أما شؤون الامام عليه السلام مع عبدالملك بن مروان فهي كما يلي.

معه في الطواف:

كان عبدالملك يطوف بالبيت الحرام، و الامام عليه السلام يطوف أيضا، و قد أحيط بهالة من الاكبار من قبل الحجاج، فسأل عنه عبدالملك فقيل له:

هذا علي بن الحسين فاستدعاه، فقال له:

«يا علي بن الحسين، اني لست قاتل أبيك، فما يمنعك من المسير الي؟».

فلم يعن به الامام و أجابه:

«ان قاتل أبي أفسد بما فعله، دنياه، عليه، و أفسد أبي عليه آخرته، فان أحببت أن تكون هو فكن..».

و انحط كبرياء عبدالملك، وراح يقول:

«كلا ولكن سر الينا لتنال من دنيانا...».

و امتنع الامام عليه السلام من اجابته. [1] .



[ صفحه 358]



عبدالملك يطلب سيف النبي:

و بلغ عبدالملك أن سيف رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) عند الامام زين العابدين عليه السلام، فبعث يستوهبه، و يسأله الحاجة، فامتنع الامام من اجابته فكتب اليه عبدالملك يتهدده، و يتوعده بقطع رزقه من بيت المال، فأجابه الامام عليه السلام.

«أما بعد: فان الله ضمن للمتقين المخرج من حيث يكرهون، و الرزق من حيث لا يحتسبون، و قال جل ذكره: (ان الله لا يحب كل خوان فخور) فانظر أينا أولي بهذه الآية و السلام..». [2] .

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال ابوبصير از آيه «و اموالتان را ميان خودتان به ناروا مخوريد و (به عنوان رشوه) قسمتي از آن را به حكام ندهيد»، (و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الي الحكام) فرمودند:

اي ابوبصير! خداي عزوجل مي داند كه در ميان اين امت داوراني ستمگر وجود دارند. بدان كه مقصود خداوند (در اين آيه) داوران عادل نيست بلكه مقصودش حكام و داوران جائر و (حق كش) است.

اي ابامحمدا! اگر بر عهده ي كسي حقي داشتي و او را به داوري نزد داوران عادل فراخواندي و او نپذيرفت و اصرار كرد دعوا را نزد حكام جور برد تا به نفع او داوري كنند اين شخص از جمله كساني است كه داوري را به نزد طاغوت برده است و خداي عزوجل مي فرمايد: (آيا نديده اي كساني را كه مي پندارند...)، (الم تر الي الذين يزعمون... سورة النساء / 60). [1] .

چون حاصل علم و زندگي جز حسن خلق و رفتار نيكو نيست و هدف اصلي پيغمبر صلي الله عليه و آله اسلام هم جز اين نبود كه فرمود بعثت لاتمم مكارم الاخلاق برانگيخته شدم كه مكارم اخلاق را تتميم و تكميل نمايم. [1] .

امام جعفر صادق عليه السلام هم كه مجري همان برنامه بود و مدرسه جعفري را براي اين منظور گشود تا اخلاق مردم مسلمان را از راه علم و دانش به كمال مطلوب برساند و لذا آموزش و پرورش آن حضرت فقط روي هدف و نيل به كمالات نفساني بود كه از راه علم و استدلال و كمال و فضيلت مبرهن سازد و همه راه كمالي خود را و طرز تفكر در اين عالم را بشناسند و بدانند بايد با اخلاق فاضله با خلق خدا مماشات و معاشرت نمايند و مصداق بارز اين درس شخصيت خود امام ششم عليه السلام بود كه در طول 65 سال زندگي چنان به فضيلت اخلاقي دوست و دشمن را فريفته مكارم نفساني نموده بود كه در تاريخ بشريت هيچ نقطه ضعفي براي او نگرفته اند - و اين فضيلت در علم و حلم و جود و سخاوت و سماحت و صفح و گذشت و تواضع و فروتني و كار و كوشش در راه تحصيل معاش از راه زراعت و كشاورزي بود كه تا آخرين روزهاي زندگي صبح امام مردم بود و بعد مدرس و معلم و سپس فلاح و باغبان و ظهر بنده عابد و بعدازظهر مشفق مهربان خاندان و فاميل و عصر رهبر و راهنماي خلق در زندگي و شب پس از نماز و فرايض به درب خانه ايتام و مساكين و بيچارگان مي رفت و از مرضا نوازش و تلطف مي فرمود واماندگان و بيچارگان را كمك هاي مالي و جاني مي فرمود.

اين روش بود كه پسنديده طبع خاص و عام گرديد و همه را به بزرگواري ستودند حتي



[ صفحه 472]



دشمنان و بدانديشان چنانچه در سطور تاريخ ديديم؟!

قال (ص) وضع عن امتي ما اكرهوا عليه و لم يطيقوا و ما اخطأوا.

ملت اسلام مردمان باهوش و سياست و زيركي هستند پيرو منطق مستدل عقل و استدلال مي باشند - دين اسلام هم آنچه عقل و خرد و استدلال ندارند و به آنها نياموخته و هر چه كه مكروه باشد عقلا از ميان آنها برداشته است و عوامل خطا و لغزش عقلي در ميان آنها از نظر احكام شريعت اسلام نيست.

مسلمين به معارف خود بسيار وارد و مستدلا عمل مي كنند و خرافات در ميان مؤمنين كم است بلكه نيست عوام مردم هم مانند عوام ساير ناس نيستند.

اسلام آنچه لازمه علم و كمال و فضل و تقوي و موجبات سعادت و رستگاري بود همه را به مردم آموخته و آنها را در راه و روش خود از خطايا متنبه و متذكر ساخته تا به خطا و لغزش نيفتند.

اسلام نه كار سخت و سنگين و شاق به مسلمين آموخته و نه دستوري را فروگذار كرده تا نقصي در زندگي اسلامي رخ دهد و نه نقاط ضعف و خطا و لغزش را مكتوم نهاده كه متنكرا و جاهلا بدان مواجه گردند بلكه جهات مختلف ترقي و تكامل را از واجبات و مستحبات و مكروه و مباح و حرام جزء به جزء آموخته تا نقصي باقي نماند.

بصائر الدرجات 415، الجزء 8، ب 18، ح 6: حدثنا أحمد بن الحسين، عن أحمد بن إبراهيم، عن محمد بن جمهور، عن عبدالله، عن عبدالرحمن، عن سماعة بن مهران، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:....

إذا كان يوم القيامة وضع منبر يراه الخلائق، يصعده رجل، يقوم ملك عن يمينه و ملك عن شماله ينادي الذي عن يمينه: يا معشر الخلائق هذا علي بن أبي طالب عليه السلام صاحب الجنة يدخلها من يشاء، و ينادي الذي عن يساره: يا معشر الخلائق هذا علي بن أبي طالب عليه السلام صاحب النار يدخلها من يشاء.

أصول الكافي 2 / 85، ح 3: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان العبد المؤمن الفقيرل ليقول: يا رب ارزقني حتي أفعل كذا و كذا من البر و وجوه الخير، فاذا علم الله عزوجل ذلك منه بصدق نية كتب الله



[ صفحه 226]



له من الأجر مثل ما يكتب له لو عمله، ان الله واسع كريم.

[فروع الكافي 1 / 120 ح 5 عدة من أصحابنا، عن أحمد بن أبي عبدالله، عن عبدالرحمن بن أبي نجران، عن صفوان الجمال، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...].

من عاد مريضا من المسلمين و كل الله به أبدا سبعين ألفا من الملائكة



[ صفحه 214]



يغشون رحله، و يسبحون فيه، و يقدسون و يهللون و يكبرون الي يوم القيامة، نصف صلاتهم لعائد المريض.

مكارم الأخلاق 73: عن أبي عبدالله عليه السلام قال في الحمام:...

لا تدخله و أنت ممتلي ء من الطعام، و لا تحتجم حتي تأكل شيئا فانه أدر للعرق و أسهل لخروجه، و أقوي للبدن.



[ صفحه 261]

حفص بن غياث گويد: نزد مولاي و سرور جعفريها امام جعفر صادق - عليه السلام - هنگامي كه منصور (دوانيقي) حضرتش را احضار نمود و ابن ابوالعوجاء كه ملحد و بي دين بود به آن مجلس آمد، و به حضرت گفت: در تفسير اين آيه: (كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها) [1] «هرگاه پوستهاي تنشان (در آن) بريان گردد (و بسوزد)، پوستهاي ديگري به جاي آن قرار مي دهيم» چه مي گوئيد؟

فرض كنيم اين پوست معصيت كرده است و عذاب شد، ديگر چرا پوست جديدي را كه پيدا مي شود؛ عذاب شود؟

حضرت فرمود: واي بر تو؛ اين از نظري همان است، و از نظري ديگر است.

گفت: اين مطلب را به من بفهمان.

حضرت به او فرمود: اگر شخصي خشتي را بشكند، و ريز ريز كند، سپس روي آن آب بريزد، و آن را گل كند، سپس آن را به شكل اوليه خود برگرداند، آيا اين همان، و غير از آن نيست؟

آن زنديق گفت: بله، خداوند، عمر تو را طولاني كند. [2] .

أسيد بن بشير، وقيل شبرمة الحارثي، الكوفي.

محدث إمامي مجهول الحال، وقيل مهمل. روي عنه زهير بن معاوية، ومحمد بن أبي الحكم بن المختار الثقفي.

المراجع:

رجال الطوسي 152. تنقيح المقال 1: 148. خاتمة المستدرك 783. معجم رجال الحديث 3: 211. جامع الرواة 1: 106. نقد الرجال 48. مجمع الرجال 1: 230. أعيان الشيعة 3: 446. توضيح الاشتباه 64. منتهي المقال 60. العندبيل 51. منهج المقال 62. الاكمال 1: 57.

عباد بن عمران التغلبي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 241. تنقيح المقال 2: 122. خاتمة المستدرك 814. معجم رجال الحديث 9: 216. نقد الرجال 178. جامع الرواة 1: 430. مجمع الرجال 3: 245. منهج المقال 188. منتهي المقال 168.

محمد بن كثير العكلي، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 178]



المراجع:

رجال الطوسي 299. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 178. خاتمة المستدرك 847. معجم رجال الحديث 17: 177. نقد الرجال 330. جامع الرواة 2: 186. مجمع الرجال 6: 29. منتهي المقال 293. منهج المقال 316.