بازگشت

تاريخ شهادته


قال الشيخ الكليني: مضي (عليه السلام) في شوال من سنة ثمان و أربعين و مائة و له خمس و ستون سنة [1] .

و قال الشيخ الطبرسي: مضي (عليه السلام) في النصف من رجب، و يقال في شوال سنة ثمان و أربعين و مائة [2] .

و جاء في كتاب جنات الخلود: كان وفاته يوم الأحد و في قول آخر يوم الاثنين في 25 من شهر شوال [3] .

أقول: المشهور بين الشيعة الامامية أنه (عليه السلام) توفي في الخامس و العشرين من شهر شوال سنة ثمان و أربعين و مائة للهجرة.

و في هذا اليوم - من كل عام - تقام عشرات الآلاف من المجالس و المآتم في المساجد و الحسينيات و البيوت و المجامع، في البلاد الشيعية و غيرها، و يرقي السادة الخطباء المنابر و يتحدثون عن الامام الصادق (عليه السلام)



[ صفحه 678]



و فضائله الزاهرة و مناقبه الباهرة و مواقفه الشريفة و حياته الزاخرة بالعطاء و الخيرات و الكرامات.

و يختمون حديثهم بذكر جانب مما جري عليه (عليه السلام) من المصائب و المحن و التي ختمت بشهادته مسموما مظلوما، بأمر المنصور الدوانيقي اللعين.

كما تخرج مواكب العزاء الي الشوارع العامة، و يشترك فيها مختلف الطبقات من الناس و هم يرتدون الملابس السوداء و يرفعون الأعلام السوداء و يلطمون علي صدورهم و يرددون الأشعار الحزينة المنظومة في هذه المناسبة الأليمة.



[ صفحه 679]




پاورقي

[1] الكافي: ج 1 ص 472.

[2] اعلام الوري: ص 159.

[3] جنات الخلود: ص 29.


حضرت حمزه از سروران اهل بهشت است


شيخ صدوق همچنين از انس بن مالك نقل مي كند كه: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: ما فرزندان عبدالمطلب، سروران اهل بهشتيم. رسول الله، حمزه سيد الشهدا، جعفر ذوالجناحين، علي، فاطمه، حسن، حسين و مهدي (عليهم السلام). [1] .


پاورقي

[1] «نحن بنو عبدالمطلب سادة أهل الجنه، رسول الله و حمزة سيدالشهداء...». امالي صدوق، مجلس هفتاد و دوم.


زياد بن سوقة


الجريري، الكوفي من الموالي، عده الشيخ من اصحاب الامام زين العابدين عليه السلام [1] و عده البرقي من أصحاب الامام أبي جعفر الباقر عليه السلام [2] و قد وقع في اسناد جملة من الروايات تبلغ تسعة عشر موردا [3] .



[ صفحه 289]




پاورقي

[1] رجال الطوسي.

[2] رجال البرقي.

[3] معجم رجال الحديث: 7 / 309.


وصيته لبعض ابنائه


و واصي بعض ابنائه بهذه الوصية فقال له: «يا بني اذا انعم الله عليك نعمة فقل: الحمد لله، و اذا احزبك [1] أمر فقل: لا حول و لا قوة الا بالله، و اذا ابطأ عنك رزقك فقل: استغفر الله.» [2] .


پاورقي

[1] حزبه الأمر: نابه و اشتد عليه.

[2] البيان و التبيين 3 / 280، الموفقيات (ص 399).


سبب محروم شدن از نماز شب


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

انسان دروغي مي گويد و به سبب آن، از نماز شب محروم مي شود. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 72 / 260 / 29، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17462.


احتجاج با ابن ابي العوجاء


ابن ابي العوجاء گفت بد نيست از او چند سؤال بنمايم نزديك رفت گفت يا اباعبدالله ان المجالس امانات و لابد لكل من به سئال ان يسئل افتأذن لي في السؤال

گفت مجالس اماناتي است كه گفتار هر يك به ديگري تحويل و امانت داده مي شود اكنون اجازه مي دهي سؤالي كنم.

فقال اباعبدالله عليه السلام سل ان شئت بپرس هر چه مي خواهي.

ابن ابي العوجاء - الي كم تدوسون هذا البيدر و تلوذون بهذا الحجر - و تعبدون هذا البيت المرفوع بالطوف و المدر - و تهرولون حوله هروله البعير اذا نفر؟

من فكر في هذا و قدر - علم انه فعل غير حكيم و لاذي نظر فقل فانك رأس هذا الامر و سنامه و اوبك اسه و نظامه.

گفت تا كي اين خانه را مي ستائيد به اين سنگ پناه مي بريد و اين عمارت را عبادت



[ صفحه 399]



مي كنيد و به سنگ و گل التماس مي نمائيد و بين آنها هروله كنان مانند شتر مي دويد - كسي كه اين فكر را كرده حكيمانه نبوده آن مردي متفكر نبوده پدرت اين افكار را براي نظام كار خودش مقرر نموده رها كنيد آن را.

فقال له الصادق (ع) ان من اضله الله و اعمي قلبه استوخم الحق فلم يستعذيه و صار الشيطان وليه و ربه يورده مناهل الهلكه و لا يصدره و هذا بيت استعبد الله به خلقه ليختبر طاعتهم في اتيانه فحثهم علي تعظيمه و زيارته و جعله قبلة للمصلين له - فهو شعبة من رضوانه و طريق يؤدي الي غفرانه منصوب علي استواء الكمال و مجمع العظمة و الجلال - خلقه الله قبل دحو الارض بالفي عام فاحق من اطيع فيما امر - و انتهي عما زجر هو الله المنشي ء للارواح و الصور.

فرمود كسي را كه خداوند گمراه كرد و دلش را سياه نمود حق و حقيقت از نظرش دور مي گردد و شيطان رهبر و راهنماي او مي شود - خداوند اين كسان را در ورطه هلاكت مي اندازد اما اين خانه معبد بندگان خداست و از اين نقطه است كه خلق كرنش و تعظيم مي نمايند و اين قبله مصلين است اين كعبه رضوان بهشت است بشر ناچار از عبادت است چه بهتر كه عبادت خداي خالق عالم را بنمايد - و ترديدي نيست راهي كه به كمال و فضيلت سوق مي دهد اين محل مجمع عظمت و جلال و كبريائي حق است خداوند تبارك و تعالي قبل از آنكه زمين را بگستراند و قابل سكونت مواليد شود دو هزار سال پيش از خلقت مواليد و عناصر خانه خود را خلق كرد و مردم را در فطرت به اطاعت و عبادت آن پيمان گرفت و اوست كه ارواح و صدور و نفوس و اشباح را به وظايف خود مأمور فرمود و با وحي تكويني و تشريعي به كمال خود رسانيده است.

ابن ابي العوجا گفت آن خدائي كه تو ياد مي كني غائب است.

فقال الصادق (ع) كيف يكون يا ويلك غائبا من هو مع خلقه شاهد و اليهم اقرب من حبل الوريد يسمع كلامهم و يعلم اسرارهم لا يخلو منه مكان و لا يشغل به مكان و لا يكون الي مكان اقرب من مكان تشهد له بذلك آثاره و تدل عليه افعاله و الذي بعثه بالآيات المحكمة و البراهين الواضحه محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الذي جاءنا بهذه العباده فان شككت في شي ء من امره فاسأل عنه اوضحه لك.



[ صفحه 400]



فرمود چگونه ممكن است خداوند خالق رازق عالم غائب باشد كيست كه با مخلوق همراه است و شاهد حال آنهاست و به آنها از رگهاي گردنشان نزديكتر است - اوست كه اصوات و الحان خلق را مي شنود و پاسخ مي دهد و اسرار آنها را مي داند اوست كه هيچ مكاني خالي از وجود او نيست و هيچ مكاني شاغل وجود او نيست و به جائي نزديكتر از جائي نيست - تمام آثار و آيات الهي شاهد وجود اوست و نماينده قدرت اوست.

به حق آن كس كه محمد را برگزيد و مبعوث كرد آيات محكمي به او داد و با براهين روشني به رسالت فرستاد و ما را به اين عبادت و ستايش رهبري كرد هيچ جاي ترديد و شكي نيست اگر تو باز هم در شكي بپرس تا توضيح بيشتر دهم. [1] .

ابن ابي العوجاء ساكت شد پاسخي نداشت بدهد بعد هم برخاست رفت در حالي كه شرمنده و منفعل بوده اما چون هنوز دلش روشن نشده بود به حال خود باقي بود رفت.

ابن ابي العوجاء با امام صادق بسيار دوست و جليس بودند و نهايت مكارم اخلاقي آن حضرت او را جسور كرده همه روز مي آمد سخناني مي گفت پاسخهائي مي شنيد و مي رفت تا يك روز پس از يك سلسله مناظرات دامنه داري كه تقريبا به شك افتاد حضرت به او فرمود اي پسر ابي العوجا اگر در اين راهي كه مي رويم من و تو اگر ما راست بگوئيم يعني خدا و قيامت و حساب و معاد و سزا و جزا باشد به زعم تو كه واي بر تو و اگر نباشد ما زيان و خسراني نكرده ايم زيرا به نهايت فضيلت و مكرمت گذرانده و از عقايد ما به كسي جنحه و جنايتي وارد نشده است در حالي كه ما به شق اول كه تو گمان و شك داري عقيده و يقين داريم ولي تو در افكار و انديشه خود راه خطا رفته و زيان بسيار كرده ايد چه ما به عبادت و بندگي و اطاعت و اجراي احكام و مراسم شريعت عمل نموديم و شما در حال خامي و ناپختگي مانده هيچ حركت كمالي از شما صادر نشده و لذا ما به درجات رفيعه خود رسيديم و شما در حال وقوف و خامي مانديد.


پاورقي

[1] علامه مجلسي - و شيخ طوسي احتجاجات امام ششم را با اين مرد زنديق مفصل نقل نموده اند در ارشاد شيخ مفيد و ساير تذكره ها نيز كم و بيش متذكر شده اند.


مراسلات و نامه هاي امام صادق


در مدت زندگاني امام صادق عليه السلام كه صيت شهرت او در اطراف عالم طنين انداز گرديد بسياري از شاگردان و اصحاب و انصار او كه با كناف عالم اسلام رفته بودند يا آنها كه از مقام فضل و علم و امامت آن حضرت اطلاع داشتند مشكلات زندگاني مادي و معنوي خود را مي نوشتند و خدمت او مي فرستادند و استفتاء مي كردند معضلات مسائل ديني و دنيوي را به عرض مي رسانيدند و امام



[ صفحه 434]



صادق عليه السلام پاسخ آنها را بر سبيل نياز و استعداد و ظرفيت و قبول سخن مي نوشتند و مي فرستادند در اين مراسلات و نامه ها و پاسخ مسائل و استفتاها نكات و دقايقي هست كه عقول خرمندان را جلب نموده و حكماء و فلاسفه در آن واله و حيران مانده اند و اكنون چند نامه كه از آن حضرت صادر شده براي بسط معارف خوانندگان نقل و ترجمه مي كنم.


دفعه 01


سيد بن طاوس از ربيع حاجب المنصور روايت مي كند كه گفت در ايام حج منصور به مدينه رفت و شبي نزديك صبح مرا احضار كرد



[ صفحه 277]



كه جعفر بن محمد را بياور رفتم آن حضرت را آوردم و پس از مذاكرات مفصل و ادعاي فتنه انگيزي منصور و انكار حضرت صادق او را محترما به منزل مراجعت دادم.

منصور سه سفر به مكه رفت يكي در سال 140 و سال 144 و سال 147 و پس از شهادت حضرت صادق عليه السلام نيز دو سفر به مكه رفت سال 152 و سال 158.

به اتفاق مورخين روزي ربيع حاجب را احضار كرد گفت فوري ابوعبدالله را حاضر كن او رفت امام را آورد منصور گفت لم آفتك تا به كي فتنه برمي انگيزي و خون مسلمانان مي ريزي حضرت صادق عليه السلام فرمود به خدا سوگند من هيچ فتنه نكرده ام و داعيه ي اين كار ندارم اگر به تو خبري رسيده دروغ گفته اند منصور پس از لحظه اي تأمل گفت تو راستگوئي امام را پهلوي خود نشانيد و گفت چه كساني اين سخنان گفته اند و سعايت كرده اند همان وقت سعايت كنندگان را حاضر كرد بازجوئي نمود باز هم با وقاحت تمام گفتند آري اين سخنان كه گفتم از جعفر بن محمد شنيدم امام فرمود سوگند ياد كن چون قسم خورد همان جا به درد قولنج مبتلا شد و در حضور منصور به زمين افتاد و مرد - منصور گفت جسد او را بيرون بكشيد.

ربيع گفت چون امام صادق عليه السلام را بر مجلس منصور آوردم ديدم سخني بر لبش مي راند و خشم منصور فرومي نشيند تا آنجا كه امام را پهلوي خود بنشاند و تفقد كرد وقتي امام از قصر بيرون مي رفت عرض كردم به غايت از تو خشمناك بود و چون تو آمدي و دعائي مي خواندي خشمش فرونشست آن دعا را به من تعليم فرما.

فرمود يا عدتي عند شدتي و يا عوني عند كربتي احرسني بعينك التي لا ينام و اكفني بركنك الذي لا يرام.

ربيع گويد اين دعا را گرفتم و در هر شدتي پيش مي آمد مي خواندم فرج مي يافتم [1] .

منصور خواهي نخواهي تحت تأثير عوامل مغرضين و اطرافيان بدخواه واقع شد و امام جعفر صادق عليه السلام را پس از چندين بار احضار شبانه و اذيت و آزار مسموم گردانيد.

مكتب علم و دانش حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روزافزون توسعه يافت و شاگرداني مانند هشام و جابر و ابوحنيفه داشت همه جا صيت علم و دانش او طنين انداز بود ابوجعفر منصور دوانيقي كه در آغاز دولت بني عباس بود بيم داشت مبادا با اين ضعف دولت مردم خلافت را از



[ صفحه 278]



بني عباس به بني هاشم انتقال دهند و در مقام محو امام ششم برآمدند و چندين بار براي قتل او را احضار كردند.


پاورقي

[1] حبيب السير ص 308 ج 1.


الفقهاء 03


اتفقوا علي عدم الفرق في الفراسخ الثمانية بين أن تكون امتدادية، بحيث يقطعها المسافر في ذهابه فقط، و بين أن تكون ملفقة من أربعة أو أكثر ذهابا، و أربعة أو دونها ايابا، بحيث يكون المجموع من الذهاب و الاياب ثمانية فراسخ، علي أن لا ينقص الذهاب عن الأربعة، و علي أن يعود المسافر الي بيته في ضمن الي 24 ساعة التي سافر فيها.

و أيضا اتفقوا علي أن هذا السفر لا يقصر و لا يفطر اذا نوي الاقامة عشرة



[ صفحه 256]



أيام في البلد الذي قصده، و لم يرد الرجوع فيما دون العشرة، و اتفقوا أيضا علي أن من تردد ذاهبا و عائدا في أقل من أربعة فراسخ يوما كاملا، لم يجز له القصر و الافطار، لأن قول الامام عليه السلام: بريد ذاهبا و بريد جائيا يدل بصراحة علي أن يكون المجموع من ذهاب واحد و اياب واحد ثمانية فراسخ، لا من ذهابات و ايابات متعددة، و اختلفوا في مسألتين:

الأولي: اذا كان طريق الذهاب أقل في أربعة فراسخ، و طريق الاياب أكثر من أربعة، و لكن المجموع ثمانية، فهل يقصر و يفطر أو لا؟ قال السيد كاظم صاحب العروة الوثقي: يقصر و يفطر علي الأقوي.

الثانية: اذا لم يرجع ليومه، بل بقي أياما و لكنها دون العشرة. قال صاحب الجواهر: «يقصر و يفطر، لأن العبرة في المسافة قصدها لا قطعها في يوم واحد»، و يبقي علي الصوم و التمام لو نوي اقامة عشرة أيام، لأنه بذلك ينقطع سفره، كما يأتي:


اشارة


و تجدر الاشارة هنا الي أن المشهور بشهادة صاحب الحدائق قسموا الموارد التي يحل فيها للمحرم ما كان قد حرم عليه، قسموها الي ثلاثة اقسام:

الأول: بعد الحلق الذي هو ثالث المناسك بمني، حيث يحل الحاج المتمتع من كل شي ء الا الطيب و النساء، و يحل للمفرد و القارن الطيب و لا تحل له النساء.

الثاني: بعد طواف الزيارة بالبيت، و ركعتيه و السعي حيث يحل الطيب ايضا، و لا تحل النساء.

الثالث: بعد طواف النساء، و ركعتيه، حيث يتحلل بعده من كل شي ء، و لا يبقي بعده شي ء من حكم الاحرام، حتي النساء.

قال الامام الصادق عليه السلام: اذا ذبح الرجل و حلق، فقد أحل من كل شي ء احرم منه الا النساء و الطيب، فاذا زار البيت و طاف و سعي بين الصفا و المروة، فقد أحل من كل شي ء أحرم منه الا النساء، فاذا طاف طواف النساء فقد أحل من كل شي ء أحرم منه الا الصيد - اي الصيد الحرمي، لا الاحرامي -، اذا المفروض انه قد تحلل من الاحرام اطلاقا.



[ صفحه 241]




الجراد و الاخذ


تتحقق التذكية الشرعية بالنسبة الي الجراد بمجرد أخذه و الاستيلاء عليه حيا، سواء أكان ذلك باليد، أو الآلة، و اذا مات قبل أخذه يحرم أكله، و لا تشترط التسمية، و لا الاسلام، تماما كما هو الحكم في السمك، فقد نقل الامام الصادق عن أبيه عن جده علي أميرالمؤمنين عليهم السلام أن الحيتان و الجراد ذكي كله.. و سئل الامام الرضا حفيد الامام الصادق عليه السلام عن الجراد يصاب ميتا في الماء، أو في الصحراء، أيؤكل؟ قال: لا.. و سئل عن الدبا من الجراد - أي الفراخ قبل أن تطير - أيؤكل؟ قال: لا. حتي يستقل بالطيران.


رجلان وقعا علي امرأة


اذا زني بامرأة متزوجة فحملت، و أمكن أن يكون الحمل من الزاني و من الزوج ألحق بالزوج، و ان كان الولد شبيها بالزاني، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجلين وقعا علي جارية في طهر واحد، لمن يكون الولد؟ قال: للذي عنده، لقد قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الولد للفراش و العاهر للحجر.

و أيضا سئل عن رجل تزوج امرأة ليست بمأمونة تدعي الحمل؟ قال: يصبر، لقول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الولد للفراش، و للعاهر الحجر.

و اذا وطأ متزوجة بشبهة، و حملت، و أمكن أن يكون الحمل من الزوج، و من المشتبه تعين العمل بالقرعة، فمن خرج اسمه ألحق به الولد. قال صاحب الجواهر: «لو وطأ شبهة علي وجه يمكن تولده من الزوج و المشتبه فانه يقرع بينهما، و يلحق بمن تقع عليه القرعة، لأن المرأة حينئذ فراش لهما من غير فرق بين وقوع الوطئين في طهر واحد و عدمه، مع امكان الالحاق بهما. نعم لو أمكن الالحاق بأحدهما دون الآخر تعين الالحاق به دون عملية القرعة، كما أنه ينتفي عنهما معا، لعدم امكان تولده منهما، و هو واضح».



[ صفحه 297]



و اذا طلق الرجل زوجته بعد أن قاربها فاعتدت، ثم تزوجت، و أتت بولد، لدون ستة أشهر علي زواجها من الثاني، ولكن مضي علي مقاربة الزوج الأول لها ستة أشهر فأكثر علي أن لا تزيد مدة المقاربة عن أقصي زمن الحمل، اذا كان كذلك لحق الولد بالأول، و اذا مضي علي زواجها من الثاني ستة أشهر لحق بالثاني.

و اذا طلقها و تزوجت، ثم ولدت لأقل من ستة أشهر من مقاربة الثاني، و لأقصي زمن الحمل من مقاربة الأول ينفي عنهما معا - مثلا - اذا مضي علي الطلاق ثمانية أشهر، و بعدها تزوجت بآخر، فمكثت عنده خمسة أشهر، و ولدت، و افترضنا أن أقصي مدة الحمل سنة فلا يلحق بالأول، لأنه قد مضي علي المقاربة أكثر من سنة، و لا يلحق بالثاني حيث لم تمض ستة أشهر علي مقاربته.


الاثبات


يثبت القذف بشهادة رجلين عدلين، و لا تقبل فيه شهادة النساء منفردات و لا منضمات، و أيضا يثبت بالاقرار مرتين من الكامل، فلا عبرة باقرار الصبي، و لا المجنون، و لا المكره، و اذا انتفت البينة و الاقرار فلا حد و لا تعزير.

و أيضا كل ما يوجب التعزير من حقوق الله سبحانه يثبت بشاهدين، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف و لا اشكال، لاطلاق ما دل علي اعتبارهما».



[ صفحه 275]



و ذهب المشهور بشهادة صاحب المسالك الي أنه يثبت الموجب للتعزير بالاقرار مرتين، لا مرة واحدة.


بيت إدريس


بحارالأنوار 11 / 280، ح 10، عن قصص الأنبياء: بالإسناد إلي الصدوق، عن الصائغ، عن ابن زكريا القطان، عن أبي حبيب، عن ابن بهلول، عن أبيه، عن ابن مهران، عن الصادق عليه السلام قال:....

إذا دخلت الكوفة فأت مسجد السهلة فصل فيه و اسأل الله حاجتك لدينك و دنياك، فإن مسجد السهلة بيت إدريس النبي صلي الله عليه و آله و سلم الذي كان يخيط فيه و يصلي فيه، و من دعا الله فيه بما أحب قضي له حوائجه و رفعه يوم القيامة مكانا عليا إلي درجة إدريس عليه السلام، و أجير من مكروه الدنيا و مكائد أعدائه.


مجمع الأصول


المحاسن 268 - 267، ب 36، ح 355: البرقي عن الحسن بن علي بن فضال: عن ثعلبة ابن ميمون، عمن حدثه، عن معلي بن خنيس قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...

ما من أمر يختلف في اثنان الا و له أصل في كتاب الله، ولكن لا تبلغه عقول الرجال.


اذا زرتم المقابر


[بحارالأنوار 102 / 300 ح 26:...].

عن محمد بن مسلم قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: نزور الموتي؟ فقال:

نعم.

قلت: فيعلمون بنا اذا أتيناهم.

قال: أي و الله ليعلمون بكم و يفرحون بكم، و يستأنسون اليكم.

قلت: فأي شي ء نقول اذا أتيناهم.

قال: قل: اللهم جاف الأرض عن جنوبهم، و صاعد اليك أرواحهم ولقهم منك رضوانا، و اسكن اليهم من رحمتك ما تصل به وحدتهم، و تؤنس به وحشتهم، انك علي كل شي ء قدير.


الاسلام و جباية الأموال


فروع الكافي 1 / 538-536، ح 1: علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عيسي، عن حريز، عن بريد بن معاوية، قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول:...

بعث أميرالمؤمنين عليه السلام مصدقا من الكوفة الي باديتها فقال له: يا عبدالله انطلق و عليك بتقوي الله وحده لا شريك له، و لا تؤثرن دنياك علي آخرتك، وكن حافظا لما ائتمنتك عليه راعيا لحق الله فيه، حتي تأتي نادي [1] بني فلان، فاذا قدمت فانزل بمائهم من غير أن تخالط أبياتهم، ثم امض اليهم بسكينة و وقار حتي تقوم بينهم و تسلم عليهم.

ثم قل لهم: يا عبادالله أرسلني اليكم و ولي الله لآخذ منكم حق الله في أموالكم فهل لله في أموالكم من حق فتؤدوه الي وليه؟

فان قال لك قائل: لا، فلا تراجعه، و ان أنعم لك منهم منعم فانطلق



[ صفحه 180]



معه من غير أن تخيفه أو تعده الا خيرا، فاذا أتيت ماله فلا تدخله الا باذنه فان أكثره له.

فقل: يا عبدالله أتأذن لي في دخول مالك؟ فان أذن لك فلا تدخله دخول متسلط عليه فيه، و لا عنف به، فاصدع المال صدعين [2] ثم خيره أي الصدعين شاء، فأيهما اختار فلا تعرض له، ثم اصدع الباقي صدعين ثم خيره فأيهما اختار فلا تعرض له و لا تزال كذلك حتي يبقي ما فيه وفاء لحق الله تبارك و تعالي من ماله، فاذا بقي ذلك فاقبض حق الله منه، و ان استقالك فأقله ثم اخلطها و اصنع مثل الذي صنعت أولا حتي تأخذ حق الله في ماله، فاذا قبضته فلا توكل به الا ناصحا شفيقا أمينا حفيظا غير معنف لشي ء منها.

ثم احدر كل ما اجتمع عندك من كل ناد الينا نصيره حيث أمر الله عزوجل، فاذا انحدر بها رسولك فأوعز اليه أن لا يحول بين ناقة و بين فصيلها، و لا يفرق بينهما، و لا يمصرن لبنها فيضر ذلك بفصيلها، و لا يجدبها ركوبا، و ليعدل بينهن في ذلك، و ليوردهن كل ماء يمر به، و لا يعدل بهن عن نبت الأرض الي جواد الطريق في الساعة التي فيها تريح و تغبق، و ليرفق بهن جهده حتي يأتينا باذن الله سحاحا سمانا غير متعبات و لا مجهدات، فنقسمهن باذن الله علي كتاب الله و سنة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم علي أولياء الله فاذن ذلك أعظم لأجرك و أقرب لرشدك، ينظر الله اليها و اليك و الي جهدك و نصيحتك لمن بعثك و بعثت في حاجته، فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: ما ينظر الله الي ولي له يجهد نفسه بالطاعة و النصيحة له و لامامه الا كان معنا في الرفيق الأعلي.



[ صفحه 181]



قال: ثم بكي أبو عبدالله عليه السلام ثم قال: يا بريد لا والله ما بقيت لله حرمة الا انتهكت، و لا عمل بكتاب الله و لا سنة نبيه في هذا العالم، و لا أقيم في هذا الخلق حد منذ قبض الله أميرالمؤمنين عليه السلام، و لا عمل بشي ء من الحق الي يوم الناس هذا.

ثم قال: أما والله لا تذهب الأيام و الليالي حتي يحيي الله الموتي و يميت الأحياء و يرد الله الحق الي أهله و يقيم دينه الذي ارتضاه لنفسه و نبيه صلي الله عليه و آله و سلم، فأبشروا ثم أبشروا ثم أبشروا فوالله ما الحق الا في أيديكم.


پاورقي

[1] النادي: المجلس و مجتمع القوم.

[2] الصدع - بكسر الصاد-: نصف الشي.


تفسير فرمايش خدا: «و به پيماني كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز...» چيست؟


سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير فرمايش خدا كه: (و أوفوا بعهدي أوف بعهدكم) [1] «و به پيماني كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز به پيمان شما وفا كنم» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: به پيمان ولايت علي بن ابي طالب - عليه السلام - كه از ناحيه ي خدا واجب شده است وفا كنيد تا در مقابل در وعده خود به بهشت براي شما وفا خواهم كرد. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي بقره آيه ي 40.

[2] بحارالأنوار: ج 36 ص 97 ح 35.


حديث 276


2 شنبه

الصمت كنز وافر.

سكوت، گنجي سرشار است.

الفقيه، ج 4، ص 396


ابو زكريا إدريس بن عبد الله بن سعد الأشعري


أبو زكريا إدريس بن عبد الله بن سعد الأشعري، القمي.

محدث إمامي ثقة، وله كتاب. روي عنه ابنه عبد الملك بن إدريس، وحماد بن عثمان، ومحمد بن الحسن ابن أبي خالد شنبولة.

المراجع:

رجال الطوسي 150. تنقيح المقال 1: 105. رجال النجاشي 76. معالم العلماء 26 وفيه إدريس بن أبي عبد الله. فهرست الطوسي 38. رجال ابن داود 47.



[ صفحه 128]



معجم الثقات 14. معجم رجال الحديث 3: 11 - 14 و 16. جامع الرواة 1: 76. رجال الحلي 13. نقد الرجال 37. مجمع الرجال 1: 178. هداية المحدثين 179. أعيان الشيعة 3: 231. بهجة الآمال 2: 174. رجال البرقي 52 وفيه من أصحاب الإمام الكاظم عليه السلام. منتهي المقال 48. العندبيل 1: 35. منهج المقال 50. وسائل الشيعة 20: 135. إتقان المقال 23. الوجيزة للمجلسي 27. شرح مشيخة الفقيه 109. رجال الأنصاري 36 و 40. ثقات الرواة 1: 94 و 95. لسان الميزان 1: 334. معجم المؤلفين 2: 217.


شريس العبدي


أبو عمارة شريس العبدي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 218. تنقيح المقال 2: 83. خاتمة المستدرك 811. معجم رجال الحديث 9: 18. نقد الرجال 167. توضيح الاشتباه 183. جامع الرواة 1: 399. مجمع الرجال 3: 190. منهج المقال 178.


محمد بن عبد العزيز بن زياد البارقي


محمد بن عبد العزيز بن زياد البارقي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 294. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 139. خاتمة المستدرك 845. معجم رجال الحديث 16: 223. نقد الرجال 314. جامع الرواة 2: 139. مجمع الرجال 5: 255. منتهي المقال 291. منهج المقال 302.