يعلم الله تعالي مدي الحزن و الألم الذي كان يعتصر قلوب اولاد الامام الصادق (عليه السلام) و خاصة حينما استقر الجثمان الشريف في القبر و اسرجوا عليه اللبن و اهالوا عليه التراب.

حقا انها ساعة أليمة... و موقف حزين جدا.

لقد غاب عنهم والدهم العزيز، العطوف الرحيم، الذي كان يغمرهم بعطفه و حنانه و يشملهم برعايته و عنايته.

لقد غاب الامام الذي ملأ الدنيا بعلومه و معارفه!

لقد غاب المعلم الذي تخرج علي يديه الوف العلماء و الفقهاء و المفسرون و المحدثون و غيرهم.

لقد غاب المربي الذي ربي الوف الناس علي الايمان و الاخلاق و الكمالات.

لقد غاب الطود العظيم الذي كان كتلة من المواهب و الفضائل.

لقد غاب الامام الذي كان قمة في النزاهة و التقوي و العصمة و الطهارة.



[ صفحه 673]



لقد غاب الكريم الذي كان يغدق علي الفقراء و يحسن الي المساكين و يأخذ بيد الضعفاء و يساعد المحتاجين.

لقد غاب المجاهد الذي عاش حياة العقيدة و الجهاد، و تحمل انواع الأذي و الاضطهاد في سبيل الله تعالي، و في سبيل الرسالة الدينية التي كان يحملها. لقد غاب الصابر المحتسب الذي صبر علي البلايا و المحن... بكل صمود و رباطة جأش...

و الآن...

و الآن... عليهم أن يعودوا الي الدار...

و لكن: كيف؟!

كيف و قد فقدوا الوالد الكريم. و الدار بعده موحشة!!

و كل شبر من الدار يذكرهم بذلك الأب العزيز الذي فقدوه.

هنا حجرته... هنا مصلاه... هنا كان يلتقي بأصحابه و يفيض عليهم من علومه... هنا... هنا... و هكذا...

و هنا حديث يرويه الشيخ الكليني... فيقول:

لما قبض أبوجعفر [الباقر] (عليه السلام) أمر أبوعبدالله (عليه السلام) بالسراج في البيت الذي كان يسكنه، حتي قبض أبوعبدالله (عليه السلام) ثم أمر أبوالحسن (عليه السلام) بمثل ذلك في بيت أبي عبدالله (عليه السلام) حتي اخرج به الي العراق ثم لا أدري ما كان [1] .



[ صفحه 674]

در قرآن مجيد چون به آياتي مانند آيه شريفه (وَالَذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَالَذِينَ آوَوا وَنَصَرُوا أُوْلَئِكَ هُمْ الْمُؤْمِنُونَ حَقاً لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ) [1] مي رسيم، حمزة بن عبدالمطلب را در رأس اين مؤمنان حقيقي مشاهده مي كنيم:

ايمان آوردن در وضعيت سخت، ياري كردن و پناه دادن به رسول خدا در مقابل دشمنان، آنگاه كه همه مشركان و دشمنان بر عليه او بسيج شده بودند.

و باز چون به آيه شريفه (لاَ يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُوْلَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنْ الَذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا...) [2] مي رسيم حضرت حمزه را در اول اين صف از مؤمنان مي بينيم كه قبل از فتح، جان خويش را در طبق اخلاص گذاشت و با دشمنان به قتال و جهاد پرداخت و به خيل اولين شهداي اسلام پيوست؛ قتال و شهادتي كه با مثله و قطعه قطعه شدن اعضاي بدنش توأم گشت و علفهاي بيابان بر پيكر خونينش كفن گرديد.

و آيات متعدد ديگري كه سيدالشهدا، حمزه (عليه السلام) مصداق روشن و نمودار بارزي از اين آيات است.

ولي در قرآن مجيد آيات متعدد ديگري وجود دارد كه طبق نظر مفسران و محدثان و بر اساس مضمون روايات از ائمه هدي (عليهم السلام) بخصوص درباره حضرت حمزه سيدالشهدا نازل شده و خداوند سبحان در اين سند آسماني و از طريق وحي بر ايمان و پايداري او در دفاع از اسلام مهر تأييد زده و استقبال او از شهادت در راه خدا را ستوده است كه در اين زمينه به نقل سه آيه بسنده مي كنيم:

1 ـ (هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِهِمْ فَالَذِينَ كَفَرُوا قُطِعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِنْ



[ صفحه 333]



نَار يُصَبُ مِنْ فَوْقِ رُءُوسِهِمْ الْحَمِيمُ) [3] .

«اينان دو گروهند كه در باره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند، كساني كه كافر شدند، لباسهايي از آتش براي آنها بريده شده و مايع سوزان و جوشان بر سرشان ريخته مي شود.»

در صحيح بخاري [4] و صحيح مسلم [5] و سنن ترمذي [6] و ابن ماجه [7] و منابع ديگر از اهل سنت و شيعه [8] آمده كه حضرت ابوذر (رحمه الله) فرموده است: اين آيه در باره دو گروه؛ گروهي حامي و مدافع سرسخت اسلام و گروه ديگر دشمن كينه توز و سرسخت اسلام نازل گرديده است. گروه اول اميرمؤمنان و حمزه و عبيده [9] و گروه دوم وليد، عتبه و شيبه از سران قريش مي باشند كه در جنگ بدر مقابل هم قرار گرفتند.

در تفسير فرات كوفي نزول آيه شريفه را از طريق سُدي از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل و اضافه مي كند كه رسول خدا پس از نزول اين آيه فرموده است:

«هؤلاءِ الثلاثة يَوم القيامة كواسطة القلادة فِي الْمُؤمنين و هؤلاءِ الثلاثة كَواسطة القلادة في الكفار». [10] .

«در روز قيامت اين سه تن در ميان مؤمنان همانند مهره ي درشت گردن بند خواهند درخشيد، همانگونه كه اين سه تن ديگر در ميان كفار و مشركين مانند مهره درشت گردن بند خواهند بود.»

2ـ (مِنْ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَي نَحْبَهُ



[ صفحه 334]



وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَلُوا تَبْدِيلا). [11] .

«در ميان مؤمنان مرداني هستند كه بر عهدي كه با خدا بسته اند، صادقانه ايستاده اند؛ بعضي پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و گروهي ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود ندادند.»

در تفسير قمي ابن ابي الجارود از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند كه اين آيه در باره حمزه و جعفر و علي (عليهم السلام) نازل گرديده است. منظور از «مَنْ قَضَي نَحْبَهُ» حمزه و جعفر و منظور از «مَنْ يَنْتَظِر» علي بن ابي طالب است. [12] .

ابن حجر مكي نقل مي كند اميرمؤمنان (عليه السلام) در كوفه بر فراز منبر بود كه از ايشان درباره اين آيه پرسيدند. حضرت فرمود: «أللهمَ غُفْراً» اين آيه در باره من و عمويم حمزه و پسر عمويم عُبيده نازل شده است كه عبيده در بدر و حمزه در اُحد به شهادت رسيدند و اما من منتظر شقي ترين اين امتم تا محاسنم را از خون سرم خضاب كند. اين پيماني است كه حبيبم ابوالقاسم (صلي الله عليه وآله) از آن خبر داده است. [13] .

3 ـ (أَمْ نَجْعَلُ الَذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الاَْرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَقِينَ كَالْفُجَارِ). [14] .

«آيا كساني را كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده اند، همچون مفسدان در زمين قرار مي دهيم يا پرهيزكاران را همچون كافران؟!»

در تفسير فرات كوفي از ابن عباس نقل مي كند كه اين آيه در باره سه تن از مؤمنان متقي كه عمل صالح انجام داده بودند؛ علي بن ابي طالب و حمزه و عبيده و سه نفر مشرك مفسد؛ عتبه و شيبه و وليدبن عتبه نازل گرديده است. ابن عباس اضافه مي كند اين دو گروه



[ صفحه 335]



بودند كه در جنگ بدر با هم به مبارزه برخاستند؛ علي (عليه السلام) وليد را كشت، حمزه عتبه را و عبيده شيبه را. [15] .

استاذ أبي حنيفة. عده الشيخ من أصحاب الامام زين العابدين عليه السلام [1] قال ابن حجر: ربيعة بن عثمان بن عبدالله بن الهدير التميمي أبوعثمان المدني، أرسل عن سهل بن سعد، و روي عن زيد بن أسلم، و عابر ابن عبدالله بن الزبير و غيرهم قال أبوحاتم: أنه منكر الحديث، يكتب حديثه و قال النسائي: ليس به بأس، قال الواقدي: مات سنة (154 ه) و هو ابن سبع و سبعين سنة [2] .

و تواجه هذه الراية عدة من المؤاخذات منها ما يلي:

1- ان عمار الدهني طلب من الامام (ع) أن يحدثه - بالتفصيل - عن مقتل الامام الحسين (ع) كأنه قد حضره، أما الجواب فقد كان موجزا، و لم يشر الي كثير من الأحداث لا بقليل و لا بكثير، فقد طويت فيه اكثر فصول تلك المأساة، و من الطبيعي أن هذا لا يتناسب مع السؤال الذي يطلب فيه المزيد من المعلومات.

2- انه جاء في هذه الرواية ان الامام الحسين (ع) حينما اجتمع بابن سعد طلب منه أحد هذه الامور:

أ- ان يسمحوا له بالرجوع الي يثرب



[ صفحه 281]



ب - ان يذهب الي يزيد.

ج - أن يلحق بالثغور.

و من المقطوع به عدم صحة الامرين الأخيرين، فان الامام (ع) لو فرض أنه ادلي بهما لما قدم الجيش الأموي علي قتاله و حربه، و قد تحدث عن افتعال ذلك عقبة بن سمعان و هو ممن صاحب الامام من المدينة الي مكة ثم الي العراق و ظل ملازما له حتي قتل يقول:

«صحبت الحسين من المدينة الي مكة، و منها الي العراق، و لم أفارقه حتي قتل، و قد سمعت جميع كلامه، فما سمعت منه ما يتذاكر فيه الناس، من أن يضع يده في يد يزيد، و لا أن يسير الي ثغر من الثغور، لا في المدينة، و لا في مكة، و لا في العراق، و لا في عسكر، الي حين قتل نعم سمعته يقول: اذهب الي هذه الارض العريضة حتي انظر ما يصير اليه الناس» [1] و نظرا لاشتمال الرواية علي هذه البنود فلا تصح نسبتها الي الامام أبي جعفر (ع) و من المجتمل أن الرواية بناء علي صحبتها قد نقص منها الشي ء الكثير، و زيد فيها مما جعلها مضطربة لا يمكن التعويل عليها.

و بهذا ينتهي بنا الحديث عن بعض ما أثر عنه من نقل السيرة النبوية و سائر الاحداث التي جرت في العصر الاسلامي الأول.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دروغ مگو، كه شكوهت از بين مي رود. [1] .

در مجاري سخن ديديم كه علت بيان اين افاضات علمي براي مفضل بن عمر اين شد كه اين راوي حديث در گوشه مجالس بحث ابن ابي العوجا مي نشست و سخنان آنها را كه بوي زندقه و كفر و الحاد مي داد مي شنيد و بر آنها به خشونت و تندي رفتار مي كرد و سخن سخت ناهموار بلكه دشنام مي داد و ابن ابي العوجا گفت اگر تو متكلمي بنشين متين سخن بگو و اگر شاگرد جعفر بن محمدي مانند او با فضيلت اخلاقي رفتار كن.

مفضل كه مردي كم مايه و بي طاقت و ساده لوح بود سخنان آنها را براي مولاي خود گفت و امام صادق عليه السلام براي آنكه طبقه مفضل ها اقلا در عقايد توحيد پابرجا باشند و به كلمات فريبنده زنادقه و ملاحده انحرافي پيدا نكنند اين حديث را شروع فرمود و به اين ترتيب از سازمان عالم آفرينش و سراي بزرگ عالم طبع و حسن انتظام اين عالم و تدبير اداره امور معيشت خلق و نظام عالم وجود كه بهترين دليل بر وجود صانع است شروع فرمود آنگاه كه هيئت اجمالي عالم را بيان فرمود از ساختمان انسان شروع كرده و از جنين تا قبر تمام مراحل تكامل را متذكر گرديد و با دلايل نقضي توالد و تناسل در حيوانات و انسان در مراحل خاصي ذكر فرموده و خواص حالات مختلف و ادوار گوناگون انسان را از



[ صفحه 396]



رضاع - صباوت - كودكي - شباب - جواني - كمال و كهولت و شيخوخت تا مرگ همه را براي مفضل يكي پس از ديگري بيان فرموده و از حواس ظاهره و باطن و نيروي بدن و اعضاء داخلي و خارجي و روح نباتي و حيواني و انساني - تكامل آن بحث فرموده و بالاخره مزيت انسان را بر ساير حيوانات و موجودات ثابت فرموده و حتي تأثيرات روحي انسان را از خواب و تفكر و تعقل و غيره همه را تشريح فرموده.

روز دوم از علم جانورشناسي و انواع و اقسام و اصناف حيوانات را و فصل مميز هر يك را از خزندگان و حشرات و پستانداران - گوشتخواران - علفخواران - سبعان و درندگان طيور و پرندگان و خواص توالد و تناسل و زندگاني فردي و اجتماعي آنها مانند مورچگان و زنبوران و موريانه و غيره همه را يك يك براي نمونه يكي يا چند فرد آنها مورد بحث و تمثيل قرار داده و براي طريقيت توحيد زندگاني آنها را كه با نهايت عقل و تدبير تشكيل يافته بيان فرموده است.

روز سوم از خلقت آسمان و زمين و ثوابت و ستارگان و اقمار و افلاك درس داد و نور و ظلمت و حوادث جوي و منظومه شمسي و قمري و تأثير هر يك را در مواد عالم طبع تشريح فرمود و در هر يك از موارد استشهاد فرمود كه اينها همه مصنوع خداي عالم داناي توانا هستند و جز از علم و قدرت و حكمت و نيروي مافوق عالم نمي توان اين مصنوع به اين عظمت را با اين حركت دقيق كامل به جريان انداخت.

و روز چهارم از آفات و عاهات و حوادث جوي و سوانح وقايع عالم كه همه براي مصالح حيات و بقاء عالم و مواليد و موجودات تأثيري بسزا دارد بلكه علت مبقيه مي باشد و پس از آن از علوم و صناعات و طب و تجارب علمي بحثي به ميان آورد و فرمود همه اين مواد و حوادث مورد نياز خلق است و همه دليل بارز وجود خالق متعال مي باشد.

اين حديث بسيار تأثيري عميق در سطح افكار عمومي مردم نموده و اكثريت خلق را به علم اجمالي عالم طبع رهنمون ساخت و كليد علوم طبيعي را به دست افكار و انديشه آنها سپرد تا خودشان با تفكر و تعقل و تدبر حقايق لازم را درك كنند و هر يك از جملات آن حضرت را كه پادشاه كلمات است براي هر قسمتي از علوم و فنون رهبر و راهنما قرار داده و در پي اكتشاف و تتبع و تحقيق بقيه برآيند تا به كمال مطلوب برسد و همين اثر را هم نموده كه امروز مي بينيم از شمع فروزان علم و معارف امام صادق (ع) در اطراف و اكناف عالم دانشگاههاي



[ صفحه 397]



عظيمي تأسيس و برقرار گرديده است.

فقل انما الغيب لله فانتظروا اني معكم من المنتظرين

21 سوره ي يونس



كه داند بجز ذات پروردگار

كه فردا چه بازي كند روزگار



علم غيب مخصوص ذات باري تعالي است كه علمش عين ذاتش مي باشد و اين علم را



[ صفحه 420]



به مصلحت آفرينش بر بندگان خاص افاضه فرموده مگر چند علم آن را كه اختصاص به خود داده است چنانچه در آيات آخر سوره لقمان مي فرمايد:

ان الله عنده علم الساعه و ينزل الغيت و يعلم ما في الارحام و ما تدري نفس و ماذا تكسب غدا و ما تدري نفس باي ارض تموت ان الله عليم خبير

علم ساعت قيامت و نزول باران و چگونگي جنين و آينده و محل مرگ اشخاص در كدام زمين از علوم مخصوص حق است كه مكرر در چندين آيه در قرآن مي فرمايد:

لا يعلم الغيب الا هو - و انما الغيب لله و غيره كه علم را مخصوص خود فرموده و براي اهميت و عظمت موضوع اين علوم را در مواقع مخصوص به اذن خاص به اولياء خود داده است كه آنها هم مي دانند و غير از انبياء و اولياء از روي مباني علمي حروف و اعداد و رمل و طلسمات و غيره هر كس هرچه گفته از گذشته بوده نه از آينده و اگر هم نسبت به آينده منجمين چيزي گفته اند از آينده خيلي نزديك بوده نه آينده دور ولي پيغمبر و امام از آينده دور و گذشته دور خبر داده اند و تمام ادوار زمان و مكان در نظر آنها مساوي بوده است.

يا بني اقبل وصيتي - و احفظ مقالتي - فانك ان حفظها تعش سعيدا و تمت حميدا يا بني ان من اقنع استغني و من مد عينيه الي ما في يد غيره مات فقيرا و من لم يرض بما قسمه الله له اتهم الله في قضائه و من استصغر زلة نفسه استكبر زلة غيره يا بني من كشف حجاب غيره انكشف عورته و من سل سيف البغي قتل به و من احتفر لاخيه بئرا سقط فيها و من داخل السفهاء حقر و من خالط العلماء وقر و من دخل مداخل السوء اتهم. يا بني قل الحق لك او عليك و اياك و النميمة فانها تزرع الشحناء في قلوب الرجال. يا بني اذا طلبت الجود فعليك بمعادنه فان للجود معادن و للمعادن اصولا و للاصول فروعا و للفروع ثمرا و لا يطيب ثمر الا بفرع و لا اصل ثابت الا بمعدن طيب يا بني اذا زرت فزر الاخيار و لا تزر الاشرار فانهم صخرة صماء لا ينفجر ماؤها و شجرة لا يخضر ورقها و ارض لا يظهر عشبها [1] .

اي فرزند دلبندم وصيت مرا گوش كن و در خاطر بسپار كه اگر آن عملا حفظ كردي سعادتمند خواهي بود.

اي پسر عزيزم مردم قانع بي نياز هستند و آنها كه چشم به دست ديگران مي افكنند در فقر و ذلت خواهند مرد كسي كه به قسمت خود راضي نشد در قضاء الهي متهم است كسي كه نتوانست نفس خود را در اختيار بگيرد اسير ديگران مي شود اي فرزند كسي كه حجاب ديگري را بدرد پرده ناموسش دريده خواهد شد كسي كه شمشير عداوت بكشد به آن كشته مي شود كسي كه چاهي در راه برادرش بكند در آن خواهد افتاد - اگر در حوزه سفها شركت كني محقور و زبون خواهي شد و اگر گوشه نشين محضر علما شوي باوقار و محترم مي گردي اي فرزندم حق را بگوي خواه بر تو يا عليه تو باشد - از نمامي و دو به هم زني دوري كن كه ريشه فساد و كينه تو را در دل مردم مي پروراند - هرگاه خواستي بخششي كني به معدن آن دست انداز زيرا جود معادن دارد و آن معادن اصول و فروعي دارد و شاخه هاي آن ميوه هائي بار مي آورد



[ صفحه 274]



لذت در آن ميوه است و ميوه از شاخ است و شاخ از اصله است و اصله از ريشه است و ريشه معدن جود و كرم است.

هرگاه خواستي كسي را زيارت كني به ديدار اخيار برو و از ديدار اشرار حذر كن كه آنها سنگ سختي هستند و آب از خلال آنها نمي گذرد آنها درخت بي بري هستند و زمين شوره زاري از آنها حذر و دوري كن.

پس از اين وصيت اصحاب خود را مخاطب قرار داد به هر يك وصيتي مي فرمايد - به عبدالله ابن جندب درباره اخلاق و زندگي زناشوئي، به عبدالله نجاشي درباره فقه و روايات، به زيد شحام درباره شيعيان و دوستان - به مؤمن الطاق درباره ريا و شيبه - به حمران بن اعين در توحيد - به مفضل بن عمر در تقوي و پارسائي به جميل بن دراج درباره ي همنشين - به معلي بن خنيس درباره سفر و حضر - به سفيان ثوري درباره صدق و راستي و پرهيز از دروغ و حسد - به عنوان بصري درباره بركت و عبادت و به همين ترتيب هر كس آمده وصيتي فرمود كه به راستي سرمشق سعادت دنيا و آخرت است.

امام جعفر صادق عليه السلام در چند موضوع تأكيد فرموده و در وصاياي خود سخن از آن رانده شكر نعم پروردگار - معاشرت خوب - مصاحب عاقل در سفر - همسايه خوب - قبول نصايح مشاورت در كار - تزييد برادران ديني - گذشت و كظم غيظ - حفظ حقوق برادران ايماني - مواساة بين برادران - بر و احسان برادران - راستي و گفتار و اداء امانات مخصوصا در حديث كه هر يك در جاي خود درج شده است. [2] .

لقصر الصلاة في السفر شروط، لابد من وجودها، بحيث اذا انتفي أحدها انتفي القصر و وجب التمام، و هي

من عادة الحجاج - اليوم - ان يدفعوا نقودا لمن يتقبل الهدي ظاهرا، ثم يدفنه أو يطمره أو يتركه للهواء و الشمس، بالنظر لعدم وجود الآكلين و المستهلكين.

و لم أر أحدا فيما قرأت تعرض لجواز ذلك، أو منعه رغم الحاجة الماسة الي معرفة حكمه و دليله، و في سنة 1949 استفتي الحجاج المصريون جامع الازهر في ذلك، و طلبوا الاذن بدفع ثمن الهدي الي المحتاجين، فنشر الشيخ محمود شلتوت شيخ الازهر كلمة في العدد الرابع من المجلد الأول من رسالة الاسلام التي تصدرها دار التقريب بالقاهرة أوجب فيها الذبح علي كل حال.

و رددت عليه بمقال مطول نشر القسم الاول منه في عدد كانون الثاني، و القسم الثاني في عدد نيسان من سنة 1950 من المجلة المذكورة، و حين اعادت دار العلم للملايين ببيروت نشر كتابي «الاسلام مع الحياة» ادرجته فيه بعنوان: هل تعبدنا الشرع بالهدي في حال يترك فيها للفساد؟ و كان قد انتهي بي القول الي أن الهدي انما يجب، حيث يوجد الآكل، أو يمكن الانتفاع به بتجفيف اللحم، أو تعليبه، أما اذا انحصر أمره بالاتلاف، كالحرق و الطمر فلا يجوز، و من اراد



[ صفحه 238]



التفصيل و معرفة الدليل فليرجع الي كتاب «الاسلام مع الحياة» الطبعة الثانية صفحة 195.

و الآن، و انا اكتب هذا الفصل، و ابحث و انقب عن مصادره اطلعت علي حديث في كتاب «وسائل الشيعة» يؤيد ما قلت، و قد ذكر صاحب الكتاب في الاضحية بعنوان «تأكيد استحباب الاضحية»، و هو أن الامام جعفر الصادق عليه السلام روي عن آبائه عن جدهم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال: «انما جعل هذا الاضحي لتشبع مساكينكم من اللحم فاطعموهم».

و اعطف هذا الحديث الشريف علي آخر استندت اليه هنالك، و هو ان كان خاصا في الاضحية المستحبة الا أنه يلقي ضوءا علي الاضحية الواجبة بمني.

النحر مختص بالابل فقط، فلا تحل بالذبح، و لا يحل غيرها من الحيوانات بالنحر، قال الامام الصادق عليه السلام: «كل منحور مذبوح حرام، و كل مذبوح منحور حرام» أي ما ينحر لا يجوز ذبحه، و ما يذبح لا يجوز نحره.

و محل النحر اللبة، و هي المكان المنخفض الكائن بين أصل العنق و الصدر، قال الامام عليه السلام: النحر في اللبة، و الذبح في الحلق، أي الحلقوم.

و صورة النحر أن يدخل الناحر سكينا، أو ما اليها من الآلات الحادة في اللبة، و يجوز نحر البعير قائما، و باركا، و مضطجعا علي جنبه، علي شريطة أن يكون متجها بنحره و جميع مقاديم بدنه الي القبلة، و أفضل الصور ما جاء في بعض الروايات عن أهل البيت عليهم السلام، و هي أن يقام البعير واقفا اتجاه القبلة، و تعقل احدي يديه، و يقف الذي ينحره الي جنبه متجها الي القبلة، ثم يضرب في لبته.



[ صفحه 362]



و جميع الشروط التي ذكرناها في الذابح و آلة الذبح لا بد من توافرها في الناحر، و آلة النحر، بالاضافة الي وجوب التسمية، و استمرار الحياة الي اتمام النحر، و ترك الاستقبال هنا نسيانا أو جهلا لا يوجب التحريم، أما التسمية فتركها عن جهل يوجب التحريم، و لا يوجبه النسيان، تماما كما هو الشأن في المذبوح.

و الأولي ترك الذبح بعد النحر خشية أن يستند الموت اليهما معا، مع العلم بأن الموت يجب ان يستند الي التذكية الشرعية نفسها التي هي النحر في الابل، و الذبح في غيرها.

وطء الشبهة أن يقع الرجل علي امرأة تحرم عليه، مع جهله بالتحريم، و الشبهة علي قسمين: شبهة العقد مع الوطء، و شبهة الوطء من غير عقد.. و معني شبهة العقد أن يجري عقد زواجه علي امرأة، ثم يتبين فساد العقد، لسبب من الأسباب الموجبة للفساد.. و معني شبهة الوطء من غير عقد أن يقع علي امرأة من غير أن يكون بينهما عقد صحيح و لا فاسد، بل يقاربها معتقدا أنها تحل له، ثم يتبين العكس، و يدخل في ذلك وطء المجنون و السكران و النائم لأجنبية.



[ صفحه 294]



و ولد الشبهة شرعي تماما كمن تولد من الزواج الصحيح من دون تفاوت، سواء أكانت الشبهة شبهة عقد أم شبهة فعل، و لو نفي المشتبه الولد عنه لا ينتفي، و يلزم به اذا تحققت الشروط الثلاثة المتقدمة، و هي الدخول أو الانزال علي الفرج، و مضي ستة أشهر علي الحمل - علي الأقل - و عدم تجاوزه عن أقصي المدة، فقد سئل الامام عليه السلام عن الرجل يتزوج المرأة في عدتها؟ قال: يفرق بينهما، و تعتد عدة واحدة منهما، فان جاءت بولد لستة أشهر أو أكثر - أي من حين وطء الأخير - فهو للاخير، و ان جاءت بولد في أقل من ستة أشهر فهو للاول.

و قال صاحب الشرائع و الجواهر: «لو تزوج امرأة لظنها خالية، أو لظنها موت الزوج، أو طلاقه فبان أنه لم يمت، و لم يطلق ردت علي الأول قطعا بعد الاعتداد مع الثاني الذي قد فرض اشتباهه، و اختص الثاني بالأولاد، مع حصول الشروط لالحاق الولد».

ثم أن الشبهة قد تكون من الرجل و المرأة، كما لو كان كل منهما غير عالم، و لا ملتفت، و قد تكون الشبهة من الرجل فقط، كما لو كانت هي عالمة بأن لها زوجا، و دلست علي الرجل، و قد تكون الشبهة منها فقط، كما لو كان هو علي علم بأنها ربيبته أو أخته من الرضاع، و ما الي ذاك من أسباب التحريم، و دلس عليها.. و اذا كانت الشبهة من الطرفين لحق الولد بهما معا، و اذا كانت من طرف واحد لحق بالشبهة فقط.

و من قارب امرأة تحرم عليه، و ادعي الجهل بالتحريم قبل قوله بلا بينة أو يمين، و كذا يقبل قول المرأة بلا بينة أو يمين اذا ادعت الاشتباه، لأن الحدود تدرأ بالشبهات، فاذا أمكن حمل الولد علي أنه ابن شبهة، و لو لاحتمال واحد من مئة



[ صفحه 295]



فلا يجوز الحكم بأنه ابن زنا، و هذا من الموارد التي يتغلب فيها الضعيف علي القوي، و الأقل علي الأكثر.

سبق أن اسباب الحد ستة: الزنا، و ما يلحق به من اللواط و السحق و القيادة، و القذف، و شرب المسكر، و السرقة و قطع الطريق. و سبق الكلام عن السببين الأولين، و نتكلم في هذا الفصل عن الأسباب الأربعة الباقية:

فروع الكافي 4 / 328، ح 6: علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:....

كان أحب الأصباغ إلي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الخل و الزيت، و قال: هو طعام الأنبياء.

الاختصاص 243: قال الصادق عليه السلام:...

من ازداد في الله علما، و ازداد للدنيا حبا، ازداد من الله بعدا، و ازداد الله عليه غضبا.

[بحارالأنوار 102 / 297 ح 11 عن النوادر لعلي بن اسباط، عن عثمان بن عيسي، عن رجل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...].

اذا زرتم موتاكم قبل طلوع الشمس سمعوا و أجابوكم، و اذا زرتموهم بعد طلوع الشمس سمعوا و لم يجيبوكم.

بحارالأنوار 41 / 55، ح 2، عن المحاسن: أبي، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

خرج أميرالمؤمنين عليه السلام علي أصحابه و هو راكب، فمشوا خلفه فالتفت اليهم فقال: لكم حاجة؟

فقالوا: لا يا أميرالمؤمنين، ولكنا نحب أن نمشي معك.



[ صفحه 178]



فقال لهم: انصرفوا فان مشي الماشي مع الراكب مفسدة للراكب و مذلة للماشي.

قال: و ركب مرة أخري فمشوا خلفه، فقال انصرفوا فان خفق النعال خلف أعقاب الرجال مفسدة لقلوب النوكي [1] .

عيسي بن سري ابو اليسع گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خبر ده مرا از دعائم (و اركان) اسلام كه هيچ كس حق ندارد در شناخت آنها كوتاهي كند، و تقصير و كوتاهي در شناخت آنها موجب فساد و تباهي دين شخص مي شود، و از او هيچ عملي پذيرفته نمي شود، و هر كس آنها را بداند، و به آنها عمل كند دينش استوار خواهد بود، و عملش قبول خواهد شد، و با شناخت آنها اشكالي ندارد چيزهاي ديگر را نداند.

حضرت فرمود: شهادت و اقرار به وحدانيت و يگانگي خدا، و ايمان به اينكه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر خدا است، و اقرار به اينكه هر چه آورده است از ناحيه ي خدا است، و (أداي) حقي كه در اموال او است - يعني زكات - و ولايتي كه خداوند عزوجل به آن دستور داده، ولايت (محبت و پيروي از) آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم -.

عرض كردم: آيا در زمينه ي ولايت چيزي هست كه به وسيله، و به بركت آن، شخص بتواند امام را بشناسد؟

حضرت فرمود: بله، خداوند عزوجل فرموده است: (يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم) [1] «اي كساني كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالأمر (اوصياي پيامبر) را».

و پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «هر كس بميرد در حالي كه امام خود را نشناخته است به مرگ جاهليت مرده است»، آن امام، رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود و علي - عليه السلام - بود - و ديگران گويند: و معاويه نيز بود - سپس حسن - عليه السلام - بود، و حسين - عليه السلام - بود، و ديگران نيز گويند: يزيد بن معاويه بود و حسين - عليه السلام - بود در حالي كه هرگز اين دو يكسان نبودند، هرگز يكسان



[ صفحه 236]



نبودند.

آنگاه حضرت ساكت شد. سپس فرمود: آيا اضافه كنم براي شما؟

حكم الاعور گفت: بله؛ فدايت شوم.

فرمود: (از جمله ي امامان) علي بن الحسين - عليه السلام - بود سپس محمد بن علي ابو جعفر - عليه السلام -، و شيعيان پيش از آنكه نوبت به ابو جعفر (امام باقر - عليه السلام -) برسد مناسك حج و حلال و حرامشان را نمي شناختند، تا اينكه نوبت به ابوجعفر (امام باقر - عليه السلام -) رسيد، در علم و احكام را بر روي آنها گشود، و مناسك حج و حلال و حرامشان را برايشان تبيين و توضيح داد، به طوري كه مردم از آن پس به ائمه احتياج پيدا كردند، بعد از آنكه به مردم (يعني غير شيعه) احتياج داشتند... و چنين است امر امامت، و زمين هرگز بدون امام نباشد.

و هر كس امام خود را نشناسد به مرگ جاهليت مي ميرد، و شديدترين لحظه اي كه تو به آن چيزي كه الآن بر آن هستي احتياج خواهي داشت لحظه اي است كه جانت به اينجا رسيد - و اشاره به گلوي خود نمود - و دنيا از تو جدا مي شود، در آن لحظه مي گوئي: چه نيكو امر (و مذهبي) بود كه بر آن بودم. [2] .

جمعه

العقل دليل المؤمن.

خرد، راهنماي مؤمن است.

كافي، ج 1، ص 25



[ صفحه 47]

إدريس بن عبد الله الأصفهاني.

إمامي أحواله كسابقه.

المراجع:

رجال الطوسي 150. خاتمة المستدرك 780. تنقيح المقال 1: 105. نقد الرجال 37. مجمع الرجال 1: 178. أعيان الشيعة 3: 229. معجم رجال الحديث 3: 11. منهج المقال 50. منتهي المقال 47.

شرحبيل بن العلاء الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 218. تنقيح المقال 2: 82. خاتمة المستدرك 811. معجم رجال الحديث 9: 15. نقد الرجال 167. جامع الرواة 1: 398. مجمع الرجال 3: 190. منتهي المقال 161. منهج المقال 178.

محمد بن عبد الرحمن بن المغيرة بن الحارث ابن أبي ذئب هشام ابن شعبة القرشي (ابن أبي ذئب)
أبو الحارث محمد بن عبد الرحمن بن المغيرة بن الحارث ابن أبي ذئب هشام ابن شعبة القرشي، العامري، المدني، المشهور بابن أبي ذئب. محدث حسن الحال، ويعده العامة من جملة ثقات محدثيهم وفقهائهم، وقيل كان قدريا. استقدمه المهدي العباسي من المدينة إلي بغداد فحدث بها. كان تابعيا من أهل المدينة المنورة، وكان روايا، مفتيا، حافظا.



[ صفحه 118]



روي عنه أحمد بن رزق الغمشاني، ومحمد بن الفضيل، وسفيان الثوري وغيرهم. توفي بالكوفة سنة 157، وقيل سنة 158، وقيل سنة 159، وكانت ولادته سنة 80.

المراجع:

رجال الطوسي 293 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 139. خاتمة المستدرك 845. معجم رجال الحديث 16: 220. نقد الرجال 314. جامع الرواة 2: 139. مجمع الرجال 5: 254. منتهي المقال 279. منهج المقال 302. الوجيزة 48. أضبط المقال 480. إتقان المقال 229. تقريب التهذيب 2: 184. تهذيب التهذيب 9: 303. النجوم الزاهرة 2: 35. الأعلام 6: 189. تاريخ بغداد 2: 296. تاريخ گزيده (فارسي) 258. شذرات الذهب 1: 245. التاريخ الكبير 1: 152. طبقات ابن خياط 273. العبر 1: 231. البداية والنهاية 10: 131. خلاصة تذهيب الكمال 287. هدي الساري 440. طبقات الشيرازي 52. تهذيب الأسماء واللغات 1: 86. مرآة الجنان 1: 340. تاريخ أسماء الثقات 278. تذكرة الحفاظ 1: 191. طبقات الحفاظ 89. الثقات 7: 390. أحوال الرجال 188. المعارف 213. المراسيل 156.