بازگشت

موكب التشييع


انتشر خبر وفاة الامام الصادق (عليه السلام) فعطلت الأسواق و اغلقت المحلات و اجتمعت الجماهير الغفيرة - من المدينة المنورة و ضواحيها - للمشاركة في تشييع جثمان الامام (عليه السلام).

جميع الطوائف، و مختلف الطبقات و المستويات حضروا للتشييع.

الصديق و العدو، المؤالف و المخالف، القريب و البعيد... كلهم جاؤا للتشييع، و ذلك لأن الامام الصادق (عليه السلام) كان يتمتع بمكانة اجتماعية سامية - كما ذكرنا في فصل الوفاة - و كان الجميع ينظرون الي الامام بنظرة الاكبار و التجليل:

فالشيعي يعتقد فيه أنه الامام المعصوم الطاهر الذي فرض الله طاعته علي الناس و قرن طاعته بطاعة رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم).

و غير الشيعي يعتقد فيه أنه العالم الزاهد العابد المتصف بمكارم الأخلاق و جميل السجايا و الصفات.

و لهذا... فالجميع اشتركوا في التشييع، فكان موكبا مهيبا محاطا بهالة من القداسة و العظمة و الهيبة.



[ صفحه 668]



... و اخرج الجثمان الشريف من دار الامام، وسط صرخات الناس و بكائهم...

و اشترك اولاد الامام الصادق (عليه السلام) في موكب التشييع، و كانوا ينظرون الي جثمان والدهم العظيم محمولا علي الأكتاف، فكانت تهيج أحزانهم و تنهمر دموعهم.

و كان الناس قد احاطوا بأولاد الامام، يشاركونهم في الحزن و البكاء.

و نظر أبوهريرة الأبار العجلي - و هو من أصحاب الامام - الي جثمان الامام محمولا علي سريره... فهاج به الحزن و ارسل دموعه علي خديه... و أنشد يقول:



أقول و قد راحوا به يحملونه

علي كاهل من حامليه و عاتق



أتدرون ماذا تحملون الي الثري

ثبيرا ثوي من رأس علياء شاهق



غداة حثي الحاثون فوق ضريحه

ترابا و أولي كان فوق المفارق



أيا صادق ابن الصادقين ألية

بآبائك الأطهار حلفة صادق



لحقا بكم ذو العرش قسم في الوري

فقال تعالي الله رب المشارق



نجوم هي اثنا عشرة كن سبقا

الي الله في علم من الله سابق [1]



[ صفحه 669]




پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 47 ص 332 ح 24.


حمزه سيدالشهدا و حرم شريف آن حضرت


يكي از شخصيت هاي بزرگ در تاريخ اسلام، كه در راه قرآن و دفاع از اسلام فداكاري و ايثار را به حد اعلي رسانيد و در شرايطي كه توحيد در مقابل شرك و خداپرستي در مقابل بت پرستي قرار گرفته بود و پيامبر اسلام به ياران صديق و حاميان مخلص و دلسوز نيازمند بود، به ياري اش شتافت، جناب حمزة بن عبدالمطلب بود كه مانند اميرمؤمنان، علي (عليه السلام) در مقابل پرچم شرك، لواي توحيد را برافراشت و تعهد و ايمان خويش را در صحنه هاي جنگ متجلي ساخت. او در سخت ترين و خطرناك ترين وضعيت جنگ، كه حتي بعضي از ياران نزديك پيامبر معركه را ترك كرده، به قله كوه ها و شيار دره ها پناه مي بردند، دليرانه مقاومت نمود، نه با يك دست كه با دو شمشير و با هر دو دست از رسول خدا دفاع كرد و با سپر قرار دادن وجود خويش، حملات پياپي دشمن را كه متوجه جان آن حضرت بود، درهم شكست تا اينكه با فجيع ترين وضع به مقام ارجمند شهادت نايل شد و در تاريخ به عنوان يكي از بزرگترين سرداران و مجاهدي مقاوم از مجاهدان شجاع و با اخلاص و از مدافعان و شهداي نامي اسلام و به صورت عاليترين الگو و سرمشق متجلي گرديد.

حمزه در قرآن مجيد و در احاديث و روايات، مورد تقدير و تجليل فراوان قرار گرفته و مدال پرافتخار «سيد الشهدا» از سوي رسول خدا نصيب او گرديد و لقب زيباي



[ صفحه 330]



«اسدالله» و «اسدالرسول» بر او داده شد.

و ائمه هدي (عليهم السلام) با شخصيت و فداكاري او، در مقابل مخالفان مناظره و احتجاج و در ميان پيروانشان مباهات و افتخار نموده اند و در اثر ترغيب و تشويق رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر زيارت قبر حضرت حمزه، قبر و حرم آن بزرگوار در طول تاريخ مورد توجه مسلمانان قرار گرفت و زيارت او را مانند زيارت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر خود لازم دانستند و در ساختن حرم و گنبد و بارگاه بر روي قبر او، مانند حرم پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ائمه (عليهم السلام) به همديگر سبقت مي جستند و از اين رو قبر شريف آن بزرگوار داراي مجموعه اي از حرم و رواق و گنبد و بارگاه بود كه قدمت و پيشينه آن، به قرنهاي اول اسلام مي رسيد ولي نزديك به يكصد سال قبل، اين حرم شريف مانند ساير بقاع و حرمها در مدينه و مكه، به وسيله وهابيان تخريب گرديد و اينك از اين بقعه پاك، بجز يك قبر خاكي و ساده چيزي باقي نيست.

با اين مقدمه لازم است در اين مختصر چهار موضوع به ترتيب زير بحث و بررسي شود:

1ـ حضرت حمزه از ديدگاه قرآن

2ـ حضرت حمزه در كلام رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و ائمه هدي (عليهم السلام)

3ـ حضرت حمزه در جنگ ها

4ـ حرم حضرت حمزه در بستر تاريخ


رباح بن عبيدة


الهمداني، عده الشيخ في رجاله من أصحاب الامام زين العابدين عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


مأساة الامام الحسين


و فزع المسلمون كأشد ما يكون الفزع من مأساة الامام الحسين (ع) التي انتهكت فيها حرمة الرسول (ص) في ابنائه و عترته، فقد عمد الجيش الاموي الي استئصال آل النبي (ص) و اقترفوا معهم من الفضائع ما لم يمر مثلها في جميع مراحل هذه الحياة.

و كان الامام أبوجعفر (ع) صبيا يافعا قد حضر يوم الطف، و شاهد المحن الكبري التي تواكبت علي آل البيت (ع) و قد وعاها، و ارتسمت فصولها الحزينة في اعماق نفسه و دخائل ذاته، و ظلت مناظرها الرهيبة ملازمة



[ صفحه 274]



له و لأبيه الامام زين العابدين طوال حياتهما.

و اقبل علماء المسلمين و رواتهم علي الامام أبي جعفر (ع) و هم يسألونه عما شاهده و ما سمعه من أبيه من رزايا كربلا، و ما جري علي العترة الطاهرة من صنوف القتل و التنكيل، و كان (ع) يزودهم بمعلوماته عنها، و هم يدونونها.

و قد دون العلماء في ذلك العصر و ما تلاه حوالي ستين مؤلفا كلها بعنوان «مقتل الحسين».


نشان شخص كذاب


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نشانه ي شخص كذاب اين است كه از آسمان و زمين و مشرق و مغرب به تو خبر مي دهد. اما هر گاه درباره ي حرام و حلال خدا از او بپرسي چيزي براي گفتن ندارد. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 2 / 340 / 8، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17436.


نظريه ما


از مجموع اخباري كه نسبت به اين مرد اظهار و نقل شده است چنين استنباط مي شود كه در اوايل او انحرافي داشته و در صف كجروان مي زيسته و چنانچه از مطالب به دست مي آيد مردي ساده لوح و بي سواد و كم مايه بوده و همين فرومايگي هم سبب انحرافش شده تا توفيق تشرف حضور امام صادق را يافته و هدايت شده است و در عقيده و ايمانش پس از افاضات علمي امام صادق مستقيم و پابرجا گشته اخبار قدح او در اوايل عمرش كه نزديكي او خلفاي عباسي بوده و اخبار مدحش هم پس از اثبات عقيده او بوده و با مفاد برخي اخبار هم معلوم مي شود كه برگشتن او از خلفاي عباسي و خصومت با آنها سبب شد كه او را كشتند.


حكايت از زبان امام صادق


در زمان يكي از پادشاهان گذشته قاضي شهر برادري رستگار داشت كه زن زيبائي در عقد او بود اين زن از دودمان پيغمبران و در پاكدامني و عفت ستاره درخشنده ي بود - يك روز پادشاه براي انجام كاري احتياج به شخص امين و درستكاري داشت تا او را براي مقصد بفرستد - به قاضي گفت مردي امين را به من معرفي كن كه صلاح و شايستگي سفارت داشته باشد - قاضي گفت من كسي را جز برادر خود سراغ ندارم - برادر را خواست و به اين معرفي منتي هم نهاد برادرش با آنكه در مقام مهمي بود راضي به اين مسافرت نشد قاضي اصرار كرد تا آنجا كه به تهديد رسيد - برادر قاضي گفت اي برادر من زن جواني دارم كه مي ترسم در غياب من مورد طمع ديگران قرار گيرد - قاضي عذر او را نپذيرفت و از او جدا خواست كه حتما بايد بدين مأموريت بروي او ناچار تن به قبول داد و موقع حركت نزد برادر خود قاضي شهر رفت گفت اي برادر من از رفتن اين مأموريت خشنود نيستم ولي اكنون كه اصرار مي ورزي و عذر مرا نمي پذيري مي روم ولي از تو خواهش مي كنم زن مرا به نام امانت بپذيري و اين مبلغ هم براي مخارج او در اين مدت نزد تو باشد كه مواظب و مراقب زندگي او و رفع احتياجاتش باشي تا او محتاج بيرون رفتن از خانه نگردد و درباره حفظ ناموس خود به قاضي شهر حداكثر سفارش لازم را نمود - قاضي پذيرفت و برادر به سفر رفت و او عهده دار زندگي زن برادر و متكفل معيشت او شد زن برادر هم از مسافرت شوهر غمگين و ناراضي و ملول گشت ولي چون ذاتا متدين و علاقمند به حفظ عفت خود بود از هرگونه ناملايمي پرهيز مي نمود.

قاضي برخي از ايام براي احوال پرسي و تأمين وسايل زندگي زن برادر به خانه او مي آمد و در يك روز با سابقه ي كه از حسن صورت و صفا و ملاحت او داشت از زن برادر تقاضاي خلاف امانت و خلاف عفت نمود.

زن پاكدامن كه از دايره عفاف قدم بيرون نگذاشته بود از اين سخن روي در هم كشيد و پاسخ درشتي داد و قاضي را در خيانت به امانت برادر و لوث كدورات بي عفتي سرزنش نمود و سخت بر او تاخت.

قاضي كه دلداده بود خود را در مقامي عالي مي ديد و شهوت بر او غالب آمده چشم و



[ صفحه 415]



گوشش كور و كر شده بود باز به عبارات ديگر تقاضاي خود را تجديد كرد - زن از بي شرمي قاضي و اينكه ناموس برادر خود را مي خواهد لكه دار كند سخت متغير گرديده و هر چند كوشش كرد كه از اين خيال شيطاني درگذرد قاضي صرف نظر نمي كرد - ولي زن هم چون كوه راسخ و پابرجا زير بار نرفت.

قاضي قسم خورد اگر تن درندهد و تمكين نكند به شاه خواهد گفت كه اين زن زنا داده و بايد سنگسار شود زن گفت هرچه خواهي بكن من در پيشگاه خداوند شرمنده نباشم در نظر شاه و خلق شرمندگي عيب نيست بدان كه من تن به گناه نمي دهم و از اين تهديدها نمي هراسم و زير بار ننگ گناه نمي روم.

قاضي ديد كه زن سخت ابا دارد به دربار رفت و با كمال وقاحت و بي شرمي گفت زن برادر من كه به سفارت فرستاده اي در غياب او زنا داده و مطلب هم نزد من ثابت شده پادشاه گفت تو قاضي هستي با اجراي حد او را از اين گناه پاك كن چون اجازه گرفت باز به خانه برادر آمده به زن او گفت اگر تمكين به خواسته من كني فبها وگرنه حكم سنگسار نمودن تو را گرفته ام.

زن باز سرسخت اصرار و پافشاري در راه حفظ عفاف خود نمود. و گفت اي قاضي اگر از خدا نمي ترسي هرچه از دستت برآيد بكن كه امكان ندارد من دامن عفافم را به گناه آلوده نمايم و تسليم تو شوم.

چون قاضي مأيوس شد دستور داد اعلان نمايند با حضور تماشاچيان گودالي بكنند و زن بيچاره را در ميان گودال انداخته سنگسار نمايند.

پس از اين عمل ناجوانمردانه به خيال آنكه فوت شده همه پراكنده شدند ولي زن زنده بود و رمقي در تن داشت و شبانه افتان و خيزان از آن گودال از ميان سنگ و كلوخ انبوه شده بيرون آمد و از شهر خارج شد.

شب تاريك و بيابان پر وحشت به ديري رسيد كه راهب در آن به خواب رفته پشت ديوار دير خوابيد صبح كه در را گشود زني را مجروح ديد علت آن را پرسيد زن عفيف ماجراي خود را گفت راهب كودكي بي مادر و يك غلام داشت كه متصدي كارهاي او بودند - راهب زن تازه وارد را به درون دير برد و زخمهاي او را مداوا كرد تا بهبودي يافت و كودك خود را به او سپرد كه مادرانه از او پرستاري كند.



[ صفحه 416]



مدتي گذشت زن بهبودي يافت رفع نقاهت او شد به آب و رنگ اصلي برگشت زيبائيش جلوه نمود اين جا غلام رهبان چشم طمع بر او دوخت و او را براي اطفاء شهوت خود خواند و زن همان پاسخ ها كه به قاضي داده بود به غلام راهب داد ولي چون غلام ضعيف بود به حيله جنائي دست توسل زد و گفت اگر تن به رضا در ندهي كودك راهب را مي كشم و تو را قاتل او معرفي مي كنم - زن سخت بر حفظ عصمت خود پايدار بود و ناموس خود را حفظ كرد غلام بي وجدان هم براي محروميت از اصرار شهوت كودك را كشت و به راهب گفت اين زن از من تقاضاي عمل نامشروع نمود و چون نپذيرفتم فرزند تو را كشته است راهب نزد زن آمد گفت جزاي آن همه محبت ها كه به تو كردم آيا اين خيانت بود - زن بي گناه جريان را براي او گفت ولي راهب قانع نشد گفت پس از مرگ فرزندم نمي توانم تو را در خانه نگاه دارم بيست درهم به او داد و گفت به هر جا خواهي برود - راهب هم اين زن را به اين اتهام شبانه از دير بيرون نمود.

زن بيچاره فلك زده شب را در بيابان راه مي رفت و با خداي خود راز و نياز مي كرد تا صبح شد به دهكده اي رسيد ديد شخصي را به دار آويخته اند به حكم آنكه بيست درهم قرض دارد و هر كس نتواند قرضش را ادا كند جرمش چوبه دار است چون هنوز آن مرد رمقي در تن داشت زن گفت او را پائين آوريد من قرض او را ادا مي كنم و بيست درهم را براي قرض آن مرد مديون تسليم نمود.

مرد مصلوب فرود آمد و از زن تشكر نمود و از وضع او جويا شد دانست غريب است و كسي را ندارد گفت تو بر من منت نهادي و جان مرا خريدي من هم به پاس اين محبت تو را تنها نخواهم گذاشت و از هيچ گونه خدمت درباره تو دريغ ندارم - اين را گفت و با هم به كنار دريا رفتند در آنجا چند كشتي ديد كه در ساحل دريا لنگر انداخته گروهي هم در آن نشسته اند آن مرد به زن گفت بنشين تا من از ساكنين آن تحقيق مي كنم كجا مي روند و ببينم مي توان غذائي تهيه كرد.

آن ناجوانمرد هم رفت نزد سوداگران گفت كنيزي كه همراه من است مي فروشم اما به شرط ديدن چه بسيار زيبا خوش صورت است چند نفر آمدند او را ديدند و برگشتند و آن ناجوانمرد زن مصاحب خود را به بازرگان كشتي فروخت و مبلغ ده هزار درهم گرفت و پا به فرار نهاد - آنگاه بازرگانان كشتي آمدند در كشتي زن ناراضي سخت



[ صفحه 417]



بر آنها برآشفت گفتند آن جوان تو را به ما فروخت و رفت و چاره ي غير از اين نيست كه در ملك ما درآئي - آن زن بدبخت مواجه با حوادث عجيبي شد ولي چاره ي نداشت مگر به كشتي برود ولي چون از خدا در راه حفظ ناموس خود استعانت نمود چون كشتي ها حركت كرد قرار شد زن را در آن كشتي بگذارند كه بارش عود و عنبر و كالاهاي قيمتي است و مردها در كشتي ديگر باشند چون از ساحل دور شدند و به وسط دريا رسيدند خداوند متعال كه هميشه يار بيكسان است به باد فرمان داد اين دو كشتي را از هم جدا كند و كشتي كه زن با مال التجاره ها سوار است حفظ نمايد و كشتي كه مردها سوارند غرق نمايد طوفاني سخت و امواجي غرش كنان پديد آمد و كشتي با صاحبانش غرق شد.

زن تنها با آن كشتي پر از مال التجاره به ساحل جزيره ي رسيد خالي از سكنه پياده شد و از ميوه هاي آن جزيره خالي از سكنه تغذيه نموده و به عبادت خداوند متعال پرداخت.

در اين موقع به وحي خطاب به پيغمبر آن زمان شد كه به پادشاه عصر بگويد يكي از بندگان خالص من در فلان جزيره است خود و اهل مملكت بروند نزد او و اعتراف به گناهان خود نمايند - و از او بخواهند كه آنها را ببخشد اگر او شما را بخشيد من هم شما را خواهم بخشيد؟!

شاه اعلان عمومي كرد اول كسي كه به آن جزيره رفت قاضي جنايتكار بود رفت نزد آن زن گفت من مرتكب چنين جنايتي شده ام مرا ببخش آن زن با شنيدن سخنان او گفت خداوند ترا خواهد بخشيد؟!

گفت بنشين در همين كنار در صف گناهكاران پس از او مردي آمد كه شوهر او بود گفت من زني داشتم داراي كمال و فضيلت و صلاح و عبادت بر خلاف ميل او به مسافرت اجباري رفتم چون برگشتم قاضي گفت او زنا داده سنگسارش كرديم مي ترسم نبودن من اسباب اتهام و ارتكاب گناه و سنگسار شدن او باشد مرا ببخش زن گفت خداوند تو را هم خواهد بخشيد كنار آن مرد ديگر (قاضي) بنشين.

سپس راهب آمد حكايت خود را نقل كرد و گفت من شبانه زني را از دير بيرون كردم مي ترسم درنده اي او را خورده باشد و من گناهكار هستم - زن گفت خداوند تو را هم خواهد بخشيد كنار اين دو نفر بنشين.

پس از آن سه غلام راهب آمدند قصه خود را باز گفت كه من از روي شهوت مرتكب



[ صفحه 418]



قتل كودكي شدم - زن به غلام گفت تو هم در كنار آنها بنشين خداوند تو را هم خواهد بخشيد.

پس از آن چهار مردي كه مصلوب بود و آن زن به اداء قرض جانش را خريده بود و او زن را به نام كنيزي فروخت آمد جريان كار خود را گفت - زن گفت خداوند تو را نيامرزد.

در اين موقع رو به مرد مسافر نمود كه شوهرش بود گفت بدان كه من همسر تو هستم و اينها جنايتكاراني هستند كه درباره من اين گونه عمل كردند كه اقرار نمودند و تو شنيدي و من قدم از جاده عفاف خارج نگذاشتم و تسليم افكار پليد و خوي سبعانه و عادات زشت آنها نشدم اكنون اين كشتي را با تمام امتعه آن به تو مي دهم كه مرا آزاد كني در اين جزيره به عبادت خدا مشغول شوم آن مرد با كمال خوشحالي كه زن پاكدامنش ناموس خود را حفظ كرده بود آزاد ساخت و كشتي را با مال التجاره گرفت و در پي كار خود رفت و آن فرومايگان در عرق انفعال و شرمندگي فرورفتند [1] .



در آتشم بيفكن و نام گنه مبر

كاتش بگرمي عرق انفعال نيست




پاورقي

[1] اين حكايت از وقايع مسلم است كه سرمشق تكامل اخلاقي و تحكيم مباني عقيده و ايمان در راه حفظ ناموس مي باشد و شيخ كليني ره در كافي از امام ششم (ع) نقل نموده است.


مواعظ


مواعظ امام صادق عليه السلام داراي كتب خاص تربيتي است و آنچه بشر بدان محتاج است در زندگي مادي و معنوي امام ششم با آميختن به تقوي عملا براي مردم معني و ترجمه فرموده است در معرفت خدا در خوف و رجاء در ورع و تقوي - در زهد - درباره دنيا - در ريا - در شرك - در ظلم - در حال مؤمن - درباره امور زندگي و شئون اجتماعي كلماتي فراوان دارد كه از كلمات حضرت امير عليه السلام مي گذرد و هنوز احصاء نشده است:

درباره خوف و رجاء مي فرمايد خف الله كانك تراه و ان كنت لا تراه فانه يراك و ان كنت تري انه لا يراك فقد كفرت و ان كنت تعلم انه يراك ثم قدرت له بالمعصية فقد جعلته من اهوي الناظرين عليك [1] .

خداي را كوچك مشمار به گمان آن كه تو را نمي بيند اگر تو او را نبيني او تو را مي بيند اگر گمان كني كه او تو را نمي بيند كافر شده اي - اگر بداني كه تو را مي بيند و باز مبادرت به معصيت او كني در حالي كه ناظر تو است او را حقير شمرده اي و حال آنكه خداي بزرگ به همه چيز و همه جا و همه كار احاطه دارد و هر كاري را مي بيند و به حساب مي گذارد.

درباره دنيا مي فرمايد ان مثل الدنيا مثل الحية مسهالين و في جوفها السم القاتل يحذرها الرجل العاقل و يهوي اليها الفتيان بايديهم

دنيا همچون مار خوش خط و خالي است كه در تماس گرفتن با او نرم است ولي اندرونش پر از سم است آدم عاقل از آن كناره مي گيرد ولي جوانان بي تجربه ميل به دست درازي آن دارند آنگاه مي فرمايد مثل الحريص علي الدنيا مثل دودة القز كلما اذ دارت من القز علي نفسها لفا كان ابعد لها من الخروج حتي تموت غما

كساني كه حريص به دنيا و مال و منال آن هستند همچون كرم ابريشمند كه در تنيده هاي خود مي ماند و هر چه بيشتر تنيد از راه برون رفتن دورتر و محروم تر مي گردد.


پاورقي

[1] كافي باب خوف و رجاء.


سقوط الناقلة


قال الامام الصادق عليه السلام: الصلاة في السفر ركعتان ليس قبلهما و لا بعدهما شي ء الا المغرب، فان بعدها أربع ركعات، لا تدعهن في سفر و لا حضر، و ليس عليك قضاء صلاة النهار - أي نافلتها - و صل صلاة الليل و اقضها.

و سئل عن صلاة الناقلة بالنهار في السفر؟ فقال عليه السلام: يا بني لو صلحت النافلة في السفر تمت الفريضة.

و قال عليه السلام: كان أبي لا يدع ثلاث عشرة ركعة في الليل في سفر و لا حضر. - يريد بثلاث عشرة ركعة صلاة الليل مع صلاة الفجر -.



[ صفحه 251]




بدل الهدي


قال تعالي: (فمن تمتع بالعمرة الي الحج فما استيسر من الهدي فمن لمن يجد فصيام ثلاثة أيام في الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة). [1] .

و قال الامام عليه السلام: ان المتمتع اذا وجد الهدي، و لم يجد الثمن صام ثلاثة أيام في الحج، يوما قبل التروية - اي السابع من ذي الحجة - و يوم التروية - الثامن -، - و يوم عرفات - التاسع، و سبعة اذا رجع الي أهله، تلك عشرة كاملة لجزاء الهدي.


پاورقي

[1] البقرة: 196.


آلة الذبح


قال الفقهاء: يشترط ان يكون الذبح بسكين من حديد - و الفولاذ نوع من الحديد - و لا تحل الذبيحة اذا ذبحت بسكين من نحاس، أو ذهب، أو فضة، مع الاختيار و امكان الذبح بالحديد، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف فيه بيننا».

و استدلوا بأن الامام الصادق عليه السلام سئل عن الذبح بالعود، أو الحجر أو القصبة؟ فقال: قال علي عليه السلام: لا يصلح الا بحديد.. و سئل الامام الباقر أبو الامام جعفر الصادق عليهماالسلام عن الذبح بالليطة و المروة؟ فقال: لا ذكاة الا بحديد.. و الليطة قشرة القصب، و المروة الحجر الحاد الذي يقدح الشرار، و هو المعروف عندنا بالصوان.



[ صفحه 356]



و قالوا: ان لفظ الحديد لا يتناول النحاس و الرصاص و الذهب و الفضة.

و الذي نفهمه نحن من الحديد هنا هو الحديد المعروف، و ما يشبهه من المعدن الشديد الصلب، كالنحاس و الذهب و الفضة.. فالمهم ان يكون معدنا في قبال الجسم الصلب - غير المعدن - كالحجر و العود المحدد، و ما اليه.. و في الرواية نفسها ايماء الي هذا الفهم، لأن السؤال وقع عن القصب و الحجر، لا عن النحاس و الذهب و الفضة، فجاء الجواب من الامام عليه السلام لنفي الحجر و نحوه، و لاثبات الحديد و شبهه.. و عبر الامام بالحديد، لأنه الفرد الغالب، و هذا النوع من التعبير كثير في كلمات أهل البيت عليهم السلام.

و ليس هذا اجتهاد منا في قبال النص، بل اجتهاد في تفسير النص.. و الاجتهاد في قبال النص هو أن يقال بجواز الذبح بالحجر و القصب، مع امكان الذبح بالحديد.

و قد أجاز الفقهاء الذبح بغير الحديد عند تعذر الذبح به، مع الخوف من فوات الذبيحة، و هذه عبارة صاحب الشرائع و الشارح صاحب الجواهر: «اذا لم يوجد الحديد، و خيف فوت الذبيحة جاز الذبح بما يفري أعضاء الذبيح، و لو كان ليطة - أي قصبة - أو خشبة محددة، أو مروة - أي حجر الصوان - أو زجاجة، أو غير ذلك، ما عدا السن و الظفر بلا خلاف.. فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل لم يكن يحضره سكين، أيذبح بقصبة؟ فقال اذبح بالحجر و بالعظم، أو بالقصبة و بالعود اذا لم تصب الحديدة اذا قطعت الحلقوم، و خرج الدم فلا بأس به».

و تجدر الاشارة الي أن الفقهاء أجازوا الذبح بالحجر و ما اليه اذا تعذرت السكين من الحديد و جميع المعادن، حتي النحاس و الذهب و الفضة.. فالذبح



[ صفحه 357]



عندهم له مراتب ثلاث تأتي علي هذا الترتيب: أولا و قبل كل شي ء بسكين من حديد، فان تعذرت فبسكين من سائر المعادن، فان تعذرت فبما تيسر من حجر أو زجاج أو قصب.


اقل مدة


الشرط الثاني لالحاق الولد بالزوج أن يمضي ستة أشهر من حين الوطء أو الانزال علي الفرج، لأن هذه المدة هي أقل مدة الحمل اجماعا و نصا، و منه قوله تعالي في الآية 15 من سورة الاحقاف التي نصت علي أن حمل الولد و رضاعه ثلاثون شهرا: (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا) و الفصال هو الرضاع، و نصت الآية 14 من سورة لقمان علي أن الرضاع يكون في حولين كاملين: (و فصاله في عامين) و الدليل مركب من الآيتين معا، فاذا اسقطنا العامين من الثلاثين شهرا يبقي ستة أشهر، و هي أقل مدة الحمل بالاجماع، فيتعين أن تكون أقل مدته، و الطب الحديث أقر ذلك و أيده.

و ثبت عن أهل البيت عليهم السلام أن أدني ما تحمل المرأة ستة أشهر، و أكثر ما تحمل سنة.



[ صفحه 293]




الحمل بالمساحقة


اذا واقع رجل زوجته، و لما قام عنها ساحقت بكرا، فانتقلت نطفة الزوج من الزوجة الي البكر، و حملت فما هو الحكم في الحد و مهر البكر و الحمل؟

وللفقهاء في ذلك أقوال، و الصواب ان كلا من الفاعلة و المفعولة تحد مئة جلدة، للنص علي أنها حد السحق من غير فرق بين المحصنة و غيرها كما تقدم،



[ صفحه 270]



و ان علي الزوجة الفاعلة أن تغرم للبكر مهر أمثالها، لأنها السبب لذهاب بكارتها، و ليست البكر بزانية، لأن الزانية أذنت في افتضاض بكارتها بخلاف هذه، و علي هذا الشهيدان، و صاحب الشرائع و تلميذه العلامة و الشيخ و الاردبيلي.

أما الحمل فانه يلحق بالزوج صاحب الماء، لأنه تولد من مائه، و لا موجب لانتفائه عنه علي حد تعبير الشهيد الثاني، و علي هذا صاحب الشرائع و العلامة و الشهيدان و الشيخ الاردبيلي. و أيضا يلحق بأمه، لأنه ولدها حقيقة، و لا دليل علي نفيه عنها، و ما دل علي نفيه عن الزانية لا يشمل المقام علي حد تعبير السيد الحكيم في جوابه عن مثل هذه المسألة، و علي هذا صاحب الرياض و السيد الحكيم. و قال الشيخ الاردبيلي: «يحتمل لحوق الولد بالبكر، للولادة من غير زنا.. و قد تكلمنا عن ذلك في كتاب: الأحوال الشخصية علي المذاهب الخمسة - فصل التلقيح الصناعي.


الأنبياء و الرعي


علل الشرائع 1 / 32، ب 29، ح 2: حدثنا أبي رضي الله عنه، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسن بن علي بن فضال، عن مروان بن مسلم، عن عقبة، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:....

ما بعث الله نبيا قط حتي يسترعيه الغنم يعلمه بذلك رعية الناس.



[ صفحه 266]




المؤمن و علاماته الثلاث


أصول الكافي 2 / 126، ح 9: عدة من أصحابنا، عن علي بن حسان، عمن ذكره، عن داود بن فرقد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ثلاث من علامات المؤمن: علمه بالله، و من يحب، و من يبغض.



[ صفحه 158]




الدنيا عند الأولياء


[تحف العقول 307 - 301: وصيته لعبد الله بن جندب روي أنه عليه السلام قال:...].

يا عبدالله لقد نصب ابليس حبائله في دار الغرور، فما يقصد فيها الا أولياءنا، و لقد جلت الآخرة في أعينهم حتي ما يريدون بها بدلا.

ثم قال: آه آه! علي قلوب حشيت نورا و انما كانت الدنيا عندهم بمنزلة



[ صفحه 120]



الشجاع الأرقم و العدو الأعجم، أنسوا بالله و استوحشوا مما به استأنس المترفون، أولئك أوليائي حقا، و بهم تكشف كل فتنة و ترفع كل بلية.

يابن جندب! حق علي كل مسلم يعرفنا أن يعرض عمله في كل يوم و ليلة علي نفسه فيكون محاسب نفسه، فان رأي حسنة استزاد منها، و ان رأي سيئة استغفر منها لئلا يخزي يوم القيامة، طوبي لعبد لم يغبط الخاطئين علي ما أوتوا من نعيم الدنيا و زهرتها، طوبي لعبد طلب الآخرة و سعي لها، طوبي لمن لم تلهه الأماني الكاذبة.

ثم قال عليه السلام: رحم الله قوما كانوا سراجا و منارا، كانوا دعاة الينا بأعمالهم و مجهود طاقتهم، ليس كمن يذيع أسرارنا.

يابن جندب! انما المؤمنون الذين يخافون الله، و يشفقون أن يسلبوا ما أعطوا من الهدي فاذا ذكروا الله و نعماءه و جلوا و أشفقوا، و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا مما أظهره من نفاذ قدرته، و علي ربهم يتوكلون.

يابن جندب! قديما عمر الجهل و قوي أساسه و ذلك لاتخاذهم دين الله لعبا حتي لقد كان المتقرب منهم الله بعمله يريد ما سواه أولئك هم الظالمون.

يابن جندب! لو أن شيعتنا استقاموا لصافحتهم الملائكة، و لأظلهم الغمام، و لأشرقوا نهارا، و لأكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم، و لما سألوا الله شيئا الا أعطاهم.

يابن جندب! لا تقل في المذنبين من أهل دعوتكم الا خيرا، و استكينوا الي الله في توفيقهم، و سلوا التوبة لهم، فكل من قصدنا و والانا و لم يوال عدونا و قال ما يعلم، و سكت عما لايعلم أو أشكل عليه فهو في الجنة.



[ صفحه 121]



يابن جندب! يهلك المتكل علي عمله، و لاينجو المجتري ء علي الذنوب الواثق برحمة الله.

قلت: فمن ينجو؟

قال: الذين هم بين الرجاء و الخوف، كأن قلوبهم في مخلب طائر شوقا الي الثواب و خوفا من العذاب.

يابن جندب! من سره أن يزوجه الله الحور العين، و يتوجه بالنور فليدخل علي أخيه المؤمن السرور.

يابن جندب! أقل النوم بالليل، و الكلام بالنهار، فما في الجسد شي ء أقل شكرا من العين و اللسان، فان أم سليمان قالت لسليمان عليه السلام: يا بني اياك و النوم، فانه يفقرك يوم يحتاج الناس الي أعمالهم.

يابن جندب! ان للشيطان مصائد يصطاد بها فتحاموا شباكه و مصائده.

قلت: يابن رسول الله و ما هي؟

قال: أما مصائدة فصد عن بر الاخوان، و أما شباكه فنوم عن قضاء الصلوات التي فرضها الله، أما أنه ما يعبد الله بمثل نقل الأقدام الي بر الأخوان و زيارتهم، ويل للساهين عن الصلوات، النائمين في الخلوات، المستهزئين بالله و آياته في الفترات، «أولئك لا خلاق لهم في الاخرة و لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب أليم». [1] .

يابن جندب! من أصبح مهموما لسوي فكاك رقبته فقد هون عليه الجليل و رغب من ربه في الربح الحقير، و من غش أخاه و حقره و ناواه،



[ صفحه 122]



جعل الله النار مأواه، و من حسد مؤمنا انماث الايمان في قلبه كما ينماث الملح في الماء.

يابن جندب! الماشي في حاجة أخيه كالساعي بين الصفا و المروة، و قاضي حاجته كالمتشحط بدمه في سبيل الله يوم بدر و أحد، و ما عذب الله أمة الا عند استهانتهم بحقوق فقراء اخوانهم.

يابن جندب! بلغ معاشر شيعتنا و قل لهم: لاتذهبن بكم المذاهب فو الله لا تنال ولايتنا الا بالورع و الاجتهاد في الدنيا و مواساة الأخوان في الله، و ليس من شيعتنا من يظلم الناس.

يابن جندب! انما شيعتنا يعرفون بخصال شتي: بالسخاء و البذل للأخوان و بأن يصلوا الخمسين ليلا و نهارا، شيعتنا لايهرون هرير الكلب، و لايطعمون طمع الغراب، و لا يجاورون لنا عدوا، و لا يسألون لنا مبغضا، و لو ماتوا جوعا، شيعتنا لا يأكلون الجري، و لا يمسحون علي الخفين، و يحافظون علي الزوال، و لايشربون مسكرا.

قلت: جعلت فداك فأين أطلبهم؟

قال عليه السلام: علي رؤوس الجبال و أطراف المدن، و اذا دخلت مدينة فسل عمن لايجاورهم و لا يجاورونه فذلك مؤمن كما قال الله: «و جآء من أقصا المدينة رجل يسعي». [2] .

و الله لقد كان حبيب النجار وحده.

يابن جندب! كل الذنوب مغفورة سوي عقوق أهل دعوتك، و كل البر مقبول الا ما كان رياء.



[ صفحه 123]



يابن جندب! أحبب في الله و ابغض في الله، و استمسك بالعروة الوثقي، و اعتصم بالهدي يقبل عملك فان الله يقول: «و اني لغفار لمن تاب و ءامن و عمل صالحا ثم اهتدي». [3] .

فلا يقبل الا الايمان، و لا ايمان الا بعمل، و لا عمل الا بيقين، و لا يقين الا بالخشوع، و ملاكها كلها الهدي، فمن اهتدي يقبل عمله و صعد الي الملكوت متقبلا «و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم». [4] .

يابن جندب! ان أحببت أن تجاور الجليل في داره، و تسكن الفردوس في جواره فلتهن عليك الدنيا، و اجعل الموت نصب عينك، و لا تدخر شيئا لغد، و اعلم أن لك ما قدمت و عليك ما أخرت.

يابن جندب! من حرم نفسه كسبه فانما يجمع لغيره، و من أطاع هواه فقد أطاع عدوه، من يثق بالله يكفه ما أهمه من أمر دنياه و آخرته و يحفظ له ما غاب عنه، و قد عجز من لم يعد لكل بلاء صبرا و لكل نعمة شكرا، و لكل عسر يسرا.

صبر نفسك عند كل بلية في ولد أو مال، أو رزية فانما يقبض عاريته و يأخذ هبته ليبلو فيهما صبرك و شكرك، و ارج الله رجاء لا يجرئك علي معصيته، و خفه خوفا لايؤيسك من رحمته، و لا تغتر بقول الجاهل و لا بمدحه فتكبر و تجبر و تعجب بعملك، فان أفضل العمل العبادة و التواضع، فلا تضيع مالك و تصلح مال غيرك ما خلفته وراء ظهرك، و اقنع بما قسمه الله لك، و لا تنظر الا الي ما عندك، و لا تتمن ما لست تناله، فان من قنع شبع، و من لم يقنع لم يشبع، و خذ حظك من آخرتك، و لا تكن بطرا في



[ صفحه 124]



الغني، و لا جزعا في الفقر، و لا تكن فظا غليظا يكره الناس قربك، و لا تكن واهنا يحقرك من عرفك، و لا تشار من فوقك، و لا تسخر بمن هو دونك، و لا تنازع الأمر أهله، و لا تطع السفهاء، و لا تكن مهينا تحت كل أحد، و لا تتكلن علي كفاية أحد، وقف عند كل أمر حتي تعرف مدخله من مخرجه قبل أن تقع فيه فتندم، و اجعل قلبك قريبا تشاوره، و اجعل علمك والدا تتبعه، و اجعل نفسك عدوا تجاهده، و عارية تردها، فانك قد جعلت طبيب نفسك، و عرفت آية الصحة و بين لك الداء، و دللت علي الدواء فانظر قيامك علي نفسك، و ان كانت لك يد عند انسان فلا تفسدها بكثرة المن و الذكر لها، ولكن اتبعها بأفضل منها، فان ذلك أجمل بك في أخلاقك و أوجب للثواب في آخرتك، و عليك بالصمت تعد حليما - جاهلا كنت أو عالما - فان الصمت زين لك عند العلماء، و ستر لك عند الجهال...

يابن جندب! صل من قطعك، واعط من حرمك، و أحسن الي من أساء اليك و سلم علي من سبك، و انصف من خاصمك، و اعف عمن ظلمك، كما أنك تحب أن يعفي عنك، فاعتبر بعفو الله عنك، ألا تري أن شمسه أشرقت علي الأبرار و الفجار، و أن مطره ينزل علي الصالحين و الخاطئين.

يابن جندب! لا تتصدق علي أعين الناس ليزكوك، فانك ان فعلت ذلك فقد استوفيت له سرا يجزيك علانية علي رؤوس الأشهاد في اليوم الذي لا يضرك أن لا يطلع الناس علي صدقتك. و اخفض الصوت، ان ربك الذي يعلم ما تسرون و ما تعلنون، قد علم ما تريدون قبل أن تسألوه، و اذا صمت فلا تغتب أحدا، و لا تلبسوا صيامكم بظلم، و لا تكن كالذي



[ صفحه 125]



يصوم رئاء الناس، مغبرة وجوههم، شعثة رؤوسهم، يابسة أفواههم لكي يعلم الناس أنهم صيام.

يابن جندب! الخير كله أمامك، و ان الشر كله أمامك، و لن تري الخير و الشر الا بعد الآخرة، لأن الله جل و عز جعل الخير كله في الجنة و الشر كله في النار، لأنهما الباقيان، و الواجب علي من وهب الله له الهدي و أكرمه بالايمان و ألهمه رشده، و ركب فيه عقلا يتعرف به نعمه، و آتاه علما و حكما يدبر به أمر دينه و دنياه أن يوجب علي نفسه أن يشكر الله و لايكفره، و أن يذكر الله و لا ينساه، و أن يطيع الله و لا يعصيه، للقديم الذي تفرد له بحسن النظر، و للحديث الذي أنعم عليه بعد اذ أنشأه مخلوقا، و للجزيل الذي وعده، و الفضل الذي لم يكلفه من طاعته فوق طاقته و ما يعجز عن القيام به و ضمن له العون علي تيسير ما حمله من ذلك و ندبه الي الاستعانة علي قليل ما كلفه و هو معرض عما أمره و عاجز عنه قد لبس ثوب الاستهانة فيما بينه و بين ربه، متقلدا لهواه، ماضيا في شهواته، مؤثرا لدنياه علي آخرته، و هو في ذلك يتمني جنان الفردوس، و ما ينبغي لأحد أن يطمع أن ينزل بعمل الفجار منازل الأبرار، أما أنه لو وقعت الواقعة، و قامت القيامة، و جاءت الطامة، و نصب الجبار الموازين لفصل القضاء، و برز الخلائق ليوم الحساب، أيقنت عند ذلك لمن تكون الرفعة و الكرامة، و بمن تحل الحسرة و الندامة، فاعمل اليوم في الدنيا بما ترجو به الفوز في الآخرة...

يابن جندب! الاسلام عريان، فلباسه الحياء، و زينته الوقار، و مروته العمل الصالح، و عماده الورع، و لكل شي ء أساس، و أساس الاسلام حبنا أهل البيت.



[ صفحه 126]



يابن جندب! ان لله تبارك و تعالي سورا من نور، محفوفا بالزبرجد و الحرير، منجدا [5] بالسندس و الديباج، يضرب هذا السور بين أوليائنا و بين أعدائنا، فاذا غلي الدماغ و بلغت القلوب الحناجر و نضجت الأكباد من طول الموقف أدخل في هذا السور أولياء الله، فكانوا في أمن الله و حرزه، لهم فيها ما تشتهي الأنفس و تلذ الأعين، و أعداء الله قد ألجمهم العرق، و قطعهم الفرق، و هم ينظرون الي ما أعد الله لهم، فيقولون: «ما لنا لا نري رجالا كنا نعدهم من الأشرار» [6] فينظر اليهم أولياء الله فيضحكون منهم، فذلك قوله عزوجل: «أتخذناهم سخريا أم زاغت عنهم الأبصار» [7] و قوله: «فاليوم الذين ءامنوا من الكفار يضحكون (34) علي الأرآئك ينظرون» [8] فلا يبقي أحد ممن أعان مؤمنا من أوليائنا بكلمة الا أدخله الله الجنة بغير حساب.


پاورقي

[1] سورة آل عمران، الآية: 77.

[2] سورة يس: الآية: 20.

[3] سورة طه، الآية: 82.

[4] سورة البقرة، الآية: 213.

[5] أي مزينا.

[6] سورة ص، الآية: 62.

[7] سورة ص، الآية: 63.

[8] سورة المطففين، الآيتان: 35 - 34.


الاسلام و حرية الرأي


تهذيب الأحكام 3 / 36، ضمن ح 127: الحسين بن سعيد، عن حماد بن عيسي، عن معاوية بن وهب، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان عليا عليه السلام كان في صلاة الصبح فقرأ ابن الكواء و هو خلفه (و لقد أوحي اليك و الي الذين من قبلك لئن أشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين) [1] فأنصت علي عليه السلام تعظيما للقرآن حتي فرغ من الآية، ثم عاد في قراءته، ثم أعاد ابن الكواء الآية فأنصت علي عليه السلام أيضا ثم قرأ، فأعاد ابن الكواء، فأنصت علي عليه السلام ثم قال: (فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذي لا يوقنون) [2] ثم أتم السورة ثم ركع.


پاورقي

[1] سورة الزمر، الآية: 65.

[2] سورة الروم، الآية: 60.


آيا ابوذر برتر است يا شما اهل بيت؟


1- عثمان بن عمران از عباد بن صهيب روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خبر ده مرا آيا ابوذر برتر بود يا شما اهل بيت؟

حضرت فرمود: اي پسر صهيب؛ ماههاي سال چند تا است؟

عرض كردم: دوازده ماه.

حضرت فرمود: چند تاي آنها ماه حرام است؟

عرض كردم: چهار ماه.

فرمود: ماه رمضان از آنها است؟

عرض كردم: نه.

فرمود: ماه رمضان برتر است يا ماههاي حرام؟

عرض كردم: بلكه ماه رمضان.

فرمود: ما اهل بيت نيز چنين مي باشيم، كسي با ما قابل مقايسه نيست.

همانا ابوذر روزي در ميان اصحاب رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - نشسته بود و آنها فضائل و مناقب افراد را مي شمردند، ابوذر فرمود: علي بن ابي طالب - عليه السلام - افضل اين امت است، او قسمت كننده ي بهشت و آتش است، او



[ صفحه 233]



صديق و فاروق اين امت است، و حجت خدا بر امت است.

حاضران از سخن او خوششان نيامد، و همگي چهره از او گرداندند و فرمايش او را تكذيب نمودند.

ابوامامه ي باهلي كه در ميان آنان بود نزد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - رفت و سخن ابوذر را به عرض رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - رسانيد، و اعراض و تكذيب حاضران درآن محفل را گزارش كرد.

رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: آسمان (كبود و آبي) سايه نينداخت، و زمين تيره برنداشت - يعني از ميان شما اي ابو امامه - شخصي را كه راست لهجه تر (راستگوتر) از ابوذر باشد. [1] .

- توضيح: صديق: يعني تصديق كننده اي كه هيچ شكي در باورش نيست، و از همه ايمانش راسختر، و يقينش كاملتر است. و فاروق: يعني كسي است كه محبت و مودتش موجب حدا شدن صف ها است.

2- اسماعيل فراء از مردي نقل مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مگر نه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي ابي ذر - رحمة الله عليه - فرمود: آسمان سايه نينداخت و زمين دربرنداشت مردي را كه داراي زباني راستگوتر از ابوذر باشد».

حضرت فرمود: بله.

عرض كردم: پس جايگاه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - و اميرالمؤمنين - عليه السلام - كجا است؟ و جايگاه حسن و حسين - عليهماالسلام - كجا است؟

حضرت فرمود: سال چند ماه دارد؟

عرض كردم: دوازده ماه.

فرمود: چند تاي آنها ماه حرام است؟



[ صفحه 234]



عرض كردم: چهار ماه آن.

فرمود: ماه رمضان از آنها است؟

عرض كردم: نه.

حضرت فرمود: در ماه رمضان شبي است كه برتر و بالاتر از هزار ماه است. ما اهل بيت قابل مقايسه با كسي نيستيم. [2] .


پاورقي

[1] علل الشرايع: 70، بحارالأنوار: ج 22 ص 406 ح 21.

[2] معاني الأخبار: 56، بحارالأنوار: ج 22 ص 406 ح 42.


حديث 271


4 شنبه

العافية نعمة خفيفة

سلامتي، نعمتي پنهاني است.

تحف، ص 361


اخو مرازم


محدث كسابقيه.

روي عنه أخوه مرازم.

المراجع:

معجم رجال الحديث 23: 55.


شجرة بن ميمون


شجرة بن ميمون بن أبي أراكة، وقيل في اسمه شجرة ابن أبي أراكة ميمون

النبال، الوابشي بالولاء، الكوفي، أخو بشير النبال. من ثقات محدثي الإمامية، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا.

المراجع:

رجال الطوسي 125 و 218. تنقيح المقال 2: 81. رجال النجاشي في ترجمة ابنه علي بن شجرة 196. رجال الكشي 369. رجال ابن داود 109. رجال الحلي 87.



[ صفحه 118]



معجم الثقات 63. رجال البرقي 15 و 45. معجم رجال الحديث 9: 13. نقد الرجال 167. جامع الرواة 1: 398. مجمع الرجال 3: 189. وسائل الشيعة 20: 215. بهجة الآمال 5: 14. منتهي المقال 161. منهج المقال 178 وفيه اسم أبيه ميمونة بدل ميمون. إتقان المقال 71. الوجيزة 36. رجال الأنصاري 95.


محمد بن عبد الرحمن بن عبد الصمد السلمي


محمد بن عبد الرحمن بن عبد الصمد السلمي، الكوفي.

محدث. روي عنه محمد بن يعقوب الأهوازي الخطيب.



[ صفحه 117]



المراجع:

رجال الطوسي 294 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 138. خاتمة المستدرك 845. معجم رجال الحديث 16: 221. جامع الرواة 2: 138. مجمع الرجال 5: 253. منتهي المقال 278. لسان الميزان 5: 256 و 6: 330 في ترجمة يوسف بن يعقوب الحراني.