بازگشت

الامام الصادق يبكي لما جري علي آل الحسن


قال [الحسين بن زيد]: اني لواقف بين القبر و المنبر، اذ رأيت بني الحسن يخرج بهم من دار مروان مع أبي الأزهر يراد بهم الربذة، فأرسل الي جعفر بن محمد فقال: ما وراءك؟

قلت: رأيت بني الحسن يخرج بهم في محامل.

فقال: اجلس. فجلست. قال: فدعا غلاما له: ثم دعا ربه كثيرا، ثم قال لغلامه: «اذهب، فاذا حملوا فأت فاخبرني».

قال: فأتاه الرسول فقال: قد اقبل بهم. فقام جعفر (عليه السلام) فوقف وراء ستر شعر أبيض من ورائه، فطلع بعبدالله بن الحسن، و ابراهيم بن الحسن و جميع أهلهم، كل واحد منهم معادله مسود.

فلما نظر اليهم جعفر بن محمد (عليهماالسلام) هملت عيناه، حتي جرت دموعه علي لحيته، ثم أقبل علي فقال: يا أباعبدالله!



[ صفحه 625]



والله لا تحفظ لله حرمة بعد هذا، والله ما وفت الأنصار و لا أبناء الأنصار لرسول الله (صلي الله عليه و آله) بما أعطوه من البيعة علي العقبة.

ثم قال جعفر (عليه السلام): حدثني أبي، عن أبيه، عن جده، عن علي بن أبي طالب (عليه السلام) أن النبي (صلي الله عليه و آله) قال له: «خذ عليهم البيعة بالعقبة» فقال: كيف آخذ عليهم؟ قال: «خذ عليهم يبايعون الله و رسوله».

قال ابن الجعد [أحد رواة الخبر] - في حديثه -: «علي أن يطاع الله فلا يعصي».

و قال الآخرون [من الرواة]: «علي أنت تمنعوا رسول الله و ذريته مما تمنعون منه أنفسكم و ذراريكم».

قال [الامام]: «فوالله ما وفوا له حتي خرج من بين أظهرهم، ثم لا أحد يمنع يد لامس، اللهم فاشدد وطأتك علي الأنصار» [1] .



[ صفحه 626]




پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين: ص 148. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 304.


ديدگاه دانشمندان اهل سنت


جلال الدين سيوطي صاحب تفسير «الدر المنثور» و كتابهاي زياد ديگر و از بزرگترين شخصيتهاي علميِ اهل سنت، در اين باره بحث مفصلي دارد كه اينك خلاصه آن را مي آوريم:

او مي گويد: قبل از اسلام، همانگونه كه در جزيرة العرب گروهي از مردم مانند ورقة بن نوفل و زيد بن عمرو بن نفيل بر توحيد و يگانه پرستي پايدار بودند، خاندان پيامبر و پدر و مادر او هم از «حُنَفا» و در دين جدشان حضرت ابراهيم (عليه السلام) بودند و بر آيين او عمل مي كردند.

سيوطي اضافه مي كند: گروهي از علماي ما درباره اجداد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر همين عقيده هستند كه از جمله آنها است امام «فخر رازي». او در تفسير خود «انوار التنزيل» چند دليل بر اين مطلب آورده است:

1 ـ اولين دليل فخر رازي اين آيه شريفه است: (الَذي يراكَ حينَ تَقُومُ، وتَقَلُبَكَ في الساجِدين). [1] .

«خدايي كه تو را مي بيند، آنگاه كه به عبادت بر مي خيزي و آنگاه كه در ميان سجده كنندگان منتقل مي گردي.»

فخر رازي مي گويد: به عقيده مفسران منظور از «تقلب و جابجا شدن در ميان ساجدين» انتقال نطفه پيامبر از صُلب سجده كننده و موحد و خداشناسي است به صلب سجده كننده و موحد ديگر. و اين آيه دليل است بر اين كه همه پدران پيامبر، موحد و خداشناس و از كساني بودند كه به پيشگاه خداوند يكتا سجده و ستايش مي كردند.

2 ـ دليل دوم فخر رازي حديث شريف نبوي (صلي الله عليه وآله) است كه فرمود: «لَمْ أزَلْ أنْقُلُ مِن



[ صفحه 313]



أصلابِ الطاهِرينَ الي أرحام المطهرات»؛ «من هميشه از صلبهاي پاك به ارحام پاك منتقل شده ام.»

در صورتي كه خداوند متعال مي فرمايد: (إِنَمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) و اگر اجداد و جده هاي پيامبر مشرك بودند آن حضرت پاكي آنها را تأييد نمي كرد.

سيوطي پس از نقل دلايل ديگر از فخر رازي، مي گويد: فخر رازي كه به ايمان و قداست اجداد پيامبر معتقد است و اين دلايل را بيان كرده، در عظمت و شخصيت وي همين بس كه بزرگترين امام و پيشواي ديني و يگانه شخصيت علمي و تنها پاسخگوي سؤالات مختلف علمي دانشمندان دوران خود مي باشد.

سيوطي آنگاه در تأييد نظريه فخر رازي به بيان چند دليل عقلي و نقلي ديگر مي پردازد و در اثبات اين موضوع احاديثي از بخاري، بيهقي و ابونعيم و ساير محدثان نقل مي كند و سپس دلائلي را كه شهرستاني و ماوردي آورده اند متذكر مي شود. [2] .


پاورقي

[1] شعرا: 217 و 218.

[2] مالك الحنفاء: ص17، به نقل پاورقي بحارالانوار، ج15، ص 121 ـ 128.


الحسن بن عمارة


الكوفي، عامي، عده الشيخ من أصحاب الامام زين العابدين عليه السلام [1] و عده البرقي من أصحاب الباقر و الصادق عليهاالسلام [2] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.

[2] رجال البرقي.


محاورة بين نوح و ابليس


و حكي الامام أبوجعفر (ع) محاورة جرت بين نبي الله نوح (ع) حينما دعا علي قومه، و بين ابليس و هي:

ابليس: يا نوح ان لك عندي يدا أريد أن اكافئك عليها.

نوح: و الله اني لبغيض الي ان تكون لي عليك يد فما هي؟

ابليس: بلي دعوت الله علي قومك فاغرقتهم، فلم يبق أحد فاغويه فأنا مستريح حتي ينشأ قرن آخر فأغويهم.

نوح: ما الذي تريد أن تكافئني به؟

ابليس: اذكرني في ثلاثة مواطن: فاني أقرب ما أكون الي العبد



[ صفحه 261]



اذا كان في أحداهن: اذكرني اذا غضبت، و اذكرني اذا حكمت بين اثنين، و اذكرني مع أمرأة خاليا ليس معكما أحد... [1] .

و حقا ان ابليس انما يغزو الانسان في هذه المواطن الثلاثة فهي التي تجره الي اقتراف الأثم و العصيان اعاذنا الله من شروره.


پاورقي

[1] الخصال (128).


توقع متكبر


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

متكبر، هرگز نبايد توقع تعريف و تمجيد (ديگران از خود را) داشته باشد. [1] .


پاورقي

[1] خصال: 434 / 20، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17291.


خلقت درختان


فرمود اي مفضل در خلقت درختان تأمل كن و اصناف گياهان كه براي تغذيه ي دائمي آنها مانند حيوانات دهان نداده بلكه از ريشه هاي متفرع آن در زير خاك از رطوبت خاك و مواد مختلف ارضي استفاده مي كنند - و از ريشه ها به ساقه ها و برگها و نوك شاخه ها و ميوه ها برساند - و زمين مانند مادر تربيت كننده نباتات است و ريشه هاي نباتات را چون پستان در دهان مي گيرد تا شير مي مكد و راست بايستد و به جانب چپ و راست ميل نكند - درختان صنوبر - چنار - نخل - نارگيل - ودرختان جنگلي عظيم چه مستقيم و صاف بلندبالا و محكم و قطور گشته و ميوه آورده است.

اي مفضل ببين بشر بيش از آنكه براي صنعت ساختمان فكر كند خداوند وسايل آن را تهيه و مقدر فرموده است و صنعت خيمه و اشباه آن را از روي خلق درختان كه مانند چتر در يك صف رديف كشيده اند ساخته اند چه خلقت بر صنعت مقدم است.



[ صفحه 372]




ايمان مؤمن


ايمان تمكين نفس است در عقيده و جانب دار يكي عقيده و ديگر عمل - كه هر يك بدون ديگري مفيد بخش نيست.

برخي كلمات را نمي توان به يك كلمه معني كرد زيرا مفاهيم آن در قالب الفاظ جا نمي گيرد و نام او هم براي ادامه ي طريق به مسمي و نشاني است براي پيدا كردن مسمي - كه معني و مفهوم آن را در مصاديق آن بهتر مي توان يافت - مثلا عاطفه - سعادت - عشق از آن الفاظ است كه مفاهيم آن را در اذهان مختلف و در مصاديق بي حد و حصري مي توان پيدا كرد.

ايمان هم از همان كلمات است كه بايد عقيده و عمل را كه دو جناح و دو بال ايمان است در مصاديق آن كه مؤمن است جستجو كرد تا مطلب مفهوم گردد.

اين تعريف جز در لسان شرايع ديده نمي شود زيرا مفاهيم ايمان را بايد در مصاديق آن كه جز در مكتب ربوبي است مشاهده كرد و مراتب و مدارج ايمان كه مانند وجود مقول به تشكيك است در مصاديق مختلف آن مي توان يافت و كاملترين مصداق مؤمن كسي بود كه لقب امارت مؤمن به او از جانب حق اهدا شد - اين منصب آسماني كمال رتبه ايمان را نشان مي دهد و آن اميرالمؤمنين است كه اطلاق بر يك شخص معين گرديده و منصبي خاص آسماني بوده كه در حق علي بن ابيطالب ابن عم رسول الله و داماد و خليفه وصي و وزير او نازل شد و در كتاب اميرالمؤمنين نوشته شده.

وقتي همام از اميرالمؤمنين وصف مؤمن را مي پرسد امام متقيان چنان وصف مي كند

كه همام با شنيدن آن صفات و آثار مؤمن جان مي سپارد و ما ديديم كه امام زين العابدين و امام محمد باقر عليهم السلام هم در زمان خودشان مسئول اين تعريف شدند و هر يك براي اصحاب خود مؤمن را وصف كردند!!



[ صفحه 388]



اينجا هم مي بينيم از امام صادق عليه السلام وصف مؤمن را مي پرسند براي اصحابش تعريف مي كند و شرايط مؤمن را توصيف مي فرمايد.

قال ابوعبدالله عليه السلام في صفة المؤمن ينبغي للمؤمن ان يكون فيه ثمان خصال

1- وقورا عند الهزاهز 2- صبورا عند البلاء 3- شكورا عند الرخاء 4- قانعا بما رزقه لله 5- لا يظلم الاعداء 6 - لا يتحامل الاصدقاء 7 - بدنه منه في تعب 8- والناس منه في راحة

فرمود مؤمن هشت صفات و نشانه دارد - در انقلابات و آشوبها و رستاخيزها متين و موقر و سنگين است در بلايا و حوادث و سوانح صابر و شكيباست - در سختي و سستي و ناتواني و تنگدستي شاكر و سپاسگزار است.

در قسمت و روزي خود قانع و راضي است - ستم و دشمني نمي كند - سربار دوستان نمي گردد بدنش هميشه در رنج و تعب است - و مردم از زحمات او راحت هستند.

آنگاه فرمود ان العلم خليل المؤمن والحلم وزيره والصبر امير جنوده و الرفق اخوه واللين والده [1] .

علم دوست مؤمن است يعني مؤمن علم دوست و دانش پرور و معارف پژوه است - حلم و بردباري و حزم و احتياط وزير و كمك اوست - شكيبائي و صبر سرلشكر قواي اوست - رفق و مدارا برادر اوست و نرمي و لينت پدر مؤمن است.

در تفسير آيه كريمه و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين فرمود:

المؤمن من له قوة في الدين و حزم في لين و ايمان في يقين - و حرص في فقه و نشاط في هدي و برفي استقامه و علم في حلم و كيس في رفق و سخاء في حق و قصد في غني و تجمل في فاقة و عفو في مقدره و طاعة لله في نصيحته و انتهاء في شهوة و ورع في رغبة و حرص في جهاد و صلاة في شغل و صبر في شدة في الهزاهز وقور و في الرخاء شكور لا يغتاب و لا يتكبر و لا يقطع الرحم و ليس بواهن و لافظ و لا غليظ و لا يسبقه و لا يفضحه بطنه و لا يغلبه فرجه و لا يحسد الناس و لا يعير و لا يعير و لا يسرق ينصر المظلوم و يرحم المسكين نفسه منه في عناء و الناس منه في راحة-



[ صفحه 389]



لا يرغب في عز الدنيا. و لا يجزع من ذلها للناس هم قد اقبلوا عليه و له هم قد شغله. لا يري في حكمه نقص و لا في رأيه و هن و لا في دينه ضياع يرشد من استشاره و يساعد من ساعده و يكيع عن الخناء و الجهل [2] .

فرمود مؤمن داراي قوت در دين است و دورانديش و نرم و ملايم - و ايمان در يقين بر عقيده خود و حرص در فقه و احكام شرع دارد - و نشاط و شادي در ارشاد و هدايت نشان مي دهد - نيكوكار با استقامت است علم را به حلم و دانش را به فضيلت آميخته در رفاقت و دوستي زيرك - در سخاوت وجود و بخشش در راه حق - در بي نيازي معتقد و تحمل در فاقه دارد - در قدرت عفو مي كند و در اطاعت حق نصيحت مي نمايد - در شهوت هميشه بي نياز است در دنيا زاهد و به آخرت راغب در جهاد حرص دارد در مشاغل خود صله مي دهد و در شدت صبر و شكيبائي مي نمايد در مشكلات و حوادث با وقار و سنگين است در سختي و سستي شاكر است از مؤمن غيبت نمي كند تكبر نمي ورزد - قطع رحم نمي كند - سستي و تنبلي و تن پروري پشت هم اندازي غيظ و غضب ندارد - سخيفت و فضيحت و رسوائي شكم پرستي نمي كند و بر فرجش تملك دارد بر مردم حسد نمي ورزد - عيب كسي را نمي گويد و كسي عيب او را نمي گويد زيرا عيبي ندارد - دزدي نمي كند يار مظلوم است به مسكينان رحم مي كند جانش در تعب است و مردم از او در راحتند او به دنيا ميل ندارد و از ذلت دنيا جزع و فزع نمي كند در غم مردم مي گذارند - هم مردم را دارد در راحت آنها كار مي كند در كار او و قضاوت او نقصي ديده نمي شود در رأي و فكر او سستي نيست در دنياي او آب ملكي نيندوخته - هر كس با او مشورت كند به رشد عقلي مي رسد و هر كس از او مساعدت بخواهد مساعدت مي كند - از جهل و خيانت بيمناك است.

اين ها شرايط مؤمن است اين ها صفات و خصال و آثار و نشانه هاي مؤمن است ولي آيا مؤمن كيست؟ و آن مؤمني كه اين صفات فاضله را داشته باشد جز خودم امام جعفر صادق عليه السلام كيست. آيا مؤمن كامل كه داري اين شرايط باشد و اين نكات و دقايق را شرط ايمان بداند جز ائمه معصومين كيست؟

ما را عقيده بر اين است آن صفاتي كه اميرالمؤمنين براي همام فرمود و آن صفاتي كه امام زين العابدين براي اصحابش و امام محمدباقر براي شاگردان و امام جعفرصادق براي اصحابش توصيف فرمود صفاتي است كه خودشان در محيطه علم و فضيلت عمل مي كردند



[ صفحه 390]



و خواستند خود را بدان خصال و مزايا معرفي كرده باشند وگرنه غير از اين چهارده معصوم تاريخ رجال اسلام و جهان كسي را نشان نمي دهد كه داراي تمام اين مزايا بوده باشند و كليه اين صفات و سجايا را به كار بسته باشند.


پاورقي

[1] كافي باب المؤمن و صفاتة الامام الصادق علامه مظفر ص 24 بحارالانوار ج 11 ص.

[2] كافي باب المؤمن و صفاته - الامام الصادق علامه مظفر ص 34 - بحارالانوار ج 11 ص.


كودك حسني


روزي يكي از عمال جاسوسي بني عباس كه در جستجوي سادات علوي بودند به يك پسري كودك كه بسيار مليح و زيبا و در كمال حسن و ملاحت بود برخورد او داراي موهاي سياه چون مشك ناب بود.

اين كودك از اولاد امام حسن مجتبي عليه السلام به شمار مي رفت جاسوس او را گرفت آمد به بغداد به دست بنائي سپرد كه مشغول بالا بردن ديوار بود به او تكليف كرد كه بايد در ميان ديوار بگذاري و روي آن را بپوشي و اصرار داشت كه در حضور من بايد اين ستون از گچ و آجر بالا رود و اين سيد حسني را در ميان آن بگذاري.

بناء كه اين طفل معصوم را ديد بر حالت مظلوميت آن رحم كرد و در حالي كه ناگزير بود كودك را ميان ستون گذاشت به او گفت نگران مباش من براي تو راه تنفس مي گذارم و شب كه دشمن متوجه نباشد خواهم آمد تو را بيرون آورد.

بنا كار خود را پايان برد و شب كه شد آمد آن طفل را از ميان ستون بيرون آورد و سر ستون را باز پوشانيد و به آن كودك گفت من براي خدا و به احترام جدت رسول الله تو را نجات دادم راضي مباش كه من و زن و فرزندم كشته شويم اگر تو خود را به جائي پنهان نكني و جاسوسان منصور بفهمند مرا با زن و فرزندم خواهند كشت، تو برو به منزلي كه بتواني خود را مخفي كني و شفاعت كن جدت رسول خدا روز قيامت شفاعت مرا بنمايد قدري از گيسوان او را بريد به گچ آلود كه اگر خواستند نشان دهد.



[ صفحه 255]



آن كودك حسني گفت من هم از تو توقعي دارم و آن اين است كه از موهاي من قدري بچيني و مادرم كه در فلان نقطه در انتظار من است او را از حال من خبر كن تا بداند كه من نجات يافته و گريخته ام و جزع و فزع او از مصيبت فراق من براي او كم شود - اين خواهش را هم آن بنا عمل كرد و طفل ناپديد شد و در ضمن نشاني مادر او آمد به آن محلي كه نشاني داشت ديد چند نفر زن گرد هم نشسته مانند زنبور عسل در گريه است و آن كس كه بيشتر ناراحتي مي كرد شناخت و او را خبر كرد و از جريان فرزندش مطلع ساخت و او قدري آرام گرفت گفته اند اين كودك حسين بن زيد بود كه به خانه امام جعفر صادق عليه السلام پناه برد و مخفي شد و در مدت عمر به عبادت و فضيلت پرداخت و اين واقعه در حيره رخ داده است.


الفقهاء 03


أجمعوا علي العمل بهذا الحديث الشريف، قال الشيخ الانصاري في ملحقات المكاسب فضل صلاة الجماعة: «يجب متابعة الامام في الأفعال بالاجماع المستفيض، و الأصل في هذا الاجماع ما رواه السنة عن الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: انما جعل الامام اماما ليؤتم به».

و المراد بالمتابعة أن لا يسبق الامام المأموم بشي ء من أفعاله، بل يتأخر عنه يسيرا، و يجوز أن يقارنه ما دام قاصدا أن يربط فعله بفعل الامام.


الفقهاء 01


اجمعوا علي وجوب الوقوف بالمشعر الحرام، و انه الموقف الثاني بعد عرفات، و اعظم و افضل من الوقوف فيها، و لذا قالوا: من فاته الوقوف بعرفات، و ادرك الوقوف بالمشعر قبل طلوع الشمس تم حجه.

و الواجب من الوقوف بالمشعر هو مجرد الكون و الوجود مع نية القربة علي



[ صفحه 223]



أية صورة يكون من القعود أو المشي أو الركوب، تماما كما هي الحال في عرفات. و لا يجب المبيت ليلة النحر في المشعر و لكنه أفضل.

و يستحب الكون علي الطهارة عند الصباح، و التهليل و التكبير، و الدعاء بالمأثور و غير المأثور، و للصرورة أن يصعد علي جبل هناك يسمي قزحا، و أيضا يستحب التقاط حصي الجمار من المشعر، و الاحتفاظ بها الي مني الرمي - كما يأتي - و عددها سبعون، و ان تكون بلون الكحل، و بقدر رأس الانملة. أما كونها ابكارا لم يرم بها من قبل فيأتي الكلام. و أجمع الشيعة و السنة علي استحباب الجمع بين صلاة المغرب و العشاء في المشعر، قال ابن قدامي في المغني نقلا عن ابن المنذر: «اجمع أهل العلم لا اختلاف بينهم أن السنة أن يجمع الحاج بين المغرب و العشاء، و الأصل في ذلك أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم جمع بينهما».

و استدل الشيعة بفعل النبي صلي الله عليه و آله و سلم علي جواز الجمع بين الظهرين و العشاءين مطلقا في كل مكان و زمان، حيث قال: صلوا كما رأيتموني أصلي، و الجمع مرة، أو في مكان خاص يستدعي جوازه في كل مكان و كل مرة، الا أن يرد نص علي التخصيص و عدم الشمول، و لا نص بالاتفاق، فيكون الجمع جائزا اطلاقا في كل زمان و مكان.


في جوف الحيوان و السمكة


من وجد مالا في جوف حيوان انتقل اليه من غيره، عرض المال علي المالك السابق. فان لم يتعرف عليه فهو لواجده، و ان ادعاه المالك الأول فهو له بلا بينة، لسبق يده علي الحيوان، و لأن الامام سئل عن رجل اشتري جزورا، أو بقرة للأضاحي، فلما ذبحها وجد في جوفها صرة فيها دراهم، أو دنانير، أو جوهرة، لمن يكون ذلك؟ فقال: عرفها البائع، فان لم يعرفها فالشي ء لك، رزقك الله اياه.

و من اشتري سمكة فوجد في جوفها لؤلؤة، و ما اليها فهي له، لأنها قد ملكت بالحيازة، و المحيز قصد تملكها خاصة لجهله بما في بطنها، ولكن قصده لتملك السمكة قصد الؤلؤة بالتبع.


مهر المثل


الثاني مهر المثل، و يعتبر في حالات:

1- اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي أن المهر ليس ركنا من أركان عقد الزواج، و لا شرطا في صحته، فيصح العقد مع المهر، و دونه، بل يصح مع اشتراط عدم المهر، و علي الزوج في مثل هذه الحال أن يعوضها شيئا قل أو كثر.

فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن المرأة تهب نفسها للرجل ينكحها من غير مهر؟



[ صفحه 269]



فقال: انما كان هذا للنبي صلي الله عليه و آله و سلم فأما لغيره فلا يصح هذا، حتي يعوضها شيئا يقدم اليها قبل أن يدخل بها قل أو كثر، و لو ثويا أو درهما.

و يسمي العقد بلا ذكر المهر، و دون اشتراط عدمه، يسمي بتفويض البضع، و يثبت لها مع الدخول مهر المثل، و اذا طلقها قبل الدخول فلا تستحق مهرا، و لها علي المطلق المتعة، و هي هدية يقدمها الرجل للمرأة بحسب وضعه من الغني و الفقر، كخاتم و ثوب و سوار، و ما اليه، و ان تراضيا عليها فذاك، و الا فرضها الحاكم.

و الدليل قوله تعالي: «لا جناح عليكم ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن أو تفرضوا لهن فريضة و متعوهن علي الموسع قدره و علي المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا علي المحسنين). [1] .

و قال الامام الصادق عليه السلام: اذا طلق الرجل امرأته قبل أن يدخل بها فلها نصف المهر، و ان لم يكن سمي لها مهرا فمتاع بالمعروف، علي الموسع قدره، و علي المقتر قدره، و ليس لها عدة، تتزوج ان شاءت من ساعتها.

و اذا مات أحد الزوجين قبل الدخول؛ و قبل أن يفرض لها فلا مهر لها و لا متعة، و لها الميراث، و عليها العدة، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن امرأة توفيت قبل أن يدخل بها، ما لها من المهر؟ و كيف ميراثها؟ فقال: ان كان قد فرض لها صداقا فلها نصف المهر، و هو يرثها، و ان لم يكن فرض لها صداقا فلا صداق لها.. و هي ترثه، و عليها العدة.

و اذا تزوجها علي كتاب الله و سنة نبيه، و لم يسم لها مهرا فلا تستحق مهر المثل، بل يكون لها مهر السنة، و هو كما تقدم ما يعادل خمسمئة درهم، قال



[ صفحه 270]



صاحب الجواهر: الاجماع علي ذلك، فقد سئل الامام عليه السلام عن رجل تزوج امرأة، و لم يسم لها مهرا، و كان الكلام اتزوجك علي كتاب الله و سنة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم، فمات عنها، أو أراد أن يدخل، فما لها من المهر؟ قال مهر السنة. فقال السائل: يقول لها، مهر نسائها. قال الامام: هو مهر السنة.

2- يثبت مهر المثل أيضا اذا جري العقد علي ما لا يملك شرعا، كالخمر و الخنزير، و قد تقدم.

3- من عقد علي امرأة، و دخل بها، ثم تبين فساد العقد، لأنها أخته من الرضاعة، أو لغير ذلك من أسباب التحريم، ان كان كذلك فسد العقد بالاتفاق، و حينئذ ينظر: فان لم يكن قد سمي لها مهرا في متن العقد استحقت مهر المثل، و ان كان قد سماه، و كان دون مهر المثل فلها المسمي فقط، لأنها رضيت به، و ان كان أكثرا من مهر المثل فلها مهر المثل الذي استحقته بالوطء. لا بالعقد، و يسمي هذا النوع بوطء الشبهة، و منه وطء السكران، و النائم و المجنون [2] و يأتي الكلام عن وطء الشبهة في فصل النسب.

4- من أكره امرأة علي الزنا فعليه مهر المثل، و ان طاوعته لم يجب عليه شي ء لانها بغي.

و يقاس مهر المثل بمهر مثيلاتها، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل تزوج امرأة، و لم يفرض لها صداقا، ثم دخل بها؟ قال: صداق نسائها.

قال صاحب الجواهر: «المعتبر في مهر المثل حال المرأة في الشرف



[ صفحه 271]



و الجمال و السن و البكارة و اليسار و العقل و العفة و الأدب، و ما الي ذلك مما يختلف به الغرض و الرغبة اختلافا بينا».

و ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر و الحدائق الي أن لها مهر أمثالها علي شريطة أن لا يتجاوز مهر السنة، و هو ما يعادل خمسمئة درهم، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل تزوج امرأة، فوهم - أي نسي - أن يذكر لها صداقها، حتي دخل بها؟ قال: السنة خمسمئة درهم.

و حمل الفقهاء هذه الرواية، و ما اليها علي ما اذا زاد مهر امثالها عن مهر السنة، جمعا بينها و بين الرواية التي قالت: صداق نسائها.

و اذا اتفقا بعد العقد علي مبلغ معين كان كالمهر المذكور في متن العقد، لا يجوز لأحدهما العدول عنه، لأن فرض المهر اليهما ابتداء فجاز انتهاء علي حد تعبير صاحب الشرائع.


پاورقي

[1] البقرة: 236.

[2] اذا واقع مجنون امرأة قهرا عنها، و كان له مال فلها أن تطالب ولي المجنون بمهر المثل يدفعه من مال المولي عليه، و علي القاضي أن يلزم الولي بذلك. و لا سبيل لها علي الولي اذا كان المجنون فقيرا، بل تنتظر الي حين الميسرة.


المريض و المستحاضة


اذا كان عقاب المريض و المستحاضة الرجم رجما من غير تأخير، لأن مآلهما الي الموت علي كال حال، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف و لا اشكال، لاطلاق الأدلة».

و اذا كان عقابهما الجلد أمهل المريض، حتي يبرأ خشية أن يؤدي به الجلد الي الموت، قال الامام الصادق عليه السلام أتي علي أميرالمؤمنين عليه السلام برجل أصاب حدا، و به قروح كثيرة في جسده، فقال: أخروه، حتي يبرأ.

و كذا المستحاضة فانها مريضة، لفساد الدم، قال الامام الصادق عليه السلام:



[ صفحه 260]



«لا يقام الحد علي المستحاضة، حتي ينقطع الدم». أما الحائض فلا يؤخر حدها، لأن حيضها يدل علي صحة مزاجها، و تكلمنا عن الحائض و المستحاضة والفرق بينهما في: الجزء الأول - فصل «الحيض و الاستحاضة و النفاس».


عند غروب الشمس


الاختصاص 234: قال الصادق عليه السلام:....

إذا كان عند غروب الشمس و كل الله بها ملكا ينادي: (أيها الناس أقبلوا علي ربكم، فإن ما قل و كفي خير مما كثر و ألهي) و ملك موكل بالشمس عند طلوعها ينادي (يابن آدم لد للموت، وابن للخراب و اجمع للفناء).


من طرق الازدياد


بصائرالدرجات الجزء 3 / 130، ب 8، ح 1: أحمد بن موسي، عن جعفر بن محمد بن مالك الكوفي، عن يوسف الأبزاري،...

عن المفضل، قال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام ذات يوم - و كان لا يكنيني قبل ذلك - يا أباعبدالله: فقلت: لبيك جعلت فداك، قال:

ان لنا في كل ليلة جمعة سرورا.

قلت: زاداك الله و ما ذاك؟

قال: انه اذا كان ليلة الجمعة وافي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم العرش و وافي الأئمة معه و وافينا معهم فلا ترد أرواحنا الي أبداننا الا بعلم مستفاد و لولا ذلك لنفد ما عندنا.



[ صفحه 152]




الدنيا يهواها الصبيان


[الزهد 45، ب 8، ح 121: حدثنا الحسين بن سعيد، عن محمد بن سنان، عن طلحة بن زيد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول:...].

ان مثل الدنيا مثل الحية، مسها لين، و في جوفها السم القاتل،



[ صفحه 115]



يحذرها الرجل العاقل، و يهوي اليها الصبيان بأيديهم.


ابودجانة في أحد


بحارالأنوار 20 / 116، ح 46، عن فروع الكافي: علي، عن أبيه، عن هارون، عن ابن صدقة، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان أبادجانة الأنصاري اعتم يوم أحد بعمامة، و أرخي عذبة العمامة بين كتفيه حتي جعل يتبختر.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ان هذه لمشية يبغضها الله عزوجل الا عند القتال في سبيل الله.


خانه هائي كه خدا اذن داده است تا رفيع باشند كدامند؟


ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير اين آيه: (في بيوت أذن الله أن ترفع) [1] «(اين چراغ پرفروغ) در خانه هايي قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاي آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد)» سؤال كردم.

حضرت فرمود: آنها خانه هاي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي نور آيه ي 36.

[2] روضة الكافي: 331، بحارالأنوار: ج 233 ص 332 ح 18.


حديث 255


2 شنبه

خذ لنفسك من نفسك.

از خودت، براي خويشتن بهره بگير. (براي خوب شدن خودت تلاش كن)

كافي، ج 2 ، ص 455


احياء ميت، و علمه بما يكون


و عنه: باسناده عن المفضل بن عمر، قال: خرج أبو عبدالله عليه السلام و أنا معه الي بعض قري سواد الكوفة، فلما رجعنا رأينا علي الطريق رجلا يلطم علي رأسه، و يدعو بالويل و الثبور، و بين يديه علي الطريق حمار قد نفق، و كان عليه رحله و زاده، فنظرت اليه فرحمته، فقلت: لو أدركت يا مولاي هذا البائس برحمتك، و دعوت الله له أن يحيي حماره. فقال لي: يا مفضل، اني أفعل هذا به فأسأل الله فيحييه له، فاذا أحياه له فيسألنا من نحن، فنعرفه أنفسنا، فيدخل الكوفة، و ينادي علينا فيها، و يقول للناس: ان هاهنا رجلا يعرف بجعفر بن محمد و هو ساحر. فيقولون: ما رأيت من سحره؟ فيحدثهم الذي كان، فاذا سمعوه فرحت شيعتنا، و اغتم أعداؤنا و ينسبوننا الي السحرة و الكهنة ألا ان الجن تخدمنا و تطيعنا و يكذبون علينا في السحر و الكهانة، فادن منه، و قل له، و خذ عليه العهد و الميثاق انه ان أحيينا حماره لا يشنع علينا فانه ينقض العهد و الميثاق و لا يفي، و ما تشنيعه بضائر لنا، بل ستشنع أكثر أهل الكوفة من أعدائنا.

قال المفضل: فدنوت منه، فقلت له: ان أحيا لك سيدنا حمارك تكتم عليه و لا تشنع به؟ فقال: نعم. فقلت: أعطني عهد الله و ميثاقه علي ذلك، فحلف لي، فدنا أبو عبدالله عليه السلام من حماره فتكلم بكلمات و قال لصاحب الحمار: امدد برنسه، فمده فنهض حيا، و حمل عليه رحله و دخل الكوفة، فنادي جميع من رآه في الناس و الطريق و قال: ان هاهنا رجلا ساحرا يعرف



[ صفحه 253]



بجعفر بن محمد مر بحماري و هو ميت فتكلم عليه بسحره و أحياه، فشنع أكثر المخالفين من أهل الكوفة، و قال لي من قابل: اخرج يا مفضل، فانك تلقي صاحب الحمار سائل العينين، أصم الأذنين، مقطوع الكفين و الرجلين، أخرس اللسان علي ذلك الحمار يطاف به. قال المفضل: فخرجت فاذا الرجل فوق الحمار بتلك الصفة ينادي عليه [1] .


پاورقي

[1] الهداية الكبري ص 256.


دعاؤه لشيعته


«يا ديان غير متوان، يا أرحم الراحمين، اجعل لشيعتي من النار وقاء، و عندك رضي، و اغفر ذنوبهم، و يسر امورهم، و اقض ديونهم، و استر عوراتهم، و هب لهم الكبائر التي بينك و بينهم.

يا من لا يخاف الضيم، و لا تأخذه سنة و لا نوم، اجعل لي من كل غم فرجا و مخرجا...» [1] .


پاورقي

[1] المصباح: 305.


احمد بن الحارث


محدث إمامي أحواله كسابقيه.

روي عنه المفضل بن عمر، وأحمد بن أبي الأكراد.

المراجع:

رجال الطوسي 153. تنقيح المقال 1: 53. رجال البرقي 21. خاتمة المستدرك 779. معجم رجال الحديث 2: 63. جامع الرواة 1: 44. نقد الرجال 19. مجمع الرجال 1: 100. أعيان الشيعة 2: 490. منتهي المقال 32. منهج المقال 33. تهذيب المقال 3: 526.


سويد بن طلحة الأسدي


سويد بن طلحة الأسدي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 217. تنقيح المقال 2: 72. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 324. نقد الرجال 164. جامع الرواة 1: 391. مجمع الرجال 3: 175. منتهي المقال 158. منهج المقال 176.


محمد بن طالب بن عمير (العبدي)


محمد بن طالب بن عمير، وقيل عمر العبدي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 292. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 133. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 193. نقد الرجال 313. جامع الرواة 2: 133. مجمع الرجال 5: 237. منتهي المقال 291. منهج المقال 301.