بازگشت

شما مرد رنج و بلا نيستيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از خداوند بخشش و عافيت مسألت كنيد؛ زيرا شما مرد رنج و بلا نيستيد. پيش از شما افرادي از بني اسرائيل بودند كه با اره شقه شدند تا كفر بورزند اما كفر نورزيدند. [1] .


پاورقي

[1] محاسن: 1 / 389 / 867، همان، همان، 13259.


الإمام تعيينه و تسميته


تفسير العياشي 1 / 85، ح 90:....

عن هشام بن الحكم، عن أبي عبدالله عليه السلام في قول الله: (إني جاعلك للناس إماما) [1] قال: فقال:

لو علم الله أن اسما أفضل منه لسمانا به.


پاورقي

[1] سورة البقرة، الآية: 124.


المبادرة بالصلة


أصول الكافي 2 / 156، ح 25: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن علي بن الحكم، عن داود بن فرقد قال: قال لي...

اني أحب أن يعلم الله أني قد أذللت رقبتي في رحمي و أني لأبادر أهل بيتي أصلهم قبل أن يستغنوا عني.


المعروف و اصلاحه


[أ: الخصال 1 / 133 ح 143.

ب: مكارم الأخلاق 136 ب 7، الفصل 1.

ج: فروع الكافي 2 / 30 ح 1: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه، عن عمه محمد بن أبي القاسم، عن أحمد بن أبي عبدالله، عن أبيه، عن سعدان بن مسلم، عن حاتم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...].

رأيت المعروف لايصلح الا بثلاث خصال: تصغيره و ستره و تعجيله، فانك اذا صغرته عظمته عند من تصنعه اليه، و اذا سترته تممته، و اذا عجلته هنئته، و ان كان غير ذلك محقته و نكدته.


كيف تعالج غمك


المحاسن 547، ب 112، ح 868: أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن بكر بن صالح، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

شكا نبي من الأنبياء الي الله الغم فأمره بأكل العنب.



[ صفحه 310]




كهانت و پيشگوئي از چه چيزي سرچشمه مي گيرد؟


هشام بن الحكم گويد: از جمله سؤالاتي كه زنديق از امام صادق - عليه السلام - نمود اين بود كه گفت: پيشگوئي (كاهنان) از چه چيزي سرچشمه مي گيرد؟ و آنها اين خبرها را از كجا مي آورند و به مردم مي گويند؟

حضرت فرمود: پيشگوئي و كهانت در زمان جاهليت هميشه در دوران هائي بود كه ميان پيامبران فاصله مي افتاد (و مردم از وجود پيامبران محروم بودند) در اين دورانها كاهن براي مردم به منزله ي حاكم و قاضي كه مردم مشكلاتشان را بر او عرضه مي كردند و از او خبر مي گرفتند، و او به آنها خبرهائي مي داد.

و اين مطلب ناشي بود يا از فراست و ذكاوت و تيزبيني بي حد آنها، و يا وسوسه نفس، و فطنت روح به اضافه ي مطالبي كه به قلب و دل او مي افتاد، زيرا



[ صفحه 443]



مطالبي كه از آن خبر مي داد مربوط به حوادث آشكار زميني، پس شيطان آن را مي دانست و آن را به كاهن القا مي نمود، و او را خبر مي داد به آنچه در اطراف و اكناف زمين واقع مي شد (يا مي شود).

و اما اخبار آسمان پس مسأله چنين بود كه شياطين به نقاطي از آسمان صعود مي كردند، و استراق سمع مي كردند، و چنين نبود كه آنها از آنجا طرد شوند يا با ستاره گان زده و رانده شوند.

و هنگامي كه آنها بعدا از استراق سمع منع شدند تا مطلبي كه مشابه وحي آسماني باشد به زمين نرسد و امر بر مردم مشتبه نگردد، و ندانند آنچه كه از ناحيه ي خدا از باب حجت آمده است كدام است.

و شياطين اخباري كه خداوند درباره ي بندگانش بود، به صورت جسته و گريخته از آسمان مي شنيدند و مي گرفتند و به دل كاهنان و پيشگويان مي انداختند، و هرگاه كلماتي از خود با آن مخلوط مي ساختند حق و باطل به هم مخلوط مي شد.

پس هر خبري كه كاهن مي دهد مطابق با واقع است همان خبري است كه شيطان شنيده و به او خبر داده است. و هر چيزي كه در آن خطا باشد اين همان اضافه هائي است كه شيطان از خود زياد كرده است.

و از زماني كه شياطين از استراق سمع منع شدند، كهانت و پيشگوئي قطع شد و پايان يافت.

و اما امروز شياطين تنها اخباري را به كاهنان خود القاء مي كنند كه مربوط مي شود به گفتگوهاي مردم (آنچه مي گويند و آنچه درباره ي آن صحبت مي كنند) و شياطين چيزهائي را به كاهنان منتقل مي كنند كه مربوط مي شود به وقائعي كه در مناطق دور واقع مي شود مثل دزدي كه دستبرد مي زند. و كسي كه شخصي را مي كشد، و غائبي كه مخفي مي شود، و آنها در اين زمينه مانند مردم هستند كه در اخبار خود يا دروغگو يا راستگو هستند.

گفتم: چگونه شياطين به آسمان صعود نمودند در حالي كه آنها از نظر خلقت



[ صفحه 444]



و غلظت، مانند مردم بودند به طوري كه براي حضرت سليمان - عليه السلام - ساختماني مي ساختند كه مردم از بناء آن عاجز بودند.

حضرت فرمود: آنها براي سليمان داراي جسم غليظ شدند همان طوري كه براي او تسخير شدند و تحت امر او قرار داده شدند در حالي كه آنها مخلوقي رقيق و غذايشان نسيم بود، و دليل بر اين حقيقت صعود آنها به آسمان براي استراق سمع است و معلوم است كه جسم غليظ نمي تواند بالا برود مگر به وسيله ي نردبان يا ابزاري ديگر. [1] .


پاورقي

[1] الاحتجاج: 185، بحارالأنوار: ج 60 ص 77 ح 30.


الجراح بن مليح (الرؤاسي)


أبو وكيع الجراح بن مليح بن عدي بن الفرس بن جمحة بن سفيان بن الحارث الرؤاسي، الكوفي، البغدادي. محدث مجهول الحال، يعده العامة من علمائهم وثقات محدثيهم، ويضعفه



[ صفحه 289]



آخرون منهم. تولي بيت المال ببغداد في عهد هارون العباسي. روي عنه مسلم بن الحجاج، والترمذي، والبخاري وغيرهم. ولد بالسغد (ناحية بين بخاري وسمرقند)، وتوفي سنة 176، وقيل سنة 175.

المراجع:

رجال الطوسي 164. تنقيح المقال 1: 209. خاتمة المستدرك 787. معجم رجال الحديث 4: 38. جامع الرواة 1: 147. نقد الرجال 67. مجمع الرجال 2: 19. أعيان الشيعة 4: 69. توضيح الاشتباه 89. منتهي المقال 74. العندبيل 1: 93. منهج المقال 81. أضبط المقال 491 و 492. خاتمة المستدرك 787. لسان الميزان 7: 189. تهذيب التهذيب 2: 66. ميزان الاعتدال 1: 389. التاريخ الكبير 2: 227. المجروحين 1: 219. خلاصة تذهيب الكمال 52. تقريب التهذيب 1: 126. تاريخ بغداد 7: 252. توضيح الاشتباه 89. الطبقات الكبري 6: 380. البداية والنهاية 10: 170. الكامل في التاريخ 6: 74. الكامل في ضعفاء الرجال 2: 584. الجرح والتعديل 1: 1: 523. تهذيب الكمال 4: 517. طبقات ابن خياط 169. تاريخ أسماء الثقات 89. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 1: 166. تاريخ الثقات 95. الكني والأسماء 2: 145. المغني في الضعفاء 1: 128. الاكمال 4: 150.


عبد الله بن جندب البجلي


عبد الله بن جندب البجلي، الكوفي، الأعور.

من ثقات محدثي الإمامية، ومن المجتهدين الأجلاء. روي كذلك عن الإمامين الكاظم عليه السلام والرضا عليه السلام، وكان وكيلا عنهما، وشريكا لصفوان بن يحيي وعلي بن النعمان. روي عنه إبراهيم بن هاشم، وإبراهيم بن أبي البلاد، وصفوان بن يحيي وغيرهم. كان علي قيد الحياة قبل سنة 203.

المراجع:

رجال الطوسي 226 و 355 و 379. تنقيح المقال 2: 175. رجال ابن داود 117. رجال الحلي 105. معجم الثقات 72. رجال البرقي 45 و 50 و 53. معجم رجال الحديث 10: 149. رجال الكشي 585. نقد الرجال 196. توضيح الاشتباه 205. جامع الرواة 1: 479. هداية المحدثين 101. مجمع الرجال 3: 274 و 275 و 276. رجال النجاشي 139 في ترجمة صفوان بن يحيي. سفينة البحار 2: 127. بهجة الآمال



[ صفحه 266]



5: 208. منتهي المقال 183. منهج المقال 201. جامع المقال 78. التحرير الطاووسي 171. وسائل الشيعة 20: 234. إتقان المقال 80. الوجيزة 38. شرح مشيخة الفقيه 54. رجال الأنصاري 106.


مسلم بن محمد


كسابقه.

المراجع:

رجال البرقي 33. معجم رجال الحديث 18: 152.