بازگشت

شعرها و نثرها




حضرت صادق اگر ساقي نبود

يك نشان از شيعه گي باقي نبود



زنده ياد محمدرضا آغاسي



[ صفحه 91]




و من وصية له: لجميل بن دراج


جميل بن دراج النخعي وجه الطائفة ثقة، روي عن الصادق و الكاظم عليهماالسلام و كف بصره آخر عمره و مات ايام الرضا عليه السلام، و هو ممن اجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم و التصديق لهم و الاقرار لهم بالفقه. وردت روايات تدل علي سمو منزلته، و كان يعرف بالعبادة و طول السجود.

خياركم سمحاؤكم و شراركم بخلاؤكم، و من صالح الأعمال البر بالاخوان و السعي في حوائجهم، و ذلك مرغمة للشيطان و مزحزح [1] عن النيران و دخول في الجنان. يا جميل اخبر بهذا الحديث غرر أصحابك.

قال: فقلت له: جعلت فداك و من غرر اصحابي؟ قال عليه السلام: هم البارون بالاخوان في العسر و اليسر.

قال: يا جميل أما ان صاحب الجهل يهون عليه ذلك، و قد مدح الله عزوجل صاحب القليل فقال: «و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون».


پاورقي

[1] زحزحه عن مكانه فتزحزح: باعده او ازاله عنه فتباعد و تنحي.


حمران بن اعين شيباني


برادر زرارة بن اعين، از بزرگان مشايخ شيعه كه در فضيلت و برتري آنان شك و ترديدي نيست، مي باشد. او يكي از قراء قرآن بوده، و نام وي در عداد فراء برده مي شود [1] و مي گويند: حمزه كه يكي از قراء سبعه است، شاگرد حمران بوده [2] ؛ و دليل تخصص او در علم قرائت اين است كه امام صادق براي مناظره با مرد شامي، راجع به قرائت قرآن، او را انتخاب نمود.

به عقيده بعضي از دانشمندان علم رجال، او حضرت سجاد (ع) را ملاقات و از محضر مقدسش درك فيض نموده است [3] ، و از حواريين حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) شمرده مي شود [4] ، و از وكلاي امام صادق (ع) بوده است. او علاوه بر علوم ديني، در علم نحو و لغت مهارت داشته است. [5] .

برخي معتقدند كه حمران از تابعين [6] ؛ به جهت آنكه از ابوالطفيل، عامر بن واثله [7] كه از اصحاب رسول خدا (ص) است، روايت مي كند. او همچنين از عبدالله بن عمر كه (به گفته شيخ، در رجالش، و عده اي از عامه) از صحابه شمرده مي شود، روايت



[ صفحه 154]



كرده است. [8] .

اخبار وارده در كتب رجال و آثار ائمه اطهار (ع) در مدح حمران متواتر است [9] و از آن اخبار چنين استفاده مي شود كه در جلالت قدر بر زراره فزوني دارد.

حضرت باقر (ع) به حمران فرمود: تو از شيعيان مايي، در دنيا و آخرت. [10] .

زماني زراره، در ايام جواني كه هنوز مو به صورتش نروييده بود، به حجاز رفت و در مدينه (يا مكه) خيمه حضرت باقر (ع) را يافت و داخل خيمه شد.

زراره گويد: چون داخل خيمه شدم، ديدم جماعتي دور خيمه نشسته اند و صدر مجلس را خالي گذاشته اند و مردي هم در گوشه اي نشسته و حجامت مي كند. با خود گفتم كه حضرت باقر (ع) بايد همين شخص باشد، پس به طرف آن جناب رفتم، و سلام عرض كردم، جواب فرمود؛ مقابل رويش نشستم، و حجام هم پشت سرش بود، فرمود: از اولاد اعين مي باشي؟ گفتم: آري، من زراره فرزند اعين هستم. فرمود: تو را به شباهت شناختم، سپس فرمود: آيا حمران به حج آمده؟ گفتم: نه، ليكن به شما سلام رسانيد. فرمود: او از مؤمنين است حقا كه بر نخواهد گشت هرگز؛ هرگاه او را ملاقات كردي، سلام مرا به او برسان و بگو به چه جهت حكم بن عتيبه [11] را از جانب من حديث كردي كه «ان الاوصياء محدثون»؛ حكم و امثال او را به مثل اين حديث خبر مده... [12] .

امام صادق (ع) فرمود: حمران، مؤمن و از اهل بهشت است و هيچ گاه



[ صفحه 155]



برنمي گردد. [13] .

امام صادق (ع) احوال حمران را از بكير بن اعين جويا شد، بكير گفت: امسال حج نيامده، با آن كه شوق زيادي داشت كه خدمت شما برسد، ليكن به شما سلام رسانيد، حضرت فرمود: بر تو و او سلام باد؛ حمران مؤمن است و از اهل بهشت، كه هرگز شك زده و مردد نخواهد شد، نه به خدا، نه به خدا... [14] .

و نيز امام صادق (ع) فرمود: نيافتم احدي را كه سخنان مرا بشنود و عمل كند و مرا پيروي نمايد و قدم به قدم به دنبال اصحاب پدرانم برود، جز دو نفر، كه خدا آن هر دو را رحمت كند، يكي عبدالله بن ابي يعفور و ديگري حمران بن اعين است؛ اين دو، مؤمن خالص و از شيعيان ما مي باشند، اسمشان در كتاب اصحاب يمين است. [15] .

پس از مرگ حمران، امام صادق (ع) فرمود: به خدا قسم، او با ايمان از دنيا رفت. [16] .

هشام بن حكم گويد: شنيدم، امام صادق (ع) مي فرمود: من و پدرانم در روز قيامت براي حمران بهترين شفيع مي باشيم، دستش را مي گيريم و از او جدا نمي شويم تا، همگي با يكديگر، وارد بهشت شويم. [17] .

يونس بن بعقوب گفته كه حمران در علم كلام، متخصص و قوي دست بود، و امام صادق (ع) روزي وي را به مناظره با مرد شامي مأمور گردانيد. آن مرد گفت: من به جهت مناظره با شما آمده ام، نه حمران. فرمود: اگر بر حمران فائق آمدي، چنان است كه بر من پيروز شده اي. پس آن مرد پيوسته سؤال مي كرد و حمران پاسخ مي داد، چندان كه آن مرد خسته و ملول گشت. آن گاه امام از او پرسيد: حمران را چگونه يافتي؟ گفت: حاذق است و به مهارت وي اعتراف مي كنم، از هر چه سؤال كردم، جواب گفت. [18] .

روزي حمران در ادامه سؤالاتش از امام صادق (ع)، جوياي معني اين آيه شد: «و من احياها فكانما احيا الناس جميعا» [19] - و هر كه كسي را زنده بدارد، گوييا همه مردم را زنده داشته است - حضرت فرمود: يعني كسي را از سوختن و غرق شدن برهاند؛ آن گاه



[ صفحه 156]



سكوت نمود و سپس فرمود: تأويل اعظم (معني مهمتر و تفسير دقيق تر) آيه اين است كه او را دعوت (و هدايت) كند و او هم بپذيرد. [20] .

همچنين حمران گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از گفته خداي عزوجل: «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» [21] - به درستي كه ما انسان را به راه حق راهبري اش كرديم، حال، يا سپاسگزار باشد و يا ناسپاس - در پاسخ فرمود: يا فرا گيرد (و عمل كند)، پس او شاكر است و يا وانهد (و عمل نكند)، پس او كافر است. [22] .

مرحوم كليني، در كافي، نقل فرموده كه حمران به حضرت باقر (ع) عرض كرد: يا ابن رسول الله، (بفرماييد) كي دولت حق شما، ظاهر خواهد شد، تا مسرور شويم. حضرت فرمود: حمران، تو دوستان و برادران و آشناياني داري و از احوال ايشان، احوال زمان خود را مي تواني بفهمي، اين زمان، زماني نيست كه امام حق خروج كند؛ بدان كه در زمان سابق، عالمي بود و فرزندي داشت كه به علم پدر رغبت نداشت و از پدر استفاده نمي برد؛ ليكن آن عالم همسايه اي داشت كه مي آمد و سؤال مي كرد، و از علم او اخذ مي نمود. همين كه مرگ عالم رسيد پسرش را طلبيد و گفت: فرزندم! تو از علم من چيزي نياموختي و به آن رغبت نكردي، اما همسايه ام از من سؤال مي كرد و علم مرا مي آموخت و حفظ مي كرد، اگر تو را به علم من احتياج شد، نزد همسايه رو و از او استفاده كن. آن گاه او را معرفي كرد، و سپس به رحمت ايزدي پيوست.

چندي بعد پادشاه آن زمان خوابي ديد و از براي تعبير خواب از حال آن عالم جويا شد، گفتند: وفات كرده. پرسيد: آيا از او فرزندي مانده است؟ گفتند: آري، پسري از او باقي است. او را احضار كرد. همين كه ملازم سلطان به طلب او آمد، پسر با خود گفت: والله، نمي دانم پادشاه براي چه مرا خوانده، و من علمي ندارم و اگر از من پرسشي كند،رسوا مي گردم، ناگهان به ياد وصيت پدر آمد، پس به منزل همسايه اي كه از پدرش علم آموخته بود، رفت و گفت: و گفت: پادشاه مرا طلبيده، نمي دانم براي چه مرا خواسته است؛ پدرم مرا وصيت كرده كه اگر به چيزي احتياج پيدا كردم، به نزد شما بيايم. آن مرد گفت: من مي دانم چرا پادشاه تو را طلبيده، اگر تو را خبر دهم، آن چه بهره نصيبت شود، بين من و خودت قسمت مي كني؟ پسر گفت: آري. پس آن مرد او را سوگند داد و نوشته اي هم از او گرفت كه به



[ صفحه 157]



وعده اي كه داده وفا كند، آن گاه گفت: پادشاه خوابي ديده است و تو را طلبيده كه بپرسد اين زمان، چه زمان است، تو در جواب بگو كه زمان گرگ است. پسر چون به مجلس پادشاه وارد شد، سلطان پرسيد كه من تو را براي چه طلبيده ام؟ گفت: مرا خوانده اي جهت خوابي كه ديده اي كه اين زمان، چه زمان است. پادشاه گفت: راست گفتي، پس بگو كه اين زمان، چه زمان است؟ گفت: زمان گرگ است. پادشاه امر كرد كه جايزه اي به او دادند. جايزه را گرفت و به خانه برگشت، و وفا به شرط خود نكرد و سهم همسايه را نداد، و با خود گفت: شايد پيش از آن كه اين مال را تمام كنم، مرگ من برسد و ديگر محتاج نشوم كه از همسايه سؤالي بنمايم.

چندي گذشت، پادشاه دوباره خوابي ديد، فرستاد و آن پسر را احضار كرد. پسر از اينكه به وعده خود وفا نكرده بود، پشيمان شد و با خود گفت: من علمي ندارم كه به نزد پادشاه روم، و چگونه به نزد همسايه روم و از او سؤال كنم و حال آن كه با او مكر كردم و وفاي به عهد ننمودم. سرانجام تصميم گرفت كه نزد او رفته و پوزش طلبد و دوباره سوگند خورد كه در اين نويت، به عهد خود وفا نمايد؛ پس نزد آن عالم رفت و گفت: از كرده خود پشيمانم، من به وعده وفا ننمودم و آن چه در دست من بود همه پراكنده شد و چيزي برايم نمانده است، و اكنون به تو محتاج شده ام، تو را به خدا سوگند مي دهم كه مرا محروم مكن؛ با تو پيمان مي بندم و قسم مي خورم كه آن چه به دست من آيد، بين تو و خودم تقسيم نمايم؛ پادشاه مرا باز طلبيده، و نمي دانم كه از چه چيز مي خواهد سؤال نمايد. عالم گفت: تو را طلبيده كه سؤال كند از خوابي كه ديده كه اين زمان، چه زمان است، بگو: زمان گوسفند است. همين كه به مجلس پادشاه وارد شد، سلطان از او پرسيد، براي چه كار تو را طلبيده ام؟ گفت: براي خوابي كه ديده اي و مي خواهي از من سؤال كني كه چه زمان است. پادشاه گفت: راست گفتي، اكنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان گوسفند است. پادشاه امر كرد صله به او دهند. چون به خانه برگشت، مردد شد كه آيا وفا كنم به عالم، يا وفا نكنم؟ و وفا نكرد.

بعد از چندي، بار ديگر پادشاه او را طلبيد، پسر از كرده خود بسيار نادم شد، با خود انديشيد كه بعد از دو مرتبه مكر و غدر، ديگر چگونه به نزد عالم رود، و خود علمي ندارد كه جواب پادشاه را دهد، به هر حال، رأيش بر آن قرار گرفت كه باز به نزد آن عالم رود. همين كه به خدمت او رسيد، او را به خدا سوگند داد، و التماس نمود كه بار ديگر او را تعليم كند، و گفت: در اين مرتبه وفا خواهم كرد و ديگر مكر نمي نمايم، بر من رحم كن، و مرا به اين حال مگذار. آن عالم پيمان و نوشته ها از او گرفت و آن گاه گفت: تو را طلبيده كه سؤال كند از خوابي كه ديده كه اين زمان، چه زمان است، بگو: زمان ترازو است. چون به مجلس



[ صفحه 158]



پادشاه رفت، سلطان از او پرسيد كه براي چه تو را طلبيده ام؟ گفت: براي خوابي كه ديده اي و مي خواهي بپرسي كه اين زمان، چه زمان است. سلطان گفت: راست گفتي، اكنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان ترازو است. پس امر كرد كه جايزه به او دهند. پسر آن جايزه را به نزد عالم آورد و در پيش او نهاد و گفت: اين تمام دست آورد من است، آورده ام كه ميان خود و من قسمت نمايي.

عالم گفت: زمان اول زمان گرگ بود، و تو از گرگ ها بودي، لهذا در اول مرتبه جزم كردي كه وفا به عهد خود نكني؛ در زمان دوم، چون زمان گوسفند بود، و گوسفند عزم مي كند كه كاري بكند و نمي كند، تو نيز وفا نكردي؛ ليكن اين زمان، چون زمان ترازو است، و ترازو كارش وفا كردن به حق است، تو نيز وفا به عهد خود كردي؛ مال را بردار كه مرا احتياجي به آن نيست. [23] .

علامه مجلسي، در بحارالانوار، اين حديثه را، از كافي، نقل كرده و در شرح آن مي گويد: گويا، غرض آن حضرت ا زنقل اين قضيه آن بود كه احوال هر زمان، متشابهت با مردم زمان دارد، هر گاه دوستان و ياران خود را مي بيني كه با تو در مقام غدر و مكرند، چگونه امام بر عهدهاي ايشان اعتماد نمايد، و بر مخالفان خروج كند؛ ليكن چون زماني آيد كه در مقام وفاي به عهود باشند و خدا داند كه وفاي به عهد امام (ع) خواهند كرد، امام را مأمور به ظهور و خروج خواهد گردانيد.

حق تعالي اهل زمان ما را به اصلاح آورده و اين عطيه عظمي را نصيب ما فرمايد: «بمحمد و آله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين». [24] .

روزي حمران به حضرت باقر (ع) عرض كرد: چقدر ما شيعيان كم مي باشيم، اگر در خوردن گوسفندي شركت كنيم، آن را تمام نكنيم. فرمود: عجيب تر از اين را به تو نگويم؟ مهاجرين و انصار (پس از پيغمبر از حقيقت ايمان بيرون) رفتند مگر - با انگشت اشاره كرد - سه تن (سلمان، ابوذر، و مقداد).

حمران گويد: عرض كردم: قربانت، عمار چگونه بود؟ فرمود: خدا رحمت كند عمار را بيعت كرد و شهيد كشته شد. من با خود گفتم: چيزي برتر از شهادت نيست، حضرت به من نگريست و فرمود: مثل اينكه فكر مي كني عمار هم مانند آن سه تن است، هيهات،



[ صفحه 159]



هيهات! [25] .

علامه مجلسي در بحارالانوار، از كافي، از سلام بن مستنير، نقل كرده كه گفت: خدمت حضرت باقر (ع) بودم كه حمران بن اعين وارد شد، و سؤالاتي كرد، وقتي خواست حركت كند، گفت: يا ابن رسول الله، خدا شما را طول عمر عنايت فرمايد و ما را بيش از اين بهره مند گرداند، خواستم وضع خود را برايتان شرح دهم، وقتي ما خدمت شما شرفياب مي شويم، هنوز خارج نشده ايم، قلبمان صفايي پيدا مي كند، و از دنيا فراموش مي نماييم، ثروت مردم در نظرمان ساده و بي ارزش جلوه مي كند، همين كه از خدمت شما دور مي شويم، و در اجتماع با تجار و مردم تماس مي گيريم، باز به دنيا علاقه مند مي گرديم.

حضرت باقر (ع) فرمود: قلب است اين (و براي همين زير و رو شدن و تقلب، قلب ناميده شده) گاهي سخت و زماني نرم مي شود. سپس فرمود: اصحاب رسول خدا (ص) به آن حضرت عرض مي كردند: ما مي ترسيم منافق باشيم. پيغمبر (ص) مي پرسيد: به واسطه چه چيز؟ جواب مي دادند: وقتي خدمت شماييم ما را بيدار نموده، به آخرت متمايل مي فرماييد، ترس به ما روي مي آورد، و از دنيا فراموش كرده، بي ميل به آن مي شويم، به طوري كه، گويا به چشم، آخرت و بهشت و جهنم را مشاهده مي كنيم، اين حال تا موقعي است كه در خدمت خانواده و زندگي خود را كه مي بينيم، نزديك مي شود، حالت پيش را كه در خدمت شما داشتيم، از دست بدهيم به طوري كه، گويا هيچ سابقه چنين حالي را نداشته ايم؛ آيا با اين خصوصيات، ما داراي نفاق نمي شويم؟

رسول خدا (ص) فرمود: هرگز! اين پيشامدها و تغييرات، از وسوسه هاي شيطان است كه شما را به دنيا متمايل مي كند، به خدا سوگند، اگر بر همان حال اولي كه ذكر كرديد، مداومت داشته باشيد، ملائكه با شما مصافحه مي كنند و بر روي آب راه خواهيد رفت؛ اگر نبود همين كه شما گناه مي كنيد و پس از آن توبه مي نماييد، هر آينه خداوند دسته ديگري را خلق مي كرد كه گناه كنند، آن گاه طلب آمرزش و توبه نمايند، تا خداوند آنان را ببخشد. باز گناه مي كند و فورا توبه مي نمايد؛ نشنيده ايد، خداوند مي فرمايد: «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين» [26] - خداوند بسيار توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست دارد - و نيز در آيه



[ صفحه 160]



ديگر مي فرمايد: «استغفروا ربكم ثم توبوا اليه» [27] - از پروردگار خويش آمرزش طلبيد و آن گاه به سوي او توبه بريد - [28] .

از هشام بن سالم نقل شده كه گفت: شنيدم، امام صادق (ع) به حمران مي فرمود:اي حمران! هميشه به زير دستان خود نگاه كن و به بالا دستان خود منگر؛ زيرا اين كار، تو را بيشتر به زندگاني خود علاقه مند مي سازد، و از وضع خود راضي شده، و شايسته تر متوجه خدا خواهي شد. و بدان كه هيچ تقوي و پرهيزكاري نافع تر از دوري از محرمات الهي و خودداري از آزار مردم مؤمن، و غيبت آنان نيست، و براي زندگاني خوش و گوارا بهتر از حسن خلق نيست، و قناعت به كم و كافي از هر مالي بهتر است، و جهلي بالاتر از خود خواهي نيست. [29] .

حمران سه پسر به نام هاي: محمد، حمزه، و عقبه داشته كه هر سه تن، از اهل حديث به شمار رفته اند؛ در اينجا يك حديث از محمد و حمزه، ذكر مي شود:

شيخ صدوق (ره) در معاني الاخبار، از پدرش، از سعد، از ابن ابي الخطاب، از محمد بن سنان، از حمزه و محمد، پسران حمران، روايت كرده كه گفتند: ما در محضر امام صادق (ع) حاضر شديم، با عده اي از دوستان آن حضرت، و حمران نيز حاضر بود. ما شروع به بحث و مناظره كرديم، اما حمران ساكت بود، امام صادق (ع) به حمران فرمود: چرا سخن نمي گويي، و در مناظره وارد نمي شوي؟ عرض كرد: من سوگند خورده ام در مجلسي كه شما حضور داشته باشيد، سخن نگويم (و به احترام شما خاموش باشم).

امام صادق (ع) فرمود: به تو اجازه سخن گفتن دادم. آن گاه حمران شروع به صحبت كرد و گفت: شهادت مي دهم كه خدايي جز ذات مقدس باري نيست؛ او يكي است و شريك ندارد و براي خود همسر و فرزندي انتخاب ننموده است؛ او خدايي است كه از دو حد بيرون است: يكي حد تعطيل و ديگري حد تشبيه (منظور از حد تعطيل آن است كه خداوند پس از خلقت عالم و افاضه نور وجود به موجودات، كناره گيري نموده و تصرف در عالم را واگذار به ديگران نموده باشد، و اين همان تفويض معروف است. و منظور از حد تشبيه آن است كه



[ صفحه 161]



خداوند به مباشرت در تمام افعال مردم دخالت نموده، و هر عملي كه از شخصي صادر شود، در حقيقت بدون واسطه، از شخص خداوند صادر شده و در اين صورت او موجودي است كه داراي آلات و ابزار بشري است و كاملا شباهت به مخلوق دارد و اين همان جبر معروف است) و حقيقت امر، روش متوسط، بين اين دو روش باطل است كه يكي جبر و ديگري تفويض است (نه خداوند از تصرف در عالم كناره گرفته و پديده هاي عالم هيچ گونه ارتباطي از نظر بقا به او ندارد، و نه اينكه مباشرت در همه امور دارد، و تمامي افعال، مستقيما فعل اوست؛ بلكه فعل ارتباط به فاعل دارد، و در عين ارتباط به فاعل، ارتباط به خداوند دارد؛ زيرا كه او «علة العلل» است، و فاعل و شئون فاعل، همه مربوط به او هستند. [30] .

و شهادت مي دهم كه محمد (ص) بنده خالص و فرستاده اوست؛ او را براي راهنمايي و هدايت، و به روش حقيقت، فرستاد، تا آن را غالب بر همه اديان نمايد، و اگر چه مشركين كراهت داشته باشند.

و شهادت مي دهم كه بهشت، حق، و آتش، حق، و برانگيخته شدن پس از مرگ، حق است.

و شهادت مي دهم كه علي (ع) حجت خدا بر مردم است، و مردم در ناداني و ناآگاهي از مقام مقدس او معذور نيستند (بلكه بر آنان لازم است كه براي به دست آوردن شخصيت او پي جويي كنند و آگاهي كامل تحصيل نمايند) و فرزند برومند او، حسن (ع) بعد از پدر، و حسين (ع) بعد از برادر، و سپس علي بن الحسين (ع)، و بعد محمد بن علي (ع)، و بعد شما،اي بزرگوار و آقاي من! حجت خدا بر من مي باشيد.

آن گاه امام صادق (ع) فرمود: «الترتر حمران»، ميزان، ميزان حمران است (تر، ريسماني است كه با آن درستي و استقامت بنا سنجيده مي شود و اين كنايه از تشخيص حق از باطل است؛ و منظور امام اين است كه ميزان صحيح، همان ميزان حمران است).

سپس امام صادق (ع) خطاب به حمران فرمود: «مطمر» ي را كه ما بين تو و بين عالم است، بكش و اندازه گيري كن. حمران عرض كرد: مولاي من «مطمر» چيست؟ فرمود: چيزي است كه شما آن را ريسمان كار بنايي مي ناميد؛ پس هر كس با تو، در اين امر (ولايت)، مخالفت داشته باشد، او زنديق است. حمران عرض كرد: اگر چه از اولاد علي و



[ صفحه 162]



فاطمه (ع) باشد؟ فرمود: اگر چه از اولاد محمد و علي و فاطمه (ع) باشد. [31] .


پاورقي

[1] تنقيح المقال، ج 1، ص 370 رديف 3351.

[2] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 347، (به نقل از ميزان الاعتدال ذهبي).

[3] مرحوم پدرم، در سفينة البحار، ج 1، ص 335، مي فرمايد: ابي غالب زراري (احمد بن محمد بن سليمان بن الحسن بن الجهم بن بكير بن اعين شيباني، ثقه جليل القدر، شاگرد شيخ كليني (ره)، متوفي به سال 368 و مدفون در نجف اشرف) در رساله اي كه در احوال آل اعين نوشته، آورده است كه: «حمران بن اعين، حضرت زين العابدين را ملاقات كرده است، و او از اكابر شيوخ شيعه مي باشد كه شكي در او نيست، و يكي از حمله قرآن است.».

[4] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.

[5] تنقيح المقال، ج 1، ص 370 رديف 3351.

[6] رجال الطوسي، ص 181.

[7] عامر بن واثله از اصحاب پيامبر (ص) مي باشد كه هشت سال از عمر آن حضرت را درك كرده است. او در سال 110 هجري، وفات كرد، و صحابه پيامبر (ص) به او ختم شدند؛ چه او، آخرين، يكصد و چهارده هزار نفر صحابه پيامبر (ص) بود كه از دنيا رفت. او را از خواص اصحاب اميرالمؤمنين (ع) مي دانند. برخي درباره او معتقدند كه قائل به امامت محمد بن حنفيه، و كيساني مذهب، بوده است. ليكن اين نظر نمي تواند درست باشد، چون صدوق، در خصال، روايت كرده كه معروف بن خربوذ، حديثي از ابوالطفيل نزد امام باقر (ع) نقل كرد، و حضرت فرمود: «صدق ابوالطفيل». و اين بيان شاهد حسن حال اوست؛ و اگر مدتي مرام كيسانيت داشته، دليل بر رجوع او مي باشد. (تحفة الاحباب، ص 160).

[8] شيخ طبرسي در تفسير مجمع البيان (مجلد پنجم ص 380)، سوره مزمل، در ذيل آيه شريفه: «ان لدينا انكالا و جحيما و طعاما ذا غصه»، فرموده است كه از حمران بن اعين، از عبدالله بن عمر، روايت شده كه حضرت رسول الله (ص) شنيد شخصي اين آيه را قرائت مي كرد، حضرت از شنيدن آن غش كرد.

[9] بحارالانوار، ج 47، ص 352 و ص 342.

[10] رجال كشي، ص 158 - 157.

[11] حكم بن عتيبه، بتري، زيدي - ابن ادريس گفته: فرقه بتريه، منسوب به كثيرالنواء است، و چون كثير «ابتراليد» (دست بريده) بود، اين فرقه را بتريه گويند. اين گروه شعبه اي از زيديه مي باشند - از فقهاي عامه، و استاد زراره و حمران و طيار بوده است، پيش از آنكه ايشان به خدمت امام شرفياب شوند، و افتخار تلمذ را بيابند. در حديثي آمده است كه حضرت صادق (ع) حكم بن عتيبه را تكذب فرموده و حضرت باقر (ع) او را نفرين كرده كه خدا گناه او را نيامرزد، و فرموده: حكم هر چه خواهد به طلب علم به راست و چپ برود، به خدا سوگند، نخواهد يافت علم را مگر در خانواده اي كه جبرئيل بر ايشان نازل شده است. (تحفة الاحباب، ص 74).

[12] رجال كشي، ص 159.

[13] رجال كشي، ص 157.

[14] رجال كشي، ص 159.

[15] رجال كشي، ص 160.

[16] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.

[17] رجال كشي، ص 160 - بحارالانوار، ج 47، ص 352 (به نقل از «اختصاص»).

[18] اختيار معرفة الرجال، ص 275 - بحارالانوار، ج 47، ص 407.

[19] سوره مائده، آيه 32.

[20] اصول كافي، ج 2، ص 168.

[21] سوره انسان، آيه 3.

[22] اصول كافي، ج 2، ص 283.

[23] روضه كافي، صفحات 362 و 363.

[24] بحارالانوار، ج 14، ص 500.

[25] اصول كافي، ج 2، ص 190 و 191.

[26] سوره بقره، آيه 222.

[27] سوره هود، آيه 90.

[28] بحارالانوار، ج 6، ص 42 - 41.

[29] تحف العقول، باب حكم و مواعظ امام صادق (ع)، ج 33 - علل الشرايع، ج 2، ص 246 - بحارالانوار، ج 69، ص 400 و ج 70، ص 173.

[30] براي اطلاع هر چه بيشتر و دقيق تر از معناي جبر و تفويض و امر بين الامرين، رجوع شود به كتاب هشام بن الحكم تأليف آقاي صفايي، ص 230 - 203.

[31] معاني الاخبار، صفحات 212 و 213. (چاپ مكتبه الصدوق).


الاعتزال


لقد تطرّف الخوارج والمرجئة في حكم مرتكب الكبيرة، بعد تعارض التراث الحديثي والتفسيري مع العقل، ثم عجزت الثقافة التي جمدت علي ظواهر الحديث والقرآنمن الإجابة علي الاسئلة التي فرضتها حالة الانفتاح علي الحضارات الاخري. ومن هنا تبلورت افكار المعتزلة تلبية لحاجة التطوّر المدني في البلاد الاسلامية وكثرة الاستفهامات التي كانت تثيرها الحركات الإلحادية فظهرت في هذا العصر فكرة الاعتزال التي رفضت الاعتماد علي الحديث بشكل مطلق وهاجمت أهل الحديث لتعطيلهم العقل، وتكفيرهم كل من يبحث ويناقش.


التقية في حكومة الظالمين


4- و عن أبي بصير، قال: سمعت أباعبدالله (عليه السلام) يقول:

«اتقوا الله، و عليكم بالطاعة لائمتكم، قولوا ما يقولون، و اصمتوا عما صمتوا، فانكم في سلطان من قال الله تعالي: «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال» [1] (يعني بذلك ولد العباس).

فاتقوا الله، فانكم في هدنة [2] صلوا في عشائرهم، و اشهدوا جنائزهم، و أدوا الأمانة اليهم، و عليكم بحج هذا البيت، فأدمنوه، فان في ادمانكم الحج دفع مكاره الدنيا عنكم و أهوال يوم القيامة» [3] .


پاورقي

[1] سورة ابراهيم آية 46.

[2] الهدنة: بمعني المصالحة و السكون (أقرب الموارد).

[3] أمالي الطوسي: ج 2 ص 280. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 162.


درباره دنيا


امام عليه السلام فرمود اين دنيا هر چه دلربائي كند و زيبائيهاي خود را نشان دهد بالاخره مثل زيبائيهاي آخر بهار مي ماند كه خرمي آن دل مي برد ولي دوامي ندارد و به زودي به آخر مي رسد و لذت او تمام مي شود و عاقل كسي است كه به اين دنيا با نظري نگاه كند كه خدا خواسته و متوجه عاقبت بد و انقلاب و برگشتن آن باشد زيرا اين دنيا مردم بسياري را گول زده و آنها كساني بودند كه بيشتر به آن رو آوردند و به آن دلخوش بودند آنها را در حالي كه در خواب غفلت بودند به حال خود گذارد و از نزد آنها رفت و در وقتي كه مشغول بازي بودند از دنيا رفتند و آنها را از خود دور كرد و يك مشت آلام و مصائب و حيرت براي آنها باقي گذارد و ندامت و پشيماني نصيب آنها شد و تلخي آن را چشيدند و جام فراق به دست آنها داده شد پس واي بر كساني كه از اين دنيا خوشنود و از آن راضي باشند و چشمانشان بر آن روشن كرده مگر اينها مرگ پدران خود و مرگ دوستان و دشمنان خود را نديده اند چه هم و غم فراوان كه در انتظار آنها است و روزي بر آنها خواهد گذشت كه آن مغروران بي خيال به اجل خود رسيده و آمال و آرزوهاي آنها به آخر برسد و نفهمند وقت خود را چگونه از دست داده اند اين دسته بايد فكر كنند به فرض بلندترين عمر را خداوند به آنها داد و به تمام آرزوهاي خود برسند آيا آخر آن پيري نيست؟ و آيا نهايت آن بيچارگي و عجز كامل نيست از خدا براي تو و خود توفيق انجام كارهاي نيك خواهيم داشت تا موفق به اطاعت از او گرديم و عاقبت خوبي به ما بدهد و ما را از غضب دور نمايد و نصرتي در شناختن خود به آنها بدهد چه بسيار مردمي هستند كه طالب دنيا بوده و به آن نمي رسند و كساني به آن رسيده اند آن را از دست داده اند و بالاخره نبايد به علت رفتن دنبال دنيا از كارت باز بماني بايد دنيا را از كسي بخواهي كه دنيا در دست او است و او



[ صفحه 217]



مي دهد و مي گيرد چه بسيار مردماني كه حريص بر دنيا بوده ولي به آن نرسيده و دنيا آنها را به زمين زده و گرفتار كارهائي شدند كه آنها را از ياد آخرت باز داشته و بالاخره عمرشان در طلب دنيا به آخر رسيده است دنيا چيست و چه بايد باشد آيا دنيا از يك لقمه كه مي خوري و از يك لباس كه مي پوشي بيشتر است مؤمنين به دنيا اطمينان نداشته و به رسيدن آخرت ايمان دارند - دنيا دار زوال و آخرت دار بقاء است اهل دنيا مردماني غافل مي باشند چه بسا مردمي كه حريص بر امري بوده و به آن مي رسند ولي چون به آن مي رسند بدبخت مي گردند و چه بسا امري را ترك نموده و سعادتمند شده اند - دنيا در نظر من مانند ميته ايست تا ناچار نشوم از آن نمي خورم

خداوند متعال مي داند كه بندگان او چه مي كنند و به كجا مي روند ولي نسبت به آنها بردباري مي كند زيرا از پيش مي دانسته است كه چكاره اند بنابراين حسن طلب مردماني كه از مرگ نمي ترسند تو را اغفال نكند

به خدا قسم مردمان ابرار رستگار مي شوند (آنهائي كه آزارشان به كسي نمي رسد ترس از خدا دانش است و غرور بزرگترين دليل جهل و ناداني است

كسي كه صبح و عصر در فكر دنيا است و هم او فقط دنيا است خداوند فقر را بين دو چشم او قرار مي دهد و امور او پريشان مي گردد و چيزي از دنيا به او نمي رسد جز آنچه قسمت او است و هر كس همتش آخرت است قلبش مطمئن و از همه چيز بي نياز مي باشد و امورش منظم مي گردد


المنهج العلمي


ان العلم هو علم محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، في ميراث محمد (صلي الله عليه و آله و سلم).

(ابن تيمية)



[ صفحه 267]



في الباب الحالي فصول ثلاثة تحاول تصوير منهج الإمام الصادق (عليه السلام) «العلمي»، و«الحضاري» «السياسي و الاقتصادي»، كما رسم خطوطه بالفعل و بالقول، و كما اقتفي آثاره و بني عليه علماء الاسلام، الفقهاء منهم و الرياضيون و التطبيقيون، مستمتعين بحرية الفكر و البحث التي وردت بها نصوص الكتاب العزيز و أمرت بها السنة. و كان الامام الصادق (عليه السلام) من الأوائل في تعليمها للمسلمين، ممن انتسبوا اليه و ممن أخذوا عنهم... يستوي في ذلك الشيعة و فقهاء أهل السنة.

علي هؤلاء الفقهاء و العلماء تعلمت أوربا منهج النزاهة العلمية و الواقعية الذي تبلور في طريقة «التجربة و الاستخلاص»، و الذي أعلنه جابر بن حيان - أول من استحق في العالم لقب كيميائي كما يعبر عنه الأوربيون.

و من المنهج الحضاري: المنهج السياسي و الاقتصادي الذي يستهدف عمارة الدنيا بالعدل في الناس، و العمل للحياة، و التكافل بين أعضاء الجماعة، و السعي لاستثمار طاقات الناس و أموالهم - و هي قواعد بلغ بها الفقه الشيعي غايته، ابتداء من منهج أميرالمؤمنين علي، معمولا به في حياته أو خلافته، أو منصوصا في عهده للأشتر النخعي، و كله سياسة و اجتماع و اقتصاد، الي رسالة حفيده زين العابدين في الحقوق، و هي تجري في آثاره، الي برنامج حفيده الصادق العلمي و الحضاري، السياسي و الاقتصادي، يدلي به للناس، و يطبقه بنفسه، و يضع به الأسس لدول أو مجتمعات، أو جماعات، أو جمعيات، تعمل بمنهاجه لتبلغ أوجها به.

و هذه خصيصة لا يجاري الصادق (عليه السلام) فيها عالم من العلماء في التاريخ .

و حسبنا في هذا المقام كلمات، كالاشارات، تضمنتها الفصول الثلاثة التي حواها هذا الباب.



[ صفحه 268]




قيام ابومسلم خراساني


رويكرد امام در برابر ابومسلم و هويت قيام او از پاسخ امام در مقابل درخواست وي معلوم مي شود. امام صادق عليه السلام افزون بر اينكه قيام را در آن زمان به دست ابومسلم و ابوسلمه كه سرداران دعوت و قيام بني عباس بودند، بي نتيجه مي دانست، آن دو را از رجال و شيعيان خود نمي شمرد؛ زيرا از بازي ها و زد و بندهاي پشت پرده آنان خبر داشت. پس قيام آنها را تأييد نكرد و به عبدالله بن حسن نيز سفارش فرمود كه از همكاري با آنان بپرهيزد؛ زيرا متولي اصلي اين قيام ها بني عباس بودند كه هدفي جز رسيدن به قدرت



[ صفحه 61]



نداشتند و شعار طرفداري آنان از اهل بيت پيامبر يك ترفند سياسي بود. آنان مي خواستند از موقعيت و محبوبيت اهل بيت پيامبر در رسيدن به هدف خويش استفاده كنند. طراح اصلي قيام، بني عباس بودند و ابومسلم و ابوسلمه، آلت دست آنان شده بودند.

از اين گذشته، اگر كسي به تاريخ رجوع كند و جنايت هاي ابومسلم را بررسي كند، متوجه خواهد شد كه چرا امام دعوت آنان را نپذيرفت.


رفتاري دو گانه


با توجه به اين نكته، برخي دو گانگي ها در رفتار امامان زدوده مي شود. بعضي، رفتارهاي امامان را دو گانه پنداشته اند. سفره رنگين، لباس فاخر و مركب فاره آنان را با رفتارهاي ديگر، در چالش مي پندارند. درمورد اميرالمؤمنين عليه السلام و امام مجتبي عليه السلام و درمورد ساير امامان و نيز امام صادق عليه السلام رفتاري دو گانه مشاهده مي شود.

اين رفتار براي مردم زمان ائمه (عليهم السلام) نيز سؤال انگيز بوده است. هنگامي كه رفتار دو گانه را مشاهده مي نمودند، اين سؤال را مطرح مي ساختند كه اين دو نوع رفتار بر اساس چه معياري مي باشد. امام صادق عليه السلام از اين نوع سؤال ها دو پاسخ ارائه مي دهد كه هر دو پاسخ حضرت را مورد توجه قرار مي دهيم.


ابومسلم دوستان خود را مي كشد


«شريك» از مدعيان خلافت براي عباسيان بود. او به همراهي بيش از سي هزار نفر بر عليه سفاح قيام كرد، او مي گفت: اين آن چيزي نبود كه به خاطرش با خاندان محمد بيعت كرديم، خون مي ريزي و به ناحق رفتار مي كني!! آنگاه «ابومسلم» از



[ صفحه 55]



سوي سفاح مأموريت يافت كه به مقابله با او برخيزد و در نتيجه هم او و هم يارانش همه را از دم شمشير گذرانيد.

«سلمان بن كثير خزاعي» كه از مبلغين بسيار مؤثر دعوت بني عباس بود به دست ابومسلم كشته شد، زيرا سلمان بر اعمال و كردار ابومسلم ايراد گرفت.

يك روزي انگور سياهي در برابرش گذارده بودند. خوشه اي از آن برداشت و گفت: خداوندا، روي ابومسلم را مثل رنگ اين انگور سياه گردان، و در يك بار ديگري گفت: ما نهري به دست خود براي استفاده خود كنديم ولي ديگري آمد و آب به نفع خود از آن جاري كرد.

ابومسلم «زياد بن صالح» را به قتل رسانيد. زياد بن صالح گفته بود: ما با بني عباس به اين صورت بيعت كرديم كه عدالت اجتماعي برقرار سازند و سنت رسول خدا را تعميم دهند و اين مرد كسي است كه جز ستم هدف ديگري ندارد. آري زياد بن صالح خدمات و زحمات بسياري را براي بني عباس كشيده بود و خدمات او در استقرار حكومت بني عباس فوق العاده قابل توجه بود و زحمات طاقت فرسائي در اين راه كشيده بود.

«افلح بن مالك» كه از دوستان مخصوص ابومسلم بود و هميشه با او شطرنج بازي مي كرد و در خراسان بسيار آبرومند و معروف و شخصيت داشت و در دعوت «بني عباس» خدمات شاياني كرد. روزي بر ابومسلم وارد شد و گفت: به امير كه امين امام و وصي چهارم رسول است بگو كه من براي حاجت نزد شما نيامده ام و از زمين شما چيزي نمي خواهم. اين سخن او كنايه از آن است كه با خلوص نيت و عقيده نزد تو آمدم. «ابومسلم» با آنكه دوست او بود و از او خيلي احترام مي كرد، دستور داد او را كشتند. به ابومسلم گفتند اين شخص علاوه بر شخصيت و موقعيتي كه داشت با خود شما هم دوست بود و رفيق و انيس شما بود، چه شد كه او را به قتل رساندي؟

ابومسلم گفت: او يك مرد بلند همت و باشخصيت و داراي جلال و مقام بود به



[ صفحه 56]



اين جهات او را كشتم كه مبادا به دست او پيش آمدي كند.

كشته شدن اين شخص يكي از اشتباهات ابومسلم به شمار مي رود تا جائي كه «منصور» در روز قتل «ابومسلم» ضمن يادآوري اشتباهات و بي رحمي هاي او قتل «افلح» را به رخ او مي كشد. ابومسلم خراساني به امام صادق عليه السلام نامه اي نوشت و در نامه اين مطلب را قيد كرد كه: «من مردم را از دوستي بني اميه به دوستي اهل بيت دعوت كردم و تبليغ نمودم كه بني اميه را ترك كنند و به اهل بيت بپيوندند، پس اگر مي پذيري كاري ديگر بر عهده ي تو نيست...» [1] .

امام صادق عليه السلام در پاسخ ابومسلم خراساني چنين فرمودند: نه تو از مردان مني نه زمان، زمان من است.» شايد ابومسلم در سر خود نقشه داشته است كه از وجود مقدس امام صادق عليه السلام و از محبوبيت آن حضرت در جهت منافع خود استفاده كند و پس از آن خود حكومت را به دست بگيرد.

فضل كاتب مي گويد: من و عده اي از اصحاب و ياران امام صادق عليه السلام در خدمت آن حضرت نشسته بوديم كه ناگهان نامه ي ابومسلم خراساني كه حضرت صادق عليه السلام را به قيام و انقلاب دعوت كرده بود به دست امام عليه السلام رسيد، وقتي نامه را به دست حضرت دادند آن حضرت به حامل نامه فرمود: نامه ي تو پاسخ ندارد و زود از اينجا خارج شو.

فضل مي گويد: من و دوستان ديگر چون چنين وضعي را ديديم شروع كرديم در گوشي در اين باره با يكديگر سخن گفتن. در اين هنگام امام صادق عليه السلام نگاهي به ما كردند و فرمودند: اي فضل! درباره ي چه امري با يكديگر سخن مي گوئيد؟ خداوند عزوجل به شتاب بندگانش شتاب نكند و همانا كندن كوه از جاي خود آسان تر باشد از برانداختن سلطنتي كه عمرش به پايان نرسيده باشد.

فضل مي گويد: من عرض كردم: فدايت گردم پس ما در انتظار كدام علامت و



[ صفحه 57]



نشانه باشيم كه ما را به رسيدن دولت حق اميدوار سازد؟

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين زمين عمرش پايان و سپري نگردد تا اينكه سفياني خروج كند و چون او ظاهر شود شما دعوت ما را اجابت كنيد. آن گاه حضرت اين جمله را سه بار تكرار فرمودند: و اين از امور حتميه است.


پاورقي

[1] ملل و نحل شهرستاني / ج 1 / ص 241.


زندان هاي وحشتناك بني اميه


بي شك حكومت بني اميه خطرناك ترين ضربه اي بود كه بر جهان اسلام وارد شد و يكي از جناياتي كه خلفاي بني اميه در دوران حكومت خود مرتكب شدند، زنداني كردن و دستگيري افراد بيگناه از شيعيان علي بن ابي طالب عليه السلام بود كه اين خود نيز يكي از علل و عوامل سقوط بني اميه به شمار مي رود. عده ي زيادي از كساني كه در زندان هاي بني اميه بسر مي بردند، افرادي بودند كه از ظلم و ستم و فشار و اختناق بني اميه و عمالشان به ستوه آمده بودند.

جرجي زيدان مي نويسد: «اولين كسي كه زندان تأسيس كرد معاويه بود و براي حفظ خود گارد مسلح تشكيل داد» [1] .

در دوران معاويه فشار و اختناق عجيبي درباره ي شيعيان حكمفرما بود. او به عاملان و فرمانداران خود مي نوشت كه از اذيت و آزار شيعيان علي عليه السلام مضايقه نكنند. معاويه كساني را كه با وي سر سازش نداشتند و در مقابل او تسليم نمي شدند و به گفتار يا كردار او و يا عاملان و كارگزارانش اعتراض مي كردند، برخي را به زندان مي افكند و گروهي را به قتل و كشتار تهديد مي كرد.


پاورقي

[1] تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان، ترجمه ي علي جواهر كلام، ص 723.


استقامت، شرط دست يابي به سعادت


در توضيح «استقامت»، به جا است بدانيم كه در چند جاي قرآن، به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم امر به استقامت شده است؛ يكي در سوره ي هود كه از آن حضرت نقل است كه فرمود: شيبتني سورة هود لمكان هذه الآية: فاستقم كما امرت و من تاب معك؛ [1] سوره ي هود مرا پير كرد؛ به سبب وجود اين آيه: پس استقامت بورز تو و هر كه با تو توبه كرده است، همان گونه كه فرمان داده شده اي. امام خميني رحمه الله در سخنان خود، زياد بر اين حديث تأكيد مي كردند. به واقع، آنچه انسان را پير مي كند و كمرشكن است «استقامت» است. به همين منظور، خداوند در آيه ي ديگري به استقامت ورزندگان بشارت مي دهد: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة التي كنتم توعدون؛ [2] آنان كه گفتند: پروردگار ما الله است، سپس استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان فرود آيند كه نترسيد و غمگين نباشيد و بشارت ما بر شما به بهشتي كه وعده داده شده ايد.

بنابراين، صرف ايمان به خدا و پذيرش دين حق و مذهب اهل بيت عليهم السلام كافي نيست، بلكه بايد در اين راه پايداري كنيم و استقامت به خرج دهيم. بايد مراقب باشيم تا لحظه اي منحرف نشويم. اگر كسي اين گونه باشد، خداوند از هيچ خيري در حق او فروگذار نمي كند. چنين كسي مستجاب الدعوه است؛ هر چه از خدا بخواهد به او عطا مي كند و او نيز جز آنچه مرضي خدا است انجام نمي دهد؛ ملايكه هم با او مصافحه مي كنند و دست مي دهند. البته كساني كه به درجات بالاتر و كامل تري رسيده باشند



[ صفحه 82]



ملايكه را مي بينند و مصافحه آنها را درك مي كنند. [3] .


پاورقي

[1] مريم (19)،18.

[2] فصلت (41)،30.

[3] ديدن ملايكه مختص به پيامبران عليهم السلام نيست. ائمه ي اطهار عليهم السلام پيامبر نبودند، ولي ملايكه را مشاهده مي كردند؛ يا حضرت مريم عليهاالسلام نه امام بود و نه پيامبر، اما ملك را مشاهده كرد و گفت: أعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا (مريم، 18). و حضرت عيسي عليه السلام را ملك به او مرحمت كرد: قال انما أنا رسول ربك لأهب لك غلاما زكيا (مريم، 19).


نقشه ي جهاد پس از مرگ


كساني كه بعدها تاريخ زندگي امام را ثبت كرده اند نيز از كنار اين اقدام بزرگ كه در حديثي كوتاه گنجانيده شده است، به غفلت يا تغافل گذشته اند. آيا مي توان گفت آن را نديده ايد؟ كوتاه كنيم. صورت قضيه اين است كه امام به فرزندش جعفر بن محمد دستور مي دهد كه وي بخشي از دارايي او را (800 درهم) در طول ده سال، صرف عزاداري و گريستن بر او نمايد. مكان عزاداري، صحراي منا است و زمان آن، موسم حج؛ [1] همين و بس. موسم حج، ميعاد برادران دور افتاده و ناآشنا است. هزاران «فرد» در آن زمان و مكان، امكان «جمع» بودن و شدن را مي آزمايند. اين همدلان ناهمزبان، در آنجا با زبان واحدي خدا را مي خوانند و معجزه ي گرد آمدن ملتها زير يك پرچم را مشاهده مي كنند. اگر پيامي باشد كه مي بايد به همه ي جهان اسلام رسانده شود، فرصتي از اين مناسب تر نيست. آنگاه



[ صفحه 47]



عمل حج در چندين روز متوالي انجام مي گيرد و در چند نقطه، كداميك از اين روزها مناسب تر است و كجا از اين مكانها؟ مكه، شهري است و مردم در يك شهر، هم پراكنده اند و هم سرگرم. به علاوه همه در آن به عملهاي حج مشغولند؛ طواف، سعي، نماز و.... مشعر توقفگاه شبانه اي است كم فرصت و بي امكان؛ بيش از ايستگاهي بر سر راه منا نيست. عرفات توقفگاهي است اگر چه روزانه، ولي كوته مدت: فقط يك روز، با صبحي خسته از حركت و عصري مهياي عزيمت. از همه مناسب تر منا است: حاجي در بازگشت از سفر عرفات، سه شب آنجا اتراق مي كند و فرصت براي آشنايي و گفتگو و همدردي از همه جا بيشتر است. كيست كه روزها زحمت رفتن و باز آمدن از مكه را تحمل كند؟ ماندن و سرزدن به هر جمع و محفل و مجمع را زماني و مكاني مناسب است. همه كس به طور طبيعي گذارش به مجلس عزايي كه همه ساله در اين سه روز در اين بيابان برپا است، مي افتد. كم كم مردم آفاق با آن آشنا شده اند. سالهاست كه جمعي از مردم مدينه - كانون اسلام و پايگاه صحابه و فقها و محدثان بزرگ - در اينجا و در اين ايام محفلي مي سازند. براي چه كسي؟ براي يكي از برجسته ترين چهره هاي جهان اسلام؛ براي محمد بن علي بن الحسين؛ مرد بزرگي از دودمان پيامبر؛ سرآمد فقها و محدثين؛ استاد همه ي نام آوران فقه و حديث. چرا از همه جا به اينجا مي آيند و از همه جا در اين جا مي گويند؟ و اصلا چرا مي گويند؟ مگر مرگ او طبيعي نبوده است؟ چه كسي او را كشته يا مسموم كرده؟ و چرا؟ مگر او چه مي كرده و چه مي گفته؟ آيا داعيه اي داشته؟ آيا دعوتي مي كرده؟ آيا براي خليفه خطري بوده؟ و آيا و آيا. دهها استفهام و ابهام و در پي آن، دهها پرسش و كاوش و آنگاه سيل پاسخ از سوي صاحبان عزا و نيز از سوي مطلعاني كه اينجا و آنجا در انبوه متراكم و



[ صفحه 48]



تاريك جمعيت پراكنده اند: كساني كه از مدينه يا كوفه به اين جا شتافته اند، و در اصل براي همين آمده اند كه به اين سؤالها جواب دهند. آمده اند تا مسائل را در فرصتي بي نظير براي مردمي كه از سراسر جهان اسلام در اينجا جمع اند، تبيين كنند؛ و نيز البته تا برادران و مواليان را ديدار كنند، خبري بدهند و فرماني بگيرند؛ و كوته سخن، دعوت شيعي از هزارها كانال عظيم ترين شبكه ي تبليغاتي جهاني آن روزگار. و اين است نقشه ي موفق امام باقر عليه السلام - نقشه ي جهاد پس از مرگ - و اين است آن وجود بركت خيز كه زندگي و مرگش براي خدا و در راه خدا است؛ «و جعله مباركا اينما كان... و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا». [2] .


پاورقي

[1] عن ابي عبدالله قال: قال لي ابي: يا جعفر اوقف لي من مالي كذا و كذا لنوادب تندبني عشر سنين بمني ايام مني. (بحار، ج 46، ص 215 و 220).

[2] اقتباس از آيات 15 و 31 سوره ي مريم.


جنگ و خون ريزي در احجار زيت


در ضمن حديث مفصلي كه در منابع حديثي اهل سنت نقل شده است، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) چند حادثه ي مهم را به صحابه بزرگ خود ابوذر غفاري گوشزد مي كند و با اين جمله: «يا أَباذَرْ كِيْفَ أَنْتَ» از وقوع آنها باخبر مي سازد و از جمله اين حوادث اين است:

«كَيْفَ أَنْتَ اِذا رَأَيْتَ أَحجار الزَيْتَ قَدْ غُرِقَتْ بِالدَم». [1] .

چگونه خواهي بود روزي كه جنگ سختي در مدينه واقع و احجار زيت در خون



[ صفحه 75]



غرق شود.

اين حديث رسول خدا كه از ملاحم است از حادثه مهم و از قيام شجاعانه و شهادت مظلومانه يكي از فرزندانش بنام محمد ملقب به نفس زكيه [2] كه در سال 145 در احجار زيت يكي از محله هاي معروف مدينه اتفاق افتاد، خبر مي دهد و اهميت اين قيام مقدس را كه در مقابل يكي از طواغيت و ستمگران معروف عباسي ابو جعفر منصور دوانيقي واقع گرديد ترسيم مي كند.


پاورقي

[1] سنن ابي داود كتاب الفتن و الملاحم، ص 416 ـ مسند احمدبن حنبل، ج 5، ص 163 ـ سنن ابن ماجه، ج2، كتاب الفتن ح 3958. ـ مستدرك صحيحين، ج 3، ص 158.

[2] نفس زكيه محمد بن عبدالله بن حسن بن امام حسن مجتبي (عليهم السلام) در ماه رجب 145 در مدينه قيام نمود و مردم اين شهر و مكه و يمن با وي بيعت نمودند. منصور وليعهد و برادرزاده خويش، عيسي بن موسي را به همراه شش هزار تن به مدينه اعزام كرد. محمد و يارانش غسل نموده و كفن پوشيدند و خود را معطر كردند و در ميان او و نيروهاي عيسي جنگ سختي در گرفت تا به احجار زيت كشيده شد و نفس زكيه و همراهانش در اين نقطه پس از مقاومت شديد به شهادت رسيدند، سر او را نزد منصور فرستادند و پيكرش به وسيله خواهرش زينب و دخترش فاطمه در بقيع دفن گرديد. مي گويند بر بدن وي آنقدر زخم وارد شده بود كه به هر عضوي از اعضايش دست مي زدند، متلاشي و از تنش جدا مي گرديد، شهادت نفس زكيه در چهاردهم ماه رمضان 145 ـ بوقوع پيوست. تاريخ طبري كامل ابن اثير و تاريخ ابن كثير حوادث سال 145. مقاتل الطالبيين، ص 161 ـ تذكرة الخواص، ص 231 ـ تتمة المنتهي، ص 135.


حكمه في الأحكام الشرعية و علل الشرائع


1- قال عليه السلام: كل شي ء هو لك حلال، حتي تعلم أنه حرام بعينه فتدعه... و الأشياء كلها علي هذا حتي يستبين لك غير ذلك أو تقوم به البينة.

2- قال عليه السلام: كل شي ء نظيف حتي تعلم أنه قذر، فاذا علمت فقد قذر، و ما تعلم فليس عليك.

3- قال عليه السلام: ما حجب الله عن العباد فهو موضوع عنهم.

4- قال عليه السلام: ان الله يحتج علي العباد بما آتاهم و عرفهم.



[ صفحه 206]



5- قال عليه السلام: ليس شي ء مما حرم الله الا و قد أحله لمن اضطر اليه.

6- قال عليه السلام: من بات ليلة لا يعرف فيها امام زمانه مات ميتة جاهلية.

7- قال عليه السلام: من ادعي الامامة و ليس من أهلها فهو كافر.

8- قال عليه السلام: من أراد التجارة فليتفقه في دينه ليعلم بذلك ما يحل له مما يحرم عليه، و من لم يتفقه في دينه ثم اتجر تورط الشبهات.

9- قال عليه السلام: خمسة أشياء يجب علي الناس أن يأخذوا فيها بظاهر الحكم: الولايات، و التناكح، و المواريث، و الذبايح، و الشهادات، فاذا كان ظاهره ظاهرا مأمونا جازت شهادته، و لا يسأل عن باطنه.

10- قال عليه السلام: لا ينبغي للمؤمن أن يجلس مجلسا يعصي الله فيه و لا يقدر علي تغييره.



[ صفحه 207]



11- قال عليه السلام: لا حنث و لا كفارة علي من حلف تقية يدفع ظلما عن نفسه.

12- قال عليه السلام: درهم ربا أعظم عندالله من سبعين زنية بذات محرم في بيت الله الحرام.

13- قال عليه السلام: لما سئل عن علة تحريم الربا: لئلا يتمانع الناس المعروف.

14- قال عليه السلام: الرشا في الحكم هو الكفر بالله.

15- قال عليه السلام: لا تسترضع الصبي المجوسية، و تسترضع اليهودية و النصرانية، و لا يشربن الخمر و يمنعن من ذلك.

16- قال عليه السلام: لا صلاة لمن لا زكاة له، و لا زكاة لمن لا ورع له.

17- قال عليه السلام: انما وضعت الزكاة اختبارا للأغنياء و معونة للفقراء، و لو أن الناس أدوا زكاة أموالهم ما بقي مسلم



[ صفحه 208]



فقيرا محتاجا، و لاستغني بما فرض الله عزوجل له، و ان الناس ما افتقروا و لا احتاجوا، و لا جاعوا، و لا عروا الا بذنوب الأغنياء.

18- قال عليه السلام: من منع قيراطا من الزكاة فليمت ان شاء يهوديا، و ان شاء نصرانيا.

19- قال عليه السلام: ان من تمام الصوم اعطاء الزكاة - يعني الفطرة - كما أن الصلاة علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم من تمام الصلاة؛ لأنه من صام و لم يؤد الزكاة فلا صوم له اذا تركها متعمدا.

20- قال عليه السلام: اذا سلم الرجل من الجماعة أجزأ عنهم، و اذا رد واحد من القوم أجزأ عنهم.

21- قال عليه السلام: لا أقبل شهادة الفاسق الا علي نفسه.

22- قال عليه السلام: لا تشهدن شهادة حتي تعرفها كما تعرف كفك.



[ صفحه 209]



الغني و الفقير، و ذلك لأن الغني لم يكن ليجد مس الجوع، فيرحم الفقير،... فأراد الله أن يسوي بين خلقه، و أن يذيق الغني مس الجوع و الألم، ليرق علي الضعيف، و يرحم الجائع.

24- قال عليه السلام: من اضطر الي الميتة و الدم و لحم الخنزير فلم يأكل شيئا من ذلك حتي يموت فهو كافر.

25- قال عليه السلام: من استؤجر علي عمل فأفسده و استهلكه ضمن.

26- قال عليه السلام: اذا هلكت العارية عند المستعير لم يضمنه، الا أن يكون قد اشترط عليه.

27- قال عليه السلام: ان الله جعل التراب طهورا كما جعل الماء طهورا.

28- قال عليه السلام: العامل بالظلم، و المعين له، و الراضي به شركاء.

29- قال عليه السلام: غبن المؤمن حرام.



[ صفحه 210]



30- قال عليه السلام: القاذف يجلد ثمانين جلدة، و لا تقبل له شهادة أبدا الا بعد التوبة أو يكذب نفسه.

31- قال عليه السلام: لما سأله زرارة عن وجوب الانصات و الاسماع علي من يسمع القرآن -: نعم، اذا قري ء القرآن عندك فقد وجب عليك الاستماع و الانصات.

32- قال عليه السلام: ما كلف الله العباد فوق ما يطيقون.

33- قال عليه السلام: لما سئل عن علة اعطاء الذكر مثل حظ الأنثيين: ان المرأة ليس عليها جهاد و لا نفقة و لا معقلة [1] و انما ذلك علي الرجال.

34- قال عليه السلام: المسلم يحجب الكافر و يرثه، و الكافر لا يحجب المؤمن و لا يرثه.



[ صفحه 211]




پاورقي

[1] المعقلة: الدية.


الجامع بين الأديان


سأل رجل الامام عليه السلام عن الاطار الجامع بين الأديان السماوية، فقال: «قول الحق، و الحكم بالعدل، و الوفاء بالعهد...» [1] و تشترك الأديان السماوية في هذه البنود الثلاثة التي هي قوام الحياة الاجتماعية، و التي رفع شعارها جميع الأنبياء و المرسلين.



[ صفحه 88]




پاورقي

[1] الخصال (ص 109).


مشروعية الثورة


و الشي ء المحقق ان زيدا لم يفجر ثورته الكبري أشرا و لا بطرا، و لا ظالما، و لا مفسدا، و انما كان يبغي وجه الله، و يلتمس الدار الآخرة، فقد رأي ظلما شائعا، و جورا شاملا، و رأي حكام بني أمية لم يبقوا لله حرمة الا انتهكوها، فخرج داعيا الي الله، و طالبا بالحق، يقول الرواة: انه لما ازمع علي الخروج جاءه جابر بن يزيد الجعفي فقال له: اني سمعت أخاك أباجعفر يقول: ان أخي زيد بن علي خارج و مقتول، و هو علي الحق، فالويل لمن خذله، و الويل لمن حاربه، و الويل لمن يقتله، فقال له زيد:

«يا جابر لم يسعن أن أسكت، و قد خولف كتاب الله تعالي، و تحوكم بالجبت و الطاغوت، و ذلك اني شاهدت هشاما، و رجل عنده يسب رسول الله (ص) فقلت: للساب، ويلك يا كافر اما أني لو تمكنت منك



[ صفحه 72]



لأختطفت روحك و عجلتك الي النار، فقال لي هشام: مه جليسنا يازيد، فو الله لو لم يكن الا أنا و يحيي ابني لخرجت عليه، و جاهدته حتي افني..» [1] .

و أثني الامام ابوعبدالله الصادق (ع) علي عمه ثناء عاطرا، و مجد ثورته الاصلاحية فكان فيما يقول الرواة: قد قال لاصحابه: لا تقولوا: خرج زيد، فان زيدا كان عالما، و كان صدوقا، و لم يدعكم الي نفسه، انما دعاكم الي الرضا من آل محمد (ع) و لو ظهر لوفي بما دعاكم اليه انما خرج الي سلطان مجتمع لينقضه [2] و قد دفع (ع) الي عبدالرحمن بن سيابة ألف دينار و أمره أن يقسمها في عيال من أصيب مع زيد [3] .

و لو كانت الثورة غير مشروعة لما صنع ذلك فان شأنه أسمي من أن يندفع وراء التيارات العاطفية.

و شجبت بعض الروايات ثورة زيد، و وسمتها بأنها غير مشروعة الا ان سيدنا الاستاذ الامام الخوئي قد عرض [4] اليها فأثبت ان سندها ضعيف لا يمكن التعويل عليها في الطعن بشخصية زيد و ثورته.

و علي أي حال فقد أحدثت ثورة زيد تحولا اجتماعيا و فكريا في المجتمع الاسلامي و هيأتي الي الثورة علي الحكم الأموي فلم تمر الا سنين يسيرة



[ صفحه 73]



و اذا بالرايات السود تخفق في خراسان، و هي تزحف الي احتلال الاقاليم الاسلامية، و تطهرها من عملاء السلطة الاموية حتي اطاحت بالعرش الأموي، و قضت علي معالم زهوه و جبروته.


پاورقي

[1] تيسير المطالب (ص 108 - 109).

[2] روضة الكافي.

[3] الامالي للمجلسي 54.

[4] معجم رجال الحديث 7 / 350 - 358.


دعوت عملي


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:



[ صفحه 62]



مردم را به غير از زبان خود دعوت كنيد تا پارسايي و كوشايي در عبادت و نماز و خوبي، از شما ببينند؛ زيرا اينها خود دعوت كننده است. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 2 / 78 / 14، ميزان الحكمه: ج 14، ح 1222.1.


چگونگي استجابت دعا


گاهي اوقات هر قدر دعا كرده ايم، دعايمان مستجاب نشده است. امام صادق عليه السلام در اشاره به اين مسئله مي فرمايند: اين دعاها از بين نرفته و باقي مي ماند و در روزي كه احتياج شما بيشتر است، مستجاب مي شوند، آن روز، جز قيامت نيست. خداوند دعاي مستجاب نشده ي مؤمنان را نگه مي دارد و بيشتر از آنچه فكر مي كردند و توقع داشتند در بهشت به آنها خواهد داد. فرض كنيد روزي شخصي از سر احتياج و اضطرار از شما پولي بخواهد اما شما متوجه شويد احتياج او به اين پول حياتي نيست و ضرورتي ندارد اين پول را به او بدهيد، اما همان لحظه مبلغ مورد نظر او را به حسابي كه به نام اوست واريز مي كنيد تا روزي كه آن شخص نياز شديدي به پول پيدا كرد آن را به او بدهيد و بگوييد من اين پول را براي چنين روزي نگه داشته بودم كه به شما بدهم. ماجراي دعا و استجابت آن نيز چنين است. ممكن است بنده اي از خداوند بخواهد اسباب مسافرت يك ماهه اي برايش فراهم گردد تا در آن يك ماه خوش باشد. شايد اين دعا مستجاب نشود، اما در عوض به جاي يك ماه، خداوند يك هزار سال خوشگذراني در بهشت به او عطا خواهد كرد. در روايت آمده است كه آرزوها و دعاهايي كه در اين دنيا مستجاب نشده است روز قيامت به گونه اي مستجاب مي شوند كه انسان آرزو مي كند كه اي كاش هيچ كدام از دعاهايم در دنيا مستجاب نمي شد. شيعيان كم و بيش به اين مسايل عقيده دارند، اما فهميدن آن بسيار مهم است.

روايتي از ابن فهد حلي [1] در عدة الداعي نقل شده است كه در بحارالانوار و مستدرك سفينة البحار نيز آمده است:

«فيما أوحي الله الي داوود: من انقطع الي كفيته و من سئلني أعطتيه، و من دعاني أجبته و انما اؤخر دعوته و هي معلقه، و قد استجبتها له حتي يتم قضائي، فاذا تم قضائي أنفذت ما سأل. قل للمظلوم انما اؤخر دعوتك و قد استجبتها لك علي من ظلمك لضروب كثيرة غابت عنك، و انا



[ صفحه 108]



أحكم الحاكمين. اما أن تكون قد ظلمت رجلا فدعا عليك فتكون هذه بهذه لا لك و لا عليك [2] ؛ از جمله چيزهايي كه خدا به حضرت داوود عليه السلام وحي فرمود اين بود: هر كس از غير من قطع اميد كند، او را بي نياز كنم و هر كس از من بخواهد به او عطا مي كنم و هر كس مرا بخواند اجابت مي كنم، هر چند اجابت دعاي او را تا آن زمان كه مقدر كرده ام به تأخير اندازم و چون زمان مقدر به سرآيد خواسته اش را جامه ي تحقق پوشم. به مظلوم بگو اجابت دعا و نفرين تو را عليه ظالم به تأخير مي اندازم و به اشكال گوناگوني كه خبر نداري، عليه او كارگر مي گردانم و من نيكوترين داوران و دادگسترانم. چه بسا به شخصي ستم كرده اي و تو را نفرين كرده باشد. در آن صورت دعاي تو در برابر دعاي او خنثي مي شود و نه به سودت چيزي مستجاب مي شود و نه به زيانت».

گاهي اوقات ممكن است شخص در عين حالي كه مظلوم است، زير دستانش در جاي ديگري به كسي ظلم كرده باشند و او نيز از سويداي دل دعايي كرده باشد. نقل شده است كه عده اي از مؤمنان براي رفع ظلمي كه به آنها وارد شده بود دعا مي كردند و از خداوند استمداد مي طلبيدند، اما دعايشان مستجاب نمي شد. يكي از زهاد و بندگان خاص خدا در عالم مكاشفه يكي از معصومين عليهم السلام را ديده بود كه فرموده بودند: «سبقتكم دعوة مستجابة» يعني شما قبلا ظلمي مرتكب شده بوديد كه عليه شما دعا كرده بودند. از اين رو دعاهاي شما مستجاب نمي شود.

انسان بايد توجه داشته باشد كه در زندگي ظلمي مرتكب نشود. استاد نبايد نسبت به شاگرد ظلم كند، پدر و مادر نبايد به فرزند ظلم كنند. در تمام روابط بايد به اين موضوع توجه داشت همان طور كه در معامله و خرج كردن پول دقت لازم است، در معاشرت با ديگران نيز بايد با دقت تمام، مواظب كردار خود باشيم تا مبادا ظلمي از ما سر زند.

در ادامه روايت پيشين آمده است: «و اما أن تكون لك درجة في الجنة لا تبلغها عندي الا بظلمه لك [3] ؛ و چه بسا درجه اي برايت در بهشت مقرر شده باشد كه در نزد من به آن



[ صفحه 109]



دست نيابي مگر اين كه مظلوم واقع شوي».

تنها قسمت كوچكي از درجات بهشت مربوط به نماز و روزه و عبادت است و قسمت اعظم آن در مقابل فشارها و سختيهايي است كه انسان در دنيا متحمل مي گردد. اگر منزلت كسي در بهشت داراي 1800 درجه باشد، ممكن است پنجاه درجه به سبب عبادت، صد درجه به سبب خيرات، و دويست درجه آن به پاس حسن خلق باشد، اما هزار درجه به دليل فشار و مظلوميت در دنيا است.

در دنباله همين روايت مي فرمايد: «لأني أختبر عبادي في أموالهم و أنفسهم؛ زيرا من بندگانم را در مال و جانشان آزمون مي كنم».


پاورقي

[1] احمد بن محمد بن فهد حلي (841 - 757 ق).

[2] بحارالانوار، ج 14، ص 42.

[3] همان.


جاده بهشت


راه بهشت، راه راستي است و انحرافي در آن نيست. گم شدن هم ندارد. اما در اين جاده، بايد انسان قدري گذشت داشته باشد. مردانگي كند. حتي در موقع عسرت از بذل مال در راه خدا دريغ نكند. گشاده رو و منصف باشد.

ثلاث من اتي الله بواحدة منهن، اوجب الله له الجنة الانفاق من



[ صفحه 50]



اقتار، و البشر لجميع العالم، و الانصاف من نفسه. [1] .

سه چيز است كه هركس يكي از آنها را به پيشگاه خداوند بياورد، خدا بهشت را براي او واجب مي گرداند: بخشش در موقع تنگدستي، خوشرويي با همه ي مردم و همواره با انصاف بودن.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 103.


رساله ي امام زين العابدين معروف به «رساله ي حقوق»


################

پاورقي

[1] روزگاري كه پرده داري عملي رايج و حتي اقتصادي به شمار مي رفته است.

[2] در تحف العقول حق پاها قبل از حق چشم ذكر شده است و در آغاز آن كلمه ي «و اما» را هم اضافه دارد، ولي ما برحسب ضبط متن كتاب ترجمه كرديم.


راي امام صادق


همانطور كه قبلا اشاره شد همه ي افراد بني هاشم در اجتماع (ابواء) حضور نيافتند و بسياري از رؤسا و بزرگان و كساني كه داراي عقيده و رأي خاصي بودند و تا صفات و مزاياي كسي را آزمايش نمي نمودند با وي بيعت نمي كردند در اين اجتماع نيز ديده نمي شدند. زيرا معتقد بودند تا [1] عدالت شخص مسلم و محقق نباشد شايسته مقام پيشوائي و رياست نخواهد بود و اين امر اولين عذر آنها محسوب مي شد و شرط اوليه امامت را عدل و داد مي دانستند. يكي از آنها عمرو بن عبيد دوست و مصاحب واصل بن عطاء بود كه وقتي از وي پرسيدند كه چرا در مجلس محمد حاضر نشد و با او بيعت نكرد پاسخ داد: «من هرگز تا عدالت [2] كسي برايم مسلم نشود با او بيعت نخواهم كرد علاوه بر عمرو بن عبيد



[ صفحه 233]



عده ديگري نيز در اجتماع (ابواء) ديده نمي شدند و آنها كساني بودند كه برخلاف مردم ديگر با محمد كه از اولاد حسن بود رأي موافق نداشتند و باز عده ديگري نيز به همين عقيده بودند و آنها در رديف كساني بودند كه چشمان خود را از ديوارهاي مدينه فراتر نهاده و متوجه اطراف مي شدند و مردم شهرهاي ديگر و اطراف را مشاهده مي كردند و مي ديدند كه آنها دور از سر و صداي مدينه رأي خود را در پيش گرفته و عقايد آنها با مردم مدينه اختلاف بسياري دارد. بزرگترين شخصيتي كه با رأي مردم مخالف بود و بطلان عقيده آنها را ثابت مي كرد جعفر بن محمد (ع) بود.

همين كه عبدالله محض به اطراف خود توجه نمود تا ببيند چه كساني با او و فرزندش مخالف مي باشند احساس كرد مثل اينكه جز جعفر بن محمد (ع) كسي از او رونگردانيده و مخالف نيستند. امام جعفر (ع) در آن موقع بزرگترين شخصيتي بود كه از خانواده امام حسين «ع» و بلكه بزرگترين افراد بني هاشم و در فضل و بزرگي شهره آفاق بود و يگانه عصر [3] .



[ صفحه 234]



محسوب مي شد، پس عبدالله محض نزد او فرستاد و امام جعفر (ع) نيز به احترام و مراعات سن او درخواست او را پذيرفت و نزد او بيامد، مردم نيز رأي او و بيعتي را كه با او كرده بودند به اطلاع امام جعفر (ع) رسانيدند او عقيده عبدالله محض را رد كرد. و مردم را از بيعت با او بازداشت و اشتباه و خطاي آنها را گوشزد فرمود و خلاف آنها را ثابت كرد.

همين كه مردم ديدند امام جعفر (ع) از اين امر ابا دارد و عقيده او را صحيح نمي داند و بيعت با او را خطاي محض مي داند به حضورش شتافتند و از او خواستند كه به جاي محمد در اين امر وارد شود و گفتند: اگر دست به اين كار بزنيد همه با شما بيعت خواهيم كرد، او در حالي كه از اين امر اباء مي كرد فرمود: نه براي من است و نه براي آن دو، يعني محمد و برادرش ابراهيم هيچكدام شايسته اين كار نخواهند بود [4] و سپس برخاست و از مجلس آنها بيرون رفت.

امام جعفر (ع) مي خواست كه عبدالله محض و فرزندانش در اين امر قدم نگذارند و درب خانه امامت را



[ صفحه 235]



كه به نام اولاد علي (ع) مهر شده بود باز نكنند.

و اين امر براي عبدالله بسيار مشكل و لا ينحل گرديده بود، زيرا از يك سو خود امام پافشاري زيادي براي فرزندش نشان مي داد و از سوي ديگر چون در وصيت علي بن ابيطالب عليه السلام براي امامت اولاد حسن پيش بيني نشده بود بدون ترديد رأي او مورد قبول واقع نمي شد. از يكسو عبدالله بر اين عقيده بود كه بايد امر امامت به دو فرزندش محمد و ابراهيم اختصاص يابد و از سوي ديگر و در برابر آن وصيت علي عليه السلام حاكي از اين بود كه پس از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام امامت به دو برادر نخواهد رسيد.

البته بيانات و مطالب فوق مربوط به امامت و امر ديني بود، اما وقتي عبدالله تصميم گرفت كه خلافت كه يك امر دنيوي محسوب مي شد به دو فرزندش واگذارد در ميان دسته هاي مختلف مردم خانواده عباسي بيش از پيش به جلب مردم به طرف آنها پرداختند.

امام جعفر بن محمد (ع) كه هر امري نزد او روشن بود همين كه متوجه امارت و خلافت در ميان مردم گرديد



[ صفحه 236]



دانست كه امر خلافت به زودي به بني عباس منتقل خواهد شد و تنها كسي كه مسلما براي اين كار در خانواده عباسي شانس موفقيت دارد منصور مي باشد.

او در روز اجتماع و شورش (ابواء) مي دانست كه منصور صاحب قباي زرد خليفه خواهد شد.

اما منصور دور از جريان و بدون اطلاع از آينده خود به تقويت محمد بن عبدالله محض پرداخت، و با شور و هيجان و عاطفه عجيبي كه مخصوص بني هاشم بود عمل كرد و از وي حمايت مي كرد اگر او شخصي متفكر و دورانديش و از آينده خود بااطلاع بود بدون ترديد سكوت مي كرد و بر حمايت و طرفداري او برنمي خواست، زيرا ديري نپائيد كه خود به فرمانروائي نايل شد و اين امر در همان ايام شورش محمد مسلم بود كه اگر منصور به خلافت برسد با او و برادر و پدرش و ساير اولاد علي چگونه رفتار خواهد كرد و چه به روزگارشان خواهد آورد.

اين بود رأي و عقيده جعفر بن محمد (ع) كه با چشم تيزبين و درايت خاص و اطلاعي كه بر امور داشت پيش بيني



[ صفحه 237]



مي كرد و بيان مي فرمود و ديري نمي گذشت كه صدق گفتارش آشكار مي شد. عده اي در اين باره گويند جعفر بن محمد از غيب خبر مي داد و بعضي گويند كه تنها از روي تصور و فكر بياناتي مي فرمود و حقيقت آنها ثابت مي شد، پس درباره درك علل و علم به اسرار اختلاف كرده اند و حقا هم در برابر اين همه عجايب و علوم مختلف كه در نهاد امام صادق (ع) نهفته بود جا دارد آدمي به حيرت افتد و درباره آن اختلاف عقيده پيدا شود و هر كس به گمان خود تصوري بنمايد.

اما آنچه كه مسلم و قطعي بود، و جاي شك و ترديد باقي نبود آن بود كه سخن او همواره بر طبق واقع و حقيقت و صحيح بود و هر امري كه پيش بيني مي كرد فورا حقيقت آن آشكار مي شد. گوئي هر چيز را از روي اعتماد و اطمينان كامل مي دانست و از زير ذره بين بر همه اسرار غيب مي نگريست و آگاه بود و آن را بيان مي فرمود.

باري امام جعفر (ع) عبدالله را از قيام منع مي كرد و او را از عقيده و رأي خود منصرف مي ساخت و به او مي گفت :



[ صفحه 238]



اوضاع هميشه به همين حال باقي نخواهد ماند و تصور تو خطا و اشتباه است و روزي در حالي كه او را مخاطب ساخته بود فرمود: اگر خيال مي كني كه مهدي موعود فرزند تو خواهد بود چنين نيست، و اصلا وقت ظهور او در اين زمان نيست و اگر منظور تو غضب و خشم الهي است كه محمد فرزند خود را روي كار بياوري بدان خداوند مردمان را امر به معروف و نهي از منكر فرموده و او كسي است كه ما را بيافريده و به او تعلق داريم.

به اين ترتيب امام جعفر (ع) از روي عدل و انصاف و حقيقت سخن گفت و تاريخ را متهم نكرد كه اولاد حسن را به واسطه طمع و حسدي كه داشتند ذليل و خوار بداند. اما عبدالله محض در حالي كه خشم و غصب بر او روي آورده بود به امام جعفر (ع) گفت: شما بر همه چيز آگاه مي باشيد و مي دانيد قضاوتي كه درباره فرزندان من نموديد صحيح نيست و از روي حسد بود به خدا سوگند او شما را به غيب مطلع ساخته! امام جعفر (ع) فرمود: به خدا سوگند چنين نيست و هرگز از روي حسد سخني بيان نكرده ام به خدا



[ صفحه 239]



سوگند نه درباره تو و نه فرزندان تو اين طور كه خيال كرده اي نيست. و اصلا حسد در وجود من رخنه نكرده، پس امام صادق(ع) در حالي كه به دست عبدالعزيز بن عمران زهري تكيه كرده بود برخاست و همين كه كمي از مردم دور شدند امام جعفر (ع) رو كرد به عبدالعزيز و گفت: ديدي صاحب جامه زرد را چه گفت؟ عبدالعزيز گفت: بلي ديدم او را، سپس امام جعفر (ع) فرمود: بدان كه به زودي او را خواهند كشت!

گويا عبدالعزيز بن عمران به سخن امام جعفر با نظر تحقير نگريست و به غلط تصور كرد كه شايد از روي حسد سخن گفته و آنچه را عبدالله محض گفت صحيح است. اما مثل اينكه حقيقت سخن امام جعفر (ع) را درك نكرد پس برگشت و از او پرسيد: آيا منصور محمد را خواهد كشت؟ امام جعفر (ع) فرمود: بله. آنگاه ترديد و گمان عبدالعزيز به يقين مبدل شد؟

و پيش خود گفت: قسم به پروردگار صاحب كعبه كه سخن او از روي حسد بود. سپس به طرف قوم خود برگشت



[ صفحه 240]



و آنچه را كه از امام جعفر (ع) شنيده بود براي همه تعريف مي كرد. مردم نيز از پيش خود مي دانستند كه امام جعفر (ع) همواره از روي صدق و حقيقت سخن مي گويد، پس متفرق شده و رفتند!

اما عبدالله و دو فرزندش دور از سر و صدا و فارغ البال و بدون اطلاع از سخن امام (ع) و آينده خود راه خود را در پيش گرفته و روزگار را مي گذرانيدند. امام جعفر (ع) هر موقع محمد فرزند عبدالله محض را مي ديد. در حالي كه اشك در چشمانش ديده مي شد مي گفت: آينده او را مي بينم كه چگونه خواهد شد، هر چند مردم او را مهدي موعود مي خوانند اما به زودي كشته خواهد شد!

از آن پس مردم به طرز بي سابقه اي نزد امام جعفر (ع) مي شتافتند و درباره او سئوال مي كردند امام صادق (ع) به آنها مي گفت: و بالاخره كشته خواهد شد.

(ام الحسن) دختر عبدالله بن محمدباقر گويد: روزي به عموي خود جعفر بن محمد گفتم: جانم فداي شما باد، ماجراي محمد فرزند عبدالله چيست؟ فرمود: اين امر فتنه



[ صفحه 241]



عجيبي است و افزود: محمد نزديك خانه رومي [5] كشته خواهد شد. همچنين برادر او در عراق به قتل مي رسد و اسب او در آب [6] فرو خواهد رفت.

اما موقعي كه ابوجعفر منصور در حالي كه جامه زردي بر تن داشت و يكي از يارانش به نام عبدالصمد با او همراه بود سخن امام جعفر (ع) را شنيد نزد او آمده و پرسيد: ابا عبدالله آيا شما چنين موضوعي را درباره محمد بيان كرديد؟ امام جعفر (ع) فرمود: بله من گفته ام. به خدا سوگند همين طور است و من مي دانم آن را. منصور را به شنيدن اين سخن هيجان و انقلاب عجيبي دست داد و اشك شوق بر صورتش جاري شد، گوئي نور در برابر او درخشيد و آينده اي كه در پيش دارد آشكار شد. البته منظور امام جعفر (ع) آن نبود كه بني عباس از موضوعي آگاه شوند و در امري وارد شوند كه تا آن روز بدان دست نزده و از آن اطلاع نداشتند، بلكه



[ صفحه 242]



تنها به خاطر اطمينان آنها بود كه هر چه اراده كرده اند موفق خواهند شد.

بين عقايد مردم درباره آنچه را كه راويان از امام جعفر نقل كرده اند اختلاف بسياري موجود است، بعضي از آنها گويند: امام جعفر (ع) از غيب خبر مي داد. عده اي ديگر به غلط گفته اند سخن او نسبت به محمد پسر عبدالله محض از روي حسد بوده است. برخي اين گونه سخنان را ناشي از اختلاف بين خانواده امام حسن و امام حسين دانسته. باري عبدالله محض همواره آرزو مي كرد كه بيان امام جعفر (ع) و پيش بيني او مطابق با واقع و حقيقت نباشد. اما ابوجعفر منصور برعكس مي خواست كه سخن امام صادق (ع) بر طبق حقيقت باشد. ديري نگذشت كه پيش بيني هاي امام جعفر (ع) به وقوع پيوست و حقيقت آن آشكار شد و خلافت منصور به صورت عمل درآمده از آن پس امام جعفر (ع) به نام صادق خوانده شد و هيچكس در ميان مردم ديده نشد كه او را به نام امام صادق عليه السلام نخواند.



[ صفحه 243]




پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين ص 239،208.

[2] مقاتل الطالبيين ص 209.

[3] شذرات الذهب ج 1 ص 220.

[4] جامع كرامات الاولياء ج 1 ص 379.

[5] شايد رومه باشد كه آن نام زميني است در مدينه معجم البلدان ج 4 ص 336.

[6] مقاتل الطالبيين ص 248.


آزادي نظريه علمي اسلام


به طور كلي در اسلام ابراز نظريه هاي علمي ولو با مذهب هم تماس پيدا مي كرد آزادتر از اروپا بود و علت اصلي ظلمت علمي اروپا در قرون



[ صفحه 87]



وسطي و ظهور علم در كشورهاي اسلامي در همان دوره بدين جهت بود كه در اروپا اهل علم براي ابراز نظريه هاي علمي آزادي نداشتند و در همين زمان در كشورهاي ديگر دانشمندان و متفكرين مي توانستند به آزادي تمام و كمال نظريه هاي علمي خود را ابراز كنند تا اين كه نور علم از مشرق زمين به اروپا تابيد و تا مدتي علماي مشرق زمين نتوانستند بر ظلمت استيلا يابند و در فضاي علمي آنچنان خلأيي ايجاد شده بود كه متفكرين مشرق زمين فقط قسمتي از آن از قبيل پزشكي را توانستند گسترش دهند تا آنجا كه در اروپا هيچ استاد پزشكي وجود نداشت كه از جزوهاي ابن سينا در متن لاتيني مطالبي حفظ نداشته باشد ولي اجازه داده نمي شد كه علم آداب و هيئت از مشرق زمين وارد اروپا شود.


اصل عقل است


مردي نبطي مي آمد در مجلس درس امام بسيار مي نشست و مسائلي مي پرسيد برخي از اصحاب به او اعتراض كردند من جمله يكي به اهانت و نظر تحقير گفت اين مرد نبطي است.

امام صادق عليه السلام فرمود اصل مرد عقل او است و حسب و نسب و دين و تقوي در بزرگي او مؤثر است مردم همه فرزندان يك آدم هستند و برتري به عقل و فضيلت است.


بشارت به شيعه


در اينكه شيعه زمان خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مورد عنايت و توجه بوده اند از اهل سنت رواياتي در دست است كه براي نمونه يكي از آنها را نقل مي كنيم.

حافظ جمال الدين زرندي از ابن عباس به نقل ابن حجر نقل مي كند كه چون آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه جزاؤهم عند ربهم جنات عدن تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشي ربه نازل شد.

قال رسول الله (ص) لعلي هم انت و شيعتك تاني انت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضين و يأتي عدوك غضابي مقمحين

يعني مراد از صلحاء علي و شيعيان او هستند [1] .


پاورقي

[1] الصواعق المحرقه ابن حجر چاپ مصر ص 96 - شواهد التنزيل حاكم و غيره به نقل فصول المهمه علامه شرف الدين ص 39.


علم حساب نجوم


به اين علم حساب بروج و گردش اقمار شناخته مي شود كه درجات مدار و دقايق و ثواني و اجزاء و اضعاف ساعات در دوائر بروج و صعود و نزول آن را حساب مي كنند.


برخي از دعاهاي كوتاهي كه از آن حضرت روايت شده است


در كتاب حلية الاولياء نقل شده است: از دعاي جعفر بن محمد (ع) اين بود:

خداوندا! مرا با طاعتت سرفراز گردان و با نافرمانيت غمگينم مكن، خدايا روزي ده مرا، مواسات كسي كه روزيش را بر او تنگ گرفته اي، بدانچه كه از فضيلت بر من وسعت داده اي. ابومعاويه، يعني غسان، گويد: اين دعا را به آگاهي سعيد بن سالم رساندم گفت: اين دعاي بزرگان (اشراف) است.

همچنين ابونعيم در حلية الاولياء از نصر بن كثير نقل كرده است كه گفت: من و سفيان ثوري به نزد جعفر بن محمد رفتيم. گفتم: من قصد حج دارم پس مرا دعايي بياموز. فرمود: چون به بيت الحرام رسيدي دست خود را بر ديوار آن بنه و سپس بگوي: «يا سابق الفوت يا سامع الصوت و يا كاسي العظام لحما بعد الموت». آنگاه هر چه از خدا مي خواهي بگو. پس سفيان به او گفت: چيزي است كه آن را نفهميدم. امام فرمود: اي سفيان! وقتي آنچه را كه دوست مي داري برايت حاصل شد، خدا را فراوان ستايش كن و چون چيزي را كه ناخوش مي داري برايت رخ داد، بسيار «لا حول و لا قوة الا بالله» را بگوي و چون روزيت اندك شد بيشتر استغفار كن.

در كتاب نثر الدرر نوشته «آبي» آمده است كه امام صادق (ع) يك بار شكايت كرد پس فرمود: خداوندا آن را ادب قرار ده نه غضب. همچنين «آبي» نقل كرده است كه امام صادق (ع) مي فرمود: خدايا! تو در اينكه مرا عفو كني بس سزاوارتر از مني كه شايسته ي عذابم.



[ صفحه 106]




مقايسه


حضرت ابراهيم عليه السلام در مناظرات و گفت و گوهاي خود، از روش مقايسه بسيار بهره گرفته است. به اين صورت كه با استفهام و مقايسه بين خدايان متعدد، وجدان حقيقت جوي مخاطبان را به تعقل، تفكر، و دقت دعوت مي كرد. او در اين روش با بيان ويژگيهاي خدايان و مقايسه آنها، قضاوت را بر عهده مخاطبان مي گذارد.

قال هل يسمعونكم اذ تدعون - أو ينفعونكم أو يضرون - قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون - قال أفرأيتم ما كنتم تعبدون - أنتم و آباؤكم الأقدمون - فانهم عدو لي الا رب العالمين - الذي خلقني فهو يهدين - و الذي هو يطعمني و يسقين - و اذا مرضت فهو يشفين - والذي يميتني ثم يحيين - والذي اطمع ان يغفر لي خطيئتي يوم الدين [1] .

ابراهيم گفت: آيا هر گاه كه اين بت ها را مي خوانيد سخن شما را مي شنوند؟ - يا به حال شما هيچ سود و زياني مي توانند داشته باشند؟ - آنها گفتند: ما پدران خود را بر پرستش اين بت ها يافته ايم - ابراهيم گفت: آيا مي دانيد بت هايي را كه شما مي پرستيد - و شما و پدران شما از قديم مي پرستيدند - من با پرستش اين ها دشمن



[ صفحه 102]



هستم جز پروردگار جهانيان - همان خدايي كه مرا آفريد و سپس به راه راست هدايت كرد - و همان كسي كه چون گرسنه شوم مرا سير گرداند و هر گاه تشنه شوم مرا سيراب گرداند - و هر گاه مريض شوم مرا شفا مي دهد - و آن خدايي كه مرا مي ميراند و سپس دوباره زنده مي گرداند - و آن خدايي كه چشم اميد دارم كه روز جزا گناهم را بيامرزد.

اين مقايسه از دل و انديشه سليم او نشأت گرفته بود و هدف آن، نرم كردن دلهاي سالم و بيدار كردن وجدانهاي خفته بود.

و ان من شيعته لابراهيم - اذ جاء ربه بقلب سليم - اذ قال لأبيه و قومه ماذا تعبدون - أ افكا آلهة دون الله تريدون - فما ظنكم برب العالمين [2] .

و به حقيقت ابراهيم از پيروان نوح بود - كه با قلبي پاك و سالم از جانب پروردگارش آمد - هنگام كه به پدر و قومش گفت: شما چه چيزي را مي پرستيد؟ - آيا به دروغ خداياني به جاي خداي يكتا مي پرستيد؟ - پس گمان شما درباره پروردگار جهانيان چيست؟

در اينجا خدايان دروغين را با معبود راستين و پروردگار يكتا مقايسه كرده است. مقايسه ديگري نيز در ادامه مناظره فوق به چشم مي خورد:

قال أتعبدون ما تنحتون - والله خلقكم و ما تعملون [3] .

ابراهيم گفت: آيا آنچه را كه خود تراشيده ايد، مي پرستيد؟ - و خداوند شما و آنچه (از بتان) مي سازيد را خدا خلق كرده است.

اين يك استفهام توبيخي و در عين حال احتجاجي است بر بطلان روش مردم. حضرت مي فرمايد چيزي كه انسان به دست خود تراشيده صلاحيت ندارد كه معبود او باشد و خدا شما و عمل شما را آفريده است.



[ صفحه 103]



از اين سخن معلوم مي شود كه خلقت از تدبير جدا نيست. پس همانطور كه خداي سبحان خالق آدمي است، هم اوست كه رب وي نيز مي باشد. [4] .


پاورقي

[1] شعراء / 80-72.

[2] صافات / 87-83.

[3] همان / 96-95.

[4] الميزان في تفسير القرآن، ج 17، ص 157-156.


انتخاب حاكم


ما لم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف. [1] .

آنچه از احاديث، موافق قرآن نباشد، سخن بي اصل و فريبنده اي بيش نيست.

امام صادق عليه السلام

پس از كشته شدن وليد، گروهي از معتزله همراه با سرانشان در مكه، نزد امام صادق عليه السلام آمده و به نمايندگي از همه، عمرو بن عبيد سخن آغاز نمود و گفت:

«شاميان خليفه ي خود را كشتند و انسجامشان از هم گسيخت؛ از اينرو ما محمد بن عبدالله بن الحسن را كه داراي دين و عقل و مروت و معدن خلافت است، برگزيديم ومردم را به سوي او دعوت كرده و ما با كسي هستيم كه با او بيعت كند و مقابله كننده را با نبرد و جهاد از ميان بر مي داريم؛ به تحقيق دوست داشتيم كه اين قضيه را به شما عرضه كنيم؛



[ صفحه 131]



زيرا ما به شخصي مثل تو كه داراي فضل و كثرت پيرو است، نيازمنديم.»

امام صادق عليه السلام رو به همه ي ايشان نمود و پرسيد:

«آيا همه ي شما بر اين مرام هستيد كه او گفت.»

پس از اينكه همه ي آنان جواب مثبت دادند، حضرت پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم فرمود:

«جز اين نيست كه وقتي خداوند متعال را عصيان كنند، ما خشمناك و وقتي اطاعت كنند، خشنود مي شويم؛ اي عمرو! اگر امت اسلامي حكومت را بر عهده ي تو گذارد و تو بدون جنگ و خونريزي مالك آن شوي و سپس از تو خواهند كه آنرا به هر كه خواهي بسپاري، به چه كسي مي سپاري؟»

او گفت:

«از راه شورا بين مسلمانان، آنرا حل مي كنم.»

امام عليه السلام پرسيد:

«بين همه ي مسلمانان؟»

وقتي او جواب مثبت داد، حضرت پرسيد:

«بين فقها و برترين مسلمانان و قريش و غير قريش؟»

او جواب مثبت داد و حضرت پرسيد:

«آيا ابوبكر و عمر را قبول داري و يا از آنها بيزاري مي جويي؟»

وقتي او اظهار كرد كه ولايت آن دو را مي پذيرد، امام صادق عليه السلام فرمود:



[ صفحه 132]



«اي عمرو! اگر از آن دو تبري و بيزاري جويي، براي تو عمل بر خلاف نظر ايشان روا خواهد بود و گرنه، با اين ايده و نظر خود، با ايشان مخالفت ورزيدي؛ عمر با ابوبكر عهد و پيمان بست و در اين راستا، با هيچكس مشورت ننمود و ابوبكر نيز بدون مشورت با احدي، خلافت را به عمر سپرد و عمر براي پس از خود، آنرا به شوراي شش نفره سپرد و سپس مردم را به چيزي كه گمان نمي كنم تو و يارانت از آن خشنود شويد، سفارش نمود.»

وقتي عمرو از محتواي اين سفارش پرسيد: امام صادق عليه السلام پرسيد:

«او به صهيب دستور داد تا سه روز نماز را با مردم بخواند و آن شش نفر با هم به مشورت بپردازند.

جز پسر عمر كه از اعضاي شورا نبود و ليكن در آن حضور داشت، شخصي ديگر مورد مشاوره ي اهل شورا قرار نگرفت.

همچنين عمر به افراد حاضر از مهاجران و انصار سفارش نمود كه اگر پس از سه روز، اهل شورا به نتيجه نرسيدند و بيعت انجام نشد، گردن هر شش نفر را بزنند و اگر چهار نفر بر يك رأي و دو نفر بر خلاف آنها باشند، گردن آن دو را بزنند.

با اين وصف آيا شما به اين روش در شورايي كه گفتي خشنود هستي؟!»

همه ي ايشان جواب منفي دادند و امام صادق عليه السلام فرمود:

«اي عمرو! اين روش (خلافت به شورا) را رها كن؛ آيا اين شخصي



[ صفحه 133]



(محمد بن عبدالله بن الحسن) را كه به سوي او دعوت مي كني و خودتان، بر فرض اينكه همه ي امت اسلامي نيز شما را قبول داشته باشند، آنقدر علم و دانش به سيره و منش رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم داريد كه بر طبق آن عمل كنيد؟»

آنها جواب مثبت دادند و حضرت فرمود:

«در جنگ با مشركان كه اسلام نياورده و جزيه نمي پردازند، چه مي كنيد؟»

ايشان جواب دادند:

«نخست آنها را به اسلام و اگر قبول نكردند، به پرداخت جزيه، دعوت مي كنيم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«گرچه مجوسي و اهل كتاب و بت پرست و آتش پرست و حيوان پرست باشند؟»

آنها جواب مثبت دادند و حضرت از آنان خواست تا به قرآن استناد كنند؛ از اينرو ايشان گفتند:

«خداوند مي فرمايد:

قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين



[ صفحه 134]



اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون» [2] .

با كساني كه به خداوند و روز قيامت ايمان نمي آورند و آنچه را كه خدا و رسولش حرام نموده، حرام نمي شمرند و از اهل كتاب كساني را كه به دين حق نمي گروند، قتال كنيد؛ مگر اينكه با تواضع و فروتني جزيه بپردازند.

در اين آيه ي شريفه، خداوند متعال همه ي اين افراد را كه گفتيد، بطور يكسان نام برده است.»

در اين حال، وقتي امام صادق عليه السلام خواست كه دليل و استناد اين تفسير و بيان از آيه را اظهار كنند، او گفت:

«شنيدم كه مردم اينطور مي گويند.»

در اين حال، امام عليه السلام پرسيد:

«اينرا رها كن و بگو كه اگر اينها جزيه نپردازند و به ايشان با توسل به زور غالب شوي، با غنائم به دست آمده چه مي كني؟»

او جواب داد:

«خمس آنرا كنار گذارده و بقيه را بين همه ي كساني كه در جنگ شركت كرده اند، تقسيم مي كنم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«در اينصورت، با سيره و منش رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم مخالفت ورزيدي؛



[ صفحه 135]



مي تواني از فقهاي مدينه در اين راستا سؤال كني؛ ايشان همه اتفاق نظر دارند كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم با باديه نشينان عرب مصالحه فرمود كه ايشان در ديارشان بمانند و در صورت پيشامد جنگ، در كنار حضرت در نبرد شركت نمايند و از غنائم جنگي بهره اي نبرند. شما مي گوييد كه در اينگونه موارد، غنائم را بين همه ي جنگجويان تقسيم مي كنيد. اينرا رها كن و بگو كه در رابطه با صدقات چگونه رفتار مي كنيد؟»

عمرو بن عبيد گفت:

«آنرا به هشت قسمت تقسيم و هر قسمت را به بخشي از ايشان اختصاص مي دهم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگر بخشي از ايشان ده هزار نفر و بخشي ديگر يك يا دو يا سه نفر بودند، براي يك نفر مثل آن ده هزار نفر مي پردازي؟»

وقتي او جواب مثبت داد، حضرت فرمود:

«آيا سهم باديه نشينان و شهرنشينان را يكسان قرار مي دهي؟»

او جواب مثبت داد و امام عليه السلام فرمود:

«در اينصورت، بطور كل با سيره و منش رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم مخالفت ورزيدي؛ رسول اكرم صلي الله عليه و اله و سلم صدقات باديه نشينان را به خودشان و صدقات شهرنشينان را بينشان، به مقدار صدقه ي هر كدام، تقسيم مي نمود؛ اگر دغدغه ي خاطر در اين راستا داري، بدان كه فقهاي مدينه اتفاق نظر دارند كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم اينگونه عمل مي نمود.»



[ صفحه 136]



سپس حضرت رو به عمرو و همراهانش نمود و فرمود:

«اي عمرو! تقواي الهي را پيشه كنيد؛ بي ترديد، پدرم كه بهترين مردم و داناترين ايشان به قرآن كريم و سنت رسول اكرم صلي الله عليه و اله و سلم بر روي زمين بود، به من فرمود كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: «كسي كه با شمشير آخته بر مردم، ايشان را به خويش دعوت كند و در بين مسلمانان شخصي اعلم و داناتر از او باشد، گمراه و كاري بي ثمر كه خود را به رنج و زحمت دچار نموده، انجام مي دهد.» [3] .



[ صفحه 137]




پاورقي

[1] وسائل الشيعة ابواب صفات قاضي 18 / 78 ح33329.

[2] توبه / 29.

[3] بحارالانوار 47 / 216 -213.


ارشادات امام


- روزي ابوحنيفه خدمت حضرت عالي رسيد، شما خطاب به ابوحنيفه فرموديد: «از خدا بترس و در دين، به رأي خود قياس مكن! زيرا اولين كسي كه قياس كرد، ابليس بود...، و واي بر تو، آيا گناه قتل نفس بزرگ تر است يا زنا؟».

ابوحنيفه پاسخ داد: قتل نفس. حضرت عالي چه فرموديد؟

گفتم: «خداوند عزوجل در قتل نفس، دو شاهد را قبول كرده است، ولي درباره ي زنا، جز چهار شاهد را نپذيرفته است».

- سرورم! خواهشمندم سوالاتي كه از ابوحنيفه و ابن شبرمه نموديد و پاسخهاي خودتان را براي استفاده ي پيروانتان بفرمائيد؟

سؤال كردم: نماز عظيم تر است يا روزه؟

ابوحنيفه پاسخ داد: «نماز».

گفتم: «پس چرا زن حائض، بايد قضاي روزه اش (در حال حيض) را به جاي آورد، ولي قضاي نمازش لازم نيست؟! تو چگونه قياس او را روا مي داري؟ پس، از خداي بترس و قياس مكن!».

سپس از ابن شبرمه پرسيدم: «پليدي بول بيشتر است يا مني؟ گفت: بول. گفتم: پس چرا خداي تعالي درباره ي بول، وضو را كافي دانسته، ليكن درباره ي مني غسل را واجب كرده است؟».



[ صفحه 99]



گفتم: «آيا زن ضعيف تر است يا مرد؟»

گفت: زن.

گفتم: «پس چرا خداي تعالي سهم مرد را در ارث دو برابر زن قرار داده است؟ آيا مي توان در اين مورد قياس كرد؟» گفت: نه!

گفتم: «چرا خداوند درباره ي سارق ده درهم، حكم به قطع (دست) فرموده ولي اگر دست مردي قطع شود، كسي كه دست او را قطع كرده است بايد پنج هزار درهم، به عنوان ديه به او بدهد؟ آيا در اين مورد مي توان قياس كرد؟» گفت: نه!... [1] .


پاورقي

[1] امامت، ص 117 و 118.


الخس


قال أبو عبد الله «ع»: عليكم بالخس فانه يصفي الدم [1] .

وقال الاطباء: إن الخس لغني بأنواع الفيتامينات، وفيه كمية كبيرة من الاملاح المعدنية بشرط أن يؤكل منه ماكان عرضة للشمس أكثر، لاما أختبأ داخله

وقال الكيمياوي (نيومان): الخس بوفرة غناه بالحديد يزيد كريات الدم الحمراء وبهذا تزداد حمرة الخدود والشفاه من آكليه، وهو يهديء الأعصاب ويجلب النعاس ويولي العينين بريقاً ويزيد في لون الشعر.



[ صفحه 68]



أقول: وكل هذا من تصفية الدم ونقائه فتأمل هذه الكلمة الجامعة من الامام عليه السلام. وذكروا أنه يحتوي علي فيتامين (أي ـ بي ـ سي) كما يوجد فيه اليود والكلسيوم والفسفور ومواد سكرية وأخري دهنية. وإذا مضغ جيداً أعان علي الهضم.


پاورقي

[1] رواه الكليني في الكافي.


ما يعفي عنه بالصلاة


سئل الامام عليه السلام عن الرجل تخرج منه القروح، فلا تزال تدمي، كيف يصلي؟

قال: يصلي، و ان كانت الدماء تسيل.

و قال: لا بأس بأن يصلي الرجل في ثوب فيه دم ما لم يكن مجتمعا قدر الدرهم.

لذا اتفق الفقهاء علي أنه يعفي في الصلاة عن دم الجروح و الدمامل



[ صفحه 42]



المنتشرة في الجسد، سواء أكان الدم في الثوب أو البدن قليلا كان أو كثيرا، علي شريطة بقاء الجرح و عدم برئه، و كذلك يعفي عن القيح المتنجس بالدم، و عما ينضح من البواسير.

و أيضا اتفقوا علي العفو عن الدم الذي لا يزيد بمجموعه عن عقدة الابهام العليا، و ان لم يكن في الجسم جروح و قروح، علي شريطة أن لا يكون من دم الحيض، و لا الاستحاضة، و لا النفاس و لا من نجس العين كالكلب و الخنزير. و الميتة، بل و لا من دم غير مأكول اللحم، و أيضا يشترط اذا كان هذا الدم في الثوب ان لا يقدر علي غيره.


غير المسلم


اتفق الفقهاء علي أن غير المسلم مسؤول و مكلف بالفروع، كما هو مكلف بالأصول، و من أهمها الزكاة، قال تعالي: (ويل للمشركين الذين لا يؤتون الزكاة) [1] و أيضا اتفقوا علي أن العبادة بشتي أقسامها لا تصح منه، لأن نية القربة شرط في صحتها، والله سبحانه لا يقبل الا ممن آمن به و بجميع كتبه و رسله، و لم يفرقوا بين كتاب و كتاب، و لا بين رسول و رسول.

و لا منافاة اطلاقا بين تكليفه بالعبادة، و بين عدم صحتها منه الا بهذا الايمان، لأن الايمان شرط في الوجود، لا في الوجوب، و مقدمة لايجاد الواجب في الخارج، و بامكانه أن يؤمن، و يصلي و يزكي، فاذا أصر علي الكفر و الجحود



[ صفحه 57]



فقد عصي بارادته و سوء اختياره، و صحت مؤاخذته و معاقبته.

و أيضا اتفق الفقهاء كما قال صاحب مصباح الفقيه علي أنه اذا أسلم تسقط عنه الزكاة، كما تسقط عنه الصلاة، عملا بعموم حديث «الاسلام يجب ما قبله». و قال الشيخ الهمداني في مصباح الفقيه و السيد الحكيم في المستمسك: «ان الزكاة تسقط عن الكافر بمجرد اسلامه، تماما كالصلاة، لتسالم الفقهاء علي ذلك، و انه معلوم و مقطوع به من سيرة النبي و آله الكرام صلي الله عليه و آله و سلم، فما عرف عنهم أنهم أوجبوا شيئا من هذه الحقوق علي من دخل في الاسلام.


پاورقي

[1] فصلت: 7.


تأديبه


اجمعوا علي أن الصبي المميز يؤدب علي ما يرتكبه من الكبائر، قال الامام الصادق عليه السلام: جي ء برجل الي أميرالمؤمنين عليه السلام قد لاط بغلام، و شهد عليه الشهود، فأمر به، فضرب بالسيف، حتي قتل، و ضرب الغلام دون الحد، و قال له: لو كنت مدركا - أي بالغا، لقتلتك لامكانك اياه من نفسك.



[ صفحه 60]



و قال صاحب الجواهر: و لو لاط الصبي و المجنون بمثلهما ادبا معا.


المضمون له


يشترط في المضمون له ما يشترط في الضامن من أهليته للتصرفات المالية، و أيضا يشترط رضاه بالضمان، لأنه أحد المتعاقدين، و قبوله جزء من الصيغة، و لقول الامام الصادق عليه السلام: اذا رضي الغرماء برئت ذمة الميت.

و تسأل لقد جي ء للنبي صلي الله عليه و آله و سلم بميت ليصلي عليه، فقال: هل عليه دين؟ قالوا: نعم، ديناران. قال: هل ترك لهما وفاء؟ قالوا: لا. فتأخر. فقيل له: لم لا تصلي عليه؟ قال: ما تنفعه صلاتي الا ان قام أحدكم فضمنه. فقال الامام علي بن أبي طالب عليه السلام، و قيل أبو قتادة فضمن الدينارين، و صلي عليه الرسول صلي الله عليه و آله و سلم.

فقد دل الحديث علي أن رضا المضمون له ليس بشرط، حيث صلي الرسول صلي الله عليه و آله و سلم قبل أن يرضي الغرماء.

و أجاب جماعة من الفقهاء بأن هذا الحديث قضية في واقعة خاصة لا يتعدي الي غيرها، و أصح الأجوبة ما قاله صاحب الجواهر من أن رضا النبي صلي الله عليه و آله و سلم كاف و اف، لأنه أولي بالمؤمنين من أنفسهم.

و لابد من تمييز المضمون له عن غيره بما يصح معه القصد، و لا يشترط معرفته بتحقيقته و هويته، فاذا رأيت دائنا يطالب مدينا، و قلت للدائن - علي غير علم سابق به -: دعه، و أنا ضامن لما في ذمته صح.

و لا يجوز ضمان الدين الذي للسفيه الا باذن وليه، أما المفلس فديونه



[ صفحه 48]



محجوزة لحساب الغرماء، فيجوز ضمانها لهم، و لا يجوز ضمانها له.


الاطعام


يتحقق اطعام المساكين بأحد أمرين: الأول أن يدعو العدد المطلوب من الفقراء دفعة واحدة، أو بالتدريج و التتابع، و يطعمهم، حتي يشبعوا.. و لا فرق بين الذكور و الاناث، و لا بين الصغار و الكبار. الثاني أن يعطي كل نسمة مدا من



[ صفحه 38]



القمح، و ما اليه، علي أن لايزيد للنفر الواحد عن المد، و ان زاد استحب، ولكن يحسب له اطعام مسكين واحد.. أجل، يجوز أن يعطي لمن يعول أكثر من واحد بعدد ما يعول، و يدل علي الاكتفاء بالمد قول الامام الصادق عليه السلام: في كفارة اليمين عتق رقبة، أو اطعام عشرة مساكين، و الادام الوسط الخل و الزيت، و ارفعه الخبز و اللحم، و الصدقة المد لكل مسكين، و الكسوة ثوبان. [1] .

و تجدر الاشارة الي أن الزيت و الخل كانا في عهد الامام عليه السلام من الادام الوسط، فتنطبق عليهما يومذاك آية «من أوسط ما تطعمون أهليكم» أما اليوم فلا، لأنهما ليسا اداما أساسيا، بل من التوابع، فعلي من يكفر اليوم بالاطعام ان يقدم للمساكين غير الزيت و الخل مما هو معروف بين الناس أنه من الادام الوسط.. و يختلف ذلك باختلاف البلدان و الأوساط.


پاورقي

[1] المد الشرعي أكثر من 800 غرام بقليل.


الاشهاد علي الرجعة


الاشهاد علي الرجعة مستحب، و ليس بواجب، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف فيه بيننا - أي الشيعة - مضافا الي الأصل و النصوص المستفيضة أو المتواترة، قال الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليهماالسلام في صحيح ابن مسلم: ان الطلاق لا يكون بغير شهود، و ان الرجوع بغير شهود رجعة، ولكن ليشهد بعد فهو أفضل».

أما قوله تعالي: «و اشهدوا ذوي عدل منكم) فان المراد به الشهادة علي الطلاق، لا علي الرجعة، و قد مربيان ذلك في باب الطلاق، فقرة «الاشهاد علي الطلاق».


اني احتجت في جوف الليل الي مال


عن المفضل بن عمر قال: حمل الي أبي عبدالله عليه السلام مال من خراسان مع رجلين من أصحابه، لم يزالا يتفقدان المال حتي مرا بالري، فرفع اليهما رجل من أصحابهما كيسا فيه ألفا درهم، فجعلا يتفقدان في كل يوم الكيس حتي دنيا من المدينة.



[ صفحه 96]



فقال أحدهما لصاحبه: تعال حتي ننظر ما حال المال؟ فنظرا فاذا المال علي حاله ما خلا كيس الرازي.

فقال أحدهما لصاحبه: الله المستعان ما نقول الساعة لابي عبدالله عليه السلام؟

فقال أحدهما: انه عليه السلام كريم، و أنا أرجو أن يكون علم نقول عنده، فلما دخلا المدينة قصدا اليه، فسلما اليه المال.

فقال لهما: أين كيس الرازي؟

فأخبراه بالقصه.

فقال لهما: ان رأيتما الكيس تعرفانه؟

قالا:نعم.

قال: يا جارية علي بكيس كذا و كذا، فأخرجت الكيس فرفعه أبوعبدالله عليه السلام اليهما فقال: أتعرفانه؟

قالا: هو ذاك.

قال: اني احتجت في جوف الليل الي مال، فوجهت رجلا من الجن من شيعتنا فأتاني بهذا الكيس من متاعكما [1] .



[ صفحه 97]




پاورقي

[1] بصائر الدرجات ج 2 باب 18 ص 27.


دور الامام الصادق في مسيرة الدعوة الاسلاميه


سيد محمد بحرالعلوم، بيروت، دارالزهراء، 1404 ق، رقعي، 87 ص.


مدح امام صادق


«ذاكر»



ز پشت پرده تا مه من آشكار شد

ماه و فلك ز مهر رخش شرمسار شد



يارم گره گشود چو از موي عنبرين

از هم گشوده، نافه ي مشگ تتار شد



آن موي مشگبار، ز دلهاي بيقرار

از بس كه تاب برد بسي تابدار شد



قامت قيامتي است ز قد رساي او

طوبي براستي خجل و شرمسار شد



لعل لبش نمونه اي از آب زندگي

ابروي او نشانه ي ذوالفقار شد



گويند مجتمع نشود ليل با نهار

آن روي بين كه مجمع ليل و نهار شد





[ صفحه 112]





ليل و نهار، آيتي از موي و روي اوست

رويش چو روز و مويش چون شام تار شد



آن فخر ممكنات، كه بر جمله كائنات

مهر ولاي، او سبب افتخار شد



هر عفو عام خويش چنان بار عام داد

كابليس هم ز عفو وي اميدوار شد



شاه ملك خدم، كه به دربار حضرتش

موسي غلام و عيسي خدمتگزار شد



خورشيد، طلعتي است ز نور جمال او

شش آفتاب از پي هم آشكار شد



نور ششم، امام ششم، حجت ششم

كز پنج حجت او خلف و يادگار شد



شش حجت از قفاي وي و پنج از جلو

او در ميانه، مركز هفت و چهار شد



سبط رسول، جعفر صادق كه ذات او

مرآت ذات حضرت پروردگار شد



آن ناخداي قلزم امكان، كه چون خدا

بر كل ما سواي خدا، شهريار شد





[ صفحه 113]





آن مظهر صفات جلال و جمال حق

كز او بناي دين خدا، استوار شد



رونق گرفت مذهب و ملت ز مذهبش

شرع نبي، ز همت او پايدار شد



هم مخزن علوم، ز ما كان و ما يكون

هم معدن كينه و عز و وقار شد



«ذاكر»، از اين مديحه كه امروز گفته اي

فردا قرارگاه تو، دارالقرار شد





[ صفحه 114]




الجهاز الصوتي في الإنسان


أطل الفكر يا مفضل في الصوت و الكلام و تهيئة آلاته في الإنسان فالحنجرة كالأنبوبة لخروج الصوت، و اللسان و الشفتان و الأسنان لصياغة الحروف و النغم.

ألا تري أن من سقطت أسنانه لم يقم السين، و من سقطت شفته لم يصحح الفاء، و من ثقل لسانه لم يفصح الراء، و أشبه شي ء بذلك المزمار الأعظم، فالحنجرة تشبه قصبة المزمار، و الرئة تشبه الزق [1] الذي ينفخ فيه لتدخل الريح، و العضلات التي تقبض علي الرئة ليخرج الصوت كالأصابع التي تقبض علي الزق حتي تجري الريح في المزامير، و الشفتان و الأسنان التي تصوغ الصوت حروفا و نغما كالأصابع التي تختلف في فم المزمار فتصوغ ألحانا غير أنه و إن كان مخرج الصوت يشبه المزمار بالآلة و التعريف فإن المزمار - في الحقيقة - هو المشبه بمخرج الصوت.


پاورقي

[1] المراد بالزق هنا الجلد الذي يستعمل في المزمار.


لنا منزلان


ثواب الأعمال 307 و 308: أبي رحمه الله قال: حدثني سعد بن عبدالله قال: حدثني أحمد بن الحسين بن سعيد، عن عثمان بن عيسي، عن بعض أصحابه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ما خلق الله خلقا الا جعل له في الجنة و في النار منزلا، فاذا سكن أهل الجنة الجنة، و أهل النار النار، نادي مناد: يا أهل الجنة أشرفوا، فيشرفون علي النار و ترفع لهم منازلهم في النار ثم يقال لهم: هذه منازلكم التي لو عصيتم ربكم دخلتموها، فلو أن أحدا مات فرحا لمات أهل الجنة ذلك اليوم فرحا لما صرف عنهم من العذاب، ثم ينادون: يا معشر أهل النار ارفعوا رؤوسكم فانظروا الي منازلكم في الجنة فيرفعون رؤوسهم فينظرون الي منازلهم في الجنة و ما فيها من النعيم، فيقال لهم: هذه منازلكم التي لو أطعتم ربكم دخلتموها، قال: فلو أن أحدا مات حزنا لمات أهل النار ذلك اليوم حزنا، فيورث هؤلاء منازل هؤلاء، و هؤلاء منازل هؤلاء، و ذلك قول الله عزوجل: (أولائك هم الوارثون - الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون) [1] .


پاورقي

[1] سورة المؤمنون، الآيتان: 11 - 10.


تعريف اللقطة


[فروع الكافي 3 / 138، ح 6: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن عبدالله بن محمد الحجال، عن ثعلبة بن ميمون،...]

عن سعيد بن عمرو الجعفي، قال: خرجت الي مكة و أنا من أشد الناس حالا فشكوت الي أبي عبدالله عليه السلام، فلما خرجت من عنده وجدت علي بابه كيسا فيه سبع مائة دينار فرجعت اليه من فوري ذلك فأخبرته فقال:

يا سعيد اتق الله عزوجل و عرفه في المشاهد، و كنت رجوت أن يرخص لي فيه، فخرجت و أنا مغتم فأتيت مني و تنحيت عن الناس و تقصيت حتي أتيت الموقوفة فنزلت في بيت متنحيا عن الناس ثم قلت: من يعرف الكيس؟

قال: فأول صوت صوته فاذا رجل علي رأسي يقول: أنا صاحب الكيس.

قال: فقلت في نفسي: أنت فلا كنت، قلت: ما علامة الكيس؟



[ صفحه 36]



فأخبرني بعلامته فدفعته اليه.

قال: فتنحي ناحية فعدها فاذا الدنانير علي حالها، ثم عد منها سبعين دينارا فقال: خذها حلالا خير من سبعمائة حراما، فأخذتها ثم دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فأخبرته كيف تنحيت، و كيف صنعت.

فقال: أما انك حين شكوت الي، أمرنا لك بثلاثين دينارا، يا جارية هاتيها، فأخذتها و أنا من أحسن قومي حالا.


لطلب الحج


معاني الأخبار 175: حدثنا أحمد بن الحسن القطان، عن أحمد بن يحيي بن زكريا القطان عن بكر بن عبدالله بن حبيب، عن تميم بن بهلول، عن أبيه، عن عبدالله بن الفضل الهاشمي قال:...

قلت لأبي عبدالله عليه السلام: ان علي دينا كثيرا ولي عيال و لا أقدر علي الحج فعلمني دعاء أدعو به.

فقال: قل في دبر كل صلاة مكتوبة «اللهم صل علي محمد و ال محمد و اقض عني دين الدنيا و دين الآخرة».

فقلت له: أما دين الدنيا فقد عرفته فما دين الآخرة؟

فقال: دين الآخرة الحج.



[ صفحه 28]




الموقف السياسي للامام


ربما يفترض بعض المؤرخين.. عندما يعرضون للحديث عن الامام الصادق (ع)، بأنه كان بعيدا عن السياسة و زاهد في الخلافة و الامامة.. فهل هو مجرد افتراض بري ء؟.. أم أن هناك دوافع خفية، اقتضتها عصبيات مذهبية، و نوازع سياسية؟..

يقول الشهرستاني في كتابه الملل و النحل:



[ صفحه 235]



«.. جعفر بن محمد الصادق.. ذو علم غزير، و أدب كامل في الحكمة، و زهد في الدنيا ، و ورع تام عن الشهوات، و قد أقام بالمدينة مدة يفيد الشيعة المنتمين اليه.. و يفيض علي الموالين له أسرار العلوم، ثم دخل العراق و أقام بها مدة، ما تعرض للامامة قط، و لا نازع في الخلافة أحدا و من غرق في بحر المعرفة لم يقع من شط.. و من تعلا الي ذروة الحقيقة لم يخف من حط..» [1] .

و يقول أبونعيم: «أقبل علي العبادة و الخشوع، و نهي عن الرياسة و الجموع..» [2] .

و يقول ابن الجوزي: «كان مشغولا بالعبادة عن حب الرئاسة..» [3] .

ولكن.. هل صحيح أن الامام لم يتعرض للامامة، و لا نازع في الخلافة أحدا..؟

أما أنه لم ينازع في الخلافة أحدا بالعمل الثوري المسلح.. الذي اعتمدته القوي الأخري في نزاعها مع الحكم، فذلك أمر لا شبهة فيه..

و نتساءل: هل أن العمل الثوري المسلح، هو الأسلوب



[ صفحه 236]



العملي الوحيد الذي ينحصر فيه مظهر المعارضة و النزاع مع الحكم، و حين لاتكون ثورة، لا تكون هناك معارضة؟..

ثم نتساءل: هل أن العمل الثوري ينحصر بالعمل المسلح فقط.. أم أن هناك أساليب أخري يمكن ممارسة الثورة من خلاها؟

ثم نتساءل: هل أن الامام الصادق (ع) مارس عملا ثوريا في مواجهة الأوضاع الفاسدة للخلافة و أجهزتها المحيطة بها؟

و هل تعرض لحقه في الخلافة، و نازع مغتصبيها من أمويين و عباسيين؟

و هل تعرض لدعوي الامامة؟ و هل من حقه أن يتعرض أو لا يتعرض؟..

تساؤلات تتوارد عندما نقرأ كلمات المؤرخين هذه.. في أنه ما تعرض للامامة قط، و لا نازع في الخلافة أحدا.. أو نهي عن الرئاسة و الجموع..

ولكننا بما عرضناه سابقا من سياسة الامام و أسلوبه في المعارضة مع الحكم، لا يبقي موقع لمثل هذه التساؤلات. اذ لم يكن العمل الثوري لينحصر بأسلوب العنف و المواجهة المسلحة، فالسلبية التي التزمها الامام في سلوكه السياسي و العملي عمل ثوري مسالم و ناجح، لو أنه وجد الأرضية المناسبة التي تعطيه المجال الأرحب للعمل، و تتمثل بالاستجابة العملية الواعية من



[ صفحه 237]



قبل الأوساط الرافضة لتكوين الحكم شكلا و مضمونا.. يقول الامام الصادق (ع):

«.. لولا أن بني أمية وجدوا من يكتب لهم، و يجبي لهم الفي ء، و يقاتل عنهم، و يشهد جماعتهم لما سلبونا حقنا..» [4] .

فان اعتماد الحكم انما هو علي القاعدة التي تتكون منها الأجهزة، و الأجهزة هي التي تعطي الحكم طاقة النفوذ و السيطرة و الاستمرار، و عندما تمتنع القاعدة عن العطاء، يتداعي بناء الحكم و يتحلل نظامه..

و يحدد الامام من خلال كلمته هذه.. دور الطاقات العملية التي يحفل بها واقع الأمة، في تكييف الصورة و المضمون لقيادات الحكم و تركيباته، و مسؤوليتها التاريخية عما ترتكبه تلك القيادات و التركيبات من اضطهاد و ظلم و استهتار بالقيمة الانسانية للانسان، التي فرضتها انسانية الرسالة، كأساس لبناء مجتمع الحرية و العدالة الايمان..

ولقد وجد الامام أن الصيغة الداعية للثورة و ارادة التغيير، لابد و أن تخضع لتخطيط مرحلي مضمون، يفرض نتائجه بصورة طبيعية و صادقة.. أما ارادة التغيير التي تعتمد علي نبوع الدم، و نتف الأشلاء الموزعة، فقد أثبتت فشلها في أكثر من موقع، و لذا فان الامام لن يسمح بأن تسفك دماء خيرة، دون



[ صفحه 238]



أن يكون ثمنها مضمونا.. و هو تصفية الأوضاع الفاسدة التي تسيطر علي واقع الأمة بنجاح..

فالامام في سياسته كان من أقوي العناصر السياسية، التي واجه العباسيون نقدها الصامت بمرارة، و الذي تمثله السلبية العميلة في سلوكه و سلوك الآخرين الذين تأثروا به.. و بعد هذا هل يبقي مجال للقول بأن الامام لم يمارس خلافا علي الخلافة.. ولكن طرحه العملي في الخلاف و المعارضة يختلف في الصورة عن الطرح الذي اعتمدته القوي الأخري في معارضتها و نزاعها مع الحكم..

و كيف يمكن أن نتصور الامام متخليا عن مسؤولياته النضالية في سبيل اقامة المجتمع العادل، و هو الذي يأخذ علي الآخرين صمتهم العملي في مواجهة الطغيان و الظلم و الاستبداد، و يندد بالمتملقين للحكم و المنتسبين لأجهزته.. يقول في حديثه عن الفقهاء:

«.. الفقهاء أمناء الرسل، فاذا رأيتم الفقهاء قد ركبوا الي السلاطين فاتهموهم..» [5] .

و كيف يمكن أن ينطوي الامام علي نفسه، و يعتزل في محرابه منصرفا الي عبادة ربه، تاركا تيار الضلال و الجريمة، يلعب لعبته في اقصاء الأمة عن رسالتها و منطلقات ايمانها الأصيل



[ صفحه 239]



و كيف ينسجم هذا السلوك مع الفكر القيادي الذي كان يحمله الامام، و يتحمل مسؤولية مضمونه العملي.. ولو كان الامام كما يقولون و يصورون.. من أنه كان عشير محرابه، زاهدا في الرئاسة، معتزلا عن واقع الحياة العملية، لا يتعرض لامامة و لا لخلافة.. فلماذا تلك الملاحقات و الضغوط و المضايقات التي أدمن الحكم علي ممارستها ضده و ضد أتباعه و شيعته، و المنتمين اليه؟ و من أين كان هذا الانتماء الواسع لمذهبه، الذي يدين به قطاع واسع من الأمة قد يصل بنسبته لمجموعها الي الربع أو الثلث..؟

و الواقع الذي نستخلصه من خلال استقصائنا لحياة الامام و ملابساتها العامة: هو أن الامام مارس في نضاله ضد الحكم الفاسد، أنماطا فريدة من العمل الثوري.. التي تجعله من أخطر النوعيات الثائرة في المجال السياسي و الاجتماعي و الفكري و المسلكي و التربوي.. فهو ثورة صامتة في سلبيته السياسية و مركزه الاجتماعي، و دوره الواسع الخطير في تركيز الفكر الرسالي، و مثاليته المسلكية، و أسلوبه التربوي و هو في كل ذلك يتحرك في ضمير الأمة، و يفرض عليها أن تقارن بين عطاء الرسالة و عطاء الحكم، و مسلكية الحاكمين و مسلكيته الرسالية.. لتعرف صيغة الايمان الأصيل جيدا عبر واقع عملي صريح.. و ليس أول علي تعرض الامام للامامة، و نزاعه مع الحكم علي الخلافة من كلمته السابقة، و ما صح عنه قوله:



[ صفحه 240]



«.. نحن قوم فرض الله طاعتنا، لنا الانفال و لنا صفو المال، و نحن الراسخون في العلم، و نحن المحسودون الذين قال الله «أم يحسدون الناس علي ما آتاهم من فضله..» [6] .

و ما نقل عنه قوله: «نحن الذين فرض الله طاعتنا، لا يسع الناس الا معرفتنا، و لا يغدر الناس بجهالتنا، من عرفنا كان مؤمنا و من أنكرنا كان كافرا، و من لم يعرفنا و لم ينكرنا كان ضالا حتي يرجع الي الهدي الذي افترض الله عليه من طاعتنا الواجبة، فان يمت علي ضلالته يفعل الله به ما يشاء..» [7] .

الي غير ذلك من النقول و الروايات التي تدلل علي أن الامام كان في معرض الامامة و الخلافة قولا و عملا.. انسجاما مع مسؤوليته في بيان الحق للأمة، و عملا بواجب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر.. ولو أن الامام لم يقف الموقف الرسالي الذي عرفته له الأمة، من أجل ابرام الحق، و محاربة الظلم و الفساد، و اقامة مجتمع العدل و الايمان، و عاش معتزلا في محرابه منصرفا الي العبادة و الدعاء، لا بتعد عن منطلقات رسالته عملا، و لعزل نفسه عن الموقع القيادي الذي أراده له الله سبحانه و تعالي..

يبقي أمامنا استفهام واحد.. و هو: هل أن الامام من



[ صفحه 241]



حقه أن يتعرض للامامة أو لا يتعرض؟..

ولكننا عندما نلاحظ نظرية الامامة من وجهة نظر أهل البيت، القائلة بأنها منصب الهي، لا يتم الا باختيار من الله، المطلع علي واقع القابليات و المؤهلات النفسية و الفكرية و غيرها مما يجب توفره في الانسان المختار لهذا المنصب.. لا يبقي موقع لمثل هذا التساؤل، اذ بعد هذا ليس للامام أن لا يتعرض للامامه بعد أن كان المنصب الزاميا بأمر الهي مبرم.. و سنأتي علي تفاصيل هذا الموضوع فيما يأتي من فصول الكتاب..


پاورقي

[1] الملل و النحل للشهرستاني ج 1 ص 272.

[2] حلية الأولياء لأبي نعيم ج 3 ص 192.

[3] صفوة الصفوة ج 2 ص 94.

[4] أصول الكافي للكليني ج 5 ص 106.

[5] حلية الأولياء لأبي نعيم ج 3 ص 294.

[6] أصول الكافي ج 1 ص 186 - 187. الآية 58 سورة النساء...

[7] أصول الكافي ج 1 ص 186 - 187 . الآية 58 سورة النساء...


التدرج في التطبيق


اهتم الامام عليه السلام بتنفيذ مشروع التدرج في تطبيق العمل الاجتماعي فعمل علي تبني الحيثيات الموجبة لتبنيه في نظرهم علي مستوي حركتهم، و علي مستوي حركة المندمجين في خطهم من المؤمنين و قد وجدت مصاديق كثيرة في مراجع و مصادر عديدة أذكر منها:

قال في وصية لحمران بن أعين:

قال عليه السلام يا حمران انظر الي من هو دونك و لا تنظر الي من هو فوقك في المقدرة، فان ذلك أقنع لك بما قسم لك، و أحري أن تستوجب الزيادة من ربك.

و اعلم: ان العمل الدائم القليل علي اليقين، أفضل عندالله من العمل الكثير علي غير يقين.



[ صفحه 87]



و اعلم: أن لا ورع أنفع من تجنب محارم الله، و الكف عن أذي المؤمنين و اغتيابهم، و لا عيش أهنا من حسن الخلق، و لا مال أنفع من القنوع باليسير المجزي، و لا جهل أضر من العجب، و يقدم لنا الامام عليه السلام نموذجا عمليا حول أهمية مفهوم التدرج في العمل الاصلاحي.

عن يعقوب بن الضحاك، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: «يتولونا و لا يقولون ما تقولون تبرأون منهم؟» قلت نعم، قال: فهوذا عندنا ما ليس عندكم فينبغي لنا أن نبرأ منكم، الي أن قال: فتولوهم و لا تبرأوا منهم، ان من المسلمين من له سهم، و منهم من له سهمان، و منهم من له ثلاثة أسهم و منهم من له أربعة أسهم، و منهم من له خمسة أسهم، و منهم من له ستة أسهم، و منهم من له سبعة أسهم، فليس ينبغي أن يحمل صاحب السهم علي ما عليه صاحب السهمين، و لا صاحب السهمين علي ما عليه صاحب الثلاثة، و لا صاحب الثلاثة علي ما عليه صاحب الأربعة و لا صاحب الأربعة علي ما عليه صاحب الخمسة و لا صاحب الخمسة علي ما عليه صاحب الستة و لا صاحب الستة علي ما عليه صاحب السبعة و قدم عليه السلام نموذجا عمليا آخر قال فيه:

«ان رجلا كان له جار و كان نصرانيا فدعاه الي الاسلام» [1] .


پاورقي

[1] انظر الحديث في الفصل السابق.


علم الكيمياء


الحق ان هذا العلم هو «ملحمة» المعرفة البشرية. و موضع اهتمامها.

فكأن في غريزة الناس، منذ كانت التجربة، اي منذ كان الناس، شيئا يبني ء بخفاء بالغ، عن عظمة هذا العلم و قيمته في تسهيل اسباب العيش، و تذليل الطبيعة و الكشف عن اسرارها.

و القضية الكبري في هذا العلم هي قضية «حجر الفلاسفة» لقد كانت حاجة الناس الي الذهب تدفعهم الي الايمان بامكانية تحويل المعادن. و كانت التفاعلات الاولية بين الاجسام تساعدهم علي الايمان بامكانية هذا التحويل.

و لا ابالغ ان قلت، بأن المكتشفات الكيميائية الفيزيقية التي تمت علي ايدي علماء القرن العشرين هي نتيجة طبيعية للرغبة الكامنة في نفوس أفراد كل الشعوب في تحويل المعادن. حتي ان تفجير الذرة نفسه، هو نتاج طبيعي لسلسلة من لحلقات، أخذ بعضها برقاب بعض في دراسة جوهر المادة و اسرار تكونها، تمهيدا لتحويل هذه المادة من معدن الي معدن.

و حدثت كل هذه الاكتشافات، و لكن التحويل الذي كان يحلم به اجدادنا كلهم، لم يتحقق حتي اليوم بالمعني الذي كانوا يعنونه، و الغاية التي كانوا اليها يقصدون.

و المعروف أيضا أن أحد أساتذة العرب الاولين في الكيمياء هو جابر بن حيان، صاحب عدة اكتشافات في حقل الحوامض و الزيوت.



[ صفحه 189]



و جابر بن حيان هذا، هو تلميذ من تلامذة الامام الصادق. أخذ عنه هذا العلم، ثم تابع جهوده حتي أصبح بعد أستاذه مرجعا للدارسين.

و قد تحدث كثيرون من رجال الاستشراق و علماء العرب المحدثين عن جابر بن حيان هذا، و علاقته باستاذه الامام. من بينهم كراوس الذي أثبت تشيع جابر. و الاستاذ أحمد زكي الذي فند الأوهام المتعلقة بحقيقة شخصيته و المسائل التي كان ينسبها الي استأذه الصادق (ع).


آيا خدا را ديدي و پرستش كردي؟


يونس بن ظبيان گويد: مردي خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شد، و گفت: آيا خدا را ديدي و پرستش كردي؟

حضرت فرمود: من جيزي را كه نديدم پرستش نمي كنم؟

آن مرد گفت: چگونه او را ديدي؟

حضرت فرمود: چشمها او را به طور حسي مشاهده نكردند، ولي دلها از طريق حقيقت ايمان او را ديدند. او با حواس درك نمي شود، و با انسانها قابل مقايسه نيست، او بدون تشبيه (به كسي يا چيزي) معروف و شناخته شده است. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 4 ص 33 ح 10.


دفعه ششم


به نقل سيد بن طاوس باز امام را به بغداد احضار كرد و اين دفعه پس از قتل محمد و ابراهيم بود اين بار صفوان بن مهران جمال واسطه احضار بود و به همين ترتيب امام دو ركعت نماز قبل از ملاقات منصور خواند و منصور با كمال غضب بر او نگريست و شمشير كشيد و پس از لحظه اي منصرف شد و امام عليه السلام زير لب دعائي مي خواند خليفه امر كرد او را محترما به منزل خود برگردانند.


حديث 047


4 شنبه

لا تذهبن بكم المذاهب.

مبادا راه هاي گوناگون شما را به بيراهه كشاند.

بحار، ج 75، ص 281


مقبره شهيدان حره


در ميانه سال هاي 61 / 63 هـ. ق. در پي واقعه كربلا، مخالفت هايي عليه امويان به ظهور پيوست. مركز اصلي اين موضع گيري ها سرزمين حجاز بود و عبدالله بن زبير در شكل دادن و متمركز نمودن مسير مخالفت ها نقش اساسي داشت.

عدّه زيادي از مردم مدينه و مكه با عبدالله بيعت كرده، رفته رفته از اطاعت امويان سرپيچي كردند و بر قيام و خروج، عزم راسخ نمودند.

يزيد براي فرونشاندن قيام مدني ها و مكّي ها، هيئتي به مكه فرستاد؛ تا با عبدالله بن زبير گفتگو كنند؛ ولي بي نتيجه باز گشتند. «عمرو بن سعيد» والي وقت مدينه، عمرو بن زبير برادر عبدالله را تحريك و تجهيز نمود تا با برادرش به جنگ پردازد.

در اين نبرد عبدالله بن زبير غالب شد و عمرو را به اسارت درآورد.

پي آمد اين پيروزي گسترده، فرار امويان از حجاز و مسلّط شدن عبدالله بر طائف و مكه بود. مدني ها نيز «عثمان بن محمد بن ابي سفيان» والي مدينه را اخراج كردند و به صف عبدالله بن زبير پيوستند و خانه هاي امويان را در مدينه به محاصره خود در آوردند.

يزيد، «مسلم بن عقبة المُرّي» را فرمانده لشكر كرد و او را عازم مدينه نمود.

اموياني كه به اسارت مدني ها درآمده بودند، پس از تعهّد به عدم همكاري با



[ صفحه 522]



خلافت شام، آزاد و از حجاز تبعيد شدند. آنان در بين راه به مسلم بن عقبة ملحق شدند و او را در اجراي نقشه حمله و تصرّف مدينه ياري دادند.

در اين طرح نظامي، لشكريان شام مصمّم شدند كه از سمت شرق مدينه ـ كه حرّه واقم ناميده مي شد ـ به شهر حمله كنند. «حرّه واقم» منطقه اي مشتمل بر زمين مسطّحي پوشيده از سنگ هاي سياه بود؛ كه به لحاظ گرم و غيرمزروعي بودن، آن را حرّه مي گفتند و بدان جهت كه محل سكونت «واقم» يكي از عمالقه عهد باستان بود، به «حرّه واقم» شهرت يافته بود.

در اين منطقه بين شاميان و مدني ها كه غالباً فرزندان صحابه از انصار و مهاجر بودند، جنگي به وقوع پيوست كه منجر به شكست فرزندان صحابه و موفّقيّت «مسلم بن عقبه» شد.

متعاقب اين شكست، شهر مدينه به تصرّف لشگريان مسلم درآمد و كشتند و سوختند و هتك حرمت ها كردند. به گفته بلاذزي و واقدي:

«أباح مسلم المدينة ثلاثة أيّام يقتلون و يأخذون المتاع و يعبعون بالإماء و يفعلون ما لا يحبّه الله».

يعقوبي مي نويسد:

«كمتر كسي باقي ماند كه كشته نشد و حرم پيامبر خدا را مباح گذاشت تا آن كه دوشيزگان فرزند آوردند و شناخته نبود چه كسي آنها را باردار كرده است». مسعودي مي نويسد:

«هفتاد و چند نفر از ساير قريشيان و معادل آنها از انصار و چهار هزار كس از مردم ديگر كه شمار شد ـ بجز آنها كه شناخته نشده بودند ـ به قتل رسيدند».



[ صفحه 523]



ابوريحان بيروني مي گويد:

«وقعة الحرّة و هي التي قتل فيها بنو أمية أهل المدينة و انتهبت أموالهم و هتكت ستور المهاجرين و الأنصار و فضحت نساؤهم فلعن الله من لعنه رسول الله من المدثينفي المدينة و جعلنا غير راضين بالفساد في أرض الله».

مدنيان و مكّياني را كه در حرّه و شهر مدينه كشته بودند، در قبرستان بقيع جمع كردند و بر آنان خاك ريختند. مقبره شان بعدها به عنوان «شهداءالحرّه» مشهور تاريخ مسلماني شد.

اين مكان كه بسياري از فرزندان انصار و مهاجرين در آن دفن شده اند، اتاقي مسقّف بود و امروز، سقف آن هم سطح زمين قبرستان گرديده است و در 75 متري شرق قبر عثمان بن مظعون و 135 متري غرب مقبره عثمان بن عفّان جاي دارد.



[ صفحه 524]




اخباره بالغائب 08


محمد بن الحسن الصفار: عن محمد بن عبدالجبار، عن الحسن بن الحسين، عن أحمد بن الحسن الميثمي عن ابراهيم بن مهزم قال: خرجت من عند أبي عبدالله عليه السلام ليلة ممسيا، فأتيت منزلي بالمدينة، و كانت أمي معي، فوقع بيني و بينها كلام فأغلظت لها، فلما أن كان من الغد صليت الغداة، و أتيت أبا عبدالله عليه السلام، فلما دخلت عليه قال لي مبتدئا: يابن مهزم ما لك و للوالدة أغلظت لها البارحة، أما علمت أن بطنها منزل قد سكنته و أن حجرها مهد قد غمرته و ثديها وعاء قد شربته؟ قال: قلت بلي قال: فلا تغلظ لها [1] .



[ صفحه 72]



أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: روي محمد بن عبدالجبار، عن الحسن بن الحسين اللؤلؤي، عن أحمد بن الحسين الميثمي، عن ابراهيم بن مهزم قال: خرجت من عند أبي عبدالله عليه السلام ليلة ممسيا، فانتحلت منزلي بالمدينة، و كانت أمي معي، فوقع بيني و بينها كلام فأغلظت عليها، فلما أن كان من الغد صليت الغداة و أتيت أبا عبدالله عليه السلام، فقال لي مبتدئا: يابن مهزم ما لك و للوالدة أغلظت لها البارحة، أو ما علمت أن بطنها منزل قد سكنته و أن حجرها مهد قد مهدته، فدر ثديها وعاء قد شربته؟ قلت: نعم، قال: فلا تغلظ لها [2] .

و رواه ابن شهرآشوب في المناقب: الا أن فيه عن مهزم [3] .


پاورقي

[1] بصائر الدرجات ص 234 ج 5 باب 11 ح 3.

[2] دلائل الامامة: ص 116.

[3] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 221.


مقام شيعه در بهشت


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: شنواندن سخن، بدون ملال و دلتنگي به كسي كه گوشش سنگين است صدقه گوارايي است.

ابوبصير روايت مي كند كه روزي امام جعفرصادق عليه السلام از من احوال ابوحمزه را پرسيد. من خدمت آن حضرت عرض كردم او را سلامت ديدم. حضرت فرمود: چون به نزد وي برسي سلام ما را به او برسان و بگو كه در فلان روز از فلان ماه او وفات خواهد نمود. من گفتم: آيا ابوحمزه شيعه شماست؟ فرمود: بلي. گفتم: فدايت شوم شيعه شما با شماست؟ گفت: آري، اگر از حق سبحانه و تعالي بترسند و از گناه دوري كنند، در درجات بهشت با ما باشند. ابوبصير گويد چون برگشتم چيزي نگذشت كه ابوحمزه در آن روز و آن ساعت كه حضرت فرموده بودند وفات نمود.



[ صفحه 116]




كتابه لحفص بن غياث في تزويج المشركات / أحكام الأُساري


محمّد بن عليّ بن محبوب، عن القاسم بن محمّد، عن سليمان بن داوود، عن أبي أيوب، عن حفص بن غياث [1] ، قال: كتب بعض إخواني أن أسأل أبا عبد الله عليه السلام عن مسائل، فسألته عن الأسير: هل يَتَزَوَّجُ في دارِ الحَربِ؟

فقال: أكرَهُ ذلِكَ، فَإن فَعَلَ في بلاِدِ الرُّومِ فَلَيسَ هُوَ بِحَرامٍ، وَهُوَ نِكاحٌ، وَأمّا في التُّركِ والدَّيلَمِ والخَزَرِ فَلا يَحِلُّ لَهُ ذلِكَ. [2] .



[ صفحه 46]




پاورقي

[1] راجع في ترجمته: الكتاب الثّامن والأربعون.

[2] تهذيب الأحكام: ج7 ص299 ح1251 وص453 ح1814، الاستبصار: ج 3 ص 180 ح 9، وسائل الشيعة: ج 20 ص 537 ح 26282.


وصيت 13


وصية الامام الباقر عليه السلام لجابربن يزيد الجعفي (رضي الله عنه) يا جابر اغتنم من اهل زمانك خمسا:

ان حضرت لم تعرف، و ان غبت لم تفتقد، و ان شهرت لم تشاور، و ان قلت لم يقبل قولك، و ان خطبت لم تزوج.

و اوصيك بخمس:

ان ظلمت فلا تظلم، و ان خانوك فلا تخن، و ان كذبت فلا تغضب، و ان مدحت فلا تفرح، و ان ذممت فلا تجزع، و فكر فيما قيل فيك، فان عرفت من نفسك ما قيل فيك فسقوطك من عين الله جل و عز عند غضبك من الحق أعظم عليك مصيبة مما خفت من سقوطك من أعين الناس، و ان كنت علي خلاف ما قيل فيك، فثواب اكتسبته من غير أن يتعب بدنك، و اعلم بأنك لا تكون لنا وليا حتي لواجتمع عليك اهل مصرك و قالوا:



[ صفحه 80]



انك رجل سوء؛ لم يحزنك ذلك، ولو قالوا: انك رجل صالح لم يسرك ذلك، أعرض نفسك علي كتاب الله فان كنت سالكا سبيله زاهدا في تزهيده راغبا في ترغيبه خائفا من تخويفه فأثبت و أبشر، فانه لا يضرك ما قيل فيك، و ان كنت مبائنا للقرآن فما ذاالذي يغرك من نفسك، ان المؤمن يعني بمجاهدة نفسه ليغلبها علي هواها، فمرة يقيم أودها و يخالف هواها في محبة الله، و مرة تصرعه نفسه فيتبع هواها فينعشه الله فينتعش، و يقيل الله عثرته فيتذكر و يفزع الي التوبه و المخافة فيزداد بصيرة و معرفة لما زيد فيه من الخوف، و ذلك بأن الله يقول: (ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون) [1] .

يا جابر استكثر لنفسك من الله قليل الرزق تخلصا الي الشكر، و استقلل من نفسك كثير الطاعة لله ازراءا علي النفس و تعرضا للعفو، و ادفع عن نفسك حاضر الشر بحاضر العلم، و استعمل حاضر العلم بخالص العمل، و تحرز في خالص العمل من عظيم الغفلة بشدة التيقظ، و استجلب شدة اليتقظ بصدق الخوف، و احذر خفي التزين بحاضر الحياة، و توق مجازفة الهوي بدلالة من العقل، وقف عند غلبة الهوي باسترشاد العلم، و استبق خالص الأعمال ليوم الجزاء وانزل ساحة القناعة باتقاء الحرص، و ادفع عظيم الحرص بايثار القناعة، و استجلب حلاوة الزهادة بقصر الأمل، و اقطع أسباب الطمع



[ صفحه 81]



ببرد اليأس وسد سبيل العجب بمعرفة النفس و تخلص الي راحة النفس بصحة التفويض، واطلب راحة البدن باجمام القلب، و تخلص الي اجمام القلب بقلة الخطأ، و تعرض لرقة القلب بكثرة الذكر في الخلوات، و استجلب نور القلب بدوام الحزن، و تحرز من ابليس بالخوف الصادق، و اياك و الرجاء الكاذب، فانه يوقعك في الخوف الصادق، و تزين لله عزوجل بالصدق في الأعمال، و تحبب اليه بتعجيل لا انتقال، و اياك و التسويف فانه بحر يغرق فيه الهلكي، و اياك و الغفلة ففيها تكون قساوة القلب، و اياك والتواني فيما لا عذر لك فيه فاليه يلجأ النادمون و استرجع سالف الذنوب بشدة الندم و كثرة الاستغفار، و تعرض للرحمة وعفوالله بحسن المراجعة، و استعن علي حسن المراجعة بخالص الدعاء و المناجات في الظلم، و تخلص الي عظيم الشكر باستكثار قليل الرزق و استقلال كثير الطاعة، و استجلب زيادة النعم بعظيم الشكر، و توسل الي عظيم الشكر بخوف زوال النعم، و اطلب بقاء العز باماتة الطمع، و ادفع ذل الطمع بعز اليأس، و استجلب عز اليأس ببعد الهمة، و تزود من الدنيا بقصر الأمل، و بادر بانتهاز البغية عند امكان الفرصة، و لا امكان كالأيام الخاليه مع صحة الأبدان، واياك و الثقة بغير المأمون، فان للشر ضراوة كضراوة الغذاء.

واعلم أنه لاعلم كطلب السلامة و لا سلامة كسلامة القلب، و لا عقل كمخالفة الهوي، و لا خوف كخوف حاجز. و لا رجاء كرجاء معين، و لا فقر كفقر القلب، و لا غني كغني النفس، و لا



[ صفحه 82]



قوة كغلبة الهوي، و لا نور كنور اليقين، ولا يقين كاستصغارك الدنيا، و لا معرفة كمعرفتك بنفسك، و لا نعمة كالعافيه، و لا عافية كمساعدة التوفيق و لا شرف كبعد الهمة، و لا زهد كقصر الأمل، و لا حرص كالمنافسة في الدرجات، و لا عدل كالانصاف، و لا تعدي كالجور، و لا جور كموافقة الهوي، و لا طاعة كأداء الفرائض، و لا خوف كالحزن، و لا مصيبة كعدم العقل، و لا عدم عقل كقلة اليقين، و لا قلة يقين كفقد الخوف، و لا فقد خوف كقلة الحزن علي فقد الخوف، و لا مصيبة كاستهانتك بالذنب، و رضاك بالحالة التي أنت عليها، و لا فضيلة كالجهاد، و لا جهاد كمجاهدة الهوي، و لا قوة كرد الغضب، و لا مصيبة كحب البقاء، و لا ذل كذل الطمع، و اياك و التفريط عند امكان الفرصة، فانه ميدان يجري لأهله بالخسران [2] .

اي جابر! پنج چيز را از اهل زمانه ات غنيمت بشمار: اگر در جمع آن ها حاضر شوي، تو را نشناسند ؛ و اگر غايب شوي، از تو تفقد نكنند؛ و اگر مشهور شوي، با تو مشورت نشود؛ و اگر سخني بگويي، پذيرفته نشود؛ و اگر خواستگاري كني، با تو ازدواج نكنند و به تو همسر ندهند.

و تو را به پنج چيز وصيت مي كنم: اگر به تو ظلم شد، تو ستم مكن؛ و اگر به تو خيانت شد، تو خيانت منما؛ و اگر



[ صفحه 83]



تكذيبت نمودند، غضب منما؛ و اگر مدح شدي، خوشحال مشو؛ و اگر از تو بدگويي شد، بي تابي مكن؛ و در آن چيزي كه درباره ات گفته اند، تفكر كن؛ اگر آن سخنان راست بود، بدان كه سقوط تو در پيشگاه الهي براي غضب تو به سبب سخن حق، مصيبتي است بزرگ تر از ترسي كه از سقوط در چشم مردم داري، و اگر آن سخنان خلاف واقع بوده، به ثوابي رسيده اي، بدون آن كه زحمتي كشيده باشي.

و بدان كه تو از اولياي ما نيستي، مگر در صورتي كه اگر تمام مردم شهرت عليه تو متحد شوند و بگويند تو مرد بدي هستي، از اين امر ناراحت نشوي، و اگر همه بگويند مرد صالحي هستي، از آن خوشحال نشوي. خودت را بر كتاب خدا عرضه كن؛ اگر به راه آن رفته اي و با سفارش به زهد آن زاهد شده و به آنچه ترغيب نموده راغب شده، و از آنچه ترسانده خايف شده اي، پس ثابت قدم باش و بشارت باد تو را؛ چرا كه هر چه عليه تو گفته شده، زياني براي تو ندارد، و اگر با قرآن جدايي داري، پس به چه چيز خودت مغرور گشته اي؟

مؤمن با نفس خود مي جنگد تا بر هواي نفسش غالب شود، به همين منظور گاهي به سبب محبت الهي به اصلاح كجي آن مي پردازد، و با هواي نفس مخالفت مي كند، و گاهي نفسش بر وي پيروز شده و او پيروي از آن مي كند؛ خداوند او را از لغزش باز مي دارد و از



[ صفحه 84]



خطايش درمي گذرد و او به توبه و خوف خدا پناه مي برد، و به همين سبب بر آگاهي و شناختش افزوده مي گردد و اين مطلب بدان جهت است كه خداي سبحان مي فرمايد: «پرهيزكاران هنگامي كه گرفتار وسوسه هاي شيطان شوند، به ياد (خدا) مي افتند و (در پرتو ياد او، راه حق را مي بينند و) ناگهان بينا مي گردند.» اي جابر! روزي كم از جانب خدا را زياد به حساب آور، تا شكر نعمت را به جا آورده باشي، و طاعت زياد خودت را كم بشمار، تا با نفس خود مخالفت نموده، خود را در معرض بخشش الهي قرار داده باشي. شر را از نفس خود با علم خويشتن دور كن، و علم را با عمل خالصانه به كارگير، و از غفلت در راه اخلاص، با شدت هوشياري و بيداري، و شدت بيداري دوري كن را با خوف صادقانه به دست آور، و حذر كن از تزين پنهان با حيات ظاهر، و با راهنمايي عقل از گزافه هاي هواي نفس پرهيز كن، و در زماني كه هواي نفس غالب شود، با هدايت علم توقف نما، و اعمال خالصت را براي روز جزا نگه دار، و در ساحت قناعت با دوري از حرص فرود آ، و با اختيار قناعت، حرص را از خود دور كن، و با كوتاه نمودن آرزوها، شيريني زهد را بچش، و با پوشيدن لباس نااميدي (از دنيا) اسباب طمع را قطع كن، و با خودشناسي، راه خودپسندي را سد كن، و با تفويض صحيح كار به خدا، به راحتي نفس برس.



[ صفحه 85]



راحتي بدن را با راحتي قلب طلب نما، و با كم نمودن خطاها، به راحتي قلب دست ياب، و با كثرت ذكر خدا در خلوت ها به دنبال رقت قلب باش، و با دوام حزن، قلبت را نوراني كن، و با خوف صادقانه از شيطان دوري كن، و بپرهيز از اميدواري كاذب؛ چرا كه تو را به خوف صادق مي افكند، و با راستي و صداقت در كارهايت خود را براي خدا زينت نما، و دوري كن از تسويف، كه آن دريايي است كه در آن گروه زيادي غرق شده اند، و دوري كن از غفلت كه موجب قساوت قلب مي شود، و بپرهيز از سستي در اموري كه عذري براي آن نداري؛ آن ها كه پشيمان شده اند به اين بهانه پناه برده اند.

با پشيماني شديد و كثرت استغفار، از گناهان گذشته رجوع كن، و با مراجعه ي صحيح، خود را در معرض عفو و رحمت خدا قرار بده، و در اين امر از دعاي خالصانه و مناجات شبانه استعانت جو. بزرگ نمودن شكر نعمت هاي خدا را با بزرگ شمردن روزي كم و كم شمردن طاعت زياد به دست آور، و با شكر زياد، نعمت هاي زياد را به سوي خود جلب كن، و شكر بزرگ را با ترس از زوال نعمت به دست آور، و بقاي عزت را با كشتن طمع طلب كن، و ذلت طمع را با عزت نااميدي دفع نما، و عزت يأس را با همت بلند به سوي خود جلب كن، و از دنيا با كم كردن آرزوهايت زاد و توشه بردار، و هرگاه فرصت



[ صفحه 86]



دست داد، آن را غنيمت شمار، و هيچ امكاني همچون زمان بيكاري و عدم اشتغال همراه با صحت بدن نيست و بترس از اعتماد كردن به افراد غير امين، زيرا براي شر، اعتيادي است همچون اعتياد به غذا.

بدان هيچ علمي مانند طلب سلامت نيست، و هيچ سلامتي مانند سلامت قلب نيست، و هيچ كار عاقلانه اي همچون مخالفت با هواي نفس نيست، و هيچ خوفي مانند خوفي كه مانع (از گناه) شود نيست، و هيچ اميدي مانند اميدي كه كمك (به انجام طاعات و ترك گناهان) نمايد نمي باشد، و هيچ فقري مانند فقر قلب نيست، و هيچ بي نيازي مانند بي نيازي جان و روح نمي باشد، و هيچ قدرتي مانند غلبه بر هواي نفس نيست و هيچ روشنايي همچون نور يقين نيست، و هيچ يقيني مانند كوچك شمردن دنيا نمي باشد، و هيچ شناختي مانند شناخت خودت نسبت به خودت نيست، و هيچ نعمتي مانند سلامتي نيست، و هيچ عافيتي مانند همراهي توفيق نمي باشد، و هيچ شرفي همچون همت بلند نيست، و هيچ زهدي مانند كوتاهي آرزو نمي باشد، و هيچ حرصي همچون مفاخره در درجات نيست، و هيچ عدالتي مانند انصاف نيست، و هيچ تجاوزي مانند ستم نمي باشد، و هيچ ستمي مانند موافقت هوا و هوس نيست، و هيچ طاعتي مانند انجام واجبات نمي باشد، و



[ صفحه 87]



هيچ ترسي مانند غم و اندوه نيست، و هيچ مصيبتي مانند بي عقلي نيست، و هيچ ناداني مانند كمي يقين نمي باشد، و هيچ كمي يقيني مانند نداشتن خوف نيست، و هيچ نبود خوفي مانند كمي حزن در نبود خوف نيست، و هيچ مصيبتي بالاتر از اين نيست كه گناه را كوچك شمري و راضي به وضعيتي باشي كه در آن قرار داري، و هيچ فضيلتي همچون جهاد نيست، و هيچ جهادي مانند جهاد با هواي نفس نمي باشد، و هيچ قدرتي مانند رد غضب نيست، و هيچ مصيبتي مانند حب بقاء (در دنيا) نيست، و هيچ ذلتي مانند طمع نمي باشد، و بترس از كوتاهي كردن در استفاده از فرصت ها؛ چرا كه آن ميداني است (كه اگر استفاده نشود) اهل آن دچار زيان مي گردند.

امام باقر عليه السلام در اين وصيت باارزش و جامع، دايرة المعارفي را در اختيار شاگرد عالم و عامل خود يعني جابر جعفي [3] - رضوان الله تعالي عليه - قرار داده است. اين وصيتي است از هر نظر كامل كه عامل به اين وصيت مي تواند خود را به اوج قدرت معنوي و كمال انسانيت برساند، زيرا اين كلمات همانند شعله هاي نوراني است كه



[ صفحه 88]



نور خود را از منبع نوراني و الهي امام معصوم دريافت كرده است، پس هر كس دوست داشته باشد كه زندگاني او در دنيا و آخرت منور به انوار الهي گردد و سعادتمند دو جهان باشد، بايد به اين وصيت گرانبها عمل نمايد.

در حقيقت اين وصيت نامه ي مبارك ما را به راه هاي صحيح زندگي كه پايانش حق و حقيقت همراه با سعادت و رستگاري است، راهنمايي مي كند، و همچنين از گناهان و اخلاق رذيله نهي مي نمايد. امام باقر عليه السلام مانند طبيب آگاه و متخصص كه از امراض و دردها اطلاع كاملي داشته باشد، داروهايي برايمان تجويز مي نمايد كه از بين برنده ي امراض و درمانگر آلام است. پس اگر خواهان حيات و زندگي سعادتمند باشيم، اين كلمات روحاني را آويزه ي گوش قرار داده، به راهكارهايي كه ذكر شده، عمل مي نماييم، و عزيزانمان را هم با اين منهاج الهي و مكتب سعادت بخش اسلامي آشنا مي كنيم؛ همچنان كه در زيارت جامعه ي كبيره آمده است: هر كس از شما (خاندان عترت و طهارت) تبعيت كند، در حقيقت از خدا اطاعت كرده است.


پاورقي

[1] اعراف، 200.

[2] تحف العقول، ص 291؛ بحارالانوار، ج 75، صص 162-165،ح 1.

[3] جابر بن يزيد جعفي از اصحاب خاص امام باقر عليه السلام و صاحب سر ايشان بود. در شأن و لياقت او همين بس كه امام باقر عليه السلام نود) 90 (هزار حديث به وي آموخت كه از بركت آن سينه اش مخزن اسرار امامت و نبوت گرديد. وي كه فقيهي برجسته بود، در كوفه سكونت داشت.


ما ستر عن الانسان علمه من مدة حياته


تأمل الآن يا مفضل ما ستر عن الانسان علمه من مدة حياته، فانه لو عرف مقدار عمره - و كان قصير العمر - لم يتهنأ بالعيش، مع ترقب الموت و توقعه، لوقت قد عرفه، بل كان يكون بمنزلة من قد فني ماله، أو قارب الفناء، فقد استشعر الفقر، و الوجل من فناء ماله و خوف الفقر علي أن الذي يدخل علي الانسان من فناء العمر أعظم مما يدخل عليه من فناء المال، لأن من يقل ماله يأمل أن يستخلف منه، فيسكن الي ذلك، و من أيقن بفناء العمر استحكم عليه اليأس و ان كان طويل العمر، ثم عرف ذلك، وثق بالبقاء، و انهمك في اللذات و المعاصي، و عمل علي أنه يبلغ من ذلك شهوته، ثم يتوب في آخر عمره، و هذا مذهب لا يرضاه الله من عباده و لا يقبله، ألا تري لو أن عبدا لك عمل



[ صفحه 54]



علي أنه يسخطك سنة و يرضيك يوما أو شهرا، لم تقبل ذلك منه، و لم يحل عندك محل العبد الصالح دون أن يضمر طاعتك و نصحك في كل الأمور؟ و في كل الأوقات، علي ترصف الحالات (فان قلت) أو ليس قد يقيم الانسان علي المعصية حينا ثم يتوب فتقبل توبته؟ (قلنا): أن ذلك شي ء يكون من الانسان لغلبة الشهوات له و تركه مخالفتها. من غير أن يقدرها في نفسه، و يبني عليه أمره، فيصفح الله عنه، و يتفضل عليه بالمغفرة، فاما من قدر أمره علي أن يعصي ما بدا له، ثم يتوب آخر ذلك، فانما يحاول خديعة من لا يخادع، بأن يتسلف التلذذ في العاجل، و يعد و يمني نفسه التوبة في الآجل، و لأنه لا يفي بما يعد من ذلك، فان النزوع من الترفه و التلذذ و معاناة التوبة، و لا سيما عند الكبر و ضعف البدن، امر صعب، و لا يؤمن علي الانسان، مع مدافعته بالتوبة أن يرهقه الموت، فيخرج من الدنيا غير تائب، كما قد يكون علي الواحد دين الي اجل، و قد يقدر علي قضائه، فلا يزال يدافع بذلك حتي يحل الأجل، و قد نفذ المال، فيبقي الدين قائما عليه. فكان خير الأشياء للانسان أن يستر عنه مبلغ عمره، فيكون طول عمره يترقب



[ صفحه 55]



الموت، فيترك المعاصي، و يؤثر العمل الصالح (فأن قلت): و ها هو الآن قد ستر عنه مقدار حياته، و صار يترقب الموت في كل ساعة يقارف الفواحش و ينتهك المحارم (قلنا): أن وجه التدبير في هذا الباب، هو الذي جري عليه الأمر فيه فان كان الانسان مع ذلك لا يرعوي و لا ينصرف عن المساوي، فانما ذلك من مرحه و من قساوة قلبه، لا من خطأ في التدبير، كما أن الطبيب قد يصف للمريض ما ينتفع به، فان كان المريض مخالفا لقول الطبيب، لا يعمل بما يأمره و لا ينتهي عما ينهاه عنه، لم ينتفع بصفته، و لم تكن الاساءة في ذلك للطبيب بل للمريض، حيث لم يقبل منه.

و لئن كان الانسان مع ترقبه للموت كل ساعة لا يمتنع عن المعاصي، فانه لو وثق بطول البقاء كان احري بأن يخرج الي الكبائر الفظيعة.... فترقب الموت علي كل حال خير له من الثقة بالبقاء ثم أن ترقب الموت و ان كان صنف من الناس يلهون عنه، و لا يتعظون به فقد يتعظ به صنف آخر منهم، و ينزعون عن المعاصي، و يؤثرون العمل الصالح، و يجودون بالأموال و العقائل النفسية في الصدقة علي الفقراء و المساكين فلم يكن من العدل أن يحرم هؤلاء الانتفاع بهذه



[ صفحه 56]



الخصلة لتضييع أولئك حظهم منها.


فضايل و مكارم اخلاقي


از آنجا كه انسان براي تكميل تعليمات خويش و پيمودن راه سعادت به الگو نياز دارد تا برنامه ها و روش او را سرمشق قرار دهد، قرآن كريم در بسياري از موارد از الگوهاي لايق و شايسته اي كه در اين جهان وجود داشته، نمونه و شاهد مي آورد. به عنوان مثال در جايي حضرت ابراهيم عليه السلام را الگو معرفي كرده و مي فرمايد:

«براي شما تأسي نيكي در زندگي ابراهيم و كساني كه با او بودند، وجود داشت». [1] .

و در جايي ديگر از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را به عنوان الگو ياد كرده و مي فرمايد:

«براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكويي بود، براي آن ها كه اميد به رحمت خداوند و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مي كنند». [2] .

بهترين الگو براي بشر در تمام مراحل زندگي، شخص پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است؛ اوست كه مي تواند الگو و سرمشقي براي همه ي مسلمانان باشد، همان گونه كه حضرت علي عليه السلام فرموده است: كافي است كه روش پيامبر را سرمشق خويش قرار دهي... از پيامبر پاك و پاكيزه ات پيروي كن، زيرا راه و رسمش سرمشقي است براي آن كس كه بخواهد تأسي جويد، و



[ صفحه 76]



انتسابي است (عالي) براي كسي كه بخواهد منتسب شود. و محبوب ترين بندگان نزد خداوند كسي است كه از پيامبر سرمشق گيرد و قدم جاي قدم او گذارد. [3] .

فرمود: پيامبر به من فرمان داد كه به او اقتدا كنم. [4] .

از اين رو ائمه ي معصومين عليهم السلام را كه جانشين آن حضرت هستند و هر يك در زمان خود نمونه ي اخلاق و تقوا و فضيلت بودند، بايد سرمشق و الگوي خود قرار دهيم، از اوامر و دستورهاي آنان پيروي كنيم و روش آنان را دنبال كنيم. [5] زيرا سراسر زندگي آنان براي ما الگو و هر عمل آنان براي ما حجت است، چرا كه آنان به آنچه امر مي كردند يا از آن نهي مي نمودند، خود پايبند بودند و به هيچ كار نيك و معروفي امر نمي كردند جز اين كه خود قبل از ديگران بدان عمل مي كردند. همچنين از هيچ كار زشت و منكري نهي نمي كردند، مگر اين كه خود از آن دوري مي گزيدند.

اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود: اي مردم! به خدا سوگند، من شما را به هيچ طاعتي وادار نمي كنم، مگر اين كه پيش از شما خود به آن عمل مي كنم و شما را از معصيتي نهي نمي كنم، مگر اين كه پيش از شما از آن دوري مي جويم.

از اين رو در اين فصل به چند نمونه از ويژگي هاي اخلاقي و رفتاري امام صادق عليه السلام اشاره مي كنيم:


پاورقي

[1] سوره ي ممتحنه، آيه ي 4.

[2] سوره ي احزاب، آيه ي 21.

[3] نهج البلاغه، خطبه ي 160.

[4] همان، خطبه ي 192.

[5] ناگفته نماند كه ما نمي توانيم صد در صد سيره و روش آن ها را دنبال كنيم، چنان كه حضرت علي عليه السلام در نامه ي خويش (نهج البلاغه، نامه ي 42) به عثمان بن حنيف انصاري مي نويسد: «آگاه باش! هر مأمومي، امامي و پيشوايي دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانشش بهره گيرد. بدان امام شما از دنيايش به همين دو جامه ي كهنه و از غذاها به دو قرص نان اكتفا كرده است. آگاه باش! شما توانايي آن را نداريد كه چنين باشيد، اما مرا با ورع، تلاش، عفت، پاكي و پيمودن راه صحيح ياري دهيد».


هشام و زيد بن علي


و دخل عليه زيد بن علي عليه السلام فسلم عليه بالامرة فلم يرد السلام اهانة له، و اغلظ في الكلام و لم يفسح له في المجلس.

فقال زيد: السلام عليك يا أحول، فأنك تري نفسك أهلا لهذا الاسم. فغضب هشام، و جرت بينهما محاورة كان نصيب هشام فيها الفشل، و خرج زيد و هو يقول: ما كره قوم حر السيوف إلا ذلوا.

و أمر هشام برده و قال له: اذكر حوائجك. فقال زيد: أما و أنت ناظر علي أمور المسلمين فلا. و خرج من عنده و قال: من أحب الحياة ذل [1] .

و مضي زيد الي الكوفة و بها استشهد في الثالث من صفر سنة 121 ه بعد ثورة آزرته فيها مختلف الطاقات، و جرت حوادث لا يتسع المجال لذكرها.

و بعد شهادته رضي الله عنه صلب جسده عريانا منكوسا بأمر من هشام و بقي الجسد مصلوبا أربع سنين، و نسجت العنكبوت علي عورته [2] و أرسل يوسف بن عمر أمير الكوفة رأس زيد الي هشام، فصلبه علي باب دمشق ثم أرسله المدينة، فنصب عند قبر الرسول يوما و ليلة، ثم نصب في مؤخر المسجد علي رمح، و أمر الوالي باجتماع الناس، فقام خطباء الامويين بشتم أهل البيت، و هكذا بقي الرأس سبعة أيام. [3] .

ثم أمر هشام بارسال الرأس الي حنضلة بن صفوان عامله علي مصر سنة 122 ه فامر حنضلة بتعليقه، و ان يطاف به. [4] .



[ صفحه 125]



أما الجسد الشريف فقد بقي مصلوبا إلي أيام الوليد بن يزيد و قد أقام عليه يوسف بن عمر حراسا خوفا من أن ينزل الجسد فيغسل و يكفن، و كان الموكل بحراسة الجسد زهير بن معاوية، أحد رجال الصحاح و حملة الحديث.

و كان زهير يحدث الناس: بأنه رأي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في النوم، و قد وقف علي الخشبة و قال: هكذا تصنعون بولدي من بعدي؟!! يا بني يا زيد قتلوك قتلهم الله صلبوك صلبهم الله. [5] .


پاورقي

[1] تاريخ الطبري ج 8 حوادث سنة 121 و ابن عساكر ج 6 ص 23 - 22.

[2] تاريخ الخميس ج 2 ص 320.

[3] زيد الشهيد للعلامة السيد عبدالرزاق المقرم ص 164 - 162.

[4] النجوم الزاهرة ج 1 ص 281.

[5] تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 6ص 323.


من تعاليمه


الي كثير من وصاياه و تعاليمه [1] و قد احتفظ التاريخ بكثير من تراثه الفكري بما فيه الكفاية للعقل اليقظان و البصيرة الواعية، فقد كان يفيض علي سامعيه من الخواطر و الحكم، متوجها الي النصح و الارشاد، منقطعا لتوجيه المجتمع، فكان يغتنم فرصة استعداد سامعيه لتلقي ما يدلي به من النصائح التي تصل لقلب السامع، فلا يسعه إلا التسليم.

و قد كان يؤدب أصحابه بآداب الاسلام، و يحثهم علي الطاعة و مكارم الاخلاق، و يدعوهم الي العمل في الصلاح معائشهم بما يصلح به حالهم، فكان يقول:

من طلب الدنيا استعفافا عن الناس وسعيا علي أهله و تعطفا علي جاره، لقي الله عزوجل يوم القيامة و وجهه مثل القمر ليلة البدر.

و كان يقول: نعم العون الدنيا علي الآخرة، و كان عليه السلام يحثهم علي حسن العشرة و ملازمة الآداب لئلا يتكدر صفو المودة و تفسد الأخوة. و ليس وراء ذلك إلا العناء. فتراه عليه السلام يكثر من قوله:

عظموا أصحابكم و وقروهم، و لا يتهجم بعضكم علي بعض، و لا تضاروا و لا تحاسدوا، و إياكم و البخل، كونوا عباد الله المخلصين.



[ صفحه 458]



و كان ينهي عن كثرة المزاح بقوله:

كثرة المزاح تذهب بماء الوجه، و كثرة الضحك تمج الايمان مجا.

و كان يوصيهم بحسن الجوار و تحمل الاذي ن الجار، و يقول: قرأت في كتاب علي عليه السلام إن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كتب بين المهاجرين و الانصار و من لحق بهم من يثرب: إن الجار كالنفس غير مضار و لا آثم، و حرمة الجار علي الجار كحرمة أمه... الحديث.

ليس حسن الجوار كف الأذي و إنما حسن الجوار صبرك علي الأذي. و قال عليه السلام: من القواصم التي تقصم الظهر، جار السوء إن رأي حسنة أخفاها و ان رأي سيئة أفشاها.

الي غير ذلك مما لا يمكننا عرضه و لا نستطيع احصاء تعاليمه القيمة و حثه علي محاسن الاخلاق و حسن الآداب، فقد كان يحب الخير و يدعو اليه و هو المثل الاعلي في مكارم الاخلاق و جميل الصفات.

و هكذا قضي حياته متوجها لله باذلا نصحه للامة متحملا من ولاة عصره ضروب الاذي و التضييق و الاهوال عليه السلام ولكنه ثبت امام تيار ظلمهم غير حافل بما يوجهونه اليه، مستعينا بالله متوكلا عليه، فاحتمل تلك الملمات في سبيل نصرة الحق و احراز النصر، و تم له أعظم النجاح علي خصومه الذين و جهوا اليه كل أذي، و حاولوا صرف الناس عنه بكل وسيلة، و لقد جلبه هشام الي الشام مرتين يحاول الفتك به، ولكن الله برعايته رد عنه كيده و صرف عنه أذاه.


پاورقي

[1] المذكورة في تاريخ ابن كثير و اليعقوبي، و الصواعق لابن حجر، و كشف الغمة للاربلي و الفصول المهمة لابن الصباغ، و تحف العقول، و مطالب السؤول، و تذكرة الخواص و غيرها.


الجاحظ في الميزان


عمرو بن بحر بن محبوب الكناني مولاهم المعروف بالجاحظ المتوفي سنة 250 ه أو سنة 255 ه تلميذ النظام، و هو من رؤساء المعتزلة و متكلميهم، و له شهرة عظيمة في أدبه، كما أن له مؤلفات كثيرة في شتي العلوم و الفنون، اتصل بالحكام و الأمراء و الخلفاء، و تقرب اليهم بتصنيف الكتب و الرسائل، و بها يتعصب لمذاهبهم و يعضد بها آراءهم و ينقض بها آراء مخالفيهم، طلبا لجوائزهم و نيلا لرفدهم.

و لا نريد البحث عن علمه، و لكنا نريد أن نعرف: هل كان الجاحفظ رائده الحق؟ و ضالته الحقيقة ينشد الوصول اليها عن طريق التثبت و التجربة و البرهان؟ أم كان له غرض خاص يطلبه و يسعي لتحقيقه. و لو كان الجاحظ يهدف الي غاية معينة، و يلتزم فكرة، يجند لها قلمه لا تبعد عن المتناقضات و سار في خط مستقيم، فكم جاء بقول و أتي بعده بما بناقصه، و كم أبدي فكرة و أتي بما ينفيها، فهو متقلب الرأي ضعيف العقيدة.



[ صفحه 93]



و يتجلي لنا الأمر - اذا عرفنا منزلته و صدقه - عند ما نسائل عند علماء الرجال، و نصغي لما و صفوه به و ما عرفوه عنه.

قال أبوجعفر الاسكافي، و هو من كبار المعتزلة و علمائهم:

ان الجاحظ ليس علي لسانه من دينه و عقله رقيب، و هو من دعوي الباطل غير بعيد، فمعناه نزر، و قوله لغو، و مطلبه سجع، و كلامه لعب و لهو، يقول الشي ء و خلافه، و يحسن القول و ضده، ليس له من نفسه واعظ، و لا لدعواه حد قائم [1] .

و قال ابن أبي داود: الجاحظ أثق بظرفه و لا أثق بدينه [2] .

و قال الذهبي: كان الجاحظ من أهل البدع.

و قال ثعلب: الجاحظ ليس بثقة و لا مأمون، كان كذابا علي الله و علي رسوله و علي الناس.

و قال أبومنصور في مقدمة تهذيب اللغة: و ممن تكلم في اللغات بما حصره لسانه، و روي عن الثقات ما ليس من كلامهم الجاحظ، و كان قد أوتي بسطة في القول، و بيانا عذبا في الخطاب، و مجالا في الفنون، غير أن أهل العلم ذبوه و عن الصدق دفعوه. [3] .

و حكي الخطيب عنه: أنه كان لا يصلي.

و قال الاسكندري: الجاحظ كان عثمانيا يتنصب يفضل عثمان علي علي [4] .

و قال ابن قتيبة: الجاحظ و هو آخر المتكلمين و أحسنهم للحجة استشارة، و أشدهم تلطفا لتعظيم الصغير حتي يكبر، و تصغير العظيم حتي يصغر، و يبلغ به الاقتدار علي أن يعمل الشي ء و نقيضه، و يجتج للعثمانية علي الرافضة، و مرة للزيدية علي العثمانية و أهل السنة، و مرة يفضل عليا «رضي الله عنه» و مرة يؤخره، و يعمل كتابا يذكر فيه حجج النصاري علي المسلمين، فاذا صار الي الرد عليهم تجوز في الحجة، كأنه انما أراد تنبيههم علي ما يعرفون، و تشكيك الضعفة من المسلمين، و تجده يقصد في كتبه للمضاحيك و العبث، يريد بذلك استمالة الأحداث و شراب النبيذ، و يستهزي ء من الحديث استهزاء لا يخفي علي أهل العلم الي أن يقول: و هو مع هذا من أكذب الأمة، و أضعفهم



[ صفحه 94]



لحديث، و أنصرهم لباطل [5] .

هذه صورة عن الجاحظ نقدمها ليقف القاري ء علي أثر طعنه و تهجمه، و رميه الأبرياء من الأمة بما ليس فيهم، فهو غير مستقيم و لا حد لتقلبه و تلونه. فهو يختلق الاتهامات، و يبتدع الأقوال، و يكذب في نقله.

ان الجاحظ موهوب في أدبه، بارع في تهكمه و سخريته، له قدرة علي تصوير الأشياء التي يخترعها من نفسه، و لا يهمه أن تتناقض أقواله و تضطرب آراؤه، فتراه يؤلف في الأمور المتناقضة، و الأشياء المتفرقة.

نري الجاحظ يميل مع الهوي و يساير الظروف، فهو اذ يخالف الواقع و يعطي قياده لهواه - تراه في مورد آخر يرجع الي الحقيقة و يعطيها حقها من البيان، و يتبين لك تكلفه عند مخالفته للواقع، و انحرافه عن الصواب، و له رسائل عديدة متفرقة يستقصي فيها الحجج لنفسه، و يؤيدها بالبراهين، و يعضدها بالأدلة فيما يتصور من عقله، و ما يوحيه الهوي، و يفرضه عليه تماجنه و عبثه.

ألف الجاحظ رسائل في أمور متناقضة تشهد علي عدم استقامته، فهو ينتصر للعثمانية، و يذهب الي تأخير علي عليه السلام في الفضيلة، و يمدح معاوية بن أبي سفيان منتصرا له من علي عليه السلام و شيعته، و يذكر امامة آل مروان و بني أمية بما شاء له الهوي و العصبية و المجون، ثم ينفلت من عقال هواه و يعود الي رشده، و يترك الأخذ بالآراء و الأهواء، فيؤلف رسالة في بني أمية، و يصفهم بما يلزمه الواقع، و يجعل معاوية ظالما سفاكا الدماء، جائرا في الحكم، مخالفا لأحكام الاسلام.

و يكتب رسائل في تفضيل علي عليه السلام و الانتصار له، و يقدم الحجج و يقيم الأدلة و البراهين، و هو يصرح: بأنه عاد الي رشده، و أفلت من عقال هواه و أخذ باليقين و ترك الشك و الظن، و اليك نص رسالته التي ذهب بها الي تفضيل علي علي جميع الأمة.و قد ذكرها الاربلي في كشف الغمة.


پاورقي

[1] شرح النهج ج 3 ص 267.

[2] تاريخ بغداد ج 12 ص 218.

[3] لسان الميزان ج 4 ص 357 - 356.

[4] تاريخ آداب اللغة ص 84.

[5] مختلف الحديث لابن قتيبة ص 72 - 71.


الناقمون علي الاسلام و أهل البيت


و علي أي حال اننا اذا أردنا أن نحاسب الناقمين علي الشيعة طبقا للمنطق الصحيح، علي مواقع الخطأ في اتهام الشيعة بأمور لا صلة لها بالواقع، و لا نصيب لها من الصحة، فان الأرقام تقف عن مسايرتنا، و ربما تقف عن الاحصاء، و لا نريد ذلك، ولكننا نريد منهم التوسع في التفكير الحر، و ترك المغالطات، و التثبت في النقل، فقد مرت العصور التي تدعوهم الي اثارة الفتن، وايقاد نار البغضاء بين المسلمين.

لقد رأينا كيف نشأت تلك الفئات، و عرفنا الأسباب التي دعتهم الي الادعاء بالتقرب من أهل البيت.



[ صفحه 399]



ان العداء المتأصل في قلوب أولئك المنهرمين أمام قوة الاسلام الذاتية، حملهم علي مقابلته من طريق غير مباشر، و ان انتحال البعض منهم حب أهل البيت، و التظاهر بالولاء لهم انما كان هدفهم في ذلك تغرير البسطاء، و تضليل العامة، ممن ينظرون الي الأمور نظرة سطحية، مع أنهم لمسوا رغبة السلطة الحاكمة في تشويه سمعة أتباع أهل البيت، ليحملوا الناس علي الابتعاد عنهم، و أن يحرموا أغلبية الأمة من الأخذ بتعاليم آل محمد، لما يدسونه في أحاديثهم، و ما يشوهونه من أقوالهم، و قد أدرك الأئمة عليهم السلام هذاالخطر العظيم، فقاموا بمحاربة تلك الفئة الضالة و الزمرة الملحدة، و قد وقف الشيعة الي جنب أهل البيت في اعلان الحرب علي تلك الفئة، و البراءة منهم و حكموا بنجاستهم و عدم الامتزاج معهم، فكان نصيب تلك الحركة التي قام بها الملحدون ضد الاسلام بصورة عامة، و ضد أهل البيت بصورة خاصة، الفشل و الانهيار، و ان نالت الفوز الموقت، و أثرت في عقول لم يكن لها نصيب من الرجحان، فذلك أمر يعود للظروف، و مقتضيات الزمان، و أنه يدور علي تلك القوة الغاشمة، قوة السلطة المتعسفة، التي قضت علي الأفكار بالجمود لكي يشغل المسلمون فيما بينهم بالتناحر و التطاحن، و يسكتوا عما هو أخطر و أجدر بالمقاومة و المحاربة، و هو نظام حكمهم الذي وضعوه حسب أهوائهم الجائرة، و رغباتهم الجشعة، و نزعاتهم المتعسفة، والذي جعلوه مرتبطا بالاسلام، و انه النظام الذي لا يمكن مخالفته، لأنهم انتحلوا لأنفسهم حق وراثة الحكم، و حماية الذين و صيانة الاسلام.

و في النهاية ينبغي أن نضع أمام أعيننا الغاية التي من أجلها التحق أولئك الغلاة بركب الشيعة في نظر الكثير من الكتاب و المؤرخين، مع بعد المسافة و عدم التقارب، فان ذلك لا يعدو نظرة التعصب و الانتقاص، نظرا لمقتضيات الزمن و عوامل السياسة، كما هو ملموس لمن يطلب الحقيقة، و يحاول الوقوف علي الواقع، و يجعل نفسه حرا في ميدان البحث، و لا يعتمد علي أقوال من يحاولون بنشر تلك الدعايات الكاذبة غرضا معينا، و يدبرون أمرا مرسوما، و هم يتلقون جميعا علي هدف واحد، و يجتمعون علي غرض واحد، و ينسون في سبيل ذلك كل ما يقتضيه العلم و يتطلبه الحق و الانصاف، من عدم التحيز و ترك التعصب، و البعد عن المغالطة ليبدو وجه الحقيقة سافرا و يتضح الحق (و الحق أحق أن يتبع).

ولكن بمزيد الأسف أن يستولي سلطان التعصب علي بعض الناس،



[ صفحه 400]



فيسلبهم حرية الرأي، و نزاهة النقل، فيقعون في مأساة الجمود الفكري، بفقد المرونة و الصراحة و خدمة الحقيقة، لأنهم يتحركون وسط غيرهم من الناس، و يتنكرون للحقائق، و يبتعدون عن الواقع، الأمر الذي أدي الي عواقب و خيمة لا يحمد عقباها.


سعيد بن المسيب


هو أبومحمد سعيد بن المسيب بن حزن بن أبي وهب المخزومي المتوفي سنة - 94 - 93 ه.

تزوج بنت أبي هريرة الدوسي، و كانت جل روايته عنه، و قد ضرب في السياط مرتين لمخالفته الحكام فيما يرونه.


ملاحظة


ان أهم ما نلاحظه في منهج الاستاذ المؤلف تنكره لفضائل أهل البيت عليهم السلام، لأنه يري أن كل آية جاءت في حقهم هي موضوعة، بدون أن يقيم دليلا علي ذلك. فمثلا عند كلامه حول تفسير الطبرسي يقول في ص 137 ج 2:

هذا و لا يفوتنا أن نقول ان الطبرسي رحمه الله لم يكن صادقا في وصفه لكتابه هذا بأنه محجة للمحدث، ذلك لأنا تتبعناه فوجدناه غير موفق فيما يروي من الأحاديث في تفسيره، فقد أكثر من ذكر الموضوعات خصوصا ما وضعه الشيعة و نسبوه الي النبي صلي الله عليه و آله و سلم أو الي أهل البيت، مما يشهد لمعتقداتهم و يدل علي تشيعهم.

الي أن يقول: فمثلا عند تفسيره لقوله تعالي: (انما أنت منذر و لكل قوم هاد) نجد أنه يذكر من الروايات ما هو موضوع علي ألسنة الشيعة ثم يمر عليها بدون تعقيب منه، مما يدل علي أنه يصدقها و يقول بها، فهو بعد أن ذكر أقوالا أربعة في معني هذه الآية نقل عن ابن عباس أنه قال: لما نزلت الآية قال رسول الله صلي اليه عليه و آله و سلم: أنا المنذر و علي الهادي من بعدي؛ يا علي، بك يهتدي المهتدون.



[ صفحه 420]



و نقل بسنده الي أبي بردة الأسلمي أنه قال: دعا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بالطهور و عنده علي فأخذ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بيد علي بعد ما تطهر فألزمها بصدره ثم قال صلي الله عليه و آله و سلم: انما أنت منذر و لكل قوم هاد..

و مثلا عند تفسيره لقوله تعالي: (قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي) نجده يذكر أقوالا ثلاثة.... الي أن يقول: و هنا يسوق (أي الطبرسي) الروايات عن أهل البيت و غيرهم ما يصرح بأن الذين أمر الله بمودتهم علي و فاطمة و ولدهما... الخ

و في حديثه عن تفسير فتح القدير للشوكاني يؤاخذه في نقله روايات تدل علي فضل أهل البيت عليهم السلام و أنها موضوعة فيقول:

غير أني آخذ عليه - كرجل من أهل الحديث - أنه يذكر كثيرا من الروايات الموضوعة أو الضعيفة، و يمر عليها بدون أن ينبه عليها.

فمثلا نجده عن تفسيره لقوله تعالي في الآية (55) من سورة المائدة: (انما وليكم الله و رسوله... الآية) و قوله في الآية (67) منها: «يا أيها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك... الآية» يذكر من الروايات ما هو موضوع علي ألسن الشيعة، و لا ينبه علي أنها موضوعة... الخ.

و نحن نقول

ان ما ذكره الاستاذ في هذا المورد من المؤاخذات هو غير صحيح، لأن هذه الروايات لم تكن واردة في تفسير الشيعة فقط أو من تخريجهم فحسب، حتي توصف بأنها موضوعة كما يدعي المؤلف.

و لكنها قد وردت في تفاسير اخواننا أهل السنة و خرجها العلماء الذين هم أعلم بصحة الروايات من الاستاذ و أعرف بالرجال منه و توضيحا للقاري ء نقتطف فيما يلي ما رواه بعض المفسرين من غير الشيعة في هذا الموضوع.

أخرج ابن جرير و ابن مردويه و أبونعيم في المعرفة، و الديلمي و ابن عساكر و ابن النجار، قال: لما نزلت: (انما أنت منذر و لكل قوم هاد) وضع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يده علي صدره فقال أنا المنذر و أو ما بيده الي منكب علي رضي الله عنه، فقال: أنت الهادي، يا علي بك يهتدي المهتدون من بعدي.

و أخرج ابن مردويه عن أبي برزة الأسلمي رضي الله عنه سمعت رسول



[ صفحه 421]



الله يقول: انما أنت منذر و وضع يده علي صدر نفسه، ثم وضعها علي صدر علي و يقول: لكل قوم هاد.

و أخرج ابن مردويه و الضياء في المختارة عن ابن عباس رضي الله عنهما في الآية قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم المنذر، و الهادي علي بن أبي طالب رضي الله عنه.

و أخرج عبدالله بن أحمد في زوائد المسند و ابن أبي حاتم و الطبراني في الأوسط و الحاكم و صححه و ابن مردويه و ابن عساكر عن علي بن أبي طالب رضي الله عنه في قوله: انما أنت منذر و لكل قوم هاد. قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم المنذر، و الهادي رجل من بني هاشم يعني نفسه [1] .

و روي ابن كثير في تفسيره عن ابن أبي حاتم بسند عن علي عليه السلام (لكل قوم هاد) قال عليه السلام: الهاد رجل من بني هاشم، قال الجنيد هو علي بن أبي طالب.

قال ابن أبي حاتم: و روي عن ابن عباس في احدي الروايات عنه و عن أبي جعفر محمد بن علي نحو ذلك [2] أي أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم هو المنذر و علي الهادي.

و قال الفخر الرازي - فيما نقله عن المفسرين - القول الثالث المنذر النبي صلي الله عليه و آله و سلم و الهادي علي.

قال ابن عباس رضي الله عنهما: وضع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يده علي صدره فقال: أنا المنذر، ثم أومأ الي منكب علي رضي الله عنه و قال (أنت الهادي يا علي بك يهتدي المهتدون) [3] .

و لا نطيل بذكر الشواهد علي عدم صحة ما يقوله المؤلف فنخرج عن الغرض و نكتفي بهذا النزر القليل حول ما ورد في هذه الآية و قد ذكرها أكثر المفسرين و أوردوا الروايات مما يدل علي شهرة ذلك، و انهم لم يذهبوا الي ما ذهب اليه المؤلف من أنها موضوعة من قبل الشيعة.

أما ما يتعلق بالآية الثانية و هي:



[ صفحه 422]




پاورقي

[1] انظر الدر المنثور 45:4.

[2] تفسير ابن كثير 502:2.

[3] تفسير الفخر الرازي 14:19.


الميراث


للشيعة تفسير في المواريث في صالح البنات، لذواتهن، و لمن يتوسل للميراث بهن.



[ صفحه 342]



يقول تعالي: (يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة ان امرؤ هلك ليس له ولد و له أخت فلها نصف ما ترك و هو يرثهآ ان لم يكن لها ولد فان كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك و ان كانوا اخوة رجالا و نساء فللذكر مثل حظ الأنثيين) - [1] و هم يرون البنت ولدا في اللغة و العرف، و لذلك يعطون البنت دائما، و لا يعطون الأخت أو الأخ ان كان هناك بنت أو ابن، فكلاهما ولد [2] وهم يسقطون الوصية مادام هناك ولد، ابن أو بنت [3] .

و للشيعة قاعدة: أن كل فريضة يهبطها الله الا الي فريضة، تكون مقدمة عند «العول» و كل فريضة اذا زالت عن فرضها، لم يكن لها الا ما بقي، تكون مؤخرة.

مثال ذلك: للزوج النصف، فان هبط له الربع، فان دخل عليه في التقسيم ما يزيد عن السهام رجع الي الربع المفروض، و لا يزيله عن الفرض شي ء، و مثله: الزوجة و الأم. أما البنات و الأخوات فلهن النصف و الثلثان، فاذا أزالتهن الفرائض عن ذلك لم يكن لهن الا ما بقي، فاذا اجتمع ما تقدم الله و ما أخر بدي ء بما قدم الله فأعطي حقه كاملا، فان بقي شي ء كان لما أخر [4] .

و هو تطبيق لحديث ثابت عندهم [5] ، أورده الشهيد الثاني [6] ، و أورده الحاكم في المستدرك و قال: انه صحيح علي شرط مسلم [7] و يستشهد أهل السنة بآيات، و يستشهد الشيعة بآيات [8] .



[ صفحه 343]



و هم ينفردون بما يسمي «الحبوة» [9] للولد الأكبر: ملابس أبيه و ثيابه و مصحفه و خاتمه، زيادة علي حصته في الميراث [10] ، كما ينفردون بعدم توريث الزوجة من عقار الزوج و رقبة الأرض عينا و قيمة [11] ، لأخبار وردت عن الأئمة مروية عن النبي [12] .


پاورقي

[1] النساء: 176.

[2] راجع في ذلك: الانتصار للمرتضي: ص 559، السرائر: ج 3 ص 254، كشف الرموز: ج 2 ص 438، مسالك الافهام: ج 13 ص 102.

[3] راجع: الدروس الشرعية: ج 2 ص 363، الانتصار: ص 597 و ما بعدها.

[4] راجع في ذلك: الناصريات: ص 406 و ما بعدها، مسالك الافهام: ج 13 ص 112 و ما بعدها، مجمع الفائدة: ج 11 ص 564 و مابعدها، كشف اللثام: ج 2 ص 289، جواهر الكلام: ج 39 ص 107 و مابعدها.

[5] الكافي: ج 7 ص 80، من لا يحضره الفقيه: ج 4 ص 256، علل الشرائع: ج 2 ص 568، وسائل الشيعة: ج 26 ص 79، بحارالانوار: ج 101 ص 331.

[6] شرح اللمعة الدمشقية: ج 8 ص 86 - 91.

[7] المستدرك علي الصحيحين: ج 4 ص 340 كتاب الفرائض.

[8] فصل في ذلك ابن رشد الحفيد في بداية المجتهد و نهاية المقتصد: ج 2 ص 284، و انظر: معالم المدرستين: ج 2 ص 345، والدر المنثور: ج 2 ص 127، و سير أعلام النبلاء: ج 13 ص 108، و النص و الاجتهاد: ص 260 - 261، و أجوبة مسائل جار الله: ص 90 - 91، و المحلي لابن حزم: ج 9 ص 264.

[9] الحباء: ما يحبوبه الرجل صاحبه و يكرمه به، و هو العطاء (لسان العرب: ج 14 ص 162).

[10] راجع في ذلك: الانتصار: ص 582، رسائل المرتضي: ج 1 ص 257، الدروس: ج 2 ص 362، الدر المنضود: ص 273.

[11] راجع في ذلك: المسائل الصاغانية: ص 98، مختلف الشيعة: ج 9 ص 35، ايضاح الفوائد: ج 4 ص 241، شرح اللمعة الدمشقية: ج 8 ص 177، مسالك الافهام: ج 13 ص 187، رسائل الشهيد الثاني: ص 257 و مابعدها، مجمع الفائدة: ج 11 ص 446.

[12] الكافي: ج 7 ص 127 و 128، الاستبصار: ج 4 ص 152 ح 572، وسائل الشيعة: ج 17 ص 518، التهذيب: ج 9 ص 298 ح 26.


اكتشاف المجهول


و نعني به سبق الامام عليه السلام الي اكتشاف الحقائق الطبية، و تكوين الخلق البشري، و تشريح الأعضاء، و غوصه في علم الفسلجة، قل هذا التطور الهائل المعاصر.

و هذا باب غماره أوسع من أن تشق، و لكننا نكتفي ببعض الظواهر:

أ) تؤكد الدراسات الأوربية أن الدكتور و ليم هارفي (ت 1756 م) هو المكتشف للدورة الدموية الصغري التي تضخ الدم من الجانب الأيمن من القلب الي الرثتين، و اعادته الي الجهة اليسري من القلب لغرض توزيعه علي بقية شرايين الجسم البشري، هذا ما توصل اليه الدكتور و ليم هارفي.

في حين نجد الامام الصادق قد سبق الي هذا الكشف، اذ تحدث عن الدورة الدموية مضيفا اليها عمل المعدة في تمثيل الغذاء، و الكبد في امتصاص عصارة ذلك، و جريانه في شرايين دقيقة تغذيه و تصب في روافده، و انسيابه دما في العروق



[ صفحه 396]



بعد طرح فضلاته، و عمل المرارة و الطحال، و تغذية الأوردة بالدم حتي تكونه و جريانه من قبل مركز التوزيع و هو القلب، و ذلك كله من المبتكرات الطبية التي توجه بها الامام الي تلميذه المفضل بن عمر قال الامام عليه السلام: «فكر يا مفضل في وصول الغذاء الي البدن، و ما فيه من التدبير، فان الطعام يصير الي المعدة فتطبخه، و تبعث بصفوه الي الكبد في عروق دقاق و اشجة بينها، و قد جعلت كالمصفي للغذاء لكيلا يصل الي الكبد منها شي ء فينكأها، و ذلك أن الكبد رقيقة لا تحتمل العنف، ثم ان الكبد تقبله فيستحيل بلطف التدبير دما، و ينفذه الي البدن كله في مجاري مهيئة لذلك بمنزلة المجاري التي تهيي ء الماء ليطرد في الأرض كلها، و ينفذ ما يخرج منه من الخبث و الفضول الي مفائض قد أعدت لذلك، فما كان منه من جنس المرة الصفراء جري الي المرارة، و ما كان من جنس السوداء جري الي الطحال، و ما كان من البلة و الرطوبة جري الي المثانة، فتأمل حكمة التدبير في تركيب البدن، و وضع هذه الأعضاء منه مواضعها، و اعداد هذه الأوعية فيه لتحمل تلك الفضول، لئلا تنتشر في البدن فتسقمه و تنهكه، فتبارك من أحسن التقدير و أحكم التدبير، و له الحمد كما هو أهله و مستحقه» [1] .

هذا ما يؤيد قول بعض الأوروبيين المعاصرين:

«كان الامام الصادق عليه السلام ملما بالطب، و كان يلقي دروسا فيه، أفاد منها كثير من الأطباء و الباحثين و المرضي في القرنين الثالث و الرابع.

و من نظرياته التي انتفع بها الأطباء في عصره و بعد وفاته، رأيه في امكان تنشيط الدورة الدموية عند حدوث سكتة مفاجئة، أو توقف مؤقت حتي و لو ظهرت علي المريض امارات الموت، أو علامات شبيهة بعلامات الموتي [2] .



[ صفحه 397]



ب) و في استعراض دقيق لأبعاد الهيكل العظمي لدي الانسان، و حنايا الجسم و مفاصلة، و تركيبه الأساسي عظما و لحما و أعصابا، نجد الامام الصادق متحدثا بتفصيلات خطيرة، لا عهد للتشريح و الطب بها من ذي قبل.

يقول الامام عليه السلام: «ان الله خلق الانسان علي اثني عشر وصلا، و علي مائتين و ثمانية و أربعين عظما، و علي ثلاثمائة و ستين عرقا.

فالعروق هي التي تقي الجسد كله، و العظام تمسكها، و اللحم يمسك العظام، و العصب يمسك اللحم.

و جعل في يديه اثنين و ثمانين عظما، في كل يد أحد و أربعون عظما، منها في كفه خمسة و ثلاثون عظما، و في ساعده اثنان، و في عضده واحد، و في كتفه ثلاثة، فذلك أحد و أربعون عظما، و كذلك في الأخري.

و في رجله ثلاثة و أربعون عظما فيها في قدمه خمسة و ثلاثون عظما، و في ساقه اثنان، و في ركبته ثلاثة، و في فخذه واحد، و في وركه اثنان، و كذلك في الأخري.

و في صلبه ثماني عشرة فقارة، و في كل واحد من جنبيه تسعة أضلاع، و في و قصته (عنقه) ثمانية، و في رأسه ستة و ثلاثون عظما، و في فيه ثمانية و عشرون، أو اثنان و ثلاثون عظما» [3] .

و الشي ء المدهش حقا، أن يتوافق هذا العدد مع ما ذهب اليه علم التشريح حديثا.

يقول الطبيب الأديب الشيخ محمد الخليلي: «و لعمري ان هذا الحصر و التعداد هو عين ما ذكره المشرحون في هذا العصر لم يزيدوا و لم ينقصوا، اللهم الا في التسمية، أو جعل الاثنين لاتصالهما واحدا أو بالعكس، و هذا مما يدلنا علي اطلاعه



[ صفحه 398]



الكامل بالتشريح، و نظره الثاقب في بيان تفصيل الهيكل العظيم في بدن الانسان» [4] .

ج) و في السبق الي مبادي ء العلاج نجد الامام عليه السلام ينازل أحد كبار الأطباء في مجلس المنصور، فيذهب الي معالجة الضد بالضد، رادا الأمر الي الله تعالي. و مؤكدا علي تعليمات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و سننه في حصر الداء بالمعدة، و الدواء بالحمية، فيقول:

«أداوي الحار بالبارد، و البارد بالحار، و الرطب باليابس، و اليابس بالرطب، و أرد الأمر كله الي الله عزوجل، و استعمل ما قاله رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: و أعلم أن المعدة بيت الداء، و أن الحمية هي الدواء. و أعود البدن ما اعتاد» [5] .

د) و من النظريات التي قال بها الامام الصادق عليه السلام، و كشفت عن نبوغه العلمي المبكر، نظريته بانتقال بعض الأمراض عن طريق الاشعاع من المريض الي السليم.

و مؤدي هذه النظرية أن هناك أمراضا ينبعث منها اشعاع ما، فاذا أصاب هذا الاشعاع أحدا، انتابته العلة.

و هذا لا ينسحب علي العدوي بطريق الهواء أو الميكروب، و انما ينصب هذا القول علي الضوء - و ليس كل ضوء - بل الضوء الذي يشعه المريض، فاذا أصاب سليما أمرضه.

و كان الاعتقاد السائد بين المتطببين قبل اكتشاف الميكروب، أن الرائحة هي السبب الفعال في انتقال المرض، و لهذا صرفوا اهتمامهم الي الحيلولة دون انتقال الرائحة من المريض الي السليم.

أما ما ذهب اليه الامام الصادق عليه السلام من أن الضوء المشع من المريض هو الذي



[ صفحه 399]



يتسبب في نقل العدوي، فهو نظرية لم يقل بها أحد في أي مرحلة من مراحل تاريخ الطب الطويل.

و ظلت هذه النظرية معدودة من الخرافات في رأي العلماء و الباحثين، الي أن جاءت التجارب العلمية المعاصرة معززة لها، و مثبتة لآراء الصادق هذه. فقد أقام العلم الحديث البرهان أن الأشعة فوق البنفسجية المنبعثة من الخلايا المريضة تسبب في نقل الأمراض الي الخلايا السليمة [6] .


پاورقي

[1] المفضل بن عمر: توحيد المفضل 56.

[2] ظ: جماعة كبار المستشرقين: الامام الصادق كما عرفه علماء الغرب 112.

[3] المجلسي: بحارالأنوار 58 / 317.

[4] محمد الخليلي: طب الامام الصادق 30.

[5] المجلسي: بحارالأنوار 57 / 307.

[6] ظ: جماعة كبار المستشرقين: الامام الصادق كما عرفه علماء الغرب 287 و ما بعدها.


التصدي لمفسري القرآن بآرائهم


قد يبدو لأول وهلة، أن الأئمة عليهم السلام حظروا علينا تفسير القرآن بظاهره، و أوقفوا جواز تأويله علي ما ورد عنهم عليهم السلام، و بذلك تتعطل العقول، و لم يكن ثمة فائدة للعوام الذين ينكبون شغفا لتلاوة آياته عزوجل.

لكن لابد من التنويه الي هذه المسألة، بوجود فرق شاسع بين التفسير



[ صفحه 183]



بالظاهر، والتفسير بالرأي، اذ أنه لا خلاف في أن الآيات المحكمة البينة الواضحة، التي يفهمها العوام و العلماء، ليست من التفسير بالرأي، بل ان الله عزوجل قال في محكم كتابه «تلك آيات الكتاب المبين» [1] «تلك آيات الكتاب و قرآن مبين» [2] ، فالقرآن أنزله تعالي لسانا عربيا واضحا مبينا، انما بعض الآيات المتشابهة و الغامضة، يرجع بها الي القرآن نفسه فيوضحها (القرآن يفسر بعضه بعضا) و الي الثقل الثاني في الأرض، و عدول القرآن و هم أهل البيت عليهم السلام و أهل البيت أدري بالذي فيه.

و تعتقد الشيعة الامامية [3] أنه انما يعرف القرآن من خوطب به، و هو رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قد علم أميرالمؤمنين عليه السلام ذلك و ورثه كتبا، و لم تزل تنتقل من امام الي امام حتي استقرت في يد صاحب العصر و الزمان، عجل الله فرجه.

و بما أن للقرآن ظهر و بطن كما أكد ذلك أهل البيت عليهم السلام بداية من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فالآية التي تحتمل تفسيرا باطنيا لا بد من الرجوع الي تفسيرها و تأويلها الي أهل بيت العصمة عليهم السلام.

فلذا وردت الروايات المتضافرة بحرمة التفسير بالرأي فقال الصادق عليه السلام «من فسر القرآن برأية فأصاب لم يؤجر، و ان أخطأ كان اثمه عليه» [4] .

و حاول بعض المغرورين في عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم البروز بجاه العظمة و العلم، فأخذوا يفسرون القرآن بآرائهم فما كان من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الا



[ صفحه 184]



التحذير من هذه الفتنة العمياء فقال صلي الله عليه و آله و سلم «من قال في القرآن بغير علم فليتبؤ مقعده من النار»، «من تكلم في القرآن برأيه فأصاب فقد أخطأ» [5] ، فتفسير كلام الله عزوجل من الله عزوجل ورد عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال الله جل جلاله: ما آمن بي من فسر برأيه كلامي [6] .

و يظهر من الرواية أن الرسول صلي الله عليه و آله و سلم نفسه ليس له علم بمواضع التفسير، الا من لدن حكيم خبير.

و علي هذا الأساس فأهل بيت العصمة عليهم السلام لم يفسروا القرآن بآرائهم انما من علم الهي وراثي أو الهامي.

ثم ان أكثر الويلات و اختلاف الآراء و تشعب المذاهب و تكفير بعض المسلمين بعضا، و التعذيب و السجن من قبل الحكام يرجع أساسها الي تفسير القرآن بالرأي، فكل مذهب أو كل فرقة تؤيد صحة نظريتها من القرآن الكريم، و القرآن حمال ذو وجوه، فلم يرجع الي الينبوع الغداق، و المعين العذب، بشأن تفسيره، فوقعوا في عبط و خبط، و في فتنة وقي الله المسلمين شرها.

فالقدرية - الجبرية و الاختيارية - أيدوا مذهبهم بآيات من القرآن الكريم كما مر.

و كذا الصوفية - و هم الذين تركوا ملاذ الدنيا حلالها و حرامها و تنسكوا - أبدوا نظريتهم من القرآن الكريم. و كادت نظريتهم أن تتفشي في الاسلام، و خاصة أنه كان منهم العلماء العظام كسفيان الثوري.

مع أن الاسلام الحنيف يرفض فكرة التصوف، اذ أنها فكرة مشابهة لأفكار النصاري، و المتنسكين و المنزوين في الصوامع.



[ صفحه 185]



بل ان الله تعالي يقول مستنكرا هذا التحامل الأعمي علي الاسلام و الافتراء علي تعاليمه (قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده و الطيبات من الرزق؟ قل هي للذين آمنوا في الحياة الدنيا خالصة يوم القيامة) [7] و قد أكد الامام الصادق عليه السلام لأصحابه بأن الزواج و الطعام و الشراب و اللباس الحسن و... ليس من حب الدنيا، فقد سأله ابن أبي يعفور قائلا: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: «انا لنحب الدنيا، فقال لي: تصنع بها ماذا؟ قلت أتزوج منها و أحج و أنفق علي عيالي، و أنيل أخواني و أتصدق، قال لي: ليس هذا من الدنيا، هذا من الآخرة» [8] .

و جاء قوم من الصوفية الي الامام الصادق ممن يظهرون الزهد و التقشف و ترك العمل و طلب الرزق، و هم يدعون الناس أن يكونوا معهم علي مثل حالهم، فما كان من الامام عليه السلام الا التصدي لهؤلاء المنحرفين.

فقال عليه السلام: هاتوا حججكم! فقالوا: ان حجتنا من كتاب الله.

قال لهم: فأدلوا بها فانها أحق ما اتبع و عمل به.

قالوا: يقول الله تبارك و تعالي يخبر عن قوم من أصحاب النبي صلي الله عليه و آله و سلم «و يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون» فمدح فعلهم، و قال في موضع آخر «و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و أسيرا» فنحن نكتفي بهذا، فقال ابوعبدالله عليه السلام: أخبروني أيها النفر ألكم علم بناسخ القرآن من منسوخه و محكمه من متشابهه الذي في مثله ضل من ضل و هلك من هلك من هذه الأمة؟.

فقالوا: بعضه فأما كله فلا.



[ صفحه 186]



فقال لهم: من ها هنا أتيتم، و كذلك أحاديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

أما ما ذكرتم من أخبار الله ايانا في كتابه عن القوم الذين أخبر عنهم بحسن فعالهم، فقد كان مباحا جائزا و لم يكونوا نهوا عنه، و ثوابهم منه علي الله.

ثم قال عليه السلام «الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما» أفلا ترون أن الله تبارك و تعالي عير ما أراكم تدعون اليه و المسرفين في غير آية من كتاب الله يقول: (انه لا يحب المسرفين) فنهاهم عن الاسراف و نهاهم عن التقتير لكن أمر بين أمرين الي أن قال... ثم علم نبيه كيف ينفق و ذلك أنه كان عنده أوقية من ذهب فكره أن يثبت عنده فتصدق بها، و أصبح ليس عنده شي ء، و جاءه من يسأله فلم يكن عنده ما يعطيه، فلامه السائل و اغتم هو حيث لم يكن عنده ما يعطيه، و كان رحيما رفيقا، فأدب الله نبيه بأمره اياه فقال: (و لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا) يقول ان الناس قد يسألونك و لا يعذرونك فاذا أعطيت جميع ما عندك كنت قد حسرت من المال...

ثم قال:...أخبروني لو كان الناس كلهم كما تريدون زهادا لا حاجة لهم في متاع غيرهم، فعلي من كان يتصدق بكفارات الأيمان و النذور و الصدقات من فرض الزكاة... فبئس ما ذهبتم اليه، و حملتم الناس عليه من الجهل بكتاب الله و سنة نبيه و أحاديثه التي يصدقها الكتاب المنزل، أو ردكم اياها بجهالتكم، و ترككم النظر في غرائب القرآن من التفسير بالناسخ من المنسوخ و المحكم و المتشابه و الأمر و النهي.

و أخبروني أنتم أعلم أم سليمان ابن داود عليهماالسلام، حيث سأل الله ملكا لا ينبغي لأحد من بعده، فأعطاه الله ذلك، و كان يقول الحق و يعمل به.



[ صفحه 187]



ثم قال عليه السلام... فتأدبوا أيها النفر بآداب الله للمؤمنين و اقتصروا علي أمر الله و نهيه، و دعوا عنكم ما اشتبه عليكم مما لا علم لكم به، وردوا العلم الي أهله تؤجروا و تعذروا عند الله، و كونوا في طلب علم الناسخ من القرآن من منسوحه، و محكمه من متشابهه، و ما أحل الله فيه مما حرم، فانه أقرب لكم من الله، و أبعد لكم من الجهل، و دعوا الجهالة لأهلها، فان أهل الجهل كثير، و أهل العلم قليل و قد قال الله عزوجل و فوق كل ذي علم عليم [9] .

فهؤلاء النفر قد اختاروا من القرآن الكريم ما يؤيد فكرتهم، دون الرجوع الي الآيات الأخري المفسرة و الموضحة لمقصدهم و... فصاروا كاليهود الذين ذكرهم تعالي في كتابه (أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض) [10] .

و حاول الزنادقة ايهام العوام بتناقض آيات الله تعالي، لصرف قلوبهم عن الايمان بالله، و أنه من تأليف محمد صلي الله عليه و آله و سلم الذي ينسي و يتوه في كثير من الآيات.

فقد جاء رجل من الزنادقة أباجعفر الأحول فقال: أخبرني عن قول الله تعالي: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع، فان خفتم ألا تعدلوا فواحدة) و قال تعالي في آخر السورة (و لن تستطيعوا أن تعدلوا بين النساء و لو حرصتم، فلا تميلوا كل الميل) فبين القولين فرق!.

فقال أبوجعفر الأحول [11] : فلم يكن في ذلك عندي جواب،



[ صفحه 188]



فقدمت المدينة فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فسألته عن الآيتين، فقال: أما قوله (فان خفتم ألا تعدلوا فواحدة فانما عني في النفقة)، و قوله (و لن تستطيعوا أن تعدلوا بين النساء و لو حرصتم) فانما عني في المودة، فانه لا يقدر أحد أن يعدل بين امرأتين في المودة.

فرجع أبوجعفر الأحول الي الحجاز فأخبره، فقال: هذا حملته من الحجاز [12] .

فنلاحظ في موارد عديدة أن أصحاب الأئمة عليه السلام كانوا يتحملون و عثاء السفر قاصدين الامام عليه السلام للاستفسار عن تفسير آية، أو معرفة حكم شرعي، مفتخرين بالرجوع الي عين صافية.

بل كان عليه السلام يقف بالمرصاد للعلماء الذين يحاولون التفسير بالرأي، مجابها لهم ان لم تنجح الموعظة الحسنة.

فقال يوما لأبي حنيفة بلغني انك تفسر آية في كتاب الله و هي («ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) أنه الطعام الطيب و الماء البارد في اليوم الصائف! قال: نعم.

قال عليه السلام: اذا دعاك رجل و أطعمك طعاما طيبا، و أسقاك ماء باردا، ثم أمتن عليك به ما كنت تنسبه اليه؟ قلت: الي البخل. قال عليه السلام: أفيبخل الله تعالي؟ قال: فما هو؟ قال: «حبنا أهل البيت» [13] .

فهنا أراد الامام عليه السلام أن يزيحه من فكرة العمل بالرأي، بالرجوع الي أهل البيت عليهم السلام و هذا يتجلي في حبهم و امتثال أمرهم.



[ صفحه 189]



و من الذين فسروا القرآن بآرائهم، و دعموا به نظريتهم الواهية (المشبهة) و هم الذين ادعوا أن الله جسم، فشبهوه بخلقه بأن له عين و رجل و... و اليك بعض أفكارهم.

ذهب الحنابلة و الكرامية و قدماء الأشاعرة، الي أن الله تعالي متحيز كبقية الأجسام و انه يصح الاشارة اليه، و هو مماس للصفحة العليا من العرش، و يجوز عليه التحول من مكان لآخر، و أن العرش يئط من تحته أطيط الرحل الجديد تحت الركب الثقيل، و يزيد عن العرش من كل جهة أربعة أصابع، و قالوا: ان المؤمنين يعانقونه عزوجل يوم القيامة، و قالوا في تفسير قوله تعالي (في مقعد صدق عند مليك مقتدر) انه يقعد علي سريره، و في معني قوله تعالي (سلام قولا من رب رحيم) ان المؤمنين يسمعون كلام الله في الجنة بغير حجاب و لا واسطة. و قوله تعالي (و كلم الله موسي تكليما) (يا موسي اني أنا الله رب العالمين) ان الله كلم موسي مباشرة من غير واسطة و قوله تعالي (و كتبنا له في الألواح من كل شئ موعظة و تفصيلا لكل شئ). ان الله كتب التوراة بيده، و ان له يدا حقيقة و خلق بيده آدم عليه السلام.

فاذن وقفوا علي ظواهر الآيات و لم يتصرفوا في تفسيرها بكونها مجازية، و لم يرجعوا علمها الي أهل الذكر فوقعوا في التجسيم قائلين ان لله عينا و وجها و يدا و لسانا و رجلا، و ان له وفرة سوداء و شعرا شديد الجعودة و انه تعالي ينزل ليلة عرفة من السماء الي الأرض علي جمل أحمر في هودج من ذهب [14] .



[ صفحه 190]



الي غير ذلك من الأمور الشنيعة التي اذا أردنا استقصاءها فسنخرج عن بحثنا.

و قد شن أهل البيت عليهم السلام هجوما واسعا علي المشبهة و المجسمة.

فقال الامام علي عليه السلام «كذب العادلون بك اذ شبهوك بأصنامهم، و نحلوك حلية المخلوقين بأوهامهم، و جزأوك تجزئة المجسمات بخواطرهم، و أشهد أن من ساواك بشي ء من خلقك فقد عدل بك، و العادل بك كافر بما نزلت به محكمات آياتك، و نطقت به شواهد حجج بيناتك.

أما الامام الصادق عليه السلام فقد قال: سبحان من لا يعلم أحد كيف هو الا هو، ليس كمثله شي ء و هو السميع البصير، لا يحد و لا يحس و لا يجس و لا يحيط به شي ء، و لا جسم و لا صورة و لا تخطيط و لا تحديد [15] ، و قد جاء في دعاء المشلول المأخوذ بذنبه، يا هو يا من لا يعلم ما هو و لا أين هو و لا كيف هو الا هو.

و بدأ عليه السلام في تفسير الآيات الكريمة التي توهم التجسيم فقال عليه السلام عندما سئل عن قول الله عزوجل (يوم يكشف عن ساق) فقال زرارة: كشف ازاره عن ساقه؟ فقال عليه السلام: سبحان ربي الأعلي [16] ، و بهذا نفي عليه السلام التجسيم عنه عزوجل. و معني الساق وجه الأمر و شدته، كما نقول قامت الحرب علي قدم و ساق، و قال الشيخ المفيد. الأمر الشديد الصعب.

و أما معني اليد «بل يداه مبسوطتان» [17] ، و قوله تعالي: (يا ابليس ما منعك أن تسجد لما خلقت بيدي) فقد سأل محمد بن مسلم الامام الصادق عليه السلام عن قوله تعالي (يا ابليس...) قال عليه السلام: اليد في كلام



[ صفحه 191]



العرب القوة و النعمة قال: و (اذكر عبدنا داوود ذا الأيد، و السماء بنيناها بأيد - أي بقوة - و انا لموسعون) قال: (و أيدهم بروح منه) قال: (أي و قواهم)، و يقال: لفلان عندي يد بيضاء أي نعمة» [18] .

أما قوله تعالي: (وسع كرسيه السماوات و الأرض) فقد سأل حفص بن الغياث الامام الصادق عليه السلام عن قول الله عزوجل وسع... قال عليه السلام: علمه.

و في رواية أخري عنه عليه السلام قال: السماوات و الأرض و ما بينهما في الكرسي، و العرش هو العلم الذي لا يقدر أحد قدره [19] .

الي غير ذلك من الآيات الكثيرة التي كشف اللثام عن جمالها و أزاح الستار عن بريقها، فبانت لذي العيان، أجلي و أقوي برهان.


پاورقي

[1] يوسف / 1.

[2] الحجر / 1.

[3] بعد الاقرار بحديث الثقلين، و حديث السفينة، يسهل الأمر علي المتبع البصير.

[4] ميزان الحكمة ج 8 / 95.

[5] المصدر السابق.

[6] المصدر السابق.

[7] الأعراف / 32.

[8] ميزان الحكمة ج / 3 / 296.

[9] أعيان الشيعة ج 1 / 662.

[10] البقرة / 85.

[11] أبوجعفر الأحول: مؤمن الطاق، يلقبه المخالفون شيطان الطاق، كان ثقة، متكلما، حاذقا، حاضر الجواب.

[12] البحار ج / 10 / 202.

[13] بحار ج / 10 / 220.

[14] دراسات في العقيدة الاسلامية 39 الشيعة بين الأشاعرة و المعتزلة ص 145.

الملل و النحل ج 1 / 95 - أوائل المقالات ص 63 - تصحيح الاعتقاد مطبوع مع أولئك المقالات ص 176 - حق اليقين في معرفة أصول الدين.

[15] أصول الكافي كتاب التوحيد ج 1 / 104.

[16] الميزان ج 19 / 389 سورة القلم / 43.

[17] المائدة / 64.

[18] تفسير الميزان ج 6 / 40.

[19] تفسير الميزان ج 2 / 339 سورة البقرة / 255.


حكم الصدقة علي بني هاشم


مذهب الامام جعفر الصادق: أن صدقات النفل تحل لبني هاشم



[ صفحه 86]



و تحرم عليهم الصدقات المفروضة و صدقات النفل، كالبر و الأضحية و الوقف عليهم و الآبار المسبلة و غيرها.

يروي أنه قيل للامام الصادق: كيف تشرب من هذه الأموال. و هي من جملة الصدقات المسبلة، فقال: انما حرم علينا الصدقات المفروضة.

نقل ذلك عنه صاحب البيان الشافي و غيره [1] .

و روي ذلك عن: المؤيد بالله و أبي طالب من الزيدية، و اليه ذهب أبوحنيفة و محمد و هو قول للشافعية و رواية عن أحمد [2] .

و الحجة لهم:

1- القياس علي الهبة و الهدية و الوقف، و الاجماع منعقد علي جواز الوقف عليهم، فهكذا حال صدقة النفل. [3] .

2- قوله صلي الله عليه و سلم: «يا بني هاشم ان الله حرم عليكم غسالة الناس و أوساخهم، و عوضكم عنها بخمس الخمس». [4] .

2- قوله صلي الله عليه و سلم: «ان هذه الصدقات انما هي أوساخ الناس و أنها لا تحل لمحمد و لا لآل محمد» [5] .

و قال جمهور العلماء: تحرم علي بني هاشم صدقة الفرض و النفل [6] .



[ صفحه 87]




پاورقي

[1] البيان الشافي: 1 / 523، البحر الزخار: 3 / 185.

[2] المصدر السابق: 1، الاختيار: 1 / 120، 121، نيل الأوطار: 4 / 173، فتح القدير: 2 / 24، المجموع: 6 / 190.

[3] البحر الزخار: 3 / 185، البيان الشافي: 1 / 533، نيل الأوطار: 4 / 173، المغني: 2 / 521، البجيرمي علي المنهج: 3 / 312.

[4] نصب الراية: 2 / 403.

[5] صحيح مسلم بشرح النووي: 7 / 177، 181.

[6] ينظر المصادر السابقة في الرأي الأول، المجموع: 6 / 227.


الصبر


ان الصبر من المزايا التي يتحلي بها الموحدون المسلمون، و يتمسك بها الاتقياء، و هم يقتدون في صبرهم بسيرة الانبياء و اتباعهم عملا بقوله تعالي: (و كأين من نبي قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لمآ أصابهم في سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين (146) (آل عمران: 146).

و قوله تعالي: (و أطيعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا ان الله مع الصابرين (46)) (الانفال: 46).

و الموحد لا يدرك ما يحب الابصبره علي ما يكره، و الخير الكثير يكمن في الصبر القليل، و قال الامام الصادق عليه السلام: لا ينبغي... لمن لم يكن صبورا ان يعد كاملا [1] و عنه عليه السلام: لم



[ صفحه 265]



يستزد في محبوب بمثل الشكر، و لم يستنقص من مكروه بمثل الصبر.

و جاء في ارشاد الموحدين عن لسان الصادق عليه السلام: ان الله عزوجل انعم علي قوم فلم يشكروا فصارت عليهم و بالا، و ابتلي قوما بالمصائب فصارت عليهم نعمة. و عنه عليه السلام: كم من صبر ساعة قد اورثت فرحا طويلا، و كم من لذة ساعة قد اورثت حزنا طويلا.

و قد اعتمد الموحدون في اظهار فضيلة الصبر علي ما ورد في كتاب الله عزوجل و سنة رسوله و اقوال بعض الائمة و منهم الامام الصادق عليه السلام الذي كان له عدة اقوال في الصبر كقوله عليه السلام: - لما سئل عن الصابرين المتصبرين -: الصابرون علي اداء الفرائض و المتصبرون علي اجتناب المحارم. و قوله عليه السلام: في قوله تعالي: (اصبروا و صابروا) اصبروا علي الفرائض، و صابروا علي المصائب. و عنه عليه السلام في قوله تعالي: (و استعينوا بالصبر) يعني بالصبر الصوم، اذا نزلت بالرجل النازلة و الشدة فليصم، فان الله عزوجل يقول: (و استعينوا بالصبر) يعني الصيام [2] .

و جاء قوله تعالي: (فأصبر صبرا جميلا (5)) (المعارج: 5)، و قد فسره الامام علي عليه السلام الصبر الجميل أي بلا شكوي.

و جاء في بعض المصادر التوحيدية قول الامام الصادق - لبعض اصحابه -: انا صبر و شيعتنا أصبر منا، فقيل له: كيف صار



[ صفحه 266]



شيعتكم أصبر منكم؟ قال: لأنا نصبر علي ما نعلم، و شيعتنا يصبرون علي ما لا يعلمون.

و عنه عليه السلام: اتقوا الله و اصبروا، فان من لم يصبر اهلكه الجزع، و انما هلاكه في الجزع، انه اذا جزع لم يؤجر، و قال عليه السلام: قلة الصبر فضيحة.

و كان قدوة الموحدين في الصبر علي المصائب ما جاء في آيات الله و احاديث رسوله و بعض الأئمة فهم ينقلون عن الامام الصادق قوله عليه السلام: عند المصيبة -: الحمدلله الذي لم يجعل مصيبتي في ديني، و الحمدلله الذي لو شاء ان يجعل مصيتبي اعظم مما كانت، و الحمدلله علي الامر الذي شاء ان يكون فكان. كما ينقلون قوله عليه السلام لرجل قد اشتد جزعه علي ولده: يا هذا جزعت للمصيبة الصغري، و غفلت عن المصيبة الكبري، و لو كنت لما صار اليه ولدك مستعدا لما اشتد عليه جزعك، فمصابك بتركك الاستعداد له اعظم من مصابك بولدك.

و عنه عليه السلام - في معني التعزية -: ان كان هذا الميت قد قربك موته من ربك او باعدك عن ذنبك فهذه ليست مصيبة، ولكنها رحمة و عليك نعمة.

و ان كان ما وعظك و لا باعدك عن ذنبك، و لا قربك من ذنبك فمصيبتك بقساوة قلبك اعظم من مصيبتك بميتك، ان كنت عارفا بربك.

و قال عليه السلام: الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد فاذا ذهب الرأس ذهب الجسد، كذلك اذا ذهب الصبر ذهب الايمان.



[ صفحه 267]



و عنه عليه السلام: لا تعدن مصيبة اعطيت عليها الصبر و استوجبت عليها من الله ثوابا بمصيبة، انما المصيبة التي يحرم صاحبها اجرها و ثوابها اذا لم يصبر عند نزولها.

و ينقل الموحدون عنه قوله عليه السلام: ان الله تعالي تطول علي عباده بثلاث : القي عليهم الريح بعد الروح و لولا ذلك ما دفن حميم حميما، و القيت عليهم السلوة بعد المصيبة، و لولا ذلك لم يتهني احد منهم بعيشه، و القي عليهم هذه الحية الدابة، و لولا ذلك لكنزتها ملوكهم كما يكتنزون الذهب و الفضة [3] و عنه عليه السلام في الشماتة بالمصاب: لا تبدي الشماتة لاخيك، فيرحمه الله و يبتليك.


پاورقي

[1] تحف العقول: 364.

[2] نورالثقلين 1 / 76 / 182.

[3] علل الشرائع 299 / 1.


القرماني


41. و قال أحمد بن يوسف القرماني (م 1019): «كان - أي الامام الصادق عليه السلام - بين اخوته خليفة أبيه و وصيه، نقل عنه من العلوم ما لم ينقل عن غيره، كان رأسا في الحديث». [1] .



[ صفحه 24]




پاورقي

[1] تاريخ القرماني 334:1.


الطب


نزل الله تعالي الكتاب تبيانا لكل شي ء، و قد جمع الكتاب الطب كما يقولون في كلمتين و هما قوله تعالي: «كلوا واشربوا و لا تسرفوا» [1] فلا غرابة اذن لو كان العلماء بما في القرآن علماء في الطب أيضا، و كان ما يظهر منهم، من



[ صفحه 179]



البيان عن طبائع الأشياء و الأمزجة و المنافع و المضار يرشدنا الي وجود هذا العلم لديهم، و لقد جمع بعض علماء السلف شيئا كثيرا من كلامهم في ذلك و سماه «طب الائمة» و اخال أن الكتاب لا وجود له اليوم، غير أن المجلسي طاب ثراه يروي عنه كثيرا في بحارالأنوار، كما يروي عنه الحر العاملي في الوسائل.

و كفي دلالة علي علم الصادق بالطب ما جاء في توحيد المفضل من الأخبار عن الطبائع و فوائد الأدوية و ما جاء فيه من معرفة الجوارح التي تكفل بها علم التشريح، و سيأتي ما في بعض مناظراته مع الطبيب الهندي مما يدل علي ذلك، و يسع الكاتب أن يجمع كتابا فيما ورد عنه في خواص الأشياء و فوائدها، و في علاج الأمراض و الأوجاع و في الحمية و الوقاية، و هي متفرقة في غضون كتب الأحاديث و نحوها، و ربما لم يكشف عنها الا العلم الحديث مثل مداواة الحمي بالماء البارد، فانه ذكروا له الحمي فقال عليه السلام: «انا أهل بيت لا نتداوي الا بافاضة الماء البارد يصب علينا».

و مثل وجوب غسل الفاكهة قبل الأكل، قال عليه السلام: «ان لكل ثمرة سما فاذا أتيتم بها فأمسوها الماء واغمسوها في الماء».

و نحن نحيلك علي كتاب الأطعمة و الأشربة من الوسائل: 3 / من 311 - 276 لتري الشي ء الكثير من ذلك.


پاورقي

[1] الأعراف: 31.


صفته


قال ابن شهر آشوب في المناقب في أحواله: و كان عليه السلام ربع القامة



[ صفحه 106]



أزهر الوجه، حالك الشعر جعده [1] أشم الأنف [2] أنزع [3] رقيق البشرة [4] علي خده خال اسود علي جسده خيلان حمرة. [5] .


پاورقي

[1] الجعد في الشعر خلاف البسط.

[2] الشمم: ارتفاع قصبة الأنف و حسنها و ارتفاع في أعلاها و انتصاب الأرنبة - طرف الأنف، و يكني به عن الاباء.

[3] النزع: انحسار الشعر عن جانبي الجبهة.

[4] و في نسخة: دقيق المسربة، و المسربة: الشعر وسط الصدر الي البطن.

[5] أي يخال أن علي جسده حمرة، هذا اذا قرئ بفتح الخاء المعجمة، و أما اذا قرئ بالكسر فهي جمع خال، و معناه أن الخال الذي علي جسده هو من الحمرة، و في نسخة حبلان حمرة، بحاء مهملة و باء موحدة.


شجاعته


اولئك ذرية علي و نسله الكرام صقلتهم الشدائد ، و لم تهن من عزائمهم المحن ، فالشجاعة فيهم من معدنه ، و هي فيهم كالجبلة لا يهابون الموت ، و خصوصا



[ صفحه 131]



من يكون في مثل أبي عبدالله الصادق الذي عمر الايمان قلبه ، و انصرف عن الأهواء و الشهوات ، و استولي عليه خوف الله وحده ، و من عمر الايمان قلبه و من لا يخش الا الله فانه لا يخاف أحدا من عباده ، مهما تكن سطوتهم و قوتهم ، و قد كان رضي الله عنه شجاعا في مواجهته من يدعون أنهم أتباع له ، و هم مع ادعاء هذه التبعية الرفيعة يحرفون الكلم عن مواضعه ، فهو لم ين عن تعريفهم الحق ، و تصحيح أخطائهم و عن توجيههم حتي اذا لم يجد التوجيه و الملام أعلن البراءة منهم و أرسل من يتحدثون باسمه ليعلنوا هذه البراءة .

و كذلك كان شجاعا أمام الأقوياء ذوي السلطان و الجبروت ، لا يمتنع عن تذكيرهم بالطغيان تعريضا أن تصريحا علي حسب ما توجبه دعوة الحق من مراعاة مقتضي الحال ، ويحكي أن المنصور سأله:لم خلق الله تعالي الذباب ؟ و ذلك عندما وقعت ذبابة علي وجه المنصور عدة مرات ، فأجاب الصادق معرضا بأهل الجبروت و الطغيان:ليذل به الجبارين .

و قد كان هذا في لقائه للمنصور ، و قد تقول عليه الذين يطوفون بالحكام الأقاويل ، و ان هذه الاجابة في هذا اللقاء لأكبر دليل علي ما كان يتحلي به من شجاعة ، و انه في هذا اللقاء لا يكتفي بذلك ، بل ينصح المنصور قائلا له:عليك بالحلم فانه ركن العلم ، و املك نفسك عند أسباب القدرة ، فانك ان تفعل ما تقدر عليه كنت كمن يحب أن يذكر بالصول ، و اعلم أنك ان عاقبت مستحقا لم تكن غاية ما توصف به الا العدل ، و الحال التي توجب الشكر أفضل من الحال التي توجب الصبر .

و يروي أن بعض الولاة نال من علي بن أبي طالب كرم الله وجهه في خطبته ، فوقف أبوعبدالله الصادق ورد قوله في شجاعة المحق المؤمن بالله وحده ،



[ صفحه 132]



و ختم كلامه بقوله:ألا انبئكم بأخلي الناس ميزانا يوم القيامة و أبينهم خسرانا ، من باع آخرته بدنيا غيره و هو هذا الفاسق .


موقف الامام من الخلافة و الخلفاء


و قد تفرغ الامام الصادق عليه السلام لأداء الرسالة العلمية، و استغني عن طلب الرئاسة و السلطة السياسية [1] ، في حين انه كان يحمل علي عاتقه عب ء الحفاظ علي مكانة بني هاشم و علي دمائهم، لأن الامام عليه السلام كان أكبرهم منزلة. و في سنة 121 ه - 741 م) قتل عمه زيد بن علي بن الحسين عليه السلام في حرب بني امية، و كان لها وقع شديد في نفس الامام عليه السلام، و زاد موقفه حرجا. و زاد ثقل العب ء علي كاهله، غير انه استطاع بمقدرته و لباقته اجتناب غضب بني امية بزهده في دنياهم و اعتزاله في بيته و مدرسته، حينا من المدينة و حينان في الكوفة، منصرفا الي افادة طلاب العلم و العبادة.



[ صفحه 196]



ثم جاءت الدولة العباسية، فظن البعض أن الغمة قد انجابت، فاذا ببني العباس أشد الحاحا في تعقب آل علي عليه السلام من بني امية، فاستمر الامام عليه السلام في عزلته و انصرافه الي التعليم و الافادة.

و كانت أيام السفاح (أول الخلفاء العباسيين) أربع سنين، و هي مدة غير كافية للقضاء علي بني امية قضاء مبرما، و لا لبناء اسس الملك و ترسيخ دعائمه. و لكنه مع ذلك لم يدع الصادق عليه السلام و شأنه، بل بعث اليه من يتعقبه من المدينة المنورة الي الحيرة ليفتك به، و كان دافعه في الاقدام علي هذا العمل الشائن ضد رجل اشتغل بالعبادة و التعليم و الارشاد، فضلا عن كونه من أبناء عمومته، خوفه من أن يتجه القوم الي الصادق عليه السلام و يعرفوا منزلته. و كانت الناس الي ذلك العهد، تري أن الخلافة جمع للسلطتين الروحية و الزمنية، و لا تراها سلطانا خالصا مبتوت الصلة بالدين.

و بسبب هذه الخشية ترصد المنصور للصادق عليه السلام، فرأي الامام عليه السلام منه ضروبا من الآلام و المكاره. قال ابن طاووس: ان المنصور دعا الصادق عليه السلام سبع مرات كان بعضها في المدينة و الزبدة حين حج المنصور، و بعضها يرسل اليه الي الكوفة، و بعضها الي بغداد، و ما كان يرسل عليه مرة الا و يريد فيها قتله [2] .

و قال ابن حمدون: كتب المنصور الي جعفر بن محمد عليه السلام: «لم لا تغشانا كما يغشانا الناس؟ فأجابه: ليس لنا ما نخافك من أجله، و لا عندك من أمر الآخرة ما نرجوك له. و لا أنت في نعمة فنهنئك، و لا نراها نقمة فنعزيك بها، فما نصنع عندك؟

قال: فكتب اليه: تصحبنا لتنصحنا.



[ صفحه 197]



فأجابه: من أراد الدنيا لا ينصحك، و من أراد الآخرة لا يصحبك.

فقال المنصور: و الله لقد ميز عندي منازل الناس، من يريد الدنيا ممن يريد الآخرة، و انه ممن يريد الآخرة» [3] .

نعم، ان الامام الصادق، بزهده في دنياهم، و بحذره و لباقته و مقدرته استطاع أداء تلك الرسالة العلمية الخالدة، و قدر للشيعة أن ينتسبوا من بين الأئمة الاثني عشر الي الامام جعفر الصادق عليه السلام، و أن يشتهروا بالجعفرية؛ بفضل ما ترك الصادق عليه السلام من التراث العلمي.

أكتفي بهذا القدر عن حياة الامام الصادق عليه السلام السياسية في عهدي الحكم الاموي و الحكم العباسي، و موقفه من الثورات العلوية. و قد اعتمدت في هذا البحث علي المصادر التالية:

1- مقاتل الطالبيين - لأبي الفرج الاصفهاني.

2- الامام الصادق عليه السلام - للمستشار عبدالكريم الجندي.

3- الدور السياسي للامام الصادق عليه السلام - للدكتور أحمد حمود.

4- الامام الصادق عليه السلام - للسيد محمد جواد فضل الله.

5- الامام الصادق عليه السلام - لمحمد أبوزهرة.

6- الامام الصادق عليه السلام - للشيخ محمدحسن المظفر.

7- بحارالأنوار - للشيخ المجلسي.

8- المناقب - لابن شهرآشوب.



[ صفحه 198]



9- الأئمة الاثناعشر - لعادل الأديب.

10- العقد الفريد - لابن عبد ربه.

11- اصول الكافي - للشيخ الكليني.

12- التهذيب - للشيخ الطوسي.

و غيرها من المصادر الموثوقة المعتبرة.



[ صفحه 199]




پاورقي

[1] يقول الشهرستاني: انه عليه السلام ما تعرض للامامة قط، و لا نازع أحدا الخلافة، و من غرق في بحر المعرفة لم يطمع في شط، و من تعلي الي ذروة الحقيقة لم يخف من حظ.

[2] بحارالأنوار47 : 185.

[3] بحارالأنوار 47 : 184.


دعاؤه عند الافطار


كان الامام الصادق عليه السلام، يدعو الله تعالي عند إفطاره، بهذا الدعاء وقد علمه إلي تلميذه الفقيه العالم أبي بصير، وهذا نصه:

«الحمد لله الذي أعاننا فصمنا، وزرقنا فأفطرنا، اللهم تقبله منا، وأعنا عليه، وسلمنا فيه، وتسلمه منا في يسر منك وعافية، الحمد لله الذي قضي عني يوما من شهر رمضان..» [1] .


پاورقي

[1] الاقبال (ص 116).


الكتاب


يرجع اليه جميع المسلمين دون تفرقة كأصل من أصول الفقه الاسلامي عامة و القرآن باجماع المسلمين هو حجةالاسلام الأولي و فيه بيان كل شي ء في الشريعة و قد جاء في كتاب الصافي منسوبا الي الصادق أنه قال: «ان من لم يعرف من كتاب الله الناسخ من المنسوخ، و الخاص من العام، و المكي و المدني و أسباب التنزيل، و المبهم من القرآن في الفاظة المتقدمة و المؤتلفة، و الظاهر و الباطن و السؤال و الجواب، و معني حلاله و حرامه الذي هلك فيه الملحدون، و الموصول و المحمول. فليس بعالم بالقرآن، و لا هو من أهله، و اذا ادعي معرفة هذه الأقسام فهو مدع بغير دليل، و هو كاذب مفتر علي الله الكذب و رسوله و مأواه جهنم و بئس المصير». [1] .



[ صفحه 107]



مما يستدل من هذا القول أن فهم القرآن صعب بيانه، و من يود معرفة بيانه فعليه أن يكون عالما بأمور منها: علم الناسخ و المنسوخ و ان ذلك يقتضي معرفة تاريخ نزول القرآن، لأن معرفة الناسخ تقتضي معرفة المتأخر من المتقدم، و لأن النسخ ينهي حكم المتقدم بالمتأخر. و كذلك أوجب أن يعرف المكي و المدني من الآيات ليعرف أسباب النزول و مبني الأحكام. و أن يعرف العام و الخاص ليكون ملتزما في فتواه معني القرآن و مراميه. و أخيرا عليه أن يعرف علم اللغة عامة، فيعرف المؤكد و غير المؤكد و المجمل و المفصل. و هكذا فالوصول الي ذلك صعب. فالناس يعلمون ظاهر القرآن، أما باطنه فلا يعلمه الا الراسخون في العلم. و لو عدنا الي قول الصادق بان القرآن فيه تيبان كل شي ء و مفتاح للمعارف جميعا هو قول لا يجوز عدم الاقرار به: و قد استفاد الباحثون من مدلولات القرآن علي فهم و تفسير نواح عديدة، عملوا علي تطوير مجتمعاتهم بعيدين عن التعصب لغير العلم متخذين من كتاب الله صراطا و مرشدا يشدهم الي التطوير عن طريق فهم باطن القرآن و ظاهره فهما علميا، و لا أظن أن القرآن هو ضد العلم و الحضارة.

و قد استمد الصادق أصوله الفكرية من القرآن حيث أسس علم الفقه مستدلا بالأحكام الشرعية متدرجا بها حسب الأزمان، و سبب التيسير للناس باعثا بالنفوس الي الترقي عن طريق الاستنباط و الاستدلال العقليين، و بهذا يكون قد فتح الطريق بعده للترقي العلمي و الاعتماد علي الموضوعية التي أخذت بتطوير الحضارة جيلا بعد جيل. و لا ننكر في عصرنا الحاضر ما للدراسة العلمية للكون و الاجتماع و النفس من قوة علي فهم اسرار القرآن، و بعد نكاد نؤمن أنه لا نري الهاما خاصا ببعض النفوس، و لا أريد هنا أن أجرح بفئة من الناس، بل أود وضع الشي ء في نصابه معترفا بفضل الدراسات الاجتماعية و الانتروبولوجية و الديموغرافية و التجريبية التي عادت لنا بفوائد جمة، باحثة عن أسرار الكون بأسره منقبة كاشفة النقاب عن النفس البشرية المتطورة، و هكذا لن أجد صعوبة بعد من فهم باطن القرآن و ظاهره الا للرافضين لفهم الحياة و المجتمعات التي تتطور معتمدة علي فهم العلم و روحه. فالقرآن مصدر للعطاء البشري الذي يرتكز علي العلم و دقته مهما تكن هوية طالبه، و نحن نكون مع الصادق



[ صفحه 108]



المستمد من القرآن علمه و روحه الفكرية التي تعمل من أجل النفس البشرية مفسرة القرآن علي ما هو عليه و ما يحتوي من تنوير و دقة و روح منقبة كاشفة عن الحضارة و التي بحاجة الي عقل ثاقب مؤمن بالانسان و قدرته علي الفهم و العطاء.

و أخيرا بهذا المعني أفهم قول الصادق: بأن القرآن فيه بيان كل شي ء و أضيف لكل امري ء اهتدي و استنار بنور العقل. أي عقل...

و قد اختصرت القول في: «الكتاب» عن الصادق كأصل من أصول الفقه الاسلامي، لأنني لم أجد سوي أقوال عامة عن الامامية في هذا الأصل ليست موضوعنا الأساسي في بحثي هنا عن الصادق. و لم أعثر علي أحاديث خاصة به تؤيد أو تنفي أقوال من سبقه من الامامية في أحاديثهم عن القرآن في النسخ و المنسوخ و جمعه و تفسيره و غيرها من الابحاث المتعلقة في هذا الموضوع.


پاورقي

[1] الشيخ ابوزهرة، المرجع نفسه، ص 303.


ابراهيم المعروف بأبي السفانج (أبو السفانج)


أبو إسحاق إبراهيم المعروف بأبي السفانج، وقيل اتحاده مع إسحاق بن عبد العزيز الكوفي البزاز الملقب بأبي السفانج الذي يأتي تحت رقم 297.

المراجع:

رجال الطوسي 154. تنقيح المقال 1: 10. معجم رجال الحديث 1: 179. جامع الرواة 1: 15. نقد الرجال 6. مجمع الرجال 1: 29. أعيان الشيعة 2: 106. رجال



[ صفحه 43]



البرقي 27. منهج المقال 18.


سعدان بن مسلم بن عبد الرحمن العامري


أبو الحسن سعدان بن مسلم بن عبد الرحمن العامري بالولاء، الكوفي، وقيل

اسمه عبد الرحمن وسعدان لقب له. من ثقات محدثي الإمامية، كبير القدر، جليل المنزلة، وله كتاب، روي عن الإمام الكاظم عليه السلام أيضا. روي عنه صفوان بن يحيي، ومحمد بن عذافر، وعبد الله بن الصلت القمي وغيرهم. وعمر طويلا وكان حيا قبل سنة 183.

المراجع:

رجال الطوسي 206. تنقيح المقال 2: 23. فهرست الطوسي 79. رجال النجاشي 137. معالم العلماء 57. رجال ابن داود 103. معجم رجال الحديث 8: 98 و 99 - 103. جامع الرواة 1: 357. نقد الرجال 150. مجمع الرجال 3: 110. هداية المحدثين 71. أعيان الشيعة 7: 232. بهجة الآمال 4: 344. منتهي المقال 145. منهج المقال 160. جامع المقال 70. ايضاح الاشتباه 45. نضد الايضاح 153. أضبط المقال 513. وسائل الشيعة 20: 205. إتقان المقال 192 وفيه من الحسان. شرح مشيخة الفقيه 19.



[ صفحه 25]




محمد بن إبراهيم بن المهاجر البجلي


محمد بن إبراهيم بن المهاجر البجلي، الكوفي.

محدث إمامي حسن الحال. روي عنه عمرو بن عثمان.

المراجع:

رجال الطوسي 280 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 56. خاتمة المستدرك 839. معجم رجال الحديث 14: 222. نقد الرجال 282. جامع الرواة 2: 44. مجمع الرجال 5: 99. منتهي المقال 252. منهج المقال 273. إتقان المقال 221. الوجيزة 45.


از درس هاي امام صادق در خداشناسي


امام صادق عليه السلام پس از بيان اين كه افراد كافر در حقيقت كوري باطني دارند و به همين علت از نظام دقيق و عجيب آفرينش پي به مدبر و خالق آن نمي برند به مفضل فرمود: «ما سخن خود را از خلقت و آفرينش انسان شروع مي كنيم پس تو از آن درس بگير.»

سپس فرمود: «نخستين مرحله ي خلقت انسان تدبير خداوند است درباره ي جنيني كه در رحم قرار مي گيرد و در زير سه حجاب و ظلمت قرار دارد: ظلمت شكم، ظلمت رحم، ظلم مشيمه. معلوم است كه انسان در زير اين سه حجاب و ظلمت نمي تواند هيچ تدبيري نسبت به غذاي خود و جلوگيري از آفت و بلا داشته باشد، بلكه او هيچ قدرتي



[ صفحه 172]



براي جلب منفعت و يا دفع ضرر از خود ندارد. بلكه او همانند گياهي كه براي ادامه ي حيات خود از آب استفاده مي كند همواره از خون حيض تغذيه مي نمايد تا خلقت او كامل و بدن او استحكام و پوست بدن او نيرومند شود و بتواند در مقابل هوا قرار گيرد و چشم او نيز نيرو پيدا كند و بتواند در مقابل نور قرار گيرد. [در اين حال،] يكباره درد زايمان بر مادر او مستولي مي گردد و به ناچار از رحم مادر خارج مي شود و چون قدم به دنيا مي گذارد همان خون حيض تبديل به شير مي گردد و در پستان مادر قرار مي گيرد و غذاي مناسبي براي او خواهد بود [عجيب اين است كه يكباره رنگ و طعم خون حيض تغيير مي كند و غذايي مناسب حال نوزاد مي گردد] تا هر وقت نياز داشت از آن استفاده كند.

از سويي، هنگامي كه نوزاد به دنيا مي آيد لب هاي خود را حركت مي دهد و به جستجوي آن مي رود و پستان هاي مادر را مانند دو مشك كوچك به سينه ي او آويزان مي يابد و تا زماني كه بدن او نيازمند به آن مي باشد از آن تغذيه مي نمايد. و هنگامي كه بدون او نيرومند و قوي مي گردد در دهان او دندان مي رويد تا بتواند از غذاهاي ديگر استفاده كند و چون به سن بلوغ و رشد مي رسد، اگر پسر باشد، به نشانه ي مردانگي و عزت مو در صورت او مي رويد كه آن نشانه ي خارج شدن از صباوت و بچگي و شباهت نداشتن به زن هاست؛ و اگر دختر باشد، صورت او به همان حال اول باقي مي ماند و مو در آن نمي رويد تا طراوت و زيبايي او باقي بماند و سبب رغبت و تحريك مردان به او شود و نسل بني آدم باقي بماند.

اي مفضل تو در احوال ياد شده ي انسان به دقت بنگر و بينديش كه آيا امكان دارد مراحل گذشته بدون تدبير مدبر حكيم و دانا و توانايي انجام گرفته باشد؟ و صانع و خالق و مدبر حكيمي نداشته باشد؟ آيا اگر جنين در رحم مادر از آن خون تغذيه نمي كرد، همانند گياهي كه آب به او نرسد، خشك نمي شد؟ و يا اگر درد مخاض او را از شكم مادر در وقت خود بيرون نمي فرستاد آن جا محل دفن او نمي بود؟ و يا اگر پس از به دنيا آمدن شير مادر مناسب طبع او نمي بود به سبب گرسنگي نمي مرد؟ و يا اگر از غذاهاي ديگر كه مناسب طبع او نبود استفاده مي كرد انواع نارسايي ها براي او رخ نمي داد؟



[ صفحه 173]



و اگر در وقت لازم دندان در دهان او نمي روييد براي خوردن غذاها به زحمت نمي افتاد؟ و اگر [هميشه] از همان شير مادر استفاده مي كرد سبب ناتواني خود و گرفتاري مادر نسبت به تربيت بقيه ي فرزندان نمي شد؟

و يا اگر در وقت خود مو در صورت او نمي روييد به هيئت بچه ها و زن ها باقي نمي ماند؟ و وقار و بزرگي از او سلب نمي گرديد؟

تو فكر مي كني چه كسي پياپي نيازهاي گوناگون او را در وقت خود تأمين نموده است؟ آيا تأمين اين نيازها جز از ناحيه ي آن كسي است كه او را از نطفه آفريد و سپس مراحل خلقت او را با تدبير كامل سپري نمود؟ آيا طبيعت بدون شعور مي تواند چنين تدبيري را انجام دهد؟ اگر چنين باشد بايد گفت: طبيعت از تقدير و عمد قوي تر خواهد بود؛ چرا كه طبيعت بي شعور ضد تدبير و شعور است و اگر كسي چنين حرفي را بزند بسيار زشت و جاهلانه خواهد بود؛ (تعالي الله عما يقول الملحدون علوا كبيرا)

نگارنده گويد: اگر عمل بدون تدبير انجام گيرد ما شاهد خرابي و زيان آن خواهيم بود. براي مثال، اگر شما آب را به مزرعه اي روانه كني، ولي آن را به قسمت هاي گوناگون آن نرساني، آيا همه ي آن مزرعه به دقت سيرآب مي شود؟ و آيا اگر بذر را به دقت در تمام مزرعه نپاشي در همه جاي آن به طور منظم مي رويد؟ و آيا اگر نجار بدون نظم [و نقشه] مقداري چوب را كنار هم قرار دهد به شكل كرسي و يا درب و امثال آن در مي آيد؟

امام صادق عليه السلام سپس فرمود: «اگر فرزند هنگامي كه از مادر متولد مي شود داراي عقل و فهم باشد چون يكباره وارد اين عالم مي گردد متحير و مدهوش خواهد گرديد، زيرا يكباره صورت هاي مختلف موجوداتي مانند حيوانات و پرندگان و چيزهاي ديگر را مشاهده مي كند تاكنون نديده بوده است. از اين رو، [ممكن است] عالم را انكار كند و پي به مدبر آن نبرد. براي مثال اگر شخصي را از شهري به شهر ديگري كه زبان ديگري دارند، ببرند اگر حتي عاقلي هم باشد، حيران مي شود و به زودي نمي تواند آداب و زبان اهل آن شهر را فراگيرد. برخلاف اين كه اگر بچه اي مي بود و هنوز رشد عقلي پيدا نكرده بود به سرعت زبان و آداب آن ديار را فرا مي گرفت.



[ صفحه 174]



وانگهي اگر بچه از وقت ولادت عاقل و دانا مي بود و مي ديد كه او را در كهنه مي پيچند و در آغوش مي گيرند و پستان به دهان او مي گذارند و در گهواره مي خوابانند. احساس ناراحتي و حقارت مي نمود. در حالي كه ناتوانايي او نياز به اين امور دارد. از سويي، با اين احساس، حلاوت و شيريني و طراوتي براي پدر و مادر نخواهد داشت.

از اين رو، هنگامي كه طفل به دنيا مي آيد قدرت تعقل و شعور ندارد و از احوال موجوداتي كه مي بيند غافل است و با ذهن ضعيف و فهم ناقص با آنها برخورد مي كند. از اين كه به تدريج با اشياي عالم آشنا مي شود و از حيرت و تحير خارج مي گردد و در مسير تصرف در معاش و تدبير و سهو و غفلت و معصيت قرار مي گيرد.

مصالح ديگري نيز دراين موضوع هست و آن اين است كه اگر مولود تام الخلقه و كامل و مستقل به دنيا بيايد جايي براي شيريني تربيت اولاد باقي نمي ماند و براي پدر و مادر نيز موقعيت تربيت فرزندان و اشتغال به مصالح آنان باقي نمي ماند تا بر فرزندان خود حقي پيدا كنند و آنان نيز موظف باشند تا در زمان پيري و ناتوان شدن پدر و مادر آن حق را جبران نمايند.

از سويي، اگر فرزندان كامل الخلقه به دنيا بيايند الفت و مهرباني بين پدر و مادر و فرزندان پيدا نمي شود و فرزندان [مانند بعضي از حيوانات] از هنگام ولادت از پدر و مادر جدا مي شوند و با اين وضعيت فرزند، پدر و مادر خود را نخواهد شناخت و بسا مايل مي شود كه با مادر و خواهر و محارم ديگر خود ازدواج كند، چرا كه آنان را نمي شناسد. چيزي كه از همه زشت تر است اين است كه اگر مولود در وقت به دنيا آمدن كامل العقل باشد از مادر خود چيزهايي مشاهده مي كند كه بر او حلال نيست و آن بسيار زشت خواهد بود. [اي مفضل!] آيا نمي بيني چگونه خداوند هر موجود كوچك و بزرگي را در نهايت حكمت و درستي خلق نموده و هرگز خطايي در خلقت و نظام عالم ديده نمي شود؟»

نگارنده گويد: حقا سخنان امام صادق عليه السلام درباره ي مراحل رشد انسان و تأمين نياز او در مواقف گوناگون عقل را وا مي دارد كه به وجود خالق دانا و حكيم و قادر و مدبر اعتراف بنمايد.



[ صفحه 175]



سپس امام صادق عليه السلام درباره ي فوايد گريه ي اطفال فرمود: «گريه ي اطفال رطوبت مغز را خشك مي كند و اگر بچه گريه نكند رطوبت دماغ و مغز او براي چشم و بدن او خطرناك خواهد بود.»

امام صادق عليه السلام در ادامه ي سخنان خود فرمود: «اي مفضل! ببين چگونه آلت جماع در مرد و زن متناسب يكديگر آفريده شده است.» تا اين كه فرمود: «در تناسب اعضاي بدن انسان حكمت هاي فراواني نهفته است.» و چون سخن آن حضرت به اين جا رسيد مفضل گفت: اي مولاي من! عده اي گمان كرده اند كه اين تناسب اعضا و نظام خلقت كار طبيعت [بي شعور] است.

امام عليه السلام فرمود: «از آنان سؤال كن: آيا طبيعت داراي علم و قدرت و [شعور] است و يا قدرت و علم و شعوري ندارد؟ پس اگر آنان طبيعت را داراي علم و قدرت و شعور دانستند چه مانع است آنان را اعتراف به خداي آفريدگاري نمايند كه داراي علم و قدرت و شعور باش؟ و اگر گمان كرده اند كه طبيعت بدون علم و قدرت و شعور چنين افعال حكمت آميز و عجايب حيرت انگيزي را انجام داده پس تو بدان كه اين افعال مربوط به خالق حكيم و خداي تواناست و آنچه را كه آنان طبيعت ناميده اند چيزي جز سنت جاري خداوند در مخلوق خود نيست.»

نگارنده گويد: منكرين وجود خدا [چون چشم و گوش خود را بسته اند و از تدبر در خلقت عالم خودداري نموده و كوردل شده اند] از زمان امام صادق عليه السلام تاكنون بر همان فكر خام خود باقي مانده اند. گو اين كه در اين سخنان قاطع تعقل ننموده و يا آنها را ناديده گرفته و بر عناد و انكار وجود خداوند اصرار ورزيده اند، در حالي كه امام صادق عليه السلام براي آنان طبيعت را منحصر به دو حالت نمود: طبيعت داراي علم و حكمت و قدرت، و طبيعت خالي از علم و حكمت و قدرت، و فرمود: اگر مقصود منكرين خدا از طبيعت طبيعت صاحب علم و قدرت و حكمت باشد ما نيز خدا را چنين توصيف مي نماييم و فرقي بين ما و آنان نيست. مگر در نام گذاري [ما «خدا» مي گوييم آنان «طبيعت» مي گويند] و اگر مقصود آنان را طبيعت، طبيعت بدون علم و حكمت و قدرت باشد، لازمه ي آن اين



[ صفحه 176]



است كه در عالم، تدبير و علم و حكمت ديده نشود و همه ي چيزها دگرگون و مضطرب باشد، در حالي كه ما آثاري در عالم مشاهده مي كنيم كه دليل علم و قدرت و حكمت و تقدير خالق آن است و طبيعت بي شعور و كور و كر نمي تواند آفريدگار آنها باشد. بنابراين طبيعتي كه آنان مي گويند جز سنت خداوند در جريان امور عالم نيست و هرگز چيز ديگري كه كيان مستقلي در خلقت عالم داشته باشد نخواهد بود.

امام صادق عليه السلام سپس به سخن اول خود بازگشت و فرمود: «اي مفضل بنگر چگونه غذا به بدن مي رسد و عصاره ي آن از معده - به وسيله ي رگ هايي ريز - به كبد منتقل مي شود و در حقيقت غذا تصفيه و تبديل به خون مي شود و به تمام بدن تقسيم مي گردد؟ و چگونه با نظم دقيق فضولات غذا جدا مي شود و آنچه در بدن مي ماند با تقسيم ظريفي به همه ي آن مي رسد.»

نگارنده مي گويد: مثل اين كه امام صادق عليه السلام استاد ماهر و بي نظير طب و تشريح است و تمام عمر خود در را اين راه گذرانده است، بلكه گويي آن حضرت يكهزار و دويست سال قبل مسايل مربوط به خون شناسي را مي دانسته و يك خون شناس ماهر بوده است كه اكنون غربي ها ادعاي كشف آن را مي كنند.

سپس امام صادق عليه السلام به رشد پياپي بدن انسان و تعقل او اشاره نمود و فرمود: «جدا كننده ي انسان از حيوان نيروي تعقل و تفكر اوست.» سپس به حواس پنجگانه ي انسان اشاره نمود و فرمود: «خداوند هر كدام از حواس را در انسان مطابق نياز او آفريده و هر كدام اثر خاص خود را دارد.» تا اين كه فرمود: «خداوند از فضل و كرم خود نعمت هاي فراواني را - از خوردني ها و آشاميدني ها - در اختيار انسان قرار داده و هر انساني را به شكلي آفريده كه از ديگري متمايز و مشخص مي باشد و مردم با يكديگر اشتباه نمي شوند.»

آنگاه فرمود: «اي مفضل آيا اگر تو عكس انساني را بر ديواري مشاهده كني و كسي به تو بگويد: اين تمثال خود به خود به وجود آمده و كسي آن را نقاشي نكرده، چنين سخني را از او مي پذيري؟ و يا او را استهزا مي نمايي؟ پس چگونه مي تواني بپذيري كه انسان زنده و گويايي خود به خود به وجود آمده باشد؟»



[ صفحه 177]



نگارنده مي گويد: حقا اين سخن امام صادق عليه السلام نزد هر بيننده و هر شنونده اي و در هر زمان و مكاني قرار مي گيرد قوي ترين حجت و عالي ترين بيان و استدلال خواهد بود.


كنيه ها و القاب امام صادق


كنيه ي امام صادق عليه السلام أبوعبدالله، أبواسماعيل و أبوموسي مي باشد و مشهورترين آنها ابوعبدالله است. القاب آن حضرت نيز صادق، فاضل، قائم، كافل، منجي و غيره مي باشد و صادق مشهورترين آنهاست.

صاحب كتاب «الخرائج و الجرائح» و «بحارالأنوار» - جلد 11 - در احوالات امام صادق عليه السلام از «علل الشرايع» صدوق، و صاحب «كفاية الأثر» در احوالات آن حضرت از ابوهريره نقل نموده اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، آن حضرت را ملقب به صادق نمود و فرمود: «از صلب [امام] محمد باقر كلمه ي حق و لسان صدق خارج خواهد گرديد، عبدالله مسعود



[ صفحه 417]



گفت: اي رسول خدا، نام او چيست؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: نام او جعفر است و او در گفتار و عمل صادق مي باشد و هر كه به او توهين كند مانند آن است كه به من توهين نموده باشد و هر كه امامت او را رد كند، پيامبري مرا رد نموده است.»

لقب صادق عليه السلام براي آن حضرت به قدري مشهور شد كه به منزله ي نام ايشان گرديد و با گفتن آن نيازي به گفتن نام ايشان نيست و به همين علت ما نام اين كتاب را «الامام الصادق عليه السلام» قرار داديم.

و كنيه ي آن حضرت نيز «أبوعبدالله» است و مانند نامشان مي باشد به ويژه در احاديث كه چون گفته شود نيازي به گفتن نام و لقب آن حضرت نيست.