بازگشت

ترجمه ي زخم


- شيرين كوليوند (موج)

مردي از دنيا تهي، زير رگبار غم و باران، كوچه پس كوچه ها را، با گام هايش در مي نورديد. ديوارها مي خواندند با او كه از جنس آفتاب بود. عشق، جنس و رنگ پيراهن نمي شناسد!

خسته از لايه هاي گونه گون دردهاي روزگار، نور مي بخشيد كوچه هاي سياهپوش را. دست هايش ترجمه ي زخم عشق بودند و كفش و جامه اش، نشانه هاي قهرش با دنيا و ستم پيشگان شب پرست. با حضورش خرابه مان را روشنا مي بخشيد. برق اين ظهور را در رؤياهايم، در لحظه هايي كه دستي، شانه مي كرد گيسوانم را، با روحم - هر چند كوچك بود - حس مي كردم.

طعم نان و خرمايش را، بارها چشيدم. مي دانستم گريه هايم را، مرهمي است. مي دانستم شاهزاده ي غمخوارمان ساليان است كه با ما همنوا است؛ كه باز شبي ديگر خوابم برد و بزرگي دلش را نديدم و



[ صفحه 104]



شايد سواد خواندن حضورش را نياموخته بودم.

ششمين شاهزاده ي سلطنت خوبي، آن زمان، وسوسه يي در دل ها مي انداخت. بعضي بهانه يي جز شاگردي اش را پيدا نمي كردند. تا ساعتي از بوستان لبانش و گلستان نگاهش گلي بچينند. اما ابرهاي تيره يي آمدند و حجاب هايي شدند بر روي ماهش؛ سيم هاي خارداري پيرامون باغ وجودش.

ديگر كم تر مي شد از سيب هاي درخت دانشش سبدي پر كرد؛ اما هنوز مي شد با حرارت نفس هايش از دور، ويرانه مان را گرم، يا عطش ديدارش را كم كنيم.

ظلم ديوارها و حصارها كافي نبود؛ كه در شبي زير رگبار غم و باران، روحش آسمان را از عطر خوش حضورش سرشار ساخت...

در اين جا بود كه داستان طلوع و غروب مردي از جنس آفتاب از زبان پدرم - با اندوه - پايان يافت؛ مردي از دنيا تهي، كه زير رگبار غم و باران، كوچه پس كوچه ها را با گام هايش در مي نورديد...


و من كلام له: مع سدير


سدير بن حكيم بن صهيب الصيرفي الكوفي. روي عن السجاد و الباقر و الصادق عليهم السلام، وردت فيه احاديث تشهد بوثاقته و فضله و جلالته، منها قول الصادق عليه السلام لزيد الشحام: يا شحام اني طلبت الي الهي في سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمن و كانا في السجن فوهبهما الله لي و خلي سبيلهما.

و قوله عليه السلام و كان سدير بمحضره: ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا، و انا و اياكم يا سدير لنصبح به و نمسي.

(بيان) الغت يأتي لمعان، و المراد هنا الغط، و هو الانغماس.

و الذي بعث محمدا بالنبوة و عجل روحه الي الجنة ما بين أحدكم و بين ان يغتبط و يري السرور أو تبين له الندامة و الحسرة الا أن يعاين ما قال الله عزوجل في كتابه: «عن اليمين و عن الشمال قعيد»، و اتاه ملك الموت يقبض روحه فينادي روحه فتخرج من جسده. فأما المؤمن فما يحس بخروجها و ذلك قول الله تبارك و تعالي: «يا أيتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي».

ثم قال: ذلك لمن كان ورعا مواسيا لاخوانه وصولا لهم، و ان كان غير ورع و لا وصولا لاخوانه قيل له: ما منعك من الورع و المواساة لاخوانك؟ انت ممن انتحل المحبة بلسانه و لم يصدق ذلك



[ صفحه 69]



بفعل. و اذا لقي رسول الله صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين صلوات الله عليه لقيهما معرضين مقطبين [1] في وجهه، غير شافعين له.

قال سدير: من جدع الله انفه؟ [2] قال ابوعبدالله: فهو ذلك.


پاورقي

[1] قطب الرجل قطبا: اغضبه.

[2] جدع الانف: قطعه، كناية عن المذلة، يعني من اذله الله يكون كذلك.


داود بن كثير رقي كوفي


رقي، منسوب به رقه. در تحرير الوسائل آمده است كه رقه شهري در قوهستان بوده، و بعضي گفته اند كه رقه شهري در غرب بغداد، و گردشگاه هارون الرشيد بوده است.

از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام بوده و تا زمان حضرت علي بن موسي الرضا (ع) را درك كرده است. [1] .

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق [2] ، و همچنين جزء اصحاب امام كاظم



[ صفحه 180]



[3] عليهماالسلام شمرده و مي فرمايد كه او ثقه است [4] ، و در فهرست گويد: داود كتابي دارد كه ابن ابي عمير از او نقل كرده است. [5] رباب، همسر داود بن كثير، نيز از اصحاب امام صادق (ع) به شمار آمده است. [6] .

علماي رجال، درباره داود بن كثير، اختلاف نظر دارند، مانند اختلافي كه درباره ي جابر بن يزيد و ابن سنان و غيره دارند:

عده اي مانند ابن الغضائري معتقدند كه: او ضعيف و فاسد المذهب بوده، و او را از غلات شمرده اند [7] نجاشي هم با ابن الغضائري هم قول است، و مي گويد: به طور قطع داود ضعيف است جدا، و غلات از وي روايت كرده اند؛ و احمد بن عبدالواحد [8] گويد كه كمتر حديثي از او ديده است؛ او كتاب مزاري دارد و كتاب اهليلجه از اوست. [9] .

از ابي عبدالله عاصمي درباره او سؤال شد، گفت: جماني و ديگران از او روايت كرده اند. سؤال شد كه در چه سالي وفات كرده، گفت: بعد از سال دويست، كمي بعد از وفات امام رضا (ع)؛ او از راويان امام كاظم (ع) و امام رضا (ع) است. [10] .

مرحوم شهيد ثاني (ره) [11] نيز، او را ضعيف شمرده، و تابع ابن الغضائري است؛ و مرحوم محقق بحراني نيز او را موثق ندانسته و جرح او را بر تعديل مقدم شمرده است. [12] .

اما جمعي از بزرگان، داود را توثيق و تعديل نموده اند، مانند: شيخ طوسي [13] و



[ صفحه 181]



شيخ مفيد [14] ، و ابن فضال و صدوق و ابن بابويه [15] و علامه حلي [16] و شيخ كشي [17] ، و طريحي، و شيخ محمد امين كاظمي [18] .

رواياتي كه در مدح داود رسيده، گفته توثيق كنندگانش را تأييد مي كند، از جمله: از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: منزلت داود نزد من، همان منزلت مقداد نزد رسول خدا (ص) است. [19] .

و نيز نقل شده كه وقتي داود از محضر امام صادق (ع) خارج مي شد، آن حضرت در قفاي او مي نگريست و مي فرمود: هر كس دوست دارد كه نظر كند به مردي از اصحاب حضرت قائم (ع)، نظر كند به اين شخص. [20] .

در عيون اخبار الرضا (ع) از داود نقل شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: فدايت گردم، و پيش مرگ تو باشم، اگر شما از دنيا برويد، ما به كه رو كنيم؟ حضرت فرمود: به فرزندم موسي؛ و چون امام صادق (ع) از دنيا رفت، من در امامت موسي بن جعفر (ع) لحظه اي هم شك ننمودم... [21] .

صفار در كتاب بصائر الدرجات، از داود، روايت كرده كه گفت: به امام هفتم (ع) عرض كردم: آيا اسم من در ديوان اسماء شيعيان شما هست؟ حضرت فرمود: آري، به خدا سوگند، در ناموس [22] است. [23] .

علامه مامقاني (ره)، بعد از نقل كلمات علماء، در جرح و تعديل داود، مي گويد: اقوي وثاقت و جلالت اوست، و نسبت هايي كه به او داده شده، از غلو و فساد مذهب، نسبت نارواست و قابل قبول نيست. [24] .



[ صفحه 182]



در ذيل حالات داود به چند حديث اشاره مي گردد:

ابن شهر آشوب، به سند خود، از داود رقي، نقل كرده كه گفت: دو تن از بردارانم به قصد مزار [25] از كوفه بيرون رفتند. در بين راه، يكي از آن دو را تشنگي سختي عارض شد، به طوري كه از روي مركوبش به زمين افتاد. برادر ديگر سرگشته و متحير ماند، پس به نماز ايستاد و خدا را خواند و به محمد (ص) و علي (ع) و ائمه اطهار (ع) يك يك استغاثه نمود تا رسيد به امام زمانش، حضرت امام جعفر صادق (ع)، و پيوسته به آن حضرت التجاء برد و آن جناب را خواند. ناگاه ديد شخصي بالاي سرش ايستاده مي گويد: اي مرد! داستانت چيست؟ او قصه برادر تشنه را تذكر داد، آن شخص قطعه چوبي به او داد و گفت: اين چوب را بين لب هاي برادرت بگذار، چون آن چوب را بين لب هاي برادرش قرار داد، برادر تشنه به هوش آمد و چشم هايش را گشود و برخاست و نشست، در حاليكه تشنگي اش رفع شده بود، پس به زيارت قبر شريف، مشرف گشتند.

چون به كوفه مراجعت كردند، آن برادري كه دعا مي كرد، به مدينه مشرف شد و به محضر حضرت جعفر صادق (ع) شرفياب گرديد. حضرت او را دعوت به نشستن نمود، و فرمود: حال برادرت چگونه است؟ آن چوب كجاست؟ عرض كرد: اي سرور من! با ديدن برادرم در آن حالت، غم و اندوه سختي به من دست داد، و همين كه حق تعالي روحش را به او برگردانيد، از كثرت خوشحالي، ديگر از آن چوب غفلت كردم و فراموشش نمودم. حضرت فرمود: همان ساعت كه تو در غم برادر بودي، برادرم خضر (ع) نزد من آمد، آن قطعه چوب را كه از درخت طوبي است، به وسيله او براي تو فرستادم. آن گاه حضرت به خادم خود امر نمود تا سبد را بياورد. همين كه آوردند، حضرت آن را گشود و آن قطعه چوب را بيرون آورد و نشان او داد و سپس آن را به سبد بازگرداند. [26] .

از اين حديث شريف چنين استفاده مي گردد كه در موقع اضطرار و پريشاني، در هر عصر و زماني، بايد به امام و حجت آن عصر توسل جست؛ چون پروردگار عالم براي اغاثه ملهوفين و گرفتاران هر دوره، ملجأ و پناهگاهي خاص، مقرر و معين فرموده است؛ و لذا در اين عصر كه زمان غيبت حضرت ولي الله اعظم، امام زمان، حجة بن الحسن، روحي و ارواح العالمين له الفداء است، به ما دستور داده شده كه در مهمات، دست توسل به سوي آن بزرگوار دراز كنيم.



[ صفحه 183]



«اللهم ارنا الطلعة الرشيده و الغرة الحميده و اجعلنا من اعوانه و انصاره، آمين يا رب العالمين».

قطب الدين راوندي [27] ، در كتاب خرائج، از داود رقي، نقل كرده كه گفت: در محضر امام صادق (ع) بودم كه حضرت از تغيير رنگ چهره ام سؤال نمود، در پاسخ عرض كردم: قرض زيادي دارم كه رسوا كننده و كمرشكن است، و قصد كرده ام كه براي گشايش كارم سفري به سند نمايم و نزد فلان برادرم روم، تنها چيزي كه مانع من مي گردد، ترس از سفر دريايي است.

حضرت فرمود: آن خدايي كه تو را در خشكي حفظ مي كند، در دريا هم نگهبان است؛ اي داود! اگر ما نبوديم، نهرها جاري نمي شد، درختان سبز نمي گشت و به ثمر نمي رسيد... [28] .


پاورقي

[1] رجال كشي، ص 348.

[2] رجال الطوسي، ص 190.

[3] رجال الطوسي، ص 349.

[4] رجال الطوسي، ص 349.

[5] فهرست طوسي، ص 133.

[6] رجال الطوسي، ص 342.

[7] خلاصه، علامه حلي، ص 34.

[8] احمدبن عبدالواحد، معروف به ابن عبدون، از علماي اماميه و مردي اديب، فاضل، و محدث است. او صاحب كتاب تفسير خطبه حضرت زهرا عليهاالسلام و كتاب اعمال جمعه و... است. او به سال 423 هجري، وفات كرد. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 19).

[9] رجال نجاشي، ص 112.

[10] رجال نجاشي، ص 113.

[11] شيخ شهيد، زين الدين بن نورالدين بن علي بن احمد بن محمد بن جمال الدين تقي بن صالح بن شرف العاملي الجبعي، صاحب تأليفات بسيار كه مشهورترين آن ها شرح لمعه مي باشد. ولادت او در سيزده شوال سال 911، و شهادتش در سال 966 هجري واقع شده، رحمه الله. (الكني و الالقاب، ج 2، ص 350).

[12] تنقيح المقال، ج 1، ص 414، رديف 3861.

[13] رجال الطوسي، ص 349.

[14] شيخ مفيد، رد ارشاد، فصل نص بر امام رضا (ع) ص 278، داود را از ثقات، خواص، و اهل ورع و علم و فقه معرفي مي كند.

[15] جامع الروات، ج 1، ص 308.

[16] خلاصه، علامه حلي، ص 34.

[17] رجال كشي، ص 348.

[18] رجال مامقاني، ج 1، ص 414.

[19] رجال كشي، ص 343 - اختصاص، مفيد، ص 216 - بحارالانوار، ج 47، ص 395.

[20] رجال كشي، ص 344.

[21] عيون اخبار الرضا، باب 4، نص بر امام رضا (ع)، ح 6 - بحارالانوار، ج 48، ص 14.

[22] ناموس اسم صحيفه اي است كه اسماء شيعه در آن ثبت است.

[23] بصائر الدرجات، جزء 4، باب 3، ح 7، ص 173.

[24] رجال مامقاني، ج 1، ص 415.

[25] ظاهرا مراد كربلاء است.

[26] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب خوراق عادات امام صادق (ع)، ص 319.

[27] سعيد بن هبة الله، ابوالحسن الراوندي، صاحب مؤلفات بسيار، از جمله كتاب الخرائج و الجرائح. صاحب رياض فرموده: او اول كسي است كه نهج البلاغه را شرح كرده. او اشعار بسياري در مدح اميرالمؤمنين (ع) و اهل بيتش (ع) سروده است:



قسيم النار ذو خبر و حبر

بخلصنا الغداة من السعير



فكان محمد في الدين شمسا

علي بعد كالبدر المنير



و همچنين گفته:



بني الزهراء اباء اليتامي

اذا ما خطبوا قالوا سلاما



هم حجج الا له علي البرايا

فمن ناواهم يلق الا ثاما



قطب الدين راوندي از مشايخ ابن شهر آشوب است و او را مشايخي همچون: ابوعلي طبرسي، ابوالقاسم طبرسي، سيد مرتضي رازي، و آمدي صاحب غرر الحكم است. او در روز چهارشنبه چهاردهم شوال سال 573 هجري درگذشت و قبرش در صحن مطهر حضرت معصومه سلام الله عليها، مي باشد. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 200).

[28] الخرائج الجرائح، ج 2، باب 14، فصل امام صادق، ص 622.


مواصلة بناء جامعة أهل البيت الاسلامية


لقد واصل الإمام الصادق (عليه السلام) تطويره للمدرسة التي أسّسها الأئمة (عليهم السلام) من قبله وانتقل بها إلي آفاق أرحب فاستقطبت الجماهير من مختلف البلاد الإسلامية، لأنّها قد لبّت الرغبة في نفوسهم وسعت لملء الفراغ الذي كانت تعانيه الاُمّة آنذاك.


اياك أنت تكون فحاشا أو صياحا


14- و قال سماعة بن مهران: دخلت علي الصادق (عليه السلام) فقال لي مبتدئا: يا سماعة ما هذا الذي بينك و بين جمالك في الطريق؟!!

اياك أن تكون فاحشا أو صياحا.

قال: والله لقد كان ذلك لأنه ظلمني، فنهاني (عليه السلام) عن مثل ذلك [1] .



[ صفحه 111]




پاورقي

[1] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 224. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 128.


اماميه


اماميه كساني هستند كه امامت 12 نفر - علي و يازده فرزندش را پذيرفته اند و نام آنها را در جاي ديگر اين كتاب برده ايم


جن در خدمت حضرت


ابي حمزه ثمالي گويد: «به همراه جعفر بن محمد صادق عليه السلام ميان مكه و مدينه بوديم كه ناگهان ديدم سگي سياه در سمت چپ حضرت است. پس امام صادق عليه السلام به آن حيوان گفت: چرا اين قدر با عجله به سوي ما آمدي؟ در اين هنگام، ديدم آن حيوان همچون پرنده اي به پرواز درآمد. بسيار تعجب



[ صفحه 72]



كردم كه حضرت فرمود: اين پيكي از جن است كه اكنون خبر مرگ هشام را [بن عبدالملك] داد». [1] .


پاورقي

[1] الفصول المهمة، ج 2، ص 925.


كفر در كنار ايمان


از اخلاق و رفتار پسنديده و والاي ديني، پاكي است. در مرحله نخست انسان بايد خويش را از آلودگي ها و رذايل پاك و منزه سازد، آنگاه به تهذيب ديگران نيز كوشش نمايد. از باورهاي پايه اي در حوزه اخلاق، زدودن عيوب خويشتن است. آنگاه چون جامعه ديني، جامعه تعامل و تكامل است، ياري رساندن به ديگران براي پاكي و زدودن عيوب ديگران مسؤوليت دوم هر فرد است.

انسان مؤمن در برابر ديگران نقش آيينه زلال را دارد كه در نمايان ساختن عيوب، ديگران را هشدار داده، در تهذيب آنان امدادرساني مي نمايد، المؤمن مرآة المؤمن [1] .

در كنار اين فضيلت اخلاقي كه ايمان خالص است، كفر و رذيلت ناپسند كمين نموده است و آن اين كه كسي به عيوب ديگران بنگرد و نسبت به عيب ديگري حساس باشد، اما از عيب خويش غفلت نمايد. چنين فردي عيب ديگري را نه براي تعامل و تهذيب، بلكه براي به رخ كشيدن ثبت و ضبط مي كند. اين روحيه نه تنها نقش سازنده ندارد، بلكه موجب تخربب ديگران شده و باعث برافروختن آتش كينه توزي و فتنه مي گردد.

اين گونه رفتار عامل كدورت شده و زمينه دو گانگي و تفرقه را فراهم



[ صفحه 104]



مي سازد. اين رفتار ناپسند، تعامل با ديگران را براي تكامل تباه مي سازد. به همين خاطر امام صادق عليه السلام درمورد اين كمين گاه خطر كه ارزش هاي اخلاقي را مورد هدف قرار داده، هشدار مي دهد. امام صادق عليه السلام رفتار عيب جويي يك مؤمن نسبت به مؤمن ديگر را نوعي نفاق دانسته و خطر بزرگي براي ايمان شخص معرفي مي كند. نزديك ترين محور ايمان به كفر اين است كه كسي با ديگري برخورد برادرانه داشته باشد، آنگاه عيوب وي را برشمارد تا روزي به رخ وي بكشاند، اقرب ما يكون العبد الي الكفر ان يؤاخي الرجل علي الدين فيحصي عليه عثراته و زلاته ليعبيه بها يوما ما [2] اين رفتار كفر آميز خطري است كه ايمان انسان مؤمن را كمين نموده است. انسان مؤمن بايد مراقب كمين گاه باشد كه ايمانش از اين مواضع مورد هدف تيرهاي زهر آلود شيطان قرار نگيرد.


پاورقي

[1] بحار، ج 71، ص 268.

[2] امالي مفيد، مجلس سوم، ص 23.


انتقام منصور از سادات


از اين رو شگردهاي ديگري به منظور از بين بردن علويان در پيش گرفتند. آنها به مصادره ي اموال علويان، خراب كردن خانه ها و محدود كردن كار و كسبشان روي آوردند و به قدري وضع زندگي ماديشان را به وخامت كشاندند كه زنان علوي براي گزاردن نماز لباسهاي يكديگر را از هم قرض مي گرفتند.

آزار و طرد و به زندان افكندن دهها و صدها نفر، آن هم در سلول هاي وحشتناكي كه هر كس وارد آنها مي شد اميدي به نجاتش نبود... مسموم كردن شخصيتهائي كه جرأت تجاوز آشكار بر او را نداشتند.

منصور در يك باري گفت: تاكنون از ذريه ي فاطمه هزار نفر يا بيشتر را كشته ام ولي آقا و پيشوايشان «جعفر بن محمد» هنوز زنده است.

منصور شيعيان را در زندانهاي زيرزميني چندان به بندشان مي كشيد كه از گرسنگي يا از بوهاي متعفن جان مي دادند چه نمي توانستند براي قضاي حاجت از سلول خود بيرون روند.

امام صادق عليه السلام در اين باره خطبه اي دارد، هنگامي كه هشام بن وليد وارد مدينه شده بود و فرزندان عباس نزد او آمدند و از امام صادق عليه السلام شكايت كردند به اين



[ صفحه 68]



عنوان كه امام صادق عليه السلام ميراث همه ي ما را به خود اختصاص داده است. امام صادق عليه السلام پس از پايان شكايت آنها به ايراد سخنراني پرداخت و چنين فرمود:

«هنگامي كه خداوند حضرت رسول را به رسالت و نبوت برانگيخت. پدر ما ابوطالب كسي بود كه با جان به كمك و ياري او شتافت؛ اما پدر شما عباس و همين طور ابولهب پيامبر را تكذيب كردند و شياطين كفر را بر ضد او شوراندند. پدر شما همان كسي بود كه غائله و آشوب برپا مي كرد و در جنگ بدر، طوايف مختلف را عليه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم بسيج مي نمود و خود نيز با ساز و برگ، همراه سوار و پياده آماده ي پيكار با او بود... پس پدر شما آزاد شده ي ماست و به زور شمشير ما و با كراهت، اسلام آورده و هرگز به سوي خدا و رسول هجرت نكرده است و لذا خداوند، ولايت او را از ما بريد با كلام خود كه فرمود:

«الذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شي ء». [1] .

«كساني كه ايمان آوردند اما هجرت نكرده بودند آنها بر شما ولايتي ندارند.»

آنگاه امام صادق عليه السلام در پايان سخن خويش فرمودند: يكي از موالي ما از دنيا رفته و ما ميراث او را تحويل گرفته ايم: زيرا اولا، او مولاي ما بوده، نه ديگران و ثانيا، ما فرزندان رسول صلي الله عليه و آله و سلم هستيم و مادر ما فاطمه، وارث و ماترك او بوده است. [2] .


پاورقي

[1] انفال / 72.

[2] مناقب / ج 1.


مكه، حرم امن الهي


خداوند متعال خانه ي كعبه را مركز امن قرار داده و مي فرمايد: «[به خاطر بياوريد] هنگامي كه خانه ي كعبه را مركز امن و امان براي مردم قرار داديم» [1] و در جاي ديگر مي فرمايد: «[به ياد بياور] هنگامي كه ابراهيم از خدا درخواست كرد: پروردگارا، اين سرزمين را شهر امني قرار ده» [2] و خداي متعال دعاي او را اجابت كرد و فرمود: «هر كس داخل آن شود در امان خواهد بود» [3] و آن را



[ صفحه 103]



«بلد امين» (شهر امن و امان) ناميد كه مي فرمايد: «قسم به اين شهر امن (مكه)» [4] .

در حرم خدا حتي افراد قاتل و جاني در امان هستند و نبايد كسي متعرض آنان شود [5] ، تا آنجا كه در زمان جاهليت هم آن قدر خانه ي خدا مورد احترام بود كه آلوسي مي نويسد: «اگر كسي قاتل پدر و برادر خود را در خانه ي خدا مي ديد، خونخواهي نمي كرد و [به احترام خانه ي خدا] انتقام نمي گرفت» [6] .

سرزمين مكه تا آنجا محترم است كه حيواناتي كه در آنجا هستند نيز در امانند و كسي حق ندارد مزاحم آن ها شود. شخصي از امام صادق عليه السلام درباره ي آهويي كه وارد حرم شده بود پرسيد، فرمود: او را دنبال نكنيد و به او دست نزنيد [7] .


پاورقي

[1] «و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و امنا» (بقره/ 125).

[2] و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا» (بقره/126).

[3] «و من دخله كان آمنا» (آل عمران/97).

[4] «و هذا البلد الامين» (تين /3).

[5] ناگفته نماند به خاطر اينكه احترام خانه ي كعبه مورد سوء استفاده قرار نگيرد و حق مظلومي پايمال نگردد، دستور داده شده است كه اگر افراد جنايتكار و مجرمي به آنجا پناهنده شوند تا به اين بهانه آن ها را مجازات نكنند، بايد آن ها را از نظر غذا و آب در مضيقه قرار دهند تا مجبور شوند خانه ي خدا را ترك كنند و به كيفر خود برسند و از آمدن آن ها به بازار بايد جلوگيري كنند و كسي با آن ها معامله نكند و همسخن نشود (فروع كافي، ج 4، ص 227-226).

[6] «حتي ان الرجل منهم كان يري قاتل اخيه و ابيه و لا يطلبه بثاره فيه» (بلوغ الارب في معرفة احوال العرب، چاپ مصر، ج 1، ص 229).

[7] جامع احاديث الشيعه، ج 10، ص 128.


رابطه اميد و ترس با ميزان شناخت افراد


اميد و ترس افراد، به ميزان شناخت و معرفت و نيازهايي كه درك مي كنند بستگي دارد. مثلا ترس و اميد يك كودك دو سه ساله فقط در محدوده ي خواسته هايي كه دارد شكل مي گيرد. او هيچ وقت نسبت به مسايل بين المللي، اجتماعي، معنوي و اخروي و... ترس و اميدي ندارد؛ زيرا هيچ تصوري از آنها ندارد. در سطحي بالاتر، انسان هاي عادي و معمولي، از بيماري، فقر، گرفتاري هاي زندگي و... ترس دارند و از سوي ديگر، اميد دارند كه پول دار بشوند و همسر خوب، خانه ي خوب و موقعيت اجتماعي خوبي به دست آورند. افرادي كه مقداري معرفتشان بيش تر است، مسايل معنوي را هم در نظر مي گيرند؛ براي مثال، از اين كه عقل و ايمانشان از بين برود مي ترسند و اميد دارند كه بر معرفت و ايمانشان افزوده شود. كساني هم كه به آخرت ايمان دارند، به ثواب هاي اخروي اميدوارند و از عذاب هاي اخروي در هراسند.



[ صفحه 96]



فلسفه ي ارسال دين، اين است كه دايره اميدها و ترس ها را گسترش دهد؛ يعني به انسان بفهماند كه فقط نبايد از گرسنگي، بيماري، صاعقه و... ترسيد، بلكه بالاتر از اينها بايد از چيزهايي مهم تر در هراس بود؛ اين كه به انسانيت انسان لطمه بخورد، روح و قلب انسان آلوده و سياه شود، عذابي از ناحيه خداوند در دنيا و آخرت به انسان برسد و از همه مهم تر، خداوند از انسان ناراضي شود و به او اعتنايي نكند. همه افراد به يك اندازه از اين مسايل نمي ترسند. مثلا بچه ها اين گونه ترس ها را به هيچ وجه درك نمي كنند؛ زيرا آنها نمي دانند چه چيز خداوند را ناراضي مي كند. يا انسان هايي كه در درجات اول ايمان قرار دارند، از عذاب هاي آخرت و جهنم مي ترسند، اما ترس كساني كه در مراتب عالي تر ايمان هستند، با آنها فرق مي كند؛ مثلا مي ترسند كه كار آنها محبوبشان را برنجاند يا باعث شود خداوند ديگر به آنها اعتنايي نكند. البته بچه ها هم توانايي درك بعضي مسايل در اين حد را دارند. براي مثال، وقتي پدر يا مادرشان با آنها قهر مي كند، ناراحت و غصه دار مي شوند. هيچ تنبيهي براي كودك بدتر از بي توجهي و قطع نوازش و مهر و محبت مادري نيست. بالاترين نياز فطري انسان نيز اين است كه خداوند به او عنايت داشته باشد.

قرآن كريم يكي از بزرگ ترين عذاب هاي الهي را در روز قيامت سخن نگفتن خداوند با افراد شقي ذكر كرده و مي فرمايد:... و لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب أليم؛ [1] ... و خدا روز قيامت با آنان سخن مي گويد، و به ايشان نمي نگرد، و پاكشان نمي گرداند، و عذابي دردناك خواهند داشت. اين عذاب، از هر عذاب و آتشي سخت تر است. شايد ما الان به خوبي درك نكنيم كه اين چه نوع عذابي است، اما آن گاه كه در قيامت كه اين نياز را در وجودمان احساس كرديم و از عنايت خداوند (سخن گفتن و نگاه و توجه خدا) محروم شديم، آن گاه خواهيم فهميد كه چه نعمتي را از دست داده ايم.

بنابراين خوف و رجا منحصر به امور دنيايي نيست و فقط اموري را كه در دنيا از آنها مي ترسيم يا به آنها اميد داريم شامل نمي شود، بلكه مواردي مهم تر و اساسي تر را نيز در بر مي گيرد كه ما با بالا بردن معرفتمان مي توانيم آنها را درك و لمس كنيم.



[ صفحه 97]




پاورقي

[1] آل عمران (3)،77.


شرح زندگي امام صادق، در هاله اي از ابهام


در اين جا لازم است به يكي از تأسف انگيزترين چيزهايي كه براي پژوهشگر زندگي امام صادق عليه السلام مطرح مي شود، اشاره كنيم و آن اين است كه شرح زندگي امام، به ويژه در ساليان آغاز امامتش كه مصادف با اواخر حكومت بني اميه بود، در هاله اي از ابهام قرار دارد. اين زندگي پرماجرا و حادثه خيز كه كشمكشها و فراز و نشيبهاي آن از لابلاي صدها روايت تاريخي مشاهده مي شود، نه در تاريخ و نه در گفتار محدثان و تذكره نويسان، هرگز به شكل مرتب و پيوسته منعكس نگشته و زمان و خصوصيات بيشتر حوادث آن تعيين نشده است. پژوهشگر بايد با تكيه ي بر قرائن و ملاحظه ي جريانهاي كلي زمان و مقايسه ي هر روايت با اطلاعاتي كه درباره ي اشخاص يا حوادث ياد شده در آن، از منابع ديگر مي توان به دست آورد، زمان و مكان و خصوصيات حادثه را كشف كند. شايد يكي از علل اين گنگ بودن و ابهام، به ويژه در فعاليتهاي تشكيلاتي امام و يارانش را در ماهيت اين كارها مي بايد جستجو كرد.



[ صفحه 58]




و اما جنبه مذهبي اين تحول


با روي كار آمدن عباسيها، شيعيان و مخصوصاً بني الحسن كه در مدينه از موقعيت و محبوبيت خاصي برخوردار بودند و در دوران سلاطين اموي و مرواني در سخت ترين شرايط بسر مي بردند به آزادي دست يافتند و به اظهار عقيده خويش پرداختند كه اين وضع تا بخشي از دوران خلافت منصور ادامه داشت، در اين ميان بعضي از بني الحسن مانند عبدالله بن حسن محض و فرزندش محمد معروف به «نفس زكيه» از دوران امويها در پي كسب قدرت و در فكر روي كار آوردن اهل بيت و تفويض خلافت به فرزندان پيامبر (صلي الله عليه وآله) بودند و فعاليت پنهاني آنان از چشم عباسيان دور نبود ولي در عين حال سفاح براي جلب خوشنودي شيعيان و جدا ساختن بني الحسن از عبدالله و نفس زكيه هر نوع بذل و بخشش و احترام و همفكري با آنان را انجام مي داد و از نمونه هاي اين احترام و هم فكري، اعتراف سفاح به حقانيت اميرمؤمنان (عليه السلام) در اولين خطبه اش مي باشد كه پس از روي كار آمدنش ايراد گرديد [1] و نمونه ديگر از اين احترام، تفويض فدك به بني الحسن است كه باز بوسيله سفاح انجام گرفت. [2] .

طبيعي است در چنين شرايط و با برداشته شدن همه موانع، شيعيانِ خاندان عصمت و بويژه سادات بني الحسن در تعمير و توسعه مدفن ائمه بقيع و تبديل خانه عقيل به



[ صفحه 87]



«حرم» بعنوان يك وظيفه ديني و شعار مذهبي اهتمام ورزيده و به مفهوم آيه قرآني، تحقق خواهند بخشيد و آن بيت رفيع را براي عبادت و ذكر خداوند سبحان و حضور ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت آماده تر خواهند نمود كه:

(فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِ وَالاْصالِ - رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ).


پاورقي

[1] سفاح بهنگام ايراد اولين خطبه، زبانش بند آمد، داود بن علي در پايه دوم منبر قرار گرفت و بجاي وي خطبه خواند كه از جملات خطبه اش اين است: ما وقف هذا الموقف بعد رسول الله احدٌ أولي به من علي بن ابي طالب و هذا القائم خلفي. تاريخ يعقوبي، ج2، ص350.

[2] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص216

معجم البلدان، ج4، ص239.


العصبية


سئل الامام عليه السلام عن العصبية التي هي من أخلاق الجاهلية، فقال: «العصبية التي يأثم عليها صاحبها أن يري الرجل شرار قومه من خيار قوم آخرين، و ليس من العصبية أن يحب الرجل قومه، ولكن من العصبية أن يعين قومه علي الظلم» [1] لقد حدد الامام عليه السلام العصبية الرعناء التي يأثم عليها صاحبها بهذا التحديد الرائع، و هو أن يري الرجل شرار قومه و مجرميهم من خيار الناس و صلحائهم، و أن يعينهم علي الظلم و البغي و الاعتداء، فان في ذلك تنكرا للحق، و سحقا للقيم، أما حب الانسان لقومه فانه ليس من العصبية في شي ء.


پاورقي

[1] اصول الكافي 2 / 308.


حلمه و وقاره


و كان الحسين حليما و قورا تمثلت فيه هيبة المتقين و الصالحين، و علت وجهه اسارير النور، و وصفه الامام أبوجعفر فقال: «و أما الحسين فحليم يمشي علي الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا: سلاما.» [1] .


پاورقي

[1] سفينة البحار 2 / 273.


به خدا اعتماد كن


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به خدا اعتماد كن تا مؤمن باشي. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 71 / 135 / 15 همان، همان، 22543.


تفاوت صبر و رضا


بين صبر و رضايت تفاوت وجود دارد و خود اين دو مقوله داراي درجات متفاوتي است. گاهي اوقات بنده اي از خداوند گله مي كند كه چرا چنين است و چرا فلان كار را در حق من كردي و چرا و چرا. چنين بنده اي نه صابر است و نه راضي. اما گاهي بنده از



[ صفحه 128]



خداوند گله نمي كند و اين سكوت او نيز ناشي از عقل و فهم و تحمل او است، اما در عين حال راضي هم نيست چنين بنده اي با اين كه صابر است، راضي نيست. اما مرحله بالاتر كه مراد حضرت نيز از رضايت همان است، اين است كه بنده علاوه بر اين كه به در خانه خدا شكوه نمي برد، شكر خدا را نيز به جا مي آورد و «الحمدلله» مي گويد. چنين مقامي مقام رضايت است و چنين بنده اي را صابر و راضي گويند.

شخص محترمي نقل مي كرد كه: چنان دچار فقر و بي چيزي شده بودم كه تحمل آن برايم دشوار بود، اما در عين حال آبروداري مي كردم و نمي خواستم كسي چيزي به من قرض دهد و ديگران بفهمند كه چيزي ندارم. عده اي هستند كه به اين مسائل حساسند و نمي خواهند ديگران از فقر آنها اطلاع داشته باشند. نقل مي كرد در همان روزها يك بار قرآن را برداشتم و نزديك ضريح حضرت اميرمؤمنان عليه السلام رفتم و بدون آن كه سلام كنم يا زيارت بخوانم، در مقابل ضريح قرآن را باز كردم و عرض كردم: يا اميرمؤمنان، شما مي شنويد و علم داريد. سپس اين آيه را خواندم: «ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين [1] ؛ خدا است كه خود روزي بخش نيرومند استوار است» و پس از آن گفتم: يا اميرمؤمنان، به خدا قسم من مفهوم اين آيه را نمي فهمم. اين را گفتم و از حرم بيرون آمدم. در صحن شخصي را ديدم كه مقداري پول به من داد و از آن موقع تا امروز هيچ وقت محتاج پول نشده ام. اين شخص صبر نكرد، اما ممكن است فرد ديگري دچار همين وضعيت شود و در عين حال كه راضي هم نيست هيچ وقت اين كار را انجام ندهد. شخصي مي گفت: دعاي ابوحمزه ثمالي را مي خواندم. تا رسيدم به جمله آخر آن كه مي فرمايد «و رضني من العيش بما قسمت لي؛ و مرا در زندگاني به هر چه قسمتم كرده اي راضي گردان.» آن را نخواندم، چون ديدم جمله سختي است.

انساني كه صابر و راضي است اگر همه اين سختي ها بر سرش بيايد هم چنان «الحمدلله» مي گويد و از ته دل راضي است. تأكيد امام عليه السلام بر اين حالت اخير است كه از آن به رضايت تعبير مي شود. به دست آوردن مقام رضايت به هيچ وجه كار ساده اي نيست



[ صفحه 129]



و انسان به راحتي نمي تواند به اين مقام دست يابد. «ليس للانسان الا ما سعي [2] ؛ براي انسان جز حاصل تلاش او نيست». هم چنان كه سعي براي به دست آوردن غذا و رفع مشكلات لازم است، در امور معنوي نيز ضرورت دارد، چه از اين دست كارها عزم جزم لازم دارد، اما شدني است.

امام در اين قسمت دو بار از كلمه «لن» كه براي نفي ابد است، استفاده كرده است: يك بار نسبت به بندگان خدا و يك بار نسبت به خدا. نسبت به خدا مي فرمايند: حاشا كه خداوند كاري خلاف مصلحت انجام دهد. به يكي آن قدر فرزند مي دهد كه از عهده مخارج آنها بر نمي آيد و ديگري آن قدر نذر و نياز مي كند كه صاحب بچه شود، اما بچه دار نمي شود. مسلما مصلحت اين دو شخص يكسان نيست.


پاورقي

[1] ذاريات، آيه 58.

[2] نجم، آيه 39.


بياموزيد


كسي كه دين اسلام را قبول كرد، بار تكليف بر دوش او نهاده شده و بر او لازم است پس از فهم عقايد اصولي آن دين از روي ادله، مسائل و احكام شرعي را بياموزد. چنانچه وسايل آموختن فراهم بود و در ياد



[ صفحه 56]



گرفتن آنها مسامحه كرد، عذر او پذيرفته نخواهد بود. از اين نظر فقها كسي را كه حكمي از احكام شرع را ندانسته باشد جاهل گويند و او را بر دو قسم مي دانند:

جاهل قاصر و جاهل مقصر. جاهل قاصر كسي است كه آموختن مسأله براي او ميسر نباشد چنين كسي را معذور مي شمرند، يعني خداوند عذر او را قبول مي كند. جاهل مقصر كسي است كه ياد گرفتن براي او ميسر باشد، ولي مسامحه كند. چنين شخصي را معذور نمي دانند.

جاهدوا في طلب معرفة ما لا عذر لكم في جهله. [1] .

در تحصيل دانشي كه از ندانستن آن معذور نيستيد، كوشش كنيد.


پاورقي

[1] كنزالفوائد. ص 195.


كلمات قصار


################

پاورقي

################

اخلاق


امام جعفر (ع) اخلاق نيك را يك صفت خاص و يكنواخت نمي دانست بلكه آن را با تفكر و تحول مطابق مي نمود و خصائص تغييرناپذير كه با عقل و فكر صحيح مطابقت داشت مورد توجه او بود زيرا تحولات و تغييرات زمان در او تأثير نمي كرد و هميشه راضي و خرسند در يك طريق سير مي كرد و راستي اين نوع اخلاق است كه هميشه باقي و برقرار مي ماند به عقيده او اخلاق نبايد قالبي باشد كه صفات مختلف در آن ريخته شده و پيوسته به يك شكل و رنگ باقي بماند و تحولي پيدا نشود.

او صبر و شكيبائي را در آن نمي دانست كه آدمي در برابر حوادث و ذلت و خواري مقاومت كند بلكه عقيده داشت اگر پسنديده نيست بايد آن را ترك كرد.

اما هنگامي كه صبر توأم با عمل و هدف و منظور شخص، رهائي از تنگي و فقر باشد در نظر امام صادق (ع)



[ صفحه 291]



بسيار پسنديده بود و هرگز منظور اسلام از صبر و شكيبائي تسليم شدن به ذلت و خواري نيست و بسيار دور از انصاف است كه گفته شود كه اسلام اين نوع تن دادن به خفت و خواري را صبر نام گذارده است.

اما امام باقر (ع) پدر امام صادق (ع) معتقد بود كه صبر و شكيبائي در موقعي لازم است كه كاري از حدود قوا و سعي و كوشش آدمي خارج باشد و آن اين است كه كسي با زور و فشار امري را قبول كند و خود را به ذلت و خواري افكند، چنانكه گويند:

وقتي يكي از ياران امام باقر (ع) بيمار شد كه از شدت بيماري شكوه و ناله مي كرد امام باقر (ع) به حال او رقت نمود و دلسوزي كرد ولي موقعي كه از مرگ او اطلاع يافت زياد ناراحت و متأثر نبود. پس در اين باره از وي پرسيدند، فرمود:

«ما همواره آنچه را كه دوست داريم از خدا مي خواهيم و هنگامي كه امري برخلاف ميل ما انجام شد هرگز قادر به مخالفت با قضا و قدر و حكم الهي نخواهيم بود. [1] .



[ صفحه 292]



باري امام جعفر (ع) علاقه داشت كه اخلاق فاضله و نيك در ميان مردم از اصول و شرايط اوليه زندگي باشد و جزء عادات آنها محسوب گردد و به قدري آن را رواج دهند كه گوئي عادتي موروثي است و از ديگران كسب نكرده اند.

زيرا اخلاق و خوي پسنديده اگر از ديگران كسب شود به محض برخورد با يك صفت ناپسند و زشت جاي خود را به آن مي دهد و امام صادق (ع) در اين باره گويد: «كسي كه فطرتا با خلق و خوي جميل و خوب آراسته نبوده و بعد آن را كسب كند بالاخره به محض برخورد با صفات بد و زننده آن را از دست داده و صفت نيك او زايل مي شود زيرا كه به خلق و خوي اولي بيشتر مايل است و مانند زردي مسي است كه با ورقه اي بسيار نازك از طلا رنگ شده باشد كه به زودي سائيده شده و رنگ [2] آن تغيير مي كند» البته منظور امام جعفر (ع) از اين بيان آن نيست كه كسب اخلاق از ديگران ثمري ندارد بلكه براي اين است كه به مردم بفهماند و يادآوري نمايد كه مانند پوشش همان مس به زودي سائيده شده و رنگ و جنس



[ صفحه 293]



اوليه اش آشكار مي گردد، پس اخلاق نيك هم اگر اكتسابي بوده و فطري نباشد ممكن است با كوچكترين تلاقي يك صفت زشت از بين برود ولي هرگز امام صادق (ع) آن را به طلاي مخلوط شده با مس و يا طلا و جواهر خالص تشبيه ننموده زيرا آنها بي غل و غش هستند و هرگز خللي پيدا نمي كنند.


پاورقي

[1] عيون الاخبار ج 3 ص 57.

[2] زهر الاداب ج 1 ص 124.


ضعف و فشار شيعيان در دوران خلافت متوكل عباسي


در ايام متوكل عباسي شيعيان در مضيقه قرار گرفته بودند و مورد آزار و



[ صفحه 95]



شكنجه هاي سخت ديوصفتان واقع شدند. كينه شيعيان و بغض علي بن ابيطالب عليه السلام چنان بر اندام متوكل عباسي سنگيني مي كرد كه همواره قلب او را مي بلعيد گويي آتشي است كه چوب خشك را مي خورد.

علويين و شيعيان تحت تعقيب جيره خواران متوكل قرار گرفتند و هر گاه بخشش و كرامات و شكوه و جلال اهل بيت را مي شنيدند از شدت حسادت طاقت شنيدن كرامات و چشم ديدن عظمت اهل بيت عليه السلام را نداشتند. [1] .

روزي در مجلس متوكل مردي به نام نصر بن الحمصي حديثي از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرد [2] به اين عبارت كه حضرت دست حسن و حسين



[ صفحه 96]



را گرفت و فرمود هر كس من و اين دو فرزندم و پدر و مادر اين دو را دوست داشته باشد در روز قيامت با من هم رتبه است. وقتي متوكل اين حديث را از مرد شنيد دستور داد هزار ضربه تازيانه بر وي زنند. جعفر بن عبدالواحد شفاعت وي را نزد خليفه كرد و گفت: اي خليفه نصر شيعه نيست بلكه وي از اهل سنت است. متوكل شفاعت وي را قبول كرد و دستور داد پانصد ضربه ي ديگر بر وي زنند.

در سال 236 متوكل امام هادي عليه السلام را با حالت قهر و غضب از مدينه به سامراء آورد. حضرت هميشه از سران و نزديكان او جور و جفا و شكنجه هاي بدني مي ديد تا اين كه با سم مهلكي ايشان را مسموم و سپس با نوشيدن شربت شهادت رخت از جهان بربست. امام حسن عسگري عليه السلام را نيز به دستور معتمد عباسي با زهر كشنده اي شهيد شد.

اما با اين همه كشت و كشتار بي رحمانه سلاطين عباسي مذهب شيعه اين آيين عدالت در تمام سرزمين هاي اسلامي گسترش يافت مخصوصا شهر قم مركز علم شيعه گرديد و دانشمندان زيادي در فنون مختلف علي الخصوص در علم فقه حديث در آن شهر گرد آمدند و همچنين بدين منوال شهر بغداد و مدائن و سامراء و شام مركز علمي و عملي شيعه شناخته شد.


پاورقي

[1] اين شيطان صفت و پست فطرت نمي دانست و يا از شدت غرور نمي خواست بداند كه نه تنها او بلكه اگر يزيد و معاويه هم از گور ننگين خود سر برمي داشتند و او را براي از بين بردن دين و آيين و مرام اهل بيت عصمت و طهارت ياري مي كردند نمي توانستند اين آيين مكمل آسماني را از بين ببرند زيرا اسلام دين جاويد و ابدي مي باشد و هيچ دست شيطاني نمي تواند اين چشمه مقدس حق و حقيقت را از بين ببرد بدليل اين آيه نحن نزلنا الذكر و انا له الحافظون؛ ما ذكر (قرآن) را فرستاديم و خود نگهبان آن هستيم.» نه تنها متوكل و سران و امراء آن بلكه هيچ فرقه و مذهب و دسته هاي ديگر نيز نمي توانند اين قوانين را نابود و منسوخ گردانند. اين افراد خود را كشته اند و خواهند كشت. همين هارون پليد و كثيف در زمان خود چه جنايات فجيعي را انجام مي داد كه روي بشريت را سياه نمود در آن هنگام جيره خواران كه براي تأمين معاش خود محتاج اين پست فطرت شده بودند براي هارون «زنده باد» مي گفتند در جايي كه عاشقان اهل بيت عصمت زماني كه به طوس زيارت علي بن موسي عليه السلام مي روند مي گويند «السلام عليك ايها الامام مظلوم السلام عليك ايها الامام مغموم.» «اما هر گاه بر سر قبر اين نفرين شده شيطاني مي رسند بالاي سر آن بي پروا مي گويند «هارون خدا لعنت كند نفرين پروردگار تا روز قيامت بر تو باد». و اين نمايانگر اين مطلب مي باشد كه حق و حقيقت هميشه پيروز و موفق مي باشد همان شعار آزاديخواه اسلامي خودمان كه مي گويد «زنده باد حقيقت زنده باد معنويت زنده باد اصالت و بالاخره زنده باد اسلام عزيز.».

[2] الامام جعفرصادق، ص 28، ج 2.


دلايل تاريخي امامت حضرت صادق


وقتي صفحات كتب تاريخ را ورق بزنيم مي بينيم بحث امامت از زمان خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم حتي از آغاز دعوت بشر به دين اسلام در دامنه كوه صفا مقرون به اعلام نبوت بوده زيرا رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود اي اقارب و خويشاوندان و اعمام و اقوام من از طرف خداي خالق عالميان برگزيده و منصوب و مأمور به دعوت شما هستم هر كس بگويد كلمه لا اله الا الله را و ايمان به خداي يگانه آورد رستگار است و هر كس مرا در اين دعوت الهي كمك و معاونت و حمايت و معاضدت نمايد او وزير و خليفه و جانشين من خواهد بود و در آن صحنه دعوت با آنكه علي بن ابيطالب عليه السلام تازه بالغ بود در حضور پدرش برخاست گفت من تو را به ياري خداي عالم كمك و ياري مي كنم و دست از فرمان تو نمي كشم و چشم بر حكم و گوش بر فرمان تو دارم همانجا ابولهب



[ صفحه 82]



بر اين سخن كه تراوش ايمان كامل بود لبخندي زد و به ابوطالب گفت از اين تاريخ بايد به اطاعت پسرت درآئي - و اين ولايت و وصايت و خلافت و وزارت مقرون به دعوت نبوت بوده است پس از پيغمبر هم از نقطه نظر اهميت موضوع نخستين مسئله مورد بحث و اختلاف همين خلافت و امامت بود كه با سابقه 81 روز قبل از آن در غدير خم قريب يكصد و هفتاد هزار نفر ابلاغ خلافت او را شنيدند لغت را تعبير تأويل كردند گفتند ولي به معني دوست است و اين كلمه مفهوم ذات و مراتب دارد و با القاء شبهه مقام را به غصب تصرف نمودند «و بحث اختلاف خلافت و امامت از بزرگترين و عميق ترين مسائل تاريخي اسلام است» كه روي اين موضوع چه خونها كه ريخته شد و چه اموالي كه به نهب و غارت برده شد و چه فاميلها كه تبعيد و متواري و مقتول گرديدند - تا خلافت به دو صورت تعبير شد يكي رياست اجتماعي و عرفي و ديگر رياست روحاني و علمي كه اولي را جاه طلبان براي سلطه بر جان و مال مردم به دست گرفتند و دومي پس از اثبات حقيقت خلافت و امامت در حق خاندان عترت بعد از كشته شدن سيدالشهداء حق مطلق و ثابت خاندان او گرديد و دوست و دشمن به اين حقيقت اعتراف كردند كه «ذريه حسين بن علي عليه السلام اعلم و احق به رياست روحاني و پيشوائي معنوي خلق مي باشند» و علماء و دانشمندان بزرگ به پيروي اين عقيده دست به دست منابع و مآخذ عقيده به امامت را به عصر معاصر و نسل كنوني سپرده اند.


اصحاب صادق


اصحاب حضرت صادق عليه السلام يعني شاگردان مكتب جعفري كه به تواتر چهار هزار نفر نوشته اند و ميان اين جمعيت انبوه برخي چنان غريزه علمي او تقويت شد كه هر يك از آنها از شخصيت هاي بارز علمي جهان اسلام به شمار رفتند كتب رجال اسلام مشحون بر نام آنهاست.

ابن شهرآشوب مي نويسد در ميان صحابه و رواة علمي مكتب جعفري شش نفر از فقها و ثقات و معتمدين اخبار بودند كه هر يك از آنها به منزله يك پيشواي بزرگ علمي بود گفتار و اخبار آنها مورد تصديق و اعتراف كليه معاصرين بود و در راستي آنها اجتماع كرده اند اين شش عبارت است از جميل بن دراج - عبيد ابن مسكان - عبدالله بكير - حماد بن عيسي - حماد بن عثمان - ابان بن عثمان - در فقه جعفري و بيان احكام اسلامي هر روايت و خبري كه از طرق اين ها رسيده باشد مورد اعتماد و وثوق است [1] .

از مشهورترين ثقات اصحاب صادق عليه السلام

ابان بن تغلب - ابان بن عثمان - اسحاق صيرفي - سكوئي - اسماعيل صيرفي - بريد عجلي و بيش از صد نفر از مشاهير در باب حديث و خبر كه در علوم مختلفه از خواص حضرت صادق عليه السلام و مورد اعتماد آن حضرت بوده اند.



[ صفحه 66]




پاورقي

[1] بحارالانوار ص 161 ج 1 1- الاصابه.


علم حساب خطاين


اين علم استخراج مجهولات عدديه است كه در خطاء رخ مي دهد و آن ضرب مجهول در مجهول است يا تقسيم مجهول بر مجهول به صورت جذر يا ضلع.


ترديد افكني در ميان مخالفان


از آنجا كه عقيده باطل عاري از اصالت و استحكام است، متزلزل ساختن بنياد آن آسانتر از بنا نهادن بنياد توحيد است.

پيامبر گرامي اسلام در مواضع متعدد، اين شيوه را تجربه كرد و با القاي شك و ترديد، عقايد مخالفان را مورد هجوم قرار داده كه آيات قرآن به خوبي از آن حكايت مي نمايد:

قل من يرزقكم من السماوات والأرض قل الله و انا أو اياكم لعلي هدي أو في ضلال مبين. [1] .

بگو كيست كه شما را از آسمانها و زمين روزي مي دهد؟ بگو: خدا؛ و ما يا شما بر طريق هدايت، يا در گمراهي آشكاريم.

در اين آيه خداوند با تحدي و تهاجم، به مناظره با كفار نمي پردازد، بلكه با تلاش براي ايجاد شك در اعماق وجود آنها، سعي مي كند فطرت خفته و نهاد نهفته ي ايشان را بيدار و متوجه حقيقت كند، تا خود به بطلان اعتقادشان واقف شوند و به نور ايمان منور گردند. [2] .

در جاي ديگر مي فرمايد:



[ صفحه 135]



أم تقولون ان ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الأسباط كانوا هودا أو نصاري قل أأنتم أعلم أم الله و من أظلم ممن كتم شهادة عنده من الله و ما الله بغافل عما تعملون [3] .

يا شما (اهل كتاب) مي گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، يهودي و مسيحي بوده اند؟ بگو شما داناتريد يا خداوند؟ چه كسي ستمكارتر از كسي است كه شهادتي را كه از جانب خداوند بر او مقرر گرديده است، پنهان دارد؟ و خداوند از آنچه كه انجام مي دهيد غافل نيست.

در اتخاذ اين شيوه، نوعي تنازل مقطعي از مواضع خدشه ناپذير داعي، و به عبارت ديگر نوعي همراهي با مخاطب لازم است كه فوايد بسياري، از جمله جلوگيري از تعصب و تندخويي مخاطب را در عرصه مبارزه فكري در بر دارد.


پاورقي

[1] سباء / 24.

[2] اسلوب الدعوة في القرآن الكريم، ص 64.

[3] بقره / 140.


رهنماي حياتبخش


من فسر برأيه من كتاب الله فقد كفر. [1] .

هر كه آيه اي از قرآن را با نظر خود تفسير كند، پس كافر است.

امام صادق عليه السلام

گويا مسلمانان در يافتن معناي «اهدنا الصراط المستقيم» به گفتگو پرداخته بودند كه امام صادق عليه السلام متوجه شده و فرمودند:

«معناي آن اين است كه از خداوند متعال در خواست مي كنيم ما را به راهي رهنمون سازد كه عشق و محبتش ما را فرا گرفته و به بهشتش برساند و به جاي متابعت از رأي و نظر خود، از فرمايشات خداوند متعال پيروي كرده و عجب و غرور ما را فرا نگيرد. خودپسند و عجب ورز و مغرور، نظير كسي است كه از مردم بي خرد [2] تعريف و تمجيدش را شنيدم و مشتاق



[ صفحه 170]



ديدار او به گونه اي شدم كه مرا نشناسد تا مقام و منزلتش را آنگونه كه هست بنگرم؛ در اينحال او را در حالي كه مردم دورش را گرفته زير نظر داشته و مي ديدم كه پيوسته مردم را مي فريبد؛ آن مرد سرانجام به راهي رسيد كه مسيرش از مردم جدا شد؛ در اينحال به دنبال او رفتم و چند لحظه اي نگذشته بود كه ديدم وارد نانوايي شد و با شگرد خاصي نانوا را سرگرم نمود و به غفلت انداخت و دو قرص نان را دزديد؛ در اينحال من به شگفت آمدم و ليكن با خود كار او را به محمل خيري حمل كردم و گفتم: شايد با نانوا حساب و كتابي [مثلاً حساب نسيه] دارد. پس از آن به مغازه ي انار فروشي رفت و چون نانوا، انار فروش را نيز با شگردي به غفلت انداخت و دو انار دزديد و دوباره تعجب نمودم و باز كارش را به وجه خيري حمل كردم و ليكن با خود گفتم كه او چرا دزدي مي كند؟! پيوسته به دنبالش بودم كه ديدم او نزد مريضي رفت و دو قرص نان و دو انار را كنار او گذاشت و رفت و من نيز به دنبالش تا اينكه در بيرون شهر، گوشه اي از صحرا، نشست و بي درنگ نزد او رفته و گفتم:«اي بنده ي خدا! وصف ترا به نيكو كاري شنيده و مشتاق ديدارت بودم و ليكن چيزي از تو ديدم كه دلم را مشغول نموده است؛ حال پرسش مرا پاسخ ده تا دلم به آرامش برسد.» [توجه به اين نوع برخورد محترمانه با اينگونه افراد، عملاً درس اخلاق بزرگي به جامعه ي بشري مي دهد] او خواست پرسشم را مطرح كنم و از اين رو گفتم:«تو را ديدم كه از نانوايي و انار فروش دو قرص نان و دو انار دزديدي.» در اينحال از حضرت خواست كه خود را معرفي كند و امام صادق عليه السلام فرمود:«من مردي از فرزندان آدم از امت پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم



[ صفحه 171]



مي باشم. آن مرد پرسيد: از كدام ايل و طايفه و خاندان هستي و ديارت كجاست؟! امام صادق عليه السلام فرمود؛ مردي از اهل بيت پيامبر خدا عليهم السلام و اهل مدينه مي باشم.آن مرد گفت: شايد تو جعفر فرزند محمد (امام باقر عليه السلام) باشي. امام عليه السلام فرمود: بلي. او گفت: شرافت خانوادگي ترا چه سود كه از علم و دانش جدت بي بهره اي! زيرا كسي كه عالم به علم جدت باشد، كاري را كه موجب مدح و ثناء است، زشت نمي شمارد!امام صادق عليه السلام پرسيد: اين علمي كه مي گويي كدام است و چه چيزي از آن علم را جاهل مي باشم؟! آن مرد گفت: آن علم قرآن است كه خداوند متعال فرمود:

من جاء بالحسنة فله عشر امثالها..... [3] .

ترديدي نيست كه من وقتي دو قرص نان و دو انار را دزديدم، چهار گناه مرتكب شدم وليكن وقتي هر كدام را صدقه دادم، چهل حسنه را كسب كردم؛ وقتي چهار گناه را از چهل حسنه كم كني، سي و شش حسنه باقي مي ماند.

در اينحال امام صادق عليه السلام فرمود:

«مادرت به عزايت بنشيند؛ تو جاهل و نادان نسبت به كتاب خدا هستي؛ آيا فرمايش خداوند را نشنيده اي كه فرمود:



[ صفحه 172]



«انما يتقبل الله من المتقين» [4] .

يعني جز اين نيست كه خدا فقط از با تقوايان مي پذيرد.

تو با دزديدن دو قرص نان و دو انار چهار گناه مرتكب شده و با دادن آن چهار تا بدون رضايت صاحبشان، چهار گناه ديگر انجام دادي؛ نه اينكه حسنه اي كسب كرده باشي.»

حضرت در ادامه فرمود كه وقتي او اين سخنان را از من شنيد، شروع به دشنام من نمود و در اينحال بي درنگ او را رها كرده و برگشتم. [5] .



[ صفحه 173]




پاورقي

[1] وسائل الشيعه 27 / 60 حديث 33195 و تفسير عياشي 1 / 18.

[2] در متن روايت «سمعت غثاء الناس» دارد و مناسبترين ترجمه را همان ترجمه ي متن يافتيم؛ يعني عالمان و متفكران او را تعريف و تمجيد نمي نمودند؛ بلكه مردم بي خرد به دنبال او راه مي افتادند.

[3] سوره ي مباركه ي انعام / 160.لازم به ذكر است كه اين آيه شريفه آوردن كار حسنه را مورد بحث قرار داده است نه انجام كار حسنه را.

[4] سوره ي مائدة /27.

[5] بحارالانوار 47 / 238 و احتجاج طبرسي 2 / 369.


كسب فيض از محضر امام با 45 سؤال


- سرورم! وقتي خداوند به ابوهارون پسري عطا كرد، از وي سؤال فرموديد نام او را چه گذاشتي؟ عرض كرد: محمد، حضرت عالي چون نام محمد را شنيديد صورت مبارك را تا نزديك زمين برديد و فرموديد: محمد، محمد، محمد، در آن هنگام چه فرموديد؟

گفتم: جانم، مادرم، پدرم و تمامي اهل زمين فداي رسول خدا صلي الله عليه و آله باد و خطاب به ابوهارون گفتم اين پسر را دشنام مده، اين پسر را مزن و با او بدرفتاري مكن و بدان كه نيست خانه اي كه در آن اسم محمد باشد مگر آن كه آن خانه در هر روزي پاكيزه و تقديس شود [1] .

- سرورم! علت اين كه علما وارث انبياء هستند چيست كه فرمودند العلماء ورثة الانبياء؟

«براي اين كه پيغمبران پول، طلا، و نقره به ارث نگذارند و تنها بعضي از احاديثشان را به جاي گذارند و بر كسي كه از آن احاديث بيشتر استفاده كند، بهره ي بسياري برده است.» [2] .

- مولاي من! علت اين كه برخي پيامبران را اولوالعزم مي گويند چيست؟

«زماني كه خداوند بر محمد و اوصياي او عهد و پيمان گرفت، اين ها



[ صفحه 117]



عزم خود را جزم كردند و اقرار بر اين مطلب نمودند.» [3] .

- سرورم! علت اين كه حضرت نوح عليه السلام را بدين نام مي خوانند، چيست؟

«اسم آن حضرت عبدالغفار، عبدالملك و عبدالاعلي مي باشد؛ ولي چون ايشان حدود 500 سال نوحه و گريه كرد، به او نوح مي گويند (علت گريه او به خاطر اين بود كه بر قوم خود نفرين كرد و همه هلاك شدند» [4] .

- سرورم! چرا سيده زنان عالم (حضرت فاطمه عليهاالسلام، دختر گرامي رسول خدا صلي الله عليه وآله و سلم را زهرا مي خوانند؟

«زيرا وقتي در محراب براي عبادت مي ايستادند، براي اهل آسمان نور افشاني مي كردند. چنان كه ستارگان براي اهل زمين نورافشاني مي كنند.» [5] .

- مولاي من! علت اين كه گروهي آتش پرست شدند، چه بود؟

«آتش پرستي از زمان قابيل، فرزند حضرت آدم شروع شد و از اين قرار است كه چون آتشي آمد و قرباني هابيل را به نشاني قبولي سوزاند ولي قرباني قابيل را نسوزاند، ابليس پيش قابيل ظاهر شد و گفت: «اين هابيل آتش را مي پرستد كه قرباني او قبول شد.» قابيل در جواب گفت: «من آتشي كه هابيل آن را مي پرستد نمي پرستم، لكن آتش ديگري را مي پرستم و براي



[ صفحه 118]



آن قرباني مي كنم تا قرباني مرا قبول كند، لذا بيت النار (خانه آتش) را ساخت و براي آن قرباني كرد.» [6] .

- سرورم! وقتي شيعيان به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف مي شوند چه انجام دهند و چه بگويند؟

وقتي به زيارت قبر حضرت ابوالفضل رفتند، زيارت نامه آن حضرت را بخوانند، روي قبر آن بزرگوار بيفتند و آن را ببوسند و بگويند: «بابي و امي يا ناصر دين الله...» [7] .

- سرورم! با توجه به اين كه در نقاط مختلف دنيا مكانهاي خوش آب و هوا، سرسبز و خرم و باصفاي طبيعي وجود دارد، چرا خداوند خانه كعبه را در سرزمين گرم و كوهستاني و دور از دريا و جنگل و سرسبزي قرار داده است؟

«خداوند مي توانست آن را در جاي ديگري كه خوش آب و هوا باشد قرار دهد ولي براي آزمايش مردم، كعبه را در چنين جايي قرار داد تا مدعيان دروغين ايمان از مؤمنان خالص شناخته شوند.» [8] .

- مولاي من! چرا به شهر قم، اين نام را داده اند؟



[ صفحه 119]



«به اين جهت اين شهر را قم ناميدند كه اهل آن با قائم آل محمد (عج)، اجتماع مي كنند و با او قيام مي نمايند و بر اين امر استقامت مي كنند و او را ياري مي رسانند.» [9] .

- سرورم! علت اين كه محبوب ترين مكان ها نزد خداوند مسعي (محل انجام سعي) است، چيست؟

«زيرا در آن جا هر گردنكشي، ذليل و خوار مي گردد.» [10] .

- سرورم! علت اين كه به صحراي عرفات، اين نام را داده اند چيست؟

زيرا حضرت جبرئيل در روز عرفه به حضرت ابراهيم گفت: «اي ابراهيم به گناهت اعتراف نما و به مناسك خود معرفت پيدا كن، چون حضرت جبرئيل فرمود: اي ابراهيم اعتراف بكن (و به مناسك معرفت پيدا كن) از اين جهت به عرفات معروف گرديد.» [11] .

- مولاي من! علت اين كه در عمل سعي هروله واجب شده، چيست؟

«زيرا (در اين مكان) ابليس نزد ابراهيم ظاهر شد. جبرئيل به او امر كرد كه او را دور نمايد و حضرت ابراهيم هم به صورت هروله او را دنبال كرد. ابليس فرار نمود و اين اعمال در موقع حج به صورت سنت درآمد.» [12] .

- سرورم! علت اين كه بهشتيان هميشه در بهشت و (بعضي از)



[ صفحه 120]



جهنميان هميشه در جهنم مي مانند، (و حال اين كه آنها مدت كوتاهي در دنيا كار خوب يا بد انجام داده اند) چيست؟

«زيرا بهشتيان نيت داشتند كه اگر براي هميشه در دنيا بمانند، خدا را اطاعت كنند و جهنميان نيت داشتند كه اگر براي هميشه در دنيا بمانند خدا را معصيت نمايند.» [13] .

- مولاي من! چرا انسانها از مدت عمر و زمان مرگ خود اطلاع ندارند؟

«اگر انسان به عمر كوتاهش پي ببرد، هيچ لذتي از آن نمي برد و با علم به مرگ (انتظار آن)، زندگي براي او گوارا و شيرين نمي شود. اگر انسان به طول عمر خود پي ببرد، در درياي لذات و معاصي غرق مي گردد. انسان به اين اميد كه در پايان عمر توبه خواهد كرد، همواره در راه رسيدن به لذات مي كوشد و به اين ترتيب بهتر است كه زمان مرگ و مدت عمر وي پوشيده ماند» [14] .

- سرورم! علت اين كه از چشمان محتضر اشك مي آيد چيست؟

«چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مي بيند لذا از خوشحالي اشك مي ريزد، همان طور كه انسان هنگام خوشحالي از چشمش اشك مي ريزد و مي خندد» [15] .

- مولاي من! علت اينكه در زمان تلقين ميت، كراهت دارد كه زنان حائض و اشخاص جنب حضور داشته باشند چيست؟

«چون ملائكه به واسطه ي حضور چنين افرادي متأذي و ناراحت مي شوند (زيرا در آن وقت ملائكه حضور دارند).» [16] .

- سرورم! حضرت عالي در پاسخ به سؤال كننده اي كه پرسيد «چرا هر كدام از ائمه عليهم السلام به يك نحو عمل نموديد؟» چه فرمويد؟

گفتم: «جبرئيل صحيفه اي را براي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آورد كه پيش از اين و بعد از آن نياورده بود و در آن خاتم هايي از طلا بود» و گفت: «اي محمد اين وصيت براي نجيب از اهل تو مي باشد حضرت پرسيد براي چه كسي؟ جبرئيل گفت: براي علي عليه السلام.» بنابراين هنگامي كه از دنيا رفتي او بايد خاتم را باز كند و به آن عمل نمايد. حضرت علي عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن عمل نمودند. سپس به امام حسن عليه السلام رسيد و بعد از ايشان به امام حسين عليه السلام. همين كه حضرت، خاتم را باز كردند نوشته بود «اخرج بقوم الي الشهادة» امام حسين عليه السلام به آن عمل نمودند. سپس به امام چهارم رسيد در آن نوشته بود «اطراق و اصحت و الزم منزلك و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين» (سكوت كن و ملازم خانه باشد و پروردگارت را عبادت كن تا مرگت فرا رسد). سپس آن وصيت به امام پنجم رسيد در آن



[ صفحه 122]



نوشته شده بود كه «حدث الناس و انشر علم آبائك (با مردم سخن گو و دانش پدرانت را منتشر كن) حضرت باقر عليه السلام به آن عمل نمودند. سپس به من رسيد چون خاتم را باز كردم و در آن نوشته بود «حدث الناس و افتهم و صدق آبائك» (با مردم سخن گو و فتوا بده و پدرانت را تصديق نما. سرانجام آن وصيت به امامهاي بعدي رسيد و هر كدام به آن عمل نمودند.» [17] .

- مولاي من! علت اين كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دست از قوم برداشت چه بود؟

«به جهت ترس از اين كه قوم كافر شوند دست از آن ها برداشت.» [18] .

- مولاي من! علت اين كه خداوند عمر حضرت خضر را طولاني ساخته، چيست؟

«زيرا خداوند مي خواست به قائم ما (حضرت مهدي موعود)، عمر طولاني بدهد و مي دانست كه بندگانش بر طول عمر او اشكال خواهند كرد. به همين جهت عمر بنده اش حضرت خضر را طولاني گردانيد كه عمر طولاني حضرت قائم(عج) به آن تشبيه شود.» [19] .

- سرورم! در پاسخ شخصي كه از شما سؤال نمود چرا خداوند حضرت



[ صفحه 123]



ايوب را مدتها بيمار و مريض كرد چه فرموديد؟

«گفتم مريضي و بيماري او به خاطر گناه نبود، بلكه چون شيطان گفت خدايا اين عبادتهايي كه ايوب مي كند به خاطر آن است كه نعمت فراوان به وي داده اي اگر نعمتها را از وي بگيري، ديگر تو را عبادت و شكر نمي كند. به همين جهت خداوند براي اين كه به شيطان بفهماند كه ايوب از روي اخلاص عبادت مي كند، چنين امري را براي ايوب مقدر فرمود.» [20] .

- مولاي من! علت اين كه قرآن مي گويد: «دختر شعيب به پدرش گفت اين مرد (موسي) قوي و امين است و حال آن كه با حضرت موسي عليه السلام هيچ آشنايي نداشت، نيرومندي موسي و امين بودن وي را از كجا فهميد؟

«نيرومندي موسي را از راه آب دادن به گوسفندان و اميني او را از اين راه فهميد كه از جانب پدر آمده بود تا موسي را به خانه دعوت كند. هنگامي كه دختر جلو افتاد موسي سبقت گرفت به دختر فرمود: تو از پشت سر من بيا، راه را به من نشان بده، چون ما مردمي هستيم كه پشت سر زنان را نگاه نمي كنيم.»

- سرورم! چرا خداوند پيامبر اسلام را يتيم كرد؟

«براي اين كه احدي حق طاعت بر او نداشته باشد.» [21] .

- روزي حضرت عالي فرموديد «خداوند به موسي بن عمران دستوري



[ صفحه 124]



داد» آن دستور چه بود؟

«فرمود وظيفه اي كه بين خود و مردم داري اين است كه براي مردم آن را بخواهي كه براي خود مي خواهي و بالعكس.» [22] .

- در خصوص پرهيز از پيروي هواهاي نفساني، فرمايشي داشتيد. خواهش مي كنم آن را شرح دهيد؟

«از هواها و تمايلات خود بر حذر باشيد همانطور كه از دشمنان خويش حذر مي كنيد. دشمني هيچ چيز براي مردم به پايه ي پيروي از هواي نفس و گفتارهاي انسان نمي رسد.» [23] .

- در خصوص سفارش نيكي به پدر و مادر چه فرموديد؟

گفتم: «به پدران خود نيكي كنيد تا فرزندان شما هم به اين سنت مقدس عمل كنند و به شما نيكي نمايند.» [24] .

- نظر حضرت عالي در خصوص گريه براي امام حسين عليه السلام چيست؟

«گريه و بي تابي كردن در تمام ناملايمات و مصايب ناپسند است مگر در مصيبت حسين بن علي عليه السلام كه آدمي در اين گريه و جزع، پاداش نيز خواهد داشت.» [25] [26] .



[ صفحه 125]



- حضرت عالي در پاسخ سؤال كننده كه پرسيد چرا نيت مؤمن از عملش بهتر است، چه فرموديد؟

گفتم: «زيرا عمل گاهي ريايي است، در حالي كه نيت خالص براي پروردگار عالميان است. بنابراين خدا بر نيت پاداشي مي دهد كه بر عمل نمي دهد.» [27] .

- سرورم! نظر حضرت عالي پيرامون غنا، مجلس غنا و خوانندگي چيست؟

«غنا، روح نفاق را پرورش مي دهد و فقر و بدبختي را مي آفريند.

خانه اي كه در آن غنا باشد، ايمن از مرگ و مصيبت دردناك نيست، اگر دعا در آن شد به اجابت نمي رسد و فرشتگان وارد آن نمي شوند. نيز گفتم مجلس غنا، خوانندگي و لهو و باطل، مجلسي است كه خدا به اهل آن نمي نگرد، چون غنا سبب تشويق فساد اخلاقي و غافل شدن از ياد خدا بوده آثار زيان باري بر اعصاب دارد و يكي از ابزار كار استعمارگران است.» [28] .

- سرورم! نظر حضرتعالي در خصوص ربا چيست؟

«اگر رباخواري حلال بود، مردم تجارت و خريد و فروش ها را ترك



[ صفحه 126]



مي كردند و فقط به سراغ ربا مي رفتند.

خداوند ربا را حرام كرده است تا مردم از رباخواري دوري كرده و به سوي تجارت و خريد و فروش بروند و قرض الحسنه هميشه در ميان مردم شيوع داشته باشد. [29] .

رباخواري گرچه به ظاهر منبع درآمد و عامل كاميابي است، ليكن زمينه محروميت ها و عذاب ها نيز مي باشد.» [30] .

- سرورم! چرا خداوند در قرآن مجيد حرمت ربا را زياد تكرار نموده است؟

«براي اين كه مردم كارهاي نيك (از جمله صدقه دادن و قرض الحسنه) را ترك ننمايد [31] گناه يك درهم ربا گرفتن از 70 مرتبه زنا كردن با محرم خود نزد خداوند بيشتر است.» [32] .

- سرورم! چرا اسلام چشم چراني را حرام كرده است؟

«زيرا نگاه ها حسرت طولاني به دنبال دارد.» [33] .

- مولاي من!! لطفا بفرماييد چرا در پايان نماز بايد سلام داد؟

«معناي سلام در پايان هر نماز، امان است يعني هر كس امر خدا و سنت



[ صفحه 127]



پيامبرش را با خشوع قلبي در مقابل خدا به جا آورد از بلاي دنيا در امان و از عذاب آخرت بر كنار است.» [34] .

- سرورم! لطفا بفرمائيد چرا بعضي از نمازها 2 ركعتي، بعضي 3 ركعتي و بعضي 4 ركعتي است؟

«اول نمازها 2 ركعتي بوده است، نماز صبح به حال خود باقي ماند و چون حضرت زهرا عليهاالسلام در وقت نماز مغرب به دنيا آمد، به شكرانه ي آن يك ركعت به نماز دو ركعتي مغرب اضافه شد و نماز مغرب 3 ركعتي شد. پيامبر طبق مصلحتي، به هر يك از نمازهاي ظهر، مغرب و عشاء 2 ركعت اضافه كردند.» [35] .

- سرورم! چرا در نماز عمل سجده واجب شده است؟

«سجده، سبب نزديك شدن بنده به خداوند است.» (چون سجده ظاهرا آخرين مرتبه ي تواضع و تكريم است كه انسان نسبت به ديگري انجام مي دهد تا در پيش او مقرب گردد) [36] .

- سرورم! علت اين كه جناب عالي تارك الصلاة را كافر مي شماريد چيست؟

«زاني و امثال او عمل را به خاطر شهوت انجام مي دهند. چون شهوت



[ صفحه 128]



بر او غلبه مي كند ولي تارك الصلاة به خاطر استخفاف نماز، نماز را ترك مي كند. زاني به خاطر لذت اين كار را انجام مي دهد ولي تارك الصلاة قصد لذت ندارد بلكه قصدش استخفاف است و هرگاه استخفاف آمد كفر مي آيد.» [37] .

- سرورم! چرا از ميان نمازهاي شبانه روزي فقط نماز صبح ثوابش دو برابر است؟

چون خداوند مي فرمايد: نماز صبح را فرشته ي روز و فرشته ي شب، هر دو مشاهده مي كنند. پس هرگاه بنده نماز صبح را با طلوع فجر بخواند دو مرتبه براي او (پاداش) نوشته مي شود. هم فرشته صبح مي نويسد و هم فرشته ي شب. [38] .

- سرورم! لطفا بفرمائيد شرابخوار در وقت مردن چه وضعيتي دارد؟

«شرابخوران در موقع مردن تشنه مي ميرند. فرداي قيامت تشنه محشور مي گردند و با حال تشنگي داخل جهنم خواهند شد.» [39] .

- مولاي من! وقتي خواستگار شرابخوار براي دختر مسلمان مي آيد و دختر به او مي دهند مثل چيست؟

«كسي كه دختر خود را به شرابخوار بدهد مثل آن است كه او را به عمل زنا راهنمايي كرده باشد.» [40] .



[ صفحه 129]



- سرورم! بعضي از جوانان از ترس فقر از ازدواج خودداري مي نمايند. حضرت عالي چه نظري داريد؟

«چون چنين كاري سوء ظن به خداوند است و قرآن مي فرمايد: ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله، (اگر فقير باشند خداوند آنها را از فضل خودش بي نياز مي سازد.)» [41] .

- سرورم! نقش دنيا براي تحصيل آخرت چيست؟

«دنيا ياور خوبي براي تحصيل آخرت است [42] ثروتي كه تو را از ظلم بازدارد بهتر از فقري است كه تو را به گناه وادار كند.» [43] .

- سرورم! علت وجوب زكات چيست؟

«زكات براي آزمايش اغنيا و كمك به فقرا واجب شد. [44] اگر مردم زكات مال را ادا مي كردند، هيچ مسلماني فقير و محتاجي وجود نداشت. پس فقر، گرسنگي و برهنگي فقرا به خاطر اغنياست.» [45] .

- مولاي من! علت وجوب زكات فطره چيست؟

«اگر كسي زكات فطره را ندهد، احتمال دارد كه مرگ به سراغش بيايد.» [46] .

- سرورم! روزي شخصي خدمت حضرت عالي آمد و عرض كرد: من



[ صفحه 130]



نمي توانم با دست كار كنم و تجارت را نيز نمي توانم به نيكي انجام دهم، از اين رو فقير و مستمند هستم. جناب عالي در پاسخ وي چه فرموديد؟

گفتم: «كار كن (اگر با دست نمي تواني) با سرت حمل كن (به اين ترتيب كار را ادامه بده) و از مردم بي نيازي بجوي.» [47] .

- مولاي من! روزي يكي از شاگردان حضرت عالي به شما عرض كرد من دنيا را دوست دارم شما فرموديد: مي خواهي با دنيا چه كني؟ او گفت مي خواهم ازدواج كنم، حج بروم، به اهل و عيالم انفاق كنم. به زندگي برادرانم سامان بخشم و به بينوايان انفاق كنم جناب عالي چه فرموديد؟

گفتم: «ليس هذا من الدينا، هذا من الاخرة، اين روش از دنيا نيست بلكه از آخرت است.» [48] .

- سرورم! حضرت عالي در مورد كار كردن حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام چه فرموديد؟

گفتم: «امير مؤمنان علي كه صلوات خدا بر او باد در زمين بيل مي زد و مواهب زمين را (با كشاورزي خود) خارج مي ساخت. آن حضرت هزار برده از مال شخصي و دست رنج خويش (كه به دست آورده بود) خريد و آزاد كرد.» [49] .



[ صفحه 132]




پاورقي

[1] همان، ص 240.

[2] اصول كافي، ج 1، ص 39.

[3] علل الشرايع، ص 122.

[4] علل الشرايع، ص 28.

[5] علل الشرايع، ص 181.

[6] علل الشرايع، ص 3.

[7] ستارگان درخشان، ج 15، صص 177 - 178.

[8] بحار، ج 99، ص 29.

[9] بحار، ج 60، ص 216.

[10] من لا يحضر، ج 2، ص 196.

[11] علل الشرايع، ص 436.

[12] علل الشرايع، صص 432 - 433.

[13] علل الشرايع ص 523.

[14] توحيد مفضل ص 79 - 77.

[15] مجالس المواعظ ص 152.

[16] علل الشرايع، ص 298.

[17] علل الشرايع ص 172.

[18] علل الشرايع، ص 150.

[19] ره توشه راهيان نور، سال 1380.

[20] علل الشرايع ص 75.

[21] علل الشرايع ص 131.

[22] محجة البيضاء، ج 3، ص 371.

[23] كافي ج 2 ص 335.

[24] بحار ج 17، ص 184.

[25] كامل الزيارات، ص 100، بحار، ج 44، ص 291.

[26] علاله، ج 17، ص 533.

[27] علل الشرايع، ص 524.

[28] تفسير نمونه ج 17 ص 27.

[29] ستارگان، درخشان، ج 10 ص 211.

[30] تفسير نور، ج 2 ص 500.

[31] وسايل الشيعه - گناهان كبيره ج 1 ص 185.

[32] كافي - گناهان كبيره، ج 1 ص 185.

[33] بحارالانوار، ج 71 ص 393.

[34] نكته هاي نوراني حسن ديلمي، ص 138.

[35] من لا يحضرة الفقيه، ج 1، ص 289.

[36] مصباح الشريعه، ص 191.

[37] علل الشرايع، ج 2، ص 339.

[38] نكته هاي نوراني حسين ديلمي، ص 125.

[39] من لا يحضر الفقيه، صدوق.

[40] ستارگان درخشان، ج 10، ص 229.

[41] مكارم الاخلاق، ج 1، ص 430.

[42] وسائل الشيعه، ج 12، ص 17.

[43] همان.

[44] جامع السعادات، ج 2، ص 128.

[45] همان.

[46] علل الشرايع، ص 390.

[47] وسايل الشيعه، ج 12، ص 17.

[48] بحارالانوار، ج 73، ص 106.

[49] فروع كافي، ج 5، ص 74.


المراء والجدل


المراء والجدل داءان مذمومان مهلكان، وشهوتان باطنيتان يعتريان النفس مفادهما الاعتراض علي الآخرين باظهار الخلل في قوله أو فعله من باب الطعن والاستحقار له طلباً للتفوق عليه بابراز الكياسة والمعرفة.

وهما داءن خطران أقل ما يحدث منهما في النفس، حصول التباغض والعداء والنفرة بين المتحابين، وهذا ما يؤدي إلي ما لا تحمد عقباه.

ولقد عالجهما الامام الصادق «ع» بارشاداته القيمة ونصائحه الدينية إذ قال «ع» المؤمن يداري ولا يماري [1] .

وقال «ع»: الجهل في ثلاث: شدة المراء، والكبر، والجهل بالله [2] .

ومن حديث عنه «ع»: سبعة يفسدون أعمالهم، سابعهم الذي لا يزال يجادل أخاه مخاصماً له [3] .

إلي هنا ننهي البحث في هذا الموضوع الوسيع الذي لو أردنا ذكر كلما ورد عن الإمام «ع» فيه لضاقت في هذه الرسالة المختصرة به وقد سلكنا فيها الاختصار الايجاز، ولم يكن قصدنا بها إلا أن نقدم للقاريء الكريم إضمامة من تلك الرياض الزاهرة التي تزهو بتعاليم الامام العالم والمرشد الحكيم، والمقتدي الناصح، أبي عبد الله جعفر بن محمد الصادق عليه وعلي آله الطاهرين أفضل التحية والسلام، مرجئين التفصيل فيها إلي الكتب المفصلة.

والآن وبعد أن ذكرنا لك شيئاً من طب الامام «ع» وهو بلا ريب غيض من فيض وقطرة من بحر علومه ومعارفه، إرتأينا ان نذكر لك ترجمة أشهر



[ صفحه 89]



الاطباء في ذلك العصر، أي عصر الامام، وذلك لما كان لهم من الأثر في إنتشار الطب يومذاك وبالطبع إنا سنجمل تراجمهم سيراً علي منهجنا في الاختصار.


پاورقي

[1] البحار ج 17.

[2] البحار ج 1.

[3] خصال الصدق وبات السبعة.


الماء


المطهر الأول الماء، و هو الأصل بضرورة الدين.

و يشترط للتطهير به زوال عين النجاسة أولا، و قبل كل شي ء و لا يضر بقاء لونها أو ريحها أو طعمها، حتي و لو قال العلم بأن بقاء شي ء من هذه الأوصاف يدل علي وجود ذرات من النجاسة، لأن المعول علي العرف و تسامحه، لا علي العلم و تجاربه.

و أيضا يشترط أن يكون الماء طاهرا لا متنجسا، لأن فاقد الشي ء لا يعطيه، و ضم نجس الي مثله لا يجعل المجموع طاهرا، و أيضا لابد أن يكون الماء مطلقا لا مضافا، لأن المضاف، و ان كان طاهرا في نفسه، لكنه غير مطهر لغيره، كما أسلفنا.


الذهب


قال الامام الصادق عليه السلام: في كل عشرين دينارا من الذهب نصف دينار، و ان نقص فليس عليك شي ء.

و قال الامامان الباقر و الصادق عليه السلام: ليس فيما دون العشرين مثقالا من الذهب شي ء، فاذا كملت عشرين مثقالا ففيها نصف مثقال، الي أربعة و عشرين ففيها ثلاثة أخماس الدينار، الي ثمانية و عشرين، فعلي هذا الحساب، كلما زاد أربعة.


معني الاكراه


1- لم يحدد الشارع معني الاكراه، فيتعين الرجوع الي العرف، و يتحقق عندهم بخوف الضرر علي النفس و المال و العرض، و قال بعض الفقهاء: يختلف الخوف باختلاف الاشخاص، و مكانتهم الاجتماعية - ما عدا الخوف علي النفس - فقد يكون التهديد بالشتم ضررا بالنسبة الي شخص، و ليس بشي ء بالنسبة الي آخر... و الاولي أن يحدد الاكراه بما يستند اليه الفعل، بحيث لولاه لم يحصل، سواء أكان الخائف عظيما، أم حقيرا، هدد بالشتم، أم بالضرب.


المحيل و المحال و المحال عليه


اذا كنت مدينا لزيد بمال، و كان عمرو مدينا لك بمال، و أحلت زيدا علي عمرو، و رضي زيد بهذا التحويل كنت أنت محيلا، و زيد محالا، و عمرو محالا عليه، و المال محالا به - اذن - الحوالة هي تحويل المال من ذمة مشغولة بين الي ذمة أخري.

مهدنا بهذه الاشارة لتوضيح ما نتعرض اليه فيما يلي.


المعادن


قسم الفقهاء المعادن الي نوعين:

الأول: الظاهرة، و هي التي تكون في متناول كل يد، حيث لا تفتقر الي العمل و الحفر، كالملح و القار و الكحل و الدر و الياقوت. و هذه تملك بالأخذ لا بالاحياء، لأن الاحياء لن يكون الا بالعمل، و المفروض أنها ظاهرة بطبيعتها و من غير عمل، تماما كماء الأنهار.

الثاني: المعادن الباطنية، و هي التي تحتاج الي العمل و العلاج، كالحديد و الذهب و الفضة و النحاس و الرصاص، و هذه تملك بالاحياء. قال صاحب الجواهر:

«الناس سواء في المعادن الظاهرة، للسيرة المستمرة في سائر الأعصار و الأمصار.. أما الباطنة فتملك بالاحياء الذي هو العمل، حتي يبلغ نيلها بلا خلاف أجده بين من تعرض له.. و لعله لصدق الاحياء الذي هو سبب الملك.. فان احياء كل شي ء بحسبه، و من هنا يملك البئر ببلوغ الماء الذي هو فيها، اذ هو - أي الماء - كالجو هر الكائن فيها، و يبلغه بحفرها».


اللعان


اللعان في اللغة الطرد و الابعاد، و في الشريعة المباهلة بين الزوجين علي وجه معين، و غايتها رفع الحد عن الزوج الذي يقذف زوجته بالزنا، أو نفي الولد عنه، و لا تشرع الا في موردين:

الأول: أن يقذف بالزنا زوجته الشرعية التي عقد عليها بالعقد الدائم، و أن تكون الزوجة سالمة من الصمم و الخرس، و أن يدعي المشاهدة، و ان لا تكون له بينة شرعية علي الزنا، فاذا انتفي واحد من هذه الشروط، كما لو كانت بالمنقطع، أو كانت صماء أو خرساء أو لم يدع المشاهدة أو كانت له بينة فلا لعان.

المورد الثاني: أن ينكر من ولدته علي فراشه، و يمكن أن يلحق به، و ذلك أن تضعه لستة أشهر فصاعدا من حين الوطء و لم يتجاوز أقصي مدة الحمل، و الا انتفي عنه من غير لعان.

و اذا تمت الشروط، ورمي الرجل زوجته بالزنا، أو نفي الولد عنه فعليه حد و القذف الا أن يقيم البينة، أو يلاعن، و صورة الملاعنة أن يقول عند الحاكم



[ صفحه 59]



الشرعي: أشهد بالله اني لمن الصادقين فيما رميت به زوجتي فلانة أربع مرات، و يقول فيالخامسة بعد ان يعظه الحاكم: و عليه لعنة الله ان كان من الكاذبين. ثم تشهد المرأة بالله أربع مرات انه لمن الكاذبين فيما رماها به، ثم تقول: ان غضب الله عليها ان كان من الصادقين.

و الأصل في ذلك الآية 7 من سورة النور: (و الذين يرمون أزواجهم و لم يكن لهم شهداء الا أنفسهم فشهادة أحدهم أربع شهادات بالله انه لمن الصادقين، و الخامسة ان لعنة الله عليه ان كان من الكاذبين، و يدرأ عنها العذاب ان تشهد أربع شهادات بالله لمن انه لمن الكاذبين، و الخامسة ان غضب الله عليها ان كان من الصادقين).

و يجب ان يكونا قائمين عند الملاعنة، و متي تمت الملاعنة الجامعة لشروطها ترتب عليها الأحكام التالية:

1- انفساخ عقد الزواج، قال صاحب الجواهر: ليس اللعان طلاقا لغة و لا شرعا و لا عرفا، فلا يشترط فيه اجتماع شروط الطلاق، و لا ثلحقه أحكامه.

2- تحرم المرأة علي الرجل الملاعن حرمة مؤبدة و لا يجوز له ان يرجع اليها أو يعقد عليها بعقد جديد، قال صاحب الجواهر: بلا خلاف و لا اشكال نصا و اجماعا.

3- انتفاء حد القذف عن الرجل، لأن يمينه لأن أربع مرات بمنزلة البينة المؤلفة من أربعة شهود.

4- انتفاء الولد عن الرجل شرعا، أي لا يتوارثان، و لا يجب نفقة أحدهما علي الآخر، أما بالنسبة الي المرأة فهو ولدها الشرعي، و هي امه الشرعية.



[ صفحه 60]




انا و الله صرفته عنكما


روي عن عبدالله بن يحيي الكاهلي قال أبوعبدالله عليه السلام: اذا لقيت السبع ما تقول له؟

قلت: لا أدري.

قال: اذا لقيته فاقرأ في وجهه آية الكرسي و قل: عزمت عليك بعزيمة الله، و عزيمة محمد رسول الله صلي الله عليه و آله، و عزيمة سليمان بن داود، و عزيمة علي أميرالمؤمنين و الائمة من بعده، فانه ينصرف عنك.

قال عبدالله الكاهلي: فقدمت الي الكوفة، فخرجت مع ابن عم لي الي قرية فاذا سبع قد اعترض لنا في الطريق فقرأت في وجهه آية الكرسي و قلت: عزمت عليك بعزيمة الله، و عزيمة محمد رسول الله، و عزيمة سليمان بن داود و عزيمة أميرالمؤمنين عليه السلام و الأئمة من بعده الا تنحيت عن طريقنا، و لم تؤذنا، فانا لا نؤذيك.

قال: فنظرت اليه و قد طأطأ رأسه و أدخل ذنبه بين رجليه، و ركب الطريق راجعا من حيث جاء.

فقال ابن عمي: ما سمعت كلاما أحسن من كلامك هذا الذي سمعته منك.

فقلت: أي شي ء سمعت؟ هذا كلام جعفر بن محمد.



[ صفحه 111]



فقال: أنا أشهد أنه امام فرض الله طاعته، و ما كان ابن عمي يعرف قليلا و لا كثيرا.

قال: فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام من قابل فأخبرته الخبر.

فقال: تري أني لم أشهدكم؟! بئسما رأيت.

ثم قال: ان لي مع كل ولي اذنا سامعة، و عينا ناظرة، و لسانا ناطقا.

ثم قال: يا عبدالله أنا و الله صرفته عنكما، و علامة ذلك أنكما كنتما في البرية علي شاطي ء النهر، و اسم ابن عمك مثبت عندنا، و ما كان الله ليميته حتي يعرف هذا الامر.

قال: فرجعت الي الكوفة فأخبرت ابن عمي بمقالة أبي عبدالله عليه السلام ففرح فرحا شديدا، و سر به، و ما زال مستبصرا بذلك الي أن مات. [1] .



[ صفحه 112]




پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح ص 231. بحارالانوار: ج 47. و مثله في كشف الغمة ج 2 ص 417.


عقيدة الشيعة في الامام الصادق و سائر الائمه


سيد حسين يوسف مكي عاملي، بيروت، 1382 ق، رقعي، 378 ص.


الخلق يدل علي الخالق


من جعل الإنسان ذكر و أنثي إلا من خلقه متناسلا؟ و من خلقه متناسلا إلا من خلقه مؤملا؟ و من أعطاه آلات العمل إلا من خلقه عاملا؟ و من خلقه عاملا إلا من جعله محتاجا؟ و من جعله محتاجا إلا من ضربه بالحاجة؟ و من ضربه بالحاجة إلا من توكل بتقويمه؟ و من خصه بالفهم إلا من أوجب الجزاء؟ و من وهب له الحيلة إلا من ملكه الحول؟ و من ملكه الحول إلا من ألزمه الحجة؟ و من يكفيه ما لا تبلغه حيلته إلا من لم يبلغ مدي شكره.

فكر و تدبر ما وصفته، هل تجد الإهمال يأتي علي مثل هذا النظام و الترتيب، تبارك الله تعالي عما يصفون.


آدم و عيسي آيتان


علل الشرايع 1 / 15، ب 12، ح 1: حدثنا علي بن أحمد بن محمد رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن أبي عبدالله الكوفي، عن موسي بن عمران النخعي، عن عمه الحسين بن يزيد النوفلي، عن علي بن سالم، عن أبيه،...

عن أبي بصير، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: لأي علة خلق الله



[ صفحه 36]



عزوجل آدم عليه السلام من غير أب و أم، و خلق عيسي من غير أب؟ و خلق سائر الناس من الآباء و الأمهات؟ فقال:

ليعلم الناس تمام قدرته و كمالها، و يعلموا أنه قادر علي أن يخلق خلقا من أنثي من غير ذكر، كما هو قادر علي أن يخلقه من غير ذكر و لا أنثي، و أنه عزوجل فعل ذلك ليعلم أنه علي كل شي ء قدير.


حقوق المارة


[الخصال 1 / 3 ح 3: حدثنا أبي قال: حدثنا محمد بن يحيي العطار، عن محمد بن عبدالجبار، عن محمد بن اسماعيل بن بزيع، عن هشام بن سالم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

من الجور قول الراكب للراجل: الطريق.


من أدعية رجب


اقبال الأعمال 643...

خاب الوافدون علي غيرك، و خسر المتعرضون الا لك، وضاع الملمون الا بك، و أجدب المنتجعون الا من انتجع فضلك، بابك مفتوح للراغبين، و خيرك مبذول للطالبين، و فضلك مباح للسائلين، و نيلك متاح للآملين، و رزقك مبسوط لمن عصاك، و حلمك معترض لمن ناواك، عادتك الاحسان الي المسيئين، و سبيلك الابقاء علي المعتدين، اللهم فاهدني هدي المهتدين، و ارزقني اجتهاد المجتهدين، و لا تجعلني من الغافلين المبعدين، و اغفرلي يوم الدين.



[ صفحه 33]




الأسرة


إذا رتبت تعاليم الإمام تصدر تعاليمه للناس قوله «أصل الرجل دينه و تقواه. الناس في آدم مستوون» و هذه المساواة الفطرية تسبقها البنوة لآدم، ثم يبلغها أغراضها حدب القوي علي الضعيف، و العالم علي الجاهل، و الذي أتيحت له الفرصة علي من لم تتح له.

و لما سأل الإمام رجلا: من سيد هذه القبيلة فأجاب: أنا. قال الإمام: لو كنت سيدهم ما قلت أنا.

و لما فصل المكرمات المطلوبة من الناس قال: «المكارم عشر: صدق الناس، و صدق اللسان، و أداء الأمانة، وصلة الرحم، و قري الضيف، و إطعام السائل، و المكافأة علي الصنائع، و التذمم للجار، و التذمم للصاحب. و رأسهن الحياء».

فهو يبدأ بالصدق الأمانة. ثم يتبعها صلة الرحم و لها عنده أعلي مقام. فبها قيام الأسرة - و هي نواة المجتمع الإسلامي - بتنظيمها القانوني الذي لا نظير له في، أمم غير أمة الإسلام.



[ صفحه 323]



يقول: «خمسة لا يعطوا شيئا من الزكاة. الأب و الأم و الوالد و الزوجة و المملوك. لأنهم عياله و لازمون له» فالانفاق علي هؤلاء فرض. و الصدقات مع وجوبها و تعميمها و الحث عليها، لا تستحق للناس إلا أن يكتفي ذوو الأرحام. يقول الإمام: «لا صدقة و ذو رحم محتاج».

ولو ظن واصل الرحم أنه يضع المعروف في غير موضعه - و للمعروف دائما موضع - فالإمام يقول له: «لا تقطع رحمك و إن قطعك».

وقع كلام بينه و بين عبدالله بن الحسن (و ربما كان ذلك من جراء يوم الأبواء، و سلف القول فيه) و كان عبدالله اكبر أهل البيت سنا، فأغلظ عبدالله القول. فلم يرد الصادق. ثم افترقا ثم تلاقيا علي باب المسجد. فابتدره الصادق يقول «كيف أمسيت يا أبامحمد»؟ (فهو أبومحمد المهدي - النفس الزكية - و إبراهيم و الباقين، من بني عبدالله بن الحسن). و قال عبدالله كالمغضب: بخير.

قال الصادق: يا أبامحمد. أما علمت أن صلة الرحم تخفف الحساب؟ ثم تلا قوله «والذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب» فقال عبدالله: فلا تراني بعدها قاطعا رحما.

يقول الصادق: إن رجلا أتي النبي فقال: يا رسول الله إني لي أهلا قد كنت أصلهم و هم يؤذونني و قد أردت رفضهم. فقال له رسول الله: «إن الله يرفضكم جميعا» قال الرجل: كيف أصنع؟ قال: «تعطي من حرمك و تصل من قطعك و تعفو عمن ظلمك. فإذا فعلت ذلك كان الله عزوجل لك عليهم ظهيرا».

و كان الإمام يصلي عن ولده في كل ليلة ركعتين، و عن والده في كل يوم ركعتين...

يقول في صدد الصلاة عن الميت: إنه ليكون في ضيق فيوسع عليه ذلك الضيق، ثم يؤتي فيقال له خفف الله عنك ذلك الضيق لصلاة فلان أخيك عنك.

و ربما أجمل منهاج الصادق في القول و العمل للناس عامة، كلمات له يتناقلها الناس في كل مكان: «خير من الصدق قائله، و خير من الخير فاعله».



[ صفحه 324]



فهنا فضائل كثيرة مجتمعة. هي الخير، و صنعه، و إمكان القتداء بصانعه، و إعلان لرأي الإمام بأن الإيمان عقيدة و عمل، و أن العمل الصالح يحول الفكر المجرد، إلي فعل نافع أو أمر واقع؛ و العمل هو الوسيلة المنجحة إذا جري مجري الأصول. و الصادق يروي عن علي (عليهماالسلام): «سمعت رسول الله يقول: عليكم بسنتي، فعمل قليل في سنة خير من كثير في بدعة».

و الإمام يري أن «رأس الحزم التواضع» و أن التواضع هو «الرضي بأن تجلس من المجلس بدون شرفك و أن تسلم علي من لقيت. و أن تترك المراء و إن كنت محقا». و يقول: «من أكرمك فأكرمه و من لم يكرمك فأكرم نفسك عنه».

و يضيف إلي ذلك: «إنك لن تمنع الناس من عرضك إلا بما تنشره عليهم من فضلك». و هذا الفضل بعض المعروف. أما عن تمام المعروف فيقول: «المعروف لا يتم إلا بثلاثة: تعجيله، و تصغيره و ستره».

يقول: «العافية نعمة يعجز عنها الشكر» بل يقول: «المعروف زكاة النعم».

و الله تعالي يقول «و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها». فما أكثر ما يستحق الناس من المعروف عند المسلم الصادق.

و السخاء سمو، ولو من الجاهل. يقول (عليه السلام): جاهل سخي أفضل من ناسك بخيل.

فلنتصور مجتمعا يسود فيه السخاء... و يعم العطاء، و يتواتر المعروف، ليتعاون الناس في دنياهم... و تستوثق القربي فيهم، فتزداد لحمة الأسرة وثاقة، ثم تلتزم الجماعة و الأفراد بالمكارم العشرة التي نص عليها الإمام! إنه المجتمع الإسلامي!.

لنقرأ وصية الإمام لعبدالله بن جندب لنلمس مواقع الجمال و الكمال في هذا المجتمع.

«لا تكن بطرا في الغني و لا جزعا في الفقر. و لا تكن فظا غليظا يكره الناس قربك. و لا تكن واهنا يجفوك من عرفك. و لا تشار من فوقك. و لا تسخر ممن دونك. و لا تنازع الأمر أهله. يا ابن جندب: لا تتصدقن علي أعين الناس يزكوك. فإنك إن فعلت ذلك فقد استوفيت أجرك. و لكن إذا أعطيت بيمينك فلا تطلع عليها شمالك. فإن الذي تتصدق له سرا يجزيك علانية. فقد علم ما تريد».



[ صفحه 325]




المدرسة المتحركة


لم تكن مدرسة الامام لترتبط بمكان معين.. بل هي كما قلنا ترتبط بشخص الامام في حله و ترحاله، فأين كان مستقره.. تنعقد من حوله حلقة العلم، و يجلس اليه طلابه للأخذ عنه، الا أن المسجد حيث يكون الامام في مكة أو المدينة أو الكوفة هو المكان الرسمي الذي يعقد فيه الامام مجلس المعلم.. فكان يجلس فيه و يتحلق من حوله تلامذته، ليلقي عليهم من فنون العلم و المعرفة، ما يروي به غلتهم، و يملأ منه أوعيتهم، فاتحا قلبه لكل من أراد أن يتعرف علي كلمة الحق، و يستبصر بهدي الايمان..

و لقد كان المسجد في عصور الاسلام الأولي، المركز العام للدولة، الذي يتسع لجميع الممارسات العامة، فمنه تصدر القرارات السياسية و العسكرية و الاقتصادية و القضائية، و فيه تعقد المؤتمرات و الاجتماعات العامة للأمة، فهو مركز تجمع رسمي للمهمات، و مركز الالتقاء لجميع أفراد الأمة، قيادة و اتباعا، كما أنه مدرسة العلم و ملتقي العلماء و أرباب المعرفة.. تعرض فيه قضايا التشريع، و تناقش فيه مشكلات العقيدة، بحرية تامة، يأخذ فيه السائل مجاله الواسع، مستفهما كان أو شاكا أو معترضا، و يبسط العالم فيه نفسه لأمثال هؤلاء موضحا لما أبهم من قضايا، و دافعا لما يستجد من شبهات و شكوك،



[ صفحه 316]



و رادا لما يورد من اعتراضات..

و كانت حلقة الامام الصادق في المسجد، من أبرز حلقات العلم في عصره، و أوسعها كما و كيفا، كما أنها كانت مطمحا لأنظار المجادلين في الدين، و المنحرفين عن الحق، لاعتقادهم بأن افحام الامام أمام جدلهم الباطل يعتبر بمثابة تحطيم لأقوي قلعة فكرية رسالية.. يحتمي بمنطقها الحق و الايمان، كما يظهر ذلك من خلال المناظرات التي جرت بينه و بين كثير من الزنادقة و أرباب المذاهب الباطلة..

و كثيرا ما كان الامام يعقد حلقته في المنزل.. فتلامذته لا ينفكون عن ملازمته في كثير من أوقاته .. و قصاده من العلماء و المتعلمين لا يرتبطون معه بمكان، خصوصا عندما لا يكون ظهوره للملأ.. و ممارسته لعلمه الرسالي لينسجم مع الأجواء النفسية للسلطة الحاكمة في حالات المنع و الملاحقة، التي كان يتعرض لها الامام.. خصوصا في فترات حياته المتأخرة التي عاصر فيها السفاح و المنصور.. و لقي فيها من الأذي، ما يتجاوز في مرارته طاقة الصبر..


مؤلفات الامام الصادق


كان عصر الامام الصادق عصر ظلم و جور، و تشدد الحكام و بصورة خاصة علي آل البيت و من يلوذبهم ممن عرفوا الحق و عملوا به. من أجل ذلك كان الامام مضطرا لأن يعمل بالخفية، و أن يجعل التقية سياسة خاصة له و لأبنائه و شيعته. فقال عليه السلام: «التقية ديني و دين آبائي»و ذلك ابعادا للشبهة و التهم عنهم، و حفظا لحياتهم من تهديد السلطان لهم بالسجن أو المضايقة أو الاهانة.

لهذا لم يكن للامام الصادق مجلس الا الجامع يجتمع فيه مع طلابه و مريديه، و كان ينتهز بعبض الفرص للتصريح عن أفكاره و آرائه الدينية أو الفلسفية أو الاجتماعية أو العلمية لطلابه حتي أنه بلغ عددهم ما يقارب أربعة آلاف رجل [1] و ذكر أسماء بعضهم من الرجال و النساء الشيخ الطوسي في (رجاله).

و تحدث الشيخ المظفري عن مؤلفاته عليه السلام فقال: ما روي عنه بلا واسطة ثمانون كتابا و بواسطة سبعون، أضف الي ذلك الأصول الأربعمائة التي ذكرها أهل الفهارس و السير و جلها رواها تلاميذه عنه [2] .

و في موسوعة أعيان الشيعة لائحة تضم أربعا و عشرين مؤلفا بين كتاب و رسالة بالاضافة الي الوصايا و عدد، لا يحصي من الحكم و المواعظ. و هذه المؤلفات هي:

1- رسالة الي النجاشي و الي الأهواز المعروفة برسالة عبدالله بن النجاشي.



[ صفحه 118]



2- رسالة له عليه السلام أوردها الصدوق في الخصال و أورد سنده اليها عن الأعمش عن جعفر بن محمد عليه السلام تتضمن شرائع الدين من الوضوء و الغسل بأقسامه، و الصلاة بأقسامها، و الزكاة زكاة المال و زكاة الفطرة و الحيض و الصيام و الحج و الجهاد و النكاح و الطلاق و أحكام الصلاة علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم و حب أولياء الله و البراءة من أعداء الله وبر الوالدين و حكم المتقين و أحكام الأولاد و أفعال العباد و الجبر و التفويض و حكم الأطفال و عصمة الأنبياء و الأئمة و خلق القرآن و وجوب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر و معني الايمان و عذاب القبر و البعث و التكبير في العيدين و أحكام النفساء و الأطعمة و الأشربة و الصيد و الذباحة و الكبائر و غير ذلك.

3- كتاب توحيد المفضل [3] من تأليف الامام الصادق عليه السلام و هو أحسن كتاب في رد الدهرية و اثبات الصانع، موجود بتمامه في البحار، و قد طبع مستقلا علي الحجر بمصر، و قد ورد في مجلة المقتبس أنه طبع في استنبول.

4- الاهليلجة برواية المفضل بن عمر أيضا، و قد ورد نصه في الجزء الثاني من كتاب البحار. و خلاصته أن المفضل كتب الي أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام يعلمه فيه أن أقواما ظهروا من أهل هذه الملة، يمجدون الربوبية و يجادلون علي ذلك، و يسأله أن يرد علي قولهم ليحتج عليهم فيما ادعوا به.

فأجابه الامام عليه السلام بكتاب ذكر فيه أن طبيبا من بلاد الهند كان يجادله بالموضوع نفسه، و بينما هو يوما يدق اهليلجة، ليخلطها بداواء احتاج اليه، تعرض لانكار الربوبية، فأدلي اليه الامام بعدد من البراهين العقلية و الدلائل الحسية ما أفحمه، و جعله يقر الربوبية و التوحيد. و في هذا الحديث ذكر الامام أسماء عدد من العقاقير الطبية، و أسماء الأماكن التي تنمو أو تجلب منها، بالاضافة الي ذكر بعض المعلومات الطيبة و الصيدلية، مما يدل علي ثقافته الجيدة بهذين العلمين الأصيلين.



[ صفحه 119]



5- كتاب مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة [4] :

في الأخبار و المواعظ، كتاب معروف متداول، و عن الكفعمي في مجموع الغرائب أنه قال: و من كتاب مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة قال الصادق عليه السلام: و نقل منه أشياء كثيرة بلفظ قال: الصادق عليه السلام. و عن الشهيد الثاني في كشف الريبة و منية المريد و مسكن الفؤاد و أسرار الصلاة أنه نقل جملة من أخباره ناسبا لها الي الامام الصادق عليه السلام بصورة الجزم و قال في آخر بعضها:

هذا كله من كلام الصادق عليه السلام بشهادة الشارح الفاضل يعني الشهيد الثاني و السيد بن طاووس و مولانا محسن القاشاني و غيرهم فلا وجه لتشكيك بعض المتأخرين بعد ذلك.

6- رسالة الي أصحابه رواها الكليني في أول روضة الكافي بسنده عن اسماعيل ابن جابر أبي عبدالله عليه السلام أنه كتب بهذه الرسالة الي أصحابه و أمرهم بمدارستها و النظر فيها و تعاهدها و العمل بها و كانوا يضعونها في مساجد بيوتهم فاذا فرغوا من الصلاة نظروا فيها. و بسنده عن اسماعيل بن مخلد السراج قال:

خرجت هذه الرسالة من أبي عبدالله عليه السلام الي أصحابه:

بسم الله الرحمن الرحيم أما بعد فاسألوا الله ربكم العافية. و ذكر الرسالة بطولها و أورد شيئا من أولها في تحف العقول بعنوان رسالته الي جماعة من شيعته و أصحابه.

7- رسالة الي أصحاب الرأي و القياس.

8- رسالته عليه السلام في الغنائم و وجوب الخمس أوردها و ما بعدها الي السادس عشر في تحف العقول.

9- وصيته لعبدالله بن جندب، و قد ورد ذكرها.



[ صفحه 120]



10- وصيته لأبي جعفر محمد بن النعمان الأحول.

11- نثر الدرر كما سماه بعض الشيعة و كله حكم بالغة الأهمية.

12- كلامه في وصف المحبة لأهل البيت و التوحيد و الايمان و الاسلام و الكفر و الفسق...

13- رسالته في وجوه معايش العباد و وجوه اخراج الأموال جوابا لسؤال من سأله: كم جهات معايش العباد التي فيها الاكتساب و التعامل بينهم و وجوه النفقات.

14- رسالة في احتجاجه علي الصوفية فيما ينهون عنه من طلب الرزق.

15- كلامه في خلق الانسان و تركيبه.

16- حكمه القصيرة، موجود الكثير منها في تحف العقول، و هناك كتب مروية عن الصادق عليه السلام، جمعها أصحابه مما رووه عنه فيصح بهذا الاعتبار نسبتها اليه لأن الاملاء أحد طرق التأليف و قد ذكر منها النجاشي خمسة و يحتمل تداخلها مع بعض ما تقدم.

17- نسخة ذكرها النجاشي في ترجمة محمد بن ميمون الزعفراني فقال: عامي غير أنه روي عن أبي عبدالله عليه السلام نسخة.

18- نسخة رواها الفضيل بن عياض عنه عليه السلام قال النجاشي في ترجمة الفضيل: بصري، ثقة عامي روي عن أبي عبدالله عليه السلام نسخة.

19- نسخة رواها عبدالله بن أبي أويس بن مالك بن أبي عامر الأصبحي حليف بني تميم بن مرة أبوأويس عنه عليه السلام قال النجاشي له نسخة عن جعفر بن محمد.

21- نسخة يرويها ابراهيم بن رجاء الشيباني قال النجاشي: له عن جعفر عليه السلام نسخة.

22- كتاب يرويه جعفر بن بشير البجلي قال الشيخ في الفهرست: له كتاب ينسب الي جعفر بن محمد رواية علي بن موسي الرضا عليهم السلام.

23 - تقسيم الرؤيا في كشف الظنون؛ تقسيم الرؤيا للامام جعفر



[ صفحه 121]



الصادق عليه السلام. و في الذريعة: لم نجد سندا لهذه النسبة في غيره فالظاهر أنه من تصنيف بعض الشيعة بالرواية عنه.

هذا ما عرف من الكتب التي دونت وحدها و عرفت بأسماء مخصوصة و الا فالذي جمع مما رواه عنه العلماء في فنون شتي من فنون العلم في الكلام و التوحيد و سائر أصول الدين و الفقه و أصول الفقه و الطب و الاحتجاج و الحكم و المواعظ و الآداب و غير ذلك لا يكاد يحيط به الحصر.

24 - كتاب رسائل الامام الصادق عليه السلام الي جابر بن حيان الكوفي. و قد جاء في موسوعة أعيان الشيعة أن اليافعي في كتابه مرآة الجنان يقول عن الامام الصادق: «و قد ألف تلميذه جابر بن حيان كتابا يشتمل علي ألف ورقة يتضمن رسائله، و هي خمسمائة رسالة».

و يقول صاحب الموسوعة:«لم يذكر أحد من أصحابنا، الذين ألفوا في رجال الشيعة و أصحاب الأئمة، كالطوسي و النجاشي، و من عاصرهم أو تقدمهم أو تأخر عنهم، جابر بن حيان من تلاميذ الصادق و لا من أصحابه، و لا ذكروه في رجال الشيعة.

و من العلماء الذين تكلموا علي أعمال جابر و أيدوا صحبته للامام جعفر عليه السلام ابن النديم، و القفطي، و ابن خلكان، كما أن الحارث بن المحاسبي و سهل بن عبدالله التستري ذكر الكلمة صحيحة جابر بن حيان، و وصفاه بأنه كان متقدما في العلوم الطبيعية، بارعا في صناعة الكيمياء.

أما القول بأن جابر بن حيان كان من أعيان الشيعة، و من أصحاب الامام الصادق، و قد أيد ذلك العلامة السيد محسن الأمين و السيد ابن طاووس الحسني الحلي، في كتابه (فرج المهموم في معرفة الحلال و الحرام من علم النجوم) و كذلك روي الحسين بن بسطام بن سابور و أخوه عبدالله عن جابر بن حيان عن الامام الصادق، أمورا كثيرة وردت في كتابهما المعروف بطب الأئمة، و الأمثلة علي ذلك كثيرة، و كلها وردت في كتاب أعيان الشيعة.

يقول الدكتور يحيي الهاشمي في كتابه: الامام الصادق ملهم الكيمياء، ما يلي:



[ صفحه 122]



«من الأمور التي تلفت النظر في تاريخ العلوم مشكلة الامام جعفر الصادق و علاقته الكبري مع جابر بن حيان، أبوالكيمياء في العصر الوسيط، لقد تصدي لهذا الموضوع عدد من المستشرقين و الكيمائيين فلم يوفوه حقه، لأنهم عالجوا المشكلة دون أن يكلفوا أنفسهم عناء البحث في رسائل جابر نفسها».

ان أول من لفت الأنظار الي جابر بن حيان كان العالم الفرنسي برتلو (Berthelot) 1837 م 1907 م في كتابه: الكيمياء في القرون الوسطي و الذي نشره عام 1898 م و يعتقد العالم (هو لميارد) أنه برتلو لم يقدر شخصية الصادق حق قدرها، لأنه لم يتح له أن يدرسها الدراسة الكافية.

اطلع برتلو علي كثير من الخطوطات اللاتينية التي تضم مؤلفات جابر، كما حصل علي مخطوط مدون باللغة العربية يضم مجموعة من مؤلفات جابر، موجود في مكتبة (ليدن). أما المؤلفات فهي:

كتاب الرحمة، و كتاب الملك، و كتاب الزئبق، و كتاب الأرض، و كتاب الموازين، و قد قام بترجمتها و نشرها.

لكن العالم برتلو كان يجهل اللغة العربية لذلك استعان بالأستاذ هودا (Houdas) الذي كان يتقن العربية، و يجهل علم الكيمياء، فجاءت ترجمته مملوءة بالأخطاء.

اهتم المستشرقون الباحثون في مؤلفات جابر فقام (هولميارد) بتصنيف مؤلفات جابر الهامة فقسمها الي أربعة أقسام:

أ - مجموعة المائة و الاثني عشر كتابا.

ب - مجموعة السبعين كتابا.

ج - مجموعة العشر كتب في المصححات.

د - الكتب الأربعة في الميزان.

و قال: ان بعض كتب الفئة الأولي قد أهداها جابر الي البرامكة و هي بمجموعها مقتبسة من (لوح الزمرد) الذي ألفه (هرمس). و يري (هولميارد) أن جابرا قد استقي علومه من الامام جعفر الصادق، و أن مؤلفاته في الكيمياء أصيلة.



[ صفحه 123]



أما الزمرة الثانية: فقد اهتم بها الراهب الايطالي جيرار الكريموني فقام بترجمتها الي اللغة اللاتينية خلال القرن الثاني عشر.

و المجموعة الثالثة: كانت تضم الانجازات الكيماوية التي نسبها جابر الي بعض الكيمائيين المزعومين أمثال: فيتاغورس و سقراط و أفلاطون و أرسطوطاليس.

و في كتب الفئة الرابعة يوجد شرح نظرية الميزان التي جاء بها جابر. و التي تعني حسب رأي (هولميارد) بضرورة الوصول الي توازن الطبائع في الأعمال الكيميائية للحصول علي الذهب.

ان أهم نظرية جاء بها جابر بنظر الكيمائيين هي أن المعادن تتشكل في باطن الأرض من اتحاد الكبريت بالزئبق.

و للحصول علي الذهب لا بد من تنقية كل من هذين العنصرين. و يقول جابر: ان المعادن تتشكل في باطن الأرض من اتحاد و تزاوج الكبريت بالزئبق تحت تأثير الكواكب، فيتحولان الي جسم صلب هو أصل لجميع المعادن. و ينشأ اختلاف معدن عن آخر من اختلاف نقاوة كل من الكبريت و الزئبق، و للحصول علي الذهب الصافي لا بد من تنقية كل منهما.

و بعد وفاة الامام جعفر عليه السلام، كان للبرامكة الفضل في وصول جابر الي بلاط الرشيد. و قد قام جابر بتقديم كتاب (الزهرة) أي النحاس له. و هو أفضل كتاب ألفه جابر في علم الكيمياء.

و لهذا الكتاب مع كتاب الحديد و بقية المعادن، شرح مطول ينسب الي سلمة بن أحمد المجريطي، و المدون في مخطوط، و محفوظ في المكتبة الوطنية بباريس تحت رقم (4121) و في هذا المخطوط شرح مفصل عن صفات و طريقة استحصال و تنقية المعادن السبع المعروفة و هي:.

الفضة - الذهب - الرصاص - القصدير - النحاس - الحديد (و الخارصيني؟) لم يستطع الباحثون التأكد من الاسم الحقيقي للمعدن الأخير، و الذي يعني: الحديد الصيني، و ربما كان التوتياء الذي نعرفه اليوم. و يقول بعض المؤلفين العرب أن هذا المعدن كان يستعمل في صنع المرايا التي تشفي الاضطرابات



[ صفحه 124]



البصرية عند النظر فيها. كما يدخل في تركيب الأجراس ذات الأصوات المطربة.

و الأمر الهام جدا الذي شغل أذهان الكيمائيين بما فيهم جابر بن حيان، صنع الاكسير. يقول العالم هولميارد: كان الاسكندرانيون و الحرانيون يستعملون فقط موادا معدنية يرجحونها علي غيرها، ولكن جابرا أراد أن يطور الصنعة فأدخل موادا من أصل حيواني أو نباتي في صنع الاكسير.

فمن المواد ذات الأصل الحيواني استعمل بالدرجة الأولي المني، و مخ العظام، و الدم، و البول و الجلد.

و من النباتات، استعمل خانق الذئب، الفلفل، الخردل، الكمثري، الشقار (Amemone).

و في عام 1988 م قام الباحث الفرنسي (بيير لورمي) بتحقيق مجموعة من مؤلفات جابر في الكيمياء بلغ عددها 14 كتابا، و جمعها في كتاب واحد أطلق عليه اسم «تدبير الاكسير الأعظم». هذا الكتاب العظيم قام بطبعه و نشره المعهد العلمي الفرنسي بدمشق علي نفقته الخاصة. يقول السيد لورمي في مقدمة هذا الكتاب:

«لقد جمعنا هنا عددا من الرسائل التي تعالج موضوع التدبير الأعظم، أي الحصول علي الاكسير الذي من شأنه أن يحول المعادن الخسيسة الي ذهب... و تكمن أهمية هذه الرسائل في أنها تعرض التدبير الأعظم في مجمله و لو بطريقة مقتضبة ولكنها واضحة... و لهذه النصوص أصول مختلفة:

فالنصوص ذات الرقم من (1 الي 10) تنتمي الي مجموعة السبعين كتابا و هي تتألف من سبعين فصلا كما يدل عليها اسمها. و هذه أسماء هذه المجموعة.

كتاب اللاهوب، كتاب الباب، كتاب الثلاثين كلمة، كتاب المني، كتاب الهدي، كتاب الصفات، كتاب العشرة، كتاب النعوت، كتاب العهد، كتاب السبعة، كتاب تدبير الأركان و الأصول، كتاب المنفعة، كتاب هتك الأستار، كتاب الصافي.

و للعلماء العرب و الأجانب شهادات رفيعة المستوي لجابر تفيد عن بعد



[ صفحه 125]



معرفته و عمق خبرته في علم الكيمياء. من هؤلاء أذكر العلامة المعروف: (لوبون) الذي قال:

«تتألف من كتب جابر موسوعة علمية، تحتوي علي خلاصة ما وصل اليه علم الكيمياء عند العرب في عصره، و قد اشتملت كتبه علي بيان مركبات كيماوية كانت مجهولة قبله، و هو أول من وصف أعمال التقطير و التبلور و التذويب و التحويل الخ» [5] .


پاورقي

[1] راجع الارشاد ص 254 و المناقب لابن شهرآشوب ج 4 ص 247 و أعلام الوري ص 284.

[2] كتابه الامام الصادق عليه السلام 1 / 153.

[3] و هو الكتاب الذي أملاه الامام الصادق علي تلميذه المفضل بن عمر الجعفي الكوفي، المتوفي في نهاية القرن الثاني للهجرة في زمن المأمون. و قد أراد به مؤلفه أن يثبت وحدانية الخالق عن طريق التأمل فيما خلق.

[4] كتاب منسوب الي الامام الصادق مطبوع مع جامع الأخبار، أسلوبه لا يشبه سائر كلمات الأئمة و آثارهم و الله العالم.

[5] أئمتنا ج 1 ص 434 عن الأعلام ح 2 ص 91.


معني فرمايش خدا: «سپس مدتي مقرر داشت؛ و...» چيست؟


حمران گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (ثم قضي أجلا و أجل مسمي عنده) [1] «سپس مدتي مقرر داشت (تا انسان تكامل يابد)؛ و اجل حتمي نزد اوست» سؤال نمودم.

حضرت فرمودند: دو اجل است: اجل معلق و موقوف كه خداوند آن را تغيير مي دهد، و اجل حتمي، و غير قابل تغيير. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي انعام آيه ي 2.

[2] بحارالأنوار: ج 4 ص 116 ح 46.


عباس


نيز از فضلاي روات است كه شيخ مفيد او را ثقه شناخته.


حديث 057


شنبه

الكرم اعطف من الرحم.

بزرگواري، مهر انگيزتر از خويشاوندي است.

بحار، ج 68، ص 357


اخباره بالغائب 12


محمد بن الحسن الصفار: عن أحمد بن محمد، عن عمر بن عبدالعزيز، عن حماد بن عثمان قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: تظهر الزنادقة في سنة ثمانية و عشرين و مائة، و ذلك أني نظرت في مصحف فاطمة، قال: فقلت: و ما مصحف فاطمة جعلت فداك؟ قال: ان الله تبارك و تعالي لما قبض نبيه صلي الله عليه و آله و سلم دخل علي فاطمة من وفاته من الحزن ما لا



[ صفحه 81]



يعلمه الا الله تبارك و تعالي فأرسل اليها ملكا يسلي عنها غمها و يحدثها، فشكت ذلك الي أميرالمؤمنين عليه السلام فقال لها: اذا حسيت بذلك و سمعت الصوت قولي لي، فأعلمته فجعل يكتب كل ما سمع فأثبت من ذلك مصحفا، قال: ثم قال: أما انه ليس فيه شي ء من الحلال و الحرام و لكن فيه علم ما يكون [1] .

قال مؤلف هذا الكتاب ظهور الزنادقة في زمانه عليه السلام معلوم عند المطلع علي كتب الحديث.

و رواه أيضا الصفار في موضع آخر من بصائر الدرجات: عن محمد بن عبدالحميد، عن محمد بن عمر، عن حماد بن عثمان قال: قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: تظهر الزنادقة في سنة ثمان و عشرين و مائة، و ذلك لأني نظرت في مصحف فاطمة، قال: قلت: و ما مصحف فاطمة جعلت فداك؟ و ساق الحديث السابق الي آخره.


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: 157 ج 3 باب 14 ح 18.


اطلاع حضرت از كشته شدن يكي از ياران


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آدمي كه از ذلت و حقارت كوچكي احساس ناراحتي و اندوه مي كند و همين جزع و بي قراري، او را به ذلت بزرگتري گرفتار مي نمايد.

ابوبصير روايت مي كند كه روزي حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود: اي ابابصير! آن چه به تو مي گويم به كسي نگو و اين سخن را كتمان كن تا روزي كه اين امر وقوع يابد.

گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مطيع و فرمانبردارم به هر چه شما امر بفرمائيد. فرمود: كه معلي بن حنينس به سبب داوود بن علي به درجه عالي مي رسد كه بدون آن معلي را چنين درجه اي ميسر نمي شود. گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از داوود چه كاري سر مي زند كه موجب درجه معلي مي گردد.

فرمود: كه به زودي داوود والي مدينه شود و معلي را به هم صحبتي خود مي طلبد و بعد از آن به قتلش رسانده و بدنش را سلب [1] مي كند. گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين قضيه كي وقوع مي يابد؟

فرمود: در سال آينده واقع خواهد شد. ابوبصير مي گويد:



[ صفحه 129]



چون يك سال از اين سخن گذشت، داوود والي مدينه شد و معلي را طلب نمود و گفت: مرا از اصحاب ابوعبدالله جعفر بن محمد عليه السلام خبر بده و اسامي ايشان را بر ورقه بنويس. معلي گفت: به خدا من از ايشان خبري ندارم و مطلقا از احوال ايشان مطلع نيستم.

داوود گفت: از ايشان بي خبر نيستي ولي از من پنهان مي كني. مطمئن باش اگر از همه اخبار و كيفيت حال ايشان به من اطلاع ندهي تو را به قتل مي رسانم.

معلي گفت: مرا به قتل و كشتن تهديد مي كني؟ به خدا كه از كشته شدن باك ندارم و اگر بر تمامي احوال ايشان مطلع باشم به تو خبر نمي دهم. داوود غلامان خود را به قتل آن نيكو اعتقاد و پاكيزه نهاد دستور داد و بعد از قتل بدنش را سلب نمود.



[ صفحه 130]




پاورقي

[1] جدا كردن.


كتابه إلي رجل في الشراء والبيع


عنه (أي محمّد بن عليّ بن محبوب) عن أحمد بن محمّد عن الحسين بن سعيد عن أبي الجهم عن أبي خديجة [1] قال: بعثني أبو عبد الله عليه السلام إلي أصحابنا فقال: قُل لَهُم: إيَّاكُم إذا وَقَعَت بَينَكُم خُصومَةٌ أو تَداري بَينَكُم في شَي ءٍ مِنَ الأخذِ وَالعَطاءِ أن تَتَحاكَموا إلي أحَدٍ مِن هَؤُلاءِ الفُسَّاقِ، اجعَلوا بَينَكُم رَجُلاً مِمَّن قَد عَرَفَ حَلالَنا وَحَرامَنا، فإنِّي قَد جَعَلتُهُ قاضياً. وَإيَّاكُم أن يُخاصِمُ بَعضُكُم بَعضاً إلي السُّلطانِ الجائِرِ.

قال أبو خديجة: وكان أوّل من أورد هذا الحديث رجل كتب إلي الفقيه عليه السلام في رجل دفع إليه رجلان شراءً لهما من رجل فقالا لا تردّ الكتاب علي واحد منّا دون صاحبه فغاب أحدهما أو تواري في بيته وجاء الّذي باع منهما فأنكر الشّراء يعني القبالة فجاء الآخر إلي العدل فقال له: أخرج الشّراء حتّي نعرضه علي البينة فإنّ صاحبي قد أنكر البيع منّي ومن صاحبي وصاحبي غائب فلعلّه قد جلس في بيته يريد الفساد عليّ فهل يجب علي العدل أن يعرض الشّراء علي البينة حتّي يشهدوا لهذا أم لا يجوز له ذلك حتّي يجتمعا فوقع عليه السلام:

إذا كَانَ في ذلِكَ صَلاحِ أمرِ القَومِ فَلا بَأسَ بهِ إن شاءَ اللهُ. [2] .



[ صفحه 56]




پاورقي

[1] أبو خديجة

سالم بن مكرم يكنّي أبا خديجة ومكرم يكنّي أبا سلمة ضعيف. له كتاب. (راجع: الفهرست للطّوسي: ص141 الرّقم 337).

عدّ من أصحاب أبي عبد الله عليه السلام (راجع: رجال الطّوسي: ص217 الرّقم2878، رجال البرقي: ص33، رجال ابن داوود: ص 456 الرّقم195).

[2] تهذيب الأحكام: ج6 ص303 ح53، وسائل الشيعة: ج 27 ص 295 ح 33784.


توصيف امام صادق از حضرت مهدي


ابوحمزه مي گويد: به حضور امام صادق عليه السلام رفتم و عرض كردم: آيا صاحب الأمر (قائم آل محمد) شما هستيد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: نه.

عرض كردم: آيا او پسر شما است؟

امام صادق عليه السلام فرمود: نه.

عرض كردم: آيا او پسر پسر شما است؟

امام صادق عليه السلام فرمود: نه.

عرض كردم: آيااو پسر پسر پسر شما است؟

امام صادق فرمود: نه.

عرض كردم: او كيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود: او همان كسي است كه سراسر زمين را همان گونه كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد كند. او در عصر فترت (نبودن امامان معصوم) بيايد؛ چنان كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در زمان نبودن رسولان آمد [1] .



[ صفحه 107]




پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 341.


ابنية أبدان الحيوان و تهيئتها و ايضاح ذلك


ثم قال: ابتدي ء لك بذكر الحيوان ليتضح لك من امره ما وضح لك من غيره. فكر في أبنية أبدان الحيوان، و تهيئتها علي ما هي عليه فلا هي صلاب كالحجارة، و لو كانت كذلك لا تنثني، و لا تتصرف في الأعمال، و لا هي علي غاية اللين و الرخاوة، فكانت لا تتحامل، و لا تستقل



[ صفحه 67]



بأنفسها، فجعلت من لحم رخو ينثني، تتداخله عظام صلاب يمسكه عصب و عروق تشده، و تضم بعضه الي بعض، و غلفت فوق ذلك بجلد يشتمل علي البدن كله و اشباه ذلك، هذه التماثيل التي تعمل من العيدان، و تلف بالخرق و تشد بالخيوط، و تطلي فوق ذلك بالصمغ فتكون العيدان بمنزلة العظام، و الخرق بمنزلة اللحم، و الخيوط بمنزلة العصب و العروق، و الطلاء بمنزلة الجلد، فان جاز أن يكون الحيوان المتحرك حدث بالاهمال من غير صانع جاز أن يكون ذلك في هذه التماثيل الميتة، فان كان هذا غير جائز في التماثيل فبالحري أن لا يجوز في الحيوان.


صبر و شكيبايي


روايات بسياري درباره ي اهميت صبر روايات بسياري وارد شده است و كمتر موضوعي مانند صبر مورد توجه پيشوايان قرار گرفته است. از ميان روايات و تعريف ها بهترين تعريفي كه درباره ي صبر و شكيبايي مي توان گفت، فرمايش امام صادق عليه السلام است كه در ضمن گفتاري فرموده است:

«لا ينبغي لمن لم يكن صبورا أن يعد كاملا». [1] .

كسي كه صبور و استوار نباشد، شايسته آن نيست كه در شمار افراد كامل شمرده شود.

همچنين فرموده اند: هرگاه شخصي از مؤمنان به بلايي گرفتار شود و در اين راستا صبر و استقامت كند، پاداشي همچون پاداش هزار شهيد را دارد. نظير اين مطلب نيز از آن حضرت نقل شده است. [2] .

صبر و شكيبايي معناي گسترده اي دارد كه تحمل در برابر رنج و مشقت و اطاعت پروردگار و مبارزه با هوس هاي سركش و ايستادگي در مقابل عوامل گناهان را در بر مي گيرد.

در حقيقت پشتوانه ي همه برنامه هاي سازنده فردي و اجتماعي همان شكيبايي و استقامت است و اگر آن نباشد هيچ كدام به سامان نمي رسد، زيرا كه در مسير هر عمل مثبتي موانعي وجود دارد كه جز با نيروي استقامت نمي توان بر آن ها پيروز گرديد.

اين صبر است كه نيروي اتكاء به خود و خودياري را در وجود آدمي به وجود مي آورد كه البته از عوامل مهم پيروزي به شمار مي رود. در قرآن



[ صفحه 84]



كريم به مردم با ايمان دستور داده شده است كه در برابر حوادث مختلف از نيروي صبر و پايداري و از نماز و ارتباط با خدا كمك بگيرند:

(يا أيها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين) [3] .

اي مردمي كه ايمان آورده ايد از صبر و استقامت و نماز كمك بگيريد زيرا خداوند با صابران است.

پيشوايان ما اسوه ي بزرگ صبر و استقامت بودند و در تمام مصائب و حوادث تلخ زندگي همچون كوه استوار ايستاده و طوفان هاي تند است كه حتي يك بار از خود بي صبري و آثار شكست نشان بدهند.

اينك به نمونه هايي از صبر و استقامت امام صادق عليه السلام اشاره مي كنيم:


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 78، ص 246.

[2] الكافي، ج 2، ص 92؛ بحارالأنوار، ج 71، ص 87.

[3] سوره ي بقره، آيه ي 153.


سبب عمارته لمسجد النبي


و كان السبب الذي من أجله قام الوليد بعمارة المساجد، و توسعة مسجد الرسول صلي الله عليه و آله و سلم هو: أنه خرج حاجا فمر بمسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم فدخله، فرأي بيتا ظاعنا في المسجد، شارعا بابه، فقال: ما بال هذا البيت؟ فقيل: هذا بيت علي بن ابي طالب عليه السلام، اقره رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ردم سائر أبواب أصحابه.

فقال الوليد: ان رجلا نلعنه علي منابرنا في كل جمعة، ثم نقر بابه ظاعنا في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اهدم يا غلام.

فقيل له: لا تفعل يا أميرالمؤمنين، حتي تقدم الشام، ثم تخرج



[ صفحه 135]



امرك بتوسيع مساجد الامصار، مثل مكة و المدينة و بيت المقدس، و تبني بدمشق مسجدا، فيدخل بيت علي عليه السلام فيما يوسع من مسجد المدينة فقبل ذلك. [1] .

و لم يهدم الوليد دار عثمان بن عفان فلما تولي بنوالعباس أراد الحسن ابن زيد أن يوسع المسجد ليهدم دار عثمان كما هدم الوليد دار علي عليه السلام فكتب إلي ابي جعفر المنصور: يصف له ناحية موضع الجنائز. و يقول: إن زيد في المسجد من الناحية الشرقية توسط قبر النبي صلي الله عليه و آله و سلم في المسجد.

فكتب إليه أبوجعفر: إني قد عرفت الذي أردت، فاكفف عن ذكر دار الشيخ عثمان بن عفان. [2] .

و كان اهتمام الوليد في توسعة المسجد شديدا، و أمر عامله عمر بن عبدالعزيز بشراء ما حوله من الدور، و من أبي هدمت عليه داره. [3] .

و شق علي أهل المدينة ذلك و أرادوا ترك حجر النبي صلي الله عليه و آله و سلم علي حالها لينظر إليها الحجاج و الزوار، و المسافرون، و يكون ذلك ادعي لهم إلي الزهد في الدنيا، فلا يعمرون فيها إلا بقدر الحاجة، و يعرفون أن هذا البنيان العالي انما هو من أفعال الفراعنة و الاكاسرة، فكتب عمر بن عبدالعزيز إلي الوليد بما أجمع عليه الفقهاء العشرة من عدم الرضا بالهدم. فارسل إليه الوليد يأمره بالخراب و بناء المسجد، و لما شرعوا في الهدم صاح الاشراف و وجوه الناس من بني هاشم و غيرهم، و بكوا مثل يوم مات فيه النبي صلي الله عليه و آله و سلم [4] .

و يظهر أنه لم يجسر أحد من عمال المدينة علي الهدم، و لذلك اضطر الوليد إلي جلب عمال من بلاد الروم، و كانوا أربعين من الروم و اربعين من القبط. [5] .



[ صفحه 136]




پاورقي

[1] مختصر تاريخ البلدان لأبي بكر احمد بن ابراهيم المعروف بابن الفقيه ص 107.

[2] الدرة الثمينة لابن النجار، ص 85.

[3] الدرة الثمينة ص 81.

[4] تاريخ ابن كثير ج 9 ص 76 - 74.

[5] الدرة الثمينة ص 81 و الطبري ج 8 ص 65.


من هو الامام مالك


هو أبوعبدالله مالك بن أنس بن مالك بن أبي عامر بن عمر بن الحارث ابن عثمان بن خثيل بن عمر بن الحارث، و هو ذو أصبح من حمير بن سباء، و هي قبيلة يمنية، و أمه أزدية و هي العالية بنت شريك الأزدية. فعلي هذا فان أمه و أباه عربيان.

و هنا تقف أمامنا مشكلتان لا يمكن أن نتخطاهما بدون إشارة لهما، ليتجلي لنا الأمر و يتضح القول الصحيح.

الأولي: إن البعض من كتاب السير ذهبوا إلي عدم صحة هذا النسب، و إن مالكا لم يكن عربيا و إنما هو من موالي بني تيم، فهو علي هذا من موالي قريش و ليس بعربي، و قد روي عن ابن شهاب أنه قال: حدثني نافع بن مالك - و هو عم مالك بن أنس - مولي التيميين [1] أن أباه حدثه عن أبي هريرة...

و ابن شهاب الزهري هو أستاذ مالك و أعرف بحاله، فهو يعتبر مالكا من الموالي لأنه اعتبر عمه نافعا كذلك.

و قال ابن عبد البر: إن محمد بن إسحاق الواقدي زعم أن مالكا و أباه وجده و أعمامه موالي لبني تيم بن مرة، و هذا هو السبب في تكذيب مالك لمحمد بن إسحاق وطعنه عليه.

فبهذا يصبح مالك هو من الموالي لامن العرب، و قد كان شائعا في عصر مالك، لذلك وقف تجاه هذه الدعوي مكذبا لها و أنكرها أشد الإنكار، و كذب من يدعيها عليه، و كذلك أبوسهيل عم مالك قام في إنكارها و قال: نحن قوم من ذي أصبح، قدم جدنا المدينة فتزوج في التيميين، فكان معهم و نسبنا اليهم.

و هذا يدل علي خمول ذكرهم و عدم اشتهار عشيرتهم، و قد أصر ابن اسحق علي عدم صحة هذه الدعوي و تكذيب انتسابهم إلي العرب.

و قد ادعي أن حصول هذه الشبهة في نسب مالك و عدم كونه عربيا: أن مالك بن أبي عامر قدم المدينة متظلما من بعض ولاة اليمن، فمال إلي بعض بني تيم بن مرة فعاقده، و صار معهم.

و هذا يختلف مع ما يقوله نافع بن مالك فانه يدعي أن الحلف كان مع أبي عامر جدهم لا مع ابنه مالك جد مالك بن أنس.

و يروي ابن عبد البر عن البخاري بسند عن نافع بن مالك بن أبي عامر قال: قال لي عبدالرحمن بن عثمان بن عبيدالله التيمي و هو ابن أخي طلحة:



[ صفحه 489]



هل لك إلي ما دعانا إليه غيرك، فأبينا عليه أن يكون هدمنا هدمك و دمنا دمك ترثنا و نرثك؟ [2] و ينسب هذا إلي الربيع بن مالك أيضا. [3] .

و مهما يكن فان نسب مالك للعرب لم يخل من طاعن فيه، و أنه من الموالي فهو بين مثبت و ناف.

و كما طعن في أب مالك و عدم صحة عروبته، فكذلك الحال في أمة العالية فقيل: إنها أزدية يمنية و هي بنت شريك بن عبدالرحمن بن شريك الأزدية، و قيل: إنها طليحة مولاة عبيدالله بن معمر حكاه القاضي عياض [4] و علي هذا يكون نسب مالك من الطرفين إلي الموالي. و لا علفة له بالعرب.

الثانية: قضية بقائه في بطن أمه. قيل: سنتين و قيل: ثلاث سنين و قيل: أربع سنين، و قال ابن سعد في الطبقة السادسة من تابعي أهل المدينة: أخبرنا الواقدي قال: سمعت مالك بن أنس يقول قد يكون الحمل ثلاث سنين و قد حمل ببعض الناس ثلاث سنين يعني نفسه.

و قال ابن عبد البر: و قد ذكر غير الواقدي أن أم مالك حملت به ثلاث سنين. [5] .

و هذا بعيد كل البعد عن الصحة، لأن الطب يقرر أن الحمل لا يمكن أن يمكث في بطن أمه أكثر من سنة، علي أن الاستقراء مع المراقبة الدقيقة يجعلنا نؤمن بأن الحمل لا يمكن أن يمكث في بطن أمه أكثر من تسعة أشهر، مع انا لم نقف علي تاريخ وفاة أبيه، فنقارن النسبة بين الولادة و الوفاة، و هذه الدعوي من شذوذ الطبيعة و لا نتعرض إلي إقامة البرهان علي عدم بقاء الطفل في بطن أمه أكثر مما هو المتعارف.

و يذهب بعضهم إلي أن هذه الرواية: وضعها المعجبون بمالك، لأنهم يريدون أن يقرنوا حياته بالعجائب و الغرائب، لبيان أنه صنف من الناس ممتاز اقترنت مميزاته بمولده، إذ أنه حمل به ثلاث سنين علي حين يحمل بكل مولود تسعة أشهر، فكانت هذه منقبة اقترنت بميلاده، كما كانت حياته كلها مناقب، كما سيأتي بعضها.

و ليس من البعيد أن يتقبل المعجب بشي ء كل ما له علاقة فيه و إن خالف



[ صفحه 490]



الحق و لم يؤيده العلم و شذ عن العقل و مجري العادة، علي أن مثل هذه لا يرتفع به مقام مالك و كان الأجدر رفضها دون قبولها.


پاورقي

[1] الانتقاء ص 11.

[2] الانتقاء ص 11.

[3] تزيين الممالك للسيوطي ص 3.

[4] مناقب مالك للسيوطي ص 5.

[5] الانتقاء ص 12 و مناقب مالك للسيوطي ص 6.


النجدات


و هم أتباع نجدة بن عامر الحنفي. و هم الذين خالفوا نافعا و انفردوا بتعاليم منها: ان المخطي ء بعد أن يجتهد معذور، و ان الدين أمران: معرفة الله، و معرفة رسوله، و ما عدا ذلك فالناس معذورون بجهله الي أن تقوم عليهم الحجة، و من أداه اجتهاده الي استحلال حرام أو تحريم حلال فهو معذور. و أن من كذب كذبة صغيرة أو كبيرة أو نظر نظرة و أصر عليهما فهو مشرك. و من شرب الخمر أو زنا أو سرق غير مصر علي ذلك، فهو مسلم. و يوجبون قتل من خالفهم من المسلمين.


في ذكر آفات الدهر


تحدث فيه عليه السلام عن الآفات الحادثة في بعض الازمان التي اتخذها اناس من الجهال ذريعة الي جحود الخالق و الخلق، و انكرت المعطلة والمانوية من المكاره و المصائب و ما انكروه من الموت و الفناء الي أن انتهي في البيان الي الخالق في شبه الملحدين، الي آخر بيانه و نير برهانه، و قال في آخر كلامه للمفضل: خذ ما أتيتك و كن لله من الشاكرين، فقد شرحت لك من الادلة علي الخلق، و الشواهد علي صواب التدبير، قليلا من كثير و جزءا من كل، فتدبره و فكر فيه و اعتبر به.

و لهذه الأجوبة - الموجزة و المطولة منها - أمثال كثيرة منثورة في كثير من الكتب بمختلف العلوم من تفسير وفقه، و حكمة و كلام و طب، و غير ذلك، و قد اقترصنا علي هذا القدر في ناحية واحدة و هي ناحية التوحيد، و ما يتعلق بصفاته تعالي مما هو مذكور في محله بكثرة، و قد تركنا الكثير منها نظرا لما الزمنا انفسنا من الاختصار.



[ صفحه 426]




الترمذي


صحيح محمد بن عيسي المعروف بالترمذي المتوفي سنة 271 ه.

و قد وصفوه بأنه أنور من كتاب البخاري، و قد أخرج الحديث في صحيحه: أن رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم قال: اني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي، أحدهما أعظم من الآخر: كتاب الله ممدود من السماء الي الأرض، و عترتي أهل بيتي، و لن يفترقا حتي يردا علي الحوض، فانظروا كيف تخلفوني فيهما [1] .



[ صفحه 130]




پاورقي

[1] صحيح الترمذي ج 2 ص 208.


تمهيد


قلما يصدر كتاب يتناول البحث عن تاريخ الاسلام الا و عبدالله بن سبأ يحتل مكانا في البحث و يشغل صحائف من الكتاب.

ان هذا الرجل الموهوم قد صوروه بالوان من الصور و ابرزوه بمختلف الاشكال.

و قد وصفوه بأنه بطل يخوض غمار الاهوال، و يتحمل متاعب الانتقال، و مشقة الاسفار - فمن المدينة لمكة، و منها الي البصرة، ثم الكوفة فالشام، ثم يجوب البراري و يقطع القفار. فلا يخلو منه مكان: هو موج ساحر يسير بسرعة الصوت.

انه داعية الحاد و شرك، يضلل الناس بآرائه، و يسمم العقول بقوله. يدعو الي المبادي ء اليهودية، و العقائد الزرادشتية له سيطرة علي العقول، و هيمنة علي الافكار، يقول فيصدق و يأمر فيطاع، يسوق العرب بعصاه، حتي انصاع له جمع من الصحابة - و العياذ بالله - و اعتنقوا مبادئه - كما يقولون و ما اعظم ما يقولون - و اصبح ابوذر خريج مدرسة محمد صلي الله عليه و آله و سلم و من شهد له الرسول بالصدق و عمار بن ياسر، المعذب - هو و ابوه و امه -، في الله من انصار دعوته، و حملة عقيدته، و المتأثرين بافكاره.

فثورة ابي ذر علي ذوي الاثرة الذين جعلوا مال الله دولا و عباده خولا كانت من آثار ابن سبأ!! - كما يفترون - و الثورة علي عثمان من دسائسه، و حرب الجمل من تصلبه، و وقعة صفين علي أمره، و مبادي ء التشيع من تفكيره و آرائه!!! و. و. و.

فيا لمهزلة العقل و اسفاف الآراء، و خفة الاحلام! و يا لضياع الحق و ظهور الباطل.

ان اعظم شي ء أن يحال بين العقل و بين الحقيقة و يزج به في متاهات من الاختلافات و التزييف و التضليل.

لقد حان الوقت لأن نلتفت الي الوراء لنكشف حقيقة نشأة هذه الاسطورة، و نقف علي عوامل تلك الاباطيل التي طالما ظلت ايد سوداء ممتدة فوقها في سكون و صمت.



[ صفحه 457]



ان تلك الايدي العابثة بمقدسات الدين، و التي تثير الغبار في طريق وحدة المسلمين، تتحرك اليوم في ارتجاف و ذعر، لأن الوقت قد حان لرفع الستار الذي تمكن وراءه، و افتضاح اولئك المحركين لها، لأن الوعي بوجوب تدارك خطر الفرقة اصبح ينذر اولئك الدساسين بالخطر.

و يخطي ء من يقول: بأن بحث قضية ابن سبأ من الامور التي لا مندوحة في بحثها الآن و اثارتها في هذا العصر، فالزمن قد تغير، و هذه من دفائن الماضي و ليس من الصحيح نبش تلك الدفائن و نشر صحائف مطوية، اكل الدهر عليها و شرب.

و اننا نقول: ان هذه القضية ليست كما يتوهم المتوهمون بانها من الصحائف المطوية، و الآثار المنسية، بل هي في كل وقت غضة جديدة لا تغيرها الايام مهما طال زمانها، فهي تنشر في كل وقت و تجعل من الاسس التي يستند اليها اكثر كتاب عصرنا الحاضر كوسيلة للطعن علي الشيعة، و في طليعة اولئك الكتاب شيوخ يرجي بهم سد ثغرة الخلاف، و السعي في اصلاح ما أفسدته ظروف قاسية، و عصور مظلمة.

و هناك اساتذة يؤمل بهم تنوير عقول الناشئة الاسلامية، بما يعود علي الجميع بالنفع.

و لكنهم بمزيد الاسف استسلموا لعوامل كان أليق بهم أن يقفوا امامها موقفا بطوليا يتمشي مع مسئوليتهم الملقاة علي عواتقهم في تربية النش ء و خدمة الأمة الاسلامية، في اتباع مناهج الاسلام في التثبت في النقل، و الاعتدال في النقد.

انه قد نقلوا اشياء كثيرة بدون تثبت من صحتها، او رجوع الي مصادرها الموثوق بها. و اجلي مثال لذلك هو الاسترسال في تقبل كل شي ء هو ايراد اسطورة ابن سبأ كدليل قاطع، و برهان واضح لا يمكن رده و ليس من المستطاع تكذيبه.

و للمثال نذكر ما كتبه بعض اولئك الرجال حول قضية ابن سبأ و استنتاجهم منها امورا تركز بحثهم عليها فمنهم:


العدل و نزاهة الحكم


في حياة علي و مبادئه، و خطبه و أقضيته، عن هذين مالا نظير له في أي عصر، و المقام يضيق عن الاستقصاء. فحسبنا أن نقف قليلا عند فقرات من عهده لمالك بن الحارث (الأشتر



[ صفحه 400]



النخعي)، فهذا عهد مقطوع القرين في شكله و موضوعه، في التراث العالمي و الاسلامي، و بخاصة في السياسة الاسلامية، و الحكم الصالح، سواء في صياغته أو محتوياته.

وهذا العهد يضع اسم علي في ذروة المؤسسين للدول (واضعي الدساتير)، حيث يتكلم عما يسمي في الدساتير العصرية بالمقولات الأساسية، و واجبات الولاة نحو الأمة، و طريقة قيامهم بحقوق الجماعة، بالتفصيل اللازم، والتنبيه علي مل ء الفراغ، فيما سكت عنه، بالرجوع الي أصل الشريعة: القرآن و السنة.

و لقد تتابعت علي هذا العهد شروح الأئمة من بعد، فرأينا لزين العابدين في رسالة الحقوق تفصيلات جديدة يقتضيها الزمان، و شهدنا الامام جعفر الصادق يضيف التطبيق، و التفصيل الدقيق، لما تضمنته رسالة زين العابدين و عهد علي، فيجعل من تنفيذهما و شروحه لهما عهدا جديدا للمسلمين و للشيعة، تبلغ به مجتمعاتهم أو دولهم مبالغها كلما التزموهما أو قاربوا الالتزام بهما.

يبدأ «عهد علي» بتحديد مهمة الوالي «حين ولاه مصر: جباية خراجها و جهاد عدوها، و اصلاح أهلها، و عمارة بلادها» فهو قد جمع له ولاية الخراج و ولاية الحكم، و قال: «واعلم أن الرعية طبقات، لا يصلح بعضها الا ببعض، و لا غني ببعضها عن بعض: فمنها جنود الله، و منها كتاب العامة، و منها قضاة العدل [1] ، و منها عمال الانصاف و الرفق، و منها أهل الجزية و الخراج من أهل الذمة و مسلمة الناس، و منها التجار و أهل الصناعات، و منها الطبقة السفلي من ذوي الحاجة و المسكنة، و كلا قد سمي الله سهمه.

فالجنود باذن الله حصون الرعية، وزين الولاة، و عز الدين، و سبيل الأمن، و ليس تقوم الرعية الا بهم، ثم لا قوام للجنود الا بما يخرج الله تعالي لهم من الخراج...، ثم لا قوام لهذين الصنفين الا بالصنف الثالث من القضاة و العمال و الكتاب، لما يحكمون من المعاقد، و يجمعون من المنافع، و يؤتمنون عليه من خواص الأمور و عوامها.

و لا قوام لهم جميعا الا بالتجار و ذوي الصناعات...، ثم الطبقة السفلي من أهل الحاجة و المسكنة الذين يحق رفدهم و معونتهم، و في الله لكل سعة. و علي الوالي حق بقدر ما



[ صفحه 401]



يصلحه...» [2] .

أما ولاية الادارة عامة، و العمال و الكتاب خاصة، فيقول عنها:

«فول من جنودك: أنصحهم في نفسك لله و رسوله و لامامك، و أطهرهم جيبا، و أفضلهم حلما...، ثم الصق بذوي المروءات...، ثم تفقد من أمورهم ما يتفقده الوالدان من ولدهما...، و لا تحقرن لطفا تتعاهدهم به و ان قل...، و ليكن آثر جندك عندك من واساهم في معونته...، و ان أفضل قرة عين الولاة استقامة العدل في البلاد بظهور مودة الرعية...» [3] .

و أما عن العدالة، و قوامها القضاء، فيبدأ المشترع العظيم - في التعبير الأوربي - الكلام فيها عن القانون الواجب التطبيق، فيقول:

«واردد الي الله و رسوله ما يضلعك من الخطوب، و يشتبه عليك من الأمور، فقد قال الله تعالي لقوم أحب ارشادهم: (يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم فان تنازعتم في شي ء فردوه الي الله و الرسول) [4] فالرد الي الله الأخذ بمحكم كتابه، والرد الي الرسول الأخذ بسنته الجامعة غير المفرقة».

و يقرن القانون الالهي بالقاضي كما يتطلبه الاسلام، فيعقب علي ما سبق بقوله عن صميم القضاء: «ثم اختر للحكم بين الناس أفضل رعيتك في نفسك، ممن لا تضيق به الأمور، و لا تمحكه الخصوم، و لا يتمادي في الزلة، ولا يحصر عن الفي ء الي الحق اذا عرفه، و لا تشرف نفسه علي طمع، و لا يكتفي بأدني فهم دون أقصاه، أوقفهم في الشبهات، و آخذهم بالحجج، و أقلهم تبرما بمراجعة الخصم، و أصبرهم علي تكشيف الأمور، و أصرمهم عند اتضاح الحكم...، ممن لا يزدهيه اطراء، و لا يستميله اغراء، و أولئك قليل.

ثم أكثر تعاهد قضائه، و أفسح له في البذل ما يزيح علته و تقل حاجته الي الناس، و أعطه من المنزلة لديك مالا يطمع فيه غيره من خاصتك، ليأمن بذلك اغتيال الرجال له عندك» [5] .



[ صفحه 402]



و لئن كانت رسالة عمر الي أبي موسي الأشعري [6] قد جمعت جمل الأحكام في كلمات مختصرة، لا يجد محق عنها معدلا، ان عهد علي للأشتر كان في زمان مختلف، فجاء جامعا، بل مضيفا - في الموضوع الذي وردت فيه رسالة عمر - أمورا شتي يحتاجها زمان علي و كل زمان بعده.

وورود القانون، و الدعوي، و اختيار القاضي، و سلوكه، و طريقة القضاء، و استقلال القضاء، في فقرتين بين فقرات ذلك العهد، مظهر من مظاهر شموله و اتساع نطاقه، و أسباب خلوده.

أما الادارة العامة - عمال الوالي - ففيهم يقول أميرالمؤمنين:

«انظر في أمور عمالك فاستعملهم اختيارا، ولا تولهم محاباة و أثرة...، و توخ منهم أهل التجربة و الحياء من أهل البيوتات الصالحة، و القدم في الاسلام، فانهم أكرم أخلاقا، و أصح أعراضا...، ثم أسبغ عليهم الأرزاق فان ذلك قوة لهم علي استصلاح أنفسهم، و غني لهم عن تناول ما تحت أيديهم، و حجة عليهم ان خالفوا أمرك أو خانوا أمانتك...، ثم تفقد أعمالهم...» [7] .

و أما الكتاب ففيهم قوله: «ثم انظر في حال كتابك، فول علي أمورك خيرهم، و اخصص رسائلك التي تدخل فيها مكائدك و أسرارك، بأجمعهم لوجوه صالح الأخلاق، ممن لا تبطره الكرامة فيجتري ء بها عليك في خلاف لك بحضرة ملأ...، ثم لا يكن اختيارك اياهم علي فراستك و استقامتك و حسن الظن منك... و لكن اختبرهم بما ولوا للصالحين قبلك، فاعمد لأحسنهم في العامة أثرا...» [8] .



[ صفحه 403]



ثم يقول عن الضعفة:

«و تعهد أهل اليتم و ذوي الرقة في السن ممن لا حيلة له، و لا ينصب للمسألة نفسه...، واجعل لذوي الحاجات منك مجلسا عاما...، فلا تكونن منفرا و لا مضيعا، فان في الناس من به العلة و له الحاجة، و قد سألت رسول الله صلي الله عليه و سلم حين وجهني الي اليمن: كيف أصلي بهم؟ فقال:«صل بهم كصلاة أضعفهم، و كن بالمؤمنين رحيما».


پاورقي

[1] يراجع شرح القسم القضائي من هذا العهد في كتابنا «المنهج العلمي المعاصر مستمد من القرآن» ص 145 - 160. (منه).

[2] نهج البلاغة: ج 3 ص 89 - 91، تحف العقول: ص 131 و مابعدها، وسائل الشيعة: ج 27 ص 223 و مابعدها، مستدرك الوسائل: ج 13 ص 163 ومابعدها، بحارالأنوار: ج 33 ص 603 و ج 74 ص 246 و مابعدها، شرح نهج البلاغة: ج 17 ص 48 و مابعدها.

[3] المصادر السابقة.

[4] النساء: 59.

[5] المصادر المتقدمة.

[6] ذكرها: المجموع للنووي: ج 20 ص 168، بدائع الصنائع لأبي بكر الكاشاني: ج 7 ص 9، سبل السلام لابن حجر العسقلاني: ج 4 ص 119، السنن الكبري للبيهقي: ج 1 ص 135، سنن الدارقطني: ج 4 ص 132.

[7] نهج البلاغة: ج 3 ص 95، مستدرك الوسائل: ج 13 ص 166، بحارالأنوار:ج 33 ص 605، دعائم الاسلام: ج 1 ص 361، تحف العقول: ص 132.

[8] و (2) نفس المصادر السابقة. أما حديث النبي صلي الله عليه و اله و سلم فأخرجه في: شرح نهج البلاغة: ج 17 ص 90، خصائص الائمة للشريف الرضي: ص 122. وورد في بعض المصادر بدون الكاف، بل بلفظ «صلاة أضعفهم»: وسائل الشيعة: الطبعة البيروتية: ج 5 ص 471، و في نصب الراية للزيعلي: ج 5 ص 298 الخطاب موجه الي عثمان بن أبي العاص، و في رواية كنز العمال: ج 8 ص 270، الخطاب لمعاذ بن جبل. و لا تنافي فلعل الرسول قاله أكثر من مرة لأكثر من شخص.


الامام و الطيبات من الرزق


و لم يكن الامام الصادق عليه السلام في معزل عما أحل الله من الطيبات، و قد يتفضل بها علي أصحابه، و يزهد هو في حد ذاته، و قد يتناولها أحيانا، و علي ذلك شواهد كثيرة:

فعن بعض أصحابه، قال: كان أبوعبدالله ربما أطعمنا الفراني و الأخبصة، ثم يطعم الخبز و الزيت، فقيل له: لو دبرت أمرك حتي يعتدل، فقال: انما تدبيرنا من الله، اذا وسع علينا وسعنا، و اذا قتر قترنا [1] .

و كان ربما ائتدم بالزيت و الخل [2] .

و كان يوزع خيار طعامه علي أصحابه، و يبقي له منه رديئه [3] .

و كان يطايب أصحابه، و يدعوهم الي طعامه، و قد يتأنف في ذلك، ردا علي



[ صفحه 436]



نزعات المتزهدين ظاهرا، المتنعمين باطنا، فعن أبي حمزة، قال: كنا عند أبي عبدالله عليه السلام جماعة، فدعا بطعام مالنا عهد به لذاذة و طيبا، و أوتينا بتمر ننظر فيه الي وجوهنا من صفاته و حسنه... [4] .

و عن عجلان، قال: تعشيت مع أبي عبدالله عليه السلام بعد عتمة، و كان يتعشي بعد عتمة، فأتي بخل و زيت و لحم بارد، فجعل ينتف اللحم فيطعمنيه، و يأكل هو الخل و الزيت و يدع اللحم، فقال: ان هذا طعامنا و طعام الأنبياء [5] .

و كان طعامه المعروف الخل و الزيت [6] .

و هذا المنهج من الامام كان تأسيا بالفقراء، لئلا يزري بالفقير فقره، و زهدا بالملذات فلم يكن يهتم لمعالم طعامه، و هي بعد قضية جزئية يختص بها لنفسه، و لكنه يظهر بالمظهر المناسب أمام الآخرين، و ربما اعترض عليه في ذلك، و قد يتجاوز فيه بعض الجهلة، فيجيب جواب العارفين.

فقد قال له رجل: ان علي بن أبي طالب، كان يلبس الخشن يلبس القميص بأربعة دراهم.. و نري عليك اللباس الجديد؟

فقال له: ان علي بن أبي طالب كان يلبس ذلك في زمان لا ينكر، و لو لبس مثل ذلك اليوم شهر به، فخير لباس كل زمان لباس أهله، غير أن قائمنا أهل البيت اذ قام لبس ثياب علي عليه السلام، و سار بسيرة أميرالمؤمنين علي عليه السلام [7] .


پاورقي

[1] البرقي: المحاسن 400.

[2] البرقي: المحاسن 400.

[3] المصدر نفسه: 401.

[4] الكليني: الكافي 6 / 283.

[5] المصدر نفسه: 6 / 328.

[6] المصدر نفسه: 6 / 328.

[7] المصدر نفسه: 6 / 444.


حدود التقية


قد يتقاعس المتواكلون علي غيرهم،- الذين القوا زمام المسؤولية عن عاتقهم، الذين طلبوا الاسترخاء والدعة - عن اقتحام معركة الجهاد في وجه سلطان جائر، سواء كان بالكلمة، أو بالسيف، أو بالحجارة، متذرعين بما يرضي أهواءهم، بأن الزمن زمن تقية، و لا تلقوا بأيديكم الي التهلكة، غير و اعين الي المؤامرات اليومية، و المؤتمرات الليلية التي يعقدها أرباب الشياطين، لدفن ما تبقي من أصول المؤمنين برسالة رب العالمين.

و نسي أو تناسي من يدعي الانتماء الي دين خاتم الأنبياء محمد صلي الله عليه و آله و سلم، أن هذا الانتماء يدعونا الي قول كلمة الحق في وجه سلطان جائر، و أن نعد للأعداء ما استطعنا من قوة.

فاذا كان العمل بالتقية مفترض علينا في كل آن و زمان، فعلي الاسلام السلام، اذ حينئذ يجول الكفر في البلاد بأمان.

ان التقية انما شرعت لحالات طارئة، لحماية المذهب، أو للتخفيف من الضغوط القاسية التي يعانيها الدعاة، كيما تنجلي تلك الغيوم، و تهدأ العاصفة.

و هذا كدواء مهدء لمريض كيما يستريح من عنائه قليلا، كيما يسترجع عافيته رويدا رويدا، ولكنه اذا استمر عليه فقد تكون نهايته الدمار.

و قد حددها الامام الصادق عليه السلام بقوله: «فكل شئ يعمل المؤمن بينهم لمكان التقية، مما لا يؤدي الي الفساد في الدين فجائز» [1] .



[ صفحه 249]



أما في القضايا الاسلامية الكلية، فلا يجوز العمل بالتقية، لأن هذا قد يحدث ثغرات في الخط التشريعي، سواء كان علي نحو الخط القيادي الجهادي، أو الخط السياسي، أو... فلا بد من الوقوف كالجبل الراسخ في وجه الانحراف، و الزمجرة في وجه الطغاة دون اعتراف، و مع التخاذل فهو النفاق.

اضافة الي أن التقية انما شرعت للحفاظ علي النفس أو العرض، و اذا تجاوزت ذلك وقفت عند حدها، فقد قال الامام الصادق عليه السلام: «انما جعلت التقية ليحقن بها الدم، فاذا بلغ الدم فلا تقية» [2] فلا تقية للانسان لحفظ نفسه مع القاء نفس مؤمن في التهلكة.

و قال عليه السلام أيضا: «ان المؤمن اذا أظهر الايمان، ثم أظهر منه ما يدل علي نقضه، خرج مما وصف و أظهر، و كان له ناقضا، الا أن يدعي أنه انما عمل ذلك تقية، و مع ذلك ينظر فيه، فان كان ليس مما يكن يمكن أن تكون التقية في مثله، لم يقبل منه ذلك، لأن للتقية مواضع من أزالها عن مواضعها لم تستقم له...» [3] .

اما الامام الرضا عليه السلام فقد لام أصحابه و عاتبهم علي عدم معرفتهم مواضع التقية بدقة متناهية فقال عليه السلام: «و تتقون حيث لا تجب التقية، و تتركون التقية حيث لا بد منها» [4] .

فاذن يتلخص من التقية التي أمر بها أهل البيت عليه السلام انها شرعت للضرورة، و الا لو كانت أبدية لما كان حاجة الي تهيئة العدة و العدد، و النفس و النفيس، في مواجهة طواغيت العصر.



[ صفحه 250]




پاورقي

[1] وسائل الشيعة باب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر باب 25 ح 6.

[2] وسائل الشيعة باب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر باب 31 ح 1.

[3] نفس المصدر باب 25 - ح 6 - و 9.

[4] نفس المصدر.


جانب من طرق الاستنباط عند الامام جعفر الصادق


طرق الاستنباط: هي القواعد التي يستعان بها علي فهم الأحكام



[ صفحه 101]



و استخراجه من النصوص الشرعية.

و لقد ورد أن أول من صنف هذه القواعد. و أول من دون في أصول الفقه هو الامام محمد الباقر ابن علي زين العابدين رضي الله عنه و ان ابنه الامام جعفر الصادق رضي الله عنه قد وليه في التدوين، و لقد أمليا علي أصحابهما قواعده، و جمعوا في مسائل رتبها المتأخرون علي ترتيب المصنفين فيه بروايات متصلة الاسناد اليهما.

و قيل: ان أول من جمع علم الأصول في سفر علي حدة بعد أن كانت متفرقة في بطون الكتب هو الامام أبويوسف.

و علي فرض صحة ما نقل عن الامام محمد الباقر و الامام جعفر الصادق و أبي يوسف رضي الله عنهم فان تأليفاتهم و أسفارهم لم تصل الينا.

و القول المعتمد عليه: أن أول من صنف قواعد أصول الفقه في كتاب مستقل وصل الينا نقرؤه هو الامام الشافعي في كتابه (الرسالة) الذي صنفه في بغداد تحقيقا لرغبة الامام عبدالرحمن بن مهدي، ثم راجعه و أعاد تصنيفه في مصر، و رواه عنه صاحبه الربيع المرادي.

فكانت هذه الرسالة كأول حجر وضع في أساس أصول الفقه، و لم يقف التدوين في ألاصول الفقه بعد الامام الشافعي، بل تتابع بعده التأليف، بجاء علماء زادوا عليه حتي تكامل بنيان هذا الصرح من العلم.

و ما روي عن الامام الباقر و الصادق رضي الله عنهما من أنهما قد المناحرون بعض قواعد الأصول.. فهذا يدل علي معرفتهما بعلم أصول الفقه، و لا نزاع في معرفة الأئمة لقواعد الاستنباط، فما من مجتهد الا و له قواعد يسير علي ضوئها. ولكن هذه القواعد لم تكن مدونة و منسقة علي هيئة علم مستقل، و انما كانت مركزة في نفوس المجتهدين، و مختمرة في أذهانهم و ذلك لتبحر هم في اللغة العربية، و استقرائهم المصطلحات الشرعية الواردة في الكتاب و السنة. فمثلهم في ذلك كمثل العربي قبل تدوين علم النحو، فانه كان ينطق بالفاعل مرفوعا و المفعول منصوبا، و ان لم يعرف هذا أو ذلك فاعل أو مفعول.



[ صفحه 102]



فقواعد علم الأصول كانت موجودة منذ أن وجد الاجتهاد في الفقه، فكانت موجودة في أذهان الصحابة و التابعين، و من جاء بعدهم، فالامام الشافعي لم يكن مبتدعا لقواعد لم تكن، بل يرجع الفضل اليه في أنه جمع ما تفرق و ضم ما تناثر و دون ذلك في مؤلف مترابط الأجزاء متناسق الصور مستمدا ذلك من ثروة أسلافه صحابة و تابعين [1] .

و هذا و أن المجتهد لا يستطيع أن يستنبط الحكم من النصوص الشرعية الا بعد أن يعرف المعني و يدرك مرامي الألفاظ، و مدي دلالتها علي معانيها، و فهم الاعتبارات المتعددة لهذه الدلالة.

فاللفظ باعتبار وضعه للمعني ينقسم الي: خاص: و عام، و مشترك.

و ينقسم اللفظ من حيث استعماله في المعاني الي: حقيقة و مجاز، و من حيث تناوله الأحكام يكون المتناول اما منطوقا أو مفهوما. و من حيث مراتب الوضوح و الخفاء في دلالة اللفظ عل المعني ينقسم الي واضح و مبهم.

ثم ان الأدلة الشرعية قد تبدو - بحسب الظاهر - متعارضة و لدفع هذا التعارض طرق كالنسخ و غيره [2] .

و قد احتوت مباحث علم أصول الفقه قواعد استنباط الأحكام الشرعية و من المعلوم أن الامام جعفر الصادق رضي الله عنه قد عاش في عصر لم تدون قواعد الأصول فيه. و انما جري تدوينها بعده. و انما كانت هذه القواعد مستقره في نفوسهم و أذهانهم يسيرون علي ضوئها في استنباط الأحكام.

و لقد وجد في فقه الامام الصادق ما يدل علي اعتماده لهذه القواعد في الاستنباط. و لقد عثرت في فقهه علي القواعد الآتية. و التي ستتضمن ثلاثة مطالب.



[ صفحه 103]




پاورقي

[1] انظر تفصيل ذلك في: أصول الفقه لأبي زهرة: 11 و ما بعدها؛ أصول الفقه لزكي الدين شعبان: 279 و ما بعدها؛ أصول الفقه لبدران أبوالعينين: 11 و ما بعدها.

[2] انظر تفصيل ذلك في: أصول الفقه الاسلامي في نسخه الجديد: 257؛ أصول الأحكام و طرق الاستنباط: 261؛ فقه الامام الزهري: 149.


ارتكاب الذنوب


قال الله تعالي: (و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ان الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون) (الانعام: 120).

و قال عزوجل: (فان للذين ظلموا ذنوبا مثل ذنوب أصحابهم فلا يستعجلون (59)) (الذاريات: 59).

و الموحدون يعتبرون الذنوب داء، و دواؤها الاستغفار، و الشفاء في عدم العودة اليها، و يوصي ائمة المذهب ان لا يدع الموحد طاعة الله و يقصد معصيته شفقة علي اهله، عملا بقوله تعالي: (يأيها الناس اتقوا ربكم و اخشوا يوما لا يجزي والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئا) (لقمان: 33).

و علي الموحد ان يحتمي من الذنوب مخافة النار كما يحتمي عن الطعام مخافة الأذي، و عليه ان يعلم ان ترك الدنيا من الفضل، و ترك الذنوب من الفرض.

و من حاول امرا بمعصية الله كان ابعد له مما رجا و اقرب مما اتقي. و جاء عن لسان الصادق عليه السلام: كتب رجل الي الحسين عليه السلام: عظني بحرفين فكتب اليه: من حاول امرا بمعصية الله كان افوت لما يرجو و اسرع لمجي ء ما يحذر.

و يردد شيوخ المذهب في مواعظهم ان مجاهرة الله سبحانه بالمعاصي يعجل النقم، و يستدعي الويل و الثبور و عظائم الامور، و ان المجاهرة بالفجور من اشد المآثم. و جاء عن لسان الامام الصادق عليه السلام: اني لارجو النجاة لهذه الامة لمن عرف حقنا منهم الا



[ صفحه 296]



لأحد ثلاثة: صاحب سلطان جائر، و صاحب هوي، و الفاسق المعلن.

و من اعظم الذنوب عندالله سبحانه ان يستصغر الانسان ذنبه او يستهين به، و قيل لا تنظر الي صغر الخطيئة ولكن انظر الي عظمة من عصيت، و ان جهل المرء بعيوبه من اكبر ذنوبه، و الابتهاج بالذنوب اعظم من ارتكابها، و قال الصادق عليه السلام: اقذر الذنوب ثلاثة: قتل البهيمة، و حبس مهر المرأة، و منع الاجير اجره.

و عنه عليه السلام: ان الله يحب العبد ان يطلب اليه في الجرم العظيم، و يبغض العبد ان يستخف بالجرم اليسير.

و يعتبر شيوخ المذهب ان صغار الذنوب و محقراتها من مكائد ابليس، يحفرها لنا و يصغرها في اعيننا فتجتمع و تكثر و بالتالي تحيط بنا - و جاء عن الامام الصادق عليه السلام في كبائر الذنوب: الكبائر سبعة: قتل المؤمن متعمدا، و قذف المحصنة، و الفرار من الزحف، و التعرب بعد الهجرة، و اكل مال اليتيم ظلما، و اكل الربا بعد البينة، و كل ما اوجب الله عليه النار. و عنه ايضا: الكذب علي الله عزوجل و علي رسوله و علي الاوصياء عليه السلام من الكبائر، و قال عليه السلام ايضا: قذف المحصنات من الكبائر، لان الله عزوجل يقول: لعنوا في الدنيا و الآخرة و لهم عذاب عظيم.

و قال الصادق عليه السلام في دور الذنوب في فساد القلب: كان ابي عليه السلام يقول: ما من شي ء افسد للقلب من خطيئة، ان القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتي تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله [1] .



[ صفحه 297]



و عنه ايضا: اذا اذنب الرجل خرج في قلبه نكتة سوداء، فان تاب انمحت، و ان زاد زادت حتي تغلب علي قلبه فلا يفلح بعدها ابدا.

و جاء قوله عليه السلام في دور الذنوب في زوال النعة: ما انعم الله علي عبد نعمة فسلبها اياه حتي يذنب ذنبا يستحق بذلك السلب.

و عنه ايضا: ان الرجل يذنب الذنب فيحرم صلاة الليل، و ان العمل السي ء اسرع في صاحبه من السكين في اللحم [2] .

و يحذر شيوخ المذهب من ارتكاب الذنوب لانها سبب حلول النقم و زوال النعم، عملا بقوله تعالي: (و مآ أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفوا عن كثير) (الشوري: 30)

و جاء قول الصادق عليه السلام: اما انه ليس من عرق يضرب و لا نكبة و لا صداع و لا مرض الا بذنب، و ذلك قول الله عزوجل في كتابه (و ما اصابكم من مصيبة...) ثم قال: و ما يعفو الله اكثر مما يؤاخذ به [3] .

و قال ايضا: ان المؤمن ليأتي الذنب فيزوي عنه الرزق. و قال عليه السلام ايضا: من يموت بالذنوب اكثر ممن يموت بالآجال.

و ثمة ذنوب لها آثار مخصوصة و قد جاء علي لسان الامام



[ صفحه 298]



الصادق عليه السلام: الذنوب التي تغير النعم: البغي، و الذنوب التي تورث الندم: القتل، و التي تنزل النقم: الظلم، و التي تهتك الستور: شرب الخمر، و التي تحبس الرزق: الزنا، و التي تعجل الفناء: قطيعة الرحم، و التي ترد الدعاء و تظلم الهواء: عقوق الوالدين [4] .

و يعدد شيوخ المذهب الذنوب التي ترد الدعاء: كسوء النية و خبث السريرة، و النفاق مع الاخوان، و تأخير الصلوات المفروضات حتي تذهب اوقاتها، و استعمال البذاء، و الفحش في القول، و ترك التقرب الي الله عزوجل بالبر و الصدقة، و من الذنوب التي تعجل عقوبتها: عقوق الوالدين و البغي علي الناس، و التنكر للاحسان.

و دواء الذنوب الاستغفار الصادق و عدم العودة اليها (الذنوب) و علي العبد ان يحفظ نفسه مستورا بقلة الذنوب و قد قال الامام الصادق عليه السلام: ان لله تبارك و تعالي علي عبده المؤمن اربعين جنة، فمن اذنب ذنبا رفع عنه جنة، فاذا عاب اخاه المؤمن بشي ء يعلمه منه انكشفت تلك الجنن عنه، و بقي مهتوك الستر، فيفتضح في السماء علي السنة الملائكة و في الارض علي السنة الناس [5] .

و يعتبر شيوخ المذهب ان المرض و الفقر و الخوف من السلطان او غيره من مكفرات الذنوب و قد قال الصادق عليه السلام: اذا



[ صفحه 299]



اراد الله بعبد خيرا عجل عقوبته في الدنيا، و اذا اراد بعبد سوءا امسك عليه ذنوبه حتي يوافي بها يوم القيامة. و الامراض للمؤمن تطهير و رحمة، و للكافر تعذيب و لعنة، و السقم يمحو الذنوب، و اذا ابتلي الله عبدا اسقط عنه من الذنوب بقدر علته. و قيل ساعات الوجع يذهبن ساعات الخطايا، و المؤمن كالفضة كلما زادت النار في حماها زاد جوهرها و صفاها.

كما ان الاحزان تكفر الذنوب، و كذلك الهموم في طلب المعيشة، و قيل ساعات الهموم ساعات الكفارات. و قال الامام الصادق عليه السلام: ان الهم ليذهب بذنوب المسلم. و قال ايضا: ان المؤمن ليهول عليه في منامه فتغفر له ذنوبه، و انه ليمتهن في بدنه فتغفر له ذنوبه [6] و الحسنات تكفر الذنوب ايضا و جاء قوله تعالي: (و أقم الصلوة طرفي النهار و زلفا من اليل ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكري للذاكرين (114) (هود: 114)، و قال عزوجل: (و من يتق الله يكفر عنه سياته و يعظم له أجرا) (الطلاق: 5).

و من المكفرات للذنوب ايضا حسن الخلق، و جاء عن لسان الصادق عليه السلام قوله: ان حسن الخلق يذيب الخطيئة كما تذيب الشمس الجليد، و ان سوء الخلق ليفسد العمل كما يفسد الخل العسل. و قيل: ان اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب من كفارات الذنوب العظام. و قال الامام علي عليه السلام فيما يورث العصمة من الذنوب: ثلاث من حفظهن كان معصوما من الشيطان الرجيم



[ صفحه 300]



و من كل بلسه: من لم يخل بامرأة ليس يملك منها شيئا، و لم يدخل علي سلطان، و لم يعن صاحب بدعة ببدعته.

و قال الامام الصادق عليه السلام: ان صلة الرحم و البر ليهونان الحساب و يعصمان من الذنوب [7] .


پاورقي

[1] الكافي: 2 / 268 / 1.

[2] الكافي: 2 / 272 / 10.

[3] الكافي: 2 / 269 / 3.

[4] البحار: 73 / 374 / 11.

[5] البحار: 73 / 391 / 87.

[6] امالي الصدوق: 404 / 12.

[7] الكافي: 2 / 157 / 31.


الموسوعة العربية المعاصرة


51. و في الموسوعة العربية المعاصرة - لمجموعة من العلماء و الباحثين العرب -: «جعفر الصادق (765 - 699) سادس أئمة الشيعة الامامية، ولد بالمدينة، و عاش زمنا طويلا في العراق، عاصر الدولة الأموية و العباسية، ولكنه سلم من اضطهادهما! [1] .



[ صفحه 26]



كان عالما حكيما زاهدا متبحرا في علوم الدين... و كان أستاذا لجابر بن حيان». [2] .


پاورقي

[1] كيف سلم عليه السلام من اضطهادهما و لقد واجه المصاعب و العراقيل، و تحمل الأذي الكثير، و سم بأمر المنصور الدوانيقي عليه اللعنة.

[2] الموسوعة العربية المعاصرة 634:1؛ علي ما في موسوعة الامام الصادق 134:2.


رؤساء المعتزلة في البيعة لمحمد:


دخل عليه اناس من المعتزلة، و فيهم عمرو بن عبيد، و واصل بن عطاء



[ صفحه 208]



و حفص بن سالم [1] و أناس من رؤساء المعتزلة، و ذلك حين قتل الوليد و اختلف أهل الشام بينهم، فتكلموا و أكثروا، و خطبوا فأطالوا، فقال لهم الصادق عليه السلام: انكم قد أكثرتم علي فأطلتم فأسندوا أمركم الي رجل منكم، فليتكلم بحجتكم و ليوجز، فأسندوا أمرهم الي عمرو بن عبيد فأبلغ و أطال، فكان فيما قال:

قتل أهل الشام خليفتهم، و ضرب الله بعضهم ببعض و تشتت أمرهم، فنظرنا فوجدنا رجلا له دين و عقل و مروة و معدن للخلافة، و هو محمد بن عبدالله بن الحسن، فأردنا أن نجتمع معه فنبايعه ثم نظهر أمرنا معه، و ندعو الناس اليه، فمن بايعه كنا معه و كان معنا، و من اعتزلنا كففنا عنه، و من نصب لنا جاهدناه، و نصبنا له عليه بغيه، و نرده الي الحق و أهله، و قد أحببنا أن نعرض ذلك عليك فانه لا غناء لنا عن مثلك، لفضلك و كثرة شيعتك.

فلما فرغ قال أبوعبدالله عليه السلام: أكلكم علي مثل ما قال عمرو؟ قالوا: نعم، فحمدالله و أثني عليه، و صلي علي النبي صلي الله عليه و آله ثم قال: انما نسخط اذا عصي الله فاذا اطيع الله رضينا، أخبرني يا عمرو لو أن الامة



[ صفحه 209]



قلدتك أمرها فملكته بغير قتال و لا مؤونة فقيل لك: و لها: من شئت، من تولي؟ قال: كنت أجعلها شوري بين المسلمين، قال: بين كلهم؟ قال: نعم، قال: بين فقهائهم و خيارهم؟ قال: نعم، قال: قريش و غيرهم؟ قال: العرب و العجم، قال: يا عمرو أتتولي أبابكر و عمر أو تتبرأ منهما؟ قال: أتولاهما، قال: يا عمرو ان كنت رجلا تتبرأ منهما فانه يجوز لك الخلاف عليهما، و ان كنت تتولاهما فقد خالفتهما، قد عهد عمر الي أبي بكر فبايعه و لم يشاور أحدا، ثم ردها أبوبكر عليه و لم يشاور أحدا، ثم جعلها عمر شوري بين ستة، فأخرج منها الأنصار غير اولئك الستة من قريش، ثم أوصي الناس فيهم بشئ ما أراك ترضي به أنت و لا أصحابك، قال: و ما صنع؟ قال: أمر صهيبا أن يصلي بالناس ثلاثة أيام، و أن يتشاور اولئك الستة ليس فيهم أحد سواهم الا ابن عمر يشاورونه و ليس له من الأمر شي ء، و أوصي من بحضرته من المهاجرين و الأنصار ان مضت الثلاثة أيام و لم يفرغوا و يبايعوا أن يضرب أعناق الستة جميعا، و ان اجتمع أربعة قبل أن يمضي ثلاثة أيام و خالف اثنان، أن يضرب أعناق الاثنين، أفترضون بذا فيما تجعلون من الشوري في المسلمين؟ قالوا: لا، قال: يا عمرو دع ذا، أرأيت لو بايعت صاحبك هذا الذي تدعو اليه،ثم اجتمعت لكم الامة و لم يختلف عليكم منهم رجلان، فأفضيتم الي المشركين؟ قالوا: نعم، قال: فتصنعون ماذا؟ قال: ندعوهم الي الاسلام فان أبوا دعوناهم الي الجزية، قال: فان كانوا مجوسا و عبدة النار و البهائم وليسوا بأهل كتاب؟ قال: سواء.

قال عليه السلام: فأخبرني عن القرآن أتقرأونه؟ قال: نعم، قال: اقرأ: «قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم



[ صفحه 210]



صاغرون» [2] قال: فاستثني عزوجل و اشترط من الذين اوتوا الكتاب فيهم والذين لم يؤمنوا سواء، قال عليه السلام: عم أخذت هذا؟ قال: سمعت الناس يقولونه.

قال: فدع ذا فانهم ان أبوا الجزية فقاتلتهم فظهرت عليهم، كيف تصنع بالغنيمة؟ قال: اخرج الخمس واقسم أربعة أخماس بين من قاتل عليها، قال: تقسمه بين جميع من قاتل عليها؟ قال: نعم، قال عليه السلام: فقد خالفت رسول الله صلي الله عليه و آله في فعله و سيرته، و بيني و بينك فقهاء المدينة و مشيختهم فسلهم فانهم لا يختلفون و لا يتنازعون في أن رسول الله صلي الله عليه و آله انما صالح الأعراب علي أن يدعهم في ديارهم و ألا يهاجروا علي أنه ان دهمه من عدوه دهم فيستنفرهم فيقاتل بهم و ليس لهم من الغنيمة نصيب و أنت تقول بين جميعهم، فقد خالفت رسول الله صلي الله عليه و آله في سيرته في المشركين.

دع ذا، ما تقول في الصدقة؟ قال: فقرأ الآية: «انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها» [3] الي آخرها، قال: نعم فكيف تقسم بينهم؟ قال: اقسمها علي ثمانية أجزاء، فاعطي كل جزء من الثمانية جزء، فقال عليه السلام ان كان صنف منهم عشرة آلاف، و صنف رجلا واحدا أو رجلين أو ثلاثة جعلت لهذا الواحد مثلما جعلت لعشرة آلاف؟ قال: نعم، قال: و تصنع بين صدقات أهل الحضر و البوادي فتجعلهم سواء؟ قال: نعم، قال: فخالفت رسول الله صلي الله عليه و آله في كل ما به قلت في سيرته، كان رسول الله



[ صفحه 211]



صلي الله عليه و آله يقسم صدقة البوادي في أهل البوادي، و صدقة الحضر في أهل الحضر، و لا يقسمها بينهم بالسوية، انما يقسمها قد ما يحضره منهم، و علي ما يري و علي ما يحضره، فان كان في نفسك شي ء مما قلت فان فقهاء أهل المدينة و مشيختهم كلهم لا يختلفون في أن رسول الله صلي الله عليه و آله كذا كان يصنع.

ثم أقبل علي عمرو و قال: اتق الله يا عمرو و أنتم أيها الرهط فاتقوا الله فان أبي حدثني و كان خير أهل الأرض و أعلمهم بكتاب الله و سنة رسول الله صلي الله عليه و آله أن رسول الله صلي الله عليه و آله قال: من ضرب الناس بسيفه و دعاهم الي نفسه و في المسلمين من هو أعلم منه فهو ضال متكلف. [4] .

أقول: قد يخال الناظر عند أول نظرة أن أسئله الامام بعيدة عن القصد أجنبية عن شأن البيعة لمحمد، ولكن بعد الروية يعرف أن القصد منها جلي و المناسبة بارزة، و ذلك لأنه يريد أن يفهمهم أنهم جهلاء بالشريعة و أحكامها و أن امامهم الذي يدعون له مثلهم في الجهل بقواعد الدين، و كيف يتولي الجاهل امور الامة و فيهم الأعلم الأفضل.


پاورقي

[1] اما عمرو بن عبيد فهو بصري من تلامذة الحسن البصري، و شهرته تغني عن تعريفه، و هو ممن لقي الصادق و روي عنه، و سأله عن الكبائر فأجابه عليه السلام عنها مفصلا، و كانت ولادته عام 80 و وفاته 144.

و أما واصل فشهرته أيضا تغني عن بيان حاله، و كان بليغا فصيحا و هو من رؤساء المعتزلة، و كان يلتغ بالراء و يتجنبها في كلامه، و لدعام 80 و مات 131.

و أما حفص فلم أظفر بترجمته غير أن في ميزان الاعتدال ذكر حفص بن سلم أبامقاتل السمرقندي و قد طعن فيه.

قال أبوالفرج في المقاتل: كان اجتماعهم في دار عثمان بن عبدالرحمن المحزومي للمذاكرة في أمر من يقوم بالناس فرجحوا محمدا قبل أن يغدوا علي الصادق عليه السلام.

[2] التوبة: 29.

[3] التوبة: 60.

[4] احتجاج الطبرسي: 2 / 364.


رواته


كان رواة أبي عبدالله عليه السلام أربعة آلاف أو يزيدون كما أشرنا اليه غير مرة، قال الشيخ المفيد طاب ثراه في الارشاد: فان أصحاب الحديث قد جمعوا أسماء الرواة عنه من الثقات علي اختلافهم في الآراء و المقامات، فكانوا أربعة آلاف رجل، [1] ، و ذكر ابن شهر آشوب أن الجامع له ابن عقدة و زاد غيره أن ابن عقدة ذكر لكل واحد منهم رواية، و أشار الي عددهم الطبرسي في أعلام الوري، والمحقق الحلي في المعتبر، و ذكر أسماءهم الشيخ الطوسي طاب رمسه في كتاب الرجال.

و لا يزيده كثرة الرواة عنه رفعة و جلالة قدر، و انما يزداد الرواة فضلا و علو شأن بالرواية عنه، نعم انما يكشف هذا عن علو شأنه في العلم و انعقاد الخناصر علي فضله من طلاب العلم و الفضيلة علي اختلافهم في المقالات و النحل.


پاورقي

[1] الارشاد للمفيد: 271.


نبذ من أعماله و أقواله


كان عليه السلام يعلم الناس قولا و عملا لأنه ناصح مرشد بأقواله و أفعاله يدعو الي الخير و يهدي الي سبيل الرشاد ، بلغه عن رجل من أصحابه أنه وقع بينه و بين امه كلام ، فأغلظ لها ، فلما دخل عليه من الغد ابتدأه قائلا:

يا مهزم ، مالك و خالدة ( اسم امه ) أغلظت في كلامها البارحة ، أما علمت أن بطنها منزل قد سكنته ، و أن حجرها مهد قد عمرته ، و أن ثديها وعاء قد شربته ؟ فقال:بلي ، قال عليه السلام:فلا تغلظ لها .

و دخل عليه صالح به سهل - و كان يذهب مذهب الغلاة - فلما نظر اليه قال:يا صالح انا و الله عبيد مخلوقون ، لنا رب نعبده . و ان لم نعبده عذبنا . فترك صالح ما كان يذهب اليه .

و كان عبدالعزيز القزار ممن يذهب لهذا المذهب ، فلما دخل علي الامام عليه السلام قال له:يا عبدالعزيز ، ضع لي ماء أتوضأ به .

قال عبدالعزيز:ففعلت . فلما دخل قلت في نفسي:هذا الذي قلت فيه ما قلت ؟ ! !

فلما خرج قال عليه السلام:يا عبدالعزيز ، لا تحمل البناء فوق ما لا يطيق ، انا عبيد مخلوقون .

و هكذا كان عليه السلام يرشد للحق و يدعو الي سبيل الرشاد و يعظ جلساءه . و يوجه بأقواله و أعماله من شذ عن الطريق السوي ، و يعلن براءته مما يدعي فيهم من الغلو ، و يقول أمام الملأ:انا عبيد مخلوقون لرب ، ان عصيناه عذبنا.

و كان مجلسه يكتظ بمختلف الطبقات ، من علماء الفرق و أهل الآراء ، فهو يلقي



[ صفحه 149]



عليهم دروسا توجيهية بأقواله و أفعاله .

قال سدير الصيرفي:كنت أنا و أبوبصير و يحيي البزاز في مجلس أبي عبدالله ، اذ خرج الينا و هو مغضب ، فلما أخذ مجلسه قال:

يا عجبا لأقوام يزعمون أنا نعلم الغيب ، ما يعلم الغيب الا الله عزوجل ، لقد هممت بضرب جاريتي فلانة ، فهربت مني ، فما علمت في أي بيت من الدار هي .

فهو بهذا يرد مزاعم اولئك المنحرفين عن منهج أهل البيت عليهم السلام و يدعون حبهم ، و يزعمون أنهم يوحي اليهم ، و أنهم يعلمون الغيب الذي هو لله وحده ، فأوضح عليه السلام لجلسائه بطلان هذه المزاعم ليحملوا ذلك عنه ، و ينشروه في البلاد النائية ، لأنه شديد الاهتمام بأمر الغلاة ، و اعلان الحرب عليهم ، و هم ليسوا من شيعته ، و انما هم أعداء له ، يريدون الاساءة له و الوقيعة في أتباعه .

و سأله رجل من جلسائه فقال:ان قوما من مواليكم يلمون بالمعاصي و يقولون:نرجو.

فقال عليه السلام:كذبوا ليسوا لنا بموال ، اولئك قوم ترجحت بهم الأماني ، من رجا شيئا عمل له ، و من خاف شيئا هرب منه .

و كان عليه السلام يؤوي الضيف و يدعو الغرباء الي ضيافته و يكرمهم ، و من حسن أخلاقه لا يود أن يسارع الضيف في رحلته ، و يمنع خدمه من المعاونة لهم في رحلتهم ، و هذا من مفاخر العرب ، و لهم فيه أشعار كثيرة ، و عندما يسأله ضيوفه عن سبب ذلك يقول:انا أهل بيت لا نعين أضيافنا علي الرحلة من عندنا .

كما انه يبذل الطعام و يدعو الي بذله ، و سأله محمد بن قيس فقال:اني لا أتغدي و لا أتعشي الا و معي اثنان أو ثلاث أو أكثر . فقال عليه السلام:فضلهم عليك أكثر من فضلك عليهم .



[ صفحه 150]



فقال محمد:جعلت فداك ، كيف ؟ ! و أنا اطعمهم طعامي ، و انفق عليهم ، و يخدمهم خادمي . فقال عليه السلام:اذا دخلوا عليك دخلوا بالرزق الكثير ، و اذا خرجوا خرجوا بالمغفرة .

و قال رجل من الجالسين عنده:ان المنصور مذ صارت الخلافة اليه لا يلبس الا الخشن ، و لا يأكل الا الجشب . فقال عليه السلام:يا ويحه ، مع ما مكن الله له من سلطان ! !

فقيل:انما يفعل ذلك بخلا و جمعا للأموال . فقال عليه السلام:الحمد لله الذي حرمه من دنياه ماله مع دينه .

و لما أحضره المنصور في مجلسه وقع الذباب علي وجه المنصور حتي ضجر ، فقال المنصور:يا أباعبدالله لم خلق الله الذباب ؟

فقال عليه السلام:ليذل به الجبارين . فوجم لقوله .

و قد أدب أصحابه بآداب الاسلام ، في جمع الكلمة و عدم الفرقة ، و حسن الصحبة لمن يصحبونه .

قال أبوبصير:سمعت أباعبدالله الصادق يقول:اتقوا الله و عليكم بالطاعة لأئمتكم ، قولوا ما يقولون ، و اصمتوا عما صمتوا فانكم في سلطان من قال الله تعالي:( و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال ) ، فاتقوا الله فانكم في هدنة ، صلوا في عشائرهم ، و اشهدوا جنائزهم ، و أدوا الأمانة اليهم ، و عليكم بحج البيت ، فان في ادمانكم الحج دفع مكاره الدنيا عنكم و أهوال يوم القيامة .

و قال أبوالربيع الشامي:دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام و البيت غاص ، فيه الخراساني و الشامي و من أهل الآفاق ، فلم أجد موضعا أقعد فيه ، فجلس أبوعبدالله و كان متكئا ثم قال:يا شيعة آل محمد ، انه ليس منا من لم يملك نفسه



[ صفحه 151]



عند غضبه ، و من لم يحسن صحبة من صحبه ، و مخالقة من خالقه ، و مرافقة من رافقه . يا شيعة آل محمد ، اتقوا الله ما استطعتم ، و لا حول و لا قوة الا بالله العظيم .

و قال عليه السلام للمفضل:من صحبك ؟ قال:رجل من اخواني . قال عليه السلام:فما فعل ؟ قال المفضل:منذ دخلت المدينة لم أعرف مكانه . فقال لي:أما علمت أن من صحب مؤمنا أربعين خطوة سأله الله عنه يوم القيامة .

و دخل عليه رجل فقال:يابن رسول الله ، أخبرني بمكارم الأخلاق ، فقال عليه السلام:هي العفو عمن ظلمك ، وصلة من قطعك ، و اعطاء من حرمك .

و قال يوما لأصحابه:انا لنحب من كان عاقلا فهما حليما مداريا صبورا صدوقا وفيا ، ان الله عزوجل خص الأنبياء بمكارم الأخلاق ، فمن كانت فيه فليحمد الله علي ذلك ، و من لم تكن فيه فليتضرع الي الله عزوجل ، و ليسأله اياها .

فقال له ابن بكير:جعلت فداك ، و ما هن ؟

قال عليه السلام:هن الورع و القناعة و الصبر و الشكر و الحلم و الحياء و السخاء و الشجاعة و الغيرة و البر و أداء الأمانة .

و هكذا كان عليه السلام يلقي علي الناس نصائحه و يغتنم الفرص في التوجيه و الارشاد لما فيه صلاح أنفسهم ، و بذلك يصلح المجتمع . فهو عليه السلام طوال حياته يهدي الي الخير و يدعو الي سبيل الرشاد في امتثال أوامر الله و الوقوف عند نواهيه .

و قد بذل جهده عليه السلام في بذل النصح لجميع المسلمين لينتصر المجتمع الاسلامي علي ميوله و نزعاته ، عندما تهذب النفوس من درن الرذائل ، و تتحول عن شهواتها .

و لم يترك الامام عليه السلام طريقا للنصح الا سلكه في أقواله و أفعاله ، و لم يدع بابا للتوجيه الا سلكه ، و يدفع بالناس الي التحلي بفضائل الأعمال ، و يحث علي الورع و التقوي و الاجتهاد في الطاعة و الالفة و المحبة و التعاون و مناصرة المظلوم و الوقوف



[ صفحه 152]



في وجه الظالم و أخذ الحق للضعيف من القوي ، و قال غير مرة:« قدست امة لم تأخذ لضعيفها من قويها بحقه » .

كما أنه عليه السلام كان يوصي من يريد السفر من أصحابه ، أو الوفود القادمين عليه من البلاد النائية بالمروة ، ثم يشرحها لهم بقوله:هي كثرة الزاد و طيبه ، و بذله لمن كان معك ، و كتمانك علي القوم بعد مفارقتك اياهم ، و كثرة المزاح في غير ما يسخط الله ، ثم يقول:والذي بعث جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بالحق نبيا ، ان الله عزوجل يرزق العبد علي قدر المروة ، و ان المعونة تنزل علي قدر المؤونة ، و ان الصبر ينزل علي قدر شدة البلاء.

و يوصيهم بعد ذلك بما أوصي لقمان ابنه ، اذ يقول:اذا سافرت مع قوم فأكثر استشارتهم في أمرك و امورهم ، و أكثر التبسم في وجوههم ، و كن كريما علي زادك بينهم ، و اذا دعوك فأجبهم ، و اذا استعانوا بك فأعنهم ، و استعمل طول الصمت ، و كثرة الصلاة و سخاء النفس بما معك من دابة أو ماء أو زاد ، و اذا استشهدت علي الحق فاشهد لهم ، و أجهد رأيك اذا استشاروك ، و لا تجب في مشورة حتي تقوم بها ، فان من لم يمحض النصيحة لمن استشاره سلبه الله رأيه و نزع عنه الأمانة .

و اذا رأيت أصحابك يمشون فامش معهم ، و اذا رأيتهم يعملون فاعمل معهم ، و ان تصدقوا أو أعطوا قرضا فاعط معهم ، و اسمع لمن هو أكبر منك سنا ، و اذا أمروك بأمر أو سألوك شيئا فقل نعم و لا تقل لا ، فان لا عي ولؤم، و اذا تحيرتم في الطريق فانزلوا ، و اذ شككتم في الأمر فقفوا و توامروا ، و اذا رأيتم شخصا واحدا فلا تسألوه و لا تسترشدوه ، فان الشخص الواحد في الفلاة مريب ، لعله أن يكون عين اللصوص ، ... الخ .

الي هنا نكتفي بهذا العرض عن سيرته و أخلاقه عليه السلام .



[ صفحه 153]




العصر 02: مدرسة الكوفة


انتقلت مدرسة أهل البيت من المدينة المنورة الي الكوفة في اخريات حياة الامام الصادق عليه السلام و استمرت في عطائها و بث العلوم من أواسط القرن الثاني الي الربع الأول من القرن الرابع، و ذلك في بداية الغيبة الكبري.

و يروي أن مدرسة الكوفة أسسها الامام السجاد في النصف الثاني من القرن الأول.

و بذلك بدأت حياة فقهية جديدة في الكوفة، فحينما انتقلت المدرسة الفقهية الشيعية من المدينة الي الكوفة، أصبحت الكوفة مركزا للشعاع الفكري لمدرسة أهل البيت في البحث و التحقيق الفقهي. و قد تأثر الحبث الفقهي كثيرا بهذا المحيط الجديد المزدحم ب(فقهاء الشعية) بعد ما هاجر اليها وفود من الصحابة و التابعين و الفقهاء و أعيان المسلمين من مختلف الأمصار، و بذلك أصبحت الكوفة (مدرسة الفقه الشيعي) من أكبر العواصم الاسلامية علما و فكرا بعد ما كانت الكوفة مدرسة لأهل الرأي و القياس.

و قد عد في تأريخ الكوفة (147) صحابيا و تابعيا من الذين هاجروا الي الكوفة و استقروا فيها، عدا التابعين و الفقهاء الذي انتقلوا اليها من قبل، والذين بلغ عددهم الآلاف، و سوي الاسر العلمية التي كانت تسكن هذا المصر [1] .



[ صفحه 255]



و قد أورد ابن سعد في طبقاته ترجمة ل(850) تابعيا ممن سكن الكوفة.

و قد انتقل الامام الصادق عليه السلام في أيام أبي العباس السفاح الي الكوفة و استقر بها لمدة سنتين [2] و قد استغل الامام هذه الفترة بالخصوص في نشر فقه آل محمد (المذهب الشيعي)، و ذلك لعدم وجود معارضة سياسية قوية في حينه، فقد سقطت في هذه الفترة الحكومة الاموية و ظهرت الحكومة العباسية، و بين ذاك السقوط و هذا الظهور اغتنم الامام الصادق عليه السلام الفرصة للدعوة الي مذهب الحق و نشر اصول مدرسة أهل البيت عليهم السلام، فازدلف اليه الشيعة من كل فج زرافات و وحدانا لتتلقي منه العلم و ترتوي من منهله العذب، و تروي عنه الأحاديث في مختلف العلوم و شتي المواضيع. و كان منزله عليه السلام في بني عبدالقيس من الكوفة [3] .



[ صفحه 256]



و من تلامذته عليه السلام: أبوحنيفة النعمان، و أنس بن مالك، اللذين أصبحا فيما بعد من أئمة المذاهب.

قال محمد بن معروف الهلالي: مضيت الي الحيرة، الي جعفر بن محمد عليه السلام، فما كان لي حيلة من كثرة الناس، فلما كان اليوم الرابع رآني فأدناني، و تفرق الناس عنه، و مضي يريد قبر جده أميرالمؤمنين عليه السلام، فتبعته و كنت أسمع كلامه و أنا معه أمشي.

و كان من بين أصحاب الامام الصادق عليه السلام من فقهاء الكوفة: أبان بن تغلب ابن رباح الكوفي نزيل كندة، روي عنه ثلاثين ألف حديث، كما أن محمد بن مسلم الكوفي روي عن الباقرين عليهماالسلام أربعين ألف حديث.

و قد صنف الحافظ أبوالعابس بن عقدة الهمداني الكوفي المتوفي سنة (333) كتبا في أسماء الرجال الذين رووا الحديث عن الامام الصادق عليه السلام، فذكر ترجمة أربعة آلاف رجل بين عالم و فقيه.

و قد أدي الازدهار الفكري و العلمي نتيجة الالتفاف حول شخصية الامام الصادق عليه السلام في الكوفة و الحضور عنده الي أن يأخذ الجهاز العباسي الحاكم حذره منه، الي الحد الذي خشي المنصور الدوانيقي أن يفتتن به الناس (علي حد تعبيره) لما رأي من اقبال الفقهاء و الناس عليه عامة، و احتفائهم به و اكرامهم له، فطلبه الي بغداد في قصة طويلة اعرض عنها روما للاختصار، الا أني وجدت من المناسب أن أذكر الحوار الذي جري بين الامام الصادق عليه السلام و بين المنصور، و هو لا يخلو من فائدة.

فقد جاء في السير أن المنصور الدوانيقي كتب الي الامام الصادق عليه السلام: لم لا تغشانا كما يغشانا الناس؟



[ صفحه 257]



فأجابه الامام عليه السلام: «ليس لنا من الدنيا ما نخافك عليه، و لا عندك من الآخرة ما نرجوك به، و لا أنت في نعمة فنهنيك، و لا في نقمة فنعزيك، فماذا نصنع عندك؟!».

فكتب اليه المنصور: تصحبنا لتنصحنا.

فأجابه الامام عليه السلام: «من أراد الدنيا لا ينصحك، و من أراد الآخرة لا يصحبك».

فقال المنصور: و الله ميز عندي منازل الناس، من يريد الدنيا ممن يريد الآخرة، و انه ممن يريد الآخرة لا الدنيا.

لقد ازدهرت مدرسة الكوفة علي يد الامام الصادق عليه السلام و تلاميذه، و بتأثير من الحركة العلمية القوية التي أوجدها الامام عليه السلام في هذا الوسط الفكري و العلمي.

و قد صنف قد ماء الشيعة الامامية الاثني عشرية في الأحاديث المروية عن أئمة أهل البيت عليهم السلام ما يزيد علي (سنة آلاف و ستمائة كتاب)، مذكورة في كتب الرجال، علي ما ضبطه الشيخ محمد بن الحسن بن الحر العاملي في آخر الفائدة الرابعة من الوسائل [4] .

و من بين هذا العدد من الكتب التي تعتبر مكتبة ضخمة في الحديث و الفقه و التفسير و غيرها من آفاق الفكر الاسلامي، امتازت أبعمائة كتاب، اشتهرت بعد ذلك ب(الاصول الأربعمائة)، و كان قسم منها عند الأعلام: الحر العاملي، و المجلسي، و النوري، و قد الكثير منها أيضا [5] .



[ صفحه 258]




پاورقي

[1] تأريخ الكوفة؛ للبراقي: 397 و 423، الطبعة الرابعة 1407 ه / 1987 م، دار الأضواء - بيروت.

[2] تأريخ الكوفة؛ للسيد حسين بن أحمد البراقي النجفي المتوفي عام 1332 ه.

المروي أن الامام عليه السلام استدعي عدة مرات الي الكوفة و بغداد أيام السفاح و المنصور العباسي، و لعله في بعض هذه كانت اقامته الجبرية مدية طويلة.

و لا يبعد أن يكون الامام عليه السلام قد أقام مدة سنتين متواصلتين بالكوفة، الأمر الذي حدي بالشعية و المحدثين للازدلاف اليه و السماع من أحاديثه و رواياته، مما كون ذلك العدد الضخم من الرواة و المحدثين، حتي بلغ عددهم في بعض الروايات الي الأربعة الاف راو بأسمائهم و ما رووا عن أحاديث الامام الصادق عليه السلام، و من اولئك، برز أربعمائة راو و محدث كل يقول: حدثني جعفر بن محمد الصادق عليه السلام، أو سمعوا ما روي لهم: فكانت حصيلة ذلك الاصول الأربعمائة التي عليها أصبح مدار الفقه الشيعي الامامي الاثني عشري فيما بعد.

راجع في ذلك كتاب الامام الصادق عليه السلام للشيخ محمد حسين المظفر 1 : 125 ، 130.

[3] تأريخ الكوفة للبراقي: 425 - 424.

[4] وسائل الشيعة3 : 523.

[5] أعيان الشعيه، 37: 1.


من ادعيته في رمضان 06


كان الامام الصادق عليه السلام، يدعو بهذا الدعاء، في أيام رمضان وهذا نصه:

«يا أجود من أعطي، وياخير من سئل، ويا أرحم من استرحم، يا واحد يا أحد، يا صمد، يامن لم يلد ولم يولد، ولم يكن له كفوا أحد، يامن لم يتخذ صاحبة، ولا ولدا، يامن يفعل ما يشاء، ويحكم بما يريد، ويقضي بما أحب، يامن يحول بين المرء وقلبه، يامن هو بالمنظر الاعلي، يامن ليس كمثله شئ، يا حكيم، يا سميع، يا بصير، صل علي محمد وآله، وأوسع علي من رزقك الحلال، ما أكفي به وجهي، وأؤدي به عني أمانتي، وأصل به رحمي، ويكون عونا لي علي الحج والعمرة.» [1] .

لقد سأل الامام عليه السلام، من الله تعالي في هذا الدعاء، السعة في



[ صفحه 136]



حياته الاقتصادية، ليستعين بها علي فعل الخير، من صلة الرحم، وحج بيت الله الحرام.


پاورقي

[1] الاقبال (ص 173).


الاجتهاد


كون باب الاجتهاد مفتوحا لكل من له الأهلية، و يحرم المذهب الجعفري علي من يمكنه الوصول بنفسه الي معرفة الاحكام أن يقلد غيره، و يجب علي العمل برأيه، فان أصاب فهو مأجور و ان أخطأ فهو معذور. و هل هناك من أمر يحبذ الجهد الشخصي مثل فتح باب الاجتهاد. هذا ما عرفناه لدي الصادق و قد خالفه في هذا أصحاب المذاهب الفقهية الأخري كما ذكرت، و قد فصلت ذلك في محله



[ صفحه 117]




ابراهيم بن الصباح الأزدي


إبراهيم بن الصباح الأزدي، الكوفي.

المراجع:

رجال الطوسي 146. تنقيح المقال 1: 21. خاتمة المستدرك 778. معجم رجال الحديث 1: 240. جامع الرواة 1: 23. نقد الرجال 10. مجمع الرجال 1: 51. أعيان الشيعة 2: 168 وفيه إبراهيم بن صالح. توضيح الاشتباه 14. منهج المقال 22. منتهي المقال 21. لسان الميزان 1: 69.


سعيد بن الحسن العبسي


أبو عمرو سعيد بن الحسن العبسي.

من حسان محدثي الإمامية، وقيل من المجهولين. روي عنه عمر بن أبان.

المراجع:

رجال الطوسي 204 وفيه أسند عنه. تنقيح المقال 2: 26. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 117. رجال البرقي 38. جامع الرواة 1: 359. نقد الرجال 1518. مجمع الرجال 3: 115. أعيان الشيعة 7: 236. منتهي المقال 146. منهج المقال 161. إتقان المقال 193.



[ صفحه 29]




محمد بن إسحاق الهاشمي


محمد بن إسحاق الهاشمي بالولاء، المدني، الكوفي، ويحتمل بعضهم اتحاده



[ صفحه 28]



مع المطلبي صاحب المغازي. إمامي مدني، قدم الكوفة.

المراجع:

رجال الطوسي 282. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 79. معجم رجال الحديث 15: 77. خاتمة المستدرك 840. جامع الرواة 2: 67. مجمع الرجال 5: 148. منتهي المقال 261. منهج المقال 283.


امام صادق و علم جفر


«جفر» در لغت به معناي گوسفند نري است كه فربه و بزرگ شده باشد [مساوي قوچ]. شايد علت اين نامگذاري اين باشد كه علم جفر را بر پوست آن حيوان مي نوشته اند. علم جفر در اصطلاح، علم به حروف است كه به وسيله ي آن به حوادث آينده پي برده مي شود. از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «علم جفر نزد ما خانواده است.» و فرمود: «جفر ظرفي است كه در آن علوم پيامبران و علماي گذشته ي بني اسرائيل قرار دارد.»

روايات زيادي درباره ي آن جفري كه نزد اهل بيت عليهم السلام بوده نقل شده است. البته ما اين علم را نمي شناسيم، جز اين كه از احاديث مربوط به جفر مي يابيم كه آن علم شريفي است كه خداوند به اهل بيت عليهم السلام تفضل نموده است. در كتاب «كافي»، احاديث فراواني درباره ي جفري كه نزد اهل بيت عليهم السلام است نقل گرديده و برخي از علماي اهل سنت هنگامي كه علم جفر را ذكر مي كنند مي گويند: معلم اين علم امام صادق عليه السلام است. براي نمونه



[ صفحه 203]



شبلنجي در كتاب «نور الابصار» (ص 131) مي گويد: صاحب كتاب «حياة الحيوان» از ابن قتيبه در كتاب «ادب الكاتب» نقل نموده كه او گفته است كتاب جفر را امام جعفر صادق فرزند امام محمد باقر (عليهما السلام) نوشته و در آن علومي كه مردم تا قيامت به آن نياز دارند جمع گرديده است.

ابوالعلاي معري نيز به همين علم جفر اشاره نموده و در شعر خود مي گويد:



لقد عجبوا لآل البيت لما

أتاهم علمهم في جلد جفر



فمرآة المنجم و هي صغري

تريه كل عامرة و قفر



صاحب كتاب «فصول المهمة» نيز مي گويد: بعضي از اهل علم نقل كرده اند كه كتاب جفري كه در مغرب بين قبيله ي بنو عبدالمؤمن بن علي قرار دارد و آنها به صورت ارث به يكديگر منتقل مي كنند از سخنان امام جعفر صادق عليه السلام است و اين دانش نشانه ي فضيلت و درجه ي والاي علمي آن حضرت مي باشد.


موسي بن جعفر


در بيان شأن و جلالت ايشان همين بس كه به عقيده ي اماميه او بعد از پدر بزرگوارش، امام صادق عليه السلام امام و حجت الهي بوده است. به اميد اين كه روزي توفيق نوشتن كتاب مستقلي پيرامون احوالات آن حضرت را نيز به دست آوريم، و از خداوند منان توفيق چنين خدمتي را خواهانيم.



[ صفحه 438]