بازگشت

الامام الصادق ينعي نفسه


روي عن شهاب بن عبد ربه قال: قال لي أبوعبدالله (عليه السلام): «كيف أنت اذا نعاني اليك محمد بن سليمان؟».

قال: فلا والله ما عرفت محمد بن سليمان، و لا علمت من هو؟ قال: ثم كثر مالي و عرضت تجارتي بالكوفة و البصرة، فاني يوما بالبصرة عند محمد بن سليمان - و هو والي البصرة - اذ ألقي الي كتابا و قال لي: يا شهاب، أعظم الله أجرك و أجرنا في امامك جعفر بن محمد.

قال: فذكرت الكلام فخنقتني العبرة، فخرجت فأتيت منزلي و جعلت أبكي علي أبي عبدالله (عليه السلام) [1] .

و روي أن الامام الصادق (عليه السلام) دخل - ذات يوم - علي المنصور الدوانيقي فتكلم، فلما خرج من عنده أرسل الي جعفر بن محمد فرده، فلما رجع حرك شفتيه بشي ء فقيل له: ما قلت؟ قال: قلت: «اللهم انك تكفي من كل شي ء و لا يكفي منك شي ء فاكفنيه».



[ صفحه 640]



فقال له: ما يقرك [2] عندي؟

فقال له أبوعبدالله: قد بلغت أشياء لم يبلغها أحد من آبائي في الاسلام [3] ، و ما أراني أصحبك الا قليلا، ما أري هذه السنة تتم لي.

قال: فان بقيت؟

قال: ما أراني أبقي.

قال: فقال أبوجعفر. احسبوا له. فحسبوا فمات في شوال [4] .



[ صفحه 641]




پاورقي

[1] أعلام الوري: ج 1 ص 522.

[2] و في نسخة: ما يبرك.

[3] قوله (عليه السلام): «قد بلغت اشياء» الظاهر أنه تصحيف، و الصحيح: «قد بلغت سنا لم يبلغها أحد من آبائي» لأن الامام عاش 65 أو 67 سنة، و لم يعمر أحد من آبائه الكرام هذا العمر.

[4] كشف الغمة: ج 2 ص 165.


دلايل روايي


الف: در حديث شريف نبوي (صلي الله عليه وآله) خطاب به امير مؤمنان، علي (عليه السلام) چنين آمده است:



[ صفحه 315]



«يا علي، إنَ عبدالمطلب كانَ لا يَستقسِمُ بالأزلامِ ولا يَعبُدُ الأصنامَ ولا يَأكُلُ ما ذُبِحَ علي النَصب، ويقولُ أنا علي دينِ إبراهيم (عليه السلام)». [1] .

«اي علي، عبدالمطلب استقسام به ازلام ـ كه از اعمال دوران جاهلي بود ـ نمي كرد و بتها را نمي پرستيد و از گوشت حيواني كه با نام بتها ذبح مي كردند، نمي خورد و مي گفت من در آيين ابراهيم هستم.»

ب: اصبغ بن نباته مي گويد كه امير مؤمنان، علي (عليه السلام) فرمود:

«والله ما عَبَدَ أبي وَلا جَدي عبدالمطلب ولا هاشم وَلا عبدَمناف صَنَماً قط. قيل فما كانوا يعبدون؟ قال: كانُوا يُصَلُونَ إلي البيتِ علي دينِ ابراهيمَ (عليه السلام) مُسْتمسكينَ به». [2] .

«به خدا سوگند نه پدرم و نه جدم عبدالمطلب ونه هاشم و نه عبدمناف، بتي را نپرستيدند. پرسيدند: اي اميرمؤمنان آنان در دوران جاهلي چه چيزي را مي پرستيدند؟! فرمود: بر آيين ابراهيم به سوي بيت نماز مي خواندند و از آيين او جدا نبودند.»


پاورقي

[1] خصال صدوق، به نقل بحارالانوار، ج15، ص144، ومن لا يحضره الفقيه، باب النوادر.

[2] كمال الدين، به نقل از بحارالانوار، ج15، ص144.


حفص بن عمر


الأنصاري، الكوفي. عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد (عليه السلام) [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


استعارة النبي السلاح من صفوان


و روي الطبري بسنده عن الامام أبي جعفر (ع) قال: لما اجمع رسول الله (ص) السير الي هوازن ليلقاهم ذكر له أن عند صفوان



[ صفحه 263]



ابن أمية ادراعا و سلاحا، فارسل اليه فقال: يا أباأمية - و هو يؤمئذ مشرك - اعرنا سلاحك هذا نلق فيه عدونا غدا فقال له صفوان: اغصبا يا محمد؟ قال: بل عارية مضمونة، حتي نؤديها اليك، قال: ليس بهذا بأس، فاعطاه مائة درع بما يصلحها من السلاح، و زعموا أن رسول الله (ص) سأله أن يكفيه حملها ففعل.

قال الامام أبوجعفر: فمضت السنة ان العارية مضمونة [1] و قد المع الامام الي أن هذا الحادثة قد استفيد منها القاعدة الفقهية و هو ان العارية مضمونة مع التفريط، فمن استعار شيئا فقد ضمنه حتي يؤديه الي صاحبه.


پاورقي

[1] تأريخ الطبري 3 / 73 طبع دار المعارف.


نعمت نوشتن


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل با نعمت نوشتن و حساب كردن بر مردم، از نيك و بد، منت نهاد و اگر اين دو كار نبود، آنان دچار اشتباه مي شدند. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 5 / 155 / 1، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17316.


انار


فرمود اي مفضل درباره انار فكر كن و عبرت بگير كه چگونه از آثار قدرت الهي دانه ها را در مانند پيه سفيد قرار داده و در جميع اطراف آن را پرده پوشانيده و تلهائي قرار داده و پهلوي هم نصب كرده و هر قسمت را محجوب به لفافه ها ساخته و آن لفافه ها را به لطافتي بافته كه عقل در آن حيران است خداوند عالم از ريشه به وسيله همين سفيدي پيه مانند غذاي آن دانه ها را مي رساند تا درشت و رسيده شود - و از آفات وارده به وسيله آن لفافه هاي نازك حفظ مي فرمايد و از سرما و گرما مصون مي دارد و همه از حكمتهاي الهي است.

شاعر خوب وصف كرده:



[ صفحه 374]





طبيعت لعل ساز لعل تراشيده باز

لعل تراشيده را پهلوي هم چيده باز



پهلوي هم چيده را به نقره پيچيده باز

به نقره پيچيده را به حقه پوشيده باز



به حقه پوشيده را به نام ناميده نار




رياء


كل رياء شرك انه من عمل للناس كان ثوابه علي الناس و من عمل لله كان ثوابه علي الله

از اهميت مكتب جعفري تجزيه و تحليل مطالب است كه علاوه بر اصولي كه پدرش



[ صفحه 394]



تدريس فرمود او يك يك مواد اخلاقي را از هم مجزا نموده و ترجمه لفظي و معنوي اجتماعي كرد و نتيجه نهائي آن را آموخت.

در اين ماده كه از رذايل اخلاقي است مي فرمايد رياء درخواست يك مقام و منزلتي است در قلوب مردم به يك امر خيري به عبارت ديگر كاري كند در نظر خلق كه او را مرد خوب و نيكوكار بشناسند و قدر و منزلت اخلاقي براي او قائل شوند و اين رياها و عمل هاي ريائي او را وجيهه المله نمايد تا روزي از آن مقام تصوري در دل هاي مردم استفاده مقام بالاتري نمايد اين عمل ريا در آثار مادي بيشتر تظاهر دارد مثلا لباس زهاد را مي پوشند تا خود را زاهد معرفي كند حركات و سكنات و وجنات خود را چون نيكوكاران و پارسايان نشان مي دهد تا خود را در آن صف جا زند ولي در حقيقت غير از اين صورت صورتي ديگر دارد.



مردمان كين جلوه در محراب و منبر مي كنند

چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند



در نظر نويسنده كتاب چون با اين وضع و محاذات بسيار روبرو شده معتقد است بدترين صفات آدمي دورنگي و دوروئي و اختلاف ظاهر و باطن است زيرا اين نفاق است كه بسياري را فريب مي دهد و راه حق را منحرف مي سازد و مجاز و حقيقت را در ظاهر به هم مشتبه مي نمايد و لذا اين بنده به قدري كه از آدم دورو و منافق بر حذر مي باشد از مرد متجاهر به فسق و فاجر و نابكار بيم دارند زيرا آنها كه رنگي ثابت هم از بد يا خوب به خود گرفته اند تكليف مردم در معاشرت آنها روشن است ولي مشكل مواجهه با منافق است.

رياء در دنيا از عوامل مهلك و معاصي خطرناك است و لذا در صف نفاق برده شده زيرا نتيجه اش نفاق و شقاق و انحراف خلق است.

آياتي بسيار در اين باره هست كه چون ما در مكتب اسلام در فصل رذايل اخلاقي درباره هر دو از اين دو صفت از كتاب، سنت و اجتماع بحث كرده ايم اينجا نمي خواهم از موضوع خارج شده بلكه فقط منظور سبك تعليم و تربيت امام صادق را خواستم به نظر برسانم.

در مكتب جعفري درباره رياء احاديث زياد صادر شده و بسيار مذمت فرموده و اصحاب و شاگردان خود را از اين عمل زشت برحذر ساخته است.

يكجا مي فرمايد: كل رياء شرك زيرا قصد عبادت تقرب به خداست و در ريائي كه منظور تهيه وجهه ملي است ديگري در نظر است و آن شرك با خدا مي باشد تقربي حاصل



[ صفحه 395]



نمي گردد بلكه نيروي الهي را در خلق جستجو مي كند و نفع و ضرر خود را از غير از خدا مي طلبد آنگاه مي فرمايد انه من عمل للناس كان ثوابه علي الناس كاري را كه رياكاري براي مردم كند ثواب آن كار هم مال مردم است يعني خودش حمالي بوده بي اجر كه از آن استفاده نمي كند و من عمل لله كان ثوابه علي الله و كسي كه كاري را براي خدا انجام دهد ثوابش را خدا مي دهد به يكي ديگر از اصحابش مي فرمايد در تفسير آيه شريفه

فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا يعني هر كس اميدوار به ديدار حق باشد بايد عمل صالح و درست انجام دهد و كسي را شريك معبود خود قرار ندهد در تفسير آن فرموده الرجل يعمل شيئا من الثواب لا يريد به وجه الله انما يطلب تزكية الناس يشتهي ان تسمع به الناس فهذا الذي اشرك بعبادة ربه.

كسي كه عملي را براي ثواب كند ولي ثواب آن را غير از بخواهد خود را براي مردم تزكيه مي كند نه براي خدا چه مي خواهد مردم ببيند نه آنكه قصد حقيقي آن خدا باشد و لذا اين شرك در عبادت است.

باز فرمود ما من عبد اسر خيرا فذهبت الايام حتي يظهر الله له خيرا و ما من عبد يسر شرا فذهبت به الايام حتي يظهر الله له شرا [1] .

هر بنده اي كه كار خيري در سر پنهاني مبادرت كند بالاخره روزگار آن خير را به خودش بر مي گرداند و هر بنده اي در پنهاني عمل شري كند روزگار آن شر را به او بازمي گرداند و ظاهر مي سازد و نمي گذارد مكتوم بماند.



قرض كرده هاي تو در نزد پروردگار

تا هر كدام روز كه باشد ادا كند



قال (ع) ما يصنع احدكم ان يظهر حسنا و يسر سيئا اليس يرجع الي نفسه فيعلم ان ليس كذلك و الله عزوجل يقول بل الانسان علي نفسه بصيرة

خداوندي بيناي بندگانست در هر حال سر و علن و خفا و آشكاري براي او نيست هر عملي اثري دارد در سر باشد علنا آشكار گردد علني باشد سرا نتيجه مي بخشد.

فرموده هر كدام از شماها كه مرتكب عملي شديد و بخواهيد آن را ظاهر سازيد يا عملي كنيد كه ظاهر آن با باطن آن مخالف باشد بدانند كه بازگشت آن به خود شماست اگر خوب شد اثر نيكو دارد و اگر بد شد اثر بد مي نمايد و اين حسن و قبح در نيت است چه



[ صفحه 396]



عمل عمل است اساس ريا و تظاهر و شرك در نيت ممتاز مي گردد يك درهم به فقير دادن براي ريا يا دو ركعت نماز براي ديدن مردم خواندن از نظر عمل فرق نمي كند ماهيت آن در نيت است كه اگر براي خدا شد اثري نيكو و ثوابي بجا مي گذارد و اگر براي خلق باشد زحمتش با عامل رياكار و ثوابش با شخص منظور است و لذا قرآن مي فرمايد انسان بر نفس خود بصير است و بينائي دارد كه مي داند اين عمل با چه نيتي انجام شده است.



عيب مردم مكن اي زاهد فرخنده سرشت

هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت



اينجاست كه تربيت نفساني و هدايت افكار به ميان مي آيد - مي فرمايد انديشه ها را پاك كنيد افكار را مهذب نمائيد - نيت را خالص گردانيد تا كار شما اثري نيكو براي شما بجا گذارد.

امام صادق فرمود ان السريره اذا صحت قويت العلانيه كار پنهاني اگر درست بوده و براي خدا بوده خداي عالم قاهر دانا آن را در علني و آشكار تجلي مي دهد - چه خداوند است كه از ضماير خلق و انديشه مردم خبر دارد و از اين جهت گفته اند:



تو نيكي مي كن و در دجله انداز

كه ايزد در بيابانت دهد باز



اما وقتي كار براي ريا و تظاهر و طلب وجهه ملي و خود نشان دادن و خودستائي باشد اثري بجا نخواهد گذاشت و خداوند كه شاهد و ناظر در كارها و انديشه هاي سروعلن است اگر نيت پاك و خلوص ارادت ديد آن را ذخيره روز واپسين بنده مي نمايد و مقام و منزلت او را هم در نظر مردم بزرگ مي دارد و عزيز و محترم مي گرداند.

قال (ع) من اراد الله بالقليل من عمله اظهر الله له اكثر مما اراد و من اراد الناس بالكثير من عمله في تعب من بدنه و سهر من ليله ابي الله عزوجل ان يقلله في عين من سمعه.

فرموده هر كس نيت او خالص باشد عمل كم او زياد تجلي نمايد و اگر نيتش مشوب به ريا باشد عمل كثيرش قليل نمايد و خود را در تعب مي اندازد فرمود هر كس در يك صبحگاهي خدا را به خلوص ارادت ياد كند خداوند عمل كم او را در چشم و گوش مردم بزرگ مي نمايد و تجلي دهد.


پاورقي

[1] كتاب كافي باب رياء نقل از امام الصادق علامه مظفر ص 27 ج 1.


تبعيد امام صادق به كوفه


يكي از شهرهائي كه هميشه در معرض حملات و انقلابات بود مدينه است كه قبل از اسلام و مهاجرت پيغمبر خدا به آن سرزمين به يثرب معروف و محل امراض زياد مالاريائي و غيره بود و قبايل اوس و خزرج هم چهارصد سال با هم جنگ خانوادگي داشتند در اسلام هم اين شهر روي خوشي نديد زيرا پيغمبر زنده بود كه مورد حملات قرار گرفت و 26 غزوه بزرگ در آن رخ داد و پس از رحلت پيغمبر هم محل انقلابات سياسي گرديد و سقيفه بني ساعده كانون تفرقه و اختلاف و انقلاب را به وجود آورد تا عثمان را كشتند انقلاب شد و در تغيير پايتخت زمان اميرالمؤمنين علي عليه السلام به كوفه باز مدينه مورد حملات و جنگ هاي سرد گرديد بعد هم آل ابوسفيان بدان شهر بدبين شدند و تا سيدالشهداء عليه السلام كشته شد دو بار قتل عام و غارت ديد در زمان امام باقر عليه السلام قحط و غلا و گراني و بيچارگي عجيبي با مردمش دست و گريبان شد در زمان امام صادق عليه السلام كه سادات بني حسن و علويين قيام كردند باز مدينه مورد بغض و كينه خلفاي اموي و عباسي قرار گرفت تا زمان امام جعفر صادق پس از قيام محمد و ابراهيم پسران عبدالله محض منصور دستور داد تمام سادات را به كوفه تبعيد كنند.

محمد در مدينه كشته شد و ابراهيم در كوفه كشته شد منصور هم دستور داد از اولاد حسن هركس باقي است به كوفه انتقال دهند امام جعفر صادق عليه السلام هم با اين سلسله جليله بود كه به كوفه حركت فرمود.

يوسف بن ابي يعقوب مي گويد جعفر بن محمد عليه السلام براي ما گفت و من خود از لبان مباركش شنيدم كه فرمود هنگامي كه ابراهيم بن عبدالله در باخمرا [1] به قتل رسيد نگذاشتند در مدينه بمانيم و كوچك و بزرگ را به طرف كوفه روانه كردند و هيچ كس در آنجا باقي نماند تا اينكه به كوفه وارد شديم و مدت يك ماه در آنجا مانديم در حالي كه هر آن به انتظار قتل و كشتار به سر مي برديم پس ربيع دربان منصور آمد گفت علويون كجا هستند دو نفر از



[ صفحه 263]



بزرگتران شما بايد نزد منصور بيائيد امام جعفر صادق عليه السلام فرمود من با حسن بن زيد نزد او رفتيم وقتي به او نزديك شديم مرا مخاطب ساخت و گفت آيا شما هستيد كه از غيب خبر مي دهيد؟

گفتيم لا يعلم الغيب الا الله هيچ كس جز خداوند از غيب خبر ندارد.

گفت آنها كه مي گويند خراج و ماليات شهر را نزد آنها ببريد شما هستيد؟

گفتم ماليات را نزد اميرالمؤمنين مي برند.

منصور گفت مي دانيد براي چه شما را به اينجا خواندم؟

گفتم خير.

گفت براي آنكه خانه هاي شما را خراب كنم و شما را بترسانم و از امور و اعمال شا آگاه شوم و نخلستان هاي شما را از ريشه بركنم آنگاه شما را به طرف سراة [2] بفرستم تا هيچ كس از مردم حجاز و عراق با شما نزديك نشوند.


پاورقي

[1] باخمرا محلي است بين كوفه و واسط و به كوفه نزديكتر است گويند فاصله ميان كوفه و باخمرا هفده فرسنگ است.

[2] سراة كوهي است مشرف بر عرفات نزديك صنعاء يمن - معجم البلدان ص 59 ج 5.


لا مجتهد و لا مقلد


لو أن معمما اعتقد بنفسه الاجتهاد، و هو في الواقع جاهل مركب، يكون عمله فاسدا، لأنه عمل بغير تقليد و لا اجتهاد، و علي هذا، فمن صلي خلفه عالما بحاله، تبطل صلاته.. اللهم الا اذا كانت مطابقة للواقع و علي وفقه، بحيث أتي الامام بكل ما يحتمل وجوبه من الاجزاء و الشروط.

و لا فرق في ذلك بين الجاهل القاصر و المقصر، لأن الصحة و الفساد من الاحكام الوصفية التي لا فرق فيها بين الكبير و الصغير، و لا بين العاقل و المجنون الا بالمؤاخذة و العقاب.

و بهذه المناسبة اذكر بعض ما جري بيني و بين شيخ من الاحناف، و كنت أحاوره، فقد قلت له فيما قلت:

هل أنت مجتهد أو مقلد؟

قال: بل مقلد.

قلت: و لمن؟

قال: لأبي حنيفة.

قلت: ان أباحنفية لا يجيز التقليد، و علي هذا فأنت غير مجتهد و لا مقلد.

فضحك، و كفي.

و لو علم هذا الشيخ بحالنا، لأجاب بأن هذا يرد علي الكثيرين منكم ممن



[ صفحه 244]



يدعون الاجتهاد، و هم ليسوا بأهل، لأن عملهم بلا اجتهاد و لا تقليد.


جمرة العقبة


يصل الحاج الي مني صباح يوم العيد، و أول عمل يؤديه فيها هو رمي جمرة العقبة، و عليه أن يراعي فيها الأمور التالية:



[ صفحه 228]



1- يبتدي ء وقتها من طلوع الشمس الي غروبها من اليوم العاشر لذي الحجة، و لا يجوز الرمي قبل طلوع الشمس الا لعذر مشروع، قال الامام الصادق عليه السلام: رمي الجمار من ارتفاع النهار الي غروب الشمس.. و في رواية ثانية: ما بين طلوع الشمس الي غروبها.

2- نية التقرب الي الله سبحانه، لأنه هذا الرمي عبادة، تماما كالصوم و الصلاة، و لا تصح العبادة الا بنية الاخلاص لله، و امتثال امره تعالي.

3- ان يكون الرمي بسبع حصوات اجماعا، و نصا، و منه ان الامام الصادق عليه السلام سئل عن رجل أخذ احدي و عشرين حصاة، فرمي بها - أي ثلاث مرات - فزاد واحدة، و لم يدر - أي الثلاث نقصت واحدة -؟ قال: يرجع، فليرم كل واحدة بحصاة.

4- ان يرمي الحصاة رميا و قذفا، فلا يكفي مجرد الوضع و الطرح، لقول الامام: أرمها من قبل وجهها، و الوضع و الطرح لا يدخل في مفهوم الرمي، فلا يكون مجزيا.

5- أن يرميها متفرقة متلاحقة الواحدة بعد الاخري، و لا يكفي رميها دفعة واحدة، لأن الرمي عبادة، و العبادة تتوقف علي النص و لا نص في التفريق، و المعروف من عمل الرسول الاعظم صلي الله عليه و آله و سلم الذي قال: خذوا عني مناسككم، و عمل الائمة الأطهار عليهم السلام، و الفقهاء جميعا هو التفريق في الرمي، فيتعين.

6- مباشرة الرمي بنفسه، و لا تجزي الاستنابة الا مع الضرورة، لأن الأمر يقتضي المباشرة.

7- ان يكون الرمي بالحجر، فلا يكفي الملح و الحديد و النحاس و الخشب و الخزف، و ما الي ذاك، لقول الامام عليه السلام: لا ترم الجمار الا بالحصي.



[ صفحه 229]



8- قال البعض: يجب أن تكون ابكارا لم يرم بها من قبل، لقول الامام عليه السلام: لا تأخذ من موضعين: من خارج الحرم، و من حصي الجمار - أي التي قد رمي بها -.


الشروط


يشترط في حلية صيد الكلب ما يلي:

1 - ان يكون معلما، و المرجع لتمييزه عن غيره أهل الخبرة، و قال الفقهاء: ان تعليم الكلب يتحقق بارساله اذا أرسله صاحبه، و بزجره اذا زجره، و بعدم الاعتياد علي أكل ما يمسك من الصيد - في الغالب - و النادر بحكم العدم.

2 - ان يرسله صاحبه بقصد الصيد، فلو انطلق الكلب من تلقائه، و أتي بالصيد مقتولا فلا يحل، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده، و سئل الامام الصادق عليه السلام عن كلب افلت، و لم يرسله صاحبه فصاد، فأدركه صاحبه، و قد قتله، أيأكل منه؟ قال: لا».

3 - ان يكون الصائد الذي يرسل الكلب مسلما، أو بحكمه كالصبي المميز، و الصبية المميزة، لأن الارسال نوع من التذكية، و من شروطها اسلام المذكي.. و لا يصح ارسال الصبي غير المميز و لا المجنون، حيث لا شأن لقصدهما.

4 - ان يسمي الصائد عند ارسال الكلب، فيقول: اذهب علي اسم، أو بسم الله الرحمن الرحيم، و ما الي ذاك، قال صاحب الجواهر: «الاجماع علي ذلك، و النصوص مستفيضة». منها قوله تعالي: (فكلوا مما أمسكن عليكم.. و اذكروا



[ صفحه 336]



اسم الله عليه). و قول الامام الصادق عليه السلام: من أرسل كلبه، و لم يسم فلا يأكله.

و اجمعوا بشهادة صاحب الجواهر علي أنه لو ترك التسمية نسيانا لا يحرم الصيد، لقول الامام الصادق عليه السلام: ان كنت ناسيا فكل منه.

و اذا تركها جاهلا بالوجوب فلا يحل الأكل، لأن الأصل عدم التذكية بلا تسمية، خرج النسيان بالنص، فيبقي ما عداه مشمولا للاصل، و سنعود الي شرط التسمية ان شاء الله تعالي في الفصل التالي.

5 - ان يدرك الكلب الصيد حيا، و ان يستند الموت الي جرح الكلب بالذات، فلو ادركه ميتا لم يحل، و كذا اذا ادركه حيا، ولكن مات بسبب آخر، كما اذا عدا خلفه، حتي اتعبه و مات من الجهد و الاعياء.. و بالاجمال لابد من العلم بأن ذهاب الروح حصل بسبب جرح الكلب، و مع الشك في ذلك يحرم أكل الصيد، لأن الأصل عدم التذكية، حتي يثبت العكس، و سئل الامام الصادق عليه السلام عن الرمية يجدها صاحبها، أيأكلها؟ قال: ان كان يعلم أن رميته هي التي قتلته فليأكل، قال صاحب الجواهر: «المستفاد من النصوص ان المدار علي العلم باستناد القتل الي السبب المحلل». و السبب المحلل هنا هو أداة الصيد، و من أجل هذا أفتي الفقهاء بأن الصائد لو أرسل كلبه علي الصيد فغاب عن عينيه، ثم وجد الصيد ميتا، و الكلب واقف عليه، افتوا بعدم الحل و تحريم الأكل، اذ من الجائز أن يكون القتل مستندا الي غير الكلب.

6 - ان لا يدرك الصائد الصيد حيا مع الكلب، أو ادركه حيا، ولكن علي الرمق الأخير، بحيث لا يتسع الوقت لذبحه، فاذا اتسع الوقت لذلك، و أهمل حتي مات فلا يحل أكله.

ثم ان الصائد الذي يرسل الكلب يجوز ان يكون أكثر من واحد، كما يجوز



[ صفحه 337]



أن يكون مع الصائد الواحد أكثر من كلب، فاذا قتلت الكلاب صيدا واحدا يحل أكله، علي شريطة أن يكون كل واحد منها معلما، قال الامام الصادق عليه السلام: اذا وجدت معه كلبا غير معلم فلا تأكل.

و اذا أرسل اثنان كلبا واحدا فعلي كل منهما أن يسمي، فلو سمي أحدهما دون الآخر لم يحل الصيد، و بالايجاز يشترط في كل من الصائد و الكلب، مع التعدد ما يشترط فيه مع الانفراد.

و تجدر الاشارة الي أنه يجب غسل ما عضه الكلب، تماما كما يجب غسل غيره من المتنجسات.. أما قوله تعالي: (فكلوا مما أمسكن) فانه لا يتنافي مع وجوب الغسل، لأن الآية مسوقة لبيان حكم صيد الكلب و جواز أكله، لا لبيان الطهارة و عدمها.


امتناع الزوجة حتي تقبض المهر


هل تملك الزوجة المهر المسمي بمجرد العقد، أو يتوقف ملكها له علي الدخول؟

ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر و الحدائق الي أنها تملكه بالعقد و ان لم يدخل، لقوله تعالي: (فآتوا النساء صدقاتهن نحلة). [1] حيث أوجب تعالي اعطاء الصداق لهن دون أن يقيده بالدخول.. هذا، الي أن الرجل يملك التصرف بالمرأة يعود الي الدخول بمجرد العقد فوجب أن تملك هي المهر أيضا بمجرد العقد.

و تسأل: لقد ثبت عن الامام الصادق عليه السلام أنه قال: لا يوجب المهر الا الوقاع.

و الجواب: ان هذا القول من الامام لا ينفي الملك قبل الوقاع، بل الملك موجود، ولكن لا يستقر الا بالوقاع.. و بكلمة ان الملك علي نوعين: ملك متزلزل، و ملك ثابت، و الزوجة تملك نصف المهر قبل الدخول ملكا متزلزلا، فاذا ما دخل الزوج صار الملك ثابتا.. هذا، الي ان صاحب الجواهر قال: ان هذه الرواية، و هي «لا يوجب المهر الا الوقاع» يراد بها نفي احتمال ثبوت المهر كاملا بالخلوة، و هو غير بعيد، لأن سياقها يدل علي ذلك، و تأتي الاشارة الي ذلك في فقرة الخلوة.

و يترتب علي ملك الزوجة للمهر بمجرد العقد احكام، منها ان لها التصرف في المهر قبل قبضه و من غير اذن الزوج اذا كان عينا خارجية و منها ان نماءه لها من تاريخ العقد، و منها يجوز أن تمتنع عن الزوج حتي تقبض المهر المعجل كاملا.

و متي قبضت المهر فلا يحق لها الامتناع، و اذا امتنعت تعد ناشزا تسقط



[ صفحه 277]



نفقتها، و تستحق النفقة علي الزوج اذا امتنعت قبل أن تقبض المهر، لأن امتناعها لمبرر شرعي، علي شريطة أن لا تكون قد مكنته من نفسها، فاذا مكنته و لو مرة واحدة قبل أن تقبض المهر فليس لها أن تمتنع بعد ذلك محتجة بعدم قبض المهر. قال صاحب الجواهر: «هذا هو المشهور، و هو أشبه بأصول المذهب و قواعده، لأن للزوج أن يستمتع بها بمجرد العقد - سواء أدفع المهر أو لم يدفعه - خرج من ذلك الاستمتاع قبل القبض بالاجماع، فيبقي الباقي علي أصله، و لأن حقها قد سقط برضاها، و لا دليل علي عودته».

و اذا كانت الزوجة صغيرة لا تصلح للفراش، و الزوج كبيرا فلولي الزوجة أن يطالب بالمهر، و لا يجب الانتظار الي بلوغ الزوجة، لأن المفروض أنها تملك المهر بمجرد العقد، و اذا كانت الزوجة كبيرة، و الزوج صغيرا فلها أن تطالب ولي الزوج بالمهر، و لا يجب عليها الانتظار الي أن يبلغ، للسبب نفسه.

و اذا تشاح الزوج و الزوجة فقالت هي: لا أطيع، حتي أقبض المهر. و قال: هو: لا أعطي المهر، حتي تطيع أجبر الزوج علي تسليم المهر الي أمين، و ألزمت هي بالطاعة، فان أطاعت سلم المهر اليها، و استحقت النفقة، و ان امتنعت فلا تعطي المهر، و تسقط نفقتها، و ان امتنع هو عن تسليم المهر الي الأمين حكم عليه بالنفقة ان طلبتها، لأن النشوز من جهته لا من جهتها.


پاورقي

[1] النساء: 4.


لاطهارة أفضل من التوبة


من أقيم عليه الحد لذنب ارتكبه، زنا كان أو غيره، فلن يعاقبه الله عليه مرة ثانية، لأنه سبحانه أعدل من أن يجمع بين عقابين علي ذنب واحد.

و اذا تاب المذنب قبل أن تقوم عليه البينة يسقط عنه الحد، سواء أكان رجما أو جلدا، و لا يجوز اقامته عليه اطلاقا، أما اذا تاب بعد أن تقوم البينة فلا يسقط عنه.. و اذا ثبتت الجريمة عليه باقراره كان الامام بالخيار، ان شاء عفا، و ان شاء عاقب، قال صاحب الوسائل: ان الأصبغ بن نباتة قال: أتي الامام علي عليه السلام رجل، و قال له: يا أميرالمؤمنين اني زنيت، فطهرني، فقال له الامام: و ما دعاك الي ما قلت؟ قال: طلب الطهارة. قال له الامام عليه السلام و أي طهارة أفضل من التوبة!.. ثم أقبل الامام علي أصحابه يحدثهم.

و قال الامام الصادق عليه السلام: اذا جاء السارق من قبل نفسه تائبا الي الله عز



[ صفحه 262]



و جل ترد سرقته الي صاحبها، و لا قطع عليه.

و سبق الكلام فيما يتعلق بذلك في: فقرة «طرق الاثبات»، و فقرة «الستر أولي» - من هذا الفصل.


معني التكبير


أصول الكافي 1 / 117، ح 8، و التوحيد 313 - 312، ب 46، ح 1: علي بن محمد عن سهل بن زياد،....

عن ابن محبوب عمن ذكره عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال رجل عنده «الله أكبر». فقال:

الله أكبر من أي شي ء؟

فقال: من كل شي ء.

فقال أبوعبدالله عليه السلام: حددته.

فقال الرجل: كيف أقول؟

قال: قل: الله أكبر من أن يوصف.



[ صفحه 204]




العلم الصحيح


بحارالأنوار 26 / 158، ح 5: عن كتاب المحتضر للحسن بن سليمان نقلا من كتاب السيد حسن بن كبش، باسناده الي يونس بن ظبيان، عن أبي عبدالله عليه السلام أنه قال:...

يا يونس اذا أردت العلم الصحيح فخذ عن أهل البيت، فانا رويناه و أوتينا شرح الحكمة و فصل الخطاب، ان الله اصطفانا و آتانا ما لم يؤت أحدا من العالمين.


ابن الستين


[جامع الأخبار 120، الفصل 76: عن حازم بن حبيب الجعفي قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...].

اذا بلغت ستين سنة فاحسب نفسك في الموتي.


خليفتنا رسول الله


بحارالأنوار، 22 / 487-484، ح 31: عن الطرف: و روي أيضا نقلا عن السيد رضي الدين الموسوي رضي الله عنه، من كتاب خصائص الأئمة، عن هارون بن موسي، عن أحمد بن محمد بن عمار العجلي الكوفي، عن عيسي الضرير،...

عن الكاظم عليه السلام قال: قلت لأبي: فما كان بعد خروج الملائكة عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟ قال: فقال:

ثم دعا عليا و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام و قال لمن في بيته: اخرجوا عني، و قال لأم سلمة: كوني علي الباب، فلا يقربه أحد، ففعلت، ثم قال:

يا علي ادن مني فدنا منه، فأخذ بيد فاطمة فوضعها علي صدره



[ صفحه 166]



طويلا، و أخذ بيد علي بيده الأخري فلما أراد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الكلام غلبته عبرته، فلم يقدر علي الكلام، فبكت فاطمة بكاء شديدا و علي و الحسن و الحسين عليهم السلام لبكاء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

فقالت فاطمة: يا رسول الله قد قطعت قلبي، و أحرقت كبدي لبكائك يا سيد النبيين من الأولين و الآخرين، و يا أمين ربه و رسوله، و يا حبيبه و نبيه، من لولدي بعدك؟ و لذل ينزل بي بعدك، من لعلي أخيك، و ناصر الدين؟ من لوحي الله و أمره؟

ثم بكت و أكبت علي وجهه فقبلته، و أكب عليه علي و الحسن و الحسين صلوات الله عليهم فرفع رأسه صلي الله عليه و آله و سلم اليهم ويدها في يده فوضعها في يد علي و قال له: يا أباالحسن هذه وديعة الله و وديعة رسوله محمد عندك فاحفظ الله و احفظني فيها، و انك لفاعله، يا علي هذه والله سيدة نساء أهل الجنة من الأولين و الآخرين، هذه والله مريم الكبري، أما والله ما بلغت نفسي هذا الموضع حتي سألت الله لها ولكم، فأعطاني ما سألته.

يا علي انفذ لما أمرتك به فاطمة فقد أمرتها بأشياء أمر بها جبرئيل عليه السلام، و اعلم يا علي اني راض عمن رضيت عنه ابنتي فاطمة، و كذلك ربي و ملائكته.

يا علي ويل لمن ظلمها و ويل لمن ابتزها حقها، و ويل لمن هتك حرمتها، و ويل لمن أحرق بابها، و ويل لمن آذي خليلها، و ويل لمن شاقها و بارزها، اللهم اني منهم بري ء، و هم مني برآء.

ثم سماهم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم وضم فاطمة اليه و عليا و الحسن



[ صفحه 167]



و الحسين عليهم السلام و قال: اللهم اني لهم و لمن شايعهم سلم، و زعيم بأنهم يدخلون الجنة، و عدو و حرب لمن عاداهم و ظلمهم و تقدمهم أو تأخر عنهم و عن شيعتهم، زعيم بأنهم يدخلون النار، ثم والله يا فاطمة لا أرضي حتي ترضي، ثم لا والله لا أرضي حتي ترضي، ثم لا والله لا أرضي حتي ترضي.

قال عيسي: فسألت موسي عليه السلام و قلت: ان الناس قد أكثروا في أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أمر أبابكر أن يصلي بالناس، ثم عمر، فأطرق عني طويلا ثم قال: ليس كما ذكروا، ولكنك يا عيسي كثير البحث عن الأمور، و لا ترضي عنها الا بكشفها.

فقلت: بأبي أنت و أمي انما أسأل عما أنتفع به في ديني و أتفقه مخافة أن أضل، و أنا لا أدري، ولكن متي أجد مثلك يكشفها لي.

فقال: ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم لما ثقل في مرضه دعا عليا فوضع رأسه في حجره، و أغمي عليه و حضرت الصلاة فأؤذن بها، فخرجت عائشة فقالت: يا عمر اخرج فصل بالناس فقال: أبوك أولي بها، فقالت: صدقت، ولكنه رجل لين، و أكره أن يواثبه القوم فصل أنت.

فقال لها عمر: بل يصلي هو و أنا أكفيه ان وثب و اثب أو تحرك متحرك، مع أن محمدا صلي الله عليه و آله و سلم مغمي عليه لا أراه يفيق منها، والرجل مشغول به لا يقدر أن يفارقه، يريد عليا عليه السلام فبادره بالصلاة قبل أن يفيق، فانه ان أفاق خفت أن يأمر عليا بالصلاة، فقد سمعت مناجاته منذ الليلة، و في آخر كلامه: الصلاة الصلاة.

قال: فخرج أبوبكر ليصلي بالناس فأنكر القوم ذلك، ثم ظنوا أنه



[ صفحه 168]



بأمر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فلم يكبر حتي أفاق صلي الله عليه و آله و سلم و قال: ادعوا لي العباس، فدعي فحمله هو و علي، فأخرجاه حتي صلي بالناس، و انه لقاعد، ثم حمل فوضع علي منبره، فلم يجلس بعد ذلك علي المنبر، و اجتمع له جميع أهل المدينة من المهاجرين و الأنصار حتي برزت العواتق من خدورهن، فبين باك و صائح و صارخ و مسترجع و النبي صلي الله عليه و آله و سلم يخطب ساعة، و يسكت ساعة، و كان مما ذكر في خطبته أن قال:

يا معشر المهاجرين و الأنصار و من حضرني في يومي هذا و في ساعتي هذه من الجن و الانس فليبلغ شاهدكم الغائب، ألا قد خلفت فيكم كتاب الله، فيه النور و الهدي و البيان، ما فرط الله فيه من شي ء، حجة الله لي عليكم، و خلفت فيكم العلم الأكبر علم الدين و نور الهدي وصيي علي بن أبي طالب، ألا هو حبل الله فاعتصموا به جميعا و لا تفرقوا عنه، و اذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم أعداء فألف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته اخوانا.

أيها الناس هذا علي بن أبي طالب كنزالله اليوم و ما بعد اليوم، من أحبه و تولاه اليوم و ما بعد اليوم فقد أوفي بما عاهد عليه الله، و أدي ما وجب عليه، و من عاداه اليوم و ما بعد اليوم جاء يوم القيامة أعمي و أصم، لا حجة له عندالله.

أيها الناس لا تأتوني غدا بالدنيا تزفونها زفا، و يأتي أهل بيتي شعثا غبرا مقهورين مظلومين، تسيل دماؤهم أمامكم و بيعات الضلالة و الشوري للجهالة.

ألا و ان هذا الأمر له أصحاب و آيات قد سماهم الله في كتابه، و عرفتكم و بلغتكم ما أرسلت به اليكم ولكني أراكم قوما تجهلون، لا



[ صفحه 169]



ترجعن بعدي كفارا مرتدين متأولين للكتاب علي غير معرفة، و تبتدعون السنة بالهوي، لأن كل سنة وحدث و كلام خالف القرآن فهو رد و باطل، القرآن امام هدي، و له قائد يهدي اليه و يدعو اليه بالحكمة و الموعظة الحسنة ولي الأمر بعدي وليه، و وارث علمي و حكمتي و سري و علانيتي، و ما ورثه النبيون من قبلي، و أنا وارث و مورث فلا تكذبنكم أنفسكم.

أيها الناس الله الله في أهل بيتي، فانهم أركان الدين، و مصابيح الظلم، و معدن العلم، علي أخي و وارثي، و وزيري و أميني، و القائم بأمري و الموفي بعهدي علي سنتي، أول الناس بي ايمانا، و آخرهم عهدا عند الموت، و أوسطهم لي لقاء يوم القيامة، فليبلغ شاهدكم غائبكم، ألا و من أم قوما امامة عمياء و في الأمة من هو أعلم منه فقد كفر.

أيها الناس و من كانت له قبلي تبعة فها أنا، و من كانت له عدة فليأت فيها علي بن أبي طالب، فانه ضامن لذلك كله حتي لا يبقي لأحد علي تباعة.


تأويل اين فرمايش خدا: «و همانگونه (كه قبله ي شما، يك قبله ي ميانه است)...» چيست؟


بريد گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (و كذلك



[ صفحه 225]



جعلناكم أمة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس) [1] «و همان گونه (كه قبله ي شما، يك قبله ي ميانه است) شما را نيز امت ميانه قرار داديم (در حد اعتدال، ميان افراط و تفريط) تا بر مردم گواه باشيد». سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مائيم امت ميانه، و مائيم شهداي خدا بر خلقش، و حجتهاي او در زمينش.

عرض كردم: معني فرمايش خدا: (ملة أبيكم ابراهيم) [2] «از آيين پدرتان ابراهيم پيروي كنيد» چيست؟

حضرت فرمود: تنها ما را اراده فرمود.

(هو سماكم المسلمين من قبل (في الكتب التي مضت) و في هذا (القران) ليكون الرسول عليكم شهيدا) [3] «خداوند شما را مسلمان ناميد پيش از اين» در كتابهاي گذشته «و در اين» قرآن «تا پيامبر بر شما گواه باشد».

پس رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - شهيد و شاهد بر ما است كه شهادت مي دهد كه ما ابلاغ نموديم از ناحيه ي خدا (آنچه كه بايد ابلاغ نمائيم) و ما شاهد بر مردم هستيم.

پس هر كس ما را تصديق كند او را در روز قيامت تصديق مي كنيم، و هر كس ما را تكذيب كند، ما در روز قيامت او را تكذيب مي كنيم. [4] .


پاورقي

[1] سوره ي بقره آيه ي 143.

[2] سوره ي حج آيه ي 78.

[3] سوره ي حج آيه ي 78.

[4] اصول كافي 1: 19، بحارالأنوار: ج 23 ص 336 ح 2.


حديث 260


شنبه

لاسؤدد لسي ء الخلق.

بداخلاق، هيچ سروري و آقايي ندارد.

تحف، ص 376


علمه بالغائب 21


محمد بن يعقوب: عن محمد بن يحيي، عن محمد بن الحسين، عن عبدالرحمن بن أبي هاشم، عن عنبسة، عن معلي بن خنيس، قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام اذ أقبل محمد بن عبدالله فسلم، ثم ذهب، فرق له أبو عبدالله عليه السلام و دمعت عيناه، فقلت له: لقد رأيتك صنعت به ما لم تكن تصنع؟ فقال: رققت له لأنه ينسب الي أمر ليس له [1] لم أجده في كتاب علي عليه السلام من خلفاء هذه الأمة و لا من ملوكها [2] .


پاورقي

[1] أي الخلافة أو الملك و السلطنة.

[2] الكافي: ج 8 ص 395 ح 594.


دعاؤه للتمكن من صلة الفقراء


«اللهم؛ أعزني بطاعتك، و لا تخزني بمعصيتك. اللهم، ارزقني مواساة من فترت عليه رزقه، بما وسعت علي من فضلك...».


ابو شبل أحمد بن عبد العزيز الكوفي


أبو شبل أحمد بن عبد العزيز الكوفي.

إمامي مجهول الحال.

المراجع:

رجال الطوسي 143. تنقيح المقال 1: 64. أعيان الشيعة 3: 5. معجم رجال



[ صفحه 122]



الحديث 2: 134. جامع الرواة 1: 52. نقد الرجال 23. خاتمة المستدرك 779. توضيح الاشتباه 33. منتهي المقال 32.


سويد بن النعمان الكوفي


سويد بن النعمان الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 216. تنقيح المقال 2: 73. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 328. نقد الرجال 164. جامع الرواة 1: 392. مجمع الرجال 3: 177. منتهي المقال 158. منهج المقال 176.


محمد بن طليب بن عمارة الخثعمي


محمد بن طليب بن عمارة الخثعمي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 292. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 134. خاتمة المستدرك 844 وفيه اسم أبيه طبيب بدل طليب. معجم رجال الحديث 16: 194. نقد الرجال 313. جامع الرواة 2: 133. مجمع الرجال 5: 237. منهج المقال 301.