بازگشت

باغ باران


«... يك نفر، باز هم صدايم كرد

اين صدا، آشناست، اي باران!

من و تو، رهسپار درياييم

عاشقي، سهم ما است، اي باران!» [1] .



[ صفحه 86]



مي گفت: دلم برايش تنگ شده؛ كاشكي مي ديدمش. راستي! «او» حتما براي زيارت مي آمد. ما هم بايد برويم.

مرد، با دلي شكسته گفت:

- من هم دلم تنگ شده، اما چه گونه برويم؟

زن، انگار در خود فرو رفت. لبخندش يك باره محو شد. نگاهي به دست هايش كرد. از خوشحالي، فرياد كشيد:

- من اين زر و زيورها را نمي خواهم. بايد آن ها را خوب بخرند!

مرد، هم خنديد. راه افتادند. طلاها را به قيمت خوبي فروختند؛ تمام هستي زن را! براي شان اصلا مهم نبود. نزديك شهر بودند. كه زن، سخت بيمار شد. درد مي كشيد؛ گاهي هم فرياد؛ و مرد، فقط اشك مي ريخت. زن به كنج ويرانه يي خزيد و مرد، غمگنانه از او دور شد.

وقتي به شهر رسيد، «او» را ديد. دو پارچه ي رنگين در بر داشت. مردم، دورش را گرفته بودند. سلام كرد. بغض، راه گلويش را بسته بود... امام - اما آرام بود و پيش از آن كه مرد، سخن گويد، فرمود:

- من دعا كردم و همسرت خوب شد! برگرد!

مرد، آرام گريست و دوان - دوان، دور شد. وقتي همسرش را ديد، همه چيز را فهميد. بازهم نمي توانست چيزي بگويد. فقط و فقط نگريست و گريست. زن، اما به دلداري اش شتافت.

- وقتي رفتي، فرشته ي مرگ را ديدم. مردي با دو پارچه ي رنگين از راه رسيد و از او پرسيد: «مگر از من فرمان نمي بري؟» فرشته گفت: «آري» ! آن مرد مهربان دوباره گفت: «بگذار تا بيست سال ديگر بماند.» و فرشته ي مرگ رفت؛ يعني با هم رفتند.

مرد، همچنان مي گريست. زن برخاست. رفتند، تا يك بار ديگر،



[ صفحه 87]



آن مرد مهربان را ببينند. [2] .


پاورقي

[1] شعرها و چشم ها: م. طلوع.

[2] بحار كمپاني؛ باب معجزه هاي امام صادق عليه السلام / 137؛ از زبان «صفوان بن يحيي».


و من كلام له: و قد سأله ابوعمرو: اخبرني عن وجوه الكفر في كتاب الله عزوجل


فقال عليه السلام: الكفر في كتاب الله علي خمسة أوجه:



[ صفحه 55]



كفر الجحود، و الجحود علي وجهين، و الكفر بترك ما امر الله، و كفر البراءة، و كفر النعم.

فأما كفر الجحود فهو الجحود بالربوبية، و هو قول من يقول: لا رب و لا جنة و لا نار، و هو قول صنفين من الزنادقة يقال لهم الدهرية، و هم الذين يقولون: «و ما يهلكنا الا الدهر» و هو دين وضعوه لانفسهم بالاستحسان علي غير تثبت منهم و لا تحقيق لشي ء مما يقولون. قال الله عزوجل: «ان هم الا يظنون» ان ذلك كما يقولون و قال: «ان الذين كفروا سواء عليهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون» يعني بتوحيد الله تعالي. فهذا احد وجوه الكفر، أما الوجه الآخر من الجحود علي معرفة و هو أن يجحد الجاحد و هو يعلم انه حق قد استقر عنده، و قد قال الله عزوجل: «و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا» و قال الله عزوجل: «و كانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا فلما جائهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله علي الكافرين، فهذا تفسير وجهي الكفر.

و الوجه الثالث من الكفر كفر النعم، و ذلك قوله تعالي يحكي قول سليمان عليه السلام: «هذا من فضل ربي ليبلوني ءاشكر ام اكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربي غني كريم» و قال: «لئن شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد» و قال: «فاذكروني اذ كركم واشكروا لي و لا تكفرون».

و الوجه الرابع من الكفر ترك ما امر الله عزوجل به، و هو قول الله عزوجل: «و اذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم و لا تخرجون انفسكم من دياركم ثم اقررتم و انتم تشهدون. ثم أنتم



[ صفحه 56]



هؤلاء تقتلون أنفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان يأتوكم أساري تفادوهم و هو محرم عليكم اخراجهم افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم» فكفرهم بترك ما امر الله عزوجل به، و نسبهم الي الايمان و لم يقبله منهم و لم ينفعهم عنده فقال: «فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزي في الحياة الدنيا و يوم القيامة يردون الي أشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون».

و الوجه الخامس من الكفر كفر البراءة، و ذلك قوله عزوجل يحكي قول ابراهيم عليه السلام: «كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء أبدا حتي تؤمنوا بالله وحده» يعني تبرأنا منكم، و قال يذكر ابليس و تبريه من اوليائه من الانس يوم القيامة: «اني كفرت بما اشركتموني من قبل» و قال: «انما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بينكم في الحياة الدنيا ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا» يعني يتبرأ بعضكم من بعض.


حماد بن عيسي، ابومحمد جهني بصري


از اصحاب اجماع [1] ، و با چهار معصوم (امام صادق، امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام) همزمان بوده؛ و در نقل حديث بسيار محتاط و مي گفته: من هفتاد حديث از امام صادق (ع) شنيدم، و پيوسته در زياده و نقصان عبارات بعضي از آن احاديث شك مي كردم، تا بر بيست حديث اقتصار كردم. [2] .

حماد همان است كه از حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام درخواست كرد كه براي او دعا كنند تا خداوند خانه و اولاد و زوجه و خادم و حج همه ساله به او عنايت فرمايد. آن دو بزرگوار، چنين از خدا خواستند: «اللهم صل علي محمد و آل محمد وارزقه دارا و زوجة و ولدا و خادما و الحج خمسين سنه»، پس از صلوات بر محمد و



[ صفحه 151]



آل محمد دعا كردند كه خداوند او را، خانه و همسر و اولاد و خادم و پنجاه حج [3] ، روزي فرمايد. و روزي او شد تمام آن چه خواسته بود، و پنجاه حج به جا آورد، و چون خواست پنجاه و يكمين حج را به جا آورد، در راه مكه در سيلابي غرق گشت. [4] .

علامه مجلسي (ره)، از خرائج، از امية بن علي قيسي نقل كرده كه گفت: من و حماد بن عيسي در مدينه منصوره به محضر حضرت جواد (ع) شرفياب شديم تا با حضرت خداحافظي نماييم، حضرت به ما فرمود: بمانيد و تا فردا از مدينه بيرون نرويد. همين كه از محضر حضرت خارج شديم، حماد گفت: من مي روم، چون بارم را بيرون فرستاده ام؛ اما من گفتم: مي مانم. حماد بيرون رفت، چون به وادي قنات (كه مسيل بود) رسيد، و خواست غسل احرام كند، به آب سيل غرق شد، و اين حادثه در سال 209، اتفاق افتاد. (و نيز او را غريق جحفه مي نامند). قبر حماد در سياله (اولين منزل از مدينه به سوي مكه) است. [5] .

مرحوم صدوق، در كتاب مجالس، از علي بن ابراهيم از پدرش، از حماد، نقل كرده كه گفت: روزي امام صادق (ع) به من فرمود: اي حماد! مي تواني دو ركعت نماز نيكو انجام دهي؟ عرضه داشتم: بلي سيدي، من كتاب حريز سجستاني را كه در نماز نوشته محفوظ مي باشم. حضرت فرمود: مانعي ندارد، برخيز، نماز به جا آوردم. حضرت فرمود: نيكو نتواني به جا آورد. سپس فرمود: چقدر قبيح است براي مردي كه سالياني از عمرش گذشته باشد، و نتواند يك ركعت نماز تمام با شرايط و حدودش به جا آورد.

حماد گويد: در خود احساس حقارت و ذلت كردم، آن گاه از حضرتش تقاضا نمودم تا نماز ا به من تعليم فرمايد... [6] [مشروح حديث در جلد صلوة بحارالانوار آمده است.] [7] .

مرحوم كليني، در كافي، از طريق حماد، نقل كرده كه امام صادق (ع) به حمران در مورد سؤالي كه كرده بود، فرمود: همانا مردم هلاكت مي شوند، زيرا كه نمي پرسند. [8] .



[ صفحه 152]



و نيز در كافي، از طريق حماد، از امام صادق (ع) نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود: كسي كه راهي پويد تا در آن دانشي جويد، خدا او را به راهي سوي بهشت برد. فرشتگان با خرسندي بالهاي خويش را براي دانشجو فر نهند، و اهل آسمان و زمين حتي ماهيان دريا براي دانشجو آمرزش طلبند؛ و برتري عالم بر عابد برتري (فروزش) ماه شب چهارده بر ستارگان ديگر است؛ و به درستي كه دانشمندان وارث پيامبرانند، و پيامبران طلا و نقره بر جاي نگذارند، بلكه دانش به جاي گذراند، هر كه از دانش ايشان برگيرد، بهره فراواني گرفته است. [9] .

شيخ صدوق (ره)، در خصال، نقل كرده كه امام صادق (ع) به حماد فرمود: در شب و روز به دنبال علم باش و اگر بخواهي چشمت روشن گردد و خير دنيا و آخرت نصيبت شود، اميدت را از آن چه به دست مردم است قطع كن، و خودت را در عداد مردگان قرار ده، و خود را از ديگران برتر مدان و زبانت را مانند مالت حفظ نما. [10] .

شيخ طوسي، در فهرست مي گويد: سه كتاب: صلوة زكوة، و نوادر از حماد باقي است. [11] .

در مجالس المؤمنين، نقل شده كه حماد، داراي كتابي در حديث و كتابي در توحيد است. [12] .


پاورقي

[1] خلاصة الاقول، علامه حلي، ص 28 - بحارالانوار، ج 47، ص 350.

[2] اختيار معرفة الرجال، ص 316.

[3] در رجال كشي ص 268، به جاي «خمسين سنه»، «في كل سنه»، (حج همه ساله) دارد.

[4] فهرست طوسي، ص 116 - بحارالانوار، ج 47، ص 116.

[5] الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 667 (و ج 1، ص 305) - بحارالانوار ج 48، ص 48 - سفينة البحار، ج 1، ص 306.

[6] امالي صدوق، مجلس 64، ح 13، ص 337.

[7] بحارالانوار، ج 84، صفحات 185 تا 201.

[8] اصول كافي، ج 1، ص 31.

[9] اصول كافي، ج 1، ص 26.

[10] خصال صدوق، ج 1، باب علامات سه گانه ص 60 - بحارالانوار، ج 72، ص 206.

[11] فهرست طوسي، ص 116.

[12] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 376.


الجبر


عندما دعت الحاجة لصياغة علم الكلام والفقه والتفسير رجع المنظّرون لهذه الأفكار الي التراث الحديثي الذي قد يبدو منه الجبر من قبل الله للعباد فاستخدموه لخدمة الاُمويين تثبيتاً لدعائم سلطانهم فروّجوا عقيدة أن الجبر التي تعني نفي الفعل حقيقة عن العبد وإضافته الي الرّب تعالي فكل ما يصدر من العبد من خير أو شر ينسب الي الله سبحانه ويقولون انه ليس لنا صُنع أي لسنا مخيرين بل نسير بارادة الله ومشيئته فاذا شاء الله أن نصلي صلينا واذا شاء أن نشرب الخمر شربناها. واستدلوا علي ذلك بآيات قرآنية منها قوله تعالي: (وما تشاؤون إلاّ أن يشاء الله) [1] وقوله تعالي: (فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام ومَن يُرد أن يُضله يجعل صدره ضيقاً حرجاً) [2] ومن الواضح أن المعتنق لهذه العقيدة يسمح لنفسه بارتكاب كل جريمة ومعصية من ترك الواجبات وانتهاك المحرّمات مثل شرب الخمر وارتكاب الزنا والسرقة



[ صفحه 94]



والقتل ثم يقول شاء الله أن أسرق فسرقت وشاء الله أن أزني فزنيت وبهذا لا يكون للانسان كسب ولا إرادة ولا اختيار ولا تصرف فيما وهبه الله من نعمة العقل، فكيف يكون له مطمع في ثواب أو خوف من عقاب [3] .


پاورقي

[1] الانسان: 76 / 30.

[2] الانعام: 6 / 125.

[3] الإمام الصادق والمذاهب الأربعة: 2 / 122.


هكذا تكون الصلاة


2- و عن حماد بن عيسي قال: قال لي أبوعبدالله (عليه السلام) يوما: يا حماد تحسن ان تصلي؟

قال: فقلت: يا سيدي أنا احفظ حريز في الصلاة.

[قال] فقال: لا عليك [يا حماد] قم فصل.

قال: فقمت بين يديه متوجها الي القبلة فاستفتحت الصلاة فركعت و سجدت.

فقال: يا حماد لا تحسن ان تصلي! ما أقبح بالرجل [منكم] يأتي عليه ستون سنة أو سبعون سنة فلا يقيم صلاة واحدة بحدودها تامة!!

قال حماد: فاصابني في نفسي الذل فقلت: جعلت فداك فعلمني الصلاة.

فقام أبوعبدالله (عليه السلام) مستقبل القبلة منتصبا فأرسل يديه جميعا علي فخذيه، قد ضم أصابعه و قرب بين قدميه حتي كان بينهما [قدر] ثلاث أصابع منفرجات، و استقبل باصابع رجليه جميعا [القبلة] لم



[ صفحه 101]



يحرفها عن القبلة و قال بخشوع: (الله اكبر) ثم قرأ الحمد بترتيل و «قل هو الله أحد» ثم صبر هنيئة بقدر ما يتنفس و هو قائم ثم [رفع يديه حيال وجهه و] قال: (الله اكبر) و هو قائم ثم ركع، و ملأ كفيه من ركبتيه منفرجات و رد ركبتيه الي خلقه ثم استوي ظهره حتي لو صب عليه قطرة [من] ماء أو دهن لم تزل لاستواء ظهره، و مد عنقه و غض عينيه ثم سبح ثلاثا بترتيل فقال: (سبحان ربي العظيم و بحمده) ثم استوي قائما فلما استمكن من القيام قال: (سمع الله لمن حمده) ثم كبر و هو قائم و رفع يديه حيال وجهه ثم سجد، و بسط كفيه مضمومتي الاصابع بين يدي ركبتيه حيال وجهه فقال: (سبحان ربي الأعلي و بحمده) ثلاث مرات و لم يضع شيئا من جسده علي شي ء منه، و سجد علي ثمانية أعظم: الكفين، و [عيني] الركبتين و أنامل ابهامي الرجلين، و الجبهة، و الأنف، و قال [1] : سبع منها فرض [يسجد عليها و هي التي ذكرها الله (عزوجل) في كتابه و قال: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا] [2] و هي الجبهة و الكفان و الركبتان و الابهامان]، و وضع الانف علي الارض سنة [و هو الارغام]، ثم رفع رأسه من السجود فلما استوي جالسا قال: (الله اكبر) ثم قعد علي فخذه الايسر قد وضع قدمه الأيمن علي بطن قدمه الايسر و قال: (استغفر الله ربي و أتوب اليه) ثم كبر و هو جالس و سجد الثانية و قال كما قال في الأولي و لم يضع شيئا من بدنه علي شي ء منه في ركوع و لا سجود و كان مجنحا و لم يضع ذراعيه علي الارض فصلي ركعتين علي هذا و يداه مضمومة الاصابع و هو جالس في



[ صفحه 102]



التشهد فلما فرغ من التشهد سلم فقال: يا حماد هكذا صل [3] .


پاورقي

[1] بعد الفراغ من الصلاة، لأن الكلام يبطل الصلاة، و يحتمل أن الصلاة كانت تعليمية و لم ينو الامام نية الصلاة.

[2] سورة الجن آية 18.

[3] التهذيب: ج 2 ص 81 ح 301.


از خدا بترسيد


امام عليه السلام مي فرمايد: از خداوند طوري ترس داشته باشيد مثل آنكه او را مي بينيد و اگر تو او را نمي بيني او تو را مي بيند و اگر معتقد باشي كه او تو را نمي بيند كافر شده اي و اگر بداني مي بيند و كار بد كني او را از هر ناظري ضعيف تر فرض كرده اي - و هر كس خدا را شناخت از او مي ترسد و عبادت خدا همان شدت ترس از او است

مؤمن هميشه بين دو ترس واقع شده ترس از عقوبت گناهان گذشته خود كه نمي داند خداوند با او از آن بابت چه كرده است - و ترس از اعمالي است كه در باقي مانده ي عمر خود خواهد كرد

حسن ظن به خدا آنست كه جز به خدا به ديگري اميدي نداشته باشي و از گناهان خود بيم در دلت باشد

مؤمن در وقتي مؤمن است كه در حال بيم و اميد باشد و بيم و اميد در وقتي است كه شخص از آنچه كه مي ترسد دوري كند و به آنچه موجب اميدواري است عمل كند


البداء؛ و مفهومه الشائع: الظهور بعد الخفاء


نسب الي الشيعة القول بأن الله يبدو له فيغير ما قرره لظهور طارئ. و أطلقوا علي ذلك لفظ البداء. و الشيعة الامامية لا تقول شيئا بهذا المعني - بل تعتقد ان الله عالم بكل شي ء... و علمه أزلي بما كان و ما يكون. يقول الامام الصادق (عليه السلام): «ما بدا لله في شي ء إلا كان في علمه قبل أن يبدو له».

و سأله منصور بن حازم: هل يكون اليوم شي ء لم يكن في علم الله بالأمس؟ قال: «لا... من قال هذا فقد أخزاه الله».

قال منصور: ما كان و ما هو كائن الي يوم القيامة أليس في علم الله؟ قال: «بلي قبل أن يخلق الخلق» و يروي عنه (عليه السلام) قوله: «إن الله لم يبد له عن جهل».

فجميع الكائنات الممكنة، قبل أن تخلق، قدرها الله تعالي و كتبها بمشيئته و إرادته في اللوح المحفوظ. و الله تعالي يقول: «يمحو الله ما يشاء و يثبت» و كل ما يتعلق به القضاء، و التقدير، لابد له من تعلق الإرادة و المشيئة به. و ما لا يكون قضاؤه و تقديره حتميا مما هو مورد المحو و الإثبات تتعلق المشيئة بمحوه و إثباته. و قد يكون وجوده، و تكوينه بإرادة الله تعالي، منوطا أي مشروطا، بتحقق أمر آخر. فيكون قد جري في علمه تعالي أن يوجد اذا حصل ما اقتضت المصلحة، التي يعلمها الله، أن تكون شرطا.

و الله تعالي يقول: «فقلت استغفروا بكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا» و يقول: «ولو ان أهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء



[ صفحه 262]



و الأرض و لكن كذبوا فأخذناهم بما كانوا يكسبون».

و روي أحمد في المسند أن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) قال: «ان الرجل ليحرم الرزق بالذنب يصيبه. و لا يرد القدر إلا الدعاء. و لا يزيد في العمر إلا البر».

و عن أبي سعيد ان النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) قال: «ما من مسلم يدعو الله بدعوة ليس فيها إثم و لا قطيعة رحم إلا أعطاه إحدي ثلاث: إما أن يستجيب لدعوته أو يصرف عنه من السوء مثلها أو يدخر له من الأجر مثلها». قالوا: يا رسول الله إذن نكثر. قال: «الله أكثر».

و من القضاء علم مخزون لا يطلع الله عليه أحدا... فلا بداء فيه، و قضاء أخبر به ملائكته و رسله، فهذا أيضا لا بداء فيه، و قضاء معبر عنه بلوح المحو و الإثبات؛ و في هذا القسم يرد قول الشيعة بالبداء: «يمحو الله ما يشاء و يثبت».

و الشهرستاني ينفي عن الامام جعفر عليه السلام ما ينسب اليه من أقوال في الغيبة و البداء بمعني تغيير إرادة الله.


موضع گيري امام صادق در برابر حكومت هاي جور


امام صادق عليه السلام قيام مسلحانه و علني عليه حكومت هاي ستمگر زمانش را در آن جو حاكم بي نتيجه مي ديد؛ زيرا ياراني كه بتواند با آنان قيام كند، نداشت و قيام مسلحانه سرانجام به نابودي گروه مي انجاميد. سدير صيرفي گويد: «بر مولايم ابي عبدالله عليه السلام وارد شدم و گفتم: به خدا سوگند! سزاوار نيست بنشينيد و قيام نكنيد. پس حضرت فرمود: چرا اي سدير؟ گفتم: به خاطر بسياري دوستان و شيعيان و ياران. به خدا سوگند! اگر براي اميرالمؤمنين علي عليه السلام به اندازه شما شيعه و انصار بود، ديگران نمي توانستند در خلافت طمع كنند. حضرت فرمود: اي سدير! ياران و شيعيان من چقدر است. گفتم: صد هزار تن، فرمود: صد هزار تن؟ گفتم: آري، دويست هزار تن؛ فرمود: دويست هزار تن، گفتم: آري نصف دنيا....

سدير مي گويد: با حضرت به خارج شهر رفتيم. آنجا غلامي بزغاله هايي مي چراند. پس حضرت فرمود: والله اي سدير! اگر براي من به عدد اين بزغاله ها، شيعه و انصار بود، هرگز بر من سزاوار نبود قيام نكنم. سدير گويد: با حضرت نماز خواندم و پس از نماز شمردم، ديدم بزغاله ها هفده رأس است». [1] .

بديهي است اقدام نكردن حضرت به قيام مسلحانه و علني، تنها به دليل نداشتن ياران و نتيجه ندادن آن بود. همان گونه كه قيام زيد و نفس زكيه هم به خاطر بي وفايي ياران به نتيجه نرسيد.



[ صفحه 56]



در چنين فضايي و با چنين ياراني اگر امام قيام مي كرد، نه تنها پيروز نمي شد، بلكه حضرت را از مسئوليت بزرگ خود نيز كه تربيت انسان هاي عالم و نشر معارف اهل بيت در فرصت به دست آمده بود، باز مي داشت. وظيفه حضرت در آن فرصت طلايي، غني سازي فرهنگي و علمي شيعه بود. اگر معارف حضرت و شاگردانش كه حافظان مكتب جعفري هستند، نبود، امروز اثري از اسلام ناب و معارف الهي آن بر جا نمي ماند. از سوي ديگر، بزرگ ترين وظيفه امام، زدودن پيرايه هايي بود كه برخي به دروغ به ساحت اسلام بسته بودند.

اين سخن به آن معنا نيست كه حضرت، خلفاي زمان خود را به رسميت مي شناخت و آنان را تأييد مي كرد، بلكه برعكس، ايشان مخالف آنان بود. همگان از مخالفت حضرت با حكومت آگاه بودند، تا حدي كه خود منصور هم بيم آن داشت كه حضرت در فرصت مناسب عليه او قيام كند. بيشتر كتاب هاي تاريخي و رجالي، به مخالفت امام صادق عليه السلام با خلفاي عباسي و بيم منصور از قيام ايشان اشاره كرده اند، ولي در هيچ كدام، سخن مستندي از آن حضرت در تأييد آنان نقل نشده است. افزون بر اين، در منابع شيعي، سخناني كه از حضرت صادق عليه السلام عليه خلفاي عباسي و منصور صادر شده، فراوان است. در سخني كه پيش تر از حضرت در پاسخ منصور آورديم، حضرت به منصور كه گفت: اي پسر رسول خدا! خدا مگس را براي چه خلق كرده، فرمود: «ليذل به الجبابرة». [2] در اينجا امام با صراحت، منصور را ستمگر مي داند.

حضرت صادق عليه السلام، دستگاه حاكم را به رسميت نمي شناخت و ياران و شيعيان خود را از نزديك شدن به حاكمان باز مي داشت. حتي علمايي را كه در



[ صفحه 57]



خدمت دولت عباسي بودند، فاسق و متهم مي دانست. ايشان بدين صورت در برابر سياست مفتي تراشي خلفا ايستادگي مي كرد و مردم را از نيت شوم آنان آگاه مي ساخت. محدثان و مورخان اهل سنت از حضرت نقل كرده اند كه مي فرمود:

الفقهاء امنا الرسل، فاذا رأيتم الفقهاء ركنوا الي السلاطين فاتهموهم. [3] .

فقيهان امناي پيامبرانند. اگر ديديد به شاهان روي آوردند (و با آنان همكار شدند)، به آنان بدگمان باشيد.

همچنين در آن برهه حساس، توجه مردم را به حساس ترين و سياسي ترين فراز آموزه هاي اسلام كه امامت و ولايت علوي و حادثه غدير خم است، جلب مي كند و مي فرمايد:

مردم را به ولايت علي عليه السلام كه مثبت امامت اوست، فراخواند و فرمود: آيا من اولي بر شما از خودتان نيستم؟ گفتند: آري. فرمود: پس هر كس من مولاي او هستم، علي مولاي اوست. بار خدايا! دوست بدار هر كس را كه او را ولي خود داند و دشمني كن با هر كه با علي دشمني كند و ياري كن هر كه او را ياري كند و خوار شمار هر كه او را خوار كند. [4] .

در ارزيابي حكومت ها و عالمان زمان خود و پيش از آن نيز مي فرمايد:

همانا مردم پس از پيامبر، سنت هاي مردمان پيش از خود (جاهليت) را در پيش گرفتند. پس دين خدا را تغيير دادند و آن را از اصل و مسير اصلي خود منحرف ساختند و چيزهايي بر آن افزودند و چيزهايي از آن كاستند



[ صفحه 58]



و هر چه امروز از دين در دست مردم است، همان صورت انحراف شده دين است و از دين نازل شده از سوي خدا چيزي در دست مردم نيست. [5] .

از همه مهم تر اينكه امام صادق عليه السلام در آن دوران حساس، براي بيداري مردم و تبيين ماهيت خلفاي پس از پيامبر، مقام و منزلت حضرت زهرا عليهاالسلام و احاديث پيامبر درباره آن حضرت را بيان مي كرد. [6] بدين گونه، مسير اصلي دين و خلافت را پس از پيامبر نشان مي داد و مردم متوجه رويدادهاي پس از پيامبر مي شدند و خلافت خلفاي پس از پيامبر را نادرست مي دانستند و اين، بزرگ ترين مبارزه با حكومت هاي عباسي و اموي بود. امام با اين سخنان، مسير اصلي دين را مشخص مي كرد و آنها درمي يافتند كه حق كدام و باطل كدام است.

از سوي ديگر، حمايت حضرت صادق عليه السلام از زيد كه بزرگ ترين دشمن خلفاي عباسي بود، موضع امام را معين مي كرد كه در ادامه ذكر مي شود. همچنين آن بزرگوار جايگاه اهل بيت عليهم السلام را براي مردم روشن مي كرد و مي فرمود: «ما برگزيدگان خدا و صراط مستقيم به سوي خدا هستيم». [7] .

امام نه تنها خلفا را خلفاي جور مي دانست، بلكه مردم را از نزديك شدن به آنان پرهيز مي داد و خدمت براي آنان را گناهي بزرگ مي دانست كه نياز به جبران داشت. اين منع، دوستان ايشان را هم در بر مي گرفت. حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمود: «كفاره خدمت و كار كردن براي حاكمان، خدمت به مؤمنان است». [8] .



[ صفحه 59]



خيرالدين زركلي از علماي اهل سنت درباره موضع گيري امام صادق عليه السلام در برابر خلفاي بني عباس مي نويسد:

او با خلفاي بني عباس داستان هايي داشت و نسبت به آنها جدي بود و حق را آشكارا مي گفت.... [9] .


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 2، ص 242. (با گزينش).

[2] در بخش سوم در بحث شجاعت حضرت گذشت.

[3] حلية الاولياء، ج 3، ص 194؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 262.

[4] لجنة التأليف، الامام جعفر بن محمد، قم، مجمع عالمي اهل بيت، 1422 ه. ق، چ 1، ص 105. به نقل از: فتح الغدير، ج 3، ص 57؛ روح المعاني، ج 6، ص 168؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 187؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 298.

[5] ابوزهره، الامام ابوحنيفه، مصر، دارالكفر العربي، بي تا، ص 111.

[6] ابن ابي الحديد خطبه حضرت زهرا عليهاالسلام را از جماعتي از جمله امام صادق عليه السلام نقل مي كند. نك: شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 345، ذيل نامه 45.

[7] فرائد السمطين، ج 2، ص 254، ح 523، باب 48.

[8] نثر الدر، ج 1، صص 352 و 354.

[9] خيرالدين زركلي، الاعلام، ج 2، ص 126.


امام صادق و آموزه هاي عرشي


در بخش سوم اين نوشتار برخي از آموزه هاي عرشي امام صادق عليه السلام را مورد نگر قرار مي دهيم. گرچه سراسر زندگي و رفتارهاي امام عرشي مورد الگو برداري انسان ها مي باشد؛ ليكن براي رعايت فضاي نوشتار و پرهيز از طولاني شدن، برخي از اين محورها را گزينش نموده و مورد پژوهش قرار مي دهيم.

در ميان مواردي كه مورد بررسي قرار گرفته اند، برخي معارف مانند آيات قرآن متشابه مي باشند، كه زمينه برداشت هاي متفاوت در آن ها وجود دارد. برخي افراد كج انديش از اين گونه آموزه هاي ديني برداشت هاي انحرافي دارند. همان گونه كه آيات متشابه قرآن مانند الرحمن علي العرش استوي [1] نبايد مستقل معنا شوند، زيرا معناي شبهه انگيز دارند؛ بلكه بايد به دامن محكمات برگردند. يعني همانند اين آيه بايد به دامن آيه ليس لمثله شي [2] برگردد كه خود قرآن فرمود آيات محكم قرآن مرجع و دامن بازگشت متشابهات هستند، منه آيات محكمات هن ام الكتاب [3] «آيات محكم قرآن



[ صفحه 89]



مرجع كتاب مي باشند.» [4] در اين بخش نيز برخي محورها كه زمينه برداشت هاي گوناگون را دارند، مورد نگر قرار مي دهيم تا كج راهگي برخي برداشت ها شفاف شود.


پاورقي

[1] طه، 5.

[2] نور، 11.

[3] آل عمران، 7.

[4] براي توضيح اين نكته به كتاب پژوهشي در علوم قرآن صفحه 149 مراجعه شود.


ابومسلم كيست؟


«ابومسلم» غلام «يونس بن عاصم» بود و «بكير بن ماهان» او را از يونس به چهار صد در هم خريد و به «ابراهيم امام» تقديم كرد. زماني كه ابومسلم امير شرق و فرمانده ي مطلق خراسان گرديد و مرو را گرفت. «يونس بن عاصم» ارباب قديمش بر او وارد شد. ابومسلم به او خيلي احترام گذارد و در عين حال يك نفر را وادار كرد تا از او بپرسد كه علت احترام امير به تو چيست؟ و با تو چه سابقه ي آشنايي دارد؟

«يونس» در جواب گفت: سابقا براي ابومسلم يك دوست خيرخواهي بودم. ابومسلم بعدا در خلوت به «يونس» گفت: چه خوب در جواب آن شخص رعايت ادب و انسانيت را كردي.



[ صفحه 54]



«يونس» در جواب گفت: پس مي خواستي بگويم ابومسلم غلام من بود تا مرا به قتل برساني و بلافاصله گفت راستي اگر اين معني را در قالب و لفظ ديگري نگفته بودم چه مي كردي؟

«ابومسلم» گفت: به خدا قسم جاي چوبه ي دار تو را هم معين كرده بودم.

«يونس» گفت: تو را به خدا قسم آيا اين كار را مي كردي؟

ابومسلم گفت: به كساني كه مي خواهيم جزاي نيك دهيم شمشير را در آنها به كار خواهيم برد، اي يونس هر انسان خوب و فاجري را خواهم كشت.

ابومسلم سعي و كوشش خود را كرد تا آنكه حكومت بني اميه منقرض شد و ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس ملقب به «سفاح» را به حكومت رسانيد.

آمار كشته شدگاني كه در جنگ با ابومسلم كشته شدند به يك ميليون و ششصد هزار نفر مي رسد.


جلوگيري از امر به معروف و نهي از منكر


عامل ديگري كه در انقراض دولت و سست كردن پايه هاي حكومت بني اميه مؤثر بود تعطيل كردن امر به معروف و نهي از منكر بود كه در مقابل خليفه هيچ كس حق نداشت اين فريضه را انجام دهد و او را از كارهاي زشتي كه مرتكب مي شد باز دارد، با اينكه اين دو (امر به معروف و نهي از منكر) دو فرع مهم اسلامي است و دين مقدس اسلام براي جلوگيري از انحراف ها و شيوع فساد در جامعه به هر انسان مسلماني حق مي دهد و او را موظف مي داند كه بر اعمال و رفتار آشكار مسلمان ديگر نظارت كند و در صورت مشاهده ي عمل زشت و ناپسند، او را از كار بازدارد و به خوبي ها دعوت كند. از اين رو در قرآن مجيد و احاديث معتبر اسلامي درباره ي اهميت اين دو وظيفه ي بزرگ اجتماعي تأكيد فراوان شده و عواقب شوم و خطرناكي كه بر اثر ترك اين وظيفه دامنگير اجتماع مي شود، بيان گرديده است و از آنجا كه بحث پيرامون امر به معروف و نهي از منكر در اين كتاب ما را از پرداختن به اصل موضوع باز مي دارد، از بيان آيات و رواياتي كه در اين باره رسيده است، خودداري مي كنيم.



[ صفحه 81]




برخورداري مؤمنان از نعمت هاي ويژه ي الهي در دنيا و آخرت


اگر كساني تحقيق كردند، هدف را شناختند و به درستي هم عمل كردند، آيا ممكن است خداي متعال چيزي از آنها كم بگذارد؟ آيا ممكن است چه در دنيا و چه در آخرت چيزي به صلاحشان باشد و خدا به آنها ندهد؟ محال است چنين باشد؛ زيرا خداوند بخيل نيست، عالم را هم آفريده تا انسان ها با حركت اختياري خودشان، راه تكامل را طي كنند و به فيوضات و رحمت هاي ابدي او نايل شوند. اصلا هدف الهي اين است كه وقتي كسي راه درست را شناخت و تمام نيرويش را صرف عمل كرد و كوتاهي ننمود، خداوند درباره اش كوتاهي نكند. خداوند به كساني كه اهل عصيان و تمردند و از ياد خدا غفلت ورزيده اند نعمت هاي فراوان مي دهد، آيا ممكن است به كساني كه توانشان را صرف يافتن راه هدايت و عمل به دستورات خدا كرده اند، عنايت نكند؟ روشن است كه خداوند هر چه را به نفعشان باشد، در دنيا و آخرت به آنها خواهد داد. از نعمت هاي آخرت، كه هيچ تزاحمي با همديگر ندارد، به قدري كه افراد لياقت داشته باشند به آنها خواهد داد: جنة عرضها كعرض السماء و الأرض؛ [1] بهشتي كه گستره اش به اندازه ي تمام آسمان ها و زمين است در اختيارشان مي گذارد. هر قدر بتوانند از آن استفاده كنند مضايقه اي نخواهد بود؛ زيرا بهشت و نعمت هاي آن مثل اين دنيا نيست كه مثلا اگر كمي غذا خوردند سير شوند يا اگر زياد خوردند مريض شوند. در آن جا تزاحمي نيست. چنين نيست كه اگر از چيزي تمتع بردند، خسته شوند يا ديگر نتوانند استفاده كنند. در آن جا نه



[ صفحه 78]



خستگي وجود دارد، نه ملالت، نه ضعف، نه درد،.... تنها خدا مي داند كه آن جا چه عالمي است و چه نعمت هايي در اختيار بندگان شايسته اش قرار مي دهد! چنين كساني كه راه را به خوبي شناخته اند و به خوبي آن را پيموده اند، در آخرت هيچ مشكلي ندارند و هر چه بخواهند در اختيارشان قرار مي گيرد، حتي بيش از آنچه تصور مي كنند و به عقلشان مي رسد. معمولا انسان بايد تصوري از چيزي داشته باشد تا آن را بخواهد؛ اما خداوند آن قدر نعمت مي دهد كه تصورش را هم نمي كنند: فيها ما تشتهيه الأنفس و تلذ الأعين. [2] در جايي هم مي فرمايد: لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد؛ [3] هر چه بخواهند مي دهيم، بيش تر هم مي دهيم.

اما در دنيا، خيرات و نعمت ها كما بيش با يكديگر تزاحم دارد. نعمت ها هر چند حلال و مشروع هم باشد، انسان به قدر محدود مي تواند از آنها استفاده كند، چه در خوردني ها باشد، چه در نوشيدني ها، چه در پوشيدني ها يا ديگر نعمت ها. دنيا همه چيزش محدود است و به قدر محدود مي توان از نعمت هايش استفاده كرد. اگر از حد خودش بگذرد نتيجه ي معكوس مي دهد؛ مثلا، اگر انسان پرخوري كند، مريض مي شود. خداوند هم وقتي مي خواهد در اين دنيا به كسي چيزي بدهد به مقدار محدود مي دهد، وقتي هم نعمت هاي مادي و معنوي او با يكديگر تزاحم پيدا مي كند، نعمتي را كه برايش اصل است به او مي دهد.

به همين دليل است كه گاهي بندگان شايسته در اين دنيا مبتلا به گرفتاري هايي مي شوند. اين طبيعت دنيا است كه به دليل اين تزاحمات، گرفتاري ها ايجاد مي شود. اصلا زندگي دنيا بدون سختي ممكن نيست. اما قرار بر اين است كه بندگان شايسته ي خدا هر چه خواستند، خداوند در اين دنيا هم به آنها بدهد، مگر مصلحتي قوي تر در كار باشد و نعمتي با ديگري تزاحم پيدا كند. گاهي بندگان صالح خدا چيزهايي را مي خواهند، اما اين خواست گاهي موجب محروميت آنها از چيزهاي ديگر مي شود. در چنين مواقعي، خداوند به آنها چيزي مي دهد كه به صلاحشان باشد. البته بندگان شايسته ي خدا هم كارشان را به خدا واگذار مي كنند و معمولا مطابق خواسته ي دلشان از خدا چيزي نمي خواهند، مي گويند: خدايا، هر چه را براي ما بهتر است نصيبمان كن. خداوند هم



[ صفحه 79]



چنين اراده مي كند كه براي مثال، براي محفوظ ماندن آنها از گرما، ابري بفرستد تا بر سرشان سايه بيندازد يا اگر از باران روز ناراحت مي شوند، شب برايشان باران بفرستد. خواست خداوند چنين است كه اگر اين نعمت ها با يكديگر تزاحم پيدا كرد، آن را كه برايشان بهتر است عطا كند؛ حتي گاهي از دنيايشان كم مي گذارد و بر نعمت هاي اخرويشان مي افزايد و درجاتشان را بالا مي برد.

پس با دلايل عقلي و برهاني، مي توان اثبات كرد كه اگر كساني راه صحيح را بشناسند و آن را درست بپيمايند، هر چه را برايشان خير باشد خدا به آنها مي دهد، حتي اگر به اين صورت باشد كه در روز گرم تابستان، ابري بر سرشان سايه بيندازد يا اگر مريض شدند شفا پيدا كنند؛ مگر اين كه خداوند خيرشان را در غير از اين ديده باشد. در هر صورت، قرار بر اين است كه هيچ ناراحتي نبينند.

اينها چه كساني اند؟ آيا كساني كه مقصد را شناخته اند، راه رسيدن به آن را هم در ميان تمام مسايل فردي و اجتماعي و ديگر جنبه هاي زندگيشان به خوبي شناخته اند و توفيق عمل داشته اند، يهودي اند يا نصراني يا بودايي يا غير آن؟

بر اساس عقيده ي ما، يگانه راه صحيح «اسلام» است و هر كس مسلمان باشد سعادت آخرت را به خوبي شناخته است. گم شده ي حقيقي انسان نزد خدا و در عالم ابدي است. پس مطلوب مسلمان «خدا» است. براي رسيدن به او نيز تنها راه «اجراي دستورات اسلام» است. بنابراين كسي كه مسلمان باشد ضروريات و احكام اسلام را فرا مي گيرد. پس هر كس مقصد را شناخته، راه را هم كمابيش يافته است. چنين شخصي مستحق دريافت نعمت هاي بي منتهاي خدا در دنيا و آخرت است.


پاورقي

[1] حديد (57)،21.

[2] زخرف (43)،71.

[3] ق (50)،35.


شيوه هاي اميدبخش امام باقر


نويد آينده ي دلخواهي كه چندان دور هم نيست، از جمله ي شيوه هاي اميدبخش امام باقر عليه السلام است و ضمنا نمايانگر آن است كه آن حضرت موقع خود را در حركت تدريجي شيعه، در كجا و در چه مرحله اي مي دانسته است. «با حضرت ابوجعفر بوديم و خانه پر بود. پيرمردي وارد شد، سلام كرد و گفت: اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله!



[ صفحه 44]



به خدا سوگند من شما و دوستدارانتان را دوست دارم و به خدا سوگند كه اين دوستي از روي طمع به زيورهاي زندگي نيست. دشمن شما را دشمن مي دارم و از او بيگانه و بيزارم و اين كينه و خصومت به خاطر خوني نيست كه ميان ما ريخته شده باشد. به خدا سوگند من امر و نهي شما را پذيرنده ام و انتظار مي كشم كه زمان پيروزي شما كي فرا خواهد رسيد. اكنون آيا براي من اميدي داري؟ فدايت گردم. امام مرد را نزد خود خواند و كنار خود نشانيد؛ آنگاه گفت: اي پيرمرد! كسي از پدرم علي بن الحسين عينا همين را پرسيد. پدرم به او گفت: اگر در اين انتظار بميري، بر پيامبر و بر علي و حسن و حسين و علي بن الحسين فرود مي آيي و دلت خنك و جانت كامياب و چشمت روشن خواهد شد و همراه گزاره نويسان بزرگوار خداوند در آغوش آسايش و گشايش جاي خواهي گرفت... و اگر زنده بماني، در همين جهان روزگاري را خواهي ديد كه چشم تو روشن شود و در آن روزگار با ما و در كنار ما برترين جايگاه را خواهي پيمود. پيرمرد مي رفت و امام به او مي نگريست و مي گفت: هر كه مي خواهد به مردي از اهل بهشت بنگرد، به اين مرد بنگرد. [1] .

حتي گاهي از اين اندازه هم فراتر مي رود؛ سال پيروزي را مشخص مي كند و آرزوي ديرين شيعي را جامه ي حقيقت مي پوشاند. ابوحمزه ي ثمالي گويد: از ابي جعفر شنيدم كه مي گفت: خدا براي اين كار (تشكيل حكومت علوي) سال 70 را معين كرده بود. چون حسين كشته شد، خدا بر خاكيان خشم گرفت؛ پس آن را تا سال 140 به تأخير افكند.... ما اين موعد را براي شما (دوستان نزديك) گفتيم و شما آن را افشاء كرديد و پرده ي استتار اين راز را گشوديد؛ پس از آن، خدا ديگر



[ صفحه 45]



وقتي و موعدي را نزد ما معين نساخت. و خدا هر چه را بخواهد، محو مي كند و هر چه را بخواهد، ثبت مي فرمايد. ابوحمزه گويد: اين سخن را به ابي عبدالله گفتم، فرمود: آري، اين چنين بود.... [2] .

بياناتي از اين قبيل، تشكيل نظام اسلامي و حكومت علوي را كه در آن محيط اختناق و فشار كشنده، همچون رؤيايي دل انگيز، تنها فروغ اميدبخش و حركت زا را بر دل ستم كشيده ي شيعه مي افكند، به صورت آينده اي محتوم و تخلف ناپذير درمي آورد و بدين گونه بر قدرت و تصميم آنان در پيمودن فاصله هايي كه با آن داشتند، مي افزود.


پاورقي

[1] بحار، ج 46، ص 361 و 362.

[2] كافي، ج 1، ص 368.


بررسي و تحليل اصل موضوع


به نظر نويسنده، گفتار هر دو مدينه شناس داراي اشكال و ايراد است و تحليل و برداشت آنان از اين روايت مهم كه ناظر بر يك حقيقت والا و نكته ي حساس است، نادرست مي باشد، زيرا مطلب مهم و نكته ظريف و قابل توجه در اين روايت شريف، اين جمله از گفتار امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: «هذا مَوْقِفُ نَبِي اللهِ بِالَليل اِذا جاءَ لِيَسْتَغْفِرَ لاَِهْلِ الْبَقيعِ» پس از اينكه آن حضرت از خالدبن عوسجه پرسيد: آيا راجع به اين محل كه ايستاده اي و مشغول خواندن دعا هستي خبر و مطلب خاصي براي تو نقل شده است؟ و او جواب منفي داد، امام (عليه السلام) فرمود: اين محل جايگاه هميشگي پيامبر است شب هنگام كه براي استغفار بر اهل بقيع مي آمد در اين محل توقف مي فرمود.

آري اين مطلب است كه قابل دقت و بررسي است كه چرا رسول خدا (صلي الله عليه وآله) محل خاصي را در مقابل درب خانه عقيل جهت دعاي خود اختصاص داده و در دل شبها در اين جايگاه مخصوص و در كنار در اين خانه با خداي متعال به راز و نياز مي پرداخته است.

و اين نكته اصلي و حساس از روايت است كه بايستي مورد توجه و محور بحث و تحليل نويسندگان و مدينه شناسان همانند: «ابن زباله» و «سمهودي» قرار مي گرفت و با حل اين موضوع اصلي، مسأله فرعي و جنبي آن؛ يعني استحباب و استجابت دعا در اين مكان نيز روشن مي گرديد.



[ صفحه 73]




چهل حديث گهربار منتخب


قالَ الامامُ جَعْفَرُ بنُ محمد الصّادقُ عليه السلام:

1 حَديثي حَديثُ ابي، وَ حَديثُ ابي حَديثُ جَدي، وَ حَديثُ جَدّي حَديثُ الْحُسَيْنِ، وَ حَديثُ الْحُسَيْنِ حَديثُ الْحَسَنِ، وَ حَديثُ الْحَسَنِ حَديثُ اميرِالْمُؤْمِنينَ، وَ حَديثُ اميرَالْمُؤْمِنينَ حَديثُ رَسُولِ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم، وَ حَديثُ رَسُولِ اللّهِ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. [1] .

ترجمه:

فرمود: سخن و حديث من همانند سخن پدرم مي باشد، و سخن پدرم همچون سخن جدّم، و سخن جدّم نيز مانند سخن حسين و نيز سخن او با سخن حسن يكي است و سخن حسن همانند سخن اميرالمؤمنين علي و كلام او از كلام رسول خدا مي باشد، كه سخن رسول اللّه به نقل از سخن خداوند متعال خواهد بود.

2 قالَ عليه السلام: مَنْ حَفِظَ مِنْ شيعَتِنا ارْبَعينَ حَديثا بَعَثَهُ اللّهُ يَوْمَ الْقيامَةِ عالِما فَقيها وَلَمْ يُعَذِّبْهُ. [2] .

ترجمه:

فرمود: هركس از شيعيان ما چهل حديث را حفظ كند و به آن ها عمل نمايد، خداوند او را دانشمندي فقيه در قيامت محشور مي گرداند و عذاب نمي شود.

3 قالَ عليه السلام: قَضاءُ حاجَةِالْمُؤْمِنِ افْضَلُ مِنْ الْفِ حَجَّةٍ مُتَقَبَّلةٍ بِمَناسِكِها، وَ عِتْقِ الْفِ رَقَبَةٍ لِوَجْهِ اللّهِ، وَ حِمْلانِ الْفِ فَرَسٍ في سَبيلِ اللّهِ بِسَرْجِها وَ لَحْمِها. [3] .

ترجمه:

فرمود: برآوردن حوائج و نيازمندي هاي مؤمن از هزار حجّ مقبول و آزادي هزار بنده و فرستادن هزار اسب مجهّز در راه خدا، بالاتر و والاتر است.

4 قالَ عليه السلام: اوَّلُ ما يُحاسَبُ بِهِ الْعَبْدُالصَّلاةُ، فَإنْ قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ، وَ إذا رُدَّتْ، رُدَّ عَلَيْهِ سائِرُ عَمَلِهِ. [4] .

ترجمه:

فرمود: اوّلين محاسبه انسان در پيشگاه خداوند پيرامون نماز است، پس اگر نمازش قبول شود بقيه عبادات و اعمالش نيز پذيرفته مي گردد و گرنه مردود خواهد شد.

5 قالَ عليه السلام: إذا فَشَتْ ارْبَعَةٌ ظَهَرَتْ ارْبَعَةٌ: إذا فَشا الزِّنا كَثُرَتِ الزَّلازِلُ، وَ إذا اُمْسِكَتِ الزَّكاةُ هَلَكَتِ الْماشِيَةُ، وَ إذا جارَ الْحُكّامُ فِي الْقَضاءِ اُمْسِكَ الْمَطَرُ مِنَ السَّماءِ، وَ إذا ظَفَرَتِ الذِّمَةُ نُصِرُ الْمُشْرِكُونَ عَلَي الْمُسْلِمينَ. [5] .

ترجمه:

فرمود: هنگامي كه چهار چيز در جامعه شايع و رايج گردد چهار نوع بلا و گرفتاري پديد آيد:

چنانچه زنا رايج گردد زلزله و مرگ ناگهاني فراوان شود.

چنانچه زكات و خمسِ اموال پرداخت نشود حيوانات اهلي نابود شود.

اگر حاكمان جامعه و قُضات ستم و بي عدالتي نمايند باران رحمت خداوند نمي بارد.

و اگر اهل ذمّه تقويت شوند مشركين بر مسلمين پيروز آيند.

6 قالَ عليه السلام: مَنْ عابَ اخاهُ بِعَيْبٍ فَهُوَ مِنْ اهْلِ النّارِ. [6] .

ترجمه:

فرمود: هركس برادر ايماني خود را برچسبي بزند و او را متهم كند از اهل آتش خواهد بود.

7 قالَ عليه السلام: الصَّمْتُ كَنْزٌ وافِرٌ، وَ زَيْنُ الْحِلْمِ، وَ سَتْرُالْجاهِلِ. [7] .

ترجمه:

فرمود: سكوت همانند گنجي پربهاء، زينت بخش حلم و بردباري است؛ و نيز سكوت، سرپوشي بر آبروي شخص نادان و جاهل مي باشد.

8 قالَ عليه السلام: إصْحَبْ مَنْ تَتَزَيَّنُ بِهِ، وَلاتَصْحَبْ مَنْ يَتَزَّيَنُ لَكَ. [8] .

ترجمه:

فرمود: با كسي دوستي و رفت و آمد كن كه موجب عزت و سربلندي تو باشد، و با كسي كه مي خواهد از تو بهره ببرد و خودنمائي مي كند همدم مباش.

9 قالَ عليه السلام: كَمالُ الْمُؤْمِنِ في ثَلاثِ خِصالٍ: الْفِقْهُ في دينِهِ، وَ الصَّبْرُ عَلَي النّائِبَةِ، وَالتَّقْديرُ فِي الْمَعيشَةِ. [9] .

ترجمه:

فرمود: شخصيت و كمال مؤمن در سه خصلت است: آشنا بودن به مسائل و احكام دين، صبر در مقابل شدايد و ناملايمات، زندگي او همراه با حساب و كتاب و برنامه ريزي دقيق باشد.

10 قالَ عليه السلام: عَلَيْكُمْ بِإتْيانِ الْمَساجِدِ، فَإنَّها بُيُوتُ اللّهِ فِي الاْرْضِ، و مَنْ أتاها مُتَطِّهِرا طَهَّرَهُ اللّهُ مِنْ ذُنُوبِهِ، وَ كَتَبَ مِنْ زُوّارِهِ. [10] .

ترجمه:

فرمود: بر شما باد به دخول در مساجد، چون كه آن ها خانه خداوند بر روي زمين است؛ و هر كسي كه با طهارت وارد آن شود خداوند متعال او را از گناهان تطهير مي نمايد و در زمره زيارت كنندگانش محسوب مي شوند.

11 قالَ عليه السلام: مَن قالَ بَعْدَ صَلوةِالصُّبْحِ قَبْلَ أنْ يَتَكَلَّمَ: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، وَلا حَوْلَ وَلاقُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ الْعَليٍّّ الْعَظيمِ» يُعيدُها سَبْعَ مَرّاتٍ، دَفَعَ اللّهُ عَنْهُ سَبْعينَ نَوْعا مِنْ أنْواعِ الْبَلاءِ، أهْوَنُهَا الْجُذامُ وَ الْبَرَصُ. [11] .

ترجمه:

فرمود: هر كسي بعد از نماز صبح پيش از آن كه سخني مطرح كند، هفت مرتبه بگويد: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العليّ العظيم» خداوند متعال هفتاد نوع بلا از او دور گرداند كه ساده ترين آن ها مرض پيسي و جذام باشد.

12 قالَ عليه السلام: مَنْ تَوَضَّاءَ وَ تَمَنْدَلَ كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ، وَ مَنْ تَوَضَّاءَ وَلَمْ يَتَمَنْدَلْ حَتّي يَجُفَّ وُضُوئُهُ، كُتِبَ لَهُ ثَلاثُونَ حَسَنَةً. [12] .

ترجمه:

فرمود: هركس وضو بگيرد و با حوله خشك نمايد يك حسنه دارد و چنانچه خشك نكند سي حسنه خواهد داشت.

13 قالَ عليه السلام: لاَ فْطارُكَ في مَنْزِلِ أخيكَ أفْضَلُ مِنْ صِيامِكَ سَبْعينَ ضِعْفا. [13] .

ترجمه:

فرمود: اگر افطاري روزه ات را در منزل برادر - مؤمنت -، انجام بدهي ثوابش هفتاد برابر اصل روزه است.

14 قالَ عليه السلام: إذا أفْطَرَ الرَّجُلُ عَلَي الْماءِ الْفاتِرِ نَقي كَبِدُهُ، وَ غَسَلَ الذُّنُوبَ مِنَ الْقَلْبِ، وَ قَويَّ الْبَصَرَ وَالْحَدَقَ. [14] .

ترجمه:

فرمود: چنانچه انسان روزه خود را با آب جوش افطار نمايد كبدش پاك و سالم باقي مي ماند، و قلبش از كدورت ها تميز و نور چشمش قوي و روشن مي گردد.

15 قالَ عليه السلام: مَنْ قَرَءَ الْقُرْآنَ فِي الْمُصْحَفِ مُتِّعَ بِبَصَرِهِ، وَ خُنِّفَ عَلي والِدَيْهِ وَ إنْ كانا كافِرَيْنِ. [15] .

ترجمه:

فرمود: هر كه قرآن شريف را از روي آن قرائت نمايد بر روشنائي چشمش افزوده گردد؛ و نيز گناهان پدر و مادرش سبك شود گر چه كافر باشند.

16 قالَ عليه السلام: مَنْ قَرَءَ قُلْ هُوَاللّهُ أحَدٌ مَرَّةً واحِدَةً فَكَأنَّما قَرَءَ ثُلْثَ الْقُرآنِ وَ ثُلْثَ التُّوراةِ وَ ثُلْثَ الاْنْجيلِ وَ ثُلْثَ الزَّبُورِ. [16] .

ترجمه:

فرمود: هر كه يك مرتبه سوره توحيد را تلاوت نمايد، همانند كسي است كه يك سوّم قرآن و تورات و انجيل و زبور را خوانده باشد.

17 قالَ عليه السلام: إنَّ لِكُلِّ ثَمَرَةٍ سَمّا، فَإذا أتَيْتُمْ بِها فأمسُّوهَ الْماء، وَاغْمِسُوها فِي الْماءِ. [17] .

ترجمه:

فرمود: هر نوع ميوه و ثمره اي، مسموم و آغشته به ميكرب ها است؛ هر گاه خواستيد از آن ها استفاده كنيد با آب بشوئيد.

18 قالَ عليه السلام: عَلَيْكُمْ بِالشَّلْجَمِ، فَكُلُوهُ وَ أديمُوا أكْلَهُ، وَاكْتُمُوهُ إلاّعَنْ أهْلِهِ، فَما مِنْ أحَدٍ إلاّ وَ بِهِ عِرْقٌ مِنَ الْجُذامِ، فَأذيبُوهُ بِأكْلِهِ. [18] .

ترجمه:

فرمود: شلغم را اهميّت دهيد و مرتّب آن را ميل نمائيد و آن را به مخالفين معرّفي نكنيد، شلغم رگ جذام را قطع و نابود مي سازد.

19 قالَ عليه السلام: يُسْتَجابُ الدُّعاءُ في أرْبَعَةِ مَواطِنَ: فِي الْوِتْرِ، وَ بَعْدَ الْفَجْرِ، وَ بَعْدَالظُّهْرِ، وَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ. [19] .

ترجمه:

فرمود: در چهار وقت دعا مستجاب خواهد شد: هنگام نماز وِتر، بعد از نماز صبح، بعد از نماز ظهر، بعد از نماز مغرب.

20 قالَ عليه السلام: مَنْ دَعا لِعَشْرَةٍ مِنْ إخْوانِهِ الْمَوْتي لَيْلَةَ الْجُمُعَةِ أوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ. [20] .

ترجمه:

فرمود: هركس كه در شب جمعه براي ده نفر از دوستان مؤمن خود كه از دنيا رفته اند دعا و طلب مغفرت نمايد، از اهل بهشت قرار خواهد گرفت.

21 قالَ عليه السلام: مِشْطُ الرَّأسِ يَذْهَبُ بِالْوَباءِ، وَ مِشْطُاللِّحْيَةِ يُشَدِّدُ الاْضْراسَ. [21] .

ترجمه:

فرمود: شانه كردن موي سر موجب نابودي وَبا و مانع ريزش مو مي گردد، و شانه كردن ريش و محاسن ريشه دندان ها را محكم مي نمايد.

22 قالَ عليه السلام أيُّما مُؤْمِنٍ سَئَلَ أخاهُ الْمُؤْمِنَ حاجَةً وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلي قَض ائِها فَرَدَّهُ عَنْها، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِ شُجاعا في قَبْرِهِ، يَنْهَشُ مِنْ أصابِعِهِ. [22] .

ترجمه:

فرمود: چنانچه مؤمني از برادر ايمانيش حاجتي را طلب كند و او بتواند خواسته اش را برآورد و انجام ندهد، خداوند در قبرش يك افعي بر او مسلط گرداند كه هر لحظه او را آزار رساند.

23 قالَ عليه السلام: وَلَدٌ واحِدٌ يَقْدِمُهُ الرَّجُلُ، أفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ يَبْقُونَ بَعْدَهُ، شاكينَ فِي السِّلاحِ مَعَ الْقائِمِ (عَجَّلَ اللّهُ تَعالي فَرَجَهُ الشَّريف). [23] .

ترجمه:

فرمود: اگر انساني يكي از فرزندانش را پيش از خود به عالم آخرت بفرستد بهتر از آن است كه چندين فرزند به جاي گذارد و در ركاب امام زمان عليه السلام با دشمن مبارزه كنند.

24 قالَ عليه السلام: إذا بَلَغَكَ عَنْ أخيكَ شَيْيءٌ فَقالَ لَمْ أقُلْهُ فَاقْبَلْ مِنْهُ، فَإنَّ ذلِكَ تَوْبَةٌ لَهُ. وَ قالَ عليه السلام: إذا بَلَغَكَ عَنْ أخيكَ شَيْيءٌ وَ شَهِدَ أرْبَعُونَ أنَّهُمْ سَمِعُوهُ مِنْهُ فَقالَ: لَمْ أقُلْهُ، فَاقْبَلْ مِنْهُ. [24] .

ترجمه:

فرمود: چنانچه شنيدي كه برادرت يا دوستت چيزي بر عليه تو گفته است و او تكذيب كرد قبول كن. همچنين فرمود: اگر چيزي را از برادرت بر عليه خودت شنيدي و نيز چهل نفر شهادت دادند، ولي او تكذيب كرد و گفت: من نگفته ام، حرف او را بپذير.

25 قالَ عليه السلام: لايَكْمُلُ إيمانُ الْعَبْدِ حَتّي تَكُونَ فيهِ أرْبَعُ خِصالٍ: يَحْسُنُ خُلْقُهُ، وَسَيْتَخِفُّ نَفْسَهُ، وَ يُمْسِكُ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِهِ، وَ يُخْرِجَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ. [25] .

ترجمه:

فرمود: ايمان انسان كامل نمي گردد مگر آن كه چهار خصلت در او باشد: اخلاقش نيكو باشد، نفس خود را سبك شمارد، كنترل سخن داشته باشد، اضافي ثروتش حق الله، حق الناس را بپردازد.

26 قالَ عليه السلام: داوُوا مَرْضاكُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَادْفَعُوا أبْوابَ الْبَلايا بِالاْسْتِغْفارِ. [26] .

ترجمه:

فرمود: مريضان خود را به وسيله پرداخت صدقه مداوا و معالجه نمائيد، و بلاها و مشكلات را با استغفار و توبه دفع كنيد.

27 قالَ عليه السلام: إنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَيْكُمُ الصَّلَواتِ الْخَمْسِ في أفْضَلِ السّاعاتِ، فَعَلَيْكُمْ بِالدُّعاءِ في إدْبارِ الصَّلَواتِ. [27] .

ترجمه:

فرمود: خداوند متعال پنج نماز در بهترين اوقات را بر شما واجب گرداند، پس سعي كنيد حوايج و خواسته هاي خود را پس از هر نماز با خداوند مطرح و درخواست كنيد.

28 قالَ عليه السلام: كُلُوا ما يَقَعُ مِنَ الْمائِدَةِ فِي الْحَضَرِ، فَإنَّ فيهِ شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داءٍ، وَلا تَاءكُلُوا مايَقَعُ مِنْها فِي الصَّحاري. [28] .

ترجمه:

فرمود: هنگام خوردن غذا در منزل، آنچه كه اطراف سفره و ظرف مي ريزد جمع كنيد و ميل نمائيد كه در آن ها شفاي دردهاي دروني است، ولي چنانچه در بيابان سفره انداختيد؛ اضافه هاي آن را رها كنيد براي جانوران.

29 قالَ عليه السلام: أرْبَعَةٌ مِنْ أخْلاقِ الاْنْبياءِ: الْبِرُّ، وَالسَّخاءُ، وَالصَّبْرُ عَلَي النّائِبَةِ، وَالْقِيامُ بِحَقِّ الْمُؤمِنِ. [29] .

ترجمه:

فرمود: چهار چيز از اخلاق پسنديده پيغمبران الهي است: نيكي، سخاوت، صبر و شكيبائي در مصائب و مشكلات، اجراء حق و عدالت بين مؤمنين.

30 قالَ عليه السلام: إمْتَحِنُوا شيعتَنا عِنْدَ ثَلاثٍ: عِنْدَ مَواقيتِ الصَّلاةِ كَيْفَ مُحافَظَتُهُمْ عَلَيْها، وَ عِنْدَ أسْرارِهِمْ كَيْفَ حِفْظُهُمْ لَها عِنْدَ عَدُوِّنا، وَ إلي أمْوالِهِمْ كَيْفَ مُواساتُهُمْ لاِخْوانِهِمْ فيها. [30] .

ترجمه:

فرمود: شيعيان و دوستان ما را در سه مورد آزمايش نمائيد:

1 مواقع نماز، چگونه رعايت آن را مي نمايند.

2 اسرار يكديگر را چگونه فاش و يا نگهداري مي كنند.

3 نسبت به اموال و ثروتشان چگونه به ديگران رسيدگي مي كنند و حقوق خود را مي پردازند.

31 قالَ عليه السلام: مَنْ مَلَكَ نَفْسَهُ إذا رَغِبَ، وَ إذا رَهِبَ، وَ إذَا اشْتَهي، وإذا غَضِبَ وَ إذا رَضِيَ، حَرَّمَ اللّهُ جَسَدَهُ عَلَي النّارِ. [31] .

ترجمه:

فرمود: هر كه در چهار موقع، مالك نفس خود باشد: هنگام رفاه و توسعه زندگي، هنگام سختي و تنگ دستي، هنگام اشتهاء و آرزو و هنگام خشم و غضب؛ خداوند متعال بر جسم او، آتش را حرام مي گرداند.

32 قالَ عليه السلام: إنَّ النَّهارَ إذا جاءَ قالَ: يَابْنَ آدَم، أعْجِلْ في يَوْمِكَ هذا خَيْرا، أشْهَدُ لَكَ بِهِ عِنْدَ رَبِّكَ يَوْمَ الْقيامَةِ، فَإنّي لَمْ آتِكَ فيما مَضي وَلا آتيكَ فيما بَقِيَ، فَإذا جاءَ اللّيْلُ قالَ مِثْلُ ذلِكَ. [32] .

ترجمه:

فرمود: هنگامي كه روز فرا رسد گويد: تا مي تواني در اين روز از كارهاي خير انجام بده كه من در قيامت در پيشگاه خداوند شهادت مي دهم و بدان كه من قبلا در اختيار تو نبودم و در آينده نيز پيش تو باقي نخواهم ماند. همچنين هنگامي كه شب فرا رسد چنين زبان حالي را خواهد داشت.

33 قالَ عليه السلام: يَنْبَغي لِلْمُؤْمِنِ أنْ يَكُونَ فيهِ ثَمان خِصال:

وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزاهِزِ، صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلاءِ، شَكُورٌ عِنْدَ الرَّخاءِ، قانِعٌ بِما رَزَقَهُ اللّهُ، لا يَظْلِمُ الاْعْداءَ، وَ لا يَتَحامَلُ لِلاْصْدِقاءِ، بَدَنُهُ مِنْهُ في تَعِبٌ، وَ النّاسُ مِنْهُ في راحَةٍ. [33] .

ترجمه:

فرمود: سزاوار است كه هر شخص مؤمن در بردارنده هشت خصلت باشد:

هنگام فتنه ها و آشوب ها باوقار و آرام، هنگام بلاها و آزمايش ها بردبار و صبور، هنگام رفاه و آسايش شكرگزار، به آنچه خداوند روزيش گردانده قانع باشد.

دشمنان و مخالفان را مورد ظلم و اذيت قرار ندهد، بر دوستان برنامه اي را تحميل ننمايد، جسمش خسته؛ ولي ديگران از او راحت و از هر جهت در آسايش باشند

34 قالَ عليه السلام: من ماتَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ عارِفا بِحَقِّنا عُتِقَ مِنَ النّارِ وَ كُتِبَ لَهُ بَرائَةٌ مِنْ عَذابِ الْقَبْرِ. [34] .

ترجمه:

فرمود: هركس كه در روز جمعه فوت نمايد و از دنيا برود؛ و عارف به حق ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام باشد، از آتش سوزان دوزخ آزاد مي گردد؛ و نيز از عذاب شب اوّل قبر در امان خواهد بود.

35 قالَ عليه السلام: إنَّ الرَّجُلَ يَذْنِبُ الذَّنْبَ فَيَحْرُمُ صَلاةَ اللّيْلِ، إنَّ الْعَمَلَ السَّيِّيءَ أسْرَعُ في صاحِبِهِ مِنَ السِّكينِ فِي اللَّحْمِ. [35] .

ترجمه:

فرمود: چه بسا شخصي به وسيله انجام گناهي از نماز شب محروم گردد، همانا تأثير گناه در روان انسان سريع تر از تأثير چاقو در گوشت است.

36 قالَ عليه السلام: لاتَتَخَلّلُوا بِعُودِالرَّيْحانِ وَلابِقَضيْبِ الرُّمانِ، فَإنَّهُما يُهَيِّجانِ عِرْقَ الْجُذامِ. [36] .

ترجمه:

فرمود: به وسيله چوب ريحان و چوب انار، دندان هاي خود را خلال نكنيد، براي اين كه تحريك كننده عوامل مرض جذام و پيسي مي باشد.

37 قالَ عليه السلام: تَقْليمُ الاظْفارِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ يُؤمِنُ مِنَ الْجُذامِ وَالْبَرَصِ وَالْعَمي، وَ إنْ لَمْ تَحْتَجْ فَحَكِّها حَكّا. وَ قالَ عليه السلام: أخْذُ الشّارِبِ مِنَ الْجُمُعَةِ إلَي الْجُمُعَةِ أمانٌ مِنَ الْجُذامِ. [37] .

ترجمه:

فرمود: كوتاه كردن ناخن ها در روز جمعه موجب سلامتي از جذام و پيسي و ضعف بينائي چشم خواهد شد و اگر امكان كوتاه كردن آن نباشد سر آن ها را بتراش.

و فرمود: كوتاه كردن سبيل در هر جمعه سبب ايمني از مرض جذام مي شود.

38 قالَ عليه السلام: إذا أوَيْتَ إلي فِراشِكَ فَانْظُرْ ماسَلَكْتَ في بَطْنِكَ، وَ ما كَسَبْتَ في يَوْمِكَ، وَاذْكُرْ أنَّكَ مَيِّتٌ، وَ أن لَكَ مَعادا. [38] .

ترجمه:

فرمود: در آن هنگامي كه وارد رختخواب خود مي شوي، با خود بينديش كه در آن روز چه نوع خوراكي ها و آشاميدني ها از چه راهي به دست آورده اي و ميل نموده اي.

و در آن روز چه چيزهائي را چگونه و از چه راهي كسب و تحصيل كرده اي.

و در هر حال متوجّه باش كه مرگ تو را مي ربايد؛ و سپس در صحراي محشر جهت بررسي گفتار و كردارت حاضر خواهي شد.

39 قالَ عليه السلام: إنَّ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ إثْنَيْ عَشَرَ ألْفَ عالَم، كُلُّ عالَمٍ مِنْهُمْ أكْبَرُ مِنْ سَبْعِ سَمواتٍ وَ سَبْعِ أرَضينَ، ما يُري عالَمٌ مِنْهُمْ انّ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ عالَما غَيْرُهُمْ وَ أنَاالْحُجَّةُ عَلَيْهِمْ. [39] .

ترجمه:

فرمود: همانا خداوند متعال، دوازده هزار جهان آفريده است كه هر يك از آن ها نسبت به آسمان ها و زمين هاي هفت گانه بزرگ تر مي باشد؛ و من و ديگر ائمه دوازده گانه از طرف خداوند بر همه آن ها حجت و راهنما هستيم.

40 قالَ عليه السلام: حَديثٌ في حَلالٍ وَ حَرامٍ تَأخُذُهُ مِنْ صادِقٍ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيا وَ ما فيها مِنْ ذَهَبٍ وَفِضَّةٍ. [40] .

ترجمه:

فرمود: سخني را درباره مسائل حلال و حرام و احكام دين خدا، از راست گوي مؤمني دريافت كني؛ بهتر و ارزشمندتر است از تمام دنيا و ثروت هاي آن.


پاورقي

[1] جامع الاحاديث الشيعه: ج 1 ص 127 ح 102، بحارالانوار: ج 2، ص 178، ح 28.

[2] امالي الصدوق: ص 253.

[3] امالي الصدوق: ص 197.

[4] وسائل الشيعه: ج 4 ص 34 ح 4442.

[5] وسائل الشيعة: ج 8 ص 13.

[6] اختصاص: ص 240، بحارالانوار: ج 75، ص 260، ح 58.

[7] مستدرك الوسائل: ج 9 ص 16 ح 4.

[8] وسائل الشيعه: ج 11 ص 412.

[9] امالي طوسي: ج 2 ص 279.

[10] وسائل الشيعة: ج 1 ص 380 ح 2.

[11] امالي طوسي: ج 2 ص 343.

[12] وسائل الشيعة: ج 1 ص 474 ح 5.

[13] من لايَحضره الفقيه: ج 2 ص 51 ح 13.

[14] وسائل الشيعه: ج 10 ص 157 ح 3.

[15] وسائل الشيعه: ج 6 ص 204 ح 1.

[16] وسائل الشيعه: ج 6 ص 225 ح 10.

[17] وسائل الشيعه: ج 25 ص 147 ح 2.

[18] وسائل الشيعه: ج 25 ص 208 ح 4.

[19] جامع احاديث الشيعة: ج 5 ص 358 ح 12.

[20] جامع احاديث الشيعة: ج 6 ص 178 ح 78.

[21] وسائل الشيعة: ج 2 ص 124 ح 1.

[22] أمالي طوسي: ج 2، ص 278، س 9، وسائل الشيعة: ج 16، ص ‍ 360، ح 10.

[23] بحارالانوار: ج 79 ص 116 ح 7 و ح 8، و ص 123 ح 16.

[24] مصادقة الاخوان: ص 82.

[25] امالي طوسي: ج 1 ص 125.

[26] مستدرك الوسائل: ج 7 ص 163 ح 1.

[27] مستدرك الوسائل: ج 6 ص 431 ح 6.

[28] مستدرك الوسائل: ج 16 ص 288 ح 1.

[29] أعيان الشّيعة: ج 1، ص 672، بحارالانوار: ج 78، ص 260، ذيل ح 108.

[30] وسائل الشيعة: ج 4 ص 112.

[31] وسائل الشيعة: ج 15 ص 162 ح 8.

[32] وسائل الشيعة: ج 16 ص 93 ح 2.

[33] اصول كافي: ج 2، ص 47، ح 1، ص 230، ح 2، و نزهة النّاظر حلواني: ص 120، ح 70.

[34] مستدرك الوسائل: ج 6 ص 66 ح 22.

[35] اصول كافي: ج 2 ص 272.

[36] امالي صدوق: ص 321، بحارالانوار: ج 66، ص 437، ح 3.

[37] وسائل الشيعة: ج 7 ص 363 و 356.

[38] دعوات راوندي ص 123، ح 302، بحارالانوار: ج 71، ص 267، ح 17.

[39] خصال: ص 639، ح 14، بحارالانوار: ج 27، ص 41، ح 1.

[40] الامام الصّادق عليه السلام: ص 143.


حكم الامام الصادق في الصفات الحميدة


1- قال عليه السلام: من كان يؤمن بالله و اليوم الآخر، فلا يستعملن أجيرا حتي يعلمه ما أجره.

2- قال عليه السلام: يعيش الناس باحسانهم أكثر مما يعيشون بأعمارهم، و يموتون بذنوبهم أكثر مما يموتون بآجالهم.

3- قال عليه السلام: ان خير ما ورث الآباء لأبنائهم الأدب لا المال، فان المال يذهب و الأدب يبقي.

4- قال عليه السلام: لا يزال المؤمن يورث أهل بيته العلم و الأدب الصالح حتي يدخلهم الجنة جميعا، حتي لا يفقد فيها منهم صغيرا و لا كبيرا و لا خادما و لا جارا، و لا يزال العبد



[ صفحه 139]



العاصي يورث أهل بيته الأدب السي ء حتي يدخلهم النار جميعا حتي لا يفقد فيها منهم صغيرا و لا كبيرا و لا خادما و لا جارا.

5- قال عليه السلام: من كف يده عن الناس فانما يكف عنهم يدا واحدة و يكفون عنه أيادي كثيرة.

6- قال عليه السلام: من غسل يده قبل الطعام و بعده، بورك له في أوله و آخره، و عاش ما عاش في صحة، و عوفي من بلوي في جسده.

7- قال عليه السلام: ان من حقيقة الايمان أن تؤثر الحق و ان ضرك علي الباطل و ان نفعك.

8- قال عليه السلام لن يبلغ أحدكم حقيقة الايمان حتي يحب أبعد الخلق منه في الله و يبغض أقرب الخلق منه في الله.

9- قال عليه السلام: اعلموا أنه لن يؤمن عبد من عبيده حتي يرضي عن الله فيما صنع الله اليه و صنع به علي ما أحب و كره.



[ صفحه 140]



10- قال عليه السلام: لا تكون مؤمنا حتي تكون خائفا راجيا، و لا تكون خائفا راجيا حتي تكون عاملا لما تخاف و ترجو.

11- قال عليه السلام: لا يستكمل عبد حقيقة الايمان حتي تكون فيه خصال ثلاث: الفقه في الدين، و حسن التقدير في المعيشة، و الصبر علي الرزايا.

12- قال عليه السلام: حرام علي قلوبكم أن تعرف حلاوة الايمان حتي تزهد في الدنيا.

13- قال عليه السلام: بروا آباءكم يبركم أبناؤكم.

14- قال عليه السلام: التجارة تزيد في العقل.

15 - قال عليه السلام: أربعة ينظر الله عزوجل اليهم يوم القيامة: من أقال نادما، أو أغاث لهفانا، أو أعتق نسمة، أو زوج عزبا.

16- قال عليه السلام: ثلاثة يدخلهم الله الجنة بغير



[ صفحه 141]



حساب: امام عادل و تاجر صدوق و شيخ أفني عمره في طاعة الله.

17- قال عليه السلام: لا يكون الجواد جوادا الا بثلاثة: يكون سخيا بماله علي حال اليسر و العسر، و أن يبذله للمستحق، و يري أن الذي أخذه من شكر الذي أسدي اليه أكثر مما أعطاه.

18- قال عليه السلام: حسن الجوار يعمر الديار و يزيد في الأعمار.

19- قال عليه السلام: ثلاثة تورث المحبة: الدين و التواضع و البذل.

20- قال عليه السلام: ألا و ان أحب المؤمنين الي الله من أعان المؤمن الفقير من الفقر في دنياه و معاشه و من أعان و نفع، و دفع المكروه عن المؤمنين.

21- قال عليه السلام: من حج حجتين لم يزل في خير حتي يموت.



[ صفحه 142]



22- قال عليه السلام: من حج يريد الله عزوجل لا يريد به رياء و لا سمعة غفرالله له البتة.

23- قال عليه السلام: حديث تدريه خير من ألف حديث ترويه.

24- قال عليه السلام: ان صاحب الدين ترك الشهوات فصار حرا.

25- قال عليه السلام: النظر في العواقب تلقيح القلوب.

26- قال عليه السلام: ان صلة الرحم تهون الحساب يوم القيامة.

27- قال عليه السلام: العز أن تذل للحق اذا لزمك.

28- قال عليه السلام: ثلاثة ليس معهن غربة: حسن الأدب، و كف الأذي، و مجانبة الريب.

29- قال عليه السلام: ان الحق منيف فاعملوا به.



[ صفحه 143]



30- قال عليه السلام: ما قضي مسلم لمسلم حاجة الا ناداه الله تبارك و تعالي: علي ثوابك، و لا أرضي لك بدون الجنة.

31- قال عليه السلام: ان الله تبارك و تعالي ليعطي العبد من الثواب علي حسن الخلق كما يعطي المجاهد في سبيل الله يغدو عليه و يروح.

32- قال عليه السلام: ما يقدم المؤمن علي الله عزوجل بعمل بعد الفرائض أحب الي الله تعالي من أن يسع الناس بخلقه.

33- قال عليه السلام: حسن الخلق يزيد في الرزق.

34- قال عليه السلام: الخلق الحسن يميث الخطيئة، كما تميث الشمس الجليد.

35- قال عليه السلام: من عرف الله خاف الله، و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا.



[ صفحه 144]



36- قال عليه السلام: ان الحكمة المعرفة و التفقه في الدين، فمن فقه منكم فهو حكيم.

37- قال عليه السلام: من زهد في الدنيا، أثبت الله الحكمة في قلبه و أثبت بها لسانه.

38- قال عليه السلام: من حلف بالله فليصدق، و من لم يصدق فليس من الله في شي ء.

39- قال عليه السلام: اذا لم تكن حليما فتحلم.

40- قال عليه السلام: عليك بالحلم فانه ركن العلم.

41- قال عليه السلام: من تخوف بلاء يصيبه فتقدم فيه بالدعاء لم يره الله عزوجل ذلك البلاء أبدا.

42- قال عليه السلام: من سره أن يستجاب له فليطيب كسبه.

43- قال عليه السلام: لا يزال الدعاء محجوبا حتي يصلي علي محمد و آل محمد.



[ صفحه 145]



44- قال عليه السلام: من عاد مريضا في الله، لم يسأل المريض للعائد شيئا الا استجاب الله له.

45- قال عليه السلام: لو يعلم الناس ما في التفاح ما داووا مرضاهم الا به.

46- قال عليه السلام: خففوا الدين، فان في خفة الدين زيادة العمر.

47- قال عليه السلام: ان صلة الرحم و البر ليهونان الحساب و يعصمان من الذنوب.

48- قال عليه السلام: ثلاثة يستدل بها علي اصابة الرأي: حسن اللقاء، و حسن الاستماع، و حسن الجواب.

49- قال عليه السلام: ثلاثة في حرز الله عزوجل الي أن يفرغ الله من الحساب: رجل لم يهم بزنا قط، و رجل لم يشب ماله بربا قط، و رجل لم يسع فيهما قط.

50- قال عليه السلام: ان صلة الرحم و البر ليهونان



[ صفحه 146]



الحساب و يعصمان من الذنوب، فصلوا أرحامكم، و بروا باخوانكم و لو بحسن السلام و رد الجواب.

51- قال عليه السلام: صل رحمك و لو بشربة من ماء، و أفضل ما يوصل به الرحم كف الأذي عنها.

52- قال عليه السلام: من حسن بره أهل بيته زيد في رزقه.

53- قال عليه السلام: رأس طاعة الله الرضا بما صنع الله فيما أحب العبد و فيما كره.

54- قال عليه السلام: الرضا بمكروه القضاء من أعلي درجات اليقين.

55- قال عليه السلام: ان أعلم الناس بالله أرضاهم بقضاء الله.

56- قال عليه السلام: ارض بما قسم الله لك تكن غنيا.

57- قال عليه السلام: الروح و الراحة في الرضا و اليقين، و الهم و الحزن في الشك و السخط.



[ صفحه 147]



58- قال عليه السلام: من كان رفيقا في أمره، نال ما يريد من الناس.

59- قال عليه السلام: ان شئت أن تكرم فلن، و ان شئت أن تهان فاخشن.

60- قال عليه السلام: ست خصال ينتفع بها المؤمن من بعد موته: ولد صالح يستغفر له، و مصحف يقرأ فيه، و قليب يحفره، و غرس يغرسه، و صدقة ماء يجريه، و سنة حسنة يؤخذ بها بعده.

61- قال عليه السلام: ان لكل شي ء زكاة، و زكاة العلم أن يعلمه أهله.

62- قال عليه السلام: المعروف زكاة النعم، و الشفاعة زكاة الجاه، و العلل زكاة الأبدان، و العفو زكاة الظفر، و ما أديت زكاته فهو مأمون السلب.

63- قال عليه السلام: ركعتان يصليهما متزوج أفضل من سبعين ركعة يصليهما غير متزوج.



[ صفحه 148]



64- قال عليه السلام: من زوج عزبا كان ممن ينظر الله عزوجل اليه يوم القيامة.

65- قال عليه السلام: ان المرء يحتاج في منزله و عياله الي ثلاث خلال، يتكلفها و ان لم يكن في طبعه ذلك: معاشرة جميلة، وسعة بتقدير، و غيرة بتحصن.

66- قال عليه السلام: من حسن بره بأهله زاد الله في عمره.

67- قال عليه السلام: من زار أخاه في الله قال الله عزوجل: اياي زرت و ثوابك علي، و لست أرضي لك ثوابا دون الجنة.

68- قال عليه السلام: ما زار مسلم أخاه المسلم في الله و لله الا ناداه الله عزوجل: أيها الزائر طبت و طابت لك الجنة.

69- قال عليه السلام: ان العبد اذا أطال السجود حيث لا يراه أحد قال الشيطان: واويلاه، أطاعوا و عصيت، و سجدوا و أبيت.



[ صفحه 149]



70- قال عليه السلام: عليك بطول السجود فان ذلك من سنن الأوابين.

71- قال عليه السلام: السجود علي تربة الحسين عليه السلام يخرق الحجب السبع.

72- قال عليه السلام: عليكم باتيان المساجد فانها بيوت الله في الأرض، و من أتاها متطهرا طهره الله من ذنوبه و كتب من زواره، فأكثروا فيها من الصلاة و الدعاء.

73- قال عليه السلام: من بني مسجدا، بني الله له بيتا في الجنة.

74- قال عليه السلام: السخاء من أخلاق الأنبياء، و هو عماد الايمان، و لا يكون مؤمن الا سخيا، و لا يكون سخيا الا ذو يقين وهمة عالية، لأن السخاء شعاع نور اليقين.

75- قال عليه السلام: ان الله تبارك و تعالي رضي لكم الاسلام دينا فأحسنوا صحبته بالسخاء و حسن الخلق.



[ صفحه 150]



76- قال عليه السلام: خياركم سمحاؤكم، و شراركم بخلاؤكم.

77- قال عليه السلام: ليس السخي المبذر الذي ينفق ماله في غير حقه، ولكنه الذي يؤدي الي الله عزوجل ما فرض عليه في ماله من الزكاة و غيرها.

78: قال عليه السلام: السخي الكريم الذي ينفق ماله في حق.

79- قال عليه السلام: صدرك أوسع لسرك.

80- قال عليه السلام: ان السريرة اذا صحت قويت العلانية.

81- قال عليه السلام: السرور في ثلاث خلال: في الوفاء، و رعاية الحقوق، و النهوض في النوائب.

82- قال عليه السلام: من سعادة المرء أن تكون صنائعه عند من يشكره، و معروفه عند من لا يكفره.



[ صفحه 151]



قال عليه السلام: المروة في السفر كثرة الزاد و طيبه، و بذله لمن كان معك، و كتمانك علي القوم أمرهم بعد مفارقتك اياهم، و كثرة المزاح في غير ما يسخط الله عزوجل.

84- قال عليه السلام: قابل السفيه بالاعراض عنه، و ترك الجواب يكن الناس أنصارك، لأن من جاوب السفيه و كافأه قد وضع الحطب علي النار.

85- قال عليه السلام: أفضل الصدقة ابراد الكبد الحري، و من سقي كبدا حري من بهيمة أو غيرها، أظله الله عزوجل يوم لا ظل الا ظله.

86- قال عليه السلام: من سقي الماء في موضع يوجد فيه الماء كان كمن أعتق رقبة، و من سقي الماء في موضع لا يوجد فيه الماء كان كمن أحيي نفسا و من أحيي نفسا فكأنما أحيي الناس جميعا.

87- قال عليه السلام: المسلم من سلم الناس من يده و لسانه، و المؤمن من ائتمنه الناس علي أموالهم و أنفسهم.



[ صفحه 152]



88- قال عليه السلام: السلام تحية لملتنا، و أمان لذمتنا.

89-قال عليه السلام: العبد بين ثلاث: بين بلاء و قضاء و نعمة؛ فعليه للبلاء من الله الصبر فريضة، و عليه للقضاء من الله التسليم فريضة، و عليه للنعمة من الله الشكر فريضة.

90- قال عليه السلام: ما من مؤمن سن علي نفسه سنة حسنة أو شيئا من الخير، ثم حال بينه و بين ذلك حائل، الا كتب الله له ما أجري علي نفسه أيام الدنيا.

91- قال عليه السلام: عليكم بالسواك، فانه يذهب وسوسة الصدر.

92- قال عليه السلام: لست أحب أن أري الشاب منكم الا غاديا في حالين: اما عالما أو متعلما، فان لم يفعل فرط، فان فرط ضيع، فان ضيع أثم، و ان أثم سكن النار و الذي بعث محمدا بالحق.

93- قال عليه السلام: أورع الناس من وقف عند الشبهة.



[ صفحه 153]



94- قال عليه السلام: شرف المؤمن صلاته باليل و عزه كف الأذي عن الناس.

95- قال عليه السلام: الشفاعة زكاة الجاه.

96- قال عليه السلام: لما سئل عن أكرم الخلق علي الله -: من اذا أعطي شكر، و اذا ابتلي صبر.

97- قال عليه السلام: ان الله عزوجل أنعم علي قوم بالمواهب، فلم يشكروا فصارت عليهم وبالا، و ابتلي قوما بالمصائب فصبروا فصارت عليهم نعمة.

98- قال عليه السلام: شكر النعمة اجتناب المحارم، و تمام الشكر قول الرجل: الحمدلله رب العالمين.

99- قال عليه السلام: من أنعم الله عليه بنعمة، فعرفها بقلبه، فقد أدي شكرها.

100- قال عليه السلام: من شكا الي أخيه فقد شكا الي الله، و من شكا الي غير أخيه فقد شكا الله.



[ صفحه 154]



101- قال عليه السلام: لا عمل الا بيقين، و لا يقين الا بخشوع.

102- قال عليه السلام: من قتل في سبيل الله، لم يعرفه الله شيئا من سيئاته.

103- قال عليه السلام: لم يستزد في محبوب بمثل الشكر، و لم يستنقص في مكروه بمثل الصبر.

104- قال عليه السلام: لا تعدن مصيبة أعطيت عليها الصبر، و استوجبت عليها من الله ثوابا بمصيبة، انما المصيبة التي يحرم صاحبها أجرها و ثوابها اذا لم يصبر عند نزولها.

105- قال عليه السلام: اتقوا الله و اصبروا، فانه من لم يصبر أهلكه الجزع؛ و انما هلاكه في الجزع أنه اذا جزع لم يؤجر.

106- قال عليه السلام: لا تغتروا بصلاتهم و لا بصيامهم، فان الرجل ربما لهج بالصلاة و الصوم حتي لو تركه استوحش، ولكن اختبروهم عند صدق الحديث و أداء الأمانة.



[ صفحه 155]



107- قال عليه السلام: ان الله عزوجل لم يبعث نبيا الا بصدق الحديث و أداء الأمانة الي البر و الفاجر.

108- قال عليه السلام: داووا مرضاكم بالصدقة.

109- قال عليه السلام: صدقة يحبها الله: اصلاح بين الناس اذا تفاسدوا، و تقارب اذا تباعدوا.

110- قال عليه السلام: لا تتصدق علي أعين الناس سرا ليزكوك، فانك ان فعلت فقد استوفيت أجرك، ولكن اذا أعطيت بيمينك فلا تطلع عليها شمالك، فان الذي تتصدق له سرا يجزيك علانية.

111- قال عليه السلام: ان صدقة الليل تطفي ء غضب الرب، و تمحو الذنب العظيم، و تهون الحساب، و صدقة النهار تثمر المال و تزيد في العمر.

112- قال عليه السلام: من صلي ركعتين، يعلم ما يقول فيهما، انصرف و ليس بينه و بين الله عزوجل ذنب الا غفره له.



[ صفحه 156]



113- قال عليه السلام في أوقات الصلاة: فضل الوقت الأول علي الأخير كفضل الآخرة علي الدنيا.

114- قال عليه السلام: عليكم بصلاة الليل فانها سنة نبيكم، و دأب الصالحين قبلكم، و مطردة الداء عن أجسامكم.

115- قال عليه السلام: الصمت كنزه وافر، و زين الحليم و ستر الجاهل.

116- قال عليه السلام: الصوم جنة من النار.

117- قال عليه السلام: نوم الصائم عبادة، و صمته تسبيح، و دعاؤه مستجاب، و عمله مضاعف، ان للصائم عند افطاره دعوة لا ترد.

118- قال عليه السلام: ان الرجل ليصوم يوما تطوعا، يريد به ما عندالله عزوجل فيدخله الله به الجنة.

119- قال عليه السلام: ضحك المؤمن تبسم.

120- قال عليه السلام: العطر من سنن المرسلين.



[ صفحه 157]



121- قال عليه السلام: ان فوق كل عبادة عبادة، وحبنا أهل البيت أفضل عبادة.

122- قال عليه السلام: العباد ثلاثة: قوم عبدوا الله عزوجل خوفا فتلك عبادة العبيد، و قوم عبدوا الله تبارك و تعالي طلبا للثواب فتلك عبادة الأجراء، و قوم عبدوا الله عزوجل حبا له، فتلك عبادة الأحرار، و هي أفضل عبادة.

123- قال عليه السلام: أفضل العبادة العلم بالله و التواضع له.

124- قال عليه السلام: و الله ما عبدالله بشي ء أفضل من أداء حق المؤمن.

125- قال عليه السلام: لا تستقل ما يتقرب به الي الله عزوجل و لو بشق تمرة.

126- قال عليه السلام: العدل أحلي من الشهد، و ألين من الزبد، و أطيب ريحا من المسك.



[ صفحه 158]



127- قال عليه السلام: ثلاثة لا عذر لأحد فيها: أداء الأمانة الي البر و الفاجر، و الوفاء بالعهد للبر و الفاجر، و بر الوالدين برين كانا أو فاجرين.

128- قال عليه السلام: لا يقبل الله عملا الا بمعرفة، و لا معرفة الا بعمل، فمن عرف دلته المعرفة علي العمل، و من لم يعمل فلا معرفة له.

129- قال عليه السلام: ان من السنة لبس الخاتم.

130- قال عليه السلام: ان أعلم الناس بالله أرضاهم بقضاء الله عزوجل.

131- قال عليه السلام: ثق بالله تكن عارفا.

132- قال عليه السلام: أول من يدخل الجنة أهل المعروف.

133- قال عليه السلام: رأيت المعروف لا يصلح الا بثلاث خصال: تصغيره، و تستيره، و تعجيله؛ فانك اذا صغرته



[ صفحه 159]



عظمته عند من تصنعه اليه، و اذا سترته تممته، و اذا عجلته هنأته، و ان كان غير ذلك سخفته و نكدته.

134- قال عليه السلام: رأيت المعروف كاسمه، و ليس شي ء أفضل من المعروف الا ثوابه.

135- قال عليه السلام: ان الأمر بالمعروف، و النهي عن المنكر، لم يقربا أجلا، و لم يباعدا رزقا.

136- قال عليه السلام: لتحملن ذنوب سفهائكم علي علمائكم، ما يمنعكم اذا بلغكم عن الرجل منكم ما تكرهونه - مما يدخل به علينا الأذي و العيب عند الناس - أن تأتوه فتأنبوه و تعظموه، و تقولوا له قولا بليغا؟! فقلت له: اذا لا يقبل منا و لا يطيعنا؛ فقال: فاذا فاهجروه عند ذلك و اجتنبوا مجالسته.

137- قال عليه السلام: أروح الروح اليأس من الناس.

138- قال عليه السلام: من أراد عزا بلا عشيرة، و غني بلا مال، و هيبة بلا سلطان، فلينقل من ذل معصية الله الي عز طاعته.



[ صفحه 160]



139- قال عليه السلام: ثلاثة أقسم بالله أنها الحق: ما نقص مال من صدقة و لا زكاة، و لا ظلم أحد بظلامة فقدر أن يكافي بها فكظمها الا أبدله الله مكانها عزا، و لا فتح عبد علي نفسه باب مسألة الا فتح الله عليه باب فقر.

140- قال عليه السلام: خذ لنفسك من نفسك، خذ منها في الصحة قبل السقم، و في القوة قبل الضعف، و في الحياة قبل الممات.

141- قال عليه السلام: أقصر نفسك عما يضرها من قبل أن تفارقك، واسع في فكاكها كما تسعي في طلب معيشتك، فان نفسك رهينة بعملك.

142- قال عليه السلام: اجعل قلبك قرينا برا، أو ولدا واصلا، واجعل عملك والدا تتبعه، واجعل نفسك عدوا تجاهدها، واجعل مالك عارية تردها.

143- قال عليه السلام: من أكرمك فأكرمه، و من استخف بك فأكرم نفسك عنه.



[ صفحه 161]



144- قال عليه السلام: اذا دخلت علي أخيك منزله فاقبل الكرامة كلها ما خلا الجلوس في الصدر.

145- قال عليه السلام: عفوا عن نساء الناس تعف نساؤكم.

146- قال عليه السلام: العافية نعمة خفية؛ اذا وجدت نسيت، و اذا فقدت ذكرت.

147- قال عليه السلام: لا مال أعود من العقل.

148- قال عليه السلام: حجة الله علي العباد النبي، و الحجة فيما بين العباد و بين الله العقل.

149- قال عليه السلام: العاقل من لا يستخف بأحد.

150- قال عليه السلام:علي العاقل أن يكون عارفا بزمانه، مقبلا علي شأنه، حافظا للسانه.

151- قال عليه السلام: ثلاثة أشياء لا ينبغي للعاقل أن ينساهن علي كل حال: فناء الدنيا، و تصرف الأحوال، و الآفات التي لا أمان لها.



[ صفحه 162]



152- قال عليه السلام: يستدل بكتاب الرجل علي عقله و موضع بصيرته، و برسوله علي فهمه و فطنته.

153- قال عليه السلام: ان العلماء ورثة الأنبياء.

154- قال عليه السلام: ان لكل شي ء زكاة، و زكاة العلم أن يعلمه أهله.

155- قال عليه السلام: من تعلم لله، و عمل لله، و علم لله دعي في ملكوت السماوات عظيما، فقيل: تعلم لله، و عمل لله، و علم لله.

156- قال عليه السلام: تواضعوا لمن تعلمونه العلم، و تواضعوا لمن طلبتم منه العلم، و لا تكونوا علماء جبارين، فيذهب باطلكم بحقكم.

157- قال عليه السلام: ان المؤمنين اذا اعتنقا غمرتهما الرحمة، فاذا التزما لا يريدان بذلك الا وجه الله، و لا يريدان غرضا من أغراض الدنيا، قيل لهما: مغفورا لكما فاستأنفا.



[ صفحه 163]



158- قال عليه السلام: ان من تمام التحية للمقيم المصافحة، و تمام التسليم علي المسافر المعانقة.

159- قال عليه السلام: اذا تاب العبد توبة نصوحا أحبه الله فستر عليه في الدنيا و الآخرة؛ فقيل له: و كيف يستر عليه؟

قال: ينسي ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب، و يوحي الي جوارحه: اكتمي عليه ذنوبه، و يوحي الي بقاع الأرض: اكتمي ما كان يعمل عليك من الذنوب، فيلقي الله حين يلقاه، و ليس شي ء يشهد عليه بشي ء من الذنوب.

160- قال عليه السلام: أنفع الأشياء للمرء سبقه الناس الي عيب نفسه.

161- قال عليه السلام: ما من جرعة يتجرعها العبد أحب الي الله عزوجل من جرعة غيظ يتجرعها عند ترددها في قلبه، اما بصبر و اما بحلم.

162- قال عليه السلام: من قنع بما رزقه الله فهو من أغني الناس.



[ صفحه 164]



163- قال عليه السلام: ثلاث من كن فيه أوجبن له أربعا علي الناس: من اذا حدثهم لم يكذبهم، و اذا خالطهم لم يظلمهم، و اذا وعدهم لم يخلفهم، وجب أن يظهر في الناس عدالته، و يظهر فيهم مروته، و أن تحرم عليهم غيبته، و أن تجب عليهم أخوته.

164- قال عليه السلام: ان الله تبارك و تعالي غيور يحب كل غيور، و لغيرته حرم الفواحش ظاهرها و باطنها.

165- قال عليه السلام: المؤمن له قوة في دين... و قصد في غني، و تجمل في فاقة.

166- قال عليه السلام: أفضل العبادة ادمان التفكر في الله و قدرته.

167- قال عليه السلام: تفكر ساعة خير من عبادة سنة.

168- قال عليه السلام: أقرب ما يكون العبد من ربه اذا دعا ربه و هو ساجد.



[ صفحه 165]



169- قال عليه السلام: علي باب الجنة مكتوب: القرض بثمانية عشر، و الصدقة بعشرة، و ذلك أن القرض لا يكون الا في يد محتاج، و الصدقة ربما وقعت في يد غير محتاج.

170- قال عليه السلام: خير الناس قضاة الحق.

171- قال عليه السلام: القصد الي الله بالقلوب أبلغ من القصد اليه بالبدن، و حركات القلوب أبلغ من حركات الأعمال.

172- قال عليه السلام: ازالة الجبال أهون من ازالة قلب عن موضعه.

173- قال عليه السلام: أنظر الي من هو دونك في المقدرة، و لا تنظر الي من هو فوقك في المقدرة، فان ذلك أقنع لك بما قسم لك.

174- قال عليه السلام: من بري ء من الكبر نال الكرامة.

175- قال عليه السلام: اكتبوا فانكم لا تحفظون حتي تكتبوا.



[ صفحه 166]



176- قال عليه السلام: رد جواب الكتاب واجب كوجوب رد السلام.

177- قال عليه السلام: كفارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان.

178- قال عليه السلام: النطق راحة الروح، و السكون راحة العقل.

179- قال عليه السلام: البس ما لا تشتهر به و لا يزري بك.

180- قال عليه السلام: نجاة المؤمن في حفظ لسانه.

181- قال عليه السلام: لا يصير العبد عبدا خالصا لله تعالي حتي يصير المدح و الذم عنده سواء، لأن الممدوح عند الله لا يصير مذموما بذمهم، و كذلك المذموم. و لا تفرح بمدح أحد فانه لا يزيد في منزلتك عند الله و لا يغنيك عن المحكوم لك و المقدور عليك، و لا تحزن بذم أحد فانه لا ينقص عنك ذرة.



[ صفحه 167]



182- قال عليه السلام: من عاد مريضا شيعه سبعون ألف ملك يستغفرون له حتي يرجع الي منزله.

183- قال عليه السلام: ان من التواضع... أن يترك المراء و ان كان محقا.

184- قال عليه السلام: أفضل الملوك من أعطي ثلاث خصال: الرأفة، و الجود و العدل.

185- قال عليه السلام: ذكر الموت يميت الشهوات في النفس، و يقلع منابت الغفلة، و يقوي القلب بمواعد الله، و يرق الطبع، و يكسر أعلام الهوي.

186- قال عليه السلام: أكثروا ذكر الموت، فانه ما أكثر ذكر الموت انسان الا زهد في الدنيا.

187- قال عليه السلام: من أحب أن يخفف الله عزوجل عنه سكرات الموت، فليكن لقرابته وصولا و بوالديه بارا. فاذا كان كذلك هون الله عزوجل عليه سكرات الموت، و لم يصبه في حياته فقر أبدا.



[ صفحه 168]



188- قال عليه السلام: ينبغي لأولياء الميت أن يؤذنوا اخوان الميت بموته، فيشهدون جنازته و يصلون عليه فيكسب لهم الأجر، و يكسب لميتهم الاستغفار.

189- قال عليه السلام: ما كثر مال رجل قط الا عظمت الحجة لله تعالي عليه، فان قدرتم أن تدفعوها عن أنفسكم فافعلوا، فقيل: بماذا؟ قال: بقضاء حوائج اخوانكم من أموالكم.

190- قال عليه السلام: طلبت فراغ القلب فوجدته في قلة المال.

191- قال عليه السلام: أربعة من أخلاق الأنبياء عليهم السلام: البر، و السخاء، و الصبر علي النائبة، و القيام بحق المؤمن.

192- قال عليه السلام: قف عند كل أمر حتي تعرف مدخله من مخرجه قبل أن تقع فيه فتندم.

193- قال عليه السلام: يجب للمؤمن علي المؤمن النصيحة له في المشهد و المغيب.



[ صفحه 169]



194- قال عليه السلام: المؤمن أخو المؤمن يحق عليه نصيحته.

195- قال عليه السلام: من أنصف الناس من نفسه رضي به حكما لغيره.

196- قال عليه السلام: ما أنعم الله علي عبد أجل من أن لا يكون في قلبه مع الله عزوجل غيره.

197- قال عليه السلام: اذا أردت أن يختم بخير عملك حتي تقبض و أنت في أفضل الأعمال فعظم لله حقه أن لا تبذل نعماءه في معاصيه.

198- قال عليه السلام: اذا أنعم الله علي عبده بنعمة فظهرت عليه سمي حبيب الله، محدثا بنعمة الله، و اذا أنعم الله علي عبد بنعمة فلم تظهر عليه سمي بغيض الله مكذبا بنعمة الله.

199- قال عليه السلام: ثلاثة من أتي الله بواحدة منهن أوجب الله له الجنة: الانفاق من اقتار، و البشر لجميع العالم، و الانصاف من نفسه.



[ صفحه 170]



200- قال عليه السلام: من تطهر ثم أوي الي فراشه، بات و فراشه مسجده.

201- قال عليه السلام: ما ضعف بدن عما قويت عليه النية.

202- قال عليه السلام: ان الله يحشر الناس علي نياتهم يوم القيامة.

203- قال عليه السلام: ان العبد لينوي من نهاره أن يصلي بالليل، فتغلبه عينه فينام، فيثبت الله له صلاته، و يكتب نفسه تسبيحا، و يجعل نومه عليه صدقة.

204- قال عليه السلام: انما قدر الله عون العباد علي قدر نياتهم، فمن صحت نيته تم عون الله له، و من قصرت نيته قصر عنه العون بقدر الذي قصر.

205- قال عليه السلام: في الجواب عن علة فضل نية المؤمن علي عمله: لأن العمل ربما كان رياء للمخلوقين، و النية خالصة لرب العالمين، فيعطي الله علي النية ما لا يعطي علي العمل.



[ صفحه 171]



206- قال عليه السلام: من ملك نفسه اذا غضب، و اذا رغب، و اذا رهب، و اذا اشتهي حرم الله جسده علي النار.

207- قال عليه السلام: أورع الناس من وقف عند الشبهة.

208- قال عليه السلام: أعد جهازك، و قدم زادك، و كن وصي نفسك، لا تقل لغيرك يبعث اليك بما يصلحك.

209- قال عليه السلام: الوضوء شطر الايمان.

210- قال عليه السلام: الوضوء علي الوضوء نور علي نور.

211- قال عليه السلام: لجابر - لما سأله أن يعظه -: يا جابر، اجعل الدنيا مالا أصبته في منامك ثم انتبهت و ليس معك منه شي ء، هل هو الا ثوب تلبسه فتبليه، أو طعام يعود بعد الي ما تعلم، فالعجب لقوم حبس أولهم عن آخرهم، ثم نودي فيهم بالرحيل و هم في غفلة يلعبون.



[ صفحه 172]



212- قال عليه السلام: من أصغي الي ناطق فقد عبده، فان كان الناطق عن الله فقد عبدالله، و ان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس.

213- قال عليه السلام: كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم، ليروا منكم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخير، فان ذلك داعية.

214- قال عليه السلام: لما سئل عن أجمل خصال المرء: وقار بلا مهابة، و سماح بلا طلب مكافأة، و تشاغل بغير متاع الدنيا.

215-قال عليه السلام: ينبغي للمؤمن أن يكون فيه ثماني خصال: وقورا عند الهزاهز، صبورا عند البلاء، شكورا عند الرخاء، قانعا بما رزقه الله، لا يظلم الأعداء، و لا يتحامل للأصدقاء، بدنه منه في تعب، و الناس منه في راحة.

216- قال عليه السلام: من اتقي الله وقاه.

217- قال عليه السلام: الحسب الفعال، و الشرف المال، و الكرم التقوي.



[ صفحه 173]



218- قال عليه السلام: ما نقل الله عزوجل عبدا من ذل المعاصي الي عز التقوي الا أغناه من غير مال، و أعزه من غير عشيرة، و آنسه من غير بشر.

219- قال عليه السلام: العلماء أمناء، و الأتقياء حصون، و العمال سادة.

220- قال عليه السلام: المؤمن مجاهد، لأنه يجاهد أعداء الله عزوجل في دولة الباطل بالتقية و في دولة الحق بالسيف.

221- قال عليه السلام: لما سئل عن حد التوكل -: أن لا تخاف مع الله شيئا.

222- قال عليه السلام: ان الغني و العز يجولان، فاذا ظفرا بموضع التوكل أوطنا.

223- قال عليه السلام: لا تدع طلب الرزق من حله، فانه أعون لك علي دينك، و اعقل راحلتك و توكل.



[ صفحه 174]



224- قال عليه السلام: ان الله عزوجل ليرحم العبد لشدة حبه لولده.

225- قال عليه السلام: البنات حسنات، و البنون نعم، و الحسنات يثاب عليها، و النعم مسؤول عنها.

226- قال عليه السلام - قال عليه السلام لرجل رآه مسخطا من جارية ولدت له -: أرأيت لو أن الله تبارك و تعالي أوصي اليك «أن أختار لك أو تختار لنفسك» ما كنت تقول؟ قال: كنت أقول: يا رب، تختار لي، قال: فان الله قد اختار لك.

227- قال عليه السلام: لرجل كان أبواه من المخالفين -: برهما كما تبر المسلمين ممن يتولانا.

228- قال عليه السلام: يجب للوالدين علي الولد ثلاثة أشياء: شكرهما علي كل حال، وطاعتهما فيما يأمرانه و ينهيانه عنه في غير معصية الله، و نصيحتهما في السر و العلانية.



[ صفحه 175]



229- قال عليه السلام: تجب للولد علي والده ثلاث خصال: اختياره لوالدته، و تحسين اسمه، و المبالغة في أدبه.

230- قال عليه السلام: من تولي أمرا من أمور الناس فعدل، و فتح بابه، و رفع شره، و نظر في أمور الناس، كان حقا علي الله عزوجل أن يؤمن روعته يوم القيامة، و يدخله الجنة.

231- قال عليه السلام: اليأس مما في أيدي الناس عز المؤمن دينه.

232- قال عليه السلام: ان العمل الدائم القليل علي اليقين أفضل عندالله من العمل الكثير علي غير يقين.

233- قال عليه السلام: ان من اليقين أن ترضوا الناس بسخط الله، و لا تلوموهم علي ما لم يؤتكم الله من فضله، فان الرزق لا يسوقه حرص حريص، و لا يرده كره كاره.

234- قال عليه السلام: اصبر علي أعداء النعم، فانك لن تكافي من عصي الله فيك بأفضل من أن تطيع الله فيه.



[ صفحه 176]



235- قال عليه السلام: من رضي القضاء أتي عليه القضاء و هو مأجور، و من سخط القضاء أتي عليه القضاء و أحبط الله أجره.

236- قال عليه السلام: الوضوء قبل الطعام و بعده يزيد في الرزق.

237- قال عليه السلام: تهادوا تحابوا، فان الهدية تذهب بالضغائن.

238- عن أحد أصحاب الامام الصادق عليه السلام قال: قلت له: ما أول ما يتحف به المؤمن؟ قال: يغفر لمن تبع جنازته.

239- قال عليه السلام: نعم الشي ء الهدية أمام الحاجة.

240- قال عليه السلام: من عال ابنتين، أو أختين، أو عمتين، أو خالتين حجبتاه من النار.

241- قال عليه السلام: من أعطي ثلاثه، لم يحرم ثلاثة:



[ صفحه 177]



من أعطي الدعاء أعطي الاجابة، و من أعطي الشكر أعطي الزيارة، و من أعطي التوكل أعطي الكفاية؛ فان الله عزوجل يقول في كتابه: (و من يتوكل علي الله فهو حسبه) و يقول: (لئن شكرتم لأزيدنكم) و يقول: (ادعوني أستجب لكم).

242- قال عليه السلام: انما يأمر بالمعروف، و ينهي عن المنكر من كانت فيه ثلاث خصال: عامل بما يأمر به، و تارك لما ينهي عنه، عادل فيما يأمر، عادل فيما ينهي، رفيق فيما يأمر، و رفيق فيما ينهي.

243- قال عليه السلام: عجبت لمن فزع من أربع كيف لا يفزع الي أربع: عجبت لمن خاف كيف لا يفزع الي قوله عزوجل: (حسبنا الله و نعم الوكيل (173)) فاني سمعت الله جل جلاله يقول بعقبها: (فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء) و عجبت لمن اغتم كيف لا يفزع الي قوله عزوجل: (فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء و اتبعوا) فأني سمعت الله عزوجل يقول بعقبها: (فاستجبنا له و نجيناه من



[ صفحه 178]



الغم و كذلك ننجي المؤمنين (88)) و عجبت لمن مكر به كيف لا يفزع الي قوله: (و أفوض أمري الي الله ان الله بصير بالعباد (44)) فاني سمعت الله جل و تقدس يقول بعقبها: (فوقاه الله سيئات ما مكروا) و عجبت لمن أراد الدنيا و زينتها كيف لا يفزع الي قوله تبارك و تعالي: (ما شآء الله لا قوة الا بالله) فاني سمعت الله عزوجل اسمه يقول بعقبها: (ان ترن أنا أقل منك مالا و ولدا (39) فعسي ربي أن يؤتين خيرا من جنتك) و عسي موجبة.

244- قال عليه السلام: وجدت علم الناس كلهم في أربع أولها: أن تعرف ربك، و الثاني: أن تعرف ما صنع بك، و الثالث: أن تعرف ما أراد منك، و الرابع أن تعرف ما يخرجك من دينك.

245- قال عليه السلام: الصداقة محدودة، فمن لم تكن فيه تلك الحدود فلا تنسبه الي كمال الصداقة، و من لم يكن فيه شي ء من تلك الحدود فلا تنسبه الي شي ء من الصداقة،



[ صفحه 179]



أولها أن يكون سريرته و علانيته لك واحدة، و الثانية أن يري زينك زينه، وشينك شينه، و الثالثة أن لا يغيره مال و لا ولاية. و الرابعة أن لا يمنعك شيئا مما تصل اليه مقدرته، و الخامسة أن لا يسلمك عند النكبات.

246- قال عليه السلام: الأنس في ثلاث: في الزوجة الموافقة، و الولد البار، و الصديق المصافي.

247- قال عليه السلام: اذا هم العبد بحسنة كتبت له حسنة، فاذا عملها كتبت له عشر حسنات، و اذا هم بسيئة لم تكتب عليه فاذا علمها أجل تسع ساعات، فان ندم عليها و استغفر و تاب لم يكتب عليه، و ان لم يندم و لم يتب منها كتبت عليه سيئة واحدة.

248- قال عليه السلام: من قدم أربعين رجلا من اخوانه فدعا لهم ثم دعا لنفسه استجيب له فيهم و في نفسه.

249- قال عليه السلام: اذا مات المؤمن فحضر جنازته أربعون رجلا من المؤمنين فقالوا: اللهم انا لا نعلم الا خيرا



[ صفحه 180]



و أنت أعلم به منا، قال الله تبارك و تعالي: اني قد أجزت شهادتكم و غفرت له ما علمت مما لا تعلمون.

250- قال عليه السلام: صفة المؤمن قوة في دين، و حزم في لين، و أيمان في يقين، و حرص في فقه، و نشاط في هدي، و بر في استقامة، و اغماض عند شهوة، و علم في حلم، و شكر في رفق، و سخاء في حق، و قصد في غني، و تجمل في فاقة، و عفو في قدرة، و طاعة في نصيحة، و ورع في رغبة، و حرص في جهاد، و صلاة في شغل، و صبر في شدة، و في الهزاهز وقور، و في المكاره صبور، و في الرخاء شكور، لا يغتاب و لا يتكبر و لا يبغي، و ان بغي عليه صبر، و لا يقطع الرحم و ليس بواهن و لا فظ و لا غليظ، و لا يسبقه بصره، و لا يفضحه بطنه، و لا يغلبه فرجه و لا يحسد الناس منه في راحة، لا يرغب في عز الدنيا، و لا يجزع من ألمها، للناس هم قد أقبلوا عليه، و له هم قد شغله، لا يري في حلمه نقص، و لا في رأيه وهن، و لا في دينه ضياع، يرشد من استشاره، و يساعد من ساعده، و يكيع عن الباطل و الخني و الجهل فهذه صفة المؤمن.



[ صفحه 181]




فضل الكلام علي السكوت


سأل رجل الامام عليه السلام عن السكوت و الكلام، أيهما أفضل؟ فقال (ع): «لكل واحد منهما آفات، فاذا سلما من الآفات، فالكلام أفضل و انبري اليه شخص فقال له:

«كيف ذاك يا ابن رسول الله؟.»

فأجابه عليه السلام:

«ان الله سبحانه لم يبعث الأنبياء و الأوصياء بالسكوت، انما بعثهم بالكلام، و لا استحقت الجنة بالسكوت، انما ذلك كله بالكلام، و ما كنت لأعدل القمر بالشمس..» [1] .


پاورقي

[1] الاحتجاج (172) الطبعة الأولي.


اكبار الامام الباقر لزيد


و كان الامام الباقر (ع) يجل أخاه زيدا و يكبره، و يحمل له في دخائل نفسه اعمق الود، و خالص الحب لأنه من افذاذ الرجال، و صورة حية للبطولات النادرة، و قد روي المؤرخون صورا عن ألوان ذلك الود و الاكبار، و هذه بعضها:

1- انه قال له: «لقد انجبت أم ولدتك يا زيد، اللهم اشدد ازري يزيد» [1] و هذا يدل علي مدي اكبار الامام و تعظيمه لزيد.

2- روي سدير الصيرفي قال: كنت عند أبي جعفر الباقر (ع) فدخل زيد بن علي فضرب أبوجعفر علي كتفه و قال له: «هذا سيد بني هاشم اذا دعاكم فأجيبوه و اذا استنصركم فانصروه» [2] و دل ذلك علي دعوة الامام الي نصرته و الذب عنه، والحكم بشرعية ثورته.

3- روي المؤرخون عن رجل من بني هاشم قال: كنا عند محمد بن علي بن الحسين و أخوه زيد جالس فدخل رجل من أهل الكوفة فقال له محمد بن علي: انك لتروي طرائف من نوادر الشعر فكيف قال الانصاري لأخيه؟ فانشده:



لعمرك ما أن أبومالك

بوان و لا بضعيف قواه



و لا بألد له نازع

يعادي أخاه اذا ما نهاه





[ صفحه 68]



ولكنه غير بخلافة

كريم الطبائع حلو ثناه [3] .



و ان سدته سدت مطواعة

و مهما و كلت اليه كفاه



فوضع أبوجعفر يده علي كتف زيد و قال له:

«هذه صفتك يا أخي و أعيذك بالله أن تكون قتيل العراق» [4] و معني هذه الأبيات التي وصف بها الامام أخاه أنه كان قوي الشكيمة صلب الارادة، ماضي العزيمة، و انه منقاد لأخيه، كريم في طبائعه، و انه مهما و كل اليه من أمر عظيم فانه أهل للقيام به، و لا يتصف بهذه الصفات الا أفذاذ الناس، و عمالقة الدهر.

لقد أضفي الامام (ع) علي أخيه اسمي النعوت، و منحه وده الخالص، و لم يكن بذلك مدفوعا بدافع الأخوة فان مقامه الروحي بعيد كل البعد من الاندفاع وراء العواطف و الرغبات، و انما رأي أخاه من أروع صور التكامل الانساني فمنحه هذا اللون من الود و التكريم.


پاورقي

[1] عمدة الطالب 2 / 127 من مصورات مكتبة الامام الحكيم تسلسل 42.

[2] عمدة الطالب 2 / 127، غاية الاختصار (ص 30).

[3] و في رواية (حلو نثاه).

[4] زهر الآداب 1 / 118.


روزي، حرص و حسابرسي


امام صادق عليه السلام به مردم كه تقاضاي پند مي كردند، فرمودند:

اگر خداوند تبارك و تعالي روزي (رساندن) را به عهده گرفته است، پس غم روزي خوردن از بهر چيست؟ و اگر روزي قسمت شده است، پس حرص چه معنا دارد؟ و اگر حسابرسي راست است، پس گردآوردن (مال و ثروت) چرا؟ [1] .


پاورقي

[1] بحار: 78 / 190 / 1 همان، همان، 222124.


داستاني در اين باره


مرحوم شيخ جواد بلاغي [1] از استادان مرحوم والد بنده بود. ايشان يكي از علماي بزرگ اسلام است كه كتاب هاي نفيس و گران قدري، همچون الرحلة المدرسية و الهدي الي



[ صفحه 100]



دين المصطفي [2] را در رد آيين يهود و مسيحيت به رشته تحرير در آورده است. كتاب هاي ايشان در اين زمينه از جمله بهترين كتاب ها است. در اين كتاب ها به تحريف هاي تورات و انجيل پرداخته شده و آن مرحوم تناقضات عهدين را كنار هم نهاده و اختلاف نسخ تحريف شده فعلي را با تورات و انجيل اصلي به اثبات رسانده است. كتاب هاي ايشان فوق العاده ارزش دارد. اگر يك صفحه از اين كتاب ها را در مقابل خود بگذاريد مطالب و دلايل بسياري براي اسلام آوردن يك شخص يهودي يا مسيحي در آن خواهيد يافت.

شيخ جواد بلاغي بسيار فقير بود و به زحمت خرج زندگي خود را به دست مي آورد. از همين رو سرانجام بر اثر بيماري سل مرد. اما اين كه چطور اين كتاب ها را نوشت خود حكايتي بسيار آموزنده است. از مرحوم والد [آيةالله ميرزا مهدي شيرازي] [3] ، نقل شده است كه ايشان براي نوشتن اين كتاب ها نياز به فراگيري لغت عبري داشتند؛ چرا كه تورات و انجيل به زبان عبري است و آن زمان مانند امروز دانشگاهي نبود كه اين زبان را آموزش دهند و اين كتاب ها را دقيق ترجمه كنند. در نتيجه ايشان براي آنكه بدانند ترجمه هاي عربي و فارسي با اصل كتابها فرقي دارند يا نه، تصميم مي گيرند لغت عبري را بياموزند. در آن زمان اسرائيل وجود نداشت و يهودي ها در همه جاي جهان از جمله در سامرا پراكنده بودند. در اين شهر بازاري وجود داشت به نام سوق اليهود، كه يهودي ها و بچه هايشان در آن به زبان مادري شان يعني عبري گفت و گو مي كردند. ايشان ابتدا مي خواستند عبري را از بزرگان و علماي يهود ياد بگيرند، ولي آنها آموزش نمي دادند؛ زيرا معلوم بود هدف شيخ از يادگيري عبري، استفاده از آن عليه يهوديت است. بازاريان و تجار نيز از آموزش زبان عبري به شيخ خودداري مي كردند. مرحوم بلاغي گاهي اوقات براي فهميدن معناي يك كلمه مجبور مي شد سر ظهر كه هيچ كس در آن گرماي سوزان عراق بيرون نمي آمد و همه در سرداب ها مشغول استراحت بودند، به محله ي يهودي ها برود و با پول نهار و شامش آب نبات مي خريد و به بعضي از اين بچه يهودي ها كه از سر كم



[ صفحه 101]



عقلي بيرون مانده بودند مي داد تا يك كلمه از كتاب تورات برايش معنا كنند. در آن گرما همه مردم بيست، سي پله زير زمين مي رفتند تا در محيط خنكي باشند، و حتي در حرم عسكريين عليهماالسلام هم كسي پيدا نمي شد و از گرما ضريح داغ مي شد تا جايي كه نمي شد بر آن بوسه زد. عده اي براي آن كه لبشان نسوزد عبا را روي ضريح مي گذاشتند و روي عبا را مي بوسيدند. مرحوم بلاغي در چنين وضعيتي تورات را كه دو برابر قرآن است زير بغل مي گرفت و از بچه ها معناي كلمات آن را مي پرسيد و به اين شكل لغت عبري را ياد گرفت.

مرحوم بلاغي با خود نگفت خدايا، نه دانشگاهي وجود دارد كه عبري ياد بگيرم، نه پولي دارم و نه طاقت گرما دارم. بلكه با تعقل و تدبري كه حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد، به اين نتيجه رسيد كه به رغم تهي دستي برود از بچه هاي يهودي ياد بگيرد و كلمه كلمه ياد گرفت. عبري لغتي است كه هر چند با زبان عربي خويشاوند و هم ريشه است، شباهت زيادي به عربي ندارد و آموختن آن آسان نيست. چه قدر صبر و كوشش خستگي ناپذير لازم است تا از طريق معلماني كه بچه هستند، بر اين زبان تسلط حاصل شود. آن وقت ما بياييم اين صبر را با صبر خود، مقايسه كنيم، اصلا قابل قياس نيست.

آن بزرگوار با چنين مشقت هاي طاقت فرسايي كتاب هاي الهدي و الرحله را نوشت. من ده ها كتاب در مناقشه كتاب عهدين ديده ام، اما واقعا اين دو كتاب مرجعي براي محققان است و ديگران نيز كه خواسته اند در اين زمينه كتاب بنويسند از آنها استفاده كرده اند. اين معناي صبر در تبليغ است. حال روز قيامت، ما را كنار شيخ جواد بلاغي مي گذارند!؟ امثال ما هرگز شايستگي مقايسه شدن با ايشان را نداريم.

حضرت امام صادق عليه السلام از خسته نشدن در صبر و تبليغ، به دين خدا تعبير كرده اند.

ماجراي حضرت نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، و خود پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم همه براي بشر سرمشق و آكنده از پند است. خداي متعال در چندين جاي قرآن به پيامبر مي فرمايد: پيامبران اولوالعزم قبل از تو نيز تكذيب مي شدند: «كذبت رسل من قبلك فصبروا [4] ؛ پيش از تو پيامبراني تكذيب شدند پس صبر كردند». در بعضي از اين آيات كلمه



[ صفحه 102]



«رسل» با «أل» آمده است كه جمع محلاي به الف و لام از جمله صيغه هاي عموم است و دلالت آن بر عموم از بقيه صيغه هاي عموم فراگيرتر است. يعني تمام پيامبران، بدون استثنا تكذيب مي شدند.

البته هم چنان كه اشاره شد اين سفارش ها از باب «اياك اعني و اسمعي يا جارة» [5] است. درست است كه مخاطب اين آيات، رسول خدا است، اما مخاطب اصلي تمامي انسان ها مي باشند. يعني اي انسان ها، بايد صبر داشته باشيد صبر نيز تصميم مي خواهد. اگر كسي تصميم گرفت و صبر نيز پيشه كرد، موفق خواهد شد، اما اگر صبر نكرد، نه تنها موفق نمي شود، بلكه خود را در معرض نابودي قرار مي دهد. در اين قسمت از نامه نيز، حضرت تهديد به خشم الهي كرده و فرموده است: اگر صبر پيشه نكنيد دچار عذاب الهي مي شويد. در امر تبليغ صبر مقدمه واجب است و بايد صبر به خرج داد تا حجت بر طرف مقابل تمام شود كافري كه شما را نمي شناسد، و مغزش از انديشه هاي باطل و انحرافي آكنده است، مطمئنا با يك بار دعوت كردن مسلمان نمي شود و گفته شما را نمي پذيرد.

پيامبران، ائمه، صالحان، علما و اتقياي گذشته يك مطلب را بارها تذكر داده اند. خود قرآن نيز گاهي يك مطلب را بارها و بارها يادآوري كرده است. بايد يك مطلب را به قدري با انواع شيوه ها و براهين خردمندانه و استوار، تكرار كرد كه طرف مقابل قانع شود. حال اگر پذيرفت و هدايت شده، و اگر نپذيرفت دست كم حجت بر او تمام شده است و گوينده نيز تكليف خود را انجام داده است. مقام اثبات در امر تبليغ بسيار مهم است. بايد كاري كرد كه مخاطب بر سر دو راهي قرار گيرد و به درستي سخن شما اعتقاد پيدا نمايد، و همان گونه شود كه خداي متعال در قرآن فرموده است: «و حجدوا بها و استيقنتهآ أنفسهم [6] ؛ و در حالي كه يقين داشتند از روي ستم و طغيان انكارش كردند». آري، اگر حجت تمام شد، انسان ديگر وظيفه اي ندارد، اما تا بخواهد به اين جا برسد بايد بارها تكرار كند و نرمي سخن و گفتار خردمندانه و موعظه و حكمت لازم است.



[ صفحه 103]



بسياري از منبري ها و وعاظ موفق قبل از منبر فكر مي كنند كه چگونه سخن بگويند تا گفتارشان بر دل مستمع بنشيند. اول آيه بخوانند يا اول داستان بگويند؟ روايت را كجاي سخن بگنجانند؟ مطالب را چگونه سامان دهند؟

شخصي براي بنده نقل مي كرد كه چهل سال پيش واعظي در كربلا منبر مي رفت. تصميم گرفته بود ده شب درباره فضيلت نماز شب سخنراني كند. پس از آن ده شب تمامي اهل آن جلسه نماز شب خوان شدند. در مورد نماز شب آيات، روايات و قصه هاي بسياري وجود دارد. اگر يك شب منبر كارگر نبود شب ديگر، و اگر باز هم مؤثر نيفتاد شب ديگر تا سرانجام اثر كند و شخصي را نماز شب خوان نمايد.

انسان بايد صبر را جزء زندگي خود قرار دهد؛ صبر در مقابل پدر و مادر، صبر در مقابل زن و بچه، صبر در مقابل برادر و خواهر. اين ها همه لازمه ي زندگي است. بايد صبر پيشه كرد. گاهي مبلغان دين را به سخره مي گيرند، گاهي به آنان ناسزا مي گويند، به هر حال بايد صبر پيشه كرد. «يا حسرة علي العباد ما يأتيهم من رسول الا كانوا به يستهزءون [7] ؛ دريغا بر اين بندگان! هيچ رسولي بر آنان نيامد مگر اين كه او را ريشخند مي كردند».

خداوند تكوين را چنين قرار داده كه افراد اين اختيار و قدرت را داشته باشند كه پيامبران را ريشخند كنند، ولي در تشريع از اين كار نهي كرده و پيامبران را هم به صبر فرمان داده است.



[ صفحه 105]




پاورقي

[1] محمد جواد بلاغي (1352 - 1283 ق) از شاگردان آقا رضا همداني، شيخ محمد طه، ملا كاظم خراساني و استاد آيةالله خويي بود.

[2] ايشان كتاب هاي ديگري نظير انوار الهدي و نصائح الهدي نيز دارند كه با كتاب پيش گفته تشابه اسمي دارند.

[3] پدر آيةالله العظمي سيد صادق شيرازي و شاگرد مرحوم بلاغي.

[4] انعام، آيه 34.

[5] در بين اعراب ضرب المثل است.

[6] نمل، آيه 14.

[7] يس، آيه 30.


قيمت بهشت


هر چيزي قيمتي دارد كه معمولا انسان براي به چنگ آوردن آن، بهايش را بايد بپردازد و اگر انتظار دريافت آن شي ء را بدون پرداخت بهاي آن داشته باشد انتظاري بي مورد و خلاف عرف و عادت است. بهشت نيز محلي است كه براي آسايش و اقامت دائمي اشخاص مؤمن در نظر گرفته شده است. انسان بايد نخست ايماني در خود به وجود بياورد و بر طبق آن عمل كند، آن وقت با اميد به فضل پروردگار توقع بهشت هم داشته باشد. خلاصه اول سعي كنيد بهاي بهشت را به دست آوريد تا بتوانيد بهشت را به وسيله ي آن بخريد. مي دانيد بهاي آن چيست؟ توحيد كامل است كه باقي معتقدات صحيح را به دنبال دارد.

ثمن الجنة لا اله الله و الله اكبر. [1] .

قيمت بهشت: لا اله الا الله (خدايي نيست جز خداي بر حق) و الله اكبر (خدا بزرگتر از آن است كه وصف شود) مي باشد.



[ صفحه 49]




پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 517.


پاسخ از اشكال فوق


################

پاورقي

################

فقه مدينه


ابوحنيفه حديث كرده و گويد:

«در فقه هرگز بالاتر و عالمتر از جعفر بن محمد نديده ام»

منظور او از فقه همان است كه از مدينه آغاز شده و



[ صفحه 220]



مستند به اعمال اصحاب رسول اكرم (ص) و اهل بيت او بود. شيوه اهالي مدينه ابتدا بر اين بود كه يكي از اصول مالك كه آن را انتخاب كرده و مستند به عادت و رأي معتبر از طرف عموم دانشمندان و علما بود پيروي مي كردند تا آنجا كه وقتي امام مالك اطلاع پيدا كرد كه شاگردش ليث بن سعد برخلاف رأي اهالي مدينه در شهرها و بلاد فتوي و رأي مي دهد. سخت او را ملامت و سرزنش كرد. آنگاه ليث نزد او آمد و اين خبر را تكذيب كرد و گفت:

هيچكس در فضيلت و بزرگي به پايه اهالي مدينه و علماء گذشته آنها نمي رسد. و چنين نيست كه رأي من و عقيده اي را كه مورد اتفاق آنها باشد ترك نمايم و به رأي و عقيده خود بپردازم. [1] .

پيش از مالك، ابن عباس نيز درباره ليث بن سعد چنين اخباري نقل كرده و مي گويد:

ليث بن سعد ابتدا نزد مهاجرين مي رفت و از موارد نزول روايت از آنها سئوال مي كرد پس هرگاه از آنها پاسخي



[ صفحه 221]



نمي شنيد به مراكز و مواضع انصار مي شتافت و با يك يك آنها ملاقات مي نمود تا مطلب مورد نظر خود را مي يافت. [2] .

با اينكه بيشتر اين اخبار كه فوقا اشاره شد خاصه آن ها كه منسوب به خود اهالي مدينه بود از طرف اصحاب ابوحنيفه رد شده و در صحت آن ترديد نموده اند با اين حال قابل توجه و دقت است نمي توان تمام آنها را از نظر دور داشت، نكته قابل ذكر در اين مورد آن است كه بخاري در كتاب خود در هر مورد كه حديثي از اهالي مدينه وجود داشته ابتدا به ذكر آنها پرداخته و پس از آنها از ديگري نقل حديث مي نموده و هر باب و فصل را به ذكر احاديث اهالي مدينه آغاز كرده است و آنها را بر مردم ترجيح مي داده و مقدم مي دانسته اند.

محدثين از دانشمندان و فقها نيز تحت تأثير و عقيده بخاري قرار گرفته و بين آنها نيز مرسوم شد كه هر وقت به نقل روايت مي پرداختند اگر روايتي [3] معارض و مخالف با



[ صفحه 222]



اهالي مدينه مي يافتند. روايت اهالي مدينه را ترجيح مي دادند و آن را حديث مي كردند و بعضي نيز راي مالك را مقدم مي دانستند و بر ديگر اهالي مدينه ترجيح مي دادند.

با اين عذر كه ابوحنيفه در تمام عمر مدينه بود و هرگز پاي بيرون نگذاشت و به شهر ديگر نمي رفت و بيشتر روايات او همانهائي بود كه علماء [4] حجاز نقل كرده بودند، بعضي از اصحاب ابوحنيفه و ابوحنيفه عراقي نيز بيشتر به مالك متمايل بودند زيرا برطبق قول معروف پيغمبر (ص) كه فرمود: «دو چيز در ميان شما باقي مي گذارم: كتاب خدا و عترت [5] خود كه اگر به اين دو تمسك جوئيد و آنها را خوب نگه داريد؛ هرگز گمراه و بدبخت نمي شويد.

اصحاب پيغمبر و عترت او در هر حال اصل در امور و احاديث محسوب مي شدند و واقع و حقيقت با آنها بود و از همين رو است كه قدر و مقام و فضيلت فقه جعفر بن محمد ثابت مي شود و هر كس نيز مي تواند به خوبي از آن بهره مند شود و در برابر حقايق آن راضي و خرسند گردد.



[ صفحه 223]




پاورقي

[1] نظرة عامه في تاريخ الفقه الاسلامي ج 1 ص 246.

[2] الف با ج 1 ص 224.

[3] اصول الفقه ص 343.

[4] التشريع الاسلامي ص 244.

[5] شرح المنار ص 739.


حضرت صادق و كره ي جغرافيايي زمين


در صفحه ي 37 همان كتاب مي نويسد: «و در همان ايام بود كه براي جعفر بن محمد عليه السلام دو حادثه بسيار مهم اتفاق افتاد كه اهميت بسزايي دارد. حادثه اول اين بود كه يكي از شاگردان محمدباقر عليه السلام مسافرتي به مصر كرد زماني كه از مصر مراجعت مي نمود يك كره ي جغرافيايي براي حضرت باقر عليه السلام به ارمغان آورد. مطلب بدين قرار مي باشد كه در آن كره ي آسماني مركز جهان و زمين و خورشيد و ماه و سياران اطراف زمين را تعيين كرده بودند. تا آنجا كه مي نويسد آن كره ي آسماني اولين تصويري بود كه جعفر بن محمد عليه السلام از آسمان مي ديد با اين كه در آن هنگام بيش از يازده سال از عمرش نمي گذشت، آن حضرت بر آن كره و بر هيئت بطلميوس ايراد گرفت و مطلب را اين طور بيان فرمود:



[ صفحه 85]



«خورشيد سالي يك مرتبه به اطراف كره زمين مي چرخد پس چرا خورشيد شب از نظر ما ناپديد مي گردد و هر صبح طلوع مي كند لازمه گفتار شما و اين كره آسماني اين است كه بايستي ما پيوسته خورشيد را ببينيم» (تا آنجا كه مي نويسد) آورنده كره در جواب اشكال حضرت جعفر بن محمد گفت كه من نمي دانم چرا خورشيد را هميشه نمي بينيم.

زماني كه جعفر بن محمد صادق عليه السلام آن كره را ديد، تقريبا پانصد و شصت سال از زمان مرگ بطلميوس مي گذشت و تا آن زمان كسي به فكر اين اشكال نيافتاده بود كه ايرادي بر آن بگيرد، اما يك پسر يازده ساله متوجه اين تناقض مي شود كه قاعده نجومي بطلميوس كاملا صحيح نمي باشد و آن را نمي توان پذيرفت. [1] .

در صفحه 46 آن كتاب مي نويسد: «اسكندريه كه در مدت نهصد سال مركز علمي دنيا بود و دانشمندان بسيار در آن مكتب پرورش يافته بودند و چندين نظريه فلسفي در آنجا به وجود آمده بود ليكن هيچ يك از دانشمندان متفكر علمي به اين فكر پي نبرده بودند ولي يك پسربچه ي عرب در شهر كوچك مدينه متوجه اين مطلب گرديد. قطعا عقل آن پسر يازده ساله در مورد اين مسئله علمي بيش از نبوغ علمي دانشمندان مكتب اسكندريه و بيش از عقل علمي علماي ساير نقاط جهان بوده است.

جعفر بن محمد عليه السلام علاوه بر اين از حيث عقل علمي سرآمد شاگردان مكتب پدر بود ولي از حيث طفوليت مورد عدم اعتنا قرار مي گرفت و ايراد



[ صفحه 86]



جعفر بن محمد بر كره ي جغرافيايي بطلميوس را پندارهاي كودكانه مي دانستند. و هر زماني كه مسئله عدم گردش آفتاب به دور زمين را پيش مي كشيد با بي اعتنايي شاگردان پدر مواجه مي شد.

چون «كوپرنيك» لهستاني در نيمه اول قرن شانزدهم همان عقيده جعفر بن محمد را انتشار داد. در اوايل ابراز اين نظريه گفتار كوپرنيك پذيرفته دانشمندان قرار نگرفت. ولي آنچه سبب شد كوپرنيك بعد از ابراز نظريه اش راجع به حركت زمين و سيارات ديگر به دور خورشيد زنده بماند، اين بود كه در لهستان مي زيست.


پاورقي

[1] همان مدرك.


سفره اطعام امام صادق


ابوحمزه ثمالي روايت مي كند كه با چند نفر در خدمت امام صادق (ع) رفتم طعامي حاضر كردند كه ما هرگز به آن لذت و خوشبوئي نخورده بوديم پس از آن خرمائي آوردند كه از شدت صفا صورت در آن پيدا بود - يكي از ماها پرسيد يابن رسول الله آيا خداوند از اين نعمتها از ما بازخواست مي كند و از اطعامي كه پسر پيغمبر به ما نموده حساب مي خواهند يعني در روز قيامت از اين نعمت سؤال مي كنند حضرت امام جعفرصادق عليه السلام فرمود خداي تعالي اكرم و اجل است از اينكه اطعام كند شما را به طعامي كه روزي شما كرده امام از اطعام شما سؤال مي كند و از انعام به شما سؤال مي شود كه آيا قدر آن را داشتيد و شكرانه آن را نموديد يا نه گفتند كدام انعام است فرمود محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم نعمت الهي بر شما هستند و بايد به وجود آنها ايمان آوريد - و در جميع احكام شريعت اطاعت از آنها نمايند.


مقام شيعه


در بحارالانوار از كتاب اختصاص نقل كرده اند كه عبدالله بن فضل هاشمي گفت در خدمت حضرت امام صادق عليه السلام بودم مفضل بن عمر وارد شد چون حضرت او را ديد به صورت او تبسم نموده فرمود نزديك بيا - چون نزديك شد فرمود اي مفضل قسم به پروردگار تعالي كه من دوست مي دارم تو را و دوست مي دارم كسي كه تو را دوست مي دارد اگر همه اصحاب آنچه تو مي شناختي دو نفر به انحراف نمي رفتند - مفضل گفت يابن رسول الله جابر بن يزيد نزد شما چه منزلتي دارد فرمود به منزلت سلمان نزد



[ صفحه 53]



رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد داود رقي نزد تو چه منزلتي دارد فرمود او هم در نظر من به منزله مقداد است در نظر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گفت يابن رسول الله گمان نمي كنم كه مرا بالاتر از منزل خودم فرمائيد فرمود تو هم به منزله آنها نزد من هستي.

راوي مي گويد پس حضرت رو به من كرد فرمود اي عبدالله بن فضل به درستي كه خداوند تعالي خلق كرد ما را از نور عظمت خود و غوطه داد ما را به رحمت خود و خلق كرد ارواح شما را از ما پس ما آرزومند و مايليم به شماها و شماها آرزومند و مايل به سوي ما. فرمود به خدا قسم كه اگر كوشش كنند اهل مشرق و مغرب كه زياد كنند در شيعيان يك مرد و يا كم كنند از آنها يك فرد را نمي توانند و فرمود نام آنها نزد ما مضبوط است و به نام خودشان و نام پدرانشان و عشيره هايشان و نسب هايشان نزد ما مكتوب و محفوظ است.

فرمود اي عبدالله بن فضل اگر خواهي نشان مي دهم اسم تو را در صحيفه اي كه نزد ماست آنگاه فرمود صحيفه اي را آوردند و گشود من گفتم اثري از آن نمي بينم حضرت دست خود را بر آن ماليد، نوشته هائي در آن ديدم و يافتم در آخر آن اسم خود مرا نشان داد پس سجده شكر كردم [1] .


پاورقي

[1] بحارالانوار در شرح حال حضرت صادق (ع).


علم حساب مفتوح


حساب مفتوح يا حساب هواء علم حسابي است كه بايد در ذهن انجام گيرد در خارج عمل ندارد و محتاج به نوشتن و خواندن نيست مانند مسائلي كه در ذهن حساب نموده پاسخ مي دهند و بين مبتديان معمول است.


گزيده اي از وصيت آن حضرت به ابوجعفر محمد بن نعمان الاحول كه در تحف العقول ذكر شد


گزيده اي از وصيت آن حضرت به ابوجعفر محمد بن نعمان الاحول كه در تحف العقول ذكر شده است

اي پسر نعمان! تو را از ستيز پرهيز مي دهم كه كردارت را از بين مي برد و تو را از جدال و خصومت برحذر مي دارم كه تو را هلاك مي كند. و تو را از بسياري خصومتها بركنار مي دارم زيرا تو را از خداوند دور مي كنند. كساني كه پيش از شما بودند خاموشي را فرامي گرفتند و حال آنكه شما گفتن را فرامي گيريد. اگر يكي از شما قصد بندگي كرد، ده سال پيش از آن خاموشي را فرابگيرد پس اگر خوب از عهده ي آن برآمد و بر اين كار شكيبايي ورزيد، بندگي كرده است وگرنه بگويد من شايسته آنچه قصد كرده ام نيستم.

كسي دم از فحشا مي دهد كه خاموشي را دراز گردانيده و در حكومت باطل بر شكنجه ها شكيبايي ورزيده باشد. اينان به حق از نجبا و برگزيدگان و اوليا هستند، و ايشان مؤمناند. همانا مبغوض ترين شما در نزد من بزرگان سخن چين هستند. كساني كه در پي حسادت به برادرانشان باشند از من نيستند و من نيز از آنان نيستم. سپس فرمود: به خدا سوگند اگر يكي از شما به اندازه ي روي زمين طلا تقديم دارد، سپس به مؤمني حسادت كند اين طلا وسيله مي شود كه با آن او را در آش داغ مي كنند.

اي پسر نعمان! اگر از كسي درباره ي علمي پرسيدند و او پاسخ دهد نمي دانم؛ به تحقيق حق علم را ادا كرده است. مؤمن تا زماني كه نشسته كينه دارد و چون برخاست كينه اش برطرف مي گردد.

اي فرزند نعمان! اگر خواستي دوستي برادرت براي تو پاكيزه گردد هيچ گاه با او مزاح و ستيزه مكن و او را نهي منما و با او درنيفت. و دوستت را از راز خود آگاه مكن مگر روزي كه اگر دشمنت از آن آگاهي يافت زياني نرساندت چرا كه دوست نيز روزي دشمن مي شود.

اي فرزند نعمان! بنده مؤمن نمي شود تا آنكه در او سه سنت باشد: سنتي از خدا، سنتي از رسول خدا و سنتي از امام. اما سنتي كه از خداست آن است كه پوشاننده ي رازها باشد خداوند كه يادش گرامي باد، فرمايد: عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا [1] . اما سنتي كه از رسول خدا (ص) است آن است كه با مردم مدارا و با آنها با اخلاق حنيفي رفتار كند و سنتي كه از امام است صبر در سختي و مصيبت است تا زماني كه خداوند گشايشي براي او آورد. اي پسر نعمان! بلاغت به تيزي زبان و فراواني هذيان نيست، بلكه اصابت به معني و آوردن برهان است. اي فرزند نعمان! كسي كه به خاطر ما خشمش را براي چيزي كه نمي تواند آن را



[ صفحه 103]



برطرف كند، فروخورد در جايگاهي بلند همراه ماست.


پاورقي

[1] سوره ي جن / آيه ي 26: داناي نهان است پس كسي را بر غيب خود آگاه نكند.


استدلال منطقي


پيامبران الهي به سؤالات و ادعاهاي افراد گوش مي دادند و بعد با استدلالي قاطع به آنها پاسخ مي گفتند. براي اقناع مخاطب قبل از هر چيز، لازم است ادعاها و سؤالات آنها ارزيابي گردد و بحث و گفت و گو در قلمرو مشكوكات ادامه يابد. اگر مناظره كننده بتواند آنچه را كه مورد ترديد است، آسيب پذير سازد و درصد آنها را كاهش دهد، به آماده كردن زمينه پيروزي دست يافته است. انبيا عليهم السلام در بسياري از مناظرات خود، از استدلال هاي عقلي استوار، براي آسيب پذير كردن مشكوكات طرف مقابل استفاده مي كردند.

با مطالعه ي آيات مربوط به دعوت نوح عليه السلام، شاهد اين شبهه ها و تهمت ها از جانب اشراف قوم نوح و پاسخ آرام و مستدل او مي باشم:

فقال الملأ الذين كفروا من قومه ما نراك الا بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الا الذين هم أراذلنا بادي الرأي و ما نري لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين - قال يا قوم أرأيتم ان كنت علي بينة من ربي و آتاني رحمة من عنده فعميت عليكم أ نلزمكموها و أنتم لها كارهون [1] .



[ صفحه 90]



اشراف قوم نوح آن كساني كه كافر شدند گفتند: ما تو را مانند خود بشري بيشتر نمي دانيم و كساني كه از تو پيروي مي كنند جز افراد پست و اراذل نيستند و ما هيچ گونه مزيت و برتري بر شما نسبت به خود نمي بينيم بلكه شما را دروغگو مي پنداريم - نوح گفت: اي قوم من شما چه مي گوييد هرگاه ببينيد كه مرا دليل روشن و رحمت مخصوص از جانب پروردگار عطا شده آيا باز هم حقيقت بر شما پوشيده خواهد ماند؟ آيا من شما را (به رحمت و سعادت) اجبار مي كنم و شما اظهار تنفر مي كنيد؟

علامه طباطبايي در تفسير اين آيات ضمن اشاره به مناظره نوح با قوم خود مي نويسد كه در اين مناظره نوح عليه السلام براي قوم خود استدلالي آورد، با اين كه نوح مي دانست كه آنها بت ها را به خاطر ترس از غضب آنها عبادت مي كنند. لذا به آنها مي گويد اين خداست كه آسمان و زمين و خورشيد و ماه و... را خلق كرده و امور آنها به دست خداست. لذا شما بايد از خدا بترسيد، نه از بت ها، و بايد او را عبادت كنيد تا از خطر غضب و سخط او در امان باشيد. آن گاه ملاء قوم به جواب دادن به نوح پرداختند و گفتند كه ما براي اطاعت و پيروي كردن از تو دليلي نداريم، بلكه بر خلاف آن، دليل داريم. سپس به طرح سه مسئله كه دلالت بر عدم اطاعت آنها از حضرت نوح عليه السلام دارد، مي پردازند.

يكم: به او مي گويند تو بشري مثل ما هستي و بر همانندي تمسك مي جويند. لذا اطاعت از تو بر ما صحيح نيست.

دوم: پيروان تو جزو اراذلند و در صورت تبعيت از تو ما هم مثل آنها مي شويم.

سوم: شما هيچ فضل و برتري بر ما نداريد و منظور از فضل در سخن



[ صفحه 91]



آنها هم ماديات و هم معنويات است. اما بر اين كه ما نبايد تو را اطاعت كنيم دليل هست و آن اين است كه تو دروغگو هستي «بل نظنكم كاذبين».

سپس نوح به دلايل آنها پاسخ مي دهد. ابتدا مي گويد كه من داراي بينه اي از جانب خدا هستم. لذا بشري مثل شما نيستم و بر شما برتري و امتياز دارم. همچنين مي گويد كه من در انجام اين كار، از شما اجري نمي خواهم كه فكر كنيد به خاطر جلب سود مادي به شما دروغ مي گويم و با اين سخن دليل آنها بر دروغگو بودن خدا را باطل مي كند.

آنگاه در جواب دليل ديگر آنها مبني بر اين كه طرفداران تو اراذل هستند، مي گويد كه آنها ايمان آورندگانند و لفظ اراذل را در مورد آنها به «الذين آمنوا» تغيير مي دهد.

همچنين مي گويد، من ادعا نمي كنم كه امتيازاتي را كه شما براي يك رسول الهي توقع داريد، از قبيل داشتن علم غيب و تمليك خزائن الله و... داشته باشم. من فقط رسولم و وظيفه رسول جز اداي رسالت نيست و با اين بيان دليل ديگر آنها مبني بر امتياز و برتري نداشتن را رد مي كند. [2] .

بت پرستان قوم ابراهيم عليه السلام تلاش مي كردند به هر قيمتي كه ممكن است او را از عقيده خود باز دارند و به آيين بت پرستي بكشانند ولي او با نهايت شهامت، مقاومت كرد و با دلائل منطقي سخنان همه را پاسخ گفت. حضرت در پاسخ تهديد آنها مي فرمايد:

و لا أخاف ما تشركون به الا أن يشاء ربي شيئا

هيچ كس و هيچ چيز نمي تواند به من زياني برساند مگر اين كه خدا بخواهد.



[ صفحه 92]



در ادامه مي فرمايد:

وسع ربي كل شي ء علما

پروردگار من بر همه چيز احاطه ي علمي دارد.

اين جمله در حقيقت دليلي است بر سخن ابراهيم كه فرمود بت ها هرگز نمي تواند منشأ سود و زياني باشند؛ زيرا هيچ گونه علم و آگاهي ندارند و نخستين شرط براي رسانيدن سود و زيان، علم و شعور و آگاهي است. تنها خدايي كه علمش همه چيز را احاطه كرده است، مي تواند منشأ سود و زيان باشد. پس چرا از خشم غير او بترسم؟ سرانجام براي تحريك فكر و انديشه، آنان را مخاطب ساخته و مي گويد:

أفلا تتذكرون [3] .

آيا با اين همه باز متذكر و بيدار نمي شويد؟

حضرت ابراهيم عليه السلام اعتقاد به ربوبيت ستاره و سپس ماه و خورشيد را به غروب آنها، ابطال كرده است:

فلما أفل قال لا أحب الآفلين [4] .

آنها پس از غروب از ديده ها پنهان مي شوند و چيزي كه پنهان است چگونه مي تواند كار خود را - كه به عقيده آنان تدبير احكام هستي است - ادامه دهد؟

علامه طباطبايي مي گويد: اين مطلب گرچه به نظر بعضي ها، مطلبي خطابي و يا بياني شعري است، و لكن اگر دقت شود خواهيد ديد كه برهاني است قطعي بر مسئله توحيد. لذا آيه ي «و كذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات والأرض و ليكون من الموقنين» [5] روشن ترين گواه است بر اين كه



[ صفحه 93]



حجت هاي حضرت ابراهيم، حجت هايي برهاني بوده كه از قلبي آكنده از يقين سرچشمه مي گرفته، و نيز «لا أحب الآفلين»، حجتي است يقيني و برهاني كه مبناي آن دوست نداشتن «آفلين» و منافات افول با ربوبيت است.

صابئين قائل به قدم اجرام آسماني بودند. لذا فخر رازي در تفسير خود گفته است كه اگر ابراهيم افول را دليل بر بطلان ربوبيت اين اجرام گرفته به خاطر اين بوده كه افول دليل بر حدوث است، چون از مقوله ي حركت مي باشد و چون افول دلالتش روشن و براي عموم قابل فهم است، اين استدلال را آورده است. همچنين ابراهيم با مردمي احتجاج و مناظره مي كرده كه اطلاعاتي درباره نجوم داشتند و از نظر علماي نجوم ميان افول و طلوع فرق بوده و در افول خاصيت بيشتري براي ابطال ربوبيت كواكب وجود دارد. لذا حضرت از اين استدلال براي ابطال عقايد آنها بهره جسته است. [6] .


پاورقي

[1] هود / 27 و 28.

[2] الميزان في تفسير القرآن، ج 10، ص 213-206.

[3] انعام / 80.

[4] همان / 76.

[5] همان / 75.

[6] الميزان في تفسير قرآن، ج 7، ص 179-176.


شاخه ي زيتون


انا فرع من فرع الزيتونة و قنديل من قناديل بيت النبوة و اديب السفرة و ربيب الكرام البررة. [1] .

من شاخه اي از شاخه هاي زيتون، چراغداني از چراغدانهاي آويزان خانه ي نبوت، ادب يافته و تربيت شده ي سفيران الهي و گراميان نيكو سرشت هستم.

امام صادق عليه السلام

روزي منصور دوانيقي امام صادق عليه السلام را بر اثر گزارشات رسيده احضار كرد و در بين راه يكي از مأموران درباري به حضرت گفت:

«ترا از خشم و قهر اين جبار و زورگو به خدا مي سپارم؛ او را در شدت عصبانيت عليه شما ديدم.»



[ صفحه 126]



امام صادق عليه السلام فرمود:

«از ناحيه ي خداوند متعال مرا سپري محكم است كه عليه او ياريم مي نمايد؛ انشاء الله.»

پس از ورود حضرت، منصور گفت:

«اي جعفر! مي داني كه رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم به پدرت، علي بن ابيطالب، گفت: «اگر عده اي از امتم درباره ي تو آنچه را كه مسيحيان در شأن مسيح گفتند، اظهار نمي كردند، حقيقتي را بيان مي كردم كه مسلمانان به خاك پايت تبرك جسته و شفا مي طلبيدند.» و خود علي عليه السلام گفت: دو گروه درباره ي من هلاك شده و به جهنم مي روند؛ يكي: محب و دوستدار افراطي (امام علي عليه السلام را در مقام و منزلت ربوبي مي دانند.) و دوم: دشمن و بغض ورز مفرط (مقام و منزلت حضرت را پايين تر از آنچه بايد باشد، مي دانند.)؛ اين سخن را علي عليه السلام به خاطر اظهار اين گفت كه همه بدانند كه او به آنچه ايشان مي گويند، راضي نيست؛ قسم به جانم، اگر عيسي درباره ي آنچه درباره اش مي گفتند، سكوت مي كرد، خداوند او را عذاب مي نمود.

بطور يقين آنچه را كه امروزه درباره ي تو ياوه سرايي مي كنند، مي داني؛ سكوت و خشنودي تو در قبال اظهاراتشان، موجب خشم خدا و پندار انسانهاي احمق حجاز و اراذل خواهد شد. بطور يقين تو عالم بزرگ و راز روزگار و حجت و بيان پروردگار و نهاد علم و دانش او و ميزان قسط و عدلش و چراغ هدايت وي كه جويندگان در پرتو آن از ظلمات و



[ صفحه 127]



تاريكي ها به روشنايي نور مي رسند، هستي؛ خداوند هيچ عملي را از كسي كه شما را نشناخته و حدودتان را رعايت نكند، نپذيرفته و ارزشي براي او روز قيامت نمي نهد؛ به شما چيزهايي را نسبت مي دهند كه در شما نيست؛ از اينرو چيزي را كه نخستين بار جدت گفت و پدرت نيز در اين راستا بود، تو سزاوارتري كه از ايشان پيروي كني.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«من شاخه اي از شاخه هاي زيتون، چراغداني از چراغدانهاي آويزان خانه ي نبوت، ادب يافته و تربيت شده ي سفيران الهي و گراميان نيكو سرشت، چراغي از چراغهاي مشكاتي كه در آن نورنور [2] است و برترين كلمه ي جاودانه در پي برگزيدگان الهي تا روز قيامت هستم.»

در اينحال، منصور به اهل مجلس نگاهي كرد و گفت:

«ايشان مرا به درياي مواج بيكراني كه دسترسي به ژرفا و عمقش ميسور نيست و دانشمندان در آن راستا متحير و سرگردان و شناگران در آن غرق و ساحلش دست نيافتني و استخواني در گلوي خلفاست؛ نه مي توان قبولش نكرد و نه كشتنش رواست، روانه ساخت.

اگر از درختي پاك نهاد و شاخه هاي سربلند كه داراي ميوه هاي مبارك در عالم ذر و مقدس در كتابهاي آسماني نبود، به شدت با او برخورد مي نمودم.»



[ صفحه 128]




پاورقي

[1] بحارالانوار 47 / 167.

[2] اشاره به آيه ي شريفه ي 35 سوره ي نور.


وصيت به شيعيان


- سرورم! حضرت عالي چه وصيتي به پيروان و شيعيان خود داريد؟

«امانات مردم را بايد پس داد، اعم از آن كه امانت، مال مردم خوب باشد يا بد. زيرا رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دستور مي داد كه حتي يك نخ خياطي و سوزن را هم بايد پس داد. به عشاير و بستگان و خويشان خود سركشي و رسيدگي نمائيد و در تشييع جنازه ي آنها حاضر شويد. به عيادت بيماران آنها برويد و حقوق آنها را بدهيد.

«هر يك از شما كه در ديانت خود تقوي و ورع داشته و راستگو باشد و امانت را رد كند و با مردم خوش خلقي نمايد، جعفري است. من از شنيدن اين بيان مسرور مي گردم زيرا خواهند گفت: اين است تربيت جعفر بن



[ صفحه 94]



محمد عليه السلام و اگر اين طور نباشد، عار و ننگ او دامن گير من مي گردد، زيرا باز هم مي گويند، جعفري است.»

به خدا قسم، پدرم (امام باقر عليه السلام) به من گفت: «مردي از شيعيان علي عليه السلام در قبيله ي خود بود كه بهترين مردم آن قبيله بود. امانت مردم را رد مي كرد و حقوق مردم را اداء مي نمود و راست گو ترين مردم آنجا بود و مردم وصيت هاي خود را به او مي گفتند و ودايع خود را نزد او مي گذارند. در عشيره ي خود نام او بر زبانها است و مي گويند مثل او كسي نيست. از هر اميني امين تر و از هر كس راستگوتر مي باشد.»

- مولاي من! حضرت عالي به محمد بن احول وصايايي داشتيد، خواهش مي كنم بفرمائيد.

گفتم: اي پسر نعمان! از ظاهرسازي بپرهيز، زيرا رياكاري عمل انسان را از بين مي برد و از جدل و جر و بحث دوري كن، زيرا اين كار، تو را هلاك خواهد كرد. از طرفيت با مردم احتراز نما، زيرا اين حال تو را از خدا دور مي سازد.

منفورترين افراد در نظر من كساني هستند كه رياست طلب بوده، دو بهم زدن و سخن چين باشند و نسبت به برادران خود حسد مي برند. اين طبقه از مردم از ما نيستند و من هم از آنها نيستم. به خدا قسم اگر هر يك از شما به وسعت زمين طلا به مردم بدهد، ولي نسبت به مؤمني حسد ورزد، آن طلاها در آتش گداخته شده و او را با آنها داغ مي كنند.



[ صفحه 95]



اي پسر نعمان! از هر كس چيزي پرسيدند و او نمي داند در جواب بگويد نمي دانم، كه نيمي از علم را دارد (علم را دو نيمه كرده است) و مرد مؤمن ممكن است در مجلسي حقد (كينه، دشمني و خشم) پيدا كند؛ ولي چون از آن مجلس رفت، حقد دل او هم مي رود.

اي پسر نعمان! راز خود را به دوستت نگو، زيرا ممكن است آن دوست روزي دشمن شود، مطلبي را بايد به دوست خود گفت كه اگر روزي دشمن شود، نتواند از آن مطلب عليه تو استفاده نمايد.

اي پسر نعمان! بلاغت به حدت (خشم) و طلاقت (خندان و گشاده رو شدن) زبان نيست و پرحرفي هم دليل بلاغت نخواهد بود، بلكه بلاغت آنست كه مقصود را با دليل و برهان قاطع در عبارتي كوتاه و رسا بيان نمائي.

- سرورم! سفارش و وصيت جناب عالي به حمران بن اعين چه بود؟

گفتم: اي حمران! هميشه به زير دستان خود نگاه كن و به بالا دستان خود نگاه مكن، زيرا اين كار، تو را بيشتر به زندگي خود علاقه مند مي سازد و از وضع زندگي خود راضي شده و بهتر متوجه خدا خواهي شد. بدان كه عمل كم و دائم كه بر مبناي يقين باشد، بهتر از عمل زياد بدون يقين است.

بدان كه هيچ تقوي و پرهيزكاري نافع تر از دوري از محرمات الهي و خودداري از آزار مردم مؤمن و غيبت آنها نيست. براي زندگاني خوش و گوارا چيزي بهتر از حسن خلق نيست و قناعت به كم و كافي از هر مالي بهتر



[ صفحه 96]



است و جهلي بالاتر از خودخواهي نيست.

- مولاي من! «وصيت و سفارش جناب عالي به عنوان بصري چه بود؟»

گفتم: «چيزي را كه ميل نداري نخور، زيرا اين كار موجب حماقت و بلاهت (كودني و ناداني) مي گردد. هيچ وقت گرسنه نشده غذا نخور، و اگر شروع به غذا خوردن كردي، با عجله و شتاب نخور. مراقب باش غذاي حلال بخوري و نام خدا را ببري و اگر كسي به تو بد گفت، به او بگو اگر راست گفته اي از خدا مي خواهم كه آن حالت را از من دور كند و اگر دروغ گفتي، خدا تو را بيامرزد. اگر كسي تو را تهديد به عملي كرد، او را نصيحت كن و هر چه را نمي داني از دانشمندان بپرس، ولي متوجه باش كه به قصد امتحان يا خودپسندي چيزي نپرسي. از عمل به رأي خود بپرهيز و احتياط را در هر كاري رعايت نما و تا مي تواني از فتوي دادن فرار كن، آن گونه كه از شير درنده بايد فرار كرد.»


التين


قال أبو عبدالله «ع»: إن التين يذهب بالبخر، ويشد العظم، ويثبت الشعر ويذهب الداء، ولا يحتاج إلي دواء [1] .

ذكر الإمام «ع» أكثر خواص هذه الفاكهة علي مقدار إدراك سائليه،

قال الاطباء: إن التين هو الثمر المحتوي علي العناصر المغذية والمادة السكرية التي تفيد الجسم فائدة جلي، فهو يحسن الهضم وينظم الافراز ويقوي الجسم وينضر الوجه وينشط العضلات، وإذا أخذ ليلاً نظم حركات الامعاء وأكسب الجسم صحة ونشاطاً، وبالجملة فهو لذة وغذاء وصحة، وقيل أنه يفيد في علاج الكبد وفساد الدم، وقد يوصف لدائي السل والسرطان.

أقول: ويحتوي علي فيتامين (أ ـ ب ـ سي) وعلي مواد دهنية وسكرية وحديد وكالسيوم.

إلي غيرها مما تفصله الكتب الطبية الخاصة بالفواكه والنباتات.


پاورقي

[1] الكافي.


صاحب اليد


اذا أخبر اليد كالزوجة و الخادم و ما اليهما بأن هذا نجس، هل يؤخذ بقوله؟

الجواب:

أجل، و الدليل سيرة الفقهاء، و بناء العقلاء.


الوجوب


و الزكاة واجبة بضرورة الدين، تماما كالصلاة، و يخرج منكرها من الاسلام، و لذا قرنها الله سبحانه بالصلاة في أكثر من آية في كتابه، من ذلك قوله تعالي: (و أقيموا الصلاة و آتو الزكاة... فان تابوا و أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة فخلوا سبيلهم.. فان تابوا و أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة فاخوانكم في الدين. و ما أمروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلاة و يؤتوا الزكاة.. قد أفلح



[ صفحه 54]



المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون و الذين هم عن اللغو معرضون و الذين هم للزكاة فاعلون.. قد أفلح من تزكي و ذكر اسم ربه فصلي) الي غير ذلك.

و قال الامام الصادق عليه السلام: ان الله عزوجل فرض للفقراء في مال الأغنياء ما يسعهم، و لو علم أن ذلك لا يسعهم لزادهم. انهم لم يؤتوا من قبل فريضة الله عزوجل، و لكن اوتوا من منع من منعهم حقهم، لا مما فرض الله لهم، و لو أن الناس أدوا حقوقهم كانوا عايشين بخير.

و هذه الرواية تدل بصراحة و وضوح علي أن الفقر من الأرض لا من السماء، و من ظلم الناس بعضهم بعضا، لا من الله جل شأنه، و عظمت حكمته.

و قال أبوه الامام الباقر عليه السلام: لا يسأل الله عزوجل عبدا عن صلاة بعد الفريضة، و لا عن صدقة بعد الزكاة، و لا عن صوم بعد شهر رمضان:

و الكلام في الزكاة يكون أولا فيمن تجب عليه، و ثانيا فيما تجب فيه من الأموال، و ثالثا الي من تصرف من المستحقين.


طلاقه


نسب الي ابن الجنيد القول بصحة طلاق الصبي اذا بلغ عشرا استنادا الي رواية متروكة، لمخالفتها للعمومات، و لقول الامام الصادق عليه السلام: «لا يجوز طلاق الغلام، حتي يحتلم».

و قال صاحب الجواهر: ان الرواية الدالة علي صحة طلاق البالغ عشرا



[ صفحه 59]



محمولة «علي بعض الامزجة في بعض البلدان الحارة التي ينبت فيها الشعر، أو يحصل الاحتلام مبكرا».

و قال الشيخ أسد الله التستري في كتاب المقاييس: لم أقف علي رواية عن أهل البيت عليهم السلام في غير الصدقة و الوصية سالمة من القدح في السند أو الدلالة.


العقد


للضمان أركان، و هي العقد، و الضامن، و المضمون، و المضمون له، و المضمون عنه، و الحق المضمون.. و تتألف صيغة الضمان من الايجاب من



[ صفحه 45]



الضامن، و القبول من المضمون له، و يكفي فيهما كل ما دل عليهما. [1] .

و لا يشترط رضا المضمون عنه، لأن وفاء الدين عن الغير لا يعتبر فيه نية رضا المدين.. أجل، رجوع الضامن علي المدين بما أداه عنه للدائن يعتبر فيه اذن المدين، كما يأتي.

و قال جماعة من الفقهاء: يشترط في الصيغة التنجيز، و عدم التعليق علي شي ء، فاذا قال: أنا ضامن اذا لم يف المدين يصح، و استدلوا علي بطلان الضمان المعلق بأن الضمان لابد فيه من الرضا، و لا رضا الا مع الجزم، و لا جزم، مع التعليق.

و هذا مجرد استحسان، حيث لا نص علي شي ء من ذلك، بل هو اعتراف بأن الرضا اذا وجد مع التعليق صح الضمان. و عليه فاذا رأي أهل العرف ان عقد الضمان الدال علي الرضا يوجد مع التعليق فانه يصح و يجب الوفاء به، لقوله تعالي: (اوفوا بالعقود) و قول الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: «المؤمنون عند شروطهم».. و أهل العرف لا يرون أي منافاة بين عقد الضمان و بين التعليق، و يوجبون علي من قال للدائن: ان لم يعطك المدين فأنا أعطيك - أن يفي بتعهده، و لو افترض أن مثل هذا لا يصح ضمانا فانه يصح بطريق آخر، و لو باعتباره عقدا جديدا من العقود غير المسماة التي تكلمنا عنها في الجزء الثالث، و أثبتنا العمل بها تماما كالعقود المسماة، لأنها من مصاديق الأدلة العامة للعقود.

و عقد الضمان لازم من الجانبين: الموجب و القابل، حتي ولو كان الضمان تبرعا، و من غير اذن المضمون عنه، فلا يجوز للضامن أن يقول: عدلت عن



[ صفحه 46]



الضمان، و لا للمضمون له أن يقول للضامن بعد أن قبل و رضي بضمانه: لقد عدلت عن الرضا بضمانك، و سأرجع علي المضمون، لا يجوز له ذلك الا اذا تبين اعسار الضامن عند الضمان، فان له، و الحال هذه، الفسخ.. أجل، له اسقاط الدين من الأساس، و عندها يرتفع الضمان، لارتفاع موضوعه و محله.


پاورقي

[1] قال الشيخ النائيني في تعليقه علي العروة الوثقي أول باب الضمان: ان الطريق الي التعهد ينحصر بالقول فقط، و ايجاده بالفعل مجرد فرض لا واقع له اطلاقا.


صوم الاعتكاف


انظر الجزء الثاني من هذا الكتاب، فصل «الاعتكاف، المسألة الثالثة من فقرة: مسائل».


محل الرجعة


محل الرجعة هي المطلقة الرجعية ما دامت في العدة، فلا يرجع الي من لا



[ صفحه 46]



عدة لها بل لابد من عقد جديد، و الي المطلقة ثلاثا و ان كانت في العدة لافتقارها الي المحلل، و لا الي المختلعة بعوض الا اذا رجعت في البذل أثناء العدة، و علم هو بالرجوع، فيجوز له أن يرجع بالطلاق، كما تقدم في فصل الخلع.


لوزادك جدي رسول الله لزدناك


عن الصدوق، عن أبيه، عن محمد بن أبي القاسم، عن البرقي، عن أبيه قال: حدثني من سمع حنان بن سدير يقول: سمعت أبي سدير الصيرفي يقول:

رأيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيما يري النائم، و بين يديه طبق مغطي بمنديل، فدنوت منه و سلمت عليه، فرد السلام، ثم كشف المنديل عن الطبق فاذا فيه رطب فجعل يأكل منه.



[ صفحه 94]



فدنوت منه فقلت: يا رسول الله ناولني رطبة، فناولني واحدة فأكلتها.

ثم قلت: يا رسول الله ناولني اخري فناولنيها فأكلتها، و جعلت كلما أكلت واحدة سألته أخري، حتي أعطاني ثماني رطبات فأكلتها، ثم طلبت منه اخري.

فقال لي: حسبك!

قال: فانتبهت من منامي، فلما كان من الغد، دخلت علي جعفر بن محمد الصادق عليه السلام و بين يديه طبق مغطي بمنديل، كأنه الذي رأيته في المنام بين يدي رسول الله صلي الله عليه و آله فسلمت عليه، فرد علي السلام، ثم كشف عن الطبق فاذا فيه رطب، فجعل يأكل منه فعجبت لذلك.

فقلت: جعلت فداك ناولني رطبة، فناولني فأكلتها، ثم طلبت اخري فناولني فأكلتها، و طلبت أخري حتي أكلت ثماني رطبات، ثم طلبت منه اخري.

فقال لي: لوزادك جدي رسول الله صلي الله عليه و آله لزدناك فأخبرته الخبر فتبسم تبسم عارف بما كان. [1] .



[ صفحه 95]




پاورقي

[1] امالي الشيخ الطوسي ص 70. بحارالأنوار: ج 47. باب معاجزه عليه السلام.


حياة الامام الصادق


علي بن عيسي بن ابي الفتح اربلي (م 692 ق)، تقديم و نشر: محمد رضا كتبي، نجف، 1369 ق.


اين هم يك داستان بي نهايت شگفت ديگر


«سيد اسماعيل حميري» - شاعر معروف اهل بيت - مي گويد:

«خدمت جعفر بن محمد مشرف شدم و گفتم:

«يابن رسول الله! به من خبر رسيده كه شما مرا كافر مي دانيد در حالي كه من عمرم را در محبت به شما فاني كردم و اشعار مدح آميز بسيار در شأن شما گفته ام و دشمنان شما را در اشعار كوبنده ام هجو كرده ام!»

فرمود: «مگر تو قائل نيستي كه محمد حنفيه [1] امام زمان زنده است چنانكه در اشعار خود گفته اي:



حتي متي و الي و كم المدي

يابن الوصي و انت حي ترزق





[ صفحه 107]





تاوي برضوي لا تزال و لا تري

و بنا اليك من الصبابة اولق



«تا كي و چه مدت اي پسر وصي پيغمبر زنده باشي و روزي بخوري و در كوه رضوي ساكن باشي ولي ديده نشوي در حالي كه ما از عشق ديدار رويت ديوانه باشيم.»

واي بر تو! چگونه قائل به امامت محمد حنفيه شده اي و او را زنده پنداشته اي در حالي كه رسول خدا و اميرمؤمنان و حسن و حسين كه بهتر از محمد حنفيه بودند مرگ را چشيدند.»

من گفتم: «آيا براي ادعايت دليلي داري؟»

فرمود: «آري، همانا پدرم خبر داد مرا كه او بر جنازه ي محمد نماز خواند و در دفنش حاضر بود و علاوه ي بر اين با من بيا تا دليل ديگري را بر تو بنمايانم.»

پس جعفر بن محمد مرا همراه خود به كنار قبري آورد و سپس دست اعجاز بر آن قبر زد و پس از دو ركعت نماز، دعايي خواند. ناگهان قبر شكافته شد و مردي كه موهاي سر و ريشش سفيد بود از قبر بيرون آمد، در حالي كه خاك از سر و صورتش مي ريخت!»

جعفر بن محمد خطاب به او فرمود: «تو كيستي؟»

او به من نگاه كرد و گفت: «آيا مرا مي شناسي؟»

گفتم: «نه!»

گفت: «من محمد بن علي معروف به محمد حنفيه ام. بدان كه امام بعد از حسين، علي بن حسين است و پس از او محمد



[ صفحه 108]



بن علي مي باشد و بعد از او اين آقا امام برحق مي باشد كه مرا زنده فرمود. آنگاه داخل كرد سرش را در قبر و قبر به هم آمد.»

در اين وقت سيد حميري كه در بهت و حيرت فرو رفته بود اشعاري در مدح حجت زمانش، يعني امام صادق عليه السلام سرود. [2] .



[ صفحه 110]




پاورقي

[1] «محمد حنفيه» يكي از فرزندان سرشناس اميرمؤمنان (ع) است كه عده اي معتقدند او بعد از پدرش علي (ع) امام شد و عده اي معتقدند كه پس از امام حسين (ع) به امامت رسيد و او زنده است و در كوه رضوي زندگي مي كند و در آن محل چشمه اي از عسل و چشمه اي از آب وجود دارد و در جانب راست او شيري و در سمت چپ او پلنگي هست كه از او محافظت مي كنند و او همان مهدي منتظر است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد. پيروان اين عقيده را «كيسانيه» مي نامند.

[2] مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 245.


نكال و موعظة


قال المفضل: فقلت: فلم صار بعض الناس يفقد شيئا من هذه الجوارح فيناله من ذلك مثل ما وصفته يا مولاي؟ قال عليه السلام: ذلك للتأديب الموعظة لمن يحل ذلك به ولغيره بسببه كما يؤدب الملوك الناس للتنكيل و الموعظة، فلا ينكر ذلك عليهم، بل يحمد من رأيهم، و يتصوب من تدبيرهم، ثم ان اللذين تنزل بهم هذه البلايا من الثواب بعد الموت - إن شكروا و أنابوا - ما يستصغرون معه ما ينالهم منها، حتي أنهم لو خيروا بعد الموت لاختاروا أن يردوا إلي البلايا ليزدادوا من الثواب.


قنطرة علي الصراط


ثواب الأعمال 321: أبي رحمه الله قال: حدثني سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد، عن عبدالله بن محمد الحجال،...

عن غالب بن محمد، عمن ذكره، عن أبي عبدالله عليه السلام في قول الله عزوجل: (ان ربك لبالمرصاد) [1] قال:

قنطرة علي الصراط لا يجوزها عبد بمظلمة.


پاورقي

[1] سورة الفجر، الآية: 14.


طريقة الأمر بالمعروف


[أ: مناقب ابن شهرآشوب 4 / 236.

ب: العدد القوية 152، ح 78:...]

الشقراني مولي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: خرج العطاء أيام أبي جعفر و ما لي شفيع، فبقيت علي الباب متحيرا، و اذا أنا بجعفر الصادق عليه السلام فقمت



[ صفحه 33]



اليه فقلت له: جعلني الله فداك أنا مولاك الشقراني فرحب بي و ذكرت له حاجتي فنزل و دخل و خرج و أعطاني من كمه فصبه في كمي ثم قال:

يا شقراني ان الحسن من كل أحد حسن، و انه منك أحسن لمكانك منا، و ان القبيح من كل أحد قبيح و انه منك أقبح، وعظه علي جهة التعريض لأنه كان يشرب.


لدفع الهموم


دعوات الراوندي 120 الحديث 284: قال أبو عبدالله عليه السلام:...

اذا نزلت الهموم فعليك بلا حول و لا قوة الا بالله (و قال:) و من وجد هما و لا يدري ما هو فليغسل رأسه.


موقف الحكم العباسي من الامام


و لقد عاني الامام الصادق (ع).. من تجاوزات الحكم



[ صفحه 205]



و تصرفاته السيئة، في وقت لم يكن هناك ما يستدعي كل تلك التجاوزات و التصرفات، سوي القلق من وجود الامام نفسه، و ما يتمتع به من شخصية علمية و روحية فذة، تمتاز بالنزاهة و الأصالة و عمق الايمان، في مختلف الأوساط العامة..

و يحاول المنصور بما يملك من مخطط تصفوي، أن يفتعل المبررات للوقيعة بالامام و التخلص منه، حتي لا يواجه الأمة بالجريمة، دون أن يكون لها ما يبررها، ولكن الامام كان يصد محاولات المنصور بالصبر و تمييع المبررات لتصفيته، فقد حدث مرة أن رفع رجل من قريش المدينة من بني مخزوم الي أبي جعفر المنصور، و ذلك بعد قتله لمحمد و ابراهيم ابني عبدالله بن الحسن، أن جعفر بن محمد (ع) بعث مولاه المعلي ابن خنيس لجباية الأموال من شيعته، و أنه كان يمد بها محمد ابن عبدالله، فكاد المنصور أن يأكل كفه علي جعفر بن محمد غيظا.. و كتب الي عمه داوود بن علي و هو اذ ذاك أمير المدينة، ان يرسل اليه جعفر و لا يرخص له في التلوم و البقاء.

و هكذا سار الامام متوجها الي العراق حتي قدم بغداد فدخل علي المنصور فقربه و أدناه ثم استدعي قصة الرافع علي الامام.. و جاء فيها:

أن المعلي بن خنيس مولي جعفر بن محمد يجبي اليه الأموال من جميع الآفاق، و أنه مد بها محمد بن عبدالله..



[ صفحه 206]



و حين انتهي الامام من ملاحظة القصة، التفت اليه المنصور قائلا: يا جعفر بن محمد ما هذه الأموال التي يجبيها اليك المعلي بن خنيس؟..

قال الامام: معاذ الله من ذلك يا أميرالمؤمنين..

قال المنصور: ألا تحلف علي براءتك بالطلاق و العتاق؟..

قال الأمام: نعم أحلف بالله أنه ما كان من ذلك شي ء..

قال المنصور: لا بل تحلف بالطلاق و العتاق..

قال الأمام: أما ترضي بيميني بالله الذي لا اله الا هو؟

قال المنصور: لا تتفقه علي..

قال الامام: و أين يذهب بالفقه مني؟.. [1] .

قال المنصور: دع عنك هذا.. فاني أجمع الساعة بينك و بين الرجل الذي رفع عليك حتي يواجهك.. فأتوا بالرجل و سألوه بحضور الامام..

فقال: نعم هذا صحيح، و هذا جعفر بن محمد، و الذي قلت فيه كما قلت..

فقال الامام: تحلف أيها الرجل أن هذا الذي رفعته صحيح؟..



[ صفحه 207]



قال: نعم.. ثم ابتدأ الرجل باليمين فقال: والله الذي لا اله الا هو الطالب الغالب الحي القيوم..

فقال الامام: لا تعجل في يمينك فاني استحلفك..

قال المنصور: ما أنكرت من هذه اليمين؟..

قال الامام: ان الله تعالي حي كريم، يستحي من عبده اذا أثني عليه أن يعاجله بالعقوبة لمدحه له، ولكن قل أيها الرجل برأ الي الله من حوله و قوته، و ألجأ الي حولي و قوتي اني لصادق بر فيما أقول..

فقال المنصور للقرشي : احلف بما استحلفك به أبو عبدالله.. فحلف الرجل بهذه اليمين فلم يستتم كلامه حتي أجذم و خر ميتا.. فراع أبوجعفر ذلك و ارتعدت فرائصه، فقال: يا ابا عبدالله سر من غد الي حرم جدك ان اخترت ذلك، و ان أخترت المقام عندنا لم نأل في اكرامك و برك نحو الله لا قبلت قول أحد بعدها أبدا.. [2] .

و مرة أخري أرسل المنصور الي الامام فاستحضره فقال له: أي عدو الله اتخذك أهل العراق اماما يجبون اليك زكاة أموالهم و تلحد في سلطاني، و تبغيه الغوائل، قتلني الله ان لم أقتلك..

فقال له الامام: يا أميرالمؤمنين ان سليمان أعطي فشكر،



[ صفحه 208]



و ان أيوب ابتلي فصبر، و ان يوسف ظلم فغفر، و أنت من ذلك السنخ..

و يتأثر المنصور من هذا الموقف الواعظ، و تتنابه هزة من حياء و خجل.. فيلتفت الي الامام قائلا: الي و عندي أبا عبدالله.. أنت البري ء الساحة، السيلم الناحية، القليل الغائلة، جزاك الله من ذي رحم ما جزي ذوي الأرحام من أرحامهم.. [3] .

و من خلال هاتين الحادثتين يدرك الباحث مرارة القلق الحائر، التي كانت تعتمل بها نفس المنصور، و تجيش بها أعماقه، فهو يعيش صراعا داخليا مريرا.. بين أن يقضي علي الامام و يتخلص من عقدة وجوده، ولكنه يفتقد المبرر الذي يغلف به جريمته أمام الرأي العام المسلم الذي لا يمكن أن يتقبل هذه الصدمة بسهولة، و ربما تتسبب بمضاعفات تهز كيان الحكم، و تكلفه جهدا كبيرا، و بين أن يتركه حرا طليقا يمارس نشاطه العلمي و العملي الاصلاحي، ولكن أنانيته لا تحتمل جهد الشعور بوجود الامام الذي يتميز علي الخلافة الفعلية بعلمه و ايمانه و صلاحه، و يشاطرها محبة قسم كبير من الأمة و ولائها..



[ صفحه 209]



و حين لا يجد المنصور ما يبرر له تصفية الامام و التخلص من عقدة وجوده، يحاول ارضاء أنانيته و اطفاء نار حقده، باخضاع الامام لامتحان علمي مثير، في مسائل مشكلة، مستعينا بأبي حنيفة أحد أبرز تلامذة الامام، فلعل الامام يعيا عن واحدة منها، فيكون منطلقا للتشهير و الوقيعة بالثقة التي أحرزها الامام في الأوساط العلمية و الفكرية.. و ملك بها مشاعر الأمة و أحاسيسها، و يعرض أبوحنيفة مسائله الأربعين التي أعدها بأمر من المنصور، فيجيب عليها الامام واحدة تلو أخري، عارضا فيها مختلف و جهات النظر لمدارس ذلك العصر الفقهية، دون تلكؤ أوعي..

و ينقلب كيد المنصور علي نفسه، و تتضاعف المرارة في أعماقه، فقد عاكست نتائج الجلسة الامتحانية رؤيته الحاقدة التي رسمها في نفسه، و خرج الامام منتصرا و قد مزق الشرك الذي نصبه له المنصور، محققا بذلك انتصارا للأمة و رسالتها التي حمل أمانتها بصدق و اخلاص، و محبة و ايمان، و خرج أبوحنيفة ليعلنها صريحة: بأن جعفر بن محمد أعلم علماء الأمة و أفضلهم، مؤكدا بذلك حقيقة ساطعة دانت بها الأمة.. ايمانا و التزاما و ممارسة..

و لم يجد المنصور بعد هذا متنفسا لأنانيته سوي أن يمارس سلوكه المهين مع الامام، باحضاره بين فينة و أخري، في



[ صفحه 210]



حالات ليست غريبة عن غطرسة المنصور و جبروته، محاولا بذلك تقليص منطلقات الامام، و عزله بعيدا عن وجدان الأمة و تفكيرها.. فحينما يشعر الآخرون بالرقابة تفرض علي الامام بقوة.. و الملاحقة تستمر بعنف، لا يسعهم انسجاما مع حب السلامة و العافية الا أن يقلصوا من ارتباطهم به، و يحدوا من ممارساتهم العادية معه، ولكن الوضع كان علي النقيض من رؤيا المنصور و تصوراته، فلم يكن لتلك الملاحقات و الضغوط التي كان يتعرض لها الامام، أي تأثير علي استمرار تضخم مدرسته الفكرية، و اتساع منطلقاتها، و مضاعفة روادها، مما جعل المنصور يضاعف من اضطهاده المرير للامام، و يشدد عليه الخناق في رقابة ظالمة، فقد أرسل اليه مرة من تسلق عليه الحائط و أتاه به، حافيا حاسرا في قميص و منديل، و هو في حالة الضعف و الشيخوخة، و لم يكن يملك سلاحا يواجه به بغي المنصور و أذاه، سوي دعاء مخلص يحرك به شفتيه في مناجاة طاهرة مع ربه، و حين أدخله الربيع علي المنصور نظر اليه و قال:

«و أنت يا جعفر ما تدع حسدك و بغيك و فسادك علي أهل هذا البيت من بني العباس، و ما يزيدك الله بذلك الا شدة حسد و نكد، ما تبلغ به ما تقدره..

فأجابه الامام: والله يا أميرالمؤمنين ما فعلت شيئا من ذلك.. هذا و لقد كنت في ولاية بني أمية، و أنت تعلم أنهم



[ صفحه 211]



أعدي الخلق لنا ولكم، و انهم لاحق لهم في هذا الأمر، فوالله ما بغيت عليهم، و لا بلغهم عني مع جفائهم الذي كان لي، و كيف يا أميرالمؤمنين أصنع الآن هذا و أنت ابن عمي و أمس الخلق رحما، و أكثرهم عطاء و برا، فكيف أفعل ذلك..

فأطرق المنصور ساعة ثم قال له: أبطلت و أثمت، ثم رفع ثني الوسادة فأخرج منها اضبارة كتب رمي بها اليه و قال:

هذه كتبك الي أهل خراسان تدعوهم الي نقض بيعتي، و أن يبايعوك دوني..

فقال الامام: والله يا أميرالمؤمنين ما فعلت و لا استحل ذلك، و لا هو من مذهبي، و اني ممن يعتقد طاعتك في كل حال، و قد بلغت من السن ما قد أضعفني عن ذلك لواردته، فصيرني في حبوسك، حتي يأتيني الموت فهو مني قريب..

قال المنصور: لا و لا كرامة:..

ثم أطرق و ضرب يده علي السيف و سل منه شبرا و أخذ بمقبضه ثم رده و قال:

يا جعفر أما تستحي مع هذه الشيبة و مع هذا النسب أن تنطق بالباطل، و تشق عصا المسلمين تريد أن تريق الدماء، و تطرح الفتنة بين الرعية و الأولياء..



[ صفحه 212]



فقال الامام: لا والله يا أميرالمؤمنين، ما فعلت و لا هذه كتبي و لا خطي و لا خاتمي..»

يقول الربيع: فانتضي من السيف ذراعا، فقلت: انا لله مضي الرجل، و جعلت في نفسي ان أمرني فيه بأمر أن أعصيه، لأني ظننت أنه يأمرني أن آخذ السيف فأضرب جعفرا فقلت: ان أمرني ضربت المنصور، و ان أتي ذلك علي و علي ولدي، و تبت الي الله عزوجل مما كنت نويت فيه أولا.. فما زال يعاتبه و جعفر يعتذر الي، ثم انتضي السيف كله الا شيئا يسيرا منه، ثم أغمد السيف، و أطرق ساعة ثم رفع رأسه و قال للامام:

أظنك صادقا..» [4] .

و لم يكن المنصور ليجهل موقف الامام و اعتزاله العمل السياسي في سبيل الوصول للحكم - كما قدمنا - ولكنها عقدة النجاح الهائل الذي لقيته مدرسة الامام، و الثقة اللا محدودة التي أحرزتها سيرته الصالحة في مختلف أوساط الأمة، و المحبة البريئة التي عمرت بها قلوب الناس له، و صلابته في موقف الحق التي جعلت منه في نظر الرأي العام المسلم البديل المتعين لعناصر الخلافة الظالمة، و سلبيته في التعاون مع الحكم، و التعاطف



[ صفحه 213]



مع مواقفه المشبوهة، التي تضفي جوا غائما من التشكيك علي الشرعية التي يتلبس.. بها الحكم..

كل هذه جعلت من الامام في تصورات المنصور منافسا خطيرا و خصما ألد، دون أن تبدر من الامام أي بادرة خلاف عملية، تصطدم مع هيكل الحكم، و تنتقض علي أوضاعه..

و لا نستبعد أن تكون هذه الرسائل التي جعلها المنصور كمستمسك لاتهام الامام و ادانته من تنظيم المنصور نفسه و اعداده.. ليبرر بها جريمته بقتل الامام و تصفيته عندما تطالبه الأمه بالمبررات..

أو ليشعر الامام و من يؤمن به، بقوة الرقابة التي يفرضها عليه الحكم.. لئلا يفكر في يوم ما، بالتمهيد للقيام بتحرك ثائر في سبيل انتزاع الحكم و السيطرة علي مقاليد الخلافة..

أو ليختبر موقف الامام من جديد.. بعد أن كان الامام يملك من القوي المؤمنة به، و بحقه في الخلافة، ما يكفي للقيام بعمل ثوري.. ربما يضع الخلافة أمام امتحان مصيري خطير..

و قد مارس المنصور - فيما سبق - مثل هذا الأسلوب الامتحاني مع عبدالله بن الحسن، عندما أرسل اليه عقبة بن سلم الأزدي متنكرا.. و حمله رسالة مفتعلة علي لسان بعض أهل خراسان من الشيعة مع أموال و هدايا.. كل ذلك ليختبر موقفه، و ما اذا كان لا يزال مصمما علي الخلاف و الانتقاض



[ صفحه 214]



علي الحكم.. [5] .

كما اننا لا نستبعد أن تردد المنصور القلق، في تنفيذ جريمته بقتل الامام، كان نتيجة للصراع الذي يعاني منه في داخل نفسه، بين مبررات قتله، و مبررات الابقاء عليه.. و لم تتحرر نفس المنصور من مرارة ذلك الصراع، الا عندما بلغه نبأ وفاة الامام في المدينة.. و انتقاله الي جوار ربه..

و لقد كان المنصور يشعر بخطر شخصية الامام الصادق (ع) و تأثير موقفه السلبي علي الحكم، في ظروف كانت الدعوة العباسية لا تزال في دور البداية و السرية، فحين انعقد مؤتمر الابواء، و اجتمع بنوهاشم لاختيار انسان من بينهم يبايعونه، بالخلافة، كخطوة حازمة في سبيل الثورة علي الحكم الأموي، و انتزاع السلطة من غاصبيها، كانت هناك حيرة تسيطر علي تفكير المجموعة المؤتمرة، حول من ينبغي أن تمتد اليه يد البيعة، و لم يكن الامام الصادق (ع)، بعيدا عن التفكير الهاشمي العام، باعتباره أقوي شخصية هاشمية بارزة، تتمتع بالمؤهلات و القابليات المتفوقة التي يفترض توفرها بالخليفة المنتخب، يضاف الي ذلك ما كان يتمتع به من نفوذ روحي كبير، باعتراف شطر كبير من الأمة بامامته و أحقيته بالخلافة.. و لذا نراهم يجمعون علي ضرورة حضوره.. لأن غيابه يقدح



[ صفحه 215]



في أهمية المؤتمر، و يقلل من فاعليته..

و يدرك العباسيون بخبث و دهاء، خطورة الموقف لو قدر للمؤتمر أن يختار الامام كخليفة يرضاه المجتمعون، و لا تختلف عليه الأمة.. و يستبق المنصور تفكير المجموعة قبل أن يصل الي نتيجة حاسمة .. في عملية احراج بارعة، فيعلن اسم محمد بن عبدالله الحسن، كأفضل انسان هاشمي، يفترض أن يقع عليه اختيار الأمة، لو قدر لها حرية الاختيار، في بيان كله دهاء و مرك جاء فيه:

«لأي شي ء تخدعون أنفسكم، والله ما علمتم من الناس الي أحد أميل أعناقا، و لا أسرع اجابة منهم الي هذا الفتي - يعني محمد بن عبدالله -..».

ولكن المنصور يعلم بأن محمدا لم يكن أفضل بني هاشم في نظر الناس.. و ليسوا هم أسرع اجابة اليه من غيره، فهناك من هو أفضل منه، حتي في نظر المنصور نفسه، ولكنه أراد أن يخرج البيعة عن منطلقها الصحيح، لئلا تتأثر دعوتهم التي كانوا يمارسونها في الظل، بعيدا عن أعين شركائهم العلويين..

و لم يغب عن المنصور و أهل بيته من العباسيين.. أن الامام الصادق (ع)، لم يكن لينخدع بمثل هذه التحركات الغير الواقعية التي كانوا يمارسونها، لتغطية عملهم الدائب و المستميت في سبيل نيل الخلافة و الاستقلال بالحكم.. كما أشار الامام



[ صفحه 216]



اليه في تنديده علي بني الحسن بقبول البيعة لمحمد.. و ان الأمر لا محالة سيؤول الي سيطرة العباسيين.. و بمأساة مروعة تقتل فيها الصفوة من بني الحسن بما فيهم محمد و ابراهيم ابنا عبدالله بن الحسن.. علي يد داعيتهم المتحمس أبي جعفر المنصور و جلاوزته..

و قد ناقض المنصور نفسه في جوابه الي محمد بن عبدالله علي رسالة أرسلها اليه قال: «و ما خيار بين أبيك خاصة و أهل الفضل منهم الا بنو أمهات الأولاد، ما ولد فيكم بعد رسول الله (ص) أفضل من علي بن الحسين و هو لأم ولد، و لهو خير من جدك حسن به حسين، و ما كان فيكم بعده مثل محمد بن علي وجدته أن ولد، و لهو خير من أبيك، و لا مثل ابنه جعفر وجدته أم ولد، و هو خير منك..» [6] .

و لم يكن المنصور ليعترف بمثل هذا، لولا أن الاعتراف قد فقد أثره، و لم يعد له أي قيمة عملية، أو خطر يحترز منه..

و يوغل المنصور بعيدا في اضطهاد الامام عندما يصادر أمواله و ممتلكاته علي يد عيسي بن موسي، يقول ابن الأثير:

فلما قتل محمد قبض عيسي أموال بني الحسن كلها، و أموال جعفر، فلقي جعفر المنصور فقال له: رد علي قطيعتي من أبي زياد..



[ صفحه 217]



قال: اياي تكلم بهذا، والله لأزهقن نفسك..

قال: فلا تعجل علي قد بلغت ثلاثا و ستين سنة، و فيها مات أبي و جدي و علي بن أبي طالب، و علي كذا و كذا ان ربتك بشي ء، و ان بقيت بعدك، ان ربت الذي يقوم بعدك..

فرق له المنصور و لم يرد عليه قطيعته [7] ، و في رواية أخري: ان المنصور عندما ودع عيسي بن موسي، قائد الحملة لقتال محمد بن عبدالله، قال له:

«يا عيسي اني أبعثك الي ما بين هذين و أشار الي جنبيه، فان ظفرت بالرجل فأغمد سيفك و ابذل الأمان، و ان تغيب فضمنهم اياه، فانهم يعرفون مذاهبه، و من لقيك من آل أبي طالب فاكتب الي باسمه، و من لم يلقك فاقبض ماله.. و كان جعفر الصادق، تغيب عنه فقبض ماله فلما قدم المنصور المدينة، قال له جعفر: في معني ماله..

فقال المنصور: قبضه مهديكم..» [8] .

و ليس هناك من سبب مقبول، يمكن أن يعلل به هذا الموقف المتعنت للمنصور ازاء الامام سوي الاصرار علي متابعة اضطهاد الامام و التضييق عليه.. و ان كان له وجه عذر في



[ صفحه 218]



مصادرة أموال بني الحسن و ممتلكاتهم، بحكم موقفهم المعارض و حربهم له.. فأي عذر - غير ما ذكرنا - يمكن أن ينتحله المنصور في مصادرته لأموال الامام، و حرصه علي الاستيلاء عليها، مع علمه بموقف الامام المسالم، و ابتعاده عن أجواء العمل الثوري، و قد سئل مرة عن أمر محمد و ثورته فقال: فتنة يقتل فيها محمد، و يقتل أخوه لأبيه و أمه بالعراق، و حوافر فرسه في الماء.. [9] .

و من خلال هذا العرض السريع لمواقف المنصور من الامام و اضطهاده له.. يمكننا أن نستخلص رويا واقعية صادقة، عن النضال البطولي الصامد، و الجهاد المر العنيد للامام الصادق (ع)، في مواجهة الظلم و الطغيان، و شجاعته النفسية الصابرة، و ثباته المبدئي الصلب، أمام قوي الباطل و أجهزته المنحرفة.. كل ذلك من أجل أن تبقي للحق كلمته الشامخة، و للرسالة اشراقها المشع، و لئلا يضيع صوت الايمان في زحام هدير الباطل..


پاورقي

[1] انما لم يرض الامام بالحلف بالطلاق و العتاق لأنه يري بطلان هذا الحلف و عدم مشروعيته.

[2] مهج الدعوات لابن طاووس ص 198.

[3] كشف الغمة ج 2 ص 374 و ذكره في العقد الفريد ج 2 ص 159 و ج 3 ص 224 ، 160 و ذكره في الصواعق المحرقة لابن حجر باختصار ص 199.

[4] مهج الدعوات ص 194 - 195.

[5] ابن الأثير ج 4 ص 371.

[6] ابن الأثير ج 5 ص 6.

[7] ابن الأثير ج 5 ص 12. مقاتل الطالبيين ص 184.

[8] نفس المصدر ج 5 ص 8.

[9] المصدر السابق ج 5 ص 12.


التدريج في عملية التغيير


التدرج في الدعوة للمبادي ء و في عملية البناء و التغيير الاجتماعي ضرورة تفرضها طبيعة مهمة تلك الدعوة، و ليس هي حاجة ظرفية تستغني عنها الرسالة اذا تغيرت تلك الظروف.

و هذا الأمر يستدعي نقطتين هامتين.

أ- الأولي: اعداد المخاطبين بالأفكار الجديدة اعدادا نفسيا لتقبل تلك الأفكار قبل طرحها عليهم دفعة واحدة.

ب - نقل المخاطبين من قناعاتهم السابقة و تطور عقلياتهم في الرسالة الجديدة.

فاذا تحقق هذان الهدفان للرسالة صار بمقدور العملية التغييرية في الناس أن تسير في اتجاه الرسالة. أما اذا أريد أن تجري عملية رفع الناس الي مستوي الرسالة دون توفير الهدفين المذكورين فان القاء الفكرة الكلية بتفاصيلها علي الناس دون مراعاة الظروف النفسية و الأجواء الفكرية السائدة سيؤدي الي ردة فعل عنيفة تفقد الرسالة أهم شروط النجاح في مهمتها. قال تعالي:

«ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي أحسن ان ربك هو أعلم بمن ضل عن سبيله و هو أعلم بالمهتدين» [1] «فاذا الذي بينك و بينه عداوة كأنه ولي حميم» [2] .

و قد نجحت تجربة أهل البيت عليهم السلام في العمل الاجتماعي و في اعطاء ضرورة التدرج في العمل التخطيطي و التطبيقي لأنها جاءت اتماما لمسيرة المصطفي صلي الله عليه و آله و سلم في هذا السبيل و ربما كان لظروف الأئمة عليهم السلام الخاصة، و طبيعة



[ صفحه 86]



معاناتهم و الأجواء العقلية و النفسية و السياسية التي عاشوها دورا أساسا في اثراء تجربتهم في هذا الجانب من مسيرتهم المباركة.

نستخلص هذا المنهج الذي كرسه أهل البيت عليهم السلام في عملهم التدريجي في سبيل الله تعالي من خلال وصاياهم و ارشاداتهم أو خلال الممارسة العملية التي طبقوها في ظروف خاصة.


پاورقي

[1] النحل الآية 125.

[2] فصلت الآية 34.


من مناظرات الامام


روي عن هشام بن الحكم أن احد الزنادقة ممن كانوا يبثون الشبهات حول الدين قد جاء الامام الصادق «ع» و هو في بيت الحرام. و بعد ان تقابل



[ صفحه 184]



الرجلان و تبادلا حديثا قصيرا بينهما قال الامام الصادق للزنديق: انتظر حتي أفرغ من الطواف ثم ائتنا نحدثك فنري ما عندك.

و لما فرغ ابوعبدالله من طوافه و صلاته، أتاه الزنديق، فقعد بين يديه و تلامذه الامام - و منهم صاحب الرواية هشام بن الحكم، مجتمعون عنده.

قال ابوعبدالله للزنديق: أتعلم ان للارض تحتا و فوقا؟

قال: نعم

قال: فهل دخلت تحتها؟

قال: لا

قال: فما يدريك ما تحتها؟

قال: لا ادري الا اني أظن أن ليس تحتها شي ء.

قال ابوعبدالله: فالظن عجز فلم لا تستقين؟ ثم اردف الصادق يقول:

أفصعدت الي السماء؟

قال: لا

قال: أفتدري ما فيها؟

قال: لا.

قال الامام: عجبا لك لم تبلغ المشرق و لم تبلغ المغرب، و لم تنزل الي الارض، و لم تصعدالي السماء و لم تجز هناك فتعرف ما خلفهن، و أنت مع ذلك جاحد بما فيهن، فهل يجحد العاقل ما لا يعرف؟

قال الزنديق: ما كلمني بها أحد غيرك.

فقال ابوعبدالله: فأنت من ذلك، اذن، في شك؛ فلعله هو و لعله ليس هو؟



[ صفحه 185]



قال: لعل ذلك!

فقال أبوعبدالله: أيها الرجل ليس لمن لا يعلم حجة علي من يعلم، و لا حجة للجاهل. فيما عبدالملك - و هواسم الزنديق - افهم عنا، فانا لا نشك في الله ابدا. أما تري الشمس و القمر و الليل و النهار يلجان فلا يتشتبهان و يرجعان، قد اضطرا ليس لهما مكان الا مكانهما؟ فان كانا يقدران علي ان يذهبا فلم لا يصير الليل نهارا و النهار ليلا؟ لقد اضطرا الي دوامهما و الذي اضطرهما هو أحكم منهما و أكبر.

قال الزنديق: صدقت.

ثم قال ابوعبدالله: ياعبدالملك: ان الذي تذهبون اليه وتظنون أنه الدهر، ان كان الدهر يذهب بهم فلم لا يردهم؟ و ان كان يردهم فلم لا يذهب بهم؟ القوم مضطرون و انت تعلم ذلك. ثم لم السماء مرفوعة، و الارض موضوعة، فلا تنحدر السماء الي الارض و لا تنحدر الأرض فوق طباقها، فيتماسكان و ينماسك من عليهما؟

قال الزنديق: امسكهما الله ربهما و سيدهما.

و تقول الرواية ان الزنديق بعد مجالسة للامام رضي الله عنه قدآمن.

و أنه قد أصبح من تلامذته. و ان الامام الصادق قد قال لهشام بن الحكم: خذه اليك. فعلمه هشام و حسنت طهارته حتي رضي بها الامام الصادق ابوعبدالله. هذه واحدة من المناظرات التي ترويها كتب الكافي و بحار الانوار و اعيان الشيعة و غيرها مما امتلأت به المكتبة الاسلامية. و طبيعي انني لم انقلها بنصها تماما - فقد ادخلت عليها تعديلا طفيفا - لكي أضع بين يدي



[ صفحه 186]



القاري ء صورة كاملة لمجالسه و مناظراته. و من الخير لمن يرغب في التزود من هذه المجالس و المناظرات ان يرجع الي مصادرها المعهودة.


تفسير فرمايش خدا: «همه چيز جز ذات (پاك) او فاني مي شود» چيست؟


1- ابن مغيره گويد: نزد امام صادق - عليه السلام - بوديم كه مردي از ايشان از تفسير فرمايش خدا: «كل شي ء هالك الا وجهه» [1] «همه چيز جز ذات (پاك) او فاني مي شود» سؤال نمود.

حضرت فرمود: چه مي گويند در تفسير اين آيه؟

گفت: مي گويند: همه چيز فاني مي شود مگر چهره ي او.

حضرت فرمودند : همه چيز فاني مي شود مگر آن جهتي كه از طريق آن به خدا توان رسيد، و ما جهت خدا هستيم كه از طريق آن به او مي توان رسيد. [2] .

2- صفوان جمال از قول امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: «همه چيز نابود است جز وجه خدا». نقل مي كند.

فرمود: «هر كس از راه اطاعت پيامبر گرامي حضرت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - با انجام آنچه مأمور شده است به سوي خدا رود، آن وجهي است كه نابود نگردد، و چنانكه مي فرمايد: (من يطع الرسول فقد أطاع الله) [3] «هر كس اطاعت پيغمبر را كند اطاعت خدا را كرده است». [4] .



[ صفحه 49]




پاورقي

[1] سوره ي قصص آيه ي 88.

[2] بحارالأنوار: ج 4 ص 5 ح 9.

[3] سوره ي نساء آيه ي 79.

[4] اصول كافي: ج 1 ص 195 ح 2.


دفعه چهارم


سيد بن طاوس مي نويسد: اين بار منصور امام صادق عليه السلام را به كوفه دعوت كرد و فضل بن ربيع داستان آن را نقل مي كند.


حديث 045


2 شنبه

النطق راحة للروح.

حرف زدن، مايه ي آسايش جان است.

الفقيه، ج 4، ص 402


مقبره ابوسعيد خدري


«سعد بن مالك بن سنان بن عبيد بن تغلبة ابن عبد بن الأبجر» بود كه چون ابجر را خُدْره لقب داده بود، او را «سعد خُدْري» يا به كنيه اش «ابوسعيد خدري» شهرت دادند.

او و پدرش «مالك بن سنان انصاري» از صحابه پيامبر و چهره هايي برجسته در تاريخ اسلام به شمار مي روند.

مالك بن سنان در غزوه احد نبرد كرد و چون پيامبر زخمي شد، او را ياري داد و خون زخم هاي صورتش را پاك كرد. مالك تنها كسي از بنوابجر بود كه در آن نبرد به شهادت رسيد.

ابوسعيد از همان سنين نوجواني در همه صحنه هاي حسّاس تاريخ مسلماني حضور



[ صفحه 512]



داشت و با دو خصلت شجاعت و علم، به عنوان يكي از سرشناس ترين صحابه پيامبر در جريده تاريخ ثبت شد.

پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله)، چون از راويان مناقب اهل بيت (عليهم السلام) بود، پيوندي معنوي با آنان داشت.

وفات ابوسعيد را سال 74 يا 64 در مدينه دانسته اند. سمهودي و ابن شبه از پسرش آورده اند كه او قبل از وفات وصيّت كرد كه در جايي از بقيع به خاك سپرده شود كه كسي در آن حوالي مدفون نباشد و خود جايي را در نظر گرفت و به فرزندش نشان داد.

اين مكان در قسمت شرقي قبرستان بقيع، نزديك مقبره فاطمه بنت اسد مي باشد.


اخباره بالغائب 06


محمد بن الحسن الصفار: عن ابراهيم بن هاشم، عن أبي عبدالله البرقي، عن ابراهيم بن محمد الأشعري، عن أبي كهمس قال: كنت نازلا بالمدينة في دار كان فيها وصيفة كانت تعجبني، فانصرفت ليلا ممسيا، فاستفتحت الباب ففتحت لي، فمددت يدي فقبضت علي ثديها، فلما كان



[ صفحه 70]



من الغد دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقال لي: يا أباكهمس تب الي الله مما صنعت البارحة [1] .

أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: أخبرني أبوالحسين محمد ابن هارون قال: أخبرني أبي قال: أخبرني أبوجعفر محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد القمي قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسي قال: حدثنا محمد بن خالد البرقي قال: حدثنا ابراهيم بن محمد الأشعري، عن أبي كهمس قال: كنت بالمدينة نازلا في دار فيها وصيفة تعجبني، فانصرفت ليلا ممسيا، فاستفتحت الباب ففتحت لي و مددت يدي الي ثديها فقبضت عليها، فلما كان من الغد دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقال لي: يا أباكهمس تب الي الله عزوجل مما صنعت البارحة [2] .


پاورقي

[1] بصائر الدرجات: ص 234 ج 5 باب 11 ح 1.

[2] دلائل الامامة ص 115.


نفرين حضرت


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دورترين فاصله از خداوند براي آدمي هنگامي است كه همانند حيوان جز پر كردن شكم و ارضاء شهوت، همت و هدفي نداشته باشد.

اسماعيل بن جابر روايت مي كند كه من در مكه در خانه حضرت ابوعبدالله بودم. آن حضرت طعام ميل مي كرد. غلام خود را به زمزم فرستاد تا براي او آب بياورد. غلام رفت و بسيار دير آمد. چون مراجعت كرد آب همراه نداشت.

حضرت جريان را از او پرسيد. غلام گفت: چون نزديك چاه زمزم رفتم صاحب زمزم به من گفت: تو غلام كيستي؟ گفتم: غلام جعفر بن محمد عليه السلام. او در جواب گفت: فداي اهل عراق، حضرت بعد از شنيدن اين سخنان دست به دعا برداشت و دعا كرد و فرمود: برو نگاه كن ببين چه مي بيني.

غلام رفت و بعد از لحظه اي برگشت و گفت: او را مرده ديدم. مردم او را بيرون مي آوردند و مي گفتند بر پاي ايستاده و هم چنان ايستاده مرد.



[ صفحه 114]




كتابه لعمر بن أذينة في الزكاة/ عمل الناصبي


عليّ بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عُمَيْر، عن ابن أُذَيْنة [1] ، قال: كتب إليّ أبو عبد الله عليه السلام: إنَّ كُلَّ عَمَلٍ عَمِلَهُ النّاصِبُ في حال ضَلالِهِ أو حالِ نَصبِهِ ثُمَّ مَنَّ اللهُ عَلَيهِ وَعَرَّفَهُ هذا الأمرَ فإنَّهُ يُؤجَرُ عَلَيهِ وَيُكتَبُ لَه: إلّا الزّكاةَ، فإنَّهُ يُعيدُها؛ لاِنَّهُ وَضَعَها في غَيرِ مَوضِعِها، وَإنّما مَوضِعُها أهلُ الوَلايَةِ.

وَأمّا الصَّلاةُ وَالصَّومُ فَلَيس عَلَيهِ قَضاؤهُما. [2] .



[ صفحه 44]




پاورقي

[1] عمر بن أذينة

عمر بن محمّد بن أُذينة - بضم الهمزة وفتح الذّال المعجمة وسكون الياء المنقطة تحتها نقطتين وفتح النون - شيخ من أصحابنا البصريين. (راجع: الخلاصة للحلّي: ص 19 الرّقم21).

وفي رجال النّجاشي: عمر بن محمّد بن عبد الرّحمان بن أُذينة بن سلمه بن الحارث بن خالد بن عائذ بن سعد بن ثعلبة بن غنم بن مالك بن بهثة بن جديمة بن الديل بن شن بن أفصي بن عبد القيس بن أفصي بن دعمي بن جديلة بن أسد بن ربيعة بن نزار بن معد بن عدنان. شيخ أصحابنا البصريين ووجههم روي عن أبي عبد الله عليه السلام بمكاتبة. له كتاب الفرائض.

أخبرنا أحمد بن محمّد عن أحمد بن محمّد بن سعيد قال: حدّثنا محمّد بن مفضّل بن إبراهيم عن محمّد بن زياد عن عبيد الله بن أحمد بن نهيك وأحمد بن سقلاب جميعاً عن محمّد بن أبي عمير عن عمر بن أذينة: به. (ج 2 ص 126 الرّقم 750).

وفي الفهرست: عمر بن أذينة ثقة. له كتاب. أخبرنا به الحسين بن عبيد الله عن محمّد بن عليّ بن الحسين عن محمّد بن الحسن عن الصّفّار عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطاب عن ابن أبي عمير وصفوان عن عمر بن أُذينة. وكتاب عمر بن أذينة نسختان: إحداهما الصّغري والأُخري الكبري. رويناهما عن جماعة عن أبي المفضّل عن حميد عن الحسن بن محمّد بن سماعة عنه. وله كتاب الفرائض. رويناه بالإسناد عن حميد عن أحمد بن ميثم بن الفضل بن دكين عنه. (ص184 الرّقم503).

وعدّ من أصحاب أبي عبد الله وأبي الحسن عليهما السلام (راجع: رجال الطّوسي: الرّقم3573 و4655 و5047، رجال البرقي:ص21 و47، رجال ابن داوود: ص257 الرّقم1091).

وفي رجال الكشّي: حمدويه بن نصير قال: سمعت أشياخي منهم العبيدي وغيره أنّ ابن أُذينة كوفيّ وكان هرب من المهديّ ومات باليمن فلذلك لم يرو عنه كثير ويقال: اسمه محمّد بن عمر بن أُذينة، غلب عليه اسم أبيه وهو كوفيّ مولي لعبد القيس. (ج2 ص626 ح612).

[2] الكافي: ج 3 ص 546 ح5، وسائل الشيعة: ج 9 ص 217 ح 11872.


نفرين پدر و لطف اميرالمؤمنين و دعايش در حق نفرين شده


اواخر شب بود، حضرت علي عليه السلام به همراه فرزندش امام حسن عليه السلام براي مناجات و عبادت به كنار كعبه آمدند. ناگاه علي عليه السلام صداي جانگدازي شنيد؛ دريافت كه شخص دردمندي با سوز و گداز در كنار كعبه دعا مي كند، و با گريه و زاري، خواسته اش را از خداوند متعال مي طلبد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود: نزد اين مناجات كننده برو و او را نزد من بياور.

امام حسن عليه السلام نزد او رفت. ديد جواني بسيار غمگين با آهي



[ صفحه 77]



پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است؛ فرمود:اي جوان! اميرمؤمنان پسرعموي پيغمبر صلي الله عليه و آله مي خواهد تو را ببيند، دعوتش را اجابت كن.

جوان لنگان لنگان با اشتياق وافر به حضور علي عليه السلام آمد. حضرت فرمود: چه حاجتي داري؟

جوان گفت: حقيقت اين است كه من به پدرم آزار رساندم؛ او مرا نفرين كرده و اكنون بدنم فلج شده است.

امام علي عليه السلام فرمود: چه آزاري به پدرت رسانده اي؟

جوان عرض كرد: من جواني عياش و گنهكار بودم؛ پدرم مرا از گناه نهي مي كرد، ولي من به حرف او گوش نمي دادم، بلكه بيش تر گناه مي كردم، تا اين كه روزي مرا در حال گناه ديد و باز مرا نهي كرد؛ سرانجام من عصباني شدم، چوبي برداشتم، طوري به او زدم كه بر زمين افتاد، با دلي شكسته برخاست و گفت: اكنون كنار كعبه مي روم و تو را نفرين مي كنم. كنار كعبه آمد و مرا نفرين كرد؛ نفرين او باعث شد كه نصف بدنم فلج گردد - در اين هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد - بسيار پشيمان شدم، نزد پدرم رفتم و با خواهش و زاري از او معذرت خواهي نمودم و تقاضا كردم مرا ببخشد و برايم دعا كند، تا سلامت و عافيت به من بازگردد. وي قبول كرد! او را سوار شتر كرده، با هم به طرف مكه رهسپار شديم، ناگهان در بيابان مرغي از پشت سر، سنگي پراند، شتر رم كرد و پدرم از بالاي شتر به زمين افتاد به بالينش رفتم؛ ديدم از دنيا رفته است. او را همان جا دفن كردم، و اكنون خودم با حالي جگر سوز براي دعا به اين جا آمده ام.



[ صفحه 78]



امام علي عليه السلام فرمود: از اين كه پدرت با تو به طرف كعبه براي دعا در حق تو مي آمد، معلوم مي شود كه پدرت از تو راضي است، اكنون من در حق تو دعا مي كنم.

امام بزرگوار در حق او دعا كرد، سپس دست هاي مباركش را به بدن آن جوان ماليد، (و به روايتي دعاي مشلول را به او ياد داد) همان دم جوان سلامت خود را بازيافت.

سپس امام علي عليه السلام نزد پسرانش آمد و به آن ها فرمود:

عليكم ببر الوالدين

بر شما باد، نيكي به پدر و مادر [1] .


پاورقي

[1] داستان دوستان، ج 5، ص 176؛ كتاب التوابين ابن قدامة، ص 237، ح 93. اين داستان از امام حسين نيز نقل شده است: بحارالانوار، ج 92، ص 394، ح 33.


اختصاص الانسان بالمنطق و الكتابة


تأمل يا مفضل ما أنعم الله - تقدست اسماؤه - به علي الانسان، من هذا المنطق الذي يعتبر به عما في ضميره، و ما يخطر بقلبه، و ينتجه فكره و به يفهم عن غيره ما في نفسه، و لولا ذلك كان بمنزلة البهائم المهملة، التي لا تخبر عن



[ صفحه 50]



نفسها بشي ء، و لا تفهم عن مخبر شيئا، و كذلك الكتابة التي بها تقيد اخبار الماضين للباقين و اخبار الباقين للآتين، و بها تخلد الكتب في العلوم و الآداب و غيرها، و بها يحفظ الانسان ذكر ما يجري بينه و بين غيره من المعاملات و الحساب و لولاه لانقطع اخبار بعض الأزمنة عن بعض، و أخبار الغائبين عن أوطانهم، و درست العلوم، و ضاعت الآداب و عظم ما يدخل علي الناس من الخلل في أمورهم و معاملاتهم، و ما يحتاجون الي النظر فيه من امر دينهم، و ما روي لهم، مما لا يسعهم جهله، و لعلك تظن أنها مما يخلص اليه بالحيلة و الفطنة، و ليست مما أعطيه الانسان من خلقه و طباعه.

و كذلك الكلام، انما هو شي ء يصطلح عليه الناس، فيجري بينهم و لهذا صار يختلف في الأمم المختلفة، و كذلك لكتابة العربي و السرياني و العبراني و الرومي، و غيرها من سائر الكتابة، التي هي متفرقة في الأمم انما اصطلحوا عليها، كما اصطلحوا علي الكلام، فيقال لمن أدعي ذلك: أن الانسان و ان كان له في الأمرين جميعا فعل أو حيلة، فان الشي ء الذي يبلغ به ذلك الفعل و الحيلة،



[ صفحه 51]



عطية وهبة من الله عزوجل له في خلقه، فانه لو لم يكن له لسان مهيأ للكلام، و ذهن يهتدي به للأمور، لم يكن ليتكلم ابدا و لو لم تكن له كف مهيئة و اصابع للكتابة، لم يكن ليكتب ابدا.

و اعتبر ذلك من البهائم التي لا كلام لها و لا كتابة، فأصل ذلك فطرة الباري جل و عز، و ما تفضل به علي خلقه، فمن شكر أثيب، و من كفر فان الله غني عن العالمين.


شفاي پيسي


از سدير صيرفي نقل شده است: زني خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و گفت: قربانت شوم من و كسانم اهل ولايت و دوستي شما هستيم. فرمود: راست مي گويي، اكنون چه مي خواهي؟ گفت: يابن رسول الله! فدايت شوم، در بازويم پيسي پديد آمده، دعا كن خداوند آن را رفع كند.

آن جناب عرض كرد: خدايا! تو كور و پيسي را شفا مي دهي و استخوان هاي پوسيده را زنده مي كني، اين زن را از عفو و تندرستي خود



[ صفحه 71]



بهره مند فرما، به نحوي كه اجابت دعاي مرا بنمايي، زن گفت: به خدا! برخاستم در صورتي كه اثري از آن پيسي در من نبود، نه كم و نه زياد. [1] .


پاورقي

[1] اثبات الهداة، ج 5، ص 373؛ أمالي شيخ طوسي، ص 406.


يزيد بن عبدالملك


يزيد بن عبدالملك بن مروان أمه عاتكة بنت يزيد بن معاوية.

تولي الحكم بعد عمر بن عبدالعزيز سنة 101 ه و بقي الي أن مات ليلة الجمعة لأربع بقين من شعبان سنة 105 ه فكانت ولايته أربعة أعوام و شهرا واحدا و يومين.

أراد عندما ولي الخلافة أن يسير بسيرة عمر بن عبدالعزيز، فشق ذلك علي قرناء السوء، و أعوان الظلم و دعاة الباطل، فأتوا اليه بأربعين شيخا، فشهدوا له أنه ما علي الخلفاء من حساب و لا عذاب. [1] .

فخدعوه بذلك فانخدع بهم، و كان كلامهم موافقا لهواه، فانهمك في اللذات و اللهو و الطرب، و لم يراقب الله و لم يخشه. [2] .

فعادت الامور الي وضعها قبل عمر بن عبدالعزيز، و عادت مشكلة الخراج و عزل جميع عمال عمر، و كتب الي عماله: أما بعد فان عمر بن عبدالعزيز كان مغرورا، فدعوا ما كنتم تعرفون من عهده، و أعيدوا الناس الي طبقتهم الاولي، أخصبوا ام أجدبوا، أحبوا ام كرهوا، حيوا أم ماتوا. [3] .

و قال ابن الأثير: و عمد يزيد بن الوليد الي كل ما صنعه عمر بن عبدالعزيز مما لم يوافق هواه فرده، و لم يخف شناعة عاجلة، و لا إثما عاجلا، فمن ذلك: أن محمد بن يوسف أخا الحجاج كان علي اليمن، فجعل عليهم خراجا



[ صفحه 122]



مجددا، فلما ولي عمر بن عبدالعزيز كتب الي عامله بالاقتصار علي العشر، و ترك ما جدده محمد بن يوسف، و قال: لأن يأتيني من اليمن حصة ذرة أحب الي من تقرير هذه الوضعية فلما ولي يزيد بعد عمر أمر بردها، و قال لعامله: خذها منهم و لو صاروا حرضا والسلام. [4] .


پاورقي

[1] ابن كثير ج 9 ص 232.

[2] سمط النجوم العوالي ج 3 ص 209.

[3] العقد الفريد ج 3 ص 180.

[4] الكامل ج 5 ص 22.


وصيته لعمر بن عبدالعزيز


لما ولي عمر بن عبدالعزيز طلب من الامام الباقر ان يوصيه بما ينفعه في آخرته و دنياه فقال عليه السلام: أصيك أن تتخذ صغير المسلمين ولدا، و أوسطهم أخا، و أكبرهم أبا، فارحم ولدك وصل أخاك وبر والدك، و اذا صنعت معروفا فربه (أي أدمه).

و دخل عمر بن عبدالعزيز المدينة و اجتمع بالإمام الباقر عليه السلام فأوصاه الامام بقوله:



[ صفحه 456]



إنما الدنيا سوق من الأسواق يبتاع فيها الناس ما ينفعهم و ما يضرهم، و كم قوم ابتاعوا ما ضرهم فلم يصبحوا حتي أتاهم الموت فخرجوا من الدنيا ملومين، لما لم يأخذوا ما ينفعهم في الآخرة، فقسم ما جمعوا لمن لم يحمدهم و صاروا الي من لم يعذرهم، فنحن و الله حقيقون ان ننظر إلي تلك الأعمال التي نتخوف عليهم منها، فكف عنها و اتق في نفسك اثنتين: إلي ما تحب أن يكون معك إذا قدمت علي ربك فقدمه بين يديك.

و انظر إلي ما تكره أن يكون معك إذا قدمت علي ربك فارمه وراءك و لا ترغبن في سلعة بارت علي من كان قبلك فترجو أن يجوز عنك.

و افتح الابواب و سهل الحجاب و انصف المظلوم ورد المظالم.

ثلاثة من كن فيه استكمل الإيمان بالله: من إذا رضي لم يدخله رضاه في باطل، و من إذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق و من إذا قدر لم يتناول ما ليس له.


نموذج من مناظراته


تصدي هشام لمناظرة أهل الكلام، و الرد علي الملحدين و الزنادقة، و يكاد المؤرخون يجمعون علي تفوقه في المناظرة و سرعة الجواب و قوة العارضة، واليك نموذجا من مناظراته:

1- جاء اليه رجل ملحد فقال له: يا هشام أنا أقول بالاثنين و قد عرفت انصافك و لست أخاف مشاغبتك.

فقام هشام - و هو مشغول بثوب ينشره - و قال: حفظك الله هل يقدر أحدهما أن يخلق شيئا لا يستعين بصاحبه عليه؟

قال: نعم.

قال هشام: فما ترجو من اثنين؟ واحد خلق كل شي ء أصح لك.

فقال الرجل: لم يكلمني أحد بهذا قبلك.

2- و دخل المؤبذ علي هشام بن الحكم فقال له: يا هشام حولا الدنيا شي ء؟

قال: لا

قال المؤبذ: فان أخرجت يدي منها ثم شي ء يردها؟

قال هشام: ليس ثم شي ء يردك و لا شي ء تخرج يدك فيه.

قال: فكيف أعرف هذا؟

قال هشام: يا مؤبذ أنا و أنت علي طرف الدنيا فقلت لك: يا مؤبذ، اني لا أري شيئا.

فقلت لي: و لم لا تري؟ فقلت لك: ليس هاهنا ظلام يمنعني.

قلت لي: يا هشام اني لا أري شيئا. فقلت لك: و لم لا تري؟

قلت: ليس ضياء أنظر فيه.

فهل تكافأت الملتان في التناقض؟

قال: نعم. قال هشام: فان تكافأتا في التناقض لم تتكافآ في الابطال ان ليس شي ء. فأشار المؤبذ بيده: أن أصبت.

و عاد اليه المؤبذ فقال: هما في القوة سواء. قال: فجوهرهما واحد؟

فقال المؤبذ لنفسه - و من حضر يسمع -: ان قلت: ان جوهرهما واحد عادا في نعت واحد، و ان قلت: مختلف اختلفا أيضا في الهمم و الارادات و لم يتفقا في الخلق، فان أراد هذا قصيرا أراد هذا طويلا... و لما عجز عن



[ صفحه 87]



الجواب التفت اليه هشام فقال: كيف لا تسلم! قال: هيهات! [1] .

3- قال هشام لأبي الهذيل: [2] اذا زعمت أن الحركة تري فلم لا زعمت أنها تلمس؟

قال: لأنها ليست بجسم فيلمس، لأن اللمس انما يقع علي الأجسام.

فقال له هشام: فقل انها لا تري لأن الرؤية انما تقع علي الأجسام.

فرجع أبوالهذيل سائلا: من أين قلت: ان الصفة ليست الموصوف و لا غيره؟

قال هشام: من قبل أنه يستحيل فعلي أنا، و يستحيل أن يكون غيري، لأن التغاير النما أوقعه علي الأجسام و الأعيان القائمة بأنفسها، فلما لم يكن فعلي قائما بنفسه، و لم يجز أن يكون فعلي أنا، وجب أنه لا أنا و لا غيري. و علة أخري أنت قائل بها: زعمت يا أباالهذيل أن الحركة ليست مماسة و لا مباينة، لأنها عندك مما لا يجوز عليه المماسة و لا المباينة، فلذلك قلت أنا: ان الصفة ليست أنا و لا غيري، و علتي في أنها ليست أنا و لا غيري علتك في أنها لا تماس و لا تباين، قال المسعودي: فانقطع أبوالهذيل و لم يرد جوابا [3] .

ذكرنا هذه المناظرة لا بقصد أن نعطي صورة عن هشام بن الحكم فيها، ولكنا نود أن ننبه علي خيانة للنقل و جناية علي التاريخ و تهجم علي الحقائق بما ارتكبه ابن حجر العسقلاني فانه ذكر [4] ما هذا نصه: و قال المسعودي: قال أبوالحسن الحناط مات أبوالهذيل سنة 227 ه و تنازع أصحابه في مولده فقال قوم سنة احدي و ثلاثين و قال قوم: سنة أربع. و ذكر (أي المسعودي) مناظرة بينه و بين هشام بن الحكم الرافضي، و أن هشاما غلبه أبوالهذيل فيها.

هذا و قد أوقفناك علي نص عبارة المسعودي و أن هشاما غلب أباالهذيل و لم يرد جوابا. و الحكم للقاري ء المنصف.

4- اجتمع هشام في احدي رحلاته الي البصرة بعمرو بن عبيد المتوفي سنة 144 و تناظرا في الامامة، و كان عمرو يذهب الي أن الامامة اختيار من الأمة في سائر الاعصار، و هشام يذهب الي أنها نص من الله و رسوله علي علي ابن أبي طالب عليه السلام، و علي من يلي عصره من ولده الطاهرين.



[ صفحه 88]



فقال هشام لعمرو بن عبيد: أليس قد جعل الله لك عينين؟

قال: بلي.

قال: و لم؟

قال: لأنظر بهما في ملكوت السموات و الأرض فأعتبر.

قال: فلم جعل لك سمعا؟

قال: لأسمع به التحليل و التحريم و الأمر و النهي.

قال: فلم جعل لك فما؟

قال: لأذوق المطعوم، و أجيب الداعي. ثم عدد الحواس كلها.

قال: و لم جعل لك قلبا؟

قال: لتؤدي اليه الحواس ما أدركته، فيميز بين مضارها و منافعها.

قال هشام: فكان يجوز أن يخلق الله سائر حواسك و لا يخلق لك قلبا تؤدي هذه الحواس اليه؟

قال عمرو: لا.

قال: و لم؟

قال: لأن القلب باعث لهذه الحواس علي ما يصلح لها.

فقال هشام: يا أبامروان (كنية عمرو بن عبيد) ان الله تبارك و تعالي لم يترك جوارحك حتي جعل لها اماما يصحح لها الصحيح، و يترك هذا الخلق كله لا يقيم لهم اماما يرجعون اليه؟! قال المسعودي: فتحير عمرو و لم يأت بفرق يعرف [5] .


پاورقي

[1] عيون الأخبار ج 5 ص 152.

[2] هو محمد بن الهذيل بن عبدالله بن مكحول البصري، ابوالهذيل العلاف المتوفي سنة 235 ه شيخ المعتزلة و مقدمهم و مقرر الطريقة و المناظر عليها، اخذ الاعتزال عن عثمان بن خالد الطويل، و له آراء و اقوال و اليه تنسب الفرقة الهذيلية من المعتزلة.

[3] مروج الذهب ج 4 ص 54.

[4] لسان الميزان ج 5 ص 214.

[5] مروج الذهب ج 4 ص 55، و الطبرسي ص 200 و امالي المرتضي و غيرها.


حوار و تصويب


و يطول بنا المقام ان أردنا أن نطيل الحديث عن الأساليب التي اتخذت لاتهام الشيعة بأمور هي أبعد ما تكون عن الواقع، و قد دعانا الي استعراض هذا البحث، ما وقفنا عليه من الشذوذ عند بعض الكتاب الذين انحرفت أقلامهم عن تسجيل الحقائق العلمية و جرت في ميدان التعصب، و لم تجعل للواقع أي قيمة، و نحن لم نحاسبهم علي ذلك الانحراف و الانعطاف نحو جهة معينة، لا الجهة التي يقتضيها الحق و يدعو اليها البحث العلمي.

و ليس في استطاعتي الآن تعداد أولئك الكتاب و مناقشتهم، و لكني أود أن أناقش بعضا منهم ممن صدرت كتبهم في العهد القريب، ففيها من التعصب و التحيز، و نكران الحق، ما يدعونا الي الأسف الشديد أن يصدر هذا من علماء مثقفين.

و علي أي حال فانا نقف معهم وقفة قصيرة، و نلتقي بهم لقاء و ديا، و نعاتبهم عتابا أخويا، و نطلب منهم التثبت فيها ينقلونه، و أن يتحروا الصدق فيما ينقلونه، فان وراءهم حساب الأجيال، و حساب الله أعظم.

و ها نحن نلتقي بالأستاذ الشيخ علي الغرابي، و هو أستاذ في كلية الشريعة بمكة المكرمة، و مؤلف كتاب (الفرق الاسلامية و نشأة علم الكلام عند المسلمين).

يتحدث هذا الشيخ عن تاريخ العقيدة، و عن نشأة علم الكلام، ثم يتحدث عن الفرق، و يطيل الحديث عن المعتزلة، و لا نود أن نطيل الوقوف معه، فالوقت أثمن من ذلك، ولكنا نريد أن نتعرض لهفواته في ذكر فرق الشيعة، و بذلك نعرف مدي تأثر الأفكار بالايحاءات الكاذبة، كنا نلمس تراكم الترسبات الطائفية، التي لم يستطع الواقع ازالتها من بعض القلوب، و ان التنور و انكشاف الأمور لم يزدها الا زيفا و ضلالا.

يقول الشيخ: (ب) الشيعة:

1- نبذة عن فرقهم و بعض آرائهم:

أصناف الشيعة و علة تسميتهم:

انما سموا شيعة لأنهم شايعوا عليا و قدموه علي أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هم ثلاثة أصناف:

(1) الغالية و سبب تسميتهم:



[ صفحه 392]



و انما سموا غالية لأنهم غالوا في علي، و قالوا فيه قولا عظيما، و هم خمس عشرة فرقة.

ثم يعدد الفرق بأسمائها، و هي أسماء بلا مسميات، مع أن أكثر هذه الفرق لا ينطبق علي تعريفه الأول، فهم يغالون في علي و لم يدعوا ألوهيته، ولكن الشيخ لم يكن باحثا متثبتا.

ثم ينتقل الشيخ بحديثه الي الصنف الثاني من أصناف الشيعة، و هم الرافضة، فيقول: و انما سموا رافضة برفضهم أبابكر و عمر الي أن يقول: و الرافضة أربع و عشرون فرقة سوي الكاملية، و يسمون الامامية يقولهم بالنص علي علي ابن أبي طالب.

ثم يقول: الفرقة الأولي من الرافضة (القطعية):

و انما سموا قطعية لأنهم قطعوا علي موت (موسي بن محمد بن علي) و هم جمهور الشيعة، و هم يقولون بالنص علي امامة علي بن أبي طالب، و ان عليا نص علي امامة ابنه الحسن، و ان الحسن نص علي امامة أخيه الحسين، و هكذا يقولون بانتقال الامامة بالنص في أبناء الحسين الي (محمد بن الحسن بن علي) و هو الغائب المنتظر عندهم و انه سيظهر فيملأ الأرض عدلا بعد أن ملئت جورا.

ثم يذكر الكيسانية و ان فرقهم احدي عشرة فرقة.

و يتحول الشيخ الي ذكر فرقة الزيدية و يذكر بعض آرائهم. و لا يهمنا حديثه عن ذلك، و المهم أن ننبهه علي بعض أخطائه و ما أكثرها، و لا نريد أن نشدد الحساب عليه فهو مقلد لغيره أو متعصب و كلا الأمرين يحولان دون اظهار الحقيقة و بيان الواقع.

و نحن أولاء نترك اطالة الوقوف معه لنناقشه علي آرائه التي استمدها من مصادر غير موثوق بها ان كان ينقل عن مصدر، و الا فهو جاهل بحقيقة الحال

ان الشيخ يريد أن يتحف المسلمين بهذا العصر المكفهر بسحب العداء لهم، و المزدحم بأفواج النقمة منهم و السخط عليهم من قبل خصوم يريدون أن يفرقوا الشمل و يثيروا الفتنة.

نعم لا نريد نقاشه، ولكنا نود أن ننبهه لبعض الأخطاء التاريخة عساه أن يتقبل ذلك فيرجع عن طريق الانحراف:

انه يقول في القطعية: انهم قطعوا علي موت (موسي بن محمد بن علي).

و هذا حطأ من عدة جهات:

1- أنه لا يوجد امام من أئمة أهل البيت اسمه موسي بن محمد بن علي،



[ صفحه 393]



و لا نعرفه و لا يعرفه كل أحد، فمن أين جاء الشيخ بهذا الاسم؟! فهل كان يقصد به الامام موسي بن جعفر، فان كان كذلك ولكنه يجهله و لم يتعرف عليه، و لا يدري من هو، فكيف يرجي الصواب من باحث يجهل اماما له منزلة عظيمة، و مكانة اجتماعية، و شخصية أخافت الدولة، و أقضت مضاجعها، و هي في عظمتها و أيام عزتها. فكان الرشيد أيام عظمته و قوة سلطانه يخشي صولة الامام موسي بن جعفر و هو في محرابه و مجلس علمه. اذا فلا يصح وصف القطعية بأنهم قطعوا علي موت الامام موسي بن جعفر عليه السلام لأن القطعية هم الذين قالوا بأن الامامة انقطعت علي الامام جعفر الصادق في حياته، و صارت في ولده اسماعيل.

فقول الشيخ ان القطعية قطعوا علي موت موسي أمر مقطوع بكذبه و بطلانه.

2- مع التنزل من أنهم قطعوا علي موت موسي، فما معني قوله في وصفهم بأنهم يقولون بانتقال الامامة بالنص في أبناء الحسين الي محمد بن الحسن بن علي، و هو الغائب المنتظر.

و علي هذا فلا يصح القول بالقطع علي موت الامام موسي، بل ساقوا الامامة الي ولده الرضا عليه السلام و من بعده بولده الهادي، ثم الي الامام العسكري ثم الي الغائب المنتظر عليه السلام فهم علي هذا يعدون من الشيعة الاثني عشرية لا القطعية، فكيف يحصل الاتفاق في قوله الأول بأنهم قطعوا الامامة علي موت موسي؟؟

3- يقول: و هم - أي القطعية - جمهور الشيعة.

و نحن نسائله هل وقف علي مؤلفات الشيعة فوجد أثرا يذكر للقطعية، و هل عرف منهم جماعة حتي يصح له أن يعبر عنهم بأنهم جمهور الشيعة، نهم جمهور الشيعة هم الاثني عشرية، و لعل الشيخ لم يفرق بين قوله بالقطع علي موت الامام موسي، و بين القول بسوق الامامة الي من بعده من أولاده و أحفاده.


علم المدينة


ص 158

يتحول الأستاذ بالحديث عن علم المدينة الفاضلة، و يذكر عهد الراشدين و ما قاموا به من نشر الأحكام...

الي أن يأتي الي رأي ابن القيم الجوزية في حصر الدين و الفقه و انتشاره في الأمة بأربعة و هم: ابن مسعود، و زيد بن ثابت و عبدالله بن عمر، و عبدالله بن عباس الي آخره...

و يبدأ المؤلف ملاحظته حول هذا الرأي المخالف للحقيقة لكثرة أصحاب محمد صلي الله عليه و اله و سلم و هم حملة رسالة الاسلام و فيهم الامام علي بن أبي طالب، و لننقل للقراء كلمته في ذلك بطولها.

فيقول في ص 161: ثم ان هناك علي بن أبي طالب مكث نحوا من ثلاثين سنة بعد أن قبض الله رسوله اليه يفتي. و يرشد، و يوجه، و قد كان غواصا طالبا للحقائق، و قد أقام في الكوفة نحو خمس سنوات، و لابد أنه ترك فيها فتاوي و أقضية، و ان فيها المنفرد بالتوجيه و الارشاد، و انه قد عرف بغزارة العلم كرم الله وجهه. و عمق انصرافه الي الافتاء في مدة الخلفاء قبله، و المشاركة في كل الأمور العميقة التي تحتاج الي فحص و تقليب للأمور من كل وجوهها، مع تمحيص و قوة استنباط.

و انه يجب علينا أن نقرر هنا أن فقه علي و فتاويه و أقضيته لم ترو في كتب السنة بالقدر الذي يتفق مع مدة خلافته، و لا مع المدة التي كان منصرفا فيها الي الدرس و الافتاء في مدة الراشدين قبله، و قد كانت حياته كلها للفقه و علم الدين، و كان أكثر الصحابة اتصالا برسول الله صلي الله عليه و اله و سلم فقد رافق الرسول و هو صبي قبل أن يبعث عليه السلام و استمر معه الي أن قبض الله تعالي رسوله اليه،



[ صفحه 116]



و لذا كان يجب أن يذكر في كتب السنة أضعاف ما هو مذكور فيها.

و اذا كان لنا ان نتعرف السبب الذي من أجله اختفي عن جمهور المسلمين بعض مرويات علي وفقهه فانا نقول: انه لابد أن يكون للحكم الأموي أثر في اختفاء كثير من آثار علي في القضاء و الافتاء، لانه ليس من المعقول ان يلعنوا عليا فوق المنابر، و ان يتركوا العلماء يتحدثون بعلمه، و ينقلون فتاويه و أقواله للناس، و خصوصا ما كان يتصل منها باساس الحكم الاسلامي.

و العراق الذي عاش فيه علي رضي الله عنه و كرم وجهه، و فيه انبثق علمه، كان يحكمه في صدر الدولة الأموية و وسطها حكام غلاظ شداد، و هم الذين يخلقون الريب و الشكوك حوله، حتي أنهم يتخذون من تكنية النبي له «بأبي تراب» ذريعة لتنقيصه، و هو رضي الله عنه كان يطرب لهذه الكنية و يتسريح لسماعها لأن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قالها في محبة كمحبة الوالد لولده.

و لكن هل كان اختفاء أكثر آثار علي رضي الله عنه و عدم شهرتها بين جماهير المسلمين سبيلا لاندثارها، و ذهابها في لجة التاريخ الي حيث لا يعلم بها أحد...!! ان عليا قد استشهد و قد ترك وراءه من ذريته أبرارا اطهارا كانوا أئمة في علم الاسلام و كانوا ممن يقتدي بهم، ترك ولديه من فاطمة الحسن و الحسين، و ترك رواد الفكر محمد بن الحنفية فاودعهم رضي الله عنه ذلك العلم...

اقول

ذكرنا هذه الملاحظة مع طولها باختصار و فيها تقرير لحقائق يجب مراعاتها و الالتفات اليها بدون تحيز.

و نحن نأمل أن تلاحظ هذه الملاحظات عند كل باحث لاعطاء البحث عن تاريخ أهل البيت و أتباعهم مزيدا من التأمل و التريث، و عدم ارسال القول بسرعة، و اعطاء الحكم بعجالة، فان تأثير ذلك التدخل الجائر في شؤون الأمة قد غير كثيرا من الحقائق، و أوجد كثيرا من المشاكل في طريق الباحث المتحرر.

و ان الحصر الذي ذكره ابن القيم الجوزية [1] كان من جراء ذلك



[ صفحه 117]



التأثر، شأنه شأن كثير من المؤرخين.

و علي كل حال: فان اتجاه الأمويين في سياستهم ضد أهل البيت، قد وجهوا به كثيرا من الناس في طريق الانحراف عن الواقع؛ لانهم كانوا يحاولون القضاء علي مآثر أهل البيت، فلا يسمحون لاحد أن يذكرهم بخير، أو يروي عنهم شيئا، و من خالف عوقب بأشد العقاب.

و يعطينا الحسن البصري صورة جلية عن ذلك. فانه علي عظم منزلته في الدولة الأموية كان لا يذكر عليا، و اذا حدث عنه يقول: قال أبوزينب و يظهر الابتعاد عن علي عليه السلام حتي ظهر منه ما يوجب الانكار عليه، فقال له أبان بن عياش: ما هذا الذي يقال عنك أنك قلته في علي؟

فقال: يابن أخي أحقن دمي من هؤلاء الجبابرة - يعني بني أمية - لولا ذلك لسالت بي أعشب [2] .

و قال أبوحنيفة النعمان بن ثابت: ان بني أمية كانوا لا يفتون بقول علي، و لا يأخذون به، و كان علي لا يذكر في ذلك باسمه، و كانت العلامة باسمه بين المشايخ ان يقولوا قال الشيخ [3] .

و لعل من المستحسن أن نعود لمناقشة الأستاذ حول كثير من آرائه، و اصدار أحكامه بدون دراسة للأمور، و معالجة للموضوع، استسلاما لما نقله بعض، أو قاله بعض آخر، فان وجود مشكلة الضغط الأموي، و حجر الأفكار عن حريتها، يوجب التشكيك علي الأقل في كل ما يوجد من نقول غير لائقة بمن عرف بالعداء للأمويين و موالاته لآل علي.

فهذا الحسن البصري علي عظيم قدره، و علو منزلته في الدولة الأموية، و مناصرته لهم، و كان هو في ثغر البصرة بقوة الدفاع عنهم أعظم من الجيوش المدربة في ساحات الحرب، حتي قالوا: لولا لسان الحسن، و سيف الحجاج لوئدت الدولة المروانية في لحدها، و أخذت من كرها. و هو مع ذلك يخشي وقوع النقمة عليه ان ذكر عليا بخير، و قد ألجأه الأمر الي أن ينال من علي.

و علي هذا سارت الأمور، و اتسع الخرق، و اختلط الحابل بالنابل، و ظهرت المشاكل، و سار أكثر الناس زرافات و وحدانا في ركب تلك



[ صفحه 118]



السياسة الجائرة، يعلنون ولاءهم للدولة باظهار البراءة من خصومهم، و يسارعون لنشر الأباطيل و خلق التهم، و وضع الحكايات.

نعم من المستحسن أن نعود و لكن المجال لا يسع لذلك، و الذي نريد أن نقوله هنا: انه يجب علي كل كاتب أن يتحري الواقع، و أن يحسب للظروف حسابها، و يعالج الأمور معالجة المتمكن في دراسة عميقة، و فطرة مستقيمة في فهم الأشياء و اصدار الاحكام.

و الشيخ المؤلف قد أصدر أحكاما كثيرة بدون مراعاة للموازين، و أظهر شي ء في ذلك اصدار حكمه في حق الثائر المجاهد المختار بن أبي عبيدة كما تقدم، و لا نطيل الحديث هنا فيطول المكث، و الوقت من ذهب.


پاورقي

[1] هو محمد بن أبي بكر بن أيوب بن سعد بن حريز الزرعي الدمشقي الحنبلي، المتولد سنة 690 ه و المتوفي سنة 751 ه كان من تلامذة ابن تيمية، و سجن معه، و له حملات علي سائر الطوائف بلهجة قاسية، و لة قصيدة نونية يذكر فيها عقائد الفرق و ينتصر للمجسمة.

[2] الحسن البصري لابن الجوزي ص 7.

[3] مناقب أبي حنيفة للمكي ج 1 ص 171.


التفسير و المفسرون


الكتاب يقع في ثلاثة أجزاء و مؤلفه محمد حسين الذهبي أستاذ في علوم القرآن و الحديث؛ و هذا الكتاب فيه عرض لنشأة التفسير و تطوره، و ألوانه و مذاهبه، مع عرض شامل لأشهر المفسرين، و تجليل كامل لأهم كتب التفسير علي حد تعبير المؤلف.

و الذي يهمنا حول هذا الكتاب هو ما تعرض له في الجزء الثالث من العرض لتفسير القرآن عند الشيعة، و ما قدم لذلك في كلامه عنهم و عن عقائدهم، و قد اعترف في بدء. حديثه: أن الشيعة هم الذين شايعوا عليا و أهل بيته، و قالوا: ان عليا هو الامام بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أن الخلافة حق له استحقها بوصية من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم... الخ.

ثم يمضي المؤلف في بيانه حتي يأتي حول تفرق الشيعة في الآراء و يقصر بحثه علي الزيدية و الامامية و يقول: في ص 5 و لست بمستوعب كل هذه الفرق و لكن سأقتصر علي فرقتين هما الزيدية و الامامية (الاثنا عشرية و الاسماعيلية) لأني لم أعثر علي مؤلفات في التفسير لغير هاتين الفرقتين من الشيعة.

ثم يعرف الامامية الاثني عشرية: بأنهم الذين يرون أن الامامة بعد جعفر الصادق انتقلت الي ابنه موسي... الخ.

و بعدها يأتي في البيان الي أشهر تعاليم الامامية فيحصرها في أربعة: العصمة، و المهدية، و الراجعة، و التقية.

ثم يأخذ في بيان ذلك حسب ذوقه و تفكيره و يملي بما أدي اليه نظره. و نحن نتركه يستمر في بيانه من باب (خل سبيل من و هي سقاؤه).

الي أن يأتي آخر هذا الفصل و يختمه بكلمة للاسفرائيني و بها يحاول أن يعطي صورة عن الشيعة الامامية، بالأخص تلك الصورة التي يحاول بها أن تكون صورة واقعية عن الشيعة اذ أنهم كفرة يستحلون محارم الشريعة، و لا يعتمدون علي القرآن الي آخر ما وراء ذلك من اغراض و أهداف. (كبرت كلمة تخرج من أفواههم).


خاتمة الكتاب


و بذلك نصل الي ختام البحث الذي استغرق عشرات السنين، رافقت فيها الامام الصادق، و تشرفت بالكتابة عن شخصيته، الي جانب البحث عن شخصيات أئمة المذاهب الاسلامية.

و قد كان نهج البحث يقوم علي الحقائق و النظرة الي واقع الأمور بتجرد و انصاف، و عرضنا لغرض المقارنة لشخصيات أئمة المذاهب، بحيث تجري علي بساط البحث و بنتيجة التنقيب.

و كان بودي أن ألحق بالجزء الثامن بقية ما يتعلق بالمسائل الفقهية في الصوم و الحج و الطلاق و الفرائض و غيرها، غير أن اتساع الجزء الثامن بمواضيعه حال دون ذلك. عسي الله أن يجعل له مناسبة أخري.

و أري في ختام الكتاب و انتهاء سلسلة البحث عن الامام الصادق و نشأة المذاهب



[ صفحه 507]



أن أعيد التنويه بالحقائق التي لا تحتاج الي كبير عناء في اثباتها، و في مقدمتها دور الملوك و أصحاب السلطان في تعدد المذاهب و زرع الفرقة و الخصومة بين أبناء الأمة الواحدة. و قد ابتدأت الفكرة منذ الفترة الأولي للانحراف عن مبادي ء العدل الاسلامي و الانغمار في مظاهر الملوكية و التسلط، فكان علي يد معاوية الترويج لشرعية العسف و الظلم، حيث أوجد له مؤسسات ضم اليها الكثير ممن تزيا بزي العلم و الدين، و راحت هذه المؤسسات تلبي رغبات معاوية و الحكام في اضفاء طابع الشرعية و الصبغة الاسلامية علي واقع حكمهم و حقيقة سلطانهم القائم علي القبلية و العصبية الجاهلية.

و بعد سقوط حكم الأمويين و قيام حكم الملوك من بني العباس في ظل و أفياء الدعوة الي الرضا من آل محمد، أرسي الملوك العباسيون تلك الفكرة علي أسس طبقوها و نفذوها في فتراة أصبح فيها التشيع خطرا يتهدد الكيان العباسي.

فقد نبغت شخصية الامام الصادق، و شاع ذكره في الآفاق، و أصبح سيد علماء الأمة و قائد حركة العلم و الفقه، فبات أمره شغل النظام الشاغل و همه الدائم، و لما فشلت محاولات القضاء علي حياة الامام الصادق، و كانت آيات نجاته و حفظه من أيدي المنصور؛ التمس الدوانيقي طريقا آخر، فسن للعباسيين سنة ادناء شخصية معينة ممن يتوسم فيها الفقه، لتكون في الموضع الذي يكتسب من الحكم نفوذه و قوته، و تستعمل السياسة في أغراض التمذهب، و اخضاع العلم الديني لأغراض الدولة بحيث ترتأي الأحكام التي تأمن جانبها.

فيما كان الشيعة يمثلون الاتجاه المناوي ء، و يقفون بوجه هذه الأغراض، لأنها تستهدف النيل من مكانة الامام الصادق، و تحاول بيأس التأثير علي موقعه الروحي و شهرته العلمية، و كان الانصراف الي الدين و العلم و الدعوة الي التمسك بأحكام الاسلام و التقيد بأوامره، و اجتناب نواهيه الصفة الأساسية للصرح العلمي الذي سرت آثاره، و انتشرت أفكاره في المجتمع الاسلامي، و الذي تمثل بمدرسة الامام الصادق التي انتسب اليها أربعة آلاف طالب، قاموا بدورهم في رواية الحديث و بيان الأحكام و تبصير الناس و حفظ تراث الاسلام، فكان عليه السلام: مشغولا بالعبادة عن حب الرياسة [1] و آثر العزلة و الخشوع [2] و الانصراف لمهماته الدينية.



[ صفحه 508]



و من الحقائق أيضا، أن الشيعة في عقائدهم من حيث النشوء كانوا مع مراحل الرسالة و تطورات الاسلام، فلا يخضعون لمقاييس التمذهب هذه، و ما كان من تسميته (المذهب الجعفري) فهو بحكم اصطلاحات فترة التمذهب التي تبناها الحكام، و بروز شخصية الامام الصادق في ذلك العصر و تصديه بمؤسسات مدرسته و رجال دعوته الي تيارات الخلاف و الاختلاف، فنتج أن الامام الصادق رأي أن يبرز معالم أحكامه و فقهه و طريقة مدرسته و منهجها التي هي امتداد لأحكام أهل البيت الكرام و آبائه المعصومين، و في فترة اتضحت فيها المقاصد، فراح عليه السلام يختار من أصحابه و مريديه الرجال، فيحملهم المهام الدينية و الفكرية و الاجتماعية ليظهروا - في خضم تلك الفترة التي تعددت فيها الموجات و اتسعت - أحكام آل محمد، و يطبقوا طريقة الامام الصادق في الدعوة الدينية، و حماية مبادي ء العقيدة و روح الاسلام مما يحيط بها من مخاطر و ويلات، فكان مصداق ما سعي اليه عليه السلام أن يقال عنهم: «رحم الله جعفر بن محمد ما أحسن ما أدب به أصحابه».

و قد كان تفرد الامام الصادق بصفات خاصة من الحقائق التي عجزت السلطة عن اخفائها أو طمسها، و ظلت منزلته الدينية و العلمية لا ينال منها العداء أو النصب، فتراه عليه السلام سيد الفقهاء و أستاذهم الذي يفتخر بالأخذ عنه، و يتشرف برواية حديثه.

و قد استظهرنا من تتبع ظروف نشأة مدرسة الامام الصادق و أحوال نشاطها تلك المهمات الجسام التي كان علي الامام الصادق أن يتولاها، و تلك العوائق التي واجهها الامام الصادق، فقد كان الخطر من السلطة الحاكمة بطابعه السياسي، الخطر من الحركات التي قامت و اشتدت بطابعها الديني و الفكري.

و يدلنا البحث علي متانة الصرح الفكري الذي شيده الامام الصادق، بحيث تمكن من أداء المهمات، و استطاع مواجهة تلك الأخطار، و أرسي حركة الفقه و العلم علي قواعد ثابتة و أصول دائمة. و لذلك فان الحاجة تزداد ظهورا في عصرنا الي احياء منهج مدرسة الامام الصادق و نشر أفكاره، لأن التكوين العقائدي لمدرسة الامام الصادق و الذي اشتمل علي حاصل ما قرره النبي محمد و الأئمة الأطهار من أهل بيته الكرام تكوين ثابت و مستقر، له القابلية - بمقتضي ما انطوي عليه من أحكام و ما ضمه من تراث - علي ضمان بقاء الأمة و تحقيق أمنها و مواجهة أعدائها.

و نري اليوم ما يعاني منه الفكر الشيعي و اشتداد الهجمة المعادية من قبل الحكام



[ صفحه 509]



و المتسلطين، فقد احتفظت الأيام و مر التاريخ علي أطراف المواجهة بين دعاة العدل الاسلامي و بين الملوك و الحكام الذين يتخذون من الدين ستارا لمصالحهم، و يذيقون شعوبهم الويلات.

و خلاصة القول فان مدار البحث هو أن السلطان الروحي و القيادة الدينية اللتين اختص بهما الأئمة الأطهار هما من صور الامامة التي حفظت بها منزلة النبوة، و ضمن بها بقاء الدعوة، و من هنا كان سر تميز سيرة الأئمة الأطهار و سبب نفوذهم الذي عجزت قوة الباغين و الطغاة عن القضاء عليه.

لقد أثبت الشيعة وجوب عصمة الأنبياء قبل اصطفائهم و بعد اصطفائهم لأنهم الأمناء القادة، و قد كلف الله الخلق باتباعهم، فلا يجوز علي المصطفين الاثم، لأن النبوة دعوة و تبشير بأمر الهي، و الدعوة تتأثر بشخصية الداعي، فاذا جرب علي نبي اثم أو عرف عنه ذنب، فان مجري الدعوة يتأثر بهما، و درجة اقبال الخلق أيضا.

قال الله تعالي مخاطبا ابراهيم عليه السلام: (اني جاعلك للناس اماما) فعلي الناس اتباعه و الاقتداء به، و هم مكلفون بذلك. فذهب الشيعة الي تنزيه الأنبياء عن المعاصي لأن ارتكابها ينفر الناس. بخلاف غيرهم من المذاهب في تجويز المعصية قبل النبوة.

و قد كان من سير الأئمة عليه السلام و أحوالهم و أوضاعهم و خلقهم شواهد كبري علي تسديد الله و عصمتهم، مما يؤثر في سير الدعوة و وقع الأحكام في النفوس، و لذلك لا تجد في فقه الشيعة قضية تدور عليها الآراء و الاجتهادات في أن ولي الأمر اذا أخطأ، فمن الذي يقيم عليه الحكم. كما هو في المذاهب الأخري.

فولي الأمر الشرعي عند الشيعة هو في منزلة و مرتبة دينية لها من النبوة الوصاية علي أمر الشريعة و حماية الدين و مصالح الأمة، و ليس في فكر الشيعة أو فقهم ما يبعد عن هذه الخصائص التي تدور في فلك النبوة، فكيف يجرؤ فاسق أو فاجر علي أن يتولي من أمرهم شيئا؟ فيما جوزت المذاهب الأخري امامة المتسلط و من اتصف بذلك من غلبة أو غيرها، و كذلك الحال مع الفاجر، حتي نسب الي النبي صلي الله عليه و آله و سلم الأمر بالصلاة خلف البر و الفاجر، و قد تناسي من وضع الحديث و غفل من تعاطاه أن نبي الرحمة حمل رسالة العدل و بشر بمرحلة جديدة من الانسانية تصان فيها الدماء و الأموال بأعظم صيغ التشديد علي حرمة حياة الانسان و بأوضح عبارات تأكيد حريته،



[ صفحه 510]



لكن فهم الامامة بمنطق الحاكمين و المتسلطين كان من بواعث الوضع و من دواعي التسليم بصحته تحت ذريعة (الجماعة) و حفظ الأمة بعيدة عن (الفتنة) و ما الفتنة الا مهادنة البغاة و الجائرين علي انتحالهم صفة الدين، و مجاراتهم علي انتهاك حرمة دماء المسلمين و أموالهم و أعراضهم، و كان هذا المنطق وراء اظهار النظم المنحرفة بمظاهر اسلامية لا تمت الي روح الاسلام بصلة.

و قد مر من خلال البحث جوانب مختلفة من سير و مواقف الائمة الأطهار من أهل البيت عليهم السلام و كيف عالجوا العلاقة بالحكام، و كانت صفحات حياة الامام الصادق عليه السلام منهج هداية و رشاد يحض الأمة علي التمسك بجوهر الاسلام و تعاليم القرآن، و يعمل علي دفع الأذي عن المؤمنين، و معالجة سياسة الحكام، و كيف كان الاتجاه نحو دولة العدل التي ينشؤها مهدي الأمة الذي جاءت به بشارة النبي محمد صلي الله عليه و آله و سلم.

و ختاما، و نحن في نهاية المطاف أقول: ان منهج البحث في هذه السلسلة قد استهدف كشف الحقائق و بيان الوقائع، و من خلال المقارنة ندع النتائج طليقة، و لا نحصرها في فصل من البحث، سيما و نحن نعترف أن الجهد يقصر عن الاحاطة التامة بشخصية كالامام الصادق، و نأمل أن نلتقي بالقراء قريبا في بحث مخصوص عن حياة الامام الصادق.

و لله الشكر علي توفيقه و عونه علي انجاز هذا البحث، و له الحمد أولا و آخرا.

و صلي الله علي نبينا محمد و علي آله الكرام الطيبين، و علي من اتبعه و والاه.




پاورقي

[1] صفة الصفوة ج 2 ص 94.

[2] حلية الأولياء ج 3 ص 192.


في الطلاق


- أما الطلاق الثلاث بفم واحد: فجعله عمر ثلاثا زجرا للناس [1] و بقي الأمر كذلك ثلاثة



[ صفحه 337]



عشر قرنا، ظهر فيها ما أحوج الي العودة الي الأمر الأول.

والشيعة لم يقبلوا عمل عمر من بادئ الأمر، فالطلاق الثلاث في مجلس واحد يقع مرة واحدة [2] ، و لا حلف عندهم بالطلاق علي عمل [3] و هذان اصلاحان أحدثتهما مصر في سنة 1929 [4] .

- و هم يوجبون حضور شاهدين للطلاق، في حين لا يوجبون حضور شاهدين للزواج. فالزوجية تنشأ دون شهود، لكن الطلاق واجب له الشهود [5] و المتفقهة الآن من أهل السنة في مصر يستحسنون ايجاب حضور شاهدين للطلاق، بل هذا تعديل مطلوب في مشروع قانون للأحوال الشخصية.

- و هم يمنعون طلاق المغضب، و المتهيج و المنزعج [6] ، و يقررون أن الطلاق الذي أمر به الله و رسوله هو الذي يقع اذا حاضت المرأة و طهرت من حيضتها، فأشهد الرجل شاهدين عدلين قبل أن يجامعها علي تطليقه، ثم هو أحق برجعتها مالم تحض ثلاثا، فان مضت ثلاثة قروء قبل أن يراجعها فهي أملك لنفسها، فان أراد أن يخطبها من الخطاب خطبها، فان تزوجها كانت عنده [7] .

- وليس للمريض أن يطلق، و له أن يتزوج، فان تزوج و دخل بها فجائز، و ان لم يدخل و مات بطل الزواج، و لا مهر و لا ميراث للزوجة [8] .

فلنلاحظ اليسر في الزواج عندهم، والتشدد في الطلاق، و رعاية المرأة في كل حال،



[ صفحه 338]



والحرص علي الأسرة.


پاورقي

[1] المسائل الصاغانية: ص 84، مشكل الآثار للطحاوي: ج 3 ص 55، صحيح مسلم: ج 2 ص 1099، المستدرك علي الصحيحين: ج 2 ص 196، شرح مسلم للنووي: ج 10 ص 70، المغني لابن قدامة: ج 8 ص 244، الشرح الكبير: ج 8 ص 258، عمدة القاري: ج 20 ص 233، بداية المجتهد: ج 2 ص 61.

[2] راجع: المسائل الصاغانية: ص 83، الانتصار: ص 308، المبسوط: ج 4 ص 347، المهذب: ج 2 ص 268.

[3] راجع في ذلك: المختصر النافع: ص 235، كشف الرموز: ج 2 ص 323، منتهي المطلب: ج 2 ص 855، الدروس الشرعية : ج 2 ص 96، المهذب البارع: ج 4 ص 121.

[4] راجع الفتاوي: ص 305، و أضواء علي الصحيحين: ص 425.

[5] راجع في ذلك: المراسم العلوية: ص 161، المهذب: ج 2 ص 274، الحدائق الناضرة ج 24 ص 295، الوسيلة: ص 321.

[6] راجع في ذلك: الانتصار: ص 304، جواهر الكلام: ج 32 ص 15.

[7] السرائر: ج 2 ص 740، مختلف الشيعة: ج 7 ص 502، مسالك الأفهام: ج 9 ص 241، نهاية المرام: ج 2 ص 87.

[8] المسألة خلافية، فممن وافق المؤلف: المهذب: ص 289، السرائر: ج 3 ص 321، النهاية: ج 9 ص 87، الحدائق الناضرة: ج 25 ص 314.


الوجود و الوجود المضاد


و من النظريات الطريفة للامام الصادق عليه السلام في الفيزياء نظرية الوجود و الوجود المضاد، و هي نظرية أكدتها التجارب العلمية الحديثة.

يروي أن الامام قال:

«ان لكل كائن موجود وجودا ذاتيا كائنا مضادا له، ما عدا الله، و لكن الضدين لا يتصادمان و لا يجتمعان، و لو اجتمعا أو تصادما لكانت في ذلك نهاية العالم».

و هذه النظرية هي بعينها النظرية الحديثة القائلة: ان للمادة نقيضا أو مضادا و قد قطعت هذه النظرية شوطا بعيدا في سبيل اثباتها بالتجريب العلمي.



[ صفحه 393]



و الفرق بين المادة و مضاد المادة أو نقيضها يتحصل في أن المادة في العناصر التركيبية المادية تتكون نواتها من نواة مركزية موجبة، تدور في فلكها الكترونات سالبة، في حين أن ذرات المادة المضادة تتألف من نواة سالبة، تدور في فلكها الكترونات موجبة، أي أنها تماثلها، و لكن بصورة عكسية تماما [1] .

بعد هذه الجولة في رحاب نظريات الامام في الفيزياء. و اكتشافاته التي أيدها العلم التجريبي الحديث، و سجل له فيها قصب السبق، يمكننا أن نختتم الحديث عنها بالقول بأني قد يسرت مطالبها، و ذللت مصاعبها، فجاءت سهلة سمحة واضحة، اقتبستها من بحوث العلماء المتخصصين من الأوربيين و المستشرقين، و كنت أمينا علي النقل، دقيقا في الاختيار، متجاوبا مع الموضوع، لندرته و طرافته و نفاسته، ليري شبابنا المثقف الواعي أن أئمتنا هم مصادر العلم، و كنوز المعرفة، و خزائن الثقافة، فيزدادوا ايمانا، و يطمئنوا يقينا، و يثبتوا علي الحق، فما بعد الهدي الا الضلال.

ان هذه الشذرات النقية التي التقطناها من موروث الامام الصادق الحضاري تمثل جزءا من ذلك التراث الضخم الذي حفل به التاريخ، و لكنها تحقق هدفا مركزيا في الأصالة العلمية لدي أئمة أهل البيت عليهم السلام.



[ صفحه 394]




پاورقي

[1] ظ: جماعة كبار المستشرقين: الامام الصادق كما عرفه علماء الغرب 295.


التصدي للمجبرة


من المسائل العويصة التي احتد الخلاف حولها، حتي كفر بعض المسلمين بعضا، حتي قيل انه لم يشتد النزاع في مسألة بعد مسألتي الخلافة و الامامة، كما اشتدت في مسألة الجبر و التفويض.

و أول من روج فكرة الجبر - أي أن الله تعالي أجبر العباد علي أفعالهم - كما يدعي أكثر المؤلفين في الفرق هو الجعد بن درهم، مولي بني الحكم، و كان من سكان الشام و مصاحبا لجماعة من اليهود، فأخذ منهم فكرة الجبر، و قد لازم الأمويين و تولي تربية أولادهم، فقربه الخلفاء و أحاطوه بعنايتهم، و قد تبني هذه الفكرة، الجهم بن صفوان أيضا، و لأن فكرة الجبر تخلق لهم المبررات في تصرفاتهم اللاأخلاقية.

فكانوا يسفكون الدماء و يحللون الحرام، و يحرمون الحلال، ناسبين ذلك الي مشيئة الله و قدره في ذلك، و أنه ليس لهم من الأمر شي ء.



[ صفحه 177]



و قد شاعت هذه الفكرة في العراق و خراسان علي يد الجهم بن صفوان اذ كان هو المروج لها [1] ، مستشهدا بذلك بآيات من القرآن الكريم آخذا بظاهرها مع عدم ارجاع المتشابه الي المحكم، مفسرا برأيه، و لأن الحكومة الغاشمة تبنت تلك الآراء و دعت لها، و الناس علي دين ملوكها، راجت الفكرة في البلاد.

أما الآيات التي تأولوها منها قوله تعالي: (و الله خلقكم و ما تعملون) [2] ، مدعين أن أعمال العباد مخلوقة لله، و ليس للانسان أي ارادة في فعلها. و قوله تعالي: (و من يرد الله أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا) [3] و قوله: (يضل من يشاء و يهدي من يشاء) [4] .

و قد خالفوا الوجدان و حكم العقل، و الآيات الحكمة، بل جوزوا علي الله الظلم و الجور علي عباده، مع أنه عزوجل توعد الظالمين بالعذاب و العقاب، فكيف يعذب عباده علي عمل صدر منه مباشرة أو تسبيبا؟.

و قد حذر النبي صلي الله عليه و آله و سلم منهم و تنبأ بخروج هذه الفرقة الضالة، و عدهم مجوس هذه الأمة، فقد ورد أنه جاءه رجل فقال له: رأيت أهل فارس ينكحون بناتهم و أخواتهم، فان قيل لهم لم تفعلون ذلك؟ قالوا: قضاء الله و قدره، فقال صلي الله عليه و آله و سلم: «سيكون في أمتي من يقول بمثل هذه المقالة، و أولئك مجوس هذه الأمة». و قوله صلي الله عليه و آله و سلم «القدرية خصماء الله في القدر» [5] .



[ صفحه 178]



و بما أن القول بالجبر قد ظهر و تفشي في أهل الشام و شجع عليه معاوية و أعوانه، فقد حارب الامام علي عليه السلام هذه الفكرة أشد محاربة، فخاطب جبرية أهل الشام قائلا: أما بعد أتأمرون الناس بالتقوي و بكم ضل المتقون، و تنهون عن المعاصي و بكم ظهر العاصون! يا أبناء سلف النافقين، و أعوان الظالمين، و خزان مساجد الفاسقين! هل منكم الا مفتر علي الله ليجعل اجرامه عليه سبحانه، و ينسبها علانية اليه؟! [6] .

بل انه عليه السلام نهي عن الخوض في القدر، فقد سأله رجل عن القدر فقال عليه السلام «ان القدر بحر عميق فلا تلجه، و طريق مظلم فلا تسلكه، و سر الله في الأرض فلا تكلفه» [7] ، و ما نهيه عن ذلك عليه السلام الا عندما لمس التخبط العشوائي من الأمة في الخوض بمسألة القدر، و انحرافها عن مسلك جادة الحق، مما حدا بالامام بأمرهم بمجانية ذلك الطريق الوعر، ارشادا لعدم الانزلاق في و ديان الضلال، و وحول الجهل.

و بين الامام علي عليه السلام بطلانه بأسلس عبارة قائلا: «لو كان كذلك لبطل الثواب و العقاب، و الأمر و النهي و الزجر، و لسقط معني الوعد و الوعيد، و لم تكن علي مسي ء لائمة و لا لمحسن محمدة، ولكان المحسن أولي باللائمة من المذنب، و المذنب أولي بالاحسان من المحسن، تلك مقالة عبدة الأوثان و خصماء الرحمن» [8] .

و حاول الحجاج بن يوسف الثقفي (الجزار) أن يستميل أكبر العلماء في عصره، أو يأخذ منهم فتوي تؤيد اجرامه، فكتب الي الحسن البصري، و الي



[ صفحه 179]



عمرو بن عبيد، و الي واصل بن عطاء، و الي عامر الشعبي يسألهم عن رأيهم في القضاء و القدر، فكتبوا اليه جميعا برأي علي عليه السلام في ذلك، فما كان منه الا أن قال: لقد أخذوها من عين صافية [9] ، ولكن الأشاعرة انضموا الي المجبرة. و بقي هذا الرأي سائدا بين أوساط الحكم الملكي و أزلامهم، يروجون بضاعة مزيفة، مطلية و مصبوغة بفتاوي العلماء المستأجرين، حتي بدأ الصبح ينجلي بأحاديث الأئمة عليهم السلام بغسل أدمغة المضللين، و لرسوخ تلك المسألة؛ فانها لم تقلع بعصر الامام علي عليه السلام أو عصر خنق الدولة الأموية، بل سري مفعولها الي الدولة العباسية كالرياح العاتية.

فحمل الامامان الباقر و الصادق عليهماالسلام حملة هجومية علي القائلين بالجبر، و كان لها الصدي المدوي في البلاد، ولكنها لم تقضي علي الفكرة تماما لتأصلها في النفوس، و لغرسها في الأعماق.

فقال عليه السلام: «ان الله عزوجل أرحم بخلقه من أن يجبر خلقه علي الذنوب ثم يعذبهم عليها، و الله أعز من أن يريد أمرا فلا يكون» و سئلا عليهماالسلام: هل بين الجبر و القدر منزلة ثالثة؟ قالا: نعم. أوسع مما بين السماء و الأرض [10] .

و المقصود من القدر في هذه الرواية، هو الاختيار، اذ أن كلمة القدر شاع استعمالها علي القائلين بالجبر، أو علي القائلين بالاختيار، فهي تستعمل في معنيين متضادين، حتي انها وردت عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بهذين المعنيين أيضا فقال صلي الله عليه و آله و سلم «الايمان أن تؤمن بالله و اليوم الآخر، و ملائكته و رسله، و تؤمن بالقدر خيره و شره» [11] .



[ صفحه 180]



و بعد أن فند الامام الصادق عليه السلام مزاعم الجبرية، تجبروا علي خالقهم، و تكبروا علي الامام عليه السلام و رموا كلامه عرض الحائط، قال عليه السلام لأصحابه «من زعم أن الله يجبر عباده علي المعاصي أو يكلفهم مما لا يطيقون فلا تأكلوا ذبيحته، و لا تقبلوا شهادته، و لا تصلوا وراءه، و لا تعطوه من الزكاة شيئا» [12] .

و بهذا الحديث قطع الامام عليه السلام أواصر العلاقة الاسلامية عنهم، فهم كفار بكل ما للكلمة من معني، و تحقق بذلك قول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بأنهم مجوس هذه الأمة.


پاورقي

[1] الملل و النحل ج 1 / 79 - الشيعة بين الاشاعرة و المعتزلة ص 176 - حق اليقين في معرفة أصول الدين ج 1 / 140 الامام الصادق للمظفر ج 1 / 43.

[2] الصافات / 96.

[3] الأنعام / 125.

[4] النحل / 93.

[5] المصادر السابقة.

[6] الشيعة بين الأشاعرة و المعتزلة ص 177 دراسات في العقيدة الاسلامية (للشيخ محمد جعفر شمس الدين) ص 34.

[7] توحيد الصدوق 374.

[8] بحارالأنوار ج 5 / 13.

[9] بحارالأنوار ج 5 / 58.

[10] ميزان الحكمة ج 2 / 7.

[11] الشيعة بني الأشاعرة و المعتزلة 172.

[12] ميزان الحكمة ج 2 / 8.


مقدار مسح اليدين في التيمم


مذهب الامام جعفر الصادق: أن الواجب مسح اليدين في التيمم الي الزندين [1] .

نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار [2] .

و هو مروي عن: سيدنا علي و عطاء و مكحول و الأوزاعي و اسحاق بن راهويه و الناصر و الشعبي و به قال أحمد [3] .



[ صفحه 84]



و الحجة لهم:

1- حديث عمار بن ياسر رضي الله عنه: «أن النبي صلي الله عليه و سلم أمره بالتيمم للوجه و الكفين» [4] .

2- عن ابن عباس رضي الله عنه: أنه سئل عن التيمم فقال: ان الله قال في كتابه حين ذكر الوضوء «فاغسلوا وجوهكم و أيديكم الي المرافق» [5] .

و قال في التيمم: «فامسحوا بوجوهكم و أيديكم» [6] .

و قال: «و السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما» [7] .

فكانت السنة في القطع علي الكفين، انما هو الوجه و الكفان، يعني التيمم [8] .

وجه الدلالة:

ان آية التيمم وردت مطلقة لليدين فلا يدخل فيه الذراع قياسا علي آية السرقة فقد وردت مطلقة و اكتفي بالقطع من الكفين.

و كذلك ابن عباس رضي الله عنه فسر آية التيمم بأن المقصود في التيمم في اليدين انما هو الي الكفين.

و قال أبوحنيفة و الشافعي: التيمم في اليدين الي المرافقين فرض.

و قال مالك: الفرض الي الرسغين، و يسن الي المرفقين [9] .



[ صفحه 85]




پاورقي

[1] الزند: موصل طرف الذراع في الكف، و هما زندان: الكوع و الكرسوع:

فالكوع: هو طرف الزند الذي يلي الابهام.

و الكرسوع: هو طرف الزند الذي يلي الخنصر و هو الناتئ عند الرسغ.

ينظر مختار الصحاح: 276، 583، 567.

[2] البحر الزخار: 2 / 127.

[3] المصدر السابق: المحلي، 2 / 156، الاستذكار: 2 / 12، زاد المعاد: 1 / 50، شرح مسلم للنوي: 4 / 56.

[4] الترمذي مع تحفة الأحوذي: 1 / 441.

[5] سورة المائدة: آية 6.

[6] سورة النساء: آية 43.

[7] سورة المائدة: آية 38.

[8] الترمذي مع تحفة الأحوذي: 1 / 452.

[9] حاشية ابن عابدين: 1 / 237، شرح منح الجليل: 1 / 90 و ما بعدها، مغني المحتاج: 1 / 99.


البلاء و الابتلاء


ان البلاء و الابتلاء في مذهب الموحدين هو النتيجة الصحيحة لسبب سابق ادي بالانسان الي حلول البلاء فيه، و ما اتي به الزمان من صعوبة و بلاء كان نتيجة الاعمال السيئة سندا لما جاء في قوله تعالي: (و مآ أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفوا عن



[ صفحه 255]



كثير (30)) (الشوري: 30). و قوله: (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره (7) و من يعمل مثقال ذرة شرا يره).

و في كل حال فان المبتلي مأجور اذا صبر علي بلواه شاكرا الله علي ما انعم به مما يسره و يضره، و علي الموحد ان يحمدالله في السراء و الضراء و في الشدة و الرخاء. و قد قال تعالي: (و نبلوكم بالشر و الخير فتنة) (الانبياء: 35).

و قال الامام علي عليه السلام: ايها الناس، ان الله قد اعاذكم من ان يجوز عليكم و لم يعذكم من ان يبتليكم، و قد قال جل من قائل: (ان في ذلك لأيات و ان كنا لمبتلين) [1] .

و جاء في ارشاد الموحدين عن الامام الصادق عليه السلام قوله: ما من قبض و لا بسط الا ولله فيه المن و الابتلاء. و منه عليه السلام: ما من قبض و لا بسط الا ولله فيه مشية و قضاء و ابتلاء.

و مذهب التوحيد قد تضمن علة الابتلاء الذي ورد في قوله تعالي: (و لنبلونكم حتي نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نبلوا أخباركم (31)) (محمد: 31). و قوله عزوجل: (و ليبتلي الله ما في صدوركم و ليمحص ما في قلوبكم و الله عليم بذات الصدور) (آل عمران: 154)، و قوله: (ولو يشآء الله لانتصر منهم ولكن ليبلوا بعضكم ببعض) (محمد: 4) و قوله تعالي: (الذي خلق الموت و الحيوة ليبلوكم أيكم أحسن عملا) (الملك: 2).



[ صفحه 256]



و قد جاء في ارشاد الموحدين ان الله سبحانه يختبر عباده بالاموال و الاولاد ليتبين الساخط لرزقه و الراضي بقسمه و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم. و ان الله يختبر عباده بانواع الشدائد، و يتعبدهم بانواع المجاهد، و يبتليهم بضروب المكاره اخراجا للتكبر من قلوبهم، و اسكانا للتذلل في نفوسهم، و كلما كانت البلية و الاختبار اعظم كانت التوبة و الجزاء اجزل.

و قال الامام الصادق عليه السلام: ان اشد الناس بلاء الانبياء ثم الذين يلونهم ثم الامثل فالامثل. و قال عليه السلام: الدنيا سجن المؤمن، فأي سجن جاء منه خير. و عنه عليه السلام: ان اهل الحق لم يزالوا منذ كانوا في شدة، اما ان ذلك الي مدة قريبة و عافية طويلة. و عنه عليه السلام: قد كان قبلكم قوم يقتلون و يحرقون و ينشرون بالمناشير و تضيق عليهم الارض برحبها فما يردهم عما هم عليه شي ء مما هم فيه من غير ترة و تروا من فعل ذلك بهم و لا اذي، بل ما نقموا منهم الا ان يؤمنوا بالله العزيز الحميد، فاسألوا ربكم درجاتهم، و اصبروا علي نوائب دهركم تدركوا سعيهم.

و يؤمن الموحدون بان للاعمال السيئة دور في وقوع البلاء، سندا لقوله تعالي: (أو لمآ أصابتكم مصيبة قد أصبتم مثليها قلتم أني هذا قل هو من عند أنفسكم ان الله علي كل شي ء قدير (165)) (آل عمران: 165). و قوله عزوجل: (ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت أيدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلهم يرجعون (41)) (الروم: 41).

و يعتقد الموحدون ان الناس لن يكونوا مؤمنين حتي يعدوا



[ صفحه 257]



البلاء نعمة و الرخاء مصيبة لان الصبر عند البلاء اعظم من الغفلة عند الرخاء، و بلاء الدنيا نعمة في الآخرة، و رخاء الدنيا محنة في الآخرة.

و قال الامام الصادق عليه السلام: المصائب منح من الله، و الفقر مخزون عندالله. و عنه عليه السلام: ان الله ليتعهد عبده المؤمن بانواع البلاء كما يتعهد اهل البيت سيدهم بطرق الطعام.

و ان البلاء عند اهل التوحيد فيه تكريم للمؤمنين و قد قال الامام الصادق عليه السلام: ان الله ليغذي عبده المؤمن بالبلاء كما تغذي الوالدة ولدها باللبن. و قال عليه السلام: اذا اراد الله بقوم خيرا ابتلاهم. و قوله عليه السلام: ما كرم عبد علي الله الا ازداد عليه البلاء [2] و عنه عليه السلام: البلاء زين للمؤمن، و كرامة لمن عقل، لان في مباشرته و الصبر عليه و الثبات عنده تصحيح نسبة الايمان.

و الموحد يعتبر ان البلاء تذكير له عملا بقوله تعالي: (و لقد أخذنا ءال فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون (130)) (الاعراف: 130). و قوله عزوجل: (أولا يرون أنهم يفتنون في كل عام مرة أو مرتين ثم لا يتوبون و لا هم يذكرون) (التوبة: 126) و قوله: (و لنذيقنهم من العذاب الأدني دون العذاب الأكبر لعلهم يرجعون (21)) (السجدة: 21).

و جاء عن لسان الامام علي عليه السلام: اذا رايت الله سبحانه يتابع عليك البلاء فقد أيقظك، اذا رايت الله سبحانه يتابع عليك النعم



[ صفحه 258]



مع المعاصي فهو استدراج لك [3] و عن الامام الصادق عليه السلام: المؤمن لا يمضي عليه اربعون ليلة الا عرض له امر يحزنه يذكر به. و عنه عليه السلام: اذا اراد الله عزوجل بعبد خيرا فاذنب ذنبا تبعه بنقمة و يذكره الاستغفار، و اذا اراد الله عزوجل بعبد شرا فاذنب ذنبا تبعه بنعمة لينسيه الاستغفار و يتمادي به و قول الله عزوجل: سنستدرجهم من حيث لا يعلمون بالنعم عند المعاصي. و عنه عليه السلام: ما من مؤمن الا و هو يذكر في كل اربعين يوما ببلاء، اما في ماله او في ولده او في نفسه فيؤجر عليه، او هم لا يدري من اين هو؟

و في البلاء تمحيص للذنوب سندا لقول الامام علي عليه السلام: الحمدلله الذي جعل تمحيص ذنوب شيعتنا في الدنيا بمحنتهم لتسلم بها طاعاتهم و يستحق عليها ثوابها.

و ائمة الموحدين يحثون علي الصبر عند الشدائد، و لا تنال الدرجات العالية الا بالصبر علي المكاره التي تحل في الاموال و الاولاد و اي شي ء من حطام الدنيا. و قد جاء في ارشاد الموحدين عن لسان الامام الصادق قوله امام يونس بن يعقوب: ملعون كل بدن لا يصاب في كل اربعين يوما، فقال يونس له: قلت: ملعون؟ قال: نعم ملعون. فلما رأي عظم ذلك عليه (يونس). قال له: يا يونس، ان من البلية الخدشة و اللطمة، و العثرة النكبة و القفزة و انقطاع الشسع و اشباه ذلك. يا يونس: ان المؤمن اكرم علي الله



[ صفحه 259]



تعالي من ان يمر عليه اربعون لا يمحص فيها ذنوبه، ولو بغم يصيبه، لا يدري ما وجهه، و الله ان احدكم ليضع الدراهم بين يديه فيزنها فيجدها ناقصة فيغتم بذلك (ثم يزنها) فيجدها سواء، فيكون ذلك حطا لبعض ذنوبه.

و يعتبر شيوخ التوحيد بان البلاء علامة محبة الله سبحانه و يذكرون قولا للامام الصادق عليه السلام: ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا. و ينقلون عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: اذا احب الله عبدا ابتلاه، فاذا احبه الله الحب البالغ افتناه، قالوا: و ما افتناؤه؟ قال: لا يترك له مالا ولا ولدا.

و البلاء علي قدر الايمان، فكلما كان الموحد صادقا في دينه صحيحا في فعله، كلما زاده الله امتحانا زاد في نفسه يقينا و ايمانا. و قد جاء عن لسان الصادق عليه السلام: انما المؤمن بمنزلة كفة الميزان، كلما زيد في ايمانه زيد في بلائه. و عنه عليه السلام: في كتاب علي عليه السلام: انما يبتلي المؤمن علي قدر اعماله الحسنة، فمن صح دينه و حسن عمله اشتد بلاؤه، و ذلك ان الله عزوجل لم يجعل الدنيا ثوابا لمؤمن، و لا عقوبة لكافر، و من سخف دينه و ضعف عمله قل بلاؤه. و قيل: كلما ازداد العبد ايمانا ازداد ضيقا في معيشته، و قيل ايضا: مثل المؤمن مثل كفتي ميزان، كلما زيد في ايمانه زيد في بلائه ليلقي الله عزوجل و لا خطيئة له. و جاء في ارشاد الموحدين عن لسان الصادق عليه السلام: و ان كان النبي من الانبياء ليأتي قومه فيقوم فيهم، يأمرهم بطاعة الله و يدعوهم الي طاعة الله و يدعوهم الي توحيده و ما معه مبيت ليلة، فما يتركونه يفرغ من



[ صفحه 260]



كلامه و لا يستمعون اليه حتي يقتلوه، و انما يبتلي الله تبارك و تعالي عباده علي قدر منازلهم عنده [4] .

و ان البلاء ادب للظالم، و امتحان للمؤمن، و درجة للأنبياء و قد جاء في دعاء الندبة و يقرأ في الأعياد و يوم الجمعة:

«اللهم لك الحمد علي ما جري به قضاؤك في اوليائك الذين استخلصتهم لنفسك و دينك اذ اخترت لهم جزيل ما عندك من النعيم المقيم، الذي لا زوال له و لا اضمحلال.

و للعبد منزلة لا يبلغها الا بالبلاء، فعن الصادق عليه السلام: انه ليكون للعبد منزلة عندالله، فما ينالها الا باحدي خصلتين: اما بذهاب ماله او ببلية في جسده.

و جاء في ارشاد الموحدين ان المؤمن الحقيقي لا يبالي اذا اصبح فقيرا او مريضا او غنيا، لان الله يقول: لا افعل بالمؤمن الا ما هو خير. و جاء علي لسان الصادق عليه السلام: فيما اوحي الله تعالي الي موسي عليه السلام: ما خلقت خلقا احب الي من عبدي المؤمن، فاني انما ابتليه لما هو خير له، و اعافيه لما هو خير له، و ازوي عنه لما هو خير له، و انا اعلم بما يصلح عليه عبدي، فليصبر علي بلائي، و ليشكر علي نعمائي، و ليرض بقضائي، اكتبه في الصديقين عندي.

و عنه عليه السلام: ثلاث من ابتلي بواحدة منهن تمني الموت: فقر متتابع، و حرمة فاضحة، و عدو غالب [5] و عنه ايضا: ثلاث من



[ صفحه 261]



ابتلي بواحدة منهن كان طائح العقل: نعمة مولية، و زوجة فاسدة، و فجيعة بحبيب [6] .

و قال الامام علي عليه السلام: اكبر البلاء فقر النفس. و علي الموحدين اذا رأوا اهل البلاء ان يحمدوا الله في نفوسهم و لا يسمعوهم فان ذلك يثير حزنهم. و عن الامام الصادق عليه السلام: اذا رايت الرجل قد ابتلي و انعم الله عليك فقل: اللهم اني لا اسخر و لا افخر ولكن احمدك علي عظيم نعمائك علي.


پاورقي

[1] شرح نهج البلاغة لابن ابي الحديد 7 / 110.

[2] الكافي 2 / 255 / 17.

[3] غرر الحكم 4046 - 4047.

[4] امالي المفيد 39 / 6.

[5] تحف العقول 318 - 322.

[6] تحف العقول 318 - 322.


ابن الحجر الهيثمي


39. و قال ابن الحجر الهيثمي (م 974): «جعفر الصادق... نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان، و انتشر صيته في جميع البلدان، و روي عنه الأئمة الأكابر». [1] .


پاورقي

[1] الصواعق المحرقة: 201.


صفات الحدوث


ان هناك صفات تستلزم الحدوث مثل المكان و الزمان و الكيف و الحيث و الحركة و الانتقال، و ما سواها، فقد يتوهم بعضهم من ظاهر بعض الآيات هذه الصفات اللازمة للجسمية، فكان الصادق عليه السلام يدفع أمثال هذه التوهمات ببالغ حجته، كما توهم بعضهم أنه تعالي جسم من قوله جل شأنه في كتابه المجيد «ما يكون من نجوي ثلاثة الا هو رابعهم و لا خسمة الا هو سادسهم» [1] الآية، فقال الصادق عليه السلام في جوابه: هو واحد واحدي الذات بائن من خلقه، و بذلك وصف نفسه، و هو بكل شي ء محيط بالاشراف و الاحاطة و القدرة، لا يعزب عنه ذرة في السموات و لا في الأرض، و لا أصغر و لا اكبر، بالاحاطة و العلم لا بالذات، لأن الأماكن عنده محدودة تحويها حدود أربعة، فاذا كان بالذات لزمها الحواية. [2] .

و أجاب عليه السلام آخر بأوجز من هذا البيان فقال: من زعم أن الله تعالي من شي ء فقد جعله محدثا، و من زعم أنه في شي ء فقد جعله محصورا، و من زعم أنه



[ صفحه 174]



علي شي ء فقد جعله محمولا. [3] .

و سأله محمد بن النعمان عن قوله تعالي: «و هو الله في السموات و في الأرض» [4] فقال الصادق عليه السلام: كذلك هو في كل مكان، قال: بذاته؟ قاله عليه السلام: ويحك ان الأماكن أقدار فاذا قلت في مكان بذاته لزمك أن تقول في أقدار و غير ذلك، ولكن هو بائن من خلقه محيط بما خلق علما و قدرة و احاطة و سلطانا، و ليس علمه بما في الأرض بأقل مما في السماء، لا يبعد منه شي ء، و الأشياء له سواء علما و قدرة و سلطانا و ملكا و احاطة. [5] .

و سأله سليمان بن مهران الأعمش [6] بقوله: هل يجوز ان تقول ان الله عزوجل في مكان؟ فقال عليه السلام: سبحان الله و تعالي عن ذلك أنه لو كان في مكان لكان محدثا، لأن الكائن في مكان محتاج الي المكان، و الاحتياج من صفات المحدث لا من صفات القديم. [7] .

و يقول لأبي بصير: [8] ان الله تبارك و تعالي لا يوصف بزمان و لا مكان و لا حركة و لا انتقال و لا سكون، بل خالق الزمان و المكان و الحركة و السكون، تعالي الله عما يقولون علوا كبيرا. [9] .

و قال عليه السلام لعبدالله بن سنان: [10] و لا يوصف بكيف و لا أين و لا



[ صفحه 175]



حيث، و يكف أصفه و هو الذي كيف الكيف حتي صار كيفا فعرفت الكيف بما كيف لنا من الكيف، أم كيف أصفه بأين و هو الذي أين الأين حتي صار أينا فعرفت الأين بما أين لنا من الأين، أم كيف أصفه بحيث و هو الذي حيث الحيث حتي صار حيثا فعرفت الحيث بما حيث لنا من الحيث، فالله تبارك و تعالي داخل في كل مكان، و خارج من كل شي ء «لا تدركه الابصار و هو يدرك الأبصار». [11] .

أقول: ان المراد بالكيف و الأين و الحيث السؤال أو الاخبار عن ذي الحيز من الممكنات.

و لازم هذا أن يكون تعالي اذا استفسر عنه بالكيف و الأين أن يكون ذا جسم أو مكان، و اذا اخبر عنه بالحيث أن يكون متحيزا في محل، و اذا كان كذلك فالأبصار تدركه لأن ذا الجسم المتحيز الحال بمكان لابد أن تدركه الأبصار، و الله تعالي لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار.

و جرت بينه عليه السلام و بين ابن أبي العوجاء [12] محاورة، فمنها قول ابن أبي العوجاء للصادق: ذكرت الله فأحلت علي غائب، فقال أبوعبدالله عليه السلام: ويلك كيف يكون غائبا من هو مع خلقه شاهد و اليهم أقرب من حبل الوريد، يسمع كلامهم و يري اشخاصهم و يعلم أسرارهم، فقال ابن أبي العوجاء: أهو في كل مكان، أليس اذا كان في السماء كيف يكون في الأرض، و اذا كان في الأرض كيف يكون في السماء، فقال أبوعبدالله عليه السلام: انما وصفت المخلوق اذا انتقل عن مكان اشتغل به مكان فخلا منه مكان، فلا يدري في



[ صفحه 176]



المكان الذي صار اليه ما حدث في المكان الذي كان فيه، فأما الله العظيم الشأن الملك الديان فلا يخلو منه مكان و لا يشتغل به مكان و لا يكون الي مكان. [13] .

أقول: و ما اكثر ما جاء عنه من أمثال هذا الكلام في تنزيه الباري ء تعالي شأنه عن صفات صنائعه، و اجتزينا بما أوردناه.


پاورقي

[1] المجادلة: 7.

[2] التوحيد: باب الحركة و الانتقال.

[3] التوحيد: باب الحركة و الانتقال.

[4] الأنعام: 3.

[5] بحارالأنوار: 3 / 323 / 20.

[6] سيأتي في المشاهير من الثقات.

[7] توحيد الصدوق: باب نفي الزمان و المكان.

[8] سيأتي في ثقات المشاهير.

[9] التوحيد: باب نفي الزمان و المكان.

[10] سيأتي أيضا في المشاهير.

[11] التوحيد: باب النهي عن الصفة بغير ما وصف به نفسه.

[12] اسمه عبدالكريم، و قد عده السيد المرتضي في أماليه من ملاحدة العرب المشهورين، و قتله محمد بن سليمان والي الكوفة من قبل المنصور علي الالحاد.

[13] توحيد الصدوق: باب الحركة و الانتقال.


بعد الموت


و لما قبض عليه السلام كفنه ولده الكاظم عليه السلام في ثوبين شطويين [1]



[ صفحه 104]



كان يحرم فيهما، و في قميص من قمصه، و في عمامة كانت لعلي بن الحسين عليه السلام، و في برد اشتراه بأربعين دينارا. [2] .

و أمر بالسراج في البيت الذي كان يسكنه أبوعبدالله عليه السلام الي أن اخرج الي العراق كما فعل أبوعبدالله عليه السلام من قبل في البيت الذي كان يسكنه أبوه الباقر عليه السلام. [3] .

و قال ابوهريرة [4] لما حمل الصادق عليه السلام علي سريره و اخرج الي البقيع ليدفن:



أقول و قد راحوا به يحملونه

علي كاهل من حامليه و عاتق



أتدرون ماذا تحملون الي الثري

ثبيرثوي [5] من رأس علياء شاهق



غداة حثا الحاثون فوق ضريحه

ترابا و أولي كان فوق المفارق



أيا صادق ابن الصادقين اليه

بآبائك الأطهار حلفة صادق



لحقا بكم ذوالعرش أقسم في الوري

فقال تعالي الله رب المشارق



نجوم هي اثني عشرة كن سبقا

الي الله في علم من الله سابق



و دفن عليه السلام في البقيع مع جده لامه الحسن و جده لأبيه زين العابدين و أبيه الباقر عليهم جميعا صلوات الله، و هو آخر من دفن من الائمة في البقيع، فان



[ صفحه 105]



أولاده دفنوا بالعراق الا الرضا في خراسان.


پاورقي

[1] شطا: اسم قرية في مصر تنسب اليها الثياب الشطوية.

[2] الكافي، باب مولد الصادق عليه السلام: 1 / 475 / 8.

[3] نفس المصدر.

[4] الظاهر أنه العجلي و قد عده ابن شهر آشوب في شعراه أهل البيت المجاهدين، و روي أن الصادق عليه السلام ترحم عليه، و هذا يقتضي أن يكون موته قبل الصادق، الا أن يكون الترحم عليه و هو حي، أو أن الكاظم هو المترحم و نسب الي الصادق خطأ.

[5] الأنسب أن يكون - هوي - و لعل الخطأ من النساخ.


سخاؤه


قال كثيرون من المفسرين في قوله تعالي:( و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و أسيرا ) انها نزلت في علي بن أبي طالب كرم الله وجهه ، و ان كانت هي في عمومها وصفا للمؤمنين الصادقي الايمان ؛ لأن العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب ، و مهما يكن من القول في ذلك فانه من المؤكد أن علي بن أبي طالب كان من أسخي الصحابة رضي الله عنهم ، بل من أسخي العرب ، و قد كان أحفاده كذلك من بعده ، فعلي زين العابدين كان يحمل الطعام ليلا ليوزعه علي بيوت ما عرفت خصاصتها الا من بعده .



[ صفحه 129]



و لم يكن غريبا أن يكون الامام الصادق النابت في ذلك المنبت الكريم سخيا جوادا ، فكن يعطي من يستحق العطاء ، و كان يأمر بعض أتباعه أن يمنع الخصومات بين الناس بتحمل ما يكون فيها من الخسائر .

و كان رضي الله عنه يقول:لا يتم المعروف الا بثلاثة:بتعجيله و تصغيره و ستره . و لهذا كان يسر العطاء في أكثر الأحيان ، و كان يفعل ما كان يفعله جده علي. زين العابدين ، فكان اذا جاء الغلس يحمل جرابا فيه خبز و لحم و دراهم ، فيحمله علي عاتقه ، ثم يذهب الي ذوي الحاجة من أهل المدينة و يعطيهم ، و هم لا يعلمون من المعطي حتي مات ، و تكشف ما كان مستورا ، و ظهرت الحاجة في من كان يعطيهم ، و جاء في حلية الأولياء:و كان جعفر بن محمد يعطي حتي ال يبقي لعياله شيئا .

و ان السخاء بالمال يدل علي مقدار قوة الاحساس الاجتماعي ، و ان ستره يدل علي مقدار قوة الوجدان الديني و ملاحظته جانب الله وحده ، و ليس ذلك بعجب ممن نشأ مثل نشأة الامام الصادق .


موقف العباسيين من الامام


و لئن استطاع العباسيون تفويض ملك بني مروان و الوصول الي السلطة باستغلالهم للحركات الشيعية و الركوب علي موجات مدها الثوري، و الحيلولة دون نجاح الحسنيين، فانهم لم يفلحوا في سياسة الارهاق و الارهاب مع الامام



[ صفحه 184]



الصادق عليه السلام، و لم يثنه حملهم اياه الي العراق عدة مرات [1] بل خدموا بذلك امامته، و أظهروا أمر أهل البيت أكثر مما لو تركوه في مكانه [2] و ما كان حتي الشيعة يعرفون شأن الامام الصادق و قدره و علمه و كرامته مثلما عرفوها عنه بعد مجيئه. لأن التقية و عداء السلطة كانت حواجز دون نشر فضائله. و كان أكثرهم لا يعلمون موضعه علي اليقين [3] .

و قد وردت عبارات عن الذين التقوا به تدل علي مقدار تأثرهم بلقائه. فقد قال عمرو بن أبي المقدام: «كنت اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت أنه من سلالة النبيين». [4] و قال آخر: «رؤيته تذكر بالآخرة، و استماع حديثه يزهد في الدنيا، و الاقتداء بهديه يورث الجنة، و نور قسماته شاهد علي أنه من سلالة النبوة» [5] .

و لم يخف أبوجعفر المنصور من شي ء خوفه من الامام الصادق عليه السلام لذيوع اسمه في أرجاء الدولة الاسلامية، و علو مكانته العلمية، و موقعه في نفوس الأمة، لا سيما بين فقائها و أهل العلم منهم. الأمر الذي دعا المنصور الي استدعاء الامام



[ صفحه 185]



الصادق عليه السلام الي العراق عدة مرات ليتأكد من عدم قيادته للحركات السرية المناهضة للحكم.

و لما كان الامام الصادق عليه السلام يفرض سياسة المقاطعة علي الحكم العباسي، أدرك المنصور أن ذلك سيؤدي الي اضعاف مركزه، و سلب الصفة الشرعية التي كان يضفيها علي نفسه، مما قد يؤدي الي التخلص منه، و لذلك عمد الي استمالة الامام الصادق عليه السلام فكتب اليه: لم لا تغشانا كما يغشانا الناس؟ فكتب الامام الصادق اليه: «ليس لنا من أمر الدنيا ما نخافك من أجله، و لا عندك من أمر الآخرة ما نرجوك له، و لا أنت في نعمة فنهنئك، و لا تراها نقمة فنعزيك».

فكتب اليه المنصور: تصحبنا لتنصحنا.

فأجابه الامام عليه السلام: «من أراد الدنيا لا ينصحك، و من أراد الآخرة لا يصحبك».

فقال المنصور: و الله لقد ميز عندي منازل الناس من يريد الدنيا ممن يريد الآخرة، و انه ممن يريد الآخرة لا الدنيا [6] .

و قد بين له الامام أنه لا يمكن أن يكون له ناصرا و معينا الا اذا أطاع الله، و أمر بالعدل و المعروف و الاحسان، و أمضي أحكام القرآن. [7] و لم يخف علي الامام قصد المنصور عندما أراد أن يصطفيه و يجعله من أتباعه ليعلم الناس أنه الخليفة غير مدافع، فتنقطع بذلك الشيعة عن مراجعة الامام، و يظهر لهم أنه تبع للمنصور [8] .



[ صفحه 186]



و كذلك عجز المنصور عن اصطفاء خواص الامام الصادق عليه السلام. كما جري له مع سفيان الثوري عند ما لقيه في الطواف و سفيان لا يعرفه، فضرب بيده علي عاتقه و قال: أتعرفني؟ قال سفيان: لا، و لكنك قبضت علي قبضة جبار، قال: عظني يا أباعبدالله. قال: و ما علمت فيما عملت فأعظك فيما جهلت؟ قال: فما يمنعك أن تأتينا؟ قال: ان الله نهي عنكم فقال تعالي: (و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار)، فمسح أبوجعفر يده به، ثم التفت الي أصحابه فقال: ألقينا الحب الي العلماء فلقطعوا، الا ما كان من سفيان فانه أعيانا فرارا [9] .

و مع أن الامام الصادق عليه السلام كان حريصا علي أن لا يكون منه ما يثير حفيظة المنصور، الا أن المنصور كان يصفه بالشجا المعترض في حلوق الخلفاء. [10] و حاول قتله رغم اعترافه بأنه لا يجوز نفيه و لا يحل قتله [11] .

و لما عمد الي التخلص منه حاول محمد بن عبيدالله الاسكندي صرفه عن رأيه بقوله: انه رجل أنحلته العبادة، و اشتغل بالله عن طلب الملك و الخلافة. فأجابه المنصور: يا محمد و قد علمت أنك تقول به و بامامته، و لكن الملك عقيم [12] .

و لقد كان أمر الامام الصادق عليه السلام علي المنصور أعظم من أمر عبدالله ابن الحسن. يظهر ذلك من خلال الحوار الذي جري بين الامام و المنصور حين استقدمه الأخير و هو غضبان، فعرض عليه ما يقوله أهل الحجاز و الناس فيه



[ صفحه 187]



من أنه «حبر الدهر و ناموسيه، و حجة المعبد و ترجمانه، و عيبة علمه، و ميزان قسطه، و مصاحبه الذي يقطع به الطالب عرض الظلمة الي النور، و أن الله لا يقبل من عامل جهل حده في الدنيا عملا، و لا يرفع له يوم القيامة و زنا».

ثم قال له: فنسبوك الي غير حدك، و قالوا فيك ما ليس فيك.

فقال الامام الصادق عليه السلام: «أنا فشرع من فروع الزيتونة، و قنديل من قناديل بيت النبوة. و أديب السفرة، و ربيب الكرام البررة، و مصباح من مصابيح المشكاة التي فيها نور النور، وصفو الكلمة الباقية في عقب المصطفين الي يوم الحشر».

فالتفت المنصور الي جلسائه فقال: «هذا قد أحالني علي بحر مواج لا يدرك طرفه و لا يبلغ عمقه، يحار فيه العلماء، و يغرق فيه السبحاء، و يضيق بالسابح عرض الفضاء، هذا الشجا المعترض في حلوق الخلفاء، الذي لا يجوز نفيه، و لا يحل قتله، و لولا ما يجمعني و اياه شجرة طاب أصلها، و بسق فرعها، و عذب ثمرها، و بوركت في الذر و قدست في الزبر، لكان مني اليه ما لا يحمد في العواقب، لما يبلغني من شدة عيبه لناو سوء القول فينا...» [13] .

و يستنبط من هذا الموقف عدة امور منها:

1- أن المنصور يريد أن لا يظهر الامام الصادق عليه السلام بمظهر الامامة، لأن العباسيين وصلوا الي الحكم باسم الامامة و الخلافة، و اظهار دعوة أهل البيت. [14] و هو يعلم أن الامام الصادق لن يجابهه بالرد حذر سطوته.



[ صفحه 188]



2- وقع الامام الصادق عليه السلام بين موقفين حرجين، فان جاري المنصور في قوله فق أبطل امامته، و هو الامام بالنص. و ان عارضه لا يأمن بطشه، و لذلك أجابه الامام بكلمات مجلمة لا تصرح بامامته، و لا تبطل قول الناس فيه.

3- ان سكوت الامام الصادق عليه السلام و عدم ابطاله قول الناس فيه برهان علي امامته علي عهد المنصور، و لو كان قول الناس باطلا لأنكره الامام عليه السلام.

ان القول بامامة الامام الصادق عليه السلام، و خشية المنصور من اتساع نفوذه دفعه لاستدعاء الامام عليه السلام عدة مرات. و قد استدعاه مرة الي العراق ليمثل بين يديه، فرفض الامام دعوته، فأمر المنصور و الي المدينة أن يحرق دار الامام عليه السلام، و لكن الامام استطاع أن ينجو من النار و يتخطاها و هو يقول: «أنا ابن أعراق الثري [15] ، أنا ابن ابراهيم الخليل» [16] .

و بعد مقتل ابراهيم بن عبدالله بن الحسن بباخمري. [17] أمر المنصور باحضار العلويين الي الكوفة، فمكثوا فيها أشهرا يتوقعون القتل ثم ادخلوا علي المنصور. و قد ادخل عليه الامام الصادق عليه السلام و الحسين بن زيد، فتوجه المنصور للامام يسأله عن معلومات قدمها له عيونه من أن الامام يعلم الغيب و يجبي اليه الخراج، متهددا العلويين بتلك التقارير.

فقال له الامام عليه السلام: «ان سليمان اعطي فشكر، و ان أيوب ابتلي فصبر،



[ صفحه 189]



و ان يوسف ظلم فغفر، و أنت من ذلك النسل»، فتبسم المنصور و قال له: مثلك فليكن زعيم قومه، و قد عفوت عنكم، و وهبت لكم جرم أهل البصرة [18] .

و قد وضع المنصور العيون و الجواسيس علي شيعة الامام، وعندما دخل عليه سفيان الثوري قال له الامام عليه السلام: «أنت رجل مطلوب، و للسلطان علينا عيون، فاخرج عنا غير مطرود». [19] و كان الامام يشكو من شدة الرقابة التي منعت أتباعه من زيارته فيقول: «أشكو الي الله وحدتي و تقلقلي من أهل المدينة حتي تقدموا و أراكم و اسربكم» [20] .

ان شدة الرقابة علي الامام الصادق عليه السلام انما هي محاولة لضرب القاعدة التي بناها في أوساط الامة، و ضرب الجماعة التي كانت ترتبط به، و التي أشرف علي تعليمها، و خطط لسلوكها و حماية وجودها و تنمية وعيها، و امدادها بكل الأساليب التي تساعدها علي الصمود، و الارتفاع بها الي مستوي الحاجة الاسلامية. [21] و اشعار الآخرين بالضرورة الأمنية في الابتعاد عن مثل أجواء الامام التي تخضع للرقابة الصارمة من أجهزة السلطة الحاكمة. فلذلك كان يوصي أصحابة و قواعده بالحذر و المحافظة علي طابع العمل السري (التقية) في كل عمل ينفذونه حذرا من تربص القوي المناهضة. [22] و كان يؤكد علي العمل



[ صفحه 190]



بخفاء، حتي أن الأمر كاد أن يستتب له لولا اخلال بعض أصحابه بالسرية و افشاؤهم عنه ما لا يريد افشاءه. فقال لابن النعمان: «فلا تعجلوا، فو الله لقد قرب هذا الأمر ثلاث مرات فأذعتموه، فأخره الله، و الله ما لكم سر الا و عدوكم أعلم به منكم» [23] .

و لقد عاب الامام عليه السلام بعض أصحابه دفاعا عنهم و حفظا لدمائهم، فقد عبر في رسالته الي زرارة بن أعين التي بعثها اليه عن تلك الدوافع بقوله: «اني انما أعيبك دفاعا مني عنك، فان الناس و العدو يسارعون الي كل من قربناه و حمدنا مكانه لادخال الأذي في من نحبه و نقربه، و يرمونه لمحبتنا له و قربه و دنوه منا، و يرون ادخال الأذي عليه و قتله، و يحمدون كل من عبناه نحن وان كنا نحمد أمره... فأحببت أن أعيبك ليحمدوا أمرك في الدين بعيبك و نقصك، و يكون بذلك منا دافع شرهم عنك. يقول الله عزوجل: (أما السفينة فكانت لمساكين يعملون في البحر فأردت أن أعيبها و كان وراءهم ملك يأخذ كل سفينة غصبا)» [24] .

و زاد عن غضب المنصور ايواء الامام الصادق عليه السلام الحسين بن زيد بن علي اليه لأنه شهد الثورة مع محمد و ابراهيم. و لقد كان الامام عليه السلام علي غاية من الحكمة و الدراية في معاملته مع المنصور، و كان يعرف كيف يؤثر عليه و علي سياسته التي كان ينتهجها. و قد أنذره يوما بزوال ملكه ان هو قتل أو أهرق دم احد من أهل البيت. فقال له: «لم ينل منا أهل البيت دما الا سلبه الله ملكه» فغضب لذلك و استشاط، فقال له الامام: «علي رسلك، ان هذا الملك كان في آل أبي سفيان، فلما قتل



[ صفحه 191]



يزيد حسينا عليه السلام سلبه الله ملكه، فورثه آل مروان، فلما قتل هشام زيدا سلبه الله ملكه، فورثه مروان بن محمد، فلما قتل مروان ابراهيم الامام سلبه الله ملكه فأعطاكموه»، فقال المنصور: صدقت [25] .

و قال المنصور يوما للامام الصادق عليه السلام و قد وقع علي المنصور ذباب فذبه عنه، ثم وقع عليه فذبه عنه، ثم وقع عليه فذبه عنه، فقال: يا أباعبدالله، لأي شي ء خلق الله الذباب؟ فقال: «ليذل به الجبارين» [26] .

كما أن مواقف الامام الصادق عليه السلام مع ولاة المنصور لم تكن أقل شدة من مواقفه مع المنصور نفسه. فلما ولي المدينة شعبة بن عضال من قبل المنصور، رقي المنبر في مسجد الرسول صلي الله عليه و آله و سلم يوم الجمعة فسب أميرالمؤمنين علي ابن أبي طالب عليه السلام و نال منه، فلم يجسر أحد من الناس أن ينطق بحرف، فقام اليه رجل فحمد الله و صلي عليه النبي و آله ثم قال: أما ما قلت من خير فنحن أهله، و أما ما قلت من سوء فأنت و صاحبك به أولي، فاختبر يا من ركب غير راحلته، و أكل غير زاده، ارجع مأزورا، ثم أقبل علي الناس فقال: ألا انبؤكم بأخلي الناس ميزانا يوم القيامة و أبينهم خسرانا، من باع آخرته بدنيا غيره و هو هذا الفاسق. فأسكت الناس، و خرج الوالي من المجسد و لم ينطق بحرف، يقول عبدالله ابن سليمان التميمي: فسألت عن الرجل فقيل لي: هذا جعفر بن محمد بن علي ابن الحسين بن علي بن أبي طالب [27] .



[ صفحه 192]




پاورقي

[1] يري محمد أبوزهرة بأن أول زيارة للامام الصادق عليه السلام في عهد أبي العباس السفاح كانت تكريما و اجلالا للامام، و ذلك لأن الخلاف بين العلويين و العباسيين لم يكن قد ثار و استفحل. (محمد أبوزهرة، الامام الصادق: 61).

[2] محمد حسين المظفر، الامام الصادق1 : 126.

[3] محمدالحسين المظفر، الامام الصادق1 : 126.

[4] ابن الجوزي، صفوة الصفوة1 : 94.

[5] محمد أبوزهرة، الامام الصادق: 61.

[6] الاربلي؛ كشف الغمة في معرفة الأئمة 2 : 427. و المجلسي؛ بحارالأنوار 11 : 185.

[7] الصدوق؛ أمالي الصدوق: 490.

[8] محمدالحسين المظفر؛ الامام الصادق1 : 118.

[9] ابن عبد ربه؛ العقد الفريد 3 : 109.

[10] أمالي الصدوق: 490. و المجلسي؛ بحارالأنوار11 : 167.

[11] المجلسي؛ بحارالأنوار11 : 102.

[12] ابن طاووس، مهج الدعوات: 201. و المجلسي؛ بحارالأنوار 11 : 202.

[13] أمالي الصدوق: 490 و 491. و المجلسي: بحارالأنوار11 : 167 و 168.

[14] تأريخ الطبري7 : 431 - 425. و الدينوري؛ الأخبار الطوال: 378. و المقدسي؛ البدء و التأريخ 6 : 59. و الشهرستاني؛ الملل و النحل 1 : 51.

[15] أعراق الثري: كناية عن اسماعيل عليه السلام، و لعله كني بذلك لأن أولاده انتشروا في البراري. (راجع المجلسي؛ بحارالأنوار11 : 136).

[16] ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب4 : 236. و المجلسي؛ بحارالأنوار 11 : 136.

[17] باخمري: موضع بين الكوفة و واسط، و هو الي الكوفة أقرب.

[18] الاصفهاني، مقاتل الطالبيين: 301.

[19] ابن شهرآشوب: مناقب آل أبي طالب4 : 248.

[20] رجال الكشي2 : 653.

[21] السيد محمد باقر الصدر، مقال: دور الأئمة، دائرة المعارف الاسلامية2 : 94.

[22] عادل الأديب، الأئمة الاثناعشر: 177. و محمد جواد فضل الله، الامام الصادق: 283.

[23] البحراني؛ تحف العقول: 229.

[24] رجال الكشي 1 : 348 و2 : 600 - 566.

[25] الكليني؛ اصول الكافي2 : 563.

[26] الصدوق؛ علل الشرائع: 496. و ابن شهرآشوب؛ مناقب آل أبي طالب4 : 251.

[27] المجلسي؛ بحارالأنوار 11 : 165.


دعاؤه في أول ليلة من رمضان


كان الامام الصادق عليه السلام، يستقبل شهر رمضان المبارك بسرور بالغ، ويدعو في أول ليلة منه بهذا الدعاء المبارك:

«اللهم إن هذا الشهر المبارك، الذي أنزلت فيه القرآن، وجعلته هدي للناس، وبينات من الهدي والفرقان، قد حضر فسلمنا فيه، وسلمنا منه، وسلمه لنا، وتسلمه منا في يسر منك وعافية، يامن أخذ القليل وشكره، وستر الكثير وغفره، إغفر لي الكثير من معصيتك، وأقبل مني اليسير من طاعتك،

اللهم إني أسألك، أن تجعل لي إلي كل خير سبيلا، ومن كل ما لا تحب مانعا، يا أرحم الراحمين، يامن عفا عني، وعما خلوت به من السيئات، يامن لا يؤاخذني بارتكاب المعاصي، عفوك، عفوك، يا كريم، إلهي وعظتني فلم أتعظ، وزجرتني عن المعاصي فلم أنزجر، فما عذري؟ فاعف عني يا كريم، عفوك، عفوك.

اللهم إني أسألك الراحة عند الموت، والعفو عند الحساب، عظم الذنب من عبدك، فليحسن العفو من عندك، يا أهل التقوي ويا أهل المغفرة، عفوك، عفوك.

اللهم إني عبدك، وابن عبدك، وابن أمتك، ضعيف فقير إلي رحمتك، وأنت منزل الغني والبركة علي العباد، قاهر، قادر، مقتدر،



[ صفحه 121]



أحصيت أعمالهم، وقسمت أرزاقهم، وجعلتهم مختلفة ألسنتهم، وألوانهم خلقا بعد خلق.

اللهم لا يعلم العباد علمك، ولا يقدر العباد قدرك، وكلنا فقير إلي رحمتك فلا تصرف وجهك عني، اجعلني من صالح خلقك، في العمل والامل، والقضاء والقدر.

اللهم ابقني خير البقاء، وافنني خير الفناء علي موالاة أوليائك، ومعاداة أعدائك، والرغبة إليك، والرهبة منك، والخشوع، والوقار والتسليم لك، والتصديق بكتابك، واتباع سنة رسولك صلواتك عليه وآله.

اللهم ما كان في قلبي من شك، أو ريبة أو جحود، أو قنوط أو فرح أو مرح، أو بذخ، أو بطر، أو فخر، أو خيلاء، أو رياء، أو سمعة، أو شقاق، أو نفاق، أو كبر، أو فسوق، أو عصيان أو عظمة، أو شئ لا تحب، فأسألك يا رب أن تبدلني مكانه إيمانا بوعدك، ووفاء بعهدك، ورضا بقضائك، وزهدا في الدنيا ورغبة فيما عندك، وأثرة، وطمانينة، وتوبة نصوحا، أسألك ذلك، يا رب بمنك ورحمتك يا أرحم الراحمين، ويارب العالمين. إلهي: أنت من حلمك تعصي، فكأنك لم تر، ومن كرمك وجودك تطاع فكأنك لم تعص، وأنا ومن لم يعصك من سكان أرضك، فكن علينا بالفضل جوادا، وبالخير عوادا، يا أرحم الراحمين، وصلي الله علي محمد وآله صلاة دائمة لا تحصي، ولا تعد، ولا يقدر قدرها غيرك، يا أرحم الراحمين..» [1] .



[ صفحه 122]



وهذا الدعاء الجليل، من ذخائر أدعية الامام عليه السلام، فقد حكي الطاف الله تعالي الدائمة وفيوضاته المتصلة علي عباده، وعفوه عنهم، كما حكي ظاهرة من قدرة الله وبدائع صنعه، وهي اختلاف السنة الناس، واختلاف ألوانهم فان المليارات منهم لا يشبه بعضهم بعضا، في الشكل والصورة، منذ بدء الخليقة حتي يرث الله الارض ومن عليها، وتلك آية من آيات الله، ومثل من أمثلة توحيده فتبارك الله أحسن الخالقين.

وطلب الامام عليه السلام، من الله تعالي، في هذا الدعاء أن ينزهه من جميع النزعات والصفات الشريرة، التي خلقت مع الانسان، وتكونت في دخائل النفوس، وأعماق القلوب، من الشك، والريبة، والجحود، والبذخ، وغير ذلك من الصفات التي تبعد الانسان عن ربه، طالبا منه تعالي أن تحل مكانها الصفات الخيرة من الايمان والوفاء، والرضا بقضاء الله، والزهد في الدنيا، وغير ذلك من الصفات التي ترفع مستوي الانسان.


پاورقي

[1] الاقبال (ص 9 - 10).


تمهيد في معني الفقه


كما نعلم ان الشارع الأول في الاسلام هو الله عزوجل، الذي أنزل مبادي ء الشريعة الاسلامية بما فيها من دين و قضاء أو أحكام قانونية، فكان من الطبيعي أن يبحث علم الفقه أو علم فروع الشريعة في العبادات و المعاملات جميعا، و كان طبيعيا أن ترتبط أمور المعاملات بالدين في اصولها و مآخذها و في أحكام التفسير و الاجتهاد، و ما الي ذلك من مناهج التفكير و التحري و الاستدلال.

و من المعلوم أن انفصال القانون عن الدين تدرج شيئا فشيئا في الغرب حتي أصبح القانون لا يتعلق الا بأمور مدنية، و أصبح علم القانون مختصا بالحقوق الدنيوية الوضعية. و الحاصل أن الشريعة الاسلامية شريعة الهية بمصادرها و احكامها الأولي علي حين أن القانون المدني يبحث في المعاملات وحدها و يستمد أحكامه من سلطة الدولة التي تعد له حسب المصلحة العامة.

و يمكن قسمة الفقه الاسلامي الذي كان دينا و قانونا في آن واحد الي قسمين: أحدهما: قسم العبادات و هو حق الله تعالي الذي يتعلق بأمور الآخرة من ايمان و صلاة و حج و زكاة و غيرها. و القسم الآخر، و الذي يتعلق بأمور الدنيا أو الاحكام القانونية، و هو قسم يشمل العقوبات و المناكحات و المعاملات.

و ان كثيرا من هذه الأمور الدنيوية قد عالجها الصادق، و ما زلنا نلمس أثره فيها حتي عصرنا اليوم، و هذه الأحكام في المواريث و الطلاق و الزواج و المتعة و الخمس و غيرها من المسائل الاجتماعية نراها تطبق في عديد في البلدان معتمدة في أحكامها علي



[ صفحه 106]



أصول الفقه الجعفري. هذا الفقه الذي مرده الي الصادق و يحمل اسمه: الفقه الجعفري - و كل ما قيل عن الامامية في هذا السبيل.

و قد كان للصادق مذهبه في الفقه قبل أن تختلف مذاهب الأئمة من أهل السنة أو الشيعة، و هو مرجع لطلاب الأصول، و أستاذ الفقهاء و أولهم جميعا فقد أخذوا عنه و قد عرف الفقه كعلم منذ فقد الصادق. و أخص بالذكر الشيعة ليس لهم سوي تفسيرات و أقوال منسوبة لأئمتهم. أما المسائل و الفتاوي الفقهية فمردها جميعا الي جعفر الصادق رائد علم الفقه.

حدد أصوله الفقهية و جعل لها مصادر لا تخالف الكتاب و السنة و الاجماع و العقل. هذه الأصول الفقهية هي الأصول عند جعفر الصادق.


ابراهيم بن سعد بن إبراهيم بن عبد الرحمن بن عوف القرشي (الزهري)


أبو إسحاق إبراهيم بن سعد بن إبراهيم بن عبد الرحمن بن عوف القرشي، الزهري، العوفي، المدني. من محدثي وفقهاء الامامية الممدوحين، وكان متكلما، حافظا، قاضيا، ويعده العامة من ثقاتهم. تصدر للقضاء والحديث بالمدينة المنورة، ثم رحل إلي بغداد وتولي قضاءها والاشراف علي بيت المال في عهد هارون العباسي. روي عنه شعبة بن الحجاج، وأحمد بن حنبل، وأبو داود الطيالسي وغيرهم. توفي ببغداد سنة 185، وقيل سنة 183، وقيل سنة 184، وكانت ولادته بالمدينة المنورة سنة 108، وقيل سنة 109، وقيل سنة 110.

المراجع:

رجال الطوسي 144. تنقيح المقال 1: 17. معجم رجال الحديث 1: 225. جامع الرواة 1: 21. نقد الرجال 8. مجمع الرجال 1: 44. أعيان الشيعة 2: 139. توضيح الاشتباه 11. الكني والألقاب 2: 270. خاتمة المستدرك 778. ريحانة الأدب (فارسي) 2: 397. منتهي المقال 21. منهج المقال 21. تهذيب الأسماء واللغات 1: 103. هدي الساري 385. تاريخ الثقات 52. تاريخ أسماء الثقات 57. تهذيب الكمال 2: 88. الجرح والتعديل 1: 1: 101. الجمع بين رجال الصحيحين 16. تذكرة الحفاظ 1: 252. شذرات الذهب 1: 305. التاريخ



[ صفحه 42]



الكبير 1: 288. تاريخ بغداد 6: 81. خلاصة تذهيب الكمال 15. طبقات الحفاظ 107. تقريب التهذيب 1: 35. ميزان الاعتدال 1: 33. تهذيب التهذيب 1: 121. العبر 1: 288. طبقات ابن سعد 7: 322. لسان الميزان 7: 169. أعلام الزركلي 1: 40.


سعدان بن عمار الطائي


سعدان بن عمار الطائي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 206. تنقيح المقال 2: 22. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 99. جامع الرواة 1: 357. نقد الرجال 150. مجمع الرجال 3: 110. أعيان الشيعة 7: 232. منهج المقال 160.



[ صفحه 24]




محمد بن إبراهيم الرفاعي


محمد بن إبراهيم الرفاعي، الكوفي.

محدث إمامي. روي عنه عبد الرحمن بن محمد.

المراجع:

رجال الطوسي 280. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 56. خاتمة المستدرك 839. معجم رجال الحديث 14: 226. نقد الرجال 282. جامع الرواة 2: 44. مجمع الرجال 5: 98. منهج المقال 273.


اثبات وجود و يگانگي ذات مقدس الهي


امام صادق عليه السلام در سخنان خود براي مفضل بن عمر جعفي كوفي، يكي از ياران خود، استدلال هاي فراواني بر وجود خداوند و يگانگي او اقامه فرموده است مفضل كسي بود كه همانند بعضي از اصحاب ديگر امام صادق عليه السلام بين علم و عمل جمع نموده بود. مفضل رساله ي ديگري نيز به نام «اهليلجه» به صورت مكتوب از امام صادق عليه السلام نقل نموده است. حديث مفضل و رساله ي اهليلجه به صورت مقطوع السند نقل گرديده، لكن متن آنها با صداي روشن مي گويد: اين سخنان جز از معصوم عليه السلام صادر نشده است و اگر بناي اين كتاب بر اختصار نبود همه ي اين دو رساله را با توضيحات لازم نقل مي نموديم، ولي ناچاريم تنها بخش هايي از اين دو رساله را در اين كتاب نقل كنيم.


سخنان امام صادق هنگام رحلت از دنيا


امام صادق عليه السلام در لحظات پاياني زندگي گهربار خود، دستور داد كه همه ي خويشانشان را خبر كنند و چون آنان نزد آن حضرت جمع شدند، چشمان خويش را باز نمود و به آنان فرمود: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة» [1] يعني؛ شفاعت ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله به كساني كه نماز را سبك بشمارند نمي رسد. اين سخن اهميت نماز را از ديدگاه شارع مقدس، براي ما روشن مي سازد.

امام صادق عليه السلام حتي در هنگام مرگ از اين وصيت غافل نمانده و تا آخرين لحظه از خيرخواهي و مصلحت انديشي براي شيعيان خود دريغ ننموده و نماز مهم ترين سفارش آن حضرت بوده و به آن توجه كامل داشته است.

شايد به اين علت امام صادق عليه السلام خويشان خود را به اين امر توصيه نمود كه اولا مردم از آنان بيشتر انتظار دينداري و صلاح و ارشاد دارند و اگر اين سفارش از زبان آنان به مردم منتقل شود، تأثير بيشتري خواهد داشت و ثانيا چون آنان، خويشان رسول خدا بودند بسا گمان مي كردند كه حتي اگر در بعضي از واجبات الهي كوتاهي كنند، باز هم به واسطه ي رابطه ي خويشاوندي مورد شفاعت آن حضرت قرار مي گيرند؛ از اين رو امام صادق عليه السلام فرمود اگر واجبات خدا را انجام ندهند، رابطه ي خويشاوندي براي آنان سودمند نخواهد بود.

ام حميده، همسر امام صادق عليه السلام و مادر امام كاظم عليهم السلام، نيز در آن هنگام از سخنان آن حضرت تعجب نمود و هر وقت آن حادثه را به ياد مي آورد بسيار مي گريست. [2] .



[ صفحه 415]



امام صادق عليه السلام در آخر عمر شريف خود، دستور داد كه به هر كدام از خويشانش صله داده شود و - چنان كه گذشت - براي حسن افطس [از فرزندان حضرت سجاد عليه السلام] هفتاد دينار سفارش نمود و چون سالمه، كنيز آن حضرت گفت: آيا به كسي كه با شمشير به شما حمله نمود و مي خواست شما را بكشد پول مي دهيد؟ امام عليه السلام به او فرمود: تو نمي خواهي من به آيه ي شريفه ي قرآن كه مي فرمايد: (و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب) [3] عمل نمايم؟ سپس فرمود: آري اي سالمه، خداوند بهشت را آفريد و آن را معطر و خوشبو نمود و بوي بهشت از فاصله ي دو هزار سال به اهلش مي رسد و هرگز عاق والدين و قاطع رحم بوي آن را استشمام نمي كنند. [4] اين دستور اهميت صله ي رحم و قطع رحم را نيز بيان مي كند.

امام صادق عليه السلام در صله رحم به خويشان خوب خود اكتفا ننمود؛ بلكه كساني را كه با آن حضرت قطع رحم كرده بودند و قصد كشتن ايشان را داشتند نيز مورد احسان خود قرار داد و اين نشانه ي خلق والاي نبوي صلي الله عليه و آله مي باشد.


پاورقي

[1] محاسن برقي ج 1 / 80؛ بحار ج 47 / 2.

[2] محاسن برقي ج 1 / 80.

[3] رعد / 21.

[4] مناقب ج 4 / 273؛ غيبت طوسي، ص 128.