هر چه بخواهد، انجام مي دهد.

در زمان حضور امامان معصوم عليهم السلام رسم و عادت شيعيان و دوستان اهل بيت عليهم السلام چنين بود كه هرگاه شرفياب حضور امام مي شدند، تقاضاي پند و نصيحت و راهنمايي و سفارش مي نمودند و ائمه عليهم السلام اجابت مي كردند و از آن منبع پرفيض الهي، مواليان خود را سيراب و بهره مند مي نمودند.

در اين وصيت نيز امام صادق عليه السلام به فضيل بن عثمان كه از مواليان مي باشد، چنين تذكر مي دهد و در قالب وصيت به چند نكته ي مهم اشاره مي نمايد: تقوا و پرهيزكاري؛ يعني پاك بودن و با صداقت زيستن، راستگويي و دوري از دروغ و نيرنگ بودن، امانت داري و مورد اعتماد و وثوق جامعه بودن، خوش خلق و نيك رفتاري با مردم (مخصوصا با همنشينان) ، اهل ذكر بودن و دعا نمودن و توجه به حضرت حق داشتن، مخصوصا قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب زياد دعا كردن؛ كه اين خود از عبادات بزرگ است، و جديت در اين راه يعني الحاح در دعا و تضرع و التماس، كه اين حالات را خداوند متعال دوست دارد و مي خواهد بنده اش هميشه از او طلب كند و بخواهد و اصرار نمايد، و همه چيز را در زندگي از او بخواهد.



[ صفحه 148]




پاورقي

[1] طرائف الحكم، ج 2، ص 321.


حوصلة الطائر


فكر يا مفضل في حوصلة الطائر، و ما قدر له، فان مسلك الطعم الي القانصة ضيق، و لا ينفذ فيه الطعام الا قليلا قليلا، فلو كان الطائر لا يلقط حبة ثانية، حتي تصل الأولي الي القانصة، لطال عليه، و متي كان يستوفي طعمه؟.

فانما يختلسه اختلاسا، لشدة الحذر، فجعلت له الحوصلة كالمخلاة المعلقة أمامه، ليوعي فيها ما ادرك من الطعم بسرعة، ثم تنفذه الي القانصة علي مهل، و في الحوصلة ايضا خلة اخري، فان من الطائر ما يحتاج الي أن يزق فراخه فيكون رده للطعم من قرب اسهل عليه.



[ صفحه 91]




خير است، پولي ندارم


امام صادق عليه السلام و جمعي از دوستان به همراه عده اي ديگر از حجاج در سرزمين مني گرد هم آمده بودند. ياران به اتفاق ايشان از انگوري كه به همراه خود آورده بودند، ميل مي كردند. سائلي آمد و درخواست كمك كرد. حضرت مقداري انگور برداشت و خواست به او بدهد، ولي او قبول نكرد و گفت: به من پول بدهيد. آن حضرت فرمود: خير است، پولي ندارم.

سائل راه خود را در پيش گرفت و رفت. پس از چند قدمي كه دور شده بود، پشيمان شد و بازگشت و گفت: باشد، همان انگور را بدهيد. امام فرمود: خير است؛ و انگور را هم به او نداد.

مدتي بعد سائل ديگري آمد و كمك خواست. حضرت از همان انگورها برداشته و به دست او داد.

سائل انگور را گرفت و گفت: سپاس خداي عالميان را كه به من روزي رساند. با شنيدن اين جمله امام عليه السلام فرمود: بايست. آن گاه امام صادق عليه السلام تمام دو دستش را پر از انگور كرده و به او داد.

آن مرد سائل باز براي بار دوم خدا را شكر كرد. بار ديگر نيز امام فرمود: بايست و نرو. مرد منتظر ماند، آن بزرگوار به يكي از اطرافيانش



[ صفحه 102]



فرمود: چقدر پول به همراه داري؟ او پس از جستجو، حدود بيست درهم به حضرت داد. امام آن بيست درهم را نيز به سائل بخشيد.

آن مرد براي سومين بار زبان به شكر پروردگار گشود و گفت: سپاس فقط براي خداست. خدايا! منعم تويي و شريكي براي تو نيست.

امام پس از شنيدن اين كلمات جامه ي خويش را درآورد و به فقير داد. در اينجا سائل لحن خود را عوض كرد و جمله اي تشكر آميز به خود امام گفت. حضرت بعد از آن ديگر چيزي به او نداد و او رفت. [1] .


پاورقي

[1] الكافي، ج 4، ص 49.


عمر بن عبدالعزيز


عمر بن عبدالعزيز بن مروان بن الحكم، كان تابعيا جليلا روي عن انس ابن مالك و غيره، و كان اعدل ملوك الامويين، مربيان ترجمته عند ذكرنا لملوك عصر الامام الصادق عليه السلام و امراء بلده، و لا نعلم بالضبط الآخذين بمذهبه و العاملين به و لا نعلم مدة بقائه، و ربما كانت له آراء خاصة اخذها الناس عنه فعد في عداد المذاهب.


ابن الفرات


أسد بن الفرات بن سنان المتوفي سنة 213 ه. أصله من خراسان، و ولد بحران من ديار بكر، و رحل لمالك و سمع موطأه، ثم رحل إلي العراق فلقي أبايوسف، و محمد بن الحسن، و أسد بن عمرو، و اصحاب ابي حنيفة، فتفقه بهم، وسع أبويوسف منه موطأ مالك، و تولي قضاء القيروان و اقتصر في العلم علي مذهب أبي حنيفة، فانتشر بسببه مذهب أبي حنيفة هناك، و له مدونة علي مذهب مالك.


الامام أبي حنيفة لا يلزم بالرجوع اليه


ان أقوال أبي حنيفة و آثاره تدل علي عدم الالزام بالرجوع اليه، و أخذ قوله دون غيره، و ان حكمه هو الصواب لا غير، حتي أدي الأمر الي أن يتعصب أكثر اتباعه في تقديم قوله علي الآثار الصحيحة، و كيف ساغ لهم ذلك و هو ينهي عنه؟!! كما كان ينهي عن تقليده، بما اشتهر عنه انه كان يقول: «اذا صح الحديث فهو مذهبي».

و قومه: لا ينبغي لمن لا يعرف دليلي ان يفتي بكلامي. و في رواية: حرام علي من لا يعرف دليلي.



[ صفحه 147]



و كان يقول: هذا رأي النعمان بن ثابت - يعني نفسه - و هو أحسن ما رأيت فمن جاء بأحسن منه فهو أولي بالصواب. [1] .

و قيل لأبي حنيفة: اذا قلت قولا و كتاب الله يخالفه؟ قال: اتركوا قولي بكتاب الله، فقيل: اذا كان خبر الرسول صلي الله عليه و آله و سلم؟ فقال: اتركوا قولي لقول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. فقيل: اذا كان قول الصحابة يخالفه؟ قال: اتركوا قولي لقول الصحابة. [2] .

و قد اشتهر منع الفتوي بدون معرفة الدليل عن أكابر اصحاب أبي حنيفة. قال عصام بن يوسف: كنت في مأتم فاجتمع فيه اربعة من أصحاب أبي حنيفة، زفر بن الهذيل، و أبويوسف، و عافية بن يزيد، و آخر، فكلهم اجمعوا علي انه قال: لا يحل لأحد ان يفتي بقولنا ما لم يعلم من اين قلناه. قال الشيخ صالح بن محمد العمري: ان هؤلاء الأئمة لا يبيحون لغيرهم أن يقلدهم بغير أن يعلموا دليل قولهم [3] .

و قال أبوالليث السمرقندي: باب من يصلح للفتوي. قال الفقيه: لا ينبغي لأحد أن يفتي الا أن يعرف أقاويل العلماء - يعني أباحنيفة و صاحبيه - و يعلم من اين قالوا، و يعرف معاملات الناس، فان عرف أقاويل العلماء و لم يعرف مذاهبهم.. الخ.

و قال أبويوسف بمثل قول ابي حنيفة و هو قوله: حرام علي من لم يعرف دليلنا أن يفتي بقولنا [4] .


پاورقي

[1] حجة الله البالغة ج 1 ص 153 - 152.

[2] الوحدة الاسلامية ص 97.

[3] ايقاظ همم ذوي الابصار ص 72.

[4] الدين الخالص ج 4 ص 180.


المعتصتم


هو ابواسحق محمد المعتصم بن هرون الرشيد بن المهدي بن المنصور، المتوفي سنة 227 ه، كان موصوفا بالشجاعة و قوة البدن، و سداد الرأي، و كان اذا غضب لا يبالي من قتل، و كان أميا لا يقرأ و لا يكتب.

ذكر الخطيب ان ملك الروم كتب الي المعتصم كتابا يهدده فيه فقال للكاتب أكتب: قد قرأت كتابك و فهمت خطابك، و الجواب ما تري لا ما تسمع و سيعلم الكفار لمن عقبي الدار. و غزا بلاد الروم في سنة 223 ه فأنكي نكاية عظيمة في العدو، و هو الذي فتح عمورية و قتل من أهلها ثلاثين ألفا و سبي منهم، و كان في سبيه ستون بطريقا، قال الخطيب: و جاء بباب عمورية و هو منصوب حتي الآن علي أبواب دار الخلافة مما يلي المسجد المجامع في القصر. و كان له من المماليك الترك 50 ألف، و هو الذي بني سامراء، و سبب ذلك أنه لما كثرت عساكره من الترك في بغداد و زاحموا أهلها، و عاثوا فيها فسادا، فكان في كل يوم ربما قتلوا جماعة، فركب المعتصم يوما فلقيه رجل شيخ فقال للمعتصم: يا أبااسحق، فأراد الجند ضربه فمنعهم المعتصم و قال له: مالك يا شيخ؟ قال: لا جزاك الل خيرا عن الجوار جاورتنا مدة فرأيناك شر جار، جئتنا بهؤلاء العلوج من غلمانك الأتراك فاسكنتهم بيننا فأيتمت بهم صبياننا، و أرملت نسائنا، و الله لنقابلنك بسهام السحر (الدعاء). هذا و المعتصم يسمع ذلك فدخل منزله و لم ير راكبا في يوم مثل ذلك اليوم، ثم ركب و صلي بالناس العيد، و سار الي موضع سامراء فبناها و كان في سنة 221 ه.

و لم يكن المعتصم كأخيه المأمون. أو كولده الواثق في العطف علي العلويين، و لم يكن كالرشيد في تشدده، بل كان معتدلا وسطا.

و الذي يظهر ان اعتداله كان بوصيته من المأمون، فقد جاء فيها:

و هؤلاء بنو عمك من ولد أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه فأحسن صحبهم و تجاوز عن مسيئهم، و اقبل من محسنهم، و صلاتهم فلا تغلها في كل سنة، فان حقوقهم تجب من وجوه شتي [1] .

و حدث أحمد بن سليمان بن أبي شبح قال: قدم الزبير بن بكار العراق هاربا من العلويين لأنه كان ينال منهم فهددوه فهرب منهم، و قدم علي عمه مصعب بن عبدالله بن الزبير، و شكي اليه حاله و خوفه من العلويين، و سأله



[ صفحه 496]



انهاء حاله الي المعتصم، فلم يجد عنده (أي عند عمه) و أنكر عليه حاله و لامه.

قال أحمد: فشكي ذلك الي و سألني مخاطبة عمه في أمره، فقلت له في ذلك، و أنكرت عليه اعراضه فقال لي: ان الزبير فيه جهل و تسرع فأشر عليه ان يستعطف العلويين، و يزيل ما في نفوسهم منه، أما رأيت المأمون و رفقه بهم، و عفوه عنهم، و ميله اليهم. قلت: بلي، قال: فهذا أميرالمؤمنين (أي المعتصم) مثل ذلك أو فوقه، و لا أقدر ان أذكرهم عنده بقبيح، فقل له ذلك حتي ينتهي عن الذي هو عليه في ذمهم [2] .

و لما حضرت المعتصم الوفاة جعل يردد هذه الآية: «حتي اذا فرحوا بما أوتوا أخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون».

و قال: لو علمت أن عمري قصير ما فعلت ما فعلت. و قال: ذهبت الحيل فلا حيلة. و قال: اللهم اني أخافك من قبلي و لا أخافك من قبلك و أرجوك من قبلك و لا أرجوك من قبلي، و قال: اني أخذت من بين هذا الخلق [3] .

و من أغرب الأمور في سيرة المعتصم أنه قد فوض أمر الدولة الي أخوين مسيحيين و هما: سلمويه و ابراهيم. و كان سلمويه يشغل منصبا قريب الشبه من منصب الوزارة في العصر الحديث، و كانت الوثائق الملكية لا تتخذ صفة التنفيذ الا بعد توقيعه عليها، و قد عهد المعتصم الي أخيه ابراهيم بحفظ خاتم الخليفة كما عهد اليه بخزانة بيوت الاموال في البلاد، و كان المنتظر من طبيعة هذه الأموال و تصريفها أن يوكل أمر الاشراف عليها الي رجل من المسلمين، و قد بلغ من ميل الخليفة الي سلمويه أن عاده في مرضه فغمره الحزن عند وفاته، حيث أقيمت الطقوس المسيحية في خشوع مهيب [4] .


پاورقي

[1] الطبري ج 10 ص 295.

[2] الكامل لابن الأثير ج 7.

[3] الطبري ج 11 ص 7.

[4] الدعوة الي الاسلام ص 81 و ابن اصيبعة ج 2 ص 164.


الخبر الثالث


قال الصدوق: حدثنا أحمد بن محمد بن عمران الدقاق (ره) قال: حدثنا محمد بن أبي عبدالله الكوفي، قال: حدثنا موسي بن عمران النخعي عن الحسين بن يزيد النوفلي، عن علي بن أبي حمزة، عن أبي بصير عن أبي عبدالله قال: قلت له: أخبرني عن الله عزوجل هل يراه المؤمنون يوم القيامة؟ قال: نعم و قد (رآه) [1] قبل يوم القيامة.

فقلت: متي؟

قال حين قال لهم: ألست بربكم؟ قالوا: بلي... ثم سكت ساعة (أي الامام الصادق) ثم قال: و ان المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة. ألست تراه في وقتك هذا؟.



[ صفحه 162]



قال أبوبصير: فقلت له: جعلت فداك فأحدث بهذا عنك؟ فقال: لا، فانك اذا (أحدثت) [2] به فأنكر منكر جاهل بمعني ما نقوله (ثم قدر أن ذلك تشبيه كفر، و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين، تعالي الله عما يصفه المشبهون و الملحدون).

هذا هو الخبر الثالث أورده الصدوق رحمه الله بهذا الاسناد كما جاء في كتاب التوحيد في صفحة 70 منه. و ليس الأمر كما يقول المؤلف و قد حذف أبوزهرة - عن قصد أو غير قصد - من هذا الخبر ما فيه تمام فائدته و قد جعلنا ما حذفه بين قوسين و ان الحذف يغير معني الخبر و يكون دالا علي معني رؤية الباصرة كما تدعيه بعض الفرق، و هذا لم يكن من رأي أهل البيت عليهم السلام.


پاورقي

[1] هكذا في الأصل و الصحيح رأوه.

[2] هكذا في الأصل و الصحيح بحذف الهمزة.


خلاصة البحث


هذه دراسه قدمناها باختصار عن اثر المستشرقين في ثقافتنا الاسلامية و تاريخنا الذي نستمد منه معلومات اسلافنا الماضين.

و قد رأينا بهذه العجالة كيف كانت دراسة اولئك الكتاب، و أنها لم تكن دراسة تتركز علي اسس علمية، و قواعد منطقية، و امور واقعية



[ صفحه 492]



بل كانت دراسة محدودة لا تتجاوز التعصب او التساهل في النقل، بل دراسة تقليد لا تعتمد علي تحقيق، و ملاحظة للامور الواقعية.

انهم ينظرون الي الحوادث بمنظار غيرهم من الذين يحورون الحقائق، و يبدلونها لتلبس تلك القوالب التي يفرضونها فرضا و هي قوالب افكار لا تمت الي الواقع بشي ء، بل تخيلات وهمية ترسم لنا صورة الاندفاع وراء مضللات العاطفة، و مرديات التعصب الاعمي.

و قد اشرت سابقا الي ضرورة الالتفات الي الخطر الذي يحدق بنا من أثر ما يبثه اولئك المستشرقون من سموم الفرقة، بضروب مختلفة، في تحطيم بناء وحدة المسلمين، و الحيلولة بينهم و بين تمسكهم بتعاليم دينهم، ليقيموا علي انقاضها معاقل تضمن لهم تنفيذ ما يطلبه خصوم الاسلام، و تحقيق ما يرجونه.

و لا احيد عن الواقع ان قلت: ان الاستشراق اصبح طريقا ينفذ منه المستعمرون لاغراضهم، و وسيلة من وسائل سيطرتهم علي الشعوب المسلمة و قد رأينا كيف كانوا يتوارون من وراء البحث عن الاسلام لينفثوا سمومهم، و يحققوا اهدافهم.

كما اتضح لنا اعجاب كثير من الكتاب باساليبهم الخداعة، و ألفاظهم البراقة، فنقلوها كما هي بدون تمحيص، بل اجتروا ارائهم و سكبوها في ابحاثهم، و لم يجعلوا للبحث عن الواقع محلا، و لم يحفلوا بما يتصف به اولئك من التعصب علي الاسلام.

و انا لنرجو أن يتنبه الكتاب لخطر تلك الاراء، و اضرار تلك الابحاث التي يشوبها الخلط و الخبط و التشويه و التمويه.

و قد تعرضت هنا - و في الاجزاء السابقة - لمناقشة بعض الكتاب الذين تناولوا الشيعة بما لا يتفق مع الواقع، و تهجموا عليهم دونما انصاف و تدبر.

و لم أكن في مناقشتي قد جنيت علي نفسي باهمالها او افسح لها المجال في ميدان العاطفة و التأثر، مما وقفت عليه من عبارات الغمز و الطعن و القول بالباطل، و لم اتخل علي المنهج الذي نهجته و هو الاستقامة في النقد و الاتزان في الرد.

و قد خف وزن البعض فانحدروا الي مستوي المهاترات و الجدل العقيم و يريدون أن يحشروا ألفاظا فارغة في تلفيق التهم؛ و قد اعرضنا عن اقوالهم و ألقيناها في سلة المهملات.



[ صفحه 493]



و في الختام نقول: لقد ذهب الزمن بما فيه و مرت الحوادث بما فيها من آلام، و مضي زمن تلاعب ذوي الاغراض بمقدرات الامة، و تكالبهم علي السيادة بوسائل التفرقة بين صفوف الامة.

و لقد فتك داء الفرقة بجسم الامة و لم تنل من ذلك الا الخسارة و الدمار؛ و من الله نسأل أن يوحد كلمتهم و يجمع شملهم و ان تنمو بينهم روح المحبة و التسامح و يحصل بينهم كل ما يوصلهم الي رضاء الله و الي سعادة الامة انه سميع مجيب.



[ صفحه 497]




الاسماعيلية


و يلقبون - في مراجع أهل السنة - ألقابا أخري، أهمها: «الباطنية». (منه).

قامت الدولة الفاطمية (نسبة الي فاطمة الزهراء) في المغرب، ثم مصر منتسبة الي «اسماعيل [1] «بن الامام جعفر الصادق، و كان قدمات في حياة الصادق، و الاسماعيلية ينفون



[ صفحه 484]



ذلك، و منهم من يقول: ان أباه ادعي موته اتقاء لأذي أبي جعفر المنصور له [2] .

و في أواخر القرن كان عبدالله بن ميمون القداح [3] (198) من أتباع الخطابية [4] ينشر دعوة لنفسه بالبلاد، فأجابه حمدان بن الأشعث - قرمط [5] - ثم مات القداح، فخلفه أبناؤه و دعوا لأنفسهم باعتبار أنهم من ولد عقيل، ثم هرب أحفاده الي المغرب في أفريقية، و بجهدهم أو



[ صفحه 485]



جهد منصور اليمن ابن حوشب 226 [6] في بلاد المغرب ظهر عبيدالله المهدي [7] مؤسس الدولة الفاطمية سنة 298، لتبقي دولة عظمي حتي سنة 567، فتحت جيوشها فسطاط مصر في 17 شعبان سنة 358 (7 / 7 / 969) [8] .

و في ليلة الفتح وضع جوهر الصقلي [9] قائد الجيش حجارة الأساس لمدينة القاهرة، و تم بناؤها في رمضان سنة 371 [10] ، وفتح الأزهر للصلاة في الشهر ذاته، و هو يوافق يونيو - يوليو سنة 972 [11] و في صفر سنة 365 عقد القاضي أبو علي الحسن بن النعمان [12] أول حلقاته في



[ صفحه 486]



الجامع الأزهر، فكان أول مدرس فيه، فدرس للناس مختصر أبيه في فقه آل البيت [13] و في سنة 366 عين أبوعلي بن النعمان قاضيا للقضاة، فعرفت مصر هذه الوظيفة لأول مرة [14] .

هكذا نشأ الأزهر معهدا شيعيا، ثم صار جامعة لكل علوم الاسلام [15] و هكذا نشرت الدولة الفاطمية ألويه الاسلام و علوم الشيعة في مصر و الشام و الحجاز و وسط آسيا، و أقامت مدينة القاهرة، و أنشأت الجامع الأزهر، و خطب لها في مكة و المدينة علي المنابر [16] ، و في سنة 450 خطب لها الخطباء علي منابر بغداد لمدة نحو عام [17] .

و عليها خرجت طائفة الدروز [18] التي ألهت «الحاكم بأمر الله» [19] فقاتلهم المصريون فهربوا



[ صفحه 487]



الي الشام سنة 408، أما «الحاكم بأمر الله» فقد شاركت في قتله أخته «ست الملك» [20] لاضطهاده رعيته و فساد أرائه كما قيل، و كانت أمها جارية رومية قبطية من سراري الخليفة العزيز بالله.

و كان التسامح الديني من تقاليد هذه الدولة حتي صار حديث التاريخ، و لقد عين العزيز بالله «أرسانيوس» و «أريسطيس» خالي «ست الملك» [21] بطريقين للاسكندرية و لبيت المقدس، فقوي نفوذ النصاري في الدولة، و كان وزيره يعقوب بن كلس يهوديا السلم [22] و هو الذي نظم التدريس [23] في الأزهر [24] .

أما الاسماعيلية في المشرق فعلا نجمهم علي يد الحسن بن الصباح [25] و قد أمضي



[ صفحه 488]



سنوات بمصر، اتصل في أبانها بالخليفة المستنصر، فدعا له بعد اذ عاد الي اقليم فارس، ثم دعا من بعده لابنه نزار، و في سنة 1483 استولي علي قلعة الموت، ثم اشتد ساعده باصفهان، و سيطر الحسن بن الصباح بأساليب السياسة العادية و غير العادية علي أقاليم كبيرة في فارس [26] ، فقتل أتباعه الوزير نظام الملك [27] (408 - 485) منشي المدرسة النظامية في بغداد [28] ، و في سنة 500 ه قتلوا الوزير فخر الدين [29] ، كما قتلوا من فقهائها الشافعية المشهورين: أبا المظفر الخجندي [30] سنة 496، و تلميذه أباجعفر المشاط [31] سنة 498، و أبا المحاسن ابن اسماعل الروياني [32] سنة 502، و كان يقول: «لو احترقت كتب الشافعي



[ صفحه 489]



لأمليتها» [33] .

و لا مراء في أن الخلاف بين الاسماعيلية و بين المدرسة النظامية راجع الي الخصومة الشديدة التي تتبدي في الصحيفة 67 من كتاب «سياسة نامه» الذي يدين بوجوده «لنظام الملك»، و فيها وجوب الطعن في «الروافض» و وصفهم بأنهم «مارقون عن الدين» [34] .

و لما صار الحسن بن الصباح داعي الدعاة للنزارية الفاطمية، أبي أن يدعي الامامة، حتي توفي سنة 518، فخلفه آخرون، انتسب واحد منه الي نسل «نزار» الفاطمي [35] ، و في سنة 654 استولي هولاكو علي معاقلهم فقصدوا الي الشام و الهند.

و في الشام حالفوا الرهبان الصليبيين فترة، و خالفوا صلاح الدين فترة، و دخل أتباعهم خيمته في عسكره و طعنوه بخناجرهم. و منهم الفدائيون الذين قتلوا أمير طرابلس الصليبي الكونت ريمون.

و تمتاز الاسماعيلية بالتنظيم و الدعاية السريين، و أنهم يطورون أمورهم، و من التطور، و مراعاة مقتضي الحال، وجد التباين في تعاليمهم من وقت لآخر، لكن الأصل الأصيل عندهم هو أن الامام المعصوم من نسل محمد بن اسماعيل ابن جعفر الصادق.

و عندهم أن من قام بالطهارة و الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الجهاد و الولاية، لكنه عصي الامام، فطاعته غير مقبولة [36] .





[ صفحه 490]



و هم يذهبون الي أن لكل ظاهر «باطنا»، و أن تأويل الباطن من عند الله، اختص به علي بن أبي طالب، و من ذلك يقولون بمشاركة علي للنبي، و يستدلون بقصة موسي مع الرجل الصالح في سورة الكهف، و يفسرون القرآن تفسيراتهم، و يقولون: ان نور الله حل بالامام [37] .

و من تعاليمهم ما تأثر بفلسفات الأقدمين.

و للشيعة الاسماعيلية في العصور الحديثة مواقف مشهورة في الدفاع عن الاسلام و نشره.

كانت الدولة الفاطمية أكبر دول العالم، قوة عسكرية و فكرية، في العصور الوسطي، تتمثل فيها وحدة المسلمين و سماحة الدين [38] .



[ صفحه 491]



و فيها أثبتت وحدة القاعدة القانونية في الأمة، بل وحدة الدين في المذاهب، اقتدارها علي أن تجمع المسلمين في دولة واحدة، هي أعظم الدول حضارة في القارات المعروفة هي ذلك الزمان، عاصمتها مصر - القاهرة، و جامعتها الأزهر، سعد فيها المسلمون و المسيحيون و اليهود و الذميون، حتي غزاها من الداخل انقسام شعوبها، و قيام امارات شتي، وسفه الوزراء، و ضعف الخلفاء.

و أغري غزو شعوبها أنفسهم في داخلها بأنقسامهم و تفككهم، الصليبيين، ليقوموا بالغزو الخارجي، و صدهم المسلمون مرات، حتي اذا ادلهم الخطب استعانت الدولة الشيعية في مصر الدولة السنية في دمشق [39] ، و علي رأسها السلطان نور الدين محمود [40] (569) أستاذ صلاح الدين [41] (589) ليثبت أهل مصر و الشام أن الاسلام واحد و ان اختلفت المذاهب.

و لما وحد صلاح الدين امارات المسلمين في بضع سنين [42] من الموصل الي حلب و دمشق و القاهرة، استقام له المحور القوي، فنهد للقاء الصليبيين، و نصره الله في حطين. و هذا درس في الوحدة مطلوب الي المسلمين أن يتدارسوه.

و المجتمع الاسلامي ينماز من المجتمعات المعاصرة بأنه مجتمع ديني الأساس بأطوار



[ صفحه 492]



تاريخه و طبيعته، و بأن تعاليم القرآن و السنة هي غذاؤه اليومي، و هواؤه النقي الذي يتنفسه المسلمون.

العائلة فيه محكومة قوانين دينية و تقاليد اسلامية، في: الزواج، و الطلاق، و الأبوة، و البنوة، و النفقة، و الحضانة، و سائر علاقات الأسرة.

و الفرد فيه واقف بين يدي الله علي مدار ساعات النهار و زلفا من الليل.

و المجتمع كله مفروض عيله فرض وجوب، و الفرد مفروض عليه فرض كفاية: أن يأمر بالمعروف و ينهي عن المنكر، أي يتكافل في دفع كل خروج علي الدين.

بهذا صار الحفاظ علي الاسلام و قيمه مسؤولية قانونية و عامة، و أصبح التمييز بين الحلال و الحرام حجر الأساس في المجتمع، و في علاقات الأفراد و الأسرة. و أمسي لزاما علي كل دولة اسلامية أن تتأخي أواخي الدين و هي تنظر الي المصالح المادية و السياسية ، لها و الناس.

و لقد بقي الأمر كذلك طوال القرون العشرة التي كانت فيها الدول الاسلامية مستقلة، تتعلم علومها الحضارة الغربية، حتي اذا اضمحلت ران الظلام السياسي و الركود الاقتصادي علي القلوب، فانتقلت شمس الحضارة من الشرق الي الغرب في أوربة، و بدأت العصور الحديثة و حضارتها الأوربية في الظهور، منذ ختام القرن الخامس عشر للميلاد.

ولم يكن مصادفة، و انما كان لزاما للتحلل و التقاطع و التخاذل، أن يبدأ طرد العرب - في ذلك القرن - من اسبانيا، و أن تكون محاولات طردهم معاصرة للثورات الدينية في المسيحية، و للارهاب الديني في دولها، و أن يكون نصيب المسلمين من هذا الارهاب فوق ما يتصور البشر، من العذاب و التقتيل و التحريق و التنصير، بل قتل من يتنصر بدعوي عدم الاخلاص في التنصر!!

و في ظلمات الجهالة و التخلف بهرت المقهورين حضارة أوربة، فلم تبق لهم ذاتهم، ولم يصيروا أوربيين، و عجزوا عن أن يطردوا الغزو الأوربي، في حين قدر آباؤهم علي دفع الغزو الصليبي لأنهم كانوا أقرب الي القيم الاسلامية.

و تلاحق التدهور حتي بداية النهضة الحديثة للمسلمين، حتي اذا أخذت الشعوب الاسلامية بأسباب العلم، نظرت الي داخلها تلتمس القوة من ذاتها، فاستشعرت حقائق القوة في طاقاتها، و عادت تلتمس الأسباب في صميم حضارتها، و في تمسكها بعقيدتها التي اشتقت منها منهجها العلمي، و هو الذي صار «المنهج العلمي العالمي» الذي نقلته عنها أوربة



[ صفحه 493]



منذ القرون الوسطي [43] .

و التاريخ معلم كبير، و أول علومه: أن كثيرا من صفحاته تتكرر، و أنه خطاب مستمر، مفتوح السجل لكل ذي بصر.

و يعلمنا التاريخ أن الواحدة هي التي تصنع النصر، سواء أكانت وحدة شاملة كمثل ما كان الأمر في الصدر الأول، أم كانت وحدة للحرب كما صنع الخليفة الفاطمي «الشيعي» و سلطان دمشق «السني»، لرد غائلة الصليبيين، أم وحدة القوي كما صنع صلاح الدين ليعيد بيت المقدس للمسلمين...، كل أولئك صيحات عالية بأن الاسلام واحد كلما جد خطر، و أن الاعتصام به مصدر الظفر.

و لما اتحد العرب، و تجمع المسلمون، بعد العاشر من رمضان سنة 1393 [44] حني العالم هاماته لهم.

و يعلمنا التاريخ أن أمتنا بلغت شأوها كلما استمسكت بعقيدتها و التزمت تعاليمها، و أن التقصير في جانب الدين كالخرق الواسع، لا يبقي علي شي ء مهما يجمع الناس.

و الصلحون الاجتماعيون و السياسيون الذين تعمي أبصارهم عن هذه الحقيقة يضربون في حديد بارد.

انه تعالي يقول: (ويريكم آياته فأي آيات الله تنكرون أفلم يسيروا في الأرض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم) [45] .

و العمل بالقيم الاسلامية داع الي سن القانون الاسلامي الموحد، لتجري أمور المسلمين و معاملاتهم كافة، و عقوباتهم اذا انحرفوا عن الجادة، علي نسق واحد، يسموبهم في معاملاتهم كل يوم، و يمنع الجريمة و ينتشل الهلكي من أعماق السجون، و يصون المعني التعبدي في كل حكم فقهي، و الجانب الانساني في كل حكم جنائي.



[ صفحه 494]



و لا جرم أن تقنين الفقه الاسلامي و العمل به هو الاسهام الأعظم منا في الحضارة المعاصرة، و بأعظم ما نملك من القيم، و نحن قادرون علي ذلك باستعمال مصادرنا العلمية.

و أين من شرع الله قوانين البشر؟!

و الخطر اليوم يملأ الأفق: قد تطرقت الي الأرض العربية و الاسلامية الدعوات الالحادية و المادية المدمرة للقوي الذاتية للأمة، يؤيدها امتياز القوة، و المال المبذول بسخاء، و التكنولوجيا التي تخطف البصر، و رفع الاستعمار الفكري و السياسي و الاقتصادي أعلامه عالية! و ما التبشير الديني الأوربي و الأمريكي في بلدان المسلمين الا وجه واحد من وجوهه.

أما الغزو الداخلي للاسلام - من داخل مجتمعات المسلمين - فشر مكانا و أنفذ أثرا، و الأوربيون - من كل معسكر - يسلطون عينا أسبابه.

ان التاريخ يعلمنا أن وجود اسرائيل في الأرض التي كان الصليبيون يحتلونها - بالذات - ليس مصادفة، بل هو فكر غربي قديم، أقام بالفعل و بالقوة دولة صليبية - هنا - في هذا المكان.

و انما يكرر الفكر الأوربي نفسه، بعد سبعة قرون، بغرس دولة «يهودية» بدلا من دولة «صليبية» في القلب، من جسم العرب.

و اسرائيل دولة «دينية» مد الغرب الينا بها مخالبه، و الدفاع ضد دولة دينية يهودية يقتضي الالتجاء الي القيم الدينية و ان لم يستلزم اقامة دولة دينية، و لقد طالما استعملت أوربة الأسلحة الدينية ضد المسلمين [46] .

ان الحضارة الأوربية - من شرق و غرب - تحسب حساب «قوة عربية اسلامية» في



[ صفحه 495]



مفترق الطرق الي العالم، و في ملتقي المصالح للدول العظمي، و أنها قوة يبلغ عددها الآن مائة مليون، قد تكون مائتين في نهاية القرن الميلادي [47] ، يزخر اقليمها باسباب القوة، و تصنع صحراواتها بالمعادن، فتضي ء في صور الأقمار الصناعية الدائرة حول الأرض ليل نهار.

و الحضارة الأوربية تحسب حسابا آخر لاجتماع المسلمين علي «المبادي» التي سادوا بها كلما اجتمعوا.

و الحضارة الأوربية أو الأمريكية و ان كانت ذات منهاج وثني، راسخة الجذور في الفكر الديني [48] لقد كانت «الحرب الصليبية» صيحة التجمع لشعوب أوربة المشتتة في العصور الوسطي، و كانت معاهدة «وستفاليا» راسمة حدود دولها الحالية من (1648)، و هي نصفان: نصف ديني لارضاء البروتستنت [49] ، و نصف سياسي لمنع الحروب الدينية بعد منح حرية العقيدة.

و هذه المجتمعات و الدول في أوربة و أمريكا آخذة الآن في العودة الي الدين، و الي التكتل تحت أسماء أو صور مختلفة؛ كالحلف أو المعاهدة أو المنظمة أو المؤتمر، و منها السياسي و الاقتصادي و العلمي و الاجتماعي.

فما أحرانا أن نتحد علي تسامح الاسلام و قيمه العالية... لنبقي و نقوي. ألا و «ان هذا الأمر لا يصلح آخره الا بما صلح به أوله» [50] .


پاورقي

[1] هو اسماعيل بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السلام، الهاشمي، المدني، و يعرف بالأعرج. أمه فاطمة بنت الحسين الأثرم، أكبر أولاد الامام الصادق، و أكثرهم محبة لديه. كان رجلا صالحا فاضلا محدثا جليلا، روي عنه ابنه الفضل و داود بن فرقد و أبومحمد الرازي، توفي في حياة أبيه بالعريض سنة 133 ه، و قيل: 143 ه، و حمل علي رقاب الرجال الي المدينة حتي دفن في البقيع، و حزن عليه الصادق حزنا عظيما، و تقدم سريره بغير حذاء ولا رداء. يعد جد الخلفاء الفاطميين، و امام الفرقة الاسماعيلية. (تنقيح المقال: ج 1 ص 131، معجم رجال الحديث: ج 3 ص 110، مجمع الرجال: ج 1 ص 209 و 110).

[2] الفصول المختارة للشيخ المفيد: ص 305، الفصول العشرة للشيخ المفيد أيضا: ص 49.

[3] ان عبدالله بن ميمون بن القداح هذا غير عبدالله بن ميمون القداح صاحب الامام الصادق عليه السلام الذي ذكره ابن النديم في الفهرست: ص 278 عند الحديث عن تأسيس الاسماعيلية، قال: «ان عبدالله بن ميمون و كان من أهل قوزح العباس بقرب مدينة الأهواز، و أبوه ميمون الذي تنسب اليه الفرقة المعروفة بالميمونية التي أظهرت أتباع أبي الخطاب محمد بن أبي زينب الذي دعا الي ألوهية الامام علي عليه السلام، و كان ميمون و ابنه ديصانيين، و ادعي عبدالله أنه نبي مدة طويلة، و كان يظهر الشعابيذ...، صار عبدالله الي البصرة فنزل علي قوم من أولاد عقيل، فلبس هناك، فهرب الي «سلمية» بقر حمس، و بث الدعاة الي سواد الكوفة، فأجابه من هذا الموضع رجل يعرف بحمدان بن الأشعث، و يلقب قرمط. مات عبدالله سنة 261 ه. فخلفه ابنه محمد».

و هذا النص يتضمن أن عبدالله صاحب الفرقة توفي 261 ه في حين أن صاحب الامام الصادق توفي سنة 148 ه، و لو كان قد توفي 261 ه لكان قد صاحب الكاظم و الرضا و الجواد و الهادي و العسكري، و لم يعرف عنه صحبة الا لأبي عبدالله الصادق و الباقر عليه السلام.

أما عبدالله بن ميمون الأسود القداح، فقد ورد فيه أنه قال له الباقر عليه السلام يوما: «يا ابن ميمون، كم أنتم بمكة؟ قلت: نحن أربعة، قال: انكم نور الله في ظلمات الأرض». (الخلاصة: ص 197 رقم 614).

[4] فرقة منسوبة الي محمد بن أبي زينب الأجدع الأسدي؛ أبوالخطاب الذي لعنه الصادق عليه السلام، و قتله عيسي بن موسي عامل المنصور (فرق الشيعة: ص 42).

[5] قرمط: راس القرامطة من الباطنية، و اليه نسبتهم، اختلف في اسمه، قيل: اسمه (حمدان) أو (الفرج بن عثمان) أو (الفرج بن يحيي) و قرمط لقبه، أصله من خوزستان، و عرف في سواد الكوفة سنة 258 ه فكان يظهر الزهد و التقشف، و استمال اليه بعض الناس، فأراهم كتابا، قيل: أوله (بسم الله الرحمن الرحيم يقول الفرج بن عثمان و هو عيسي و هو الكلمة و هو المهدي و هو أحمد بن محمد بن الحنفية و هو جبرئيل!) و فيه كثير من كلمات الكفر و التحليل و التحريم، و كثر أتباعه و السالكون سبيله، و اندمج أكثرهم في الاسماعيلية و النصيرية و غيرها من الطوائف الباطنية، و قيل: هو الذي قتله المكتفي العباسي سنة 293.(الأعلام: ج 5 ص 194).

و قال الشيخ الطوسي: حمدان بن الأشعث الملقب بقرمط، من أهالي الأهواز، الذي كان علي مذهب عبدالله بن ميمون القداح، و قد تمكن القرمطي من تبوء الرئاسة بين أتابع ابن ميمون، و بعث دعاته الي بلاد هجر و جنوب العراق، و في أواخر القرن الثالث للهجرة استطاع أتباعه من احتلال البحرين و اقامة دولتهم فيها، و من هناك بدأوا بنشر دعوتهم في الأهواز و العراق و الشام و اليمن، و هم من فرق الاسماعيلية المدعوة بالباطنية. (عدة الأصول: ج 2 ص 439).

[6] هو الحسين بن [فرح] بن حوشب بن زادان، الملقب بمنصور اليمن، و هو الذي أوفده الامام الثالث من أئمة الستر (الحسين بن أحمد بن عبدالله) للدعوة باليمن، و قد استطاع أن ينجح في دعوته في اليمن، و أن يتغلغل في قبائلها، ويركز المذهب الاسماعيلي، و في سنة 270 بني دار هجرته جنوبي صنعاء بجبل مسور، و قامت فيه أول قوة عسكرية اسماعيلية مرهوبة، و من هنا لقب بمنصور اليمن. (نصر الدين الطوسي لحسن الأمين: ص 237 و 238 و 240 بتصرف).

[7] هو عبيدالله بن محمد بن عبدالله بن ميمون بن اسماعيل بن الامام جعفر الصادق عليه السلام، و قيل: عبدالله بن أحمد بن محمد بن اسماعيل بن جعفر عليه السلام، و قيل: انه من ولد جعفر الحبيب ابن محمد بن اسماعيل بن جعفر. ولد المهدي بالله سنة 260 ه، و سلم عليه بالخلافة سنة 297 ه، و بني المهدية بقيروان أيام خلافته، و مات سنة 322 ه، فقام ولده محمد القائم بالله من بعده. (الذريعة: ج 1 ص 60) و قيل: تأتي للمهدي أول ملوك الشيعة بأفريقية و مصر ملك كبير بالمغرب، فبني القصور، و رتب السياسة، و أمر بأن يدعي له علي المنابر: اللهم صل علي عبدك و وليك و خليفتك القائم بأمر عبادك في بلادك، أبي محمد عبيدالله الامام المهدي بالله أميرالمؤمنين كما صليت علي آبائه خلفائك الراشدين... (كنز الدرر: ج 6 ص 109).

[8] أنظر: النجوم الزاهرة: ج 4 ص 28 و ما بعدها، البداية و النهاية: ج 11 ص 354.

[9] هو جوهر بن عبدالله الرومي؛ أبوالحسن، القائد. باني مدينة القاهرة و الجامع الأزهر. كان من موالي المعز العبيدي (صاحب أفريقية)، سيره من القيروان الي مصر بعد موت كافور الأخشيدي، فدخلها سنة 358 ه، و أرسل الجيوش لفتح بلاد الشام و ضمها اليها، و مكث بها حاكما مطلقا الي أن قدم مولاه المعز سنة 362 ه فحل المعز محله، و صار هو من عظماء القواد في دولته و ما بعدها، الي أن توفي بالقاهرة. و كان كثير الاحسان، شجاعا، لم يبق في مصر شاعر الا رثاه، و كان بناؤه القاهرة سنة (358 ه) و سماها: المنصورية، حتي قدم المعز فسماها: القاهرة، و فرغ من بناء الأزهر في رمضان سنة 361 ه. (وفيات الأعيان: ج 1 ص 118، النجوم الزاهرة: ج 4 ص 28، الأعلام: ج 2 ص 148، خطط مبارك: ج 2 ص 45، معجم البلدان: ج 7 ص 19).

[10] البداية و النهاية: ج 11 ص 355.

[11] المصدر السابق.

[12] أبوالحسن علي بن النعمان، من أولاد أبي حنيفة النعمان الغربي، أشركه المعز الفاطمي مع أبي طاهر محمد ابن أحمد قاضي مصر في الحكم، فلم يزالا مشتركين فيه الي أن لحقت القاضي اباطاهر رطوبة عطلت شقة و منعته الحركة، فقلده العزيز بن المعز القضاء مستقلا. و كان متفننا في عدة فنون، منها: علم القضاء و القيام بن بوقار و سكينة، و علم الفقه، و العربية، و الأدب و الشعر، و كان شاعرا مجيدا، يعد من الطبقة العليا، توفي سنة 374 ه. (الكني و الألقاب: ج 1 ص 58).

[13] راجع: الأزهر في ألف عام للدكتور محمد عبد المنعم خفاجي، و بدائع الزهور لابن اياس.

[14] راجع: الأزهر في ألف عام للدكتور محمد عبدالمنعم خفاجي، و بدائع الزهور لابن اياس.

[15] راجع: الأزهر في ألف عام للدكتور محمد عبد المنعم خفاجي، و بدائع الزهور لابن اياس.

[16] راجع: الأزهر في ألف عام للدكتور محمد عبدالمنعم خفاجي، و بدائع الزهور لابن اياس.

راجع: تاريخ ابن خلدون: ج 4 ص 51، وفيات الأيان: ج 2 ص 152، خطط المقريزي: ج 2 ص 284.

[17] راجع: الأزهر في ألف عام للدكتور محمد عبدالمنعم خفاجي، و بدائع الزهور لابن اياس.

خلفاء الدولة الفاطمية: عبيدالله المهدي مؤسس الدولة (322)، المنصور (341)، المعز لدين الله (365)، العزيز بالله (386)، الحاكم بأمر الله (412)، الظاهر (427)، المستنصر (من 427 حتي 487) ثم تعاقب: الآمر، و الحافظ، فالظاهر، و الفائز، و العاضد و هو الذي أنهي صلاح الدين الدولة الفاطمية بخلعه سنة 567.

و بسط الفاطميون سلطانهم علي أفريقية من المحيط الأطلسي حتي بزرخ السويس و الشام، و كانت لهم السلطة في اليمن، و لو لا هزيمة جيوشهم أمام الأتراك بقيادة طغرل بك سنة 451 لبلغوا جبال الهملايا، و انما أبقي الأتراك الخلفاء العباسيين لمقاومة الفاطميين.

ففي ذي القعدة سنة 450 دخل البساسيري علي رأس امدادات عسكرية من مصر، و خطب في جامع المنصور للخليفة الفاطمي المستنصر أربعين جمعة، و أرسلت عمامة الخليفة العباسي (القائم) الي القاهرة فبقيت بها أكثر من قرن، و كسر الفاتحون منبر المسجد الجامع و هم يقولون: «هذا منبر نحس، أعلن عليه بغض آل محمد» و لما وردت الي مصر الأخبار بذلك غني المغنون أمام المستنصر غناء هو في صميمه اعلان بعدالة التاريخ:



يا بني العباس ردوا

ملك الأمر معد (اسم المستنصر)



ملككم ملك معار

و العواري تسترد



و بالنفوذ الفاطمي تقوي الشيعة الامامية في العراق و فارس، و تقوي الاسماعيلية في فارس. (منه).

[18] تنسب الطائفة الدرزية لمحمد بن اسماعيل الدرزي، و هو فارس الأصل، و يذهب الي تأليه الحاكم بأمر الله. (الأعلام: ج 6 ص 35).

[19] منصور (الحاكم بأمر الله) بن نزار (العزيز بالله) بن معد (المعز لدين الله) بن اسماعيل بن محمد العبدي الفاطمي، متأله غريب الأطوار، من خلفاء الدولة الفاطمية بمصر، ولد في القاهرة سنة 375 ه، و سلم عليه بالخلافة في مدينة «بلبيس» بعد وفاة أبيه سنة 386 و كان عمره احدي عشرة سنة، فدخل القاهرة في اليوم الثاني و دفن أباه و باشر أعمال الدولة، و خطب له علي منابر مصر و الشام و أفريقيا و الحجاز. (الأعلام: ج 7 ص 305).

[20] ست الملك بنت العزيز بالله نزار ابن المعز لدين الله، الفاطمية، العلوية، أميرة من الفضليات الحازمات المدبرات، و هي أخت الحاكم بأمر الله الفاطمي (صاحب مصر). كان الحاكم يستشيرها في معضلاته، ثم تغير عليها و هم بقتلها، وساءت سيرته بما هو معروف من احراقه بعض القاهرة، فاتفقت ست الملك مع ابن دواس (من كبار القواد) و وعدته بتولية ادارة الملك، فاغتيل الحاكم سنة 411 ه و بويع لابنه علي و هو صبي، و جاءها ابن دواس يستنجزها وعدها، فأوعزت الي خادم لها فقتله، وصاح: يالثأر الحاكم! ثم قامت بادارة الدولة مدة أربع سنوات، أظهرت فيها من المقدرة و العدل ما حببها الي رعيتها، توفيت بمصر سنة 415 ه. (الكامل لابن الأثير: ج 9 ص 109 - 110، خطط المقريزي: ج 2 ص 289، الأعلام: ج 3 ص 78).

[21] ذكر الذهبي في سير أعلام النبلاء: ج 15 ص 167: «نسطورس» و لم يذكر غيره.

[22] يعقوب بن يوسف بن ابراهيم بن هارون بن كلس؛ أبوالفرج، وزير من الكتاب الحساب، ولد ببغداد سنة 318 ه، وسافر به أبوه الي الشام، ثم أنفذه الي مصر فاتصل بكافور الأخشيدي فولاه ديوانه بالشام و مصر، و وثق به، فكان يشاوره في أكثر أموره، و كان يهوديا فأسلم في أيامه سنة 356 ه، ثم انتقل الي المغرب الأقصي فخدم المعز الفاطمي العبيدي، و في سنة 368 لقبه المعز بالوزير الأجل، ثم ولي وزارة العزيز و عظمت منزلته عنده، كان يعقد المجالس في الجامع العتيق فيقرر المسائل الفقهية علي حسب مذهبهم، توفي سنة 380 ه. (الاشارة الي من نال الوزارة: ص 19، وفيات الأعيان: ج 2 ص 333، الكامل في التاريخ: ج 9 ص 27).

[23] راجع: الفاطميون في مصر: ص 134، النجوم الزاهرة: ج 4 ص 21، أخبار مصر لابن ميسر: ص 45 و 51، الاشارة الي من نال الوزارة: ص 19، مرآة الجنان: ج 2 ص 250.

[24] و كان الخليفان: المعز و العزيز يعقدان مجالس للمناظرة بين المسيحيين و المسلمين، و من التسامح أذنت الدولة بأعياد الغطاس و رأس السنة و النيروز و سائر أعياد النصاري. (منه).

[25] الحسن بن الصباح بن علي الاسماعيلي، داهية، شجاع، عالم بالهندسة و الحساب و النجوم، قيل: انه يماني الأصل، و ولد في مرو سنة 428 ه، كان مقدم الاسماعيلية باصبهان، و رحل منها و طاف البلاد، فدخل مصر و أكرمه المستنصر الفاطمي و أعطاه مالا، و أمره بأن يدعو الناس الي امامته.

فعاد الي الشام و الجزيرة و ديار بكر و الروم، و رجع الي خراسان و دخل كاشغر و ماوراء النهر؛ داعيا الي المستنصر، ثم استولي علي قلعة الموت و طرد صاحبها سنة 483 ه، و ضم اليها عدة قلاع، و استقر الي أن توفي فيها سنة 518 ه. (الأعلام: ج 2 ص 193).

[26] راجع في أخبار الحسن بن الصباح و الدعوة النزارية: الكامل في التاريخ: حوادث سنة 494 و ما بعدها، و تاريخ العلويين: 273، و ميزان الاعتدال: ج 1 ص 232، و صبح الأعشي: ج 1 ص 121.

[27] هو الحسن بن علي بن اسحاق الطوسي، الملقب بقوام الدين نظام الملك، وزير حازم، عالي الهمة، تأدب بآداب العرب، و سمع الحديث الكثير، و اشتغل بالأعمال السلطانية، و استوزره السلطان الب أرسلان، ثم ولده ملك شاه حتي صار الأمر كله اليه، و أقام علي هذا عشرين سنة، و كان من حسنات الدهر، و دولته دولة علم، قتل سنة 485 ه. (وفيات الأعيان: ج 1 ص 139، فوات الوفيات: ج 1 ص 129، ميزان الاعتدال: ج 1 ص 238).

[28] من تلاميذ المدرسة النظامية: السعدي شاعر الفرس الكبير، و عماد الدين الاصفهاني و بها الدين بن شداد عاملا صلاح الدين، و ابن تومرت مؤسس دولة الموحدين في أفريقية، و أبواسحاق الشيرازي أول أشياخها. و من أشياخ المدرسة و تلاميذها: الغزالي صاحب الكتاب الشهير في فضائح «الباطنية». (منه).

[29] هو ابن الوزير نظام الملك. راجع معجم المؤلفين: ج 11 ص 266.

[30] لم أجد ترجمته.

[31] لم أجد ترجمة له، سوي أنه أبوجعفر محمد بن محمود المشاط، والد الفقيه المتكلم الواعظ المفسر سعد بن محمد بن محمود. (طبقات الشافعية الكبري: ج 7 ص 90).

[32] هو عبدالواحد بن اسماعيل؛ أبوالمحاسن الروياني، من أهل طبرستان، أحد ائمة الشافعية، ولد سنة 415 ه، و رحل الي الآفاق حتي بلغ ماوراء النهر، و حصل علوما جمة، و سمع الحديث الكثير، و صنف كتبا في المذهب، منها «البحر في الفروع». قتل ظلما يوم الجمعة يوم عاشوراء في الجامع 502 ه. (البداية و النهاية: ج 12 ص 210).

[33] فيض القدير: ج 1 ص 16، البداية و النهاية: ج 12 ص 210.

[34] سياسة نامه: ج 1 ص 102 و 103.

[35] أصهر الخليفة المستنصر (427 - 487) الي فائد الأرمني الأصل بدر الجمالي، و لما مات المستنصر كان ولي عهده ابنه «نزار»، فولي بدر مكانه ابن أخته «المستعلي» و حبس نزارا حتي قلته، فأصبحت الشيعة في مصر مستعلية. و منها اسماعيلية اليمن و بعض بلاد الشام، و من اسماعيلية اليمن ذهب الدعاة الي الهند فقامت الاسماعيلية البهرة. (و البهرة معناها تاجر) و أصبح الاسماعيلية في الهند و ايران و الشام نزارية. و للاسماعيلية مركز عظيم في بومباي، و هم يدافعون عن الاسلام حينما يكونون: يرون الامامة سبعية، تتم بالامام السابع و هو اسماعيل، ثم تبدأ دورة جديدة أئمتها مستورون، و من الاستتار لم يعرف بالضبط كثير من أمورهم، و اتسمت دعايتهم بالسرية مع دقة تنظيمها. (منه).

[36] و هم يجعلون للائمة صفات «باطنية» غير بشرية، لا يعرفها الشيعة الآخرون، و تؤخذ عليهم أشعار الشعراء المشهورين منهم، مثل: ابن هاني الأندلسي الذي يقول للخليفة الفاطمي:



ما شئت لا ما شاءت الأقدار

فاحكم فأنت الواحد القهار



و الأخفش يقول للخليفة الآمر:



بشر في العين الا أنه

عن طريق العقل نور و هدي



جل أن تدركه أعيننا

و تعالي أن تراه جسدا



و قول شاعر آخر:



هذا أميرالمؤمنين بمجلس

أبصرت فيه العقل و التنزيلا



و اذا تمثل راكبا في مجلس

عاينت تحت ركابه جبريلا!



و الأمير تميم بن معد يمدح أخاه الخليفة العزيز بالله يقول:



مضي من العلة الأولي التي سبقت

خلق الهيولي و بسط الأرض و المطر.

[37] راجع في عقائدهم: فرق الشيعة للنوبختي، و المقالات و الفرق لسعد الدين الاشعري، و طائفة الاسماعيلية لمحمد كامل حسين، و دولة الاسماعيلية في ايران لمحمد السعيد جمال الدين.

[38] سبق الفاطميين بمصر (358 - 567) الأخشيديون، و كانوا ينشرون التسامح الديني فيها، و فد خصص المقريزي فصلين للكنائس و الأديرة و حسن التفاهم بين المسلمين و المسيحيين، و بخاصة في الدولة الفاطمية. و لم يعكر صفو هذا التفاهم الا أيام الحاكم بأمر الله، ثم جاء الظاهر (411 - 427) فالمستنصر (427 - 467) يعاقب قائده بالقتل لقيامه باضطهاد المسيحيين، و كان أسقف الأشمونين «ساويرس» يجادل الفقهاء المسلمين في أمور الدين، و تولي الخليفة الآمر (من سنة 485 حتي سنة 525) و كان يزور الأديرة و يصادق الرهبان، و من خواص كتابه: أبونجاح، و هو مسيحي.

و في هذا الجو ظهر نوابغ المسيحيين ، ابتداء من ساويرس بن المقفع (328) و هو مؤلف كتاب الرد علي اليهود و المعتزلة، و رسالة عن التثليث، و أخري في الرد علي النساطرة، و شرح الانجيل، و تاريخ المجامع الكنسية. و في القرن السادس ظهر أولاد العسال الثلاثة: أبوالفرج و الصفي و أبواسحاق، و ظهر المكين جرجس المتوفي سنة 672.

و قديما اصطنع عمر بن الخطاب الكتاب من سبي قيسارية، و استعمل أبوموسي الأشعري كاتبا نصرانيا، و كان بنوأمية يستعملون ابن أثال الطبيب النصراني و يضعون عن الجزية.(منه).

[39] راجع: سير أعلام النبلاء: ج 2 ص 533.

[40] صاحب الشام، الملك العادل، نور الدين، أبوالقاسم محمود بن الأتابك. كان حامل رايتي العدل و الجهاد، قل أن تري العيون مثله، حاصر دمشق ثم تملكها، و ملك بلدانا أخري، و هزم البرنس صاحب أنطاكية، و أظهر السنة، و بني المدارس، و وسع الأسواق، و أنشأ المارستان و دار الحديث، و كسر الفرنج مرات، و أتاه أسير الجيوش شاور (الفاطمي) مستجيرا به، فأكرمه و بعث معه جيشا ليرده الي منصبه، فانتصر، لكنه خبث و تلاءم ثم استنجد بالفرنج، ثم جهز نور الدين جيشا لجبا، فافتتح مصر و قهر دولتها، و هربت منه الفرنج و أقام الدولة العباسية. (سير أعلام النبلاء: ج 2 ص 531 - 533).

[41] هو يوسف بن أيوب بن شاذي؛ أبوالمظفر صلاح الدين الأيوبي، الملقب بالملك الناصر، من أشهر ملوك الاسلام، و هو من الأكراد، نزلت عائلته في تكريت و بها ولد 532 ه.

نشأ في دمشق و تفقه و تأدب و روي الحديث بها و بمصر، و حدث في القدس، و دخل في خدمة نور الدين محمود صاحب دمشق، ثم اشترك في حملة للاستيلاء علي مصر سنة 559 ه، و تم له الظفر، ثم اختير لقيادة الجيش و الوزارة، و لقبه بالملك الناصر، و هاجم الفرنج في دمياط فصدهم صلاح الدين، ثم استقل بملك مصر و خطب للعباسيين، ثم استدعي للشام بعد وفاة نور الدين، و عمل علي صد الصليبيين، و أشهر حروبه حطين. (الأعلام: ج 8 ص 220).

[42] راجع: سير أعلام النبلاء: ج 19 ص 179.

[43] يراجع كتاب: «المنهج العلمي المعاصر مستمد من القرآن» للمؤلف، طبع مطبعة دار الاتحاد العربي بالقاهرة 1976. (منه).

[44] يعني حرب تشرين عام 1973.

[45] سورة غافر: 80 - 81.

[46] كان فرسا المعبد Templars = Knights of temple جنودا محاربين علي ميمنة الجيوش الصليبية في كل الحروب، و كان علي ميسرتها الفرسان الاسبتالية Hospitalars، و كلا التنظيمين تنظيم رهبان متقشفين لا يتزوجون، والأولون عملهم حربي محض ضد المسلمين. و ما تزال كنيسة المعبد في لندن Temple Church شاهدة بعمل فرسان المعبد و فيالق التبشير منذئذ، تفد علينا من دول أوربة و أمريكا، مستعملة كل الأسلحة: مالية أو علمية أو طبية أو اجتماعية أو سياسية، و كثيرا ما عملت في خدمة الجيوش المحاربة، أو عملت الجيوش في خدمتها. أما العالم الشيوعي فيصدر الي الشرق و الغرب أفكار الملحدين. (منه).

[47] يجدر أن نشير الي أن هذا الكتاب مؤلف في عام 1977 م.

[48] للبحث عن الحرية الدينية وصلت السفينة زهرة الربيع Mayflower براكبيها في 21 ديسمبر سنة 1620 الي شواطي أمريكا لينشئوا مستعمرة «انجلترا الجديدة» و يطلق عليهم «الآباء الحجاج»، و أعقبهم طلاب «حرية دينية» آخرون بلغوا في السنوات العشرة من سنة 1630 الي 1640 عشرين ألفا، و هؤلاء نواة الولايات المتحدة الأمريكية، أما دول أمريكا الجنوبية فنواتها الأسبان و أهل البرتغال الذين صنعوا بالمسلمين ما صنعوا في القرنين الخامس عشر و السادس عشر للميلاد. (منه).

[49] و هي حركة دينية تنتظم تحتها مختلف الكنائس المسيحية، ما عدا الكنيسة الكاثوليكية الرومانية، و الكنيسة الشرقية الأرثوذكسية. و قد نشأت معظم الكنائس البروتستانتية خلال عهد الاصلاح الديني في أوربا في القرن السادس عشر، و هي لا تعترف بسلطة البابا، و تطرح كثيرا من الطقوس الدينية التقليدية، و تؤكد علي أن الفرد مسؤول تجاه الخالق لا تجاه السلطات الأكليركية، و علي أن (الكتاب المقدس) هو المصدر الوحيد لشريعة الله، و أهم فرقها: اللوثرية، الكالفنية، الكنيسة الأنكليكانية. (موسوعة المورد الحديث: رقم 2655).

[50] شرح نهج البلاغة: ج 1 ص 163، كنز العمال: ج 5 ص 681، تاريخ دمشق: ج 44 ص 256، تاريخ المدينة: ج 2 ص 667، تاريخ الطبري: ج 4 ص 189.


ابوهريرة الآبار


كان من شعراء أهل البيت المتقين الناسكين، و من أصحاب الصادق الذين يلازمونه. و لما أتي كتاب أبي مسلم الخراساني الي الصادق عليه السلام بالليل، قرأه ثم وضعه علي المصباح فحرقه، فقال الرسول و ظن أن حرقه له تغطية و سترا و صيانة للأمر، هل من جواب؟ قال: الجواب ما قد رأيت.

فقال عندئذ أبوهريرة الآبار.



و لما دعا الداعون مولاي لم يكن

ليثني اليهم عزمه بصواب



و لما دعوه بالكتاب أجابهم

بحرق الكتاب دون رد جواب



و ما كان مولائي كمشري ضلالة

و لا ملبسا منها الردي بثواب



ولكنه لله في الأرض حجة

دليل الي خير و حسن مآب



فوجوده ليلا عند الامام عليه السلام مما يشعر أنه من أصحابه الخلص.

و لما توفي الامام الصادق عليه السلام و حمل علي سريره الي البقيع، هاجت قريحة أباهريرة، فلم يستطع كتم فضل الصادق عليه السلام مع وجود المراقبة الشديدة من السلطة لأصحابه حينئذ و خاصة في هذه المأساة بالذات، فان موالوه ستظهر علي حقيقتها، ولكنه لم يأبه لذلك، فوقف علي رؤوس الأشهاد يقول:



أقول و قد راحوا به يحملونه

علي كاهل من حامليه و عاتق



أتدرون ماذا تحملون الي الثري

ثبيرا ثوي من راس علياء شاهق



غداة حثا الحاثون فوق ضريحه

ترابا و أولي كان فوق المفارق



[ صفحه 305]



أيا صادق ابن الصادقين الية [1] .

بآبائك الأطهار حلفة صادق



لحقا بكم ذوالعرش أقسم في الوري

فقال تعالي الله رب المشارق



نجوم هي اثناعشر كن سبقا

الي الله في علم من الله سابق [2] .




پاورقي

[1] الالية: القسم و الحلف.

[2] أعيان الشيعة ج 2 / 441 - مناقب ابن شهرآشوب ج 4 / 278.


فيما يتعلق بصلاة الجماعة


و فيه مسألة واحدة:

مسألة في: حكم صلاة الجماعة اذا فسدت علي الامام:

اختلف الفقهاء في هذه المسألة فيما اذا جهل المؤتمون حدث الامام.

مذهب الامام جعفر الصادق: أن الجماعة تفسد عليهم بفسادها عليه مطلقا نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار [1] .



[ صفحه 153]



و روي ذلك عن: علي و ابن سيرين و الشعبي و حماد بن سليمان و الباقر. و اليه ذهب أبوحنيفة و أصحابه و الزيدية [2] .

و الحجة لهم:

ما روي عن علي قال «صلي بنا رسول الله صلي الله عليه و سلم يوما فانصرف ثم جاء و رأسه يقطر ماء فصلي بنا ثم قال: اني كنت صليت بكم و أنا جنب فمن أصابه مثل ما أصابني أو وجد في بطنه رزا فليصنع ما صنعت» [3] .

و خالف ذلك جماعة: فذهبوا الي أن الامام اذا صلي و هو علي غير طهارة صحت صلاة المأمومين فلا يعيدون و يعيد هو صلاته.

و هو قال مالك والشافعي و أحمد و ابن حزم ب [4] .

و الحجة لهم:

ما روي عن أبي هريرة أن رسول الله صلي الله عليه و سلم قال: «يصلون لكم فان أصابوا فلكم و لهم وان أخطأوا فلكم و عليهم» [5] و الراجح علي ما يبدو هو الرأي الثاني (أي المخالفين) لقوة دليلهم و هو قول أكثر الفقهاء [6] .


پاورقي

[1] البحر الزخار: 2 / 231.

[2] المصدر السابق؛ الاستذكار: 1 / 362؛ المجموع: 4 / 360؛ الروض النضير: 2 / 203؛ المغني: 2 / 99؛ بدائع الصنائع: 2 / 591.

[3] مجمع الزوائد: 1 / 68، رواه أحمد و البزاز و الطبراني في الأوسط و مدار طرقه علي ابن لهيعة و فيه الكلام.

[4] الاستذكار: 1 / 362؛ المحلي: 4 / 215؛ المغني: 1 / 419؛ المجموع: 4 / 360؛ شرح الكبير للدردير: 2 / 55.

[5] صحيح البخاري: 1 / 128.

[6] فقه الامام علي: 242.


محاولة فاشلة


روي الفقيه المحدث قطب الدين الراوندي قدس سره أن ابن أبي العوجاء و ثلاثة نفر من الدهرية اتفقوا علي أن يعارض كل واحد منهم ربع القرآن، و كانوا بمكة، و عاهدوا علي أن يجيئوا بمعارضته في العام القابل.

فلما حال الحول و اجتمعوا في مقام ابراهيم عليه السلام قال أحدهم: اني لما رأيت قوله: (و قيل يا أرض ابلعي مآءك و يا سماء أقلعي و غيض الماء و قضي الأمر) [1] كففت المعارضة.

و قال الآخر: و كذلك أنا لما وجدت قوله: (فلما استيئسوا منه خلصوا نجيا) [2] أيست من المعارضة.

و كانوا يسرون بذلك، اذ مر عليهم الصادق عليه السلام فالتفت اليهم و قرأ: (قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي أن يأتوا بمثل القرءان لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا) [3] ، فبهتوا [4] [5] .

و أورد ذلك الطبرسي عن هشام بن الحكم بتفصيل أكثر، قال: اجتمع ابن أبي العوجاء، و أبوشاكر الديصاني الزنديق، و عبدالملك البصري، و ابن المقفع عند بيت الله الحرام يستهزءون بالحاج و يطعنون علي القرآن.

فقال ابن أبي العوجاء: تعالوا ننقض كل واحد منا ربع القرآن، و ميعادنا من قابل في هذا الموضع، نجتمع فيه و قد نقضنا القرآن كله! فان في نقض القرآن ابطال نبوة محمد، و في ابطال نبوته ابطال الاسلام و اثبات ما نحن فيه، فاتفقوا علي ذلك و افترقوا.

فلما كان من قابل اجتمعوا عند بيت الله الحرام، فقال ابن أبي العوجاء: أما أنا



[ صفحه 51]



فمفكر منذ افترقنا في هذه الآية: (فلما استيئسوا منه خلصوا نجيا) [6] ، فما أقدر أن أضم اليها في فصاحتها و جمع معانيها شيئا، فشغلتني هذه الآية عن التفكر فيما سواها.

فقال عبدالملك: و أنا منذ فارقتكم مفكر في هذه الآية: (يا أيها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب) [7] ، و لم أقدر علي الاتيان بمثلها.

فقال أبوشاكر: و أنا منذ فارقتكم مفكر في هذه الآية: (لو كان فيهما ءالهة الا الله لفسدتا) [8] لم أقدر علي الاتيان بمثلها.

فقال ابن المقفع: يا قوم! ان هذا القرآن ليس من جنس كلام البشر، و أنا منذ فارقتكم مفكر في هذه الآية: (و قيل يا أرض ابلعي ماءك و يا سماء أقلعي و غيض الماء و قضي الأمر و استوت علي الجودي و قيل بعدا للقوم الظالمين) [9] و لم أبلغ المعرفة بها، و لم أقدر علي الاتيان بمثلها.

قال هشام بن الحكم: فبينما هم في ذلك اذ مر بهم جعفر بن محمد الصادق عليهماالسلام فقال: (قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي أن يأتوا بمثل هذا القرءان لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا) [10] .

فنظر القوم بعضهم الي بعض و قالوا: لئن كان للاسلام حقيقة لما انتهت أمر وصية محمد صلي الله عليه و آله و سلم الا الي جعفر بن محمد، والله ما رأيناه قط الا هبناه و اقشعرت جلودنا لهيبته.



[ صفحه 52]



ثم تفرقوا مقرين بالعجز [11] .


پاورقي

[1] هود: 44.

[2] يوسف: 80.

[3] الاسراء: 88.

[4] أي: تحيروا و تعجبوا.

[5] الخرائج و الجرائح 710:2 / 5؛ عنه بحارالأنوار 213:17 / 19؛ و 177:47 / 156؛ و 16:92 / 15؛ مدينة المعاجز:409 / 198؛ اثبات الهداة 395:5 / 177.

[6] يوسف: 80.

[7] الحج: 73.

[8] الأنبياء: 22.

[9] هود: 44.

[10] الاسراء: 88.

[11] الاحتجاج 306:2 / 257؛ الصراط المستقيم 42:1.


جميل بن دراج


جميل بن دراج بن عبدالله النخعي روي عن الصادق و الكاظم عليهماالسلام، و كف بصره آخره عمره، و مات أيام الرضا عليه السلام و هو من الستة أصحاب الصادق عليه السلام الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم والاقرار لهم بالفقه، و سبق في أبان بن عثمان عدهم و قيل ان جميلا كان أفقههم.

و جاءت فيه مدائح تكشف عن علو في الدرجة، منها أن الصادق عليه السلام تلا هذه الآية: «فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين» [1] ثم أهوي بيده الي جماعة كانوا عنده و فيهم جميل بن دراج، فقالوا: أجل جعلنا الله فداك لا نكفر بها، و كان معروفا بالعبادة و طول السجود.


پاورقي

[1] الانعام: 89.


مقدمة


« و لم يشتغل أحد منهم بجمع فهم خطابه علي لسان أهل الحقيقة الا آيات متفرقة نسبت الي أبي العباس بن عطاء و آيات ذكر أنها عن جعفر بن محمد الصادق رضي الله عنهما علي غير ترتيب » .

حقائق التفسير للسلمي

حكي عن جعفر بن محمد أنه قال:كتاب الله علي أربعة أشياء:العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق . فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للأولياء و الحقائق للأنبياء .

( بسم ):عن جعفر بن محمد ، قال:الباء بقاؤه ، و السين أسماؤه ، و الميم ملكه . فايمان المؤمن ذكره ببقائه و خدمة المريد ذكره بأسمائه و العارف فناؤه عن المملكة بالمالك لها .

و قال أيضا:( بسم ) ثلاثة أحرف:باء و سين و ميم . فالباء باب النبوة ، و السين سر النبوة الذي أسر النبي به الي خواص امته ، و الميم مملكة الدين الذي يعم الأبيض و الأسود .

عن جعفر بن محمد ، انه سئل عن ( بسم الله الرحمن الرحيم ) ، قال:الباء بهاءالله ، و السين سناؤه ، و الميم مجده . و الله اله كل شي ء ، الرحمن لجميع خلقه ، الرحيم بالمؤمنين خاصة .

عن جعفر ، أنه قال في قوله ( الله ):انه اسم تام ، لأنه أربعة أحرف:الألف و هو عمود التوحيد ، و اللام الأول لوح الفهم ، و اللام الثاني لوح النبوة ، والهاء النهاية في الاشارة .



[ صفحه 244]



و الله هو الاسم الفرد المنفرد لا يضاف الي شي ء بل تضاف الأشياء كلها اليه ، و تفسيره المعبود الذي أله الخلق ، منزه عن كل درك مائيته و الاحاطة بكيفيته ، و هو المستور عن الأبصار و الأوهام ، و المحتجب بجلاله عن الادراك .

عن الرضا ، عن أبيه ، عن جده ، في قوله:( الرحمن الرحيم ) ، قال:هو واقع علي المريدين و المرادين . فاسم الرحمن للمرادين لاستغراقهم في الأنوار و الحقائق ، و الرحيم للمريدين لبقائهم مع أنفسهم و اشتغالهم باصلاح الظواهر . و الرحمن المنتهي بكرامته الي ما لا غاية له ؛ لأنه قد أوصل الرحمة بالأزل ، و هو غاية الكرامة و منتهاه بدء و عاقبة . و الرحيم وصل رحمته بالياء و الميم و هو ما يتصل به من رحمة الدنيا و العوافي و الأرزاق .

ذكر عن جعفر الصادق في قوله:( الحمدلله ) ، قال:من حمده بصفاته كما وصف نفسه فقد حمده ؛ لأن الحمد حاء و ميم و دال . فالحاء من الوحدانية ، و الميم من الملك ، و الدال من الديمومية . فمن عرفه بالوحدانية و الديمومية و الملك فقد عرفه .

سئل جعفر بن محمد الصادق عن قوله:( الحمدلله رب العالمين ) ، قال:معناه الشكر لله و هو المنعم بجميع نعمائه علي خلقه و حسن صنعه و جميل بلائه . و ألف الحمد من آلائه و هو الواحد . فبآلائه أنقذ أهل معرفته من سخطه و سوء قضائه . و اللام من لطفه و هو الواحد . فبلطفه أذاقهم حلاوة عطفه و سقاهم كأس بره . و الحاء فمن حمده و هو السابق بحمد نفسه قبل خلقه . فبسابق حمده استقرت النعم علي خلقه و قدروا علي حمده ، و الميم فمن مجده ، فبجلال مجده زينهم بنور قدسه ، و الدال من دينه الاسلام ، فهو السلام و دينه الاسلام و داره السلام و تحيتهم فيها سلام لأهل الاسلام في دار السلام .



[ صفحه 245]



عن جعفر بن محمد الصادق ، قال:( الرحمن ) [1] الذي يرزق الخلائق ظاهرا و باطنا . فرزق الظاهر الأقوات من المأكولات و المشروبات و العوافي ، و رزق الباطن العقل و المعرفة و الفهم و ما ركب فيه من أنواع البدائع كالسمع و البصر و الشم و الذوق و اللمس و الظن و الهمة .

و قال جعفر بن محمد:( صراط الذين أنعمت عليهم ) ، [2] بالعلم بك و الفهم عنك .

قال جعفر:« آمين » ، أي قاصدين نحوك و أنت أكرم من أن تخيب قاصدا .

( سبحانك لا علم لنا ) ، [3] قال جعفر:لما باهوا بأعمالهم و تسبيحهم و تقديسهم ضربهم كلهم بالجهل حتي قالوا ( لا علم لنا ) .

( و اذ جعلنا البيت مثابة للناس ) ، [4] عن جعفر بن محمد ، قال:البيت هاهنا محمد ، فمن آمن به و صدق رسالته دخل في ميادين الأمن و الأمان ( مقام ابراهيم ) [5] مقام القبلة . جعل قلبك مقام المعرفة و لسانك مقام الشهادة و بدنك مقام الطاعة ، فمن حفظها فانه مستجاب الدعاء البتة .

( ربنا و اجعلنا مسلمين لك ) ، [6] قال جعفر:اجعلنا مسلمين لك أي احفظني و أهل بيتي كي تسلم أنفسنا و قلوبنا اليك و لا تختار الا ما اخترته لنا . و قال أيضا:



[ صفحه 246]



اجعلنا مقيمين معك لك .

( ان الصفا و المروة من شعائر الله ) ، [7] عن جعفر بن محمد الصادق ، قال:الصفا الروح لصفائها عن درن المخالفات ، و المروة النفس لاستعمالها المروة في القيام بخدمة سيدها . و قال:الصفا صفاء المعرفة و المروة مروة العارف .

( ربنا آتنا في الدنيا حسنة ) ، [8] قال جعفر:صحبة الصالحين .

( هل ينظرون الا أن يأتيهم الله في ظلل من الغمام ) ، [9] قال جعفر:هل ينظرون الا اقبال الله عليهم بالعصمة و التوفيق فيكشف عنهم أستار الغفلة فيشهدون بره و لطفه. [10] .

( و قضي الأمر ) ، [11] قال جعفر:و قضي الأمر و كشف عن حقيقة الأمر و مغيبه .

( زين للذين كفروا الحياة الدنيا ) [12] ، قال جعفر:زين للذين جحدوا التوكل زينة الحياة الدنيا حتي جمعوها و افتخروا بها .

( و يسخرون من الذين آمنوا ) [13] ، أي من الذين توكلوا علي الله في جميع امورهم و نبذوا تدابيرهم وراء ظهورهم و أعرضوا عنها و هم الفقراء الصبر



[ صفحه 247]



الراضون .

( ان الله يحب التوابين ) ، قال جعفر:يحب التوابين من سؤالاتهم ، و يحب ( المتطهرين ) [14] من اراداتهم .

قال جعفر:( لله ما في السماوات و ما في الأرض ) [15] ، من اشتغل بهما قطعاه عن الله عزوجل ، و من أقبل علي الله و تركهما ملكهما الله اياه .

( و ان تبدوا ما في أنفسكم ) ، قال جعفر:الاسلام. ( أو تخفوه ) [16] ، الايمان .

( ألم ) [17] ، قال جعفر:الحروف المقطوعة في القرآن اشارات الي الوحدانية و الفردانية و الديمومية و قيام الحق بنفسه بالاستغناء عما سواه .

قال جعفر في قوله:( ان الله لا يخفي عليه شي ء ) [18] ، قال:لا يطلعن عليك فيري في قلبك سواه فيمقتك .

قال جعفر في قوله:( شهد الله ) [19] ، قال:شهد الله بوحدانية و أحديته و صمديته . ( و الملائكة و اولو العلم ) [20] له بتصديق ما شهد هو لنفسه .

و سئل جعفر عن حقيقة هذه الشهادة ما هي ؟ فقال:هي مبنية علي أربعة أركان . أولها:اتباع الأمر . و الثاني:اجتناب النهي ، و الثالث:القناعة ، و الرابع:الرضا .



[ صفحه 248]



قال جعفر:( ان الدين عند الله الاسلام ) [21] ، قال:هو ما سلم عليه صاحبه من وساوس الشيطان و هواجس النفس و عذاب الآخرة .

قال جعفر:( و يحذركم الله نفسه ) [22] ، أن تشهد لنفسك بالصلاح ؛ لأن من كانت له سابقة ظهرت سابقته في خاتمته .

قال جعفر ، في قوله:( قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني ) [23] ، قال:قيد أسرار الصديقين بمتابعة محمد صلي الله عليه و آله و سلم لكي يعلموا أنهم و ان علت أحوالهم و ارتفعت مراتبهم لا يقدرون مجاورته و لا اللحوق به .

( اني نذرت لك ما في بطني محررا ) [24] ، قال جعفر:عتيقا من رق الدنيا و أهلها . و قال جعفر:( محررا ) أي عبدا لك خالصا لا يستعبده شي ء من الأكوان .

( فتقبلها ربها ) [25] ، قال جعفر:تقبلها حتي يعجب الأنبياء مع علو أقدارهم في عظم شأنها عند الله . ألا تري أن زكريا قال لها:( أني لك هذا قلت هو من عند الله ) [26] ، أي من عند من تقبلني .

( و سيدا و حصورا ) [27] ، قال جعفر:السيد المباين عن الخلق و صفا و حالا و خلقا .



[ صفحه 249]



( فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم ) [28] ، قال جعفر:هذه اشارة في اظهار المدعين لأهل الحقائق ليفتضحوا في دعاويهم عند اظهار آثار أنوار التحقيق و بطلان ظلمات الدعاوي الكاذبة .

( ان أولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي ) [29] ، قال جعفر:للذين اتبعوه في شرائعهم و مناسكهم . ( و هذا النبي ) [30] لقرب حال ابراهيم من حال النبي صلي الله عليهما و شريعته من شريعته دون سائر الأنبياء و سائر الشرائع ، ( والذين آمنوا ) [31] لقرب حالهم من حال ابراهيم ، ( و الله ولي المؤمنين ) [32] في تشريفهم الي بلوغ مقام الخليل عليه السلام اذ القرب منه من درجة المحبة بقوله:( و يحبهم و يحبونه ) . [33] .

( بلي من أوفي بعهده و اتقي فان الله يحب المتقين ) . [34] قال جعفر:من أوفي بالعهد الجاري عليه في الميثاق الأول . ( و اتقي ) و طهر ذلك العهد و ذلك الميثاق من تدنسه بباطل ، و الوفاء بالعهد الكون معه بقطع ما سواه . لذلك قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم:« أصدق كلمة تكلم بها العرب قول لبيد:ألا كل شي ء ما خلا الله باطل » . و من وفي بالعهد سمي محبا و الله يحب المتقين .

قال جعفر:( كونوا ربانيين ) [35] ، قال:مستمعين بسمع القلوب ناظرين بأعين الغيوب . قال جعفر:بانفاق المهج يصل العبد الي بر حبيبه و قرب مولاه .



[ صفحه 250]



قال الله:( لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون ) . [36] .

و قال جعفر:لن يصلوا الي الحق حتي ينفصلوا عما دونه .

قال جعفر في قوله:( من دخله كان آمنا ) [37] ، قال:من دخل الايمان قلبه كان آمنا من الكفر .

( و من يعتصم بالله فقد هدي الي صراط مستقيم ) [38] ، قال جعفر في هذه الآية:من عرفه استغني به عن جميع الأنام .

( اتقوالله حق تقاته ) [39] ، قال جعفر:التقوي أن لا تري في قلبك شيئا سواه .

قال جعفر الصادق:( يأمرون بالمعروف ) [40] و المعروف هو موافقة الكتاب و السنة .

( هذا بيان للناس ) [41] ، قال جعفر:أظهر البيان للناس ولكن لا يتبينه الا من ايد منه بنور اليقين و طهارة السر . ألا تراه يقول:( و هدي و موعظة للمتقين ) . [42] ألا ان الاهتداء بهدي البيان و الاتعاظ به للمتقين الذين اتقوا كل شي ء سواه .

( بل الله مولاكم ) [43] ، قال جعفر:متولي اموركم بدءا و عاقبة .



[ صفحه 251]



( فاذا عزمت فتوكل علي الله ) [44] ، قال جعفر:أمر باستقامة الظاهر مع الحق و بتجريد باطنه للحق . ألا تراه يقول:( فاذا عزمت ... ) .

( الذين يذكرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم ) [45] ، قال جعفر:يذكرون الله قياما في مشاهدات الربوبية و قعودا في اقامة الخدمة و علي جنوبهم في رؤية الزلف .

( اصبروا و صابروا و رابطوا واتقوا الله لعلكم تفلحون ) [46] ، قال جعفر:اصبروا عن المعاصي و صابروا علي الطاعات و رابطوا الأرواح بالمشاهدة و اتقوا الله أي تجنبوا الانبساط مع الحق ( لعلكم تفلحون ) ، تبلغون مواقف أهل الصدق فانه محل الفلاح .

قال جعفر في قوله ( يا أيها الناس ) [47] أي كونوا من الناس الذين هم الناس و لا تغفلوا عن الله . فمن عرف أنه من الانسان الذي خص خلقته بما خص به كبرت همته عن طلب دني المنازل و سمت به الرفعة حتي يكون الحق نهايته ( و أن الي ربك المنتهي ) [48] و سمو همته مما خص به من الاختصاص من التعريف و الالهام .

( فليتقوا الله و ليقولوا قولا سديدا ) [49] ، قال جعفر بن محمد:الصدق و التقوي



[ صفحه 252]



يزيدان في الرزق و يوسعان المعيشة .

( أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و اولي الأمر منكم ) [50] ، قال جعفر الصادق:لا بد للعبد المؤمن من ثلاث سنن:سنة الله و سنة الأنبياء و سنة الأولياء . فسنة الله كتمان السر . قال الله:(عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا ) . [51] و سنة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم مداراة الخلق ، و سنة الأولياء الوفاء بالعهد و الصبر في البأساء و الضراء .

(و لو أنهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤوك ) [52] ، قال جعفر:من لم يجعل قصده الينا علي سبيلك و سنتك و هديك ضل الطريق و أخطأ الرشد .

(من يطع الرسول فقد أطاع الله ) [53] ، قال جعفر بن محمد:من عرفك بالرسالة و النبوة فقد عرفني بالربوبية و الالهية .

عن جعفر بن محمد في قوله:( اتخذ الله ابراهيم خليلا ) [54] ، قال:أظهر اسم الخلة لابراهيم لأن الخليل ظاهر في المعني و أخفي اسم المحبة لمحمد صلي الله عليه و آله و سلم لتمام حاله . اذ لا يحب الحبيب اظهار حال حبيبه بل يحب اخفاءه و ستره لئلا يطلع عليه سواه و لا يدخل أحد فيما بينهما . و قال لنبيه و صفيه محمد صلي الله عليه و آله و سلم لما أظهر له حال المحبة ( قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني ) [55] أي ليس الطريق الي محبة الله الا باتباع حبيبه



[ صفحه 253]



و لا يتوسل الي الحبيب بشي ء أحسن من مبايعة حبيبه و طلبه رضائه .

قال جعفر بن محمد في قوله:( يا أيها الذين آمنوا ) [56] قال:فيه أربع خصال:نداء و كناية و اشارة و شهادة:يا نداء ، و أي خصوص نداء ، و ها كناية ، و الذين اشارة ، و آمنوا شهادة .

( ان الله يحكم ما يريد ) [57] ، قال جعفر:حكم بما أراد و أمضي ارادته و مشيئته ، فمن رضي حكمه استراح و هدي لسبيل رشده و من سخطه فان حكمه ماض عليه و له فيه السخط و الهوان .

( اليوم أكملت لكم دينكم ) [58] ، قال جعفر بن محمد:اليوم اشارة الي يوم بعث محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و يوم رسالته .

( يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء ) [59] ، قال جعفر:يغفر لمن يشاء فضلا و يعذب من يشاء عدلا .

( و ابتغوا اليه الوسيلة ) [60] ، قال جعفر:اطلبوا منه القربة .

قال جعفر في قوله:( و عنده مفاتح الغيب ) [61] ، قال:يفتح من القلوب الهداية و من الهموم الرعاية و من اللسان الرواية و من الجوارح السياسة و الدلالة .

( اني وجهت وجهي ) [62] ، قال جعفر:يعني أسلمت قلبي للذي خلقه و انقطعت



[ صفحه 254]



اليه من كل شاغل و شغل ( للذي فطر السماوات و الأرض ) [63] ، قال:الذي رفع السماء بغير عمد و أظهر فيها بدائع صنعه قادر علي حفظ قلبي من الخواطر المذمومة و الوساوس التي لا تليق بالحق .

قال جعفر في قوله:( أو من كان ميتا فأحييناه ) [64] ، قال:ميتا عنا فأحييناه بنا و جعلناه اماما يهتدي بنوره الأجانب و يرجع اليه الضال ( كمن مثله في الظلمات ) [65] كمن ترك مع شهوته و هواه فلم يؤيد بروائح القرب و مؤانسة الحضرة .

قال جعفر:( أو من كان ميتا ) بالاعتماد علي الطاعات ( فأحييناه ) [66] فجعلنا له نور التضرع و الاعتذار .

( و ان هذا صراطي مستقيما ) [67] ، قال جعفر بن محمد:طريق من القلب الي الله بالاعراض عما سواه .

( خذوا زينتكم عند كل مسجد ) [68] ، قال جعفر:أبعد أعضائك من أن تمس بها شيئا بعد أن جعلها الله آلة تؤدي بها فرائض الله .

( و القي السحرة ساجدين ) [69] ، قال جعفر:وجدوا نسيم رياح العناية القديمة بهم فالتجأوا الي السجود شكرا و قالوا ( آمنا برب العالمين ) . [70] .



[ صفحه 255]



( و واعدنا موسي ثلاثين ليلة ) [71] ، قال جعفر:كان وعده ثلاثين ليلة فاليوم علي ميعاد ربه و انتهي الأجل لقدومه فأخرجه عن حده و رسمه و أكرم موسي بكلامه وبان عليه شرفه خارجا عن رسوم البشرية حتي سمع ما سمع من ربه من غير نفسه و علمه و غير وقته الذي وقت لقومه دليلا بذلك علي أن منازل الربوبية خارجة عن رسوم البشرية .

( و لما جاء موسي لميقاتنا و كلمه ربه ) [72] ، قال جعفر:الميقات طلب الرؤية .

و قال جعفر:سمع كلاما خارجا عن بشريته و أضاف الكلام اليه و كلمه من نفسية موسي و عبوديته فغاب موسي عن نفسه و فني موسي عن صفاته و كلمه ربه من حقائق معانيه فسمع موسي صفة موسي من ربه ، و محمد سمع من ربه صفة ربه فكان أحمد المحمودين عند ربه ، و من هنا كان مقام محمد صلي الله عليه و آله و سلم سدرة المنتهي و مقام موسي الطور . و منذ كلم الله موسي علي الطور أفني صفتها فلم يظهر فيها النبات و لا تمكين لأحد عليها .

( قال رب أرني أنظر اليك ) [73] ، قال جعفر:انبسط الي ربه في معني رؤيته لأنه رأي خيال كلامه علي قلبه . فبه انبسط اليه. فقال له:( لن تراني ) أي لا تقدر أن تراني لأنك أنت الفاني فكيف السبيل لفان الي باق . ( ولكن انظر الي الجبل ) . فقال:وقع علي الجبل علم الاطلاع فصار دكا متفرقا ، زال الجبل من ذكر اطلاع ربه و صعق موسي من رؤية تدكدك الجبل . فكيف له برؤية ربه عيانا ، معاينة رؤية الله لعبده و العبد فان و رؤية العبد لربه و العبد بربه باق .



[ صفحه 256]



و قال:ثلاث من العبيد الي ربهم محال:التجلي و الوصلة و المعرفة . فلا عين تراه و لا قلب يوصل اليه و لا عقل يعرفه . لأن أصل المعرفة من الفطرة و أصل المواصلة من المسافة و أصل المشاهدة من المباينة .

قال جعفر في قوله ( لن تراني ولكن انظر الي الجبل ): [74] أشغله بالجبل ثم تجلي و لولا ما كان من اشغاله بالجبل لمات موسي صعقا بلا افاقة .

قال جعفر في قوله ( سبحانك تبت اليك ) [75] ، قال:نزه ربه و اعترف اليه بالعجز و تبرأ من عقله . ( تبت اليك ) رجعت اليك من نفسي و لا أميل الي علمي . فالعلم ما علمتني و العقل ما أكرمتني به ( و أنا أول المؤمنين ) [76] انك لا تري في الدنيا. [77] .

( و يضع عنهم اصرهم و الأغلال ) [78] ، قال جعفر:أثقال الشرك و ذل المخالفات و غل الاهمال .

( فانبجست منه اثنتا عشرة عينا ) [79] ، عن جعفر بن محمد في هذه الآية ، قال:انبجست من المعرفة اثنا عشر عينا يشرب كل أهل مرتبة في مقام من عين من تلك العيون علي قدرها . فأول عين منها عين التوحيد . و الثاني عين العبودية و السرور بها . و الثالث عين الاخلاص . و الرابع عين الصدق . و الخامس عين



[ صفحه 257]



التواضع . و السادس عين الرضا و التفويض . و السابع عين الكسينة و الوقار . و الثامن عين السخاء و الثقة بالله . و التاسع عين اليقين . و العاشر عين العقل . و الحادي عشر عين المحبة . و الثاني عشر عين الانس و الخلوة و هي عين المعرفة بنفسها و منها تنفجر هذه العيون . فمن شرب من عين منها يجد حلاوتها و يطمع في العين التي هي أرفع منها ، من عين الي عين حتي يصل الي الأصل . فاذا وصل الي الأصل تحقق بالحق . [80] .

سئل جعفر عن الحكمة في قوله ( و هو يتولي الصالحين ) [81] و نحن نعلم أنه يتولي العالمين ؟ فقال:التولية علي وجهين:تولية اقامة و ابداء ، و تولية عناية و رعاية لاقامة الحق .

( و ليبلي المؤمنين منه بلاء حسنا ) [82] ، قال جعفر:أن يفنيهم عن نفوسهم ، فاذا أفناهم عن نفوسهم كان هو عوضا لهم عن نفوسهم .

( استجيبوا لله و للرسول ) [83] ، قال جعفر:أجيبوه الي الطاعة لتحيابها قلوبكم . ( اذا دعاكم لما يحييكم ) [84] ، قال جعفر:الحياة هي الحياة بالله و هي المعرفة . كما قال الله تعالي:( فلنحيينه حياة طيبة ) . [85] .



[ صفحه 258]



( ليقضي الله أمرا كان مفعولا ) [86] ، قال جعفر:ما قضاه في الأزل يظهر في الحين بعد الحين و الوقت بعد الوقت .

( ذلك بأن الله لم يك مغيرا نعمة ... ) [87] ، قال جعفر:مادام العبد يعرف نعم الله عنده فان الله لا ينزع منه نعمة حتي اذا جهل النعمة و لم يشكر الله عليها اذ ذاك حري أن ينزعها منه .

( تريدون عرض الدنيا و الله يريد الآخرة ) [88] ، قال جعفر:تريدون الدنيا و الله يريد لكم الآخرة ، و ما يريد الله لكم خير مما تريدونه لأنفسكم .

( فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا ) [89] ، قال جعفر:الحلال ما لا يعصي الله فيه ، و الطيب ما لا ينسي الله فيه .

( لقد نصركم الله في مواطن كثيرة ) [90] ، قال جعفر:استجلاب النصر في شي ء واحد و هو الذلة و الافتقار و العجز لقوله ( لقد نصركم الله في مواطن كثيرة ) [91] لم تقوموا فيها بأنفسكم و لم تشهدوا قوتكم و كثرتكم ، و علمتم أن النصر لا يوجد بالقوة و أن الله هو الناصر و المعين . و متي علم العبد حقيقة ضعفه نصره الله . و حلول الخذلان بشي ء واحد و هو العجب . قال الله ( و يوم حنين اذا أعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا ) [92] ، فلما عاينوا القوة من أنفسهم دون الله رماهم الله



[ صفحه 259]



بالهزيمة و ضيق الأرض عليهم . قال الله:( ثم وليتم مدبرين ) [93] موكلين الي حولكم و قوتكم و كثرتكم .

سئل جعفر الصادق عن قوله:( زين لهم سوء أعمالهم ) [94] ، قال:هو الرياء .

قال جعفر في قوله:( و أيده بجنود لم تروها ) [95] ، قال:ذلك جنود اليقين و الثقة بالله و التوكل علي الله.

( ولكن كره الله انبعاثهم ) [96] ، قال جعفر:طالب عباده بالحق و لم يجعلهم لذلك أهلا ، ثم لم يعذرهم و لامهم علي ذلك . ألا تراه يقول:( و قالوا لا تنفروا في الحر ) . [97] .

( و لو أرادوا الخروج لأعدوا له عدة ) [98] ، قال جعفر:لو عرفوا الله لاستحيوا منه و لخرجوا له عن أنفسهم و أرواجهم و أموالهم بدلا من واحد من أوامره .

( ما علي المحسنين من سبيل ) [99] ، قال جعفر:المحسن الذي يحسن آداب خدمة سيده .

( رضي الله عنهم و رضوا عنه ) [100] ، قال جعفر:رضي الله عنهم بما كان سبق



[ صفحه 260]



لهم من الله من عناية و توفيق و رضوا عنه بما من عليهم بمتابعتهم لرسوله صلي الله عليه و آله و سلم و قبول ما جاء به و انفاقهم الأموال و بذل المهج .

قال جعفر في قوله:( ان الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم ) [101] ، قال:يكرمهم علي لسان الحقيقة و علي لسان المعاملة:اشتري منهم الأجساد لمواضع وقوع المحبة من قلوبهم فأحياهم بالوصلة .

( ان الله له ملك السماوات و الأرض ) [102] ، قال جعفر:الأكوان كلها له فلا يشغلنك ما له عنه .

( لقد جاء كم رسول ) [103] ، قال جعفر الصادق:علم الله عجز خلقه عن طاعته فعرفهم ذلك لكي يعلموا أنهم لا ينالون الصفو من خدمته فأقام بينه و بينهم مخلوقا من جنسهم في الصورة فقال ( لقد جاء كم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم ... ) [104] فألبسه من نعته الرأفة و الرحمة و أخرجه الي الخلق سفيرا صادقا و جعل طاعته طاعته و موافقته موافقته و قال:( من يطع الرسول فقد أطاع الله ) . [105] .

( لما ظلموا ) [106] ، قال جعفر:لما قابلوا نعمنا بالكفران .

( و الله يدعو الي دار السلام ) [107] ، قال جعفر:الدعوة عامة و الهداية خاصة .



[ صفحه 261]



و قال أيضا:ما طابت الجنة الا بالسلام و انما اختارك بهذه الخصائص لكي لا تختار عليه أحدا .

و قال أيضا:عملت الدعوة في السرائر فتحللت بها و ركنت اليها .

( و شفاء لما في الصدور ) [108] ، قال جعفر:شفاء لما في الصدور أي راحة لما في السرائر .

و قال جعفر:لبعضهم شفاء المعرفة و الصفاء و لبعضهم شفاء التسليم و الرضا و لبعضهم شفاء التوبة و الوفاء و لبعضهم شفاء المشاهدة و اللقاء .

( قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا ) [109] ، قال جعفر في هذه الآية:انه انتباه من غفلة أو انقطاع من ذلة و المباينة من دواعي الشهوات .

و قال جعفر:فضل الله معرفته و رحمته توفيقه .

( و ان يمسسك الله بضر ... و ان يردك بخير ) [110] ، قال جعفر:جعل الله مس الضر منوطا بصفتك ، و ارادة الخير لك منوطا بصفته ليكون رجاؤك أغلب من خوفك .

( و لقد أرسلنا موسي بآياتنا و سلطان مبين ) [111] ، قال جعفر:الآيات هو التواضع عند أولياء الله و السلطان التكبر علي أعداء الله .

( فاستقم كما امرت ) [112] ، قال جعفر الصادق:افتقر الي الله بصحة العزم .



[ صفحه 262]



( قال يا بشري هذا غلام و أسروه بضاعة ) [113] ، قال جعفر:كان لله تعالي في يوسف سر فغطي عليهم موضع سره ولو كشف لهم عن حقيقة ما أودع فيه لماتوا . ألا تراهم كيف قالوا ( هذه غلام ) ولو علموا آثار القدرة فيه لقالوا هذا نبي و صديق . و لما كشف للنسوة بعض الأمر قلن ( ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم ) . [114] .

( و شروه بثمن بخس ) [115] ، قال جعفر:باعوه بالبخس من الثمن لجهلهم بما أودع الله فيه من لطائف العلوم و بدائع الآيات .

و قال جعفر:أنت تتعجب من بيع اخوة يوسف يوسف بالبخس من الثمن ، و ما تفعله أعجب منه لأنك تبيع حظك من الآخرة بشهوة نظرة أو خطرة من الدنيا . و ربما باع الرجل معرفته بأخس ثمن و ربما فاته حظه من ربه بأقل القليل .

و قال جعفر:كان لله في يوسف سر مغطي عليهم ، مودع فيه حين أخرجوه من الجب فبيع بالثمن البخس . ولو شهدوا فيه ودائع أسرار الحق عند لماتوا أجمعين في النظر اليه و لم تطاوعهم الألسنة بقولهم ( هذا غلام ) . [116] فهو عندهم غلام و عند الحق علم من الأعلام .

( قد شغفها حبا ) ، قال جعفر:الشغاف مثل الغين [117] أظلم قلبه عن التفكر



[ صفحه 263]



في غيره و الاشتغال بسواه .

( انا لنراها في ضلال مبين ) [118] ، سئل جعفر بن محمد عن العشق فقال:ضلال .

ثم قرأ ( انا لنراها في ضلال مبين ) [119] ، قال:معناه في عشق ظاهر. [120] .

( فلما رأينه أكبرنه ) [121] ، قال جعفر:سترت هيبة النبوة عليهن مواضع ارادتهن منه فأكبرنه .

( لا تدخلوا من باب واحدة ) [122] ، قال جعفر:نسي يعقوب اعتماده علي العصمة و القوة و أن القضاء يغلب التدبير بقوله ( لا تدخلوا من باب واحدة ) ثم استدرك عن قريب و ساعده التوفيق فقال:( ما اغني عنكم من الله من شي ء ) . [123] .

( أيتها العير انكم لسارقون ) [124] ، قال جعفر:أضمر يوسف في أمره مناديه اياهم بالسرقة ما كان منهم في قصته مع أبيهم:ان فعلكم الذي فعلتم مع أبيكم يشبه فعل السراق .

( كذلك كدنا ليوسف ) [125] ، قال جعفر:أظهرنا عليه عامة بركات آبائه الصادقين بما عصمناه به في وقت الهم .



[ صفحه 264]



( ان ابنك سرق ) [126] ، قال جعفر:معناه ان ابنك ما سرق و كيف يجوز هذه اللفظة علي نبي بن نبي . و هذا من مشكلات القرآن و هو كقوله في قصة داود ( خصمان بغي بعضنا علي بعض ) [127] و ما كانا خصمين و ما بغيا. [128] .

( لا تثريب عليكم ) [129] ، قال جعفر:لا عيب عليكم فيما عملتم لأنكم كنتم مجبورين عليه و ذلك في سابق القضاء عليكم. [130] .

( اذهبوا بقميصي هذا ) [131] ، عن جعفر ، قال:كان المراد في القميص أنه أتاه الهم من قبل القميص بقوله ( و جاءوا علي قميصه بدم كذب ) [132] فأحب أن يدخل السرور عليه من الجهة الذي دخل الهم به عليه .

( قال أبوهم اني لأجد ريح يوسف ) [133] ، قال جعفر الصادق:يقول ان ريح الصبا سأل الله تعالي فقال خصني بأن ابشره بابنه . فأذن الله له في ذلك . و كان يعقوب



[ صفحه 265]



ساجدا فرفع رأسه و قال ( اني لأجد ريح يوسف ) . فقال له أولاده ( انك لفي ضلالك القديم ) [134] أي في محبتك القديمة . و كان الريح ممزوجا بالعناية و الشفقة و الرحمة و الاخبار بزوال المحنة . و كذلك المؤمن المتحقق يجد ريح نسيم الايمان في قلبه و روح المعرفة من العناية التي سبقت له من الله في سره .

( و قد أحسن بي اذ أخرجني من السجن ) [135] ، قال جعفر الصادق:قال يوسف ( أحسن بي اذ أخرجني من السجن ) و لم يقل أخرجني من الجب و هو أصعب . قال:لأنه لم يرد مواجهة اخوته بأنكم جفوتموني و ألقيتموني في الجب بعد أن قال ( لا تثريب عليكم اليوم ) . [136] .

( ان ربي لطيف لما يشاء ) [137] ، قال جعفر الصادق:أوقف عباده تحت مشيئته ، ان شاء عذبهم و ان شاء عفا عنهم و ان شاء قربهم و ان شاء بعدهم لتكون المشيئة و القدرة له لا لغيره ثم أظهر لطفه لعباده المخصوصين بالمحبة و المعرفة و الايمان و ذلك قوله:( ان ربي لطيف لما يشاء ) [138] لعباده الذين سبقت لهم منه العناية و الولاية .

( عبرة لاولي الألباب ) [139] ، قال جعفر الصادق:لاولي الأسرار مع الله .

( الكبير المتعال ) [140] ، قال جعفر:كبر في قلوب العارفين محله فصغر عندهم



[ صفحه 266]



سواه . و تعالي عن أن يتقرب اليه الا بصرف كرمه .

( ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم ) [141] ، قال جعفر الصادق:لا يوفقهم لتغيير أسرارهم و لا يغير عليهم أحوالهم ، ولو وفقهم لتغيير الأسرار و مشاهدة البلوي لذلوا و افتقروا فنالوا به النجاة .

( و ما دعاء الكافرين الا في ضلال ) [142] ، قال جعفر:من دعا بنفسه فالي نفسه دعا و هو الكفر و الضلال و ذلك محل الخيانة و الاسقاط من درجات أهل الأمانة . فان الدواعي تختلف:داع بالحق وداع الي الحق وداع الي طريق الحق . كل هؤلاء دعاة يدعون الخلق الي هذه الطرق لا بأنفسهم . فهذه طرق الحق . وداع يدعو بنفسه ، فالي أي شي ء دعا فهو ضلال .

( ان الله يضل من يشاء و يهدي اليه من أناب ) [143] ، قال جعفر:يضل عن ادراكه و وجوده من قصده بنفسه و يهدي أي يوصل الي حقائقه من طلبه به .

( و لكل أجل كتاب ) [144] ، قال جعفر الصادق:للرؤية وقت .

عن جعفر بن محمد في قوله ( يمحوا الله ما يشاء و يثبت ) [145] قال:يمحو الكفر و يثبت الايمان و يمحو النكرة و يثبت المعرفة و يمحو الغفلة و يثبت الذكر و يمحو البغض و يثبت المحبة و يمحو الضعف و يثبت القوة و يمحو الجهل و يثبت العلم و يمحو الشك



[ صفحه 267]



و يثبت اليقين و يمحو الهوي و يثبت العقل علي هذا النسق . و دليله ( كل يوم هو في شأن) [146] محوا و اثباتا .

( و عنده ام الكتاب ) [147] ، قال جعفر:الكتاب الذي قدر فيه الشقاوة و السعادة . فلا يزداد فيه و لا ينقص منه [148] ( ما يبدل القول لدي ) [149] و الأعمال أعلام . فمن قدر له بالسعادة ختم له بالسعادة و من قدر له بالشقاوة ختم له بها. [150] .

( كتاب أنزلناه لتخرج الناس من الظلمات الي النور ) [151] ، قال جعفر:عهد خصصت به فيه بيان هلاك سالف الامم و نجاة امتك أنزلناه اليك لتخرجهم به من ظلمات الكفر الي نور الايمان و من ظلمات البدعة الي أنوار السنة و من ظلمات النفوس الي أنوار القلوب .



[ صفحه 268]



( و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة ) [152] ، قال جعفر:الشجرة الخبيثة الشهوات و أرضها النفوس و ماؤها الأمل و أوراقها الكسل و ثمارها المعاصي و غايتها النار .

( و سخر لكم الفلك لتجري في البحر بأمره ) [153] ، قال الصادق:سخر لكم السماوات بالأمطار و الأرض بالنبات و البحر أن تتخذوه سبيلا و متجرا و سخر لكم الشمس و القمر يدوران عليكم و يوصلان اليكم منافع الثمار و الزروع . و سخر قلب المؤمن لمحبته و معرفته . و حظ الله من العباد القلوب لا غير لأنه موضع نظره و مستودع أمانته و معرفة أسراره .

عن جعفر بن محمد قال في قوله:( اجعل هذ البلد آمنا ) [154] يعني أفئدة العارفين:اجعلهم امناء سرك و آمنين من قطيعتك .

( و اجنبني و بني أن نعبد الأصنام ) [155] ، قال جعفر:لا تردني الي مشاهدتي الخلة و لا ترد أولادي الي مشاهدة النبوة .

قال جعفر:( فاجعل أفئدة من الناس تهوي اليهم ) [156] لأن أفئدتهم تهوي اليك .

( هذا بلاغ للناس ) [157] ، قال جعفر:موعظة للخلق و انذار لهم ليجتنبوا قرناء السوء و مجالسة المخالفين . فان القلوب اذا تعودت مجالسة الأضداد تنعكس و تنتكس .



[ صفحه 269]



( انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) [158] ، قال جعفر:( و انا له لحافظون ) علي من أردنا به خيرا و ذاهبون به عمن أردنا به شرا .

( اني خالق بشرا من صلصال ) [159] ، قال جعفر:امتحنهم ] الملائكة [ ليحثهم علي طلب الاستفهام فيزدادوا علما بعجائب قدرته و تتلاشي عندهم نفوسهم .

( ان عبادي ليس لك عليهم سلطان ) [160] ، عن جعفر الصادق في قوله ( عباد الرحمن ) [161] قال:جملة الخلق من جهة الخلقة لا من جهة المعرفة . و ( عبادي ) تخصيص في العبودية و المعرفة .

قال جعفر في قوله ( لعمرك انهم لفي سكرتهم يعمهون ) [162] قال:بحياتك يا محمد أن الكل في سكرة الغفلة و حجاب البعد الا من كنت وسيلته و دليله الينا .

( و لقد آتيناك سبعا من المثاني ) [163] ، عن جعفر في هذه الآية قال:أكرمناك و أنزلنا اليك و أرسلناك و ألهمناك و هديناك و سلطناك ثم أكرمناك بسبع كرامات أولها الهدي و الثاني النبوة و الثالث الرحمة و الرابع الشفقة و الخامس المودة و الالفة و السادس النعميم و السابع السكينة و القرآن العظيم و فيه اسم الله الأعظم. [164] .



[ صفحه 270]



( و سخر لكم الليل و النهار و الشمس و القمر ) [165] ، قال جعفر الصادق عليه السلام:سخر لك ما في السماوات من الأمطار و ما في الأرض من النبات و ما في الليل و النهار من أنواع الدواب و سخر لك الملائكة يسبحون لك و ما في الأرض من الأنعام و البهائم و الفلك و الخلق . سخر لك الكل لئلا يشغلك عنه شي ء و تكون مسخرا لمن سخر لك هذه الأشياء . فانه سخر لك كل شي ء و سخر قلبك لمحبته و معرفته و هو حظ العبد من ربه .

( ما عندكم ينفد و ما عند الله باق ) [166] ، قال جعفر:ما عندكم ينفد يعني الأفعال من الفرائض و النوافل و ما عندالله باق من أوصافه و نعوته لأن الحديث يفني و القديم يبقي .

( فلنحيينه حياة طيبة ) [167] ، قال جعفر:الحياة الطيبة المعرفة بالله و صدق المقام مع الله و صدق الوقوف مع الله .

و قال جعفر:الحياة الطيبة أن يطيب له بأن كل ذلك من الله و اليه .

( ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة ) [168] ، قال جعفر:الدعاء بالحكمة أن يدعوه من الله الي الله بالله و الموعظة الحسنة أن يري الخلق في أسر القدرة فيشكر من أصاب و يعذر من أبي .

( و اصبر و ما صبرك الا بالله ) [169] ، قال جعفر:أمرالله أنبياءه بالصبر و جعل



[ صفحه 271]



الحظ الأعلي منه للنبي صلي الله عليه و آله و سلم حيث جعل أمر صبره بالله لا بنفسه .

قيل:جاء رجل الي جعفر بن محمد فقال:صف لي المعراج ! فقال:كيف أصف لك مقاما لم يسع فيه جبرئيل مع عظم محله !

( و كفي بربك وكيلا ) [170] ، قال جعفر:كفي بربك وكيلا لمن توكل عليه و فوض أمره اليه .

( و لقد كرمنا بني آدم ) [171] ، قال جعفر:كرمنا بني آدم بالمعرفة .

عن جعفر بن محمد في قوله ( أدخلني مدخل صدق ) [172] قال:أدخلني فيها علي حد الرضا ( و أخرجني ) [173] عنها و أنت عني راض .

و قال أيضا:و أخرجني من القبر الي الوقوف بين يديك علي طريق الصدق مع الصادقين .

و قال جعفر:طلب التولية أن يكون هو المتولي له أي أدخلني ميدان معرفتك و أخرجني من مشاهدة المعرفة الي مشاهدة الذات .

( و اجعل لي من لدنك سلطانا ) [174] ، قال جعفر:قوة لي في الدين توجب لي بها المحبة .

( و لقد آتينا موسي تسع آيات ) [175] ، قال جعفر:من الآيات التي خصه الله بها الاصطناع و القاء المحبة عليه و الكلام و الثبات في محل الخطاب و الحفظ في اليم



[ صفحه 272]



و اليد البيضاء و اعطاء الألواح .

( و بالحق أنزلناه و بالحق نزل ) [176] ، قال جعفر:الحق انزل علي قلوب خواصه من مكنون فوائده و عجائب بره و لطائف صنعه ما نور به أسرارهم و طهر به قلوبهم و زين به جوارحهم و بالحق نزل عليهم هذه اللطائف .

( و ربطنا علي قلوبهم اذ قاموا ) [177] ، قال جعفر:اذا قاموا أي قاموا و أخلصوا في دعائنا . و قال جعفر:قاموا الي الحق بالحق قيام أدب و نادوه نداء صدق و أظهروا له صحة الفقر و لجأوا اليه أحسن لجأ و قالوا ( ربنا رب السماوات و الأرض ) [178] افتخارا به و تعظيما له فكافأهم الحق علي قيامهم الاجابة عن ندائهم بأحسن جواب و ألطف خطاب و أظهر عليهم من الآيات ما تعجب منه الرسل حين قال:( لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا ) . [179] .

( ذات اليمين و ذات الشمال ) [180] ، قال جعفر:يمين المرء قلبه و شماله نفسه . و الرعاية تدور عليها و لولا ذلك لهلك .

( لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا ) ، قال جعفر:لو اطلعت عليهم من حيث أنت لوليت منهم فرارا ، ولو اطلعت عليهم من حيث الحق لشاهدت فيهم معاني الوحدانية و الربانية .

و قال جعفر:لو اطلعت علي ما بهم من آثار قدرتنا و رعايتنا لهم و تولية حياطتهم لوليت منهم فرارا أي ما قدرت علي الثبات لمشاهدة ما بهم من هيبتنا.



[ صفحه 273]



فيكون حقيقة الفرار منا لا منهم لأن ما بدا عليهم منا .

و قال أيضا:لو اطلعت عليهم من حيث أنت لفررت ولو اطلعت عليهم من حيث أنا لوقفت . و ذلك أن الولي له مع الله أحوال لا يقدر علي مشاهدته ، من نظر اليه من عند نفسه من ضعف البشرية يفر من رؤيته . و قد فر النبي صلي الله عليه و آله و سلم من الكفار .

( و اذكر ربك اذا نسيت ) [181] ، قال جعفر:اذا نسيت الأغيار فتقرب الي بالأذكار .

( انا لا نضيع أجر من أحسن عملا ) [182] ، قال جعفر:ان الذين صدقوا الله في الأرزاق و الكفايات و طلبوا الرزق من وجهه الذي أباح الله طلبه ، فان الله لا يضيع سعيهم في طلب مرضاته و يسهل عليهم سبيل التوكل ليستغنوا بذلك عن الطلب و الحركة و يخرجهم من ضيق الطلب الي فسحة التوكل .

قال جعفر الصادق:( الباقيات الصالحات ) [183] هو تفريد التوحيد فانه باق ببقاء الموحد .

( قال انك لن تستطيع معي صبرا ) [184] ، قال جعفر:لن تصبر مع من هو دونك فكيف تصبر مع من هو فوقك .

( و آتيناه من كل شي ء سببا ) [185] ، قال جعفر:ان الله تعالي جعل لكل شي ء سببا



[ صفحه 274]



و جعل الأسباب معاني الوجود . فمن شهد السبب انقطع عن المسبب و من شهد صنع المسبب امتلأ قلبه من ريب الأسباب . و اذا امتلأ قلبه من الريبة حال بينه و بين الملاحظة و حجبه عن المشاهدة .

( و كانوا لا يستطيعون سمعا ) [186] ، قال الصادق:لا يستطيعون سماع كلام الحق و لا سماع سنن المصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و لا سماع سير الهداة الصالحين من الأنبياء و الصديقين لأنهم لم يجعلوا من أهل القبول للحق فمنعوا عن سماع خطاب الحق .

( و لا يشرك بعبادة ربه أحدا ) [187] ، قال جعفر:لا يري في وقت وقوفه بين يدي ربه غيره و لا يكون في همه و همته غيره .

( و اجعله رب رضيا ) [188] ، قال جعفر:رضيا أي راضيا بما يبدو له و عليه .

( قال رب أني يكون لي غلام ) [189] ، قال جعفر:استقبل النعمة بالشكر قبل حلولها ( أني يكون لي غلام ) [190] و بأي عمل و أي طاعة استوجب منك هذه الاجابة و هذا التفضل و الكرم الا بسابق تفضلك و نعمك علي عبادك في جميع الأحوال فاني ان أيست من علمي فلا آيس من فضلك .

( يا ليتني مت قبل هذا ) [191] ، قال جعفر:لما لم تر في قومها موفقا و لا رشيدا و لا صاحب فراسة يبريها من قولهم قالت ( يا ليتني مت قبل ) أن أري في قومي



[ صفحه 275]



ما أري . و قال جعفر:( يا ليتني مت قبل ) أن أري لقلبي متعلقا دون الله .

( و قربناه نجيا ) [192] ، قال جعفر:للمقرب من الله تعالي ثلاث علامات:اذا أفاده الله علما رزقه العمل به و اذا رفعه الله للعمل به أعطاه الاخلاص في عمله و اذا أقامه لصحبة المسلمين رزقه في قلبه حرمة لهم و يعلم أن حرمة المؤمنين من حرمة الله تعالي .

( يوم نحشر المتقين ) [193] قال جعفر:المتقي الذي اتقي كل شي ء سوي الله و المتقي الذي اتقي متابعة هواه. فمن كان بهذا الوصف فان الله يحمله الي حضرة المشاهدة علي نجائب النور ليعرف أهل المشهد محله فيهم .

( الا أتي الرحمن عبدا ) [194] ، عن جعفر بن محمد في قوله ( الا أتي الرحمن عبدا ) قال:فقيرا ذليلا بأوصافه و عزيزا دالا بأوصاف الحق .

( الا تذكرة لمن يخشي ) [195] ، قال جعفر:أنزل الله القرآن موعظة للخائفين و رحمة للمؤمنين و انسا للمحبين فقال:( ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي الا تذكرة لمن يخشي ) . [196] .

( فلما أتاها نودي يا موسي اني أنا ربك ) [197] ، قال جعفر:قيل لموسي عليه السلام كيف عرفت أن النداء هو نداء الحق ؟ فقال:لأنه أفناني و شملني و كأن كل شعرة مني



[ صفحه 276]



كانت مخاطبا بنداء من جميع الجهات و كأنها تعبر من نفسها بجواب . فلما شملتني أنوار الهيبة و أحاطت بي أنوار العزة و الجبروت علمت أني مخاطب من جهة الحق . و لما كان أول الخطاب ( اني ) ثم بعده ( أنا ) علمت أنه ليس لأحد أن يخبر عن نفسه باللفظتين جميعا متتابعا الا الحق . فأدهشت و هو كان محل الفناء . فقلت:أنت أنت الذي لم تزل و لا تزال ليس لموسي معك مقام و لا له جرأة الكلام الا أن تبقيه ببقائك و تنعته بنعتك فتكون أنت المخاطب و المخاطب جميعا فقال:لا يحمل خطابي غيري و لا يجيبني سواي و أنا المتكلم و أنا المكلم و أنت في الوسط شبح يقع بك محل الخطاب . [198] .

( فاخلع نعليك ) [199] ، قال جعفر:اقطع عنك العلائق فانك بعيننا .

( ولي فيها مآرب اخري ) [200] ، قال جعفر:منافع شتي و أكبر منفعة لي فيها خطابك اياي بقولك ( و ما تلك بيمينك يا موسي ) . [201] .

( و احلل عقدة من لساني ) [202] ، قال جعفر:لما كلم الله موسي عقد لسان موسي عن مكالمة غيره . فلما أمره بالذهاب الي فرعون ناجاه بسره فقال ( و احلل عقدة من لساني ) لأكون قائما بالأمر علي أتم مقام .



[ صفحه 277]



( كي نسبحك كثيرا ) [203] ، قال جعفر:قيل لموسي:استكثرت تسبيحك و تهليلك و تكبيرك و نسيت بدايات فضلنا عليك في حفظك في اليم وردك الي امك و تربيتك في حجر عدوك . و أكثر من هذا كله خطابنا معك و كلامنا اياك . و أكثر منه اخبارنا باصطنا عنا لك .

قال جعفر:( و اني لغفار لمن تاب ) لمن رجع الي في مهماته و لم يرجع الي غيري ( و آمن ) و شاهدني و لم يشهد معي سواي ( و عمل صالحا ) و أخلص قلبه لي ( ثم اهتدي ) [204] ثم لم يخالف سنة النبي صلي الله عليه و آله و سلم .

( و لقد عهدنا الي آدم من قبل فنسي ) [205] ، قال جعفر:عندنا الي آدم أن لا ينسانا في حال فنسينا و اشتغل بالجنة فابتلي بارتكاب النهي و ذلك أنه ألهاه النعيم عن المنعم فوقع من النعمة بالبلية فاخرج من النعيم و الجنة ليعلم أن النعيم هو مجاورة المنعم لا الالتذاذ بالأكل و الشرب .

( و عصي آدم ربه فغوي ) [206] ، قال جعفر:طالع الجنان و نعيمها بعينه فنودي عليه الي يوم القيامة ( و عصي آدم ربه ) . ولو طالعها بقلبه لنودي عليه بالهجران أبد الأبد . ثم عطف عليه و رحمه بقوله ( ثم اجتباه ربه فتاب عليه و هدي ) . [207] .

( و من أعرض عن ذكري ) [208] ، قال جعفر في هذه الآية:لو عرفوني ما أعرضوا



[ صفحه 278]



عني و من أعرض عني رددته الي الاقبال علي ما يليق به من الأجناس و الأكوان .

( و أيوب اذ نادي ربه أني مسني الضر و أنت أرحم الراحمين ) [209] ، قال جعفر:خرج منه هذا القول علي المناجاة مستدعيا للجواب من الحق ليسكن اليه لا علي حد الشكوي . و قال جعفر:لما سلط الله البلاء علي أيوب و طال به الأمر أتاه الشيطان فقال:ان أردت أن تتخلص من هذا البلاء فاسجد لي سجدة . فلما سمع ذلك قال مسني الشيطان بنصب و ( مسني الضر ) حين طمع الشيطان في أن أسجد له .

و قال أيضا:لما تناهي أيوب في البلاء و استعذبه صار البلاء وطنا له . فلما اطمأنت اليه نفسه و سكن عند البلاء شكره الناس علي صبره و مدحوه . فقال ( مسني الضر ) لفقد الصبر .

عن جعفر في قوله ( مسني الضر ) قال:حبس الوحي عنه أربعين يوما فخشي الهجران من ربه و القطيعة فقال ( مسني الضر ) .

( و زكريا اذ نادي ربه رب لا تذرني فردا ) [210] ، قال جعفر:لا تجعلني ممن لا سبيل له الي مناجاتك و التزين بزينة خدمتك .

و قال جعفر:( فردا ) عنك لا يكون لي سبيل اليك .

( و تري الناس سكاري ) [211] ، قال جعفر:أسكرهم ما شهدوا من بساط العز و سلطان الجبروت و سرادق الكبرياء حتي ألجأ النبيين الي أن قالوا:نفسي نفسي .



[ صفحه 279]



عن جعفر بن محمد في قوله ( و طهر بيتي للطائفين ) قال:طهر نفسك عن مخالطة المخالفين و الاختلاط بغير الحق ( و القائمين ) مع فؤاد العارفين المقيمين معه علي بساط الانس و الخدمة ( و الركع السجود ) [212] الأئمة السادة الذين رجعوا الي البداية عن تناهي النهاية .

( ليشهدوا منافع لهم ) [213] ، قال جعفر:هو ما يشهدونه في ذلك المشهد من بر الحق بأن وفقهم لشهود ذلك المشهد العظيم . ثم منافعهم ما وعد لهم عليه من الزيادات و البركات و الاجابات .

عن جعفر بن محمد في قوله ( و بشر المخبتين ) [214] قال:من أطاعني ثم خافني في طاعته و تواضع لأجلي و بشر من اضطراب قلبه شوقا الي لقائي و بشر من ذكرني بالنزول في جواري و بشر من دمعت عيناه خوفا من هجري . بشرهم أن رحمتي سبقت غضبي . و قال أيضا:الملك بالشفاعة .

و قال أيضا:بشر المشتاقين الي النظر الي وجهي .

و قال أيضا:المخبت في التواضع كالأرض تحمل كل قذر و تواري كل نجس و خبث .

( فنعم المولي و نعم النصير ) [215] ، قال جعفر:نعم المعين لمن استعان به ( و نعم النصير ) لمن استنصره .



[ صفحه 280]



( قل للمؤمنين يغضوا من أبصارهم ) [216] ، قال جعفر الصادق في هذه الآية:الغض عن المحارم و عما لا يليق بالحق فرض علي العباد . و فرض الفرض غض الخاطر عن كل ما يستحله العبد و معناه حفظ القلب و خواطره عن النظر الي الكون لئلا يكون به طريدا غافلا محجوبا و ان كان ذلك مباحا في الظاهر .

( الله نور السماوات و الأرض ... ) [217] قال جعفر بن محمد:الأنوار مختلفة أولها نور حفظ القلب ، ثم نور الخوف ، ثم نور الرجاء ، ثم نور التذكر ، ثم النظر بنور العلم ، ثم نور الحياء ، ثم نور حلاوة الايمان ، ثم نور الاسلام ، ثم نور الاحسان ، ثم نور النعمة ، ثم نور الفضل ، ثم نور الآلاء ، ثم نور الكرم ، ثم نور العطف ، ثم نور القلب ، ثم نور الاحاطة ، ثم نور الهيبة ، ثم نور الحيرة ، ثم نور الحياة ، ثم نور الانس ، ثم نور الاستقامة ، ثم نور الاستكانة ، ثم نور الطمأنينة ، ثم نور العظمة ، ثم نور الجلال ، ثم نور القدرة ، ثم نور الالوهية ، ثم نور الوحدانية ، ثم نور الفردانية ، ثم نور الأبدية ، ثم نور السرمدية ، ثم نور الديمومية ، ثم نور الأزلية ، ثم نور البقاء ، ثم نور الكلية ، ثم نور الهوية ، و لكل واحد من هده الأنوار أهل و له حال و محل و كلها من أنوار الحق التي ذكر الله تعالي في قوله ( الله نور السماوات و الأرض ) و لكل عبد من عبيده مشرب من نور هذه الأنوار و ربما كان له حظ من نورين و من ثلاثه . و لن تتم هذه الأنوار لأحد الا للمصطفي صلوات الله عليه و سلامه لأنه القائم مع الله تعالي بشرط تصحيح العبودية و المحبة . فهو نور و هو من ربه علي نور .



[ صفحه 281]



عن جعفر بن محمد الصادق في هذه الآية قال:نور السماوات بنور الكواكب و الشمس و القمر ، و نور الأرضين بنور النبات الأحمر و الأبيض و الأصفر و غير ذلك ، و نور قلب المؤمن بنور الايمان و الاسلام .

و قال أيضا في هذه الآية:نور السماوات بأربع:بجبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل عليهم السلام.

( لا شرقية و لا غربية ) [218] ، قال جعفر في هذه الآية:لا خوف يوجب القنوط و لا رجاء يجلب الانبساط . فيكون واقفا بين الخوف و الرجاء .

( رجال لا تلهيهم تجارة ... ) [219] ، قال جعفر:هم الرجال من بين الرجال علي الحقيقة لأن الله تعالي حفظ أسرارهم عن الرجوع الي ما سواه و ملاحظات غيره . فلا تشغلهم تجارات الدنيا و نعيمها و زهرتها و لا الآخرة و ثوابها عن الله تعالي لأنهم في بساتين الانس و رياض الذكر .

( و الذين كفروا أعمالهم كسراب ) [220] ، قال جعفر:أظلتهم ظلم صحبة الأغيار فكانت علي قلوبهم مثل السراب لم تغن عنهم شيئا و لم تدلهم علي حق . ولو وجدوا السبيل الي الله تعالي لأضاءت سرائرهم فكانت كما قال الله تعالي ( نور علي نور ) .

( و لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا ) [221] ، قال جعفر:



[ صفحه 282]



الحرمات تتبع بعضها بعضا . من ضيع حرمة الخلق فقد ضيع حرمة المؤمنين . و من ضيع حرمة المؤمنين فقد ضيع حرمة الأولياء . و من ضيع حرمة الأولياء فقد ضيع حرمة الرسول . و من ضيع حرمة الرسول فقد ضيع حرمة الله . و من ضيع حرمة الله تعالي فقد دخل في ديوان الأشقياء . و أفضل الأخلاق حفظ الحرمات . و من أسقط عن قلبه الحرمات تهاون بالفرائض و السنن .

( ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشي في الأسواق ) [222] ، قال جعفر:عيروا الرسل بالتواضع و الانبساط و لم يعلموا أن ذلك أتم لهيبتهم و أشد في بيان الاحترام لهم . و ذلك انهم لم يشاهدوا منهم الا ظاهر الخلقة . ولو شاهدوا منهم خصائص الاختصاص لألهاهم ذلك عن قولهم ( ما لهذا الرسول ... ) .

( و ما أرسلنا قبلك من المرسلين الا أنهم ليأكلون الطعام ... ) [223] ، قال جعفر:ذلك ان الله تعالي لم يبعث رسولا الا أباح ظاهره للخلق بالكون معهم علي شرط البشرية و منع سره عن ملاحظاتهم و الاشتغال بهم لأن أسرار الأنبياء في القبضة لا تفارق المشاهدة بحال .

عن جعفر بن محمد في قوله عزوجل ( تبارك الذي جعل في السماء بروجا ) [224] قال:سمي السماء سماء لرفعتها و القلب سماء لأنه يسمو بالايمان و المعرفة بلاحد و لا نهاية . كما ان المعروف لا حد له كذلك المعرفة به لا حد لها . و بروج السماء مجاري الشمس القمر ، و هي:الحمل ، و الثور ، و الجوزاء ، و السرطان ، و الأسد ، و السنبلة ،



[ صفحه 283]



و الميزان ، و العقرب ، و القوس ، و الجدي ، و الدلو ، و الحوت . و في القلب بروج و هي:برج الايمان ، و برج المعرفة ، و برج العقل ، و برج اليقين ، و برج الاسلام ، و برج الاحسان ، و برج التوكل ، و برج الخوف ، و برج الرجاء ، و برج المحبة ، و برج الشوق ، و برج الوله ، فهذه اثنا عشر برجا بها دوام صلاح القلب كما ان الاثني عشر برجا من الحمل و الثور الي آخر العدد بها صلاح الدار الفانية و أهلها .

قال جعفر:( الذين يمشون علي الأرض هونا ) [225] بلافخر و لا خيلاء و لا تبختر بل بتواضع و سكينة و وقار و طمأنينة و حسن خلق و بشر وجه كما وصف النبي صلي الله عليه و آله و سلم المؤمنين فقال:« هينون لينون كالجمل الانف ان قيد انقاد و ان انيخ علي صخرة استناخ » . و ذلك لما طالعوا من تعظيم الحق و هيبته و شاهدوا من كبريائه و جلاله خشعت لذلك أرواحهم و خضعت نفوسهم فألزمهم ذلك التواضع و التخشع .

( يتوب الي الله متابا ) [226] ، قال جعفر:لم يرجع الي الحق من له مرجع الي سواه . حتي يكون رجوعه ظاهرا و باطنا اليه دون غيره حينئذ يكون تائبا اليه .

( الذين لا يشهدون الزور ) [227] ، قال جعفر:الزور أماني النفس و متابعة هواها .

( هب لنا من أزواجنا و ذرياتنا قرة أعين ) [228] ، قال جعفر:هب لنا من أزواجنا معاونة علي طاعتك و من أولادنا برهم حتي تقر أعيننا بهم .



[ صفحه 284]



( قالوا لا ضير انا الي ربنا منقلبون ) [229] ، قال جعفر:من أحس بالبلاء في المحبة لم يكن محبا بل من شاهد البلاء فيه لم يكن محبا. بل من لم يتلذذ بالبلاء في المحبة لم يكن محبا . ألا تري السحرة لما وردت عليهم شواهد أوائل المحبة كيف زالت عنهم حظوظهم و هان عليهم بذل أرواحهم في مشاهدة محبوبهم فقالوا ( لا ضير ) . [230] .

( قال كلا ان معي ربي سيهدين ) [231] ، قال جعفر:من كان في رعاية الحق وكلاءته لا يؤثر عليه شي ء من الأسباب و لا يهوله مخوفات الموارد لأنه في وقاية الحق و قبضته . و من كان في المشاهدة و الحضرة كيف يؤثر عليه ما منه يصدر و اليه يرد . ألا تري كيف حكي الله تعالي عن نبيه قوله ( ان معي ربي سيهدين ) .

( و اذا مرضت فهو يشفين ) [232] ، قال جعفر:اذا مرضت برؤية أفعالي و أحوالي شفاني بتذكار الفضل و الكرم .

( و ما أنا بطارد المؤمنين ) [233] ، قال جعفر:ما أنا بمكذب الصادقين .

( و ما أسألكم عليه من أجر ) [234] ، قال جعفر:ازيلت الأطماع عن الرسل أجمع لدناءتها . فأخبر كل رسول عن نفسه بقوله:( و ما أسألكم عليه من أجر ) .

( انهم عن السمع لمعزولون ) [235] ، قال جعفر:هو أن يسمع المواعظ و لا يتعظ



[ صفحه 285]



بها.

( انه هو السميع العليم ) [236] ، قال جعفر:السميع من يسمع مناجاة الأسرار و العليم من يعلم ارادات الضمائر .

( لاعذبنه عذابا شديدا ) [237] ، قال جعفر:لأبلينه بشتات السر .

( ان الملوك اذا دخلوا قرية أفسدوها ) [238] ، قال جعفر:أشار الي قلوب المؤمنين . ان المعرفة اذا دخلت القلوب زال عنها الأماني و المرادات أجمع . فلا يكون في القلب محل لغير الله تعالي .

( بل أنتم بهديتكم تفرحون ) [239] ، قال جعفر:الدنيا أصغر عند الله و عند أنبيائه و أوليائه من أن يفرحوا بها أو يحزنوا عليها .

( و مكروا مكرا و مكرنا مكرا ) [240] ، قال جعفر:مكر الله أخفي من دبيب النمل علي الصخرة السوداء في الليلة الظلماء .

قال جعفر في قوله ( أم من جعل الأرض قرارا ) [241] أي من جعل قلوب أوليائه مستقر معرفته و جعل فيها أنهار الزوائد من بره في كل نفس و أثبتها بحبال التوكل و زينها بأنوار الاخلاص و اليقين و المحبة ( و جعل بين البحرين حاجزا ) [242] .



[ صفحه 286]



أي بين القلب و النفس لئلا تغلب النفس القلب بظلماتها فتظلمها فجعل الحاجز بينهما التوفيق و العقل .

( و تري الجبال تحسبها جامدة و هي تمر مر السحاب ) [243] ، قال جعفر:تري النفس جامدة عند خروج الروح . و الروح تسري في الفردوس لتأوي الي مكانها من تحت العرش.

و قال جعفر:نور قلوب الموحدين و انزعاج أنين المشتاقين تمر مر السحاب حتي يشاهدوا الحق فيسكنون .

( و أصبح فؤاد ام موسي فارغا ... لولا أن ربطنا علي قلبها ) [244] ، قال جعفر:الصدر معدن التسليم و القلب معدن اليقين و الفؤاد معدن النظر و الضمير معدن السر و النفس مأوي كل حسنة و سيئة .

( فلما توجه تلقاء مدين ) [245] ، قال جعفر:توجه بوجهه الي ناحية مدين و توجه بقلبه الي ربه طالبا منه سبيل الهداية فأكرمه الله تعالي بالكلام. و كل من أقبل علي الله تعالي بالكلية فان الله تعالي يبلغه مأموله .

( اني لما أنزلت الي من خير فقير ) [246] ، قال جعفر:فقير اليك طالب منك زيادة الفقر اليك لأني لم أستغن عنك بشي ء سواك .

و قال أيضا:فقير في جميع الأوقات غير راجع الي الكرامات و الآيات



[ صفحه 287]



دون الفقر اليك و الاقبال عليك .

( ءآنس من جانب الطور نارا ) [247] ، قال جعفر:أبصر نارا دالة علي الأنوار لأنه رأي النور علي هيئة النار . فلما دنا منها شملته أنوار القدس و أحاطت به جلابيب الانس فخوطب بألطف خطاب و استدعي منه أحسن جواب . فصار بذلك ملكا شريفا مقربا . اعطي ما سأل و أمن مما خاف . و كذلك قوله ( آنس من جانب الطور نارا ) .

( و نجعل لكما سلطانا ) [248] ، قال جعفر:هيبة في قلوب الأعداء و محبة في قلوب الأولياء .

( يعذب من يشاء و يرحم من يشاء ) [249] ، قال جعفر:يعذب من يشاء بشتات الهم و يرحم من يشاء بجمعها له .

( ان الصلاة تنهي عن الفحشاء و المنكر ) [250] ، قال جعفر:الصلاة اذا كانت مقبولة فانها تنهي عن مطالعات الأعمال و طلب الأعواض .

( و الذين جاهدوا فينا ) [251] ، قال جعفر:المجاهدة صدق الافتقار و هو انفصال العبد من نفسه و اتصاله بربه . و المجاهدة تبري ء العبد من جميع ما اتصل به و المجاهدة بذل الروح في رضاء الحق .



[ صفحه 288]



و قال أيضا:من جاهد بنفسه لنفسه وصل الي كرامة ربه و من جاهد بنفسه لربه وصل الي ربه .

( فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ) [252] ، قال جعفر:بالله فابدأ في صباحك و به فاختم مساك . فمن كان به ابتداؤه و اليه انتهاؤه لا يشقي فيما بينهما .

( الله الذي خلقكم ثم رزقكم ... ) [253] ، قال جعفر:( خلقكم ثم رزقكم ) ، حرككم الي اظهار آثار الربوبية فيكم ( ثم يميتكم ثم يحييكم ) [254] بالاستتار و التجلي .

( و ما أنت بهادي العمي ) [255] ، قال جعفر:اظهار آيات رسالاتك علي من أظهر الحق عليه في الأزل آيات السعادة و حلاه بحلية الاختصاص فيكون دعاؤك له دعاء تذكير و موعظة لا دعاء ابتداء . لأنه من لم تجر له السعادة في الأزل لم يمكنك أن توصله الي محل السعادة . أنت الداعي و المنذر و الله الهادي . ألا تراه يقول:( و ما أنت بهادي العمي ) .

( يدعون ربهم خوفا و طمعا ) [256] ، قال جعفر:خوفا منه و طمعا فيه .

( ... و الصادقين و الصادقات ... ) [257] ، قال جعفر:الصادق من يصف لك خير الآخرة لا خير الدنيا و يدلك علي حسن الأخلاق لا علي سيئها و يعطيك قلبه



[ صفحه 289]



لا جوارحه .

( و داعيا الي الله باذنه و سراجا منيرا ) [258] ، قال جعفر:داعيا الي الله لا الي نفسه افتخر بالعبودية و لم يفتخر بالنبوة ليصح له بذلك الدعاء الي سيده . فمن أجاب دعوته صارت الدعوة له سراجا منيرا يدله علي سبيل الرشد و يبصره عيوب النفس و غيها .

( و لقد آتينا داود منا فضلا ) [259] ، قال جعفر:( فضلا ) ، ثقة بالله تعالي و توكلا عليه .

( يزيد في الخلق ما يشاء ) [260] ، قال جعفر:صحة النحيزة [261] و قوة البصيرة .

( انما يخشي الله من عباده العلماء ) [262] ، قال جعفر:خشية العلماء من ترك الحرمة في العبادات و ترك الحرمة في الاخبار عن الحق و ترك الحرمة في متابعة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم و ترك الحرمة في خدمة الأولياء و الصديقين .

قال جعفر في قوله تعالي ( فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات ) [263] ، قال:فرق الله تعالي المؤمنين بثلاث فرق سماهم مؤمنين أولا ثم سماهم عبادنا فأضافهم الي نفسه تفضلا منه و كرما ، ثم قال:( اصطفينا ) [264] .



[ صفحه 290]



جعلهم كلهم أصفياء مع علمه بتفاوت مقاماتهم ثم جمعهم في آخر الآية بدخول الجنة فقال ( جنات عدن يدخلونها ) [265] ثم بدأ بالظالمين اخبارا أنه لا يتقرب اليه الا بصرف كرمه . فان الظلم لا يؤثر في الاصطفائية . ثم ثني بالمقتصدين لأنهم بين الخوف و الرجاء . ثم ختم بالسابقين لئلا يأمن أحد مكره ، و كلهم في الجنة بحرمة كلمة واحدة يعني كلمة الاخلاص . [266] .

و قال جعفر:النفس ظالمة و القلب مقتصد و الروح سابق .

و قال أيضا:من نظر بنفسه الي الدنيا فهو ظالم و من نظر بقلبه الي الآخرة فهو مقتصد و من نظر بروحه الي الحق فهو سابق .

( يس ) [267] ، قال جعفر الصادق عليه السلام في قوله ( يس ) ، أي يا سيد ، مخاطبا لنبيه صلي الله عليه و آله و سلم ، لذلك قال النبي عليه السلام:أنا سيدكم و لم يمدح بذلك نفسه ولكنه أخبر عن معني مخاطبة الحق اياه بقوله ( يس ) .

( فلما أسلما ) [268] ، قال جعفر:أخرج ابراهيم من قلبه محبة ابنه و أخرج اسماعيل من قلبه محبة الحياة.

( و ما منا الا له مقام معلوم ) [269] ، قال جعفر:الخلق مع الله علي مقامات



[ صفحه 291]



شتي ، من يجاوز حده هلك . فللأنبياء مقام المشاهدة و للرسول مقام العيان و للملائكة مقام الهيبة و للمؤمنين مقام الدنو و الخدمة و للعصاة مقام التوبة و للكفار مقام الطرد و الغفلة . هذا بمعني قوله تعالي:( و ما منا الا له مقام معلوم ) .

( و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب ) [270] ، قال جعفر:صدق القول و صحة العقد و الثبات في الامور .

( و ظن داود أنما فتناه فاستغفر ربه ) [271] ، قال جعفر:و من ذلك ما ذكره الله تعالي من فتنة داود و بلواه و محنته و ما خرج اليه من عظيم التنصل و الاعتذار و دوام البكاء و الأحزان و الخوف العظيم حتي لحق بربه . فهذه و ان كانت المواقعة فيها تتسع فان عاقبتها عظمت و جلت و علت لأن الله قد أعطاه بذلك الزلفي و الحظوة .

قال جعفر:( هب لي ملكا ) [272] ، أي القنوع بقسمتك حتي لا يكون لي مع اختيارك اختيار .

( و ان عليك لعنتي الي يوم الدين ) [273] ، قال جعفر:سخطي الذي لم يزل مني جارية عليك و واصلة اليك في أوقاتك المقدرة و أيامك الماضية .

( الحمد لله بل أكثرهم لا يعلمون ) [274] ، قال جعفر:لا يعلمون أن أحدا من عباد الله لم يبلغ الواجب في حمده و ما يستحق من الحمد علي عباد الله بنعمه



[ صفحه 292]



و أن أحدا لم يحمده حق حمده الا حمده لنفسه .

( انك ميت و انهم ميتون ) [275] ، قال جعفر:انك ميت عما هم فيه من الاشتغال بأنفسهم و أولادهم و دنياهم و انهم ميتون أي مبعدون عما خصصت به من أنواع الكرامات .

( لئن أشركت ليحبطن عملك ) [276] ، قال جعفر:لئن نظرت الي سواه لتحرمن في الآخرة لقاه .

قال جعفر:( الحمد لله الذي صدقنا وعده ) [277] هو حمد العارفين الذين استقروا في دار القرار مع الله تعالي . و قوله ( الحمد لله الذي أذهب عنا الحزن ) [278] حمد الواصلين .

( لمن الملك اليوم ) ، قال جعفر:أخرس المكونات ذوات الأرواح عن جواب سؤاله في قوله ( لمن الملك ) فلم يجسر أحد علي الاجابة و ما كان بحقيق أن يجيب سؤاله سواه . فلما سكتت الانس عن الجواب أجاب نفسه بما كان يستحق من الجواب فقال ( لله الواحد القهار ) . [279] .

( انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا ) [280] ، قال جعفر:ننصر رسلنا بالمؤمنين



[ صفحه 293]



ظاهرا و ننصر المؤمنين بالرسل باطنا .

( و امرت أن اسلم لرب العالمين ) [281] ، قال جعفر:لا ألتجي ء الا اليه و لا أذل الا له لأن الالجاء اليه محل الفرح و التذلل له معدن العزة .

( و زينا السماء الدنيا بمصابيح ) [282] ، قال جعفر:زينا جوارح المؤمنين بالخدمة .

( نحن أولياؤكم في الحياة الدنيا ) [283] ، قال جعفر:من لا حظ في أعماله الثواب و الأعواض كانت الملائكة أولياءه . و من تحقق في أفعاله و عملها علي مشاهدة أمرها فهو وليه لأنه يقول الله تعالي ( الله ولي الذين آمنوا ) . [284] .

( قل هو للذين آمنوا هدي و شفاء ) [285] ، قال جعفر:القرآن شفاء لمن كان في ظل العصمة و عمي علي من كان في ظلمة الخذلان .

( و هو يحيي الموتي ) [286] ، قال جعفر:يحيي نفوس المؤمنين بخدمته و يميت نفوس المنافقين بمخالفته .

( قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة ) [287] ، قال جعفر:الا أن تتوددوا الي



[ صفحه 294]



من الأعمال ما يقربكم الي ربكم . [288] .

( لا خوف عليكم و لا أنتم تحزنون ) [289] ، قال جعفر عليه السلام:لا خوف علي من أطاعني في الأوامر و الفرائض و اتبع الرسول فيما سن .

و قال أيضا:لا خوف في الآخرة علي من خافني في الدنيا . و لا خوف علي من أحبني و أزال عن قلبه محبة الأغيار . و لا خوف علي من صان وديعتي عنده و هو الايمان و المعرفة . و لا خوف علي من أحسن ظنه بي فاني اعطيه مأموله . و الخوف يكون علي الجوارح و الحزن علي القلب من مخافة القطيعة .

( و فيها ما تشتهي الأنفس و تلذ الأعين ) [290] ، قال جعفر:شتان بين ما تشتهي الأنفس و بين ما تلذ الأعين . لأن جميع ما في الجنة من النعيم و الشهوات و اللذات في جنب ما تلذ الأعين كاصبع تغمس في البحر . لأن شهوات الجنة لها حد و نهاية لأنها مخلوقة و لا تلذ الأعين في الدار الباقية الا بالنظر الي الباقي جل و علا . و لا حد لذلك و لا صفة و لا نهاية .

( و ما كنت بدعا من الرسل ) [291] ، قال جعفر في هذه الآية:لم يكن لي في نبوتي شي ء . انما هو شي ء اعطيته لابي بل بفضل من عند الله حيث أهلني لرسالته و وصفني في كتب الأنبياء السالفة صلوات الله عليهم أجمعين .



[ صفحه 295]



( ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا ) [292] ، قال جعفر:استقاموا مع الله تعالي بحركات القلوب مع مشاهدات التوحيد .

( يهدي الي الحق و الي طريق مستقيم ) [293] ، قال جعفر:يدل علي طريق الحق بالخروج من المعلومات و المرسومات و التحقيق بالحق و هو الصراط المستقيم .

( الذين كفروا اتبعوا الباطل ) [294] ، قال جعفر:لا يوفق لسلوك طريق الحق من لم يحكم مبادي ء أحواله مع الحق و من أهمل مبادي ء الأحوال كيف يرجي له التناهي فيها .

و قال جعفر في قوله ( لا اله الا الله ): [295] أزال العلل عن الربوبية و نزه الحق عن الدرك .

( و يتم نعمته عليك ) [296] ، قال جعفر:من تمام النعمة علي نبيه صلي الله عليه و آله و سلم أن جعله حبيبه و أقسم بحياته و نسخ به شرائع الرسل أجمع و عرج به الي المحل الأدني و حفظه في المعراج حتي ( ما زاغ ) ( و ما طغي ) [297] و بعثه الي الأسود و الأبيض و أحل له و لامته الغنائم و جعله شفيعا مشفعا و جعله سيد ولد آدم و قرن ذكره بذكره و رضاه برضاه و جعله أحد ركني التوحيد . فهذا و أمثاله من تمام النعمة



[ صفحه 296]



عليه و علي امته به و بمكانه .

( حمية الجاهلية ) [298] ، قال جعفر:الحمية المذمومة التخطي من الحدود الي التشفي .

( ان أكرمكم عند الله أتقاكم ) [299] ، قال جعفر:الكريم هو المتقي علي الحقيقة و المتقي المنقطع عن الأكوان الي الله .

قال جعفر في قوله ( لمن كان له قلب ): [300] يعني قلبا يسمع و يعقل و يبصر . فكلما سمع خطاب الله تعالي بلا واسطة فيما بينه و بين الحق عقل ما من عليه بالايمان و الاسلام من غير مسألة و لا شفيع و لا وسيلة كانت له عند الله في الأزل و أبصر قدرة القادر الباري في نفسه و ملكوته و أرضه و سمائه فاستدل بها علي وحدانيته و قدرته و مشيئته .

قال جعفر في قوله تعالي:( ضيف ابراهيم المكرمين ) [301] مكرمين حيث أنزلهم أكرم الخليفة و أظهرهم فتوة و أشرفهم نفسا و أعلاهم همة ، الخليل صلوات الله و سلامه عليه .

(و من كل شي ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ) [302] ، قال جعفر:لينظر الموحد الي الأغيار فيراها أزواجا مثاني و أربعا فيفر منها و يرجع الي الواحد الأحد ليصح



[ صفحه 297]



له التوحيد بذلك .

( و ذكر فان الذكري تنفع المؤمنين ) [303] ، قال جعفر الصادق عليه السلام:يعني يا محمد ذكر عبادي جودي و كرمي و آلائي و نعماي و ما سبق من رحمتي لامتك خاصة . و الذكري التي تنفع المؤمنين ذكر الله تعالي للعبد و ما سبق من العناية القديمة بالايمان و المعرفة و التوفيق للطاعة و العصمة عن المعاصي .

و قال جعفر:كل من ذكر الله تعالي فاذا نسي ذكره كان مجهولا عن ذكره . و الله تعالي ذكره أحديته و أزليته و مشيئته و قدرته و علمه . و لا يقع عليه النسيان و الجهل لأنهما من صفات البشرية . و كل من ذكر الله تعالي فبذكره له يذكره .

قال جعفر في قوله ( و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) [304] ، قال:الا ليعرفوني ثم يعبدوني علي بساط المعرفة ليتبرء وا من الرياء و السمعة .

( و الطور ) ، قال جعفر:ما يطرأ علي قلب أحبائي من الانس بذكري و الالتذاذ بحبي ( و كتاب مسطور ) [305] ، و ما كتب الحق علي نفسه لهم من الاقتراب و القربة .

( و اصبر لحكم ربك فانك بأعيننا ) [306] ، قال جعفر:عند هذا الخطاب سهل عليه معالجة الصبر و احتمال مؤونته . و كذلك كل حال يرد علي العبد في محل المشاهدة .

( و النجم اذا هوي ) [307] ، قال جعفر:هو محل التجلي و الاستتار من قلوب



[ صفحه 298]



أهل المعرفة .

عن جعفر بن محمد في قوله تعالي ( و النجم اذا هوي ) ، قال:النجم محمد صلي الله عليه و آله و سلم اذا هوي انسرح منه الأنوار .

و قال:النجم قلب محمد ( اذا هوي ) ، اذا انقطع عن جميع ما سوي الله .

( ما ضل صاحبكم و ما غوي ) ، قال جعفر:ما ضل عن قربه طرفة عين .

( و ما ينطق عن الهوي ) ، قال جعفر:كيف ينطق عن الهوي من هو ناطق باظهار التوحيد و اتمام الشريعة و آداب الأمر و النهي . بل ما نطق الا بأمر و ما سكت الا بأمر . أمر فكان أمره قربة عن الحق و نهي فكان نهيه ادبارا و زجرا .

( ثم دنا فتدلي ) ، قال جعفر:انقطعت الكيفية عن الدنو . ألا تري أن الله تعالي حجب جبريل عن دنوه و دنو ربه منه .

و قال أيضا:دنا محمد صلي الله عليه و آله و سلم الي ما اودع في قلبه من المعرفة و الايمان فتدلي بسكون قلبه الي ما أدناه و زال عن قلبه الشك و الارتياب . [308] .

( فكان قاب قوسين أو أدني ) ، قال جعفر:أدناه منه حتي كان منه كقاب قوسين . و الدنو من الله تعالي لا حد له و الدنو من العبد بالحدود .

( فأوحي الي عبده ما أوحي ) [309] ، قال جعفر:بلا واسطة فيما بينه و بينه سرا الي قلبه لا يعلم به أحد سواه بلا واسطة الا في العقبي حين يعطيه الشفاعة لامته .



[ صفحه 299]



و قال الصادق في قوله ( دنا فتدلي ):لما قرب الحبيب من الحبيب بغاية القرب نالته غاية الهيبة . فلاطفه الحق بغاية اللطف لأنه لا تحمل غاية الهيبة الا غاية اللطف . و ذلك قوله ( فأوحي الي عبده ما أوحي ) أي كان ما كان و جري ما جري و قال الحبيب ما يقول الحبيب لحبيبه و ألطف له ألطاف الحبيب لحبيبه و أسر اليه ما يسر الحبيب الي حبيبه . فأخفيا و لم يطلعا علي سرهما أحدا سواهما . فلذلك قال ( فأوحي الي عبده ما أوحي ) و لا يعلم أحد ذلك الوحي الا الذي أوحي و الذي اوحي اليه .

( ما كذب الفؤاد ما رأي ) [310] ، قال جعفر:لا يعلم أحد ما الذي رأي الا الذي أري و الذي رأي . صار الحبيب من الحبيب قريبا و له نجيا و به أنيسا . قال الله تعالي:( نرفع درجات من نشاء ) . [311] .

( لقد رأي من آيات ربه الكبري ) [312] ، قال جعفر:شاهد من علامات المحبة ما كبر عن الاخبار عنها .

( هو أعلم بكم ) [313] ، قال جعفر:أعلم بكم لأنه خلقكم و قدر عليكم الشقاوة و السعادة قبل ايجادكم . فأنتم منقلبون فيما اجري عليكم في السبق من الأجل و الرزق و السعادة و الشقاوة و لا تستجلب الطاعات سعادة و لا المخالفات شقاوة ولكن سابق المقدور هو الذي يختم بما بدي .



[ صفحه 300]



( و ابراهيم الذي وفي ) [314] ، قال جعفر:مائية الصدق الوفاء في كل حال و فعل .

( و انه هو أمات و أحيا ) [315] ، قال جعفر:يميت بالاعراض عنه و يحيي بالمعرفة به . و أمات النفوس بالمخالفة و أحيا القلوب بأنوار الموافقة .

( في مقعد صدق ) [316] ، قال جعفر:مدح المكان الذي فيه الصدق فلا يقعد فيه الا أهل الصدق و هو المقعد الذي يصدق الله فيه مواعيد أوليائه بأن يبيح لهم النظر الي وجهه الكريم .

( فيها فاكهة و النخل ذات الأكمام ) [317] ، قال جعفر:جعل الحق قلوب أوليائه رياض انسه فغرس فيها أشجار المعرفة ، اصولها ثابتة في أسرارهم و فروعها قائمة بالحضرة في المشهد . فهم يجنون ثمار الانس في كل أوان . و هو قوله تعالي:( فيها فاكهة و النخل ذات الأكمام ) أي ذات الألوان كل يجني منه لونا علي قدر سعيه و ما كشف له من بوادي المعرفة و آثار الولاية.

( هل جزاء الاحسان الا الاحسان ) [318] ، قال جعفر:هل جزاء من أحسنت اليه في الأزل الا حفظ الاحسان عليه الي الأبد .

( لا يصدعون عنها ) [319] ، قال جعفر:لا تذهل عقولهم من موارد الحقائق



[ صفحه 301]



عليهم و لا يغيبون عن مجلس المشاهدة بحال .

عن جعفر في قوله ( و ظل ممدود ) [320] قال:الظل رحمة الله التي سبقت لامة محمد صلي الله عليه و آله و سلم و الممدود فضله علي الموحدين و عدله علي الملحدين .

( لا مقطوعة و لا ممنوعة ) [321] قال جعفر:لم يقطع عنهم المعرفة و التأييد ولو قطع ذلك عنهم لهلكوا و لا يمنعوا من التلذذ بمجاورة الحق ولو منعوا عن ذلك لاستوحشوا .

( نحن جعلناها تذكرة ) [322] ، قال جعفر:موعظة للتائبين و آلة للأقوياء من العارفين في حمله .

( لا يمسه الا المطهرون ) [323] ، قال جعفر:الا القائمون بحقوقه و المتبعون أوامره و الحافظون حرماته .

( سبح لله ما في السماوات ) [324] ، قال جعفر:سبح له الكل و هو غني عن تسبيحهم ، كيف يصل اليه ذلك و هو الذي أخرجه و تولي اظهاره .

( و هو العزيز الحكيم ) [325] ، قال جعفر:هو الذي لا يدركه طالبوه و لا يعجزه هاربوه .

( هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن ) [326] ، قال جعفر:هو الذي أول الأول



[ صفحه 302]



و أخر الآخر و أظهر الظاهر و أبطن الباطن . فسقطت هذه المعاني و بقي هو .

و قال جعفر:( الباطن ) هو باطن في كل مكان لم يخل منه اذ كان كونه و لا مكان ، فحجب بلطفه كنه المكان و أبدي بقدرته تمكين المكان فبان لنا المكان و احتجب عنا كنه المكان و تجلي لنا ظهور كمال المكان الذي بتحقيقه يتم الايمان .

عن جعفر بن محمد قال في قوله ( القدوس ) [327] الطاهر من كل عيب و طهر من شاء من العيوب و ( المهيمن ) [328] الذي ليس كمثله شي ء و سمي القرآن مهيمنا لأنه لا يشبه غيره من الكلام .

( فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم ) [329] ، قال جعفر:لما تركوا أوامر الخدمة نزع الله من قلوبهم نور الايمان و جعل للشيطان اليهم طريقا فأزاغهم عن طريق الحق و أدخلهم في سبيل الباطل .

( و بشر المؤمنين ) [330] ، قال جعفر:بشارة برؤيته [331] ( في مقعد صدق عند مليك مقتدر ) . [332] .

( انما أموالكم و أولادكم فتنة ) [333] ، قال جعفر:أموالكم فتنة لاشتغالكم بجمعها من غير وجهها و وضعها في غير أهلها و أولادكم فتنة لاشتغالكم باصلاحهم



[ صفحه 303]



فتفسدون أنتم و لا يصلحون هم .

( يا أيها النبي جاهد الكفار و المنافقين ) [334] ، قال جعفر:جاهد الكفار باليد و المنافقين باللسان. ( و اغلظ عليهم ): [335] أمره بالغلظة عليهم ليشفي غيظه منهم مع قلة دعاويهم و أمر موسي عليه السلام باللين مع فرعون مع علو دعاويه .

( تبارك الذي بيده الملك ) [336] ، قال جعفر:تبارك أي هو المبارك علي من انقطع اليه أو كان له .

( ن و القلم ) [337] ، قال جعفر:نون هو نور الأزلية الذي اخترع منه الأكوان كلها فجعل ذلك لمحمد صلي الله عليه و آله و سلم . فلذلك قيل له ( و انك لعلي خلق عظيم ) [338] أي علي النور الذي خصصت به في الأزل .

( و انك لعلي خلق عظيم ) ، قال جعفر:هو صرف الايمان و حقيقة التوحيد .

( ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم ) [339] ، قال جعفر:من اتقي الذنوب كان مأواه جنات النعيم و من اتقي الله تعالي كشف عنه الغطاء و الحجب حتي يشاهد الحق في جميع الأحوال .

( يوم يكشف عن ساق و يدعون الي السجود ) [340] ، قال جعفر الصادق:



[ صفحه 304]



يوم يكشف عن ساق ، عن الأهوال والشدائد و الصراط و الحساب و عبدي المؤمن الذي سبقت له عنايتي و رحمتي سالم من تلك الأهوال و الشدائد و لا يكون له علم بشدائدها و أهوالها . و كل من سبق له من الله تعالي العناية يسجد بين يديه مفتقرا اليه . و من سبق له من الله تعالي العدل لا يقدر أن يسجدو كان ظهره كالحجر لا يلين للسجود لرب العالمين . [341] و قال جعفر في قوله ( يوم يكشف عن ساق ) قال:اذا التقي الولي مع الولي انكشف عنه الشدائد .

( فلا اقسم بما تبصرون و ما لا تبصرون ) [342] ، قال جعفر:بما تبصرون من صنعي في ملكي و ما لا تبصرون من بري الي أوليائي .

( و انه لتذكرة للمتقين ) [343] ، قال جعفر:موعظة للموقنين .

( و يجعل لكم جنات و يجعل لكم أنهارا ) [344] ، قال جعفر:يزين ظاهركم بزينة الخدمة و باطنكم بأنوار الايمان .

( فاقرأوا ما تيسر من القرآن ) [345] ، قال جعفر بن محمد:ما تيسر لكم فيه خشوع القلب و صفاء السر .

( هل أتي علي الانسان ... ) [346] ، قال جعفر:هل أتي عليك يا انسان وقت



[ صفحه 305]



لم يكن الله لك ذاكرا فيه .

( و سقاهم ربهم شرابا طهورا ) [347] ، قال جعفر:سقاهم التوحيد في السر فتاهوا عن جميع ما سواه فلم يفيقوا الا عند المعاينة ، و رفع الحجاب فيما بينهم و بينه و أخذ الشراب في اخذ عنه فلم يبق عليه منه باقية و خصلة في ميدان السرور و الحضور و القبضة .

و قال جعفر في قوله ( شرابا طهورا ):طهرهم به عن كل شي ء سواه اذ لا طاهر من تدنس بشي ء من الأكوان .

( لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا ) [348] ، قال جعفر:لأن الله تعالي أيده بتوفيقه فلا يجري منه في الدنيا عليه لغو و لا يسمع منه في الحضرة لغو . و اللغو ذكر كل مذكور سواه . ( و لا كذابا ) أي و لا قولا الا القول الصادق بالشهادة علي وحدانيته و أزليته و فردانيته .

( جزاء من ربك عطاء حسابا ) [349] ، قال جعفر:العطاء من الله تعالي علي وجهين:في الابتداء الايمان و الاسلام من غير مسألة . و العطاء في الانتهاء التجاوز عن الزلات و الغفلات و المعاصي . و دخول العبد في الجنة برحمته من عطاياه . و كذلك النظر الي وجهه الكريم .

( و ما عليك ألا يزكي ) [350] ، قال جعفر:لم تكرم بالاقبال من لم يكرمه



[ صفحه 306]



بالهداية و لم يزينه بالمعرفة .

( يا أيها الانسان ما غرك بربك الكريم ) [351] ، قال جعفر:ما الذي أقعدك عن خدمة مولاك .

( ان الأبرار لفي نعيم و ان الفجار لفي جحيم ) [352] ، قال جعفر:النعيم المعرفة و المشاهدة و الجحيم النفوس فان لها نيران تتقد .

( تعرف في وجوههم نضرة النعيم ) [353] ، قال جعفر:ببقاء لذة النظر يتلألأ مثل الشمس في وجوههم اذا رجعوا من زيارة الله تعالي الي أوطانهم .

( و مزاجه من تسنيم ) [354] ، قال جعفر:كؤوسا مزجت بالانس فتنسموا منها رائحة القرب .

( انه هو يبدي ء و يعيد ) [355] ، قال جعفر:يبدي فيفني عما سواه ثم يعيد فيبقي بابقائه . و قال جعفر الصادق:( انه هو يبدي ء و يعيد ) أي يلبس لباس الأولياء للأعداء حتي يكون لهم استدراجا . و يلبس لباس الأعداء للأولياء لئلا يعجبوا بأنفسهم ثم يعيد عند الموت .

( لقد خلقنا الانسان في كبد ) [356] ، قال جعفر:في بلاء و شدة .



[ صفحه 307]



( يتيما ذا مقربة ) [357] ، قال جعفر:هو ما تتقرب به الي ربك في تعهد الأيتام و تفقدهم .

( و وجدك ضالا فهدي ) [358] ، قال جعفر:كنت ضالا عن محبتي لك في الأزل فمننت عليك بمعرفتي .

( فأما اليتيم فلا تقهر و أما السائل فلا تنهر ) [359] ، قال جعفر:اليتيم العاري عن خلعة الهداية لا تقنطه من رحمتي فاني قادر أن البسه لباس الهداية . و السائل اذا سألك عني فدله علي بألطف دلالة فاني قريب مجيب .

( و أما بنعمة ربك فحدث ) [360] ، قال جعفر:أخبر الخلق بما أنعمت عليهم بك و بمكانك .

قال جعفر:( ألم نشرح لك صدرك ) [361] لمشاهدتي و مطالعتي .

( و رفعنا لك ذكرك ) [362] ، قال جعفر:لا يذكرك أحد بالرسالة الا ذكرني بالربوبية .

( فاذا فرغت فانصب ) [363] ، قال جعفر:اذكر ربك علي فراغ منك عن



[ صفحه 308]



كل ما دونه .

( لقد خلقنا الانسان في أحسن تقويم ) [364] ، قال جعفر:أحسن صورة .

( رضي الله عنهم و رضوا عنه ) [365] ، قال الصادق عليه السلام:رضي الله عنهم بما سبق لهم من الله العناية و التوفيق . و رضوا عنه بما من عليهم بمتابعتهم لرسوله و قبول ما جاء به و انفاقهم الأموال و المهج بين يدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم .

عن جعفر بن محمد قال في قوله عزوجل ( نار الله الموقدة التي تطلع علي الأفئدة ) [366] ، قال:النيران شتي مختلفة:فمنها نار المحبة و المعرفة تتقد في أفئدة الموحدين . و نيران جهنم تتقد في أفئدة الكافرين . و نيران المحبة اذا اتقدت في قلب المؤمن احترقت كل همة لغير الله و كل ذكر سوي ذكره .

( انا أعطيناك الكوثر ) [367] ، قال جعفر الصادق:أي نورا في قلبك دلك علي و قطعك عما سواي . [368] .

و قال أيضا:الشفاعة لامتك .

( الله الصمد ) [369] ، قال جعفر:الصمد الذي لم يعط لخلقه من معرفته



[ صفحه 309]



الا الاسم و الصفة .

و قال جعفر:الصمد خمسة أحرف:الألف دليل علي أحديته ، و اللام دليل علي الوهيته ، و هما مدغمان لا يظهران علي اللسان و يظهران في الكتابة . فدل ذلك علي أن أحديته و الوهيته خفية لا تدرك بالحواس و انه لا يقاس بالناس . فخفاؤه في اللفظ دليل علي أن العقول لا تدركه و لا تحيط به علما . و اظهاره في الكتابة دليل علي انه يظهر علي قلوب العارفين و يبدو للمحبين في دار السلام .

و الصاد دليل علي انه صادق فيما وعد ، فعله صدق و كلامه صدق و دعا عباده الي الصدق . و الميم دليل علي ملكه فهو الملك علي الحقيقة . و الدال علامة دوامه في أبديته و أزليته ، و ان كان لا أزل و لا أبد لأنهما ألفاظ تجري علي العوادي في عباده .

( لم يلد و لم يولد ) [370] ، قال جعفر:جل ربنا عن أن تدركه الأوهام و العقول و العلوم بل هو كما وصف نفسه و الكيفية عن وصفه غير معقولة . سبحانه أن تصل الفهوم و العقول الي كيفيته . ( كل شي ء هالك الا وجهه ) . [371] له البقاء و السرمدية و الأبدية و الوحدانية و المشيئة و القدرة تبارك و تعالي .

عن جعفر بن محمد في قوله ( قل هو الله أحد ... ) [372] ، قال:يعني أظهر ما تريده النفوس بتأليف الحروف . فان الحقائق مصونة عن أن يبلغه و هم أو فهم . و اظهار ذلك بالحروف ليهتدي بها من ( ألقي السمع ) [373] و هو اشارة الي غائب .



[ صفحه 310]



و الهاء هو تنبيه علي معني ثابت و الو او اشارة الي الغائب عن الحواس و ( الأحد ) الفرد الذي لا نظير له لأنه هو الذي أحد الآحاد.

هذا ما استطعنا ضبطه من تفسير الامام جعفر الصادق عليه السلام العرفاني لبعض آيات القرآن نقلا عن حقائق التفسير للسلمي .

و الحمدلله أولا و آخرا .



[ صفحه 311]




پاورقي

[1] الفاتحة 3:1.

[2] الفاتحة 7:1.

[3] البقرة 32:2.

[4] البقرة 125:2.

[5] البقرة 125:2.

[6] البقرة 128:2.

[7] البقرة 158:2.

[8] البقرة 201:2.

[9] البقرة 210:2.

[10] و هذا المعني انما يتلائم مع قول الحنابلة و الكرامية ، و أما علي مذهب الامام الصادق عليه السلام فانه لا يري سبحانه و تعالي لا في الدنيا و لا في الآخرة ، لا تراه الأبصار ، انما تراه القلوب التي في الصدور.

[11] البقرة 210:2.

[12] البقرة 212:2.

[13] البقرة 212:2.

[14] البقرة 222:2.

[15] البقرة 284:2.

[16] البقرة 284:2.

[17] آل عمران 1:3.

[18] آل عمران 5:3.

[19] آل عمران 18:3.

[20] آل عمران 18:3.

[21] آل عمران 19:3.

[22] آل عمران 28:3 و 30.

[23] آل عمران 31:3.

[24] آل عمران 35:3.

[25] آل عمران 37:3.

[26] آل عمران 37:3.

[27] آل عمران 39:3.

[28] آل عمران 61:3.

[29] آل عمران 68:3.

[30] آل عمران 68:3.

[31] آل عمران 68:3.

[32] آل عمران 68:3.

[33] المائدة 54:5.

[34] آل عمران 76:3.

[35] آل عمران 79:3.

[36] آل عمران 92:3.

[37] آل عمران 97:3.

[38] آل عمران 101:3.

[39] آل عمران 102:3.

[40] آل عمران 104:3.

[41] آل عمران 138:3.

[42] آل عمران 138:3.

[43] آل عمران 150:3.

[44] آل عمران 159:3.

[45] آل عمران 191:3.

[46] آل عمران 200:3.

[47] النساء 1:4.

[48] النجم 41:53.

[49] النساء 9:4.

[50] النساء 59:4.

[51] الجن 26:72.

[52] النساء 64:4.

[53] النساء 80:4.

[54] النساء 125:4.

[55] آل عمران 31:3.

[56] المائدة 1:5.

[57] المائدة 1:5.

[58] المائدة 3:5.

[59] آل عمران 129:3 . المائدة 18:5.

[60] المائدة 35:5.

[61] الأنعام 59:6.

[62] الأنعام 79:6.

[63] الأنعام 79:6.

[64] الأنعام 122:6.

[65] الأنعام 122:6.

[66] الأنعام 122:6.

[67] الأنعام 153:6.

[68] الأعراف 31:7.

[69] الشعراء 46:26.

[70] الأعراف 121:7 . الشعراء 46:26.

[71] الأعراف 142:7.

[72] الأعراف 143:7.

[73] الأعراف 143:7.

[74] الأعراف 143:7.

[75] الأعراف 143:7.

[76] الأعراف 143:7.

[77] كما انك لا تري في الآخرة ، فان لن لنفي التأبيد أي لا تراني أبدا لا في الدنيا و لا في الآخرة ، فان الرؤية البصرية يلزمها التجسيم و يلزمه الاحتياج و هو يتنافي مع مقام واجب الوجود لذاته و انه الغني المطلق ، فتدبر.

[78] الأعراف 157:7.

[79] الأعراف 160:7.

[80] ربما يفهم من هذه العبارة وحدة الوجود و هو يتنافي مع المذهب الحق ، و ربما يكون المراد أن وجوده و تحققه من وجود الله سبحانه فهو الخالق كل شي ء.

[81] الأعراف 196:7.

[82] الأنفال 17:8.

[83] الأنفال 24:8.

[84] الأنفال 24:8.

[85] النحل 97:16.

[86] الأنفال 42:8.

[87] الأنفال 53:8.

[88] الأنفال 67:8.

[89] الأنفال 69:8.

[90] التوبة 25:9.

[91] التوبة 25:9.

[92] التوبة 25:9.

[93] التوبة 25:9.

[94] التوبة 31:9.

[95] التوبة 40:9.

[96] التوبة 46:9.

[97] التوبة 81:9.

[98] التوبة 46:9.

[99] التوبة 91:9.

[100] المائدة 119:5 . التوبة 100:9.

[101] التوبة 111:9.

[102] التوبة 106:9.

[103] التوبة 128:9.

[104] التوبة 128:9.

[105] النساء 8:4.

[106] الكهف 59:18.

[107] يونس 25:10.

[108] يونس 57:10.

[109] يونس 58:10.

[110] يونس 107:10.

[111] غافر 23:40.

[112] هود 112:11.

[113] يوسف 19:12.

[114] يوسف 31:12.

[115] يوسف 20:12.

[116] يوسف 19:12.

[117] الغين:لغة في الغيم.

[118] يوسف 30:12.

[119] يوسف 30:12.

[120] العشق بمعني افراط الحب ، فان كان لله فهو من العشق الحقيقي الممدوح ، و ان كان لغيره فهو من العشق المجازي المذموم ، و لما سئل عليه السلام عن العشق قال:قلوب خلت عن ذكر الله فأذاقها الله حب غيره.

[121] يوسف 31:12.

[122] يوسف 67:12.

[123] يوسف 67:12.

[124] يوسف 70:12.

[125] يوسف 76:12.

[126] يوسف 81:12.

[127] ص 22:32.

[128] ما ورد في معصية الأنبياء انما هو من باب ترك الأولي لا ما يتنافي و مقام عصمتهم ، راجع في ذلك:تنزيه الأنبياء ؛ للسيد علم الهدي قدس سره.

[129] يوسف 92:12.

[130] هذا يتنافي مع مذهب الامام الصادق الثابت في قوله عليه السلام:« لا جبر و لا تفويض بل أمر من الأمرين » ، انما تتلائم هذه المقولة مع قوله الأشاعرة المجبرة و هو باطل عقلا و نقلا كما هو ثابت في محله.

[131] يوسف 93:12.

[132] يوسف 18:12.

[133] يوسف 94:12.

[134] يوسف 95:12.

[135] يوسف 100:12.

[136] يوسف 92:12.

[137] يوسف 100:12.

[138] يوسف 100:12.

[139] يوسف 111:12.

[140] الرعد 9:13.

[141] الرعد 11:13.

[142] الرعد 14:13.

[143] الرعد 27:13.

[144] الرعد 38:13.

[145] الرعد 39:13.

[146] الرحمن 29:55.

[147] الرعد 39:13.

[148] هذا انما يتلائم مع قول المجبرة ، و هو باطل ، فان سعادة المرء و شقاوته بيده و ليس للانسان الا ما سعي ، كما ان الدعاء يرد القضاء المبرم . فمن كان شقيا في دعائه المخلص لو طلب من الله السعادة فانه يسعد كما ورد في الدعاء في تعقيبة صلاة الصبح ( فان كان اسمي في الأشقياء فامحني و الكتبني من السعداء فانك تمحو ما تشاء و تثبت و عندك ام الكتاب ).

[149] ق 29:50.

[150] انما هذا قول شاعر كما ورد ذلك



ان حظي كدقيق بين شوك نثروه

ثم قالوا لحفاة يوم ريح اجمعوه



صعب الأمر عليهم قال قوم اتركوه

ان من أشقاه ربي كيف أنتم تسعدوه



و هذا باطل كما هو ثابت في محله . راجع كتاب:مصابيح الأنوار ؛ للسيد شبر عليه الرحمة.

[151] ابراهيم 1:14.

[152] ابراهيم 26:14.

[153] ابراهيم 32:14.

[154] ابراهيم 35:14.

[155] ابراهيم 35:14.

[156] ابراهيم 37:14.

[157] ابراهيم 52:14.

[158] الحجر 9:15.

[159] الحجر 28:15.

[160] الحجر 42:15.

[161] الزخرف 19:43.

[162] الحجر 72:15.

[163] الحجر 87:15.

[164] هذه احدي تأويلات الآية ، وهناك معان اخري . و لا منافاة ؛ فان القرآن يحمل بطونا و وجوها ، فتدبر.

[165] النحل 12:16.

[166] النحل 96:16.

[167] النحل 97:16.

[168] النحل 125:16.

[169] النحل 127:16.

[170] الاسراء 65:17.

[171] الاسراء 70:17.

[172] الاسراء 80:17.

[173] الاسراء 80:17.

[174] الاسراء 80:17.

[175] الاسراء 101:17.

[176] الاسراء 105:17.

[177] الكهف 14:18.

[178] الكهف 14:18.

[179] الكهف 18:18.

[180] الكهف 18:18.

[181] الكهف 24:18.

[182] الكهف 30:18.

[183] الكهف 46:18.

[184] الكهف 72:18.

[185] الكهف 74:18.

[186] الكهف 101:18.

[187] الكهف 110:18.

[188] مريم 6:19.

[189] مريم 8:19.

[190] مريم 8:19.

[191] مريم 23:19.

[192] مريم 52:19.

[193] مريم 85:19.

[194] مريم 93:19.

[195] طه 2:20 و 3.

[196] طه 2:20 و 3.

[197] طه 11:20.

[198] هذا انما يتفق مع القول بوحدة الوجود ، الباطل في مذهب أهل البيت عليهم السلام ، فلابد من تأويله أو رده لضعف سنده أو يرجع علمه الي أهله.

[199] طه 12:20.

[200] طه 18:20.

[201] طه 17:20.

[202] طه 27:20.

[203] طه 33:20.

[204] طه 82:20.

[205] طه 115:20.

[206] طه 121:20.

[207] طه 122:20.

[208] طه 124:20.

[209] الأنبياء 83:21.

[210] الأنبياء 89:21.

[211] الحج 2:22.

[212] الحج 26:22.

[213] الحج 28:22.

[214] الحج 34:22.

[215] الحج 78:22.

[216] النور 3:24.

[217] النور 35:24.

[218] النور 35:24.

[219] النور 37:24.

[220] النور 39:24.

[221] النور 63:24.

[222] الفرقان 7:25.

[223] الفرقان 20:25.

[224] الفرقان 61:25.

[225] الفرقان 63:25.

[226] الفرقان 71:25.

[227] الفرقان 72:25.

[228] الفرقان 74:25.

[229] الشعراء 50:26.

[230] الشعراء 50:26.

[231] الشعراء 62:26.

[232] الشعراء 80:26.

[233] الشعراء 114:26.

[234] الشعراء 164 ، 145 ، 127 ، 109:26 و 180.

[235] الشعراء 212:26.

[236] الشعراء 220:26.

[237] النمل 21:27.

[238] النمل 34:27.

[239] النمل 36:27.

[240] النمل 50:27.

[241] النمل 61:27.

[242] النمل 61:27.

[243] النمل 88:27.

[244] القصص 10:28.

[245] القصص 22:28.

[246] القصص 24:28.

[247] القصص 29:28.

[248] القصص 35:28.

[249] العنكبوت 21:29.

[250] العنكبوت 45:29.

[251] العنكبوت 69:29.

[252] الروم 17:30.

[253] الروم 4:30.

[254] الروم 4:30.

[255] الروم 53:30.

[256] السجدة 16:32.

[257] الأحزاب 35:33.

[258] الأحزاب 46:33.

[259] سبأ 10:34.

[260] فاطر 1:35.

[261] النحيزة:الطبيعة ، يقال:كريم النحيزة.

[262] فاطر 28:35.

[263] فاطر 28:35.

[264] فاطر 32:35.

[265] فاطر 33:35.

[266] و ذلك بشرطها و شروطها ، كما ورد في الخبر الشريف:من قال لا اله الا الله مخلصا دخل الجنة ، و علامة اخلاصه الورع عن محارم الله سبحانه . فكلمة الاخلاص بوحدها لا تكفي بل من لم يعمل بشرائطها فانه ينساها يوم القيامة ، و ذلك هو الخسران المبين.

[267] يس 1:36.

[268] الصافات 103:37.

[269] الصافات 164:37.

[270] ص 20:38.

[271] ص 24:38.

[272] ص 35:38.

[273] ص 78:38.

[274] الزمر 29:39.

[275] الزمر 30:39.

[276] الزمر 65:39.

[277] الزمر 74:39.

[278] فاطر 34:35.

[279] غافر 16:40.

[280] غافر 51:40.

[281] غافر 66:40.

[282] فصلت 12:41.

[283] فصلت 31:41.

[284] البقرة 257:2.

[285] فصلت 44:41.

[286] الشوري 9:42.

[287] الشوري 23:42.

[288] و ثبت في مذهب الامام الصادق الذي هو مذهب أهل البيت الأطهار عليهم السلام أن المراد مودة و محبة عترة الرسول المختار الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.

[289] الزخرف 68:43.

[290] الزخرف 71:43.

[291] الأحقاف 9:46.

[292] الأحقاف 13:46.

[293] الأحقاف 30:46.

[294] محمد صلي الله عليه و آله و سلم 3:47.

[295] محمد صلي الله عليه و آله و سلم 19:47.

[296] الفتح 2:48.

[297] النجم 17:53.

[298] الفتح 26:48.

[299] الحجرات 3:49.

[300] ق 37:50.

[301] الذاريات 24:51.

[302] الذاريات 49:51.

[303] الذاريات 55:51.

[304] الذاريات 56:51.

[305] الطور 1:52 و 2.

[306] الطور 48:52.

[307] النجم 1:53.

[308] هذا يتنافي مع مذهب أهل البيت عليهم السلام القائل بعصمة الأنبياء و طهارتهم من المعاصي و الذنوب و السهو و الغفلة و كل ما يشينه و يزريه من ولادته حتي رحلته الي جوار ربه دونك المقامات الروحانية الاخري.

[309] النجم 10 - 1:53.

[310] النجم 11:53.

[311] الأنعام 83:6 ، يوسف 76:12.

[312] النجم 18:53.

[313] النجم 32:53.

[314] النجم 37:53.

[315] النجم 44:53.

[316] القمر 55:54.

[317] الرحمن 11:55.

[318] الرحمن 60:55.

[319] الواقعة 19:56.

[320] الواقعة 30:56.

[321] الواقعة 33:56.

[322] الواقعة 73:56.

[323] الواقعة 79:56.

[324] الحديد 1:57.

[325] الحديد 1:57.

[326] الحديد 3:57.

[327] الحشر 23:59.

[328] الحشر 23:59.

[329] الصف 5:61.

[330] الصف 13:61.

[331] بالرؤية القلبية لا البصرية كما مر ذلك.

[332] القمر 55:54.

[333] التغابن 15:64.

[334] التحريم 9:66.

[335] التحريم 9:66.

[336] الملك 1:67.

[337] القلم 1:68.

[338] القلم 4:68.

[339] القلم 34:68.

[340] القلم 42:68.

[341] هذا مع التوجه الي أصل المنزلة بين المنزلتين في الجبر و التفويض ، فلا تغفل.

[342] الحاقة 38:69.

[343] الحاقة 48:69.

[344] نوح 12:71.

[345] المزمل 20:73.

[346] الانسان 1:76.

[347] الانسان 21:76.

[348] النبأ 35:78.

[349] النبأ 36:78.

[350] عبس 7:80.

[351] الانفطار 6:82.

[352] الانفطار 14 - 13:82.

[353] المطففين 24:83.

[354] المطففين 27:83.

[355] البروج 13:85.

[356] البلد 4:90.

[357] البلد 15:90.

[358] الضحي 7:93.

[359] الضحي 9:93 و 10.

[360] الضحي 11:93.

[361] الانشراح 1:94.

[362] الانشراح 4:94.

[363] الانشراح 7:94.

[364] التين 4:95.

[365] البينة 8:98.

[366] الهمزة 6:104 و 7.

[367] الكوثر 1:108.

[368] هذا احد معاني الكوثر ، كما يقول معناه الاسلام ، أو نهر في الجنة ، و الذي يناسب سياق الآية كما هو الحق الحقيق أن الكوثر هي فاطمة الزهراء عليهاالسلام كما أشار الي ذلك فخر الرازي في تفسيره ، فراجع.

[369] الاخلاص 2:112.

[370] الاخلاص 3:112.

[371] القصص 88:28.

[372] الاخلاص 1:112.

[373] ق 37:50.


ابان بن تغلب


سبق أن ترجمنا له في أصحاب الامام الباقر عليه السلام، المجلد الثامن من هذه الموسوعة.

أبوسعد أبان بن تغلب البكري الجريري، روي عن السجاد و الباقر و الصادق عليهم السلام، و مات أيام الصادق عليه السلام 141، و قيل عام 140، و لما بلغ نعيه



[ صفحه 297]



أباعبدالله عليه السلام قال: «أما و الله لقد أوجع قلبي موت أبان». و هذا ينبيك عن كبير مقامه لديه، و عظيم منزلته عنده، يا تري ما شأن من يوجع موته قلب الامام الصادق عليه السلام؟

و كان غزير العلم قوي الحجة، و يشهد لذلك قول الباقر عليه السلام له: اجلس في مسجد المدينة وافت الناس فاني احب أن يري في شيعتي مثلك. و قول الصادق عليه السلام له: ناظر أهل المدينة فاني احب أن يكون مثلك من رجالي.

كان أبان مقدما في كل فن في علم القرآن، و الفقه، و الحديث، و الأدب، و اللغة، و النحو، و له كتب، منها في تفسير غريب القرآن، و كتاب الفضائل، و له كتاب في حرب صفين، و كتاب من الاصول في الروايات عن مذهب أهل البيت و كتاب معاني القرآن لطيف، و كتاب القراءات و غيرها من مصنفاته.

فلو لم يكن بتلك الغزارة من الفضل، و القوة في الحجة، لما عرضه الامامان الباقر و الصادق عليهماالسلام لتلك المآزق و المخاطر، فان فشله فشل لهما.

و قد روي عن الصادق فحسب ثلاثين ألف حديث، كما أخبر عن ذلك الصادق نفسه، و أمر أبان بن عثمان أن يرويها عنه.

و ما كان متخصصا بالحديث و الكلام فحسب بل كان متضلعا في عدة علوم جليلة، كالتفسير و الأدب و اللغة و النحو و القراءة، و سمع من العرب و حكي عنهم و صنف كتاب الغريب في القرآن، و ذكر شواهده من الشعر.

و من سمو مقامه اتفاق الفريقين علي وثاقته، فقد وثقه جهابذة القوم في الحديث مع اعترافهم بتشيعه، منهم أحمد، و يحيي، و أبوحاتم، و النسائي، و ابن عدي، و ابن عجلان و الحاكم، و العقيلي، و ابن سعد، و ابن حجر، و ابن حبان،



[ صفحه 298]



و ابن ميمونة، و الذهبي في ميزان الاعتدال، و عدوه في التابعين، و كفي بهذا دلالة علي بلوغه من الوثاقة و الفضل حدا لا يسع أحد انكاره.

روي عن النجاشي [1] ، و الكشي: [2] .

عن عبدالرحمن بن الحجاج، قال: كنا في مجلس أبان بن تغلب، فجاءه شاب فقال: يا أباسعيد أخبرني كم شهد مع علي بن أبي طالب عليه السلام من أصحاب النبي صلي الله عليه و آله و سلم؟ قال: فقال له أبان: كأنك تريد أن تعرف فضل علي عليه السلام بمن تبعه من أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟ قال الشاب: هو ذاك. فقال: و الله ما عرفنا فضلهم الا باتباعهم اياه، فقال أبوالبلاد كلاما نابيا غير لائق، ذكره السيد الخوئي في معجمه، فقال أبان له: يا أباالبلاد تدري من الشيعة؟ الشيعة الذين اذا اختلفت الناس عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أخذوا بقول علي عليه السلام، و اذا اختلفت عن علي عليه السلام أخذوا بقول جعفر بن محمد الصادق عليه السلام.


پاورقي

[1] رجال النجاشي (طبعة بيروت (1 : 73. و (طبعة قم): 210.

[2] رجال الكشي: 330.


دعاؤه الثالث في يوم عرفة


ومن أدعية الامام الصادق عليه السلام، في يوم عرفة، هذا الدعاء الجليل، وهو ينم عن أهمية هذا اليوم، وعظيم مكانته، عند الامام عليه السلام وهذا نصه:

اللهم، أنت الله لا إله إلا أنت رب العالمين، وأنت الله لا إله إلا أنت العزيز الحكيم، وأنت الله لا إله إلا أنت العلي العظيم، وأنت الله لا إله إلا أنت الغفور الرحيم، وأنت الله لا إله إلا أنت الرحمن الرحيم، وأنت الله لا إله إلا أنت مالك يوم الدين، بدء كل شئ، وإليك يعود كل شئ لم تزل ولا تزال. الملك القدوس، السلام المؤمن، المهيمن، العزيز الجبار، المتكبر، الكبرياء رداؤك، سابغ النعماء، جزيل العطاء، باسط اليدين بالرحمة، نفاح الخيرات، كاشف الكربات، منزل الآيات، مبدل السيئات، جاعل الحسنات درجات، دنوت في علوك، وعلوت في دنوك، دنوت فلا شئ دونك، وعلوت فلا شئ فوقك، تري، ولا تري، وأنت بالمنظر الاعلي، خالق الحب والنوي، لك ما في السموات العلي، ولك الكبرياء في الآخرة والاولي، غافر الذنب، وقابل



[ صفحه 184]



التوب، شديد العقاب، ذو الطول، لا إله إلا أنت إليك المأوي وإليك المصير، وسعت رحمتك كل شي ء، وبلغت حجتك، ولا معقب لحكمك، ولا يخيب سائلك، كل شئ بعلمك، وأحصيت كل شئ عددا، وجعلت لكل شئ أمدا، وقدرت كل شئ تقديرا، بلوت فقهرت ونظرت فخبرت، وبطنت وعلمت فسترت، وعلي كل شئ ظهرت، تعلم خائنة الاعين، وما تخفي الصدور، ولا تنسي من ذكرك، ولا تخيب من سألك، ولا تضيع من توكل عليك، أنت الذي لا يشغلك ما في جو سمواتك عما في جو أرضك، تعززت في ملكك، وتقويت في سلطانك، وغلب علي كل شئ قضاؤك، وملك كل شئ أمرك، وقهرت كل شئ قدرتك، لا يستطاع وصفك، ولا يحاط بعلمك، ولا ينتهي ما عندك، ولا تصف العقول صفة ذاتك، عجزت الاوهام عن كيفيتك، ولا تدرك الابصار موضع أينيتك، ولا تحد فتكون محدودا، ولا تمثل فتكون موجودا، ولا تلد فتكون مولودا، أنت الذي لا ضد معك، فيعاندك، ولا عديل لك فيكاثرك، ولا ند لك فيعارضك، أنت ابتدعت واخترعت، واستحدثت، فما أحسن ما صنعت، سبحانك ما أجل ثناءك، وأسني في الاماكن مكانك، وأصدع بالحق فرقانك، سبحانك من لطيف ما ألطفك، وحكيم ما أعرفك، ومليك ما أسمحك، بسطت بالخيرات يداك، وعرفت الهداية من عندك، وخضع لك كل شئ، وانقاد للتسليم لك كل شئ، سبيلك جدد، وأمرك رشد، وأنت حي صمد، وأنت الماجد الجواد، الواحد الاحد، العليم الكريم، القديم، القريب، المجيب، تباركت وتعاليت عما يقول الظالمون، علوا كبيرا، تقدست أسماؤك وجل ثناؤك، فصل علي محمد عبدك، ورسولك الذي صدع



[ صفحه 185]



بأمرك، وبالغ في إظهار دينك وأكد ميثاقك، ونصح لعبادك، وبذل جهده في مرضاتك. اللهم شرف بنيانه، وعظم برهانه. اللهم، وصل علي ولاة الامر بعد نبيك تراجمة وحيك، وخزان علمك، وأمنائك في بلادك، الذين أمرت بمودتهم، وفرضت طاعتهم، علي بريتك. اللهم، صل عليهم صلاة دائمة باقية، اللهم، وصل علي السياح والعباد، وأهل الجد والاجتهاد، واجعلني في هذه العشية، ممن نظرت إليه فرحمته، وسمعت دعاءه فأجبته، وآمن بك فهديته، وسألك فأعطيته، ورغب إليك فأرضيته، وهب لي، في يومي هذا، صلاحا لقلبي وديني ودنياي، ومغفرة لذنوبي يا أرحم الراحمين، أسألك الرحمة يا سيدي ومولاي، وثقتي، يا رجائي، ومعتمدي، وملجأي، وذخري، وظهري، وعدتي، وأملي، وغايتي، وأسألك، بنور وجهك الذي أشرقت له السموات والارض، أن تغفر لي ذنوبي وعيوبي، وإساءتي وظلمي وجرمي، وإسرافي علي نفسي، فهذا مقام الهارب إليك من النار.

اللهم، وهذا يوم عرفة، كرمته وشرفته، وعظمته، نشرت فيه رحمتك، ومننت فيه بعفوك، وأجزلت فيه عطيتك، وتفضلت فيه علي عبادك، اللهم، وهذه العشية من عشايا رحمتك ومنحك، وإحدي أيام زلفتك، وليلة عيد من أعيادك، فيها يفضي إليك، بالحوائج من قصدك من قصدك، مؤملا راجيا فضلك، طالبا معروفك الذي تمن به علي من تشاء من خلقك، وأنت فيها بكل لسان تدعي، ولكل خير تبتغي وترجي، ولك فيها جوائز ومواهب، وعطايا تمن بها علي من تشاء من عبادك، وتشمل بها أهل العناية فيك، وقد قصدناك مؤملين راجين،



[ صفحه 186]



وأتيناك طالبين، نرجو ما لا خلف له من وعدك، ولا مترك له من عظيم أجرك، قد أبرزت ذوو الآمال إليك وجوهها المصونة، ومدوا إليك أكفهم طلبا لما عندك، ليدركوا بذلك رضوانك، يا غفار، يا مستغاث من فضله، يا ملك في عظمته، يا جبار في قوته، يالطيف في قدرته، يا متكفل يا رزاق النعاب في عشه [1] يا أكرم مسؤول، وياخير مأمول، ويا أجود من نزلت بفنائه الركائب، ويطلب عنده نيل الرغائب، وأناخت به الوفود يا ذا الجود، يا عظيم من كل مقصود، أنا عبدك الذي أمرتني، فلم أأتمر، ونهيتني عن معصيتك فلم أنزجر، فخالفت أمرك ونهيك، لا معاندة لك، ولا استكبارا عليك، بل دعاني هواي، واستزلني عدوك وعدوي، فأقدمت علي ما فعلت، عارفا بوعيدك، راجيا لعفوك، واثقا بتجاوزك وصفحك، فيا أكرم من أقر له بالذنوب، ها أنا ذا بين يديك صاغرا ذليلا خاضعا، خاشعا، خائفا معترفا، بعظيم ذنوبي وخطاياي، فما أعظم ذنوبي التي تحملتها وأوزاري التي إجترمتها، مستجيرا فيها بصفحك، لائذا برحمتك، موقنا أنه لا يجيرني منك مجير، ولا يمنعني منك مانع، فعد علي بما تعود علي من اقترف عن تعمد، وجد علي بما تجود به علي من ألقي بيده إليك من عبادك، وامنن علي بما لا يتعاظمك أن تمن به علي من أملك من غفرانك له، يا كريم، إرحم صوت حزين يخفي ما سترت عن خلقك من مساوئه، يسألك في هذه العشية رحمة تنجيه من كرب موقف المسألة، ومكروه يوم المعاينة، حين يفرده عمله، ويشغله عن أهله وولده، فارحم عبدك الضعيف عملا، الجسيم أملا، خرجت من يدي أسباب الوصلات إلا ما وصلته



[ صفحه 187]



رحمتك، وتقطعت عني عصم الآمال إلا ما معتصم به من عفوك، قل عندي ما أعتد به من طاعتك، وكبر علي ما أبوء به من معصيتك، ولن يضيق عفوك عن عبدك، وإن أساء فاعف عني، فقد أشرف علي خفايا الاعمار علمك، وانكشف كل مستور عند خبرك، ولا تنطوي عليك دقاق الامور، ولا يعرب عنك غيبات السرائر، وقد استحوذ علي عدوك، الذي استنظر فأنظرته، واستمهلك إلي يوم الدين، لاضلالي فأمهلته وأوقعني بصغائر ذنوب موبقة، وكبار أعمال مردية، حتي إذا فارقت معصيتك، وأستوحشت بسوء سعيي سخطك تولي عن عذر غدره، وتلقاني بكلمة كفره، وتولي البراءة مني، وأدبر موليا عني، فأصحرني لغضبك فريدا، وأخرجني إلي فناء نعمتك طريدا، لا شفيع يشفع لي إليك، ولا خفير يقيني منك، ولا حصن يحجبني عنك، ولا ملاذ ألجأ إليه منك، فهذا مقام العائذ بك من النار، ومحل المعترف لك، فلا يضيقن عني فضلك، ولا يقصرن دوني عفوك، ولا أكونن أخيب عبادك التائبين، ولا أقنط وفودك الآملين.

اللهم، إغفر لي، إنك أرحم الراحمين، فطالما أغفلت من وظائف فروضك، وتعديت عن مقام حدودك، فهذا مقام من استحيا لنفسه منك وسخط عليها، ورضي عنك، فتلقاك بنفس خاشعة، ورقبة خاضعة، وظهر مثقل من الذنوب، واقفا بين الرغبة إليك، والرهبة منك، فأنت أولي من وثق به ممن رجاه، وأمن من خشيته واتقاه، اللهم، فصل علي محمد وآله، وأعطني ما رجوت وآمني مما حذرت، وعد علي بعائدة من رحمتك. اللهم، وإذ سترتني بفضلك، وتغمدتني بعفوك، في دار الحياة، والفناء، بحضرة الاكفاء، فأجرني من فضيحات



[ صفحه 188]



دار البقاء، عند مواقف الاشهاد، من الملائكة المقربين، والرسل المكرمين، والشهداء والصالحين، فحقق رجائي يا أصدق القائلين: «يا عبادي الذين أسرفوا علي أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله».

اللهم، إني سائلك القاصد ومسكينك المستجير الوافد، وضعيفك الفقير، ناصيتي بيدك، وأجلي بعلمك، أسألك أن توفقني، لما يرضيك عني، وأن تبارك لي في يومي هذا، الذي فزعت فيه إليك الاصوات، وتقرب إليك عبادك بالقربات، أسألك بعظيم ما سألك به أحد من خلقك من كريم أسمائك، وجميل ثنائك، وخاصة دعائك بآلائك، أن تصلي علي محمد وآله، وأن تجعل يومي هذا، أعظم يوم مر علي منذ أنزلتني إلي الدنيا، بركة في عصمة ديني، وخاصة نفسي، وقضاء حاجتي، وتشفيعي في مسألتي، وإتمام النعمة علي، وصرف السوء عني. يا أرحم الراحمين، إفتح علي أبواب رحمتك، وأرضني بعادل قسمك، واستعملني بخالص طاعتك، يا أملي ويارجائي، حاجتي التي إن أعطيتنيها لم يضرني ما منعتني، وإن منعتها لم ينفعني ما أعطيتني فكاك رقبتي من النار.

إلهي لا تقطع رجائي، ولا تخيب دعائي، يا منان، من علي بالجنة، يا عفو، أعف عني، ياتواب، تب علي، وتجاوز عني، واصفح عن ذنوبي، يامن رضي لنفسه العفو، يامن أمر بالعفو، يامن يجزي علي العفو، يامن استحسن العفو، أسألك اليوم «العفو العفو» وكان يقول ذلك: عشرات مرات.

أنت، أنت، لا ينقطع الرجاء إلا منك، ولا تخيب الآمال إلا



[ صفحه 189]



فيك، فلا تقطع رجائي يا مولاي، إن لك في هذه الليلة أضيافا فاجعلني من أضيافك، فقد نزلت بفنائك، راجيا معروفك، يا ذا المعرف الدائم الذي لا ينقضي دائما، يا ذا النعماء التي لا تحصي عددا.

اللهم، إن لك حقوقا فتصدق بها علي، وللناس قبلي تبعات، فتحملها عني، وقد أوجبت، يا رب، لكل ضيف قري، وأنا ضيفك فاجعل قراي الجنة، يا وهاب الجنة، يا وهاب المغفرة إقبلني مفلحا، منجحا، مستجاب لي، مرحوما صوتي، مغفورا ذنبي، بأفضل ما ينقلب به اليوم أحد من وفدك، وزوارك،.» [2] .

وانتهي هذا الدعاء الشريف، وهو يمثل روعة الايمان، وحقيقة التمسك بالله تعالي، وكان ذلك هو السمت البارز، في سيرة الامام عليه السلام، الذي آمن بالله بعواطفه ومشاعره. وبهذا الدعاء ينتهي بنا الحديث عن أدعية الامام عليه السلام في حجه لبيت الله الحرام.



[ صفحه 193]




پاورقي

[1] النعاب: الغراب.

[2] الاقبال (ص 392 - 397).


في السلم


قال الصادق: معني التسليم في دبر كل صلاة معني الأمان أي من أتي بأمر الله تعالي و سنة نبيه خاضعا له، خاشعا فيه، فله الأمان من بلاء الدنيا و البراءة من عذاب الآخرة. و السلم اسم من اسماء الله تعالي أودعه خلقه ليستعملوا معناه في المعاملات، و الأمانات و الالصاقات [1] و تصديق مصاحبتهم و مجالستهم فيما بينهم و صحة معاشرتهم، فان أردت أن تضع السلام موضعه و تؤدي معناه، فاتق الله تعالي و ليسلم منك دينك و قلبك و عقلك، لا تدنسها بظلم المعاصي و السلم منك حفظتك، لا تردهم و لا تملهم و توحشهم منك بسوء معاملتك معهم، ثم مع صديقك ثم مع عدوك، فان من لم يسلم منه من هو أقرب اليه، فالأبعد أولي، و من لا يضع السلم مواضعه هذه، فلا سلم و لا تسليم، و كان كاذبا في سلامه، و ان أفشاه في الخلق. و اعلم أن الخلق بين فتن و محن في الدنيا. اما مبتلي بالنعمة ليظهر شكره، و اما مبتلي بالشدة ليظهر صبره و الكرامة في طاعته و الهوان في معصيته.

و لا سبيل الي رضوانه و رحمته الا بفضله، و لا وسيلة الي طاعته الا بتوفيقه، و لا شفيع اليه الا باذنه و رحمته.



[ صفحه 167]




پاورقي

[1] الا لصاقات أي التهم. و في نسخة ثانية: الانصافات: و في نسخة ثالثة: الاضافات.


ابراهيم ابن أبي فاطمة


إبراهيم بن أبي فاطمة.

المراجع:

رجال الطوسي 146. تنقيح المقال 1: 12. خاتمة المستدرك 778. معجم رجال



[ صفحه 58]



الحديث 1: 197. جامع الرواة 1: 17. نقد الرجال 6. مجمع الرجال 1: 35. أعيان الشيعة 2: 109. منهج المقال 20. منتهي المقال 25. لسان الميزان 1: 89.


سعيد بن عمرو (الجعفي)


سعيد بن عمرو، وقيل عمر الجعفي، وقيل الخثعمي، الكوفي.



[ صفحه 38]



محدث إمامي حسن الحديث. روي عنه ثعلبة بن ميمون، وعلي بن عقبة، وأحمد بن محمد بن أبي نصر وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 204. تنقيح المقال 2: 29. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 126 و 127. جامع الرواة 1: 361. نقد الرجال 152. مجمع الرجال 3: 119. أعيان الشيعة 7: 242. منتهي المقال 147. منهج المقال 162.


محمد البصري


محدث لم يذكره أغلب أصحاب كتب الرجال والتراجم.

روي عنه عبد الله بن عبد الرحمن الأصم.

المراجع:

معجم رجال الحديث 14: 215.


عبادت امام صادق


مفهوم عبادت اگر در معناي مطلق آن بيان شود شامل عبادات بدني چون نماز و روزه و حج و... مي باشد كه انجام اين اعمال نياز به قصد قربت دارد. امام صادق عليه السلام در اين عبادات سرآمد همه ي عبادت كنندگان بود. شاهد اين مطلب سخناني است كه علماي اهل تسنن درباره ي آن حضرت گفته اند و ما به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

سبط بن جوزي در كتاب «تذكره» نقل مي كند كه علماي تاريخ گفته اند: «امام صادق عليه السلام به سبب اشتغال به عبادت از مسايل سياسي باز ماند.»

محمد بن طلحه شافعي در كتاب «مطالب السؤال» مي گويد: «امام صادق عليه السلام جامع علوم مختلف و اهل عبادت و اذكار پياپي بود، ايشان اوقات خويش را بر انواع طاعات و عبادات و اذكار تقسيم نموده بود.»



[ صفحه 266]



ابونعيم اصفهاني در كتاب «حلية الاولياء» مي گويد: «امام صادق عليه السلام همواره اهل عبادت و خضوع بود و عزلت و خشوع در عبادت را مقدم بر رياست و حكومت بر مردم مي دانست.»

مالك بن انس مي گويد: «امام صادق عليه السلام هرگز از يكي از اين سه خصلت جدا نبود يا روزه دار بود؛ يا در حال عبادت و نماز، و يا ذكر خدا را مي گفت.» سپس مي گويد: «امام صادق عليه السلام از بزرگ ترين عابدان و زاهدان زمان خويش بود و جز از خدا از كسي هراس نداشت. و من در يكي از سال ها هنگام حج به همراه ايشان بودم و در وقت محرم شدن ديدم كه چون خواست لبيك بگويد نفس او در گلو حبس گرديد و نزديك بود كه از مركب خود به زير بيفتد.» و در جاي ديگر گويد: «هيچ چشمي نديد؛ هيچ گوشي نشنيد و بر قلب هيچ انساني خطور نكرد، شخصيتي مانند امام صادق عليه السلام را، او در علم و دانش، عبادت و تقوا سرآمد همه ي مردم بود».

علماي ديگر اهل تسنن نيز عبادت آن حضرت را بسيار توصيف كرده اند كه برخي از سخنان آنان را در يكي از بخش هاي گذشته [امام صادق كيست؟] بيان نموديم.

البته هيچ تعجبي ندارد كه امام صادق عليه السلام از جهت عبادت، زهد و تقوا سرآمد همه ي مردم باشد، زيرا كه عبادت هر كسي به اندازه ي معرفت او نسبت به ذات مقدس الهي است، همان گونه كه خداوند مي فرمايد: (انما يخشي الله من عباده العلماء) و تو خوب مي داني كه علم و معرفت آن حضرت نسبت به خداوند چگونه بوده است؟!

آنچه گفته شد، شأن و درجه ي آن حضرت در عبادات بدني بود و اما عبادات آن بزرگوار درباره ي علم و دانش و نشر معارف اسلامي و ارشاد مردم و اصلاح امور آنان كه آن را عبادت فضلي مي نامند، بسيار فراوان تر و عالي تر است و بر احدي پوشيده نيست. در بخش حيات علمي آن حضرت بيان شد كه جهاد و كوشش آن حضرت در تعليم علوم اسلامي و احسان و لطف به مردم و مسايل تربيتي آنان چگونه بوده است. در بخش سخنان آن بزرگوار، تلاش فراوان آن حضرت در زمينه ي آگاه كردن مردم و عمل كردن به احكام اسلامي و توجه به اخلاق ارزشمند آن خواهد آمد.



[ صفحه 267]