بازگشت

به آتش كشيدن خانه ي امام صادق


مفضل بن عمر - از ياران ويژه ي حضرت صادق عليه السلام - مي گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مكه و مدينه پيام داد كه: خانه ي جعفر بن محمد عليه السلام را بسوزان!

آن پليد نيز اين دستور را اجرا كرد و سراي حضرتش را سوزانيد؛ به طوري كه آتش به رودخانه كنار خانه ي امام عليه السلام هم سرايت كرد.

حضرت صادق عليه السلام در حالي كه در ميان آتش، گام برمي داشت از منزل بيرون آمد و در همان حال فرمود: «أنا بن أعراق الثري أنا بن ابراهيم خليل الله» ؛ منم فرزند اسماعيل كه دودمانش مانند رگ و ريشه در



[ صفحه 69]



اطراف زمين پراكنده اند. منم فرزند ابراهيم، دوست خدا كه آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد.» [1] .


پاورقي

[1] منهاج الدموع.


حرف (ظ)


ظلم ظُلْم، 35،32؛ ظالِم، 35، 32؛ ظُلُمات، 3، 61؛ 14، 1؛ 24، 39؛ 27، 61؛ 41، 44.

ظنّ ظَنّ، 1، 3؛ حُسن الظّن، 43، 68.

ظهر ظاهِر، 1، 3؛ 3، 159؛ 4، 125؛ 12، 30؛ 24، 30؛25، 7؛ 25، 20؛ 25، 71؛ 40، 51؛ 57، 3؛ 71، 12؛ ظواهِر، 1، 1؛ ظُهور، 57، 3؛ اِظْهار، 53، 3؛ 57، 1؛ 112، 2.


و من كلام له: حين سئل عن قول الله عزوجل: «هو الأول و الآخر» و قيل له: أما الأول


و من كلام له: حين سئل عن قول الله عزوجل: «هو الأول و الآخر» و قيل له: أما الأول فقد عرفناه و اما الآخر فبين لنا تفسيره؟ فقال

انه ليس شي ء الا يبيد أو يتغير أو يدخله التغير و الزوال أو ينتقل من لون الي لون و من هيئة الي هيئةو من صفة الي صفة و من زيادة الي نقصان و من نقصان الي زيادة الا رب العالمين، فانه لم يزل و لا يزال بحالة واحدة، هو الأول قبل كل شي ء و هو الآخر علي ما لم يزل، و لا تختلف عليه الصفات و الأسماء كما تختلف علي غيره، مثل



[ صفحه 46]



الانسان الذي يكون ترابا مرة و مرة لحما و دما و مرة رفاتا و رميما، و كالبسر الذي يكون مرة بلحا و مرة بسرا و مرة رطبا و مرة تمرا، فتتبدل عليه الأسماء و الصفات و الله جل وعز بخلاف ذلك. [1] .


پاورقي

[1] اراد عليه السلام ان الله سبحانه لم يستفد من خلقة العالم كمالا كان فاقدا له قبل الخلق، بل انه كما كان في الازل يكون في الابد من غير تغير فيه، فهو الاول و هو بعينه الاخر يكون كما كان، بخلاف غيره من الاشياء فانها انما خلقت لغايات و كمالات تستفيدها الي نهاية آجالها، فالاول منها غير الآخر.


كتبي از جابر كه چاپهاي معروف يا نسخه هاي خطي آنها موجود است


مشهورترين كتب جابر، به چهار قسمت زير تقسيم مي شود:

1 - كتبي كه ابن نديم آنها را ذكر كرده، و آنهايي كه چاپ هاي معروف يا نسخه خطي آن ها محفوظ است.

2 - كتب معروف او در اروپا كه هنوز در عالم عربي شهرتي ندارد.

4 - كتبي كه فقط عنوان آنها معروف است.

كتبي كه مؤلف «الفهرست» ذكر كرده و آن هايي كه چاپ هاي معروف يا نسخه هاي خطي آن ها موجود است، به شرح زير مي باشد:

1 - كتاب «اسطقس الاس الاول» با چاپ سربي در هندوستان سال 1891 م. طبع شده.2 - كتاب «اسطقس الاس الثاني» با چاپ سربي در هندوستان سال 1891 م. جزء دوم آن فقط طبع شده است.

3 - كتاب «اسطقس الاس الثالث» با چاپ سربي در هندوستان سال 1891 م. طبع شده و جزء سوم اين كتاب نزد مؤلف «الفهرست» به كتاب «الاسطقس» معروف بوده.

4 - كتاب «تفسير الاسطقس». اين كتاب به كتاب هاي سه گانه قبل اضافه مي شود، و



[ صفحه 117]



مؤلف «الفهرست» آن را در كتاب خود ذكره نكرده است. [1] .

5 - كتاب «الواحد الاول» كه نسخه اي از آن در شعبه عربي كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 موجود است؛ و اين كتاب شايد همان باشد كه مؤلف «الفهرست» آن را به اسم كتاب «الواحد الكبير» ذكر كرده.

6 - كتاب «الواحد الثاني» كه نسخه اي از آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 موجود مي باشد. و اين كتاب شايد همان باشد كه نزد ابن نديم به اسم كتاب «الواحد الصغير» معروف بوده.

7 - كتاب «الركن» كه شايد همان كتاب «الاركان» باشد. قسمت هايي از اين كتاب در قسمت هفتم كتاب «رتبة الحاكم» مجريطي [2] وراد شده؛ و هلميارد مدعي است كه نسبت اين كتاب به مجريطي اشتباه است. جابر خودش، از كتابي به نام «الاركان الاربعه»، در كتاب «نارالحجر» ياد مي كند.

8 - كتاب «البيان» كه در هندوستان سال 1891 م. با چاپ سربي طبع شده.

9 - كتاب «النور» كه در هندوستان سال 1981 م. با چاپ سربي طبع شده.

10 - كتاب «الزيبق». برتلو فرانسوي دو كتاب را طبع كرده يكي به نام كتاب «زيبق شرقي» و ديگري به نام «زيبق غربي» كه آن دو را از كلكسيون 440 شعبه عربي كتابخانه ليون به دست آورده. و دو نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 وجود دارد.

11 - كتاب «الشعر» كه يك نسخه آن در بريتيش ميوزيوم (موزه بزرگ لندن)، و در كلكسيون 7722 نمره ه، وجود دارد.

12 - كتاب «التبويب» كه يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606



[ صفحه 118]



وجود دارد. و طغرائي [3] آن را اسم برده است. رجوع شود به كلكسيون 8229، بريتيش ميوزيوم.

13 - كتاب «الدرة المكنونة» كه در بريتيش ميوزيوم، نسخه خطي آن به اين عنوان در ضمن مؤلفات جابر بن حيان، در كلكسيون 7722، وجود دارد.

14 و 15 - كتاب «الشمس» و كتاب «القمر»، يعني كتب طلا و كتاب نقره كه شايد مختصر كتاب «الاحجار السبعه» باشد. جلدقي در «نهاية الطلب» آن را اسم برده. و يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 وجود دارد. [4] .

16 - كتاب «التراكيب» كه يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 محفوظ مي باشد. و شايد همان باشد كه در «الفهرست» به نام «التركيب» ذكر شده.

17 - كتاب «الحيوان». جلدقي كتابي به نام «حياة الحيوان» به نام جابر ذكر مي نمايد.

18 - كتاب «الاسرار» كه شايد همان كتاب «سر الاسرار» باشد كه يك نسخه آن در بريتيش ميوزيوم در كلكسيون 23418 نمره 14، وجود دارد.

19 - كتاب «الارض» [5] جابر كتابي به نام «الارض الاحجار» دارد كه برتلو آن را از كلسيون ليدن نمره 440 به دست آورده و چاپ كرده، و يك نسخه آن در كتاب خانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 وجود دارد.

20 - كتاب «التركيب الثاني» كه يك نسخه آن دركتاب خانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 وجود دارد.



[ صفحه 119]



21 - كتاب «الخواص» كه يك نسخه از آن در بريتيش ميوزيوم نمره 4041 - در كلكسيون نمره 23419 - محفوظ است.

22 - كتاب «التذكير» كه به انگليسي نيز ترجمه شده است.

23 - كتاب «الاستتمام» كه طغرايي بعضي از قسمت هاي كوچك آن را ذكر مي نمايد، (بريتيش ميوزيوم، نمره 8229). جلدقي نيز در «نهاية الطلب» آن را ذكر مي كند.

24 - كتاب «الاحجار» كه در سال 1891 م. در هند با چاپ سربي طبع شده.

25 - كتاب «الروضة»، جلدقي در جزء دوم كتاب خود (نهاية الطلب) آن را ذكر كرده.

26 - كتاب «المنافع» كه در كتابخانه برلين، خطي، نمره 4199، به اسم كتاب «منافع الاحجار» محفوظ مي باشد.

27 - كتاب «الايضاح» كه در سال 1891 م. در هند با چاپ سربي طبع شده.

28 - كتاب «مصححات سقراط» كه يك نسخه آن در كتاب خانه «بودلي» موجود است.

29 - كتاب «مصححات افلاطون» كه يك نسخه آن در اسلامبول، كتابخانه راغب پاشا، كلكسيون 96، نمره 40، محفوظ است. [6] .

30 - كتاب «الضمير». يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس كلكسيون 2606 محفوظ، و جلدقي در جزء سوم كتابش، آن را به اسم كتاب «الضمير في الخواص الاكسير» ذكر كرده.

31 - كتاب «الموازين». برتلو آن را از نسخه ليدن كلكسيون 440 به دست آورده و چاپ كرده.

32 - كتاب «الملك». ابن نديم نقل مي كند: جابر گفته كه كتابي به اسم كتاب «الملك» تأليف كرده [7] و هر گاه اين مطلب صحيح باشد، دلالت مي كند كه كتاب مذكور از چند كتاب تشكيل يافته، و همه در تحت يك عنوان درآمده. چيزي كه اين گمان را تقويت



[ صفحه 120]



مي كند آن است كه برتلو كتاب الملك را از نسخه ليدن نمره 440 در كلكسيون عربي يافته و آن را طبع كرده، در صورتي كه نسخه ديگري كه با نسخه چاپ برتلو اختلاف دارد در كتابخانه ملي پاريس به نمره 2605 محفوظ است. و اين هر دو با نسخه اي كه در هند در سال 1891 م. با چاپ سربي طبع گرديده، اختلاف دارد. [8] .

33 - كتاب «الرياض» كه يك نسخه آن در كتابخانه «بودلي» به نمره 70 و نسخه ديگر در بريتيش ميوزيوم در كلكسيون 722 - نمره 5 - محفوظ است. [9] .

34 - كتاب «الرحمة» كه در كيميا نوشته شده و در آن فصلي است از چگونگي تبديل فلزات به طلا، و طرز تهيه اسيد سولفوريك، اسيد نيتريك، تيزاب سلطاني، كربنات سرب، و جوهر سركه. برتلو اين كتاب را از كتابخانه ليدن به دست آورده، و چاپ كرده است. بعضي كتاب الرحمه چاپ شده را، تأليف ابي عبدالله محمد بن يحيي، دانسته اند. اما جابر، در مقاله بيستم كتاب «الخواص الكبير»، به اين كتاب، به عنوان كتابي نوشته خود، اشاره كرده است. [10] .

35 - كتاب «السبعه». صاحب تاريخ الفكرالعربي گفته: كتاب «السبعين» جابر در موزه انگلستان موجود است. [11] .

36 - كتاب «خمسة عشر» يك نسخه آن در كتابخانه دانشگاه «ترينيتي» آكسفورد موجود است.

37 - كتاب «الوجيه». در تاريخ الفكرالعربي است كه يك نسخه از آن در موزه انگلستان موجود، و به لاتين ترجمه شده، و چند مرتبه به چاپ رسيده است. [12] .

38 - كتاب «شرح المجسطي». اين كتاب به لاتين ترجمه شده و يك نسخه از آن در كتابخانه دانشگاه «كوريس كرستي» در آكسفورد محفوظ است و نسخه ديگر آن در كتابخانه بودلي، و نسخه سوم در كتابخانه دانشگاه كمبريج موجود است.

39 - كتاب «ارض الاحجار». اين كتاب را برتلو چاپ كرده و يك نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس موجود است. [13] .



[ صفحه 121]



40 - كتاب «الحدود» كه يك نسخه آن در كتابخانه قاهره موجود است.

41 - كتاب «كشف الاسرار و هتك الاستار» كه يك نسخه از آن در موزه انگلستان و نسخه ديگر در كتابخانه قاهره موجود است. اين كتاب به انگليسي ترجمه و چاپ شده.

42 - كتاب «اكسير الذهب» [14] كه يك نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس محفوظ است و به زبان انگليسي نيز ترجمه شده است.

43 - كتاب «المقابلة و المماثله» كه در كتابخانه برلين موجود است.

44 - كتاب «الرحمة الصغير». برتلو اين كتاب را چاپ كرده و يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس موجود است. و نيز در سال 1891 م. در هند با چاپ سربي به طبع رسيد.

45 - كتاب «التجميع». برتلو اين كتاب را از كتابخانه ليون به دست آورد و چاپ كرد.

46 - كتاب «التجريد» كه به سال 1891 م. در هندوستان چاپ شد. [15] .

47 - كتاب «السهل» كه يك نسخه از آن در موزه انگلستان موجود است.

48 - كتاب «الصافي» كه يك نسخه آن در موزه انگلستان محفوظ است.

49 - كتاب «الاصول» كه به لاتين ترجمه شده، و يك نسخه آن در موزه بريتانيا موجود است.

جابر، در بسياري از نوشته هايش به اين كتاب بارها اشاره كرده و گفته است: «به خدا سوگند كه اين كتاب از كتاب هاي بسيار نفيس است». [16] .

50 - كتاب «العفو». طغرايي اين كتاب را ذكر كرده است؛ و يك نسخه از آن در موزه انگلستان موجود است. [17] .

51 - كتاب «العوالم». يك نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس محفوظ است.

52 و 53 و 54 و 55 - كتاب «الذهب» و كتاب «النحاس» و كتاب «الحديد» و كتاب «الاسرب». اين چهار كتاب نسخه اش در كتابخانه ملي پاريس موجود است.

56 و 57 و 58 - كتاب «ايجاز» و كتاب «الحروف» و كتاب «الكبير». يك نسخه از اين سه كتاب در كتابخانه ملي پاريس موجود است.



[ صفحه 122]



59 - كتاب «نارالحجر» كه يك نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس موجود است، و برتلو اين كتاب را از كتابخانه ليون به دست آورده و چاپ كرده است.

60 - كتاب «الخراج ما في القوة الي الفعل». پل گراو آلماني اين كتاب را ترجمه و چاپ كرده است.

61 - رساله اي در كيميا كه يك نسخه از آن در كتابخانه قاهره محفوظ است.

62 - كتابي در صنعت الهي و حكمت فلسفي - كه يك نسخه از آن در كتابخانه قاهره موجود است.

63 - كتاب «اسرار الكيميا» يا «كشف الاسرار» كه به زبان لاتين ترجمه و چاپ شده. و قسمتي از آن هم به عربي، ضمن كتاب پروفسور برتلو، در پاريس به چاپ رسيده. برتلو گفته: براي جابر بن حيان چيزي است كه براي ارسطو پيش از وي در منطق نبوده.

64 - كتاب «السموم» [18] كه از مشهورترين كتاب هاي جابر است. علي رغم تصور عده اي كه اين كتاب را از بين رفته پنداشته و گفته اند كه تنها اسمي از آن مانده، يك نسخه از آن، در كتابخانه تيموريه، در مصر موجود است. در آن نسخه اين عبارت هست: «مؤلف اين كتاب، جابر بن حيان صوفي ابوموسي شاگرد حضرت صادق عليه السلام». و از اين نسخه در شيراز به سال 503 هجري، نسخه برداري شده و آغاز كتابه به «بسم الله» است، ليكن حمد و صلوات بر پيغمبر صلي الله عليه و آله نيست و اين كتاب خلاصه شده در شش فصل است:... [19] .

65 - كتاب «رسائل حضرت جعفر صادق عليه السلام» كه يكي از مهم ترين تأليفات جابر به شمار مي آيد. جابر در اين كتاب هزار برگي كه با خط خود بر جاي گذاشته، پانصد رساله اي امام ششم (ع) گنجانيده كه مشحون به علوم خفيه و امهات اسرار است. [20] .



[ صفحه 123]



دعايي را به من آموخت و فرمود كه كار تو جز با اين دعا به انجام نمي رسد؛ و من نيز به هر كس كه كتاب هاي مرا مي خواند، مي گويم كه جز با اين دعا كار به انجام نمي رسد به شرط آن كه نيت پاك و خالص گشته، و شيطان از دل رانده شده باشد.

آن گاه مقدمات دعا، و سپس دعا را ذكر كرده است. [21] .

دانشمندان در رشته فيزيك [22] نيز جابر را يكي از بزرگ ترين اساتيد فيزيك معرفي نموده اند.

در مورد شاگردان جابر، ابن نديم گفته: عده اي در محضر جابر بن حيان تلمذ كرده اند، مانند: اخميمي، ابن عياض مصري، و خرقي. [23] .


پاورقي

[1] و «اسماعيل مظهر» در كتاب «تاريخ الفكر العربي»، آن را برآورده هاي ابن نديم افزوده است (اعيان الشيعه، ج 15، ص 115).

[2] مجريط، معرب مادريد، پايتخت اسپانيا است.

و مجريطي، ابوالقاسم مسلمة بن احمد مجريطي است كه در زمان حكومت «حكم ثاني» (976 - 961 م.) در شهر مادريد مي زيسته است. او فلسفه و رياضيات و هيئت و شيمي را در مشرق تحصيل كرده و با اخوان الصفا (گروهي از حكماي قرن چهارم هجري كه اكثر آنان ايراني و شيعه، و يا از معتزله، و همگي مفتون فلسفه يونان، كه خلاصه افكار خود را كه زبده فلسفه يونان بود در 51 رساله كوچك مدون كرده بودند) در ارتباط بوده، و تصور مي شود كه چند فصل از رسائل اخوان الصفا را او نوشته باشد، از جمله فصلي است كه در شيمي نوشته شده است.

[3] طغرايي، مؤيد الدين ابواسماعيل حسين بن علي بن محمد اصفهاني (فخرالكتاب) شيعي و امامي است. شيخ حر عاملي (ره)، او را، در كتاب «امل الامل»، چنين توصيف كرده: وي عالمي فاضل، صحيح المذهب و شاعري اديب بود. عمرش متجاوز از شصت سال بوده كه به سال 513) يا 514) هجري، به امر محمود سلجوقي، مظلوم كشته شده است.

ابن خلكان در كتابش از صغرائي با تجليل فراوان ياد كرده و كيفيت شهادت او را نيز ذكر مي كند. او در علم اكسير و كيميا (شيمي) دست داشت و در اين زمينه كتابي به نام «مفاتيح الحكمه و مصابيح الرحمه» تأليف كرده است. طغرايي قصيده اي دارد كه به «لامية العجم» معروف است، و مشتمل بر آداب و سنن و حكمت مي باشد كه در نزد ادباء و فضلاء، اهميت بسيار دارد. (الكني و الالقاب، ج 2، ص 414، و شهداء الفضيله ص 40).

[4] اعيان الشيعه، ج 15، ص 110 (به نقل از اسماعيل مظهر).

[5] كتاب الارض اولي، و ثانيه، و ثالثه، و رابعه،و خامسه، و سادسه، و سابعه؛ و قبل از آن، كتاب السماء اولي، و ثانيه، و ثالثه، و رابعه، و خامسه، و سادسه، و سابعه. (فهرست ابن النديم ص 500).

[6] كتب مصصحات، 10 كتاب مي باشد كه از آن جمله است: كتاب مصصحات فيثاغورث، كتاب مصصحات سقراط، كتاب مصصحات افلاطون، كتاب مصصحات ارسطو،... (فهرست ابن النديم، ص 502).

يك نسخه خطي مصصحات افلاطون در آستان قدس به شماره 5770 موجود است [زندگاني معلم كبير، ج 3، ص 155].

[7] فهرست ابن النديم، ص 503.

[8] اعيان الشيعه، ج 15، ص 114.

[9] لغت نامه دهخدا، ج 16، ماده جابر بن حيان، به نقل از محمود عرفان (مترجم مقاله اسماعيل مظهر).

[10] تحليلي از آراي جابر بن حيان، دكتر زكي نجيب محمود، ص 34.

[11] اعيان الشيعه، ج 15، ص 112.

[12] اعيان الشيعه، ج 15، ص 112.

[13] اعيان الشيعه، ج 15، ص 115 (به نقل از اسماعيل مظهر).

[14] «خواص اكسير الذهب» (اعيان الشيعه، ج 15، ص 115).

[15] جابر گويد كه اين كتاب يكصد و سيزدهمين تأليف اوست. (اعيان الشيعه، ج 15، ص 115).

[16] تحليلي از آراي جابر بن حيان، ص 34.

[17] طغرايي كتب ديگري از جابر را نيز نقل كرده است، مانند: كتاب «الرحه»، كتاب «السرالمكتوم»... (اعيان الشيعه، ج 15، ص 116).

[18] سموم در شيمي و پزشكي.

[19] اعيان الشيعه، ج 15، ص 116؛ (مرحوم سيد محسن امين، توضيح شش فصل را آورده است).

[20] كتاب رسائل جعفر الصادق عليه السلام، دو مرتبه در اروپا، چاپ شده است. (اعيان الشيعه، ج 15، ص 117).

- مرحوم سيد محسن امين در كتاب اعيان الشيعه، ج 15، از ص 109 تا 117، سيصد و شصت عنوان كتاب از جابر بن حيان را ذكر كرده است. سيصد و شش عنوان از آنها برگرفته از فهرست ابن النديم مي باشد كه هر يك شرح و توضيحات اسماعيل مظهر را همراه دارد.

[21] تحليلي از آراي جابر بن حيان، صفحات 204 - 202.

[22] فيزيك علمي است كه از صفات خارجي و عمومي اجسام بحث مي كند.

[23] فهرست ابن النديم، ص 500.


ملامح عصر الإمام الصادق


(114 ـ 132 هـ)

تصدّي الإمام جعفر بن محمّد الصادق (عليه السلام) لموقع الإمامة بعد أبيه محمد الباقر (عليه السلام) سنة (114 هـ) فكان مرجعاً في الدين والسياسة والفكر والثقافة للمسلمين عامة ولأتباع أهل البيت (عليهم السلام) بشكل خاص.

وهذا الأمر نجده واضحاً في جوابه لأبيه عند ما أوصاه بصحابته وخاصّته. قال الإمام الصادق (عليه السلام): لما حضرت أبي الوفاة قال: يا جعفر اُوصيك بأصحابي خيراً. قلت: «جعلت فداك والله لأدعنّهم والرجل منهم يكون في مصر فلا يسأل أحداً» [1] .

بهذا المستوي العالي من الإقدام الشجاع أعرب الإمام (عليه السلام) عن نواياه وبرنامجه الذي أعدّه لمستقبل الشيعة في ظل إمامته والخطة التي تؤهلهم لأن يكونوا ذلك النموذج السامي في المجتمع الإسلامي حيث يتحرّك كلٌ منهم برؤي واضحة المسار، بلا فوضي في الاختيار ولا ضلالة في الفكر والسلوك; لأنّ هذا الإعداد العلمي والثقافي يجعلهم أغنياء عن الأخذ من الغير ويرتقي



[ صفحه 72]



بهم إلي مستوي استغنائهم عن سؤال أحد من المسلمين وغير المسلمين ماداموا قد تمسّكوا بالحبل المتصل بالله وهو حبل أهل بيت الرسالة الذين أذهب الله عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً.

وكان الإمام الباقر (عليه السلام) قبل هذا الوقت قد هيّأ الشيعة وأعدّهم لأخذ معالم الشريعة من الإمام الصادق (عليه السلام) عندما قال: «اذا افتقدتموني فاقتدوا بهذا فإنّه الإمام والخليفة بعدي وأشار إلي إبنه جعفر» [2] .

وباشر الإمام الصادق (عليه السلام) مسؤولياته بدءً بالتعريف بإمامته وإثباتها بشكل علمي وعملي.

جاء عن عبد الرحمن ابن كثير: إنّ رجلا دخل المدينة يسأل عن الإمام، فدلّوه علي عبد الله ابن الحسن، فسأله هنيئة ثمّ خرج، فدلّوه علي جعفر بن محمد(عليه السلام) فقصده فلمّا نظر إليه جعفر (عليه السلام) قال: «يا هذا إنّك كنتَ دخلتَ مدينتنا هذه، تسأل عن الإمام، فاستقبلك فتية من ولد الحسن فأرشدوك إلي عبد الله بن الحسن، فسألته هنيئة ثم خرجت، فإن شئت أخبرتك عمّا سألته، وما ردّ عليك. ثم استقبلك فتية من ولد الحسين، فقالوا لك: يا هذا إن رأيت أن تلقي جعفر بن محمد فافعل فقال: صدقت كان كما ذكرت» [3] .

وهكذا أخذ الإمام (عليه السلام) يمارس ألواناً من الأساليب لئلاّ يضيع أتباع أهل البيت بين القيادات المتعدّدة إلي أن تبلور في الأذهان أنّ الإمام جعفر بن محمد(صلي الله عليه وآله وسلم) هو الرمز الإلهي والقائد الحقيقي للاُمة بعد



[ صفحه 73]



أبيه الباقر (عليه السلام).

واستمر الإمام بتعزيز خطواته فتحرّك باُسلوب آخر بغية تعميق العلاقة بينه وبين الوجود الشيعي الذي أعدّ تفاصيله ورسم معالمه الإمام الباقر (عليه السلام).

ومن هنا نجد الإمام الصادق (عليه السلام) يشحذ هممهم ويثير في نفوسهم الحماس ويخاطب مواطن الخير والقوة فيها مشيراً إلي أنّ الكثرة من الناس قد خذلتهم وجهلت حقّهم. وإنّ المسلم الذي تحمّل ساعة الشدة وبقي ملازماً لهم حتَّي صقلته التجارب ولم يستجب للإغراءات لهو جدير بحمل الأمانة ومواصلة الطريق معهم.

ولنقرأ النص الثاني الذي يرتبط بجماعة موالية لأهل البيت (عليه السلام) من الكوفة علي الإمام الصادق (عليه السلام) في المدينة بعد استشهاد أبيه. قال عبد الله بن الوليد: دخلنا علي أبي عبد الله (عليه السلام) في زمن بني مروان، فقال ممن أنتم؟ قلنا: من الكوفة. قال: ما من البلدان أكثر محبّاً لنا من أهل الكوفة، لا سيّما هذه العصابة [4] ، إنّ الله هداكم لأمر جهله الناس فأحببتمونا وأبغضنا الناس، وبايعتمونا وخالفنا الناس، وصدّقتمونا وكذَّبنا الناس، فأحياكم الله محيانا، وأماتكم مماتنا [5] .



[ صفحه 74]




پاورقي

[1] الارشاد: 1 / 40، وبحار الأنوار: 47 / 12.

[2] كفاية الأثر: 254، وبحار الأنوار: 47 / 15.

[3] المناقب لابن شهر آشوب: 3 / 349، وبحار الأنوار: 25 / 184، و: 47 / 125.

[4] يقصد الشيعة لأنها أخص.

[5] امالي الشيخ الطوسي: 1 / 143، وبحار الأنوار: 68 / 20 ح34.


والده


الامام أبوجعفر محمد الباقر، بن الامام زين العابدين علي بن سيد شباب أهل الجنة، سبط رسول الله، الامام أبي عبدالله الحسين بن الامام أميرالمؤمنين أبي الحسن علي بن أبي طالب (عليهم صلوات الله و سلامه).

و ما أجدر بالامام الصادق (عليه السلام) أن يفتخر بهذا النسب الأرفع الأقدس و يترنم بقول الفرزدق الشاعر:



اولئك آبائي فجئني بمثلهم

اذا جمعتنا - يا جرير - الجامع



[ صفحه 81]



و من الواضح أن التعرف علي بعض الجوانب من عظمة كل من آبائه الكرام (عليهم السلام) يحتاج الي موسوعة تشتمل علي آيات عظمتهم، و تحتوي علي مواهبهم و مزاياهم و خصائصهم التي لا يشاركهم فيها غيرهم.

و عسي الله أن يوفقنا لأداء هذا الواجب و هذه الخدمة، انه ولي التوفيق.


قضيه ي هليله طبيب هندي


مفضل بن عمر نامه اي به امام صادق عليه السلام نوشت و در آن نامه به ياد آورد كه ملحديني پيدا شده اند كه منكر خدا هستند و از امام عليه السلام خواست جوابهائي به اين دسته داده شود امام عليه السلام در جواب مفضل نوشت نامه ي تو رسيد و جوابي براي تو در قسمت بحثي كه با بعضي از ملحدين داشته اي تهيه كرده ام و موضوع آن صحبتي است كه با يك طبيب هندي نموده ام كه از هندوستان براي ملاقات



[ صفحه 173]



با من آمده و با من هميشه در مورد اديان بحث مي كرد زيرا گمراه بود و دائم همان حرف خود را مي زد و اظهار عقيده مي نمود و در روزي كه او مشغول كوبيدن هليله براي مصرف خود بود و آن را با چيزهاي ديگر مخلوط مي كرد تا دوائي براي خود بسازد همان هليله را موضوع بحث قرار دادم زيرا او هميشه به من مي گفت دنيا هميشه همين طور بوده و بعدا هم اينطور خواهد بود يعني مثل درختان مي ماند كه بعضي از آنها خشك شده و بعضي مي رويد فردي به دنيا مي آيد و فردي مي ميرد آن هندي طبيب معتقد بود من كه براي خود خدائي مي شناسم ادعايم بي دليل است و حجتي بر دعواي خود ندارم و اين ادعا از متقدمين به من رسيده و اشياء مختلف دور و نزديك و مطالب ظاهري و باطني هر چه هست بايد حتما يا حواس پنجگانه احساس شود ديدن و شنيدن و استشمام و چشيدن و لمس كردن يعني هر چيزي را بايد با يكي از اين حواس درك كرده و هر چه به اين حواس نيايد موجود نيست سپس به من گفت به من بگو با چه دليل معتقد به چنين خدائي هستي و چنين پروردگاري براي خود در نظر گرفته اي و موجوديت اشياء در وقتي مورد تصديق قلب است كه با اين حواس درك شده باشد به او گفتم با عقيده ي قلبي خود و با دليلي كه به آن استدلال مي كنم

هندي گفت چگونه استدلال مي كني در حالي كه تو خود مي داني قلب انسان هيچ چيز را به جزا از طريق حواس پنجگانه رك نمي كند - آيا خداي خود را ديده و صداي او را شنيده يا بوئي از او به مشامت رسيده يا مزه اي از آن به ذائقه ات آمده يا به او دست زده اي و بالاخره آيا به يكي از اين جهات قلبت آن را احساس نموده است؟

به او گفتم - تو منكر وجود خدا بوده و به قول خود اگر خدائي بود بايد با يكي از حواس پنجگانه ات درك شود همانطور كه تمام اشياء



[ صفحه 174]



بايد با همان حواس درك و احساس شود ولي من معتقدم چنين خدائي هست پس ناچار يكي از ما دو نفر راست مي گوئيم و ديگري دروغ در جوابم گفت البته يكي از ما راست گفته ايم

به او گفتم اگر عقيده ي تو درست باشد آيا در آن صورت از چيزي كه من تو را از آن مي ترسانم يعني (عقوبت خدا) مي ترسي يا نه - گفت نمي ترسم - به او گفتم اگر در آنچه من مي گويم و حق هم با من است راست گفته باشم آن وقت در احتياط خود اشتباه كرده ام و آيا انكار تو برخلاف احتياط نيست؟ و در اين حال كدام يك از ما برخلاف احتياط عمل كرده ايم و كدام يك از ما به نجات نزديكتر هستيم.

در جواب گفت: تو نزديكتر به نجات هستي ولي در عقيده ي خود اشتباه كرده اي و عقيده ي تو ادعائي بيش نيست و من مطمئنم چنين چيزي كه تو مي گوئي نيست زيرا با حواس پنجگانه درك نمي شود به او گفتم چون حواس تو عاجز از درك خدا شده منكر آن شده اي و من چون حواسم عاجز از درك او است او را تصديق دارم

پرسيد: چگونه اين طور است گفتم هر چيزي كه اثر تركيب در آن باشد جسم است و هر چه را كه چشم به او بخورد و با ديدگان ديده شود و حواس انساني آن را بيابد چيزي غير از خدا است - زيرا خدا شبيه به خلق نيست و خلق هم شبيه او نيستند و مخلوق همه در معرض زوال و تغيير مي باشند و هر چيزي كه در معرض زوال و تغيير است مثل مخلوق بوده و مخلوق هيچ وقت مثل خالق نيست و شئي حادث مثل موجد خود نخواهد بود

سپس به او گفتم به من بگو آيا تو به تمام جهات محيط بر خود رسيده اي و به انتهاي آن وقوف يافته اي



[ صفحه 175]



هندي جواب داد: نه - گفتم آيا به آسمان ها بالا رفته يا در زمين فرورفته اي و آيا در اقطار زمين گردش كرده و به اعماق درياها رفته يا به بالاي هواي آسمانها صعود كرده يا به زير زمينها گوش نموده و در اين نواحي كه گفتم سركشي نموده اي و فهميده و مطلع شده اي كه اين نواحي مدير و حكيم بصير و عالمي ندارد؟

هندي گفت: نه به او گفتم پس از كجا مي داني شايد آنچه را كه قلبت منكر آن شده قسمتي از آن باشد كه حواست آن را درك نكرده و قسمتي از آن است كه آن را نمي داني گفت نمي دانم شايد بعضي از آنها كه گفتي مديري داشته باشند ولي من نمي دانم و شايد در هيچ جا چيزي نباشد به او گفتم حالا كه از حد اين كار بيرون آمده و به مرحله ي شك رسيده اي اميدوارم كه به معرفت نزديك شوي - در جوابم گفت از گفتار شما در قلبم شكي در آنچه كه من آن را نمي دانستم پيدا شد ولي چگونه يقين به امري كنم كه حواسم آن را درك نمي كند به او گفتم بسيار خوب حالا از همين هليله كه در دست تو است شروع مي كنيم در جوابم گفت: بلي از اين راه بهتر مي شود مطلب را فهميد زيرا اين دو است و من چون طبيب هستم از اين راه بهتر براي من مطلب قابل درك است و بهتر مي توانم وارد بحث شوم به او گفتم آيا هليله را قبل از منعقد شدن ديده اي كه در ريشه و اصلش فقط آب است و هسته ندارد و نمو او از آبست و گوشت و پوست و رنگ خاص و طعم مخصوص و سختي هيچ يك را ندارد هندي گفت صحيح است به او گفتم اگر خالق آن به آن آب مختصر و حقير كه به قدر خردلي بيش نيست (چه از لحاظ مقدار و چه از لحاظ ارزش) كمك نكند و به آن قدرت ندهد و با حكمت و تدبير و قدرت خود آن را به صورتي و به شكلي درنياورد - آن قطره ي كوچك آب حداكثر



[ صفحه 176]



دو سه قطره ي ديگر بر آن افزوده شده و چند قطره آب متراكم مي گردد پس خالق آن آن را مايه دار مي كند و صورت و شكل مخصوص به آن مي دهد و اگر كسي نبود كه در آن تصرف نمايد اين قطره ي آب چيزي نبود خداست كه آن را داراي خطوط و تصاوير مختلف كرده و آن را مركب از اجزائي نموده و چيزي شده است كه آن را هليله مي گوئي و مورد استفاده ي نو گرديده است

هندي در جواب امام عليه السلام عرض كرد بلي اگر با دقت به درخت آن توجه شود و تركيبي كه در خلقت آن به كار رفته و اجزاء آن از وقت انعقاد تا موقعي كه قابل استفاده شده و ميوه مي دهد توجه كنيم به خوبي بر ما روشن مي سازد كه صانعي در آن دخالت داشته چنانكه معلوم است كه تمام اشياء ساخته شده و مصنوع مي باشند ولي من از كجا مي دانم اين هليله ساخته شده ديگري است شايد خودش خود را ساخته است و اين حرف را در مورد چيزهاي ديگر هم مي شود زد الي آخر - اين قسمت از احتجاج و تذكرات امام عليه السلام را در نامه اي كه به مفضل بن عمر نوشته اند به همين جا ختم مي نمائيم و بحث مزبور در مورد هليله كه يك سبزي بسيار ناچيز و بي قدري است در ده ها صفحه بيان شده و مباحثه ي امام عليه السلام با طبيب هندي طولاني است و هر اظهار نظري كه طبيب هندي مي كرد و يا از هر جا كه فرار مي نمود امام عليه السلام در برابر او ظاهر مي شد و او را در نقاط معيني محصور مي نمود كه نمي توانست از آن محدوده فرار نمايد بلي امام عليه السلام از آن نبات كوچك يك عالم بزرگي بوجود آورد كه در پشت سر آن خالقي قادر و دانا و بصير و بدون شريك خودنمائي مي كرد و من بسيار مايل بودم اگر مجال داشتم تمام آن را نقل كنم زيرا حقيقت دانش و عمق اطلاعات امام عليه السلام در حدود فهم ما روشن مي گرديد و مي بينيم كه چگونه خداي يكتا را در نبات كوچكي



[ صفحه 177]



نشان داده است و آنچه را نقل كردم قسمت كوچكي از صورت جلسه ي مذاكرات امام عليه السلام بود كه بدون در نظر گرفتن مقصودي نقل شده و هر كس تمام آن را بخواند و اصل موضوع و فكر امام عليه السلام را از ابتداي اين نامه تعقيب كند متوجه زيبائي كلام و جلال بيان و حكمت هاي مندرجه در آن شده و به دلائلي برمي خورد كه آن جلال و عظمت را درك مي كند

بحث امام عليه السلام با طبيب ملحد هندي كه دانشمند ملحدي بود به ايمان او پايان يافت به دست امام عليه السلام در زمينه ي يك بوته كوچك بي قدر (هليله) مسلمان شد و آخرين كلمه اي كه آن طبيب ملحد هندي به زبان آورد اين جمله بود (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له)


مشيخة العلماء


كان مع الكتب التي آلت عن علي (عليه السلام) و معاصريه، مؤلفات، كبيرة أو صغيرة، وضعها من جاءوا بعده، و سير لهذا الثبت الضخم من شيعته من الصحابة و التابعين و تابعي التابعين. فهذا هو التراث التاريخي للشهداء و أشياع الشهداء... لا تكف الأمة عن ترديده، جهرة و خفية، يتصدرهم الصحابة العظماء و اليك بعض الأسماء:

سلمان الفارسي (و الذي يطلق عليه سلمان المحمدي)؛ و أبوذر (أصدق الناس لهجة)؛ و عمار الذي (تقتله الفئة الباغية) و هو في التسعين يحارب مع علي (عليه السلام)؛ و العباس بن عبدالمطلب؛ و أبوأيوب الأنصاري؛ و المقداد بن الأسود الكندي الذي قال لعلي (عليه السلام) يوم بيعة السقيفة: «إن أمرتني ضربت بسيفي و ان أمرتني كففت»، قال (عليه السلام): (اكفف)؛ و خزيمة ذو الشهادتين؛ و أبوالتيهان؛ و عبدالله و الفضل ابنا العباس؛ و بلال بن رباح؛ و هاشم بن عتبة المرقال؛ و ابان و خالد ابنا سعيد بن العاص؛ و أبي بن كعب سيد القراء؛ و أنس بن الحرث بن نبيه؛ و عثمان و سهل ابنا حنيف؛ و بريدة؛ و حذيفة؛ و قيس بن سعد بن عبادة رئيس الأنصار؛ و هند بن أبي هالة - أمه أم سلمة أم المؤمنين؛ و جعد بن هبيرة المخزومي - أمه أم هانئ بنت أبي طالب؛ و جابر بن



[ صفحه 201]



عبدالله الأنصاري.

و سيجري في آثار الصحابة التابعون لهم و تابعو التابعين... فيضيفون الي التراث العظيم آثار رجال عظماء منهم، من أشياع علي (عليه السلام): الأحنف بن قيس؛ سويد بن غفلة؛ الحكم بن عيينة؛ سالم بن أبي الجعد؛ علي بن أبي الجعد؛ السعيدان: ابن جبير و ابن المسيب؛ [1] يحيي بن نظير العدواني؛ الخليل بن أحمد الفراهيدي مؤسس علم العروض؛ و أبومسلم معاذ بن مسلم الهراء مؤسس علم الصرف.

و في مدرسة التابعين هذه برز: أبوهاشم (عبدالله بن محمد بن الحنفية ابن أميرالمؤمنين)... و أبوهاشم أول من تكلم في علم الكلام... و من بعده نشأت مدرسة المعتزلة يتزعمها و اصل بن عطاء و عمرو بن عبيد. و بأبي هاشم تبدأ مدرسة المتكلمين من الشيعة.

و من جيل التابعين: هشام بن محمد بن السائب الكلبي؛ و أبومخنف الأزدي المؤرخان.

و يتوالي موكب العلم العظيم من عهد علي (عليه السلام)... و تتعالي أصوات الدعاة العظماء للمذهب الشيعي، كالنابغة الجعدي: شهد صفين مع أميرالمؤمنين، و له فيها أشعاره المشهورة، و كان معه عروة بن زيد الخيل؛ و لبيد بن ربيعة؛ و كعب بن زهير صاحب قصيدة «بانت سعاد». و من بعدهم: الفرزدق، و كثير بن عزة من شعراء القرن الأول، ثم الكميت؛ و قيس بن ذريح؛ و السيد الحميري؛ و دعبل الخزاعي؛ و أبوتمام؛ و البحتري؛



[ صفحه 202]



وديك الجن؛ و الحسين بن الضحاك؛ و ابن الرومي؛ و الأشجع السلمي. [2] .

و علم أهل البيت علم كل الأمة. فأميرالمؤمنين علي (عليه السلام) في قمة السند عند الجميع من سنة و شيعة. لكن الذين ينقلون عنه - من الشيعة أو السنة - محل تفاوت.

فالشيعة لا يقبلون كلمة ممن حارب عليا (عليه السلام) أو ظلمه من الصحابة أو التابعين.

و أهل السنة، مع اختلافهم من ناحية شروط الرواية و الراوي، لا يقبل بعضهم ما لا يصل اليه بطريقته، و يتشكك بعضهم في بعض ما يرويه الشيعة لأمور تتعلق بالسند أو



[ صفحه 203]



بالمتن أو برواية من الشيعة.

و في اسناد الشيعة فحول - بكل المقاييس - في العدالة و النزاهة و العلم، تتردد اسماؤهم عالية في «كتب الحديث» و «الصحاح» التي يقوم عليها العلم عند أهل السنة - و الحق أن «جوهر الحديث النبوي» واحد عند هؤلاء و أولاء، مع تعدد الطرق.

و من هؤلاء:

- الحارث بن عبدالله الهمداني (65) صاحب أميرالمؤمنين علي (عليه السلام) و خاصته. حديثه في كتب السنن الأربعة: قال ابن سيرين «كان من أصحاب ابن مسعود خمسة يؤخذ عنهم أدركت أربعة منهم وفاتني الحارث، فلم أره. و كان يفضل عليهم و كان أحسنهم. و يختلف في هؤلاء أيهم أفضل: علقمة و مسروق و عبيدة».

- علقمة بن قيس النخعي (62) عم الأسود و أخويه أبناء يزيد. كان من أولياء آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم). و الشهرستاني يعده من الشيعة فهو قد شهد صفين مع أميرالمؤمنين، و استشهد فيها أخوه أبي، و خضب علقمة سيفه من دماء الخوارج، و لم يزل عدوا لمعاوية حتي مات. و مكانة علقمة عند أهل السنة من المسلمات. كان عنده كل علم ابن مسعود.

و في بيت علقمة نشأت مدرسة النخعيين، و فيها نجب ابراهيم بن يزيد واسطة العقد في فقه العراق.

- ظالم بن عمرو قاضي البصرة لعلي (ابوالأسود الدؤلي) (69). احتج به أصحاب الصحاح الستة. و هو واضع علم النحو... و مكان النحو من اللغة، و مكانة اللغة من القرآن و السنة و كل علوم الأمة، يضعان أباالأسود في أعلي مكان.

- عبدالله بن شداد بن الهاد (81). أمه سلمي بنت عميس أخت أسماء أم عبدالله بن جعفر و محمد بن أبي بكر و يحيي بن علي.

و هو أخو عمارة بن حمزة لأمه. و حمزة بطل أحد و شهيدها.



[ صفحه 204]



روي عن علي (عليه السلام) و أمي المؤمنين عائشة و ميمونة.

خرج مع القراء أيام ثورة ابن الأشعث فقتل يوم دجيل.

احتج بحديثه أصحاب الصحاح و سائر الأئمة أصحاب المسانيد.

- سليمان بن صرد الخزاعي (65) كبير الشيعة في عصره، و بطل من أبطال صفين. يحتج به المحدثون. و حديثه عن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بلا واسطة، أو بواسطة الصحابي جبير بن مطعم، موجود في صحيحي البخاري و مسلم. و حديثه في غيرهما كثير.

و هو قائد التوابين الذين نهضوا للثأر لدم الحسين (عليه السلام). و كانوا أربعة آلاف ساروا الي عبيدالله بن زياد و هو في سبعين ألفا، فتلاقوا في موضع يقال له «عين الوردة» حيث استشهد سليمان عن ثلاثة و تسعين عاما و هو يحارب جيش عبيدالله بن زياد.

أما عبيدالله بن زياد فقتله ابراهيم بن الأشتر النخعي بيده.

- صعصعة بن صوحان العبدي: أسلم في عهد النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) و لم يره. و هو من مشاهير خطباء العربية الذين خلدت بلاغتهم، فهو تلميذ في مدرسة أميرالمؤمنين (عليه السلام). شهد معه «الجمل» و معه أخواه زيد و سيحان. و كانت الراية بيد سيحان يوم ذاك، فقتل، فأخذها زيد فقتل، فأخذها صعصعة و انتصر. ثم شهد صفين مع أميرالمؤمنين (عليه السلام).

روي عن علي و ابن عباس. و نفاه المغيرة بن شعبة والي العراق بأمر معاوية، الي الجزيرة في البحرين فمات - احتج به النسائي.

- عمرو بن وائلة - أبوالطفيل - (110) كان صاحب راية المختار ابن عبيد الثقفي. و هو آخر الصحابة موتا. قدم علي معاوية يوما فقال له:

كيف وجدك علي خليلك أبي الحسن؟ (يقصد أميرالمؤمنين عليا عليه السلام) فأجاب: كوجد أم موسي علي موسي. و أشكو الي الله التقصير.

قال معاوية: كنت فيمن حصر عثمان؟

قال: لا ولكن فيمن حضره.



[ صفحه 205]



قال معاوية: فما منعك من نصره.

قال: فما منعك أنت من نصر عثمان؟ كنت في أهل الشام و كلهم تابع لك فيما تريد.

قال معاوية: أو ما تري طلبي لدمه نصرة له؟

قال: إنك لكما قال أبوجعف:



لألفينك بعد الموت تطلبني

و في حياتي ما زودتني زادا



و حديثه في صحيح مسلم. روي عن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و عن علي و ابن مسعود و حذيفة بن اليمان و حذيفة بن سعد و ابن عباس و عمر و معاذ.

- إبراهيم بن يزيد النخعي (95) أبوه يزيد بن عمرو بن الأسود النخعي. و أخواله الأسود و ابراهيم و عبدالرحمن ابناء يزيد بن قيس. يؤلفون - مع علقمة بن قيس - مدرسة النخعيين. و ابن قتيبة يعتبر ابراهيم من الشيعة. و روايته في الصحيحين. و عنه يروي حماد بن أبي سليمان. و عن حماد يروي أبوحنيفة.

و من فحول القرن الثاني كثيرون نختار منهم بعض الأسماء:

- عطية العوفي (111) كان أبوه من أصحاب علي (عليه السلام). و علي هو الذي أعطاه اسمه. ضربه الحجاج 400 سوطا لا متناعه عن سب علي (وحد الجلد مائة!). له ذرية نبلاء من الشيعة؛ منهم الحسين بن الحسن بن عطية الذي ولي القضاء.

يحتج به أبوداود و الترمذي.

- جابر بن يزيد الجعفي (127). قالوا: إنه كان يؤمن بالرجعة. و أحاديثه في مسلم. و روي عنه النسائي و الترمذي و أبوداود و أخذ عنه شعبة. و من أجل قولهم عنه و وثاقته يروي ابن عبدالحكم عن الشافعي «ان سفيان (ابن عيينة) قال لشعبة: لئن تكلمت في جابر لأتكلمن فيك».

- شعبة بن الحجاج (160) أول من فتش بالعراق عن أمر المحدثين.

- عبدالرزاق بن همام (210) شيخ أحمد بن حنبل و يحيي بن معين و اسحق بن



[ صفحه 206]



راهويه. سئل يحيي، و هو استاذ الجرح و التعديل، عن الرواية عن عبد الرزاق مع تشيعه، فقال: لو ارتد عن الاسلام ما تركنا حديثه.

و كان عبدالرزاق يتكلم في عثمان. و ذكر أمامه معاوية مرة فقال: لا تقذروا مجالسنا بذكر ولد أبي سفيان. [3] .

- الأعمش - سليمان بن مهران الأسدي الكوفي - (148). يحتج به أصحاب الصحاح الستة. و يروي عنه شعبة و جرير و السفيانان (الثوري إمام الكوفة و ابن عيينة إمام المدينة). بعث اليه هشام بن عبدالملك ليكتب له مناقب عثمان و مساوئ علي. فأخذ القرطاس و أدخلها في فم شاة و قال للرسول: قل له هذا جوابه. قال الرسول: لقد أقسم ان يقتلني إن لم آت بجوابك. فكتب: «أما بعد، فلو كان لعثمان مناقب أهل الأرض ما نفعتك، ولو كان لعلي مساوئ أهل الأرض ما ضرتك. فعليك بخويصة نفسك. و السلام».

- ابن لهيعة (174) قاضي مصر. يقول عنه سفيان «عند ابن لهيعة الأصول و عندنا الفروع».

- شريك بن عبدالله النخعي القاضي (177). كان يقول «علي خير البشر فمن أبي فقد كفر». سأله الخليفة المهدي يوما: ماذا تقول في علي بن أبي طالب؟ قال: ما قال فيه



[ صفحه 207]



جداك العباس و عبدالله. قال ما قالا؟ قال شريك: أما العباس فمات و علي عنده أفضل الصحابة. و كان يري المسلمين يسألونه عما ينزل من النوازل، و ما احتاج هو الي أحد حتي لحق بالله. و أما عبدالله فإنه كان يضرب بين يديه بسيفين، و كان في حروبه سيفا منيعا و قائدا مطاعا. فلو كانت إمامته علي جور كان أول من يقعد عنها أبوك لعلمه و فقهه في أحكام الله. و لم يمض وقت طويل حتي عزل شريك. [4] .

- خالد بن مخلد القطواني (213) شيخ البخاري. قال عنه أبوداود: صدوق و لكن يتشيع!

- هشيم بن بشير أول أشياخ أحمد بن حنبل المحدثين (163).



[ صفحه 208]



- عبدالله بن موسي العبسي (263) من مشايخ بخاري.

- معروف الكرخي (200) زعيم الصوفية.

وصف ابن حنبل معروفا لابنه عبدالله بن حنبل عندما سأله: هل عنده علم؟ فقال: كان عنده رأس الأمر كله؛ تقوي الله.


پاورقي

[1] سعيد بن جبير هو الشهيد الوحيد الذي قتل من الرعب قاتله! سأله الحجاج و هو يقدمه للقتل: أي قتلة تشاء؟ فأجابه:

«اختر أنت فالقصاص أمامك». ذلك أن القصاص قتل بقتل. فكان الحجاج بعد استشهاد سعيد يهب من نومه فزعا و هو يقول: مالي و لسعيد بن جبير!! ثم مات بعده بشهر. مات في رمضان و سعيد في شعبان سنة 95.

و رفض ابن المسيب أن يبايع لولدي عبدالملك بن مروان - الوليد و سليمان - و تمسك برأيه فأخذوه ليقتلوه، ثم اكتفوا بضربه بالسياط و جردوه من ثيابه و طافوا به.

و رفض أن يزوج بنته للوليد بن عبدالملك، و هو ولي عهد عبدالملك، و آثر أن يزوجها تلميذا فقيرا من تلاميذه.

[2] من الطبيعي أن يكون كثرة الشعراء شيعة . فالشعر ضمير الشعوب و صوتها الصداح. و الضمير الاسلامي كله يثقله أو يعذبه أو يهيج قرائحه ما أصاب أهل البيت من ظلم الحكومات، و يخفف عنه ما يعقده حول أهل البيت من أمل... لهم و له.

و كلما أحسن الشعب ظلما طلب الرجاء و الاقتداء بابناء النبي عليهم السلام - و بهذا انضاف الي الثبت الحافل السابق ذكره: ابن هانئ الأندلسي؛ و مهيار الديلمي؛ و أبوفراس الحمداني؛ و الناشئ الصغير؛ و الناشئ الكبير؛ و كشاجم؛ و أبوبكر الخوارزمي؛ و البديع الهمداني؛ و الطغرائي؛ و السري الرفاء؛ و عمارة اليمني.

بل أصبح ثناء علي الشاعر أن يقال (يترفض في شعره) أي يتشيع. و للمتنبي و أبي العلاء شعر شيعي.

و أما أشراف العلويين فمنهم الشريف الرضي و الشريف المرتضي. و كان الشريف علي الجماني يقول: «أنا شاعر و أبي شاعر و جدي شاعر» و منهم الشريف الشجري.

بل كان من الأمويين متشيعون: ابان بن سعيد بن العاص؛ و خالد بن سعيد بن العاص؛ و عمر بن عبدالعزيز؛ و عبدالرحمن أخو مروان بن الحكم؛ و مروان بن محمد السروجي الذي يقول:



يا بني هاشم بن عبد مناف

أنا منكمو بكل مكان



و لئن كنت من أمية إني

لبري ء منهمو الي الرحمن



و أبوالفرج الاصفهاني (356 - 284) جده السابع مروان بن محمد آخر خلفاء بني مروان؛ و أبوالفرج صاحب «الأغاني» و «مقاتل الطالبيين».

و من العباسيين شيعة: المأمون؛ و المعتضد؛ و أحمد بن الموفق. و من الأيوبيين كان: الأفضل بن صلاح الدين. و من الفلاسفة متشيعون: الكندي فيلسوف العرب (246)؛ و الفارابي (339)؛ و ابن سينا (428).

و من الوزراء المشهورين: أبوسلمة الخلال - قتله السفاح - و يعقوب بن داود - حبسه المهدي و أفرج عنه الرشيد - و الفضل و الحسن ابنا سهل - قتل المأمون الأول و أصهر الي الثاني ليستل سخيمته؛ و بنو طاهر الخزاعي؛ و وزراء المأمون؛ و أبودلف العجلي؛ و الصاحب بن عباد... الخ.

[3] سأل الترمذي أحمد بن حنبل عن عائشة و الزبير و طلحة فأجاب: «من أنا حتي أقول في أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم! كان بينهم شي ء الله أعلم به». فأحمد لا يسيغ قدحا في الصحابة لورعه. و هم بأعمالهم و آرائهم أصل من أصوله... حتي انه ليبعث الي يحيي بن معين يقول له: هو ذا تكثر الحديث عن عبدالله بن موسي العبسي و قد سمعته تناول معاوية. و قد أكثر الحديث عنه. فقال يحيي للرسول «اقرأ علي أبي عبدالله أحمد بن حنبل السلام و قل له: أنا و أنت سمعنا عبدالرزاق (بن همام) يتناول عثمان بن عفان. فاترك الحديث عنه، فإن عثمان أفضل من معاوية».

و لم يترك أحمد حديث عبدالرزاق.

[4] ربما كان في هذه الفترة الحرجة ما قيل من أنه دخل يوما علي المهدي، فقال المهدي: علي بالسيف و النطع. قال شريك: و لم يا أميرالمؤمنين؟ قال المهدي: رأيتك في منامي كأنك تطأ بساطي و انت معرض عني، فقصصت رؤياي علي من عبرها فقال لي: يظهر لك طاعته و يضمر معصيته. قال شريك: و الله ما رؤياك برؤيا ابراهيم الخليل، و لا معبرك بيوسف عليه السلام. أفبالأحلام الكاذبة تضرب أعناق المؤمنين؟ فاستحي المهدي و قال: اخرج عني، و أبعده.

و كان الحقد علي أميرالمؤمنين علي عليه السلام غذاء يوميا علي موائد بني العباس لا تخلو منه واحدة حتي ولو كانت مائدة لخليفة يتشيع هو المأمون. أنبأه عمه ابراهيم بن المهدي - و كان شديد الحقد علي علي عليه السلام - أنه رأي في المقام عليا فمشيا حتي جاءا قنطرة فتقدم لعبورها فأمسكه ابراهيم و قال: أنت تدعي هذا الأمر بامرأة (يقصد أمر الخلافة و فاطمة الزهرا عليهاالسلام و ان عليا يتقدم بزواجه منها). فما رأيت له بلاغة في الجواب... مازادني علي أن قال: سلاما سلاما.

فنهره المأمون علي ما افتضح من عقله الباطن في صورة حلم. قال:

لقد أجابك أبلغ الجواب. عرفك أنك جاهل لا يجاب مثلك. قال الله تعالي: «و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما». و لقد نهره أحمد بن أبي دؤاد مرة أخري إذ لم يتوقر في مجلس القضاء، فقال له: «يا ابراهيم اذا نازعت في مجلس الحكم بحضرتنا امرءا فلا أعلمن أنك رفعت عليه صوتا و لا أشرت بيد. و ليكن قصدك أمما. و ريحك ساكنة. و كلامك معتدلا. ووف مجالس الخليفة حقها من التوقير و التعظيم».

و كان مغنيا يعربد. نصبه أهله خليفة لمدة عامين في ثورة علي المأمون. ثم عفا عنه المأمون بعد أن ضبطوه يحاول الفرار في ثياب امرأة.


تعليم دعا


سفيان ثوري آهنگ بيت الله داشت و مسافر كعبه بود. پيش از حركت خدمت امام مشرف شد. حضرت به او فرمود: وقتي به بيت خدا رسيدي، دست بر ديوار بگذار و بگو: «اي خدايي كه فراتر از فنا و فوتي و شنونده هر نجوايي هستي و اي خدايي كه پس از مرگ، گوشت بر استخوان مي روياني». سپس هرچه خواستي دعا كن.

آن گاه سفيان از امام موعظه و تعليم درخواست كرد. حضرت فرمود: «اي سفيان! چون چيزي را كه مي پسندي به تو روي آورد، بيشتر حمد خدا كن و چون چيزي كه نمي پسندي، پيش آيد، بيشتر بگو: «لا حول و لا قوة الا بالله» و هر گاه رزقت كم شد، بيشتر استغفار كن». [1] .



[ صفحه 35]




پاورقي

[1] حلية الاولياء، ج 3، ص 196؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 429.


نماز جماعت


نماز اولين واجب از فروعات ديني است كه در دين اسلام مقرر شده است. از آغازين روزهاي تشريع آن هم به صورت جماعت برگزار شده است. اولين نماز جماعت با شركت دو نفر (رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام) و يا سه نفر (به امامت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و با شركت امير المؤمنين عليه السلام و خديجه كبري (سلام الله عليها) تشكيل شده است. [1] .

ثواب نماز جماعت به آن مقدار است كه بنا بر روايتي اگر تعداد نماز گزاران از ده نفر بگذرد، جن و انس و فرشتگان توان نگاشتن ثواب يك ركعت آن را نخواهند داشت. [2] .

نماز جماعت از آن مقدار اهتمام برخوردار است كه نماز جماعت با تأخير، از فراداي اول وقت افضل مي باشد. از امام صادق عليه السلام پرسيده شد، نماز اول وقت يا با تأخير با جماعت كداميك افضل است؛ فرمود: امام جماعت نماز را با تأخير انجام مي دهد. امام كاظم عليه السلام نيز فرمود: يصلونها جماعة افضل، [3] «با جماعت بخوانند (با تأخير) افضل است».

امام صادق عليه السلام از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي كند: شخصي نابينا به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عرض كرد من در برخي اوقات صداي اذان را مي شنوم، ليكن كسي نيست كه مرا كمك كند تا به مسجد بيآيم. حضرت فرمودند: از منزل خويش تا مسجد ريسماني را وصل كن تا به كمك آن به مسجد بيايي، شدّ مِن منزلك الي المسجد حبلا و احضر الجماعة. [4] .



[ صفحه 59]



حتي امام صادق عليه السلام درمورد شركت در نماز جماعت اهل سنت فرمود: كسي كه با آنان نماز بخواند، همانند اين است كه در صف اول نماز جماعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شركت نموده باشد، كان كمن صلي خلف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في الصف الاول. [5] اينك بر پيروان امام صادق عليه السلام است كه رهنمودهاي حضرت را در برپايي نماز جماعت آويزه گوش خويش قرار دهند.


پاورقي

[1] اسد الغابة، ج 4، ص 101؛ وسائل، ج 4، ص 373.

[2] روض الجنان، ج 2، ص 965؛ مستدرك الوسائل، باب 1 از ابواب صلوة الجماعة.

[3] وسائل، ج 5، ص 388.

[4] همان، ص 377؛ روض الجنان، ج 2، ص 963.

[5] همان، ج 5، ص 281، محجة البيضاء، ج 1، ص 343.


بيعت با سفاح


سفاح در كوفه فعاليت بسيار نمود و طرفداران بسيار پيدا كرد تا اينكه در يك روز در مسجد كوفه اجتماع بزرگي تشكيل شد. «ابوسلمه» كه رهبري انقلاب عراق را به عهده داشت از ميان جمعيت برخاست و گفت:

غرض از گرد آمدن اين جمعيت در اينجا براي آن است كه ابومسلم كه حامي دين و ناصر حقوق اهل بيت است پرچم امويها را سرنگون نموده و اكنون بايد يك نفر را به سريعترين وقت به خلافت و امامت برگزيد، و آن كس كه امروز از هر حيث شايستگي و اولويت دارد و در زهد و خداپرستي و نيرو و قدرت از ديگران بالاتر است و در ساير اوصاف ستوده، مقام خلافت را شايسته است، ابوالعباس عبدالله سفاح است كه كسي بالاتر از او نيست، سپس او را براي خلافت انتخاب و اين مقام را به حاضرين پيشنهاد نمود. [1] .

حاضرين هم با او دست بيعت دادند و پس از پايان مراسم بيعت سفاح خود را براي مقابله و نبرد با مروان اموي آماده كرد، او عموي خود «عبدالله بن علي» را



[ صفحه 41]



فرمانده ي سپاهش نمود و آن سپاه را به جنگ با مروان روانه ساخت. مروان به محض اطلاع از حركت سپاه سفاح، با تشكيل سپاه از شهر «حران» حركت كرده تا با سپاه دشمن مقابله كند.


پاورقي

[1] تاريخ اسلام و عرب.


قياس در راي ابوحنيفه


ابن جميع مي گويد: به جعفر بن محمد وارد شدم; ابن ابي ليلي و ابوحنيفه نيز با من بودند او به ابن ابي ليلي گفت: اين مرد كيست؟ جواب داد: او مردي است كه در دين بينا و با نفوذ است. امام (عليه السلام) فرمود: شايد به رأي خود قياس مي كند؟ سپس رو به ابو حنيفه كرد و فرمود: اي نعمان، پدرم از جدم روايت كرد كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «نخستين كسي كه امر دين را به رأي خود قياس كرد، ابليس بود و خداوند متعال هر كسي را كه به رأي خود، در دين قياس نمايد، در روز قيامت با ابليس قرين نمايد. زيرا شيطان به قياس عمل كرد.»

سپس امام جعفر صادق (عليه السلام) ـ آنگونه كه در روايت ابن شبرمه آمده است ـ از ابو حنيفه مي پرسد: مي تواني بدنت را قياس كني؟ ابو حنيفه گفت: نه. حضرت فرمودند: پس مي داني كه خداوند شوري در دو چشم، تلخي در گوشها، خنكي در بيني و گوارايي در لبها را براي چه آفريده است؟

ابو حنيفه گفت: نه، نمي دانم. امام صادق (عليه السلام) فرمودند: خداوند متعال به لطف و فضل خودش بر فرزندان آدم (عليه السلام) چشم ها را به صورت پيه آفريده و نمك و شوري را در آن دو قرار داد تا پيه، ديده را نبندد، و تلخي را در گوش ها قرار داده تا اينكه حشرات و حيوانات در گوش نروند كه از مغز آن بخورند، و آب را در بيني قرار داده تا اينكه نفس را بالا و پايين ببرد و رايحه نيكو را بيابد، و گوارايي را در لب ها گذاشته تا اينكه انسان، لذت طعام و نوشيدني اش را درك كند.

سپس از ابو حنيفه در مورد كلمه اي كه اولش شرك و آخرش ايمان است پرسيد و او در پاسخ گفت: نمي دانم. حضرت فرمود: (لا اله الا الله).

سپس فرمود: كداميك نزد خداوند تعالي عظيم تر است قتل يا زنا؟ ابو حنيفه پاسخ داد: قتل نفس. امام (عليه السلام) فرمود: خداوند متعال در مورد قتل دو شاهد قرار داد و در زنا جز به چهار شاهد راضي نمي شود.

در ادامه اين مناظره امام صادق (عليه السلام) سئوالات ديگري در مورد احكام از ابو حنيفه پرسيدند كه وي آنها را به مانند سئوالات قبل با رأي و قياس پاسخ داد.

نبرد اهل بيت با اصحاب قياس و رأي از شدت تأثير آنها كاست و با شعار «همانا دين خدا با عقول سنجيده نمي شود» از آئين خداوند پاسداري مي كردند.


علل انقراض و نابودي سلسله ي اموي


پس از شرح حال برخي از خلفاي بني اميه كه در زمان امامت امام صادق عليه السلام با ايشان معاصر بودند و پس از بيان اين نكته كه سلسله ي اموي رو به زوال و نابودي كشيده شد و از بين رفت، اين سؤال مطرح مي شود كه علل انقراض و نابودي آنان (سلسله ي اموي) چه بود و چه عواملي باعث شد كه حكومت به بني عباس انتقال يافت؟

در پاسخ مي توان گفت: بني اميه حكومت را موروثي دانستند و بدعت هايي در دين به وجود آوردند و براي چند روز حكومت بر مردم، قرآن و احكام اسلام را ناديده گرفتند و تا آنجا كه توان داشتند براي از بين بردن قوانين و مقررات اسلام كوشيدند و به طور علني به مخالفت با قرآن و سنت پيامبر برخاستند و براي اينكه بتوانند چند روزي بر مركب مراد سوار شوند، ظلم و ستم هاي فراواني نسبت به مردم روا داشتند و با اين كه همه به اسم اسلام و خليفه ي مسلمين بر مردم حكومت مي كردند و تنها چيزي كه از آن خبري نبود اسلام بود.

به جاي اينكه به امور و مملكت رسيدگي كنند، سرگرم عياشي و



[ صفحه 61]



شهوتراني و خوشگذراني شدند و براي تثبيت پايه هاي متزلزل حكومت خود از شعرا دعوت به عمل مي آوردند كه با سرودن اشعار بي پايه و اساس در تعريف و تمجيد خلفا نظر مردم را به خود جلب كنند.

سوء استفاده از بيت المال و گرايش به تجمل و سرگرم شدن به ساز و آواز و همچنين علل ديگر (كه در مباحث آينده به تفصيل از نظرتان خواهد گذشت) سبب شد كه حكومت آنان منقرض و به بني عباس منتقل شود كه برخي از آن علل عبارتند از:

1. حكومت موروثي استبدادي

2. تحريف حقايق توسط محدثان مزدور

3. مخالفت علني با قرآن و سنت پيامبر

4. اهانت به حرمين شريفين

5. سوء استفاده از بيت المال

6. كامجويي و هوسراني، ميگساري، ساز و آواز

7. گرايش به تجمل

8. تعصب عربي و تحقير موالي

9. اختلافات داخلي و نژادي در ميان امويان

10. نقش شيعيان و مظلوميت بني هاشم و كشته شدن فرزندان آنان (بني هاشم).


تأثيرات گفتاري و رفتاري انسان ها بر يكديگر


بدون شك، همه ي انسان ها در زندگي اجتماعي خود به صورت هاي گوناگون، بر يكديگر آثاري مطلوب يا غير مطلوب مي گذارند. بيش تر اين تأثيرها از راه گفتار است، و درصد كم تري نيز از راه رفتار مي باشد. اين مسأله موضوع بحثي گسترده در چندين رشته از علوم انساني است كه البته اصل آن مربوط به روان شناسي است. بنابراين با ذكر چند جمله نمي توان تمام جوانب اين موضوع را مورد بحث قرار داد. ما در اين جا به اجمال، به چند نكته اشاره مي كنيم:

تأثير گفتاري انسان ها بر يكديگر گاهي به صورت تعليم و تعلم جلوه مي كند و رابطه ي بين معلم و متعلم را مي سازد، خواه به صورت تعليم و تعلم رسمي باشد و خواه غير رسمي. البته دايره ي تعليم و تعلم بسيار گسترده است و به اشكال بسيار متنوعي مي تواند صورت پذيرد. يكي از اشكال آن «تبليغ» است. تأثيري كه دستگاه هاي تبليغاتي بر افراد دارند از ديگر دستگاه هاي تعليم و تربيت كم تر كه نيست، بلكه گاهي بيش تر هم هست. گاهي بدون اين كه خودمان توجه داشته باشيم كه از كجا تأثير پذيرفته ايم، احساس مي كنيم كه رفتارمان تغيير كرده، ديروز طوري بوده ايم و امروز طور ديگري شده ايم. بسياري از اوقات تصور مي كنيم خودمان خواسته ايم تغيير كنيم و عاملي بر ما تأثير نگذاشته، اما واقعيت آن است كه تحت تأثير واقع شده ايم و رفتارمان را از جايي اقتباس كرده ايم.



[ صفحه 48]



دامنه ي تأثيرگذاري رفتاري بر ديگران نيز بسيار متغير است. در سطح كلان، مي توان به تأثيرگذاري گروه هاي اجتماعي اشاره كرد. نمونه ي بارز آن گروه هايي است كه چه پيش از انقلاب و چه پس از آن در كشور خود ما تشكيل شد و افراد زيادي جذب اين گروه ها شدند. در سطح پايين، مي توان به تأثير يك دانش آموز بر يك كلاس مثال زد. دانش آموزي كه در كلاس موقعيت بهتري از لحاظ بيان يا جاذبه ي گفتاري يا مانند آن دارد، مي تواند بيش از نود درصد دانش آموزان را از نظر طرز فكر و رفتار، از لحاظ نوع لباس، نشستن در كلاس و مانند آن تحت تأثير قرار دهد. اصل اين مسأله تحقيق شده و با تجربه به اثبات رسيده است. براي مثال، دانش آموزي كه لباس خاصي مي پوشد، در مدت كوتاهي ديگران هم به آن لباس علاقه مند مي شوند و از او تقليد مي كنند. در ساير زمينه هاي رفتاري و يا گفتاري نيز مسأله به همين صورت است. مثلا گاهي كسي مسأله اي را مطرح مي كند و براي آن استدلال منطقي ارائه مي كند و شنونده تحت تأثير آن استدلال حرف او را مي پذيرد. اما گاهي استدلال محكم نيست، ولي نحوه ي بيان و برخورد گوينده طوري است كه مخاطب را تحت تأثير قرار مي دهد؛ مثلا، گوينده شخصي درست كار و موجه است. در اين جا 50 درصد تأثير حرفش به دليل شخصيت مقبول او و موقعيتي است كه نزد مخاطب دارد. عكس اين مطلب هم صادق است.

به دليل همين تأثيراتي كه از رفتار و گفتار ناشي مي شود، اسلام بر مسايلي از قبيل دعوت، ارشاد، تبليغ، امر به معروف و نهي از منكر تأكيد كرده است.


اشاعه ي دعوت هدفدار


در يك مطالعه ي كوتاه، سراسر دوران نوزده ساله ي امامت امام باقر عليه السلام را (از سال 95 تا سال 114) بدين گونه مي توان خلاصه كرد: پدرش - امام سجاد عليه السلام - در آخرين



[ صفحه 30]



لحظات عمر، او را به پيشوايي شيعه و جانشيني خود برمي گزيند و اين منصب را براي او در حضور ديگر فرزندان و وابستگانش مسجل مي كند. صندوقي را كه به زبان روايات، انباشته از دانش [1] يا حاوي سلاح رسول الله است، بدو نشان مي دهد و مي فرمايد: «اي محمد! اين صندوق را به خانه ات ببر». سپس خطاب به ديگران مي گويد: «در اين صندوق از درهم و دينار چيزي نيست، بلكه انباشته از علم است.» [2] و گويا بدين ترتيب و با اين زبان، ميراث بر رهبري علمي و فكري (دانش) و فرماندهي انقلابي (سلاح پيامبر) را به حاضران معرفي مي كند.

از نخستين لحظات، تلاش وسيع و پر دامنه ي امام و ياران راستين او در اشاعه ي دعوت هدفدار و زير و روكن تشيع، مطلعي تازه مي گيرد. گسترش دامنه ي اين دعوت چنان است كه علاوه بر مناطق شيعه نشين - مانند مدينه و كوفه - مناطق جديدي، به ويژه بخشهايي از كشور اسلامي كه از مركز حكومت بني اميه دور است نيز بر قلمرو طرز تفكر شيعي افزوده مي شود. و خراسان را در اين ميان مي توان بيش از همه نام برد، كه از نفوذ تبليغات شيعي در مردم آن سامان را در روايات متعددي مشاهده مي كنيم. [3] .


پاورقي

[1] بحار، ج 46، ص 229.

[2] همان.

[3] از جمله، روايت ابي حمزه ي ثمالي: «حتي اقبل ابوجعفر عليه السلام و حوله اهل خراسان و غيرهم يسئلونه عن مناسك الحج» (بحار، ج 46، ص 357) و روايتي كه ماجراي گفتگوي عبرت انگيز و كوبنده ي يكي از علماي خراسان با عمر بن عبدالعزيز را نقل مي كند. (ر. ك: بحار، ج 46، ص 336).


مرحله نخست از تاريخ حرم ائمه بقيع


«بقيع الغرقد» مقدس ترين و با فضيلت ترين امكنه و بقاع پس از مدفن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه منوره است.

بقيع اولين مدفن و مزاري است كه به دستور رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) و به وسيله مسلمانان صدر اسلام به وجود آمده است.

بقيع جايگاه حرم مطهر چهار امام معصوم از ائمه هدي و مدفن همسران و فرزندان و اقوام و عشيره پيامبر اسلام و جمع كثيري از صحابه [1] و ياران آن حضرت و تعداد بي شماري از شهدا و علما و تاريخ سازان در طول تاريخ است و لذا از ديدگاه معنوي داراي جايگاهي والا و از نظر تاريخي از ارزش فوق العاده بر خوردار است.


پاورقي

[1] سمهودي از امام مالك نقل مي كند كه تعداد ده هزار نفر از صحابه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه از دنيا رفته اند و طبيعي است كه همه يا اكثر آنان در بقيع به خاك سپرده شده اند.


ابو سعيد خدري


او يكي از صحابه گرانقدر پيامبر (صلّي الله عليه و آله) و از شيعيان علي (عليه السلام) بود. پيش از وفات، همراه فرزندش به بقيع رفت و در آخرين نقطه قبرستان؛ جايي كه هيچ كس دفن نشده بود، ايستاد و به فرزندش گفت: هرگاه از دنيا رفتم، اين جا دفنم كنيد. [1] قبر وي در آخرين نقطه شمال شرقي بقيع است.


پاورقي

[1] پيشين، ج 3، ص 915.


هارون بن سعد


129- (كان هارون بن سعد رأس العجلية. و تلا الامام الصادق عليه السلام - في شأنه - هذه الآية):

(ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم و ذلة في الحياة الدنيا) [1] .

130- عن داود بن فرقد قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: - جعلت فداك - كنت اصلي عند القبر و اذا رجل خلفي يقول:

أتريدون أن تهدوا من اضل الله. والله اركسهم بما كسبوا؟!

قال: فألتفت اليه و قد تأول علي هذه الآية.

و ما ادري من هو.

و انا اقول: و ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم.

و ان اطعتموهم انكم لمشركون.

فاذا هو هارون بن سعد.



[ صفحه 154]



قال: فضحك ابوعبدالله عليه السلام ثم قال:

اذا اصبت الجواب [2] - أو قال [3] : الكلام - بأذن الله [4] .



[ صفحه 155]




پاورقي

[1] اختيار معرفة الرجال: ص231 و تفسير العياشي - عليه الرحمة -: ج2 ص30.

[2] في نسخة من رجال الكشي:... اصيب الجواب قبل الكلام.

[3] في رجال الكشي: اصبت الجواب قل الكلام....

[4] تفسير العياشي - عليه الرحمة -: ج1 ص375 و اختيار معرفة الرجال / رجال الكشي: ص345.


ماوراء السطور


-«ابن المنكدر» محمد أحد المتصوفة. ترك العمل والتكسب وانصرف إلي العبادة، و الحادثة مسجلة في كتب التاريخ كالإرشاد للشيخ المفيد. رويت عن الإمام الصادق عليه السلام.

والحادثة وقعت مع الإمام الباقر عليه السلام و هو محمد بن علي زين العابدين، و كنيته أبو جعفر، و امه بنت الحسن بن علي. لقب بالباقر لتبقره في العلم، أي: توسعه فيه، تابعي جليل القدر روي عنه ابنه جعفر الصادق و الأعمش و الأوزاعي وابن جريج و الزهري و غيرهم، و هو خامس الأئمة من أهل البيت عليهم السلام، ولد بالمدينة و توفي بالحميمة و دفن بالمدينة، و عمره 54 سنة أو 57 سنة.

الاعلام 7 / 153 - وفيات الأعيان 4 / 174 البداية و النهاية 9 / 309 تذكرة الحفاظ 1 / 124 - اليعقوبي 2 / 320

-توفي عامر بن واثلة سنة 100 هـ، كنيته أبو الطفيل، شاعر كنانة و أحد فرسانها؛ حمل راية علي بن أبي طالب في بعض وقائعه، كان شديد الحب لعلي عليه السلام و يقدمه علي سائر الصحابة. كتب إليه معاوية يلاطفه و يدعوه؛ و قال له ذات يوم: كيف وجدك علي خليلك أبي الحسن؟ فأجاب: كوجد ام موسي علي موسي، و أشكو إلي الله التقصير.



[ صفحه 142]



التحق بالمختار الثقفي في ثورته علي بني امية في العراق مطالبا بدم الحسين عليه السلام، و اختفي عند مصرع المختار سنة 67 هـ، ثم اشترك فيما بعد في ثورة القراء سنة 83 هـ وعاش بعد ذلك إلي أيام عمر بن العزيز، توفي بمكة، و يعد آخر من توفي من الصحابة، و كان قد أدرك النبي صلي الله عليه و آله و روي عنه تسعة أحاديث.

طبقات ابن سعد 5 / 457 - الإصابة 4 / 696

الاعلام 4 / 26 - الأغاني 13 / 159

-توفي عمر بن عبدالعزيز سنة 101 هـ و كان قد تولي الخلافة سنة 99 هـ، اشتهر بعدله و صلاحه و زهده، أبطل سب أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام علي المنابر، و كانت سنة سنها معاوية بن أبي سفيان، أزال بعض مظالم بني امية و منها إعادته «فدك» إلي أبناء فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله، فكر في اخريات حياته بخلع يزيد بن عبد الملك من ولاية العهد، فدس له السم و توفي بعد أيام في دير سمعان من أرض معرة النعمان.

و يعد عمر بن عبدالعزيز استثناء في سياسة بني امية القائمة علي البطش و القسوة و سفك الدماء.

الاعلام 7 / 315 - ابن الأثير 5 / 70

دولة الإسلام للذهبي 1 / 52



[ صفحه 143]



-تولي هشام بن عبدالملك الخلافة سنة 106 هـ و كان مصابا بعاهة الحول.

الفرزدق بن غالب الشاعر المعروف، ارتجل قصيدة في موسم الحج أحدثت دويا في وقتها، و كان ذلك عندما أراد هشام بن عبدالملك (قبل أن يصبح خليفة) و كان أميرا علي الحاج أن يستلم الحجر الأسود فعجز لشدة الزحام، فجلس علي كرسي و حوله جنود الشام، و راح يراقب الجموع الغفيرة، و في الأثناء جاء علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام يريد استلام الحجر الأسود، فأفسحت له الجموع و شق طريقه إلي الحجر؛ و هنا تساءل أهل الشام عن هوية هذا الرجل قائلين من هذا؟ و كان الفرزدق الشاعر حاضرا فأنشد قصيدته جوابا لسؤالهم:



هذا الذي تعرف البطحاء وطأته

والبيت يعرفه و الحل و الحرم



هذا ابن خير عباد الله كلهم

هذا التقي النقي الطاهر العلم



و قد زج الشاعر في السجن لقاء ذلك.

رضوي: جبل بالقرب من مكة.

زيد بن علي الثائر الشهيد؛ ينتهي نسبه إلي



[ صفحه 144]



علي بن أبي طالب عليه السلام، قال عنه أبوحنيفة: ما رأيت في زمانه أفقه منه و لا أبين.

كان هشام يحقد عليه فسجنه خمسة أشهر، أعلن ثورته في الكوفة و رفع شعاره المعروف: الدعوة إلي الرضا من آل محمد، لقي مصرعه شهيدا سنة 122 هـ، حيث صلب في «الكناسة» خارج الكوفة، و طافوا برأسه المدن، توفي عن 43 سنة؛ و في القرن الثالث الهجري أسس أتباعه دولتهم في اليمن و ثبتت أركانها رغم تعاقب القرون حتي انتهت في الستينيات من القرن العشرين.

مروج الذهب 3 / 206 - مقاتل الطالبيين 127 - ابن خلدون 3 / 209 وفيان الأعيان 1 / 333 - الطبري 7 / 160

-هجر: منطقة عراقية تكتظ بأشجار النخيل و هي مشهورة بمحصولها من التمور.

-الكناسة: محلة خارج الكوفة صلب فيها كثير من الثوار و في طليعتهم زيد الشهيد.

-في سنة 121 هـ غزا مروان بن محمد شواطي ء بحر الخزر من أرمينيا حتي طبرستان.

و في ما وراء النهر غزا نصر بن سيار أمير خراسان و عقد معاهدة سلام مع أمير «فرغانة».



[ صفحه 145]



و في البحر المتوسط وجه أمير أفريقيا عبيدالله بن الحبحاب حملة بحرية بقيادة حبيب بن أبي عبيدة الفهري فيغزو صقلية و يصل «سرقوسة».

و في هذا العام اشتعلت ثورة زيد بن علي.

الأعلام 3 / 98 - وفيات الأعيان 1 / 333

مروج الذهب 3 / 206 بردكلمان 3 / 322

-يعود ظهور التحرك العباسي إلي مرحلة مبكرة، و تقريبا إلي مطلع القرن الثاني الهجري و كان «الدعاة» يجوبون المدن في العراق و خراسان تحت غطاء التجارة، و قد أفادوا كثيرا من ثورة زيد الشهيد و استغلوا شعاره في «الدعوة إلي الرضا من آل محمد» في كسب الرأي العام الإسلامي.

الأخبار الطوال / 332.

-أخفي الثوار جسد الشهيد زيد و حفروا له قبرا في منطقة العباسية خارج الكوفة، بعد أن غيروا مجري نهر هناك، ثم أعادوا تدفق المياه فوق القبر كإجراء احتياطي، ولكن عبدا نبطيا دل علي قبره، فنبش الجثمان الطاهر و احتز رأس الشهيد و صلب جسده في الكناسة أربع سنين، أي حتي وفاة هشام بن عبدالملك، و عندما تولي الوليد الخلافة أمر بإحراق الجثمان و نثر رماده في المياه.

ابن الأثير 5 / 229 / 247



[ صفحه 146]



-حدث اللقاء في العراق و كان يحيي بن زيد قد اختفي بعد إخفاق ثورة أبيه الشهيد و توجه إلي خراسان، و في الطريق يلتقي متوكل بن هارون فيسلمه يحيي ميراث أبيه عن جده و المعروف بالصحيفة السجادية.

مقدمة الصحيفة

«الحميمة» إحدي مدن الشام (أرض البلقاء) و قد اتخذها إبراهيم الإمام مركزا له، و كانت في الأصل ضيعة أقطعها عبدالملك عليا بن عبدالله بن عباس؛ و قد انتبه مروان الحمار متأخرا إلي نشاط العباسيين و تم إلقاء القبض علي إبراهيم الإمام حيث لقي حتفه مخنوقا في السجن.

الأخبار الطوال / 358

-جميلة السلمية: مولاة لبني سليم، نبغت في الغناء و وضعت ألحانا موسيقية تهافت الناس علي سماعها؛ خرجت مرة إلي الحج فخرج معها جمع غفير من المغنين و المغنيات و الشعراء و أشراف القوم، و لما وصلت مكة استقبلها كبار المغنين و الشعراء و الأشراف و جموع من الشباب؛ و كانت أحيانا تجلس للغناء مع جواريها فتغني و تضرب علي العود، و تضرب الجواري علي ضربها، و كانت عيون المستمعين تهمل دموعا.

نهاية الارب 5 / 40 - أعلام النساء 1 / 211 - الأعلام 2 / 135



[ صفحه 147]



-أبو مسلم الخراساني (عبدالرحمن): من أهل خراسان في إيران، حمل لواء الدعوة لبني العباس و اجتاح بجيوشه معاقل الامويين، كان داهية جبارا سفاكا للدماء، و كان إلي جانب ذلك فصيحا بالعربية و الفارسية، و لم ير ضاحكا و لا مازحا و لا خجلا و لا قطوبا و لا عبوسا، قتل في حروبه و مؤامراته أكثر من ستمائة ألف، من العرب و غيرهم و لم يسلم منه و من بطشه القضاة و العلماء و الشعراء، و كانت نهايته علي يدي المنصور سنة 137 هـ و كان عمره آنذاك 37 سنة.

ابن خلكان 3 / 145 - الطبري 7 / 198 - مروج الذهب 3 / 290

تاريخ بغداد 10 / 207 - ابن النديم / 483

اثبات الوصية / مادة جعفر الصادق ص 186.

-يحيي بن زيد الشهيد: امه ريطة بنت أبي هاشم عبدالله بن محمد بن الحنفية أحد الأبطال الشهداء، فر إلي خراسان بعد مصرع أبيه سنة 122 و أشعل الثورة فيها سنة 125، خاض معارك ضارية ضد الامويين إلي أن سقط شهيدا في قرية في «الجوزجان» حيث ظل مرفوعا علي الصليب سبعة أعوام أي حتي ثورة أبي مسلم الخراساني؛ و كان عمره حين استشهد 22 سنة.

الأعلام 9 / 179 - مقاتل الطالبيين / 152 - مروج الذهب 2 / 225



[ صفحه 148]



-محمد النفس الزكية ابن عبدالله بن الحسن (المثني) بن الحسن السبط بن علي بن أبي طالب، لقب بالمهدي و بالنفس الزكية، ولد و نشأ بالمدينة، و لما بدأ الانحلال في دولة بني امية اتفق رجال من بني هاشم علي بيعته سرا وفيهم المنصور و أخوه أبوالعباس السفاح.

و عندما ظهرت دولة بني العباس تواري محمد و أخوه إبراهيم عن الأنظار و شدد المنصور في إلقاء القبض عليه، فساق أباهما عبدالله الملقب بالمحض و بعض أقاربهما و عذبهم حتي ماتوا في سجن الكوفة بعد سبع سنين، و إثر ذلك ثار محمد في المدينة و أخوه إبراهيم في البصرة، و نجحت ثورة إبراهيم و تمكن من الاستيلاء علي مناطق عديدة من بينها البصرة و الأهواز و فارس، و زحف باتجاه الكوفة و كاد أن يعصف بحكم بني العباس و لكن سرعان ما دارت عليه الدوائر فسقط شهيدا في قرية باخمري قريبا من الكوفة.

البداية و النهاية 10 / 86 مروج الذهب 3 / 294

مقاتل الطالبيين / 315 - ابن خلدون 3 / 190

-ابن البربرية: أبوجعفر المنصور، عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب. امه بربرية تدعي سلامة و كانت ام ولد، بويع بالخلافة بعهد من أخيه الأصغر



[ صفحه 149]



السفاح. و قد تولي السفاح الخلافة قبل أخيه لأن امه عربية؛ و يعتبر مؤسس دولة بني العباس، و هو أول من عهد إلي مواليه بالمسؤوليات و قدمهم علي العرب، و أول من دق أسفين الفرقة بين أبناء علي بن أبي طالب و أولاد العباس، و كان أمرهم قبل ذلك واحدا. استعان بأبي مسلم الخراساني في قمع ثورة عمه عبدالله بن علي، فلما قضي عليها قتل أبا مسلم و استعان بعيسي بن موسي و كان ولي عهده في القضاء علي ثورتي محمد و إبراهيم ابني عبدالله بن الحسن، فلما تم له ذلك خلعه من ولاية العهد و أرغمه علي التنازل عنها لابنه محمد الذي لقبه بالمهدي و لم يعهد بالخلافة إلي ابنه جعفر و هو أكبر أبنائه لأنه كان مصابا بالصرع.

ولد المنصور سنة 95 هـ و توفي سنة 158 هـ.

اليعقوبي 2 / 364 - مروج الذهب 3 / 307

البداية و النهاية 10 / 61

-حدث اللقاء سنة 126 أو 127 هـ و ذلك بعد خلع الخليفة الاموي الوليد بن يزيد و قتله، فإذا أخذنا بنظر الاعتبار أن الدعوة العباسية ترجع إلي عهد مبكر، يكون الإمام الصادق عليه السلام قد أدرك قبل غيره نوايا بني العباس من وراء بيعتهم محمد ذوالنفس الزكية في تلك الفترة من الزمن.



[ صفحه 150]



-الوليد بن يزيد بن عبدالملك: امه بنت محمد بن يوسف الثقفي، أخ الحجاج الجلاد المعروف، انهمك في اللهو و الغناء و كان يضرب بالعود و يوقع بالطبل و يمشي بالدف علي طريقة أهل الحجاز. قتل في قصر النعمان بن بشير و كان قد لجأ إليه و كان عمره يومئذ 38 سنة.

الاعلام 9 / 248 الطبري / حوادث سنة 126 هـ.

مروج الذهب 3 / 335 - ابن خلدون 3 / 227

-«زنوبيا »: ملكة تدمر القديمة، خاضت حروبا مدمرة ضدالرومان، انتهت باحتلال تدمر و أسرها.

-«الناقص»: يزيد بن الوليد بن عبدالملك بن مروان لقب بالناقص لأن سلفه كان قد زاد في رواتب الجيش زيادة أعجزت بيت المال، فلما تولي يزيد الخلافة إثر قتل سلفه ألغي تلك الزيادة. توفي سنة 126 بالطاعون بعد حكم دام خمسة أشهر.

مروج الذهب 3 / 335 - ابن خلدون 3 / 227

-«الحمار»: مروان بن محمد بن الحكم، لقب بالحمار لصبره علي مكاره الحروب، آخر ملوك بني امية، دعا الناس إلي خلافته و هو في أرمينيا سنة 126 و زحف بجيشه إلي



[ صفحه 151]



دمشق و دخلها فاتحا و استولي علي العرش سنة 127 و في عهده ظهرت علائم الانحلال في الدولة الاموية رغم سعيه في الحؤول دون سقوطها، لقي مصرعه في قرية بوصير في مصر، و بموته انتهت دولة بني امية.

ابن الأثير 5 / 119 - البداية والنهاية 10 / 242 ابن خلدون 3 / 196

-إبراهيم الإمام ابن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس زعيم الدعوة العباسية في مرحلتها السرية، سكن «الحميمة»، و في عهده نشط دعاة بني العباس في دعوتهم، و هو الذي عين أبا مسلم زعيما للدعوة في خراسان. القي القبض عليه و تمت تصفيته في السجن و كان عمره 49 سنة.

مروج الذهب 3 / 243 - الطبري 7 / 294

-أبو سلمة الخلال: حفص بن سليمان الهمداني، لقب بالخلال لسكناه في درب الخلالين بالكوفة، كان في مقدمة الدعاة لبني العباس، و كان حلقة الوصل بين خراسان و الحميمة، و لما دخلت جيوش أبي مسلم الخراساني الكوفة سلم الرئاسة لأبي سلمة و دعي وزير آل محمد، و هو الذي أعلن بدء الخلافة الهاشمية دون تسمية الخليفة، و كان يفكر بإسنادها إلي العلويين، فراسل كلا من



[ صفحه 152]



الإمام جعفر الصادق عليه السلام و عبدالله بن الحسن المثني (المحض)، و عمر الأشرف بن علي زين العابدين، و عندما انكشف أمره اعتذر إلي أبي العباس السفاح الذي دخل الكوفة و بويع بالخلافة، فتظاهر بقبول اعتذاره غير أنه أو عز إلي أبي مسلم بتصفيته، فأرسل الأخير إليه من كمن له في قلب الظلام فقتل في طريق عودته إلي منزله.

وفيات الأعيان 2 / 195 - البداية والنهاية 10 / 55

مروج الذهب 3 / 270

-ترددت الإشارة إلي سورة القدر، و هي تعبير عن الآية الكريمة في السورة المباركة: (ليلة القدر خير من ألف شهر...) و هي المدة التي حكمها الامويون، و يذكر بعض المفسرين أنها نزلت في رؤيا رآها النبي صلي الله عليه و آله؛ إذ رأي قردة تنز علي منبره فاغتم لذلك.

عندما استولي مروان الحمار علي الخلافة نقل عاصمته إلي حران.

لم يتوفر التاريخ علي وثيقة تؤيد هذه الرؤيا، ولكن حياة المنصور في الحقبة التي تسلم فيها مقاليد الحكم تكشف عن جانب «الطاغية» في أعماقه و عن استغراق



[ صفحه 153]



لاحدّ له في تقديس المال و الثراء.

وقف يوما في عرفة قائلا: «أيها الناس إنما أنا سلطان الله في أرضه أسوسكم بتوفيقه و تسديده و تأييده؛ و حارسه علي ماله أعمل فيه بمشيئته و إرادته و أعطيه بإذنه فقد جعلني الله عليه قفلا، إذا شاء أن يفتحني فتحني لإعطائكم و إذا شاء أن يقفلني عليه أقفلني».

لقد كان المنصور في غاية البخل؛ و عندما استمع الناس إلي هذه الخطبة تهامسوا فيما بينهم: أحال أميرالمؤمنين بالمنع علي ربه!

و تكشف دمويته هذه الكلمات عندما أمسك بسيفه و قال: أيها الناس ان بكم داء هذا دواؤه (و هز سيفه) و أنا زعيم لكم بشفائه فليعتبر عبد قبل أن يعتبر به.

تاريخ الخلفاء 364 - العقد الفريد 4 / 185

-رابعة العدوية: رابعة بنت إسماعيل من أهل البصرة.. ام الخير، امرأة صالحة لها شعر صوفي يعبر عن الحب الإلهي، توفيت في القدس و لها من العمر أربعون سنة.

أعلام النساء 1 / 430 - البداية والنهاية 10 / 186



[ صفحه 154]



- لقي أبومسلم الخراساني مصرعه علي يد المنصور سنة 137 هـ، و في تلك الفترة وضع ابن المقفع كتابه المشهور (كليلة و دمنة)، و قد أثار ذلك المنصور فحقد عليه و عد ذلك عملا تحريضيا ضده، و قد أوعز الأخير إلي واليه علي البصرة سفيان بن معاوية بقتله و كان سفيان يحقد هو الآخر علي ابن المقفع. فراح يتفنن في تعذيبه حتي أنه كان يقطع أوصاله و يلقيها في النار أمام عينيه إلي أن مات.

الفهرست / 118 - البداية و النهاية 10 / 96 - كليلة و دمنة / المقدمة

- شتربه: إحدي شخصيات كتاب كليلة و دمنة.

- «الرومية»: مدينة بالقرب من «المدائن» عاصمة الامبراطورية الفارسية، كان كسري أنوشيروان قد بناها لتكون معسكرا لأسراه من الرومان.

المعلي بن خنيس: من أصحاب الإمام الصادق عليه السلام، لقي مصرعه في نوبة من نوبات البطش التي اجتاحت المدينة و صودرت أمواله، و كان اتهامه الوحيد انه لم يدل علي ابني عبدالله محمد النفس الزكية و إبراهيم، قتله داود بن علي حاكم لمدينة المنورة.

الطبري 9 / 147 - الاعلام 3 / 8



[ صفحه 155]



- حج المنصور في خلافته مرتين؛ الاولي سنة 140 هـ والثانية في سنة 144 هـ، و حج في سنة 158 غير انه مات قبل أن يصل مكة في مكان يدعي «الأبطح» علي بئر ميمون و ذلك يوم السبت السادس من ذي الحجة سنة 158 هـ.

الأخبار الطوال / 385

- محمد بن زيد الشهيد: أصغر أبناء زيد، كنيته أبوجعفر، امه ام ولد من بلاد السند، كان في غاية الفضل و نهاية النبل، تزعم ابنه محمد بن محمد بن زيد ثورة أبي السرايا في عهد المأمون العباسي و وقع أسيرا، تعجب المأمون من صغر سنه، توفي في مرو مسموما علي يد الأخير و لما يبلغ العشرين بعد.

عمدةالطالب / 275 ط انصاريان.

- «مكاء و تصدية»: اصطلاح قرآني؛ عاب فيه القرآن علي العرب حجهم في العهد الجاهلي، إذ كانوا يصفرون و يصفقون في طوافهم حول الكعبة.



[ صفحه 156]



- ذكر عبدالله بن الحسن المثني (المحض) المنصور بمعركة «بدر» عندما وقع العباس بن عبدالمطلب أسيرا في قبضة الجيش الإسلامي و قد أمر النبي صلي الله عليه و آله بفك قيوده و معاملته معاملة حسنة.

- منف (منفيس): عاصمة الفراعنة في مصر، و (منفتاح) الفرعون الذي طارد سيدنا موسي عليه السلام، عثر علي جثته سليمة (مومياء) في مقبرة عادية علي سواحل البحر الأحمر، و هو الآن في متحف القاهرة.

بدأ العمل ببناء بغداد سنة 145 هـ و انتقل إليها المنصور سنة 146 هـ قبل الانتهاء من بنائها، بنيت بشكل دائري، بلغ محيطها 10808 إلي 13000 م، اشترك في البناء 100000 عامل، و انتهي البناء فيها سنة 149 هـ، و هي تقع بين مقابر قريش (الكاظمية) شمالا، و براثا و الكرخ من الجنوب الغربي و دجلة من الشرق، و نهر الفرات من الجنوب.

الفخري لابن الطقطقي / 161



[ صفحه 157]



- كان أبوحنيفة قد رفض تعيينه قاضيا علي المدينة، ولكن المنصور جعله يقبل بعمله في بناء بغداد، فتولي القيام بضرب اللبن و عده.

تاريخ بغداد 1 / 71 - الطبري 7 / 619

«المطبق»: سجن بغداد الرهيب، بدأ العمل به مع بدء العمل في بناء بغداد، و كان من معالمها الأساسية، يقع في القسم الجنوبي من بغداد.

تاريخ بغداد 1 / 77

-حدث الاعتقال بعد إخفاق ثورتي محمد النفس الزكية و شقيقه إبراهيم؛ و كان المنصور علي و شك أن يرتكب مذبحة كبري، و لكن الإمام الصادق قد وفق في محاورته باسلوب هادي ء أنقذ فيه عشرات العلويين من الذبح.

الامام جعفر الصادق / المستشار عبد الحليم الجندي

- كان المنصور يحتفظ بجماجم قتلاه من أبناء علي عليه السلام في خزانة خاصة، و لم يطلع عليها أحد، و عندما عزم علي الحج في سنة 158 استدعي ريطة زوجة ابنه و ولي عهده



[ صفحه 158]



محمد المهدي و سلمها مفتاح الخزانة و شدد علي عدم فتحها إلا بعد عودة زوجها ليفتحاها معا، و قد ذعر الخليفة المهدي لدي رؤيته منظر الجماجم و كان فيها جماجم لأطفال صغار.

الطبري / ج 7

- المفضل بن عمر: من أصحاب الإمام الصادق عليه السلام، أملي عليه الإمام الصادق علوما في الطبيعة و عجائب الخلق و هو الكتاب المعروف بتوحيد المفضل.

- عبدالكريم بن أبي العوجاء: خال معن بن زائدة الشيباني؛ من زنادقة العصر العباسي و ملحديهم، اعدم سنة 161 هـ، صادفه الإمام الصادق في موسم الحج فسأله:

- ما جاء بك؟

- عادة الجسد و سنة البلد و لنبصر ما الناس فيه من الجنون والحلق (حلق الرؤوس) و رمي الحجارة (الجمرات).

فقال الإمام عليه السلام: أنت بعد علي عتوك و ضلالك يا عبد الكريم؟

و عندما أراد ابن أبي العوجاء أن يفتح موضوعا للجدل، قال الإمام و هو ينفض رداءه:

- لا جدال في الحج.



[ صفحه 159]



ثم أردف حاسما:

- ان يكن الأمر كما تقول: (نظريته في عبثية الخلق) و ليس كما نقول (المعاد و الآخرة و الحساب) نجونا و نجوت، و إن يكن الأمر كما نقول و ليس كما تقول نجونا و هلكت.

فسكت عبدالكريم و هو يشعر بالهزيمة.

الإمام الصادق / المستشار عبدالحليم الجندي

-أقدم المنصور سنة 147 هـ. علي خلع ابن أخيه عيسي بن موسي من ولاية العهد و عقدها لابنه محمد و لقبه بالمهدي، و في هذه السنة اجتاح الخزر الأراضي الإسلامية في أرمينيا و دخلوا مدينة تفليس و قاموا بسبي المسلمين فيها.

الطبري 7 / 474 - تاريخ بغداد 10 / 8

-حاول المنصور تصفية الإمام الصادق أكثر من مرة، و قد سجلت كتب التاريخ لقاءات متشنجة بين الرجلين، و كانت محاولاته مباشرة و غير مباشرة، منها إضرام حاكم المدينة المنورة النار في منزله عليه السلام، و من المرجح أن يكون المنصور قد دس إليه السم ليتخلص منه، خاصة و قد تصاعدت نغمة التهديدات التي كان المنصور يطلقها حياله، و كان الإمام عليه السلام يقول له: لا تعجل! لقد بلغت الرابعة و الستين



[ صفحه 160]



و فيها مات أبي و جدي.

فإذا أخذنا بنظر الاعتبار رسالة المنصور إلي والي المدينة والتي تتضمن تصيفة وصي الإمام أدركنا هواجس المنصور جراء وجود الصادق عليه السلام علي قيد الحياة.

و هناك إشارات تاريخية تصرح بتصفية الإمام الصادق عليه السلام بالسم.

بحارالأنوار ج 47 ص 182

-توفي الإمام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام في شوال سنة 148 هـ شتاء سنة 765 م.

- كان الصادق عليه السلام ربع القامة (بين الطول والقصر) أزهر الوجه، حالك الشعر (الشديد السواد) جعد، أشم الأنف (ارتفاع قصبة الأنف و حسنها وانتصاب الأرنبة؛ أنزع رقيق البشرة دقيق المسربة (الشعر وسط الصدر) علي خدّه خال أسود و كان اسمه جعفر؛ مكتوب في خاتمه «الله خالق كل شي ء».

بحارالأنوار 47 / 9 - 10.


زشتي مزاحمت


مرحوم شيخ حر عاملي در كتاب شريف خود آورده است:

عبدالرّحمن بن حجّاج - كه يكي از راويان حديث از امام صادق عليه السلام است - حكايت نمود، كه آن حضرت فرمود:

در ايّام حجّ، اطراف كعبه الهي طواف مي كردم و سفيان ثوري نيز در نزديكي من طواف انجام مي داد، از من پرسيد: آيا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، هنگامي كه در طواف كعبه، مقابل حجر الاسود مي رسيد، آن را إستلام مي نمود؟

من در پاسخ به او، اظهار داشتم: بلي، رسول خدا صلي الله عليه و آله حَجَرالاسود را در طواف واجب؛ و نيز در طواف مستحبّ إستلام و مسح مي نمود.

پس از آن، سفيان ثوري مقداري از من كناره گرفت، و من چون در طواف نزديك حجرالاسود رسيدم، آهسته به راه خود ادامه دادم و آن را إستلام نكردم.

سفيان دو مرتبه به من نزديك شد و گفت: مگر نگفتي رسول اللّه در طواف خود حجرالاسود را مي بوسيد و إستلام مي كرد؟

جواب دادم: بلي.

پرسيد: پس چرا از كنار آن عبور كردي و آن را إستلام ننمودي؟!

در جواب گفتم: مردم حقّ حضرت رسول صلي الله عليه و آله را رعايت مي كردند؛ و چون پيامبر خدا به حجرالاسود مي رسيد مردم برايش راه مي گشودند و آن حضرت به راحتي آن را إستلام مي نمود.

ولي چون مردم حق مرا نمي شناسند و رعايت نمي كنند، دوست ندارم براي آن كه إستلام حَجَر كنم و آن را ببوسم، بر جمعيّت فشار آورم و افراد را اذيّت كنم. [1] .


پاورقي

[1] وسائل الشّيعة: ج 13، ص 325، ح 3 و 8 اين داستان درس بزرگي به انسان مي آموزد كه بايد روي آن فكر شود و مورد عمل قرار گيرد.


من وصية له لجميل بن دراج


خياركم سمحاؤكم و شراركم بخلاؤكم، و من صالح الأعمال البر بالاخوان و السعي في حوائجهم، و في ذلك مرغمة للشيطان، و تزحزح عن النيران، و دخول الجنان.

يا جميل أخبر بهذا الحديث غرر أصحابك.

قال: جعلت فداك من غرر أصحابي؟

قال: هم البارون بالاخوان في العسر و اليسر.

ثم قال: يا جميل أما ان صاحب الكثير يهون عليه ذلك



[ صفحه 101]



و قد مدح الله عزوجل صاحب القليل فقال: (و يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون (9)) [الحشر: 9] [1] .


پاورقي

[1] أئمتنا: 1 / 441.


اهم أنواع الزهد


سأل شخص الامام زين العابدين عليه السلام عن الزهد، فقال عليه السلام: الزهد عشرة أشياء، فأعلي درجة الزهد أدني درجة الورع، و أعلي درجة الورع أدني درجة اليقين، و أعلي درجة اليقين أدني درجة الرضا [1] ، ألآ و ان الزهد في آية من كتاب الله قوله: «لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم» [2] و ألم هذا الحديث الشريف ببعض الحقائق العرفانية، و هي:

(أ) ان أسمي درجة من الزهد لا تعادل أدني درجة من الورع عن محارم الله الناشي ء عن ضبط النفس، و السيطرة عليها.

(ب) ان أرقي درجة من الورع هي أدني درجة من اليقين بالله تعالي الذي هو من اسمي مراحل الايمان.

(ج) ان أعلي مرتبة من اليقين هي أدني درجة من الرضا بما قسم الله، فانه جوهر الايمان.

(د) أن حقيقة الزهد قد ألمت به الآية الكريمة التي حذرت من الأسي و الحزن علي ما يفوت الانسان من المنافع في دار الدنيا، كما حذرت من الفرح و الابتهاج بما يكسبه الانسان و يظفر من ملاذ هذه الحياة و خيراتها المادية، لأنها تؤول الي التراب.



[ صفحه 73]




پاورقي

[1] اصول الكافي: باب ذم الدنيا.

[2] سورة الحديد آية 57.


سمه


و قام الوليد بن عبدالملك بأخطر جريمة في الاسلام، فقد بعث سما قاتلا الي عامله علي يثرب، و أمره ان يدسه الي الامام [1] و نفذ عامله ذلك، و حينما سقي السم أخذ يعاني اقسي الآلام و أشدها، و بقي حفنة من الايام علي فراش المرض يبث شكواه الي الله، و تزاحم الناس علي عيادته، و هو (ع) يحمد الله و يشكره علي ما رزقه من الشهادة علي يد شرار بريته.


پاورقي

[1] نور الابصار (ص 129) الفصول المهمة لابن الصباغ (ص 233) الاتحاف بحب الاشراف (ص 52) الصواعق المحرقة (ص 53) جدول مصباح الكفعمي (ص 276).


كشتگان آل علي در خانه مقفل


منصور طغيان را به حدي رسانيد كه مقريزي (متوفاي 845) مي نويسد: منصور توليت اتاقي را به عروس خود، ريطه (زن مهدي) داد و او را قسم داد كه تا منصور زنده است آن را باز نكند. چون منصور از دنيا رفت مهدي در اتاق را باز كرد. ديد كشتگاني از آل محمد در آن اتاق انباشته شده اند كه سلسله نسبت آنان روي كاغذ نوشته شده و به گوششان آويزان است. بين آنان بچه هاي صغير هم ديده مي شود. مهدي دستور داد خندقي حفر كردند و آنان را خاك كرد.

خود مقريزي كه از علماي اهل سنت است مي گويد: اين گونه جنايات با عدالت و يدن محمدي چه سازشي دارد!؟ اين قساوت قلب ها و شكنجه ها با قوميت و خويشاوندي چه تناسبي دارد!؟ [1] .

باز مقريزي نوشته: منصور دستور داد اولاد علي را از زندان به ربذه بردند، در حالي كه زنجيرها در گردن و كنده ها در پايشان بود و بر مركب هاي بي جهاز سوار بودند. وي دستور داد كه



[ صفحه 233]



به محمد ديباج بن عبدالله كه بسيار خوش سيما بود، 150 تازيانه زدند. يكي از تازيانه ها به صورت او خورد. گفت: واي بر تو! به صورتم نزن كه به خاطر نسبتم با رسول الله حرمت دارد. منصور كه اين را شنيد گفت: جلاد! بر سرش تازيانه بزن. سي تازيانه بر سرش زد به طوري كه خون چشمش بر صورتش ريخت. [2] .

آري نتيجه ي اين قيام هاي ناكام همين شد كه آن آزادي نسبي كه با سقوط بني اميه به دست آمده بود به كلي از بين رفت و اختناق شديدي حكمفرما شد و حوزه ي بزرگ امام صادق از هم پاشيد و امكان هر نوع فعاليت از امام سلب شد. از اين رو امام صادق اين قيام ها را به نفع شيعه نمي دانست و به سكوت توصيه مي كرد.


پاورقي

[1] نزاع و تخاصم بين بني اميه و بني هاشم، ص 76؛ مؤلف اين كتاب را ترجمه كرده و به آن پاورقي هايي اضافه نموده است كه ان شاء الله به زودي به همت شركت چاپ و نشر بين الملل و با عنوان ستيز و دشمني به چاپ خواهد رسيد و در اختيرا خوانند گان قرار خواهد گرفت.

[2] همان، ص 74.


عاقبت انديشي


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مرا سفارش فرما. رسول خد (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

اگر تو را سفارش كنم آيا به گوش مي گيري؟

حضرت سه بار اين جمله را به او فرمودند: و هر بار آن مرد عرض مي كرد: آري اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم). پس، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمودند: به تو سفارش مي كنم كه هر گاه خواستي كاري انجام دهي، به عاقبت آن بينديش، اگر رستگاري بود، آن را انجام بده و اگر گمراهي بود رهايش كن. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 8 / 150 / 130 ميزان الحكمه: ج 14، ح 21753.


ذكر و انواع آن


و اكثروا من التهليل و التقديس و التسبيح و الثناء علي الله و التضرع اليه و الرغبة فيما عنده من الخير الذي لا يقدر و قدره و لا يبلغ كنهه أحد فاشغلوا ألسنتكم بذلك [1] ؛ خدا را بسيار به يگانگي و پاكي بستاييد و تسبيحش گوييد و ستايشش كنيد و به درگاهش زاري كنيد و از آن خير و خوبي كه در نزد اوست و قدرش كس نداند و دست كسي به حقيقتش نرسد فراوان بخواهيد.

«اكثروا» يعني زياد بگوييد. اكثار و زياد انجام دادن كار يك امر مشكك است و نسبت به افراد و مواقع فرق مي كند. تهليل و تقديس و تسبيح، يعني بر زبان ذكر خدا را جاري كردن.

بر زبان آوردن اسماء حسناي الهي، مدح خداوند است. هزار اسم از اين اسما در دعاي جوشن كبير آمده است. معروف است كه مي گويند، خداوند متعال هزار و يك اسم دارد كه هزار تاي آن در دعاي جوشن كبير آمده و يك اسم ديگر، كه همان اسم اعظم باشد از غالب مردم مخفي است. اما چنين حصري صحيح به نظر نمي رسد. چرا كه در دعاهاي ديگر، غير از دعاي جوشن كبير اسم هاي ديگري از اسماء حسناي الهي آمده است، كه در دعاي جوشن كبير نيست.



[ صفحه 68]



معناي دقيق و معادل فارسي «تضرع» [2] خيلي معلوم نيست. برخي تضرع را به معناي زاري كردن دانسته اند، ولي تضرع با زاري تفاوت دارد و زاري از لوازم تضرع است. تضرع، يعني خواستن با مسكنت و با احساس احتياج. گاهي اوقات انسان خواسته اي دارد كه چندان برايش ضروري و سرنوشت ساز نيست مثلا مي خواهد مسافرت برود، اگر مقدمات فراهم شد مي رود، اگر هم نشد نمي رود و اين نرفتن خيلي برايش اهميت ندارد. در مقابل، گاهي انسان در سختي و تنگنا است و خواسته مهمي دارد كه اگر برآورده نشود، بيچاره مي شود در اين وضعيت، اگر علي رغم تلاش و تكاپو نتيجه نگيرد دست بردار نيست و دوباره دست به كار مي شود و تلاش و پافشاري مي كند تا به خواسته اش برسد. به چنين حالتي تضرع مي گويند. امام صادق عليه السلام از شيعيان مي خواهد به درگاه الهي تضرع نمايند.

«و الرغبة فيما عنده من الخير» و مؤمنان بايد به خيرهايي كه در نزد كريم بي همتا وجود دارد رغبت نشان دهند. اما چه چيزهايي نزد خداوند وجود دارد: «الذي لا يقدر قدره و لا يبلغ كنهه أحد». كسي نمي تواند به عمق و كنه خيرهايي كه نزد خداي متعال وجود دارد پي ببرد؛ چرا كه اين ديگر از امور دنيايي نيست كه ابعاد آن معلوم باشد. حتي انبيا نيز نمي دانند كنه و عمق خيرهايي كه نزد خداوند وجود دارد چقدر است.

مرحوم سيد عبدالله شبر [3] در كتاب مصابيح الأنوار في حل مشكلات الأخبار، آورده است كه از يكي از معصومين عليهم السلام پرسيدند: حد و حدود خيري كه نزد خدا است چقدر است؟ حضرت فرمودند: احدي نمي داند.


پاورقي

[1] متن نامه.

[2] تضرع به معناي تواضع و زاري و گاه حتي به معناي فروتني و كرنش نيز آمده است.

[3] سيد عبدالله شبر فرزند محمدرضا (م: 1242 ق) از محدثين و فقهاي بزرگ اماميه در كاظمين بود.


تقسيم كارها


شخص مدبر كسي است كه براي انجام و اداره ي امور خويش، برنامه اي تنظيم كند و طبق آن برنامه عمل نمايد. كارها عموما به دو دسته تقسيم مي شوند: كارهاي مهمي كه شخصا بايد انجام داد، در غير اين صورت مختل مي شوند و امور ديگر كه دخالت شخص در آنها چندان لازم نيست. اگر برنامه و تقسيم كار نباشد، مشكل است كه انسان بتواند تمام كارهايش را به تنهايي انجام دهد و به خوبي به



[ صفحه 39]



پايان برساند.

باشر كبار امورك بنفسك، و كل ما سفل الي غيرك [1] .

كارهاي بزرگ خود را، خود انجام ده و كارهاي جزئي و كوچك را به ديگران واگذار.


پاورقي

[1] وافي. ج 10، ص 16.


دعاي هنگام صبح و شام


در دعاي هنگام «صبح و شام» به نظام جهان آفرينش و حركت ستارگان كه از الطاف و فيض مقدس الهي بر بندگانند، اشاره فرموده است تا شمار سال و ماه و محاسبات خود را بدانند و فوايد آمد و رفت شب و روز و كم و زياد شدن آنها را كه با تقدير خدا به خاطر تغذيه و رشد و نمو بندگان انجام مي شود، بيان كرده است. مرحوم شريف جليل سيد علي خان جمله ي كوتاه امام عليه السلام در مورد كم و زياد شدن شب و روز را شرح و توضيح داده و گفته است:

«زمان كامل يك شبانه روز بدون كم و زياد بيست و چهار ساعت است. هر اندازه از طول شب كاسته شود بر درازي روز افزوده خواهد شد، و هر اندازه هم از طول روز كم شود بر درازي شب اضافه خواهد شد، و طولاني ترين روزها روز بيست و هفتم حزيران هنگام رسيدن خورشيد به آخر برج جوزا [1] است كه طولش پانزده ساعت و تمام درازي شب نه ساعت خواهد بود كه كوتاه ترين شبهاست. پس از آن، روزها شروع به كوتاه شدن مي كنند وبه همان نسبت بر درازي شبها افزوده مي شود تا هيجدهم ايلول كه هنگام رسيدن خورشيد به آخر برج سنبله [2] است. در اين هنگام شب و روز مساوي خواهند شد. اين روز را «اعتدال خريفي» مي نامند كه طول هر كدام از روز و شب دوازده ساعت است.



[ صفحه 146]



پس از آن، روزها شروع به كاستي مي كنند و شبها بلند مي شوند تا هفدهم كانون اول وقتي كه خورشيد به آخر برج قوس [3] مي رسد. در اين هنگام طول شب پانزده ساعت و طول روز نه ساعت مي شود كه شب در نهايت بلندي و روز در منتهاي كوتاهي خواهد بود. پس از آن، دوباره روزها شروع بلند شدن و شبها آغاز كوتاه شدنشان خواهد بود تا شانزدهم آذر كه خورشيد به آخر برج حوت [4] مي رسد. در اينجا دوباره شب و روز مساوي و طول هر كدام به دوازده ساعت مي رسد. اين زمان را هم اصطلاحا «اعتدال ربيعي» مي گويند و پس از آن، دور سال از سر گرفته مي شود.

و هر اندازه عرض جغرافيايي شهري از خط استوا دورتر باشد، روزهايش در تابستان طولاني تر و در زمستان كوتاه تر خواهد بود و به عكس آن، شبها كوتاه تر و روزها بلندتر مي شوند. گاهي ممكن است بر حسب افزايش طول جغرافيايي در جهت قطب، طول هر روزي به اندازه ي يك شبانه روز بشود و در مقابل، شب هم به همين نسبت طولاني تر گردد و اين نسبت تا جايي پيش مي رود كه نيمي از سال روز و نصف ديگرش شب خواهد بود؛ يعني تمام طول يك سال بيش از يك شب و يك روز نخواهد بود!! و اين حالت وقتي است كه قطب اعظم فلك محاذي سمت الرأس قرار بگيرد كه در آن حدود به دليل عدم تابش خورشيد و يخ بندان دائم، قابل براي سكونت انسان و حيوان نخواهد بود. اما كشورهايي كه روي خط استوا قرار دارند در تمام سال شب و روز مساوي و هر كدام دوازده ساعت خواهند بود.» [5] .

اما نكته اي كه در تكرار عبارت امام عليه السلام وجود دارد كه



[ صفحه 147]



فرمود: «هر يك از شب و روز را در ديگري فرومي برد، و فرو مي برد صاحبش را در ديگري» با اينكه يكي از آن دو كفايت از ديگري مي كرد، اين است كه ظاهرا مي خواهد همان سخني را كه مرحوم شيخ بزرگوار بهاءالدين عاملي فرموده است بگويد. او فرموده است:

«واو» در جمله ي «و يولج صاحبه فيه» به معناي حال است و براي بيان يك امر بسيار شگفت انگيز كه عبارت از حدوث و پديد آمدن زيادي و كاستي است در آن واحد در هر يك از شب و روز در جاهاي مختلف كره ي زمين، مانند نيمكره ي شمالي و نيمكره ي جنوبي، به نحوي كه هر اندازه از خط استوا دورتر باشند اين كم و زيادي در آن واحد نسبت به يكديگر تفاوت دارند، زيرا تابستان نيمكره ي شمالي زمستان نيمكره ي جنوبي خواهد بود و به عكس؛ يعني همان زماني كه در نيمكره ي جنوبي تابستان است در نيمكره ي شمالي زمستان خواهد بود. با توجه به اين اختلاف فصلي، بلندي و كوتاهي روز در آن واحد وجود دارد منتها در دو نيمكره ي شمالي و جنوبي؛ همچنين كوتاهي و درازي شب نيز در آن واحد به همان نسبت در دو نيمكره وجود خواهد داشت. بنابراين، اگر امام سجاد عليه السلام جمله ي «و يولج صاحبه فيه» را به دنبال جمله ي اول نمي آورد توجه به اين نكته براي هر كسي پيدا نمي شد، بلكه ظاهر سخنش اين مي شد كه طولاني شدن روزها در يك زمان و كوتاه شدنشان هم در زمان ديگر خواهد بود، و همين طور بلندي و كوتاهي شب را در دو زمان مي فهماند نه در يك زمان! همان طور كه محسوس و معروف نزد عموم مردم است. بنابراين، «واو» در جمله ي ياد شده براي حال و به همان معنايي است كه گفته شد.



[ صفحه 148]




پاورقي

[1] آخر برج جوزا برابر با آخر خرداد است.

[2] آخر برج سنبله برابر با آخر شهريور و اول مهر است.

[3] آخر برج قوس برابر با اول دي است.

[4] آخر برج حوت برابر با آخر بهمن و اوايل اسفند است.

[5] شرح صحيفه ي سجاديه ي سيد علي خان، ص 101.


علم جفر


علم جفر علمي است كه هر كس درباره ي آن ادعائي نموده نتوانسته نظر ثابت و مستدلي ابراز كند. برخي آن را ظرف دانسته اند و عده ديگري آن را كتاب به شمار آورده اند و در هر حال خواه ظرف يا كتاب عبارت از پوست بره اي است كه چهار ماه از زائيده شدنش گذشته باشد.

برخي گويند در ظرفي كه نزد امام صادق (ع) بود يكي



[ صفحه 133]



به رنگ قرمز و ديگري سفيد بود.

و ظرف آن را گويند كه پر از سلاح [1] و كتاب باشد اما كساني كه كتاب خوانده اند آن را ميراث علي بن ابيطالب (ع) مي دانند و بعضي برآنند كه آن را خود امام جعفرصادق (ع) ساخته است [2] و او بود كه هر علم مورد احتياج اهل بيت را به رشته تحرير كشيد چنانكه گوئي كتاب و علوم به اهل بيت اختصاص دارد و علوم او مربوط به احتياجات و ضروريات آنها بود كه اين قول و ادعا ارزش فراوان دارد. و اين موضوع واضح و آشكار است كه هيچ كس نتوانست اطلاع يابد كه آيا قواعد و كليات مورد بحث ايشان بوده يا جزئيات و يا كلام و سخن آنها مفهوم يا با رمز و اشاره بوده است؟

بعضي از مورخين علم جفر را به امام صادق (ع) نسبت داده و گويند كه در ميان سخنان خود درباره آن بحث نموده و اضافه كرده اند كه اين علم را به برخي از اصحاب خاص خود مانند سدير صيرفي، مفضل بن عمر و ابان بن تغلب تعليم



[ صفحه 134]



داده و اين موقعي اتفاق افتاد كه همه در حضور او گرد آمده و از [3] وي خواستند كه علم جفر را بر ايشان آشكار نمايد و همين گفته مي افزايد كه علم جفر نوعي از كليات و قوانين و رموزي است كه در امور زندگي بحث كرده است.

بعضي از مورخين گويند كه جفر مانند ارث باقي مانده تا اينكه به اولاد عبدالمؤمن در مغرب افريقا انتقال يافته است [4] به اين ترتيب كه مردم آن را علم نمي دانستند و خيال مي كردند كه موجود زنده اي است و از لحاظ علمي مخفي و پنهان بوده است و اين علم بيشتر مورد توجه عوام بوده و خواص و روشنفكران چندان اعتنائي به آن نداشته اند من درباره ي آن حكايات و اخبار بسياري از عامه ي مردم شنيده ام به علاوه ابن قتيبه در كتاب ادب الكاتب و ابوالعلاء در «لزوميات» و ابن خلدون در مقدمه خود از جفر سخن گفته اند.

اگر حقيقت اين امر صحيح باشد كه امام صادق (ع) حقايقي درباره آن تدوين كرده پس اولاد عبدالمؤمن كه



[ صفحه 135]



در بالا بدان اشاره شد چرا از ميراث خود نفعي نبرده اند؟ و بر فرض اگر اطلاعي از آن داشتند چرا تجاهل مي كردند و به كشف اسرار آن علاقه نشان نمي دادند؟ و شايد آنچه را كه ايشان مدعي شده اند همان جفر باشد ولي كتابي كه از اسرار دنيا بحث كند هرگز از ايشان به جاي نمانده است.

و جاي بسي تعجب است زيرا اهل بيت كه در اثر آداب نبوت موظف شده بودند كه هرگز علم و دانشي را كه ممكن است به مردم فايده برساند مخفي نسازند چرا اين كار را كرده و اين علم را به خود اختصاص داده اند؟ و چيست سخن عده اي كه گويند: شأن و مقام آنها برتر از آن است كه چنين علمي را مورد توجه قرار دهند و اضافه مي كنند كه از حقيقت اين كتاب جز مهدي [5] منتظر كه در آخرالزمان ظهور خواهد كرد ديگري اطلاع ندارد و بايد دانست كه همه ي آنها كه فوقا به آن اشاره شد قابل تأمل و دقت بيشتري است و چون نظرهاي مختلفي درباره آن ذكر شده بايد يكي از عقايد و آراء را كه به حقيقت نزديكتر است انتخاب نمائيم.



[ صفحه 136]



مثلا اگر چنانچه مقصود از جفر ظرف و يا سلاح و كتب باشد مع الوصف مردم از آن بهره و فايده اي نخواهند برد. چنانكه احكام تورات و انجيل جز آن قسمت كه در آن قرآن مورد تصديق و گواهي خدا و پيغمبر (ص) قرار گرفته مربوط به مسلمين نيست و مسلمانان در پذيرفتن آن وظيفه و اجباري ندارند.

و اما سلاح نبي اكرم (ص) و عصاي موسي به تنهائي از خود نيرو و قدرتي ندارند زيرا سلاح محمد (ص) كه همواره با او نبود و عصاي موسي هنگامي كه آن را در گوشه اي نهاده بود از خود معجزه اي نشان نمي داد و اعجاز آن به مشيت و اراده خداوندي وقتي بود كه آن را در دست مي گرفت و الا معجزه ي دائمي نداشت و در خصائص و منافع مانند عصاهاي ديگر بود كه با آن گوسفندان خود را مي راند و يا استفاده هاي ديگري مي برد.

ولي همه اينها كه بيان شد مانع از آن نيست كه تصديق كنيم كتاب ها و سلاح و جامه اي از پيغمبر (ص) به ارث باقي ماند كه از ايشان به امام حسين (ع) رسيد و پس از او نزد



[ صفحه 137]



ام سلمه به وديعت گذاشته شد سپس امام زين العابدين آن را گرفت و به اين ترتيب در ميان ائمه باقي بود تا اينكه به امام صادق (ع) انتقال يافت و از ايشان نيز به فرزندان و اولاد آنها رسيد و البته اين غير از جفري است كه مورد گفتگو بود.


پاورقي

[1] محمد بن الحنفيه ص 93.

[2] حياة الحيوان ج 2 ص 103.

[3] محمد بن الحنفيه ص 6.

[4] مطالب السؤول ص 56- الفصول المهمة ص 404.

[5] الامام علي ص 320.


فتوت و جوانمردي


«قال عليه السلام مروه الرجل في نفسه نسب لعقبه و قبيلته؛ حضرت فرمود: جوانمردي شخص بر شرافت فاميل و بازماندگان شخص مي افزايد.»

«قال عليه السلام من صدق لسانه ذكي عمله و من حسنت نيته زيد في رزقه و من حسن بره في اهلبيته زيد في عمره؛ كسي كه زبان راستگو دارد پاك كردار است و كسي كه حسن نيت دارد روزيش زياد خواهد شد و كسي كه به خويشاوندانش احسان و نيكي كند عمرش طولاني خواهد شد.»

هر گاه شخص مؤمني غضبناك شد از حقيقت خارج نشود و زماني كه خوشحال شود به باطل روي نياورد و هر وقت قدرت پيدا كرد از حد خود تجاوز نكند.


اعلام حوادث


يكي از مزاياي وقوف به حوادث است چنانچه درباره جعفر نوشتيم و امام صادق عليه السلام بسياري از موارد آنچه بر افراد يا طوايف و قبايل يا امم و جوامع وارد مي شود خبر داده و اخبار بي شماري از حوادث واقعه قبل از وقوع روايت كرده اند كه اطلاع داد و بعدها همانطور واقع شد و با اعتراف به مقام ولايت اين مقام شامخي است كه از گذشته تاريخ و آينده نامعلوم خبر مي دهد چنانچه در واقع آخر زمان احاديثي فرموده است كه در محل خود مي آوريم.



[ صفحه 40]




خوارج


خوارج روز صفين به خدعه عمرو ابن عاص ظهور يافتند - پيدايش اين فرقه در اثر مكر و حيله عمروعاص در واقعه حكمين بود كه چون لشكر معاويه شكست خورد و هنوز مالك اشتر داشت پيشروي مي كرد آنها را متواري مي ساخت آمدند با حيله قرآن ها را سر نيزه كردند واقعه حكمين را به وجود آوردند و در آن حيله به كار بردند و عمروعاص معاويه را نصب نمود و موجب پديد آمدن عقايدي گرديد كه از آن جمله خوارج است اين طايفه گفتند قرآن ما را كفايت مي كند و ما مردم را به قرآن دعوت مي كنيم در هر حال آتش جنگ را به فرمان فرونشانيدند تا علي بن ابيطالب كه حاضر به اين حكم نشد با هو و جنجال كناره گرفتند در نتيجه عده اي گفتند علي از دين خارج شد كه راضي به حكمين گرديد و جنگ نهروان را ايجاد كردند در آنجا هم آنها شكست خوردند ناچار به خدعه و مكر علي را كشتند تا از دست اين مرد آسماني فراغت يابند و بر مردم سلطنت نمايند.

خوارج همان مارقين هستند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر آنها را داده بود كه سيحاربهم و يظفربهم خوارج عثمان و علي را تكفير نمودند [1] و گفتند توبه كن و آنها چند شعبه شدند



[ صفحه 41]



كه غلات از آنها منشعب گرديدند - تناسخيين - حلوليين - ملحدين - شبه الحاد و غيره از اين فرقه منشعب شدند كه براي بسط اطلاع به كتب فريقين مراجعه نمايند.


پاورقي

[1] الفرق بين الفرق ص 55.


فلسفه اعلي يا ماوراء ماده


در فلسفه الهي و ماوراء طبيعي بحث از بساط و مجردات است كه بدين ترتيب تقسيم شده است:

1 - بحث از روح و احوال نفس پس از مفارقت از بدن.

2 - بحث از وحي و الهام و كيفيت نزول وحي و جواهر روحاني و چگونگي درك وحي به سمع و بصر پس از روحانيت آن كه امروز از علوم سمعي و بصري آن استفاده مي شود.

3 - اختصاص كساني كه وحي به آنها مي رسد و كيفيت معجزه و اعجاز برخلاف مجاري سير طبيعت.

4 - مختصات برگزيدگان الهي يعني پيغمبران و اخبار از غيب و معرفت.

5 - شناسائي روح القدس و روح الامين و بحث از معاد روحاني و جسماني و غيره. در خلاقيت نفس - ابن عربي در فصول الحكم گويد:

و بالوهم يخلق كل انسان في قوة خيالية ما لا وجود له الا فيها و هذا هو الامر العالم لكل انسان.



[ صفحه 34]



نفس داراي خلاقيتي است كه هر چه خيال مي كند بتواند تصور و ادراك نمايد ولي اين فقط در قوه خيال و مخزن ادراك است نه در خارج.

در خلاقيت نفس كه اسلام مباني علمي آن را دست داده امروز هم به طرق مختلف و به نام هاي متفاوت از آن استفاده مي كنند و اعتراف بدان مي نمايند.

فاذا قبضه الله عزوجل صير تلك الروح في قالب كقالبه في الدنيا فيأكلون و يشربون فاذا قدم عليهم القادم عرفوه بتلك الصورة التي في الدنيا.

چون خداوند آن روح فرمانرواي انسانيت را قبض كند در قالبي شبيه به اين قالب كه قابل شناختن باشد تصرف مي كند و خوردن و آشاميدن او متناسب با آن قالب است براي آنكه شناخته شود و حقيقت صوري آن محفوظ بماند.

و اميرالمؤمنين علي عليه السلام درباره مواد عالم علوي فرموده:

صورة عالية عن المواد عارية عن القوة و الاستعداد.

يعني عوالم علوي صورت هائي هستند كه از ماده برترند يعني مادي نيستند و از قوه و استعداد هم بيرون هستند و بي نياز يعني فعليت دارند.


امام صادق و منصور


ابوجعفر منصور از تحرك و فعاليت سياسي امام صادق (ع) سخت نگران بود. محبوبيت عمومي و عظمت علمي امام بر بيم و نگراني او مي افزود. به همين جهت هر از چندي به بهانه اي امام را به عراق احضار مي كرد و نقشه قتل او را مي كشيد، ولي هر بار به نحوي خطر از وجود مقدس امام بر طرف مي گرديد. [1] .

منصور شيعيان را در مدينه بشدت تحت كنترل و مراقبت قرار داده بود، به طوري كه در مدينه جاسوساني داشت كه كساني را كه با شيعيان امام صادق (ع) رفت و آمد داشتند، گردن مي زدند. [2] .

امام ياران خود را از نزديكي و همكاري با دربار خلافت باز مي داشت. روزي يكي از ياران امام پرسيد: برخي از ما شيعيان گاهي دچار تنگدستي و سختي معيشت مي گردد و به او پيشنهاد مي شود كه براي اينها (بني عباس) خانه بسازد، نهر بكند (و اجرت بگيرد)، اين كار از نظر شما چگونه است؟ امام فرمود: من دوست ندارم كه براي آن ها (بني عباس) گرهي بزنم يا در مشكي را ببندم، هر چند در برابر آن پول بسياري بدهند، زيرا كساني كه به ستمگران كمك كنند در روز قيامت در سراپرده اي از آتش قرار داده مي شوند تا خدا ميان بندگان حكم كند. [3] .

امام، شيعيان را از ارجاع مرافعه به قضات دستگاه بني عباس نهي مي كرد و احكام صادر شده از محكمه آنها را شرعاً لازم الاجرا نمي شمرد. امام همچنين به فقيهان و محدثان هشدار مي داد كه به دستگاه حكومت وابسته نشوند و مي فرمود: فقيهان امناي پيامبرانند، اگر ديديد به سلاطين روي آوردند (و با ستمكاران دمساز و همكار شدند) به آنان بدگمان شويد و اطمينان نداشته باشيد. [4] .

روزي ابوجعفر منصور به امام صادق (ع) نوشت: چرا مانند ديگران نزد ما نمي آيي؟

امام در پاسخ نوشت: ما (از لحاظ دنيوي) چيزي نداريم كه براي آن از تو بيمناك باشيم و تو نيز از جهات اخروي چيزي نداري كه به خاطر آن به تو اميدوار گرديم. تو نه داراي نعمتي هستي كه بياييم به خاطر آن به تو تبريك بگوييم و نه خود را در بلا و مصيبت مي بيني كه بياييم به تو تسليت دهيم، پس چرا نزد تو بياييم؟!

منصور نوشت: بياييد ما را نصيحت كنيد.

امام پاسخ داد: اگر كسي اهل دنيا باشد تو را نصيحت نمي كند و اگر هم اهل آخرت باشد، نزد تو نمي آيد! [5] .


پاورقي

[1] علامه مجلسي در بحارالانوار، فصل مستقلي را به برخوردهاي ميان امام صادق (ع) و منصور، اختصاص داده است، ر.ك به: ج 47، ص 162-212.

[2] طوسي، اختيار معرفه الرجال (معروف به رجال كشي)، تحقيق: حسن مصطفوي، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 282.

[3] شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، بيروت، داراحيأ التراث العربي، ج 12، ص 129.

[4] حيدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ط 2، بيروت، دارالكتاب العربي، 1390 ه .ق، ج 3-4، ص 21 (به نقل از حلية الاوليأ).

[5] مجلسي، همان كتاب، ج 47، ص 184.


هجوم وهابيها بطائف


در سنه ي هزار و دويست و هفده (1217) هجري بود كه وهابيها به طائف حمله كردند و اهل آن را به نحوي قتل عام نمودند كه اطفال شيرخوار را روي سينه ي مادرانشان سر مي بريدند، بيغوله



[ صفحه 209]



ها را كاملا تفتيش مي كردند و هر كسي را به دست مي آوردند مي كشتند افرادي كه در مساجد بودند سر مي بريدند، شهر طائف در مدت سه روز مورد دست برد و قتل عام و يغما قرار گرفته بود.

پس از سه روز بود كه مردم طائف را امان دادند، هر كسي كه مذهب وهابيه را قبول مي كرد در امان و هر فردي كه آن مذهب را نمي پذيرفت كشته مي شد و اموال او را به كلي به غارت مي بردند. مدت پانزده روز بود كه شهر طائف مورد يغما قرار گرفته بود، آن قدر اموال از طائف به غارت برده بودند كه نظير يك كوه شده بود. خمس آنچه را كه به يغما مي بردند به رئيس خود مي دادند و مابقي آن را بين خويش تقسيم مي نمودند.

آنچه كتاب حديث و فقه و دعا بود حتي مصاحف همه را زير پاي مردم ريختند و پايمال سم ستور نمودند و قبر فقيه بني هاشم يعني عبدالله بن عباس را خراب كردند، خانه ها و بالوعه ها حتي بيت الخلاءها را به منظور يافتن دفينه ويران كردند.


كساني كه روايات امام صادق به آنها اسناد داده مي شود


در حلية الاولياء آمده است كه جعفر بن محمد از پدرش و از عطاء بن ابي رباح و عكرمه و عبيدالله بن ابي رافع و عبدالرحمن بن قاسم و ديگران روايت نقل كرده است.

نگارنده: آنچه امام صادق (ع)، از افراد ديگر به جز پدرش نقل كرده به خاطره وجود برخي مقتضيات و مصالح بوده وگرنه او نيازي بدان نداشته كه از افراد عادي و معمولي روايت نقل كند.


آفات و نتايج سوء مناظره نادرست


در اين قسمت به آفات مناظره نادرست و نتايج سوء آن مي پردازيم تا روشن شود كه مجادله به غير احسن چگونه موجبات شكست در بحث و گفت و گو را فراهم مي كند. مناظره اي كه به منظور غلبه بر ديگران، فضل فروشي و مباهات صورت پذيرد، سرچشمه ي رفتارهايي است كه از نظر خداوند متعال، ناستوده و از ديدگاه شيطان، پسنديده است.

اگر حس علاقه به غلبه بر ديگران و اسكات آنها در مناظره و نيز جاه طلبي و مباهات، بر روحيه ي كسي مستولي گردد، اين گونه تمايلات وي را به اظهار و ارتكاب علني تمام پليدي ها سوق مي دهد كه به عنوان آفات و نتايج سوء مناظره هاي نادرست تلقي مي گردد. برخي از اين آفات عبارتند از:


نتيجه ي معكوس


قال موسي لابليس:«اخبرني بالذنب الذي اذا اذنبه ابن آدم استحوذت عليه.» قال: «اذا اعجبته نفسه و استكثر عمله و صغر في عينه ذنبه.» [1] .

حضرت موسي عليه السلام از ابليس پرسيد: «گناهي را كه وقتي فرزندان آدم آنرا مرتكب شوند، به ايشان سيطره پيدا مي كني، چيست؟»

ابليس گفت: «هنگامي كه فرزندان آدم عجب ورزي نموده و اعمال نيكشان را زياد و گناهانشان را كوچك شمرند.»

امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام فرمود:

«روزي عابد و فاسقي وارد مسجد شده و عابد با فسق و فاسق با ايمان از مسجد بيرون آمدند و آن بدين جهت بود كه عابد با عجب ورزي و



[ صفحه 88]



غرور به عبادتش، مسجد را ترك گفت و فاسق با ندامت و پشيماني و طلب آمرزش از گناهان خويش.» [2] .

همچنين روزي عالمي نزد عابدي آمد و از كيفيت نماز او پرسيد و عابد گفت:

«آيا مثل مرا از نمازش مي پرسند؟! من مدت مديدي است كه خدا را عبادت مي كنم.»

عالم از گريه و زاري او به درگاه پروردگار متعال پرسيد و او گفت: «پيوسته اشك مي ريزم.»

عالم بدو گفت:

«بطور يقين خنده ي تو با خوف از درگاه الهي براي تو بهتر از گريه ات توأم با دلخوشي به خود است.» [3] .



[ صفحه 89]




پاورقي

[1] الكافي 2 / 314.

[2] الكافي 2 / 314.

[3] الكافي 313/2.


علم هندسه


- حضرت عالي در خصوص علم هندسه خطاب به يكي از صحابه چه فرموديد؟

گفتم: «اي مرد! اشياء همه به هندسه آفريده شده اند».

و ايشان مثل اين كه لفظ هندسه را نشنيده بود و نمي دانست چيست، سؤال كرد: هندسه يعني چه؟

گفتم: «هندسه، يعني مقدار و اندازه». چون لفظ هندسه اصلش اندازه است...» [1] .

و در جاي ديگر گفتم: «علم به قوانين حسابي و قواعد مسائل عددي در تقويت نفس انسان از اعظم وسايل است. به خصوص علم هندسه كه در تعديل و تقويم ذهن و فكر و قلم و بيان تأثير به سزايي دارد.» [2] .


پاورقي

[1] كيهان فرهنگي، مرداد 63 ص 3.

[2] جمال سالكين، ص 110.


الادواء التي عالجها الامام


ولكن من المستحسن ذكر شطر مهم من الأدواء التي جاء العلاج لها مرويا عن الإمام الصادق «ع» في طب الأئمة والبحار وغيرهما من كتب الأحاديث والأخبار وهاك نماذج تلكم الأدواء:

1ـ السعال 11ـ الجروح والقروح

2ـ السل 12ـ الجدري

3ـ وجع الحلق 13ـ وجع البطن

4ـ الزكام 14ـ البواسير

5ـ الأرياح 15ـ طغيان البلغم

6ـ وجع المثانة والحصاة 16ـ اليبوسة

7ـ أوجاع المفاصل 17ـ وجع الظهر

8ـ سلس البول 18ـ كثرة العطش

9ـ الاسهال 19ـ السموم

10ـ عرق النسا 20ـ الوباء



[ صفحه 53]



21ـ الجذام 32ـ السل في العين

22ـ البرص 33ـ وجع الرجلين (الروماطيسم)

23ـ البهق 34ـ ضعف الباه

24ـ البلة والرطوبة 35ـ لدغة العقرب والهوام

25ـ الفالج 36ـ الحمي

26ـ اللقوة 37ـ وجع الاذن

27ـ خفقان الفؤاد 38ـ الجنون والصرع

28ـ وجع الطحال والخاصرة 39ـ علل الفم والأسنان

29ـ ذات الجنب 40ـ دود البطن

30ـ الرمد 41ـ الزحير (الديزانتري)

31ـ الصداع 42ـ ساير الحميات


ديدار با امام باقر در بعد از شهادت آن حضرت


مي گويند: روزي امام صادق عليه السلام به همراه فرزند بزرگوارش امام كاظم عليه السلام سواره به طرف عريض مي رفتند. در اثناي راه، مردي پيدا شد كه موي سر و ريش سفيد شده بود. امام صادق عليه السلام پياده شد و ميان دو چشم و دستش را بوسيد و گفت: فداي تو شوم.» و مشغول صحبت با او گرديد.

بعد، آن پير رفت و امام صادق عليه السلام سوار مركب خويش گرديد. امام كاظم عليه السلام از ايشان پرسيد: «آنچه با اين مرد انجام داديد نسبت به هيچ كسي نكرده ايد!» امام صادق عليه السلام فرمود: «او پدرم امام محمد باقر عليه السلام بود.» [1] .



[ صفحه 63]




پاورقي

[1] عين الحيات.


القيح و القي ء


سئل الامام الصادق عليه السلام عن الدمل يكون بالرجل: فينفجر و هو في الصلاة؟ قال: يمسحه و يمسح يده بالحائط أو بالأرض، و لا يقطع الصلاة.

و سئل عن الرجل يتقيأ في ثوبه: أيجوز أن يصلي فيه و لا يغسله؟ قال عليه السلام: لا بأس به.

و بهذا أفتي الفقهاء كافة.



[ صفحه 28]




المرض


المرض المسوغ للافطار هو أن يكون الانسان مريضا بالفعل، و اذا صام في مرضه ازداد كما أو كيفا، بحيث تشد آلامه، أو تزيد ايامه، أو يكون صحيحا، و لكن يخشي اذا هو صام أن يحدث له الصوم مرضا جديدا، أما مجرد الضعف الهزال فلا يسوغ الافطار ما دام متحملا، و الجسم سالما، و يدل علي هذا الأدلة الأربعة: الكتاب و السنة و الاجماع و العقل، قال تعالي: (و ان كنتم مرضي أو علي



[ صفحه 37]



سفر فعدة من أيام أخر) [1] و من السنة: «كل شي ء من المرض أضر به الصوم فهو يسعه ترك الصوم». و قال الامام الصادق عليه السلام: «اذا خاف الصائم علي عينيه من الرمد أفطر». و هو ظاهر في الخوف من حدوث المرض و تجدده.

و المعول في معرفة الضرر علي علم الانسان، أو ظنه ظنا معقولا ناشئا من التجارب التي يمر بها، أو من قول خبير، لقول الامام الصادق عليه السلام، و قد سئل عن حد المرض الذي يجب علي صاحبه فيه الافطار: «هو مؤتمن عليه مفوض اليه، فان وجد ضعفا فليفطر، و ان وجد قوة فليصمه كائنا المرض ما كان». هذا، بالاضافة الي أن الضرر المظنون يجب دفعه شرعا و عقلا.

و لو قال له الطبيب: يضرك الصوم، و علي الصائم بعدم الضرر، أو قال له: لا يضرك، و علم هو بالضرر، عول علي علمه لا علي قوم الطبيب، حيث لا دليل علي أن قول الطبيب حجة متبعة، حتي مع العلم أو الظن بخطئه. و انما يرجع الي الطبيب اذا حصل الظن بالضرر من قوله، لا مطلقا، و عليه تكون العبرة بالظن الذي يجب دفعه عقلا و شرعا، لا بقول الطبيب.

و اذا صام المريض معتقدا عدم الضرر فبان العكس، فسد صومه و عليه القضاء، لقوله تعالي: (و ان كنتم مرضي). و قول الامام عليه السلام: «فان صام في السفر، أو في حال المرض فعليه القضاء». فان الحكم في هذه الأدلة و ما اليها، قد تعلق بالمرض الواقعي، لا بعدم العلم بالمرض، اما ما ذهب اليه السيد الحيكم في المستمسك من صحة الصوم في مثل هذه الحال، لأن الصوم محبوب في الواقع، و انما سقط الأمر به، لأنه مزاحم بواجب أهم، و هو الأمر بحفظ النفس، فاذا صام المريض بداعي المحبوبية، صح صومه، أما هذا التعليل فهو نظرية مجردة لا



[ صفحه 38]



تمت الي الواقع بسبب.

و مهما يكن، فاذا أفطر المريض أياما من رمضان، و استمر المرض الي رمضان ثان، كفر عن كل يوم باطعام مسكين، و لا قضاء عليه، كما تقدم، و اذا عوفي من مرضه قبل نهاية السنة، بحيث يستطيع القضاء قبل أن يدخل رمضان آخر، وجب عليه القضاء بلا كفارة.


پاورقي

[1] النساء: 42.


الاشارة و الكتابة


ذهب المشهور الي أن صيغة العقد لا يصح انشاؤها بالاشارة و الكتابة الا مع العجز عن النطق، و خالف النراقي في ذلك، قال في كتاب المستند: «تكفي الاشارة المفهمة، و كذا الكتابة، سواء تيسر التكلم أو تعذر خلافا للمشهور».

و الذي ليس فيه شك أن العرف يري انعقاد العقد بالكتابة و الاشارة، و قد رأينا الناس، و منهم الفقهاء يرتبون الآثار عليهما كما يرتبونها علي الاقوال بلا تفاوت، و اذا تم العقد بهما في نظر العرف شملها قوله تعالي: (أوفوا بالعقود)، و ما اليه من العموم.


الحق


المراد بالحق هنا ما يؤخذ المرهون من أجله.. و لا شك في جواز أخذ الرهن علي الدين الثابت في الذمة معجلا كان أو مؤجلا، قرضا كان، أو ثمن مبيع، أو عوض ايجار، أو مهرا، سابقا كان الدين علي الرهن، أو مقارنا له، كما لو قال: بعتك هذا بعشرة علي أن ترهنني كذا، و لا يصح أن يرهن أولا، ثم يستدين، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده بيننا.. لأن الرهن وثيقة للمال، و لا يعقل



[ صفحه 29]



الاستيثاق قبل حصول المال».

و من أجل هذا ذهب المشهور الي عدم صحة الرهن علي مال الجعالة قبل تمام العمل - مثلا - اذا قال: من عمل كذا أعطيته كذا فلا يصح أن يرهن علي ما يستحقه العامل بعد العمل، اذا المفروض أنه لم يثبت له في الذمة قبل العمل.

و تسأل: هل يصح الرهن علي العين كما يصح علي الدين؟ فاذا وضعت امانة عند انسان أو استأجر منك سيارة - مثلا - أو أخذها بقصد التجربة ليشتريها، و هو المعبر عنه عند الفقهاء بالسوم، و ما الي ذاك، فهل يصح أن يرهن عندك شيئا يستوثق به علي مالك اذا تعدي أو فرط المستأجر أو المجرب أو المستعير أو المتأمن.

اتفق الفقهاء بشهادة صاحب الجواهر، و صاحب الحدائق علي أن الوديعة و العارية غير المضمونة لا يصح الرهن من أجلها، و اختلفوا في غيرهما، فمن قائل بصحة الرهن، و قائل بعدم الصحة، و قال صاحب الجواهر بالصحة، ما عدا الرهن من أجل الوديعة و العارية غير المضمونة، لأن أدلة الرهن عامة تشمل العين والدين خرج منها الوديعة و العارية المذكورة بالاجماع، فيبقي غيرهما مدلولا لعموم الرهن، و تترتب عليه جميع أحكامه، و قد سئل الامام الصادق عليه السلام عن الرجل يشتري الحيوان أو الطعام سلما - بيع السلم ما يكون الثمن معجلا، و المثمن مؤجلا - و يؤخذ الرهن علي ما دفع من مال؟ فقال الامام: نعم، استوثق من مالك ما استطعت.


بين الناذر و الحالف و المعاهد


يتضح من جميع ما سبق أن كلا من الناذر و المعاهد و الحالف يشترك مع



[ صفحه 32]



الآخر في أنه قد ألزم نفسه بفعل شي ء أو تركه، و أنه اذا خالف مع توافر الشروط فعليه أن يكفر بما ذكرنا.

و ينفرد العهد عن اليمين و النذر أن العهد عقد أو شبيه بالعقد المركب من ايجاب و قبول، فالمعاهد يوجب و يعطي الله عهدا علي الفعل أو الترك، و الله يقبل منه، أما اليمين و النذر فهما بالايقاع أشبه، حيث لا يوجد الا طرف واحد. و ينفرد النذر عن اليمين في نية التقرب الي الله سبحانه فانها شرط في النذر دون اليمين.



[ صفحه 33]




اطول عدة


قد تبين مما سبق أن من استقام حيضها تعتد بثلاثة قروء، و من لا تحيض



[ صفحه 32]



و هي في سن من تحيض تعتد بثلاثة أشهر، و تسأل: اذا اعتدت هذه بالأشهر، ولكن قبل مضي ثلاثة أشهر بيض عاد اليها الدم، فماذا تصنع؟

الجواب: تعتد بأسبق الأمرين من ثلاثة أشهر بيض، أو ثلاثة اقراء؛ بمعني ان مضي لها ثلاثة أشهر بيض قبل أن تتم الاقراء انقضت عدتها، و ان مضي ثلاثة أقراء قبل ثلاثة أشهر انقضت عدتها أيضا، قال الامام الصادق عليه السلام: «أي الأمرين سبق اليها فقد انقضت عدتها، فان مرت ثلاثة أشهر لا تري فيها دما انقضت عدتها، و ان مرت ثلاثة اقراء انقضت عدتها».

قال صاحب الجواهر: «و بهذا يتضح لك عموم الضابط لكل معتدة من الطلاق، و ما يلحق به - كالفسخ - و هو أي الأمرين سبق اليها اعتدت به من غير فرق بين افرادها جميعا».

أما اذا رأت الحيض قبل انقضاء الأشهر الثلاثة، و لو بلحظة صبرت تسعة أشهر، و لا يجديها نفعا أن تمر بعد ذلك ثلاثة أشهر بلا دم، و بعد انتهاء الأشهر التسعة فان وضعت قبل انتهاء السنة خرجت من العدة، و كذلك اذا حاضت و أتمت الاطهار، و اذا لم تلد، و لم تتم الاقراء قبل سنة اعتدت بثلاثة أشهر مضافة الي التسعة فيكون المجموع سنة كاملة، قال صاحب الجواهر: «و الأصل في ذلك خبر سودة بن كليب، و هو ان الامام الصادق عليه السلام سئل عن رجل طلق امرأته تطليقة علي طهر من غير جماع بشهود طلاق السنة، وهي ممن تحيض، فمضي ثلاثة أشهر فلم تحض الا حيضة واحدة، ثم ارتفعت حيضتها، حتي مضت ثلاثة أشهر أخري، و لاتدري ما رفع حيضتها؟ قال: ان كانت شابة مستقيمة الطمث فلم تطمث في ثلاثة أشهر الا حيضة واحدة، ثم ارتفع طمثها فما تدري ما رفعه، فانها تتربص تسعة أشهر من يوم طلاقها، ثم تعتد بعد ذلك بثلاثة أشهر، ثم



[ صفحه 33]



تتزوج ان شاءت».


انت و صاحبك به أولي


جاء الي المدينة واليا من قبل المنصور، رجل يقال له شيبة بن عفال، يقول عبدالله بن سليمان التميمي: فلما حضرت الجمعة صار شيبة الي مسجد الرسول صلي الله عليه و آله، فرقي المنبر و حمد الله، و أثني عليه، ثم قال: أما بعد، فان علي بن أبي طالب شق عصا المسلمين، و حارب المؤمنين، و أراد الأمر لنفسه، و منعه أهله.

فحرمه الله عليه، و أماته بغصته، و هؤلاء ولده يتبعون أثره في الفساد، و طلب الأمر بغير استحقاق له، فهم في نواحي الأرض مقتولون، و بالدماء مضرجون.

فعظم هذا الكلام منه علي الناس، و لم يجسر أحد منهم أن ينطق بحرف، فقام اليه رجل فقال:

(و نحمد الله، و نصلي علي محمد صلي الله عليه و آله خاتم النبيين، و سيد المرسلين، و علي رسل الله و أنبيائه عليهم السلام أجمعين.

أما ما قلت من خير فنحن أهله، و أما ما قلت من سوء فأنت و صاحبك به أولي، فاختبر يا من ركب غير راحلته، و أكل غير زاده، ارجع مأزورا).

ثم أقبل علي الناس فقال: (ألا أنبئكم بأخلي الناس ميزانا يوم القيامة، و أبينهم خسرانا، من باع آخرته بدنيا غيره، و هو هذا الفاسق).



[ صفحه 61]



فأسكت الناس، و خرج الوالي من المسجد و لم ينطق بحرف، فسألت عن الرجل، فقيل لي: هذا جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام.


پدر هشت دختر


عربهاي صحرانشين، وقتي كه به مدينه مي آمدند، مي دانستند كه اگر چنانچه در هيچ جا از آنها نگهداري و پذيرايي نمي شود، در خانه ي امام حسن مجتبي عليه السلام، به روي همه باز است.

امام حسن مجتبي عليه السلام، بخش قابل توجهي از اموال خود را، در راه دستگيري از محتاجان و اطعام غريبان و دلجويي از نيازمندان، به مصرف مي رسانيد.

روزي از روزها، مرد عربي كه بسيار زشت رو و بدسيما بود، به خانه ي امام حسن عليه السلام وارد شد و چون گرسنه بود، بر سر سفره نشست و شروع به خوردن كرد، تا سير شد و سپس، دست از غذا كشيد. امام حسن عليه السلام، از اين مهمانهاي ناخوانده و ناشناس، هميشه داشت و از اينكه آن حضرت مي ديد كه آنان شكمي از عزا درمي آوردند، خوشحال مي شد.

وقتي كه نگاه مرد عرب، به روي امام مجتبي عليه السلام افتاد، آن حضرت با لبخندي، از او پرسيد: از كجا مي آيي؟ آيا تنها هستي؟

مرد عرب پاسخ داد: من براي انجام كاري، از صحرا، به اين جا آمده ام و در اين شهر، تنها هستم. اما زني دارم كه هشت دختر پشت سرهم، برايم آورده



[ صفحه 98]



است. تنها فرقي كه من با بچه هايم دارم، اين است كه آنها همه از من پرخورترند و من هم از همه ي آنها خوشگلترم.

حضرت امام مجتبي عليه السلام، با شنيدن اين حرف از آن مرد عرب، تبسم كرد و بر حال او رحمت آورد و پول قابل توجهي را به او بخشيد و فرمود: اين هم، براي زن و هشت دخترت! [1] .



[ صفحه 99]




پاورقي

[1] لطائف، ص 139؛ طبق نقل قصه هاي چهارده معصوم، آذر يزدي، ص 100.


الامام الصادق كما عرفه علماء الغرب


تعريب: نور الدين آل علي، تقديم: محمد عبدالمنعم خفاجي، بيروت، مؤسسة الوفاء.



[ صفحه 219]




وصيت عبادي


«ابوبصير» گويد:

«خدمت ام حميده (همسر امام صادق عليه السلام) رسيدم كه تعزيت گويم او را به شهادت حضرت صادق. پس آن مخدره گريست و من هم از گريه ي او به گريه افتادم. آنگاه فرمود:

«اي ابوبصير! اگر مي ديدي حضرت صادق را در وقت شهادت، هر آينه امر عجيبي را مشاهده مي كردي؟»

آن حضرت به زحمت چشمان خود را گشود. سپس فرمود: «فورا جمع كنيد تمام كساني را كه بين من و آنان قرابت و خويشي است.»

پس امر حضرت را اطاعت كرديم و هيچ يك از اقوام را وانگذاشتيم مگر اينكه جمع كرديم.

پس آن حضرت نظري افكند به سوي ايشان و فرمود:

«ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة» [1] .

«همانا شفاعت ما نخواهد رسيد به كسي كه نماز را سبك بشمارد.»



[ صفحه 75]




پاورقي

[1] وسائل الشيعه، ص 213.


وحدة الكون دليل التوحيد


يا مفضل أول العبر و الدلالة علي الباري جل قدسه، تهيئة هذا



[ صفحه 67]



العالم، و تأليف أجزائه و نظمها، عليم ما هي عليه، فإنك إذا تأملت العالم بفكرك و خبرته بعقلك، وجدته كالبيت المبني المعد فيه جميع ما يحتاج إليه عباده، فالسماء مرفوعة كالسقف، و الأرض ممدودة كالبساط، و النجوم مضيئة [1] كالمصابيح، و الجواهر مخزونة كالذخائر، و كل شي ء فيه لشأنه معد، و الإنسان كالمالك ذلك البيت، و المخول [2] جميع ما فيه، و ضروب النبات مهيأة لمآربه، و صنوف الحيوان مصروفة في مصالحه و منافعه، ففي هذا دلالة واضحة علي أن العالم مخلوق بتقدير و حكمة و نظام و ملاءمة، و أن الخالق له واحد، و هو الذي ألفه و نظمه بعضا إلي بعض، جل قدسه، و تعالي جده، و كرم وجهه، و لا إله غيره، تعالي عما يقول الجاحدون، و جل و عظم ينتحله الملحدون.


پاورقي

[1] في نسخة: منضودة، أي جعل بعضها فوق بعض فهي منضودة.

[2] من التخويل و هو الإعطاء و التمليك.


لله الحجة


أمالي الشيخ الطوسي 1 / 215، ح 16: (أخبرنا) الشيخ المفيد أبوعلي الحسن بن محمد بن الحسن الطوسي رضي الله عنه قال: أخبرنا الشيخ السعيد الوالد أبوجعفر محمد بن الحسن بن علي الطوسي قدس الله روحه، قال: أخبرنا محمد بن محمد، قال: أخبرني أبوالحسن أحمد بن محمد بن الحسن بن الوليد، عن أبيه، عن محمد بن الحسن الصفار، عن علي بن محمد القاساني، عن القاسم بن محمد الأصفهاني، عن سليمان بن داود المنقري، عن سفيان بن عيينة، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...

ما من عبد الا ولله عليه حجة، اما في ذنب اقترفه، و اما في نعمة قصر عن شكرها.


هي صدقة


[فروع الكافي 5 / 54 - 55، ح 9: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن يحيي بن عمران الحلبي، عن أيوب بن عطية الحذاء، قال سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...]

قسم نبي الله الفي ء فأصاب عليا عليه السلام أرضا فاحتفر فيها عينا فخرج ماء ينبع في السماء كهيئة عنق البعير، فسماها ينبع، فجاء البشير يبشر..

فقال عليه السلام: بشر الوارث، هي صدقة بتة بتلا في حجيج بيت الله



[ صفحه 23]



و عابري سبيل الله، لا تباع و لا توهب و لا تورث، فمن باعها أو وهبها فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين، لا يقبل الله منه صرفا و لا عدلا.


اذا كتبت كتابا


كشف الغمة 2 / 380: قال الحافظ عبدالعزيز: روي عن جعفر بن محمد الصادق عليه السلام أنه قال لمولاه نافذ:...

اذا كتبت رقعة أو كتابا في حاجة فأردت أن تنجح حاجتك التي تريد فاكتب رأس الرقعة بقلم غير مديد (أي من غير سواد): بسم الله الرحمن الرحيم ان الله وعد الصابرين المخرج مما يكرهون، والرزق من حيث لا يحتسبون، جعلنا الله و اياكم من الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون.

قال نافذ: فكنت افعل ذلك فتنجح حوائجي.


رأفته


و تتجسد لنا فيما رواه سفيان الثوري قال:«دخلت علي الصادق فرايته متغير اللون، فسألته عن ذلك..

فقال: كنت نهيت أن يصعدوا فوق البيت، فدخلت فاذا جارية من جواري ممن تربي بعض ولدي قد صعدت في سلم و الصبي معها، فلما بصرت بي ارتعدت و تحيرت، و سقط الصبي الي الأرض فمات -، فما تغير لوني لموت الصبي، و انما تغير لوني لما أدخلت عليها من الرعب... و كان (ع) قال



[ صفحه 61]



لها: أنت حرة لوجه الله لا بأس عليك..»..

و من هذا الخبر يستوحي الانسان عمق ذلك الحنان الذي كانت تجيش به نفس ذلك الامام العظيم و الرقة التي كانت تعمر ذلك القلب الكبير، و الذي وسع الحياة بما تحمل من مشاعر انسانية، و مهام قيادية..


اقتران العلم بالأخلاق


ان انفصال العلم عن الأخلاق جر علي العالم كل ما عاناه و يعانيه خلال العصر الأخير من وسائل الدمار المتطورة و وسائل الابادة المجاعية عن طريق القنابل الذرية و الهيدروجينية و النيوترونية المعقدة التي تمارسها اسرائيل المجرمة المعتدية.

هذا الانفصال بين العلم و الأخلاق هو الذي أدي من جهة أخري الي ظهور (علماء) يخدمون الظلمة و الطواغيت، و يسندون حكمهم الجائر بفتاوي مختلفة و بدع عجيبة ما أنزل الله بها من سلطان. ثم يبررون ما اقترفوه من جرائم و آثام بتبريرات واهية مرفوضة. في ايران، قبل انتصار الثورة الاسلامية كانت الجامعات مركزا لتجمع «المثقفين» و «التقدميين» البعيدين عن الأمة و عن أهدافها و آمالها.

و كانت الحوزة العلمية - مركزا للدراسات الاسلامية الحرة - تخرج علماء يؤيدون الانحراف و يسندون الطاغوت و يتكلمون بلسانه.

و هذا الانحراف في الجامعة و الحوزة يعود في جوهره الي سبب واحد و هو عدم اقتران العلم فيهما بالتربية الأخلاقية.

يؤكد علماؤنا الأفاضل في أحاديثهم و خطبهم علي ضرورة هذا الاقتران و يركزون علي خطورة المراكز التعليمية و الأخطار التي يمكن أن تنجم عن هذه المراكز و ان لم تقم علي قاعدة تربوية صحيحة.

و عما قريب عمد آيةالله السيد محمد حسين فضل الله و الشيخ محمد مهدي شمس الدين و السيد محمد حسن الأمين و السيد محمد صفي الدين و الشيخ عبدالأمير قبلا و غيرهم من العلماء الأجلاء الي توعية الناس للانشداد بالأخلاق



[ صفحه 60]



الاسلامية النبيلة و البعد عن هذا الانفلات الأخلاقي الذي عم في الاذاعات و التلفزيونات و الدعايات... و جميع وسائل الاعلام.

ان البعد عن الخط الاسلامي و تقليد المجتمع الغربي المادي هو الذي سبب هذا الانحراف الأخلاقي. فعلينا دوما أن نعمل من أجل اعداد جيل اسلامي عاقل و عامل يتمتع بالأخلاق النبيلة و يبتعد عن كل رذيلة. في جامعاتنا و في مدارسنا و في تربية أطفالنا نطهرها من آثار العصر الجاهلي و الانحرافات الفكرية و نتائج الجاهلية الحديثة في عصرنا الحاضر.

وكلنا أمل أن يتم هذا التغيير الكبير و تزول المخاوف و التخوفات التي يحملها رجال الدين تجاه الجامعيين. و بذلك نعمل علي حل المشاكل و ندفع عجلة الثورة الحضارية الاسلامية نحو الانتصار.



[ صفحه 61]




و من حكمه المذكورة في تحف العقول


العلم جنة، و الصدق عز، و الجهل ذل، و الفهم مجد، و الجود نجح، و حسن الخلق مجلبة للمودة، و العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس، و الحزم مشكاة الظن، و العاقل غفور، و الجاهل ختور، و ان شئت ان تكرم فلن، و ان شئت ان تهان فاخشن؛ و من كرم أصله لان قبله، و من خشن عنصره غلظ كبده، و من فرط تورط، و من خاف العاقبة تثبت فيما لا يعلم، و من هجم علي أمر بغير علم جدع انف نفسه، ان قدرت ان لا تعرف فافعل، و ما عليك اذا لم يثن الناس عليك، و ما عليك ان تكون مذموما عند الناس اذا كنت عندالله محمودا.

ان اميرالمؤمنين عليه السلام كان يقول: لا خير في الحياة الا لاحد رجلين: رجل يزداد كل يوم فيها احسانا، و رجل يتدارك منيته بالتوبة.

ان قدرت ان لا تخرج من بيتك فافعل، و ان عليك في خروجك ان لا تغتاب، و لا تكذب، و لا تحسد، و لا ترائي، و لا تتصنع، و لا تداهن.



[ صفحه 127]



صومعة المسلم بيته؛ يحبس فيه نفسه، و بصره، و لسانه، و فرجه.

كم من مغرور بما أنعم الله عليه، و كم من مستدرج بستر الله عليه، و كم من مفتون بثناء الناس عليه؛ كن ذنبا و لا تكن رأسا.


التوجيه نحو الباطن


نشاهد في رسائل جابر اتجاها واضحا نحو الباطن، و هو مقتبس أيضا من الامام جعفر الصادق، فجابر يحدد العلمين علم الظاهر و علم الباطن، و يقول في الأول انه العلم بالسنن العامة علي الأمر الكلي اللائق بالطبيعة و العقول و النفوس الطبيعية، و حد علم الباطن أنه العلم بعلل السنن و أغراضها الخاصة اللائقة بالعقول الآلهية. و من دراسة السنن و أغراضها الطبيعية يريد جابر أن يتوغل الي داخلها ليتوصل الي تعمير الباطن، و الا فلا يفيد عمار الظاهر و الباطن خراب. و بهذا يفتتح كتابه اخراج ما في القوة الي الفعل: «الحمد لله الذي ليس كمثله شي ء و هو علي كل شي ء قدير. الأول بلا مثال و الآخر بلا زوال، و تعالي و تقدست أسماؤه بكل شي ء محيط، اللطيف الغامض في بطون الأجزاء ظاهرها و باطنها و ما في أوساطها. العلي الي ما لا نهاية له، و الأسفل الي ما لا نهاية، القدير علي ادراك جميع الأشياء لطيفها و كثيفها، و تقدست أسماؤه و تعالي علوا كبيرا». و في موضع آخر يقول: «فوحق سيدي لئن لم تفعل و تقدم النية الصادقة و تساعد أخاك المعين لك علي هذا الشأن بأهلك و نفسك و مالك لم تصل لا أنت و لا هو الي شي ء مما تقصده فاتق الله جل جلاله». و هكذا يشير أننا قبل أن نكشف الحقيقة في العالم الخارجي يلزم أن تكون أنفسنا و عاء الحكمة الآلهية، و لكي تكون كذلك فيلزم أن تطهر من الأدران، فنظافة الظاهر لا تفيد اذا كان الباطن دنسا، فدوما نجده يقول: «ثم تستخير الله ألف مرة و تقول في استخارتك: اللهم اني استخيرك في قصدي فوفقني و أزغ الشيطان عني انك تقدر عليه و لا يقدر عليك، فاذ قلت ذلك ألف مرة عمدت الي موضع ظاهر نظيف». فغاية الأدعية التي يدعيها جابر اذن للحصول علي نفس صادقة قوية



[ صفحه 134]



تتحمل فهم أسرار الكون. «اللهم يا خالق الكل أنت خلقت الشيطان و لعنته بما استحقه و أمرتنا أن نلعنه، فاصرفه عن قلب وليك أنت، و أعني علي ما أقصد له»... و هو يذكر صراحة المصدر الجعفري في ذلك: «قال سيدي لي في ذلك: ان الله عزوجل أكرم من أن يتوسل اليه انسان بنبيه و أهل بيته فيرده خائبا». حتي أن جابرا يقول صراحة ان جميع الأدعية تعلمها من معلمه جعفر: «اني كنت ألفت سيدي - صلوات الله عليه - كثيرا و كنت لهجا بالأدعية و بخاصة ما كان يدعو به الفلاسفة، و كنت أعرضه عليه، و كان منها ما استحسنه و منها ما يقول: الناس كلهم يدعون بهذا و ليس فيه خاصية».

لا يقف التوجيه نحو الباطن من جهة تطهير النفس، بل يتعدي ذلك عند جابر حتي الي المعادن و خواصها، فتجده يقول في كتاب السبعين: «و هذه الطبائع في كل موجود ظاهرة تامة و باطنة تامة و لا يخلو كل موجود أن يكون فيه طبعان فاعل و منفعل ظاهران، و طبعان فاعل و منفعل باطنان. و معني تامة و غير تامة أن الفضة عندهم ظاهرها ناقص و باطنها تام، و أن الذهب بخلاف ذلك، و لذلك سهل عليهم و قرب رد الأجسام الي أصولها في أقرب مدة...».

في الآثار المتواترة عن الامام جعفر الصادق توجيهات عديدة نحو الباطن، و قد ذكر العلامة الخالصي نقلا عن الحافظ أبونعيم في ترجمة جعفر بن محمد أن سفيان الثوري لما قال له: «لا أقوم حتي تحدثني قال له: أنا أحدثك و ما كثرة الحديث لك بخير يا سفيان، اذا أنعم الله عليك بنعمة فأحببت بقاءها و دوامها فأكثر الحمد و النكر عليها... و قال سفيان دخلت علي جعفر بن محمد و عليه جبة خزد كثاء و كساء خز أرجواني، فجعلت انظر اليه معجبا، فقال لي يا ثوري مالك تنظر الينا، لعلك تعجب مما رأيت، قال قلت يابن رسول الله، ليس هذا من لباسك و لباس آبائك، فقال يا ثوري كان ذلك زمانا مقفرا مقترا، و كانوا يعملون علي قدر اقفاره و اقتاره، و هذا زمان قد أقبل كل شي ء



[ صفحه 135]



فيه عز، ثم حسر عن ردن جبته و اذا تحتها جبة صوف بيضاء يقصر الذيل عن الذيل و الردن عن الردن، فقال يا ثوري لبسنا هذا لله و هذا لكم، فما كان لله خفيناه و ما كان لكم أبديناه». لا ندري الي أي حد من الحدود يرمز الحافظ أبونعيم بقوله و لأي حد يوضح، و لكن هذا التصريح يدل دلالة بينة علي مبلغ اعتماد الامام علي الطريقين: الظاهر و الباطن و تعويله علي الباطن.

ان الاعتبار بآيات الكون و الولوج في النفس الانسانية هي صفة امتاز بها الامام، و يدلنا علي ذلك هذه القصة التي يقصها لنا ابن بابويه في كتاب التوحيد الذي ذكره «كرلو الفونسو نلينو» و نقلها لنا عبدالرحمن البدوي في كتابه عن الالحاد في الاسلام: «يذكر ابن بابويه القمي الشيعي (المتوفي سنة 1381 ه) في كتاب التوحيد (طبع بمباي المتقدم الذكر) في باب القدرة رواية اسنادها: محمد بن علي ماجيلويه عن عمه محمد بن أبي القاسم عن أحمد بن محمد بن خالد عن محمد بن خالد عن محمد بن علي الكوفي عن عبدالرحمن بن محمد بن أبي هاشم عن أحمد بن محسن الميثمي عن أبي منصور المتطبب، عن راو مجهول قال: «كان ابن أبي العوجاء و ابن المقفع يلحظان الجمع الذي كان يقوم بالطواف حول الكعبة : فقال ابن المقفع الي أصحابه لا واحد من هؤلاء يستحق اسم الانسانية الا هذا الشيخ الجالس (و أشار الي جعفر بن محمد)، أما الباقي فرعاع و بهائم، فقام ابن أبي العوجاء الي الشيخ و تحدث معه ثم رجع الي صاحبيه و قال: ما هذا ببشر، و ان كان في الدنيا روحاني يتجسد اذا شاء ظاهرا، و يتروح اذا شاء باطنا، فهو هذا، و يظهر أنه حينما اقترب من الشيخ و أصبحا منفردين قال الشيخ له أولا: لو كان الأمر كما يقول هؤلاء (و أشار الي الجمع القائم بالطواف) - و هو حقا كما يقولون - و هو ليس كما تقول - فأنتم و اياهم سواء، حينئذ سأله ابن أبي العوجاء: رحمك الله أيها الشيخ: أي شي ء نقوله و نحن و أي شي ء يقولونه هم؟ ما نؤمن به و ما به يؤمنون واحد، فأجاب



[ صفحه 136]



جعفر: اني لما تقول ان يكون كما يقولون... هم يقولون بالمعاد و الوعد و الوعيد و أن للسماء الها و بها عمرانا، بينما تزعمون أن السماء خراب و ليس بها أحد. حينئذ أجاب ابن أبي العوجاء: لو كان الأمر كما تقول فما منع الله من الظهور لجميع خلقه و دعوتهم الي عبادته حتي لا يصبح اثنان منهم علي خلاف. لماذا اختفي عنهم و مع ذلك أرسل اليهم رسلا؟ لو كان قد ظهر بذاته لهم لكان أسهل الي الاعتقاد به؟ فأجاب جعفر: كيف اختفي عنك من أظهر قدرته في نفسك أنت و في نمائك؟... و كان جوابا بليغا حتي قال ابن أبي العوجاء لصاحبيه: و ظل يحصي لي قدرة الله التي في نفسي و التي لم أستطع رفضها حتي ظننت أن الله قد نزل بينه و بيني».

لا عجب اذا نحا الامام الصادق هذا المنحي في الاعتبار طالما كان يستمد قوة الهامه من الينبوع الاسلامي الفياض القرآن الكريم و سنة نبيه العظيم. و لا عجب أيضا أن يحدث في العالم العربي و الاسلامي هذا الانقلاب الهائل في سبر غور الطبيعة، سواء كان ذلك ابتكارا من تلقاء أنفسهم أو اقتباسا من غيرهم، طالما الشرع الذي سار عليه السلف الصالح حث علي الاعتبار في آيات الكون و النظر بعين البصر و البصيرة في هذا العالم الصغير أعني الانسان و العالم الكبير عالم الأفلاك العلوية، فلمعرفة الصانع الحكيم يلزم أن نعرف آثار صنعه و آثار الصنع هو هذا الكون و ما يحتويه من ألغاز و حكم التي هي تذكرة لأولي الألباب. ان هذا الجد في تحري العلوم و التنقيب عن الطبيعة الذي نشاهده بعد البعثة المحمدية هو و لا شك ثمرة من ثمرات فهم القرآن و الشرع كما ينبغي، و ان هذا الاهمال للعلوم الايجابية في الوقت الحاضر ما هو الا نتيجة طبيعية من نتائج فهمنا السقيم لمعني تلك الآيات البليغة الخالدة التي يجب علينا أن نتتبعها في عالم الطبيعة لاقتفاء أسرارها و حل رموزها، و ذلك عن طريق تطهير النفس أولا، و الاعتبار بآيات الكون ثانيا، لا باعادة لفظ الآيات كالببغاء. ان سوء



[ صفحه 137]



الفهم هو الذي أخرنا عن مجارات أمم الغرب في صناعاتهم و اكتشافاتهم الحديثة. يجب علينا أن لا نفهم بأننا يلزم أن نتكالب علي جمع حطام الدنيا و اطئين بأرجلنا كل قيمة معنوية، بل يلزم أن يكون ذلك مثلا لنا للولوج في اللب و ادراك الروح، لنتعلم من أسرار الطبيعة ما يرفعنا و يهذب نفوسنا. (و يضرب الله الأمثال للناس لعلهم يتذكرون) [1] ان هذا التماس الحقيقي بين النفس و عالم الطبيعة لا يكون الا اذا نهجنا منهج القرآن علي سنن الامام الصادق و غيره من فطاحل المجتهدين و أدركنا قيمة أمثال جديدة لمكتشفات جديدة.


پاورقي

[1] ابراهيم، آية: 25.


معني فرمايش خدا: «و هيچ برگي (از درختي) نمي افتد مگر اينكه...» چيست؟


ابوبصير گويد: از امام - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (و ما تسقط من ورقة الا يعلمها... كتاب مبين!) [1] «و هيچ برگي (از درختي) نمي افتد مگر اينكه خداوند از آن آگاه است و نه هيچ دانه اي در تاريكيهاي زمين، و نه هيچ تر و خشكي وجود دارد، جز اينكه در كتابي آشكار [در علم خدا] ثبت است» سؤال كردم.

حضرت فرمود: مراد از «ورقه» بچه اي است كه سقط مي شود، و مراد از «دانه» فرزند است، و مراد از «تاريكيهاي زمين» رحم است، و مراد از «رطب» زنده است، و مراد از «خشك» مرده است، و همه ي اينها در كتاب روشني است.

- شايد مراد از «كتاب» علم ازلي خداوند متعال و يا لوح محفوظ است. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي انعام: آيه ي 59.

[2] بحارالأنوار ج 4 ص 80 ح 6.


جفر و جامعه و مصحف فاطمه


كه آن را حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم املاء فرموده و حضرت علي مرتضي به خط خود نگاشته و هر چه محتاج اليه خلق خداست تا روز قيامت در آنجا منظور است.

ثقةالاسلام محمد بن يعقوب كليني روايت مي كند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم به اميرالمؤمنين علي عليه السلام هزار باب علم آموخت كه از هر بابش هزار چشمه جاري مي شد و از آن جمله است جامعه صحيفه كه طولش 70 ذرع است و آن املاي رسول خدا و خط علي مرتضي عليه السلام است در اين جامعه كليه حلال و حرام هر چيزي كه بشر محتاج به آن است در آن نقشه زندگي پيش بيني و ثبت شده و اضافه فرموده كه جفر نزد من است - نمي داني چه جفري - آن كتيبه اي است كه آنچه به آدم ابوالبشر و تمام پيغمبران و اوصياء و علماء بني اسرائيل و ساير ملل آموخته شده در آن تاريخ سلسله بشري موجود است - و به علاوه كه مصحف فاطمه نزد ما مي باشد - چه مصحفي كه مانند قرآن است سه بار تكرار فرموده كه آنچه در قرآن است به صراحت در مصحف فاطمه است و از اينها گذشته علمي پيغمبر از لوح قدرت آموخته و به ما تعليم كرده آن علم ما كان و ما هو كائن الي يوم القيامة است.

كليني دنباله اين روايت مي نويسد كه حضرت صادق عليه السلام فرموده نزد من جفر ابيض است كه در آن جفر زبور داود و توراة موسي و انجيل عيسي و صحف ابراهيم و كليد حرام و حلال آسماني و مصحف فاطمه (س) و قرآن و آنچه نياز بشر بدان است در اين جفر سفيد موجود است اين جفر نسخه ثاني كتب آسماني و احكام پيغمبري و مقررات اداره امور بشري است كه پروردگار عالم براي اطلاع پيغمبرش نسخه آنها را به او داده و رسول خدا هم به اوليائش سپرده تا به قائم مقام آل محمد برسد و اين خصايص امامت و ولايت است [1] .

حضرت ابي عبدالله (ع) فرموده جفر احمري هم نزد من است كه در آن سلاح



[ صفحه 263]



رسول الله است و كليني توضيح مي دهد كه صحيفه فاطمه و جامعه فاطمه هر دو يكي است.

ابن شهرآشوب در اعلام الطرائق مي نويسد جفر ابيض ظرفي است كه در آن توراة موسي و انجيل عيسي و زبور داود دو كتب منزله آسماني بر پيغمبران سلف هم در آن است و جفر سرخ ظرفي است است كه اسلحه پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم در آن است و جامعه و صحيفه به طول هفتاد ذراع مي باشد كه در تمام احتياجات اولاد آدم ابوالبشر در آن از طرف رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم املاء شده و به خط اميرالمؤمنين علي عليه السلام نگارش يافته و همه اين ودايع نبوت در نزد ائمه اطهار (ع) است كه دست به دست مي رفته و اكنون نزد قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم است - ابن قتيبه در كتاب خود تأويل مختلفي از اين حديث كرده است.

و بعد اين شعر را از سعد عجلي رئيس زيديه آورده است:



و من عجب لم اقضه جلد جفر هم

برئت الي الرحمن ممن تجفرا



و ابن خلكان از ابن قتيبه نقل مي كند كه جلد جفر همان جامعه و اين شعر را از ابوالعلاي معري مي آورد:



لقد عجبوا لاهل البيت لما

اتا هم علمهم في مسك جفر



ابن خلدون در مقدمه در تاريخ خود - در بهذاء للدول و الملاحم و الجفر مي نويسد جفر آن كتابي است كه سعيد عجلي از جعفر صادق عليه السلام روايت كرد و آن منبع علوم اهل بيت است [2] در كتاب الدار المنظم في السر الاعظم تأليف كمال الدين محمد بن طلحه مي نويسد جفر امام علي بن ابيطالب 1700 باب از مفاتيح علوم و مصابيح نجوم است.

و در نظر علماء حروف به جفر جامع و نور لامع مشهور است و آن عبارت است از آنچه در لوح قضا و قدر دست قدرت نقش بسته و در اين جفر جامع منعكس شده و صوفيه آن را علم مكنون و سر مصون گفته اند و به نام لغةالخفيه نزد علماي حرفيه ناميده شده اين جفر جامع مفتاح اسرار علوم غيوب است و كليد لوح و قلم - و كليد رمز الهي است كه بدست پيغمبران سپرده و برخي كليد گنج و حكمت و معرفت گفته اند اهل ملاحم گفته اند اسرار حوادث عالم كون و مبين غوامض امور نشئه وجود است اين نور لامع است كه مفسر سوانح دهور و مفتاح علم لدني و سر قضا و قدر است اين جفر كتيبه اي است بسيار جليل كه اميرالمؤمنين



[ صفحه 264]



علي در منبر در ضمن خطب خود از آن ياد كرده و در كوفه اواخر دوران زندگاني بسيار متذكر شده و آن را علم مكنون الهي دانسته كه بدست پيغمبر بود و فرمود انا مدينةالعلم و علي را باب آن شهر معرفي كرد زيرا آن جفر را به او وديعه سپرده است حضرت علي عليه السلام آن جفر را به حروف مفروقه بر طرق سفر آدم عليه السلام نگاشته و چون روي پوست شتر نوشتند به جفر جامعه و نورالامع مشهور گشته است [3] .

سليمان حسيني بلخي در ينابيع الموده [4] از كتاب الدار المكنون و الجوهر المصون لحل الصحفيات الجفريه بالقواعد الجعفريه تأليف شيخ محيي الدين عربي لطائي اندلسي نقل مي كند كه امام علي بن ابيطالب عليه السلام وارث علم حروف از پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم بود و دليل آن انا مدينة العلم و علي بابها مي باشد و علي عليه السلام تصنيف جفر جامع كرده و اسرار حروف و جريان اولين و آخرين و اسم اعظم الهي و تاج آدم و خاتم سليمان و حجاب آصف عليهم السلام در آن است و اين جفر نزد اولاد علي مي باشد و در آن اسرار كتاب رباني و لباب نوراني در 1700 مصدر معروف بجفر الجامع و النور اللامع كه عكسي از لوح قضا و قدر است مي باشد.

اين جفر نزد امام حسن و امام حسين عليه السلام بود و سپس به زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق رسيد تا به امام قائم دست به دست رفت و در مصر دارالكتب المصريه كتابي خطي به نام الجفر الجامع و النور الساطع للامام الاعظم ابن عم رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم در دو جلد ضخيم موجود است در اول صفحه 15 از حروف دال و س 11 واخر هاد س غ غ و اول صفحه 23 حرف الطاءث 11 ثم ظ ت اب ثم ظ ث ا ح واخر هذه الصفحه ظ ث غ غ مي باشد [5] قاضي شهاب مي نويسد: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را چهارهزار فقيه مدرك بودند چهارصد نفر را رخصت داد به تصنيف كتب هر يكي را در فني از علوم از جمله جابر بن حيان و سيد حميري را اجازت داده بودند كه علم كيميا تأليف كنند ائمه عليهم السلام به اهل كتب بحث كردند و از كتب ايشان چنانچه علماء آنرا ضبط كرده اند خاصه آنچه در عيون المجانين آمد.

سعد صالحاني در كتاب مجستي ايراد كرد از صادق عليه السلام گفت علمنا غابر و مزبور و نكت في القلوب و ثقر في الاسماع ان عندنا الجفر الاحمر و مصحف فاطمه و ان عندنا الجامعه فيها جميع ما يحتاج الناس اليه و فسر الصالحاني بان العلم الغابر علم بما كان و المزبور علم بما يكون و النكت في القلوب و هو العلم الهي و الثفر



[ صفحه 265]



في الاسماع حديث الملائكه يسمعونه و لا يرون شخصهم و الجفر الابيض كتاب فيه علم ما يحتاج اليه الناس و الجفر الاحمر و عاء فيه صلاح الدنيا و الاخره للائمة الطاهرة و الجامعه كتاب طوله سبعون ذراعا املاء رسول الله (ص) علي وصيه من قلق فمه و مصحف فاطمه فيه اسماء الائمة الطاهره و فضائلهم الباهرة و كراماتهم الزاهره و اسماء ملك الدنيا و كل ما يحدث فيها - قال الصادق (ع) اما الجفر الاحمر فوعاء فيه سلاح رسول الله و لن تخرج حتي يقوم قائمنا اهل البيت - و اما الجفر الابيض فوعاء فيه توراة موسي و انجيل عيسي و زبور داود و ساير الكتب السماويه.

و دليل بر كون اخبار «قوله تعالي فمن شاء ذكره في صحف مكرمه مرفوعة مطهره بايدي سفره كرام برره» و قرآن يك صحيفه است پس بايد كه اين صحف اين اخبار مذكوره باشد «و من ذالك انه لك القرآن كريم في كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون تنزيل من رب العالمين».

در اين آيه قرآن را مظروف كتاب مكنون نهاده اند يعني مخفي از بصر خلق و هيچ كتابي معلوم نيست كه مكنون باشد در دوره محمد الا اين كتب و من ذلك قوله تعالي و لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون.

قوله تعالي و انه له لذكر لك و لقومك اصحاب محمد در اين قرآن نيست پس معلوم شد كه در آن اجفار است ظن من چنان است كه استخراج اين آيات براي صحت اجفار پيش از من كسي نكرده و هو الموفق لمن يشاء [6] .


پاورقي

[1] اصول كافي 114 - الحسين ص 146 - حبيب السير ص 207 ج 1.

[2] اصول كافي ص 414 الحسين ص 146 - حبيب السير ص 207 ج 1.

[3] الحسين ص 414.

[4] ينابيع الموده ص 414.

[5] به نقل الحسين ص 149.

[6] نقل از قديمي ترين نسخه كتاب انوار البدريه لكشف شبهة القدريه كه در سال 1022 قمري به خط قاضي عبدالرحيم بن عبداللطيف شهاب كتابت شده.


حديث 030


1 شنبه

لا عز لمن لا يتذلل لله.

كسي كه براي خدا كوچكي و تواضع نكند، هيچ عزتي ندارد.

كافي، ج 8، ص 243


مقبره عبدالله بن جعفر


مادر عبدالله بن جعفر بن ابي طالب، «أسماء بنت عميس بن كعب» بود، كه در ايّام توقّف جعفر و اسماء در حبشه به دنيا آمد. او اوّل مولود مسلماني بود كه در حبشه چشم گشود.

بازگشت جعفر بن ابي طالب از حبشه به مدينه در سال هشتم هجرت، مصادف بود با ايّامي كه مسلمانان از پيروزي خيبر باز گشته بودند.

در همين سال جعفر به همراهي «زيد بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» به جانب شام روانه شد و فاجعه يوم مؤته به وقوع پيوست و عبدالله، پدر را از دست داد.

آنچه در اين واقعه با شخصيّت و حيات عبدالله ارتباط دارد، واكنشي است كه پيامبر ضمن تأسّف شديدش از شهادت جعفر، در باره عبدالله از خود بروز داد.

منابع مختلف اين گفته عبدالله بن جعفر را ثبت كرده اند كه:

«أنا أحفظ حين دخل النّبيّ ـ صلي الله عليه [و آله] و سلم ـ علي أمّي فنعي إليها أبي فأنظر إليه هو يمسح علي رأسي و رأس أخي و عيناه تهراقان الدموع حتي تقطر لحية ثمّ قال: اللّهم انّ جعفراً قد قدم إلي أحسن الثواب فاخلفه في ذريته ما خلقت أحداً من عبادك في ذريته. ثمّ قال: يا أسماء أ لا أبشرك؟ قالت: بلي بأبي أنت و أمّي يا رسول الله. قال: إنّ الله جعل لجعفر جناحين يطير بهما في الجنّة. قالت: فاعلم النّاس ذلك. فقام رسول الله و أخذ بيدي يمسح بيده رأسي حتي رقي إلي المنبر و أجلسني أمامه علي الدرجة السفلي و الحزن يعرف عليه...»



[ صفحه 485]



اين گفته با آنچه كه اسماء (همسر جعفر) حكايت كرده است، مطابقت دارد.

عبدالله از همان اوان كودكي مورد ملاطفت پيامبر قرار گرفت و او را به خصائص نيكو معرفي مي كرد.

محققين مختلف در كتب خود آورده اند كه پيامبر به عبدالله گفته است:

«اللّهم اخلف جعفراً في ولده»

و عبدالله بن جعفر خود گفته است:

«رآني النبيّ و أنا أساوم بشاة أخ لي فقال: اللّهم بارك له في صفقه...»

ابن عساكر به نقل از عمرو بن حريث نوشته است:

«إنّ النّبي ـ صلي الله عليه [و آله] و سلم ـ مرّ بعبدالله و هو يلعب بالتراب فقال: اللّهم بارك له في تجارته...» همچنين: «قال رسول الله: جعفر أشبه خلقي و



[ صفحه 486]



خلقي و أما أنت يا عبدالله فاشبه خلق الله بأبيك».

جعفر در كودكي با پيامبر بيعت كرد و پيامبر نيز اين بيعت را پذيرفت.

قطب السّخا مي خواندندش. و گفته اند كه او «كان كريماً جواداً، ظريفاً، خليقاً، عفيفاً، سخيّاً، يسمّي بحرالجود... و يقال لم يكن في الإسلام أسخي منه».

در روايت از راويان صديق محسوب مي شود و قولش را موثّق دانسته اند. او از اسماء و علي بن ابي طالب و عمّار ياسر احاديثي را روايت كرده است.

در دوران حيات خلفا، مريد و مرشدش علي بن ابي طالب بود و در اين خصوص موضع گيري هاي سختي از خود نشان مي داد. از مدافعان حديث غدير بود و در برابر عثمان بن عفّان از ابوذر غفاري جانبداري مي كرد.

او همسر زينب بنت علي بن ابي طالب شد و از طريق اين وصلت، پيوندش با اهل بيت مستحكم تر گرديد. نتيجه اين زناشويي فرزندي به نام «عون» بود كه در كربلا با حسين بن علي كشته شد. از اين رو با بازماندگان واقعه كربلا همدردي ها كرد و از رفتار



[ صفحه 487]



بني اميّه انزجار خاصّي از خود نشان داد. در «يوم الحره» ابوبكر و عون اصغر ـ دو تن ديگر از فرزندانش ـ به دفاع از مدينه پرداختند و به دست امويان به شهادت رسيدند.

او در سال 80 هجرت در سن 90 سالگي در مدينه درگذشت.

ابن نجّار در «أخبار مدينه» ص 154 و سمهودي در «وفاءالوفا» جزء 3، ص 911 گفته اند كه عبدالله بن جعفر را در بقيع دفن كردند. محل دفن او دار عقيل در كنار تربت عقيل است. اين محل در 40 متري درِ جنوب غربي قبرستان فعلي بقيع قرار داد.


الماء الذي خرج له


أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: روي أبوالقاسم علي بن الحسن ابن القاسم المعروف بابن الطبال الكوفي الخزاز - قال: مولدي سنة احدي و ثلاثين و مائتين (من حفظه) و توفي سنة تسع و عشرين و ثلاثمائة من حفظه قال: سمعت أباجعفر محمد بن معروف الهلالي - و كان ينزل في عبد قيس و كان خزازا، قد أتي عليه من السن مائة و ثمان و عشرون سنة -



[ صفحه 39]



قال: مضيت الي أبي عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام الي الحيرة ثلاثة أيام، فما قدرت عليه من كثرة الناس، فلما كان اليوم الرابع أدناني و مضي الي قبر أميرالمؤمنين عليه السلام فمضيت معه و حيث صار في بعض الطريق غمزه البول، فاعتزل عن الجادة فبال، ثم نبش الرمل فخرج له الماء، فتطهر للصلاة فقام فصلي ركعتين و دعا ربه، و كان من دعائه أن قال: «اللهم لا تجعلني ممن تقدم فمرق و لا ممن تخلف فمحق، و اجعلني من النمط الأوسط» و قال لي غلامه لا تحدث بما رأيت و قال ليس للبحر جار و لا للملك صديق و لا للعافية ثمن و كم من ناعم و لا يعلم [1] .

و رواه ابن شهرآشوب و صاحب ثاقب المناقب [2] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة ص 215.

[2] مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 237 و الثاقب في المناقب: ص 158 ح 8.


نعمات خداوند براي شيعيان


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: شايسته است مسلمان عاقل ساعتي از روز خود را براي كارهايي كه بين او و خداوند انجام مي گيرد اختصاص دهد و ساعتي برادران ايماني و دوستان خود را ملاقات كند و در امور معنوي و اخروي با آنان گفتگو نمايد و ساعتي نفس خود را با لذائذ و مشتهياتش كه گناه نباشد آزاد بگذارد و اين ساعت لذت، آدمي را در انجام وظائف دو ساعت ديگر كمك مي كند.

عبدالله بن سنان روايت مي كند كه روزي از حالات و خوشي بهشت از امام جعفرصادق عليه السلام سؤال كردم. حضرت فرمود مي خواهي كه آن را ببيني، گفتم: آري. دست مرا گرفت و به بيرون مدينه برد و پاي بر زمين زد. من جويي عظيم ديدم كه كنارهاي آن پيدا نبود و از يك طرف آبي سردتر از برف ديدم. از جانب ديگر شيري در نهايت سفيدي و در ميان آن شرابي از ياقوت سرخ تر. گفتم يابن رسول الله اين جويها از كجا مي آيد. فرمود: اين آن است كه حقتعالي در قرآن وعده كرده است. هم چنين در كنار جوي درختاني ديدم و بالاي آن درختان كنيزكان ديدم كه از آنها بهتر و زيباتر كسي نديده است.



[ صفحه 85]



حضرت امام صادق عليه السلام به يكي از كنيزكان اشاره فرمود آب خواست. كنيز از درخت پايين آمد و درخت نيز خم گرديد، پس آن كنيز آب برداشت و به آن حضرت داد. آن حضرت آب را آشاميد و به من داد من نيز آشاميدم و هرگز از آن خوش تر و خوش بوتر هيچ آبي نياشاميده بود. گفتم يابن رسول الله فكر نمي كردم كه كار چنين است.

حضرت فرمود: آن چه ديدي كمترين چيز است كه حقتعالي از براي شيعيان ما ساخته است. مؤمن چون وفات كند روح او را به اينجا آورند و از اين شراب مي دهند و دشمن ما چون وفات كند روح وي را به وادي برهوت مي برند و حميم و زقوم به او مي دهند پس از وادي برهوت به حقتعالي پناه گيريد. حقتعالي بهشت را براي دوستان ما آفريده و دوزخ را براي دشمنان ما خلق كرده است.



[ صفحه 86]




فكر پرواز


گفته مي شود جابر بن حيان براي يحيي بن خالد برمكي صندوقي به ظرفيت يك نفر آدم اختراع كرد كه آن صندوق به ارتفاع چند ميل به هوا بالا مي رفت.

و بعد از همان مسير عمودي خود دوباره به پائين مي گرائيد و نيز حكايت افسانه مانندي از جابر بن حيان در بغداد نقل مي كردند كه حكايت از مخابرات به وسيله ي رشته هاي فلزي بود.


كتابه للنجاشي عامل الأهواز في بعض ما يلزم الوالي


في كشف الرّيبة: الحديث العاشر: رويناه بأسانيد متعدّدة، أحدها الإسناد المتقدّم في الحديث السّابع [1] إلي الشّيخ أبي القاسم جعفر بن محمّد بن قولويه، عن أبيه، عن سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمّد بن عيسي، عن أبيه محمّد بن عيسي الأشعريّ، عن عبد الله بن سّليمان النّوفليّ [2] ، قال: كنت عند جعفر بن محمّد الصّادق عليه السلام، فإذا بمولي لعبد الله النّجاشي قد ورد عليه، فسلّم وأوصل إليه كتابه ففضّه وقرأه، فإذا أوّل سطر فيه:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

أطالَ اللهُ تعالي بَقاءَ سَيّدي، وَجَعَلَني مِن كُلِّ سوءٍ فِداهُ، وَلا أراني فيهِ مَكروهاً، فإنَّهُ وَلِيُّ ذلِكَ وَالقادِرُ عَلَيهِ.

وَاعلَم - سَيّدي وَمَولايَ - إنّي بُليتُ بِوِلايَةِ الأهوازِ، فَإن رَأي سَيّدِي أن يَحِدَّ لي حَدَّاً أو يُمَثِّلَ لي مِثالاً لِأستَدِلَّ بِهِ علي ما يُقَرِّبُني إلي الله عزوجل، وَإلي رَسولِهِ، وَيُلَخِّصَ في كتابِهِ ما يَري لِيَ العَمَلَ بِهِ، وَفيما تَبَدّلَهُ وَابتَدَلَهُ، وَأينَ أضَعُ زَكاتي؟ وَفيمَن أصرِفُها؟ وَبِمَن آنَسُ؟ وَإلي مَن استَريحُ؟ وَبِمَن أثِقُ؟ وَآمَنُ وَألجأ إليهِ في سِرّي، فَعَسي اللهُ أن يُخَلِّصَني بِهِدايَتِكَ وَدَلالَتِكَ؛ فإنّكَ حُجَّةُ الله علي خَلقِهِ وَأمينُهُ في بِلادِهِ، وَلا زالت نِعمَتُهُ عَلَيكَ. كذا بخطّه.

قال عبد الله بن سليمان: فأجابه أبو عبد الله عليه السلام:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

حاطَك [3] اللهُ بِصُنْعِهِ، وَلَطُفَ بِمَنِّهِ، وَكَلاكَ بِرِعايَتِهِ فَإنَّهُ وَلِيُّ ذلِكَ.

أمّا بَعدُ، فقد جاءَني رَسولُكَ بِكتابِكَ فَقَرَأتُةُ وَفَهِمتُ ما فيهِ، وَجَميعُ ما ذَكَرتَهُ وسَألتَ عَنهُ: وَزَعَمتَ أنَّكَ بُليتَ بِوِلايَةِ الأهوازِ، فَسَرَّني ذلِكَ وَساءَني وَسَأُخبِرُكَ بما ساءَني مِن ذلِكَ وَما سَرَّني إن شاءَ اللهُ تَعالي.

فَأمّا سُروري بِولايَتِكَ، فَقُلتُ: عَسي أن يُغيثَ اللهُ بِكَ مَلهوفاً خائِفاً مِن أولياءِ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله، وَيُعِزَّ بِكَ ذَليلَهُم، وَيَكسُوَ بِكَ عارِيَهم، وَيُقوّي بِكَ ضَعيفَهُم، وَيُطِفي ءَ بِكَ نارَ المُخالِفينَ عَنهُم.

وَأمّا ساءَني مِن ذلِكَ، فَإنَّ أدني ما أخافُ عَلَيكَ أن تَعثَرَ بَوِلِيٍّ لَنا فَلا تَشُمَّ رائِحَةَ حَضيرَةِ القُدُسِ.

فَإنّي مُلَخِّصٌ لَكَ جَميعَ ما سَألتَ عَنهُ، إن أنتَ عَمِلتَ بِهِ وَلَم تُجاوِزهُ رَجوتُ أن تَسلَمَ إن شاءَ اللهُ.

أخبرني - يا عبد الله - أبي، عن آبائه، عن عليّ بن أبي طالب عليهم السلام، عن رسول الله صلي الله عليه وآله، إنّه قال: مَنِ استَشارَهُ أخوهُ المُؤمِنُ فَلَم يَمحَضهُ النَّصيحَةَ سَلَبَهُ اللهُ لُبَّه.

وَاعلَم إنّي سَأُشيرُ عَلَيكَ بِرَأيٍ، إن أنتَ عَملِتَ بهِ تَخَلَّصتَ مِمّا أنتَ مُتَخَوِّفُهُ.

وَاعلَم أنّ خَلاصَكَ وَنَجاتَكَ في حَقنِ الدِّماءِ، وَكَفِّ الأذي عَن أولياءِ الله وَالرِّفقِ بِالرَّعِيَّةِ، وَالتَأنّي، وَحُسنِ المُعاشَرَةِ مَعَ لِينٍ في غَيرِ ضَعفٍ، وَشِدَّةٍ في غَيرِ أنَفٍ، وَمُداراةِ صاحِبِكَ وَمَن يَردُ عَلَيكَ من رُسِلِهِ، وَارتُق فَتقَ رَعِيَّتِكَ بِأن تُوقِفَهم علي ما وافَقَ الحَقَّ وَالعَدلَ إن شاءَ اللهُ تَعالي.

وَإيّاكَ والسُّعاةَ وَأهلَ النَّمايِمِ، فَلا يَلتَزِقَنَّ مِنهُم بِكَ أحَدٌ، وَلا يَراك اللهُ يَوماً وَلَيلَةً وَأنتَ تَقبَلُ مِنهُم صِرفاً وَلا عَدلاً، فَيَسخَطُ اللهُ عَلَيكَ وَيَهتِكُ سِترَكَ، وَاحذَر مَكرَ خُوزِ الأهوازِ، فَإنّ أبي أخبرني عَن آبائِهِ عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام إنّهُ قالَ: إنّ الإيمان لا يثبت في قلب يهودي ولا خوزيّ أبداً.

فَأمّا مَن تأنَسُ بهِ وَتَستَريحُ إلَيهِ وَتُلجي ءُ أمورَكَ إلَيهِ، فَذلِكَ الرَّجُلُ المُستَبصِرُ الأمينُ المُوافِقُ لَكَ علي دينِكَ. وَمَيِّز أعوانَكَ وَجَرِّب الفَريقَينِ، فَإن رَأيتَ هُنالك رُشداً فَشأنَكَ وَإيّاهُ، وَإيَّاكَ أن تُعطِيَ دِرهماً أو تَخلَعَ ثَوباً أو تَحمِلَ علي دابَّةٍ في غيرِ ذاتِ الله، لِشاعِرٍ أو مُضحِكٍ أو مُتَمزِّحٍ [4] إلاّ أعطَيتَ مِثلَهُ في ذاتِ الله، وَليَكُن جَوائِزُكَ وَعَطاياكَ وَخِلَعُكَ لِلقُوّادِ وَالرُّسُلِ وَالأحفادِ وَأصحابِ الرَّسائِلِ وَأصحابِ الشُّرَطِ وَالأخماسِ، وَما أردَتَ أن تَصرِفَهُ في وُجوهِ البِرِّ وَالنَّجاحِ وَالعِتقِ وَالصَّدَقَةِ وَالحَجِّ والمَشرَبِ وَالكِسوَةِ الّتي تُصَلّي فيها، وَتَصِلُ بِها، وَالهَدِيَةِ الّتي تُهديها إلي الله تَعالي وإلي رَسولِهِ صلي الله عليه وآله، مِن أطيَبِ كَسبِكَ.

يا عَبدَ الله، اجهَد أن لا تَكنِزَ ذَهَباً وَلا فِضَّةً، فَتَكونَ مِن أهلِ هذهِ الآيَةِ، قالَ اللهُ تَعالي: «وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ الله» [5] .

وَلا تَستَصغِرَنَّ مِن حُلوٍ أو فَضلِ طَعامٍ، تَصرِفُهُ في بُطونٍ خالِيَةٍ يَسكُنُ بِها غَضَبُ الله تَبارَكَ وَتَعالي.

وَاعلَم أنّي سَمِعتُ أبي يُحَدِّثُ عَن آبائِهِ، عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليهم السلام، أنّهُ سَمِعَ النَّبِيَّ يَقولُ لِأصحابِهِ يَوماً: ما آمَنَ بِالله وَاليَومِ الآخِرِ مَن باتَ شَبعاناً وَجارُهُ جائِعٌ. فَقُلنا: هَلَكنا يا رَسولَ الله. فَقالَ: مِن فَضلِ طَعامِكُم، وَمِن فَضلِ تَمرِكُم وَرِزقِكُم، وَخِلَقِكُم وَخِرَقِكُم، تطفئونَ بها غضب الرّب.

وَسَأنبِئُكَ بِهَوانِ الدُّنيا وَهَوانِ شَرَفِها علي ما مَضي مِنَ السَّلَفِ وَالتّابِعينَ، فقد. حدّثني محمّد بن عليّ بن الحسين عليه السلام قال: لَمّا تَجَهَّزَ الحُسينُ عليه السلام إلي الكُوفَةِ أتاهُ ابن عَبّاس فَناشَدَهُ اللهَ وَالرَّحِمَ أن يَكونَ هُوَ المَقتولُ بِالطَّفِّ. فقال: أنا أعرف بِمَصرعي مِنكَ، وَما وَكَدي مِنَ الدُّنياإلّا فِراقُها.

ألا أخبِرُكَ يابنَ عَبّاس بِحَديثِ أميرِ المُؤمِنينَ وَالدُّنيا؟

فَقالَ لَهُ: بلي، لَعَمري إنّي لاَُحِبُّ أن تُحَدِّثَني بِأمرِها.

فَقالَ أبي: قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام: سَمِعتُ أبا عَبدِ الله يَقولُ: حَدَّثَني أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام قال: إنّي كُنتُ بِفَدَكٍ في بَعضِ حيطانِها، وَقَد صارَت لِفاطِمَةَعليها السلام، قالَ: فَإذا أنا بامرَأةٍ قَد قَحَمَت عَلَيّ وَفي يَدي مِسحاةٌ، وَأنا أعمَلُ بِها، فَلَمَّا نَظَرتُ إلَيها طارَ قَلبي مِمّا تَداخَلَني مِن جَمالِها، فَشَبَّهتُها بُثَيّنَةَ بِنتَ عامِرِ الجُمَحَيّ - وَكانَت مِن أجمَلِ نساءِ قُرَيشٍ - فَقالَت: يابنَ أبي طالِبٍ، هَل لَكَ أن تَتَزَوَّجَ بي فَاُغنيَكَ عَن هذهِ المِسحاةِ، وَأدُلُّكَ عَلي خَزائِنِ الأرضِ، فَيَكونُ لَكَ المُلكُ ما بَقيتَ وَلِعَقِبِكَ مِن بَعدِكَ، فَقالَ لها عليّ عليه السلام: مَن أنتِ حَتّي أخطِبَكِ مِن أهلِكَ.

فَقالَت: أنا الدُّنيا. قالَ لها: فَارجعِي وَاطلُبي زَوجاً غَيري. وَأقبَلتُ علي مِسحاتي وَأنشَأت أقولُ:



لَقَد خابَ مَن غَرَّتهُ دُنيا دَنِيَّةٌ

وَما هِيَ إن غَرَّت قُروناً بِنائِلِ



أتَتنا علي زِيّ العَزيز بُثَنيَةٌ

وَزينَتُها في مِثلِ تِلكَ الشّمائِلِ



فَقُلتُ لَها غُرِّي سِوايَ فَإنّني

عَزوفٌ عَن الدُّنيا وَلَستُ بِجاهِلِ



وَما أنا وَالدُّنيا فإنَّ مُحَمَّداً

أُحِلَّ صريعاً بَينَ تِلكَ الجَنادِلِ



وَهَبها أتَتني بِالكُنوزِ وَدُرِّها

وَأموالِ قارونٍ وَمُلكِ القَبائِلِ



ألَيسَ جَميعاً لِلفناءِ مَصيرُها

وَيُطلَبُ مِن خُزّانِها بِالطَّوائِلِ



فَغُرِّي سِوايَ إنَّني غَيرُ راغِبٍ

بِما فيكِ مِن مُلكٍ وَعِزٍّ وَنائلِ



فَقَد قَنَعَت نَفسي بِما قَد رُزِقتُهُ

فَشَأنَكَ يا دُنيا وَأهلَ الغَوائِلِ



فَإنّي أخافُ اللهَ يَومَ لِقائِهِ

وَأخشي عَذاباً دائِماً غَيرَ زائِلِ



فَخَرَج مِنَ الدُّنيا وَلَيسَ في عُنقِهِ تَبَعِةٌ لِأحَدٍ، حتّي لَقي اللهَ مَحموداً غَيرَ مَلومٍ، وَلا مَذمومٍ. ثُمَّ اقتَدَت بِهِ الائِمَّةُ مِن بَعدِهِ بِما قَد بَلَغَكُم لَم يَتَلطَّخوا بِشَي ءٍ مِن بَوائِقِها عَلَيهِمُ السَّلام أجمَعينَ وَأحسَنَ مَثواهُم.

وَقَد وَجَّهتُ إلَيكَ بِمَكارِمِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ، وَعَنِ الصَّادِقِ المُصَدَّق رَسولِ الله صلي الله عليه وآله، فَإن أنتَ عَملِتَ بِما نَصَحتُ لَكَ في كتابي هذا، ثُمَّ كانَت عَلَيكَ مِنَ الذُّنوبِ وَالخَطايا كَمِثلِ أوزانِ الجِبالِ وَأمواجِ البِحارِ، رَجَوتُ اللهَ أن يَتَجاوَزَ عَنكَ بِقُدرَتِهِ.

يا عَبدَ الله، إيَّاكَ أن تُخيفَ مُؤمِناً فَإنّ أبي مُحَمّدُ بنُ عَلِيّ عليه السلام حَدَّثَني عَن أبيهِ، عَن جَدِّهِ عَلِيِّ بنِ أبي طالبٍ عليه السلام، أنَّهُ كانَ يَقولُ: مَن نَظَرَ إلي مُؤمِنٍ نَظرَةً لِيُخيفَهُ بِها أخافَهُ اللهُ يَومَ لا ظِلَّ إلّا ظِلُّهُ، وَحَشَرَهُ اللهُ في صورَةِ الذَّرِّ، لَحمَهُ وَجَسَدَهُ وجَميعَ أعضائِهِ، حَتّي يُورِدَهُ مَورِدَهُ.

وَحَدَّثَني أبي عَن أبائِهِ عَن عَلِيّ عليه السلام، عَن رَسولِ الله صلي الله عليه وآله أنَّهُ قالَ: مَن أغاثَ لَهفاناً مِنَ المُؤمِنينَ أغاثَهُ اللهُ يَومَ لا ظِلَّ إلّا ظِلُّهُ، وَآمَنَهُ يَومَ الفَزَعِ الأكبَرِ، وَآمَنَهُ مِن سوءِ المُنقَلَبِ.

وَمَن قَضي لِأخيهِ المُؤمِنِ حاجَةً، قَضي اللهُ لَهُ حَوائجَ كَثيرَةً إحداها الجَنّةُ.

وَمَن كَسا أخاهُ المُؤمِنِ مِن عُريٍ كَساهُ اللهُ مِن سُندُسِ الجَنَّةِ وَاستَبرَقَها وَحَريرَها، وَلَم يَزَل يَخوضُ في رِضوانِ الله مادامَ علي المَكسُوِّ مِنها سلِكٌ.

وَمَن أطعَمَ أخاهُ مِن جوعٍ أطعَمَهُ اللهُ مِن طَيِّباتِ الجَنَّةِ، وَمَن سَقاهُ مِن ظَماً سَقاهُ اللهُ مِنَ الرَّحيقِ المَختومِ رِيَّهُ.

وَمَن أخدَمَ أخاهُ أخدَمَهُ اللهُ مِنَ الوِلدانِ المُخَلَّدينَ،وَأسكَنَهُ مَعَ أولِيائِهِ الطّاهِرينَ.

وَمَن حَمَلَ أخاهُ المُؤمن [علي راحِلَةٍ [6] ]. حمله الله علي ناقَةٍ مِن نوقِ الجَنَّةِ، وباهي بِهِ علي المَلائكَةِ المُقَرّبينَ يَومَ القِيامَةِ.

وَمَن زَوَّجَ أخاهُ المُؤمِنَ امرَأةً يَأنَسُ بِها وَتَشُدُّ عَضُدَهُ وَيَستَريحُ إلَيها، زَوَّجَهُ اللهُ مِن الحور العينِ، وَآنسَهُ بِمَن أحَبَّ مِنَ الصِدّيقينَ مِن أهلِ بَيتِهِ وَإخوانِهِ وَآنَسَهُم بِهِ.

وَمَن أعانَ أخاهُ المُؤمِنَ علي سُلطانٍ جائِرٍ أعانَهُ اللهُ علي إجازَةِ الصِّراطِ عِندَ زَلزَلَةِ الأقدامِ.

وَمَن زارَ أخاهُ المُؤمِنَ إلي مَنزِلِهِ لا لِحاجَةٍ مِنهُ إلَيهِ، كُتِبَ مِن زُوّارِ الله، وَكانَ حَقيقاً علي الله أن يُكرِمَ زائِرَهُ.

يا عبد الله، حَدَّثني أبي عَن آبائِهِ عَن عَلِيٍّ عليهم السلام، أنَّهُ سَمِعَ رَسولَ الله صلي الله عليه وآله وَهُوَ يَقولُ لِأصحابِهِ يَوماً: مَعاشِرَ النّاسِ إنّه لَيسَ بِمُؤمِنٍ مَن آمَنَ بِلِسانِهِ وَلَم يُؤمِن بِقَلبِهِ، فَلا تَتَّبِعوا عَثَراتِ المُؤمِنينَ، فإنَّهُ مَن اتَّبَعَ عَثرَةَ مُؤمِنٍ اتّبَعَ اللهُ عَثراتِهِ يَومَ القِيامَةِ، وَفَضَحَهُ في جَوفِ بَيتِهِ.

وَحَدّثني أبي عَن آبائِهِ عَن عَلِيّ عليهم السلام أنَّهُ عليه السلام قالَ: أخَذَ اللهُ ميثاقَ المُؤمِنِ أن لا يُصَدَّقَ في مَقالَتِهِ وَلا يَنتَصِفَ فيّ عَدُوِّهِ، وَعَلي أن لا يَشفي غَيظَهُ إلّا بِفَضيحَةِ نفسِهِ، لأنَّ كُلَّ مُؤمِنٍ مُلجَمٍ، وَذلِكَ لِغايَةٍ قَصيرَةٍ وَراحَةٍ طَويلَةٍ. أخَذَ اللهُ ميثاقَ المُؤمِنِ علي أشياءَ أيسَرِها عَلَيهِ مُؤمِنٍ مِثلِهِ، يَقولُ بِمَقالتِهِ في فيهِ، وَيَحسُدُهُ وَالشَّيطانُ يُغويهِ وَيَمنَعُهُ، وَالسُّلطانُ يَقفو أثَرَهُ وَيَتَّبِعُ عَثَراتِهِ، وَكافِرٍ بالّذي هُوَ مُؤمِنٌ، يَري سَفكَ دَمَهُ ديناً وَإباحَةَ حَريمِهِ غُنماً، فَما بَقاءُ المُؤمِنِ بَعدَهذا.

يا عَبدَ الله، وَحَدَّثني أبيّ عليه السلام عَن آبائِهِ عَن عَلِيّ عليهم السلام عَن النَّبِيّ صلي الله عليه وآله قال: نَزَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ: يا مُحَمَّدُصلي الله عليه وآله: إنَّ اللهَ يَقرَأ عَلَيكَ السَّلام ويقولُ: اشتَقَقتُ لِلمُؤمِنِ اسماً مِن أسمائي، سَمَّيتُهُ مُؤمِناً، فَالمُؤمِنُ مِنّي وَأنا مِنهُ، مَن استَهانَ بِمُؤمِنٍ فَقَد استَقبَلْني بِالمُحارَبَةِ.

يا عَبدَ الله، وَحَدَّثني أبي عليه السلام عَن آبائِهِ عَن عَلِيٍّ عليهم السلام، عَن النَّبِيّ صلي الله عليه وآله، أنَّهُ قال يَوماً: يا عَلِيُّ، لا تُناظِر رَجُلاً حتّي تَنظُرَ في سَريرَتِهِ، فَإن كانَت سَريرَتُهُ حَسَنَةً، فَانَّ اللهَ عزوجل لَم يَكُن لِيَخذُلَ وَلِيَّهُ، وَإن كانَت سَريرَتُهُ رَدِيَّةً فَقَد يَكفيهِ مُساويهِ، فَلَو جَهدِتَ أن تعمَلَ بِهِ أكثَرَ مِمّا عَمِلَهُ مِن مَعاصِيَ الله عزوجل ما قَدَرتَ عَلَيهِ.

يا عَبدَ الله، وَحَدَّثني أبي عليه السلام عَن آبائِهِ عَن عَلِيٍّ عليهم السلام، عَن النّبي صلي الله عليه وآله، أنَّهُ قالَ: أدني الكُفرِ أن يَسمَعَ الرَّجُلُ عَن أخيهِ الكَلِمَةَ لِيَحفَظَها عَلَيهِ يُريدُ أن يَفضَحَهُ بِها، أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُم.

يا عَبدَ الله، وَحَدّثني أبي عَن آبائِهِ عَن عَلِيّ عليهم السلام، أنَّهُ قال: مَن قالَ في مُؤمِنٍ ما رَأت عَيناهُ وَسَمِعَت أُذُناهُ ما يُشينُهُ وَيَهدِمُ مُرُوَّتَهُ فَهُوَ مِنَ الّذينَ قالَ اللهُ عزوجل: «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ ءَامَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» [7] .

يا عَبدَ الله، وَحَدَّثني أبي عليه السلام عَن آبائِهِ عَن عَلِيّ عليهم السلام، أنّهُ قالَ: مَن رَوي عَن أخيهِ المُؤمِنِ رِوايَةً يُريدُ بِها أن يَهدِمَ مُرُوَّتَهُ وَثَلبَهُ، أوقَبَهُ اللهُ تَعالي بِخَطيئَتِهِ حَتّي يَأتيَ بِمَخرجٍ مِمّا قالَ، وَلَن يأتِيَ بِالمَخرَجِ مِنهُ أبَداً.

وَمَن أدخَلَ علي أخيهِ المُؤمِنِ سُروراً، فَقَد أدخَلَ علي أهلِ البَيتِ سُروراً، وَمَن أدخَلَ علي أهلِ البَيتِ سُروراً فَقَد أدخَلَ علي رَسولِ الله صلي الله عليه وآله سُروراً، وَمَن أدخَلَ عَلي رَسولِ الله صلي الله عليه وآله سُروراً فَقَد سَرَّ اللهَ، وَمَن سَرَّ اللهَ فَحقيقٌ عَلَيهِ أن يَدخُلَ الجَنَّةَ.

ثُمَّ إنّيّ أُوصيكَ بِتَقوي الله وَإيثارَ طاعَتِهِ، وَالاعتِصامَ بِحَبلِهِ، فَإنَّهُ مَنِ اعتَصَمَ بِحَبلِ الله فَقَد هُدِيَ إلي صرِاطٍ مُستقيمٍ. فَاتّقِ اللهَ وَلا تُؤثِر أحَداً علي رِضاهُ وَهَواهُ، فإنَّهُ وَصِيَّةُ الله عزوجل إلي خَلقِهِ لا يَقبَلُ مِنهُم غَيَرها، وَلا يُعَظِّم سِواها.

وَاعلَم أنّ الخَلائِقَ لَم يُوكَّلوا بِشَي ءٍ أعظَمَ مِنَ التَّقوي، فَإنَّهُ وَصيَّتُنا أهلَ البَيتِ، فإن استَطَعتَ مِن أن لا تَنالَ مِنَ الدُّنيا شَيئاً تُسألُ عَنهُ غَداً فَافعَل.

قالَ عَبدُ الله بنُ سُليمانَ: فَلَمّا وَصَل كِتابُ الصّادِقِ إلي النّجاشيّ نَظَرَ فيهِ وَقَالَ: صَدَقَ اللهُ الّذي لا إلَه إلّا هُوَ، وَمَولايَ، فَما عَمِلَ أحَدٌ بِهذا الكِتابِ إلّا نَجا، فَلَم يَزَل عَبدُ الله يَفعَلُ بِهِ أيّامَ حَياتِهِ. [8] .

وقال العلّامة المجلسي رحمه الله: ووجدت في كرّاس بخطّ الشّهيد الثّاني قدّس الله روحه، بعض هذه الرّواية، وكأنّه كتبها لبعض إخوانه، وهذا لفظه:

يقول كاتب هذه الأحرف الفقير إلي عفو الله تعالي ورحمته، زين الدّين بن عليّ بن أحمد الشّامي، عامله الله تعالي برحمته، وتجاوز عن سيئاته بمغفرته: أخبرنا شيخنا السّعيد المبرور المغفور النبيل نور الدّين عليّ بن عبد العالي الميسي قدس الله تعالي روحه، ونور ضريحه، يوم الخميس خامس شهر شعبان سنة ثلاثين وتسعمئة بداره، قال: أخبرنا شيخنا المرحوم الصّالح الفاضل شمس الدّين محمّد بن محمّد بن محمّد بن داوود الشّهير بابن المؤذّن الجزيني، حادي عشر شهر المحرّم سنة أربع وثمانين وثمانمئة، قال: أخبرنا الشّيخ الصّالح الأصيل الجليل ضياء الدّين أبو القاسم عليّ بن الشّيخ الإمام السّعيد شمس الدّين أبو عبد الله الشّهيد محمّد بن مكّي أعلي الله درجته، كما شرف خاتمته، قال: أخبرني والدي السّعيد الشّهيد قال: أخبرني الإمامان الأعظمان عميد الملّة والدّين عبد المطلب بن الأعرج الحسيني، والشّيخ الإمام فخر الدّين أبو طالب محمّد بن الشيخ الإمام، شيخ الإسلام، أفضل المتقدّمين والمتأخّرين، وآية الله في العالمين، محيي سنن سيّد المرسلين، الشّيخ جمال الدّين حسن بن الشيخ السّعيد أبو المظفّر يوسف بن عليّ بن المطهّر الحلّي، قدس الله تعالي روحه الطّاهرة، وجمع بينه وبين أئمّته في الآخرة، كلاهما عن شيخنا السّعيد جمال الدّين الحسن بن المطهّر، عن والده السّعيد سديد الدّين يوسف بن المطهّر قال:

أخبرنا السّيد العلّامة النّسابة فخار بن معد الموسوي، عن الفقيه سديد الدّين شاذان بن جبرئيل القمي نزيل المدينة المشرفة، عن الشّيخ الفقيه عماد الدّين محمّد بن القاسم الطّبري، عن الشّيخ الفقيه أبي عليّ الحسن بن الشّيخ الجليل السّعيد محيي المذهب محمّد بن الحسن الطّوسي، عن والده السعيد قدس الله روحه، عن الشّيخ المفيد محمّد بن النّعمان، عن الشّيخ أبي عبد الله جعفر بن قولويه إلي آخر ما ذكره من الرواية. [9] .



[ صفحه 29]




پاورقي

[1] الحديث السّابع بالإسناد المتقدّم إلي شيخ المذهب ومحييه ومحققه، جمال الدّين الحسن بن يوسف بن المطهّر، عن والده السّعيد سديد الدّين يوسف بن المطهّر قال: أخبرنا الشّيخ العلّامة النّسّابة فخار بن المعد الموسوي، عن الفقيه سديد الدّين شاذان بن جبرئيل القميّ، عن عماد الدّين الطّبري، عن الشّيخ أبي علي الحسن بن الشّيخ أبي جعفر محمّد بن الحسن الطّوسي، عن والده الشّيخ قدّس الله روحه، عن الشّيخ المفيد محمد بن النّعمان، عن الشّيخ الصّدوق محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي، عن الشيخ أبي عبد الله جعفر بن قولويه، عن الشّيخ أبي عبد الله محمّد بن محمّد بن يعقوب الكليني، عن محمّد بن يحيي، عن أحمد بن محمّد بن عيسي، عن عليّ بن الحكم، عن عبد الله بن بكر... (ص83).

[2] عبد الله بن سليمان النّوفليّ

روي عن أبي عبد الله عليه السلام، رسالته المعروفة إلي عبد الله بن النّجاشي، وروي عنه محمّد بن عيسي. ذكره الشّهيد الثّاني في كشف الرّيبة عن أحكام الغيبة، الحديث العاشر من الخاتمة. (راجع معجم رجال الحديث: ج10 ص203 الرّقم6904).

[3] في المصدر: «حاملكَ»، والتصويب من بحار الأنوار.

[4] في المصدر: «ممتزحٍ»، والتصويب من بحار الأنوار.

[5] التوبة: 34.

[6] في المصدر:«رحله»، والتصويب ما بين المعقوفين، كما في بحار الأنوار.

[7] النور: 19.

[8] كشف الريبة: ص85، بحار الأنوار: ج75 ص360 ح 77.

[9] بحار الأنوار: ج75 ص366.


درس هاي اين وصيت


1. خودسازي و تهذيب نفس در راه حق و استقامت در اين راه، بايد هميشه مورد توجه و اهتمام ما باشد.

2. رمز موفقيت هر انسان در دنيا و آخرت، صبرو استقامت در راه حق است.



[ صفحه 59]




المعدة عصبانية و الكبد


من جعل المعدة عصبانية شديدة و قدرها لهضم الطعام الغليظ؟ و من جعل الكبد رقيقة ناعمة لقبول الصفو اللطيف من الغذاء، و لتهضم و تعمل ما هو ألطف من عمل المعدة الا الله القادر؟ أتري الاهمال يأتي بشي ء من ذلك؟ كلا! بل هو تدبير مدبر حكيم قادر، عليم بالاشياء قبل خلقه اياها، لا يعجزه شي ء و هو اللطيف الخبير.



[ صفحه 36]




كوتاه شدن عمر زن بداخلاق


حسين بن ابي علاء مي گويد: نزد ابوعبدالله، امام صادق عليه السلام بودم كه مردي با يكي از غلامانش آمد و از بداخلاقي همسرش شكايت كرد. حضرت فرمود: برو و او را نزد من بياور. آن مرد رفت و همسرش را آورد.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: چرا شوهرت از تو شكايت مي كند؟ زن گفت: خداوند با او آنچه مي خواهد، انجام دهد. (يعني او را بكشد).

حضرت به او فرمود: اگر اين گونه باشد، مدت كمي زندگي خواهي كرد. زن گفت: باكي ندارم كه ابدا او را نبينم. حضرت فرمود: دست همسرت را بگير كه بيشتر از سه روز در ميان شما نيست.

روز سوم كه شد، آن مرد خدمت امام عليه السلام رسيد. حضرت از او پرسيد: همسرت چه مي كند؟

گفت: هم اكنون او را به خاك سپردم. (راوي مي گويد:) از امام از كيفيت حال آن زن پرسيدم. حضرت فرمود: آن زن ظالم بود و خداوند عمرش را



[ صفحه 62]



بريد و اين مرد را از او راحت ساخت. [1] .


پاورقي

[1] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 351؛ مدينة المعاجز، ص 395.


رواة حديث الغدير من الصحابة


رواه جماعة من الصحابة، ينوف عددهم علي المائة، و في طليعتهم أبوذر جندب بن جنادة الغفاري المتوفي سنة 21 ه الذي قال فيه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «ما أضلت الخضراء، و لا أقلت الغبراء من ذي لهجة أصدق من أبي ذر»، رواه عنه جماعة من الاعلام.

و حذيفة اليماني المتوفي سنة 29 ه و البراء بن عازب، و جابر بن عبدالله الانصاري، و أبوأيوب خالد بن زيد الانصاري المتوفي بغزوة الروم سنة 50 ه، وسعد بن أبي وقاص، و سلمان الفارسي المتوفي سنة 36 ه و طلحة بن عبيد التيمي، و عائشة زوجة النبي صلي الله عليه و آله و سلم اخرج حديثها ابن عقدة [1] في كتاب حديث الولاية.

و عبدالله بن عباس المتوفي سنة 68 ه و العباس بن عبدالمطلب عم النبي صلي الله عليه و آله و عثمان بن عفان، و أبواليقظان عمار بن ياسر العنسي شهيد صفين سنة 27 ه، و الصديقة فاطمة بنت النبي صلي الله عليه و آله و سلم و غيرهم الي عدد يتجاوز المائة.

و رواه من التابعين عدد ينوف علي الثمانين، و كانت عناية الجميع بهذا الحديث ظاهرة، و قد خرجه جماعة من العلماء في كتبهم المعتبرة كمسلم في صحيحه، و الترمذي و الحاكم، و عدد لا يمكننا حصره بهذه العجالة، و قد ألف فيه جماعة كتبا خاصة يربو عددهم علي الثلاثين.

و شهد به لأميرالمؤمنين عدد من الصحابة، بوم ناشدهم بحديث الغدير في مواطن عديدة كيوم الشوري، و أيام عثمان، و يوم الرحبة، و قام له في ذلك اليوم من الصحابة عدد ليس بالقليل و في طليعتهم: أبوالهيثم بن التيهان



[ صفحه 92]



و أبوهريرة الدوسي؛ و أبوسعيد الخدري، و غيرهم عدد لا يقل عن العشرين و تواتر النقل بتعدد مناشدة اميرالمؤمنين أصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم باظهارهم للملأ هذا الحديث الشريف كما ورد أنه ناشدهم يوم الجمل، و يوم الركبان في الكوفة، و شهد له بذلك جماعة من الصحابة منهم عمار بن ياسر و هو من البدريين، و أبوالهيثم بن التيهان، و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين، و قيس ابن سعد بن عبادة، و هم ممن شهدوا بدرا، و قد اخفي ذلك الحديث جماعة من القوم لمؤثرات العاطفة و عوامل التعصب فدعا عليهم أميرالمؤمنين عليه السلام بقوله: اللهم من كتم هذه الشهادة و هو يعرفها فلا تخرجه من الدنيا حتي تجعل به آية بعرف بها، فبرص أنس، و عمي البراء بن عازب، و رجع جرير اعرابيا بعد هجرته و هم ممن كتموا شهادتهم و لم يؤدوا ما حملوا، و منهم زيد ابن أرقم و يزيد بن وديعة.

و كذلك ناشد أميرالمؤمنين عليه السلام أصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم يوم صفين، و احتجت به فاطمة (ع) و الامام السبط الحسين بن علي عليه السلام و عبدالله بن جعفر و غيرهم، و لزيادة البيان نورد طرفا من خطبة النبي صلي الله عليه و آله و سلم يوم الغدير


پاورقي

[1] هو احمد بن محمد بن سعيد الكوفي المتوفي 230 قال الذهبي: هو حافظ العصر و المحدث البحر، كان اليه المنتهي في قوة الحفظ و كثرة الحديث، و قال الدارقطني اجمع اهل الكوفة انه لم يكن بالكوفة من زمن ابن مسعود الي زمن ابن عقدة احفظ منه، و قال ابوعلي الحافظ: ما رأيت لحديث الكوفيين احفظ من أبي العباس بن عقدة، و كان ابن عقدة يقول: احفظ مائة الف حديث بأسانيدها و يقول اجيب في ثلثمائة الف حديث من احاديث اهل البيت قال الذهبي و كان مقدما في الشيعة، انظر تذكرة الحفاظ للذهبي ج 3 ص 16 و ذكرنا ترجمته هنا لانه من الذين الفوا في حديث الغدير في القرآن الرابع و اخرج الحديث من مائة و خمسين طريقا.


جوامع الكلم


- اتقوا الله و كونوا إخوة بررة متحابين في الله، متواصلين، متراحمين، تزاوروا و تلاقوا.

- اتقوا الظلم فإن دعوة المظلوم تصعد إلي السماء.

- من لم يهتم بأمور المسلمين فليس بمسلم، إن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: من أصبح لا يهتم بامور المسلمين فليس منهم، و من سمع رجلا ينادي يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم.

- صدقة يحبها الله: إصلاح بين الناس إذا تفاسدوا، و تقارب بينهم اذا تباعدوا.

- المؤمن من طاب مكسبه، و حسنت خليقته، و صحت سريرته، و أنفق الفضل من ماله، و أمسك الفضل من كلامه، و كفي الناس شره، و أنصف الناس من نفسه.

- المؤمن حسن المعونة. خفيف المؤونة، جيد التدبير لمعاشه، و لا يلسع من جحر مرتين.

- اجعلوا أمركم هذا لله، و لا تجعلوه للناس، فانه ما كان لله فهو لله، و ما كان للناس فلا يصعد إلي الله.

- إياكم و هؤلاء الرؤساء الذين يترأسون فانه ما خفقت النعال خلف رجل إلا هلك و أهلك.

- لا تمارين حليما و لا سفيها، فان الحليم يقليك، و السفيه يؤذيك.

- إياكم و الخصومة، فانها تشغل القلب، و تورث النفاق، و من زرع العداوة حصد ما بذر، و من لم يملك غضبه لم يملك عقله.

- كان أبي يقول: أي شي ء أشد من الغضب؟ ان الرجل ليغضب



[ صفحه 388]



فيقتل النفس التي حرم الله، و يقذف المحصنة.

- من كافأ السفيه بالسفه فقد رضي بما أوتي اليه حيث احتذي مثاله.

- من عذر ظالما بظلمه، سلط الله عليه من يظلمه، فإن دعا لم يستجب له، و لم يؤجره الله علي ظلامته.

- احذروا أهواءكم كما تحذرون اعداءكم، فليس شي ء أعدي للرجال من اتباع اهوائهم، و حصائد السنتهم.

- من ساء خلقه عذب نفسه.

- العامل علي غير بصيرة كالسائر علي غير الطريق، لا تزيده سرعة السير إلا بعدا.

- من أكرمك فأكرمه، و من استخف بك فأكرم نفسك عنه.

- إياكم و المزاح فانه يذهب بماء الوجه.

- لا شي ء أحسن من الصمت، و لا عدو أضر من الجهل، و لا داء أدوي من الكذب.

- المؤمن مألوف، و لا خير فيمن لا يألف و لا يؤلف.

- العدل أحلي من الماء يصيبه الظمآن.

- ما أوسع العدل و إن قل.

- من كف يده عن الناس، فانما يكف يدا واحدة و يكفون عنه أيد كثيرة.

- من كان له عقل كان له دين و من كان له دين دخل الجنة.

- الفقهاء أمناء الرسل فاذا رأيتم الفقهاء قد ركبوا الي السلاطين فاتهموهم.

- إذا بلغك عن أخيك شي ء يسوءك فلا تغتم، فان كان كما يقول كانت عقوبة عجلت، و ان كان علي غير ما يقول كانت حسنة لم تعملها.

- لا يتم المعروف إلا بثلاثة: بتعجيله، و تصغيره، و ستره.

- بني الانسان علي خصال، فمما بني عليه انه لم يبن علي الخيانة و الكذب.

- ثلاثة تورث المحبة: الدين، و التواضع، و البذل.

- من بري ء من ثلاث نال ثلاثة: من بري ء من الشر نال العز، و من بري ء من الكبر نال الكرامة، و من بري ء من البخل نال الشرف.

- ثلاثة مكسبة للبغضاء: النفاق، و العجب، و الظلم.

- آفة الدين الحسد، و العجب، و الفخر.

- إن المؤمن يغبط و لا يحسد.



[ صفحه 389]



- اتقوا الله و اعدلوا فانكم تعيبون علي قوم لا يعدلون.

- ما قدست أمة لم يؤخذ لضعيفها من قويها بحقه.

- ويل لقوم لا يدينون الله بالامر بالمعروف و النهي عن المنكر.

- ثلاثة يحجزن علن طلب المعالي: قصر الهمة، و قلة الحياء، و ضعف الرأي.

- ثلاثة يجب علي كل انسان تجنبها: مقارنة الاشرار، و محادثة النساء، و مجالسة أهل البدع.

- ثلاثة أشياء يحتاج اليها الناس طرا: الأمن، و العدل، و الخصب.

- ثلاثة تكدر العيش: السلطان الجائر، و الجار السوء، و المرأة البذية.

- الصلة و حسن الجوار يعمران الديار و يزيدان في الاعمار.

- ليس منا من لم يحسن مجاورة جاره.

- من رزق ثلاثا نال الغني الأكبر: القناعة بما أعطي، و اليأس مما في أيدي الناس، و ترك الفضول.

- ليس بحازم من لا ينظر في العواقب، و النظر في العواقب تلقيح القلوب.

- إذا رأيتم العبد متفقدا لذنوب الناس ناسيا لذنوبه، فاعلموا أنه قد مكر به.

- أقصر نفسك عما يضرها من قبل أن تفارقك، واسع في فكاكها كما تسعي في طلب معيشتك، فإن نفسك رهينة بعملك.

- تعوذوا بالله من سطوات الليل و النهار، قيل: و ما هي؟ قال الأخذ علي المعاصي.

- لا تشاور أحمقا، و لا تستعن بكذاب، و لا تثق بمودة الملوك: فان الكذاب يقرب لك البعيد، و يبعد لك القريب، و الاحمق يجهد لك نفسه، و لا يبلغ ما تريد، و الملوك أوثق ما كنت من خذلك، و اوصل ما كنت له قطعك.

- بطانة السلطان ثلاث طبقات: طبقة موافقة للخير، و هي بركة علي السلطان، و طبقة غايتها المحاماة علي ما في أيديها، فتلك لا محمودة و لا مذمومة، بل هي إلي الذم أقرب، و طبقة موافقة للشر و هي مشومة مذمومة عليها و علي السلطان. - لا يستغني أهل كل بلد عن ثلاث، فان عدموا ذلك كانوا همجا: فقيه عالم ورع، و أمير خير مطاع، و طبيب بصير ثقة.



[ صفحه 390]



- الاخوان ثلاثة: مواس بنفسه، و آخر مواس بماله، و هما الصادقان في الاخاء، و آخر يأخذ منك البلغة و يريدك لبعض اللذة، فلا تعده من أهل الثقة

- كفي بالحلم ناصرا.

- ما من عبد كظم غيظا إلا زاده الله عزا في الدنيا و الآخرة.

- ما يقدم المؤمن علي الله عزوجل بعمل بعد الفرائض أحب الي الله تعالي من أن يسع بخلقه.

- صنائع المعروف و حسن البشر يكسبان المحبة و يدخلان الجنة.

- من زرع العداوة حصد ما بذر.

- من دخله العجب هلك.

- العجب كل العجب ممن يعجب بعلمه، و لا يدري بما يختم له.

- ما من رجل تكبر أو تجبر إلا لذلة وجدها في نفسه.

- إذا كان الزمان زمان جور و أهله أهل غدر، فالطمأنينة الي كل أحد عجز.

- إذا أردت أن تعلم صحة ما عند أخيك، فأغضبه فإن ثبت لك علي المودة فهو أخوك و إلا فلا.

- لا تثقن بأخيك كل الثقة، فإن سرعة الاسترسال لا تقال.

- المؤمن حسن المعونة خفيف المؤونة جميل التدبير لمعيشته، و لا يلسع من جحر مرتين.

من صحة يقين المسلم أن لا يرضي الناس بسخط الله، و لا يلومهم علي ما لم يؤته الله، فإن الرزق لا يسوقه حرص حريص و لا يرده كراهية كاره.

- خف الله كأنك تراه، و إن كنت لا تراه فانه يراك، و إن كنت تري أنه لا يراك فقد كفرت، و إن كنت تعلم انه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته من أهون الناظرين اليك.

- أيما أهل بيت أعطوا حظهم من الرفق فقد وسع الله عليهم في الرزق، و الرفق لا يعجز عنه شي ء، و التبذير لا يبقي معه شي ء.

- اطلبوا العلم و تزينوا معه بالحلم و الوقار، و لا تكونوا علماء جبارين فيذهب باطلكم بحقكم.

- إنما المؤمن إذا غضب لم يخرجه غضبه من حق، و إذا رضي لم يدخله رضاه في باطل.

- اتقوا الله و لا يحسد بعضكم بعضا.



[ صفحه 391]



- ما ذئبان ضاريان في غم قد غاب عنها رعاتها بأفسد فيها من حب المال و الشرف في دين المسلم.

- ثلاثة هم أقرب الخلق الي الله يوم القيامة: رجل لم تدعه قدرته في حال غضبه، أن يحيف علي من تحت يديه. و رجل مشني بين اثنين فلم يمل مع أحدهما علي الآخر، و رجل قال الحق فيما له و عليه.

- للمتكلف ثلاث علامات: ينازع من فوقه، و يقول ما لم يعلم، و يتعاطي ما لا ينال.

- اتقوا الله في الضعيفين، اليتيم، و النساء.

- و قال للمفضل بن زيد، أنهاك عن خصلتين فيها هلك الرجال: أن تدين الله بالباطل، و تفتي الناس بما لا تعلم.

- لا يطمعن ذو الكبر في الثناء الحسن، و لا الخب في كثرة الصديق، و لا السيي ء الأدب في الشرف، و لا البخيل في صلة الرحم، و لا المستهزي ء في صدق المودة، و لا القليل الفقه في القضاء، و لا المغتاب في السلامة، و لا الحسود في راحة القلب، و لا العماقب علي الذنب الصغير في السؤدد، و لا القليل التجربة المعجب برأيه في رياسة.

- ان السفه خلق لئيم يستطيل علي من دونه و يخضع لمن فوقه، و إياك او ما تعتذر منه.

- طبعت القلوب علي حب من أحسن إليها و بغض من أساء إليها.

- من غضب عليك ثلاث مرات فلم يقل فيك سوء اتخذه لك خلا، و من أراد أن تصفو له مودة أخيه فلا يمارينه و لا يمازحنه و لا يعده ميعادا فيخلفه.

- لا تخالطن من الناس خمسة: الاحمق، فانه يريد أن ينفعك فيضرك، و الكذاب فان كلامه كلاسراب يقرب منك البعيد و يباعد منك القريب، و الفاسق فانه يبيعك بأكلة، و البخيل فانه يخذلك في وقت أحوج ما تكون اليه، و الجبان فانه يسلمك.

- ثلاثة تجب لهم الرحمة: غني افتقر، و عزيز قوم ذل، و عالم تلاعب به الجهال.

- إذا أراد الله برعية خيرا، جعل لهم سلطانا رحيما و وزيرا عادلا.

- إنما المؤمنون اخوة بنو أب و أم، و اذا ضرب علي رجل منهم عرق سهر له الآخر.



[ صفحه 392]



- قال حفص بن أبي البختري: كنت عند ابي عبدالله الصادق و دخل عليه رجل، فقال لي: أتحبه؟ قلت: نعم، قال: و لم لا تحبه؟ و هو أخوك و شريكك في دينك، و عونك علي عدوك، و رزقه علي غيرك.

- الانتقاد عداوة، و قلة الصبر فضيحة، و إفشاء السر سقوط.

- إياكم و النظرة، فانها تزرع في القلب الشهوة و كفي بها لصاحبها فتنة. طوبي لمن جعل بصره في قلبه و لم يجعل بصره في عينه.

هذا قليل من كثير في هذا الباب فان تراثه الكفري و تعاليمه القيمة لا يمكننا الاحاطة بها الآن. و من الخير للعلم و الانسانية أن يضاعف العاملون منا جهودهم لجمع المتفرق من ذلك التراث الثقافي الفكري من مظانه، و هو كثير حافل. و لنا في تعاليمه كفاية علي إيضاح ما كان يبذله من النصح لأفراد الأمة، و يجهد نفسه في معالجة النفوس من امراض فواتن الدنيا، و غريزة الطمع التي تحول خير المجتمع الي شر يسلب راحة الضمير، و يودع فيه القلق و النكد، و يفتح باب الظلم و التباغض.

هذا من الناحية الأخلاقية و التعاليم الاسلامية. أما ما يتصل بناحية العلوم من تفسير و فقه و حديث و حكمة و كلام غيرها، فليس هذا محل التعرض لذلك، و ستقف علي البعض منه في مطاوي البحث، عند التعرض لآرائه و فقهه في الاجزاء القادمة ان شاء الله.

و سيأتي - ان شاء الله - بيان لبعض حكمه و مواعظه التي كان يلقيها علي مسامع طلاب العلم، و وفود الاقطار الاسلامية.

فانه عليه السلام لم يدخر نصحا، و لم يأل جهدا في توجيه النصح لكل أحد، فتجد له في كل مناسبة قولا، و في كل مجال حكمة، و لكل مشكلة حلا. و قد تضمنت كتب الاخلاق، و الحديث، و الأدب الشي ء الكثير من تلك النصائح و الحكم و المواعظ التي كان يتلقاها منه كبار علماء عصره الذين قصدوه علي اختلاف مراتبهم، فانتهلوا من معارفه، و كان ذلك فخرا و اعتزازا لهم.



[ صفحه 395]




حماد بن عيسي


و حماد بن عيسي بن عبيدة الجهني [1] الواسطي ثم البصري، غريق الجحفة المتوفي سنة 308 ه من أصحاب الامام الصادق و الكاظم عليه السلام و هو من الستة الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم.


پاورقي

[1] خلاصة تذهيب الكمال ص 78، و جامع الرواة ج 1 ص 273، و منهج المقال ص 122.


انطباعات المنصور الدوانيقي


و قد شهد المنصور - و هو أشد الناس خصومة له، و أعظمهم عداوة و تألبا عليه - بأن الامام الصادق كان من السابقين بالخيرات، و من الذين اصطفاهم الله من عباده، و أورثهم الكتاب.

قال اسماعيل بن علي بن عبدالله بن العباس: دخلت علي أبي جعفر المنصور يوما فرأيته و قد اخضلت لحيته بالدموع و قال لي: ما علمت ما نزل بأهلك؟

فقلت: و ما ذاك يا أميرالمؤمنين؟

قال: فان سيدهم و عالمهم، و بقية الأخيار منهم توفي.

قلت: و من هو يا أميرالمؤمنين؟

قال: هو جعفر بن محمد.

فقلت: عظم الله أجر أميرالمؤمنين و أطال لنا بقاه.

فقال لي المنصور: ان جعفر بن محمد كان ممن قال الله فيه «ثم أورثنا



[ صفحه 337]



الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» و كان ممن اصطفي الله و كان من السابقين بالخيرات [1] .

و للمنصور كلمة أخري تعبر عن انطباعاته و ما عرفه عن الامام الصادق و هي قوله لابن المهاجر: اعلم أنه ليس من أهل بيت الا و فيهم محدث و ان جعفر بن محمد محدثنا اليوم.

و لهذه الكلمة قصة: و هي أن المنصور قال لمحمد بن الأشعث: يا محمد ابغ لي رجلا له عقل يؤدي عني. فقال له محمد: اني قد أصبته لك هذا ابن المهاجر خالي.

قال: فأتني به، فلما أتاه، قال له أبوجعفر: يا ابن المهاجر خذ هذا المال، و اتي المدينة، و اتي عبدالله بن الحسن، و جعفر بن محمد، و جماعة، و ادفع اليهم هذا المال، و قل لهم: هذا من شيعتكم بخراسان، فاذا قبضوا المال فقل: اني رسول و أحب أن يكون معي خطوطكم بقبضكم ما قبضتم، فأخذ المال و أتي المدينة، ثم رجع الي أبي جعفر المنصور فقال له: ما وراءك؟

قال: أتيت القوم و هذه خطوطهم بقبضهم المال خلا جعفر بن محمد فاني أتيته و هو يصلي في مسجد النبي، فجلست خلفه و قلت: ينصرف فأذكر له ما ذكرت لأصحابه، فتعجل و انصرف و تبعته فالتفت الي. و قال: يا هذا اتق الله، و لا تغري أهل بيت محمد، فانهم قريبو العهد من دولة بني مروان، و كلهم محتاج. قلت: و ما ذاك أصلحك الله؟ قال: فأدني رأسه مني فأخبرني بما جري بيني و بنيك. فقال المنصور: يا ابن المهاجر اعلم أنه ليس من أهل بيت نبوة الا و فيهم محدث و ان جعفر بن محمد محدثنا اليوم. فالمنصور مع شدة عدائه للامام الصادق، و بغضه له فهو يقول الحق في عدة مناسبات، و يصرح بما يعتقده في نفسه، و فمرة يصفه بأنه من السابقين في الخيرات الذين اصطفاهم الله من عباده و أخري يصفه بأنه محدث.

و يقول: - عندما يتحدث الناس عن علم الصادق - هذا الشجي المعترض في حلقي، من أعلم الناس في زمانه.

و يقول: انه ممن يريد الآخرة لا الدنيا.

و يقول مخاطبا الامام الصادق عليه السلام: لا نزال من بحرك نغترف و اليك نزدلف، تبصر من العمي، و تجلو بنورك الطخيا (الليلة المظلمة) فنحن نعوم



[ صفحه 338]



في سحاب قدسك، و طامي بحرك.

و قال لحاجبه الربيع: و هؤلاء من بني فاطمة لا يجهل حقهم الا جاهل، لا حظ له في الشريعة.

و مع هذه الاعترافات في حق الامام الصادق فهو لا يستطيع أن يتغلب علي هواه أو ينتصر علي نفسه، فينطلق من عقال حقده، و يعرف للامام منزلته، و يرعي حقه و يحفظ قرابته من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

ولكن المنصور كان خصما لا يلين، و جبارا لا يرعوي، و متعنت لا يخضع لحق، و لا يرتدع عن باطل، فقد كان يثقل عليه انتشار ذكر جعفر ابن محمد في أندية العلم و حلقات الدرس، و العلماء يستدلون بروايته و يستشهدون بقوله فيكون قوله الفصل و حكمه العدل.

و لذلك فقد وقف للامام بالمرصاد، يحاول الفتك به و القضاء عليه، مع معرفته بمنزلته، ولكن قد أخذته العزة بالاثم، و الطمع في الملك، فهو دائما مع شهواته، أسير هواه و أطماعه.


پاورقي

[1] تاريخ ابن واضح ج 3 ص 17.


تهميد الأستاذ أبي زهرة


مهد الأستاذ لدراسته عن الامام بتمهيد لطيف بعد ذكره لكلمة الامام الصادق عليه السلام: (اياكم و الخصومة فانها تحدث الشك و تورث النفاق) و ذلك التمهيد يتضمن سوء عاقبة الخصومة في الدين، لأنها تحدث تشكيكا في الحقائق، و حيث كان التشكيك كان الاضطراب النفسي، و ان طلب الحق يجب أن يكون لذات الحق، فلا يستقيم الفكر الا اذا أخلص القلب، و لا يخلص القلب الا اذا اتجهت النفس بكليتها نحو الحقيقة، و لذلك يضيع الحق دائما وسط ما تثيره الخصومات من لجاجة، و ما يجتهد كل خصم من أن يدحض حجة صاحبه، غير ملتفت لما يكون في قوله، او ادعائه من صواب.

و ان الخصومة حول الحقائق، و خصوصا الدينية هي آفة الأمم في قديمها و حديثها، و ان كلمة الامام الهاشمي العلوي الفاطمي (جعفر الصادق) كلمة مصورة تمام التصوير لتلك الحقائق، و كأنها نور يشق حجب الغيب، و يصور ما وقع؛ و يهدي الي التي هي أقوم.

ثم يذكر الفرق بين الخصومة في الدين، و اختلاف الفقهاء حول استنباط الأحكام التي ليس فيها نص قطعي الدلالة و الثبوت.

و يستمر في البيان فيقول: و اننا وجدنا بعد أن ذهبت الخصومة التي صحبت فتنا كانت تموج كموج البحر، و قد ظهرت كطع الليل المظلم، ان الفرق التي حملت هذه الخصومات حملت مع الافتراق علما فيه بيان وجهات النظر المختلفة، ففي كل فرقة من الفرق ميراث لعلم غزير يجب أن يدرس، و يمكن أن نستخلص منه حقائق تفيد الاسلام، و قد تتخذ سلاحا للدفاع عنه كتلك الفلسفة التي تركها المعتزلة في تنزيه الله تعالي.

و ان في الآراء الفقهية التي وصلت اليها بعض الفرق الاسلامية، كالزيدية و الامامية ما يصح الأخذ به، و يكون علاجا لبعض أدوائنا الاجتماعية، و هو



[ صفحه 88]



في ذاته لا يخالف كتابا و لا سنة، بل استنباط حسن علي ضوئهما، و قد أخذت قوانين مصر بالفعل من آراء الامامية، وقوع الطلاق الثلاث بلفظ الثلاث طلقة واحدة، نعم صرحت المذكرة التفسيرية أنها أخذته من ابن تيمية، و لكن ابن تيمية صرح بأنه أخذها من أقوال الأئمة من آل البيت، و أخذ قانون الوصية رقم 71 سنة 1946 باجازة الوصية لوارث، و هو رأي عند الامامية، و ان كان المأثور عن الامام جعفر خلافه.


و اما السنة


فهي كثيرة تدل بصراحة علي وجوب التقصير و قد رويت من طريق صحاح الجمهور و نصوص أهل البيت عليهم السلام.

فمن الصحاح ما اخرجه مسلم عن ابن عمر أنه قال: صحبت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في السفر فلم يزد علي ركعتين حتي قبضه الله، و صحبت أبابكر فلم يزد علي ركعتين حتي قبضه الله، و صحبت عمر فلم يزد علي ركعتين حتي قبضه الله، ثم صحبت عثمان فلم يزد علي ركعتين حتي قبضه الله، و قد قال الله تعالي: (لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة) [1] .

و اخرج عن ابن عباس انه قال: ان الله فرض الصلاة علي لسان نبيكم صلي الله عليه و آله و سلم علي المسافر ركعتين و علي المقيم أربعا و في الخوف ركعة [2] .



[ صفحه 337]



و اخرج البخاري عن انس قال: خرجنا مع النبي صلي الله عليه و آله و سلم من المدينة الي مكة فكان يصلي ركعتين ركعتين، حتي رجعنا الي المدينة [3] .

و قال ابن مسعود: صليت مع النبي صلي الله عليه و آله و سلم ركعتين،و مع ابي بكر ركعتين، و مع عمر ركعتين، ثم تفرقت بكم الطرق و وددت أن لي من أربع ركعتين متقبلتين [4] .

و قال أنس: خرجنا مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الي مكة فصلي ركعتين حتي رجع و اقمنا بمكة عشرا نقصر الصلاة. متفق عليه [5] .

و قال ابن قدامة: و شدد ابن عمر علي من اتم الصلاة فروي أن رجلا سأله عن صلاة السفر؟

فقال ابن عمر: ركعتان فمن خالف السنة كفر. و قال بشر بن حرب: سألت ابن عمر: كيف صلاة السفر يا أبا عبدالرحمن؟

قال: اما انتم تتبعون سنة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اخبرتكم و اما لا تتبعون سنة نبيكم فلا اخبركم.

قلنا: فخير ما نتبع سنة نبينا يا أبا عبدالرحمن. قال: كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اذا خرج من المدينة لم يزد علي ركعتين حتي يرجع اليها [6] .

و روي مسلم بسند عن يحيي الهنائي قال: سألت أنس بن مالك عن قصره الصلاة.

فقال: كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اذا خرج مسيرة ثلاثة أميال أو ثلاثة فراسخ (الشك من الراوي) صلي ركعتين.

و روي البخاري عن عبدالرحمن بن يزيد يقول: صلي بنا عثمان بن عفان بمني أربع ركعات فقيل ذلك لعبدالله بن مسعود فاسترجع ثم قال: صليت مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بمني أربع ركعات الحديث [7] .

و أخرج مالك عن عمر بن الخطاب أنه صلي بالناس بمكة ركعتين فلما



[ صفحه 338]



انصرف قال: يا أهل مكة أتموا صلاتكم فانا قوم سفر [8] .

و عن حارثة بن وهب قال: صلي بنا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم - و نحن أكثر ما كنا قط و آمنه - بمني ركعتين. أخرجه مسلم [9] و أصحاب السنن.

و عن ابن عباس قال: خرج رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من المدينة الي مكة لا يخاف الا رب العالمين فصلي ركعتين ركعتين. أخرجه الترمذي و صححه النسائي.

و أخرج مسلم عن حفص بن عاصم عن ابن عمر قال: صلي النبي صلي الله عليه و آله و سلم بمني صلاة المسافر و أبوبكر و عمر و عثمان ثماني سنين أو قال ست سنين (و هو قيد لصلاة عثمان).

قال: حفص و كان ابن عمر يصي بمني ركعتين ثم يأتي فراشه فقلت: أي عم لو صليت بعدها ركعتين.

قال: لو فعلت لأتممت الصلاة [10] .

و عن كعب بن عجرد قال: قال عمر بن الخطاب صلاة الأضحي ركعتان و صلاة الفطر ركعتان و صلاة المسافر ركعتان تمام غير قصر علي لسان نبيكم و قد خاب من افتري [11] .

و عن محمد بن المنكدر و ابراهيم بن ميسرة سمعا أنس بن مالك يقول: صليت مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الظهر بالمدينة أربعا و العصر بذي الحليفة ركعتين [12] .

و أخرج الدارمي في سننه عن أنس قال: صلي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بالمدينة أربعا و بذي الحليفة ركعتين [13] .

و أخرج عن سالم عن أبيه أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم صلي بمني ركعتين و أبوبكر ركعتين، و عمر ركعتين، و عثمان ركعتين صدرا من امارته ثم أتمها بعد ذلك [14] .

و أخرج مالك في الموطأ عن ابن شهاب، عن أمية بن عبدالله بن خالد ابن أسيد أنه سأل عبدالله بن عمر فقال: يا أبا عبدالرحمن انا نجد صلاة الخوف، و صلاة الحضر في القرآن، و لا نجد صلاة السفر.



[ صفحه 339]



فقال ابن عمر: يابن اخي ان الله عزوجل بعث الينا محمدا صلي الله عليه و آله و سلم و لا نعلم شيئا فانما نفعل كما رأيناه يفعل [15] .

و علي هذا فان صلاة السفر في نظر ابن عمر هي ثابتة بالسنة لا بالقرآن و هو خلاف ما يذهب اليه الصحابة، و منهم أبوه و قد تقدم جوابه ليعلي بن أمية قريبا.

و كيف كان فالأحاديث متواترة من صحاح الجمهور، و نصوص أهل البيت عليه السلام بأن النبي صلي الله عليه و آله و سلم ما سافر الا صلي ركعتين الا المغرب و لم يثبت عنه صلي الله عليه و آله و سلم أنه أتم في السفر، و لو كان هناك تخيير لما ترك صلي الله عليه و آله و سلم العلم به، و لاختار الاكمال في كثير من اسفاره، تعليما لذلك في حق الأمة.

و لما صلي صلي الله عليه و آله و سلم بمكة قاصرا قال صلي الله عليه و آله و سلم: (اتموا يا اهل مكة، فانما نحن قوم سفر) فلو جاز الأربع لما اقتصر علي الركعتين (اولا) لاغتنام زيادة العمل في الحرم، لما للعبادة فيه من تضاعف. (و ثانيا) انه كان اماما، و خلفه المقمون من اهل مكة، فكان ينبغي ان يتم كيلا يحتاج اولئك القوم الي الانفراد و تفوتهم فضيلة الاتمام معه [16] .

و أما ما يروي ان عثمان اتم في السفر، و كذلك روي عن عائشة انها قالت: افطرت و صمت و قصرت و اتممت... الخ مع أن المشهور عنها أنها قالت: فرضت الصلاة ركعتين ركعتين في الحضر و السفر، فأقرت صلاة السفر، و زيد في صلاة الحضر.

قال الزهري: قلت لعروة: فما بال عائشة تتم؟! قال: تأولت كما تأول عثمان رحمه الله.

قال القاضي ابوالوليد المالكي: و قد اختلف في تأويل ذلك.

فقيل: تأول (اي عثمان) أنه لما كان الخليفة، و أن كل موضع يمر فيه فهو قطره، و ان من فيه ملتزم لطاعته، فهو بمنزلة استيطانه فيه، فحكمه لذلك أن يتم.

و تأولت عائشة: انها لما كانت ام المؤمنين و أن كل منزل تنزله فهو منزل لمن يحرم عليها بالنبوة، كان حكمها لذلك أن تتم [17] .

و قال أبوالوليد: و يحتمل عندي أن يكون عثمان و عائشة اعتقدا في ذلك



[ صفحه 340]



التخيير علي ما ذهب اليه الشافعي فآثرا الاتمام، و تأولا أفعال النبي صلي الله عليه و آله و سلم في القصر انه قصد به التخفيف عن أمته كالفطر [18] .

و أنت تري ما في هذه التأويلات من البعد عن الواقع، فلم يك عثمان اولي من النبي صلي الله عليه و آله و سلم بالمؤمنين، و لم لم يكن صاحباه بهذه المنزلة؟ فقد كانا يقصران الصلاة في السفر؟!!

و قد استغرب ابن مسعود فعل عثمان، و استرجع عند ما بلغه أن عثمان صلي أربعا في السفر، و قال: صليت مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ركعتين، و مع أبي بكر ركعتين، و مع ركعتين، ثم تفرقت بكم الطرق.

و أما أم المؤمنين عائشة فليس لها مزيد اختصاص عن سائر ازواج النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و هن أمهات المؤمنين، و لم يعرف عن واحدة منهن انها اتمت في السفر.

و أحسن وجه يتأول به فعل عثمان و عائشة في اتمام الصلاة في السفر هو: احتمال ان يكون عثمان و عائشة انما أتما بمني بعد المقام بمكة مدة الاتمام كما لم يكن في الخروج الي عرفة مسافة قصر لمن احتسب في القصر بالخروج خاصة دون الرجوع. كما ذكر ذلك القاضي أبوالوليد المالكي [19] .

و يؤيد ذلك ما روي أن عثمان لما أتم الصلاة بمني فأنكر عليه أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حتي قال لهم: اني تأهلت بمكة، و قد سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: من تأهل بقوم فهو منهم [20] .

و علي أي حال لا يصلح الاستدلال بفعل عثمان، فان انكار الصحابة عليه، و اعتذار عثمان يدلان علي أن الفرض هو القصر دون التمام، و لولا ذلك لما كان محلا للانكار، و لا موجب للاعتذار عن شي ء جائز في الشرع، و مرخص علي فعله.

و قد روي عن ابن عباس أنه قال: لا تقولوا قصرا فان الذي فرضها في الحضر أبعا هو الذي فرضها في السفر ركعتين [21] .

و روي عن عمر بن الخطاب أنه قال: صلاة المسافر ركعتان، و صلاة الجمعة ركعتان، تمام غير قصر، علي لسان نبيكم محمد صلي الله عليه و آله و سلم [22] .



[ صفحه 341]




پاورقي

[1] النووي شرح صحيح مسلم 198 - 5.

[2] نفس المصدر.

[3] صحيح البخاري 51 - 2.

[4] المغني لابن قدامة ج 2 ص 255.

[5] البخاري ج 2 ص 51.

[6] المغني لابن قدامة ج 2 ص 270.

[7] المصدر السابق 20.

[8] تيسير الوصول للشيباني ج 286:2.

[9] انظر صحيح مسلم 205:5 شرح النووي.

[10] المصدر السابق 204 و صحيح البخاري 51:2.

[11] انظر المحلي لابن حزم 265:4.

[12] اخرجه ابوداود في سننه 274:1 و الدارمي ج 354:1.

[13] سنن الدارمي 354:1.

[14] نفس المصدر.

[15] شرح الموطأ للزرقاني 295:1.

[16] بدائع الصنائع 92:1.

[17] شرح موطأ مالك 261: 1.

[18] نفس المصدر.

[19] شرح الموطأ ج 1 ص 261.

[20] بدائع الصنائع ج 1 ص 92.

[21] المصدر السابق.

[22] بدائع الصنائع ج 1 ص 92.


اولاد الامام


قال الشيخ المفيد: كان لأبي عبدالله عشرة أولاد: اسماعيل، و عبدالله، و أم فروة. أمهم فاطمة بنت الحسين بن علي بن الحسين السبط عليه السلام.

و موسي عليه السلام، و اسحاق، و محمد، لأم ولد. و العباس، و علي، و أسم، اء و فاطمة. لأمهات شتي.

و قال ابن عنبة الحسني: و أعقب جعفر الصادق عليه السلام من خمسة رجال: موسي الكاظم، و اسماعيل، و علي العريضي، و محمد المأمون، و اسحاق، و ليس له



[ صفحه 424]



ولد اسمه ناصر، معقب و لا غير معقب باجماع علماء النسب، و باسفزاز من ولاية هراة خراسان قوم يدعون الشرف، و ينتسبون الي ناصر بن جعفر الصادق عليه السلام و هم أدعياء كذابون لا محالة، و هم هناك يخاطبون بالشرف علي غير أصل، و يعرف هؤلاء القوم ببارسا و كذبهم أظهر من أن ينبه عليه [1] .

و قال سراج الدين الرفاعي: و كان له عشرة أولاد: اسماعيل و عبدالله و أم فروة، أمهم فاطمة بنت الحسين الأشرف بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب. و موسي الكاظم الامام المعصوم رضي الله عنه، و اسحاق المؤتمن، و محمد الديباج، لأم ولد يقال لها حميدة البربرية.


پاورقي

[1] عمدة الطالب.


المصحف الخاص أو كتاب الأصول


آلي أميرالمؤمنين علي نفسه بعد الفراغ من تجهيز الرسول صلي الله عليه و آله، ألا يرتدي الا للصلاة أو يجمع القرآن [1] ، فجمعه مرتبا علي حسب النزول، و أشار الي عامه و خاصه، و مطلقه و مقيده، و محكمه و متشابهه، و ناسخه و منسوخه، و عزائمه و رخصه، و سننه و آدابه، و نبه علي أسباب النزول فيه.

و من جلال شأن هذا الكتاب قال فيه محمد بن سيرين : «لو أصبت هذا الكتاب كان فيه



[ صفحه 240]



العلم» [2] فهو كما يظهر من محتوياته مصحف خاص، و كتاب أصول من صنع علي.

و الجامعة [3] : كتاب طوله سبعون ذراعا، من املاء النبي و خط علي، فيه ما يحتاجه الناس من حلال و حرام و غيره، حتي ليصل في التفصيل الي أرش الخدش (التعويض عنه). و قد وصفها بذلك الباقر و الصادق، و شهدها عندهما الثقات من أصحابهما، و منهم: أبوبصير.

قال الصادق: «أما والله عندنا ما لا نحتاج الي أحد، والناس يحتاجون الينا، ان عندنا الكتاب باملاء رسول الله صلي الله عليه و سلم و خط علي بيده، صحيفة طولها سبعون ذراعا، فيها كل حلال و حرام» [4] .

و قال: «ان الجامعة لم تدع لأحد كلاما، فيها الحلال والحرام، ان أصحاب القياس طلبوا العلم بالقياس، فلم يزدهم من الحق الا بعدا، و ان دين الله لا يصاب القياس» [5] .

و لقد دعا الخليفة أبوجعفر المنصور بكتاب علي هذا، فجاء به الامام الصادق وقرأ فيه: «أن النساء ليس لهن من عقار الرجل اذا توفي عنهن شي ء» و قال أبوجعفر: هذا والله خط



[ صفحه 241]



علي و املاء رسول الله صلي الله عليه و سلم [6] .

و أبوجعفر من العلماء كما قال عنه مالك امام المدينة، و كما أقر له الجاحظ كبير النقدة، فهو قد يقسم لأنه قرأ كتابة قبل ذلك لعلي، أو لأن لديه من العلم ما يعرفه أنها باملاء النبي.

و كتاب الديات: و هو يغطي ما يسمي في الفقه المعاصر المسؤولية المدنية عن الفعل الضار بالجسم، أورد محتوياته ابن سعد في كتابه المعروف بالجامع، وروي عنه أحمد بن حنبل في المسند الأعظم، و ذكره البخاري و مسلم، ورويا عنه.


پاورقي

[1] كتاب سليم بن قيس: ص 146 تحقيق محمد باقر الأنصاري، قال أميرالمؤمنين عليه السلام: «آليت نفسي يمينا أن لا أرتدي رداء الا للصلاة حتي أؤلف القرآن و أجمعه». و ذكره المجلسي في البحار: ج 28 ص 205، و ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة: ج 2 ص 16 و قال: أخرجه ابن أبي داود في المصاحف، و مثله الجوهري في سقيفته، عنه كنز العمال: ج 13 ص 127.

[2] الصواعق المحرقة: ص 126، و التمهيد في علوم القرآن: ج 1 ص 18، و الطبقات الكبري لابن سعد : ج 2 ق 2 ص 101، و الاستيعاب بهامش الاصابة: ج 2 ص 253.

[3] راجع: جامع المقاصد للمحقق الكركي: ج 1 ص 8، الكافي: ج 1 ص 186، وسائل الشيعة: ج 19 ص 271 و ج 1 ص 6، بصائر الدرجات: ص 159 و ص 162 - 166، من لا يحضره الفقيه للشيخ الصدوق: ج 4 ص 419، عيون أخبار الرضا: ج 2 ص 192، الخصال: ص 528، معاني الأخبار: ص 102، روضة الواعظين: ص 211، مستدرك الوسائل: ج 1 ص 26، الايضاح للفضل بن شاذان: ص 461، الارشاد للمفيد: ج 2 ص 186، الاحتجاج للطبرسي: ج 2 ص 134، الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 894، ينابيع المعاجز للسيد البحراني: ص 131، بحار الأنوار: ج 7 ص 84 و ج 26 ص 33.

[4] الفصول المهمة في أصول الائمة للحر العاملي: ج 1 ص 487، الكافي: ج 1 ص 241، الوافي: ج 3 ص 582، بصائر الدرجات: ص 142، البحار: ج 26 ص 21.

[5] بصائر الدرجات: ص 166 و ص 170، الكافي: ج 1 ص 57، شرح أصول الكافي: ج 2 ص 263، وصول الأخيار الي أصول الأخبار لوالد الشيخ البهائي: ص 184، بحارالأنوار: ج 26 ص 33، الوافي: ج 1 ص 58.

[6] بصائر الدرجات: 165، وسائل الشيعة : ج 26 ص 212، بحارالأنوار: ج 26 ص 51، ج 101 ص 352، المراجعات لشرف الدين: ص 412.


الامام الشريف علي حركة التدوين


مني العالم الاسلامي بخسارة كبري حينما طغت ظاهرة الابتعاد عن الموروث الحصاري، نتيجة حملة مضادة لتدوين الحديث الشريف، اذ كان الاتجاه العام لدي مرجعية الصحابة: المنع من تدوين الحديث، بل المنع من روايته أيضا الا في حدود لا تتعارض مع السياسة القائمة للصحابة، و لا نريد أن نبحث أسباب ذلك فهي معروفة لكل ذي عقل حصيف، كان أهمها السيل المتدافع من الأحاديث المؤكدة لمرجعية أهل البيت، و هذا ما يتقاطع من الأسس التي وضعت لمرجعية الصحابة بدلا من أئمة أهل البيت.

و مهما يكن من أمر، فقد كان المنع صادرا من أبي بكر رضي الله عنه أولا، و ذلك حينما قال للصحابة: «لا تحدثوا عن رسول الله شيئا، فمن سألكم فقولوا: بيننا و بينكم كتاب الله، فأحلوا حلاله، و حرموا حرامه» [1] .

و أما عمر رضي الله عنه فأراد أن يكتب السنة، ثم بدا له أن لا يكتبها، و كتب الي الأمصار: «من كان عنده شي ء منها فليمحه» [2] .

و كانت درة عمر رضي الله عنه تتبع أقواله عمليا، فيضرب أباهريرة، و ينهي ابن



[ صفحه 325]



مسعود، و قد يجد في السجن تأديبا لجملة من الرواة فيما نقل الذهبي: «أن عمر حبس ابن مسعود، و أبا الدرداء، و أبامسعود الأنصاري قائلا: قد أكثرتم الديث عن رسول الله» [3] .

و هو الذي أحرق الأحاديث المكتوبة قائلا: «مثناة كمثناة أهل الكتاب» [4] .

و حصل التمرد علي هذا الحظر في عهد عثمان بحدود رضي الله عنه معينة، فحضر في الميدان أبوهريرة الدوسي، و كعب الأحبار، و وهب بن منبه، و أضرابهم من الوضاعين. و أرسل عثمان الي أبي هريرة الانتهاء عن الحديث، و الا ألحقه بجبال دوس، و كتب الي كعب الأخبار: «لتنتهين أو لألقينك بجبال القردة» [5] .

و كان عصر أميرالمؤمنين الامام علي عليه السلام عصر فتن و ملاحم و حروب، و عهد صراع دائب بين قوي الحق و قوي الباطل، فقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين.

و مع هذا الانفجار استطاع جملة من أوليائه و المقربين تدوين بعض المرويات، علي حذر شديد، كان أبرزها كتاب سليم بن قيس الهلالي.

أما الحم الأموي؛ فلم يكن للعلم فيه أي منار، و كان الاهتمام منصبا علي تدوين الشعر و النقائض، و رواية أخبار الجاهلية و أمجاد القوم، و دفع العصبية القبلية شوطا بعيدا في قلب موازين التفكير الاجتماعي، و الحيلولة دون احتضان أية فضيلة ثقافية، أو الصيرورة الي أي مناخ علمي، و ان حصل ذلك فمراغمة علي الحكم و بجهد ذاتي من حملة الدين.

نعم فتح الحكم باب الوضع و الانتحال علي مصراعيه، فكان الكذب المتعمد



[ صفحه 326]



علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تضج به المساجد و الدواوين رغم تحذير النبي صلي الله عليه و آله و سلم من ذلك، و أخباره عنه بقوله: «من تعمد علي كذبا فليتبوأ مقعده من النار» [6] .

و قد تولي كبر هذا الكذب الصريح علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و في عهد معاوية بن أبي سفيان ثلاثة من أعرف الناس خيانة لله و لرسوله، أشرنا لهم قبل قليل و هم: أبوهريرة، كعب الأحبار، و هب بن منبه، فضجت المرويات بصخب من الحشد الانتحالي الهائل، و غرقت في بحر مائج من الأكاذيب و الاسرائيليات. و قد عمد طغاة الحاكمين الي اضفاء هالة من القداسة علي هذا الثلاثي، و اعطاء صفة الموضوعية لأحاديثهم المنتحلة، حتي كثر ذلك بشكل لا معقول، فقد صح عن أبي هريرة وحده في الصحاح، و هو متسول في الصفة (5374) خمسة آلاف و ثلاثمائة و أربعة و سبعين حديثا، و عن خادم رسول الله أنس بن مالك (2286) ألفان و مائتان و ستة و ثمانون حديثا، و هو يتولي مهمة البواب فحسب [7] .

و أما فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين، و ابنة صاحب الرسالة محمد صلي الله عليه و آله و سلم فقد ذكر محقق مسندها للسيوطي الأستاذ أحمد زمرلي قائلا: «صح من حديثها اثنان فقط» [8] .

و أما أميرالمؤمنين علي عليه السلام الذي نشأ في ظل الوحي، و في حجر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و هو أخوه و صنوه و صهره، و صاحب لوائه في مشاهده كلها، و ملازمه ملازمة الظل للشاخص في حياته كلها؛ فهم يصح له الا خمسون حديثا عند محدثي الجمهور، و روي منها البخاري في صحيحه عشرين حديثا فقط. فأين ذهب قول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن أراد العلم فليأت الباب»، و هذا الحديث - فضلا عن بقية الأحاديث في علم علي و عدله و قضائه



[ صفحه 327]



و فضله - قد صححه اثنان و عشرون اماما من علماء السنة، فضلا عن اجماع الامامية عليه، و هو مروي عن مائة و ثلاثة و أربعين من مصادر الجمهور [9] .

أما الامام الحسن عليه السلام فقد روي عنه في كل الصحاح ثلاثة عشر حديثا [10] .

و أما الامام الحسين سيد الشهداء فقد رويت عنه في كل الصحاح ثمانية أحاديث [11] .

و أما في الفقه، فقد ذكر بعض المتتبعين أنه عثر علي حديثين فقط مرويين عن الامام الحسين عليه السلام في كل الروايات الفقهية في كتب الصحاح [12] .

و أما سلسلة الأحاديث الذهبية عن الامام زين العابدين و الامام محمد الباقر و الامام جعفر الصادق عن آبائهم عليهم السلام فلن تجد لها ذكرا الا نادرا؛ في حين نجد البخاري في صحيحه يروي عن الخوارج و مروان بن الحكم، و زياد بن أبيه و سواهم من المنبوذين حديثيا عند المسلمين، و لا يروي حديثا واحدا للامام الصادق عليه السلام، حتي قال الشاعر:



قضية أشبه بالمرزأه

هذا البخاري امام الفئه



بالصادق الصديق ما احتج في

صحيحه.. و احتج بالمرجئه



و مثل عمران بن حطان.. أو

مروان.. و ابن المرأة المخطئه



مشكلة ذات عوار.. الي

حيرة أرباب النهي ملجئه



و حق بيت يممته الوري

مغذة في السير أو مبطئه



ان الامام الصادق المجتبي

بفضله الآي أتت منبئه





[ صفحه 328]





أجل من في عصره رتبة

لم يقترف في عمره سيئه



قلامة من ظفر ابهامه

تعدل من مثل البخاري مئه [13] .



و قد حاول الأستاذ الأزهري الشيخ محمد أبو زهرة الاعتذار عن البخاري في عدم روايته عن الامام، فقال: «ان البخاري لا يشك في صدقه - الضمير يعود للامام الصادق - و هو صاحب المقام الجليل في الاسلام، و لكن موضع الشك هو السند المتصل به، أي الرواة الذين يوصلون السند اليه» [14] .

و قد عقب الأستاذ الشيخ محمد حسن آل ياسين علي هذا الاعتذار بقوله: «و لكن هذا الشيخ المفضال لم يوفق في دفاعه عن البخاري، و لم يقدم لنا سببا مقبولا، أو وجيها مقنعا لهذا الاعراض، لأننا نقول له علي تعليله العليل: اذا كان موضع الشك هو شيعة الامام الذين يروون عنه، فلماذا لم يرو عن طريق أبي حنيفة، و مالك، و السفيانين، و يحيي بن سعيد، و أضرابهم، ممن لم يكونوا من شيعته، و ليسوا موضع الشك لديه» [15] .

و هكذا الأمر بالنسبة لأئمة أهل البيت أجمع.

بينما نجد في قبال هذا الاكثار من الرواية و الحديث بأباطيل ملئت زيفا و كذبا، لتنال من أبرز قادة أهل البيت، فكيف نتوقع من أمثال هؤلاء الرواة الاستقامة و القصد و الاعتدال.

حدث أبوجعفر الاسكافي فقال: «ان معاوية وضع قوما من الصحابة و قوما من التابعين علي رواية أخبار قبيحة في علي عليه السلام، تقتضي الطعن فيه، و البراءة منه، و جعل لهم علي ذلك جعلا يرغب في مثله، فاختلقوا ما أرضاه، فيهم أبو



[ صفحه 329]



هريرة، و عمرو بن العاص، و المغيرة بن شعبة، و من التابعين عروة بن الزبير» [16] .

و الأعجب من هذا أن يجعل معاوية بدلا يبلغ أربعمائة ألف درهم لسمرة بن جندب، ليزور أسباب النزول لآيتين من القرآن العظيم، يعتبر في أحدهما فيما يروي عليا عليه السلام: (ألد الخصام).

و يعتبر في الثانية قاتله عبدالرحمن بن ملجم ممن (يشري نفسه ابتغاء مرضاة الله) [17] .

و سيرت الأحاديث المزورة في فضائل الصحابة و بني أمية غمزا في أئمة أهل البيت عليهم السلام في هدف مركزي، حتي قال ابن عرفة المعروف بنفطويه: «ان أكثر الأحاديث الموضوعة في فضائل الصحابة، افتعلت أيام بني أمية تقربا اليهم، بما يظلنون أنهم يرغمون به أنوف بني هاشم» [18] .

هذه الجناية التي اقترفت في تزوير الأحاديث، غيرت البنية الواقعية للاسلام، و استبدلته بمفاهيم ناشزة تقترب من حملات التشهير السياسي.

و هدأت هذه العاصفة الهوجاء نسبيا في عهد عمر بن عبد العزيز، و استعيض عنها بعده بأحاديث الغناء و الجواري و المخنثين حتي أجهز ذلك علي الحكم الأموي حتي اذا جاء بنوالعباس أعيدت القضايا جذعة بألسنة المحدثين الرسميين و وعاظ السلاطين، فانحرفوا بالحديث الي ما يوافق رغبة الحاكمين، و كان الفراغ العلمي في البلاط العباسي يضطره الي تقريب عناصر التزوير و خلق الأحاديث في بني العباس خاصة؛ في هدف مزدوج: الابتعاد عن أهل البيت عليهم السلام أولا، و الاستظهار لبني العباس بأمجاد لم تكن ثانيا.



[ صفحه 330]



لقي هذا الاتجاه الخطير قبولا في أروقة النظام العباسي، و الدولة معها المال و السلاح، و هما عنصران مهمان في الترغيب و الترهيب.

الا أن الاتساع الثقافي جغرافيا، و امتزاج الحضارات فكريا، فتح بابا من الحرية العلمية شاء الحاكمون أم أبوا، فغصت الساحة بالعلماء، و الحكم في دور التأسيس منصرف لبناء كيانه، فاتجه قادة الفكر علميا، و اتجه العباسيون اداريا، و ما أن تمكن أبوجعفر المنصور من بناء بغداد حتي اتسعت الدائرة العلمية، و من هنا كان الانفتاح الشامل لمدرسة الامام الصادق قد أخذ شوطا بعيدا في بناء قواعده، و استوعب آلاف الدارسين، و مئات الباحثين، و عشرات المصنفين، فأسقط في يد النظام.

و سارع الامام الصادق عليه السلام بالأمر بتدوين المعارف الالهية و الانسانية، فاستجاب له التلامذة المتميزون، فكانت رؤية مجهرية فتح بها مغاليق البحث العلمي، و هو يدون كتابة، و يحرر تصنيفا، و يقيد في الصحف. فكان هذا التخطيط مما حفظ التراث الاسلامي من الضياع، و بقي شارة لامعة في خضم تيارات التاريخ تشمخ بشرف الأمة العلمي.

و كانت أسبقية الامام الصادق عليه السلام لهذا المضمار تفصح بأنه الداعية الأول للتدوين فيما أفاض به من وصايا و نصائح تؤكد هذا الاصرار، منها:

1- اكتبوا فانكم لا تحفظون حتي تكتبوا.

2- اكتب و بث علمك في اخوانك، فان مت فأورث كتبك بنيك، فانه يأتي علي الناس زمان هرج لا يأنسون الا بكتبهم.

3- القلب يتكل علي الكتابة.

4- احتفظوا بكتبكم فانكم سوف تحتاجون اليها [19] .



[ صفحه 331]



و كان هذا الحق المنظم مدعاة لتدوين أحاديث أهل البيت، و سبيلا الي ادخارها في بطون الكتب بما يدرأ الضياع و طوارق الحدثان.

روي أبوبصير، عن الامام الصادق قوله:

«ما يمنعكم من الكتابة؟ انكم لن تحفظوا حتي تكتبوا، انه خرج من عندي رهط من أهل البصرة يسألون عن أشياء فكتبوها» [20] .

بل ذهب الامام الي أكثر من هذا، فطلب من تمليذه جابر بن حيان الكوفي، أن يخترع قرطاسا لا تفنيه النار، لأن عنده مؤلفا عزيزا عليه، فاخترع جابر قرطاسا لا تبليه النار، فكتب الامام الصادق كتابه بخط يده، و ألقاه في التنور، و كان موقدا فلم يتأثر بشي ء [21] .

و نتج عن هذه الأوامر الهادفة، و هذا التحرز الشديد علي التدوين، و هذا التوجيه لحفظ الكتب من العطب أن برزت ظاهرتان ايجابيتان هما:

الأولي: انتشار التأليف في حقول المعرفة بين تلامذة الامام، لما لمسوه من الحض علي ذلك، و التشجيع لبوادر التأليف، و هو ما حفلت بذكره المعاجم الببلغرافية، و كتب التراجم و الأعلام و الرجال، و مصنفات التفسير و الحديث و العلم التجريبي و الانسانيات، و سوي ذلك من الآثار..

الثانية: الافراز و التبويب و التصنيف لأحاديث النبي صلي الله عليه و آله و سلم و أحاديث أهل البيت عليهم السلام مسندة اليهم، فكان أن جمعت الأصول الأربعمائة التي سمعت منهم مباشرة في أحاديثهم عليهم السلام، و في ضوئها ألفت الكتب الأربعة الحديثية عند الامامية، و هي:

1- الكافي أصولا و فروعا لمحمد بن يعقوب الكليني (ت 329 ه).



[ صفحه 332]



2- من لا يحضره الفقيه لعلي بن الحسين الصدوق (ت 381 ه).

3- الاستبصار للشيخ أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي (ت 460 ه).

4- تهذيب الأحكام للشيخ الطوسي نفسه.

و روايات هذه الكتب متصلة سندا بالأئمة عليهم السلام، و لا نقطع بصحة كل ما في هذه الكتب، لأن كل رواية خاضعة للتقويم سندا و متنا وفق متطلبات علم الدراية و قواعده بضوابط دقيقة، تفرز ما عليه الرواة من العدالة و الوثوق و الصحة و بالعكس، و الامام الصادق نفسه قد أوضح معالم الطريق تجاه قبول الرواية أو ردها بمعيار منهجي، فقال:

«كل شي ء مردود الي الكتاب و السنة، و كل حديث لا يوافق كتاب الله فهو زخرف» [22] .

و روي الامام الصادق عن جده رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال:

«ما وافق كتاب الله فخذوه، و ما خالف كتاب الله فدعوه» [23] .

و كان هذا النظام كفيلا بغربلة الأحاديث، و داعية لامتياز الصحيح منها.

و كانت دعوة الامام للتقيد بالتدوين فاتحة عهد جديد بين يدي العلماء و الباحثين، و خرقا للحظر السابق علي تدوين الحديث، فنشطت ظاهرة التصنيف و التأليف، فكتبت المدونات الحديثية من وجه، و ثلثها كتب المعارف الانسانية من وجه آخر.

و قد حفل تاريخ تلامذة الامام بالاستباق الي هذه المبادرة، فانبروا بجد و نشاط لا مثيل له في كتابة النوادر و الآثار في الفنون كافة، و نظرة فاحصة في كتاب (الفهرست) لابن النديم، علي سبيل المثال، تستخرج في ضوئها أسماء آلاف



[ صفحه 333]



المصنفات الموضوعية لأصحاب الامام الصادق في علوم منها: علوم القرآن، التفسير، الحديث، الفقه، اللغة، النحو، الأدب، التاريخ، الجغرافيا، الفلك، الرياضيات، الأحياء، الكيمياء، الفيزياء.. الخ.

هذا العطاء الضخم يشكل حجر الزاوية في بناء صرح الحضارة الاسلامية.

يقول الأستاذ محمد جواد فضل الله: «و قد أعطي الامام الصادق عليه السلام بدعوته هذه قدرة البقاء، و استمرارية العطاء و البذل، و اليه يعود الفضل الأكبر فيما وصلنا من تراث فكري و علمي أصيل.

أما السبب الذي يجعلنا نلتزم بأن نشاط حركة التأليف و الكتابة كان بتأثير من دعوته، هو أن الامام كان أول من دعا لذلك علنا، و ندب اليه تلامذته باصرار.. و باعتبار الأمام كان بمثابة الأستاذ الأول في عصره، و مربي جيل العلم و المعرفة، فان ذلك يعطيه قوة التأثير في الوسط الذي يخضع لرعايته و عنايته، فكان لدعوته ذلك الأثر الذي حفظ للفكر الاسلامي الأصيل أسسه و قوانينه التي يستمدها من عطاء الرسالة و مضمونها الصحيح.

اذن؛ الامام الصادق عليه السلام كان رائد الفكر الاسلامي عطاء و بقاءا» [24] .

و لم تكن توجيهات الامام في التدوين حكرا علي الامامية، بل تجاوزتها الي المذاهب عامة، فقد أفاد مالك بن أنس، و هو من تلامذة الامام المرموقين، من هذه الدعوة الكريمة، فألف كتابه (الموطأ).

يقول الأستاذ دونلدسن أحد كبار المستشرقين:

«اذا ما تذكرنا أن مالك بن أنس (179 - 94 ه) مصنف كتاب (الموطأ) كان معاصرا للامام جعفر (الصادق) و قد سبق البخاري و مسلم بنحو قرن، ظهر أن الامام جعفرا هو الذي يعزل اليه القول في محص الحديث:



[ صفحه 334]



ان ما كان موافقا لما في كتاب الله فاقبلوه، و ما كان مخالفا له فاتركوه» [25] .

و كانت مهمة الامام الأولي سد ثغرات التدهور الاجتماعي الذي أفرزته سلطنة الحاكمين الطغاة، فوهب نفسه للبناء الفكري عسي أن ينهض بالأمة من الانحطاط الذي أصاب العالم الاسلامي، فوثب بتلامذته الي ذروة العطاء، و أعد لكل مهمة رجالها الأكفاء، فكان الاسراع الي كتابة الحديث و تدوين المعارف، كما خطط لذلك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من ذي قبل.

فقد روي أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أملي كتبا في الشرائع و الأحكام، جهز بها رسله و عماله في الأقطار المفتوحة؛ بعضها في الصدقات و الفرائض، و قيل: أنها بلغت عشر صحائف [26] .

و قد ورد عن الامام الصادق، و هو يتحدث عن المخزون المعرفي في (الجامعة): «انها من املاء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من فلق فيه، و خط علي بيمينه، فيها كل حلال و حرام، و كل شي ء يحتاج اليه الناس، حتي الأرش في الخدش» [27] .

ان الحدث المهم في هذا الأمر، أن الامام الصادق عليه السلام قد سبق الي الأمر بالتدوين، و لم يحدثنا التاريخ الاسلامي عن دعوة مماثلة قبل دعوة الامام، فكان الباعث الحقيقي لهذا الاتجاه، و كان الرائد الأول لحفظ التراث في الاسلام، و في ظل هذا المنحي الفريد سلمت لنا أحاديث النبي صلي الله عليه و آله و سلم و أهل البيت عليهم السلام و وصلت الينا كتابة في السطور، و تدوينا في الكتب، بينما كانت تختفي بموت الحفظة الذين و عوها في الصدور.

و كان هذا التوجيه مما كتب السيرورة لمدرسة أهل البيت عليهم السلام، فما نالت منها



[ صفحه 335]



يد الأحداث، و لا امتدت لها يد الخمول و الاهمال، بل العكس هو الصحيح فما زالت قائمة ناصعة مشرقة، لا سيما أن فتح باب الاجتهاد يذكي من شرارتها، و يمدها بالحرارة و الحيوية جيلا بعد جيل.

و يعود الفضل الأول في هذه الظاهرة للامام جعفر الصادق عليه السلام.


پاورقي

[1] الذهبي: تذكرة الحفاظ 1 / 3.

[2] ابن سعد: الطبقات الكبري 1 / 26.

[3] الذهبي: تذكرة الحفاظ 1 / 7.

[4] ابن سعد: الطبقات الكبري 1 / 188.

[5] مرتضي العسكري: معالم المدرستين 2 / 100.

[6] مسلم: الجامع الصحيح 1 / 7.

[7] أسماء الصحابة و الرواة: 39.

[8] المصدر نفسه: 130.

[9] ظ: الذهبي: ميزان الاعتدال 1 / 415، الترمذي: الصحيح 5 / 301، الحمويني: فرائد السمطين 1 / 98، أبونعيم: حلية الأولياء 1 / 63، الأميني: الغدير 1 / 77 - 61.

[10] أسماء الصحابة و الرواة: 143.

[11] المصدر نفسه: 17.

[12] ظ: الطباطبائي: الميزان 6 / 275.

[13] الحضرمي: محمد بن عقيل، النصائح الكافية 93.

[14] محمد أبو زهرة: الامام الصادق 252.

[15] محمدحسن آل ياسين: الامام جعفر الصادق 105.

[16] ابن أبي الحديد: شرح نهج البلاغة 4 / 63.

[17] المصدر نفسه: 4 / 73.

[18] ابن أبي الحديد: شرح نهج البلاغة 1 / 46.

[19] ظ: الكليني: الكافي 1 / 52، المجلسي: البحار 47 / 265.

[20] ظ: الحر العاملي: وسائل الشيعة، كتاب الشهادات الباب الثامن.

[21] ظ: باقر شريف القرشي: حياة الامام الصادق 1 / 137 و انظر مصادره.

[22] الكليني: الكافي 1 / 69.

[23] المصدر نفسه.

[24] محمدجواد فضل الله: الامام الصادق خصائصه و مميزاته 152.

[25] ظ: محمدحسن آل ياسين: الامام جعفر الصادق 110 عن عقيدة الشعية.

[26] ظ: محمود أبو ربة: أضواء علي السنة المحمدية 23 و انظر مصدره.

[27] ظ: الكليني: الكافي 1 / 239.


جابر بن حيان


و ركز جابر بن حيان كل اختصاصه ضمن خمسمئة رسالة تبحث في تأسيس الحركة العلمية، و عززها بكتاب متفرد في علم الكيمياء... لقد وثق أستاذه الصادق بمواهبه العلمية، مما جعله يتمني عليه أن ينجز له قرطاسا لا يحترق، و لقد لبي التليمذ أستاذه بقرطاس و شاه الأستاذ بالكلمات التي تألف بها كتاب جديد له، و ألقاه في النار يحترق.

و الكيمياء - بالذات - ما تعشقها الامام و غاص اليها غوصة المشتاق، الا لأنها مثله قوة حركية في مفاعل الذات، لتكون - بدورها - أم المعادلات، و أم المبطنات، و أم الاستنباطات: كالفلسفة، يستنزفها العقل من سجادات التأمل، فاذا هي منطق ملتهب بذاته، يتفرع منه: فقه، و علم حديث، و علم تفسير، و علم اجتماع، و علم بيان!!! و هكذا انشد اليها الصادق، بذات الشوق الذي انجذب به الي دومة الفلسفة التي تلحم العقل بعين البصيرة، و توسع الأذن بالنأمات المثيرة!

و كان له - في مهمة الكيمياء - نظريات، و اقتباسات... و من أشهرها: أن النحاس هو فضة تلهت عن ذاتها، فنست معادلاتها!!! و ما سمع جابر هذا القول، حتي اجتهد بوضع معادلاته لمعرفة طبائع المعادن، و سماها: «علم الميزان»، و طمح الي تحويل المعادن الخسيسة الي ثمينة - كالنحاس، الي فضة، و ان صح الطموح، فأيضا - من جديد - الي ذهب... و راح كذلك يجرب تحضير حامض الكبريتيك بتقطيره من الشبه، و سماه: زيت الزاج، و كذلك حامض النتريك، و ماء الذهب، و الصودا الكاوية، و أضاف محلول ملح الطعام الي محلول نترات الفضة فكانت له معادلة: كلورود الفضة... و لقد كان في الكوفة يدير الأكاسير



[ صفحه 147]



المعروفة اليوم - بالراديوم - كأحد الأجسام المشعة، و كان جابر يعتبر الاكسير سرا له دخل في مجمل الأعمال الكيميائية، و لقد وجد العلم الحديث أن الاكسير الذي هو الراديوم، يؤدي الي قلب عنصر المادة، و تحطيم الذرة، و الوصول الي انتاج القنبلة الذرية... و ذلك ما حصل - فعلا - سنة 1919.

و لقد رأينا - أيضا - أن لهشام بن الحكم، و هو من أنبه تلاميذ الامام الصادق، نظريات علمية من هذا النوع الجابري، في جسمية اللون، و الطعم، و الرائحة... و جسمية اللون تعني أن اللون مؤلف من جزئيات صغيرة لا تحصر، تجتاز الفراغ، و الأجسام الشفافة: فللضوء جزئيات خراقة تتأثر بها العين... و للرائحة جزئيات متبخرة من الأجسام، تتأثر بها الغدد الأنفية، و للمذاق جزئيات تتأثر بها الحليمات اللسانية... و لقد بحث فيها - و تثبت من صحة وجودها - العلم الحديث؛ و من هنا يمكن القول: ان الامام جعفر الصادق كان أساسا في عمل الكيمياء، و ركيزة في معالم الحضارة التقدم التكنولوجي.


كيفية علمه


لم يجرؤ أحد من العالم قاطبة ادعاء أن أحدا من أهل البيت عليه السلام تتلمذ علي يد أحد، أو كان استاذا لهم، نعم أكثر ما ادعي أن الامام الصادق عليه السلام قد تعلم علي يد أبيه الامام الباقر عليه السلام، و هذا مما فيه الفخر و قد قال صلي الله عليه و آله و سلم «لا تعلموهم فانهم أعلم منكم» [1] لكن قال بعض المستشرقين انه عليه السلام اعتمد علي كتب بعض الأقباط المصريين من الاسكندرية، أو من بعض كتب الفرس [2] .

و مع ذلك يبقي ادعاء بلا دليل و قولا دون تحليل.

لكن شيعة أهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أهل البيت أدري بالذي فيه، يقولون انه كان عليه السلام يتمتع بقوي غيبية خفية.

فقالوا - أي المستشرقون - لو كان عالما بالغيب لاكتشف قانون تحويل المادة الي طاقة [3] .

و هذا الكلام أقرب الي الهزل منه الي الحقيقة، و انه لحق مضحك:!!

فهل كان علي الامام عليه السلام أن يكتشف جميع القوانين و النظريات التي دأب العلماء منذ أكثر من عشرة قرون علي اكتشافها، و هل يستوعب البشر حينئذ قوله عليه السلام، فقد قالوا عليهم السلام «أمرنا أن نكلم الناس علي قدر عقولها».



[ صفحه 109]



و قد ورد في عدة روايات عنهم عليهم السلام أنه لا يجب عليهم الاجابة علي أسئلة السائلين، لأنهم غير قادرين علي تحمل تلك العلوم، ففي رواية صحيحة عن البزنطي قال: كتبت الي الرضا عليه السلام كتابا فكان في بعض ما كتبت: قال الله عزوجل (فاسألوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون) و قال الله عزوجل (و ما كان المؤمنون لينفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين، و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون) فقد فرضت عليهم المسألة، و لم يفرض عليكم الجواب؟ قال: قال الله تبارك و تعالي: (فان لم يستجيبوا لك فاعلم أنما يتبعون أهواءهم و من أضل ممن اتبع هواه) [4] .

فالبزنطي كان قد سمع أن الامام عليه السلام لا يفرض عليه الجواب في كل ما سئل، فتعجب من ذلك فكتب الي الامام عليه السلام يسأله عن سر ذلك، فأجابه الامام بهذه الآية، أي أنهم عليهم السلام لو أجابوا بكل شي ء، فلن تستجيب القلوب لكل ما أرادوه عليهم السلام و سيثقل عليهم تحمله، فتخفيفا علي الأمة و اشفاقا عليهم اقتصروا علي ما تتحمله عقولهم و قلوبهم، لأن القلوب أوعية، فلا تتحمل التوعية، أكثر من التحلية، بالشريعة الحاوية للمفاهيم الجالية.


پاورقي

[1] الكافي ج 1 / 209.

[2] الامام الصادق في نظر علماء الغرب - 175 - 113 - 110.

[3] الامام الصادق في نظر علماء الغرب ص 117.

[4] الكافي ج 1 ص 212.


و فيما يلي أمثلة تدل علي أخذ التابعين بفتاوي الصحابة


1- روي عن سعيد بن المسيب و هو أحد كبار التابعين و رأس فقهاء المدينة في عصره، أنه كان يعني بفتيا عمر رضي الله عنه حتي أطلق عليه لقب (رواية عمر و حامل علمه) و هو انما فعل ذلك لا لمجرد الرواية و انما ليستفيد منها عند استخراج الأحكام، شأنه في ذلك شأن بعض الصحابة رضي الله عنهم و من عاصره من التابعين و قد نقل سعيد بن المسيب قوله (لو سلك الناس واديا و شعبا و سلك عمر واديا و شعبا لسلكت وادي عمر و شعبه) [1] .

2- روي عن ابراهيم النخعي: أنه كان لا يبدل بقول عمر و ابن مسعود اذا اجتمعا فان اختلفا كان قول ابن مسعود أعجب اليه لأنه كان ألطف [2] .

3- و قال الشعبي: من سره أن يأخذ بالوثيقة بالقضاء فليأخذ بقول عمر.

و قال مجاهد: اذا اختلف الناس فانظروا ما صنع عمر فخذوا به [3] .

4- أما ما يخص أم المؤمنين عائشة رضي الله عنهما فقد كان من الآخذين عنها الذين لا يتجاوزون قولها المتفقهين بها، القاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق ابن أخيها، و عروة بن الزبير ابن أختها أسماء رضي الله عنهم أجمعين [4] .

فمن خلال ما روي عنا يتبين لنا أن جملة من كبار التابعين و فقهائهم يحتجون بفتيا الصحابة رضي الله عنهم.



[ صفحه 67]




پاورقي

[1] أعلام الموقعين: 1 / 22، 20.

[2] تاريخ الفقه الاسلامي: 58.

[3] أعلام الموقعين: 1 / 20.

[4] المصدر السابق: 1 / 22، 21.


الجهاد


هو الاستعداد حسب الظاهر للقتال في سبيل الاسلام ضد



[ صفحه 132]



الاعداء الاجانب، و في الباطن هو جهاد النفس في سبيل ابطال دعوات اهل الكفر، و تكذيب المنافقين و الحد من نشاطهم [1] .

و الجدير بالذكر ان الموحدين «الدروز» قد عاشوا بين اخوانهم الاسماعيليين في الدولة الفاطمية التي اتخذت دعائم الاسلام دستورا دينيا و مدنيا في امورهم الدينية و الدنيوية، كما عاشوا في زمن الامام المعز عليه السلام في ظل تأويل الدعائم حيث مارسوا العبادتين أي القيام بالظاهر و فهم الباطن، و مذهبهم يلزم القيام بالظاهر لانه مثل يدل علي ممثول، و لا يمكن ان يقف الموحد عند الممثول دون القيام بالمثل، فالمثل و الممثول كوجهي عملة لا يقوم احدهما الا بالآخر، و كل مخالفة لهذا المبدأ يعتبر اثما عظيما يعاقب عليها في الدنيا و الآخرة،

و كانوا يعتقدون بان اهل البيت هم اجدر و اسبق الناس الي تدوين العلوم و بثها علي من يستحقها، و منعها عمن لا يؤمن بها.

و الواجب اقامة الظاهر عملا بكتاب الله و سنة رسوله و توجيهات الأئمة المعصومين، كما يقتضي الواجب عدم الاكتفاء في الظاهر بل علي المرء ان يجاهد في سبيل فهم الباطن فهما يوصل الي الحقيقة حيث تكمن فيها السعادة و الخير و الفلاح، و قد قال الامام الصادق عليه السلام: «لا تنظروا الي طول ركوع الرجل و سجوده، فان ذلك ربما يكون شيئا قد اعتاد عليه ولكن انظروا الي صدق حديثه و اداء الامانة».



[ صفحه 133]



و قال الامام علي عليه السلام:

«لا يغرنكم الرجل وطنطنته بالصلاة امتحنوه بالدينار و الدرهم».

و لذلك فان من مقتضيات الامانة ان يقوم الانسان المسلم بالعبادتين معا و لا يقف عند احدهما و يترك الآخر فهذا هو الكفر اذ لا ظاهر دون باطن و لا باطن بدون ظاهر. فالرجل وطنطنته بالصلاة فهذا عمل ظاهر، ولكن تصرف الرجل بعد الامتحان بالدينار و الدرهم يتم عند الباطن.

و لا يظنن احد بانه يستطيع ان يصل الي الباطن و بالتالي الي عمق الحقيقة دون ان يقوم بظاهر الاسلام بدقة و كفاءة الراسخين في العلم و الاتقياء المحافظين علي صلواتهم و هم خاشعون لله و رسوله، و مخلصون و مطيعون لأئمتهم، و معرفة مراتبهم و ادوارهم، و تصنيف الدعاة و معرفة درجاتهم و درجة مؤلفاتهم و مواضيعها، بالاضافة الي دراسة الديانات الآخري لكي يمكن مكاسرتها و مناقشتها للوصول الي الحقيقة التي تشكل الجامع المشترك بينها جميعا. فالكل مظاهر مختلفة لحقيقة واحدة. و بالتالي لا يكون اقامة الباطن الا بعد اقامة الظاهر كما لا يكون المرء مؤمنا حتي يكون مسلما.



[ صفحه 134]




پاورقي

[1] مقدمة تأويل الدعائم - تحقيق عارف تامر - ص 11 و 12.


محمد بن طلحة الشافعي


24. و قال كمال الدين محمد بن طلحة الشافعي (م 652): «هو من عظماء أهل البيت و ساداتهم عليهم السلام، ذو علوم جمة، و عبادة موفورة، و أوراد متواصلة، و زهادة بينة، و تلاوة كثيرة، يتتبع معاني القرآن الكريم، و يستخرج من بحره جواهره، و يستنتج عجائبه، و يقسم أوقاته علي أنواع الطاعات، بحيث يحاسب عليها نفسه، رؤيته تذكر بالآخرة، و استماع كلامه يزهد في الدنيا، و الاقتداء بهداه يورث الجنة، نور قسماته شاهد أنه من سلالة النبوة، و طهارة أفعاله تصدع أنه من ذرية الرسالة، نقل عنه الحديث، و استفاد منه العلم جماعة من أعيان الأئمة و أعلامهم، مثل يحيي بن سعيد الأنصاري، و ابن جريح، و مالك بن أنس، و الثوري، و ابن عيينة، و أبي حنيفة، و شعبة، و أيوب السجستاني، و غيرهم رضي الله عنهم، و عدوا أخذهم عنه منقبة شرفوا بها، و فضيلة اكتسبوها. و أما مناقبه و صفاته فتكاد تفوت عدد الحاصر، و يحار في أنواعها فهم اليقظ الباصر، حتي أن من كثرة علومه المفاضة علي قلبه من سجال التقوي صارت الأحكام التي لا تدرك عللها و العلوم التي تقصر الأفهام عن الاحاطة بحكمها تضاف اليه، و تروي عنه، و قد قيل: ان كتاب الجفر الذي بالمغرب و يتوارثه بنو عبد المؤمن هو من كلامه عليه السلام، و ان في هذه لمنقبة سنية، و درجة في مقام الفضائل عليه، و هذه نبذة يسيرة مما نقل عنه عليه السلام» [1] .


پاورقي

[1] مطالب السؤول 110:2؛ كشف الغمة 367:2.


مواقفه مع المنصور و ولاته


رزق أهل البيت فيما رزقوا الحكمة و كفي بها فضيلة، و لربما تعجب من مواقف الصادق مع المنصور و رجاله فانك تارة تجده يلين بالقول و يجهد في براءته و اخري يلاقيهم بالشدة و العنف دون أن يعترف بشي ء و ان أساءهم موقفه.

و الصادق أعرف بما يقول و يفعل، فقد يلين اذا عرف أن اللين أسلم، وقد يخشن أذا عرف أن الخشونة ألزم، و ليس اللين محمودا في جميع الأوقات و الحالات، غير أن التمييز بين المواقف يحتاج الي حكمة و عرفان، فبينا تجده يخاطب المنصور بقوله: «و الله ما فعلت و أستحل ذلك و لا هو من مذهبي و اني ممن يعتقد طاعتك في كل حال و قد بلغت من السن ما قد أضعفني عن ذلك لو أردته فصيرني في بعض حبوسك حتي يأتيني الموت فهو مني قريب» و اذا به يقول للمنصور علي لسان الرسول: «فان كففت و الا أجريت اسمك علي الله عزوجل في كل يوم خمس مرات» الي كثير من الموقفين، كما عرفت كثيرا من مواقف اللين، و ستعرف الآن بعض المواقف من الشدة.

انا و ان غبنا عن ذلك العهد لكننا لم نغب عن معرفة نفسية الامام الصادق عليه السلام و نفسية الدوانيقي، كما لم نغب عن تأريخ الحوادث في ذلك العهد.

ان المنصور و ان ملك البلاد باسم الخلافة لكنه يعلم أن صاحبها حقا هو الصادق عليه السلام، و أنه صاحب كل فضيلة و أنه لو أراد الأمر لم يطق المنصور



[ صفحه 115]



أن يحول دونه، فمن ثم تراه أحيانا يصفح عن و خزات الصادق عليه السلام لا يريد أن تزداد الملاحاة في الكلام فتثير كوامن النفوس فتهيج ما يخافه من وثبة و ثورة، غير أن شدة الحب للملك و الملك عقيم، و الحب يعمي و يصم، تبعث المنصور علي الاساءة للصادق و السعي لاهلاكه، فاذا عرف الصادق أن الموقف من الأول انبعث لاظهار الحق، و أن الموقف من الثاني قابله بلين ليكف بغيه و عدوانه.

و ها نحن أولا نورد بعض ما كان من الصادق مع المنصور و ولاته من المواقف التي يعلن فيها بالحق غير مكترث بما له من سطوة و لولاته من قسوة.

سأل المنصور الصادق عليه السلام يوما عن الذباب و هو يتطايح علي وجهه حتي أضجره فقال له: يا أبا عبدالله لم خلق الله الذباب؟ فقال الصادق عليه السلام: ليذل به الجبابرة [1] فسكت المنصور علما منه أنه لو رد عليه لو خزه بما هو أمض جرحا، و أنفذ طعنا.

و كتب اليه المنصور مرة: لم لا تغشانا كما تغشانا الناس؟ فأجابه الصادق عليه السلام: «ليس لنا ما نخافك من أجله، و لا عندك من أمر الآخرة ما نرجوك له، و لا أنت في نعمة فنهنيك، و لا تراها نقمة فنعزيك، فما نصنع عندك» فكتب اليه: تصحبنا لتنصحنا، فأجابه: «من أراد الدنيا لا ينصحك، و من أراد الآخرة لا يصحبك» فقال المنصور: و الله لقد ميز عندي منازل من يريد الدنيا ممن يريد الآخرة، و انه ممن يريد الآخرة لا الدنيا. [2] .

أقول ان المنصور ما أراد النصيحة لما يصلحه، و لو أراد صلاح نفسه



[ صفحه 116]



لاعتزل الأمر لئلا يبوء باثم هذه الامة، ولكنه أراد أن يستصفي الصادق و يجعله من أتباعه، فيعلم الناس أنه الامام غير مدافع، و تنقطع الشيعة عن مراجعة الصادق، و يظهر لهم أنه تبع للمنصور، و الامام لا يكون تبعا لأرباب السلطان باختياره، و الصادق لا يخفي عليه قصد المنصور.

و كلمته هذه تعطينا درسا بليغا عن مواقف الناس مع الملوك و الامراء و عن منازل المتزلفين اليهم، و كيف يجب أن تكون مواقف رجال الدين معهم.

و استقدمه المنصور مرة و هو غضبان عليه، فلما دخل عليه الصادق عليه السلام، قال له: يا جعفر قد علمت أن رسول الله صلي الله عليه و آله قال لأبيك علي بن أبي طالب عليه السلام: لولا أن تقول فيك طوائف من امتي ما قالت النصاري في المسيح لقلت فيك قولا لا تمر بملأ الا أخذوا من تراب قدميك يستشفون به، و قال علي عليه السلام: يهلك في اثنان و لا ذنب لي: محب غال و مبغض مفرط، قال ذلك اعتذارا منه أنه لا يرضي بما يقول فيه الغالي و المفرط، و لعمري أن عيسي بن مريم عليه السلام لو سكت عما قالت النصاري فيه لعذبه الله، و لقد تعلم ما يقال فيك من الزور و البهتان، و امساكك عن ذلك و رضاك به سخط الديان، زعم أوغاد الحجاز و رعاع الناس أنك حبر الدهر و ناموسه، و حجة المعبود و ترجمانه، و عيبة علمه و ميزان قسطه، و مصباحه الذي يقطع به الطالب عرض الظلمة الي ضياء النور، و أن الله لا يقبل من عامل جهل حدك في الدنيا عملا، و لا يرفع له يوم القيامة و زنا، فنسبوك الي غير حدك، و قالوا فيك ما ليس فيك، فقل فان أول من قال الحق جدك، و أول من صدقه عليه أبوك، و أنت حري أن تقتص آثارهما، و تسلك سبيلهما.

فقال عليه السلام: أنا فرع من فروع الزيتونة، و قنديل من قناديل بيت



[ صفحه 117]



النبوة، و أديب السفرة، و ربيب الكرام البررة، و مصباح من مصابيح المشكاة التي فيها نور النور، و صفوة الكلمة الباقية في عقب المصطفين الي يوم الحشر.

فالتفت المنصور الي جلسائه فقال: هذا قد حالني علي بحر مواج لا يدرك طرفه و لا يبلغ عمقه، تحار فيه العلماء، و يغرق فيه السبحاء [3] و يضيق بالسابح عرض الفضاء، هذا الشجي المعترض في حلوق الخلفاء، الذي لا يجوز نفيه، و لا يحل قتله، و لولا ما تجمعني و اياه شجرة طاب أصلها و بسق فرعها، و عذب ثمرها، و بوركت في الذر، و قدست في الزبر، لكان مني ما لا يحمد في العواقب، لما يبلغني عنه من شدة عيبه لنا و سوء القول فينا.

فقال الصادق عليه السلام: لا تقبل في ذي رحمك و أهل الرعاية من أهل بيتك قول من حرم الله عليه الجنة، و جعل مأواه النار، فان النمام شاهد زور، و شريك ابليس في الاغراء بين الناس فقد قال الله تعالي: «يا أيها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا أن تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين» [4] و نحن لك أنصار و أعوان، و لملكك دعائم و أركان، ما أمرت بالمعروف و الاحسان، و أمضيت في الرعية أحكام القرآن، و أرغمت بطاعتك لله أنف الشيطان، و ان كان يجب عليك في سعة فهمك، و كثرة علمك، و معرفتك بآداب الله أن تصل من قطعك، و تعطي من حرمك، و تعفو عمن ظلمك، فان المكافي ليس بالواصل، انما الواصل من اذا قطعته رحمه وصلها، فصل رحمك يزد الله في عمرك، و يخفف عنك الحساب يوم حشرك، فقال المنصور: قد صفحت عنك لقدرك، و تجاوزت عنك لصدقك، فحدثني عن نفسك بحديث



[ صفحه 118]



أتعظ به و يكون لي زاجر صدق عن الموبقات، فقال الصادق عليه السلام:

عليك بالحلم فانه ركن العلم، و املك نفسك عند أسباب القدرة فانك ان تفعل ما تقدر عليه كنت كم شفي غيظا، أو تداوي حقدا أو يحب أن يذكر بالصولة، واعلم بأنك ان عاقبت مستحقا لم تكن غاية ما توصف به الا العدل، و الحال التي توجب الشكر أفضل من الحال التي توجب الصبر، فقال المنصور: و عظت فأحسنت، و قلت فأوجزت. [5] .

أقول: ان أمثال هذه المواقف تعطيك دروسا وافيه عما كان عليه أهل ذلك العصر من سياسة و علم و اعتقاد و غيرها، و هنا نستطيع أن نتعرف عدة امور.

1 - ان المنصور يريد ألا يظهر الصادق بمظهر الامامة فحاول أن يخدعه أمام الناس بتلك الكلمات اللينة، و هنا تعرف دهاء المنصور، لأن العباسيين انما تربعوا علي الدست باسم الامامة و الخلافة، فلو كان هناك امام آخر يري شطر من الامة أنه صاحب المنبر و التاج لا يتم لهم أمر، و هو يريد ألا يعارضه أحد في سلطانهم، فكان المنصور يدفع عن عرشه بالشدة مرة و باللين اخري فكان من سياسته أن جابه الصادق أمام ملأ من الناس بهذا القول و حسب أن الصادق سوف يبطل ما يقوله الناس فيه، و به يحصل ما يريد، و هو يعلم أن الصادق لا يجبهه بالرد، حذرا من سطوته.

2 - ان الصادق امام بجعل الهي كما يري ذلك و يراه الشيعة فيه، و الامامة في أهل البيت و في الصادق ليست وليدة عصر المنصور، و انما هي من عهد صاحب الرسالة، فالامام الصادق عليه السلام وقع بين لحيي لهذم فانه ان



[ صفحه 119]



جاري المنصور فقد أبطل امامة الهية، و ان عارضه لا يأمن من شره، فمن ثم أجابه بكلمات مجملة لا تصرح بالامامة و لا تبطل قول الناس فيه، و لذا قال المنصور «هذا قد حالني علي بحر مواج لا يدرك طرفه».

3- ان قول الشيعة في الامام من ذلك اليوم علي ما هو عليه اليوم، و هذا ما تقتضيه اصول المذهب، و تدل عليه أخبار أهل البيت و آثارهم.

4- ان سكوت الامام الصادق و عدم ابطاله لأن يكون كما يقول الناس برهان علي أن حقيقة الامامة كما يحكيها المنصور عن الناس، و لو كانت حقيقتها غير هذا لقال الصادق: ان هذا الرأي و القول باطل، بل لوجب عليه اعلام الناس ببطلانه وردعهم عن هذا المعتقد .

5- ان القائل بامامة الصادق عليه السلام خلق كثير من الناس، مما جعل المنصور يفكر فيه و يخشي من اتساعه و من عقباه، فحاول أن يتذرع بالصادق لمكافحته.

6- ان المرء بأصغريه، فالامام الصادق لولم تسبق الأخبار و الآثار عن منزلته، لكان في مثل كلامه و مثل موقفه هذا دلالة علي ما له من مقام، أتراه كيف حاد عن جواب المنصور بما حيره، دون أن يصرح بخلاف ما حكاه عن الشيعة، و دون أن يصرح بصحة ما يرون، و كيف وعيت ذلك البيان منه عن نفسه، ببليغ من القول، و جليل من المعني، و كيف وعظ المنصور بما يوافق شأن الملوك، و ما يتفق و ابتلاءهم كثيرا؟

و هذا بعض ما يمكن استنباطه من هذا الموقف وفهم حال الناس ذلك اليوم، و كفي به عن سواه.

و دخل علي المنصور في احدي جيئاته فاستقبله الربيع بالباب و قال له: يا أباعبدالله ما أشد تلظيه عليك لقد سمعته يقول: والله لا تركت له نخلا الا



[ صفحه 120]



عقرته، و لا مالا الا نهبته، و لا ذرية الا سبيتها، فلما دخل و سلم وقعد قال له المنصور: اما والله لقد هممت ألا أترك لكم نخلا الا عقرته، و لا مالا الا أخذته، فقال له الصادق عليه السلام: يا أميرالمؤمنين ان الله عزوجل ابتلي أيوب فصبر، و أعطي داود فشكر، و قدر [6] يوسف فغفر، و أنت من ذلك النسل و لا يأتي ذلك النسل الا بما يشبهه، فقال: صدقت قد عفوت عنكم، فقال الصادق: انه لم ينل أحد منا أهل البيت دما الا سلبه الله ملكه، فغضب لذلك و استشاط، فقال: علي رسلك ان هذا الملك كان في آل أبي سفيان فلما قتل يزيد حسينا عليه السلام سلبه الله ملكه، فورثه آل مروان فلما قتل هشام زيدا سلبه الله ملكه فورثه مروان بن محمد، فلما قتل مروان ابراهيم الامام سلبه الله ملكه و أعطاكموه فقال: صدقت. [7] .

أقول: ان الصادق عليه السلام ما اعتذر عن قوله الأول، و انما جاء بالشواهد عليه، سوي انه استعرض ذكر أخيه ابراهيم ليكف بذلك شره.

و للصادق عليه السلام مواقف كثيرة علي غرار ما ذكرناه اجتزينا عنها بما أوردناه.

و كانت للصادق عليه السلام مواقف مع بعض ولاة المنصور رجاله تشبه مواقفه مع المنصور في الشدة، جاء الي المدينة واليا من قبل المنصور بعد مقتل محمد و ابراهيم رجل يقال له شيبة بن عفال، يقول عبدالله بن سليمان التميمي: فلما حضرت الجمعة صار الي مسجد الرسول صلي الله عليه و آله فرقي المنبر و حمد الله و أثني عليه، ثم قال: أما بعد فان علي بن أبي طالب شق عصا



[ صفحه 121]



المسلمين و حارب المؤمنين، و أراد الأمر لنفسه، و منعه أهله، فحرمه الله عليه، و أماته بغصته، و هؤلاء ولده يتبعون أثره في الفساد و طلب الأمر بغير استحقاق له فهم في نواحي الأرض مقتولون، و بالدماء مضرجون.

فعظم هذا الكلام منه علي الناس، و لم يجسر أحد منهم أن ينطق بحرف فقام اليه رجل فقال: و نحمدالله و نصلي علي محمد خاتم النبيين و سيد المرسلين و علي رسل الله و أنبيائه أجمعين، أما ما قلت من خير فنحن أهله، و أما ما قلت من سوء فأنت و صاحبك به أولي، فاختبر يا من ركب غير راحلته و اكل غير زاده ارجع مأزورا.

ثم أقبل علي الناس فقال: ألا أنبئكم بأخلي الناس ميزانا يوم القيامة و أبينهم خسرانا، من باع آخرته بدنيا غيره، و هو هذا الفاسق،فأسكت الناس و خرج الوالي من المسجد لم ينطق بحرف، فسألت عن الرجل، فقيل لي: هذا جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب صلوات الله عليهم أجمعين. [8] .

و عن الصادق عليه السلام أنه قال: كنت عند زياد بن عبدالله و جماعة من أهل بيتي، فقال: يا بني فاطمة ما فضلكم علي الناس؟ فسكتوا، فقلت، ان من فضلنا علي الناس انا لا نحب أن نكون من أحد سوانا، و ليس أحد من الناس لا يحب أن يكون منا. [9] .

أقول: لقد جاءه بالمسكت و هذه الكلمة علي اختصارها جمعت الفضائل و اغنت عن الدلائل.



[ صفحه 122]



و كان داود بن علي بن عبدالله بن العباس واليا علي المدينة من قبل المنصور، فارسل خلف المعلي بن خنيس مولي الصادق عليه السلام، و أراد أن يدله علي أصحاب الصادق عليه السلام و خواصه، فتجاهل عليه المعلي بمعرفتهم، فألح عليه ثم هدده بالقتل، فقال له المعلي: أبالقتل تهددني والله لو كانوا تحت قدمي ما رفعت قدمي عنهم، و ان أنت قتلتني تسعدني و أشقيتك، فلما رأي داود شدة امتناع المعلي قتله و استلب أمواله و كانت للصادق عليه السلام.

فلما بلغ الصادق ذلك قام مغضبا يجر رداءه و دخل علي داود و قال له: قتلت مولاي و أخذت مالي، أما علمت أن الرجل ينام علي الثكل و لا ينام علي الحرب.

ثم أن الصادق عليه السلام طلب منه القود، فقدم له قاتله فقتله به، و هو صاحب شرطته، و لما قدموه ليقتل اقتصاصا جعل يصيح: يأمروني أن أقتل لهم الناس ثم يقتلونني.

ثم أن داود بعد ذلك أرسل خمسة من الحرس خلف الصادق عليه السلام و قال لهم: ائتوني به فان أبي فائتوني برأسه، فدخلوا عليه و هو يصلي فقالوا: أجب داود، قال: فان لم اجب، قالوا: امرنا بأمر، قال: فانصرفوا فانه خير لكم في دنياكم و آخرتكم، فأبوا الا خروجه، فرفع يديه فوضعهما علي منكبيه ثم بسطهما، ثم دعي بسبابته فسمع يقول: الساعة الساعة، حتي سمع صراخ عال، فقال لهم: ان صاحبكم قدمات فانصرفوا.

أقول: هذه بعض مواقفه من رجال المنصور دعاه الي الشدة فيها الغضب للحق، حين وجد أن الكلام أولي من السكوت، و ان أبدي فيها صفحته للسيف.



[ صفحه 123]




پاورقي

[1] نورالأبصار للشبلنجي: ص 141.

[2] كشف الغمة في أحوال الصادق عليه السلام عن تذكرة ابن حمدون: 2 / 208.

[3] جمع سابح.

[4] الحجرات: 6.

[5] بحارالأنوار: 47 / 168 في أحوال الصادق عليه السلام.

[6] أي جعله قادرا علي الانتقام من اخوته.

[7] الكافي: كتاب الدعاء، باب الدعاء للكرب و الهم و الحزن: 2 / 563.

[8]

مجالس الشيخ الطوسي طاب ثراه، المجلس الثاني.

[9] بحارالأنوار: 47 / 166 / 8 في أحوال الصادق عليه السلام.


حسن الصحبة


ليس حسن الصحبة أمرا يأتيك عفوا دون ترويض النفس و كبح جماحها،



[ صفحه 64]



لأنها كثيرا ما تتطلب منك التنازل لصاحبك عن بعض رغائبك و شهواتك، و ايثاره ببعض ما عندك ، و لذا قال أبوعبدالله عليه السلام:

«و ظن نفسك علي حسن الصحابة لمن صحبت».

و لما كان حسن الصحبة كثير المسالك، و قد يجهل المرء أفضلها سلوكا، علمنا كيف نحسن صحبة من نصحب، فقال عليه السلام: حسن خلقك، و كف لسانك، و اكظم غيظك، و أقل لغوك ، و تغرس عفوك، و تسخو نفسك [1] .

بل أراد أن نجعل حسن الصحبة شعارا دائميا، مع كل من نصحبه فقال: يا شيعة آل محمد ليس منا من لم يملك نفسه عند غضبه، و من لم يحسن صحبة من صحبه [2] الي كثير من أمثال هذا.

و ألزم بالتحري عن الصاحب بعد فراقه و معرفة شأنه و حاله فقال للمفضل بن عمر بعدما دخل عليه من سفر: من صحبك؟ فقال: رجل من اخواني، قال: فما فعل؟ قال: منذ دخلت لم أعرف مكانه، فقال له: أما علمت أن من صحب مؤمنا أربعين خطوة سأله الله عنه يوم القيامة. [3] .


پاورقي

[1] الوسائل: 8 / 408 / 2.

[2] نفس المصدر: 8 / 402 / 3.

[3] الوسائل: 8 / 403 / 8.


عبادته و تهجده


ان عبادة الامام تنطلق من صفاء نفسه و ايمانه بالله ، و اشراق اليقين في قلبه، بفعل انفتاحه علي أسرار المعرفة الالهية و انسجامه روحا بحقائقها الواقعية السامية .

و من هنا كان الامام عليه السلام أعبد أهل زمانه ، فان العبادة عندما تقترن بالمعرفة



[ صفحه 100]



الصادقة ، تتجلي فيها أعمق معاني الخشوع و أورعها ، أو ليست العبادة الا الخشوع و النبل ؟ و كلما ازدادت المعرفة بالله سبحانه و تعالي ازداد العمق العبادي .

يقول مالك بن أنس:كان الامام جعفر بن محمد ] الصادق عليه السلام [ لا يخلو من احدي ثلاث خصال:اما صائما ، و اما قائما ، و اما ذاكرا ، و كان من عظماء العباد ] في عصره بالتهجد و التبتل ، و كان من [ أكابر الزهاد ] في الدنيا [ الذين يخشون الله عزوجل ، و قد حججت معه سنة فلما استوت به راحلته عند الاحرام ، كان كلما هم بالتلبية ] تلجلج و [ انقطع الصوت في حلقه و كاد أن يخر من راحلته .

و قال مالك:ما رأت عين ، و لا سمعت اذن ، و لا خطر علي قلب بشر أفضل من جعفر الصادق علما و عبادة .

و قال ابن طلحة في مطالب السؤول:ذو علوم جمة ، و عبادة موفورة ، و أوراد متواصلة ، يقسم أوقاته علي أنواع الطاعات .

و عن ابن أبي يعفور قال:سمعت أباعبدالله ] الصادق [ يقول و هو رافع يده الي السماء:رب لا تكلني الي نفسي طرفة عين أبدا ، لا أقل من ذلك و لا أكثر، فما كان بأسرع من أن تحدرت الدموع من جوانب لحيته .

ثم أقبل علي فقال:يا ابن أبي يعفور ، ان يونس بن متي و كله الله الي نفسه أقل من طرفة عين ، فأحدث ذلك الذنب .

قلت:فبلغ كفرا أصلحك الله ؟

قال:لا ، و لكن الموت علي تلك الحال هلاك .

و في هذا الحديث يتجلي لنا عمق المعرفة التي كانت تنطوي عليها روح الامام ، فينطلق لسانه في تبتل خاشع بتلك الكلمات المفعمة بالايمان ، و التي بالأحري هي دموع المعرفة الصادقة .



[ صفحه 101]



و يطيب للامام عليه السلام بمستوي معرفته أن يطيل وقوفه بين يدي ربه في لقاء روحي سعيد ، تنسجم احساساته فيه مع خالقه و بارئه ، قضاء لحق العبودية الحقة للمعبود الحق .

فعن أبان بن تغلب ، قال:دخلت علي أبي عبدالله ] الصادق [ و هو يصلي ، فعددت له في الركوع و السجود ستين تسبيحة .

و عن حفص بن غياث ، قال:رأيت أباعبدالله يتخلل بساتين الكوفة ، فانتهي الي نخلة فتوضأ عندها ، ثم ركع و سجد ، فأحصيت في سجوده خمسمائة تسبيحة ، ثم استند الي النخلة فدعا بدعوات .

و عبادة الامام هي امتداد لعبادة جده أميرالمؤمنين عليه السلام الذي روي عنه قوله في دعائه:« الهي ما عبدتك خوفا من نارك ، و لا طمعا في جنتك ، ولكن وجدتك أهلا للعبادة فعبدتك » .

و بعد هذا يا تري ؟ أي عبادة أعمق و أي يقين أوثق ؟


موقفه من الحكم الاموي


ولد الامام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام في عهد عبدالملك بن مروان سنة 83 للهجرة [1] و عاصر عشرة من حكام بني امية، و هم:

عبدالملك بن مروان، و الوليد بن عبدالملك، و سليمان بن عبدالملك، و عمر ابن عبدالعزيز، الذي وجد الناس في عهده بعض العدل الذي فقدوه زمانا، و استراحوا في أيامه القليلة، و يزيد بن عبدالملك الذي فكر أن يسير بسيرة سلفه عمر بن عبد العزيز غير أنه لم يوفق، و من بعده جاء هشام بن عبدالملك، هذا الجبار الحاقد علي أهل البيت، و الوليد الفاجر بن يزيد بن عبدالملك، و يزيد الثالث الملقب بالناقص [2] ، و ابراهيم بن الوليد بن عبدالملك، و آخرهم مروان بن محمد المعروف بالحمار [3] .

و كشفا لأعمال حكام بني امية و فضح جرائمهم و ما عاناه الامام الصادق عليه السلام نوضح بعض سلوكهم.


پاورقي

[1] الكليني؛ اصول الكافي 306: 1.

[2] ابن الأثير؛ الكامل في التأريخ 499: 4.

[3] المسعودي؛ مروج الذهب 240: 3.


الدعاء الذي يعوذ به نفسه


وكان الامام الصادق عليه السلام، يعيذ نفسه من شرور القوم الظالمين، بهذا الدعاء الجليل، وقد جعله حرزا لولده الامام الكاظم عليه السلام وهذا نصه بعد البسملة.

«بسم الله، لا إله إلا الله أبدا حقا، حقا، لا إله إلا الله إيمانا



[ صفحه 56]



وصدقا، لا إله إلا الله تعبدا ورقا، لا إله إلا الله تلطفا ورفقا، لا إله إلا الله، بسم الله، والحمد لله، إعتصمت بالله، وألجات ظهري إلي الله، ما شاء الله، ولا قوة إلا بالله، وما توفيقي إلا بالله، ونعم القادر الله ونعم المولي الله، ونعم النصير الله، ولا يأتي بالحسنات إلا الله، ولا يصرف السيئات إلا الله، وما بنا من نعمة فمن الله، وإن الامر كله لله وأستكفي بالله، وأستعين بالله، وأستقيل الله، وأستغفر الله، وأستغيث الله، وصلي الله علي محمد رسول الله صلي الله عليه وآله، وعلي أنبياء الله، وعلي ملائكة الله، وعلي الصالحين من عباد الله» إنه من سليمان، وإنه بسم الله الرحمن الرحيم ألا تعلوا علي واتوني مسلمين « [1] كتب الله لاغلبن أنا ورسلي، إن الله قوي عزيز، لا يضركم كيدهم إن الله بما يعلمون محيط، واجعل لي من لدنك سلطانا نصيرا. إذا هم قوم أن يبسطوا إليكم أيديهم، فكف أيديهم عنكم، واتقوا الله وعلي الله فليتوكل المؤمنون، والله يعصمك من الناس، إن الله لا يهدي القوم الكافرين، كلما أوقدوا نارا للحرب أطفأها الله، ويسعون في الارض فسادا، والله لا يحب المفسدين، قلنا يا نار كوني بردا وسلاما علي إبراهم، وأرادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين، وزادكم في الخلق بسطة، واذكروا آلاء الله لعلكم تفلحون، له معقبات من بين يديه، ومن خلفه، يحفظونه من أمر الله. رب أدخلني مدخل صدق، وأخرجني مخرج صدق، واجعل لي من لدنك سلطانا نصيرا، وقربناه نجيا، ورفعناه مكانا عليا، سيجعل لهم الرحمن ودا، وألقيت عليك محبة مني، ولتصنع علي عيني، إذ تمشي أختك فتقول: هل أدلكم علي من يكفله، فرجعناك إلي أمك كي تقر



[ صفحه 57]



عينها ولا تحزن، وقتلت نفسا فنجيناك من الغم، وفتناك فتونا، لا تخف إنك من الآمنين، لا تخف إنك أنت الاعلي، لا تخاف دركا ولا تخشي، لا تخف، نجوت من القوم الظالمين، لا تخف إنا منجوك وأهلك، لا تخافا إنني معكما أسمع وأري، وينصرك الله نصرا عزيزا، ومن يتوكل علي الله فهو حسبه، إن الله بالغ أمره، قد جعل الله لكل شئ قدرا، فوقاهم الله شر ذلك اليوم، ولقاهم نضرة وسرورا، وينقلب إلي أهله مسرورا، ورفعنا لك ذكرك، ويحبونهم كحب الله، والذين آمنوا أشد حبا لله، ربنا أفرغ علينا صبرا، وثبت أقدامنا وأنصرنا علي القوم الكافرين، الذين قال لهم الناس: إن الناس قد جمعوا لكم، فاخشوهم فزادهم إيمانا، فقالوا حسبنا الله ونعم الوكيل، فانقلبوا بنعمة من الله وفضل، لم يمسسهم سوء، واتبعوا رضوان الله، والله ذو فضل عظيم، أو من كان ميتا فأحييناه، وجعلنا له نورا، يمشي به في الناس، هو الذي أيدك بنصره، وبالمؤمنين وألف بين قلوبهم، ولكن الله ألف بينهم إنه عزيز حكيم، سنشد عضدك بأخيك، ونجعل لكما سلطانا، فلا يصلون إليكما بآياتنا أنتما ومن تبعكما الغلبون، علي الله توكلنا، ربنا افتح بيننا، وبين قومنا بالحق وأنت خير الفاتحين، إني توكلت علي الله، ربي، وربكم ما من دابة إلا هو آخذ بناصيتها، إن ربي علي صراط مستقيم، فستذكرون ما أقول لكم، وأفوض أمري إلي الله، إن الله بصير بالعباد، فأن تولوا، فقل: حسبي الله لا إله إلا هو، عليه توكلت، وهو رب العرش العظيم، رب مسني الضر، وأنت أرحم الراحمين. لا إله إلا أنت، سبحانك إني كنت من الظالمين، آلم، ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين، الذين يؤمنون بالغيب، ويقيمون الصلاة، ومما رزقناهم ينفقون. الله لا إله إلا



[ صفحه 58]



هو، عليه توكلت، وهو رب العرش العظيم، وعنت الوجوه للحي القيوم، وقد خاب من حمل ظلما، فتعالي الله الملك الحق، لا إله إلا هو رب العرش الكريم، فلله الحمد، رب السموات، ورب الارض ورب العالمين، وله الكبرياء في السموات والارض وهو العزيز الحكيم، وإذا قرأت القرآن جعلنا بينك وبين الذين لا يؤمنون بالآخرة حجابا مستورا، وجعلنا علي قلوبهم أكنة أن يفقهوه، وفي آذانهم وقرا، وإذا ذكرت ربك في القرآن وحده، ولوا علي أدبارهم نفورا، أفرأيت من اتخذ إلهه هواه، وأضله الله علي علم، وختم علي سمعه وقلبه، وعل علي بصره غشاوة، فمن يهديه بعد الله أفلا تذكرون، وجعلنا من بين أيديهم سدا ومن خلفهم سدا فأغشيناهم فهو لا يبصرون، وما توفيقي إلا بالله، عليه توكلت، وإليه أنيب، إن الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون، وقال الملك أئتوني به أستخلصه لنفسي، فلما كلمه قال: إنك اليوم لدينا مكين أمين، وخشعت الاصوات للرحمن، فلا تسمع إلا همسا، فسيكفيكهم الله وهو السميع العليم. لو أنزلنا هذا القرآن علي جبل، لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله، وتلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون. هو الله الذي لا إله إلا هو، عالم الغيب والشهادة، هو الرحمن الرحيم، هو الله لا إله إلا هو، الملك، القدوس، السلام، المؤمن، المهيمن، العزيز، الجبار، المتكبر، سبحان الله عما يشركون، هو الله الخالق البارئ، المصور، له الاسماء الحسني، يسبح له ما في السموات والارض وهو العزيز الحكيم، ربنا ظملنا أنفسنا، وإن لم تغفر لنا، وترحمنا، لنكونن من الخاسرين، ربنا، اصرف عنا عذاب جهنم، إن عذابها كان غراما، ربنا، ما خلقت



[ صفحه 59]



هذا باطلا سبحانك، فقنا عذاب النار، وقل: الحمد لله، الذي لم يتخذ ولدا، ولم يكن له شريك في الملك، ولم يكن له ولي من الذل، وكبره تكبيرا، وما لنا أن لا نتوكل علي الله وقد هدانا سبلنا، ولنصبرن علي ما آذيتمونا، وعلي الله فليتوكل المتوكلون، إنما أمره إذا أراد شيئا، أن يقول له: كن فيكون، فسبحان الذي بيده ملكوت كل شئ وإليه ترجعون.

اللهم، من أرادني، وأهلي، وولدي، وأهل حزانتي بشر أو ضر فاقمع رأسه، واعقل لسانه، والجم فاهه، وحل بيني وبينه كيف شئت، وأني شئت، إجعلنا منه ومن كل دابة أنت آخذ بناصيتها إنك علي صراط مستقيم، في حجابك الذي لا يرام، وفي سلطانك الذي لا يستضام، فإن حجابك منيع، وجارك عزيز، وأمرك غالب، وسلطانك قاهر، وأنت علي كل شئ قدير.

اللهم، صل علي محمد وآل محمد، أفضل ما صليت علي أحد من خلقك، وصل علي محمد وآل محمد، كما هديتنا به من الضلالة، واغفر لنا، ولآبائنا، ولامهاتنا، ولجميع المؤمنين، والمؤمنات، وتابع بيننا وبينهم بالخيرات، إنك مجيب الدعوات، وأنت علي كل شئ قدير.

اللهم، إني أستودعك نفسي، وديني وأهلي، ومالي، وعيالي، وأهل حزانتي وخواتيم عملي، وجميع ما أنعمت به علي، من أمر دنياي، وآخرتي، فإنه لا يضيع محفوظك، ولا ترزأ ودائعك، قل: إني لن يجيرني، من الله أحد، ولن أجد من دونه ملتحدا،



[ صفحه 60]



اللهم، ربنا آتنا في الدنيا حسنة، وفي الآخرة حسنة، وقنا عذاب النار، وصلي الله علي محمد وال محمد أجمعين.» [2] .

أرأيتم، هذا الايمان العميق، الذي انفجر كالبركان، في مناجاة الامام ودعائه مع الله تعالي؟!

أرأيتم، هذا الترابط البديع، بين بنود هذا الدعاء، الذي رصعه بآيات من الذكر الحكيم، من سور مختلفه، ومضامين متحدة، يلمس في كل فصل من فصولها، الاعتصام الوثيق بالله، الذي بيده جميع مجريات الاحداث؟!

أرأيتم، كيف تسلح الامام عليه السلام، واحتجب بهذا الدعاء، ليجيره الله من أعدائه، والباغين عليه؟!

إن هذا الدعاء، صفحة مشرقة، من صفحات الايمان، الذي تفاعل مع عواطف الامام، ومشاعره، فكان لا يري إلا الله، يرجوه ويلوذ به، ويستجير به.


پاورقي

[1] سورة النمل آية 29 و 30.

[2] المصباح (ص 140 - 143).


مقارناته مع الآخرين


################

پاورقي

[1] محمدعلي أبوريان، تاريخ الفكر الفلسفي في الاسلام، الجزء الأول 1970 بيروت ص 287.

[2] نفسه، ص 302.


ابراهيم بن إسماعيل الديباج (طباطبا)


إبراهيم بن إسماعيل الديباج ابن إبراهيم الغمر ابن الحسن المثني ابن الحسن السبط ابن الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام الهاشمي، العلوي، المعروف بطباطبا، جد السادة الطباطبائية. محدث إمامي دعا إلي الرضا من آل محمد صلي الله عليه وآله. كانت ردة في لسانه، فأراد أن يقول قبا فقال طبا، فلقب بذلك. روي عنه علي بن حسان. توفي بعد سنة 170.



[ صفحه 35]



المراجع:

رجال الطوسي 144. تنقيح المقال 1: 14. خاتمة المستدرك 778. مجمع الرجال 1: 39. نقد الرجال 7. جامع الرواة 1: 19. معجم رجال الحديث 1: 211. الفصول الفخرية (فارسي) 126 و 127. عمدة الطالب 172. منتهي الآمال (فارسي) 2: 302. أعيان الشيعة 2: 140. الكني والألقاب 2: 401. ريحانة الأدب (فارسي) 4: 28. منهج المقال 20. أضبط المقال 524 وفيه إسماعيل بن إبراهيم بن الحسن. المجدي في أنساب الطالبيين 72. الفخري في أنساب الطالبيين 102. لسان الميزان 1: 35. الكامل في التاريخ 6: 108. وفيات الأعيان 1: 130.


سعيد بن الحسن الكندي


سعد، وقيل سعيد بن الحسن الكندي.

من ضعفاء محدثي الإمامية، وقيل من المجهولين، صحب الأمام الباقر عليه السلام. روي عنه علي بن الحكم.



[ صفحه 18]



المراجع:

رجال الطوسي 125. أعيان الشيعة 7: 221. معجم رجال الحديث 8: 57 و 117 و 146. نقد الرجال 148. جامع الرواة 1: 353. مجمع الرجال 3: 101. رجال البرقي 15 و 38. منهج المقال 158. إتقان المقال 188.


مجمع بن معتب (الكندي)


مجمع بن معتب، وقيل مغيث الكندي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 317. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 53. معجم رجال الحديث 14:



[ صفحه 18]



190. نقد الرجال 280. جامع الرواة 2: 41. مجمع الرجال 5: 95. خاتمة المستدرك 839. منهج المقال 272.


امام صادق و تقيه


همان گونه كه گذشت امامت حضرت صادق عليه السلام، معاصر و همزمان با [پايان دولت بني اميه و شروع] دولت مرواني و عباسي كه در مقام جنگ با اسلام و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بودند و هدف آنان تأمين شهوات و لذت هاي گوناگون دنيايي بود و همواره مشغول لهويات و مجالس غنا و خوانندگي بودند واقع شد.

نتيجه ي اين دو حكومت ستمگر و خوشگذران اين شد كه عده اي به دليل اين كه احساس آزادي نمودند، براي به دست آوردن شهرت و بزرگ نمودن خود و براي ايجاد اختلاف و تضعيف مكتب اهل بيت عليهم السلام، بدعت ها و مذاهب باطلي را به وجود آورده و از پيروان مذهب اهل بيت عليهم السلام كاستند.

امام صادق عليه السلام با مشاهده جنگ اين دو حكومت با دين و يا جنگ بين اهل حق و اهل بدعت، از سويي سكوت را صحيح نمي ديد و از سويي اعلان جنگ و مبارزه ي با سلطه گران و اهل بدعت را با نداشتن نيروي كافي خطر مي دانست. او مي ديد كه به علويين و هاشميين چه ستم ها و ظلم هايي مي شود. البته امام عليه السلام اگر مي دانست كه مانند جدش امام حسين عليه السلام [با مبارزه] به هدف خود مي رسد و اسلام را زنده نگه مي دارد باكي نداشت و جان خود را عزيزتر از اسلام نمي دانست، لكن به يقين مي دانست كه با مبارزه در آن شرايط جان عزيز خود را از دست مي دهد بدون اين كه چيزي عايد او گردد و نفعي براي دين خدا داشته باشد.

از سويي سكوت در برابر آن وضعيت نيز صحيح نبود از اين رو، براي حمايت از دين



[ صفحه 99]



خدا و نجات جان مقدس خود از چنگال حيوانات درنده، سياست عالمانه ي آن حضرت اين شد كه با بيان معارف و نشر احكام و ذكر فضايل و محكوم نمودن انحرافات با دليل و برهان، در سايه ي تقيه - كه سپري است در مقابل سلطه ي دشمن - دين خدا را حفظ نمايد.

بنابراين تعليمات آن حضرت خدمتي به اسلام، و عبادت هاي او ارشاد مردم، و مناظرات او سبب جلوگيري از بدعت ها گرديد و اين روش را تا پايان عمر شريف ادامه داد. از اين رو واجب مي نمايد كه ما بحث مستقلي درباره ي تقيه داشته باشيم.


سخنان امام صادق درباره ي شكر نعمت هاي الهي


امام صادق عليه السلام درباره ي نعمت هاي خداوند و حفظ آنها [به وسيله شكر و ترك اسراف و تبذير و رعايت اعتدال در مصرف] مي فرمايد: «نعمت هاي خداوند را نيكو مصرف كنيد و بترسيد از اين كه آنها [به سبب ناسپاسي و تضييع] از دست شما گرفته شود و به ديگران داده شود؛ زيرا نعمتي كه گرفته شود غيرممكن است كه به صاحبش بازگردد.» اميرالمؤمنين عليه السلام نيز مي فرمود: نعمتي كه گرفته شود امكان بازگشت آن بعيد خواهد بود.» [1] .

امام صادق عليه السلام به اصحاب خود آموزش داد كه چگونه بايد از نعمت هاي خدا نگهداري كنند و به سدير صيرفي فرمود: «هر چه مال انسان زياد شود حجت الهي بر او بزرگتر خواهد شد، پس تا مي توانيد حجت الهي را از دوش خود برداريد.»

سدير گفت: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و اله چگونه مي توانيم حجت خدا را از دوش خود برداريم؟ امام عليه السلام فرمود: «به اين وسيله كه حوايج برادران ديني خود را برآورده كنيد. سپس فرمود: نعمت هاي خداوند را نيكو مصرف كنيد و شكر صاحب آن را به جاي آوريد و كسي كه از شما تشكر مي كند نسبت به او بيشتر احسان كنيد. و اگر چنين كنيد خداوند نعمت خود را بر شما مي افزايد و مردم نيز از شما تشكر و قدرداني مي كنند. سپس اين آيه



[ صفحه 360]



را تلاوت فرمود: (لئن شكرتم لأزيدنكم) [2] .

و از راه هاي شكر نعمت هاي خدا اين است كه بنده ي خدا نعمت ها و عنايات الهي را [به مقتضاي آيه ي: (فأما بنعمة ربك فحدث)] بازگو نمايد. از اين رو امام صادق عليه السلام اين خصلت پسنديده را به ما ياد داده و مي فرمايد: «خداوند زيبايي و تجمل را دوست مي دارد و سستي و اظهار ناراحتي و مصيبت را مكروه مي شمارد و دوست مي دارد كه چون نعمتي را به بنده ي خود عطا نمود اثر آن نعمت را بر او ببيند.» پرسيده شد: چگونه بايد بنده اثر نعمت را ظاهر نمايد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «لباس خود را تميز و زيبا كند و بوي خوش استعمال نمايد و خانه ي خود را نظافت كند و اطاق خود را سفيد كند، تا جايي كه فرمود: روشن نمودن چراغ قبل از غروب آفتاب فقر را برطرف و رزق را فراوان مي كند.» [3] .

آنچه گفته شد تنها برخي از راه هاي شكر و سپاس از نعمت هاي خدا بود و آيه ي شريفه ي (و أما بنعمة ربك فحدث) نيز به همين معنا تفسير شده است.


پاورقي

[1] مجالس شيخ طوسي مجلس / 9.

[2] مجالس شيخ طوسي مجلس / 11 - آيه 7 سوره ابراهيم.

[3] مجالس شيخ طوسي مجلس / 10.