بازگشت

و من كتاب له: رواه الكليني


(باسناده الي داود بن رزين قال: مرضت بالمدينة مرضا شديدا فبلغ ذلك اباعبدالله عليه السلام فكتب الي: قد بلغني علتك فاشتر صاعا من بر ثم استلق علي قفاك و انثره علي صدرك كيفما انتثر و قل:)

اللهم اني اسألك باسمك الذي اذا سألك به المضطر كشفت ما به من ضر و مكنت له في الأرض و جعلته خليفتك علي خلقك أن تصلي علي محمد و آل محمد و ان تعافيني من علتي.

ثم استو جالسا و اجمع البر من حولك و قل مثل ذلك، فكأنما نشطت من عقال، و قد فعله غير واحد فانتفع به.



[ صفحه 119]




زيد بن يونس، ابواسامه، (شحام)


چون زيد، دنبه فروش بوده معروف به شحام شده است.

از ثقات اصحاب شمرده شده است. [1] او از اصحاب حضرت باقر (ع) [2] و حضرت صادق (ع) و موسي بن جعفر عليهم السلام مي باشد. [3] .

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) شمرده [4] و در فهرست فرموده: زيد شحام، مكني به ابواسامه، ثقه است، و كتابي دارد. [5] .



[ صفحه 221]



ابن شهر آشوب، در مناقب، او را از خواص اصحاب امام صادق (ع) دانسته است. [6] .

شيخ مفيد، زيد از فقهاي اصحاب امام باقر و صادق عليهماالسلام، و از اعلام رؤسا و بزرگاني كه حلال و حرام از آنان گرفته شده، مي داند. [7] .

اكثر بزرگان او را توثيق و تجليل نموده اند [8] ، و رواياتي نيز در مدحش رسيده كه ما به چند روايت اكتفاء مي كنيم:

در رجال كشي، و كتاب خرائج، از زيد شحام روايت شده كه گفت: وقتي امام صادق (ع) به من فرمود: چقدر از عمرت گذشته؟ عرض كردم: اين مقدار. حضرت فرمود: عبادت پروردگار خود را تجديد كن و توبه خويش را تازه گردان. من بگريستم. حضرت فرمود: براي چه گريه مي كني؟ عرض كردم: شما خبر مرگ مرا به من دادي. حضرت فرمود: بشارت باد تو را، چه تو از شيعيان مايي، و در بهشت با مايي؛ و صراط و ميزان و حساب شيعيان ما به ما راجع است؛ و خداي تعالي رحيم تر است بر شما از نفوس شما. اي زيد! گويا مي بينم تو را در درجه خودت، در بهشت، و رفيقت در آن جا حارث بن مغيره نضري است. [9] .

و نيز كشي، از زيد شحام روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه آيا اسم من در بين آن اسامي (در كتاب اصحاب يمين) هست؟ امام فرمود: آري. [10] .

ظاهرا اين حديث تتمه روايت ديگري است كه مرحوم كشي به شرح زير نقل كرده:

محمد بن مسعود، از علي بن محمد نقل كرده كه او، از محمد بن احمد و او، از محمد بن موسي همداني، از منصور بن عباس، از مروك بن عبيد، از زيد شحام روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: نيافتم احدي را كه گفته مرا قبول كند و فرمانم را بپذيرد و به دنبال اصحاب پدرم برود الا دو نفر كه خدا هر دو را رحمت كند: عبدالله بن ابي يعفور، و حمران بن اعين؛ آن دو مؤمن خالص، و از شيعيان ما مي باشند، و نام هاي آنان در كتاب اصحاب يمين است كه خداوند به محمد (ص) مرحمت فرموده است. [11] .



[ صفحه 222]



نويسنده گويد: در ذيل حالات سدير صيرفي خواهد آمد كه سدت زيد، در حال طواف، در دست امام صادق (ع) بوده، در حالي كه اشك از چشم هاي حضرت جاري بود. [12] .

شيخ كشي (ره)، از زيد شحام روايت كرده كه گفت: محضر امام صادق (ع) بودم كه ناگاه حسن بن خنيس [13] عبور كرد؛ حضرت فرمود: او را دوست داري؟ او از اصحاب پدرم مي باشد. و در روايت ديگر امام مي فرمايد: سزاوار است براي مرد كه ياران پدرش را حفظ كند؛ و نيكي به آنان، نيكي به پدر است. [14] .

در كافي، از زيد شحام نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: به هر كس كه ديدي از من پيروي مي كند و به گفتار من عمل مي نمايد، سلام مرا برسان! و من شما را به پرهيزكاري نسبت به خداي عزوجل و پارسايي در دين خود و كوشش براي خدا و راستگويي و اداي امانت و طول دادن سجده و نيكي به همسايه، سفارش مي كنم؛ زيرا محمد (ص) همين دستورات را آورده است. هر كس به شما امانت سپرد، نيك رفتار باشد يا بدكردار، امانتش را به او پس بدهيد؛ زيرا رسول خدا (ص) دستور مي داد كه سوزن و نخ را نيز به صاحبش برگردانيد. با فاميل خود پيوند داشته باشيد، و به جنازه مرده هايشان حاضر شويد، و بيمارانشان را عيادت كنيد، و حقوقشان را بپردازيد؛ زيرا هر كس از شما كه در دينش پارسا باشد، و راستگو باشد، و امانت را به صاحبش برگرداند، و اخلاقش با مردم خوب باشد، گويند: «اين جعفري است»، و اين مرا شاد كند و از جانب او شادي مرا فراگيرد، بلا و ننگش به من رسد و گويند: «اين ادب جعفر است». به خدا سوگند، پدرم براي من حديث كرد كه مردي از شيعيان علي (ع) در قبيله اي بود، و زينت آن قبيله به شمار مي رفت؛ از همه آن ها در پرداخت امانت بهتر بود، و حقوقشان را بهتر مراعات مي كرد، و در گفتار راستگوترين بود؛ تمامي وصايا و سپرده هاي اهل قبيله به او سپرده مي شد، و هر گاه درباره او سؤال مي شد، مي گفتند: كيست مثل فلان كس؟ او، در پرداخت امانت و راستگويي، از همه ما بهتر است. [15] .



[ صفحه 223]




پاورقي

[1] معجم الثقات، ص 57.

[2] رجال الطوسي، ص 122.

[3] رجال نجاشي، ص 125 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 36.

[4] رجال الطوسي، ص 122 و ص 195.

[5] فهرست طوسي، ص 149.

[6] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، فصل تاريخ و احوال امام صادق (ع)، ص 350.

[7] تنقيح المقال، ج 1، ص 465، رديف 4426.

[8] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 36.

[9] خرائج و جرائح، ج 2، باب 15، ص 714 - رجال كشي ص 286 - بحارالانوار، ج 47، ص 143 و ص 343 - اين روايت در بصائر الدرجات، جزء 6، باب 1، ص 73، بدون قسمت آخر آمده است.

[10] رجال كشي، ص 286.

[11] رجال كشي، ص 151.

[12] رجال كشي، ص 183.

[13] در نسخه اي، حسن بن حبيش، و در نسخه ديگر، حسن بن جيش، آمده است.

[14] رجال كشي، ص 344.

[15] اصول كافي، ج 2، كتاب معاشرت، ص 464.


الخط التربوي للإمام الصادق


لم تكن علاقة الإمام الصادق (عليه السلام) مع جماعته وأصحابه من الناحية التربوية قائمة علي اساس الوعظ والارشاد العام من دون تشخيص لمستويات وواقع سامعيه فكرياً وروحياً وما يحتاجون اليه، بل كان (عليه السلام) يستهدف البناء



[ صفحه 158]



الخاص ويميّز بينهم ويزقّ لهم الفكرة التربوية التي تحركهم نحو الواقع ليكونوا علي استعداد تام لتحمل مسؤولية اصلاح الاُمة فكان يزوّدهم بالاسس والقواعد التربوية الميدانية التي تؤهلهم لتجاوز الضغوط النفسية والاقتصادية ويمتلكوا الأمل الالهي في تحقيق اهدافهم.

ونشير اليبعض ما رفد به الإمام أصحابه من توجيهات ضمن عدّة نقاط:


الامام يعاتب رجلا علي سوء خلقه مع والدته


16- عن ابراهيم بن مهزم قال: خرجت من عند أبي عبدالله (عليه السلام) ليلة ممسيا فأتيت منزلي بالمدينة، و كانت امي معي، فوقع بيني و بينها كلام، فأغلظت لها، فلما أن كان من الغد صليت الغداة، و أتيت أباعبدالله (عليه السلام) فلما دخلت عليه قال لي مبتدئا: يا أبامهزم مالك و الوالدة أغلظت في كلامها البارحة، أما علمت أن بطنها منزل قد سكنته، و أن حجرها مهد قد غمزته، و ثديها وعاء قد شربته؟!!

قال: قلت: بلي.



[ صفحه 169]



قال: فلا تغلظ لها [1] .


پاورقي

[1] بصائر الدرجات: ص 263 ح 3. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 72.


هشياري در فتنه ها


امام صادق عليه السلام فرمود: «من ايقظ فتنة فهو أكلها؛ هر كس فتنه اي را ايجاد كند، عاقبت طعمه فتنه مي شود». [1] .


پاورقي

[1] نثر الدر، ج 1، ص 356.


آداب آموختن


همان گونه كه بر معلم لازم است آدابي را رعايت كند، زمينه را فراهم نمايد تا در انجام مسؤوليت ياد دادن و آموزش توفيق حاصل نمايد، دانش آموز نيز در صورتي موفق به صحيح آموختن مي شود كه آداب



[ صفحه 143]



آموختن را رعايت كند. به همين خاطر اينك به برخي آداب آموختن نيز مي پردازيم و از آثار ديني به ويژه از گفتار و سيره امام صادق عليه السلام در اين محورها بهره مي بريم.

1- دانش آموز نيز همانند معلم بايد آموختن دانش را براي خوشنودي خداي سبحان انجام دهد. دانش آموز بايد در آموختن دانش نيت خود را پاك گرداند. هيچ گاه ارزش هاي دنيايي انگيزه تلاش براي آموختن نباشد. در اين صورت رنج و سختي هاي آموختن براي وي بسيار سخت خواهد بود، من تعلم العلم و عمل... لله دعي في ملكوت السموات عظيما. [1] من اراد الحديث لمنفعة الدنيا لم يكن له نصيب في الاخرة. [2] (ترجمه اين دو روايت گذشت).

2- دانش آموز بايد از فرصت جواني خويش براي آموختن بهره گيرد. چون اين فرصت بهترين فرصت براي آموختن است. زيرا از يك جانب نشاط و نيروي جواني را همراه دارد. از جانب ديگر از گرفتاري هاي روزمره زندگي آزاد است و وقت كافي مي تواند براي آموختن منظور نمايد. از جانب سوم دوران جواني دوران شكوفايي استعدادهاست و از سلامتي جان و بدن برخوردار، كه بعد از سپري شدن اين دوران هميشه و براي هر كسي اين شرايط فراهم نيست. از جانب چهارم آموخته هاي دوران نوجواني و جواني پايدار خواهند بود، العلم في الصغر كالنقش علي الحجر. [3] .

3- دانش آموز موفق آن كسي است كه در دوران تحصيل آزمندي هاي خويش را كوتاه نموده فردي قانع به امكانات اندك باشد. تمايل به تشريفات



[ صفحه 144]



و آرزوهاي بيهوده كه از تمركز فكري وي مي كاهد، نداشته باشد..

دانش آموز بايد به حداقل امكانات زندگي در دوران تحصيل قانع باشد. خويش را به كارهاي جنبي مشغول نسازد كه يكي از نقاط آسيب زا براي تحصيل مي باشد. تا همه چيز را فدا نكني، بخشي از دانش نمي آموزي.

4- دانش آموز بايد از دوستي با افرادي كه عمر خويش را به تباهي و بيهوده مي گذرانند، پرهيز كند. بايد طرح دوستي و رفاقت با افرادي داشته باشد كه برخورد با آن ها مفيد و سازنده باشد. از معاشرت با افراد باطل و بيهوده گرا جدا پرهيز كند كه نفس انسان از هم نشين خو مي پذيرد. نشاط و شادابي دانش آموز را در تداوم پيمودن راه پر مشقت دانش، باز مي دارد.

5- دانش آموز بايد نسبت به فراگيري دانش حريص باشد. و هيچ فرصتي را در فراگيري از دست ندهد. از مسافرت هاي بي جا و مهماني ها مكرر و از معاشرت هاي وقت گير و بيهوده و نيز از اشتغال به كارهاي متفرقه به طور جدي پرهيز نمايد؛ فرصت ها را با ارزش شمارد، بادر الفرصة قبل ان تكون غصة. [4] .

6- دانش آموز بايد همت بلند داشته باشد. راه دانش بسيار پر پيچ و خم و دشوار است. هر كس را توان صعود به قله بي پايان دانش نيست. بسي همت بلند مي طلبد تا از آسايش و رفاه صرف نظر كند تا به همتي بلند و رنج و تعب فراوان اين راه سخت، و اين گردنه كئود را بالا رود.

7- دانش آموز در انتخاب رشته موضوع نيز بايد انديشه كند. موضوع مناسب كه به آن علاقه مند است انتخاب كند. همواره رشته و موضوعات مهم را همت گمارد، هيچ گاه اهم را فداي مهم نكند. و هيچ گاه مشغول به موضوعات پوچ و بي فايده و يا كم فايده نباشد كه از مسؤوليت هاي مهم و



[ صفحه 145]



مهم تر باز ماند. دانش آموز در كلاس درس و نيز همراه با استاد و معلم آدابي را نيز سزاوار است رعايت كند.

8- پگاه و صبحگاهان در كلاس حاضر شود كه بهترين فرصت براي آموختن است، رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اغدوا في طلب العلم فاني سألت ربي ان يبارك لامتي في بكورها بين الطلوعين، «پگاه در جستجوي دانش باشيد، من از خداي خويش درخواست نموده ام كه بين الطلوعين را (طلوع فجر و طلوع آفتاب) براي امت من مبارك قرار دهد.» اين هنگام تقسيم ارزاق است بيدارها و هوشيارها را بهره بيشتر نصيب مي شود. مشمول دعاي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شود كه اللهم بارك لامتي في بكورها. [5] «خدا صبح گاهان را براي امت من مبارك قرار داده است».

9- دانش آموز در يادگيري، مجد و پر تلاش باشد. نشاط و شادابي خود را حفظ كند و فرصت ها را غنيمت شمارد به خصوص دوران جواني را بسيار مغتنم شمارد.

10- به طور مرتب و بدون غيبت از ابتداي درس تا انتهاي آن حضور يابد.

11- دانش آموز خود را مطيع استاد بداند. در برابر استاد خويش فروتن باشد.

12- بزرگي و عظمت استاد را پاس نهاده و خود را نيازمند دانش وي بداند.

13- در برابر احسان استاد كه مهمترين نعمت الهي يعني دانش را به وي ارزاني مي كند قدر دان بوده و خود را هماره بدهكار استاد بداند.

14- معلم را مربي خويش ببيند. زيرا معلم واسطه بزرگترين فيض الهي يعني علم و دانش مي باشد.



[ صفحه 146]



15- خود را همانند بيمار نيازمند به طبيب، نيازمند معلم ببيند تا آموزه هاي معلم را اهتمام ورزد.

16- همراه با ديده احترام و بزرگي معلم را ببيند و عيوب معلم را پنهان دارد. از عيوب وي جستجو ننمايد. فضايل و نيكي هاي معلم را بازگو نمايد.

17- در برابر معلم متواضع و فروتن باشد كه اين كوچكي همراه با بزرگي است و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: تواضعوا لمن تعلمون منه. [6] .

18- ديدگاه هاي معلم را بي دليل مردود نداند. وي را داناتر به حقايق بداند.

19- اگر سخن استاد را خطا مي داند، با كمال ادب سخن وي را نقد كند.

20- در سخن گفتن با معلم كمال ادب را رعايت كند. بلند صحبت نكند و از دور وي را صدا نزند. با القاب زيبا مانند «استاد» مورد خطاب قرار دهد و همواره با القاب مناسب استاد را ياد كند.

21- اگر استاد بر وي آشفته و عصباني شده باشد براي وي استغفار كند و در برابر معلم جبهه گيري ننمايد و بر تحمل رنج و تعب ثابت قدم و پايداري پيشه نمايد.

22- پيش از استاد در كلاس درس حاضر شود و منتظر استاد بماند.

23- با نشاط و شادابي وارد كلاس شود؛ با كسالت و تنبلي و يا هنگام گرسنگي و يا تشنگي و بيماري وارد نشود.

24- مرتب در كلاس شركت كند. غفلت و غيبت در كلاس نداشته باشد.

25- در هنگام خستگي معلم انتظار پاسخ گويي نداشته باشد.

26- در برابر معلم مؤدب و متواضع بنشيند.

27- در حضور معلم بر ديوار و يا پشتي تكيه نكند.

28- هنگام تدريس تمام حواس خويش را متوجه درس و سخن معلم



[ صفحه 147]



كند و از اضطراب و تشويش خاطر بپرهيزد تا استاد نياز به تكرار درس نداشته باشد.

29- با لباس ها و اعضاي بدن خويش هنگام درس بازي نكند؛ خميازه نكشد و «باد گلو» (آرغ) نزند و از هر حركتي كه بي ادبي به حساب مي آيد، پرهيز نمايد.

30- در حضور استاد بلند نخندد و صداي خويش را بلند نكند. با همراهان و هم نشينان شوخي نكند. سخن استاد را نشكند.

31- هنگام تدريس معلم، با كسي سخن نگويد.

32- هنگام سؤال از استاد با ادب و الفاظ مناسب سخن گويد.

33- سؤال بي مورد مطرح نسازد.

34- اگر معلم درس را اشتباه مطرح مي كند، با ادب و به نحو كنايه اگر ممكن است وي را متوجه سازد و بر اشتباه وي اصرار نكند. اگر معلم سخن وي را نمي پذيرد به فرصت ديگر موكول نمايد.

35- هنگامي كه از معلم سؤال مي شود مبادرت به جواب سؤال در حضور معلم نكند.

36- مطلبي را كه نمي داند با خوشرويي و ادب با معلم در ميان گذارد.

37- اگر چيزي از دست استاد و معلم مي گيرد، با دست راست بگيرد و نيز اگر چيزي به دست معلم مي دهد با دست راست به وي بدهد.

38- به احترام استاد از جا بلند شود و تا استاد ننشسته، ننشيند.

39- اگر شب هنگام با استاد راه مي رود پيش پاي وي حركت كند. اگر روز است پشت سر وي برود.

40- با طهارت و پاكي به آموختن بپردازد كه علم و دانش نور است و با نورانيت و پاكي سازگار است.



[ صفحه 148]



اين نكته مهم نيز همواره بايد در نظر باشد كه تعليم و تعلم و تلاش براي يادگيري زمينه فراهم نمودن براي يادگيري است. حقيقت دانش و علم نورانيت الهي است كه بايد از منبع نور يعني خداي سبحان بر كسي ارزاني شود. از زبان صادق آل محمد عليه السلام اين گونه رسيده: ليس العلم بالتعلم انما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك و تعالي ان يهديه. [7] .

اگر نيت پاك شد، اگر رفتار همگون با علم شد، اگر انسان با نيت پاك براي خداي سبحان دانش آموخت؛ آنگاه اين نورانيت نصيب وي مي شود.

موارد ياد شده برخي از محورهاي مهم و نيز آداب آموزش و آموختن است كه از آموزه هاي عرشي عترت و امام صادق عليه السلام مي توان دسترسي حاصل نمود. البته معيارها تنها به اين مقدار نمي باشند، گرچه رعايت همين مقدار از محورها در آداب نقش مهمي در حوزه آموزش و آموختن و باروري تعليم و تعلم به عهده دارد.



[ صفحه 150]




پاورقي

[1] كافي، باب ثواب العالم، حديث 6.

[2] همان، ص 37.

[3] منية المريد، ص 225.

[4] نهج البلاغة، نامه 31، ص 305.

[5] وسائل، ج 12، ص 50.

[6] اصول كافي، باب صفة العلماء، حديث 1.

[7] منية المريد، ص 149.


انتظار فرج


شيخ طوسي مي گويد معاويه بن وهب گفت روزي خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم ناگاه پيرمردي كه كمر او بر اثر پيري منحني شده بود به مجلس وارد شد و سلام كرد امام صادق عليه السلام فرمود: «و عليك السلام و رحمة الله» اي شيخ نزديك من



[ صفحه 102]



بيا پس آن پيرمرد نزديك حضرت آمد و دست مبارك آن حضرت را بوسيد و گريه كرد حضرت فرمود: اي شيخ سبب گريه تو چيست؟ پيرمرد گفت: اي پسر رسول خدا من صد سال است كه آرزومندم كه شما خروج كنيد و شيعيان را از دست مخالفان نجات دهيد و مي گويم كه در اين سال خواهد شد و در اين ماه خواهد شد يا در اين روز خواهد شد حال آنكه هيچ علامتي را در شما نمي بينم كه خواسته باشيد قيامي كنيد پس چگونه گريه نكنم. در اين وقت امام صادق عليه السلام بر اثر سخن پيرمرد گريان شد و فرمود: اي شيخ، اگر اجل تو به تأخير افتد و ما خروج كنيم با ما خواهي بود و اگر زودتر از دنيا رفتي در روز قيامت با اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خواهي بود.

پيرمرد گفت: بعد از اين كه از شما اين مطلب را شنيدم هر چه از من فوت شود پروا نخواهم كرد. حضرت فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: من در ميان شما دو چيز بزرگ مي گذارم كه تا متمسك به آنها باشيد گمراه نگرديد. كتاب خدا و عترت من اهل بيت من، چون در روز قيامت با اينها بيائي با ما خواهي بود.

امامان شيعه، به طور دائم اصحاب خود را به رازداري و حفظ سر فرا مي خوانده اند و حتي جابر جعفي، آن راوي موثق و شاگرد مورد اطمينان كه از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام حديثها روايت كرده است، گفت: پنجاه هزار حديث و راز در سينه دارم كه تاكنون آنها را به احدي نگفته ام.

و در حديثي ديگر گفت: نود هزار حديث فقط از امام باقر عليه السلام در دل پنهان دارم و آنها را به احدي بازگو نكرده ام و پس از اين هم به كسي نخواهم گفت. [1] .

از كثرت روايات از امام صادق عليه السلام معلوم مي شود كه چگونه امام صادق عليه السلام منبع دانشهاي سودمند و والاي بشري بوده و از زبان آن بزرگوار حكمها و حكمتها جاري گشته است و اينكه تعداد راويان امام صادق عليه السلام طبق آماري كه ابن عقده ارائه داده



[ صفحه 103]



است و شيخ طوسي در «رجال» طبرسي در «اعلام الوري» و محقق در «معتبر» آورده اند بالغ به بيش از چهار هزار نفر شدند.

امام صادق عليه السلام بدان سبب توانسته اين همه خدمت انجام دهد كه خود را از جريانات سياسي كذائي آن روز دور نگاه داشته و از جدال بر سر خلافت و حكومت اجتناب فرموده است.

امام صادق عليه السلام به اين امر ايمان داشت كه تنها در دست گرفتن حكومت كافي نيست و مادام كه حكومت از طرف پايگاههاي آگاه مردمي پشتيباني نشود، برنامه ي دگرگون سازي و اصلاح جامعه ي اسلامي امكان پذير نيست.

منصور براي اينكه حضرت صادق عليه السلام را به دربار خود بياورد و از رفت و آمد آن حضرت به نفع حكومت خود استفاده نمايد در پيامي به آن حضرت نوشت:

«چرا مانند مردم به ملاقات ما نمي آئي؟!»

حضرت صادق عليه السلام براي او نوشت: ما چيزي نداريم كه بترسيم تصرف كني و پيش تو مطلبي كه به درد آخرت بخورد پيدا نمي شود و تو در نعمتي نيستي كه به تو تبريك گفته و در مصيبتي نيستي كه تسليت بگوئيم.

منصور دو مرتبه نوشت: بيا ما را نصيحت كن.

انك تصحبنا لتنصحنا.

شما براي موعظه و نصيحت مصاحبت ما را بپذيريد.

حضرت صادق عليه السلام نوشت:

«من اراد الدنيا لا ينصحك و من اراد الاخرة لا يصحبك»

آن كس كه طالب دنياست تو را نصيحت نمي كند و آن كس كه طالب آخرت است با تو رفاقت نمي كند.

منصور گفت: به خدا سوگند موقعيتهاي اشخاص را براي من روشن ساخت و طالبين دنيا و آخرت را به من معرفي نمود.



[ صفحه 104]




پاورقي

[1] بحار / ج 2 / ص 74.


نتيجه ي بحث


چنانكه گذشت، بني اميه بيشتر اوقات به باده پيمايي و عياشي و خوشگذراني و شهوتراني و... مي پرداختند و به امور كشور نمي رسيدند و حتي به نگهداري وضع سلطنتي خويش توجهي نداشتند و در تعيين و انتخاب واليان و مأموران عالي رتبه ي دولتي چه بسا كه به خواهش كنيزكي يا در نتيجه ي دريافت پولي بزرگترين ايالت را به اشخاص نالايق و يا ستمكار مي سپردند. به طور مثال در زمان خلافت هشام بن عبدالملك، جنيد بن عبدالرحمن براي همسر هشام گردنبد جواهر نشاني هديه برد، هشام از آن گردنبند خوشش آمد. جنيد گردنبند ديگري فرستاد، هشام در مقابل اين تقديمي ها سراسر خراسان را به او واگذار كرد [1] .

بي ترديد ساختن كاخ ها و عمارت ها و گردشگاه ها از بيت المال و ترتيب دادن مجالس لهو و لعب و ميگساري و شهوتراني مانع اين بود كه خلفاي بني اميه به فكر اداره ي امور مملكت باشند و به جاي اينكه از بيت المال به نفع مردم محروم استفاده كنند، مبالغ بسيار گزافي فقط براي خريدن كنيزكان مصرف مي كردند و اين طبيعي است كه هرگاه دست انسان باز باشد و پول زيادي به دست آورد، زندگاني خود را توسعه مي دهد و از انواع خوراك، لباس، فرش و... استفاده مي كند جز افرادي كه بسيار اندكند.



[ صفحه 130]




پاورقي

[1] همان مأخذ، ص 236.


حسد و آثار فردي و اجتماعي آن


مسأله مهم تري كه در اين جا مطرح است و عموميت بيش تري دارد، حسد است: من حسد مؤمنا انماث الايمان في قلبه كما ينماث الملح في الماء؛ كسي كه نسبت به برادر ايماني اش حسد ورزد، ايمانش از بين مي رود، آن چنان كه نمك در آب حل مي گردد. متأسفانه همه ي انسان ها كم و بيش به اين صفت ناپسند مبتلا هستند. طبيعت انسان، به ويژه در سنين كودكي، به گونه اي است كه وقتي شخص ديگري را كه از نعمتي برخوردار است مشاهده مي كند، نسبت به او حسد مي ورزد. اگر انسان در مقام تهذيب بر نيايد و خود را اصلاح نكند، اين صفت در قلبش ريشه مي دواند و تا او را جهنمي نكند رهايش نمي سازد. آيا انساني كه به خدا ايمان دارد، بايد نسبت به كسي كه داراي نعمت هايي، اعم از نعمت هاي تكويني، مانند زيبايي و استعداد يا نعمت هاي كسبي، مانند ثروت و مقام مي باشد، صرفا به اين دليل كه خود از داشتن آنها محروم است، حسد ورزد؟ حسد اين است كه چرا او بايد از من زيباتر باشد، چرا بايد بهتر از من بفهمد و چرا بايد پولش از من بيش تر باشد. در واقع شخص حسود با اين كار خود مي خواهد بگويد كه چرا خدا اين نعمت ها را به او داده و به من نداده است!!



[ صفحه 126]



حسدورزي به ديگران، نسبت به نعمت هاي خدادادي آنها، در واقع اشكال كردن به كار خدا است. كسي كه نمي خواهد استعداد ديگران از او بيش تر باشد و يا مي گويد چرا خدا ديگري را از من زيباتر آفريده است - حالتي كه شايد در خانم ها بيش تر باشد - در واقع به خدا اعتراض مي كند. در مورد نعمت هاي كسبي نيز همين گونه است. اگر انسان به مال و ثروت ديگران حسد ورزد، در واقع، به كار خدا اعتراض كرده است؛ زيرا درست است كه اين موقعيت و يا ثروت را خود فرد با تلاش و كوشش به دست آورده است، اما اين كار هم خارج از تدبير الهي نبوده و اسباب آن را خداوند فراهم كرده است. آيا اعتراض به كار خداوند، با ايمان سازگاري دارد؟ ايمان به خدا يعني خدا را حكيم و كار او را مطابق با حكمت دانستن. او است كه به هر شكلي بخواهد مي تواند در ملك خودش تصرف كند. البته تمام تصرفاتي كه خداوند در عالم مي كند طبق مصلحت و حكمت است. اعتراض به كار خدا به منزله ي قبول نداشتن حكمت خداوند است كه اگر از اين حد (حسد) بالاتر رود، نوعي شرك به شمار مي آيد. كسي مي تواند بگويد من اين را قبول ندارم كه خودش مالكيتي داشته باشد. ما كه از خود هيچ نداريم، نمي توانيم و نبايد به خدايي كه همه چيز از آن او است اعتراض كنيم.

حسد مفاسد باطني بسياري دارد كه بي توجهي نسبت به آنها خطرات فراواني به دنبال خواهد داشت. اگر مشاهده ي نعمت هاي مادي و معنوي ديگران، باعث ايجاد كم ترين حالت حسد در ما شود، فوري بايد احساس خطر كنيم و به اين مطلب توجه نماييم كه مصلحت خداوند چنين بوده كه نعمت هايي را به او بدهد و ما نيز مي توانيم با تلاشي كه انجام مي دهيم از خداوند بخواهيم كه آن نعمت ها را به ما هم بدهد؛ نه اين كه از ديدن نعمت هايي كه ديگران دارند ناراحت شويم. اين احساس ناراحتي و حسادت، در صورت تداوم، خداي ناكرده به كفر مي انجامد. ريشه ي كفر ابليس هم حسد او بود. ريشه ي بسياري از فتنه هاي بزرگ عالم كه گاهي به جنگ هاي خونين نيز كشيده شده و طي آن هزاران نفر جان خود را از دست داده اند، حسادت يك نفر بوده است. در كشور خودمان هم كساني را سراغ داريم كه در دوران رژيم گذشته زندان ها رفته و شكنجه ها ديده بودند و از شخصيت هاي معروف اوايل انقلاب به شمار مي آمدند و موقعيت هاي خوبي هم داشتند، اما به دليل حسدي كه به بعضي از اشخاص بردند، منحرف شدند تا



[ صفحه 127]



آن جا كه حتي رو در روي امام هم ايستادند. حسد چنين مسير خطرناكي را پيش پاي ما مي گذارد. بنابراين سزاوار است اولين لحظه اي كه احساس كرديم نسبت به صاحب نعمتي در دل ما حسادت ايجاد شده، همان جا جلوي آن را بگيريم و از خدا بخواهيم ما را از اين آتش سوزنده و ويران گر نجات دهد.



[ صفحه 129]




مجادلات كلامي و ادبي


مدرك قابل ملاحظه ي ديگر براي مشخص كردن نقطه نظر ائمه عليهم السلام و شيعه در دعوت و تبليغ امامت، مباحثات و مجادلاتي است كه ميان آنان و رقباي سياسي شان (بني اميه و بني عباس) جريان داشته است. اين مباحثات كه هم به زبان استدلالهاي كلامي و مذهبي، و هم به زباني رساتر و گوياتر - زبان شعر - صورت مي گرفته، به روشني مي تواند مسلم سازد كه هدف از تبليغات شيعه در زمينه ي امامت، آن بوده است كه حق حكومت را براي امامان اهل بيت اثبات كند. پس دعوت به ولايت اهل بيت، در بارزترين ابعادش، دعوت به مبارزه براي باز گرفتن اين حق و بيرون آوردن قدرت سياسي از دست نااهلان محسوب مي شده است.

دوران امام صادق عليه السلام را به خاطر معاصر بودنش با نهضت و سپس به قدرت رسيدن بني عباس، مي توان از حساس ترين دوره هاي اين گونه مباحثات دانست و اشعار شعراي شيعي و همچنين شعراي عباسي را نمايشگري از نقطه نظر آن حضرت به حساب آورد.

شعراي عباسي با تكيه بر استدلالهايي از نوع استدلال قدرتمندان بي پايه و



[ صفحه 72]



همراه با تحكم، بني عباس را صاحبان واقعي اين منصب معرفي مي كنند در مقابل، شاعران و ستايشگران جناح علوي را مشاهده مي كنيم كه با زبان و لحن ويژه ي يك جناح مغلوب و خشمگين، حكام غالب - يعني بني عباس - را به خطر جنايات و ناحق گراييهاي شان محكوم كرده و حق را متعلق به آل علي و آنان را شايستگان و صاحبان حقيقي آن مي دانند.

با توجه به پايگاه بلند «شعر مسلكي» در قرنهاي اول و دوم هجري و يادآوري اين نكته كه شاعر معتقد به يك مسلك، برجسته ترين و مؤثرترين نقش را در ترويج گرايشهاي مسلك خود و تبيين هدفها و شعارهاي آن به كار مي برده است، طبيعي مي نمايد كه حساب ويژه اي براي اظهارات و سرودهاي شاعران وابسته به جناحهاي سياسي در نظر گرفته شود.


و اما ضريح دوم


سيد اسماعيل مرندي در كتاب خود؛ «توصيف مدينه» كه در سال 1255 تأليف نموده است، مي گويد:

و هر چهار تن مطهر در يك ضريحند از چوب مشبك، و عباس در بالاي سر ائمه اربعه واقع شده و قبرش علي حده است. در ميان ضريح و چهار معصوم متصل به يكديگر و در بالاي قبر مطهر پرده كشيده اند و يك قبه بزرگ دارد. [1] .

و مرحوم فرهاد ميرزا مي گويد: صندوق ائمه اربعه در ميان صندوق بزرگ است كه



[ صفحه 105]



عباس عم رسول الله نيز در آن صندوق قرار گرفته است. متولي آنجا درِ صندوق را باز كرده به ميان ضريح رفتم و دور ضريح طواف كردم، ميان صندوق و ضريح كمتر از نيم ذرع است كه به زحمت مي توان حركت كرد بلكه براي آدمهاي قطور متعسر است. [2] .

ميرزا محمد حسين فراهاني مي نويسد: در وسط اين بقعه مبارك صندوق بزرگي است از چوبِ جنگلي بسيار ممتاز و در وسط اين صندوق بزرگ دو صندوق چوبي ديگر است و در اين دو صندوق پنج نفر مدفونند يكي امام ممتحن حضرت حسن (عليه السلام) و... [3] .

و اين بود گفتار شاهدان در مورد ضريح دوم قبور ائمه بقيع كه در روي دو ضريح مجزا و مستقل متعلق به ائمه (عليهم السلام) و جناب عباس قرار گرفته بود.

ولي متأسفانه در اين منابع، از تاريخ اين ضريح هم كه مسلماً پس از قرن دهم ساخته شده و همچنين از سازنده آن، كه چه كسي بوده است، هيچ اثري به دست نيامد.


پاورقي

[1] توصيف مدينه، مجله ميقات حج ـ شماره 5 ص 118.

[2] سفر نامه فرهاد ميرزا چاپ علمي، ص 140.

[3] سفر نامه فراهاني، ص 228.


مميزاتها


و تمتاز الصحيفة السجادية بل و غيرها من سائر أدعيته بأمور بالغة الأهمية كان من بينها ما يلي:

أولا: انها تمثل التجرد التام من عالم المادة، و الانقطاع الكامل الي الله تعالي و الاعتصام به الذي هو أثمن ما في الحياة، و لنستمع ألي ما قاله الامام في ذلك:



[ صفحه 118]



«اللهم اني أخلصت بانقطاعي اليك، و أقبلت بكلي عليك، و صرفت وجهي عمن يحتاج الي رفدك، و قلبت مسألتي عمن لم يستغن عن فضلك، و رأيت أن طلب المحتاج الي المحتاج سفة من رأيه، و ضلة من عقله، فكم قد رأيت يا الهي من اناس طلبوا العز بغيرك فذلوا، و راموا الثروة من سواك فافتقروا و حاولوا الارتفاع فاتضعوا، فصح بمعاينة أمثالهم حازم، و فقه اعتباره، و أرشده الي طريق صوابه اختياره.

فأنت يا مولاي دون كل مسؤول موضع مسألتي، و دون كل مطلوب اليه، ولي حاجتي، أنت المخصوص قبل كل مدعو بدعوتي، لا يشركك أحد في رجائي، و لا يتفق أحد معك في دعائي، و لا ينظمه و اياك ندائي، لك يا الهي وحدانية العدد، و ملكة القدرة الصمد، و فضيلة الحول و القوة، و درجة العلو و الرفعة، و من سواك مرحوم في عمره، مغلوب علي أمره، مقهور علي شأنه، مختلف الحالات، متنقل في الصفات، فتعاليت عن الاشباه و الاضداد، و تكبرت عن الأمثال و الأنداد، فسبحانك لا اله الا أنت...» [1] .

و مثلت هذه اللوحة الذهبية مدي انقطاع الامام عليه السلام الي الله تعالي، و تمسكه به، و انصرافه عمن سواه و زهده في غيره، و قد علل عليه السلام ذلك بما يلي:

(أ) ان من السفاهة و العبث أن يرجو الانسان غير خالقه، فان ذلك الغير مهما عظم شأنه، فانه ضعيف محتاج الي الرفد و العطاء، فكيف يرجوه الانسان، و يأمل منه الخير؟

(ب) ان التجارب دلت الامام عليه السلام علي أن فريقا من الناس راموا الشرف و العزة و الرفعة من غير طريق الله تعالي الا أن آمالهم قد خابت، و خسروا خسرانا مبينا، كما أن قسما كبيرا من الناس طلبوا الثراء من غير الله ففوجئوا بالفقر و الحرمان، الأمر الذي زاد الامام عليه السلام بصيرة و يقينا ان التعلق



[ صفحه 119]



بغير الله انما هو عبث و سراب.

(ج) ان الحول و القوة انما هما بيد الله تعالي، و أما غيره فهو مرحوم في عمره، مغلوب علي أمره، مقهور علي شأنه، مختلف حالاته، آيل أمره الي الفناء و الزوال... و هذه الأمور هي التي زهدت الامام عليه السلام بغير الله. ثانيا: انها كشفت عن كمال معرفة الامام عليه السلام بالله تعالي، و عميق ايمانه به، و لم يكن ذلك ناشئا عن عاطفة أو تقليد، و انما كان ذلك قائما علي العلم و العرفان و قد أدلي عليه السلام في صحيفته بكثير من البحوث الكلامية انتهل منها علماء الكلام و الفلاسفة المسلمون في ما كتبوه عن واجب الوجود، و لنستمع الي قطعة من دعائه عرض فيها الي عظمة الخالق الحكيم يقول عليه السلام:

«الحمد لله الأول بلا أول كان قبله، و الآخر بلا آخر يكون بعده، الذي قصرت عن رؤيته ابصار الناظرين، و عجزت عن نعته أوهام الواصفين... ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا، و اخترعهم علي مشيئته اختراعا...» و هذه الجهات التي ذكرها الامام عليه السلام للخالق العظيم من أهم المباحث الكلامية و هي.

(أ) أوليته تعالي من دون أن يكون أول قبله.

(ب) آخريته من دون أن يكون آخر بعده، و قد دلل علي هاتين الجهتين في علم الكلام.

(ج) قصور الأبصار عن رؤيته اذ كيف يستطيع الممكن أن يري و يبصر تلك القوة الكبري المكونة و المبدعة لهذا الكون.

(د) عدم استطاعة وصفه و نعته تعالي، فان جميع الالفاظ لا تستطيع أن تلم ببعض أوصافه و نعوته.

(ه) ابتداعه للخلق و تكوينه لهم من دون أن يكون له شريك في خلقه أو شبيه في عظمته. و لنستمع الي لوحة أخري من دعائه في وصف عظمة



[ صفحه 120]



الخالق العظيم. قال عليه السلام:

«الحمد لله الذي خلق الليل و النهار بقوته، و ميز بينهما بقدرته، و جعل لكل واحد منهما حدا محدودا، و أمدا ممدودا، يولج كل واحد منهما في صاحبه، و يولج صاحبه فيه، بتقدير منه للعباد، فيما يغذوهم به، و ينشئهم عليه، فخلق لهم الليل ليسكنوا فيه من حركات التعب و نهضات النصب، و جعله لباسا ليلبسوا من راحته و منامه، فيكون ذلك لهم جماما، و قوة، و لينالوا به لذة و شهوة، و خلق لهم النهار مبصرا ليبتغوا فيه من فضله، و ليتسببوا الي رزقه، و يسرحوا في أرضه...» [2] .

و استدل الامام الحكيم علي عظمة الله تعالي بخلقه لليل و النهار و ولوج كل منهما في الآخرة، بحركة خفية لا يملك أحد وقفها و لا ضبطها، و لا تقسيمها و تحديدها ان دخول الليل في النهار أو دخول النهار في الليل انما يتم في تدرج و تداخل لا يمكن فيه فرز اللحظات، و فصل التغيرات. شيئا فشيئا يتسرب غبش الليل الي وضاءة النهار، و شيئا فشيئا يتنفس الصبح في غياهب الظلام و كلاهما مشهد مكرر [3] كما ذكر الامام عليه السلام الحكمة من خلق الليل و النهار، فقد خلق تعالي اليل ليسكن فيه الانسان من حركات التعب، و نهضات النصب، و ان جميع ما يستهلكه الانسان من طاقات في اثناء عمله في النهار يسترده في منامه، و خلق تعالي النهار، و جعله مبصرا ليبتغي الانسان فيه من فضله، و يتسبب الي رزقه، و يعمل لا عاشة نفسه و عياله.

لقد احتوت أدعية الامام عليه السلام علي مجموعة من أدلة التوحيد، و قد دللت علي أنه من سادات العارفين بالله و المنيبين له.

ثالثا: انها احتوت علي كمال الخضوع و التذلل أمام الله تعالي، و بذلك قد امتازت علي بقية أدعية الأئمة الطاهرين عليهم السلام. قال



[ صفحه 121]



الفاضل الأصفهاني في ديباجة صحيفته: «ان ادعية مولانا زين العابدين عليه السلام علي كثرتها قد امتازت عن ادعية باقي المعصومين عليهم السلام بما فيها من أفانين التضرعات، و اظهار التذلل و المسكنة لله تعالي مما ليس في غيرها... و أضاف يقول: ان الله تعالي قد خص كل واحد منهم بمزية و خصوصية لا توجد في غيره كالشجاعة في أميرالمؤمنين (عليه السلام) و ابنه الحسين (عليه السلام) و الرقة و التفجع في أدعية زين العابدين (عليه السلام) لا سيما أدعية الصحيفة الكاملة، المعروفة بين أصحابنا الامامية تارة بزبور آل محمد، و أخري بانجيل أهل البيت [4] و لنستمع الي قطعة من بعض أدعيته الشريفة التي يتضرع بها الي الله، قال عليه السلام: «رب افحمتني ذنوبي، و انقطعت مقالتي، فلا حجة لي، فأنا الأسير ببليتي، المرتهن بعملي، المتردد في خطيئتي، المتحير عن قصدي، المنقطع بي، قد أوقفت نفسي موقف الاذلاء المذنبين، موقف الأشقياء المتجرئين عليك، المستخفين بوعدك، سبحانك أي جرأة اجترأت عليك!!! و أي تغرير غررت نفسي!! مولاي أرحم كبوتي لحر وجهي، و زلة قدمي، وعد بحلمك علي جهلي، و باحسانك علي اساءتي، فأنا المقر بذنبي، المعترف بخطيئتي، و هذه يدي و ناصيتي استكين بالقود من نفسي، ارحم شيبتي، و نفاد أيامي، و اقتراب أجلي، و ضعفي و مسكنتي، و قلة حيلتي، مولاي، و ارحمني اذا انقطع من الدنيا أثري، و محي من المخلوقين ذكري، و كنت من المنسيين، كمن قد نسي، مولاي و ارحمني عند تغير صورتي، و حالي اذا بلي جسمي، و تفرقت اعضائي، و تقطعت أوصالي، يا غفلتي عما يراد بي.

مولدي و ارحمني في حشري، و نشري، و اجعل في ذلك اليوم مع اوليائك موقفي، و في احبائك مصدري، و في جوارك مسكني يا رب العالمين...» [5] و يفيض هذا الدعاء الشريف بالفزع و الخوف من الله تعالي، و الانقطاع اليه، فقد ذاب هذا الامام العظيم أمام الخالق الحكيم، و تحبب



[ صفحه 122]



اليه، و عمل كل ما يقربه اليه زلفي طالبا منه المغفرة و الرضوان.

رابعا: انها فتحت أبواب الأمل و الرجاء برحمة الله التي وسعت كل شي ء فان الانسان مهما كثرت ذنوبه و خطاياه لا ينبغي له أن يقنط من رحمة الله تعالي، و عفوه و كرمه، يقول الامام عليه السلام في بعض أدعيته: «الهي و عزتك و جلالك، لئن طالبتني بذنوبي لأطالبنك بعفوك، و لئن طالبتني بلؤمي لأطالبنك بكرمك...».

و كثير من أدعية الامام عليه السلام تفيض بالرجاء الذي يملأ النفس اشراقا و طمعا و ثقة بعفو الله و مغفرته.

خامسا: انها فتحت للمناظرات البديعة مع الله تعالي، و هي مليئة بالحجج البالغة في طلب العفو منه تعالي، و لنستمع الي بعضها. يقول عليه السلام:

«الهي ان كنت لا تغفر الا لأوليائك و أهل طاعتك، فالي من يفزع المذنبون؟ و ان كنت لا تكرم الا أهل الوفاء لك فبمن يستغيث المسيئون؟ الهي انك أنزلت في كتابك العفو، و أمرتنا أن نعفو عمن ظلمنا، و قد ظلمنا أنفسنا فاعف عنا، فانك أولي بذلك منا، و أمرتنا أن لا نرد سائلا عن أبوابنا، و قد جئتك سائلا فلا تردني عن بابك، و أمرتنا بالاحسان الا ما ملكت أيماننا، و نحن أرقاؤك فاعتق رقابنا من النار...».

و قال عليه السلام في دعاء آخر له:

«الهي اني امرؤ حقير، و خطري يسير، و ليس عذابي مما يزيد في ملكك مثقال ذرة ولو أن عذابي مما يزيد في ملكك لأحببت أن يكون ذلك لك، ولكن سلطانك أعظم، و ملكك أدوم من أن تزيده طاعة المطيعين أو تنقصه معصية المذنبين...».

و علق العلامة المغفور له الشيخ محمد جواد مغنية علي هذه اللوحة من الدعاء بقوله: «أرأيت دفاعا أقوي من هذا الدفاع؟ أو حجة أبلغ من هذه



[ صفحه 123]



الحجة؟ ماذا يصنع الله بعقاب الناس، ما دام لا ينقص من ملكه، و العذاب لا يزيد من سلطانه، و قد احتج الامام بنفس الشريعة التي كتبها الله علي نفسه و علي الناس أجمعين، حيث قال عز من قائل: «كتب ربكم علي نفسه الرحمة... يا عبادي الذين أسرفوا علي أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله. ان الله يغفر الذنوب جميعا انه غفور رحيم» لقد وضع الامام زين العابدين النقاط علي الحروف، و قدم الأرقام للحاكم العظيم مع التقديس، و اذا كان قول الله حقا و صدقا، فان احتجاج الامام جاء وفقا لهذا الحق...» [6] .

سادسا: ان أكثر أدعية الصحيفة قد وضعت برامج للأخلاق الروحية التي يسمو بها الانسان، كما رسمت آداب السلوك، و أصول الفضائل النفسية و من أدعيته قوله عليه السلام:

«اللهم صل علي محمد و آله، و بلغ بايماني أكمل الايمان، و اجعل يقيني أفضل اليقين، و انته بنيتي الي أحسن النيات، و بعملي الي أحسن الأعمال، اللهم وفر بلطفك نيتي، و صحح بما عندك يقيني، و استصلح بقدرتك ما فسد مني.

اللهم صل علي محمد و آله، و اكفني ما يشغلني الاهتمام به، و استعملني بما تسألني غدا عنه، و استفرغ أيامي في ما خلقتني له، و اغنني، و أوسع علي في رزقك، و لا تفتني بالبطر، و أعزني، و لا تبتلني بالكبر، و عبدني لك، و لا تفسد عبادتي بالعجب، و أجر للناس علي يدي الخير، و لا تمحقه بالمن، و هب لي معالي الأخلاق و اعصمني من الفخر.

اللهم صل علي محمد و آله، و لا ترفعني في الناس درجة ألا حططتني عند نفسي مثلها، و لا تحدث لي عزا ظاهرا الا أحدثت لي ذلة باطنة عند نفسي بقدرها اللهم صل علي محمد و آله، و متعني بهدي صالح لا استبدل به، و طريقة حق لا أزيغ عنها، و نية رشد لا أشك فيها، و عمرني ما كان عمري بذله في طاعتك، فاذا كان عمري مرتعا للشيطان فاقبضني قبل أن



[ صفحه 124]



يسبق مقتك الي، و يستحكم غضبك علي.

اللهم لا تدع خصلة تعاب مني الا أصلحتها، و لا عائبة اؤنب بها الا أحسنتها، و لا اكرومة في ناقصة الا أتممتها...».

لقد طلب الامام عليه السلام من الخالق العظيم أن يمنحه كل فضيلة يسمو بها هذا الانسان فقد طلب منه تعالي أن يهبه اكمل الايمان، و أفضل اليقين، و يجعل عمله أحسن الأعمال، و يستعمله بطاعته و مراضيه، و يوسع عليه في رزقه، و لا يبتليه بالبؤس و الحرمان، و لا بالعظمة و الكبرياء، و أن يجعله عبدا مطيعا له، خاضعا له، و أن يجري الخير علي يده للناس، و لا يمحق احسانه بالمن عليهم، و أن يهب له معالي الأخلاق و محاسن الصفات، و أن لا يرفعه عند الناس درجة الا و يحط مثلها في نفسه، لئلا يري لنفسه تفوقا علي عباد الله... و أضاف الامام عليه السلام بعد ذلك قائلا:

«اللهم صل علي محمد و آل محمد، و سددني لأن أعارض من غشني بالنصح و اجزي من هجرني بالبر، و أثيب من حرمني بالبذل، و اكافي من قطعني بالصلة، و أخالف من اغتابني الي حسن الذكر، و أن أشكر الحسنة و أغضي عن السيئة.

اللهم صل علي محمد و آل محمد، و حلني بحلية الصالحين، و ألبسني زينة المتقين في بسط العدل، و كظم الغيظ، و اطفاء النائرة، و ضم أهل الفرقة، و اصلاح ذات البين، و افشاء العارفة، و ستر العائبة، و لين العريكة، و خفض الجناح، و حسن السيرة، و سكون الريح، و طيب المخالقة، و السبق الي الفضيلة، و ايثار التفضل، و ترك التعبير و الافضال علي غير المستحق، و القول بالحق و ان عز، و استقلال الخير و ان كثر من قولي و فعلي، و استكثار الشر من قولي و فعلي، و اكمل ذلك لي بدوام الطاعة، و لزوم الجماعة، و رفض أهل البدع، و مستعمل الرأي المخترع...» [7] .



[ صفحه 125]



لقد سأل الامام عليه السلام من الله تعالي أن ينعم عليه بمحاسن الصفات، و معالي الاخلاق، و كل ما يقربه اليه زلفي، ليعيش موفور الكرامة هاديا للناس، و مرشدا الي طريق الحق و الصواب.

سابعا: انها احتوت علي حقائق علمية لم تكن معروفة في عصره، نذكر منها علي سبيل المثال قوله عليه السلام في الدعاء علي اعداء المسلمين: «اللهم و امزج مياههم بالوباء، و أطعمتهم بالأدواء...» [8] لقد أشار الامام عليه السلام الي حقيقة علمية اكتشفت في العصور الأخيرة، و هي أن جراثيم الوباء المعروفة (بالكوليرا) انما تأتي عن طريق الماء، فهو الذي يتلوث بجراثيمها، و به يصاب من يشربه، كما أن جراثيم هذا الوباء تنتقل الي الأطعمة فاذا أكلها الانسان و هي ملوثة بتلك الجراثيم فانه يصاب بهذا الداء حتما فالاصابة بهذا الداء الخطير تأتي من طريق الماء و الطعام، و لم تعرف هذه الحقيقة الا في هذا العصر.

و من الحقائق العلمية التي احتوت عليها الصحيفة السجادية قوله عليه السلام: «الحمدلله الذي ركب فينا آلات البسط، و جعل لنا أدوات القبض» [9] .

لقد نظر الامام عليه السلام الي اليدين الرجلين اللذين هما من عجائب الأجهزة في جسم الانسان، فانهما ينقبضان، و ينبسطان حسب الذبذبات التي يوجهها دماغ الانسان اليهما، تقول مجلة العلوم الانجليزية: ان يد الانسان في مقدمة العجائب الطبيعية الفذة، و انه من الصعب جدا، بل من المستحيل - أن تبتكر آلة تضارع اليد البشرية من حيث البساطة و القدرة، و سرعة التكيف، فحينما تريد قراءة كتاب تناوله بيدك، ثم ثبته في الوضع الملائم للقراءة، و هذه اليد هي التي تصحح وضعه تلقائيا، و حينما تقلب احدي صفحاته تضع أصابعك تحت الورقة و تضغط عليها بالدرجة التي تقلبها بها، ثم يزول الضغط بقلب الورقة، و اليد تمسك القلم، و تكتب به،



[ صفحه 126]



و تستعمل كافة الآلات التي تلزم الانسان من ملعقة الي سكين الي آلة الكتابة، و تفتح النوافذ، و تغلقها و تحمل كل ما يريده الانسان، و اليدان تشملان علي سبع و عشرين عظما، و تسع عشرة مجموعة من العضلات لكل منهما [10] و قد بحث الطب الحديث بصورة موضوعية و شاملة عن خصائص اليدين و ما فيهما من الغرائب التي تدلل علي وجود الخالق العظيم.

ثامنا: انها من أهم الأرصدة الروحية و الأخلاقية في الفكر الاسلامي فهي بلسم للنفوس الحائرة، و منهل عذب، يرتوي منها المنيبون و المتقون و هي تمثل فلسفة الدعاء الذي هو معراج المؤمن الي الله، و البالغ به الي أرقي مراتب الكمال، اذ ليس شي ء في هذه الحياة ما هو أسمي من الاتصال بالله تعالي خالق الكون، و واهب الحياة ان النفوس الحائرة تجد في الدعاء ضالتها المنشودة، فانها تشعر بالطمأنينة بعد القلق، و بالأمل بعد القنوط، و بالرجاء بعد اليأس... ان الدعاء الخالص ليسمو بالانسان الي عالم الملكوت، و يجرده من أوضار المادة، و تبعات الهوي التي تهبط بالانسان الي مستوي سحيق ماله من قرار، ان هذه الفلسفة المشرقة من الدعاء قد احتوت عليها - بوضوح - الصحيفة السجادية الخالدة.

تاسعا: ان الصحيفة السجادية كانت ثورة علي الفساد، و التسيب و الانحلال الذي ساد في ذلك العصر بسبب السياسة الأموية التي أشاعت الفساد و المجون و التحلل بين المسلمين، و جمدت طاقات الاسلام، فلم ير لها أي ظل علي واقع الحياة.

لقد كانت الصحيفة السجادية بما تحمل من بنود مشرقة في عالم الفكر و الحياة ثورة علي الجمود و الانحطاط و التخلف الذي كان من متارك الحكم الأموي.

عاشرا: انها بلغت أرقي مراتب البلاغة و الفصاحة، فلا أكاد أعرف كلاما عربيا بعد القرآن الكريم و نهج البلاغه ما هو أبلغ و أفصح من أدعية



[ صفحه 127]



الامام زين العابدين عليه السلام، و قد كان البارز فيها جمال الأسلوب، و بداعة الديباجة، ورقة الألفاظ، فلم يستعمل الامام الكلمة الا بعد أن تجمع مقاييس الجمال.

ان للصحيفة السجادية من الخصائص البلاغية، و المميزات الأدبية ما يعرفها، و يثمنها أهل الأختصاص من علماء البلاغة، و قد علق الدكتور حسين علي محفوظ عليها و علي سائر أدعية أئمة أهل البيت عليهم السلام، قال: و علي الرغم من أنه - أي الدعاء المأثور عن الأئمة - نثر فني رائع، و اسلوب ناصع من أجناس المنثور، و نمط بديع من أفانين التعبير، و طرق بارعة من أنواع البيان، و مسلك معجب من فنون الكلام و الحق ان ذلك النهج العبقري المعجز من بلاغات النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) و أهل البيت (عليه السلام) التي لم يرق اليها غير طيرهم، و لم تسم اليها سوي أقلامهم.

فالدعاء أدب جميل، و حديث مبارك، و لغة غنية، و دين قيم، و بلاغة عبقرية، الهية المسحة، نبوية العبقة...» [11] .

و كان من مظاهر الروعة و البلاغة في أدعية الامام عليه السلام الاطناب في وصف الجنة، و ما فيها من النعم و الترف، و القصور الجميلة، و السبب في ذلك تشويق الناس، و ترغيبهم باعمال البر و الخير لينالوا الجنة، و يفوزوا بنعيمها، كما أطنب الامام عليه السلام في التهويل من أمر النار، و قساوة العذاب، و ذلك لزجر الناس عن اقتراف الموبقات، و ابعادهم عن ارتكاب الجرائم و المنكرات، و قد جاري الامام بذلك القرآن الكريم الذي أطنب في كثير من آياته في وصف الجنة و النار، و ذلك للأسباب التي المحنا اليها، و قد نص علماء البلاغة، علي أن الاطناب في ذلك من أرقي مراتب البلاغة، و من أروع صورها.

هذه بعض الجهات التي امتازت بها الصحيفة السجادية، و هي - كما ذكرنا - من ذخائر التراث الاسلامي، و من مناجم كتب التربية و الاخلاق.



[ صفحه 128]




پاورقي

[1] الصحيفة السجادية الدعاء السابع و العشرون.

[2] الصحيفة السجادية.

[3] في ظلال القرآن 3 / 65 الطبعة الأولي.

[4] الصحيفة الخامسة السجادية (ص 14 - 13).

[5] الصحيفة السجادية الدعاء الثاني و الخمسون.

[6] معالم الفلسفة الاسلامية (ص 191 - 190).

[7] الصحيفة السجادية.

[8] الصحيفة السجادية.

[9] الصحيفة السجادية: الدعاء الأول.

[10] الله و العلم الحديث.

[11] مجلة البلاغ: العدد السادس من السنة الأولي ص 56.


عبدالله


و أمه أم حكيم بنت أسيد بن المغيرة الثقفية [1] توفي في حياة أبيه [2] .



[ صفحه 94]



و لم نعثر له علي ترجمة وافية في المصادر التي بأيدينا


پاورقي

[1] الارشاد (ص 303) النفحة العنبرية للسيد كاظم يماني من مخطوطات مكتبة الامام كاشف الغطاء العامة، و لم يذكر عبدالله في جمهرة انساب العرب، و لا في عمدة الطالب و لا في مرآة الزمان فقد خلت هذه المصادر من ذكره.

[2] الصراط السوي (ص 194).


با پدر مخاصمه نكنيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به مردي كه عرض كرد:

پدرم به من خانه اي بخشيده و حالا از تصميمش برگشته است و مي خواهد آن را پس بگيرد... فرمود: پدرت بدكاري كرده است. اما اگر با او مخاصمه كردي، صدايت را روي او بلند نكن و اگر او صدايش را بلند كرد، تو صدايت را پايين بياور. [1] .



[ صفحه 75]




پاورقي

[1] وسايل الشيعه: 18 / 224 / 2، همان، همان، 22708.


دعاي «يا من ارجوه»


معروف است كه در ماه رجب دعاي «يا من أرجوه لكل خير» بعد از هر نماز خوانده شود. در روايت آمده است اين دعا را در صبح و شام و بعد از نمازها بخوانيد [1] خوب است انسان در شبانه روز يك بار اين دعا را با تأمل بخواند و بينديشد كه اين «من» كه در دعا آمده كيست؟ آيا به راستي اميد ما به خدا است يا به استاد و پول و اهل و عيال و ديگران؟

اگر اميدمان به ديگران است، بايد خود را اصلاح كنيم و اميد به خدا را جايگزين اميد به ديگران نماييم. تأمل در اين دعا مقدمه وجود تزكيه، و تزكيه واجب عيني است، هر چند كه خواندن اين دعا در حال عادي مستحب است.


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 95، ص 390.


پايه ي انسان


خداوند بزرگ با تدبير خاص خويش، آدمي را بيافريد و از انواع قوايي كه مصلحت مي دانست به وي مرحمت فرمود. پايه ي موجوديت و قوام انسانيت او را گوهر گرانبهاي «عقل» قرار داد تا در مهالك و پرتگاههاي مادي و معنوي انسان را حفظ كرده، از سقوط او جلوگيري كند. از اين نظر امام هفتم به هشام فرمود: «خداوند براي مردم دو حجت قرار داد: حجت ظاهر و حجت باطن. حجت ظاهر همان پيمبران و ائمه هستند كه براي هدايت مردم فرستاده است و حجت باطن عقل است كه به بشر مرحمت فرموده است.» [1] .

دعامة الانسان العقل. [2] .

پايه ي انسان، خرد است.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 1، ص 16.

[2] اصول كافي. ج 1، ص 25.


فروتني امام سجاد


اگر انسان كمال و شناخت پيدا كند و بفهمد كه بزرگي ويژه ي ذات كبرياي خداوند قائم به ذات است كه طبق اراده و مشيت خود هر نوع تصرفي را كه بخواهد در اشياء و پديده هاي جهان هستي مي كند، هرگز حاضر نخواهد شد حتي يك لحظه تكبر داشته باشد و به ديگران فخر بفروشد، زيرا چنين شخصي به خوبي مي داند كه در تمام حالات منقاد خداست و مانند يك پر در برابر طوفاني عظيم قرار دارد، چون پديده اي است مسبوق به عدم و باز در پايان عمر و انقضاي مدت دوباره عدم بر او عارض خواهد شد. چنين شخصي هر چند با فضايل و مناقب هم بزرگ شده باشد، باز در برابر خدايي كه كيان او را آفريده است خود را از هر جهت كوچك و ناچيز مي داند، خصوصا آنگاه كه بفهمد نخست از نطفه اي گنديده پديد آمده و در پايان مرداري كثيف و بدبو خواهد شد و خود را در اين وسط ظرفي پر از كثافت و عذره ببيند. در اين صورت، چگونه راضي مي شود خود را از ديگران - كه ممكن است نزد خدا از او بهتر باشند - برتر بداند؟

هر اندازه انسان خود را داراي صفات حميده و خصال پسنديده بداند، بايد توجه داشته باشد كه صفات مزبور از الطاف باري تعالي است



[ صفحه 437]



پس، بايد شاكر و سپاسگزار خداوند باشد تا فيضش پيوسته بر او افاضه گردد، زيرا اگر لحظه اي فيض حق از او برداشته شود براي هميشه در گرداب ذلت و زبوني سقوط خواهد كرد و مايه ي عبرت ديگران خواهد شد. آيا كبريايي كردن بنده و جبروت و زور نشان دادن وي در برابر مردم جز نزاع و مقابله كردن با ذات باعظمت خداي تواناست؟ نفوس كامله مي دانند كه جهان هستي ملك خداوند است، به هر كس بخواهد مي دهد، و از هر كس بخواهد مي گيرد؛ هر چه انجام دهد مؤاخذه نمي شود، ولي هر چه ديگران انجام دهند مورد سؤال قرار خواهند گرفت!

با توجه به آنچه گفته شد، هر چند امام زين العابدين عليه السلام زينت متواضعان و گوهر شبچراغ امامان در بلنداي آسمان فضيلت بود اما در عين حال مي بينيم آن چنان با طبقات پايين جامعه مي جوشيد و با آنها همنشيني مي كرد و بر سر يك سفره مي نشست كه گويي خود يكي از آنان بود، با اينكه وي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و علت وجودي كائنات به شمار مي رفت كه خداوند پيدايش جهان هستي و ختم آن را به وسيله ي همين بزرگواران انجام داده و خواهد داد. امام اين چنين فروتني مي كرد تا به امت اسلام تعليم دهد كه كبريا و بزرگي جز ذات اقدس و بي مانند باري تعالي شايسته ي احدي نخواهد بود. از اين رو، آن چنان با تواضع و فروتني حركت مي كرد كه گويي پرنده اي بر سرش نشسته است و آن چنان صاف و هموار راه مي رفت كه هرگز طرف راستش بر طرف چپ پيشي نمي گرفت [1] در عين حال، گاهي براي حفظ شخصيت و آموزش دين نشناسان كه بايد از تمام مظاهر پستي و دنائت اجتناب كنند، در كمال



[ صفحه 438]



ابهت و عظمت مشاهده مي شد! لذا از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه علي بن الحسين عليه السلام گاه حيوان سواري به يكصد دينار مي خريد تا بدين وسيله احترام خود را حفظ كند. [2] .

زهري در يك شب باراني ديد امام سجاد عليه السلام مقداري آرد به دوش كشيده و با خود مي برد، از او پرسيد: كجا تشريف مي بريد يابن رسول الله؟

حضرت فرمود: قصد مسافرتي دارم و براي آن توشه اي آماده كرده ام كه دارم آن را مي برم.

زهري پيشنهاد كرد كه امام آن بار را كه به دوش مي كشيد به غلام او بدهد تا وي آن را به مقصد برساند و خود متحمل اين زحمت نشود، ولي ديد كه امام از دادن بار به غلام امتناع دارد. پس، اجازه خواست خود به كمك آن حضرت بار را به منزل برساند، اما امام به نحوي به او تفهيم كرد كه در اين مورد هيچ كس به دردش نمي خورد و تنها خود بايد اين بار را به دوش بكشد. سپس زهري را سوگند داد كه از وي جدا شود و او را به حال خود بگذارد.

پس از چند روز مجددا زهري امام را ديد و از او در مورد آن مسافرت پرسيد. حضرت در جوابش فرمود: آنچه تو پنداشتي نبود بلكه منظورم از آن مسافرت، سفر مرگ بود و براي آن آماده مي شدم، بلكه آمادگي براي اجتناب از حرام و بذل و بخشش و خيرات در راه خداست. [3] .

هرگاه داماد يا شوهر خواهرش بر او وارد مي شد، عباي خود را به عنوان فرش برايش مي گسترد و مي فرمود: آفرين بر كفايت كننده ي



[ صفحه 439]



مشكلات و پوشاننده ي عورات. [4] .

هرگاه به سفر مي رفت، خود را به مسافران ديگر معرفي نمي كرد، چون مي خواست برايشان خدمتگزاري كند. در يكي از سفرها كه امام را نمي شناختند، مردي در حين كار او را شناخت و به دوستانش گفت: آيا مي دانيد اين آقا كيست؟ او علي بن الحسين عليه السلام است!

همين كه كاروان امام را شناخت، تمام افراد خود را جلوي او به زمين انداختند و براي عذرخواهي دست و پايش را بوسيدند. چون از او پرسيدند چرا در مسافرتها خود را معرفي نمي كند، فرمود: در يكي از سفرها كه كاروانيان مرا مي شناختند، به خاطر رسول خدا محبتهايي به من كردند كه سزاوار آن نبودم. به همين جهت تصميم گرفتم با كساني مسافرت كنم كه مرا نشناسند. [5] .

هميشه قبل از حركت به سفر نخست دو ركعت نماز مي خواند، آنگاه سوار بر مركب خود مي شد و اگر بعضي از غلامان هنوز مشغول نماز بودند، مي ايستاد تا آنها نيز نمازشان را به پايان برند. وقتي كه به او مي گفتند به آنها بگو زودتر نمازشان را تمام كنند، مي فرمود: من شرم دارم بنده اي را كه نماز مي خواند، منع كنم. سنت پيغمبر براي من مهمتر است. [6] .

روزي از راهي مي گذشت كه جذاميها سفره اي گسترده بودند و با هم غذا مي خوردند، همين كه چشمشان به او افتاد دعوت كردند با آنان غذا بخورد. حضرت فرمود: اگر روزه دار نبودم حتما با شما هم غذا مي شدم. ولي همين كه به منزل رسيد، دستور داد غذايي آماده كردند، آنگاه آنان را دعوت كرد و با آنها هم غذا شد. [7] .



[ صفحه 442]




پاورقي

[1] مشكوة الانوار، ص 205؛ محاسن برقي، ج 1، ص 125، ط دار الكتب الاسلاميه؛ عقاب الاعمال، ح 141، در وصف برخي از صحابه نيز آمده است: «كانما علي رؤوسهم الطير» يعني از بس باوقار راه مي روند مثل اين است كه پرنده اي روي سرشان نشسته باشد. زيرا پرنده معمولا بر چيزي مي نشيند كه ساكن و بي حركت باشد.

[2] محاسن برقي، ج 2، ص 239 (مؤلف).

[3] بحار، ج 11، ص 20 نقل از علل (مؤلف).

[4] وافي، ج 12، ص 17 (مؤلف).

[5] عيون الاخبار الرضا، ص 283 (مؤلف).

[6] محاسن برقي، ج 1، ص 223، ح 138.

[7] كافي، باب التواضع.


مذهب حنفيه و بنيانگذار آن


مؤسس اين مذهب ابي حنيفه نعمان بن ثابت است كه در سنه 80 هجري در كابل يا نساء متولد شد و در سال 150 هجري در شهر بغداد درگذشت.

دولت عباسيان به سبب نسبت خويشاوندي كه با حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم داشتند خود را به زعامت اجتماع بر بني اميه سزاوارتر مي دانستند؛ لذا ناچار بودند كه با علماي زمان سازش محكمي داشته باشند و امر قضاوت



[ صفحه 129]



اجتماع را به دوش علما قرار دهند و در امر قضاوت علماي عراق (كوفه) را روي كار تثبيت كنند و چون ابويوسف قاضي از شاگردان برجسته ابوحنيفه بود و در مملكت نفوذ كاملي داشت و به علت نفوذ ابويوسف مذهب حنفي به اوج كمال خود رسيد و سبب استيلاي قدرت او عراق و خراسان و شام و مصر مذهب حنفي را قبول كردند.

ابويوسف در دربار عباسيان به قدري مقرب و محبوبيت داشت كه روزي هارون الرشيد گفت: «اي ابويوسف اگر ممكن بود كه تو را در نسب خود وارد و در امر خلافت تو را شريك قرار دهم، انجام مي دادم».

«اي ابويوسف آيا تو نبودي كه برادرم درباره عزل من از خلافت با تو مشورت كرد و تو رأي موافق ندادي بلكه برادرم را از اين قصد منصرف نمودي.»

و هارون در مقابل همين حق گذاريها از ابويوسف تقدير و تشكر مي كرد و ابويوسف در دولت هارون قدرت فوق العاده اي به دست آورده بود. ابويوسف با بهره گيري از نفوذ قدرت هاي خود در نشر مذهب ابوحنيفه و عظمت اسم او جديت تمام به كار برد.

بعد از ابويوسف شاگردانش مانند محمد بن الحسن شيباني و زفرين الهذيل و حسن بن زياد لؤلؤي اين مذهب را پيروي كردند و مطابق رأي ابوحنيفه كتابها نوشتند و خودشان نيز صاحب رأي و قياس بودند اما همه اينها را به ابي حنيفه نسبت مي دادند.



[ صفحه 130]




معجزه


يكي از اصحاب مالي براي آن حضرت آورد كه در نظرش خيلي زياد نمود چون وارد شد امام صادق عليه السلام يكي از غلامان خود را صدا كرد فرمود آن طشت كه كنار منزل است بياور و كلماتي تلفظ فرمود آن غلام طشت را آورد تا رسيد مقابل امام دينارهاي طلا از آن مي ريخت آن قدر دينار مقابل امام ريخت كه بين او و آن مرد حائل شد.

آنگاه رو به يكي ديگر كرده فرمود گمان مي كنيد ما محتاج هستيم و به آنچه دست توانگران است مي نگريم اگر ما از شما مبلغي را قبول مي كنيم به دستور الهي براي تزكيه مال شما است. [1] .


پاورقي

[1] خرايج راوندي.


بغداد


1- نظاميه بغداد كه از بناهاي خواجه نظام الملك طوسي است در كناره دجله سال 457 بنا نهاد.

2- تاجيه كه تاج الدين ابوالغنائم در سال 482 بنا نمود.

3- تتوشيه كه خمارتكين خادم تتش بن آلب ارسلان سلجوقي براي اصحاب ابي حنيفه ساخت

4- باب الارخ كه ابي الحسن علي بن محمد قزويني ساخته.

5- مدرسه ابن دينار كه ابي حكيم ابراهيم بن دينار بغدادي فقيه شافعي ساخت.

6- مدرسه زيرك در سوق العميد كه براي حنفيه ساخته اند.

7- مدرسه شرابيه كه شرف الدين اقبال شرابي سال 628 ساخت.

8- مدرسه بشيريه در جانب غربي بغداد كه خطيبه زن مستعصم وقف بر مذاهب اربعه نموده و موقوفات بسياري دارد

9- مدارس مستعصميه كه به نقل ابن بطوطه و ابن فوطي سياحان معروف در قرون وسطي اسلامي به تعداد زيادي بوده است. [1] .


پاورقي

[1] خطط مقريري ص 191 تا ص 262 ج 5.


فروع علم هيئت


علم هيئت كه از كم متصل بحث مي كند به ده علم تقسيم مي شود بدين ترتيب:


اصحاب


امام صادق عليه السلام بحث بين شاگرد و استاد و يا بين شاگردان را برقرار مي نمود تا در علوم مختلف متبحر شوند. شاگردان و اصحاب امام صادق از اين جهت با حضرت بحث مي كردند كه علوم را بهتر درك كنند.

به عنوان نمونه، جابر بن حيان درباره ي مسائل مختلف با امام به بحث و گفت و گو مي پردازد و در ضمن آن سؤالات خود را از حضرت مي پرسد. برخي از اين سؤالات عبارتند از: سؤال درباره ي وحدت وجود، فلسفه ي احكام، همگاني شدن احكام، فلسفه ي نسخ، فلسفه ي تغيير قبله، فلسفه ي انتخاب كعبه براي قبله، فلسفه ي انتحار، مرگ، زندگي، آفرينش، فلسفه ي كم شدن حافظه در پيري، فلسفه ي بيماري و آغاز آفرينش و پايان جهان. [1] .

امام صادق عليه السلام اصحاب و راويان خود را از جدايي بين قول و عمل و عقيده و سلوك بر حذر مي داشت و آنها را نصيحت مي كرد كه مردم را با رفتارتان آموزش دهيد نه با مواعظ و ارشادات. [2] هدف امام از فعاليت هاي فكري و علمي، درمان جهل امت از لحاظ عقيده به مكتب و نظام، ايستادگي در برابر امواج كفرآميز و شبهه هاي گمراه كننده ي آن، و نيز حل مشكلاتي بود كه از انحراف ناشي شده بود.

آزادي بحث در مسائل مذهبي، از زماني شروع شد كه امام صادق فرهنگ شيعي را به وجود آورد. در آن فرهنگ، مباحث مذهبي وارد



[ صفحه 167]



مباحث علمي شد و در مراحل بعدي با آن يكي گرديد و در قرون بعد به جايي رسيد كه دانشمندان مذهب شيعه، آن مذهب را با قوانين علمي به ثبوت مي رساندند.

در نتيجه ي فكر بيگانگان، از راه ترجمه كتابهاي يوناني، فارسي، هندي و پديد آمدن گروههاي خطرناك از قبيل «غلات»، «زنادقه»، «جاعلان حديث»، «اهل رأي و قياس»، و «متصوفه»، زمينه هاي مساعدي براي رشد انحراف فكري فراهم شد كه امام صادق در برابر آنها ايستادگي كرده و در سطح علمي، با آنها به گفت و گو و بحث و مناظره پرداخت و خطوط فكري آنها را براي امت اسلامي افشا نمود. [3] .

فعاليت هاي امام در ايستادگي قاطعانه در برابر شبهه هاي غرض آلود در زمينه عقايد و نظريات ديني كه از لحاظ اغراض سياسي به منظور از بين بردن روح حقيقي اسلام منتشر مي شد، متمركز بود.

محضر درس امام جعفر صادق يك جلسه بحث آزاد بود كه در آن هر شاگرد مي توانست به استاد ايراد بگيرد و اگر بتواند، نظريه اش را رد كند. امام صادق نظريه اش را به شاگردان تحميل نمي كرد و آنها را در پذيرش نظريه استاد آزاد مي گذاشت. آنچه سبب مي شد كه شاگردان امام نظريه او را بپذيرند، تأثير درس استاد بود.

امام صادق عليه السلام علاوه بر اين كه به همه سؤالات پاسخ مي دادند، در بحث هاي طولاني نيز با صبر و متانت، به مباحث گوش مي داد و با اتخاذ شيوه هاي مختلف، طرف مقابل را مجاب مي كردند. به طور مثال



[ صفحه 168]



مناظره اي طولاني بين امام صادق و يك زنديق صورت گرفت كه يونس بن ظبيان آن را روايت كرده است. اين مناظره مشتمل بر 85 سؤال است كه آن زنديق مطرح نموده و حضرت نيز با ادب، احترام، و صبر به تمامي آنها پاسخ گفته است. البته ضمن آن مباحث، امام صادق نيز سؤالهايي از زنديق مي پرسد. [4] .


پاورقي

[1] مناظره در رابطه با مسائل ايدئولوژي، محمدي ري شهري، محمد، صص 104-72، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1359 ش.

[2] الامام الصادق دراسات و أبحاث، المستشارية الثقافية للجمهورية الاسلامية الايرانية بدمشق ص 329، 1412 ه.

[3] زندگاني تحليلي پيشوايان ما ائمه دوازده گانه (ع)، اديب، عادل، مترجم: دكتر اسدالله مبشري، ص 190 و 191.

[4] براي اطلاع بيشتر درباره ي اين مناظره، رك: الاحتجاج، ج 3، صص 323-264؛ بحارالانوار، ج 10، صص 194-165.


سنن الوضوء


ذكر الفقهاء سننا للوضوء استنادا الي روايات أهل البيت عليهم السلام، منها التسمية و قراءة الدعاء المأثور، و السواك، و المضمضة ثلاثا، و الاستنشاق ثلاثا، و ان يبدأ الرجل بظاهر اليد في الغسل، و المرأة بالباطن، الي غير ذلك مما جاء في كتب الفقه فليراجعها من أراد.



[ صفحه 71]




اغناء الفقير


و نقل صاحب الحدائق و الجواهر عن المشهور انه يجوز ان يعطي الفقير من الزكاة مبلغا يغنيه و يكفيه سنوات، لا سنة واحدة، علي شريطة ان يعطي المبلغ دفعة واحدة، لا علي دفعات، لانه بالدفعة يملك مؤنة السنة، و يصير غنيا في نظر الشرع، و يمتنع اعطاؤه ثانية، و استند القائلون بذلك الي روايات عن أهل البيت عليهم السلام.

و لست أدري: هل تلك الروايات صحيحة، أو وضعها علي لسان الثقات من وضعها ليجر النار الي قرصه، و يكنز أموال الزكاة علي حساب غيره. و لكني أعلم علم اليقين ان التفرقة بين الدفعة و الدفعات محل النظر، لانه اذا كانت العلة لعدم جواز الدفعات هي الزيادة عن مؤنة السنة، فهذه العلة بعينها موجودة في الدفعة الواحدة الزائدة عن المؤنة المذكورة، فالفرق اذن تحكم، و ايضا أعلم علم



[ صفحه 80]



اليقين ان الهدف الاول و الاخير من الزكاة هو سد حاجات الفقير من المأكل و المشرب و الملبس و المسكن، و ان أهل البيت عليهم السلام قالوا: لو وزعت الصدقات علي وجهها لما وجد فقير، مع العلم ايضا بأن جعل الفقير غنيا يستدعي ان يزيد المثرون عددا، و الفقراء فقرا. و لأجل هذا و غير هذا نري ان لا يعطي الفقير اكثر من مؤنة سنة، حتي و لو كان ابن المرجع الأكبر، أو المرجع بالذات.


النهي عن البيع


اذا نهي صاحب المال عن بيع ماله، و مع ذلك لم يعبأ الفضولي بالنهي، و اجري البيع، فهل يقع صحيحا، بحيث اذا رضي المالك و اجاز نفذ العقد، و أثر أثره، أو يقع العقد باطلا، و الاجازة لغوا، لأنها بلا موضوع؟.

ذهب المشهور بشهادة الشيخ الانصاري الي أن النهي لا أثر له، و ان العقد صحيح ينفذ بالاجازة، لأن الدليل الذي دل علي صحة معاملة الفضولي لم يفرق بين سبق النهي و عدمه، و مهما يكن، فان النهي شي ء عارض يذهب أثره بمجرد حصول الرضا و الاجازة.


تعريفه


عرف كثير من الفقهاء الصلح بأنه عقد شرع لقطع التنازع بين المتخاصمين بتراضيهما.

و المفهوم من هذا التعريف ان الصلح لابد فيه من قيام نزاع بين المصطلحين، و انه لا يصح اذا وقع دون سبق التخاصم و التجاذب، مع أن الفقهاء أجمعوا بشهادة صاحب الجواهر، و الحدائق، و مفتاح الكرامة، و غيرهم علي جواز الصلح و صحته ابتداء دفعا لتخاصم محتمل، قال صاحب الجواهر في أول باب الصلح: «يصح في رفع منازعة متوقعة محتملة، و ان لم تكن سابقة.. فاشتراط السبق في مفهومه غفلة واضحة». و تدل علي ذلك الآية الكريمة من سورة النساء: (و ان امرأة خافت من بعلها نشوزا أو اعراضا فلا جناح عليهما أن يصلحا بينهما و الصلح خير).

و غير بعيد أن يكون هذا التعريف مبينا علي الغالب، فان أكثر ما يكون الصلح بعد الخصومة و المنازعة.. و قال أكثر من فقيه: ان الحكمة من تشريع الصلح هي قطع التخاصم، و الذين عرفوا الصلح بذلك نظروا الي هذه الجهة، و المعروف ان القواعد الحكمية لا يجب اطرادها في جميع الأفراد، كما هو الشأن في العدة، فان الحكمة من تشريعها استبراء الرحم، و مع ذلك تجب علي الزوجة المطلقة التي النقطع عنها الزوج أمدا يعلم فيه باستبراء رحمها، و كما هو الشأن في



[ صفحه 86]



الجنة فان الله سبحانه خلقها للمتقين، و مع ذلك يدخل فيها غيرهم.

و مهما يكن، فان تعريف الفقهاء للعقد، أي عقد، ليس حدا للحقيقة و بيانها، و انما هو رسم يقصد به تمييز العقد عن غيره بجهة من الجهات، أو بضرب المثل من أوضح أفراده و مصاديقه.

و يتقوم الصلح بالصيغة، و المصطلحين، و العوض الذي اصطلحا عليه، و الشي ء المصالح عنه، و هو الذي اختلفا فيه، أو خيف حدوث الاختلاف من أجله.


الادخال و الاخراج


اذا اشترط الواقف اخراج من يريد من الموقوف عليهم بطل الوقف، قال صاحب المسالك: «هذا عندنا موضع وفاق، لأن وضع الوقف علي اللزوم. و اذا شرط اخراج من يريد من الموقوف عليهم كان منافيا لمقتضي الوقف، اذ هو بمنزلة اشتراط الخيار، و هو باطل».

و اذا اشترط ادخال من سيولد مع الموقوف عليهم جاز، سواء أكان الوقف علي اولاده، أو أولاد غيره.. بداهة أن هذا الشرط لا يتنافي مع طبيعة العقد، و أي مانع في أن يقول: وقفت علي هؤلاء بشرط ان يدخل معهم من سيولد من ذريتي، أو ذريتهم؟ بخلاف لو قال: وقفت علي هؤلاء بشرط أن أخرج من اشاء منهم.


وظيفة المدعي


اتفقت جميع الشرائع: قديمها و حديثها، الوضعية و السماوية، علي أن البينة علي من ادعي، و اليمين علي من أنكر، فاذا ادعيت علي شخص بدين أو جناية فعليك أن تقيم الدليل علي ذلك، لأن الأصل براءة الذمة، حتي يثبت العكس. قال صاحب الجواهر: الأصل دليل قوي، و الخروج عنه يحتاج الي دليل أقوي، فاذا أقمت الدليل علي الدين، و ادعي غريمك الوفاء يصير مدعيا، و عليه عب ء الاثبات، حيث ينعكس الأصل، و يحكم ببقاء الدين بعد العلم بوجوده، حتي يعلم بالوفاء و التسديد.

و ليس معني «علي المدعي البينة، و علي المنكر اليمين» أن البينة لا تقبل من المنكر اطلاقا، بل تسمع مه في بعض الصور، و ذلك اذا رجع النفي الي الاثبات. و يعبر عنها الحقوقيون الجدد ببينة العكس. و مثال ذلك أن تدعي امرأة علي رجل أنها زوجته الشرعية، فينكر و يقيم البينة علي أنها زوجة شرعية لغيره، أو يدعي شخص علي آخر أنه أتلف ماله، فيقيم المدعي عليه بينة علي أن المتلف غيره، لا هو، لا طلاعه علي ذلك. أما اذا لم ترجع بينة المنكر الي الاثبات فلا تسمع منه، لأن البينة علي النفي المحض مستحيلة في ذاتها، و من الذي يعلم أن زيدا - مثلا - لم يقترض مالا من خالد، أو غيره؟



[ صفحه 75]




انه لم يرني أحد


عن معاوية بن وهب قال: كنت مع أبي عبدالله عليه السلام بالمدينة و هو راكب حماره، فنزل و قد كنا صرنا الي السوق أو قريبا من السوق قال: فنزل و سجد و أطال السجود و أنا أنتظره، ثم رفع رأسه.

قال: قلت: جعلت فداك رأيتك نزلت فسجدت؟!

قال: اني ذكرت نعمة الله علي.

قال: قلت: قرب السوق، و الناس يجيئون و يذهبون؟!

قال: انه لم يرني أحد [1] .


پاورقي

[1] بصائر الدرجات ج 10 باب 15 ص 145.


امام صادق يا قهرمان علم


احمد خدايي، مرودشت، انتشارات ولي عصر، 1350، رقعي، 25 ص.


كل شي ء من أجل الإنسان


فكر يا مفضل في هذه الأشياء التي تراها موجودة معدة في العالم من مآربهم، فالتراب للبناء، و الحديد للصناعات، و الخشب للسفن و غيرها، و الحجارة للأرحاء [1] و غيرها، و النحاس للأواني، و الذهب و الفضة للمعاملة و الذخيرة، و الحبوب للغذاء، و الثمار للتفكه، و اللحم للمآكل، و الطيب للتلذذ، و الأدوية للتصحح، [2] و الدواب للحمولة، و الحطب للتوقد، و الرماد للكلس [3] و الرمل للأرض، و كم عسي أن يحصي المحصي من هذا و شبهه... أرأيت لو أن داخلا دخل دارا فنظر إلي خزائن مملوءة من كل ما يحتاج إليه الناس، و رأي كل ما فيها مجموعا



[ صفحه 96]



معدا لأسباب معروفة أكان يتوهم أن مثل هذا يكون بالإهمال و من غير عمد؟ فكيف يستجيز قائل أن يقول هذا من صنع الطبيعة في العالم، و ما أعد فيه من هذه الأشياء.


پاورقي

[1] الأرحاء: جمع رحي، و هي الطاحونة.

[2] التصحح: من صحح المريض، أزال مرضه.

[3] الكلس، بالكسر: ما يقول به الحجر و الرخام و نحوهما و يتخذ منها بإحراقها.


التسليم لله و رسوله


تفسيرالعياشي 2 / 83، الحديث 31: عن أبي العباس، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

أتي رجل النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقال: بايعني يا رسول الله.

فقال: علي أن تقتل أباك؟

قال: فقبض الرجل يده، ثم قال: بايعني يا رسول الله.

قال: علي أن تقتل أباك.

فقال الرجل: نعم علي أن أقتل أبي.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الآن لم تتخذ من دون الله و لا رسوله و لاالمؤمنين وليجة، انا لا نأمرك أن تقتل والديك، و لكن نأمرك أن تكرمهما.



[ صفحه 49]




لا يتداوي بالمسكر


[دعائم الاسلام 2 / 134، ح، 473: عن جعفر بن محمد عليه السلام أنه قال:...]

لا يتداوي بالخمر و لا المسكر، و لا تمتشط النساء به، فقد أخبرني أبي عن أبيه عن جده أن عليا صلوات الله عليه و علي الأئمة من ذريته قال: ان الله لم يجعل من رجس حرمه، شفاء.



[ صفحه 47]




للخلاص من المهالك


أ: مهج الدعوات 307. ب: قصص الأنبياء 128، ب 6، الفصل 1، الحديث 128. ج: تفسير العياشي 2 / 170، الحديث 6. د: القمي في تفسيره 1 / 354: باسنادنا الي سعيد بن هبة الله الراوندي من كتاب قصص الأنبياء عليهم السلام باسناده فيه الي أبي عبدالله عليه السلام قال:...

لما ألقي أخوة يوسف يوسف عليه السلام في الجب نزل عليه جبرئيل عليه السلام فقال: يا غلام من طرحك في هذا الجب؟

قال: اخوتي لمنزلتي من أبي حسدوني.

قال: أتحب أن تخرج من هذا الجب؟

قال: ذلك الي اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب.

قال جبرئيل: فان الله يقول لك: قل: (الله اني أسألك بأن لك الحمد لا اله الا أنت الحنان المنان، بديع السماوات و الأرض، يا ذا



[ صفحه 41]



الجلال و الاكرام، أن تصلي علي محمد و آل محمد، و أن تجعل لي من أمري فرجا و مخرجا، و ترزقني من حيث أحتسب و من حيث لا أحتسب، برحمتك يا أرحم الراحمين).

فقالها يوسف فجعل الله له من الجب يومئذ فرجا، و من كيد المرأة مخرجا و أتاه ملك مصر من حيث لم يحتسب.


الامام الصادق دفق حضاري و انساني دائم


كان الامام الصادق صاحب مدرسة بل جامعة متكاملة، استمرارا لمدرسة الامام علي بن أبي طالب في المدينة المنورة في خطها العام الا أنها في عمقها الحضاري انبثاق متكامل و مستمر بعيد المدي للمدرسة المحمدية المباركة.

و الامام الصادق عليه السلام لم يكن مجرد معلم لجيل بعينه فحسب، و انما



[ صفحه 173]



للأجيال اللاحقة كلها، يمدها بالوعي المعرفي و الدفق الحضاري، و الحس الايماني لما فيه مستقبل المسلمين و الاسلام. لقد كان عليه السلام في عمق التيارات المعاصرة له محلقا فوقها و مهيمنا عليها، مما يسر له تقديم صورة مشرقة للاسلام الحضاري بكل آفاقه المرسومة في القرآن الكريم و في السيرة النبوية قولا و منهجا و تطبيقا، و بالتالي لدي أهل البيت الأطهار و الأصحاب الأخيار الذين صدقوا بما عاهدوا الله عليه.

و اذا خطر ببال أحد أن يسأل كيف تأتي للامام الصادق هذا الدفق الحضاري المستمر عبر الأجيال نقول:

الامام الصادق هو الوارث الشرعي للعلم النبوي في عصره، و لذلك كان المتربع علي عرش المعارف جميعها. و زد علي ذلك أنه العبقري الفذ و صاحب الحس المميز الذي نسق بين معطيات الواقع و الالهام و المهمة الملقاة علي عاتقه. فلم يرفض مقاييس الواقع و قوانينه رفضا مطلقا و انما وظف و سخر المعطي الواقعي للمعطي الالهامي علي هدي الوحي و النبوة.

من خلال هذه الرؤية يمكننا تلمس بعض جوانب الأفق الحضاري الذي حمله و قدمه الامام الصادق للفكر الاسلامي من القرن الثاني الهجري الي عصرنا اليوم.

و اذا ما تفحصنا الحقيقة و كان لدينا ضرب من الاحاطة و الشمول للمجتمع العربي الاسلامي بكل شرائحه و فرقه و مذاهبه يومذاك، نستطيع القول: ان الدائرة الاسلامية، لم تكبر و تتسام فحسب بل تعرضت لتغيرات نوعية، مكنتها من اكتشاف مناهج جديدة، ساعدتها علي التكيف مع الواقع الذي أفرزته حركة الفتوح، كما ساعدت أيضا علي استيعاب و هضم الأفكار و الفلسفات الوافدة.

و لما كانت قطاعات كبيرة من الشرائح الاسلامية لم تعد قادرة علي مواجهة ذلك الواقع بكل ما يتضمن علي المستويين الديني و الدنيوي، لذا كان لا بد من البحث عن طرق الخلاص و أساليبه الممكنة.

من هنا كان وجود الامام الصادق الدفق الحضاري المتألق، و صاحب مدرسة بل جامعة ينهل من معينها الاسلامي الأصيل كل العلماء و الفقهاء و الأدباء،



[ صفحه 174]



و وارث العلم النبوي الشامل الكامل، أقول: كان وجوده و حضوره ضرورة حتمية بحكم الواقع و منطق الأحداث و حركة التاريخ، سيما و هو الامام المربي، و الموجه، و المعلم، و المبرمج لحاضر الاسلام و مستقبله.

و من هنا أيضا كانت ردة الفعل العنيفة ضده و ضد مدرسته، فقد أقلق السلطة الحاكمة آنذاك و زرع في ربوعها الرعب فأخذت موقفا قاسيا منه. و الحقيقة ان ذلك القلق لم يكن من المفاهيم التشريعية فحسب، بل لأن الامام عليه السلام من سلالة النبي الطاهرة الذين عانوا ما لم يعانه ورثة نبي أبدا، ان في ظل الطغيان الأموي الذي تشير الي صوابيته ألف اشارة استفهام؟! أو في ظل قهر أبناء عمومتهم من بني العباس الذين تنكروا لمبادئهم التي نادوا بها و شعاراتهم التي تستروا وراءها و فضلوا الدنيا علي الآخرة. و قالوا كما قال الجهلاء: الي يوم الدين الله يعين!! نعم... كان وجود الامام الصادق و حضوره الانساني و العلمي و الديني و الاجتماعي حضورا مشرقا متساميا يحمل علي عاتقه مسؤولية المناخ الصحي للاسلام الأصيل، اسلام الفرد و اسلام الجماعة، اسلام الحق و اسلام الصفاء، اسلام الحرية و اسلام الكرامة، اسلام التقدم و العمران و اسلام انسانية الانسان، و اسلام الحضارة المتفتقة من عطر النبوة.

و هذا بلا ريب من شأنه تعميق التأزم في الوجدان الاسلامي أكثر فأكثر، باعتبار السلطات الزمنية الحاكمة لم تقدم أفكارا تستهدف انسانية الانسان، بل قدمت أفكارا من شأنها مصادرة انسانية الانسان؟!.

في هذا الجو المتأزم في ظل السلطات الظالمة، ولدت مهمة الامام الصادق الجهادية وفقا للمفهوم الاسلامي، فقد تبين له أن الحكام الزمنيين استعلوا علي العالم الواقعي قهرا و استعبادا للبلاد و العباد، ليحققوا لأنفسهم و أتباعهم المرتزقة كل مقومات الترف الدنيوي التي أدت فيمابعد الي سقوط العالم الاسلامي تحت سنابك خيول الغزو المشرقي الممثل بهولاكو و مجازره و جنكيز خان و بطره.

و ازاء ذلك الواقع كان علي الامام الصادق ممثلا الأفق الحضاري آنذاك أن يتصدي لذلك الطغيان لا نقاذ الأمة الاسلامية المهددة بالاندثار و هكذا وجد نفسه محكوما عليه باسم كل القوانين السماوية و الاجتماعية و الانسانية، كوارث للمنهج



[ صفحه 175]



المحمدي و منهج أهل البيت أن مهمته مقاومة الظلم و الظالمين بالوسائل المتاحة له.

و هذا يعني أنه انطلق من رؤية حضارية أصيلة قوامها: اذا أردت أن تعرف نفسك، عليك أن تعرف الحاضر السرمدي أولا، ولكي تعرف ايمانك و تحقق حضورك، عليك أن تعرف الأمس القريب و البعيد، أمس الرسل الكرام و أمس آبائه و أجداده العظام.

لذلك انطلق بكل ما يملك من عزيمة لبناء و رسم أفق الاسلام الحضاري من خلال تفسير الايمان بالايمان؛ و تفسير الانسان بالانسان... باعتبار الانسان اضافة الي حضوره علي هذه الأرض، فاعليته و انتاجه و تواصله مع الله و الناس تحقيقا لمعني الخلافة علي الأرض، التي عبر عنها القرآن الكريم بقوله تعالي للملائكة:

«اني جاعل في الأرض خليفة» [1] .

لذلك كان الامام يسعي دائما الي وحدة العمل من أجل تحقيق التشريع الآلهي، و من أجل استمرار الخلافة النابعة من عمق البعد السامي للاسلام الحضاري، لأنه يمثل الفعالية الانسانية الأكثر كمالا في العالم. و هذا من شأنه تحقيق مفهوم الخلافة الانسانية في الأرض علي أسس العلم و العقل و العدل و الرحمة.

و هذا ما وضعه الامام الصادق عليه السلام موضع التنفيذ، و أدركه غاية الادراك باعتباره حامل لواء الخلاص الذي ورثه عن أبيه الامام الباقر عليه السلام و أجداده المعصومين الطاهرين. لقد أدرك الصادق منذ البداية: مقررا و مؤكدا في عمقه الوجداني الأصيل، أن ليس علي الامام الخلاص و التوجيه و الأرشاد للآخرين فحسب، و انما الامامة اضافة الي هذا أن يكون الامام حكما علي نفسه أولا و علي الناس ثانيا. و بناء علي هذا القبس النبوي الشريف الذي ورثه عن آبائه و أجداده سلام الله عليهم أجمعين، شرع في وضع الخطوط العريضة للحاضر السرمدي، تطلعا الي الأفق الموعود، أفق اسلامي حضاري يحقق الأمن و العدل و السلام لبني الانسان كافة، و يخرج الناس، بما أعطي من علم وقوة، من دوائر الظلمات التي



[ صفحه 176]



رسمت أطرها محاور الترف الأموي و الطغيان العباسي، و أعلنت استقلالها عن الوحي الآلهي و التشريع الاسلامي. و ان أصحاب البصيرة المتأملين في عصر الامام و رؤيته العامة المثمثلة بسلوكيته و حكمه و وصاياه و أقواله و نظرياته الفقهية و العلمية و الفلسفية التي نوه عنها لطلابه... كل ذلك يفصح لهم أنه كان يجاهد أبدا لولادة مجتمع حضاري يتمسك بالدين و العلم.. و يؤكد لهم و للجميع بأن الامامة تعني الوعد باخلاص، كما تعني التعالي و الصفاء و السمو والتطهير للناس جميعا من كل عرق و جنس و لون.

و هذا ما رسم معالمه الامام و حققه عبر تجربته الحياتية و الروحية متجاوزا واقعه المظلم المرير. و غايته الفضلي التي تهدف الي تحقيقها هي توليد مجتمع حضاري يحكمه الوحي الآلهي و ينفذه المعطي العلمي و يسير علي الهدي النبوي سيرا تاما أبدا. و لم يكن ذلك تقديرا لمرحلة زمنية بعينها بقدر ما كان تقريرا مؤكدا لحقيقة سامية نذر نفسه للجهاد الدائم من أجلها و مضحيا أغلي ما يملك في سبيلها، شأن آبائه الكرام و أجداده العظام الذين كانوا منارات الاسلام المشرقة علي كل الأصعدة و المستويات، علما و جهادا و عبادة و استشهادا، و انطلاقا من هذا الوعي الحضاري و الحس الانساني النابع من الوارث الشرعي للعلم النبوي، فقد كان الصراط المستقيم لمنهجه المعرفي. و لا أري أن هناك شيئا بعد التفقه في الدين و تطبيق أحكامه أفضل من معرفة العلوم الطبيعية و الانسانية و العلمية و ما لها من قوانين ناظمة. لذا، كان من الطبيعي أن يؤكد الامام الصادق عليه السلام علي وحدة العلم و الدين فكل منهما ملازم للآخر.

من هنا جاء ذلك التطابق العام بين آراء الامام العلمية و أحدث النظريات الحديثة. فنراه علي سبيل المثال في الفلسفة: يشير الي أن المسافة شكل تجربتنا الخارجية، و الزمن شكل تجربتنا الداخلية. بينما نري الفيلسوف الالماني (كانت)، و ان أدرك بعد التجربة الزمنية و المكانية، فقد أخفق في توظيفها لصالح البنية الحضارية حين تسلط عليه هاجس البعد عن الوحي. في حين استطاع الفكر الاسلامي ادراك و توظيف تجربتي الزمان و المكان؛ بما يساهم في بناء الانسان العلمي و الحضاري.

فهو لم يعتبرهما شكلين فارغين، و انما هما القوتان العظيمتان اللتان



[ صفحه 177]



تحكمان كل الأشياء وفقا لقانون السببية أو السنة الآلهية التي لن نجد لها تحويلا و لا تبديلا، لذا، نجدهما بالضرورة تنعكسان علي حياتنا بشكل عام. و لعل عدم و عي مقولتي الزمان و المكان و عدم و عي المسافة الرمزية ساهما في تضعيف الفكر الاسلامي في خلال أحقاب طويلة، لأن ذلك لا يتم للانسان مباشرة و انما لا بد له معاناة تعبد له الطريق ليدخل منها الي عوالم المعرفة و بالتالي نحو توجهات حضارية خيرة.

و الامام الصادق عاش تجربتي الزمان و المكان عبر حياته كلها. فعايش التجربة المكانية بكل أبعادها في مدينة جده و آبائه عليهم السلام تلكم المدينة التي ترعرعت فيها الرسالة السماوية و الحضارة الانسانية كما عايش التجربة الزمانية... و المسافة الرمز...

عايش التجربة الزمانية عبر ذلك الزمان المسروق من حركة التاريخ، الزمن المسحوق في ساحة الوعي الانساني و الحضاري زمن الضغط و الجور و القتل و التنكيل لآبائه و أصحابه الذين رفعوا كلمة الحق في وجه الطغيان.

كما عايش تجربة المسافة الرمز بكل قوتها و عنفوانها حينما كان يستدعيه السفاح و أبوجعفر المنصور للفتك به، لكنه كان يخرج من المحنة بعناية الهية و مدد نبوي و حكمة جعفرية زرعها الله في صدره.

عايش الامام عليه السلام التجربتين الزمانية و المكانية سواء بسواء و المسافة المجردة ليس لها بنية مادية أو معنوية بقدر ما هي تزاوج مستمر بين القلب و العقل... بين الوحي و الروح.

الأمر الذي تطلب توليدا حضاريا يحقق انسانية الانسان عبر محور العلم و الوحي. و هذا ما كان يسعي اليه الامام الصادق قولا و فعلا و سلوكا و ارشادا و وعظا و توجيها.

نستشف ذلك كله بوضوح تام حين نقف طويلا عند شخصيته الفذة و عبقريته النادرة التي قدمت معطياتها العالمية عبر المدرسة الجعفرية المتعالية علي مدي العصور.



[ صفحه 178]



و هنا لا بد لنا من القول ان الامام كان يعايش ضربا من التذكر، تذكر الأمس زمانا و مكانا.. تذكر مدينة الرسول و آل بيت الرسول.. و ما الي ذلك من أحداث جسام يندي لها جبين الانسانية خجلا، و من مجازر وحشية أبكت الأرض و السماء، و تركت بصمات حمراء ما زالت عبرة لكل من اعتبر. و تذكر الامام في جوهره ليس اعادة ما كان، بقدر ما هو ولادة جديدة للأمس، و هذا ما نستطيع استشرافه من الخط الناظم للامام الصادق كرمز رسولي اتصف بالحيوية الخلافة، و الرمز المتجدد لحضارة انسانية سرمدية.

و بهذا يكون الامام الصادق أعظم مصدر من مصادر تبليغ الوحي الآلهي و الوعي المعرفي و البناء الاجتماعي و الصحوة الحضارية منذ القرن الثاني الهجري و حتي عصرنا الحاضر.

لقد تسني للامام بفضل ايمانه الراسخ بناء مدرسة محمدية و دولة اسلامية سامية قوامها و منطلقها الوحي و العلم و العقل و المحبة؛ تسني له هذا القدر من التغيير الايجابي استكشاف كل ما هو حضاري باعتباره وارث العلم النبوي، أولا، و هاضما لكل التيارات الفكرية المعاصرة له ثانيا، و مسلما بايمان رسولي قادر علي زلزلة الجبال ثالثا.

لقد آمن عليه السلام بأن بناء اسلام الحضارة و اسلام الصفاء و السلام يتوقف علي الوعي المعرفي و تحويل الشعارات الي واقع و النظريات الي تطبيق عملي. و هذا ما هدف اليه و طبقه جده الأكبر حامل رسالة الاسلام محمد بن عبدالله عليه و علي آله ألف صلاة و ألف سلام، و من أحق من الابن الصادق بحمل الرسالة كما يجب أن تحمل؟! و الله سبحانه و تعالي يعلم حيث يضع رسالته.


پاورقي

[1] البقرة الآية 30.


مراد از شرك در فرمايش خدا: «من كان يرجو لقاء ربه... و لا يشرك...» چيست؟


علاء بن فضيل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير اين آيه: (من كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه أحدا) [1] سؤال نمودم.

حضرت فرمودند: هر كس نماز بخواند يا روزه بگيرد يا برده آزاد كند يا به حج برود و هدفش اين باشد كه مردم او را بستايند، او عمل شرك آلودي انجام داده است، و اين شرك؛ شرك قابل بخشودني است. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي كهف آيه ي 110.

[2] تفسير العياشي: ج 2 ص 352، بحارالأنوار: ج 69 ص 301 ح 40.


حديث 077


جمعه

السجود منتهي العبادة من بني آدم.

سجده، اوج عبادت آدمي است.

بحار، ج 82، ص 164



[ صفحه 19]




اخراج الرطب من النخلة اليابسة، و مسخ الرجل كلبا، و رده انسانا


ثاقب المناقب: عن علي بن أبي حمزة قال: حججت مع الصادق عليه السلام فجلسنا في بعض الطريق تحت نخلة يابسة، فحرك شفتيه بدعاء لم أفهمه، ثم قال: يا نخلة أطعمينا مما جعل الله فيك مما يرزق عباده. قال: فنظرت الي النخلة و قد تمايلت نحو الصادق عليه السلام أوراقها و عليها



[ صفحه 100]



الرطب، قال: أدن و قل بسم الله فكل، فأكلت منها رطبا أطيب رطب و أعذبه، فاذا نحن بأعرابي يقول: ما رأيت كاليوم سحرا أعظم من هذا، فقال الصادق عليه السلام: نحن ورثة الأنبياء ليس فينا ساحر و لا كاهن، بل ندعو الله فيجيب دعانا، و ان أحببت أن أدعو الله أن يمسخك كلبا تهتدي الي منزلك و تدخل عليهم فتبصبص لأهلك. قال الأعرابي لجهله: بلي، فدعا الله تعالي فصار كلبا في وقته، و مضي علي وجهه. فقال لي الصادق عليه السلام: فاتبعه، فاتبعته حتي صار الي حيث يذهب، فدخل منزله، فجعل يبصبص لأهله و ولده، فأخذوا العصا فأخرجوه، فانصرفت الي الصادق عليه السلام فأخبرته بما كان، فبينا نحن في حديثه اذ أقبل حتي وقف بين يدي الصادق عليه السلام، فجعلت دموعه تسيل، و أقبل يتمرغ في التراب يعوي فرحمه، و دعا الله تعالي فعاد أعرابيا. فقال له الصادق عليه السلام هل آمنت يا أعرابي؟ قال: نعم ألفا ألفا [1] .

و رواه الراوندي: قال: روي علي بن أبي حمزة انه قال: حججت مع الصادق عليه السلام فجلسنا في بعض الطريق تحت نخلة يابسة، فحرك شفتيه بدعاء لم أفهمه، ثم قال: يا نخلة أطعمينا مما جعل الله فيك من رزق عباده الي آخر الحديث ألفا ألفا [2] .


پاورقي

[1] الثاقب في المناقب: ص 198 ح 4.

[2] الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 296 ح 3.


به خدا او را نديدم


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس دو روز از عمرش مساوي باشد ضرر كرده، يعني هر روز انسان بايد از نظر كسب فضيلت از روز گذشته بهتر باشد.

و از علي بن ميسره نقل مي كند كه:

هنگامي كه حضرت صادق عليه السلام مي خواست نزد منصور برود، منصور يكي از غلامانش را بالاي سر خود نگهداشت و گفت: وقتي وارد شد، گردنش را بزن. هنگامي كه آن حضرت وارد شد، به منصور نگاه كرد و با خود چيزي گفت كه كسي نمي شنيد، سپس بلند گفت: اي كسي كه همه ي خلق خود را كفايت مي كني و كسي تو را كفايت نمي كند، شر عبدالله بن علي را از من كفايت كن. چون سخن حضرت تمام شد، منصور غلامش را مي ديد ولي غلام او را نمي ديد. پس منصور گفت: اي جعفر بن محمد! در اين گرما شما را به زحمت انداختيم، باز گرديد. حضرت بيرون رفت.

منصور به غلام گفت: چرا از دستور من اطاعت نكردي؟ گفت: به خدا! او را نديدم و چيزي آمد و ميان من و او حائل شد.

منصور گفت: به خدا اگر اين جريان را براي احدي بگويي تو را خواهم كشت.



[ صفحه 159]




وصيته إلي بعض من شيعته في ما ينبغي أن يكونوا عليه


عن أبي عبد الله جعفر بن محمّدعليه السلام أنّه قال لبعض شيعته يوصيهم:

وَخالِقوا النّاسَ بِأحسَنِ أخلاقِهِم، صَلُّوا في مساجِدِهِم، وَعودوا مَرضاهُم، وَاشهَدوا جَنائِزَهُم، وَإن استَطعتُم أن تَكونوا الأئِمَّةَ والمُؤذّنينَ فافعَلوا، فإنَّكُم إذا فَعَلتُم ذلِكَ، قالَ الناسُ: هَؤلاءِ الفُلانِيَّةُ، رَحِمَ اللهُ فلاناً ما كانَ أحسَنَ ما يُؤدِّبُ أصحابَهُ. [1] .



[ صفحه 76]




پاورقي

[1] دعائم الإسلام: ج1 ص66.


گوشه اي از علم و فضل امام جواد


امام نهم حضرت جواد عليه السلام در دهم رجب سال 195 ه.ق در مدينه متولد شد و در آخر ذيقعده ي سال 220 ه.ق بر اثر زهري كه به دستور معتصم عباسي توسط أم الفضل، همسر آن حضرت (دختر مأمون، هفتمين خليفه ي عباسي ) به ايشان داده شد، در بغداد به شهادت رسيد. در ماجراي ازوداج أم الفضل روايت كرده اند:

پس از شهادت حضرت رضا عليه السلام، مردم نسبت به مأمون ظنين و بدبين شدند و موقعيت وي به خطر افتاد؛ او براي كسب وجاهت از دست رفته، تصميم گرفت خود را به آل علي عليه السلام نزديك كند، بر همين اساس خواست دخترش را همسر امام جواد عليه السلام گرداند. بستگان مأمون از اين كار ناراضي بودند و اعتراض شديد كردند.

مأمون در سفري كه از خراسان به بغداد رفت، امام جواد عليه السلام را از مدينه به بغداد طلبيد. وي قبل از آن كه با امام جواد عليه السلام ملاقات كند، روزي كه به شكار مي رفت، در بين راه، حضرت جواد عليه السلام را ملاقات كرد. مأمون به صحرا رفت و باز شكاري او، ماهي كوچكي را از هوا صيد نمود. مأمون آن ماهي را از منقار باز گرفت و در دست خود پنهان نمود و سپس مراجعت كرد. در مسير بازگشت، بار ديگر با امام جواد عليه السلام ملاقات نمود و از آن حضرت پرسيد: اين را كه در دورن دستم پنهان كرده ام، چيست؟

امام جواد عليه السلام فرمود: خداوند درياهايي آفريد كه ابر از آن درياها بلند مي شود، و ماهيان كوچك با آن ابر مي روند، و بازهاي سلاطين آن ها را شكار مي كنند، و پادشاهان آن ها را در كف مي گيرند و



[ صفحه 142]



سلاله ي نبوت را با آن ها امتحان مي نمايند.

مأمون گفت: حقا كه تو فرزند امام رضا عليه السلام (و وارث علم او) هستي، و اين عجايب از اين خانواده بعيد نيست.

آن حضرت را طلبيد و بسيار به او احترام كرد و دخترش ام الفضل را به ازدواج او درآورد. بني عباس اعتراض شديد كردند كه مأمون دخترش را به نوجواني داده است كه هنوز كسب علم و فضل نكرده است. مأمون، براي آن كه معترضان را قانع كند، مجلسي تشكيل داد و علماي بزرگ را به مجلس دعوت كرد، كه يكي از آن ها يحيي بن اكثم - قاضي بغداد و اعلم علماي عصر - بود. امام جواد عليه السلام را در صدر مجلس جاي داد و خود نيز كنار آن حضرت نشست.

در آن مجلس، در حضور معترضان و اشراف، يحيي بن اكثم پس از اجازه، به امام جواد عليه السلام رو كرد و گفت: در حق كسي كه در احرام حج بود و حيواني صيد كرد و آن را كشت، چه مي فرماييد؟

امام جواد عليه السلام فرمود: اين مسأله، داري شاخه هاي بسيار است:

1. آيا آن محرم در حرم (مكه و اطرافش تا محدوده هاي مشخص) بود يا در بيرون حرم؟

2. آيا او آگاه به مسأله بود يا ناآگاه؟

3. آيا او عمدا آن صيد را كشت يا از روي خطا؟

4. آيا آن محرم، آزاد بود يا برده؟

5. آيا او صغير بود يا كبير؟

6. آيا اين نخستين بار بود كه او اقدام به صيد كرد، يا قبلا نيز صيد كرده بود؟



[ صفحه 143]



7. آيا آن صيد، از پرندگان بود يا غير پرندگان؟

8. آيا آن حيوان صيد شده، كوچك بود يا بزرگ؟

9. آيا او به كار خود اصرار داشت، يا اظهار پشيماني مي كرد؟

10. آيا او در شب صيد كرد، يا در روز؟

11. آيا او در احرام حج بود، يا در احرام عمره؟

يحيي با شنيدن اين مسايل، متحير ماند و هوش از سرش رفت؛ درماندگي از چهره اش پديدار گشت، و زبانش لكنت پيدا كرد، و عظمت كمال و مقام علمي امام بر حاضران معلوم شد.

پاسخ سؤالات يازده گانه فوق را از آن حضرت خواستند؛ آن بزرگوار به يك يك آن مسايل، با بيان شيوا پاسخ داد.

مأمون فرياد زد: أحسنت أحسنت.

سپس از امام جواد عليه السلام خواستند كه او نيز از يحيي بن اكثم مسأله اي بپرسد؛ حضرت به يحيي رو كرد و فرمود: به من خبر بده از مردي كه:

1. اول روز به زني نگاه كند، حرام باشد.

2. پس از ساعتي، نگاه كردن به آن زن براي او روا باشد.

3. و هنگام ظهر نگاه به آن زن براي او حرام باشد.

4. و هنگام عصر جايز باشد.

5. و هنگام غروب حرام باشد.

6. آخر شب، جايز باشد.

7. نصف شب حرام باشد.

8. هنگام طلوع فجر جايز باشد.



[ صفحه 144]



بگو بدانم اين مسأله چگونه است؟

يحيي گفت: سوگند به خدا پاسخ اين مسايل و وجوه آن را نمي دانم.

امام جواد عليه السلام فرمود: اين زن، كنيز شخصي بود؛ فردي به او در اول روز نگاه كرد كه نگاه او حرام بود. پس از ساعاتي آن كنيز را از صاحبش خريد؛ نگاه آن مرد به آن زن جايز شد. هنگام ظهر آن كنيز را آزاد نمود؛ نگاه او به آن زن حرام گرديد. هنگام عصر با او ازدواج كرد؛ نگاه به او جايز شد. هنگام غروب آن مرد به آن زن ظهار كرد؛ [1] نگاه آن مرد به آن زن حرام گرديد. در آخر شب، كفاره ي ظهار را داد و نگاه به او جايز شد. نصف شب او را طلاق داد؛ نگاه مرد به او حرام گرديد. صبح به او رجوع كرد؛ نگاه به آن زن جايز گرديد.

همه ي حاضران از بيان شيوا و دلنشين امام جواد عليه السلام حيران شدند، و به عظمت مقام علمي او اعتراف نمودند [2] .


پاورقي

[1] ظهار عبارت از اين است كه مرد به زنش مي گويد: «أنت علي كظهر أمي» اين عبارت، طلاق مردم جاهليت بود. اسلام آن را نه به عنوان طلاق تقرير كرد و رجوع آن را به وسيله ي كفاره قرار داد. براي اطلاع از جزئيات آن به كتاب هاي فقهي رجوع شود.

[2] كشف الغمه، ج 3، ص 207.


الدجاجة و تهيجها لحضن البيض و التفريخ


انظر الي «الدجاجة» كيف تهيج لحضن البيض و التفريخ، و ليس لها بيض مجتمع و لا وكر موطي، بل تنبعث و تنتفخ و تقوي و تمتنع من الطعم، حتي يجمع لها البيض، فتحضنه و تفرخ... فلم كان ذلك منها الا لاقامة النسل؟ و من أخذها باقامة النسل و لا روية لها و لا تفكير، لو لا أنها مجبولة علي ذلك؟


كار نيك، از تو پسنديده تر است و...


در زمان امام صادق عليه السلام، منصور خليفه ي عباسي هدايا و عطايايي به مردم مي داد. شقراني از كساني بود كه مي خواست نزد خليفه برود تا او نيز مانند ديگران سهمي از آن هدايا داشته باشد.

او به اين دليل كه يكي از اجدادش غلام رسول الله بوده و سپس آن



[ صفحه 99]



حضرت او را آزاد كرده بود، و چون در جنگ بدر شركت كرده بود و از صحابه به شمار مي آمد، خود را منسوب به آن حضرت و وابسته به خاندان رسالت مي دانست. مردم نيز به اين جهت به او «مولي رسول الله»، آزاد شده ي رسول خدا مي گفتند، ولي چندي بود كه آلوده شده و مشروب مي خورد، اينك واسطه اي مي خواست تا او را به درون دربار ببرد. در اين احوال نشسته بود كه امام صادق عليه السلام را ديد كه قصد داخل شدن دارد. برخاست و از حضرت درخواست تا سهمي نيز براي او بگيرد.

حضرت داخل شد و سپس هدايا و اموالي را كه آلوده بود به دامن شقراني ريخت و فرمود: اي شقراني! كار نيك از هر كسي خوب و پسنديده است، اما چون تو منسوب به مايي از تو پسنديده تر است و كار زشت و ناپسند از همه كس بدو ناپسند است، اما از تو زشت تر و ناپسندتر مي باشد.

شقراني با شنيدن سخنان حضرت دانست كه ايشان از شراب خواري او خبر دارد و گفتارشان براي نصيحت و هدايت او بوده و از اين كه با اين همه بدي، حضرت به او لطف كرده بود، بسيار شرمنده و خجل شد. [1] .


پاورقي

[1] الكافي، ج 1، ص 474؛ تذكرة الخواص، ص 345.


داود بن علي الظاهري


أبوسليمان داود بن علي خلف المعروف بالظاهري ولد بالكوفة سنة 202 ه و نشأ ببغداد و توفي بها سنة 270 ه و كان له لون خاص في التشريع لعمله في الظاهر.

استمر العمل بمذهب داوود الي القرن السابع الهجري، و كان من اتباعه و أئمته: عبدالحق بن عبدالرحمن الاشبيلي المتوفي سنة 610 ه، و محمد بن الحسين المشهور بالميورقي المتوفي منتصف القرن السادس، و مجدالدين عمرو ابن حسن بن علي بن محمد بن فرج المتوفي سنة 623 ه و كان من المحدثين. و من أئمة هذا المذهب محمد بن حزم [1] صاحب الفصل في الملل و النحل و صاحب المحلي علي قواعد المذهب الظاهري.

و مهما يكن من الامر فان هذا المذهب قطع شوطا من الزمن بخطي ثقيلة، و نراه يسرع في خطاه و ينتشر بنطاق واسع عندما تولي المغرب يعقوب بن يوسف بن عبدالمؤمن و أعلن تمسكه بهذا المذهب، و أعرض عن مذهب مالك الذي غمر المغرب بانتشاره، فعظم المذهب الظاهري و كثر اتباعه، و انقطع علم الفروع و خاف الفقهاء سطوة السلطان عندما فرض اعتناق هذا المذهب، و امر باحراق كتب مذهب مالك، كمدونة سحنون، و كتاب ابن يونس، و نوادر ابن أبي زيد و التهذيب للبردعي.



[ صفحه 158]



قال في المعجب: و لقد شهدت منها و انا يومئذ بمدينة فاس يؤتي منها بالاحمال فتوضع و تطلق النار عليها. و استمر المذهب و قد عده المقدسي في «احسن التقاسيم» خامسا للمذاهب.


پاورقي

[1] هو علي بن احمد بن سعيد بن حزم المتولد سنة 454 ه و المتوفي سنة 457 ه و كان عظيم الحفظ كثير التصانيف و كان جري ء اللسان متسرع إلي النقل بمجرد ظنه كبير الوقوع بالعلماء و له كتاب الفصل يعرف به تحامله علي المسلمين فانه يطلق لسانه حتي قيل ان لسان ابن حزم و سيف الحجاج شقيقان. كان شافعي المذهب. قال ابن العربي: ثم انه انتسب إلي داود ثم خلع الكل و استقل و زعم انه امام الائمة يضع و يرفع و يحكم و يشرع إلي دين الله ما ليس فيه. تذكرة الحفاظ ج 3 ص 323.


اشهب


أشهب بن عبدالعزيز القيسي أبوعمرو العامري المتوفي سنة 204 ه انتهب إليه الرئاسة بمصر بعد ابن القاسم، صحب مالكا و لازمه و تفقه عليه، و له مدونة تسمي مدونة أشهب أو كتب أشهب، و كان يدعو علي الشافعي و يتمني موته، و توفي بعد الشافعي بأيام.


الالتزام بالمذاهب بالأربعة


تطورت الدعوة الي المذاهب الأربعة و تكثرت العوامل لاتباعهم بصورة خاصة، و قد ذكرنا في الجزء الأول أسباب نشأتها و عوامل انتشارها بما لا حاجة الي اعادته.

و الغرض: ان الالتزام بهذه المذاهب الأربعة كان بصورة تدريجية، حتي أدي ذلك علي مرور الزمن، الي أن ينحصر أخذ الأحكام عنها دون غيرها من المذاهب الاسلامية علي كثرتها و انتشارها.

و الشي ء المحصل من جميع الاقوال أن الأخذ بها و لزوم التقليد كان في القرن الرابع، أما الالتزام بها دون غيرها و وجوب أخذ اقوالهم و ترك أقوال الآخرين و عدم السماح بالاجتهاد و الاستنباط يرجع تاريخه الي سنة 645 ه، و ذلك عندما رأت السلطة ان تحصر الأخذ عن المشايخ الأربعة: أبي حنيفة، و مالك، و الشافعي، و أحمد، فأحضر مدرسو المدرسة المستنصرية الي دار الوزير، و تقدم اليهم ان لا يذكروا شيئا من تصانيفهم، و لا يلزموا الفقهاء بحفظ شي ء منها، بل يذكرون كلام المشايخ تأدبا معهم و تبركا بهم، و أجاب جمال الدين عبدالرحمن بن الجوزي مدرس الحنابلة بالسمع و الطاعة، ثم مدرس المالكية سراج الدين عبدالله الشر مساحي، و قال: ليس لأصحابنا تعليقة، فاما النقط من مسائل الخلاف فما أرتبه.

و أما شهاب الدين الزنجاني مدرس الشافعية، و أقضي القضاة عبدالرحمن ابن اللمغاني مدرس الحنفية فانهما قالا مامعناه: «ان المشايخ كانوا رجالا و نحن رجال.» و نحو ذلك من ابهام المساواة فانتهت صورة الحال، فتقدم الخليفة أن يلتزموا بذكر كلام المشايخ و احترامهم فاجابوه بالسمع و الطاعة [1] .

و بذلك أصبح الالتزام بهذه المذاهب امرا رسميا لا يمكن خلافه، و قضي علي غيرها من المذاهب المعمول بها في ذلك الوقت - علي قلة اتباعها - كمذهب



[ صفحه 143]



سفيان الثوري، و مذهب داود بن علي الظاهري، حتي أدت الحالة الي محو الجميع، و بقاء المذاهب الأربعة نظرا لما اظهرته السلطة من تهيد و توعيد، و ترغيب و ترهيب «و لم يبق لأهل السنة الا المذاهب الأربعة السابقة، لأنها وجدت من الملوك و الوزراء من يحمل الناس عليها، و ينشي ء لها تلك المدارس، و يحبس عليها تلك الاوقاف، فلما طال العهد بها علي الناس أخذوا يتعصبون لها و ينكرون ما عداها من الذاهب السابقة». [2] .


پاورقي

[1] الحوادث الجامعة ص 217 - 216.

[2] ميدان الاجتهاد ص 11.


احداث عصره


و ظهرت في عصر أحمد العصبية العنصرية، فاشتد النزاع بين العرب و الفرس و الترك (و كان العرب قد ضعف أمرهم في نزاع مع الفرس فجاءت قوة الترك ضغثا علي ابالة).

و استولي الأتراك علي الأمور عندما كثر جمعهم و عظمت شوكتهم، و بدأت العصبية ضد الأتراك من عهد دخولهم بغداد في عهد المعتصم، و شكي البه الناس من جورهم و سوء تصرفهم، و قد هجاه دعبل الخزاعي بقوله:



لقد ضاع أمر الناس حيث يسوسهم

وصيف و اشناس و قد عظم الخطب



واني لأرجو أن تري من مغيبها

مطالع شمس قد يغص بها الشرب



و همك تركي عليه مهانة

فأنت له أم و أنت له أب



و اشتدت محنة أهل بغداد من عبث الأتراك و تعسفهم، و كانوا لا يستطيعون مقابلتهم، لأن السلطان قد لحظهم بالعناية و جعلهم محل ثقته، حتي بلغ الأمر بالمعتصم أنه كتب الي واليه علي مصر، و هو كيدر - و اسمه نصر بن عبدالله، يأمره باسقاط من في الديوان من العرب و قطع اعطياتهم.

و علي أي حال: فقد أصبحت الأمور في يد الأتراك، و أصبحوا مصدر قلق و اضطراب، فهم يكرهون العرب، و هم أنفسهم ليسوا في وفاق بعضهم



[ صفحه 488]



مع بعض، و هم لا ينقطعون عن المؤامرات و الدسائس، و تعصب كل فريق لقائد منهم، و بهذا أصبحت دار السلام و ما حولها ليست دار سلام، اذ غلبت علي ذوي السلطة شهواتهم الآثمة، فلا تطرق سمعهم صرخات المفجوعين و لا استغاثة المتظلمين، و لا ينفذ بصرهم الي ما يعانيه ذلك المجتمع المنكوب الذي دب في جمسه داء الجهل و الفوضي و حب الشهوات، و هو ساهون يعده ان أنفسهم سعداء في شقاء الأمة و أغنياء بافتقارها.

و قد ثارت في عصر الامام أحمد عاصفة العداء بين الطوائف، و اشتدت الخصومة بينها. مما ادت الي حلول الكراهية و وقوع الشر بين أفراد و طبقات المجتمع آنذاك.

و كان المحدثون يغذون روح الكراهية تجاه اعدائهم و خصومهم، فذهبوا الي تكفير المعتزلة، و تكفير كل من يقول بخلق القرآن، اذ يقول ابو عبدالله الدهلي المتوفي سنة 255 ه: من زعم أن القرآن مخلوق فقد كفر و بانت منه امرأته، فان تاب و الا ضربت عنقه، و لا يدفن في مقابر المسلمين، و من وقف و قال: لا أقول مخلوق أو غير مخلوق فقد ضاهي الكفر، و من زعم ان لفظي بالقرآن مخلوق فهو مبتدع و لا يدفن في مقابر المسلمين.

و علي أي حال: فقد قويت روح الكراهية بين أفراد المجتمع فاشتدت المنازعات و كثرت الخصومة، و تطور الأمر و ازدادت الحوادث، و سارت العامة من أبناء الأمة علي هذا النهج، حتي ان امرأة تقدمت الي قاضي الشرقية عبدالله بن محمد الحنفي فقالت: ان زوجي لا يقول بمقالة أميرالمؤمنين ففرق بيني و بينه [1] .

و من تلك الحوادث: أن الواثق لما استفك من الروم أربعة آلاف من الاساري اشترط فيهم ان من قال: القرآن مخلوق يخلص. من الأسر، و يعطي دينارين، و من امتنع عن ذلك فيترك في الاسر و لا يفك [2] .

و هذا محمد بن الليث قاضي مصر كان حنفيا، فانتهز محنة خلق القرآن فأوقع بأصحاب الامام مالك و الشافعي، و منع فقهاءهم من الجلوس في المسجد، و قال شاعر مصر الحسين بن عبدالسلام الجمل يخاطبه:



و ليت حكم المسلمين فلم تكن

برم اللقاء و لا بفظ أزور



و لقد بجست العلم في طلابه

و فجرت منه ينابعا لم تفجر





[ صفحه 489]





فحميت قول أبي حنيفة بالهدي

و محمد و اليوسفي الاذكر



و حطمت قول الشافعي و صحبه

و مقالة ابن علية لم تضجر



والمالكية بعد ذكر شائع

اخملتها فكأنها لم تذكر [3] .



و مما تقدم يتبين ان هذه المشكلة كانت من أخطر المشاكل التي مر بها المجتمع الاسلامي، و من جراء هذه الحوادث التي صاحبت هذه المحنة العامة و المشكلة الاجتماعية فتح باب التدخل من قبل أعداء الاسلام، و كانت الخصومة و التفرقة التي مني بها المسلمون آنذاك، هي الدافع الرئيسي الذي نشط القوي المعادية للاسلام، فقد عملوا علي توسيع رقعة الخلاف بين أفراد المجتمع و طبقاته، لايقاع الفتنة تحقيقا لأهدافهم.

و قد نجحت أساليبهم التي اتبعوها، و الوسائل التي اتخذوها، فقد كانت تحمل طابع الحرص علي الاسلام، لتجتذب الي صفوفهم أناس دفعتهم سلامة ضمائرهم الي الدفاع عن الاسلام، و لم تقتصر فئاتهم علي هذه الطائفة فقط، بل انضم في سلكهم انتهازيون و جدوا بذلك خير فرصة لتحقيق اغراضهم، و نيل مآربهم للوقيعة بخصومهم، اذ خرجت المنازعات عن حدودها، فتجني كل فريق علي الآخر، و أخذ كل أحد يرمي الآخر بالكفر.

و في وسط ذلك التيار الجارف من الخصومة و العداء، استطاعت الأغراض و الأهواء أن تنفذ الي الأحاديث النبوية، و هي احدي الدعائم التي يقوم عليها الدستور الاسلامي، ليتم لهم آنذاك التلاعب بمقدرات الاسلام و توجيهها صوب تحقيق أغراضهم و أهدافهم.

فلقد وضع الوضاعون أحاديث تتفق مع هذه النزعة، و نسبوها لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هم يدعون ان ذلك نصرة للدين، و تقوية للمسلمين.

و ناهيك بما قام به الدعاة علي المنابر، لتوجيه الرأي العام نحو جهة معينة، و حصر الاسلام عليها، و تخصيصها به، فلم يكن فيه نصيب لغيرهم، و لا في الجنة مكان لسواهم، و قد غرق الناس في تلك المنازعات الدينية منها و السياسية مدة طويلة، حتي امتدت جذور تلك الفتنة الي عصور متأخرة عن عصر الامام أحمد فاشتد الموقف حراجة، و وقف كل يتربص بالآخر، مما أدي الي نشوب حروب دموية و وقوع الخراب في كثير من البلاد الاسلامية، فأحرقت حوامع،



[ صفحه 490]



و هدمت مساجد، و نهبت أموال، و أريقت دماء. الي غير ذلك من الأمور التي خلفت أوضاعا سيئة، و مع كل هذا و المجال يتسع أمام المتدخلين في صفوف المسلمين للعمل علي تمزيق وحدة الصف و اتساع دائرة الخلاف.

«يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون - هو الذي أرسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لو كره المشركون» [4] .

و بقي شي ء يتعلق بعصر أحمد، و هو ترجمة الملوك الذين جرت المحنة علي أيديهم، فلا بأس أن نلم بذلك الماما و ان كان خارجا عما رسمناه.


پاورقي

[1] تاريخ بغداد ج 10 ص 74.

[2] طبقات الشافعية ج 3 ص 22 و تاريخ اليعقوبي ج 3 ص 194.

[3] القضاة للكندي ص 371.

[4] سورة الصف آية 8 و 9.


الخبر الأول


قال الصدوق: حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد (ره)، قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن محمد بن



[ صفحه 161]



عمير عن هشام بن الحكم قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: ما الدليل علي أن الله واحد؟

قال: اتصال التدبير، و تمام الصنع، كما قال عزوجل: (لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا).

هذا هو الخبر الأول الذي يدعي المؤلف أنه مرسل، و هو كما تري موجود في كتاب التوحيد صفحة 178 طبع طهران سنة 1375.


عمار بن ياسر


ابواليقظان عمار بن ياسر المقتول في صفين سنة 36.

و كان عمار بن ياسر قد عذب هو و أبوه في اول الدعوة الاسلامية و تمسكوا باسلامهم، رغم ما واجهوا من المحن و البلاء.

و كانت بنومخزوم يخرجون بعمار و بأبيه و امه، و كانوا اهل بيت اسلام - اذا حميت الظهيرة يعذبونهم برمضاء مكة، فيمر بهم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيقول: صبرا آل ياسر موعدكم الجنة، صبرا آل ياسر موعدكم الجنة [1] .

و قد وردت عن صاحب الرسالة الاعظم كلمات الثناء علي عمار مما يدل علي عظيم منزلته، و جلالة قدره كقوله صلي الله عليه و آله و سلم.

ملي ء عمار ايمانا الي اخمص قدميه. و في حديث عائشة تقول سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: عمار ملي ء ايمانا الي مشاشه.

و اخرج ابن ماجة و ابونعيم من طريق هاني بن هابي قال: كنا عند علي عليه السلام فدخل عليه عمار فقال مرحبا بالطيب المطيب، سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: عمار ملي ء ايمانا الي مشاشة. [2] .



[ صفحه 488]



و عن خالد بن الوليد قال: كان بيني و بين عمار كلام فاغلظت فشكاني الي النبي صلي الله عليه و آله و سلم فما جئت رفع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رأسه، فقال صلي الله عليه و آله و سلم: من عادي عمارا عاداه الله، و من ابغض عمارا ابغضه الله. [3] قال خالد فما زلت احبه يومئذ.

و قد حث النبي صلي الله عليه و آله و سلم علي ابتاع عمار عند نزول الفتن، و أن عمارا لا يكون الا مع الحق.

روي البيهقي عن الحاكم و غيره بسند عن ابن مسعود قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول لعمار: اذا اختلف الناس كان ابن سمية مع الحق. [4] .

و جاء رجل الي عبدالله بن مسعود فقال: ان الله قد آمننا أن يظلمنا، و لم يؤمنا أن يفتنا، أرأيت اذا نزلت فتنة كيف اصنع؟ قال ابن مسعود: عليك بكتاب الله. فقال الرجل: ارأيت ان جاء قوم كلهم يدعون الي كتاب الله؟

فقال ابن مسعود: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: اذا اختلف الناس كان ابن سمية مع الحق. [5] .

و لما احتضر حذيفة بن اليمان و قد ذكر الفتنة قالوا له: اذا اختلف الناس بمن تأمرنا؟ قال: عليكم بابن سمية فانه لن يفارق الحق حتي يموت أو قال: فانه يدور مع الحق حيث دار. [6] .

و اخرج ابن سعد في الطبقات عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم: ان عمارا مع الحق و الحق معه، يدور مع الحق اينما دار و قاتل عمار في النار. [7] .

و قد اشتهر قول النبي صلي الله عليه و آله و سلم بأن عمارا تقتله الفئة الباغية. و قد ورد هذا الحديث من طرق متعددة رواه جماعة من الصحابة منهم: عثمان ابن عفان، و عائشة أم المؤمنين، و انس بن مالك، و ابوهريرة، و جابر ابن سمرة، و عبدالله بن مسعود و غيرهم.

و منهم معاوية بن ابي سفيان، و عمرو بن العاص، و ابوالغادية قاتل عمار.

و كان الناس يعرفون ذلك و لكن معاوية موه علي الناس بتأويل هذا



[ صفحه 489]



الحديث تأويلا باطلا ليتستر بذلك عن المؤاخذة عندما قتل عمارا و ارتبك جيش الشام، و علموا انهم الفئة الباغية علي لسان النبي صلي الله عليه و آله و سلم.

فلجأ معاوية الي حيلة تؤثر علي البسطاء السذج فقال: نحن لم نقتل عمارا و انما قتله من جاء به حتي اوقعه بين رماحنا.

و هذا من حيل ابن العاص و دهائه و قد أثرت هذه المغالطة اثرها علي ضعفاء النفوس.

يقول ابن القيم الجوزية تلميذ ابن تيمية: و من التأويل الباطل تأويل اهل الشام قول النبي صلي الله عليه و آله و سلم لعمار: تقتلك الفئة الباغية. فقالوا نحن لم نقتله انما قتله من جاء به حتي اوقعه بين رماحنا. و هذا التأويل مخالف لحقيقة اللفظ و ظاهره، فان الذي قتله هو الذي باشر قتله، لا من استنصر به، و لهذا رد عليهم من هو اولي بالحق و الحقيقة منهم، فقالوا: افيكون رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اصحابه هم الذين قتلوا حمزة و الشهداء معه حتي اوقعوهم تحت سيوف المشركين؟ [8] .

و ان الاستمرار في مناقب عمار و ذكر مواقفه و ما ورد فيه من احاديث و ما نزل فيه من آيات لا يتسع المقام في استطرادها و ليس من غرضنا أن نترجم له هنا.

ان الشي ء الذي نود أن نقوله: ان من اعظم الجرأة علي الله و علي رسوله أن ينسب لهذا الرجل الذي بدأ حياته في الجهاد و ملاقاة العذاب و ختمها في الشهادة، دفاعا عن الاسلام، و اتباعا للحق و احقاقه، أيكون من الانصاف ان يوصف بأنه ممن استهواه ابن سبأ فسار في ركابه و كان من دعاته! حتي يسلم خصومه من المؤاخذات و يتبرأوا مما ارتكبوه من مخالفات؟

و يا ليت انهم استدلوا بما يوجب الشبهة في ذلك فضلا عن الجزم بالحكم فيما وصفوه فيه، فرحم الله عمارا، فلقد لزم الحق و حارب الباطل و مات شهيدا بسيوف الفئة الباغية كما اخبر الرسول المعظم صلي الله عليه و آله و سلم.

ان الذين وصفوا عمارا بما وصفوه من اتباع ابن سبأ قد ارتكبوا اثما لا يغتفر، و قد ردوا علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اقواله في عمار.

و كذلك جنايتهم بحق الصحابي الجليل زيد بن صوحان فجعلوه علي رأس الدعاة لابن سبأ؛ و من الخير أن نشير الي زيد بن صوحان بموجز من البيان



[ صفحه 490]



ايضاحا لما قد يتوهم صحة ما قاله اولئك المفترون في حقه.


پاورقي

[1] انظر سيرة ابن هشام 342: 1 و حلية الاولياء 141: 1.

[2] انظر الاصابة 512: 2.

[3] الاصابة 512: 2. و الاستيعاب بهامش الاصابة.

[4] تاريخ ابن كثير 270: 7.

[5] نفس المصدر.

[6] الاستيعاب 480: 2.

[7] طبقات ابن سعد 187: 3 ط ليدن.

[8] الصواعق المرسلة لابن قيم الجوزية - 10.


مقدمه


كان الامام في لقاءاته الأخيرة مع الخليفة (أبي جعفر المنصور) يقول له: «لا تعجل، لقد بلغت الرابعة و الستين، و فيها مات أبي و جدي» [1] فلقد كان يحس باقتراب يومه، و يلتمس من ذلك قوة عند اللقاء، تؤيده في الصدام معه و الثبات في وجهه، و الدفاع عن حقوق الله و الناس عنده، و تذكيره بالآخرة. و هو الي ذلك يهي ء الدولة و الناس لما بعد موته.

و الناس الذين يتساءلون: مني نصرالله، يولون وجوههم شطر الامام. مذ قطع أبوجعفر أسباب الأمل في الأمان و الاطمئنان بالنكال يصبه علي من عارضه، و خص أهل البيت بكفل زاخر من عذابه، فمال الكثيرون عنه اليهم، و لم يكن باقيا من مشيختهم الا الامام الصادق، تهوي اليه الأفئدة من بعيد و قريب، و ينكاب عليه التلامذة من أشياخ العلماء.

و مضت الأيام، و الناس بين البأساء و النعماء، و الفزع و الرجاء، و الامام في دروسه و مجالسه يرسي مبادئه للأجيال القادمة، و يهدي بالقول و العمل، و بمجرد أن به حياة.

و جاء ذلك اليوم الذي قال فيه، و هو رخي البال: «الحمد لله الذي لم يخرجني من الدنيا حتي بينت للناس جميع ما تحتاج اليه» [2] .



[ صفحه 468]



و هو افصاح عن اكتمال المذهب الشيعي في تعاليمه، و نظام الدولة الشيعية ان أمكن أن تظهر، و المجتمع الشيعي في كل حال، و ان شئت قلت مقاله: المجتمع الجعفري، أو مقال الفقهاء: مجتمع «الشيعة الامامية».

و جاءت ساعة الموت، و هو في تمام صحوه، و أهل البيت حافون حوله.

قالت زوجه «حميدة» [3] أم الامام موسي الكاظم - و كانت من البرير - لرجل من أصحابه: [4] لو رأيت أباعبدالله عند الموت لرأيت عجبا، فتح عينيه ثم قال: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة» [5] .

فهذا امام تنتهي امامته يعهد لامام تبدأ أيامه، فينبهه، و الناس علي حقهم في شفاعة أهل البيت و واجبهم لينالوها باقامة عمود الدين.

و تضيف مولاته «سالمة» ساعة الموت حسنات فتقول: «أغمي عليه، فلما أفاق قال: أعطوا الحسن بن علي (بن علي بن الحسين) [6] سبعين دينارا، و أعطوا فلانا كذا، و فلانا كذا، قلت: أتعطي رجلا حمل عليك بالشفرة يريد أن يقتلك؟ قال: أتريدون ألا أكون من الذين قال عنهم الله عزوجل: (و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب)؟ [7] نعم يا سالمة، ان الله خلق الجنة و طيب رحيها، و لا يجد ريحها عاق و لا قاطع



[ صفحه 469]



رحم» [8] .

أجل، كان الامام قطعة من صميم الاسلام، جده عليه الصلاة و السلام خلقه القرآن [9] ، أما هو فخلقه سنة جده، وجده يعلن سنته حيث يقول: «أفضل الصدقة علي ذي الرحم الكاشح» [10] .

و يقول: ان أول الواجبات في المال بعد الزكاة «بر الرحم اذا أدبرت» [11] .

فالامام في ساعة الموت يوصي لمن يليه، و يذكر الشفاعة، و الصلاة، وصلة الرحم، و هو يريح رائحة الجنة.

صعدت روح الامام الي الرفيق الأعلي في شوال 148 [12] ، لتترك أباجعفر [13] في الفزع الأكبر، فلقد غابت عن الدنيا أسباب سلام يثق بها، ولاح في السماء نجم جديد، بامام جديد، ليس له به عهد.

و أبوجعفر ليس الرجل الذي ينتظر حتي ينكشف له أمر فيه غرر، بل هو يبتدر الخطر.



[ صفحه 470]



قال أبوأيوب الجوزي: [14] بعث الي أبوجعفر المنصور في جوف الليل، فدخلت عليه و هو جالس علي الكرسي و بين يديه شمعة، و في يده كتاب، فلما سلمت عليه رمي الكتاب الي، و هو يبكي، و قال: هذا ابن سليمان (والي المدينة) يخبرنا أن جعفر بن محمد قد مات، فانا لله و انا اليه راجعون، قالها ثلاثا، ثم قال: و أين مثل جعفر؟! ثم قال: اكتب، فكتبت صدر الكتاب، ثم قال: اكتب ان كان قد أوصي الي رجل بعينه فقدمه و اضرب عنقه!!

هكذا يأمر بقتل من يجهله، و يحرمه حق المحاكمة، لمجرد أن من فحوي الوصية لرجل بعينه أنها رسالة للأمة تعلن الامام الجديد!

لكن الله كف بطش أبي جعفر، فرجع الجواب اليه أن الامام أوصي الي خمسة، هم: أبوجعفر المنصور، و ابن سليمان [15] ، و عبدالله، و موسي، و حميدة [16] و الأخيرون: ولدا الامام و زوجه، فليس هنا وصي بعينه، و الأولان أبوجعفر ذاته و واليه، و ليس الي قتل هؤلاء من سبيل!

و ما كانت وصية «الصادق» لأبي جعفر و واليه الا توصية لهما بالأمة، و تذكيرا لهما بأنهما ملاقيا الله مثله، و أبوجعفر أجدر خلق الله بأن يذكره الناس بالموت، و أن يذكروه عند الموت، ان محبين له و ان مبغضين، و لما قرن الامام أباجعفر بابنيه و زوجه كان يذكره أن يخاف الله فيهم و في ذوي رحمه.

كان أبوجعفر يسابق الموت الي من تتم الوصية اليه وحده، ففوتت عليه وصية الامام بغيا، لم يمنعه من مقارفته تساقط دمعه، أو أن يسترجع الله مرات ثلاثة، و كأنه يجعل الدمع مدادا لأمر يهتبل الفرصة لاصداره، ليقطع رأس امام جديد من أهل البيت يطاف بها في



[ صفحه 471]



المدائن.

و أنسة شياطين الفزع و الطمع أن يذكر ما علمه الصادق من صلة الرحم، و ازداد نسيانا يوم لا أحد ينسي!

و جري المهدي و الرشيد في أثر أبي جعفر، يهتدون به، و يدسون الجواسيس ليعرفوا من يجتمع اليه الناس بعد موت الامام. سأل سائل موسي الكاظم، فقال الكاظم: «اذا هدأت الرجل [17] و انقطعت الطريق فأقبل» [18] و سأله آخر فقال له: «سل تخبر، و لا تذع، فان أذعت فانه الذبح» [19] .

بل كان هشام بن سالم ينبه زملاءه الشيعة حتي لا يقعوا في حبائل أبي جعفر. و ظاهر من ذلك أن المجالس العظيمة التي كانت تنعقد في حياة الامام الصادق قد ولي زمانها.

ولي الامامة موسي الكاظم بعد أبيه، فتتابع في حياته عهد الهادي ثم عهد الرشيد، و اقتصر - كما سيقتصر الأئمة من بعده - علي العلم و امامة الدين، دون أن يمدوا عينا أو فكرا الي الخلافة الدنيوية، و مع هذا حبس الرشيد الامام الكاظم حتي سنة 183، ثم أمر فأدخل الناس السجن ليروه ميتا، ليس به آثار قتل، و الشيعة يقولون: مات مسموما [20] .

و خلف الكاظم في الامامة ابنه علي الرضا، حتي اذا صار المأمون خليفة



[ صفحه 472]



ولاه عهده علي رغمه [21] سنة 201، و أمر ابنه و بني العباس بمبايعته [22] ، فصنعوا، و زوجه من بنته أم حبيب [23] في سنة 202، كما زوج ابنه محمدا الجواد بنته أم الفضل [24] ، الا أن عليا الرضا مات سنة 203 فجأة! مسموما، في أكلة عنب كما يقولون [25] ، و في أثناء عودته في ركب المأمون من مرو الي بغداد [26] .

و في رحلة العودة هذه، و في ركب المأمون ذاته، قتل وزيره الذي دبر له كل أمره: الفضل بن سهل، و كان شديد التشيع [27] .

و توجه محمد الجواد بزوجته الي المدينة، بعيدا من بغداد، فلما ولي المعتصم أشخصه اليها،



[ صفحه 473]



فقدمها لليلتين بقيتا من المحرم سنة 220، و في نهاية السنة مات! و الناس تقول في موته ما قالوه عن موت أبيه وجده [28] ، و ما سيقولونه في موت ابنه علي الهادي [29] بعد أن صار اماما، استقدمه الخليفة الي العسكر في سر من رأي حيث قصر الخلافة [30] ، فلما مات الهادي سنة 254 قام بالامامة ابنه الحسن الخالص [31] حتي سنة 260، عام وفاته [32] ، ليخلفه ابنه محمد آخر الأئمة الاثني عشر، قالوا: دخل سردابا فلم يرجع، و الناس ينتظرون رجوعه... و هو عند الشيعة الامامية [33] «المهدي المنتظر» [34] .



[ صفحه 474]



بهذا التاريخ يختم الأئمة الاثنا عشر حقبة من الزمن علموا فيها المسلمين العلم الذي آل اليهم عن آبائهم - عن طريق الامام الصادق - بعيدين عن السلطة، مدركين جلال ما يقدمون للأمة، من تراث جدهم صلي الله عليه و سلم، يعضون عليه بالنواجذ، و يبرؤونه من الزيوف، و يتبرؤون ممن غلوا فيهم [35] .

أقامت الأمم الاسلامية الدول تتري، في القارات الثلاثة في العالم المعروف، منتسبة الي أهل البيت من أبناء الحسين أو أبناء عمومتهم، و مجتمعات مزدهرة، و حضارات يضرب بها الأمثال: في العراق و اليمن و خراسان و ايران و أفغانستان و باكستان و الهند و لبنان و سورية



[ صفحه 475]



و الكويت و البحرين و شرق أفريقية، و كثير سواها.

ففي المغرب أقام الدولة الادريسية: ادريس [36] بن ادريس بن عبدالله أخي الشهداء الثلاثة محمد و ابراهيم و يحيي أبناء عبدالله بن الحسن، و كان قد فر الي المغرب الأقصي عن طريق مصر سنة 172 هاربا من بطش الرشيد، ثم قيل: بعث اليه الرشيد من سمه [37] .

و في المشرق قامت دولة أخري علي يد الحسن [38] بن زيد بن... الحسن (250 - 270)، و أعقبه فيها أخوه [39] ، و هما فقيهان زيديان [40] و قامت الدولة الساسانية بخراسان، عاصمتها بخاري في روسيا السوفيتية الآن، و أقام أئمة الشيعة الاسماعيلية دولة كبري في أفريقية و آسيا (الدولة الفاطمية)، ثم قامت الدولة الامامية الكبري [41] في ايران، حيث بقيت العقيدة الامامية و الفقه الامامي عقيدة و شريعة حتي اليوم، وسيطرت الدولة البويهية (324 - 447) علي الخلافة العباسية بتمامها، و وضعت مراسم التشيع و أعياده، فجعلت يوم كربلاء مأتما قوميا [42] ، و يوم الغدير عيدا اسلاميا [43] .



[ صفحه 476]



و أمر معز الدولة بن بويه فكتب علي المساجد في بغداد «لعن الله معاوية ابن أبي سفيان، و لعن من غصب فدكا، و مع منع أن يدفن الحسن في قبره جده عليه السلام، و من نفي أباذر الغفاري، و من أخرج العباس من الشوري» فحكه الناس؟، فاكتفي بأن أمر أن يكتب علي المساجد «لعن الله الظالمين لآل الرسول صلي الله عليه و سلم» و أمر ألا يذكر في اللعن الا معاوية [44] .

و تحول بنو بويه عن زيديتهم، و سلكوا مسلكا اماميا، و ولوا الشريف أباأحمد [45] نقابة الطالبيين و امارة الحج [46] بل ولوا ابنه الشريف الرضي النيابة عن الخلافة العباسية [47] ، و مع ذلك كان بين حين و آخر يشعر بالسخط، فيجري علي لسانه الشعر الذي يمجد الخلافة الاسماعيلية:



أي عذر الي المجد ان ذل

غلام في غمده المشرفي



ألبس الذل في ديار الأعادي

و بمصر الخليفة العلوي [48] .



فهذا زعيم امامي، يفاخر بخليفة اسماعيلي، و هو في الوقت ذاته قد ولي نيابة الخليفة السني.


پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين: ص 184، مستدرك سفينة البحار: ج 6 ص 233، بحارالأنوار: ج 47 ص 210، و فيها جميعا: «قد بلغت ثلاثا و ستين، و فيها مات أبي و جدي علي بن أبي طالب».

[2] الحديث رواه الامام الصادق عليه السلام عن جده أميرالمؤمنين عليه السلام، و كان محمد بن مسلم قد سأل الصادق عليه السلام عن الأخرس، كيف يحلف اذا ادعي عليه دين، و لم يكن للمدعي بينة؟

فقال: ان أميرالمؤمنين عليه السلام أتي بأخرس و ادعي عليه دين فأنكر، و لم يكن للمدعي بينة، فقال أميرالمؤمنين عليه السلام: «الحمد لله الذي لم يخرجني من الدنيا حتي بينت للأمة جميع ما تحتاج اليه». راجع: من لا يحضره الفقيه: ج 3 ص 112، تهذيب الأحكام: ج 6 ص 319، وسائل الشيعة: ج 27 ص 302، مستدرك الوسائل: ج 17 ص 405، عوالي اللئالي: ج 3 ص 522.

[3] هي حميدة بنت صاعد البربري، يقال: انها أندلسية تكني: لؤلؤة.

عندما أدخلت علي الباقر عليه السلام قبل أو يزوجها من الصادق عليه السلام سألها: ما اسمك؟ قالت: حميدة، فقال: حميدة في الدنيا، محمودة في الآخرة، أخبريني عنك أبكر أم ثيب؟ قالت: بكر...، فقال: يا جعفر خذها اليك. و قال الصادق عليه السلام: «حميدة مصفاة من الأدناس كسبيكة الذهب، ما زالت الأملاك تحرسها حتي أدت ألي كرامة من الله لي، و الحجة من بعدي». (الكافي: ج 1 ص 477).

[4] هو أبوبصير.

[5] المحاسن: ج 1 ص 80، الأمالي للصدوق: ص 572، ثواب الأعمال: ص 228، روضة الواعظين: ص 318، وسائل الشيعة: ج 4 ص 26، بحارالأنوار: ج 47 ص 2 و ج 80 ص 19 و ج 81 ص 234، الأنوار البهية: ص 172، مستدرك سفينة البحار: ج 6 ص 226، درر الأخبار: ص 340.

[6] و هو الأفطس.

[7] سورة الرعد: 21.

[8] الكافي: ج 7 ص 55، وسائل الشيعة: ج 19 ص 418، مستدرك الوسائل: ج 14 ص 138، الغيبة للطوسي: ص 197، بحارالأنوار: ج 46 ص 183 و ج 47 ص 3 و ص 276 و ج 71 ص 96، الأنوار البهية: ص 172، الكني و الألقاب: ج 2 ص 48.

[9] هكذا و صفت أم المؤمنين عائشة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم راجع: مسند أحمد: ج 6 ص 91 و 163 و 216، فتح الباري: ج 6 ص 419، الأدب المفرد: ص 74، خلق افعال العباد: ص 73، المعجم الأوسط: ج 1 ص 30، شرح نهج البلاغة: ج 6 ص 340، الجامع الصغير: ج 2 ص 354، كنز العمال: ج 7 ص 137 و 222، فيض القدير: ج 2 ص 152 و ج 5 ص 216، جامع البيان: ج 29 ص 24، زاد المسير: ج 8 ص 66، تفسير ابن كثير: ج 4 ص 429، الدر المنثور: ج 5 ص 2.

[10] الكافي: ج 4 ص 10، من لا يحضره الفقيه: ج 2 ص 68، تهذيب الأحكام: ص 4 ص 106، وسائل الشيعة: ج 9 ص 247، مستدرك الوسائل: ج 7 ص 194، بحارالأنوار: ج 71 ص 103، مسند أحمد: ج 3 ص 402، سنن الدارمي: ج 1 ص 397، المستدرك: ج 1 ص 406، السنن الكبري: ج 7 ص 27، مجمع الزوائد: ج 3 ص 116، صحيح ابن خزيمة: ج 4 ص 77، المعجم الأوسط: ج 3 ص 320، الجامع الصغير: ج 1 ص 190.

[11] وسائل الشيعة: ج 9 ص 52، الأمالي للطوسي: ص 520، بحارالأنوار: ج 71 ص 94 و 151، مستدرك سفينة البحار: ج 2 ص 127.

[12] لم يختلف في سنة وفاته (148 ه)، و قيل: انه توفي بالعنب المسموم الذي أطعمه به المنصور، و كان عمره الشريف حين استشهاده خمسا و ستين سنة. (منتهي الآمال للشيخ القمي: ج 2 ص 243).

[13] يعني المنصور.

[14] قيل: هو أبوأيوب النحوي، لم يعرف في كتب التراجم و الرجال، الا أن السيد الخوئي قال: انه هو الذي روي قصة أمر المنصور بقتل وصي الصادق عليه السلام. و قد روي عنه داود بن زربي. (معجم رجال الحديث: ج 22 ص 44). و قيل: هو أبوأيوب الخوزي البغدادي، وزير أبي جعفر المنصور. (اختيار معرفة الرجال: ج 2 ص 670). و قيل: هو أبوأيوب الجوزي كما نقل المؤلف. (اعلام الوري: ص 290).

[15] هو محمد بن سليمان والي المدينة للمنصور.

[16] الكافي: ج 1 ص 310، شرح أصول الكافي: ج 6 ص 180، مستدرك الوسائل: ج 14 ص 128، الغيبة للطوسي: ص 197، بحارالأنوار: ج 47 ص 3، تأريخ آل زرارة: ج 1 ص 86، اعلام الوري: ص 290، اثبات الهداة: ج 3 ص 158، حلية الأبرار: ج 2 ص 291، مهج الدعوات: 222.

[17] هدأت الرجل: أي بعد ما سكن الناس بالليل. (صحاح الجوهري: ج 1 ص 83).

[18] المحاسن: ج 2 ص 308، الكافي: ج 3 ص 93، بحارالأنوار: ج 48 و ص 112 و ج 78 ص 98.

[19] الكافي: ج 1 ص 352، شرح أصول الكافي: ج 6 ص 297، خاتمة المستدرك: ج 4 ص 111، الارشاد: ج 2 ص 222، الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 332، مناقب آل أبي طالب: ج 3 ص 409، المستجاد في الارشاد: ص 88، مدينة المعاجز: ج 6 ص 210، بحارالأنوار: ج 47 ص 263، تأريخ آل زرارة: ج 1 ص 76، اختيار معرفة الرجال: ج 2 ص 566، اعلام الوري: ج 2 ص 17، كشف الغمة: ج 3 ص 14.

[20] لقد حبس الامام الكاظم عليه السلام عدة مرات: منها في أيام المهدي، و منها في أيام الهادي، و لكنهما لم يتعرضا له بالأذي لما رأوا منه من الكرامات. قال صاحب العمدة: «و قبض عليه موسي الهادي و حبسه فرأي علي بن أبي طالب في نومه يقول له: يا موسي (فهل عسيتم ان توليتم أن تفسدوا في الأرض و تقطعوا أرحامكم) فانتبه من نومه و قد عرف أنه المراد، فأمر باطلاقه...، و لما ولي هارون الخلافة أكرمه و أعظمه، ثم قبض عليه و حبسه ببغداد، و قتله بالسم بعد أربع عشرة سنة من خلافته». راجع عمدة الطالب: ص 196. و ممن نقل أنه مات مسموما، راجع مثلا: الارشاد للمفيد: ص 288 - 303، و كشف الغمة: ج 2 ص 212 - 258، و أعيان الشيعة: ج 4 ق 2 ص 8، و التحرير الطاوسي: ص 344.

[21] لما عرض المأمون ولاية العهد علي الرضا عليه السلام رفضها، فغضب المأمون ثم قال: انك تتلقاني أبدا بما أكرهه و قد أمنت سطوتي، فبالله أقسم لئن قبلت ولاية العهد و الا جبرتك علي ذلك، فان فعلت و الا ضربت عنقك! راجع العوالم: ج 22 ص 281، عيون أخبار الرضا: ج 2 ص 139، ح 3.

و قيل: انه لما قبل ولاية العهد مكرها رفع يده الي السماء و قال: «اللهم انك قد نهيتني عن الالقاء بيدي الي التهلكة، و قد أكرهت و اضطررت كما اضطر يوسف و دانيال اذ قبل كل واحد منهما الولاية في طاغية زمانه...».

انظر: العوالم: ج 22 ص 284، منتهي الآمال: ج 2 ص 458.

[22] منتهي الآمال: ج 2 ص 458.

[23] عيون أخبار الرضا: ج 1 ص 159 و ج 1 ص 274.

[24] عيون أخبار الرضا: ج 1 ص 159.

[25] بحارالأنوار: ج 49 ص 310، الأنوار البهية: ص 235، تذكرة الخواص: ص 355، مقاتل الطالبيين: ص 378، الارشاد: ص 316، عيون أخبار الرضا: ج 2 ص 240، العوالم: ج 22 ص 499، الأمالي للصدوق: ص 526، قال العلامة المجلسي: اعلم أن أصحابنا اختلفوا: أن الرضا عليه السلام هل مات حتف أنفه أو مضي شهيدا بالسم. و علي الأخير: هل سمه المأمون أو غيره. و الأشهر أنه مضي شهيدا بسم المأمون، و ينسب الي السيد ابن طاوس أنه أنكر ذلك، و كذا أنكره الأربلي في كشف الغمة، ورد ما ذكره المفيد، حيث قال بعد ايراده كلام المفيد:

بلغني ممن أثق به أن السيد رضي الدين علي بن طاوس رحمه الله كان لا يوافق علي أن المأمون سقي عليا عليه السلام و لا يعتقده...، و الذي كان يظهر من المأمون من حنوه عليه و ميله اليه و اختياره له دون أهله و أولاده ما يؤيد ذلك و يقرره... الخ. راجع مسند الامام الرضا: ج 1 ص 138.

[26] بحارالأنوار: ج 49 ص 311، الفخري لابن الطقطقي: 176، تاريخ ابن خلدون: ج 3 ص 249.

[27] المعروف عند الشيعة أنه و أخاه كانا يحرضان المأمون علي الرضا عليه السلام. قال الشيخ المفيد في الارشاد: ج 2 ص 269: «كان الحسن و أخوه الفضل يعارضان المأمون في عزمه علي ارجاع الأمر الي الرضا عليه السلام...، و قال: و كان سلام الله عليه ينهي المأمون عن الاصغاء الي قولهما، و عرفا ذلك منه عليه السلام، فجعلا يذكران له عنه ما يبعده منه، و يخوفانه من حمل الناس عليه، فلم يزالا كذلك حتي قلبا رأيه فيه، و عمل علي قتله». و انظر معجم رجال الحديث: ج 5 ص 345.

[28] قيل: مات مسموما، و ممن ذهب الي ذلك: اثبات الوصية: ص 227، أعيان الشيعة: ج 2 ص 35، عيون المعجزات: ص 131 و ص 132، البحار: ج 50 ص 16، مدينة المعاجز: ج 7 ص 406، اثبات الهداة: ج 3 ص 344، هؤلاء ذهبوا الي أن الذي سمه زوجته أم الفضل و أخوها جعفر.

و ذهب جماعة أخر الي أن الذي سمه هو المعتصم. راجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 384، منتخب الطريحي: ص 3، و ذكر جماعة أنه مات مسموما دون تعيين للفاعل، منهم: اعلام الوري: ج 2 ص 106، الفصول المهمة لابن الصباغ: ج 2 ص 361، بحارالأنوار: ج 50 ص 2، و لا تنافي في أن يكون الفاعل زوجته بأمر من المعتصم و بتدبير من أخيها.

[29] مستدرك سفينة البحار: ج 7 ص 403، اثبات الوصية: ص 206، وفيات الأئمة: ص 386.

[30] لأن بريحة العباسي كتب الي المتوكل: ان كان لك في الحرمين حاجة فأخرج علي بن محمد منها، فانه قد دعا الي نفسه و اتبعه خلق كثير. راجع البحار: ج 50 ص 209.

[31] و يلقب بالعسكري، نسبة الي مدينة عسكر بسامراء، و هو أشهر ألقابه، و اذا أطلق أريد به الحسن بن علي عليه السلام و أما لقب (الخالص) فهو من ألقابه، و لكنه قليل الاستعمال عند الشيعة. راجع في ذلك: وفيات الأعيان: ج 3 ص 273، الصواعق المحرقة: ص 207، فيض القدير: ج 5 ص 423، الأعلام: ج 2 ص 200، كشف الغمة: ج 3 ص 196 و 233 و 234، ينابيع المودة: ج 3 ص 305.

[32] مات مسوما كآبائه العظماء. راجع في ترجمته: الارشاد: ص 334 و 346، كشف الغمة: ج 2 ص 402 - 435، أعيان الشيعة: ج 4 ق 2 ص 173، بحارالأنوار: ج 50 ص 235 - 237.

[33] ذهب العشرات من علماء العامة الي ذلك أيضا. راجع في ذلك (أعيان الشيعة: ج 4 ق 5 ص 80 - 103) منهم: مطالب السؤول في مناقب آل الرسول لكمال الدين محمد بن طلحة القرشي الشافعي، و البيان في أخبار صاحب الزمان، و كفاية الطالب للكنجي الشافعي، و الفصول المهمة لابن الصباغ المالكي، و الفتوحات المكية لمحيي الدين بن العربي، واليواقيت و الجواهر في بيان عقائد الأكابر لعبد الوهاب الشعراني، و روضة الأحباب في سيرة النبي و الآل و الاصحاب لجمال الدين عطاء الله، و فصل الخطاب لمحمد بن محمود البخاري، و مرآة الأسرار للعارف عبدالرحمان الصوفي، و الحديث المسلسل لأحمد بن ابراهيم البلاذري، و تواريخ و مواليد الأئمة لابن الخشاب.

[34] الأئمة الاثناء عشرية

[1]علي،[2]الحسن(50 ه)،[3]الحسين(61 ه):محمد بن الحنفية (2ه)،[4]علي زين العابدين(94 ه):أبوهاشم (98ه)عبدالله، [5]محمد الباقر(114 ه):محمد و ابراهيم و يحيي و ادريس، [6]جعفر الصادق،[7]موسي الكاظم(183 ه): اسماعيل،[8]علي الرضا(203 ه): محمد، [9]محمد الجواد(220 ه): سعيد(عبيدالله المهدي)، [10]علي الهادي(254 ه)،[11]الحسن العسكري(260 ه)،[12]محمد المنتظر، ولد بسامراء سنة 256 ه، و اختفي بعد سنة 260 ه.(منه).

[35] من الفرق الغالية: العميرية (أصحاب عمير بن بيان العجلي) عبدوا جعفر الصادق فتبرأ منهم، و صلبه يزيد بن هبيرة والي بني أمية سنة 128. و منها: أتباع أبي الخطاب الأسدي محمد بن أبي زينب زعيم الخطابية، زعم أن جعفرا اله، فتبرأ منه الامام، فادعي الألوهية لنفسه! و حاربه المنصور و أسره و صلبه في الكوفة، و منها: البزيغية (أصحاب بزيع بن موسي) عبدوا جعفر الصادق، و المعمرية (أصحاب معمر ابن الخيثم الخياط بالكوفة) و هم فرقة من الخطابية، يقولون: ان النور خرج من جعفر و دخل في أبي الخطاب، فصار جعفر ملاكا و أبوالخطاب الها! و المفضلية (اصحاب المفضل بن عمر الصير في 170) يقولون بامامة معمر و ألوهية جعفر، والسيرة (أصحاب السري بن منصور 200) يقولون: ان السري رسول جعفر، و جعفر هو الله و السلام و الاسلام، و كانوا في الحج يقولون: لبيك يا جعفر لبيك!!

و يقولون ابن النديم في الفهرست: «ان أتباع أبي الخطاب أظهرتهم الفرقة الميمونية» أي: الاسماعيلية» و يقول النوبختي (310) عن أتباع أبي الخطاب: «خرج من قال بمقالته من أهل الكوفة و غيرهم الي محمد بن اسماعيل بن جعفر فدخلوا في فرقته، وسمي أتباع محمد بن اسماعيل: الاسماعيلية». (منه).

[36] راجع: المسائل الجارودية للمفيد: ص 7، عمدة الطالب: ص 158، المجدي في أنساب الطالبيين: ص 62.

[37] المعروف أن الذي سمه الرشيد، هو أبوه ادريس بن عبدالله، فقد دعا الرشيد سليمان بن جرير الرقي و أعطاه سما، فورد سليمان الي ادريس متوسما بالمذهب، فسر به ادريس، فسر به ادريس، ثم طلب منه غرة، و وجد خلوة من مولاه راشد، فسقاه السم و هرب. راجع عمدة الطالب: ص 157.

[38] هو الحسن بن زيد بن محمد بن اسماعيل بن الحسن بن زيد بن الحسن، الحسني العلوي، مؤسس الدولة العلوية في طبرستان، كان يسكن الري، فحدثت فتنة بين صاحب خراسان و أهل طبرستان (250 ه) فكتب اليه هؤلاء يبايعونه، فجاءهم و زحف بهم الي آمل فاستولي عليها، و كثر جمعه، ثم قصد سارية فملكها، ثم الري، و دامت امرته عشرين عاما كانت كلها حروبا و معارك. كان حازما مهيبا، مرهوب الجانب، فاضل السيرة، حسن التدبير، توفي سنة 270 ه. (الأعلام: ج 2 ص 191).

[39] هو محمد بن زيد بن محمد بن اسماعيل بن الحسن بن زيد بن الحسن الحسني راجع: شرح الأخبار: ج 3 ص 349.

[40] راجع: الذريعة: ج 17 ص 270، معجم المؤلفين: ج 3 ص 227.

[41] و هي الدولة صفوية التي أنشأها السلطان اسماعيل الصفوي عام 905 ه في ايران، ثم ضم اليها العراق و خراسان و هرات. راجع مقدمة رياض المسائل: ج 1 ص 66، و الذريعة: ق 1 ج 9 ص 298.

[42] المنتظم: ج 14 ص 140 - 361، الهداية للصدوق: ص 136، الكامل في التاريخ: ج 5 ص 331 و 335 و 365، شذرات الذهب: ج 4 ص 273 و 290، تتمة المنتهي: ص 309.

[43] عقد الشيخ الأميني في الغدير: ج 1 ص 283 - 287 فصلا عن عيد الغدير كعيد عند العترة الطاهرة قبل أن يولد آباء البويهيين. ثم رد في ص 287 - 290 علي النويري في نهاية الارب في فنون الأدب: ج 1 ص 177، و المقريزي في الخطط: ج 2 ص 222، اللذين ذهبا الي أن عيد الغدير ابتدعه معز الدولة البويهي، فراجع.

[44] راجع: المنتظم: ج 14 ص 140 وقائع سنة 351، توضيح المقاصد [المجموع] للبهائي العاملي: ص 11، كتاب الأربعين للشيرازي: ص 523، البداية و النهاية: ج 11 ص 274، تاريخ ابن خلدون: ج 3 ص 425 و ج 4 ص 442، الكامل في التاريخ: ج 5 ص 327.

[45] الحسين بن موسي الحسيني العلوي الطالبي؛ أبوأحمد، نقيب العلويين في بغداد، و والد الشريفين: الرضي و المرتضي. ولي نقابة العلويين و امارة الحج سنة 354 ه، و كتب له منشور من ديوان الخليفة، ثم قبض عليه عضد الدولة البويهي سنة 369 ه و أطلقه شرف الدولة ابن عضد الدولة سنة 372 ه، و أعيد اليها سنة 394 ه و أضيف اليه الحج و المظالم، فلم يزل علي ذلك الي أن توفي ضريرا. (الاعلام: ج 2 ص 260).

[46] أنظر أوائل المقالات للمفيد: ص 242.

[47] انظر المصدر السابق.

[48] خصائص الأئمة: ص 24، حقائق التأويل: ص 38 و 44، البداية و النهاية: ج 12 ص 5.


اشجع بن عمرو السلمي


كان شيعيا مواليا لآل البيت عليهم السلام فقد مدح الامام الصادق عليه السلام ورثي حفيده الامام الرضا عليه السلام في ذلك الزمان الذي كان لا يعاقب فيه مادحهم بأقل من القتل، و قطع اللسان، و نبش قبره بعد الموت و احراقه.

روي الشيخ في الأمالي بسنده أنه دخل الأشجع السلمي علي الصادق عليه السلام يمدحه فوجده عليلا، فجلس و أمسك، فقال له الصادق عليه السلام عد عن العلة و اذكر ما جئت له. فقال:



ألبسك الله منه عافية

في نومك المعتري و في ارقك



يخرج من جسمك السقام كما

أخرج ذل السؤال من عنقك



فقال عليه السلام: يا غلام ايش معك؟ قال: أربعمائة درهم. قال: أعطها الأشجع.



[ صفحه 301]



فأخذها و شكر و ولي. فقال عليه السلام: ردوه. فقال: يا سيدي سألت فأعطيت و أغنيت فلم رددتني؟.

قال: حدثني أبي عن آبائه عن النبي أنه قال: خير العطاء ما أبقي نعمة باقية، و أن الذي أعطيتك لا يبقي لك نعمة باقية، و هذا خاتمي فان أعطيت به عشرة آلاف، و الا فعد علي وقت كذا، أوفك اياها.

فقال: يا سيدي قد أغنيتني.

ورثي الامام الرضا عليه السلام في قصيدة، و لما شاعت أنها للرضا غير ألفاظها و جعلها في الرشيد [1] .

و مما يظهر من سيرته أنه كان يمدح من يدر عليه الأموال سواء كان ملوك عصره من المنصور و الرشيد و المأمون، أو من آل البيت عليهم السلام.

فلذا أغدق عليه الامام الأموال عند مدحه، ثم أعطاه ثانية ليجلبه الي خط التشيع.

و لم يرد فيه مدح و لا ذم.

غير أن مدحه لملوك عصره مما يدرجه في المذمومين، لأنه يحرم هجاء الظالم، فان في ذلك تقوية لشوكة بطشه، و ارساء لدعائم سلطانه.


پاورقي

[1] أعيان الشيعة ج 3 / 447.


فيما يتعلق ببعض أفعال الصلاة


و فيه سبع مسائل:

المسألة الأولي: رفع اليدين في تكبيرة الاحرام:

لا خلاف بين العلماء في مشروعية رفع اليدين عند تكبيرة الاحرام. الا ما ذهب اليه الزيدية من عدم مشروعية ذلك [1] .

و مذهب الامام جعفر الصادق: أنه يرفع يديه أول ما يكبر للاحرام الي النحر [2] .

نقل ذلك عنه القرطبي [3] .



[ صفحه 145]



و روي ذلك عن: سيدنا علي و ابن عباس و محمد بن كعب [4] .

و الحجة لهم:

قوله تعالي: «فصل لربك و انحر (2)« [5] .

و خالف ذلك جماعة:

فقال أبوحنيفة: يرفعهما حيال أذنيه و يثبت مرفوعتين حتي يفرغ من التكبير ثم يحطهما.

و قال مالك: السنة أن يرفع يديه في تكبيرة الاحرام حذو منكبيه، و به قال الشافعية [6] .

و قال جمهور العلماء: ان رفع اليدين في تكبيرة الاحرام سنة.

و قال بعضهم: ان رفع اليدين في تكبيرة الاحرام واجب. و هو ركن من أركان الصلاة روي ذلك عن: الأوزاعي و داود الظاهري و الحميدي و ابن خزيمة و هو قول ابن حزم و وجه الشافعية و هو مروي عن أحمد [7] .

المسألة الثانية: دعاء استفتاح الصلاة و محله:

و في هذه المسألة فرعان:

الفرع الأول: دعاء الاستفتاح:

دعاء الاستفتاح سنة من سنن الصلاة. و قال باستحبابه جمهور العلماء من الصحابة و التابعين و به قال أبوحنيفة و الشافعي و أحمد و الظاهرية و الزيدية [8] .



[ صفحه 146]



و قد وردت أحاديث كثيرة في صيغة دعاء الاستفتاح.

مذهب الامام جعفر الصادق: أنه اختار من هذه الصيغ: قوله تعالي: «وجهت وجهي للذي فطر السموات و الأرض حنيفا و ما أنا من المشركين (79)«- «ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين (162) لا شريك له و بذلك أمرت و أنا أول المسلمين (162)«. «الحمدلله الذي لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك في الملك و لم يكن له ولي من الذل».

نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار و غيره [9] .

روي ذلك عن سيدنا علي و زيد و الباقر و ابن علي و الهادي و عبدالله بن الحسن. و هو قال الشافعي و ابن المنذر و الزيدية [10] .

الحجة لهم:

ما روي عن علي أن رسول الله صلي الله عليه و سلم كان اذا استفتح الصلاة قال: «وجهت وجهي للذي فطر السموات و الأرض حنيفا مسلما و ما أنا من المشركين ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين لا شريك له و بذلك أمرت و أنا اول المسلمين» [11] .

الفرع الثاني: محله:

و روي عن الامام جعفر الصادق: أن محله أن يكون بعد الاحرام [12] .

روي ذلك عن: زيد و الباقر و ابن علي و المؤيد بالله و به قال الحنفية و الشافعية و الحنابلة [13] .



[ صفحه 147]



و ذهب المالكية الي: منع الاستفتاح بين التكبير و القراءة، الا أن ابن حبيب منهم صرح بأنه يأتي به قبل تكبيرة الاحرام [14] .

المسألة الثالثة: التعوذ قبل القراءة:

التعوذ هو قول القارئ للقرآن: أعوذ بالله من الشيطان الرجيم، أو أعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم وردت هاتين الصيغتين [15] .

ثم اختلف العلماء هل التعوذ واجب أو سنة.

و مذهب الامام جعفر الصادق: أنه لا بد قبل القراءة من التعوذ، و أما سائر الطاعات فانه لا يتعوذ فيها.

نقل ذلك عنه الفخر الرازي [16] .

و القول بوجوب التعوذ قبل القراءة مروي عن: ابن مسعود و ابن عمر و عطاء و الثوري و داود و الأوزاعي و غيرهم و قول ابن حزم [17] .

و الحجة لهم:

1- قوله تعالي: «فاذا قرأت القرءان فاستعذ بالله من الشيطن الرجيم (98)«

[18] .

وجه الدلالة:

ان هذا النص أمر من الله تعالي بالتعوذ عند ارادة القراءة و لا فرق بين القراءة في الصلاة أو غيرها.

2- ان الحكمة في التعوذ أن العبد قد ينجس لسانه بالكذب و الغيبة و النميمة، فأمر الله تعالي العبد بالتعوذ ليصير لسانه طاهرا فيقرأ بلسان طاهر كلاما أنزل



[ صفحه 148]



من رب طيب طاهر [19] .

و قال أبوحنيفة و الشافعي و أحمد و غيرهم: الاستعاذة سنة: و أنكر مالك الاستعاذة أصلا الا في قيام رمضان [20] .

المسألة الرابعة: البسملة:

أجمع العلماء علي أن البسملة جزء من سورة النمل و هي قوله تعالي: «انه من سليمن و انه بسم الله الرحمن الرحيم (30)« [21] .

و اختلفوا في البسملة في أول الفاتحة هل هي آية من الفاتحة أم لا.

و مذهب الامام جعفر الصادق: أن البسملة ليست آية من الفاتحة.

و قال البسملة تيجان السور. نقل ذلك عنه القرطبي. و قال: و هذا يدل علي أنها ليست بآية من القرآن [22] .

و الحجة له:

ما روي عن أبي هريرة قال: سمعت النبي صلي الله عليه و سلم يقول: «قال الله تعالي قسمت الصلاة بيني و بين عبدي نصفين، و لعبدي ما سأل فاذا قال العبد (الحمدلله رب العالمين، قال الله تعالي: حمدني عبدي، و اذا قال: (الرحمن الرحيم) قال تعالي: أثني علي عبدي.... الحديث» [23] .



[ صفحه 149]



وجه الدلالة:

أن المراد بالصلاة في الحديث الفاتحة [24] و لو كانت البسملة آية لذكرها و بدأ بها [25] .

و قال النووي: و هذا الحديث من أوضح ما احتج به القائلون بأن البسملة ليست من آية الفاتحة و أن القرآن لا يثبت بالظن، و انما يثبت بالتواتر [26] .

و قال بعض العلماء: ان البسملة ليست آية من الفاتحة و لا من غيرها الا في سورة النمل فانها بعض آية منها.

روي ذلك عن: مالك و الأوزاعي و رواية عن أحمد. و هو قول لأبي حنيفة و أصحابه.

و قال بعضهم: ان البسملة آية بين كل سورتين غير الأنفال و البراءة و ليست هي من السورة و انما هي قرآن مستقل كسورة قصيرة. روي ذلك عن أحمد و بعض الحنفية.

و قال الشافعي: البسملة آية من الفاتحة و غيرها من السور الا براءة [27] .

و الظاهر من آراء الفقهاء في حكم البسملة عند التتبع. هذه المسألة مبنية عليها مسألة الجهر بالبسملة.

فمن قال انها ليست من الفاتحة و هو ما ذهب اليه مالك و قال (لا يقرأ البسملة و لا جهرا) [28] .



[ صفحه 150]



أما الذين قالوا هي من القرآن و هي آية من الفاتحة و كل سورة ذكرت في أولها. و هو ما ذهب اليه الشافعي قال: تقرأ في الجهرية جهرا و في السرية سرا [29] .

و من قال انها مستقلة من القرآن نزلت للفصل بين السور و هو ما ذهب اليه أبوحنيفة و أحمد قال تقرأ سرا مطلقا [30] .

أجمعت الأمة علي أنه لا يكفر من أثبتها و لا من نفاها، لاختلاف العلماء فيها بخلاف ما لو نفي حرفا مجمعا عليه أو أثبت ما لم يقل به أحد فانه يكفر بالاجماع [31] .

المسألة الخامسة: التأمين:

مذهب الامام جعفر الصادق: أنه معني آمين أي قاصدين اليك بالمد و التشديد.

نقل ذلك عنه ابن حجر [32] .

و هذا يدل علي أن التأمين بعد الفاتحة مشروع في الصلاة عند الامام جعفر الصادق رضي الله عنه. و هذا حكم عام للامام و المأموم.

و قال النووي: انها منكرة، و حاكها الواحدي و زيفها [33] .

و قال جمهور آهل اللغة: أن آمين الدعاء يمد و يقصر، فتقول أمنت علي الدعاء تأمينا اذا قلت آمين.

و قد نقل الفقهاء فيه لغات عديدة، نذكر أشهرها و هي:

المد، القصر، المد مع الامالة و التخفيف، و القصر مع التشديد و هي شاذة.



[ صفحه 151]



و كلها اسم فعل بمعني استجب الا لغة القصر مع التشديد [34] .

المسألة السادسة: التسبيح في الركوع.

و قد سبق الكلام عنها عند الاحتجاج بالكتاب.

المسألة السابعة: القنوت في الصلوات المفروضة.

و قد سبق الكلام عنها عند الاحتجاج بالمطلق.


پاورقي

[1] المغني: 1 / 280؛ شرح مسلم للنووي: 4 / 95؛ الأوساط: 3 / 1173؛ رحمة الأمة: 29؛ البحر الزخار: 2 / 239؛ الروض النضير: 1 / 435.

[2] النحر: هو الصدر و قيل و هو أعلي الصدر. لسان العرب: 3 / 549، و قيل: موضع القلادة؛ مختار الصحاح: 649.

[3] تفسير القرطبي: 20 / 149.

[4] المصدر نفسه.

[5] سورة الكوثر: 2.

[6] حلية العلماء: 2 / 95؛ مغني المحتاج: 1 / 152.

[7] الاستذكار: 2 / 124؛ المحلي: 3 / 236؛ عون المعبود: 2 / 408؛ المجموع: 3 / 264؛ الأم: 1 / 90؛ الهداية: 1 / 50؛ الافصاح: 1 / 124؛ المغني: 1 / 280؛ شرح منح الجليل: 1 / 155.

[8] المغني: 1 / 282؛ المجموع: 3 / 321؛ المحلي: 4 / 94؛ الروض النضير: 2 / 5؛ الفتاوي الكبري: 1 / 76.

[9] البحر الزخار: 2 / 234؛ الروض النضير: 2 / 3.

[10] المصدران السابقان؛ الأوسط: 3 / 86.

[11] مسلم: 1 / 534؛ سنن أبي داود: 1 / 199؛ سنن البيهقي: 5 / 22.

[12] البحر الزخار: 2 / 226.

[13] حاشية القليوبي علي شرح المنهاج: 1 / 305؛ نهاية المحتاج و حاشية الرشيدي: 1 / 453؛ المجموع: 3 / 318؛ الأذكار مع الفتوحات الربانية: 2 / 183؛ شرح الاقناع: 1 / 362 - 310؛ حاشية الشبراملسي علي نهاية المحتاج.

[14] انظر المدونة: 1 / 62؛ فتح العزيز: 3 / 301؛ كفاية الطالب الرباني بحاشية العدوي: 1 / 205؛ الدسوقي: 1 / 252؛ الرهوني: 1 / 425.

[15] المجموع: 3 / 284.

[16] تفسير الفخر الرازي: 1 / 57.

[17] المحلي: 3 / 250 - 247؛ المجموع: 3 / 284 - 283؛ الجامع لأحكام القرآن: 1 / 63.

[18] سورة النحل: 98.

[19] تفسير الفخر الرازي: 1 / 75.

[20] الأم: 1 / 93؛ المدونة: 1 / 64؛ بدائع الصنائع: 1 / 202؛ الهداية 1 / 51؛ المغني: 1 / 283؛ مغني المحتاج: 1 / 156؛ الاختيار: 1 / 49؛ حاشية ابن عابدين: 1 / 443؛ الانصاف: 2 / 119؛ الرهوني: 1 / 424.

[21] سورة النمل: 30؛ انظر بدائع الصنائع: 1 / 203؛ الشرح الكبير هامش المغني: 1 / 519؛ نيل الأوطار: 3 / 35.

[22] الجامع لأحكام القرآن للقرطبي: 1 / 92.

[23] مسلم بشرح النووي: 4 / 101؛ النسائي: 2 / 136.

[24] نيل الأوطار: 2 / 147.

[25] المغني: 1 / 286.

[26] شرح مسلم: 4 / 103؛ المجموع: 3 / 292.

[27] حلية العلماء: 2 / 103؛ المجموع: 3 / 292؛ نيل الأوطار: 3 / 35؛ شرح معاني الآثار: 1 / 205؛ المغني: 1 / 286؛ الانصاف: 2 / 48؛ مغني المحتاج: 1 / 157؛ الاستذكار: 2 / 175؛ عمدة القارئ: 5 / 591 - 281؛ معالم السنن: 1 / 206.

[28] القرطبي: 1 / 68؛ أسهل المدارك: 1 / 196؛ بداية المجتهد: 1 / 120.

[29] المجموع: 1 / 342؛ الروض النضير: 2 / 14؛ حلية العلماء: 1 / 104.

[30] المغني: 1 / 478؛ الهداية: 1 / 48.

[31] انظر نيل الأوطار: 2 / 208.

[32] فتح الباري: 2 / 265 - 262.

[33] تهذيب الأسماء و اللغات: 2 / 1 / 12.

[34] انظر تهذيب الأسماء و اللغات للنوي: 2 / 2 / 12؛ المصباح المنير: باب آمين؛ شرح الروض: 1 / 154.


ما هذا ببشر


روي الشيخ الكليني قدس سره عن أحمد بن محسن الميثمي قال: كنت عند أبي منصور المتطبب، فقال: أخبرني رجل من أصحابي قال: كنت أبا و ابن أبي العوجاء و عبدالله بن المقفع في المسجد الحرام.

فقال ابن المقفع: ترون هذا الخلق - و أومأ بيده الي موضع الطواف - ما منهم أحد



[ صفحه 44]



أوجب له اسم الانسانية الا ذلك الشيخ الجالس - يعني أباجعفر بن محمد عليهماالسلام - فأما الباقون فرعاع [1] و بهائم!

فقال له ابن أبي العوجاء: و كيف أوجبت هذا الاسم لهذا الشيخ دون هؤلاء؟

قال: لأني رأيت عنده ما لم أره عندهم.

فقال له ابن أبي العوجاء: لابد من اختبار ما قلت فيه منه.

قال: فقال له ابن المقفع: لا تفعل، فاني أخاف أن يفسد عليك ما في يدك!

فقال: ليس ذا رأيك، ولكن تخاف أن يضعف رأيك عندي في احلالك اياه المحل الذي وصفت.

فقال ابن المقفع: أما اذا توهمت علي هذا فقم اليه، و تحفظ ما استطعت من الزلل، و لا تثني [2] عنانك الي استرسال فيسلمك الي عقال [3] ، و سمه [4] ما لك أو عليك.

قال: فقام ابن أبي العوجاء، و بقيت أنا و ابن المقفع جالسين.

فلما رجع الينا ابن أبي العوجاء قال: ويلك يا ابن المقفع، ما هذا ببشر، و ان كان في الدنيا روحاني يتجسد اذا شاء ظاهرا و يتروح اذا شاء باطنا فهو هذا.

فقال له: و كيف ذلك؟



[ صفحه 45]



قال: جلست اليه، فلما لم يبق عنده غيري ابتدأني فقال: ان لم يكن الأمر علي ما يقول هؤلاء و هو علي ما يقولون - يعني أهل الطواف - فقد سلموا و عطبتم [5] ، و ان يكن الأمر علي ما تقولون و ليس كما تقولون فقد استويتم و هم.

فقلت له: يرحمك الله، و أي شي ء نقول، و أي شي ء يقولون؟! ما قولي و قولهم الا واحد!

فقال: و كيف يكون قولك و قولهم واحدا؟ و هم يقولون: ان لهم معادا و ثوابا و عقابا، و يدينون بأن في السماء الها، و أنها عمران، و أنتم تزعمون أن السماء خراب ليس فيها أحد.

قال: فاغتنمتها منه فقلت: ما منعه ان كان الأمر كما يقولون أن يظهر لخلقه، و يدعوهم الي عبادته، حتي لا يختلف منهم اثنان، و لم احتجب عنهم و أرسل اليهم الرسل؟ ولو باشرهم بنفسه كان أقرب الي الايمان به.

فقال لي: ويلك! و كيف احتجب عنك من أراك قدرته في نفسك: نشوءك و لم تكن، و كبرك بعد صغرك، و قوتك بعد ضعفك، و ضعفك بعد قوتك، و سقمك بعد صحتك، و صحتك بعد سقمك، و رضاك بعد غضبك، و غضبك بعد رضاك، و حزنك بعد فرحك، و فرحك بعد حزنك، و حبك بعد بغضك، و بغضك بعد حبك، و عزمك بعد أناتك، و أناتك بعد عزمك، و شهوتك بعد كراهت، و كراهتك بعد شهوتك، و رغبتك بعد رهبتك، و رهبتك بعد رغبتك، و رجائك بعد يأسك، و يأسك بعد رجائك، و خاطرك بما لم يكن في وهمك، و عزوب [6] ما أنت معتقده عن ذهنك، و ما زال يعدد علي قدرته التي هي في نفسي التي لا أدفعها حتي ظننت أنه سيظهر فيما بيني و بينه عنه. [7] .



[ صفحه 46]



و جاء في رواية أنه عاد ابن أبي العوجاء في اليوم الثاني الي مجلس أبي عبدالله عليه السلام فجلس و هو ساكت لا ينطق، فقال أبو عبدالله عليه السلام: كأنك جئت تعيد بعض ما كنا فيه؟

فقال: أردت ذلك يابن رسول الله!

فقال له أبو عبدالله عليه السلام: ما أعجب هذا؟! تنكر الله و تشهد أني ابن رسول الله!

فقال: العادة تحملني علي ذلك!

فقال له العالم عليه السلام: فما يمنعك من الكلام؟

قال: اجلالا لك و مهابة، ما ينطق لساني بين يديك، فاني شاهدت العلماء و ناظرت المتكلمين فما تداخلني هيبة قط مثل ما تداخلني من هيبتك.

قال: يكون ذلك، ولكن أفتح عليك بسؤال.

و أقبل عليه فقال له: أمصنوع أنت أو غير مصنوع؟

فقال عبدالكريم بن أبي العوجاء: بل أنا غير مصنوع.

فقال له العالم عليه السلام: فصف لي لو كنت مصنوعا كيف كنت تكون؟

فبقي عبدالكريم مليا لا يحير [8] جوابا، و ولع [9] بخشبة كانت بين يديه و هو يقول: طويل عريض عميق قصير متحرك ساكن، كل ذلك صفة خلقه.

فقال له العالم عليه السلام: فان كنت لم تعلم صفة الصنعة غيرها فاجعل نفسك مصنوعا لما تجد في نفسك مما يحدث من هذه الأمور.

فقال له عبدالكريم: سألتني عن مسألة لم يسألني عنها أحد قبلك، و لا يسألني أحد بعدك عن مثلها.



[ صفحه 47]



فقال أبو عبدالله عليه السلام هبك [10] علمت أنك لم تسأل فيما مضي، فما علمك أنك لا تسأل فيما بعد؟ علي أنك يا عبدالكريم نقضت قولك، لأنك تزعم أن الأشياء من الأول سواء، فكيف قدمت و أخرت؟

ثم قال: يا عبدالكريم! أزيدك وضوحا، أرأيت لو كان معك كيس فيه جواهر، فقال لك قائل: هل في الكيس دينار، فنفيت كون الدينار في الكيس، فقال لك: صف لي الدينار، و كنت غير عالم بصفته، هل كان لك أن تنفي كون الدينار عن الكيس و أنت لا تعلم؟

قال: لا.

فقال أبو عبدالله عليه السلام: فالعالم أكبر و أطول و أعرض من الكيس، فلعل في العالم صنعة من حيث لا تعلم صفة الصنعة من غير الصنعة.

فانقطع عبدالكريم و أجاب الي الاسلام بعض أصحابه، و بقي معه بعض.

فعاد في اليوم الثالث فقال: أقلب السؤال؟

فقال له أبو عبدالله عليه السلام: سل عما شئت.

فقال: ما الدليل علي حدث الأجسام؟

فقال: اني ما وجدت شيئا صغيرا و لا كبيرا الا و اذا ضم اليه مثله صار أكبر، و في ذلك زوال و انتقال عن الحالة الأولي، ولو كان قديما ما زال و لا حال، لأن الذي يزول و يحول يجوز أن يوجد و يبطل، فيكون بوجوده بعد علمه دخول في الحدث، و في كونه في الأزل دخوله في العدم، و لن تجتمع صفة الأزل و العدم و الحدوث و القدم في شي ء واحد.

فقال عبدالكريم: هبك علمت في جري الحالتين و الزمانين علي ما ذكرت، و استدللت بذلك علي حدوثها، فلو بقيت الأشياء علي صغرها من أين كان لك أن تستدل علي حدوثهن؟



[ صفحه 48]



فقال العالم عليه السلام: انما نتكلم علي هذا العالم الموضوع، فلو رفعناه و وضعنا عالما آخر كان لا شي ء أدل علي الحدث من رفعنا اياه و وضعنا غيره، ولكن أجيبك من حيث قدرت أن تلزمنا، فتقول: ان الأشياء لو دامت علي صغرها لكان في الوهم أنه متي ضم شي ء الي مثله كان أكبر، و في جواز التغيير عليه خروجه من القدم، كما أن في تغييره دخوله في الحدث ليس لك وراءه شي ء يا عبدالكريم.

فانقطع و خزي.

فلما كان من العام القابل التقي معه في الحرم، فقال له بعض شيعته: ان ابي أبي العوجاء قد أسلم.

فقال العالم عليه السلام: هو أعمي من ذلك لا يسلم.

فلما بصر بالعالم عليه السلام قال: سيدي و مولاي!

فقال له العالم عليه السلام: ما جاء بك الي هذا الموضع؟

فقال: عادة الجسد، و سنة البلد! و لننظر ما الناس فيه من الجنون و الحلق و رمي الحجارة!

فقال له العالم عليه السلام: أنت بعد علي عتوك [11] و ضلالك يا عبدالكريم!

فذهب يتكلم، فقال له عليه السلام: (لا جدال في الحج) [12] ، و نفض رداءه من يده و قال: ان يكن الأمر كما تقول و ليس كما تقول نجونا و نجوت، و ان يكن الأمر كما نقول و هو كما نقول نجونا و هلكت.

فأقبل عبدالكريم علي من معه فقال: وجدت في قلبي حزازة [13] فردوني، فردوه فمات لا رحمه الله. [14] .



[ صفحه 49]




پاورقي

[1] قال الجزري: رعاع الناس: أي غوغاؤهم و سقاطهم و أخلاطهم، الواحد رعاعة. بحارالأنوار 43:3.

[2] من الثني و هو: العطف و الميل، أي لا ترخ عنانك اليه، بأن تميل الي الرفق و الاسترسال و التساهل، فتقبل منه بعض ما يلقي اليك.

[3] أي يعقلك بتلك المقدمات التي تسلمت منه، بحيث لا يبقي لك مفر كالبعير المعقول، قال الخليل في كتاب العين 159:1: «عقلت البعير عقلا شددت يده بالعقال، أي الرباط.».

[4] قال الخليل في كتاب العين 12:4: «سمه البعير أو الفرس في شوطه يسمه سموها فهو سامه لا يعرف الاعياء، قال: يا ليتنا و الدهر جري السمه» و الاعياء: الكلال، كما في مجمع البحرين 311:1، و بذلك يكون المعني كن ثابتا في موقفك و لا تتعب و لا تكل! فظهر أن أصل اشتقاقه سمه، لاسوم، أو سم، أو وسم، و بذلك يظهر التأمل في ما نقل و أفاده العلامة المجلسي قدس سره في البحار 44:3، فراجع.

[5] أي: هلكتم.

[6] أي الذهاب و الفوات، انظر: كتاب العين 361:1.

[7] قال العلامة المجلسي قدس سره: «و حاصل استدلاله عليه السلام أنك لما وجدت في نفسك آثار القدرة التي ليست من مقدوراتك ضرورة، علمت أن لها بارئا قادرا، و كيف يكون غائبا عن الشخص من لا يخلو الشخص ساعة عن آثار كثيرة يصل منه اليه».

[8] أي: تحير في أمره، و لم يجد له مخرجا، و لا يقدر علي الجواب.

[9] الولوع بالشي ء: الحرص عليه، و المبالغة في تناوله. انظر لسان العرب 410:8 «ولع».

[10] أي: أفرض نفسك أنك علمت ما مضي، و سلمنا ذلك. بحارالأنوار 48:3.

[11] التكبر و التجبر.

[12] البقرة: 197.

[13] هي وجع في القلب من غيظ و نحوه. كتاب العين 16:3.

[14] الكافي 74:1 / 2؛ وانظر التوحيد: 125؛ بحارالأنوار 43:3.


ابوحمزة الثمالي


أبوحمزة الثمالي ثابت بن دينار، روي عن السجاد والباقر والصادق عليهم السلام، و بقي الي زمن الكاظم عليه السلام، قيل مات عام 150، فتكون وفاته بعد مضي سنتين من امامة الكاظم و قيل أدرك موت المنصور عام 158.

و كان أبوحمزة من جلالة القدر و عظم المنزلة بالمحل الأرفع حتي قال فيه الرضا عليه السلام «أبوحمزة في زمانه كلقمان في زمانه، و ذلك أنه خدم أربعة منا: علي بن الحسين، و محمد بن علي، و جعفر بن محمد، و برهة من عصر موسي ابن جعفر عليهم السلام» و في اخري «كسلمان الفارسي في زمانه».

و أرسل اليه الصادق عليه السلام و كان أبوحمزة بالبقيع فقال له بعد أن جاء: «اني لأستريح اذا رأيتك» و قال فيه أبوالحسن موسي عليه السلام: «كذلك يكون المؤمن اذا نورالله قلبه» الي ما سوي هذه من كلمات الأئمة فيه، التي دلت علي تقديرهم له و اعجابهم به.

و هو الراوي للدعاء الطويل العظيم الشأن في بلاغته و مقاصده العالية عن زين العابدين عليه السلام الذي يقرأ في سحر شهر رمضان، المعروف بدعاء أبي حمزة، و قد وثقه أهل السنة أيضا و رووا عنه.



[ صفحه 136]




الأوكسجين و أول من اكتشفه


اشتهر العالم الانجليزي جوزيف بريستلي ( 1804 - 1733 م ) في تأريخ الكيمياء بأنه أول من اكتشف الأوكسجين ، و ان كان لم يهتد الي تعريف خصائصه و تركيبه . فلما جاء العالم الفرنسي لافوازييه ، هداه البحث الي خصائص هذا الغاز و صفاته .

و الأوكسجين لفظة يونانية مركبة من مقطعين ، يعني أولها الحموضة ، و يعني الثاني المولد ، أي ان الأوكسجين ( مولد الحموضة ) ، و الي بريستلي يعزي اختيار هذا الاسم للغاز ، برغم أن المدلول العلمي له ان مستعملا فعلا . و لا نقول هذا للاقلال من شأن هذا الراهب الانجليزي بريستلي الذي هجر الدير و الرداء الديني ، و استقر في المدرسة و المختبر ، يجري تجاربه العلمية حول هذا الغاز ،



[ صفحه 237]



و لا ريب في أنه لو استمر في بحوثه العلمية لاستطاع الاهتداء الي نتائج هامة اخري ، غير أنه انضم الي حركة الثورة الفرنسية ، و أيد المناضلين الفرنسيين ، فجلب علي نفسه سخط الانجليز و بغضهم ، و اضطر الي مغادرة وطنه بريطانيا الي أمريكا حيث قضي بقية عمره ، و هناك ألف ثلاثة كتب ، ولكنها مبتوتة الصلة بالهواء أو بالمسائل العلمية التي كانت شغله الشاغل قبل ذلك .

و الحقيقة التأريخية هي أن جعفرا الصادق عليه السلام هو أول من اهتدي الي الأوكسجين أو مولد الحموضة ، و أغلب الظن أنه اهتدي اليه و هو ما زال في مدرسة أبيه الباقر عليه السلام . و لما شرع بعد ذلك في القاء دروسه المتصلة في حلقاته ، أعمل فكره ، و انتهي الي أن الهواء ليس ليس عنصرا بسيطا بل هو مركب من عناصر مختلفة ، و تجدر الاشارة هنا الي أن جعفرا الصادق عليه السلام لم يطلق علي الأوكسجين اسم مولد الحموضة ، ولكنه سبق غيره في الاشارة الي أن الهواء هو مزيج من عناصر شتي يساعد بعضها علي تنفس الكائنات الحية كما يساعد علي الاحتراق .

و مضي الصادق عليه السلام في سبيله ، فتوصل الي أن محتويات الهواء لو جزئت ، لكان من فعلها النفاذ في الأجسام و تذويب الحديد .

اذن ، فقد كان جعفر الصادق عليه السلام سابقا بألف سنة علي بريستلي و لا فوازييه في اكتشاف الأوكسجين ، و ان كان لم يطلق عليه اسم الأوكسجين و لا اسم مولد الحموضة كما ذكرنا آنفا . ثم ان لافوازييه الذي عين خصائص الأوكسجين ، لم يوفق الي تجربة ذوبان الحديد بفعل الأوكسجين ، و هي التجربة التي اضطلع بها جعفر الصادق عليه السلام قبله بألف عام .

و قد برهن العلم الحديث علي أنه متي حمي الحديد بالنار الي درجة الاحمرار ، ثم وضع في أوكسجين خالص ، اشتعل و انبعث منه شعلة مضيئة شبيهة بالفتيل الذي كان يغمس في الزيت في المصابيح القديمة ، و ان تكن الشعلة أقوي و أشد



[ صفحه 238]



ضوءا ، و هذه هي النظرية التي يستند اليها في صنع المصابيح الكهربائية الحديثة التي تضي ء مناطق شاسعة في الليالي الظلماء ، و تظل مضيئة بصورة مستمرة مادام سلك الحديد فيها مشتعلا بفعل الأوكسجين المحبوس داخل المصباح .

و قد جاء في رواية أن الامام محمد الباقر عليه السلام قال:« ان الماء الذي يطفي ء النار يستطيع أو يوقدها بفضل العلم » ، فحسب البعض أن هذا القول ملقي علي عواهنه ، أو أنه من قبيل الفكاهة أو خيالات الشعراء ، ولكن الذي تحقق فعلا منذ القرن الثامن عشر أن الماء يزيد النار اشتعالا ، و يولد قوة محرقة أشد بكثير من نار الحطب ، لأن لغاز الهيدروجين ( و هو أحد العنصرين الهامين في تركيب الماء ) قوة احراق اذا اضيفت الي قوة الأوكسجين بلغت درجة حرارتهما 6664 درجة . و يطلق علي هذه العملية اسم العملية الأوكسجينية الهيدروجينية (OXYDROGENE) ، و هي تستخدم في لحام الحديد و الفولاذ ، أو في تقطيع الفولاذ و تثقيبه .

و قد طلع الامام الباقر عليه السلام بهذه النظرية قبل اكتشاف الهيدورجين ، و لا دليل لدينا علي أن الصادق عليه السلام تمكن من فصل الهيدروجين أو الأوكسجين من الماء ، ولكن الذي لا ريب فيه انه توصل بفضل تجاربه و أبحاثه الي تحديد خواص الأوكسجين ، و من هنا يصح القول بأنه استفاد من هذا العنصر الهام في تحاليله ، و أنه استخلصه من الهواء ممتزجا بمواد و عناصر اخري ، أي دون أن يكون خالصا نقيا .

و من النتائج المؤكدة التي انتهي اليها جعفر الصادق عليه السلام ، و ما هي بنظرية مجردة ، الحقيقتان التاليتان:

1- حقيقة أن في الهواء عنصرا يفوق العناصر الاخري في أهميته ، و هو العنصر الأساسي في الحياة و التنفس .

2- ان هذا العنصر قادر بمرور الوقت علي تغيير شكل الأشياء و التأثير فيها



[ صفحه 239]



بافسادها و تحللها و تآكلها .

و لا ننسي أن هذا العنصر الهوائي يقوم بدور الوسيط في هذه العمليات ، و من هنا استطاع جعفر الصادق عليه السلام معرفة الأوكسجين .

ظن العلماء و الباحثون في بادي ء الأمر بعد اكتشاف الأوكسجين علي يدي ( بريستلي ) و بعد تحديد خواصه و آثاره و تغيير شكلها ، فلما جاء العالم الفرنسي ( لويس باستور ) و اكتشف الجراثيم ، قال:ان التغيير الذي يطرأ علي شكل بعض المواد ، كالأغذية و يؤدي الي فسادها ، انما يعزي الي الجراثيم و ليس الي الأوكسجين ، كما قال ان الجراثيم تهاجم المواد الغذائية و تحللها ، فيدب فيها الفساد . غير أن ( باستور ) لم يبين نوع العلاقة بين الجراثيم و الأوكسجين ، و لا تصول الي أن الفساد الذي تحدثه الجراثيم ، انما يتم في وجود الأوكسجين ، و لولا هذا الغاز ، لما تمكنت الجراثيم من البقاء علي قيد الحياة أو التأثير في المواد . أما جعفر الصادق عليه السلام ، فقد قال:ان الهواء جزءا ( يعني الأوكسجين ) يؤثر أحيانا و بالواسطة في تغيير شكل المواد ، و يؤثر أحيانا بغير واسطة متي تعرض لها الحديد بصورة مباشرة ، فيحدث ما يسمي بالتأكسد (Oxyde) أو الصدأ .

و لئن كانت هذه النظرية الدقيقة تستعصي علي الكشف الا في المختبرات و الا بالتحليل العلمي ، فقد توصل اليها جعفر الصادق عليه السلام بفرط ذكائه و نبوغه ، و ان كان الصادق لم يتوافر علي ابراز ما للهواء أو الأوكسجين من خاصيات اخري ، فانه اهتدي الي أن الأوكسجين ، الذي يعتبر عنصرا أساسيا في الهواء ، و الذي يغير أشكال المواد ، و الذي هو مناط الحياة ، هو أثقل جميع العناصر الموجودة في الهواء .

و بعد ألف سنة ، جاء لافوازييه ، فأكد هذه النظرية ، و زاد عليها بتعيينه وزن الأوكسجين و مقداره 9 / 8 الماء ، أي ان في كل تسعة كيلو غرامات من الماء ثمانية كيلوغرامات من الأوكسجين . هذا من حيث الوزن ، أما من حيث الحجم ،



[ صفحه 240]



فالهيدروجين الموجود في الماء يساوي ضعفي الأوكسجين ، لأن الماء مركب من ذرتي هيدروجين و ذرة أوكسجين .

و مع أن لافوازييه توصل الي نتائج هامة في تحليله للهواء و معرفته خواص الأوكسجين ، الا أنه لم يستطع تحويل هذا الغاز الي سائل ( أي اسالته ) ، و ان كانت الفكرة بقيت تراوده ، و كادت تتحقق لولا أن الصناعة في أوروبا و قتئذ كانت ما تزال في بدايتها ، و لم تكن قد قطعت أشواطا تتيح للافوازييه تحقيق امنيته حالا . هذا من ناحية ، و من ناحية اخري ، أصدرت المحاكم الثورية في فرنسا حكمها المفاجي ء القاسي باعدام لافوازييه، فمات بالمقصلة .

و كان من رأي الكيميائيين بعد لافوازييه ، و الي وقت متأخر ، أن هناك استحالة لاسالة غاز الأوكسجين ، فلما جاء القرن العشرون بانجازاته العلمية و التكنولوجية و مفاجآته الكثيرة ، نجح العلماء في ايجاد برودة مفرطة ( صناعيا ) و استطاعوا بذلك أن يسيلوا غاز الأوكسجين بكميات غير محددة ، و سخروا الأوكسجين السائل في أغراض كثيرة من طبية و صناعية و ما اليها .

و قد تسني هذا كله بفضل الوصول صناعيا بدرجة البرودة الي ما تحت الصفر ب 183 درجة ، و هكذا سال الأوكسجين في الجو العادي دون حاجة الي ضغط قوي ، و أمكن انتاج كميات كبيرة من غاز الأوكسجين السائل .

و الواقع أن هذه الدرجة من البرودة هي درجة مفرطة ، و يقول العلماء ان الفرق بينها و بين البرودة المطلقة التي تشل الحركة الحيوية في المادة هو 90 درجة لا غير ( 183 - 273 ، 16 ) .

و لئن لم يسمح عصر جعفر الصادق عليه السلام لهذا العالم بأن يتابع البحث الي أن يحدد عناصر الهواء بأسمائها ، و يعين الأوكسجين ( أو مولد الحموضة ) ، فواقع الأمر أنه سبق بآرائه العلمية الفذة جميع العلماء و المكتشفين بألف سنة .



[ صفحه 241]




الثقات من رواة الامام الصادق


اذا كان الرواة الثقات الذين أحصتهم كتب الرجال أربعة آلاف أو يزيدون، فليس من المتعارف أن نذكرهم جميعا هنا، و ان كتب الرجال استقصت أكثرهم ذكرا و ترجمة، كما انه ليس من الصواب اهمالهم كليا، فان استطراد ذكرهم دخيل في القصد، فرأينا أن نذكر المشاهير من ثقاتهم خاصة؛ فان به ايرادا لناحية من نواحي حياته عليه السلام، بعيدا عن السعة المملة، و قد ذكرنا بعضهم في رجال الامام الباقر عليه السلام من اصحاب الصادقين عليهماالسلام.

و لم نقتصر في هذا المقام علي ترجمة الثقات من أصحاب الامام الصادق عليه السلام من رواة علماء الشيعة أتباع مذهب أهل البيت عليهم السلام فحسب، بل رمينا الي أبعد من ذلك، حيث ذكرنا الثقات بصورة عامة سواء من أعلام أهل السنة، أم من الفرق المخالفة لمذهب أهل البيت ك «البترية» أو «الأفطحية» و حتي الواقفية منهم الذين و ثقهم أعلام أصحابنا في معاجمهم و رجالهم.

و قد بلغ ما ترجمنا منهم مائة من الثقات، كما ذكرنا مائتين و خمسين



[ صفحه 296]



من الثقات مع ذكر رجال الاسناد الذين أجمعت العصابة [1] علي توثيقهم.


پاورقي

[1] العصابة: من المصطلحات الواردة علي لسان الفقهاء و علماء الاصول و الحديث أنهم «أصحاب الاجماع» اشارة الي ما قاله الكشي في رجاله، في قوله: «اذ أجمعت العصابة علي تصديق هؤلاء»، و مجموعهم ثمانية عشر، و قيل تسعة عشر (من أصحاب الأئمة الباقر و الصادق و الكاظم عليهم السلام)، و هناك أقوال اخري.


دعاؤه الاول في يوم عرفة


إن يوم عرفة من الايام المعظمة في الاسلام، ففيه، وقوف حجاج بيت الله الحرام في ذلك المكان المقدس، من الزوال إلي الغروب، ويستحب إحياء تلك الفترة بالدعاء والصلاة، وذكر الله، وكان الامام الصادق عليه السلام، بعد أداء صلاة الظهر، والعصر يكبر الله مائة مرة، ويحمده مائة مرة، ويسبحه مائة مرة، ويقرأ سورة التوحيد مائة مرة، ثم يقرأ هذا الدعاء الجليل:

«لا إله إلا الله الحليم، الكريم، لا إله إلا الله العلي العظيم، سبحان الله رب السموات، ورب الارضين السبع وما فيهن، وما بينهن، ورب العرش العظيم. والحمد لله رب العالمين، اللهم، إياك أعبد، وإياك أستعين، اللهم، إني أريد أن أثني عليك، وما عسي أن أبلغ من مدحك مع قلة عملي، وقصر رأيي وأنت الخالق، وأنا المخلوق، وأنت المالك، وأنا المملوك، وأنت الرب، وأنا العبد، وأنت العزيز ئأنا الذليل، وأنت القوي، وأنا الضعيف، وأنت الغني وأنا الفقر، وأنت



[ صفحه 167]



المعطي وأنا السائل، وأنت الغفور وأنا الخاطئ، وأنت الحي الذي لا يموت، وأنا مخلوق أموت.

اللهم، أنت الله رب العالمين، وأنت الله لا إله إلا أنت العزيز الحكيم، وأنت الله لا إله إلا أنت العلي العظيم، وأنت الله إلا إله إلا أنت الغفور الرحيم، وأنت الله لا إله إلا أنت، مالك يوم الدين، وأنت الله لا إله إلا أنت، مبدئ كل شئ وإليك يعود، وأنت الله خالق الخير والشر، وأنت الله لا إله إلا أنت الواحد، الاحد، الصمد، لم تلد ولم تولد، ولم يكن لك كفوا أحد، وأنت الله لا إله إلا أنت عالم الغيب والشهادة، وأنت الله لا إله إلا أنت الملك القدوس، السلام، المؤمن، المهيمن، العزيز، الجبار، المتكبر، سبحان الله عما يشركون، وأنت الله لا إله إلا أنت الخالق، البارئ المصور، يسبح لك ما في السماوات والارض، وأنت العزيز الحكيم، وأنت الله لا إله إلا أنت الكبير، والكبرياء رداؤك. اللهم، أنت سابغ النعماء حسن البلاء، جزيل العطاء، مسقط القضاء، باسط اليدين بالرحمة، نفاع بالخيرات، كاشف الكربات، رفيع الدرجات، منزل الآيات، من فوق سبع سموات، عظيم البركات، مخرج من النور إلي الظلمات، مبدل السيئات حسنات، وجاعل الحسنات درجات.

اللهم، إنك دنوت في علوك، وعلوت في دنوك، فدنوت فليس دونك شئ، وارتفعت فليس فوقك شئ، تري ولا تري، وأنت بالمنظر الاعلي، فالق الحب والنوي، لك ما في السماوات العلي، ولك الكبرياء في الآخرة والاولي،

اللهم، إنك غافر الذنب وقابل التوب، شديد العقاب، ذو



[ صفحه 168]



الطول، لا إله إلا أنت إليك المصير، وسعت رحمتك كل شئ، وبلغت حجتك، ولا معقب لحكمك، وأنت تيب سائلك، أنت الذي لا رافع لما وضعت، ولا واضع لما رفعت، أنت الذي ثبت كل شئ بحكمك، ولا يفوتك شئ بعلمك، ولا يمتنع عنك شئ، أنت الذي لا يعجزك هاربك، ولا يرتفع صريعك ولا يحيا قتيلك، أنت علوت فقهرت، وملكت فقدرت، وبطنت فخبرت، وعلي كل شئ ظهرت، علمت خائنة الاعين، وما تخفي الصدور، وتعلم ما تحمل كل أنثي وما تضع، وما تغيض الارحام، وما تزداد، وكل شئ عندك بمقدار، أنت الذي لا تنسي من ذكرك، ولا تضيع من توكل عليك، أنت الذي لا يشغلك ما في جو أرضك عما في جو سمائك، ولا يشغلك ما في جو سماواتك عما في جو أرضك، أنت الذي تعززت في ملكك، ولم يشركك أحد في جبروتك، أنت الذي علا كل شئ، وملك كل شئ أمرك، أنت الذي ملكت الملوك بقدرتك، واستعبدت الارباب بعزتك، وأنت الذي قهرت كل شئ بعزتك، وعلوت كل شئ بفضلك، أنت الذي لا يستطاع كنه وصفك، ولا منتهي لما عندك، أنت الذي لا يصف الواصفون عظمتك، ولا يستطيع المزائلون تحويلك، أنت شفاء لما في الصدور، وهدي ورحمة للمؤمنين، أنت الذي لا يحيفك سائل، ولا ينقصك نائل، ولا يبلغ مدحتك مادح، ولا قائل، أنت الكائن قبل كل شئ، والمكون لكل شئ، والكائن بعلة كل شئ، أنت الواحد الصمد الذي لم يلد ولم يولد، ولم يكن له كفوا أحد، ولم يتخذ صاحبة ولا ولدا، السموات ومن فيهن لك، والارضون ومن فيهن لك، وما بينهن، وما تحت الثري، أحصيت كل شئ (عددا)، وأحطت به



[ صفحه 169]



علما، وأنت تزيد في الخلق ما تشاء، وأنت الذي لا تسأل عما تفعل، وهم يسألون، وأنت الفعال لما تريد، وأنت القريب وأنت البعيد، وأنت السميع، وأنت البصير، وأنت الماجد وأنت الواحد، وأنت العليم، وأنت الكريم، وأنت البار وأنت الرحيم، وأنت القادر، وأنت القاهر، لك الاسماء الحسني كلها، وأنت الجواد الذي لا يبخل، وأنت العزيز الذي لا يذل، وأنت ممتنع لا يرام، يسبح لك ما في السموات والارض، وأنت بالخير أجود منك بالشر، ربي ورب آبائي الاولين، أنت تجيب المضطر إذا دعاك، وأنت نجيت نوحا من الغرق، وأنت الذي غفرت لداوود ذنبه، وأنت الذي نفست عن ذي النون كربه، وأنت الذي كشفت عن أيوب ضره، وأنت الذي رددت موسي علي أمه، وصرفت قلوب السحرة إليك. حتي قالوا: آمنا برب العالمين، وأنت ولي نعمة الصالحين، لا يذكر منك إلا الحسن الجميل، وما لا يذكر أكثره، لك الآلاء والنعماء، وأنت الجميل لا تبلغ مدحتك ولا الثناء عليك، أنت كما أثنيت علي نفسك، سبحانك وبحمدك، تباركت أسماؤك، وجل ثناؤك، ما أعظم شأنك، وأجل مكانك، وما أقربك من عبادك، وألطفك بخلقك، وأمنعك بقوتك، أنت أعز وأجل، وأسمع وأبصر وأعلي وأكبر وأظهر، وأشكر، وأقدر، وأعلم، وأجبر وأكبر، وأعظم وأقرب، وأملك، وأوسع، وأصنع، وأعطي، وأحكم، وأفضل، وأحمد من أن تدرك العينان عظمتك، أو يصف الواصفون (جلالك) أو يبلغوا غايتك.

اللهم، أنت الله، لا إله إلا أنت أجل من ذكر، وأشكر من عبد، وأرأف من ملك، وأجود من سئل، وأوسع من أعطي، تحلم بعد ما



[ صفحه 170]



تعلم، وتعفو وتغفر ما تقدر، لم تطع لا بإذنك، ولم تعص قط إلا بقدرتك، تطاع ربنا فتشكر، وتعصي ربنا فتغفر.

اللهم، أنت أقرب حفيظ، وأدني شهيد، حلت بين القلوب، وأخذت بالنواصي، وأحصيت الاعمال، وعلمت الاخبار، وبيدك المقادير، والقلوب إليك مقصدة، والسر عندك علانية، والمهتدي من هديت، والحلال ما حللت، والحرام ما حرمت، والدين ما شرعت، والامر ما قضيت، تقضي، ولا يقضي عليك.

اللهم، أنت الاول فليس قبلك شئ، وأنت الآخر فليس بعدك شئ، وأنت الباطن فليس قبلك شئ، اللهم، بيدك مقادير النصر والخذلان، وبيدك مقادير الخير والشر، صل علي محمد وآل محمد، واغفر لي كل ذنب أذنبته في ظلمة الليل وضوء النهار، عمدا أو خطأ، سرا أو علانية، إنك علي كل شئ قدير، وهو عليك يسير. ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم.

اللهم، إني أثني عليك بأحسن ما أقدر عليه، وأشكرك بما مننت به علي، وعلمتني من شكرك، اللهم، فلك الحمد بمحامدك كلها، علي نعمائك كلها، وعلي جميع خلقك حتي ينتهي الحمد، إلي ما تحب ربنا وترضي، اللهم لك الحمد عدد ما خلقت، وعدد ما ذرأت، ولك الحمد عدد ما برأت، ولك الحمد عدد ما أحصيت، ولك الحمد عدد ما في السموات والارضين، ولك الحمد ملء الدنيا والآخرة.

وكان يقول: بعد هذا الدعاء عشر مرات: لا إله إلا الله، وحده لا شريك له، وله الحمد يحيي ويميت، وهو حي لا يموت بيده الخير وهو علي كل شئ قدير.



[ صفحه 171]



ثم يقول عشرا:

أستغفر الله الذي لا إله إلا هو الحي القيوم، وأتوب إليه.

ويقول عشرا ما يلي:

أ - يا رحمن، يا رحمن.

ب - يا رحيم، يا رحيم.

ج - يا بديع السموات والارض.

د - يا ذا الجلال والاكرام.

ه‍ - يا حنان، يا منان.

و - يا حي، يا قيوم.

ز - بسم الله الرحمن الرحيم.

ح - اللهم صل علي محمد وآل محمد. اللهم لك الحمد، ياولي الحمد، ومنتهي الحمد، وفي الحمد، عزيز الجند، قديم المجد، الحمد لله الذي كان عرشه علي الماء، حين لا شمس تضئ، ولا قمر يسري، ولا بحر يجري، ولا رياح تذري، ولا سماء مبنية، ولا أرض مدحوة، ولا ليل يجن، ولا نهار يكن، ولا عين تنبع، ولا صوت يسمع، ولا جبل مرسو، ولا سحاب منشأ، ولا إنس مبرأ، ولا جن مذرأ، ولا ملك كريم، ولا شيطان رجيم، ولا ظل ممدود، ولا شئ معدود، الحمد لله الذي استحمد، إلي من استحمده من أهل محامده، ليحمدوه علي ما بذل من نوافله، التي فاق مدح المادحين، مآثر محامده، وعدا وصف الواصفين هيبة جلاله، وهو أهل



[ صفحه 172]



لكل حمد، ومنتهي كل رغبة، الواحد الذي لا بدء له الملك الذي لا زوال له، الرفيع الذي ليس فوقه ناظر، ذو المغفرة والرحمة، المحمود لبذل نوائله، المعبود بهيبة جلاله، المذكور بحسن آلائه، المنان بسعة فواضله، المرغوب إليه في إتمام المواهب، من خزائنه، العظيم الشأن، الكريم في سلطانه، العلي في مكانه، المحسن في امتنانه، الجواد في فواضله.

الحمد لله، بارئ خلق الخلوقين بعلمه، ومصور أجساد العباد بقدرته، ومخالف صور من خلق من خلقه، ونافخ الارواح في خلقه بعلمه، ومعلم من خلق من عباده اسمه، ومدبر خلق السموات والارض بعظمته، الذي وسع كل شئ خلق كرسيه، وعلا بعظمته فوق الاعلين، وقهر الملوك بجبروته، الجبار الاعلي، المعبود في سلطانه، المتسلط بقوته، المتعالي في دنوه، المتداني في ارتفاعه، الذي نفذ بصره في خلقه، وحارت الابصار بشعاع نوره.

الحمد لله الحليم الرشيد، القوي الشديد، المبدئ المعيد، الفعال لما يريد، الحمد لله منزل الآيات، وكاشف الكربات، وباني السموات. الحمد لله في كل زمان، وفي كل مكان، وفي كل أوان، الحمد لله الذي لا ينسي من ذكره ولا يخيب من دعاه، ولا يذل من والاه، الذي يجزي بالاحسان إحسانا، وبالصبر نجاة، الحمد لله الذي له ما في السموات وما في الارض، وله الحمد في الآخرة، وهو الحكيم الخبير، الحمد لله فاطر السموات والارض، جاعل الملائكة رسلا، أولي أجنحة مثني وثلاث ورباع، يزيد في الخلق ما يشاء، إن الله علي كل شئ قدير، سبحان الله والحمد لله، ولا إله إلا الله، والله أكبر، ولا حول ولا



[ صفحه 173]



قوة إلا بالله، وسبحان الله حين تمسون، وحين تظهرون، وسبحان الله آناء الليل، وأطراف النهار، وسبحان الله بالغدو، والآصال، وسبحان ربك رب العزة عما يصفون، وسلام علي المرسلين والحمد لله رب العالمين، والحمد لله كما يحب ربنا، وكما يرضي، حمدا كثيرا، طيبا، كلما سبح الله شئ، وكما يحب الله أن يسبح، والحمد لله كلما حمد الله شيي، وكما يحب الله أن يحمد، ولا إله إلا الله كلما هلل الله شئ وكما يحب الله أن يهلل، والله أكبر كلما كبر الله شئ وكما يحب الله أن يكبر، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم..» [1] .

وقدم الامام عليه السلام، في هذا الدعاء الجليل، جميع ما في قاموس الثناء، والتمجيد، من كلمات مشرقة، إلي الله تعالي، كما أبدي جميع صنوف التذلل والعبودية.

وقد ذكر الامام عليه السلام، في هذا الدعاء، ألطاف الله البالغة علي أنبيائه، ورسله، والصالحين من عباده، الذين أنقذهم من ويلات الطغاة وشرورهم


پاورقي

[1] الاقبال (ص 369 - 374).


في السجود


قال الصادق: ما خسر الله تعالي قط من أتي بحقيقة السجود و لو كان في عمره مرة واحدة، و ما أفلح من خلا بربه في مثل تلك الحال شبيها بمخادع نفسه غافل عما أعد الله تعالي للساجدين من البشر العاجل و راحة الآجل. و لا بعد عن الله تعالي أبدا من أحسن تقربه في السجود و لا قرب اليه ابدا من أساء أدبه وضيع حرمته بتعليق قلبه بسواه في حال السجود فاسجد سجود متواضع لله عالم أنه خلق من تراب يطؤه الخلق و انه ركب من نطفة يستقذرها كل أحد، و كون و لم يكن قد جعل الله معني السجود سبب التقرب اليه بالقلب و السر و الروح.

فمن قرب منه بعد عن غيره، الا تري في الظاهر أنه لا يستوي حال السجود الا بالتواري من جميع الأشياء و الاحتجاب عن كل ما تراه العيون.

كذلك أراد الله تعالي أمر الباطن، فمن كان قلبه متعلقا في صلواته بشي ء دون الله تعالي فهو قريب من ذلك الشي ء بعيد عن حقيقة ما أراد الله تعالي منه في صلواته.

قال الله تعالي: «ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه». [1] .

و قال رسول الله: قال الله عزوجل ما أطلع علي قلب عبد فأعلم فيه حب الاخلاص لطاعتي لوجهي و ابتغاء مرضاتي الا توليت تقويمه و سياسته و تقربت منه،



[ صفحه 162]



و من اشتغل في صلواته بغيري فهو من المستهزئين بنفسه اسمه مكتوب في ديوان الخاسرين.



[ صفحه 163]




پاورقي

[1] سورة الأحزاب: الآية 4.


ابراهيم بن غريب الكوفي


إبراهيم بن غريب الكوفي.

المراجع:

رجال الطوسي 145. تنقيح المقال 1: 28. معجم رجال الحديث 1: 267. خاتمة المستدرك 779. جامع الرواة 1: 29. نقد الرجال 12. مجمع الرجال 1: 62. أعيان الشيعة 2: 197. منهج المقال 25. منتهي المقال 24. لسان الميزان 1: 89.


سعيد بن عطارد الكوفي


سعيد بن عطارد، وقيل ابن أبي عطارد الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 204. تنقيح المقال 2: 28. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 125. جامع الرواة 1: 361. توضيح الاشتباه 172. نقد الرجال 152. مجمع الرجال 3: 118. أعيان الشيعة 7: 241. منتهي المقال 147. منهج المقال 162.


محمد بن بشر اللفافي


محمد بن بشر اللفافي، الكوفي.

إمامي، أدرك الإمام الباقر عليه السلام أيضا.

المراجع:

رجال الطوسي 283. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 87. خاتمة المستدرك 841. وفيه اللقافي بدل اللفافي. معجم رجال الحديث 15: 127. رجال البرقي 17. جامع الرواة 2: 80. مجمع الرجال 5: 164. منهج المقال 286.


صبر و استقامت امام صادق در مشكلات


حقا كسي كه بزرگواري ها و كرامات امام صادق عليه السلام را بشنود، اشك او جاري مي شود و قلب او براي آن بزرگوار به رقت مي افتد. و همچنين از استقامت آن حضرت در برابر مشكلات - كه كوه ها قدرت تحمل آن را ندارند - تعجب مي كند. اينك به چند نمونه از صبر و استقامت آن حضرت اشاره مي كنيم:

1- اسماعيل بزرگ ترين فرزند امام صادق عليه السلام صاحب عقل و فضيلت و اهل عبادت بود. امام عليه السلام او را بسيار دوست مي داشت، تا جايي كه مردم گمان مي كردند امامت به او منتقل خواهد شد. هنگامي كه او از دنيا رفت، امام عليه السلام با وجودي كه براي مرگ او محزون بود، اصحاب خود را دعوت كرد و غذاي بسيار نيكو و متنوعي را براي آنان فراهم كرد و در مقابل آنان هيچ گونه اظهار اندوهي ننمود؛ در حالي كه اصحاب گمان مي كردند كه امام عليه السلام در حال گريه و زاري و تألم خواهد بود و چون علت آن را سؤال كردند. امام عليه السلام فرمود: چگونه اين چنين نباشم در حالي كه اصدق صادقين، يعني خداي متعال مي فرمايد كه همه ي ما از دنيا خواهيم رفت.

2- يكي از فرزندان امام صادق عليه السلام در اثر غصه اي كه بر او عارض شده بود مقابل چشم آن حضرت از دنيا رفت، امام عليه السلام بر او گريه نمود و فرمود: «فرزندم! اگر رفتي، به عالم بقا پيوستي و اگر مصيبت ديدي، اكنون عافيت يافتي. سپس جنازه ي او را نزد زن ها برد و آنان چون او را ديدند گريه و شيون كردند، پس امام عليه السلام آنان را سوگند داد كه شيون نكنند. سپس او را دفن كرد و فرمود: «منزه است خدايي كه چون فرزندان ما را مي گيرد، چيزي جز زياد شدن محبت ما نسبت به خودش به وجود نمي آيد.» و پس از دفن فرزند خود فرمود: «ما مردمي هستيم كه درباره ي دوستانمان هر چه از خدا خواستيم، او به ما عطا نمود؛ پس اگر آنچه را كه ما براي دوستانمان مكروه مي دانيم، خداوند دوست داشته باشد؛ ما هم به تقدير او راضي هستيم.» [1] .

به راستي انسان نمي داند از كدام يك از احوالات امام صادق عليه السلام بايد تعجب كند. آيا



[ صفحه 263]



از استقامت و صبر ايشان بر اين حادثه ي سخت و ناگهاني؟ يا از شكر و سپاس مكرر او از خداوند نسبت به اين پيش آمد دردناك؟ يا از خشنودي و محبت آن حضرت نسبت به تقديرات الهي در همه ي امور؟ و يا از سخنان بليغ و شيرين و حكمت آميز ايشان در چنين حالاتي؟ به راستي چنين احوالات زيبا و قدسي كه به نظر متضاد مي رسند، شايسته شخصيت والاي امام صادق عليه السلام است.

در صبر و استقامت و قدرت روحي آن حضرت، همين بس كه چون فرزندشان از دست كنيز به من زمين افتاد و از دنيا رفت، رنگ مباركشان براي وحشت آن كنيز متغير گرديد، و براي مرگ فرزند خود، اظهار اندوه و جزع ننمودند.

آري، امام صادق عليه السلام همواره در زندگي خود گرفتار سخت ترين مصيبت ها و رنج ها از جانب حكام ظالم بني اميه و بني عباس بود؛ اما هرگز ديده نشد كه آن حضرت در مقابل آنان سر فرود آورد و تسليم آنان شود، بلكه ايشان همواره با اطمينان نفس در مقابل ظلم آنان صبر و استقامت مي كرد.


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 47 / 18.


بكير بن اعين


بكير بن اعين شيباني برادر زراره و از راويان مورد اعتماد امام باقر و امام صادق عليهما السلام است كه از آن بزرگواران روايت نموده است. او در زمان حيات امام صادق عليه السلام از دنيا رحلت نمود. مرحوم كشي در كتاب رجال [1] خود گويد: حضرت صادق عليه السلام چون خبر مرگ بكير بن اعين را شنيد فرمود: «آگاه باشيد، به خدا سوگند! خداوند بكير بن اعين را بين رسول خدا و اميرالمؤمنين (صلوات الله عليهما و علي آلهما الطاهرين) جاي داد.»

در حديث ديگري نيز آمده كه روزي امام صادق عليه السلام يادي از بكير بن اعين نمود و فرمود: «خداوند بكير بن اعين را رحمت كند و البته رحمت نموده است.»

عبيدالله فرزند زراره مي گويد: پس من نگاهي به امام صادق عليه السلام كردم و آن روز نوجوان بودم، پس امام صادق عليه السلام به من فرمود: «من آنچه را مي گويم با ان شاء الله مي گويم.»

سخنان امام صادق عليه السلام در شهادت و گواهي به مقام والا و درجه ي عالي بكير بن اعين كفايت مي كند. وي از فرزندان مورد اعتماد و از خوبان و صلحاي اولاد اعين بود. و اين پدر، فرزندان شايسته ي زيادي داشته است و بكير كسي است كه عده ي زيادي از راويان مورد اعتماد از او روايت نموده اند.



[ صفحه 449]




پاورقي

[1] رجال كشي، ص 120.