بازگشت

الامام الصادق طريح الفراش


عن هشام بن سالم قال: مرض أبوعبدالله (عليه السلام) مرضا شديدا حتي خفنا عليه، فقال: ما علي من مرضي هذا بأس.

قال: ثم سكت ما شاء الله، ثم اعتل علة خفيفة فأقبل يوصينا، ثم قال [1] : أدخل علي نفرا من أهل المدينة حتي أشهدهم.

فقلت: يا أبت ليس عليك بأس.

فقال: يا بني ان الذي جاءني فأخبرني أني لست بميت في مرضي ذلك، هو الذي أخبرني أني ميت في مرضي هذا [2] .

و في السنوات الأخيرة من حياته (عليه السلام) لم يبق منه الا الهيكل العظمي فقط... فكان قد ذبل و ضعف و نحل جسمه.

لقد ذوبته الأحزان و المحن، و ما لا قاه من الأذي و الاضطهاد، و التشريد و التخويف.



[ صفحه 642]



روي محمد بن الحسن بن زياد العطار عن أبيه قال - في كلام له -:... فدخلت علي أبي عبدالله (عليه السلام) و هو مريض فوجدته علي سرير مستلقيا عليه، و ما بين جلده و عظمه شي ء...) الي آخر الخبر [3] .

و لما دس اليه السم ازداد ضعفا و نحولا، و صار طريح الفراش علي اعتاب الآخرة، و جعل يوصي وصاياه.

و روي أنه دخل عليه بعض أصحابه في مرضه الذي توفي فيه و قد ذبل فلم يبق الا رأسه، فبكي فقال (عليه السلام): لأي شي ء تبكي؟

فقال: كيف لا أبكي و أنا أراك علي هذه الحال؟!!

قال (عليه السلام): لا تفعل فان المؤمن تعرض كل خير [4] ان قطع أعضاؤه كان خيرا له،و ان ملك ما بين الشرق و الغرب كان خيرا له [5] .

و بهذه الكلمات الذهبية عبر الامام الصادق (عليه السلام) عن رضاه بقضاء الله و قدره، في السراء و الضراء، و الشدة و الرخاء.



[ صفحه 643]




پاورقي

[1] هكذا وجدنا في المصدر و الظاهر أن هنا سقطا و الصحيح: «ثم قال لابنه موسي...» بدليل قوله (عليه السلام): «يا بني» و قول ولده: يا ابت.

[2] اثبات الهداة: ج 5 ص 394 ح 114.

[3] بحارالأنوار: ج 47 ص 348.

[4] هكذا في المصدر، و لعل الصحيح: فان المؤمن يتعرض لكل خير.

[5] منتهي الآمال للقمي: ج 2 ص 243 عن مشكاة الأنوار.


نياكان پيامبر چرا متهم مي شوند؟!


به طوري كه مي دانيم افرادي در قرن اول اسلام به قدرت رسيدند و سرنوشت مسلمانان در دست آنان قرار گرفت كه پدران و برادران و نزديكترين اقوامشان نه تنها با شرك و بت پرستي چشم از اين جهان فرو بستند بلكه حتي در ميدان جنگ و در راه تحكيم شرك و بت پرستي و مبارزه با توحيد به دست مسلمانان كشته شدند و اين لكه ننگي است كه براي هميشه تاريخ در پيشاني آنان حك شده و زدودني نيست. از اين رو با قرار دادن پدر و مادر و اجداد و نزديكترين اقوام رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در صف نياكان خويش و متهم ساختن آنان به شرك و بت پرستي، در صدد حل اين مشكل بزرگ اجتماعي خويش برآمدند.



[ صفحه 316]



آري آنها از زبان رسول خدا به دروغ نقل كردند كه:

«إنَ رَجُلا قالَ يا رَسُولَ اللهِ أينَ أبي؟ قال: في النار، فلما قَفي دَعاه. فقال إن أبي وأباكَ في النار!». [1] .

«مردي به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عرض كرد: اي رسول خدا، پدر من در كجا است؟ فرمود: در ميان آتش است! چون آن مرد خواست برود، پيامبر (صلي الله عليه وآله) او را صدا كرد و چنين فرمود: پدر من و پدر تو هر دو در آتش هستند!»


پاورقي

[1] صحيح مسلم، ج1، كتاب الإيمان، باب «بيان أن مَنْ مات علي الكفر فهو في النار.»

سنن ابن ماجه، حديث 1572؛ سنن أبي داود، ج2، ص532.


الحكم بن عتيبة


أبومحمد الكندي، الكوفي، عده البرقي من أصحاب الامام السجاد عليه السلام [1] و كذلك عده الشيخ، و أضاف أنه من البترية [2] و ذكر الكشي طائفة من الاخبار تدل علي جرحه و ذمه، و أنه من المنحرفين و الضالين، فقد روي أبوبصير قال: سمعت أباجعفر (عليه السلام) يقول: ان الحكم بن عتيبة، و سلمة و كثير النوا؛ و أباالمقدام، و الثمار «يعني سالما» ضلوا كثيرا ممن ضل من هؤلاء، و أنهم ممن قال الله عزوجل: (و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الآخر، و ما هم بمؤمنين) [3] و قد دلت هذه الرواية علي أن الحكم كان من مراكز الضلال في ذلك العصر، و كان من العاملين علي افساد العقيدة الاسلامية و انحراف المسلمين عن طريق الحق.



[ صفحه 284]



و قد وثقه ابن حجر، و أثني عليه، و ذكر كلمات كثيرة تشيد به [4] و أكبر الظن أن ابن حجر انما وثقه لانحرافه عن أهل البيت (عليه السلام) الذين هم الثقل الأكبر في الاسلام بعد القرآن الكريم حسبما نص عليه الرسول صلي الله عليه و آله و سلم.


پاورقي

[1] رجال البرقي.

[2] رجال الطوسي.

[3] الكشي.

[4] تهذيب التهذيب: 2 / 434.


مسيرة خالد الي بني جذيمة


و روي ابن هشام بسنده عن الامام أبي جعفر (ع) ان رسول الله (ص) بعث خالد بن الوليد الي بني جذيمة حين فتح مكة داعيا الي الله، و لم يبعثه مقاتلا الا ان خالدا غار عليهم فاوجسوا منه خيفة فبادروا الي اسلحتهم فحملوها، فلما رأي خالد ذلك قال لهم: ضعوا السلاح، فان الناس قد اسلموا، و وثقوا بقوله، فوضعوا سلاحهم، الا انه غدر بهم، فأمر بتكتيفهم ثم عرضهم علي السيف، فقتل منهم من قتل، و لما انتهي خبرهم الي النبي (ص) بلغ به الحزن اقصاه و رفع يديه بالدعاء، و قال:

«اللهم اني ابرأ اليك مما صنع خالد...»

و دعا النبي (ص) الامام أميرالمؤمنين (ع) فقال له: (اخرج الي هؤلاء القوم، فانظر في أمرهم، و اجعل أمر الجاهلية تحت قدميك) و خرج علي حتي جاءهم، و معه مال، فودي لهم الدماء، و ما اصيب لهم



[ صفحه 264]



من الأموال، حتي انه ليدي ميلغة الكلب [1] حتي اذا لم يبق شي ء من دم و لا مال الا وداه، و بقيت معه بقية من المال، فقال لهم علي: هل بقي لكم بقية من دم أو مال لم يود لكم؟ قالوا: لا. قال: فاني اعطيكم هذه البقية من هذا المال، احتياطا لرسول الله (ص) مما يعلم و لا تعلمون، فأعطاهم ثم رجع الي رسول الله (ص) فأخبره الخبر، فقال (ص): أصبت و احسنت و قام رسول الله (ص) فاستقبل القبلة شاهرا يديه، حتي كان يري ما تحت منكبيه، و هو يقول: «اللهم اني ابرأ اليك مما صنع خالد بن الوليد» و كرر ذلك ثلاث مرات [2] .

هذه بعض رواياته عن السيرة النبوية، أما ذكر جميع ما روي عنه فانه يستدعي الأطالة، و قد آثرنا الايجاز في امثال هذه البحوث.


پاورقي

[1] اليلغة: الاناء يلغ فيه الكلب أو يسقي فيه.

[2] السيرة النبوية لابن هشام 2 / 429 - 430.


عوامل خرد و هوش مرد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از نوشته ي مرد پي به خرد و بينش او برده مي شود و از فرستاده اش پي به فهم و هوش او. [1] .


پاورقي

[1] محاسن: 1 / 311 / 618، همان، همان، 17317.


درخت كدو


فرمود اي مفضل در درخت كدو نگاه كن و فكر نما كه از اين ساقهاي ضعيف نازك چه ميوه هاي بزرگ به وجود مي آورد اگر كدو مانند درختان ديگر بود و راست مي ايستاد اين بار گران را با اين ساق ضعيف كجا مي توانست حمل كند و نگاه دارد خداوند عالم آن را روي زمين پهن كرده تا ميوه هاي خود را بر روي زمين گذارد و زمين بار سنگين آن را حمل نمايد خربزه و كدو مانند گربه خوابيده و فرزندانش بر اطراف آن گوئي كه پستانها در دهن گرفته و شير مي مكند.


دنيا


دنيا براي انسان منزلي از منازل چهارده گانه است كه بايد از آن گذشت و به مقصد و منزل اصلي رسيد و هيچ چاره اي براي رسيدن



[ صفحه 397]



به آخرت جز از راه دنيا نيست.

اين دنيا با تمام موجبات و تسليحات و تجهيزاتي كه در آن از عناصر و مواليد و نعم بي پايان مادي و معنوي در اختيار انسان براي نيل به كمال مطلوب گذاشته شده مذموم نيست درست براي تمثيل مي توان گفت همان طور كه اين مسافر از شهر مبداء به شهر مقصد حركت مي كند از منازل بين راه كه همه موجبات فراهم باشد از نظر استفاده و نياز فطري به همان مقدار استفاده كند هيچكس قدح و ذم نمي نمايد بلكه اگر همه بدانند كه در منزلي از نعم الهي چيزي بود كه مسافر از آن غفلت كرده آن مورد سرزنش مي گردد ولي اگر مسافر در منزل بين راه دل ببندد و اسير ماديات و زرق و برق آن جا شود آن هم قبيح و خارج از دايره عقل و خرد است زيرا به همان مقدار كه دل بر اسباب و وسايل بين راه مي بندد به همان مقدار از مقصد دور مي شود و به هدف ديرتر و شايد مشكل تر برسد و لذا عقلا اين روش را مذمت نموده و زشت دانسته اند وگرنه في نفسه خود آن منزل و نعمتهاي بي پايان و عمران و آبادي آنجا ناپسند و مذموم نيست.

دنيا هم براي مردي كه از مبدئي حركت كرده و بايد به مقصدي برسد منزلي است كه بايد از وسايل و وسايط آن به حد احتياج استفاده كرد و گذشت تا رستگار گرديد.

يكي از فضلاي اسلام مي گويد: دنيا جز نفس و غريزه شهوات و غضب و افكار و اعتقادات در اطراف آن نفس نيست.

اين سخن حكيمانه و بسيار محكم و متقن است زيرا هرچه در دنيا هست و هرچه انسان ميل مي كند كه دو جنبه دارد و ممكن است انحراف حاصل كند از همين نفس است كه مركز همه قواي فعاله و منشاء شهوات و تمايلات نفساني است غضب و شهوت از غرائز نفس است و آنچه براي نفس حاصل مي گردد آن را دنيا گويند و هرچه از اين دائره نفس خارج باشد از دنيا نيست پس عقل و متفرعات و ثمرات آن دنيا نيست بلكه آخرت است كه سير تكاملي را حفظ و تاييد مي كند و انسان با عقل مي تواند مقدار نياز خود را از اين دنيا يعني از نياز نفس و حدود تأمين احتياجات آن تشخيص دهد زيرا آدمي بيشتر اسير حس است و احساسات نياز خود را به عرصه ظهور و بروز مي گذارد اما تشخيص مقدار آن را نمي دهد مثلا حس گرسنگي مالش دل و ضعف و طلب احشاء و امعاء مواد غذائي را مي طلبد اما حس نمي تواند تشخيص مقدار آن را بدهد آن عقل و حس و خرد است كه مقدار را مشخص مي كند.



[ صفحه 398]



آدم روزه در گرماي تابستان حس تشنگي او شدت دارد ولي عقل بايد مقدار نياز آب را براي معده خالي و تعيين چه نوع آبي به چه مقدار بدهد و از آن چه نفسانيات است تعبير به دنيا شده و آنچه عقلانيات است تفسير به آخرت و مصالح زندگي گرديده است كه آراء و افكار و علم و دانش غضب و شهوت را يعني دنيا را محدود به حدودي مي كند كه قابل استفاده براي آخرت و تكامل باشد - حس شهوت براي توليد مثل و ابقاء نسل و حفظ سنت شريعت بوجود آمده اما كيفيت و كميت آن و حدود و مقررات قانوني آن از نظر حسن انتظام اجتماعي با عقل است كه اگر عقل نباشد تن در عذاب است و خسران دنيا و آخرت شامل انسان است هر كس توانست شهوات خود را محدود كند يعني عنان نفس را به دست عقل بسپارد به كمال مطلوب خود خواهد رسيد و به رقاء و ارتقاء خواهد پيوست زيرا عقل مي گويد كه بايد از اين قوه و نيروي غريزي غضب و شهوت استفاده كرد تا كمال دست دهد استفاده نكردن و تفريط آن نقص و افراد در آن هم نقص است بايد از اين آلت و اين قوه به مقدار نياز اين منزل دنيا بهره مند گرديد و اين مقدار از دنيا ممدوح و پسنديده است.

باز مثالي مي آوريم از قواي نفس حب مقام و جاه طلبي و استيلاء و سيطره و حكومت بر نوع است همه ميل دارند كلام و افكار و عقيده خود را در ديگران نفوذ دهند و ديگران را زير حكومت و فرمان خود درآورند - آيا اين حس تا چه اندازه مفيد است و تا چه حد مضر مي گردد.

وقتي مردي بر ديگري حكومت يافت خواه پدر بر فرزند يا كارفرما بر كارگر يا فرمانده بر فرمان بر يا استاد بر شاگرد يا معلم بر محصل و غيره آيا بايد در اين سلطه و حكومت تا چه اندازه ترك تازي كند و از اين حد گذشته با ديگري هم كه داراي اين سلطه و حكومت است اصطكاك و تماس پيدا مي كند با او بايد در چه حد قرار گيرد.

اكثر حكام و سلاطين در همين موارد است كه دستها به خون خلق مي آلايند تا نفوذ خود را بر ديگري تحميل كنند و جنگهاي بزرگي كه در دنيا رخ داده تمام نتيجه همين صفات رذيله نفساني است كه در سلطنت و حكومت مي خواستند مافوق بر همه باشند و قهرا ده درويش در گليمي بخسبند و دو پادشاه در اقليمي نگنجد.

اين حس حب جاه و اعتلا و استيلا حديقف ندارد هرچه وسعت يابد باز هم مي خواهد وسعت بيشتري پيدا كند چنانچه ارسطو به شاگردش اسكندر مقدوني گفت: اگر جاي



[ صفحه 399]



ديگري نباشد كه بگيري گويا مي خواهي به آخرت حمله كني.

اين صفات نفساني از نظر ترك تازي حد ندارد خواه در شهوت باشد يا حب جاه يا جمع مال و هرچه باشد موجب اتلاف نفوس مي گردد تا فردي به كمال مطلوب خود برسد و شرايع آسماني به همين جهت بشر را محدود كرده تا عنان بر سر نفس سركش بزند و او را از زياده خواهي مصون دارد.

و چه بسيار ديده شده كه يك حس شهوت و غضب در صورتي كه عنانگيري از آن نشود تمام حواس و قواي ديگر را مستهلك و تحت الشعاع خود قرار داده بلكه آنها را مي كشد تا يك حس مطلوب قوت و نيرو كند مثلا مرد جاه طلب را حس استراحت - استقرار - تمتع از زندگي - از خوراك و لباس و زن و فرزند همه را از بين مي برد و قرباني رسيدن به جاه و منصب و مقام خود مي سازد و لذا گفته اند هر قدر سيطره و تسلط و تملك بيشتر گردد مزاحمت ابناء نوع بيشتر مي شود چه سلطنت او مستلزم اطاعت ديگران و قدرت او موجب ضعف ديگران مي گردد و اين خلاف عقل و منطق و خرد است.

يا حرص در ازياد مال كه حد و حدود ندارد مستلزم ظلم و ستم و اجحاف و تعدي به حدود و حقوق ديگران است و اين دنيا مذموم و منفور و ناپسند و تقبيح شده است.


سبب دشمني منصور


هر دشمني علتي مي خواهد مي گويند دوستي بي سبب مي شود ولي دشمني بي سبب رخ نمي دهد من شما را دوست دارم زيرا دل ها دست خدا است و همه را به هم رؤف و مهربان قرار داده اما دشمني بدون جهت ميسر نيست نهايت اسباب اسباب جهالت و ناداني مي باشد و از ضعف ايمان و تفوهات بي جا است.

درباره دشمني منصور با امام صادق عليه السلام نوشته اند غير از عقيم بودن ملك و رقابت و عظمت مقام او كه منصور مي ترسيد او داعيه خلافت داشته باشد و از هر جهت بر بني عباس مقدم است مبادا مردم جمع شوند و علويين هم اطراف او را بگيرند و كار منصور عقيم بماند خصومت مي ورزيد ضمنا نوشته اند روزي امام جعفر صادق را خواست و نشسته بودند از هر دري سخني مي راندند احمد بن عمر بن مقدم روايت كرده كه مگسي بر سر منصور نشست منصور آن را زد باز مگس برخاست و جاي ديگر او نشست باز زد چند بار مگس را زد و باز مگس او را خسته و ملول كرد رو كرد به امام صادق گفت چرا خداوند اين حيوان بي فايده موذي را آفريده است؟!

امام صادق عليه السلام فرمود به جهت آنكه مردان جبار و قهار را ذليل سازد تا بدانند دست بالاي دست بسيار است و آن قهاريت و جباريت محكوم يك مگس ناچيز است.

اين سخن در دل منصور سبب كينه و خصومتي شد در حالي كه يك حقيقتي را بيان



[ صفحه 264]



فرموده بود و در بهانه آن بود كه تلافي كند تا چند بار در مقام كشتن امام و مسموم كردن آن برآمد.


لو خاف فوات الركعة


اذا دخل المصلي موضعا تقام فيه الجماعة، فوجد الامام راكعا، و خاف أن يفوته الركوع اذا لحق بالصف، فماذا يصنع؟

الجواب:

ينوي و يكبر و يركع في موضعه، ثم يمشي في ركوعه، حتي يلحق بالصف. فلقد سئل الامام عليه السلام عن الرجل يدخل المسجد، فيخاف أن يفوته الركوع؟ قال: يركع قبل أن يبلغ الي القوم، و يمشي و هو راكع، حتي يبلغهم.

و الأفضل أن ينبه الامام بقوله: «يا الله» و ما الي ذلك، كي يطيل الامام الركوع، اللهم الا اذا كانت الصفوف كثيرة و تعذر التنبيه.


مستحبات الرمي


لا تشترط الطهارة في الرمي، و لكنها أفضل، قال الامام عليه السلام: و يستحب ان ترمي الجمار علي طهر.

و يستحب البعد عن الجمرة التي ترمي بعشر خطوات، أو خمس عشرة خطوة، قال الامام عليه السلام: و ليكن بينك و بين جمرة العقبة مقدار عشرة اذرع، أو خمسة عشر ذراعا.

و يستحب أن تكون الحصاة بقدر رأس الانملة، و بلون الكحل لا سودا، و لا بيضا، و لا حمرا، و ان يكون الرامي ماشيا لا راكبا، و علي سكينة و وقار، و ان يضع الحصاة بيده اليسري، و يرمي باليمني، و ان يهلل و يكبر، و يدعو بالمأثور و غير المأثور.


الصيد بالآلة


لا أحد يشك في أن الاصطياد، و محاولة الاستيلاء علي الصيد جائز شرعا و عقلا بكل آلة و أداة حجرا كانت أو بندقية، أو سيفا أو رمحا، أو شركا، أو فخا، أو عصا، أو حفرة، أو فهدا، أو ذئبا، أو صقرا، أو أي شي ء، و ان الصائد اذا ادرك الصيد حيا ذكاه الذكاة الشرعية، و حل أكله، سواء أكانت آلة الصيد ملكا له أو اغتصبها من غيره.. أجل، عليه أجرة المثل لمالكها، تماما كما هو الشأن في الأعيان المغصوبة.. كل هذا محل وفاق، و التساؤل انما هو عن هذه الأدوات الجامدة، كالسيف و الرمح و غيرهما اذا قتل بها الصيد: فهل يحل أكله، بحيث تحصل التذكية الشرعية بقتلها، تماما كما تحصل بقتل الكلب.

و الجواب يستدعي التفصيل بين أنواع آلات الصيد الجامدة، فان منها ما له



[ صفحه 338]



حد يصلح للذبح به، كالسيف و السكين و الخنجر، و منها ما ينطلق من آلة اخري، و له رأس محدد يصلح لقتل بالخرق، كالسهم و النشاب و منها ما له رأس محدد، و لا ينطلق بواسطة أداة أخري، كالحديدة المحددة المثبتة في رأس العصا، أو العصا يبري رأسها، حتي يصير محددا يمكن القتل به طعنا لا ضربا، و منها ما لا يصلح للقتل بالحد، و لا بالطعن، و انما يقتل بالثقل و العرض، كالحجر، و العامود، و العصا غير المحددة الرأس.

و يحل الصيد المقتول بالنوع الأول و الثاني، أي السيف و السكين و الرمح و السهم و النشاب المنطلق عن غيره، و لا يشترط في واحد منها أن يجرح أو يخرق الصيد، بل الشرط الأساسي ان يكون القتل مستندا اليه بالذات، قال الشهيد الثاني في المسالك ج 2 باب الصيد: «يحل مقتوله، سواء أمات بجرحه، أو لا، كما لو اصاب معترضا عند فقهائنا، لصحيحة الحلبي، قال: سألت الامام الصادق عليه السلام عن اليد يضربه بالسيف، أو يطعنه برمح، أو يرميه بسهم فيقتله، و قد سمي حين رماه، و لم تصبه الحديدة؟ قال: فان كان السهم الذي رماه هو قتله، فان أراد - الصائد أن يأكله - فليأكله، و غيرها من الأخبار الكثيرة».

و من هذه الأخبار الكثيرة التي أشار اليها الشهيد أن الامام عليه السلام سئل عن رجل لحق حمارا - وحشيا - أو غزالا، فضربه بالسيف، فقطعه نصفين، هل يحل أكله؟ قال: نعم.

أما النوع الثالث، أي مثل العصا المحددة الرأس، أو السهم الذي لم ينطلق من آلة، أما هذا النوع فان خرق اللحم جاز أكل المقتول به، و يحرم ان قتل بالثقل و العرض، قال صاحب المسالك: «يحل مقتوله بشرط ان يخرقه، و ذلك أن يدخل فيه، ولو يسيرا، و يموت بذلك، فلو لم يخرق لم يحل، فقد روي عن



[ صفحه 339]



عدي بن حاتم أنه قال: سألت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عن صيد المعراض؟ [1] فقال: ان قتل بحده فكل، و ان قتل بثقله فلا تأكل، و روي أيضا عن الامام الصادق عليه السلام: اذا رميت بالمعراض فخرق فكل، و ان لم يخرق و اعترض فلا تأكل».

أما النوع الرابع، و هو ما يقتل بالثقل، كالحجر و العامود، و ما اليه فان مقتوله ميتة لا يحل أكلها، قال صاحب المسالك: «لا يحل مقتوله مطلقا، سواء أخدش، أم لم يخدش، و سواء أقطع بعض الاعضاء، أم لم يقطع، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عما قتل البندق و الحجر، أيؤكل؟ قال: لا». و البندق واحده بندقة، و هي طينة مدورة مجففة، كالتي يلعب بها الاطفال.

و الخلاصة أن ما يقتل بالسيف و السكين و الرمح و السهم، و ما اليه مما ينطلق بواسطة فهو مذكي شرعا يحل أكله، علي أية صورة وقع القتل عرضا أو خرقا، ما دام القتل مستندا الي الآلة بالذات، و أيضا كل آلة محددة الرأس. حتي العصا اذا كانت كذلك يحل المقتول بها، علي شريطة أن يكون القتل خرقا لا عرضا. و ما عدا ذلك، كالحجر و العامود و العصا غير المحددة، و الشبكة و الفخ و الحبال فلا يحل ما يقتل به، و انما يتخذ للاستيلاء علي الصيد، فاذا أدركه الصائد حيا ذكاه، و أكله، و الا فهو ميتة.


پاورقي

[1] المعراض خشبة محددة الطرفين ثقيلة الوسط.


عجز الزوج عن المهر


اذا عجز الزوج عن المهر فلا يسقط حقها في النفقة، و لا في الامتناع عنه اذا لم يكن قد دخل، لأن العجز عن الحق لا يسقطه، و انما يوجب العذر و رفع الاثم بالتأخير، و علي صاحبه أن ينتظر الي المسيرة، و ليس للزوجة أن تفسخ الزواج



[ صفحه 278]



و لا للقاضي أن يطلقها بسبب العجز.


الشهادة عليها بالزنا و هي بكر


اذا شهد أربعة عدول علي امرأة بالزنا قبلا، فقالت: أنا بكر، فكشف عليها أربعة نسوة فوجدنها كما قالت، اذا كان كذلك سقط الحد عنها، و عن الشهود، و المشهود عليه بأنه زني بها، و ذلك لمكان الشبهة التي يدرأ بها الحد، قال الامام الصادق عليه السلام: جي ء لأمير المؤمنين علي عليه السلام بامرأة بكر، زعموا أنها زنت، فأمر النساء فنظرن اليها، فقلن هي عذراء. فقال: ما كنت لا ضرب من عليها خاتم الله». قال صاحب الجواهر: «الأشبه بأصول المذهب السقوط، لا الثبوت».


انت كما تقول


قرب الإسناد 4: محمد بن عبدالله بن جعفر الحميري عن أبيه عن هارون بن مسلم عن ابن صدقة، عن الصادق عليه السلام قال: كان من شهادته عليه السلام:....

اللهم إني أشهد أنك كما تقول، و فوق ما يقول القائلون، و أشهد أنك كما شهدت لنفسك، و شهدت لك ملائكتك و أولو العلم بأنك قائم بالقسط لا إله إلا أنت و كما أثنيت علي نفسك سبحانك و بحمدك.


الامام و العوالم الأخري


بصائرالدرجات 492 - 490، الجزء 10، ب 14، ح 4: حدثنا أحمد بن محمد بن الحسين، قال: حدثني أحمد بن ابراهيم، عن عمار، عن ابراهيم بن الحسين، عن بسطام، عن عبدالله بن بكير، قال: حدثني عمر بن يزيد، عن هشام الجواليقي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان لله مدينة خلف البحر سعتها مسيرة أربعين يوما، فيها قوم لم يعصوا الله قط و لا يعرفون ابليس و لا يعلمون خلق ابليس، نلقاهم في كل حين فيسألونا عما يحتاجون اليه و يسألوناالدعاء فنعلمهم، و يسألونا عن قائمنا حتي يظهر.

و فيهم عبادة و اجتهاد شديد، و لمدينتهم أبواب ما بين المصراع الي المصراع مائة فرسخ، لهم تقديس و اجتهاد شديد، لو رأيتموهم لا حتقرتم



[ صفحه 154]



عملكم، يصلي الرجل منهم شهرا لا يرفع رأسه من سجوده، طعامهم التسبيح و لباسهم الورق و وجوههم مشرقة بالنور، اذا رأوا منا واحدا لحسوه و اجتمعوا اليه و أخذوا من أثره من الأرض يتبركون به، لهم دوي اذا صلوا أشد من دوي الريح العاصف فيهم جماعة لم يضعوا السلاح منذ كانوا، ينتظرون قائمنا، يدعون أن يريهم اياه، و عمر أحدهم ألف سنة اذا رأيتهم رأيت الخشوع و الاستكانة و طلب ما يقربهم اليه.

اذا احتبسنا ظنوا أن ذلك من سخط، يتعاهدون الساعة التي نأتيهم فيها لا يسأمون و لاي يفترون، يتلون كتاب الله كما علمناهم، و ان فيما نعلمهم ما لو تلي علي الناس لكفروا به و لأنكروه.

يسألوننا عن الشي ء اذا ورد عليهم من القرآن و لا يعرفونه، فاذا أخبرناهم به انشرحت صدورهم لما يسمعون منا و سألوا الله طول البقاء و أن لا يفقدونا، و يعلمون أن المنة من الله عليهم فيما نعلمهم عظيمة.

و لهم خرجة مع الامام اذا قام يسبقون فيها أصحاب السلاح منهم و يدعون الله أن يجعلهم ممن ينتصر به لدينه، فيهم كهول و شبان، و اذا رأي شاب منهم الكهل جلس بين يديه جلسة العبد لا يقوم حتي يأمره، لهم طريق هم أعلم به من الخلق الي حيث يريد الامام، فاذا أمرهم الامام بأمر قاموا عليه أبدا حتي يكون هو الذي يأمرهم بغيره، لو أنهم وردوا علي ما بين المشرق و المغرب من الخلق لأفنوهم في ساعة واحدة لا يختل الحديد فيهم.

و لهم سيوف من حديد غير هذا الحديد، لو ضرب أحدهم بسيفه جبلا لقده حتي يفصله، يغزو بهم الامام الهند والديلم و الكرك و الترك



[ صفحه 155]



و الروم و بربر و ما بين جابرسا الي جابلقا، و هما مدينتان واحدة بالمشرق، و أخري بالمغرب، لا يأتون علي أهل دين الا دعوهم الي الله و الي الاسلام و الي الاقرار بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم و من لم يسلم قتلوه حتي لا يبقي بين المشرق و المغرب و ما دون الجبل أحد الا أقرا.


ابناء السبعين و الثمانين


[أ: جامع الأخبار 120، الفصل 76.

ب: ثواب الأعمال 224، ح 2.

ج: الخصال 2 / 545، ح 22: عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...].

ان الله ليكرم أبناء السبعين، و يستحيي من أبناء الثمانين أن يعذبهم.


النبي في ليلته الأخيرة


بحارالأنوار 22 / 492-490، ح 36: عن الطرف: بالاسناد المتقدم، عن موسي بن جعفر، عن أبيه عليهم السلام قال:...

لما كانت الليلة التي قبض النبي صلي الله عليه و آله و سلم في صبيحتها دعا عليا و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام و أغلق عليه و عليهم الباب و قال: يا فاطمة، و أدناها منه، فناجاها من الليل طويلا، فلما طال ذلك خرج علي و معه الحسن و الحسين و أقاموا بالباب و الناس خلف الباب، و نساء النبي صلي الله عليه و آله و سلم ينظرن الي علي عليه السلام و معه ابناه.



[ صفحه 170]



فقالت عائشة: لأمر ما أخرجك منه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و خلا بابنته دونك في هذه الساعة.

فقال لها علي عليه السلام: قد عرفت الذي خلا بها و أرادها له، و هو بعض ما كنت فيه و أبوك و صاحباه مما قد سماه، فوجمت أن ترد عليه كلمة.

قال علي عليه السلام: فما لبثت أن نادتني فاطمة عليهم السلام فدخلت علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم و هو يجود بنفسه، فبكيت و لم أملك نفسي حين رأيته بتلك الحال يجود بنفسه.

فقال لي: ما يبكيك يا علي؟ ليس هذا أوان البكاء، فقد حان الفراق بيني و بينك، فأستودعك الله يا أخي، فقد اختار لي ربي ما عنده، و انما بكائي و غمي و حزني عليك و علي هذه أن تضيع بعدي فقد أجمع القوم علي ظلمكم، و قد استودعكم الله، و قبلكم مني وديعة، يا علي اني قد أوصيت فاطمة ابنتي بأشياء و أمرتها أن تلقيها اليك، فأنفذها، فهي الصادقة الصدوقة.

ثم ضمها اليه و قبل رأسها، و قال: فداك أبوك يا فاطمة، فعلا صوتها بالبكاء، ثم ضمها اليه و قال: أما والله لينتقمن الله ربي، و ليغضبن لغضبك فالويل ثم الويل للظالمين.

ثم بكي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. قال علي عليه السلام: فوالله لقد حسبت بضعة مني قد ذهبت لبكائه حتي هملت عيناه مثل المطر، حتي بلت دموعه لحيته و ملاءة كانت عليه، و هو يلتزم فاطمة لا يفارقها و رأسه علي صدري، و أنا مسنده، و الحسن و الحسين يقبلان قدميه و يبكيان بأعلي أصواتهما.

قال علي عليه السلام: فلو قلت: ان جبرئيل في البيت لصدقت، لأني كنت أسمع بكاء و نغمة لا أعرفها، و كنت أعلم أنها أصوات الملائكة لا أشك



[ صفحه 171]



فيها، لأن جبرئيل لم يكن في مثل تلك الليلة يفارق النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و لقد رأيت بكاء منها أحسب أن السماوات و الأرضين قد بكت لها، ثم قال لها: يا بنية، الله خليفتي عليكم، و هو خير خليفة، والذي بعثني بالحق لقد بكي لبكائك عرش الله و ما حوله من الملائكة و السماوات و الأرضون و ما فيهما، يا فاطمة والذي بعثني بالحق، لقد حرمت الجنة علي الخلائق حتي أدخلها، و انك لأول خلق الله يدخلها بعدي كاسية جالية ناعمة.

يا فاطمة هنيئا لك، والذي بعثني بالحق انك لسيدة من يدخلها من النساء، والذي بعثني بالحق ان جهنم لتزفر زفرة لا يبقي ملك مقرب و لا نبي مرسل الا صعق، فينادي اليها أن: يا جهنم! يقول لك الجبار: اسكني بعزي، و استقري حتي تجوز فاطمة بنت محمد صلي الله عليه و آله و سلم الي الجنان، لا يغشاها قتر و لا ذلة، والذي بعثني بالحق ليدخلن حسن و حسين، حسن عن يمينك، و حسين عن يسارك، و لتشرفن من أعلي الجنان بين يدي الله في المقام الشريف ولواء الحمد مع علي بن أبي طالب عليه السلام يكسي اذا كسيت، و يحبي اذا حبيت، والذي بعثني بالحق لأقومن بخصومة أعدائك، و ليندمن قوم أخذوا حقك، و قطعوا مودتك، و كذبوا علي، و ليختلجن دوني فأقول: أمتي أمتي فيقال: انهم بدلوا بعدك، و صاروا الي السعير.


تفسير فرمايش خدا: «هنگامي كه در ميان شما، پيامبراني قرار داد...» چيست؟


محمد بن سليمان ديلمي از پدرش روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (اذ جعل أنبياء و جعلكم ملوكا) [1] «هنگامي كه در ميان شما، پيامبراني قرار داد؛ (و زنجير بندگي و اسارت فرعوني را



[ صفحه 226]



شكست) و شما را حاكم و صاحب اختيار خود قرار داد» پرسيدم.

حضرت فرمود: انبياء، رسول الله و ابراهيم و اسماعيل و ذريه ي او، و پادشاهان ائمه - عليهم السلام - مي باشند.

عرض كردم: چه پادشاهي داده شده ايد؟

فرمود: پادشاهي بهشت، و پادشاهي دوران بازگشت (رجعت). [2] .


پاورقي

[1] سوره ي مائده آيه ي 20.

[2] بحارالأنوار: ج 46 ص 45 ح 18.


حديث 261


1 شنبه

من بذر معيشته حرمه الله.

هر كه در امور زندگي اش ولخرجي كند، خداوند محرومش مي كند.

حلية، ج 3، ص 195


علمه بالغائب 22


محمد بن يعقوب: عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن محمد بن عبدالحميد العطار، عن يونس بن يعقوب، عن عمر أخي عذافر، قال: دفع الي انسان ستمائة درهم أو سبعمائة درهم لأبي عبدالله عليه السلام فكانت في جوالقي، فلما انتهيت الي الحفيرة شق جوالقي و ذهب بجميع ما فيه و وافقت [1] عامل المدينة بها فقال: أنت الذي شقت زاملتك [2] و ذهب بمتاعك؟ فقلت: نعم. فقال: اذا قدمنا المدينة فأتنا حتي أعوضك. قال: فلما انتهيت الي المدينة دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقال: يا عمر، شقت زاملتك و ذهب بمتاعك؟ فقلت: نعم فقال: ما أعطاك الله [3] خير مما أخذ منك، ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ضلت ناقته، فقال الناس فيها: يخبرنا عن السماء و لا يخبرنا عن ناقته! فهبط عليه جبرائيل عليه السلام،



[ صفحه 258]



فقال: يا محمد، ناقتك في وادي كذا و كذا، ملفوف خطامها بشجرة كذا و كذا. قال: فصعد المنبر فحمد الله و أثني عليه، و قال: يا أيها الناس، أكثرتم علي في ناقتي، ألا و ما أعطاني الله [4] خير مما أخذ مني، ألا و ان ناقتي في وادي كذا و كذا، ملفوف خطامها بشجرة كذا و كذا، فابتدرها الناس فوجدوها كما قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: ثم قال: ائت عامل المدينة فتنجز منه ما وعدك فانما هو شي ء دعاك الله اليه لم تطلبه منه [5] [6] .


پاورقي

[1] وافقت: أي صادفت.

[2] الزاملة: بعير يستظهر به الرجل يحمل عليه متاعه و طعامه.

[3] أي من دين الحق و ولاية أهل البيت.

[4] أي من النبوة و القرب و الكمال.

[5] أي يسره الله لك من غير طلب.

[6] الكافي: ج 8 ص 221 ح 278.


دعاؤه في طلب الرزق


«يا خير مدعو، و يا خير مسؤول، و يا أوسع من أعطي، و يا خير مرتجي ارزقني، و أوسع علي من رزقك، و سبب لي رزقا من قبلك، انك علي كل شي ء قدير...» [1] .


پاورقي

[1] اصول الكافي2 : 550.


احمد بن عبد الله بن محمد بن عمر الأطرف ابن الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب


احمد بن عبد الله بن محمد بن عمر الأطرف ابن الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب الهاشمي

أحمد بن عبد الله بن محمد بن عمر الأطرف ابن الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام الهاشمي، المدني.

إمامي حسن الحال.

المراجع:

رجال الطوسي 142 وفيه أسند عنه. عمدة الطالب 365. تنقيح المقال 1: 66. معجم رجال الحديث 2: 140. جامع الرواة 1: 53. أعيان الشيعة 3: 15. نقد الرجال 23. الفصول الفخرية (فارسي) 205. منتهي المقال 36. خاتمة المستدرك 780. منهج المقال 38. إتقان المقال 160. المجدي في أنساب الطالبيين 295. الفخري في أنساب الطالبيين 174 و 175.


سيابة بن أيوب


سيابة بن أيوب.

محدث أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يذكروه في كتبهم. روي عنه علي بن أسباط، ومحمد بن خالد، وحماد بن عيسي.

المراجع:

معجم رجال الحديث 8: 359.


محمد بن ظهير المزني


أبو عمارة، وقيل أبو عبد الله محمد بن ظهير المزني، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 292. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 134. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 195. نقد الرجال 313. جامع الرواة 2: 134. مجمع الرجال 5: 238. منتهي المقال 291. منهج المقال 301.