بازگشت

تبرك جستن به خاك قبر حضرت حمزه


گفتار سمهودي، مدينه شناس معروف نشانگر آن است كه مسلمانان از گذشته هاي دور به عنوان تبرك و استشفا، خاك اطراف قبر حضرت حمزه را به اوطان خويش حمل و به صورت هديه مدينه منوره، در ميان اقوام و دوستان خود توزيع مي كردند و با اينكه در ميان فقهاي اهل سنت انتقال خاك حرم مدني مورد اختلاف بوده و عده اي از آنان حمل خاك مدينه را هم مانند خاك حرم مكي جايز نمي دانستند، ولي همين علما نيز حمل تربت حمزه (عليه السلام) را به دليل سيره عملي مسلمانان جايز مي دانستند.

سمهودي در اين مورد مي گويد: زركشي [1] حمل تربت حمزه را از خاك ساير نقاط مدينه مستثني دانسته و به دليل اينكه مسلمانان در طول قرن هاي متمادي اين تربت را براي استشفا و مداواي سردرد به شهر و ديار خود حمل مي كردند تجويز نموده است. [2] .

و همچنين او از احمد بن يكوت نقل مي كند درباره حمل خاك قبور شهدا از وي سؤال نمودند، و او چنين پاسخ داد: اشكال ندارد؛ زيرا از گذشته هاي دور حمل خاك قبر



[ صفحه 375]



حمزه در ميان مسلمانان مرسوم بوده است. [3] .

و باز او از ابن فرحون نقل مي كند كه در دوران ما هم مانند گذشته رسم بر اين است كه مسلمانان از خاك موجود در نزديكي قبر حمزه به صورت تسبيح و گردن بند ساخته، به شهر و ديار خويش حمل مي كنند. [4] .

سمهودي مي افزايد: چون حمل اين تربت براي استشفا و مداوا است، آن را از سيل گاهي كه در نزديكي حرم حمزه (عليه السلام) واقع است اخذ مي كنند ونه از خود قبر. [5] .

به طوري كه ملاحظه كرديد، حمل تربت حمزه و استشفا به آن، از قرنهاي اول در ميان مسلمانان معمول بوده است؛ به طوري كه علماي قرن هاي ششم و هفتم عمل آنها را به عنوان سيره مسلمانان صدر اسلام ملاك و دليل فتواي خويش قرار داده اند.


پاورقي

[1] بدرالدين ابوعبدالله زركشي مصري منهاجي (متوفاي 794) صاحب كتاب سلاسل الذهب در علم اصول و زهرالعريش في احكام الحشيش وكتاب هاي ديگر.

[2] سمهودي وفاء الوفا، ج1، صص117 ـ 116.

[3] سمهودي، وفاء الوفا، ج1، صص117 ـ 116.

[4] همان.

[5] همان.


عبدالله بن سعيد


ابن أبي هند، المدني عده الشيخ من أصحاب الامام زين العابدين عليه السلام [1] قال ابن حجر: روي عن أبيه، و أبي أمامة بن سهل بن حنيف و سعيد بن المسيب، و غيرهم، و ذكره ابن حبان في الثقات، و قال: يخطي ء و قال ابن سعد: كان ثقة كثير الحديث مات سنة «ست أو سبع و أربعين» [2] .



[ صفحه 310]




پاورقي

[1] رجال الطوسي.

[2] تهذيب التهذيب.


اثارة العصبية بين اليمنية و النزارية


و قام الكميت بدور خطير في تحطيم الدولة الأموية فقد القي الخصومة و اجج نار الفتنة بين اليمانية و النزارية، و هما من أهم القبائل العربية عددا و نفوذا، و كانتا من اعظم المؤيدين للحكم الأموي، و قد هجا الكميت في شعره اليمانيين و عدد مثالبهم فلم يترك حيا من احيائهم الا هجاه بأقسي



[ صفحه 353]



ألوان الهجاء، اما سبب هجائه لهم فقد روي المسعودي أنه قصد عبدالله ابن الحسن فطلب منه أن ينشي ء شعرا يثير به حفائظ النفوس بين العرب لعل فتنة تحدث فتكون سببا الي زوال دولة الامويين فأستجاب الكميت، و انطلق ينظم قصائد من الشعر الحماسي الرائع يمجد فيها اليمانيين، و يذكر مناقبهم، و يهجو القحطانيين، و مما قاله:



لنا قمر السماء و كل نجم

تشير اليه أيدي المهتدينا



وجدت الله اذ سمي نزارا

و اسكنهم بمكة قاطنينا



لنا جعل المكارم خالصات

و للناس القفا و لنا الجبينا



و أثر شعره في القلوب تأثيرا عظيما، حتي ثارت الحفائظ بين القبيلتين، و شاع البغض و العداء بينهما، و انتصر للقحطانيين شاعر أهل البيت دعبل الخزاعي، و اكبر الظن أنه كان بينهما اتفاق سري علي ذلك، فانهما معا من شعراء أهل البيت (ع) و كل منهما قد ضرب الرقم القياسي في الولاء لهم، و مما قاله دعبل في الرد علي الكميت:



افيقي من ملامك يا ظعينا

كفاك اللوم مر الأربعينا



ألم تحزنك أحداث الليالي

يشيبن الذوائب و القرونا



أحي الغر من سروات قومي

لقد حييت عنا يا مدينا



فان يك آل اسرائيل منكم

و كنتم بالاعاجم فاخرينا



الي أن يقول:



و ما طلب الكميت طلاب و تر

و لكنا لنصرتنا هجينا



لقد علمت نزار أن قومي

الي نصر النبوة فاخرينا



و اخذت كل قبيلة تفتخر علي الأخري و تدلي بمناقبها و مكارمها، و تنتقص القبيلة الأخري حتي اتسع العداء بينهما و شمل سكان القري و البادية،



[ صفحه 354]



و قد تخربت القلوب، و انفصمت عري الوحدة بين الأسرتين، و نتج من ذلك ان مروان بن محمد الجعدي آخر ملوك بني أمية قد تعصب للنزاريين، مما سبب انحراف اليمانيين عن بني أمية، و انضمامهم الي الدعوة العباسية، و بذلك فقد انهارت الدولة الأموية [1] و يقول أحمد امين: «و قتلت بعده - اي بعد الكميت - الدولة الأموية بقليل» [2] .


پاورقي

[1] حياة الامام موسي بن جعفر 1 / 315 - 316 نقلا عن مروج الذهب.

[2] ضحي الاسلام 3 / 206.


ترساندن مؤمن چه معنا دارد؟


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه از شركت كنندگان در پيمان عقبه و جنگ بدر بودند فرمودند:

با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته بوديم كه مردي (از جمع ما) برخاست و رفت و كفش هايش را فراموش كرد. يك نفر آنها را برداشت و زير خود گذاشت. آن مرد برگشت و گفت: كفش هايم؟ افرادي كه آن جا نشسته بودند، گفتند: ما آنها را نديده ايم. مردي كه كفش ها را زير خود پنهان كرده بود؟ گفت: اين جاست. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: ترساندن مؤمن چه معنا دارد؟ مرد گفت: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به شوخي اين كار را كردم. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دو يا سه بار فرمودند: ترساندن مؤمن چه معنا دارد؟ [1] .


پاورقي

[1] الترغيب و الترهيب، 3 / 484 / 5، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18876.


ترجمه آفرينش انسان از نظر تركيب


يكي از دروس امام صادق عليه السلام براي شاگردان مكتب جعفري بيان آفرينش آدمي است كه چگونه تركيب يافته و خلق شده است و هر كس بخواهد خود را بشناسد بايد طبايع اربعه را بشناسد و بداند كه آدمي از چهار طبيعت و چهار اصل و چهار ركن خلق شده است.

اما طبايع عبارت است از طبيعت دم، بلغم، باد، صفرا يا سوداء كه مرار گفته اند ماده تلخي غليظ است.

از اين درس استفاده مي شود كه اين اخلاط اربعه طبيعت مركبه اي دارند يا از طبيعت مركبه حاصل مي شوند.

اما دعائم عبارت است از عقل كه از عقل فهم و حفظ و دراكه - حافظه حاصل مي شود.

اما اركان آفرينش آدم نور و نار و روح و آب است كه در صورت خاكي تجلي دارد با نور مي بيند و با نار اكل و شرب مي كند و با روح حركت مي نمايد و به وسيله آب طعم غذاها را مي چشد و اين اساس تركيب بندي آدمي در آفرينش است.



[ صفحه 345]



آنگاه مي فرمايد وقتي كه عقلش از نور تأييد شود عالم و حافظ و زكي و زيرك و هوشيار - فهيم و دانا مي گردد و مي فهمد كيست و از كجا آمده و براي چه آمده و به كجا مي رود و اين جبروت و سير تكاملي به وسيله توحيد و عقيده به مبداء و معاد كه در فطرت او است حاصل مي گردد و اطاعت امر حق مي كند و نفس خود را در جريان اطاعت امر قرار مي دهد.

چون اين اطاعت در اجراء سرعت گرفت حرارت مي نامند و اگر بطي شد برودت ناميده مي شود و چون تحليل رفت دانا مي شود و سير و اشباع و گاهي سرمست مي شود و سرور و فرح و شادي پيدا مي كند.

اين حالاتي است كه براي انسان دست مي دهد مي گويند فلاني باحرارت است يا خونسرد است شادمان و فعال است يا خودخواه و خودمختار است.

در اين حالات است كه قتل و سرقت - بهجت و بشارت - فجور و زنا و بذخ مفاخرت مي نمايد اين آثار حرارت و شدت و فعاليت است.

اما چون بارد و سرد شد محزون و مغموم و منظلم و مستضعف و فراموشكار مي گردد و اين عوارض و اسقام كوچك ترين آثار خطايا و تسليم شدن به هواجس نفساني و تمايلات است در اين حالات به هر اكل و شربي در هر زمان و مكاني تن درمي دهد و به الم و حزن و الوان اسقام مبتلا مي گردد.

آنگاه فرمود تحولات تكاملي آدمي از خوردن و آشاميدن و عمل و فعاليت به نار و آتش و حرارت است و شنيدن و بوئيدن بوها به باد است و دريافتن لذت طعام و شراب به آب است كه در جوف آدمي مشغول فعاليت مي باشند.

فرمود اگر باد نبود آتش جوع معده زبانه نمي كشيد و اگر نار نبود كثافات و زيادات غذا از شكم و امعاء دقاق خارج نمي شد و اگر باد نبود روح حيواني رفت و آمدي در مجاري بدن نداشت و چنانچه سردي آب نبود حرارت آتش معده را محترق مي نمود و مي سوزانيد و اگر نور نبود چشم نمي ديد و عقل دريافت نمي كرد و خاك مصور به صور گوناگون نمي شد و استخوان ها در جسد به منزله درخت در زمين هستند و موها در بدن به منزله برگ هاي درخت مي باشند و اعصاب و رگ ها و مفصل ها در هيكل آدمي به منزله شبكه و سيم كشي ارتباط بدن يا مانند ريشه هاي درخت است و خون در بدن به منزله آب در زمين است كه اگر زمين آب نداشته باشد قوامي و استقراري ندارد حيات و بقاء و زندگي آدمي هم به خون بسته است و مخ تقسيم كننده خون است



[ صفحه 346]



اين تركيب صورت عنصري آدمي است انسان يك صورت و تركيبي هم از شئون زندگي دنيا و امور آخرت دارد كه بدان ادب و آداب هم صورتي به خود مي گيرد.

اگر خداوند بين او و دنيا و آخرت جمع كرد زندگي او در دنيا يعني در زمين باقي خواهد ماند زيرا او يعني روح از شئون آسمان است كه به زمين فرود آمده و اگر شأن آسماني او يعني روح از بين رفت آن وقت است كه خواهد مرد چه مردن همان فرقت و تفرقه است.

و درد و مردن شئون آسماني يعني روح مجردي كه سلطنت بر بدن دارد برگشت به آسمان مي نمايد و از اين جسد و زمين انصراف پيدا مي كند.

و اگر بدين عبارت گفته شود بهتر است كه صورت واقعي انسان صورت عنصري سماوي است كه سلطنت و حكومت بر عناصر خاكي پيدا مي كند و تا اين اجتماع و حيطه و سلطه باقي است حيات است و تا انصراف حاصل شد مرگ است پس آسمان و زمين آدمي صورت تركيبي او است كه تعبير به مرگ و حيات شده است در اين صورت زندگي در زمين است و مرگ در آسمان چه بين روح و جسد فرقت و جدائي مي افتد - روح و نور كه آسماني است به سوي قدرت اولي برگشت مي كند و جسد را ترك مي نمايد چه جسد از شئون مادي و دنيوي است و جسد فاسد مي شود زيرا باد آب را از زمين بدن مانند عرق خارج مي سازد و گل بدن را مي خشكاند و به تلاش و پراكندگي مي اندازد و هر ماده و عنصري را به سوي خودش بازمي گرداند.

فرمود حركت روح حيواني به نفس است و حركت نفس به باد است ولي حركت نفس قدوس مؤمن به نور است كه از عقل تاييد مي شود به عكس حركت نفس كافر كه از نار است و به شيطنت نفس تأييد مي گردد اين صورتي ناري و آن صورتي نوري است و مرگ رحمت از جانب خدا براي بنده مؤمن است و نقمت براي كافر است.

خداوند متعال بندگان را به دو نوع عقوبت مي كند يك عقوبت روحي است و ديگر عقوبت تسلط مردم بر مردم است كه بعضي را بر بعضي تسلط و حكومت مي دهد.

اما آن عقوبات روحي مانند بيماري و فقر است كه روح انسان تألم پيدا مي كند و ناراحت مي شود و آنچه كه تسلط مردم بر مردم است نقمتي است كه بر بندگان وارد مي شود چنانچه در قرآن تصريح مي فرمايد ما همچنان ولايت و حكومت داريم بعضي از ستمكاران بر بعضي ديگر و اين عقوبت به سبب اعمالي است كه خود مرتكب شده اند و معاصي است كه مبادرت نموده اند.



[ صفحه 347]



پس آنچه عقوبت روحي است امراض و اسقام و فقر مالي و اخلاقي است و آنچه نقمت و عقوبت اجتماعي است تسلط و حكومت فجار بر مؤمنين به كفاره ي گناهان است و اين دو نوع عقوبت براي مؤمن در دنيا و كفاره گناهان دنيوي مؤمن است.

ولي براي كافر نقمت است در دنيا و عذاب شديد است در آخرت و اين دو عقوبت دنيا و آخرت به حكم ارتكاب شهوات است - اما مؤمن مرتكب معاصي مي شود از روي خطا و نسيان ولي منكر نهي آن نيست اما كافر از روي جحود و انكار و با علم و اطلاع و عمد و غرض عصيان مي ورزند و اين است مصداق و مفهوم آيه كريمه 103 سوره بقره كه مي فرمايد كفار حسد مي ورزند از نفوس خودشان.


اذن الحاكم


هل يجب علي الولي أن يستأذن في القصاص من الحاكم الشرعي؟

الجواب: كلا، لأن القصاص من الحقوق الخاصة، و لذا يسقط بالاسقاط.


نبي الإسلام و أمته


المحاسن 288 - 287، ب 46، ح 431، أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبي إسحاق الثقفي قال: حدثنا محمد بن مروان، عن أبان بن عثمان، عمن ذكره، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:....

إن الله تبارك و تعالي أعطي محمدا صلي الله عليه و آله و سلم شرائع نوح و إبراهيم و موسي و عيسي عليهم السلام: التوحيد و الإخلاص و خلع الأنداد و الفطرة الحنيفية السمحة، لا رهبانية و لا سياحة، أحل فيها الطيبات، و حرم فيها الخبيثات، و وضع عنهم إصرهم و الأغلال التي كانت عليهم، فعرف فضله بذلك، ثم افترض عليه فيها الصلاة و الزكاة و الصيام و الحج و الأمر بالمعروف، و النهي عن المنكر، و الحلال و الحرام، و المواريث و الحدود و الفرائض و الجهاد في سبيل الله، وزاده الوضوء، و فضله بفاتحة الكتاب، و بخواتيم سورة البقرة و المفصل و أحل له المغنم و الفي ء، و نصره بالرعب، و جعل له الأرض مسجدا و طهورا، و أرسله كافة إلي الأبيض و الأسود، و الجن و الإنس، و أعطاه الجزية، و أسر المشركين و فداهم، ثم كلفه ما لم يكلف أحدا من الأنبياء، أنزل عليه سيفا من السماء في غير غمد، و قيل له: (فقاتل في سبيل الله لا تكلف إلا نفسك). [1] .



[ صفحه 328]




پاورقي

[1] سورة النساء، الآية: 84.


لم يشبع قط


أمالي الصدوق 263، ب 52، ح 6: قال: أحمد بن محمد بن يحيي العطار، قال: حدثنا أبي، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن أبيه، عن صفوان شبن يحيي،...

عن العيص ابن القاسم، قال: قلت للصادق جعفر بن محمد عليه السلام:

حديث يروي عن أبيك عليه السلام أنه قال: ما شبع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من خبز بر قط، أهو صحيح؟ فقال:

لا، ما أكل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خبز بر قط، و لا شبع من خبز شعير قط.


نتائج المداهنة


[قصص الأنبياء 281 - 217، ب 14، الفصل 1، ح 285: أخبرنا جماعة منهم الأخوان الشيخ محمد و علي ابنا علي بن عبدالصمد، عن أبيهما، عن السيد أبي البركات علي بن الحسين الحسيني، عن الشيخ أبي جعفر بن بابويه، قال: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه، عن عمه محمد بن القاسم، قال: حدثنا محمد بن علي، عن عبدالله بن محمد الحجال، عن أبي اسحاق، عن عبدالله بن هلال، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...].

ان ملكا كان علي عهد يحيي بن زكريا عليه السلام لم يكفه ما كان عليه من الطروقة حتي تناول امرأة بغيا فكانت تأتيه حتي أسنت، فلما أسنت هيأت ابنتها، ثم قالت لها: اني أريد أن آتي بك الملك، فاذا واقعك فيسألك ما حاجتك؟ فقولي: حاجتي أن تقتل يحيي بن زكريا عليه السلام، فلما واقعها سألها عن حاجتها، فقالت: قتل يحيي بن زكريا عليه السلام.

فقال: ما أنت و هذا؟ الهي عن هذا.

قالت: ما لي حاجة الا قتل يحيي.

فلما كان في الليلة الثالثة بعث الي يحيي فجاء به، فدعا بطشت ذهب فذبحه فيها و صبوه علي الأرض فيرتفع الدم و يعلو، و أقبل الناس يطرحون



[ صفحه 172]



عليه التراب فيعلو عليه الدم حتي صار تلا عظيما، و مضي ذلك القرن فلما كان من أمر بخت نصر ما كان رأي ذلك الدم فسأل عنه فلم يجد أحدا يعرفه حتي دل علي شيخ كبير، فسأله فقال: أخبرني أبي عن جدي أنه كان من قصة يحيي بن زكريا عليه السلام كذا و كذا، و قص عليه القصة، و الدم دمه.

فقال بخت نصر: لا جرم لأقتلن عليه حتي يسكن، فقتل عليه سبعين ألفا، فلما و في عليه سكن الدم.


نهاية السعاية


ثواب الأعمال 306-305: أبي، عن أحمد بن ادريس، عن محمد بن أحمد، عن ابراهيم بن هاشم، عن اسحاق الخفاف، عن بعض الكوفيين، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

من روع مؤمنا بسلطان ليصيبه منه مكروه فلم يصبه، فهو في النار، و من روع مؤمنا بسلطان ليصيبه منه مكروه فأصابه فهو مع فرعون و آل فرعون في النار.



[ صفحه 211]




در فضيلت صلوات بر پيامبر


ابان احمر از عبدالسلام بن نعيم روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من داخل خانه ي كعبه شدم و هيچ دعائي بيادم نيامد مگر صلوات بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - (اين چه حكمي دارد)؟

حضرت فرمود: هيچ كس از كعبه بيرون نيامده است كه عملش از عمل تو بهتر باشد. [1] .


پاورقي

[1] ثواب الاعمال: ص 140، بحارالأنوار: ج 91 ص 57 ح 34.


حديث 330


شنبه

احبوا للناس ما تحبون لانفسكم.

هر چه براي خودتان دوست داريد، براي مردم هم بپسنديد.

كافي، ج 2، ص 635


ابو معاذ إسرائيل بن عباد المكي


أبو معاذ إسرائيل بن عباد المكي.

إمامي لم أوفق إلي معرفة أحواله.

المراجع:

رجال الطوسي 152. منهج المقال 54 وفيه كان من أصحاب الباقر عليه السلام والصادق عليه السلام منتهي المقال 52. توضيح الاشتباه 55. نقد الرجال 41. أعيان الشيعة 3: 294 وفيه اسم أبيه عابد بدل عباد. مجمع الرجال 1: 200. جامع الرواة 1: 89. معجم رجال الحديث 3: 83. تنقيح المقال 1: 123. لسان الميزان 1: 386 وفيه كان من الرواة عن الإمام الباقر عليه السلام. الجرح والتعديل 1: 1: 331.



[ صفحه 153]




صباح بن عمارة الصيداوي


صباح بن عمارة الصيداوي، الأسدي بالولاء، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 144]



المراجع:

رجال الطوسي 219 وجاء في نسخة خطية منه الصيدواني بدل الصيداوي. تنقيح المقال 2: 96. خاتمة المستدرك 812. معجم رجال الحديث 9: 95. نقد الرجال 171. جامع الرواة 1: 410. مجمع الرجال 3: 209. منهج المقال 182.


محمد بن عذافر بن عثيم (الصيرفي)


محمد بن عذافر بن عثيم، وقيل عيثم، وقيل عيسي بن أفلح الخزاعي، الصيرفي، الكوفي، وقيل المدايني. من ثقات محدثي الامامية، وله كتاب. حضر عند الإمام الباقر عليه السلام، وروي عن الإمام الكاظم عليه السلام، وبقي إلي أيام الإمام الرضا عليه السلام كان من الموالي. روي عنه محمد بن إسماعيل بن بزيع، وعمرو بن عثمان الثقفي، وإبراهيم بن هاشم وغيرهم. كان علي قيد الحياة قبل سنة 203، وتوفي وله ثلاث وتسعون سنة.

المراجع:

رجال الطوسي 297 و 359. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 150. معجم رجال الحديث 16: 280. رجال النجاشي 255. فهرست الطوسي 148. رجال ابن داود 178. معالم العلماء 105. رجال الحلي 138. معجم الثقات 112. نقد الرجال 320. رجال البرقي 20 و 49. توضيح الاشتباه 274. جامع الرواة 2: 148. هداية المحدثين



[ صفحه 145]



143. رجال الكشي انظر فهرسته. مجمع الرجال 5: 259 و 260. منتهي المقال 281. منهج المقال 305. جامع المقال 88. نضد الايضاح 301. وسائل الشيعة 20: 334. إتقان المقال 125. شرح مشيخة الفقيه 129. الوجيزة 48. رجال الأنصاري 170.