بازگشت

و من كتاب له: و هي رسالته التي أرسلها الي أصحاب الرأي و القياس


اما بعد فانه من دعا غيره الي دينه بالارتياء و المقاييس لم ينصف و لم يصب حظه، لأن المدعو الي ذلك لا يخلو أيضا من الارتياء و المقاييس، و متي ما لم يكن بالداعي قوة في دعائه علي المدعو لم يؤمن علي الداعي ان يحتاج الي المدعو بعد قليل، لانا قد رأينا المتعلم الطالب ربما كان فائقا لمعلم ولو بعد حين، و رأينا المعلم الداعي ربما احتاج في رأيه الي رأي من يدعو، و في ذلك تحير الجاهلون و شك المرتابون و ظن الظانون.



[ صفحه 115]



و لو كان ذلك عندالله جائزا لم يبعث الله الرسل بما فيه الفصل [1] و لم ينه عن الهزل [2] و لم يعب الجهل. و لكن الناس لما سفهوا الحق و غمطوا [3] النعمة و استغنوا بجهلهم و تدابيرهم عن علم الله و اكتفوا بذلك دون رسله و القوام بأمره و قالوا: «لا شي ء الا ما ادركته عقولنا و عرفته ألبابنا» [4] فولاهم الله ما تولوا و اهملهم و خذلهم حتي صاروا عبدة أنفسهم من حيث لا يعلمون.

ولو كان الله رضي منهم اجتهادهم و ارتياءهم فيما ادعوا من ذلك لم يبعث الله اليهم فاصلا لما بينهم و لا زاجرا عن وصفهم، و انما استدللنا أن رضا الله غير ذلك ببعثة الرسل بالامور القيمة الصحيحة و التحذير عن الامور المشكلة المفسدة، ثم جعلهم ابوابه و صراطه و الادلاء عليه بأمور محجوبة عن الرأي و القياس، فمن طلب ما عندالله بقياس و رأي لم يزدد من الله الا بعدا و لم يبعث رسولا قط و ان طال عمره قابلا من الناس خلاف ما جاء به حتي يكون متبوعا مرة و تابعا اخري، و لم ير ايضا فيما جاء به استعمل رأيا و لا مقياسا حتي يكون ذلك واضحا عنده كالوحي من الله، و في ذلك دليل لكل ذي لب و حجي [5] أن أصحاب الرأي و القياس مخطئون مدحضون، و انما الاختلاف فيما دون



[ صفحه 116]



الرسل لا في الرسل.

فاياك ايها المستمع ان تجمع عليك خصلتين: احداهما القذف بما جاش به صدرك و اتباعك لنفسك الي غير قصد و لا معرفة حد، و الاخري استغناؤك عما فيه حاجتك و تكذيبك لمن اليه مردك.

و اياك و ترك الحق سأمة و ملالة و انتجاعك [6] الباطل جهلا و ضلالة، لانا لم نجد تابعا لهواه جائرا عما ذكرنا قط رشيدا، فانظر في ذلك.


پاورقي

[1] الفصل: الحق المحض.

[2] هزل في كلامه: مزح و هذي، ضد جد.

[3] غمط النعمة: لم يشكرها.

[4] الالباب جمع اللب: و هو العقل المجرد من الشوائب او ماذكا من العقل فكل لب عقل و لا يعكس.

[5] الحجي: العقل و الفطنة.

[6] اي طلبك.


ميرزاي قمي


ديگر از قبوري كه در شيخان، معروف و مزار است، قبر عالم كامل و محقق مدقق رئيس العلماء الاعلام و استاد فقهاء عظام جناب شيخ ابوالقاسم، فرزند مولي محمد حسن گيلاني، معروف و مشهور به «ميرزاي قمي» رحمة الله عليه كه چون مدت زماني در قم اقامت داشته مشهور به قمي است. او يكي از، اركان دين، و علماء ربانيين است. او قلبي خاشع و چشمي گريان داشته و دائم الذكر بوده است. او با رياستي كه داشته و خضوع و توجهي كه سلطان زمانش نسبت به او داشت، هيچ گاه به غير خدا اقبال ننموده و از ديگران روي گردان بود و در تقوي و طهارت نفس ضرب المثل و بي نظير بوده است.

مصنفات شريفه او: كتاب قوانين الاصول (در دو جلد) و غنائم و مناهج و مرشد العوام و نيز جامع الشتات (معروف به سؤال و جواب) است كه كتابي بسيار نفيس و مورد احتياج هر عالم و فقيهي است.

ولادتش به سال 1151 و وفاتش به سال 1231 اتفاق افتاد؛ و اكنون مزارش در «شيخان كبير» مورد توجه، و از صبح تا به شام، جمع زيادي به زيارتش مي روند و در آن مكان قرائت قرآن مي نمايند؛ و در اطراف قبرش قبور بسياري از علماء مي باشد. [1] .


پاورقي

[1] الكني و الالقاب، ج 1، ص 140 - 139.


البناء الاجتماعي


رسم الإمام الصادق (عليه السلام) الخط العام للعلاقات الاجتماعيه للجماعة الصالحة، وبيّن نظامها ووضع الاُسس والقواعد المبدئيه لهذا النظام ورسّخها في نفوسهم ليتمكن الفرد الصالح من العيش في المجتمع وفي الظروف الصعبة، ويمتلك القدرة في مواجهة المخططات التي تسعي لتفتيت مثل البناء الذي يهدف له الإمام وهو النظام الاجتماعي الذي خطط له الإمام وأمدّه بعناصر البقاء والاستمرار ليمتد بجذوره في أوساط الامة.


الامام يرفض قبول الجارية المعتدي عليها


12- عن الحسين بن أبي العلاء، و علي بن أبي حمزة، و أبي بصير قالوا: دخل رجل من أهل خراسان علي أبي عبدالله (عليه السلام) فقال له: جعلت فداك [ان] فلان بن فلان بعث معي بجارية و أمرني أن أدفعها اليك.

قال: لا حاجة لي فيها، و انا أهل بيت لا يدخل الدنس بيوتنا.

فقال له الرجل: والله - جعلت فداك - لقد أخبرني أنها مولدة بيته، و أنها ربيبته في حجره.

قال: انها قد فسدت عليه.

قال: لا علم لي بهذا.

فقال أبوعبدالله (عليه السلام): و لكني أعلم أن هذا هكذا [1] .

و روي أن رجلا خراسانيا أقبل الي أبي عبدالله فقال (عليه السلام)



[ صفحه 167]



له: ما فعل فلان؟

قال: لا علم لي به.

قال: لكني اخبرك به، انه بعث بجارية معك و لا حاجة لي فيها.

قال: و لم؟

قال: لأنك لم تراقب الله فيها، حيث عملت ما عملت ليلة نهر بلخ حيث صنعت ما صنعت، فسكت الرجل و علم أنه أخبره بأمر قد فعله [2] .


پاورقي

[1] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 243.

[2] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 610 ح 5. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 97.


فقيهان؛ امين رسولان


الفقهاء امناء الرسل، فاذا رايتم الفقهاء قد ركنوا الي السلاطين فاتهموهم. [1] .

فقيهان، امناي پيامبران هستند. هر وقت ديديد آنان به خدمت شاهان درآمده و به آنان اعتماد كرده اند، آنان را در دين داريشان متهم كنيد.


پاورقي

[1] سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 262.


آگاهي


از شايستگي هاي بارز معلم آگاهي و اشراف بر رشته و موضوعي است كه در مورد آن اظهار نظر مي كند و يا تدريس مي نمايد. معلم نبايد بر موضوعي كه آگاهي كامل و اشراف ندارد مسؤوليت به عهده گيرد. معلمي كه مي خواهد فضيلت آموختن به ديگران را بهره مند باشد، اگر خود از دانش بهره نداشته باشد و يا كم بهره باشد، توان آموزش به ديگران را نخواهد داشت. در اين صورت نه تنها كار وي سازنده و مفيد نخواهد بود، بلكه باعث تباهي نيز مي شود.

معلم نا آگاه توان بهره دهي را نخواهد داشت. وقت ديگران را بيهوده صرف نموده و موجب انحراف و غلط اندازي به مخاطب خويش مي شود كه



ذات نايافته از هستي بخش

كي تواند كه شود هستي بخش



بدين خاطر معلم بايد درمورد و موضوع تدريس خودش كاملا آگاه



[ صفحه 131]



باشد و نسبت به پاسخ تمام شبهات احتمالي توان مند باشد. در غير اين صورت تباهي جبران ناپذير به دنبال خواهد داشت كه خيانت بزرگ بر مخاطبان خويش خواهد بود.

امام صادق عليه السلام در اين راستا اين گونه هشدار مي دهد: و أنهاك عن خصلتين فيها هلاك الرجال، انهاك ان تدين الله بالباطل و تفتي الناس بما لا تعلم. [1] «تو را از دو چيز كه تباهي انسان ها در آن دو است هشدار مي دهم. نخست بر گزيدن ديني به جز دين خدا، ديگر اين كه در موضوعي كه آگاهي نداري اظهار نظر نمايي».

نيز امام صادق عليه السلام از زبان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه سخن مي گويد: من عمل علي غير علم كان ما يفسد اكثر مما يصلح. [2] «كسي كه بدون آگاهي كاري انجام دهد تباهي اش بيشتر از اصلاح گري اش خواهد بود.» اين نكته درمورد معلم كه عهده دار آموزش به ديگران است بيش از همگان اهتمام خواهد داشت. اين محور هشداري است به تمام افرادي كه بدون احراز شايستگي در علم و دانش به كرسي هاي تدريس و تعليم تكيه مي زنند!


پاورقي

[1] كافي، ص 33، باب النهي عن قول بغير علم ح 1.

[2] كافي، باب من علم بغير علم، ح 3.


گفتگوي امام صادق با پيروان محمد بن عبدالله


روزي گروهي از علما از جمله عمرو بن عبيد، واصل بن عطا، حفص بن سالم و بعضي ديگر از رؤساي معتزله به حضور امام صادق عليه السلام آمدند و اين وقتي بود كه وليد خليفه ي مرواني كشته شده و در ميان اهل شام اختلاف پديد آمده بود. آنان با امام صادق عليه السلام گفتگو كردند و سخنشان به درازا كشيد. امام صادق عليه السلام فرمود: سخن خود را طول داديد! شخصي را از ميان خود به نمايندگي انتخاب كنيد تا او از سوي شما سخن بگويد و خلاصه هم بگويد.



[ صفحه 90]



آنان عمرو بن عبيد را به نمايندگي خود برگزيدند و او از طرف آنها شروع به صحبت شد. او گفت: مردم شام خليفه ي خود را كشته اند؛ خداوند آنها را در هم ريخته و پراكنده شان فرموده است. در اين بين، مردي را پيدا كرديم كه داراي دين، خرد، مردانگي و شايستگي براي خلافت مي باشد. او «محمد بن عبدالله بن حسن» است.

ما مي خواهيم در اطراف او گرد آئيم و پس از بيعت با او انقلاب كنيم و مردم را به اطاعت از او فراخوانيم. هر كس با او بيعت كرد و از او فرمان برد، با او هستيم و در ميان جمع خود او را جا مي دهيم و هر كس از ما كناره گرفت و كاري هم با كار ما نداشت، ما نيز با او كاري نخواهيم داشت. ليكن هر كس در برابر ما ايستاد، ما نيز در برابر تجاوز و توطئه ي او مي ايستيم و او را به سوي حق برمي گردانيم. با اين همه ما مي خواهيم اين مطلب را با شما در ميان بگذاريم. چون از فكر و راهنمائيهاي شما بي نياز نيستيم و شما داراي دانش و فضيلت هستيد و پيروان فراوان داريد.

پس از آنكه سخنان «عمرو» به پايان رسيد، امام صادق عليه السلام خطاب به همه ي حضار فرمود: آيا همه ي شما با «عمرو» همفكر و هم عقيده ايد؟

همه گفتند: آري.

آنگاه امام صادق عليه السلام خداوند را حمد و ثنا گفتند و بر پيامبر درود فرستادند و سپس فرمودند: ما اهل بيت هنگامي كه خداوند نافرماني شود، به خشم مي آئيم و وقتي مردم از خداوند اطاعت كنند و فرمان ببرند، راضي و خشنود مي گرديم. اي عمرو! به من بگو ببينم، اگر ملت مسلمان حق حاكميت را به تو دهد و تو قدرت را بدون زحمت و جنگ و خونريزي به چنگ آوري، آنگاه به شما گفته شود آن حق را به هر كه دلت مي خواهد واگذار كن، به چه كسي واگذار مي كني؟

عمرو گفت: آن را به شورا واگذار مي كنم تا مسلمانان پس از مشورت، تصميم بگيرند.

امام صادق عليه السلام فرمود: مشورت با همه ي مسلمانان؟



[ صفحه 91]



عمرو گفت: آري.

امام صادق عليه السلام فرمود: مشورت با دانشمندان و نيكان؟

عمرو گفت: آري.

امام صادق عليه السلام فرمود: قريش و غير قريش چطور؟

عمرو گفت: عرب و عجم همه يكي هستند.

امام صادق عليه السلام فرمود: آيا تو ابوبكر و عمر را دوست مي داري و نسبت به آنها تولي داري، يا از آنان و عملكردشان تبري مي جوئي؟

عمرو گفت: من ابوبكر و عمر را دوست مي دارم و عملكرد آنها را قبول دارم و به طور كلي نسبت به آنها تولي دارم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر تو مردي بودي كه از آنان و عملكردشان دوري مي جويد و نسبت به آنها تولي ندارد، مسأله اي نبود كه تصميم و كار تو برخلاف نظر و عمل آنها باشد؛ ولي تو از يك سو مدعي هستي كه آنان را دوست مي داري و كارشان را صحيح مي داني و عملكردشان را قبول داري، آن وقت بر خلاف آنها عمل مي كني. چون عمر با قراردادي كه با ابوبكر داشت با ابوبكر بيعت كرد و در اين كار با احدي مشورت ننمود؛ سپس ابوبكر هم بدون مشورت با كسي خلافت را به عمر برگردانيد. آنگاه عمر نيز خلافت را به شوراي شش نفره واگذار كرد؛ از انصار جز همان شش نفر را در شورا شركت نداد و تازه درباره ي آن شش نفر هم سفارشي كرد كه گمان ندارم شما آن را كار پسنديده اي بدانيد.

عمرو گفت: او چه سفارشي كرد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: عمر به صهيب دستور داد سه روز با مردم نماز جماعت بگذارد و طي اين سه روز، آن شش نفر به بحث و مشورت بپردازند و چنان مقرر داشته بود كه در جلسه ي شش نفره احدي شركت نكند جز پسرش آن هم به عنوان مشاور كه خود حق انتخاب شدن براي خلافت را نداشته است. عمر به مهاجرين و انصار توصيه كرده بود كه اگر پس از گذشت سه روز، شورا خاتمه نيابد و به فردي از



[ صفحه 92]



آن شش نفر اتفاق نظر حاصل نشود گردن هر شش نفر زده شود و يا اگر نظر چهار نفرشان يكي باشد، و فقط دو نفر به مخالفت برخيزند، گردن آن دو نفر زده شود. [1] .

آيا شما در ارجاع خلافت به شوراي مسلمين به چنين شيوه اي خشنود هستيد؟!

در اينجا عمرو و همراهانش يكصدا گفتند: خير.

امام صادق عليه السلام فرمود: اي عمرو! رها كن اين كارها را! به نظر تو پس از دعوت براي «محمد بن عبدالله» و بيعت با او و پيشرفت كار به نحوي كه فرضا همه ي ملت با شما همصدا شدند و حتي دو مرد هم با شما به مخالفت برنخاستند، اگر به جماعت مشركان رسيديد و با آنها برخورد كرديد، چه مي كنيد؟ آنها كه اسلام نياورده و جزيه نپرداخته اند، آيا شما و آن كسي كه او را براي خلافت كانديدا كرده ايد، علم و دانشي داريد كه بدان وسيله به روش رسول خدا درباره ي مشركان در امر پرداخت جزيه عمل كنيد؟

عمرو گفت: آري ما علم داريم.

امام صادق عليه السلام فرمود: شما چه كار مي كنيد؟

عمرو گفت: آنان را به سوي اسلام مي خوانيم. اگر نپذيرفتند، به پرداخت جزيه وادارشان مي كنيم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر آنان مجوس و آتش پرست باشند و يا از پرستندگان بهائم و چهارپايان باشند چطور؟

عمرو گفت: همه ي آنها برابرند و يكسان عمل مي شود.

امام صادق عليه السلام فرمود: آيا قرآن مي خواني؟

عمرو گفت: آري.

امام صادق عليه السلام فرمود: به اين آيه خوب توجه كن.

قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و



[ صفحه 93]



رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون [2] .

با كساني از اهل كتاب كه به خدا و روز آخرت ايمان ندارند، حرام خدا و رسول او را حرام نمي دانند و به دين حق نمي گروند، بجنگيد و مقاتله كنيد تا با خفت و خواري جزيه بپردازند.

خداوند استثناء قائل شده و فقط در مورد اهل كتاب چنان فرموده است؛ آنگاه شما مي گوئيد اهل كتاب و ديگران يكسانند؟

عمرو گفت: آري، برابرند.

امام صادق عليه السلام فرمود: اين دانش را از چه كسي ياد گرفته اي؟

عمرو گفت: از مردم، آنان چنين مي گويند.

امام صادق عليه السلام فرمود: حالا سؤال ديگر، اگر آنها از قبول اسلام و پرداخت جزيه خودداري كردند و شما در جنگ، بر ايشان پيروز گشتيد، با غنيمتهاي جنگي چه مي كنيد؟

عمرو گفت: خمس آن را كنار مي گذاريم و چهار پنجم بقيه را ميان سربازان تقسيم مي كنيم.

امام صادق عليه السلام فرمود: آن را ميان همه ي سربازان تقسيم مي كنيد؟

عمرو گفت: آري.

امام صادق عليه السلام فرمود: پس تو در عمل و سيره با رسول خدا مخالفت كردي و مي تواني از فقهاء و دانشمندان مدينه بپرسي. چون همه ي آنان اتفاق دارند كه رسول خدا با اعراب باديه نشين مصالحه كرد كه آنان در سرزمينهاي خود بمانند و مهاجرت نكنند، با اين شرط كه اگر دشمني قد علم كرد، پيامبر آنان را بسيج كند و به وسيله ي آنان دشمن را سركوب نمايد و از غنائم جنگي هم نصيبي به آنها ندهد؛ ولي تو مي گوئي غنيمت ميان همه تقسيم مي شود. پس تو در جنگ با مشركان برخلاف



[ صفحه 94]



روش پيامبر عمل مي كني. حال سؤال ديگر، تو در مورد صدقه و زكات چه مي گوئي؟ عمرو آيه ي «انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها» [3] را قرائت كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: آري، اما تقسيم آن چگونه خواهد بود؟

عمرو گفت: آن را به هشت قسمت تقسيم مي كنم و به هر صنف از هشت صنف، يك قسمت را مي دهم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر تعداد يك صنف ده هزار نفر باشد، ولي صنف ديگر فقط يك مرد، دو مرد يا حداكثر سه مرد بوده باشد، چطور؟ آيا همان مقدار كه به ده هزار نفر مي دهي، به اين سه مرد هم همان را مي دهي؟

عمرو گفت: آري.

امام صادق عليه السلام فرمود: آيا سهم شهرنشيني را با صحرانشينان برابر مي پردازي؟

عمرو گفت: آري.

امام صادق عليه السلام فرمود: پس تو در تمام كارهاي پيامبر با وي مخالفي. رسول خدا زكات صحرانشينان را به فقرا و مستحقان صحرانشين مي پرداخت و زكات شهرنشينان را به مستحقان شهرنشيني، و هيچ وقت برابر هم تقسيم نمي فرمود، بلكه آن را فقط با حاضران و به همان اندازه كساني كه حضور پيدا مي كردند، قسمت مي فرمود و...

آنگاه امام صادق عليه السلام خطاب به عمرو بن عبيد فرمود: تو اي عمرو و شما اي همراهان و همفكران او! از خدا بترسيد و پاس او را نگاه بداريد؛ زيرا پدرم كه بهترين مردم روي زمين و داناترين آنان به كتاب خدا و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بوده فرمود:

«هر كس به روي مردم شمشير بكشد و آنان را به سوي خود دعوت كند، در صورتي كه در ميان مسلمانان كسي وجود داشته باشد كه از او داناتر است، چنين كسي گمراه و متكلف است. [4] .



[ صفحه 95]




پاورقي

[1] براي آشنائي بيشتر به چگونگي وصيت عمر و وضع و اوضاع دوران سه خليفه و مظلوميت حضرت امير عليه السلام به كتاب «بر اميرمؤمنان علي عليه السلام چه گذشت» مراجعه شود.

[2] توبه / 29.

[3] توبه / 60.

[4] احتجاج طبرسي / ص 197.


نكته ي مهم


نكته اي كه تذكر آن ضرورت دارد اين است كه در برابر شعراي اموي شاعران شيعي نيز بودند كه هيچگاه تطميع نمي شدند، بلكه وقتي ظلم و ستم آل ابوسفيان و مظلوميت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را مي ديدند، بدون چشمداشت و انتظار صله، آنان را مي ستودند، گرچه به قيمت زنداني شدن و آزارشان تمام مي شد و اگر كسي به زندگي شعراي بزرگ قرن اول و دوم نظري بيفكند، به اين مطلب پي مي برد. آن ها با اينكه هم از نظر مادي به هيئت حاكمه ي وقت شديدا محتاج بودند و هم از آنان حساب مي بردند و مي ترسيدند، در عين حال نه ترس، نه طمع (با اينكه شعرا غالبا مادي هستند)، نه فشارهاي حكومت و نه شمشيرهاي برهنه اي كه بر سر آن ها سايه انداخته



[ صفحه 121]



بود، مانع از اين نشد كه دست از حمايت حق بردارند و با طرفداران باطل مبارزه نكنند، بلكه به مبارزه با هيئت حاكمه برخاستند و آنان را رسوا كردند، از فرزدق گرفته تا كميت و از سيد حميري تا دعبل خزاعي، تا ديك الجن، تا ابي تمام، تا امير ابوفراس حمداني صاحب قصيده ي معروف كه مي گويد:

پرده هاي دين را دريدند و آيين حق را زيرپا گذاشتند و اموال خاندان پيغمبر را به يغما بردند [1] .

آري، اين ها بودند كه در آن محيط پرخفقان به ياري حق برخاستند و با اشعار كوبنده ي خود از خاندان پيغمبر دفاع كردند، بلكه هر يك از نوابغ شعر و ادب آن عصر كه چندين قصيده ي هيجان انگيز يا قطعه ي پرارزش در مدح ائمه ي هدي و نكوهش سلاطين و خلفاي وقت و ظلم و ستم آن ها و اظهار محبت نسبت به اهل بيت و ابراز تنفر از اين ها داشته اند، معروف است.

دعبل خزاعي مي گفت چهل سال است چوبه ي دار خودم را بر دوش مي كشم اما هنوز كسي كه مرا به آن بياويزد، نيافتم. و تمام اين ها در موقع قدرت بني اميه و بني عباس و تسلط كامل آن ها بر مردم بود [2] .

براي اينكه عظمت و اهميت برخي از اين شعراي بزرگ روشن شود، به گوشه اي از شرح حال كميت اسدي كه سرآمد اين شعرا است، مي پردازيم.

ابوالمستهل كميت بن زيد اسدي (126 - 60 هجري) از شعراي غدير در قرن دوم است كه در زمان بني اميه زندگي مي كرد و دولت عباسي را درك نكرد [3] درباره ي مدح بني هاشم قصايد زيادي سروده است كه به نام «هاشميات» معروف است. او در مدح اميرمؤمنان عليه السلام در داستان غدير شعري سروده است [4] همچنين درباره ي واقعه ي كربلا و مظلوميت اهل بيت پيامبر



[ صفحه 122]



عليهم السلام قصيده هاي جانسوزي دارد. او كسي است كه زراره مي گويد: خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه كميت وارد شد و اشعاري خواند كه پس از اتمام آن امام باقر عليه السلام فرمود: «هميشه روح القدس تو را تأييد مي كند مادامي كه با ما باشي و درباره ي ما شعر بگويي» [5] .

مرحوم علامه اميني مورد ديگري را نيز از مروج الذهب نقل مي كند كه مسعودي گفته است: كميت به مدينه آمد و شبانه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و قصيده ي خود را كه در آن مصيبت شهداي كربلا را سروده بود، نزد امام خواند (اين قصيده معروف به «قصيده ي ميميه» است). امام صادق عليه السلام گريه كرد و فرمود: اي كميت، اگر مالي داشتم به تو مي دادم، اما چيزي را به تو مي دهم كه پيغمبر به حسان به ثابت [6] فرمود: «مادامي كه از ما اهل بيت دفاع مي كني، مؤيد به روح القدس هستي».

آنگاه كميت نزد عبدالله بن حسن بن علي آمد و شعر خود را براي او خواند. عبدالله گفت: اي كميت، من مزرعه اي به چهار هزار درهم خريده ام و اين سند آن ملك است، آن را به تو مي دهم و گواهاني هم براي اين كار مي آورم.

سپس مزرعه را به او بخشيد. كميت گفت: پدر و مادرم فداي تو باد! من در ستايش ديگران به خاطر دنيا شعر مي گويم، اما به خدا سوگند براي شما جز به خاطر خدا شعر نمي گويم. مقصود من از سرودن اشعار درباره ي شما به دست آوردن مال دنيا نيست.

عبدالله اصرار فراوان كرد و عذر كميت را نپذيرفت. كميت سند مزرعه را



[ صفحه 123]



گرفت و رفت، ولي پس از چند روز باز نزد عبدالله آمد و گفت: اي فرزند رسول خدا، پدر و مادرم فداي تو باد! من از شما خواهشي دارم.

عبدالله گفت: حاجتت چيست؟ هر حاجتي داشته باشي برآورده مي شود. كميت گفت: هر حاجتي باشد؟

عبدالله گفت: آري، هر حاجتي كه باشد.

كميت گفت: سند مزرعه اي را كه به من دادي آورده ام به تو پس بدهم و بايد آن را از من بپذيري. و سند را نزد عبدالله گذاشت.

عبدالله سند را قبول كرد. در اين هنگام عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب از جا حركت كرد. پوستي برداشت و به چهار نفر از غلامان خود داد. آنگاه درب خانه هاي بني هاشم رفت و گفت: اي بني هاشم، اين كميت شاعر در دوراني شما را ستوده كه ديگران ساكت نشسته اند و در اين راه جان خود را در كف دست گرفته و در اختيار بني اميه قرار داده است. حال كه او جان خود را در معرض خطر انداخته و درباره ي فضيلت شما شعر گفته است، شما نيز بايد از او قدرداني كنيد و آنچه مي توانيد، به وي كمك كنيد.

هر كس آنچه در توان داشت از درهم و دينار در ميان آن پوست مي انداخت. زن ها هم تا آنجا كه مي توانستند زر و زيور خويش را از خود جدا مي كردند و در ميان آن پوست مي انداختند. هنگامي كه پول ها و زيورآلات كه قيمت آن به حدود صد هزار درهم مي رسيد جمع شد، عبدالله نزد كميت آمد و گفت: اين ران ملخي است كه براي تو آورده ام و تو خود نيك مي داني كه حكومت در دست دشمنان ما است و چيزي نداريم كه به تو بدهيم و همان گونه كه مي بيني، زيورهاي زنان ما نيز در ميان اين پول ها است كه جمع آوري كرديم تا براي گذران زندگي خود از آن كمك بگيري و استفاده كني.

كميت گفت: پدر و مادرم فداي تو باد! مقصود من از ستايش شما خشنودي خدا و رسول او است نه پول و ثروت و مال دنيا. تقاضاي من اين است كه اين اموال را به صاحبانشان برگرداني. گذشته از اين بيش از آنچه بايد به من بدهيد، داده ايد.



[ صفحه 124]



به هر حال كميت پول ها را نگرفت و رفت [7] .

خلاصه اگر كساني بودند كه در زمان بني اميه به خاطر پول و ثروت و يا تهديد آن ها شعر مي گفتند، شعرايي نيز وجود داشتند كه جان خود را در كف دست گذاشته بودند و از كشته شدن نمي هراسيدند.


پاورقي

[1]

الدين مخترم و الحق مهتضم

و فيئي آل رسول الله تقتسم.

[2] اصل الشيعه و اصولها، ص 124.

[3] الغدير، ج 2، ص 195.

[4] همان مأخذ، ص 180.

[5] «لاتزال مؤيدا بروح القدس مادمت تقول فينا» (همان مأخذ، ص 187).

[6] حسان بن ثابت از شعراي غدير در قرن اول است و هنگامي كه شعر معروف خود (يناديهم يوم الغدير نبيهم...) را خواند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود: «لا تزال يا حسان مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك» يعني اي حسان، مادامي كه به زبان خود ما را ياري مي كني، مؤيد به روح القدس هستي (الغدير، ج 2، ص 37). دنباله ي شعر حسان در صفحه ي 34 همين مدرك آمده است.

[7] الغدير، ج 2، ص 188 - 187.


معناي لغوي و اصطلاحي هم


مضمون جمله اول اين است كه سزاوار نيست شخص مؤمن نسبت به چيزي جز نجاتش از عذاب الهي غصه دار و نگران باشد، بلكه بايد تمام همش اين باشد كه كاري كند تا خدا او را از بدبختي ابدي نجات دهد.

انسان ها و به طور كلي همه ي موجودات ذي شعور، فطرتا به گونه اي آفريده شده اند كه تلاش مي كنند درد و رنج و ناراحتي را از خود دور كنند و در مقابل، امور خوشايند و مطلوب را جذب نمايند. بنابراين مي توان گفت كه انگيزه ي حركت موجودات ذي شعور، جلب منفعت و دفع ضرر است. از سوي ديگر، انسان مادامي كه از ناراحتي و دردي رنج مي برد، اگر امري لذت بخش برايش فراهم شود، تا زماني كه اين درد بر او غالب است، هيچ تمايلي براي رفتن سراغ آن ندارد؛ مثلا كسي كه به دردي شديد مانند دندان درد يا سردرد مبتلا گرديده، مادامي كه اين درد درمان نشده، به دنبال لذت ديگري نمي رود؛ زيرا اين درد آن چنان او را آزار مي دهد كه تمام هم خود را براي برطرف ساختن آن به كار مي بندد. اما آيا نسبت به اموري كه در آينده اتفاق خواهد افتاد نيز همين گونه عمل مي كند؟ مثلا اگر كسي بداند كه فردا مصيبتي برايش پيش مي آيد و يا در معرض خطري



[ صفحه 122]



واقع مي شود و از طرفي هم مي داند ممكن است از راهي منفعتي به او برسد، دل نگراني او بيش تر در مورد كدام يك از آنها است؟ فرض كنيد اين فرد بداند كه فردا در صورت ماندن در شهر مبتلا به بيماري خطرناك وبا كه در شهر شايع شده است خواهد شد، از طرفي معامله اي در پيش است كه مي تواند سود هنگفتي براي او داشته باشد، وي كدام يك را ترجيح مي دهد؟ آيا حاضر مي شود براي رسيدن به يك لذت، يك بيماري كشنده را تحمل كند؟

اين مسأله بستگي به اين دارد كه آن شخص تا چه اندازه به آن خطر باور داشته باشد؛ اگر واقعا و عميقا به چنين خطر سختي باور داشته باشد، دفع آن را بر جلب آن منفعت يا لذت محتمل ترجيح خواهد داد. در زبان عربي، به چنين حالتي «هم» مي گويند؛ يعني چاره جويي براي خطري كه در آينده ي نزديك ممكن است فرد را تهديد كند. به كسي هم كه اين حالت برايش به وجود آمده است، «مهموم» مي گويند. واژه هاي مهم،اهميت و اهتمام نيز از همين ماده است؛ يعني چيزي كه انسان را نگران و دلواپس مي كند. بنابراين هر كس كه نسبت به آينده اطلاعات و پيش بيني هايي داشته باشد و احتمال زيادي بدهد كه ناراحتي و يا خطري در پيش است، براي رفع آن اهتمام مي ورزد. به اين حالت، يعني تلاش انسان براي جلوگيري از خطري كه در آينده ممكن است پيش آيد، مهموميت مي گويند.


ميراث دار علم و حكومت


امام عليه السلام در حديثي ديگر، امامان گذشته را يك يك نام مي برد و به امامت آنان و اين كه اطاعت از فرمانشان واجب و حتم است، شهادت مي دهد و چون به نام خود مي رسد، سكوت مي كند. شنوندگان سخن امام به خوبي مي دانند كه پس از امام باقر عليه السلام ميراث علم و حكومت در اختيار امام صادق عليه السلام است. و بدين ترتيب، هم حق فرمانروايي خود را مطرح مي سازد و هم با لحن استدلال گونه، ارتباط و اتصال خود را به نياي والامقامش علي بن ابي طالب بيان مي كند. [1] در ابواب كتاب «الحجه» از كافي و نيز در جلد 47 بحارالانوار از اين گونه حديث كه به صراحت يا به كنايه، سخن از ادعاي امامت و دعوت به آن است، فراوان مي توان يافت.

مدرك قاطع ديگر، شواهدي است كه از شبكه ي گسترده ي تبليغاتي امام در سراسر كشور اسلامي ياد مي كند و بودن چنين شبكه اي را مسلم مي سازد. اين شواهد، چندان فراوان و مدلل است كه اگر حتي حديث صريح هم وجود نمي داشت، خدشه اي بر حتميت موضوع وارد نمي آمد.


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 186.


حرم بقيع صحن نداشته


بر خلاف حرم ساير ائمه و بقعه و بارگاه بيشتر امام زادگان كه علاوه بر ساختمان حرم و بقعه، داراي صحن و حياط و گاهي داراي صحنهاي متعدد و وسيع مي باشند. حرم مطهر بقيع، داراي صحن و سرا نبوده است. شاهد بر اين مطلب، اين است كه نه تنها در گفتار هيچ يك از مورخان و جهانگردان به وجودِ صحن و سرايي براي اين حرمِ شريف، تصريح و يا اشاره اي نگرديده، بلكه در كلمات بعضي از آنان نبودن صحن و سرا در حرم بقيع بوضوح ذكر شده است؛ از جمله در سفرنامه سيف الدوله كه در سال 1279 هـ. سفر حج نموده، چنين آمده است: و اما بقيع در خارج قلعه مدينه به طرف شرق واقع است، مدفن ائمه بقيع، بقعه اي دارد بدون صحن. [1] .

و نايب الصدر شيرازي مي گويد: چنانكه جناب اجل اكرم، وزير اعظم، امين السلطان ـ ادام الله اقباله ـ در چند سال قبل، بناي ساختمان صحن براي بقعه متبركه حضرت مجتبي (عليه السلام) داشتند وكلا [2] صلاح ندانستند و عذرهاي بدتر از گناه آوردند.

و همو مي گويد: خداوند توفيق دهد كساني را كه سعي نمايند صحن بسازند. [3] .

و اين بود قسمت دوم اين بحث و نكاتي در ويژگي ها و خصوصيات حرم شريف بقيع.



[ صفحه 102]




پاورقي

[1] سفر نامه سيف الدوله به تصحيح علي اكبر خدا پرست، چاپ 1364 ش. ص 143.

[2] منظور وي از «وكلا»، سران و امراي مدينه است كه از طرف حكام عثماني تعيين مي گرديدند.

[3] تحفه الحرمين، ص 212.


روائع الحكم القصار


أما حكم الامام القصار فانها تمثل الابداع، و تطور الفكر، و اصالة الرأي، و تحكي خلاصة التجارب التي ظفر بها الامام في حياته، و هي لا تقتصر علي جانب خاص من جوانب الحياة، و انما كانت شاملة لجميع مناحيها، لقد نظر الامام الحكيم بعمق و شمول الي جميع شؤون الانسان، فوضع الحلول الحاسمة لجميع قضاياه و شؤونه... و في ما يلي بعض ما أثر عنه من غرر الحكم و الآداب:

1 - قال عليه السلام: «من كرمت عليه نفسه هانت عليه الدنيا» [1] .

ما أروع هذه الكلمة فقد حكت واقع الاحرار الذين هانت عليهم الدنيا في سبيل كرامتهم و عزتهم فلم يخضعوا للذل و الهوان، و كان علي رأسهم أبوالاحرار و سيدالشهداء الذي كرمت عليه نفسه فاستهان بالدنيا، فلم يصانع الظالمين، و لم يخضع لجبروتهم و حمل راية الكرامة الانسانية، حتي



[ صفحه 101]



استشهد، و هو مرفوع الرأس، موفور الكرامة.

2 - قال عليه السلام: «الخير كله في صيانة الانسان نفسه» [2] .

ان الخير بجميع رحابه و مفاهيمه في صيانة الانسان لنفسه من المعاصي و الذنوب و الآثام التي تهبط به الي واد سحيق ليس له قرار.

3 - قال عليه السلام: «ما أحب المؤمن معافي في الدنيا، وفي نفسه و ماله، و لا يصاب بشي ء من المصائب» [3] ان ما يصاب به المؤمن في هذه الدنيا من الخطوب و النكبات يكون كفارة لما اقترفه من الذنوب كما يكون زيادة في حسناته، و من الطبيعي أن يحرم من ذلك اذا لم يصب بمصائب الدنيا.

4 - قال عليه السلام: «ضل من ليس له حليم يرشده، و ذل من ليس له سفيه يعضده..» [4] ان الانسان اذا لم يكن له حليم يرشده في مهمات أموره، و معضلات شؤونه، تعثر في خطاه، و انساب في متاهات سحيقة من مجاهل هذه الحياة، كما أنه اذا لم يكن له سفيه يعضده، و يذب عنه فقد تعرض للذل و الهوان.

5 - قال عليه السلام: «ويل لمن غلبت أحاده اعشاره» و سأل هشام بن سالم الامام الصادق عليه السلام عن معني هذا الحديث، فقال: أما سمعت الله عزوجل يقول: «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها، و من جاء بالسيئة فلا يجزي الا مثلها» [5] فالحسنة الواحدة اذا عملها كتبت له عشرا، و السيئة الواحدة اذا عملها كتبت له واحدة، فنعوذ بالله ممن يرتكب في يوم واحد عشر سيئات، و لا تكون له حسنة واحدة فتغلب حسناته سيئاته» [6] .



[ صفحه 102]



6 - قال عليه السلام: «اللئيم يأكل ماله الاعداء، و الذي خبث لا يخرج الا نكدا..» [7] .

ان اللئيم هو الذي يضن بما له، فلا يسعف به فقيرا و لا يعين به مسكينا، فان الله تعالي يحرمه منه، و يسلط عليه اعداءه، فينعمون بامواله، و هو قد تحمل اوزارها.

7 - قال عليه السلام: «ان الجسد اذا لم يمرض يأشر [8] و لا خير في جسد يأشر..» [9] .

ان الانسان اذا كان في جميع فترات حياته يتمتع بصحة جيدة، و لم تلسعه الأمراض، فانه من الطبيعي يكون في بطر و كفران للنعمة، و لا خير في جسد يكون كذلك.

8 - قال عليه السلام: عليكم باداء الامانة، فو الذي بعث محمدا بالحق نبيا لو أن قاتل أبي الحسين بن علي ائتمنني علي السيف الذي قتله به لأديته اليه...» [10] ان أداء الأمانة من أبرز الصفات التي الزم بها الاسلام، و اعتبرها عنصرا مهما في خلق الانسان المسلم فمن يخن أمانته ليس من الاسلام في شي ء.

9 - قال عليه السلام: «أفضل الأعمال عند الله ما عمل بالسنة» [11] .

ان من يعمل بالسنة فقد طبق الاسلام علي واقع حياته، و منهج سلوكه، و من الطبيعي أن ذلك من أفضل الأعمال، و أحبها لله.

10 - قال عليه السلام: «لقد استرقك بالود من سبقك بالشكر..» [12] .



[ صفحه 103]



ان من سبق بالشكر علي الاحسان الذي أسدي اليه، فقد استرق قلب المحسن اليه بالولاء و الود.

11 - قال عليه السلام: «لا يكون الصديق صديقا حتي يقطع لأخيه المؤمن قطعة من دينه يرقعها بالاستغفار..» [13] .

ان الصداقة الخالصة في الاسلام هي التي تقوم علي المحبة و الأخوة في الله، و من مستلزماتها - حسب هذا الحديث - أن يقوم الصديق بالاستغفار لصديقه.

12 - قال عليه السلام: «ضمنت علي ربي أنه لا يسأل أحد من غير حاجة الا اضطرته المسألة يوما الي أن يسأل من حاجة..» [14] .

ان السؤال من غير حاجة دليل علي ضعف النفس و فقرها، و ان الله تعالي ليبلي هذا السائل بالبؤس و الفقر فيضطر الي السؤال.

13 - قال عليه السلام: «اياك، و ما تعتذر منه.» [15] لقد حذر الامام عليه السلام من اقتراف أي عمل يوجب الاعتذار منه، و من الطبيعي أن ذلك سمت للعمل القبيح.

14 - قال عليه السلام «ان الله جل جلاله يقول: و عزتي و عظمتي و جمالي، و بهائي، و علوي، و ارتفاع مكاني لا يؤثر عبد هواي علي هواه الا جعلت همه في آخرته، و غناه في قلبه، و كففت عنه ضيعته، و ضمنت السماوات و الأرض رزقه، و أتته الدنيا و هي راغمة.» [16] .

ان الله تعالي يحب العبد المؤمن الذي يؤثر طاعته علي كل شي ء، و لا ينقاد لهواه و رغباته النفسية، و أنه تعالي ليمنحه ألطافه و نعمه في الدنيا و الآخرة.



[ صفحه 104]



15 - قال عليه السلام: «رب مغرور، مفتون، يصبح لاهيا ضاحكا، يأكل و يشرب، و هو لا يدري لعله قد سبقت له من الله سخطة، يصلي بها نار جهنم..» [17] .

لقد حذر الامام عليه السلام من الغرور و اللهو، و عدم المبالاة في معاصي الله، و هو لا يأمن من أن الله تعالي قد سخط عليه، و كتبه من أهل النار و هي الحياة الدائمة الشقية.

16 - قال عليه السلام: «سبحان من جعل الاعتراف بالنعمة له حمدا، سبحان من جعل الاعتراف بالعجز عن الشكر شكرا...» [18] ان الاعتراف بنعم الله تعالي و الطافه هو حقيقة الحمد له تعالي كما أن الاعتراف بالعجز عن شكره هو واقع الشكر.

17 - قال عليه السلام: «طلب الحوائج الي الناس مذلة للحياة، و مذهبة للحياء، و استخفاف بالوقار، و هو الفقر الحاضر، و قلة طلب الحوائج من الناس هو الغني الحاضر..».

من المؤكد أن الخضوع للناس، و طلب ما في أيديهم مما يوجب الذل و الهوان و ذهاب الحياء، و هو دليل علي فقر النفس و ضعفها، فان الشخص العزيز هو الذي يصون نفسه، و يصون كرامته، و لا يطلب من أحد سوي ربه.

18 - قال عليه السلام: «من عتب علي الزمان طالت معتبته..».

حقا أن من يعتب علي الزمان يطول عتابه له و ذلك لكثرة خطوبه و نكباته و مآسيه خصوصا مع الأحرار فان ضرباته لهم متلاحقة، و قسوته معهم مستمرة.

19 - قال عليه السلام: «ما استغني أحد من الناس الا افتقر الناس



[ صفحه 105]



اليه» ان من يستغني عن الناس بما له أو بعلمه فان الناس تفتقر اليه، و لا تستغني عنه.

20 - قال عليه السلام: «الكريم يبتهج بفضله، و اللئيم يفتخر بملكه..» لقد حكت هذه الكلمة واقع الكريم و اللئيم، فالكريم يبتهج و يفخر بما يسديه الي الناس من فضل و احسان، أما اللئيم فهو يفخر بما يملكه من الأموال و الامتعة التي يوؤل أمرها الي التراب، اذ ليست له أية صفة شريفة أو نزعة كريمة حتي يعتز و يفخر بها.

21 - قال عليه السلام: «استح من الله لقربه منك...» لقد دعا الامام عليه السلام الي الخوف من الله تعالي، و ذلك لقدرته تعالي علي جميع عباده، فان جميع الموجودات و الكائنات خاضعة لارادته و تحت قبضته يتصرف فيها كيفما يشاء.

22 - قال عليه السلام: «لا تعادين أحدا، و ان ظننت أنه لا يضرك...» انه ليس من الحكمة و لا من المنطق في شي ء أن يعادي الانسان أي أحد كان، و ان ظن أنه لا يضره، فان الرشيد هو الذي يجذب القلوب اليه، و لا يدع أحدا يحقد عليه و يبغضه.

23 - قال عليه السلام: «لا تزهدن في صداقة أحد، و ان ظننت أنه لا ينفعك، فانك لا تدري متي ترجو صديقك...».

ان من الحكمة و وفور العقل أن لا يزهد الانسان في صداقة أي أحد لأنه لا يأمن أن يأتي عليه وقت يكون في حاجة الي مناصرته و مساعدته.

24 - قال عليه السلام: «من اتكل علي حسن اختيار الله عزوجل له لم يتمن غير الحالة التي اختارها الله له...».

ان من واقع الايمان الاتكال علي حسن اختيار الله، و الرضا بقضائه، فان من يؤمن بذلك و يطبقه علي واقع حياته يكون من أسعد الناس، و من



[ صفحه 106]



أكثرهم راحة و استقرارا في عوالمه النفسية.

25 - قال عليه السلام: «لا يعتذر اليك أحد الا قبلت عذره، و ان علمت أنه كاذب» ان من مكارم الأخلاق قبول عذر المسي ء، و عدم مقابلته بالمثل، فان في ذلك جمعا للكلمة و اجتنابا للفرقة.

26 - قال عليه السلام: «ليقل عيب الناس علي لسانك...».

من الآداب الاسلامية الرفيعة تنزيه اللسان عن ذكر عيوب الناس، و عدم ذكرهم الا بخير.

27 - قال عليه السلام: «استعن علي الكلام بالسكوت فان للقول حالات تضر...». لقد أوصي الامام الحكيم بالسكوت و عدم الكلام في ما لا يعني الانسان في أمر دينه و دنياه، فان للكلام حالات مضرة و مهلكة في كثير من الأحيان.

28 - قال عليه السلام: «من رمي الناس بما هم فيه رموه بما ليس فيه..» ان من يتعرض لذكر الناس بسوء، و ان اتصفوا به، فانهم يلصقون به من الصفات السيئة ما ليس فيه.

29 - قال عليه السلام: «خير مفاتيح الأمور الصدق، و خير خواتيمها الوفاء.» لقد أكد الامام عليه السلام علي لزوم التحلي بالصدق و الوفاء فانهما من أسمي الصفات التي يشرف بها هذا الانسان.

30 - قال عليه السلام: «شهادة أن لا اله الا الله هي الفطرة..»

ان الايمان بالله و الاقرار بوحدانيته هما الفطرة التي فطر عليها الانسان و انما يخرج عنها بالتربية الضالة، و البيئة المنحرفة فهما اللذان يهلكانه و يصدانه عن الطريق القويم.

31 - قال عليه السلام: «صلاة الفريضة هي الملة..».

ان الالتزام بأداء الصلاة المفروضة اقرار و تدين بملة الاسلام التي تعتبر



[ صفحه 107]



الصلاة العلامة المؤشرة علي الاسلام، و الفارقة بين المسلم و الكافر.

32 - قال عليه السلام: «طاعة الله هي العصمة..».

ان طاعة الله تعالي، و اجتناب معاصيه هما العصمة من الشيطان و الطهارة من الدنس و الرجس.

33 - قال عليه السلام: «لا يهلك مؤمن بين ثلاث خصال: شهادة أن لا اله الا الله، وحده لا شريك له، و شفاعة محمد (ص)، و سعة رحمة الله»...

ان هذه الخصال الثلاث اذا دان بها المؤمن فانها تقربه الي الله زلفي، و تبلغ به الي ساحات رحمته و رضوانه، أما شهادة التوحيد فانها تخرجه من ظلمات الكفر، و أما شفاعة الرسول (صلي الله عليه و آله و سلم) فانها تنقذه من الجحيم، و أما سعة رحمته فانها قد وسعت كل شي ء لدرجة تتطامن [19] اليها أعناق الفتاة العصاة يوم القيامة.

34 - قال عليه السلام: «اذا تكلفت عناء الناس [20] كنت أغواهم...».

ان من يتكلف لعناء الناس و قضاء حوائجهم لا بقصد القربة الي الله، و انما لدواع أخري بعيدة عن الأهداف الخيرة فانه يكون من أغوي الناس، و من أكثرهم جهلا.

35 - قال عليه السلام: «عجبت ممن يحتمي الطعام لمضرته، و لا يحتمي من الذنب لمضرته..» [21] .

ان الحمية من الذنوب، و ما يلحقها من عار، و الفرار من المعاصي و ما يليها من تبعات أولي من الحمية من الطعام المضر، لأن الذنب يجر الويل و الشقاء في دار الآخرة التي هي دار الخلود و البقاء.



[ صفحه 108]



36 - قال عليه السلام: اذا صليت فصل صلاة مودع..».

لقد دعا الامام عليه السلام الي التوجه و الاقبال الخالص في أداء الصلاة، و أنه ينبغي للمسلم أن يؤديها كصلاة مودع للحياة.

37 - قال عليه السلام: «لكل شي ء فاكهة، و فاكهة السمع الكلام الحسن...». ان الكلام الطيب هو من أثمن ما يلقي علي السمع، و هو فاكهته بل و فاكهة الحياة أيضا.

38 - قال عليه السلام: «اللجاجة مقرونة بالجهالة..».

ان اللجاجة في الأمور تنشأ من الجهالة، و ضيق الفكر، و عدم استيعابه لواقع الأمور التي مجرياتها بيد الله تعالي.

39 - «قال عليه السلام: «سبب الرفعة التواضع..». ان الانسان انما يسمو و يرتفع شأنه اذا كان متواضعا، دمث الأخلاق، و بذلك يسود غيره.

40 - قال عليه السلام: كلكم سيصير حديثا فمن استطاع أن يكون حسنا فليفعل..».

و قد نظم هذه الكلمة الذهبية ابن دريد بقوله:



و انما المرء حديث بعده

فكن حديثا حسنا لمن وعي



41 - قال عليه السلام: «الحسود لا ينال شرفا، و الحقود يموت كمدا...».

ان الحسد داء خبيث قد ألقي الناس في شر عظيم، فمن ابتلي به فقد فقد معالي الأخلاق، و فارق كل صفة شريفة، كما أن الحقود علي الناس يموت كمدا، و غيظا حينما يري نعم الله التي يسديها الي الناس.

42 - قال عليه السلام: «فقد الأحبة غربة..».



[ صفحه 109]



ان فقد الأحبة من أقسي النكبات التي تدهم الانسان، فانه يبقي غريبا تطارده الهموم و الآلام.

43 - قال عليه السلام: «الرضا بمكروه القضاء ارفع درجات اليقين...».

ان من يرضي بما قسم الله له، و ما كتبه عليه من الأحداث المذهلة فلا يجزع و لا يفزع، و يكون في راحة و استقرار نفسيين، انه من المتقين الذين فوضوا اليه تعالي أمورهم، و رضوا بقضائه و حكمه.

44 - قال عليه السلام: «نظر المؤمن في وجه أخيه المؤمن للمودة و المحبة عبادة..».

ان الاسلام حث علي المحبة و الألفة، و حرم الأختلاف و الفرقة، و من الطبيعي أن نظر المؤمن الي أخيه المؤمن بلطف و عطف، مما يوجب شيوع المحبة، و توثيق الصلة بين المسلمين، و هو من أفضل أنواع العبادة في الاسلام.

45 - قال عليه السلام: «اذا التاجران صدقا و برا، بورك لهما. و اذا كذبا و خانا، لم يبارك لهما...».

ان من منميات التجارة الصدق في المعاملة، و البر بالناس، فاذا اتصف بهما التاجر بارك الله في سعيه، و زاد في رزقه، و اذا شذ عنهما، و سلك الطرق الملتوية، فان نصيبه يكون الخسران.

46 - قيل للامام عليه السلام: ان الحسن البصري يقول: ليس العجب ممن هلك، كيف هلك، و انما العجب ممن نجا كيف نجا! فرد الامام ذلك، و قال: أنا أقول: «ليس العجب ممن نجا كيف نجا؟ و انما العجب ممن هلك كيف هلك مع سعة رحمة الله..».

ان رحمة الله تعالي قد وسعت كل شي ء، و يطمع فيها حتي ابليس، و الامام أعرف بذلك و أدري من الحسن البصري و غيره.



[ صفحه 110]



47 - قال عليه السلام: «اذا نصح العبد لله في سره أطلعه علي مساوي ء عمله، فتشاغل بذنوبه عن معايب الناس...».

ان الانسان اذا خاف الله في سره، و اجتنب معاصيه، فان الله تعالي يفيض عليه بالطافه التي منها أنه يطلعه علي مساوي ء عمله، و يشغله بذلك عن ذكر معايب الناس، لينجو من تبعات غيبتهم التي هي من أفحش الذنوب.

48 - قال عليه السلام: «أقرب ما يكون العبد من غضب الله، اذا غضب.»

ان الغضب مما يوجب هلاك الانسان، و يخرجه عن توازنه، و يلقيه في شر عظيم، و ان أكثر الجرائم فظاعة القتل، و انما يقترف - علي الأكثر - في حال الغضب، و هو مما يوجب غضب الله و مقته للعبد.

49 - قال عليه السلام: «للدابة علي صاحبها ست خصال: يبدأ بعلفها اذا نزل، و يعرض عليها الماء اذا مر به، و لا يضربها الا علي حق، و لا يحملها الا ما تطيق، و لا يكلفها من السير الا طاقتها، و لا يقف عليها فواقا..» [22] .

و اعلن الامام عليه السلام في هذا الحديث حقوق الحيوان علي صاحبه و قد حفلت بالرحمة، و الرأفة، و المداراة الكاملة له، و لم تشرع المنظمات التي أسست للرفق بالحيوان مثل هذه الحقوق.

50 - قال عليه السلام: «اذا قدرت علي عدوك فاجعل العفو شكرا للمقدرة عليه، فان العفو عن قدرة، فضل من الكرم...».

ان العفو عند المقدرة دليل علي شرف النفس و سعة حلمها، و هو ضرب من الكرم و السخاء، و أما الانتقام فانه ينم عن اللؤم و الخسة، و ضيق النفس.



[ صفحه 111]



51 - قال عليه السلام: «اياكم و صحبة العاصين، و معونة الظالمين...».

لقد حذر الامام عليه السلام من صحبة العاصين لأن لها تأثيرا علي سلوك الشخص، و انحرافه عن الطريق القويم، فان الحياة الاجتماعية حياة تأثير و تأثر كما يقول علماء الاجتماع - كما حذر الامام من معونة الظالمين لأن فيها نشرا للجور، و مساعدة علي تعميم الظلم.

52 - سئل الامام عليه السلام عن أعظم الناس خطرا؟ فقال: من لم يرض الدنيا لنفسه خطرا.

ان اصوب الناس فكرا، و أكثرهم حزما و وعيا هو الذي يري نفسه أعظم من الدنيا، فلا يبيع آخرته بدنياه، و انما يتجه صوب الله، و يعمل لآخرته فيوفر لها الزاد و المتاع.

53 - قال عليه السلام: «الرزق الحلال قوت المصطفين...».

ان الرزق الحلال الذي يكون من الوسائل المشروعة هو قوت الأخيار و المصطفين الذين يتحرجون كأشد ما يكون التحرج في مكاسبهم و معاشهم فلا يأكلون الا الحلال الطيب، و يمتنعون عما حرمه الله.

54 - قال عليه السلام: «اخذ الناس ثلاثة من ثلاثة، الصبر من أيوب، و الشكر من نوح، و الحسد من بني يعقوب...».

لقد اقتبس الناس هذه الخصال الثلاث من هؤلاء الأشخاص فهم الذين اسسوا أصولها، و بنوا قواعدها في هذه الحياة.

55 - قال عليه السلام: «ليس لك أن تتكلم بما شئت لأن الله تعالي يقول: «و لا تقف ما ليس لك به علم» و ليس لك أن تسمع ما شئت لأن الله عزوجل يقول: «ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤولا».

لقد حدد الاسلام الكلام السائغ الذي يتلفظ به الانسان و ذلك في ما يرجع الي تدبير شؤون الانسان في معاملاته، و سائر اغراضه الأخري



[ صفحه 112]



المباحة، أما الكلام الذي يتكلم به لترويج الباطل و قول غير الحق فانه حرام و محاسب عليه، و كذلك حدد الاسلام الكلام الذي يسمعه الانسان، و هو الكلام الطيب، فاستماع الغيبة و الفحش منهي عنهما، حتي ان الانسان ليحاسب علي أحاسيسه النفسية، و مشاعره القلبية.

56 - قال عليه السلام: «انه ليعجبني الرجل أن يدركه حلمه عند غضبه» لقد دعا الامام عليه السلام الي التزين بالحلم الذي هو من أميز الصفات التي يتحلي بها الانسان و أكثرها عائدة عليه، فانه ينجيه من كثير من المشاكل و الخطوب. 57 - قال رجل للامام: يا ابن رسول الله اني لأحبك في الله حبا شديدا، فقال عليه السلام: «اللهم اني أعوذ بك أن أحب فيك، و أنت لي مبغض».

لقد استعاذ الامام عليه السلام بالله تعالي من أن يحب من أجله، و هو له مبغض و قد دل ذلك علي مدي نكرانه للذات، و اعتصامه بالله، و انقطاعه اليه و رجائه لعفوه، و مرضاته.

58 - قال عليه السلام: «لا يقل عمل مع تقوي، و كيف يقل ما يتقبل؟».

ان العمل اذا كان مشفوعا بالتقوي، فهو غير قليل، و كيف يقل، و هو مقبول عند الله تعالي؟

59 - قال عليه السلام: «لو اجتمع أهل السموات و الأرض علي أن يصفوا الله بعظمته لم يقدروا».

ان جميع من في دنيا الوجود لا يتمكنون أن يصفوا عظمة الله تعالي، اذ كيف يصل الممكن المحدود في قواه الفكرية، و سائر طاقاته الي وصف تلك الذات الأزلية التي ابدعت خلق الأشياء، و التي لا يحيط بها ادراك.

60 - قال عليه السلام: «النجدة الاقدام علي الكريهة، و الصبر عند



[ صفحه 113]



النائبة، و الذب عن الاخوان..».

أما النجدة - و هي الشجاعة أو شدة البأس - فهي من أبرز صفات الرجال، و التي كان من مظاهرها الاقدام علي الكريهة، (أي: الحرب) و الصبر عند النائبة، (أي: المصيبة) و الذب عن الاخوان. (أي: الدفاع عنهم).

61 - قال عليه السلام: «لا ينتفع البليغ بالقول مع سوء الاستماع..».

ان البليغ اذا لم يصغ لقوله، و قوبل بالاعراض، فان بلاغته تذهب أدراج الرياح.

62 - قال عليه السلام: «لينفق الرجل بالقصد، و بلغة الكفاف، و يقدم الفضل منه لآخرته، فان ذلك أبقي للنعمة، و أقرب الي المزيد من الله تعالي، و أنفع في العاقبة...».

لقد أوصي الامام عليه السلام بالاقتصاد، و عدم الاسراف، و أن يبذل الفاضل من الأموال الي الفقراء و المحرومين، أو المشاريع العامة للبلاد، و يترتب علي ذلك بقاء النعمة، و التقرب الي الله تعالي، و الظفر بالعاقبة الكريمة.

63 - قال عليه السلام: «اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله...».

و أثرت هذه الكلمة القيمة عن جميع أئمة أهل البيت عليهم السلام، و هي تحكي ما اتصفوا به من الرحمة و الرأفة، و مقتهم لجميع أنواع الظلم و الاعتداء علي الناس خصوصا علي الضعفاء الذين لا يجدون ناصرا الا الله، فان الاعتداء عليهم من أفحش ألوان الظلم.

64 - قال عليه السلام: «بئس الأخ يرعاك غنيا، و يقطعك فقيرا...».



[ صفحه 114]



لقد ذم الامام عليه السلام الرجل الذي يتودد لأخيه أو صديقه في حال غناه و ثرائه، و ينبذه اذا صار فقيرا، فان ذلك ينم عن الانتهازية، و فقدان الشرف و الكرامة من الانسان.

65 - قال عليه السلام: «اعرف المودة من قلب أخيك بما له من قلبك...».

ان الانسان اذا أراد اختبار محبة أخ أو صديق له فعليه أن يفتش عن محبته له في نفسه، فانه بقدرها يحبه و يخلص له.

66 - قال عليه السلام: «من كانت الآخرة همه كفاه الله هم الدنيا...».

ان من يعمل للآخرة، و يتقي الله تعالي فانه يكفيه أمر هذه الدنيا، و يريحه من كثير من مشاكلها.

67 - قال عليه السلام: «سادة الناس في الدنيا الأسخياء، و سادة الناس في الآخرة الأتقياء...».

و ليس من شك في أن الاسخياء هم سادة الناس، و خيارهم، و أشرافهم، كما أن سادة الناس في الآخرة هم الاتقياء، و الصالحون.

68 - قال عليه السلام: «لو أنزل الله عزوجل كتابا أنه معذب رجلا واحدا لرجوت أن أكونه، أو أنه راحم رجلا لرجوت أن أكونه، أو أنه معذبي لا محالة ما ازددت الا اجتهادا لئلا ارجع نفسي بلائمة...».

لقد اعرب الامام عليه السلام عن عظيم خوفه و رجائه من الله تعالي، و أنه لو حكم عليه بالعذاب لما ازداد الا اجتهادا في طاعته و عبادته لئلا يرجع علي نفسه بلائمة.

و بهذا ينتهي بنا الحديث عن بعض روائع حكمه القصار، و بها نقفل الكلام عن مواعظه و حكمه.



[ صفحه 115]




پاورقي

[1] تحت العقول (ص 278).

[2] تحف العقول (ص 278).

[3] التمحيص لأبي علي محمد بن همام الاسكافي. (راجع: ص 81 - الهامش) و قد ورد الحديث تحت رقم: 12 ص: 32.

[4] الاتحاف بحب الأشراف (ص 75).

[5] سورة الانعام: آية 160.

[6] معاني الأخبار: مخطوط للشيخ الصدوق في مكتبة السيد الحكيم.

[7] نزهة الناظر (ص 32) للحسين محمد الحلواني.

[8] يأشر: أي يبطر.

[9] حلية الأولياء 3 / 134 تذكرة الحفاظ 1 / 71.

[10] دار السلام للنوري 2 / 140.

[11] الوافي 1 / 67 الامام زين العابدين (ص 219).

[12] نهاية الأرب في فنون الأدب 21 / 331.

[13] بهجة المجالس و انس المجالس 1 / 685.

[14] وسائل الشيعة 6 / 305.

[15] كشف الغمة.

[16] وسائل الشيعة 11 / 222.

[17] تحف العقول (ص 282).

[18] تحف العقول (ص 283).

[19] تشرئب و تتطاول و قد ورد في الحديث النبوي الشريف حول هذا المخدع: «ان لله رحمة يوم القيامة، يتطامن اليها ابليس بعنقه» و قد أشرنا الي ذلك في تعليقنا علي الحديث: رقم 46.

[20] الأفضل: عداء.

[21] الأصح: لمعرته؛ أي: عاره و فضيحته.

[22] الفواق: بضم الفاء و فتحها ما بين الحلبتين من الوقت.


ابراهيم


ابن الامام الباقر (ع) و أمه أم حكيم بنت أسيد بن المغيرة بن الاخنس الثقفي [1] و لم نقف علي أية معلومات عنه.


پاورقي

[1] مرآة الزمان في تواريخ الاعيان 5 / 78، طبقات ابن سعد 5 / 320.


نيكي به پدر و مادر


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چه مانعي دارد كه يكي از شما به پدر و مادرش، زنده باشند يا مرده، نيكي كند. از طرف آنها نماز بخواند، از جانب آنها صدقه بدهد و از طرف آنها حج بگزارد و روزه بگيرد تا ثوابش هم به آنها برسد و هم به همان اندازه براي خودش ثواب منظور شود و خداوند عزوجل به واسطه ي نيكوكاري و صله ي او، خير و بركت فراوان برايش بيفزايد. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 2 / 159 / 7، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22689.


معرفت خدا و نبي و امام


شناخت خدا و نبي و امام از جمله لوازم پيروي از خدا است و بايد آن را هر چند با دعا و زيارت هم كه شده به دست آورد. در مجموعه هاي حديثي آمده است كه لوازم طاعت خداوند سه چيز است: معرفت خدا، معرفت نبي و امام، و نيز اصابة السنة.

منظور از معرفت و عرفان، عرفاني است كه در روايات وارد شده است، نه عرفان اصطلاحي. عرفان اصطلاحي فني است همانند فن هواپيما سازي، با اين تفاوت كه فن هواپيما سازي كسي را از راه مستقيم دور نكرده و نمي كند و نوعي خدمت به مردم است.



[ صفحه 153]



خدمت به مردم هيچ وقت انسان را از خداوند دور نمي سازد. اما عرفان اصطلاحي چون از اساس چيزي جدا از اهل بيت عليهم السلام بوده بسياري از مردم را گمراه ساخته است. عرفاني كه در روايات آمده است، همان معرفت و تصحيح اعتقادات خود و ديگران است. اعتقاد درست و عمل از مهم ترين عبادت ها است.

دعاهايي كه در ماه هاي رجب، شعبان و رمضان وارد شده انسان را آماده عمل به فرائض و طاعت مي نمايد: «خاب الوافدون علي غيرك و خسر المتعرضون الا لك [1] ؛ كسي كه بر غير تو درآيد ناكام، و آن كه به غير تو رو كند زيان كار است». اين مطالب، انسان را آماده مي سازد تا اعتقادات خود را تصحيح كند. براي تصحيح اعتقاد كمك لازم است و اين دعاها انسان را ياري مي كنند تا اعتقادات خود را بازسازي كند.

انسان نبايد واجبات و فرائض را فداي مستحبات و نوافل كند. حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد: «لا قربة بالنوافل اذا أضرت بالفرائض [2] ؛ اگر مستحبات به واجبات زيان رساند، باعث تقرب به خدا نمي شود». در روايت ديگري آمده است: «اذا أضرت النوافل بالفرائض فارفضوها [3] ؛ اگر مستحبات به واجبات زيان رساند، مستحبات را رها كنيد».

قسمت اعظم اعتقادات، روايات، واجبات و محرمات از طريق شيخ صدوق، شيخ طوسي، و شيخ كليني به دست ما رسيده است. اگر شيخ طوسي ميليون ها سال نماز شب مي خواند، اين اندازه كه با نوشتن كتاب اجر و ثواب برده، ثواب نمي برد. نمي خواهم ثواب نماز شب را كم بشمارم. در فضيلت نماز شب همين بس كه خداي متعال در قرآن مي فرمايد: «فلا تعلم نفس ما أخفي لهم من قرة أعين [4] ؛ هيچ كس نمي داند چه پاداش هاي مهمي كه روشني بخش ديدگان است براي آنان اندوخته شده است». خود همين نماز شب عمده احكام آن از طريق اين سه بزرگوار به دست ما رسيده است.



[ صفحه 154]




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 95، ص 389.

[2] نهج البلاغه، حكمت 39.

[3] همان، حكمت 279.

[4] سجده، آيه 17.


فرصتهاي پر ارزش


موانع و مشكلات كارها بسيار است. پس هرگاه انسان متوجه شد كه آزادي و قدرت كارهاي شايسته را دارد و بايد آن فرصتهاي با ارزش را



[ صفحه 67]



غنيمت شمرد و قدر آنها را بداند كه اگر آن فرصتها را به رايگان از دست داد پشيمان مي شود و پشيماني سودي نخواهد بخشيد.

خذ لنفسك من نفسك: خذ منها في الصحة قبل السقم و في القوة قبل الضعف و في الحياة قبل الممات.

بهره ي خود را از وجود خويشتن برگير: در تندرستي پيش از بيماري، در توانايي پيش از ناتواني و در زندگي پيش از مرگ.


نمونه ي ديگر


مردي به امام زين العابدين عليه السلام فحش و ناسزا گفت، حضرت به او فرمود: ببين آقا، ما در سر راهمان يك عقبه ي بسيار خطرناك داريم، اگر من از آن خطر بگذرم، از فحشهاي تو باكي ندارم و اگر در آنجا حيران بمانم، بدتر از آنچه تو گفتي خواهم بود.


رؤيت و حدوث جهان


روزي ابن ابي العوجا از حضرت صادق عليه السلام راجع به پديد شدن (حدوث) عالم سؤال كرد.

حضرت: در بين همه آفرينش جهان از بزرگ و كوچك چيزي نمي توان يافت كه به همديگر متصل نمي شوند مگر اينكه بزرگتر از اولي مي گردد و اين خود تغيير يافتن از حالت اولي است. اگر چنانچه اين شي ء اول بي نهايت (قديم) مي بود هرگز تغيير و تبديل را بر او راه نداشت زيرا هر شي را كه قابل تغيير و تبديل شود ممكن است ثابت باشد يا از بين برود پس بود او بعد از نبودش دليل بر نو پديد شدن (حدوث) است و بودن شي ء از اول دليل بر قديم آن شئي است و اين دو صفت در شئي واحد هرگز جمع نمي شود.

ابن العوجا: استدلال و بيان تو در بحث حدوث و قديم بودن عالم صحيح است ولي اين بيان نسبت به يك شي در دو زمان و در دو حالت صحيح است اما اگر آن شئي در يك حال باقي بماند اين استدلال صحيح



[ صفحه 121]



نيست.

حضرت: موضوع بحث و استدلال روي همين عالم هستي است اگر موضوع بحث از اين عالم هستي برداشته شود و بحث روي (لاشئي) هيچ چيز شود در اين صورت دليل بسيار واضح بر حدوث است زيرا كه اگر لاشئي اي كه در قوه وهم است هر گاه ضميمه شود بر شئي ديگر در وهم نيز بزرگتر از اولي خواهد بود و بالاتر و قوي تر از اين بحثي متصور نمي شود و در مقابل اين استدلال تو را هيچ گونه جوابي نيست. اي عبدالكريم.


امام صادق و معالجه امراض


در همه ادوار اطباء كم و بيش به وظيفه خود قيام نمي كردند و بين آنها اكثر در عقايد و ايمان و تقوي و خدمت به نوع خلوص و ارادتي نشان نمي دادند بين صد طبيب شايد چند نفر انگشت شمار صداقت و پرهيزكاري و خداترسي در كار خود داشتند و هميشه خدا را حاضر و ناظر كار خود مي دانستند ولي اكثرا بي مبالات و بي قيد و بي بند و بار بوده اند البته اين بي بند و باري شدت و ضعف داشته به نظر ما از جهت تاريخ در اين عصر از همه اعصار شدت بيشتري دارد و طبيب و دكتر با ايمان و وجدان كمتر ديده مي شود برخي هم كه نماز مي خوانند و روزه هم مي گيرند در عمل خود صداقت و توجه به اهميت موضوع نمي دهند وعقيده ندارند كه الطبيب مسئول و ان كان حاذقا



[ صفحه 109]



و به نظر ما در اين عصر كه در كشور ايران طب فني براي سرعت تحصيل پول شده و دار و مال التجاره پرارزش يهوديان گرديده اگر باز به اطباي نصاري مراجعه شود كه فن طبابت را جزء عقايد مذهبي خود مي دانند شايد نتيجه بهتري گرفته شود و دلايل اين حقيقت به قدري روشن است كه كمتر كسي جز خود اطباء منكر آن مي توانند شد - و لذا مردم مستأصل و مريض كه از همه جا مأيوس هستند منتظر يك مردي خدادوست هستند كه با انفاس قدسيه و حذاقت پاك خود بتواند شفاي امراض نفساني دهد.

شدت امراض جسماني سبب تكثير امراض روحاني گرديده كه متأسفانه هيچ معالج و طبيب روحاني هم نداريم و كسي هم توجه به اين امراض ندارد مانند ماهي كه غرق در آب است تشخيص آب نمي دهد.

اگر نگارنده چند طبيب حاذق افلاطون صفت و مؤمن متقي و خاشع و خاضع و بسيار دانشمند متخصص فن نديده بود شايد اين قدر به اين دكترها بدبين نمي شد ولي چند طبيب حكيم فقيه مؤمن متقي پارساي بزرگوار ديدم كه رحمة الله عليهم اجمعين مجسم پارسائي و پرهيزكاري و در فن خود هم يك نسخه آنها كاملا براي معالجه مريض كافي بود ولي امروز پس از مخارجي كمرشكن و طاقت فرسا و انواع تجزيه و عكس برداري و غيره آخر كار با جواب ببخشيد تشخيص نداديم مواجه خواهيد شد.


نشر مذاهب اربعه در جهان اسلام


مذهب جعفري در عراق - لبنان - ايران - پاكستان - هندوستان

مذهب مالكي در مغرب اقصي و الجزائر و تونس و طرابلس.

مذهب شافعي در مصر اكثريت دارد.

مذهب حنفي در شام - و در فلسطين: هر چهار مذهب معمول است.

در عراق: حنفي - شافعي - جعفري - كمي حنبلي و مالكي.

در تركيه: حنفي - در اكراد: شافعي - در افغان: حنبلي و حنفي - شافعي - در هند: حنفي و شافعي - در چين: شافعي - در امريكا: مذاهب اربعه و امامي بيشتر است.

در حجاز: شافعي - حنبلي و كمي حنفي و مالكي - در يمن و عدن و عمان و حضرموت:



[ صفحه 89]



شافعي - در قطر و بحرين و احسا و كويت: شافعي و مالكي و جعفري.


علم المزاول


كه از آن تعبير به ساختن ساعت و موازين ساختمان و كيفيت صنعت آلات جنگي و اختراعي مي شود و اندازه گيري زمان است و اين علم



[ صفحه 46]



هم در اسلام سابقه تاريخي داشته چنانچه سيديو فرانسوي در تاريخ العرب ص 214 نوشته است.

در زمان فاطميين در مصر ابوالحسن عباس بن ابي سعيد عبدالرحمن ابن احمد مشهور بابن يونس بن عبدالاعلي رقاصه ساعت ها را اختراع نمود و پيش از او زمان هارون مسلمين رقاصه ساعت را ساختند و از آنجا به مصر و ايران و اروپا رفت.

دريبر استاد امريكائي در كتاب «المنازعه بين العلم و الدين» مي گويد فلكيون عرب آلات ارصاد را ساختند و به حساب ازمنه و اختراع ساعات مختلف الاشكال پرداختند و ساعت آبي و سطوح مدرجةالشمسيه و همچنين بندول (الرقاص) ساعت را قبل از ملل ديگر اختراع نموده و ساختند.


مؤمن الطاق


محمد بن نعمان، [1] از اصحاب امام جعفر صادق و يكي از متكلمان حاذق شيعه بود. وي در فصاحت و بلاغت، علم فقه، كلام، حديث و مناظره درباره ي امامت تبحر زيادي داشت و نيز بسيار حاضر جواب بود.

گويند وي در محله اي به نام «طاق المحال» مغازه ي صرافي داشت و سكه هاي تغلبي را به راحتي تشخيص مي داد و به اين خاطر «مؤمن الطاق» ناميده شد اما دشمنانش او را شيطان الطاق مي ناميدند. روزي ابو حنيفه با گروهي در مجلسي نشسته بودند كه مؤمن الطاق وارد شد. ابو حنيفه گفت:



[ صفحه 164]



شيطان به سوي شما مي آيد. وي نيز بي درنگ اين آيه را تلاوت كرد كه:

الم تر انا أرسلنا الشياطين علي الكافرين تؤزهم ازا [2] .

آيا نديدي كه شياطين را بر سر كافران فرستاديم تا آنها را سخت آزار دهند؟ [3] .

كتابهاي الامامة، المعرفة، الرد علي المعتزلة في امامة المفضول و كتاب في امر طلحة والزبير و عايشه، از اوست. وي با ابوحنيفه و رؤساي معتزله و خوارج مناظرات بسيار داشته است. [4] .

روايت شده كه ابوحنيفه به او گفت: آيا شما شيعيان به رجعت اعتقاد داريد؟ مؤمن الطاق گفت: آري.

ابوحنيفه گفت: پس هزار دينار به من قرض بده تا در رجعت كه به دنيا برگشتم آن را به تو پس مي دهم. وي در پاسخ گفت: براي من ضامني بياور كه وقتي به دنيا بر مي گردي به صورت انسان بر گردي. [5] .

او در مناظراتش از استدلال هاي روشن و متقن استفاده مي كرد و به قدرت در بحث و جدل و نيز مهارت در استنباط مشهور است. مؤمن الطاق و ديگر اصحاب ائمه، تلاش فراواني در جهت مقابله با دشمنان انجام دادند. دشمناني كه هدفشان نابودي اسلام و مسلمانان بود و به اين منظور عقايد باطل خود را رواج مي دادند. [6] .



[ صفحه 165]




پاورقي

[1] الفهرست، ص 250؛ الملل والنحل، ج 1، ص 113.

[2] مريم / 83.

[3] صادق آل محمد (ص)، محمود منشي، ص 210.

[4] لغتنامه دهخدا، ج 14، ص 21835، به نقل از رجال نجاشي، ص 228.

[5] الاحتجاج، ج 2، ص 382.

[6] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 2، صص 76-69.


شروط الوضوء


قال الامام عليه السلام: فرض الله تعالي الوضوء بالماء الطاهر.

و سئل عن رجل رعف، و هو يتوضأ، فتقطر قطرة في انائه: هل يصلح الوضوء منه؟ قال: لا.

و تقدم أنه أمر باراقة الاناءين اللذين وقعت النجاسة في أحدهما المردد، و وجوب التيمم.

يشترط في الماء الذي تتوضأ به أن يكون مطلقا و طاهرا، فاذا توضأت بأحدهما جهلا أو نسيانا بطل الوضوء.

و أيضا يشترط فيه ان يكون مباحا غير مغصوب، لأن التصرف بالمغصوب منهي عنه في الشريعة، و النهي في العبادة يدل علي الفساد. و لكن اذا توضأ بالمغصوب جهلا أو نسيانا صح، و الفرق بين الغصب من جهة، و الاطلاق و النجاسة من جهة، هو الاجماع.

و أيضا يشترط أن تكون أعضاء الوضوء طاهرة، كي لا يتنجس الماء بمماسته للنجاسة.

و أيضا يشترط أن لا يكون الماء في آنية الذهب أو الفضة، و ان لا يكون



[ صفحه 62]



مستعملا في رفع الخبث، و ان لا يمنعه الشرع من الوضوء، لضرر يلحقه من استعمال الماء، أو لوجوب صرفه فيما هو أهم علي التفصيل الآتي في فصل التيمم.

و أيضا يشترط في صحة الوضوء أن يكون في الوقت فسحة تتسع له و للصلاة معا، بحيث اذا توضأ أمكنه أن يصلي الصلاة المطلوبة في وقتها المحدد، أما لو افترض ضيق الوقت، بحيث اذا توضأ وقعت الصلاة أو جزء منها خارج الوقت، و اذا تيمم وقعت الصلاة بكاملها داخل الوقت، وجب التيمم دون الوضوء، و ان توضأ، و الحال هذه، بطل.

و أيضا يشترط أن يباشر المتوضي ء افعال الوضوء بنفسه، و لا يستعين بأحد الا عند العجز و الضرورة، لأن آية الضوء و احاديثه قد أمرت بغسل الوجه و اليدين، و مسح الرأس و الرجلين، و الأمر ظاهر بوجوب المباشرة، و ممارسة العمل بلا واسطة.

و أيضا يجب الترتيب بين أعضاء الوضوء، فيبدأ أولا بغسل الوجه، ثم اليد اليمني، ثم اليد اليسري، ثم بمسح الرأس، ثم الرجلين، فاذا اخل، و قدم المؤخر، أو أخر المقدم، جهلا أو نسيانا، اعاد الوضوء الي أصله و وضعه الشرعي.

و أيضا تجب الفورية، بمعني أن يباشر بالعضو اللاحق بعد الانتهاء من السابق فورا، و بلا فاصل. و هذه الفورية، هي المعبر عنها في لسان الفقهاء بالموالاة. و قالوا: يشترط فيها أن لا تجف الرطوبة عن أي عضو من أعضاء الوضوء قبل الانتهاء من المجموع، فلو جف الوجه قبل الشروع باليمني، أو جفت اليمني قبل الشروع باليسري، أو جفت اليسري قبل مسح الرأس، أو جف شي ء من ذلك قبل المسح علي القدمين، بطل الوضوء.



[ صفحه 63]



و تجدر الاشارة الي أن الجفاف المبطل للوضوء هو الجفاف الناشي ء من الفصل الطويل بين عضو و عضو، فلو فرض أن الجفاف قد نشأ من الحرارة في بدن المتوضي ء، أو من الهواء، و ما اليه لم يكن في ذلك بأس.

و في جميع هذه الشروط التي ذكرناها روايات عن أهل البيت عليهم السلام معززة باجماع الفقهاء.


المستحقون للزكاة


قدمنا في اول باب الزكاة ان الكلام عنها يكون فيمن تجب عليه، و فيما تجب فيه من الاموال، و الي من تجب من المستحقين، و سبق الكلام عن الأولين، و نتكلم الآن عن الثالث.


محل الفضالة


كل ما تصح فيه الوكالة تصح فيه الفضالة، و لذا اتفق الفقهاء علي أنها تجري في جميع العقود، حتي الزواج و الوقف، بناء علي أن نية القربة ليست شرطا في صحته، كما هو الحق. و أيضا تجري في الايقاعات ما عدا العتق و الطلاق، حيث



[ صفحه 86]



ادعي كثير من الفقهاء وجود الاجماع علي عدم جواز الفضالة فيهما، و انكر الشيخ محمد حسين الاصفهاني وجود الاجماع، و اجاز الفضالة في العتق و الطلاق، و استدل بأن كل الفقهاء أو جلهم قالوا بصحة عتق الراهن للعبد المرهون متوقعا فكه، أو اجازة المرتهن، و اذا جازت الفضالة في العتق جازت في غيره بطريق أولي.

و الحق أن البحث فيما تصح فيه الفضالة، و ما لا تصح يتفرع عن البحث الآتي و هو أن الفضالة: هل هي علي مقتضي القاعدة، أو علي خلافها، فان كانت علي القواعد تحتم القول بأنها تصح في جميع العقود و الايقاعات الا ما خرج بالدليل، و ان كانت علي غير القاعدة تحتم القول بعدم صحتها الا ما خرج بالدليل، و يأتي الكلام عن ذلك مفصلا.


ترامي الكفالات


يجوز ترامي الكفالات، كما هو الشأن في الضمان و الحوالة، لأن المعيار في صحة الحوالة هو ثبوت الحق علي المكفول، و لو كان هذا الحق الكفالة نفسها، و مثال ذلك أن يكفل رجل المدين، ثم يكفل الكفيل ثان، و الكفيل الثاني يكفله ثالث، و هكذا، و اذا أحضر الثالث مكفوله الثاني بري ء الثالث وحده، و كان الثاني مسؤولا عن احضار مكفوله، و اذا أحضر الكفيل الأول الأصيل الذي تعلق الحق به للمكفول له بري ء الجميع، لأنهم فروع عنه.


الشرط السائغ


سبق أن للواقف أن يشترط ما يشاء.. و تستثني من هذه الكلية الحالات التالية:

1- يلزم الشرط، و ينفذ اذا اقترن بانشاء الوقف، أما اذا تم الوقف من غير



[ صفحه 66]



الشرط فيكون ذكره بعد الانشاء لغوا.

2- أن لا يذكر شرطا ينافي مقتضي العقد و طبيعته، كما لو اشترط ان تبقي العين علي ملكه، فيورثها و يبيعها و يهبها و يعيرها و يؤجرها متي شاء، و مثل هذا الشرط باطل و مبطل باجماع الفقهاء.

3- ان لا يخالف الشرط حكما من أحكام الشريعة، كأن يشترط فعل الحرام، أو ترك الواجب، و في الحديث الشريف: «من اشترط شرطا سوي كتاب الله عزوجل فلا يجوز له، و لا عليه».. و قال الامام عليه السلام: «المؤمنون عند شروطهم الا شرطا حلل حراما، أو حرم حلالا».

و ما عدا ذلك من الشروط التي تقترن بالعقد يجب الوفاء بها بالاتفاق، و قد تكلمنا في الجزء الثالث فصل «الشروط» عنها مفصلا و مطولا، ما يصح منها، و ما لا يصح، و الشرط الباطل المبطل، و الباطل غير المبطل - تكلمنا عن الشروط بوجه عام و كمبدأ يشمل كل شرط اينما كان في البيع أو الاجارة أو الزواج أو التوقف أو غير ذلك، و استغرق البحث ما يقرب من 17 صفحة بالنظر لاهميته، و شدة الحاجة اليه.


معناها و أركانها


الدعوي هي مطالبة شخص شخصا آخر بحق يدعيه عليه، و قد يكون هذا الحق عينا، أو دينا، أو خيارا، أو شفعة، أو بنوة أو زوجية، أو جناية، و ما الي ذاك.

و أركانها ثلاثة: المدعي و المدعي عليه، و المدعي به، أما شروط الدعوي فكثيرة، منها ما يعتبر في المدعي، و منها في المدعي عليه، و منها في المدعي به، و تتضح عند الكلام في كل واحد من الثلاثة:


امتنع الله عزوجل من عقوبته


عن أبي المفضل، عن أحمد بن محمد بن عيسي العراد، عن محمد بن الحسن بن شمون، عن الحسن بن الفضل بن الربيع حاجب المنصور، لقيته بمكة قال: حدثني أبي، عن جدي الربيع قال: دعاني المنصور يوما فقال: يا ربيع أحضر جعفر بن محمد، و الله لاقتلنه، فوجهت اليه، فلما وافي قلت: يا ابن رسول الله ان كان لك وصية أو عهد تعهده فافعل.

فقال: استأذن لي عليه فدخلت الي المنصور فأعلمته موضعه.

فقال: أدخله، فلما وقعت عن جعفر عليه السلام علي المنصور رأيته يحرك شفتيه بشي ء لم أفهمه و مضي، فلما سلم علي المنصور نهض اليه فاعتنقه و أجلسه الي جانبه، و قال له: ارفع حوائجك، فأخرج رقاعا لاقوام، و سأل في آخرين فقضيت حوائجه.

فقال المنصور: ارفع حوائجك في نفسك.

فقال له جعفر: لا تدعني حتي أجيئك.



[ صفحه 134]



فقال له المنصور: ما لي الي ذلك سبيل، و أنت تزعم للناس يا أباعبدالله أنك تعلم الغيب.

فقال جعفر عليه السلام: من أخبرك بهذا؟ فأومأ المنصور الي شيخ قاعد بين يديه.

فقال جعفر عليه السلام للشيخ: أنت سمعتني أقول هذا؟

قال الشيخ: نعم.

قال جعفر للمنصور: أيحلف (يا أميرالمؤمنين)؟

فقال له المنصور: احلف فلما بدأ الشيخ في اليمين.

قال جعفر عليه السلام للمنصور: حدثني أبي، عن أبيه، عن جده، عن أميرالمؤمنين ان العبد اذا حلف باليمين التي ينزه الله عزوجل فيها و هو كاذب امتنع الله عزوجل من عقوبته عليها في عاجلته لما نزه الله عزوجل و لكني أنا استحلفه.

فقال المنصور: ذلك لك.

فقال جعفر عليه السلام للشيخ: قل أبرأ الي الله من حوله و قوته، و ألجا الي حولي و قوتي ان لم أكن سمعتك تقول هذا القول، فتلكأ الشيخ، فرفع المنصور عمودا كان في يده فقال: والله لئن لم تحلف لاعلونك بهذا العمود.

فحلف الشيخ فما أتم اليمين حتي دلع لسانه، كما يدلع الكلب، و مات لوقته، و نهض جعفر عليه السلام.



[ صفحه 135]



قال الربيع: فقال لي المنصور: ويلك اكتمها الناس لا يفتتنون.

قال الربيع: فحلفت جعفرا عليه السلام فقلت له: يا ابن رسول الله ان منصورا كان قد هم بأمر عظيم، فلما وقعت عينك عليه، و عينه عليك، زال ذلك.

فقال: يا ربيع اني رأيت البارحة رسول الله صلي الله عليه و آله في النوم فقال لي: يا جعفر خفته؟

فقلت: نعم يا رسول الله، فقال لي:

اذا وقعت عينك عليه فقل: ببسم الله أستفتح و ببسم الله أستنجح، و بمحمد صلي الله عليه و آله أتوجه، اللهم ذلل لي صعوبة أمري، و كل صعوبة، و سهل لي حزونة، أمري، و كل حزونة، و اكفني مؤنة أمري و كل مؤنة [1] .

بيان: تلكأ عليه اعتل، و عنه: أبطأ.



[ صفحه 136]




پاورقي

[1] أمالي الشيخ الطوسي ص 294.


اصحاب امام صادق


علي محدث زاده (1396-1340 ق)، تهران، كتابخانه ي مدرسه ي چهلستون مسجد جامع تهران، 1373، وزيري، 512 ص.



[ صفحه 224]




علم الآجال


تأمل الآن يا مفضل ما ستر عن الإنسان علمه من مدة حياته، فإنه لو



[ صفحه 93]



عرف مقدار عمره - و كان قصير العمر - لم يتهنأ بالعيش، مع ترقب الموت و توقعه، لوقت قد عرفه، بل كان يكون بمنزلة من قد فني ماله، أو قارب الفناء فقد استشعر الفقر، و الوجل من فناء ماله و خوف الفقر، علي أن الذي يدخل علي الإنسان من فناء العمر أعظم مما يدخل عليه من فناء المال، لأن من يقل ماله يأمل أن يستخلف منه، فيسكن إلي ذلك، و من أيقن بفناء العمر استحكم عليه اليأس، و إن كان طويل العمر، ثم عرف ذلك، وثق بالبقاء، وانهمك في اللذات و المعاصي، و عمل علي أنه يبلغ من ذلك شهوته، ثم يتوب في آخر عمره، و هذا مذهب لا يرضاه الله من عباده و لا يقبله، ألا تري لو أن عبدا لك عمل علي أنه يسخطك سنة و يرضيك يوما أو شهرا، لم تقبل ذلك منه، و لم يحل عندك محل العبد الصالح دون أن يضمر طاعتك و نصحك في كل الأمور و في كل الأوقات، علي تصرف الحالات.


النور و البرهان


تأويل الآيات الظاهرة 150، روي الحسن بن أبي الحسن الديلمي- رحمه الله - عن أبيه، عن رجاله،...

عن عبدالله بن سليمان، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: قوله تعالي: (قد جآءكم برهان من ربكم و أنزلنا اليكم نورا مبينا) [1] قال: البرهان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و النور المبين علي بن أبي طالب عليه السلام.


پاورقي

[1] سورة النساء، الآية 174.


اللحم الحرام


[عيون أخبار الرضا عليه السلام 1 / 314، ب 28، ح 87: حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني رضي الله عنه قال: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن علي بن معبد، عن الحسين بن خالد، عن علي بن موسي الرضا عليه السلام، عن أبيه موسي بن جعفر، عن أبيه جعفر بن محمد عليه السلام أنه قال:...]

ان الله تبارك و تعالي ليبغض البيت اللحم و اللحم السمين، فقال له بعض أصحابه: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله انا لنحب اللحم و لا تخلو بيوتنا منه، فكيف ذلك؟ فقال عليه السلام:

ليس حيث تذهب، انما البيت اللحم البيت الذي يؤكل فيه لحوم الناس بالغيبة، و أما اللحم السمين فهو المتجبر المتكبر المختال في مشيته.


دعاء الأم لولدها


طب الأئمة عليهم السلام 122: علي بن مهران بن الوليد العسكري، عن محمد بن سالم، عن الأرقط و هو ابن أخت أبي عبدالله الصادق عليه السلام قال:...

مرضت مرضا شديدا و أرسلت أمي الي خالي فجاء و أمي خارجة في باب البيت، و هي أم سلمة بنت محمد بن علي عليه السلام و هي تقول: و اشباباه، فرآها خالي فقال:

ضمي عليك ثيابك، ثم ارقي فوق البيت، ثم اكشفي قناعك حتي تبرزي شعرك الي السماء، ثم قولي: (رب أنت أعطيتنيه و أنت وهبته لي اللهم فاجعل هبتك اليوم جديدة انك قادر مقتدر) ثم اسجدي فانك لا ترفعين رأسك حتي يبرأ ابنك، فسمعت ذلك و فعلته.

قال: فقمت من ساعتي خرجت مع خالي الي المسجد.


الاسماعيلية


[و يلقبون - في مراجع أهل السنة - القابا أخري؛ أهمها «الباطنية».]

قامت الدولة الفاطمية (نسبة إلي فاطمة الزهراء) في المغرب ثم مصر منتسبة إلي «اسماعيل» ابن الإمام جعفر الصادق، و كانت قد مات في حياة الصادق (عليه السلام).

و الاسماعيلية ينفون ذلك. و منهم من يقول إن أباه ادعي موته اتقاء لأذي أبي جعفر المنصور له.

و في أواخر القرن، كان عبدالله بن ميمون القداح (198) من أتباع الخطابية، ينشر دعوة لنفسه بالبلاد. فأجابه حمدان بن الأشعث - قرمط - ثم مات القداح، فخلفه أبناؤه و دعوا لأنفسهم باعتبار أنهم من ولد عقيل. ثم هرب أحفاده إلي المغرب في أفريقية. و بجهدهم أو جهد (منصور اليمن - ابن حوشب - 266) في بلاد المغرب ظهر عبيدالله المهدي مؤسس الدولة الفاطمية سنة 298 لتبقي دولة عظمي حتي سنة 567. فتحت جيوشها فسطاط مصر في 17 شعبان سنة 358 (969 - 7 - 7) . و في ليلة الفتح وضع جوهر الصقلي قائد الجيش حجر الأساس لمدينة القاهرة. و تم بناؤها في رمضان سنة 371.

افتتح الأزهر للصلاة في الشهر ذاته و هو يوافق يونيو - يوليو سنة 972. و في صفر سنة 365 عقد القاضي ابوعلي الحسن بن النعمان أول حلقاته في الجامع الأزهر، فكان أول مدرس فيه - فدرس للناس مختصر أبيه في فقه آل البيت (عليهم السلام).

و في سنة 366 عين أبوعلي بن النعمان قاضيا للقضاة. فعرفت مصر هذه الوظيفة لأول مرة.

هكذا نشأ الأزهر معهدا شيعيا. ثم صار جامعة لكل علوم الإسلام.

و هكذا نشرت الدولة الفاطمية ألوية الإسلام و علوم الشيعة في مصر و الشام و الحجاز و وسط آسيا، و أقامت مدينه القاهرة، و أنشأت الجامع الأزهر، و خطب لها في مكة و المدينة علي المنابر.



[ صفحه 371]



و في سنة 450 خطب لها الخطباء علي منابر بغداد مدة عام تقريبا. [1] .

و عليها خرجت طائفة الدروز التي ألهت «الحاكم بأمر الله» فقاتلهم المصريون فهربوا إلي الشام سنة 408. أما «الحاكم بأمر الله» فقد شاركت في قتله أخته «ست الملك» لاضطهاده رعيته و فساد آرائه - كما قيل. و كانت أمها جارية رومية قبطية من سراري الخليفة العزيز بالله.

و كان التسامح الديني من تقاليد هذه الدولة حتي صار حديث التاريخ. و لقد عين العزيز بالله أرسانيوس، و أريسطيس، «خالي ست الملك» بطريقين للأسكندرية و لبيت المقدس. فقوي نفوذ النصاري في الدولة. و كان وزيره يعقوب بن كلس يهوديا اسلم. و هو الذي نظم التدريس في الأزهر. [2] .

أما الاسماعيلية في المشرق، فعلا نجمهم علي يد الحسن بن الصباح. و قد أمضي



[ صفحه 372]



سنوات بمصر اتصل في إبانها بالخليفة المستنصر، فدعا له بعد إذ عاد إلي إقليم فارس. ثم دعا من بعده لابنه نزار. و في سنة 1483 استولي علي قلعة آلموت. ثم اشتد ساعده باصفهان. و سيطر الحسن بن الصباح بأساليب السياسة العادية و غير العادية علي أقاليم كبيرة في فارس. فقتل أتباعه الوزير نظام الملك (485 - 408) - منشئ المدرسة النظامية في بغداد [3] - و في سنة 500 قتلوا الوزير فخرالدين كما قتلوا من فقهائها الشافعية المشهورين: أباالمظفر الخجندي سنة 496، و تلميذه أباجعفر المشاط سنة 498، و أباالمحاسن ابن إسماعيل الروياني سنة 502. و كان يقول: «لو احترقت كتب الشافعي لأمليتها».

و لا مراء في أن الخلاف بين الاسماعيلية و بين المدرسة النظامية راجع إلي الخصومة الشديدة التي تتبدي في الصحيفة 67 من كتاب «سياسة نامه» الذي يدين بوجوده «لنظام الملك»، و فيها وجوب الطعن في «الروافض» و وصفهم بأنهم مارقون عن الدين.

و لما صار الحسن بن الصباح داعي الدعاة للنزارية الفاطمية، أبي أن يدعي الإمامة، حتي توفي سنة 518. فخلفه آخرون؛ انتسب واحد منهم إلي نسل «نزار» الفاطمي... [4] .



[ صفحه 373]



و في سنة 654 استولي هولاكو علي معاقلهم فقصدوا إلي الشام و الهند.

و في الشام حالفوا الرهبان الصليبيين فترة، و خالفوا صلاح الدين فترة، و دخل أتباعهم خيمته في عسكره و طعنوه بخناجرهم. و منهم الفدائيون الذين قتلوا أمير طرابلس الصليبي (الكونت ريمون).

و يمتاز الاسماعيلية بالتنظيم و الدعاية السريين. و أنهم يطورون أمورهم.

و من التطور، و مراعاة مقتضي الحال، وجد التباين في تعاليمهم من وقت لآخر، لكن الأصل الأصيل عندهم هو أن الإمام المعصوم من نسل محمد بن اسماعيل بن جعفر الصادق.

و عندهم أن من قام بالطهارة و الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الجهاد و الولاية، لكنه عصي الإمام، فطاعته غير مقبولة. [5] .

و هم يذهبون إلي أن لكل ظاهر «باطنا»، و أن تأويل الباطن من عند الله، اختص به علي بن أبي طالب. و من ذلك يقولون بمشاركة علي للنبي. و يستدلون بقصة موسي مع الرجل الصالح، في «سورة الكهف». و يفسرون القرآن بطريقة خاصة. و يقولون إن نور



[ صفحه 374]



الله حل بالإمام.

و من تعاليمهم ما تأثر بفلسفات الأقدمين.

و للشيعة الاسماعيلية في العصور الحديثة مواقف مشهورة في الدفاع عن الإسلام و نشره.

كانت الدولة الفاطمية أكبر دول العالم، قوة عسكرية و فكرية، في العصور الوسطي. تتمثل فيها وحده المسلمين و سماحة الدين. [6] .

و فيها أثبتت وحدة القاعدة القانونية في الأمة، بل وحدة الدين في المذاهب، اقتدارها علي أن تجمع المسلمين في دولة واحدة، هي أعظم الدول حضارة في القارات المعروفة في ذلك الزمان، عاصمتها مصر - القاهرة، و جامعتها الأزهر. سعد فيها المسلمون و المسيحيون و اليهود و الذميون، حتي غزاها من الداخل انقسام شعوبها، و قيام إمارات شتي، وسفه الوزراء، و ضعف الخلفاء.



[ صفحه 375]



و أغري غزو شعوبها أنفسهم في داخلها، بانقسامهم و تفككهم، الصليبين، ليقوموا بالغزو الخارجي. و صدهم المسلمون مرات، حتي إذا ادلهم الخطب، استعانت الدولة الشيعية في مصر بالدولة السنية في دمشق و علي رأسها السلطان نورالدين محمود (569) استاذ صلاح الدين (589) ليثبت أهل مصر و الشام أن الإسلام واحد و إن اختلفت المذاهب.

و لما وحد صلاح الدين إمارات المسلمين في بضع سنين من الموصل إلي حلب و دمشق و القاهرة، استقام له المحور القوي، فنهد للقاء الصليبيين. و نصره الله في حطين. و هذا درس في الوحدة مطلوب إلي المسلمين أن يتدارسوه.

و المجتمع الإسلامي يمتاز علي المجتمعات المعاصرة بأنه مجتمع ديني الاساس بأطوار تاريخه و طبيعته، و بأن تعاليم القرآن و السنة هي غذاؤه اليومي، و هواؤه النقي، الذي يتنفسه المسلمون:

العائلة فيه محكومة بقوانين دينية و تقاليد إسلامية، في الزواج و الطلاق و الأبوة و البنوة و النفقة و الحضانة و سائر علاقات الأسرة.

و الفرد فيه واقف بين يدي الله علي مدار ساعات النهار و زلفا من الليل.

و المجتمع كله مفروض عليه - فرض وجوب - و الفرد مفروض عليه - فرض كفاية - أن يأمر بالمعروف و ينهي عن المنكر... أي يتكافل في دفع كل خروج علي الدين.

بهذا صار الحفاظ علي الإسلام و قيمه مسؤولية قانونية و عامة، و أصبح التمييز بين الحلال و الحرام حجر الأساس في المجتمع، و في علاقات الأفراد و الأسرة. و أمسي لزاما علي كل دولة إسلامية أن تتأخي أواخي الدين، و هي تنظر إلي المصالح المادية و السياسية، لها، و الناس.

و لقد بقي الأمر كذلك طوال القرون العشرة التي كانت فيها الدول الإسلامية مستقلة، تتعلم علومها الحضارة الغربية، حتي إذا اضمحلت، ران الظلام السياسي و الركود الاقتصادي علي القلوب. فانتقلت شمس الحضارة من الشرق إلي الغرب في



[ صفحه 376]



أوربا، و بدأت العصور الحديثة و حضارتها الأوربية في الظهور، منذ ختام القرن الخامس عشر للميلاد.

و لم يكن مصادفة، و إنما كان لزاما للتحلل و التقاطع و التخاذل، أن يبدأ طرد العرب - في ذلك القرن - من اسبانيا، و أن تكون محاولات طردهم معاصرة للثورات الدينية في المسيحية، و للإرهاب الديني في دولها، و أن يكون نصيب المسلمين من هذا الإرهاب فوق ما يتصور البشر، من العذاب و التقتيل و التحريق و التنصير، بل قتل من يتنصر بدعوي عدم الإخلاص في التنصر!!

و في ظلمات الجهالة و التخلف بهرت المقهورين حضارة أوربا، فلم تبق لهم ذاتهم، و لم يصيروا أوربيين، و عجزوا عن صد الغزو الأوربي، في حين قدر آباؤهم علي دفع الغزو الصليبي لأنهم كانوا أقرب إلي القيم الإسلامية.

و تلاحق التدهور حتي بداية النهضة الحديثة للمسلمين... حتي إذا أخذت الشعوب الإسلامية بأسباب العلم، نظرت إلي داخلها تلتمس القوة من ذاتها. فاستشعرت حقائق القوة في طاقاتها. و عادت تلتمس الأسباب في صميم حضارتها، و في تمسكها بعقيدتها، التي اشتقت منها منهجها العلمي؛ و هو الذي صار «المنهج العلمي العالمي» الذي نقلته عنها أوربا منذ القرون الوسطي. [7] .

و التاريخ معلم كبير.

و أول علومه؛ أن كثيرا من صفحاته تتكرر، و أنه خطاب مستمر، مفتوح السجل لكل ذي بصر.

و يعلمنا التاريخ أن الوحدة هي التي تصنع النصر - سواء أكانت وحدة شاملة، كمثل ما كان الأمر في الصدر الأول، أم كانت وحدة للحرب، كما صنع الخليفة الفاطمي «الشيعي»، و سلطان دمشق «السني»، لرد غائلة الصليبيين، أم وحدة القوي كما صنع صلاح الدين ليعيد بيت المقدس للمسلمين....



[ صفحه 377]



كل أولئك صيحات عالية بأن الإسلام واحد، كلما جد خطر. و أن الاعتصام به مصدر الظفر.

و لما اتحد العرب، و تجمع المسلمون، بعد العاشر من رمضان سنة 1393 حني العالم هاماته لهم.

و يعلمنا التاريخ أن أمتنا بلغت شأوها كلما استمسكت بعقيدتها و التزمت تعاليمها، و أن التقصير في جانب الدين كالخرق الواسع، لا يبقي علي شي ء مهما يجمع الناس.

و المصلحون الاجتماعيون و السياسيون، الذين تعمي أبصارهم عن هذه الحقيقة، يضربون في حديد بارد.

إنه تعالي يقول: «و يريكم آياته. فأي آيات الله تنكرون. أفلم يسيروا في الأرض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم».

و العمل بالقيم الإسلامية داع إلي سن القانون الاسلامي الموحد لتجري أمور المسلمين، و معاملاتهم كافة، و عقوباتهم إذا انحرفوا عن الجادة، علي نسق واحد، يسموبهم في معاملاتهم كل يوم، و يمنع الجريمة، و ينتشل الهلكي من أعماق السجون. و يصون المعني التعبدي في كل حكم فقهي، و الجانب الإنساني، في كل حكم جنائي.

و لا جرم إن تقنين الفقه الإسلامي و العمل به هو الإسهام الأعظم منا في الحضارة المعاصرة، و بأعظم ما نملك من القيم، و نحن قادرون علي ذلك باستعمال مصادرنا العلمية.

و أين من شرع الله قوانين البشر!

و الخطر اليوم يملأ الأفق: لقد تطرقت إلي الأرض العربية و الإسلامية الدعوات الإلحادية و المادية المدمرة للقوي الذاتية للأمة، يؤيدها امتياز القوة، و المال المبذول بسخاء، و التكنولوجيا التي تخطف البصر، و رفع الاستعمار الفكري و السياسي و الاقتصادي أعلامه عالية!



[ صفحه 378]



و ما التبشير الديني، الأوربي و الأمريكي في بلدان المسلمين إلا وجه واحد من وجوهه.

أما الغزو الداخلي للاسلام - من داخل مجتمعات المسلمين - فشر مكانا و أنفذ أثرا. و الأوربيون - من كل معسكر - يسلطون علينا أسبابه.

إن التاريخ يعلمنا أن وجود إسرائيل في الأرض التي كان الصليبيون يحتلونها - بالذات - ليس مصادفة؛ بل هو فكر غربي قديم... أقام بالفعل، و بالقوة، دولة صليبية، - هنا - في هذا المكان.

و إنما يكرر الفكر الأوربي نفسه، بعد سبعة قرون، بغرس دولة «يهودية»، بدلا من دولة «صليبية»، في القلب، من جسم العرب.

و إسرائيل دولة «دينية» مد الغرب إلينا بها مخالبه. و الدفاع ضد دولة دينية يهودية يقتضي الالتجاء إلي القيم الدينية، و إن لم يستلزم إقامة دولة دينية.

و لقد طالما استعملت أوربا الأسلحة الدينية ضد المسلمين. [8] .

إن الحضارة الأوربية - من شرق و غرب - تحسب حساب «قوة عربية إسلامية» في مفترق الطرق إلي العالم، و في ملتقي المصالح للدول العظمي، و أنها قوة بشرية هائلة.

يزخر ارضها بأسباب القوة، و تنصع صحاريها بالمعادن، فتضي ء في صور الأقمار الصناعية الدائرة حول الأرض ليل نهار.

و الحضارة الأوربية تحسب حسابا آخر لاجتماع المسلمين علي «المبادئ» التي



[ صفحه 379]



سادوا بها كلما اجتمعوا.

و الحضارة الأوربية، أو الأمريكية، و إن كانت ذات منهاج وثني، راسخة الجذور في الفكر الديني. [9] لقد كانت «الحرب الصليبية» صيحة التجمع لشعوب أوربا المشتتة في العصور الوسطي، و كانت معاهدة «و ستفاليا» راسمة حدود دولها الحالية من (1648)... و هي نصفان: نصف «ديني» لإرضاء البروتستانت - و نصف سياسي «لمنع الحروب الدينية» - بعد منح حرية العقيدة.

و هذه المجتمعات و الدول في أوروبا و أمريكا، آخذة الآن في العودة إلي الدين، و إلي التكتل تحت أسماء أو صور مختلفة، كالحلف أو المعاهدة أو المنظمة أو المؤتمر؛ و منها السياسي و الاقتصادي و العلمي و الاجتماعي.

فما أحرانا أن نتحد علي تسامح الإسلام و قيمه العالية... لنبقي و نقوي.

ألا و «إن هذا الأمر لا يصلح آخره إلا بما صلح به أوله».


پاورقي

[1] خلفاء الدولة الفاطمية: عبيدالله المهدي - مؤسس الدولة - 322 - المنصور 341 - المعز لدين الله 365 - العزيز بالله 386 - الحاكم بأمر الله 412 - الظاهر 427 - المستنصر (487 - 427) ثم تعاقب: الآمر، و الحافظ، فالظاهر، و الفائز، و العاضد؛ و هو الذي أنهي صلاح الدين الدولة الفاطمية بخلعه سنة 567.

و بسط الفاطميون سلطانهم علي افريقية من المحيط الأطلسي حتي قناة السويس و الشام. و كانت لهم السلطة في اليمن. ولو لا هزيمة جيوشهم أمام الأتراك بقيادة طغرل بك سنة 451 لبلغوا جبال الهمالايا. و إنما أبقي الأتراك الخلفاء العباسيين لمقاومة الفاطميين.

ففي ذي القعدة سنة 450، دخل البساسيري علي رأس إمدادات عسكرية من مصر و خطب في جامع المنصور للخليفة الفاطمي (المستنصر) أربعين جمعة - و أرسلت عمامة الخليفة العباسي (القائم) إلي القاهرة فبقيت بها أكثر من قرن. و كسر الفاتحون منبر المسجد الجامع، و هم يقولون: «هذا منبر نحس أعلن عليه بغض آل محمد». و لما وردت إلي مصر الأخبار بذلك غني المغنون أمام المستنصر غناء هو في صميمه اعلان «بعدالة التاريخ»:



يا بني العباس ردوا

ملك الأمر معد (اسم المستنصر)



ملككم ملك معار

و العواري تسترد



و بالنفوذ الفاطمي تقوي الشيعة الإمامية في العراق و فارس، و تقوي الاسماعيلية في فارس.

[2] و كان الخليفتان (المعز و العزيز) يعقدان مجالس للمناظرة بين المسيحين و المسلمين. و من التسامح أذنت الدولة بأعياد الغطاس و رأس السنة و النيروز و سائر أعياد النصاري.

[3] من تلاميذ المدرسة النظامية: السعدي شاعر الفرس الكبير، و عماد الدين الأصفهاني، و بهاءالدين بن شداد - عاملا صلاح الدين - و ابن تومرت مؤسس دولة الموحدين في أفريقية، و أبواسحق الشيرازي أول أشياخها. و من أشياخ المدرسة و تلاميذها الغزالي صاحب الكتاب الشهير في فضائح «الباطنية».

[4] أصهر الخليفة المستنصر (487 - 427) إلي قائده الأرمني الأصل بدر الجمالي. و لما مات المستنصر كان ولي عهده ابنه «نزار» فولي بدر مكانه ابن أخته «المستعلي» و حبس نزارا ثم قتله، فأصبحت الشيعة في مصر مستعلية. و منها اسماعيلية اليمن و بعض بلاد الشام. و من اسماعيلية اليمن ذهب الدعاة إلي الهند فقامت الاسماعيلية البهرة (و البهرة معناها تاجر) - و أصبح الاسماعيلية في الهند و إيران و الشام نزارية.

و للاسماعيلية مركز عظيم في بومباي - و هم يدافعون عن الإسلام حيثما يكونون... يرون الإمامة سبعية تتم بالإمام السابع، و هو إسماعيل. ثم تبدأ دورة جديدة أئمتها مستورون. و من الاستتار لم يعرف بالضبط كثير من أمورهم. و اتسمت دعايتهم بالسرية مع دقة تنظيمها.

[5] و هم يجعلون للأئمة صفات «باطنية» غير بشرية لا يعرفها الشيعة الآخرون، و تؤخذ عليهم أشعار الشعراء المشهورين منهم مثل ابن هاني الأندلسي الذي يقول للخليفة الفاطمي:



ما شئت لا ما شاءت الأقدار

فاحكم فأنت الواحد القهار!



و الأخفش يقول للخليفة الآمر:



بشر في العين إلا أنه

عن طريق العقل نور و هدي



جل أن تدركه أعيننا

و تعالي أن تراه جسدا



و قول شاعر آخر:



هذا أميرالمؤمنين بمجلس

أبصرت فيه العقل و التنزيلا



و إذا تمثل راكبا في مجلس

عاينت تحت ركابه جبريلا!



و الأمير تميم بن معد يمدح أخاه الخليفة العزيز بالله فيقول:



مضي من العلة الأولي التي سبقت

خلق الهيلوي و بسط الأرض و المطر.

[6] سبق الفاطميين بمصر (567 - 358) الإخشيديون. و كانوا ينشرون التسامح الديني فيها. و قد خصص المقريزي فصلين للكنائس و الأديرة و حسن التفاهم بين المسلمين و المسيحيين، و بخاصة في الدولة الفاطمية.

و لم يعكر صفو هذا التفاهم إلا أيام الحاكم بأمر الله. ثم جاء الظاهر - (427 - 411) فالمستنصر (467 - 427) يعاقب قائده بالقتل لقيامه باضطهاد المسيحيين. و كان أسقف الأشمونين ساويرس يجادل الفقهاء، المسلمين، في أمور الدين. و تولي الخليفة الآمر (من سنة 485 حتي سنة 525) و كان يزور الأديرة و يصادق الرهبان. و من خواص كتابه (أبونجاح) و هو مسيحي.

و في هذا الجو، ظهر نوابغ المسيحيين ابتداء من ساويرس بن المقفع (328) و هو مؤلف كتاب الرد علي اليهود و المعتزلة. و رسالة عن التثليث. و أخري في الرد علي النساطرة. و شرح الإنجيل و تاريخ المجامع الكنسية. و في القرن السادس ظهر أولاد العسال الثلاثة: أبوالفرج و الصفي و أبواسحق. و ظهر المكين جرجس المتوفي سنة 672.

و قديما اصطنع عمر بن الخطاب الكتاب من سبي قيسارية. و استعمل أبوموسي الأشعري كاتبا نصرانيا. و كان بنوأمية يستعملون ابن أثال الطيب النصراني و يضعون عنه الجزية.

[7] يراجع كتاب (المنهج العلمي المعاصر مستمد من القرآن) للمؤلف طبعة دار الاتحاد العربي بالقاهرة 1976.

[8] كان فرسان المعبد Templars: Knights of the Temple جنودا محاربين علي ميمنة الجيوش الصليبية في كل الحروب. و كان علي ميسرتها الفرسان الإسبتالية Hospitalars و كلا التنظيمين تنظيم رهبان متقشفين لا يتزوجون. و الأولون عملهم حربي محض ضد المسلمين. و ما تزال كنيسة المعبد في لندن Temple Church شاهدة بعمل فرسان المعبد. و فيالق التبشير، منذئذ، تفد علينا من دول أوربا و امريكا، مستعملة كل الأسلحة، مالية أو علمية أو طبية أو اجتماعية أو سياسية. و كثيرا ما عملت في خدمة الجيوش المحاربة أو عملت الجيوش في خدمتها. أما العالم الشيوعي فيصدر إلي الشرق و الغرب أفكار الملحدين.

[9] للبحث عن الحرية الدينية، وصلت السفينة زهرة الربيع Mayflower براكبيها في 21 ديسمبر سنة 1620 إلي شواطئ أمريكا لينشئوا مستعمرة (انجلترا الجديدة) و يطلق عليهم (الآباء الحجاج).

و أعقبهم طلاب «حرية دينية» آخرون بلغوا في السنوات العشر من سنة 1630 إلي 1640 عشرين ألفا.

و هؤلاء نواة الولايات المتحدة الأمريكية. أما دول أمريكا الجنوبية فنواتها الاسبان و البر تغاليون... الذين صنعوا بالمسلمين ما صنعوا في القرنين الخامس عشر و السادس عشر للميلاد.


دور مدرسة أهل البيت


كان لمدرسة أهل البيت عليهم السلام بصورة عامة و لمدرسة الامام الصادق بصورة خاصة دور هام و شأن عظيم في حماية الفكر الاسلامي الأصيل و تثبيت أسسه و معالمه، و كبح الانحراف و التجاوز، و هو بلا شك دور عظيم لا يمكن تجاهله. و كان الامام الصادق عليه السلام هو المرجع الذي يلجأ اليه الفقهاء و العلماء و سائر رجالات الأمة الاسلامية لصيانة الفكر الاسلامي من البدع المختلفة و اللوثات و مشاكل تلك المرحلة.

و يومها ظهرت مذاهب متعددة منها ما بقي الي اليوم، و منها ما انقرض و لم



[ صفحه 159]



يبق منه الا الاسم. مثل مذهب الحسن البصري، و مذهب سفيان الثوري، و مذهب الأوزاعي و ابن جرير الطبري و غيرهم كان موقف الامام الصادق عليه السلام في الوقوف في وجه هذه التيارات المزيفة و الدعوات المضللة من أجل حماية الفكر الاسلامي صريحا و حازما. لقد صارع القائلين بخالفة خط أهل البيت فأنكر القياس و نهي عن العمل به و كانت له جولات و مناظرات ناجحة أمام الجمهور. كل هذه الأمور أحدثت سوء فهم و أربكت الوضع الاجتماعي علي الامام و علي الخط الأصيل لأهل البيت.. خاصة ممن تصدوا للثورة و العمل السياسي و المواجهة المسلحة.

فما كان من الامام المعصوم، الا أن نهاهم عن ذلك التصدي، و حذرهم عواقبه و مخاطره. مما دفع بعضهم بجهل و بسوء فهم لاتهام الامام الصادق بالحسد و التقصير و القعود عن حمل السيف. و تابعهم في سوء الفهم هذا كتاب و مؤلفون بذروا بذور الشك في أرض مناسبة و سقوها من ماء خلفياتهم و سوء مقاصدهم حتي نمت و ترعرعرت في أجواء الاتهامات و الشبهات..

و قد ساعد علي انتشارها أفكار دخيلة علي الاسلام و قيمه و أحكامه، تسربت من العدو اللدود المزمن، اليهود، و من اسرائيلياتهم، و من بعض المستشرقين المشبوهين.

الا أن المفكرين الواعين من الأمة و خاصة من تلامذة الامام الصادق و شيعته و قفوا أمام هذه التيارات المنحرفة و أدركوا أنهم أمام مدرسة سياسية، مدرسة الامام الصادق، التي تعتمد الوسائل العلمية الناجحة و المناسبة لتلك الظروف. لقد و عوا خط الامام السياسي و منهجه رغم اختلاف الوسائل المعتمدة من الامام للعمل السياسي في حينه.

مدرسة الصادق هذه كانت امتدادا متكاملا لمدرسة أهل بيت بكافة صورها و وسائلها... كانت حصنا حصينا في وجه التيارات المنحرفة و البدع المضللة و الدعايات المقصودة.

و ان من يتهم الامام عليه السلام فيتصوره معطلا للعمل السياسي هو مخطي ء في فهمه و اتهامه بلا ريب و لا شك. لقد كان لمجموع تلك الظروف و الملابسات التي أشرنا اليها في حياة الامام و مناهجه تأثير بالغ الخطورة علي سوء فهم الكثير



[ صفحه 160]



و وقوعهم تحت خطأ التقييم، بل علي سلوك البعض في العقود عن الجهاد و العمل السياسي و تذرعهم «بالتقية» المشوهة التي هي الأخري وقعت تحت الظلال من الأصدقاء و الأعداء علي حد سواء. أما اذا قرأنا قراءة متأنية واعية للنوص و الممارسات التي وصلتنا عن سيرة الامام الصادق و مناهج عمله فكلها تؤكد أنه كان بعيدا كل البعد عن تلك التهم و الافتراءات و أنه مارس دوره و مهامه السياسية المناسبة بأجلي صورها و أحرج ظروفها.

و أي دليل أوضح علي العمل السياسي من أن يتصدي مثل هذا الامام الصبور و الغيور علي مصالح الأمة، و في تلك الظروف الحرجة فيضع الأسس و القواعد لما يجب أن يكون عليه الرؤساء و القادة يجعل ذلك من أولويات أعماله اذ يحولها الي مادة تعليم لدروسه و محاضراته و اجاباته.

نعم هذا هو الامام المصلح الاجتماعي الكبير الذي صرح في نصوصه «ليس للملوك أن يفرطوا في ثلاثة: حفظ الثغور، و تفقد المظالم و اختيار الصالحين لأعمالهم..».

و لا يخفي علي أحد ما في هذا التصريح من جرأة و شجاعة تؤكد التصدي السياسي الكامل الامام الصادق عليه السلام.

ان هذا التصدي لتحديد مهام الرؤساء و القادة و مطالبتهم بأداء حقوق الأمة يعتبر في قمة العمل السياسي المحظور الذي يعرض قائله لأخطر المشاكل و أشد العقوبات.

و في هذا النص نري الامام عليه السلام يلج السياسة من أوسع أبوابها حيث يرسل هذا النص رسالة مفتوحة لكل الحكام و القادة، مذكرا لهم بأهم مهام الدولة و الرؤساء، فوصف الداء و أعطي الدواء لما تعانيه الأمة من جور الحكام و خلفاء الجور و الظلم من الأمويين و العباسيين المنحرفين عن الأهداف السامية و النبيلة التي رسمها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و طبقها الأئمة المعصومين عليهم السلام. أما الداء فقد وصفه الامام بايجاز:

حفظ الثغور التي باتت نهبا للأعداء و التمرد و الاقطاع. و تفقد المظالم: حيث عمت المظالم و المفاسد كل مرافق الدولة، من فساد القضاة الي فساد الاداريين من



[ صفحه 161]



الحكام و أعوانهم الي فساد الولاة وجلاوزتهم. و كل هذا الفساد يعود، في رأي الامام، الي سوء اختيار الرئيس لهؤلاء المنفذين، الذين هم بمثابة الوزراء اليوم، مؤكدا أن من صميم واجبات الحاكم العادل و من أولويات حقوق الأمة عليه اختياره الرجال الصالحين لادارة شؤون الأمة، لأن خير الناس من رعي بأمانة شؤون الناس.

و كما يتضح للجميع ان هذه المطالب شديدة الوطاة علي الحكام و أعوانهم، و لا يمكن بأي حال للحاكم الظالم الفاسد الجاهل أن يؤدي هذه المهام و يعني بهذه الالتزامات؟.

أليس هذا معناه اثارة للأمة و تحريك للمظلومين و المستضعفين بوجوب المطالبة بحاكم عادل و رفض الحاكم الظالم؟؟.

أليس بهذا ايقاظ للنائمين عن مطالبة الحكام بأداء حقوق الأمة؟ و ان من حق الشعب استخلاص هذه الحقوق و صيانة الشريعة بمختلف الوسائل بما في ذلك الجهاد و تنحية الحاكم الظالم المقصر بالقيام بواجباته الشرعية؟.

ثم أين نحن اليوم من صرخة هذا الامام الصادق في العقيدة و الصادق في أداء الامانة لأمته، و الصادق في اكمال و اتمام رسالة جده رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، أين نحن اليوم من هذه الصرخة المدوية في قلوب المؤمنين التي تقطر بالغضب و تشتعل بالاثارة من قوله عليه السلام:

«من نكد العيش السلطان الجائر» [1] .

فهل ترك الامام الصادق بعد هذا النص من حجة لخانع قانع بالواقع الفاسد، و المقصر في أداء الأمانة الشرعية؟.

و هل ترك للأمة فرصة دون أن تثور للتخلص من نكد العيش و سوء الادارة...؟ أين نحن من صرخاته المدويات:

«من عذر ظالما بظلمه سلط الله عليه من يظلمه، فان دعا لم يستجب له و لم يأجره الله علي ظلامته...».



[ صفحه 162]



و قوله عليه السلام: «العامل بالظلم و المعين له و الراضي به شركاء» [2] .

و قوله المشهور في محاصرته للظلم و الظالمين:

«ما أحب أن أعقد لهم - أي للظلمة - عقدة، أو و كيت لهم و كاء و لا مدة بقلم، ان الظلمة و أعوان الظلمة يوم القيامة في سرادق من نار حتي يحكم الله بين العباد...» [3] .

أليس في ذلك كله ثورة علي الظلم و الظالمين و دعوة للناس لتهديم أركان دولة الظلم و الظالمين؟.


پاورقي

[1] أصول الكافي للكليني ج 2 ص 334.

[2] أصول الكافي للكليني ج 2 ص 334.

[3] الامام الصادق و المذاهب الأربعة أسد حيدر ج 2 ص 42 - 47.


معني فرمايش خدا: «و كسي كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان...» چيست؟


1- عبيد بن زراره گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - از تفسير گفتار خداي بزرگ كه مي فرمايد: «و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله» [1] «كسي كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان بياورد، اعمال او تباه مي گردد». پرسيد.

فرمود: مقصود آن كسي است كه كرداري كه به آن اقرار و اعتراف كرده ترك كند.

پرسيدم: مرتبه ي ترك آن كه باعث ترك همه ي آن مي شود؛ چيست؟

فرمود: از (مراتب) آن است كه عمدا نماز را ترك كند بدون اينكه مست باشد و يا علتي داشته باشد. [2] .

2- زرارة گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم از گفتار خداي عزوجل كه مي فرمايد: (و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله) «كسي كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان بياورد اعمال او تباه مي گردد.»

فرمود: يعني ترك كند كرداري را كه به آن اقرار و اعتراف كرده است، و از آن جمله است ترك نماز بدون اينكه بيماري داشته باشد و اشتغال به كاري



[ صفحه 71]



بوده باشد. [3] .


پاورقي

[1] سوره ي مائده آيه ي 5.

[2] اصول كافي: ج 4 ص 99 ح 12.

[3] اصول كافي: ج 4 ص 95 ح 5.


حديث 073


2 شنبه

لا تسأل تعنتا.

براي زحمت انداختن و آزار دادن مپرس.

كافي، ج 6، ص 381


اخباره بالغائب 14


محمد بن الحسن الصفار: عن محمد بن الحسين و يعقوب بن يزيد، عن محمد بن أبي عمير، عن عمر بن أذينة، عن عبدالله النجاشي قال أصابت جبة لي قذي من نضح بول شككت فيه، فغمرتها في ماء في ليلة باردة، فلما دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام ابتدأني فقال الفرو اذا غسلته بالماء فسد الفراء [1] .

أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: أخبرني أبوالحسين محمد بن هارون بن موسي، عن أبيه قال: حدثنا أبوالقاسم جعفر بن محمد العلوي الموسوي قال: حدثنا عبيدالله بن أحمد بن نهيك أبوالعباس النخعي، عن محمد بن أبي عمير، عن عمر بن أذينة، عن عبدالله بن النجاشي، قال: أصاب جبة لي فراء نضح من بول فشككت فيها، فغسلتها في



[ صفحه 96]



ماء في ليلة باردة، فلما دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام ابتدأني فقال: ان الفراء اذا غسلتها بالماء تفسد الفرو [2] .


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 233، ج 5، باب 10، ح 26.

[2] دلائل الامامة ص 142.


اگر مستحقي نبود...


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: روزهاي زندگي سه روزند: روزي كه گذشته و روزي كه در آن هستي، پس سزاوار است غنيمت بداني و از وقت كمال استفاده را بنمايي، سوم روز فردايي كه نيامده و معلوم نيست چه بشود و تو موفق باشي در آينده استفاده كني.

و از محمد بن مسلم در حديث مستحقين زكات نقل مي كند كه گفت: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: اگر مستحقي پيدا نشد، زكات را چه بايد كرد؟ فرمود: ممكن نيست خداوند چيزي را واجب كند و مصرف نداشته باشد.



[ صفحه 155]




وصيته إلي عمار بن مروان في مكارم الأخلاق


محمّد بن يحيي، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن عمّار بن مروان [1] قال: أوصاني أبو عبد الله عليه السلام فقال:

أُوصيكَ بِتَقوي الله وَأداءِ الأمانَةِ وَصِدقِ الحَديثِ وَحُسنِ الصّحابَةِ لِمَن صَحِبتَ وَلا قُوَّةَ إلّا بِالله. [2] .

وفي كتاب الزّهد: فضالة عن فضيل بن عثمان [3] عن أبي عبد الله عليه السلام قال: قلت له أوصني قال:

أُوصيكَ بِتَقوي الله وَصِدقِ الحَديثِ وَأداءِ الأمانَةِ وَحُسنِ الصَّحابَةِ لِمَن صَحِبَكَ، وَإذا كانَ قَبلَ طُلوعِ الشَّمسِ وَقَبلَ الغُروبِ فَعَلَيكَ بِالدُّعاءِ، وَاجتَهِد وَلا تَمتَنِع بِشَي ءٍ تَطلُبُهُ مِن رَبِّكَ وَلا تَقُل: هذا ما لا أُعطاهُ، وَادعُ فَإنَّ اللهَ يَفعَلُ ما يَشاءُ. [4] .



[ صفحه 72]




پاورقي

[1] عمّار بن مروان

عمّار بن مروان مولي بني ثوبان بن سالم مولي يشكر وأخوه عمرو ثقتان، روي عن أبي عبد الله عليه السلام. له كتاب. (راجع: رجال النّجاشي: ج 2 ص 138 الرّقم 778، الفهرست للطّوسي: ص 189 الرّقم 525).

وفي رجال الطّوسي: عمّار بن مروان اليشكريّ مولاهم الخزّاز الكوفيّ. وعدّ من أصحاب أبي عبد الله عليه السلام.(ص252 الرّقم3536 وراجع: رجال ابن داوود: ص255 الرّقم1082).

فقد روي عن أبي جعفر وأبي عبد الله وأبي الحسن الأوّل عليهم السلام وعن أبي بصير وجابر وزيد الشّحام أبي أُسامة وسلمة بن محرز وسماعة وسماعة بن مهران والفضيل بن يسار والمنخل والمنخل بن جميل. وروي عنه أبو العبّاس وابن أبي عمير وابن رئاب وابن سنان وابن فضّال وجعفر بن بشير وعبد الكريم بن عمرو وعليّ بن رئاب وعليّ بن النّعمان وعمرو بن ميمون ومحمّد بن زياد ومحمّد بن سنان ومحمّد بن عليّ وهشام بن سالم. (راجع: معجم رجال الحديث: ج12 ص256 الرّقم 8640).

[2] الكافي: ج2 ص669 ح1، المحاسن: ج2 ص358 ح71، بحار الأنوار: ج17 ص160 ح16 وج37 ص272 ح31.

[3] الفضيل بن عثمان المرادي، ويقال: الفضل، الأعور الصائغ الأنباريّ، ابن اخت عليّ بن ميمون، وعدّه الشيخ في رسالته العددية من الفقهاء الأعلام، والرؤساء المأخوذ منهم الحلال والحرام، والفتيا والأحكام، الذين لا يطعن عليهم، ولا طريق لذمّ واحد منهم، وقال العلّامة في الخلاصة: ثقة ثقة وعده من أصحاب الصادق عليه السلام (راجع: رجال الطوسي: 269 الرقم 3877، معجم رجال الحديث: ج 14 ص 328).

[4] الزهد للحسين بن سعيد: ص 19 ح42، بحار الأنوار: ج 78 ص 227 ح 98 نقلاً عنه.


ارزش خوف از خدا


به نقل ابوحمزه ثمالي، امام سجاد عليه السلام فرمود: مردي با خانواده اش سوار بر كشتي شد؛ كشتي در وسط دريا درهم شكست و همه ي سرنشينان كشتي غرق شده و به هلاكت رسيدند، جز يك زن (كه همسر همان مرد بود) كه به تخته پاره ي كشتي چسبيده، امواج دريا



[ صفحه 135]



آن تخته را حركت داد تا به ساحل جزيره اي آورد. آن زن نجات يافت و به آن جزيره پناهنده شد. اتفاقا در آن جزيره راهزني بود بسيار بي حيا و بي باك؛ ناگاه زني را بالاي سرش ديد و به او گفت: تو انساني يا جني؟

آن زن جريان خود را بازگو كرد. آن مرد (بي حيا) با آن زن به گونه اي نشست كه با همسرش مي نشيند، و آماده شد كه با او زنا كند. زن لرزيد و گريه كرد و پريشان شد. او گفت: چرا لرزان و پريشان هستي؟

زن با دست به آسمان اشاره كرد و گفت: از خدا مي ترسم.

مرد گفت: آيا تاكنون چنين كاري كرده اي؟

زن گفت: نه، به خدا سوگند.

مرد گفت: تو كه چنين كاري نكرده اي، و اكنون نيز من تو را مجبور مي كنم، اين گونه از خدا مي ترسي، من سزاوارترم كه از خدا بترسم. همان جا برخاست و در حالي كه هدفي جز توبه نداشت، به سوي خانواده اش رفت.

در همان حال كه در بيابان پياده حركت مي كرد، در راه به راهبي (عابد مسيحيان) برخورد كه او نيز به خانه اش مي رفت. آن ها همسفر شدند. هوا بسيار داغ و سوزان بود.

راهب به او گفت: دعا كن تا خدا ابري بر سر ما بياورد تا در سايه ي آن، به راه خود ادامه دهيم.

آن مرد تائب گفت: من در نزد خود كار نيكي ندارم تا جرأت دعا و درخواست چيزي را از خدا داشته باشم.



[ صفحه 136]



راهب گفت: پس من دعا مي كنم، تو آمين بگو.

گنهكار گفت: آري، خوب است.

راهب دعا كرد و او آمين گفت. دعا به استجابت رسيد و ابري آمد و بالاي سر آن ها قرار گرفت و سايه اي براي آن ها پديد آورد. هر دو زير آن سايه قسمتي از روز را راه رفتند تا به دو راهي رسيدند و از همديگر جدا شدند، ولي چيزي نگذشت كه معلوم شد ابر بالاي سر آن جوان (گنهكار تائب) قرار گرفت و از بالاي سر راهب رد شد.

راهب نزد آن جوان آمد و گفت: تو بهتر از من هستي، و آمين تو به استجابت رسيده، نه دعاي من؛ اكنون بگو بدانم چه كار نيكي كرده اي؟

آن جوان، جريان آن زن و توبه و خوف خود را بيان كرد. راهب به راز مطلب آگاه شد و به او گفت:

غفر لك ما مضي حيث دخلك الخوف، فانظر كيف تكون فيما تستقبل [1] .

گناهان گذشته ات به سبب ترس از خدا آمرزيده شده است، اكنون مواظب آينده ات باش.


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 2، صص 69-70.


الفطن التي جعلت في البهائم: الايل و الثعلب و الدلفين


فكر يا مفضل في الفطن التي جعلت في البهائم لمصلحتها، بالطبع و الخلقة، لطفا من الله عزوجل لهم،



[ صفحه 83]



لئلا يخلو من نعمة الله عزوجل في واحد من خلقه لا بعقل وروية، فأن (الأيل) يأكل الحيات فيعطش عطشا شديدا فيمتنع عن شرب الماء، خوفا من أن يدب السم في جسمه فيقتله، و يقف علي الغدير و هو مجهود عطشا، فيعج عجيجا عاليا، و لا يشرب منه، و لو شرب لمات من ساعته.

فانظر الي ما جعل من طباع هذه البهيمة، من تحمل الظمأ الغالب الشديد، خوفا من المضرة في الشرب، و ذلك مما لا يكاد الانسان العاقل المميز يضبطه من نفسه.

و (الثعلب) اذا اعوزه الطعم، تماوت و نفخ بطنه، حتي يحسبه الطير ميتا، فاذا وقعت عليه لتنهشه، وثب عليها فأخذها. فمن أعان الثعلب العديم النطق و الروية بهذه الحيلة، الا من توكل بتوجيه الرزق له من هذه و شبهه. فانه لما كان الثعلب يضعف عن كثير مما تقوي عليه السباع من مساورة الصيد، اعين بالدهاء و الفطنة و الاحتيال لمعاشه.

و (الدلفين) يلتمس صيد الطير، فيكون حيلته في ذلك أن يأخذ السمك فيقتله و يسرحه حتي يطفو علي الماء ثم يكمن تحته و يثور الماء الذي عليه حتي لا يتبين شخصه،



[ صفحه 84]



فاذا وقع الطير علي السمك الطافي و ثب اليها فاصطادها.

فانظر الي هذه الحيلة كيف جعلت طبعا في هذه البهيمة لبعض المصلحة.


امر به معروف و نهي از منكر


امر به معروف و نهي از منكر دو فريضه ي بزرگ الهي است كه ضامن اجراي همه قوانين فردي و اجتماعي مي باشد. امام محمد باقر عليه السلام در تعريفي از اين دو فريضه چنين فرموده است:

«امر به معروف و نهي از منكر دو فريضه ي مهم الهي است كه بقيه ي واجبات با آن دو، برپا مي شود و به وسيله ي آن ها راه ها امن، كسب و كار مردم حلال و حقوق افراد تأمين مي شود و در سايه ي آن ها زمين ها آباد، از دشمنان انتقام و در پرتو آن دو، همه ي كارها رو به راه مي شود. [1] .

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: همواره مردم در خير و خوشي زندگي خواهند كرد، مادامي كه امر به معروف و نهي از منكر نموده و همديگر را در كارهاي خير ياري دهند، اما اگر اين كارها ترك شود، خداوند بركات خود را از آن ها سلب مي كند و بعضي را بر بعضي ديگر مسلط مي سازد كه در اين صورت براي آنان كمكي در آسمان و زمين پيدا نخواهد شد. [2] .

همچنين از آن حضرت روايت شده كه فرموده است: هر كس امر به معروف و نهي از منكر نمايد، جانشين خداوند در زمين و جانشين پيامبر خدا و جانشين كتاب خداست. [3] .

جالب اين كه قرآن مجيد اين دو عمل را از عزائم شمرده است و توصيه هاي لقمان به فرزندش را چنين بيان مي كند:

(يا بني أقم الصلوة و أمر بالمعروف و انه عن المنكر واصبر علي ما أصابك ان ذلك من عزم الأمور) [4] .

پسرم نماز را به پا دار و امر به معروف و نهي از منكر كن و در برابر مصائبي كه به تو مي رسد، با استقامت و شكيبا باش كه اين عمل تو نشانه اي از عزم ثابت در امور لازم عالم و كاري مهم و اساسي است.



[ صفحه 96]



در زندگي امام جعفرصادق عليه السلام - كه تبلوري از آيين آسماني بودند - اين موضوع جلوه مخصوصي داشت و اندرز و راهنمايي هاي ايشان چنان به عمق جان مردم نفوذ مي كرد كه شوق و علاقه ي انجام كارهاي نيك (معروف) را به دل آنان مي ريخت و فكر و انديشه ي اعمال زشت (منكر) را از وجودشان پاك مي كرد. اينك به چند فراز در اين باره توجه فرماييد:


پاورقي

[1] وسائل الشيعه، ج 11، ص 395.

[2] تهذيب الأحكام، ج 2، باب الأمر بالمعروف، ح 22.

[3] تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 484.

[4] سوره ي لقمان، آيه ي 17.


سفيان بن عيينه


أبومحمد سفيان بن عيينة بن ابي عمران الهلالي، مولاهم الكوفي المتوفي سنة 198 ه كان اماما عالما ثبتا أخذ العلم عن الصادق عليه السلام و الزهري وابن دينار و أبي اسحق و غيرهم، و روي عنه الشافعي و شعبة بن الحجاج و خلق كثير، قال الشافعي: ما رأيت أحدا فيه آلة الفتيا ما في سفيان، و ما رأيت أكف منه عن الفتيا، و ثقه العجلي و الشافعي و غيرهم، و قال الشافعي لولا مالك و ابن عيينة لذهب علم الحجاز، و له مذهب يعمل به و لم يطل عمره و انقرض في القرن الرابع، لقلة اتباعه و انصاره و عدم ملاءمته لسلطان عصره، و دفن بمكة.


ربيعة الرأي


ربيعة بن عبدالرحمن بن فروخ، و يكني أباعثمان و هو من موالي آل المنكدر توفي بالأنبار سنة 136 ه في مدينة الهاشمية، تقدمت ترجمته في الجزء الأول من هذا الكتاب.

و قد أخذ مالك عن ربيعة و حضر عنده و هو صغير السن، عندما وجهته أمه لطلب العلم، كما أن آراء ربيعة واضحة في فقه مالك.



[ صفحه 512]




وصيته لحمران بن أعين


قال عليه السلام: يا حمران أنظر الي من هو دونك و لا تنظر الي من هو فوقك في المقدرة، فان ذلك أقنع لك بما قسم لك، و أحري أن تستوجب الزيادة من ربك.

و اعلم: أن العمل الدائم القليل علي اليقين، أفضل عند الله من العمل الكثير علي غير يقين.

و اعلم: أن لا ورع أنفع من تجنب محارم الله، و الكف عن أذي المؤمنين و اغتيابهم، و لا عيش أهنأ من حسن الخلق، و لا مال أنفع من القنوع باليسير المجزي، و لا جهل أضر من العجب.

و هكذا كان الامام الصادق عليه السلام يواصل أصحابه بوصاياه القيمة، و تعاليمه التي تدل علي شدة اهتمامه بتوجيه الدعوة الي الرشاد و طريق الهدي.



[ صفحه 135]



و كان يرسل وصاياه العامة مع من يحضر عنده من أصحابه، و يلزمهم أن يبلغوا من يلقونه من أصحابهم كقوله: أقرأوا من لقيتم من أصحابكم السلام، و قولوا لهم: فلان بن فلان - يعني نفسه - يقرؤكم السلام، اني و الله ما آمركم الا بما نأمر به أنفسنا، فعليكم بالجد و الاجتهاد.

و اذا صليتم الصبح و انصرفتم فبكروا في طلب الرزق و اطلبوا الحلال، فان الله عزوجل سيرزقكم و يعينكم عليه.

و يحدثنا زيد الشحام: قال: قال لي أبوعبدالله الصادق عليه السلام: اقرأ من تري أنه يطيعني منكم السلام، و أوصيكم بتقوي الله عزوجل و الورع في دينكم، و الاجتهاد لله و صدق الحديث، و أداء الأمانة، و طول السجود و حسن الجوار، فبهذا جاء محمد صلي الله عليه و آله و سلم.

أدوا الأمانة الي من ائتمنكم عليها برا أو فاجرا، فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان يأمر بأداء الخيط و المخيط.

صلوا عشائركم، و اشهدوا جنائزهم، و عودوا مرضاهم، و أدوا حقوقهم، فان الرجل منكم اذا ورع في دينه و صدق الحديث و أدي الأمانة، و حسن خلفه مع الناس و قيل هذا جعفري، يسرني ذلك و يدخل علي منه السرور، و قيل هذا أدب جعفر، و اذا كان غير ذلك دخل علي بلاؤه و عاره.

و نقف عند هذا الحد من ذكر وصاياه التي كان يوجهها الي أصحابه، و قد ذكرنا بعضا منها في الجزء الثاني، و لكثرتها لا نستطيع حصرها في جزء واحد و سنواصل نشرها ان شاء الله تعالي فيه بقية الأجزاء.


تلامذته


كان لأحمد بن حنبل أصحاب كثيرون: منهم من روي الحديث عنه، و منهم من روي الحديث و الفقه، و منهم من اشتهر برواية الفقه، و قد أحصاهم صاحب «المنهج الأحمد» في عدد كبير، و لعل الحنابلة يبالغون العدد، و انه اذا ذهب قدر المبالغة يبقي بعد كثيرا و لا يكون قليلا [1] .

و يجب أن نلحظ هنا أمرا هاما و هو:

انه لا خلاف بين العلماء في عد الامام أحمد من المحدثين، لكن الخلاف في عده من الفقهاء، فان أكثرهم لم يذكره في عداد الفقهاء، فابن جرير الطبري لم يعد مذهبه في الخلاف بين الفقهاء، و كان يقول: انما هو رجل حديث لا رجل فقه، و ثارت عليه الحنابلة من أجل ذلك، و لم يذكره ابن قتيبة في كتابه المعارف من الفقهاء، و ذكره المقدسي في المحدثين لا في الفقهاء، و اقتصر ابن عبدالبر في كتاب الانتقاء علي الأئمة الثلاثة: أبي حنيفة و مالك و الشافعي.



[ صفحه 475]



و من هذا يتبين ان مدرسته الفقهية لم تكن ذات أثر في عصره، فمن الصعب تحديد نشاطها، و اعطاء صورة عن رجالها في عصره، و انما اتسعت بعد مدة من وفاته.

و علي أي حال: فان أشهر أصحاب أحمد و رواة حديثه هم:

أحمد بن محمد بن هاني المعروف بالاثرم، المتوفي سنة 262 - 261 ه الاسكافي، كان جليل القدر عظيما عند الحنابلة، قال سعد بن عتاب: سمعت يحيي بن معين يقول: كان أحد أبوي الاثرم جنيا [2] .

و قال ابراهيم بن الاصبهاني: احفظ من أبي زرعة و اتقن.

و قد نقل الاثرم عن أحمد بن حنبل مسائل كثيرة، كجواز المسح علي العمامة، و اغنائه عن المسح علي الرأس، و ان قراءة القرآن بالالحان بدعة لا تستحسن، و ان المضمضة، و الاستنشاق ركنان من اركان الوضوء، و غير ذلك من المسائل كما ذكر ابن أبي يعلي.

أحمد بن محمد بن الحجاج بن عبدالعزيز المروزي المتوفي سنة 275 ه و كان أخص أصحاب احمد به و اقربهم اليه، وأدناهم منه، و هو الذي تولي غسله لما مات، و كان عنده أثيرا، و هو الذي روي كتاب الورع عن احمد، و لقد نقل الخطيب البغدادي تكذيب رواية كتاب الورع عن غيره.

و كان أحمد يثق بورعه و عقله، حتي أنه كان يقول: كل ما قلت علي لساني فأنا قلته.

قال المروزي: قلت لابي عبدالله احمد بن حنبل: أتري أن يكتب الرجل كتب الشافعي؟ قال: لا. قلت: أتري أن يكتب الرسالة؟ - أي رسالة الشافعي - قال: لا تسألني عن شي ء محدث، قلت: كتبتها؟ قال: معاذ الله.

و قال ايضا: قال أحمد: لا تكتب كلام مالك، و لا سفيان، و لا الشافعي و لا اسحق بن راهويه، و لا أبي عبيد.

توفي المروزي في جمادي أولي سنة 275 ه

ابراهيم بن اسحاق الحربي المتوفي سنة 285 ه كان من أعيان تلامذة أحمد و المختص به، و قد لازمه مدة عشرين سنة، و أخذ عنه الحديث و الفقه و صنف كتبا كثيرة منها: غريب الحديث، و دلائل النبوة و كتاب الحمام، و سجود القرآن، و ذم الغيبة، و النهي عن الكذب و غير ذلك.



[ صفحه 476]



صالح بن أحمد بن حنبل: و هو أكبر أولاده و قد تلقي الفقه و الحديث عن أبيه، و عن غيره من معاصريه، و نقل الي الناس كثيرا من مسائل الفقه التي أفتي فيها أبوه، و كان الناس يكتبون اليه من خراسان ليسأل أباه عن مسائل، فكان يرسل اليهم الأجوبة التي يتلقاها عنه، و كان قد تولي القضاء باصبهان و طرسوس و مات باصبهان سنة 266 ه.

عبدالله بن أحمد بن حنبل المتوفي سنة 290 ه روي الحديث عن أبيه و عن كثيرين غيره، كعبد الاعلي بن حماد و كامل بن طلحة، و يحيي بن معين، و أبي الربيع و غيرهم.

و هو الذي روي المسند و تممه كما سيأتي بيانه، و قد روي عن أبيه مسائل كثيرة، و من غريب ما رواه عنه انه قال: قبور أهل السنة من أهل الكبائر روضة، و قبور أهل البدعة من الزهاد حفرة، فساق أهل السنة أولياء الله، و زهاد أهل البدعة أعداء الله [3] .

و هذ القول لا يمكن أن يصدر من رجل كأحمد بن حنبل و اتصافه بالورع و التقوي، فان مؤدي هذا القول ابطال العمل، و ترك الواجبات، و التحلل من كل شي ء، فاذا كان مرتكب الكبيرة هو ولي الله لأنه من أهل السنة، فما معني السنة هنا و كيف يصح ذلك؟ و العهدة علي الرواة.

و لنكتفي بذكر هؤلاء من أصحاب أحمد الذين نقلوا فقهه كانموذج. و سنتعرض لذكر آخرين عند حديثنا عن رجال المذهب و المؤلفين فيه.


پاورقي

[1] ابن حنبل لمحمد أبوزهرة ص 176.

[2] طبقات الحنابلة ج 1 ص 73.

[3] طبقات الحنابلة ج 1 ص 184.


آية الولاية


هذه الآية الكريمة و هي قوله تعالي: (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون) [1] .

هذه الآية الكريمة نزلت في الامام علي عليه السلام؛ و يكاد المفسرون يجمعون علي ذلك؛ و رواه كثير من حفاظ الحديث عن علي عليه السلام؛ و عبدالله ابن عباس؛ و عمار بن ياسر؛ و أبي رافع.



[ صفحه 150]



و أخرجه الخطيب في المتفق؛ و ابن مردويه في مسنده، و كنز العمال و منتخبه، و اسحاق النيسابوري في تفسيره.

و قد نقل اجماعهم هذا القوشجي في مبحث الامامة من شرح التجريد. و أخرج الطبراني في الأوسط بسند عن عمار بن ياسر قال: وقف سائل علي علي بن أبي طالب و هو راكع في تطوع فنزع خاتمه فأعطاه السائل؛ فنزلت «انما وليكم الله و رسوله».

و قال السيوطي في اللباب: و له شاهد: قال عبدالرزاق: حدثنا عبدالوهاب بن مجاهد عن ابن عباس في قوله تعالي: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا» الآية.

و أخرج بن جرير عن مجاهد و ابن أبي حاتم عن سلمة بن كهيل مثله فهذه شواهد يقوي بعضها بعضا [2] .

و قال الواحدي في أسباب النزول: ان هذه الآية نزلت في علي بن أبي طالب لأنه أعطي خاتمه سائلا و هو راكع؛ و عن ابن عباس: ان النبي صلي الله عليه و اله و سلم خرج الي المسجد و الناس بين قائم و راكع فنظر سائلا فقال صلي الله عليه و اله و سلم: هل أعطاك أحد شيئا؟

قال: نعم خاتم.

قال صلي الله عليه و اله و سلم: من أعطاكه؟

قال: ذاك القائم و أشار بيده الي علي عليه السلام.

فقال صلي الله عليه و اله و سلم: علي أي حال أعطاكه؟

قال: أعطاني و هو راكع فكبر رسول الله ثم قرأ: «و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم المفلحون».

هذا بعض ما ورد حول هذه الآية نذكره بايجاز للتنبيه علي عدم صحة ما نسب للامام أبي جعفر الباقر عليه السلام حول آية الولاية انها لجميع الصحابة.

و قد ورد عنه عليه السلام بطرق صحيحة، أنه عليه السلام قال: أمر الله عزوجل بولاية علي عليه السلام و أنزل قوله تعالي: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون».

و كذلك ورد عن ولده أبي عبدالله الصادق عليه السلام كما رواه عبدالأعلي



[ صفحه 151]



قال: قلت لأبي عبدالله الصادق عليه السلام: الأوصياء طاعتهم مفترضة؟

قال: نعم هم الذين قال الله عزوجل فيهم: انما وليكم الله و رسوله الآية.

و عن الحسين بن أبي العلاء قال: ذكرت لأبي عبدالله قولنا في الأوصياء: ان طاعتهم مفترضة.

فقال عليه السلام: نعم هم الذين قال الله عزوجل فيهم: «أطيعوا الله و الرسول و أولوا الأمر منكم» و هم الذين قال فيهم: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا».

و علي أي حال: فان المؤلف لم يبين لقرائه رأي الامام الصادق عليه السلام في الصحابة، و لم يأت بأثر عنه في ذلك، و الواقع أن الغرض لم يتعلق ببيان رأي الامام الصادق عليه السلام في ذلك، و لكن الغرض يدور حول معتقد الشيعة - و قد أشرنا اليه - و هل أنهم يتبعون أهل البيت أم لا؟

أما الجهة التي تعرض لها و هي الطعن في الشيخين أو الخلفاء فانا نقول: من هو الذي يقول ان الأئمة يجوزون ذلك؟ و ان الشيعة يعتقدون هذا؟ و لنترك الجواب لسماحة الأستاذ الأكبر المغفور له حجة الاسلام الشيخ محمد الحسين آل كاشف الغطاء رحمه الله.

قال بعد ذكر الاختلاف في الخلافة في بحث الفروق الجوهرية بين الطائفتين [3] : «نعم و نريد أن نكون أشد صراحة من ذلك، و لا نبقي ما لعله يعتلج أو يختلج في نفس القراء فنقول: لعل قائلا يقول: ان سبب العداء بين الطائفتين أن الشيعة تري جواز المس من كرامة الخلفاء، أو الطعن فيهم، و قد يتجاوز الي السب و القدح، مما يسي ء الفريق الآخر و يهيج عواطفهم فيشتد العداء و الخصومة بينهم.

و الجواب أن هذا لو تبصرنا قليلا و رجعنا الي حكم العقل، بل و الشرع أيضا لم نجده مقتضيا للعداء أيضا.

أما أولا: فليس هذا من رأي جميع الشيعة، و انما هو رأي فردي من بعضهم، و ربما لا يوافق عليه الأكثر، كيف و في أخبار أئمة الشيعة النهي عن ذلك؟! فلا يصح معاداة الشيعة أجمع لاساءة بعض المتطرفين منهم. الخ.

و ما أكثر الشواهد علي تفنيد تلك المزاعم و كذب تلك الأقوال حول عقيدة الشيعة في الصحابة.



[ صفحه 152]



و مما تجدر الاشارة اليه أن المؤلف يوافق القائلين بأن الشيعة يطعنون علي جميع الصحابة بدون استثناء، كما أشرنا لذلك، و لكنه بعد برهة من المضي في بحثه يعترف بخطئه و يستغفر من ذنبه، و ذلك بعد أن وقف علي ما نقله عن ابن أبي الحديد و أورده في ص 209 عقبه بقوله: و لا شك أن هذا الرأي معتدل في هذا الجزء كل الاعتدال، و يكون تعميم الحكم عليهم بأنه في ماضيهم يستسيغون سب الصحابة، و اذا كانت بعض عباراتنا فيما كتبنا تفيد التعميم فانا نستغفر الله عنها، و نقول: يجب تخصيص هذا العام.

و هكذا يتراجع الشيخ عن رأيه و ينقض حكمه، و يعترف بخطئه و يستغفر من ذنبه. و أن هذا الحكم الجائر: و هو تعميم سب الشيعة لجميع الصحابة أو بعضهم هو أمر دبر بليل، و خطة مرسومة من قبل ولاة أمر حاولوا القضاء علي أتباع آل محمد، فقد جعلوا ذلك وسيلة للقضاء عليهم، اذ رموهم بالزندقة و الكفر و قد وجدت السياسة بهذا الحكم الجائر أقرب طريق للقضاء علي الشيعة، و هم خصوم لا تلين قناتهم، و لا يرهبهم الموت، و لا تفزعهم أهوال الاشاعات الكاذبة، ما داموا علي بينة من أمرهم في المحافظة علي وصية النبي صلي الله عليه و اله و سلم في آله، فهم أهل الحق و أئمة الهدي و مهما كلفهم الأمر في ذلك من تحمل المحن، و مواجهة المصاعب فهم لا يزدادون الا ايمانا، و رسوخ عقيدة، و لم تقعد بهم تلك الاشاعات المغرضة، و الأقوال المكذوبة التي كان يروجها دعاة السوء و أعوان الظالمين.

و ان الشيخ أبوزهرة قد أطلق حكمه بدون دراسات للبينات، أو وقوف علي حقيقة الأمر، و انما كان ذلك لتأثره بتلك بتلك الدعايات الكاذبة، و قد اعترف بخطئه و استغفر من ذنبه.

و فيما قدمناه كفاية عن الاطالة، لأننا قررنا الاختصار في البحث و ترك المناقشة لأمور استوجبت ذلك. اننا نترك الكثير من الأشياء التي تلفت النظر و تستوجب المناقشة، و نشير للبعض بموجز من القول حتي ننتهي الي الحد الذي تقرر الوقوف عليه و الافتراق منه.

و لهذا فانا نسرع الخطي، و لا نقف عند أكثر نقاط المناقشة، فنمر علي ما يذكره حول رأي الامام الصادق عليه السلام في شروط الامامة ص 211 و قوله: اننا لا نتفق مع اخواننا الامامية في الامامة كانت بالنص الي آخر ما يقوله و لا نتعرض له بشي ء، لأنا قد بينا هناك ضعف أدلته، و عقم استنتاجه، فلنتركه و رأيه.

كما أننا نترك التعليق علي ما يقوله في ص 212: اننا لا نعرف للامام رأيا



[ صفحه 153]



مقطوعا بنسبته في ذلك، لأن الذين كانوا يتشيعون له... الخ.

و هنا لا نقف معه، لأن المقطوع به أن الأخ المؤلف لم يصل بدراسته الي ايضاح رأي من آراء الامام الصادق عليه السلام، و لم يوضح لقرائه من ذلك شيئا.

و من الحق أن نقول: ان المؤلف قليل العدة من المصادر التي يتعرف علي آراء الامام الصادق عليه السلام منها، و لهذا أصبح في دائرة ضيقة مع فسحة المجال في ذلك.

و نستمر مع الأستاذ بعجالة فنمر علي كلمته التي تحز في النفس و تبعث علي الأسف لما وصل اليه من التساهل في الحكم و هي قوله في ص 213: و قد مد يده (أي الامام الصادق عليه السلام) ليبايع عبدالله بن الحسن.

و هذا أمر لم تشر اليه المصادر التاريخيه مطلقا، و لا يكون أبدا، و لكن المؤلف استنتجه بدون مقدمات، و قد اشرنا له.

و بعد هذا نسرع أكثر من قبل، و نعرض عن ذكر أي شي ء فنتحول من ص 213 الي 252 و انما قطعنا هذه المسافة بسرعة لأن الحديث فيها يدور حول آراء الامامية بالذات، و يذكر آراء الامام الصادق عليه السلام بالعرض، و هو خلاف موضوع البحث فنتركه عن النقاش، و نصل الي موضوع:


پاورقي

[1] سورة المائدة آية 55 و 56.

[2] اللباب للسيوطي ص 9.

[3] مجلة الاسلام السنة الثانية العدد 2 ص 228 - 227 تحت عنوان: بيان للمسلمين.


سيف بن عمر في الميزان


و بعد ان كشف التحقيق عن رواة هذه القصة، اي قصة ابن سبأ نود أن نضع بطل هذه الاسطورة سيف بن عمر في الميزان، لنعرف قيمة روايته مما بينه علماء الرجال من حاله.

قال ابن حجر: سيف بن عمر التميمي البرجمي و يقال السعدي، و يقال الضبعي، و يقال الاسدي الكوفي صاحب كتاب الردة و الفتوح روي عن عبدالله بن عمر العمري و ابي الزبير...

قال ابن معين ضعيف الحديث و قال مرة فليس خير منه (أي لا يأتي منه خير) و قال ابوحاتم: متروك الحديث يشبه حديثه حديث الواقدي و قال ابوداود ليس بشي ء.

و قال النسائي و الدارقطني: ضعيف، و قال ابن عدي: بعض احاديثه مشهورة، و عامتها منكرة لم يتابع عليها، و قال ابن حبان يروي الموضوعات عن الاثبات. و قال (ابن حبان ايضا) و قالوا عنه انه كان يضع الحديث، و اتهم بالزندقة، و قال البرقاني عن الدارقطني: متروك. و قال الحاكم:



[ صفحه 478]



اتهم بالزندقة. [1] .

و قال الذهبي: سيف بن عمر الضبي الاسدي التميمي البرجمي و يقال السعدي الكوفي مصنف الفتوح و الردة.

ثم يذكر اقوال علماء الرجال كما ذكر ابن حجر و نقل عن جعفر بن ابان انه سمع ابن نمير يقول: كان سيف يضع الحديث، و قد اتهم بالزندقة. [2] .

و قال ابن ابي حاتم: سيف بن عمر الضبي: عن يحيي بن معين انه قال: سيف بن عمر الضبي الذي يحدث عنه المحاربي ضعيف الحديث. و قال سئل ابي عن سيف بن عمر الضبي فقال متروك الحديث يشبه حديثه حديث الواقدي. [3] .

و في ترجمة القعقاع عند ابن ابي حاتم أورد له حديثا رواه سيف بن عمر، عن عمر بن تمام، عن ابيه عن القعقاع، و قال ابن ابي حاتم: و سيف متروك الحديث فبطل الحديث. و انما كتبنا ذلك للمعرفة. [4] .

و الحديث هو ما رواه سيف عن القعقاع بن عمر قال: شهدت وفاة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فما صليت الظهر جاء رجل حتي قام في المسجد فاخبر بعضهم أن الانصار قد اجمعوا أن يولوا سعدا - يعني ابن عبادة - و يتركوا عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فاستوحش المهاجرون. [5] .

قال ابن السكن: سيف بن عمر ضعيف. و ذكر ابن حجر قول ابن ابي حاتم سيف بن عمر متروك الحديث، و كذلك ذكره ابن عبدالبر في الاستيعاب ج 3 ص 263 بهامش الاصابة.

و قال السيوطي: سيف وضاع. و ذكر حديثا من طريق السري بن يحيي عن شعيب بن ابراهيم عن سيف فقال السيوطي: موضوع فيه ضعفاء اشدهم سيف.

و لعلنا فيما اوردناه من اقوال علماء الرجال هو كاف لمعرفة سلسلة هذه الأسطورة، و بالاخص بطلها الاول سيف بن عمر، فقد استبان وزنه، و عرفت حالته، و لم يرد عن احد منهم فيه كلمة ثناء كما وقفت عليه.



[ صفحه 479]



و ربما يقال ان سيف بن عمر خرج له الترمذي و روي له في صحيحه فيظن أن له احاديث في الاحكام و غيرها، أو أن الترمذي صحح حديثه و بهذا يتثبت من يريد أن يخلق لسيف بن عمر شخصية يوثق بها.

و لكن الترمذي لم يرو له الا حديثا واحدا و قال - بعد ان ذكره -: و هذا منكر.

و الحديث الذي رواه الترمذي هو عن ابي بكر بن نافع عن سيف بن عمر السعدي، عن عبيدالله بن عمر، عن نافع، عن ابن عمر، عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: اذا رأيتم الذين يسبون اصحابي فالعنوه.

قال الترمذي: و هذا الحديث منكر. و بهذا فهو ساقط عن الاعتبار.

و لسنا بحاجة الي اكثر من هذا البيان لمعرفة حالة سيف بن عمر و مقدار تحمله للرواية؛ فهو كما رأيت: وضاع كذاب، زنديق متروك الحديث، احاديثه منكرة و. و. الخ.

و نحن اذ نتكلف البحث عن سند هذه الأسطورة و غيرها من احاديث سيف التي هي أبعد ما تكون عن الواقع، فكل قصدنا أبنيه علي ما يظن او يتبادر الي ذهن البعض بأن تلك الاساطير قد اشتهرت و ذكرها كثير من المؤرخين فلابد أنهم وثقوا من الناقلين فأثبتوها، فنالت هذه الشهرة.

و الواقع أن هذه الشهرة لم تكن للتواتر، و لا لصحة ما يروي عن سيف و أنما المصدر الوحيد هو الطبري كما قدمنا، و قد اخذ عنه كل من ابن الاثير، و ابن كثير، و ابن خلدون، و ابوالفداء و غيرهم.

فاما ابن الاثير فقد صرح في مقدمة تاريخه بأنه أخذ كتاب الطبري و زاد عليه... الخ [6] .

و أما ابن كثير فقد ذكر في تاريخه عن سيف بن عمر - فقط - أن سبب تألب الاحزاب علي عثمان: أن رجلا يقال له عبدالله بن سبأ، كان يهوديا فأظهر الاسلام، و صار الي مصر، فاوحي الي طائفة من الناس كلاما اخترعه من نفسه، مضمونه انه يقول للرجل... الخ [7] ثم ينقل القصة و بعد ذلك ينقل عن سيف وحده بعض الحوادث كما في ص 169 ثم يمضي في ذكر الحوادث، حتي يأتي الي صفحة 246 فيقول: هذا ملخص ما ذكره ابوجعفر محمد بن جرير رحمه الله.



[ صفحه 480]



و أما ابن خلدون فانه ذكر السبئية في حادثة الدار و الجمل و قال: هذا امر الجمل ملخصا من كتاب ابي جعفر الطبري. [8] .

و قال في ص 457 منه: هذا آخر الكلام في الخلافة الاسلامية و ما كان فيها من الردة، و الفتوحات ثم الاتفاق و الجماعة، اوردتها ملخصة من كتب محمد بن جرير الطبري، و هو تأريخه الكبير... الخ

اما ابن عساكر في تاريخه مدينة دمشق و هو مرجع لكثير من الكتاب: اما اليه نفسه او الي تهذيبه لابن بدران، و قد يرجعون اليهما معا.

فان ابن عساكر في حديثه عن السبئية ينقل عن الطبري بل ينقل نفس العبارة كما في تهذيبه [9] لابن بدران و لكنه يترك السند و في ج 7 ص 429 يقول و روي سيف بن عمر عن ابي حارثة و ابي عثمان. ثم يذكر قصة ورود ابن سبأ الي مصر.

و يروي ابن عساكر في تاريخه عن أبي القاسم السمرقندي، عن ابي الحسين النقور عن أبي طاهر المخلص، عن ابي بكر سيف، عن السري بن يحيي، عن شعيب بن ابراهيم، عن سيف بن عمر.

فهذا هو سند ابن عساكر لجميع ما ينقله حول ابن سبأ و أنت تراه يلتقي مع الطبري في السند الذي اورد فيه تلك الحوادث.

و صفوة القول ان الجميع عيال علي الطبري في ايراد حوادث ابن سبأ، و الطبري كما تقدم لم يضمن اصلا صحة ما أورده في تاريخه، بل هو ناقل و ترك لقرائه البحث و التنقيب لأنه تبرأ من عهدة رواياته في التاريخ و حملها علي اكتاف رواتها له، و قد تقدم، و ان الراوي هو سيف بن عمر و لا طريق غيره.

هذا و نري انفسنا في غي عن التوسع في البحث حول هذه القضية ان أن كان الامر يدور حول الواقع، و معرفة الحقيقة، و ان الحكم للعلم من دون مغالطة و تعصب.

و قد اثبت التحقيق العلمي مقدار ما لهذه الاسطورة من الواقع، فهي بعيدة كل البعد عنه.

و ما اوردته هنا من الموهنات لهذه الاسطورة و ما ورد في نقد سلسلة رجالها



[ صفحه 481]



ليس كل ما ورد فيها، بل هناك أشياء كثيرة لم نذكرها اختصارا.

و من الحق و الانصاف أن نشير الي ما كتبه العلامة السيد المرتضي العسكري حول احاديث سيف بن عمر و اسطورة ابن سبأ، في كتاب عبدالله بن سبأ [10] بصورة واسعة مستقصيا احاديثه في الحوادث التاريخية، و ماله من افتعالات و احداث.

و قد تعرض الي اسماء الصحابة الذين افتعل سيف بن عمر اسماءهم و لم توجد الا من طريقه بل ابتكاره.

و قد سبق أن العلامة الاميني في الجزء الثامن من كتابه الغدير قد تعرض لاحاديث سيف بن عمر الموضوعة و احصاها و هي 701 و قال: تحت عنوان: نظرة في تاريخ الطبري:

شوه الطبري تاريخه بمكاتبات السري الكذاب الوضاع عن شعيب المجهول الذي لا يعرف، عن سيف الوضاع المتروك، الساقط المتهم بالزندقة، و قد جاءت في صفحاته بهذا الاسناد المشوه 701 رواية وضعت للتمويه علي الحقائق الراهنة في الحوادث الواقعة من سنة 11 الي 37 عهد الخلفاء الثلاثة، و لا يوجد شي ء من هذا الطريق الوعر في اجزاء الكتاب كلها غير حديث واحد ذكره في السنة العاشرة.

و انما بدأ برواية تلكم الموضوعات من عام وفاة النبي الاقدس صلي الله عليه و آله و سلم و بثها في الجزء الثالث، و الرابع، و الخامس، و انتهت بانتهاء خامس الاجزاء:

ذكر في الجزء الثالث من ص 210 في حوادث سنة 11، 67 حديثا.

اخرج في الجزء الرابع في حوادث سنة 12، 427 حديثا.

اورد في الجزء الخامس في حوادث السنة ال 207 - 37 - 23 أحاديث فيكون المجموع 701 حديث. [11] .

و علي أي حال فان هذه الاسطورة التي اخذت مفعولها في المجتمع و أثرت أثرها السيي ء، هي نتيجة للتعصب الاعمي الذي ينحرف باصحابه عن جادة الصواب و يطلق الاوهام و الخرافات من عقالها، و قد مرت قرون و هي تحتل مكانا من الكتب التاريخية، بدون أن ينالها التحقيق أو تسأل عن كفاءتها لاحتلال ذلك المكان.



[ صفحه 482]



و قد تصرف فيها كثير من الكتاب، وفقا لاهوائهم، و طبقا لرغباتهم و لم يهتدوا بهدي عبقرياتهم، و مواهبهم العلمية.

و انا لا ننكر ان هناك من انكر وجود هذه الاسطورة في صفحات الكتب و استنكر وجودها، و انها لا تستحق ان تحتل ذلك المحل من التاريخ الاسلامي، فاخذ يحارب وجودها، و يطالب بابعادها، و بعض يشك في أمرها، و يتوقف عن نفيها او اثباتها.

و من الغريب أن نجد من يتعصب لابن سبأ و يثبت وجوده و سعيه المنكر في اثارة الفتنة بين الصحابة، و يتحامل علي من ينكر ذلك، و أن انكاره كمن ينكر وجود عيسي بن مريم، أو ينكر الشمس، و هذا قول بدون دليل، بل هو من المتناقضات كما سنبينه، فمن هو هذا المنكر؟ هو محمد زاهد كوثري [12] و اليك نص قوله:


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 291: 4.

[2] ميزان الاعتدال 438: 1.

[3] الجرح و التعديل لابن ابي حاتم 2 قسم 1 ص 278.

[4] الجرح و التعديل 136: 3 قسم 2.

[5] انظر الاصابة لابن حجر 239: 3 ط 1.

[6] انظر الكامل لابن الاثير 3: 1 الطبعة الاولي سنة 1301.

[7] تاريخ ابن كثير 167: 7.

[8] تاريخ ابن خلدون 425:2.

[9] انظر تهذيب تاريخ ابن عساكر 428: 7.

[10] طبع منه الجزء الاول الطبعة الاولي في النجف الاشرف و الطبعة الثانية في القاهرة.

[11] الغدير 336 - 335: 8.

[12] الشيخ محمد زاهد بن حسن الكوثري المتولد سنة 1296 هج و المتوفي سنة 1371 هج وكيل المشيخة الاسلامية في الخلافة العثمانية و صاحب المؤلفات الكثيرة في المذهب الحنفي و غيره. و له تعليقات علي بعض الكتب ينتصر بها للحنفية و هو شديد التحامل علي من خالف مذهبه. و له رد علي الخطيب البغدادي حول ما ذكره في ترجمة ابي حنيفة.


اداء حقوق الآخرين في المال


و اذا واسي الصادق أعطي فأغني. سأله فقير فأعطاه ألف درهم، فلما مضي الرجل أمر خادمه ليرجعه، قال الخادم: يا سيدي سئلت فأعطيت، فماذا بعد العطاء؟ قال: «قال رسول الله صلي الله عليه و سلم: خير الصدقة ما أبقت غني» و قال للرجل: «انا لم نغنك، فخذ هذا الخاتم فقد أعطيت فيه عشرة آلاف درهم» [1] .

و لا مرية في أنه لم يغن الرجل ليأكل، و انما أغناه بالمال ليعمل، فالعطاء ليس طعاما يعطي، و انما هو فرصة عمل بالتعبير الاقتصادي المعاصر، أي تمكين من أداة انتاج تحفظ انسانية الانسان، و تزيد ثراء الجماعة.

و العطاء وفاء بحقوق، و ليس مجرد أريحية، فأميرالمؤمنين علي هو القائل: «ان الله فرض علي الأغنياء في أموالهم ما يكفي الفقراء، فان جاعوا أو عروا فبظلم الاغنياء» [2] و القائل: «الفقر هو الموت الأكبر» [3] .



[ صفحه 459]



و سئل الباقر عن الزكاة تجب في مواضع لا يتمكن السائل من أدائها فيها، فأجاب: «اعزلها، فان اتجرت بها فأنت لها ضامن، و لها الربح» [4] .

و يقول الصادق: «ان الله عزوجل فرض للفقراء في مال الأغنياء ما يسعهم، ولو علم أن ذلك لا يسعهم لزادهم، انهم لم يؤتوا من قبل فريضة الله عزوجل...، ولكن أتوا من منعهم حقهم، ولو أن الناس أدوا حقوقهم كانوا عايشين بخير» [5] .

و بنص عنه: «ان الله تبارك و تعالي شرك بين الفقراء و الأغنياء في الأموال، فليس لهم أن يصرفوا الي غير شركائهم» [6] .

و علي أساس هذه النصوص يتساءل الفقهاء: هل الفقير «شريك» في ملك العين (في خصوص الزكاة)، أو أن له «مجرد حق» فيها؟ فالبعض علي أنه شريك بمقدار حصته، و البعض علي أنه صاحب حق فيها و هو مقدار نصيبه، و صاحب النصيب من لا يملك مؤونة سنة له و لعياله، و الاغنياء من يملكون ذلك المقدار [7] .

يقول الامام الصادق: «تحرم الزكاة علي من يملك قوت سنة» [8] .

ولا يدع الامام الناس، فقراء أو أغنياء، دون تنبيههم علي أصل الداء، و هو الطمع، فيعالنهم بمقولة من مقولاته التي تتناقلها الأجيال: «ان كان ما يكفيك لا يغنيك فكل ما فيها لا



[ صفحه 460]



يغنيك» [9] .

و لحقوق الفقراء علي الأغنياء عند الشيعة مصدر آخر زاخر، فوق مصدر الزكاة، و هو خمس المكاسب. و الله تعالي يقول: (و اعلموا أنما غنمتم من شي ء فأن لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل) [10] .

و الشيعة تفسر الآية تفسيرا يسع أكثر مال يكتسب، اذ يدخل فيه خمس أرباح التجارات و الصناعات و الاجارات و العمل و الوظائف و الهدية و الوصية، و أرباح مالك المنجم، و المدخرات من الكسب الحرام اذا اختلط بالحلال و لم يتميز، فان تميز أخرج كله، و اللؤلؤ المستخرج، و المواريث التي لم يؤد عنها الخمس، و ذلك بعد أن يستنزل المكلف مؤونة الحفظ مؤونة الذين يعولهم و مركبه و مسكنه، و نفقات أضيافه لمدة سنة كاملة، و ما زاد علي ذلك ففيه الخمس [11] .

كتب رجل الي الامام الباقر: [12] أخبرني عن الخمس أهو علي جميع ما يستفيده الرجل من قليل أو كثير...، و كيف ذلك؟ فكتب الامام بخطه: «الخمس بعد المؤونة» [13] .

و لا يحمل الخمس الي غير بلده الا مع عدم وجود المستحق فيه، و يجوز أن تخص به طائفة واحدة، و الأحوط قسمته.



[ صفحه 461]



و الفقهاء يقررون أن للامام نصف الخمس، و أن نصفه الباقي ليتامي آل النبي و مساكينهم و فقرائهم و أبناء السبيل منهم [14] .

و الآن - حيث الامام غائب - فالأقوال كثيرة في توزيع حق الامام، و ربما جاز من تعددها اختيار الانفاق علي المصالح التي تحفظ للأمة دينها و شريعتها.

و الرسول عليه الصلاة و السلام يكلف المسلمين أن يقصدوا بالبر الفقراء، و أن يتطهروا بين الفقراء، و يتقوا الله تقوي الفقراء، يقول صلي الله عليه و سلم: «من أراد الله فليطلبه عند الفقراء» [15] .


پاورقي

[1] مستدرك الوسائل: ج 7 ص 178، بحارالأنوار: ج 47 ص 61. و ورد حديث النبي صلي الله عليه و آله و سلم في: الدر المنثور: ج 1 ص 253، كنز العمال: ج 6 ص 396، الجامع الصغير: ج 1 ص 620، المعجم الكبير للطبراني: ج 12 ص 115، مجمع الزوائد: ج 3 ص 98، الأمالي للسيد المرتضي: ج 2 ص 66 و ص 68، مسالك الافهام: ج 11 ص 368، المعتبر للمحقق الحلي: ج 2 ص 591.

[2] المحلي لابن حزم: ج 6 ص 158، الأموال لأبي عبيد: ص 595، تاريخ بغداد: ج 5 ص 208، تفسير الميزان: ج 9 ص 260، الدر المنثور: ج 3 ص 233، و فيها: «فبمنع الأغنياء» بدل «فبظلم الأغنياء».

[3] نهج البلاغة: ج 4 ص 41، خصائص الأئمة: ص 108، روضة الواعظين: ص 454، مشكاة الأنوار: ص 228، شرح نهج البلاغة: ج 18 ص 386، تفسير العياشي: ج 1 ص 120، و في بعض المصادر الحديث منقول عن النبي و عن الباقر و عن الصادق (صلوات الله عليهم أجمعين).

[4] وسائل الشيعة: ج 9 ص 308، غنائم الأيام: ج 4 ص 86، جواهر الكلام: ج 15 ص 440، كتاب الزكاة للشيخ الأنصاري: ص 22 و ص 147 و 199 و 371.

[5] الكافي: ج 3 ص 496، من لا يحضره الفقيه: ج 2 ص 6، تهذيب الأحكام: ج 4 ص 49، وسائل الشيعة: ج 9 ص 10 ،210، منتقي الجمان: ج 2 ص 359.

[6] مدارك الأحكام: ج 5 ص 97، ذخيرة المعاد: ج 3 ص 446، مستند الشيعة: ج 9 ص 218، الكافي: ج 3 ص 545، وسائل الشيعة: ج 9 ص 215، كتاب الزكاة للأنصاري: ص 199.

[7] راجع في ذلك منية الطالب: ج 2 ص 111.

[8] الحدائق الناضرة: ج 12 ص 159 و 262، مستند الشيعة: ج 9 ص 260، وسائل الشيعة: ج 9 ص 234 و 323، الفصول المهمة: ج 2 ص 141، و فيها جميعا: «علي من عنده» بدل «علي من يملك».

[9] الكافي: ج 2 ص 139، شرح أصول الكافي: ج 8 ص 396، مستدرك الوسائل: ج 15 ص 224، مشكاة الأنوار: ص 232، بحارالأنوار: ج 70 ص 178.

[10] سورة الأنفال: 41.

[11] انظر باب الخمس في: المقنع: ص 171 - 173، الهداية: ص 177، المقنعة: ص 276 - 292، رسائل المرتضي: ج 1 ص 226 - 228، النهاية: ص 196 - 201، شرائع الاسلام: ج 1 ص 133 - 138، شرح اللمعة الدمشقية: ج 4 ص 211 - 225، كتاب الخمس للشيخ الأنصاري: ص 78.

[12] الرواية عن الجواد عليه السلام و المؤلف اشتبه بالكنية، حيث ان الرواية عن أبي جعفر الثاني.

[13] الاستبصار: ج 2 ص 55، تهذيب الأحكام: ج 4 ص 123، عوالي اللئالي: ج 3 ص 126، المعتبر للمحقق الحلي: ج 2 ص 623، منتهي المطلب: ج 1 ص 550، شرح اللمعة الدمشقية: ج 2 ص 74، مجمع الفائدة: ج 4 ص 312.

[14] انظر باب الخمس في: المقنع: ص 171 - 173، الهداية: ص 177، المقنعة: ص 276 - 292، رسائل المرتضي: ج 1 ص 226 - 228، النهاية: ص 196 - 201، شرائع الاسلام: ج 1 ص133 - 138، شرح اللمعة الدمشقية: ج 4 ص 211 - 225، كتاب الخمس للشيخ الأنصاري: ص 78.

[15] لم أجد هذا الحديث لا في كتب السنة و لا في كتب الشيعة، الا ما ذكره محمد جواد مغنية في «الشيعة في الميزان»: ص 403 قوله: جاء في الحديث الشريف: «ان الفقراء هم صفوة الخلق: و أن من أراد الله فليطلبه عند الفقراء».


الحكم و الكلم القصار


«ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد» [1] و علي ضوء هذه الآية سار الامام عليه السلام مسيرته التي قادت القافلة، الي قمة الشرف و العزة و الكرامة، التي لا يحلم و لن يحلم بالوصول اليها، الا من اقتفي أثر الامام عليه السلام و اقتص خطاه، لينشله بيده، و يرفعه الي تلك القمة.



[ صفحه 285]



فنحن نعتقد أن كل كلمة خرجت من معصوم، هي درة ثمينة، الرابح و الفائز يستطيع التقاتها، قبل أن يتلقفها غيره، فيتحلي بها حقيقة، أو يحلي و يزين بها خزائنه، دون أن يستفيد من روعة جمالها، و عذوبة بيانها.

و كم ألقي عليه السلام من الدور فهل من متلقف، أو متلهف، أو عالم بمحتوي تلك الدرر؟!!!.

و اليك أيها القارئ بعضها، لعلك تكون من أهل المعرفة و الخبرة فيها.

1- الصلاة قربان كل تقي.

2- الحج جهاد كل ضعيف.

3- زكاة البدن الصيام.

4- الداعي بلا عمل كالرامي بلا وتر.

5- استنزلوا الرزق بالصدقة.

6- حصنوا أموالكم بالزكاة.

7- ما عال من اقتصد.

8- التقدير نصف المعيشة.

9- التودد نصف العقل.

10- قلة العيال أحد اليسارين.

11- من حزن والديه فقد عقهما.

12- من ضرب يده علي فخذه عند المصيبة فقد حبط أجره.

13- الصنيعة لا تكون الا عند ذي حسب أو دين.



[ صفحه 286]



14- الله عزوجل ينزل الصبر علي قدر المصيبة.

15- ينزل الرزق علي قدر المؤونة.

16- من قدر معيشته رزقه الله.

17- من بذر معيشته حرمه الله.

18- من انصف من نفسه رضي حكما بغيره.

19- كفارة عمل السلطان الاحسان الي الاخوان.

20- اشتكي عليه السلام مرة فقال: اللهم اجعله أدبا لا غضبا.

22- من لم يستح من العيب، و يرعوي عند الشيب، و يخشي الله بظهر الغيب فلا خير فيه.

23- ان خير العباد من يجتمع فيه خمس خصال: اذا أحسن استبشر، و اذا أساء استغفر، و اذا أعطي شكر، و اذا ابتلي صبر، و اذا ظلم غفر.

24- اني لأسارع الي حاجة عدوي خوفا أن أرده فيستغني عني.

25- يهلك الله ستا بست: الأمراء بالجور، و العرب بالعصبية، و الدهاقين بالكبر، والتجار بالخيانة، و أهل الرستاق بالجهل، و الفقهاء بالحسد.

26- منع الموجود سوء ظن بالمعبود.

27- صلة الأرحام منسأة في الأعمار، و حسن الجوار عمارة للدنيا، و صدقة السر مثراة للمال.

28- من أيقظ فتنة فهو أكلها.

29- ان عيال المرء أسراؤه، فمن أنعم الله عليه نعمة فليوسع علي أسرائه، فان لم يفعل أوشك أن تزول تلك النعمة.



[ صفحه 287]



30- السريرة اذا صلحت قويت العلانية.

31- ثلاثة لا يزيد الله بها المرء المسلم الا عزا، الصفح عمن ظلمه، و الاعطاء لمن حرمه، و الصلة لمن قطعه.

32- مروة الرجل في نفسه نسب لعقبه و قبيلته.

33- من صدق لسانه زكي عمله، و من حسنت نيته زيد في رزقه، و من حسن بره بأهل بيته زيد في عمره.

34- المؤمن اذا غضب لم يخرجه غضبه من حق، و اذا رضي لم يدخله رضاه في باطل.

35- صحبة عشرين يوما قرابة.

36- كثرة السحت يمحق الرزق.

37- سوء الخلق نكد.

38- ان الغني و العز يجولان، فاذا ظفرا بموضع التوكل أوطناه.

39- حسن الخلق من الدين و هو يزيد في الرزق.

40- من دعا الناس الي نفسه و فيهم من هو أعلم منه فهو مبتدع ضال.

41- ما من مؤمن الا و في قلبه نوران: نور خيفة و نور رجاء، لو وزن هذا لم يزد علي هذا، و لو وزن هذا لم يزد علي هذا.

42- لا يتكلم أحد بكلمة هدي فيؤخذ بها الا كان له مثل أجر من أخذ بها، و لا يتكلم بكلمة ضلالة فيؤخذ بها، الا كان عليه مثل وزر من أخذ بها.

43- أربعة من أخلاق الأنبياء: البر و السخاء و الصبر علي النائبة و القيام بحق المؤمن.



[ صفحه 288]



44- من رضي بالقليل من الرزق قبل الله منه اليسير من العمل.

45- لن تكونوا مؤمنين، حتي تعدوا البلاء نعمة و الرخاء مصيبة.

46- اياكم و المزاح، فانه يجر السخيمة، و يورث الضغينة، و هو السب الأصغر.

47- يا شيعة آل محمد انه ليس منا من لم يملك نفسه عند الغضب، و لم يحسن صحبة من صحبه، و مرافقة من رافقه، و مصالحة من صالحه، و مخالفة من خالفه، يا شيعة آل محمد اتقوا لله ما استطعتم.

48- من استشاره أخوه المؤمن، فلم يمحضه النصيحة، سلبه الله لبه.

49- اطلبوا العلم و لو بخوض اللجج و شق المهج.

50- لجاهل سخي، خير من ناسك بخيل [2] .

هذا ما اقتطفناه من بعض حكمه عليه السلام و ما هي الا وردة من بستان علمه عليه السلام تنعش مستشمها لعلها ترد اليه روح الحياة، و تنقذه من بين الأموات.


پاورقي

[1] سورة ق / 18.

[2] من أراد الاستطالة فعليه بالبحار ج 75 (كتاب الروضة). و كتاب أشعة من بلاغة الامام الصادق - خطب - رسائل - مواعظ. (للشيخ عبدالرسول الواعظي).


في التيمم


و فيه مسألتان:

المسألة الأولي: مقدار مسح اليدين في التيمم و قد سبق الكلام عنها عند الاحتجاج بالقياس.

المسألة الثانية: عدد الضربات الواجبة في التيمم:

مذهب الامام جعفر الصادق: أن التيمم ضربة واحدة لجميعه.



[ صفحه 137]



نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار [1] .

و روي ذلك عن: ابن عباس و عمار و ابن عمر و عطاء و مكحول و سالم و الأوزاعي و سعيد بن المسيب و الشعبي و قتادة و عروة و اسحاق و داود و الطبري و به قال أحمد و الظاهري و أجازه مالك. و ابن حزم و الشوكاني و ابن المنذر من الشافعية [2] .

و الحجة لهم:

1- حديث عمار بن ياسر رضي الله عنه قال بعثني رسول الله صلي الله عليه و سلم في حاجة فأجنبت و لم أجد الماء فتمرغت في الصعيد كما تمرغ الدابة ثم أتيت النبي صلي الله عليه و سلم فذكرت ذلك له فقال: «انما يكفيك أن تقول بيدك هكذا: ثم ضرب الأرض ضربة واحدة، ثم مسح الشمال علي اليمين و ظاهر كفيه و وجهه» [3] .

وجه الدلالة:

أن رسول الله صلي الله عليه و سلم و هو في مقام التعليم يعلم عمارا كيفية التيمم و لم يضرب التراب الا ضربة واحدة.

2- و عنه أيضا رضي الله عنه: «سألت رسول الله صلي الله عليه و سلم عن التيمم فأمرني ضربة واحدة للوجه و الكفين» [4] و هذا ظاهر و صريح للاحتجاج به.

و قال أبوحنيفة و الشافعي في القديم: ان الضربة الواحدة تجزئ اذا و صل التراب الي أعضاء التيمم و تستحب الزيادة بضربة أخري. و قال الشافعي في الجديد تجب في التيمم ضربتان [5] .



[ صفحه 138]




پاورقي

[1] البحر الزخار: 2 / 128.

[2] المصدر السابق؛ المحلي: 2 / 146؛ المجموع: 2 / 211؛ المغني: 1 / 154؛ زاد المعاد: 1 / 50؛ شرح الدردير: 1 / 158؛ نيل الأوطار: 1 / 348؛ السيل الجرار: 1 / 133؛ سبل السلام: 1 / 95؛ الاستذكار: 2 /.

[3] البخاري: 1 / 73؛ مسلم: 1 / 193؛ أبوداود مع عون المعبود: 1 / 516 - 515.

[4] الترمذي مع تحفة الأحوذي: 1 / 442 - 441 و قال حديث حسن صحيح.

[5] حاشية ابن عابدين: 1 / 37؛ مغني المحتاج: 1 / 9.


هي هي و هي غيرها


و عن حفص بن غياث قال: شهدت المسجد الحرام و ابن أبي العوجاء يسأل أبا عبدالله عليه السلام عن قوله تعالي (كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب) [1] ، ما ذنب الغير؟

قال عليه السلام: ويحك! هي هي و هي غيرها!

قال: فمثل لي في ذلك شيئا من أمر الدنيا!

قال عليه السلام: نعم، أرأيت لو أن رجلا أخذ لبنة [2] فكسرها، ثم ردها في ملبنها، [3] ، فهي هي، و هي غيرها! [4] .


پاورقي

[1] النساء: 56.

[2] اللبنة و اللبنة: التي يبني بها، و هو المضروب من الطين مربعا. لسان العرب 373:13.

[3] الملبن كمنبر: قالب اللبن، انظر القاموس 265:4.

[4] الاحتجاج 256:2؛ بحارالأنوار 38:7 / 6.


دعاؤه المجاب


يقول الصبان في «اسعاف الراغبين»: و كان مجاب الدعوة اذا سأل الله شيئا لا يتم قوله الا و هو بين يديه، و يقول الشعراني في «لواقح الأنوار»: و كان سلام الله عليه اذا احتاج الي شي ء قال: يا رباه أنا محتاج الي كذا فما يستتم دعاؤه الا و ذلك الشي ء بجنبه موضوع.

و هذا القول منهما لا يدل علي استجابة دعائه فحسب بل و علي سرعة الاجابة، حتي لكأن المسؤول عنه كان الي جنبه أو بين يديه، و ما كان جزم هؤلاء المؤلفين باجابة دعائه بسرعة الاجابة الا لكثرة ما تناقلته الطروس و السطور و حفظته الصدور من ذلك، حتي صار لديهم شيئا محسوسا و أمرا معلوما.

و مما ذكروه له عليه السلام ما كان من قصد المنصور له بالقتل مرارا، عديدة، فيحول الله تعالي بينه و بين ما عزم عليه ببركة دعائه، بل ينقلب حاله الي ضد مانواه و عزم عليه، فينهض لاستقباله و يبالغ في اكرامه. [1] .

و من ذلك: أن الحكم بن العباس الكلبي قال:



صلبنا لكم زيدا علي جذع نخلة

و لم نر مهديا علي الجذع يصلب



وقستم بعثمان عليا سفاهة

و عثما أزكي من علي و أطيب





[ صفحه 250]



و لما بلغ الصادق ذلك غضب و دعا عليه، فقال: اللهم سلط عليه كلبا من كلابك يأكله، فبعثه بنوامية الي الكوفة فافترسه الأسد في الطريق. [2] .

و لما كان داود بن علي العباسي واليا علي المدينة من قبل المنصور بعث علي المعلي بن خنيس مولي الصادق عليه السلام فقتله، و لم يقنع بذلك حتي أراد السوء مع الامام، فغضب الامام لذلك و دعا علي داود حتي سمعوه يقول: الساعة الساعة، فما استتم دعاؤه حتي سمعت الصيحة في دار داود و قالوا: انه مات فجأة. [3] .

و من دعائه المستجاب ما حدث به الليث بن سعد [4] قال: حججت سنة 113، فلما صليت العصر رقيت أباقبيس فاذا رجل جالس يدعو فقال: يا رب يا رب حتي انقطع نفسه، ثم قال: يا حي يا حي يا حي حتي انقطع نفسه، ثم قال اليه أشتهي العنب فأطعمنيه، و ان بردي قد خلقا فاكسني، قال الليث: فما تم كلامه حتي نظرت الي سلة مملوءة عنبا، و ليس علي الشجر يومئذ عنب، و اذا ببردين لم أر مثلهما، فأراد الأكل فقلت أنا شريكك لأنك دعوت و أنا اؤمن، قال: كل و لا تخبي ء و لا تدخر، ثم دفع الي أحد البردين، فقلت: لي عنه غني، فاتزر بأحدهما و ارتدي بالآخر، ثم أخذ الخلقين و نزل، فلقيه رجل فقال: اكسني يا ابن رسول الله، فدفعهما اليه فقلت: من هذا، قال: جعفرالصادق [5] و في رواية مطالب السؤل: فتقدمت فأكلت شيئا لم آكل مثله قط،



[ صفحه 251]



و اذا عنب لا عجم [6] له فأكلت حتي شبعت و السلة لم تنقص.

أقول: ان هذه الكرامة كانت منه علي عهد أبيه الباقر عليه السلام قبل رجوع الامامة اليه لأن وفاة الباقر كانت عام 114، أو عام 117 .

و كانت الناس تستشفع بدعائه لما تجد فيه من الاجابة، و هذه حبابة الوالبية دخلت عليه و هي من فاضلات النساء، فسألته عن مسائل في الحلال و الحرام فتعجب الحضور من تلك المسائل، لأنهم ما رأوا سائلا أحسن منها، ثم سالت دموعها، فقال الصادق عليه السلام: ما لي أري عينيك قد سالت، قالت: يا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله داء قد ظهر بي من الأدواء الخبيثة التي كانت تصيب الأنبياء عليهم السلام و الأولياء، و أن أهل قرابتي و أهل بيتي يقولون: قد أصابتها الخبيثة، و لو كان صاحبها كما قالت مفروض الطاعة لدعا لها، و كان الله يذهب عنها، و أنا و الله سررت بذلك، و علمت أنه تمحيص و كفارات، و أنه داء الصالحين، فقال لها الصادق عليه السلام: و قد قالوا: أصابك الخبيثة؟ قالت: نعم يا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله، فحرك شفتيه بشي ء فلا يدري أفي دعاء كان، فقال: ادخلي دارالنساء حتي تنظري الي جسدك، فدخلت و كشفت عن ثيابها فلم تجد في صدرها و لا جسدها شيئا فقال: اذهبي الآن و قولي لهم: هذا الذي يتقرب الي الله بامامته. [7] .

و حبابة هذه هي ابنة جعفر الأسدي، و الوالبية نسبة الي بني و البة بطن من أسد، و هي صاحبة الحصاة التي طبع فيها أميرالمؤمنين عليه السلام علامة



[ صفحه 252]



للامامة، و عمرت حتي أدركت الرضا عليه السلام و ماتت في أيامه و كفنها في قميصه، و لم تكن هذه الكرامة الاولي التي شاهدتها من أئمة أهل البيت، بل جاءت الي الحسين عليه السلام و بها برص فعوفيت منه و الي السجاد عليه السلام و هي تعد يومئذ 113 عاما و قد بلغ بها الكبر حتي أرعشت فرأته راكعا و ساجدا فيئست من الدلالة فأومأ اليها بالسبابة فعاد اليها شبابها، و لما جاءت الي الرضا أعاد عليها شبابها في رواية، ولكنها اختارت الموت فماتت في داره.

و جاءته امرأة اخري فقالت له: جعلت فداك، أبي و أمي و أهل بيتي نتولاكم، فقال: صدقت فما الذي تريدين؟ قالت: جعلت فداك يا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله أصابني وضح [8] في عضدي فادع الله أن يذهبه عني فقال عليه السلام:

اللهم انك تبري ء الأكمه و الأبرص و تحيي العظام و هي رميم، ألبسها عفوك و عافيتك ما تري أثر اجابة دعائي، فقالت المرأة: والله لقد قمت و ما بي منه قليل و لا كثير. [9] .

و قال بكر بن محمد الأزدي: [10] عرض [11] لقرابة لي و نحن في طريق مكة، فلما صرنا الي أبي عبدالله عليه السلام ذكرنا ذلك له و سألناه الدعاء له ففعل، قال بكر: فرأيت الرجل حيث عرض له، و رأيته حيث أفاق. [12] .



[ صفحه 253]



و جاءه شيخ و هو تحت الميزاب في البيت و معه جماعة من أصحابه فسلم عليه، ثم قال: يا ابن رسول الله اني احبكم أهل البيت و أبرأ من عدوكم و اني بليت ببلاء شديد، و قد أتيت البيت متعوذا به مما أجد، ثم بكي و اكب علي الصادق يقبل رأسه و رجليه و الصادق يتنحي عنه فرحمه و بكي، ثم قال: هذا أخوكم و قد أتاكم متعوذا بكم فارفعوا أيديكم، فرفع الصادق يديه و رفع القوم أيديهم، ثم قال: اللهم انك خلقت هذه الأنفس من طينة أخلصتها، و جعلت منها أولياءك و أولياء أوليائك، و ان شئت أن تنحي عنهم الآفات فعلت، اللهم و قد تعوذنا ببيتك الحرام الذي يأمن به كل شي ء و قد تعوذبنا، و أنا أسألك يا من احتجب بنوره عن خلقه أسألك بحق محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين يا غاية كل محزون و ملهوف و مكروب و مضطر مبتلي أن تؤمنه بأماننا مما يجد، و أن تمحو من طينته مما قدر عليها من البلاء، و أن تفرج كربته يا أرحم الراحمين، فلما فرغ من الدعاء انطلق الرجل فلما بلغ باب المسجد رجع و بكي، ثم قال: الله أعلم حيث يجعل رسالته، و الله ما بلغت باب المسجد و بي مما أجد قليل و لا كثير. [13] .

و استحال وجه يونس بن عمار [14] الي البياض فنظر الصادق عليه السلام الي جبهته فصلي ركعتين، و دعا ببعض الدعوات فما خرج من المدينة حتي ذهب ما كان بوجهه من البياض. [15] .



[ صفحه 254]



و قال طرخان النخاس: [16] مررت بأبي عبدالله عليه السلام و قد نزل الحيرة، فقال: ما علاجك؟ قلت: نخاس، قال: اصب الي بغلة فضخاء، قلت: جعلت فداك و ما الفضخاء؟ قال: دهماء بيضاء البطن بيضاء الأفخاذ بيضاء الجحفلة [17] فقلت: والله ما رأيت مثل هذه الصحيفة، فرجعت من عنده فساعة دخلت الخندق اذا أنا بغلام قد أسقي بغلة علي هذه الصفة، فسألت الغلام: لمن هذه البغلة؟ قال: لمولاي، قلت يبيعها؟ قال: لا أدري: فتبعته حتي أتيت مولاه فاشتريتها منه و أتيته فقلت: هذه الصفة التي أردتها جعلت فداك ادع الله لي، فقال: اكثر الله مالك و ولدك، قال: فصرت من اكثر أهل الكوفة مالا و ولدا. [18] .

و سأله حماد بن عيسي [19] أن يدعو الله بأن يرزقه ما يحج به كثيرا و أن يرزقه ضياعا حسنة و دارا حسنة و زوجة من أهل البيوتات صالحة و أولادا أبرارا، فدعا له الصادق عليه السلام بما طلب، و قيد الحج بخمسين حجة، فرزقه الله جميع ما سأله، و حج خمسين حجة، و لما ذهب في الواحدة و الخمسين و انتهي الي وادي الجحفة - بين مكة و المدينة - جاء السيل فأخذه فأخرجه غلمانه ميتا، فسمي حماد غريق الجحفة. [20] .

و قال زيد الشحام: [21] اني لأطوف حول الكعبة و كفي في كف أبي عبدالله



[ صفحه 255]



عليه السلام، فقال - و دموعه تجري علي خديه -: يا شحام ما رأيت ما صنع ربي الي، ثم بكي و دعا، ثم قال: يا شحام اني طلبت الي الهي في سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمن [22] و كانا في السجن فوهبهما لي و خلي سبيلهما. [23] .

و سجن المنصور عبدالحميد [24] فأخبروا الصادق عليه السلام بذلك و هو في الموقف بعد صلاة العصر، فرفع يديه ساعة، ثم التفت الي محمد بن عبدالله [25] و قال عليه السلام: قدوالله خلي سبيل صاحبك، قال محمد: فسألت عبدالحميد أي ساعة خلاك أبوجعفر المنصور؟ قال: يوم عرفة بعد العصر. [26] .

و هذه الكرامة الجليلة جمعت بين استجابة دعائه و اعلامه عن الافراج عن عبداحميد، كسابقتها.

هذه بعض دعواته المستجابة التي سجلتها الكتب، و حفظتها الرواة، و ما كانت دعواته الا لخير الناس، نعم قد يدعو علي أحد اذا كان في ذلك صلاح و الا فانه الحليم الأواه الذي لاقي من أعدائه أذي تسيخ عن حمله متون الرواسي و لم يدع علي واحد منهم، اللهم الا علي داود بن علي و الحكم الكلبي لأمر هو أعرف به، كما دعا علي بعض غلمان زمزم.

كان أبوعبدالله عليه السلام و معه بعض أصحابه يتغذون فقال لغلامه: انطلق و آتنا بماء زمزم، فانطلق الغلام فما لبث أن جاء و ليس معه ماء، فقال:



[ صفحه 256]



ان غلاما من غلمان زمزم منعني الماء و قال: أتريد الماء لاله العراق، فتغير لون أبي عبدالله عليه السلام و رفع يده عن الطعام و تحركت شفتاه، ثم قال للغلام: ارجع فجئنا بالماء، ثم أكل فلم يلبث أن جاء الغلام بالماء و هو متغير اللون، فقال: ما وراك؟ فقال: سقط ذلك الغلام في بئر زمزم فتقطع و هم يخرجونه، فحمد الله عليه. [27] .

و أرسل غلامه مرة الي بئر زمزم ليأتيه بالماء ثم سمعوه يقول: اللهم اعم بصره، اللهم أخرس لسانه، اللهم أصم سمعه، فرجع الغلام يبكي، فقال: مالك؟ قال ان فلانا القرشي ضربني و منعني من السقاء، قال: ارجع فقد كفيته، فرجع و قد عمي و صم و خرس و قد اجتمع عليه الناس. [28] .


پاورقي

[1] المناقب: 4 / 231 انظر في ذلك نورالأبصار للشبلنجي، و تذكرة الخواص للسبط، و مطالب السؤل لابن طلحة الشافعي، و الفصول المهمة لابن الصباغ المالكي، و الصواعق المحرقة لابن حجر، و ينابيع المودة للشيخ سليمان عند استطرادهم لأحوال الصادق عليه السلام، الي كثير سواهم، و قد ذكرنا ذلك مفصلا في محله.

[2] نورالأبصار، و الصواعق، و الفصول، و المناقب: 4 / 234.

[3] المصادر المتقدمة، و المناقب: 4 / 230.

[4] الخزاعي من فقهاء الجمهور روي عن سعيد بن جبير و أضرابه، و لم تعرف له رواية عن الصادق عليه السلام علي أنه شاهد منه هذه الكرامة الكبري، و كم روي عنه من أقرانه خلق كثير.

[5] اسعاف الراغبين،و مطالب السؤل، و الصواعق، و كشف الغمة، و صفوة الصفوة و المناقب: 4 / 233.

[6] العجم: النوي.

[7] بحارالأنوار: 47 / 121 / 169 عن كتاب طب الائمة، و كتاب طب الائمة من جمع عبدالله أبي عتاب و أخيه الحسين ابني بسطام الزيات، و قيل في حق الكتاب أنه جمعا في الطب علي طريقة الطب في الأطعمة و فوائدها و الرقي و العوذ، و هو كثير الفوائد و المنافع.

[8] برص.

[9] أمالي الشيخ الطوسي: المجلس / 14.

[10] روي عن الصادق و الكاظم و الرضا عليهم السلام و هو من ثقات الرواة و روي عنه الكثير منهم.

[11] أصابه جنون.

[12] بحارالأنوار: 47 / 122 / 170 عن قرب الاسناد، و هو لأبي جعفر محمد بن عبدالله بن جعفر الحميري القمي طاب ثراه، و هو من وجوده الأصحاب و ثقاتهم، و قد كاتب صاحب الأمر عجل الله فرجه و سأله مسائل في أبواب الشريعة، و له اخوة و هم جعفر و أحمد و الحسين و كل منهم له مكاتبة، و قيل ان الكتاب لأبيه.

[13] بحارالأنوار: 47 / 122 / 170.

[14] الصيرفي الكوفي و هو أخو اسحاق و اسماعيل الثقتين، و لربما عد يونس أيضا في الثقات.

[15] مناقب ابن شهر آشوب: 4 / 232.

[16] النخاس: بياع الرقيق و بياع الدواب و دلالها.

[17] بتقديم الجيم المعجمة علي الحاء المهملة، و هي لذوات الحافر كالشفة للانسان.

[18] بحارالأنوار: 47 / 152 / 200.

[19] الجهني البصري، و كان من ثقات أصحاب الصادق و الكاظم عليهماالسلام.

[20] الخرائج و الجرائح: ص 271.

[21] سنذكره في المشاهير من ثقات رواته.

[22] سنذكرهما أيضا في المشاهير.

[23] الكشي: ص 138.

[24] الظاهر أنه ابن أبي العلاء الأزدي السمين الكوفي، و في رواية كشف الغمة التصريح به، و هو من أصحاب الصادق عليه السلام و ثقات رواته.

[25] مشترك بين كثيرين، و لا يبعد أن يكون هاشميا و هو أيضا فيهم كثير.

[26] مناقب ابن شهر آشوب: 2 / 360.

[27] بحارالأنوار: 47 / 98 / 15، الخرائج و الجرائح لقطب الدين سعدالله بن هبةالله الراوندي، و كان من العلماء المتبحرين و الفقهاء المحدثين و من تآليفه شرح النهج و كانت وفاته في شوال عام 573.

[28] بحارالأنوار: 47 / 108 / 139.


السكوني


اسماعيل بن أبي زياد السكوني، والسكون حي من عرب اليمن، قيل انه كان قاضيا في الموصل، و كان ثقة في الرواية و قد أجمع أصحابنا علي العمل بروايته و ذكر بعض الرجاليين أنه عامي و لم يثبت، و له حديث كثير في الفقه، و كله معمول به اذا صحت الرواية اليه.


الخليفة الاموي و مدرسة الامام الباقر


أشرنا الي أنه قد وقع للصادق عليه السلام في سنة 91 هجرية حدثان هامان كانا من



[ صفحه 218]



الأهمية بمكان ، الأول وصول نموذج الكرة الجغرافية من مصر ، أما الثاني فكان قيام الخليفة الاموي الوليد بن عبدالملك برحلة الي الحجاز ، و زيارته للمدينة المنورة .

و كانت رحلة الخليفة من عاصمة الامويين في الشام الي الحجاز ، من قبيل الزيارات الرسمية التي تقترن بالتشريفات و الابهة و المراسم الملكية المنقولة عن التشريفات الامبراطورية البيزنطية ( بلاد الروم الشرقية ) . و من مقتضي هذه التشريفات أن تسبق الخليفة طلائع من الحرس و الخدم ، ليهيئوا له أسباب الراحة في كل منزل و موقع .

خرج والي المدينة عمر بن عبدالعزيز مسافة خمسين فرسخا ليستقبل الخليفة بعدما أعد أوسع بيوت المدينة و دورها لنزول الخليفة و حاشيته .

و وصل الوليد بن عبدالملك الي المدينة ، و أذن للناس بالدخول عليه في اليوم التالي ، و كان عمر بن عبدالعزيز يحث الأشراف و التابعين من الصحابة علي أن يكونوا في مقدمة الزائرين و المرحبين بالخليفة ، و كان يعلم أن الامام الباقر عليه السلام ليس ممن يسعي الي الخلفاء و الملوك ، فتدارك الأمر ، و جاء بنفسه الي الامام الباقر عليه السلام و سأله:هل تزور الخليفة غدا ؟

فرد عليه الامام بالنفي .

فلم يستفسر عمر بن عبدالعزيز عن سبب ذلك ، لأنه كان يعلم أن الامام الباقر عليه السلام لا يري للخليفة بيعة في عنقه ، و لا ولاء أو حبا له في قلبه يدعوه الي زيارته .

ولكنه قال للامام الباقر عليه السلام:ان هذه المدينة مدينة جدك ، و الزائر لها أينما نزل نزل بدارك ، و هو ضيف عليك ، و هذه هو الوليد بن عبدالملك ان لم يكن خليفة فهو مسلم زائر نزل بدارك ، أو ما تكرمه ؟



[ صفحه 219]



فأجاب الباقر عليه السلام:من نزل علينا كزائر و ضيف وجب حقه علينا ، ولكن الوليد بن عبدالملك نزل هنا ، ويري نفسه صاحب الحق و الخلافة ، فهو اذن صاحب الدار و ليس ضيفا علينا .

فقال عمر بن عبدالعزيز:انني أعلم سبب امتناعك عن لقاء الوليد ، حتي لا يقول الناس انك بايعته و أعطيته يدك .

فوافقه الامام الباقر عليه السلام علي قوله .

و عاد عمر بن عبدالعزيز يقول:ان جدك بايع علي غير رغبة الخليفة الاموي ، و كانت في تلك البيعة مصلحة للمسلمين ، فزيارتك للوليد غدا ليست بيعة ، و انما هي لمنع الفساد و المصلحة المسلمين ، و امتناعك عن زيارته سيجلب علي المشاكل .

قال الامام الباقر عليه السلام:و كيف يكون ذلك ؟

قال عمر بن عبدالعزيز:أنت تعلم أن للوليد أعينا في كل مكان يخبرونه عن كل ما يجري ( و كان للدولة الاموية - بالفعل - جهاز للأمن أسسه معاوية ابن أبي سفيان لأول مرة في التأريخ الاسلامي ، و استمر نشاطه مع الخلافة ) ، و الخليفة يعلم ما اكن لك من ود و احترام ، فاذا امتنعت عن لقائه ، فقد يظن أن هذا من صنعي أنا ، و سيقول:لولا احترامك له ما حدث هذا ، و قد ينتهي الأمر بعزلي من منصبي و مسؤوليتي هذه ، و أنا احب أن أحظي بلقائك و الاستماع الي حديثك دوما .

فقال الامام الباقر عليه السلام:ما كان ذلك غرورا أو كبرياء مني ، ولكني آثرت العزلة علي مخالطة السلاطين ، و مادام الأمر كما تقول ، فسآتيه غدا لأمنع الغدر عن المسلم .

ففرح عمر بن عبدالعزيز عندئذ ، و استأذن الامام في أن يخبر الخليفة بذلك ،



[ صفحه 220]



فأذن له .

و في اليوم التالي دخل الامام الباقر عليه السلام علي الوليد بن عبدالملك ، فقام الخليفة من مكانه و أجلسه بجانبه ، و هذا تعبير عن الاحترام الفائق عند العرب ، و خاصة لرؤساء القبائل و الأشراف ، و الامام الباقر عليه السلام كان زعيم بني هاشم ، و سيد قريش في زمانه ، و كان الخليفة الاموي يعترف بعلمه و تقواه ، و كان خلفاء بني امية يتظاهرون بحب العلماء و احترامهم ، فجري حديث و دي بين الخليفة و الامام الباقر عليه السلام .

سأل الوليد الامام الباقر عليه السلام عما يملك في المدينة ؟

فأجاب:ان لي مزرعة يكفيني و أهلي زرعها ، و لم يسبق لي ما يمكن بيعه .

قال الوليد:ان شئت أعطيناك أرضا و مزرعة في أية بقعة من الدولة الاسلامية الشاسعة لتعيش مع أبنائك و أهلك و ذويك في يسر وراحة .

فأجابه الامام الباقر عليه السلام:ان هذه المزرعة تكفيني و أهلي ، و ان أولادي سوف يعملون ، و ان الله يرزقهم جميعا ، ثم قام من مجلسه و ودع الخليفة و خرج .

كان الغرض الأول من زيارة الوليد للمدينة المنورة هو تفقد ما انجز في توسيع مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم ، و متابعة أعمال الترميم و التوسيع بنفسه .

و كانت مدرسة الامام الباقر عليه السلام و حلقات دروسه تنعقد في مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم أيضا ، و دخل الوليد المسجد النبوي ، فشاهد ما انجز من أعمال التعمير و التوسيع ، فسره ذلك ، ثم أتي الي رواق الامام الباقر عليه السلام ، و سلم علي الامام ، فتوقف الامام عليه السلام عن التدريس ، ولكن الوليد طلب منه المضي فيه ، و كان موضوع الدرس الجغرافيا ، فاستمع الخليفة الي حديث الامام ، و كان غريبا علي مسمعه .



[ صفحه 221]



فسأل الامام:ما هذا العلم ؟

فأجابه:انه علم يتحدث عن الأرض و السماء و الشمس و النجوم ، فوقع نظر الخليفة علي جعفر الصادق عليه السلام بين الحاضرين ، و لم يكن قد رآه من قبل ، فسأل عمن يكون هذا الصبي بين الرجال ؟

فقال عمر بن عبدالعزيز:هو جعفر بن محمد الباقر عليه السلام .

فأعجبه ذلك ، وسأل:و هل هو قادر علي فهم الدرس و استيعابه ؟

فقال عمر بن عبدالعزيز:انه أذكي من يحضر درس الامام ، و أكثرهم سؤالا و نقاشا.

فاستدعاه الوليد و سأله:ما اسمك ؟

قال:اسمي جعفر .

فسأله الخليفة:أتعلم من كان صاحب المنطق ؟

أجاب جعفر:كان أرسطو ملقبا بصاحب المنطق ، لقبه اياه تلامذته و أتباعه .

قال الخليفة:و من صاحب المعز ؟

قال جعفر:ليس هذا اسما لأحد ، ولكنه اسم لمجموعة من النجوم، و تسمي أيضا ( ذو الأعنة ) . [1] .

فاستولت الحيرة علي الخليفة ، و عاد يسأله:هل تعلم من صاحب السواك ؟

أجاب جعفر:هو لقب عبدالله بن مسعود صاحب جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم .

فقال الوليد:مرحبا و مرحبا بك . و خاطب الامام الباقر عليه السلام قائلا:



[ صفحه 222]



ان ولدك هذا سيكون علامة عصره .

و صدق الوليد ، و تحقق ما توسم في جعفر الصادق عليه السلام ، لأنه أصبح من أعلم العلماء ، بل أعلمهم علي الاطلاق .

و كان الصاحب بن عباد المتوفي سنة 375 للهجرة يقول:لم تظهر في الاسلام بعد وفاة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شخصية علمية بعظمة جعفر الصادق عليه السلام . و من كان كالصاحب بن عباد علما و منزلة سياسية لا يقول الا حقا ، و لا يجامل في حكمه ورأيه ، فهو وزير البويهيين و الشخصية العلمية الفريدة في عصره ، و كانت مكتبته في مدينة ( الري ) تضم ما يزيد علي مائة ألف كتاب .


پاورقي

[1] هذه المجموعة من النجوم تسمي في مصطلح علم النجوم الحديث ( اوريكا ) أو ( اوريجا ).


مكتبات النجف القديمة


1- مكتبة خزائن الكتب القديمة في الحرم الشريف.

2- المكتبات الاسلامية القديمة في العراق.

3- مكتبة دور الكتب العامة في العصور العباسية.

4- مكتبات النجف القديمة.

5- مكتبة أهم مخطوطات المكتبة العلوية.

6- المكتبة العلوية.


دعاؤه عند الطواف


وعلم الامام الصادق عليه السلام، تلميذه الفقيه معاوية بن عمار، الدعاء الذي يدعو به في حال طوافه، قائلا: طف بالبيت سبعة أشواط، وتقول في الطواف:

«اللهم، إني أسألك باسمك الذي يمشي به علي ظلل الماء، كما يمشي به علي جدد الارض، وأسألك باسمك، الذي يهتز له عرشك، وأسألك باسمك، الذي تهتز له أقدام ملائكتك، وأسألك باسمك، الذي دعاك به موسي من جانب الطور، فاستجبت له، وألقيت عليه محبة منك، وأسألك باسمك، الذي غفرت به لمحمد، ما تقدم من ذنبه وما تأخر، وأتممت عليه نعمتك..

ثم تسأل حاجتك.. وكلما انتهيت إلي باب الكعبة فصل علي النبي صلي الله عليه وآله وتقول فيما بين الركن اليماني والحجر الاسود:

«ربنا آتنا في الدنيا حسنة وفي الآخرة حسنة، وقنا عذاب النار». وقل في الطواف:



[ صفحه 163]



«اللهم، إني إليك فقير، وإني خائف مستجير، فلا تغير جسمي، ولا تبدل إسمي..» [1] .


پاورقي

[1] وسائل الشيعة 9 / 415.


في دخول المسجد


قال الصادق: اذا بلغت باب المسجد فاعلم أنك قد قصدت باب ملك عظيم لا يطأ بساطه الا المطهرون، و لا يؤذن لمجالسته الا الصديقون، فهب القدوم الي بساط [1] هيبة الملك، فانك علي خطر عظيم. ان غفلت فاعلم أنه قادر علي ما يشاء من العدل و الفضل معك و بك، فان عطف عليك برحمته و فضله قبل منك يسير الطاعة و أجزل لك عليها ثوابا كثيرا، و ان طالبك باستحقاق الصدق و الاخلاص عدلا بك حجبك و رد طاعتك، و ان كثرت و هو فعال لما يريد، و اعترف بعجزك و تقصيرك و انكسارك و فقرك بين يديه، فانك قد توجهت للعبادة له و الموانسة به، و اعرض أسرارك عليه و ليعلم أنه لا يخفي عليه أسرار الخلايق أجمعين و علانيتهم و كن كأفقر الخلق بين يديه و اخل قلبك عن كل شاغل يحجبك عن ربك، فانه لا يقبل الا الأطهر و الأخلص، يخرج اسمك فان ذقت حلاوة مناجاته و لذيذ مخاطباته و شربت بكأس رحمته و كراماته من حسن اقباله عليك واجباته، فقد صلحت لخدمته، فادخل فلك الاذن و الامان، و الا فقف وقوف من قد انقطع عنه الحبل و قصر عنه الأمل و قضي عليه الأجل فان علم الله عزوجل من قلبك صدق الالتجاء اليه، نظر اليك بعين الرأفة و الرحمة و اللطف، و وفقك لما يحب و يرضي، فانه كريم يحب الكرامة لعباده المضطرين اليه المحدقين علي بابه لطلب مرضاته.

قال تعالي: «أمن يجيب المضطر اذا دعاه». [2] .



[ صفحه 155]




پاورقي

[1] خدمة الملك.

[2] سورة النمل: الآية: 62.


ابراهيم بن علي بن الحسن بن علي بن أبي رافع الرافعي


إبراهيم بن علي بن الحسن بن علي بن أبي رافع الرافعي، المدني، وكان أبو رافع من موالي النبي صلي الله عليه وآله. محدث، قال عنه بعض العامة بأنه كان يخطئ حتي خرج عن حد من يحتج به إذا انفرد. كان من أهل المدينة المنورة، قدم بغداد ولم يزل بها حتي توفي، وكان حيا قبل سنة 148. روي عنه يعقوب بن حميد بن كاسب، وإبراهيم بن المنذر الحزامي، وأحمد ابن إبراهيم الدورقي وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 146 وفيه اسم جده الحسين بدل الحسن. تنقيح المقال 1: 27. خاتمة المستدرك 779. معجم رجال الحديث 1: 260. جامع الرواة 1: 28. نقد الرجال 11. مجمع الرجال 1: 60. أعيان الشيعة 2: 184. منهج المقال 25. منتهي المقال 24. ميزان الاعتدال 1: 49. تهذيب التهذيب 1: 146. تقريب التهذيب 1: 40 التاريخ الكبير 1: 310. تاريخ بغداد 6: 131. خلاصة تذهيب الكمال 17. الجرح والتعديل 1:



[ صفحه 55]



1: 115. تهذيب الكمال 2: 155. المجموع في الضعفاء والمتروكين 267. المجروحين 1: 103. الأنساب 244. الضعفاء والمتروكين للدارقطني 44. المغني في الضعفاء 1: 20. اللباب 2: 8 وفيه إبراهيم بن حسن بن علي بن أبي رافع. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 1: 43.


سعيد بن عبد الرحمن (السمان)


أبو عبد الله سعيد بن عبد الرحمن، وقيل عبد الله التميمي، وقيل التيمي

بالولاء، الأعرج، السمان، الكوفي. من ثقات محدثي الإمامية، وله كتاب، روي عن الإمام الكاظم عليه السلام أيضا. روي عنه صفوان بن يحيي، وعلي بن النعمان، وعلي بن الحكم وغيرهم. كان علي قيد الحياة قبل سنة 183.

المراجع:

رجال الطوسي 204. تنقيح المقال 2: 27. رجال النجاشي 129. فهرست الطوسي 77. معالم العلماء 55. رجال ابن داود 103. معجم الثقات 59. رجال البرقي 38. معجم رجال الحديث 8: 105 و 121 و 123 و 146. جامع الرواة 1: 360. رجال الحلي 80. نقد الرجال 152. رجال الكشي 427. مجمع الرجال 3: 116 و 117 و 118. هداية المحدثين 72. أعيان الشيعة 7: 239. بهجة الآمال 4: 359. منتهي المقال 147. منهج المقال 162. جامع المقال 71. إتقان المقال 67. شرح مشيخة من لا يحضره الفقيه 71. الوجيزة 36. رجال الأنصاري 92.


محمد بن أعين الكاتب


محمد بن أعين الكاتب، الكوفي.

محدث إمامي. روي عنه محمد بن أبي عمير.

المراجع:

رجال الطوسي 282. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 83. خاتمة المستدرك 840.



[ صفحه 36]



معجم رجال الحديث 15: 113. نقد الرجال 294. جامع الرواة 2: 77. مجمع الرجال 5: 160. منتهي المقال 253. منهج المقال 284.


سخاوت امام صادق


سخاوت ذاتا يك خصلت ارزشمندي است و آثار و بركات انكار ناپذيري دارد؛ زيرا مردم، افراد سخاوتمند را دوست مي دارند. اين محبت نه تنها سبب گرايش و دوستي با سخاوتمندان مي شود؛ بلكه اگر فرد سخاوتمند اهل خير و صلاح باشد، مي تواند بر مردم سيادت و رهبري داشته باشد.

امام صادق عليه السلام به معلي بن خنيس فرمود: «با احسان و صله نمودن به برادران خود، محبت آنان را به دست آور؛ چرا كه خداوند احسان را سبب محبت و بخل را سبب دشمني قرار داده است.»

همچنين فرمود: «به خدا سوگند! اگر شما از من درخواستي بكنيد و من خواسته ي شما را برآورده كنم، بهتر از آن است كه چيزي از من نخواهيد و من عطايي به شما نكنم و اين سبب دشمني شما نسبت به من بشود.» [1] .

امام صادق عليه السلام همواره به مردم عطا و بخشش فراواني مي نمود، و هراسي از فقر نداشت؛ حال چند نمونه ي ديگر از انعام و بخشش ايشان را بيان مي كنيم:

1- امام صادق عليه السلام به فقيري چهارصد درهم عطا نمود و چون فقير شكر خدا را به جاي آورد و رفت، امام عليه السلام به غلام خود فرمود: او را بازگردان. غلام گفت: اي مولاي من، از شما درخواستي شد و شما عطاي خود را انجام داديد، براي چه او را باز گردانم؟ امام عليه السلام از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين نقل فرمود: «بهترين صدقه، صدقه اي است كه پس از آن بي نيازي حاصل شود» سپس غلام، آن فقير را بازگرداند و امام عليه السلام به او فرمود: ما تو را



[ صفحه 252]



بي نياز نكرديم. پس انگشتري كه ده هزار درهم خريده بود را به او داد و فرمود: هنگامي كه نياز پيدا نمودي آن را به اين قيمت بفروش. [2] .

شايد امام عليه السلام به اين علت به احسان خود نسبت به آن فقير افزود، كه او شكر خدا را به جاي آورده بود و شكر نعمت سبب افزايش آن مي شود، چنان كه خداوند مي فرمايد: (لئن شكرتم لأزيدنكم).

2- همچنين آن حضرت به سائلي در ابتدا سه دانه انگور داد؛ و به سبب شكر او از خدا، پياپي به عطاي خود افزود تا به دو مشت انگور و بيست درهم و يك پيراهن رسيد. چنين احساني به اين دليل بود كه سائل به عطاي اول قانع و شاكر شد و حمد خدا را به جاي آورد و امام عليه السلام پياپي به عطاي خود افزود، تا اين كه سائل از حمد خداوند دست برداشت و به آن حضرت دعا كرد. [3] .

3- شخصي به نام اشجع سلمي خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و چون ايشان را مريض ديد، نشست و از بيماري ايشان سؤال نمود؛ پس امام عليه السلام به او فرمود: از اين سخن بگذر و خواسته ي خود را بگو، سائل گفت:



ألبسك الله منه عافية

في نومك المعتري و في أرقك



يخرج من جسم السقام كما

أخرج ذل السؤال من عنقك



«خداوند در خواب و بيداري لباس عافيت و سلامتي را به شما بپوشاند.

و اين بيماري را از بدن شما دور نمايد، همانگونه كه ذلت سؤال را از شما برداشته است.»

پس امام صادق عليه السلام به غلام خود فرمود: «چه مقدار درهم [يا دينار] نزد تو موجود است؟ غلام گفت: چهارصد درهم [يا دينار]. امام عليه السلام فرمود، همه را به اشجع سلمي عطا كن. [4] .

4- مفضل بن قيس كه از راويان و اصحاب نيك امام عليه السلام بود، خدمت ايشان رسيد و بعضي از مشكلات خود را بيان كرد و از امام عليه السلام خواست كه او را دعا كند، پس امام



[ صفحه 253]



صادق عليه السلام به كنيز خود فرمود: كيسه اي كه منصور براي ما فرستاده را بياور. سپس امام عليه السلام به مفضل بن قيس فرمود: در اين كيسه چهارصد دينار سكه موجود است، تو بردار و با آن مشكلات خود را اصلاح كن. مفضل بن قيس گفت: فداي شما شوم، به خدا سوگند! من چيزي نمي خواستم؛ بلكه مي خواستم شما به من دعا كنيد. امام عليه السلام فرمود: من برايت دعا مي كنم، اما مشكلاتت را به هر كسي مگو تا خوار مشوي. [5] .

بيان بخشي از عطا و احسان امام عليه السلام تنها براي نشان دادن خصيصه ي والاي احسان و اخلاق پسنديده ي ايشان بوده است؛ و گرنه عطا و احسان آن حضرت بسيار است. حال برخي ديگر از بخش هاي آن حضرت را بيان مي كنيم.


پاورقي

[1] امالي طوسي مجلس 11.

[2] بحارالانوار ج 47 / 61.

[3] بحارالانوار ج 47 / 61.

[4] مناقب ابن شهر آشوب ج 4 / 274.

[5] رجال كشي ص 121.


اسحاق صيرفي


اسحاق بن عمار بن حيان صيرفي كوفي از راويان موثق و مورد اعتمادي است كه از امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام رواياتي نقل نموده است و برادران او يونس، يوسف و اسماعيل نيز از راويان موقف و مورد اعتماد مي باشند. در حقيقت اين خانواده در بين شيعيان داراي مقام بزرگي بودند و فرزندان برادر او اسماعيل، به نام علي و بشير نيز از بزرگان اهل حديث مي باشند.

امام صادق عليه السلام با ديدن اسحاق صيرفي و برادر او اسماعيل صيرفي به آنها فرمود: «اينها دنيا و آخرت را به دست آورده اند، زيرا داراي اموال و ثروت زيادي مي باشند و به اين وسيله به دوستان و اصحاب [و خويشان] خود رسيدگي مي نمايند.»

البته ستايش هاي ديگري نيز درباره ي اسحاق صيرفي بيان شده است كه به علت اختصار از آنها صرف نظر شد.