و اما ما سألت من القرآن فذلك أيضا من خطراتك المتفاوتة



[ صفحه 117]



المختلفة، لان القرآن ليس علي ما ذكرت و كل ما سمعت فمعناه غير ما ذهبت اليه، و انما القرآن أمثال لقوم يعلمون دون غيرهم و لقوم يتلونه حق تلاوته، و هم الذين يؤمنون به و يعرفونه، فأما غيرهم فما أشد اشكاله عليهم و ابعده من مذاهب قلوبهم، و لذلك قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «ليس شي ء بأبعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن».

و في ذلك تحير الخلائق أجمعون الا من شاء الله، و انما أراد الله بتعميته في ذلك ان ينتهوا الي بابه و صراطه و ان يعبدوه و ينتهوا في قوله الي طاعة القوام بكتابه و الناطقين عن أمره ان يستنطقوا ما احتاجوا اليه من ذلك عنهم لا عن انفسهم. ثم قال: «ولو ردوه الي الرسول و الي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم» فأما غيرهم فليس يعلم ذلك ابدا و لا يوجد.

و قد علمت انه لا يستقيم أن يكون الخلق كلهم ولاة الامر، اذ لا يجدون من يأتمرون عليه و لا يبلغونه امر الله و نهيه، فجعل الله الولاة خواص ليقتدي بهم من لم يخصصهم بذلك، فافهم ذلك ان شاء الله.

و اياك اياك و تلاوة القرآن برأيك، فان الناس غير مشتركين في علمه كاشتراكهم فيما سواه من الامور، و لا قادرين عليه و لا علي تأويله الا من حده و بابه الذي جعله الله له، فافهم ان شاء الله و اطلب الامر من مكانه تجده ان شاء الله.



[ صفحه 118]

علامه مجلسي (ره)، در جلد معاد بحار، در باب «الخصال التي توجب التخلص من



[ صفحه 217]



شدايد القيامة و اهوالها» [1] موجبات امن از فزع اكبر را طي رواياتي ذكر مي نمايد. [2] .

اول - از چيزهايي كه موجب امن از فزع اكبر است، احترام از موي سپيدي است كه در اسلام سپيد شده است.

در اصول كافي آمده است كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هركس پيرمردي را به احترام موي سپيدش احترام كند، خداوند او را در قيامت از ترس بزرگ محشر آمن مي گرداند. [3] .

و نيز از رسول خدا (ص) فرموده كه احترام از موي سپيد مسلمان، احترام از خداست. [4] .

پيغمبر اكرم (ص) از حضرت پروردگار نقل كرده كه حضرت حق مي فرمايد: موي سپيد نور من است، من نور خود را به آتشم نمي سوزانم. [5] .

و همچنين رسول خدا (ص) فرمود: خداوند هر صبح و شام به صورت پيرمرد مؤمن نظر مي كند و مي فرمايد: بنده من عمرت زياد شد و استخوانت پوك و پوستت نازك و اجلت نزديك گرديد. هنگام ملاقات من رسيده، از من حيا كن، من حيا مي كنم از موي سپيدت كه تو را به آتش بسوزانم. [6] .

دوم - مردن رد راه مكه، چه در رفت، و چه در بازگشت. [7] .

سوم - مردن در مدينه يا مكه. [8] .

چهارم - دفن شدن در حرم - مكه - [9] .

پنجم - بر سر مزار برادر مؤمن رفتن، و دست بر قبر گذاشتن، و هفت مرتبه سوره قدر [10] خواندن. [11] .

ششم - اجتناب از معصيت و شهوت عرضه شده و حاضر، از ترس پروردگار. [12] .

ابوعبيده حذاء گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: آيا به تو، از دشوارترين چيزهايي كه خداوند بر بندگانش واجب ساخته، خبر ندهم؟ با مردم، در رابطه با خويشتن، به انصاف



[ صفحه 218]



رفتار كردن؛ و ياري به برادر ديني رساندن و مواسات؛ و در هر حال ياد خدا بودن؛ پس اگر طاعتي خدايي برايش پيش آمد بدان عمل كند، و اگر معصيتي برايش پيش آمد آن را ترك نمايد. [13] .

كان الإمام (عليه السلام) يعمّق ويجذر علاقة الأخوّة في الله ويضع لها التوجيهات المناسبة التي تزيد في التلاحم والتفاهم، فمنها ما قاله (عليه السلام) لخيثمة: «أبلغ موالينا السلام وأوصهم بتقوي الله والعمل الصالح وأن يعود صحيحهم مريضهم وليعد غنيهم علي فقيرهم، وأن يشهد جنازة ميّتهم، وأن يتلاقوا في بيوتهم وأن يتفاوضوا علم الدين فإن ذلك حياة لأمرنا رحم الله عبداً أحيي أمرنا» [1] .

وقال(عليه السلام) في المواساة بين المؤمنين: «تقرّبوا إلي الله تعالي بمواساة إخوانكم» [2] .

قال محمّد بن مسلم: أتاني رجل من أهل الجبل فدخلت معه علي أبي عبدالله فقال له حين الوداع أوصني فقال (عليه السلام): «اُوصيك بتقوي الله وبرّ أخيك المسلم، وأحب له ما تحب لنفسك واكره له ما تكره لنفسك، وإن سألك فأعطه وإن كفّ عنك فأعرض عليه، لا تملّه خيراً فانه لا يملّك وكن له عضداً فانه لك عضد وان وجد عليك



[ صفحه 156]



فلا تفارقه حتي تحلّ سخيمته [3] وان غاب فاحفظه في غيبته، وإن شهد فاكنفه واعضده ووازره، وأكرمه ولاطِفه فانه منك وأنت منه» [4] .

وقال (عليه السلام) مبيّناً صفة الاُخوّة في الله قال رسول الله (صلي الله عليه وآله): «ستّ خصال مَن كُنّ فيه كان بين يدي الله عزّ وجلّ وعن يمين الله. فقال له ابن يعفور: وما هنّ جعلت فداك؟ قال: يحب المرء المسلم لأخيه ما يحب لأعزّ أهله، ويكره المرء المسلم لأخيه ما يكره لأعزّ أهله ويناصحه الولاية (الي أن قال) إذا كان منه بتلك المنزلة بثه همه ففرح لفرحه إن هو فرح، وحزن لحزنه إن هو حزن وإن كان عنده ما يفرج عنه فرج عنه إلاّ دعا له» [5] .

كما نجده يحذّر من بعض التصرّفات التي من شأنها أن تفسد العلاقة. فقد قال (عليه السلام) لابن النعمان: «إن أردت أن يصفو لك ودّ أخيك فلا تمازحنّه ولا تمارينه ولا تباهينّه، ولا تشارنّه، ولا تطلع صديقك من سرّك الا علي ما لو اطّلع عليه عدوّك لم يضرّك، فإن الصديق قد يكون عدوك يوماً» [6] .

كما حذّر (عليه السلام) من المجاملة علي حساب المبدأ والتعاطف مع الخصوم فقال: «من قعد الي سابّ أولياء الله فقد عصي الله ومن كظم غيضاً فيما لا يقدر علي إمضائه كان معنا في السنام الأعلي» [7] .

وقال أيضاً: «مَن جالس لنا عائباً، أو مدح لنا قالياً أو واصل لنا قاطعاً، أو قطع لنا واصلاً، أو والي لنا عدواً، أو عادي لنا وليّاً فقد كفر بالذي أنزل السبع المثاني



[ صفحه 157]



والقرآن العظيم» [8] .

وحذّر أيضاً من مرض الانقباض والشحناء مع الاخوان والمراء والخصومة. فقال (عليه السلام): قال امير المؤمنين (عليه السلام): «إيّاكم والمراء والخصومة فإنّهما يمرضان القلوب علي الإخوان وينبت عليهما النفاق» [9] .

14- عن النضر بن قرواش قال: أكريت جعفر بن محمد (عليه السلام) من المدينة الي مكة فلما ارتحلنا من بطن مر قال لي: يا نضر اذا انتهيت الي فخ فأعلمني، قلت: أو لست تعرفه! قال: بلي، و لكن أخشي أن تغلبني عيني، فلما انتهينا الي فخ دنوت من المحمل فاذا هو نائم فتنحنحت فلم ينتبه، فحركت المحمل فجلس فقلت: قد بلغت، فقال: حل محملي، فحللته ثم قال: صل القطار فوصلته، ثم تنحيت به عن الجادة



[ صفحه 168]



فأنخت بعيره فقال: ناولني الأداوة و الركوة، فتوضأ و صلي، ثم ركب فقلت له: جعلت فداك رأيتك قد صنعت شيئا أفهو من مناسك الحج؟

قال: لا، و لكن يقتل هاهنا رجل من أهل بيتي في عصابة تسبق أرواحهم أجسادهم الي الجنة [1] .

از امام صادق عليه السلام است كه فرمود «الداعي بلا عمل كالرامي بلا وتر؛ كسي كه بدون عمل، دعا مي كند، مانند كسي است كه مي خواهد بدون كمان تيراندازي كند». [1] .

معلم توان مند بايد خود را مزين و آراسته به صفات پسنديده نمايد تا بتواند بر دانش آموز تأثير گذار باشد. در دانش آموز، تعهد و توان مندي ايجاد كند. در مرحله نخست بايد خويش را آراسته به نيكي نمايد، آنگاه به ديگران بپردازد؛ معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس. [1] «آن كه به ياد گرفتن و پاكي خويش مي پردازد، سزاوارتر است بر ستايش از آن كسي كه به ديگران مي آموزد.» زيباترين لباس و آرايش و زيبايي براي معلم تقوا و پاكي است.

منظور از عمل به علم و هماهنگي رفتار در گفتار آن علومي است كه عملي و كاربردي هستند. اما انديشه هاي ديگر معارف كه در آنها فهم و درك ملاك قرار دارد مورد نظر نيست.

نيز معلم بايد معلومات صحيح و ارزشمند براي مخاطبان خويش به ارمغان آورد. بايد در زمينه هاي گوناگون كه تدريس مي نمايد از مطالب بيهوده و بدآموز پرهيز نمايد. آنچه به خير زندگي دنيا و زندگي جاويد



[ صفحه 134]



اخروي است تعليم دهد. معلم خير و سعادت باشد. امام صادق عليه السلام: من علم خير فله مثل اجر من عمل به [2] ، معلم نسبت به دانش آموز بايد فروتن و متواضع باشد. امام صادق عليه السلام:تواضعوا لمن تعلمونه العلم. [3] معلم بايد با آرامش و سكوت و وقار باشد، من علامات الفقه الحلم و الصمت. [4] معلم بايد خويش را آراسته به اخلاق پسنديده نمايد و اخلاق ناپسند را از خويش دور سازد. امام صادق عليه السلام: آفة العلماء (معلم ها) الطمع و البخل و الرياء و العصبية و حب المدح و الخوض فيما لم يصلوا الي حقيقته، و التكلف في تزيين الكلام بزوايد الالفاظ، و قلة الحياء من الله و الافتخار و ترك العمل بما علموا. [5] «آفت علم آزمندي، بخل، رياكاري، قوم گرايي، تمايل به ستايش، وارد شدن به حوزه اي كه اشراف ندارد، تلاش بيهوده براي زيباسازي گفتار با الفاظ زايد، كم حيا بودن نسبت به خدا و فخرگرايي، و عمل نكردن به علم خويش است».

بعد از احراز زمينه هاي ياد شده و فراهم نمودن شرايط محوري تعهد، آگاهي، اخلاص و آراستگي در تمام زمينه ها نكاتي نيز به عنوان آداب آموزش مطرح است كه معلم بايد براي تأثيرگذاري بيشتر در ديگران آداب ياد دادن را فراهم سازد تا در آموزش ديگران روان تر اين مسؤوليت را انجام رساند.



[ صفحه 135]

مدرسه و دانشگاه امام صادق عليه السلام هميشه مورد دشمني ظالمان و غاصبان و حاكمان روز بود. اما از آنجائي كه دوران آن حضرت در زماني واقع شد كه حاكمان بني اميه مشغول و گرفتار خود بودند كمتر فرصت پيدا مي كردند تا به فعاليتهاي آن حضرت فشار وارد آورند. تا زماني كه حكومت عباسي استقرار پيدا كرد و پايه هاي حكومت منصور مستحكم شد و از آنجائي كه بر اثر فعاليتهاي امام صادق عليه السلام و پرورش شاگردان بزرگ، كه اين شاگردان بعد از فارغ التحصيل شدن عازم سراسر زمين ها مي شدند شهرت امام صادق عليه السلام در ميان بود. و همه روزه كاروانهائي از نقاط مختلف براي ديدار امام صادق عليه السلام و استفاده از آن حضرت به مدينه مي آمدند و همين توجه قلبي مردم، منصور را به وحشت مي انداخت. و دليلش اين بود كه اساس و ريشه ي دانشگاه امام صادق عليه السلام هيچ گاه در برابر هيئت حاكمه ي زمان سر تسليم فرود نمي آورد و به حكومت اجازه ي دخالت در امور خود را نمي داد. منصور نمي توانست آن دانشگاه را براي مقاصد سياسي خود، آلت دست قرار دهد و يا آن



[ صفحه 99]



را به همكاري با خود وادار نمايد. اين مدرسه از روز نخست مبارزه ي منفي را با ستمكاران سرلوحه ي تعاليم خود قرار داده بود و به شاگردان خويش اجازه ي دوستي و رفاقت و همكاري با ظالمان را نمي داد، تا چه رسد به اينكه آنان را در هدفهايشان كمك و ياري دهد.

همين امر باعث آن شد كه «منصور دوانيقي»، تمام نيروهاي خود را براي درهم كوبيدن و نابود كردن امام صادق عليه السلام و دانشگاه او بسيج نمايد.

خلفا و امرا به ساختن مسجدها و كاخ ها و عمارات و باغ هاي مصفا توجه بسيار داشتند و در اين مورد پول هاي گزاف خرج مي كردند. از ساختمان هاي مهم امويان فقط مسجد جامع اموي دمشق باقي مانده كه قبل از اسلام كليساي



[ صفحه 125]



يوحنا بوده است و همين كه مسلمانان دمشق را گشودند و با اهل شهر صلح كردند، مقرر شد نصف غربي آن، كليساي مسيحيان و نصف ديگر مسجد مسلمانان باشد. اما همين كه خلافت به وليد بن عبدالملك رسيد، هر دو قسمت را تصرف كرده آن را تبديل به مسجد جامع نمود و براي انجام اين كار دستور داد دوازده هزار استاد هنرمند از روم به دمشق آوردند و ديوارهاي مسجد جامع را با كاشي هاي رنگارنگ و گل ها و بوته هاي و رنگ آميزي هاي بديع تزيين نمودند [1] .

كاخ معاويه:

معاوية بن ابي سفيان كه مؤسس سلسله ي اموي بود، براي خود وسايل تجمل و نگهبانان مسلح فراهم ساخت و به خوشگذراني مشغول گشت و كاخي بنا كرد و درباني بر در كاخ خود گماشت [2] او براي خود كاخ هايي ساخت كه از جمله ي آن ها كاخ الخضراء (كاخ سبز) بود. هنگامي كه اين كاخ را در دمشق ساخت، از اباذر پرسيد: اين كاخ را چگونه مي بيني؟ اباذر گفت: اگر از دارايي ديگران ساختي، خيانت كردي و اگر از ثروت خود ساختي، اسراف نمودي [3] .

معاويه از سخنان ابوذر ناراحت شد و به فكر انتقام افتاد. پس شبانه هزار دينار براي اباذر فرستاد، شايد بتواند از اين راه او را به مال اندوزي متهم كند. اما اباذر كه مي دانست مقصود معاويه از فرستادن پول ها چيست، همان شب تمام هزار دينار را ميان بينوايان تقسيم كرد. بامدادان فرستاده ي معاويه نزد اباذر آمد گفت: ديشب آن پول ها را اشتباها براي تو آوردند، پس بده. ابوذر گفت: همان شب پول ها را ميان فقرا تقسيم كردم [4] .



[ صفحه 126]



به هر حال معاويه كه از اين نقشه ها بهره اي نبرد، اباذر را به فتنه انگيزي متهم ساخت و به عثمان نوشت از بودن اباذر در شام مردم بر تو شوريده اند. عثمان در پاسخ نامه ي معاويه نوشت اباذر را بر روي شتري بي جهاز سوار كن و او را به مدينه بفرست. هنگامي كه اباذر به مدينه رسيد، بقدري در بين راه اذيت شده بود كه گوشت ران او از بين رفته بود. عثمان كه سخت از او ناراحت بود، سخناني به او گفت. اباذر نيز با قاطعيت هرچه تمامتر پاسخ او را داد و سرانجام عثمان مقدمات تبعيد وي را فراهم ساخت و او را به ربذه تبعيد كرد كه در همان جا از دنيا رفت [5] .

عقل انسان مي گويد اگر خطر جدي در كار است، بايد به فكر چاره باشيم. ما كه در امور ساده ي دنيا همواره نگران خطرهاي احتمالي هستيم و براي رفع آنها اقدام مي كنيم، عاقلانه نيست كه نسبت به مسايلي كه اهميتش بسيار بيش تر از امور دنياي است، بي خيال باشيم و چاره اي نينديشيم. افرادي كه به دنبال كسب منافع و لذايذ مادي هستند، در واقع، به دنبال چيزي هستند كه ارزش چنداني در برابر خطرهايي كه پيش روي آنها است، ندارد و از اموري غافل اند كه اهميت بسيار زيادي براي آنان دارد. عبارت «فكاك رقبته» كه در اين روايت شريف به كار رفته است، اشاره به اين معنا دارد كه گردن من در زير غل و زنجيري گرفتار است؛ مي خواهم خودم را آزاد كنم، اما باري سنگين روي گردنم فشار مي دهد و هم چون افساري مرا به طرف بدبختي مي كشاند. همه ي ما به واسطه ي گناهان و اشتباهاتي كه مرتكب شده ايم، چنين خطري را در پيش داريم و گردنمان گير افتاده است و بايد آن را نجات دهيم. اگر به فكر رهايي گردن خود از اين زنجير نباشيم، تعبير ساده اش اين است كه به فكر نجات از عذاب آخرت نيستيم و هم ما چيز ديگري است: من اصبح مهموما لسوي فكاك رقبته فقد هون عليه الجليل؛ كسي كه صبح كند در حالي كه هم او غير از نجات از عذاب است، امر بسيار مهمي را بر خودش سبك شمرده است و چيزي را كه بايد بزرگ بداند، ساده تلقي كرده است. و رغب من ربه في الوتح الحقير؛ از خدا تنها سودي اندك را طلب كرده است. مسلما وقتي انسان به فكر عذاب ابدي نباشد، دل مشغولي او امور دنيايي خواهد بود؛ اموري كه بسيار سبك و حقير است. كسي كه به عذاب ابدي توجه نداشته باشد، براي نجات از آن نيز اهتمام نمي كند.

عقل ما اقتضا مي كند به اندازه ي ايماني كه نسبت به آخرت و خطرهاي اخروي داريم، همّمان را نيز براي جلوگيري از آن خطرها و نجات از آنها به كار بنديم؛ زيرا تمام مشكلات زندگي در مقابل آن عذاب ابدي ناچيز است. مشكلات زندگي در صورتي در نظر ما آسان جلوه مي كند كه بدانيم مشكل تر از آنها نيز وجود دارد و آن، عذاب و بدبختي آخرت است. البته هر كس ايمانش قوي تر باشد، اهتمام بيش تري نيز به اين گونه مسايل خواهد داشت. بنابراين توجه مؤمنان به زندگي اخروي خود بايد بيش تر از توجه آنها به زندگي دنيايي و فرديشان باشد.



[ صفحه 125]

ممكن است سؤال شود اگر به راستي چنين شبكه ي تبليغاتي وسيع و كارآمدي وجود داشته، چرا نامي در تاريخ نيست و صراحتا ماجرايي از آن نقل نشده است؟ پاسخ - همان طور كه پيشتر نيز اشاره شد - به طور خلاصه آن است كه دليل اين بي نشاني را نخست در پايبندي وسواس آميز ياران امام به اصل معتبر و مترقي «تقيه» بايد جست كه هر بيگانه اي را از نفوذ در تشكيلات امام مانع مي شد، و سپس در ناكام ماندن جهاد شيعه در آن مرحله و به قدرت نرسيدن آنان، كه اين خود نيز معلول عواملي چند است.... اگر بني عباس نيز به قدرت نمي رسيدند، بي گمان تلاش و فعاليت پنهاني آنان و خاطرات تلخ و شيريني كه از فعاليتهاي تبليغاتي شان داشتند، در سينه ها مي ماند و كسي از آن خبر نمي يافت و در تاريخ نيز ثبت نمي شد.

همانگونه كه اشاره شد، اين دو صندوق از نظر تاريخي داراي قدمت و سابقه بس طولاني، مخصوصاً ضريح ائمه بقيع، از نظر استحكام و ظرافت و زيبايي جالب توجه بوده است. بطوري كه مؤلفان و تاريخ نويسان در وصف آن، قلم فرسايي ها كرده و اين ظرافت و زيبايي را به وسيله نوشته هايشان به نسلهاي آينده منتقل نموده اند كه ما گفتار چند تن از اين مورخان را در اختيار خواننده ارجمند قرار مي دهيم:

1 ـ تا آنجا كه ما به دست آورده ايم، در تاريخ براي اولين بار كه از صندوقِ قبورِ ائمه بقيع سخن به ميان آمده و ظرافت و زيبايي آن توصيف شده، به وسيله جهانگرد معروف ابن جبير (متوفاي 614 هـ.) مي باشد كه او درباره اين قبور و ضريح آنها مي گويد:

... و قبرشان بزرگ و از سطح زمين بلندتر و داراي ضريحي از چوب مي باشد كه بديعترين و زيباترين نمونه است از نظر فن و هنر، و نقوشي برجسته از جنس مس بر روي آن ترسيم و ميخكوبي هايي به جالبترين شكل در آن تعبيه شده است كه نماي آن را هر چه زيباتر و جالبتر نموده است.



[ صفحه 103]



سپس مي گويد: ضريح ابراهيم فرزند پيامبر نيز به همين شكل است. [1] .

2 ـ خالدبن عيسي البلوي كه در سال 740 اين ضريح شريف را زيارت كرده، مشابه همين مطالب را نقل نموده و مي گويد: «والقبران [قبر العباس و الائمة الأربعة] مرتفعان عن الأرض متسعان مُغَشَيان بألواح ملصقة ابدع الصاق مرصعةٌ بصفائح الصفر و مكوكبة بمسامير علي أبدع صفة و أجمل منظر». [2] .

3 ـ ابن بطوطه جهانگرد معروف نيز ميگويد: «ورأس الحسن الي رجلي العباس وقبراهما مرتفعان عن الأرض متسعان مغشيان بالواح بديعة الالصاق مرصعة بصفائح الصفر البديعة العمل». [3] .

4 ـ سمهودي مورخ و مدينه شناس معروف (متوفاي 911) مي گويد: «وقبر العباس و قبر الحسن مرتفعان من الأرض متسعان مغشيان بالواح ملصقة ابدع الصاق مصفحة بصفائح الصفر مكوكبة بمسامير علي أبدع صفة و أجمل منظر». [4] .

أما الصحيفة السجادية فهي من ذخائر التراث الاسلامي، و من مناجم كتب البلاغة و التربية و الأخلاق، و الأدب في الاسلام، و نظرا لأهميتها البالغة فقد سماها كبار رجال الفكر و العلم، بأخت القرآن، و انجيل أهل البيت، و زبور آل محمد [1] .

و مما زاد في أهميتها أنها جاءت في عصر طغت فيه الأحداث الرهيبة، و المشاكل السياسية القائمة علي حياة المسلمين فاحالتها الي سحب مظلمة ليس فيها أي بصيص من نور الاسلام و هديه و اشراقه، فقد انشغل المسلمون بالتكتل الحزبي و السياسي، سعيا وراء مصالحهم و اطماعهم، و لم يعد هناك أي ظل لروحانية الاسلام و تعاليمه، و آدابه، و حكمه.

لقد فتحت الصحيفة السجادية آفاقا جديدة للوعي الديني، لم يكن المسلمون يعرفونه من ذي قبل، فقد دعت الي التبتل و صفاء الروح، و طهارة النفس و التجرد من الانانية، و الجشع، و الطمع، و غير ذلك من النزعات الشريرة، كما دعت الي الاتصال بالله تعالي خالق الكون، و واهب الحياة الذي هو مصدر الفيض و الخير لجميع الكائنات، و لا بدلنا من وقفة قصيرة للحديث عن هذا السفر الجليل.

ابن الامام الباقر (ع) و أمه أم فروة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر [1] قام بتربيته أبوه و عني بتهذيبه فكان من افاضل العلويين، و انبههم، و قد توفي شهيدا سقاه السم رجس من أرجاس بني أمية، يقول المؤرخون انه دخل عليه، فاوجس منه عبدالله خيفة فقال له: «لا تقتلني اكن لله عليك عينا، واكن لك علي الله عونا» [2] .

فلم يعن به الاموي واجبره علي تناول السم، فلما سقي تقطعت امعاؤه، و لم يلبث الا قليلا حتي فارق الحياة [3] لقد مضي الي الله شهيدا شأنه شأن آبائه الذين أجهزت عليهم القوي الشريرة و النفوس الآثمة الحاقدة علي ذوي الاحساب الاصيلة التي رفعت منار الكرامة الانسانية.



[ صفحه 93]

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كمترين بي احترامي به پدر و مادر، (اف) گفتن است و اگر خداوند عزوجل چيز كمتر از آن سراغ داشت، بي گمان از آن نهي مي كرد. [1] .

براي طاعت، جست و جو و كوشش لازم است. آن كه مجتهد نيست بايد رساله عمليه را بخواند. البته، تمام مسائل مورد نياز در رساله هاي عمليه نيامده است. هزاران مسئله مورد ابتلا وجود دارد كه در رساله هاي عمليه نيست بايد اين قبيل مسائل را پرسيد و ياد گرفت؛ زيرا اين مسائل به خودي خود براي انسان كشف نمي شوند. اگر شخص در يادگيري مسائل مقصر باشد زيان و كيفر اخروي را به جان خريده و اگر قاصر باشد دچار حسرت و پشيماني خواهد شد.

كسي كه مي خواهد به سفر برود يا معامله اي انجام دهد، چون خودش خبره نيست از اين و آن مي پرسد تا چيزهايي كه نمي داند ياد بگيرد. هدف از اين پرسيدن ها آن است كه مي خواهد متضرر نشود. مسائل شرعي نيز از اين قاعده بيرون نيست و براي جلوگيري از ضرر اخروي بايد مسائل مورد نياز خود را بياموزيم.

قانون خدايي و طبيعي براي به دست آوردن هزينه زندگي، همان كسب و كار، كوشش و استفاده ي مشروع از پول است و تخطي از اين قانون گناهي بس بزرگ به شمار مي رود. خداوند متعال در قرآن مجيد فرموده است:

1. و احل الله البيع و حرم الربا. [1] .

خداوند خريد و فروش را حلال و ربا را حرام كرده است.

2. يمحق الله الربا و يربي الصدقات. [2] خداوند ربا را از بين مي برد (بي بركت مي سازد) و صدقه ها را زياد مي نمايد (پاداش آنها را چندين برابر مي كند ) .

درهم ربا اشد عندالله من سبعين زنية كلها بذات محرم. [3] .

يك درهم ربا (سود پول) نزد خداوند از هفتاد زنا با زنان محرم سخت تر است.

يكي از بيكاران ولگرد مدينه كه از طريق لودگي و خنداندن مردم نان مي خورد، روزي به مريدان خود گفت: اين مرد (يعني علي بن الحسين عليه السلام) مرا خسته كرده است. هر چه كرده ام هنوز نتوانسته ام او را بخندانم. بايد در اين مورد به هر وسيله اي كه شده او را به خنده آورم!

در همان بين، علي بن الحسين عليه السلام با دو تن از غلامان خود از آنجا مي گذشتند، آن مرد بيكار دويد و از پشت سر عبا را از دوش امام ربود و فرار كرد.

غلامان همراه امام او را تعقيب كردند و عبا را پس گرفتند و دوباره آن را بر دوش امام انداختند. در تمام اين مدت امام سجاد عليه السلام با كمال اطمينان و آرامش خاطر ايستاده بود: نه سخني مي گفت و نه نگاه خود را از زمين برمي داشت.

پس از آنكه غلامان عبا را پس گرفتند و برگشتند، امام از آنها پرسيد: اين مرد كه بود؟

غلامان گفتند: آدم بيكاره اي است كه مردم را مي خنداند و از اين



[ صفحه 428]



طريق نان مي خورد.

حضرت فرمود: به او بگوييد خدا بر تو رحم كند، زيرا خداوند را روزي است كه بيكاران در آن روز ضرر خواهند كرد. [1] .

اينها تعاليم ارزشمند و درسهاي بزرگي است براي امت ما، كه اگر آنها را در نظر بگيرند و در مفاهيم آن درست بينديشند، تندخوييها از بين خواهد رفت و حلم و بردباري جايگزين آن خواهد شد و ريشه ي مهر و محبت در ميان تمام مردم، به ويژه كساني كه خود را داراي لغزش و اشتباه مي دانند، گسترش خواهد يافت. آري، چه بسيار پند و اندرزها و ارشادات و رهنمودهاي بسيار مهم از اهل بيت رسول اكرم صلوات الله عليهم اجمعين به ما رسيده است كه عمل به آنها انسان را به اوج عظمت مي رساند.



[ صفحه 430]

روزي محمدحسن شيباني كه از علماي كوفه بود به مجلس مالك بن انس وارد شد كه مالك همين گفتار را درباره علماي عراق بيان مي كرد وقتي متوجه شد كه محمد گفتار وي را شنيده است خجالت كشيد و گفت اگر چه غيبت كردن عمل ناپسندي مي باشد اما من اصحاب را مي ديدم هنگامي كه علماي كوفه را مي ديدند اين آيه را مي خواندند:

(تعرف في وجوه الذين كفروا و المنكر؛ زشت رويي از صورت كافران پيدا است.»

دانشمندان مدينه شهر كوفه را دارالضرب حديث (سكه خانه حديث دروغي) ناميده اند و در همين نسبت هم اغراق گويي نكرده اند.

مردي آمد حضور امام صادق عليه السلام پرسيدم آن چهار مرغي كه ابراهيم گرفت و كشت و با هم كوبيد و سر چهار كوه گذاشت صدا كرد زنده شدند از يك جنس بودند يا از اجناس مختلف - آن حضرت فرمود شما مي خواهيد مانند آن را به شما بنمايم - گفتم آري آن حضرت فرمود اي طاوس في الحال يك طاوس ظاهر شد بعد فرمود اي باز يك باز آمد فرمود اي كبوتر في الفور كبوتري مقابلش نشست مرغي ديگر را كه نام او را ننوشته اند صدا كرد حاضر شد تا همه را كشتند و ريزريز كردند و با يكديگر درآميختند و سرهاي ايشان را نگاه داشت بعد سر طاوس را دست گرفت فرمود اي طاوس ديدم طاوس كه گوشت و استخوان و پرهاي او داخل اجزاي ديگران بود از هم جدا شد و طاوس زنده گرديد حاضر به حركت درآمد - و آن سه مرغ ديگر هر يك به همين طريق جدا جدا زنده شدند و ما اين معجزه را از پسر پيغمبر ديديم. [1] .

در عصر ما امهات مذاهب اسلامي كه رسميت دارد عبارتست از

1- مذهب جعفري كه نسبت به حضرت ابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام ششمين فرزند اميرالمؤمنين از نسل سيد الشهداء و از دودمان فاطمه زهرا (س) مي باشد كه در سال 83 - 80 متولد شد و 148 مسموما درگذشت و اين كتاب سيره زندگاني روزمره او مي باشد.



[ صفحه 90]



2- مذهب حنفي كه منتسب به اين حنيفه نعمان به ثابت بن زوطي كابلي است و پدرش مملوك يكي از رجال بني تيم بوده تولدش در سال 80 وفاتش 150 بغداد رخ داد.

3- مذهب مالكي است منتسب به مالك بن انس بن مالك بن ابي عامر اصبحي متولد 93 متوفي 179

4- مذهب شافعي است كه منتسب به محمد بن ادريس شافعي است كه جدش غلام ابي لبب بوده تولدش 150 وفاتش 198

5- مذهب حنبلي منتسب به احمد بن محمد بن حنبل كه از دودمان شيبان است تولدش 164 وفاتش در 241 در بغداد

كه بحث از تعديل اوزان مخصوص مايعات مي نمايد. بحث از اين علم مثلثات - تصاوير و تراسيم و نقاشي و ترتيب ساختمان وسايل حركت در سرعت و بطوء وسايل نقليه مي نمايد.

روايت شده است كه يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام نزد آن حضرت مناظره مي نمود و حمران ساكت بود. حضرت فرمود: اي حمران، چرا ساكتي؟ گفت اي آقاي من، قسم خورده ام، در مجلسي كه شما در آنجا باشيد، سخن نگويم. حضرت فرمود: من به تو اجازه ي سخن گفتن مي دهم. سپس حمران شروع به مناظره كرد. [1] .

يونس بن يعقوب گفته است كه حمران علم كلام را به خوبي مي دانست. [2] .

و أوجبنا في كل من غسل الوجه و اليدين مرة واحدة لقول الامام الصادق عليه السلام: «الوضوء واحدة فرض، و اثنتان لا يؤجر، و الثالثة بدعة»، أي أن من يأتي بالثالثة



[ صفحه 67]



بقصد أنها من الوضوء فقد شرع و ابدع، و كل بدعة ضلالة، و كل ضلالة في النار، و من يأتي بها دون هذا القصد فلا اثم عليه، و لكن يبطل وضوءه، و لا يسوغ له أن يمسح ببلة الثالثة رأسه و قدميه.

4- مسح الرأس، قال الامام الصادق عليه السلام: «مسح الرأس علي مقدمه».

و قال: «لا بأس بمسح الوضوء مقبلا و مدبرا» أي منكوسا و غير منكوس. و قال: «ان نسيت مسح رأسك فامسح عليه و علي رجليك من بلة وضوءك، فان لم يكن بقي في يديك من نداوة وضوءك شي ء، فخذ ما بقي في لحيتك، و امسح به رأسك، و رجليك، و ان لم يكن لك لحية فخذ من حاجبك و اشفار عينيك، و امسح به رأسك، و رجليك، فان لم يبق من بلة وضوئك شي ء أعدت الوضوء».

و سئل عن الرجل يمسح رأسه باصبعه أيجزيه ذلك؟ قال: نعم.

و لخص الفقهاء هذه الروايات، و ما اليها بقولهم: يكفي من مسح الرأس ما يسمي به مسحا، و المندوب مقدار ثلاث أصابع عرضا، و يختص المسح بمقدم الرأس، و يجب أن يكون بنداوة الوضوء، لا بماء جديد، و لو جف ما علي يديه، أخذ من لحيته و اشفار عينيه، فان لم يبق أعاد، و يجوز المسح منكوسا.

5- مسح الرجلين من رؤوس الاصابع الي الكعبين، و هما قبتا القدم، أي العظمان الناتئان في وسطه، و الأفضل المسح الي حد الساق المتصل بظهر القدم علي النحو الشائع المعروف.

و الذي ثبت هنا بالنص و الاجماع هو ما ثبت في مسح الرأس من الاكتفاء بالاصابع الي الكعبين، أو العكس. و بكلمة أن الشيعة يوجبون الابتداء من الأعلي في الغسل دون المسح، و الفرق أخبار أهل البيت عليهم السلام و الأفضل البداية من الأعلي، و مسح ظاهر قدم اليمني بباطن اليد اليمني، و ظاهر قدم اليسري بباطن اليد



[ صفحه 68]



اليسري، و يجوز مسحهما معا و دفعة واحدة، و لا يجوز تقديم اليسري علي اليمني.

قالوا: ان المستحقين للزكاة ثمانية اصناف (1) الفقراء (2) المساكين (3) العاملون عليها (4) المؤلفة قلوبهم (5) في الرقاب (6) الغارمون (7) في سبيل الله (8) ابن السبيل.

اذا وقع العقد بين اثنين، و كان احدهما فضوليا، و لكن الطرف الآخر كان



[ صفحه 87]



يجهل الفضالة، حيث لا قرينة تدل عليها، كما لو قال المشتري: اشتريت هذه الدار بألف، و هو يقصد الشراء لزيد، ولكنه لم يصرح به، فان أجاز زيد تم البيع بلا ريب، و ان رفض فهل يبطل البيع من الاساس، بحيث لا يحق للبائع أن يطالب المتعاقد بشي ء، أو أن له الحق أن يلزمه بتسليم الثمن و استلام المثمن؟.

نقل العلامة في التذكرة أن فقهاء المذهب أوجبوا الأخذ بظاهر العقد، و ان المسؤول هو المشتري الذي أجري العقد، مع البائع: و ايضا نسب الشيخ الانصاري هذا القول الي جماعة من المحققين، و هو الحق، لأن قصد الشراء للغير لا أثر له اذا لم يعبر عنه بقول أو فعل، بل يلغي قصد الغير، و يقع العقد للمتعاقد بالذات، لأن أثر العقد ينحصر بالمتعاقدين، و لا ينصرف الي غيرهما الا مع القرينة.

و تقول: علي هذا يلزم أن يوجد العقد بلا قصد، لأن من قصد له الشراء لم يرض به، و من باشر العقد لم يقصد الشراء لنفسه، مع العلم بأن العقود تتبع القصود؟.

و نقول في الجواب: ان ظاهر العقد يدل علي أن المتعاقد قصد الشراء لنفسه، و هو مأخوذ بهذا الظاهر، حتي يثبت العكس، أما قوله: اني قصدت الشراء لزيد فلا يلتفت اليه ما دام لم يعلم به أحد غيره، فهو اشبه بمن أقر بحقه لغيره، ثم ادعي عدم قصد الاقرار، و بكلمة ان جميع الدوافع النفسية التي لا يعلم بها الا صاحبها لا أثر لها اطلاقا في جميع المعاملات.

ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي أن المكفول اذا مات بري ء الكفيل من الكفالة، لارتفاع موضوعها، و أيضا تبطل بموت الكفيل، و لا شي ء علي ورثته.

أما موت المكفول له فلا يبطلها، بل ينتقل الحق الي ورثته، و لهم مطالبة الكفيل باحضار الغريم، و اذا نقل المكفول له الحق الذي له علي المكفول، نقله



[ صفحه 81]



الي غيره ببيع أو صلح أو حوالة بطلت الكفالة، لأن النقل بالارث غير النقل بالمعاوضة، لأن الارث يقتضي نقل جميع ما كان للمورث من حق الي الوارث، أما المعاوضة فتقتصر علي ما وقع عليه العقد، و عقد الكفالة كان بين الكفيل و المكفول له، فاذا نقل المكفول له حقه عنه الي غيره ذهب ركن من أركان العقد، فيبطل لارتفاع موضوعه.

لو وقف علي غيره، و اشترط وفاء ديونه و اخراج مؤنته من الوقف يبطل الشرط و الوقف، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف معتد به».. و قال صاحب المسالك: «لما كانت القاعدة عند الفقهاء اشتراط اخراج الواقف نفسه من الوقف بحيث لا يبقي لا استحقاق فيه، من حيث ان الوقف يقتضي نقل الملك و المنافع عن نفسه، فاذا شرط الواقف قضاء ديونه، أو مؤنته أو نحو ذلك فقد شرط ما ينافي مقتضاه، فيبطل الشرط و الوقف معا».

قد يصدق تعريف المدعي علي أحد المتخاصمين دون الآخر، فيكون هو المدعي، و الثاني منكرا، و قد يصدق عليها معا، كما اذا اتفق صاحب بناية مع شخص علي أجار شقة منها بمبلغ معين، و قبل أن ينتقل المستأجر وقع الخلاف بينهما علي تعيين الشقة، فقال المستأجر: هي الغربية، و قال المالك: بل هي الشرقية، فيكون كل منهما - في مثل هذه الحال - مدعيا و منكرا في آن معا، لأن المالك يدعي وقوع الاجار علي الشرقية، و ينكر وقوعه علي الغربية، و المستأجر يدعي وقوعه علي الغربية، و ينكر وقوعه علي الشرقية. و الفقهاء يسمون هذين بالمتداعيين، و دعواهما بالتداعي. و علي القاضي أن يطبق علي كل منهما قاعدة المدعي و المنكر في آن واحد، ذلك أن ينظر: فان كان لاحدهما بينة دون الآخر أخذ بها، و ان كان لكل منهما بينة أخذ بأقوي البينتين، و ان تساوتا في القوة سقطتا، و عاد كل شي ء الي ما كان قبل الاجار، أي يحكم القاضي بفسخ الاجار من الأساس.

و ان لم يكن لهما، و لا لأحدهما بينة عرض القاضي عليهما اليمين، فان حلف أحدهما، و نكل الآخر بقول الحالف، و ان نكلا، أو حلفا معا فسخ



[ صفحه 72]



الاجار، كما فعل عند تساوي البينتين.

عن البرقي، عن أبيه، عن خلف بن حماد، عن عبدالله بن سنان قال: لما قدم أبوعبدالله عليه السلام علي أبي العباس و هو بالحيرة [1] خرج يوما يريد عيسي بن موسي فاستقبله بين الحيرة و الكوفة و معه ابن شبرمة القاضي فقال له: الي أين يا أباعبدالله؟

فقال: أردتك فقال: قد قصر الله خطوك قال: فمضي معه فقال له ابن شبرمة: ما تقول يا أباعبدالله في شي ء سألني عنه الامير فلم يكن عندي فيه شي ء؟ فقال: و ما هو؟

قال: سألني عن أول كتاب كتب في الارض.

قال: نعم ان الله عزوجل عرض علي آدم ذريته عرض العين في صور الذر نبيا فنبيا، و ملكا فملكا، و مؤمنا فمؤمنا، و كافرا فكافرا، فلما انتهي الي داود عليه السلام قال: من هذا الذي نبأته و كرمته و قصرت عمره؟

قال: فأوحي الله عزوجل اليه هذا ابنك داود، عمره أربعون سنة، و اني قد كتبت الآجال، و قسمت الارزاق، و أنا أمحوا ما أشاء و اثبت و عندي ام الكتاب، فان جعلت له شيئا من عمرك أحلقته له قال: يا رب قد جعلت له



[ صفحه 141]



من عمري ستين سنة تمام المائة قال: فقال الله عزوجل لجبرئيل و ميكائيل و ملك الموت: اكتبوا عليه كتابا، فانه سينسي.

قال: فكتبوا عليه كتابا و ختموه بأجنحتهم، من طينة عليين قال: فلما حضرت آدم الوفاة، أتاه ملك الموت.

فقال آدم: يا ملك الموت ما جاء بك؟

قال: جئت لاقبض روحك.

قال: قد بقي من عمري ستون سنة.

فقال: انك جعلتها لابنك داود.

قال: و نزل عليه جبرئيل و أخرج له الكتاب، فقال أبوعبدالله عليه السلام: فمن أجل ذلك اذا خرج الصك علي المديون ذل المديون، فقبض روحه. [2] .



[ صفحه 142]

[حسن سعيد (1416 - 1337 ق)]، تهران، كتابخانه ي مدرسه ي چهلستون 1351، جيبي، 16 ص.

فإن قلت: و ها هو الآن قد ستر عنه مقدار حياته، و صار يترقب الموت في كل ساعة يقارف الفواحش و ينتهك المحارم؟

قلنا: إن وجه التدبير في هذا الباب، هو الذي جري عليه الأمر فيه فإن كان الإنسان مع ذلك لا يرعوي [1] و لا ينصرف عن المساوي، فإنما ذلك من مرحه و من قساوة قلبه، لا من خطأ في التدبير، كما أن الطبيب قد يصف للمريض ما ينتفع به، فإن كان المريض مخالفا لقول الطبيب، لا يعمل بما يأمره و لا ينتهي عما ينهاه عنه، لم ينتفع بصفته، و لم تكن الإساءة في ذلك للطبيب بل للمريض، حيث لم يقبل منه، و لئن كان الإنسان مع ترقبه للموت كل ساعة لا يمتنع عن المعاصي، فإنه لو وثق بطول البقاء كان أحري بأن يخرج إلي الكبائر الفظيعة... فترقب الموت علي كل حال خير له من الثقة بالبقاء، ثم إن ترقب الموت و إن كان صنف من الناس يلهون عنه، و لا يتعظون به فقد يتعظ به صنف آخر منهم و ينزعون عن المعاصي و يؤثرون العمل الصالح، و يجودون بالأموال



[ صفحه 95]



و العقائل [2] النفيسة في الصدقة علي الفقراء و المساكين فلم يكن من العدل أن يحرم هؤلاء الانتفاع بهذه الخصلة لتضييع أولئك حظهم منها.

تأويل الآيات الظاهرة 704 - 703: روي محمد بن العباس، عن أحمد بن القاسم، عن أحمد بن محمد، عن [محمد بن] خالد، عن محمد بن علي، عن محمد بن مسلم،...

عن بريد العجلي قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل: (و ألو استقاموا علي الطريقة)؟ قال:

يعني علي الولاية (لأسقيناهم مآء غدقا) [1] .

قال: لأذقناهم علما كثيرا يتعلمونه من الأئمة عليهم السلام.

قلت: قوله: (لنفتنهم فيه) [2] .

قال: انما هؤلاء يفتنهم فيه - يعني المنافقين -.

[دعائم الاسلام 2 / 131، ح، 459: عن جعفر بن محمد عليه السلام أنه قال:...]

مدمن الخمر يلقي الله حين يلقاه كعابد وثن، و من شرب منها شربة لم يقبل الله عزوجل منه صلاة أربعين ليلة.

قرب الاسناد 4-3: هارون بن مسلم، عن مسعدة بن صدقة قال: قال أبو عبدالله عليه السلام:...

ليقل أحدكم اذا هو اشتكي (اللهم اشفني بشفائك، و داوني بدوائك



[ صفحه 40]



و عافني بعافيتك من بلائك) فانه لعله أن يقولها ثلاث مرات حتي يري العافية.

كانت المهمة العلمية التي حددها الأئمة بعيد استشهاد الامام الحسين عليه السلام تتمثل بنقطتين هامتين:

أ - الحفاظ علي حرارة الدم الحسيني الذي يتكتل بأداء دور التذكير بالملف الكامل و مظلومية حامليه [1] .

ب - و مهمة تثقيف الرأي العام ممن يعتقد بصحة هذا الملف أو الذين يرغبون في الاطلاع عليه و معرفته. و الامام الصادق عليه السلام وجه عناية خاصة لهاتين المهمتين. فمال الي تأييد ثورات الحسينيين لأنها تذكر بثورة الامام الحسين. و كثف من رواية الأحاديث عن فضل احياء مراسم الامام الحسين عليه السلام من جهة، و عمل علي نشر الأطروحة الحسينية و بلورتها من جهة أخري. و قد سجل نشاطا عظيما اطار المهمة الثانية. يروي الطبرسي فيقول: «لم ينقل عن أحد من سائر العلوم ما نقل عن الامام الصادق عليه السلام و ان أصحاب الحديث قد جمعوا أسماء



[ صفحه 170]



الرواة عنه من الثقات علي اختلافهم في المقالات و الديانات فكانوا أربعة آلاف رجل» [2] .

و قد وزع الامام الصادق نشاطه العلمي و التبليغي في أكثر من اتجاه، فكان يروي الأحاديث و يصحح ما يرويه الناس، و يتصدي للمسائل الفقهية حتي سلم كل من عاصره بأعلميته المطلقة، و قد سئل أبوحنيفة عن أفقه الناس في زمانه فقال: جعفر بن محمد [3] .

و لم يهمل علم الكلام الذي كان ميدانا للجدل العقائدي و المذهبي في عصره، و قد خصص عددا من طلابه ليقوموا بمهام المناقشات الكلامية و المناظرات العلمية في الاطار الاعتقادي كهشام بن الحكم و زرارة بن أعين و علي بن يقطين و غيرهم الكثير، و قد أوقعت غزارة علوم هؤلاء الطلبة الخليفة المهدي في لبس عندما اعتبر كل واحد من هؤلاء صاحب مدرسة و مذهب، فقال بالهشامية نسبة لهشام بن الحكم، و الزرارية نسبة لزرارة بن أعين، و الشيطانية نسبة لشيطان الطاق (مؤمن الطاق) و هو من تلاميذ الامام الصادق [4] .كذلك تصدي الامام الصادق لمسألة تفسير القرآن الكريم و بيان المحكم و المتشابه و العام و الخاص، و قد عالج الكثير من المسائل العاصية علي الفهم [5] .

و لم يهمل الفقه السياسي فعالج قضايا الشوري و مدي مشروعيتها و تمثلاتها التاريخية و مدي مطابقة التجربة مع المفهوم [6] .

هذا النشاط المكثف في الحقلين العلمي و التبليغي قابله انسحاب مدروس و شبه كامل من دائرة الصراع علي السلطة و مارس عوضيا عن ذلك التقية في معناها الخاص. فماذا عن مدلول التقية العملي؟.



[ صفحه 171]

ابوعمرو زبيري گويد: به حضرت صادق عرض كردم: مرا آگاه فرما، كفر در قرآن مجيد به چند وجه آمده است؟

فرمود: كفر در قرآن بر پنج وجه است؟

كفر جحود: (و انكار ربوبيت) و آن بر دو قسم است و كفر به ترك كردن آنچه خداوند به آن فرمان داده، و ديگر كفر برائت (و بيزاري) و كفر نعمتها.

1- اما كفر جحود كه دو وجه است يكي: انكار ربوبيت است و آن گفتار كسي است كه مي گويد: نه پروردگاري است و نه بهشتي و نه دوزخي، و اينها دسته اي از زنديقان هستند كه به آنان «دهريه» گويند، و آنها كساني هستند كه گويند: (و ما يهلكنا الا الدهر) [1] «و هلاك نكند ما را جز دهر» (و خداوند گفتارشان را در قرآن مجيد حكايت كرده است.

و آن ديني است كه براي خود به سليقه خويش ساخته اند، بدون اينكه بررسي و تحقيق در اطراف آنچه مي گويند بنمايند.

خداوند عزوجل به دنبال آن مي فرمايد: (ان هم الا يظنون) [2] «و نيستند جز اينكه پندار كنند» مطلب همانطور است كه آنها مي گويند، و نيز مي فرمايد: (ان الذين كفروا سواء عليهم أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون) [3] «همانا آنان كه كافرند يكسان است ايشان را بترساني يا نترساني ايمان نمي آورند، يعني به توحيد خداوند (كافر شدند)»، پس اين يكي از وجوه كفر.

2- و اما وجه ديگر: انكار با معرفت است، و آن اين است كه شخص منكر است و با اينكه مي داند مطلب حق است آن را انكار مي كند، با اينكه مطلب نزد او ثابت شده است، و خداي - عزوجل - در اين باره فرموده است: (و جحدوا بها



[ صفحه 73]



و استيقنتها أنفسهم ظلما و علوا) [4] «و آنها را در حالي كه دلهاي ايشان يقين به آنها داشت از روي ستمگري و سركشي انكار كردند.»

و نيز خداي عزوجل فرموده است: (و كانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله علي الكافرين) [5] «و بودند (يهود مدينه) كه پيش از آمدن پيغمبر؛ بر آنانكه كفر ورزيدند پيروزي مي جستند، و چون حضرت آمدند نشناختند و به آنچه شناخته بودند كافر شدند، پس لعنت خدا بر كافرين باد»، اين بود تفسير دو وجه كفر جحود و انكار.

3- وجه سوم از وجوه كفر: كفر به نعمت (يعني كفران نعمت) است، و اين همان فرمايش خداوند است كه از سليمان حكايت مي كند و مي فرمايد: (هذا من فضل ربي ليبلوني ءأشكر أم أكفر، و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربي غني كريم) [6] «اين از فضل پروردگارم است تا مرا بيازمايد كه آيا شكر مي كنم يا كفران مي ورزم، و آنكه شكر كند جز اين نيست كه براي خويشتن سپاس گزارده، و آنكه كفر كند همانا پروردگار من بي نياز و گرامي است.»

و نيز مي فرمايد: (لئن شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد) [7] «اگر شكر گزاريد بيفزايم شما را و اگر كفر ورزيد همانا عذاب من سخت است».و نيز فرموده: (فاذكروني أذكركم و اشكروا لي و لا تكفرون). [8] .

4- وجه چهارم از وجوه كفر: ترك آن چيزي است كه خداي - عزوجل - بدان فرمان داده، و اين است گفتار خداي عزوجل: (و اذ أخذنا ميثاقكم لا تسفكون دماءكم و لا تخرجون أنفسكم من دياركم ثم أقررتم و أنتم تشهدون - ثم أنتم هؤلاء تقتلون أنفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان يأتوكم



[ صفحه 74]



أساري تفادوهم و هو محرم عليكم اخراجهم أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم). «و هنگامي كه از شما پيمان گرفتيم كه خونهاي خود را نريزيد و همديگر را از ديار خويش بيرون نكنيد پس اقرار كرديد و شما بر آن گواه بوديد - سپس شمائيد كه همديگر را مي كشيد و گروهي را از خانه هايشان بيرون مي كنيد، بر ايشان به گناه و ستم پشتيباني مي جوئيد، و اگر به اسيري آنها را نزد شما آورند فديه از ايشان دهيد، در حالي كه بر شما بيرون راندن ايشان حرام است، آيا به بعضي از كتاب (تورات) ايمان آورديد و به بعضي از آن كافر شديد؟ پس كيفر آنكه از شما اين كار را بكند» چيست؟

پس خداوند اينها را به سبب ترك آنچه به او فرمان داده كافر دانسته، و نسبت ايمان به آنها داده ولي از آنها نپذيرفته، و آن ايمان نزد خداوند براي ايشان سودي ندهد، پس فرموده: (فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزي في الحياة الدنيا و يوم القيامة يردون إلي اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون) [9] «پس كيفر آنكه از شما اين كار را بكند چيست جز خواري در زندگاني دنيا، و در روز رستاخيز به سوي سخت ترين عذاب برگردانده شود و خدا از آنچه شما مي كنيد غافل نيست».

5- وجه پنجم از وجوه كفر: كفر به معناي بيزاري است، و اين است گفتار خداي عزوجل كه از ابراهيم عليه السلام حكايت مي كند كه او به قوم خود گفت: (كفرنا بكم وبدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء أبدا حتي تؤمنوا بالله وحده). [10] «ما به شما كفر ورزيديم و ميان ما و شما دشمني و كينه براي هميشه پديدار شد تا آنگاه كه شما ايمان به خداي يگانه آوريد». يعني ما از شما بيزاريم.

و در آنجا كه داستان شيطان و بيزاري جستن او را از دوستانش از آدمي زاده در قيامت ياد مي كند مي فرمايد: (اني كفرت بما أشركتمون من قبل) [11] «من همانا كفر ورزيدم به آنچه مرا از پيش شريك گردانيديد».

و مي فرمايد: (انما اتخذتم من دون الله أوثانا مودة بينكم في الحياة الدنيا ثم يوم



[ صفحه 75]



القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا [12] «جز اين نيست كه شما بتاني را به جز خدا به دوستي ميان خويش در زندگاني دنيا برگرفتيد، پس روز قيامت برخي از شما بر بعض ديگر كفر ورزد و برخي از شما برخي را لعن مي كند». يعني برخي از شما از برخي ديگر بيزاري جويد. [13] .

4 شنبه

غبن المسترسل سحت.

فريب دادن كسي كه به فروشنده اعتماد كرده، حرام است.

الفقيه، ج 3، ص 272

محمد بن الحسن الصفار: عن أحمد بن محمد، عن سليمان بن خالد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: و كان أبو عبدالله البلخي معه فانتهي الي نخلة خاوية فقال: أيتها النخلة السامعة المطيعة لربها أطعمينا مما جعل الله فيك، قال: فتساقط علينا رطب مختلف ألوانه فأكلنا حتي تضلعنا، فقال البلخي: جعلت فداك سنة فيكم كسنة مريم عليهاالسلام [1] .

أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: روي سليمان بن خالد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كنت معه أمشي و صار معنا أبو عبدالله البلخي فأنتهينا الي نخلة خاوية فقال أبو عبدالله عليه السلام: أيتها النخلة الباسقة المطيعة لربها أطعمينا مما جعل الله تعالي فيك، فتساقط علينا رطب مختلف الألوان فأكلنا حتي تضلعنا، فقال له البلخي جعلت فداك سنة فيكم كسنة مريم، فقال: نعم يا أبا عبدالله [2] .



[ صفحه 98]

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: رفقايي كه به تو اظهار دوستي مي كنند از سه دسته بيرون نيستند: اول دوستي كه مانند خوراك از لوازم زندگي است و وجودش ضروري است، او رفيق عاقل است، دوم مثلش مانند درد و بيماري است او رفيق احمق است. سوم مثلش مانند دواست و او رفيق روشن فكر است.

و از اسماعيل بن جابر نقل مي كند كه گفت:

با رفيقي بين مكه و مدينه بودم، سخن از انصار به ميان آمد. يكي از ما گفت: اينها غريباني از قبيله هاي مختلف بودند؛ و ديگري گفت: از اهل يمن بودند. در راه خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيديم كه در سايه ي درختي نشسته بود؛ بدون اين كه ما سؤال كنيم، فرمود: هنگامي كه تبع (پادشاه يمن) از طرف عراق آمد و علما و پسران انبيا هم با او آمدند؛ سپس از مكه به مدينه برگشت و عده اي از اهل يمن از قبيله ي غسان را آن جا سكونت داد و انصار آنها بودند.



[ صفحه 157]

عن أبي جعفر محمّد بن عليّ أنّه أوصي بعض شيعته فقال:

يا مَعشَرَ شيعَتِنا، اسمَعوا وَافهَموا وَصايانا وَعَهدِنا إلي أوليائِنا، اصدُقوا في قولِكُم وَبِرّوا في أيمانِكُم لِأوليائِكُم وَأعدائِكُم، وَتَواسَوا بِأموالِكُم، وَتَحابوا بِقُلوبِكُم، وَتَصَدَّقوا عَلي فُقَرائِكُم، وَاجتَمِعوا علي أمرِكُم، وَلا تُدخِلوا غِشّاً ولا خِيانَةً علي أحَدٍ، وَلا تَشُكّوا بَعدَ اليَقينِ وَلا تَرجِعوا بَعدَ الإقدامِ جُبناً، وَلا يُوَلِّ أحَدٌ مِنكُم أهلَ مَوَدَّتِهِ قَفاهُ، وَلا تَكونَنَّ شَهوَتُكُم في مَوَدَّةِ غَيرِكُم، وَلا مَوَدَّتُكُم فيما سِواكُم، وَلا عَمَلُكُم لِغَيرِ رَبِّكُم، وَلا إيمانُكُم وَقَصدُكُم لِغَيرِ نَبِيّكُم.

وَاستَعينوا بِالله وَاصبِروا، إنّ الأرضَ للَّهِِ، يُورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ، وَإنَّ الأرضَ للَّهِِ يُورِثُها عِبادَهُ الصّالِحينَ. ثمّ قال:

إنَّ أولياءَ الله وَأولِياءَ رَسولِهِ مِن شيعَتِنا، مَن إذا قالَ صَدَقَ، وإذا وَعَدَ وَفي، وَإذا ائتُمِنَ أدَّي، وإذا حُمِّلَ في الحَقِّ احتَمَلَ، وإذا سُئِلَ الواجِبَ أعطي، وإذا أُمِرَ بالحَقِّ فَعَلَ.

شيعَتُنا مَن لا يَعدو عِلمُهُ سَمعَهُ.

شيعَتُنا مَن لا يَمدَحُ لنا مُعيباً، وَلا يُواصِلُ لنا مُبغِضاً، وَلا يُجالِس لَنا قالِياً، إن لَقِيَ مُؤمِناً أكرَمَهُ، وإن لَقِيَ جاهِلاً هَجَرَهُ.

شيعَتُنا مَن لا يَهِرُّ هريرَ الكَلبِ، وَلا يَطمَعُ طَمَعَ الغُرابِ، وَلا يَسألُ أحَداً إلّا مِن إخوانِهِ وإن ماتَ جوعاً.

شيعَتُنا مَن قالَ بِقَولِنا، وَفارَقَ أحِبَّتَهُ فينا، وَأدني البُعَدَاءَ في حُبِّنا، وأبعَدَ القُرباءَ في بُغضِنا.

فقالَ لَهُ رجل ممّن شهد: جُعلِتُ فِداكَ، أينَ يُوجَدُ مِثلُ هؤلاءِ؟ فقال:

في أطرافِ الأرَضَينَ، أُولئِكَ الخَفيضُ عَيشُهُم، القَريرَةُ أعيُنُهُم، إن شَهِدوا لَم يُعرفوا، وَإن غابوا لَم يُفتَقَدوا، وَإن مَرِضوا لَم يُعادوا، وَإن خَطَبوا لَم يُزَوَّجوا، وَإن وَرَدوا طريقاً تَنَكّبوا، وِإذا خاطَبَهُم الجاهِلونَ قالوا سَلاماً، وَيَبيتونَ لِرَبِّهِم سُجَّداً وَقِياماً.

قال: يابنَ رَسولِ الله، فَكَيفَ بِالمُتَشيّعينَ بِألسِنَتِهِم وَقُلوبُهُم علي خِلافِ ذلِكَ؟ فقال:

التّمحيصُ يأتي عَلَيهِم بِسِنينَ تُفنيهِم، وَضغائِنَ تُبيدُهُم، وَاختِلافٍ يَقتُلُهُم، أما وَالّذي نَصَرَنا بأيِدي مَلائِكَتِهِ، لا يَقتُلُهُم اللهُ إلّا بِأيديهِم، فَعَلَيكُم بالإقرارِ إذا حَدَّثتُم، وَبِالتَّصديقِ إذا رَأيتُم، وَتَركِ الخُصومَةِ فإنَّها تُقصيكُم، وَإيّاكُم أن يَبعَثَكُم قَبلَ وَقتِ الأجَلِ فَتُطَلُّ دِماؤكُم، وَتَذهَبُ أنفُسُكُم، وَيَذُمُّكُم مَن يأتي بَعدَكُم، وَتصيروا عِبرَةً لِلنّاظرينَ.

وَإنَّ أحسَنَ النّاسِ فِعلاً مَن فارَقَ أهلَ الدُّنيا مِن والدٍ وَوَلَدٍ، وَوالي وَوَازَرَ وَناصَحَ وكافَا إخوانَهُ في الله وَإن كانَ حَبَشِيّاً أو زِنجيِّاً، وإن كان لا يُبعثُ مِنَ المُؤمنين أسوَدَ، بَل يَرجِعونَ كأنَّهُم البَرَدُ قَد غُسِلوا بِماءِ الجِنانِ، وَأصابوا النّعيمَ المُقيمَ، وَجالَسوا المَلائِكَةَ المُقرَّبينَ، وَرَافَقوا الأنبياءَ المُرسلينَ.

وَلَيسَ مِن عَبدٍ أكرَمَ علي الله مِن عَبدٍ شُرِّدَ وَطُرِّدَ في الله حَتّي يَلقي اللهَ علي ذلِكَ.

شيعَتُنا المُنذِرونَ في الأرضِ، سُرُجٌ وَعَلاماتٌ وَنورٌ لِمَن طَلَبَ ما طَلَبوا، وَقادَةٌ لأهلِ طاعَةِ الله، شُهَداءُ علي مَن خالَفَهُم مِمّن ادّعي دَعواهُم، سَكَنٌ لِمَن أتاهُم، لُطَفاءُ بِمَن وَالاهُم، سُمَحاءُ، أعِفّاءُ، رُحَماءُ، فذلِكَ صِفَتُهُم في التَّوراةِ وَالإنجيلِ وَالقُرآنِ العظيمِ.

إنَّ الرَّجُلَ العالِمَ مِن شيعَتِنا إذا حَفِظَ لِسانَهُ وَطابَ نفساً بِطاعَةِ أوليائِهِ، وَأضمَرَ المُكايَدَةَ لِعَدُوِّهِ بِقَلبِهِ، وَيَغدو حينَ يَغدو وَهُوَ عارِفٌ بِعيُوبِهِم، وَلا يُبدي ما في نَفسِهِ لَهُم، يَنظُرُ بِعَينِهِ إلي أعمالِهِم الرَّدِيَّةِ، وَيَسمَعُ بِأُذنِهِ مَساويهِم، وَيَدعو بِلِسانِهِ عَلَيهِم، مُبغِضوهُم أولياؤُهُ وَمُحبّوهُم أعداؤُهُ.

فَقال لَهُ رَجُلٌ: بأبي أنتَ وَأُمّي، فَما ثَوابُ مَن وَصَفتَ إذا كانَ يُصبِحُ آمِناً وَيُمسي آمِناً وَيَبيتُ مَحفوظاً، فَما مَنزِلَتُهُ وَثَوابُهُ؟ فقالَ:

تُؤَمرُ السَّماءُ بإظلالِهِ والأرضُ بإكرامِهِ وَالنّورِ بِبُرهانِهِ.

قال: فَما صِفَتُهُ في دُنياه؟ قال:

إن سَأَلَ أُعطِيَ، وَإن دعا أُجيبَ، وَإن طَلَبَ أدرَكَ، وَإن نَصَرَ مَظلوماً عَزُّ. [1] .



[ صفحه 74]

قال مولانا الصادق عليه السلام للمفضل بن عمرو:

أوصيك بست خصال تبلغهن شيعتي، قلت: و ما هن يا سيدي؟ قال عليه السلام: أداء الاأمانه الي من أئتمنك، و أن ترضي لأخيك ما ترضي لنفسك، واعلم أن للأمور أواخر فاحذر العواقب، و أن للأمور بغتات فكن علي حذر، و اياك و مرتقي جبل سهل اذا كان المنحدر وعرا، و لا تعدن أخاك وعدا ليس في يدك وفاؤه [1] .

امام صادق عليه السلام به مفضل بن عمرو فرمود: تو را به شش خصلت وصيت مي كنم و از تو مي خواهم آن ها را به شيعيانم ابلاغ كني. مفضل پرسيد: آن خصلت ها



[ صفحه 139]



كدام است؟ حضرت فرمود: اداي امانت به كسي كه تو را امين شمرده؛ و اين كه آنچه را براي خوت مي پسندي، براي برادرت بپسندي؛ و بدان كه كارها سرانجامي دارد، پس از عاقبت كارها برحذر باش؛ و براي كارها اتفاقي است ناگهاني، پس از آن حذر نما؛ و بپرهيز از بالا رفتن از كوهي كه پايين آمدن از آن مشكل است؛ و به برادرت وعده اي نده كه وفاي به آن از عهده ات خارج است.

امامان معصوم عليهم السلام منشأ بركات بودند و هميشه اطرافيان خود را راهنمايي مي نمودند و از فرصت ها كمال استفاده را مي بردند؛ هنگامي كه با مواليان و دوستان و پيروانشان جمع مي شدند، سفارش هاي لازم را متذكر مي گرديدند، و مي فرمودند: اين گونه باشيد؛ رستگار خواهيد شد و ضمنا مايه ي افتخار ما شويد و بر آبروي ما بيفزايد. از ابتداي وصيت كه سفارش به رساندن پيام امام به شيعيان شده، استفاده مي شود كه مراعات آن براي همه ي شيعيان لازم است.

قال المفضل فقلت: قد وصفت لي يا مولاي من أمر البهائم ما فيه معتبر لمن اعتبر، فصف لي الذرة و النملة و الطير، فقال عليه السلام: يا مفضل تأمل وجه «الذرة» الحقيرة الصغيرة هل تجد فيها نقصا عما فيه صلاحها، فمن أين هذا التقدير و الصواب في خلق الذرة؟ الا من التدبير القائم في صغير الخلق و كبيره.

انظر الي «النمل» و احتشاده في جمع القوت و اعداده، فانك تري الجماعة منها اذا نقلت الحب الي زبيتها بمنزلة جماعة من الناس ينقلون الطعام أو غيره، بل للنمل في ذلك من الجد و التشمير ما ليس للناس مثله... أما تراهم يتعاونون علي النقل كما يتعاون الناس علي العمل، ثم يعمدون الي الحب فيضمونه قطعا. لكيلا ينبت فيفسد عليهم، فان أصابه ندي اخرجوه فنشروه حتي يجف، ثم لا يتخذ النمل الزبية الا في نشز - المكان المرتفع - من الأرض



[ صفحه 86]



كيلا يفيض السيل فيغرقها، و كل هذا منه بلا عقل و لا روية، بل خلقة خلق عليها لمصلحة من الله جل و عز.

انظر الي هذا الذي يقال له «الليث» - أحد أنواع العناكب - و تسميه العامة «أسد الذباب» و ما أعطي من الحيلة و الرفق في معاشه، فانك تراه حين يحس بالذباب قد وقع قريبا منه. تركه مليا حتي كأنه موات لا حراك به، فاذا رأي الذباب قد أطمأن و غفل عنه، دب دبيبا دقيقا، حتي يكون منه بحيث تناله و ثبته، ثم يثب عليه فيأخذه، فاذا أخذه اشتمل عليه بجسمه كله، مخافة أن ينجو منه، فلا يزال قبضا عليه، حتي يحس بأنه قد ضعف و استرخي ثم يقبل عليه فيفترسه، و يحيي بذلك منه.

فأما «العنكبوت» فانه ينسج ذلك النسج، فيتخذه - شركا و مصيدة للذباب، ثم يكمن في جوفه، فاذا نشب فيه الذباب أحال عليه يلدغه ساعة بعد ساعة، يعيش بذلك منه.

فذلك يحكي صيد الكلاب و الفهود، و هذا يحكي صيد الاشراك و الحبائل.

فانظر الي هذه الدويبة الضعيفة، كيف جعل في طبعها



[ صفحه 87]



ما لا يبلغه الانسان الا بالحيلة و استعمال الآلات فيها، فلا تزدري بالشي ء اذا كانت العبرة فيه واضحة كالذرة و النملة و ما أشبه ذلك فأن المعني النفيس قد يمثل بالشي ء الحقير، فلا يضع منه ذلك كما لا يضع من الدينار و هو من ذهب أن

يوزن بمثقال من حديد.

شخصي پريشان و هراسان حضور امام صادق عليه السلام آمد. خوابي ديده بود كه او را سخت به وحشت انداخته بود و براي خود تعبيرات هولناكي مي كرد.

به امام عليه السلام گفت: خوابي ديده ام و مي خواهم تعبير آن را بدانم. خواب ديدم شبحي چوبين يا آدم چوبيني سوار بر اسب چوبي، شمشيري در دست داشت كه آن را در فضا مي چرخاند و به سوي من مي آمد. از مشاهده ي آن بي نهايت به وحشت افتاده ام.

حضرت عليه السلام فرمود: حتما شخصي است كه تو در اين انديشه هستي تا به هر وسيله اي، مالش را از چنگش در آوري. از خدايي كه تو را آفريده و تو را مي ميراند، بترس و از تصميم خود منصرف شو!

آن مرد گفت: حقا كه عالم حقيقي تو هستي و علم را از معدن آن به دست آورده اي. آري، چنين فكري به سرم زده بود. يكي از همسايگانم مزرعه اي دارد و چون به پول نياز دارد، مي خواهد آن را بفروشد، ولي مشتري پيدا نكرده است. در اين فكر بودم، آن مزرعه را با پول اندكي از چنگش بيرون بياورم. [1] .



[ صفحه 98]

عبدالرحمن بن عمرو الاوزاعي امام الشاميين المتوفي سنة 157 ه.

انتشر مذهبه بالشام كما انتشر مذهب مالك بن الحجاز و ابوحنيفة في العراق، و عمل أهل الشام بمذهبه مدة من الزمن، و انتشر بالاندلس ثم اندرس مذهبه و حل محله مذهب الشافعي، و عندما عين محمد بن عثمان الشافعي قاضيا علي دمشق حكم بمذهب الشافعي، و هو أول من نشره هناك و بقي مذهب الاوزاعي الي سنة 302 ه.

و كانت للاوزاعي شخصية مرموقة في عصره، و لن يعدم العناية من السلطة، فقد كان في العهد الاموي محترما مبجلالانه علي شاكلتهم، و من المؤيدين لدولتهم، و المناصرين لهم، و اتخذته السياسة رمزا دينيا لاغراضها الخاصة، و في العهد العباسي قربوه لمكانته عند اهل الشام، فكانوا يستميلونه و يقربون محله، و كان المنصور يعظمه و يراسله لانه عرف عنه الانحراف عن آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم كما يتضح لنا ذلك من تتبع آرائه و أقواله، و أما منزلته العلمية فلا تنكر في عصره و بعد عصره، روي ابن القطان عن مالك بن أنس انه قال اجتمع عندي أبوحنيفة و الثوري و الاوزاعي فقلت: ايهم ارجح؟ قال: الاوزاعي. و مات في خلوة في الحمام، و ذلك ان زوجته أوقدت له كانون فحم و اغلقت الباب عليه فمات.



[ صفحه 157]

عبدالله بن وهب بن مسلم البربري نسبا القرشي ولاء أبومحمد المصري المتوفي سنة 199 ه.

روي عن يونس بن يزيد، و أسامة الليثي، و مالك، و الثوري، رحل إلي مالك سنة 148 ه، و لم يزل في صحبته إلي أن توفي مالك، و كان أعلم أصحاب مالك، إلا أنه يروي عن الضعفاء، و كان مالك يكرمه و يجله. و ما أحد من تلامذة مالك إلا و زجره مالك، إلا ابن وهب، و قد رحل لمصر و نشر مذهب مالك هناك، و في المغرب أيضا.

العلم جنة. و الصدق عز. الجهل ذل. و حسن الخلق مجلبة للمودة. و العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس. و الحزم مشكاة الظن. و الله ولي من عرفه. و العاقل غفور و الجاهل ختور. و ان شئت أن تكرم فلن. و ان شئت أن تهان فاخشن. و من كرم أصله لان قلبه، و من خشن عنصره غلظ كبده. و من فرط تورط. و من خاف العاقبة تثبت فيما لا يعلم. و من هجم علي أمر من غير علم جدع أنف نفسه.

و نكتفي بهذا الموجز من البيان لبعض وصايا الامام الصادق و حكمه، و سيأتي كثير منها في مطاوي البحث، و ان استقصاءنا لها يستلزم وضع مؤلف كبير في ذلك، لأنها تشتمل علي أمرو هامة و مواعظ نافعة تتناول كل نواحي الحياة و مشاكل عصره، فان الامام الصادق عليه السلام كان يهتم بمصالح الأمة، و يجهد في اصلاح ذلك الوضع الفاسد، و قد بذل جهده في ايجاد قوة فعالة تتجه نحو الخير ليحيي المسلمون حياة طيبة، و لا يحصل ذلك الا في توثق العلاقات بينهم، و ايجاد المحبة في قلب المسلم لأخيه المسلم في قمع غرائز الاثره، و الابتعاد عن الرذائل و اتباع «المثل العليا في الاسلام».

و كان الامام الصادق وحيد عصره في مختلف العلوم و الفنون، و ظهرت في شخصيته آثار الوراثة بأجلي صورها، اذ هو رضيع ثدي الايمان، و وليد بيت الوحي، و وارث علم النبي، و حافظ لتراثه. و كانت الآمال تتركز حول شخصيته لذلك لم نجد مدرسة اسلامية تطاول مدرسته في الشهرة، أو تماثلها في منهجها الذي سارت عليه. و قد انتشر مذهبه في أقطار الأرض - رغم تلك الحواجز التي وقفت في طريقه، فهو بقوته القدسية قد ذلل المصاعب، و صارع الحوادث و شق طريقه الي التقدم.

و مهما تكن العوامل في صرف الناس عنه - فانها لم تؤثر أثرها المطلوب. اذ العقيدة أكبر مؤثر في تكوين العقل الانساني - رقيا و انحطاطا - فان الناس لا يجهلون ما لأهل البيت من الأثر العظيم في المجتمع الاسلامي، و قد منحهم النبي صلي الله عليه و آله و سلم صفة لا يشاركهم فيها أحد، و هي الاقتران بالكتاب و عدم افتراقهما الي آخر الزمن. فهم دعاة للخير و أئمة للهدي، و سفن النجاة اذا طغت أمواج النفاق. و هم أكثر الناس زهدا في الحياة و فناء في الله.



[ صفحه 138]



و قد بذلوا نفوسهم الزكية لحفظ تعاليم الاسلام، و لم تقف أمامهم مقاومة الأعداء. و تحملوا قسوة الطغاة و عنت الباغين، و جور المستبدين، انتصارا للحق و ثورة علي الباطل. و امتازوا بقوة الايمان و صدق النية، و اخلاص العمل في سبيل حفظ الاسلام و نشر تعاليمه و احياء مآثره، و قد قال أميرالمؤمنين علي عليه السلام:

«فاين تذهبون و أني تؤفكون، و الأعلام قائمة و الآيات واضحة، و المنار منصوبة، فاين يتاه بكم بل كيف تعمهون و بينكم عترة نبيكم و هم أزمة الحق. و أعلام الدين، و ألسنة الصدق.

و يقول (ع): انظروا أهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم، و اتبعوا أثرهم فلن يخرجوكم من هدي، و لن يعيدوكم في ردي [1] .

و يقول الامام الصادق (ع):

نحن أصل كل خير، و من فروعنا كل بر. فمن البر - التوحيد، و الصيام و كظم الغيظ، و العفو عن المسي ء، و رحمة الفقير، و تعهد الجار، و الاقرار بالفضل لأهله.

و عدونا أصل كل شر، و من فروعهم كل قبيح و فاحشة، فمنهم الكذب، و البخل، و النميمة، و القطيعة، و أكل الربا، و أكل مال اليتيم بغير حقه، و تعدي الحدود التي أمر الله، و ركوب الفواحش ما ظهر منها و ما بطن، و الزنا، و السرقة و كل ما وافق ذلك من القبيح، و كذب من زعم انه معنا و هو متعلق بفروع غيرنا.

و الي هنا ينتهي بحثنا فيما شرعنا فيه حول مدرسة الامام الصادق و حملة فقهه، و بيان الفرق في عصره، و بيان بعض تعاليمه من حكمه و وصاياه. و ننتقل الآن مع القاري ء الكريم، الي دراسة تتعلق بالمذاهب الأربعة. من حيث الالتزام بأخذ الأحكام الشرعية عن الأئمة الأربعة دون غيرهم، و لا يصح العمل الا بذلك. فعلينا اذا أن ندرس القضية، و نقف علي الأمر و هل كان هذا الالتزام أمرا شرعيا قرره الاسلام؟ و هل أن باب الاجتهاد مغلق بعد الأئمة الأربعة، و متي كان هذا الالتزام؟ و بأي تاريخ وقع؟ و ما هي أسبابه و عوامله؟



[ صفحه 141]

و المسند هو مجموعة كبيرة من جملة أصول السنة يشتمل علي أربعين ألف حديث تكرر منها عشرة آلاف، و منها ثلثمائة حديث ثلاثية الاسناد (أي بين رواتها و الرسول ثلاثة رواة).



[ صفحه 478]



و قد سئل أحمد عن حديث فقال: انظروه فان كان في المسند و الا فليس بحجة.

و قد كان أحمد قد شرع في جمع المسند فكتبه في أوراق منفردة، و فرقه في أجزاء متفرقة، فمات قبل تنقيحه و تهذيبه، فبقي علي حاله ثم أن ابنه عبدالله ألحق به ما يشاكله، و ضم اليه من مسموعاته ما يشابهه و يماثله.

و قد كثر الخلاف حول المسند و احاديثه، و جمعه و ترتيبه، و رتبته من كتب الاسانيد.

و قد حكم ابن الجوزي علي عدة أحاديث بالوضع و قال الذهبي في سيرة النبلاء: فيه - أي مسند أحمد - جملة من الاحاديث الضعيفة مما لا يسوغ نقلها و لا يجب الاحتجاج بها، و فيه احاديث معدودة شبيهة بالموضوعة، لكنها قطرة في بحر.

و اعتذر ابن تيمية: بأن عبدالله بن أحمد قد زاد علي مسند أحمد زيادات، و زاد أبوبكر القطيعي زيادات، و في زيادات القطيعي أحاديث كثيرة موضوعة، فظن الجهال انه من رواية أحمد، رواها في المسند و هذا خطأ قبيح.

و خالفه العراقي و ادعي أن في مسند أحمد موضوعات و صنف جزءا مستقلا.

و قد صنف الحافظ ابن حجر كتاب: القول المسدد في الذب عن مسند أحمد، نقل فيه جزء شيخه العراقي حرفا حرفا، و أجاب عنه حديثا حديثا.

و رتبة مسند أحمد في الطبقة الثانية من كتب الأسانيد، و لا يلحق بالصحيحين، و موطأ مالك، و قيل بعد الصحاح الخمسة، و بعد موطأ مالك، و صرح الخطيب و غيره بأن الموطأ مقدم علي كل كتاب من الجوامع و المسانيد.

و قال ابن حزم: اول الكتب الصحيحان ثم صحيح سعيد بن السكن، و المنتقي لابن الجارود، ثم بعد هذه الكتب كتاب أبي داود، و كتاب النسائي و مصنف الطحاوي، و مسانيد أحمد و البزاز [1] .

و نري من المناسب نقل بعض ما ذكره الأستاذ محمود أبورية في كتابه (أضواء علي السنة المحمدية) بعد ذكره لرتبة بقية المسانيد: أما مسند أحمد خاصة فاننا ننقل بعض كلام أئمة المحدثين فيه مبتدئين يقول شيخ الاسلام و امام الحنابلة بعد أحمد، ابن تيمية، و ليس علينا بعد أن ننقل ما ننقل أن يغضب



[ صفحه 479]



أحد ممن يدعون في عصرنا انهم من رجال الحديث، لأن الحق أحق أن يتبع، و ما سوينا هذا الكتاب الا لنرضي الحق وحده، فاذا ما غضب غاضب فليكن غضبه من الحق لا منا [2] .

قال ابن تيمية رحمه الله من كلام له عن أبي نعيم: انه روي (أي أبونعيم) كثيرا من الأحاديث التي هي ضعيفة، بل موضوعة باتفاق العلماء المحدثين امثاله، يروون جميع ما في الباب لاجل المعرفة بذلك، و ان كان لا يحتج من ذلك الا ببعضه، و الناس في مصنفاتهم، منهم من لا يروي عمن يعلم انه يكذب، مثل مالك و شعبة و أحمد بن حنبل، فان هؤلاء لا يروون عن شخص ليس بثقة عندهم، و لا يروون حديثا يعلمون انه عن كذاب، من الذين يعرفون بتعمد الكذب، لكن قد يتفق فيما يرونه ما يكون صاحبه أخطأ فيه، و قد يروي الامام أحمد و اسحق و غيرهما أحاديث تكون ضعيفة عندهم لاتهام رواتها بسوء الحفظ و نحو ذلك ليعتبر بها و يستشهد بها، فانه قد يكون لذلك الحديث ما يشهد له انه محفوظ، و قد يكون له ما يشهد بأنه خطأ، و قد يكون صاحبه كذابا في الباطن، ليس مشهورا بالكذب، بل يروي كثيرا من الصدق فيروي حديثه، و كثيرا من المصنفين يعز عليه ذلك علي وجهه، بل يعجز عن ذلك. فيروي ما سمعه كما سمعه، و الدرك علي غيره لا عليه [3] و قال رحمه الله: و ليس كل ما رواه أحمد في المسند و غيره يكون حجة عنده، بل يروي ما رواه أهل العلم، و شرطه في المسند أن لا يروي عن (المعروفين بالكذب عنده) و ان كان في ذلك ما هو ضعيف... و اما كتب الفضائل فانه لم يقصد أن لا يروي في ذلك الا ما ثبت عنده. ثم زاد ابن احمد زيادات، و زاد أبوبكر القطيعي زيادات، و في زيادات القطيعي أحاديث كثيرة موضوعة [4] .

و يقول رحمه الله، أي ابن تيمية، يرد علي من استشهد بحديث رواه أحمد و هو كذب: و بتقدير ان يكون أحمد روي الحديث، فمجرد رواية أحمد لا توجب ان يكون صحيحا يجب العمل به، بل الامام أحمد روي أحاديث كثيرة لتعرف و يبين للناس ضعفها... و هذا الكتاب (مسند أحمد) زاد فيه ابنه عبدالله زيادات، ثم أن القطيعي الذي روي عن ابنه عبدالله (أي ابن أحمد) زاد عن شيوخه زيادات فيها أحاديث موضوعة باتفاق أهل المعرفة [5] .



[ صفحه 480]



ثم ذكر بقية كلام ابن تيمية في كتاب التوسل و الوسيلة، و ذكر قول ابن كثير في كتاب اختصار علوم الحديث ثم قال:

و اما قول الحافظ بن موسي محمد بن أبي بكر المديني في مسند أحمد أنه صحيح فقول ضعيف، فان فيه أحاديث ضعيفة بل موضوعة كاحاديث فضائل مرو، و عسقلان، و البرث الاحمر عند حمص، و غير ذلك، كما نبه عليه طائفة من الحفاظ، ثم ان الامام أحمد قد فاته في كتابه أحاديث كثيرة جدا، بل قد قيل انه لم يقع له جماعة من الصحابة الذين في الصحيحين الا قريبا من مئتين.

ثم قال: و قال بعض الناظرين في مسند أحمد: الحق ان المسند أحاديث كثيرة ضعيفة و قد بلغ بعضها في الضعف الي أن ادخلت في الموضوعات.

و لما قال الامام أحمد: هذا الكتاب جمعته و انتقيته من 750 ألف حديث، فما اختلف المسلمون من حديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فارجعوا اليه فان وجدتموه و الا فليس بحجة. قال الحافظ أبو عبدالله الذهبي: هذا القول منه علي غالب الأمر، و الا قلنا احاديث قوية في الصحيحين و السنن و الاجزاء ما هي في المسند! و قدر الله تعالي أن الامام قطع الرواية قبل تهذيب المسند، و قبل وفاته بثلاث عشرة سنة، فنجد في الكتاب اشياء مكررة و دخول مسند في مسند، و سند في سند و هو نادر [6] .

و للحافظ ابن الجوزي كلمة في كتابه صيد الخاطر بشأن المسند ننقلها بحروفها عن مقدمة الجزء الأول من المسند طبع دار المعارف. قال:

فصل: كان قد سألني بعض أصحاب الحديث هل في مسند أحمد ما ليس بصحيح؟ فقلت: نعم. فعظم ذلك علي جماعة ينسبون الي المذهب، فحملت أمرهم علي انهم عوام! و أهملت فكر ذلك، و اذا بهم قد كتبوا فتاوي، فكتب فيها جماعة من أهل خراسان منهم أبوالعلاء الهمداني، يعظمون هذا القول و يردونه و يقبحون قول من قاله! فبقيت دهشا متعجبا. و قلت في نفسي: واعجبا صار المنتسبون الي العلم عامة أيضا! و ما ذاك الا أنهم سمعوا الحديث و لم يبحثوا عن صحيحه و سقيمه، و ظنوا أن من قال ما قلته قد تعرض للطعن فيما أخرجه أحمد و ليس كذلك؛ فان الامام أحمد روي المشهور و الجيد و الردي ء، ثم هو قد رد كثيرا مما روي و لم يقل به، و لم يجعله مذهبا له. أليس هو القائل في حديث الوضوء بالنبيذ: مجهول! و من نظر في كتاب العلل



[ صفحه 481]



الذي صنفه أبوبكر الخلال رأي أحاديث كثيرة كلها في المسند، و قد طعن فيها أحمد.

قال القاضي: و قد أخبر عن نفسه كيف طريقه في المسند، فمن جعله أصلا للصحة فقد خالفه و ترك مقصده.

قلت: (القول لابن الجوزي) قد غمني في هذا الزمان [7] ان العلماء لتقصدهم في العلم صاروا كالعامة، و اذا مر بهم حديث موضوع قالوا: قد روي، [8] و البكاء ينبغي ان يكون علي خساسة الهمم و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

هذا ما رأينا نقله مما قال الأئمة الكبار في مسند أحمد، و هو كاف في التعريف به و بيان قيمته في نفسه لا فيما هو مشهور عنه، و انه من المصادر التي لا يعول عليها او يحتج بها شأنه شأن سائر المسانيد [9] .

و أحاديث المسند تنقسم الي ستة أقسام:

1- قسم رواه عبدالله عن أبيه سماعا و هو المسمي بمسند الامام أحمد.

2- و قسم سمعه عبدالله من أبيه و من غيره.

3- و قسم رواه عن غير أبيه و هو المسمي عند المحدثين بزوائد عبدالله و هو كثير بالنسبة للاقسام كلها عدا القسم الأول.

4- و قسم قرأه عبدالله علي أبيه و لم يسمعه منه و هو قليل.

5- و قسم لم يقرأه و لم يسمعه، ولكنه وجده في كتاب أبيه بخطه.

6- و قسم رواه أبوبكر القطيعي من غير عبدالله و أبيه، و كل هذه الأقسام من المسند الا الثالث و السادس فانهما من زوائد عبدالله و القطيعي.

و قد تولي شرحه و اختصاره جماعة من العلماء: منهم أبوالحسن بن عبدالهادي السندي، المتوفي سنة 1129 ه نزيل المدينة المنورة.

واختصره زين الدين عمر بن أحمد المساع الحلبي و سمي مختصره «در المنتقد من مسند أحمد» و لذلك اختصره سراج الدين عمر بن علي المعروف بابن الملقني الشافعي المتوفي سنة 805 ه.



[ صفحه 485]

الكليني عن الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد عن الحسين بن علي الوشا عن حماد بن عثمان: عن أبي بصير عن أبي عبدالله قال: من زعم [1] الرواية. فهؤلاء الرواة قد أنكر المؤلف وجودهم، و حكم علي أن السند منقطع بدون حجة ظاهرة.

و لزيادة البيان نذكر ما أورده علي الرواية الأخري [2] و هي: الكافي عن حفص بن قرط عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم: من زعم أن الله يأمر بالسوء و الفحشاء فقد كذب علي الله. الحديث.

و هذه الرواية أوردها المؤلف علي أنها منقطعة السند و الصحيح أنها متصلة السند و هي:

الكليني عن علي بن ابراهيم، عن محمد بن عيسي، عن عبدالرحمن عن حفص بن قرط، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم: من



[ صفحه 159]



زعم أن الله يأمر بالفحشاء... الحديث.

و بهذا يظهر كلامه حول رواية الكافي بدون روية و تريث، فهو يصف كل رواياته بالارسال، و ضرب لنا مثلا في ذلك و نسي نفسه، بأنه يتصف بصفة الباحث المنقب، أو القاضي العادل، اذ لم يسلك المسلك الذي يلزمه أن يسلكه بما وصف نفسه فيه.

و لنتحول مع القراء الي نقده للشيخ الصدوق عليه الرحمة صاحب كتاب من لا يحضره الفقيه، لنعطي للقراء صورة عن تساهل الشيخ و تسرعه في حكمه، و ان هذا الكتاب تتصف رواته بالارسال.

فيقول في ص 445

و للصدوق كتاب آخر غير من لا يحضره الفقيه اسمه التوحيد، كل ما فيه رواية، و فيه ذكر لكلام الصادق في العقائد، و المسلك الذي سلكه في كتاب من لا يحضره الفقيه هو المسلك الذي سلكه في كتابه التوحيد، من حيث الارسال، و الاعتماد علي الكتب التي قبله، و لنقبض قبضة منه. تريك منهاجه في الرواية... انتهي.

و ان القاري ء يتصور عندما يقف علي تعبير الشيخ في نقده، بأنه يتحدث عن خبرة و دراية، و أنه نقل من الكتاب ما يريد أن يصور فيه منهاج الشيخ الصدوق في كتاب التوحيد، و ان مسلكه هنا هو مسلكه في كتاب من لا يحضره الفقيه من حيث الارسال [3] و قد قبض قبضة من مرويات كتاب التوحيد و قدمها لقرائه، دليلا علي ما يقول، و حجة علي ما يذهب اليه من ادعاء الارسال في الروايات.

فلنصغ لحديثه عن روايات التوحيد، و نعده لمعرفة واقع الحال، و حقيقة الأمر، و هل كان الأمر كما حدث به الشيخ أم لا؟



[ صفحه 160]

بين ايدينا مقال للشيخ الكوثري عنوانه: (كلمة عن خالد بن الوليد و قتل مالك بن نويرة).

يتحدث الشيخ في هذه الكلمة حول حادثة مالك بن نويرة، و قتل خالد له و دخوله علي زوجة مالك في ليلة قتله كما ذكرها المؤرخون.

يقف للدفاع عن خالد و يندد في كتب الغربيين الذين نقلوا هذه الحادثة و يقول: و كانت طريقة كتاب الغرب في النيل من الاسلام طريقة الاقذاع المجرد...

ثم يطعن في كتب السير امثال كتاب محمد بن اسحاق فيكذبه، و يكذب رواته.

و كتاب الواقدي و أنه غير متثبت بل يروي عن كل من هب و دب و يروي الأخبار الكاذبة.



[ صفحه 484]



الي أن يأتي الي الطبري و هو أحد رواة تلك الحادثة فيقول: و ابن جرير الطبري عمدة امثال ابن الاثير، و أبي الفداء، و ابن كثير، و ابن الوردي و أن الطبري لم يضمن صحة ما اوزده في تاريخه و أنه تبرأ من عهدة رواياته في التاريخ و حملها علي اكتاف رواتها له.

و هكذا يقف الشيخ في الدفاع عن خالد و يطعن في كتب التاريخ و يكذب الرواة.

و ليس هذا محل القصد من ذلك بل نريد أن نستمع في دفاعه حول سيف ابن عمر و شيوخه، و من روي عن سيف و قد تقدم قوله مما يشعر بانه من رجال جامع الترمذي و يؤخذ باحاديثه.

فلنترك الشيخ يتحدث عن سيف في مقام دفاعه عن خالد فيقول: سيف ابن عمر التميمي صاحب كتاب الردة و الفتوح، يقول عنه ابوحاتم: متروك الحديث يشبه حديثه حديث الواقدي. و قال الحاكم: اتهم بالزندقة و هو في الرواية ساقط. و قال ابن حبان: انه كان يضع الحديث، يروي الموضوعات عن الاثبات، اتهم بالزندقة و ضعفه غير واحد.

و روايته شعيب بن ابراهيم يقول عنه الذهبي: فيه جهالة.

و يقول ابن عدي: ليس بالمعروف و له احاديث و اخبار فيها ما فيه تحامل علي السلف.

و الراوي عنه السري بن يحيي غير موثق، و هو شيخ ابن جرير في رواياته عن سيف، و أما من فوق سيف من الرجال مجاهيل في الغالب [1] .

هذا ما جاء في دفاع الكوثري عن خالد بن الوليد و قد ظهر لنا أنه يطعن في مرويات سيف و يكذبه، و هذا السند هو نفسه الذي خرج الطبري فيه احاديث و حوادث السبئية.

فما معني جزمه بصحة ما جاء في هذا السند عن حوادث السبئية و انها كالشمس في رائعة النهار، و في قضية خالد بن الوليد و قتله لمالك و نزوه علي امرأته يحكم بكذبه، و يجزم بتوهينه كما مر، علي أن قضية خالد و زنائه بزوجة مالك بن نويرة قد خرجه الطبري من طريق آخر و هو: عن عبدالحميد بسند عن عبدالرحمن بن ابي بكر: و فيه قول عمر بن الخطاب - لابي بكر في ذم خالد بن الوليد: عدو الله عدا علي امري ء مسلم فقتله ثم نزي علي امرأته.



[ صفحه 485]



و اقبل خالد بن الوليد قافلا، فلما أن دخل المسجد قام اليه عمر و قال: ارثأ قتلت أمرءا مسلما ثم نزوت علي امرأته و الله لأرجمنك بأحجارك... الخ [2] .

و لسنا بصدد ايراد هذه القصة و البحث عن ورودها و لكننا نريد أن نبين مدي ما بلغت اليه الحالة من التنكر للحقائق، و الابتعاد عن الواقع، نتيجة للتعصب الاعمي، و انقيادا للهوي المردي.

و لعل الشيخ الكوثري يعتذر بامر واجب و هو أن رواية قتل مالك بعد ثبوت اسلامه و قد شهد له جماعة عند خالد و نزوه علي امرأته و بذلك طعن علي خالد و هو صحابي، و لا يصح الطعن، و حينئذ يجب تأويل كل رواية تتضمن ذلك و قد تقدم قول النووي: قال العلماء: الاحاديث الواردة في ظاهرها حمل علي صحابي يجب تأويلها [3] .

و الشيخ الكوثري قام بواجبه في الدفاع عن خالد في اتهامه بتلك الفعلة الشنيعة.

و علي أي حال، فان قضية ابن سبأ تتضمن الطعن علي اغلبية الصحابة، و وصفهم في اتباع رجل يهودي يضلهم عن دينهم، و يدعوهم الي ما نهي الاسلام عنه، و فيها أن أباذر تلقن مبادي ء الزرادشتية و التعاليم اليهودية من ابن سبأ، و عمار بن ياسر ممن استهواه ابن سبأ، فأصبح علي رأس الدعاة لابن سبأ و مبادئه.

و بهذا تكذيب لأقوال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و وصفه لأبي ذر بالصدق و لعمار بانه مع الحق و الحق معه و انه ما خير بين امرين الا اختار اشدهما و أن عمارا هو ميزان لمعرفة الفئة المحقة و لا تقتله الا الفئة الباغية.

و نري من الخير هنا ختاما لهذا الموضوع أن نشير لبعض الأحاديث الواردة من صاحب الرسالة الاعظم نبينا محمد صلي الله عليه و آله و سلم في ابي ذر و عمار ابن ياسر.

العنصر الثالث في الاقتصاد - كما هو ظاهر من تعاليم الامام في فصول هذا الباب - هو التعاون، و ليس كمثله «منظم داخلي» أو «محرك ذاتي» للنشاط الفردي أو القومي.

و لقد مر بنا أنه واجب «قانوني» يخرج من الايمان من بات شبعان و جاره جائع [1] .

كما أسلفنا القواعد الاجتماعية و الاقتصادية و السياسية التي شرعها الاسلام و شرحها الامام، ليخلف للأمة منهاجه الذي اعتزت به الأمة فبلغت شأوها العالي بالمنهج العلمي العصري أبدا، و المنهج الاجتماعي الذي جعلها كالبنيان المرصوص، و المنهج الاقتصادي الذي يستعمل العلم و العمل و المال في تعاون مأمور به، أي في تكافل الكامل.

و لئن مرت بها فترات مظلمة، ان مردها الي الخروج علي قواعد المنهج، و انما عصمتها في الرجوع الي الأمر الأول.



[ صفحه 466]

الشعر مما تباهي به العرب علي مدي التاريخ، حتي علق علي الكعبة التي هي رمزهم و عزهم، حتي في زمن الجاهلية، و قبل الاسلام، و تباروا به في سوق عكاظ.

بل كان الفتي الذي لا ينطق بالشعر مما ينبذ و يحقر فيما بينهم.

و قد جعل الله عزوجل القرآن الكريم معجزة لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم علي غرر معجزتي موسي و عيسي عليهم السلام اذ كان السحر أعظم علم في أيام موسي عليه السلام فجعل تعالي معجزة موسي السحر. و أعظم علم في زمن عيسي عليه السلام الطب، فجعله عزوجل يبرئ الأكمه و الأبرص بل يحيي الموتي.

و كذا الشعر و البلاغة كان أعظم علم في أيام النبي محمد صلي الله عليه و آله و سلم فجعل معجزته القرآن اذ تغلب بفصاحته و بلاغته علي الشعر.

و بقي الشعر عند العرب محافظا علي رونقه و جماله، فكانت الشعراء تزدلف علي باب السلطان، لتلقي عليه ما تكنه قريحتها من روعة البيان، لقاء دنانير أو قيان.

و هكذا احتل الشعر مكانة واسعة، و لم يشأ الامام عليه السلام الاخلال بهذه الطاقات و الموهبات الشعرية أن تهدر، بل حول مجراها الي شعر ملحمي حسيني، مما تستفيد منه الأمة الاسلامية الشيعية علي مدي التاريخ.

و مع ذلك أنعم بالعطاء علي الشعراء، مما لم يكن يتخيله العلماء.

فارساء بديل للشعراء جعلهم يتوقون شوقا الي مدح من يستحق المدح



[ صفحه 298]



حقيقة، لا للقاء دنانير زائلة مزيفة، و خاصة بعدما أشاد الامام عليه السلام بالشعراء، قائلا: «من قال فينا بيت شعر بني الله له بيتا في الجنة» [1] «ما قال فينا قائل بيت شعر حتي يؤيد بروح القدس» [2] .

و هكذا تقلصت الشعراء علي أبواب السلاطين، الذين كانوا يقتلون الأبرياء، و مع ذلك يقف الشاعر علي بابهم يمدحهم علي صنيعهم.

و اتجهت الأنظار نحو الأخيار، الذين حارت فيهم الأفكار.

و فيه مسألة واحدة:

مسألة: صيغة الأذان:

و فيه ثلاثة فروع:

الفرع الأول: صيغته:

مذهب الامام جعفر الصادق: أن الأذان مثني مثني الا التهليل آخره. نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار و غيره [1] .

فتكون صيغة الأذان عنده هي: (الله أكبر الله أكبر، أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أن محمدا رسول الله، أشهد أن محمد رسول الله، حي علي الصلاة حي علي الصلاة حي علي الفلاح حي علي الفلاح، الله أكبر الله أكبر، لا اله الا الله).

روي ذلك عن: علي و زيد بن علي و القاسم و الهادي و اليه ذهب مالك و أبويوسف [2] .

و قال جمهور الفقهاء: ان التكبير في أول الأذان أربع [3] .

الفرع الثاني: مشروعية شفع التهليل:

و روي عن الامام جعفر الصادق: أن زيادة تهليل في آخره مشروع [4] .

روي ذلك عن: الباقر و الناصر و موسي و اسماعيل ابني جعفر الصادق



[ صفحه 142]



و الرضا [5] .

و الحجة لهم:

1- عن أنس قال «أمر بلال أن يشفع الأذان و أن يوتر الاقامة» [6] .

2- عن عبدالله بن زيد قال: «كان أذان رسول الله صلي الله عليه و سلم شفعا شفعا في الأذان و الاقامة» [7] .

الفرع الثالث: ابتداء شرعية الأذان:

روي عن الامام جعفر الصادق: أن ابتداء شرعية الأذان في ليلة الاسراء. حيث أمر الله ملكا من ملائكته فعلم النبي صلي الله عليه و سلم.

روي ذلك عن: القاسم و الهادي و الناصر و اليه ذهب الحنفية [8] .

و عن يونس في حديثه قال: سأل ابن أبي العوجاء أبا عبدالله عليه السلام: لما اختلفت منيات الناس، فمات بعضهم بالبطن، و بعضهم بالسل؟

فقال عليه السلام: لو كانت العلة واحدة أمن الناس حتي تجي ء تلك العلة بعينها، فأحب الله أن لا يؤمن علي حال. [1] .

ان نفس المؤمن اذا زكت من درن الرذائل عادت كالمرآة الصافية، ينطبع فيها كل ما يكون أمامها، و لذا قال رسول الله صلي الله عليه و آله: اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنورالله، هذا شأن المؤمن فكيف بامام المؤمنين؟

و هذا الخضر عليه السلام أعاب السفينة و أقام الجدار و قتل الغلام، و ما



[ صفحه 262]



كان ذلك منه الا علما منحه به العليم سبحانه.

فلا عجب اذن لو أعلم الامام الصادق عليه السلام عن أشياء تتلجلج في النفوس عند اظهار الكرامة.

دخل عمر بن يزيد [1] علي الصادق و هو وجع و قد ولاه ظهره و وجهه للحائط، و قد قال عمر في نفسه: ما أدري ما يصيبه في مرضه لو سألته عن الامام بعده، فبينا يفكر في ذلك اذ حول الصادق اليه وجهه، فقال: الأمر ليس كما تظن ليس علي من وجعي هذا بأس. [2] .

و دخل عليه الحسن بن موسي الحناط [3] و جميل بن دراج [4] و عائذ الأحمسي [5] و كان عائذ يقول: ان لي حاجة اريد أن أسأله عنها، فلما سلموا و جلسوا أقبل بوجهه علي عائذ فقال عليه السلام: من أتي الله بما افترض عليه لم يسأله عما سوي ذلك، فغمزهم فقاموا، فلما خرجوا قالوا له: ما كانت حاجتك؟ قال: الذي سمعتم، لأني رجل لا اطيق القيام بالليل فخفت أن اكون مأخوذا به فأهلك. [6] .

و دخل عليه شهاب بن عبد ربه [7] و هو يريد أن يسأله عن الجنب يغرف



[ صفحه 263]



الماء من الحب فلما صار عنده انسي المسألة، فنظر اليه أبوعبدالله عليه السلام فقال: يا شهاب لا بأس أن يغرف الجنب من الحب. [8] .

و كان جعفر بن هارون الزيات [9] يطوف بالكعبة و أبوعبدالله عليه السلام في الطواف، فنظر اليه الزيات و حدثته نفسه فقال: هذا حجةالله، و هذا الذي لا يقبل الله شيئا الا بمعرفته، فبينا هو في هذا التفكير اذ جاءه الصادق من خلفه فضرب بيده علي منكبه ثم قال: «أبشرا واحدا منا نتبعه انا اذن لفي ضلال و سعر» [10] ثم جازه. [11] .

و دخل عليه خالد بن نجيح الجواز [12] و عنده ناس فقنع رأسه و جلس ناحية و قال في نفسه: و يحكم ما أغفلكم عند من تتكلمون، عند رب العالمين، فناداه الصادق عليه السلام: ويحك يا خالد اني والله عبد مخلوق ولي رب أعبده، ان لم أعبده والله عذبني بالنار، فقال خالد: لا والله لا أقول فيك أبدا الا قولك في نفسك. [13] .

هذا قليل من كثير مما روته الكتب الجليلة من الكرامات و المناقب لأبي عبدالله الصادق عليه السلام، و لا غرابة لو ذكرت له الكتب أضعاف ما



[ صفحه 264]



استطردناه بعد أن أوضحنا في صدر البحث أمر الكرامة.

أجل بعد أن فاتتنا المشاهدة فلا طريق لنا لاثبات الكرامة غير النقل و ان المشاهدة لا تكون الا لأفراد من معاصري النبي أو الامام، فكيف حال الناس مع الكرامة من أهل الأجيال المتأخرة، هذا سوي الناس من أهل زمانه ممن لم يحضر الكرامة، فهل طريق اذن لاثباتها غير النقل، فالنقل ان صح لاعتبار المؤلف و الراوي فذلك المطلوب، و الا فاعتباره اذا بلغ التواتر لقضية خاصة أو لقضايا يحصل من جميعها الاعتقاد بصدور الكرامة من النبي أو الوصي و ان لم يحصل الاعتقاد بواحدة منها خاصة.

بريد بن معاوية العجلي، كان ممن روي عن الباقر و الصادق عليهماالسلام معا، و مات في أيام الصادق عليه السلام، و قد بلغ من الجلالة و عظم الشأن عند أهل البيت حدا فوق الوثاقة، و ارتقي مقاما لديهم يعجز القلم عن وصفه، و كيف تري منزلة من يقول الصادق عليه السلام في حقه: «أوتاد الأرض و أعلام الدين أربعة: محمد بن مسلم، و بريد بن معاوية، و ليث بن البختري المرادي، و زرارة بن أعين»، و يقول في حديث: «ان أصحاب أبي كانوا زينا أحياء و أمواتا، أعني زرارة بن أعين، و محمد بن مسلم، و منهم ليث المرادي، و بريد العجلي، هؤلاء القوامون بالقسط، هؤلاء القوامون بالصدق، هؤلاء السابقون السابقون اولئك المقربون» و قال فيهم في حديث آخر: «أربعة نجباء امناء الله علي حلاله و حرامه» و يقول في آخر: «هؤلاء حفاظ الدين و امناه أبي علي حلال الله و حرامه، و هم السابقون الينا في الدنيا و السابقون الينا في الآخرة» الي كثير أمثال هذا من التقريظ و المدح، و هو من أصحاب الباقر عليه السلام الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم والاقرار لهم بالفقه.

قلنا ان الطلبة في مدرسة الامام الباقر عليه السلام كانوا يكتبون الدرس علي لوحة



[ صفحه 228]



خشبية ليسهل نقله علي الجلد أو الورق ان وجد في ما بعد. و لا ريب في أن هذه الطريقة ، أي طريقة استنساخ الدرس أو الكتب ، كانت متبعة في المعاهد العلمية كجنديسابور و الاسكندرية و الرها و غيرها . و المعروف أن جزءا كبيرا من كتب حكماء اليونان وصل الينا بفضل المذكرات و التسجيلات اليومية للدروس التي كانوا يلقونها علي تلاميذهم .

و كان الاهتمام بالكتب العلمية لحفظها و استنساخها منحصرا في الطلبة و الباحثين ، أما عامة الناس أو الجمهور فلم يكونوا يهتمون الا بالكتب الأدبية و بدواوين الشعراء الخاصة ، فكان نصيب هذه الكتب من الحفظ و الاستنساخ و الشيوع أوفي و أكبر من الكتب العلمية .

يضاف الي هذا أن العلماء و الحكماء لم يجدوا من الوقت ما يكفي لتسجيل آرائهم أو لتدوين الكتب ، فكيف باستنساخها و تناقلها ؟ و كان الواحد منهم يقضي أحيانا نصف عمره أو يزيد في تأليف كتاب أو تدوين نسخة منه .

و بصورة عامة ، فهناك كثير من الآراء و النظريات العلمية لعلماء أفذاذ تناهت الينا بفضل المذكرات أو التسجيلات التي دونها تلميذ من تلامذتهم بخط يده .

و كان لتشجيع الحكام و السلاطين دور كبير في نشر العلوم و استنساخ الكتب . فمن ذلك مثلا أنه لولا تشجيع الملك الساساني شابور و ابنه و اهتمامهما بجمع « الاوفستا » ( كتاب زردشت المقدس ) و تدوينه ، لما وصلت الينا نسخة من هذا الكتاب الديني المقدس .

و من المؤسف أننا لا نجد في النصوص البهلوية القديمة التي وصلت الينا ، نصا في الطب ، و ليس معني هذا أن المدارس و المعاهد العلمية القديمة كجنديسابور و اصطخر و بلخ و غيرها في فارس لم تخلف انتاجا علميا و لا سيما في الطب ،



[ صفحه 229]



فالمؤكد أن الحوادث و الحروب المتلاحقة أتت علي الكثير من هذه الآثار .

يقول البروفسور ادوارد براون:ان كثيرا من أبناء الفرس ( الزردشتيين ) الذين توجهوا الي الهند و أقاموا بها ، كانوا يتدارسون الكتب العلمية الفارسية في الطب و الصيدلة و العقاقير .

و من المعروف أيضا أن كتب الطب و الصيدلة في العالم تحمل كثيرا من أسماء النباتات و الحشائش و العقاقير الفارسية ، مما لا يدع مجالا للشك في أن الكتب و المؤلفات القديمة في هذا الباب قد دمرت أو احرقت ، أو أتت عليها الحروب و الزلازل و أسباب الخراب ، و لا يستبعد أيضا أن يكون الامام جعفر الصادق عليه السلام قد تناول بعض هذه الكتب و اطلع علي فنون الطب عند الفرس. [1] .

1- مكتبة الرحيم.

2- مكتبة آل الطريحي.

3- مكتبة الجزائري.

4- مكتبة السيد عبدالعزيز.

5- مكتبة آل بحرالعلوم.

6- مكتبة آل القزويني.

7- مكتبة آل كاشف الغطاء.

8- مكتبة آل محيي الدين.

9- مكتبة آل نظام الدولة.

10- مكتبة الشيخ محمدباقر الاصفهاني.

11- مكتبة السيد أحمد هلالة.

12- مكتبة السيد ميرزا الاصفهاني.

13- مكتبة ملا علي الخليلي.

14- مكتبة شيخ الشريعة.

15- مكتبة الحاج ملاباقر.

16- مكتبة الخوانساري.

17- مكتبة النوري.

18- مكتبة السيد محمد بحرالعلوم.

19- مكتبة الشيخ علي آل الشيخ محمدرضا.

20- مكتبة الشيخ الهادي [كاشف الغطاء].

21- مكتبة الشيخ محمد السماوي.

22- مكتبة السيد جعفر بحرالعلوم.

23- مكتبة السيد هاشم بحرالعلوم.

24- مكتبة السيد محمدصادق بحرالعلوم.

25- مكتبة الشيخ محمدرضا فرج الله.

26- مكتبة الشيخ محمدعلي اليعقوبي.

27- مكتبة آل الشيخ البلاغي.

28- مكتبة الشيخ يوسف شهيب.

29- مكتبة آل فخرالدين.

30- مكتبة الخطباء السيد جواد شبر.

و هناك مكتبة خاصة لآل الجواهري قد توارثت و كانت عند الشيخ محمد حسن صاحب الجواهر، ثم تلفت بعد ذلك تدريجيا من قبل الورثة مع شديد الأسف.



[ صفحه 291]

سأل جميل الامام الصادق عليه السلام، أن يعلمه دعاءا مؤقتا يقوله علي الصفا والمروة، فعلمه الامام عليه السلام هذا الدعاء:

«لا إله إلا الله، وحده لا شريك له، له الملك، وله الحمد يحيي ويميت، ويميت ويحيي، وهو علي كل شئ قدير.» [1] .



[ صفحه 165]

قال الصادق: من قرأ القرآن و لم يخضع لله و لم يرق قلبه و لا يتسم حزنا و وجلا في سره، فقد استهان بعظم شأن الله تعالي و خسر خسرانا مبينا.

فقاري ء القرآن يحتاج الي ثلاثة أشياء: قلب خاشع، و بدن فارغ و موضع خال. فاذا خشع لله قلبه فر منه الشيطان الرجيم.

قال الله تعالي: «فاذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم». فاذا تفرغت نفسه من الأسباب تجرد قلبه للقراءة و لا يعترضه عارض فيحرمه بركة نور القرآن و فوائده. فاذا اتخذ مجلسا خاليا و اعتزل عن الخلق بعد أن أتي بالخصلتين خضوع القلب و فراغ البدن، استأنس روحه و سره بالله عزوجل و وجد حلاوة مخاطبات الله عزوجل عباده الصالحين، و علم لطفه بهم و مقام اختصاصاتهم بفنون كراماته و بدايع اشاراته. فمن يشرب كأسا من هذا المشرب لا يختار علي تلك الحال حالا. و علي ذلك الوقت وقتا بل يؤثره علي كل طاعة و عباده، لأن فيه المناجات مع الرب بلاواسطة، فانظر كيف تقرأ كتاب ربك و منشور ولايتك و كيف تجيب أوامره و تجتنب نواهيه و كيف تمتثل حدوده فانه كتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد، فرتله ترتيلا وقف عند وعده و وعيده.

و تفكر في أمثاله و مواعظه، و احذر أن تقع من اقامتك حروفه في اضاعة حدوده.



[ صفحه 159]

أبو إسحاق إبراهيم بن عمر، وقيل عمير، وقيل عثمان بن كيسان الصنعاني، اليماني. محدث إمامي ثقة، روي كذلك عن الامامين الباقر عليه السلام والكاظم عليه السلام، وله كتاب. روي عنه سيف بن عميرة، وحماد بن عيسي، ومحمد بن أبي عمير وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 103 و 145. تنقيح المقال 1: 27. رجال النجاشي 15. معالم العلماء 6. فهرست الطوسي 9. رجال ابن داود 227. معجم الثقات 3. معجم رجال الحديث 1: 258 و 263. جامع الرواة 1: 29. رجال الحلي 6 وفيه اسم أبيه عمرو. نقد الرجال 12. رجال الكشي 16 و 53. مجمع الرجال 1: 60 و 61. هداية المحدثين 11.



[ صفحه 56]



أعيان الشيعة 2: 197. رجال البرقي 11 و 47. بهجة الآمال 1: 551. منتهي المقال 24. منهج المقال 25. العندبيل 1: 10. جامع المقال 53. أضبط المقال 538. وسائل الشيعة 20: 121. الوجيزة للمجلسي 25. روضة المتقين 14: 327. شرح مشيخة الفقيه 95. رجال الأنصاري 16. تهذيب المقال 1: 289. ثقات الرواة 1: 36 و 37. تهذيب التهذيب 1: 148. تقريب التهذيب 1: 40. خلاصة تذهيب الكمال 17. التاريخ الكبير 1: 307. الجرح والتعديل 1: 1: 114. تهذيب الكمال 2: 156 و 159. تاريخ أسماء الثقات 61. الكني والأسماء 1: 99.

سعيد بن عبد الله الهاشمي بالولاء، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 206. تنقيح المقال 2: 28. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 124. جامع الرواة 1: 361. نقد الرجال 152. أعيان الشيعة 7: 241.



[ صفحه 37]

محمد بن بسطام الجعفي بالولاء.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 283. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 86. خاتمة المستدرك 841. معجم رجال الحديث 15: 125. نقد الرجال 295. جامع الرواة 2: 80. مجمع الرجال 5: 163. منتهي المقال 253. منهج المقال 286.

امام صادق عليه السلام نه تنها از بيگانگان بلكه از خويشان خود نيز آزار مي ديد؛ لكن پاسخ او جز عفو و گذشت نبود. حتي بسياري از اين آزارها را به احسان و نيكي پاسخ مي داد كه قبلا به برخي از آنها اشاره شد و در بخش مصايب آن حضرت نيز بيان خواهد شد؛ حال در اين قسمت به برخي ديگر از آنها اشاره مي كنيم.

هنگامي كه بعضي از مردم به امام صادق عليه السلام دشنام مي دادند و به ايشان توهين مي كردند، آن حضرت فورا برمي خواست و دو ركعت نماز مي خواند و پس از آن دعايي



[ صفحه 256]



طولاني مي نمود و ملتمسانه از خداي خود مي خواست كه او را مؤاخذه ننمايد؛ يعني از حق خود مي گذشت تا خداوند به سبب حق او، كسي را كيفر نكند.» [1] .

البته امام عليه السلام درباره ي خويشان خود گذشت بيشتري مي نمود و مي فرمود: «من دوست دارم كه خداوند بداند كه من خود را براي خويشان خود خوار مي كنم، و مي كوشم تا نياز خويشان خود را برطرف كنم، مبادا نياز خود را نزد ديگري ببرند و از من بي نياز شوند.» [2] .

ترديدي نيست كه حوادث و رخدادها وسيله سنجش انسان هاست و به سبب آنها ارزش افراد روشن مي گردد و اسرار باطني آنان برملا مي شود، از اين رو مشاهده مي كنيم كه بين امام صادق عليه السلام و خويشانشان تفاوت زيادي وجود دارد، چرا كه برخي از آنها نه تنها به ايشان جفا مي كردند؛ بلكه توهين و آزار و دشنام نيز مي دادند و گاهي در مقام كشتن ايشان برمي آمدند و شمشير به روي ايشان مي كشيدند، بدون اين كه هيچ گونه آزاري ديده باشند و آن حضرت به جاي انتقام، به آنان احسان مي نمود و در حقيقت پاسخ قطع رحم و جفا و قساوت آنان را با صله رحم و احسان و لطف و مرحمت مي داد.

براي نمونه امام صادق عليه السلام براي حوادثي كه منصور دوانيقي براي قبيله بني الحسن به وجود آورده بود، بسيار اندوهگين شد؛ تا جايي كه براي مصيبت آنان گريه و ناله نمود و حتي در روزهايي كه منصور، بزرگاني از بني الحسن را از مدينه به كوفه آورده بود چند روزي از ناراحتي تب نمود. اين در حالي است كه بني الحسن هنگامي كه مي خواستند در منطقه ي ابواء براي محمد بن عبدالله بيعت بگيرند، برخوردهاي زشتي با آن حضرت كردند. محمد و پدرش عبدالله به گمان اين كه امام صادق عليه السلام سد راه بيعت گرفتن آنان شده است به ايشان توهين كردند، و هنگامي كه محمد در مدينه قيام كرد كساني را خدمت آن حضرت فرستاد تا از ايشان بيعت بگيرد و چون امام عليه السلام از بيعت با او امتناع ورزيد، او با حركات و سخنان زشتي به آن حضرت توهين نمود.

امام صادق عليه السلام از ناحيه ي بني عباس نيز آزار فراواني ديد، در حالي كه از امام عليه السلام در مقابل آنان كاري جز دعا برنمي آمد؛ البته دعا نيز سلاح بسيار مؤثري براي آن حضرت



[ صفحه 257]



بود. حلم و بردباري امام صادق عليه السلام تنها در مقابل خويشان خود نبود، بلكه آن حضرت با غلامان خود و سايرمردم نيز چنين رفتار مي كرد.

براي نمونه روزي امام صادق عليه السلام يكي از غلامان خود را براي انجام كاري فرستاد و چون غلام نيامد امام عليه السلام به دنبال او رفت و او را ديد كه در گوشه اي خوابيده بود. پس بر بالين او نشست و او را باد زد تا اين كه غلام بيدار شد و امام عليه السلام به او فرمود: «تو حق نداري كه هم شب بخوابي و هم روز، شب براي تو است و روز براي ما» [3] .

روز ديگري امام صادق عليه السلام غلام عجمي خود را براي انجام كاري فرستاد و چون بازگشت امام عليه السلام به او فرمود: چه شد؟ غلام چون عجمي بود نتوانست مقصود خود را بيان كند تا اين كه چندين مرتبه امام عليه السلام از او سؤال نمود و زبان غلام از بيان مقصود عاجز بود. پس امام عليه السلام به جاي اين كه بر او خشم نمايد به او نگاه تندي نمود و فرمود: «تو اگر چه از ناحيه ي زبان ناتوان هستي، ولي از ناحيه ي قلب ناتوان نيستي». سپس فرمود: حيا و عفيف بودن و ناتواني زبان از ايمان است چنان كه بدگويي و فحش و زبان درازي [سليطه بودن] از نفاق و دوري است. [4] .

امام صادق عليه السلام اهل خانه ي خود را از رفتن به پشت بام خانه نهي كرده بود. پس روزي يكي از كنيزان آن حضرت كه بعضي از فرزندان ايشان را نگهداري مي كرد، با فرزندي كه نزد او بود بالاي نردبان رفت و چون امام عليه السلام را مشاهده نمود به خود لرزيد و حيران ماند و كودكي كه با او بود به زمين افتاد و از دنيا رفت. پس رنگ صورت امام عليه السلام تغيير كرد و از خانه خارج شد. هنگامي كه از آن حضرت در مورد اين رفتار سؤال كردند، امام فرمود: براي مرگ كودك رنگ صورتم تغيير نكرد، بلكه براي ترسي كه آن كنيز از من داشت، رنگ من تغيير كرد، پس دو مرتبه به آن كنيز فرمود: من تو را در راه خدا آزاد نمودم، باكي براي تو نباشد. [5] .

اين رويه ي امام عليه السلام تنها مربوط به خانواده و كنيزان و غلامان آن حضرت نبود، بلكه



[ صفحه 258]



امام عليه السلام با همه ي مردم همين گونه رفتار مي كرد. در كتب مناقب آمده كه يكي از حجاج در مدينه خوابيده بود و چون بيدار شد، گمان كرد هميان او را به سرقت برده اند، پس به راه افتاد و امام صادق عليه السلام را ديد كه مشغول نماز است و چون او را نمي شناخت لباس آن حضرت را گرفت و گفت: شما هميان مرا دزديده ايد. امام عليه السلام به او فرمود: در هميان خود چه داشته اي؟ او گفت: هزار دينار. پس آن حضرت او را به خانه برد و هزار دينار به او داد. هنگامي كه مرد به خانه خود بازگشت و هميان خود را در خانه يافت به خدمت امام عليه السلام رفت و با عذرخواهي آن هزار دينار را به امام عليه السلام پس داد. امام عليه السلام نپذيرفت و فرمود: چيزي كه از دست من خارج شده، باز نخواهم گرفت. آن مرد پرسيد: اين آقا كيست؟ گفتند: او جعفر بن محمد عليه السلام است. پس آن مرد گفت: چنين عملي فقط اختصاص به اين خاندان دارد. [6] .

امام صادق عليه السلام در مقابل دشمنان سرسخت خود نيز حلم و بردباري داشت، چنان كه در مناقب ايشان آمده كه چون منصور آن حضرت را از حيره آزاد نمود ايشان به همراه يكي از غلامان خود به نام مصادف و يكي از اصحابشان به نام مرازم فورا حركت كرد و در اول شب به منطقه ي نگهبانان مسلح اطراف شهر رسيد. پس نگهبان به ايشان گفت: اجازه ي عبور نمي دهم. امام عليه السلام به او اصرار كرد و از او خواست كه اجازه دهد؛ و نگهبان شديدا امتناع كرد. [7] پس مرازم به امام عليه السلام گفت: فداي شما شوم: اين نگهبان همچون سگي است كه به شما آزار مي رساند، مي ترسم شما را بازگرداند و در آن صورت معلوم نيست منصور با من و مصادف چه خواهد كرد. آيا اجازه مي دهيد كه ما او را بكشيم و جسد او را داخل نهر بياندازيم؟

امام عليه السلام فرمود: چگونه چنين كاري صحيح است؟ پس امام دوباره به نگهبان اصرار كرد و آن قدر به كار خود ادامه داد تا اين كه نزديكي هاي صبح نگهبان اجازه ي عبور داد، پس آنها حركت كردند و امام عليه السلام به مرازم فرمود: اين عمل بهتر بود يا كاري كه شما مي خواستيد انجام دهيد؟ او گفت: فداي شما شوم، اين عمل بهتر بود پس امام عليه السلام



[ صفحه 259]



فرمود: آيا صحيح است كه انسان خود را از مشكل كوچكي خارج كند و در مشكل بزرگتري قرار گيرد؟ [8] .

از اين داستان چنين مي توان استنباط كرد كه شايد مقصود امام عليه السلام از مشكل [و ذلت] بزرگ، كشتن او و از مشكل كوچك درخواست و اصرار باشد. يعني اگر انسان كمي غرور و تكبر خود را كنار بگذارد، شايد به راحتي بتواند بسياري از مشكلاتش را حل كند.

آنچه گفته شد نمونه اي از گذشت و بردباري امام صادق عليه السلام بود كه آن حضرت به وسيله آن بر مشكلات و مخالفت ها و دشمني ها پيروز مي شد.

اسماعيل بن عمار بن حيان صيرفي اهل كوفه و برادر اصحاب بن عمار است كه امام صادق عليه السلام هنگامي كه اين دو برادر را مي ديد مي فرمود: «اين دو برادر دنيا و آخرت را به دست آورده اند.» و چيزي كه بر شخصيت اسماعيل مي افزايد اين است كه مرحوم كليني در كتاب كافي در باب احسان به پدر و مادر در روايت صحيحي از پدر اسماعيل نقل نموده كه گويد: «من چون به امام صادق عليه السلام از احسان اسماعيل نسبت به خود خبر دادم امام عليه السلام فرمود: «من قبلا او را دوست مي داشتم و اكنون كه مي گويي به پدر خود اكرام و احسان مي نمايد محبت من نسبت به او افزون گرديد» و همين سخن براي فضيلت و بلندي مقام اسماعيل كافي خواهد بود.