بازگشت

فتنة الواقفية


الواقفية: هم الذين وقفوا علي امامة الامام موسي بن جعفر (عليه السلام) و لم يعتقدوا بالامام الذي بعده، و قد تكونت فكرة الوقف بعد



[ صفحه 712]



استشهاد الامام موسي بن جعفر (عليه السلام) في السجن و كان وراء تكونها اسباب مادية دنيوية.

و قد انقرضت هذه الفرقة و سقطت في مزبلة التاريخ، و الحمد لله تعالي.

و كان الامام الصادق (عليه السلام) قد أخبر بعض أصحابه عن هذه الفرقة و أنها سوف تتكون في المستقبل، و تبرأ منها و اكد علي انحرافها و ضلالها.

و قد ذكرنا بعض الأحاديث المرتبطة بها في موسوعة الامام الصادق (عليه السلام) كما تحدثنا عنها - بشي ء من التفصيل - في كتابنا: (الامام الجواد (عليه السلام) من المهد الي اللحد).


تحليل ابن ابي الحديد از پيروزي مسلمانان در جنگ بدر


در اينجا مناسب است تحليلي را كه ابن ابي الحديد از پيروزي در جنگ بدر و از شجاعت و نقش مؤثر اميرمؤمنان و حضرت حمزه (عليهما السلام) در اين پيروزي ارائه داده است به طور خلاصه نقل نماييم:

وي در تحليل خود از اين پيروزي با وجود نيروي قوي و تواناي مشركين و ضعف و ناتواني مسلمانان مي گويد: آري، سپاه كوچك اسلام از عده اي از انصار از قبيله اوس و خزرج و تعدادي از مهاجرين كه در بطولت و شجاعت معروف بودند، تشكيل يافته بود و مهمتر اينكه در كنار اين گروه به ظاهر كم، علي بن ابي طالب و حمزة بن عبدالمطلب كه



[ صفحه 346]



شجاع ترين افراد در تاريخ بشريت مي باشند، قرار گرفته بودند و فرماندهي آنها را شخص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آن پيامبر داعي به حق و منادي توحيد و عدل و مؤيد به قوه الهي به عهده داشت. «وفيهم عليُ بنُ أبي طالب وَحَمزَةُ بن عَبدِ المطلب وهُما أشجع البشر! و جَماعةُ من المُهاجرين أنجاد وأبطال». [1] .


پاورقي

[1] شرح نهج البلاغه، ج14، ص107.


سعيد بن عثمان


عده الشيخ من أصحاب الامام زين العابدين عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


معاملة الناس بالحسني


و حث (ع) علي معاملة الناس بالحسني و اجتناب هجر الكلام معهم، قال (ع): «قولوا للناس: أحسن ما تحبون أن يقال: لكم فان الله يبغض اللعان السباب الطعان علي المؤمنين، الفاحش المتفحش، السائل الملحف، و يحب الحي الحليم العفيف المتعفف...» [1] .


پاورقي

[1] تحف العقول (ص 300).


خود را در مرتبه ي بي احترام قرار مده


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس تو را گرامي داشت، تو نيز او را گرامي بدار و هر كس به تو بي احترامي كرد، خودت را در مرتبه او قرار مده. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 78 / 278 / 13، همان، همان، 17760.


صفات و اسامي خداي يگانه


طبيب اكنون من شهادت مي دهم بر وجود خالق عالم و خداي يگانه يكتاي بي همتا كه شريك ندارد و خالق تمام موجودات از سموم و غير سموم است - ابر و باد و ماه و خورشيد و افلاك ستارگان و ثوابت و سيارات -



[ صفحه 466]



جمادات و نباتات حيوانات انسان و عقول همه در كف باكفايت او مي باشد و به جميع مخلوق خود از مقدار و اثر و مؤثر و غيره عالم و واقف و آگاه است و همه چيز چه از باد و چه در معني در فرمان اوست.

و اكنون ميل دارم كه توحيد او را كه فرموده اي كه اول و آخر است و لطيف است و خبير است و امثال آنها براي من تشريح فرمائي كه توحيدم كامل شود.

امام (ع) او اول است بدون كيفيت و آخر است بدون نهايت مثل و مانندي ندارد اشياء را آفريده به قدرت خود نه از ماده اي نه از كيفيتي بدون علاج و مدد و نه با فكر و كيف - او اول بدون ابتدا و آخر بدون انتها و بدون ضد و ند و مثل و نظير است كه با چشم ادراك نمي شود با لمس محسوس نمي گردد - مگر به بصيرت دل و حس و عقل.

او قوي است به نيروي خود بدون معاون و كمك و شريك - اين كوههاي دامنه دار بزرگ و رشته هاي طولاني بلند عميق ريشه دار را آفريده است اين درياها و اقيانوسهاي بي سر و ته عميق مواج مهيب مدحش را خلق فرموده است.

اين همه درختان كهن و قوي و نيرومند را رويانيده است هر روئيدني هر جنبيدني هر متحرك بالاراده از آثار وجودي اوست - اين آسمانهاي بلند اين خورشيد درخشان و نير اعظم و ماه و ستارگان بسيار عظيم را آفريده همه نشانه قدرت و قوت بي انتهاي او مي باشد اين كرات و كواكب در هوا بدون نقطه ثقلي در حركت است بدون آنكه بيفتند يا فتوري در حركت آن رخ دهد - نقطه ي را به زلزله مي اندازد بدون آنكه نقطه ديگري آسيب ببيند و تمام اين عوامل از قدرت و قوت اوست.

فرمود قوت خالق را نمي توان به قوت خلق تشبيه نمود اگر بنا بود آن وقت جايز بود تشبيه بر او واقع شود - و به زيادي افزون شود و هر چيز كه محل كسر و نقصان يا فزوني باشد ناقص است بنابراين او را قوي مي خوانيم كه چيزهاي قوي آفريده و عظيم مي گوئيم كه چيزهاي عظيم خلق كرده و لطيف مي گوئيم باعتبار آنكه چيزهاي لطيف به وجود آورده است.

طبيب اكنون سميع و بصير را هم براي من معني فرما.

امام (ع) خداوند تبارك و تعالي به اين اسمها ناميده شده است براي آنكه چيزي بر او پنهان نيست و محتاج به چشم نيست تا بزرگ و كوچك را ببيند و تشخيص دهد بصير به



[ صفحه 467]



معني بينائي دل است نه ديدن چشم ما ديدن چشم را بصير نمي گوئيم بلكه آن كس كه با ديده دل به تمام جهات بينا و واقف است بصير مي گوئيم و اما سميع ناميده شده براي آنكه سومي هر دو نفري است كه با هم نجوا مي كنند و هر كس هر كجا صدائي و سخني داشته باشد خداي سميع مي شنود و صداي پاي موريانه را مي شنود - هيچ چيز بر او پنهان نيست هر چه گوش ها بشنود و چشم ها ببيند بر خداوند عالم پنهان و مخفي نيست - سميع و بصير بودن او مانند مردم نيست كه با حس ببيند و بشنود و هر چه خيلي ريز يا خلي بزرگ باشد ببيند و هر صدائي خيلي خفيف يا خيلي ثقيل باشد بشنود - بلكه او تمام الحان و اصوات را مي شنود تمام موجودات ريز را از ذره تا دره مي بيند.

(خداوند عالم براي حواس ما حد و مقداري معين فرموده تموج هوا را از 16 هزار به پائين و سي دو هزار به بالا را گوش بشر نمي شنود و مواد را مقداري در حجم و ميداني در بعد بيشتر نمي توان ديد - اما گوش برزخي و چشم دل بيشتر از اين مقدارها را مي تواند ببيند.)

خداوند است كه آنچه جليل - دقيق - صغير - عظيم - كبير باشد او مي بيند و مي شنود و از نيات و اغراض و مقاصد و افكار و انديشه ها اطلاع دارد و عالم است به آنچه غرايز و طبايع به وجود مي آورد و خواصي كه در موجودات نهفته است عزيز است پروردگاري كه در توصيف نيايد آن خدائي كه منزه است و شبيه به خلق در علم و قدرت و صفات نيست برتر و بالاتر و منزه تر از همه چيز است.

طبيب خوب فهميدم ولي معني لطيف را خوب درك نكردم مي خواهم اين كلمه را هم براي من معني فرمائي كه ديگر شبهه و ابهام و مجهولي براي من باقي نماند.

امام (ع) اي طبيب هندي او را لطيف ناميديم براي آنكه موجوداتي لطيف آفريده و به چيزهاي لطيف علم و اطلاع دارد موجوداتي مانند پشه - مورچه - موجودات ذره بيني آفريده (چون اتم - اتر - اثير - جوهر فرد - عناصر - برق - و غيره) كه همه لطيف است و كارهاي لطيف از او ساخته است - ذراتي كه از كوچكي شناخته نمي شوند ولي نر و ماده دست و پا دارند و ساختمان وجودي آنها مانند ساختمان وجودي يك حيوان بزرگي است مثل پشه كه شبيه فيل است و دشمن فيل است و مورچه كه شبيه شير و دشمن شير است.



پشه چو پر شد بزند فيل را

با همه تندي و صلابت كه اوست



مورچه گان را چه فتد اتفاق

شير ژيان را بدرانند پوست





[ صفحه 468]




تأثير تربيت امام ششم


از خواص اسلام اين بود كه اشخاص را به هم مأنوس و مألوف نمود بدون آنكه به هم بدبين و ناراضي باشند صفا و صميميت و دوستي و همكاري صادقانه بين آنها برقرار مي شد از شاگردان امام صادق عليه السلام دو نفر در دو عقيده با هم شريك شدند هشام بن حكم رئيس متكلمين و عبدالله بن يزيد اباضي رئيس خوارج با هم شريك شدند و يك مغازه خرازي فروشي برپا داشته كسب و تجارت مي كردند.

ادامه شركت آنها و اهميت دوستي و همكاري آنها از اين جهت مورد شگفتي و زبان زد عام و خاص بود كه اين دو مرد هر دو پيشواي دسته اي بودند و از لحاظ عقيده مذهبي در دو قطب مخالف قرار داشتند.

هشام از علماء و متكلمين سرشناس شيعه اماميه و از ياران خاص امام صادق عليه السلام بود و عبدالله اباضيه از رؤساي خوارج كه مخالف با علي عليه السلام و ياران او بودند.

عجيب تر آنكه اين دو شريك با كمال صميميت در كار شركت مي گذرانيدند ولي در



[ صفحه 476]



باره عقايد هشام در حضور عبدالله مي آمدند از مسائل مربوطه به تشيع بحث مي كردند و تعصب مذهبي ابراز نمي شد و گاهي از خوارج مي آمدند از مسائل علمي خود از عبدالله مي پرسيدند و هشام همه را مي شنيد و تا مورد سؤال يا خطاب قرار نمي گرفت وارد بحث نمي شد و اظهار تعصب نمي كرد بلكه با كمال متانت به كسب و كار خود ادامه مي دادند.

سالها با هم شركت داشتند يك روز عبدالله به هشام گفت كه من و تو با هم سالهاست به صميميت همكاري مي كنيم و تو مرا خوب مي شناسي - من ميل دارم كه مرا به دامادي خود بپذيري هشام با كمال متانت بدون آنكه جواب منفي دهد گفت فاطمه مؤمنه است و همين سخن او را قانع ساخت ديگر درخواستي نكرد و شركت آنها تا مرگشان ادامه يافت. [1] .


پاورقي

[1] مروج الذهب مسعودي ص 174 ج 2.


وصيت به فرزند خود امام موسي كاظم


يا بني انه من رضي بما قسم له استغني - و من مد عينيه الي ما في يد غيره مات فقيرا و من لم يرض بما قسم الله عزوجل في قضائه و من استصغر زلة نفسه استعظم زله غيره - و من استصغر زله غيره استعظم زلة نفسه.

يا بني: من كشف حجاب غيره انكشفت عورات بيته و من سل سيف البغي قتل به و من احتفر لاخيه بئرا سقط فيها و من داخل السفهاء حقر و من خالط العلماء وقر و من دخل مداخل السوء اتهم.

يا بني كن لكتاب الله تاليا و للسلام فاشيا و بالمعروف آمرا و عن المنكر ناهيا و لمن قطعك واصلا و لم سكت عنك مبتدئا و لمن سألك معطيا و اياك و النميمة فانها تزرع الشحناء في قلوب الرجال و اياك و التعرض لعيوب الناس فمنزلة المتعرض لعيوب الناس بمنزلة الهدف.



[ صفحه 297]



يا بني اياك ان تزري بالرجال فيرزي بك و اياك و الدخول فيما لا يعنيك فتدل لذلك يا بني قل الحق لك او عليك.

يا بني اذا طلبت الجود فعليك بمعادنه - فان للجود معادن و للمعادن اصولا و للاصول فروعا و للفروع ثمرا و لا يطيب ثمرا الا لفرع و لا فرع الا باصل و لا اصل ثابت الا بمعدن طيب.

يا بني اذا زرت فزر الاخيار و لا تزر الفجار فانهم صخرة لا ينفجر ماؤها و شجرة لا يخضر ورقها - و ارض لا يطهر جثها.

اي فرزندم هر كس به قسمت خود راضي باشد بي نياز مي گردد.

كسي كه چشمش به مال ديگران باشد فقير مي ميرد.

كسي كه راضي به آنچه خداوند قسمت او نموده نباشد و نعم خدا را حقير و بهره خود را ناچيز شمارد ذليل مي گردد و ذلت او بزرگ مي شود - نفس او پست و خوار مي گردد.

هر كس پرده ديگري را بدرد پرده ناموس او دريده مي شود.

و هر كس شمشير عناد و گمراهي بكشد به همان شمشير كشته مي شود.

و هر كس براي ديگري چاهي بكند در آن خواهد افتاد.



بد مكن كه بد افتي

چه مكن كه خود افتي



هر كس داخل محيط ديوانگان شود كوچك گردد.

هر كس با دانشمندان آميزش نمايد بزرگ و محترم شود.

هر كس با بدان نشيند به بدي متهم گردد.



با بدان كم نشين كه بد ماني

خوپذير است نفس انساني



با بدان كم نشين كه صحبت بد

گر تو پاكي تو را پليد كند



آفتاب بدين بزرگي را

لكه ابر ناپديد كند



فرمود اي فرزندم تو تالي كتاب آسماني هستي آن را تلاوت كن بخوان به مردم بياموز و سلام را بلند بگو امر به معروف و نهي از منكر را فراموش مكن.

هر كس با تو قطع رابطه كرد تو با او وصل كن اگر كسي ساكت ماند تو آغاز سخن به رأفت و مهرباني نما - و هر كس با تا قدمي برداشت او را عطائي و صله اي بده.



[ صفحه 298]



فرمود فرزند عزيزم از نمامي بپرهيز كه در دل ها كينه ايجاد مي كند - از تعرض و افشاء عيوب ديگران پرهيز كن.



هر كه عيب دگران پيش تو آورد و شمرد

به يقين عيب تو پيش دگران خواهد برد



هر كس از تو كمك خواست دريغ مكن و داخل معركه اي كه هدف و مقصد آن معلوم نيست مشو.

فرمود: اي فرزند عزير حق را بگو اگر چه به ضرر خودت باشد.

فرمود: اي فرزندم اگر صفت جود را خواستي معادن آن را طلب كن كه براي جود معدني و اصلي دارد و آن اصل فرعي دارد و آن فرع ثمري دارد كه ميوه بدون شاخه و شاخه بدون اصله و اصله بدون ريشه حاصل نمي گردد اگر ريشه و اصل در اختيار تو باشد ميوه قهرا دست تو خواهد بود.

هر وقت به ديدن كسي رفتي به ديدن اخيار برو و فجار را ملاقات مكن فاجر سنگي است كه آب از آن منفجر نمي شود و درختي است كه برگ سبزي هم نخواهد داشت چه جاي ميوه و زميني است شوره زار كه در آن خاري هم نمي رويد چه جاي گل.


التلازم بين القصر و الافطار


كل موضع يجب فيه قصر الصلاة حتما، يجب فيه الافطار في شهر رمضان كذلك، و بالعكس [1] لقول الامام: «اذا قصرت - أي وجوبا - افطرت، و اذا افطرت قصرت». و بكلمة: ان شروط قصر الصلاة و الافطار واحدة.

و كما أن صوم رمضان لا يجوز في السفر كذلك قضاؤه أيضا، و يأتي التفصيل في باب الصوم ان شاء الله تعالي.


پاورقي

[1] الا في ثلاثة موارد: الأول في الأماكن الأربعة: حرم الله، و حرم الرسول، و مسجد الكوفة، و الحائر الحسيني حيث يتخير المسافر بين الصلاة قصرا، و تماما، و يتعين عليه الافطار، الثاني: المسافر اذا خرج من بيته بعد الزوال يبقي علي الصيام و يقصر، الثالث: المسافر يصل الي بيته بعد الزوال، فانه يتم، و يفطر.


اذن الأبوين


قال الامام الصادق عليه السلام: جاء رجل الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فقال له: اني راغب في الجهاد نشيط، فقال له النبي صلي الله عليه و آله و سلم: فجاهد في سبيل الله، قال الرجل: ان لي والدين كبيرين يزعمان أنهما يأنسان بي، و يكرهان خروجي. قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: أقم مع والديك، و الذي نفسي بيده لأنسك بهما يوما و ليلة خير من جهاد سنة.



[ صفحه 257]




الحيوان و شرب الخمر


ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي أن الحيوان اذا شرب الخمر يحرم ما في جوفه فقط من الامعاء و القلب و الكبد، أما لحمه فحلال، لقول الامام الصادق عليه السلام: اذا شربت الشاة خمرا، حتي سكرت فذبحت علي تلك الحال لايؤكل ما في بطنها.

قال صاحب الجواهر: و هذه الرواية، و ان كانت خاصة بالشاة دون غيرها، ولكن الحكم يشمل جميع الحيوانات، لعدم القائل بالفرق بين الشاة و غيرها.

و يلاحظ، مع غض النظر عن ضعف الرواية، بأن عدم القول بالفصل ليس دليلا شرعيا الا اذا رجح الاجماع، و مع ذلك فانه لا يستدعي سد باب الاجتهاد، فقد رأينا الكثير ممن تأخر، و منهم صاحب الجواهر يقول بما لم يقل به أحد ممن



[ صفحه 381]



تقدم في العديد من المسائل [1] هذا، الي أن الرواية خاصة في الشاة التي شربت الخمر و سكرت منه.. فتعميم الحكم لكل شاة، حتي ولو لم تسكر، ثم تعميمه لكل حيوان، حتي ولو لم يكن شاة محل نظر و تأمل.

و اذا شرب الحيوان شيئا من النجاسات - غير الخمر - كالبول فلا يحرم لحمه و لا ما في جوفه، بل يغسل جوفه استحبابا، و يؤكل ما فيه من الامعاء و القلب و الكبد، فقد سئل الامام الباقر أبو الامام جعفر الصادق عليه السلام عن شاة شربت بولا، ثم ذبحت؟ قال: يغسل ما في جوفها، ثم لا بأس.

و حمل الفقهاء الأمر بغسل الجوف علي الاستحباب، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده.. و كذلك اذا اعتلف الحيوان العذرة، و لمي يبلغ حد الجلالة».


پاورقي

[1] اقفل السنة باب الاجتهاد، و سدوه في وجه كل عالم، و ان بلغ أعلي المراتب، و فسروا ذلك بأن الفقيه العالم ليس له أن يرتأي رأيا لا يوافقه عليه أحد ممن تقدم عليه، و فتح الامامية باب الاجتهاد، و فسروه بأن للفقيه أن يعمل برأيه الذي تكون من الأدلة و الأصول، سواء أوافق غيره، أو خالف.


النشوز و الطاعة


اتفقوا علي أن الزوجة الدائمة تجب نفقتها علي الزوج، و ان المتمتع بها لا نفقة لها، و اختلفوا: هل تجب النفقة بمجرد العقد، أو أنها لا تجب الا بالعقد و الطاعة معا.



[ صفحه 308]



و يظهر الفرق بين القولين في موارد:

«منها» اذا اختلفا في الطاعة، فقالت هي: لم امنع عنك نفسي فأنا مطيعة مستحقة للنفقة. و قال هو: بل أنت ناشزة، فلا تستحقين النفقة، فعلي القول الأول، و هو ان العقد لوحده موجب للنفقة يكون الزوج مدعيا، عليه البينة، و هي منكرة عليها اليمين، و علي القول الثاني، و هو ان الموجب للنفقة العقد و الطاعة تنعكس الآية، و يكون هو منكرا، و هي مدعية.. و بتعبير الفقهاء انه علي الأول يكون العقد مقتضيا للنفقة، و النشوز مانعا، و الأصل عدم المانع، حتي يثبت العكس، و علي القول الثاني تكون الطاعة شرطا لوجوب النفقة، و الأصل عدم وجود الشرط، حتي يثبت العكس.

و «منها» اذا عقد عليها، و بقيت أمدا عند أهلها، فتجب نفقتها علي القول الأول طوال تلك المدة، لمكان العقد الذي افترضنا أنه مقتض للنفقة، و لا تستحقها علي القول الثاني.

و علي أية حال، فقد ذهب أكثر الفقهاء بشهادة صاحب الشرائع و الحدائق الي أن العقد بمجرده لا يوجب النفقة، بل لابد من ثبوت الطاعة معه. قال صاحب الحدائق: «لم أقف علي مصرح بأن العقد بمجرده موجب للنفقة».

و الصواب ان العقد بمجرده لا يقتضي النفقة، و لا عدمها، و ان ما دل من الروايات علي وجوب طاعة الزوجة للزوج انما ورد لبيان حقه عليها، و لا دليل فيه من قريب أو بعيد علي أن الطاعة شرط للنفقة أو ليست بشرط، كما ان ما دل علي وجوب النفقة انما ورد لبيان أصل الوجوب من حيث الفكرة، بصرف النظر عن الطاعة و النشوز.

و ربما انا نعلم أن الزوجة المطيعة لها النفقة، و ان الناشزة لا تستحقها، و انا



[ صفحه 309]



نشك أن هذه المرأة مطيعة أو غير مطيعة، و لا دليل أو أصل يثبت أحد الأمرين فيكون الأصل عدم وجوب النفقة، حتي يثبت العكس، و علي هذا، اذا طلبت النفقة فعليها أن تثبت أنها مطيعة، فاذا عجزت عن الاثبات حلف الزوج، وردت دعواها.

أجل، اذا علمنا الحال السابقة، و أنها كانت مطيعة استصحبنا وجود الطاعة، و حكمنا بالنفقة، حتي يثبت العكس، و اذا علمنا بأنها كانت ناشزة استصحبنا النشوز، حتي يثبت العكس، مع العلم بأن مجرد الشك في النشوز كاف باسقاط النفقة.


الاثبات


تختلف طرق الاثبات بالنظر الي ثبوت الحد، و الغرم، و هو المال المسروق علي التفصيل التالي:

1- اذا شهد رجلان عدلان ثبت الحد، و الغرم، لاطلاق أدلة الأخذ بقولهما، و لابد من التفصيل في الشهادة لثبوت الحد، فتشهد البينة أن السارق أخذ من حرز، و ان المال المسروق يبلغ النصاب، و هو ما يعادل ربع دينار، بحيث ترتفع بسبب الشهادة جميع الشبهات التي يدرأ بها الحد.

2- يثبت الغرم فقط بشاهد و يمين، و بشاهد و امرأتين، لأنه من الحقوق المالية، أما الحد فلا يثبت باليمين، و لا بشهادة النساء علي الاطلاق.

3- اذا أقر السارق مرة واحدة بالسرقة، و كان عاقلا بالغا مختارا ثبت الغرم فقط، و اذا أقر مرتين ثبت الغرم و الحد، و اذا رجع بعد الاقرار مرتين، و اكذب



[ صفحه 287]



نفسه ثبت الغرم دون الحد، قال الامام الصادق عليه السلام: لا يقطع السارق، حتي يقر بالسرقة مرتين، فان رجع ضمن السرقة، و لم يقطع اذا لم يكن شهود.

4- تقدم في فصل «اللواط و السحق و القيادة». فقرة «طرق الاثبات» رقم 3 أن الحاكم يقيم حد الزنا و شرب الخمر بعلمه، دون حد السرقة، و أنه اذا نظر الي رجل يسرق فالواجب أن يزجره و ينهاه: و يمضي و يدعه، كما قال الامام الصادق عليه السلام.


ابراهيم الخليل


روضة الكافي 373 - 370، ح 560، علي بن إبراهيم عن أبيه، وعدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد جميعا، عن الحسن بن محبوب، عن إبراهيم بن أبي زياد الكرخي قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:....

إن إبراهيم عليه السلام كان مولده بكوثي ربا و كان أبوه من أهلها، و كانت أم إبراهيم و أم لوط سارة وورقة - و في نسخة رقية - أختين و هما ابنتان للاحج، و كان لاحج نبيا منذرا و لم يكن رسولا، و كان إبراهيم عليه السلام في شبيبته علي الفطرة التي فطر الله عزوجل الخلق عليها حتي هداه الله تبارك و تعالي إلي دينه و اجتباه، و أنه تزوج سارة ابنة لاحج و هي ابنة خالته، و كانت سارة صاحبة ماشية كثيرة و أرض واسعة و حال حسنة، و كانت قد ملكت إبراهيم عليه السلام جميع ما كانت تملكه، فقال فيه و أصلحه و كثرت الماشية و الزرع حتي لم يكن بأرض كوثي ربا رجل أحسن حالا منه.

و إن إبراهيم عليه السلام لما كسر أصنام نمرود أمر به نمرود فأوثق و عمل له حيرا و جمع له فيه الحطب و ألهب فيه النار ثم قذف إبراهيم عليه السلام في النار لتحرقه، ثم اعتزلوها حتي خمدت النار ثم أشرفوا علي الحير فإذا هم بإبراهيم عليه السلام سليما مطلقا من وثاقه، فأخبر نمرود خبره فأمرهم أن ينفوا إبراهيم عليه السلام من بلاده، و أن يمنعوه من الخروج بماشيته و ماله.

فحاجهم إبراهيم عليه السلام عند ذلك فقال: إن أخذتم ماشيتي و مالي، فإن



[ صفحه 282]



حقي عليكم أن تردوا علي ما ذهب من عمري في بلادكم، و اختصموا إلي قاضي نمرود، فقضي علي إبراهيم عليه السلام أن يسلم إليهم جميع ما أصاب في بلادهم، و قضي علي أصحاب نمرود أن يردوا علي إبراهيم عليه السلام ما ذهب من عمره في بلادهم.

فأخبر بذلك نمرود فأمرهم أن يخلوا سبيله و سبيل ماشيته و ماله و أن يخرجوه.

و قال: إنه إن بقي في بلادكم أفسد دينكم و أضر بآلهتكم، فأخرجوا إبراهيم و لوطا صلي الله عليهما معه من بلادهم إلي الشام، فخرج إبراهيم و معه لوط لا يفارقه و سارة، و قال لهم: (إني ذاهب إلي ربي سيهدين) [1] يعني إلي بيت المقدس، فتحمل إبراهيم عليه السلام بماشيته و ماله و عمل تابوتا و جعل فيه سارة وشد عليها الأغلاق غيرة منه عليها، و مضي حتي خرج من سلطان نمرود و صار إلي سلطان رجل من القبط يقال له عرارة، فمر بعاشر له فاعترضه العاشر ليعشر ما معه، فلما انتهي إلي العاشر و معه التابوت قال العاشر لإبراهيم عليه السلام: افتح هذا التابوت حتي نعشر ما فيه.

فقال له إبراهيم عليه السلام: قل ما شئت فيه من ذهب أو فضة حتي نعطي عشره و لا نفتحه.

قال: فأبي العاشر إلا فتحه.

قال: و غضب إبراهيم عليه السلام علي فتحه، فلما بدت له سارة و كانت موصوفة بالحسن و الجمال قال له العاشر: ما هذه المرأة منك؟

قال إبراهيم عليه السلام: هي حرمتي و ابنة خالتي.



[ صفحه 283]



فقال له العاشر: فما دعاك إلي أن خبيتها في هذا التابوت؟

فقال إبراهيم عليه السلام: الغيرة عليها أن يراها أحد.

فقال له العاشر: لست أدعك تبرح حتي أعلم الملك حالها و حالك.

قال: فبعث رسولا إلي الملك فأعلمه فبعث الملك رسولا من قبله ليأتوه بالتابوت فأتوا ليذهبوا به، فقال لهم إبراهيم عليه السلام: إني لست أفارق التابوت حتي يفارق روحي جسدي، فأخبروا الملك بذلك.

فأرسل الملك أن احملوه و التابوت معه، فحملوا إبراهيم عليه السلام و التابوت و جميع ما كان معه حتي أدخل علي الملك.

فقال له الملك: افتح التابوت.

فقال إبراهيم عليه السلام: أيها الملك إن فيه حرمتي و ابنة خالتي و أنا مفتد فتحه بجميع ما معي.

قال: فغضب الملك إبراهيم عليه السلام علي فتحه.

فلما رأي سارة لم يملك حلمه سفهه أن مد يده إليها.

فأعرض إبراهيم عليه السلام بوجهه عنها و عنه غيرة منه و قال: اللهم احبس يده عن حرمتي و ابنة خالتي، فلم تصل يده إليها و لم ترجع إليه.

فقال له الملك: إن إلهك هو الذي فعل بي هذا؟

فقال له: نعم إن إلهي غيور يكره الحرام، و هو الذي حال بينك و بين ما أردت من الحرام.

فقال له الملك: فادع إلهك يرد علي يدي فإن أجابك فلم أعرض لها.

فقال إبراهيم عليه السلام: إلهي رد عليه يده ليكف عن حرمتي.



[ صفحه 284]



قال: فرد الله عزوجل عليه يده فأقبل الملك نحوها ببصره ثم أعاد بيده نحوها.

فأعرض إبراهيم عليه السلام عنه بوجهه غيره منه و قال: اللهم احبس يده عنها.

قال: فيبست يده و لم تصل إليها.

فقال الملك لإبراهيم عليه السلام: إن إلهك لغيور و إنك لغيور فادع إلهك يرد علي يدي فإنه إن فعل لم أعد.

فقال له إبراهيم عليه السلام: أسأله ذلك علي أنك إن عدت لم تسألني أن أسأله.

فقال له الملك: نعم.

فقال إبراهيم عليه السلام: اللهم إن كان صادقا فرد يده عليه، فرجعت إليه يده، فلما رأي ذلك الملك من الغيرة ما رأي ورأي الآية في يده عظم إبراهيم عليه السلام وهابه و أكرمه و اتقاه و قال له: قد أمنت من أن أعرض لها أو لشي ء مما معك فانطلق حيث شئت، ولكن لي إليك حاجة.

فقال إبراهيم عليه السلام: ما هي؟

فقال له: أحب أن تأذن لي أن أخدمها قبطية عندي جميلة عاقلة تكون لها خادما.

قال: فأذن له إبراهيم عليه السلام، فدعا بها فوهبها لسارة و هي هاجر أم إسماعيل عليه السلام.

فسار إبراهيم عليه السلام بجميع ما معه، و خرج الملك معه يمشي خلف إبراهيم عليه السلام إعظاما لإبراهيم عليه السلام وهيبة له.



[ صفحه 285]



فأوحي الله تبارك و تعالي إلي إبراهيم: أن قف و لا تمش قدام الجبار المتسلط و يمشي هو خلفك، ولكن اجعله أمامك و امش خلفه و عظمه وهبه فإنه مسلط، و لابد من إمرة في الأرض برة أو فاجرة.

فوقف إبراهيم عليه السلام و قال للملك: امض فإن إلهي أوحي إلي الساعة أن أعظمك و أهابك و أن أقدمك أمامي و أمشي خلفك إجلالا لك.

فقال له الملك: أوحي إليك بهذا؟

فقال له إبراهيم عليه السلام: نعم.

فقال له الملك: أشهد أن إلهك لرفيق حليم كريم، و أنك ترغبني في دينك.

قال: وودعه الملك فسار إبراهيم عليه السلام حتي نزل بأعلي الشامات، و خلف لوطا عليه السلام في أدني الشامات.

ثم إن إبراهيم عليه السلام لما أبطأ عليه الولد قال لسارة: لو شئت لبعتني هاجر لعل الله أن يرزقنا منها ولدا فيكون لنا خلفا، فابتاع إبراهيم عليه السلام هاجر من سارة، فوقع عليها فولدت إسماعيل عليه السلام.


پاورقي

[1] سورة الصافات، الآية: 99.


ريحانة القرآن


أمالي الطوسي 2 / 290، ب 37، ذيل ح 12: أحمد بن عبدون، عن علي بن محمد بن الزبير، عن علي بن الحسن بن فضال، عن العباس بن عامر، عن أبي جعفر الخثعمي قريب اسماعيل بن جابر، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

علموا أولادكم ياسين فانها ريحانة القرآن.


لا تكن امعة


[معاني الأخبار 266، ح 1: حدثنا أبي - رحمه الله - قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن أحمد بن أبي عبدالله، عن أبيه، باسناده يرفعه الي أبي عبدالله عليه السلام أنه قال لرجل من أصحابه:...].

لاتكونن امعة، تقول: أنا مع الناس و أنا كواحد من الناس.


القعود لماذا؟


أصول الكافي 2 / 243-242، ح 4: محمد بن الحسن و علي بن محمد بن بندار، عن ابراهيم بن اسحاق، عن عبدالله بن حماد الأنصاري...

عن سدير الصيرفي قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقلت له: والله ما يسعك القعود. قال:

ولم يا سدير؟

قلت: لكثرة مواليك وشيعتك و أنصارك، والله لو كان لأميرالمؤمنين عليه السلام ما لك من الشيعة و الأنصار و الموالي، ما طمع فيه تيم و لا عدي.

فقال: يا سدير وكم عسي أن يكونوا؟

قلت: مائة ألف.

قلت: مائة ألف؟

قلت: نعم، و مائتي ألف؟

قال: مائتي ألف؟

قلت: نعم و نصف الدنيا.

قال: فسكت عني ثم قال: يخف عليك أن تبلغ معنا الي ينبع؟



[ صفحه 193]



قلت: نعم، فأمر بحمار و بغل أن يسرجا، فبادرت فركبت الحمار.

فقال: يا سدير أتري أن تؤثرني بالحمار؟

قلت: البغل أزين و أنبل.

قال: الحمار أرفق بي، فنزلت فركب الحمار و ركبت البغل، فمضينا فحانت الصلاة.

فقال: يا سدير انزل بنا نصلي، ثم قال: هذه أرض سبخة لا تجوز الصلاة فيها، فسرنا حتي صرنا الي أرض حمراء و نظر الي غلام يرعي جداء فقال: والله يا سدير لو كان لي شيعة بعدد هذه الجداء، ما وسعني القعود، و نزلنا وصلينا، فلما فرغنا من الصلاة عطفت علي الجداء فعددتها فاذا هي سبعة عشر.


معني كلام امام كه: «چون امام را شناختي پس هر چه خواهي انجام ده» چيست؟


محمد بن مارد گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: براي ما حديثي روايت شده كه شما فرموده ايد: «چون معرفت به (امامت ما) پيدا كردي پس هر چه خواهي بكن».

حضرت فرمود: آري؛ من اين را گفته ام.

گويد: عرض كردم: اگر چه زنا كنند و يا دزدي كنند و يا شراب بنوشند؟

فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون»، به خدا سوگند: با ما به انصاف رفتار نكردند كه خود ما به كردارمان مؤاخذه شويم، ولي تكليف از آنها برداشته شده باشد، همانا من گفتم: چون معرفت (به امام خود) پيدا كردي هر چه خواهي كم يا زياد كار خير انجام ده كه از تو پذيرفته مي شود. [1] .



[ صفحه 247]




پاورقي

[1] اصول كافي: ج 4 ص 207 ح 5.


حديث 291


3 شنبه

العاقل لا يستخف باحد.

خردمند، هيچ كس را سبك نمي شمرد.

تحف، ص 319


اسحاق بن جرير (البجلي)


أبو عبد الله وأبو يعقوب إسحاق بن جرير، وقيل حريز بن يزيد بن جرير بن عبد الله البجلي، الجريري، الكوفي. من ثقات محدثي الواقفة، ومن الفقهاء الأعلام والرؤساء المأخوذ منهم الحلال والحرام والفتيا والأحكام، وله كتاب. روي كذلك عن الإمام الكاظم عليه السلام. روي عنه عبيد بن سعدان بن مسلم، وأحمد بن ميثم، ومحمد بن أبي عمير وغيرهم. كان علي قيد الحياة قبل سنة 183.

المراجع:

رجال الطوسي 149 و 343. تنقيح المقال 1: 112. رجال النجاشي 52. معالم



[ صفحه 136]



العلماء 26. فهرست الطوسي 15. رجال ابن داود 231. معجم الثقات 15. معجم رجال الحديث 3: 40 و 44 و 76. جامع الرواة 1: 80 و 81. رجال الحلي 200. نقد الرجال 39. مجمع الرجال 1: 185. هداية المحدثين 16. أعيان الشيعة 3: 267. منهج المقال 52. منتهي المقال 50. توضيح الاشتباه 53. بهجة الآمال 2: 195. رجال البرقي 28. العندبيل 1: 38. ايضاح الاشتباه 6. جامع المقال 55. نضد الايضاح 53. أضبط المقال 417. وسائل الشيعة 20: 136. تهذيب المقال 3: 31. إتقان المقال 23. الوجيزة للمجلسي 27. رجال الأنصاري 41. ثقات الرواة 1: 101. لسان الميزان 1: 358. معجم المؤلفين 2: 232.


شعيب بن نافع الأموي


شعيب بن نافع الأموي بالولاء، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 217. تنقيح المقال 2: 87. خاتمة المستدرك 811. رجال البرقي 29. معجم رجال الحديث 9: 34. نقد الرجال 168. جامع الرواة 1: 401. مجمع الرجال 3: 193. منهج المقال 179.


محمد بن عبد الله بن سوادة الهمداني


محمد بن عبد الله بن سوادة الهمداني، الخارقي، وقيل الخارفي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 292. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 144. خاتمة المستدرك 845. معجم رجال الحديث 16: 240. نقد الرجال 315. جامع الرواة 2: 142. مجمع الرجال 5: 244. منهج المقال 303.