بازگشت

اسماعيل بن الامام الصادق


كان اسماعيل اكبر أولاد الامام الصادق (عليه السلام) و كان رجلا كريما شجاعا جليلا، يحبه الامام الصادق (عليه السلام) لفضائله و فواضله، و يرشده و يوجهه.

و كان بعض الشيعة يظن أن اسماعيل هو الامام بعد أبيه - لما اشتهر بينهم أن الامامة في الولد الأكبر اذا لم تكن فيه عاهة - و لميل أبيه اليه و اكرامه له... فكان الامام الصادق (عليه السلام) ينفي ذلك.

و قد روي ان اسماعيل بن عمار عرض دينه علي الامام الصادق (عليه السلام) فقال: أشهد أن لا اله الا الله و أن محمدا رسول الله و أنكم... - و جعل يذكر الأئمة بعد واحدا حتي انتهي الي الامام الصادق... ثم قال -: و اسماعيل من بعدك.

فقال الامام: «أما اسماعيل فلا» [1] .و عن عمرو بن ابان قال: ذكر أبوعبدالله (عليه السلام) الأوصياء،



[ صفحه 696]



و ذكرت اسماعيل، فقال: «لا والله - يا أبامحمد - ما ذاك الينا، ما هو الا الي الله، ينزل واحدا بعد واحد.» [2] .

و كان الامام الصادق (عليه السلام) قد نص علي امامة ولده الامام موسي بن جعفر (عليه السلام) من بعده عند بعض شيعته في حياة اسماعيل، و لهذا كان الفضلاء من أصحاب الامام الصادق (عليه السلام) لا يعتقدون بامامة اسماعيل و لا بامامة أخيه عبدالله الأفطح - الذي كان أكبر أولاد الامام الصادق حين وفاة الامام - بسبب آفة العضو الموجودة فيه.

و هناك قضية حدثت لاسماعيل بن الامام الصادق (عليه السلام) و رجل آخر نذكرها للعبرة و الموعظة:

عن حماد بن عيسي، عن حريز قال: كانت لاسماعيل بن أبي عبدالله (عليه السلام) دنانير و أراد رجل من قريش أن يخرج الي اليمن فقال اسماعيل: يا أبت ان فلانا يريد الخروج الي اليمن و عندي كذا و كذا دينارا فتري أن أدفعها اليه يبتاع لي بها بضاعة من اليمن؟

فقال أبوعبدالله (عليه السلام): «يا بني أما بلغك أنه يشرب الخمر؟!» فقال اسماعيل: هكذا يقول الناس.

فقال: «يا بني لا تفعل»، فعصي اسماعيل أباه و دفع اليه [الي شارب الخمر] دنانيره فاستهلكها [أتلفها] و لم يأته بشي ء منها.

فخرج اسماعيل و قضي أن أباعبدالله (عليه السلام) حج، و حج اسماعيل تلك السنة فجعل يطوف بالبيت و يقول: اللهم أجرني و أخلف علي.

فلحقه أبوعبدالله (عليه السلام) فهمزه [دفعه أو عصره] بيده من



[ صفحه 697]



خلفه فقال له: «مه يا بني فلا والله مالك علي الله حجة، و لا لك أن يأجرك و لا يخلف عليك و قد بلغك أنه يشرب الخمر فائتمنته».

فقال اسماعيل: يا أبت اني لم أره يشرب الخمر انما سمعت الناس يقولون.

فقال: «يا بني ان الله (عزوجل) يقول في كتابه: «يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين» [3] يقول: يصدق الله و يصدق للمؤمنين، فاذا شهد عندك المؤمنون فصدقهم و لا تأتمن شارب الخمر فان الله (عزوجل) يقول في كتابه: «و لا تؤتوا السفهاء أموالكم» [4] ، فأي سفيه أسفه من شارب الخمر؟!! ان شارب الخمر لا يزوج اذا خطب، و لا يشفع اذا شفع، و لا يؤتمن علي أمانة، فمن ائتمنه علي أمانة فاستهلكها [أتلفها] لم يكن للذي ائتمنه علي الله أن يأجره و لا يخلف عليه» [5] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 47 ص 261.

[2] بصائر الدرجات: ص 491 ح 4.

[3] سورة التوبة آية 61.

[4] سورة النساء آية 5.

[5] الكافي: ج 5 ص 299 ح 1.


حضرت حمزه در احتجاج حسين بن علي


حسين بن علي (عليهما السلام) در صبح عاشورا، خطاب به افراد لشگر عمر سعد، سخنان مفصلي ايراد و با آنان اتمام حجت نمود و در ضمن اين بيانات، چنين فرمود:



[ صفحه 340]



«أيها الناس أنسبوني من اَنا ثم ارجعوا إلي انفسكم و عاتبوها و انظروا هل يحل لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟! اَلَستُ ابن بنت نبيكم و ابن وصيه و ابن عمه و اول المؤمنين بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه؟ أوَلَيس حمزة سيد الشهداء عمَ أَبي أوَ لَيس جعفر الطيار عمي أوَلَم يبلغكم قول رسول الله لي ولاِخي هذان شباب اهل الجنة...». [1] .

«مردم! بگوييد من چه كسي هستم، سپس به خود آييد و خويشتن را ملامت كنيد و ببينيد آيا قتل من و شكستن حرمتم براي شما جايز است؟ آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم؟ آيا من فرزند وصي و پسر عموي پيامبر شما نيستم؟ مگر من فرزند كسي نيستم كه پيش از همه به خدا ايمان آورد و پيش از همه رسالت پيامبر را تصديق كرد؟

آنگاه فرمود: آيا حمزه سيد الشهدا عموي پدر من نيست؟ آيا جعفر طيار عموي من نيست؟ آيا شما سخن پيامبر را در حق من و برادرم نشنيده ايد كه فرمود: اين دو، سروران جوانان بهشت هستند؟...»


پاورقي

[1] اين سخنراني با مختصر اختلاف در متن آن، در تاريخ طبري، ج7، ص328؛ كامل ابن اثير ج3، ص287؛ ارشاد مفيد، ص234؛ مقتل خوارزمي، ج1، ص253 و طبقات ابن سعد آمده است.


سالم مولي عمر


ابن عبدالله، عده الشيخ من أصحاب الامام زين العابدين عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


الفطنة


و اشاد الامام أبوجعفر (ع) بالفطنة، و جعلها للمصدر الوحيد لسعادة الانسان، و صلاح معيشته قال (ع): «صلاح جميع التعايش و التعاشر مل ء مكيال ثلثاه فطنة، و ثلثه تغافل، فلم يجعل لغير الفطنة نصيبا من الخير، و لا حظا في الصلاح لأن الانسان لا يتغافل الا عن شي ء قد فطنه و عرفه.» [1] .

و ما أروع هذه الكلمة، و قد علق عليها بعض العلماء فقال: انها جمعت صلاح شأن الدنيا بحذافيرها.


پاورقي

[1] الكامل للمبرد 1 / 76، زهر الآداب 1 / 116، البيان و التبيين 3 / 99.


خداوند پاداش مي دهد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر خداوند (در برابر كار) پاداش مي دهد، ديگر تنبلي چرا؟ [1] .


پاورقي

[1] بحار: 73 / 159 / 1، همان، همان، 17657.


انكار خدا


يك روز در اثناء مذاكره هليله مي گويند تا آن را با دواي ديگر ممزوج و مخلوط نمايد و داروي امراض استعلاجي قرار دهد - اتفاقا كلمه ي گفت كه اكثر روي آن با من به نزاع فكري برخواسته بود او مي گفت دنيا چون درختي است كه خود به خود مي رويد و به كمال مي رسد و مي افتد و درخت ديگري جاي آن سبز مي شود و اين محتاج به خدا و صانعي نيست؟

او مي گفت شما دليلي بر وجود صانع نداريد و آنچه مي گوئيد در مكتب تربيتي خود يافته ايد و كودكان از بزرگان فراگرفته اند دليل و حجتي بر وجود صانع نيست؟



[ صفحه 435]



او مي گفت همه چيز به حواس خمسه درك مي شود و از حواس من چيزي درك خالق را نمي كند تا من به خدائي معتقد شوم - و بر قلبم هم چيزي نمي رسد تا خدائي بشناسم؟

آيا شما غير از اين حواس چيزي داريد كه به خدا راهنمائي كند شما را و اين خدائي كه وصف مي كنيد به كدام حس درك مي شود -؟!

امام صادق - فرمود - اين شبهه را ابن ابي العوجاء هم كرد و به او گفتم.

اگر حقيقت اين طور باشد كه تو گفتي كه جز به حواس چيزي درك نشود در حالي كه اين طور نيست من و تو هر دو نجات يابيم ولي اگر اين طور نباشد كه تحقيقا اين طور نيست ما نجات يابيم و شما هلاك مي شويد.

فرمود خدائي را كه ما مي پرستيم به عقلي كه در قلب من است و به دليلي كه به آن حجت مي آورم در معرفتش مي بينم.

چنانچه يونس بن ظبيان گفت در حضورش بودم كه مردي آمد گفت آيا خدا را ديده اي كه عبادت مي كني؟

فرمود خدائي را كه نمي بينم ستايش نمي كنم - پرسيد چگونه؟ فرمود ديده ها خدا را به ديدن اين چشم نمي بيند ولي قلبها به حقايق ايمان درك مي كند - خداوند به حس احساس نمي شود بلكه به عقل ادراك مي گردد.

طبيب هندي گفت چگونه است اين سخن - و حال آنكه تو مي داني كه قلب بدون حواس چيزي را درك نمي كند آيا پروردگارت را به چشم ديده اي و يا به گوش شنيده اي يا ببيني بوئيده اي يا به دهان چشيده اي يا به دست لمس كرده اي تا اين گونه شناختن معرفت به قلب وارد سازد.

امام صادق (ع) فرمود اي طبيب آيا خدا را انكار كردي براي آنكه به حواست احساس نمي شود؟ و با همان حواس كه اشياء را مي شناسي مي خواهي خدا را بشناسي در حالي كه من با همين حواس كه تو انكار مي كني اقرار به خدائي او كردم آيا من و تو كدام درست گفته ايم.

طبيب - آري چاره نيست با بد يا تو درست فهميده باشي من غلط رفته باشم يا بعكس!!

امام (ع) فرمود اگر سخن تو درست باشد مي ترسي از عذاب خدا يا نه؟!

طبيب نه؟

امام (ع) - فرمود اكنون بگو اگر نظر من درست باشد و حق در دست من باشد و



[ صفحه 436]



از ترس خدا و عقاب و عذاب او حذر مي كنم تو تسليم مي شوي و از اين راهي كه هلاك تو در آن است كناره مي گيري يا نه؟

طبيب بلي.

امام (ع) فرمود كدام يك ما به موفقيت و حزم و احتياط و نجات و نجاح و فلاح و رستگاري نزديك تر هستيم.

طبيب - البته شما - ولي شما در اين عقيده فقط ادعا مي كنيد و شك و شبهه داريد اما من بر يقين و عقيده ثابت بر انكار خدا اعتماد دارم زيرا نمي بينم حواسم او را درك كند و آنچه را حواسم درك نكند موجود نيست.

امام (ع) فرمود اي طبيب تو در عجز حواس انكار خدا كردي و من در عجز حواس ادراك خدا كردم - تو چون حس دراكه نداشتي گفتي خدا نيست ولي من چون حس درك خدا نداشتم اقرار كردم كه خدا هست؟ عجز از حس دليل وجود خداست.

طبيب - اين مطلب چگونه مي شود كه عجز سبب وجود خدا گردد؟!

مگر نبايد خدا را حس كرد؟

امام (ع) فرمود براي آنكه هر چيزي كه در آن اثر تركيب جاري باشد جسم است و اگر چشم بيند آن رنگ است و آنچه را كه چشم بيند يا حس احساس نمايد غير از خداست زيرا خداوندي كه خالق اين همه لطايف رقيقه عالم طبع است به مخلوقش شبيه نمي تواند باشد و خلق غير از خداوند است - چه اين خلق كه تركيب عنصري يافته روزي اجزايش از هم متلاشي مي گردد و زائل مي گردد و رنگ و صورت او از بين مي رود ولي خدائي كه خالق موجودات است مرگ و فنا ندارد زوال و حدوث و تغيير و تبديل ندارد - حادث با قديم بسيار با هم فرق دارند.

طبيب - اين سخن خوبي است اما من منكرم به آنچه كه حواس درك نكند به قلبم برسد.

امام (ع) فرمود با اين سخن راه ضلالت رفتي و چنگ به جهالت زدي و در حقيقت به آنچه ميل نداشتي اعتراف كردي - گفتي من هر چه را كه به حواسم درك نكنم باور ندارم؟

طبيب - مگر اين سخن مخالف عقيده من است؟!

امام (ع) آري تو بر ادعاي من عيب گرفتي و خوب همان ادعا را كردي كه از آن خبر نداري و از روي علم و دانش نمي گوئي - تو خدا را منكر شدي - انبياء را با آنهمه آثار



[ صفحه 437]



انكار كردي و اين عقيده را داري و به من عيب گرفتي؟

طبيب نه - اين طور نيست؟

امام (ع) پس بشنو - اين آسماني كه بالاي سرت مي بيني و اين زميني را كه زير پايت و اطراف زمين سير مي كني آيا بر فراز آسمانها يا زير زمين يا تمام سطح روي زمين را در احاطه داري؟! و خدا را كه بايد به اين حواس درك كني در اين مناطق گشته اي و درك نكرده اي؟!

و از اين جهت انكار خالق و مدبر عالم را مي نمائي؟!

طبيب - نه.

امام (ع) - پس از كجا ادعاي به اين بزرگي مي كني كه هر چه را من به اين حواس درك نكنم قبول ندارم تو كجا را گشته اي و چه نقاطي را تفحص نموده اي كه خدا را آنجا نيافته اي؟!

طبيب - نمي دانم راست است شايد در آنجاها كه من از آن خبر ندارم از آسمانها و زمين مدبري باشد - شايد هم نباشد.

امام (ع) الان از انكارت به شك افتادي از تعقيب در انكار خدا پائين تر آمدي شك داري كه آيا خدا هست يا نيست اميدوارم از اين مرتبه هم بيرون آئي و به خداي خالق عالم اعتراف كني - و با معرفت خدا از نزد ما بروي.

طبيب آري شك كردم در چيزي كه علم من بدان احاطه ندارد و حواس من بدانجا نرسيده تا درك كند اما يقين از كجا حاصل مي شود؟!

امام (ع) از همين هليله كه دست توست؟

طبيب - اين خوب حجتي است اگر بتواني ثابت كني زيرا من در كار خودم كه طب است اطلاعي دارم و خوب ادويه و خواص آن را مي شناسم!!

امام (ع) من هم مي خواهم از راه همين ادويه كه تو در آن مهارت داري وجود خدا را براي تو ثابت كنم - زيرا نزديكترين اشياء از جهت شناسائي همين است.


رساله امام صادق درباره صفات حق تعالي


عبدالملك بن اعين از عراق نامه اي خدمت امام صادق عليه السلام نوشت كه مضمونش اين بود يك دسته از عراق هستند كه خدا را به صورت و خط و خال وصف مي كنند -تقاضا مي كنم يك عقيده صحيح درباره صفات حق تعالي به من تعليم فرمائي كه در توحيد بر آن عقيده باشيم.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام اين نامه را به او مرقوم فرمود:



[ صفحه 441]



فكتب اليه سألت رحمك الله عن التوحيد و ما ذهب اليه من قبلك فتعالي الله الذي ليس كمثله شي ء و هو السميع البصير تعالي عما يصفه الواصفون المشبهون الله بخلقه المفترون علي الله فاعلم رحمك الله ان المذهب الصحيح في التوحيد ما نزل به القرآن من صفات الله جل و عزه فانف عن الله تعالي البطلان و التشبيه فلا نفي و لا تشبيه هو الله الثابت الموجود تعالي عما يصفه الواصفون و لا تعدوا القرآن فتضلوا بعد التبيان. [1] .

در اين نامه مي فرمايد مذهب صحيح در توحيد ايمان به خدا و قرآن و صفات جمال و جلال الهي است و عمل به دستورات قرآن و آثار مسمي از اسامي حسني الهي است كه هر كس خود را بدان صفات كه نامهاي خدا را معرف است بيارايد تا به كمال برسد و مذهب صحيح توحيد را دارا گردد و خداي را به صفات جمال و جلال در مراتب اربعه توحيد بشناسد.


پاورقي

[1] كافي ص 100 ج 1.


دفعه 08


هشتمين باري كه منصور خليفه عباسي امام صادق را احضار كرد طبق روايتي است كه محمد بن عبدالله اسكندري نقل مي كند اين راوي مي گويد من از ندماء منصور بودم كه گاه و بيگاه بر او وارد مي شدم - يك روز كه بر او وارد شدم ديدم غمگين است گفتم يا اميرالمؤمنين چرا چنين غمگين نشسته اي يا محمد لقد قتلت من اولاد فاطمه مقدار مائه و بقي سيدهم و امامهم فقلت له من؟ قال جعفر الصادق فقلت له انه رجل اتحلته العبادة و اشتغل بالله عن طلب الملك و الخلافة فقال يا محمد و قد علمت انك تقول به و بامامته و لكن الملك عقيم

منصور گفت تاكنون حدود صد نفر از اولاد فاطمه را كشته ام و بزرگ و امام آنها باقي مانده است گفتم كيست؟ گفت جعفر بن محمد الصادق (ص) گفت اي خليفه او مردي عابد و گوشه نشين و پارسا است كه رغبتي به دنيا و خلافت و سلطنت ندارد منصور گفت راست مي گوئي اما كشورداري عقيم است مبادا وي داعيه خلافت پيدا كند و اكنون از اين احتمال نگران هستم كه مبادا فردا موجب زحمت سلطنت من شود در اين گفتگو بوديم كه يك شمشيرزني جلاد را خواست گفت تا من اباعبدالله را خواستم و كلاه از سر برداشتم تو با شمشير وارد شو و او را بكش - اين رسم ناجوانمردانه منصور بود كه چند غلام با شمشير برهنه پشت پرده نگاه مي داشت تا نظر شوم و پليد خود را درباره قتل هر كس قصد آن مي كرد اجرا نمايد - و اين عمل را درباره ابومسلم هم نمود.

باري سياف پشت پرده ناظر خليفه بود كه كلاه را از سر بردارد و او هم با شمشير بر بدن امام ششم بزند اما: فوق تدبير خلايق آري - هست تقدير خداي ذوالمن.

منصور شب فرستاد اباعبدالله را احضار نمود اسكندري مي گويد ديدم منصور بر سرير



[ صفحه 284]



خود نشست و آن سياف پشت پرده برهنه ايستاده چشم بر حكم و گوش بر فرمان دارد امام صادق كه وارد شد منصور خود برخاست استقبال نمود و او را در مسند خود جا داد و گفت سل حاجتك يابن رسول الله - قال (ع) اسئلك ان لا تدعوني الخ.

گفت چه حاجت داري صادق فرمود حاجتم اين است كه مرا گاه و بي گاه نخواني!!

در روايت ديگر است كه چون ربيع پرسيد آن چه دعائي بود مي خواندي حضرت فرمود: فقال الصادق حدثني ابي عن ابيه عن جده ان النبي (ص) كان اذا ضربه امر دعا بهذا الدعاء و كان يقول هو دعاء الفرج

يعني هر وقت جدم رسول خدا با مشكلي مواجه مي شد اين دعا كه معروف به دعاي فرج است مي خواند:


الفقهاء 06


من شروط القصر و الافطار في السفر أن لا يكون الدافع و الباعث الأول عليه المعصية و فعلها، كمن سافر لغاية الاتجار بالخمر، أو لقتل بري ء، أو لشهادة زور، أو لاثارة الفتن و القلاقل، و ما الي ذاك. فان كانت الغاية الأولي من السفر فعل الحرام، وجب الصوم و التمام، و ان كانت الغاية و الدافع أمرا محللا، و لكن فعل الحرام في اثناء السفر كما يفعله، و هو في بلده و في بيته، يقصر و يفطر، و الضابط أن لا يكون السفر محرما بذاته، كالهارب من وجه العدالة، أو يكون لغاية محرمة، كمن سافر للسلب و النهب، أما لو حصل فعل الحرام حال السفر و في اثنائه فلا ينقطع السفر.

و لو سافر منذ البداية بقصد الحرام، و في اثناء الطريق تاب و اناب، أنشأ سفرا جديدا، و قصر و افطر، اذا توافرت الشروط، علي أن يكون ما قطعه بحكم العدم. و اذا سافر لغاية محللة، و في الطريق عدل بقصده الي الحرام من السفر،



[ صفحه 261]



أتم و صام، حتي و لو كان الذي قطعه بقصد الطاعة ثمانية فراسخ، أو أكثر.


الوداع


و متي انهي الحاج عملية الجمار بمني جاز له أن يقفل منها عائدا الي وطنه دون أن يهبط الي مكة المكرمة.. و لكن الافضل الاكمل أن يعود الي بيت الله الحرام، و يطوف طواف الوداع، كما جرت عليه عادة الحجاج كافة منذ القديم. قال الامام الصادق عليه السلام: اذا أردت أن تخرج من مكة، و تأتي أهلك، فودع البيت وطف به سبعا.

و الحمد لله رب العالمين و الصلاة علي النبي و آله الأكرمين.



[ صفحه 249]




الشك و التردد


1 - اذا وجدت سمكتين: تعلم بأن أحدهما يحل أكلها، لأن لها فلسا، و أنها أخذا حية، و تعلم بأن الثانية يحرم أكلها، لأنها غير مذكاة، أو لأنها من غير فلس، و اشتبه عليك الأمر، و لا سبيل الي التمييز بينهما، اذا كان كذلك يجب تركهما معا، لأنك قد علمت بوجود الحرام، و أنت ملزم بتركه، و لا يتم تركه الا بترك السمكتين معا، فيتعين عليك الاجتناب عنهما، تماما كما هي الحال في اختلاط الثوب النجس مع الثوب الطاهر.

2 - اذا علمت بأن للسمكة فلسا، و لم تعلم: هل هي مذكاة اخذت حية، أو لا؟ فان كانت في يد مسلم حل أكلها، و الا حرم، لأن الأصل عدم التذكية، و هذا هو حكم السمك المعلب.

3 - اذا علمت أنها مذكاة، و لم تعلم: هل هي من نوع السمك الذي له فلس، فيحل أكلها، أو من النوع الذي لا فلس له فيحرم.. اذا كان كذلك حل أكلها، سواء أخذت من يد مسلم، أو غير مسلم، لقول الامام عليه السلام: كل شي ء لك حلال، حتي تعلم أنه حرام.

و تسأل: ما الفرق بين العلم بأن للسمكة فلسا مع الجهل بأنها مذكاة، حيث



[ صفحه 373]



قلت بالتحريم، و بين العلم بأنها مذكاة مع الجهل بأن لها فلسا، حيث قلت بالحل؟

الجواب: واضح، و هو الفرق بين العلم بالتذكية و عدمها، فانه مع العلم بها لا يجري أصل عدم التذكية، لأن موضوعه الشك و الجهل، و عليه تجري قاعدة كل شي ء حلال، أما مع الجهل بالتذكية فيجري أصل عدمها، و لا يبقي مجال لقاعدة الحلال.


الحضانة


الحضانة، بفتح الحاء، و أصلها من حضن الطير بيضه، أي ضمه تحت جناحه، و الغاية منها المحافظة علي الطفل، و تربيته، و رعايته مصلحته. قال الشهيد الثاني في المسالك: و هي بالأنثي أليق منها بالرجل لمزيد شفقتها، و خلقها المعد لذلك.


الشراب


المراد بالشراب هنا المسكر، و ليس للشارع حقيقة خاصة في معناه، و المرجع في تشخيصه هو العرف، فكل ما من شأنه أن يكون كثيره مسكرا فهو حرام و ان كان قليلا، سواء أصدق عليه اسم الخمر، أو أي اسم آخر، و سواء أكان الاسم عربيا أو اجنبيا، كان في عهد الشارع، أو حدث بعده، لقول الامام الصادق عليه السلام: كل مسكر من الأشربة يجب فيه ما يجب في الخمر من الحد. و عنه في رواية ثانية: كل مسكر حرام. فالعبرة في ثبوت التحريم و الحد أن تكون طبيعة الشراب مسكرة، فاذا افترض أن شخصا اذا شرب منه ارطالا لا يسكر فانه يحد، و ان لم يؤثر فيه الشراب شيئا، ما دام الذي شربه من شأنه أن يسكر. بل من شرب القليل من المسكر يحد. و قد اشتهر بين الفقهاء: «ما أسكر كثيرة فقليله حرام». و المصدر قول الامام الصادق عليه السلام: «من شرب حسوة خمر يجلد ثمانين جلدة.



[ صفحه 280]



قليلها و كثيرها حرام». و عنه في رواية ثانية: «الحد في الخمر أن يشرب منها قليلا، أو كثيرا». و المراد بالخمر في قول الامام مطلق الشراب المسكر، من أي نوع كان، و من غير استثناء.

أما الفقاع المأخوذ من الشعير فانه حرام و موجب للحد، و ان لم يكن من شأنه و طبيعته السكر، لأن النص قد جاء في تحريمه و الحد عليه بالخصوص. فقد سئل الامام عنه فقال، فيه حد الشرب. و في رواية ثانية: خمرا استصغره الناس.

و كذلك النبيذ فانه كالخمر حكما واحدا، و ان لم يكن من شأنه الاسكار، قال صاحب الجواهر: «لا اشكال في ذلك نصا و فتوي». و من النص قول الامام الصادق عليه السلام: يضرب شارب الخمر ثمانين، و شارب النبيذ ثمانين. و الخلاصة ان غير النبيذ و الفقاع من الشراب ليس بحرام الا اذا كان مسكرا، أما النبيذ و الفقاع فانهما حرام علي كل حال، حتي مع عدم الاسكار، لتعلق النص بهما.


الناقة و فصيلها


روضة الكافي 189 - 187، ح 214: علي بن محمد، عن علي بن عباس، عن الحسن بن عبدالرحمن، عن علي بن أبي حمزة....

عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: قلت له: (كذبت ثمود بالنذر (23) فقالوا أبشرا منا واحدا نتبعه إنا إذا لفي ضلال و سعر (24) أءلقي الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب أشر) [1] قال:

هذا كان بما كذبوا به صالحا، و ما أهلك الله عزوجل قوما قط حتي يبعث إليهم قبل ذلك الرسل فيحتجوا عليهم، فبعث الله إليهم صالحا فدعاهم إلي الله فلم يجيبوا، و عتوا عليه و قالوا: لن نؤمن لك حتي تخرج لنا من هذه الصخرة ناقة عشراء، و كانت الصخرة يعظمونها و يعبدونها و يذبحون عندها في رأس كل سنة و يجتمعون عندها.

فقالوا له: إن كنت كما تزعم نبيا رسولا فادع لنا إلهك حتي تخرج لنا من هذه الصخرة الصماء ناقة عشراء، فأخرجها الله كما طلبوا منه، ثم أوحي الله تبارك و تعالي إليه: أن يا صالح قل لهم: إن الله قد جعل لهذه الناقة [من الماء] شرب يوم ولكم شرب يوم، فكانت الناقة إذا كان يوم شربها شربت الماء ذلك اليوم فيحلبونها فلا يبقي صغير و لا كبير إلا شرب من لبنها يومهم ذلك، فإذا كان الليل و أصبحوا غدوا إلي مائهم فشربوا منه ذلك اليوم و لم تشرب الناقة ذلك اليوم، فمكثوا بذلك ما شاء الله ثم أنهم عتوا علي الله و مشي بعضهم إلي بعض و قالوا: اعقروا هذه الناقة و استريحوا منها، لا نرضي أن يكون لنا شرب يوم و لها شرب يوم.

ثم قالوا: من الذي يلي قتلها و نجعل له جعلا ما أحب؟



[ صفحه 276]



فجاءهم رجل أحمر أشقر أرزق ولد زني لا يعرف له أب يقال له قدار، شقي من الأشقياء، مشؤوم عليهم، فجعلوا له جعلا، فلما توجهت الناقة إلي الماء الذي كانت ترده تركها حتي شربت الماء و أقبلت راجعة فقعد لها في طريقها فضربها بالسيف ضربة فلم تعمل شيئا، فضربها ضربة أخري فقتلها، و خرب إلي الأرض علي جنبها، و هرب فصيلها حتي صعد علي الجبل فرغي ثلاث مرات إلي السماء، و أقبل قوم صالح فلم يبق أحد منهم إلا شركه في ضربته، و اقتسموا لحمها فيما بينهم فلم يبق منهم صغير و لا كبير إلا أكل منها.

فلما رأي ذلك صالح أقبل إليهم فقال: يا قوم ما دعاكم إلي ما صنعتم؟ أعصيتم ربكم؟ فأوحي الله تبارك و تعالي إلي صالح عليه السلام: إن قومك قد طغوا و بغوا و قتلوا ناقة بعثتها إليهم حجة عليهم، و لم يكن عليهم فيها ضرر، و كان لهم منها أعظم المنفعة، فقل لهم: إني مرسل عليكم عذابي إلي ثلاثة أيام، فإن هم تابوا و رجعوا قبلت توبتهم و صددت عنهم، و إن هم لم يتوبوا و لم يرجعوا بعثت عليهم عذابي في اليوم الثالث.

فأتاهم صالح عليه السلام فقال لهم: يا قوم إني رسول ربكم إليكم، و هو يقول لكم: إن أنتم تبتم و رجعتم و استغفرتم غفرت لكم و تبت عليكم.

فلما قال لهم ذلك كانوا أعتي ما كانوا و أخبث و قالوا: (يا صالح ائتنا بما تعدنآ إن كنت من المرسلين). [2] .

قال: يا قوم إنكم تصبحون غدا و وجوهكم مصفرة، و اليوم الثاني



[ صفحه 277]



وجوهكم محمرة، و اليوم الثالث وجوهكم مسودة.

فلما أن كان أول يوم أصبحوا و وجوههم مصفرة، فمشي بعضهم إلي بعض و قالوا: قد جاءكم ما قال لكم صالح.

فقال العتاة منهم: لا نسمع قول صالح و لا نقبل قوله و إن كان عظيما.

فلما كان اليوم الثاني أصبحت وجوههم محمرة، فمشي بعضهم إلي بعض فقالوا: يا قوم قد جاءكم ما قال لكم صالح.

فقال العتاة منهم: لو أهلكنا جميعا ما سمعنا قول صالح و لا تركنا آلهتنا التي كان آباؤنا يعبدونها، و لم يتوبوا و لم يرجعوا.

فلما كان اليوم الثالث أصبحوا و وجوههم مسودة، فمشي بعضهم إلي بعض فقالوا: يا قوم أتاكم ما قال لكم صالح.

فقال العتاة منهم: قد أتانا ما قال لنا صالح.

فلما كان نصف الليل أتاهم جبرئيل عليه السلام فصرخ بهم صرخة خرقت تلك الصرخة أسماعهم، و فلقت قلوبهم، و صدعت أكبادهم، و قد كانوا في تلك الثلاثة الأيام قد تحنطوا و تكفنوا و علموا أن العذاب نازل بهم فماتوا أجمعون في طرفة عين صغيرهم و كبيرهم فلم يبق لهم ناعقة و لا راغية و لا شي ء إلا أهلكه الله.

فأصبحوا في ديارهم و مضاجعهم موتي أجمعين، ثم أرسل الله عليهم مع الصيحة النار من السماء فأحرقتهم أجمعين و كانت هذه قصتهم.



[ صفحه 278]




پاورقي

[1] سورة القمر، الآيات: 25 - 23.

[2] سورة الأعراف، الآية: 77.


الحافظ الناسي


ثواب الأعمال 286 - 283، و المحاسن 69، ب 22، ح 57، و أصول الكافي 2 / 608 - 607، ح 2، و عدةالداعي 273، ب 6: أبي«ره»:، عن سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عن أبي المغرا، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول:...

من نسي سورة من القرآن مثلث له في صورة حسنة، و درجة رفيعة فاذا رآها قال: من أنت ما أحسنك؟ ليتك لي!

فتقول: أما تعرفني؟! أنا سورة كذا و كذا، لو لم تنسني لرفعتك الي هذا المكان.


شكاة ثلاثة


[الخصال 1 / 142، ح 163: حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل - رضي الله عنه - قال: حدثنا محمد بن يحيي العطار، عن [محمد بن] أحمد، عن موسي بن عمر، عن ابنه فضال، عمن ذكره، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...].

ثلاثة يشكون الي الله عزوجل:

مسجد خراب لايصلي فيه أهله.

و عالم بين جهال.



[ صفحه 150]



و مصحف معلق قد وقع عليه غبار لايقرأ فيه.


الأرضية المناسبة


مناقب ابن شهر آشوب 4 / 237: حدث ابراهيم، عن أبي حمزة...

عن مأمون الرقي قال: كنت عند سيدي الصادق عليه السلام اذ دخل سهل بن الحسن الخراساني فسلم عليه ثم جلس فقال له: يابن رسول الله لكم الرأفة و الرحمة، و أنتم أهل بيت الامامة ما الذي يمنعك أن يكون لك حق تقعد عنه؟! و أنت تجد من شيعتك مائة ألف يضربون بين يديك بالسيف؟! فقال له عليه السلام:

اجلس يا خراساني رعي الله حقك، ثم قال: يا حنفية اسجري التنور، فسجرته حتي صار كالجمرة و ابيض علوه، ثم قال: يا خراساني! قم فاجلس في التنور.

فقال الخراساني: يا سيدي يابن رسول الله لا تعذبني بالنار، أقلني أقالك الله.

قال: قد أقلتك، فبينما نحن كذلك اذ أقبل هارون المكي، و نعله في سبابته فقال: السلام عليك يابن رسول الله.

فقال له الصادق عليه السلام: ألق النعل من يدك، و اجلس في التنور.

قال: فألقي النعل من سبابته ثم جلس في التنور، و أقبل الامام عليه السلام



[ صفحه 184]



يحدث الخراساني حديث خراسان حتي كأنه شاهد لها، ثم قال: قم يا خراساني و انظر ما في التنور.

قال: فقمت اليه فرأيته متربعا، فخرج الينا و سلم علينا.

فقال له الامام عليه السلام: كم تجد بخراسان مثل هذا؟

فقلت: والله و لا واحدا.

فقال عليه السلام: لا والله و لا واحدا، أما انا لا نخرج في زمان لا نجد فيه خمسة معاضدين لنا، نحن أعلم بالوقت.


مراد از حسنه در فرمايش خدا: «كساني كه (حسنه) كار نيكي انجام دهند...» چيست؟


هشام بن سالم از عمار ساباطي روايت مي كند كه گفت: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم، كه عبدالله بن ابو يعفور درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون) [1] «كساني كه (حسنه) كار نيكي انجام دهند پاداشي بهتر از آن خواهند داشت؛ و آنان از وحشت آن روز در امانند»! سؤال كرد.

حضرت فرمود: آيا مي داني كه حسنه چيست؟ همانا حسنه چيزي نيست مگر شناخت امام، و اطاعت از او اطاعت از خدا است. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي نمل آيه ي 89.

[2] كنز الفوائد: 211، بحارالأنوار: ج 24 ص 42 ح 4.


حديث 283


2 شنبه

استنزلوا الرزق بالصدقة.

روزي را با صدقه دادن فروآوريد.

كافي، ج 4، ص 3


ارطأة بن حبيب الأسدي


أرطأة بن حبيب الأسدي، الكوفي.



[ صفحه 131]



محدث إمامي ثقة، وله كتاب. روي عنه صفوان بن يحيي، ومحمد بن الحسين بن أبي الخطاب الزيات.

المراجع:

رجال النجاشي 78. هداية المحدثين 16. توضيح الاشتباه 51. أعيان الشيعة 3: 243. رجال الحلي 24. معجم رجال الحديث 3: 20. رجال ابن داود 47. معجم الثقات 14. نقد الرجال 37. جامع الرواة 1: 78. مجمع الرجال 1: 180. تنقيح المقال 1: 107. منتهي المقال 48. العندبيل 1: 36. منهج المقال 50. جامع المقال 55. وسائل الشيعة 20: 135. إتقان المقال 23. الوجيزة للمجلسي 27. رجال الأنصاري 40. ثقات الرواة 1: 96.


شعيب بن رجاء الأزدي (الصيرفي)


شعيب بن رجاء الأزدي، الصيرفي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 217. خاتمة المستدرك 811. معجم رجال الحديث 9: 32. نقد



[ صفحه 123]



الرجال 167. جامع الرواة 1: 400. مجمع الرجال 3: 192. منتهي المقال 161. منهج المقال 179.


محمد بن عبد الله الجملي (المرادي)


محمد بن عبد الله الجملي، وقيل البجلي، وقيل الجبلي، المرادي، الكوفي.

إمامي حسن الحال.

المراجع:

رجال الطوسي 292 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 140. خاتمة المستدرك 845. معجم رجال الحديث 16: 252. نقد الرجال 315. جامع الرواة 2: 141. منتهي المقال 279 وفيه الجهلي بدل الجملي. مجمع الرجال 5: 242. منهج المقال 303. إتقان المقال 229. الوجيزة 48.