بازگشت

و من كلام له: في القدر و الجبر و التفويض


الناس في القدر علي ثلاثة أوجه: رجل يزعم أن الأمر مفوض اليه فقد وهن الله في سلطانه فهو هالك، و رجل يزعم أن الله عزوجل أجبر العباد علي المعاصي و كلفهم ما لا يطيقون فقد ظلم الله تعالي في حكمه فهو هالك، و رجل يزعم أن الله كلف العباد ما يطيقون فاذا



[ صفحه 92]



أحسنوا حمدوا الله و اذا اساؤا استغفروا الله فهذا مسلم بالغ.

و سئل عليه السلام: هل أجبر الله العباد علي المعاصي؟ فقال عليه السلام: هو أعدل من ذلك. فقيل له: هل فوض اليهم؟ فقال: هو أعز و أقهر لهم من ذلك.


زرارة بن اعين بن سنسن شيباني كوفي


نام اصلي اش عبد ربه و كنيه اش ابوالحسن و ابوعلي است. او از اصحاب اجماع و از بزرگ ترين فقهاء و اجلاي محدثين و متكلمين اماميه شمرده شده، [1] و يكي از برجسته ترين اصحاب حضرت ابوجعفر محمد باقر و ابوعبدالله امام صادق و حضرت ابوالحسن موسي كاظم صلوات الله عليهم اجمعين بوده است. [2] .

جلالت شأن و عظمت قدرش زياده از آن است كه ذكر شود. در او جميع خصال نيكو: از علم و فضل و فقاهت و ديانت و وثاقت جمع شده بود. به علاوه او مردي اديب و شاعر و متكم و قاري، و در زهد و پارسايي كم نظير بود.

مرحوم علامه حلي، در خلاصه، درباره زراره مي فرمايد: «شيخ من اصحابنا في زمانه و متقدمهم و كان قاريا فقيها متكلما شاعرا اديبا قد اجتمعت فيه خصال الفضل و الدين ثقة صادقا فيما يرويه»، (زراره) مرد بزرگي از ما (اماميه)، در زمان خود است كه بر امثال و اقرانش تقدم داشت. او قاري، فقيه، متكمل، شاعر و اديب بوده و در او خصلت هاي فضل و دين جمع گرديده، و در شمار موثقين شمرده شده، و در آن چه نقل مي كرده، راستگو بوده است. [3] .

شيخ نجاشي نيز، به همان گونه كه از كتاب خلاصه نقل شد، زراره را تصويف نموده است، جز آن كه لفظ ثقه در عبارت نجاشي ذكر نشده؛ ليكن عبارت زيرا را در اين زمينه اضافه كرده، و مي گويد: «قال ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه رحمه الله: رايت له



[ صفحه 202]



كتابا في الاستطاعة و الجبر، مات زرارة سنة خمسين و مأة»، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي گفت: من از مصنفات زراره، كتابي در مسئله جبر و استطاعت ديده ام، زراره به سال يكصد و پنجاه وفات كرد. [4] .

شيخ طوسي (ره) در كتاب رجالش، در باب اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) گفته: «ابن اعين شيباني، ثقه، روي عن ابي جعفر و ابي عبدالله عليهماالسلام» - زرارة بن اعين شيباني، در شمار موثقين به حساب آمده، و از حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) روايت مي كند. [5] .

و نيز شيخ طوسي در فهرست گويد: نام زراره عبدربه و كنيه اش ابوالحسن و ابوعلي است و زراره لقبي است كه بدان ملقب گرديده است. سپس مي گويد: وي را مصنفاتي است كه از آن جمله كتاب استطاعت و جبر [6] است، و ما را ابن ابي جيد، از ابن وليد، از سعد و حميري، از برقي، از پدرش، از ابن ابي عمير، از بعض اصحابش از زرراه، از وجود چنين كتابي آگاه ساخت. [7] .

ابوغالب زراري در رساله اي كه براي فرزند فرزندش، محمد بن عبدالله، نوشته؛ درباره زراره چنين مي گويد: «او چهره اي سپيد گون و پيكري درشت و فربه داشت و بر پيشاني اش نشان سجود نقش بسته بود. هر روز جمعه كه به قصد اداي نماز از خانه بيرون مي رفت، مردم در راه وي مي ايستادند، و از ديدار سيماي روحاني و شكوهمند وي منبسط مي گشتند.

او در فقه و حديث از نام آوران رجال شيعه اماميه بود و در علم كلام نيز دستي قوي و پايه اي رفيع داشت، و هيچ كس را قدرت آن نبود كه در مناظره او را مغلوب سازد؛ ليكن مداومت وي به امر عبادت او را از اشتغال به كلام باز داشته بود.

گروه بسياري از متكلمين شيعه در سلك شاگردان وي به شمار رفته اند. او هفتاد (يا نود) سال عمر كرد. از براي آل اعين فضايل بسياري است، و آن چه در حق ايشان گفته شده، زيادتر از آن است كه براي تو بنويسم». [8] .

ذهبي، در كتاب ميزان الاعتدال، در شرح حال زراره، چنين گفته: زرارة بن اعين از



[ صفحه 203]



مردم كوفه و برادر حمران بن اعين است كه بر طريق رفض و تشيع بوده. آن گاه مي گويد: عقيلي گفته كه زراره جزء ضعفاء شمرده شده. و خبر داد ما را يحيي بن اسماعيل كه گفت: حديث كرد ما را يزيد بن خالد ثقفي كه گفت: روايت كرد ما را عبدالله بن جليد صدي [9] از ابي الصلاح [10] ، از زرارة بن اعين، از محمد بن علي، از ابن عباس كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: يا علي! مرا جز تو كسي غسل ندهد و تو بايد مرا غسل دهي. [11] .

نويسنده گويد: درباره زرراه دو دسته روايات از اهل بيت عصمت و طهارت (ع) وارد شده: يك دسته از روايات، مشتمل بر مدح، و دسته دوم مشعر بر ذم و قدح اوست. محدثين عاليقدر شيعه روايات دسته دوم را حمل بر تقيه نموده و گفته اند كه صدور اين گونه اخبار براي حفظ جان زراره بوده است. و اين مطلب از خلال بعضي از آنها استفاده مي شود. از آن جمله روايت زير است كه ذهبي در ميزان الاعتدال نقل مي كند.

حدثنا يحيي بن ابي سره، حدثنا سعيد بن منصور، حدثنا ابن السماك قال: حججت فلقيني زرارة بن اعين بالقادسيه فقال: ان لي اليك حاجة و عظمها فقلت: ما هي؟ فقال: اذا لقيت جعفر بن محمد (ص) فاقرأه مني السلام و سله ان يخبرني انا من اهل النار ام من اهل الجنة؟ فانكرت ذلك عليه فقال لي: انه يعلم ذلك و لم يزل بي حتي اجبته. فلما لقيت جعفر بن محمد (ع) اخبرته بالذي كان منه فقال: هو من اهل النار فوقع في نفسي مما قال جعفر (ع) فقلت: من اين علمت ذلك؟ فقال: من ادعي علي علم هذا فهو من اهل النار. فلما رجعت لقيني زرارة فاخبرته بانه قال لي انه من اهل النار [12] قال: عمل معك بالتقية - حديث كرد ما را يحيي بن ابي سره و گفت: حديث كرد براي ما سعيد بن منصور و گفت: حديث كرد براي ما ابن السماك كه گفت: مرا به تو حاجتي است، و حاجتش را بزرگ توصيف نمود. گفتم: حاجتت چيست؟ گفت: هر گاه جعفر بن محمد (ع) را ديدار كردي سلام مرا به او برسان و از او بخواه تا مرا خبر دهد كه از اهل دوزخ يا كه از اهل بهشتم؟ من اين امر را بر او انكار كردم. زراره گفت: آن حضرت اين را مي داند. و همچنان بر حاجت خود پافشاري



[ صفحه 204]



كرد تا او را اجابت كردم.

ابن السماك گويد: پس چون جعفر بن محمد (ع) را ملاقات كردم، حاجت زراره را مطرح نمودم. آن حضرت در جواب فرمود: زراره از اهل جهنم است. فرمايش حضرت بر من گران آمد، عرض كردم: از كجا دانستي كه زراره جهنمي است؟ فرمود: هر كس درباره ي من دانش چنين چيزي را (چه كسي جهنمي و چه كسي بهشتي است) ادعا كند، از دوزخيان است. در مراجعت زراره به ملاقاتم آمد. و من به او گفتم كه حضرت فرمود: زراره از اهل جهنم است. زراره گفت: حضرت با تو از در تقيه وارد شده است. [13] .

در اين زمينه آن چه بهترين گواه بر اين توجيه كه روايات حاكي از دم زراره، به منظور حفظ وجود او و دور كردن شر دشمنان از او بوده است، فرمايش خود حضرت صادق (ع) است كه به عبدالله بن زراره فرمود: به پدرت سلام برسان و بگو كه عيبجويي و نكوهش من نسبت به تو از نظر دفاع و صيانت تو مي باشد؛ زيرا كه دشمنان ما نسبت به كسي كه محبوب و مقرب ما باشد، از هيچ گونه آزاري فروگذار نمي كنند، و او را در دوستي و نزديكي به ما سرزنش مي نمايند، و آن را كه ما نكوهش نماييم، ستايش مي كنند؛ و چون تو در بين مردم به دوستي و گرايش به ماشهرت پيدا كرده اي و از اين جهت مورد توجه دشمن و سرزنش مردم هستي، خواستم تا با نكوهش تو، مردم، در امر دين، تو را ستايش كنند و افكار دشمنان از تو منصرف گردد؛ زيرا خداي تعالي در كلام مجيدمي فرمايد: «اما السفينة فكانت لمساكين يعملون في البحر فاردت ان اعيبها و كان وراء هم ملك ياخذ كل سفينة غصيا» [14] .

- اما كشتي از آن مستمنداني بود كه در دريا كار مي كردند، پس من خواستم معيوبش كنم تا از چشم طمع پادشاه ستمگري كه در راهشان بود و تمام كشتي هاي سالم را به غضب مي گرفت، محفوظش دارم - اين مثل را بفهم، خداي تو را رحمت كند، به درستي كه تو در نزد من، از تمام مردم دوست داشتني تر، و از تمام اصحاب پدرم محبوب تري، چون تو بهترين كشتي درياي بيكران امامتي و پشت سرت پادشاه ستمكار غاصبي قرار گرفته كه مراقب گذشتن كشتي هاي نيكويي است در اختيار خود قرار دهد. رحمت خدا بر تو باد، در زندگي، سرنشينانش را از روي ستم در اختيار خود قرار دهد. رحمت خدا بر تو باد، در زندگي و حياتت، و رحمت و خشنودي خدا بر تو باد، در حال مماتت. همانا پسرانت حسن و حسين رسالت تو را به من رساندند، خداوند ايشان را رعايت كند و به سبب نيكويي پدرشان در حفظ



[ صفحه 205]



خود نگاه دارد... [15] .

كشي گويد: محمد بن قولويه، به سند خود، از حسين بن زراره نقل كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه پدرم به شما سلام مي رساند و مي گويد: خدا مرا قربان تو گرداند، اشخاصي كه از محضر مباركت مي آيند، خبر مي دهند كه درباره من چيزهايي فرموده ايد، و اين اخبار مرا ناراحت كرده است. حضرت فرمود: به پدرت سلام برسان و بگو، به خدا سوگند، من براي تو خير دنيا و آخرت را مي خواهم، و به خدا سوگند، من از تو راضي مي باشم؛ پس از اين به گفته مردم توجه مكن. [16] .

نويسنده گويد: اخبار در مدح زراره از ائمه اطهار (ع) به حد تواتر است كه گاهي از او تعبير به يكي از اوتاد زمين و اعلام دين، و گاه به يكي از سابقين و مقربين، و گاه به يكي از مخبتين، و گاه به نگهبان دين و امين بر حلال و حرام شرع مبين نموده اند كه ما به چند روايت از اين دسته روايات مطلب را پايان داده، و از اخباري كه مشعر بر قدح و مذمت اوست صرف نظر كرده، و طالبين را به كتب ارجاع مي دهيم.

از يونس بن عمار روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه زراره از پدرت حضرت باقر (9) روايت كرده كه آن حضرت فرموده، با بودن پدر و مادر و دختر كسي جز زن و شوهر (زوج و زوجه)، ارث نمي برد، امام صادق (ع) فرمود: آن چه را كه زراره از حضرت باقر (ع) نقل كرده، جايز نيست كه ما رد كنيم، اما رد قرآن، در سوره نساء خداوند عزوجل مي فرمايد:... [17] .

و روايت شده كه امام صادق (ع)، به فيض بن مختار، فرمود: هر وقت حديث ما را خواستي، از اين شخص نشسته اخذ كن، و اشاره به زراره نمود. [18] .

و نيز از آن حضرت مروي است كه درباره زراره فرمود: «لولا زرارة لقلت ان احاديث ابي ستذهب» - اگر زراره نبود، مي گفتم كه احاديث پدرم از بين خواهد رفت. [19] .

جميل بن دراج از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: وزنه هاي زمين و



[ صفحه 206]



پرچم هاي دين چهار نفرند: زرارة بن اعين، محمد بن مسلم... [20] .

حمدويه، از جمعي از رجال حديث، نقل كرده كه امام صادق (ع) فرمود: خداي رحمت كند زرارة بن اعين را، اگر او و امثال او نبودند احاديث پدرم كهنه مي شد. [21] .

و نيز حمدويه، از يعقوب، از ابن ابي عمير، از هشام بن سالم، از سليمان بن خالد، از مام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: نمي يابم كسي را كه ذكر ما و احاديث پدرم را زنده كرد، جز: زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي، اگر اينان نبودند، كسي نبود كه روايات پدرم را استنباط كند، و ذكر ما را زنده كند. ايشان حفظ كننده ي دين، و امناء پدرم بر حلال و حرام الهي مي باشند، و اينان سقت گيرنده به سوي ما، در دنيا و آخرت، خواهند بود. [22] .

از جميل بن دراج روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: بشارت ده مخبتين را به بهشت: بريد بن معاويه عجلي، ابوبصير ليث بن بختري، محمد بن مسلم و زراره. اين چهار تن امناء خداوند بر حلال و حرام او، و اگر ايشان نبودند، هر آينه آثار نبوت منقطع مي گرديد. [23] .

داود بن سرحان از امام صادق (ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: ياران پدرم همگي خوب و زينت ما مي باشند، چه زنده، چه مرده، ايشان، زراره، محمد بن مسلم، ليث مرادي و بريد عجلي هستند. اين چهار تن بر عدل و راستگويي پايدار و استوارند؛ و اين جماعت سبقت جويندگان و از مقربين مي باشند. [24] .

فضل بن عبدالملك گويد: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: محبوب ترين مردم، از زنده و مرده، نزد من، چهار نفرند: بريد بن معاويه عجلي، زرارة بن اعين، محمد بن مسلم و احول (مؤمن طاق). [25] .

شيخ كشي از محمد بن قولويه روايت كرده كه گفت: حديث كرد براي من سعد بن عبدالله بن ابي خلف كه گفت: حديث كرد براي من علي بن سليمان بن داود رازي كه گفت: حديث كرد براي من علي بن اسباط از پدرش اسباط كه گفت: حضرت موسي بن جعفر (ع) فرمود: روز قيامت كه مي شود منادي فرياد مي كند: كجايند حواريون محمد بن عبدالله،



[ صفحه 207]



رسول الله (ص)، كساني كه نقض عهد نكرده و از او پيروي نموده اند؟ ناگاه سلمان، ابوذر و مقداد برمي خيزند. پس منادي فرياد مي كند: كجايند حواريون علي بن ابيطالب وصي رسول الله (ص)؟ عمرو بن حمق خزاعي، محمد بن ابي بكر، ميثم تمار و اويس قرني برمي خيزند. باز منادي ندا مي كند: كجايند حواريون حسن بن علي ابيطالب، فرزند فاطمه زهرا دختر رسول الله (ص)؟ سفيان بن ابي ليلي همداني و حذيفة بن اسيد غفاري به پا مي خيزند. سپس منادي فرياد مي كند: كجايند حواريون حسين بن علي (ع)؟ شهيدان كربلا بر مي خيزند. باز منادي ندا مي كند: كجايند حواريون علي بن الحسين (ع)؟ جبير بن مطعم، يحيي بن ام الطويل، ابوخالد كابلي و سعيد بن مسيب به پا مي خيزند. آن گاه منادي ندا مي كند: كجايند حواريون محمد بن علي و جعفر بن محمد (ع)؟ عبدالله بن شريك عامري، زرارة بن اعين، بريد بن معاويه عجلي، محمد بن مسلم، ابوبصير، عبدالله بن ابي يعفور، عامر بن عبدالله، و حمران بن اعين بر مي خيزند... [26] .

جميل بن دراج گويد: در ورود به محضر امام صادق (ع)،با يكي از شيعيان اهل كوفه، كه از نزد حضرت خارج مي گشت، برخورد كردم. چون حضور امام رسيدم، فرمود: آيا آن را كه خارج مي شد ديدي؟ گفتم: اري، او شخصي از اصحاب ما و از اهل كوفه است. فرمود: خدا روح او و امثال او را پاكيزه نگرداند، او از گروهي به بدي نام برد كه امناء پدرم بر حلال و حرام خدا و نيز مخزن علم او بودند؛ و همچنين امروزه، اينان همان مقام را نزد من دارند، و امانتگاه اسرار من، و اصحاب حقيقي من و پدرم مي باشند. زماني كه مردم مستحق بلا گردند، خداوند به واسطه ايشان، بدي را از آنان دور گرداند. اينان، چه زنده، چه مرده، ستارگان شيعيان من اند. ايشان، ياد پدرم را، زنده نگه مي دارند. به دست اينان خدا هر بدعتي را از ميان برمي دارد. ايشان نسبت هاي دروغ باطل كنندگان دين و تأويل هاي از حد گذرندگان را خنثي مي سازند. آن گاه گريست. پس من پرسيدم كه اينان كيستند؟ فرمود: آنان كه درود و رحمت خدا بر زنده و مرده آنان باد: بريد عجلي، زراره، ابوبصير و محمد بن مسلم... [27] .

وقتي امام صادق (ع) به زراره فرمود: اسم تو در نام هاي اهل بهشت بي الف است. گفت: آري، فدايت شوم، اسم من، «عبدربه»، است ليكن ملقب به زرارة گشته ام. [28] .



[ صفحه 208]



زراره خود مي گفت: به هر حرف كه از امام صادق (ع) مي شنوم ايمانم افزون مي گردد. [29] .

از ابن ابي عمير كه از بزرگان فضلاي شيعه است، نقل شده كه وقتي به جميل بن دراج از اعاظم فقهاء و محدثين اين طايفه است، گفت: چه نيكو محضري است محضر تو چه زينتي دارد مجلس افتاده تو! گفت: آري، ليكن به خدا سوگند كه ما، در برابر زراره، همچون كودكان دبستاني كه در نزد معلم خود باشند، بوديم. [30] .

بيشتر محدثين وفات زراره را در سال 148 بعد از وفات امام صادق (ع)، به فاصله دو ماه، يا كمتر، دانسته و گفته اند كه زراره به هنگام وفات آن حضرت مريض بود، و به همان مرض از دنيا رفت. [31] ليكن پاره اي از محدثين وفات زراره را در سال 150 ذكر كرده اند. [32] .

بيت اعين از بيوت شريفه است و غالب ايشان اهل حديث و فقه و كلام بوده اند، و اصول و تصانيف و روايات بسيار از ايشان نقل شده است. زراره را چند پسر بوده كه از آن جمله، رومي و عبدالله كه هر دو تن از ثقات رواتند؛ و ديگر حسن و حسين اند كه از اصحاب امام صادق (ع) بودند، [33] و امام صادق (ع) در حق ايشان دعا كرد، و فرمود: «احاطهما الله و كلاهما و رعاهما و حفظهما بصلاح ابيهما كما حفظ الغلامين». [34] .

برادران زراره به غير از مالك و قعنب تمامي از اجلاء مي باشند، چنان كه به مجملي از شرح حال بكير و حمران، پيش از اين اشاره رفت.

عبدالرحمن بن اعين نيز يكي از برادران زراره است كه مشايخ، شهادت بر استقامت او داده اند. [35] .



[ صفحه 209]



برادر ديگر زراره، عبدالملك است كه امام صادق (ع) قبر او را زيات نمود و براي او طلب رحمت كرد. [36] فرزند عبدالملك، به نام ضريس، از ثقات روات است. [37] .


پاورقي

[1] فهرست ابن النديم، ص 309 - 308.

[2] رجال مامقاني، ج 1، ص 438، رديف 4213.

[3] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 38.

[4] رجال نجاشي، ص 125.

[5] رجال الطوسي، ص 350.

[6] «الاستطاعة و الجبر و العهود».

[7] فهرست طوسي، ص 143 - 141.

[8] شرح رساله ابوغالب زراري ص 27 - تاريخ آل زراره ص 35 - سفينة البحار، ج 1، ص 548.

[9] در نسخه اي، خليد الصيدلي.

[10] در نسخه اي، ابي الصباح.

[11] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 347.

[12] در نسخه اي، «فقال: كان لك من جراب النوره، قلت: و ما جراب النوره؟ قال: عمل معك باتقيه»، پس از «من اهل النار»، آمده است.

[13] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 347.

[14] سوره كهف، آيه 79.

[15] رجال كشي، ص 125 - مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 344 - نامه دانشوران، ج 9، ص 87.

[16] رجال كشي، ص 128.

[17] رجال كشي، ص 122.

[18] رجال كشي، ص 124.

[19] فهرست طوسي، ص 142 - رجال كشي، ص 122.

[20] اختيار معرفة الرجال، ص 238.

[21] اختصاص، شيخ مفيد، ص 66 - رجال كشي، ص 124 - بحارالانوار، ج 47، ص 390.

[22] اختصاص، شيخ مفيد، ص 66 - رجال كشي، ص 124 - بحارالانوار، ج 47، ص 390.

[23] اختيار معرفة الرجال، ص 170.

[24] اختيار معرفة الرجال، ص 170.

[25] رجال كشي، ص 123.

[26] اختيار معرفة الرجال، ص 9.

[27] رجال كشي، ص 125.

[28] رجال كشي، ص 121.

[29] رجال كشي، ص 122.

[30] رجال كشي، ص 123.

[31] اختيار معرفة الرجال، ص 143 - مجالس المؤمنين، ج 1، ص 345 - سفينة البحار، ج 1، ص 548.

[32] رجال نجاشي، ص 125 - خلاصه، علامه حلي، ص 38.

[33] فهرست ابن النديم، ص 309.

[34] خداوند ايشان (حسن و حسين) را حفظ و رعايت فرمايد به خاطر نيكويي و خوبي پدرشان، همان گونه كه دو پسر بچه را نگهداري كرد (اشاره به داستان حضرت موسي و خضر در سوره كهف آيه 82). (اختيار معرفة الرجال، ص 139) - تاريخ آل زراره ص 89 - 88.

[35] اختيار معرفة الرجال، ص 161.

[36] اختيار معرفة الرجال، ص 175.

[37] اختيار معرفة الرجال، ص 313.


المطالبة بالحكم الإسلامي


إنّ القيادة السياسية حق مشروع للأئمة المعصومين من أهل البيت (عليهم السلام) وفق النصوص الإسلامية الثابتة عن الرسول (صلي الله عليه وآله) والتي تواترت عند مدرسة أهل البيت (عليهم السلام).

ومن هنا كانت القيادة السياسية التي تولّت الحكم بعد الرسول (صلي الله عليه وآله)



[ صفحه 140]



مباشرة لا تحمل الصفة الشرعيّة بالرغم من نزول المسلمين عند إرادتها وعدم مواجهتها بالعنف، فضلاً عن الحكّام الامويين والعباسيين الذين عاصرهم الإمام الصادق (عليه السلام) حيث مارسوا شتي الطرق لإبعاد الإمام (عليه السلام) وآبائه الكرام عن هذا الموقع الريادي.

والإمام (عليه السلام) كان يري ضرورة العمل من أجل إيجاد الكيان الإسلامي الصحيح والمطلوب وذلك من خلال وجود المجتمع الاسلامي الصالح الذي يؤمن بالقيادة الشرعية الحقيقية المتمثّلة في الأئمة من أهل البيت (عليهم السلام).

وهكذا كان الإمام (عليه السلام) يلفت النظر الي ضرورة وجود هذه القاعدة الصالحة حين كان يجيب علي التساؤلات التي كانت تدور في نفوس أصحابه كجوابه لسدير الصيرفي حيث جاء فيه بأنّ المطالبة بالحكم وإعلان الثورة المسلحة يعتمد الجماعة الصالحة التي تطيع وتضحّي وتتحمل مسؤولية التغيير وتكون لها القدرة علي التصدّي لكل عوامل الانحراف.

وهكذا تبدو أهمية السعي لتكوين وترشيد حركة الجماعة الصالحة في هذه المرحلة من حياة الإمام (عليه السلام) وتوسيع رقعتها في أرجاء العالم الإسلامي.

وسوف ندرس هذا التكوين وتكامل البناء من ثلاثة جوانب، هي:

أ ـ البناء الجهادي.

ب ـ البناء الروحي.

ج ـ البناء الاجتماعي.



[ صفحه 141]




الامام يعاتب رجلا دخل عليه و هو جنب


6- قال أبوبصير:

اشتهيت دلالة الامام، فدخلت علي أبي عبدالله (عليه السلام) و أنا



[ صفحه 159]



جنب، فقال: يا أبامحمد! ما كان لك فيما كنت فيه شغل؟ تدخل علي امامك و أنت جنب؟

فقلت: جعلت فداك! ما عملته الا عمدا.

قال: أو لم تؤمن؟

قلت: بلي و لكن ليطمئن قلبي.

قال: فقم - يا أبامحمد - فاغتسل [1] .

و جاءت هذه الرواية بصورة اخري و هي: عن بكر بن محمد قال: خرجنا من المدينة نريد منزل أبي عبدالله (عليه السلام) فلحقنا أبوبصير، خارجا من زقاق، و هو جنب، و نحن لا نعلم، حتي دخلنا علي أبي عبدالله (عليه السلام).

قال: فرفع (عليه السلام) رأسه الي أبي بصير فقال: يا أبامحمد! أما تعلم أنه لا ينبغي لجنب أن يدخل بيوت الأنبياء و الأوصياء؟

قال: فرجع أبوبصير، و دخلنا [2] .

الرواية بصورة اخري أيضا:

روي أبوبصير قال: دخلت المدينة، و كانت معي جويرية [3] فأصبت منها، ثم خرجت الي الحمام، فلقيت أصحابنا الشيعة، و هم متوجهون الي جعفر بن محمد (عليهماالسلام) فخفت أن يسبقوني و يفوتني الدخول اليه، فمشيت معهم حتي دخلت الدار، فلما مثلت بين يدي أبي عبدالله (عليه السلام) نظر الي ثم قال: يا أبابصير! أما علمت أن بيوت الأنبياء



[ صفحه 160]



و أولاد الأنبياء لا يدخلها الجنب؟!

فاستحييت، فقلت له: يابن رسول الله! اني لقيت أصحابنا فخشيت أن يفوتني الدخول معهم، و لن أعود الي مثلها. و خرجت [4] .


پاورقي

[1] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 226. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 129.

[2] بصائر الدرجات: ص 261 ح 23.

[3] جارية شابة.

[4] الارشاد: ص 273.


امام صادق قبر جدش امام علي را نشان داد


امام عليه السلام بهتر از هر كس قبر جدش علي عليه السلام را مي دانست و از پدرش امام باقر عليه السلام روايت كرد كه او فرمود حسن بن علي عليه السلام بر جنازه ي پدرش نماز گزارد و در كوفه در جنب قصر اماره مدفون شد ولي قبرش را مخفي كردند تا



[ صفحه 230]



خوارج نبش نمايند

و مردم دنبال امام صادق عليه السلام رفتند و ديدند كه قبر علي عليه السلام كجا است

مردي از اهالي حيره به نزد هارون الرشيد آمد و (هارون در شكارگاه بود) گفت اگر قبر پسر عمت علي عليه السلام را به تو نشان دهم به من چه مي دهي؟

هارون الرشيد در جوابش گفت: انعام خوبي خواهي داشت سپس آن مرد هارون را بر سر قبر امام متقين علي عليه السلام برد و رشيد از او پرسيد از كجا دانسته اي؟ آن مرد گفت من با پدرم اينجا مي آمديم و آن را زيارت مي كرديم و او به من گفت كه با جعفر بن محمد عليه السلام به اينجا مي آمده است و امام صادق هم با پدرش امام محمد باقر عليه السلام به زيارت مي آمد و امام باقر عليه السلام هم با پدرش علي بن الحسين و زين العابدين عليه السلام هم با پدرش حسين بن علي عليه السلام به زيارت قبر پدر بزرگوارش مي آمده است

رشيد پس از شنيدن اين سخنان دستور داد اطراف محل قبر را محصور نمايند و اولين اساس و پايه ي آن بارگاه قدس را هارون الرشيد با محصور كردن آن برپا ساخت


پرسش از دوستي اهل بيت در قيامت


استاد عبدالحكيم جندي از عالمان اهل سنت مي نويسد: «حضرت صادق عليه السلام به ابوحنيفه فرمود: شنيده ام اين آيه شريفه قرآن «ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم؛ پس در آن روز (قيامت) همه شما از نعمت هايي كه داشته ايد، سؤال خواهيد شد.» (تكاثر: 8) را به غذاي لذيذ و آب گوارا در روز گرم و آفتابي تفسير مي كني؟ گفت: آري. حضرت فرمود: اگر كسي تو را دعوت كند و غذا و آب خنك به تو بدهد و سپس بر تو منت بگذارد، به او چه نسبتي مي دهي؟ گفت: مي گويم بخيل است. حضرت فرمود: آيا خداوند برما بخيل است؟ ابوحنيفه گفت: [پس معناي] آن چيست؟ حضرت فرمود: دوستي ما اهل بيت است». [1] .


پاورقي

[1] پيشواي علم و معرفت، ص 245.


زمان شناسي


آشنايي به اوضاع اجتماعي و سياسي و فرهنگي جامعه فطانت و فرزانگي مي طلبد. انسان هوشمند و آشنا به زمانه خويش در پيچ و خم هاي جريان هاي اجتماعي آسيب نمي بيند، بلكه از آنان مي آموزد تا چگونه با جريان هاي حق همراه و برغم باطل جبهه گيري نمايد.

جريان هاي اجتماعي و سياسي زمانه پيچيده و بسياري پوشيده از پرده هاي رنگارنگ مي باشند كه انسان خوش باور چه بسا فريفته آب و رنگ ها شده و راه گم مي كند. ليكن انسان هوشمند و ژرف انديش تنها ظاهر فضا را نمي بيند، بلكه با انديشه و هوشياري به اهداف و انگيزه هاي جريان ها واقف مي شود. اين گونه افراد هيچ گاه متأثر از جريان هاي فريبنده نمي شوند. از اين رو زمان شناسي يكي از ويژگي هاي انسان مؤمن و انديشمند به شمار رفته است.

در رهنمودهاي عترت آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم به ويژه صادق آل محمد عليه السلام بر اين محور پافشاري شده است كه انسان مؤمن بايد تلاش كند از اوضاع زمان خويش آگاه شود. بايد تلاش كند از جريان هاي اجتماعي آگاهي فراهم كند. در اين صورت است كه جريان ها وي را در هم نمي پيچند و همانند خسي بر روي امواج پرخروش جريان ها اين سو و آن سو سوق نمي دهند؛ بلكه ثابت و استوار جريان را هدايت مي كند و به تعبير امام صادق عليه السلام مشرف بر آنان مي شود.

امام صادق عليه السلام از پيروانش چنين انتظاري دارد كه هماره به زمان خود



[ صفحه 120]



آگاه باشند. امام صادق عليه السلام خود از همه آگاهتر به زمان خويش است و به همين خاطر هيچگاه جريان ها نتوانست حضرت را تحت تأثير قرار دهند. هنگامي كه به وي پيشنهاد قيام برغم عباسيان مي شد، فرمود: نحن اعلم بالوقت. [1] «ما به اوضاع زمان آگاه تريم».

امام صادق عليه السلام هيچگاه فريب نامه و درخواست هاي حيله گرانه مانند ابومسلم خراساني و ابو سلمه خلال را نخورد. چون انگيزه هاي آنان را خوب مي شناخت آنان را از خويش دور ساخت و به آنان فرمود نه شما از ياران من هستيد و نه زمان، زمان من است.

امام صادق عليه السلام كه آگاه تر از همه بر زمان خويش است فريب شعارها و تظاهر به دينداري حاكمان عباسيان نشد و به پيروان خويش نيز هشدار داد كه: العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس. [2] «آگاه به زمانه هيچگاه جريان ها بر وي مشتبه نمي شوند و جريان ها بر وي حمله ور نمي شوند.» و نيز فرمود ستون و پايه هستي انسان انديشه و زيركي وي است. انسان آگاه، به جريان ها اشراف خواهد داشت تحت تأثير آنها قرار نخواهد گرفت، و واردا لما هو آت. [3] انسان فطن و زيرك بر اوضاع و جريان ها مسلط مي شود. انسان خمود جريان ها بر وي مسلط خواهند شد.

اين رهنمودها به خوبي شفاف مي سازد كه پيرو امام صادق عليه السلام در واقع همان تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) با هوشمندي كامل بايد بر جريان هاي اجتماعي هر زمان مسلط باشد. بايد خود موج آفرين باشد تا بتواند در برابر حركت ها مقاوم و استوار و توفنده حركت كند. در غير اين



[ صفحه 121]



صورت همانند خسي گرفتار امواج توفنده جريانها شده و در درياي بي كران و متلاطم سرگردان خواهد شد.


پاورقي

[1] القطرة، ج 2، ص 385؛ بحار، ج 47، ص 124.

[2] كافي، كتاب العقل و الجهل، حديث 29.

[3] همان، حديث 23.


قيام محمد بن عبدالله


پس از دستگيري عبدالله، محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله محض مردم را به دور خود مي خواندند و در فكر انقلاب و گرفتن دستگاه حكومت بودند. تا آن كه در سال 145 در ماه رجب آنها همراه 250 نفر قيام كردند و وارد مدينه شدند و صداي تكبير را بلند كردند و علنا بر ضد منصور پرچم مخالفت برافراشتند و درب زندان را شكستند و زندانيان را آزاد ساختند تا اينكه همه ي مدينه تحت سيطره ي آنان قرار گرفت.

خبر به منصور رسيد، او «عيسي بن موسي» برادرزاده ي خود را با چهار هزار سوار و دو هزار پياده براي مقابله با محمد به مدينه فرستاد.

محمد با همراهان اندك خود، در برابر سپاه مجهز منصور جنگيدند اما تاب مقاومت نياوردند تا اينكه بيعت كنندگان، اطراف محمد را خالي كردند و تنها 316 نفر با او ماندند اينها جنگيدند تا كشته شدند.

در زمان قيام محمد بن عبدالله در مدينه امام صادق عليه السلام از شهر خارج گشته و در كوه بلندي در اطراف مدينه مقيم بود تا زماني كه محمد كشته شد امام صادق عليه السلام به مدينه برگشتند. [1] .

هرگاه امام صادق عليه السلام «محمد بن عبدالله محض» را مي ديد، اشك از چشمان حضرت جاري مي شد و مي فرمود: مردم چه چيزهائي درباره ي او مي گويند (مردم مي گفتند كه او مهدي اين امت است) در صورتي كه او كشته خواهد شد. چرا كه در كتاب حضرت علي عليه السلام نديدم كه او از خلفاي اين امت باشد. [2] .

هنگامي كه منصور سرگرم جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهيم بود، شبها خوابش نمي برد. براي سرگرميش دو كنيزك به وي تقديم كرده بودند، ولي او



[ صفحه 81]



به آنها حتي نگاه هم نمي كرد. وقتي علت را پرسيدند فرياد برآورد كه: «اين روزها مجال پرداختن به زنان نيست. مرا هرگز با اين دو كاري نيست مگر روزي كه سر بريده ي ابراهيم را نزد من و يا سر مرا نزد او ببرند.» [3] .


پاورقي

[1] كشف الغمه / ج 2 / ص 379.

[2] كشف الغمه / ج 2 / ص 396.

[3] تاريخ يعقوبي / ج 3 / ص 114.


ميگساري


وليد بن يزيد كه پس از هشام به خلافت رسيد، گذشته از اينكه مثل پدر به ميگساري و شهوتراني و خوشگذراني پرداخت، در ستايش باده پيمايي و ميگساري شعر مي سرود [1] .

به طور كلي برخي از خلفاي اموي مانند يزيد بن معاويه، عبدالملك بن مروان، يزيد بن عبدالملك و وليد بن يزيد علاقه ي زيادي به مسكرات داشتند.

وليد بن يزيد درباره ي شراب غزل هاي عالي سروده و به قدري در تعريف توصيف مسكرات افراط كرده است كه پس از وي شاعران الفاظ و معاني شعرهاي او را دزديده در اشعار خود آوردند. وليد چندان شيفته ي باده پيمايي و



[ صفحه 113]



ميگساري بود كه از ارتكاب آن حتي در كنار خانه ي خدا پروايي نداشت.

ابن كثير در اين باره مي نويسد: وليد دستور داد گنبدي به اندازه ي كعبه بسازند و مقصود او از اين كار بود كه آن گنبد را بر پشت بام خانه ي كعبه بگذارد و با اطرافيان خود در آنجا بنشيند و شراب و آلات لهو با خود ببرند و عياشي كنند، اما هنگامي كه وارد مكه شد از تصميمي كه گرفته بود، به خاطر ترس مردم (و علل ديگر) به وحشت افتاد و منصرف شد [2] .

به طور كلي خلفاي بني اميه بعضي از روزها را اختصاص به ميگساري داده بودند. جاحظ در اين باره مي نويسد: از ملوك اسلام كساني كه بيشتر شراب مي خوردند، يزيد بن معاويه بود كه صبح و شب شراب مي خورد [3] عبدالملك بن مروان در هر ماهي يك بار شراب مي خورد، به گونه اي كه نمي فهميد در آسمان است يا در زمين [4] وليد بن عبدالملك يك روز در ميان، سليمان بن عبدالملك هر سه شب يك بار و هشام بن عبدالملك هر روز جمعه شراب مي خوردند. يزيد بن وليد و وليد بن يزيد هميشه مشغول لهو و شراب خوردن بودند. مروان حمار شب سه شنبه و شب شنبه شراب مي خورد [5] خلفاي ديگر نيز هر كدام براي خود روز معيني را انتخاب كرده بودند.

اسحاق بن ابراهيم موصلي مي گويد: معاويه و مروان و عبدالملك و وليد و سليمان و هشام و مروان بن محمد بين خود و نديمانشان پرده اي مي زدند تا آن ها از كارهايي كه خليفه انجام مي دهد، اطلاع پيدا نكنند و هنگامي كه خوانندگان مي خواندند، آن قدر لذت مي بردند كه حالشان دگرگون مي شد و راه مي افتادند و شانه هاي خود را تكان مي دادند و مي رقصيدند... و تنها كنيزكان خاصي آن ها را مي ديدند و هرگاه از پشت پرده صدايي بلند مي شد، كسي كه



[ صفحه 114]



نزديك پرده بود صدا مي زد اي كنيز، بس كن! تا كسي كه آن سوي پرده بود گمان كند برخي از كنيزكان مشغول رقص و طرب اند. ولي خلفاي ديگر بني اميه از اينكه كسي آن ها را در آن حال ببيند، پروايي نداشتند و بخصوص يزيد بن عبدالملك و وليد بن يزيد از ديگران بي بند و بارتر بودند [6] .


پاورقي

[1] تاريخ آداب اللغة العربية، ج 1، ص 239.

[2] البداية و النهاية، ج 5، جزء 10، ص 2. جرجي زيدان در تاريخ تمدن اسلام (ص 995) و نيز مؤلف اخبار الدول (ص 142) مي نويسند كه اگر بعضي از نزديكان خليفه مانع اين كار نشده بودند، وليد رسوايي عظيمي به بار مي آورد.

[3] التاج في اخلاق الملوك، چاپ قاهره، ص 151.

[4] التاج في اخلاق الملوك، چاپ قاهره، ص 151.

[5] همان مأخذ، ص 152.

[6] همان مأخذ، ص 32.


دام هاي شيطاني


يا ابن جندب اقل النوم بالليل و الكلام بالنهار فما في الجسد شيي ء اقل شكرا من العين و اللسان فان أم سليمان قالت لسليمان عليه السلام: يا بني اياك و النوم فانه يفقرك يوم يحتاج الناس الي اعمالهم. يا ابن جندب ان للشيطان مصائد يصطاد بها فتحاموا شباكه و مصائده قلت يا ابن رسول الله و ما هي قال اما مصائده فصد عن بر الاخوان و اما شباكه فنوم عن قضاء الصلوات التي فرضها الله. أما انه ما يعبد الله بمثل نقل الاقدام الي بر الاخوان و زيارتهم ويل للساهين عن الصلوات النائمين في الخلوات المستهزئين بالله و اياته في الفترات «أولئك لا خلاق لهم في الآخرة و لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب أليم.» [1] .


پاورقي

[1] آل عمران (3)،77.


امام، رئيس دولت و ايدئولوگ


نتيجه آنكه برخلاف نظر سطحي نگر كساني كه «امامت» را چيزي در قبال «خلافت» و «حكومت» پنداشته و آن را صرفا يك منصب معنوي و روحي و فكري شمرده اند، امام در فرهنگ تشيع «رهبر امت» است؛ هم در امور دنيايي و نظم و نسق زندگي مردم و اداره ي سياسي و اجتماعي جامعه (مساوي رئيس دولت) و هم در تعليم و ارشاد معنوي و روحي و گره گشايي از مشكلات فكري و تبيين ايدئولوژي اسلام (مساوي ايدئولوگ).

اين مطلب واضح، چندان از ذهن بيشتر معتقدان امامت بيگانه است كه ذكر چند نمونه از صدها مدرك قرآني و حديثي آن، زايد به نظر نمي رسد:


ويژگيها و خصوصيات حرم شريف


حرم شريف بقيع داراي ويژگي ها و خصوصياتي بوده كه در اين جا شش مورد از آنها را يادآوري مي كنيم:


موسي مع عابد


و حكي الامام عليه السلام لأصحابه قصة موسي مع عابد، قال: مر موسي برجل رافع يده الي السماء يدعو الله تعالي فغاب سبعة أيام، ثم رجع اليه فرآه رافعا يده الي السماء، فقال موسي: يا رب هذا عبدك رافع يده اليك يسألك المغفرة منذ سبعة أيام لا تستجيب له؟ فأوحي الله اليه: يا موسي لو دعاني حتي تسقط يداه، و ينقطع لسانه ما استجبت له، حتي يأتيني من الباب الذي أمرته به [1] .



[ صفحه 96]



أما هذا الحديث فيدعو كل انسان يتوجه بعبادته الي الله أن يسلك في طاعته من الأبواب التي عينها، و لا يتعثر في سلوكه و طريقه.


پاورقي

[1] الامام زين العابدين (ص 202).


لقبه


لقب بالأشرف بالنسبة الي عمر الأطرف عم أبيه و ذلك لما ناله من شرف و فضيلة بالنسبة لولادة جده الحسين (ع) من سيدة نساء العالمين فاطمة الزهراء (ع) بخلاف عمر الاطرف فانه نال الشرف من طرف أبيه الامام أميرالمؤمنين، هذا ما قاله السيد المهنا، و علق عليه سيدنا الامام الخوئي بقوله: «اقول: و هو أشرف من الاطرف بحسبه و فضله و ورعه أيضا...» [1] .


پاورقي

[1] معجم رجال الحديث 13 / 54.


دختران دلسوز، مددكار و بابركتند


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اين دخترانند كه دلسوز و مددكار و بابركتند [1] .


پاورقي

[1] همان، 45399، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22653.


طاعت و عبادت


ماه هاي رجب، شعبان و رمضان بر ماه هاي ديگر برتري دارند و در روايات تعابيري هست كه شوق و رغبت بيشتري براي طاعت و عبادت در اين ماه ها به وجود مي آورد در اين ماه ها مي توان خود را به گونه اي از لحاظ معنوي تقويت كرد كه اثر آن تا نه ماه ديگر سال بر جاي بماند. مي توان در اين سه ماه براي بقيه سال به قدر امكان نيرو ذخيره نمود و كاهلي در اين ماه ها ضربه بزرگي به انسان خواهد زد.

در كافي و بحار روايتي نقل شده كه در آن آمده است: «أغلق بابك فان الشيطان لا يفتح بابا [1] ؛ در نفس خود را ببند؛ زيرا شيطان در بسته اي را نمي گشايد». شيطان يك دزد است - البته، دزد ايمان - و دزد از در بسته وارد نمي شود، اما اگر كسي از بستن در خانه غفلت كرد و در را باز گذاشت دزد وارد مي شود و در صورت ورود دزد به خانه اي كه در آن باز است صاحبخانه نبايد كسي به جز خودش را ملامت كند. البته دزد هم بي تقصير نيست، اما صاحبخانه است كه اسباب ورود دزد را فراهم ساخته است. اين سه ماه فرصت مناسبي براي تحقق اين سفارش ارزشمند و ديگر تعاليم ناب اهل بيت عليهم السلام است. در اين سه ماه فرصت براي عبادت و خودسازي بيشتر از ايام ديگر سال مهيا است. طاعت و عبادت در همه ايام سال ممدوح است و به وقت خاصي اختصاص ندارد، اما در اين



[ صفحه 149]



ماه ها بازار عبادت داغ تر است. كاسب در طول سال به كسب و خريد و فروش اشتغال دارد، اما در بعضي از ايام و ماه ها كه بازار خريد و فروش داغ تر است، سود بيشتري مي برد. در زمستان و فصل سرما بازار لباس هاي زمستاني، و در تابستان بازار جنس هاي تابستاني رونق دارد و همين طور اجناس ديگر هر كدام فصلي دارند. سه ماه رجب و شعبان و رمضان نيز فصل عبادت است. در بحار و كتاب هاي ديگر فضيلت ماه رجب و رمضان و اين كه كدام يك از اين ماه ها بر ديگري فضيلت بيشتري دارد بررسي شده است. در روايتي كه به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نسبت داده شده ماه رجب با فضيلت ترين ماه معرفي شده و از طرف ديگر چندين [2] روايت مبني بر افضل بودن ماه رمضان نسبت به ديگر ماه هاي سال وارد شده است. اصل اين بحث كه كدام يك از اين ماه ها افضل است مهم نيست. مهم غنيمت شمردن فرصت در اين ماه ها است. انسان بايد در اين ماه ها و در اين فرصت طلايي، خود را بيش از پيش آماده اطاعت نمايد و اين كار آساني نيست.


پاورقي

[1] كافي، ج 6، ص 532؛ بحارالانوار، ج 73، ص 177.

[2] در اين زمينه نك: وسائل الشيعه، ج 10، ص 313؛ بحارالانوار، ج 55، ص 376 و نيز ج 87، ص 362؛ علل الشرايع، ج 1، ص 268.


همسايه خوبي باشيد


از حقوقي كه دين مقدس اسلام آن را واجب دانسته است، حق همسايه است. انسان بايد همسايه ي خود را مانند خانواده اش مورد لطف قرار دهد و با او انس و الفت داشته باشد و در مواقع لزوم به او كمك كند. اگر شخص حق همسايه را رعايت كرد، از انعكاس و مزاياي اين عمل نيك بهره مند مي شود. علي (ع) در آخرين وصيت خود فرمود: «پيغمبر خدا آن قدر درباره ي همسايه به من سفارش كرد كه گمان كردم آن حضرت، براي همسايه سهمي از ارث قرار خواهد داد. [1] ملاحظه كنيد، اگر اين مسئله عملي شود و همه ي همسايگان نسبت به هم معاشرت نيكو داشته باشند، همه در خوشي به سر مي برند و همين خوشي باعث آبادي خانه ها و طولاني شدن عمرها مي شود.

حسن الجوار يعمر الديار و يزيد في الأعمار. [2] .

خوب همسايگي كردن، خانه ها را آباد و عمرها را زياد مي كند.


پاورقي

[1] نهج البلاغه. ص 422.

[2] اصول كافي. ج 2، ص 667.


امام در مسجد كوفه


يوسف بن اسباط مي گويد: پدرم مرا حديث كرد كه وارد مسجد كوفه شدم، ديدم جواني سر به سجده نهاده است و در مناجات با پروردگار



[ صفحه 413]



مي گويد: صورتم كه به خاك ماليده شده براي خالقم سجده مي كند كه حق اوست. نزديك وي رفتم، ديدم علي بن الحسين عليه السلام است. پس از آنكه سپيده ي صبح دميد، با عجله به سوي او رفتم و گفتم: اي پسر رسول خدا، با اين همه فضايل و برتريهايي كه خدا به تو داده است چرا اين گونه خود را آزار مي دهي؟

حضرت از شنيدن سخن من اشكش ريخت و سپس فرمود: از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت شده است كه تمام چشمها در روز قيامت گريان خواهند بود مگر چهار چشم: چشمي كه از ترس خدا گريسته باشد، چشمي كه در راه خدا از بين رفته باشد، چشمي كه از حرامهاي خدا فروبسته شده باشد و چشمي كه شب بيدار و در سجده باشد. خداوند با اين چشم بر ملائكه مباهات مي كند و مي گويد: به بنده ي من بنگريد كه روحش نزد من و جسدش در اطاعت من است. پهلو از بستر تهي كرده است و از بيم عذاب و عشق به رحمت مرا مي خواند. شما گواه باشيد كه من او را آمرزيدم. [1] .


پاورقي

[1] كشف الغمه، ج 2، ص 311، ط علميه ي قم.


ظهور دو عقيده متضاد


امام محمدباقر عليه السلام در مكتب امام جعفرصادق عليه السلام خود علاوه بر علومي كه تدريس مي كرد علم جغرافيا و ساير علوم غرب را نيز بر آنها



[ صفحه 111]



مي افزود. بر اين گفته دو قرينه داريم كه در اينجا دو عقيده و اظهارنظر متضاد اشاره مي كنيم.

نظر اول - عده اي مي گويند بعيد است كه شيعيان فقط به مناسبت اين كه محمدباقر عليه السلام علم جغرافيا و هيئت را وارد علم مدرسه خود كرد او را ملقب به باقر كرده باشند. به احتمال زياد علوم ديگر غرب را هم وارد علم مدرسه خود كرد و در نتيجه ملقب به باقر شد.

نظر دوم - برخي نظر داده اند جعفرصادق عليه السلام در دانش به مرحله اي رسيد كه خود عهده دار تدريس مكتب پدر گرديد. علاوه بر جغرافيا و هيئت و فلسفه و فيزيك غرب را نيز تدريس مي كرد و در طب اسلامي مقام برجسته اي داشت و در كتاب طب جعفري از خاصيت هاي گياهان و داروها و از بين بردن آلودگي ها به شيوه خاص بهداشتي مطالب سودمندي فرموده است كه در دانشگاههاي طب امروز پس از آزمايشات زياد نتايج آن را به دست آورده اند.


تعداد احاديث منقول از امام صادق


شكي نيست كه نمي توان يك احصائيه «آمار» و عدد صحيحي از احاديث و اخبار مرويه امام صادق عليه السلام گرفت ولي از مدت نشر مكتب جعفري كه 35 سال بود و تعداد شاگردان او و اصحابش كه چهار هزار محدث موثق داشته و از شماره مدرسين مدرسه كوفه كه در يك عصر نهصد نفر تنها در كوفه و معادل همين مقدار بيشتر در بصره و مكه و مدينه هر صبح و عصر درس مي دادند و مي گفتند حدثنا جعفر بن محمدالصادق (ع) و از رواياتي كه هر يك از شاگردان او نقل كرده مي توان حدس زد كه بالغ بر سيصد هزار حديث از امام صادق عليه السلام در علوم و فنون مختلف نقل شده است.

مثلا ابان بن تغلب كه يكي از ملازمين آن حضرت است مي گويد سي هزار «ثلاثين الف حديث» از امام صادق عليه السلام فراگرفتم كه نقل مي كنم.

و كشي در رجال خود نوشته كه ابان بن تغلب سي هزار حديث روايت كرده است.

و نجاشي در رجال خود از حسن بن علي الوشا نقل كرده كه گفت:

ادركت في هذا المسجد «يعني مسجد الكوفه» تسعمائه شيخ كل يقول حدثني جعفر بن محمد (ع).

در مسجد كوفه ديدم نهصد مرد مدرس مورد احترام به تدريس مشغول بوده همه مي گفتند ما از جعفر بن محمدالصادق (ع) اين خبر را شنيديم و چنين فرموده - آنگاه تمام علوم و فنون را از آن پيشواي علمي نقل مي نمودند.

شيخ مفيد مي نويسد: كان عليه السلام يقول علمنا غابر و مزبور و نكت في القلوب و نقر في الاسماع و ان عندنا الجفر الاحمر و الجفر الابيض و مصحف فاطمه عليهاالسلام و ان عندنا الجامعه فيها جميع ما يحتاج الناس اليه.



[ صفحه 98]



امام جعفرصادق (ع) مي فرمود ما هستيم كه علم غابر - مزبور - نكت در قلوب - نقر در اسماء - جفر سرخ و جفر سفيد و مصحف فاطمه زهرا و جامعه كه مشحون بر تمام علوم و احتياجات بشر است داريم.

از آن حضرت پرسيدند اين بيان اجمالي را تفصيل دهيد و شرح فرمائيد فرمود:

اما غابر علم به گذشته است.

اما مزبور علم به آينده است.

اما نكت در قلوب الهام است.

اما نقر در اسماع سخن گفتن با فرشتگان است كه ما سخن آنها را مي شنويم ولي آنها را نمي بينيم.

اما جفر سرخ آن ظرفي است كه صلاح پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در آن است از آن بيرون نمي آيد تا زمان قائم ما اهل بيت.

اما جفر سفيد آن ظرفي است كه تورات موسي و انجيل عيسي و زبور داود و كتب انبياء گذشته در آن است.

اما مصحف فاطمه زهرا عليهاالسلام تومار تمام حوادث و وقايع اولين و آخرين است كه اسامي هر پادشاهي و مدت سلطنت او و جريان كارش تا روز قيامت ثبت شده است.

اما جامعه كتابي است در هفتاد ذراع (35 ذرع) كه به املاء رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و خط انشاء علي بن ابيطالب عليه السلام است كه تمام نيازها و احتياجات بشر را در آن نقل فرموده تا روز قيامت حتي يك واقعه خارش صورت يا خراش پشت دست را - و او مي فرمود حديث من حديث پدرم است و حديث او حديث جدم مي باشد و حديث جدم علي بن ابيطالب عليه السلام حديث جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد و حديث پيغمبر حديث الهي است يعني اين روش پرورش مكتب جعفري آن تعليمات آسماني است كه خداوند براي هدايت و ارشاد خلق به وسيله امام ششم و ساير ائمه به مردم رسانده است.


رفتار امام صادق


از مزاياي تعليمات مدرسه جعفري اين بود كه امام صادق عليه السلام آنچه را خود مي خواست بياموزد عمل مي كرد و درس علمي مي داد خودش ترجمان گفتار و عقايد و تعليماتش بود.

شخصا با مردم به فضيلت اخلاقي و مكارم و مكرمت رفتار مي نمود از جسم و جان و روح



[ صفحه 83]



و روان در خدمت خلق دريغ نداشت - شخصا با مردم در شئون زندگي همكاري مي كرد و نواقص را به آنها مي آموخت - معايب را گوشزد مي كرد محاسن را ياد مي داد.

اخوت و برادري مواسات و مساوات از مزاياي مكارم اخلاقي آن حضرت بود كه عملا در خوراك و پوشاك - رفتار - گفتار - متانت - در نظام اجتماع در توجه به آثار طبيعت و در كمك و بردباري و اعانت و معاضدت و حمايت همه را زير نظر گرفته بود در مدافعه از حقوق مردم و دفاع از تعديات و اجحافات بضعفا شخصا اقدام مي فرمود و هر كجا لازم بود با كمال شهامت تذكر مي داد.

حضرت موسي بن جعفر به صفوان جمال فرمود تو خوب مردي هستي مگر آنكه يك نقطه ضعف و لكه سياهي در زندگاني تست -؟

عرض كرد چيست - فرمود تو با هارون پيمان تجارتي داري و براي حفظ حق خود طول عمر او را مي خواهي مبادا بميرد و حق تو تضييع شود اما بدان كه همين مقدار در ظلمي كه او به مردم مي كند شريك هستي؟ و پدرم امام جعفر صادق شخصا براي دفع اضرار مردم قيام مي كرد تا نظام اجتماع مصون بماند.


علم المساحة


اين علم كيفيت استخراج مقادير مجهول را به آلات معين نشان مي دهد و خطوط و مقادير را هر چند باشد تعديل مي كند.

اين علم همان مساحي است كه مهندسين اراضي مخصوصا در ثبت املاك مورد استفاده



[ صفحه 45]



قرار مي دهند و از كم متصل بحث مي كند و مساحت هاي اراضي محصور و املاك محدود به حدود يا متراژ شده را معلوم مي نمايد و ساختمان ها را از جهت تعيين متر و ارتفاع و مكعب و مستطيل و مربع و غيره معين مي سازد.

اين علم در امور ساختمان به كار مي رود و مهندسي ساختمان است كه شعب مختلفي دارد و در دانشكده فني طرق شعب مختلف آن مورد تعليم و آموزش است.


نحوه ي برخورد امام صادق با تأثير سوء فرهنگهاي غير اسلامي


انتقال فرهنگ هاي غير اسلامي موجب شد تا اعتقاداتي كه در ادياني چون يهوديت و مسيحيت وجود دارد بر افكار و عقايد برخي از مسلمانان تأثير سوء بر جاي بگذارد. اعتقاداتي چون به وجود آمدن ميل به رهبانيت ميان مسلمانان در نيمه اول قرن دوم كه بانيان اكثر آن فرقه ها، عقيده داشتند آدمي بايد زندگي را رها كند و تمام عمر را در گوشه اي بگذراند و كاري جز عبادت نكند. اين فكر ناشي از تقليد از مسيحيان و صومعه هاي مسيحيان ارتدوكس بود كه ساليان دراز سابقه داشتند و در دل كوهها به عبادت مي پرداختند و از امور دنيوي اجتناب مي ورزيدند.

شيعيان نيز مانند ديگر فرقه هاي اسلامي، متمايل به رهبانيت شدند.



[ صفحه 150]



به ويژه آنكه رهبانيت با فطرت بعضي از افراد كه ترجيح مي دادند در زندگي دنبال كار نروند هم مناسب بود. امام صادق عليه السلام به شدت با رهبانيت شيعه و ساير فرق اسلامي مخالفت ورزيد. وي مي دانست كه اگر فكر رهبانيت در مذهب شيعه قوت بگيرد، شيعه از بين مي رود. به ويژه اين كه حكومتهاي وقت با شيعه مخالف بودند. نفع حكام در اين بود كه شيعيان دست از دنيا بشويند، اعتكاف كنند، رابطه خود را با دنياي خارج قطع كنند، كسي از خارج با آنها مرتبط نباشد، و نتوانند به وسيله تبليغ، مذهب شيعه را توسعه بدهند. امام نيز با موعظه ي پيروان خود، پوشيدن لباسهاي معمول جامعه - كه گاهي لباسهاي فاخر نيز بود - كار كردن در مزرعه و مبادرت به كشت و كار در ملك شخصي خود، يا مناظره با جماعت صوفي ها و... در رد تصوف و رهبانيت كوشيدند.

غاليگري كه در آن قائل به الوهيت ائمه اطهار عليهم السلام مي شدند، فكري بود كه مي توان گفت تحت تأثير تفكر مسيحيت، كه در آن قائل به الوهيت عيسي بن مريم عليه السلام پيغمبر خدا هستند، به وجود آمد. امام صادق در نفي اين جماعت شديدترين تنفر و انزجار قلبي خود را نسبت به آنها ابراز داشته اند.

عقايد يهود در باب بسته بودن دست خدا (و قالت اليهود يدالله مغلولة) [1] در پيدايش فرقه ي مفوضه، بي تأثير نبوده است. اينها معتقد بودند خداوند تنها در خلقت منشأ اثر است و بعد از آن امور به خود بندگان تفويض مي شود. امام صادق در مقابله با حركت جبريه و مفوضه و در رد آنها، معتقد به عدم افراط و تفريط در افعال بندگان و اراده ي آنها و خدا بود.



[ صفحه 151]



به اين معني كه «لا جبر و لا تفويض و لكن أمر بين الامرين» [2] ؛ يعني افعال ما تحت قدرت و اختيار ما است و از جهتي ديگر اين افعال ناشي از قدرت خداوند و فيض لا ينقطع اوست. به نحوي كه ما را مجبور نمي كند، بلكه به ما قدرت و اختيار عطا مي كند تا كارهايمان را انجام دهيم، ضمن اين كه خلق اعمال و افعال را به خودمان تفويض ننموده است تا از حيطه قدرت و سلطه او بيرون رود. [3] .

تفكرات فلسفي و ميزان قرار دادن عقل، باعث شد گروهي بپندارند مي توانند ملاك احكام شرعي را با عقل درك كنند و آن ملاكهاي دريافت شده را به ديگر احكام مشابه سرايت دهند. لذا دست به «قياس» در احكام شرعيه اي زدند كه توقيفي بودند و از اين راه پايه هاي انحراف در احكام فقهي نهاده شد.

امام صادق عليه السلام در برخورد با اين عقل گرايي به ابوحنيفه، كه از رهبران اين حركت شمرده مي شد، فرمود:

اتق الله و لا تقس الدين برأيك فان أول من قاس ابليس اذ أمره الله بالسجود فقال أنا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين [4] .

تقواي الهي را پيشه كن و دين خدا را با رأي خود مقايسه مكن. همانا اولين كسي كه قياس كرد، شيطان بود. زماني كه خداوند او را به سجده بر آدم امر كرد، او گفت: من بهتر از اويم، مرا از آتش خلق نمودي و او را از گل خلق كردي.

امام صادق در رد مادي گرايان آن دوره كه به اصطلاح به آنها زنديق



[ صفحه 152]



گفته مي شد، به ابوشاكر ديصاني مي فرمايد:

بايد علاوه بر حواس، دليل و عقل را هم به كار بنديد؛ زيرا هر چند بخواهيد در تاريكي از حواس خود در راه رفتن كمك بگيريد، براي اين كه منحرف و گمراه نشويد و يا سقوط نكنيد، بايد از نور چراغ استفاده كنيد. [5] .

امام ضمن طرد حركتهاي تهاجم فرهنگي - فكري كه در اين دوره شتابي كاملا محسوس به خود گرفته بود، براي چاره انديشي و نشان دادن منابع صحيح و غني فكري كه امت اسلامي بتواند از آن سيراب شود و از هر گونه انحراف فكري مصون بماند، دو ثقل گرانبها را كه پيامبر براي هدايت امت خود به يادگار گذاشته بود، به مردم معرفي مي نمود تا از منابع فاسد تغذيه نكنند. در معرفي ثقل اصغر مي فرمايد:

انا اهل البيت عندنا معاقل العلم و آثار النبوة و علم الكتاب و فصل ما بين الناس [6] .

ما اهل بيت هستيم كه محل تعقل، علم، آثار رسالت الهي، علم به كتاب خدا (و رموز آن كه موجب هدايت است)، آنچه باعث شناخت مردم و جدا نمودن هدايت يافته از گمراه است، نزد ما مي باشد.

در كتاب بحارالانوار [7] و كافي [8] چندين حديث با تعابير مختلف به اين مضمون موجود است:

اني لأعلم ما في السماء و أعلم ما في الأرض و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار و أعلم ما كان و أعلم ما يكون علمت ذلك من كتاب الله



[ صفحه 153]



ان الله تعالي يقول: فيه تبيان كل شي ء [9] .

من آنچه در آسمان و زمين است را مي دانم، به آنچه در بهشت و جهنم است علم دارم، تمام گذشته و حال را مي دانم، و اين را از كتاب خدا مي دانم چون خداوند فرموده كه قرآن بيان كننده هر چيزي هست.

در اينجا امام ضمن معرفي كتاب خدا به عنوان غني ترين منبع فكري - فرهنگي، كليد استفاده از اين درياي بي كران علم و ثقل اكبر را مراجعه به ائمه عليهم السلام مي داند؛ چرا كه آنها تأويل آيات را بهتر از هر كس ديگري مي دانند. همچنين فرمود:

نحن الراسخون في العلم و نحن نعلم تأويله [10] .

ما راسخون (نفوذ كنندگان) در علم هستيم و تأويل كتاب خدا را مي دانيم.


پاورقي

[1] مائده / 64.

[2] اصول كافي، ج 1، ص 160.

[3] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 2 جز 30، ص 122.

[4] مناقب آل أبي طالب، ابن شهر آشوب، ابوجعفر رشيد الدين محمد بن علي، ج 4، ص 252؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 261 (باب عدم جواز القضاء والحكم بالرأي).

[5] الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، مفيد، محمد بن النعمان، ص 548، مؤسسة الاعلمي، بيروت، 1410 ه.

[6] بحارالأنوار، ج 2، ص 215.

[7] همان، ج 92، ص 85.

[8] اصول كافي، ج 1، ص 229.

[9] بحارالانوار، ج 89، ص 89 (باب 8 أن للقرآن ظهرا و بطنا).

[10] اصول كافي، ج 1، ص 213 (باب أن الراسخين في العلم هم الأئمة).


الدباغ


جلد الميتة لا يطهر بالدباغ بالاتفاق.

هذا ملخص لأهم المطهرات، أو جلها، و قد ذكر السيد صاحب العروة الوثقي أشياء أخري يمكن النقاش فيها، أو في عدها من المطهرات، مثل غيبة المسلم المطهرة لبدنه و ثوبه و أدواته، و ذهاب ثلثي العصير العنبي، و التبعية، و ما الي ذاك.



[ صفحه 55]




الفقهاء 01


قالوا: ان المقدار الواجب من الزكاة يختلف باختلاف السقي، فما سقته الطبيعة، فيه عشر المحصول، و ما سقي بآلة، فيه نصف العشر، و ان سقي بآلة تارة، و بالسماء أخري ينظر: فان غلب الاستغناء عن الآلة فالعشر، و ان غلب استعمال الآلة فنصف العشر، و ان تساويا فثلاثة أرباع العشر، أي العشر في نصفه، و نصف العشر في النصف الآخر، و مع الشك في أيهما الغالب الآلة، أو الطبيعة، نختصر علي القدر المتيقن، و هو الأقل، أي نصف العشر، لأنه الواجب علي كل حال.


الدار


يدخل في لفظ الدار البناء الاعلي و الاسفل، و ما قام عليه من الارض مع العرصة و البئر و الطريق و السلم و الرفوف و الابواب و المفاتيح، و كل مثبت فيها.


التعجيل و التأجيل


اتفقوا علي أن الكفالة تصح مؤجلة، و اختلفوا في صحتها معجلة، و المشهور علي الصحة، و عدم اشتراط التأجيل، لأن أدلة الكفالة عامة تشمل الحالين، تماما كما هو الشأن في الدين، و يشترط رضا المكفول اذا كان الحق مؤجلا، و الكفالة حالة.



[ صفحه 76]



و اذا أطلقت الكفالة، و لم تقيد بأجل تكون حالة، و اذا قيدت به يجب أن تكون معينا تعيينا لا يختلف زيادة و لا نقيصة، كما هي الحال في كل قيد.

و اذا كانت حالة وجب علي الكفيل احضار الغريم عند طلب المكفول له، و اذا كانت مؤجلة فليس له أن يطالبه به الا بعد مضي الأجل.

و ذهب المشهور بشهادة صاحب الحدائق الي أن الكفيل اذا أحضر الغريم قبل الأجل فلا يجب علي المكفول أن يتسلمه منه، لأن التسليم غير واجب فالتسلم كذلك، بخاصة اذا كان للمكفول له مانع من تسلمه.


نية القربي


ليس من شك أن قصد الوقف شرط في تحققه، فاذا تلفظ به السكران، أو المغمي عليه، أو النائم، أو العابث يكون لغوا.

و اختلفوا في نية التقرب الي الله: هل هي شرط كالعقل و البلوغ، بحيث لو قصد الوقف أمرا دنيويا لا يتم الوقف؟

ذهب جماعة من الفقهاء، منهم صاحب الجواهر، و صاحب العروة و ملحقاتها، الي أن القربة ليست شرطا لصحة الوقف، و لا لقبضه، قال السيد في ملحقات العروة: «الأقوي وفاقا لجماعة عدم اشتراط نية القربة، للاطلاقات، و لصحة الوقف من غير المسلم.. نعم، ترتب الثواب موقوف علي قصد القربة، مع أنه يمكن أن يقال بترتب الثواب علي الأفعال الحسنة، و ان لم يقصد بها وجه الله. [1] .


پاورقي

[1] ان جميع الفقهاء يثبتون الملازمة بين ثواب الله، و قصد التقرب اليه سبحانه، و لم أر فقيها - غير هذا السيد - قال: ان الله يثيب علي الفعل، حتي و لو كانت غاية الفاعل دنيوية لا دينية.. و نحن علي رأي هذا السيد العظيم، لأن قوله هذا يرغب في الخير، و يتفق مع فضل الله و كرمه.


الاجتهاد


الاجتهاد، و هو محرم و جائز، و يقوم المحرم علي أساس الظنون و الترجيحات و الاستحسانات، و لا يصل الي درجة الجزم بادراك العقل، مثل أن



[ صفحه 65]



ابن الزنا لا يجوز له أن يقضي بين الناس، لأن الطباع تنفر منه، و العبد لا يحق له أن يتولي القضاء، لأنه مأمور مقهور، و القاضي آمر قاهر.

و يقوم الجائز علي أساس الكتاب و السنة و ادراك العقل القطعي، و مثل قبح العقاب بلا بيان، و ان المسبب يوجد بوجود سببه، و يزول بزواله، و يتلخص بأنه استخراج الحكم الشرعي من مصدره المقطوع به، سواء أكان هذا المصدر النقل أو العقل، ثم تطبيق هذا الحكم علي مورده.

و المجتهد الذي يستنبط الحكم من مصدره، و يطبقه علي مورده علي قسمين: مطلق، و متجزي، و المطلق من له ملكة الاستنباط و التطبيق لجميع الأحكام الشرعية دون استثناء، و المتجزي من يستطيعهما في بعض الأحكام دون بعض.. و قد اختلف الفقهاء في امكانه، فذهب اليه قوم و أحاله آخرون.

و قد درست هذه المسألة و درستها. و راجعتها مرات، و كتبتها أكثر من مرة، و في كل مرة أدقق مليا فأصل الي هذه النتيجة: و هي ان ملكة الاجتهاد لا تتجزأ، و ان من كانت له القدرة علي استنباط البعض كانت له علي الكل، و من فقدها في الكل فقدها في البعض.

و تقول: يمكن الاجتهاد في بعض الأحكام بالبديهة، كمسألة ان وقت صلاة الصبح بعد طلوع الفجر، و قبل شروق الشمس، و ما اليها.

و الجواب: ان هذه المسألة و نحوها ليست محلا للاجتهاد، و لا للتقليد لأنها من البديهيات التي يشترك في معرفتها العالم و الجاهل.

و مهما يكن، فان القضاء و الافتاء لا يجوزان الا للمجتهد المطلق، [1] قال



[ صفحه 66]



صاحب مفتاح الكرامة في المجلد العاشر أول باب القضاء: «لا يكفي التجزي اجماعا، كما هو ظاهر كتاب المسالك، و كتاب الكفاية، مضافا الي قول الامام الصادق عليه السلام:انظروا الي من كان منكم قد روي حديثنا، و نظر في حلالنا و حرامنا، و عرف احكامنا، فارضوا به حكما.. فأحكامنا جمع مضاف الي المعرفة يفيد العموم».


پاورقي

[1] لا يشترط الحنفية العدالة و العلم بالقاضي و المفتي، فقد جاء في متن الكتاب المعروف بابن عابدين ج 4 ص 212 طبعة 1325 ه باب القضاء ما نصه بالحرف: «والفاسق أهل للشهادة فيكون أهل للقضاء» و في فتح القدير ج 5 ص 456 باب القضاء: «أما تقليد الجاهل فصحيح عندنا».


خذها يا ابراهيم و احمد الله


من كتاب الدلائل، عن ابراهيم بن عبدالحميد قال:

اشتريت من مكة بردة و آليت علي نفسي أن لا تخرج عن ملكي حتي تكون كفني فخرجت فيها الي عرفة، فوقفت فيها الموقف، ثم انصرفت الي جمع، فقمت اليها في وقت الصلاة، فرفعتها أو طويتها شفقة مني عليها و قمت لا توضأ ثم عدت فلم أرها فاغتممت لذلك غما شديدا، فلما أصبحت و قمت لا توضأ، أفضت مع الناس الي مني، فاني والله لفي مسجد الخيف اذ أتاني رسول أبي عبدالله عليه السلام.

فقال لي: يقول لك أبوعبدالله أقبل الينا الساعة، فقمت مسرعا حتي



[ صفحه 126]



دخلت اليه و هو في فسطاط، فسلمت و جلست، فالتفت الي أو رفع رأسه الي فقال:

يا ابراهيم أتحب أن نعطيك بردة تكون كفنك؟

قال: قلت: والذي يحلف به ابراهيم لقد ضاعت بردتي.

قال: فنادي غلامه فأتي ببردة فاذا هي والله بردتي بعينها، و طيي والله بيدي.

قال: فقال: خذها يا ابراهيم و احمدالله. [1] .


پاورقي

[1] كشف الغمة ج 2 ص 424.


الموظف الاداري في نظر الامام الصادق


شيخ عبدالرسول واعظي (1386-1352 ق)، نجف، 1386 ق.


القوي الأربع في الإنسان


و اعلم أن في الإنسان قوي أربعا: قوة جاذبة تقبل الغذاء و تورده علي المعدة. و قوة ماسكة تحبس الطعام، حتي تفعل فيه الطبيعة فعلها. و قوة هاضمة و هي التي تطبخه، و تستخرج صفوه، و تبثه في البدن. و قوة الدافعة تدفعه و تحدر الثفل الفاضل بعد أخذ الهاضمة حاجتها. ففكر في تقدير هذه القوي الأربع التي في البدن و أفعالها و تقديرها للحاجة إليها و الأرب فيها، و ما في ذلك من التدبير و الحكمة، فلولا الجاذبة كيف كان يتحرك الإنسان لطلب الغذاء الذي به قوام البدن؟ و لو لا الماسكة كيف كان يلبث الطعام في الجوف حتي تهضمه المعدة؟ و لو لا الهاضمة كيف كان ينطبخ حتي يخلص منه الصفو الذي يغذو البدن و يسد خلله؟ و لو لا الدافعة كيف كان الثفل الذي تخلفه الهاضمة يندفع و يخرج أولا فأولا؟ أفلا تري كيف و كل الله سبحانه - بلطف صنعه و حسن تقديره - هذه القوي بالبدن، و القيام بما فيه صلاحه.


الامام و غناؤه العلمي


بصائرالدرجات 485، الجزء 10، ب 10، ح 5: حدثنا بعض أصحابنا، عن الحسن بن علي الوشاء، عن أبان الأحمر، عن الحارث بن المغيرة، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام قال:...

ان الأرض لا تترك الا بعالم يحتاج الناس اليه و لا يحتاج الي الناس و يعلم الحلال و الحرام.



[ صفحه 44]




من محرمات القرآن


[بحارالأنوار 67 / 135:...]

عن الصادق عليه السلام في قوله تعالي: «فاجتنبوا الرجس من الأوثان و اجتنبوا قول الزور». [1] قال:

الرجس من الأوثان: الشطرنج، و قول الزور: الغناء.


پاورقي

[1] سورة الحج، الآية: 30.


ما يقوله النادم


الخصال 2 / 540، الحديث 12، و أصول الكافي 2 / 439-438، الحديث 7: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه، عن عمه محمد بن أبي القاسم، عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ما من مؤمن يقترف في يوم و ليلة أربعين كبيرة فيقول و هو نادم (أستغفرالله الذي لا اله الا هو الحي القيوم بديع السماوات و الأرض ذا الجلال و الاكرام و أسأله أن يتوب علي) الا غفرها الله له.

ثم قال: و لا خير فيمن يقارف في كل يوم و ليلة أربعين كبيرة.


العبادة و انفاق المال


يكاد أكثر ما جمع من تعاليم الإمام في الأبواب الاجتماعية و الاقتصادية، يتجه بفحواه شطر هذا الوجه من وجوه العبادة.

و الله تعالي يصف المتقين في محكم كتابه، في أول صفحاته ، بأنهم «الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون».

و كل نعمة رزق. يقول الرسول الاكرم (صلي الله عليه و آله و سلم): «نعمتان مغبون فيهما أكثر الناس. الصحة و الفراغ».

فهاتان نعمتان يسأل عنهما الإنسان. و الإمام (عليه السلام) يقول: «المعروف زكاة النعم».

فالمعروف زكاة واجبة لمجرد الفراغ من التبعات و السلامة من المرض.

و من التطبيق الإسلامي للإنفاق و وجوهه المادية و المعنوية يظهر أنه العبادة الإسلامية الشاملة لكل الناس، و لكل شي ء ولكل ساعة في الحياة يتاح فيها مديد



[ صفحه 349]



بالمودة للغير، باعطاء أو قبول العطاء، و الإقراض أو الاقتراض، و دفع الأذي، أو مجرد المعونة، بالفعل أو القول، أو العمل المادي، أو بمجرد الكف عن الأذي، و ما إلي ذلك من أبواب التعاون بين أفراد المجتمع... سواء بالمال أو بالسعي أو بالجاه أو بمجرد الاهتمام.

و اهتمام المسلم بما أهم المسلم هو الذي يهب المقرور دفئا، و المكروب برءا، و المنكوب طمأنينة.

يقول صاحب الشريعة: «من لم يهتم بأمور المسلمين فليس منهم».

و لما حصرت الشريعة الفرائض رحمة من الله بعباده المكلفين، أطلقت المندوبات، لتتيح لهم أن يتطوعوا بالعمل الصالح كيفما قدروا و حيثما وفقوا - و بخاصة في إنفاق المال - ثم أكثرت الحض عليه، ثم جعلته ممكنا للجميع، و في وجوه النشاط الإنساني جميعها.

يقول الإمام للصادق (عليه السلام): «ليعن بعضكم بعضا فإن أبانا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان يقول: «إن معونة المسلم خير و أعظم أجرا من صيام شهر و اعتكافه شهرا في المسجد الحرام» و إياكم و إعسار أحد من إخوانكم المسلمين فإن أبانا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان يقول «ليس لمسلم أن يعسر مسلما. و من أنظر مسلما أظله الله يوم القيامة بظله حيث لا ظل إلا ظله...».

و ذات يوم قال رجل: إن بيني و بين رجل منازعة في أمر و إني أريد أن أتركه فيقال لي إن تركك ذلة. فقال الإمام: «إن الذليل هو الظالم». فهو لا يري الترك عيبا، إنما العيب بالظلم، أيا كان مصدره، التارك أو المتروك له.

و دخل عليه عمار الساباطي فقال له: يا عمار إنك رب مال كثير فتؤدي ما افترض عليك الله من الزكاة؟ قال: نعم. قال: فتخرج الحق المعلوم من مالك؟ قال: نعم. قال: فتصل قرابتك؟ قال: نعم. قال: فتصل إخوانك. قال: نعم. قال: «يا عمار إن المال يفني. و البدن يبلي. و العمل يبقي. و الديان حي لا يموت. يا عمار. ما قدمت فلم يسبقك. و ما أخرت فلن يلحقك».



[ صفحه 350]



و الأيادي قروض، و الإمام يعد بالرد المضاعف ، و يعلن فضل من أعطي، و يؤثر عليه فضل الآخذ. و العرف لا يذهب بين الله و الناس.

قال له تلميذ: إني لا أتغدي أو أتعشي إلا و معي اثنان أو ثلاثة، أو أكثر. فأرضاه الإمام بالجزاء الموعود، و أعلن له أن فضلهم يفوق فضله. قال: «فضلهم عليك أكثر من فضلك عليهم. إذا دخلوا عليك دخلوا بالرزق الكثير». [1] .

و الإمام يحض علي دوام التواصل، إذ يجعل النعمة التي يخولها المعطي للآخذ نعمة تتكرر إذ تشكر، لتتكرر. يقول «اشكر من أنعم عليك. و أنعم علي من شكرك. فإنه لا إزالة لها إذا شكرت و لا إقالة لها إذا كفرت».

و البخل قبض القادر يده عن العطاء و نفسه عن الأمل. فذلك داء البخلاء. و الإمام الذي يوجب السخاء عند إقبال الدنيا و حين يفيض الخير، يوجب الرجاء و الصبر عند إدبارها. فالدنيا تدور. يقول (عليه السلام): «عجبت لمن يبخل بالدنيا و هي مقبلة عليه أو يبخل بها و هي مدبرة عنه. فلا الإنفاق مع الإقبال يضره. و لا الإمساك مع الإدبار ينفعه».

ففيم يقف البخلاء دورة المال أو نعمة الرجاء!

و الصادق يروي عن جده أميرالمؤمنين (عليهماالسلام): «قيل يا نبي الله. أفي المال حق سوي الزكاة! قال: نعم؛ بر الرحم إذا أدبرت، وصلة الجار المسلم. فما أقر بي شبعان و جاره المسلم جائع. ثم قال: مازال جبريل يوصيني بالجار حتي ظننت أنه سيورثه».

و في كل مشاركة فضل. يقول صفوان بن يحيي - من أصحاب الإمام الكاظم (عليه السلام) - جاءني عبدالله بن سنان، قال: هل عندك شي ء؟ قلت: نعم، فبعثت ابني يشتري لحما بدرهم، فقال: أين أرسلت ابنك، فأخبرته، فقال: رده. عندك زيت؟ قلت: نعم. قال: هات



[ صفحه 351]



فإني سمعت أبا عبدالله «الصادق» يقول: «هلك امرؤ احتقر لأخيه ما يحضره. و هلك امرؤ احتقر لأخيه ما قدمه إليه».

و الجود بالموجود جود. و في التكليف رهق. و في كل إرهاق أذي. و السمح لا يؤذي، و لا يحس الأذي فيما هو طبيعي. و من السماحة في الأخذ و العطاء ينتشر التواصل، بأي شي ء و في كل شي ء.

فالإمام (عليه السلام) لا يتكلف لأحد، و يعلن فضل الطاعم علي صاحب الطعام. قال هشام بن سالم: دخلنا علي أبي عبدالله و نحن جماعة، فتغدينا و تغدي معنا، و كنت أحدث القوم سنا، فكنت أقصر و اتآكل، فقال لي: «كل. أما علمت أنه تعرف مودة الرجل لأخيه بأكله طعامه».

يقول الإمام لأضيافه: «أشدهم حبا لنا أكثرهم أكلا عندنا».

و كانت «عين زياد» ضيعة له فجعلها له و للناس... يأمر وكيله بأن يثلم في كل حيطان الضيعة ثلما ليدخل الناس فيأكلوا، و يأمر كل يوم بعشر ثبنات يقعد علي كل واحدة منها عشرة يطعمون... كلما قام عشرة جاء عشرة... يلقي لكل منهم بعض الرطب. أما الذين لا يجيئون من جيران الضيعة فلكل منهم مد يرسل إليه، حتي إذا جاء أوان قطع الثمار أعطي الوكلاء العمال أجورهم عنه، و أمر الإمام بالباقي فحمل إلي المدينة ففرق في أهلها، كل حسب استحقاقه.

يقول ابن أبي طيفور: رأيت عند أبي عبدالله ضيفا، فقام يوما في بعض حوائجه فنهاه و قام بنفسه إلي هذه الحاجة و قال: «نهي رسول الله عن استخدام الضيف».


پاورقي

[1] قارن هذا المجتمع الإسلامي الذي يقول فقهاؤه: «ما المعطي عن سعة بأفضل من الآخذ لو كان محتاجا» بالمجتمع الإنجليزي الذي جاء بعد ذلك بقرون سبعة في عصر الملكة اليزابيث (1603 - 1558) و فيه صدرت قوانين بإعدام المتسولين و أعدم بها المئات.


علم الطب


و قد ورد عن الامام الصادق الكثير من التعاليم الطبية و الآداب الصحية، و قد جمع بعض علماء السلف شيئا كثيرا من كلامه و كلام غيره من أئمة أهل البيت في ذلك و أسماه طب الأئمة، كما جمع بعضهم ما ورد عن الامام الصادق من تعاليم طبية كان يلقي بها لسائليه، في رسالة أسماها طب الامام الصادق، و من ذلك ما ورد في كتاب توحيد المفضل التي أملاها الامام علي المفضل بن عمر، من الأخبار عن الطبائع و فوائد الأدوية و ما يتعلق بعلم التشريح



[ صفحه 338]



و غيرها مما له ربط بصحة الانسان و مزاجه.. و ما ورد في مناظرته مع طبيب في مجلس الخليفة المنصور.. من بيان وظائف الأعضاء و حكمة وصفها في مواصفها..

و من روائعه الصحية - أمره بغسل الفاكهة قبل الأكل فقد ورد عنه قوله: ان لكل ثمرة سما فاذا أتيتم بها فأمسوها الماء و اغمسوها في الماء..

و من تعاليمه الطبية.. مداواة الحمي بالماء البارد، فقد ذكروا له الحمي فقال (ع): انا أهل بيت لا نتداوي الا بافاضة الماء البارد يصب علينا..


الامام الصادق... و تطور المجتمع


في مجتمع المدينة المنورة انداحت دوائر الحوار لتصبح جدالا.. و زاد الجدال فأصبح خصاما، و أكثر الناس يتجادلون و يختصمون فيثيرون بينهم نزاعا حارا بشأن الحلال و الحرام في العلوم و الأعمال و الصناعات و أنواعها، فأي الأعمال حلال... و أيها حرام؟ و أيها يقر الشرع حليته...و أيها يحرمه؟.

و الامام ينقل اليه كل ما يدور بين الناس في أسمارهم و مطارح أعمالهم. فماذا تراه يفعل؟

لقد كان ثورة حية تزخر بالنشاط لبناء مجتمع صالح علي القواعد التي رفعها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و التي مسيرتها جده الامام علي بن أبي طالب و تابع القيام بها بأمر قرآني الامام الحسن عليه السلام و الامام الحسين عليه السلام و الامام زين العابدين و الامام الباقر عليهم السلام كل منهم حسب ظروفه و امكاناته المتوفرة حوله.

و الامام الصادق قام بواجبه الشرعي الذي أملاه عليه دينه و ضميره فدعا الناس الي سلوك سليم و نهج قويم فيه حياة رضية تنشد التجدد الخير و الاستعلاء فوق كل ما يعوق حركة المد الحضاري و الاصلاح الاجتماعي... مادة... و روحا.

و لذلك كله جعل السكينة تبسط جناحيها الرحيمين علي الناس جميعا بالنسبة



[ صفحه 148]



للعلم و العمل فقال عليه السلام: «كل شي ء فيه صلاح للناس بجهة من الجهات، فهذا كله حلال.. و كل أمر فيه وجه من الفساد، فهذا كله حرام».

أما بالنسبة للصناعات و أنواعها.. فقد قال: «كل ما يتعلم العباد أو يعلمون غيرهم من صنوف الصناعات، و أنواع صنوف الآلات التي يحتاج اليها العباد، التي منها منافعهم، و بها قوامهم، و فيها بلغة جميع حوائجهم، فحلال فعله و تعلمه، و العمل به..» [1] .

هذا هو الاسلام الغني و المفيد لكل عمل حضاري جديد، علما كان أو عملا أو صناعة... ما دام يظل علي المجتمع ضلالا خصبا مباركا.. و عيشا كريما رغدا و سلما و راحة و محبة.


پاورقي

[1] تحف العقول لابن شعبة الحراني ص 335.


تفاوت ميان اسلام و ايمان چيست؟


1- سماعه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به من خبر ده آيا اسلام و ايمان دو چيز متفاوت هستند؟

فرمود: ايمان شريك اسلام است، ولي اسلام شريك ايمان نيست.

عرض كردم: آن دو را برايم وصف كن.

فرمود: اسلام: شهادت به يگانگي خدا، و تصديق رسول خداست كه به سبب آن خونها از ريختن محفوظ مي ماند و ازدواج و ميراث بر آن اجرا گردد، و جماعت مردم طبق ظاهرشان رفتار كنند.



[ صفحه 65]



ولي ايمان هدايت است، و آنچه در دلها از صفت اسلام پا برجا مي شود و آنچه از عمل به آن هويدا مي گردد.

پس ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است. ايمان در ظاهر شريك اسلام است، ولي اسلام در باطن شريك ايمان نيست، اگر چه هر دو در گفتار و وصف گرد آيند (يعني اگر چه گفتن شهادتين و تصديق به توحيد و رسالت از شرائط هر دو مي باشد). [1] .

2- سفيان بن سمط گويد: مردي از امام صادق - عليه السلام - راجع به فرق بين اسلام و ايمان سؤال كرد، حضرت به او پاسخ ندادند، بار ديگر سؤال كرد حضرت به او پاسخ نداد، سپس در ميان راه با هم ملاقات كردند، در حالي كه آن مرد عازم سفر بود، حضرت به او فرمودند: مثل اينكه عازم سفر هستي؟

گفت: بله چنين است.

حضرت فرمودند: پس با من در خانه ملاقات كن، او به ملاقات حضرت (در خانه اش) رفت، و آنجا از ايشان درباره ي اسلام و ايمان و فرق بين آن دو سؤال نمود.

حضرت فرمود: اسلام همان ظاهري است كه مردم بر آن هستند: شهادت به وحدانيت خدا، و رسالت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - (يعني اجراي شهادتين) و اقامه ي نماز و زكاة دادن و حج خانه ي خدا، و روزه گرفتن در ماه رمضان، اين اسلام است.

سپس حضرت فرمودند: ايمان شناخت اين امر است (يعني ولايت اهل بيت - عليهم السلام -) به اضافه مطالب گذشته، پس اگر به آن مطالب اقرار كند، ولي اين امر را نشناسد مسلمان است ولي از حق گمراه است.

توضيح: گويا تأخير جواب حضرت به خاطر تقيه و مصلحت بوده است. [2] .

3- ابوالصباح كناني گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: كدام برتر



[ صفحه 66]



است: ايمان يا اسلام؟ زيرا مردمي كه نزد ما هستند مي گويند: اسلام برتر از ايمان است؟

فرمود: ايمان برتر از اسلام است.

عرض كردم: اين مطلب را به من خوب بفهمان.

فرمود: چه مي گوئي درباره ي كسي كه عمدا در مسجدالحرام حدثي (مثل بول) نمايد؟

عرض كردم: او را به شدت مي زنند.

فرمود: درست گفتي.

سپس فرمود: چه مي گوئي درباره ي كسي كه در خانه ي كعبه عمدا حدثي صادر كند؟

عرض كردم: بايد كشته شود.

فرمود: درست گفتي، مگر نمي بيني كه خانه ي كعبه عملا فضيلتش از مسجد الحرام بيشتر است، و كعبه با مسجد شريك است ولي مسجد با كعبه شريك نيست (زيرا كيفر توهين به كعبه در مسجد نيست) همچنين ايمان با اسلام شريك است ولي اسلام با ايمان شريك نيست. [3] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 3 ص 40 ح 1.

[2] الكافي: ج 2 ص 24، بحارالأنوار: ج 65 ص 249 ح 6.

[3] اصول كافي: ج 3 ص 41 ح 4.


حديث 067


3 شنبه

شر الرجال التجار الخونة.

بدترين مردمان، تاجران خيانت كارند.

بحار، ج 100، ص 103


الجواب قبل السؤال


محمد بن الحسن الصفار: عن ابراهيم بن هاشم، عن أبي عبدالله البرقي، عن ابراهيم بن محمد، عن شهاب بن عبد ربه قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام



[ صفحه 91]



و أنا أريد أن أسأله عن الجنب يغرف الماء من الحب، فلما صرت عنده نسيت المسألة، فنظر الي أبو عبدالله عليه السلام فقال: يا شهاب لا بأس بأن يغرف الجنب من الحب [1] و هذا الحديث تقدم فيما في معناه.


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 228 ج 5 باب 10 ح 3.


ماجراي غلام فراري


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز نشانه ي ناداني است: هر روز دوستي گرفتن و دوست قبلي را واگذاشتن و ترك دوستي بدون جهت و تجسس از آن چه كه بي فايده است.

و از رفيد غلام ابن هبيره نقل مي كند كه گفت:

ابن هبيره از دست من عصباني شد و قسم خورد كه مرا بكشد؛ من فرار كرده و به حضرت صادق عليه السلام پناه بردم و قصه را به عرض ايشان رساندم. فرمود: برگرد و سلام مرا به او برسان و بگو: من رفيد غلام تو را پناه داده ام، او را آزار نده؛ و به او بدي نكن. گفتم: فدايت شوم، اين مرد شامي پليدي است؛ فرمود: برو و آن چه به تو گفتم به او بگو.

رفتم و هنگامي كه به بياباني رسيدم، يك اعرابي به من رسيد و گفت: كجا مي روي؟ من صورت مقتول در تو مي بينم. بعد گفت: دستت را بيرون بياور، بيرون آوردم، گفت: دست مقتول است، باز گفت: پايت را نشان بده؛ نشان دادم گفت: پاي مقتول است، سپس گفت: بدنت را نشان بده، بدنم را به او نشان دادم، گفت: بدن مقتول است. آن گاه گفت: زبانت را بيرون بياور. زبانم را نشان دادم، گفت: برو كه ترسي براي تو نيست؛ زيرا پيامي بر



[ صفحه 146]



زبان داري كه اگر آن را به كوههاي استوار ببري براي تو نرم مي شود. (در عرب عده اي بودند كه خصوصيات زيادي را در قيافه ي اشخاص مي ديده اند و ظاهرا اين اعرابي از آنها بوده؛ و از نشانه هايي به مطلب پي برد.)

و در اين حديث است كه:

ابن هبيره خواست غلام را بكشد و دستش را بست و سفره ي چرمي و شمشير آماده كرد و هنگامي كه غلام پيغام را رساند، آزادش كرد؛ و مهر خود را به او داد و گفت: كارهاي من به دست تو هر گونه كه مي خواهي اداره كن.



[ صفحه 147]




وصيته إلي أبي أسامة لمحبيه


أبو عليّ الأشعريّ، عن محمّد بن عبد الجبّار، ومحمّد بن إسماعيل، عن الفضل ابن شاذان، جميعاً عن صفوان بن يحيي، عن أبي أُسامة زيد الشّحّام [1] قال: قال لي أبو عبد الله عليه السلام:

اقَرأ علي مَن تَري أنَّهُ يُطيعُني مِنهُمُ وَيَأخُذُ بِقَولي السَّلامَ، وَأُوصيكُم بِتَقوي الله عزوجل وَالوَرَعِ في دينِكُم، وَالاجتِهادِ للَّهِِ وَصدِقِ الحَديثِ، وَأداءِ الأمانَةِ، وَطولِ السُّجودِ، وَحُسنِ الجِوارِ، فَبِهذا جاءَ مُحَمَّدٌصلي الله عليه وآله. أدّوا الأمانَةَ إلي مَنِ ائتَمَنَكُم عَلَيها بَرّاً أو فاجِراً، فَإنَّ رَسولَ الله صلي الله عليه وآله كانَ يَأمُرُ بِأداءِ الخَيطِ وَالمِخيَطِ [2] صِلوا عَشائِرَكُم وَاشهَدوا جَنائِزَهُم، وَعودوا مَرضاهُم، وَأدُّوا حُقوقَهُم، فإنَّ الرَّجُلَ مِنكُم إذا وَرَعَ في دينِهِ وَصَدَقَ الحَديثَ، وَأدّي الأمانَةَ، وَحَسُنَ خُلُقُهُ مَعَ النّاسِ، قيلَ: هذا جَعفَرِيّ، فَيَسُرُّني ذلِكَ، وَيَدخُلُ عَلَيَّ مِنهُ السُّرورُ، وَقيلَ: هذا أدَبُ جَعفَرٍ.

وَإذا كانَ علي غَيرِ ذلِكَ، دَخَلَ عَلَيَّ بَلاؤُهُ وَعارُهُ وَقيلَ: هذا أدَبُ جَعفَرٍ، فَوَالله لَحَدَّثني أبي عليه السلام: أنَّ الرَّجُلَ كانَ يَكونُ فِي القَبيلَةِ مِن شيعَةِ عَلِيّ عليه السلام فَيَكونُ زَينَها، آداهُم لِلأمانَةِ، وَأقضاهُم لِلحُقوقِ، وَأصدَقُهُم للِحَديثِ، إلَيهِ وَصاياهُم وَوَدائِعُهم، تَسأَلُ العَشيرةَ عَنهُ فَتَقولُ: مَن مِثلُ فلانٍ؟ إنَّهُ لآدانا لِلأمانَةِ وَأصدَقَنا لِلحَديثِ [3] [4] .

وفي دعائم الإسلام: عن أبي عبد الله جعفر بن محمّدعليه السلام أنّه قال لبعض شيعته:

عَلَيكُم بِالوَرَعِ وَالاجتِهادِ، وَصِدقِ الحَديثِ وَأداءِ الأمانَةِ وَالتَّمَسُّكِ بِما أنتُم عَلَيهِ، فإنّما يَغتَبِطُ أحَدُكم إذا انتَهَت نفسُهُ إلي هاهُنا، وَأومي بِيَدِهِ إلي حَلقِهِ.

ثُمَّ قالَ: إن تَعيشوا تَرَوا ما تَقِرُّ بهِ أعيُنُكُم، وَإن مِتُّم تَقدِموا - والله - علي سَلَفٍ نِعمَ السَّلَفُ لَكُم، أما والله، إنَّكُم علي دينِ الله وَدينِ آبائي.

أما وَالله، ما أعني مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ وَلا عَلِيَّ بَنَ الحُسَينِ وَحَدَهما، وَلَكِنّي أعنيهِما وَأعني إبراهيمَ وَإسمعيلَ وَإسحاقَ وَيعقوبَ، وَإنَّهُ لَدينٌ واحِدٌ، فَاتّقوا اللهَ وَأعينونا بِالوَرَعِ، فَوَالله ما تُقبَلُ الصَّلاةُ وَلا الزَّكوةُ وَلا الحَجُّ إلّا مِنكُم، وَلا يُغفَرُ إلّا لَكُم.

وَإنّما شيعَتُنا مَن اتَّبَعَنا وَلَم يُخالِفنا، إذا خِفنا خافَ، وَإذا أمِنّا أمِنَ، أُولئِكَ شيعَتُنا.

إنّ إبليسَ أتي النّاسَ فَأطاعوهُ، وَأتي شيعَتَنا فَعَصَوهُ، فَأغري النّاسَ بِهِم، فَلذلِكَ ما يَلقَونَ مِنهُم. [5] .



[ صفحه 66]




پاورقي

[1] زيد الشّحام

زيد بن يونس: وقيل: ابن موسي أبو أسامة الشّحام مولي شديد بن عبد الرّحمان بن نعيم الأزديّ الغامديّ كوفيّ روي عن أبي عبد الله وأبي الحسن عليهما السلام. له كتاب يرويه جماعة. (رجال النّجاشي: ج 1 ص 396 الرّقم 460).

وفي الفهرست للطّوسي: زيد الشّحام: يُكنّي أبا أسامة ثقة. (ص129 الرّقم 298).

وفي رجال الطّوسي: زيد بن محمّد بن يونس أبو أسامة الشّحام الكوفي. (ص135 الرّقم1407). وفي الرّقم2656: زيد بن يونس أبو أسامة: الأزديّ مولاهم الشّحام الكوفيّ. وعدّ من أصحاب أبي عبد الله عليه السلام. (وراجع: رجال البرقي: ص18، رجال ابن داوود: ص164 الرّقم654).

زيد الشّحام قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام اسمي في تلك الأسامي يعني في كتاب أصحاب اليمين؟ قال: نعم (رجال الكشّي: ج 2 ص 627 ح 618).

و محمّد بن الوضاح عن زيد الشّحام قال: دخلت علي أبي عبد الله عليه السلام فقال لي: يا زيد جدّد التّوبة وأحدث عبادة قال قلت: نعيت إلي نفسي. قال فقال لي: يا زيد ما عندنا لك خير وأنت من شيعتنا إلينا الصّراط وإلينا الميزان وإلينا حساب شيعتنا و الله لأنا لكم أرحم من أحدكم بنفسه يا زيد كأنّي أنظر إليك في درجتك من الجنّة ورفيقك فيها الحارث بن المغيرة النّصري. (ح 619).

[2] الخيط: السّلك، والمخيط: الإبرة.

[3] الكافي: ج2 ص636 ح5، بحار الأنوار: ج78 ص372 ح12.

[4] وفي مشكاة الأنوار: عن أبي أسامة قال: دخلت علي أبي عبد الله عليه السلام لأُودّعه، فقال لي: يا زيد ما لكم وللنّاس! قد حملتم الناس عليّ، والله ما وجدت أحداً يطيعني ويأخذ بقولي إلّا رجل واحد، رحم الله عبد الله بن أبي يعفور فإنّه أمرته بأمر وأوصيته بوصيّة، فاتّبع قولي وأخذ بأمري، والله إنّ الرّجل منكم ليأتيني فأحدّثه بالحديث لو أمسكه في جوفه لعزّ، وكيف لا يعزّ من عنده ما ليس عند النّاس، يحتاج النّاس إلي ما في يديه ولا يحتاج إلي ما في أيدي النّاس، فآمره أن يكتمه فلا يزال يذيعه حتّي يذلّ عند النّاس ويعيّر به.

قلت: جعلت فداك إن رأيت كفّ هذا عن مواليك فإنّه إذا بلغهم هذا عنك شقّ عليهم، فقال: إنّي أقول والله الحقّ أنّك تقدم غداً الكوفة، فيأتيك إخوانك ومعارفك فيقولون: ما حدّثك جعفر؟ فما أنت قائل؟

قال: أقول: لهم ما تأمرني به، لا اُقصر عنه ولا أعدوه إلي غيره، قال عليه السلام: أقرئ من تري أنّه يطيعني ويأخذ بقولي منهم السّلام، أوصيهم بتقوي الله، والورع في دينهم، والاجتهاد للَّه، وصدق الحديث، وأداء الأمانة، وطول السّجود، وحسن الجوار، فبهذا جاء محمّدصلي الله عليه وآله، وأدّوا الأمانة إلي من ائتمنكم عليها من برّ أو فاجر فإنّ رسول الله صلي الله عليه وآله كان يأمر بردّ الخيط والمخيط، صلّوا في عشائرهم واشهدوا جنائزهم وعودوا مرضاهم وأدّوا حقوقهم، فإنّ الرّجل منكم إذا ورع في دينه وصدق الحديث وأدّي الأمانة وحسن خُلقه مع النّاس قيل: هذا جعفري؛ فيسرّني ذلك، وقالوا: هذا أدب جعفر؛ وإذا كان علي غير ذلك دخل عليّ بلاؤه وعاره.

والله لقد حدّثني أبي: إنّ الرّجل كان يكون في القبيلةِ من شيعة عليّ - رضوان الله عليه - فكان أقضاهم للحقوق وآدّاهم للأمانة وأصدقهم للحديث، إليه وصاياهم وودائعهم، يسأل عنه فيقال: من مثل فلان؟ قاتّقوا الله وكونوا زيناً ولا تكونوا شيناً، جرّوا إلينا كلّ مودّة وادفعوا عنّا كلّ قبيح، فإنّه ما قيل لنا فما نحن كذلك، لنا حقّ في كتاب الله وقرابة من رسول الله صلي الله عليه وآله وتطهير من الله وولادة طيّبة، لا يدّعيها أحد غيرنا إلّا كذّاب، أكثروا ذكر الله، وذكر الموت، وتلاوة القرآن، والصّلاة علي النّبيّ صلي الله عليه وآله فإنّ الصّلاة عليه عشر حسنات، خذ بما أوصيتك به وأستودعك الله. (ص131 ح301).

[5] دعائم الإسلام: ج1 ص66.


وصيت 01


قال مالك بن أنس؛ من وصايا جعفر بن محمد الصادق عليه السلام لسفيان الثوري: يا سفيان! اذا أنعم عليك بنعمة فأحببت بقائها فأكثر من الحمد و الشكر علي الله، قال الله عزوجل في كتابه العزيز: (لئن شكرتم لأزيدنكم) [1] و اذا استبطأت الرزق فأكثر من الاستغفار، فان الله عزوجل قال في كتابه: (استغفروا ربكم انه كان غفارا- يرسل السماء عليكم مدرارا- و يمددكم بأموال و بنين (يعني في الدنيا) و يجعل لكم جنات) [2] يعني في الآخرة.

يا سفيان! اذا أحزنك أمر من سلطان أو غيره فأكثر من قول «لا حول و لا قوة الا بالله» فانها مفتاح الفرج و كنز من كنوز الجنة [3] .



[ صفحه 128]



مالك بن انس - فقيه اهل مدينه - مي گويد: امام صادق عليه السلام به سفيان ثوري چنين وصيت كرد:

اي سفيان! هرگاه خداوند نعمتي به تو داد و دوست داشتي باقي بماند، زياد شكر آن نعمت را به جا آور. خداوند در كتاب عزيزش (قرآن) مي فرمايد: «اگر شكر به جا آوريد، نعمت شما را افزون مي كنم.» و هر گاه روزي ات دير مي رسد، زياد استغفار كن؛ چرا كه خداي عزوجل در كتابش فرمود: «از خدا طلب بخشش كنيد كه او بسيار آمرزنده است، تا باران هاي بركت آسمان را پي درپي بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان (در دنيا) كمك كند و باغ هاي سرسبز و نهرهاي جاري (در آخرت) در اختيارتان قرار دهد.

اي سفيان! هرگاه كاري - از ناحيه ي حاكم زمان يا غير او - تو را ناراحت كرد، زياد اين سخن را بگو: «لا حول و لا قوة الا بالله» ؛ چرا كه اين سخن كليد گشايش و گنجي و زائدات از گنج هاي بهشت است.

محضر و مجلس ائمه ي اطهار عليهم السلام هميشه مملو از علم و دانش و فضيلت است. اصحاب امامان مي گويند: هر وقت شرفياب مي شديم، بر علم و دانش ما افزوده مي شد و از راهنمايي هاي آنان كمال استفاده را مي برديم. در اين وصيت، مي بينيم كه امام صادق عليه السلام به سه راهنمايي بزرگ و حياتي اشاره مي نمايد، كه اهميت به سزايي در زندگي همه ي اقشار جامعه دارد. هر كس كه دوست دارد هميشه داراي نعمتهاي فراوان بوده و از



[ صفحه 129]



غم و اندوه به دور باشد، بايد به اين وصيت عمل نمايد، تا هميشه سربلند باشد.


پاورقي

[1] ابراهيم، 14.

[2] نوح، 10-12.

[3] طرائف الحكم، ج 1، ص 224؛ بحارالانوار، ج 75، ص 201، ح 29.


الفيل و مشفره


تأمل مشفر الفيل و ما فيه من لطيف التدبير، فانه يقوم مقام اليد في تناول العلف و الماء، و ازدرادهما الي جوفه، و لولا ذلك لما استطاع أن يتناول شيئا من الأرض، لأنه ليست له رقبة يمدها كسائر الانعام، فلما عدم العنق أعين مكان ذلك بالخرطوم الطويل ليسد له، فيتناول به حاجته.... فمن ذا الذي عوضه مكان العضو الذي عدم ما يقوم مقامه الا الرؤوف بخلقه؟ و كيف يكون هذا بالاهمال - كما قالت الظلمة -؟ فان قال قائل: فما باله لم يخلق ذا عنق كسائر الأنعام؟ قيل ان رأس الفيل و أذنيه أمر عظيم، و ثقل ثقيل، فلو كان ذلك علي عنق عظيم، لهدها و أوهنها، فجعل رأسه ملصقا بجسمه لكيلا يناله منه ما وصفناه، و خلق له مكان العنق هذا المشفر ليتناول غذاءه، فصار مع العنق - مستوفيا ما فيه بلوغ حاجته.



[ صفحه 77]




كسب و كار


خداوند متعال، سير تكاملي جهان و موجودات آن را براساس تحرك و كار و كوشش استوار نموده است.

دين مقدس اسلام كه قوانينش بر بناي محكم فطرت بنا شده است، به كسب و كار ارج مي نهد و پيروان خود را به كار و فعاليت وا مي دارد. خداوند در قرآن كريم از قول صالح پيغمبر خطاب به قوم ثمود چنين مي فرمايد:

(هو أنشأكم من الأرض و استعمركم فيها) [1] .



[ صفحه 92]



اوست كه شما را از زمين پديد آورد و از شما خواست تا زمين را آباد كنيد.

همچنين در جاي ديگر مي فرمايد:

(فاذا قضيت الصلوة فانتشروا في الأرض و ابتغوا من فضل الله) [2] .

آن گاه كه نماز گذارده شد در زمين، پراكنده شويد و از فضل و كرم خدا روزي بطلبيد.

امام صادق عليه السلام به هشام فرمود: اي هشام! اگر روزي ديدي كه دو صف (لشكر اسلام و لشكر كفر) به هم رسيدند و تو بايد به صف مسلمين بپيوندي و جهاد كني، همين روز دنبال روزي رفتن را ترك مكن. [3] .


پاورقي

[1] سوره ي هود، آيه ي 61.

[2] سوره ي جمعه، آيه ي 10.

[3] وسائل الشيعه، ج 13، ص 4.


تمهيد


و قبل البحث عن حياة أئمة المذاهب الأربعة يلزمنا ذكر أسباب نشأتها و كيف تكيف الالتزام بها دون غيرها من المذاهب، حتي أصبح الوقوف عند قول إمام معين لازم، و لا يمكن استنباط حكم شرعي لأي أحد دون اولئك القوم الذين وقفت قافلة التشريع الاسلامي عندهم، فاصبحوا المصدر للتشريع و المرجع الأعلي في الدين، حتي ادعي استحالة الاجتهاد لمن بعدهم، فأغلق بابه في وجوه المسلمين.

و غلق باب الاجتهاد جمود للتشريع و ذهاب لحياة الامة، فتلك امور يلزمنا النظر فيها و لا نستطيع فهمها إلا بعد أن ندرس الظروف التي تكونت فيها فكرة التمذهب بمذهب إمام معين، و نبحث عن أسباب نشأتها و عوامل انتشارها، فهل كانت دواعي الانتشار بسبب القيم الروحية؟ أن انها استندت إلي السلطة التنفيذية؟ و هل كانت مستقلة عن تأثير السلطة أم انها عرضة لذلك؟ و هل اخضعتها لمتابعتها أم انها خضعت لأغراض الولاة؟ و سيتضح لنا ذلك عندما نبحث عن نشأة المذاهب.


شيوخ مالك


ازدهر عصر مالك برجال العلم و لمعت فيه أسماء رجال تحدث الناس عنهم لشهرتهم العلمية، و مكانتهم في المجتمع الإسلامي، و أصبحت المدينة يؤمها طلاب العلم من مختلف الأقطار الإسلامية، و امتازت بالتمسك بالحديث و محاربة الرأي و القياس، كما كانت صبغة الكوفة هي الميل إلي الرأي و القياس و عظم بين البلدين انشقاق أدي إلي خصومة وعداء، خرج عن نطاق البحث العلمي إذ تعصب كل لبلده.

و كانت المدينة تزدهر بمدرسة الإمام الصادق، و قد تهافتت الوفود إليها عندما وجد الناس فرصة الإتصال بأهل البيت، و رفع عراقيل المؤاخذة علي ذلك، و كانت مدرسة الإمام الصادق متمسكة بالحديث، لا تجعل للرأي و القياس دخل في الأحكام الشرعية كما مر بيان ذلك.

و كان مالك بن أنس هو أحد المنتمين لمدرسة الإمام الصادق مدة من الزمن و عنه أخذ الحديث، فالإمام الصادق هو من أكبر شيوخ مالك بن أنس كما مر بيانه.



[ صفحه 509]



و قد أخذ مالك أيضا عن عدة شيوخ من علماء المدينة و غيرهم: منهم عامر بن عبدالله بن الزبير بن العوام، و زيد بن أسلم، و سعيد المقبري، و أبي حازم، و صفوان بن سليم، و صالح بن كيسان، و اسماعيل بن أبي حكيم و حميد بن قيس المكي.

و قد اختص مالك بالأخذ عن جماعة منهم، و لازمهم ملازمة تامة: و هم ابن هرمز، و نافع مولي ابن عمر، و ابن شهاب الزهري، و ربيعة بن عبدالرحمن المعروف بربيعة الرأي، و أبوالزناد. فهؤلاء أخص مشايخ مالك و لابد من الإشارة إلي كل واحد من هؤلاء:


حول فرق الغلاة


تركنا البحث هنا عن فرق الغلاة، اكتفاء بمحا مر في الأجزاء السابقة، و سيأتي في الجزء الرابع مزيد بيان. و قد ذكرنا هناك أن حركتهم كانت ضد الاسلام بصورة عامة، و ضد أهل البيت بصورة خاصة، لأن انتحالهم حب أهل البيت يفتح لخصومهم طريق الوقيعة في أتباعهم، و قد وقع ذلك بدون التفات الي التباين بين تعاليم أهل البيت و بين ما يذهب اليه الغلاة.

و كما قلت سابقا: ان الكوفة قد عرفت بالتشيع، و هي تموج بعناصر مختلفة لكثرة المهاجرين اليها، من المدن المجاورة لها و النائية عنها، و ذلك عند اتساع نشاط الحركة العلمية، فكانت جماعة المتدخلين في الاسلام يبثون سمومهم في ذلك المجتمع، و يتناقل الناس مع مساعدة السلطة تلك الأخبار فتنسب للكوفة، و الكوفة شيعية.

و قد أعلن الامام الصادق براءته منهم، و جهر بلعنهم، و قد دخل الكوفة عدة مرات ينشر تعاليم الاسلام الصحيحة، و يظهر للملأ فساد عقائد الغلاة و واصل كفاحه في مقابلتهم حتي بادت جماعتهم بتلك السرعة، و قبرها في مقرها الأخير، و لم يبق لهم أثر الا في بطون الكتب.

و أبت نفوس من يضربون علي و تر سياسة تلك العصور، و يترنحون بنغمات الهجاء و الطعن علي شيعة أهل البيت، الا أن يقيموا تلك الرمم البالية، و يخرجوا تلك الجيف النتنة لتكون عارا علي الاسلام، و منظرا بشعا، يدل عليه من لا يود اظهار محاسنه للأجيال انتصارا لدينهم، و انتقاما لأسلافهم «أولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدي و العذاب بالمغفرة فما أصبرهم علي النار».



[ صفحه 129]




امتحان أحمد بن حنبل


جاء في كتاب المأمون الرابع لعامله اسحاق يأمره بأن يستدعي بشر بن الوليد، فان أصر علي الامتناع تضرب عنقه، و كذلك أمره في ابراهيم بن المهدي، و أما الباقون يعيد عليهم الكرة فمن أبي منهم يحمل موثقا الي عسكر المأمون مع من يقوم بحفظهم.

فجمعهم اسحق و قرأ عليهم كتاب المأمون، فأجاب كافة الفقهاء ما عدا



[ صفحه 457]



أحمد بن حنبل، و سجادة و القواريري، و محمد بن نوح، فأمر بهم اسحق بن ابراهيم فشدوا في الحديد، فلما أصبحوا أعاد امتحانهم، فاعترف سجادة بخلق القرآن فأطلقه. و بعد يوم آخر أجاب القواريري بأن القرآن مخلوق فأخلي سبيله، و لم يبق الا أحمد بن حنبل و محمد بن نوح.

فكتب حاكم بغداد الي المأمون بذلك فأمره بأن يشخص اليه أحمد بن حنبل، و محمد بن نوح موثقين في الأغلال، و لما وصلا في طريقهما الي قرب الأنبار، و في اثناء الطريق جاءهم نعي المأمون.

فأما محمد بن نوح فقد مات و هو عائد الي بغداد بعد موت المأمون، ففك قيده و صلي عليه أحمد بن حنبل، و بهذا ينتهي دور أحمد في عصر المأمون.


اتجاه آخر في التشكيك بالروايات


يحاول المؤلف أن يدعم حكمه بأدلة يظن أنها تنفع في طريق الاستدلال، و تنتج في طريق المقارنات، فهو هنا يذهب الي أن الامام الصادق ما كان يري نفسه اماما في عصره، و ان منصب الامامة مملوء بوجوده، و يستدل المؤلف علي هذا الرأي بحادثة الابواء عندما اجتمع بنوهاشم للبيعة لمن يرتضونه، و ان الامام الصادق عليه السلام قد امتنع عن بيعة محمد النفس الزكية لصغر سنه،



[ صفحه 137]



و انه عليه السلام استعد لبيعة عبدالله بن الحسن، و قال له: امدد يدك أبايعك [1] الي آخر ما يذكره من جهة نظره.

ان أخبار يوم الأبواء مشهورة، و حوادثه متكررة، و القول بأن الامام الصادق عليه السلام قال لعبدالله بن الحسن: أمدد يدك أبايعك. انما ذلك من وحي الخيال و الكذب في القول، و هو افتراء محض و تقول باطل، و النصوص التي تتكفل بيان هذا الحادث لا تذكر ذلك، و ان أصح كتاب يعتمد عليه في هذا: هو كتاب الارشاد للشيخ المفيد، لأنه ينقل عن نسخة مقاتل الطالبيين التي هي بخط المؤلف، و قد أشار لذلك ناشر كتاب مقاتل الطالبيين في مصر السيد أحمد صقر سنة 1368 ه 1949 م بقوله: و لكتاب الارشاد هذا أهمية خاصة لأنه ينقل عن نسخة أبي الفرج الاصفهاني نفسه.

و لنضع بين يدي القراء النص الكامل لهذه القضية:


پاورقي

[1] الامام الصادق لأبي زهرة ص 203.


رجال السند


الطبري - في حوادث سنة 30 - يقول: و في هذه السنة كان ما ذكر من امر أبي ذر، و اشخاص معاوية اياه من الشام الي المدينة، و قد ذكر في سبب اشخاصه اياه منها (من الشام) اليها (الي المدينة) امور كثيرة كرهت ذكر اكثرها، فاما العاذرون معاوية في ذلك فانهم ذكروا في ذلك قصة كتب بها الي السري يذكر ان شعيبا حدثه عن سيف، عن عطية عن يزيد الفقعسي قال: لما ورد ابن السوداء الشام لقي أباذر فقال: يا أباذر ألا تعجب الي معاوية يقول: المال مال الله... الخ [1] كما ذكره احمد أمين في استدلاله علي أن ابن السوداء لقن أباذر مبادي ء مزدك المجوسي اذ يقول احمد امين: و نلمح وجه الشبه بين رأي ابي ذر و بين رأي مزدك في الناحية المالية فقط فالطبري يحدثنا.

ان اباذر قام بالشام و جعل يقول: (يا معشر الأغنياء و اسوا الفقراء. بشر الذين يكنزون الذهب و الفضة)... الخ كما تقدم.

ثم يقول احمد: و لكن من اين اتاه هذا الرأي؟ (اي اباذر) يحدثنا الطبري أن ابن السوداء لقي اباذر فاوعز اليك بذلك... [2] .

و هو ما اشرنا اليه الآن، فحديث الطبري كان عن مكاتبة من السري أن شعيبا حدثه عن سيف عن عطية عن يزيد الفقعسي.

فهؤلاء هم رجال سند هذه القصة و مستند حكم احمد امين علي ابي ذر بأنه يري رأي مزدك، و أنه أخذه عن ابن السوداء!

فمن هم هؤلاء الرجال؟ و ما هي منزلتهم؟ و ما محلهم من الصدق؟!

ستأتي الاجابة عن ذلك قريبا ان شاء الله.

و لا يفوتنا هنا أن نلفت نظر القاري ء الي أن الطبري يجعل هذه القصة من قبل العاذرين لمعاوية، و هم المتعصبون له و ناهيك ما للتعصب من اثر في الافتعال.



[ صفحه 474]



اما ما يتعلق بقضية ابن السوداء و تجواله في الامصار الاسلامية و فشل محاولاته، و اخيرا يحط رحله في مصر و اظهار قوله بها في الرجعة و الوصاية و انه بث دعاته - كما يروي الطبري - و كاتب من كان استفسد في الامصار و كاتبوه و دعوا في السر الي ما عليه امرهم الي آخر ما رواه الطبري [3] و ذكره الشيخ ابوزهرة و غيره من الكتاب.

و اذا رجعنا لمصدر القصة فحديث الطبري هكذا يقول: فيما كتبه الي السري: عن شعيب، عن سيف، عن عطية، عن يزيد الفقعسي قال كان عبدالله بن سبأ يهوديا من أهل صنعاء، أمه سوداء فاسلم زمان عثمان، ثم تنقل في بلدان المسلمين يحاول ضلالهم فبدأ بالحجاز، ثم البصرة ثم الكوفة. الي آخر ما ذكر في ج 5 ص 99 - 98 ط 1.

فالحديث يدور حول الطبري، و السري، و شعيب و سيف و عطية و يزيد الفقعسي. هؤلاء هم رجال سند الرواية و هؤلاء مستند من ذكروا ابن سبأ في كتبهم و عظموا امره في كتاباتهم و خلقوا منه شخصية قوية ذات أثر في تاريخ المسلمين بل غير مجري التاريخ.

و الواجب يقضي علينا عدم التصديق بامثال هذه المفتريات و لكن لزيادة الايضاح و التنازل للحصول علي ما هو الواقع نجعل هؤلاء الرجال تحت اشعة التحقيق العلمي.


پاورقي

[1] الطبري 66: 5 ط 1.

[2] انظر فجر الاسلام - 110.

[3] الطبري 98 - 5 ط 1.


المنهج الاقتصادي


«ليس خيركم من ترك آخرته لدنياه و لا دنياه لآخرته، خيركم من أخذ من هذه لهذه» [1] .

(حديث شريف)

ليس المنهج السياسي أو الاجتماعي - و منهما الاقتصادي - الا متابعة للمنهج العلمي من الواقعية، و اعمال العقل، و العمل للتقدم، وفق حاجات الزمن، و اختلاف الأقاليم، علي أساس المساواة بين الناس، و عمارة الدنيا بالعدل، و احسان القيام علي مرافقها.

و المنهجان - سواء العلمي أو السياسي الاجتماعي - ينبعان من القرآن و تطبيقات السنة، و هما وجهان لعملة واحدة هي القيم الاسلامية، فكل ما أبعد من هذه القيم لا يكون اسلاميا و ان انتظم مسلمين، فالمسلمون لا يصلحون الا أن يلتزموا قيم دينهم، و قد أصلها الامام علي، و تابعه فيها الأئمة من بنيه.

و من القيم الاجتماعية السليمة تنشأ القيم الاقتصادية المنجحة، و لذلك تتجلي الوحدة الموضوعية بين الدين و السياسة و الاقتصاد، و الوحدة الفنية بين علمي المالية و الاقتصاد، و بينهما و بين فن الادارة، في عهد أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب للأشتر النخعي.

و سنري بعض المقولات فيه تكاد تكتب في النصف الثاني من القرن العشرين للميلاد [2] بأيدي المصلحين الاقتصاديين العالميين، فهي عصرية أبدا؛ لأنها اسلامية خالصة.



[ صفحه 436]



يقول: «و تفقد أمر الخراج بما يصلح أهله، فان في صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم، و لا صلاح لمن سواهم الا بهم، لأن الناس عيال علي الخراج و أهله...، و ليكن نظرك في عمارة الأرض أبلغ من نظرك في جبابة الخراج، لأن ذلك لا يدرك الا بالعمارة، و من طلب الخراج بغير عمارة أخرب البلاد و أهلك العباد، و لم يستقم أمره الا قليلا...، و لا يثقلن عليك شي ء خففت به المؤونة عليهم، فانهم ذخر يعود عليك في عمارة بلدك، و تزيين ولايتك، مع استجلابك حسن ثنائهم، و تبجحك [3] باستفاضة العدل فيهم...، فربما حدث من الأمور ما اذا عول فيه عليهم من بعد احتملوه طيبة أنفهسم» [4] .

أما عن نشاط الأفراد في التجارة و الصناعة و الزراعة و الخدمات، و البيع و الشراء، و عن حرية الاتجار و الانتقال و العمل كأداة للانتاج، ففيها التعبير العلمي الرفيع عن التاجر و العامل، اذ يسميهما «المضطرب بماله» [5] و «المترفق ببدنه» [6] و فيها التأييد و التيسير و الاشراف و المتابعة من السلطة، و التعاون بين الراعي و الرعية، حيث يقول: «ثم استوص بالتجار و ذوي الصناعات و أوص بهم خيرا، المقيم منهم و المضطرب بماله و المترفق ببدنه، فانهم مواد المنافع و أسباب المرافق و جلابها من المباعد و المطارح...، فانهم سلم لا تخاف بائقته، و تفقد أمورهم بحضرتك و في حواشي بلادك، و اعلم مع ذلك أن في كثير منهم ضيقا فاحشا...، وشحا قبيحا، و احتكارا للمنافع، فامنع من الاحتكار...» [7] .

أما الطبقة الأخري، و هي التي تمثل اليد السفلي؛ لعجزها، و لأنها تأخذ من اليد العليا لاقتدارها، فأوامره في صددها قاطعة، يقول: «ثم الله الله في الطبقة السفلي، من الذين لا حيلة لهم، و المساكين، و المحتاجين، و أهل البؤس و الزمني، فان في هذه الطبقة قانعا



[ صفحه 437]



و معترا...، و اجعل لهم قسما من بيت مالك...» [8] .

و لقد سلف القول عن المنهج السياسي لدي أميرالمؤمنين، و هو المساواة التامة بين المسلمين في العطاء و حقوق بيت المال، و ترك الأرضين في أيدي أصحابها بعد الفتح، و غير ذلك مما يكشف لنا منهاجه الاقتصادي بتمامه، و فيما أوضحناه اشارة الي ما لم نعرض له بتوضيح.

و النظريات تكشفها كليات، و الكليات و الجزئيات والتطبيقات ينتظمها جميعا أصل ثابت من قول الرسول: «ليس خيركم من ترك دنياه لآخرته و لا آخرته لدنياه، و لكن خيركم من أخذ من هذه الهذه» [9] .


پاورقي

[1] كشف الخفاء: ج 2 ص 169، ذكر أخبار اصبهان: ج 2 ص 197.

[2] بل و الي يوم القيامة.

[3] أي: فرحك (منه).

[4] نهج البلاغة: ج 3 ص 96 و ما بعدها، تحف العقول: ص 137 و ما بعدها، بحارالأنوار: ج 33 ص 606 و ما بعدها، شرح نهج البلاغة: ج 17 ص 70 و ما بعدها.

[5] نهج البلاغة: ج 3 ص 99. و هما مصطلحان ذكرا في عهد الامام لمالك الأشتر، و لكن ورد «الترفق بيده» بدل «المتفرق بدنه» راجع: تحف العقول: ص 140، بحارالأنوار: ج 74 ص 256.

و المضطرب بماله هو المتردد بأمواله في الأطراف و البلدان: و المترفق: المكتسب.

[6] نهج البلاغة: ج 3 ص 99. و هما مصطلحان ذكرا في عهد الامام لمالك الأشتر، و لكن ورد «الترفق بيده» بدل «المتفرق بدنه» راجع: تحف العقول: ص 140، بحارالأنوار: ج 74 ص 256.

و المضطرب بما له هو المتردد بأمواله في الأطراف و البلدان: و المترفق: المكتسب.

[7] نهج البلاغة: ج 3 ص 99، مستدرك الوسائل: ج 13 ص 167، بحارالأنوار: ج 33 ص 607 و ج 100 ص 88، شرح نهج البلاغة: ج 17 ص 83.

[8] نهج البلاغة: ج 3 ص 100، مستدرك الوسائل: ج 13 ص 168، بحارالأنوار: ج 33 ص 607، شرح نهج البلاغة: ج 17 ص 85.

[9] ذكر أخبار أصبهان: ج 2 ص 197، كشف الخفاء للعجلوني: ج 2 ص 169، و قال بعد ذكر الحديث: رواه ابن عساكر و الديلمي عن أنس بلفظ «ليس بخيركم من ترك دنياه لآخرته و لا آخرته لدنياه حتي يصيب منهما جميعا، فان الدنيا بلاغ الي الآخرة، و لا تكونوا كلا علي الناس». و أخرجه أبونعيم و الخطيب في تاريخه و الديلمي من وجه آخر.


وصيته لسفيان الثوري


و مع أن سفيان كان ضعيفا و غير موال لأهل البيت عليهم السلام الا أنه كان يجل الامام الصادق عليه السلام و يعده من أكبر العلماء، و يفتخر بروايته عنه.

روي الصدوق في الخصال بسنده عن سفيان الثوري قال: لقيت الصادق بن الصادق عليه السلام. فقلت له يابن رسول الله أوصني بوصية أحفظها من بعدك، قال: و تحفظ يا سفيان! قلت: أجل يا ابن بنت رسول الله.

قال يا سفيان: لا مروءة لكذوب، و لا راحة لحسود، و لا أخاء لملول، و لا خلة لمختال، و لا سؤدد لسئ الخلق. ثم أمسك. فقلت يابن رسول الله زدني.

فقال يا سفيان: ثق بالله تكن عارفا (مؤمنا) و ارض بما قسمه لك تكن غنيا، و احسن مجاورة من جاورك تكن مسلما، صاحب بمثل ما يصاحبونك به - تزدد ايمانا، و لا تصاحب الفاجر فيعلمك من فجوره، و شاور في أمرك الذين يخشون الله. ثم أمسك. فقلت: يا ابن رسول الله زدني.

فقال يا سفيان: من أراد عزا بلا عشيرة، و غني بلا مال، و هيبة بلا سلطان، فلينتقل من ذل معاصي الله الي عز طاعته. ثم أمسك. فقلت يابن رسول الله زدني.

فقال يا سفيان: أدبني أبي بثلاث، و نهاني عن ثلاث، فأما اللواتي أدبني بهن، فانه قال لي: يا بني من يصحب صاحب السوء لا يسلم، و من لا يقيد ألفاظه (و من لا يملك لسانه) يندم، و من يدخل مداخل السوء يتهم.

قلت يا ابن رسول الله، فما الثلاث اللواتي نهاك عنهن؟



[ صفحه 270]



قال: نهاني أن أصاحب حاسد نعمة، و شامتا بمصيبة، أو حامل نميمة، ثم أنشدني:



عود لسانك قول الخير تحظ به

ان اللسان لما عودت معتاد



موكل بتقاضي ما سننت له

في الخير و الشر فانظر كيف تعتاد [1] .



و مما يظهر من وصية الامام عليه السلام لسفيان، أن مدارها يدور حول حب النفس، و أن ما ذكره الامام عليه السلام من النهي عن الكذب و الحسد و الغرور و صاحب السوء و... انما أراده به نفسه، لأنه لا حظ عليه، انه يحب العلم ليماري به السفهاء أو يجادل به العلماء، و انه لا يتورع عن كل هذه الأمور التي نهاه الامام عنها عليه السلام اذا كانت تتعارض مع حب الظهور و الغرور، فبين له الامام عليه السلام أن من يسعي الي العز و الجاه و... فسينتكث فتيله، قبل الوصول الي مأموله، و أنه بتقوي الله عزوجل يحصل علي كل أموره.


پاورقي

[1] أعيان الشيعة ج 1 / 674.


حكم زكاة مال الصبي اذا كان زروعا أو ثمارا


مذهب الامام جعفر الصادق: أن الصبي و المجنون يلزمهم العشر [1] لا غيره.

نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار و غيره [2] .



[ صفحه 116]



و روي ذلك عن: ابن عباس و زيد بن علي و الناصر و ابن شبرمة و اليه ذهب أبوحنيفة و أصحابه [3] .

و الحجة لهم:

عموم دليله أي (العشر) وهو ما صح عن ابن عمر: أن النبي صلي الله عليه و سلم قال: «فيما سقت السماء و العيون، أو كان عثريا [4] العشر» [5] .

وجه الدلالة:

هنا وجبت الزكاة لأن هذا حق الأرض. و هي الزروع و الثمار. و قال ابن رشد: (و سبب النزاع يرجع الي اختلاف الفقهاء في مفهوم الزكاة الشرعية: هل هي عبادة كالصلاة و الصيام أم هي حق واجب للفقراء و المساكين في أموال الأغنياء، فمن قال انها عبادة اشترط البلوغ فيها، و من قال انها حق في الأموال لم يعتبر في ذلك البلوغ، و أما من فرق بين ما تخرجه الأرض أو لا تخرجه و بين الخفي و الظاهر فلا أعلم له مستندا في هذا الوقت) [6] .


پاورقي

[1] العشر: و هو زكاة الزروع التي تسقي بالمطر أو بدون كلفة كالسيح أو بالآلة، و هو الجزء من عشرة أجزاء. انظر المصباح المنير: 2 / 28.

[2] البحر الزخار: 3 / 142؛ الروض النضير: 2 / 417.

[3] المصدران السابقان؛ مختصر الطحاوي: 45؛ المحلي: 5 / 205،؛ المغني: 2 / 493؛ المجموع: 5 / 99؛ الهداية: 1 / 78 - 68.

[4] العثري: الأشجار الكبيرة التي تشرب بعروقها، و قال الفيومي: و هو منسوب الي ما سقي من النخل سيحا، و قال الجوهري: العثري: الزرع الذي لا يسقه الا المطر. انظر المصباح: 2 / 20.

[5] البخاري: 1 / 259؛ مسلم: 3 / 67.

[6] بداية المجتهد: 1 / 345.


الموعظة الحسنة


قال الشيخ الطبرسي: «التي أن لا تخفي عليهم أنك تناصحهم بها، و تقصد ما ينفعهم بها». [1] .

و قال العلامة الطباطبائي: «هو البيان الذي تلين به النفس، و يرق له القلب...» [2] .

و قال الطريحي: الموعظة: «التخويف بسوء العاقبة، و الموعظة الحسنة: القرآن». [3] .


پاورقي

[1] فقه القرآن 365:1.

[2] الميزان في تفسير القرآن 373:12.

[3] تفسير غريب القرآن: 356.


هيبته


قد تكون الهيبة للرجال العظام من تلك الكبرياء التي يرتديها المرء نفسه،



[ صفحه 237]



أو من الذين حوله من خدم و أهل و قبيلة، أو جند و دولة، و هذه الهيبة لا تختص بقوم، فان كل من تلبس بأحد هذه الشؤون اكتسي هذا الهيبة، و هذا الهيبة جديرة بأن تسمي الهيبة المصطنعة.

و قد تكون للمرء من دون أن يحاط بجيش و خدم و عشيرة و دولة و امرة و كبرياء، تلك الهيبة التي لا تكون باللباس المستعار، بل هي التي يفيضها الله تعالي علي من يشاء من عباده، تلك الهيبة التي لا يزيلها التواضع و حسن الخلق و الانبساط، تلك التي يلبسها العلم و العمل به، من أراد عزا بلا عشيرة و هيبة بلا سلطان، فليخرج من ذل معصية الله الي عز طاعته، و ان من خاف الله أخاف منه كل شي ء، و من لم يخف الله أخافه من كل شي، و هذا الهيبة جديرة بأن تسمي الهيبة الذاتية.

ان المنصور كان صاحب تلك الهيبة المصطنعة و من أوسع منه ملكا، و أكثر جندا، و أقوي فتكا؟ ولكنه كان اذا نظر الي جعفر بن محمدالصادق عليه السلام و هو عازم علي قتله ها به و انثني عن عزمه.

يقول المفضل بن عمر: ان المنصور قد هم بقتل أبي عبدالله عليه السلام غير مرة فكان اذا بعث اليه و دعاه ليقلته فاذا نظر اليه ها به و لم يقتله. [1] .

و لا تختلف هذه الهيبة لأبي عبدالله عليه السلام باختلاف الناس معه فان كل واحد يشعر من نفسه بتلك الهيبة له، سواء الولي و العدو، و المؤالف و المخالف، فهذا هشام بن الحكم كان جهميا قبل أن يقول بالامامة، و لما التقي بالصادق عليه السلام في صحراء الحيرة سكت و أطرق هيبة و اجلالا و هو اللسن المفوه، فأحس أن هذه الهيبة التي يجلل الله بها أنبياءه و أوصياءهم



[ صفحه 238]



عليهم السلام. [2] .

و هذه الهيبة التي أحسها هشام يوم كان جهميا كان يحسها يوم كان اماميا و كانت بين هشام و بين عمرو بن عبيد مناظرة في الامامة، و قد قصد هشام عمروا الي البصرة، فسأله الامام عما كان بينهما ليحكي له ما كان، فقال هشام: يا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله اني أجلك و أستحييك و لا يعمل لساني بين يديك. [3] .

و هذا ابن أبي العوجاء مع الحاده كان أحيانا يحجم عن مناظرة الصادق عليه السلام لتلك الهيبة، فانه حضر يوما لمناظرة الصادق ولكنه بعد أن جلس سكت، فقال له الصادق: فما يمنعك من الكلام؟ قال: اجلال لك و مهابة، ما ينطق لساني بين يديك، فاني شاهدت العلماء، و ناظرت المتكلمين فما تداخلني هيبة قط مثلما تداخلني من هيبتك. [4] .

علي أن الصادق عليه السلام كان بين أصحابه و جلسائه كواحد منهم لا يتظاهر بالعظمة و حشمة الامامة، و ينبسط لهم بالكلام، و يجلس معهم علي المائدة، و يؤنسهم بالحديث، و يحثهم علي زيادة الأكل، لئلا تمنعهم الهيبة من الانبساط علي المائدة و اكل ما يشتهونه، غير أن تلك الهيبة التي كانت شعاره من الهيبة الذاتية التي تمنع العيون من ملاحظته و الألسنة من الانطلاق بين يديه و لم يكن محاطا بخدم و لا حجاب.



[ صفحه 239]




پاورقي

[1] مناقب ابن شهر اشوب: 4 / 238.

[2] رجال الكشي: ص 166.

[3] الكافي: 1 / 169 / 3.

[4] كتاب التوحيد: باب اثبات حدوث العالم.


شعبة بن الحجاج


و منهم شعبة بن الحجاج الأزدي كان من أئمة السنة و أعلامهم و كان يفتي بالخروج مع ابراهيم بن عبدالله بن الحسن، و قيل كان ممن خرج من أصحاب الحديث مع ابراهيم بن عبدالله.

و عده في أصحاب الصادق عليه السلام جماعة من السنة منهم صاحب التهذيب، والصواعق، والحلية، والينابيع، والفصول، والتذكرة و غيرها، و ذكرته كتب الشيعة في رجاله أيضا.



[ صفحه 130]




علم اصول الفقه


و أول من فتح بابه و فتق مسائله الامام أبوجعفر محمد بن علي الباقر عليه السلام ، و بعده ابنه أبوعبدالله الصادق عليه السلام ، و قد أمليا فيه علي جماعة من تلامذتهما قواعده و مسائله ، جمعوا من ذلك مسائل رتبها المتأخرون علي ترتيب مباحثه ، ككتاب اصول آل الرسول ، و كتاب الفصول المهمة في اصول الأئمة ، و كتاب الاصول



[ صفحه 199]



الأصلية ، و كلها بروايات الثقات مسندة بالاسناد الي أهل البيت عليهم السلام ، و أول من أفرد بعض مباحثه بالتصنيف من أصحاب الامام الصادق عليه السلام شيخ المتكلمين هشام بن الحكم ، فقد صنف كتابا في مباحث الألفاظ ، و هي أهم مباحث هذا العلم. [1] .

و قد حفلت كتب الحديث بالأخبار التي تحدد كثيرا من قواعد الحديث و مبانيه ، و قد جعلها الكثير من العلماء مدركا لحجيتها ، كقاعدة الاستصحاب و البراءة الشرعية و مسألة التعادل و التراجيح في مقام تعارض الأخبار ، و غير ذلك من القواعد التي اعتمدها العلماء في مقام استنباط الأحكام و حرروها في كتب الاصول .

و قد تعرض الامام أيضا في بعض ما ورد عنه من أحاديث ، لنقد بعض المسائل الاصولية التي اعتمدها الآخرون في استنباطاتها كمسألة القياس و الاستحسان ، و غيرهما مما اعتمدته مدرسة الرأي التي حرص الامام علي اتخاذ موقف صريح في نقدها و تهديم اسسها.

و لقد كان الدافع لوضع هذه الاصول و القواعد ، هو أن كثيرا من الأحكام التي ربما يبتلي بها المكلفون قد لا يكون هناك أخبار خاصة تحددها ، و ربما لا يكون من المستطاع سؤال الامام عنها لبعد الشقة التي تفصل المكلفين عن الامام في حال الحضور فضلا عن حال الغيبة ، فكان الحاجة ملحة لوضع قواعد و اصول تتكفل بتعيين الحكم التكليفي أو الوضعي التي تحدد وظيفة المكلف العملية و تعين له حكم موضوعه .



[ صفحه 200]




پاورقي

[1] الشيعة و فنون الاسلام ؛ السيد حسن الصدر:95.


الدور 01


ببدأ بانتقال الشيخ الطوسي رحمه الله الي النجف الأشرف في منتصف القرن الخامص الهجري و تأسيسه هيئة علمية منظمة، ذات حلقات متواصلة، و قد ظهر أثر ذلك في كتابه «أمالي الشيخ الطوسي» الذي كان يمليه علي طلابه و تلامذته [1] ، و كان من أهم ما ركز عليه تنسيقه للدراسة العلمية في أقسامها الثلاثة: الفقه و الاصول و الحديث. فقد وضع في هذه العلوم الثلاثة، مؤلفات عديدة كانت موضع اهتمام الأعلام المبرزين من الفقهاء و الاصوليين، و كانت مناهج للدرس و البحث لفترة طويلة.

بقي الشيخ الطوسي في النجف مدة 12 سنة، من سنة 449 الي يوم وفاته سنة 460 هجرية، و قد طور الدراسة و المناهج الدراسية و استخدم القواعد و الاصول بدلا من عرض النصوص الذي كان سائدا في السابق.


پاورقي

[1] نقل ذلك الشيخ آغا بزرگ الطهراني في «الذريعة» 365: 1، و كان قد أملاه الشيخ لولده في سنة 457 و 458 ه.


دعاؤه في اثناء المسير


كان الامام الصادق عليه السلام، في أثناء مسيره في السفر، إلي بيت الله الحرام، يمجد الله، ويلهج بذكره، وكان فيما يدعو به هذا الدعاء:

«اللهم، أني أسألك لنفسي، اليقين، والعفو، والعافية، في الدنيا والآخرة، اللهم، أنت ثقتي ورجائي، وأنت عضدي، وأنت ناصري، بك أحل وبك أسير.» [1] .

حكي هذا الدعاء، مدي اعتصام الامام عليه السلام بالله تعالي، وإلتجائه إليه في جميع شؤونه.


پاورقي

[1] وسائل الشيعة 8 / 286.


في الشكر


قال الصادق: في كل نفس من أنفاسك شكر لازم لك بل الف أو أكثر، و أدني الشكر روية النعمة من الله تعالي، من غير علمه يتعلق القلب بها دون الله عزوجل و الرضا بما أعطي، و ان لا تعصيه بنعمته و تخالفه بشي ء من أمره و نهيه بسبب نعمته، فكن لله عبدا شاكرا علي كل حال [1] ، و لو كان عند الله تعالي عبادة تعبد بها عباده المخلصون، افضل من الشكر علي كل حال، لأطلق لفظة فيهم من جميع الخلق بها، فلما لم يكن أفضل منها خصها من بين العبادات، و خص أربابها فقال: و قليل من عبادي الشكور، و تمام الشكر الاعتراف بلسان السر خالصا لله عزوجل بالعجز عن بلوغ أدني شكره، لأن التوفيق للشكر نعمة حادثة يجب الشكر عليها و هي أعظم قدرا و اعز وجودا من النعمة التي من أجلها وفقت له، فيلزمك علي كل شكر أعظم منه الي ما لا نهاية له، مستغرقا في نعمه قاصرا عاجزا عن درك غاية شكره فأني يلحق العبد شكر نعمة الله و متي يلحق ضيق و العبد ضعيف لا قوة له أبدا الا بالله عزوجل..

والله غني عن طاعة العبد فهو قوي علي مزيد النعم علي الأبد، فكن لله عبدا شاكرا علي هذا الوجه تري العجب...



[ صفحه 143]




پاورقي

[1] تجد الله ربا كريما علي كل حال.


ابراهيم بن عبد الله المحض (قتيل باخمري)


أبو الحسن وأبو إسحاق إبراهيم بن عبد الله المحض ابن الحسن المثني ابن الحسن السبط ابن الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام الهاشمي، المدني، المعروف بقتيل باخمري، وأمه هند بنت أبي عبيدة. من علماء ومحدثي أهل بيت النبوة، وكان أميرا، ثائرا شجاعا، أديبا شاعرا،



[ صفحه 51]



عارفا بالعربية وأخبار العرب وأيامهم وأشعارهم، وكان معتزليا. خرج بالبصرة سنة 145 علي الدولة العباسية في عهد المنصور الدوانيقي، فبايعه خلق من الناس، فأرسل إليه الدوانيقي جيشا بقيادة عيسي بن موسي العباسي، فقابل الجيش العباسي ببسالة وشجاعة وأخيرا استشهد بقرية باخمري (قرب الكوفة) في 25 ذي القعدة من نفس السنة المذكورة علي يد حميد بن قحطبة، ودفن بباخمري. استشهد وهو ابن ثمان وأربعين سنة. روي عنه الفضيل بن مرزوق.

المراجع:

رجال الطوسي ص 143. تنقيح المقال 1: 24. عمدة الطالب 108. فهرست النديم 204. مروج الذهب 3: 307. مقاتل الطالبيين 315. أعيان الشيعة 2: 177. مجمع الرجال 1: 51 و 5: 37. تاريخ اليعقوبي 2: 376. رجال الكشي 214. نقد الرجال 10. جامع الرواة 1: 25. معجم رجال الحديث 1: 248. رجال ابن داود 32. الفصول الفخرية (فارسي) 108 و 162. تتمة المنتهي (فارسي) 194. تاريخ الفخري 167. المقالات والفرق 76 و 209. فرق الشيعة 62. سفينة البحار 1: 77. العندبيل 1: 8. البحار 47: 295. نامه دانشوران (فارسي) 3: 47. منتهي الآمال (فارسي) 1: 322. الأغاني 18: 10. منهج المقال 23. الأعلام في كتاب معجم البلدان 24. منتهي المقال 23. المجدي في أنساب الطالبيين 42. الفخري في أنساب الطالبيين 85. أنساب الأشراف 122. النجوم الزاهرة 1: 352 و 2: 1. الثقات لابن حبان 6: 15. البيان والتبيين 2: 195 و 3: 373. سير أعلام النبلاء 6: 218. العبر 1: 199. شذرات الذهب 1: 214. تاريخ أبي الفداء 2: 3. أعلام الزركلي 1: 48. البداية والنهاية 10: 87. مرآة الجنان 1: 298. دول الاسلام 1: 74. تاريخ ابن العبري 122. تاريخ الطبري 6: 240. الكامل في التاريخ 5: 208. التاريخ الكبير 1:



[ صفحه 52]



304. الأخبار الطوال 385. معجم البلدان 1: 316. الوافي بالوفيات 6: 31.


سعد بن سعيد الجرجاني


أبو سعيد سعيد، وقيل سعد بن سعيد الجرجاني.

محدث مجهول الحال، ضعفه بعض العامة، وقال آخرون منهم بأنه كان صالحا



[ صفحه 33]



وكان مسجده بجنب مسجد الجامع بجرجان. روي عنه إسماعيل بن إبراهيم الترجماني، ويعقوب بن جراح الخوارزمي، و معروف بن الوليد السعدي وغيرهم، قبره بسليمان آباذ بجرجان.

المراجع:

رجال الطوسي 205. خاتمة المستدرك 806. تنقيح المقال 2: 27. معجم رجال الحديث 8: 119. جامع الرواة 1: 360. نقد الرجال 152. مجمع الرجال 3: 116. أعيان الشيعة 7: 239. منتهي المقال 147. منهج المقال 162. تاريخ جرجان 223. ميزان الاعتدال 2: 121. لسان الميزان 3: 16.


محمد بن إسماعيل المخزومي


محمد بن إسماعيل المخزومي، المدني.

المراجع:

رجال الطوسي 281. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 83. خاتمة المستدرك 840. معجم رجال الحديث 15: 111. نقد الرجال 294. جامع الرواة 2: 77. مجمع الرجال



[ صفحه 34]



5: 159. منتهي المقال 253. منهج المقال 284. ميزان الاعتدال 3: 481. لسان الميزان 5: 78. المغني في الضعفاء 2: 555.


سخن امام صادق در معناي عدالت بين زن ها


يكي از منكرين خدا، از مؤمن طاق پرسيد: خداوند در يك آيه مي فرمايد: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم ألا تعدلوا فواحدة) يعني: «از زن هايي كه مي پسنديد [و با شما سنخيت دارند] دو عدد يا سه عدد و يا چهار عدد آنان را به نكاح خود درآوريد و اگر مي ترسيد كه نتوانيد بين آنان عدالت برقرار كنيد يك زن براي شما كافي است».

و در آيه ي ديگر مي فرمايد: (و لن تستطيعوا أن تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل)؛ يعني «شما هرگز نمي توانيد [در محبت] بين زن ها عدالت برقرار كنيد گر چه حريص بر آن باشيد پس همه تمايل خود را به يك سو نكنيد»، در حالي كه بين اين دو آيه تنافي وجود دارد، زيرا آيه ي نخست اشاره به اين مطلب دارد كه بين زنان عدالت را برقرار كنيد؛ در حالي كه در آيه ي ديگر مي فرمايد: هرگز نمي توانيد بين زنان عدالت برقرار كنيد. مؤمن طاق مي گويد: من نتوانستم پاسخ او را بدهم، پس وارد مدينه شدم و از امام صادق عليه السلام راجع به اين دو آيه سؤال نمودم. امام عليه السلام فرمود: آيه ي اول مربوط به نفقه است و آيه ي دوم مربوط به محبت است. و مقصود از آيه ي (و لن تستطيعوا أن تعدلوا..) اين است كه شما هر چه بكوشيد نمي توانيد همه ي آنان را يكسان دوست بداريد، [ولكن نبايد از بعضي از آنان اعراض داشته باشيد]. و چون مؤمن طاق اين پاسخ را براي آن زنديق بيان كرد؛ او گفت: اين چيزي است كه تو از حجاز آورده اي.

اين زنديق با تكيه بر آيه ي دوم كه مي فرمايد: «هرگز شما نمي توانيد بين آنان عدالت را



[ صفحه 232]



رعايت كنيد.» ادعا مي كند كه نوعي تناقض و تنافي بين اين آيه و آيه ي اول وجود دارد. كه البته بايد توجه داشت كه اين تناقض در صورتي قابل قبول است كه هر دو آيه، تنها به يك چيز اشاره داشته باشد؛ اما طبق سخن امام صادق عليه السلام آيه ي اول به نفقه و آيه ي دوم به محبت اشاره دارد. بنابراين تناقضي بين اين دو آيه وجود ندارد.


شاگردي محمد بن اسحاق در محضر امام صادق


يكي ديگر از شاگردان امام صادق عليه السلام، محمد بن اسحاق بن يسار است كه صاحب كتاب «المغازي و السير» مي باشد. او اهل مدينه و ساكن مكه بود و ابن خلكان از وي بسيار تعريف نموده است. بين او و مالك بن انس كينه و نفرتي وجود داشت كه هر كدام از



[ صفحه 443]



آنان، ديگري را تضعيف مي نمود. وي زماني كه منصور در حيره مي زيست، نزد او رفت و كتاب «مغازي» را براي او نوشت. و سپس به بغداد رفت وي در سال 151 (ه. ق) طبق گفته ي مشهور علماي اهل سنت، از دنيا رفت. بعضي از علماي اهل سنت مانند صاحب «تهذيب» و «ينابيع» و... شاگردي او در محضر امام صادق عليه السلام را نقل كرده اند و از علماي شيعه نيز شيخ طوسي در كتاب «رجال» و علامه ي حلي در كتاب «خلاصه» و كشي در «رجال» خود و ديگران نيز چنين مطلبي را نقل نموده اند.