بازگشت

ما بعد الشهادة


ارتفعت أصوات البكاء من دار الامام الصادق (عليه السلام) فعلم الناس أن الامام قد فارق الحياة، فأقبلوا مسرعين أفواجا افواجا، الي دار الامام (عليه السلام) يقدمون التعازي الي اولاده (عليه السلام) و يشاركونهم في البكاء و العزاء و يواسونهم في هذه المصيبة الأليمة.

و هكذا النساء اقبلن الي دار الامام (عليه السلام) ليشاركن عائلة الامام الصادق (عليه السلام) في الحزن و البكاء.

و ما مضي من الوقت الا قليل حتي امتلأت دار الامام الصادق (عليه السلام) بالناس، فما كنت تسمع الا صرخات الرجال و عويل النساء.

و هذا امر طبيعي... لأن الامام الصادق (عليه السلام) كان محبوبا عند الناس و له مكانة واسعة في القلوب، و يعترف بفضله الصديق و العدو، و القريب و البعيد، و المؤالف و المخالف...

فلا عجب اذا انفجر الناس بالبكاء في مصيبة استشهاد هذا الامام العظيم.

لقد فقدوا بحرا من العلم، و طودا من الحلم، و كتلة من الفضائل



[ صفحه 664]



و المواهب.

لقد فقدوا شيخ الأئمة، و استاذ الفقهاء، و قدوة العلماء.

فقدوا خليفة رسول الله بالحق... الذي كان يمثل رسول الله في اقواله و أفعاله، و أخلاقه و سيرته، و حركاته و سكناته.

هذا... و الذي اقرح قلوبهم و هيج احزانهم اكثر فأكثر هو أن الامام لم يمت ميتة طبيعية، لم يمت حتف انفه... بل مات علي أثر السم الذي دسه اليه المنصور السفاك اللعين... فقضي (عليه السلام) نحبه مسموما مظلوما صابرا محتسبا...

فانا لله و انا اليه راجعون، و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.



[ صفحه 665]




ساختمان بقعه جناب عبدالله و تخريب آن


چگونگي ساختمان بقعه عبدالله و مسجد دارالنابغه، قبل از قرن دهم به چه شكلي بوده است، براي ما معلوم نيست ولي پس از اين دوران، براي مقبره عبدالله بقعه اي نسبتاً رفيع و بنايي وسيع به وسيله بعضي از سلاطين عثماني ساخته شد و ضريحي بر روي قبر وي نصب و محرابي در كنار همان ضريح ايجاد گرديد تا هر دو عنوان يعني مسجد بودن و مقبره بودن محفوظ و مشخص شود و اين بقعه تا روي كار آمدن وهابيان يكي از امكنه و بقاع مورد توجه براي زائرين در مدينه به شمار مي آمد و نويسندگان در اين مقطع اين بقعه را معرفي و گاهي به ذكر جزئيات آن پرداخته اند.

و با اينكه وهابيها پس از تسلط، همه بقعه هاي موجود در بقيع و خارج بقيع را تخريب نمودند اما ساختمان بقعه جناب عبدالله تا سال 1355شمسي همچنان باقي بود و در ورودي آن را با سنگ و آجر تيغه كرده بودند و راهي به داخل بقعه وجود نداشت.

در سال 1354شمسي بود كه (نويسنده اين سطور) براي انجام حج تمتع به آن ديار مقدس مشرف شدم مانند ديگر زائران و حجاج، اين بقعه را از بيرون در ورودي، كه در داخل كوچه تنگي قرار داشت، مشاهده و زيارت نمودم و در سردر اين ساختمان سنگ نوشته اي مشاهده مي شد كه در آن دو بيت شعر به زبان تركي حاوي نام تعمير كننده و تاريخ تعمير بنا منعكس گرديده بود. آن دو بيت اينست:



قبر پاك والد شاه رسلدر بو مقام

فضل حق سلطان محمودن بو خير برتري



وصف اعمارنده پرتو جوهري تاريخلر

قبر پاكيزه مقام والد پيغمبري 1245



و اين سنگ نبشته همانست كه نايب الصدر شيرازي در تحفة الحرمين از آن ياد



[ صفحه 324]



نموده است.

و به فاصله چند ماه كه براي انجام عمره مشرف شدم، شاهد تخريب بقعه و بازار و خانه هاي اطراف آن براي توسعه مسجد و ميادين اطراف آن بودم و اين خانه به ميدان بزرگ واقع در سمت غربي مسجد ضميمه و بدين صورت دار النابغه كه شامل قبر جناب عبدالله و مسجد بود پس از چهارده قرن به كلي محو گرديد.


خشرم بن بسار


المدني، عده الشيخ من أصحاب الامام زين العابدين عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


يوم الهرير


و كان من اعظم ايام صفين، و أشدها محنة يوم الهرير، و هو اليوم الأعظم - كما يسميه المؤرخون - فقد استعرت فيه نار الحرب، و اشتد أوارها، حتي خيم الفزع و الموت علي الناس و قد تحدث عنه الامام أبوجعفر (ع) قال: «لما كان اليوم الأعظم، قال اصحاب معاوية: و الله لا نبرح اليوم العرصة حتي نموت أو يفتح لنا، و قال اصحاب علي (ع) لا نبرح اليوم العرصة حتي نموت او يفتح لنا، فبادروا القتال غدوة في يوم في ايام الشعري (351) طويل شديد الحر، فتراموا حتي فنيت النبال، و تطاعنوا حتي تقصفت الرماح، ثم نزل القوم عن خيولهم، و مشي بعضهم الي بعض بالسيوف، حتي كسرت جفونها، و قام الفرسان في الركب، ثم اضطربوا بالسيوف، و بعمد الحديد، فلم يسمع السامعون الا تغمغم القوم، و صليل الحديد في الهام، و تكادم الأفواه، و كسفت السمس و ثار القتام، و ضلت الألوية و الرايات، و مرت مواقيت اربع صلوات ما يسجد فيهن لله الا تكبيرا، و نادت المشيخة في تلك الغمرات، يا معشر العرب الله، الله في الحرمات من النساء و البنات.»

و لما انتهي ابوجعفر الي هذه الكلمات بكي [1] فقد طافت به تلك الذكريات الحزينة التي تذيب من هولها القلوب، فقد مثلت أمامه محنة جده الامام أميرالمؤمنين (ع) حينما ابتلي بتلك ازمرة الخائنة التي عملت علي محو الاسلام، و أزالة مكاسبه، و اعادة الحياة الجاهلية



[ صفحه 271]



في الارض.

ان من ابشع مهازل التأريخ البشري هي مكيدة ابن العاص في رفع المصاحف و قد وصفها (راوحوست ميلر) بأنها من اشنع المهازل و اسوئها في التأريخ البشري [2] فقد اشرف جيش الامام علي الفتح، و تفللت جميع قوي معاوية و أراد أن يلوذ بالفرار، و لجأ الي ابن العاص يطلب منه الرأي فأشار عليه برفع المصاحف و هي مكيدة مدبرة قد حيكت أصولها و وضعت مخططاتها بين ابن العاص و بين الاشعث بن قيس الماكر الخبيث في جيش الامام.

و قد تحدث الامام أبوجعفر عن عدد المصاحف التي رفعت، فقال عليه السلام: استقبلوا عليا بمائة مصحف و وضعوا في كل مجنبة [3] مائتي مصحف فكان جميعها خمسمائة مصحف.

و قام فريق من اتباع معاوية، فنادوا في المعسكر العراقي: «يا معشر العرب، الله الله في النساء، و البنات و الابناء من الروم و الأتراك و أهل فارس غدا اذا فنيتم، الله الله في دينكم هذا كتاب الله بيننا و بينكم.

و التاع الامام، و انبري قائلا: اللهم انك تعلم ما الكتاب يريدون فأحكم بيننا و بينهم انك أنت الحكم الحق المبين [4] .

و قد اطاحت هذه المكيدة بالنصر الذي أحرزه جيش الامام، فقد انقلب علي اعقابه و ماج في الفتنة، و اضطرب كاشد ما يكون الاضطراب، و كان من المتوقع أن تمني حكومة الامام بأنقلاب عسكري يتزعمه الأشعث



[ صفحه 272]



ابن قيس، و قد ادرك الامام هذا الوضع المتفجر فأبدي من الاناة و الصبر ما لا يوصف، فقد استجاب - علي كره - الي ايقاف القتال، و أو عز الي قائد قواته المسلحة الزعيم مالك الأشتر بالانسحاب عن ساحة الحرب بعد ان اشرف علي الفتح، و صار أمرا محتوما.


پاورقي

[1] شرح النهج 2 / 212 - 213، وقعة صفين (ص 547).

[2] العقيدة و الشريعة في الاسلام (ص 190).

[3] المجنبة: بكسر النون المشددة ميمنة الجيش و ميسرته.

[4] شرح النهج 2 / 212، وقعة صفين (ص 547 -546).


بنده ي گمنام


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خوشا به حال بنده گمنامي كه مردم را مي شناسد و به ظاهر در ميان آنان به سر مي برد، اما قلبا با اعمال ايشان همراهي نمي كند. لذا مردم را به ظاهر مي شناسد و مردم از باطن او خبر ندارند. [1] .


پاورقي

[1] خصال: 27 / 98، همان، همان، 17366.


در اطراف توحيد مفضل و عقايد مختلف


در اين جا چند نكته را بايد به عرض خوانندگان برسانم:

اول آنكه چنانچه علاقمندان مي دانند در تمام آثاري كه از اين بنده بي مقدار تأليف و طبع و نشر شده و حتي برخي تا پنج بار چاپ شده در مجموع آنها يك موضوع متضاد ديده نشده و همه روي مباني عقيده و ايمان و اطلاع علمي تدوين گرديده است و اين حقيقت ثبات و استقامت نويسنده را در آراء و افكار و عقايد و علوم نشان مي دهد كه جز برهان و استدلال راهي نپيموده است.

دوم آنكه بسياري از دوستان با تشويق و تقدير مرقوم فرموده اند چرا در كتب خود از شرح حال رجال حديث و روات اخبار و مردان مؤثر در محيط عصري كه در آن بحث كرده اي خودداري نموده اي؟!

در پاسخ آقايان به عرض مي رسانم چنانچه مشاهده فرموده اند سليقه و سبك اين جانب اين نبوده كه مانند دانشمندان گذشته رحمة الله عليهم اجمعين در تأليف و تصنيف به اين شاخه



[ صفحه 392]



و آن شاخه پريده و با منطوق الكلام يجر الكلام به هر بحثي رسيد آن را مورد تفصيل و شرح قرار داده از اصل مطلب دور شويم بلكه هر موضوعي را در حين تأليف و تتبع و تحقيق يادداشت كرده و آن را در اصل مستقل موضوع خود مورد بحث قرار داده ايم - و لذا درباره شرح حال رجال و روات اخبار از خيلي پيش كتاب دائرةالمعارف رجال اسلام را شروع و تاكنون بيش از سي هزار ترجمه از علماي بزرگ و مؤلفين در آن نوشته ام و شايد بيش از صد هزار جلد كتاب نام برده شده كه البته چند بار براي چاپ مورد رسيدگي قرار گرفته سي مجلد خواهد شد و لذا در اين كتاب هم شرح حال بعضي از روات را فقط به منظور واسطه علوم افاضي صادق عليه السلام نقل مي كنم.

و چون توحيد مفضل و حديث اهليليجه از مستندات مفضل بن عمر است به اجمال درباره اين راوي حديث شمه ي براي تشحيذ مطالب بعدي نقل مي كنيم:


شرايط دوست يابي


از سطور برجسته تعليمات امام صادق عليه السلام در مدرسه جعفري تحكيم مباني دوستي بين مردم است همانطور كه جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اول بين مهاجر و انصار دوستي و برادري را برقرار ساخت امام ششم هم در آغاز مدرسه جعفري اول بين شاگردان و اصحاب خود كه از هر گوشه و كنار تجمع كرده بودند الفت و دوستي برقرار نمود پس از آن شروع به درس علمي و فني فرمود.

درباره دوست يابي و دوست گيري فرمود هر كس حايز شرايط دوستي باشد مي توان نام دوست بدو داد - و به عنوان رفيق اطلاق كرد وگرنه در خور مصاحبت و دوستي نيست - و اين شرايط را از اركان دوست يابي شمرد.

1- دوست بايد در نشاط و شادي دوست شاد و مسرور باشد و هر چه را بر خود مي خواهد براي او هم بخواهد - و هر چه بر خود نمي پسندد بر دوست خود نپسندد.

2- اسرار خود را از دوست مخفي نكند - اما از دوست دوست هم پرهيز نمايد كه حكيم نظامي گفته:



راز خود با يار خود هر چند بتواني مگوي

يار را ياري بود از يار يار انديشه كن





[ صفحه 411]



3- مال - ثروت پول - سبب دل تنگي و ايجاد دشمني بين آنها نشود.

4- هر يك از دوستان به تمام صفات و خصال مودت و دوستي آراسته باشند و هرگاه مصيبتي براي يكي پيش آمد دوست در غم و اندوه او شريك گردد و با دلسوزي و محبت در رفع گرفتاري او بكوشد و از او حمايت نمايد و اين شرايط را كه در بالا اشاره شد از هنگام شروع دوستي هر دو مراعات نمايند تا دوستي آنها باقي و برقرار بماند و بر دو دوست واجب است در ادامه دوستي بيشتر رعايت شرايط دوستي را داشته باشد چه بسا مي شود كه دوستي به قرابت و خويشاوندي مي كشد و گاهي از آن هم مقدم مي گردد.

فرمود اگر دو نفر رفيق و جليس بيست روز با هم مصاحبت و زندگي كردند آنها را بايد خويشاوند ناميد چه بيست روز مصاحبت به شرط دوستي جزو خويشي محسوب مي شود.

فرمود اگر ستم و آزاري از دوستي به ديگري برسد او بايد با نرمي و مدارا تلقي كند زيرا دوستان صميمي بسيار نادرند [1] .

امام جعفر صادق (ع) براي تحكيم مباني دوستي بين اصحاب و شاگردان خود همه را به فضيلت اخلاقي دعوت مي كرد فرمود درباره يكديگر گذشت و صفح و جوانمردي داشته باشيد دامن توقع را كوتاه كنيد و دست جود و بخشش را بگشائيد - تا واسطه دوستي و ارتباط بين خانواده ها محكم گردد و نيكي و نيكوكاري جزو عادات و خوي آنها قرار گيرد.

فرمود چيزي بهتر از دوستي نيست مخصوصا در ميان خانواده ها و فاميل ها هرچند رشته محبت و داد محكمتر گردد ابواب سعادت زودتر باز مي گردد و طريق عمل اطاعت امر خدا در ادب نسبت به پدر ومادر و بزرگتران و رعايت زيردستان است.

امام جعفر صادق (ع) شخصا ترجمان عملي درس اخلاقي بوده و عملا مباني فاضله به آنها مي آموخت.

فرمود اگر خانواده ها رشته دوستي را محكم نمايند فاميلها و عشيره ها و اقوام و ملل نيز از آنها تعليم مي گيرند و رشته الفت بين تمام ملت اسلام تحكيم مي يابد و قلب ها به هم نزديك مي شود نه مانند ميليونها مردمي كه در يك شهر زندگي مي كنند ولي تن ها به هم نزديك اما دلها از هم دور است - جمع متفرقي هستند در حالي كه متفرق جمع مفيدتر از جمع متفرق است هم دلي از هم زباني بهتر است.



[ صفحه 412]



امام جعفر صادق (ع) فرمود در دوست يابي تعين و ترجيح و مزاياي شخصي را كنار بگذاريد در عين حال كه مقام و درجه معنوي را بايد رعايت كرد اما دوستي و محبت بايد به همه يك نوع باشد تا امتياز فردي از بين برود و صفات فاضله ايجاد شود.

دوستي اگر براي خدا شد به مراحل تكامل و ترقي مي رسد اگر براي مال دنيا و حسن و جمال و مركب و زيبائي و ناموس و مقام دنيوي شد به انتفاي آن دوستي منتفي مي گردد.

فرمود خوب بكوشيد يكديگر رابه اطاعت خدا دوست داريد و براي رضاي خدا به هم محبت و مودت ورزيد تا اجتماعي فاضله و مدينه فاضله تشكيل شود - و محيطي مرفه و با آسايش روي دهد افراد و همسايگان با هم روابط دوستي و مودت برقرار نمايند روزگار آن مردم سياه مي باشد كه از هم قطع رابطه نموده به هم بدبين و از هم دور و زندگيشان سست و متزلزل و نسلشان كاهش مي يابد و محيطشان بي فروغ است.

امام جعفر صادق (ع) مكرر اين بيان را مي فرمود و به همه تذكر مي داد كه آبادي خانه به همسايه خوب و باوفاست.

امام محمدباقر (ع) به اصحاب خود مي فرمود آيا در ميان شما كسي هست كه از حال همسايه و دوست خود پرسد و او را ياري كند و كمك كند و حاجات مالي او را فراهم نمايد و از نظر معيشت از حال و كار او باخبر باشد با درهم و دينار به او كمك كند با مال و جان و قلم و قدم و زبان او را حمايت و ياري نمايد گفتند خير فرمود در اين صورت نمي توان شما را برادر دانست [2] .

امام زين العابدين (ع) جدش در اين باره فرمود برادر و رفيق شما كسي است كه در حال احتياج دست در جيب برادر خود كند به قدر نياز بردارد و او نپرسد چه مبلغي برداشتي و چه وقت مي دهي يا در جاي خود مي گذاري؟ اين ها طريق دوستي بود.

امام جعفر صادق (ع) به عقيده خود در طريق تحكيم مباني دوستي و دوست يابي و نگاه داشتن دوست بسيار با ايمان و كامل بوده - و مباني دوستي و شرايط آن را از نيكوئي و عواطف و مهرباني و كمك مالي و جاني و قدمي و قلمي و زباني همانطور كه با خويشان و اقرباء مماشات مي كرد با دوستان نيز عمل مي فرمود - و اين غريزه مخصوص امام ششم بوده كه قبل از آنكه به مقام امامت برسد به اين خصال و سجايا آراسته بود و در دوران مدرسه جعفري همين ادب و آداب و ادبيات را كاملا رعايت مي كرد و اصحاب و ياران و شاگردان خود را خوب مي شناخت با هر يك از آنها در خور مقام و منزلتشان رفتار مي كرد سالخوردگان را پدر مي ناميد - متوسطين را برادر مي خواند - كوچكتران را فرزند خطاب مي كرد به هر يك



[ صفحه 413]



انعام و اكرام و صلاتي مي داد و تعليمات درخور احتياج اخلاقي آنها به آنها مي آموخت در تمام عمر با اين فضيلت اخلاقي با همه رفتار مي كرد - چنانچه روزي كه مفضل بن عمر از جهان درگذشت و خبر مرگ او به امام ششم رسيد فرمود خداوند رحمت كند او را كه پدر خوبي بود و چون ابان بن تغلب دانشمند نامي درگذشت فرمود به خدا سوگند مرگ ابان مرا بسيار متأثر و غمگين ساخت [3] .

نوع دوستي و علاقه به خير و نيكوئي به طرز عجيبي در امام صادق عليه السلام تجلي داشت به قدري او با اصحاب و ياران و شاگردان خود حتي آنها كه زنديق و ملحد و كافر بودند و براي طلب علم به محضر او شتافته بودند مهرباني و تفقد و نيكو رفتاري مي كرد كه همه ي فريفته ي او شده بودند امام ششم هيچ وقت با دوستان خود به تندي و خشم سخن نگفت زندگي او سرتاسر صميميت نوع دوستي - خلوص نيت - متانت - مدارا - بصيرت و بينائي نشان داد كه همه مطيع و فريفته مكارم اخلاقي او شده بودند.

امام جعفر صادق (ع) در فتنه و انقلاب بين اموي و عباسي و شعله آتش انقلاب كه در شرق و غرب مشتعل بوده مخصوصا اختلاف و خصومتي كه بين اولاد علي و بني عباس رخ داده و روزافزون مي شد در اين جريان امام ششم با كمال متانت و وقار افراد خاندان علوي را دعوت مي كرد و آنها را جمع مي نمود و به هر يك در سر و علن وجهي مي داد و امر معيشت آنها را اداره مي كرد و شاگردان و اصحاب و انصار را جمع مي كرد و به صلح و سلم و دوستي و محبت رفع خصومت و دشمني امر مي كرد و علم و فضيلت مي آموخت و مردم را به حال خود وامي گذاشت اما آنها را به تقوي و جوانمردي و علم و فضل و خصال نيكو دعوت و تحريض و ترغيب مي فرمود [4] .


پاورقي

[1] نورالابصار ص 147 - فصول المهمه ص 310 - الصداقة و الصديق ص 10-80 مصادقة الاخوان.

[2] عيون الابصار ص 23 ج 3 الصداقة و الصديق ص 11.

[3] كتاب محمد بن حنيفه ص 96 به نقل زندگي جعفر بن محمد عبدالعزيز سيد الاهل ص 205.

[4] عقيدة الشيعه ص 129.


سفر شام


يك سفر تاريخي به شام پايتخت بني اميه در خدمت پدر كرد و در اين سفر صيت علم و كمالات اين دو وارث علوم انبياء و اولياء اقطار را فراگرفت علماء مسيحي و يهود و ملل ديگر دانستند كه اسلام را جز سلاطين جبار بني اميه حامي و حافظي هست كه بايد معنويت را در نزد آنان جست.

پدر بزرگوارش دست به كار نشر علوم گوناگون زد و اين بزرگوار دنباله آن امر خطير را گرفت و تكميل فرمود تمام بزرگان درجه اول از علما - فقها - محدثين - صنعتگران طبيعيون - عرفا و زهاد و متصوفه - مفسرين - متكلمين - علماء ادب و سير و غير آن به تقدم و استادي آن حضرت اذعان و افتخار دارند - آري كساني چون ابوحنيفه كه در خانه آن بزرگوار عمري را گذرانيده بود و جابر بن حيان و صدها مردماني ديگر به شاگردي آن امام همام در عالم مي باليدند - بزرگ ترين تاريخ نگار سني و محقق - ابن خلكان كه شايد قريب به سي سال روي تصحيح كتاب بي نظيرش وفيات الاعيان زحمت كشيده درباره آن بزرگوار و كرامات و كتب و علوم آن حضرت مطالبي ذكر كرده كه اجماعي همه مسلمين بوده و در اينجا بعضي قسمت هاي آن ترجمه مي شود - پس از بيان نسب شريفش تا به علي بن ابيطالب گويد وي يكي از امامان دوازده گانه است بر طبق مذهب اماميه آن بزرگوار از سادات بزرگ اهل بيت پيغمبر به شمار است براي صدق و راستيش در گفتارهاي خود ملقب به صادق شد.

فضيلت و فضل او مشهورتر از اين است كه محتاج به ذكر باشد.

در صنعت كيميا و علوم ديگر تعليماتي دارد يكي از تلاميذ وي ابوموسي جابر بن حيان است كه كتابي را در هزار ورق جمع آوري كرده و آن كتاب متضمن پانصد رساله از رسايل علمي حضرت امام جعفر صادق است جز اين رسايل فقه اربعمائه و رسائل و كتب بسيار و احاديث بي شمار از آن حضرت به يادگار مانده چون اهل دنيا از بني العباس و امويان را به كار سلطنت مشغول ديد مجالي يافت و همت به نشر معارف اسلامي گماشت و اقصاي تركستان



[ صفحه 269]



تا آخر خاك آفريقا مردمان هر كشور و ناحيه و شهر را به وسيله تلاميذ و شاگردان عالم خود به حقايق آشنا فرمود - فقه را مدون - تفسير و احاديث و رجال و عرفان را در شرق و غرب انتشار داد - در عالم اسلام به لقب صادق مشهور شد گر چه اين لقب را اجداد بزرگوارش به او داده بودند ولي در ميان عامه خلق به واسطه منصور دومين مقتدر عباسي اين لقب شهرت عجيبي يافت زيرا كه منصور در ايام گرفتاري و مذلت در آخر دوران سلطنت بني اميه از اين امام بشارت سلطنت را شنوده بود و تمام افراد بني هاشم مانند منصور و ديگر خلايق معتقد بودند كه امام جعفر صادق عليه السلام را از اميرالمؤمنين علي عليه السلام كتاب جفر و جامع كبير به ارث رسيده و به اين جهت بر وقايع آينده و اخبار غيب مطلع است - هنگام سختي بني هاشم در رصافه هفتاد نفر از سرانشان جمع شدند اعم از بني الحسن و بني الحسين و بني العباس و تصميم گرفتند كه پسرزاده امام حسن را به خلافت انتخاب كنند و بروند در شهرهاي خراسان و ديگر بلاد مردم را به ياري آل محمد بخوانند و دعوت كنند - چون مقدمات را در آن جلسه فراهم كردند - گفتند اين كار جز با شركت حضرت امام جعفر بن محمد (ع) راست و درست نگردد - امام را دعوت كردند و مطلب را معروض داشتند حضرت به اولاد امام حسن فرمود عموزادگان من، كار خلافت بر شما راست نيايد و هنوز نوبت شما بني فاطمه نرسيده - طالبان خلافت از حضرتش رنجيدند بلكه در نهان نسبت حسد به آن بزرگوار دادند حضرت به طور اعتراض از جلسه برخاست و فرمود ان كان و لابد كار شدني است و اين امر (خلافت) به صاحب قباي زرد خواهد رسيد - منصور عباسي قبائي زرد و وصله دار دربر داشت و از اكثر حضار در ظاهر از هر حيث عقب تر بود (در آن جلسه از بني هاشم هفتاد نفر حضور داشتند كه راوي گويد هر يك از آنان شايسته خلافت و سلطنت بود).

خود منصور گويد چنان به صدق امام يقين داشتم كه در امر سلطنت خود ترديد نكردم باز براي اطمينان خاطر با امام از آن محوطه بيرون آمدم و ركاب استرش را گرفتم و پياده در ركابش روان شدم و استفسار نمودم كه اين فرمايش كه فرموديد آيا حتمي است؟ اطمينانم داد و مرخصم فرمود.

منصور مي گويد به حق خداوند چنان اعتماد به صدق او داشتم كه تا برگشت به آن جلسه در خيال حكام هر مملكت و شهر را تعيين كردم.

طولي نكشيد كه آثار طلوع اقبال عباسيان و غروب ستاره دولت امويان ظاهر شد و



[ صفحه 270]



وجود آن حضرت مستقيما يكي از عوامل كمك به عباسيان نيز بود زيرا كه پس از ازدياد طرفداران آل محمد صلي الله عليه و آله در خاك خراسان و نواحي كرمان و ري بعض سران مؤثر نهضت كنندگان نخست نامه به آن بزرگوار نگاشتند كه اگر خلافت را قبول مي فرمايد صريحا مرقوم نمايد تا برايش بيعت بگيرند.

حضرت به طور صراحت لهجه جدا خلافت را رد فرمود و فرزندزاده امام حسن عليه السلام هم بنا به توصيه آن حضرت موضوع را رد كرد - اين بود كه دعات خراسان روي به بني عباس نمودند و همين ابا و امتناع امام موجب قوه كار عباسيان گرديد - گرچه منصور قدرداني از آن حضرت نكرد و در نهاني پس از استقرار خلافت بر او - از نفوذ معنوي آن حضرت هراسناك شد و موجب مسافرت آن بزرگوار در سن پيري به عراق گرديد و چنانكه امام خبر داده بود موجبات قتل سادات حسني را نيز فراهم كرد.

سفر عراق حضرت صادق عليه السلام از سفرهاي تاريخي است - امام همام مانند جد بزرگوارش اميرالمؤمنين علي عليه السلام از حجاز به خاك ايران و عراق (از راه نجف) تشريف فرما شد - در شهرها علما و اهل علم به استقبالش شتافتند همه جا قلم ها و صحيفه ها آماده بود و تعليمات آن مخزن علوم الهي را مي نگاشتند هنگامي كه به منصور حالش را گزارش دادند در برابر صفات آن ولي خدا خاضع شده و چون به مجلس منصور درآمد خليفه بدان سطوت كه تقريبا ثلث ممالك گيتي را در قبضه اقتدار داشت در برابرش با آنكه قصد قتل او داشت كوچك و خاشع شد عرض كرد اي جعفر بن محمد اينك مانند پيغمبران شده اي - سپس از تخت به زير آمد و مشك و عطر به دست خود نياز سر و محاسن و لباس آن حضرت كرد.

مكرر منصور عباسي مي گفت هر كه مي خواهد به سيماي پيغمبران خدا بنگرد به امام جعفر صادق عليه السلام نگاه كند - بعضي عرفا و زهاد درجه ي اول اسلام مي گفتند هر كه مي خواهد بزرگ ترين آيت توحيد خدا را تماشا كند شب در حال عبادت و نماز بر سيماي جعفر بن محمد بنگرد كه با لباس سفيد چون ملائكه ابرار با خداي خود راز و نياز مي كند.

بعضي از علماي دانشمند مادي آن عصر مي گفتند ما بر همه علما فايق آمديم جز بر جعفر بن محمد كه چون با ما راجع به توحيد صحبت مي كرد چنان مي نمود كه گويا خدا مابين ما و او تجلي كرده است.

آن حضرت لباس بس ساده مي پوشيد و در نظافت مثل علي عليه السلام بود هر مرد عظيم القدري



[ صفحه 271]



در برابرش كوچك مي شد حتي وقتي يكي از اركان دولت بني العباس (يا ابومسلم خراساني بود و يا ابوسلمه خلال معروف به وزير آل محمد يا يكي از همين رديف) در مدينه به قصد شرفيابي به خانه ي حضرت آمد حضرت در باغچه به كار فلاحت اشتغال داشت و پيراهن كرباسي سفيدي دربر داشت دستور فرمود كه آن مرد بزرگ به خانه وي آيد - برايش در محلي كه مشرف بر باغچه بود فرشي نظيف و كم بها گستردند آن مرد نشست امام هم به همان حالي كه آستين هاي خود را بالا زده بود آمد و نشست وي در برابر آن بزرگوار دست و پاي خود را گم كرد و هيمنه و عظمت آن حضرت او را فراگرفت چنانكه از فرط خضوع پا به پا مي شد يك وقتي سينه اش تنگي كرد گفت اي مولاي من پادشاهان و بزرگان بسيار ديده ام هيچ گاه در برابر هيچ سلطان و بزرگي چنين كوچك نشده خود را نباخته ام اين چه تكبري است كه در تو مي بينم - امام گفت من تكبري ندارم عرض كرد پس اين چيست كه در وجود تو است فرمود اگر كسي تقوي داشته باشد كبرياء الهي در او خواهد بود.

هيچ كس از ائمه و رجال اوليه اسلام در نزد فرق مختلف مسلمين به اندازه او مقبوليت عامه ندارد اگر آن همه علوم مخفي و جلي و آن اندازه علما از حوزه درس آن بزرگوار بيرون نيامده بودند و فقط آثار آن حضرت منحصر به كلمات او بود براي راهنمائي بشر كافي مي بود.

شماره و عدد علماء عصر عباسي از تلاميذ آن حضرت را در علوم مختلفه بعضي محققين تا چهار هزار تن نگاشته اند كه ترجمه و شرح حالات و مؤلفات اكثر آنان معروف است.

از آن حضرت اشعاري بس فصيح و نادر و سراپا حكمت نيز باقي مانده است.


قصر الصلاة


قال الامام الصادق عليه السلام: الصلاة في السفر ركعتان ليس قبلهما و لا بعدهما شي ء الا المغرب ثلاثا، أي تبقي علي حالها.

و قال عليه السلام: المتمم في السفر كالمقصر في الحضر.


الفقهاء 01


قالوا: مكان الذبح، و النحر مني بالاتفاق، و قال الشيخ الاردبيلي في شرح الارشاد ما نصه بالحرف: «أما زمان الذبح فظاهر الاصحاب أنه لمن كان بمني يوم النحر - أي العيد - و ثلاثة أيام بعده، و زمان الاضحية في غير مني يوم النحر، و يومان بعده». ثم ذكر الرواية المتقدمة.

و الذي لا شك فيه أن نية القربة واجبة في الذبح، لأنه عبادة، بل التنبيه علي ذلك من نافلة القول.


الذابح


يشترط في الذابح الاسلام، و لا يشترط أن يكون ذكرا، و لا بالغا، و لا شيعيا، و لا أن يكون غير جنب، أو غير ابن زنا، او غير اغلف.

فتحل ذبيحة الغلام المميز، و الصبية المميزة، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن ذبيحة المرأة و الغلام، هل تؤكل؟ قال: نعم، اذا كانت المرأة مسلمة، و ذكرت اسم الله حلت ذبيحتها، و اذا كان الغلام قويا علي الذبح، و ذكر اسم الله حلت ذبيحته.

و قال الشهيد الثاني في السمالك: «من أوصاف الذابح أن يكون قاصدا الي



[ صفحه 353]



الذبح فالمجنون و الصبي غير المميز و السكران لا يحل ما يذبحونه، لأنه بمنزلة ما لو كان في يد نائم سكين، فانقلب، و قطع حلقوم شاة».

و سئل الامام عن ذبيحة ابن الزنا؟ قال: «لا بأس.. و عن ذبيحة الأغلف؟ قال: لا بأس.. و قال: لا بأس ان يذبح الرجل، و هو جنب». الاغلف هو الذي لم يختن.

و نقل الامام الباقر أو الامام جعفر الصادق عليه السلام عن جده علي أميرالمؤمنين عليه السلام أنه قال: من دان بكلمة الاسلام، و صام و صلي فذبيحته حلال لكم اذا ذكر اسم الله.

أجل، لا تحل ذبيحة المغالي، و لا من أعلن العداوة لاهل البيت عليهم السلام، قال الامام الصادق عليه السلام: «ذبيحة الناصب لا تحل». و المغالي اسوأ منه.

و قد توسع السيد الحكيم، و تسامح كثيرا في الأخذ من يد المسلم قال في منهاج الصالحين باب الذباحة:

«لا فرق في المسلم الذي يكون تصرفه امارة علي التذكية بين الامامي و غيره، و بين من يعتقد طهارة الميتة بالدبغ و غيره، و بين من يعتبر الشروط المعتبرة في التذكية كالاستقبال و التسمية، و كون المذكي مسلما، و قطع الاعضاء الاربعة و غير ذلك، و بني من لا يعتبرها».

و قال أيضا: «دهن السمك المجلوب من غير بلاد الاسلام لا يجوز شربه اذا اشتري من غير مسلم، و يجوز شربه اذا اشتري من مسلم، و ان علم أن المسلم أخذه من الكافر».



[ صفحه 354]




النسب


يلحق الولد بالرجل بسبب الزواج، أو بوطء الشبهة مع مراعاة الشروط التالية:


السحق


عنونا هذا الفصل باللواط، و السحق، و القيادة. و قد تكلمنا عن اللواط، أما السحق فمعناه لغة الشدة في الدق، و المراد به هنا وطء المرأة مثلها، و يطلق عليها المساحقة من باب المفاعلة، و هو من أشد الكبائر، و أعظم المحرمات، و في روايات أهل البيت عليهم السلام: أنه الزنا الأكبر، و أنه يؤتي بالمساحقة غدا، و عليها سبعون حلة من نار، الي غير ذلك من الأخبار.



[ صفحه 269]




الأنبياء و كتبهم


فروع الكافي 2 / 157، ح 5: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن القاسم بن محمد، عن علي بن أبي حمزة، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:....

نزلت التوراة في ست مضت من شهر رمضان، و نزل الإنجيل في اثنتي عشرة ليلة مضت من شهر رمضان، و نزل الزبور في ليلة ثماني عشرة مضت من شهر رمضان، و نزل القرآن في ليلة القدر.


الفقيه اذا مات


أصول الكافي 1 / 38، ح 1: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن عثمان بن عيسي، عن أبي أيوب الخزاز، عن سليمان بن خالد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ما من أحد يموت من المؤمنين أحب الي ابليس من موت فقيه.


اتق الله


[تحف العقول 361: قال عليه السلام:...].

اتق الله بعض التقي و ان قل، و دع بينك و بينه سترا و ان رق.


عامة اليهود يسلمون


أصول الكافي 1 / 406، ح 6: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد البرقي، و علي بن ابراهيم، عن أبيه، جميعا عن القاسم بن محمد الاصبهاني، عن سليمان بن داود المنقري، عن سفيان بن عيينة، عن أبي عبدالله عليه السلام:...

ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: أنا أولي بكل مؤمن من نفسه و علي أولي به من بعدي.

فقيل له: ما معني ذلك؟

فقال: قول النبي صلي الله عليه و آله و سلم: «من ترك دينا أو ضياعا فعلي و من ترك مالا فلورثته» فالرجل ليست له علي نفسه ولاية اذا لم يكن له مال، و ليس له علي عياله أمر و لا نهي اذا لم يجر عليهم النفقة.

و النبي و أميرالمؤمنين عليه السلام و من بعدهما ألزمهم هذا فمن هناك صاروا أولي بهم من أنفسهم، و ما كان سبب اسلام عامة اليهود الا من بعد هذا القول من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و أنهم أمنوا علي أنفسهم و علي عيالاتهم.


امت محمد كيانند؟


ابوعمرو زبيري گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: خبر ده به من كه امت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - كيانند؟

حضرت فرمود: امت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - بني هاشمند فقط؟

عرض كردم: به چه دليل، امت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم - فقط اهل بيت او است - كه يادآور شديد - و غير آنها نيستند؟

حضرت فرمود: دليل فرمايش خدا است: (و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربنا تقبل منا انك أنت السميع العليم - ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا أمة



[ صفحه 231]



مسلمة لك و أرنا مناسكنا و تب علينا انك أنت التواب الرحيم) [1] «و (نيز به ياد آوريد) هنگامي را كه ابراهيم و اسماعيل، پايه هاي خانه ي (كعبه) را بالا مي بردند؛ (و مي گفتند): پروردگارا! از ما بپذير كه تو شنوا و دانائي، پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده، و از دودمان ما، امتي كه تسليم فرمانت باشند، به وجود آور، و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ي ما را بپذير، كه تو توبه پذير و مهرباني».

و هنگامي كه خدا درخواست ابراهيم و اسماعيل را انجام داد، و از ذريه و نسل آنها امت مسلماني قرار داد، و از ميان آنها پيامبري فرستاد كه بر آنها آيات خدا را بخواند، و آنها را تزكيه كند، و به آنها كتاب و حكمت بياموزد، حضرت دعاي ديگري به دعاي نخستين خود ملحق نمود، و آنگاه كه براي آنها از خدا خواست كه آنها را از آلودگي شرك و از عبادت بندگان پاك كند تا امر او در ميان آنان استوار باشد، و از غير آنان پيروي نكنند، و گفت: (و اجنبني و بني أن نعبد الأصنام رب انهن أضللن كثيرا من الناس فمن تبعني فانه مني و من عصاني فانك غفور رحيم) [2] «و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار، پروردگارا! آنها (بتها) بسياري از مردم را گمراه ساختند، هر كس از من پيروي كند از من است؛ و هر كس نافرماني من كند، تو بخشنده و مهرباني».

پس اين دلالت دارد كه ائمه و امت مسلماني كه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - (از ميان آنها) مبعوث شد؛ نمي باشند مگر از ذريه و نسل ابراهيم - عليه السلام - به دليل فرمايش ابراهيم - عليه السلام -: (و اجنبني و بني أن نعبد الأصنام) «و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگهدار» [3] .


پاورقي

[1] سوره ي بقره آيه ي 127 و 128.

[2] سوره ي ابراهيم آيه ي 35.

[3] تفسير العياشي: ج 1 ص 60، بحارالأنوار: ج 24 ص 154 ح 7.


حديث 269


2 شنبه

الصبر رأس الايمان.

شكيبايي، اوج ايمان است.

كافي، ج 2، ص 87


خاتمة الكتاب


عزيزي الباحث، هذا ما استطعت العثور عليه من بعض جوانب حياة الامام المفدي الكوكب السادس من نجوم أهل البيت الهداة صلوات الله عليهم أجمعين، من المصادر الموثوقة المعتبرة و من موسوعات السير و التأريخ.

و به أختتم هذا السفر الميمون المبارك، معترفا بأني مهما بحثت و حققت و تعمقت و سبرت أغوار المطامير من الأسفار و المسانيد و الصحاح و السير و التأريخ، فلن أستطيع غور عشر معشار ما هو عليه عليه السلام و ما هو مدون.

كما هو شأن غيري لن يستطيع ذلك مهما اوتي من دراية و عبقرية و علم و تحقيق، لذا نترك الباب مفتوحا للباحثين الذين يأتون بعدنا، عسي و لعله يستطيع أن يصل الي بعض كنوزه عليه السلام ليستخرج منها ما هو مكنون من جوانب علومه و فضائله و مناقبه عليه السلام المتعددة، لينير الدرب للسائرين علي خطاه.

ختاما لابد لي في هذا المقام أن أشكر الذوات الأفاضل الذين آزروني في تبويب فصوله، و مراجعة مصادره، و تقويم نصه، وصف حروفه و اخراجه بهذه الحلة القشيبة.

سائلين المولي - جلت قدرته أن يتقبل منا هذا اليسير، و يعفو عنا الكثير، فانه سميع بصير.



[ صفحه 636]



و أن يجعله ذخرا لنا في يوم لا ينفع فيه مال و لا بنون الا من أتي الله بقلب سليم.

و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين، و الصلاة و السلام علي خير خلقه و سيد بريته سيدنا محمد و آله الطاهرين.

و سيلي المجلد الحادي العشر ان شاء الله من هذه الموسوعة، و الذي يبحث عن حياة الامام السابع «موسي بن جعفر عليه السلام»، و عنوانه «الكاظم موسي عليه السلام».

ثم بحمد الله و توفيقه في اليوم الخامس و العشرين من شهر شوال المعظم من عام 1417 من الهجرة النبوية، و ذلك يوم شهادته عليه السلام.

و ختاما له الحمد و له الشكر أولا و آخرا.

العبد المنيب

حسين الشاكري

دار الهجرة - قم المشرفة - 25 شوال 1417 ه

الصادق جعفر عليه السلام / ج 1

الصادق جعفر عليه السلام / ج 2



[ صفحه 637]




اخو ابن فرقد


أخو داود بن فرقد.



[ صفحه 125]



محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم. روي عنه أخوه داود بن فرقد.

المراجع:

معجم رجال الحديث 23: 54.


شبابة بن المعتمر العجلي


شباب، وقيل شبابة بن المعتمر العجلي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 218. تنقيح المقال 2: 80. معجم رجال الحديث 9: 11. نقد الرجال 166. توضيح الاشتباه 181. جامع الرواة 1: 398. مجمع الرجال 3: 188. منهج المقال 178.


محمد بن عبد الرحمن بن أبي بكر بن عبد الله بن أبي مليكة المليكي (القرشي)


أبو غرارة، وقيل أبو غرازة محمد بن عبد الرحمن بن أبي بكر بن عبد الله بن أبي مليكة المليكي، القرشي، الجذعاني، وقيل الجدعاني، التيمي، المكي، وقيل المدني. محدث حسن الحال، ضعفه بعض العامة وتركوا حديثه. كان من أهل المدينة المنورة. روي عنه أبو بكر بن أبي أويس، وإبراهيم بن محمد الشافعي، وسعيد بن سليمان الواسطي وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 293 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 136. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 214. نقد الرجال 314. جامع الرواة 2: 138. مجمع الرجال 5: 252. منتهي المقال 278. منهج المقال 301. إتقان المقال 229.



[ صفحه 116]



لسان الميزان 7: 367. ميزان الاعتدال 3: 619. التاريخ الكبير 1: 157. تقريب التهذيب 2: 182. المجروحين 2: 261. خلاصة تذهيب الكمال 286. تهذيب التهذيب 9: 291. الكني والأسماء 2: 80. الضعفاء الكبير 4: 101. الجرح والتعديل 3: 2: 311. المجموع في الضعفاء والمتروكين 364. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 3: 74. المغني في الضعفاء 2: 604. الضعفاء والمتروكين للدارقطني 148.