بازگشت

و من كتاب له: الي بعض اصحابه


و اياكم ان تشره أنفسكم الي شي ء حرم الله عليكم، فان من انتهك ما حرم الله عليه هيهنا في الدنيا حال الله بينه و بين الجنة و نعيمها و لذتها و كرامتها القائمة الدائمة لاهل الجنة أبد الآبدين...

الي ان قال: و اياكم و الاصرار علي شي ء مما حرم الله في القرآن ظهره و بطنه، و قد قال: «و لم يصروا علي ما فعلوا و هم يعلمون».


ادم بن اسحاق بن ادم بن عبدالله بن سعد اشعري


ديگر از قبوري كه در شيخان است، قبر جناب ادم بن اسحاق بن ادم بن عبدالله بن سعد اشعري (برادر زاده جناب زكريا بن ادم) است كه از ثقات اصحاب شمرده شده [1] ، و كتابي دارد. [2] .

بر سنگ مزارش عبارت زير را مرحوم حجة الاسلام و المسلمين جناب حاج ميرزا محمد قمي (صاحب اربعين الحسينيه) مرقوم داشته است:



[ صفحه 214]



«هذا المرقد الشريف للشيخ الاجل ادم بن اسحق بن ادم بن عبدالله بن سعد الاشعري القمي جليل القدر له كتاب و كان من اصحاب ابي الحسن الهادي عليه السلام و كان ابوه اسحق من اصحاب مولانا الرضا عليه السلام، لم نقف علي سنة وفاته». [3] .


پاورقي

[1] خلاصه، علامه حلي، ص 13.

[2] رجال نجاشي، ص 76.

[3] اين آرامگاه شريف شيخ اجل، ادم بن اسحاق بن ادم بن عبدالله بن سعد اشعري قمي جليل القدري است كه داراي كتاب بوده، و از اصحاب حضرت هادي (ع) شمرده شده، و پدرش اسحاق از اصحاب امام رضا (ع) بوده است. سال وفاتش بر ما معلوم نگشت.


القدوة الحسنة


ومن الوسائل التي استخدمها الإمام (عليه السلام) في منهجه التغييري وبنائه للمجمتع الفاضل هو اهتمامه وتركيزه علي النموذج الشيعي الذي يشكّل القدوة الحسنة في سلوكه ليكون عنصراً مؤثراً ومحفّزاً للخير ومشجّعاً لنمو الفضيلة في داخل المجتمع. وقد بذل الإمام (عليه السلام) جهداً منقطع النظير في تربيته وإعداده للنموذج القدوة وقد سلّحه بمختلف العلوم وأحاطه بجملة من الوصايا والتوجيهات العلمية والأخلاقية.

واستطاع الإمام بطاقاته الإلهية أن يصنع عدداً كبيراً من هؤلاء الذين أصبحوا فيما بعد قادة ومناراً تهوي إليهم القلوب لتنهل من علومهم وبقي اسمهم مخلداً في التأريخ يتناقل المسلمون مآثرهم جيلا بعد جيل.

ونقتصر فيما يلي علي بعض التوجيهات بهذا الصدد:

1 ـ جاء عنه (عليه السلام) فيما يخص العبادة التي يتميز بها الشيعي وعلاقته بالله أنه قال: «امتحنوا شيعتنا عند مواقيت الصلاة، كيف محافظتهم عليها، وإلي أسرارنا كيف حفظهم لها عند عدوّنا وإلي أموالهم كيف مواساتهم لإخوانهم فيها» [1] .

2 ـ عن محمد بن عجلان قال كنت مع أبي عبد الله (عليه السلام) فدخل رجل



[ صفحه 152]



فسلّم، فسأله، «كيف من خلّفت من إخوانك؟» فأحسن الثناء وزكي وأطري، فقال له: «كيف عيادة اغنيائهم لفقرائهم؟» قال: قليلة. قال: «كيف مواصلة أغنيائهم لفقرائهم في ذات أيديهم؟» فقال: إنك تذكر أخلاقاً ما هي فيمن عندنا. قال(عليه السلام): «فكيف يزعم هؤلاء أنهم لنا شيعة؟» [2] .

لقد أكّد الإمام (عليه السلام) أهميّة القدوة الحسنة في المجتمع. قال المفضّل: قال: أبو عبد الله وأنا معه: «يا مفضّل! كم أصحابك؟» فقلت قليل. فلمّا انصرفت إلي الكوفة، أقبلت عليَّ الشيعة، فمزّقوني كل ممزق، يأكلون لحمي، ويشتمون عرضي، حتي أنّ بعضهم استقبلني فوثب في وجهي، وبعضهم قعدلي في سكك الكوفة يريد ضربي، ورموني بكلّ بهتانحتي بلغ ذلك أبا عبد الله (عليه السلام)، فلمّا رجعت إليه في السنة الثانية، كان أوّل مااستقبلني به بعد تسليمه عليّ أن قال: يا مفضّل: ما هذا الذّي بلغني أنّ هؤلاء يقولون لك وفيك؟ قلت: وما عليّ من قولهم، قال: «أجل بل ذلك عليهم، أيغضبون؟! بؤس لهم. إنّك قلت إنّ أصحابك قليل، لا والله ما هم لنا شيعة، ولو كانوا لنا شيعة ما غضبوا من قولك وما اشمأزّوا منه لقد وصف الله شيعتنا بغير ما هم عليه، وما شيعة جعفر إلاّ من كفَّ لسانه، وعمل لخالقه ورجا سيّده، وخاف الله حق خيفته. ويحهم!! أفيهم من قد صار كالحنايا من كثرة الصلاة، أو قد صار كالتائه من شدة الخوف، أو كالضرير من الخشوع أو كالضني [3] من الصيام، أوكالأخرس من طول صمت وسكوت؟! أو هل فيهم من قد أدأب ليله من طول القيام، وأدأب نهاره من الصيام، أو منع نفسه لذّات الدنيا ونعيمها خوفاً من الله وشوقاً الينا أهل البيت؟! أ نّي يكونون لنا شيعة وإنهم ليخاصمون عدوّنا فينا حتّي يزيدوهم



[ صفحه 153]



عداوةً، وإنّهم ليهرّون هرير الكلب ويطمعون طمع الغراب. أما إني لو لا أنني أتخّوف عليهم أن أغريهم بك، لأمرتك أن تدخل بيتك وتغلق بابك ثم لا تنظر اليهم ما بقيت، ولكن إن جاؤوك فاقبل منهم ; فإنّ الله قد جعلهم حجة علي أنفسهم واحتجّ بهم علي غيرهم.

لا تغرّنكم الدنيا وما ترون فيها من نعيمها وزهرتها وبهجتها وملكها فإنّها لا تصلح لكم، فوالله ما صلحت لأهلها [4] .


پاورقي

[1] وسائل الشيعة: 3 / 83، وبحار الأنوار: 68 / 149 عن قرب الاسناد: 52.

[2] بحار الأنوار: 68 / 168 ح27 عن صفات الشيعة للصدوق: 166.

[3] ضني ضناء: اشتدّ مرضه حتي نحل جسمه.

[4] بحار الأنوار: 78 / 383، عن تحف العقول: 385.


الامام يلمح الي موت الرجل في شهر ربيع


11- عن اسحاق بن عمار قال: قلت لأبي عبدالله (عليه السلام): ان لنا أموالا و نحن نعامل الناس، و أخاف ان حدث حدث أن تفرق أموالنا.

قال: فقال: اجمع أموالك في كل شهر ربيع.

[قال علي بن اسماعيل:] فمات اسحاق في شهر ربيع [1] .


پاورقي

[1] مناقب آل ابي طالب: ج 4 ص 243.


امام صادق در ساعت مرگ


امام موسي كاظم عليه السلام مي فرمايد چون پدرم به حال وفات افتاد به من گفت: اي فرزند بدان كه شفاعت ما به كساني كه به نماز اهميت نمي دهند نمي رسد.

زوجه ي امام صادق عليه السلام حميده مادر امام هفتم موسي بن جعفر عليه السلام با مردي از اصحاب امام گفت اي ابا محمد اگر اباعبدالله را در حال مرگ مي ديدي بسيار تعجب مي كردي -

امام عليه السلام چشمان خود را باز كرد و فرمود هر كس با من قرابتي دارد خبر كنيد - ما هم هر كس كه با امام عليه السلام نسبتي داشت خبر كرديم و همه ي آنها دور بسترش جمع بودند به آنها نگاهي كرد و فرمود شفاعت ما به كساني كه به نماز



[ صفحه 237]



اعتنا ندارند نمي رسد -

سالمه كنيز امام عليه السلام مي گويد من در وقتي كه امام عليه السلام در حال وفات بود در بالينش بودم بيهوش بود و چون به هوش آمد گفت به حسن بن علي بن علي بن الحسين عليه السلام معروف به حسن افطس هفتاد دينار بدهيد و به فلان و فلان و و... چقدر دينار داده شود

من گفتم آيا به كسي كه عليه تو چاقو كشيد و مي خواست تو را بكشد پول ميدهي امام عليه السلام فرمود شما مي خواهيد من مشمول آيه ي شريفه كه مي فرمايد آنهائي كه به رحم خود مي رسند و از خدا مي ترسند و از حساب بيمناك مي باشند نباشم آري اي سالمه خداوند بهشت را خلق كرده و آن را خوشبو ساخت و نسيم آن را معطر نمود ولي اشخاص عاق و قاطع رحم از آن استفاده نمي كنند و بوي بهشت به مشام آنها نمي رسد

ابو ايوب جوزي مي گويد - منصور در نيمه ي شب دنبال من فرستاد بر او وارد شدم و ديدم روي صندلي نشسته و در برابر او شمعي مي سوزد و نامه اي هم در دست اوست و چون بر او سلام كردم نامه را نزد من انداخت در حالي كه گريه مي كرد گفت اين نامه از محمد بن سليمان والي مدينه است كه به ما خبر داده كه جعفر بن محمد عليه السلام وفات كرده است (انا لله و انا اليه راجعون) منصور سه مرتبه اين حرف را زد و گفت ديگر مثل جعفر بن محمد عليه السلام كجا پيدا مي شود سپس به من گفت بنويس من مطلع نامه را نوشتم گفت بنويس اگر كسي را وصي خود قرار داده است او را بخواه و گردنش را بزن من هم اين نامه را نوشتم و پس از چندي جواب والي مدينه رسيد كه جعفر بن محمد عليه السلام پنج نفر را به شرح زير اوصياء خود قرار داده اول ابوجعفر منصور 2- محمد بن سليمان والي مدينه 3- عبدالله 4- موسي 5- حميده - منصور پس از خواندن نامه ي



[ صفحه 238]



والي گفت چگونه مي شود اين عده را كشت

امام عليه السلام در سال 148 هجري وفات كرد و در بقيع در جوار قبر جدش علي بن الحسين و پدرش محمد بن علي عليه السلام دفن گرديد و عمر شريفش شصت و پنج سال بوده است.

اميدواريم خداوند ما را از شيعيان عامل آن امام همام و آل بيت رسول اكرم صلي الله عليه و آله قرار دهد

والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته




محبت به مردم


امام صادق عليه السلام از اجداد طاهرينش روايت مي كند كه پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله فرمود:

رأس العقل بعد الايمان بالله التودد الي الناس. [1] .

بالاترين مرتبه عقل پس از ايمان به خداي تعالي، محبت و مهرورزي به مردم است.



[ صفحه 84]




پاورقي

[1] حلية الاولياء، ج 3، ص 203.


مسؤوليت نه شغل


فضيلت و برتري تعليم و مقام برتر معلم وي را بر عرش برين نشانده است. معلم را مظهر صفات حسناي الهي قرار داده است؛ زيرا كه خداي سبحان «معلم» است. اين ويژگي، معلم را «خليفة الله» و «خليفة الرسول» نموده است كه: العلماء ورثة الانبياء. [1] .

معلم كه جانشين پيامبر است نبايد اين فضيلت را شغل براي امرار معاش خويش پندارد! در اين صورت ارزش والاي خويش را به ثمن بخس فروخته است. عالم و معلم تعهد پيامبران را بر دوش دارد، علماء امتي كانبياء بني اسرائيل. [2] .



[ صفحه 130]



معلم بايد آگاه باشد كه مسؤوليتي همانند مسؤوليت انبيا را به دوش گرفته است. هر كس كه به نحوي در تعليم و تزكيه و تربيت جامعه نفش ايفا مي نمايد، به ويژه اساتيد دانشگاه ها و حوزه ها، معلمان كلاس هاي درس در هر زمينه، بايد به اين ارزش والاي خويش واقف باشند. به ويژه معلمان ديني، آنان كه دين به مردم مي آموزند. به طور يقين منظور از خطاب ها و صدور نصوص، آنان مي باشند، اگر اختصاص به آنان نداشته باشند.

امام صادق عليه السلام ياد دادن را يك تعهد الهي معرفي مي نمايد كه خداي سبحان از دانشمندان تعهد گرفته است تا ديگران را بيآموزند، حتي اخذ علي العلماء عهدا ببذل العلم للجهال. [3] .


پاورقي

[1] اصول كافي، باب صفة العلم... حديث 2. بحار، ج 2، ص 40.

[2] بحار، ج 2، ص 22.

[3] اصول كافي، باب بذل العلم، حديث 1.


سفارش امام صادق به شيعيان


حضرت صادق عليه السلام فرمود:

پرهيزكار باشيد و ملاحظه ي خود را بكنيد كه از همه شايسته تر به مراعات نفس خود، خودتان هستيد. اگر داراي دو جان باشيد مي توانيد با يكي از آنها هر چه خواستيد بكنيد، آن جان كه گرفته شد مي شود با جان ديگر توبه را شروع نمائيد، اما با كمال تأسف شما يك جان بيشتر نداريد كه اگر چنانچه از شما گرفته شود توبه از بين مي رود.

اگر شخصي از طرف ما آمد و شما را دعوت به «رضاي ما» كرد، من اكنون شما را شاهد مي گيرم كه من از كار او راضي نيستم. او در حالي كه يك نفر است از ما اطاعت نمي كند. پس چگونه وقتي پرچمها و علمها را برافراشت اطاعت خواهد كرد؟ [1] .


پاورقي

[1] بحار / ج 11 / ص 119.


طرح يك سؤال


خلفاي بني اميه نظر به پاره اي جهات سياسي و... به شعرا جايزه مي داند.



[ صفحه 120]



بعضي از خلفا براي شعرا مقرري ماهيانه يا ساليانه تعيين مي كردند، برخي سالي يك بار در روزي معين شاعران را مي پذيرفتند و مقرري ساليانه ي آنان را به عنوان صله يا جايزه مي دادند. به عنوان نمونه وليد بن يزيد اولين خليفه اي است كه براي هر بيت شعر هزار درهم جايزه تعيين كرد. اكنون اين سؤال مطرح مي شود كه آيا خلفا از كيسه ي خود مي بخشيدند يا از اموال عمومي (بيت المال)؟

پاسخ: در جواب بايد گفت ترديدي نيست كه بخشش خلفا از بيت المال بوده است، زيرا كه خليفه خود را صاحب اختيار مسلمانان مي دانسته و هر چه مي خواسته از اموال عمومي به ديگران هبه مي كرده است؛ همان گونه كه عثمان در پاسخ كسي كه به او اعتراض كرد و گفت چرا اموال مسلمين را اين گونه مصرف مي كني، گفت: «اين مال خدا است، به هر كس بخواهم، مي بخشم و هر كه را بخواهم، محروم مي كنم» [1] .


پاورقي

[1] «هذا مال الله اعطيه من شئت و امنعه من شئت» (الغدير، ج 8، ص 258).


برحذر بودن از چند كاستي اخلاقي


يا ابن جندب من اصبح مهموما لسوي فكاك رقبته فقد هون عليه الجليل و رغب من ربه في الوتح الحقير و من غش اخاه و حقره و ناواه جعل الله النار مأواه و من حسد مؤمنا انماث الايمان في قلبه كما ينماث الملح في الماء؛


توصيف امامان شيعه


حديث ديگر از ابي الصباح كناني است كه در آن، امام صادق عليه السلام خود و ديگر امامان شيعه را چنين توصيف مي كند:

«ما كساني هستيم كه خدا اطاعت ما را بر مردم لازم ساخته است. انفال و صفوالمال در اختيار ماست».

صفوالمال، اموال گزيده اي است كه طواغيت گردنكش به خود اختصاص داده و دستهاي مستحق را از آن بريده بودند و هنگامي كه اين اموال مغصوب، با پيروزي سلحشوران مسلمان از تصرف ستمگران مغلوب خارج مي شود، مانند ديگر غنايم تقسيم نمي شود تا در اختيار يك نفر قرار گيرد و بدو حشمتي كاذب و تفاخري دروغين ببخشد؛ بلكه به حاكم اسلامي سپرده مي شود و او از آنها در جهت مصالح مسلمانان استفاده مي كند. امام در اين روايت، خود را



[ صفحه 68]



اختياردار صفوالمال و نيز انفال - كه آن نيز مربوط به امام است - معرفي مي كند و با اين بيان، به روشني مي رساند كه امروز حاكم جامعه ي اسلامي، او است و اين همه بايد به دست او و در اختيار او باشد و به نظر او در مصارف درستش به كار رود.


تزيينات حرم بقيع


حرم ائمه بقيع، همانند ساير حرمها، داراي ضريح، روپوش، چلچراغ، شمعدان و فرش بوده است.


سيادة أهل البيت علي الناس


سأل رجل الامام عليه السلام، فقال له: بماذا فضلتم علي الناس



[ صفحه 100]



جميعا، وسدتموهم؟ فقال عليه السلام: اعلم أن اناس جميعا لا يخلون من أحد ثلاثة: أما رجل أسلم علي أيدينا فهو مولي لنا، يرجع الينا ولاؤه فنحن سادته، و أما رجل قاتلناه، فقتلناه فمضي الي النار، و بقي ماله مغنما لنا و اما رجل أخذنا منه جزيته و هو صاغر، و لا رابع فأي فضل لم نحزه، و شرف لم نحصله؟» [1] .

أكبر الظن أن الامام عليه السلام انما ساق حديثه هذا الي شخص لا يقر بفضل أهل البيت عليهم السلام، و لا يؤمن بسيادتهم المطلقة علي جميع هذه الأمة، هذا و ان لهم من الفضائل و المواهب ما لا يحصي، و حسبهم فخرا ان الله أذهب عنهم الرجس، و طهرهم تطهيرا، و فرض مودتهم علي جميع الأمة، و قرنهم الرسول (صلي الله عليه و آله و سلم) بمحكم التنزيل، و جعلهم سفن النجاة و أمن العباد.


پاورقي

[1] غرر الآثار و درر الآثار للديلمي (ص 80) مخطوط في مكتبة السيد الحكيم تسلسل 549.


ابناء الامام الباقر


اما ابناء الامام الباقر فكانوا من حسنات الأسرة النبوية، و من مفاخر ابناء المسلمين في هديهم و صلاحهم و ابتعادهم عن مآثم هذه الحياة، قد رباهم الامام بمكارم اخلاقه، و غرس في نفوسهم نزعاته الكريمة، و مثله العليا فكانوا امتدادا مشرقا لذاته العظيمة التي طبق شذاها العالم...



[ صفحه 91]



أما ذريته الطاهرة من الذكور فهم:


سبب خوش رفتاري فرزندان


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

با پدرانتان خوش رفتار باشيد تا فرزندانتان با شما خوش رفتاري كنند. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 74 / 65 / 31، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22674.


دشواري هاي عصر غيبت


كساني كه به خدمت ائمه عليهم السلام مي رسيدند مسائل برايشان حل مي شد؛ چرا كه آنها راهنماياني بودند كه بر عالم غيب احاطه داشتند و تكليف مراجعه كننده را به روشني مشخص مي كردند.

اما در زمان غيبت امام عليه السلام وضع طور ديگري است. اگر كسي از مراجع بزرگ تقليد



[ صفحه 152]



همچون صاحب جواهر، شيخ انصاري و يا سيد بحرالعلوم بپرسد كه آيا اين احكامي كه شما گفته ايد حكم خدا است؟ پاسخ خواهند داد: نه، ما اين گونه تشخيص داده ايم و معتقديم كه آنچه گفته ايم حكم خدا است. اگر شما به اين احكام عمل كرديد و مطابق با واقع درآمد كه بسيار خوب، اما اگر مخالف احكام واقعي بود معذوريد و راهي به جز اين وجود ندارد. فقدان امام در بين مصيبت بزرگي است. اين مسئله تقدير الهي است و ما دخالتي در آن نداريم. پس بايد به تكليف عمل كنيم.

مرحوم محقق خراساني از منبري هاي خوب بود كه آن وقت ها (چهل سال پيش) به كربلا و عتبات مي آمدند و منبر مي رفتند و من هم گاهي از منبرهاي ايشان بهره مي بردم. شبي در مدرسه صميميه منبر رفتند و فرمودند از اين كه در زمان غيبت هستيد، خيلي تأسف نخوريد، گرچه نعمت بسيار بزرگي را از دست داده ايد. در اين زمان براي حل مشكلات ديني خود نمي توانيد به امام معصوم مراجعه كنيد و بايد از مراجع تقليد بپرسيد. آنها نيز خواهند گفت: ما نمي دانيم احكامي كه استنباط مي كنيم مطابق واقع است يا نه، و فقط وظيفه خود را انجام مي دهيم. اما اگر در زمان معصوم بوديد و در اداي واجبات كوتاهي مي كرديد، كار بسيار مشكل تر مي شد. كساني كه در زمان معصوم بودند اما استفاده نكردند وضعشان بسيار بدتر است از كسي كه در زمان غيبت زندگي كرده و گناهي مرتكب شده است.


طبيعي يا اكتسابي


اخلاق و عادات نيكي كه در انسان هست، يا ذاتا آنها را دارد يا اينكه ذاتا نداشته و در خود به وجود آورده است. حال بايد ديد برتري با كداميك از آنهاست؟

الخلق خلقان: احدهما نية و الآخر سجية قيل فايهما افضل؟ قال: النية، لأن صاحب السجية مجبول علي امر لا يستطيع غيره. و صاحب النية يتصبر علي الطاعة تصبرا فهذا افضل. [1] .

خوي نيكو بر دو قسم است، اكتسابي و طبيعي. پرسيدند: «كدام بهتر است؟» امام صادق (ع) فرمود: «اكتسابي. چه دارنده ي خوي طبيعي، طبيعت وي آن است و نمي تواند غير آن را داشته باشد. ولي دارنده ي خوي اكتسابي، خود را به داشتن آن خوي وادار كرده و بر طاعت خدا تحمل مي كند. پس اين برتر است.»


پاورقي

[1] تحف. ص 373.


امام و مرد خارجي


مردي از خوارج به امام سجاد عليه السلام رسيد و او را بد و ناسزا گفت. غلامان امام خواستند از او انتقام بگيرند، حضرت مانع شد و فرمود: صبر كنيد. آنگاه رو به مرد خارجي كرد و فرمود: آنچه از امر ما بر تو پوشيده مانده بيشتر از اينهاست! آيا حاجتي داري تا آن را برآورده كنيم؟

آن مرد كه سخن مهربانانه ي امام را شنيد، بسيار شرمنده شد و



[ صفحه 426]



سكوت كرد. امام دستور داد هزار درهم به او دادند و همان سبب هدايتش گرديد وقتي كه برمي گشت مي گفت: شهادت مي دهم كه تو فرزند رسول خدايي. [1] .


پاورقي

[1] كشف الغمه، ج 2، ص 313، فضايل امام زين العابدين.


با مرد مصري


هشام بن حكم مي گويد در مصر مرد ماديگرايي بود كه شهرت و آوازه ي علمي حضرت صادق به گوش وي رسيده بود. آن مرد از مصر حركت كرد و به مدينه آمد تا اين كه با حضرت مناظره كند. حضرت صادق عليه السلام را در مدينه نيافت. گفتند حضرت در مكه است. مرد مصري به سوي مكه حركت نمود. حضرت را در حال طواف ملاقات كرد. نزد وي رفت و سلام كرد. پس از عرض سلام سؤالاتي چند از وي پرسيد.



[ صفحه 118]



حضرت: چه نام داري؟

مرد ماديگرا: عبدالملك

حضرت: كنيه ات چيست؟

مرد ماديگرا: ابوعبدالله.

حضرت: اي عبدالملك آن ملك چه كسي است كه تو بنده ي او هستي آيا از ملوك زمين است يا از ملوك آسمانها است؟ و كنيه ي تو كه ابوعبدالله (پدر بنده ي خدا) آيا اين پسر عبد خداي آسمانها است يا عبد خداي زمين است؟

زنديق مصري در جواب دادن عاجز ماند و سكوت اختيار كرد. حضرت فرمود وقتي از طواف فارغ شدم نزد من بيا.

بعد از طواف آن زنديق پيش حضرت آمد و نشست و عده ي زيادي نيز حاضر بودند.

حضرت: آيا زمين را زير و رويي هست؟

مرد ماديگرا: بلي

حضرت: آيا زير زمين را ديده اي؟

مرد ماديگرا: خير.

حضرت: آيا مي داني در زير زمين چه چيز هست؟

مرد ماديگرا: نمي دانم ولي گمان دارم كه در زير زمين چيزي نيست.

حضرت: گمان داشتن دليل عاجز بودن است تا مادامي كه يقين حاصل شود.

حضرت: آيا به آسمان رفته اي؟



[ صفحه 119]



مرد ماديگرا: خير.

حضرت: آيا مي داني در آسمان چه چيز هست؟

مرد ماديگرا: خير.

حضرت: آيا به مشرق و مغرب سفر كرده اي و دانسته اي كه پشت سر مشرق و مغرب چه چيز هست؟

مرد ماديگرا: خير.

حضرت: بايد تعجب از كسي كرد كه به مشرق و مغرب نرفته و به زير زمين و بالاي آسمان صعود نكرده و آنچه در آنها است نشناخته ولي منكر همه ي آنها است، آيا شخص عاقل چيزي را كه نشناخته چگونه مي تواند منكر آن باشد؟

زنديق: تا به حال كسي جز تو با چنين منطق با من بحث نكرده است.

حضرت: تو در عقيده ي خود در ترديد هستي.

زنديق: همينطور است.

حضرت: كسي كه در عقيده ي خود در ترديد است بر كسي كه عقيده ي خويش را از روي يقين ثابت مي كند برتري ندارد. اي برادر مصري از من بشنو و ياد بگير آيا خورشيد و ماه و شب و روز را نمي بيني كه هر يك به نوبه خود در گردشند و بر همديگر پيشي نمي گيرند و در گردش خود بي اراده هستند غير از جايگاه معين خود در جاي ديگر قرار نمي گيرند. اي برادر مصري آن مسلكي را كه شما پيروي مي كنيد جهان داري در عالم وجود ندارد و فقط ماده است اين ماده ستاره ها و خورشيد را به كجا مي برد و برد



[ صفحه 120]



چرا مي آورد. آيا آسمان بلندپايه و زمين را نمي بيني كه هيچ گاه آسمان فرونمي ريزد و زمين پراكنده نمي گردد نگاهدارنده همه اينها آفريدگار است. مرد مصري با شنيدن بيانات حضرت از عقيده ي خود بازگشت و مسلمان شد. حضرت به هشام فرمود دست اين مرد را بگير و آيين اسلام را به وي تعليم بده.


استجابت دعاي امام صادق


از كرامات امام صادق عليه السلام اين است كه مستجاب الدعوه بود و اكثر مورخين و محدثين اين حقيقت را اعتراف نموده اند.

صبان مي نويسد و كان مجاب الدعوة اذا سأل الله شيئا لايتم قوله الا و هو بين يديه [1] .

آن حضرت دعواتش مستجاب مي شد و هر وقت چيزي از خدا مي خواست هنوز سخنش تمام نشده بود آن چيز حاضر مي شد.



[ صفحه 107]



شعراني مي نويسد: و كان سلام الله عليه اذا احتاج الي شيئي قال يا رباه انا محتاج الي كذا فما يستتم دعاؤه الا و ذلك الشي ء بجنبه موضوع [2] .

هرگاه محتاج چيزي مي شد مي گفت پروردگارا من محتاجم به فلان چيز و هنوز دعايش تمام نشده بود كه آن چيز در كنارش نهاده شده بود.

و از اماميه هم بسياري نوشته اند كه امام صادق عليه السلام مستجاب الدعوه بود و در مهام امور با مشكلات و سوانح و حوادث و انقلابات خطير با دعائي يا ذكري از خداوند انجام و انجاح آن كار را مي خواست و حل مي شد.

و بديهي است مردان بزرگ كه جز راه حق در پيش ندارند البته خداوند هم امور آنها را كفايت مي فرمايد كه از پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل است من كان لله كان الله له هر كس براي خدا قدم بردارد خداوند با او همراه است و يقين است يك شخصيتي برازنده مانند جعفر بن محمد عليه السلام كه تربيت شده مهد ربوبي بود و تمام عمر را در راه نشر معارف دين قدم مي گذاشت و مردم را به سوي خدا با استدلال علمي هدايت و ارشاد مي كرد بايد مستجاب الدعوه هم باشد و خداوند حوائج او را برآورده و از مخاطرات مصون دارد و لذا ديديم كه مكرر منصور آن حضرت را به قصد قتل احضار مي كرد و خداوند تعالي او را به همين استجابت دعا حفظ كرد چنانچه نوشته اند هر وقت منصور با خشم و غضب او را احضار مي كرد امام صادق عليه السلام با يك ذكر چنان منصور را منقلب مي نمود كه آن حضرت را با اكرام و استقبال و انعام و احترام برمي گردانيد و چون حكم بن عباس كلبي گفت:



صلبنا لكم زيدا علي جذع نخلة

و لم نر مهديا علي الجذع يصلب



و قسم بعثمان عليا سفاهة

و عثمان ازكي من علي و اطيب



چون خبر به حضرت صادق عليه السلام دادند خشمناك شد فرمود:

اللهم سلط عليه كلبا من كلابك يأكله اتفاقا بني اميه او را به كوفه فرستادند در بين راه شيري بر او حمله كرد و او را دريد. [3] .

در كتب تذكره و تراجم مانند نور الابصار شبلنجي - تذكرة الخواص ابن جوزي - مطالب السئول ابن طلحه شافعي - فصول المهمه ابن صباغ مالكي - الصواعق المحرقه



[ صفحه 108]



ابن حجر - ينابيع الموده شيخ سليمان قندوزي و سايرين از اينگونه وقايع در احوال حضرت صادق عليه السلام زياد نقل كرده اند.

مي نويسند: داود بن علي عباس والي مدينه بود از طرف منصور مصمم شد معلي بن خنيس كه غلام حضرت صادق عليه السلام بود بكشد و به اين هم قانع نبود مي خواست نسبت به امام صادق عليه السلام سوء نيتي نشان دهد حضرت ابوعبدالله بر او خشم گرفت و دعا در حق او كرد حتي سمعوه يقول الساعه الساعة هنوز دعاي آن حضرت تمام نشده بود كه خبر آوردند داود فجأه كرده مرد.

ليث بن سعد مي گويد: در سال 113 به حج رفتم قبل از رحلت امام محمدباقر عليه السلام بود پس از نماز عصر به طرف كوه ابوقبيس بالا رفتم ديدم مردي آنجا نشسته مي گويد يا رب يا رب يا رب آن قدر گفت كه نفسش قطع شد بعد گفت يا حي يا حي يا حي باز آنقدر گفت كه نفسش قطع شد ثم قال الهي اشتهي العنب فاطعمنيه خدايا من مايل به انگور هستم براي من برسان و يك عبائي براي من برسان كه بپوشم ليث مي گويد هنوز سخنش تمام نشده بود كه ديدم يك سله پر از انگور مقابلش نهاده شد و در آن فصل انگور بر درخت نبود و در همان لحظه دو برد حاضر شد كه مثل آن نديده بودم شروع كرد به خوردن گفتم به من هم عنايت مي كني فرمود آري نزديك بيا اما خيانت نكن ذخيره هم منما سپس يكي از آن بردها را به من عنايت فرمود از هم دور شديم تا وقتي پائين كوه ديدم مردي نزد او رفت گفت فاكسني يابن رسول الله اي پسر پيغمبر خدا مرا بپوشان آن يك برد را هم به او بخشيد فقلت من هذا پرسيدم كيست اين قال جعفر بن محمد الصادق. [4] .


پاورقي

[1] اسعاف الرغبين صبان.

[2] لواقح الانوار شعراني.

[3] نورالابصار شبلنجي - الصواعق المحرقه ابن حجر - الفصول المهمه ابن صباغ مالكي.

[4] اسعاف الراغبين به نقل الامام الصادق علامه مظفر ص 281.


مذاهب اربعه چگونه تأسيس شد


در اوايل قرن دوم هجرت بود كه عبدالله بن مقفع كاتب و منشي و دانشمند معروف دربار عباسي نامه اي به منصور نوشت تحت عنوان «رسالة الاصحاب» او توضيح داد كه باب اجتهاد سبب اختلاف عقايد مسلمين از نظر احكام گرديده و تناقض فتاوي و تباين آراء و تشتت افكار اسباب تفرقه گرديده است و در اين زمينه منشي سحاري بوده داد سخن را داده و پس از بيان عيوب اين كار خود اقتراحي نموده و پيشنهاد كرد كه اگر تصويب فرمايند در تمام كشورهاي اسلامي يك راي و فتوي را اختيار كند كه همه جا قضات و مفتيان روي آن فتوي دهند و قضاوت نمايند



[ صفحه 88]



در هر حكم نصي بوده كه (به نظر ابن مقفع نص فقط كتاب و سنت بوده) بر طبق آن عمل مي كنند و اگر نصي نبود به راي قاضي و مفتي رسمي بايد عمل كنند تا ملت بر يك نهج متحد گردند؟

منصور كه در عقيده پاك دين تر از ابن مقفع بود اين راي را پسنديد زيرا مي دانست آراء و افكار علماي اسلام روي اجتهاد و استنباط است و اگر يك راي را اختيار كنند موجب خشم و غضب ديگران مي گردد و لذا در عين حال كه مذاهب فقها را آزاد گذاشت حمايت از دسته مخالف علويان مي نمود زيرا آنها در علم و سيادت برتري و رجحان داشتند و مردم هم بدين جهات به آنها ايمان و عقيده پيدا كرده بودند خاصه پس از شهادت سيدالشهداء كه اعلميت و سيادت در اهل بيت به ثبوت رسيده بود ولي البته مأمون با اين جبهه از جهت ترس تزلزل اركان خلافت مخالف بود و براي يك نهج ساختن فتاوي ناچار شد مرداني را به قبول آن مجبور نمايد كه هم شهرت علمي و هم توافق با دربار خلافت داشته باشند - ابوحنيفه از آن شخصيتهائي بود كه شرايط اين كار در او جمع بود و مالك هم در صف او قرار داشت و هر دو هم از شاگردان مبرز امام صادق بودند و لذا توافق حاصل شد كه مذهب اين دو رسمي گردد و پس از آنها شافعي و حنبلي هم صاحب رأي و نظر شدند و بدين صورت چهار مذهب رسمي به وقوع پيوست و مذهب حقيقي رسمي تشيع مكتوم ماند مگر براي كساني كه طالب حق و حقيقت بودند و به هر قيمت ميسر مي شد مي رفتند خدمت امام ششم منبع علم و فضيلت و از سرچشمه علوم آسماني سيراب مي شدند و اين آب شيرين در صفوف خاصي جريان داشت تا امروز كه برتري علمي شيعه اماميه بر همه ملل ثابت گرديد.



رك رك است اين آب شيرين و آب شور

بر خلايق مي رود تا نفخ صور




علم آلات الحربيه است


كه از آن براي غلبه بر دشمن مبادرت مي كنند و سلاح جنگي مي سازند اين ابداع و اختراع و حيله و تدبير تهيه سلاح جنگي و آلات و ادوات آن كه به منظور پيروزي بر دشمن ساخته مي شود اكنون به صورت ترقي و تكامل حيرت انگيزي رسيده است كه در اثر شكستن اتم و توفيق فرستادن اقمار مصنوعي به فضا و در مسير افلاك دور زدن آثار ترقي اين علم مشهود است.


زرارة بن أعين شيباني


زرارة بن اعين از بزرگان اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بود [1] كه در علم فقه، حديث، و كلام، بصيرت و آگاهي كامل داشت و از برجسته ترين رجال شيعه ي اماميه بود. امام به چنين شاگردي افتخار كرده و او را مرجع مراجعات و فتواي مردم قرار داده است. او مردي سخنور و خوش بيان



[ صفحه 163]



بود و در علم كلام و مسائل اعتقادي و استدلالي، به قدري ماهر و ورزيده بود كه متكلمان شيعه شاگردان مكتب او محسوب مي شدند. وي علاوه بر اين كه يك محدث بزرگ، متكلم عاليقدر، و فقيه برجسته بود، شاعر و اديب با ذوقي نيز به شمار مي رفت.

روزي امام صادق عليه السلام خطاب به فيض بن مختار جعفي كوفي فرمود: اگر مي خواهي به احاديث و علوم ما برسي بايد به اين مرد (اشاره به زراره) مراجعه كني. آن گاه فرمود: خدا بيامرزد زراره را. اگر زراره و افرادي مانند او نبودند احاديث پدرم از ميان مي رفت. [2] .

وي كتابي درباره علم جبر و اختيار تأليف نموده بود. او پس از عمري تلاش و كوشش در راه گسترش اسلام و مكتب تشيع، در سال 150 هجري به رحمت ايزدي پيوست. [3] .


پاورقي

[1] مجالس المؤمنين، قاضي نورالله شوشتري، ص 344.

[2] همان، ص 344.

[3] قاموس الرجال في تحقيق رواة الشيعة و محدثيهم، ج 4، ص 155.


استحباب الوضوء


جاء في كتاب وسائل الشيعة عن الشيخ المفيد ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: «يا أنس، أكثر من الطهور يزد الله في عمرك، و ان استطعت أن تكون في الليل و النهار علي طهارة فافعل، فأن تكون اذا مت علي طهارة شهيدا».

و عنه صلي الله عليه و آله و سلم: «من أحدث و لم يتوضأ، فقد جفاني».

و عن الامام الصادق عليه السلام عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: قال الله تبارك و تعالي: «ان بيوتي في الأرض المساجد، تضي ء لأهل السماء، كما تضي ء النجوم لأهل الأرض، ألا طوبي لمن كانت المساجد بيوته، ألا طوبي لعبد توضأ في بيته، ثم زارني في بيتي».

و قال الامام الصادق عليه السلام: الوضوء شطر الايمان.

و تدل هذه الروايات، و ما اليها أن الوضوء كما يكون وسيلة الي غيره، فانه أيضا غاية في نفسه، و راجح بطبيعته، و ان للانسان ان يتوضأ لا لشي ء الا ليكون علي طهارة في أي جزء من أجزاء الليل أو النهار.

و علي هذا يكون الوضوء واجبا لغيره كالصلوات الخمس، و الطواف الواجب، و للنذر، و يكون مستحبا في نفسه، و لغيره كالصلوات المستحبة، و الطواف المستحب. و قال الفقهاء: يستحب أيضا للتهيؤ للصلاة قبل دخول



[ صفحه 61]




الفقهاء 03


قالوا: كل مال يعمل به بقصد الربح و الاتجار، فتستحب في الزكاة، سواء أكان الاتجار بالحيوان، أم بالحبوب، أم بالمعادن، أم بالقماش، أم بالخضار و البقول، و ما الي ذلك.

و لا تستحب الزكاة في التجارة الا بشروط، فاذا انتفي احدها فلا استحباب، و هي قصد الاتجار و الاكتساب، و ان تبلغ قيمة التجارة احد نصابي النقدين، و ان يمضي علي الاكتساب الحول، و ان يستمر قصد الاكتساب طوال الحول، و ان لا يبيع بأقل من رأس المال، و ان لا ينقص رأس المال قرش واحد طوال ايام الحول، و لو افترض انه نقص، ثم عاد الي التمام، استأنف رأس السنة من هذا الحين.

و ايضا تستحب الزكاة في كل ما يكال و يوزن مما انبتته الارض، ما عدا الغلات الاربع، و في اناث الخيل، علي شريطة ان تكون سائمة غير معلوفة، و ان استعملت للركوب و ما اليه. و أيضا تستحب الزكاة في ناتج العقار العمد للاستثمار، كالدكان و البستان و ما اليه، و تقدمت الاشارة الي ذلك.



[ صفحه 77]




الراهن الواقعي


اذا تصرف انسان في مال الغير، دون اذن سابق، و لكن صادف تصرفه هوي



[ صفحه 85]



في نفس المالك، فهل يجب علي المالك، و الحال هذي، أن يجيز المعاملة التي طابت لها نفسه، بحيث يعد مسؤولا أمام الله سبحانه ان امتنع عن الاجازة، أو ان الخيار له ان شاء اجاز، و ان شاء رفض؟ و بالايجاز: هل الرضا الباطني تماما كالاذن الصريح؟.

قال الشيخ الانصاري:«الذي يقوي في النفس لولا الخروج عن ظاهر الفقهاء - أي أن الفقهاء لا يعتدون بهذا الرضا - عدم التوقف علي الاجازة اللاحقة، بل يكفي الرضا المقرون بالعقد، سواء انكشف الرضا بعد العقد، أم لم ينكشف اصلا، فيجب علي المالك فيما بينه و بين الله امضاء ما رضي به، و ترتب الآثار عليه، لعموم وجوب الوفاء بالعقود، و قوله تعالي:(الا أن تكون تجارة عن تراض)، و قول الامام عليه السلام: لا يحل مال امري ء مسلم الا عن طيب نفس».

و الحق مع الفقهاء الذين لم يكتفوا بمجرد الرضا دون التعبير عنه، قال الشيخ النائيني: «لابد من الانشاء باللفظ أو الفعل، فلا الكراهية الباطنية رد، و لا الرضا الباطني اجازة، بل كل منهما يحتاج الي كاشف». أما قوله تعالي:(أوفوا بالعقود)، و قوله عز من قائل:(الا أن تكون تجارة عن تراض)، و قول الامام عليه السلام: الا عن طيب نفس: فانه خطاب موجه الي من له التصرف، و لا يمت الي الفضولي بسبب قريب أو بعيد.


اطلاق الغريم


اذا كان غريمك في يدك، و قبل أن تستوفي حقك منه جاء آخر، و خلصه منك ضمن احضاره أو الأداء عنه.. و ليست هذه المسألة من الكفالة في شي ء، ولكن الفقهاء ذكروها هنا لأن حكمها حكم الكفالة.

و استدلوا علي ذلك بأن المطلق سبب لتفويت الحق، و بأن سائلا سأل الامام الصادق عليه السلام عن رجل قتل رجلا عمدا، فرفع الي الوالي، و سلمه الوالي الي أولياء المقتول ليقتلوه؛ فوثب علهيم قوم، فخلصوا القاتل من أيدي الأولياء؟ فقال الامام عليه السلام: يحبس الذين خلصوا القاتل، حتي يأتوا به. قال السائل: فان مات القاتل، و هم في السجن؟ قال الامام عليه السلام: عليهم الدية يؤدونها جميعا الي أولياء المقتول.



[ صفحه 80]




ارادة الواقف


اذا كان الوقف عطية و تبرعا و صدقة يكون الواقف، و الحال هذي، معطيا و متبرعا و متصدقا، و بديهة أن للانسان العاقل البالغ الراشد الصحيح غير المحجر عليه في التصرفات المالية أن يتبرع من أمواله بما يشاء الي من يشاء بالنحو الذي يريد، لحديث: «الناس مسلطون علي أموالهم». و لقول الامام عليه السلام: «الوقوف بحسب ما يقفها أهلها». و لأجل هذا قال الفقهاء: شروط الواقف كنص الشارع، و ألفاظه كألفاظه في العمل بها و وجوب اتباعها، و مثله الناذر و الحالف و الموصي و المقر.

و علي هذا فان علم قصد الواقف أخذ به، حتي و لو خالف اصطلاح العرف، كما لو علمنا أنه أراد من لفظة أخي صديقه فلانا فنصرف الواقف للصديق لا للأخ، و اذا جهلنا القصد و المراد فالعرف هو المتبع، و اذا لم يكن اصطلاح رجعنا الي اللغة، تماما كما هو الشأن في ألفاظ الشارع.


الدعوي


[من هنا الي آخر باب القضاء و مسائله نقلناه بالحرف عن كتابنا «أصول الاثبات» حيث لا جديد لدينا نضيفه اليها، و الغرض أن نجمع أبواب الفقه بكاملها في أجزاء «فقه الامام الصادق عليه السلام».]


يا أباعبدالله رأيت السيف؟


عن الحسن بن الفضل، عن الرضا، عن أبيه صلوات الله عليهما قال:

أرسل أبوجعفر الدوانيقي الي جعفر بن محمد عليهماالسلام ليقتله و طرح له سيفا و نطعا و قال: يا ربيع اذا أنا كلمته ثم ضربت باحدي يدي علي الاخري، فاضرب عنقه.

فلما دخل جعفر بن محمد عليهماالسلام و نظر اليه من بعيد تحرك أبوجعفر علي فراشه.

قال: مرحبا و أهلا بك يا أباعبدالله ما أرسلنا اليك الا رجاء أن نقضي دينك، و نقضي ذمامك [1] .

ثم ساءله مسألة لطيفة عن أهل بيته، و قال: قد قضي الله حاجتك و دينك، و أخرج جائزتك، يا ربيع لا تمضين ثلاثة حتي يرجع جعفر الي أهله.

فلما خرج قال له الربيع: يا أباعبدالله رأيت السيف؟ انما كان وضع لك، و النطع، فأي شي ء رأيتك تحرك به شفتيك؟

قال جعفر بن محمد عليه السلام: نعم يا ربيع، لما رأيت الشر في وجهه، قلت:

حسبي الرب من المربوبين، و حسبي الخالق من المخلوقين، و حسبي الرازق من المرزوقين، و حسبي الله رب العالمين حسبي من هو حسبي،



[ صفحه 133]



حسبي من لم يزل حسبي، حسبي الله لا اله الا هو، عليه توكلت، و هو رب العرش العظيم [2] .


پاورقي

[1] الذمام: و المذمة: الحق و الحرمة جمع أذمة (القاموس).

[2] عيون أخبار الرضا ج 1 ص 304. بحارالأنوار: ج 47.


ولادة الامام جعفر الصادق


سيد محمد حسين طالقاني، نجف، دارالمعارف، 1387 ق /1967 م، رقعي، 24 ص.


من أسرار الفطرة


فكر يا مفضل فميا أعطي الإنسان علمه و ما منع، فإنه أعطي جميع علم ما فيه صلاح دينه و دنياه، فمما فيه صلاح دينه معرفة الخالق تبارك و تعالي بالدلائل و الشواهد القائمة في الخلق، و معرفة الواجب عليه، من العدل علي الناس كافة، و بر الوالدين، وأداء الأمانة، و مواساة أهل الخلة، و أشباه ذلك، مما قد توجد معرفته، و الاقرار و الاعتراف به في الطبع و الفطرة، من كل أمة موافقة أو مخالفة، و كذلك أعطي علم ما فيه صلاح دنياه، كالزراعة و الغراس، و استخراج الأرضين، و اقتناء الأغنام و الأنعام، و استنباط المياه، و معرفة العقاقير التي يستشفي بها من ضروب الأسقام، و المعادن التي يستخرج منها أنواع الجواهر، و ركوب السفن، و الغوص في البحر، و ضروب الحيل في صيد الوحوش و الطير و الحيتان، و التصرف في الصناعات، و وجوه المتاجر و المكاسب، و غير ذلك مما يطول شرحه و يكثر تعداده، مما فيه صلاح أمره في هذه الدار، فأعطي ما يصلح به دينه و دنياه، و منع ما سوي ذلك، مما ليس في شأنه و لا طاقته أن يعلم، كعلم الغيب و ما هو كائن، و بعض ما قد كان أيضا، كعلم ما فوق السماء و ما تحت الأرض، و ما في لجج البحار و أقطار العالم، و ما في قلوب الناس و ما في الأرحام و أشباه هذا مما حجب عن الناس علمه...

فانظر كيف أعطي الإنسان علم جميع ما يحتاج إليه لدينه و دنياه، و حجب عنه ما سوي ذلك، ليعرف قدره و نقصه، وكلا الأمرين فيها صلاحه.


الاقرار بالامامة


غيبةالنعماني 71: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا القاسم بن محمد بن الحسين بن حازم قال: حدثنا عباس بن هشام قال: حدثنا عبدالله بن جبلة، عن الحكم بن أيمن،...

عن محمد بن تمام قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: ان فلانا يقرئك السلام و يقول لك: اضمن لي الشفاعة، فقال:

أمن موالينا؟

قلت: نعم.

قال: أمره أرفع من ذلك.

قال: قلت: انه رجل يوالي عليا عليه السلام و لم يعرف من بعده الأوصياء.

فقال: ضال.

قلت: فأقر بالأئمة جميعا و جحد الآخر.

قال: [هو] كمن أقرا لعيسي و جحد بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم، أو أقر



[ صفحه 46]



بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم و جحد عيسي عليه السلام، نعوذ بالله من جحد حجة من حججه.

قال النعماني رحمه الله: فليحدز من قرأ هذا الحديث و بلغه هذا الكتاب أن يجحد اماما من الأئمة، أو يهلك نفسه بالدخول في حال تكون منزلته فيها منزلة من جحد محمدا أو عيسي صلي الله عليهما نبوتهما.


ما يحل من الميتة


[الخصال 2 / 434، ح 19: حدثنا علي بن أحمد بن عبدالله بن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن جده أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن محمد بن أبي عمير يرفعه الي أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

عشرة أشياء من الميتة ذكية: العظم [1] ، و الشعر، و الصوف، و الريش، و القرن، و الحافر، و البيض، و الأنفحة، و اللبن، و السن.


پاورقي

[1] أي: عظم الناب و عظم العاج.


العوذة الجامعة


طب الأئمة عليهم السلام 75-74: محمد بن اسماعيل، عن محمد بن خالد، عن سعدان بن مسلم، عن سعد المولي، قال: أملي علينا أبو عبدالله الصادق عليه السلام العوذة التي تسمي الجامعة:...

بسم الله الرحمن الرحيم، بسم الله الذي لا يضر مع اسمه شي ء في الأرض و لا في السماء، اللهم اني أسألك باسمك الطاهر الطهر المطهر المقدس السلام المؤمن المهمين المبارك الذي من سألك به أعطيته، و من دعاك به أجبته أن تصلي علي محمد و آل محمد، و أن تعافيني مما أجد في سمعي و بصري و في يدي و رجلي و في شعري و بشري و في بطني انك لطيف لما تشاء و أنت علي كل شي ء قدير.



[ صفحه 39]




عدالة السماء


و الدول - كالكائنات الحية و كالأفراد و المجتمعات - تشتق قانونها من أسباب وجودها، و تلتزمه قتبقي و تسلم، أو تخرج عليه فتفقد سببا أو أكثر من أسباب تقدمها و نمائها، و ربما فقدت سبب بقائها. و كلما أصابها السقم رجعت إلي سبب وجودها تلتمس السلامة.

لقد نشأت الدولة الإسلامية و المجتمع الإسلامي علي قواعد الإسلام في السنة الأولي للهجرة، فأخضعت دول العالم المعروف في بضعة عشر عاما، من حياة النبي و أصحابه، و أقامت المجتمع الأفضل الذي صنع علي يد الرسول و علي عينه...

و كلما أبعد المسلمون من هذا الفضل، قل الشبه في الصورة عنه في الأصل. و كلما فكروا في العودة إلي الأمر الأول ولوا وجوههم شطره. و ما هو إلا عمل النبي و آله و صحبه.

فكل عمل أو بحث لإقامة الدولة المثلي لمجتمع مسلم، يتجه بالطبيعة إلي أيام النبوة، و العمل بالقرآن و السنة.

و آل النبي هم أقرب الرجال إلي الصميم من ذلك و إلي قلوب الأمة. و هم أرفع شعار يمكن تحريك الجموع به... فهم أهل النبي و القرآن و السنة جميعا؛ لا بالعرف وحده، و إنما بسيرتهم التي ليس لها في التاريخ نظير.

و الإمام الصادق (عليه السلام) يتوهج كالنجم الثاقب في هذه السماء. فهو مدرسة العلم مع الزهادة في السلطة. و هو إمام فقه في الدين و العلم... و صاحب مناهج للدنيا، و معلم



[ صفحه 366]



للإصلاح و التشريع و السياسة و الاقتصاد؛ و هي الوسائل المحركة للتقدم في جميع الأمم.

فلا عجب أن كانت دعوات الإصلاح، و دعاءات الرجاء، في كل العصور، تتلمس في علمه المدون، و سيرته التي يمجدها المسلمون، ذكريات فضائل تمشي علي الأرض، و تطبيقات مفلحة، لتعاليم كفيلة بإقامة حكم صالح يرد الحكام إلي الدين، و يعيد الدين غضا في أنفس الناس كما كان في أفئدة السلف الصالح.

و يتراءي مصداق هذه الحقيقة «للقانون الطبيعي» للإسلام، أو للطبيعة الدينية للمجتمع المسلم، في قيام الدولة العباسية بدعوي «تصحيح التاريخ» و بشعار «الدعوة إلي الرضا من آل محمد». فلما أجهضت هذه الدولة مبادئها بخعت نفسها. فصارت ملكا عضوضا خيراته للملوك.

فلم يك معدي عن إعادة التصحيح بالعودة إلي رسالة النبي و تعاليمه و آله.

و إنما انحرفت الدولة الإسلامية في تجاربها التي أقامتها الدول الأموية و المروانية و العباسية لغصبها حقوق أهل البيت، و نصبها العداء لهم، في موجة انصراف الحكام، عن مصالح الأمة و شريعتها، إلي شهواتهم. فتصحيح التاريخ يبدأ بإقرار حق علي و أبناء النبي و العمل بالشريعة.

و التاريخ خاضع لقانون الطبيعة أو قانون الحركة (لكل فعل رد فعل... مساوله في المقدار، و مضاد له في الاتجاه).

و الحقائق الكبري في التاريخ، كالظواهر العظمي في الطبيعة، لا تخفي. و الذي يخفي الحرارة أو البرودة لا يبغته الغليان أو التجمد، أو رعدة الحمي أو رعشة البرد. و الذي يخفي الضغط الجوي لا يأخذه الأنفجار أخذ الفجاءة.

«و عمر بن عبدالعزيز» «و المأمون» هما الانفجاران المحتومان في دولتي بني مروان و بني العباس، لأنهما الممثلان الصادقان للضمير الإسلامي، في الدولة أو الجماعة أو الأفراد، أو في العلم أو الحكم أو العدل أو الجهاد، علي رأس المائة الأولي و رأس المائة الثانية.



[ صفحه 367]



أما عمر فنما في أكناف بيت طالما حاول طمس فضائل علي. فلما شب عن الطوق أصبح يعلن للناس إسرار أبيه له أن الناس لو عرفوا فضائل علي لانصرفوا إليه عن دولتهم، حتي إذا ولي إمرة المدينة أبطل سب علي علي المنابر. و كان عمر يرزح تحت الرقابة الشديدة من الخليفة الوليد، و السباق المجنون من الحجاج لظلم بني علي، مع استرضاء بني مروان للحجاج، حتي ليعزل الوليد عمر بن عبدالعزيز (رضي الله عنه)، لإرضاء الحجاج بن يوسف الثقفي!!

فلما ولي عمر الخلافة، أقسم أن يتخذها طريقا إلي الجنة... فرد لأهل البيت مظالمهم، و أعاد لهم «فدكا». و بعث إليهم عشرة آلاف دينار ليعوضهم عما سلبهم سابقوه. و كانت الشهور الثلاثون - مدة خلافته - تلقي علي كاهل رجل هزل الورع جسده، أعباء الدين و الدنيا... يدرك أن أيامه معدودات، و يتهمه أهله بأنه يوشك أن يخرج الخلافة منهم إلي بني علي. [1] .

بل أعلن عمر أنه لو استطاع لعهد بالخلافة لمن كان مثله، فقال:

«لو كان لي من الأمر شي ء لاستخلفت أعيمش بني تيم القاسم بن محمد بن أبي بكر». و هو العليم أن محمدا ترعرع في حجر «علي» قبل أن يستخلف، و أنه حارب معه معاوية. فلما ولاه مصر، باء بدمه رجال معاوية. فهو عدو بني أمية من كل وجه. و أن «القاسم» همزة الوصل بين أبي بكر و بين «أهل البيت»... بنته أم فروة تحت جناح الباقر، و ابنهما «جعفر الصادق» في عنفوان صباه، أمل تتجه الأبصار تلقاءه.

و أما «المأمون» فعبقري العلم، سواء العلم الديني، من أصول و فقه و دين و حديث، أو العلم العام، و فيه التاريخ و الفلسفة و العلوم التطبيقية و الرياضية و الفلكية حيث له في



[ صفحه 368]



جوار قصره مرصد يرصد فيه النجوم. و هو بطل حروب و «رجل دولة» كبير؛ لا يعرف التاريخ - من عهد اليونان و الرومان حتي الآن - ملكا بلغ مبالغه في كل أولئك مجتمعا... و هو يقف في القمة من الدولة العباسية... فمن بعده بدأ الانحدار. و كانت الأعوام السبعون التي انصرفت من عمرها و انحرفت في إبانها تشير إلي الحاجة إلي عقل عبقري فيه إنصاف؛ ليحدث عودا علي بدء. فأعلن تشيعه... بل عهد من بعده لإمام الشيعة في عصره... بل زوجه و ابنه من بنتين له. [2] .

و لقد كان حقيقا أن يبلغ غرضه لو لا أن الإمام «عليا الرضا» مات فجأة... كمثل ما كان السياسيون في العهد العباسي يموتون فجأة! ولو لا أن المأمون رأي أن يأمن في سربه انتقاضات أهله... بعد إذ حاربوه بجيوشهم لمدة عامين، من جراء تشيعه، لكان قد ولي عهده، بعد علي الرضا، زوج بنته الأخري، الإمام التاسع محمدا الجواد.

و كانت خلافة المأمون تمثل حكما يحاول أن يستقر علي «أساس ديني». و هذا ظاهر في عهده لعلي الرضا... و علي «أساس علمي»، و هذا ظاهر في عمله لإلزام الناس برأي المعتزلة... و علي «سند سياسي»، ليقدر علي مقاومة تيارات تتناوشه من شتي الجهات - سياسية كالوافدة من الفرس و الروم، أو عائلية كنزاعات أهله، أو فكرية كالقضايا التي آلت إلي المسلمين من مواريث اليهودية و المسيحية. يحمل ألوية الجدال فيها المعتزلة... و المأمون من كبرائهم.

و لما فقد الذين جاءوا بعده قدرتهم علي التوازن بين الزوابع، آلت الدولة إلي الترك. و تتابع تقسيمها أقاليم و دولا. و لم يعد للدين في الدول الجديدة الكلمة العليا. بل أصبحت للمعايش و الأرزاق و مداراة الحكام. و بهذا دب التدهور في الأفراد،



[ صفحه 369]



و المجتمعات و الدولة، و أفسدت الدولة الفرد و أفسد الفرد - بدوره - الدولة.

و من تصحيح التاريخ للأشياء، كانت أول دولة استقلت عن بني العباس في القرن الثاني دولة إدريس بن إدريس بن عبدالله في المغرب، فدولة الحسن بن زيد في المشرق.

و تتابعت الدول في القرن الثالث بخراسان، و مصر، و أفريقيا، و في اليمن، حيث ملك القاسم بن إبراهيم (286 - 246)، و إليه تنسب الزيدية القاسمية. ثم الهادي بن القاسم، و إليه ينسب الهادوية. و بقيت دولة الشيعة باليمين حتي إعلان الجمهورية سنة 1962 للميلاد.

و في القرن الرابع قامت دولة بني بويه 1055 - 945 - 447 - 324 و هي شيعة زيدية في العراق و فارس حيث عاصمتهم شيراز. و قام الحمدانيون في العراق و الشام 358 - 317. و هم شيعة إمامية يذكر الإسلام لهم الدفاع عنه ضد غزوات الإمبراطورية الرومانية من بيزنطة. و تدين لهم الأمة العربية بأحسن أشعار أبي الطيب المتنبي، و بشعر أبي فراس الحمداني، و فلسفة الفارابي فيلسوف المسلمين - المعلم الأول عند العرب - أو المعلم الثاني في العالم، حيث أرسطو هو المعلم الأول.

و في القرن الخامس، كان بنو حمود بالأندلس (447 - 407)، و هم من أبناء الأدارسة - و في القرن السادس، كان ابن تومرت (... بن عبدالرحمن... بن محمد بن الحسن بن علي) مؤسس دولة الموحدين، و كانت خطبة الجمعة عندهم تشتمل علي الصلاة عليه باعتباره (الإمام المرحوم المهدي المعلوم)، و إن كانت دولته و دولة الأدارسة أو بني حمود، أو الدولة الفاطمية، تحكم شعوبا سنية. و لا شك أن كبري الدول التي أقامها الشيعة كانت الدولة الفاطمية (الاسماعيلية).



[ صفحه 370]




پاورقي

[1] أتي «العمري» مالكا فقال له: يا أباعبدالله. بايعني أهل الحرمين، و أنت تري سيرة أبي جعفر فما تري؟ فقال له مالك: أتدري ما الذي منع عمر بن عبدالعزيز أن يولي رجلا صالحا؟ قال: لا أدري. قال مالك: لكني أنا أدري؛ إنما كانت البيعة ليزيد (بن عبدالملك) بعده، فخاف عمر إن ولي رجلا صالحا أن لا يكون ليزيد بد من القيام، فتقوم هجمة و يفسد ما لا يصلح....

[2] و في سنة 211 أمر المأمون فنودي «برئت الذمة ممن ذكر معاوية بخير و فضله علي أحد من الصحابة» كما أمر بتفضيل الإمام علي عليه السلام، و أنه أفضل الناس بعد رسول الله، و أوصي أخاه المعتصم بقوله «و هؤلاء بنو عمك من ولد أميرالمؤمنين علي... فأحسن صحبتهم، و تجاوز عن مسيئهم، و أقبل من محسنهم... و صلاتهم فلا تغفلها في كل سنة عند محلها: فإن حقوقهم تجب من وجوه شتي».


الامام الصادق و سياسة الأمر الواقع


الامام الصادق عليه السلام هو امتداد لحياة العترة الطاهرة من آبائه و أجداده حملة الرسالة الاسلامية و لسانها الناطق بكل معاني الدقة و التعبير و مع ذلك فقد كان لكل امام ظروف خاصة، و مظاهر تحمل بعض وجوه التمايز و الاختلاف تبعا للظروف السياسية و الاعتبارات التي لا يمكن تجاهلها. ولكن مهما كانت تلك السمات و المظاهر فانها لا تؤثر علي وحدة الأهداف، و لا تتعلق بشكل من الأشكال الثوابت و القواعد للسياسة الاسلامية العامة.

و في رحاب المنهج السياسي للامام الصادق نري بوضوح رغم ما قيل عنه من تغييره الاستراتيجية السياسية عما نهجه آباؤه و الثوار من أعمامه و اخوانه و أهل بيته... و رغم ما قيل من عزوفه عن التحركات السياسية، و عدم تصديه جهارا للثورة و الجهاد المسلح ضد الدولتين اللتين عاصرهما الامام الصادق عليه السلام فالواقع يشير الي أن الدولة الأموية كانت في أخطر صراعها السياسي، تلفظ أنفاسها الأخيرة تحت ضربات الثورات الحسينية و الحسنية و العباسية و غيرها.

و في الوقت نفسه كانت لا تتورع عن ارتكاب أبشع الجرائم و أفظعها بحق معارضيها من الأفراد و الجماعات في مكة و المدينة و العراق و يكفي دلالة علي



[ صفحه 157]



سجلها الحافل بالخزي و العار جرائم الحجاج بن يوسف و نظرائه من الحكام السفاحين المجرمين.

و يكفينا ما ورد عن ابن أبي الحديد لمعرفة الواقع المأساوي المرير لحالة الشيعة مع الأمويين و مطاردتهم و قتلهم علي الظن و الشبهة. قال الامام عليه السلام و قلبه يعتصر ألما و أسفا:

«ثم جاء الحجاج فقتلهم - يعني أهل البيت و شيعتهم كل قتلة و أخذهم بكل ظنة و تهمة، حتي أن الرجل ليقال له زنديق أو كافر أحب اليه من أن يقال له شيعة علي عليه السلام [1] .

كما عايش الامام الصادق عليه السلام الدولة العباسية في أول قيامها و ضعفها و امتدادا الي أيام طغيانها. و قد تصدي الامام لمواجهتها و فضحها و تعرية الزيف الذي اعتمدته في تسترها وراء طلب الرضا من آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم للخلافة لتمرر من خلال ذلك الشعار العام أطماعها.

عاش الامام الصادق في مثل هذه الأجواء بكل ما لها من ملابسات فكرية و ظروف سياسية، و بكل ما نجم عنها في ذلك من شيوع مدارس الزندقة و الالحاد و ظهور الفرق و المذاهب العقائدية و الفقهية. من هنا أسي ء فهم منهجية الامام الصادق عليه السلام في منهجه السياسي حيث اتهم من بعض الجماعات، حتي المقربين اليه، بالقعود عن الجهاد و اهمال العمل السياسي.

كم اتهم من آخرين بالحسد علي الثوار و الناهضين. و قراءة سريعة لظرف حياة الامام عليه السلام بين ولادته و حياته تكشف الكثير من الملابسات فقد ولد الامام الصادق عليه السلام في عهد عبدالملك بن مروان بن الحكم، ثم عايش الوليد بن عبدالملك، و سليمان بن عبدالملك، و عمر بن عبدالعزيز، و الوليد بن يزيد، و يزيد بن الوليد، و ابراهيم بن الوليد، و مروان (الحمار) حتي سقوط الحكم الأموي 132 ه.

و لما آلت الخلافة الي بني العباس عاصر من خلفائهم:



[ صفحه 158]



أبا العباس السفاح، و شطرا من خلافة أبي جعفر المنصور تقدر بعشر سنوات تقريبا.

و بذلك يكون الامام الصادق قد عاش أهم الأحداث و الثورات السياسية التي حدثت خلال هذه الفترة. بما في ذلك ثورات العلويين في الحجاز و العراق، و بقايا الخوارج و أفكارهم السياسية و الضباب الذي نشروه في الفكر الاسلامي، كما عاش حركات الانفصال في أطراف الدولتين و ما صاحب كل ذلك من صراع دام علي مختلف الأصعدة، و كل هذه العوامل تكرس سوء الفهم و تربك الوضع علي الامام عليه السلام و بالتالي علي الخط الأصيل لأهل البيت عليهم السلام.

من هنا نشأ صراع فكري نما و انتشر برعاية حكومات الجور و الانحراف و بدوافع عديدة، كما نشأ أيضا صراع فقهي بين المدارس الفقهية الاسلامية الذي هو الآخر نما و انتشر و وجد الجو المناسب في تلك الفترة برعاية الحكام و الحكومات. و قد استمر هذا الصراع من أوائل القرن الثاني الي منتصف القرن الرابع، حيث اتسعت الشقة بين مدرستي الرأي و الحديث اللتين ظهرتا في أواخر عهد الصحابة حيث تميزت المدرستان في عهد الامام عليه السلام و اتسعت الشقة بينهما الي حد التخاصم والتكفير، حتي خرج أتباعهما الي ساحة المهاترات و التكتل المذهبي و ما تبع ذلك من تبادل الاتهامات و تزييف الحقائق منها: الزندقة و المروق و الفكر و سواء استغلال الأفكار..


پاورقي

[1] شرح النهج لابن أبي الحديد ج 3 ص 15.


چه مي فرمايي در مورد كسي كه درباره ي خدا يا پيغمبر شك كند؟


محمد بن مسلم گويد: خدمت حضرت صادق - عليه السلام - بودم و من در طرف چپ آن حضرت و زراره در سمت راستش نشسته بوديم، پس ابوبصير وارد شد و عرض كرد: يا اباعبدالله؛ چه مي فرمائي در مورد كسي كه درباره ي خدا شك كند؟

فرمود: كافر است اي ابامحمد (كنيه ابوبصير).

عرض كرد: اگر در پيغمبر شك كند (چطور؟)

فرمود: كافر است.

پس آن حضرت رو به زراره كرد و فرمود: همانا كافر مي شود در صورتي كه



[ صفحه 70]



انكار كند. (يعني كفر خود را با زبان ابراز كند). [1] .

2- منصور فرزند حازم گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: كسي كه درباره ي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - شك دارد حكمش چيست؟

فرمود: كافر است.

پرسيدم: كسي كه شك در كفر شك كننده دارد او هم كافر است؟

حضرت چيزي نفرمود، و از پاسخ خودداري كرد تا سه بار تكرار كردم. ديدم آثار خشم در چهره ي حضرتش ظاهر شد (من هم ساكت شدم).


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 4 ص 117 ح 3.


حديث 072


1 شنبه

سل تفقها.

براي دانستن و فهميدن بپرس.

كافي، ج 6، ص 381


علمه بما في النفس 07


محمد بن الحسن الصفار: عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن الحسن بن علي بن فضال، عن أسد بن أبي العلاء، عن خالد بن نجيح قال: كنا عند أبي عبدالله عليه السلام و أنا أقول في نفسي: ليس يدرون



[ صفحه 95]



هؤلاء بين يدي من هم؟ قال: فأدناني حتي جلست بين يديه ثم قال لي: يا هذا ان لي ربا أعبده ثلاث مرات [1] .

عنه: عن محمد بن الحسين، عن موسي بن سعدان، عن عبدالله بن القاسم، عن خالد بن نجيح الجواز قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام و عنده خلق، فقنعت رأسي و دخلت و جلست في ناحية و قلت في نفسي: ويحكم ما أغفلكم؟! عند من تتكلمون؟ عند رب العالمين. قال: فناداني ويحك يا خالد اني و الله عبد مخلوق، ولي رب أعبده، ان لم أعبده و الله عذبني بالنار، فقلت: لا و الله لا أقول فيك أبدا الا قولك في نفسك [2] .


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 233 ج 5، باب 10، ح 24.

[2] بصائرالدرجات: ص 233، ج 5، باب 10، ح 25.


اين موضوع را به كسي نگو


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مردم شهرها از سه دسته بي نياز نيستند تا در نظم امر دنيا و دين و جسم به آنها رجوع كنند: فقيهي پرهيزكار، و حاكمي خيرخواه و طبيبي حاذق و بينا.

و از جميل نقل مي كند كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم؛ زني آمد و اظهار كرد، پسرم مرده و جامه اي بر صورت او انداختم. حضرت فرمود: شايد نمرده، برخيز و به خانه برو؛ غسل كن و دو ركعت نماز بخوان و دعا كن و بگو: اي كسي كه ابتدا اين پسر را به من دادي، دوباره هم او را به من ببخش. سپس او را حركت بده و اين موضوع را به احدي نگو. زن رفت و به دستور حضرت عمل كرد، ناگاه پسر شروع به گريه كرد.



[ صفحه 154]




وصيته لأبي جعفر محمد بن النعمان الحث علي مكارم الأخلاق والتحذير من رذائلها


وصيّته عليه السلام لأبي جعفر محمّد بن النّعمان الأحول [1] قال أبو جعفر:قال لي الصّادق عليه السلام:

إنّ الله جلَّ وعزَّ عيَّرَ أقواماً في القرآنِ بالإذاعَةِ، فَقُلتُ لَه: جُعلِتُ فداكَ أينَ قالَ؟ قال: قولُهُ: «وَإِذَا جَآءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ» [2] ثمّ قال: المُذيعُ عَلَينا سِرَّنا كالشّاهِرِ بِسَيفِهِ عَلَينا، رَحِمَ اللهُ عَبداً سَمِعَ بِمَكنونِ عِلمِنا فَدَفَنَهُ تَحتَ قَدَميهِ.

وَالله، إنّي لَأعلَمُ بِشِرارِكُم مِنَ البَيطارِ بِالدَّوابِّ، شِرارُكم الّذينَ لا يَقرؤونَ القُرآنَ إلّا هُجراً وَلا يأتون الصّلاةَ إلّا دُبراً [3] وَلا يَحفَظونَ ألسِنَتَهُم.

اعلَم أنَّ الحسَنَ بنَ عَليّ عليهما السلام لَمّا طُعِنَ وَاختَلَفَ النّاسُ عَلَيهِ، سَلَّمَ الأمرَ لِمُعاوِيَةَ فَسَلَّمَت عَلَيهِ الشّيعَةُ: عَليكَ السَّلامُ يا مُذِلَّ المُؤمِنينَ.

فقالَ عليه السلام: ما أنا بِمُذلِّ المُؤمِنينَ، وَلكنّي مُعِزُّ المُؤمِنينَ. إنّي لَمّا رَأيتُكُم لَيسَ بِكُم عَلَيهِم قُوَّةٌ سَلَّمتُ الأمرَ لِأبقي أنا وَأنتُم بَينَ أظهُرِهِم، كما عابَ العالِمُ السَّفينَةَ لِتَبقي لأصحابِها، وَكذلِكَ نَفسي وَأنتُم لِنَبقي بَينَهُم.

يا ابنَ النُّعمان، إنّي لَأُحدِّثُ الرَّجُلَ مِنكُم بِحَديثٍ فَيَتَحدَّثُ بهِ عَنّي، فَأستَحِلُّ بِذلِكَ لَعنَتَهُ وَالبَراءَةَ مِنهُ. فإنَّ أبي كانَ يَقولُ: وَأيُّ شَي ءٍ أقرُّ لِلعَينِ مِنَ التَّقِيَّةِ، إنَّ التَّقِيَّةَ جُنَّةُ المُؤمِنِ، وَلَولا التَّقِيَّةَ ما عُبِدَ اللهُ، وَقالَ اللهُ عزوجل: «لَّا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَفِرِينَ أَوْلِيَآءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَلَيْسَ مِنَ الله فِي شَيْ ءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً» [4] .

يا ابنَ النُّعمانِ، إيّاكَ وَالمِراءَ، فَإنّهُ يُحبِطُ عَمَلَكَ.

وَإيّاكَ وَالجِدالَ، فإنَّهُ يُوبِقُكَ.

وإيّاكَ وَكَثرَةَ الخُصوماتِ، فإنَّها تُبعِدُكَ مِنَ الله.

ثُمَّ قالَ: إنَّ من كانَ قَبَلَكُم كانوا يَتَعلّمونَ الصّمتَ، وَأنتُم تَتَعلّمونَ الكلامَ، كان أحَدُهُم إذا أرادَ التَّعَبُدَ يَتَعَلَّمُ الصّمتَ قَبل ذلِكَ بِعَشرِ سِنينٍ، فإن كانَ يُحسِنُهُ وَيَصبِرُ عَلَيهِ تَعَبَّدَ، وَإلّا قالَ: ما أنا لِما أرومُ [5] بِأهلٍ، إنَّما يَنجو مَن أطالَ الصّمتَ عَن الفَحشاء، وَصَبَرَ في دَولَةِ الباطِلِ عَلي الأذي، أُولئِكَ النُّجباءُ الأصفِياءُ الأولياءُ حَقّاً، وَهُم المُؤمِنونَ.

إنَّ أبغَضَكُم إليّ المُتَراسّونَ [6] المَشّاؤونَ بِالنَّمائِمِ، الحَسَدَةُ لإخوانِهِم، لَيسوا مِنّي ولا أنا مِنهُم.

إنّما أوليائي الّذين سَلَّموا لِأمرِنا وَاتَّبعوا آثارَنا وَاقتَدَوا بِنا في كُلِّ أُمورِنا.

ثُمَّ قالَ: وَالله، لَو قَدَّمَ أحدُكُم مِل ءَ الأرضِ ذَهَباً علي الله، ثُمَّ حَسَدَ مُؤمِناً لَكانَ ذلِكَ الذَّهَبُ مِمّا يُكوي بِهِ في النّارِ.

يا ابنَ النُّعمانِ، إنَّ المُذيعَ لَيسَ كَقاتِلِنا بِسَيفِهِ، بَل هُوَ أعظَمُ وِزراً، بَل هُوَ أعظَمُ وِزراً، بَل هُوَ أعظَمُ وِزراً.

يا ابنَ النّعمانِ، إنَّهُ مَن رَوي عَلَينا حَديثاً، فَهُو مِمَّن قَتَلَنا عَمداً وَلَم يَقتُلنا خَطاءً.

يا ابنَ النُّعمانِ إذا كانَت دَولَةُ الظُّلِم فَامشِ واستَقبِل مَن تَتَّقيهِ بِالتَّحِيَّةِ، فإنَّ المُتَعرِّضَ لِلدَّولَةِ قاتِلُ نَفسه وَمُوبِقِها، إنَّ اللهَ يَقولُ: «وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ» [7] .

يا ابنَ النُّعمانِ إنّا أهلُ بَيتٍ لا يَزالُ الشَّيطانُ يُدخِلُ فينا مَن لَيسَ مِنّا وَلا مِن أهلِ دينِنا، فَإذا رَفَعَهُ وَنَظَرَ إلَيهِ النّاسُ أمرَهُ الشّيطانُ فَيُكَذِّبُ عَلَينا، وَكُلَّما ذَهَبَ واحِدٌ جاءَ آخَرُ.

يا ابنَ النّعمانِ، مَن سُئِلَ عَن عِلمٍ، فقالَ: لا أدري، فَقَد ناصَفَ العِلمَ. وَالمُؤمن يَحقِدُ ما دامَ في مَجلِسِهِ، فإذا قامَ ذَهَبَ عَنهُ الحِقدُ.

يا ابنَ النّعمانِ، إنّ العالِمَ لا يَقدِرُ أن يُخبِرَكَ بِكُلِّ ما يَعلَمُ؛ لأنَّهُ سِرُّ الله الّذي أسَرَّهُ إلي جَبرئيلَ عليه السلام، وَأسَرَّهُ جَبرئيلُ عليه السلام إلي مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله، وأسَرَّهُ مُحَمَّدٌصلي الله عليه وآله إلي عَلِيّ عليه السلام، وَأسَرَّهُ عَلِيّ عليه السلام إلي الحَسَنِ عليه السلام، وَأسَرَّهُ الحَسَنُ عليه السلام إلي الحُسَينِ عليه السلام، وأسَرَّهُ الحُسَينُ عليه السلام إلي عَلِيّ عليه السلام، وأسَرَّهُ عَلِيّ عليه السلام إلي مُحَمَّدٍعليه السلام، وَأسَرَّهُ مُحَمَّدٌعليه السلام إلي مَن أسَرَّهُ، فلا تَعجَلوا فَوَالله لَقَد قَرُبَ هذا الأمرُ [8] - ثَلاثَ مَرّاتٍ - فَأذَعتُموهُ، فَأخَّرَهُ اللهُ. وَالله ما لَكُم سِرٌّ إلّا وَعَدُوُّكُم أعلَمُ بِهِ مِنكُم.

يا ابنَ النّعمانِ، أبقِ علي نَفسِكَ فَقَد عَصَيتَني. لا تُذِع سِرّي، فإنَّ المُغيرَةَ بنَ سَعيدٍ [9] كَذَّبَ علي أبي وَأذاعَ سِرَّهُ فأذاقَهُ اللهُ حَرَّ الحَديدِ. وَإنَّ أبا الخطّابِ [10] كَذَّبَ عَلَيَّ وَأذاعَ سَرّي فَأذاقَهُ اللهُ حَرَّ الحَديدِ. وَمَن كَتَمَ أمرَنا زَيَّنَهُ اللهُ بِهِ في الدُّنيا وَالآخِرَةِ وَأعطاهُ حَظَّهُ وَوَقاهُ حَرَّ الحَديدِ وَضيقَ المَحابِسِ.

إنَّ بني إسرائيلَ قَحَطوا حتّي هَلَكَت المَواشي وَالنَّسلُ، فَدَعا اللهَ مُوسي بنُ عِمرانَ عليه السلام فَقالَ: يا موسي إنَّهُم أظهَروا الزِّنا وَالرِّبا وَعَمَروا الكَنائِسَ وَأضاعوا الزَّكاةَ. فَقالَ: إلهي! تَحَنَّن [11] بِرَحمَتِكَ عَلَيهِم، فَإنَّهُم لا يَعقِلونَ. فَأوحي اللهُ إليهِ: أنّي مُرسِلٌ قَطرَ السَّماءِ وَمُختَبِرُهُم بَعدَ أربعينَ يَوماً، فأذاعوا ذلِكَ وأفشَوهُ، فَحَبَسَ عَنهُم القَطرَ أربعينَ سَنَةً، وَأنتُم قَد قَرُبَ أمرُكُم فَأذعتُموه في مَجالِسِكُم.

يا أبا جَعفَر، ما لَكُم ولِلنّاسِ؟ كُفّوا عَنِ النّاسِ وَلا تَدعوا أحَداً إلي هذا الأمرِ [12] ، فَوَ الله لَو أنّ أهلَ السَّماواتِ (وَالأرضِ) اجتَمَعوا علي أن يُضِلّوا عَبداً يُريدُ اللهُ هُداهُ ما استَطاعوا أن يُضِلّوهُ. كُفّوا عَنِ النّاسِ وَلا يَقُل أحَدُكُم: أخي وَعَمّي وَجاري. فإنّ اللهَ جَلَّ وَعَزَّ إذا أرادَ بِعَبدٍ خَيراً طَيَّبَ روحَهُ فلا يَسمَعُ معروفاً إلّا عَرَفَهُ وَلا مُنكراً إلّا أنكَرَهُ، ثُمَّ قَذَفَ اللهُ في قَلبِهِ كَلِمَةً يَجمَعُ بِها أمرَهُ.

يا ابنَ النُّعمانِ، إن أرَدتَ أن يَصفوَ لَكَ وُدُّ أخيكَ فلا تُمازِحَنَّهُ وَلا تُمارِيَنَّهُ وَلا تُباهِيَنَّهُ وَلا تُشارَّنَّهُ، وَلا تُطلِع صديقَكَ مِن سِرِّكَ إلّا علي ما لَوِ اطّلَعَ عَلَيهِ عَدُوُّكَ لَم يَضُرَّكَ، فإنَّ الصّديقَ قَد يَكونُ عَدُوَّكَ يَوماً.

يا ابنَ النُّعمانِ، لا يَكونُ العَبدُ مُؤمِناً حَتّي يَكونَ فيهِ ثَلاثُ سُنَنٍ: سُنَّةٌ مِنَ الله وَسُنَّةٌ مِن رَسولِهِ وَسُنَّةٌ مِنَ الإمامِ.

فأمّا السُّنَّةُ مِنَ الله جَلَّ وَعَزَّ، فَهُو أن يَكونَ كَتوماً لِلأسرارِ، يَقولُ اللهُ جَلَّ ذِكرُهُ: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَدًا» [13] .

وَأمّا الّتي مِن رَسولِ الله صلي الله عليه وآله، فَهُو أن يُداريَ النّاسِ وَيُعامِلَهُم بِالأخلاقِ الحَنيفِيَّةِ.

وَأمّا الّتي مِنَ الإمامِ، فَالصَّبرُ فِي البَأساءِ وَالضَّرّاءِ حَتّي يأتِيَهُ اللهُ بِالفَرَجِ.

يا ابنَ النّعمان، لَيسَتِ البلاغَةُ بِحِدَّةِ اللّسانِ، وَلا بِكَثرَةِ الهَذَيانِ، وَلكِنَّها إصابَةُ المَعني وَقَصدُ الحُجَّةِ.

يا ابنَ النُّعمانِ، مَن قَعَد إلي سابٍّ [14] أولياءِ الله فَقد عَصَي اللهَ. ومَن كَظُمَ غَيظاً فينا لا يَقدِرُ علي إمضائِهِ، كانَ مَعَنا في السَّنامِ الأعلي. وَمَنِ استَفتَحَ نهارَهُ بإذاعَةِ سِرِّنا سَلَّط اللهُ عَلَيهِ حَرَّ الحَديدِ وَضيقَ المحابِسِ.

يا ابنَ النُّعمانِ، لا تَطلُبِ العِلمِ لِثَلاثٍ: لِتُرائي بِهِ، وَلا لِتُباهي بِهِ، وَلا لِتُماري. وَلا تَدَعهُ لِثَلاثٍ: رَغبَةً فِي الجَهلِ، وَزَهادَةً في العِلمِ، وَاستِحياءً مِنَ النّاسِ. وَالعِلمُ المصونُ كالسِّراجِ المُطبَقِ عَلَيهِ.

يا ابنَ النُّعمان، إنّ اللهَ جَلّ وَعَزَّ إذا أرادَ بِعَبدٍ خَيراً نَكَتَ في قَلبِهِ نُكتَةً بَيضاءَ فَجالَ القَلبُ يَطلُبُ الحَقَّ، ثُمَّ هُوَ إلي أمرِكُم أسرَعُ مِنَ الطّيرِ إلي وَكرِهِ [15] .

يا ابنَ النُّعمانِ إنّ حُبَّنا - أهلَ البَيتِ - يُنَزِّلُهُ اللهُ مِنَ السَّماءِ مِن خَزائِنَ تَحتِ العَرشِ كَخَزائِنِ الذّهَبِ وَالفِضَّةِ وَلا يُنَزِّلُهُ إلّا بِقَدَرٍ، وَلا يُعطيهِ إلّا خَيرَ الخَلقِ، وَإنَّ لَهُ غَمامَةً كَغَمامَةِ القَطْرِ، فإذا أرادَ اللهُ أن يَخُصَّ بِهِ مَن أحَبَّ مِن خَلقِهِ، أذِنَ لِتلِكَ الغَمَامَةِ فَتَهطَّلَت كَما تَهطَّلَتِ السَّحابُ [16] ، فَتُصيبُ الجنينَ في بَطنِ أُمّهِ. [17] .



[ صفحه 71]




پاورقي

[1] أبو جعفر محمّد بن عليّ بن النّعمان

هو أبو جعفر محمّد بن عليّ بن النّعمان الكوفيّ، المعروف عندنا بصاحب الطّاق، ومؤمن الطّاق، والمخالفون يلقّبونه شيطان الطّاق، كان صيرفيّاً في طاق المحامل بالكوفة، يرجع إليه في النّقد فيخرج كما ينقد فيقال: شيطان الطّاق، وهو من أصحاب الصّادق والكاظم عليهما السلام، كان رحمه الله ثقة، متكلّماً، حاذقاً، كثير العلم، حسن الخاطر، حاضر الجواب. حكي عن أبي خالد الكابليّ أنّه قال: رأيت أبا جعفر صاحب الطّاق وهو قاعد في الرّوضة، قد قطّع أهل المدينة إزاره وهو دائب يجيبهم ويسألونه، فدنوت منه وقلت: إنّ أبا عبد الله عليه السلام نهانا عن الكلام. فقال: وأمرك أن تقول لي، فقلت: لا والله، ولكنّه أمرني أن لا أكلّم أحداً قال: فاذهب وأطعه فيما أمرك. فدخلت علي أبي عبد الله عليه السلام فأخبرته بقصّة صاحب الطّاق، وما قلت له، وقوله: اذهب وأطعه فيما أمرك. فتبسّم أبو عبد الله عليه السلام وقال: يا أبا خالد، إنّ صاحب الطّاق يكلّم النّاس فيطير وينقض، وأنت إن قصّوك لن تطير، انتهي. وله مع أبي حنيفة حكايات نقلها المؤرّخون وأهل السّير فمنها أنّه لمّا مات الصّادق عليه السلام رأي أبو حنيفة مؤمن الطّاق فقال له: مات إمامك. قال: نعم، أمّا إمامك فمن المنظرين إلي يوم الوقت المعلوم.

وله كتب منها كتاب الإمامة وكتاب المعرفة وكتاب الرّدّ علي المعتزلة في إمامة المفضول وكتاب في إثبات الوصيّة وغير ذلك. (راجع: رجال الكشّي: ج 2 ص 422، الفهرست للطّوسي: ص 207 الرّقم 594).

وما قيل: إنّ الطّاق حصن بطبرستان وبه سكن محمّد بن النّعمان المعروف سهو، ولعلّ أصله منها، والّا فإنّه كان رحمه الله يسكن الكوفة كما يظهر من محاوراته مع أبي حنيفة وأمثاله.

[2] النساء:83.

[3] الهجر - بالضم -: الهذيان والقبيح من الكلام. والدّبر - بضم فسكون أو بضمتين - من كلّ شي ء: مؤخّره وعقبه.

[4] آل عمران:28.

[5] رام الشّي ء يروم روماً: أراده.

[6] تراسّ القوم الخبر: تسارّوه. وارتسّ الخبر في النّاس: فشا وانتشر. ويحتمل أن يكون كما في بعض نسخ الحديث «المترئِسون» بالهمزة من ترأس أي صار رئيساً.

[7] البقرة: 195.

[8] نقل المجلسي قدس سره في بحار الأنوار عن كتاب الغيبة للشّيخ الطّوسي رحمه الله بإسناده إلي أبي بصير قال: قلت له: ألهذا الأمر أمد نريح إليه أبداننا وننتهي إليه؟ قال: بلي ولكنّكم أذعتم فزاد الله فيه.

وأيضاً بإسناده إلي أبي حمزة الثّمالي قال: قلت لأبي جعفرعليه السلام: إنّ عليّاًعليه السلام كان يقول: إلي السّبعين بلاء. وكان يقول: بعد البلاء رخاء. وقد مضت السّبعون ولم نر رخاءً. فقال: أبو جعفرعليه السلام: يا ثابت، إنّ الله تعالي كان وقّت هذا الأمر في السّبعين فلمّا قتل الحسين عليه السلام اشتدّ غضب الله علي أهل الأرض فأخّره إلي أربعين ومئة سنة، فحدّثناكم فأذعتم الحديث، وكشفتم قناع السّتر، فأخّر الله ولم يجعل بعد ذلك وقتاً عندنا ويمحو الله ما يشاء ويثبت وعنده أُمّ الكتاب.

قال أبو حمزة: وقلت ذلك لأبي عبد الله عليه السلام فقال عليه السلام:كان ذاك (هامش المصدر).

[9] المغيرة بن سعيد

كان هو من الكذّابين الغالين، كبنان، والحارث الشّامي، وعبد الله بن عمر الحرث، وأبو الخطّاب، وحمزة بن عمارة البربريّ، وصائد النّهديّ، ومحمّد بن فرات، وأمثالهم ممّن اُعيروا الإيمان فانسلخ منهم، وإنّهم يدسّون الأحاديث في كتب الحديث حتّي أنّهم عليهم السلام قالوا: لا تقبلوا علينا ما خالف قول ربّنا وسنّة نبيّنا. ولا تقبلوا علينا إلّا ما وافق الكتاب والسنّة.

وحكي عن قاضي مصر نعمان بن محمّد بن منصور المعروف بأبي حنيفة المغربيّ المتوفي 363، عن دعائم الإسلام أنّه ذكر قصّة الغلاة في عصر أمير المؤمنين عليه السلام واحراقه إيّاهم بالنّار ثمّ قال: وكان في أعصار الائمّة من ولده عليهم السلام من قبل ذلك ما يطول الخبر بذكرهم كالمغيرة بن سعيد من أصحاب أبي جعفر محمّد بن عليّ عليهما السلام ودعاته فاستزله الشّيطان إلي أن قال: واستحلّ المغيرة وأصحابه المحارم كلّها وأباحوها وعطّلوا الشّرائع وتركوها، وانسلخوا من الإسلام جملة، وبانوا من جميع شيعة الحقّ وأتباع الأئمّة، وأشهر أبو جعفرعليه السلام لعنهم والبراءة منهم الخ.

وقد تظافرت الرّوايات بكونه كذّاباً كان يكذب علي أبي جعفرعليه السلام، وفي رواية عن أبي عبد الله عليه السلام أنّه يقول: كان المغيرة بن سعيد يتعمّد الكذب علي أبي، ويأخذ كتب أصحابه فكان أصحابه المستترّون بأصحاب أبي يأخذون الكتب من أصحاب أبي فيدفعونها إلي المغيرة فكان يدسّ فيها الكفر والزّندقة ويسندوها إلي أبي ثمّ يدفعها إلي أصحابه فيأمرهم أن يبثّوها في الشّيعة، فكلّ ما كان في كتب أصحاب أبي من الغلو فذاك ممّا دسّه المغيرة بن سعيد في كتبهم.

وفي رواية قال أبو جعفرعليه السلام: هل تدري ما مثل المغيرة؟ قال - الرّاوي -: قلت: لا. قال عليه السلام: مثله مثل بلعم بن باعور. قلت: ومن بلعم؟ قال عليه السلام: الّذي قال الله عزوجل: «الَّذِي ءَاتَيْنَاهُ ءَايَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ» (الأعراف:75). (راجع: رجال الكشّي: ج 2 ص 489).

[10] أبو الخطّاب

وأمّا أبو الخطّاب فهو محمّد بن مقلاص أبي زينب الأسديّ الكوفيّ البرّاد، يكنّي أبا ظبيان، غالٍ ملعون من أصحاب أبي عبد الله عليه السلام في أوّل أمره، ثمّ أصابه ما أصاب المغيرة فانسلخ من الدّين وكفر، وردت روايات كثيرة في ذمّه ولعنه وحكي عن قاضي نعمان أنّه ممّن استحلّ المحارم كلّها ورخّص لأصحابه فيها، وكانوا كلّما ثقل عليهم أداء فرض أتوه فقالوا: يا أبا الخطّاب خفّف عنّا، فيأمرهم بتركه حتّي تركوا جميع الفرائض، واستحلّوا جميع المحارم، وأباح لهم أن يشهد بعضهم لبعض بالزّور وقال: من عرف الإمام حلّ له كلّ شي ء كان حرم عليه، فبلغ أمره جعفر بن محمّدعليه السلام فلم يقدر عليه بأكثر من أن يلعنه ويتبرّأ منه، وجمع أصحابه فعرّفهم ذلك، وكتب إلي البلدان بالبراءة منه وباللّعنة عليه، وعظم أمره علي أبي عبد الله عليه السلام واستفظعه واستهاله، انتهي.

ولعنه الصّادق عليه السلام ودعا عليه باذاقة حرّ الحديد، فاستجاب الله دعاءه فقتله عيسي بن موسي العبّاسيّ والي الكوفة. (راجع: رجال الطّوسي: ص 296 الرّقم 4321، خلاصة الأقوال: ص 392، رجال الكشّي: ج 2 ص 575 ح 409).

[11] تحنّن عليه: ترحّم عليه.

[12] أي كُفُّوا عن دعوتهم إلي دين الحقّ في زمن شدّة التّقيّة. قال عليه السلام: هذا في زمان العُسرَةِ والشِّدّة علي المؤمنين في الدولة العبّاسيّة، وحاصل الكلام أن من يريد الله هداه لن يستطيع أحد أن يضلّه وهكذا من لم يرد الله أن يهديه لن يستطيع أحد أن يهديه. ورواه الكليني عن ثابت بن سعيد: لا تدعو أحداً إلي أمركم فو الله لو أنّ أهل الأرضين اجتمعوا علي أن يهدوا عبداً يريد الله ضلالته ما استطاعوا علي أن يهدوه ولو أنّ أهل السّماوات وأهل الأرضين اجتمعوا علي أن يضلّوا عبدا... إلخ (راجع: الكافي: ج2 ص213).

[13] الجن:26.

[14] في بعض النسخ:«سباب» بدل «سابّ».

[15] الوكر: عش الطّائر: أي بيته وموضعه.

[16] تهطل المطر: نزل متتابعاً عظيم القطر.

[17] تحف العقول: ص 307، بحار الأنوار: ج 78 ص 287 ح 2.


درس هاي اين وصيت


1. تقوا و پرهيزكاري عامل رستگاري و سربلندي در دنيا و آخرت، و همچنين عامل قبولي اعمال صالح و عبادات است و خداوند مي فرمايد:

(انما يتقبل الله من المتقين) [1] .

امام صادق عليه السلام در جواب نامه ي يكي از اصحابش كه تقاضاي نصيحت و ارشاد كرده بود، چنين مي نويسد: به تو وصيت مي كنم كه



[ صفحه 134]



هميشه در مسير تقوا باشي كه اين را از طرف خداوند متعال تضمين شده است و در قرآن مجيد مي فرمايد: (و لمن خاف مقام ربه جنتان) [2] و كسي كه از خداوند متعال خوف داشته باشد و در مسير تقوا و درستي حركت كند، خداوند دو بهشت در اختيار او خواهد گذاشت.

2. به وظيفه ي خود آشنا باشيم و درست عمل كنيم؛ خداي متعال نيز ار راه ها و مكان هايي كه باور نداريم، به ما روزي مي رساند، چون همانا او رزاق است.

3. از جمله كساني نباشيم كه نگران مجازات و عذاب گنهكاران مي باشند، ولي خود را از كيفر و مجازات گناهان خويش در امان و آسوده مي بينند، زيرا چنين تفكري نتيجه ي غرور و خودخواهي است كه در خود عيبي نمي بينيم، بلكه خود را محبوب درگاه الهي مي پنداريم! يقين داشته باشيم كه با حيله و نيرنگ به بهشت موعود نخواهيم رسيد، و اگر دوست داريم از نعمت هاي جاويدان بهشتي بهره مند شويم، فقط بايد در مسير اطاعت خداوند قرار بگيريم.


پاورقي

[1] مائده، 27.

[2] الرحمن، 46.


مواراة البهائم عند احساسها بالموت


فكر يا مفضل في خلقة عجيبة جعلت في البهائم، فانهم يوارون انفسهم اذا ماتوا، كما يواري الناس موتاهم، و الا فأين جيف هذه الوحوش و السباع و غيرها، لا يري منها شي ء، و ليست قليلة فتخفي لقلتها؟ بل لو قال قائل: أنها أكثر من الناس لصدق.

فاعتبر في ذلك بما تراه في الصحاري و الجبال من



[ صفحه 82]



اسراب الظباء و المها و الحمير الوحش و الوعول و الأيائل و غير ذلك من الوحوش و اصناف السباع من الأسد و الضباع و الذئاب و النمور و غيرها، و ضروب الهوام و الحشرات و دواب الأرض، و كذلك اسراب الطير من الغربان و القطا و الاوز و الكراكي و الحمام و سباع الطير جميعا، و كلها لا يري منها اذا ماتت الا الواحد بعد الواحد يصيده قانص أو يفترسه سبع، فاذا احسوا بالموت كمنوا في مواضع خفية فيموتون فيها، و لو لا ذلك لامتلأت الصحاري منها حتي تفسد رائحة الهواء و تحدث الأمراض و الوباء.

فانظر الي هذا الذي يخلص اليه الناس، و عملوه بالتمثيل الأول الذي مثل لهم كيف جعل طبعا و اذكارا في البهائم و غيرها، ليسلم الناس من معرة ما يحدث عليهم من الأمراض و الفساد.


پرهيز از تشريفات


امام صادق عليه السلام داخل حمام شدند. حمامي به جهت رعايت ادب و احترام به شخصيت آن بزرگوار خواست كه حمام را براي آن حضرت قرق كند. به امام عرض كرد: آيا اجازه مي فرماييد حمام را خلوت كنم؟ اين فرمايش امام بدان جهت بود كه امام عليه السلام فرمود: نيازي به اين كار نيست، زيرا مؤمن از اين تكلفات و زياده روي ها به دور است. [1] .



[ صفحه 95]




پاورقي

[1] الكافي، ج 6، ص 503.


سفيان الثوري


أبوعبدالله سفيان بن سعيد بن مسروق الثوري الكوفي المتولد سنة 65 ه و توفي بالبصرة سنة 161 ه متواريا عن السلطان و عده ابن قتيبة في عداد الشيعة و هو أحد الأئمة المجتهدين. و له مذهب لم يطل العلم به لقلة اتباعه و عدم مؤازرة السلطة له، اذ كان طريدا يخشي سطوتهم و هم يطلبونه حتي مات مختفيا منهم، و هو أحد تلامذه الامام الصادق عليه السلام و خريج مدرسته، و كان اماما من أئمة المسلمين، قيل روي عنه عشرون الفا، و كان والده سعيد



[ صفحه 155]



ابن مسروق من محدثي الكوفة وثقه ابن معين و ابوحاتم و العجلي.

نشأ الثوري في مسقط رأسه الكوفة نشأة صالحة و كان بيته معروفا و له مكانة في محيطه، فهو من فقهاء العراق الذين تشد اليهم الرحال في طلب العلم، و أراد المنصور قتله فلم يتمكن، و دعي الي القضاء فهرب، و بقي مذهبه معمولا به الي القرآن الرابع.


ابو الزناد


عبدالله بن ذكوان مولي بني أمية أبوالزناد المدني المتوفي سنة 120 ه، روي عن ابن عمر مرسلا، و عن الأعرج فأكثر، قال الليث: رأيت أباالزناد و خلفه ثلاثمائة طالب، و قد ولي بعض أمور بني أمية، و كان من الموالي الذين رفعت الدولة الأموية شأنهم، و قدمتهم علي غيرهم و قد أخذ عنه مالك قليلا و كان أكثر اتصاله و أخذه عن ابن هرمز و الزهري.


وصيته للمفضل بن عمر


قال عليه السلام: أوصيك و نفسي بتقوي الله و طاعته، فان من التقوي الطاعة و الورع و التواضع لله، و الطمأنينة و الاجتهاد و الأخذ بأمره، و النصيحة لرسله، و المسارعة في مرضاته، و اجتناب ما نهي عنه، فان من يتق الله فقد أحرز نفسه من النار باذن الله، و أصاب الخير كله في الدنيا و الآخرة.

و من أمر بتقوي الله فقد أفلح الموعظة، جعلنا الله من المتقين برحمته.


شيوخه


ابتدأ أحمد في طلب العلم في سنة 179 ه أي بعد مضي خمس عشرة سنة، و أول شيخ تلقي عليه العلم هو هشيم بن بشير السلمي المتوفي سنة 183 ه أبومعاوية الواسطي نزل بغداد و كان مدلسا.

استغرقت دراسة أحمد علي هشيم ثلاث سنوات أو أكثر، و قد كتب من املاء هشيم كتاب الحج نحو ألف حديث، و جانبا من التفسير و القضاء و كتبا صغارا.

و قد رحل أحمد في طلب الحديث الي الكوفة و البصرة مكة و المدينة و اليمن و الشام و العراق، و ممن تلقي عليهم: سفيان بن عيينة، و ابراهيم بن سعيد، و يحيي بن سعيد القطان المتوفي سنة 198 ه، و وكيع المتوفي سنة 196 ه و ابن علية المتوفي سنة 193 ه، و ابن مهدي المتوفي سنة 198 ه، و عبدالرزاق ابن همام المتوفي سنة 211 ه، و جرير بن عبدالحميد المتوفي سنة 188 ه، و علي بن هشام بن البريد، و معمر بن سليمان المتوفي سنة 187 ه، و يحيي بن ابي زائدة، و ابويوسف القاضي المتوفي سنة 182 ه، و ابن نمير المتوفي سنة 206 ه، و الحسن بن موسي الاشيب المتوفي سنة 209 ه، و اسحق بن راهوية المتوفي سنة 238 ه، و علي بن المديني المتوفي سنة 234 ه، و يحيي بن معين المتوفي سنة 233 ه.

و اجتمع أحمد بالشافعي و أخذ عنه الفقه و أصوله، و بدأت علاقته بالشافعي في سنة 195 ه، حين قدم الشافعي بغداد، و دام هذا الاتصال الي سنة 197 ه، و هي السنة التي توجه فيها الشافعي الي مكة.

و لما كان أكثر هؤلاء المشايخ قد تعرضنا لترجمتهم في أبحاثنا المتقدمة في الاجزاء السابقة، فقد رأينا ان لا نتعرض لترجمتهم هنا.

أما الشخصية الأولي التي استقبلته و وجهته و نمت نزوعه. و جعلت منه طالب سنة، دؤوبا في طلبها، يجوب الاقطار، و هي شخصية هشيم بن بشير بن حازم المتولد سنة 104 ه و المتوفي سنة 183 ه.

كان هشيم بخاري الأصل، و قد أقام أبوه في واسط، و كان طباخا للحجاج ابن يوسف، و لما انتقلت اسرته الي بغداد كان يصطنع هذه الصناعة، و قد اشتهر باعداد بعض انواع السمك و اجادته، فلما نزع ابنه منزع العلم لم يكن ذلك مألوفا في اسرته. و قد تلقي هشيم علي بعض التابعين كعمر بن دينار،



[ صفحه 474]



و الزهري، و مغيرة بن مقسم، و غيرهم.

و روي عنه شعبة و أحمد و علي بن المثني الموصلي و ابن معين و خلق. و قد اختص به أحمد، مدة طويلة قبل ان يتصل بالشافعي، و بعد وفاة هشيم اتصل بالشافعي عندما التقي به في مكة، و اثار اعجابه به، فهو يعد الموجه الثاني لأحمد بن حنبل، و كانت بينهما صلة و مودة.

و قد ذكرنا ان أول شخصية تلقي أحمد عنه العلم. هو ابويوسف القاضي، ولكن لم تطل ملازمته له كما لازم هشيم و الشافعي فهما في طليعة شيوخه و الموجهين له.

ولكن الغريب من الحنابلة هو جعل المشايخ تلاميذ، فقد ذكروا ان الشافعي و عبدالرزاق بن همام و ابن مهدي، و يزيد بن هرون، و الحسن بن موسي الاشيب، و هم من شيوخ أحمد، كانوا من تلامذته.

و قد ذكروا أن البخاري من تلامذة أحمد، و انه روي عنه الحديث، مع أن البخاري لم يرو له الا حديثا واحدا في آخر كتاب الصدقات تعليقا، و روي له مسلم و أبوداود في صحيحيهما و الباقون لم يخرجوا حديثه.


مناقشة أبي زهرة بمسألة الصحابة


و نعود الي الحديث مع الشيخ و مناقشته بعد أن ذهبنا في الموضوع الي بيان ما يتعلق بمسألة الصحابة من حيث هي، اجمالا في البيان، و اختصارا للكلام، و الا فالأمر يدعو الي مزيد من البيان، وسعة في البحث، لأنها أعظم مشكلة حلت في الجامعة الاسلامية، فقد أريقت دماء أتباع أهل البيت بحجة سب الصحابة، أو سب الشيخين، و قد أفتي علماء الدولة بأن ساب الشيخين يقتل و لا تقبل توبته، الي آخر ما هنالك من أمور كانت أعظم سبب في تفرقة الصف الاسلامي، و هي مثار لكثير من المشاكل التي أحاطت بالمجتمع.

نعم نعود فنسائل فضيلة الشيخ عن قوله: ان أصحاب محمد جميعا كانوا محل تقدير جعفر و أبيه. فما هو الدليل علي ذلك؟ و أي أثر استنتج منه هذا القول؟ و كيف صح هذا التعبير؟!!

أيصح أن يقال: ان جميع الصحابة كانوا محل تقدير جعفر و أبيه؟! و ان كل من وسم في الصحبة هو عادل، كما هو رأي الجمهور من السنة، و بهذا تظهر مخالفة الشيعة لأهل البيت و ذلك قول لا يسنده برهان و لا تدعمه حجة.

أيكون أولئك الذين وصفهم القرآن بصفات الكمال و العدالة و حقيقة الايمان، هم و أهل الجرائم و من يراؤون الناس فيقولون بألسنتهم ما ليس في قلوبهم علي حد سواء!!!

أنقول بعدالة الجميع و نعصب عيوننا عن تلك المشاهد المؤلمة، التي مثلها بعض من وسم بالصحبة؟! أم نصم أسماعنا عن أصوات المظلومين الذين تجرعوا الغصص و المصائب من سوء أعمال من وسموا بالصحبة؟!

و ان أجلي مثال لما نقوله، و أصدق صورة لما نبينه، هو عهد معاوية،



[ صفحه 147]



ذلك العهد الظالم، و الدور المظلم و هو معدود من الصحابة، و قد وازره علي ذلك عدد يعدون منهم: كمروان بن الحكم، و المغيرة بن شعبة، و سمرة بن جندب، و بسر بن ارطات، و عمر بن العاص، و غيرهم.

و لنترك الحديث للمؤلف نفسه عن ذلك العهد الأسود، و نرجع الي الوراء قليلا، و نصغ لبعض حديثه هناك عن أعمال معاوية و أعوانه، اذ يقول في ص 114: لقد ارتكب معاوية بن أبي سفيان أشد ما ارتكب لطمس معالم الشوري في الحكم الاسلامي، فقد عهد الي ابنه يزيد بن معاوية، فحول الخلافة الي ملك عضوض، بل الي ملك فاجر، و قد زعم و هو يعهد الي ابنه بأنه يقتدي في أبي بكر و عمر...

و يقول: أما معاوية بن أبي سفيان فقد علم فيه التاريخ ما علم، و قد قال في هذا المقام الحسن البصري: «أربع خصال في معاوية لو لم تكن الا واحدة لكانت موبقة: خروجه علي هذه الأمة بالسفهاء حتي ابتزها بغير مشورة منهم، و استخلافه يزيد و هو يسكر و يلبس الحرير، و يضرب بالطنابير، و ادعاؤه زيادا و قد قال النبي صلي الله عليه و اله و سلم: الولد للفراش، و للعاهر الحجر، و قتله حجر ابن عدي [1] .

و يقول في ص 116: و هنا مثل آخر لتأثير الوقائع علي الآراء: ما سنه معاوية من سنة سيئة: و هي لعن علي سيف الاسلام علي المنابر، فان ذلك له تأثير شديد في نفوس المؤمنين، لأن ما ثبت لعلي من سابقات مكرمات، لا يمكن أن يذهب اذا وقف منافق يلعنه، بل ان ذلك يزيد منزلته في النفوس تمكينا، اذ يحس الناس بغضاضة الظلم، و فحش العمل، فيلعنون في نفوسهم و مناجاتهم - من يلعن سيف الله الذي سله علي الشرك، و لذلك سادت النقمة و لم تعلن الحروب علي من يأمرون بلعن الامام العالم، التقي رضي الله عنه، و عن آله الأطهار، و اذا كان قد روي عن النبي صلي الله عليه و اله و سلم أنه قال لعلي كرم الله وجهه: «لا يحبك الا مؤمن، و لا يبغضك الا منافق.» [2] فقد علم الذين شاع بينهم الخبر وصف النبوة لهؤلاء الذين سنوا سنة السوء.

و قال في ص 112: و قد لام كثيرون معاوية علي ذلك العمل (أي سب



[ صفحه 148]



علي عليه السلام) البالغ أقصي حدود الحقد، و لقد أرسلت أم المؤمنين السيدة أم سملة تقول له: «انكم تلعنون الله و رسوله؛ اذ تلعنون علي بن أبي طالب و من يحبه، و أشهد أن الله و رسوله يحبانه.»

و قال في ص 116: و لكن تعلل معاوية في خروجه بأن الاختيار لمن في المدينة و غيرها من الأمصار، و لا حكم لعلي مادام اختياره لم يتم بالعرب في جميع الأمصار الاسلامية كلها، و لكن ذلك التعلل لم يمنع من أن يحكم عليه بالاجماع انه كان باغيا، و ان ترفق بعضهم فسماه متأولا، و لكن يجب علي المترفق أن يقول: ان تأويله كان باطلا لا يبرر خروجه علي مثل امام الهدي علي بن أبي طالب، ان كان للدين سلطان علي نفسه.

هذا بعض ما حدثنا به المؤلف عن أعمال معاوية و حزبه، و فيهم من وسموا بالصحبة و كانوا في عداد الصحابة؛ و علي هذا أيصح أن يكون أمثال هؤلاء محل تقدير جعفر و أبيه؟ و هم يعلنون سب علي عليه السلام حتي ورد أنه كان في أيام بني أمية أكثر من سبعين ألف منبر يلعن عليها علي عليه السلام بما سنه لهم معاوية بن أبي سفيان.

و أخرج الدار قطني: ان مروان بن الحكم قال: ما كان أحد أدفع عن عثمان من علي.

فقيل له: ما لكم تسبونه علي المنابر؟ فقال: انه لا يستقيم لنا الأمر الا بذلك.

و قد أشار الي ذلك العلامة أحمد الحفيظ الشافعي في أرجوزته:



و قد حكي الشيخ السيوطي أنه

قد كان فيما جعلوه سنه



سبعون ألف منبر و عشره

من فوقهن يلعنون حيدره



و هذه في جنبها العظائم

تصغر بل توجه اللوائم



فهل تري من سنها يعادي

أم لا و هل يستر أو يهادي



أو عالم يقول عنه نسكت

أجب فاني للجواب منصت



و ليت شعري هل يقال اجتهدا

كقولهم في بغيه أم ألحدا



أليس ذا يؤذيه أم لا فاسمعن

ان الذي يؤذيه يؤذي من و من



بل جاء في حديث أم سلمه

هل فيكم الله يسب منه له [3] .



عاون أخا العرفان في الجواب

و عاد من عادي أباتراب



فكيف يكون هؤلاء محل تقدير جعفر و أبيه كما يقرره المؤلف؟؟!!



[ صفحه 149]



أيكون المغيرة بن شعبة الذي كان يلعن عليا علي منبر الكوفة؛ و يدعو الناس الي البراءة منه محلا للتقدير؟؟

أم سمرة بن جندب الذي أراق دماء المسلمين؛ و هتك الحرمات عند ولايته علي البصرة من قبل زياد في عهد معاوية؟ و كان ممن يحث الناس علي الخروج لحرب الحسين عليه السلام؛ و قد وضع أحاديث فيما يؤيد معاوية و يشد عضده.

أم بسر بن ارطات ذلك السفاك لدماء المسلمين؛ و من هتك حرماتهم و قد سبي نساء المسلمين في اليمن؛ و أقامهن في الأسواق للبيع؛ فكان يكشف عن سوقهن فأيهن أعظم ساقا اشتريت [4] .

أم أبوالغادية قاتل عمار بن ياسر رضوان الله عليه و قد قال رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم: يا عمار تقتلك الفئة الباغية.

و هكذا مما لا يسع المقام تعدادهم؛ و هم الذين آزروا الحكم الأموي الغاشم، و أعلنوا الحرب علي أهل البيت؛ و اشتركوا في اراقة تلك الدماء الزكية.

و لا نريد هنا أن نعود الي زمان النبي صلي الله عليه و اله و سلم فنعطي صورة عمن وسموا بصحبته و لكنهم انحرفوا عن الحق و خالفوا أوامره [5] .

و نحن ندين الله بحب من أحسن الصحبة؛ و نتبرأ ممن أساء و انحرف عن الحق.

و نعود مع الشيخ من جديد الي الرواية التي أوردها حول آية الولاية و لعله استنتح منها حكمه السابق و ان كانت لا تنتج شيئا.


پاورقي

[1] المنية و الأمل و حجر بن عدي خرج علي معاوية ثم آمنه ثم قتله غدرا.

[2] روي هذا الحديث مسلم في صحيحه ج 1 ص 64 و النسائي في الخصائص ص 27 و الطبري في ذخائر العقبي ص 91 و ابن عبدالبر في الاستيعاب ج 1 ص 37 بهامش الاصابة و الخفاجي في شرح الشفاء ج 3 ص 457 و غيرهم.

[3] هكذا ورد في الأصل و الوزن لا يستقيم و المعني غير واضح.

[4] الاستيعاب بهامش الاصابة ج 1 ص 158.

[5] قد ذكرنا في الجزء الثاني من هذا الكتاب بعضا منهم فراجع.


من هو عطية؟


لا يدري من هو عطية الذي يروي عنه سيف فهل هو عطية العوفي المتوفي سنة 110 أم عطية بن قيس الكلابي المتوفي سنة 121 ام غيرهما؟ فان كان المراد به العوفي فذلك شي ء بعيد جدا لأن عطية العوفي كان من التابعين و توفي سنة 110 فسيف ابن عمر لم يدركه لأنه متأخر عنه بل كان في بطون الارحام و ليس من الصعب علي سيف أن يدعي الرواية عنه و هو لم يدركه. اما عطية ابن قيس الكلابي فهو شامي و لم يتصل به سيف، و نحن لا ندري من هو و لئن حصلت لنا دراية فماذا تنفع و سيف ثبت انه وضاع.

و من جهة ثانية من يزيد الفقعسي و هو نهاية السلسلة و بداية الاسطورة لم يعرف من هو، و لا يوجد في الرجال من يسمي بهذا الاسم و يلقب بالفقعسي، و هنا تنقطع السلسلة، و لا يبعد أنه شخصية وهمية كشخصية عبدالله بن سبأ فسيف بن عمر قادر علي أن يخلق الف شخصية و شخصية، و يخترع آلاف الاساطير. فهو وضاع بارع و يوجد من لا شي ء اشياء كثيرة و اليك بعض ما وصف به:


العبادة و انفاق المال


يكاد أكثر ما جمع من تعاليم الامام في الأبواب الاجتماعية و الاقتصادية يتجه بفحواه شطر هذا الوجه من وجوه العبادة، و الله تعالي يصف المتقين في محكم كتابه، في أول صفحاته، بأنهم (الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون) [1] .

و كل نعمة رزق، يقول عليه الصلاة و السلام: «نعمتان مغبون فيهما أكثر الناس: الصحة و الفراغ» [2] فهاتان نعمتان يسأل عنهما الانسان، و الامام يقول: «المعروف زكاة النعم» [3] فالمعروف زكاة واجبة لمجرد الفراغ من التبعات و السلامة من المرض.

و من التطبيق الاسلامي للانفاق و وجوهه المادية و المعنوية يظهر أنه العبادة الاسلامية الشاملة لكل الناس، ولكل شي ء، ولكل ساعة في الحياة يتاح فيها مد يد بالمودة للغير، بالعطاء أو قبول العطاء، و الاقراض أو الاقتراض، و دفع الأذي، أو مجرد المعونة بالفعل أو القول، أو بالعمل المادي، أو بمجرد الكف عن الأذي، و ما الي ذلك من أبواب التعاون بين أفراد المجتمع، سواء بالمال أو بالسعي أو بالجاه أو بمجرد الاهتمام.

و اهتمام المسلم بما أهم المسلم هو الذي يهب المقرور دفئا، و المكروب برءا، و المنكوب



[ صفحه 454]



طمأنينة، يقول صاحب الشريعة: «من لم يهتم بأمور المسلمين فليس منهم» [4] .

ولما حصرت الشريعة الفرائض رحمة من الله بعباده المكلفين، أطلقت المندوبات لتتيح لهم أن يتطوعوا بالعمل الصالح كيفما قدروا و حيثما وفقوا - و بخاصة في انفاق المال - ثم أكثرت الحض عليه، ثم جعلته ممكنا للجميع، و في وجوه النشاط الانساني جميعها، يقول الامام: «ليعن بعضكم بعضا، فان أبانا رسول الله صلي الله عليه و سلم كان يقول: ان معونة المسلم خير و أعظم أجرا من صيام شهر و اعتكافه شهرا في المسجد الحرام. و اياكم و اعسار أحد من اخوانكم المسلمين، فان أبانا رسول الله صلي الله عليه و سلم كان يقول: ليس لمسلم أن يعسر مسلما، و من أنظر مسلما أظله الله يوم القيامة بظله حيث لا ظل الا ظله...» [5] .

و ذات يوم قال رجل، ان بيني و بين رجل منازعة في أمر، و اني أريد أن أتركه فيقال لي: ان تركك ذلة، فقال الامام: «ان الذليل هو الظالم» [6] فهو لا يري الترك عيبا، و انما العيب بالظلم، أيا كان مصدره، التارك أو المتروك له. و دخل عليه عمار الساباطي [7] فقال له: «يا عمار، انك رب مال كثير، فتؤدي ما افترض عليك الله من الزكاة؟ قال، نعم، قال: فتخرج الحق المعلوم من مالك؟ قال: نعم، قال: فتصل قرابتك؟ قال: نعم، قال: فتصل اخوانك؟



[ صفحه 455]



قال: نعم، قال: يا عمار ان المال يفني، و البدن يبلي، و العمل يبقي، و الديان حي لا يموت، يا عمار، ما قدمت فلم يسبقك، و ما أخرت فلن يلحقك» [8] .

و الأيادي قروض، و الامام يعد بالرد المضاعف، ويعلن فضل من أعطي، و يؤثر عليه فضل الآخذ، و العرف لا يذهب بين الله و الناس.

قال له تلميذ: [9] اني لا أتغذي أو أتعشي الا و معي اثنان أو ثلاثة أو أكثر، فأرضاه الامام بالجزاء الموعود، و أعلن له أن فضلهم يفوق فضله، قال: «فضلهم عليك أكثر من فضلك عليهم، اذا دخلوا عليك دخلوا بالرزق الكثير» [10] .

و الامام يحض علي دوام التواصل، اذ يجعل النعمة التي يخولها المعطي للآخذ نعمة تتكرر، اذ تشكر لتتكرر، يقول: «اشكر من أنعم عليك، و أنعم علي من شكرك، فانه لا ازالة لها اذا شكرت، و لا اقالة لها اذا كفرت» [11] .



[ صفحه 456]



و البخل قبض القادر يده عن العطاء، و نفسه عن الأمل، فذلك داء البخلاء. و الامام الذي يوجب السخاء عند اقبال الدنيا و حين يفيض الخير، يوجب الرجاء و الصبر عند ادبارها، فالدنيا تدور، يقول: «عجبت لمن يبخل بالدنيا و هي مقبلة عليه، أو يبخل بها و هي مدبرة عنه، فلا الانفاق مع الاقبال يضره، و لا الامساك مع الادبار ينفعه» [12] .

ففيم يقف البخلاء دورة المال أو نعمة الرجاء!

و الصادق يروي عن جده أميرالمؤمنين: «قيل: يا نبي الله، أفي المال حق سوي الزكاة؟! قال: نعم، بر الرحم اذا أدبرت، وصلة الجار المسلم، فما أقر بي شبعان و جاره المسلم جائع. ثم قال: ما زال جبريل يوصيني بالجار حتي ظننت [13] أنه سيورثه» [14] .

و في كل مشاركة فضل، يقول صفوان بن يحيي [15] - من أصحاب الامام الكاظم - جاءني عبدالله بن سنان [16] قال: هل عندك شي ء؟ قلت: نعم، فبعثت ابني يشتري لحما بدرهم، فقال: أين أرسلت ابنك؟ فأخبرته، فقال: رده، عندك زيت؟ قلت: نعم، قال: هات، فاني سمعت أباعبدالله الصادق يقول: «هلك امرؤ احتقر لأخيه ما يحضره، و هلك امرؤ احتقر لأخيه ما



[ صفحه 457]



قدمه اليه» [17] .

والجود بالموجود جود، و في التكليف رهق، و في كل ارهاق أذي، و السمح لا يؤذي، و لا يحس الأذي فيما هو طبيعي. و من السماحة في الأخذ و العطاء ينتشر التواصل، بأي شي ء و في كل شي ء.

فالامام لا يتكلف لأحد، و يعلن فضل الطاعم علي صاحب الطعام، قال هشام بن سالم: [18] دخلنا علي أبي عبدالله و نحن جماعة، فتغذينا و تغذي معنا، و كنت أحدث القوم سنا، فكنت أقصر و أنا آكل فقال لي: «كل، أما علمت أنه تعرف مودة الرجل لأخيه بأكله طعامه» [19] .

يقول الامام لأضيافه: «أشدهم حبا لنا أكثرهم أكلا عندنا» [20] .

و كانت «عين زياد» [21] ضيعة له فجعلها له و للناس، يأمر وكيله بأن يثلم في كل حيطان الضيعة ثلما ليدخل الناس فيأكلوا، و يأمر كل يوم بعشر ثبنات، يقعد علي كل واحدة منها عشرة يطعمون، كلذما قام عشرة جاء عشرة، يلقي لكل منهم بعض الرطب، أما الذين لا يجيئون من جيران الضيعة فكل منهم مد يرسل اليه، حتي اذا جاء أوان قطع الثمار أعطي الوكلاء العمال أجورهم عنه، و أمر الامام بالباقي فحمل الي المدينة ففرق في أهلها، كل حسب استحقاقه [22] .



[ صفحه 458]



يقول ابن أبي طيفور: رأيت عند أبي عبدالله ضيفا، فقام يوما في بعض حوائجه فنهاه، و قام بنفسه الي هذه الحاجة، و قال: «نهي رسول الله عن استخدام الضيف» [23] .


پاورقي

[1] سورة البقرة: 3.

[2] الدعوات: ص 113، مستدرك الوسائل: ج 12 ص 140، معدن الجواهر: ص 26 الأمالي للطوسي ص 526، مكارم الأخلاق: ص 459، بحارالأنوار: ج 63 ص 315، مسند أحمد: ج 1 ص 344، صحيح البخاري: ج 7 ص 170، سنن ابن ماجة: ج 2 ص 1396، سنن الترمذي: ج 3 ص 377.

[3] تحف العقول: ص 381، عيون الحكم و المواعظ: ص 31، بحارالأنوار: ج 75 ص 268، مستدرك سفينة البحار: ج 4 ص 292.

[4] كشف الخفاء: ج 1 ص 133 و ج 2 ص 279، الكافي: ج 2 ص 164، وسائل الشيعة: ج 16 ص 336، بحارالأنوار: ج 71 ص 338، مستدرك سفينة البحار: ج 10 ص 555، المعجم الأوسط للطبراني: ج 7 ص 270، تذكرة الموضوعات للفتني: ص 69.

[5] الكافي: ج 8 ص 8 ص 403، شرح أصول الكافي: ج 11 ص 171، وسائل الشيعة: ج 16 ص 56 و ج 18 ص 366، مستدرك الوسائل: ج 12 ص 422، بحارالأنوار: ج 75 ص 217، مستدرك سفينة البحار: ج 7 ص 218 و ص 489.

[6] بحارالأنوار: ج 75 ص 203، كشف الغمة: ج 2 ص 378، تنبيه الخواطر: ج 1 ص 125.

[7] عمار بن موسي الساباطي؛ أبوالفضل، و قيل: أبو اليقظان. روي عن الصادق و الكاظم عليهماالسلام، كان ثقة في الرواية، و قيل: ضعفه جماعة من أهل النقل، و ذكروا أن ما ينفرد بنقله لا يعمل به، لأنه كان فطحيا، له كتاب جيد معتمد، وقد عده البعض في الرؤساء الأعلام المأخود عنهم الحلال و الحرام، و هو كثير الرواية. (اختيار معرفة الرجال: ج 2 ص 524، رجال النجاشي: ص 290، فهرست الطوسي: ص 189، رجال الطوسي 251 و 240، نقد الرجال: ج 3 ص 316).

[8] الكافي: ج 3 ص 501 و ج 4 ص 27، من لا يحضره الفقيه: ج 2 ص 7، وسائل الشيعة: ج 9 ص 50، تفسير نور الثقلين: ج 5 ص 418، و فيها: «فلن يسبقك» بدل «فلم يسبقك» و معناه: لا يفوتك و لا يتجاوزك بل يصل اليك جزاؤه لا محالة.

[9] هو أبومحمد الوابشي قال: ذكر أبوعبدالله عليه السلام أصحابنا فقال: كيف صنيعك بهم؟ فقلت: والله ما أتغذي و لا أتعشي الا و معي منهم اثنان أو ثلاثة أو أقل أو أكثر...، فقال عليه السلام: «فضلهم عليك - يا أبامحمد - أكثر من فضلك عليهم»، فقلت: جعلت فداك، و كيف ذلك و أنا أطعمهم طعامي، و أنفق عليهم مالي، و أخدمهم خدامي؟ فقال: «اذا دخلوا دخلوا بالرزق الكثير، و اذا خرجوا خرجوا بالمغفرة لك». الأمالي للطوسي: ص 237، بحارالأنوار: ج 71 ص 384.

[10] قارن هذا المجتمع الاسلامي الذي يقول فقهاؤه: «ما المعطي عن سعة بأفضل من الآخذ لو كان محتاجا» بالمجتمع الانجليزي الذي جاء بعد ذلك بقرون سبعة في عصر الملكة اليزابيث (1558 - 1603) و فيه صدرت قوانين باعدام المتسولين! و أعدم بها المئات!! (منه).

[11] مستدرك سفينة البحار: ج 6 ص 29، الكافي: ج 2 ص 94، تحف العقول ص 359، وسائل الشيعة: ج 15 ص 315 و ج 16 ص 311 ،313، مشكاة الأنوار: ص 69، الجواهر السنية: ص 40، بحارالأنوار: ج 13 ص 360 و ج 68 ص 28، ص 55 و ج 75 ص 241 و فيها: (لازوال للنعم) بدل (لا أزالة لها)، (و لا بقاء) بدل (لا أقالة).

[12] روضة الواعظين: ص 443، مشكاة الأنوار: ص 408، ص 468، بحارالأنوار: ج 70 ص 300، مستدرك سفينة البحار: ج 1 ص 289. و في الروضة: «و لا بالبخل و الامساك» بدل «و لا الامساك».

[13] يقول صاحب الوسائل: ان ظن النبي صلي الله عليه و آله و سلم ليس بحجة شرعية، فقد يكون غير مطابق للواقع، و مثله كثير جدا، فما الظن بظن غيره. وسائل الشيعة: ج 9 ص 52.

[14] الأمالي للطوسي: ص 520، وسائل الشيعة: ج 9 ص 52، بحارالأنوار: ج 71 ص 94 و ص 151، مستدرك سفينة البحار: ج 2 ص 127، و في بعضها: «فما آمن بي» بدل «فما أقربي».

[15] صفوان بن يحيي، مولي بجيلة؛ أبومحمد، من رجال الحديث عند الامامية، من أهل الكوفة، له كتب منها (الفرائض) و (الوصايا) و (الاآداب)...، توفي سنة 210 ه (الاعلام: ج 3 ص 206). و قال أبوعمرو: أجمع أصحابنا علي تصحيح ما يصح عن صفوان بن يحيي بياع السابري و الاقرار له بالفقه. (التحرير الطاوسي: ص 304).

[16] عبدالله بن سنان بن طريف مولي بني هاشم، و قيل: مولي بني أبي طالب، أو بني العباس. كان خازنا للمنصور و المهدي و الهادي و الرشيد، كوفي، ثقة من أصحابنا، جليل، لا يطعن عليه في شي ء، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، و قيل: عن أبي الحسن موسي عليه السلام. و ليس بثبت. له كتاب الصلاة الذي يعرف بعمل يوم و ليلة، و كتاب الصلاة الكبير، و كتاب في سائر الأبواب من الحلال و الحرام. (رجال النجاشي: ص 214).

[17] المحاسن: ج 2 ص 415، الكافي: ج 6 ص 276، بحارالأنوار: ج 72 ص 453، مستدرك سفينة البحار: ج 6 ص 487، مع تغيير طفيف ببعض الالفاظ.

[18] هشام بن سالم الجواليقي مولي بشر بن مروان؛ أبوالحكم، كان من سبي الجوزجان، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ثقة نقة. (رجال النجاشي ص 434). و الظاهر بل المقطوع أنه صحيح العقيدة، معروف الولاية. (طرائف المقال: ج 1 ص 624).

[19] المحاسن: ج 2 ص 413، الكافي: ج 6 ص 278، بحارالأنوار: ج 72 ص 449.

[20] الرواية هي: «أشدكم حبا لنا أحسنكم أكلا عندنا» الدروس للشهيد الأول: ج 3 ص 31، المحاسن: ج 2 ص 414، الكافي: ج 6 ص 278، وسائل الشيعة: ج 24 ص 284، حلية الأبرار: ج 1 ص 396، بحارالأنوار: ج 47 ص 40 و ج 72 ص 450، مستدرك سفينة البحار: ج 6 ص 529.

[21] في بعض المصادر: «عين أبي زياد» الكافي: ج 5 ص 229، مقاتل الطالبيين: ص 184، بحارالأنوار: ج 47 ص 210.

[22] الكافي: ج 3 ص 569، وسائل الشيعة: ج 9 ص 205، بحارالأنوار: ج 47 ص 51، الحدائق الناضرة: ج 12 ص 15 و ج 18 ص 248 و ص 291، و فيها جميعا «عشر بنيات» بدل «عشر ثبنات» و البنية مصغر البناء، و هو النطع.

[23] الكافي: ج 6 ص 283، وسائل الشيعة: ج 24 ص 315، بحارالأنوار: ج 47 ص 41، مستدرك سفينة البحار: ج 6 ص 488.


رسالته الي شيعته


اقتص الامام الصادق عليه السلام نهج الله عزوجل في تربيته لعبيده، اذ أن المواعظ متوالية في القرآن الكريم، متحدثة عن الجنة و النار، حتي قلما خلت سورة في القرآن، من الترهيب و الترغيب.

و الامام عليه السلام كان دأبه توصية أصحابه، لينتج نتاجا مميزا، عما أنتجته الأيدي الملوثة، بدماء الأبرياء.



[ صفحه 281]



ولكن بما أن الامام عليه السلام قد يحجب من قبل السلطات عن ملاقاة أصحابه، و قد توضع الجواسيس من قبلهم علي الأصحاب الذين يلتقون بالامام عليه السلام و كذا قد لا يسع بعضهم ملاقاته لبعد المسافة أو...

فكان عليه السلام يعمل علي جميع الصعد، فالوصايا، لمن يحتك به، و الرسائل للبعيد عنه.

و قد كتب عليه السلام رسالة طويلة بليغة الي شيعته، لتكون منارا للدنيا، و منالا للآخرة، و قد أمرهم بمدارستها و النظر فيها، و تعاهدها و العمل بها، فكانوا يضعونها في مساجد بيوتهم، فاذا فرغوا من الصلاة نظروا فيها.

و اليك مقتطفات منها:

أما بعد فاسألوا الله ربكم العافية، و عليكم بالدعة و الوقار و السكينة، و عليكم بالحياء و التنزه عما تنزه عنه الصالحون قبلكم...

فاتقوا الله و كفوا ألسنتكم الا من خير، و اياكم أن تذلقوا ألسنتكم بقول الزور و البهتان، و الاثم و العدوان، فانكم ان كففتم ألسنتكم عما يكرهه الله مما نهاكم عنه، كان خيرا لكم عند ربكم...

و اياكم و ما نهاكم الله عنه أن تركبوه، و عليكم بالصمت الا فيما ينفعكم الله به، من أمر آخرتكم و يأجركم عليه، و أكثروا من التهليل و التقديس و التسبيح و الثناء علي الله و التضرع اليه، و الرغبة فيما عنده من الخير، الذي لا يقدر قدره، و لا يبلغ كنهه أحد...

و اعلموا أن بئس الحظ الخطر لمن خاطر الله بترك طاعة الله و ركوب معصيته، فاختار أن ينتهك محارم الله في لذات دنيا منقطعة زائلة عن أهلها، علي خلود نعيم في الجنة و لذاتها و كرامة أهلها...



[ صفحه 282]



و عليكم بالمحافظة علي الصلوات و الصلاة الوسطي، و قوموا لله قانتين، كما أمر الله به المؤمنين، في كتابه من قبلكم و اياكم، و عليكم بحب المساكين المسلمين، فان من حقرهم و تكبر عليهم فقد زل عن دين الله، و الله له حاقر ماقت...

و اياكم و العظمة و الكبر، فان الكبر رداء الله عزوجل، فمن نازع الله رداءه قصمه الله و أذله يوم القيامة.

و اياكم أن يبغي بعضكم علي بعض، فانها ليست من خصال الصالحين، فانه من بغي صير الله بغيه علي نفسه، و صارت نصرة الله لمن بغي عليه.

و اياكم أن يحسد بعضكم بعضا، فان الكفر أصله الحسد.

و اياكم أن تعينوا علي مسلم مظلوم، فيدعوا الله عليكم و يستجاب له فيكم..

و اياكم أيتها العصابة المرحومة المفضلة علي من سواها، و حبس حقوق الله قبلكم يوما بعد يوم، و ساعة بعد ساعة، فانه من عجل حقوق الله قبله، كان الله أقدر علي التعجيل له، الي مضاعفة الخير في العاجل و الآجل...

فمهلا مهلا يا أهل الصلاح، لا تتركوا أمر الله و أمر من أمركم بطاعته، فيغير الله ما بكم من نعمة، أحبوا في الله من وصف صفتكم، و أبغضوا في الله من خالفكم...

و اعلموا أن الله اذا أراد بعبد خيرا، شرح صدره للاسلام، فاذا أعطاه ذلك، أنطق لسانه بالحق، و عقد قلبه عليه فعمل به، فاذا جمع الله له ذلك،



[ صفحه 283]



تم له اسلامه، و كان عندالله ان مات علي ذلك الحال من المسلمين حقا، و اذا لم يرد الله بعبد خيرا، و كله الي نفسه، و كان صدره ضيقا حرجا، فان جري علي لسانه حق، لم يعقد قلبه عليه، و اذا لم يعقد قلبه عليه، لم يعطه الله العمل به، فاذا اجتمع ذلك عليه حتي يموت، و هو علي تلك الحال، كان عندالله من المنافقين، و صار ما جري علي لسانه من الحق الذي لم يعطه الله أن يعقد قلبه عليه، و لم يعطه العمل به حجة عليه.

فاتقوا الله و سلوه أن يشرح صدوركم للاسلام، و أن يجعل ألسنتكم تنطق بالحق، حتي يتوفاكم و أنتم علي ذلك، و أن يجعل منقلبكم منقلب الصالحين قبلكم، و لا قوة الا بالله.

من سره أن يعلم أن الله يحبه، فليعمل بطاعة الله و ليتبعنا، ألم يستمع قول الله عزوجل لبنيه صلي الله عليه و آله و سلم «قل ان كنتم تحبون الله، فاتبعوني يحببكم الله، و يغفر لكم ذنوبكم، و الله لا يطيع الله عبد أبدا الا أحبه الله، و لا و الله لا يدع أحد اتباعنا أبدا الا أبغضنا، و لا و الله لا يبغضنا أحد أبدا الا عصي الله، و من مات عاصيا لله أخزاه الله، و أكبه علي وجهه في النار و الحمد لله رب العالمين» [1] .

فهذه الرسالة للامام عليه السلام بمثابة رسالة الحقوق لجده زين العابدين عليه السلام، التي لم تترك حقا بين أفراد المجتمع لبعضهم البعض الا ذكره.

أما رسالة الصادق فقد خرجت منه علي نحو النصائح و الأوامر، فهي أشد صرامة، و أقوي لهجة من رسالة جده، الذي أرشد الي الحقوق لا غير.



[ صفحه 284]



و ذلك لطبيعة المرحلة الانتقالية، التي خطاها الامام الصادق عليه السلام بتمهيد من أجداده، استطاع من خلالها دمج الأوامر بواقع الأمة الأليم الذي تعانيه من خلال حكام السوء.

و من المؤسف جدا لأعظم رسالة عالمية - تحوي علي أسس الأخلاق العامة، و التي لم تترك ثغرة في كيفية تعامل المسلم مع أبناء جنسه، سواء كان منهم المسلم أو الكافر الا و تعرض لها الامام عليه السلام - أن تهمل في سجلات الكتب، دون أن تدون بكتيبات صغيرة، توزع علي شيعة آل البيت عليهم السلام و تقرأ دوما، كما يقرأ دعاء كميل كل ليلة جمعة علي الأقل.

و هناك رسائل قيمة للامام عليه السلام في السياسة و تدبير شؤون الرعية، و كيفية تقسيم الغنائم و الخمس، و الي أصحاب الرأي و القياس و الي الصوفيين و...

مما تقتضي مجلدا خاصا، و نحن نحيل العطاشي الذين يرغبون بالعب من منهل علوم آل البيت عليهم السلام الي المطولات، علهم يروون غليلهم، و يطفئون نيران قلوبهم [2] .


پاورقي

[1] مقتطفات من رسالته لأصحابه عليه السلام. بحارالأنوار ج 75 / 210 - 224.

[2] يراجع: أعيان الشيعة ج 1 / 675 - بحارالأنوار ج 75 / 190 - 295 - الكافي ج 8 / حياة الامام الصادق للقرشي ج 1 - 2 / 219 - الامام الصادق للمظفر ج 2 / 40 و غيره... .


في بعض نواقض الوضوء


و فيه أربع مسائل:

المسألة الأولي: القي ء:

مذهب الامام جعفر الصادق: أن القي ء غير ناقض للوضوء مطلقا نقل ذلك عنه صاحب الروض النضير و غيره [1] .

روي ذلك عن: عائشة و ابن عمر و ابن عباس و أبي هريرة و جابر و ابن المسيب و سالم بن عبدالله و القاسم بن محمد و طاووس و عطاء و مكحول



[ صفحه 133]



و ربيعة و أبي ثور و داود.

و هو قول مالك و الشافعي و ابن حزم [2] .

و الحجة لهم:

1- روي عن ثوبان قال: قلت يا رسول الله هل يجب الوضوء من القي ء، قال صلي الله عليه و سلم: «لو كان واجبا لوجدته في كتاب الله» [3] .

2- الأصل أن الخارج من غير السبيلين لا ينقض الوضوء الا اذا قام الدليل علي النقض، و لم يصح دليل علي هذا [4] .

و خالف ذلك جماعة: فقالوا: ان خروج القي ء ناقض للوضوء قليلا كان أو كثيرا.

روي ذلك عن: سيدنا عمر و علي و علقمة و قتادة و ابن سيرين و ابن أبي ليلي و الثوري و اسحاق و ابن المبارك و الزهري و الأوزاعي و الحسن بن زياد. و هو مذهب أبي حنيفة و أحمد و الزيدية [5] .

المسألة الثانية: أثر خروج الدم في الوضوء:

و قد سبق الكلام عنها عند الاحتجاج بقول الصحابي.

المسألة الثالثة: حكم القهقهة في الصلاة و أثرها علي الوضوء:

أجمع العلماء: علي أن الضحك مطلقا خارج الصلاة غير ناقض للوضوء و كذلك الضحك من غير قهقهة في الصلاة.



[ صفحه 134]



و أجمعوا أيضا: علي أن القهقهة في الصلاة تبطل الصلاة [6] و حصل خلاف بين الفقهاء في القهقهة في الصلاة هل تبطل الوضوء أم لا؟

و مذهب الامام جعفر الصادق: أن القهقهة في الصلاة تنقض الوضوء، لورود الأثر النبوي فيه.

نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار و غيره [7] .

روي ذلك عن: جابر بن زيد و أبي موسي و عبيد السلماني و عطاء و مكحول و الحسن والنخعي و الثوري الأوزاعي و الناصر و الهادي و القاسم و اليه ذهب أبوحنيفة و أكثر الزيدية [8] .

و الحجة لهم:

1- ما روي عن ابن عمر قال: قال رسول الله صلي الله عليه و سلم: «من ضحك في الصلاة قهقهة فليعد الوضوء و الصلاة» [9] .

2- ما روي عن أبي موسي: «أمر رسول الله صلي الله عليه و سلم من ضحك أن يعيد الوضوء و يعيد الصلاة» [10] .

و خالف ذلك جمهور العلماء: فذهبوا الي أن القهقهة في الصلاة لا تنقض الوضوء روي ذلك عن: ابن مسعود و الزهري و عروة و اسحاق، و به قال أبوثور و داود و ابن حزم و الشوكاني و اليه ذهب مالك و الشافعي و أحمد [11] .



[ صفحه 135]



المسألة الرابعة: نقض الوضوء بالكبيرة

مذهب الامام جعفر الصادق: أن الكبائر ناقضة للوضوء و كذا ما ورد الأثر النبوي به كتعمد الغيبة و الكذب و أذي المسلم. نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار و غيره [12] .

روي ذلك عن: جابر بن زيد و أبي موسي و عبيدة السلماني و عطاء و مكحول و ابن مسعود و عائشة و اليه ذهب الهادي و القاسم و الناصر و أكثر الزيدية [13] .

و الحجة لهم:

1- قوله تعالي: «لئن أشركت ليحبطن عملك» [14] .

وجه الدلالة:

ان الاحباط يرجع الي الثواب لا الي الأعيان فقد عدمت. و الكبائر محبطة للأعمال وقد ثبت بالاتفاق أن الكبائر تبطل الوضوء الذي هو الثواب فيجب أن تبطل حكمه الذي هو الصحة و الاجزاء [15] .

2- قوله صلي الله عليه و سلم: «الغيبة و الكذب ينقضان الوضوء» [16] .

3- ما روي عن أنس قال «كان رسول الله صلي الله عليه و سلم يأمرنا بالوضوء من الحدث و أذي المسلم» [17] .

4- ما روي عن أبي هريرة قال: بينما رجل يصلي مسبلا ازاره، اذ قال رسول الله صلي الله عليه و سلم: «اذهب فتوضأ» فذهب فتوضأ ثم جاء ثم قال له «اذهب فتوضأ» فذهب فتوضأ ثم جاء فقال له رجل يا رسول الله ما لك أمرته أن يتوضأ ثم سكت عنه فقال: «انه كان يصلي مسبل ازاره و ان الله تعالي لا



[ صفحه 136]



يقبل رجل مسبل ازاره» [18] .

فأصحاب هذا الرأي ذكروا هذه الأحاديث و قاسوا بقية الكبائر عليها بجامع أن كلا منها معصية.

و قال بعض الفقهاء: ان الكبائر غير ناقضة للوضوء.

روي ذلك عن: زيد بن علي و المؤيد و الامام يحيي الشوكاني و اليه ذهب الأئمة الأربعة حيث انهم ذكروا نواقص الوضوء و لم يذكروا الكبائر منها [19] .

و قد رد الشوكاني حديث أبي هريرة المتقدم بأن في اسناده رجل مجهول لا يعرف حاله و قال: فلا تقوم به حجة و لا يصح الا ستدلال به علي نقض وضوء المسبل ازاره، فكيف يستدل به علي هذه القضية الكلية التي تعلم بها البلوي [20] .

فاذن تبين لنا أن المسألة التي ذكرت لا دليل عليها يصلح للعمل به فلو كان الدليل صالح للعمل لما أهمله الجمهور.


پاورقي

[1] الروض النضير: 1 / 184 - 183؛ البحر الزخار: 2 / 88.

[2] المصادر السابقة؛ حلية العلماء: 1 / 193؛ المجموع: 2 / 58؛ المحلي: 1 / 255؛ القوانين الفقهية: 30.

[3] سنن أبي داود: 1 / 36؛ سنن ابن ماجه: 1 / 187؛ البيهقي: 1 / 60؛ الأحاديث المختارة: 6 / 239؛ المستدرك علي الصحيحين: 1 / 275.

[4] المحلي: 1 / 256؛ المجموع: 2 / 58.

[5] المجموع: 2 / 54؛ المغني: 1 / 119؛ السيل الجرار: 1 / 97؛ البدائع: 1 / 135؛ حاشية ابن عابدين: 1 / 134 و ما بعده؛ فقه الامام علي: 124؛ البحر الرائق: 1 / 38؛ الفروع: 1 / 100.

[6] المجموع: 2 / 65؛ رحمة الأمة: 12.

[7] البحر الزخار: 2 / 90؛ الروض النضير: 1 / 292.

[8] المصادر السابقة؛ المحلي: 1 / 265؛ المغني: 1 / 31؛ المجموع: 2 / 66؛ الاختيار: 1 / 11؛ ضوء النهار: 1 / 245.

[9] الدار قطني: 1 / 59؛ السنن الكبري (البيهقي): 1 / 144.

[10] المصدران السابقان. بنفس الصفحات.

[11] المغني: 1 / 116؛ بداية المجتهد: 1 / 43؛ المحلي: 1 / 266؛ القوانين الفقهية: 26؛ السيل الجرار: 1 / 101؛ شرح الدردير: 1 / 35.

[12] البحر الزخار: 2 / 90 - 89؛ الروض النضير: 1 / 293 - 292.

[13] المصادر السابقة؛ ضوء النهار: 1 / 242؛ عيون الأزهار: 36.

[14] سورة الزمر: 65.

[15] الروض النضير: 1 / 292.

[16] أصبهان: 2 / 276.

[17] مصنف ابن أبي شيبة: 1 / 125.

[18] سنن أبي داود: 1 / 419؛ مختصر السنن للمنذري: 1 / 324.

[19] انظر: البحر الزخار: 1 / 90؛ الهداية: 1 / 14؛ الحاوي: 1 / 212؛ المغني 1 / 160؛ السيل الجرار: 1 / 100؛ القوانين الفقهية: 31.

[20] السيل الجرار: 1 / 100.


امصنوع أنت؟!


روي الشيخ الصدوق قدس سره باسناده عن هشام بن الحكم، أن ابن أبي العوجاء دخل علي الصادق عليه السلام فقال له: يا ابن أبي العوجاء، أمصنوع أنت أم غير مصنوع؟!

فقال: لا، لست بمصنوع!

فقال له الصادق عليه السلام: فلو كنت مصنوعا كيف تكون؟!

فلم يحر ابن أبي العوجاء جوابا، و قام و خرج! [1] .



[ صفحه 42]




پاورقي

[1] التوحيد: 293 / 2؛ الاحتجاج 200:2 / 214؛ بحارالأنوار 31:3 / 4؛ و انظر: الكافي 276:1؛ بحارالأنوار 45:3.


ما الآية


جدير بهذا السؤال العناية و النظر، لأن تصديق النبوة متوقف علي صحة



[ صفحه 245]



الآية.

و اخال أن الجواب عنه سهل جدا، نظرا الي ما جاء في الكتاب المنير من استطراد آيات الأنبياء و الرسل، فانك اذا نظرت الي آية موسي و هي اليد البيضاء و العصاء، و آية عيسي و هي ابراء الأكمه و الأبرص و احياء الموتي و خلق الطير، و آية محمد صلي الله عليه و آله و هي القرآن نفسه، لعرفت أن آيات الأنبياء ما يعجز البشر بما هو بشر و بما له من علم و قوة عن الاتيان بمثلها، و من الذي يقدر بعلمه و قوته و قدرته أن يجعل النار بردا و سلاما، و يقطع الطير أجزاء و يفرقها علي الجبال فيدعوها فتأتي اليه فتأتلف بيده بعد ما كانت أجزاء متفرقة و يجعل يده بيضاء من غير سوء متي أراد، و عصاه حية تسعي تلقف ما يأفك الساحرون، و يبرئ الأكمه و الأبرص، و يحيي الموتي، و يجعل من الطين كهيئة الطير فينفخ فيه فيكون طيرا، و يجاري القرآن في خصوصياته أجمع، الي غير ذلك من آيات الأنبياء التي نطق بها القرآن الحكيم.

و بذلك تعرف الفارق بين المعجزة و السحر، و بينها و بين هذه الصناعة في هذا العصر، لأن المعجزة ما جرت علي غير النواميس الطبيعية، غير أن الشي ء المعجز لابد أن يكون في نفسه ممكنا ذاتيا لأن المحال لا يقع، و لا تجري المعجزة الا علي أيدي أفذاذ من البشر عند الدعوة اليه تعالي، و الدلالة عليه سبحانه، لأن المفروض أنها فوق مستوي قدرة البشر فلا تكون الا من موهبة من الله تعالي يمنحها من يشاء من عباده المقربين.

و أما السحر فانما هو فن يقوي عليه كل أحد اذا تعلمه اذ هو تخييل و تضليل، و ليس له واقع و حقيقة.

و أما الصناعة فانما هي أيضا علم تجري علي النواميس الطبيعية، يقوي عليها من تعلمها، و يعرف طبائع الأشياء و تركيبها.



[ صفحه 246]



و لربما يقال: ان العلم يرفض المعجز اذا كان جاريا عي غير النواميس الطبيعية، لأن به جريا علي غير الأسباب العادية، و كيف يمكن أن تجري الامور علي غير أسباب اعتيادية، و الجواب عنه من وجوه:

1 - ان القرآن صريح باتيان الأنبياء بتلك الآيات الخارقة للعادة الجارية علي غير النواميس الطبيعية، مثل سلامة ابراهيم من النار، و اتيان الطيور له بعد تقطيعها، و جعل موسي يده بيضاء من غير سوء و عصاه حية تسعي، و ابراء عيسي الأمراض التي عجز الطب عن ابرائها كالأكمه و الأبرص و أعظم منه احياؤه الموتي، و خلقه الطير، الي ما سوي هذه الآيات، و ما قيمة العلم اذا خالف صريح القرآن، بل لا يكون هذه علما صحيحا لوجود الخطأ في بعض مقدماته.

2- ان هذه الآيات ان كانت ممكنة في حد ذاتها فلأي شي ء نجحدها و هي غير مستحيلة، مع أن الحاجة ماسة اليها، و قدرة الله تعالي شاملة لا يشوبها نقص و لا عجز، انه علي كل شي ء قدير.

نعم انما نمنع الأشياء المستحيلة بالذات و العرض كايجاده لشريك له، و جمعه بين النقيضين و الضدين، و جعله الدنيا علي كبرها في البيضة علي صغرها، لأن المحل غير صالح، فالنقص من جهة المقدور لا من جهة القدرة، و أما مثل تكلم الحصا و انشقاق القمر و مشي الشجر، و ما ضارع هذا، فلا مانع فيه من جهة المحل و قابليته، و لا من جهة القدرة منه تعالي عليه.

3 - اذا أحلنا هذه الآيات عليه تعالي، فأي شي ء يكون المصدق لدعوي الأنبياء النبوة، واذا جازت النبوة بلا دليل فكل أحد يمكن أن يدعيها، فأي فرق اذن بين النبي الصادق و بين النبي الكاذب.

و اذا قيل: ان النبوغ و الذكاء و الفصاحة و العلم و الأمانة و الصدق اذا كانت متوفرة في مدعي النبوة علي الوجه الأكمل الذي يمتاز به عن سائر البشر



[ صفحه 247]



كافية في تصديق دعوي النبوة منه.

فانا نقول: ان اكثر الناس لا يقيم وزنا لهذه الامور، بل لا يستطيع تمييزها فيمن هي فيه حق التمييز، فضلا أن يعرف أنها موجودة في النبي علي الوجه الأكمل فلابد من ظهور شي ء محسوس علي يده يعجز عنه البشر يكون قاطعا لعذرهم و برهانا نيرا يستوي في الخضوع له و ادراكه العالم و الجاهل و النبيه و العاقل.

4 - لماذا يمنع العلم عن الامور الجارية علي غير النواميس الطبيعية؟ أليس خالق النواميس العادية و غير العادية واحدا؟ و من اقتدر علي اجراء الامور بأسبابها العادية يقتدر علي اجرائها بأسباب فوق مستوي قدرتنا و علمنا.

و اذا نظرنا بعض مصنوعاته تعالي وجدناها جارية علي غير نواميس العادة و ذلك في بدء الخلقة فانه ما النواميس الطبيعية في صنعة آدم و حواء و ابتداء خلق السموات و الأرضين و الأشجار و الأنهار و المعادن و الفلزات و ما سواها فانه خلقها لا من شي ء سبق، و لا علي مثال احتذاه، و اذا كان ناموسها الطبيعي هو تلك العناصر التي كان منها تركيبها، فما كان الناموس الطبيعي لخلق تلك العناصر أنفسها.

نعم انما صرنا نتطلب النواميس الطبيعية في المصنوعات لما اعتدناه في الخليقة من جريانها مستمرة علي تلك النواميس، ولكن ذلك لا يجب في كل شي ء مادام خالق النواميس علي غير النواميس موجودا، و كانت له في خلقها علي غير النواميس الحجة علي عباده و الارشاد لهم علي الوهيته و قدرته و نبوة رسله.

بيد أننا نحتاج الي تصديق تلك الآيات التي جرت علي غير العادة في الأسباب مع امكانها الي المشاهدة مع الحضور، و الي صحة النقل مع الغيبة.



[ صفحه 248]



و هذه الآيات و الكرامات كما تكون للأنبياء تكون لأوصيائهم بذلك الغرض الذي دعا الأنبياء الي الاتيان بها، فان ارسال الأنبياء ما كان الا لارشاد الناس الي معرفة الخالق جل شأنه و الي عبادته، و ان نصب الأوصياء ما كان الا لدلالة علي تلك المعرفة، و الاشارة الي الصحيح من تلك العبادة، فالحجة اذن كما تدعو الي المعجزة في النبي تدعو اليه في الامام الوصي.

و لا فرق في المعجز عند الحاجة اليه في الامكان عليه بين احياء الموتي و خلق الطير و بين انطاق الحجر و الشجر، و لا بين غيرهما مما هو أقل شأنا لأن القدرة منه تعالي علي الجميع واحدة، و لا فرق لديه سبحانه في الخلق بين الذرة و الطود و لا بين السموات و الحشرات، فلا ينبغي لذي بصر أو بصيرة أن يستنكر أمثال احياء الأموات و جعل التراب ذهبا و الاخبار عن الغيب من الأنبياء و الأوصياء بعد ثبوت النبوة و الامامة الالهيتين ، في حين أنه لا يستنكر منهم انباط الماء و انزال الغيث و اطعام الناس العنب لغير أوانه و أشباه ذلك، و ما هما الا واحد في القدرة، و سواء في الامكان و سيان عند الحاجة.

فالصادق عليه السلام اذا كان اماما معصوما منصوبا منه تعالي لتنفيذ شريعة الرسول صلي الله عليه و آله وجب عليه الدلالة علي امامته بالمعجز عند الحاجة اليه، و عند الأمن من الخطر، كما وجب علي النبي عند الدعوة، هذا عند الامامية، و أما أهل السنة فالصادق لديهم من العترة الطاهرة الذي جمع الفضائل كلها، كما أفصحت به كلماتهم، و رويناه عنهم في عنوان - من هو الصادق - ص 71، فلا غرابة لديهم لو ظهرت له الآيات و الكرامات بل لقد رووها عنه و آثروها نقلها، فلا بدع اذن لو استطردنا من كراماته و مناقبه ما ينبيك عن علو مقامه و سمو منزلته لديه جل شأنه.

و لقد ذكر له صاحب مدينة المعاجز ما ينوف علي ثلثمائة كرامة و منقبة



[ صفحه 249]



و ها نحن أولاء نذكر شيئا مما روته الكتب الجليلة و المؤلفات القيمة، و ما اتفق علي الكثير منها الفريقان، و تسالمت عليه الفرقتان.


اسحاق الصيرفي


اسحاق بن عمار بن حيان الصيرفي الكوفي، كان من الثقات الذين رووا الحديث عن الصادق و ابنه الكاظم عليهماالسلام، و اخوته يونس و يوسف و اسماعيل، و هو بيت كبير من الشيعة، و ابنا أخيه علي و بشير ابنا اسماعيل كانا من وجوه من روي الحديث، و كان الصادق اذا رآه و رأي أخاه اسماعيل قال: «و قد يجمعهما لأقوام» يعني الدنيا و الآخرة، لأنهما كانا من ذوي الثروة و المال الوافر و يصلان به أصحابهما و ينيلان منه، رويت فيه مدائح اخري.


حرية البحث العلمي في الاسلام


لا ريب في أنه المدينة المنورة في عام 91 للهجرة و مدرسة الامام الباقر عليه السلام بها كانتا تتمتعان بحرية لم تتمتع بها معظم المدارس و الجامعات الاوروبية في القرون الوسطي ، بل في القرنين الأول و الثاني من عصر النهضة أيضا. [1] .

و قد رأينا كيف أن جعفر الصادق عليه السلام انتقد و فند نظرية ( بطليموس ) في دوران الشمس حول الأرض في يوم و ليلة ، بعدما وقعت في يده الكرة الأرضية التي جي ء بها من مصر ، في حين أن العلماء و الباحثين في بداية عصر النهضة لم يتمكنوا من المهاجرة بالاعتراض علي هذه النظرية .

و في الوسع القول بأن المسلمين عامة كانوا أكثر حرية في دراسة المسائل العلمية و مناقشتها ، حتي لو تعارضت مع مذهب أو رأي ديني ، و حتي في أحلك فترات الحكم في تأريخ الاسلام ، كأيام بعض الخلفاء العباسيين ، و أن الباحث المسلم كان أكثر حرية من البحاث الأوروبي في الاتيان بالنظريات العلمية .



[ صفحه 216]



و أما الفترات العصيبة التي مرت بالتأريخ الاسلامي في أيام بعض الخلفاء العباسيين ، و التي حجر فيها علي البحث في بعض الموضوعات الفلسفية أو المذهبية ، كالبحث مثلا في موضوع خلق القرآن ، و هل هو قديم أم حادث ؟ فقد كانت دواعيها هي خوف الخليفة من أن يفقد احترام الناس له و لمنزلته التي تقترب من القداسة ، و بالتالي نفوذه و سلطانه .

ولو أن النقد الذي وجهه جعفر الصادق عليه السلام الي نظرية بطليموس ساق مثله باحث في أوروبا ، لأصابه علي أقل تقدير جزاء التكفير و الطرد من المجتمع الديني . ولو أن باحثا أبدي هذا الرأي في أوروبا في القرن الثالث عشر الميلادي و القرن الذي بعده ، لكانت عقباه الاعدام و الاحراق بالنار ، و قد نص القانون الصادر عن المجمع الديني المنعقد عام 1183 ميلادية في مدينة ( ورون ) علي أن جزاء الخارج علي الدين الاعدام بالمقصلة (La Guillotine) ، ثم جاء البابا جورجيس التاسع ، و وضع قواعد محاكم التفتيش العقائدية (Inquisition) في سنة 1233 للميلاد. و منذ ذلك التأريخ ، نفذت الأحكام الصادرة عن هذه المحاكم باحراق كل من يدان بالاعتقاد بعقيدة تخالف المسيحية ، و اعتباره خارجا علي الدين .

و كانت لهذه المحاكم سلطة واسعة في التحري و التفتيش ، حتي في جرم المدارس و الجامعات ، و كانت عقوباتها الصارمة في انتظار أي طالب يجرؤ علي توجيه سؤال غير مألوف أو خارج عن قواعد الدين الي الاستاذ ، حتي ولو كان ذلك في قاعة الدرس و في حرم الجامعة .

و استمرت هذه المحاكم تزاول نشاطها الي سنة 1808 ميلادية عندما تولي نابليون الأول السلطة ، كامبراطور لفرنسا ، فأمر بحلها و الغائها ، ولكن هذا الالغاء لم يستمر طويلا ، اذ أنها اعيدت في أسبانيها اعتبارا من سنة 1814 ميلادية ،



[ صفحه 217]



و ظلت تزاول نشاطها الي ما بعد عام 1834 للميلاد.

و تكمن أسباب الجمود و التأخر و ما يسمي بظلمة القرون الوسطي في أوروبا في انعدام حرية الرأي و البحث ، بينما تقدمت الحركة العلمية و توسعت في العالم الاسلامي في هذه الفترة ، فقد كان محظورا علي الباحث أو العالم الأوروبي أن يدلي بأي رأي أو نظرية تخالف نظرية الكنائس المسيحية ، و كانت العقوبة شديدة لمن تسول له نفسه معارضة الآراء الدينية النصرانية ، في ان الحرية في البحث و في العكوف علي نفس العلوم و النظريات العلمية، [2] و قبولها أو مناقشتها أو ردها ، كانت سائدة في المجتمع الاسلامي في القرون الوسطي .

و مع ان اشعاعا من العلوم و الفنون الشرقية كان يصل الي الغرب ، الا أن الجو الحاكم المهيمن علي ذلك المجتمع كان غارقا في ظلام حالك ، و لم تتمكن علوم الشرق و ثقافته من النفاذ الي الوسط العلمي هناك ، اللهم الا بالنسبة لبعض فروعها كالطب و الصيدلة .

فقد انتقلت الي الغرب ارجوزة ابن سينا في الطب ، و وضعت لها ترجمة باللاتينية ، و قل من لم يحفظ أو يقرأ الترجمة اللاتينية لهذا المرجع بين أطباء الغرب في تلك الفترة ، أما علوم الهيئة و النجوم فلم يكن يسمح بنقلها الي الغرب .


پاورقي

[1] عصر النهضة الاوروبية ، هو عصر العلم و الصناعة و اكتشاف البخار ، ابتداء من سنة 1453 م أي من تأريخ سقوط القسطنطينية و فتحها علي يد السلطان محمد الفاتح.

[2] بما فيها تلك النظريات المخالفة للآراء الدينية و المذهبية.


المدارس الحديثة


1- المدرسة الرشادية العثمانية.

2- المدرسة العلوية الايرانية.

3- المدرسة المرتضوية.

4- مدرسة الغري الأهلية.

5- مدارس منتدي النشر.

6- مدرسة جمعية التحرير الثقافي.

اعتمدت هذا الجدول ملخصا من موسوعة العتبات المقدسة الجزء السابع للمرحوم الاستاذ جعفر الخليلي، و لمزيد التفاصيل يراجع المصدر.



[ صفحه 289]




دعاؤه عند الحجر الاسود


أما بداية الطواف حول البيت المعظم، فمن الحجر الاسود، وقد أثرت عن الامام الصادق عليه السلام، بعض الادعية، التي كان يدعو بها حول هذا الحجر المقدس، وهي:

أ - روي الفقيه، معاوية بن عمار، عن الامام الصادق عليه السلام، أنه



[ صفحه 161]



قال له: إذا دنوت من الحجر الاسود، فارفع يديك، واحمد الله، وثن عليه، وصل علي النبي صلي الله عليه وآله واسأل الله أن يتقبل منك، ثم استلم الحجر وقبله، فإن لم تستطع تقبله، فاستلمه بيدك، فام لم تستطع إن تستلمه بيدك فأشر إليه، وقل:

«اللهم، إمانتي أديتها، وميثاقي تعاهدته لتشهد لي بالموافاة، اللهم، تصديقا بكتابك، وعلي سنة نبيك، أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأن محمدا عبده ورسوله، آمنت بالله، وكفرت بالجبت والطاغوت، وبالات والعزي، وعبادة الشيطان، وعبادة كل ند يدعي من دون الله..»

وأضاف الامام عليه السلام قائلا: فإن لم تستطع أن تقول هذا كله فبعضه، وقل:

«اللهم، إليك بسطت يدي، وفيما عندك عظمت رغبتي، فاقبل مسحتي، واغفر لي وارحمني، اللهم، إني اعوذ بك من الكفر والفقر، ومواقف الخزي، في الدنيا والآخرة.» [1] .

ب: - روي أبو بصير الثقة الجليل عن الامام الصادق عليه السلام أنه قال: إذا دخلت المسجد الحرام، فامش حتي تدنوا من الحجر الاسود، فتستلمه، وتقول:

«الحمد لله الذي هدانا لهذا، وما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله، سبحان الله، والحمد لله، ولا إله إلا الله، والله أكبر، أكبر من خلقه، وأكبر ممن أخشي وأحذر، ولا إله إلا الله، وحده لا شريك له، له



[ صفحه 162]



الملك، وله الحمد يحيي ويميت، ويميت ويحيي بيده الخير، وهو علي كل شئ قدير.».

ثم امره بالصلاة علي النبي وأله، والسلام علي المرسلين، والقول بعد ذلك:

«إني أو من بوعدك، وأوفي بعهدك..» [2] .


پاورقي

[1] وسائل الشيعة 9 / 400.

[2] وسائل الشيعة 9 / 401.


في الخروج من المنزل


قال الصادق: اذا خرجت من منزلك فاخرج خرج من لا يعود، و لا يكن خروجك الا لطاعة و سبب من أسباب الدين، و الزم السكينة و الوقار و اذكر الله سرا و جهرا.

سأل بعض أصحاب أبي ذر أهل داره عنه: فقالت: خرج. فقال: متي يرجع. فقالت متي يرجع من روحه بيد غيره و لا يملك لنفسه شيئا و اعتبر بخلق الله برهم و فاجرهم أينما مضيت، فأسال الله تعالي أن يجعلك من خلص عباده الصادقين و يلحقك بالماضين منهم و يحشرك في زمرتهم، و احمده و اشكره عي ما جنبك من الشهوات، و عصمك من قبيح اعمال المجرمين و غض بصرك من الشهوات و مواضع النهي، و اقصد في مشيك و راقب الله في كل خطوة كأنك علي الصراط جايز، و لا تكن لفاتا، و افش السلم لأهله مبتدئا و مجيبا و أعن من استعان بك في حق، و ارشد الضال، و اعرض عن الجاهلين، فاذ دخلت منزلك فادخل دخول الميت في القبر حيث ليس له همة الا رحمة الله تعالي و عفوه.



[ صفحه 153]




ابراهيم بن علي


محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم.

روي عنه مخلد بن موسي، والغفاري.

المراجع:

معجم رجال الحديث 1: 260.


سعيد ابن أبي سعيد عبد الجبار الليثي بالولاء (الزبيدي)


أبو عثمان، وقيل أبو عثيم سعيد ابن أبي سعيد عبد الجبار الليثي بالولاء،

الزبيدي، الحمصي، البصري الدار. محدث إمامي، وثقه بعض العامة، وضعفه وكذبه آخرون منهم. روي عنه وحشي بن حرب، وهشام بن عروة وغيرهما. توفي سنة 126.

المراجع:

رجال الطوسي 205. تنقيح المقال 2: 27. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 120. جامع الرواة 1: 360. مجمع الرجال 3: 116. نقد الرجال 152. أعيان الشيعة 7: 239. منتهي المقال 147. منهج المقال 162. لسان الميزان 7: 229 و 230. ميزان الاعتدال 2: 147. تهذيب التهذيب 4: 53.



[ صفحه 35]



تقريب التهذيب 1: 299. التاريخ الكبير 3: 495. خلاصة تذهيب الكمال 119. الطبقات لابن خياط 257. الكامل في ضعفاء الرجال 3: 1241. الضعفاء الكبير 2: 110. الجرح والتعديل 2: 1: 43. المجموع في الضعفاء والمتروكين 119. وفيه الشامي بدل الحمصي. الكني والأسماء 2: 28. الضعفاء والمتروكين للدارقطني 102. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 1: 319. المغني في الضعفاء 1: 260 و 262. الثقات 6: 365.


محمد الأصم


محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم.

روي عنه عبد الرحمن بن خالد.

المراجع:

معجم رجال الحديث 14: 209. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 83 وفيه: محمد ابن الأصم. جامع الرواة 2: 77.


آداب معاشرت در سيره ي امام صادق


برخي از اخلاق نيك انسان مانند بزرگواري، گذشت، شجاعت و بلاغت سخن جنبه ي غريزي و فطري دارد، اما برخي ديگر مانند: زهد، عبادت، علم، معرفت، آداب و رسوم اكتسابي است و از طريق آموزش به دست مي آيد. اگر كسي سيره ي جد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله،هاشم بن عبد مناف و فرزندان او را مطالعه كند، به خوبي در مي يابد كه آنان در فضايل اخلاق فطري و اكتسابي سرآمد همه ي خوبان بوده اند و رسول خدا صلي الله عليه و آله در بين آنان در تمام فضايل به عالي ترين مرتبه نايل گرديده است. با توجه به اين كه منصب الهي و نبوت



[ صفحه 247]



پيامبر صلي الله عليه و آله اقتضا مي كرد كه ايشان در بالاترين درجه ي علم و ايمان قرار بگيرد. بنابراين سزاوار است كه فرزندان آن حضرت نيز از مراتب علم و اخلاق برخوردار باشند. البته ارزش و فضيلت ائمه عليهم السلام تنها به خاطر انتساب ايشان به پيامبر صلي الله عليه و آله نبوده، بلكه زندگي عملي آنان بيانگر ارزش و فضيلت والاي آنهاست.

اگر كسي سيره و روش امام صادق عليه السلام را به دقت مطالعه و بررسي كند، در مي يابد كه ايشان همانند جد بزرگوارشان، رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشند. البته شخصيت هر كسي از اعمالشان نمايان مي شود، حتي اگر از بيان احوال خويش، خودداري نمايد.

ما سخنان علماي فرقه هاي مختلف را درباره ي امام صادق عليه السلام نقل نموده ايم و شخصيت علمي آن حضرت را بيان كرده ايم، حال شايسته است سخناني را نيز در حد نياز از آن حضرت بيان كنيم، و قبل از آن كه به رفتار و شخصيت علمي شاگردان و سخنان راويان احاديث آن حضرت مراجعه كنيم؛ بهتر است به زندگي عملي آن حضرت كه مصداق كاملي از سخنان گهربار ايشان است، نظري بيفكنيم.

امام صادق عليه السلام همانند فردي عادي در ميان مردم زندگي مي كرد، به گونه اي كه عظمت حشمت و مقام امامتشان مانع زندگي عادي آن حضرت نمي شد.

روزي امام صادق عليه السلام به همراه عده اي از اصحابشان براي عرض تسليت به نزديكي از خويشان خود كه فرزندش را از دست داده بود، رفتند پس در بين راه، بند كفش امام عليه السلام پاره شد و آن كفش خود را به دست گرفت و با پاي برهنه به راه خود ادامه داد و چون ابن ابي يعفور [يكي از اصحاب مورد اعتماد آن حضرت] اين صحنه را مشاهده نمود، بند كفش خود را بيرون آورد و به آن حضرت داد تا به كفش خود ببندند. امام عليه السلام با حال خشم از گرفتن آن خودداري كرد و فرمود: صاحب مصيبت سزاوارتر است كه بر مصيبت خود صبر نمايد و با پاي برهنه وارد خانه آن كسي شد كه براي تسليت او آمده بود.

از عادات امام صادق عليه السلام اين بود كه چون سفره ي غذا را براي مهمان پهن مي كرد، به آنان بسيار اصرار مي كرد كه از آن غذا بخورند، حتي بعد از سير شدن آنان، باز چيز ديگري مي آورد تا آنان بخورند و چون آنها معذرت خواهي مي نمودند مي فرمود: «شما هنوز



[ صفحه 248]



چيزي نخورده ايد؛ همانا هر كه بيشتر به ما علاقه داشته باشد از غذاي ما بيشتر بايد استفاده كند.» سپس در اين مورد براي آنان حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي نمود تا با علاقه ي بيشتري از غذاي آن حضرت استفاده كنند و آن حديث چنين بود «أشدكم حبا لنا احسنكم أكلا عندنا» يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله هنگامي كه سلمان و مقداد و ابوذر ميهمان او بودند مي فرمود: «هر كدام از شما بيشتر ما را دوست مي دارد بايد بيشتر از غذاي ما استفاده كند.»

گاهي پس از آن كه ميهمان ها دست از خوردن غذا برمي داشتند ظرفي از برنج مي آورد و مي فرمود: «نشانه ي دوستي برادر با برادر خود اين است كه از خوردن غذاي او امتناع نكند.» سپس خوراكي و شيريني ديگري مي آورد و اصرار به خوردن آن مي نمود، و هنگامي كه مي ديد آنان حيا مي كنند و از خوردن آنها امتناع مي ورزند، مي فرمود: «نشانه دوستي انسان با برادر خود اين است كه از غذاي او بخورد» [1] .

هنگامي كه امام صادق عليه السلام اصحاب خود را به غذا دعوت مي كرد، بهترين غذاها را براي آنان آماده مي نمود؛ بعضي از اصحاب مي گفتند: امام صادق عليه السلام غذاهاي متنوع و خوبي به ما اطعام مي كند. و چون بعضي از اصحاب به آن حضرت گفتند: بهتر است برنامه ي غذايي خود را يكنواخت قرار دهيد. امام عليه السلام در پاسخ آنان فرمود: «تنظيم برنامه ما به امر الهي است، او اگر به ما وسعت دهد ما نيز به ميهمانان خود وسعت مي دهيم و اگر سخت بگيرد ما نيز سخت مي گيريم.» «انما نتدبر بأمر الله اذا وسع وسعنا و اذا قتر قترنا» [2] .

ابوحمزه مي گويد: من با عده اي از اصحاب امام صادق عليه السلام نزد آن حضرت جمع شديم پس غذاي بسيار لذيذي به همراه خرما براي ما آماده نمود، كه تاكنون چنين غذاي نيكو و خوش طعمي را نديده بوديم.» [3] .

امام صادق عليه السلام با وجود مقام امامت و سن بالايي كه داشت هرگز اجازه نمي داد مهمانان به ايشان كمك كنند و اگر كاري باقي مي ماند، خود انجام مي داد و مي فرمود:



[ صفحه 249]



«رسول خدا صلي الله عليه و آله نهي نموده كه ميهمانان را كسي به كار بگيرد.» [4] .

امام صادق عليه السلام چون بسيار مهمان دوست بود به آنان اجازه ي مرخصي نمي داد، مردم قوم جهينه مي خواستند از خدمت امام عليه السلام مرخص شوند، و ايشان به غلامان خود مي فرمود: براي رفتن به آنان كمك نكنيد. پس آنان گفتند: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله، شما كاملا از ما پذيرايي كرديد و عطا و احسان بسياري در حق ما روا داشتيد؛ براي چه به غلامان خود دستور مي دهيد كه براي رفتن به ما كمك نكنند؟ امام عليه السلام به آنان فرمود: ما اهل بيتي هستيم كه به ميهمانان خود براي رفتن كمك نمي كنيم. [5] .

از آن جايي كه امام صادق عليه السلام به احسان و اطعام و رفت و آمد شيعيان با يكديگر علاقه ي بسيار داشتند؛ هميشه به اصحاب خود صراحتا و تلويحا نسبت به انجام اين امور سفارش مي كردند - البته تلويح و اشاره زيباتر و مؤثرتر بوده است - و اين سفارشات به علت شدت علاقه ي آن حضرت به مهمان نوازي بوده است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر من پنج درهم داشته باشم و به بازار بروم، و با آن غذايي بخرم و چند نفر را ميهمان كنم، براي من محبوب تر از آن است كه با آن بنده اي را خريداري كنم و آزاد نمايم.» [6] و مي فرمود: «اگر من يك مؤمن نيازمند را اطعام نمايم، بهتر از آن است كه او را زيارت نمايم، و اگر او را زيارت كنم بهتر از آن است كه ده نفر بنده را آزاد نمايم.» [7] و اينگونه روايات از آن حضرت بسيار نقل شده است.

گمان مي رود سرّ ترتيب ياد شده در احسان، رعايت الفت و محبت بين افرد بوده باشد و اين امر خود مؤثرترين عامل ايجاد الفت و اتحاد اجتماع است، بنابراين چنين احساني نزد آن حضرت ارزشمندتر بوده است. با تأمل و دقت در سيره ي زندگي امام صادق عليه السلام مي توان دريافت كه ايشان مرتبا ارزش ها و كارهاي نيك را يادآوري مي كرده، تا ما را به انجام آنها تشويق نمايد. او مي فرمود: «هيچ چيزي مرا بيش از اين خشنود نمي كند كه ما از احسان خود دست برنداريم». مقصود آن حضرت اين است كه اگر انسان احسان و



[ صفحه 250]



عمل نيكي را انجام دهد، در حقيقت شكر نعمت هاي خداوند را به جا آورده است؛ ولي اگر آن احسان را ترك كند و يا به جاي آن آزاري به برادر مؤمن خود برساند؛ شكر اول خود را ضايع كرده است، چرا كه شكر نعمت سبب افزايش آن مي شود و كفران نعمت موجب زوال آن مي شود.

اگر بخواهيم به اعمال نيك و رفتار پر از مهر و احسان آن حضرت پي ببريم، بهتر است رفتار آن حضرت را در خصوص مزرعه و نخلستان بزرگي كه ايشان در مدينه داشتند، مورد توجه قرار دهيم. در تاريخ آمده است كه روزي يكي از اصحاب آن حضرت به ايشان عرض كرد: شما با محصول زياد اين مزرعه و نخلستان چه خواهيد كرد؟

امام عليه السلام فرمود: هنگامي كه خرماهاي آن به ثمر مي رسد، دستور مي دهم چند جاي ديوار نخلستان را باز كنند تا مردم وارد شوند و از خرماي آن استفاده كنند، سپس دستور مي دهم هر روز ده ظرف بزرگ خرما را در كنار نخل ها قرار دهند و كنار هر ظرف ده نفر بايستند و به هر كسي كه مي آيد به اندازه ي يك مد [8] از آن خرماها به او بدهند - تا بخورد و يا همراه خود ببرد - سپس دستور مي دهم كه براي پيرمردها و پيرزن ها و بچه ها و بيماران و همچنين كساني كه قدرت آمدن به نخلستان را ندارند به هر كدام به اندازه ي يك مد خرما بدهند. و هنگامي كه خرماها جمع آوري مي شود سهم كارگران را از آن مي پردازم. و بقيه را به مدينه مي آورم و بين خانواده هاي فقير دو نفره و سه نفره و يا كمتر يا بيشتر به اندازه نيازشان تقسيم مي كنم. پس از همه ي اين مصارف،هزار دينار برايم باقي مي ماند، در حالي كه ارزش خرماهاي نخلستان چهار هزار دينار مي باشد. [9] .

اين انفاق اگر چه به سه هزار دينار مي رسد؛ ولي نسبت به عواطف و احسان امام عليه السلام زياد نيست. آنچه اهميت دارد اين است كه آن حضرت توجه و اهتمام به سهم افراد ضعيف و ناتوان را هرگز از ياد نمي بردند؛ و بالاتر از آن، اخلاق شريفه ي آن حضرت است كه مي فرمودند: «هنگامي كه صاحب حاجتي حاجت خود را نزد من مطرح مي كند، من از ترس اين كه نياز و حاجت او به من برطرف شود، در انجام حاجت او شتاب مي كنم.»



[ صفحه 251]



آنچه گفته شد بخشي از اخلاق فاضله و صفات نيكوي آن حضرت است كه به ما درس احسان و نيكي و رحمت و رأفت به مردم را مي دهد، و به نظر مي رسد كه آن حضرت همه ي مردم را همچون برادر و خويشان خود محسوب مي كند؛ البته اين اخلاق از شخصيتي چون امام صادق عليه السلام كه از خاندان رحمت و كرامت مي باشد، بعيد نيست.


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 47 / 40 / 47.

[2] كافي ج 6 / 280.

[3] وسائل ج 3 / 268.

[4] بحار ج 47 / 40 / 48.

[5] مجالس صدوق مجلس 18.

[6] كافي ج 2 / 302.

[7] همان.

[8] «مد» معادل 750 گرم است.

[9] بحارالانوار ج 47 / 51.


ابان بن عثمان


ابان بن عثمان احمر بجلي كوفي، بخشي از عمر خود را در كوفه و بخش ديگري را در بصره گذراند. عده اي از اهالي بصره مانند معمر بن مثني و ابي عبدالله محمد بن سلام از او رواياتي نقل كرده اند، همچنين از وي حكايت هاي فراواني درباره ي وضعيت شعرا، انساب مردم و آثار روزها، نقل نموده اند.

او از امام صادق و امام كاظم عليهم السلام روايت نموده است. و طبق گفته ي نجاشي در كتاب رجال، وي كتاب زيبايي در زمينه ي حوادث صدر اسلام و جنگ هاي پيامبر صلي الله عليه و آله و رحلت آن حضرت و همچنين ارتداد و انحراف مردم از اسلام، بعد از رحلت آن حضرت نوشته است.



[ صفحه 446]



ابان بن عثمان يكي از شش نفر اصحاب امام صادق عليه السلام است كه همه ي علما روايات آنان را پذيرفته اند و به فقاهت آنان اعتراف كرده اند، و آن شش نفر عبارتند از: جميل بن دراج، عبدالله بن مسكان، عبدالله بن بكير، حماد بن عيسي، حماد بن عثمان و ابان بن عثمان.