بازگشت

العباس بن الامام الصادق


قال الشيخ المفيد: كان فاضلا نبيلا [1] .


پاورقي

[1] الارشاد: ص 287.


حمزه سيد الشهدا


آري، اينان تنها چند نمونه بودند از شهداي احد و اصحاب و ياران فداكار رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه در راه ايمان و عقيده و در دفاع از توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستي، جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و صداقت و وفاداري و شهامت را به اوج رساندند.

اما مي توان گفت كه اگر همه اين بزرگواران و همه اين شهداي عزيز و همه شهداي



[ صفحه 349]



اولين و آخرين، در يك صف و حمزه سيد الشهدا به تنهايي در يك صف قرار گيرد، طبق گفته رسول خدا، او بر همه اين شهيدان، به جز انبيا و اوصيا، فضيلت و برتري خواهد داشت؛ «سَيدُ شُهَداءِ اْلاَوَلين وَالآخِرين ما خَلا الأَنبياءِ وَالأَوصياء». [1] .

آري، تنها او است كه با لقب «افضل الشهدا» و «اسد الله و اسد رسوله» و «سيد الشهدا» مفتخر و ملقب گرديد.

«وَعَلي قائمة الْعَرش مَكْتُوب؛ حمزة اَسَد الله وَاَسَد رسوله و سيد الشهداء» [2] .


پاورقي

[1] كمال الدين، ج 1، ص 263.

[2] بصائر الدرجات، ص 34؛ بحار الانوار، ج 27، ص 7.


سعيد بن المسيب


ابن حزن، أبومحمد، المخزومي، عده الشيخ ممن روي عن الامام زين العابدين عليه السلام [1] و قال بعض مترجميه انه أحد أعلام الدنيا، و سيد التابعين، قال ابن عمر: لو رأي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) هذا لسره [2] و نعرض بايجاز لبعض شؤونه.



[ صفحه 297]



مكانته العلمية:

كان من أجل علماء عصره، و أكثرهم دراية في علم الحديث قال مكحول: طفت الأرض كلها في طلب العلم، فما لقيت أعلم من سعيد بن المسيب [3] و قال علي بن المدين: «لا أعلم في التابعين أوسع علما منه» [4] و كان من أحفظ الناس لأحكام عمر و أقضيته، و كان عبدالله بن عمر يسأله عن شأن عمره و أمره [5] و قال فيه الامام زين العابدين (ع): سعيد بن المسيب أعلم الناس بما تقدمه من الآثار، و أفصحهم في زمانه [6] .

حكمه:

و أثر عن سعيد بن المسيب كثير من الحكم نقتطف منها ما يلي:

قال: لا تملؤوا أعينكم من أعوان الظلمة الا بالانكار من قلوبكم، لكيلا تحبط أعمالكم الصالحة، و قال: ما يئس الشيطان من شي ء الا أتاه من قبل النساء، و قال: ما أكرمت العباد أنفسها بمثل طاعة الله و لا أهانت أنفسها الا بمعصية الله تعالي، و قال كفي بالمرء نصرة من الله له أن يري عدوه يعمل بمعصية الله، و قال: من استغني بالله افتقر الناس اليه، و قال: الدنيا نذلة، و هي الي كل نذل أميل، و أنذل منها من أخذها من غير وجهها، و وضعها في غير سبيلها، و قال: أنه ليس من شريف و لا عالم، و لا ذي فضل الا و فيه عيب، ولكن من الناس من لا ينبغي أن تذكر عيوبه هذه بعض حكمه و هي تكشف عن نظرته الصائبة للحياة.

تعظيمه للامام:

كان سعيد يبجل الامام زين العابدين عليه السلام، و يعظمه، و كان



[ صفحه 298]



يقول: ما ريأت قط أفضل من علي بن الحسين، و ما رأيته قط الا مقت نفسي [7] و قد ألمحنا في البحوث السابقة الي شذرات من كلامه تدل علي تعظيمه و اجلاله و اكباره للامام عليه السلام.

الاختلاف في وثاقته:

و اختلف الرواة في وثاقته فقد ذهب جمهور منضم الي عدالته، و وثاقته و استندوا في ذلك الي ما روي عن الامام أبي عبدالله الصادق عليه السلام من أنه كان من ثقات الامام زين العابدين عليه السلام [8] كما استندوا في ذلك الي تعظيمه للامام، و اشادته بفضله، و تقدمه علي جميع المسلمين بعلمه و ورعه و تقواه مما يدلل علي معرفته الكاملة بالامام و ذهابه الي امامته.

أما القادحون له، فقد استدلوا في ذلك الي ما روي من امتناعه من الصلاة علي جثمان الامام زين العابدين بعد وفاته [9] الا أن هذه الرواية مرسلة كما يقول الاستاذ الخوئي [10] و مما أتهم به أنه كان أعلم الناس بحديث أبي هريرة و زوج ابنته، و هذا لا يصلح للحط من شأنه، و يقول الاستاذ الخوئي: ان الصحيح هو التوقف في أمر الرجل لعدم تمامية سند المدح و القدح... و لقد أجاد المجلسي حيث اقتصر علي نقل الخلاف في حال الرجل من دون ترجيح [11] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.

[2] شذرات الذهب 1 / 102.

[3] تهذيب التهذيب: 4 / 84.

[4] تهذيب التهذيب: 4 / 85.

[5] تهذيب التهذيب 4 / 86 البداية و النهاية 9 / 100.

[6] الكشي.

[7] تأريخ اليعقوبي 3 / 46.

[8] أصول الكافي 1 /.

[9] الكشي.

[10] معجم رجال الحديث: 8 / 137.

[11] معجم رجال الحديث: 8 / 141.


صلة الارحام


و عني الاسلام بصلة الارحام، و ندب اليها لأنها توجب تماسك الأسرة و ارتباطها، و تعود علي الأمة باروع الثمرات، و قد حث عليها الامام أبوجعفر (ع) قال (ع): «صلة الأرحام تزكي الاعمال، و تنمي الأموال،



[ صفحه 299]



و تدفع البلوي، و تيسر الحساب، و تنسي ء في الأجل...» [1] .


پاورقي

[1] تحف العقول (ص 298).


صفت دانا


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دانا زياده گويي نمي كند. [1] .


پاورقي

[1] مستدرك الوسايل: 9 / 33 / 10137، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17851.


نكته لطيف


تمام همت امام مصروف اين است كه اين عالم طبيعي را از همان راه به خداشناسي سوق دهد و لذا براي او ثابت مي فرمايد كه خواص و اثر ادويه و مصالح و منافع و مضار آنها را بشر به حس خود نفهميده بلكه به عقلي كه انبيا را به پيغمبري قبول نموده دريافته و اين همه علوم به وسيله پيغمبران به بشر تعليم و افاضه شده



[ صفحه 470]



كه اين باغ بزرگ مال خداوند است و انبياء نمايندگان و سفراي او هستند بشر را به اسرار و رموز اين عالم واقع و مطلع ساخته اند نهايت ضلالت و جهالت و تمايلات بشر را از سير تكامل در آن راه بازداشته به ماديات و شهوات مشغول ساخته از حقيقت علمي و كمال معنوي دور افتاده اند و اين روايت نيز از حضرت صادق براي طبيب ديگري مؤيد اين گفتار است.

شيخ صدوق در خصال از ربيع حاجب نقل مي كند كه روزي امام جعفر صادق در مجلس منصور حاضر بود يك مرد طبيب و حكيم هندي آمد و كتابهاي طب پيش روي او بود مي خواند امام ششم ساكت بود تا او مقداري خواند پس سر بلند كرد گفت آيا از آنچه نزد من است چيزي مي خواهي يعني ميل داري از اطلاعات و علوم طبي خود به تو بياموزم.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود نه؟ در حالي كه طبيب هيچ انتظار چنين بي نيازي را نداشت پرسيد چرا؟

امام ششم فرمود براي آنكه آنچه من مي دانم براي ما و خلق بهتر است از آنچه تو داري طبيب پرسيد چيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود اي طبيب من سردي و گرمي و گرمي و سردي و رطب و يابس و يابس و رطب و همه كارها را به خداوند موكول سازم زيرا اوست اثربخش و آنچه رسول خدا فرمود عمل مي كنم كه به سعادت و سلامت از تجويز تو بهتر است.

طبيب گفت رسول خدا چه گفته است.

امام (ع) فرمود معده خانه دردهاست و پرهيز نمودن سرآمد همه دواهاست.

المعدة رأس كل داء و الحمية رأس كل دواء فرمود بدن را به قدر حاجت غذا بدهيد تا اشتها غالب نشود نخوريد و تا هنوز باقي است دست بكشيد.

سر را خنك و پا را گرم، معده را سبك داريد تا هميشه سالم باشيد.

طبيب هندي گفت طب هم بغير از اين چيزي نگفته

امام صادق فرمود اي طبيب تو گمان كرده اي كه جدم رسول خدا اين دستورات را از كتب طب به دست آورده است.

هندي گفت آري!

امام عليه السلام فرمود نه والله رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تعليم نياموخته مگر از خداي سبحاني كه



[ صفحه 471]



او را به سفارت و رسالت فرستاده است و اكنون من چند سؤال از تو مي كنم كه به كتب طبي تسلط داري؟

امام عليه السلام - بگو بدانم چرا سر انسان مركب از اعضاء شده است - نمي دانم

چرا سر بالاي تن قرار گرفته - چرا موي سر بالاي سر روئيده

چرا پيشاني مو ندارد - و در آن خطوطي نهاده شده

چرا چشم ها بادامي شده - چرا سوراخ بيني به طرف پائين قرار گرفته

چرا دندانهاي پيش رو تيز شده و پهلوي آن پهن شده و عقب تر پهن تر است

چرا كف دست مو ندارد - چرا ناخن و مو مجوف و ميان تهي نيست

چرا دل گوشت صنوبري شده - چرا جگر سفيد دو قطعه گشته

چرا كبد و جگر سياه حدب و پهن گرديده

چرا كليه مانند لوبيا خلق شده

چرا پيچيدن زانوها به طرف پيش قرار نگرفته است

هندي همه را گفت نمي دانم و در اين جهات هيچ فكر نكرده ام و اطلاع ندارم

امام صادق عليه السلام فرمود من علم طب نخوانده ام و كتب اطبا را هم نديده ام ولي اين ها را هم مي دانم ميل داري براي تو بگويم.

هندي با كمال وجد در حضور منصور مؤدب براي اصغاء فرمايشات امام نشست.

امام صادق فرمود چون سر مجوف است به فواصلي از هم اعضائي قرار گرفته و اگر از هم جدا نبود و فاصله نداشت درد سر عارض مي گرديد.

مو را بالاي سر قرار داد تا دهن را به دماغ برساند و بخار از آن به اطرافش خارج شود و از سرما و گرما مصون بماند.

پيشاني را از مو خالي گذاشت - براي آنكه محل وضع و محاذات نور است و بايد چشم از پيشاني نور بگيرد و پرتو افكند و آن را خط خط نهاد تا عرق سر را حبس كند مانند نهرهاي زمين تا از مجاري دو چشم خارج شود.

ابروها را بالاي چشم قرار داد تا حافظ چشم باشد و به قدر كفايت نور را بگيرد به چشم بدهد (مانند يك جعبه تعديل نور و برق است كه به مقدار احتياج از منبع بگيرد و زياده از راه ديگر دفع كند) مگر نديدي نور تند سبب مي شود كه آدمي دستش را بالاي چشمش بگذارد تا زيادي نور را دفع كند.



[ صفحه 472]



خداوند بيني را به طرف پائين قرار داد و بين دو چشم تا نور دو چشم را تعديل كند و مجاري آبهاي مغز گردد.

و چشم را بادامي قرار داد تا به آساني در امراض وارده يا براي تقويت بشود ميل سرمه را بر آن گذرانيد كه اگر مدور و مربع و به اندازه هاي ديگر بود دوا بر آن وارد نمي شد و درد از آن خارج نمي شد و سوراخ بيني را سرازير كرد تا دردهاي چشم را از آن مجاري دفع كند و كثافات را فروريزد و هواي خوش را مانند بادكش بالا ببرد به مغز برساند آنجا را تر و تازه و مفرح گرداند.

خداوند لب و شارب را بالاي دهان قرار داده تا حبس كنند آنچه از دماغ مي آيد و به دهان نريزد و صورت مكروهي ظاهر نسازد (چنانچه كودكان بي تربيت قادر بر تنظيف بيني خود نيستند) و غذا و طعام براي انسان ناگوار نگردد و از طرفين لب به كنار بريزد و از خود دور سازند و بر مردان محاسن قرار داد تا به آن مستغني از كشف منظر شود و بدين محاسن از زن معلوم و مشخص گردد.

دندان هاي پيش را تيز كرد تا قطع كنند و دندانهاي كرسي را تا نرم نمايند و خائيدن آسان شود و هضم تسهيل يابد - دندانها مانند ستوني است كه بنا در ميان عمارت براي استحكام بنا مي نهد.

كف دست را از مو خالي كرد تا لمس به آن آسان گردد و ناخن و مو را از خون خالي گذاشت كه درازي آن قبيح و كوتاهي آن نيكوست و اگر با خون بود و مي خواستند قطع كنند - متألم مي شدند و خون جاري مي شد.

دل را مانند صنوبر قرار داد كه برعكس منكس است سر آن نازك شده به جگر سفيد داخل شود تا از آن به سردي راحت گردد و جگر را باد بزند او را از حرارتش بكاهد و دماغ از حرارت دل متلاشي نشود - و ريه را دو قطعه گردانيد تا دل ميان آن تنفس يابد و به حركت آن باقي باشد جگر سياه را پهن خلق كرد تا معدن سنگين را بر خود حمل كند و هر دم فشار دهد تا محتويات آن و بخار معده بيرون رود و فضولاتش از طرف ديگر خارج شود.

فرمود كليه را مانند دانه لوبيا گردانيده براي آنكه نطفه به روي او بريزد و اگر غير از اين وضع هندسي داشت قطرات و دانه هاي نطفه بالاي هم متراكم مي ماند و به خروج آن لذتي دست نمي داد زيرا مني از پشت و از فقرات انسان به كليه مي ريزد و از كليه مانند كرم گشاده مي شود



[ صفحه 473]



قبض مي يابد و در اين قبض و بسط مانند تير كه از چله كمان بجهد جهش بر مثانه مي كند و به رحم مي ريزد.

و زانوها را به طرف پشت گردانيد زيرا انسان بايد در زندگي پيش رود چه در ظاهر و چه در باطن و اگر زانوها به طرف پيش خم مي شد نمي توانست راه برود و در راه تعادل خود را حفظ كند.

هندي گفت تو اين علم ها را از كجا به دست آوردي؟!

امام عليه السلام فرمود از پدرانم از جدم رسول خدا و او از جبرئيل و او از پروردگار عالم جل و علا فراگرفته است.

هندي گفت راست است زيرا مردم اين علوم را نمي دانند مگر به افاضه خداوند بر كسي مكشوف گردد و همانجا گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان رسول الله عبده و انك اعلم اهل زمانك.

از اين بيان معلوم شد كه علوم طبيعي هم كه مبني بر حس و تجربه است بايد به وسيله عقل و هوش باطني از راه تقوي و فضيلت به دست آيد و سرآمد اين علماء پيغمبران و اوصياء آنها و ائمه معصومين عليهم صلوات الله اجمعين مي باشند.



[ صفحه 474]




امام صادق و غلام


نقل كرده اند كه امام صادق عليه السلام غلامي داشت كه در موقع سواري مهار مركب را مي گرفت و تا امام در مسجد بود او مركب را نگاه مي داشت - كه به وقت مراجعت سوار شود - گويا سابقه خدمت او از سي سال مي گذشت و همه او را به خدمتگزاري و خادم امام عليه السلام مي شناختند - در يكي از روزها كه غلام درب مسجد نشسته بود و لگام استر امام را در دست داشت جمعي از مردم خراسان به مدينه آمدند يكي از آنها كه توانگر و با ارادت بود گفت اي غلام حاضري با تو يك معامله اي بكنم؟

غلام گفت آن معامله چيست؟

بازرگان گفت من در خراسان املاك و ضياع و عقار فراوان دارم تو حاضر نيستي كه از آقاي خود خواهشي كني من به جاي تو باشم منصب لگام داري را به عهده بگيرم و به خدمت آن حضرت مفتخر شوم و تو تمام دارائي و هستي مرا تصاحب كني و تملك نمائي؟!

غلام كه سابقه خدمتش زياد و به اين وعده خرسند شد كه مالي فراوان به دست خواهد آورد حضور امام صادق عرض كرد يابن رسول الله جريان اين است كه مردي خراساني مي خواهد چنين معامله اي با من بنمايد - و من خدمت زياد به شما كردم اكنون خداي تعالي براي من خيري رسانده البته شما مانع آن خير نمي شويد اگر اجازه فرمائيد من پست و محل خدمت خود را به او محول و در خراسان اموال او را تملك نمايم.

امام جعفر صادق (ع) فرمود اي غلام اگر تو بي ميل شده اي از خدمت ما قبول مي كنيم و او را به جاي تو مي پذيريم غلام كه آماده رفتن شد حضرت امام ششم عليه السلام فرمود به پاس



[ صفحه 478]



خدماتي كه به ما كردي يك نصيحتي به تو مي كنم كه جزاي اعمال خير تو باشد آن را بشنو و بعد مختاري كه بروي يا بماني.

امام ششم فرمود غلام روز قيامت كه مي شود يك پرچمي از نور نصب مي كنند كه جدم رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) در زير آن قرار دارند آنگاه شيعيان و دوستان و بستگان و پيوستگان و وابستگان اين خاندان همه به آنها ملحق مي گردند و هر كجا ما باشيم آنها هم خواهند بود.

غلام تا اين سخن را شنيد عرض كرد يابن رسول الله من از خدمت شما جائي نخواهم رفت و محضر تو را به تمام دنيا نخواهم فروخت.

چون غلام برگشت آن مرد خراساني كه منتظر به اين خدمت بود قيافه اش با قيافه سابق فرق كرد گفت با حال دگرگوني برگشتي - پاسخ داد من محضر سيد و مولاي خود را به تمام مقامات و مال دنيا نمي فروشم ولي امام عليه السلام تو را هم به خدمت خود پذيرفتند او را به خدمت امام عليه السلام برد و حضرت هزار اشرفي به غلام عنايت فرمود و آن مرد خراساني را هم به خدمت پذيرفت.


وصيت به حمدان بن اعين


» يا حمران انظر الي من هو دونك و لا تنظر الي من هو فوقك في المقدرة فان في ذلك اقنع لك بما قسم لك و احري ان تستوجب الزيادة من ربك».

«و اعلم ان العمل الدائم القليل علي اليقين افضل عند الله من العمل الكثير علي غير يقين».

«و اعلم انه لا ورع انفع من تجنب محارم الله و للكف عن اذي المؤمنين و اغتيابهم و لا عيش اهنأ من حسن الخلق و لا مال انفع من القنوع باليسير المجزي و لا جهل اضر من العجب». [1] .



[ صفحه 301]



فرمود: اي حمران ببين زيردستان تو چگونه اند به بالادستان منگر تا قانع به قسمت خود شوي و اگر اضافه اي از قسمت براي تو رسيد بداني از خداي تعالي است و شكرانه ي آن را به جاي آري.

فرمود عمل كم دائمي بهتر از عمل زياد موقتي است خداوند عمل كم را براي يقين افضل از عبادت بسيار بر غيريقين مي داند.

فرمود پارسائي از اجتناب محرمات نيست و خودداري از اذيت به مؤمنين و حفظ غيب آنها را داشتن و هيچ عيشي گواراتر از حسن خلق نيست هيچ مالي نافع تر از قناعت نيست و هيچ ناداني بدتر از عجب و تكبر نيست.


پاورقي

[1] الامام الصادق احمد مغنيه ص 82.


السفر بعد الوقت


اذا دخل الوقت، و هو حاضر، ثم سافر، و أخر الصلاة ليؤديها في سفره، فهل يأتي بها أربعا، معتبرا حال الوجوب، لأنه لو أداها في أول الوقت لاتي بها تامة، أو يأتي بها ركعتين معتبرا حال فعلها و ادائها؟ و اذا دخل الوقت، و هو مسافر، ثم صار حاضرا، فهل يأتي قصرا، أخذا بحال الوجوب، أو تماما، أخذا بحال الأداء؟

و اختلف الفقهاء علي أقوال تبعا لاختلاف الروايات، فمن قائل بأن العبرة بحال الاداء، و من قائل بل بحال الوجوب، و قائل بالتخيير، و رابع مفصل بين من كان حاضرا فصار مسافرا، و بين من كان مسافرا فصار حاضرا.



[ صفحه 270]



و الذي نختاره أن يلحظ المصلي الحال التي هو فيها عند الصلاة، بصرف النظر عما كان قبلها، فان كان مسافرا حين الصلاة، قصر، و ان كان حاضرا أتم، بديهة أن الاحكام تتبع الاسماء وجودا و عدما.


الفقهاء 02


قالوا: معني المرابطة الاقامة علي الحدود، و هي علي نوعين: تارة تكون لمجرد الاستطاع و التعرف علي نوايا العدو، و أنه هل يريد الهجوم و العدوان، أو



[ صفحه 258]



لا؟ و اخري يعلم أن العدو ينوي العدوان قطعا، و يعبي ء قواه للهجوم، و المرابطة الأولي مستحبة استحبابا مؤكدا. و يرابط الانسان من ثلاثة أيام الي أربعين، ثم يعود الي أهله: و يحل مكانه غيره، و الثانية واجبة، لأنها تدخل في جهاد الدفاع عن الاسلام و المسلمين.


اختلاط الذكي بالميت


اذا اختلط المذكي من الحيوان بالميت و لا سبيل الي التمييز وجب الامتناع من الجميع، امتثالا لوجوب الامتناع من الميتة، و لا يتم هذا الامتثال الا بترك الكل.

و هل يجوز بيع المجموع من الحلال و الحرام المشتبهين، بيعهما ممن يستحل الميتة؟

قال جماعة من الفقهاء: يجوز، و يحل الثمن لقول الامام الصادق عليه السلام: اذا اختلط الذكي و الميتة باعه ممن يستحل الميتة، و أكل ثمنه.. و أيضا سئل عن رجل كانت له غنم و بقر، فلم يدرك المذكي منها فيعزله، و يعزل الميتة، ثم أن الميتة و المذكي اختلطا، كيف يصنع؟ قال: يبيعه ممن يستحل الميتة، فانه لا بأس به.

قال صاحب الجواهر: «فالمتجه العمل بهذين الخبرين الجامعين لشرائط الحجية خصوصا بعد الشهرة المحكية في مجمع البرهان علي العمل بهما».

و تجدر الاشارة الي أن كل جزء تحله الحياة اذا قطع من حيوان حي فهو



[ صفحه 384]



بحكم الميتة لا يحل أكله.


الزوجة المريضة


المرض و الحيض يمنعان من الفراش، ولكن لا تسقط النفقة بهما، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف، لمكان العذر الشرعي أو العقلي».

و اذا سافرت الزوجة باذن الزوج فلا تسقط نفقتها، لأن اذنه اسقاط منه لحقه، فيبقي حقها علي ما هو، سواء أسافرت لمصلحته أو مصلحتها، لواجب أو مندوب أو مباح. و اذا سافرت من غير اذنه ينظر: فان كان السفر لواجب كالحج فلا تسقط نفقتها، حيث لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق، و ان لم يكن لواجب فلا نفقة لها.


ذو اليد الواحدة


اذا كان السارق للمرة الأولي مقطوع اليد اليمني، و لم يكن له الا شماله فما هو الحكم.

قيل: تقطع يده اليسري، و قيل: بل رجله اليسري، و كلا القولين خروج عن موضع الاذن الشرعي في القطع، لأن قوله تعالي: (و السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما) مفسر في النص الصحيح بقطع اليمين، و المفروض عدمها، و قطع الرجل اليسري لا يجوز الا في الحد الثاني، و مفروض الكلام في الحد الأول، و عليه ينتفي الحد، و يتعين التعزير بما يراه الحاكم. قال صاحب الجواهر: «المتجه سقوط الحد بسقوط موضوعه.. خصوصا ان الحدود تدرأ بالشبهات، فيبقي التعزير المنوط بنظر الحاكم».



[ صفحه 290]




محنة يعقوب


المحاسن 399، ب 5، ح 78، عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن عدة من أصحابنا، عن علي بن أسباط، عن عمه يعقوب بن سالم، عن إسحاق بن عمار، عن الكاهلي، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:....

إن يعقوب عليه السلام لما ذهب منه ابن يامين نادي: يا رب يا رب أما ترحمني؟ أذهبت عيني، و أذهبت ابني.

فأوحي الله تبارك و تعالي إليه: لو أمتهما لأحييتهما حتي أجمع بينك و بينهما، ولكن أما تذكر الشاة التي ذبحتها و شويتها و أكلت و فلان إلي جنبك صائم لم تنله منها شيئا؟

قال ابن أسباط: قال يعقوب: حدثني الميثمي، عن



[ صفحه 288]



أبي عبدالله عليه السلام: أن يعقوب بعد ذلك كان ينادي مناديه كل غداة من منزله علي فرسخ: ألا من أراد الغداء فليأت آل يعقوب، و إذا أمسي نادي: ألا من أراد العشاء فليأت آل يعقوب.


مقياس العلم


تحف العقول 364: قال عليه السلام:...

كفي بخشية الله علما، و كفي بالاغترار به جهلا.



[ صفحه 164]




الرحم معلقة بالعرش


[الزهد 36، ب 5 ح 36: النضر بن سويد، عن زرعة، عن أبي بصير، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...].

ان الرحم معلقة بالعرش ينادي يوم القيامة: اللهم صل من وصلني، و اقطع من قطعني.

فقلت: أهي رحم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟

فقال: بل رحم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم منها، و قال: ان الرحم تأتي يوم القيامة مثل كبة المدار - و هو المغزل - فمن أتاها واصلا لها انتشرت له نورا حتي يدخله الجنة، و من أتاها قاطعا لها انقبضت عنه حتي يقذف به في النار.



[ صفحه 154]




قبيل الظهور


كمال الدين 2 / 656-655، ب 57، ح 29: حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل قال: حدثنا علي بن الحسين السعدآبادي، عن أحمد بن محمد بن خالد [البرقي]، عن أبيه، عن محمد بن أبي عمير، عن أبي أيوب، عن أبي بصير و محمد بن مسلم قالا: سمعنا أبا عبدالله عليه السلام يقول:...

لا يكون هذا الأمر حتي يذهب ثلثا الناس.

فقيل له: فاذا ذهب ثلثا الناس فما يبقي؟



[ صفحه 197]



فقال عليه السلام: أما ترضون أن تكونوا الثلث الباقي.


محبان و دوستان شما چگونه هستند اي فرزند پيامبر خدا؟


مردي خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شد حضرت به او فرمود: از چه گروهي هستي؟

آن مرد گفت: من از محبان و دوستداران شما هستم.

حضرت صادق - عليه السلام - به او فرمود: خداوند بنده اي را دوست نمي دارد



[ صفحه 249]



مگر اينكه او را در ولايت خود قرار مي دهد، و در ولايت خود قرار نمي گيرد مگر اينكه بهشت را براي او واجب مي نمايد.

سپس حضرت فرمود: از كدام محبان هستي؟

آن مرد سكوت كرد.

سدير گفت: مگر محبان شما چند نوعند اي فرزند رسول خدا؟

حضرت فرمودند: سه طبقه هستند:

يك طبقه اي ما را در آشكار دوست دارند، و در پنهان دوست نمي دارند.

و طبقه اي ما را در پنهان دوست دارند، و در آشكار دوست ندارند.

و طبقه اي كه ما را در آشكار و پنهان دوست دارند.

و اينها عاليترين نوع (محبت را) دارند، اينها از چشمه اي گوارا نوشيدند، و تأويل كتاب خدا و فصل الخطاب (حقيقت سخن خدا) و سبب الاسباب را دانستند، اينان عالي ترين نوع محبان ما هستند.

فقر و تنگدستي و انواع بلا به سوي آنها سريع تر از دويدن اسبان است.

اينها گرفتار سختي، و فشار شدند و در معرض امتحان و فتنه قرار گرفتند، بعضي از آنها مجروح و بعضي مقتول، و در كشورهاي دور متفرق و متشتت مي باشند، خدا به بركت آنها مريض را شفا مي دهد، و به بركت آنها فقير را غني مي سازد.

و به بركت آنها ياري مي شويد، و به بركت آنها از باران بهره مند مي شويد، و به بركت آنها روزي داده مي شويد.

اينان در اقليت هستند، ولي از نظر قدر و منزلت نزد خدا بزرگترند.

و طبقه ي نخستين نازلترين نوع مي باشند، زيرا ما را در آشكارا دوست دارند، ولي مطابق ميل و رفتار پادشاهان رفتار مي كنند، پس زبانشان با ما است و شمشيرشان بر ضد ما است.

و طبقه ي دوم نوع متوسط است، ما را در پنهان دوست دارند، و در آشكار ما را



[ صفحه 250]



دوست نمي دارند.

و به جانم قسم؛ اگر تنها ما را در پنهان دوست مي دارند - نه در آشكار - ولي روزها روزه مي گيرند، و شبها را به نماز مي گذرانند و اثر رهبانيت و بي علاقه گي به دنيا را در چهره ي آنان مشاهده مي كنيد، آنها اهل انقياد و تسليم هستند.

آن مرد گفت: من از محبان شما در آشكار و پنهان هستم.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: محبان ما كه در آشكار و پنهان ما را دوست مي دارند داراي علامتهائي هستند.

آن مرد عرض كرد: آن علامات چيستند؟

حضرت فرمود: آنها عبارتند از صفاتي كه اول آنها آن است كه توحيد را به بهترين شكل شناختند، و علم توحيد خدا را محكم دانستند، و پس از آن ايمان به او و صفات او، سپس حدود ايمان و حقيقت آن و شروط آن، و تأويل و مسائل آن را خوب دانستند. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 65 ص 275 ح 31.


حديث 294


جمعه

أحبونا الي الناس.

ما را محبوب مردم كنيد.

بشارة، ص 222



[ صفحه 50]




اسحاق بن جندب


أبو إسماعيل إسحاق بن جندب الفرائضي، وقيل الغضائري.

محدث إمامي ثقة، وله كتاب. روي عنه عبيس بن هشام وغيره.

المراجع:

رجال النجاشي 53. مجمع الرجال 1: 186. أعيان الشيعة 3: 269. معجم الثقات



[ صفحه 138]



15. معجم رجال الحديث 3: 43. تنقيح المقال 1: 113. رجال ابن داود 48. رجال الحلي 11. هداية المحدثين 17. نقد الرجال 39. توضيح الاشتباه 53. جامع الرواة 1: 81. منتهي المقال 50. العندبيل 1: 38. منهج المقال 52. إتقان المقال 24. جامع المقال 55. ايضاح الاشتباه 6. نضد الايضاح 53. وسائل الشيعة 20: 137. الوجيزة للمجلسي 27. تهذيب المقال 3: 94. رجال الأنصاري 41. ثقات الرواة 1: 102. لسان الميزان 1: 359. معجم المؤلفين 2: 232.


شهاب بن عبد ربه بن أبي ميمونة الأسدي بالولاء (الصيرفي)


شهاب بن عبد ربه بن أبي ميمونة الأسدي بالولاء، الصيرفي، الكوفي.

من ثقات محدثي الإمامية، وقيل من الحسان، وقيل من الضعفاء، وكان فاضلا صالحا، وله كتاب. روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. روي عنه محمد بن أبي عمير، والمفضل بن صالح، وصالح بن رزين وغيرهم. توفي بعد سنة 148.

المراجع:

رجال الطوسي 218 و 236. تنقيح المقال 2: 88. فهرست الطوسي 83. رجال النجاشي 139. رجال الكشي 413. معالم العلماء 59. رجال ابن داود 109. رجال الحلي 87. معجم الثقات 64. معجم رجال الحديث 9: 41. رجال البرقي 41. نقد الرجال 168. جامع الرواة 1: 402. هداية المحدثين 79. مجمع الرجال 3: 198.



[ صفحه 127]



سفينة البحار 1: 719. بهجة الآمال 5: 19. منهج المقال 179. التحرير الطاووسي 151. وسائل الشيعة 20: 215. إتقان المقال 195 و 299. الوجيزة 37. شرح مشيخة الفقيه 96. رجال الأنصاري 95.


محمد بن عبد الله بن عبد الرحمن بن أبي عقيل الثقفي


محمد بن عبد الله بن عبد الرحمن بن أبي عقيل الثقفي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 293. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 144. خاتمة المستدرك 845. معجم رجال الحديث 16: 241. نقد الرجال 316. جامع الرواة 2: 142. مجمع الرجال 5: 245. منهج المقال 303.



[ صفحه 129]