بازگشت

عبدالملك بن مروان


و آلت الخلافة الاسلامية التي هي ظل الله في الأرض الي جبار عنيد من جبابرة بني أمية هو عبدالملك بن مروان، و كان قد بويع له في حياة أبيه،



[ صفحه 350]



فلما هلك أبوه جددت له البيعة بدمشق و مصر [1] و يقول الرواة: انه كان قبل أن يلي الخلافة يظهر النسك و العبادة و ذلك لاغراء العامة، و تمهيد أرضية لحكومته، و لما بشر بالملك كان بيده المصحف الكريم فاطبقه، و قال: هذا آخر العهد بك، أو قال: هذا فراق بيني و بينك [2] و صدق في ما قال: فقد فارق كتاب الله و أحكام الاسلام منذ اللحظة الأولي من حكومته، و ساس المسلمين سياسة سوداء، و سلط عليهم ذئاب البشرية فنشروا الجور و الظلم و الارهاب.

لقد كان عبدالملك طاغية جبارا لا يبالي ما صنع - علي حد تعبير المنصور الدوانيقي - [3] و هو القائل: لا يأمرني أحد بتقوي الله بعد مقامي هذا الا ضربت عنقه [4] و اسمعوا ما يقول: اني لا أداوي هذه الأمة الا بالسيف حتي تستقيم لي قناتكم [5] أرأيتم كيف يعامل الرعية و يقسو عليها؟ انه لا يداويها بالرحمة والاحسان، و انما يداويها بالبطش و الجور و الظلم التي هي من عوامل استمتاعه النفسي، بل و من عناصره، و ذاتياته... و قد اسرف في سفك الدماء بغير حق فنشر الثكل و الحزن و الحداد في بيوت المسلمين، و قد قالت له أم الدرداء: بلغني أنك شربت الطلي - يعني الخمر - بعد العبادة و النسك، فقال لها: اي و الله، و الدماء شربتها [6] لقد شرب من دماء المسلمين حتي ارتوي، واراق من دمائهم انهارا.

و يضاف الي جبروته و بطشه و ظلمه أنه كان بخيلا حتي سمي «رشح الحجارة» [7] و قد عانت الأمة في أيام حكمه الجوع و الفقر و الحرمان و نعرض - بايجاز - لبعض مظالمه، و الي مواقفه من الامام زين العابدين عليه السلام.



[ صفحه 351]




پاورقي

[1] تاريخ ابن كثير: 8 / 260.

[2] تاريخ ابن كثير: 8 / 260.

[3] النزاع و التخاصم للمقريزي: (ص 8).

[4] تاريخ الخلفاء للسيوطي: (ص 219).

[5] الذهب المسبوك للمقريزي: (ص 29).

[6] تاريخ الطبري.

[7] تاريخ القضاعي: (ص 72).


پاداش طالبان قرب خدا


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از جمله سخنان نجواآميز خداي تبارك و تعالي با موسي عليه السلام اين بود كه: اي موسي! طالبان رب به من، به چيزي مانند پرهيز از حرامهايم به من نزديك نشدند. من بهشت هاي ماندگار خود را به آنان مي بخشم و هيچ كس را شريكشان قرار نمي دهم. [1] .


پاورقي

[1] مشكاه الانوار: 45، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16651.


امام صادق و درس عشق و محبت


مردي وارد بر امام صادق عليه السلام شد امام فرمود اين كيست؟ خودش عرض كرد من از دوستان و موالي و پيروان شما هستم.

«فقال عليه السلام لا يحب الله عبد حتي يتولاه و لا يتولاه حتي يوجب له الجنه» [1] .

فرمود البته كسي دوست نمي دارد خدا را مگر آنكه در قيد ولايت و دوستي دوستان خدا قرار گيرد و هر كس اولياء خدا را دوست بدارد بهشت بر او واجب مي گردد.

بعد فرمود «ثم قال له: من اي محبينا انت» اي برادر تو از كدام طبقه دوستان ما هستي «فسكت الرجل» آن مرد ساكت شد زيرا طبقات دوستان را نمي شناخت و درجه دوستي خود را آزمايش نكرده بود.

«فقال له سدير [2] - و كم محبوكم يابن رسول الله»

سدير پرسيد اي پسر پيغمبر دوستان شما چند طبقه و كيانند و شرايط آنها چيست؟

«فقال عليه السلام علي ثلاث طبقات - طبقه احبونا في العلانيه و لم يحبونا في السر و طبقة يحبونا في السر و لم يحبونا في العلانيه: و طبقة يحبونا في السر و العلانيه و هم انمط الاعلي»



[ صفحه 416]



فرمود دوستان ما سه طبقه اند يك دسته ما را در آشكارا دوست مي دارند و در خفا و پنهاني و سر دوست نمي دارند يك دسته در سر و پنهاني دوست مي دارند در آشكار و علني دوست نمي دارند طبقه سوم آنها هستند كه هم در علن و هم در سر - در ظاهر و باطن ما را دوست مي دارند و اين ها نمونه هاي عالي دوستان هستند آنگاه در شرايط آنها گفت.

«شربوا من العذب الفرات و عملوا باوائل الكتاب و فصل الخطاب و سبب الاسباب فهم انمط الاعلي الفقر و الفاقة و انواع البلاء اسرع اليهم من ركض الخيل و مستهم البأساء و زلزلوا و فتنوا فمن بين مجروح و مذبوح متفرقين في كل بلاد قاصية بهم يشفي الله السقيم و يغني العديم و بهم تنصرون و بهم تمطرون و بهم ترزقون و هم الاقلون عددا الاعظمون عند الله قدرا و خطرا».

فرمود شرايط اين دوستان بسيار سخت است آنها از آب فرات مي خورند و از تأويل كتاب و فصل خطاب و سبب و اسباب نزول مي دانند آنها نمونه عالي دوستي هستند - در كمال فقر و فاقه و انواع بلاء به سر مي برند - حوادث براي آنها از صداي پاي سواران جنگي در ميدان جنگ نزديك تر است آنها پيوسته در سختي و گرفتاري و زيان مالي و خسران ظاهري و تزلزل و آزمايش زندگي مي باشند هميشه يا مجروح يا مقتول يا متفرق و متواري در اطراف شهرها بوده و خداوند آنها را شفا بخشوده و حفظ كرده دين خدا به آنها ياري شده و خداوند به بركت وجود آنها باران باريده و رزق فرستاده اين طبقه كمتر از شماره و بزرگ تر در قدر و خطر و بزرگي هستند.

«و الطبقة الثانيه النمط الاسفل احبونا في العلانيه و ساروا بسيرة الملوك فالسنتهم معنا و سيوفهم علينا».

فرمود طبقه دوم آنها هستند كه پست تر مي باشند اين گروه ما را در ظاهر و علانيه دوست دارند ولي در حقيقت به سير پادشاهان و فرماندهان خلفا حركت مي كنند كه زبانشان با ما ولي شمشيرشان عليه ما مي باشد.

«و الطبقة الثالثة النمط الاوسط احبونا في السر دون العلانيه فهم الصوامون بالنهار و القوامون بالليل تري اثر الرهبانية في وجوهم اهل سلم و انقياد».

فرمود طبقه سوم جماعتي وسطي هستند كه ما را در سر و پنهاني دوست دارند ولي در علن و آشكار ساكتند نشانه اين دسته اين است كه آنها شب زنده دار به عبادت حق مي باشند و روزها



[ صفحه 417]



روزه دار هستند و اثر رهبانيت در سيماي آنها نمايان است آنها اهل سلم و صلح و اطاعتند.

«قال الرجل: فانا من محبيكم في السر و العلانيه».

آن مرد گفت من دوستدار شما در سر و علن و خفا و آشكارا هستم.

«قال جعفر عليه السلام ان لمحبينا في السر و العلانيه علامات يعرفون بها».

امام صادق عليه السلام فرمود دوستان سر و پنهان و علن و آشكار ما نشانه هائي دارند كه بدان شناخته مي شوند.

«قال الرجل: و ما تلك العلامات»

آن مرد گفت آن نشانه ها كدام است؟

«قال عليه السلام تلك خصال اولها انها عرفوا التوحيد حق معرفته و احكموا علم توحيده و الايمان بعد ذلك بما هو و ما صفته: ثم علموا حدود الايمان و حقايقه و شروطه و تأويله».

امام صادق عليه السلام فرمود اين دوستي نشانه اولش اين است كه خدا را بشناسد و به اندازه استطاعت خودش معرفت داشته باشد و مباني توحيد او محكم باشد - ايمان داشته و به آنچه مي گويد و وصف مي كند عقيده داشته و سپس حدود ايمان و حقايق و شروط و تأويل ايمان را بداند در اين وقت سدير عرض كرد يابن رسول الله ما وصف ايمان را به اين شرايط نشنيده ايم.

قال (ع) نعم يا سدير ليس للانسان ان يسأل عن الايمان ما هو؟ حتي يعلم الايمان بمن؟

فرمود آري اي سدير براي آدمي است كه بپرسد ايمان چيست؟ و بداند كه ايمان در كيست؟

سدير عرض كرد يابن رسول الله اين بيان را براي ما تفسير نمائيد.

قال الصادق (ع): من زعم انه يعرف الله بتوهم القلوب فهو سترك و من زعم انه يعرف الله بالاسم دون المعني فقد جعل مع الله شريكا و من زعم انه يعبد (المعني) بالصفة لا بالادراك فقد احال علي غائب. و من زعم انه يعبد الصفة و الموصوف فقد ابطل التوحيد لان الصفة غير الموصوف.

امام صادق عليه السلام فرمود كسي گمان كند خدا را شناخته به توهم دل او مشرك است و كسي كه گمان كند خدا را به اسم شناخته بدون تصور معني و مسمي او هم براي خدا شريك قرار داده و كسي كه تصور كرده خدا را شناخته و عبادت كرده به صفات خدا نه به درك يا غائبي را



[ صفحه 418]



عبادت نموده كه نشناخته و كسي كه گمان كرده عبادت خدائي را نموده كه صفت و موصوف را در حقيقت دانسته او هم عملش باطل است زيرا صفت غير از موصوف است.

آنچه آدمي تصور و توهم كند كوچكتر از آدمي است كه به تصور او آمده و آن مخلوق فكر حاصل و خلاقيت نفس است و ذات حق تعالي برتر و بالاتر از تصورات ما مي باشد لذا در اين مراتب فرموده شريك قرار داده مي شود چه خودش با هر چه در حقيقت صفت و موصوف و اسم و مسمي هر چه باشد غير از خدا است - پس ذات حق تعالي وقتي پرستش و عبادت مي شود كه انسان او را به چشم دل بيند و درك كند و به وجود او اعتراف نمايد و اقرار كند كه آن ذات پاك اسم و مسمي و صفت و موصوف يك حقيقت و عين ذات است لذا فرموده:

قال (ع) و من زعم انه يضيف الموصوف الي الصفة فقد صغر بالكبير و ما قدر والله حق قدره.

كسي كه گمان كرده عبادت اسم يا مسمي يا صفت و يا موصوف نموده او اضافه كرده است موصوف را به صفت و كوچك را به بزرگ و چنين كسي قدر و حق خدا را نشناخته است.

فقال له و كيف سبيل التوحيد

عرض شد پس راه توحيد كدام است؟

فقال (ع) باب البحث ممكن و طلب المخرج موجود ان معرفة عين الشاهد قبل صفة و معرفة صفة الغائب قبل عينه

فرمود اين بحث امكان دارد و مي توان درك و هضم نموده بدين معني كه شناختن خدا درك عين شاهد است آنچه تو را به چشم دل درك كردي و فهميدي و مشاهده نمودي پيش از آنكه صفتي يا موصوفي و غائبي يا حاضري تصور كني عين آن درك و فهم اوليه معرفت خدا است.

قيل و كيف تعرف گفته شد چسان شما مي شناسيد عين شاهد را پيش از صفت؟!

قال (ع) تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسك به و لا تعرف نفسك بنفسك من نفسك و تعلم ان ما فيه له و به كما قالوا ليوسف «انك لانت يوسف قال انا يوسف و هذا اخي» فعرفوه بغيره و لا اثبتوه من انفسهم بتوهم القلوب اما تري الله يقول «ما كان لكم ان تنبتوا شجرها» يقول ليس لكم ان نصبوا اماما من قبل انفسكم تسمونه محقا بهوي انفسكم و ارادتكم

فرمود معني توحيد كامل اين است كه خدا را بشناسيد و بدانيد و علم به وجود او پيدا



[ صفحه 419]



كني و نفس خود را به او بشناسي نه آنكه نفس قدرت را به خودت بشناسي بلكه آنچه تو هستي قدرت او است.

چنانچه براي يوسف گفت آيا تو يوسف هستي گفت من يوسف هستم و اين برادرم است و او را به خودش شناختند نه به نفس و وصف و نه به توهم دل مگر نديدي خداي تعالي مي فرمايد:

شما آن قدرت را نداريد كه درخت بكاريد ما آن را مي رويانيم - و باز فرمود شما آن قدرت را نداريد كه نصب امام كنيد و امام را انتخاب نمائيد زيرا شما در مرتبه اي پائين تر قرار گرفته و تابع هواي نفس هستيد نمي توانيد مراتب بالاتر را درك كنيد همين اندازه كه وجود او را درك كنيد كافي است.

ثم قال الصادق (ع) ثلاثه لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيمة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم من انبت شجرة لم ينبته الله يعني من نصب اماما لم ينصبه الله او جحد من نصبه الله و من زعم ان لهذين سهما في الاسلام و قد قال الله و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة.

سوره ي قصص آيه ي 69

فرمود سه طايفه هستند كه خداوند روز قيامت با آنها سخن نمي گويد و نظر عنايت نمي كند و آنها را از گناه پاك و مزكي نمي دارد بلكه براي آنها عذاب دردناكي مقرر مي فرمايد.

كسي كه گمان كرده درختي را او نشانده و خداوند نرويانيده است يعني كسي كه امام و پيشوا به نصب و انتخاب مردم تصور كرده و او را منصوب آسماني و من الله نمي داند و آن كس كه انكار مي كند كه خداوند امام را برمي گزيند - و كسي كه تصور كرده براي اين دو طايفه منكرين سهمي در حقيقت اسلام است چنانچه در قرآن مجيد مي فرمايد:

آن خداوند است كه شما را آفريده آن طور كه خواسته و برگزيده و امام برگزيده مردم نيست.

با اين درس معلوم شد كه معني توحيد صرف درك حقيقت وجود خداوند است به آثار موجوده كه بداند همه اين موجودات كه جان و نفس خودش مصداق جامع كامل آن است از قدرت حقتعالي مي باشد و ذات حق را غير از صفت و موصوف و اسم و مسمي و غايب و حاضر و تصور و توهم خود بداند بلكه خود و همه ي اداركات خويش را از افاضات او بشناسد و معرفتش به توحيد عرفان واقعي از آثار خارجي باشد همين اندازه كافي است كه گفته شد موحد و عارف به حق بداند و توجه نمايد.



[ صفحه 420]




پاورقي

[1] تحف العقول ص 325.

[2] سدير مانند شريف پسر حكم بن صهيب صيرفي بوده از اصحاب امام سجاد و باقر و صادق (ع) است او يك مرد امامي ممدوح و دوستدار اهل بيت است و امام صادق در حق او دعا فرموده او و عبدالسلام بن عبدالرحمن به جرم دوستي اهل بيت به زندان افتادند و امام آنها را نجات داد - سدير مردي شجاع و متهور - متكلم سخنور - فقيه بوده كه امام او را امر به تقيه فرموده.


الجناية علي الميت


جاء في روايات عن أهل البيت عليهم السلام التشدد في احترام الانسان الميت، و تحريم الاعتداء عليه، و ان له دية مقدرة بمئة دينار، تماما كدية الجنين التام الخلقة قبل ان يلجه الروح، و معني جعل الدية له مع العلم بأنه لا روح فيه أن من قطع منه عضوا منفردا في الانسان كالرأس و اللسان و الذكر فعلي الجاني مئة دينار، و اذا كان للعضو ثان كاليد و الرجل و العين و الأذن ففي كل واحدة 50 دينارا، نصف دية الميت. و هكذا سائر الأعضاء بحسب ديته، فللاصبع 10، و للاثنتين 20 دينارا الي آخره، و لا فرق بين الذكر و الأنثي، و لا بين الصغير و الكبير، لاطلاق النصوص الشاملة علي السواء لأنها جميعا وردت بلفظ الميت.

و قد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل قطع رأس ميت؟ قال: عليه مئة دينار. فقال له السائل: و لمن تعطي المئة دينار؟ قال الامام: ليس فيها لورثته شي ء، و انما هذا شي ء صار اليه في بدنه بعد موته، فيحج به عنه، أو يتصدق به عنه، أو يصير في سبيل من سبل الخير.

و من أجل هذا افتي الفقهاء بأن دية الميت تنفق عنه في وجوه الخير و البر،



[ صفحه 364]



و لا يعطي الوارث منها شيئا، و لا تقضي منه ديونه الا اذا لم يترك شيئا علي الاطلاق.. ولكن صاحب الجواهر يميل الي أن الدين يوزع عليها، و علي غيرها مما ترك ان كان قد ترك، و أصر الوارث علي التوزيع.


نحن عترة الرسول


تفسير فرات بن إبراهيم 208 - 207: فرات قال: حدثني جعفر بن محمد الفزاري، معنعنا،....

عن فيضة بن يزيد الجعفي، قال: دخلت علي الصادق جعفر بن محمد عليه السلام، و عنده البوس بن أبي الدرس [الدوس - خ] و ابن ظبيان و القاسم بن الصيرفي فسلمت و جلست و قلت: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قد أتيتك مستفيدا. قال: سل و أوجز. قلت: أين كنتم قبل أن يخلق الله سماء مبنية و أرضا مدحية و طودا أو ظلمة و نورا؟ قال:

يا قضية لم سألتنا عن هذا الحديث في مثل هذا الوقت؟ أما علمت أن حبنا قد اكتتم و بغضنا قد نشأ، و أن لنا أعداء من الجن يخرجون حديثنا إلي أعدائنا من الإنس، و أن الحيطان لها آذان كآذان الناس؟

قال: قلت: قد سئلت عن ذلك.

قال: يا فيضة كنا أشباح نور حول العرش نسبح الله قبل أن يخلق آدم بخمسة عشر ألف عام، فلما خلق الله آدم فرغنا في صلبه فلم يزل ينقلنا من صلب طاهر إلي رحم مطهر حتي بعث الله محمدا صلي الله عليه و آله و سلم فنحن عروة الله الوثقي، من استمسك بنا نجا، و من تخلف عنا هوي، لا ندخله في باب ردي، و لا نخرجه من باب هدي، و نحن رعاة شمس الله، و نحن عترة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و نحن القبة التي طالت أطنابها و اتسع فناؤها، من ضوي



[ صفحه 367]



إلينا نجا إلي الجنة و من تخلف عنا هوي إلي النار.

و قلت: لوجه ربي الحمد، أسألك عن قول الله تعالي: (إن إلينآ إيابهم (25) ثم إن علينا حسابهم)؟. [1] .

قلت: و إنما أسألك عن التفسير؟

قال: فينا نزل التنزيل.

قال: نعم يا فيضة إذا كان يوم القيامة جعل الله حساب شيعتنا علينا فما كان بينهم و بين الله استوهبه محمد صلي الله عليه و آله و سلم من الله، و ما كان فيما بينهم و بين الناس من المظالم أداه محمد صلي الله عليه و آله و سلم عنهم، و ما كان فيما بيننا و بينهم و هبناه لهم حتي يدخلوا الجنة بغير حساب.


پاورقي

[1] سورة الغاشية، الآيتان: 25 و 26.


شيمة الصالحين


مصباح الشريعة 22، ب 9: قال الصادق عليه السلام:...

من رعي قلبه عن الغفلة، و نفسه عن الشهوة، و عقله عن الجهل، فقد دخل في ديوان المتنبهين، ثم من رعي علمه عن الهوي، و دينه عن البدعة، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصالحين.


من بركات الضيافة


[فروع الكافي 3 / 314، ح 42: عدة من أصحابنا، عن العباس بن عامر، عن أبي عبدالرحمن المسعودي،...].

عن حفص بن عمر البجلي قال: شكوت الي أبي عبدالله عليه السلام حالي و انتشار أمري علي قال: فقال لي:

اذا قدمت الكوفة فبع و سادة من بيتك بعشرة دراهم، و ادع اخوانك و أعد لهم طعاما، و سلهم يدعون الله لك.

قال: ففعلت، و ما أمكنني ذلك حتي بعت وسادة، و اتخذت طعاما كما أمرني و سألتهم أن يدعوا الله لي.

قال: فو الله ما مكثت الا قليلا حتي أتاني غريم لي فدق الباب علي و صالحني من مال لي كثير، كنت أحسبه نحوا من عشرة آلاف درهم.

قال: ثم أقبلت الأشياء علي.



[ صفحه 210]




فوائد التفاح


أ: المحاسن 551، ب 115، ح 891. ب: فروع الكافي 4 / 356، ح 10: أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن يونس، عمن ذكره، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

لو يعلم الناس ما في التفاح ما داووا مرضاهم الا به.


آيا كسي از فشار قبر در امان است؟


علي بن أبوحمزة از ابوبصير نقل مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا كسي هست كه از فشار قبر در امان باشد؟

حضرت فرمود: پناه مي بريم به خدا، چه كم هستند كساني كه از فشار قبر در امان باشند!

هنگامي كه عثمان؛ رقيه - دختر پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را كشت،



[ صفحه 328]



رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - كنار قبر او ايستاد، و سر مبارك خود را به طرف آسمان نمود، و اشك از ديدگانش سرازير شد، و به مردم فرمود: همانا به ياد رقيه و آنچه او ملاقات كرد افتادم، و دلم سوخت، و از خدا خواستم، كه او را از فشار قبر مصون بدارد.

حضرت فرمود: بارالها؛ رقيه را به من ببخش و او را از فشار قبر مصون بدار.

خداوند نيز دعاي او را به اجابت رساند و رقيه را به حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - بخشيد.

و نيز حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در تشييع جنازه ي سعد بن معاذ شركت نمود، در حالي كه هفتاد هزار فرشته او را تشييع مي كردند.

در اينجا بود كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - سر مبارك خود را به سوي آسمان بلند نمود و فرمود: (آيا سزاوار است شخصي) مانند سعد فشار داده شود؟

راوي گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ به ما روايت شده كه آن فشار به اين جهت بود كه سعد از (اصابت) بول اجتناب نمي كرد.

حضرت فرمود: پناه به خدا؛ فشار به خاطر بداخلاقي او با خانواده اش بود.

حضرت فرمود: مادر سعد گفت: خوشا به حالت اي سعد!

حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به او فرمود: اي مادر سعد؛ بر خدا لازم و حتمي مكن (يعني گشايش بر سعد بستگي به لطف خدا دارد). [1] .


پاورقي

[1] فروع الكافي:1: 64، بحارالأنوار: ج 22 ص 163 ح 23.


اسماعيل ابن أبي فديك


أبو محمد إسماعيل ابن أبي فديك مسلم، وقيل قديد، وقيل في اسمه إسماعيل بن مسلم ابن أبي فديك دينار المدني، وقيل المديني. محدث مجهول الحال، وقيل: من الممدوحين، وثقه بعض العامة. روي عنه ابنه محمد بن إسماعيل، والمفضل بن عمر.

المراجع:

تنقيح المقال 1: 129. معجم رجال الحديث 3: 111. أعيان الشيعة 3: 312. جامع الرواة 1: 92. معجم الثقات 250. منتهي المقال 54. منهج المقال 55. أضبط المقال 535. شرح مشيخة الفقيه 132. تقريب التهذيب 1: 74. ميزان الاعتدال 1: 251. الجرح والتعديل 1: 1: 199. التاريخ الكبير 1: 372. خلاصة تذهيب الكمال 31. تهذيب التهذيب 1: 334. تهذيب



[ صفحه 186]



الكمال 3: 207. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 1: 121. الثقات لابن حبان 6: 37.


عائذ الطائي


عائذ الطائي، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 183]



المراجع:

رجال الطوسي 263. تنقيح المقال 2: 120. معجم رجال الحديث 9: 209. مجمع الرجال 3: 242. منهج المقال 187.


محمد بن قزعة الكوفي


محمد بن قزعة الكوفي.



[ صفحه 174]



محدث. روي عنه الحسن بن محبوب.

المراجع:

رجال الطوسي 298 و 299. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 175. خاتمة المستدرك 847. معجم رجال الحديث 17: 167. رجال البرقي 20. نقد الرجال 329. جامع الرواة 2: 184. مجمع الرجال 6: 26. منهج المقال 315 وفيه اسم أبيه قرعة بدل قزعة.