بازگشت

الامام الصادق يفارق الحياة


أيها المؤمنون: عظم الله اجوركم في مصيبة امامكم... هذه المصيبة الاليمة التي ابكت ملائكة السماوات.

ان الملائكة تبكي علي المؤمن اذا مات، فكيف لا تبكي علي امام المؤمنين و حجة الله علي العالمين؟!!

كيف لا تبكي علي خليفة رسول الله و حفيده و ناشر علومه و محيي دينه المبين؟!!

كيف لا تبكي علي هذه المصيبة العظمي الت حلت بالاسلام و المسلمين؟!!

و علي هذه الخسارة الكبري التي مني بها الناس أجمعون؟!!

كيف لا تبكي علي هذا الامام الذي عاشق مظلوما و مضي مسموما؟!!

لقد قضي الامام الصادق (عليه السلام) حياته بالخوف و الشدة، و التشريد و التهديد.

فيوما استدعي الي بغداد، و خاطبه المنصور الطاغية بكلمات لا تليق بمقامه (عليه السلام)!!



[ صفحه 658]



و يوما ابعد الي الحيرة و الكوفة!!

و يوما احرقوا داره!!

و يوما تسلقوا عليه بيته و اخذوه سحبا الي المنصور، بلا عمامة و لا رداء!!

و يوما شاهد بني عمومته يقادون الي السجن و قد اثقلتهم السلاسل و القيود!!

و كم مرة تآمر عليه الطاغية و اراد قتله؟!!

و كم مرة جرد السيف ليضرب عنقه؟!!

و كم...؟

و كم...؟

و لم يهدأ له بال حتي دس اليه السم، و ترك احشاءه تتقطع.

و الآن...

و الآن...قد اشرفت شمس وجوده علي الغروب.

و اقتربت حياته المباركة من النهاية.

ها هو طريح الفراش، و قد احاط به أهله و أولاده... ينظرون الي الوالد الرحيم و الأب الكريم و الامام العظيم.. و هو علي اعتاب الآخرة..

و حان الفراق..

و دقت ساعة الصفر...

و كاني بالامام (عليه السلام) يفتح عينه و يديرها في وجوههم، مودعا اياهم بنظرة ملؤها المحبة و الحنان..

انها النظرة الأخيرة..

انه الوداع الأخير..



[ صفحه 659]



و داعا يا أهلي و أولادي..

و داعا يا شيعتي و أصحابي..

فهذا الفراق و اللقاء عند الصراط للشفاعة.

و كأني به (عليه السلام) يستقبل القبلة بجسمه المتعب النحيف..

مسبلا يديه...مادا رجليه.

و لحيته البيضاء الشريفة تستقبل السماء.

و شفتاه الكريمتان تتمتمان..

و لسانه يلهج بذكر الله:

أشهد أن لا اله الا الله، و أشهد أن محمدا رسول الله.

و يغمض عينيه الغائرتين... بكل هدوء.

و دقات قلبه الكبير..تتوقف شيئا فشيئا.

و كأني بالنداء الالهي يهتف به:

«يا أيتها النفس المطمئنة - ارجعي الي ربك راضية مرضية - فادخلي في عبادي - و ادخلي جنتي» [1] .

فتستسلم الروح لبارئها.

و يفارق الامام الحياة، ليلتحق بآبائه الطاهرين و أجداده المعصومين...

في مقعد صدق عند مليك مقتدر.

و انا لله و انا اليه راجعون.



[ صفحه 660]




پاورقي

[1] سورة الفجر الآيات 30 - 27.


توجه خاص رسول خدا به دار النابغه


كاتب واقدي مطلب مشروحي در زمينه سفر آمنه به همراه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به مدينه نقل نموده كه اينك خلاصه آن را در اينجا مي آوريم:

وي مي نويسد: آمنه به همراه رسول خدا، كه طفل شش ساله بوده، و در معيت ام ايمن و به وسيله دو نفر شتر، براي ديدار با اقوام خويش «بني النجار» رهسپار مدينه شد و در اين شهر يك ماه توقف كرد و در «دارالنابغه» اقامت گزيد و به هنگام مراجعت به مكه در «ابواء» از دنيا رفت و در همين محل دفن گرديد.

واقدي همچنين آورده است كه: پيامبر (صلي الله عليه وآله) پس از هجرت به مدينه، از اين سفر خويش ياد مي كرد و ديدنيها و شنيدنيهاي حساس آن دوران را كه از مدينه در خاطرش بود مطالبي نقل مي نمود و به خصوص درباره دارالنابغه مي فرمود: «در آن سفر به همراه مادرم در اين خانه اقامت كرديم و قبر پدرم عبدالله نيز در ميان اين خانه است». [1] .

و اين بود بخشي از گفتار مدينه شناسان درباره خانه نابغه و اين كه اين محل مدفن پدر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده است.



[ صفحه 322]




پاورقي

[1] طبقات، ج1، ق1، ص73.


خديم بن سفيان


الأسدي الكوفي من أصحاب الامام علي بن الحسين عليه السلام عده الشيخ في رجاله [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


معاوية مع ابن العاص


و روي الامام أبوجعفر (ع) حديثا دار بين معاوية و عمرو بن العاص، قال (ع): «طلب معاوية الي عمرو بن العاص أن يسوي صفوف أهل الشام، فقال له عمرو: علي أن لي حكمي ان قتل الله ابن أبي طالب، و استوسقت لك البلاد، قال: اليس حكمك في مصر؟ قال: و هل مصر تكون عوضا عن الجنة، و قتل ابن أبي طالب ثمنا لعذاب النار الذي لا يفتر عنهم، و هم فيه مبلسون؟ فقال معاوية: ان لك حكمك أباعبدالله ان قتل ابي طالب، رويدا لا يسمع الناس كلامك، فقال لهم - أي لأهل الشام - عمرو: يا معشر أهل الشام سووا صفوفكم، و اعيروا ربكم جماجمكم، و استعينوا بالله الهكم، و جاهدوا عدو



[ صفحه 268]



الله وعدوكم، و اقتلوهم قتلهم الله و أبادهم «و اصبروا ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين» [1] .

و بهذا الخداع و التضليل استطاع معاوية أن يناجز الامام أميرالمؤمنين عليه السلام رائد الحكمة و الحق في الأرض.


پاورقي

[1] وقعة صفين (ص 267 أ.).


دو مأموريت مردم


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردم به دو خصلت مأمور شدند، اما آنها را تباه كردند و از اين رو همه چيز را از دست دادند، شكيبايي و رازداري. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 2 / 222 / 2: ميزان الحكمه: ج 17346، 11.


درس روح الاجتماع


فرمود اي مفضل جاهلان و نابخردان براي انكار خالق برخاسته اند و آنچه نفهميده اند انكار مي كنند و مخالف حكمت و مصلحت مي دانند در حالي كه جهل خود را ابراز مي نمايند.

ملاحده به صانع عالم قائل نيستند و اتباع ماني نقاش به دو خدا قائلند و حكماي يونان از آلام و مصائب مرگ و فنا مانند طبيعيان از درك حقايق عاجز مانده اند اكنون تو گوش كن تا در پاسخ آنها لغزشهاي آنها را بشنوي و راه صواب را درك كني.

فرمود اي مفضل اين طبقه از خدا بي خبر حوادث عالم را مانند وبا و طاعون و يرقان و انواع بيماريهاي گوناگون و تگرگ و ملخ كه زراعتها را فاسد مي نمايد اين امور را كار عبث شناخته و انكار عقيده توحيد خلق را نموده اند در حالي كه هر يك از اينها چنانچه گفتم آثار خير و صلاح اجتماع بشر و مواليد عالم است فرمود اگر خالقي و مدبري در عالم نمي بود بايد اين نظم و ترتيب به هم خورد و اين حساب دقيق يك زماني تمام شود و اين فتنه و فساد كم يا زياد گردد - آسمان فروريزد - زمين متلاشي شود - آفتاب از مشرق طلوع نكند يا هرگز طالع نشود نهرها و چشمه ها خشك گردد يك قطره آب در قنوات و چاه ها نماند هوا راكد گردد باد حركت نكند همه اشياء فاسد شود آب در زيرزمين جاري گردد عالم غرق شود ولي چرا آفت ملخ - طاعون و وبا - زلزله - خسف و قحطي و غيره هميشه نيست؟ چرا همه جا نيست؟ تا آنچه در عالم هست (و مانند امروز همه ناراضي هستند) همه را مستأصل گرداند و از بين ببرد - ولي خداوند عالم اين حوادث و آفات را گاهگاه آنها را در ازمنه و امكنه مختلف



[ صفحه 386]



به علل و اسبابي مبتني ساخته است و گاهي به بادهاي تند يا رگبارهاي سريع مرعوب مي سازد تا از اعمال ناپسند خود برگردند و به سوي خدا پناه برند.

ملاحده مي گويند اگر خالق رحيمي بود چرا اين آفتها مي رسيد آنها فكر نمي كنند عيش اگر به كدورتي آغشته نشود و قطع نگردد لذت خود را از دست مي دهد و لذا آب صاف گاهي آلوده مي گردد تا قدر صفاي آن را بشناسند انسان سالم زماني مريض مي شود تا قدر سلامتي را بداند - مرد ايمن گاهي در خطر مي افتد تا قدر امنيت را بشناسد و در نتيجه به خداي خود و خالق عالميان توسل جويد و از طغيان و سركشي و كفران نعمت در امان باشد بشر اگر در محل حوادث قرار نگيرد خود را فراموش مي كند و نمي داند كه انسان مكلف به وظايفي است و در تحت تدبير مقدري است يا اگر مكروهي بر او نازل شد معلول يك علتي بداند و بر زيردستان رحم كند بر فقيران تفضل نمايد - و بر مبتلايان رقت نمايد - و نسبت به بيچارگان مهرباني نمايد و يا از حوادث و مصائب دلتنگ نگردد بلكه از ارتكاب معاصي و لغزش و انحراف و عصيان دلگير شود و بداند اين ناملايمات مانند تلخي دوائي است كه در نتيجه كام او را شيرين مي سازد و امراض را از او دفع مي كند.

فرمود در عالم گروهي حيوانات موذيه را نمي پسندند مانند كودكان كه دواي تلخ را مذمت مي كنند و از آن خشمناك مي شوند و آنها را دشمن مي داند و احوال خود را به لهو و لعب مي گذرانند و در تهيه طعام و شربت ها با عدم تشخيص مضرات مشروبات چه بطالت ها و ضررها به خود مي زنند و از اطعمه و اشربه لذيذه و ضاره چه زيانها به خود مي رسانند و نمي فهمند در تحصيل آداب حسنه عواقب حميده اي است و در آشاميدن دواهاي تلخ منافعي است و بسيار الم ها را كه راحت ها در پي است و چه تلخيها كه شيرينها بار مي آورد.

فرمود اگر كسي گويد چرا انسان را معصوم نيافريدند كه قادر بر معاصي و بديها نباشد تا آنكه محتاج به تنبيه و تذكر گردد و به آلام و اسقام آن برخورد نكند - جوابش اين است كه اگر معصوم بودند مستحق ثواب و حمد و ستايش نمي شدند - اگر گويند كه چرا خدا او را به نعيم بهشت نمي رساند و چه ضرر مي رساند اگر آنها را هم به بهشت ببرند - پاسخش اين است كه اگر عاقل و خردمندي داراي همه وسايل عيش و نوش باشد و بي خرد و ناداني هم همان موجبات را واجد باشد و بدون سعي و عمل دارا شود كدام يك شايسته تر به شكر نعمت و لذت از آن ثروت مي باشد آنكه با زحمت و رنج فراوان به دست آورده و شكر نعمت



[ صفحه 387]



گفته يا آنكه بدون زحمت به دستش رسيده قدرش را نمي داند.

با آنكه مي دانيم شكر نعمت موجب افزوني نعمت است و كفرانش سبب از دست دادن آن است و به علاوه عصمت با جبر منافات دارد و با تكليف منافات ندارد چه بهشت مكافات اطاعت است و جهنم كيفر تمرد و انحراف است.

فرمود خداوند راه را بر مردم باز گذاشت به آنها عقل و علم داد اختيار و توانائي داد تا همه وسائل كه در اختيار آنها گذاشته براي تسهيل زندگي از آن استفاده نمايند و شكر منعم حقيقي را بنمايند و ثواب را در قبال عمل و حسنه و نيكوكاري قرار داد و عقاب را در مقابل تمرد و انحراف و عصيان و اين هر دو براي مكلف است كه عاقل و بالغ و آزاد باشد.

ملاحده و طبيعيين چون خدائي قائل نيستند تكليف وظيفه اي هم قائل نيستند در نتيجه ثواب و عقابي را نمي شناسند و پاداش و كيفري را معتقد نيستند و در نتيجه هدف ندارند و به جائي نمي رسند.

فرمود اين آفتها و بلايا اگر چه در اجتماع به صالح و طالح هر دو مي رسد اما حقتعالي هر دو صنف را كه در حال صحت باشند مبتلا مي سازد تا براي صالح تذكر باشد و براي طالح گوشمالي و هر دو به خداي تعالي بازگشت نمايد و شكر نعمت حقتعالي نمايند - و طغيان و سركشي نكند و از عصيان و فواحش برحذر گردند.

فرمود دو صنف از حوادث نفع مي برند اگر چه به صورت تلخ و ناگوار باشد نيكوكاران و صلحا در تنبه و شكر نعمت و بصيرت و بينائي و فجار و اشرار از انابه و توبه و رغبت به نيكوكاري و عفو نسبت به بدي كه هر دو طبقه با ديدن حوادث بر خود مي لرزند و رو به بهبودي روحي پيش مي روند (مثلا زلزله يا قحطي و امراض عارضه و غيره موجب مي شود كه نيكوكاران به دعا و خيرات مي پردازند و اشرار و فجار هم از معاصي خودداري مي كنند) و هر رنجي به هر يك از اين طبقات برسد كفاره گناهان آنها قرار مي گيرد و مجمل بيان اين است كه خالق قادر عليم داناي توانا هر يك از اين حوادث را در اجتماع روي مصالح خلق به وجود آورده و اگر چه مولود آثار طبيعي است ولي تمام آنچه كه داراي طبع تركيبي عنصري مي باشند همه مخلوق الهي هستند و در زير نظر قدرت و اراده و مشيت حق آثار خود را در ازمنه و امكنه به عرصه ظهور و بروز مي رساند آنچه به ظاهر شر مي نمايد در باطن خير است نهايت مردم تشخيص خير و شر را نمي دهند - مثلا اگر بادي درختي را انداخت صانع حكيم آن را در مصلحت عظيمي



[ صفحه 388]



كه به كار بردن چوب آن درخت به در و پنجره باشد شر متصوره او را به خير مسلمي تبديل مي فرمايد و همچنين آفاتي كه در ابدان و اموال مردم ظاهر مي گردد يا مفاسدي كه رخ مي دهد اگر چه به صورت ظاهر شر تصور مي شود ولي خير محض است چه در نظام اجتماع نفعش بيشتر از ضررش مي باشد لذا برخي از حكماء و فلاسفه گفته اند شر قليل و خير كثير [1] .

فرمود اي مفضل اگر اين حوادث در برهه اي از ازمنه رخ ندهد و مردم را خواه صالح يا طالح متنبه نسازد و آنها هميشه در رفاه و آسايش باشند قهرا رو به تمايلات نفساني سير مي كنند و در ارتكاب گناه مبالغه مي نمايند در حالي كه حوادث موجب مي شود صلحا در عبادت بكوشند و صلحا در ترك معصيت و در رفاه و وفور نعمت به رشد عقلي خود بپردازند و مصالح ترقي و تعالي را به دست آورند تا در بوار هلاكت و در رهگذر طوفانها قرار نگيرند.

فرمود اي مفضل ملاحده گمان مي كنند اين دنيا فقط مرگ و زندگي است يا اگر هميشه زنده بودند و به بلاها مبتلا نمي شدند بهتر بود در حالي كه اين نظريه به كلي غلط و خطاست زيرا هر كه



هر كه آمد در زمان پر ز شور

عاقبت مي بايدش رفتن به گور



اگر بنا شود همه بيايند و بمانند زمين بر اهلش تنگ مي شود و روزي و رزق آنها كم مي گردد و قوي ضعيف را مي خورد و براي منافع دنيا اقوياء ضعفا را از بين مي برند و جنگها و كشتارهاي بسيار مي شود و شر و حرص و قساوت و سنگ دلي بر همه مستولي مي گردد و به هيچ چيز دنيا قانع نبود ولي چون مرگ هست و هر فرد و اجتماع اجل و مهلتي دارند خود فكر مرگ آنها را بر تحمل مصائب ناگوار صابر مي سازد و از مشقتهاي دنيا به اميد مرگ بردباري مي كنند تعب و رنج زندگي را كه از هم غيرقابل تفكيك است آسان مي سازد و براي توالد و تناسل به سبب مرگ قيام و اقدام مي كنند تا نام آنها به وسيله ذريه آنها باقي بماند كه اگر مرگ نبود هيچ علاقه اي بدين بقاء كه هر كس به اندازه استعداد و قابليت خويش از دنيا و امتعه و نعم آن بهره مند مي گردد و از لذت تربيت فرزندان و حقوق ما بين پدر و مادر و اقارب و خويشاوندان لذت مي برد.

برخي از ملحدين گمان مي كنند كه چون مدار دنيا بر ظلم و تعدي و اجحاف اقويا بر ضعفاست نظامي نيست و مدبري ندارد در حالي كه همين دليل نظام عالم است كه اقويا به سبب قوت خود به طغيان و سركشي تعدي و اجحاف مي كنند و اين خود امتحاني براي آنهاست كه



[ صفحه 389]



مكلف به وظايف شرعي و وجداني هستند و خلاف آن مي كنند اگر بنا بود مكلف نمي شدند و اين مفاسد عموميت داشت مي توان گفت نظام عالم درست نيست و مدبري ندارد ولي خداي عالم به وسيله پيغمبران مردم را مكلف و موظف نموده و احكام شرايع را به آنها رسانيده و كيفيت عذاب و عقاب و ثواب و صلاح را راهنمائي فرموده اگر تأخيري در عقاب متعديان باشد آن مخصوص قيامت است و از جهت آزادي بشر است كه در اين دنيا به اختيار عمل كند تا ثواب و عقاب آن روي اعمال او باشد - عقيده به آخرت و ثواب اعمال در عقبي از مميزات انسان است اگر مانند حيوان هر تمردي را گوشمالي مي دادند مثوبات اخروي چه مي شد و به علاوه صلحاء اعمال خالص و شايسته نمي كردند و از يقين آخرت و استحقاق ثواب اعمال و نعيم اخروي محروم مي شدند.

در حالي كه هر فردي به جزاي عمل خود اگر ذره باشد مي رسد و هيچ كس حامل ذره اي از عمل ديگري نيست كه قرآن مي فرمايد و من يعمل مثقال ذرة شرا يره و من يعمل مثقال ذره خيرا يره و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود الناس مجزيون باعمالهم ان كان خيرا فخيرا و ان كان شرا فشرا گمان نكنند كفار در دنيا هميشه در نعمت هستند و موحدين در نقمت اين اشتباه است خداوند به كفار و ملحدين مهلت مي دهد تا آنجا كه يكباره همه را نابود مي سازد مانند قوم فرعون كه همه را غرق كرد و اصحاب بخت النصر كه همه را هلاك نمود و سايرين اقوام متمرد و عاصي را به سزاي خود رسانيد.

فرمود اين مهلت در سنت اجتماعي بشر هم هست كه پادشاهان اشخاص متمرد را مهلت مي دهند تا اگر توبه كنند مي بخشند و اگر اصرار نمايند به كيفر مي رسانند خالق حكيم هم نسبت به مردم عاصي و منحرف و ملحد و زنديق و كافر همين سنت را رعايت مي فرمايد.

فرمود خداوند مخلوق را ضايع و مهمل و بلاتكليف نمي گذارد و عبث نمي آفريند زيرا عاجز نيست - جاهل نيست و ناتوان نيست عبث و بلاتكليف و بي قصد بودن نتيجه بي علمي و ناتواني و عجز است - و خداي خالق عليم عظيم قادر تواناي دانا كه ذات واجب الوجودش عين علم و قدرت است از همه اين تخيلات منزه و مبراي است و به حسن تقدير و تدبير و حسن انتظام عالم را اداره مي كند و هر كس را هر چه لايق بوده داده است.

اگر كسي علم به احوال مواد عالم و حوادث و وقايع ندارد نبايد انكار مدبر و صانع



[ صفحه 390]



حكيم آن را بنمايد در حالي كه به هر چه نظر كني و دقت نمائي در نهايت استقامت و قوت و علم آفريده است.

فرمود اي مفضل اين عالم را در لغت يوناني قوسموس گفته شد و معني آن زينت و زيور است و فلاسفه مدعي هستند كه چون در يك انتظام احسني قرار گرفته زيب و زينت و زيور براي عقلا و خردمندان است و آنقدر حكماي قديم در حسن انتظام اين عالم مقيد و متصلب و معتقد بوده اند كه نگفته اند عالم تقدير و نظام بلكه گفتند عالم زينت است زيرا براي اهلش دنيا زيور مي نمايد و به چشم خردمندان اين جهان در نهايت حسن انتظام و غايت بها و روشني و زينت است.



جهان چون چشم و خال و گوش و ابروست

كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست



فرمود اي مفضل چون طب تجربه است و اطباء در تجارب خود خطاي بسيار مي كنند راضي نشدند كه فن طبابت را به نام صنعت طب بنامند و معذلك معتقدند هيچ چيزي از بدن بي جهت خلق نشده و هيچ عضوي مهمل و عبث نيست ولي بعضي از حكماء در عين حال كه اين عالم را زينت مي دانند اگر نسبت به يك امري عقلشان نرسيد آن را عبث تصور مي كنند و خالق را به جهل نسبت مي دهند در حالي كه خودشان جاهل هستند تبارك الله الحكيم الكريم و سبحان الله العلي العظيم


پاورقي

[1] و از همين امام درباره لا جبر و لا تفويض احاديثي نقل شده كه در سير حكمت نقل كرده ايم.


مواعظ و نصايح


سفيان ثوري گفت يا اباعبدالله مرا وصيتي كن كه به محافظت آن قيام نمايم و شايد از خلق منقطع گردم فرمود - اي سفيان دروغگوي را مروت نباشد و حسود را راحت و بدخوي را بزرگي و ملوك و سلاطين را اخوت سفيان گفت اي پسر رسول خدا باز هم بگو.

فرمود نفس خود را از محارم الهي بازدارد و بدانچه خدا نصيب تو كرده است راضي باش و بر حسن مجاورت خلق اقدام نماي - با فاجر مصاحبت مكن - هر كه عزتي خواهد بي ذلت و هيبتي جويد بي سلطنت بايد كه از معصيت بيرون آيد - مصاحبت با همنشين بد خروج از جاده سلامت است - مجالست بي باكان مستلزم و عدم محافظت لسان است و موجب ملامت و شأمت است.

فرمود اي سفيان چون خداي تعالي به تو نعمتي انعام فرمود تو هم آن را به شكرانه آن به ديگران ايثار كن و بسيار استغفار كن كه فرمود استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين و بنين يعني در دنيا و يجعل لكم جنات في الاخره


مسافرت هاي حضرت صادق


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در مدينه متولد شد و شش مسافرت كرد كه غير از سفر حج به مكه و از آن جمله سفر عراق بود.

عراقي ها به طور كلي پس از شهادت امام حسين عليه السلام توجهي خاص به خاندان علي عليه السلام و اهل بيت و ائمه اطهار پيدا كردند و سيادت و خلافت را حق مطلق آنها مي دانستند و چون امام جعفر صادق عليه السلام به عراق احضار شدند مردم عراق عموما اطراف آن حضرت را گرفته و مكتب جعفري در عراق «حيره - كوفه - بصره - غري - كربلا» آغاز گرديد - و به اضافه كه در اين كشور چندين بار به زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام و مزار ابي عبدالله الحسين عليه السلام رفتند و هر دفعه گروهي از صحابه و شاگردان و ملازمان حضور داشتند كه آداب سفر و زيارت و غسل و متن زيارت را با محل شهادت و مزار به آنها نشان مي دادند و كتب مربوطه شارح اين سطور تاريخي است [1] و چون حضرت صادق عليه السلام از مدينه به طرف شام كه بيشتر افكارشان تحت تأثير حكومت اموي تقويت شده بود و عراق و ايران مسافرت كرد و از درياي متلاطم علم و دانش جواهرات گوناگون فنون مختلف بيرون ريخت در افكار عمومي مقامي شامخ داشت و تا حد پرستش او را احترام مي گذاشتند.


پاورقي

[1] التهذيب شيخ الطائفه محمد بن حسن الطوسي - كافي شيخ كليني - فرحة الغري سيد بن طاووس - مزار بحار ج 12 مجلسي وسائل شيخ حر عاملي در كتاب مزار ج 2 - حيات الصادق ع ص 146 - 136 ج 1.


الفقهاء 07


قالوا: اذا تعددت الأئمة، فامام المسجد أولي من غيره في التقديم، و كذا صاحب المنزل و من يرتضيه المأمومون أولي ممن لا يرتضونه و ان كان أعلم، و الأقرأ يقدم علي غير الأقرأ و ان كان أعلم. و الأسبق ايمانا علي غيره، و الأسن، و الأصبح وجها، و كذا الهاشمي أولي اكراما لأجداده الكرام، و الا فلا دليل عليه، كما قال صاحب المسالك و صاحب مصباح الفقيه، و نقل صاحب الجواهر عن كتاب الروض أن أكثر المتقدمين لم يذكروه اطلاقا.


صفات الهدي


يشترط في الهدي الواجب بمني أمور:

1- ان يكون من الانعام الثلاثة: الابل، و البقر، و الغنم، قال تعالي: (و يذكروا اسم الله في أيام معلومات علي ما رزقهم من بهيمة الأنعام فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير) [1] و قال الامام الصادق عليه السلام: علي المتمتع الهدي. فقيل له: و ما الهدي؟ قال: أفضله بدنة، و أوسطه بقرة، و اخسه شاة.

2- لا يجزي من الابل الا الثني، و هو الذي له خمس سنوات و دخل السادسة، و الثنية من البقر و المعز، و هو ما له سنة و دخل في الثانية، و من الغنم الجذع و هو الذي مضي عليه ستة اشهر. قال صاحب الجواهر: بلا خلاف اجده



[ صفحه 234]



فيه، مضافا الي صحيح العيص عن الصادق عليه السلام أن عليا أميرالمؤمنين كان يقول: يجزي الثني من الابل، و الثنية من البقر و المعز، و الجذعة من الضأن.

3- ان يكون تام الخلقة، فلا تجزي العوراء، و لا العرجاء البين عرجها، و لا المريضة البين مرضها، و لا الكبيرة التي لا تنضج، و لا مكسورة القرن، و لا مقطوعة الاذن، و لا الجماء التي لا قرن لها، و لا الصماء التي لا اذن لها، أو لها أذن صغيرة، و لا الخصي و لا الهزيل الذي ليس علي كليتيه شحم.

و في ذلك روايات عن أهل البيت عليهم السلام نذكر منها ما رواه علي بن جعفر عن أخيه الامام الكاظم في رجل اشتري اضحية عوراء، فلم يعلم الا بعد شرائها، هل تجزي عنه؟ قال: نعم. الا أن يكون هديا واجبا، فانه لا يجوز أن يكون ناقصا. و ما رواه الامام الباقر عليه السلام عن جده الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال: لا تضحي بالعرجاء، و لا العجفاء، و لا الخرقاء، و لا الجذاء، و لا العضباء و العجفاء الهزيلة، و الخرقاء لا اذن لها، أو مخروقة الاذن، و الجذاء مقطوعتها، و العضباء مكسورة القرن.

و افضل الهدي من الابل و البقر الاناث، و من الضأن الذكران، قال الامام الصادق عليه السلام: افضل البدن ذوات الأرحام من الابل و البقر، و قد تجزي الذكور، و من الغنم الفحولة، و يستحب أن يتولي الحاج الذبح بنفسه، و ان لم يفعل، وضع يده فوق يد الذابح، كما يستحب عند الذبح الدعاء بالمأثور.


پاورقي

[1] الحج: 28.


الحيوان و صلاحية التذكية


ينقسم الحيوان باعتبار صلاحيته للتذكية و عدمها الي اقسام:

1 - كل حيوان يجوز أكله فهو صالح و قابل للتذكية، و هذه الحقيقة تدل



[ صفحه 348]



علي نفسها بنفسها، لأن جواز الأكل يستدعي بذاته قبول التذكية فالدليل الذي دل علي جواز أكل أي حيوان يدل بذاته علي أنه صالح للتذكية، سواء أكان الحيوان بحريا أو بريا طائرا أو غير طائر، أهليا أو غير أهلي.

2 - كل حيوان نجس العين، كالكلب و الخنزير، فهو غير صالح للتذكية، لا يؤثر الذبح فيه شيئا، بل يبقي بعد الذبح علي نجاسته، و تحريم أكله، و هذا لا يحتاج الي دليل، تماما كصلاحية مأكول اللحم للتذكية.

3 - كل ما يؤكل لحمه مما لا نفس سائلة له، كالسمك و الجراد فهو قابل للتذكية و يأتي الكلام عنه.

4 - كل ما لا يؤكل لحمه مما لا نفس سائلة له، كالذباب و ما اليه فليس موضوعا للتذكية اطلاقا، اذ المفروض أن أكله لا يحل بوجه، و أنه طاهر علي كل حال، حيا كان أو ميتا.

5 - ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي أن الحشرات، و هي التي تسكن باطن الأرض، كالفأرة و الجرذون و ما اليه - ذهبوا الي أنها لا تقبل التذكية، و ان ذبحها و موتها حتف الانف سواء.

6 - اتفقوا كلمة واحدة علي عدم جواز أكل سباع الحيوانات و الطيور، و هي التي تفترس ما هو أضعف منها، و تتغذي باللحم، كالأسد و النمر و الفهد و الذئب و الثعلب و السنور و الضبع و ابن آوي، و الصقر و البازي و العقاب و الباشق.. و أيضا اتفقوا علي أنها طاهرة.

و اختلفوا: هل تقبل التذكية، بحيث تطهر بالذبح، أو لا؟ ذهب المشهور الي أنها تقبل التذكية، و يطهر لحمها و جلدها بالذبح، أو بالتذكية بآلة الصيد علي النحو المتقدم في الفصل السابق، قال صاحب الجواهر: «بل في غاية المراد



[ صفحه 349]



لا نعلم مخالفا في ذلك، بل عن السرائر الاجماع عليه، لأن الامام عليه السلام سئل عن جلود السباع، أينتفع بها؟ فقال: اذا رميت و سميت فانتفع بها - ثم صاحب الجواهر - و السيرة مستمرة في جميع الاعصار و الامصار علي استعمال جلودها».

7 - جاء في الروايات عن أهل البيت عليهم السلام أن الحيوانات الموجودة الآن علي هيئة المسوخ كثيرة تزيد علي عشرة أنواع، و سنذكرها للمناسبات الآتية.. و من هذه الحيوانات الفيل و الدب و القرد.. و قد اتفق الفقهاء كلمة واحدة علي أن لحوم المسوخ كلها محرمة لا يجوز أكلها..

و أيضا اتفقوا الا قليلا منهم علي أنها طاهرة.. و اختلفوا: هل تقبل التذكية، أو لا؟ و معني قبولها للتذكية أنها تبقي علي الطهارة بعد الذبح، أما لحمها فلا يحل اطلاقا، و معني عدم قبولها للتذكية أنها ميتة بعد الذبح، تماما كما لو ماتت حتف أنفها.

و نقل صاحب الجواهر عن كتاب غاية المراد أن أكثر الفقهاء ذهبوا الي أنها تقبل التذكية، و عليه يكون لحمها و جلدها طاهرين بعد الذبح، أو اصطيادها بآلة الصيد المعتبرة شرعا، و قال آخرون: انها لا تقبل التذكية، و ان ذبحها و موتها حتف الانف سواء.

أما الحق فبيانه في الفقرة التالية:


التنازع


1- اذا اختلف الزوجان في استحقاق المهر، فقال هو: لا تستحق المهر من الأساس. و قالت هي: بل استحقه، ينظر: فان كان لم يدخل بعد فالقول قوله



[ صفحه 283]



بيمينه. قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف لاحتمال تجرد العقد عن المهر الذي عرفت عدم اعتباره في صحة العقد». أي من الجائز أن يكون العقد من غير ذكر المهر و يجوز أيضا أن يكون قد جري مع ذكر المهر. و علي التقدير الأول يكون الزوج غير مسؤول عن المهر، كما تقدم، و علي الثاني يكون مسؤولا عنه، فيرجع الشك - اذن - الي الشك في أن الزوج: هل هو مطلوب بالمهر أو غير مطلوب، و الأصل براءة الذمة.

و اذا كان الزوج قد دخل، و ادعت مبلغا لا يزيد علي مهر المثل حكم لها به، و لا يلتفت الي انكاره، لأن المهر ثابت علي كل حال بسبب الدخول، سواء أسمي لها أو لم يسم.

2- اذا اختلف الزوجان في الدخول، فقالت هي: لم يدخل، لتثبت أن لها حق الامتناع عنه، حتي تقبض معجل المهر، و قال هو: دخلت، ليثبت أن امتناعها بغير مبرر شرعي، أو قال هو: لم ادخل، كي يسقط عنه نصف المهر بالطلاق، و قالت هي: دخل، لتثبت المهر كاملا، و نفقة العدة فان القول قول من ينكر الدخول، سواء أكان هو الزوج أو المرأة، عملا بقاعدة علي المدعي البينة، و علي من أنكر اليمين الا اذا ادعت هي، أو هو الدخول، و كانت بكرا، فان كشف الخبيرات، أو الطبيب المختص بقطع النزاع، فاذا قرر انها ما زالت بكرا، و حصل الاطمئنان من قوله ترد دعوي من ادعي الدخول من غير يمين.

3- اذا اختلفا في تسمية المهر في متن العقد، فقال أحدهما: اقترن العقد بذكر المهر الصحيح. و قال الآخر: بل وقع مجردا عن التسمية فالبينة علي مدعي التسمية، و اليمين علي من انكرها، ولكن اذا كانت الزوجة هي التي ادعت التسمية، و الزوج هو المنكر، و حلف علي عدم التسمية بعد عجزها عن الاثبات



[ صفحه 284]



تعطي مهر المثل بعد الدخول علي شريطة أن لا يزيد مهر المثل عما تدعيه، فلو قالت جري العقد بعشرة و أنكر هو، و كان مهر المثل عشرين تعطي عشرة فقط عملا باعترافها بأنها لا تستحق الزيادة. و لو كان مهر المثل عشرة، و قالت: جري العقد علي عشرين تعطي عشرة.

4- اذا اتفقا علي أصل التسمية، و اختلفا في قدر المسمي، فقالت: هي عشرة، و قال هو: بل خمسة فقد ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي أن القول قول من ينكر الزيادة، لأن الأصل عدمها حتي يثبت العكس، و لأن الامام الباقر أباالامام الصادق عليهماالسلام سئل عن رجل تزوج امرأة، فلم يدخل بها، فادعت أن صداقها مئة دينار. و ذكر الزوج أن صداقها خمسون، و ليس لها بينة علي ذلك؟ فقال: القول قول الزوج مع يمينه.

5- اذا اختلفا في قبض المهر، فقالت هي: لم أقبض. و قال هو: بل قبضت فان القول قول الزوجة، لأن الأصل عدم القبض، حتي يثبت العكس، و علي الزوج البينة، لأنه مدع، و لا فرق في ذلك بين أن يحصل النزاع قبل الدخول أو بعده.

و تسأل: ان الامام عليه السلام قد سئل عن ذلك فقال: «اذا أهديت اليه، و دخلت بيته، و طلبت بعد ذلك فلا شي ء لها، انه كثير لها أن يستحلف بالله مالها من قبله صداق قليل أو كثير» فقد دلت هذه الرواية بالمنطوق علي أن القول قوله اذا كان قد دخل و دلت بالمفهوم أن القول قولها ان لم يكن قد دخل بعد.

الجواب: قال جماعة من الفقهاء منهم صاحب الجواهر: كانت العادة في القديم ان الزوجة لا تنتقل الي بيت زوجها الا بعد أن تقبض المهر المعجل، و هذه الرواية، و ما اليها منزلة علي المعتاد أما اليوم فلا أثر لهذه العادة فيتعين العمل



[ صفحه 285]



بالأصل، و هو عدم القبض، حتي يثبت العكس.

6- اذا اتفقا علي أن الزوجة أخذت شيئا من الزوج، ثم اختلفا، فقالت هي انه هدية، و قال هو: بل من المهر فالقول قول الزوج، حتي يثبت العكس، لأنه اعرف بنيته.

هذا: اذا لم تكن قرائن حالية من عادة العرف توجب الاطمئنان، أو من اوضاع الزوج الخاصة التي تدل علي أنه هدية، كما لو كان مأكولا، أو ثوبا أو ما يسميه اللبنانيون بالعلامة، و المصريون بالشبكة، و هو خاتم و ما أشبه مما يهديه الخاطب للمخطوبة، فان كان شي ء من ذلك يكون القول قول الزوجة، لا قول الزوج.

و عليه فيأخذ الشي ء المتنازع فيه حكم الهبة، و لا يجوز الرجوع بها بعد القبض اذا كانت بعد قيام الزوجية، كما تقدم في «الجزء الرابع باب الهبة، فقرة هل عقد الهبة جائز». و ان كان قد وهب قبل عقد الزواج فله الرجوع بها ما دامت عينها قائمة، و لم تتصرف المرأة فيها بيع أو هبة أو تغييرها من هيئة الي هيئة أخري، و الا تكون لازمة لا يجوز الرجوع بها.



[ صفحه 286]




حد اللواط


اتفقوا بشهادة صاحب المسالك و الجواهر علي أن حد اللواط علي الفاعل و المفعول القتل، علي شريطة أن يدخل الذكر أو شي ء منه في المخرج، و ان يكون كل منهما عاقلا بالغا مختارا، و لا فرق بين أن يكون محصنا أو غير محصن، و لا بين أن يكون مسلما أو غير مسلم.

أما كيفية القتل فقد ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر علي أن الحاكم مخير بين أن يضربه بالسيف، أو يحرقه بالنار، أو يلقيه من شاهق مكتوف اليدين و الرجلين، أو يهدم عليه جدارا، و له أيضا أن يجمع عليه عقوبة الحرق، و القتل أو الهدم أو الالقاء من شاهق. و في ذلك روايات عن أهل البيت عليهم السلام ذكرها صاحب الوسائل، و استشهد ببعضها صاحب الجواهر.

و تسأل: و لماذا الحرق و الالقاء من شاهق و هدم الجدار؟ ألم يكن في القتل كفاية؟ و هل اللواط أشد من الارتداد عن الاسلام؟

الجواب: لما كانت جريمة اللواط أسوأ أثرا في المجتمع من جميع الجرائم، لأنه تذهب بانسانية الانسان، و تستأصلها من الجذور، و لذا قيل: لو نكح الأسد في دبره لذل، أوجب ذلك المبالغة في الردع و الزجر صيانة للمجتمع



[ صفحه 267]



من الأسواء و الادواء.. هذا، الي أن العرب لم تكن تبالي بالقتل، و تراه شيئا من قبل. قال الامام الصادق عليه السلام: ان خالد بن الوليد كتب الي أبي بكر عن رجل يؤتي في دبره، فاستشار أبوبكر عليا أميرالمؤمنين عليه السلام؟ فقال: احرقه بالنار، فان العرب لا تري القتل شيئا.

سؤال ثان: اذا لم يدخل القضيب أو شي ء منه في المخرج، ولكن دار حوله و عليه في الخارج، بحيث لم يحصل الايقاب، أو فخذ و ما الي ذلك بشهوة كما يحصل بين الرجل و المرأة، فهل يعاقب الاثنان اذا كانا عاقلين بالغين مختارين؟ و علي افتراض العقاب، فما هو نوعه؟

ذهب المشهور بشهادة صاحب المسالك الي أن كلا منهما يعاقب بمئة جلدة. قال الامام الصادق عليه السلام: ان كان دون الثقب فالحد، و ان كان قد ثقب اقيم قائما، ثم ضرب بالسيف.

ثم قال صاحب المسالك و تبعه صاحب الجواهر: «الظاهر في كون المراد من الحد هنا الجلد».

و ذهب أكثر الفقهاء بشهادة صاحب المسالك الي أن هذه الفاحشة، أي الفتخيذ و ما اليه اذا تكررت قتل من يرتكبها في الرابعة، لأنها من الكبائر، و أهل الكبائر يقتلون اذا تكرر عمل الجريمة منهم أربع مرات، كما جاء في الرواية الصحيحة عن الامام الصادق عليه السلام.

سؤال ثالث: قلت: ان عقاب العاقل البالغ القتل، فبأي شي ء يعاقب الصبي و المجنون؟

الجواب: اذا لاط عاقل بالغ بصبي أو مجنون يعاقب العاقل البالغ بالقتل، و يترك تأديب الصبي و المجنون الي نظر الحاكم فيعاقبهما بما دون الحد. قال



[ صفحه 268]



الامام الصادق عليه السلام: جي ء للامام علي عليه السلام برجل أوقب غلاما و ثقبه، و شهد الشهود بذلك، فقتل الرجل، و ضرب الغلام دون الحد، و قال له: لو كنت مدركا لقتلتك، لامكانك اياه من نفسك.

و من قبل غلاما بشهوة أدبه الحاكم و عزره بما يراه، لأنه ارتكب محرما. قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده فيه كغيره من المحرمات، و في الخبر: من قبل غلاما ألجمه الله بلجامين من نار، و لا فرق بين أن يكون الغلام محرما كابنه و أخيه أو غير محرم».


الأنبياء لماذا


علل الشرائع 1 / 120، ب 99، ح 4: حدثنا علي بن أحمد رحمةالله قال: حدثنا محمد بن أبي عبدالله الكوفي، عن موسي بن عمران، عن عمه الحسين بن يزيد، عن علي بن أبي حمزة....

عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام أنه سأله رجل فقال: لأي شي ء بعث الله الأنبياء و الرسل إلي الناس؟ فقال:

لئلا يكون للناس علي الله حجة من بعد الرسل، و لئلا يقولوا: ما جاءنا من بشير و لا نذير، و ليكون حجة الله عليهم، ألا تسمع الله عزوجل يقول حكاية عن خزنة جهنم و احتجاجهم علي أهل النار بالأنبياء و الرسل: (تكاد تميز من الغيظ كلمآ ألقي فيها فوج سألهم خزنتهآ ألم يأتكم نذير (8) قالوا بلي قد جآءنا نذير فكذبنا و قلنا ما نزل الله من شي ء إن أنتم إلا في ضلال كبير) [1] .


پاورقي

[1] سورة الملك، الآيتان: 9 - 8.


الألسنة و اللغات


بصائرالدرجات 338، الجزء 7، ب 12، ح 3: حدثنا أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن يحيي الحلبي، عن أخي مليح،...

عن فرقد قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام و قد بعث غلاما أعجميا، فرجع اليه فجعل يغير الرسالة فلا يخبرها حتي ظننت أنه سيغضب فقال له:

تكلم بأي لسان شئت، فاني أفهم عنك.



[ صفحه 157]




كفات الأموات


[معاني الأخبار 342: حدثنا أبي عن سعد بن عبدالله عن القاسم بن محمد الأصبهاني، عن سليمان بن داود المنقري...].

عن حماد بن عيسي، عن أبي عبدالله عليه السلام أنه نظر الي المقابر فقال:



[ صفحه 119]



يا حماد! هذه كفات الأموات، و نظر الي البيوت فقال: هذه كفات الأحياء ثم تلا [هذه الآية] «ألم نجعل الأرض كفاتا (25) أحيآء و أمواتا». [1] .


پاورقي

[1] سورة المرسلات، الآيتان: 26 - 25.


المسلمون يد واحدة


الخصال 1 / 150-149، ح 182: حدثنا أبي(رض) قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر البزنطي، عن حماد بن عثمان، عن عبدالله بن أبي يعفور، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

خطب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الناس بمني في حجة الوداع في مسجد الخيف فحمد الله و أثني عليه ثم قال: نضر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها، ثم بلغها الي من لم يسمعها، رب حامل فقه غير فقيه، و رب حامل فقه الي من هو أفقه منه.



[ صفحه 175]



ثلاث لا يغل عليهن قلب امري ء مسلم: اخلاص العمل لله، و النصيحة لأئمة المسلمين، واللزوم لجماعتهم، فان دعوتهم محيطة من ورائهم.

المسلمون أخوة: تتكافأ دماؤهم، يسعي بذمتهم أدناهم، و هم يد علي من سواهم.


اولوا النهي در فرمايش خدا: «مسلما در اينها نشانه هاي روشني...» كيانند؟


ابن محبوب از ابن رئاب از عمار روايت مي كند كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: معني و تفسير اين فرمايش خداي عزوجل: (ان في ذلك لآيات لأولي النهي) [1] «مسلما در اينها نشانه هاي روشني براي خردمندان (أولي النهي) است» چيست؟

حضرت فرمود: به خدا ما اولي النهي هستيم.

عرض كردم: فدايت شوم؛ اصلا معني أولي النهي چيست؟

حضرت فرمود: آنچه خداوند به پيغمبرش خبر داد در ارتباط با آنچه پس از او واقع مي شود از قبيل: ادعاي ابوفلان خلافت را و قيام به آن، و آن ديگري كه بعد از او آمد، و سومي كه پس از آن دو آمد، و پس از آنها بني اميه.

پس رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - خبر آن را به علي - عليه السلام - داد، و همان طور شد كه خدا به پيامبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - و پيامبر خدا به علي - عليه السلام - خبر داده بود.

و همان طوري كه به ما از علي - عليه السلام - رسيده بود درباره ي حكومت بني اميه و غير آنها.

اين است تفسير آيه اي كه خداوند آن را در كتاب خود آورده است: «مسلما در اينها نشانه هاي روشني براي خردمندان (اولي النهي) است»، و مائيم اولي النهي كه منتهي شد و به ما رسيد علم همه ي اينها، و ما براي خدا صبر كرديم.

پس ما خلفاء خدا بر بندگانش هستيم، و ما خزينه داران دين او هستيم، او را نگهداري مي كنيم، و از دستبرد بيگانگان پنهان مي كنم، و او را از دشمنانمان كتمان مي كنيم همان طوري كه رسول خدا امر خود را كتمان مي كرد تا وقتي كه خداوند به



[ صفحه 230]



او اجازه داد تا هجرت كند، و با مشركين بجنگد.

و ما طبق برنامه ي پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - عمل مي كنيم تا وقتي كه خداوند به ما اجازه دهد كه دين او را با شمشير اظهار كنيم، و مردم را به آن دعوت كنيم، ومخالفان آن را همان طور كه در آغاز اين امر پيامبر عمل نمود با شمشير بزنيم. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي طه آيه ي 54.

[2] تفسير القمي: 419، بحارالأنوار: ج 24 ص 118 ح 1.


حديث 267


شنبه

من اكرمك فأكرمه.

هر كس گرامي ات داشت، گرامي اش دار.

بحار، ج 75، ص 278


رثاء ابن هريرة العجلي


و قد روي أنه لما حملت جنازة الامام الصادق عليه السلام و رفع سريره، رثاه أبوهريرة العجلي الشاعر في تلك الحال، فأنشأ يقول:



أقول و قد راحوا به يحملونه

علي كاهل من حامليه و عاتق



أتدرون من ذا تحملون الي الثري

ثبيرا [1] ثوي من رأس علياء شاهق



غداة حثا الحاثون فوق ضريحه

ترابا و أولي كان فوق المرافق



أيا صادق بن الصادقين الية [2] .

بآبائك الأطهار حلفة صادق



لحقا بكم ذوالعرش أقسم في الوري

فقال تعالي الله رب المشارق



نجوم هي اثنا عشر قد كن سبقا

الي الله في علم من الله سابق



و لا عجبا لو أنزلوك الي الثري

فلولاك فيها لم تكن في الحقائق



و ساخت بأهليها و لم تك ساعة

بسالمة من حل تلك البوائق



سأبكيك ما دامت عيوني في الثري

الي يوم حشري عند ربي و خالقي





[ صفحه 623]





ألا لعن الله الذين تبوأوا

مقاما لكم لا سيما ابن الدوانق



أتقتل يا شر البرية جعفرا

و من قال فيه خالقي خير صادق



سألبس أثواب الضنا مدة البقا

و أهجر صفو العيش غير مرافق



و كيف تلذ العين غمضا و قد جري

علي خير خلق الله شمس المشارق



فيا نكبة ما مثلها قط نكبة

لقد عطلت تلك السما بعد طارق



صلاة اله العرش مثل سلامه

و تسليمه ما ذر نور المشارق



في الاكمال عن حبان السراج، قال: قال السيد اسماعيل بن محمد الحميري: كنت أقول بالغلو، و أعتقد غيبة محمد بن الحنفية رضي الله عنه، و قد ضللت في ذلك زمانا، فمن الله علي بالصادق جعفر بن محمد عليه السلام و أنقذني من النار، و هداني به الي سواء الصراط، فسألت [فسألته] بعد ما صح عندي بالدلائل التي شاهدتها منه أنه حجة الله علي خلقه و جميع أهل زمانه، و أنه الامام الذي فرض الله طاعته و أوجب الاقتداء به. فقلت له: يابن رسول الله، قد روي لنا أخبار عن آبائك في الغيبة و صحة كونها، فأخبرني بمن تقع؟ قال عليه السلام: ستقع بالسادس من ولدي و هو الثاني عشر من الأئمة الهداة بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، أولهم أميرالمؤمنين علي ابن أبي طالب عليه السلام، و آخرهم محمد بن الحسن المهدي القائم عجل الله فرجه بالحق، و هو بقية الله في أرضه و صاحب الزمان.

و الله ليبقي غيبته ما بقي نوح عليه السلام في قومه، و لم يخرج من الدنيا حتي يظهر فيملأ الأرض قسطا و عدلا، كما ملئت ظلما و جورا، قال السيد الحميري: فما سمعت ذلك من مولاي الصادق عليه السلام تبت الي الله تعالي علي يده. و أنشأت هذه الأبيات:



[ صفحه 624]





فلما رأيت الناس في الدين قد غووا

تجعفرت باسم الله و و الله أكبر



تجعفرت باسم الله و الله أكبر

و أيقنت أن الله يعفو و يغفر



و دنت بدين غير ما كنت دينا

به و نهاني سيد الناس جعفر



فقلت فهبني قد تهودت برهة

و الا فديني دين من يتنصر



و اني الي الرحمن من ذاك تائب

و اني قد أسلمت و الله أكبر



فلست بغال ما حييت و راجع

الي ما عليه كنت اخفي و اظهر



و لا قائل حي برضوي محمد [3] .

و ان عاب جهال مقامي فأكثروا



و له أيضا من قصيدة:



أيا راكبا نحو المدينة مهرة

عذافرة يطوي بها كل سبسب



اذا ما هداك الله شاهدت جعفرا

فقل لولي الله و ابن المهذب



ألا يا أمين الله و ابن أمينه

أتوب الي الرحمن ثم تأوبي



اليك من الذنب الذي كنت مبطنا

معاندة مني لنسل المطيب



و لكن روينا عن صبي محمد

و لم يك فيما قاله بالمكذب



بأن ولي الله يفقد لا يري

سنينا كفعل الخائف المترقب



له غيبة لا بد أن سيغيبها

فصلي عليه الله من متغيب



فيمكث حينا ثم يظهر أمره

فيملأ عدلا كل شرق و مغرب



بذاك أدين الله سرا و جهرة

و لست و ان عوتبت فيه بمعتب





[ صفحه 625]



روي أبوخالد [الكابلي] أنه قال: قلت لعلي بن الحسين عليه السلام: من الامام بعدك؟ قال: محمد ابني، يبقر العلم بقرا، و من بعده ابنه جعفر، و اسمه عند أهل السماء الصادق عليه السلام. قلت: و كيف صار اسمه الصادق و كلكم صادقون؟ فقال: حدثني أبي عن أبيه عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، قال: اذا ولد ابني جعفر بن محمد بن علي ابن الحسين عليه السلام فسموه الصادق، فان الخامس الذي من ولده اسمه جعفر، يدعي الامامة اجتراء علي الله و كذبا عليه، فهو عند الله جعفر الكذاب المفتري علي الله. ثم بكي علي بن الحسين عليه السلام و قال: كأني بجعفر الكذاب و قد حمل طاغية زمانه علي تفتيش أمر ولي الله و المغيب في حفظ الله. فكان كما ذكره عليه السلام و ما أحراه بما قال الحميري هذه الأبيات:



يا حجة الله الجليل

و عينه و زعيم آله



و ابن الوصي المجتبي

و شبيه أحمد في كماله



أنت ابن بنت محمد

حذوا خلقت علي أمثاله



فضياء نورك نوره

و ظلال روحك في ظلاله



فيك الخلاص من الردي

و بك الهداية من ضلاله



أثني و لست ببالغ

عشر الفريدة من خصاله



تبا لقوم عاندوا

وصلوا بنار من وباله



ويحا لهم ما عظموك

و أنت مدحك في مقاله



سحقا لآل امية

و سقوا حميما من نكاله



و لآل عباس الالي

سفكوا دم الهادي و آله



صلي الاله عليك ما

بزغت شموس من جلاله





[ صفحه 626]



و روي أن السيد بن محمد الحميري اسود وجهه عند الموت، فقال: هكذا يفعل بأوليائكم يا أميرالمؤمنين؟ قال: فابيض وجهه كأنه القمر ليلة البدر، فأنشأ يقول:



احب الذي من مات من أهل وده

تلقاه بالبشر لدي الموت يضحك



و من مات يهوي غيره من عدوه

فليس له الا الي النار مسلك



أبا حسن تفديك نفسي و أسرتي

و مالي و ما أصبحت في الأرض أملك



أبا حسن اني بفضلك عارف

و اني بحبل من هواك لممسك



و أنت وصي المصطفي و ابن عمه

فانا نعادي مبغضيك و نترك



مواليك ناج مؤمن بين الهدي

و واليك معروف الضلالة مشرك



و لاح لحاني في علي و حزبه

فقلت لحاك الله انك أعفك



و في البحار مسندا عن علي بن الحسين بن أبي حرب، عن أبيه قال: دخلت علي السيد بن محمد الحميري عائدا في علته التي مات فيها، فوجدته يساق به [4] ، و وجدت عنده جماعة من جيرانه، و كانوا عثمانيو الهوي، و كان السيد الحميري جميل الوجه، رحب الجبهة، عريض ما بين السالفتين، فبدت علي وجهه نكتة سوداء مثل النقطة من المداد، ثم لم تزل تزيد و تنمي حتي طبقت وجهه - يعني صار أسودا - فاغتم لذلك من حضره من الشيعة، و ظهر من الناصبية



[ صفحه 627]



سرور و شماتة، فلم يلبث بذلك الا قليلا حتي بدت في ذلك المكان من وجهة لمعة بيضاء، فلم تزل تزيد أيضا و تنمي حتي أسفر وجهه و أشرق و افتر السيد الحميري ضاحكا و أنشأ يقول:



كذب الزاعمون أن عليا

لن ينجي محبه من هنات



قد و ربي دخلت جنة عدن

و عفا لي الاله عن سيئات



و ابشروا اليوم أولياء علي

و تولوا علي حتي الممات



ثم من بعده تولوا ابنيه

واحدا بعد واحد بالصفات



ثم أتبع قوله هذا:

«أشهد أن لا اله الا الله حقا حقا، و أشهد أن محمدا رسول الله حقا حقا، و أشهد أن لا اله الا الله» ثم أغمض عينه لنفسه، فكأنما كانت روحه ذبالة طفيت أو حصاة سقطت، فانتشر هذا القول في الناس، فشهد جنازته و الله الموافق و المخالف.

و فيه أيضا عن المناقب، عن الأغاني: قال عباد بن صهيب: كنت عند جعفر ابن محمد الصادق، فأتاه نعي السيد الحميري، فدعا له و ترحم عليه، فقال له: يابن رسول الله، و هو يشرب الخمر و يؤمن بالرجعة؟ فقال عليه السلام: حدثني أبي عن جدي أن محبي آل محمد لا يموتون الا تائبين، و قد تاب، و رفع عليه السلام مصلي كان تحته، فأخرج كتابا من السيد الحميري يعرفه أنه قد تاب و يسأله الدعاء.



[ صفحه 628]



للخطيب السيد صالح القزويني من قصيدة مطلعها:



حي حيا بالأبرقين أقاما

و ارع فيه للقاطنين ذماما



الي أن قال رحمه الله:



فدع الغانيات فالعمر ولي

و اله عنها و اقر التصابي السلاما



و أبن صادقا و قدم شفيعا

جعفر الصادق الامام الهماما



من سنا وجهه أمد الدراري

و ندي كفه أمد الغماما



مصدر العلم منتهي الحلم باب

الله و العروة التي لا انفصاما



علة الكون من به الأرض قامت

و السماوات و الوجود استقاما



شمس قدس بدت فجلت دجي الكفر

و دلت علي الرشاد الأناما



سيد جده دني فتدلي

قاب قوسين منزلا لن يراما



ثم أردف:



أمن العدل جعفر و أبوه

أن يطيلا عند الطريد القياما



يا مقيما للدين أقوي براهين

علي الحق مثلها لن يقاما



يوم بغي المنصور اذ أحضر النطع

و قد ناول الربيع الحساما



يا عليما بكل شي ء لقد ألهمك

الله علمه الهاما



كتمت علمك الرواة حذارا

و به الله أنطق الآجاما



و بك الروح ردها الله فضلا

و بك الله أذهب الآلاما



حتي قال:



يا بدورا قد غالها الخف لكن

لم تزل في الهدي بدورا تماما



حاولت نفسها العدي فأبي

الرحمن الا لنورها الاتماما





[ صفحه 629]





جهدت بالردي امية حتي استأصلتكم

سلما و حربا زؤاما



و علي ما جنت تجنت بنو

العباس ظلما تجاور الأوهاما



يا جبالا حلما تفوق الرواسي

و سجالا نعمي تعم الأناما



و ليوثا غلبا اذا طالت الأحلام

في الروع لم تطش أحلاما



لم يمت حتف أنفه من امام

منكم عاش بينهم مستضاما



ما كفاها قتل الوصي و شبليه

و أبنائهم اماما اماما



و رمت جعفرا رزايا أرتنا

بأبيه تلك الرزايا الجساما



و سعي اللص فيه مسعي هشام

بأبيه سرا فنال المراما



فسقاه كأس الردي يوم أهدي

له عنبا بغيا سماما



بأبي من بني النبي اماما

جرعته بنو الطليق الحماما



بأبي من أقامه الله للعلم

و للحلم غاربا و سناما



بأبي موصيا بمال جزيل

لامري ء رام قتله انعاما



بأبي موصيا لخمس جهارا

و بهم خيفة أسر الاماما



بأبي حاكما علي كل شي ء

يحكم المعتدي عليه احتكاما



بأبي قاسم القبوضات أضحي

فيئه في يد العدي أقساما



بأبي من بكي المعادي عليه

و الموالي له بكاء الأيامي



بأبي من أقام حيا و ميتا

عمد الدين و الهدي فاستقاما



بأبي من عليه جبريل حزنا

في السماوات مأتما قد أقاما



يا حمي الدين يوم فقدك أوري

في حشي الدين جذوة و ضراما



و من المؤمنين أيقظ طرفا

و من المشركين طرفا أناما



كنت للدين مظهرا و منارا

و لأهليه جنة و عصاما





[ صفحه 630]





كان بيت الهدي بهديك معمورا

و قد سامه الضلال انهداما



أيها البدء و الختام لهذا

الكون طبتم بداية و ختاما





[ صفحه 631]




پاورقي

[1] ثبير جبل عظيم في مكة.

[2] الالية: اليمين.

[3] يعني محمد بن الحنفية لما اعتقد الكيسانية بأنه حي يرزق في رضوي!.

[4] يساق به: أي في الرمق الأخير من حياته.


احمد بن مزيد بن باكر الأسدي (الكاهلي)


أحمد بن مزيد بن باكر الأسدي، الكاهلي بالولاء، الكوفي.

المراجع:

رجال الطوسي 143. تنقيح المقال 1: 96. أعيان الشيعة 3: 175. نقد الرجال 35. جامع الرواة 1: 72. معجم رجال الحديث 2: 338 وفيه الكافي بدل الكاهلي. خاتمة المستدرك 780. منهج المقال 48. منتهي المقال 39.


سيف بن عميرة


سيف بن عميرة النخعي، الكوفي.

من ثقات محدثي وفقهاء الإمامية، وله كتاب، روي عن الإمام الكاظم عليه السلام أيضا روي عنه محمد بن خالد الطيالسي، وعلي بن الحكم، ومحمد بن أبي عمير وغيرهم. كان علي قيد الحياة قبل سنة 183.

المراجع:

رجال الطوسي 215 و 351. فهرست الطوسي 78. تنقيح المقال 2: 79. رجال النجاشي 135. معالم العلماء 56 وفيه كان من الواقفة. رجال ابن داود 108. رجال الحلي 82. معجم الثقات 63. رجال البرقي 41 و 48. معجم رجال الحديث 8: 361 و 364. نقد الرجال 166. توضيح الاشتباه 181. جامع الرواة 1: 395. هداية المحدثين 78. مجمع الرجال 3: 186 و 187. أعيان الشيعة 7: 326. فهرست النديم 275 وفيه اسم أبيه عمرة بدل عميرة. بهجة الآمال 4: 527. منتهي المقال 160. منهج



[ صفحه 113]



المقال 177. ايضاح الاشتباه 42 وفيه اسم أبيه عمير بدل عميرة. جامع المقال 73. نضد الايضاح 165. أضبط المقال 513. إتقان المقال 71 و 299. وسائل الشيعة 20: 214. شرح مشيخة الفقيه 91. تقريب التهذيب 1: 344. لسان الميزان 7: 241. تهذيب التهذيب 4: 296. ميزان الاعتدال 2: 256. المغني في الضعفاء 1: 292.


محمد بن عبد الخالق


محدث لم يذكره أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم.



[ صفحه 115]



روي عنه عبد الله بن مسكان.

المراجع:

معجم رجال الحديث 16: 213.