بازگشت

عمل دانايان و نادانان


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر اندازه كه دلتان مي خواهد بياموزيد، اما (بدانيد كه) تا به علم عمل نكنيد خداوند هرگز از آن به شما سودي نمي رساند؛ زيرا كه دانايان به عمل كردن اهتمام مي ورزند و نادانان به روايت كردن [1] .



[ صفحه 347]




پاورقي

[1] بحار: 2 / 37 / 54، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14033.


لما ولد رسول الله


فتح لآمنة بياض فارس و قصور الشام، فجاءت فاطمة بنت أسد أم أميرالمؤمنين عليه السلام إلي أبي طالب ضاحكة مستبشرة، فأعلمته ما قالت آمنة، فقال لها أبوطالب: و تتعجبين من هذا؟ إنك تحبلين و تلدين بوصيه و وزيره.



[ صفحه 521]




المؤمن صبور


بحارالأنوار 82 / 142 عن مسكن الفؤاد: عن ربعي بن عبدالله، عن الصادق عليه السلام قال:...

ان الصبر و البلاء يستبقان الي المؤمن، فيأتيه البلاء و هو صبور، و ان



[ صفحه 304]



الجزع و البلاء يستبقان الي الكافر، فيأتيه البلاء و هو جزوع.


اذا أردت الضيافة


[المحاسن 410، ب 16، ح 137: البرقي، عن أبيه، عن محمد بن أبي عمير، عن هشام بن الحكم، عن شهاب بن عبد ربه قال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام:...].

عن شهاب بن عبد ربه قال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام: اعمل طعاما و تنوق فيه و ادع عليه أصحابك.


احب الأخوان


أ: الاختصاص 240. ب: أصول الكافي 2 / 639، ح 5: قال الصادق عليه السلام:...

أحب اخواني الي من أهدي الي عيوبي.


با پدر و مادر كافر چگونه بايد رفتار كرد؟


زكريا بن ابراهيم گويد: من نصراني بودم، و مسلمان شدم و حج گزاردم



[ صفحه 472]



سپس خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيدم و عرض كردم: من نصراني بودم و مسلمان شدم.

فرمود: چه ديدي (كه باعث شد مسلمان شوي)؟

گفتم: قول خداي عزوجل كه مي فرمايد: (ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدي به من نشاء) [1] «تو كتاب و ايماني نمي دانستي (و از محتواي قرآن آگاه نبودي)؛ ولي ما آن را نوري قرار داديم كه به وسيله ي آن هر كه را بخواهيم بدان هدايت مي كنيم».

فرمود: محققا خدا تو را هدايت فرموده است. آنگاه سه بار فرمود: خدايا؛ هدايتش فرما، پسرجان، هر چه خواهي بپرس.

عرض كردم: پدر و مادرم و خانواده ي من نصراني هستند، و مادرم نابينا است، من همراه آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم (اشكالي ندارد يا از آنها جدا شوم)؟

حضرت فرمود: آنها گوشت خوك مي خورند؟

عرض كردم: نه، حتي به آن دست هم نمي زنند.

فرمود: باكي نيست، مواظب مادرت باش و با او خوشرفتاري كن و چون بميرد او را به ديگري وامگذار، خودت به كارش اقدام كن، و به كسي مگو نزد من آمده اي تا در «مني» پيش من آيي ان شاءالله.

زكريا گويد: من در «مني» خدمت حضرت شرفياب شدم در حالي كه مردم گردش را گرفته بودند و او مانند معلم كودكان بود كه گاهي اين و گاهي آن از او سؤال مي كرد (و او پاسخ مي داد).

چون به كوفه رفتم نسبت به مادرم مهرباني كردم، و خود به او غذا مي دادم و جامه و سرش را از كثافات پاك مي كردم و خدمتگزارش بودم.

مادرم به من گفت: پسرجان، تو زماني كه دين مرا داشتي با من چنين رفتار نمي كردي، اين چه رفتار است كه از تو مي بينم از زماني كه از دين ما رفته و به دين حنيفيه (يعني اسلام) گراييده اي؟



[ صفحه 473]



گفتم: مردي از فرزندان پيغمبر ما به من چنين دستور داده.

مادرم گفت: آن مرد پيغمبر است؟

گفتم: نه بلكه پسر يكي از پيغمبران است.

مادرم گفت: پسرجان؛ اين مرد پيغمبر است، زيرا دستوري كه به تو داده از سفارشات پيغمبران است.

گفتم: مادرم؛ بعد از پيغمبر ما پيغمبري نمي باشد و او پسر پيغمبر است.

مادرم گفت: دين تو بهترين دين است، آن را به من عرضه كن، من به او عرضه داشتم و او مسلمان شد. و من هم برنامه ي اسلام را به او آموختم.

او نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند، و در شب عارضه اي براي او رخ داد و بيمار شد، به من گفت: پسرجان، آنچه به من آموختي دوباره بياموز.

من آنها را تكرار كردم، مادرم اقرار كرد، و از دنيا رفت.

چون صبح شد، مسلمانها غسلش دادند، و خودم بر او نماز خواندم و در قبر گذاشتم. [2] .

شرح: گويا زكريا از آيه ي شريفه و تاريخ پيغمبر اسلام چنين استفاده كرده كه: مردي كه به مكتب و مدرسه اي نرفته و در برابر هيچ معلمي زانو نزده است، با ملاحظه دين كامل و قرآن محكم و برنامه متيني كه آورده است جز با ارتباطش با عالم غيب و وحي آسماني درست نيايد.


پاورقي

[1] سوره ي شوري آيه ي 52.

[2] اصول كافي: ج 3 ص 234 ح 11.


جندب بن عبد الله بن جندب البجلي


أبو عبد الله جندب بن عبد الله بن جندب البجلي، الكوفي.

محدث إمامي، كان يعرف بالخير والعارف. انتقل من الكوفة إلي البصرة، ثم خرج منها. روي عنه الحسين بن سيرين، وسلمة بن كهيل، وأبو مجلز لاحق بن حميد وغيرهم. توفي بعد سنة 160.

المراجع:

رجال الطوسي 165. تنقيح المقال 1: 237. خاتمة المستدرك 789. معجم رجال الحديث 4: 172. جامع الرواة 1: 169. نقد الرجال 77. مجمع الرجال 2: 63. أعيان الشيعة 4: 246. منتهي المقال 83. العندبيل 1: 111. منهج المقال 88. نضد الايضاح 81. لسان الميزان 2: 140 وفيه الضبي بدل البجلي. التاريخ الكبير 2: 221. تقريب التهذيب 1: 134. خلاصة تذهيب الكمال 55. الجرح والتعديل 1: 510. تهذيب الكمال 5: 137. الطبقات الكبري 6: 35. تاريخ بغداد 7: 249. الطبقات لابن خياط 117 و 139 و 188.


عبد الله بن عثمان السراج


أبو إسماعيل عبد الله بن عثمان السراج.

محدث كسابقه، روي عنه محمد بن إسماعيل بن بزيع، وعلي بن أسباط، وإبراهيم بن هاشم وغيرهم.

المراجع:

معجم رجال الحديث 10: 248 و 249. جامع الرواة 1: 496 في ترجمة عبد الله ابن عثمان الفزاري


معمر الزيات


محدث إمامي.

روي عنه علي بن أبي حمزة، وإسحاق بن عمار، وحنان بن سدير وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 316. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 234. خاتمة المستدرك 850. معجم رجال الحديث 18: 272 وفيه الزيارات بدل الزيات. رجال البرقي 37. جامع الرواة 2: 253. مجمع الرجال 18: 115. منهج المقال 339.