بازگشت

ولايته للحجاج


وصب عبدالملك علي المسلمين وابلا من العذاب الأليم، و أحال حياتهم ألي جحيم لا يطاق فقد سلط عليهم الحجاج بن يوسف الثقفي الذي هو أقذر ارهابي عرفته البشرية في جميع مراحل تاريخها، و قد منحه صلاحيات واسعة النطاق، فجعله يتصرف في أمور الدولة حسب رغباته و ميوله التي لم تكن تخضع بأي حال لمنطق القانون، و انما تخضع لمنطق البطش و الاستبداد، فكان يعدم ويسجن و يطارد المواطنين لا من أجل حفظ النظام، و انما من أجل التشهي و رغباته النفسية، و قد خلق جوا من الازمات السياسية لم يشاهد مثلها في قسوتها و مرارتها، و نتحدث بايجاز عن بعض مظاهر ظلمه.


شش سفارش لقمان به فرزندش


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

لقمان در سفارش به فرزندش، گفت: فرزندم! تو را به شش كار تشويق مي كنم كه هيچ كاري از آنها نيست، مگر اين كه تو را به خشنودي خداي عزوجل نزديك مي كند و از خشم و ناخشنودي او دور مي سازد.

اول اين كه خدا را عبادت كني و چيزي انباز او نكني. دوم اين كه به تقدير خداوند چه خوشايند تو باشد يا ناخوشايند تو، خشنود باشي، سوم اين كه دوستي و دشمني



[ صفحه 233]



تو براي خدا باشد. چهارم اين كه براي مردم آن پسندي، كه بر خود مي پسندي و براي آنان نپسندي آن كه براي خود نمي پسندي. پنجم اين كه خشم را فروخوري و به كسي كه به تو بدي كرده است، نيكي كن، ششم اين كه هواي نفس را فروگذاري و با عوامل مهلك بستيزي. [1] .


پاورقي

[1] مستدرك الوسايل: 11 / 178 / 12684، همان، همان، 16602.


امام صادق و حكم و كلمات


بارها گفته ايم كه كلمات مردم به منزله جان آنها مي باشد زيرا ارزش و ارج انسان به فكر و عقل و خرد او است و هر اندازه خرد و عقل قوي تر و نيرومندتر و فكر دقيق تر باشد ارزش و ارج انسانيت بيشتر است و كلمات آدمي نمونه ي بارز همان فكر و عقل و خرد است و هر كس را مي توان از راه كلماتش شناخت و به ميزان ادراكات عقلي او پي برد و لذا گفته اند كلمات مردم آينه سر تا پا نماي آنها است كه مي توان شخصيت ها را از كلمات آنها شناخت كه معرف آنها مي باشد.

حضرت امام صادق عليه السلام از نظر جهان علم و معرفت در دنياي بشريت و نظر خردمندان جهان به اين كلمات شناخته شده كه هر جمله ي كوتاه آن حكمت و فلسفه و سرچشمه آب زلال و خوش گواري براي يافتن زندگي آدمي است. [1] .

ما اكنون آنچه كه از حكمت و كلمات حكمت آميز آن حضرت است و مورد توجه علماء شرق و غرب جهان بوده براي خوانندگان نقل و ترجمه مي كنيم:

قال عليه السلام لا يصلح من لا يعقل - لا يفلح من لا يعقل [2] - لا يعقل من لا يعلم و سوف ينجو من يفهم - يظفر من يحلم - و العلم جنه - و الصدق عز

و الجهل دل

و الفهم مجد

و الجود نجح

حسن الخلق مجلبة للمودة

العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس

الحزم مشكاة الظن

والله ولي من عرفه وعد و من تكلفه

و العاقل غفور و الجامل ختور

و ان شئت ان تكرم فلن

و ان شئت ان تهان فاخشن

و من كرم اصله لان قلبه

و من خشن عنصره غلظ كبده

و من فرط تورط

و من خاف العاقبة يثبت فيما لا يعلم

و من هجم علي امر بغير علم جدع انف نفسه

و من لم يعلم لم يفهم

و من لم يفهم لم يسلم

و من لم يسلم لم يكرم

و من لم يكرم تهضم

و من تهضم كل ألوم

و من كان كذلك كان احري ان يندم

ان قدرت ان لا تعرف فافعل



[ صفحه 421]



و ما عليك اذا لم يثن الناس عليك

و ما عليك ان تكون مذموما عند الناس اذا كنت عند الله محمودا.

ان اميرالمؤمنين عليه السلام كان يقول لا خير في الحيات الا لاحد رجلين - رجل يزداد كل يوم فيها احسانا - و رجل يتدارك منيته بالتوبه - ان قدرت ان لا تخرج من بيتك فافعل - و ان عليك في خروجك ان لا تغتاب و لا نكذب و لا تحسد و لا نرائي و لا نتصنع و لا نداهن صومعة المسلم بيته يحبس فيه نفسه و بصره و لسانه و فرجه.

ان من عرف نعمة الله بقلبه استوجب المزيد من الله قبل ان يظهر شكرها علي لسانه

ثم قال عليه السلام كم مغرور بما انعم الله عليه. و كم من مستدرج يستر الله عليه و كم من مفتون تنبأ و الناس عليه [3] .

اني لارجوا الناس لمن عرف قضا من هذا الامة الا احد ثلاثه صاحب سلطان جائر - و صاحب هوي. و الفاسق المعلن - الحب افضل من الخوف - والله ما احب الله من احب الدنيا و ولي غيرنا - و من عرف حقنا واجبنا فقد احب الله كن ذنبا و لا تكن رأسا - قال رسول الله صلي الله عليه و آله من خاف كل لسانه.

مي فرمايد كسي كه عقل ندارد مصلح نمي تواند باشد - كسي كه خرد ندارد رستگار نمي شود - كسي كه علم و دانش ندارد عقل و خرد پيدا نمي كند - به زودي خردمندان نجابت و شرافت مي يابند. پيروزمند است كسي كه بردبار باشد - دانش سپر انسان است - راستي عزت آور است - فهم و دانش مجد و رفعت مي آورد. بخشش و كرم رستگاري انگيز است. حسن خلق موجب مودت و محبت مي گردد. علماء كه به اوضاع و محيط خود وارد باشند مورد هجوم قرار نمي گيرند. حزم و دورانديشي چراغ گمان و ظن است كه وضع آدمي را در ترديد روشن مي كند. خداوند صاحب اختيار كسي است كه او را بشناسد و دشمن كسي است كه در معرفت تكلف ورزد. عاقل و خردمند بخشنده و جاهل و نابخرد خبيث و معاند است. اگر بخواهي او را اكرام كني نمي گذارد و اگر بخواهي خوار و خفيف سازي خشونت مي كند. و كسي كه اصالت داشته باشد دلش نرم است و كسي كه عنصرش خشن و پليد باشد قلبي قسي و سياه دارد. و كسي كه از عاقبت امر بترسد از آنچه نمي داند مصون مي ماند - و كسي كه در كاري بدون وقوف و اطلاع وارد شود خود را در معرض ذلت و خواري افكنده



[ صفحه 422]



كسي كه نداند نمي فهمد. و كسي كه نمي فهمد تسليم نمي شود و كسي كه تسليم نمي شود مكرم نمي گردد و كسي كه مكرم نشود حقش را غصب مي كند و ستم مي بيند و كسي كه ستمكش باشد پيوسته مهموم و متأثر و ملول است كسي كه چنين باشد هميشه در حال ندامت است.

اگر نمي داني چه اندازه معرفت داري خود را بيازماي و اگر مردم تو را ثنا نگفتند در تو چيزي مدح و ثنا نبوده. بكوش آنچه موجب مدح و ثنا است به دست آوري. و آنچه نزد مردم مذموم باشد و در ساحت حق ممدوح آن را به دست آور كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود خيري در زندگي نيست جز براي دو طايفه. مردي كه هر روز بر احسانش بيفزايد و مردي كه لغزش و خطا داشته باشد و به توبه گرايد.

فرمود اگر قدرت آن را داري كه از خانه خارج نشوي چنين كن - (به شرطي كه در خانه كل بر زن و فرزند نشوي گرهي از كار آنها بگشائي و به مطالعه و تحقيق و تأليف بپردازي كه شمعع راه مردم گردد)

و اگر مي تواني از خانه بيرون بروي كه غيبت نكني، دروغ نگوئي، حسد نورزي، مناظر ريائي مكروه و حرام را ننگري، تصنع و مداهنه و تمسخر در كار مسلمين نكني بهتر است كه بيرون بروي.

فرمود براي مسلمان منزلش زندان است به شرطي كه از دل و ديده و زبان و فرج مصون باشد يا صومعه و مسجد و كنشت مسلمان خانه اي است كه در آن از دل و زبان و ديده و فرج در امان گردد.

هر كس نعمت هاي خدا را به قلبش سپاسگزاري كند مستوجب مزيد آن است بيش از آن كه به زبانش شكر كند چه دل ها و قلب ها دست قدرت پرودگار است اگر دل سپاسگزار شد نعمتش افزون گردد.

آنگاه فرمود: چه بسياري كه مغرور شدند به نعم الهي و مست گرديدند و نعمت از دست آنها گرفته شد.

چه بسيار مردمي كه به درجات پرده داري رسيدند و به قرب از راه سپاس دل رسيدند يعني ابواب علم و دانش و اسرار و رموز بر آنها گشاده شد.

چه بسيار مردمي كه به سپاسگزاري حق مردم آنها را مدح گفتند زيرا دل ها دست خدا بوده و محبت آنها در دل مردم جلوه نموده مورد مدح قرار گرفتند - من براي نجات كساني



[ صفحه 423]



كه حق ما را بشناسند اميدوارم - من رستگاري پيروان آل محمد صلي الله عليه و آله را حتمي مي دانم مگر سه دسته را كه مصاحبين پادشاهان و خلفا و حكام جائر و ظالم - پيروان و دوستداران هواي نفس و تمايلات دل - و كساني كه علنا به فسق و فجور پرداخته و مفاخره هم كنند چه اظهار و افتخار به فسق هم فسق است.

فرمود دوستي بهتر از ترس است به خدا سوگند خداوند دوست نمي دارد كسي كه دوستدار دنيا باشد و غير از ما را دوست دارد - كسي كه حق ما را بشناسد و ما را دوست بدارد خدا را دوست داشته.

فرمود بكوش هميشه دم باش نه رأس يعني عمدا و عالما و عامدا مرتكب گناهي يا دمشني آل محمد نشوي.

باز اگر عضو تابع منصف باشد اميد نجات براي او هست ولي اگر به استقلال به دشمني برخاست نجات ندارد و چنانچه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود «من خاف كل لسانه» كسي كه از خدا بترسد زبانش را نگاه مي دارد.


پاورقي

[1] تحف العقول ص 357.

[2] كافي كليني ص 26 ج 1.

[3] تحف العقول ص 357.


الضرب


جاء في كتاب الجواهر، باب الديات ما يتلخص بأن الجناية اذا كانت بالضرب بالكف أو بالعصا ففيها التفصيل التالي:

1- أن يضربه علي وجهه، و يسود الوجه من أثر الضربة، فيغرم الجاني للمضروب 6 دنانير.

2- أن يخضر الوجه، و لا يسود فثلاثة دنانير.

3- أن يحمر، و لا يخضر فدينار و نصف.

قال الامام الصادق عليه السلام قضي الامام علي عليه السلام في اللطمة بسواد أثرها في الوجه ستة دنانير، و ان لم تسود و اخضرت فثلاثة دنانير، و ان احمرت و لم تخضر فدينار و نصف.

4- أن يكون الضرب في البدن لا في الوجه، فالدية علي النصف من الضرب علي الوجه، أي ثلاثة دنانير مع الاسوداد، و دينار و نصف مع الاخضرار، و ثلاثة أرباع الدينار مع الاحمرار. قال صاحب الجواهر: «لا أجد خلافا بينهم في ذلك».



[ صفحه 365]




شيعتنا في القيامة


المحاسن 178 و 179، ب 41، ح 166: عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن حمزة بن عبدالله الجعفري، عن أبي الحسن الدهني، و عن جميل بن دراج، عن أبان بن تغلب قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:....

إن الله يبعث شيعتنا يوم القيامة علي ما فيهم من ذنوب أو غيره مبيضة وجوههم، مستورة عوراتهم، آمنة روعتهم، قد سهلت لهم الموارد، و ذهبت عنهم الشدائد، يركبون نوقا من ياقوت، فلا يزالون يدورون خلا الجنة، عليهم شراك من نور يتلألأ، توضع لهم الموائد فلا يزالون يطعمون و الناس في الحساب، و هو قول الله تبارك و تعالي في كتابه: (إن الذين سبقت لهم منا الحسني أولئك عنها مبعدون (101) لا يسمعون حسيسها و هم في ما اشتهت أنفسهم خالدون).



[ صفحه 368]




هؤلاء الصابرون


أصول الكافي 2 / 75، ح 4: علي بن ابراهيم، عن أبيه و محمد بن اسماعيل، عن الفضل بن شاذان جميعا، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن الحكم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

اذا كان يوم القيامة يقوم عنق من الناس فيأتون باب الجنة فيضربونه فيقال لهم: من أنتم؟

فيقولون: نحن أهل الصبر.

فيقال لهم: علي ما صبرتم؟

فيقولون: كنا نصبر علي طاعة الله و نصبر علي معاصي الله.

فيقول الله عزوجل: صدقوا أدخلوهم الجنة، و هو قول الله عزوجل: (انما يوفي الصابرون أجرهم بغير حساب) [1] .


پاورقي

[1] سورة الزمر، الآية: 10.


التجارة و مؤهلات النجاح


[فروع الكافي 3 / 134، ح 9: الحسين بن محمد، عن محمد بن أحمد النهاوندي، عن كثير بن يونس،...].

عن عبدالرحمن بن سيابة قال: لما هلك أبي سيابة، جاء رجل من اخوانه الي فضرب الباب علي فخرجت اليه فعزاني و قال لي: هل ترك أبوك شيئا؟ فقلت له: لا، فدفع الي كيسا فيه ألف درهم و قال لي: أحسن حفظها و لك فضلها فدخلت الي أمي و أنا فرح فأخبرتها، فلما كان بالعشي أتيت صديقا كان لأبي فاشتري لي بضائع سابري [1] و جلست في حانوت فرزق الله عزوجل فيها خيرا كثيرا و حضر الحج فوقع في قلبي، فجئت الي أمي و قلت لها: انه قد وقع قلبي أن أخرج الي مكة. فقالت لي: فرد دراهم فلان عليه، فهيأتها و جئت بها اليه فدفعتها اليه، فكأني وهبتها له، فقال: لعلك استقللتها؟ فأزيدك؟ قلت: لا ولكن قد وقع في قلبي الحج، فأحببت أن يكون شيئك عندك، ثم خرجت فقضيت نسكي ثم رجعت الي المدينة فدخلت مع الناس علي أبي عبدالله عليه السلام و كان يأذن أذانا عاما فجلست في مواخير الناس، و كنت حدثا فأخذ الناس يسألونه ويجيبهم. فلما خف الناس عنه أشار الي فدنوت اليه فقال لي:

ألك حاجة؟

فقلت: جعلت فداك أنا عبدالرحمن بن سيابة.

فقال لي: ما فعل أبوك؟

فقلت: هلك.

قال: فتوجع و ترحم.



[ صفحه 211]



قال: ثم قال لي: أفترك شيئا؟

قلت: لا.

قال: فمن أين حججت؟

قال: فابتدأت فحدثته بقصة الرجل.

قال: فما تركني أفرغ منها حتي قال لي: فما فعلت في الألف؟

قال: قلت: رددتها علي صاحبها.

قال: فقال لي: قد أحسنت و قال لي: ألا أوصيك؟

قلت: بلي جعلت فداك.

فقال: عليك بصدق الحديث و أداء الأمانة، تشرك الناس في أموالهم، هكذا - و جمع بين أصابعه -.

قال: فحفظت ذلك عنه، فزكيت ثلاثمائة ألف درهم.


پاورقي

[1] السابري: ضرب من الثياب الرقاق تعمل بسابور موضع بفارس.


التفاح الأخضر


أ: المحاسن 551، ب 115، ح 893. ب: فروع الكافي 4 / 356-355، ح 3: أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن محمد بن علي الهمداني، عن عبدالله بن سنان،...

عن درست بن أبي منصور الواسطي قال: بعثني المفضل بن عمر الي أبي عبدالله عليه السلام فدخلت عليه في يوم صائف، و قدامه طبق فيه تفاح أخضر، فوالله ان صبرت أن قلت له: جعلت فداك أتأكل هذا و الناس يكرهونه؟

فقال: - كأنه لم يزل يعرفني -: اني وعكت [1] في ليلتي هذه فبعثت فأتيت به، و هذا يقطع الحمي ويسكن الحرارة.



[ صفحه 259]



فقدمت فأصبت أهلي محمومين، فأطعمتهم فأقلعت عنهم.


پاورقي

[1] وعكته الحمي: اشتدت عليه و آذته.


آيا انسانها برهنه از قبرها خارج مي شوند؟


زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: خبر ده مرا آيا مردم روز قيامت برهنه در صحنه قيامت حاضر مي شوند؟

حضرت فرمود: خير، بلكه در كفنهايشان مي آيند.



[ صفحه 329]



زنديق گفت: كفن از كجا، در حالي كه كفنهاي آنها پوسيده است؟

حضرت فرمود: همانا خداوندي كه آنها را زنده مي كند، كفنهاي آنان را نيز تجديد مي كند. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 10 ص 186.


ابو إسحاق (المكي)


أبو إسحاق، وقيل أبو محمد إسماعيل بن مسلم العبدي، البصري، المكي.

محدث إمامي، وكان فقيها، مفتيا، قاضيا كيسا، ويقول عنه بعض العامة بأنه كان من الثقات وضعفه آخرون منهم. كان بصريا قدم إلي مكة المكرمة وجاور بها. قدم مع المهدي العباسي إلي الري. روي عنه وكيع بن الجراح، وسفيان بن عيينة، ويزيد بن هارون وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 147. تنقيح المقال 1: 145. خاتمة المستدرك 783. معجم رجال الحديث 3: 186. جامع الرواة 1: 103. نقد الرجال 47. مجمع الرجال 1: 224. أعيان الشيعة 3: 435. العندبيل 1: 48. منهج المقال 61. منتهي المقال 54. لسان الميزان 7: 178. ميزان الاعتدال 1: 248. تهذيب التهذيب 1: 331. تقريب التهذيب 1: 74. خلاصة تذهيب الكمال 31. التاريخ الكبير 1: 372. الكامل في ضعفاء الرجال 1: 279. الضعفاء الكبير 1: 91. المجروحين 1: 120. الجرح والتعديل 1: 1: 198 وفيه أظنه مات بالري. تهذيب الكمال 3: 196. تاريخ أسماء الثقات 49. المجموع في الضعفاء والمتروكين 52 و 280. الضعفاء والمتروكين للدارقطني 57. أحوال الرجال 149. المغني في الضعفاء 1: 87. الثقات لابن حبان 6: 37.


عائد بن مدرك النخعي


عائد بن مدرك النخعي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 263. تنقيح المقال 2: 120. خاتمة المستدرك 814. معجم رجال الحديث 9: 209. نقد الرجال 178. جامع الرواة 1: 429. مجمع الرجال 3: 242. منتهي المقال 168. منهج المقال 187.


محمد بن القصير الأزدي


محمد بن القصير الأزدي، الكوفي.

لم يتعرض لذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم.

المراجع:

رجال البرقي 19. معجم رجال الحديث 17: 167.