بازگشت

و من كتاب له: لبعض أصحابه


أما بعد: فاني أوصيك بتقوي الله، فان الله قد ضمن لمن اتقاه ان يحوله عما يكره الي ما يحب و يرزقه من حيث لا يحتسب، فاياك أن تكون ممن يخاف علي العباد من ذنوبهم و يأمن العقوبة من ذنبه، فان الله عزوجل لا يخدع عن جنته و لا ينال ما عنده الا بطاعته.


زياد بن منذر ابوجارود همداني


از اصحاب و راويان حضرت باقر (ع) [1] و حضرت صادق عليهماالسلام بوده است. [2] .

او پس از آن كه زيد شهيد خروج كرد، از استقامت خارج شد [3] و از رؤساي «زيديه» گرديد. گروه «جاروديه» و «سرحوبيه» كه يكي از شاخه هاي «زيديه» مي باشد. منسوب به اوست. [4] او كور مادرزاد بود و چيزي را نديده بود [5] ، پس او را سرحوب [6] لقب دادند. [7] .

در مذمت ابوجارود رواياتي وارد شده است: از جمله ابن نديم روايت كرده كه امام صادق (ع) زياد را لعنت كرد، و فرمود: او چشم ظاهر و چشم دلش كور است. و سپس از محمد بن سنان نقل كرده كه ابوجارود قبل از مرگ، هم شرب خمر كرد و هم با كفار



[ صفحه 219]



در آميخت و دوستي نمود. [8] .

از ابي اسامه روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: ابوجارود، چه شد؟ به خدا سوگند، او نمي ميرد، مگر سر گردان و گمراه. [9] .

ابوبصير گويد: در خدمت امام صادق (ع) بوديم كه كنيزي از كنار ما بگذشت و همراهش قمقه اي بود كه آن را وارونه كرده بود. امام فرمود: خداوند قلب ابوجارود را وارونه كرده همان گونه كه اين كنيز اين قمقمه را وارونه كرده، چه مي توان كرد؟ [10] .

از سماعه، از ابوبصير روايت شده كه گفت: روزي امام صادق (ع)، كثيرالنوي و سالم بن ابي حفصه، و ابوجارود را ياد كرد، و فرمود: اين افراد، دروغگويان و تكذيب كنندگان و كفارند، لعنت خدا بر آنان باد. [11] .

از ابي سليمان روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) در خيمه اش، در مني، با صداي بلند به ابوجارود فرمود: به خدا سوگند، پدرم، هنگامي كه از دنيا رفت، پيشواي تمام مردم روي زمين بود. جاهل به او، گمراه است. در سال بعد نيز حضرت همين مطلب را به او تذكر داد. سپس ابوجارود را در كوفه ديدم، گفتم: آيا نشنيدي آن چه امام صادق (ع) دو نوبت به تو فرمود؟ گفت: منظورش از پدر، علي بن ابيطالب (ع) بود. [12] .

از مجموع آن چه ذكر شد چنين برمي آيد كه ابوجارود مردي منحرف از اهل بيت عصمت و طهارت (ع) بوده، و به گفته هاي او اعتمادي نيست، و علماي رجال او را ضعيف شمرده اند [13] الله العالم.

مرحوم محدث نوري (ره) در خاتمه مستدرك، در ترجمه ابوجارود، مي گويد: سخن درباره او طولاني است؛ او در اول امر امامي و شيعه بود، و در پايان زيدي مذهب گرديد. [14] .

مرحوم راوندي، در كتاب دعوات، مي گويد: ابوجارود گويد: به حضرت باقر (ع) عرض كردم: يا ابن رسول الله، من مردي نابينايم، و (به علت راه دور بين من و شما) نمي توانم



[ صفحه 220]



هر لحظه به زيارت شما بيايم، مي خواهم ديني را كه شما و خاندانتان، خدا را به آن عبادت مي كنيد، به من بياموزيد، تا به آن متدين و متمسك باشم (و به بازماندگانم نيز بياموزم). حضرت از سخنم تعجب نمود، و فرمود: آن دين: شهادت به وحدانيت خدا؛ و گواهي به پيامبري محمد صلي الله عليه و آله، و اقرار به آن چه او از جانب خدا آورده (به پاداشتن نماز، پرداخت زكات، و حج خانه خدا، و روزه ماه رمضان)؛ و ولايت ولي ما، و بيزاري از دشمن ما؛ و تسليم در برابر فرمان ما؛ و انتظار قائم ما؛ و كوشش (در امر واجب و حلال)، و پرهيزكاري (از محرمات) است. [15] .

مرحوم كليني، در كافي،روايت كرده كه ابوجارود گفت: حضرت باقر (ع) فرمود كه رسول خدا (ص) فرموده: من نخستين كسي هستم كه روز قيامت بر خداي عزيز جبار وارد شوم، با كتابش و اهل بيتم؛ آن گاه امتم (وارد شوند)، پس، از ايشان بپرسم كه با كتاب خدا و اهل بيت من، چه كردند؟ [16] .

بعضي گفته اند: ابوجارود داراي كتابي در تفسير قرآن است كه از حضرت باقر (ع) روايت كرده است. [17] .

بخاري، وفات ابوجارود را در دهه 160 - 150 ذكر كرده است. [18] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 122.

[2] رجال الطوسي، ص 197.

[3] رجال نجاشي، ص 121.

[4] گروه جاروديه، اصحاب ابوجارود (زياد بن منذر همداني) بودند. آنان چنين گمان مي بردند كه پيامبر (ص) در مورد امامت، نام علي (ع) را به طور نص و صريح نبرده، بلكه او را با نشانه ها و علائم توصيف كرده است. اما امام بعد از رسول (ص)، علي (ع) است، ليكن مردم نفهميدند و در شناسايي مصداق آن اوصاف كوتاهي ورزيدند، سپس به اختيار خود ابوبكر را به خلافت برگزيدند؛ و بدين جهت كافر گشتند، چون خلافت امر رسول (ص) كردند. ابوجارود بر اساس اين تفكر از زيد بن علي جدا شد، زيرا او چنين اعتقادي نداشت.

گروهي از جاروديه، امامت را از آن علي (ع)، سپس حسن (ع)، سپس حسين (ع)، سپس علي بن الحسين (ع)، سپس زيد بن علي، و سپس محمد بن عبدالله مي دانستند، و به امامت محمد بن عبدالله قال بودند. از جمله شيعيان محمد بن عبدالله، ابوحنفيه مي باشد. (ملل النحل، ج 1، ص 255).

[5] رجال نجاشي، ص 121.

[6] اسم شيطان كوري در دريا.

[7] رجال كشي، ص 199.

[8] فهرست ابن النديم، ص 253.

[9] رجال كشي، ص 200.

[10] رجال كشي، ص 199.

[11] رجال كشي، ص 200.

[12] رجال كشي، ص 200.

[13] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 106.

[14] خاتمه مستدرك الوسائل - فائده پنجم - ص 703.

[15] دعوات راوندي، ص 135.

[16] اصول كافي، ج 2، كتاب فضل القرآن، ص 438.

[17] فهرست طوسي، ص 146.

[18] تهذيب التهذيب، ج 3، ص 386.


موقف الإمام من الهجران والمقاطعة


وندّد الإمام (عليه السلام) بظاهرة المقاطعة بين المؤمنين قائلاً: «لا يفترق رجلان علي الهجران إلا استوجب أحدهما البراءة واللعنة، وربّما استحق ذلك كلاهما. فقال له معتّب: جعلني الله فداك، هذا الظالم. فما بال المظلوم؟ قال: لأنه لا يدعو أخاه الي صلته ولا يتغامس (يتغافل) له عن كلامه، سمعت أبي يقول: إذا تنازع اثنان، فعازّ أحدهما الآخر فليرجع المظلوم علي صاحبه حتي يقول لصاحبه: أي أخي انا الظالم، حتي يقطع الهجران فيما بينه وبين صاحبه فان الله تبارك وتعالي حكم عدل يأخذ للمظلوم من الظالم» [1] .


پاورقي

[1] الكافي: 2 / 344 / ح1 وبحار الأنوار: 75 / 184، وسائل الشيعة: 8 / 584.


الامام اعطي علم المنايا و البلايا


15 - عن مفضل بن عمر قال: سمعت أباعبدالله (عليه السلام) يقول: اعطيت خصالا ما سبقني اليها أحد من قبلي: علمت المنايا و البلايا و فصل الخطاب فلم يفتني ما سبقني، و لم يعزب عني ما غاب عني، و ابشر باذن الله تعالي و أؤدي عنه، كل ذلك من من الله مكنني فيه بعلمه [1] .

أقول: قوله: «ما سبقني...» أي من عامة الناس.


پاورقي

[1] بصائر الدرجات: ص 286 ح 1. منه بحارالأنوار: ج 26 ص 148.


عاق والدين


امام صادق عليه السلام فرمود: «من أحزن والديه فقد عقهما؛ هر كس والدين خود را محزون كند، عاق والدين شده است». [1] .


پاورقي

[1] مستدرك حاكم، ج 1، ص 443.


آداب آموزش


در اين فرصت برخي آدابي كه شهيد والا مقام فقه و فرهنگ تشيع زين الدين بن علي، ملقب به «شهيد ثاني» [1] در كتاب قيم «منية المريد» پژوهش نموده است يادآوري مي نماييم. اين موارد برگرفته از آموزه هاي وحي به ويژه گفتار امام صادق عليه السلام مي باشند. براي فرهيختگان و پيروان آنان بسيار غنيمت مي باشد. اين شهيد والا مقام كه خود معلم الگو مي باشد و تعهد تعليم و تربيت را با خون سرخ و جاويدش امضا نموده است، مي نگارد كه معلم بايد خويش را آراسته به اين آداب نمايد.

1- هيچ فردي نبايد پيش از آنكه اهليت و شايستگي كامل براي تدريس را فراهم نموده باشد، اقدام به تدريس نمايد. بلكه بايد صبر كند، تا كاملا به موضوع اشراف حاصل كند. در حديث اين گونه آمده كه المتشبع بما لم يعط كلابس ثوبي زور. [2] «كسي كه وانمود نمايد به يك ارزش و صفتي كه ندارد مانند كسي است كه دو لباس (رداء و ازار) پوشيده باشد كه برازنده اندام وي نيست. پايان اين اقدام رسوايي و ذلت خواهد بود».

2- همگوني بين گفتار و رفتارش باشد. به هر فضيلتي كه مخاطب را فرا مي خواند خود را به آن آراسته نمايد تا مشمول آيه أتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم [3] نشود. «آيا مردم را به نيكي فرا مي خوانيد و خويشتن را فراموش مي كنيد.» امام صادق عليه السلام: من لم يصدق فعله قوله فليس بعالم. [4] «كسي



[ صفحه 136]



كه رفتارش هماهنگ گفتارش نباشد عالم نيست».

3- خوش برخورد با مخاطب و دانش آموز بوده و نسبت به آنان فروتن باشد. امام صادق عليه السلام: و تواضع لمن تعلمونه العلم. [5] «نسبت به آنان كه علم مي آموزي فروتن باش».

4- معلم نبايد پاداش دنيايي را در برابر دانش خويش قرار دهد كه بذل علم با هيچ چيزي ارزيابي نمي شود تا رسد به متاع دنيا.

5- بر آموزش افراد ناشايست اهتمام ورزد. از تعليم و تربيت آنان دوري نكند، تا شايد آنان نيز متأثر شوند.

6- ظرفيت مخاطب را در نظر بگيرد. در حد ظرفيت آنان مطلب طرح كند. از طرح مطالب عميق كه مخاطب ظرفيت آن را ندارد پرهيز كند. در اين صورت به علم و حكمت ستم نموده است. الامام الصادق عليه السلام: لا تحدثوا الجهال بالحكمة فتظلموها. [6] «معارف را در اختيار افراد نادان و كم ظرفيت قرار ندهيد كه به معارف ستم نموده ايد».

7- معارف را از اهلش دريغ ننمايد. كساني كه ظرفيت گرفتن معارف بالا را دارند به آنان بياموزد كه اگر ممانعت كند بر آنان ستم روا داشته است، فلا تمنعوها اهلها فتظلموهم. [7] .

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من كتم علما الجمه الله بلجام من نار. [8] «كساني كه فضيلت و دانش را از ديگران پنهان دارند (دهان خويش را ببندند) خداي سبحان لجامي از آتش بر وي قرار مي دهد».



[ صفحه 137]



8- در بيان فضايل محافظه كاري نكند، مجمل گويي نكند، حقايق را در فرصت مناسب شفاف در اختيار مخاطبان قرار دهد. در اصلاح كژراهگي هاي اعتقادي و اجتماعي مسؤوليت ايفا نمايد كه اين تعهد هر معلم است، و اذا خذالله ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيننه للناس. [9] «خدا بر صاحبان كتاب پيمان گرفته است كه حقايق را براي مردم بيان كنند.» رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اذا ظهرت البدع في امتي فليظهر العالم علمه. [10] «هر گاه بدعت ها در ميان امت من آشكار شد دانشمند بايد علم خود را آشكار سازد».

9- دانش آموخته هاي خويش را به تهذيب و پاكي فرا خواند. با آرامش و صبر آنان را به انجام نيكي ها فرا خواند. آنان را به تباهي و انجام كارهاي ناپسند هشدار دهد. البته اين فراخواني تنها نبايد به گفتار باشد، بلكه در رفتار بايد فراخواني به خوبي ها نمايد كه امام صادق عليه السلام فرمود: كونوا دعاة الناس بغير السنتكم. [11] «با رفتار خويش ديگران را به فضايل فرا خوانيد».

10- دانش آموختگان را به فراگيري دانش ترغيب نمايد. به آنان گوشزد كند كه عالم متعهد، وارث پيامبران است، العلماء ورثة الانبياء. [12] .

11- آنچه بر خود روا مي دارد بر آنان نيز بپسندد و آنچه بر خود پسند نمي كند بر آنان نيز روا ندارد، لا يومن احدكم الا ان يحب لاخيه ما يحب لنفسه. [13] «ايمان هيچ كدام از شما كامل نيست مگر اين كه آنچه براي خويش دوست مي داريد براي ديگران نيز روا داريد».



[ صفحه 138]



12- درس را آسان و روان مطرح نمايد. بر مخاطبان خود فرصت سؤال و نقد بدهد و سؤالات آنان را پاسخ دهد. از تحقير نمودن افرادي كه سؤال مي كنند و يا انتقاد مي نمايند بپرهيزد.

13- بر آموزش اهتمام ورزد. سهل انگاري در تعليم روا ندارد. يكي از بزرگترين سهل انگاري ها در آموزش اين است كه معلم بدون آمادگي و بدون مطالعه كافي در كلاس درس حاضر شود. اين رفتار خيانت بزرگي در حق دانش آموزان خواهد بود.

14- معلم شايسته دانش آموز را با قواعد كلي و محورهاي اصلي موضوع درس آشنا نموده و بر محورهاي اصلي تأكيد نمايد. معلم اصول و قواعد و فرمول ها را تبيين مي نمايد، تطبيق و تحقيق را به عهده دانش آموز نهاده و به وي ميدان دهد تا دانش آموز محقق و بالنده بارور شود.

15- دانش آموزان را به بهره وري از اوقات خويش تشويق نمايد.

16- معلم شايسته نبايد بين دانش آموزان تفاوت ايجاد كند، بلكه هماره به همگان نگاه مساوي داشته باشد. كسي را بي جهت بر ديگري ترجيح ندهد كه اين سبب برانگيخته شدن احساسات دانش آموزان و نيز باعث سركوبي استعدادهاي دانش آموز مستعد خواهد شد. در نهايت دانش آموزان نسبت به معيارهاي ارزشي و عدالت ناهنجار خواهد شد. معلم شايسته نسبت به همگان با يك ديد نگاه مي كند. البته امتياز ديدن براي افراد ممتاز كه از شايستگي هاي برتر بهره ور هستند امر ديگري است كه با اعتدال و عدالت، هيچ گونه چالش ندارد.

17- در طرح پرسش از آموخته هاي پيشين بايد رعايت نوبت را نموده و همگان را مورد توجه قرار دهد كه اين يكسان نگري باعث تشويق آنان به علم و دانش مي گردد. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم معلم همه انسانها و فرشتگان است، در



[ صفحه 139]



نگاه كردن نيز به همگان يكسان نگاه مي نمود، لحظه ها را تقسيم مي نمود. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقسم لحظاته بين اصحابه و ينظر الي ذا و ينظر الي ذا بالسوية. [14] .

18- از افراط و تفريط دانش آموزان جلوگيري كند. اگر مي بيند برخي از دانش آموزان در فراگيري دانش راه افراط را پيش گرفته و بر روح و جسم خويش بيش از حد توان تلاش روا مي دارد، وي را از اين كار بد عاقبت باز دارد. امام صادق عليه السلام از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي كند: ان المنبت و لا ظهرا ابقي و لا ارضا قطع. [15] «انسان شتابان نه راهي طي مي كند و نه قوت ماندن دارد.» زيرا نيروي خويش در اثر عجله از كف نهاده است.



رهرو آن نيست كه گهي تند و گهي خسته رود

رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود



19- دانش آموز مستعد هنگامي كه به مرحله اي از شايستگي رسيد از وي تجليل نمايد. وي را تشويق كند تا زمينه را براي بهره وري از وي و تدريس براي ديگران آماده سازد.

20- معلم شايسته براي جذب دانش آموزان نكاتي را نيز بايد در رفتارهاي شخصي رعايت نمايند تا در تأثير گذاري توفيق بيشتر فراهم نمايد. معلم بايد قبل از ورود به كلاس درس ظاهر خود را آراسته نمايد. لباس مناسب به تن كند و سر و وضع خود را مرتب نمايد. با وقار و آرامش باشد. بدن و لباس تميز و مرتب باشد. با وضو و طهارت بدن و لباس وارد كلاس تدريس شود. [16] .

21- پيش از شروع درس دعا بخواند و از خداي سبحان بخواهد كه وي



[ صفحه 140]



را براي مخاطبان مفيد قرار دهد و حق را بر زبان وي جاري سازد.

22- هنگام ورود بر مخاطبان بر آنان سلام كند و در صورت امكان دو ركعت نماز تحيت مسجد (اگر كلاس در داخل مسجد باشد) يا نماز شكر و يا نماز حاجت بخواند.

23- معلم بايد با وقار و آرامش و تواضع و در جاي خودش قرار گيرد. با كمال ادب بنشيند.

24- معلم رو بر قبله بنشيند كه از حضرت اين گونه روايت است، خير المجالس ما استقبل بها. [17] .

25- در هنگام خروج و عزيمت به كلاس درس نيت خود را پاك گرداند و براي خوشنودي خداي سبحان و آموختن دين و خير و سعادت و فضيلت بر ديگران نيت كند و نفس و روح خويش را از وسوسه هاي شيطاني دور كند.

26- معلم از حركات و برخوردهاي جلف و دور از شأن پرهيز كند و در عين با نشاط بودن از شوخي هاي زياد پرهيز كند كه باعث سقوط وي خواهد شد.

27- معلم هنگام تدريس در جايي قرار گيرد كه بر تمام دانش آموزان اشراف داشته و همگان بتوانند معلم را ببينند و بر همگان بهره رساند.

28- از طولاني نمودن جلسه درس كه موجب خستگي مخاطبان شود پرهيز نمايد؛ چرا كه از بازدهي تدريس مي كاهد. امروزه بسياري از مراكز آموزشي عالي به اين موضوع مبتلا شده اند. همچنين موضوع را به حد كافي توضيح دهد و فرصت كافي براي تحليل مطالب صرف كند. از عجله نمودن بپرهيزد كه اين نيز باعث كاهش بازدهي آموزش خواهد شد.



[ صفحه 141]



29- محل تعليم و دانش (كلاس) را مكاني كه منتسب به متعلم و دانش آموز است انتخاب نكند، زيرا اين نوعي ذلت براي معلم و علم به حساب خواهد آمد.

30- كلاس درس از فضاي مناسب و آرامش و نور مناسب برخوردار باشد. از محل هاي تاريك يا با سرما و گرما و گرد و غبار و آلودگي صوتي و هر چيز ديگري كه مانع تمركز ذهن مخاطبان است، پرهيز نمايد.

31- معلم در هنگام تدريس بايد با صداي ملايم و آرامش كامل سخن بگويد. از صداي بلند بيش از حد و يا نيز صداي ضعيف كوتاه كه در رساندن پيام كاستي ايجاد كند بپرهيزد، عن النبي ان الله يحب الصوت الحضيض و يبغض الصوت الرفيع. [18] .

32- فضاي كلاس را آرامش ببخشد. از همهمه و بي ادبي ها ممانعت كند. تا موضوعي را به قدر كافي بحث نكرد به موضوع ديگر وارد نشود. و از آميخته نمودن موضوعات به يكديگر بپرهيزد. از محور مورد تدريس بيرون نرود.

33- معلم بايد از تنبيه دانش آموز بپرهيزد. تنبيه بر دو نوع است؛ نكوهش كه باعث سقوط شخصيت دانش آموز شده وي را به گونه اي مي رنجاند و جان وي را به گونه اي زخمدار مي كند كه التيام پذير نخواهد بود. ديگر تنبيه بدني و فيزيكي كه آن نيز از سوي آموزه هاي ديني ممنوع مي باشد و انجام آن گناه و پي آمد قصاص را نيز به دنبال دارد.

34- معلم بايد از اظهار نظر درمورد موضوعاتي كه اشراف ندارد پرهيز كند و در مواردي كه پاسخ سؤالي را نمي داند شهامت گفتن «نمي دانم» را



[ صفحه 142]



داشته باشد. امام صادق عليه السلام: ان الله خص عباده بآيتين من كتابه ان لا يقولوا حتي يعلموا و لا يردوا ما لا يعلمون. [19] امام صادق عليه السلام: اذا سئل الرجل منكم عما لا يعلم فليقل لا ادري. [20] .

35- نام و القاب دانش آموزان را جويا شود.

36- اگر فردي از شاگردان مدتي غايب شد از حال وي جستجو نمايد.

37- اگر مطلب را به اشتباه طرح نموده در اولين فرصت آن را اصلاح نمايد.

38- پايان درس را اعلان و با ذكر خير و دعاي خير به اتمام رساند (كه يكي از بهترين ذكرهاي آن صلوات بر محمد و آل محمد است).

39- در پايان درس زود جلسه را ترك نكند، اندكي فرصت دهد تا اگر كسي سؤالي و يا مطلبي دارد بتواند با وي در ميان بگذارد.

40- فردي زيرك و مطمئن را به عنوان ناظم كلاس برگزيند كه در حضور و غياب و نيز ساير امور كلاس هميار معلم باشد.

رعايت نكات ياد شده و نيز برخي مواردي كه در كتاب هاي ديگر مفصل به آن ها اشاره شده موجب بهره وري بهينه از فرصت و باروري تدريس و پر ثمر شدن آن مي گردد. همان گونه كه كاستي در اين ها سبب بي رونق شدن كلاس درس مي گردد.


پاورقي

[1] وي كه از فقهاء به نام شيعه قرن دهم هجري به شمار مي رود در زمان سلطان سليمان دولت عثماني به جرم اين كه كرسي تدريس فقه شيعه داير مي نمايد، در سال 965 به تحريك برخي علماء اهل سنت به دستور رستم پاشا وزير اعظم سلطان سليمان در مكه دستگير شده به استامبول فرستاده مي شود؛ پيش از اين به حضور سلطان سليمان برساند وي را به شهادت مي رسانند. (اعيان شيعه، ج 7، ص 157، منية المريد، ص 14(.

[2] سنن ابو داود، ش 4997؛ منية المريد، ص 179؛ بحار، ج 2، ص 123؛ لسان العرب، ج 1، ص 508.

[3] بقره، 44.

[4] اصول كافي، باب حنقة العلماء، حديث 2.

[5] همان، حديث 1.

[6] همان، باب بذل العلم، حديث 4.

[7] همان.

[8] بحار، ج 2، ص 78.

[9] آل عمران، 187.

[10] كافي كتاب فضل العلم، باب البدع و... حديث 2.

[11] بحار، ج 67، ص 309.

[12] اصول كافي، باب صفة العلم، حديث 2.

[13] خصال، ج 2، ص 351.

[14] كافي، ج 8، (روضة) ص 265.

[15] كافي كتاب الايمان و الكفر باب الاقتصاد في العبادة، ح 6.

[16] منية المريد، ص 176.

[17] بحار، ج 75، ص 469.

[18] منية المريد، ص 213.

[19] كافي، كتاب فضل العلم باب النهي عن القول بغير علم، ح 18.

[20] بحار، ج 2، ص 119.


سفارش امام صادق به شاگردانش


امام صادق عليه السلام به شيعيان خود فرمان دادند كه به حاكمان ستمگر پناه نبرند و از داد و ستد و همكاري با آنان خودداري كنند.

آن حضرت در اين زمينه مي فرمايند:

«هر مؤمني كه به قاضي يا سلطان ستمگر شكايت برد و به غير از حكم خدا درباره ي او دادرسي شود، در اين گناه با او شريك است.»

و در جائي ديگر مي فرمايد:

«هر كس بين او و برادرش در چيزي اختلاف باشد و كسي كه يكي از برادران خود را دعوت كند تا ميان آنان حكومت نمايد و آن كس از رسيدگي به مرافعه ي آنان خودداري ورزد، به منزله ي كساني اند كه خداي تعالي درباره ي آنان مي فرمايد:

الم تر الي الذين يزعمون أنهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون أن يتحاكموا الي الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به» [1] .

آيا به كساني نمي نگري كه مي پندارند به آنچه بر تو فرو آورده ايم و به آنچه پيش از تو نازل كرده ايم ايمان دارند. در حالي كه مي خواهند به نزد طاغوت به محاكمه روند. همانا كه به آنان فرمان داده شده است كه از اين كار سر باز زنند. [2] .



[ صفحه 100]



امام صادق عليه السلام به شيعيان خود فرمان داده بود كه با حكومت عباسي قطع رابطه كنند تا جائي كه در اين مورد فرمود:

حتي در ساختن مسجد با آنها (عباسيان) همكاري نكنيد.

و از نظر فرمانهاي منفي مي فرمايد:

«از حكم دادن بپرهيزيد. چه، حكم دادن از وظايف امام است كه به قضا عالم باشد و در ميان مسلمانان به عدالت حكم كند مانند نبي و وصي».

از اين رو است كه امام صادق عليه السلام در حكومت كردن به حق خويش تأكيد مي فرمايند و موفق مي گردند كه اصحاب خويش را از آميخته شدن با وضع موجود يا تحت تأثير آن قرار گرفتن حفظ كند و با اين كار كه حضرت بنيانگذار آن بود آنان را به صورت منفي بر ضد وضع موجود برمي انگيخت.

روش حضرت در اداره كردن اوضاع و شيعيانش به اين منجر گرديد كه توسط آن حضرت قضاتي تعيين شود و به شيعيان خود فرمان دهد كه در اختلافات خود به آن قضات مراجعه كنند و به فرمان آنان گردن نهند.

امام صادق عليه السلام فرمود:

بنگريد تا در ميان شما كيست كه از دستورهاي ما چيزي مي داند، او را در ميان خود به منصب قاضي بنشانيد كه من او را بدين منصب برمي گزينم و شما حكم خود را به نزد او ببريد.

امام صادق عليه السلام به اصحاب و شيعيان خود سفارش مي فرمود كه در هر كار مخفيانه عمل كنند «تقيه» و در هر عملي كه انجام مي دهند توجه كامل داشته باشند كه مخالفان و دشمنانشان و عباسيان متوجه آنان نشوند و مي فرمود:

«مبلغان خاموش ما باشيد».

و به عبدالله بن جندب سفارش فرمود:

خدا، قومي را كه چراغند و سرچشمه ي روشنائي هستند، رحمت فرمايد. براي ما به اعمال خود دعوت كنندگان باشيد و كمال سعي و كوشش را به جاي آوريد، نه مانند كساني كه اسرار ما را فاش مي سازند.



[ صفحه 101]



در تحف العقول چنان آمده است كه امام صادق عليه السلام به محمد بن نعمان احول سفارش فرمود كه كارها را به صورت پنهاني انجام دهد و به تقيه ملتزم باشد. اگر اخلال بعضي از صحابه ي او در افشاي اسرار نبود و مطالبي را كه نمي خواستند فاش گردد حفظ مي كردند چيزي نمانده بود كه كوششهاي امام صادق عليه السلام به نتيجه رسد.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«هر كس سر ما را پراكنده سازد مانند كسي است كه به روي ما شمشير كشد. خداي رحمت كند بنده اي را كه مكنون علم ما را مي داند و آن را در زير پاي خود به خاك مي سپارد... اي نعمان من با فردي از شما چيزي مي گويم، اگر از قول من نقل كند، با اين كار براي خود لعنت مرا خريده است و من نيز از او بري هستم. پدرم فرمود: چه چيز تحملش سخت تر از تقيه است. تقيه سپر مؤمن است. و اگر تقيه نباشد، خداي پرستيده نشود. اي پسر نعمان كسي كه اسرار ما را برملا مي سازد مانند كسي است كه با شمشير خود، ما را به قتل برساند بلكه گناه او بزرگتر است. اي پسر نعمان... عجله نكنيد، به خدا سوگند كه اين كار سه بار پيش آمد، آن را منتشر ساخته و خدا آن را به تأخير انداخت. به خدا سوگند كه هيچ سري نداريد مگر كه دشمنانتان از شما به آن داناترند».

اي پسر نعمان، بنده، مؤمن محسوب نمي گردد مگر كه سه سنت را رعايت كند: سنت خدا و سنت رسول و سنت امام را اما سنت خدا اين است كه اسرار ما را بپوشاند. [3] .


پاورقي

[1] نساء / 60.

[2] من لا يحضره الفقيه / ج 3 / ص 4.

[3] تحف العقول / ص 221.


وسايل عيش و نوش و خوشگذراني


از آنجا كه بني اميه خلافت را به سلطنت تبديل كردند و از امور دين چشم



[ صفحه 127]



پوشيدند و به طرف دنيا رفتند و تنها چيزي كه در نظر آنان اهميت داشت حكومت بر مردم بود، از بهترين كاخ ها، غذاها و لباس ها و انواع تجملات استفاده كردند كه نمونه هايي از آن را مي خوانيد.

غذاهاي گوناگون:

شخصي به نام احنف بن قيس مي گويد: يك روز بر معاويه وارد شدم، سفره ي عجيبي گسترده بود و انواع غذاهاي گرم و سرد، و شيرين و ترش براي من آورد كه در شگفت شدم. سپس دستور داد يك نوع غذاي ديگر آوردند كه من هر چه در آن دقت كردم، نفهميدم چيست. پرسيدم: اين غذاها چگونه تهيه شده است؟

گفت: روده هاي مرغابي است كه آن را از مغز سر گوسفند پر كرده و سپس در روغن پسته سرخ نموده و بر آن شكر پاشيده اند.

من گريه كردم. معاويه گفت: چرا گريه مي كني؟

گفتم: به ياد زندگي علي عليه السلام افتادم. فراموش نمي كنم يك روز نزد او بودم، هنگامي كه موقع غذا خوردن به افطار فرا رسيد، به من پيشنهاد كرد نزد او بمانم، سپس كيسه ي چرمي مهر كرده اي پيش او آوردند. پرسيدم: در اين كيسه چيست؟ فرمود: سويق جو (آرد نرم) و پاره اي غذاهاي ساده كه از آرد درست مي شوند. گفتم: چرا آن را مهر كرده اي؟ مي ترسي از آن بردارند، يا مايل نيستي كسي از آن بخورد؟ فرمود: هيچ كدام. من مي ترسم فرزندان من حسن و حسين آن ها را با روغن زيتون بيالايند. گفتم: يا اميرالمؤمنين، مگر حرام است؟ فرمود: نه، ولي بر پيشوايان و زمامداران حق لازم است خود را در شمار محروم ترين مردم قرار دهند تا فقر و پريشاني، بينوايان را فشار و شكنجه ندهد.

هنگامي كه سخن به اينجا رسيد، معاويه گفت: نام كسي را بردي كه هيچ كس نمي تواند فضيلت او را انكار كند [1] .



[ صفحه 128]



خلاصه اينكه معاويه از جهت خوردني، نوشيدني و پوشيدني به طور كامل در آسايش بسر مي برد [2] .

تجمل در لباس:

خلفاي بني اميه در پوشيدن لباس نيز تا آنجا كه مي توانستند، اسراف مي كردند و لباس هاي فاخر مي پوشيدند. معاويه نخستين كسي بود كه لباس هاي قيمتي مي پوشيد تا آنجا كه خليفه ي دوم به او اعتراض كرد و گفت: معاويه، مانند كسري پادشاه ايران لباس پوشيده اي! [3] و به او مي گفت: تو كسراي عرب هستي [4] .

خلفاي بني اميه پارچه هاي حرير گلدار و پرنقش و نگار مي پسنديدند. هشام بن عبدالملك بيش از ديگران به آن نوع پارچه علاقه داشت و از آن لباس هاي بسيار براي خود تهيه مي كرد تا حدي كه دوازده هزار دست لباس حرير پرنقش و نگار به همراه جامه هاي ديگر در صندوقخانه ي مخصوص او بود و هر گاه كه به حج مي رفت، هفتصد شتر صندوقخانه ها و جامه هاي او را حمل مي كردند و نيز چهار هزار اسب جمع كرد و تا آن زمان كسي از پادشاهان عرب آن همه اسب نداشت [5] .

زن هشام لباسي داشت كه تارهاي آن از طلا و بر آن نگين هاي گرانبها آويخته بود، چندان كه از سنگيني آن ياراي راه رفتن نداشت. قيمت گذاران هرگز نتوانستند براي آن بهايي معين كنند [6] .

خلاصه خلفاي اسرافكار بني اميه هرچه توانستند، زر و سيم اندوختند.



[ صفحه 129]



وليد بن يزيد بقدري گردنبند جواهر داشت كه هر روز مانند لباس يكي را در مي آورد و ديگري را بر گردن مي انداخت و به اندازه اي در خريد جواهر تند رفت كه قيمت جواهر در تمام بازارهاي آن روز ترقي كرد [7] .


پاورقي

[1] اصل الشيعه و اصولها، ص 116.

[2] اخبار الدول، ص 129.

[3] تاريخ تمدن اسلام، ص 973.

[4] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 202.

[5] تاريخ تمدن اسلام، ص 974 -973. در اخبار الدول (ص 142) تعداد شتران ششصد نفر نوشته شده است.

[6] تاريخ تمدن اسلام، ص 1027.

[7] همان مأخذ، ص 976.


وظايف انسان نسبت به برادران ايماني خود


در زندگي اجتماعي، انسان نسبت به برادران ايماني خود وظايفي دارد؛ از يك سو موظف است به آنها براي رفع حوايجشان كمك نمايد و از سوي ديگر، وظيفه دارد نسبت به آنها خيرخواه، وفادار و صميمي باشد و به آنها خيانت نكند. چگونه ممكن است كه انسان برادر ايماني خود را فريب داده يا به او خيانت كند، به ناحق مالش را بربايد و ضرري به او برساند؟! كسي كه در صدد برمي آيد تا برادر ايماني خود را فريب دهد و او را فرومايه و حقير مي شمارد، چنين عملي به منزله ي در افتادن و درگيري و نبرد با او است. كسي كه در معامله مي خواهد بر سر ديگري كلاه بگذارد، در واقع قصد جنگيدن با او را دارد. شكل ديگري از درگيري هنگامي است كه كسي بخواهد فردي را از مقامش خلع كند و خود جانشين او بشود. چنين كساني مستحق عذاب خداوند هستند و جايگاه آنها در جهنم خواهد بود: من غش اخاه و حقره و ناواه جعل الله النار مأواه.


تبليغات گسترده براي امامت اهل بيت


با اين همه، چندان اندك نيست رواياتي كه در آن از تبليغات گسترده ي شيعي براي امامت اهل بيت، تقريبا به صراحت سخن رفته است. در اين باب، بسنده مي كنيم به يادآوري حديثي كه مي گويد: مردي از اهل كوفه به خراسان رفت و مردم را به «ولايت» جعفر بن محمد دعوت كرد. جمعي پاسخ مثبت دادند و اطاعت كردند، گروهي سر باز زدند و منكر شدند، و فرقه اي احتياط كردند و دست نگه داشتند... تا آن جا كه وقتي يكي از آن احتياط كنندگان گذارش به مدينه مي افتد و با امام ملاقات مي كند، حضرت به لحني تعرض آميز به او مي گويد: تو كه اهل ورع و احتياط بودي، چرا در فلان مكان كه فلان عمل هوسبازانه ي خيانت آميز را انجام



[ صفحه 71]



مي دادي، احتياط نكردي؟!... [1] .

چنان كه مي بينيم، تبليغ كننده، اهل كوفه است؛ و منطقه ي تبليغ، خراسان؛ و نام مرد، پنهان؛ و دعوت وي، به ولايت (حكومت) امام صادق عليه السلام؛ و دعوت احتياط كنندگان، به اطاعت و فرمانبري.


پاورقي

[1] بحار، ج 47، ص 72.


دو نكته قابل توجه


اين بود مشاهدات تعدادي از نويسندگان و مورخان درباره ضريح ائمه بقيع (عليهم السلام) در طول هفت قرن از اوائل قرن هفتم تا اوائل قرن چهاردهم هجري.

در اينجا تذكر دو نكته را لازم مي دانيم:

نكته اول: بطوري كه ملاحظه فرموديد علي رغم توصيف صندوق و ضريح ائمه بقيع در منابع متعدد، در هيچيك از اين منابع، در مورد تاريخ دقيق ساخت اين ضريح و يا باني آن، ذكري به ميان نيامده است، ولي با توجه به قدمت آن و اهتمام مجدالملك براوستاني به بناي حرمها و احداث گنبد و بارگاه ائمه هدي و جناب ابراهيم و عثمان ابن مظعون در بقيع و ساختمان حرم كاظمين (عليهما السلام) و حضرت عبدالعظيم و ساير حرمها و مشابهت ضريح جناب



[ صفحه 104]



ابراهيم با ضريح ائمه بقيع مي توان با ظن قريب به يقين ادعا نمود كه ضريحهاي سه گانه در بقيع نيز به دستور وي ساخته شده است؛ زيرا بعيد است شخصي همانند مجدالملك با علاقه شديد و امكانات فراواني كه در اختيار داشته است بقعه اي با آن عظمت بنا كند ولي از ساختن ضريح و صندوق بر روي اين قبور، غفلت ورزد.

بنابراين باني ضريح ائمه بقيع و تاريخ تقريبي ساخت آن، روشن مي شود كه همزمان با ايجاد بقعه ائمه بقيع، در نيمه دوم قرن پنجم هجري، به دستور مجدالملك ساخته شده است.

نكته دوم اينكه: از قرائن مختلف درباره كيفيت قبور ائمه هدي (عليهم السلام) بويژه از آنچه فرهاد ميرزا ذكر نموده كه در ذيل ملاحظه مي فرمائيد معلوم مي شود كه اين قبور قبل از تخريب بوسيله وهابيون متصل بهم و بدون فاصله در داخل يك ضريح قرار گرفته بودند. و محيي لاري متوفاي 933 در سفرنامه منظومه اش «فتوح الحرمين» صفحه 87 باين معني تصريح كرده و مي گويد



چون بميان فاصله شان اندكيست

مرقد اين چار تو گوئي يكي است



مشهد عباس عليه السلام

دور از ايشان است بقدر دو گام



اين بود اولين ضريح ائمه بقيع (عليهم السلام) با آن قدمت و سابقه تاريخي.


سندها


أما سند الصحيفة فينتهي الي الامام الأعظم أبي جعفر محمد الباقر عليه السلام، و الي الشهيد الخالد زيد بن علي بن الحسين عليه السلام، و قد ذكرت سلسلة السند في مقدمة الصحيفة، و قد حظي بالتواتر حتي زاد علي



[ صفحه 117]



ستة و خمسين ألفا (56000) و ما زال العلماء يتلقونها موصولة الاسناد بالاسناد [1] قال السيد محسن الأمين العاملي: «و بلاغة الفاظها - أي الصحيفة - و فصاحتها التي لا تباري، و علو مضامينها، و ما فيها من أنواع التذلل لله تعالي، و الثناء عليه، و الأساليب العجيبة في طلب عفوه و كرمه و التوسل اليه أقوي شاهد علي صحة نسبتها، و أن هذا الدر من ذلك البحر، و هذا الجوهر من ذلك المعدن، و هذا الثمر من ذلك الشجر، مضافا الي اشتهارها شهرة لا تقبل الريب، و تعدد أسانيدها المتصلة الي منشئها صلوات الله عليه، و علي آبائه و ابنائه الطاهرين، فقد رواها الثقات باسانيدهم المتعددة المتصلة، الي زين العابدين عليه السلام، و قد كانت منها نسخة عند زيد الشهيد ثم انتقلت الي أولاده، و الي أولاد عبدالله بن الحسن المثني، كما هو مذكور في أولها، مضافا الي ما كان عند الباقر عليه السلام من نسختها، و قد اعتني بها الناس أتم اعتناء بروايتها، و ضبط الفاظها، و نسخها، و واظبوا علي الدعاء بادعيتها في الليل و النهار، و العشي و الابكار.» [2] .

ان سند الصحيفة قطعي لا يقبل الجدل، و لا الشك، فقد تواتر الي حد اليقين، مضافا الي بلاغتها الفائقة التي لا تصدر الا عن هذا الامام العظيم «سبوح لها منها عليها شواهد» [3] .


پاورقي

[1] مجلة البلاغ العدد السابق السنة الأولي الصحيفة 54 مقال للدكتور حسين علي محفوظ.

[2] الذريعة في تصانيف الشيعة.

[3] من بيت شعر لأبي الطيب المتنبي، في وصف سرعة الفرس.


علي


ابن الامام الباقر (ع) عاش في كنف أبيه، و تربي علي هديه، و سلوكه فنشأ مثالا للفضل و الكمال، لقب بالطاهر لطهارة نفسه و عظيم شأنه توفي بالقرب من بغداد في قرية من اعمال الخالص، أدلي بذلك محب الدين ابن النجار في تأريخه قال: «مشهد الطاهر يقع في قرية من اعمال الخالص قريبة من بغداد ظهر فيها قبر قديم عليه صخرة فيها مكتوب: «بسم الله الرحمن الرحيم هذا ضريح الطاهر علي بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب (ع)» و قد انقطع باقي الصخرة فبني عليه قبة من لبن، ثم عمره بعد ذلك شيخ من الكتاب يقال له: علي بن نعيم كان يتولي كتابة ديوان الخالص، فزوقه و زخرفه، و علق فيه قناديل من الصفر، و بني حوله رحبة واسعة، و صار من المشاهد التي تزار.» [1] .

و نقل عن صاحب رياض العلماء أن قبره في (كاشان) و عليه قبة رفيعة عظيمة و له كرامات ظاهرة [2] .


پاورقي

[1] غاية الاختصار (ص 63).

[2] سفينة البحار 1 / 309.


بر پدر و مادر خود صدا بلند نكنيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (و از روي مهرباني، در برابر آنان خوار و فروتن باش.) (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه) فرمودند:

نگاهت را جز از سر مهر و دلسوزي به آنان خيره مكن و صدايت را از صداي آنها بلندتر مگردان و رودست آنها نيز بلند مشو و از آنها جلو نيفت. [1] .


پاورقي

[1] كافي، 2 / 158 / 1، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22704.


احتياط، نشانه ايمان


به امام صادق عليه السلام عرض كردند كه فلان شخص انسان بسيار خوب و مؤمني است و نمازهايش را دو بار در روز مي خواند تا مبادا نمازهايش كاستي هايي داشته باشد. حضرت فرمودند: «هل يشك في الزكاة فيعطيها مرتين [1] ؛ آيا زكات اموالش را نيز دو مرتبه مي دهد؟»

شخصي در كربلا بود كه خمس مالش را چند مرتبه مي داد. البته، پولدار نبود و خمسش در نهايت پنجاه يا صد فلس مي شد. يك بار كه خمس مي داد، شك مي كرد كه آيا فلان چيز را حساب كرده است يا نه، و دوباره خمس اموال خود را حساب مي كرد.



[ صفحه 157]




پاورقي

[1] وسائل الشيعه، ج 8، ص 248.


شريك پاداش


خداوند رئوف و مهربان هيچ عملي را بدون اجر و مزد نمي گذارد. كسي كه دعا مي كند و چيزي از خدا مي طلبد، پروردگار مهربان به او پاداشي عنايت مي فرمايد. و كسي كه پشتيبان دعا كننده است و با او در آن مورد هماهنگي دارد و اجابت دعاي او را از خداوند متعال مسئلت مي كند و مي گويد «آمين» (يعني پروردگارا اجابت كن ) ، به



[ صفحه 69]



واسطه ي اين همكاري در پاداش او شريك خواهد بود.

الداعي المؤمن في الاجر شريكان. [1] .

دعا كننده و آمين گو، هر دو، در پاداش شريك اند.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 487.


امام سجاد در ماه رمضان


سيد بن طاووس رحمة الله عليه روايت كرده است: هرگاه در ماه مبارك رمضان غلامان و كنيزان امام زين العابدين عليه السلام از انجام وظايف واجبه ي خود كوتاهي مي كردند هرگز آنان را تنبيه نمي كرد، بلكه خلافهايشان را در دفتري مي نوشت و در آخر ماه همگي آنها را جمع كرد و خود در ميانشان مي ايستاد، آنگاه تمام كارهاي خلافي را كه انجام داده بودند برايشان مي خواند و به يك يكشان مي فرمود: فلاني، تو در فلان روز فلان خلاف را مرتكب شدي! تمام آنها به عمل خلاف خود اعتراف مي كردند.

پس از آن امام به آنان مي گفت: با صداي بلند بگوييد: اي علي ابن الحسين، خداي سبحان نيز تمام اعمال تو را نوشته است، همان طور كه تو تمام اعمال ما را نوشته اي! نزد خداوند نامه ي اعمالي است كه به حق سخن مي گويد و ريز و درشت كارها را مي نويسد. هر چه كرده اي آن را نزد او آماده خواهي ديد، چنانكه ما اعمال خود را نزد تو آماده ديديم. پس، ما را ببخش و از ما درگذر آن چنانكه دوست داري خدا تو را ببخشد. اي علي بن الحسين، به ياد آن ذلتي باش كه در پيشگاه خداي حكيم عادل خواهي داشت؛ خداي عادلي كه ذره اي و كمتر از ذره اي به كسي



[ صفحه 431]



ظلم نمي كند، و حساب و گواهي خدا بسنده است. ببخش و درگذر تا فرمانرواي قيامت از تو بگذرد، كه مي فرمايد: «بايد ببخشند، و درگذرند. آيا دوست نداريد خداوند شما را بيامرزد؟» (و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم). [1] .

اين كلمات را به غلامان و كنيزان تلقين مي كرد وآنها با هم مي خواندند و خود كه در ميانشان ايستاده بود مي گريست و مي گفت: پروردگارا، تو به ما فرمودي از ستمكاران خويش درگذريم و ما به راستي بر خود ستم كرده ايم. همان طور كه فرمودي، ما از كساني كه ستم كرده اند درگذشتيم، تو هم از ما درگذر كه تو در عفو كردن از ما و از مأموران برتري. تو به ما فرمودي سائلي را از درگاه خود محروم نكنيم و هم اكنون ما سائلان و گدايان در خانه ات زانو زده و احسان و عطاي تو را مي طلبيم؛ بر ما منت بنه و محروممان مگردان، كه تو در اين كار اولاي از ما و از مأموراني. خداي من، من كه اكرام كردم تو هم به من اكرام كن و با اهل نوال و نعمتت محشور كن اي كريم.

پس از آن به غلامان و كنيزان مي گفت: من شما را عفو كردم، آيا شما هم من و بدرفتاريهاي مرا كه بد فرمانروايي براي شما و بنده ي ستمكار و فرومايه اي براي فرمانرواي بخشاينده ي عادل نيكوكار بودم، بخشيديد؟

حاضران در جواب مي گفتند: با اينكه به ما بد نكرده اي تو را عفو كرديم.

آنگاه به آنها مي فرمود: بگويي خداوندا، از علي بن الحسين درگذر، همان طور كه او از ما درگذشت؛ او را از آتش جهنم آزاد كن همان طور كه او ما را از بردگي آزاد كرد.

آنان دعا مي كردند و علي بن الحسين عليه السلام هم آمين



[ صفحه 432]



مي گفت و در پايان مي فرمود: برويد. من از شما درگذشتم و آزادتان كردم. به اميد اينكه خدا نيز از من درگذرد و آزادم كند.

در روز عيد فطر چندان به آنها جايزه و انعام مي داد كه از درخواست از مردم بي نياز مي شدند. هر ساله شب آخر ماه مبارك رمضان هنگام افطار حدود بيست بنده آزاد مي كرد و مي گفت: خداوند در هر شب از ماه مبارك رمضان هفتاد هزار كس را از جهنم آزاد مي كند كه همگي مستحق عذاب بوده اند و در شب آخر ماه به اندازه ي تمام آنچه كه در طول ماه مبارك آزاد كرده است آزاد مي كند. من دوست دارم خداوند ببيند بردگاني را كه در دنيا در اختيار داشتم همه را آزاد كردم به اميد اينكه از آتش دوزخ آزادم كند.

هيچ بنده اي را بيش از يك سال به بندگي نمي گرفت. هرگاه كسي را در اول سال و يا در اثناي آن مالك مي شد، در شب آخر ماه مبارك رمضان آزاد مي كرد. اين عمل، روش هر ساله ي او بود. سياهان را كه نيازي به آنها نداشت مي خريد، لكن هرگاه روز عرفه به موقف مي رسيد، به وسيله ي آنان درزهاي چادرها را مي بست و پس از پايان مراسم عرفه همه را آزاد مي ساخت و مال بسياري به عنوان جايزه به ايشان عطا مي كرد. [2] .

منظور امام سجاد عليه السلام از اين نوع عبادت، در موقعي كه گروههاي مختلف مردم گرد آمده اند، بر كسي پوشيده نيست. همچنين، احسان به غلامان و بردگان در ماه مبارك رمضان كه تمام چشمها به احسان نيكوكاران دوخته شده روشن است كه مي خواهد به جامعه ي اسلامي تفهيم كند كه برداشتن بار سنگين از دوش طبقات ضعيف و قرار دادن ايشان در زمره ي توانمندان و اشراف، موجب ترفيع شأن و شخصيت



[ صفحه 433]



نامبردگان خواهد بود تا بتوانند با نشاط و خوشحالي در كارهاي شايسته و اعمال صالح با ديگر مسلمانان همراه و همانند شوند و از سستي و ناتواني آنان بكاهند كه بدين وسيله بر عدد و مددشان افزوده خواهد شد.

به علاوه، اين نوع عبادتها و عتقها كه نشانه ي فضل خداي سبحان بر بندگان است موجب رفع تبعيض نژادي و از بين بردن فاصله هاي طبقاتي نيز خواهد شد كه با آزادي بدون الزام و اجبار، غم و اندوه بردگي را از دل آنان مي زدايد و اين درس اخلاقي - انساني را به پويندگان راه امامت مي دهد كه هميشه و در همه حال رهرو راهشان باشند و هميشه به خاطر داشته باشند كه هر اندازه به بندگان خدا احسان و نيكي كنند، خداي سبحان به احسان بيشتر و برتر آنها را پاداش خواهد داد و بدين وسيله نيكي و عدالت در جامعه گسترش مي يابد و بر شمار دعوت كنندگان به دين مبين و دين وحدت افزوده مي گردد. اين رمز دقيقي است كه هر كسي متوجه آن نمي شود مگر آنكه خداوند نور يقين را در دل او قرار داده باشد.



[ صفحه 436]




پاورقي

[1] نور / 22.

[2] اقبال سيد بن طاووس، ص 477 (مؤلف).


عطاء سؤال از ابوحنيفه


عطا از علماي حديث مدينه است. گويند روزي ابوحنيفه را ملاقات كرد و پرسيد اهل كجايي؟ جواب داد از اهل كوفه گفت آري تو از اهل آن ديار هستي كه: «فرقوا دينهم شيعا؛ كساني كه دين خود را پراكنده كردند و گروه



[ صفحه 128]



گروه گشتند و هر دسته اي پيرو پيشوايي شدند.»

عصبيت اين دو گروه كار را به جايي رسانده بود كه هر دو گروه وادار مي شدند به نقل حديث هايي دروغين در مدح اشخاص يا در ذم آن. اهل كوفه در مقابل نيروي علمي اهل مدينه استقامت و توانايي نداشتند در اين هنگام سياست دولت عباسي اقتضا كرد كه خليفه وقت از علماي كوفه جانبداري نمايند و آنان را با قدرت هاي مادي مجهز و پشتيباني كنند. در نتيجه در هر شهري پيشوايي از علماي آن كه با دستگاه عباسي رابطه خاصي داشت براي خود مذهب مخصوصي اختراع كرد. ديري نپاييد كه شمار مذاهب مخترعه از حد و حصر بيرون شد. ليكن با تصويب نظريه خلفا اكثر آنان را منقرض كردند مگر مذاهب چهارگانه حنفي و مالكي و شافعي و حنبلي كه مؤسس اين مذاهب و منشاء رواج آنان را جداگانه به طور اختصار مطالعه مي فرماييد.


زنده شدن گاو


از مفضل بن عمر روايت شده كه گفت وقتي با امام جعفرصادق عليه السلام در مكه مي رفتيم كه ناگاه به زني رسيديم در پيش روي او گاوي مرده بود آن زن با جمعي از كودكان به او مي نگريست امام صادق عليه السلام پرسيد موضوع چيست آن زن گفت من با فرزندان خود به شير اين گاو معاش مي كرديم و اكنون اين گاو مرده من در كار خود حيران هستم چه كنم؟

امام صادق عليه السلام فرمود اي زن مي خواهي حق تعالي اين گاو را زنده فرمايد - آن زن گفت اي مرد مرا مسخره مي كني؟! - امام فرمود نه سخريه نمي كنم آنگاه دعائي خواند و سرپائي بر آن گاو زد گاو بلند شد تندرست و سالم امام رفت و زن ندانست اين كي بود و چه كرد.



[ صفحه 111]



ابوحمزه ثمالي مي گويد با امام جعفرصادق عليه السلام در راه مكه مي رفتم بين مكه و مدينه چيزي پيدا شد به شكل مرغ آن حضرت فرمود كه اين پست و بريد جن است مي گويد در اين ساعت هشام بن عبدالملك مرد -!!

ابراهيم بن عبدالحميد روايت كرده كه گفت در مكه بردي خريدم و قسم خوردم آن را از خود دور نسازم تا بدان كفنم كنند اتفاقا در مشعرالحرام زير سرم گذاشتم چون بيدار شدم آن برد نبود خيلي محزون شدم تا به مني برگشتم در مسجد خيف يكي آمد گفت امام جعفرصادق عليه السلام تو را مي خواهد رفتم حضورش يك برد يماني به من داد كه بسيار عالي و شبيه برد خودم بود جريان را عرض كردم فرمود برو شكر نعمت خدا را كن.


مهمترين مدارس معروف اسلامي


مدارس جعفري - در مدينه - كوفه - جبل لبنان - ري - خراسان - مازندران و نجف و كربلا - كاظمين - سامرا - قم و غيره از صدر اسلام بنا شده.


فروع علم هيئت


علومي هست كه رياضيات را تكميل مي كند و در عرف علماي اسلام متوسطات در متوسطات گفته اند زيرا علوم وسطي در رياضيات است كه خود رياضيات علوم وسطي عالم است و در مجسطي و كتاب متوسطات خواجه نصيرالدين محمد طوسي در 19 رشته اصول علمي رياضي هشت فرع بر آن نقل نموده

1 - ظاهرات فلك

2 - مطالع

3 - طلوع و غروب

4 - علم الكره كه جسم محيط مستدير بكره را نشان مي دهد



[ صفحه 47]



5 - مباحث كره متحركه

6 - مباحث مساكن

7 - ايام و ليالي (شب و روز)

8 - بيان جرم نيرين كه بحث در عنصر خورشيد و ماه است


مخاطبان امام صادق


امام صادق در طول حيات پر بركت خود، مخاطبان مختلفي داشتند كه با ايشان به بحث و مناظره مي پرداختند. لذا كيفيت برخورد امام صادق نيز با هر كدام از آنها متفاوت بود. در اين قسمت ضمن معرفي مخاطبان حضرت، به بررسي نحوه برخورد امام صادق در مناظره با آنها



[ صفحه 166]



مي پردازيم.


بين الشيعة و السنة


و هنا خلاف معروف بين الشيعة و السنة في تفسير الآية 6 من سورة المائدة: (يا أيها الذين آمنوا اذا قمتم الي الصلاة فاغسلوا وجوهكم و أيديكم الي المرافق و امسحوا برؤوسكم و أرجلكم الي الكعبين).

و الخلاف حصل في الأرجل هل يجب غسلها، أو مسحها؟ و قد وردت فيهما قراءتان: احداهما النصب، و الأخري الخفض.

قال السنة: يجب غسل الأرجل، لأنها معطوفة علي الأيدي، علي القراءتين. أما علي قراءة النصب فواضح، اذ الأيدي منصوبة لفظا و محلا، و أما علي قراءة الجر فللجوار و الاتباع، أي أن الرؤوس مجرورة، و الأرجل مجاورة لها، فجرت لعلاقة المجاورة، تماما كقول العرب: «حجر ضب خرب» مع العلم بأن خرب يجب رفعه، لأنه صفة للحجر، لا للضب، و لكنه خفض لمجاورته للضب.

و قال الشيعة: يجب مسح الأرجل، لأنه معطوفة علي الرؤوس، أما علي قراءة الجر فواضح، اذ الرؤوس مجرورة بالباء، و أما علي قراءة النصب فمعطوفة علي محل الرؤوس، لأن كل مجرور لفظا منصوب محلا.

ثم قال الشيعة: ان العطف علي الأيدي لا يجوز لأمرين:

الأول: انه خلاف البلاغة، لوجود الفاصل بين الأيدي و الأرجل، و هو قوله تعالي: (و امسحوا برؤوسكم) و لو كانت الأرجل معطوفة علي الأيدي لقال: «و أيديكم الي المرافق و أرجلكم الي الكعبين»، و لم يفصل بين الأيدي و الأرجل بالمسح.



[ صفحه 69]



الثاني: ان العطف علي الأيدي يستدعي أن يكون لكل قراءة معني مغاير للآخر، اذ يكون المعني علي قراءة النصب الغسل، و علي قراءة الجر المسح، و هذا بخلاف العطف علي الرؤوس فان المعني يكون واحدا علي كلتا القراءتين، هذا، الي أن الجر للجوار و الاتباع ردي ء لم يرد في كلام الله اطلاقا.


الفقراء و المساكين


1 و 2 - قال جماعة: ان لفظ فقير، و لفظ مسكين اذا اجتمعا عبر كل منهما



[ صفحه 79]



عن معني، و اذا افترقا عبرا عن معني واحد، و قالوا: ان الفرق عند الاجتماع هو ان الفقير لا يسأل، و المسكين يسأل، و مهما يكن، فلا جدوي من وراء الكلام في ذلك بعد العلم بأن كلا منهما يستحق الزكاة لحاجته اليها.

و الفقير، او المسكين الذي يجوز ان يعطي من الزكاة شرعا هو الذي لا يملك مؤنة السنة له و لعياله،: و الغني الشرعي من يملكها بالفعل، او بالقوة، أي يكون له عمل يكفيه و يسد حاجته يوما فيوما. قال الامام الصادق عليه السلام: تحرم الزكاة علي من عنده قوت سنة، و تجب الفطرة علي من عنده قوت سنة. و سئل عمن عنده قوت يوم أله أن يقبل الزكاة؟ قال: يأخذ، و عنده قوت شهر ما يكفيه لسنة من الزكاة، لانها انما هي من سنة الي سنة.


من له المثمن فعليه الثمن


قدمنا أن أثر العقد لا يتناول غير المتعاقدين الا مع القرينة، و هنا سؤال،



[ صفحه 88]



و هو: هل يؤخذ بالقرينة اذا دلت علي أن المثمن لشخص، و الثمن علي شخص آخر، كما لو قال: اشتريت هذا لزيد بدرهم في ذمتي، أو قال: اشتريت هذا لنفسي بدرهم في ذمة زيد؟.

قال الشيخ الانصاري:«المسألة تحتاج الي تأمل». و علق السيد اليزدي علي ذلك بقوله: «و الانصاف ان البطلان في الصورتين مقطوع به...من حيث كونهما من الجمع بين المتنافيين». و معني قوله هذا أن طبيعة العقد تستدعي أن يكون الثمن علي من له المثمن، فاذا جعل المثمن لشخص، و الثمن علي غيره حصل التهافت و التناقض في كلام واحد، و اصبح لغوا لا أثر له.


التنازع


اذا اعترف كل من الكفيل و المكفول له بالكفالة، ثم قال الكفيل للمكفول له: وقعت الكفالة فاسدة، لأنه لا حق لك علي المكفول.. و قال المكفول له: بل هي صحيحة كان القول قوله بيمينه، لأن الأصل صحة العقد، حتي يثبت العكس.. و اذا حلف المكفول له علي صحة الكفالة، و أثبت دينه علي المكفول عند الحاكم ألزم به الكفيل، و لا يرجع بما اداه علي المكفول، لاعترافه ببراءة ذمته.

و اذا اعترف الكفيل بصحة الكفالة، ولكنه قال للمكفول له: لقد أدي الغريم مالك عليه من حق، أو قال ابرأته منه و أنكر المكفول ذلك فالقول قول المكفول له أيضا، لأن الأصل بقاء ما كان علي ما كان، و اذا حلف المكفول له اليمين علي عدم الاداء و الابراء سقطت دعوي الكفيل.. و اذا رد المكفول له اليمين علي الكفيل، و حلف الكفيل سقطت الكفالة فقط، و بقي الحق بين المكفول له و المكفول قائما، لأن الانسان لا يبرأ بيمين غيره.

و لو ان المكفول جاء بعد انتهاء الدعوي بين الكفيل و المكفول له، و قال للمكفول له: اديتك ما علي، أو قال: ابرأتني منه، فعلي المكفول له أن يحلف أيضا للمكفول علي عدم الابراء و الاداء، و لا يكتفي بيمينه الاولي للكفيل، لأن



[ صفحه 82]



الهدف من الدعوي الأولي بين الكفيل و المكفول له هو ثبوت الكفالة، و الابراء و الاداء انما ذكر وسيلة لا بطال الكفالة، و ليسا موضوعا و لا غاية للدعوي، أما الهدف من الدعوي الثانية بين المكفول له و المكفول فهو الابراء أو الأداء بالذات بصرف النظر عن الكفالة، و بهذا يتضح أنه لا تلازم بين الدعوتين.

و اذا رد المكفول له اليمين علي المكفول، و حلف هذا سقط الحق عنه و عن الكفيل أيضا، لأن الكفالة فرع من ثبوت الحق علي المكفول. و بكلمة ان سقوط الحق عن المكفول يستدعي قهرا سقوط الكفالة، أما سقوط الكفالة فلا يستدعي سقوط الحق عن المكفول.



[ صفحه 85]




اشتراط عودة الوقف الي الواقف


اذا اشترط الواقف في عقد الوقف عودة العين الموقوفة اليه عند الحاجة، فهل يصح هذا الشرط، أولا؟ و في حال صحته، هل يكون ذلك من باب الوقف أو من باب الحبس الذي سنتكلم عنه قريبا؟

ذهب المشهور الي صحة الشرط، ولكن العقد الذي بصيغة الوقف يكون حبسا لا وقفا، و ان العين تبقي علي ملك صاحبها الأول، و المنفعة لمن اختاره المالك الي أن يرجع، أو يموت. فاذا مات تكون لورثته و ان لم يرجع، لأن المفروض أن العين باقية علي ملكه. فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن الرجل يتصدق ببعض ماله في حياته في كل وجه من وجوه الخير، و قال - الكلام للرجل الذي تصدق - ان احتجت الي شي ء من المال فأنا أحق به، تري يجوز ذلك، و قد جعله لله يكون له في حياته، فاذا هلك الرجل يرجع ميراثا، أو يمضي صدقة؟ قال الامام عليه السلام: يرجع ميراثا الي أهله.

و في رواية ثانية: أنه قال: من وقف أرضا، ثم قال: ان احتجت اليها فأنا



[ صفحه 68]



أحق بها، ثم مات الرجل فانها ترجع الي الميراث.


شروط المدعي


يشترط في المدعي أمور: [1] .

1- العقل، و دليل هذا الشرط البديهة و الضرورة.

2- البلوغ، فلا تسمع الدعوي من الصبي، حتي و لو كان مميزا، لعدم صحة الاقرار منه، و لا حلف اليمين. و قال السيد كاظم في «ملحقات العروة»: تسمع منه بعض الدعاوي، كما لو ادعي أن شخصا اعتدي عليه، و اغتصبه نفسه، أو جني عليه بالضرب، أو سلبه ما في يده من مال أو متاع، بخاصة اذا خيف فرار المدعي عليه، و تفويت الحق علي الصبي. أجل، اذا ثبت حقه ال يسلم اليه، بل الي وليه. و الذي نراه أن ن الصبي المميز يملك جميع التصرفات التي تعود عليه بالنفع و الصلاح، و ليس للولي حاكما كان أو غير حاكم أن يبطلها، لأن شرط البلوغ و الرشد انما أخذا كوسيلة الي مصلحة الصبي، لا غاية في نفسها. و قول الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم «رفع القلم عن الصبي، حتي يبلغ» أراد بها رفع المؤاخذة و العقاب، بصرف النظر عن صحة معاملاته أو بطلانها.

و لست أفهم لماذا لم تقبل الدعوي من الصبي المميز، اذا كان يقوي علي المرافعة و المدافعة بأكمل الوجوه.. و لنفترض أن أباالصبي، أو وصيه بذر



[ صفحه 73]



و أسرف في ماله، حتي أوشك أن يتلف كله، أو جله، و لم يرفع الدعوي عليه أحد، فهل يترك للولي أو الوصي أن يتماديا في الغي، و لا تقبل الدعوي من الصبي عليهما القادر علي المحافظة علي حقه، لا تقبل منه، لأنه لم يبلغ السن المحددة؟.. و ليس من شك أن الدين و العقل يحتمان قبول الدعوي منه، و يدعان له الحرية الكاملة في الادلاء بما يشاء، كما يحتمان علي القاضي البحث و التدقيق و الفصل بالحق.

3- ان يكون رشيدا، فلا تسمع الدعوي من السفيه المحجر عليه، اذا استدعت التصرف بالمال، و الا سمعت منه، كدعوي الاعتداء عليه، و ما اليها.. و ما قلناه في الصبي نقوله في السفيه من أن تصرفاته النافعة نافذة مهما كان نوعها.

4- أن تكون الدعوي لنفسه، أو لمن له الدعوي عنه بالولاية، أو الوكالة، أو الوصاية، أو القيمومة، أو الأمانة، أو الحسبة. [2] و بكلمة.. ينبغي أن يكون المدعي صاحب علاقة بنحو من الأنحاء، أما اذا كان اجنبيا من كل وجه فلا تقبل دعواه، و تسمي ميثل هذه الدعوي تبرعية.

5- ذهب جماعة من الفقهاء الي أن من جملة يشترط في سماع الدعوي أن يكون المدعي جازما بما يدعيه، فلا تسمع منه ان كان ظانا، أو محتملا، و قال آخرون: ليس الجزم شرطا، بل يكفي مجرد الخصومة، و ان كان



[ صفحه 74]



سببها الظن، أو الوهم. و هذا هو الحق، بخاصة اذا لم تكن الواقعة المتنازع عليها من فعل المدعي، كالقتل و السرقة، و التهاون بالأمانة، و ما الي ذاك.


پاورقي

[1] من طريف ما قرأت في شروط سماع الدعوي ما نقل عن القانون الا نكليزي المعروف ب 14 اغسطس من عدم سماع الدعوي كلية ممن أكثر من رفع الدعاوي الباطلة، فتوصد في وجهه جميع أبواب المحاكم الا باذن خاص من القضاء يسمج له بتقديم الدعوي.

[2] من أمثلة الحسبة أن يدعي شخص علي ميت بدين، وله صغار، و فرض أن رجلا اجنبيا يعلم أن الميت قد سدد هذا الدين، و له شهود علي الوفاء، فله و الحال هذه، أن يرفع الدعوي لدي القاضي ببراءة ذمة الميت، و كذا اذا ادعي علي صديق له غائب. و من امثلة الحسبة أيضا أن يفرط الولي، أو الوصي بالشي ء المولي عليه، فللأجنبي أن يرفع عليهما الدعوي بقصد الاحسان و بالمعروف، لا بقصد النكاية و التشهير لحزازات بينه و بينهما، و للقاضي أن يسمع الدعوي منه. أما الامانة فهي أن يأتمنك انسان علي مال، فيعتدي عليه آخر.. فلك أن تقيم الدعوي عليه، لأنك مسؤول عن الامانة.


فكم الزهرة من القمر جزءا في ضوئه


عن يونس بن عبدالرحمان، عن أحمد بن عمر الحلبي عن حماد الازدي، عن هشام الخفاف قال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام: كيف بصرك بالنجوم؟

قال: قلت: ما خلفت بالعراق أبصر بالنجوم مني.

فقال: كيف دوران الفلك عندكم؟

قال: فأخذت قلنسوتي عن رأسي فأدرتها.

قال: فقال: فان كان الامر علي ما تقول فما بال بنات نعش و الجدي و الفرقدين لا يرون يدورون يوما من الدهر في القبلة؟

قال: قلت: و الله هذا شي ء لا أعرفه، و لا سمعت أحدا من أهل الحساب يذكره.

فقال لي: كم السكينة من الزهرة جزءا في ضوئها؟

قال: قلت: هذا والله نجم ما سمعت به و لا سمعت أحدا من الناس يذكره.

فقال: سبحان الله فأسقطتم نجما بأسره فعلي ما تحسبون؟!

ثم قال: فكم الزهرة من القمر جزءا في ضوئه؟

قال: فقلت: هذا شي ء لا يعلمه الا الله عزوجل.



[ صفحه 143]



قال: فكم القمر جزءا من الشمس في ضوئها؟

قال: فقلت: ما أعرف هذا.

قال: صدقت.

ثم قال: ما بال العسكرين يلتقيان في هذا حاسب و في هذا حاسب فيحسب هذا لصاحبه بالظفر، و يحسب هذا لصاحبه بالظفر، ثم يلتقيان فيهزم أحدهما الاخر، فأين كانت النجوم؟

قال: فقلت: لا والله ما أعلم ذلك.

قال: فقال عليه السلام: صدقت ان أصل الحساب حق، و لكن لا يعلم ذلك الا من علم مواليد الخلق كلهم [1] .



[ صفحه 144]




پاورقي

[1] الكافي ج 8 ص 351.


امام صادق مؤسس مذهب جعفري


گروه نويسندگان، تهران، كتابخانه ي دوشيزگان اسلامي، 1351، رقعي، 30 ص.


من أسرار الرؤيا


فكر يا مفضل في الأحلام كيف دبر الأمر فيها فمزج صادقها بكاذبها، فإنها لو كانت كلها تصدق لكان الناس كلهم أنبياء، و لو كانت كلها تكذب، لم يكن فيها منفعة، بل كانت فضلا لا معني له، فصارت تصدق أحيانا، فينتفع بها الناس في مصلحة يهتدي لها، أو مضرة يتحذر منها، و تكذب كثيرا لئلا يعتمد عليها كل الاعتماد.


النعيم المسؤول عنه


تفسير فرات الكوفي 230: قال فرات: حدثني محمد بن الحسن معنعنا،...

عن حنان بن سدير قال: حدثني أبي قال: كنت عند جعفر بن محمد عليه السلام فقدم الينا طعاما، فأكلت طعاما ما أكلت مثله قط. فقال لي:

يا سدير كيف رأيت طعامنا هذا؟

قلت: بأبي أنت و أمي يابن رسول الله ما أكلت طعاما مثله قط و لا أظن أني آكل أبدا مثله، ثم ان عيني تغرغرت [1] فبكيت.

فقال: يا سدير ما يبكيك؟

قلت: يابن رسول الله ذكرت آية في كتاب الله تعالي.

قال: و ما هي؟



[ صفحه 48]



قلت: قوله الله في كتابه: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) [2] فخفت أن يكون هذا الطعام الذي يسألنا الله عنه.

فضحك حتي بدت نواجذه، ثم قال: يا سدير لا تسأل عن طعام طيب، و لا ثوب لين، و لا رائحة طيبة، بل لنا خلق و له خلقنا، و لنعمل فيه بالطاعة.

فقلت له: بأبي أنت و أمي يا بن رسول الله فما النعيم؟

قال: حب أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب و عترته عليهم السلام يسألهم الله يوم القيامة كيف كان شكركم لي حين أنعمت عليكم بحب علي و عترته عليهم السلام.


پاورقي

[1] أي: تردد فيها الدمع و لم يجر.

[2] سورة التكاثر، الآية: 8.


المسكر من كل شراب


[دعائم الاسلام 2 / 132، ح، 463: عن جعفر بن محمد عليه السلام أنه قال:...]

حرم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم المسكر من كل شراب، و ما حرمه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقد حرمه الله، و كل مسكر حرام، و ما أسكر كثيرة فقليله حرام.

فقال له رجل من أهل الكوفة: أصلحك الله ان فقهاء بلدنا يقولون انما حرم المسكر؟

فقال: يا شيخ ما أدري ما يقول فقهاء بلدك، حدثني أبي عن أبيه عن جده [عن] علي بن أبي طالب عليه السلام أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: ما أسكر كثيرة، فقليله حرام.


لكل داء


طب الأئمة عليهم السلام 28: قال أبو عبدالله عليه السلام:...

ما اشتكي أحد من المؤمنين شكاة قط فقال باخلاص نية و مسح موضع العلة (و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا) [1] الا عوفي من تلك العلة أية علة كانت، و مصداق ذلك في الآية حيث يقول: (شفاء و رحمة للمؤمنين).


پاورقي

[1] سورة الاسراء، الآية: 82.


مدلول التقية العملي


مما لا شك فيه أن مختلف ألوان التحرك الذي باشره الامام الصادق عليه السلام يصب كله في مشروع اسلامي أصيل يهدف الي ارشاد الناس جميعا الي عبادة الواحد الأحد سبحانه و تعالي، و التصدي للقضايا العلمية و التبليغية. ثم ان الامام الباقر عليه السلام، و قبله الامام زين العابدين اللذين سبقا الامام الصادق قد حصرا اهتمامهما بالحفاظ علي حرارة الدم الحسيني الي جانب التقية في مدلولها السياسي التي أملتها طبيعة المرحلة و الظروف المحيطة بها.

و قد عبر الامام الصادق عن مدلول التقية في أكثر من مناسبة و خاصة عندما كان الوشاة يوغرون صدور الخلفاء ضده في عهد الخليفة العباسي أبي جعفر المنصور [1] .

و روا عن الامام الصادق عليه السلام قوله:

«اتقوا الله، و عليكم بالطاعة لأئمتكم قولوا ما يقولون، و اصمتوا عما صمتوا، فانكم في سلطان من قول الله تعالي: «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال» و يعني بذلك كما يوضح تلميذه أبوبصير، ولد العباس، و يختم الامام كلامه بجملة تكاليف لشيعته؛ «صلوا في عشائركم و اشهدوا جنائزكم و أدوا الأمانة اليهم» [2] .

و في رواية أخري ينقل أن أبا عبدالله دخل علي أبي العباس بالحيرة مرة، فقال الأخير: «يا أبا عبدالله ما تقول في الصيام اليوم؟ فقلت: ذاك الي الامام، ان صمت صمنا و ان أفطرت أفطرنا، فقال: يا غلام علي بالمائدة فأكلت معه، و أنا أعلم و الله أنه يوم من أيام شهر رمضان، فكان افطاري يوما و قضاؤه أيسر علي من أن يضرب عنقي، و لا يعبدالله» [3] .



[ صفحه 172]



و التقية السياسية لم تمنعه من جمع الحقوق الشرعية من شيعته الأمر الذي كان يزعج الخلفاء يغبطهم و بالتالي يعرضه لمخاطر القتل و التنكيل، و قد تواترت الروايات التي تحكي قضية معاناة الامام عليه السلام في هذا المجال [4] .

و التقية لم تبعده عن رقابة الخلفاء في جورهم و انحرافهم عن الخط الاسلامي لكنه لم يعدم وسيلة الا و استخدمها ليؤكد عدم رغبته في السلطة، و يذكر في هذا السياق أن المنصور: أخرج اضبارة كتب و رمي بها الي الامام الصادق و قال: «هذه كتبك الي أهل خراسان تدعوهم الي نقض بيعتي، و أن يبايعوك دوني.فقال عليه السلام:

«و الله يا أميرالمؤمنين ما فعلت، و لا أستحل ذلك و لا هو من مذهبي» [5] و الخلاصة ان اهتمام الامام السادس من أئمة أهل البيت الأطهار انصب علي مواجهة التيارات المنحرفة في غرض مهمة توضيح و بلورة و تعليم أطروحة الاسلام الأصيل، دون أن يغيب عن الساحة الفكرية التي كانت تشهد كل يوم تطور جديدا لما كانت تحدثه تفاعل الحضارات و الترجمة و النشاط الفكري المتزايد.

و السمة المميزة في شخصية الامام أنه لم يتعال علي الأفكار الوافدة بل أقبل عليها قارئا و ناقدا و مناقشا، فكان بحق رجل عصره. مما جعله يحوز علي محصول الفكر الانساني في زمانه دون أن يتردد في الاكتساب و الأخذ و العطاء.


پاورقي

[1] أعلام الوري للطبرسي ص 271.

[2] البحار ج 47 ص 162 و سورة ابراهيم الآية 46.

[3] نفسه ص 120.

[4] نفسه ص 204 رواية صفوان.

[5] نفسه ص 197.


تفسير فرمايش خدا: (عتل بعد ذلك زنيم) چيست؟


محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - تفسير «عتل بعد ذلك زنيم» [1] را پرسيدم.

حضرت فرمودند: «عتل» يعني كسي كه كفر او بزرگ باشد، و «زنيم» يعني كسي كه در كفر خود بي باك و گستاخ باشد. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي قلم، آيه ي 13.

[2] معاني الأخبار، ص 149، بحارالأنوار: ج 69 ص 97 ح 12.


حديث 076


5 شنبه

ارواح الروح اليأس من الناس.

بالاترين آسايش، نا اميد شدن از مردم است.

كافي، ج 8، ص 243


علمه بما وقع من الرجل ليلة بلخ و اخراج الماء من البئر التي ليست فيها ماء، و اخرا


علمه بما وقع من الرجل ليلة بلخ و اخراج الماء من البئر التي ليست فيها ماء، و اخراج الرطب من النخلة اليابسة، و علمه بكلام الظبي

ثاقب المناقب: عن داود الرقي قال: دخل كثير النواء علي أبي عبدالله عليه السلام و كان كبيرا - فسلم فأجابه و خرج، فلما خرج قال عليه السلام: أما و الله، لئن كان أبواسماعيل يقول ذلك لهو أعلم بذلك من غيره. و كان معنا رجل من أهل خراسان من بلخ يكني بأبي عبدالله، فتغير وجهه، فقال أبو عبدالله عليه السلام: لعلك ورعت مما سمعت قال: قد كان ذلك. قال أبو عبدالله عليه السلام: «فهل كان هذا الورع ليلة نهر بلخ»؟ فقال: جعلت فداك و ما كان بنهر بلخ؟! قال: حيث دفع اليك فلان جاريته لتبيعها، فلما عبرت النهر افترعتها في أصل الشجرة فقال: لقد كان ذلك جعلت فداك، و لقد أتي لذلك أربعون سنة، و لقد تبت الي الله من ذلك، قال أجل: لقد تاب الله عليك.

ثم ان أبا عبدالله عليه السلام أمر معتبا غلامه أن يسرج حماره فركب و خرجنا معه، حتي برزنا الي الصحراء، فاختال الحمار في مشيته - في حديث له طويل - فدنا منه أبو عبدالله عليه السلام و مضينا حتي انتهينا الي جب بعيد القعر، و ليس فيه ماء، فقال البلخي: اسقنا من هذا الجب فان هذا جب بعيد القعر و ليس فيه ماء، فدنا اليه عليه السلام و قال: أيها الجب السامع المطيع لربه اسقنا مما جعل الله فيك قال: فوالله لقد رأينا الماء يغلي غليانا حتي ارتفع علي وجه الأرض و شرب و شربنا. فقال المفضل و داود الرقي: جعلنا الله فداك و ما هذا، و انما هذا أشبه فيكم كشبه موسي ابن عمران، فقال: يرحمكم الله، ثم مضينا حتي انتهينا الي نخلة يابسة لا سعف لها، فقال البلخي: يا أبا عبدالله أطعمنا من هذه النخلة، فدنا عليه السلام الي النخلة و قال: أيتها النخلة الباسقة لربها المطيعة أطعمينا مما جعل الله فيك، قال المفضل فنثرت علينا رطبا كثيرا، فأكل و أكلنا معه.



[ صفحه 99]



قال المفضل و داود الرقي: جعلنا الله فداك ما هذا انما يشبه فيكم كشبه مريم. فقال لهم رحمكم الله تعالي، ثم مضي و مضينا معه حتي انتهينا الي ظبي، فوقف الظبي قريبا منه يبغم و يحرك ذنبه. فقال أبو عبدالله عليه السلام: أفعل ان شاء الله تعالي قال: ثم أقبل فقال: هل علمتم ما قال الظبي؟! قلنا: الله و رسوله و ابن رسوله أعلم. قال: انه أتاني فأخبر أن بعض أهل المدينة نصب لأنثاه الشركة فأخذها و لها خشفان لم ينهضا و لم يقويا للرعي، فسألني أن أسألهم أن يخلو عنها، و ضمن أنها اذا أرضعت خشفيها حتي يقويا أن ترد عليهم، فاستحلفته، فقال: برئت من ولايتكم أهل البيت ان لم أوف ذلك و أنا فاعل ذلك ان شاء الله تعالي. قال المفضل و داود الرقي: يشبه فيكم ذلك كشبه سليمان بن داود، فقال لهم: رحمكم الله تعالي و انصرف و انصرفنا معه، فلما انتهي الي باب داره تلا هذه الآية (أم يحسدون الناس علي ما ءاتاهم الله من فضله) [1] نحن و الله الناس الذين ذكرهم الله في هذا المكان و نحن المحسودون، ثم أقبل علينا فقال: رحمكم الله تعالي اكتموا علينا و لا تذيعوه الا عند أهله، فان المذيع علينا أشد مؤونة من عدونا، انصرفوا رحمكم الله [2] .


پاورقي

[1] سورة النساء: الآية 54.

[2] الثاقب في المناقب: ص 423 ح 9.


خدايا! مرا كفايت كن


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كمال هر كار نيك در سه چيز است: شتاب كردن در آن، ناچيز دانستن آن و پنهان نمودن آن است.

و از ابن ابي عمير از يكي از شيعيان نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام فرمود: مردي به من گفت: وقتي كه در ربذه (دهي است يك فرسخي مدينه) بر منصور وارد شدي چه گفتي؟ فرمود: گفتم: خدايا! تو از هر چيزي كفايت مي كني و چيزي از تو كفايت نمي كند، مرا به هر وسيله و هر طور و از هر جا كه مي خواهي كفايت كن و شر او را از من بگردان.



[ صفحه 158]




وصيته إلي بعض من شيعته في كيفية الدعوة إليهم


عن أبي عبد الله جعفر بن محمّدعليه السلام أنّ نفراً أتوه من الكوفة من شيعته يسمعون منه، ويأخذون عنه، فأقاموا بالمدينة ما أمكنهم المقام، وهم يختلفون إليه ويتردّدون عليه، ويسمعون منه ويأخذون عنه، فلمّا حضرهم الانصراف وودّعوه، قال له بعضهم: أوصنا يابن رسول الله. فقال:

أُوصيكُم بِتَقوي الله وَالعَمَلِ بِطاعَتِهِ وَاجتِناب مَعاصيهِ، وَأداءِ الأمانَةِ لِمَن ائتَمَنَكُم، وَحُسنِ الصّحابَةِ لِمَن صَحِبتُموهُ، وَأن تَكونوا لَنا دُعاةً صامِتينَ.

فَقالوا: يابنَ رَسولِ الله، وَكَيفَ نَدعو إلَيكُم وَنَحنُ صُموتٌ؟ قال:

تَعلَمونَ ما أمرناكُم بهِ مِنَ العَمَلِ بِطاعَةِ الله، وَتَتَناهَونَ عَمّا نَهَيناكُم عَنهُ مِنَ ارتكابِ مَحارِمِ الله، وَتُعامِلونَ النّاسَ بِالصِّدقِ وَالعَدلِ، وَتُؤدّونَ الأمانَةَ، وَتَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَتَنهوَنَ عَنِ المُنكَرِ، وَلا يَطَّلِعَ النّاسُ مُنكُم إلّا علي خَيرٍ، فإذا رَأوا ما أنتمُ عَلَيهِ قالوا: هَؤلاءِ الفُلانِيَّةُ، رَحِمَ اللهُ فُلاناً، ما كانَ أحسَنَ ما يُؤدِّبُ أصحابَهُ، وَعَلمِوا فَضلَ ما كانَ عِندَنا، فَسارَعوا إلَيهِ، أشهَدُ علي أبي مُحَمَّدٍ بنِ عَلِيٍّ رِضوانُ الله عَلَيهِ وَرَحمَتُهُ وَبَرَكاتُهُ، لَقَد سَمِعتُهُ يَقولُ: كانَ أولِياؤُنا وَشيعَتُنا فيما مَضي خَيرَ مَن كانوا فيهِ، إن كانَ إمامُ مَسجِدٍ في الحَيِّ كانَ مِنهُم، وَإن كانَ مُؤذِّنٌ في القَبيلَةِ كانَ مِنهُم، وَإن كانَ صاحبُ وَديعَةٍ كانَ مِنهُم، وَإن كانَ صاحبُ أمانَةٍ كانَ مِنهُم، وإن كانَ عالِمٌ مِنَ النّاسِ يَقصُدونَهُ لِدينِهِم وَمَصالِحِ أُمورِهِم كانَ مِنهُم. فَكونوا أنتُم كذلِكَ، حَبِّبونا إلي النّاسِ، وَلا تُبَغِّضونا إلَيهِم. [1] .



[ صفحه 75]




پاورقي

[1] دعائم الإسلام: ج1 ص56.


درس هاي اين وصيت


به شش نكته هميشه توجه داشته و كوشش نماييم كه هميشه سفارش هاي امام را به عنوان برنامه ي زندگي مراعات كنيم:

1. اداي امانت: در ميان مردم مورد وثوق و امين باشيم و امانت ها را به صاحبانش برگردانيم.



[ صفحه 140]



2. آنچه براي خود مي پسنديم و دوست داريم، براي برادران خود هم بخواهيم و اين يكي از نشانه هاي بارز مؤمن است.

3. بدانيم هر كاري كه انجام دهيم، عواقبي دارد، پس به فرجام كارهايمان توجه زيادي داشته باشيم.

4. مواردي پيش مي آيد كه برنامه هاي ناگهاني رخ مي دهد، بنابراين در امور زندگي خود آگاهانه و با مشورت عل كنيم و تمام جوانب كار را بسنجيم.

5. وارد اموري نشويم كه از عهده ي آن برنمي آييم، و ادعايي نكنيم كه انجام آن برايمان ناتواني به همراه دارد، و يا وارد مكاني نشويم كه خارج شدن از آن براي ما دشوار و سخت باشد.

6. اگر به كسي وعده اي مي دهيم، به آن پايبند باشيم و عمل كنيم. وفاي به عهد از نشانه هاي مؤمن است كه در قرآن نيز بر آن تأكيد شده است.

نكته ي قابل توجه و آشكاري كه در اين وصيت ها و راهنمايي ها ديده مي شود، عنايت و علاقه مندي ويژه اي است كه امامان معصوم عليهم السلام نسبت به پيروانشان نشان مي دهند؛ راهنمايي ها را در قالب كلمات و جملات ساده اي بيان مي كنند كه شايد در ابتدا كوچك و ناچيز به چشم بيايند، در حالي كه با كمي دقت، متوجه مي شويم كه در همين وصايا و نكات به ظاهر ساده و بي اهميت، چه راهبردهاي اصولي و كليدي مهمي نهفته است كه اين هم خود يكي از نشانه هاي حقانيت اين امامان معصوم و مظلوم عليهم السلام مي باشد.



[ صفحه 141]




جسم الطائر و خلقته


تأمل يا مفضل جسم الطائر و خلقته، فانه حين قدر أن يكون طائرا في الجو، خفف جسمه و أدمج خلقه، و اقتصر به من القوائم الأربع علي اثنتين، و من الأصابع الخمس علي اربع، و من منفذين المزبل و البول علي واحد يجمعهما، ثم خلق ذا جؤجؤ محدد، ليسهل عليه أن يخرق الهواء كيف ما أخذ فيه، كما جعلت السفينة بهذه الهيئة، لتشق الماء و تنفذ فيه، و جعل في جناحيه و ذنبه ريشات طوال متان، لينهض بها للطيران و كساه، كله الريش، ليتداخله الهواء فيقله، و لما قدر أن يكون طعمه الحب و اللحم يبلعه بلعا بلا مضغ، نقص من خلقة الانسان و خلق له منقار صلب جاسي يتناول



[ صفحه 88]



به طعمه، فلا ينسحج من لفظ الحب، و لا يتقصف من نهش اللحم، و لما عدم الاسنان، و صار يزدرد الحب صحيحا و اللحم غريضا اعين بفضل حرارة في الجوف تطحن له الطعم طحنا يستغني به عن المضغ، و اعتبر ذلك بأن عجم العنب - النوي في داخله - و غيره، يخرج من أجواف الانس صحيحا، و يطحن في أجواف الطير لا يري له أثر، ثم جعل مما يبيض بيضا، و لا يلد ولادة، لكيلا يثقل عن الطيران، فانه لو كانت الفراخ في جوفه تمكث حتي تستحكم، لأثقلته و عاقته عن النهوض و الطيران، فجعل كل شي ء من خلقه مشاكلا للأمر الذي قدر أن يكون عليه ثم صار الطائر السائح في هذا الجو يقعد علي بيضه فيحضنه اسبوعا و بعضها اسبوعين و بعضها ثلاثة أسابيع، حتي يخرج الفرخ من البيضة، ثم يقبل عليه فيزقه الريح لتتسح حوصلته للغذاء، ثم يربيه و يغذيه بما يعيش به. فمن كلفه أن يلقط الطعم و الحب يستخرجه، بعد أن يستقر في حوصلته، و يغذو به فراخه...؟ و لأي معني يحتمل هذه المشقة. و ليس بذي روية و لا تفكر، و لا يأمل في فراخه ما يؤمل الانسان في ولده من العز و الرفد و بقاء الذكر...؟

فهذا من فعله يشهد



[ صفحه 89]



أنه معطوف علي فراخه، لعله لا يعرفها و لا يفكر فيها، و هي دوام النسل و بقاؤه لطفا من الله تعالي ذكره.


شراب و سفره ي غذا


منصور دوانيقي، امام صادق عليه السلام را به شهر حيره دعوت كرد. راوي مي گويد: ما عده اي بوديم كه به همراهي حضرت وارد شهر شديم. در همان ايام پسر منصور ختنه شده بود و او وليمه اي ترتيب داده، مردم را دعوت كرده بود. از امام هم خواست تا در آن مجلس حضور داشته باشد. ما هم به اتفاق امام به مجلس رفتيم. مردم سر سفره نشستند و همه مشغول غذا خوردن بودند كه امام هم با آن جمع در خوردن غذا شركت فرمود. در اين بين يكي از اطرافيان منصور آب خواست؛ كاسه اي از شراب به او داده شد. همين كه آن شخص كاسه ي شراب را به دست گرفت، امام عليه السلام فوري از جا برخاست و حركت كرد.

گفتند: چرا از سر سفره بلند شديد و چرا غذا نخورديد؟

امام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: ملعون است كسي كه بر سر سفره اي بنشيند كه در آن شراب مي خورند. [1] .

امام، در اين حديث، دو راه از راه هاي نهي از منكر را بيان فرموده اند:

يكي «راه عملي»، به اين معني كه آن حضرت با بلند شدن از سر سفره نشان داد كه خوردن شراب در شرع مقدس اسلام حرام است. و ديگري راه تبليغ كه آن حضرت نهي جدش را از شراب و شراب خواري به آنان گوشزد فرمود.


پاورقي

[1] الكافي، ج 6، ص 268.


ابن جرير الطبري


أبوجعفر محمد بن جرير بن يزيد بن خالد بن غالب الطبري، المتولد سنة 224 ه بآمد الطبرستان و توفي ببغداد في 26 شوال سنة 310 ه.

هو من المجتهدين لم يقلد أحدا و له مذهب عمل به مدة، و اعتنقه جماعة منهم أبوفرج المعافي بن زكريا النهرواني المعروف بابن طراز. قال محمد بن اسحاق بن خزيمة: ما اعلم تحت أديم الارض أعلم من محمد بن جرير، و قال الخطيب البغدادي. كان حافظا لكتاب الله تعالي عارفا بالقرآن بصيرا بالمعاني فقيها بأحكام القرآن، عالما بالسنن و طرقها، صحيحها و سقيمها ناسخها و منسوخها عارفا بأقوال الصحابة و التابعين فمن بعدهم.


ابن القاسم


عبدالرحمن بن القاسم أبوعبدالله العتكي مولاهم المتوفي سنة 191 ه روي عن مالك، و الليث و ابن الماجشون، و مسلم بن خالد، و غيرهم. رحل إلي مالك بعد ابن وهب، ببضع عشرة سنة وطالت صحبته له، و اختص بعلم مالك دون غيره، حتي كان أثبت أصحابه به، و كانت له آراء يخالف بها شيخه مالك. قال ابن عبد البر: كان فيها قد غلب عليه الرأي، كما أنه خالف مالكا في ابتعاده عن السلطان و عدم قبول جوائزهم، و كان يقول: ليس في قرب الولاة و لا في الدنو منهم خير.


تمهيد


ان أهم موضوع في تاريخ التشريع الاسلامي هو موضوع غلق باب الاجتهاد، و ادعاء استحالته لاحد غير أئمة المذاهب الأربعة: أبوحنيفة و مالك، و الشافعي، و أحمد بن حنبل، و أن تقليدهم لازم، و لا يصح العمل الا بما جاء عنهم، و أن من المستخيل حصول ملكة الاجتهاد لاحد غيرهم حتي أن البعض يري أن من يقلد غيرهم زنديق، و ان العمل لا يصح الا بالأخذ عن واحد من هؤلاء الائمة، فهم أعلم الامة و سادات الأئمة الي غير ذلك من الادعاءات.

و قد تقدم الكلام عن أسباب نشأة المذاهب و عوامل انتشارها و لا يضاح ما لعله لم يتضح من هذا الموضوع، نستعرض هنا لما يتعلق فيه من بيان تاريخ الالتزام، بالأخذ عن الأئمة الأربعة، و بيان العوامل التي أدت الي الجمود الفكري، فأغلق باب الاجتهاد في وجوه المسلمين، و ادعي استحالته بعد ذلك الزمن، و أن من يدعي ذلك يوصم بالجهل، و يؤاخذ بدعواه، و ربما رمي بالزندقة، و مع ذلك فان البعض من أهل السنة يعارضون هذه الفكرة، و يقفون أمام هذه الدعوة بشدة ان ساعدتهم الظروف علي ذلك، فهم يوافقون الشيعة في حرية الرأي، و عدم القوم بغلق باب الاجتهاد.

و لقد اثر هذا الالتزام بوحدة المسلمين، ففرق كلمتهم و نشبت بين معتنقي المذهب حروب دموية، نتيجة للخلافات المذهبية و ادعاة كل فريق أن الحق له دون غيره، و أن امامه هعو المنفرد بمنزلة العلم و أهلية الاتباع، و اندفعوا بكل وسيلة لرفع مقام رئيس المذهب الي منزلة لا يدانية فيها أحد، و تحكم التعصب الطائفي، و كثر الجدل، و عظم الخلاف بين اتباع أئمة المذاهب «و دب التقليد في صدورهم دبيب النمل و هم لا يشعرون، و كان سبب ذلك تزاحم الفقهاء و تجادلهم فيما بينهم». [1] .

و بلغ الأمر بهم في صوع عبارات المدح و الثناء الي ما يقف العقل امامه موقف الرد و الانكار، كما ذهبوا الي اعلمية هؤلاء الأئمة علي جميع المسلمين،



[ صفحه 142]



و انهم بلغوا درجة العصمة عن الخطأ؛ و ان الله لا يقبل عمل عامل الا من طريقهم و كل يعتقد أفضلية امامه علي بقية الأئمة، و ان مذهب هو الصواب.

الي غير ذلك من التفريط و الغلو، مما لم يعرفه معاصرو أولئك، و لم يجدوه هم في أنفسهم.


پاورقي

[1] حجة الله البالغة ج 1 ص 153.


عصره


يمتد عصر الامام أحمد من عهد المهدي العباسي الي عهد المتوكل، أي من سنة 164 ه الي سنة 241 ه.

و كان عصره عصر ازدهار، فقد أخذت الدولة العباسية مكانتها في المجتمع، و ثبتت قواعدها علي عهد الرشيد، و المأمون، و المعتصم، فعظم شأنها و امتد سلطانها.

و في عهده كانت حادثة الخلاف بين الامين و المأمون سنة 195 ه و قيام حرب طاحنة بينهما علي الملك، فسالت الدماء في العراق و خراسان، و استقر الأمر للمأمون بعد ذلك، و في أيامه ابتدأت محنة القول في خلق القرآن سنة 218 ه، التي كانت من أعظم عوامل شهرة أحمد، كما قلنا أنه لم يكن لأحمد نشاط يذكر في أيامه الأولي، أو اشتهر ذكره و نشر اسمه و انما شهرته كانت في أيام المحنة بعد عهد المأمون.

و قد كان عصره أزهر العصور لقوة الدولة، و امتداد سلطانها، و قد فاضت الثروة، و امتلأت خزائن الدولة، و زاد العمران، و امتدت الحضارة، و تنعم أرباب المناصب و المقربون للسلطان بمباهج الحياة، و نعموا بخيرات البلاد و كانت لهم الثروات الطائلة، و عمرت مجالس العلم و الأدب، و أمست دور الكبراء مدارس يغشاها أرباب الفكر و حملة الآثار و الأشعار، و قادة الفكر، و أمراء البلاغة و البيان، كما و قد تفنن أرباب النعيم و ذوي الثراء في اتخاذ مجالس اللهو، و تباروا في اقتناء المغنيات، و تنافسوا في شرائها بأغلا الأثمان، كما كانت بيوت الخلفاء مجالس للغناء و الشراب، يتباري فيها المغنون في اطراب الخلفاء، و في اتحافهم بكل صوت.

و قد احتفظت كتب الأدب بكثير من أخبارهم، فهم يتذوقون الغناء و يطربون عليه، و يجيزون المغنين و يصلونهم بأسني الصلات، و كان معظمهم يحسن الغناء و يعرف أصوله، و يصنع أصواتا يعنيها هو او يلقيها علي جواريه أؤ علي المغنين ليغنوها، كما كان هرون الرشيد و الواثق أكثر ما كان في حاشيتهما من المغنين.

و كان ابراهيم بن المهدي أخو الرشيد قد بلغ منزلة في الغناء و عرف بشيخ



[ صفحه 486]



المغنين، و كانت علية بنت المهدي تغني أحسن غناء، و كان أخوها يعقوب يزمر لها علي الغناء [1] و كان الرشيد يعلم ذلك و قد غنت جارية ذات يوم:



يا موري الزند قد أعيت قوادحه

اقبس اذا شئت من قلبي بمقباس



ما أقبح الناس في عيني و اسمجهم

اذا نظرت فلم ابصرك في الناس



فأراد الرشيد أن يعرف لمن الصوت فأسرت اليه الجارية انه لعلية اخته. و روي أبوالفرج عن أحمد بن زيد قال حدثني أبي قال: كنا عند المنتصر فغناه منان لحنا من الرمل الثاني:



يا ربة المنزل بالبرك

و ربة السلطان و الملك



تحرجي بالله من قتلنا

لسنا من الديلم و الترك



فضحكت، فقال لي: مم ضحكت؟ قلت: من شرف قائل هذا الشعر، و شرف من عمل اللحن فيه و شرف مستمعه.

قال: و ما ذاك؟ قلت: الشعر فيه للرشيد، و الغناء لعلية بنت المهدي، و أميرالمؤمنين مستمعه [2] .

و كان اهتمام الرشيد بالغناء و المغنين عظيما، فقد قرب منهم عددا وافرا، و أجزل العطاء عليهم، و كان يجمعهم في مجلس واحد و يتقرح عليهم في الاصوات ليطرب، فمن أطربه نال أسني الجوائز و أعظم الصلات [3] و قد اختار له اسحق الموصلي من الغناء مائة صوت، و قد عرفت بالأصوات المائة المختارة، التي وضع أبوالفرج الاصبهاني فيها كتاب الأغاني [4] .

كما كانت في بغداد نواد للغناء و اللهو، فيها القيان التي تحسن الغناء، و يقصدها الفتيان الظرفاء يتغازلون و يشربون و يلهون.

و كان الأمين شديد الطرب الي الغناء واسع العطاء اذا طرب، و قد وصفه اسحق الموصلي فقال: ما كان (أي الأمين) يبالي أين قعد و مع من قعد، و لو كان بينه و بين ندمائه مائة حجاب خرقها كلها، و القاها عن وجهه حتي يقعد حيث قعدوا، و كان من أعطي الخلق لذهب و فضة، و اوهبهم للأموال اذا طرب او لها، و قد رأيته أمر لبعض أهل بيته بحمل زورق ذهبا، و أمر لي ذات ليلة باربعين ألف دينار.

و حتي في أعسر ساعات حياته عند ما أحيط به كان يستمع الي الغناء.



[ صفحه 487]



فبينما كانت حجارة المنجنيق تصل بساطه كانت احدي الجواري تغنيه [5] .

و قد كان البذخ و الاسراف و تبذير الأمال في وجوه الملذات أمر يبعث علي الدهشة و الاستغراب، و بلغ الترف الي أقصي حد. و لم يكن هذا الترف والبذخ يعم طبقات الناس، بل كان هناك ملايين من أبناء الأمة يعانون الحرمان، و يقاسون ألم الفاقة، و منهم المظلمون الذين جار عليهم جباة الأموال فسلبوهم ما يسدون به الحاجة، و منهم من غصبهم السلطان و اعوانه أموالهم و ضياعهم، و لا يجدون من يسمع أصواتهم اذا رفعوها بالتظلم، كما ليس لهم طمع في رد ظلامتهم.

و سار العمال في ارهاق الرعية علي الوجه يخالف نظام الاسلام، فأصبحت الأموال تجبي بأقسي و سائل الظلم، و تصرف في ضروب من الاسراف و أنواع من الترف.


پاورقي

[1] الأغاني ج 9 ص 84.

[2] الأغاني ج 9 ص 81.

[3] مروج الذهب ج 3 ص 278.

[4] الأغاني ج 1 ص 1 و ما بعدها.

[5] التاج ص 43 - 42.


قال المؤلف


1 - جاء في كتاب التوحيد عن هشام بن الحكم قلت لأبي عبدالله عليه السلام:

ما الدليل علي أن الله واحد؟

قال: اتصال التدبير، و تمام الصنع، كما قال عزوجل: «لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدنا».

2 - و في كتاب التوحيد قال قوم للصادق: ندعو فلا يستجاب لنا؟ فقال: لأنكم تدعون من لا تعرفون.

و نري أنه من هذا لم يذكر حتي من روي عن الصادق، فدل هذا علي أنه أخذ من كتاب لا من سند مرسل أو متصل.

3 - و جاء في التوحيد عن أبي بصير عن أبي عبدالله قال: قلت: أخبرني عن الله عزوجل هل يراه المؤمنون يوم القيامة؟ فقال: نعم. و قد رأوه قبل يوم القيامة.

فقلت: متي؟

قال: حين قال لهم: ألست بربكم؟ قالوا: بلي، ثم سكت (الامام الصادق) ساعة ثم قال: و ان المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة، ألست تراه في وقتك هذا؟. قال أبوبصير: فقلت له: جعلت فداك فأحدث بهذا عنك؟ فقال: لا، فانك اذا حدثت أنكره منكر جاهل بمعني ما نقوله.

4 - و في التوحيد عن الصادق عليه السلام أنه قيل له: ان رجلا منكم ينتحل موالاتكم أهل البيت يقول: «ان الله تبارك و تعالي لم يزل سميعا بسمع و بصيرا ببصر و عليما بعلم و قادرا بقدرة فغضب عليه السلام و قال: من قال ذلك و دان به فهو مشرك و ليس من ولايتنا علي شي ء، ان الله تعالي ذاته عليمة سميعة بصيرة قادرة.

و نري أن هذه الرواية لم تذكر بسند قط، فهي من القسم الذي أخذه من الكتب.

هذا ما ذكره المؤلف عن دراسته لكتاب التوحيد و ألقاه علي تلامذته و حدث قراءه. و كأنه واثق من صحة ما يقوله، لأنه اعتمد علي كتاب جاءت هذه الأخبار مرسلة نقلا عن كتاب الصدوق، و قد حذف الناقل اسنادها.

فان هذه الأخبار التي ساقها المؤلف أو القبضة التي قبضها من كتاب التوحيد ليبين للقراء منهاج الصدوق، لم تكن مرسلة كما يدعي المؤلف، بل هي مسندة، و الي القراء بيان ذلك بعد مراجعة كتاب التوحيد، و الوقوف عليها و هي كما يلي:


ابوذر الغفاري


ابوذر جندب بن جنادة بن سكن المتوفي سنة 32 - 31 بالربذة هو رابع الاسلام، و المعذب في سبيل نشر الدعوة الاسلامية، و هو الزاهد المشهور



[ صفحه 486]



الصادق اللهجة، الذي قال فيه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ما اقلت الغبراء و لا اظلت الخضراء، اصدق لهجة من ابي ذر [1] .

و اخرج الترمذي بلفظ: ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذي لهجة اصدق و لا اوفي من أبي ذر شبيه عيسي بن مريم.

و هذا الحديث مشهور رواه جماعة و خرجه الحفاظ كالترمذي، و ابن ماجة، و الحاكم، و ابونعيم، و غيرهم [2] .

و كان ابوذر هو رابع الاسلام، و اول من جهر في الدعوة، و اعلن الاسلام بين قومه، و في مكة حتي ناله العذاب، و هو ممن أمر الله تعالي نبيه صلي الله عليه و آله و سلم بحبه كما عن بريدة: عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم انه قال: ان الله عزوجل امرني بحب اربعة، و اخبرني أنه يحبهم: علي، و أبوذر، و المقداد، و سلمان. اخرجه الترمذي في صحيحه، و ابن حجر في الاصابة، و ابونعيم في الحلية. و ابوعمر في الاستيعاب و غيرهم.

و قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: ابوذر في امتي علي زهد عيسي بن مريم [3] و قال علي عليه السلام: ابوذر وعاء ملي ء علما ثم اوكي ء عليه. [4] .

و روي ابن عبدالبر عن الاعمش بسند عن عبدالرحمن بن غنم قال: كنت عند ابي الدرداء اذ دخل رجل من أهل المدينة فسأله ابوالدرداء فقال: اين تركت اباذر؟ فقال: بالربذة.

فقال ابوالدرداء: انا لله و انا اليه راجعون، لو أن أباذر قطع مني عضوا ما هجته لما سمعت رسول الله يقول فيه. [5] .

و اخرج الطبراني من طريق ابن مسعود مرفوعا: من سره أن ينظر الا شبه عيسي خلقا فلينظر الي ابي ذر. [6] .

و الاحاديث في فضله و زهده و علمه كثيرة، و مواقفه في الذب عن الاسلام و الامر بالمعروف و النهي عن المنكر مشهورة لا تحصي بهذه العجالة.

و بمزيد الاسف أن ذلك الرجل المجاهد قد وصفوه بما لا يليق به، و اصبح



[ صفحه 487]



ممن تستهويه الدعايات الكاذبة فيكون ممن لقنه ابن سبأ و استهواه و صار ينطق بلسانه و يعبر عن فكره كما هو منطوق اسطورة ابن سبأ.

فأين حمل الاخبار او الاحاديث التي فيها حمل علي الصحابة، علي غير الوجه التي تدل عليه، و كأن أباذر لا يشمله ذلك مع انهم صدقوا في حقه من لا يصدق كيف يكون ابوذر يحمل فكرة ابن سبأ و يدعو لها و هو الصادق اللهجة؟! و في ذلك نصر اليهود، بأن يميل اليهم رجل وصفه رسول الله بالصدق و الامانة و الزهد.


پاورقي

[1] الاصابة لابن حجر 64: 4.

[2] انظر صحيح الترمذي 221: 2 و مستدرك الحاكم 342: 3.

[3] انظر اسد الغابة 187: 5.

[4] الاصابة 24: 4 و اسد الغابة 187: 5.

[5] الاستيعاب 217: 1.

[6] الاستيعاب 216: 1.


الي الرفيق الأعلي


«الحمد لله الذي لم يخرجني من الدنيا حتي بينت للناس جميع ما تحتاج اليه» [1] .

«الامام جعفر الصادق»



[ صفحه 467]




پاورقي

[1] تهذيب الأحكام: ج 6 ص 319، من لا يحضره الفقيه: ج 3 ص 112.


فمن شعرائه


1- اسماعيل بن محمد الحميري: و يلقب بالسيد.

قال له الامام الصادق عليه السلام سمتك أمك سيدا، و وفقت في ذلك، و أنت سيد الشعراء». ثم أنشد السيد يقول:



و لقد عجبت لقائل لي مرة

علامة فهم من الفقهاء



سماك قومك سيدا صدقوا به

أنت الموفق سيد الشعراء



ما أنت حيث تخص آل محمد

بالمدح منك و شاعر بسواء



مدح الملوك ذوي الغني لعطائهم

و المدح منك لهم بغير عطاء



فابشر فانك فائز في حبهم

لو قد وردت عليهم بجزاء



ما يعدل الدنيا جميعا كلها

من حوض أحمد شربة من ماء



و روي أنه كان خارجيا، ثم كيسانيا، ثم اماميا.

و روي الكشي قائلا: انتهي علم الأمة الي أربعة نفر: أولهم سلمان الفارسي، و الثاني جابر، و الثالث السيد (الحميري) و الرابع يونس بن عبدالرحمن. [1] .



[ صفحه 299]



و روي في مجالس المؤمنين أنه كان من أكابر أهل زمانه، و أحرز قصب السبق في مضمار الفصاحة و البلاغة، و ذكروا أن دفاتر ميمياته كانت حمل بعير.

و في تذكرة ابن المعتز، أنه كان للسيد أربع بنات، كل واحدة منهن تحفظ أربعمائة قصيدة من قصائده، و لم يترك فضيلة و لا منقبة لأميرالمؤمنين عليه السلام الا نظم فيها شعرا.

و ذكروا أنه سئل كيف صرت شيعيا مع انك شامي حميري؟

فقال: صبت علي الرحمة صبا، فكنت كمؤمن آل فرعون.

و أما أبواه فقد كانا خارجيين، و كان السيد مجبول علي حب علي عليه السلام منذ صغره، قال: و كنت صبيا فاذا سمعتهما يثلبان عليا عليه السلام خرجت عنهما و أبقي جائعا و اؤثر ذلك علي الرجوع اليهما، فأبيت في المساجد لحبي فراقهما و بغضي اياهما، فاذا اجهدني الجوع دخلت فأكلت ثم خرجت، فلما كبرت قليلا ابتدأت أقول الشعر و كانت أمي توقظني في الليل و تقول: اني أخاف أن تموت علي مذهبك فتدخل النار، فلا أجيبها، فجعلت تنغص علي المطعم و المشرب.

و من شعره في مدح علي عليه السلام:



أقسم بالله و آلائه

و المرء عما قال مسؤول



ان علي بن أبي طالب

علي التقي و البر مجبول



و انه الهادي الامام الذي

له علي الأمة تفضيل



يقول بالحق و يقضي به

و ليس تلهيه الأباطيل



كان اذا الحرب مرتها القنا

و أحجمت عنها البهاليل



مشي الي القرن و في كفه

أبيض ماضي الحد مصقول



[ صفحه 300]



مشي العفرني بين أشباله

أبرزه للقنص الغيل



ذاك الذي سلم في ليلة

عليه ميكال و جبريل



ميكال في ألف و جبريل في

ألف و يتلوهم اسرافيل



ليلة بدر مداد أنزلوا

كأنهم طير أبابيل



فسلموا لما أتوا نحوه

و ذاك أعظام و تبجيل



و مع تلك المدائح لآل البيت عليهم السلام كان معظما عند ملوك عصره من بني العباس و كانوا يتغاضون عنه خوفا من لسانه و رعاية لمكانته.

و قد ترحم الامام الصادق عليه السلام عليه. قائلا: حدثني أبي عن جدي ان محبي آل محمد لا يموتون الا تائبين و قد تاب. ثم رفع عليه السلام مصلي كان تحته فأخرج كتابا من السيد يعرفه فيه أنه قد تاب و يسأله الدعاء [2] .


پاورقي

[1] معجم رجال الحديث ج 3 / 180.

[2] المجالس السنية للسيد محسن الأمين - أعيان الشيعة ج 3 / 448.


فيما يتعلق بمواقيت الصلاة


و فيه مسألتان:

المسألة الأولي: وقت راتبة الفجر:

مذهب الامام جعفر الصادق: أن راتبة الفجر ليلة مع الفجر الأول نقل ذلك عن صاحب البحر الزخار [1] .

و هو مروي عن: علي و الباقر و الناصر و علي بن موسي الرضا [2] .

و الحجة لهم:

حديث أم المؤمنين عائشة رضي الله عنهما: «كن نساء المؤمنين يشهدن مع رسول الله صلي الله عليه و سلم صلاة الفجر متلفعات بمروطهن ثم ينقلبن الي بيوتهن حين



[ صفحه 143]



يقضين الصلاة لا يعرفهن أحد من الغلس» [3] .

وجه الدلالة:

عدم معرفة نساء المؤمنين عند انصرافهن من صلاة الفجر من الغلس. دليل علي أن النبي صلي الله عليه و سلم كان يصلي الفجر في أول الوقت أي في الغلس و هو الظلمة. و راتبه الفجر قبل الفريضة فتكون ليلية.

المسألة الثانية: وقت الظهر:

الأصل في هذه المسألة قوله تعالي: «أقم الصلوة لدلوك الشمس» [4] .

مذهب الامام جعفر الصادق: ان دلوك الشمس زوالها: نقل ذلك عنه صاحب الروض النضير [5] .

و روي ذلك عن: سيدنا عمر و علي و ابن عمر و ابن عباس و أبي هريرة و مجاهد و عطاء و قتادة و أكثر الصحابة و التابعين و الهادي و أبي العباس و هو قول أصحاب الشافعي و عليه الجمهور [6] .

و الحجة لهم:

1- حديث جابر بن عبدالله قال: «جاء جبريل عليه السلام الي النبي صلي الله عليه و سلم حين زالت الشمس فقال: قم يا محمد فصلي الظهر، فقام فصلي الظهر حين زالت الشمس» [7] .

2- عن عمر بن الخطاب عن النبي صلي الله عليه و سلم في قوله تعالي: «أقم الصلوة لدلوك



[ صفحه 144]



الشمس» قال: لزوال الشمس [8] .

عن أبي مسعود عقبة بن عامر قال: قال رسول الله صلي الله عليه و سلم: «أتاني جبريل عليه السلام لدلوك الشمس حين زالت فصلي بي الظهر» [9] .

3- عن ابن عمر مرفوعا قال: «دلوك الشمس زوالها» [10] .

و قال ابن قتيبة و سعيد بن جبير و الضحاك و السدي و النخعي و مقاتل: ان المراد بالدلوك الغروب [11] .


پاورقي

[1] البحر الزخار: 2 / 163.

[2] المصدر السابق؛ الأم: 7 / 165؛ فقه الامام علي: 175.

[3] صحيح البخاري: 1 / 144؛ مسلم بشرح النووي: 5 / 144؛ سنن أبي داود: 1 / 155؛ سنن الدرامي: 1 / 221.

[4] سورة الاسراء: 78.

[5] الروض النضير: 1 / 402 - 401.

[6] المصدر السابق؛ حلية العلماء: 2 / 14؛ نيل الأوطار: 2 / 25؛ الافصاح: 28؛ الوسيط: 2 / 359؛ تفسير آيات الأحكام للسايس: 60.

[7] السنن الكبري: 1 / 386؛ الترمذي مع تحفة الأحوذي: 1 / 465.

[8] الطبري: 15 / 94.

[9] الطبري: 15 / 93.

[10] مجمع الزوائد: 7 / 51.

[11] الروض النضير: 1 / 401.


ان يكن الأمر كما تقول


و روي أن الصادق عليه السلام قال لابن أبي العوجاء: «ان يكن الأمر كما تقول - و ليس كما تقول - نجونا و نجوت، و ان يكن الأمر كما نقول - و هو كما نقول - نجونا و هلكت». [1] .


پاورقي

[1] الاحتجاج 209:2 / 219؛ وانظر: الكافي 78:1؛ التوحيد: 296؛ بحارالأنوار 35:3 و 45.


بكير بن أعين


بكير بن أعين الشيباني أخو زرارة، روي عن الباقر و الصادق معا عليهماالسلام، و مات في حياة الصادق، و لما بلغه خبر موته قال كما رواه الكشي ص 120 «أما والله لقد أنزله الله بين رسول الله و أميرالمؤمنين صلوات



[ صفحه 135]



الله عليهما و علي آلهما الطاهرين» و ذكره الصادق عليه السلام يوما فقال: «رحم الله بكيرا و قد فعل» يقول عبيدالله بن زرارة: فنظرت اليه و قد كنت يومئذ حديث السن، فقال عليه السلام: أني أقول ان شاءالله، و كفي هذا شهادة له بعلو الدرجة، و سمو المقام، و هو من ثقات أولاد أعين و صلحائهم و ما اكثر فيهم الثقات الصلحاء، و قد روي عنه عدة من الثقات.


العناصر الأربعة


لئن كنا نفتقر الي مصادر و معلومات وافية عن دراسة الطب و مستواه في مدرسة الامام الباقر عليه السلام ، فان الوضع بالنسبة الي الفيزياء و الهندسة يختلف عن ذلك .

كانت الفيزياء من العلوم التي تدرس في مدرسة الامام الباقر عليه السلام ، و لدينا معلومات وافية عن الأبواب التي كانت تدرس في الفيزياء و الهندسة في هذه المدرسة .



[ صفحه 230]



أما الفيزياء و الأبواب العلمية التي كانت تدرس في مدرسة الامام الباقر عليه السلام ، فكانت تدور حول فيزياء أرسطو ، و الفيزياء عند أرسطو تضم علوما شتي كالميكانيكا ، و علم الحيوان و علم النبات و الجيولوجيا ، و ان كان العلماء في يومنا هذا لا يعدون علم الحيوان و علم النبات من علوم الفيزياء .

ولكن ، اذا كان مدلول الفيزياء يعني علم الأشياء ، فقد كان أرسطو محقا في اعتبار هذه العلوم جميعا جزءا من الفيزياء .

و أغلب الظن أن هذا العلم وصل الي شبه الجزيرة العربية بنفس الاسلوب الذي وصلت به علوم الهندسة و الجغرافيا ، أي عن طريق أقباط مصر ، و هناك من يعتقد بأن الطب انتقل من مدرسة الاسكندرية الي مدرسة الامام الباقر عليه السلام ، علي أنه ينبغي ألا يغيب عن أذهاننا أنه بحلول هذه الوقت لم يعد باقيا أي أثر من آثار مدرسة الاسكندرية أو الحركة العلمية بهذه المدينة أو مكتبتها العامرة الشهيرة ، و قصاري مابقي في متناول الناس هو بعض الكتب المستنسخة من مكتبة الاسكندرية ، أو بعض مابقي علي قيد الحياة من تلاميذ هذه المدرسة ، و لا سيما دعاة الفلسفة الافلاطونية الجديدة ، و قد انتهي الينا فعلا ما سجلوه عن هذه الفلسفة و نقلوه جيلا بعد جيل .

تعلم جعفر الصادق عليه السلام الفيزياء و الجغرافيا في مدرسة والده الامام الباقر عليه السلام . و قد أوردنا في ما تقدم نقده لنظرية بطليموس بشأن دوران الشمس حول الأرض ، و ملاحظاته عليها، و خروجه بنظرية علمية اخري قلبت النظرية السابقة.

و كان مما سمعه من والده الامام الباقر عليه السلام في درس الفيزياء رأي أرسطو في أصل الكون ، و انه يتألف من عناصر أربعة هي:التراب ، و الماء ، و الهواء ،



[ صفحه 231]



و النار. [1] فأبدي جعفر الصادق عليه السلام استغرابه لأن أرسطو لم ينتبه الي أن العناصر الأربعة و منها التراب ليست عناصر بسيطة غير قابلة للتجزئة ، و قال ان التراب مركب من أجزاء و عناصر كثيرة ، منها الحديد و هو بدوره مركب من أجزاء.



[ صفحه 232]



كل جزء منها يعتبر عنصرا مستقلا .

و كان الاعتقاد بوجود عناصر أربعة سائدا منذ عصر أرسطو و الي أيام الامام الباقر عليه السلام ، أي ما يقرب من ألف سنة ، و الناس تذهب الي ما ذهب اليه فلاسفة اليونان حول أصل الكون ، و كانت العناصر الأربعة تعتبر ركنا هاما في علم الأشياء ، و لم يشكك أحد في صحة هذه النظرية طوال هذه الفترة الممتدة .

ولكن ، ظهر بعد ألف سنة من قال بعدم صحة هذه النظرية ، و بأن التراب انما يتألف من عناصر متباينة و ليس قوامه عنصرا بسيطا. أما صاحب هذا الرأي فهو أصغر الطلبة سنا و أعمقهم تفكيرا في مدرسة الامام الباقر عليه السلام ؛ ألا و هو جعفر الصادق ، بل ان هذا الدارس الشاب ذهب الي أبعد من هذا عندما أصبح مدرسا و زعيما لمدرسة أبيه الامام الباقر عليه السلام ، ففند رأيا آخر لأرسطو بخصوص الهواء ، و قال ان الهواء بدوره ليس عنصرا بسيطا ، بل هو مركب من أجزاء و عناصر شتي .

و الواقع ان أبرز العلماء و الفلاسفة منذ أيام أرسطو و الي القرن الثامن عشر الميلادي الذي يعد قرن التقدم و الازدهار في ميادين العلوم ، لم يكتشفوا أن الهواء ليس من العناصر البسيطة ، و لم يقل أحد بهذا الرأي حتي جاء العالم الفرنسي لافوازييه، [2] فحلل الهواء ، و استخرج منه الأوكسجين ، و برهن علي أثره الحيوي الفعال في التنفس و في حياة الانسان و في عمليات الاحتراق .

فأقبل جمهور العلماء و الباحثين علي رأي لافوازييه باهتمام ، و سلموا بأن الهواء



[ صفحه 233]



مركب من عناصر مختلفة ، و لم يمض وقت طويل حتي فوجي ء المجتمع العلمي في يوم من أيام سنة 1794 م بنبأ اعدام لافوازييه بالمقصلة في الثورة الفرنسية ، و هكذا انتهت حياة أبي الكيمياء الحديثة ، ولو قد مد في عمره ، لحقق بلا ريب انجازات اخري ، و لأجري تجارب علمية جديدة لها أهميتها أيضا .

فلا بد اذن من الاعتراف بأن جعفرا الصادق ، بذهابه الي أن الهواء مركب من عناصر مختلفة ، قد سبق عصر العلم و الاكتشافات الحديثة بألف سنة .

و عند الشيعة أن جعفرا الصادق عليه السلام كان يعلم المجهول و يكشف أسراره بقوة الامامة ، و هي قوة الهية لدنية لا تتوافر الا للامام المعصوم وحده ، ولكننا نري أن جعفرا الصادق عليه السلام قد توصل الي هذا الكشف بنقاء تفكيره و ذكائه. [3] ولو كان عالما بالغيب ، لكشف قانون تحويل المادة الي طاقة ، و هو ما اهتدي اليه آينشتاين ، و غيره من القوانين و الكشوف العلمية التي تحققت بعد هذه الفترة . ولكن الصادق عليه السلام لم يشر الي أنه بقوي خفية ، و انما هو قد اجتهد في اثبات حقيقة علمية عز علي علماء القرن الثامن عشر الميلادي فهمها ، فقد ذهب هؤلاء العلماء - بعد اكتشاف لافوازييه - الي أن الأوكسجين هو وحده المادة الحيوية في الهواء ، و أن الأجزاء الاخري في الهواء منعدمة النفع أو ضارة ، في حين ان جعفرا الصادق قال ان الهواء مركب من عناصر ، و ان عناصره ضرورية للتنفس و لبقاء الحياة .

و في منتصف القرن التاسع عشر ، صحح العلماء رأيهم في الأوكسجين ، بعد ما تبينوا أن هذا العنصر الهام اللازم لتنقية الدم و استمرار الحياة عند الانسان



[ صفحه 234]



ليس علي هذه الدرجة من الفائدة و النفع للكائنات الاخري ، اذ تبين أن هناك كائنات حية لا تقوي علي استنشاق الأوكسجين الخالص فترة طويلة ، لأن خلايا أجهزتها التنفسية تتأكسد و تتآكل بتفاعلها مع الأوكسجين ، أي ان هذه الخلايا تحترق بفعل الأوكسجين الخالص .

و الأوكسجين في حد ذاته لا يحترق ، ولكنه يساعد علي الاحتراق ، فاذا تعرض له جسم أو مادة ، و كان هذا الجسم أو المادة مما يقبل الاحتراق ، كانت النتيجة احتراقه فعلا ، و اذا تنفست الخلايا الموجودة داخل رئة الانسان أو الحيوان الأوكسجين الخالص فترة طويلة ، احترقت هذه الخلايا ، و مات الانسان أو الحيوان ، و لهذا يوجد الأوكسجين في الهواء مختلطا بغازات اخري كفيلة بمنع أثره السي ء و الضار عن حياة الانسان و الحيوان . و بالوصول الي هذه الحقيقة العلمية صح ما ذهب اليه جعفر الصادق عليه السلام من أن الهواء مفيد للانسان بمجموع أجزائه بما في ذلك أجزاؤه من الغازات الاخري التي يوجد منها مقدار ضئيل فيه .

و من قبيل المثال ، نذكر أن لغاز ( الاوزون ) L، Ozone خواصا كيميائية مشابهة لخواص الأوكسجين . و قوام جزي ء [4] هذا الغاز ثلاث من ذرات



[ صفحه 235]



الأوكسجين .

و اذا كان الظاهر أن غاز الاوزون لا يقوم بدور هام في التنفس ، فواقع الأمر أن له أثرا فعالا في تثبيت الأوكسجين عند دخوله الدورة الدموية ، أي انه يحافظ علي الأوكسجين في الدم و لا يدعه يذهب هباء ، و هذا يؤيد ما ذهب اليه جعفر الصادق عليه السلام من أن الهواء - بكل أجزائه - ضروري للحياة ، و هي حقيقة اميط عنها اللثام منذ منتصف القرن التاسع عشر .

و من خواص الجسيمات الموجودة في الهواء ، أنها تمنع الأوكسجين من أن يؤثر تأثيرا سلبيا في الكائنات ، و من أن يحرق الرئتين و الجهاز التنفسي ، و قد برهنت التجارب العلمية علي أن غاز الأوكسجين هو أثقل الغازات و الجسيمات الموجودة في الهواء ، و لولا أن الأوكسجين مختلط بالغازات و الجسيمات الاخري في الهواء ، لثقل وزنه و رسب الي الطبقة السفلي ، و هو أمر لو حدث لجعل الأوكسجين يملأ سطح الأرض الي ارتفاع معين ، و لا تخذت الغازات الاخري مكانها فوق الأوكسجين ، كل غاز منها بحسب وزنه و ثقله ، و لأدي هذا الخلل الي الاضرار بالجهاز التنفسي للانسان و الحيوان و النبات أيضا ، لأن النبات يحتاج بدوره الي الأوكسجين و معه الكربون ، ولو حدث هذا الخلل لباتت حياة الانسان و الحيوان و النبات مهددة بأشد المخاطر ، غير أن وجود غازات اخري مختلطة بالأوكسجين في الهواء ، يحول دون انفصال الأوكسجين و رسوبه ، و يمد بالتالي في حياة الانسان و الحيوان و النبات .

و قد كان جعفر الصادق عليه السلام أول من فند القول بأن هناك عناصر أربعة ، فقوض هذه النظرية من أساسها بعدما عاشت قرابة ألف سنة ، و كان جعفر آنذاك في مستهل حياته العلمية الحافلة.

و ربما تبادر الي أذهاننا اليوم أن نظرية جعفر الصادق عليه السلام هي من



[ صفحه 236]



البديهيات اليسيرة ، و ذلك بعد أن تم معرفة 102 من العناصر و المواد الموجودة حولنا ، غير أننا اذا رجعنا القهقري الي القرن السابع الميلادي ، لعرفنا أن نظرية جعفر الصادق عليه السلام كانت نظرية ثورية بجميع المقاييس ، و ان لم تفطن العقول في وقته الي حقيقة كون الهواء مركبا من عناصر متمازجة و مركبة . و لا بد هنا من أن نكرر أن أوروبا كانت في هذا العصر و الي القرن الثامن عشر الميلادي عاجزة عن التذرع برحابة الصدر لقبول هذه النظرية أو غيرها من النظريات التي طلع بها جعفر الصادق عليه السلام ، و سنقوم بابراز هذه النظريات في فصول اخري من هذا البحث . صحيح أن العواصم العلمية في الشرق ، كالمدينة المنورة مثلا ، كانت تتدارس نظريات جعفر الصادق عليه السلام و تنشرها دون أن يرمي عالم بالكفر ، ولكن الصحيح أيضا أن أوروبا المسيحية كانت في ذلك الوقت تحكم بالكفر و الزندقة علي كل من يسوق رأيا يخالف الرأي الديني التقليدي بشأن الكون .


پاورقي

[1] القول بالعناصر الأربعة ، أو جوهر الكون يرجع تأريخه الي المذاهب الفلسفية الاولي في اليونان ، أي مع ظهور المذهب الأيوني .

و قد حاول الأيونيون أن يردوا الأجسام المختلفة في الكون الي أصل جوهري أو عنصر واحد ، فزعم أولهم طاليس المالطي ( 545 - 624 ق . م ) الذي تعلم الهندسة في مصر ، و الفلك في بابل ، و اشترك مع قومه اليونانيين في قتال الفرس ، زعم أن أصل الكون هو المادة ، و أكد خلفه اناكسيمندر أن هذا العنصر غير معين و لا محدود ، و زعم اناكسيمانس بعدهما أنه الهواء ، و ظن هراقليطس أنه النار .

و أجمعوا علي أنه لا ينشأ شي ء من العدم ، و لا ينعدم شي ء موجود ، و ان كل ما نراه حولنا كان موجودا منذ الأزل - بمادته لا بصورته - و سيظل موجودا الي الأبد ( بمادته أيضا و ان تغيرت صورته ) .

بهذا الرأي عدهم متفلسفوا الاسلام في ( الدهريين ) الذين جحدوا الصانع المدبر للكون . كما قال الأيونيون أن العناصر الاولي يستحيل بعضها الي بعض ، فيصبح الماء ترابا و الهواء نارا الخ ( و من الملاحظ أن ما سموه « عناصر » انما هو مركبات ) .

ثم يأتي بعد الأيونيون دور الفلاسفة الطبيعيين المحدثين ، و من هذه الطبقة أنباذوقلس الصقلي ( 424 - 483 ق . م ) و كان مولده بصقلية ثم انتقل الي جنوبي اليونان . و قد قال:ان العالم مركب من الاسطقسات ( العناصر ) الأربعة ، و هي الماء و الهواء و التراب و النار ، و لهذه العناصر صفات خاصة ثابتة لا تتبدل و لا تندثر ، و لا يستحيل بعضها الي بعض . و من هذه العناصر الأربعة تتكون الأجسام كلها بالتحليل أو بالتركيب . و لمزيد من البحث يراجع كتاب:« تأريخ الفكر العربي » للدكتور عمر فروخ:78 ، 59 و 79. ( المترجم ).

[2] أنطون لافوازييه La Voisier ( 1794 - 1743 م ) ، كيميائي فرنسي ، يعتبر من مؤسسي الكيمياء الحديثة ، و له اكتشافات عدة منها تركيب الهواء ، و دور الأوكسجين في الاحتراق ، و قائمة الأجسام الكيميائية ، و قد مات مقتولا في الثورة الفرنسية الكبري . ( المترجم ).

[3] هذا الكلام - بالطبع - منقول عن مستشرق فرنسي يأخذ في دراسته بالظواهر و لا يدين بالاسلام أو النبوة أو الامامة . ( المترجم ).

[4] الجزي ء (Le Mollecule) هو أصغر وحدات العنصر أو المركب ، و يتألف عادة من ذرة أو ذرتين ، لكل منهما نفس خواص المادة ، ولكن الجزي ء يفقد بعضا من خواص المادة متي قسم الي أقسام أصغر . و تتجلي في الجزي ء الحالات الثلاث للمادة ، و هي الحالة الجامدة و الحالة السائلة و الحالة الغازية ، فاذا اقتربت الجزئيات بعضها من بعض ، تكونت الحالة الجامدة ، و اذا ابتعدت بفعل الحرارة ، تكونت الحالة السائلة ، فان ازداد ابتعادها تكونت الحالة الغازية أو البخار . ( المترجم ).


ادارة الحوزة و النظام الحاكم


كان نظام الحوزة العلمية في النجف الأشرف و الحوزات التي سبقتها مستقلا عن سياسة الحكومات المتعاقبة ماليا و اداريا، أما الادارة فالمرجعية هي المسئوولة عن ادارتها و شؤون طلابها، و تعتمد ماليا علي ما يرد اليها من الحقوق الشرعية علي يد المراجع من أنحاء العالم الاسلامي كافة.

و ما تجرأت حكومة من الحكومات السابقة أن تتدخل في شؤونها و لا سمح لها بذلك، بالرغم من محاولات بعضها.

حتي حلت ثورة عبدالكريم قاسم في العراق عام 1378 هجرية مساوي 1958 ميلادية، و تبعتها انقلابات شيوعية و قومية، و أخيرا انقلاب حزب البعث الملحد الذي جاء بقطار الاستكبار العالمي الماسوني الصليبي الشيوعي الصهيوني، و استطاع بقوة السلاح و الارهاب، و بالتنكيل شيئا فشيئا بالمؤمنين بصورة عامة، و بالعلماء و طلاب الحوزة - لا سيما البارزين منهم بصورة خاصة - و السيطرة علي بعض مرافقها و مدارسها من خلال بعض ضعاف النفوس و التدخل في شؤونها بالمكر و الارهاب و قوة الحديد و النار، خاصة بعد وفاة المرجع الديني الأعلي آية الله العظمي السيد محسن الحكيم، و التجرؤ علي قدسية الحوزة، و اعتقال علمائها و رجالها البارزين و زجهم في السجون و تعذيبهم و تشريد البعض منهم و تهجير العلماء و الطلاب من أبناء الجاليات غير العراقية، حتي وصل بهم الأمر الي التجرؤ علي المراجع العليا و في مقدمتهم سماحة آية الله العظمي و المفكر الاسلامي العالمي الشهيد السعيد السيد محمد باقر الصدر و اخته العلوية الطاهرة المربية الجليلة



[ صفحه 292]



بنت الهدي و ابادتهم جسديا بعد تعريضهم لأبشع أنواع التعذيب و التنكيل، و استشهاد الشيخ عارف البصري و السيد قاسم شبر و السيد القاسم المبرقع، و كذلك اعتقال آية الله الشيخ محمدتقي الجواهري، و غيرهم مما يضيق المجال علي هذه الوجازة، عبر عشرات السنين، و حتي الآن لاندري هل هم في غياهب السجون أو في عداد الشهداء.

كل هذا الذي جري لمصلحة من؟ هل هو نتيجة الحقد الطائفي و المذهبي؟

أم بدافع من الاستكبار العالمي الاستعماري المتمثل بالصليبية و الماسونية و الصهيونية؟ في تخطيطهم لابادة الطليعة الخيرة الاسلامية المتمثلة بقادة الحوزة العلمية الشيعية في النجف الأشرف!!

و قد أحكم حزب البعث الكافر قبضته علي زمام الامور بعد فشل الثورة الشعبية العارمة التي اجتاحت محافظات الجنوب بصورة عامة، و التي كان انطلاق شرارة انفجارها عفويا من البصرة و النجف و كربلاء و سائر مدن العراق في وقت واحد تقريبا.

و بعد وفاة الرجع الديني الأعلي آية الله العظمي السيد أبوالقاسم الخوئي و آية الله العظمي السيد عبد الأعلي السبزواري قدس سرهما استطاعت الحكومة الظالمة الملحدة من احكام سيطرتها و تصفية علماء الحوزة بكاملها، و لو أن بعضا منهم قد بقي في النجف الأشرف مثل آية الله العظمي السيد علي السيستاني، كما تصدت طبقة جديدة للمرجعية، أمثال آية الله السيد محمد الصدر و آية الله السيد محمد سعيد الحكيم و آية الله السيد حسين بحرالعلوم و غيرهم، الا أنهم لم يستطيعوا أن يعملوا أي شي ء بوجود الحكم الجائر، و تحت سيطرة الحكم الملحد الكافر.



[ صفحه 293]



فسفر و هجر من النجف الأشرف العلماء و الطلاب من أبناء الجاليات غير العراقية من ايرانيين و هنود و أفغان و لبنانيين و باكستانيين و أفارقة و جاليات اخري من جنوب شرق آسيا و غيرهم.

كما أن بعض العلماء العراقيين استطاعوا الافلات من قبضة الحكم البعثي و الهرب من العراق و اللجوء الي ايران الاسلام، و تمركزهم في مدينة قم المقدسة (عش آل محمد) خاصة، لتستعيد قم مركزها التليد بعد مرور ألف عام، و يعيد التأريخ نفسه و تصبح مركز الاشعاع الاسلامي و مرجعية الحوزة العلمية.

و قد استقبلهم المراجع العظام في حوزة قم المقدسة حينذاك، أمثال آية الله العظمي السيد محمدرضا الگلپايگاني و آية الله العظمي السيد شهاب الدين المرعشي النجفي و آية الله العظمي الشيخ محمدعلي الأراكي و غيرهم من الآيات العظام.

و من المتصدين للتدريس في الحوزة العلمية في قم المقدسة، أمثال آية الله الشيخ الوحيد الخراساني و آية الله الشيخ ميرزا جواد التبريزي و آية الله الشيخ محمد فاضل اللنكراني و غيرهم كثير. كل هذا تحت ظل حكومة اسلامية حاملة لواء الولاء لفقه أهل البيت الطاهرين عليهم السلام.

الي هنا أكتفي و أترك المجال لمن يريد التوسع في البحث، أو الذي يأتي بعدنا ليواصل تسجيل أحداث الحوزات العلمية للأجيال القادمة، حتي يقيض الله سبحانه و تعالي لصاحب الحوزة بالظهور ليملأ الأرض قسطا و عدلا بعدما ملئت ظلما و جورا.

و من الله سبحانه أستمد العون و التوفيق، فانه أرحم الراحمين و أكرم الأكرمين.



[ صفحه 294]



اعتمدت في هذا البحث علي المصادر التالية:

1- موسوعة العتبات المقدسة، الجزء السابع، قسم النجف.

2- ماضي النجف و حاضرها.

3- المعالم الجديدة؛ للشهيد السيد محمدباقر الصدر.

4- رجال الطوسي.

5- رجال السيد بحرالعلوم.

6- الذريعة؛ للشيخ آغا بزرگ الطهراني.

7- مقدمة الشيخ الآصفي لموسوعة اللمعة الدمشقية.

8- مقدمة الشيخ المظفر لموسوعة جواهر الكلام.



[ صفحه 295]




دعاؤه في عشية عرفة


كان الامام الصادق عليه السلام، يستقبل عشية عرفة، بالدعاء، والابتهال إلي الله تعالي، وكان يحيي تلك الليلة المباركة، بالعبادة والطاعة، وكان مما يدعو به هذا الدعاء:

«اللهم، هذه الايام التي فضلتها علي غيرها من الايام، وشرفتها، وقد بلغتنيها بمنك، ورحمتك، فأنزل علينا من بركاتك، وأسبغ علينا فيها من نعمائك، اللهم، إني أسألك أن تصلي علي محمد وآل محمد، وأن تهدينا فيها سبيل الهدي، وترزقنا فيها التقوي، والعفاف، والغني، والعمل بما تحب وترضي.

اللهم، إني أسألك، يا موضع كل شكوي، ويا سامع كل نجوي، ويا شاهد كل ملاء، ويا عالم كل خفية، أن تصلي علي محمد، وآل محمد، وأن تكشف عنا فيها البلاء، وتستجيب لنا فيها الدعاء، وتقوينا فيها، وتعيننا، وتوفقنا فيها، ربنا، لما تحب وترضي، وعلي ما افترضت علينا من طاعتك، وطاعة رسولك، وأهل ولايتك،

اللهم، إني أسألك يا أرحم الراحمين أن تصلي علي محمد وآل محمد، وأن تهب لنا فيها الرضا، إنك سميع الدعاء، ولا تحرمنا خير ما نزل فيها من السماء، وطهرنا من الذنوب يا علام الغيوب، وأوجب لنا فيها دار الخلود، اللهم صل علي محمد وآل محمد، ولا تترك لنا فيها ذنبا إلا غفرته، ولا هما إلا فرجته، ولا دينا إلا قضيته، ولا غائبا إلا أدنيته، ولا حاجة من حوائج الدنيا والآخرة إلا سهلتها ويسرتها إنك علي كل شئ قدير.



[ صفحه 166]



اللهم، يا عالم الخفيات، وياراحم العبرات، يا مجيب الدعوات، يا رب الارضين والسموات، يامن لا تتشابه عليه الاصوات، صل عليه محمد وآل محمد، واجعلنا فيها من عتقائك وطلقائك من النار، والفائزين بجنتك، الناجين برحمتك يا أرحم الراحمين، وصلي الله علي محمد وآله أجمعين، وسلم تسليما.».

وانتهي هذا الدعاء الشريف، وكان الامام عليه السلام، يقرأه أيضا بعد صلاة الصبح، وقبل المغرب إلي ليلة المزدلفة. [1] .


پاورقي

[1] الاقبال (ص 324).


في الركوع


قال الصادق: لا يركع عبد لله تعالي ركوعا علي الحقيقة الا زينه الله بنور بهائه، و أظله في ظلال كبريائه و كساه كسوة.

و الركوع أول، و لاسجود ثان، فمن أتي بمعني الأول صلح للثاني و في الركوع أدب، وفي السجود قرب. و من لا يحسن الأدب لا يصلح للقرب، فاركع ركوع [1] خاضع لله عزوجل بقلبه، متذلل و جل تحت سلطانه خافض الله بجوارحه خفض خائف حزين علي ما يفوته من فوايد الراكعين.

و حكي أن ربيع بن خيثم كان يسهر بالليل الي الفجر في ركوع واحد فاذا أصبح يزفر و قال: أوه سبق المخلصون و قطع بنا و استوف ركوعك باستواء ظهرك و انحط عن همتك في القيام بخدمته الا بعونه، و فر بالقلب من وسوسة الشيطان و خدائعه و مكائده.

فان الله تعالي يرفع عباده بقدر تواضعهم له و يهديهم الي أصول التواضع و الخضوع و الخشوع بقدر اطلاع عظمته علي سرائرهم.



[ صفحه 161]




پاورقي

[1] ركوع خاشع.


ابراهيم بن عيسي (الخزاز)


أبو أيوب إبراهيم بن عيسي، وقيل عثمان، وقيل زياد الكوفي وقيل الكرخي، الخزاز، وقيل في اسمه إبراهيم بن عثمان بن زياد. محدث إمامي ثقة كبير المنزلة، روي كذلك عن الإمام الكاظم عليه السلام، وله كتاب (النوادر)، و (الصلاة). روي عنه الحسن بن محبوب، وصفوان بن يحيي، ومحمد بن أبي عمير وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 146 و 154. تنقيح المقال 1: 17 و 26. رجال النجاشي 15. فهرست الطوسي 8. رجال ابن داود 31 و 32 و 213. معجم الثقات 4 و 134. معجم رجال الحديث 1: 223 و 224 و 256 و 257 و 265 و 359 و 361 و 21: 35 و 36 و 37. جامع الرواة 1: 26 و 29 و 2: 367. رجال الحلي 5. نقد الرجال 8 و 12 و 383. رجال الكشي 15 و 366. مجمع الرجال 1: 44 و 59 و 61 و 62 و 7: 9. هداية المحدثين 11 و 271. أعيان الشيعة 2: 139 و 182 و 197. توضيح الاشتباه 16 و 61 و 306. رجال البرقي 27 و 44. جامع المقال 52 و 53. منتهي المقال 21 و 24 و 25. العندبيل 1: 9. منهج المقال 21 و 25. ايضاح الاشتباه 3. التحرير الطاووسي 35. نضد



[ صفحه 57]



الايضاح 14. بهجة الآمال 1: 514 و 558. وسائل الشيعة 20: 121. روضة المتقين 14: 327. إتقان المقال 8. الوجيزة 25. شرح مشيخة الفقيه 68. رجال الأنصاري 4 و 15. تهذيب المقال 1: 286. معالم العلماء 6. أضبط المقال 502. ثقات الرواة 1: 7 لسان الميزان 1: 61 و 80 و 88.


سعيد بن عبيد السمان


سعيد بن عبيد السمان، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 204. تنقيح المقال 2: 28. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 125. جامع الرواة 1: 361. نقد الرجال 152. مجمع الرجال 3: 118. أعيان الشيعة 7: 241. منتهي المقال 147. منهج المقال 162.


محمد بن بشر بن بشير بن معبد الأسلمي


محمد بن بشر بن بشير بن معبد الأسلمي، الكوفي.

محدث حسن الحال، وبعض العامة يصفونه بصدق الحديث. روي عنه طلق بن غنام، وأبو أحمد الزبيري، وابن المبارك وغيرهم.



[ صفحه 37]



توفي سنة 163 عن سبع وستين سنة.

المراجع:

رجال الطوسي 283 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 87. خاتمة المستدرك 41 8. معجم رجال الحديث 15: 126. نقد الرجال 295. رجال البرقي 20. جامع الرواة 2: 80. مجمع الرجال 5: 164. منتهي المقال 265. منهج المقال 286. إتقان المقال 223. الوجيزة 46. تهذيب التهذيب 9: 73. تقريب التهذيب 2: 147. التاريخ الكبير 1: 44. خلاصة تذهيب الكمال 280. الجرح والتعديل 3: 2: 210. الثقات 7: 397.


مردم دوستي و خيرخواهي امام صادق


امام صادق عليه السلام نسبت به همه احسان و خيرخواهي روا مي داشتند، و بين خويشان خود و ديگران فرقي نمي گذاشتند؛ بلكه همه ي مردم براي ايشان يكسان بودند. و كساني را كه آن حضرت در نيمه شب مورد احسان و صله خود قرار مي داد و از خرماي نخلستان خود - معروف به «عين زياد» - به آنان انفاق مي كرد، تنها از شيعيان و دوستان آن حضرت نبودند؛ بلكه همه ي مسلمانان - اگر آن حضرت قدرت كمك كردن به آنان را مي داشت - براي او يكسان بودند و همه از سفره ي كرم و لطف و احسان ايشان بهره مند مي شدند.

نمونه اي از محبت ها و خيرخواهي هاي آن حضرت را نسبت به مسلمانان، مي توان در برخورد ايشان با غلام خود، مصادف، ذكر كرد. امام عليه السلام روزي مصادف را صدا زد و هزار دينار به او داد و فرمود: خود را براي تجارت و سفر به مصر آماده كن، همانا عيالات من فراوان شده اند [و مخارج آنان زياد گرديده است]. پس مصادف با آن هزار دينار متاعي خريداري كرد و با تجار ديگر راهي مصر شدند و چون نزديك مصر رسيدند، قافله اي از مصر خارج مي گرديد پس درباره ي متاع خود - كه نياز عمومي مردم بود - از آنان سؤال كردند و آنها گفتند: چنين متاعي در اين شهر يافت نمي شود. پس آنها با يكديگر پيمان بستند و سوگند ياد كردند كه متاع خود را به كمتر از دو برابر نفروشند و چون چنين كردند و



[ صفحه 260]



بازگشتند، مصادف دو كيسه ي هزار ديناري مقابل امام صادق عليه السلام گذارد و گفت: اين اصل مال، و اين سود آن است. امام عليه السلام فرمود: اين سود زيادي است، مگر متاعي را كه با خود برديد چگونه فروخته ايد؟ و چون مصادف ماجرا را تعريف كرد امام عليه السلام فرمود: سبحان الله! سوگند ياد كرديد كه بر مسلمانان فشار وارد كنيد و اجناس خود را دو برابر قيمت به آنان بفروشيد. سپس يكي از كيسه ها را گرفت و فرمود: اين اصل مال من است و من نيازي به اين سود ندارم، سپس به مصادف فرمود: اي مصادف، مقابل شمشير قرار گرفتن آسان تر از جستجوي حلال است. [1] .

مطابق احكام شرعي سودي كه مصادف به دست آورده بود، حرام نبود؛ جز اين كه به نظر امام صادق عليه السلام مسلمانان بايد به يكديگر ارفاق كنند مخصوصا در مواقع سختي و كم يابي و همانند دو برادر، دوست و خيرخواه يكديگر باشند. و آن پيمان و سوگند، خلاف برادري و دوستي و مروت بود؛ از اين رو امام عليه السلام سود دو برابر را زياد و آن را حرام دانستند و اين درسي بود كه به مصادف و دوستان ديگرش دادند.

عجيب تر از اين داستان ماجراي يكي از اصحاب و روات موثق آن حضرت است. سعيد بن بيان معروف به ابوحنيفه سائق الحاج، با داماد خود بر سر ميراث درگير شده بودند. و چون وكيل امام صادق عليه السلام مفضل، در كوفه آنان را ديد، و ساعتي وضعشان را ملاحظه كرد، آنان را به خانه ي خود برد و بين آنان را با مبلغ چهارصد درهم اصلاح داد و آن مبلغ را از پيش خود پرداخت كرد و به آنان گفت: اين مال از من نبود، بلكه از اموال امام صادق عليه السلام بود، و ايشان مرا امر نموده كه اگر دو نفر از شيعيان نزاعي داشته باشند، من از مال آن حضرت بين آنان را اصلاح كنم. [تا برادري و دوستي آنان باقي بماند]. حقيقتا اصلاح بين مردم، عمل بسيار نيكويي است؛ امام صادق عليه السلام براي اصلاح بين برادران ديني، از مال خود خرج كرد تا بين آنان برادري و دوستي برقرار شود و اين قطعا دليل عاطفه و رأفت يك مسلمان نسبت به ديگر مسلمانان است.

از اين داستان ها متوجه مي شويم كه امام صادق عليه السلام نسبت به آن دو غلام و آن كنيز تنها



[ صفحه 261]



حليم نبودند؛ بلكه علاوه ي بر حلم، رؤوف و مهربان نيز بودند. امام صادق عليه السلام درباره ي غلامي كه از وظيفه ي خود سرباز زده و خوابيده بود تنها خشم خود را فرو نبردند، بلكه بر بالين او نشستند و او را باد زدند كه خود نوعي محبت و مهرباني نسبت به آن غلام بود. و در مورد غلام عجمي نيز با گفتن اين كه اگر چه زبانش ناتوان است؛ ولي قلبش ناتوان نيست، نوعي احساس بزرگي در او به وجود آوردند. و در مورد كنيزي كه خلاف كرده بود نه تنها او را مجازات نكردند؛ بلكه او را بخشيده و آزاد كردند. همچنين در مورد سدير و عبدالرحمان كه از جمله اصحاب ايشان بودند، دعا كردند تا از زندان آزاد شوند؛ و به ام داود نيز دعايي را تعليم دادند تا فرزند وي كه بني الحسن در زندان منصور گرفتار بود، نجات يابد و ام داود دستور العمل آن حضرت را كه دعا و روزه در «ايام البيض» رجب بود انجام داد و فرزندش آزاد شد. و از آن زمان تاكنون اعمال ام داوود مورد استفاده ي دوستان اين خاندان است.

امام صادق عليه السلام براي شفاي مريض ها بسيار دعا مي كرد و شفا نيز حاصل مي شد. چنان كه براي حبابه والبيه كه از زنان با كمال بود؛ و براي يونس بن عمار صيرفي كه از راويان راستگو و موثق ايشان بود؛ و براي مردي كه اتفاق ناگواري براي او رخ داده بود و درخواست دعا داشت؛ و براي زني كه زخمي در بازوي او بود و براي مردي كه به خانه آن حضرت پناه آورده بود و گرفتاري سختي داشت و موارد بسيار ديگر، دعا نمود و دعاي ايشان مستجاب گرديد.

امام صادق عليه السلام براي وسعت زندگي افراد بسياري دعا نمود و مستجاب گرديد، مانند طرخان نخاس و حماد بن عيسي و افراد ديگر كه در بخش استجابت دعاي آن حضرت بيان خواهد شد. البته چنين محبت ها و عواطف والاي انساني از كسي چون امام صادق عليه السلام بعيد نيست و آنچه گفته شد تنها بخش اندكي از عواطف فراوان آن حضرت است كه ما بايد به آن معرفت داشته باشم و ايشان را الگوي عملي و گفتاري خود قرار دهيم.



[ صفحه 262]




پاورقي

[1] بحارالانوار ج 47 / 111.


بريد عجلي


بريد بن معاويه عجلي از جمله كساني است كه از امام باقر و امام صادق عليه السلام روايت نموده است. او در زمان حيات امام صادق عليه السلام از دنيا رفت. جلالت و عظمت شأن او نزد اهل بيت عليهم السلام به قدري رفيع است كه قلم توان بيان آن را ندارد؛ تا جايي كه امام صادق عليه السلام درباره ي او مي فرمايد: «اركان زمين و اعلام دين چهار نفر هستند: 1- محمد بن مسلم 2- بريد بن معاوية 3- ليث بن بختري مرادي 4- زرارة بن اعين» و در سخن ديگري امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «اصحاب پدرم امام باقر عليه السلام در حيات و مماتشان زينت ما بودند.» سپس نام زرارة بن اعين، محمد بن مسلم، ليث مرادي و بريد عجلي را مي برد و مي فرمايد: «اينها قوامون به قسط و عدالت و راستي و درستي بودند، اينها مصداق آيه ي (السابقون السابقون - أولئك المقربون) بودند.»

امام صادق عليه السلام در حديث ديگري درباره ي آنان مي فرمايد: «چهار نفر [از شيعيان ما]



[ صفحه 448]



امينان خدا بر حلال و حرام او بودند. و در سخن ديگري مي فرمايد: «آنان نگهبانان دين و امينان پدرم بر حلال و حرام خدا بودند. آنان در دنيا به سوي ما سبقت مي گرفتند و در آخرت نيز به سوي ما سبقت خواهند گرفت».

اين گونه سخنان از امام صادق و امام باقر عليهما السلام در تعريف و تمجيد از آنان فراوان نقل شده است. خلاصه سخن اين كه بريد عجلي از اصحاب امام باقر عليه السلام و از جمله كساني بود كه اهل حديث به فقاهت آنان معترف بودند و روايات آنان را صحيح مي دانستند.