بازگشت

والدته


عن هشام بن أحمر، قال: أرسل الي أبوعبدالله (عليه السلام) في يوم شديد الحر فقال لي: اذهب الي فلان الافريقي فاعترض جارية عنده



[ صفحه 708]



من حالها كذا و كذا و من صفتها كذا [و كذا].

و اتيت الرجل فاعترضت ما عنده فلم أر ما وصف لي فرجعت اليه فأخبرته، فقال: عد اليه فانها عنده.

فرجعت الي الافريقي، فحلف لي: ما عنده شي ء الا و قد عرضه علي. ثم قال: عندي وصيفة مريضة محلوقة الرأس، ليس مما تعرض.

فقلت له: اعرضها علي، فجاء بها متوكئة علي جاريتين تخط برجليها الأرض، فأرانيها فعرفت الصفة.

فقلت: بكم هي؟

فقال لي: اذهب بها اليه فيحكم فيها، لأنها والله قد أردتها منذ ملكتها فما قدرت عليها. و لقد أخبرني الذي اشتريتها منه أيضا أنه لم يصل اليها. و حلفت الجارية أنها نظرت الي القمر وقع في حجرها.

فأخبرت أباعبدالله (عليه السلام) بمقالته، فأعطاني مائتي دينار، فذهبت بها اليه فقال الرجل: هي حرة لوجه الله ان لم يكن بعث الي بشرائها من المغرب، فأخبرت أباعبدالله (عليه السلام) بمقالته، فقال أبوعبدالله (عليه السلام): يابن أحمر [اما] انها تلد مولودا ليس بينه و بين الله حجاب [1] .

هذا... و قد تقدم الكلام حولها مختصرا في فصل زوجات الامام الصادق (عليه السلام).



[ صفحه 709]




پاورقي

[1] اعلام الوري: ص 309.


دو قهرمان جنگ بدر، علي امير مؤمنان و حمزه سيد الشهدا


كشته شدن بيشتر مقتولين جنگ بدر به دست مهاجرين و به ويژه اقرباي پيامبر (صلي الله عليه وآله) و در رأس آنان اميرمؤمنان (عليه السلام) و حمزه سيد الشهدا به وقوع پيوسته است.

و به طوري كه در تاريخ آمده است در همين جنگ بدر بود كه از سوي مشركان اميرمؤمنان به لقب «موت احمر»؛ «مرگ سرخ» ملقب گرديد و چرا چنين نباشد در حالي كه در همين جنگ بيش از نصف مقتولين را او از پاي در آورده و در به هلاكت رسانيدن تعداد ديگر نيز سهيم گرديده است؛ به طوري كه شيخ مفيد تعداد سي و شش تن از مقتولين را، كه به دست آن حضرت كشته شده اند، به نام معرفي نموده است. [1] .

ابن اسحاق از مورخان معروف جهان تسنن مي گويد:

«أكثر قتلي المشركين يوم بدر كان لعلي»؛ [2] .

«در جنگ بدر بيشترين كشته شدگانِ از مشركان به دست علي بوده است.»

ولي بعضي از مورخان اين تعداد را بيست و هفت، [3] و گاهي حتي به بيست و دو نفر تنزل داده اند. [4] .


پاورقي

[1] ارشاد، ص39.

[2] به نقل بحار الانوار، ج19، ص291.

[3] تفسير قمي، ج1، ص271؛ بحار الانوار، ج19، ص240.

[4] نور الابصار شبلنجي، ص86.


سعيد بن جبير


أبومحمد مولي بني والبة، أصله من الكوفة، نزل مكة، تابعي، عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد عليه السلام [1] و هو من أعلام المجاهدين،



[ صفحه 293]



و المناضلين عن الاسلام، و المدافعين عن حقوق الضعفاء و المحرومين، و نعرض، بايجاز، لبعض شؤونه.

مكانته العلمية:

كان سعيد من أبرز علماء عصره، و كان يسمي جهبذ العلماء... و ما علي الأرض الا و هو محتاج الي علمه [2] قال ابن كثير: كان سعيد من أئمة الاسلام في التفسير و الفقه، و أنواع العلوم، و كثرة العمل الصالح [3] .

تقواه و صلاحه:

كان سعيد في طليعة المتقين في عصره، و كان ملازما لتلاوة القرآن الكريم، و كان يجلس في الكعبة المكرمة، و يتلو القرآن فلا ينصرف حتي يختمه [4] و كان كثير الخشية من الله، و كان يقول: ان أفضل الخشية أن تخشي الله خشية تحول بينك و بين معصيته، و تحملك علي طاعته، فتلك هي الخشية النافعة [5] .

خروجه مع ابن الأشعث:

و لما خرج عبدالرحمن بن محمد بن الأشعث علي حكومة الحجاج رأي سعيد و جماعة من القراء أن واجبهم الشرعي يقضي بتأييد ابن الأشعث و الخروج معه للاطاحة بحكم الطاغية المجرم الحجاج بن يوسف الثقفي الذي لم يبق حرمة لله الا انتهكها و لا جريمة الا اقترفها، و قد مادت الأرض من جوره و ظلمه، و فساده، و لما فشلت ثورة ابن الأشعث هرب سعيد الي أصبهان، و كان يتردد في كل سنة الي مكة مرتين: مرة للعمرة، و مرة للحج،



[ صفحه 294]



و ربما دخل الكوفة متخفيا في بعض الأحيان و كان يلتقي بالناس، و يحدثهم بشؤونهم الدينية و العلمية [6] .

شهادته:

و ألقت شرطة الحجاج و جلاوزته القبض علي سعيد بن جبير الذي كان من عمالقة الفكر و العلم في الاسلام، و جي ء به مخفورا الي الطاغية المجرم الحجاج بن يوسف، فلما مثل عنده صاح به.

«أنت شقي بن كسير؟...».

فأجابه بمنطق الحق قائلا:

«أمي كانت اعرف باسمي، سمتني سعيد بن جبير...».

و أراد الطاغية أن يتخذ وسيلة رسمية لا هراق دمه فقال له:

«ما تقول في أبي بكر و عمر، هما في الجنة أو في النار؟...».

فرد عليه سعيد بمنطقة الفياض قائلا:

«لو دخلت الجنة فنظرت الي أهلها لعلمت من فيها، و ان دخلت النار و رأيت أهلها لعلمت من فيها...».

و لم يجد الطاغية منفذا يسلك فيه، فراح يقول له:

«ما قولك في الخلفاء؟..».

فأجابه جواب العالم الخبير:

«لست عليهم بوكيل...».

فقال الخبيث المجرم:

«أيهم أحب اليك...».

و قد أراد بذلك أن يستدرجه لعله أن يذكر الامام أميرالمؤمنين عليه



[ صفحه 295]



السلام بخير فيتخذ من ذلك سببا الي التنكيل به، و لم يخف علي سعيد ذلك فقال له:

«أرضاهم لخالقه.».

«أيهم أرضي للخالق؟...».

«علم ذلك عند الذي يعلم سرهم و نجواهم.

«أبيت أن تصدقني..».

«لم أحب أن أكذبك..» [7] .

و أمر الطاغية جلاديه بضرب عنقه، فضربوا عنقه، فسقط رأسه الي الأرض، فهلل ثلاثا أفصح بالأولي، و لم يفصح بالثانية و الثالثة [8] و انتهت بذلك حياة هذا العالم العظيم الذي وهب حياته لنشر العلم و الفضيلة بين الناس، و قد فجع المسلمون بقتله لأنهم فقدوا الرائد لحياتهم العلمية، و نقل عمرو بن ميمون عن أبيه أنه لما سمع بمقتل سعيد أندفع قائلا بحزن:

«لقد مات سعيد بن جبير، و ما علي ظهر الأرض الا و هو محتاج الي علمه...» [9] .

و كانت شهادته في شهر شعبان سنة (95 ه) و هو ابن (49 سنة) [10] و قد فزع الحجاج من قتله فكان يراه في منامه و هو يأخذ بمجامع ثوبه، و يقول له: يا عدو الله فيم قتلتني؟ و قد ندم الطاغية المجرم علي قتله له فكان يقول، مالي و لسعيد ابن جبير [11] و قبله ندم معاوية بن هند علي قتل حجر بن عدي الصحابي العظيم.



[ صفحه 296]




پاورقي

[1] رجال الطوسي.

[2] مناقب ابن شهر آشوب.

[3] البداية و النهاية: 9 / 98.

[4] البداية و النهاية: 9 / 98.

[5] البداية و النهاية: 9 / 99.

[6] البداية و النهاية: 9 / 98.

[7] الكشي.

[8] ابن الأثير: 13 4.

[9] تهذيب التهذيب: 4 / 12.

[10] تهذيب التهذيب: 4 / 13.

[11] تأريخ ابن الأثير: 4 / 13.


آداب السلوك


وحث الامام (ع) علي آداب السلوك الاجتماعي مع الناس، و كان من بين ذلك.


نزديك ترين منازل به كفر


از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شد:



[ صفحه 176]



كسي كه هرگاه سخني بگويد، دروغ گويد و هر گاه وعده دهد خلف وعده كند و هر گاه امين شمرده شود، خيانت كند در چه منزلتي از كفر و ايمان قرار دارد؟ حضرت فرمودند:

اين ها نزديك ترين منازل به كفر هستند. اما او كافر نيست. [1] .



[ صفحه 178]




پاورقي

[1] كافي: 2 / 290 / 5، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17717.


باغ و باغبان


امام (ع) تصور كن مردي باغي ساخته و درخت هاي گوناگون غرس كرده و انواع سبزيجات و ميوه جات و حبوبات و گلها و رياحين آبياري كرده و در تربيت آنها بذل سعي نموده و از آفات نباتي آن دفاع كرده در تقويت و تكثير و تزييد ميوه آن همت بكار برده - تا درختان آن بار آورده و ميوه اش رسيده و سبزي و گلش فرح بخش شده وقتي بر آن عبور كني و از او چيزي بخواهي و به دنبال آن بيفتي بدون آنكه فكري كند يا متحير شود مستقيم تو را از پيچ و خم هاي درختان عبور مي دهد تا به آن درختي كه تو از ميوه آن خواستي مي رسد و به تو مي دهد آيا اين طور نيست؟

طبيب چرا اگر كسي خودش باغي را پرورش داده باشد مي داند چه ميوه ي كجا است؟

امام (ع) اگر صاحب باغ به تو بگويد من ميوه اي كه تو مي خواهي دارم اما بايد خودت بروي پيدا كني و بچيني - مي تواني در باغ بزرگي به آساني آن ميوه را پيدا كني.

طبيب كجا مي توانم هرگز نمي دانم درخت ميوه مطلوب من كجاست!!

امام (ع) بنابراين تو نمي تواني به آن درخت برسي مگر آنكه خودت و حواست را خسته كني و بالاخره مأيوس برگردي؟

طبيب آري من كه جاي كشت آن درخت را به حس نديده ام كه پيدا كنم و نمي دانم فلان ميوه در كدام نقطه باغ است!

امام (ع) در اين صورت عقل تو حكم مي كند كه عجز خود را اقرار كني و از صاحب باغ بخواهي تا او تو را راهنمائي به ميوه مطلوب نمايد.

آنگاه فرمود اين باغ بزرگ همين عالم است و صاحب باغ همان است كه مي داند چه ميوه ي كجا موجود است و حكيم تو طبيب هستي كه بايد از خداي باغ بخواهي تو را راهنمائي بدان كند و از سرگرداني و تحير نجات دهد و دوا و درد و مقدار دارو و غذا و طريقه معالجه را به عقل تو الهام نمايد - وگرنه به همان سرگرداني و تحير باقي خواهي ماند.

نگارنده گويد اينجاست كه بايد اقرار و اعتراف كرد علم طب و ساير علوم بدون تقوي و توجه و خلوص نيت اثري ندارد و لذا اميرالمؤمنين عليه السلام در تمام عمر مردم را به تقوي و خداپرستي دعوت مي كرد تا علم را به عمل و تقوي بياميزند و از آن استفاده كنند و اين سرگرداني و عجز و گيجي اطباء امروز ايران خصوصا دنيا عموما براي آن است كه از خدا غافل فقط متوجه اثر و خاصيت دارو هستند كه خودشان هم نشناخته اند و لذا نتيجه



[ صفحه 459]



معكوس داده و تمام مردم از طب امروز ناراضي مي باشند مگر از عمل جراحي به شرط توحيد.

طبيب همين طور است كه فرمودي و چاره ي جز اين نيست كه از صاحب باغ بخواهي.

امام (ع) اي طبيب فرض كن اگر خالق جسد و آنچه در جسد است از رگ و پوست روده و اعضاء و گوشت و خون و عضله و غيره غير از خالق باغ و غرس كننده اشجار و موجد اثمار باشد آيا ممكن است كه به خواص و آثار و مثقال و قيراط و تأثير و تأثر و صلاح و فساد آنها در اين رگ و پي و خون و گوشت و پوست پي برده بتواند وضع و محاذات آنها را دريابد!

طبيب چگونه مي تواند بشناسد او كه به حواس درك يك يك آنها را نكرده مگر كسي كه يك يك اين اشجار را غرس كرده باشد و هر درخت و هر شجر و مدر و سنگ و جواهر و صمغ و موميائي و محصل نباتي و حيواني و جمادي را بشناسد و منافع و مضار آنها را دريابد جز او كسي قادر بر درك خواص و اثر وضعي آنها نيست.

امام (ع) اي طبيب آيا اگر بگوئيم موجد باغ و غرس كننده حقيقي اشجار و اثمار و خالق واقعي آن خداي يگانه است درست نگفته ايم؟

و اين خالق يكي است و شريك و نظير و معاون و كمك و مشاور ندارد و او خالق جسم و روح و جان و جسد است هم از جسد درخت و اثر آن مطلع است هم از روح نباتي و موادي كه مي توان از پوست و ساقه و ريشه و صمغ آن گرفت واقف است آيا غير از او كسي هست عالم به اين حقيقت باشد كسي غير از او مي تواند درد را و دوا را بشناسد و از مقدار مؤثر آن براي درد خاصي اطلاع دهد.

همين حقيقت است كه در قرآن مي فرمايد أانتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشؤن آيا شما اين درختها را رويانيديد يا ما آن را نشو و نما داديم و به ميوه رسانيديم.

طبيب هيچ شكي در اين موضوع ندارم زيرا اگر خالق جسم غير از خالق عقاقير بود بدين نتيجه نمي رسيديم.

امام (ع) بنابراين آن كس كه حكيم را دلالت به اين آثار و خواص كرده آن خدائي است كه اين ادويه را آفريده و اين خواص را در آنها به وديعت سپرده و در شرق و غرب به هر كس كه تقوائي داشته آن علم را به دل آنها الهام فرموده آن كس صاحب باغ و مالك باغ است.

العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء - آن دلهائي كه شايسته الهام و افاضه چنين



[ صفحه 460]



علومي هستند دلهائي مي باشند كه داراي تقوي باشند - و قدمي به سوي خدا بردارند تا خداوند به آنها افاضه اشراقي فرمايد - غير از اين وقوف واقعي به حقايق اشياء راه ندارد و غرس كننده درختان و تعبيه كننده عقاقير در وجود آنهاست.

آن كس است كه از وزن درختان و تعداد شاخ و برگ آنها و ميزان عقاقير و صمغ و محصولات و اوزان و مقادير و آثار و خواص تمام آن نباتات اطلاع دارد و هيچ ذره اي از نظر او مخفي نيست خواه در ظاهر درخت باشد يا در باطن آن اوست كه از تمام انواع و اقسام مرغان و حيوانات و حالات آنها و تغذيه آنها باخبر است و هر كدام را به طريق خاصي روزي مي رساند كه عقلاء در آن مات و مبهوت مي گردند - اوست كه خاصيت هر حيوان را مي داند و نفع و ضررش را مي شناسد و اوست كه عقول و ادراكات آدمي در قلوب و مفاهيم و مشاعر انسان در دست قدرت اوست از آن منافع و مضار به اين قلوب خبر مي دهد و آنها را مطلع مي سازد.

با توجه به اين مقدمات خالق زمين و آسمان و تمام مواليد و مواد از جماد و نبات و حيوان و آثار وجودي آنها خداي يگانه است كه انتظام عالم بمشيت و اراده اوست و از كليه خير و شر آگاه است و دلهاي حكماء و اخيار و علماء و ابرار در كف اختيار اوست منافع و خوبي هاي مخلوق خود را به آنها ارائه مي دهد تا از آن بهره مند گردند و شرور را به انسان مي نمايد و هدايت و ارشاد مي كند تا از آن بپرهيزند و اگر خداي خالق عالم اين رهبري و راهنمائي نمي كرد بشر در جهل خود سرگردان و متحير باقي مانده بود.

نگارنده گويد يكي از اسرار خفا و پنهاني بعضي از امراض مسريه خانمانسوز روزافزون مانند سرطان - سل - صرع - و غيره اين است كه بشر در عجب سلاح امروزي خودبين شده و به خدا بازگشت نكند اين توفيق كشف دواي آن ميسر نمي گردد و محال است خداوند دردي را خلق كند كه قبلا دواي آن را خلق نكرده باشد - خويشتن پرستي بشر سبب گمراهي و عدم توفيق او به كشف داروهاي اين امراض گرديده مگر مردي خداپرست با خلوص نيت اين راز را كشف نمايد.

طبيب اين طور است كه فرمودي حواس و تجارب از درك اين صفات عاجز است - بايد به عقل ادراك نمود.

امام (ع) اكنون كه تو خود را به عقيده صحيح اصلاح كردي مي توانيم با عقلهاي خود به راهنمائي حواس به جاهائي برسيم و استدلال كنيم فكر كن آيا ممكن است خداوند عالم كه



[ صفحه 461]



خالق اين باغ بزرگ است و اين همه درخت و نبات و حيوانات گوناگون آفريده و براي مخلوق خود خلق كرده در را به سوي آنها ببندد و همه را از علم و اطلاع به آنچه در باغ است محروم سازد يا اگر بخواهند چيزي بفهمند مانع شود - حاشا و كلا.

طبيب نه سزاوار نيست چه باغ را براي آنها آفريده است و همه ملك اوست.

امام (ع) من زمين را ملك صاحب باغ مي بينم و اين مخلوق و اين اشياء به هم مربوط و پيوسته هستند.

طبيب آري در اين شك نيست.

امام (ع) خوب حالا فكر كن بقاء و دوام اين باغ آيا بدون تربيت و پرورش و آب دادن ممكن است.

طبيب نه بايد اين درختها را آب داد تا زندگي آنها برقرار بماند.

امام (ع) آيا ممكن است خالق باغ براي تأمين حيات و زندگي آنچه در باغ غرس كرده فكر آب نكرده باشد و صاحب باغ غير از صاحب آب باشد كه اسباب زندگي است

طبيب نه شايسته نيست كه مدبر اول براي ابقاء باغ خود فكر آبي نكند.

امام (ع) اگر اين آب به اين صورت كه در مجاري و مخازن و بلندي نباشد كه به تمام آن باغ برسد تدبير او ناقص بوده است.

طبيب آري اما از كجا كه اين آب در يك مخزني جداگانه نباشد.

امام (ع) مگر قبلا اعتراف به مخحزن آب نكردي كه اگر نبود باغ مي خشكيد.

طبيب چرا!

امام (ع) اما من ثابت مي كنم كه خالق آب و خالق باغ و خالق عوامل ديگري كه براي ادامه حيات باغ است همه يكي است.

طبيب آن دليل قاطع كدام است؟

امام (ع) فكر كن اگر اين آب ها به دست يك خالق نبود زيادي آب كجا مي ريخت زيرا درياها ميزاني دارد و بارش در هر فصل حسابي دارد و جريان هوا و وزش باد يك حدي دارد كه زياد و كم نمي شود.

طبيب درست است من هم تجربه كرده ام و در فصول مختلف دقت نموده ام دليل قاطعي است.



[ صفحه 462]



امام (ع) برهان ديگر - مي بيني كه اين باغ هميشه و همه جا به آب قنوات و زراعتي سيراب نمي شود - نهرها و جويها و رودها كافي براي سيرابي آنها نيست بلكه بيشتر نباتاتي كه عقاقير و داروها از آن به وجود مي آيد و در دامنه هاي كوه هاست يا در شيب و فراز دشت ها آب بر آن نمي ريزد بلكه بايد آنها و هم چنين حيوانات درنده و پرنده و غيره از آب باران سيراب شوند - و اگر صاحب باران، باران خود را حبس كند و نخواهد ببارد باغ و حيوانات ضايع مي گردد و فاسد مي شود.

طبيب آري اين صنايع عالم به هم پيوستگي دارد و بايد همه در تدبير و تقدير خالق عالم باشد و تا آب ذخيره زيرزمين و آب باران و بالاي زمين همه در فرمان او باشند تا به موقع از هر يك براي سرسبزي اين باغ بزرگ و ابقاء و ادامه حيوانات استفاده فرمايد.

اما من اكنون بيشتر تشنه اين دلائل شدم و ميل دارم دليلي روشن تر بياوري كه يقين من افزون گردد.

امام (ع) اكنون به خواست خداوند از همين هليله كه دست داري دليلي روشن تر براي تو مي آورم تا بداني پرورش اين دارو بستگي كامل به اسباب جوي دارد و همه از قدرت حكيم عليم است.

طبيب دليل هليله كدام است كه شك مرا زايل سازد.

امام (ع) اين هليله كه در دست داري داراي خواص و صفاتي است كه دليل صنع حكيم عليم است و از يك نظم و ترتيبي تركيب يافته و اتصال شگفت آميزي پوست و رگ و پي آن به هم دارد و شاخ و برگش به هم متصل است و تمام وجودش به عوامل جوي و آسماني پيوسته است.

طبيب بسيار خوش وقت مي شوم كه آن را براي من تشريح فرمائي و به كلي شك من زايل شود.

امام (ع) تو مي داني كه هليله در زمين روئيده است - ريشه هايش جمع گرديده و به بيخ پيوسته و بيخش به تنه وصل است و تنه اش به شاخه متصل است و شاخه هايش به نهالها و نهالها به غنچه ها مربوط و غنچه ها در سايه برگها و همه اين ها لباس برگ سبز قبا بر تن كرده و همه اش به سايه اي متصل است كه از گرمي و سردي فاسد نشود - و از حوادث جوي مصون بماند.



[ صفحه 463]



طبيب درست است فهميدم كه ريشه اين هليله اتصالي به هوا و نور آفتاب و آب و باد و سرما و گرما دارد - و راستي از تدبير حكمت باري تعالي است.

امام (ع) اي طبيب اكنون گوش دار تا بگويم كه تدبير با حكمت مؤلف و پيوسته است - و صنعت با محكمي و اتقان متصل است و هر كدام مبتني بر ديگري است و هر يك به زمين اتصال دارد - و زمين است كه آن را به حكمت خالق پرورش مي دهد.

طبيب ديگر شكي در وحدانيت خداوند و حكمت و تدبير و صنعت آن حكيم عليم ندارم.

امام (ع) اكنون بفهم كه زمين به هليله متصل است و هليله به خاك و خاك به گرمي و سردي و گرمي به هوا و هوا به باد و باد به ابر و ابر به باران و باران به زمان و ازمنه به آفتاب آفتاب به ماه و آن دو بدوران فلك و دوران فلك به فضاي پائين آسمان و زمين - و اين صنعتي است ظاهر و محكم و متقن و مبرم و حكمتي است بالغ و تأليفي است با اتقان و محكم و همه اينها متصل به عوامل جويست كه هر يك به هم متصل مي باشند و تقدم و تأخر دارند - و هر كدام به وظيفه و انجام مأموريت ساعي و كوشا هستند كه اگر يك جزء از آنها از وظيفه بازبايستد تمام آسمانها و زمين و اهلش از جماد و نبات و حيوان هلاك و فاسد و متلاشي مي شوند.

طبيب اين صنعت را كه بيان كردي بسيار محكم و مرتبط بود اما مثل اينكه يكي را ذكر نكردي -؟

امام (ع) آنچه ذكر نكردم چيست؟

طبيب آيا ممكن است كه اين موضوع را هم مانند ساير مطالب براي من تشريح فرمائي.

امام (ع) بلي براي تو ثابت مي كنم كه اين هليله را خداوند براي بندگان خلق فرموده

طبيب چگونه است.

امام (ع) خداوند آسمان را سقف بلندي قرار داد كه اگر نزديك بود سبب سوختن از شدت حرارت مي شد و ستارگان از نور آفتاب روشن مي شوند و پرتوافكن مي گردند - و از حركت منظومه شمسي حساب سال و ماه و فصول و شب و روز به دست مي آيد و همه آن ها دليل بر اين است كه حواس اثري ندارد و معلم و مربي خداي آفريننده است و به آنچه آموخته و حس و وهم دست نمي يابد و عقل هم جز به راهنمائي خداوند واقف نمي گردد.


فقراي سايبان


در سايبان بني ساعده شب ها فقرا جمع مي شدند و آنجا آسايشگاه مستمندان بود.

در تاريكي شب كه باران مي باريد و سورت هوا چهره ها را تهديد مي كرد امام صادق هميان بزرگي به دوش كشيد و از خانه بيرون رفت معلي بن خنيس كه از اصحاب و ياران نزديك و ناظر خرج منزل امام صادق بود متوجه گرديد كه از امام از خانه بيرون رفت او هم متعاقب امام بيرون آمد به قصد آنكه امام را در اين تاريكي شب تنها نگذارم - تا چند قدم فاصله مي رفت و شبح امام را مي ديد ناگهان صدائي خفيف شنيد حس كرد از دوش امام چيزي افتاد امام سربلند كرد عرض كرد پروردگارا اين را به ما برگردان معلي پيش رفت و سلام كرد امام صداي او را شنيد فرمود معلي تو هستي - بلي معلي هستم.

دقت كرد ديد نان ها از هميان به زمين ريخت خم شد جمع كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود به من بده معلي گفت اجازه دهيد من همراه بياورم.

امام فرمود اين كار خود من است از تو سزاوارترم - آنچه ريخته بود در هميان نهاد بر دوش كشيد و به راه افتاد به طرف سايبان بني ساعده رسيد معلي ديد جمعي از فقرا جمعند امام نان ها را بين آنها تقسيم كرد بدون آنكه بگذارد او را بشناسند.

معلي پرسيد آيا آنها دوستدار شما خاندان هستند؟

فرمود نه اما مستمند و بينوا مي باشند اگر از شيعيان ما بودند براي آنها نمك و خرما هم مي آوردم [1] .



[ صفحه 475]




پاورقي

[1] بحار الانوار مجلسي ص 110 ج 11 - وسائل ص 49 ج 2.


وصيت پنج نفر


ابوايوب جوزي مي گويد ابوجعفر منصور فرستاد مرا احضار كرد نيمه شب و هوا تاريك بود برخاستم نزد او رفتم ديدم روي كرسي «صندلي مخصوص خلافت» خود نشسته و شمعي مقابلش روشن است و نامه اي با شمشيري برابرش نهاده و گريان است سلام كردم جواب داد نامه را نزد من انداخت گفت اين كاغذي است كه محمد بن سليمان نوشته و خبر داده كه جعفر بن محمد درگذشته است «انا لله و انا اليه راجعون» سه مرتبه تكرار كرد گفت: اين جعفر بن محمد؟ ديگر مثل جعفر بن محمد كجا است آنگاه گفت بالاي نامه بنويس ان كان اوصي الي رجل بعينه فقدمه و اضرب عنقه

اگر كسي خاصي را وصي خود قرار داده گردن او را بزن و مرا خبر ده نامه را نوشتم به مدينه پاسخ آمد كه جعفر بن محمد به پنج نفر وصيت كرده كه مرجع و ملجاء مردم باشند



[ صفحه 296]



اول ابوجعفر منصور دوم - محمد بن سليمان سوم - عبدالله چهارم - موسي بن جعفر پنجم - حميده - منصور گفت اين پنج نفر را نمي توان كشت. [1] .

داود بن كثير در مناقب نقل مي كند مرد عربي آمد نزد ابوحمزه ثمالي پرسيد چه خبر تازه داري؟ ابوحمزه گفت «توفي جعفر الصادق عليه السلام فشهق شهقة و اغمي عليه، آن مرد نعره اي زد و بيهوش شد چون به هوش آمد پرسيد آيا وصيتي كرده ابوحمزه گفت آري وصيت نموده كه مردم به پسرش عبدالله و موسي و ابي جعفر منصور مراجعه كنند و بي اختيار خنديد گفت «الحمد لله الذي هدانا الي الهدي و بين لنا علي عن الكبير و دلنا علي الصغير و اخفي عن امر عظيم [2] اعرابي پرسيد چگونه است آن حكايت گفت عيوب و مفاسد اجتماع اين بس كه جعفر بن محمد نتوانست رسما خليفه و جانشين خود را اعلام كند در صدر آن ابوجعفر منصور را معرفي كرد تا مزاحم ديگران نگردد كبير آنها موسي بن جعفر و صغير آنها عبدالله است.

امر عظيم امامت است كه در اين چند نفر مخفي گذاشت ولي به اصحاب و خواص خود گفت وصي من موسي بن جعفر است چنانچه سابقه تصريحي داشت.


پاورقي

[1] بحار ص 79 ج 11.

[2] بحار ص 79 ج 11 مناقب ج 2.


تواري الجدران و الاذان


6- الشرط السادس و الأخير ان المسافر لا يجوز له أن يفطر و يقصر بمجرد العزم علي السفر، أو بمجرد خروجه من بيته أو بلده، بل لابد أن يبتعد عن البلد مسافة لا يسمع معها الأذان علي تقدير وجوده، و لا يري الجدران، و كذلك المسافر اذا عاد يصير حاضرا بمجرد الوصول الي الحد الذي يسمع معه الأذان، و يري الجدران، و يجب عليه التمام و الصيام، و ان لم يدخل البلد، فضلا عن بيته و منزله.

قال الامام الصادق عليه السلام: يقصر اذا تواري من البيوت.

و قال عليه السلام: اذا كنت في الموضع الذي تسمع الأذان فأتم، و اذا كنت في الموضع الذي لا تسمع الاذان فيه فقصر، و اذا قدمت من سفرك فمثل ذلك.



[ صفحه 266]




اذن الامام أو نائبه


هل يشترط لوجوب الجهاد اذن الامام عليه السلام، أو نائبه الخاص الذي نص عليه و اسماه بالذات، نقول هذا العلم بأنه مجرد فرض في عصرنا، أو نائبه العام، و هو الذي جمع بين وصفي العدالة و الاجتهاد المطلق؟



[ صفحه 254]



الجواب:

قسم الفقهاء الجهاد الي نوعين:

الأول: جهاد الغزو في سبيل الله و انتشار الاسلام، و اعلاء كلمته في بلاد الله و عباده. و هذا النوع من الجهاد لابد فيه من اذن الامام، قال علي أميرالمؤمنين عليه السلام: لا يخرج المسلم في الجهاد مع من لا يؤمن علي الحكم، و لا ينفذ في الفي ء أمر الله عزوجل. و قال حفيده الامام الصادق عليه السلام لعبد الملك بن عمرو: لم لا تخرج الي هذه المواضع التي يخرج اليها أهل بلادك - أي تجاهد مع الحاكم -؟ قال عبدالملك: انتظر أمركم، و الاقتداء بكم. قال الامام: اي والله، لو كان خيرا ما سبقونا اليه. قال عبدالملك: ان الزيدية يقولون: ليس بيننا و بين جعفر خلاف الا أنه لا يري الجهاد. قال الامام: أنا لا أري الجهاد!! بلي، والله اني أراه، و لكني أكره أن ادع علمي الي جهلهم.

و تجدر الاشارة الي أن هذا الجهاد هو الذي يجب وجوبا كفائيا لا عينيا، و هو الذي يشترط فيه الشروط الخمسة السابقة، بالاضافة الي اذن الامام، أو نائبه.

و أيضا تجدر الاشارة الي أن كل من أعان جائرا فقد عصي الله سبحانه، و استحق العقاب، و ضمن كل ما يتلفه، و يجني عليه، حتي في حال حربه مع الجائر باسم الدعوة الي الاسلام، بعد أن بينا أن الحرب و جهاد الغزو لابد فيه من اذن الامام، أو نائبه، أجل، اذا كان التطوع في جيش الجائر دفاعا عن الاسلام، و قوة له جاز، بل يجب بدون ريب.

النوع الثاني: جهاد الدفاع عن الاسلام، و بلاد المسلمين، و الدفاع عن النفس و المال و العرض، بل الدفاع عن الحق اطلاقا، سواء أكان له، أم لغيره، علي شريطة أن يكون القصد خالصا لوجه الله و الحق.



[ صفحه 255]



و هذا الدفاع لا يشترط فيه اذن الامام، و لا نائبه الخاص، أو العام، و لا شي ء من الشروط السابقة. و يجب علينا، لا كفاية - بالنسبة الي الدفاع عن الاسلام و بلاد المسلمين - علي كل من كان في دفاعه ادني نفع لصد العدوان عن الاسلام و أهله، دون فرق بين الرجل و المرأة، و لا بين الاعرج و الصحيح، و لا بين الاعمي و البصير، و لا بين المريض و السليم، قال صاحب الجواهر: «اذا داهم المسلمين عدو من الكفار يخشي منه علي بيضة الاسلام - مأخوذة من الخوذة التي يضعها المحارب علي رأسه يتقي بها الضربات - أو يريد الكافر الاستيلاء علي بلاد المسلمين، و اسرهم و سبيهم، و أخذ أموالهم، اذا كان كذلك وجب الدفاع علي الحر و العبد، و الذكر و الانثي، و السليم و المريض، و الاعمي و الاعرج، و غيرهم ان احتيج اليهم، و لا يتوقف الوجوب علي حضور الامام، و لا اذنه، و لا يختص بالمعتدي عليهم و المقصودين بالخصوص، بل يجب النهوض علي كل من علم بالحال، و ان لم يكن الاعتداء موجها اليه، هذا، اذا لم يعلم بأن من يراد الاعتداء عليهم قادرين علي صد العدو، و مقاومته، و يتأكد الوجوب علي الأقرب من مكان الهجوم فالأقرب».

و يدل علي أن الجهاد في سبيل الدعوة الي الاسلام لابد فيه من اذن الامام، دون الدفاع عن النفس و المال، يدل عليه قول الامام الصادق عليه السلام: الجهاد واجب مع امام عادل، و من قتل دون ماله فهو شهيد، أي و ان لم يأذن له الامام، أو نائبه اذنا خاصا.


الحرام بالواسطة


قد يصير الحلال بالذات حراما بالواسطة، طيرا كان أو غيره من الحيوانات. و قد ذكر الفقهاء لهذا التحريم اسبابا ثلاثة:

1 - الجلال، و هو أن يتغذي الحيوان أو الطير من عذرة الانسان خاصة دون أن يشرك معها غيرها، يتغذي بها امدا حتي ينبت عليها لحمه، و يشتد عظمه في نظر العرف، فاذا تغذي من القذارات و النجاسات غير عذرة الانسان، أو تغذي بها و بغيرها معا فلا يكون جلالا، و قد ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي تحريم لحوم الحيوانات و الطيور الجلالة، لقول الامام الصادق عليه السلام: لا تأكلوا من لحوم الجلالات، و ان اصابك من عرقها فاغسله.

و يذهب الجلل العارض بالاستبراء، و يحل اكله، و ذلك أن يمنع الحيوان عن العلف النجس، و يعلف بالطاهر الي أمد يزول معه اسم الجلل عرفا، و يختلف الأمد طولا و قصرا باختلاف الحيوان. و قد روي عن الامام عليه السلام أنه قال: الناقة الجلالة لا يؤكل لحمها، و لا يشرب لبنها، حتي تغذي أربعين يوما، و البقرة الجلالة لا يؤكل لحمها، و لا يشرب لبنها، حتي تغذي ثلاثين يوما، و الشاة الجلالة



[ صفحه 379]



لا يؤكل لحمها، و لا يشرب لبنها، حتي تغذي عشرة أيام، و البطة لا يؤكل لحمها حتي تربي خمسة أيام، و الدجاجة ثلاثة أيام.

2 - اذا وطأ انسان دابة ينظر: فان كانت مما يؤكل كالبقرة و الغنم فيجب أن تذبح، ثم تحرق، و يغرم الواطي ء قيمتها للمالك، ان لم يكن هو الفاعل، و ان لم تكن مما يؤكل عادة، كالخيل و الحمير، فيجب اخراجها الي بلد آخر، و تباع فيه بأي ثمن، و يعطي للواطي ء، و يغرم هو بدوره القيمة السوقية لصاحبها، فقد سئل الامام الباقر أبو الامام جعفر الصادق عليهماالسلام عن الرجل يأتي البهيمة؟ قال: يجلد دون الحد، و يغرم قيمة البهيمة لصاحبها، لأنه أفسدها عليه، و تذبح، و تحرق، ان كانت مما يؤكل لحمه، و ان كانت مما يركب ظهره أغرم قيمتها، و جلد دون الحد، و اخرجت من المدينة التي فعل بها الي بلد آخر، حيث لا يعرف، فيبيعها فيها كيلا يعرفها.

قال صاحب الجواهر: «لا فرق بين ان يكون الواطي ء كبيرا، أو صغيرا، عاقلا أو مجنونا، عالما بالتحريم أو جاهلا».

3 - اذا شرب الحيوان من لبن خنزيرة، حتي نبت لحمه، و قوي عظمه حرم لحمه، و لحم نسله، و ان شرب منه دون أن ينبت اللحم و يقول العظم، أو شرب من لبن كلبة، لا خنزيرة فلا يحرم هو و لا نسله، بل يكون مكروها، قال صاحب الجواهر: بلا خلاف أجده.. و قال الشهيد الثاني في المسالك: و فيه نصوص كثيرة لا تخلو من ضعف، ولكن لا راد لها.


تسقط الحضانة بالاسقاط


هل الحضانة حق يجوز لمن هي له أن يسقطها، أو هي حكم لا تسقط بالاسقاط؟



[ صفحه 306]



الجواب: ان قول الامام عليه السلام: «المرأة أحق بالولد الي أن يبلغ سبع سنين الا أن تشاء المرأة» ان قوله هذا ظاهر في ان الحضانة حق لا حكم. قال صاحب الجواهر: «ان التعليق علي مشيئتها و التعبير بالأحقية ظاهر علي أن الحضانة كالرضاع، و حينئذ لا تكون واجبة عليها، و لها أن تسقط هذا الحق».. ثم نقل عن صاحب الرياض أنه قال: «لا شبهة في كون الحضانة حقا» أي يجوز اسقاطها.



[ صفحه 307]




سنة المجاعة


و من الشروط لثبوت الحد علي السارق أن لا تكون السرقة في عام المجاعة، فاذا سرق الجائع مأكولا، حيث لا يجد وسيلة لسد حاجته الا السرقة فلا حد عليه. قال الامام الصادق عليه السلام: لا يقطع السارق في عام مسنت، أي مجاعة،



[ صفحه 286]



و في رواية ثانية: لا يقطع السارق سنة المحل في شي ء يؤكل مثل اللحم و الخبز، و أشباهه.


ابراهيم و موسي


أمالي الصدوق 521، مجلس 94، ح 2، حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل قال: حدثنا محمد بن جعفر الأسدي، قال: حدثنا محمد بن إسماعيل البرمكي، قال: حدثنا عبدالله بن أحمد الشامي،....

عن إسماعيل بن الفضل الهاشمي، قال: سألت أباعبدالله الصادق عليه السلام، عن موسي بن عمران عليه السلام لما رأي حبالهم و عصيهم كيف أوجس في نفس خيفة و لم يوجسها إبراهيم عليه السلام حين وضع في المنجنيق و قذف به في النار؟ فقال عليه السلام:

إن إبراهيم عليه السلام حين وضع في المنجنيق كان مستندا إلي ما في صلبه من أنوار حجج الله عزوجل، و لم يكن موسي عليه السلام كذلك فلهذا أوجس في نفسه خيفة، و لم يوجسها إبراهيم عليه السلام.



[ صفحه 281]




اذا قري ء القرآن


بحارالانوار 92 / 222، ح 7، عن السرائر: جامع البزنطي نقلا من خط بعض الأفاضل عن جميل، عن زرارة قال:...

سألت أباعبدالله عليه السلام عن الرجل يقرأ القرآن يجب علي من يسمعه الانصات له و الاستماع له؟

قال: نعم، اذا قري ء القرآن عندك فقد وجب عليك الاستماع و الانصات.



[ صفحه 163]




الكلام و أثره


[المحاسن 231، ح 178: عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عمن ذكره، عن أبي بكر الحضرمي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...].

ان الرجل ليتكلم بالكلمة فيكتب الله بها ايمانا في قلب آخر، فيغفر لهما جميعا.


تاييد و مشاطرة


بحارالأنوار 47 / 301-298، ح 25، عن اقبال الأعمال: باسناده عن شيخ الطائفة، عن المفيد و الغضائري، عن الصدوق، عن ابن الوليد، عن الصفار، عن ابن أبي الخطاب، عن ابن أبي عمير،...

عن اسحاق بن عمار قال: ان أبا عبدالله جعفر بن محمد عليهم السلام كتب الي عبدالله بن الحسن حين حمل هو و أهل بيته يعزيه عما صار اليه:

بسم الله الرحمن الرحيم، الي الخلف الصالح و الذرية الطيبة من ولد أخيه و ابن عمه.

أما بعد: فلئن كنت قد تفردت أنت و أهل بيتك ممن حمل معك بما أصابكم، ما انفردت بالحزن و الغيظ و الكآبة و أليم وجع القلب دوني، و لقد نالني من ذلك الجزع و القلق و حر المصيبة مثل ما نالك، ولكن رجعت الي ما أمر الله جل و عز به المتقين، من الصبر و حسن العزاء، حين يقول لنبيه صلي الله عليه و آله و سلم: (واصبر لحكم ربك فانك بأعيننا) [1] و حين يقول: (فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت) [2] و حين يقول لنبيه صلي الله عليه و آله و سلم حين مثل بحمزة: (و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين) [3] فصبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و لم يعاقب.

و حين يقول: (و أمر أهلك بالصلوة و اصطبر عليها لا نسئلك رزقا نحن نرزقك و العاقبة للتقوي) [4] و حين يقول: (الذين اذا أصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون (156) أولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و أولئك هم



[ صفحه 189]



المهتدون) [5] و حين يقول: (انما يوفي الصابرون أجرهم بغير حساب) [6] و حين يقول لقمان لابنه: (و اصبر علي ما أصابك ان ذلك من عزم الأمور) [7] و حين يقول عن موسي: (قال موسي لقومه استعينوا بالله و اصبروا ان الأرض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين) [8] و حين يقول: (الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر) [9] و حين يقول: (ثم كان من الذين ءامنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة) [10] و حين يقول: (و لنبلونكم بشي ء من الخوف و الجوع و نقص من الأموال والأنفس والثمرات و بشر الصابرين) [11] .

و حين يقول: (و كأين من نبي قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما أصابهم في سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا والله يحب الصابرين) [12] و حين يقول: (والصابرين و الصابرات) [13] و حين يقول: (و اصبر حتي يحكم الله و هو خير الحاكمين) [14] و أمثال ذلك من القرآن كثير.

و اعلم أي عم و ابن عم أن الله جل و عز لم يبال بضر الدنيا لوليه ساعة قط و لا شي ء أحب اليه من الضر و الجهد و البلاء مع الصبر، و أنه تبارك و تعالي لم يبال بنعيم الدنيا لعدوة ساعة قط، ولولا ذلك ما كان



[ صفحه 190]



أعداؤه يقتلون أولياءه و يخوفونهم و يمنعونهم و أعداؤه آمنوا مطمئنون عالون ظاهرون، و لولا ذلك لما قتل زكريا و يحيي بن زكريا ظلما و عدوانا في بغي من البغايا، لولا ذلك ما قتل جدك علي بن أبي طالب عليه السلام لما قام بأمر الله جل و عز ظلما، و عمك الحسين بن فاطمة عليه السلام اضطهادا و عدوانا.

و لولا ذلك ما قال الله جل و عز في كتابه: (و لولا أن يكون الناس أمة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمان لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون) [15] .

ولولا ذلك لما قال في كتابه: (أيحسبون أنما نمدهم به من مال و بنين (55) نسارع لهم في الخيرات بل لا يشعرون) [16] .

ولولا ذلك لما جاء في الحديث: لولا أن يحزن المؤمن لجعلت للكافر عصابة من حديد فلا يصدع رأسه أبدا، و لولا ذلك لما جاء في الحديث: ان الدنيا لا تساوي عندالله جل و عز جناح بعوضة، و لولا ذلك ما سقي كافرا منها شربة من ماء، و لولا ذلك لما جاء في الحديث: لو أن مؤمنا علي قلة جبل لا بتعث الله له كافرا أو منافقا يؤذيه، و لولا ذلك لما جاء في الحديث: أنه اذا أحب الله قوما أو أحب عبدا صب عليه البلاء صبا، فلا يخرج من غم الا وقع في غم.

ولولا ذلك لما جاء في الحديث: ما من جرعتين أحب الي الله عزوجل أن يجرعهما عبده المؤمن في الدنيا من جرعة غيظ كظم عليها،و جرعة حزن عند مصيبة صبر عليها بحسن عزاء و احتساب، و لولا ذلك



[ صفحه 191]



لما كان أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يدعون علي من ظلمهم بطول العمر و صحة البدن و كثرة المال و الولد، ولولا ذلك ما بلغنا أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان اذا خص رجلا بالترحم عليه و الاستغفار استشهد.

فعليكم يا عم و ابن عم و بني عمومتي و اخوتي بالصبر و الرضا و التسليم و التفويض الي الله جل و عز و الرضا بالصبر علي قضائه، التمسك بطاعته، و النزول عند أمره أفرغ الله علينا و عليكم الصبر، و ختم لنا و لكم بالأجر و السعادة، و أنقذنا و اياكم من كل هلكة، بحوله وقوته انه سميع قريب، و صلي الله علي صفوته من خلقه محمد النبي و أهل بيته.


پاورقي

[1] سورة الطور، الآية: 48.

[2] سورة القلم، الآية: 48.

[3] سورة النحل، الآية: 126.

[4] سورة طه، الآية: 132.

[5] سورة البقرة، الآيتان: 157-156.

[6] سورة الزمر، الآية: 10.

[7] سورة لقمان، الآية: 17.

[8] سورة الأعراف، الآية: 128.

[9] سورة العصر، آلآية: 3.

[10] سورة البلد، الآية: 17.

[11] سورة المائدة، الآية: 155.

[12] سورة آل عمران، الآية: 146.

[13] سورة الأحزاب، الآية: 35.

[14] سورة يونس: الآية: 109.

[15] سورة الزخرف، الآية: 33.

[16] سورة المؤمنون، الآيتان: 56-55.


مراد از نعيم در فرمايش خدا: «سپس در آن روز (همه ي شما) از نعمتهائي...» چيست؟


1- عبدالله بن نجيح گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: معني فرمايش خدا: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) [1] «سپس در آن روز (همه ي شما) از نعمتهائي كه داشته ايد بازپرسي خواهيد شد»! چيست؟

فرمود: نعيم نعمتي است كه خداوند براي شما از ولايت ما و حب محمد و آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - ارزاني داشته است. [2] .

2- حنان بن سدير از پدرش روايت مي كند كه گفت: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم، حضرت طعامي براي ما آورد و ما از آن خورديم، و مانند آن تا به آن زمان طعامي نخورده بودم، سپس حضرت به من فرمود: اي سدير؛ طعام ما را چگونه ديدي؟



[ صفحه 245]



عرض كردم: پدرم و مادرم فدايت شوند اي فرزند رسول خدا؛ مانند آن تا به حال نخورده بودم، و گمان هم نمي كنم مانند آن بخورم.

سپس چشمان من پر از اشك شد و گريه كردم.

حضرت فرمود: چه چيزي تو را مي گرياند؟

عرض كردم: اي فرزند پيامبر؛ آيه اي در كتاب خدا است.

فرمود: آن آيه كدام است؟

عرض كردم: فرمايش خدا در كتابش: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) «سپس در آن روز (همه ي شما) از نعمتهائي كه داشته ايد بازپرسي خواهيد شد»!

حضرت خنديدند حتي دندانهاي مباركشان آشكار شد سپس فرمود: اي سدير؛ از طعام پاكيزه و خوشمزه، و از لباس نرم، و از رائحه ي خوشبو سؤال نمي شود، بلكه اين اشياء براي ما خلق شده و ما براي آن خلق شده ايم، و براي اينكه در چهارچوب اطاعت خدا در آنها تصرف كنيم.

عرض كردم: پدرم و مادرم فدايت شوند اي پسر پيامبر؛ پس نعيم چيست؟

حضرت فرمود: محبت و مودت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و خاندان او صلوات الله عليهم أجمعين است، خداوند در روز قيامت در ارتباط با آنها سؤال مي كند كه چگونه اين نعمت را كه به وسيله ي محبت علي و خاندانش - عليهم السلام - بر شما ارزاني داشتم سپاسگزاري نموديد؟ [3] .


پاورقي

[1] سوره ي تكاثر آيه ي 8.

[2] كنز الفوائد: 405، بحارالأنوار: ج 24 ص 56 ح 27.

[3] تفسير فرات: 23، بحارالأنوار: ج 24 ص 58 ح 32.


حديث 289


1 شنبه

تلاقوا و تحادثوا العلم.

به ديدار هم برويد و از علم و دانش با هم سخن گوييد.

بحار، ج 1، ص 202


ابو حذيفة إسحاق بن بشر (الخراساني)


أبو حذيفة إسحاق بن بشر، وقيل بشير بن محمد بن عبد الله بن سالم الهاشمي بالولاء، الخراساني، البخاري. من ثقات محدثي العامة، ضعفه جماعة منهم وقالوا: كان يضع الحديث علي الثقات. كان عارفا بالسير والأخبار، وله تآليف فيها مثل كتاب (المبتدأ)، و (الردة)، و (صفين)، و (الفتوح)، و (الجمل)، و (الألوية). كان بلخي الأصل، نشأ ببخاري، ثم رحل إلي بغداد وسكنها مدة يحدث بها، ثم رجع إلي بخاري، ولم يزل بها حتي توفي في 12 شهر رجب سنة 206. روي عنه عمرو بن المختار، وأحمد بن سعيد، وسلمة بن شبيب.

المراجع:

رجال الطوسي 149 وفيه أسند عنه. رجال النجاشي 52. تنقيح المقال 1: 112. رجال ابن داود 231. معجم الثقات 15. معجم رجال الحديث 3: 39. جامع الرواة 1: 80. رجال الحلي 200. نقد الرجال 39. مجمع الرجال 1: 185. هداية المحدثين 16. أعيان الشيعة 3: 266. فهرست النديم 106. منتهي المقال 50. منهج المقال 52. رجال الأنصاري 40. بهجة الآمال 2: 195. توضيح الاشتباه 52. العندبيل 1: 38. وسائل الشيعة 20: 136. إتقان المقال 23. الوجيزة للمجلسي 27. تهذيب المقال 3: 82. ثقات الرواة 1: 100. تاريخ بغداد 6: 326. لسان الميزان 1: 354. ميزان الاعتدال 1: 186. المجروحين 1: 135. معجم الأدباء 6: 70. تاريخ الخلفاء 132. ايضاح المكنون 2: 327. هدية العارفين 1: 196. المغني في الضعفاء 1: 69. الأعلام 1: 294. معجم



[ صفحه 135]



المؤلفين 2: 231. شذرات الذهب 2: 15. العبر 1: 348. البداية والنهاية 10: 259. الكامل في ضعفاء الرجال 1: 335. الضعفاء الكبير 1: 98. الجرح والتعديل 1: 1: 214. المجموع في الضعفاء والمتروكين 283. الضعفاء والمتروكين للدارقطني 61. موضح أوهام الجمع والتفريق 1: 435. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 1: 100.


شعيب بن مقلاص اليربوعي


شعيب بن مقلاص اليربوعي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 217. تنقيح المقال 2: 87. خاتمة المستدرك 811. معجم رجال الحديث 9: 33. نقد الرجال 168. جامع الرواة 1: 401. مجمع الرجال 3: 193. منتهي المقال 161. منهج المقال 179.



[ صفحه 125]




محمد بن عبد الله السمندري


محمد بن عبد الله السمندري، وقيل السميدري، وقيل الشميذري.

محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في مؤلفاتهم. روي عنه عبد الله بن المصدق.



[ صفحه 127]



المراجع:

معجم رجال الحديث 16: 255. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 144. جامع الرواة 2: 142.