بازگشت

كيفية شهادته


أيها القارئ الكريم: الشهادة في سبيل الله ظاهرة مألوفة في حياة الأنبياء و الأوصياء و الأولياء.

فالذي يحمل رسالة الارشاد و الاصلاح لابد و أن يتعرض للأذي و الاضطهاد من السفهاء أو أصحاب المطامع و المصالح و الأهواء... و بالتالي قد تنتهي حياته بالقتل... اما بالسيف أو السم أو غيرهما.

هذا... و قد ثبت عن ائمة أهل البيت (عليهم الصلاة و السلام) أنهم لا يموتون ميتة طبيعية، بل بالشهادة... بالسيف أو السم...

فقد روي عن الامام الحسن المجتبي (عليه السلام) أنه قال - في خطبته بعد شهادة أبيه الامام علي أميرالمؤمنين (عليه السلام) -:

«لقد حدثني حبيبي جدي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) أن الأمر يملكه اثنا عشر اماما من أهل بيته و صفوته، ما منا الا مقتول أو مسموم» [1] .



[ صفحه 661]



و قال الامام الصادق (عليه السلام): «والله ما منا الا مقتول شهيد» [2] .

و قال الامام الرضا (عليه السلام): «ما منا الا مقتول» [3] .

و الدليل علي أن الامام الصادق (عليه السلام) فارق الحياة مسموما هو:

1- الأحاديث العامة التي تصرح و تؤكد علي أن أئمة أهل البيت (عليهم السلام) ما منهم الا مسموم أو مقتول.

2- ما ذكره العلماء و المؤرخون من أن الامام الصادق (عليه السلام) مضي مسموما.

و اليك بعض ما ذكروه في هذا المجال:

قال الشيخ الصدوق: (... و الصادق جعفر بن محمد (عليه السلام) سمه أبوجعفر المنصور فقتله...) [4] .

و روي ابن شهرآشوب: عن أبي جعفر القمي قال: سمه المنصور، و دفن في البقيع [5] .

و قال الطبري الامامي: سمه المنصور فقتله و مضي [6] .

و قال الكفعمي:

و توفي (عليه السلام)... مسموعا في عنب [7] .



[ صفحه 662]



و قال ابن الصباغ المالكي:

يقال انه مات بالسم في أيام المنصور [8] .

و قال المحدث المتبحر الشيخ عباس القمي:

«... توفي الامام الصادق (عليه السلام) في شهر شوال سنة 148 ه بالعنب المسموم الذي اطعمه المنصور...» [9] .



[ صفحه 663]




پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 27 ص 217.

[2] بحارالأنوار: ج 27 ص 209.

[3] بحارالأنوار: ج 27 ص 214.

[4] الاعتقادات للصدوق: ص 109.

[5] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 280.

[6] دلائل الامامة: ص 110.

[7] المصباح: ص 691.

[8] الفصول المهمة: ص 219.

[9] منتهي الآمال: ج 2 ص 243.


مسجد دار النابغه!


ابن شبه در طي روايات متعدد نقل مي كند كه از جمله مكانها و نقاطي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در آنها نماز خوانده «دار النابغه» است. [1] .

تعدد اين روايات، نشانگر اين است كه نماز خواندن پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در اين محل، مكرر و متعدد بوده، و از ظاهر اين روايات استفاده مي شود كه هر يك از راويان آنچه مشاهده نموده نقل كرده است و بعيد است كه همه آنها همزمان باشد و همه آنان تنها يكبار نماز خواندن آن حضرت را مشاهده كنند و در موارد متعدد نقل نمايند.

سمهودي از علماي اوائل قرن دهم نيز در شمارش مساجد مدينه يكي از آنها را مسجد دارالنابغه معرفي كرده و گفتار قبلي ابن شبه را بازگو مي كند و دو نكته بر آن مي افزايد:

الف: دار النابغه كه به عنوان مسجد مطرح است، همان خانه اي است كه طبق نقل ابن شبه قبر پدر گرامي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در داخل آن واقع شده است.

ب: دار النابغه در سمت غربي مسجدالنبي و در كنار خانه هاي بني جديله قرار گرفته است. [2] .

مؤلف كتاب عمدة الاخبار نيز كه تقريباً معاصر با سمهودي است، روش مشابه سمهودي را در پيش گرفته و پس از معرفي «مسجد دارالنابغه» به گفتار ابن شبه پرداخته است كه دارالنابغه همان خانه اي است كه قبر عبدالله در آن واقع شده است. [3] .

ولي هيچ يك از اين دو مدينه شناس و بعضي از نويسندگان ديگر در قرون مختلف، قبر و مدفن عبدالله را به طور مستقل عنوان نكرده اند.

آنچه از مجموع اين نقل ها و اظهار نظرها به دست مي آيد اين است كه رسول خدا پس از هجرت به مدينه، با مشاغل فراواني كه داشت «دار النابغه» را به عنوان اين كه قبر پدر گراميش در داخل آن قرار داشت فراموش نكرده بود و گهگاهي اين قبر و سابقه اين



[ صفحه 323]



خانه را يادآوري مي فرمود و در بعضي مواقع در كنار همان قبر نماز مي خواند و اين حقيقتي است كه مورخان قرون اولِ اسلام به آن اعتراف نموده اند ولي به تدريج به عنوان مسجد بودن دارالنابغه اهميت بيشتري داده شده و بقعه و مرقد بودن آنجا تحت الشعاع قرار گرفته است. و اين نوعي تحريف آگاهانه يا ناآگاهانه! در حقايق تاريخي است.


پاورقي

[1] تاريخ المدينه، ج1، ص65 ـ 64.

[2] وفاء الوفا، ج3، ص867.

[3] عمدة الاخبار في مدينة المختار، ص194.


خديم بن شريك


الأسدي، عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


خطبة للامام بصفين


و روي الامام ابوجعفر (ع) خطبة لجده الامام أميرالمؤمنين (ع) خطبها بصفين، و قد تحدث فيها عن سمو اخلاق النبي العظيم (ص) و مدي الخسارة العظمي التي منيت بها الانسانية بفقده (ص) كما ذكر فيها مكانته و منزلته عند النبي (ص) ثم دعا فيها الي جهاد عدوه معاوية ابن أبي سفيان، و هذا نصها:

«الحمد لله علي نعمه الفاضلة علي جميع من خلق من البر و الفاجر، و علي حججه البالغة علي خلقه من اطاعه فيهم، و من عصاه، ان رحم فبفضله و منه، و ان عذب فبما كسبت أيديهم، و أن الله ليس بظلام للعبيد، أحمده علي حسن البلاء، و تظاهر النعماء، و اسعتينه علي ما نابنا من أمر دنيا أو آخرة، و أومن به و أتوكل عليه، و كفي بالله وكيلا، و أشهد ألا اله الله وحده لا شريك له، و اشهد أن محمدا عبده و رسوله، أرسله بالهدي و دين الحق، ارتضاه لذلك، و كان أهله، و اصطفاه علي جميع العباد لتبليغ رسالته، و جعله رحمة منه علي خلقه، فكان كعلمه فيه رؤوفا رحيما، اكرم خلق الله حسبا، و اجمله منظرا، و اسخاه نفسا و ابره بوالد، و أوصله لرحم، و افضله علما، و اثقله حلما، و أوفاه بعهد،



[ صفحه 269]



و آمنه علي عقد، لم يتعلق عليه مسلم و لا كافر بمظلمة قط، بل كان يظلم فيغفر، و يقدر فيصفح، و يعفو حتي مضي صلي الله عليه و آله مطيعا لله، صابرا علي ما اصابه، مجاهدا في الله حق جهاده حتي أتاه اليقين (ص)، فكان ذهابه اعظم المصيبة علي جميع اهل الأرض البر و الفاجر، ثم ترك كتاب الله فيكم يأمر بطاعة الله و ينهي عن معصيته، و قد عهد الي رسول الله (ص) عهدا فلست أحيد عنه، و قد حضرتم عدوكم و قد علمتم من رئيسهم منافق ابن منافق، يدعوهم الي النار، و ابن عم نبيكم معكم بين أظهركم يدعوكم الي الجنة و الي طاعة ربكم، و يعمل بسنة نبيكم (ص) فلا سواء من صلي قبل كل ذكر، لم يسبقني بصلاتي مع رسول الله أحد، و أنا من اهل بدر، و معاويه طليق ابن طليق، و الله انكم لعلي حق، و انهم لعلي باطل فلا يكونن القوم علي باطلهم اجتمعوا عليه، و تفرقون عن حقكم، حتي يغلب باطلهم حقكم «قاتلوهم يعذبهم الله بأيديكم، فان لم تفعلوا يعذبهم بأيدي غيركم» فاجابه اصحابه قائلين: يا أميرالمؤمنين انهض بنا الي عدونا و عدوك اذا شئت، فوالله ما نريد بك بدلا نموت معك، و نحيا معك، فقال لهم علي: «و الذي نفسي بيده لنظر الي رسول الله (ص) أضرب قدامه بسيفي، فقال: «لا سيف الا ذو الفقار و لا فتي الا علي، و قال: «يا علي، أنت مني بمنزلة هارون من موسي غير أنه لا نبي بعدي، و موتك و حياتك يا علي معي» و الله ما كذبت، و لا كذبت، و لا ضللت و لا ضل بي، و ما نسيت ما عهد الي، و اني لعلي بينة من ربي، و اني لعلي الطريق الواضح، الفظه لفظا [1] .



[ صفحه 270]




پاورقي

[1] وقعة صفين (ص 356 -354).


اثر كتمان سر


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پوشيده نگه داشتن اسرار ما جهاد در راه خداست.


خداشناسي


فرمود اي مفضل از مجموع اين مطالب دانستي كه خداي عالم به چشم سر ديده نمي شود بلكه به ديده عقل بايد ادراك شود - در احساسات ظاهري خالق حس نمي شود مگر به درك عقلي درمي يابي اگر سنگي را ديدي در هوا بالا رفته مي داني كه شخصي آن سنگ را انداخته و اين علم از راه ديده نيست بلكه از راه تعقل است كه عقل حكم مي كند سنگ به خودي خود بالا نرفته و ديده از اين علم عاجز است.

در معرفت خداي تعالي هم حدي هست كه به عقل بايد دريافت بكنه ذات مقدس او هيچ عقلي پي ني برد ولي صفات او را و آثار و آيات او را عقل درك مي كند و حكم به وجود او مي نمايد و هر كس به قدر فهم و استعداد و لياقت و مقدار ادراكش معرفت پيدا مي كند و بيش از آن هم موظف نيست كه تكاليف فرع معرفت است و همان طور كه همه افراد ملت پادشاه خود را نديده و نمي شناسند مگر به معرفي و آثار خدا را هم جز به نامهاي او و صفات جلال و جمال و آثار صنع او نمي توان شناخت او عزيز و حكيم - خالق - رازق - جواد و كريم است



[ صفحه 391]



و اين كلمات هم معاني دارد كه با جمال معني آن را درمي يابيم نه به تفصيل و اين معرفت از روي همين مباني خلقت و آثار صنع اوست كه در موجودات باقي و برقرار است.

فرمود آسمان را به يك رنگي و صورتي مي بينيم و تصور مي كنيم و حكم به وجودش مي نمائيم ولي حقيقت و كنه آن را نمي دانيم درياها را مي شناسيم اما عمق و طول و عرض و ابتدا و انتهاي آن را كسي نمي داند و از اعماق و اشياء و معادن آن بي خبر است.

درباره خداوند عالم هم عقول از درك ذات و حقيقت و كنه وجودش عاجز و قاصر است.



خرد برد پي به كنه ذاتش

اگر رسد خس به قعر دريا



ولي از آثار عظمت و جلال و جمال و احاطه و قدرت و رزاقيت و خلاقيت و حسن انتظام او در عالم به وجود واجب الوجودش پي برده و يقين به خدائي و توحيد او داريم و عقل مراتب وجود و توحيد و صفات جلال و جمال او را ثابت مي كند و هيچ شك و ترديدي در پيشگاه عقل نيست كه عالم را خدائي است و آن ذات واجب الوجود منزه از هر چه بشر تصور كند مي باشد بالاتر و برتر از اوهام و تخيلات و افكار و تصورات است.

فرمود درباره ذات حق فكر نكن درباره صفات جلال و جمالش و آثار صنعش تفكر نما و افلاك و عناصر و ثوابت و سيارات و تمام مواد و مواليد را از آثار صنع او بدان و تسبيح و تقديس حق بگو.


لطايف سخنان امام صادق


فرمود تو را بر عبادت مقدم داريد كه خداي تعالي چنين دستور فرموده است التائبون العابدون و اضافه كرد كه توبه آنست كه شخص دست از معاصي باز دارد و روي به اطاعت خدا آورد و حقيقت



[ صفحه 408]



ذكر خداي تعالي آنست كه شخصي خود را به كلي فراموش كند و تسليم امر حق نمايد چنانچه خودش در تعريف چنين مردي فرمود و يختص برحمته من يشاء يعني مخصوص گردانم به رحمت خود هر كه را خواهم و در اين جا واسطه و اسباب را از ميان برداشته است تا بدانند كه رحمت او عطاي محض است و مستقيم به بنده مرحمت مي كند.

فرمود مؤمن آن است كه به نفس خود قائم باشد و عارف آنست كه به خداي خود قائم باشد - درباره ي عشق فرمود عشق جنون الهي است نه مذموم است نه ممدوح و سر معاينه آنگاه مسلم شود كه رقم ديوانگي بر آدمي كشند.

فرمود از خوشبختي مرد آنست كه دشمنش عاقل باشد.

فرمود از مصاحبت و همنشيني پنج كس در حذر باشيد.

اول دروغ گو هميشه با وي در غرور باش

دوم احمق كه در وقت سود تو ندانسته خواهد كاري كند كه زيان تو در او باشد

سوم بخيل كه در بهترين وقتي از تو ببرد و تو را تنها گذارد

چهارم بد دل كه در وقت حاجت تو را ضايع كند

پنجم فاسق كه تو را به يك لقمه بفروشد

فرمود خداوند تعالي در دنيا بهشتي و جهنمي دارد كه بهشت آن عافيت است و دوزخ آن بلا - بهشت عافيت آنست كه كار خود را به خداي واگذاري - و دوزخ آن است كه به نفس خويش گذاري.

فرمود اگر صحبت اعداء اولياء را مضر بوده آسيه را از صحبت فرعون ضرر رسيدي و اگر صحبت اولياء اعداد را نافع بود زن نوح و لوط از صحبت ايشان منفعت بردي.

يك روز داود طائي نزد امام صادق عليه السلام آمد گفت اي پسر رسول خدا مرا پندي ده كه دلم سياه شده است آن حضرت فرمود يا داود تو زاهد زمانه ي تو را به پند من چه حاجت؟

داود گفت اي فرزند رسول خدا شما را بر همه خلايق افضليت است و واجب است كه همه خلايق را پند دهي.

امام صادق عليه السلام فرمود من مي ترسم روز قيامت جدم بفرمايد چرا متابعت من نكردي و اين كار به نسب نيست بلكه به عمل صالح است كه قبول حضرت حق افتد.

داود به گريه افتاد و گفت بار خدايا اين كه از خاندان نبوت است و جدش رسول خدا



[ صفحه 409]



مي باشد و مادرش بتول عذراست چنين مي ترسد پس داود چگونه باشد و چگونه مضطرب و پريشان نباشد.

امام صادق عليه السلام در عبادت مردم را به خدا رهبري مي كرد مي فرمود كاري نكنيد كه روز قيامت از خدا بترسيد و شرمنده باشيد و خود همواره در انزوا و عبادت به سر مي برد و از دست روزگار دلگير بود مي فرمود فسد الزمان و تغيير الاخوان.

از او پرسيدند درويش صابر فاضل تر است يا توانگر شاكر فرمود درويش صابر زيرا توانگر را دل با دنياست و درويش را دل با خداست.

فرمود عبادت جز به توبه راست نيايد پس توبه را در راه خدا مقدم داريد بر عبادت چنانكه خداي تعالي فرموده التائبون العابدون - توبه نماينده حال بندگي و خضوع و شناسائي معرفت است و اين خود عبادت است.

از نصايح آن حضرت است:

فرمود شش طايفه به شش خصلت هلاك مي شوند

1- امرا به جور و ستم

2- عرب به عصبيت قومي

3- دهاقين به كبر و نخوت

4- تجار و بازرگانان به خيانت

5- اهل الرستاق بالجبر

6- علماء به حسد و منع وجود و سوءظن به معبود

فرمود من سعي در انجام حاجت دشمن مي كنم مبادا كارش از جاي ديگر انجام شود و از طرف من ممنون نشود.

فرمود هر كس اكرامت كند اكرامش كن - هر كس تحقيرت نمايد نفس خود را تكريم كن.

فرمود صله رحم عمر را زياد مي كند - صدقه رفع بلا مي نمايد زبان خوب عمل خوب مي آورد و رزق را مي افزايد.

فرمود هر كس به زن و فرزندش وسعت دهد عمرش افزون شود.

فرمود سه چيز عزت است بخشش به دشمن - عطا به كسي كه تو را محروم كرده باشد



[ صفحه 410]



صله به كسي كه تو را قطع كرده باشد.

فرمود چهار چيز است كه كم آن زياد است و آن آتش - قرض - مرض - دشمني است

- كفاره عمل سلطان احسان به اخوان است.

بپرهيز از مجالست شعرا زيرا كه به مدح شما را مغرور سازند و بهجي تشجيع كنند

در مقام مناجات مي گفت الهي انت بما انت له من العفو اولي مني بما انا له اهل للعقوبه

يعني بار خدايا آنچه تو بر آني از عفو اولي است از آنچه من مستحقم از عقوبت فرمود عيال مرد اسير اوست هر كه خداوند به او توسعه دهد بايد بر زن و فرزند خود و اگر نكند خداوند نعمت را از او زائل نمايد.

فرمود هر كس كسي را مسرور نمايد به مال يا اخلاق يا خدمت و غيره خداوند ملكي را مي آفريند تا به عبادت او را تمجيد و تحميد نمايد - و در روز واپسين او را از تنهائي و وحشت نجات دهد.


مسافرت امام جعفر صادق


به نقل علامه مجلسي امام صادق عليه السلام با جدش زين العابدين دوازده سال زندگي كرد و با پدرش بيش از 19 سال و پس از پدرش 34 سال و در سال 132 با ابومسلم خراساني سفري به خراسان رفت و ابوجعفر



[ صفحه 268]



منصور خليفه بود كه در سن 68 سالگي از دنيا رفت.

در اين مسافرت ما ترديد داريم كه ابومسلم امام جعفر صادق را دعوت كرد براي خراسان. بدون ترديد او به عراق حركت كرد اما به خراسان معلوم نيست رفته باشد زيرا به ابومسلم هم فرمود خلافت براي ما مقدر نشده و قبول نكرد و دعوت او براي علويان برگشت به نام عباسيان.


يرجع الشاك الي الحافظ


اذا شك المأموم و حفظ الامام، أو شك الامام و حفظ المأموم، رجع الشاك منهما الي الحافظ. قال الشيخ الهمداني في مصباح الفقيه: بلا خلاف في شي ء منهما علي الظاهر في الجملة، و يدل عليه قول الامام عليه السلام: ليس علي الامام سهو، و لا علي من خلف الامام سهو.



[ صفحه 249]




وقت الهدي و مكانه


سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل قدم بهديه مكة في العشر؟ قال: ان كان هديا واجبا فلا يجزيه الا بمني، و ان كان ليس بواجب فلينحره بمكة ان شاء.



[ صفحه 235]



و قال: لا تخرجن شيئا من لحم الهدي.

و سئل عن الاضحي بمني؟ فقال: اربعة ايام، و في سائر البلدان ثلاثة أيام.


هل كل حيوان يقبل التذكية؟


ان الحكم بأن المسوخ و السباع، و أيضا الحشرات التي لها جلد، [1] ان



[ صفحه 350]



الحكم بأن هذه تقبل التذكية أو لا تقبلها - يتوقف علي معرفة: هل يوجد في الكتاب و السنة عموم أو اطلاق يدل علي أن كل حيوان يقبل التذكية الا ما خرج بالدليل، أو أنه لا اثر لهذا العموم، أو الاطلاق؟ فاذا شككنا في قبول حيوان للتذكية الشرعية فعلينا قبل كل شي ء أن ننظر و نبحث في الكتاب و السنة عن هذا العموم، أو الاطلاق، فان وجدناه حكمنا بقبوله للتذكية استنادا للعموم، و لا يبقي أثر للشك بحكم الشارع في القابلية، كي نرجع الي أصل عدم صلاحية الحيوان للتذكية، سواء أكان الحيوان من المسوخ، أو السباع، و عليه يكون طاهرا بعد الذبح، لأن صحة التذكية تستدعي طهارة المذكي علي كل حال، سواء اكان من مأكول اللحم، أو من غيره، أما الاكل من لحمه فيجوز اذا لم يدل الدليل من النص أو الاجماع علي التحريم، لقاعدة: كل شي ء لك حلال حتي تعلم أنه حرام.. و أشرنا فيما سبق الي أن السباع و المسوخ و الحشرات يحرم أكلها بالاجماع، و تأتي زيادة البيان في فصل الاطعمة.

و اذا لم نجد في الكتاب و السنة دليلا علي أن كل حيوان يقبل التذكية، فان أصل عدم قابلية كل حيوان للتذكية الا ما خرج بالدليل - هو المحكم بالانفاق. و مجرد الشك في قابلية الحيوان للتذكية كاف في اجراء هذا الأصل. و عليه يكون الحيوان المشكوك في قابليته لها نجسا و محرما أكله بعد الذبح، لأن ذبحه و موته حتف الأنف سواء، ما دام غير صالح للتذكية.

و بهذا تبين معنا أنه لا وجه للتساؤل اطلاقا في أنه: هل الاصل في كل



[ صفحه 351]



حيوان عدم قبوله للتذكية، أو أن الأصل قبوله لها، لأن هذا الأصل مردد بين أمرين: اما لا يجري اطلاقا، و ذلك اذا افترض وجود عموم أو اطلاق في الكتاب أو السنة يدل علي أن كل حيوان يقبل التذكية الا ما خرج، و اما يجري اطلاقا و بالاتفاق، مع عدم وجود هذا العموم أو الاطلاق.

فالواجب - اذن - هو النظر و البحث عن وجود هذا العموم أو الاطلاق في الكتاب أو السنة.. و قد ادعي جماعة من الفقهاء أنه موجود، و استدلوا عليه باطلاق الآيات و الروايات الواردة في حلية أكل ما امسك الكلب، و ما ذكر اسم الله عليه، و ما يصطاد بالسيف و الرمح، و ما الي ذلك ما سبق في فصل الصيد، حيث دلت هذه الآيات و الروايات علي جواز الاكل من كل ما امسك الكلب، و ما ذكر اسم الله عليه، و ما يصطاد بالسيف و الرمح و السهم من غير تقييد و تفصيل بين حيوان و حيوان، و منه يستكشف قابلية كل حيوان للتذكية.

و الحق أنه لا عموم و لا اطلاق في هذه الآيات و الروايات، لأنها لم ترد لبيان صلاحية الحيوان للتذكية، أو عدم صلاحيته لها، و انما وردت لبيان أن التذكية الشرعية في مأكول اللحم تتحقق بامساك الكلب، و بالاصطياد بالسيف، و ما اليه، و بما ذكر اسم الله عليه.. و بديهة أن أول شرط للتمسك باطلاق اللفظ و عمومه ان يكون المتكلم قاصدا بيان الجهة التي حمل اللفظ عليها و فسر بها. و بكلمة ان النص قد ورد لبيان حكم التذكية، لا لبيان موضوعها.

و حيث ان الحكم بصحة التذكية يتوقف قبل كل شي ء علي العلم بأن المحل قابل و صالح لها.. و المفروض أنا نشك بهذه القابلية و الصلاحية، و أنه لا عموم و لا اطلاق يدل علي ثبوتها في كل حيوان - فيكون أصل عدم قبول كل حيوان للتذكية، و الحال هذي، هو المحكم. و عليه، فاذا ذبح الحيوان المشكوك يكون



[ صفحه 352]



ميتة نجسة لا يجدي ذبحه شيئا. قال الشيخ الانصاري في كتابه المعروف بالرسائل باب البراءة ما نصه بالحرف: «ان شك في حيوان من جهة الشك في قبوله للتذكية فالحكم الحرمة، لأصالة عدم التذكية، لأن من شرائطها قابلية المحل، و هي مشكوكة، فيحكم بعدمها، و ان الحيوان ميتة».

و علي هذا يكون الاصل في المسوخ و السباع و غيرها من الحيوانات المشكوكة، يكون الاصل عدم قابليتها للتذكية الا ما خرج بدليل شرعي.. أجل، يبقي شي ء هام، و هو هل هناك دليل شرعي يدل علي أن المسوخ و السباع تقبل التذكية الموجبة للطهارة، كما دل الدليل علي حرمة أكلها؟ و هذا ما سنتعرض له في فصل الاطعمة الذي يلي هذا الفصل مباشرة.

و بعد هذا التمهيد نتكلم عن التذكية بالذبح و النحر، و بالخروج من الماء، و بالقبض، و بالجرح و العقر، و بذكاة الام، و فيما يلي التفصيل، و نبدأ بالذبح.. واركانه ثلاثة: الذابح، و آلة الذبح، و صورته.


پاورقي

[1] ذهب جماعة من الفقهاء منهم السيد الحكيم الي أن كل ما له جلد من السباع و الحشرات يقبل التذكية، قال السيد المذكور في الجزء الثاني من منهاج الصالحين باب الذباحة: «الظاهر وقوع الذكاة عليه اذا كان له جلد يمكن الانتفاع به بلبس أو فرش، و نحوهما، و يطهر لحمه و جلده بها، و لا فرق بين السباع كالاسد و النمر و الفهد و الثعلب و غيرها. و بين الحشرات التي تسكن الأرض اذا كان لها جلد مثل ابن عرس و الجرذ، فيجوز استعمال جلدها اذا ذكيت فيما يعتبر فيه الطهارة، فيتخذ ظرفا للسمن و الماء، و لا ينجس ما يلاقيها برطوبة».


الزوجان و اثاث البيت


اذا أقام اثنان في محل واحد، فيه بعض الأمتعة و الأدوات، ثم اختلفا في شي ء منها، و ادعي واحد أنه له، و ذلك مثل الزوجين يختلفان في أثاث البيت كله، أو بعضه، و مثل نجار و خياط يقيمان في حانوت واحد، ثم يختلفان في بعض محتوياته، اذا كان الأمر كذلك فهل تكون الدعوي بينهما من باب المدعي و المنكر، فيكلف الأول بالبينة و الثاني باليمين، أو من باب المتداعيين، أي أن كلا منهما مدع و منكر و علي كل واحد البينة و اليمين معا، كما هو الشأن في المتداعيين؟

و الجواب:

اذا رجعنا الي القواعد المتسالم عليها نجد ان المنكر هو واحد من اثنين: اما من وافق قوله الأصل، و اما أن يكون صاحب يد، و المدعي بعكس الاثنين، أي لا هو صاحب يد، و لا قوله يتفق مع الأصل. أما ظاهر العرف و العادة فليس بشي ء يعتمد عليه الا اذا قام الدليل الخاص علي اعتباره، و مع وجوده يختصر علي مورده، لأن الأحكام الشرعية لا تؤخذ من عرف الناس و عاداتهم. [1] أجل، يرجع



[ صفحه 287]



اليهم في معرفة الموضوع الخارجي الذي تعلق به الحكم الشرعي - مثلا - تحريم الخمر يؤخذ من نص الشارع، أما تشخيص الخمر في الخارج، و تمييزه عن سائر المائعات فيرجع فيه الي العرف، و أصحاب الخبرة، و عليه فقد يكون الظاهر مع المدعي دون المنكر، و قد يكون مع المنكر دون المدعي.

و ليس من شك أنه لا أصل - هنا - يتفق مع أحد الطرفين دون الآخر، حتي يكون الذي معه الأصل منكرا، و الذي يخالفه مدعيا، اذ لو قلنا بأن الأصل أن لا يكون هذا المتاع ملكا للزوج معارض بأصل أن لا يكون ملكا للزوجة، و لا مرجح لأحد الأصلين علي الآخر، بدون فرق بين ما يصلح لأحدهما فقط، و بين ما يصلح لهما معا بعد أن قلنا: ان الظاهر لا يعول عليه، و كذلك الحال بالقياس الي النجار و الخياط.

و لو قلنا بما ذهب اليه من ذهب من أن ما يصلح للنساء خاصة فهو للزوجة، و ما يصلح للرجل فقط فهو للزوج، و ما يصلح لهما معا فهما فيه سواء أخذا بظاهر الحال، لو قلنا بهذا للزم أن نقول به أيضا فيما لو تنازع رجل مع امرأة اجنبية في شي ء لا يد لأحدهما عليه، و لا يقيمان معا في محل واحد، بحيث اذا كان المتنازع فيه يصلح للنساء فقط تكون المرأة منكرة، و الرجل مدعيا. و اذا صلح للرجل فقط يكون هو المنكر، و هي المدعية أخذا بالظاهر، و كذا لو تنازع اثنان في منشار - مثلا - و كان أحدهما نجارا، و الآخر خياطا، و لا يد لأحدهما عليه، و لا يقيمان في محل واحد.. ان يكون النجار منكرا، و الثاني مدعيا، مع أنه لا قائل بذلك من الامامية. [2] .



[ صفحه 288]



فلم يبق - اذن - الا اليد، فان كان الأحد الزوجين يد - دائمة أو غالبة - علي شي ء من أثاث البيت كان صاحب اليد منكرا، و الآخر مدعيا، فاذا تنازعا في الحلي و الملابس التي لبستها الزوجة، و استعملتها كان القول قولها مع اليمين، لليد لا لأنها تصلح للنساء فقط. و اذا تنازعا في العمامة و الأسلحة التي استعملها و يستعملها الرجل كان القول قوله مع اليمين.. لليد أيضا، لا لصلاحها للرجال فحسب. [3] و من هنا نقول: اذا حصل الخلاف بينهما في قطعة حلي لم تستعملها الزوجة أبدا، و كانت يد الاثنين عليها فهما فيها سواء، بل لو وجدت هذه القطعة في صندوق الزوج الذي يحمل مفتاحه، و لا يستعمله أحد سواه يكون هو صاحب اليد، و يؤخذ بقوله دونها. و كذا لو وجدت قطعة سلاح في الصندوق الخاص بها يكون القول قولها، لأنها صاحب اليد. فالعبرة اذن باليد لا بما يصلح، أو لا يصلح.

أما ما لا يد لأحدهما عليه دون الآخر، كالراديو يستمعان اليه معا، و الساعة في الحائط ينتفعان بها، و «طاولة» الطعام يأكلان عليها.. أما هذه و ما اليها فهما فيه سواء.

و منه تعرف مسألة النجار و الخياط اللذين يقيمان في حانوت واحد، حيث يحكم للنجار بالمنشار، و للخياط بالابرة، لمكان اليد، دون أن يكون للصلاحية أي تأثير. و لو افترض أن في الحانوت منشارا لا يد دائمة أو غالبة عليه لأحدهما



[ صفحه 289]



دون الآخر لكانا فيه سواء لدي التخاصم و التنازع.

اذا تمهد هذا عرفنا أنه اذا تنازع المقيمان في محل واحد علي شي ء من محتوياته، فان كانت يد أحدهما دون الآخر فهو له مع يمينه، و الا فهما متداعيان، فان أقام أحدهما البينة دون الآخر فهو له، و ان أقاما معا البينة قسم بينهما، و ان لم يكن لهما و لا لأحدهما يحلفان و يقتسمان، وان حلف أحدهما، و نكل الآخر فالشي ء لمن حلف.

هذا ما توصلت اليه بعد البحث و التأمل، و كنت قبلا أعتقد بالتفصيل بين ما يصلح، و ما لا يصلح بصرف النظر عن اليد، ثم رجعت الي اليد بصرف النظر عما يصلح و ما لا يصلح.

و قال الحنابلة و أكثر الامامية: ان ما يصلح للرجال من العمائم، و قمصانهم، و جبابهم، و الأقبية و السلاح فهو للزوج مع يمينه، و ما يصلح للنساء، كحليهن، و قمصهن و مغازلهن فهو للزوجة مع يمينها، و ما يصلح لهما، كالفراش و الاواني فهو بينهما.

و قال الحنفية: ما كان في يد أحدهما فعلا فهو له مع اليمين، و ما كان في يدهما معا فهو للزوج وحده مع يمينه.

و قال الشافعية: كل ما في البيت فهو بينهما مناصفة.

و قال المالكية: ما يصلح للنساء فقط، فللزوجة، و ما يصلح للرجال و النساء فللزوج، لأن يده أقوي من يدها. (المغني باب الأقضية).



[ صفحه 290]




پاورقي

[1] قد يستفاد الحكم الشرعي من العرف العام، اذا كان في عهد المعصوم، و بمرأي منه، و مسمع و لم ينه عنه، و بكلمة ان العرف لا يكون حجة الا بامضاء الشارع ضمنا أو صراحة.

[2] في الجزء الرابع من كتاب الفروق «الفرق 232«لو تنازع قاض و جندي رمحا، فالقاضي مدع، و الجندي مدعي عليه، ثم اشكل علي من زعم هذا بأنه لو ادعي أبوبكر علي أفسق الناس ينبغي أن يكون أبوبكر منكرا.

[3] و علي هذا نحمل الاحاديث التي فصلت بين ما للنساء، و بين ما للرجال، بل ان موثق يونس يشعر بذلك، حيث جاء فيه: «ما كان من متاع للنساء فهو للمرأة: و ما كان من متاع النساء و الرجال فهو بينهما، و من استولي علي شي ء منه له» فقول الامام من استولي الخ.. اشارة الي وضع اليد.


التوبة من اللواط


اذا تاب من اللواط قبل أن تقوم عليه البينة سقط عنه الحد فاعلا أو كان مفعولا، و اذا تاب بعدها لم يسقط، أما اذا أقر، ثم تاب كان الخيار في العفو و عدمه للامام، تماما كما هي الحال في التوبة من الزنا التي سبق الكلام عنها في الفصل السابق فقرة «لاطهارة أفضل من التوبة».


الأنبياء العرب


بحارالأنوار 11 / 42، ح 44، عن قصص الأنبياء: بالإسناد إلي الصدوق، عن ماجيلويه، عن محمد العطار، عن ابن أبان، عن ابن أورمة، عمن ذكره، عن العلاء، عن الفضيل قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:....

لم يبعث الله عزوجل من العرب إلا خمسة أنبياء: هودا، و صالحا،



[ صفحه 265]



و إسماعيل، و شعيبا، و محمدا خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم.


لسان الطير


بصائرالدرجات 342، الجزء 7، ب 14، ح 4: حدثنا أحمد بن محمد، عن أحمد بن يوسف، عن داود الحداد،...

عن فضيل بن يسار، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كنت عنده اذ نظرت الي زوج حمام عنده فهدر الذكر علي الأنثي فقال لي:

أتدري ما يقول؟

قلت: لا.

قال: يقول: يا سكني و عرسي، ما خلق أحب الي منك الا أن يكون مولاي جعفر بن محمد عليهما السلام.


للتذكر


[تحف العقول 324: قال عليه السلام:...].

ثلاثة أشياء لاينبغي للعاقل أن ينساهن علي كل حال: فناء الدنيا، و تصرف الأحوال، و الآفات التي لا أمان لها.


وظائف القائد


أصول الكافي 1 / 406، ح 4: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن عبدالرحمن بن حماد و غيره، عن حنان بن سدير الصيرفي، قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول:...

نعيت الي النبي صلي الله عليه و آله و سلم نفسه و هو صحيح ليس به وجع، قال: نزل به الروح الأمين، قال: فنادي صلي الله عليه و آله و سلم: الصلاة جامعة و أمر المهاجرين و الأنصار بالسلاح فجتمع الناس فصعد النبي صلي الله عليه و آله و سلم المنبر فنعي اليهم نفسه.

ثم قال: اذكر الله الوالي من بعدي علي أمتي ألا يرحم علي جماعة المسلمين فأجل كبيرهم و رحم ضعيفهم و وقر عالمهم ولم يضر بهم فيذلهم ولم يفقرهم فيكفرهم و لم يغلق بابه دونهم، فيأكل قويهم ضعيفهم، و لم يخبزهم في بعوثهم فيقطع نسل أمتي.

ثم قال: [قد] بلغت و نصحت، فاشهدوا.

و قال أبو عبدالله عليه السلام: هذا آخر كلام تكلم به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم علي منبره.



[ صفحه 176]




مقصود از ملك عظيم در آيه «يا اينكه مردم نسبت به (پيامبر و خاندانش)...» چيست؟


هشام بن حكم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اين آيه: (أم يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما) [1] «يا اينكه مردم نسبت به (پيامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده حسد مي ورزند، ما به آل ابراهيم، كتاب و حكمت داديم، و حكومت عظيمي در اختيار آنان (پيامبران بني اسرائيل) قرار داديم» سؤال نمودم كه مراد از ملك عظيم چيست؟

حضرت فرمود: واجب الاطاعة نمودن از آنان، و از جمله اطاعت جهنم از آنان در روز قيامت است اي هشام! [2] .


پاورقي

[1] سوره ي نساء آيه ي 54.

[2] بصائر الدرجات: 11، بحارالأنوار: ج 32 ص 287 ح 9.


حديث 268


1 شنبه

المؤمن عزيز في دينه.

مؤمن، در دين خود نيرومند و شكست ناپذير است.

كافي، ج 2، ص 245


نهاية المطاف


بعد هذا العمر المديد المقرون بالعمل المضني و الجهاد المتواصل، المملوء بالعلم و العمل، و السعي و الاجتهاد، و الفضل و التقوي، و حب الخير للمسلمين كافة، و حتي غير المسلمين من مشركين و ملحدين، و حملة الآراء الشاذة المنحرفة، و الذين بذل لهم كل ما في وسعه من النصح و الارشاد، في مناظراته الرائعة، و اسلوبه البديع، ليعيدهم الي جادة الصواب و الطريق المستقيم.

فارق حفيد الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم الامام أبوعبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام الحياة، بعد عمر ناهز الخامسة و الستين، لم يعرف طيلة حياته الا عالما زاهدا، مدافعا عن الحق و العدل، و رسالة السماء، داعيا الي الله سبحانه و تعالي بالحكمة و الموعظة الحسنة، فاعلا للخير و دالا عليه، ناهيا عن الشر و محذرا منه، محتسبا منيبا الي الله تعالي، صابرا علي كل ما أصابه من ظلم و جور و تعسف، منيرا للامة طريق سعادة الدارين، رافعا للأجيال الصاعدة رايات الكفاح، لا تأخذه في الله لومة لائم، في سبيل الحفاظ علي شريعة الله تعالي، و مقاومة كل ضلال أو انحراف أو بدعة أو هوي، مبرهنا ذلك للناس الي يوم القيامة، بشخصيته الفذة المباركة.

و ان مدرسته الكبري التي أنشأها، فقد تخرج منها فطاحل العلماء و الثقات من الرواة الذين حفظوا لنا تراثنا الحضاري الاسلامي الي اليوم، و الذين مثلوا العقيدة الصادقة، و الخلق القويم، و تفجر العلم النافع، و الفهم الواسع. انتقل الي جوار ربه في الخامس و العشرين من شهر شوال سنة 148 ه - علي أشهر الروايات - و كانت وفاته بالمدينة المنورة، و دفن في مقبرة البقيع الي جنب أبيه و جده، و عم جده الامام الحسن المجتبي عليهم السلام، و الي جنب جدته فاطمة الزهرا عليهاالسلام، و جدة جدة السيدة فاطمة بنت أسد الهاشمية ام الامام علي



[ صفحه 632]



ابن أبي طالب و حاضنة الرسول العظيم و مربيته عليهماالسلام.

و اتفق مؤرخو الامامية علي أن المنصور العباسي اغتاله بالسم علي يد عامله بالمدينة، و قيل: ان السم كان مدسوسا في عنب، كما ذكر ذلك الكفعمي في المصباح.

و ذكر بعض علماء أهل السنة و مؤرخيهم أيضا أن شهادته عليه السلام كانت بالسم، كما في «اسعاف الراغبين» و «نور الأبصار» و «تذكرة الخواص» و «الصواعق المحرقة» و غيرها.

و في بحارالأنوار [1] و محاسن البرقي [2] و لما كاد أن يلفظ النفس الأخير من حياته أمر أن يجمعوا له كل من بينه و بينهم قرابة، و بعد أن اجتمعوا عنده فتح عينيه في وجوههم، فقال مخاطبا لهم: ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة.

و هذا مما يدلنا علي عظيم اهتمام الشارع المقدس بالصلاة، فلم تشغل امامنا الفذ عليه السلام ساعة النزع الأخيرة من حياته عن هذه الفريضة و الوصية بها، و ما ذاك الا لأنه الامام الذي يهمه أمر الامة، و ارشادها الي الصلاح حتي آخر نفس من حياته الشريفة، و كانت الصلاة بين شفتيه، و هو أهم ما يوصي به و يلفت اليه.

و أحسب انما خص أقرباءه بهذه الوصية: لأن الناس يرتقبون منهم الاصلاح و الارشاد، و يقتدون بهم، اسوة بسلفهم، فيكون تبليغ هذه الوصية علي ألسنتهم أنفذ، و لأنهم عترة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، فعسي أن يتوهموا أن قربهم من النبي صلي الله عليه و آله و سلم و هم وسيلة للشفاعة ينفعهم و ان تسامحوا في بعض أحكام الشريعة.

فأراد الامام الصادق عليه السلام أن يلفتهم الي أن القرب لا ينفعهم ما لم يكونوا قائمين بفرائض الله سبحانه و تعالي.



[ صفحه 633]



و كانت زوجته التقية (حميدة) ام الامام الكاظم عليه السلام تعجب من تلك الحالة، و كيف ان سكرات الموت لم تشغله عن الاهتمام بشأن هذه الوصية، فكانت تبكي اذا تذكرت حالته تلك [3] .

و أمر أيضا و هو بتلك الحالة لكل واحد من ذوي رحمه بصلة، و للحسن الأفطس بصورة خاصة بسبعين دينارا، فقالت له مولاته سالمة: أتعطي رجلا حمل عليك بالشفرة يريد أن يقتلك؟! قال عليه السلام: تريدين ألا أكون من الذين قال الله عزوجل فيهم: «و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب» [4] ، نعم يا سالمة، ان الله خلق الجنة فطيب ريحها و ان ريحها ليوجد من مسيرة ألفي عام، و لا يجد ريحها عاق و لا قاطع رحم [5] .

و هذا مما يرشدنا الي أهمية صلة الأرحام، بعد الصلاة. و قد كشف في بيانه عن أثر قطع الرحم.

و ما اكتفي عليه السلام بصلة رحمه فحسب، بل وصل من قطعه منهم، و خاصة من هم بقتله. تلك هي الأخلاق الفاضلة النبوية التي كان ينهجها امامنا العظيم.

و بعد شهادته عليه السلام في عام 148 ه عن عمر ناهز الخامسة و الستين، كفنه ولده و الامام من بعده موسي الكاظم عليه السلام في ثوبين شطويين [6] كان يحرم فيهما، و في قميص من قمصه، و في عمامة كانت لجده علي بن الحسين السجاد عليه السلام، و في بردة اشتراها بأربعين دينارا.



[ صفحه 634]



و أمر عليه السلام بالسراج أن يضاء في البيت الذي كان يسكنه أبوه [حين موته] كما فعل أبوعبدالله عليه السلام من قبل في البيت الذي كان يسكنه أبوه الامام الباقر عليه السلام.

و بعد شهادته تزعزعت المدينة بسكانها، بعد أن ذاع خبر وفاته عليه السلام و خرج الشيب و الشباب و المخدرات، و كل ينادي: وا اماماه، وا جعفراه، وا سيداه. كما خرج المساكين و الأيتام ينادون: وا ضيعتاه بعدك، وا محنتاه، وا قلة ناصراه.

و أنشد أبوهريرة العجلي [7] لما حمل الامام الصادق عليه السلام علي سريره و اخرج الي البقيع لمواراته و دفنه:



أقول و قد راحوا به يحملونه

علي كاهل من حامليه و عاتق



أتدرون ماذا تحملوان الي الثري

ثبيرا [8] ثوي من رأس علياء شاهق



غداة حثا الحاثون فوق ضريحه

ترابا و أولي كان فوق المفارق



أيا صادق ابن الصادقين ألية [9] .

بآبائك الأطهار حلفة صادق



لحقا بكم ذوالعرش أقسم في الوري

فقال تعالي الله رب المشارق



نجوم هي اثنا عشرة كن سبقا

الي الله في علم من الله سابق [10] .



دفن عليه السلام في البقيع مع جده لامة الامام الحسن عليه السلام، و جده لأبيه الامام السجاد عليه السلام، و أبيه الامام الباقر عليه السلام صلوات الله أجمعين، كما أسلفنا، و هو آخر من دفن في البقيع من الأئمة الطاهرين.

و السلام عليه يوم ولد، و يوم جاهد و علم، و يوم استشهد، و يوم يبعث حيا.



[ صفحه 635]




پاورقي

[1] بحارالأنوار47 : 2، الحديث 5.

[2] محاسن البرقي1 : 80.

[3] محاسن البرقي1 : 80، الحديث 6.

[4] الرعد: 21.

[5] المناقب4 : 273، و الغيبة: للشيخ الطوسي: 128.

[6] شطا: اسم قرية في مصر تنسب اليها الثياب الشطوية.

[7] أبوهريرة العجلي (غير أبوهريرة الدوسي)، عده ابن شهر آشوب في شعراء أهل البيت.

[8] اسم جبل بمكة.

[9] الألية: اليمين.

[10] القصيدة بكاملها ذكرناها في فصل الرثاء.


احمد بن معاذ الجعفي


أحمد بن معاذ الجعفي، الكوفي.

المراجع:

رجال الطوسي 143. تنقيح المقال 1: 97. أعيان الشيعة 3: 176. نقد الرجال 35. جامع الرواة 1: 72. معجم رجال الحديث 2: 339. خاتمة المستدرك 780. منهج المقال 48. منتهي المقال 39.


سيف بن المغيرة التمار


سيف بن المغيرة التمار، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 215. تنقيح المقال 2: 79. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 370 و 371. نقد الرجال 166. جامع الرواة 1: 397. مجمع الرجال 3: 187. منتهي المقال 161. منهج المقال 178.



[ صفحه 117]




محمد بن عبد الرحمن البزاز


محمد بن عبد الرحمن البزاز، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 293. خاتمة المستدرك 845. معجم رجال الحديث 16: 214. نقد الرجال 314. جامع الرواة 2: 138. مجمع الرجال 5: 253. منتهي المقال 291. منهج المقال 302.