بازگشت

عبدالله بن الامام الصادق


و يلقب بالأفطح و انما لقب به لأنه كان أفطح الرأس أو الرجلين، أي عريض الرأس أو عريض الرجلين - أي القدمين -.

كان الامام الصادق (عليه السلام) يعلم - بعلم الامامة - ان المنصور



[ صفحه 702]



الدوانيقي سيحاول قتل الامام الذي يقوم بعده (عليه السلام) و لهذا لم تسمح له الظروف أن يعلن لكل الناس ان الامام بعده هو ابنه: موسي بن جعفر (عليه السلام) تحفظا علي حياة ولده من كيد الظالمين.

و لكنه اتخذ التدابير اللازمة بهذا الشأن، حتي لا يلتبس الأمر علي شيعته فقد نص علي امامة ولده: موسي بن جعفر (عليه السلام) لخواص شيعته ممن يثق بهم، و سوف نذكر تلك النصوص في الفصل القادم في ترجمة الامام موسي بن جعفر (عليه السلام).

و كان قد اشتهر بين الشيعة حديث الامام الصادق (عليه السلام): «ان الأمر [الامامة] في الكبير، ما لم تكن فيه عاهة» [1] .

و كان عبدالله الأفطح - يوم توفي ابوه الامام الصادق (عليه السلام) - أكبر أولاد أبيه فاشتبه الأمر علي بعض الشيعة فظنوا أنه الامام بعد أبيه، لأنه أكبر أولاده، و جهلوا ان الامامة انما تكون في الولد الأكبر اذا لم تكن به عاهة (أي كان مستوي الخلقة من غير تشويه) و عبدالله كان ذا عاهة لأنه كان أفطح الرأس أو الرجلين - كما تقدم الكلام عن ذلك -.

و تنسب اليه انحرافات عقائدية كما ذكر الشيخ المفيد في (الارشاد) حيث قال: (و كان عبدالله بن جعفر أكبر اخوته بعد اسماعيل، و لم تكن منزلته عند أبيه كمنزلة غيره من ولده في الاكرام، و كان متهما بالخلاف علي أبيه في الأعتقاد، و يقال: انه كان يخالط الحشوية، و يميل الي مذهب المرجئة.

و ادعي - بعد أبيه - الامامة، و احتج بأنه أكبر اخوته الباقين، فاتبعه علي قوله جماعة من أصحاب أبي عبدالله [الصادق] (عليه السلام) ثم



[ صفحه 703]



رجع أكثرهم بعد ذلك الي القول بامامة أخيه موسي [الكاظم] (عليه السلام)، لما تبينوا ضعف دعواه، و قوة أمر أبي الحسن [الكاظم] و دلالة حقه، و براهين امامته.

و أقام [ثبت] نفر يسير منهم علي أمرهم و دانوا بامامة عبدالله بن جعفر، و هم الطائفة الملقبة ب (الفطحية).

و انما لزمهم هذا اللقلب لقولهم بامامة عبدالله، و كان أفطح الرجلين...) الي آخره [2] .

و قال الكشي: الفطحية: هم القائلون بامامة عبدالله بن جعفر بن محمد (عليه السلام).... و الذين قالوا بامامته عامة مشائخ العصابة و فقهائها، مالوا الي هذه المقالة، فدخلت عليهم الشبهة لما روي عنهم (عليهم السلام) انهم قالوا: «الامامة في الأكبر من ولد الامام اذا مضي».

ثم منهم من رجع عن القول بامامته لما امتحنه بمسائل من الحلال و الحرام لم يكن عنده فيها جواب، و لما ظهر منه من الأشياء التي لا ينبغي أن تظهر من الامام.

ثم ان عبدالله مات بعد أبيه بسبعين يوما، فرجع الباقون - الا شذاذ منهم - عن القول بامامته الي القول بامامة أبي الحسن موسي [الكاظم] (عليه السلام)، و رجعوا الي الخبر الذي روي أن الامامة لا تكون في الأخوين بعد الحسن و الحسين (عليهماالسلام).

و بقي شذاذ منهم علي القول بامامته، و بعد أن مات قالوا بامامة أبي الحسن موسي [الكاظم] (عليه السلام) [3] .



[ صفحه 704]




پاورقي

[1] الكافي: ج 1 ص 285 ح 6.

[2] الأرشاد: ص 285.

[3] اختيار معرفة الرجال: ج 2 ص 524 ح 472.


اهميت جنگ بدر


امروز با وجود جنگهاي جهاني و جنگهاي بزرگ منطقه اي كه ميليونها انسان در آنها از بين مي رود و ضايعات فراوان و غير قابل جبران به همراه دارد، جنگ بدر با محدوديت مقتولان و اسراي آن شايد براي بعضي از خوانندگان داراي چندان اهميتي نباشد و مانند يك برخورد قبيله اي و عشيره اي تلقي شود ولي با توجه به اهداف و آثار اين جنگ، مي توان به اهميت آن پي برد و ابعاد آن را كه در هيچيك از جنگها در تاريخ اسلام وجود ندارد درك نمود؛ زيرا سرنوشت اسلام با اين جنگ رقم مي خورد و پيروزي مسلمانان در آن مساوي با پيروزي قطعي اسلام و احياناً شكست آنان در اين جنگ پيروزي قطعي شرك و بت پرستي را در كل تاريخ به دنبال داشت. و لذا قرآن مجيد از اين جنگ به عنوان: (... يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ...) [1] ياد نمود؛ يعني جنگي كه حق و باطل و توحيد و بت پرستي در اثر آن ظاهر گرديد؛ روزي كه در آن، دو گروه متكي به ايمان و متكي به كفر درگير شدند.



[ صفحه 342]



و در آيه ديگر در اهميت اين جنگ چنين فرموده است: «به خاطر بياوريد زماني را كه از شدت ناراحتي، از پروردگارتان تقاضاي كمك مي كرديد و او تقاضاي شما را پذيرفت و گفت من شما را با يك هزار از فرشتگان كه پشت سرهم مي آيد ياري مي كنم ولي خدا اين را تنها براي شادي و اطمينان خاطر شما قرارداد و گرنه پيروزي جز از طرف خدا نيست. [2] .

در اين جنگ رسول خدا مكرر دست دعا و تضرع به سوي پروردگار برمي داشت و گاهي پيشاني به سجده مي نهاد و از خداوند درخواست پيروزي مي كرد و از جمله دعاهايش اين بود:

«اللهم إن تَهلك هذه العصابة لم تُعبد بعدُ».

«خدايا! اگر اين گروه مسلمانان از بين بروند كسي تو را پرستش نخواهد كرد!»


پاورقي

[1] انفال: 41.

[2] انفال: 10.


سعد بن حكيم


عده الشيخ من أصحاب الامام زين العابدين عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


الاحسان


أما الاحسان الي الناس فانه من اوثق الاسباب الي تماسك المجتمع و ترابطه و شيوع المحبة و الألفة بين ابنائه، و قد ندب اليه الاسلام، و حث عليه قال الامام أبوجعفر (ع): «ما تذرع الي بذريعة، و لا توسل بوسيلة هي أقرب الي من يد سالفة مني اليه أتبعتها أختها ليحسن حفظها و ربها لأن منع الأواخر يقطع لسان شكر الأوائل، و ما سمحت لي نفسي برد بكر الحوائج...» [1] .

أن أحب الاشياء الي الامام (ع) مواصلة الاحسان و تكراره ليغرس به المودة و الحب في قلوب الناس.


پاورقي

[1] تحف العقول (ص 296).


كافر كيست؟


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا خداي عزوجل فرايضي را بر بندگان واجب ساخته است. پس هر كس فريضه اي واجب را فروگذارد و به آن عمل نكند و منكرش شود، كافر است.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: كسي كه درباره ي خدا و رسول او شك كند كافر است. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 2 / 183 / 1 و 2 / 386 / 10، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17698 و 17699.


حس عقل


بدان كه آنچه پنهان و مختفي است و ظاهر نمي شود حواس آن را نمي شناسد مگر به حس عقل و قلب كه خداوند عقل را براي اتمام حجت بر بندگان قرار داده است و حواس را اسباب درك محسوسات معين فرموده عقل خود مجرد و پنهان است و درك مجردات و مجهولات را معلوم مي نمايد.

چون نمي توان انكار عقل و قلب را كرد انكار آن امور غيرقابل اشاره حسيه را هم نمي توان نمود.

فرمود چشم نگاه مي كند و مرئي را به بصيرت و بينائي دل مي سپارد و او ادراك صحت و سقم آن را مي نمايد و آنچه را كه چشم مي بيند يا گوش مي شنود ولي درك نمي كند مانند



[ صفحه 445]



آسمانها و صاعقه و صداي مهيب جوي عقل آن را درك نمي كند و مبداء و منتها و علت و عوامل آن را به علم درمي يابد.

مثلا آسماني كه بدون ستون چون سقف بر سر زمين قرار داده و مانع از سقوط و هبوط آن است و اين كه در يك فاصله معين قرار داده نه بالا مي رود نه پائين مي آيد نه تغيير وقت مي دهد نه حسابش اشتباه مي شود نه روز و شبش از دست مي رود و نه بلند و كوتاهي شب و روز به هم مخلوط مي گردد نه قسمتي از آن منهدم و نابود مي شود و همچنين ستارگان را در جاهاي معين در يك خط سير معين قرار داده تا حركت كنند و از حركت آنها فصول و ماه و روز و شب پديدار مي گردد برخي به سرعت حركت مي كند بعضي به كندي و درنگ و عده اي حركت متوسط و ميانه دارند.

عقل است كه اين جهات غيرقابل اشاره را درك مي كند و طول و عرض و طلوع و غروب ظاهر و پنهاني و نزديكي و دوري را حساب مي كند و در نظر دارد و همه را از حكمت و تدبير خداي عالم داناي توانا مي شناسد.

خردمند عاقل مي داند اين كار و اين صنعتي كه بشر به اول و آخر آفرينش و به اول و آخر وجود و حركت آن اطلاع ندارد نمي تواند بسازد بايد صانعي آن را بسازد كه برتر و بالاتر و حكيم و عليم و قادر و توانا و محيط بر تمام اين منظومه هاي شمسي باشد.

بايد اين نظم و تدبير اين آفرينش پهناور افلاك و عناصر را صانعي بسازد كه بتواند آنها را نگاه دارد و همان طور كه علت وجودي آنها است علت مبقيه و علت نظم و تربيت آنها هم باشد.

بنابراين چشم به زمين نگاه مي كند و آنچه مي بيند به قلب آنا گزارش مي دهد و قلب درك مي كند خردمند مي داند اگر يك ريشه چوب را به هوا بيندازي زمين برمي گردد و صانع حكيم يك زمين به اين عظمت را دوار و متحرك قرار داده بدون آنكه بيفتد يا سقوط كند يا از حركت بايستد يا نظم و ترتيب حركت او به هم بخورد يا با داشتن اين همه عمارات در مناطق مختلفه سنگيني هاي زياد تعادل او را از دست بدهد تا درختان و كوهها و معادن و منابع موجب سقوط و ثقل آن ها بشود اينها همه از قدرت حكيم عليم و صانع داناي تواناست.

پس قلب به دلالت چشم كه مي بيند مدبر عالم را مي شناسد و آفريننده آسمانها را درك مي كند و گوش از شنيدن الحان و اصوات و حركت بادهاي تند و نرم و يا خراب كردن عمارات



[ صفحه 446]



و كندن درختان كهن و تبديل يك شهر به ريگستان ويراني و انهدام تشخيص مي دهد كه معلول علل و عواملي بوده است.

در اين جريان حواس جز رابطه رساندن به قلب كاري ندارد و خودش دراكه نيست بلكه دراكه آن نيروئي عاقله است كه در انسان به وديعت سپرده شده تا درك معاني و مجردات و بالاخره درك خدا را بنمايد كه خالق او و تمام موجودات است.

فرمود قلب معدن عقل است و عقل موجد فكر است تفكر و تعقل مي كند در آنچه حواس درك حس كرده و حقيقت و درستي آن را درمي يابد و مي داند باد خود به خود قادر به حركت و چنين فعل و انفعالاتي نيست چشم جز ديدن و گوش جز شنيدن كاري نمي داند تنها قلب است كه به مافوق آسمانها صعود مي كند و از قعر درياها مي گذرد و از سطح اقيانوسها عبور مي كند و آنچه در آسمانها و زمين است مي شناسد و به همه چيز معرفت پيدا مي كند و يقين مي كند آن كس كه اين همه مواد را آفريده اين نظم و ترتيب را هم معمول داشته و اين باد را نيروي مجريه اراده قويه خود قرار داده تا هر قومي را بخواهد نابود كند و بر هر كه بخواهد مسلط نمايد.

درست كار حواس عكس برداري از صور مادي اجسام است مانند آئينه كه هر چه مقابل او بگيري عكس برداري مي كند ولي حس عقلي عكس برداري از معاني و عواطف و احساسات عقلي مي كند با اين تفاوت كه عكسهاي آينه با كنار رفتن معكوس از بين مي رود ولي عكسهاي مدركه براي هميشه در محفظه حفظ مي شود و لذا شما هر وقت هر چه را روزي ديده ايد مي توانيد در محفظه عكس آن را به دست آوريد يا معاني علومي كه خوانديد تجديدنظر كنيد.

امام عليه السلام فرمود اي طبيب چشم و گوش زلزله را به قلب مي رساند و شناختن علت آن و درك آن معني با قلب است.

ملاحظه كن وقتي كه حس ديد زمين به اين عظمت با اين غلظت و انجماد با اين طول و عرض با اين ثقل و سنگيني با اين همه ي درياها و كوه ها و معادن و غيره يكباره ناگهان بر خود مي لرزد و نقطه ي را متزلزل مي نمايد و حركت مي دهد و ويران مي كند و خسف مي سازد و با شكافي كه در زمين پيدا مي شود قسمتي از مردم و عمارات را مي بلعد و دهن مي بندد و آرام مي گيرد در حالي كه زمين يك جسد بي روحي است و يك خلقت بزرگي است به هم متصل و



[ صفحه 447]



مربوط و پيوسته بدون فصل و وصل زلزله ناحيه اي را خراب مي كند و ناحيه اي سالم مي ماند.

آيا اين آيات خارق العاده كار حس است يا كار قلب است يا كار يك صانع حكيم عليم است البته حس مي بيند و عقل درك مي كند كه دست قدرتي برتر و بالاتر اين حركت را داده است و آن خدائي كه آفريننده و نگاه دارنده و حركت دهنده است مدبر آسمانها و زمين است.

فرمود اي طبيب اگر زمين خود زلزله خيزي مي كرد به حس و شعور اين كار را انجام مي داد هيچ وقت زلزله ايجاد نمي كرد كه خود و اهلش را نابود و ويران نمايد اما آن خداوند است كه زمين را به تدبير خود آفريده و به اراده خود از آثار طبيعي به زلزله مي آورد.


چرا دعا كنم


مردي حضور امام صادق عليه السلام آمد و داراي هيجان و اضطراب بود گفت يابن رسول الله مشكلي دارم در حق من دعا فرمائيد كه خداوند به من وسعت رزق عنايت كند و از فقر و تنگدستي نجات دهد.



[ صفحه 473]



امام ششم فرمود من هرگز دعا نمي كنم!!

چرا دعا كنم؟!

خداوند براي هر كاري راهي نشان داده بايد از راه خود وارد شد - براي وسعت زندگي و مشكلات امر معاش بايد سعي و عمل كرد - كوشش و فعاليت نمود صبح زود از خانه به اميد خدا و با توكل به حق بيرون رفت و متوسل به كار شد تو مي خواهي در خانه بنشيني و در را به سوي خود ببندي و از ديوار براي تو پول و احتياجات برسد - محال است با دعاي روزانه و در خانه نشستن كار حل نمي شود بايد به دنبال كار رفت و دعا را خواند و كوشش نمود تا خداوند موجبات تسهيل معيشت را فراهم فرمايد.


خبر صفوان بن مهران جمال


در اين خبر مي گويد مردي از قريش مدينه از بني مخزوم نزد منصور خليفه رفت و اين جريان پس از قتل محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن بود - او رفت گفت جعفر بن محمد عاملي دارد در كوفه به نام معلي بن خنيس كه اموالي از شيعه مي گيرد براي او به مدينه مي فرستد و او با اين پول ها محمد بن عبدالله بن حسن را كمك مي كرد منصور از اين سعايتي كه آن مرد مخزومي نمود درباره امام ششم سخت برآشفت و به والي مدينه نوشت جعفر بن محمد را تحت نظر بگير كه هيچ كس با او ملاقات نكند و با يك مرد مطمئني او را به تنهائي تحت الحفظ به عراق بفرست.

صفوان جمال مي گويد امير مدينه فرستاد مرا خواست كه كي عازم عراق هستي گفتم فردا صبح گفت يك شتر كه خرج آن به عهده من است حاضر كن حاضر نمودم صبح فردا امام صادق را سوار نمود به طرف عراق حركت كرديم تا نزديك منصور رسيديم اجازه داد وارد شديم و امام ششم را نزديك خود نشانيد و آنگاه قصه رافع علي بن عبدالله را نقل كرد كه به من خبر دادند تو به وسيله معلي بن خنيس از شيعيان عراق پول مي گيري و پسران حسن را تقويت عليه سلطنت من مي كني.

فقال عليه السلام معاذالله منصور گفت قسم ياد مي كني در برائت خود فرمود آنها را احضار كن فرستاد رافع را آوردند و با كمال گستاخي همان عبارات را گفت امام فرمود اي مرد سوگند ياد مي كني در گفتار خود - گفت آري آنگاه آن مرد ابتداء سوگند نمود فرمود اين طريق سوگند نيست آنچنان كه من مي گويم سوگند ياد كن تا سوگند به آن ترتيب ياد كرد همان جا سكته نمود و مرد و منصور دانست كه اين سعايت روي دشمني است و امام صادق را محترما و معزز با جوائز و صلاتي فراوان بازگردانيد.


امتهان السفر


5- الشرط أن لا يكون السفر عملا له، قال الامام الصادق عليه السلام: الاعراب لا يقصرون، ذلك أن منازلهم معهم.

و قال: خمسة يتمون في سفر كانوا أو حضر: الكري، و الاشتقان، و الراعي، و الملاح؛ لأنه عملهم. [1] .



[ صفحه 263]




پاورقي

[1] قيل ان الكري أجير المكاري الذي يتبع دوابه، و الاشتقان ساعي البريد.


من أحاديث الجهاد


قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من ترك الجهاد البسه الله ذلا و فقرا في معيشته، و محقا في دينه.

و قال أميرالمؤمنين عليه السلام: الجهاد عز للاسلام.

و قال: الجهاد باب من أبواب الجنة، فتحه الله لخاصة أوليائه.. و هو لباس التقوي، و درع الله الحصينة، و جنته الوثيقة، فمن تركه ألبسه الله ثوب الذل، و شمله البلاء، و ديث بالصغار، و القماة - أي الذل - و ضرب علي قلبه بالأسداد، و أديل الحق منه بتضييع الجهاد، و سيم الخسف، و منع النصف.


الحشرات


لا يوجد في النص دليل علي تحريم الحشرات بوجه هام، و عليه فما كان منها ساما فهو حرام، لمكان الضرر، و ما عداه تشمله قاعدة كل شي ء لك حلال، حتي تعلم أنه حرام.



[ صفحه 375]



و تقول: ان الفقهاء الستدلوا علي تحريم الحشرات بأنها من الخبائث، و الخبائث محرمة بنص القرآن الكريم، و هو قوله تعالي: (و يحرم عليهم الخبائث) الاعراف: 156.

و الجواب ان الشارع لم يبين ما أراد من الخبائث في قوله: «و يحرم عليهم الخبائث»، و قد رأيناه يستعمل لفظ الخبيث في معان شتي، منها الشيطان، كقول الرسول صلي الله عليه و آله و سلم: لا تعودوا الخبيث من أنفسكم، و منها الانسان، كقوله تعالي: ليميز الخبيث من الطيب، و منها الشي ء الردي ء، لقوله سبحانه: و لا تيمموا الخبيث منه، و منها اللواط، كقوله عزوجل: و نجيناه من القرية التي كانت تعمل الخبائث، و منها البصل و الثوم و الكراث، كحديث: من أكل من هذه الشجرة الخبيثة فلا يقرب مسجدنا، و منها مهر البغي، كحديث مهر البغي خبيث، و ثمن الكلب خبيث، يريد أنه حرام، و منها الكلمة كقوله تعالي: و مثل كلمة خبيثة، الي غير ذلك.

و اذا لم يكن للشارع اصطلاح في معني الخبيث، و المعني العرفي غير منضبط يكون اللفظ مجملا، و بديهة أن الواقعة التي ورد النص فيها مجملا تكون بمنزلة ما لا نص فيه اطلاقا.

و قال صاحب الجواهر ما ملخصه: ان معني قوله تعالي: «يحرم عليكم الخبائث» ان كل حرام فهو خبيث، و ليس معناه أن كل خبيث فهو حرام، كي يقال بأن لفظ الخبائث مجمل.

و يلاحظ بأن هذا خلاف ظاهر الآية الكريمة، لأن الخبائث فيها موضوع للتحريم، و ليس التحريم موضوعا للخبائث.. هذا، بالاضافة الي أن قول صاحب الجواهر يخالف ما عليه الامامية القائلون بأن الله نهي عن هذا، لأنه قبيح و خبيث،



[ صفحه 376]



و أمر بذاك، لأنه طيب و حسن، و يتفق مع قول الاشاعرة القائلين بأن هذا حسن و طيب، لأن الله أمر به، و ذاك خبيث و قبيح، لأن الله نهي عنه.


السفر بالطفل


ليس للأم المطلقة أن تسافر بالولد الي بلد بعيد بغير رضا أبيه، و ليس له أن يتنزعه منها، و يسافر به حال حضانتها له. و ذلك أن للأب الولاية علي ابنه فيجب أن لا يبتعد عنه، و ان للام حضانته فيجب أن لا ينتزع منها، و لا يمكن مراعاة الحقين معا الا بما ذكرنا.


الحد


اذا ثبت الشرب يحد الشارب ثمانين جلدة اجماعا و نصا، و منه قول الامام علي عليه السلام: اذا شرب سكر، و اذا سكر هذي، و ان هذي افتري، فاذا فعل ذلك فاجلدوه حد المفتري ثمانين.

أما صورة الجلد فان كان الشارب امرأة ضربت، و عليها ثيابها، و ان كان رجلا جرد من ثيابه الا ما يستر العورة، ثم ضرب علي جسده دون الوجه و الفرج، و اذا شرب مرارا حد مرة واحدة، و ان تنوع الشراب، و اذا أقيم عليه الحد ثلاث مرات قتل في الرابعة، و قيل: الثالثة.


مقام الخلة


علل الشرائع 1 / 35 و 36، ب 32، ح 6: حدثنا محمد بن الحسن قال: حدثنا محمد بن يحيي العطار، قال: حدثنا الحسين بن الحسن بن أبان، عن محمد بن أورمة، عن عبدالله بن محمد، عن داود بن أبي يزيد، عن عبدالله بن هلال، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:....

لما جاء المرسلون إلي إبراهيم جاءهم بالعجل فقال: كلوا.

فقالوا: لا نأكل حتي تخبرنا ما ثمنه.

فقال: إذا أكلتم فقولوا: بسم الله، و إذا فرغتم فقولوا: الحمد لله.

قال: فالتفت جبرئيل إلي أصحابه و كانوا أربعة و جبرئيل رئيسهم فقال: حق لله أن يتخذ هذا خليلا.



[ صفحه 279]



قال أبوعبدالله عليه السلام: لما ألقي إبراهيم عليه السلام في النار تلقاه جبرئيل عليه السلام في الهواء و يهوي فقال: يا إبراهيم حاجة؟

فقال: أما إليك فلا.


البيت يتلي فيه القرآن


عدةالداعي 269، ب 6: عن الصادق عليه السلام قال:...

ان البيت اذا كان فيه المسلم يتلو القرآن يتراءاه أهل السماء كما يتراءي أهل الدنيا الكوكب الدري في السماء (الدنيا).


اصناف الناس


[الخصال 1 / 262، ح 139: حدثنا أحمد بن محمد بن عبدالرحمن المقري ء، قال: حدثنا أبوعمرو محمد بن جعفر المقري ء الجرجاني، قال: حدثنا أبوبكر محمد بن الحسن الموصلي ببغداد، قال: حدثنا محمد بن عاصم الطريفي، قال: حدثنا أبوزيد، عياش بن زيد بن الحسن بن علي الكحال - مولي زيد بن علي - قال: أخبرني زيد بن الحسن، قال: حدثني موسي بن جعفر، عن أبيه الصادق جعفر بن محمد عليهم السلام قال:...].

الناس علي أربعة أصناف:

جاهل متردي معانق لهواه.

و عابد متقوي كلما ازداد عبادة ازداد كبرا.

و عالم يريد أن يوطأ عقباه و يحب محمدة الناس.



[ صفحه 151]



و عارف علي طريق الحق يحب القيام به فهو عاجز أو مغلوب، فهذا أمثل أهل زمانك و أرجحهم عقلا.


مجابهة الظالمين


أمالي الشيخ الطوسي 1 / 50-49، ب 2، ح 35: ابن الشيخ الطوسي عن والده، عن الشيخ المفيد، عن جعفر بن محمد بن قولويه، عن محمد بن همام الاسكافي، عن أحمد بن موسي النوفلي، عن محمد بن عبدالله بن مهران، عن معاوية بن حكيم،...

عن عبدالله بن سلمان التميمي قال: لما قتل محمد و ابراهيم ابنا عبدالله بن الحسن صار الي المدينة رجل يقال له شيبة بن غفال، ولاه المنصور علي أهلها، فلما قدمها، و حضرت الجمعة، صار الي مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم فرقي المنبر و حمدالله و أثني عليه ثم قال: أما بعد فان علي بن أبي طالب شق عصا المسلمين، و حارب المؤمنين، و أراد الأمر لنفسه، و منعه من أهله،فحرم الله عليه أمنيته و أماته بغصته، و هؤلاء ولده يتبعون أثره في الفساد، و طلب الأمر بغير استحقاق له، فهم في نواحي الأرض مقتولون، و بالدماء مضرجون، قال: فعظم هذا الكلام منه علي الناس و لم يجسر أحد منهم أن ينطق بحرف، فقام اليه رجل عليه ازاء قومسي سحق فقال:

فنحن نحمد الله، و نصلي علي محد خاتم النبيين و سيد المرسلين و علي رسل الله و أنبيائه أجمعين، أما ما قلت من خير فنحن أهله، و ما قلت من سوء فأنت و صاحبك به أولي و أحري، يا من ركب غير راحلته و أكل غير زاده، ارجع مأزورا.

ثم أقبل علي الناس فقال: ألا أنبئكم بأخف الناس يوم القيامة ميزانا، و أبينهم خسرانا، من باع آخرته بدنيا غيره، و هو هذا الفاسق.

فأسكت الناس و خرج الوالي من المسجد لم ينطق بحرف، فسألت عن الرجل فقيل لي: هذا جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب صلوات الله عليهم.



[ صفحه 187]




آيا امامان از نظر دستور و اطاعت يكسانند؟


ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا همه ي امامان در فرمان و وجوب اطاعت يكسانند؟

فرمود: آري. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 1 ص 265 ح 9.


حديث 286


5 شنبه

التدبير نصف المعيشة.

تدبير و برنامه ريزي، نيمي از امور زندگي است.

حلية، ج 3، ص 195


ابو محمد أسباط بن محمد بن عمرو (القرشي)


أبو محمد أسباط بن محمد بن عمرو، وقيل عبد الرحمن بن خالد بن ميسرة القرشي بالولاء، وقيل مولي السائب بن يزيد، الكوفي. محدث مجهول الحال، وقيل من الحسان، وثقه بعض العامة. ولد بالكوفة سنة 105. دخل بغداد وحدث بها. روي عنه ابنه عبيد بن أسباط، وإسحاق بن راهويه، وأحمد بن حنبل وغيرهم. توفي بالكوفة في المحرم سنة 200، وقيل سنة 199.

المراجع:

رجال الطوسي 153. تنقيح المقال 1: 110. خاتمة المستدرك 781. معجم رجال الحديث 3: 28. جامع الرواة 1: 79. نقد الرجال 38. مجمع الرجال 1: 183. أعيان الشيعة 3: 257. منهج المقال 51. منتهي المقال 48. العندبيل 1: 37. لسان الميزان 7: 173. تهذيب التهذيب 1: 211. تاريخ بغداد 7: 45. شذرات الذهب 1: 358. البداية والنهاية 10: 247. خلاصة تذهيب الكمال 22. التاريخ الكبير



[ صفحه 133]



2: 53. تقريب التهذيب 1: 53. العبر 1: 332. الضعفاء الكبير 1: 119. الطبقات الكبري 6: 393. الجرح والتعديل 1: 1: 332. تهذيب الكمال 2: 354. ميزان الاعتدال 1: 175. تاريخ أسماء الثقات 72. هدي الساري 387. تاريخ الثقات 60. المغني في الضعفاء 1: 66. الثقات لابن حبان 6: 85.


شعيب بن عمارة المرهبي


شعيب بن عمارة المرهبي، الهمداني بالولاء، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 217. تنقيح المقال 2: 87. خاتمة المستدرك 811. معجم رجال



[ صفحه 124]



الحديث 9: 32. نقد الرجال 168. جامع الرواة 1: 401. مجمع الرجال 3: 193. منتهي المقال 161. منهج المقال 179.


مولي بني الصيدا


محمد بن عبد الله بن خالد مولي بني الصيدا.

محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم. روي عنه عمرو بن محمد بن الحسن.

المراجع:

معجم رجال الحديث 16: 236. جامع الرواة 2: 141. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 143.



[ صفحه 126]