بازگشت

و من كتاب له: عندما كتب اليه المنصور مرة


(لم لا تغشانا كما يغشانا الناس؟ فأجابه الصادق عليه السلام)

ليس لنا ما نخافك من أجله، و لا عندك من أمر الآخرة ما نرجوك له، و لا أنت في نعمة فنهنيك، و لا تراها نقمة فنعزيك، فما نصنع عندك؟

فكتب اليه: تصحبنا لتنصحنا. فأجابه: من أراد الدنيا لا ينصحك، و من أراد الآخرة لا يصحبك.

فقال المنصور: و الله لقد ميز عندي منازل من يريد الدنيا ممن يريد الآخرة، و انه ممن يريد الآخرة لا الدنيا.


زياد بن عيسي كوفي، (ابوعبيده حذاء)


شيخ طوسي (ره) او را از اصحاب حضرت باقر [1] و حضرت صادق عليهماالسلام شمرده [2] ؛ و نجاشي او را توثيق كامل كرده و از راويان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام دانسته است. [3] .



[ صفحه 215]



ابوعبيده خواهري به نام «حماده» دارد كه او نيز از امام صادق (ع) روايت كرده است. [4] .

حسن بن علي بن فضال [5] گويد: ابوعبيده حذاء از اصحاب حضرت باقر (ع) مي باشد، و نامش «زياد» است، و در زمان امام صادق (ع) وفات يافت. او كتابي دارد كه علي بن رئاب از او نقل كرده است. [6] .

عقيقي علوي گويد: ابوعبيده حذاء، در پيشگاه آل پيامبر (ص)، منزلت و مقامي نيكو داشته، و با حضرت باقر عليه السلام در راه مكه هم كجاوه بوده است. [7] .

مرحوم كليني (ره)، در كافي، از ابوعبيده، نقل كرده كه گفت: من با حضرت باقر (ع)، از مدينه تا مكه، هم كجاوه بودم، در بين راه حضرت براي انجام كاري پياده شد، چون مراجعت نمود به من فرمود: ابا عبيده، دستت را بده. من دستم را دراز كردم. حضرت آن را به سختي فشرد، آن گاه فرمود: اي اباعبيده! هر مسلماني كه در حين ملاقات برادر مسلمانش، دست او را بفشرد و انگشتان خود را با انگشتان او درهم كند، گناهان آنان مانند برگ درختان، در فصل خزان، بريزد. [8] .

شيخ كشي (ره)، از ارقط، نقل كرده كه موقعي كه جنازه ابوعبيده دفن شد، حضرت صادق (ع) بر سر قبر او حضور يافت، و دست به دعا برداشت و گفت: «اللهم برد علي ابي عبيده الله نور له قبره اللهم الحقه بنبيه». [9] .



[ صفحه 216]



ابن ادريس [10] ، در سرائر، نقل كرده كه بعد از وفات ابوعبيده حذاء، زنش به محضر امام صادق (ع) آمد و گفت: من بر شوهرم مي گريم، زيرا كه در حال غربت مرد. حضرت فرمود: ابوعبيده غريب نيست، او از ما اهل بيت پيغمبر است. [11] .

در كافي، به سند محمد بن عمرو الزيات، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: هر كس در مدينه بميرد، خداوند او را در قيامت با آمنين محشور خواهد كرد. سپس فرمود: يحيي بن حبيب، ابوعبيده حذاء و عبدالرحمن بن حجاج، از آن جمله اند. [12] .

برقي، به سند صحيح، از جميل، نقل كرده كه امام صادق (ع) فرمود: هر كس بين مكه و مدينه بميرد، خداوند او را در قيامت از آمنين قرار خواهد داد. آنگاه فرمود: ابوعبيده و عبدالرحمن بن حجاج از اين دسته اند. [13] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 122.

[2] رجال الطوسي، ص 198.

[3] رجال نجاشي، ص 122.

[4] رجال الطوسي، ص 342 - رجال نجاشي، ص 122.

[5] ابن فضال، حسن بن علي بن فضال، از اصحاب و راويان امام رضا (ع) است. او به كثرت عبادت، و ديانت، مشهور، و مصلاي او در جامع كوفه در كنار ستون هفتم كه افضل مقامات آن مسجد است بوده. از فضل بن شاذان منقول است كه در مسجد الربيع از جماعتي شنيده كه در حق حسن بن علي بن فضال مي گفتند: ابن فضال اعبد مردم است كه ما ديده يا شنيده ايم.

گاهي ابن فضال بن علي بن حسن بن علي بن فضال اطلاق مي شود، كه فرزند حسن بن علي است. نجاشي، در رجالش، گويد: ابن فضال مردي فقيه و وجيه و ثقه در بين اصحاب كوفه است. او عارف به حديث بوده و از ضعفاء كمتر نقل كرده است.

(الكني و الالقاب، ج 1، ص 372).

[6] رجال نجاشي، ص 122.

[7] رجال نجاشي، ص 122.

[8] اصول كافي، ج 2، باب مصافحه، ص 144.

[9] خداوندا بر ابوعبيده آرامش بخش، قبرش را نوراني، و او را به پيامبر ملحق بگردان - رجال كشي، ص 314.

[10] محمد بن احمد بن ادريس الحلي، فخرالدين ابوعبدالله العجلي، شيخ فقهاي حله، صاحب كتاب سرائر كه شامل تحرير فتاوي است و صاحب كتاب مختصرتبيان شيخ طوسي (ره)، و چند كتاب ديگر. علماي متأخرين به فضل و علم و فهم او اذعان دارند.

قاضي نورالله شهيد، در مجالس المؤمنين فرموده: شيخ عالم مدقق، فخرالدين ابوعبدالله، محمد بن ادريس حلي، در اشتعال فهم و بلند پروازي از فخرالدين رازي بيش، و در علم فقه و نكته پردازي از محمد بن ادريس شافعي در پيش است. او را بر تصانيف شيخ اجل ابوجعفر طوسي، ابحاث بسيار است و در اكثر مسائل فقهي او را خلافي، يا اعتراضي، و يا استدراكي هست.

در سنين عمر او اختلاف است: عده اي آن را كمتر از 25 سال و عده اي 35 سال و عده اي 55 سال مي دانند. كفعمي در رساله مشهوره در وفيات علماء، سال بلوغ او را 558 و سال وفاتش را 598 هجري ذكر كرده است، كه تقريبا مطابق گفته صاحب «نخبة المقال» است كه تولد او در سال 543 و وفات او را در سال 598 هجري مي داند.

صاحب لؤلؤة گويد: «مادر ابن ادريس، دختر شيخ طوسي است، و شيخ به مادر ابن ادريس اجازه روايت داده بود». گفته صاحب لؤلؤه نمي تواند درست باشد؛ چون وفات شيخ در سال 460 هجري بوده، پس ابن ادريس 83 سال بعد از شيخ به دنيا آمده است و از طرفي مي گويد كه شيخ به مادر ابن ادريس اجازه روايت داده كه در اين صورت مادر ابن ارديس در زمان شيخ بايستي به سنين فهم و كمال رسيده باشد. و بر اين اساس، شدني نيست كه مادر ابن ادريس در سن نزدي به 100 سالگي او را به دنيا آورده باشد (فوائد الرضويه، ج 2، ص 385).

[11] السرائر، مستطرفات از كتاب ابان بن تغلب، ص 475 - بحارالانوار، ج 47، ص 345.

[12] فروع كافي، ج 5، كتاب الحج، ص 558 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 272.

[13] محاسن برقي، ج 1، ص 70.


الانفتاح علي الامة


لقد أكّد الإمام (عليه السلام) علي محور مهمّ يمدّ الجماعة الصالحة بالقدرة والانتشار هو محور الانفتاح علي الأمة وعدم الانغلاق علي أنفسهم وقد حثّ الإمام شيعته علي توسيع علاقاتهم مع الناس وشجعهم علي الإكثار من الأصحاب والأصدقاء فقد جاء عنه (عليه السلام) «أكثروا من الأصدقاء في الدنيا فإنّهم



[ صفحه 154]



ينفعون في الدنيا والآخرة أما في الدنيا فحوائج يقومون بها وأما في الآخرة فإنّ أهل جهنم قالوا مالنا من شافعين ولا صديق حميم» [1] .

وجاء عنه أيضاً: «استكثروا من الاخوان فإن لكل مؤمن دعوة مستجابة».

وقال: «استكثروا من الإخوان فأنّ لكل مؤمن شفاعة» [2] كما أكّد الإمام(عليه السلام) علي مواصلة هذا الانفتاح وشدّه بآداب وأخلاق تدعو للتلاحم والتعاطف بين المؤمنين فقال: «التواصل بين الإخوان في الحضر التزاور والتواصل في السفر المكاتبة» [3] .

وقال (عليه السلام): «انّ العبد ليخرج إلي أخيه في الله ليزوره فما يرجع حتي يغفر له ذنوبه وتقضي له حوائج الدنيا والآخرة [4] ومن الآداب والاخلاق التي تصبّ في رافد التواصل الاجتماعي هو المصافحة التي حث الإمام (عليه السلام) عليها فقال: تصافحوا فإنّها تذهب بالسخيمة» [5] .

ًوقال أيضا: «مصافحة المؤمن بألف حسنة» [6] .

وقال (عليه السلام) في التعانق: «إن المؤمنين إذا إعتنقا غمرتهما الرحمة، فاذا التزما لا يريدان بذلك إلاّ وجه الله ولا يريدان غرضاً من أغراض الدنيا قيل لهما: مغفور لكما، فأستأنفا، فإذا أقبلا علي المسألة قالت الملائكة بعضها لبعض تنحّوا عنهما فإنّ لهما سراً وقد ستر الله عليهما، قال اسحاق: فقلت: جعلت فداك فلا يكتب عليهما لفظهما



[ صفحه 155]



وقد قال الله عزوجل: (ما يلفظ من قول إلا لديه رقيب عتيد)؟! [7] قال: فتنفّس أبو عبد الله الصعداء(عليه السلام) ثمّ بكي حتي اخضلت دموعه لحيته وقال: يا اسحاق: إن الله تبارك وتعالي إنما أمر الملائكة أن تعتزل عن المؤمنين إذا التقيا إجلالا لهما، وانه وإن كانت الملائكة لا تكتب لفظهما ولا تعرف كلامهما فإنه يعرفه ويحفظه عليهما عالم السر وأخفي» [8] .


پاورقي

[1] وسائل الشيعة: 7 / 407.

[2] وسائل الشيعة: 8 / 408.

[3] تحف العقول: 358، بحار الأنوار: 78 / 240.

[4] مشكاة الانوار: 209.

[5] الكافي: 2 / 183، وتحف العقول: 36، وبحار الأنوار: 78 / 243.

[6] مشكاة الانوار: 203.

[7] سورة ق (50): 18.

[8] الكافي: 2 / 184 بحار الانوار: 76 / 35 وسائل الشيعة: 8 / 563.


الامام يخبر رجلا عما خلفه من المال


13- في حديث عن [ابن أبي حمزة] أنه قال الصادق (عليه السلام): نعلم أنك خلفت في منزلك ثلاثمائة درهم، و قلت: اذا رجعت أصرفها أو أبعث بها الي محمد بن عبدالله الدعبلي.

قال: والله ما تركت في بيتي شيئا الا و قد أخبرتني به [1] .


پاورقي

[1] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 224. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 127.


جايگاه نماز


امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «الصلاة قربان كل تقي؛ نماز عامل تقرب تقواپيشگان به درگاه ربوبي است». [1] .


پاورقي

[1] همان.


اخلاص


شايستگي محوري ديگر معلم، نيت پاك وي در انجام اين مسؤوليت بزرگ است. چون اين رشته به عنوان حرفه قلمداد نمي گردد، بلكه يك تعهد الهي در جهت تعليم و تربيت و بارور نمودن انديشه ها و اصلاح كج راهگي هاي رفتاري مي باشد. معلم همواره به ديد مسؤوليت الهي به آن نگر مي افكند و بر اساس اين مسؤوليت سنگين توان مندي بزرگي را خواهان



[ صفحه 132]



است تا در انجام آن توفيق حاصل نمايد.

فردي اين مهم را به انجام مي رساند كه در انجام اين مسؤوليت نيتي پاك داشته و براي رضاي خداوند سبحان اين مسؤوليت را انجام دهد. زيرا هيچ پاداشي جبران زحمت طاقت فرساي معلم را نخواهد نمود. ارزش كار وي را پاداش هاي اقتصادي هيچگاه جبران نخواهد بود. تنها خوشنودي خدا و پاداش اخروي است كه جبران تلاش معلم را خواهد نمود. به همين خاطر معلم اگر در انجام مسؤوليت خويش اخلاص داشته باشد، هم آرامش روحي خواهد داشت و هم نسبت به انجام مسؤوليت علاقه مند بوده به آن اهتمام خواهد ورزيد.

چنين فردي تدريس و آموزش كار آمدي را به انجام خواهد رساند. اگر براي رضاي خدا و آخرت خويش باشد بركت و رضوان را در پي خواهد داشت، من كان يريد حرث الاخرة نزدله في حرثه. [1] امام صادق عليه السلام: من تعلم العلم و عمل و علم لله دعي في ملكوت السموات عظيما. [2] «كسي كه براي خدا بياموزد و عمل كند و آموزش دهد در ملكوت آسمان ها، بزرگ خوانده خواهد شد.» اين مقام برتر معلم در پيشگاه خداست.

اين رهنمود در مورد معلم تنها نيست؛ بلكه درمورد دانش آموز نيز همين گونه است كه آموختن نيز بايد براي خوشنودي خداوند سبحان باشد. زيرا آموختن با ارزش هاي دنيايي ارزيابي نمي شود. بلكه پاداش اخروي جبران آن است كه براي دنيا آموختن، تهي دستي در آخرت را در پي دارد و اگر براي خوشنودي خدا باشد هم تأمين دنيا و هم پاداش آخرت به دنبال خواهد داشت.

امام صادق عليه السلام: من اراد الحديث لمنفعة الدنيا لم يكن له نصيب في



[ صفحه 133]



الاخرة و من اراد به خير الاخرة اعطاه الله خير الدنيا و الاخرة. [3] «كسي كه دانش آموزد براي دنيا از بهره آخرت بي نصيب مي شود، كسي كه براي خدا آموزد خير دنيا و آخرت را بهره مي برد».

اين محورها يعني تعهد، آگاهي و اخلاص سه محور مهم شايستگي معلم است كه ساير شرايط و نيز آدابي كه در حوزه آموزش بايد رعايت شود بازگشت به همين محورها دارند.


پاورقي

[1] شوري، 42.

[2] اصول كافي، ج 1، باب ثواب العالم... حديث 6.

[3] همان، باب المستأكل لعلمه... حديث 2.


استفاده ي امام صادق از فرصت


امام صادق عليه السلام با دولتهاي مرواني و عباسي معاصر بوده و در دوران حيات آن امام بزرگوار برهه اي از زمان به وجود آمد كه ستمگران عصر و طاغيان زمان نمي توانستند آن امام را مورد اذيت و آزار قرار دهند. اين برهه ي زماني از اواخر حكومت مروانيان آغاز شد و تا اوايل حكومت عباسيان ادامه داشت. در اين برهه و فترت، امويان و شاميان بر وليد بن يزيد شوريدند و تن نيمه جانش را از بين بردند و آشوب در گوشه و كنار بلاد اسلامي به وجود آمد و سرانجام حكومت مروانيان فرو پاشيد.

از سوي ديگر دعوت به حكومت بني عباس و تبليغ به نفع آنان و براي روي كار آمدنشان در اطراف و اكناف كشور اسلامي صورت مي گرفت و همه ي اين امور ذهن فرزندان مروان را از تعرض به امام صادق عليه السلام كه به تلاش گسترده ي علمي و فرهنگي سرگرم بود، باز مي داشت و پس از آنكه بني مروان سقوط كردند و در جنگ قدرت زمين خوردند، فرزندان عباس حكومت را به دست گرفتند. آنان نيز مدتي به پاكسازي محيط از عناصر اموي مشغول بودند و در تحكيم پايه هاي حكومت جديد خود كوشيدند و مي دانيم كه تأسيس و پايه گذاري يك سلطنت تند، خشن و گزنده و



[ صفحه 96]



استقرار آن، نيازمند زماني نسبتا طولاني است. بني عباس به ساختن چنين حكومتي مشغول بودند و امام صادق عليه السلام با استفاده از اين فرصت به نشر علوم و معارف پرداخت.

اگر امويان در ميان خود درگيري و كشمكش نمي داشتند، هرگز امام صادق عليه السلام را زنده نمي گذاشتند، چنانكه به حيات پدران آن حضرت خاتمه دادند و حكومت سفاح چهار سال طول كشيد و با اينكه اين مدت كافي نبود تا بني اميه ريشه كن شود و پايه هاي حكومت جديد استحكام يابد، با آن همه او از ايجاد مزاحمت نسبت به امام صادق عليه السلام فروگذار نمي كرد و در عين حال كه از ناحيه بني اميه خاطرجمع نشده و بر سلطنت خود اطمينان حاصل نكرده بود، تا فرصتي يافت امام صادق عليه السلام را از مدينه به حيره احضار كرد و قصد داشت آن حضرت را به شهادت برساند.

چرا وجود امام صادق عليه السلام يكي از نگرانيهاي سفاح بود؟ مگر نه آنكه امام صادق عليه السلام همان شخصيتي بود كه به عنوان پيشگوئي از موفقيت عباسيان در دستيابي بر حكومت و سلطنت و عدم موفقيت بني حسن خبر داده بود؟

سفاح از آن مي ترسيد كه دل مردم به سوي امام صادق عليه السلام معطوف شود و آنان منزلت امام را بشناسند؛ به ويژه آنكه طرز تفكر مردم در مورد خلافت آن بود كه خليفه بايد فرزند پيامبر و از اهل بيت باشد و هنوز مردم خلافت را جدا از دين نمي دانستند. پس طبعا مردم به دنبال، امام صادق عليه السلام كه هم فرزند پيامبر و هم مردي مخلص و امام و وصي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود مي رفتند.

البته هر چند كه سفاح، نخستين خليفه ي عباسي امام صادق عليه السلام را فراموش نكرده بود ولي او چندان به فكر امام صادق عليه السلام نبود و بيشتر به امويان و مروانيان مي انديشيد تا آنكه دوران منصور فرا رسيد و سلطنت عباسيان استقرار يافت؛ آن وقت او گاه و بيگاه براي امام صادق عليه السلام ايجاد مزاحمت مي كرد و به آن حضرت تنگ مي گرفت و گاهي هم امام صادق عليه السلام را به حال خود مي گذاشت.

بعد از يك سري آزار و احضار حضرت صادق عليه السلام توسط منصور يك دفعه اي



[ صفحه 97]



خداوند به دل منصور انداخت كه از امام صادق عليه السلام چيزي بخواهد. او از امام صادق عليه السلام درخواست كرد كه هديه و تحفه اي به وي بدهد كه نزد هيچ كس نظير و مانند آن نباشد. امام صادق عليه السلام چوب دستي اي را كه يادگاري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود و يك ذرع طول داشت، به رسم هديه به منصور داد. منصور بسيار خوشحال شد و دستور داد آن را چهار قسمت كنند و هر قسمت را در جائي نهاد. سپس به امام صادق عليه السلام گفت: شما را به پاداش اين هديه آزاد مي گذارم. دانش و علم خود را به شيعيانت تعليم بده و پخش كن و من هرگز متعرض تو و شيعيانت نخواهم شد. پس بدون ترس و واهمه به مردم فتوي بده، ولي در شهري كه من هستم، نباش.

براي روشن شدن كار امام صادق عليه السلام و ارزش معنوي آن عصا و ديگر چيزهائي كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم رسيده بود به اين جريان تاريخي عنايت كنيد:

كعب بن زهير به برادرش بحير كه اسلام آورده بود، نامه اي نگاشت و او را مورد عتاب و ملامت قرار داد. چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از اين امر آگاه شد، ريختن خون كعب را جائز شمرد. كعب بر جان خود ترسيد و از آنجا كه هيچ كس حتي عشيره اش او را پناه نمي داد، به اميرالمؤمنين صلوات الله عليه روي آورد و از كردار خود توبه كرد. مولاي متقيان وي را مطمئن ساخت كه خاطر مبارك نبوي صلي الله عليه و آله و سلم را از وي خشنود مي سازد چون اميرمؤمنان عليه السلام ندامت و توبه ي كعب را خدمت رسالت پناه عرضه داشت، آن درياي رحمت از خطايش درگذشت.

كعب فرياد برآورد: ايمان و اسلام آوردم. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مسرور گشت و از او چشم پوشيد و مسلمانان را از اقدام به كشتن او بازداشت.

كعب در برابر نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم قرار گرفت و قصيده ي خود را با مطلع «بانت سعاد» در مدح آن حضرت سرود و از خوف خود ياد كرد، تا آنجا كه گفت:



ان الرسول لنور يستضاء به

و صارم من سيوف الله مسئول



نبئت أن رسول الله او عدني

و العفو عند الرسول مأمول



رسول خدا نوري است روشن بخش عالم و شمشيري آخته از شمشيرهاي الهي - خبردار شدم كه پيامبر مرا بيم داده است و حال آنكه گذشت از حضرتش مورد انتظار است.



[ صفحه 98]



رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جامه ي برد خود را براي گرامي داشت او بر او انداخت و غبار خصومت را از دلش زدود.

در سيره ي حلبي / ج 3 / ص 242 آمده است كه معاويه در ازاي ده هزار دينار خواهان خريداري آن عطاي موهوبي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از كعب گرديد، اما وي آن را نفروخت ليكن پس از درگذشت او معاويه آن را از ورثه ي كعب به بيست هزار دينار خريداري نمود و خلفاي بني اميه و بني عباس يكي پس از ديگري آن را در بر مي كردند و در حال جلوس و ركوب آن را از تن نمي انداختند چون مقتدر را كشتند در بر او بود و به خون وي آغشته گرديد. شريف رضي در اين باره گويد:



ردو تراث محمد ردوا

ليس القصيب لكم و لا البرد



«ميراث محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بازگردانيد كه عصا و جامه ي آن حضرت به شما تعلق ندارد».

از ابن اثير حكايت شده كه مغولها بعد از فتح بغداد آن را براي خود برگرفتند.


گرايش به تجمل


علت ديگر نابودي امويان گرايش آنان به تجمل در زندگي بود كه در اين باره به طور مختصر به بحث مي پردازيم.

تجمل و تمدن آن روز ممالك و ملل اسلامي به دو بخش مهم تقسيم مي گرديد: بخش اول مربوط به ساختن شهرها، كارخانه ها، كاخ ها و مسجدها است و بخش دوم مربوط به وسايل عيش و خوشگذراني و استراحت و تجمل كه در نتيجه ي ثروت هاي هنگفت به دست مي آمده است و در اينجا به هر دو بخش مي پردازيم.


رابطه ميزان باور انسان ها با هم ايشان


كسي كه باور دارد جهنمي در كار است و در آن عذاب هاي آن چناني كه در قرآن و روايات به برخي از آنها اشاره شده است، وجود دارد، آيا مي تواند نسبت به آن بي تفاوت بوده و هيچ همي نداشته باشد؟ اگر انسان به چنين حقيقتي باور داشته باشد و بداند كه ممكن است خود نيز به اين عذاب مبتلا گردد، آيا باز هم به فكر اين است كه فردا چه معامله اي بكند كه سودآورتر است و يا چه سرگرمي را انتخاب كند كه لذتش بيش تر است؟ اين مسأله نيز بستگي به ميزان باور شخص دارد. در ارتباط با اين موضوع، روايت مشهوري به اين مضمون نقل شده است كه يك روز صبح پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم جواني را در مسجد



[ صفحه 123]



ديدند كه رنگ چهره اش زرد شده و چشم هايش به گودي فرو رفته است. وقتي حضرت حال او را پرسيدند، در جواب گفت: در حال يقين هستم. حضرت فرمودند: علامت يقينت چيست؟ گفت: همين كه ديشب تا صبح از ترس عذاب هاي اخروي خواب بر چشم هايم نيامد و از اين روي، رنگ چهره ام زرد شده است. آن گاه حضرت براي آن جوان دعا كردند. [1] داشتن چنين باوري، آن چنان همي در انسان به وجود مي آورد كه اصلا نمي تواند درباره ي چيز ديگري فكر كند. متقابلا افرادي هم هستند كه اصلا نگران حساب و كتاب فردا و نيز به فكر آمرزيده شدن گناهان خود نيستند.

همه ي انسان ها به جز معصومان عليهم السلام كم و بيش آلودگي ها و گناهاني دارند و از اين روي، بايد به فكر عذاب هايي كه آنها را تهديد مي كند، باشند. مادامي كه ما درگير امور زندگي خود هستيم و توجهي به سرنوشت خطرناكي كه سر راهمان وجود دارد نداريم، به اين مسايل فكر نمي كنيم. اما اگر با شنيدن آيه اي از قرآن يا خواندن حديثي و يا گوش دادن به سخن گوينده اي، توجه پيدا كرديم كه چنين خطري هم وجود دارد و آن گاه درصدد رفع آن برآمديم و مسايل زندگي ما را به خود مشغول نكرد، اين هم در ما ايجاد شده است. انسان هايي كه داراي مراتب عالي يقين هستند، هيچ وقت غافل نمي شوند و هميشه به اين مسايل توجه دارند، اگر چه ممكن است گاهي به دليل انجام وظايف و تكاليف اجتماعيشان، از توجه آنها اندكي كاسته شود؛ اما ما به دليل ضعف ايمانمان ممكن است حتي در صورت توجه به اين گونه مسايل، باز هم منافع دنيا از قبيل پست، مقام، منزلت، ثروت و... را بر تأمل پيرامون عذاب ابدي ترجيح دهيم.

بنابراين مراتب ايمان و باور انسان ها متفاوت است. ما در تاريخ به كساني برمي خوريم كه وقتي پيامبري، امامي و يا حتي واعظي، نامي از عذاب اخروي مي برد، اشك از چشم هايشان جاري مي شد و بدنشان به لرزه مي افتاد. ولي بسياري از ما اين گونه نيستيم؛ يعني ممكن است دقايقي و يا حتي ساعاتي هم كسي برايمان موعظه كند اما اثر چنداني بر ما نگذارد و حتي هنگام گوش دادن به اين گونه مواعظ نيز به فكر مسايل روزمره زندگي خود باشيم.



[ صفحه 124]




پاورقي

[1] ر.ك: بحارالانوار، ج 70، باب 52، روايت 17.


وجود شبكه ي تبليغاتي قوي


مطالعه گر زندگينامه ي نامدون ائمه عليهم السلام از خود مي پرسد: آيا امامان شيعه در



[ صفحه 69]



اواخر دوران بني اميه، داعيان و مبلغاني در اطراف و اكناف كشور اسلامي نداشتند كه امامت آنان را تبليغ كنند و از مردم قول اطاعت و حمايت براي آنان بگيرند؟ در اين صورت، پس نشانه هاي اين پيوستگي تشكيلاتي كه در ارتباطات مالي و فكري ميان ائمه و شيعه به وضوح ديده مي شود، چگونه قابل توجيه است؟ اين حمل وجوه و اموال از اطراف عالم به مدينه؟ اين همه پرسش از مسائل ديني؟ اين دعوت همه جا گستر به تشيع؟ و آنگاه اين وجهه و محبوبيت بي نظير آل علي در بخشهاي مهمي از كشور اسلامي؟ و اين خيل انبوه محدثان و راويان خراساني و سيستاني و كوفي و بصري و يماني و مصري در گرد امام؟... كدام دست مقتدر، اين همه را به وجود آورده بود؟ آيا مي توان تصادف يا پيشامدهاي خود به خودي را عامل اين پديده هاي متناسب و مرتبط به هم دانست؟

با اين همه تبليغات مخالف كه از طرف بلندگوهاي رژيم خلافت اموي بي استثناء در همه جا انجام مي گرفت و حتي نام علي بن ابي طالب به عنوان محكوم ترين چهره ي اسلام، در منابر و خطابه ها ياد مي شد، آيا بدون وجود يك شبكه ي تبليغاتي قوي ممكن است آل علي در نقاطي چنان دور دست و ناآشنا، چنين محبوب و پر جاذبه باشند كه كساني محض ديدار و استفاده از آنان و نيز عرضه كردن دوستي و پيوند خود با آنان، راههاي دراز را بپيمايند و به حجاز و مدينه روي آورند؛ دانش دين را كه بنا بر عقيده ي شيعه، همچون سياست و حكومت است، از آنان فراگيرند و در موارد متعددي بي صبرانه اقدام به جنبش نظامي - و به زبان روايات، قيام و خروج - را از آنان بخواهند؟ اگر تسليحات شيعه فقط در جهت اثبات علم و زهد ائمه عليهم السلام بود، درخواست قيام نظامي چه معنايي مي توانست داشته باشد؟



[ صفحه 70]




تاريخ ضريح هاي ائمه بقيع


پس از بررسي تاريخ بقعه و حرم ائمه بقيع، مي رسيم به بررسي تاريخ ضريح هاي سه گانه اين بزرگواران:

آنچه از تاريخ به دست مي آيد، اين است كه قبور ائمه بقيع و جناب عباس، از قديم الايام يعني پيش از قرن هفتم، داراي ضريح و صندوق بوده اند كه به مناسبت نزديكي و اتصال قبور ائمه (عليهم السلام) همه آنها در داخل يك ضريح و قبر جناب عباس به علت فاصله ي آن با اين قبور، داراي ضريح مستقل بوده است و در قرنهاي اخير علاوه بر اين دو صندوق، يك ضريح مشبك و چوبين بزرگ هم ساخته شده كه هر دو صندوق در داخل آن قرار داشته اند.


مؤلفاته: الصحيفة السجادية


من المحقق أن أول من ألف و دون في دنيا الاسلام هم أئمة أهل البيت عليهم السلام، و العلماء العظام من شيعتهم [1] ، فهم الرواد الأوائل الذين خططوا مسيرة الأمة الثقافية و فجروا ينابيع العلم و الحكمة في الأرض.

و من الجدير بالذكر أن مؤلفاتهم، و سائر بحوثهم لم تقتصر علي علم خاص، و انما تناولت جميع أنواع العلوم كعلم الفقه، و التفسير، و الحديث و الأصول، و علم النحو، و الكلام، و الفلسفة، بالاضافة الي وضعهم لقواعد الأخلاق، و آداب السلوك، و أصول التربية... و كان أول من سبق في هذا المضمار عملاق هذه الأمة، و رائد نهضتها الفكرية و العلمية الامام أميرالمؤمين عليه السلام،، فهو الذي فتق أبواب العلوم العقلية و النقلية و أسس أصولها، و قواعدها، يقول العقاد: ان الامام أميرالمؤمنين (عليه السلام) قد فتق أبواب اثنين و ثلاثين علما، فوضع قواعدها و أرسي أصولها [2] و يقول ابن شهر آشوب: الصحيح أن أول من صنف الامام أميرالمؤمنين عليه السلام ثم سلمان، ثم أبوذر، ثم الأصبغ بن نباتة، ثم عبيدالله بن أبي رافع، ثم صنفت الصحيفة الكاملة [3] .



[ صفحه 116]



و ممن الف من الأئمة الطاهرين الامام زين العابدين عليه السلام، فقد كانت مؤلفاته نموذجا رائعا لتطور الفكر الاسلامي، و تقدم الحركة الثقافية و العلمية، و من مؤلفاته القيمة ما يلي.


پاورقي

[1] تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام للسيد حسن الصدر.

[2] عبقرية الامام علي.

[3] معالم العلماء.


الامام جعفر


هو سيد ولد أبيه، و وصيه، و الامام القائم من بعده، و كان من مفاخر هذه الدنيا، و في طليعة عباقرة العالم، و ذلك بما حققه علي الصعيد الفكري و العلمي من التطور الهائل في الميادين العلمية و التي كان منها الابداع في علم الكيمياء الذي القي بحوثه علي جابر بن حيان مفخرة الشرق العربي، و يعتبر هذا العلم الأداة الخلاقة للتقدم التكنلوجي في العالم، و لا تزال الكثير من النظريات التي أدلي بها الامام في هذا الفن لم تكتشفها العلوم الحديثة و ما توصل لمعرفتها الاختصاصيون [1] .

أما البحوث الفلسفية و الكلامية فيعتبر الامام الصادق من الرواد الاوائل فيها و قد تخرج علي يده فيها هشام بن الحكم الذي يعتبر الا نموذج الرائع في البحوث.

- أما الفقه الاسلامي فانه المؤسس له و الواضع لقواعده و أصوله بعد آبائه الطاهرين، و قد عني بهذا العلم عناية بالغة، فوجه جل اهتمامه نحوه



[ صفحه 92]



و قد حفلت الموسوعات الفقهية بما أثر عنه بحيث يعد معظم أبواب الفقه و فروعه قد روي عنه.

و اذا نظرنا الي سائر العلوم الاسلامية الاخري كعلم الحديث و التفسير و الاخلاق و غيرها فنجد اكثرها قد أخذ عنه.... و لا يعرف التأريخ الانساني من هو أعظم منه علما و فضلا عدا آبائه (ع) أما الحديث عن نواحي شخصيته مفصلا فانه يستدعي موسوعة كبيرة.


پاورقي

[1] أعلن ذلك الدكتور محمد يحيي الهاشمي في كتابه الامام الصادق ملهم الكيمياء.


پدران و مادران سالمند


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (در كنار تو، به سالمندي رسيدند.)، (اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف...) (اسراء / 23)



[ صفحه 74]



فرمودند: اگر تو را دلتنگ و آزرده ساختند، به آنان اف مگو و اگر تو را زدند با آنها پرخاش مكن. [1] .


پاورقي

[1] كافي، 2 / 348 / 1. 22701.


نابودي اعمال


در روايات آمده است: روز قيامت بسياري از اعمالي كه انسان در دنيا انجام داده، در نامه اعمال خويش مشاهده نمي كند؛ مثلا مي بيند خمسي كه پرداخته يا نماز و روزه اي كه به جا آورده در نامه اعمالش ثبت نشده، و اين مطلب را زماني در مي يابد كه بيشترين احتياج را به اين اعمال دارد. تصور كنيد شخصي تصميم بگيرد در مسافرت فقط پول با خود ببرد؛ چرا كه غذا و ديگر لوازم سفر را مي شود با پول تهيه كرد، اما وقتي به مقصد مي رسد متوجه مي شود پول هايش را نياورده يا گم كرده است؛ از سوي ديگر نه كسي را مي شناسد و نه جايي را بلد است. چنين مسافري چه حالي پيدا مي كند؟ چه خوب است انسان كمي به عقب برگردد و اعمال و واجبات خود را از نو ياد بگيرد. اگر مقلد است رساله عمليه را ببيند و اگر مجتهد است ادله را بازبيني نمايد. مرحوم شيخ عبدالرحيم قمي مي فرمودند: نكند علم عالم، علم سينه به سينه [ يعني بدون پژوهش و بازبيني ادله] باشد.

اگر دقت و تأمل به خرج دهيم چه بسا معلوم شود كه اشتباهات زيادي در آموخته هايمان وجود دارد. بارها در قرآن كريم آمده است: «أفلا يتدبرون [1] ؛ آيا انديشه نمي كنند؟» براي مثال بسياري از ما گمان مي كنيم كه در برابر خطاهاي خانواده و بستگانمان وظيفه اي جز امر به معروف، آن هم به صورت زباني، نداريم؛ حال آن كه خداي متعال مي فرمايد: «قوا أنفسكم و أهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة [2] ؛ خودتان و كسانتان را از آتشي كه سوخت آن مردم و سنگها است حفظ كنيد». در جاهاي گوناگون قرآن آمده است كه بايد امر به معروف كرد، اما آيا صرف امر به معروف و نهي از منكر كافي است. قرآن درباره كساني كه تحت تكفل انسان هستند، نگفته امر به معروف و نهي از منكر كنيد، بلكه فرموده: «قوا»؛ كاري كنيد كه اينها خوب شوند. قسمتي از اين هدف



[ صفحه 155]



با امر به معروف و نهي از منكر به دست مي آيد، اما قسمت ديگر با عمل كردن تأمين مي شود. بايد خود انسان عمل كند و با عمل الگوي كوچك ترها باشد. اگر خود انسان دروغ نگويد اهل خانه نيز راستگويي را از او ياد مي گيرند. شكي نيست كه خداوند در حد قدرت انسان از او توقع دارد تا خود را از آتش جهنم دور سازد، اما از آن طرف قدرت كوشش كردن را نيز به انسان عطا كرده است.

مؤمن بايد پشت كار را از كاسب ها ياد بگيرد. اگر صبح، اول وقت از يك كاسب بپرسند: آيا مي داني كه امروز ضرر مي كني يا سود مي بري؟ مي گويد: نه نمي دانم. ممكن است ضرر كنم. اگر بپرسند: حال كه احتمال ضرر هست چرا به دنبال كسب مي روي؟ مي گويد: چاره اي جز اين نيست، يك روز ضرر مي كنم و روز ديگر سود مي كنم. بارها كساني به خود من مراجعه كرده و گفته اند: كاسب هستيم و مثلا هشت سالي سود نبرده بوديم، اما امسال سود خوبي كرده ايم و مي خواهيم خمس بدهيم. ممكن است شخصي با يك بار گفتن و ده بار گفتن اثري در فرزند خود نبيند، اما بايد به اميد اين كه روزي اين گفتن ها به عمل تبديل شود هم چنان ادامه دهد. در كتاب هاي حوزه تعبير معروفي هست مبني بر اين كه «ما من عام الا و قد خص؛ هيچ عامي نيست مگر آن كه استثنايي داشته باشد». در كتاب معالم [3] آمده است كه خود اين عام نيز تخصيص خورده است؛ چرا كه عام هايي وجود دارد كه تخصيص نخورده اند؛ مثل: «ان الله علي كل شي ء قدير [4] ؛ و خدا بر همه چيز توانا است». اين عامي است كه تخصيص نخورده و قدرت الهي مافوق همه چيز است. خداوند بر همه موجودات قدرت دارد و چيزي نيست كه از دايره قدرت او بيرون باشد. در اين فقره از رساله حضرت مي فرمايند: هيچ كس راهي به جز عبادت و طاعت ندارد، و بعد در ادامه براي تأكيد بيشتر، موجودات و الا مرتبه اي همچون نبي و ولي را نيز مشمول اين حكم عام دانسته اند. اين فرمايش امام نيز از آن دسته



[ صفحه 156]



عموماتي است كه تخصيص نخورده است.


پاورقي

[1] نساء، آيه 82؛ محمد، آيه 24.

[2] تحريم، آيه 6.

[3] يكي از كتاب هاي درسي حوزه هاي علميه كه موضوع آن علم اصول است و طلاب علوم ديني به عنوان اولين كتاب درسي اصول، آن را مي خوانند.

[4] بقره، آيات 20 و 106؛ و نيز جاهاي ديگر.


دعاي غيابي


انسان نبايد هيچ گاه برادران ديني خود را فراموش كند و هرگاه كه

مقتضي ديد و گمان اجابت دعا داشت، بايد خير و سعادت آنان را از خداوند بخواهد تا در پرتو اين يادآوري و دعاي خير، خود نيز استفاده كند. البته دعا براي ديگران در وقتي كه حاضر نباشند، براي طرف و شخص دعا كننده اثر مخصوصي دارد، زيرا در آن موقع ريا و تظاهري در آن دعا نيست و از اين نظر نسبت به شخص مورد نظر، به اجابت مي رسد. براي خود دعا كننده نيز چون به فكر برادر ديني خود بوده است، بهره و پاداشي هست.

دعآء المرء لأخيه بظهر الغيب، يدر الرزق و يدفع المكروه.

دعا كردن شخص براي برادر ديني خود در غياب او، روزي را زياد و ناملايم و گرفتاري را بر طرف مي كند.



[ صفحه 68]




نمونه ي سوم


مردي از خويشان امام زين العابدين عليه السلام به آن حضرت جسارت و گستاخي كرد ولي امام حتي يك كلمه هم به او چيزي نگفت! پس از آنكه آن مرد از امام جدا شد و رفت، امام به همراهان فرمود: دوست دارم با من به خانه ي اين مرد برويم تا جوابي را كه به او مي دهم بشنويد.

همراهان كه در خدمت امام به منزل آن مرد مي رفتند در بين راه جز اينكه مي شنيدند پيوسته مي گفت: «و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين» [1] چيز ديگري از او نمي شنيدند.

وقتي كه به منزل آن مرد رسيدند حضرت دق الباب كرد. صاحبخانه با حالت خشم و غضب بيرون آمد اما قبل از آنكه چيزي



[ صفحه 427]



بگويد، حضرت به او فرمود: برادر، چند لحظه ي قبل جلوي مرا گرفتي و درباره ي من مطالبي گفتي. اگر سخناني كه درباره ي من گفتي حق بود، من از تمام آنها نزد خدا استغفار مي كنم و پوزش مي طلبم و اگر سخنان تو ناحق بود، خداوند از تو بگذرد و تو را ببخشد!

آن مرد از شنيدن سخنان امام شرمنده گشت، به جسارت و اسائه ي ادبي كه كرده بود اعتراف نمود، پيشاني امام را بوسيد و از آن حضرت تقاضاي عفو و بخشش كرد. [2] .


پاورقي

[1] آل عمران / 134: «خداوند نيكوكاراني را كه خشم خود را فرومي برند و از مردم گذشت مي كنند، دوست دارد.».

[2] ارشاد شيخ مفيد، فضايل امام زين العابدين عليه السلام (مؤلف).


رؤيت خداي واحد


مردي به محضر حضرت صادق عليه السلام وارد شد و پرسيد: «ارايت الله حين عبدته؛ آيا از زماني كه پرستش خداي كرده اي او را ديده اي؟

حضرت: خدايي را كه نديده باشم هرگز پرستش نمي كنم.

مرد: خدا را چگونه ديده اي؟

حضرت: اين چشم هاي ظاهري نمي توانند خدا را مشاهده كنند بلكه قلب ها با چشم ايمان حقيقي خدا را مي بينند و با حواس ظاهري خدا درك نمي شود و شناسايي خدا با ميزان شناسايي مردم يكسان نيست. خدا شناخته شده است بي آنكه به چيزي ماند و شبيه گردد.

عبدالله بن سنان از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده و مي گويد در آيه ي شريفه مي فرمايد:



[ صفحه 122]



(لا تدركه الابصار؛ وهم و خيال بر او احاطه ندارد.»

آيا در اين آيات دقت نمي كني كه مي فرمايد:

(قد جائكم بصائر من ربكم؛ مراد ديدن با چشم نيست.»

(فمن ابصر فلنفسه؛ منظور ديدن نفس نيست.»

(و من عمي فعليها؛ قصد كوري چشم نيست.»

بلكه مراد در همه ي اين آيات احاطه كردن وهم است به طوري كه در عرف گويد فلان شخص در فن شعر بصيرت دارد يا فلان شخص در فن فقه يا در فن شناسايي در وهم يا در فن لباس شناسي بصير است. پس خداي عزوجل بزرگتر است از آن است كه با چشم ديده شود.

از مطالبي كه ماديون از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرده اند بسيار است كه بعضي از آنها را در اينجا ذكر مي كنيم.

ماديگرا: خدايي كه ديده نشده چگونه پرستش مي شود؟

حضرت: قلب ها با نور ايمان او را درك و عقل هاي بيدار با بينش آشكار او را ثابت كرده اند و چشم ها او را به سبب ديدن خلقت و تركيبات زيباي جهان آفرينش او را مي پذيرند و برانگيخته شدن پيغمبران با معجزه هاي آشكار و كتاب هاي باارزش آسماني و دانشمندان روحاني دلالت به آنچه از عظمت خدا است مي كند. نه ديدن ظاهري ذات وي را قبول كرده اند.

ماديگرا: آيا خدا قادر است خود را به مردم نشان بدهد تا آنكه او را ديده و شناخته و وي را از روي يقين عبادت كنند؟

حضرت: پرستش تو از امر محال است و پرسش از امر محال را جوابي نيست.



[ صفحه 123]



ماديگرا: با كدام دليل پيغمبران را ثابت مي كني؟

حضرت: وقتي كه ثابت كرديم ما را و تمام مخلوقات را آفريدگاري است با قدرت و حكيم و او هم با چشم ظاهري ديده نمي شود و نمي توان با او مستقيما تماس گرفت پس بر او واجب است كه از جانب خود افراد برجسته ي مخصوصي را تعيين كند تا مردم را به سوي انجام مصالح و منافع دايمي و ترك مضرات اجتماعي راهنمايي كند و راهنمايان سعادت از جانب خداي حكيم در بين بشر بوده اند كه آنها را انبياء مي گويند و همه انبياء از جانب خدا برگزيده شده و دانشمند و تربيت شده خدايي هستند و در آفرينش با همه ي مردم يكسانند ولي پيوسته با دانش و حكمت و قدرت از جانب خدا به آنان مدد مي رسد و براي صحت ادعاي خود معجزات بي شماري دارند از قبيل زنده كردن مردگان و شفا دادن بيماران صعب العلاج و ساير اموري كه مردمان عادي از آوردن آن عاجزند و زمين هيچ گاه از اين رهبران خالي نبوده است.

حضرت: عقيده ي ما اين است كه روي زمين را هيچ وقت خدا از حجت خود خالي نگذاشته است و حجت هاي الهي همه بايد از نسل پيغمبران باشند و در هيچ زماني خدا از نسل غير انبياء حجت تعيين نكرده است و هميشه خدا از براي بقاي نسل انسان قانون صحيح و روشني وضع كرد و از نسل حضرت آدم فرزندان پاك به وجود آمدند و از ميان آنان پيمبران و مرسلين را برانگيخت و پيمبران مخلوق پاك خدا و داراي سرشت بي آلايش اند كه در پشت مردان پاك و رحم پاك زنان عفيف محفوظ بوده و



[ صفحه 124]



رسوم و آداب زناشويي جاهلانه از آنان به دور است و خلقت اين گروه را خدا با عالي ترين شرافت هاي خانوادگي فرميت داده است.

و منشاء خلقت كساني كه گنجينه ي معارف و دانش هاي الهي و امانت داران اسرار غيبي و حجت آسماني بر مردم و بيان كننده احكام الهي هستند نمي شود مگر با اين منوال كه ذكر شد. جانشين پيمبران بايد از نسل پيمبران باشد تا جانشين وي نيز همانند پيغمبر دانش هايي را كه خود پيغمبر داشت دارا باشد و بعد از پيغمبر اگر مردم او را قبول نداشته باشند و او ساكت بماند دين و قانوني را كه پيمبر به مردم ياد داده بود به سبب اختلافات مغرضانه آنان به كلي فراموش مي شود و با سليقه هاي خودخواهانه احكام خدا را با عقل هاي ناقص و آراء كج انديش خود بازيچه قرار مي دهند.

و اين مردم هر گاه همين جانشين پيغمبران را قبول نموده و از او اطاعت كرده بودند و احكام دين خود را از او ياد مي گرفتند عدل و دادگستري گسترده مي شد و اختلافات كشمكش ها از بين مي رفت و دين الهي ظاهر شده و شك و ترديدها برطرف مي شد.

ولي عده اي از مردمان كج انديش و زورمند اين چنين جانشين پيغمبر را قبول نكردند و بعد از او هيچ پيغمبري نبوده است مگر اينكه امت وي اختلافات شديد شروع كرده بودند. اختلافات عمده ي امت ها در مورد جانشين پيغمبران بوده است. رستگاران گروهي بوده اند كه پيرو جانشينان پيغمبران بوده اند.



[ صفحه 125]



ماديگرا: وقتي كه مردم درباره جانشين پيغمبران اين چنين اختلاف پيدا نموده اند در اين صورت چه احتياجي به جانشين بود.

حضرت: عده اي از مردم از جانشين پيمبران پيروي مي كردند و براي اصلاح دنيا و آخرت خود مطالب زياد از او ياد مي گرفتند و هر گاه بين مردم موضوع تازه اي در دين پيدا مي شد يا مطالبي را نمي دانستند از آن جانشين ياد مي گرفتند.

ماديگرا: خدا اين اشياء عالم را از چه چيز خلق كرده است؟

حضرت: از هيچ چيز.

ماديگرا: از هيچ چيز چگونه ممكن است چيزي پديد آيد؟

حضرت: اشياء عالم از دو قسم بيرون نيستند يا از چيزي خلق شده است و يا از هيچ چيز. هر گاه اسباب و اشياء عالم از چيزي خلق شود بدون شك اين چيز بايد (قديم) بي نهايت باشد و چيز قديم و بي نهايت حادث و تغييرپذير نيست و اين چيز قديم بايد داراي جوهر يگانه و رنگ يگانه باشد. پس اين اقسام جواهرات مختلف و رنگارنگ از كجا پديد آمده اند؟ اين موجودات اگر از اول بوده اند چرا مي ميرند؟ و اگر زنده نبوده اند اين زندگي را از كجا مي گيرند و چيزي كه مي ميرد و يا زنده مي گردد قديم نيست و او قدرت بقا ندارد.

ماديگرا: پس اين مردم به چه دليلي قائلند كه اشياء عالم قديم و از ازل بوده است؟

حضرت: اين عقيده باطل از كساني است كه منكر آفريدگار عالم هستند



[ صفحه 126]



و پيغمبران را تكذيب مي كنند و كتاب هاي آسماني را لغو مي پندارند و با افكار نارسا از خود آييني ساخته اند. حال آنكه گردش آسمان و هر آنچه كه در او هست (از كرات و گردش زمين و آنچه در او هست و اختلاف زمان و وقت و رويدادهاي عالم از زيادي و كمي و مرگ و پوسيدگي آنها و اقرار هر موجودي به اينكه وي را خالق و استادي هست آيا نمي بيني چيزهايي را كه مزه شيرين دارد برمي گردد ترش مي شود يا آب شيرين مزه تلخ مي گردد و چيز تازه كهنه مي شود و همه اين ها رو به سوي تغيير و نابودي رهسپارند.

ماديگرا: آيا آفريدگار عالم هميشه به آفرينش مخلوقات دانا است؟

حضرت: بلي هميشه آفريدگار به آفرينش مخلوقات دانا است.

ماديگرا: آيا آفريدگار جزء جزء است يا مركب و مرتب است.

حضرت: جزء جزء بودن يا مركب و مرتب بودن به ذات الهي مناسبت ندارد، زيرا اين اوصاف مخصوص چيزي است كه داراي اجزا و ابعاد باشد. در حق خداي عزيز اين اوصاف سزاوار نيست.

ماديگرا: پس آن خداي واحد چگونه است؟

حضرت: خداي عزوجل در ذات خود يگانه است و هيچ چيز مانند يگانگي او نيست به دليل اينكه غير از خداي تعالي چيزهايي يگانه قابل تقسيم هستند ولي ذات پاك خداي تعالي قابل تقسيم و قابل شمارش نيست.

ماديگرا: پس به چه علتي خداي تعالي اين مخلوقات را آفريد در حالي



[ صفحه 127]



كه خودش به آفرينش آنها محتاج و نيازمند نبوده است؟

مالك بن انس از علماي معروف مدينه است. او در غياب دانشمندان كوفه مي گفت كه آنان به منزله اهل كتاب (يهود و نصاري) هستند.

و مي گفت علماي عراق (كوفه) را راستگو و دروغگو بدانيد و در حق آنان بگوييد: (آمنا انزل الينا و اليكم و الهنا و الهكم واحد)


معجزه امام


منصور عباسي شبي وزير خود را احضار كرد گفت جعفرصادق عليه السلام را بياور تا او را بكشم وزير گفت او در گوشه اي نشسته و عزلت گرفته به عبادت مشغول است و دست از دنيا و مال دنيا كشيده و تو را رنجي از او نرسيده كه چنين قصدي داري از كشتن چنين كس به تو چه نفعي مي رسد.

وزير را مرخص كرد رو به غلامان خود كرد برويد جعفرصادق عليه السلام را بياوريد و تا من كلاه از سر بردارم يكباره بر او حمله كنيد او را بكشيد.

رفتند امام ششم را آوردند تا چشم منصور بر او افتاد برخاست استقبال كرد و تعظيم و تكريم نمود و او را برد به جاي خود نشاند و مقابلش چون يك شاگردي كه برابر استاد بنشيند نشست گفت يا ابوعبدالله حاجتي داري؟!

امام جعفرصادق عليه السلام فرمود حاجت من اين است مزاحم من نشوي بگذار به عبادت خود مشغول شوم.



[ صفحه 110]



منصور دستور داد آن حضرت را با عزت تمام به منزلش برگردانيدند و يك لرزه اي بر اندام منصور افتاد كه بدنش تكان مي خورد و سر در گريبان گرفت بيهوش شد تا سه نماز از وي ترك شد - چون به هوش آمد وزيرش گفت اين چه حالي بود در تو ديدم - منصور گفت چون امام صادق عليه السلام آمد يكباره اژدهائي ديدم بر اطاق وارد شد و لبي به زير و لبي بر بالاي صفه نهاده به من گفت اگر او را بيازاري تو را با اين صفه فروبرم من از بيم او ندانستم چه كنم و چه گويم از او عذر خواستم و بيهوش شدم. [1] .


پاورقي

[1] نقل از امام صادق عليه السلام مرحوم نواب شيرازي ص 7.


دانشگاههاي مختلف اسلامي


در اسلام بيش از هر چيزي توجه به علم و فضيلت و نشر معارف و فرهنگ بوده و لذا تمام مباني و دستورات دين اسلام روي اصل احساسات و ادراكات عقلي گذارده شده و با استدلال و برهان روش پرورش توسعه يافته اصول دين هم با اجتهاد و استنباط بايد ادراك شود و فروع به تقليد زيرا همه كس نمي تواند به علل و اسرار آن برسد همين قدر كه بر انسان ثابت شد كه دين بر اساس علم و رشد عقلي و مباني مكارم اخلاق بنا شده بايد دستورات آن را مانند دستور طبيب براي حفظ مزاج از بروز علل و عوارض مرض اجابت و اطاعت كنند فروع دين هم براي حسن انتظام زندگاني افراد و اجتماع و نظام عالم كون و فساد مقرر گرديده كه از اين جهت بايد بدون جستجو در اسرار و رموز برقراري آن به اجرا گذاشت - براي اين تعليم و تعلم از زمان خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم درس علم و فضيلت به صورت تفسير آيات قرآن و تعليمات شخص رسول الله و احاديث نبوي در غياب آن حضرت همچنان ادامه يافت و اولين دانشگاه مكه بود پس از آن مدينه و از آن پس كوفه و بصره و بغداد و اندلس و اشبيليه و غرناطه و مصر و افريقيه و فارس و خراسان - عراق يكي پس از ديگري مدرسه ها و مسجدها ساختند و مسجد و مدرسه از هم تفكيك نمي شد و پيوسته عبادت و تحصيل علم و فضيلت غيرقابل تجزيه بود تا به پيروي از مردم دانشمند مترقي صدر اسلام مدارس و مساجد و دانشكده ها و دانشگاههاي بسيار در اكثر شهرها و كشورها ساختند كه قابل شماره نيست و ما در كتاب جهان اسلام و اسلام در جهان مفصل بحث كرده ايم و در تمام اين مدارس علوم و فنون اسلام با اختلاف در فروع دين بين مذاهب اسلاميه تدريس مي شد و تاريخ را كه ورق بزنيم صدها بلكه هزارها مسجد مي بينيم كه با مدرسه توام و بزرگان و پيشوايان اسلامي ساخته و موقوفاتي براي آن معين و مقرر نموده تا نسل آينده مسلمين رشد عقلي و علمي پيدا كنند.


علم الالات الروحانيه


و آن علم شناختن آلات فضاسنجي بود كه گفته اند تعرف كيفية ايجاد الالات المرتبه علي ضرورة عدم الخلاء و فائدته

كه مسلمين در آن عصر اول قائل به عدم خلاء بودند و هوا و فضا و آب و نور و ساير مواد بسيطه و عنصري را ميزان و سنجش نموده و سرعت و بسط هر حركت را در فلز و هوا و فضا معين نمودند مانند حركت قطار يا تساوي سطوح ظروف مختلف در آب يا وزن مخصوص آبها و يا عناصر در آب و غيره كه خوارزمي در كتاب جام عدل مفصل شرح داده است.


عبدالرحمن بن حجاج بجلي


وي از شاگردان امام صادق بود و از امام كاظم نيز حديث نقل كرده است. وي در علم كلام تبحر زيادي داشت و با مخالفان نيز بسيار مناظره مي كرد.

امام صادق عليه السلام به وي مي فرمايد: اي عبدالرحمن، با اهل مدينه در مسائل اعتقادي به بحث و مناظره بپرداز كه من دوست دارم در ميان شيعيان شخصي همچون تو ديده شود. [1] .


پاورقي

[1] اختيار معرفة الرجال، ص 442؛ رجال نجاشي؛ مجالس المؤمنين؛ منتهي الامال.


كيفية الوضوء


قال الامام جعفر الصادق عليه السلام: ألا أحكي لكم وضوء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟

فقلنا: بلي. «فدعا بقعب فيه شي ء من ماء، و وضعه بين يديه، ثم حسر عن ذراعيه، و غمس فيه كفه اليمني، و قال: هكذا اذا كانت الكف طاهرة، ثم غرف ملأها ماء، فوضعها علي جبهته، و قال: بسم الله، و سدله علي أطراف لحيته، ثم أمر يده علي وجهه، و ظاهر جبينه مرة واحده، ثم غمس يده اليسري فغرف بها ملأها، و وضعه علي مرفقه اليمني، فأمر كفه علي ساعده، حتي جري علي أطراف أصابعه، ثم غرف بيمينه ملأها، و وضعه علي مرفقه اليسري، فأمر كفه علي ساعده، حتي جري الماء علي أطراف أصابعه، و مسح مقدم رأسه، و ظهر قدميه، ببلة يساره، و بقية بلة يمناه».

و قال: «ان الله وتر يحب الوتر، فقد يجزيك من الوضوء ثلاث غرفات: واحدة للوجه، و اثنتان للذراعين، وضح ببلة يمناك ناصيتك، و ما بقي من بلة يمناك ظهر قدمك اليمني، و تمسح ببلة يسراك ظهر قدمك اليسري».

للوضوء واجبات لا يتحقق، و لا يعتد به شرعا الا بها، و مستحبات لا يجب فعلها، و لا ينكر علي من تركها، و تهمنا الأولي قبل كل شي ء، و هي ما يلي:



[ صفحه 64]



1- النية، و حقيقتها الدافع و الباعث علي العمل ابتغاء مرضاة الله، و امتثال امره، و أي دافع آخر، و الدليل علي وجوبها ان الوضوء عبادة، تماما كالصوم و الصلاة، و لا عبادة بلا نية اجماعا و نصا، و منه قوله تعالي: (و ما أمروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين) [1] و قوله: (فدعوا الله مخلصين له الدين) [2] و ليس من شك أن الوضوء من الدين، فوجب ان لا يصح و لا يقبل بدون نية الاخلاص.

و بما أن الباعث و الاخلاص من عمل القلب فقط فلا يجب التلفظ بالنية، و لا قصد الوجوب أو الاستحباب، و لا قصد رفع الحدث أو استباحة الدخول في الصلاة، لا يجب شي ء من ذلك، و لا من غيره الا وجه الله و كفي.

و لو توضأ انسان لوجه الله تعالي، و لكن في الوقت نفسه اعجبه أن يراه الناس محسنا للوضوء فعالا للخير، صح الوضوء بالاتفاق، لأن مثل هذا يجتمع مع فعل الخير لوجه الخير، و لقد سئل الامام الباقر أبو الامام جعفر الصادق عليهماالسلام عن رجل يعمل الشي ء من الخير، فيراه انسان، فيسره ذلك؟ قال: «لا بأس. ما من أحد الا و هو يحب أن يظهر له في الناس الخير، اذا لم يصنع ذلك لذلك». أي لم يفعل من أجل الناس فقط. و بكلمة أن عمله من أجل الناس، لا من أجل الله شي ء، و سروره بأن يكون من أهل الخير عند الله و الناس شي ء آخر.

و لو شك في أنه نوي الوضوء، أو لا؟ فان كان لم يزل يتوضأ استأنف من جديد، و ان كان قد انتهي منه مضي، و لم يلتفت.

2- غسل الوجه مرة واحدة، أي اسالة الماء عليه وحده، من منابت شعر الرأس الي اللحيين طولا، و ما دارت عليه الابهام و الوسطي عرضا، أي من الأذن



[ صفحه 65]



الي الأذن.

و ذهب أكثر الفقهاء الي وجوب الابتداء في غسل الوجه من اعلاه، فلو ابتدأ من الأسفل أو الوسط لم يصح، و هذا ما قالوه بالحرف: «يجب أن يغسل من أعلي الوجه الي الذقن، و اذا غسل منكوسا لم يجز».

و يلاحظ بأن الأمر بغسل الوجه مطلق، و لا نص علي وجوب الابتداء بالأعلي، فيحصل الامتثال بالغسل كيف اتفق، أما ابتداء الامام بالاعلي فغاية ما يدل عليه الجواز و المشروعية، لا الحصر و التعيين.

و مهما يكن، فلا يجب غسل ما تحت اللحية، و لا ما طال من شعرها، أو من شعر الشارب و الحاجب، و غير بعيد أن يكون السر لعدم وجوب ايصال الماء الي البشرة مع كثافة اللحية، هو أن البشرة، و الحال هذه، تصير من البواطن، لا من الظواهر، و ربما أومأ الي هذا قول الامام الباقر عليه السلام: «كل ما أحاط به الشعر فليس علي العباد أن يطلبوه، و لا أن يبحثوا عنه، و لكن يجري عليه الماء».

3- غسل اليدين مرة واحدة، مقدما اليمني علي اليسري وجوبا، و حدهما من اطراف الأصابع الي المرفقين، و المرفق هو المفصل بين العضد و الساعد، و يدخل فيما يجب غسله، و تجدر الاشارة هنا الي أن الشيعة اوجبوا ابتداء الغسل من المرفق، و أبطلوا النكس، أي الابتداء من أطراف الاصابع، أما السنة بمذاهبهم الأربعة، فقد أجازوا الغسل كيف اتفق، و لم يوجبوا البداية من المرفق، و لا من الأصابع.

و علي هذا يرد علي الشيعة بأن الله سبحانه قال: (فاغسلوا وجوهكم و أيديكم الي المرافق) و ظاهر الآية الانتهاء الي المرفق، لا الابتداء به، و لا أقل من جواز الأمرين، فمن أين - اذن - جاء التعيين؟



[ صفحه 66]



و أجاب عن هذا من أجاب بأن «الي» هنا ليست للانتهاء، لأنها لا تدل عليه الا اذا وجدت «من» الدالة علي الابتداء في الطرف الآخر، كقولك: سرت من البيت الي السوق، و المفروض عدم وجود «من» في الآية الكريمة، فلابد أن تكون «الي» بمعني مع، أي اغسلوا المرافق مع أيديكم.

و نحن لا نشك أن هذا لعب بالألفاظ، و كلام لا محصل له.. و الصحيح أن «الي» باقية علي ظاهرها، و أنها تدل علي الانتهاء، و لو لم تكن «من» الطرف الآخر، و انها تحديد للعضو المغسول، و هو اليد، لا تحديد للغسل، و لو كانت لتحديد الغسل لوجب تعيين الابتداء من الأصابع، و لا قائل به، حتي السنة، فانهم ذهبوا جميعا الي التخيير بين البداية من المرفق، أو من أطراف الأصابع.

و هنا سؤال يفرض نفسه، و هو اذا كانت «الي» في الآية تحديدا للمغسول لا للغسل، و ان الذي دلت عليه الآية هو وجوب غسل هذا العضو الخاص كيف اتفق، فعلي أي شي ء استند الشيعة لوجوب الابتداء من المرفق؟ و بكلمة أن الاشكال السابق يبقي قائما ما دامت الآية لا تدل علي وجوب البداية من الأصابع، و لا من المرفق.

الجواب:

أجل، ان الآية اجنبية عن ذلك.. و لكن الشيعة قد استندوا الي دليل آخر لوجوب البداية من المرفق، و هو الاجماع، و روايات عن أهل البيت عليهم السلام.


پاورقي

[1] غافر: 14.

[2] البينة: 5.


المستحقون


قال الله تبارك و تعالي: (انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤلفة قلوبهم و في الرقاب و الغارمين و في سبيل الله و ابن السبيل فريضة من الله والله عليم حكيم). [1] .

و قال الامام عليه السلام: الفقراء هم الذين لا يسألون، و عليهم مؤنات من عيالهم، و الدليل علي انهم هم الذين لا يسألون قول الله تعالي: (للفقراء الذين احصروا في سبيل الله لا يستطيعون ضربا في الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيماهم لا يسألون الناس الحافا) [2] و المساكين هم أهل الزمانات، و قد دخل فيهم الرجال و النساء و الصبيان، و العاملون عليها هم السعادة و الجباة في أخذها



[ صفحه 78]



و جمعها و حفظها، حتي يؤدوها الي من يقسمها، و المؤلفة قلوبهم هم الذين و حدوا الله، و خلعوا عبادة من دون الله، و لم تدخل في قلوبهم معرفة ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يتألفهم و يعلمهم و يعرفهم، كيما يعرفوا، فجعل لهم نصيبا في الصدقات، لكي يعرفوا و يرغبوا، و في الرقاب قوم لزمتهم كفارات في قتل الخطأ، و في الظهار، و في الايمان، و في قتل الصيد في الحرم، و ليس عندهم ما يكفرون، و هم مؤمنون، فجعل الله لهم نصيبا في الصدقات، ليكفر بها عنهم، و الغارمون قوم قد وقعت عليهم ديون انفقوها في طاعة الله من غير اسراف، فيجب علي الامام ان يقضي عنهم، و يكفهم من مال الصدقات، و في سبيل الله قوم يخرجون في الجهاد و ليس عندهم ما يتقوون به، او قوم من المؤمنين ليس عندهم ما يحجون به، او في جميع سبل الخير، فعلي الامام ان يعطيهم من مال الصدقات، حتي يقووا علي الحج و الجهاد، و ابن السبيل ابناء الطريق الذين يكونون في الاسفار في طاعة الله، فيقطع عليهم، و يذهب مالهم، فعلي الامام ان يردهم الي اوطانهم من مال الصدقات.


پاورقي

[1] التوبة: 60.

[2] البقرة: 273.


العين و الذمة


كما تجري الفضالة علي العين الخارجية، مثل بعتك دار زيد، أو اشتريت دارك لزيد تجري أيضا علي ما في الذمة مثمنا كان مثل بعتك طنا من الحنطة في ذمة زيد بدارك هذي، أو ثمنا مثل اشتريت دارك لزيد بألف ليرة في ذمته... فاذا أجاز زيد البيع له في المثال الأول يثبت في ذمته طن الحنطة للمشتري، كما انه اذا أجاز شراء الدار له يثبت في ذمته ألف ليرة للبائع، و اذا رد و رفض بطل البيع و الشراء من الاساس، و لا يحق للطرف الثاني مطالبة الفضولي بشي ء، لأن عقد الفضولي لا أثر له اطلاقا مع عدم الاجازة.


تسليم أحد الكفيلين


ذهب المشهور بشهادة صاحب الحدائق الي أنه اذا تكفل اثنان رجلا، ثم سلمه أحدهما للمكفول له بري ء الثاني أيضا من حق الكفالة، لأن الغرض هو التسليم، و قد حصل، بل لو سلم المكفول نفسه من تلقائه، أو سلمه أجنبي بري ء الكفيل، لأن الكفالة ليست بأعظم من الدين، حيث تبرأ ذمة المدين منه، اذا تبرع بالوفاء متبرع.


الخيار


ذهب المشهور الي أن الوقف لا يقل الخيار، فاذا اشترط الواقف ان يكون له الخيار في امضاء الوقف، أو العدول عنه بطل الشرط و الوقف معا، و قيل: ان هذا الشرط ينافي طبيعة العقد.



[ صفحه 67]




المدعي


نتكلم أولا في تعريفه، و ثانيا في شروطه، و ثالثا في وظيفته.

و المدعي هو الذي لو سكت لسكت عنه، أي اذا ترك الخصومة لا يجبر عليها، سواء أسبق الي رفع الدعوي، أو سبقه اليه خصمه. و بكلمة: ان المدعي هو المهاجم، و المدعي عليه هو المدافع. و يتفق هذا، مع ما نقل عن القانون



[ صفحه 71]



الفرنسي من أن المدعي هو الذي يدعي ضد الواقع الذي كان من قبل، و منه يعرف المنكر، و أنه الذي يسكت اذا سكت عنه، ويأتي انكاره وفق الواقع الذي يستدعيه الأصل. و قد يتحول المنكر الي مدع، و المدعي الي منكر، كما لو ادعي شخص علي آخر بدين، فادعي هذا الشخص الوفاء و التسديد، فيكون مدعيا، و يكلف بالاثبات.


اعيذك بالله من سطوة هذا الجبار


ابن البرقي، عن أبيه، عن جده، عن جعفر بن عبدالله النماونجي عن عبدالجبار بن محمد، عن داود الشعيري، عن الربيع صاحب المنصور قال: بعث المنصور الي الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام يستقدمه لشي ء بلغه عنه، فلما وافي بابه خرج اليه الحاجب فقال: اعيذك بالله من سطوة هذا الجبار، فاني رأيت حرده عليك شديدا.

فقال الصادق عليه السلام: علي من الله جنة واقية، تعينني عليه ان شاء الله، استأذن لي عليه، فستأذن فأذن له، فلما دخل سلم فرد عليه السلام ثم قال له: يا جعفر قد علمت أن رسول الله صلي الله عليه و آله قال لابيك علي بن أبي طالب عليه السلام: لولا أن تقول فيك طوائف من امتي ما قالت النصاري في المسيح لقلت فيك قولا لا تمر بملأ الا أخذوا من تراب قدميك، يستشفون به.

و قال علي عليه السلام يهلك في اثنان و لا ذنب لي، محب غال، و مبغض مفرط؟

قال: قال ذلك، اعتذارا منه أنه لا يرضي بما يقول فيه الغالي و المفرط، و لعمري ان عيسي بن مريم عليهماالسلام لو سكت عما قالت فيه النصاري لعذبه الله، و لقد تعلم ما يقال فيك من الزور و البهتان، و امساكك عن ذلك و رضاك به سخط الديان، زعم أوغاد الحجاز، و رعاع الناس، أنك حبر الدهر، و ناموسه و حجة المعبود و ترجمانه، و عيبة علمه، و ميزان قسطه، مصباحه الذي يقطع



[ صفحه 137]



به الطالب عرض الظلمة الي ضيآء النور، و أن الله لا يقبل من عامل جهل حدك في الدنيا عملا، و لا يرفع له يوم القيامة وزنا، فنسبوك الي غير حدك، و قالوا فيك ما ليس فيك، فقل فان أول من قال الحق جدك، و أول من صدقه عليه أبو و أنت حري أن تقتص آثارهما، و تسلك سبيلهما.

فقال الصادق عليه السلام: أنا فرع من فرع الزيتونة، و قنديل من قناديل بيت النبوة، و أديب السفرة، و ربيب الكرام البررة، و مصباح من مصابيح المشكاة، التي فيها نور النور و صفوة الكلمة الباقية في عقب المصطفين الي يوم الحشر.

فالتفت المنصور الي جلسائه فقال: هذا قد أحالني علي بحر مواج لا يدرك طرفه، و لا يبلغ عمقه، تحار فيه العلماء، و يغرق فيه السبحاء، و يضيق بالسابح عرض الفضاء، هذا الشجي المعترض في حلوق الخلفاء، الذي لا يجوز نفيه، و لا يحل قتله، و لولا ما يجمعني و اياه شجرة طاب أصلها، و بسق فرعها، و عذب ثمرها، و بوركت في الذر، و قدست في الزبر، لكان مني اليه ما لا يحمد في العواقب، لما يبغني عنه من شدة عيبه لنا، و سوء القول فينا.

فقال الصادق عليه السلام: لا تقبل في ذي رحمك، و أهل الرعاية من أهل بيتك، قول من حرم الله عليه الجنة، و جعل مأواه النار، فان النمام شاهد زور، و شريك ابليس في الاغراء بين الناس، فقد قال الله تعالي:

(يا أيها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا أن تصيبوا قوما بجهالة



[ صفحه 138]



فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين) [1] .

و نحن لك أنصار و أعوان، و لملكك دعائم و أركان، ما أمرت بالمعروف و الاحسان، و أمضيت في الرعية أحكام القرآن، و أرغمت بطاعتك لله أنف الشيطان، و ان كان يجب عليك في سعة فهمك، و كثرة علمك، و معرفتك بآداب الله، أن تصل من قطعك، و تعطي من حرمك، و تعفو عمن ظلمك، فان المكافي ليس بالواصل انما الواصل من اذا قطعته رحمه وصلها، فصل رحمك يزد الله في عمرك، و يخفف عنك الحساب يوم حشرك.

فقال المنصور: قد صفحت عنك لقدرك، و تجاوزت عنك لصدقك، فحدثني عن نفسك، بحديث أتعظ به، و يكون لي زاجر صدق عن الموبقات، فقال الصادق عليه السلام: عليك بالحلم، فانه ركن العلم و املك نفسك عند أسباب القدرة فانك ان تفعل ما تقدر عليه كنت كمن شفي غيظا، أو تداوي حقدا، أو يحب أن يذكر بالصولة، و اعلم بأنك ان عاقبت مستحقا لم تكن غاية ما توصف به الا العدل، و الحال التي توجب الشكر أفضل من الحال التي توجب الصبر، فقال المنصور: وعظت فأحسنت، و قلت فأوجزت، فحدثني عن فضل جدك علي بن أبي طالب عليه السلام حديثا لم تأثره العامة.

فقال الصادق عليه السلام: حدثني أبي، عن أبيه، عن جده قال:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: لما اسري بي الي السماء عهد الي ربي جل جلاله في علي ثلاث كلمات فقال: يا محمد فقلت: لبيك ربي و سعديك فقال



[ صفحه 139]



عزوجل، ان عليا امام المتقين و قائد الغر المحجلين، و يعسوب المؤمنين، فبشره بذلك، فبشره النبي صلي الله عليه و آله بذلك، فخر علي عليه السلام ساجدا شكرا لله عزوجل، ثم رفع رأسه فقال: يا رسول الله بلغ من قدري حتي أني اذكر هناك؟!

قال: نعم، و ان الله يعرفك، و انك لتذكر في الرفيق الاعلي، فقال المنصور: ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء [2] .

بيان: الحرد: المغضب، و الوغد: الاحمق الضعيف الرذل الدني، و خادم القوم، و الجمع أوغاد، و الرعاع: بالفتح الاحداث الطغام، و الحبر بالكسر و يفتح العالم بتحبير الكلام و العلم و تحسينه، و الناموس: العالم بالسر و صاحب الوحي، و الفرع: بضمتين جمع فرع، و السفرة الملائكة، و الشجي ما اعترض في الحلق من عظم و نحوه [3] .



[ صفحه 140]




پاورقي

[1] سورة الحجرات الاية: 35.

[2] أمالي الصدوق ص 611. بحارالأنوار: ج 47.

[3] بحارالأنوار: ج 47.


امام صادق


عبدالمنتظر قدوسيان، تهران، 1353، رقعي، 53 ص.


بين الخوف و الرجاء


فإن قلت: أو ليس قد يقيم الإنسان علي المعصية حينا ثم يتوب فتقبل توبته؟

قلنا: إن ذلك شي ء يكون من الإنسان لغلبة الشهوات له و تركه مخالفتها، من غير أن يقدرها في نفسه، و يبني عليها أمره، فيصفح الله عنه، و يتفضل عليه بالمغفرة، فأما من قدر أمره علي أن يعصي ما بدا له، ثم يتوب آخر ذلك، فإنما يحاول خديعة من لا يخادع، بأن يتسلف التلذذ في العاجل، و يعد و يمني نفسه بالتوبة في الآجل، و لأنه لا يفي بما يعد من ذلك، فإن النزوع من الترفة و التلذذ و معاناة التوبة، و لا سيما عند الكبر



[ صفحه 94]



و ضعف البدن، أمر صعب، و لا يؤمن علي الإنسان، مع مدافعته بالتوبة أن يرهقه الموت، فيخرج من الدنيا غير تائب، كما قد يكون علي الواحد دين إلي أجل، و قد يقدر علي قضائه، فلا يزال يدافع بذلك حتي يحل الأجل، و قد نفد المال، فيبقي الدين قائما عليه، فكان خير الأشياء للإنسان أن يستر عنه مبلغ عمره، فيكون طول عمره يترقب الموت، فيترك المعاصي، و يؤثر العمل الصالح.


الصراط المستقيم


معاني الأخبار 33 - 32: حدثنا أحمد بن علي بن ابراهيم بن هاشم - رحمه الله - قال: حدثنا أبي، عن جدي،....

عن حماد بن عيسي، عن أبي عبدالله عليه السلام في قول الله عزوجل: (اهدنا الصراط المستقيم).

قال: هو أميرالمؤمنين عليه السلام و معرفته، و الدليل علي أنه أميرالمؤمنين عليه السلام قوله عزوجل: (و انه في أم الكتاب لدينا لعلي حكيم) [1] و هو أميرالمؤمنين عليه السلام في أم الكتاب في قوله عزوجل: (اهدنا الصراط المستقيم).



[ صفحه 47]




پاورقي

[1] سورة الزخرف، الآية: 4.


كثرة الأكل


[المحاسن 446، ب 44، ح 333: أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن محمد بن سنان، عن صالح النيلي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

ان الله تبارك و تعالي يبغض كثرة الأكل.



[ صفحه 46]




عند كل علة


أصول الكافي 2 / 564، وعدة الداعي 256، والدعوات 190، الحديث 528: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن عبدالرحمن بن أبي نجران و ابن فضال، عن بعض أصحابنا، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان يقول عندالعلة:...

اللهم انك عيرت أقواما فقلت: (قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا) [1] فيا من لا يملك كشف ضري و لا تحويله عني أحد غيره، صل علي محمد و آل محمد، و اكشف ضري و حوله الي من يدعو معك الها آخر لا اله غيرك.


پاورقي

[1] سوة الاسراء، الآية: 56.


الدولة العباسية و شعار: الولاء لأهل البيت


شهد الامام الصادق مرحلة سقوط الدولة الأموية، و عاش أهم أحداثها، و روي الكثير عن آبائه و أجداده، عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ما يؤكد أن الجولة ليست لأهل البيت عليهم السلام.

و ان الأمة و الأجواء السائدة في ساحة البلاد الاسلامية غير مهيأة لاعادة الحق الي نصابه رغم تظاهر العباسيين و دعاتهم المراوغين بأنهم يريدون الأمر و الخلافة لأهلها الشرعيين. و قد قامت الثورة ضد الأمويين تحت شعار: «الولاء لأهل البيت» لكن وراء هذا الشعار المكر و الدهاء لتحقيق مآربهم و الحصول علي الخلافة و الامام الصادق عليهم السلام كان ملما بكل هذه الأمور و الشعارات الكاذبة. و كان يعلم أن العباسيين و أعوانهم يرغبون في ابعاد الخلافة عن آل علي عليه السلام حتي أنه صرح مرات عديدة و بطرق شتي بأن الدور ليس لأهل البيت، و أن الأمة و الأجواء السائدة في ساحة البلاد الاسلامية غير مهيأة لاعادة الحق الي نصابه رغم تظاهر العباسيين و دعاتهم المكتسبين بأنهم يريدون الخلافة لأهلها الشرعيين.

و قد قامت الثورة ضد الأمويين تحت شعار: الولاء لأهل البيت عليهم السلام الا أنهم مكروا، و غدروا، و خانوا، و واصلوا الجور و الظلم علي الأمة عامة و علي أهل



[ صفحه 163]



البيت خاصة. و بدأ أهل البيت و شيعتهم يواجهون الموت و الابادة و الملاحقة من العباسيين كما كانت حالتهم في عهد الأمويين.

لو أردنا أن نقارن بين أعمال الدولتين فلا نجد للأمويين اساءة لأهل البيت و أنصارهم، الا و نجد للعباسيين أضعافا مضاعفة مثلها بل ربما زادت اساءات العباسيين بما اختصوا به من جرائم جديدة لم نجد مثلها عند الأمويين.

فالرشيد قطع شجرة عند قبر الامام الحسين عليه السلام كان يستظل بها زائروه، و المتوكل هدم قبره بما يحفظ به من أبنية، و حرث الأرض في كربلاء و زرعها ليخفي القبر و تنعدم آثاره، و قد وصف أحد الشعراء ذلك فقال:



تالله ان كانت أمية قد أتت

قتل ابن بنت نبيها مظلوما



فلقد أتته بنو أبيه بمثله

فغدا لعمرك قبره مهدوما



أسفوا علي أن لا يكونوا شاركوا

في قتله فتتبعوه رميما [1] .



و قال شاعر آخر:



تالله ما فعلت علوج أمية

معشار ما فعلت بنوالعباس [2] .



وفي رسالة من رسائل الخوارزمي لشيعة نيسابور يقول:

«الي أن مات و امتلأت سجونه بأهل بيت الرسالة، و معدن الطيب، و المجرم قد تتبع غائبهم، و تلقط حاضرهم، حتي قتل... ثم عدد جملة حوادث دامية ارتكبها العباسيون في حق أهل البيت عليه السلام و شيعتهم ثم قال: و الجملة ان هارون مات و قد حصد الشجرة النبوة، و تقلع غرس الامامة» [3] .

و لا ننسي الطاغية الكبير المنصور، ففي فورة من فورات حقده المجنون علي أهل البيت و قد عزم علي قتل الامام الصادق عليه السلام قال: «... قتلت من



[ صفحه 164]



ذرية فاطمة ألفا أو يزيدون، و تركت سيدهم و مولاهم و امامهم جعفر بن محمد...» [4] .

و قد قال مشافهة للامام الصادق: «لأقتلنك، و لأقتلن أهلك حتي لا أبقي علي الأرض منك قامة سيف، و لأضربن المدينة حتي لا أترك فيها جدارا قائما...» [5] .

و يقول الطبري و غيره من المؤرخين: «ان المنصور هذا ترك خزانة رؤوس ميراثا لولده المهدي كلها من العلويين، و قد علق بكل رأس و رقة كتب فيها ما يستدل به علي صاحبه، و من بينها رؤوس شيوخ و شبان و أطفال...» [6] .

و أما الرشيد فقد أقسم علي استئصالهم و كل من يتشيع لهم و اشتهر عن قوله: «حتام أصبر علي آل ابن أبي طالب، و الله لأقتلنهم و لأقتلن شيعتهم، و لأفعلن و لأفعلن...» [7] .

«و كان شديد الوطأة علي العلويين يتتبع خطواتهم و يقتلهم...» [8] هذه أمثلة قليلة من ملف ضخم يثن من ظلم العباسيين للمسلمين عامة و لآل علي خاصة، و قد تسودت به صفحات التاريخ.

و مع هذا كله فقد بقي أهل البيت و شيعتهم، و خاصة الأئمة المعصومون من أبناء علي و فاطمة عليه السلام يمارسون أدوارهم السياسية بكل صدق و أمانة، و لا يترددون لحظة عن الموقف الرسالي و اعلاء كلمة الحق، كلمة الله الصادقة و الصريحة يقولونها مهما كلف الثمن و هذا الامام الصادق عليه السلام في وسط الظروف الصعبة و المحن الأليمة بقي صامدا في وجه الظالمين بكل شجاعة و مهابة يقول الحق دائما و أبدا كتب اليه المنصور مرة معاتبا له علي عدم زيارته فقال للامام: لم لا تغشانا كما تغشانا الناس؟.



[ صفحه 165]



فأجابه الامام الصادق عليه السلام: ليس لنا ما نخافك عليه، و لا عندك من أمر الآخرة ما نرجوك له. و لا أنت في نعمة فنهنيك، و لا أنت في نقمة فنعزيك. فما نصنع عندك؟.

فكتب اليه: تصحبنا لتنصحنا.

فأجابه الامام عليه السلام: من أراد الدنيا لا ينصحك. و من أراد الآخرة لا يصحبك [9] . فتأمل تأملا دقيقا. هذا الحوار الصريح الجاد الذي يوضح الدور السياسي الهام للامام الصادق عليه السلام في تعرية العباسيين و بعدهم عن الحق و انحرافهم عن الدين.

فهل هناك من موقف صريح واضح في المواجهة السياسية مثل هذا الموقف؟ الامام يواجه خصمه الحاكم الظالم المبلولة يداه بدماء الأبرار فيقول له: ليس لنا ما نخافك من أجله. يعني نحن علي استعداد دائم للتضحية و الشهادة. ثم يتابع تصريحه الجري ء:

و ليس عندك من أمر الآخرة ما نرجوك له.

مصارحة هي باللسان أم مقارعة بالسيوف؟ يقول الامام غير هياب: أيها الخليفة أنت أبعد ما تكون عن الله و عن الآخرة و عن الايمان. و حين يلح المنصور بالحاجة الي الموعظة و النصيحة و صحبة الأبرار، و هي الحيلة التي اصطاد الحكام الظالمون كثيرا من العلماء و الفقهاء و الأدباء، و حولوا بعضهم الي أدوات دعاية لهم و سموهم: وعاظ السلاطين. لا يتردد الامام الصادق عن صفع المنصور بصفعة قوية ما زال صداها مدويا ترددها الأجيال:

من أراد الدنيا لا ينصحك، و من أراد الآخرة لا يصحبك.

هيهات، هيهات فان من أراد الدنيا و نعيمها و الوجاهة عند أهلها لا يستطيع المجاهرة بالنصح و اعلان كلمة الحق، خاصة فيمن يصحب الحكام و الرؤساء و أولياء النعم الذين لا يطيقون الا سماع التملق و السكوت عن الباطل و الظلم و قد نسوا أن: الساكت عن الحق شيطان أخرس. أما الامام عليه السلام:



[ صفحه 166]



فقد خاطب الخليفة بلغة المواجهة دون أي لف أو دوران: من أراد الدنيا لا ينصحك، و من أراد الآخرة فلا يصحبك. حوار صريح يحمل كان معاني التحدي و الاستعداد للمواجهة مهما كانت النتائج انه يجرد الخليفة و يعري الحكم من رداء تردي به، و يحكم عليه بالابعاد عن مأدبة الله و حظيرة الآخرة، دون أي تردد أو مداهنة!؟.

و ليس هذا هو الموقف الوحيد و الأخير للامام الصادق عليه السلام في مواجهة خلفاء الجور، فهناك الكثير من المواقف الجريئة تؤكد أن الامام عليه السلام كان صريحا و حازما في مواجهة و رفض الباطل. و سوف نورد مثلا علي سبيل الذكر. و روي المؤرخون:

أن الامام أحضر ذات يوم عند المنصور، و نادرا ما يدعي الامام الا للتحذير و للتقريع و التهديد بالابعاد أو السجن أو القتل.

و بعد أن أخذ الامام مجلسه عند المنصور، وقع علي وجه المنصور الذباب حتي ضجر و قال: يا أبا عبدالله لم خلق الله الذباب؟ بلهجة المتكبر. فانبري له الامام علي الفور و أجابه بصراحة و تحد:

«ليذل به الجبارين» فوجم المنصور لقوله و ندم علي سؤاله [10] انه مشهد رائع من مشاهد التحدي، انها المواجهة و تسمية الأشياء بأسمائها، و هو ما تفتقده له مجالس الحكام و الرؤساء في عصر الامام و في عصرنا الحاضر. كم نحن بحاجة اليك أيها الامام الجري ء!.

كم نحن بحاجة اليك أيها الامام الصريح، المظلومون ينادونك و الأبرار يحبونك و الشهداء من المقاومة الاسلامية علي طريقك، تلتقون جميعكم عند سيد الشهداء الامام الحسين بن علي عليكم جميعكم أفضل و أكرم السلام.

لقد كان موقف الامام الصادق و مواقف أئمة الهدي و قادة الاصلاح صفعة قاسية و درسا مفيدا قبال مواقف علماء السلاطين و وعاظهم ممن لا يتورعون من أجل ارضاء الحكام في أن يفتروا علي الله و علي رسوله، فينتحلوا الأحاديث



[ صفحه 167]



و يدسون و يمالئون و يكذبون.

و لقد اتخذ الامام الصادق عليه السلام طرقا عديدة لتنمية ايمان الأمة باسلامها العظيم و بالقيادة المعصومة، و بني ذلك الايمان بناء رساليا و أعد الأمة عامة و مدرسة أهل البيت خاصة لحمل أعباء الرسالة.

فعمل علي تربية الكوادر الناشطة من العلماء و المفكرين و الأدباء و سلحهم فكريا و جهاديا و سياسيا و أعدهم اعدادا مدروسا و منظما للثورة ضد الكفر و الظلم و الجهل و الانحراف.. حتي باتت مدرسته من أفضل المدارس و أكثرها عطاء في عصرها.

و ان الحافظ بن عقدة الزيدي جمع في كتاب رجاله أربعة آلاف من رجل من الثقات الذين رووا عن جعفر بن محمد فضلا عن غيرهم، و ذكر مصنفاتهم [11] كما اشتهر بين العلماء ما رواه النجاشي في رجاله فقال:

أدركت في هذا المسجد (يعني مسجد الكوفة) تسعمائة شيخ كل يقول: حدثني جعفر بن محمد. و ساقوا في ذلك الحديث المشهور «حديثي حديث أبي و حديث أبي حديث جدي و حديث جدي حديث علي بن أبي طالب، و حديث علي حديث رسول الله، و حديث رسول الله قول الله عزوجل» [12] .

و روي عنه كبار العلماء و الفقهاء أصحاب المذاهب، أمثال مالك و الشافعي و سفيان الثوري... قال مالك بن أنس: «ما رأت عين، و لا سمعت أذن و لا خطر علي قلب بشر أفضل من جعفر الصادق فضلا و علما و عبادة و ورعا...».

و قال اليعقوبي: و كان من أفضل الناس و أعلمهم بدين الله، و كان أهل العلم الذين سمعوا منه اذا رووا عنه قالوا: أخبرنا العالم [13] ، و قد أعطي لمدرسته عليه السلام و منهجه العلمي بعدا عاما شاملا في كافة المجالات و العلوم...

و لا نتصور أن مكانة الامام الصادق عليه السلام و شهرته ناشئة من تبحره العلمي



[ صفحه 168]



فقط، و لا دور له في الميادين الأخري، فذلك لا يثير حفيظة الحكام و لا يصلح مبررا لاندفاع العباسيين في ملاحقة الامام و ايذائه الي حد التوعد بالقتل كما هو معروف عن المنصور و الرشيد، من هنا يتضح أن الامام كان يمارس أدوارا فكرية و سياسية هامة تقوض نظام الظلم و الظالمين، و تعد الأمة لدورها الطبيعي في ارجاع الحق الي نصابه. فالكلمة الحق أوقع في النفوس من السيف. قال الرشيد: «لسان هشام أوقع في نفوس الناس من ألف سيف» ذلك التلميذ الشجاع البطل، هو واحد من آلاف التلامذه الذين رباهم الامام الصادق و أعدهم لتقويم الأمة الاسلامية الرصينة.

نعم كل هذا و غيره من المواقف الحازمة التي مارسها الامام الصادق لا يمكن أن تفسر بغير الدور الفكري و السياسي الهام لمدرسة الامام و مدي تأثيرها في المجتمع عامة. مما دفع العباسيين الي ملاحقة الامام و نقله من المدينة الي الكوفة ظنا منهم بأنهم يستطيعون وضعه بموضع القرب والمراقبة منهم و بالتالي ليحجموا دوره و يضعفوا فاعليته و تأثيره في الأمة؛ و من خلال جو الارهاب و المراقبة سينصرف الناس عنه، و تنتهي فرص نفوذه في المجتمع. الا أنهم فشلوا و أدركوا ثانية خطأ تفكيريم؛ و أن بقدرة الامام افشال مخططهم، و أداء دوره مهما كانت ظروف الحصار و شدة المراقبة.

و من الكوفة أبعدوه ثانية الي المدينة، و لا حقوه بالأذي و المراقبة و هو عليه السلام بين المرحلتين رغم كل القساوة و المحن و الملاحقة التي استمرت من العباسيين الي آخر يوم من حياته، استمر يؤدي دوره الرسالي في اعداد الأمة و صراع الباطل و استطاع باذن الله أن يتغلب علي كل تلك الظروف بالصبر و المثابرة و الحكمة، حتي انتصر علي أعدائه الي يوم الدين، فخلد هذا الخلود و سما هذا التسامي، و ترك هذا البحر الزاخر من العلم و العمل و البناء.. و لا غرابة بعد هذا أن يقال: كان بقاء التشيع و انتشاره مدينا لمنهجه و دوره الكبير المتمم لأدوار آبائه و أجداده عليهم أفضل الصلاة و أزكي السلام. و باسمه كان المذهب الجعفري نشأ و نما و انتشر و لا يخفي أن الفكر الاسلامي و خاصة في نهاية القرن الهجري الأول تعرض للوثات و فلسفات و مذاهب و فرق، طبل لها أعداء الاسلام في محاولة منهم لنسف العقيدة الاسلامية و تدمير البنية الفكرية للانسان المسلم.



[ صفحه 169]



كل هذه الاستفزازات و الصراعات و المشاكل واجهها الامام الصادق بكل عزم و جرأة و روية فحصن الأمة الاسلامية من تلك اللوثات و الأفكار الفاسدة و المشبوهة حتي وصل بجهوده المشكورة الي شاطي ء السلامة بفضل مدرسته التي خرجت آلاف العلماء و الفقهاء و المفكرين الاسلاميين، و عبرالفهم الواعي و الرصين لكبار القضايا الفكرية المعقدة التي بلبلت الفكر الاسلامي و تعثر فيها الكثيرون... كالتقية و الجبر و التفويض و الأمر بين الأمرين و غيرها من أمهات القواعد الفكرية و الأساسية في العقيدة الاسلامية. فالسلام عليك يا أباالأحرار و السلام علي آبائك و أجدادك الأطهار، و السلام علي جميع الثوار و بيارق العلم و العرفان و حملة النور و الهدي للبشرية جمعاء من الصديقين و الأنبياء و الأئمة المعصومين الأتقياء و من تبعهم باحسان الي يوم الدين.


پاورقي

[1] الامام الصادق للشيخ المظفر ص 34.

[2] شرح ميمية أبي فراس ص 119.

[3] رسائل أبي بكر الخوارزمي ص 78 طبعة 1312 ه و الظالم المجرم كان الدوانيقي.

[4] الحياة السياسية للامام الرضا السيد جعفر مرتضي ص 87.

[5] مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 357 و بحارالأنوار ج 47 ص 178.

[6] تاريخ الطبري ج 10 ص 446.

[7] الأغاني للأصفهاني ج 5 ص 225.

[8] العقد الفريد ج 2 ص 180 و الامام الصادق للشيخ محمد أبوزهرة ص 139.

[9] كشف الغمة ص 208.

[10] الامام الصادق أسد حيدر ج 2 ص 302.

[11] أعيان الشيعة السيد محسن الأمين ج 1 ص 661.

[12] مناقب آل أبي طالب لابن شهر آشوب ج 3 ص 372.

[13] الامام الصادق أسد حيدر ج 2 ص 20 و هو يعني هشام بن الحكم.


گرامي ترين بندگان خدا كيست؟ و چه كسي مبغوض ترين بندگان خداست؟


از امام - عليه السلام - سؤال شد: گرامي ترين بندگان نزد خدا كيست؟

امام - عليه السلام - فرمودند: كسي كه بيشتر از همه به ياد خدا باشد و در عبادت بيشتر از همه عمل كند.

گفتم: چه كسي مبغوض ترين بندگان نزد خداست؟

حضرت فرمود: كسي كه خدا را متهم كند.

گفتم: مگر كسي خدا را متهم مي كند؟

حضرت فرمود: آري؛ كسي كه استخاره بگيرد (و با خدا مشورت كند) و خدا چيزي را كه او كراهت دارد براي او انتخاب كند، ناراحت و خشمگين شود چنين شخصي خدا را متهم نموده است.

گفتم: ديگر چه كسي؟

فرمودند: كسي كه از خدا شكايت كند.

گفتم: مگر كسي از خدا شكايت مي كند؟

فرمودند: بلي. كسي كه هرگاه مبتلا به مشكل يا مصيبتي شود بيش از اندازه از آن مصيبت شكايت كند.

گفتم: ديگر چه كسي؟

فرمودند: كسي كه هرگاه به او عطا شود تشكر نكند، و هرگاه مبتلا بشود صبر نكند و شكيبا نباشد.

گفتم: چه كسي گرامي ترين مخلوق نزد خدا است؟

حضرت فرمودند: كسي كه هرگاه به او عطا شود شكرگزار باشد، و هرگاه گرفتار شود صبر كند. [1] .



[ صفحه 72]




پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 75 ص 247 ح 72.


حديث 074


3 شنبه

حسن الخلق يزيد في الرزق.

خوش اخلاقي، روزي را زياد مي كند.

بحار، ج 68، ص 396


اخباره بالغائب 15


محمد بن الحسن الصفار: عن أحمد بن موسي، عن محمد بن أحمد المعروف بغزال، عن أبي عمر الدماري، عمن حدثه قال: جاء رجل الي أبي عبدالله عليه السلام و كان له أخ جارودي، فقال له أبو عبدالله عليه السلام: كيف أخوك؟ قال: جعلت فداك خلفته صالحا، قال: و كيف هو؟ قال: قلت هو مرضي في جميع حالاته، و عنده خير الا أنه لا يقول بكم، قال: و ما يمنعه؟ قال: قلت: جعلت فداك يتورع من ذلك قال: فقال لي: اذا رجعت اليه فقل له: أين كان ورعك ليلة نهر بلخ أن تتورع؟

قال: فانصرفت الي منزلي و قلت لأخي: ما كانت قصتك ليلة بلخ؟ تتورع من أن تقول بامامة جعفر عليه السلام، و لا تتورع من ليلة نهر بلخ؟ قال: و من أخبرك؟ قلت: ان أبا عبدالله عليه السلام سألني فأخبرت أنك لا تقول به تورعا فقال لي: قل له: أين كان ورعك ليلة نهر بلخ؟ فقال: يا أخي أشهد أنه كذا كلمة لا يجوز أن تذكر، قال: قلت: ويحك اتق الله، كل ذا، ليس هو هكذا قال: فقال: ما علمه؟ و الله ما علم به أحد من خلق الله الا أنا و الجارية و رب العالمين. قال: قلت: و ما كانت قصتك؟ فقال: خرجت من وراء النهر و قد فرغت من تجارتي، و أنا أريد مدينة بلخ، فصحبني رجل معه جارية له حسناء حتي عبرنا نهر بلخ، فأتيناه ليلا فقال لي الرجل مولي الجارية: اما أحفظ عليك و تقدم أنت و تطلب لنا شيئا نقتبس نارا، أو تحفظ علي و أذهب أنا، قال: فقلت: أنا أحفظ عليك و اذهب أنت. قال: فذهب



[ صفحه 97]



الرجل، و كنا الي جانب غيضة، فأخذت الجارية و أدخلتها الغيضة فواقعتها و انصرفت الي موضعي، قال ثم أتي مولاها و اضطجعنا حتي قدمنا العراق، فما علم به أحد فلم أزل به حتي سكن، ثم قال به، و حججت من قابل فأدخلته الي أبي عبدالله عليه السلام و أخبره بالقصة فقال: أسعدك الله اني أستغفر الله من ذلك و حسنت طريقته [1] .


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 240، ج 5، باب 11، ح 16.


حضرت مهدي حكم خداوند را اجرا مي كند


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر صاحب حرفه و هنري ناچار است براي حفظ شخصيت اين سه خصلت را داشته باشد تا بتواند تحصيل درآمد كند: در رشته علمي خود متخصص باشد و مهارت داشته باشد و درستكار و امين باشد.

و از ابان بن تغلب نقل مي كند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:

دو خون در اسلام هدر است؛ و اين حكم را هيچ كس اجرا نمي كند تا خداوند قائم ما را برانگيزد. وقتي كه او را مبعوث كرد، حكم خداوند را درباره ي آنها جاري مي كند و شاهدي هم نمي خواهد (يعني به علم خود عمل مي كند) يكي مرد زن دار زناكار كه سنگسارش مي كند و ديگري مانع زكات كه گردنش را مي زند.



[ صفحه 156]




وصيته إلي عمرو بن سعيد بن هلال في مكارم الأخلاق


عن أحمد بن محمّد بن عيسي، عن عليّ بن الحكم، عن أبي المغرا، عن زيد الشّحام، عن عمرو بن سعيد بن هلال [1] قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: إنّي لا أكاد ألقاك إلّا في السّنين فأوصني بشي ء آخذ به. قال:

أُوصيكَ بِتَقوي الله وَصِدقِ الحَديثِ وَالوَرَعِ وَالاجتِهادِ، وَاعلَم أنّهُ لا يَنفَعُ اجتهادٌ لا وَرَعَ مَعَهُ، وَإيّاكَ أن تطمَحَ نَفسُكَ إلي مَن فَوقَكَ، وَكَفي بِما قالَ اللهُ عزوجل لِرَسولِهِ صلي الله عليه وآله: «فَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَ الُهُمْ وَلآَ أَوْلادُهُمْ» [2] ، وَقالَ اللهُ عزوجل لِرَسولِهِ: «وَ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَيمَامَتَّعْنَابِهِ أَزْوَ اجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا». [3] .

فإن خِفتَ شَيئاً من ذلِكَ فاذكُر عَيشَ رَسولِ الله صلي الله عليه وآله فإنَّما كانَ قوتُهُ الشَّعيرُ وَحَلواهُ التَّمرُ وَوَقودُهُ السَّعفُ إذا وَجَدَهُ.

وَإذا أُصِبتَ بِمُصيبَةٍ فاذكُر مُصابَكَ بِرَسولِ الله صلي الله عليه وآله؛ فإنَّ الخَلقَ لَم يُصابوا بِمِثلِهِ عليه السلام قطّ. [4] .

وفي الأمالي: عن علي بن مهزيار عن الحسن عن عليّ بن عقبة، عن أبي كهمس، عن عمرو بن سعيد بن هلال، قال: قلت لأبي عبد الله صلوات الله عليه: أوصني. قال:

أُوصيكَ بِتَقوي الله وَالوَرَعِ وَالاجتِهادِ، وَاعلَم أنّهُ لا يَنفَعُ اجتِهادٌ لا وَرَعَ فيهِ، وَانظُر إلي مَن هُوَ دونَكَ، وَلا تَنظُر إلي مَن هُوَ فَوقَكَ، فَلكثيراً ما قالَ اللهُ عزوجل لِرَسولِهِ صلي الله عليه وآله: «فَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَ الُهُمْ وَلآَ أَوْلادُهُمْ» [5] ، وَقال: «وَ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ اجاًمِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا». [6] ، وَإن نازَعَتكَ نَفسُكَ إلي شَي ءٍ مِن ذلِكَ، فاعلَم أنّ رسولَ الله صلي الله عليه وآله كان قوتُهُ الشَّعيرَ، وَحَلواهُ التّمرَ إذا وجده وَوَقودُهُ السَّعفَ، وَإذا أُصِبتَ بِمُصيبَةٍ فاذكُر مُصابَكَ بِرَسولِ الله صلي الله عليه وآله فإنَّ النّاسَ لَم يُصابوا بِمِثلِهِ أَبداً. [7] .



[ صفحه 73]




پاورقي

[1] عمرو بن سعيد بن هلال

عمرو بن سعيد بن هلال: الثّقفي: من أصحاب الباقرعليه السلام، رجال الشّيخ، وذكره في أصحاب الصّادق عليه السلام أيضاً مضيفاً إلي ذلك قوله: الكوفيّ، أسند عنه. وذكر البرقيّ عمرو بن سعيد من أصحاب الباقرعليه السلام وقال في أصحاب الصّادق عليه السلام: عمرو بن سعيد بن هلال كوفي. ثمّ إنّ عمرو بن سعيد هذا لم ينصّ علي وثاقته ولا علي مدحه ولكن قد يستدلّ علي وثاقته وجلالته بما رواه الشّيخ بسند قوي. عن زرارة: أنّه سأل أبا عبد الله عليه السلام عن وقت صلاة الظّهر في القيظ فلم يجبه، فلمّا أن كان بعد ذلك قال لعمرو بن سعيد بن هلال، إنّ زرارة سألني عن وقت صلاة الظّهر في القيظ، فلم أخبره فرجت عن ذلك فاقرأه منّي السّلام وقل له: إذا كان ظلك مثلك فصلّ الظّهر، الحديث. وممّا رواه محمّد بن يعقوب بسند صحيح، عن عمرو بن سعيد بن هلال، قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: إنّي لا أكاد ألقاك إلّا في السّنين، فأوصني بشي ء آخذ به، قال: أوصيك بتقوي الله وصدق الحديث والورع والاجتهاد، الحديث، والجواب: أنّ شيئاً منهما لا يدلّ علي الوثاقة، إذ لا يعتبر في الرّسول أن يكون موثوقاً به في جميع أخباره ولا دلالة في طلب الوصيّة علي عدالة الرّجل وجلالته، علي أنّ الرّواية الثّانية راويها عمرو بن سعيد نفسه، فالصّحيح أنّ الرّجل مجهول الحال، اللّهمّ إلّا أن يلتزم باتّحاده مع عمرو بن سعيد المدائنيّ ولكنّه لا شاهد عليه، علي أنه يبعد الاتّحاد، أنّ الثّقفي من أصحاب الباقرعليه السلام والمدائنيّ من أصحاب الرّضاعليه السلام بل مقتضي رواية الشّيخ المتقدّمة عن الغيبة إدراكه لأبي الحسن العسكري عليه السلام فكيف يمكن اتّحاده مع من هو من أصحاب الباقرعليه السلام، هذا وكان المحقق والعلّامة والشّهيد بنوا علي اتّحادهما فذكروا أنّ عمرو بن سعيد الثّقفي فطحيّ والله العالم. (راجع: معجم رجال الحديث: ج13 ص102 الرّقم 8912).

[2] التوبة:55 و85.

[3] طه:131. وفي سورة الحجر: «لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ اجاً مِّنْهُمْ وَ لَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ»(88).

[4] الكافي: ج8 ص168 ح189، الزهد للحسين بن سعيد: ص12 ح24، مشكاة الأنوار: ص133 ح 303، بحار الأنوار: ج16 ص279 ح120 وج78 ص227 ح97 وراجع: الكافي: ج2 ص76 ح1 وص78 ح11.

[5] التوبة:55 و85.

[6] طه:131.

[7] الأمالي للمفيد: ص194 ح25، الأمالي للطّوسي: ص681 ح1448، بحار الأنوار: ج69 ص398 ح87 وج 78 ص295 ص4.


ختامه مسك


قال اميرالمؤمنين علي عليه السلام: الايمان علي أربع دعائم: الصبر، و اليقين، و العدل، و الجهاد.



[ صفحه 137]



ايمان روي چهار پايه استوار است: صبر و بردباري، يقين، عدل، و جهاد در راه خداوند متعال.

و هر كدام از اين چهار ستون، چهار شعبه دارد [1] .



[ صفحه 138]




پاورقي

[1] ر.ك: امالي شيخ مفيد، مجلس 33، ح 3؛ امالي شيخ طوسي، مجلس 2، ح 9.


التنين و السحاب


قال المفضل فقلت: اخبرني يا مولاي عن التنين و السحاب، فقال عليه السلام: ان السحاب كالموكل به، يختطفه حيثما ثقفه، كما يختطف حجر المغناطيس الحديد، فهو لا يطلع رأسه في الأرض خوفا من السحاب، و لا يخرج الا في القيظ مرة اذا صحت السماء فلم يكن فيها نكتة من غيمة.

قلت: فلم و كل السحاب بالتنين يرصده و يختطفه اذا وجده؟ قال: ليدفع عن الناس مضرته.



[ صفحه 85]




دشنام، نشان بي تقوايي


او از دوستان بسيار صميمي امام صادق عليه السلام بود. رفاقت ميان امام و او به قدري بود كه مردم مي خواستند از ايشان ياد كنند به نام اصلي شان توجهي نكرده و مي گفتند. «رفيق...».

يكي از روزها كه مانند هميشه با يكديگر بودند، به داخل بازار كفش دوزها رفتند. تا آن روز كسي گمان نمي كرد لحظه اي رشته ي محبت اين دو از هم پاره شود. رفيق امام صادق عليه السلام غلام سياهي داشت كه به همراه خود آورده بود و پشت سر آنان حركت مي كرد. در ميان بازار متوجه پشت سرش شد ولي غلامش را نديد. پس از چند قدم، بار ديگر به عقب نگاه كرد و اين بار نيز غلام را نديد. غلام سرگرم تماشاي اطراف بود و از ارباب خويش غافل شده بود. لحظه اي بعد صاحبش براي سومين بار به عقب برگشت هنوز هم از غلام خبري نبود.

مقداري كه رفتند، براي بار چهارم به پشت سر نگاه كرد و غلام را ديد، با خشم به او گفت: مادر فلان! كجا بودي. تا اين كلام از دهان او خارج شد، امام صادق عليه السلام با تعجب دست خود را بلند كرد و محكم بر پيشاني خود زد فرمود: سبحان الله! به مادرش دشنام مي دهي؟! به مادرش نسبت كار ناروا مي دهي؟!

من خيال مي كردم مردي با تقوا و پرهيزكار هستي، ولي حالا مي بينم در تو ورع و تقوايي وجود ندارد. او در جواب گفت: يابن رسول الله! سندي



[ صفحه 97]



است و مادرش نيز از اهل سند است. مي دانيد كه آنها مسلمان نيستند، مادر اين غلام مسلمان نبوده كه من تهمت ناروا به او زده باشم.

امام فرمود: كافر بوده كه بوده. ميان هر قومي رسم و سنت هايي وجود دارد كه اگر براساس قوانين خود رفتار كنند، عمل آنان زنا محسوب نمي شود.

پس از آن، حضرت فرمود: ديگر از من دور شو! بعد آن، ديگر كسي آن دو را با هم نديد. [1] .


پاورقي

[1] الكافي، ج 2، ص 324؛ وسائل الشيعه، ج 2، ص 477.


الحسن البصري


أبوسعيد الحسن بن أبي الحسن يسار البصري المتوفي سنة 110 ه، كان من التابعين و أبوه مولي زيد بن ثابت الانصاري و أمه خيرة مولاة ام سلمة زوج النبي صلي الله عليه و آله و سلم.

نشأ بوادي القري، و كان من اجمل أهل البصرة حتي سقط عن دابته فحدث بأنفه ما شوه خلقته، كان مؤازرا لبني مروان يشد أزرهم و له علاقة وثيقة مع الولاة و الامراء و يلاقي منهم الاكرام، و كان لهم في ثغر البصرة بقوة الدفاع أعظم من الجيوش المدربة في ساحات الحرب، حتي قالوا: لولا لسان الحسن و سيف الحجاج لوئدت الدولة المروانية في لحدها و اخذت من و كرها، و كان مدلسا في حديثه كما نص عليه الحفاظ و لم يطل العمل بمذهبه.

كان الحسن البصري يتفق مع سياسة الدولة الاموية و يروي عن علي عليه السلام فاذا حدث عنه قال: قال ابوزينب (يعني عليا) مجاراة للدولة التي



[ صفحه 156]



اقتضت سياستها ان لا يظهر إسم علي عليه السلام و نقل عنه انه تكلم في علي فقال له ابان بن عياش: ما هذا الذي يقال عنك انك قلته في علي؟ فقال: يا ابن أخي احقن دمي من هؤلاء الجبابرة و لولا ذلك لسالت بي أعشب.

و لا شك ان هذا من أظهر موارد التقية و كان له مجلس علم حاشد بالعلماء لعظيم منزلته من الدولة، و في مجلسه نشأت فكرة الاسم و الحكم التي كانت أساسا لمذهب الاعتزال.


تلامذة مالك


لقد بالغ كتاب المناقب بالكثرة لتلامذة مالك، و اضافوا اليهم من ليسوا منهم، و اخذوا يعدون هم اكبر منه سنا و من تقدم بهم الزمن عليه، و يعدون احيانا اخري من رواته شيوخه الذين تلقي عليهم و روي عنهم.

و لا غرابة أن يروي الشيخ عن تلميذه، ولكن إذا كان لذلك حقيقة واقعة فلا غضاضة في قبولها، و ان كان لمجرد المبالغة في التقدير و التوثيق فليس من العلم قبوله، بل يجب رده. [1] .

و لقد ادعوا أن الزهري قد روي عنه، فيذكر القاضي عياض: أن من التابعين الذين رووا عنه محمد بن مسلم الزهري، و قد نفي ذلك ابن عبد البر. و لعل الذي اوقعهم في هذا الخطأ: هو الاشتباه بين اسم الزهري هذا و بين الزهري احمد بن ابي بكر قاضي المدينة فانه من رواة الموطأ و تفقه باصحاب مالك و توفي سنة 242 ه، كما قالوا إن اباحنيفة من تلامذته لرواية اشهب انه قال: رأيت اباحنيفة بين يدي مالك كالصبي بين يدي ابيه.

و استدلوا بما اخرجه ابن شاهين و الدار قطني في غرائب مالك بسند عن حماد بن ابي حنيفة عن مالك في حديث (الايم أحق بنفسها).

و اخرج الخطيب البغدادي بسند عن أبي حنيفة عن مالك في حديث راعية الغنم.

و قد أجيب عن ذلك بأن الرواية الأولي هي عن حماد بن أبي حنيفة دون ذكر أبيه. و ان الرواية الثانية هي عن أبي حنيفة عن عبدالملك هو ابن عمير فصحفوه بمالك. و قال ابن حجر لم تثبت رواية أبي حنيفة عن مالك. و هو الصحيح لأن أباحنيفة أكبر من مالك بخمس عشرة سنة و مات قبله بأكثر من ثلاثين و لم تكن لمالك شهرة آنذاك.

و علي أي حال فأنهم ذكروا رواة عن مالك تجاوز عددهم الألف و اكثرهم لم يدرك مالكا و بعضهم لم يدركه مالك. و لم يصح ذلك و نحن هنا نذكر بعض تلامذته و الرواة عنه.

و علي أي حال فنحن نذكر كبار تلامذته و ناشري علمه و فقهه.



[ صفحه 513]




پاورقي

[1] محمد أبوزهرة في حياة مالك ص 229.


حكمه


- أفضل الملوك من أعطي ثلاث خصال: الرأفة، و الجود، و العدل، و ليس يحب للملوك أن يفرطوا (أي يقصروا) في ثلاث: في حفظ الثغور، و تفقد المظالم، و اختيار الصالحين لأعمالهم.

- ثلاثة لا يعذر المرء فيها، مشاورة ناصح، و مداراة حاسد، و التحبب الي الناس.

- احذر من الناس ثلاثة: الخائن، و الظلوم، و النمام. لأن من خان لك خانك، و من ظلم لك سيظلمك، و من نم اليك سينم عليك.

- ثلاثة من تمسك بهن نال من الدنيا بغيته: من اعتصم بالله، و رضي بقضاء الله، و أحسن الظن بالله.



[ صفحه 136]



- كل ذي صناعة مضطر الي ثلاث خلال يحتلب بها المكسب: أن يكون حاذقا في عمله، مؤديا للأمانة فيه، مستميلا لمن استعمله.

- اذا لم تجتمع القرابة علي ثلاثة أشياء، تعرضوا لدخول الوهن عليهم، و شماتة الأعداء بهم، و هي: ترك الحسد فيما بينهم لئلا يتحزبوا فيتشتت أمرهم، و التواصل ليكون ذلك حاديا لهم علي الالفة، و التعاون لتشملهم العزة.

- ثلاثة لا يصيبون الا خيرا: أولو الصمت، و تاركو الشر، و المكثرون ذكر الله عزوجل، و رأي الحزم التواضع.

فقال له بعضهم: و ما التواضع؟ قال: أن ترضي من المجلس بدون شرفك و أن تسلم علي من لقيت، و أن تترك المراء و ان كنت محقا.

- خذ من حسن الظن بطرف تروج به و تروح به قلبك.

- من ظهر غضبه ظهر كيده، و من قوي هواه ضعف عزمه، و من أنصف من نفسه رضي حكما لغيره.

- العجب يكلم المحاسن، و الحسد للصديق من سقم المودة، و لن تمنع الناس من عرضك الا بما تنشر عليهم من فضلك.

- العز أن تذل للحق اذا ألزمك.

- من أخلاق الجاهل الاجابة قبل أن يسمع، و المعارضة قبل أن يفهم، و الحكم بما لا يعلم.

- من أدب الأديب دفن أدبه.

- ان خير ما ورث الآباء لأبنائهم الأدب لا المال، فان المال يذهب و الأدب يبقي.

- لا تطعنوا في عيوب من أقبل اليكم بمودة، و لا توقفوه علي سيئة يخضع لها فانها ليست من أخلاق رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و لا من أخلاق أوليائه.

و من وصيته للمفضل بن عمر: أوصيك بست خصال تبلغهن شيعتي. قال المفضل: و ما هي يا سيدي؟

قال عليه السلام أداء أمانة الي من ائتمنك، و أن ترضي لأخيك ما ترضي لنفسك. و اعلم أن للأمور أواخر فاحذر العواقب، و أن للأمور بغتات فكن علي حذر، و اياك و مرتقي جبل اذا كان المنحدر و عرا، و لا تعدن أخاك ما ليس في يدك و فاؤه.



[ صفحه 137]




كتبه و آثاره


لم يصنف أحمد بن حنبل كتابا في الفقه يعد أصلا يؤخذ من مذهبه و يعد مرجعه، و لم يكتب الا الحديث، و قد ذكر العلماء أن له بعض كتابات في موضوعات فقهية منها المناسك الكبير، و المناسك الصغير و رسالة صغيرة في الصلاة قصيرة، ظهرت في عدة طبعات في القاهرة.

و هذه الكتابة هي أبواب قد توافر فيها الأثر، و ليس فيها رأي أو قياس أو استنباط فقهي، بل اتباع لعمل، و فهم للنصوص.

فرسالته في الصلاة، و المناسك الصغير و الكبير و هي كتب حديث، و ان



[ صفحه 477]



كانت في موضوعات مما تناولها بالبسط و الشرح [1] .

و علي الجملة فان المشهور عن أحمد انه كان يكره وضع الكتب التي تشتمل علي التفريع و الرأي. فقد قال يوما لعثمان بن سعيد: لا تنظر الي ما في كتب أبي عبيد و لا فيما وضع اسحاق، و لا في ما وضع سفيان و لا الشافعي و لا مالك و عليك بالاصل.

قال ابن بدران الدمشقي: و حيث ان الامام أحمد كان يحب توفر الالتفات الي النقل، و يختار التواضع، استغل أوقاته في جمع السنة و الاثر و تفسير كتاب الله، و لم يؤلف كتابا في الفقه، غاية ما كتب فيه رسالة في الصلاة، كتبها الي امام صلي وراءه فأساء في صلاته، و هي رسالة قد طبعت و نشرت في أيامنا هذه، فعلم الله من حسن نيته و قصده فكتب عنه أصحابه من كلامه و فتواه أكثر من ثلاثين سفرا انتشرت كلها في الآفاق.

ثم جاء أحمد بن هرون الخلال المتوفي سنة 311 ه فصرف عنايته الي جمع علوم أحمد والي كتابة ما روي عنه، و طاف لاجل ذلك البلاد، و سافر للاجتماع بأصحاب أحمد، و كتب ما روي عنه بالاسناد و صنف كتبا في ذلك [2] .

و الغرض أن أحمد كان ينهي عن التدوين لاقواله و آرائه، و قد صرح بذلك مرارا.

روي ابن أبي يعلي: أن رجلا قال لأبي عبدالله: أريد أن أكتب هذه المسائل. فقال له أحمد: لا تكتب شيئا فاني أكره أن أكتب رأيي. و أحسن مرة بانسان يكتب و معه الواح في كمه. فقال أحمد: لا تكتب رأيي، لعلي أقول الساعة بمسألة ثم أرجع غدا عنها [3] هذا ما علل به من كراهيته، و مرة أخري أنه كان يري أن كتابة الرأي محدثة أو بدعة.


پاورقي

[1] أحمد بن حنبل ص 168.

[2] المدخل الي مذهب الامام احمد بن حنبل ص 47 - 46.

[3] الطبقات لابن أبي يعلي ص 39.


فقه الامام الصادق


و هو موضوع مهم، و عنوان جميل، انه يريد أن يحدثنا عن فقه الامام الصادق عليه السلام، و بدون شك، اننا نهتم بهذا غاية الاهتمام، و هو مدار بحثنا.

ماذا يريد أن يقول المؤلف تحت هذا العنوان؟ أتراه يريد أن يقدم دراسة تاريخية عن مدرسة الامام، و نشاطها و كثرة المنتمين؟ أم تراه يريد أن يتحدث عن تراث الامام العلمي، و مكانته في المجتمع، و أثره في بعث الفكر الاسلامي؟ و هل يحاول أن يقدم لقرائه عن فقه الامام الصادق عليه السلام ما يتفق مع الواقع؟

نريد أن نتريث و نترك الاستعجال و لنصغ لبعض حديثه حول الموضوع فيقول: انه بلا ريب كان الامام الصادق من أبرز فقهاء عصره ان لم يكن أبرزهم، و قد شهد له بالفقه فقيه العراق الامام أبوحنيفة، الذي قال فيه الشافعي: الناس في الفقه عيال علي أبي حنيفة.

ثم يستمر بالحديث حول رواية الامام الصادق، و الرواة عنه، و يتعرض للتشكيك في صحة ما يروي عنه عليه السلام، لا من حيث ذاته، و لكن من حيث



[ صفحه 154]



سند الرواية، ثم يمزج بين الخطابية و أصحاب المغيرة و غيرهم فيمن روي عنه الأكاذيب.

الي أن يأتي لتأييد ما يراه و قرره في نظره سابقا من أن الامام الصادق كان يروي عن غير آبائه الكرام و يورد رواية كتاب الآثار لأبي يوسف عن أبي حنيفة عن جعفر عن سعيد بن جبير عن ابن عمر. الخ. كما في ص 253 و هكذا حتي ننتهي الي آخر البحث ص 255.

و لنقف هنا مليا - رغم اصرارنا علي عدم الوقوف - و نشر الي ما تجدر الاشارة اليه بدون اسهاب، و بعد فحص ما ذكره الأستاذ لم نلمس شيئا حول بيان فقه الصادق، و لم يتبين لنا ما يندرج تحت العنوان، سوي ألفاظ لا تؤدي الا الي التشكيك، و لا تخلو من وخزات.

و الذي نود التنبيه عليه هو رواية أبي حنيفة، فانه أسند عن جعفر بن محمد عن سعيد بن جبير، و هذا أمر لا يخلو من مناقشة، فان التاريخ لم يثبت لنا التقاء سعيد بن جبير بالامام الصادق عليه السلام لأن ولادة الامام الصادق عليه السلام كانت سنة 83 ه و كان سعيد مع ابن الأشعث في حربه علي الحجاج، و قد شهد وقعة دجيل سنة 82 ه و وقعة دير الجماجم سنة 85 - 83 ه و هرب سعيد الي بلاد ايران، و بقي متخفيا هناك خائفا من الحجاج و اعتمر متخفيا و كان يأوي الي الشعاب و الوديان، و ألقي عليه القبض، و قتله الحجاج في شهر شعبان سنة 95 ه و كانت مدة اختفائه اثنتي عشرة سنة، و لم يلتق بالامام الصادق عليه السلام و كان عمره عليه السلام، يوم قتل سعيد أحد عشر عاما.

و الغرض نحن نشك في صدق هذه الرواية، كما نشك في صدق ما أورده من قول الشافعي في أبي حنيفة.

و ننتهي من الحديث عن فقه الامام الصادق، و لكن بدون نتيجة لأنه لم يتعرف علي فقه الامام الصادق عليه السلام لما ساوره من تشكيك، و ما اعترض طريقه من عقبات و بدون شك أنها وهمية.

و هنا يحاول أن يتصل به من طريق آخر و هو طريق الشيعة فيضع العنوان المتقدم و يقول في ص 156:

و لذلك لابد لتعرف فقه الامام الصادق من الشيعة، و نخص منهم بالذكر الاثني عشرية، لانهم متمسكون بالقول: بأن فقههم ينتهي الي الامام الصادق و سائر الائمة الأحد عشر عليهم السلام؛ لأن الثاني عشر مغيب لا يعرف علمه



[ صفحه 155]



في غيبته.

ثم يمضي المؤلف في كلامه حول الرواية عن الامام الصادق عليه السلام بما يشاء أن يتكلم به، مما يطول نقله و نبعد عن الطريق في نقاشه، الي أن يقول في صفحة 258:

الأمر الثاني الذي يعترض الباحث عندما يدرس الروايات عن الامام الصادق عليه السلام و غيره أنه ان طبق أصول الاسناد التي يطبقها علماء الحديث لا يجد السند متصلا بينها و بين الامام في كل الأحوال، ذلك أن أقدم المؤلفين الذين جمعوا أحاديث الصادق و أفعاله و أقواله هو الكليني في كتابه الكافي، و اذا لوحظ أن الكليني توفي سنة 329 ه أي بعد وفاة الامام الصادق رضي الله عنه بنحو من 181 و لم يذكر السند المتصل الي الامام الصادق في كل الأحوال. نعم انه يروي الكثير عن تلاميذه و لكن من المؤكد أنه لم يلتق بتلاميذه الا اذا فرضنا أن تلاميذه امتدت أعمارهم الي أكثر من مائة سنة أو فرضنا عنده سندا متصلا غير منقطع و من تلاميذه من مات في حياته كالمعلي بن خنيس.

قد يقال: ان تلك الأحاديث و الأخبار كانت مدونة عند تلاميذ الصادق و انه نقل هذه المدونات، و لكن يجب أن تكون هذه المدونات قد اشتهرت و عرفت، و تكون هي الأصل الذي يعتمد عليه، و لا يكون الأصل هو الكافي وحده، أو غيره من الكتب التي جاءت من بعده، بل يعد الأصل تلك المدونات التي دونها أصحابه كالشأن في المجموعين اللذين أسندا الي الامام زيد رضي الله عنه، فانهما نسب جمعهما الي تلميذه أبي خالد، و عرف من تلقاهما عن أبي خالد، و من تلقاهما منه جيلا بعد جيل حتي اشتهرا و صار ككل كتاب مشهور معروف تتوارثه الأجيال بعد هذا الاشتهار، و قد يقول قائل: ان هذه الكتب قد اشتهرت و توارثتها الأجيال جيلا بعد جيل. و نقول: ان الكلام في الفترة ما بين الكليني و من بعده من الرواة و بين الصادق رضي الله عنه، فان هذه الفترة فجوة ربما تقطع السند و يمنع اتصاله، الا اذا كان السند موصولا بطرق أخري.

و مهما يكن فانا نريد أولا أن ندرس رواية فقه الامام الصادق دراسة موضوعية، و لا مانع من أن نبدي رأينا فيما تواضع عليه اخواننا من غير أن نجرح مبادئهم، و لا نمس اعتقادهم، و لكن نقول: بنظرنا دون نظرهم عندما نتجه الي ابداء رأينا، و اختلاف أوجه النظر لا ضرر فيه و انما الافتراق



[ صفحه 156]



هو الذي يكون فيه الضرر من غير ريب. انتهي.

هنا يجب علي المؤلف أن يستغفر الله ألف مرة لهذا الحكم المرتجل بوصفه للأسانيد بأنها مقطوعة فلا يصح الاعتماد عليها كما يراه، و الصحيح أنه لم يستنطق البينات و لم يتريث في الحكم. و هو - غفر الله له - قد جاء هنا بأمر لا يمكن السكوت عنه، و اسدال الستار عليه، انه يتحدث عن فقه الشيعة بالذات، و لكنه يطعن في أسانيدهم الي الامام الصادق، و اذا وهن السند فلا قيمة للاستدلال.

المؤلف - هداه الله - يعتبر نفسه باحثا و منقبا و يريد أن يصل الي الواقع من أوضح الطرق، و هو هنا يظهر لقرائه مشكلة تقف أمامه عند البحث عن فقه الامام الصادق حينما يطبق أصول الاسناد.

و كأنه قد درس دراسة موضوعية صحيحة، فلم يجد اتصالا بين الامام الصادق عليه السلام و بين من يروي عنه في كل الأحوال، و بالأخص ما يرجع الي رواية الكليني، و أنه يروي عن أناس لم يلتق بهم، و يعطي صورة أوضح من ذلك و هي:

ان الكليني يروي عن أناس ماتوا في حياة الامام الصادق عليه السلام كالمعلي ابن خنيس، فالشيخ الكليني يروي عن المعلي بدون اسناد.

هذا ما يورده المؤلف و لا نتعب أنفسنا بعناء الرد عليه فيما أورده.

و لكن نحيل القراء الي كتاب الكافي ليقفوا علي صحة هذه الفروض التي افترضها المؤلف أو صدق الأقوال التي قالها.

نعم ربما يظن أن المؤلف علي حق فيما يقول حول الكافي؛ و لكن بعد الفحص و التتبع يجد القاري ء أن ما قاله المؤلف أبعد ما يكون عن الحق. لأننا اذا رجعنا الي الكافي نفسه نجد السند متصلا و لا صحة لما جزم من عدم الاتصال.

فمثلا يقول: ان الكليني يروي عن المعلي بن خنيس، و قد مات المعلي في حياة الامام الصادق عليه السلام و قد أكد ذلك في آخر الكتاب ص 437 بقوله: و يجب أن ننبه هنا الي أن الكليني قد يروي عن أشخاص قد ماتوا في حياة الصادق، كروايته عن المعلي بن خنيس، فقد روي عنه عدة أخبار من غير أن نري من توسط بينه و بين الكليني فيما تحت أيدينا من اسناد، و لنضرب لذلك مثلا قد نقلناه في ما مضي من قولنا و هو: عن المعلي بن خنيس قال قلت لأبي عبدالله: اذا جاء حديث عن أولكم، و حديث عن آخركم، بأيهما نأخذ؟ فقال: خذوا به حتي يبلغكم عن الحي.



[ صفحه 157]



قال: ثم قال أبوعبدالله: انا و الله لا ندخلكم الا فيما يسعكم، و في حديث آخر خذوا بالأحدث.

و انه ثبت أن المعلي قتل في عهد الصادق، قتله داود بن علي والي المدينة من قبل المنصور.

هذا ما يقوله المؤلف حول رواية الكافي، و انقطاع السند فيما يرويه، و لنرجع الي الكافي نفسه يتضح لنا الأمر اذ الشيخ أبوزهرة لم يراجع الكافي عند نقله. ولو راجع لوجدها كما يلي: روي الكليني عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن اسماعيل بن مرار، عن يونس، عن داود بن فرقد، عن المعلي بن خنيس، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: اذا جاء حديث عن أولكم، و حديث عن آخركم بأيهما نأخذ؟ [1] .

فأنت تري أن سند الرواية هم علي بن ابراهيم و أبوه، و اسماعيل بن مرار، و يونس، و داود بن فرقد، هؤلاء خمسة رواة بين الشيخ الكليني رحمه الله و بين الامام الصادق عليه السلام و لكن المؤلف أنكر الخمسة و أبرز الرواية بدون واسطة، و علي هذا قرر حكمه السابق في ص 458 «بأن الباحث لا يجد السند متصلا بينها و بين الامام».

و لا ندري ما معني هذا التساهل، و ما هو هذا التسرع، في اعطاء النتائج التي تدعو الي التشكيك في أخبار الكافي.

و نحن نناشد المؤلف: هل وقف علي كتاب الكافي، و اطلع علي أسانيده فبان له عدم الاتصال فيها حتي يوجه هذا النقد و يورد هذا التشكيك؟ أم أنه نقل ذلك بالواسطة، و ادعي الاشراف و الاطلاع عليه؟ فان كان قد قرأ كتاب الكافي فكيف يصح له أن يصف أسانيده بعدم الاتصال في جميع الأحوال!! اذ الأمر خلاف ما يقول، كما ذكرنا في رواية المعلي بن خنيس، و أنها متصلة السند، و لكن المؤلف يدعي بأنها غير متصلة فما أدري بأي منظار ينظر. و كيف أسقط عدة رواة فجزم بحكمه الجائر.

و ان كان لم يطلع بل اعتمد علي نقل الغير، فليس من شأن الباحث الفاحص أن يحكم علي شي ء بدون اطلاع عليه.

و من المؤسف له أن المؤلف يدعي قراءة الكافي و الاطلاع عليه، اذ يقول في ص 438: هذه نظرات في كتاب الكافي ألقيناها، و نقلنا الي القاري ء صورة ما انطبع في نفوسنا عند قراءته.



[ صفحه 158]



هذا ما يقوله المؤلف بأنه أعطي صورة عن الكافي عند قراءته و لعل قراءه يصدقون ذلك.

و نحن نقول: انه لم يقرأ الكافي ولو قرأه لما حكم علي بعض الروايات بأنها مقطوعة السند، و علي الأقل أنه لا يصدق بمن نقل ذلك، اذ الروايات التي ادعي أنه مقطوعة السند عند قراءته للكافي أو قراءة من نقل ذلك هي متصلة الاسناد غير منقطعة، و اليك بيان ما ذكره المؤلف في ص 435 عن الكافي:

1 - الكافي عن أبي بصير عن أبي عبدالله قال: من زعم أن الله يأمر بالفحشاء فقد كذب علي الله، و من زعم أن الخير و الشر اليه فقد كذب علي الله.

هكذا يورد المؤلف هذه الرواية و يقول بعد ذلك: و نري في هذا أن الذي يصل السند واحد فقط، و ليس من المعقول أن يكون قد لقيه؛ لأن ما بين وفاة الصادق و وفاة الكليني نحو 180 سنة.

و نحن نقول: ليس من المعقول أن الشيخ المؤلف قد قرأ كتاب الكافي فيورد هذا النقد اذ لو قرأه لوجد السند متصلا و الي القراء ذلك.


پاورقي

[1] الكافي ج 1 ص 67 طبعة دار الكتب الاسلامية.


يقول الكوثري


عبدالله بن سبأ المعروف بابن السوداء اليماني، كان يتعثر في اذياله في سبيل الركض وراء اثارة فتن بين الصحابة رضي الله عنهم، متنقلا بين اليمن، و الحجاز، و البصرة و الكوفة، و مصر و الشام، للدس و تعكير الصفاء بين المسلمين في عهد عثمان و علي رضي الله عنهما، ايام كان المسلمون ما خبروا اساليب الماكرين، و طرق فتن الفاتنين، من قوم بهت، أهل غدر و كذب و فجور، علي ما في صحيح البخاري و غيره، و نتائج تلك الفتن ماثلة امام كل باحث، مدونة في كتب ثقات المؤرخين من علماء هذه الامة، الامة، من امثال ابن ابي خيثمة، و ابن جرير، و ابن عساكر، و ابن كثير، و ابن السمعاني و غيرهم رغم محاولة بعض المسفسطين من ابناء اليوم انكار وجود شخص يقال له عبدالله بن سبأ، فضلا عن ان يكون احدث تلك الاحداث، ضاربا اقول هؤلاء السادة عرض الحائط، فيما يمس بني العمومة - و العرق دساس - و شأن هذا الصنف من الكتاب شأن من ينفي صلة اسماعيل عليه السلام بمكة، و شأن من ينكر وجود شخص يقال له عيسي



[ صفحه 483]



ابن مريم، في محاولة انكار الشمس في رابعة النهار...

الي أن يقول: فاستبعاد سعي ابن سبأ في الفتنة في عهد عثمان بعد اعتراف جولد زيهير اليهودي بذلك تحزبا لليهود فوق اليهود انفسهم و سيف ابن عمر من رجال جامع الترمذي فلا يستغني عن انبائه... الخ [1] .

هذا هو حكم الشيخ الكوثري علي قضية ابن سبأ، و أنها كالشمس في رائعة النهار، و ان من انكرها من الكتاب يكون من ابناء عمومة سيف بمعني انه يهودي اذ العرق دساس - علي حد تعبيره - و أن سيف ابن عمر لا يستغني عن أنبائه و هو من رجال الترمذي، و الراوي و هو الطبري و هو ثقة و ان جولد تسهير ذكرها.

و هذه ادلة يسوقها الكوثري لاثبات قضية ابن سبأ بطل الفتنة، و قائد جيش الانقلاب علي الخليفة عثمان.

و لعل هناك ممن يطلع علي هذا القول فيظن أن الكوثري حكم بهذا نتيجة لتتبعه و قناعته في الموضوع، و كل ذلك لم يكن.

و انما كان هذا الحكم نتيجة لتعصبه و تعمده لاخفاء الحقائق و التمويه و الجدل و نحن من فمه ندينه في نقض هذا الحكم.


پاورقي

[1] انظر تقديم كتاب المقدمات الخمس و العشرين 5 - 3.


كنز المال


أميرالمؤمنين علي هو الذي ذكر عمر بخثور نفس رسول الله حتي وزع مالا كان عنده [1] ، و أعلن ساعة استخلافه أن الدولة ليس لها في المال الا أن تقسمه في المسلمين متساويين، فرقي المنبر يقول للمسلمين عن نفسه: «... ألا و انه ليس لي دونكم الا مفاتيح أموالكم معي، و ليس لي أن آخذ درهما دونكم» [2] .

جي ء ذات مساء بمال أفاءه الله علي المسلمين، فأشار اليه و قال: «أقسموه» قالوا: أمسينا، فأخره الي غد، قال: «تقبلون لي أن أعيش الي غد؟» قالوا: ما بأيدينا ذلك، قال: «فلا تؤخروه» فقسموه من فورهم [3] .



[ صفحه 462]



و لما بعث أبوموسي الي عمر من العراق ألف ألف درهم فرقها، ففضلت فضلة، فاختلفوا أين يضعها، خطب عمر الناس قائلا: أيها الناس قد فضلت لكم فضلة بعد حقوق الناس، فقام صعصعة - و هو بعد غلام شاب أسلم في حياة النبي و لم يره - و قال: يا أميرالمؤمنين انما يتشاور الناس فيما لم ينزل فيه قرآن، و أما ما نزل به قرآن فضعه مواضعه التي وضعه الله عزوجل فيها، فقال عمر: صدقت، أنت مني و أنا منك، فقسمه بين المسلمين [4] .

و صعصعة - كما أسلفنا - بطل «يوم الجمل» الي جوار أميرالمؤمنين علي، استشهد أخواه و هما يحملان الراية، ثم حملها صعصعة و انتصر [5] .

و أبوذر أب من آباء الشيعة العظماء، و سيرته درس تحتفي به مجالسهم و أمالي كبرائهم، ينبه الناس من قديم علي خطر الفقر و اقترانه بالكفر، و تعريضهما العقيدة و الوطنية و وحدة الجماعة للدمار، فيقول: «اذا ذهب الفقر الي بلد، قال الكفر: خذني معك» [6] .

و لقد حرم كنز المال بحبسه عن المسلمين في بيوت الأموال، أو حرمانهم منه و تعريضهم للافتقار، فأوجب علي الدولة توزيع المال في أصحاب الحق فيه من الرعية. و حرم النعيم علي من يعيش بين الجياع، فاذا كان اخوة المسلم في عيشة راضية فالنعيم يباح.

و لما أرسل اليه عثمان مائتي دينار مع رسول يقول: هذه من مال عثمان، و هو يقول لك: انها من صلب ماله ما خالطها حرام، قال أبوذر: هل أعطي أحدا من المسلمين مثلما أعطاني؟ قال، كلا، قال: اذهب أنت و الدراهم، انما أنا رجل من المسلمين يسعني ما يسعهم، و لست في حاجة الي المال، قال الرسول: أصلحك الله، اني لا أري في بيتك قليلا و لا كثيرا، فرفع أبوذر الوسادة و أراه قرصين من خبز الشعير و قال: بل عندي هذان، و اني لغني بهما



[ صفحه 463]



و ثقتي بالله [7] .

و مر أبوذر بمعاوية و هو يبني داره الخضراء، فصاح به: من أين لك هذا؟ ان كنت بنيتها من مال المسلمين فهي الخيانة، و ان كنت بنيتها من مالك فهي الاسراف، فشكاه معاوية الي عثمان [8] .

و ظاهر من هذا النهج: النحو الاقتصادي الذي ينحوه الشيعة من تداول المال، و عدم كنزه عن الأمة ولو كان في يد الدولة، و وجوب تقسيمه في المسلمين أو العمل به لهم، و الاستكثار من طرحه في التداول [9] ، و انفاق الخمس الذي يجبي للامام.

و اذا أضفنا الي ضخامة نسبة الخمس: تحصيله عن أكثر الكسب، و تيسير حسابه علي العاملين علي الصدقات، و الدافعين للزكوات، و الانفاق الواجب و المندوب، و الزام القادر العمل بنفسه و بماله، و معونة المستحقين للعون بالمال دون ربا، مع نظرة الميسرة، و مع التواصل حيثما قدر القادرون، و احتاج غير القادرين، يتجلي مبلغ ما تتفتح الميادين الواسعة أمام الجهد الانساني في المجتمع الاسلامي لتثمير ثرائه، و اغناء فقرائه، و ايلاف أنفس المسلمين فيه.



[ صفحه 464]



ذلك قول الامام جعفر: «لو أدي الناس زكاة أموالهم ما بات مسلم فقيرا» [10] .


پاورقي

[1] مسند أحمد: ج 1 ص 94 و ج 6 ص 330، مجمع الزوائد: ج 10 ص 238، الآحاد و المثاني: ج 5 ص 435، مسند أبي يعلي: ج 1 ص 415 و ج 13 ص 8، المعجم الصغير: ج 1 ص 140، شرح نهج البلاغة: ج 12 ص 100.

[2] بحارالأنوار: ج 32 ص 8، حياة الامام الحسين لباقر شريف القرشي: ج 1 ص 401.

[3] مناقب آل أبي طالب: ج 1 ص 364، بحارالأنوار: ج 40 ص 321 مع تغيير طفيف لا يخل بالمعني.

[4] أسد الغابة: ج 3 ص 20، الاستيعاب المطبوع بهامش الاصابة: ج 2 ص 196، قاموس الرجال: ج 5 ص 121، الغدير: ج 9 ص 44، و قد ذيل الخبر بأنه مذكور في: طبقات ابن سعد و مروج الذهب و تاريخ ابن عساكر و الاستيعاب و أسد الغابة و الاصابة و تهذيب التهذيب و خلاصة الجزري.

[5] و هما زيد وسيحان. راجع الطبقات الكبري: ج 6 ص 221.

[6] نقلا عن كتاب الشيعة في الميزان: 380.

[7] روضة الواعظين: ص 285، بحارالأنوار: ج 22 ص 398، شجرة طوبي: ج 1 ص 76، مستدرك سفينة البحار: ج 8 ص 617، اختيار معرفة الرجال: ج 1 ص 119، الدرجات الرفيعة: ص 241، معجم رجال الحديث: ج 5 ص 141.

[8] الأمالي للمفيد: ص 162، بحارالأنوار: ج 31 ص 175 و ج 22 ص 415، شرح نهج البلاغة: ج 3 ص 55 و ج 8 ص 256، الفوائد الرجالية: ج 2 ص 156، الغدير: ج 8 ص 293، أنساب الأشراف: ج 5 ترجمة عثمان، طبقات ابن سعد: ج 4 ص 229، الدرجات الرفيعة: ص 243، تاريخ دمشق: ج 66 ص 174.

[9] روي المسعودي في مروج الذهب حادث أبي ذر و كعب الأحبار في مجلس أميرالمؤمنين عثمان بن عفان، قال: ان أباذر كان في مجلس الخليفة حين أتي بتركة عبدالرحمان بن عوف، فنضت البدر حتي حالت بين عثمان و الرجل القائم، فقال عثمان: اني لأرجو لعبدالرحمان خيرا، لأنه كان يتصدق و يقري الضيف و ترك ما ترون، و قال كعب الأحبار: صدقت يا أميرالمؤمنين...، فشال أبوذر العصا و ضرب بها رأس كعب، و قال: يا ابن اليهودي، تقول لرجل مات و ترك هذا المال: ان الله أعطاه خير الدنيا و خير الآخرة، و تقطع علي الله عهدا بذلك! و أنا سمعت رسول الله صلي الله عليه و سلم يقول: «ما يسرني أن أموت و أدع ما يزن قيراطا»...، و قال عثمان لأبي ذر: وارعني وجهك. (منه).

[10] لفظ الحديث هكذا: «لو أن الناس أدوا زكاة أموالهم ما بقي مسلم فقيرا محتاجا». راجع: من لا يحضره الفقيه: ج 2 ص 7، وسائل الشيعة: ج 9 ص 12، عوالي الئالي: ج 1 ص 370.


الدعاء


بما أن الانسان مجبول في غريزته، علي الاعتصام والالتجاء الي قوة مدبرة، تدبر له قطب حياته، و بما أن فطرته تتوق الي حب ترجيح كفة حاجاته، فانه بطبيعته اذا المت به حاجة، أو وقع في داهية، فانه سيلجئ الي أقصر سبيل، الي ملك أو حاكم أو... يبث اليه شكواه.

ولكن الله عزوجل أبي لعباده المذلة و الاستكانة و التضرع الا اليه.



[ صفحه 289]



فبعد أن عدد تعالي صفات عباد الرحمن في سورة الفرقان، ختم الآية الكريمة (قل ما يعبؤا بكم ربي لولا دعاؤكم) [1] فلو اتصف العبد و تحلي بأجمل صفات العبودية، ولكنه مع ذلك، لم يكن يستكين و يتضرع الي ربه، بطلب حاجاته منه و... فقل لهم يا محمد: لا وزن و لا قيمة و لا كرامة لكم عند ربكم.

فالدعاء هو السلاح الذي كان تترس به الأنبياء و الأئمة عليهم السلام من طواغيت زمانهم، اذ لا حركة و لا سكون الا بأمر الله تكون.

و قد فتح الله عزوجل باب ضيافته لعباده ليلا و نهارا، يسألونه حاجاتهم فيقضيها، و خاصة في الليل الدامس، فقال عز من قائل: (و قال ربكم ادعوني أستجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين) [2] .

و حاشا لله تعالي خلف الوعد، و نكث العهد، الذي اتخذه علي نفسه بالاستجابة لمن دعاه، ولكن للدعاء شروط و آداب، يجب مراعاتها [3] و قد يري عزوجل من مصلحة عبده، التي خفيت عليه تأخير الاجابة، أو ردها.

و في دعاء الافتتاح المروي عن الامام المهدي عليه السلام «فان أبطأ عني عتبت بجهلي عليك، و لعل الذي أبطأ عني هو خير لي لعلمك بعاقبة الأمور» [4] .

كما روي عن الصادق عليه السلام قوله: كان بين قول الله عزوجل (قد اجيبت دعوتكما) و بين أخذ فرعون أربعون عاما [5] .



[ صفحه 290]



فاذن الدعاء مدرسة قائمة بنفسها، اتخذها أهل البيت عليهم السلام أسلوبا في تربية شيعتهم، لربط علاقتهم مع الله عزوجل، و أنه هو السبيل الوحيد، لدفع ضرر أو جلب منفعة.

اضافة الي أن نفس الأدعية التي كانت تخرج من أهل البيت عليهم السلام كانت تحوي علي قيم أخلاقية سامية، و دروس جهادية عالية، و طقوس عبادية واعية، بحيث يتخرج الداعي من هذه المدرسة، و قد ملئ علما و تقي و جهادا و ورعا...

فهذا الدعاء كان كشمعة في أول النفق، يستطيع الداعي من خلالها اكمال المسيرة بنفسه.

و قد جعل الامام الصادق عليه السلام علامة مميزة للشيعة تميزهم عن غيرهم فقال: «شيعتنا الذين اذا خلوا ذكروا الله كثيرا» [6] و ذلك لأن موالي أهل البيت عليهم السلام يتميزون بصفاء قلوبهم، نقاء سريرتهم، و اخلاصهم لمعبودهم، فان الرياء حينئذ بعيد عن ساحتهم.

و أما أدعية الامام الصادق عليه السلام التي سطرها التاريخ في ربوع قلوب شيعته فكثيرة، [7] نقتطف منها بعض زهورها:

1- دعاء علمه لحسن العطار، و كان السلطان قد أخذ له ضياعه.



[ صفحه 291]



يدعي به عقيب ركعتي الفجر، و الخد الأيمن علي الأرض «يا حي لا اله الا انت» حتي ينقطع النفس - انقطع الرجاء الا منك - حتي ينقطع النفس - يا أحد من لا أحد له - حتي ينقطع النفس - ارزقني من حيث أحتسب و من حيث لا أحتسب انك علي كل شئ قدير - حتي ينقطع النفس.

قال: ففعلت ذلك ثلاثة أيام، فرد علي مالي، و زيد مائة ألف درهم [8] .

2- دعاؤه عند دخوله علي المنصور، و كان قد أمر بقتله، فلقيه و أمر له بثلاثين بدرة بعد أن قام له، و جلس بين يديه، و هذا الدعاء أهداه جبرائيل الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. و هو «اللهم يا سابغ النعم، يا دافع النقم، يا باري ء النسم، و عالما غير معلم، و عالما بجميع الأمم، و يا مونس المستوحشين في الظلم، ادفع عني كل بأس و ألم، و عافني من كل عاهة و سقم، و من شر من لا يخشاك من جميع العرب و العجم، فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم» [9] .

3- دعاؤه عليه السلام في الالحاح علي الله عزوجل.

اللهم اني أسألك باسمك الذي به تقوم السماء، و به تقوم الأرض، و به تفرق بين الحق و الباطل، و به تجمع بين المتفرق، و به تفرق بين المجتمع، و به أحصيت عدد الرمال، وزنة الجبال، وكيل البحار، أن تصلي علي محمد و آل محمد، و أن تجعل لي من أمري فرجا و مخرجا [10] .

و من أبحر النظر في أدعية أهل البيت عليهم السلام عامة يجد أن الدعاء هو من ضمن الوسائل التي يصل بها الانسان الي مساعيه، عند سد منافذ الحيل التي



[ صفحه 292]



يمكن أن يتوصل بها الي حاجاته، بل عند معرفة وجه الحيلة، و فتح أبوابها، ولكن قد يسلب التوفيق الالهي من الشخص اذا فوض أمره الي نفسه، و لم يتوكل علي ربه، و اعتقد أن كل ما لديه انما حصله من علمه و دهائه و ذكائه، كما قال قارون الذي كانت مفاتيح خزائن أمواله، تنؤ بالعصبة أولي القوة، فاسند تحصيل هذه الأموال الي علمه، قائلا:«انما أوتيته علي علم عندي». و نسي أو تناسي أن الرازق المعطي هو الله تعالي، القادر علي سلب علمه و قدرته، و... عنه.

فالدعاء ما هو الا لفتح أبواب التوفيق الالهي، و واسطة لتقريب البعيد، و ابعاد القريب و...

و علي هذا فلا يجوز القول: ان الاسلام دين المتقاعسين، و المتوكلين، و علي الله أن ينزل عليهم مائدة من السماء، مع الدعاء دون عمل.

فكم من الروايات القائلة: «الداعي بلا عمل كالرامي بلا وتر» [11] .

فقبل أن يرد ذلك علي الأذهان، حذر الصادق أهل الايمان، الذين يطلبون من المنان، قائلا: أربعة لا يستجاب لهم دعاء: رجل جالس في بيته يقول: يا رب ارزقني فيقول له: ألم آمرك بالطلب؟! و رجل كانت له امرأة فدعا عليها فيقول: ألم أجعل أمرها بيدك؟! و رجل كان له مال فأفسده فيقول: يا رب ارزقني فيقول له: ألم آمرك بالاقتصاد؟!... و رجل كان له مال فأدانه بغير بينة فيقول: ألم آمرك بالشهادة؟! [12] فالله تعالي أبي أن يجري الأمور الا بأسبابها، فلا ينبغي للمؤمن أن يتكل علي الدعاء في ترك العمل أو



[ صفحه 293]



الدراسة أو الطبابة أو... و لا أن يتكل علي العمل و الدراسة و الطباطة و... فحسب، بل لا بد من المدد الالهي لازالة الحواجز و العقبات التي تطرأ بين الحين و الآخر، و هذا لا يتأتي لا بفضل الدعاء.



[ صفحه 297]




پاورقي

[1] الفرقان / 77.

[2] غافر / 60.

[3] مفتاح الجنات الجزء الأول.

[4] مفتاح الجنات ج 3 / 201.

[5] سورة يونس / 89 العياشي ج 2 / 415.

[6] وسائل الشيعة، كتاب الصلاة أبواب الدعاء.

[7] جمع حجةالاسلام المغفور له، الشيخ محمدحسين المظفر، أدعية الامام الصادق عليه السلام في كتاب مستقل و لم يزل محفوظا. كما جمع العلامة الشيخ أحمد بن صالح بن طعان البحراني، ما وصل اليه من أدعيته عليه السلام في كتاب يقع في 408 صفحات، سماه الصحيفة الصادقية، و لا يزال مخطوطا أيضا. (أئمتنا) ج 470 - 1-.

كما جمع أدعيته الشيخ باقر القرشي في ضمن موسوعة الامام الصادق عليه السلام و سماها الصحيفة الصادقية.

[8] بحارالأنوار ج 91 / 312.

[9] نفس المصدر ص 313.

[10] نفس المصدر ص 188.

[11] ميزان الحكمة ج 3 / 255.

[12] ميزان الحكمة ج 3 / 274.


في الحيض


و فيه مسألة واحدة:

مسألة: أقل الحيض و أكثره

مذهب الامام جعفر الصادق: أقل الحيض ثلاثة أيام و أكثره عشرة نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار [1] .

روي ذلك عن: أنس و زيد بن علي و الهادي و أحمد بن عيسي و المؤيد بالله و الثوري و اليه ذهب أبوحنيفة و أصحابه. و هو ما عليه جمهور أهل البيت [2] .

و الحجة لهم:

ما روي عن واثلة بن الأسقع عن النبي صلي الله عليه و سلم أنه قال: «أقل ما يكون الحيض للجارية البكر ثلاثة أيام و أكثر عشرة أيام» [3] .

و قال الشافعي و أحمد: أقل الحيض يوم و ليلة و أكثره خمسة عشر يوما.

و قال مالك: أقل الحيض يكون دفعة واحدة فقط. و أكثره خمسة عشر [4] .



[ صفحه 141]




پاورقي

[1] البحر الزخار: 2 / 132.

[2] المصدر السابق؛ اروض النضير: 1 / 346؛ المجموع: 2 / 382 - 380؛ الاختيار: 1 / 26؛ بدائع الصنائع: 1 / 40.

[3] رواه الدارقطني: 1 / 281؛ مجمع الزوائد: 280؛ نصب الراية: 1 / 191؛ الدر المنثور: 1 / 258؛ العلل المتناهية: 1 / 384؛ الطبراني في الكبير: 8 / 152.

[4] المغني: 1 / 189؛ روضة الطالبين: 1 / 134؛ المجموع: 3 / 380؛ بدائع الصنائع: 1 / 40؛ الاختيار: 1 / 26.


ان هذه للحجة الدامغة


روي أنه لما جاء - ابن أبي العوجاء - الي أبي عبدالله عليه السلام قال له: ما اسمك؟ فلم يجبه، و أقبل عليه السلام علي غيره، فانكفأ راجعا الي أصحابه، فقالوا: ما وراءك؟

قال: شر ابتدأني، فسألني عن اسمي، فان كنت قلت عبدالكريم فيقول من هذا الكريم الذي أنت عبده؟ فاما أقر بمليك، و اما أظهر مني ما أكتم.

فقالوا: انصرف عنا.

فلما انصرف قال عليه السلام: و أقبل ابن أبي العوجاء الي أصحابه محجوجا، قد ظهر عليه ذلة الغلبة.

فقال من قال منهم: ان هذه للحجة الدامغة، صدق، ان لم يكن خير يرجي و لا شر يتقي فالناس شرع سواء، و ان يكن منقلب الي ثواب و عقاب فقد هلكنا.



[ صفحه 43]



فقال ابن أبي العوجاء لأصحابه: أوليس بابن الذي نكل بالخلق، و أمر بالحلق، و شوه عوراتهم، و فرق أموالهم، و حرم نساءهم؟! [1] .


پاورقي

[1] المناقب 257:4؛ بحارالأنوار 202:10.


اعلامه عن الحوادث


كم أعلم عليه السلام عن حادثة وقعت بعد حين، و عن أمر حدث كما أخبر عن ملك بني العباس مرارا قبل أن يكون، جاءه أبومسلم الخراساني و ناجاه سرا بالدعوة له، و أعلمه أن خلقا كثيرا أجابوه، فقال له الصادق عليه السلام: ان ما تؤمي اليه غير كائن لنا حتي يتلاعب بها الصبيان من ولد العباس، فمضي الي عبدالله بن الحسن فدعاه، فجمع عبدالله أهل بيته و هم بالأمر، و دعا أباعبدالله عليه السلام للمشاورة، فما حضر جلس بين السفاح و المنصور، و حين استشير ضرب علي منكب السفاح، فقال: لا والله أو يملكها هذا أولا، ثم ضرب بيده الاخري علي منكب المنصور و قال: و تتلاعب بها الصبيان من ولد هذا، و وثب



[ صفحه 257]



و خرج من المجلس. [1] .

و دعاه عبدالله بن الحسن مرة اخري للبيعة لابنه محمد، فقال له: ان هذا الأمر والله ليس لك و لا لابنيك، و انما هو لهذا - يعني السفاح - ثم لهذا - يعني المنصور - ثم لولده من بعده، و لما خرج تبعه أبوجعفر فقال: أتدري ما قلت يا أباعبدالله؟ قال عليه السلام: اي والله أدريه و أنه لكائن [2] و ما اكثر ما أنبأ عن ملك بني العباس.

كما أخبر عن مقتل محمد و ابراهيم ابني عبدالله بن الحسن في مواطن عديدة، فقد قال يوما: مروان خاتم بني امية، و ان خرج محمد بن عبدالله قتل. [3] .

و قال لمحمد يوما و قد فاخره: فكأني أري رأسك و قد جي ء به و وضع علي حجر بالزنابير، يسيل منه الدم الي موضع كذا و كذا، فصار محمد الي أبيه فأخبره بمقالة الصادق عليه السلام فقال أبوه: آجرني الله فيك، ان جعفرا أخبرني أنك صاحب الزنابير. [4] .

و أخبر بذلك يوما ام الحسين بنت عبدالله بن محمد بن علي بن الحسين عليهم السلام و قد سألته عن أمر محمد فقال عليه السلام: فتنة يقتل فيها محمد عند بيت رومي، و يتقل أخوه لامه و أبيه بالعراق، و حوافر فرسه في الماء. [5] .



[ صفحه 258]



و قال لعبدالله بن جعفر بن المسور: [6] أرأيت صاحب الرداء الأصفر - يعني أباجعفر؟ - قلت نعم، قال عليه السلام: فانا و الله نجده يقتل محمدا، قلت: أو يقتل محمد؟ - قال: نعم، قلت في نفسي: حسده و رب الكعبة، ثم ما خرجت والله من الدنيا حتي رأيته قتل.

و أخبر بذلك أباهما عبدالله بن الحسن و قال له: ان هذا - يعني المنصور - يقتل محمدا علي أحجار الزيت، ثم يقتل أخاه بعده بالطفوف [7] و قوائم فرسه في الماء. [8] .

فكان كل ما أخبر به من أمرالعباسيين و محمد و ابراهيم قد وقع لم يفلت منه شئ.

و أخبر شعيبا بن ميثم [9] بدنو أجله معرضا به، قال له أبوعبدالله عليه السلام: يا شعيب ما أحسن بالرجل يموت و هو لنا ولي و يعادي عدونا، فقال له شعيب: والله اني لأعلم أن من مات علي هذا أنه لعلي حال حسنة، قال عليه السلام: يا شعيب أحسن الي نفسك، و صل قرابتك، و تعاهد اخوانك، و لا تستبدل بالشي ء تقول: أدخر لنفسي و عيالي، ان الذي خلقهم هو الذي يرزقهم، قال شعيب: قلت في نفسي نعي الي و الله نفسي، فما لبث بعد ذلك الا شهرا فمات. [10] .



[ صفحه 259]



و أخبر أيضا اسحاق بن عمار الصيرفي الثقة الجليل بأنه سيموت في شهر ربيع، و ذلك أن اسحاق قال للصادق عليه السلام يوما: ان لنا أموالا و نحن نعامل الناس، و أخاف ان حدث أن تفرق أموالنا، فقال عليه السلام: اجمع أموالك في شهر ربيع، فمات اسحاق في شهر ربيع. [11] .

و أخبر عن قتل مولاه المعلي بن خنيس، الذي قتله داود بن علي قبل أن يقتله بسنة و أخبر بجميع ما يجري عليه. [12] .

و سأل أبابصير عن أبي حمزة الثمالي فقال: خلفته صالحا، قال عليه السلام: اذا رجعت اليه فاقرأه السلام و اعلمه أنه يموت كذا من شهر كذا، قال أبوبصير: فرجعت، فما لبث أبوحمزة أن مات في تلك الساعة من ذلك اليوم. [13] .

و لما بلغه خبر قتل زيد و صلبه و هرب ابنه يحيي الي خراسان و اجتماع الناس عليه، قال عليه السلام: انه يقتل كما قتل أبوه و يصلب كما صلب أبوه، فقتل بالجوزجان و صلب. [14] .

هذا بعض اعلامه عن حوادث لم تقع فوقعت كما أعلم، و أما اعلامه عن حوادث وقعت فما أوفرها، و هاك شيئا منها:

وقع شجار بين مهزم بن أبي بريدة الأسدي الكوفي - و هو من رواة الامام عليه السلام - و بين امه، و قد جاء بها حاجا، و كان كلامه معها في المدينة و قد أغلظ لها فيه، فلما أصبح و دخل علي الصادق عليه السلام ابتدأه قائلا: يا مهزم مالك و للوالدة أغلظت لها البارحة، أو ما علمت أن بطنها منزل سكنته، و أن



[ صفحه 260]



حجرها مهد قد مهدته، و أن ثديها و عاء قد شربته، فلا تغلظ لها. [15] .

و دخل عليه رجل فقال له الصادق عليه السلام: تب الي الله مما صنعت البارحة، و كان الرجل نازلا بالمدينة في دار و فيها وصيفة أعجبته، فلما انصرف ليلا ممسيا و استفتح الباب و فتحت له مد يده الي ثديها و قبض عليه. [16] .

و قدم رجل من أهل الكوفة علي أهل خراسان يدعوهم الي ولاية الصادق عليه السلام، فاختلفوا في الأمر، فبين مطيع مجيب، و بين جاحد منكر، و بين متورع واقف، فأرسلوا من كل فرقة رجلا الي الصادق عليه السلام لاستيضاح الحال، و لما كانوا في بعض الطريق خلا واحد منهم بجارية كانت مع بعض القوم، و عندما وصلوا الي الصادق عليه السلام عرفوه بالذي أقدمهم، فقال للمتكلم و كان الذي وقع علي الجارية: من أي الفرق الثلاث أنت؟ قال: من الفرقة التي و رعت، قال عليه السلام: فأين كان و رعك يوم كذا و كذا مع الجارية؟ فسكت الرجل. [17] .

و هذه لعمر الحق اكبر دلالة علي الامامة لو كان القوم طالبين للحق و للدلالة علي الامامة.

و كان عبدالله النجاشي [18] زيديا منقطعا الي عبدالله بن الحسن فدخل يوما



[ صفحه 261]



علي الصادق عليه السلام فقال له: ما دعاك الي ما صنعت، تذكر يوم مررت علي باب قوم فسال عليك الميزاب من الدار فسألتهم فقالوا: انه قذر، فطرحت نفسك في النهر بثيابك فكانت منشغة [19] عليك فاجتمع عليك الصبيان يضحكون منك و يصيحون عليك، فلما خرج من عند الصادق عليه السلام قال: هذا صاحبي دون غيره. [20] .

و جاء من عده طرق دخول أبي بصير علي الصادق عليه السلام و هو جنب، و ردع الصادق اياه، و من ذلك ما قاله أبوبصير، قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام و أنا اريد أن يعطيني من دلالة الامامة مثلما أعطاني أبوجعفر عليه السلام، فما دخلت و كنت جنبا قال: يا أبامحمد تدخل علي و أنت جنب، فقلت: ما عملته الا عمدا، قال: أولم تؤمن؟ قلت: بلي ولكن ليطمئن قلبي، فقلت عند ذلك: انه امام. [21] .


پاورقي

[1] كتاب الوصية للمسعودي: ص 141.

[2] مقاتل الطالبيين في تسمية المهدي: 256 - 255، بحارالأنوار: 47 / 131.

[3] كتاب الوصية.

[4] أعلام الوري للطبرسي طاب ثراه: 269، و هو الفضل بن الحسن بن الفضل بن أعيان علماء الامامية و هو صاحب مجمع البيان في تفسير القرآن الذي لم يؤلف مثله، و له مؤلفات اخر جليلة، توفي ليلة النحر في سبزوار عام 548.

[5] المقاتل في تسمية المهدي.

[6] الظاهر أنه المخرمي نسبة الي جده مخرمة أب المسور، و عدوه في أصحاب الصادق عليه السلام، الخرائج و الجرائح: ص 244.

[7] جمع طف: الشاطي.

[8] المقاتل في تسمية المهدي: 256 - 255.

[9] التمار: و هو من أصحاب الصادق عليه السلام و قد كتبنا عنه في رسالتنا في ميثم التمار ص 78.

[10] بحارالأنوار: 47 / 126، المناقب: 3 / 350.

[11] مناقب ابن شهر آشوب: 3 / 368، و أعلام الوري: ص 270.

[12] الكشي، في أحوال المعلي: ص 239.

[13] كشف الغمة: 3 / 190 .

[14] ينابيع المودة: ص 381.

[15] بصائر الدرجات: 5 / 263 .

[16] بصائر الدرجات: 5 / 262 .

[17] المناقب، و بصائر الدرجات: 5 / 256 : و هو لمحمد بن الحسن الصفار القمي أبي جعفر الأعرج، و كان وجها في القميين ثقة عظيم القدر، قليل السقط في الرواية، و له كتب كثيرة جليلة، توفي عام 290 و عدة الشيخ الطوسي في رجاله من أصحاب الحسن العسكري عليه السلام، و كتابه بصائرالدرجات جليل كبير النفع .

[18] أبوبجير الأسدي و كان واليا علي الأهواز و بعد أن رجع الي القول بامامة الصادق صار يراسله و يسأله عن أشياء من وظيفته و للامام كتاب كبير أرسله اليه جواب سؤال منه ذكر فيه ما يجب عليه من السيرة و العمل الصالح، و سنذكره في وصاياه.

[19] تسيل.

[20] المناقب، و بصائر الدرجات: 5 / 265 و غيرها.

[21] وسائل الشيعة: 1 / 490 / 3 و ذكر بعض أحاديث أبي بصير الشيخ المفيد في الارشاد، و ابن بابويه في دلائل الامامة، و الطبرسي في أعلام الوري و غيرهم.


اسماعيل الصيرفي


اسماعيل بن عمار بن حيان الصيرفي الكوفي، أخو اسحاق المتقدم الذكر، و قد سبق في اسحاق قول الصادق عليه السلام اذا رآهما: «و قد يجمعهما لأقوام» والذي يزيد في علو شأنه ما رواه في الكافي في باب البر بالوالدين في الصحيح عن عمار بن حيان أبي اسماعيل هذا، قال: أخبرت أباعبدالله عليه السلام ببر



[ صفحه 134]



اسماعيل ابني فقال عليه السلام: «لقد كنت أحبه و لقد ازددت له حبا» و كفاه هذا فضلا و علوا.


العلوم التجريبية في مدرسة الامام الباقر


مر بنا أن الامام الباقر عليه السلام كان يعني في مدرسته بتدريس علوم اخري عدا القرآن و الحديث ، كالتأريخ و الجغرافيا و الطب . أما في ما يتعلق بالطب ، فهناك روايتان مختلفتان ، تذهب الاولي الي تأكيد تدريسه له ، في حين أن الثانية تنسب تدريسه الي الامام جعفر الصادق عليه السلام .

و أيا كان الأمر ، فليس ثمة شك في أن الامام جعفرا الصادق عليه السلام كان ملما بالطب ، و كان يلقي دروسا فيه ، أفاد منها كثير من الأطباء و الباحثين و المرضي في القرنين الثالث و الرابع .

و من نظرياته التي انتفع بها الأطباء في عصره و بعد وفاته ، رأيه في امكان تنشيط الدورة الدموية عند حدوث سكتة مفاجئة أو توقف مؤقت ، حتي ولو ظهرت علي المريض أمارات الموت أو علامات شبيهة بعلامات الموتي .



[ صفحه 223]



و قد يعيد الحياة الي مريض بقطع وريد بين أصابع يده اليسري اسالة للدم منه. [1] .

و قد أثبت صحة هذه النظرية واقعة تأريخية حدثت في أيام هارون الرشيد ، الخليفة العباسي ، فقد ذكر المؤرخون أن ابراهيم بن صالح ( ابن عم هارون الرشيد ) مرض ، فعاده جبرائيل بن بختيشوع الطبيب، [2] ثم دخل علي هارون الرشيد و هو جالس الي المائدة ، فسأله هارون الرشيد عن ابراهيم بن صالح ، فأجاب بختيشوع أنه لا أمل في حياته ، و هو يعيش لحظاته الأخيرة ، و قد تركته و الطبيب الهندي ابن بهلة يدخل عليه. [3] .



[ صفحه 224]



فقال هارون الرشيد:نعم ، لقد أرسلت في طلبك مرتين ولم أجدك ، فأرسلت في طلب ابن بهلة الطبيب ليعود ابراهيم بن صالح - و كان ابن بهلة الهندي طبيبا في بغداد أيضا و هو ينافس بختيشوع و يحسده علي مقامه عند الخليفة - .

فأفزعه النبأ ، و ترك الطعام ، و أمر برفع المائدة ، و بعد ساعة ، دخل ابن بهلة علي الخليفة ، و شاهد الحزن و القلق مرتسمين علي وجهه .

فابتدره هارون الرشيد بالسؤال عن ابن عمه ، و هل هو يحتضر .

فرد عليه ابن بهلة قائلا:لا ، فقد فحصته ، و أنا واثق من أنه سيبرأ من مرضه هذا.

فقال هارون الرشيد:أتكذب ابن بختيشوع ، و هو طبيب أبا عن جد ؟

فقال ابن بهلة:يا أميرالمؤمنين ، ان مات ابن عمك الليلة ، فلك كل ما أملك و نفسي . فسره هذا ، وزال عنه الحزن ، و أمر بالطعام من جديد ، و طلب الشراب ، و أفرغ كأسا بعد اخري ، و في هذه الأثناء ، دخل عليه غلام ناعيا ابراهيم بن صالح قائلا:انه مات لتوه ، فأحزنه النبأ ، و أغضبه أنه كان يتناول الشراب وقت وفاة ابن عمه ، و لولا نشوة الخمر ، لكان غضبه أشد ، و أقبلت عليه الحاشية معزية مسلية .

و ارتدي الخليفة السواد ، و جاء الي بيت ابن عمه ليشارك في تجهيزه و دفنه ، و كان من جملة المجتمعين في البيت ابن بهلة الطبيب الذي كان ينظر الي الميت نظرة تفحص و تأمل و هو مسجي علي منضدة الغسل . فوقع نظر الخليفة علي هذا الطبيب ، و ناداه غاصبا ، فأقبل الطبيب علي أميرالمؤمنين قائلا:لا تغضب و لا تتعجل مؤاخذتي ؛ لأن ابن عمك سيعيش .

فقال الخليفة:اني أمقت الكذب و أبغض الكذابين ، و هذه فرية غليظة منك .



[ صفحه 225]



فقال ابن بهلة:ان ابن عمك لم يمت ميتة كاملة ، فما زالت به نسمة حياة ، و لسوف يعيش ، ولكنني أخشي ان هو نهض ورأي نفسه عاريا علي المغتسل أو في الكفن أن يكون وقع الصدمة عليه قاتلا ، فلعلك تأمر بازالة آثار الكافور عنه ، و اعادته الي ثيابه ، و وضعه في سريره لأقوم بعلاجه .

فأمر هارون الرشيد بانفاذ ما طلبه ابن بهلة ، الذي تناول سكينا حادة ، و قطع عرقا بين أصابع اليد اليسري للمريض ، فنزف دمه ، و عندئذ رآه الجميع يتحرك ببطء . و لم يلبث أن فتح عينيه ، فرأي هارون الرشيد واقفا عند رأسه ، و شكره بصوت خفيض متخيلا أن الخليفة جاء لعيادته .

سبق القول بأننا نفتقر الي شواهد تؤكد أن الامام محمدا الباقر عليه السلام كان يدرس الطب ، ولكننا واثقون من أن جعفرا الصادق عليه السلام درس علوم الطب في مدرسته ، و كانت له فيها آراء و نظريات لم يسبقه اليها أحد في الشرق ، و لا يقصد بالشرق هنا شبه الجزيرة العربية ، اذ هي لم تعرف مدارس الطب ، اللهم الا الذي عرف عن العرب في هذا الميدان قبل الاسلام ، من أن بعضا منهم درس الطب أو غيره من العلوم في جنديسابور بفارس ، و منهم النضر بن الحارث الذي عاصر الرسول صلي الله عليه و آله و سلم ، و كان له موقف في معارضة الدعوة الاسلامية .

فان قيل أن جعفرا الصادق عليه السلام تعلم في مدرسة أبيه محمد الباقر عليه السلام ، و أخذ الطب و سائر العلوم عن أبيه ، فمن أين استقي الامام الباقر عليه السلام هذه العلوم ؟

مر بنا أن الهندسة و الجغرافيا انتقلا من مصر الي المدينة المنورة ، علي أيدي أقباط مصر ، أما الطب فلم تكن له عند العرب مدرسة قبل الاسلام ، في حين



[ صفحه 226]



ان مصر و فارس عرفتا مدارس شهيرة للطب. [4] .



[ صفحه 227]



و لا يستبعد أن يكون هذا العلم قد انتقل بدوره من الفرس أو القبط ، يؤكد ذلك أن في طب الصادق عليه السلام آراء و مسائل وردت في تأريخ الطب عند الفرس . فالطب في القديم لم يكن حكرا لقوم دون آخرين ، و انما كانت هناك شعوب كثيرة كالاغريق و القبط و الفرس تعني بتطور أساليب العلاج و التطبيب بالعقاقير .

و كانت مدرسة الامام الصادق عليه السلام في الطب أول مدرسة تؤسس في الاسلام في شبه الجزيرة العربية ، و لم تكن للعرب يومذاك عناية بالعلاج أو الوقاية ، فمن اجتاز مهم أمراض الطفولة [5] قل أن يمرض طول حياته ، نظرا لصلابة أجسامهم و قوة احتمالهم قساوة البيئة في البادية ، فان مرض في كبره ، تركوه عند الآلهة حتي يشفي أو يموت .

و القواعد العامة لعلم الطب التي كانت تتداول و تدرس في مختلف المدارس هي قواعد متشابهة ، غير أننا نري في مدرسة جعفر الصادق عليه السلام ما لا نراه في مدرسة قبلها ، مما يدل علي أنه هو المستنبط لهذه القواعد و الواضع لهذه النظريات. [6] .


پاورقي

[1] قال أبوهفان:قلت لابن ماسويه ( الطبيب ):ان جعفرا بن محمد عليه السلام قال:الطبائع أربع:الدم و هو عبد و ربما قتل العبد سيده ، و الريح و هو عدو اذا سددت له بابا أتاك من باب آخر ، و البلغم و هو ملك يداري ، و المرة و هي الأرض اذا رجفت رجفت بمن عليها . فقال ابن ماسويه:أعد علي ، فوالله ما يحسن جالينوس أن يصف هذا الوصف .

« مناقب آل أبي طالب ؛ لأبي جعفر رشيد الدين محمد بن علي بن شهرآشوب المتوفي سنة 588 ه ، طبع قم - ايران 259:4 « .

و قد عين علم الطب الحديث بأن المرة أو الصفراء هي اليوريا (Uree) ، و أن البلغم أو السوداء البلغي:هو حامض اليوريا (Acide Urique) ( المترجم ).

[2] جبرائيل بن بختيشوع من اسرة أطباء أصلهم من جنديسابور ، خدموا الخلفاء العباسيين قرابة ثلاثة قرون ، و جبرائيل بن بختيشوع من أشهرهم ، و له كتب نافعة في الطب و المنطق ، وله رسائل وجهها الي المأمون ذكرها ابن النديم في الفهرست ، توفي عام 214 ه - 828 م . و الاسم مركب من بخت - بضم الأول - أي الخادم أو العبد ، و يشوع أي المسيح ، يعني عبدالمسيح.

[3] جاء ذكر هذا الطبيب و أخباره في « تأريخ الشعوب الاسلامية » لبروكلمان ، الذي ذكر أن الطبيب الهندي الذي استدعاه هارون الرشيد من الهند اسمه ( منكة ) . تأريخ الشعوب الاسلامية 202:1.

[4] أشهر مدارس الطب في مصر مدرسة سائيس . أما فارس ، فأشهر مدارسها مدرسة جنديسابور في القطاع الجنوبي لفارس ، و قد كانت علي درجة كبيرة من التقدم ، و احتضنت عددا كبيرا من طلبة الفرس و غيرهم . و كانت الدولة الساسانية معنية بالعلوم و الفنون عناية كبيرة ، ولكن العقبة التي اعترضت سبيلها هي وجود نظام طبقي سائد يقصر الدراسة علي أبناء طبقة معينة ، و يمنع عنها من لا ينتمي الي هذه الطبقة مهما كان ذكاؤه أو رغبته في العلم . و كانت هذه التفرقة الطبقية عاملا من العوامل التي أدت الي قيام الثورة المانوية في أيام الدولة الساسانية ، اذ كان ( ماني ) يعارض النظام الطبقي السائد و يقول:ان العلم للجميع و ان من الواجب علي الدولة أن تهيي ء أسباب العلم لجميع أبناء الوطن . ولكن ( ماني ) لم ينجح في نشر أفكاره الثورية ، فقبض عليه و قتل ، و اغمد السيف في أنصاره و أتباعه و فر من نجا منهم الي الصين ، و هناك استوطنوا في اقليم طورفان ( تركستان الصينية ) و أبقوا علي لغتهم الفارسية ، و لقنوها لأبنائهم ، و أسسوا مدرسة للطب ، و كان اقليم طورفان م المراكز الهامة التي حافظت علي ثقافة فارس و حضارتها و علي الخط البهلوي . و هناك طائفة كبيرة من العلوم و الكتب التي دونت بالخط الساساني . و تعطينا الآثار الباقية من حضارة طورفان التركية المغولية صورة جلية عن مستوي العلم و الحضارة الفارسية فيها ، و قد حرص الفرس في هذه المنطقة علي الاحتفاظ عبر القرون باللغة و العادات و التقاليد الفارسية القديمة ، و بقيت اللغة البهلوية علي ما كانت عليه ، و لم تبتل بالتغيير ( هزوارش ) الذي أدخله الكتبة الآراميون علي الكتابة البهلوية ، فقد كان من عادة الآراميين أن يكتبوا اللفظة بالآرامية و ينطقونها بالبهلوية . فمن ذلك مثلا أن الفرس يقال لهم في الآرامية ( كتل ) ، فكان الآراميون يكتبون لفظة ( كتل ) و ينطقونها ( أسب ) ، أي الفرس بالبهلوية . فأصبح نطق الألفاظ يختلف عما كان عليه ، و جاء الجيل الجديد و هو لا يعرف اصول لغته ، فهجرت البهلوية في عقر دارها ، ولكنها علي قيد الحياة في مناطق اخري منها منطقة طورفان . ( المترجم ).

[5] كانت أمراض الأطفال المعدية واسعة الانتشار في شبه الجزيرة العربية ، يقول لورانس الانجليزي في كتابه « أعمدة الحكمة السبعة » ان عدد سكان شبه الجزيرة العربية في نهاية القرن الثامن عشر لم يختلف عنه في صدر الاسلام ، بسبب تفشي الأوبئة و أمراض الأطفال.

[6] سبق القول بأن بعض قواعد الطب قد وردت في أحاديث الرسول صلي الله عليه و آله و سلم التي جمع بعضها في كتب الطب النبوي المتداولة و المشهورة.


المكتبات العامة حديثا و قديما


1- مكتبة الملالي.

2- مكتبة الصدر.

3- مكتبة الامام كاشف الغطاء.

4- المكتبة الشوشترية.

5- مكتبة مدرسة القوام.

6- مكتبة مدرسة الخليلي.

7- مكتبة مدرسة الآخوند.

8- مكتبة مدرسة اليزدي.

9- المكتبة المرتضوية.

10- مكتبة الرابطة.

11- مكتبة الامام أميرالمؤمنين عليه السلام.

12- مكتبة منتدي النشر.

13- المكتبة العامة.

14- مكتبة جمعية التحرير.

15- مكتبة حنوش.

16- مكتبة الشيخ آغا بزرگ.

17- مكتبة الحكيم.

18- مكتبة البروجردي.

19- مكتبة جامعة النجف.

و في القرن الرابع عشر اسست مكتبتان عامتان، و هما: مكتبة أميرالمؤمنين عليه السلام العامة، و مكتبة آية الله العظمي السيد محسن الحكيم قدس سره العامة.



[ صفحه 290]




دعاؤه عند الصفا


روي الفقيه الجليل، معاوية بن عمار، عن الامام الصادق عليه السلام، الدعاء الذي يدعو به عند الصفا، فقد قال: فاصعد علي الصفا حتي تنظر إلي البيت، وتستقبل الركن الذي فيه الحجر الاسود، فاحمد الله عزوجل وأثن عليه، ثم اذكر من آلائه، وبلائه وحسن ما صنع إليك ما قدرت علي ذكره، ثم كبر الله سبعا، واحمده سبعا وقل:

«لا إله إلا الله وحده لا شريك له، له الملك، وله الحمد يحيي ويميت، وهو حي لا يموت بيده الخير وهو علي كل شئ قدير،

تقول ذلك ثلاث مرات ثم صل علي النبي وآله وقل:

الله أكبر، الحمد لله علي ما هدانا، الحمد لله علي ما أولانا، الحمد لله الحي القيوم، والحمد لله الحي الدائم، ثلاث مرات - وقل: أشهد أن لا إله إلا الله، وأشهد أن محمدا عبده ورسوله، لا نعبد إلا إياه، مخلصين له الدين ولو كره المشركون - ثلاث مرات - ثم تقول: اللهم، إني أسألك العفو والعافية، واليقين في الدنيا والآخرة - ثلاث مرات - اللهم، آتنا في الدنيا حسنة، وفي الآخرة حسنة وقنا عذاب النار - ثلاث مرات - ثم تكبر الله مائة مرة، وتهلله مائة مرة، وتحمده مائة مرة، وتسبحه مائة مرة، ثم تقول:



[ صفحه 164]



لا إله إلا الله وحده وحده، أنجز وعده، ونصر عبده، وغلب الاحزاب وحده، فله الملك، وله الحمد وحده، وحده، اللهم، بارك لي في الموت، وفيما بعد الموت، اللهم، إني أعوذ بك من ظلمة القبر ووحشته، اللهم، أظلني في طل عرشك، يوم لا ظل إلا ظلك..

وأمره بالاستكثار من القول في استيداع دينه، ونفسه وأهله، عند الله عز وجل، ثم القول:

أستودع الله الرحمن الرحيم، الذي لا تضيع ودائعه ديني، ونفسي، وأهلي، اللهم، استعملني علي كتابك وسنة نبيك، وتوفني علي ملته، وأعذني من الفتنة.

ثم تكبر ثلاثا، ثم تكبر واحدة، ثم تعيدها فإن لم تستطع فبعضه [1] .

ومثلت هذه الادعية، وهذا الذكر روحانية الاسلام، الذي يسمو بالانسان إلي مستوي رفيع، يجعله جديرا بأن يكون خليفة لله في أرضه.


پاورقي

[1] وسائل الشيعة 9 / 517.


في افتتاح الصلاة


قال الصادق: اذا استقبلت القبلة فآيس من الدنيا و ما فيها، و الخلق و ما هم فيه، و فرغ قلبك من كل شاغل يشغلك عن الله تعالي، و عاين بسرك عظمة الله عزوجل، و اذكر وقوفك بين يديه.

قال الله تعالي: هنالك تبلو كل نفس ما اسلفت و ردوا الي الله مولاهم الحق، وقف علي قدم الخوف و الرجاء، فاذا كبرت فاستصغر ما بين السموات العلي و الثري دون كبرياء فان الله تعالي اذا اطلع علي قلب العبد و هو يكبر و في قلبه عارض عن حقيقة تكبيره. فقال: يا كذاب أتخدعني و عزتي و جلالي لأحرمنك حلاوة ذكري و لأحجبنك عن قربي، و المسرة بمناجاتي، و اعلم أنه غير محتاج الي خدمتك، و غني عنك و عن عبادتك و دعائك. و انما دعاك بفضله ليرحمك و يبعدك عن عقوبته، و يكثر عليك من بركات حنانيته، و يهديك الي سبيل رضاه و يفتح عليك باب مغفرته، فلو خلق الله عزوجل علي ضعف ما خلق من العوالم أضعافا مضاعفة علي سرمد الأبد، لكان عند الله، سواء كفروا باجمعهم به أو وحدوه، فليس له من عبادة الخلق الا اظهار الكرم و القدرة، فاجعل الحياء رداء و العجز ازارا، و ادخل تحت سرير سلطان الله تعالي فتغتنم فوايد ربوبيته مستعينا مستغيثا اليه.



[ صفحه 157]




ابراهيم بن علي المرافقي


إبراهيم بن علي المرافقي، وقيل الرافقي.

محدث. روي عنه الحسن بن الحسين.

المراجع:

جامع الرواة 1: 29. معجم رجال الحديث 1: 262. لسان الميزان 1: 85. ميزان الاعتدال 1: 50.


سعيد بن عبد الرحمن بن عبد الله بن جميل (الجمحي)


أبو عبد الله سعيد بن عبد الرحمن بن عبد الله بن جميل، وقيل حميد بن عامر



[ صفحه 36]



الجمحي، القرشي، المكي، وقيل المدني. محدث إمامي، قال عنه بعض العامة بأنه كان صدوقا له أوهام، وأفرط آخرون منهم في تضعيفه. كانت نشأته بالمدينة المنورة، ثم انتقل إلي بغداد حيث تصدر لقضائها في عهد هارون العباسي. روي عنه محمد بن الصباح الدولابي، والليث بن سعد، وعلي بن حجر وغيرهم. ولد سنة 104، وتوفي سنة 176، وقيل سنة 174.

المراجع:

رجال الطوسي 203 و 204. تنقيح المقال 2: 28. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 123. جامع الرواة 1: 361. نقد الرجال 152. مجمع الرجال 3: 118. أعيان الشيعة 7: 239. منتهي المقال 147. منهج المقال 162. لسان الميزان 7: 230. ميزان الاعتدال 2: 148. تهذيب التهذيب 4: 55. تقريب التهذيب 1: 300. تاريخ بغداد 9: 67. المجروحين 1: 323. مرآة الجنان 1: 369. البداية والنهاية 10: 170. خلاصة تذهيب الكمال 119. التاريخ الكبير 3: 494. الأعلام 3: 97. شذرات الذهب 1: 286. العبر 1: 269. الكامل في ضعفاء الرجال 3: 1235. الجرح والتعديل 2: 1: 41. المجموع في الضعفاء والمتروكين 122. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 1: 322. موضح أوهام الجمع والتفريق 2: 132. المغني في الضعفاء 1: 262.


محمد بن بجيل


محمد بن بجيل بن عقيل الكوفي، أخو علي بن بجيل.

محدث إمامي. روي عنه علي بن الحسن بن رباط.

المراجع:

رجال الطوسي 283. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 85. خاتمة المستدرك 841. معجم رجال الحديث 15: 121. نقد الرجال 294. رجال البرقي 20. توضيح الاشتباه 264. جامع الرواة 2: 79. هداية المحدثين 140. مجمع الرجال 5: 162. منتهي المقال 253. منهج المقال 285. شرح مشيخة الفقيه 62.


بخشش هاي مخفيانه و پنهاني امام صادق


ترديدي نيست كه بخشش و احسان، حتي اگر از جانب پدر [و مادر] و يا از طرف كسي كه مهربان تر از پدر باشد، مانند امامان عليهم السلام، موجب شرمندگي و خجالت نيازمند مي شود. چرا كه بخشش و احسان نشان بزرگواري فرد بخشنده و نيازمندگي گيرنده است و نياز ذاتا نوعي نقص محسوب مي شود. چه بسا فرد بخشنده با بخشش و احسان، در خود منزلت بالايي را احساس مي كند. (حتي اگر نيت او براي رضاي خدا باشد)، و فرد نيازمند را در مرتبه ي پاييني مي بيند، اين تفكر غير از نيت ريا و شهرت است كه افراد پاك و شايسته از آن دوري مي كنند.

به اين علت يا علل ديگر، اولياي خدا عادت داشتند كه به صورت پنهاني بخشش كنند، از اين رو ائمه عليهم السلام نيز اين گونه انفاق مي كردند. و اگر سيره و روش هر كدام از آنان را به دقت بنگريم، متوجه مي شويم كه اين بزرگواران عنايت خاصي به انفاق پنهاني داشته اند. در حقيقت آنان به اين دليل چنين مي كردند كه افراد نيازمند در مقابل آنان سرافكندگي پيدا نكنند و خودشان نيز احساس نكنند كه از آنان بالاتر هستند گر چه آن



[ صفحه 254]



بزرگواران اگر آشكارا نيز انفاق مي نموده اند از خطر ريا و سمعه و امثال اينها مصون بودند.

به همين دليل امام صادق عليه السلام شب هنگام كيسه اي پر از نان و گوشت و درهم و دينار تهيه مي نمود و به دوش مي گرفت و نزد فقراي مدينه مي برد و بين آنان تقسيم مي كرد؛ در حالي كه فقرا نمي دانستند چه كسي به آنان كمك مي كند، تا اين كه امام عليه السلام از دنيا رحلت نمود و چون اين احسان ها قطع گرديد، فهميدند آنها از جانب آن حضرت بوده است. [1] .

و اين سيره و روشي بوده كه پدران آن حضرت و فرزندانشان نيز داشته اند.

روش امام صادق عليه السلام در انفاق تنها مربوط به اهل مدينه نبوده؛ بلكه او نسبت به هاشميان و خويشان خود نيز چنين بوده است. امام صادق عليه السلام به آنان نيز به صورت پنهاني و ناشناخته احسان مي نمود و چه بسا كيسه هاي پول را براي آنان مي فرستاد، [2] و مي فرمود: به آنان بگوييد اين پول ها از عراق براي شما فرستاده شده است. و چون نماينده ي آن حضرت باز مي گشت، از او سؤال مي كرد آنان چه گفتند؟ او در جواب مي گفت: آنان گفتند خدا به تو جزاي خير دهد كه به خويشان رسول خدا صلي الله عليه و آله كمك نمودي؛ در حالي كه جعفر بن محمد چنين نمي كند، خدا بين ما و او حكم فرمايد. پس امام صادق عليه السلام به سجده مي رفت و مي فرمود: خدايا! مرا در مقابل فرزندان پدرم متواضع و ذليل گردان.

امام صادق عليه السلام روزي به ابي جعفر خثعمي كيسه اي از پول داد و فرمود: اين كيسه را به يكي از سادات بده، بدون اين كه نامي از ما ببري. پس ابي جعفر خثعمي چنين كرد و آن مرد هاشمي كيسه را گرفت و گفت: خدا به دهنده جزاي خير بدهد، او هر ساله در حق ما چنين احساني مي كند، و ما تا آخر سال از آن تأمين مي شويم، لكن جعفر بن محمد (يعني امام صادق عليه السلام) با مال فراواني كه دارد يك درهم به ما كمك نمي كند.

امام صادق عليه السلام نسبت به بعضي از خويشان خود كه به ايشان آزار رسانده، و حتي شمشير به روي آن حضرت كشيده بود، در ساعت آخر عمر خود دستور داد: به حسن بن



[ صفحه 255]



علي افطس [3] هفتاد دينار بدهند. به آن حضرت گفته شد: آيا به كسي كمك مي كنيد كه با شمشير به شما حمله كرده تا شما را به قتل برساند؟ امام صادق عليه السلام فرمود: خدا شما را رحمت كند، مگر قرآن نخوانده ايد كه خداوند مي فرمايد: (و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب) [4] «يعني [بندگان صالح و شايسته ما] كساني هستند كه طبق دستور خداي خود صله ي رحم مي كنند و از خداي خود خشيت دارند و از سختي حساب قيامت مي ترسند.»

سپس فرمود: خداوند بهشت را آفريد و چنان آن را معطر و خوشبو نمود كه بوي آن از فاصله يك سال راه به مشام مي رسد و كسي كه عاق والدين و قاطع رحم باشد، چنين بويي به مشامش نمي رسد. [5] .

آنچه گفته شد شمه اي از بخشش هاي مخفيانه و پنهاني آن حضرت بود كه نشان دهنده ي كرم و لطف و مرحمت ايشان است.


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 47 / 3.

[2] بحارالانوار ج 47 / 38.

[3] حسن بن علي افطس از نوادگان حضرت زين العابدين عليه السلام بود كه با محمد بن عبدالله بن الحسن قيام نمود و پرچمدار او بود، و مردم او را مردي شجاع و صابر در جنگ و رمح آل ابوطالب مي ناميدند؛ چرا كه قامتي بلند داشت. و چون محمد بن عبدالله به دست منصور دوانيقي كشته شد، حسن بن علي خود را مخفي كرد، هنگامي كه امام صادق عليه السلام به عراق آمد و منصور را ملاقات نمود از او شفاعت كرد؛ ولي با وجود حمايت هاي امام صادق عليه السلام و احسان هاي فراوانش نسبت به او، باز هم ناجوانمردانه با شمشير به آن حضرت حمله كرد.

[4] رعد / 21.

[5] غيبت شيخ طوسي و مناقب ابن شهر آشوب ج 4 / 273.


اسماعيل سكوني


اسماعيل بن ابي زياد سكوني از اعراب يمن بود و سكون نيز نام قبيله اي از عرب هاي يمن است كه وي به اين نام مشهور شد چنين نقل شده كه سكوني در موصل، قاضي اهل سنت بوده است، ولي روايات منقول از وي مورد قبول و اعتماد است و علماي حديث همگي به روايات او عمل مي كنند.

برخي از علماي رجال او را از اهل سنت دانسته اند؛ ولي براي ما چنين نسبتي ثابت نشده است. سكوني احاديث فراواني را در فقه نقل نموده كه اصحاب به آنها عمل



[ صفحه 447]



كرده اند و همه ي روايت هاي منقول از وي مورد قبول است مشروط به آن كه راويان قبل از او صحيح و مورد اعتماد بوده باشند.