بازگشت

جاسوس المنصور في المدينة


عن صفوان بن يحيي، عن جعفر بن محمد بن الأشعث، قال: قال لي: أتدري ما كان سبب دخولنا في هذا الأمر، و معرفتنا به - و ما كان عندنا منه ذكر، و لا معرفة شي ء مما عند الناس -؟ [1] .

قال: قلت له: و ما ذاك؟

قال: ان أباجعفر - يعني أباالدوانيق - قال لأبي - محمد بن الأشعث -: يا محمد! ابغ لي رجلا له عقل يؤدي عني.

فقال له أبي: قد أصبته لك، هذا فلان بن مهاجر: خالي [أخو امي].

قال: فأتني به: قال: فأتيته بخالي.

فقال له أبوجعفر.

يابن مهاجر! خذ هذا المال، و أت المدينة، و أت عبدالله بن الحسن بن الحسن، و عدة من أهل بيته، فيهم: جعفر بن محمد، فقل



[ صفحه 607]



لهم: اني رجل غريب من أهل خراسان، و بها شيعة من شيعتكم وجهوا اليكم بهذا المال.

و ادفع الي كل واحد منهم علي شرط كذا و كذا، فاذا قبضوا المال، فقل: اني رسول، و أحب أن يكون معي خطوطكم بقبضكم ما قبضتم.

فأخذ المال، و أتي المدينة، فرجع الي أبي الدوانيق - و محمد بن الأشعث عنده - فقال له أبوالدوانيق: ما وراءك؟

قال: أتيت القوم، و هذه خطوطهم بقبضهم المال، خلا جعفر بن محمد، فاني أتيته و هو يصلي في مسجد الرسول (صلي الله عليه و آله) فجلست خلفه، و قلت حتي ينصرف، فأذكر له ما ذكرت لأصحابه، فعجل و انصرف، ثم التفت الي فقال: يا هذا! اتق الله، و لا تغر أهل بيت محمد، فانهم قريبوا العهد بدولة بني مروان، و كلهم محتاج.

فقلت: و ما ذاك؟ أصلحك الله.

قال: فأدني رأسه مني، و أخبرني بجميع ما جري بيني و بينك حتي كأنه كان ثالثنا.

قال: فقال له أبوجعفر [الدوانيقي]: يابن مهاجر! اعلم أنه ليس من أهل بيت نبوة الا و فيه محدث، و ان جعفر بن محمد: محدثنا اليوم و كانت هذه الدلالة سبب قولنا بهذه المقالة [2] .

هذا... و قد رويت هذه الرواية بصورة اخري و هي: عن مهاجر ابن عمارا الخزاعي، قال: بعثني أبوالدوانيق الي المدينة، و بعث معي



[ صفحه 608]



بمال كثير، و أمرني أن أتضرع لأهل هذا البيت، و أتحفظ مقالتهم.

قال: فلزمت الزاوية التي مما يلي القبلة [3] فلم أكن أتنحي منها في وقت الصلاة، لا في ليل و لا في نهار.

قال: و أقبلت أطرح - الي السؤال [4] الذين حول القبر - الدراهم، و من هو فوقهم، الشي ء بعد الشي ء، حتي ناولت شبابا من بني الحسن و مشيخة، حتي ألفوني و ألفتهم في السر.

قال: و كنت كلما دنوت من أبي عبدالله [الصادق] يلاطفني و يكرمني، حتي اذا كان يوما من الأيام - بعد ما نلت حاجتي ممن كنت اريد من بني الحسن و غيرهم - دنوت من أبي عبدالله (عليه السلام) و هو يصلي فلما قضي صلاته التفت الي و قال: تعال يا مهاجر! - و لم أكن أتسمي باسمي، و لا اكني بكنيتي - فقال:

قل لصاحبك: يقول لك جعفر: كان أهل بيتك الي غير هذا منك أحوج منهم الي هذا!!

تجي ء الي قوم شباب محتاجين، فتدس اليهم، فلعل أحدهم يتكلم بكلمة تستحل بها سفك دمه، فلو بررتهم و وصلتهم، و أنلتهم و أغنيتهم كانوا الي هذا أحوج، مما تريد منهم.

قال: فلما أتيت أباالدوانيق قلت له: جئتك من عند ساحر كان من أمره كذا و كذا.

فقال: صدق، والله لقد كانوا الي غير هذا أحوج، و اياك أن يسمع هذا الكلام منك انسان [5] .



[ صفحه 609]




پاورقي

[1] أي سبب تشيعنا، و اعتناقنا مذهب أهل البيت بعد أن كنا في غفلة عنه.

[2] الكافي: ج 1 ص 475 ح 6.

[3] في بحارالأنوار: مما يلي القبر، و لعله الأصح.

[4] السؤال - علي وزن رمان -: جمع سائل.

[5] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 646 ح 55. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 172.


شخصيت معنوي اسماعيل


مرحوم شيخ مفيد نقل مي كند: چون اسماعيل در ميان هفت فرزند ذكور امام صادق (عليه السلام) از نظر سن بزرگترين آنان و از لحاظ لياقت و شايستگي از مقام ارجمندي برخوردار بود و لذا محبت، عنايت، اعزاز و اكرام آن حضرت را بيش از بقيه به سوي خود جلب كرده بود و به همين دو جهت عده اي از شيعيان امام صادق فكر مي كردند پس از آن بزرگوار، امامت به وي منتقل خواهد شد ولي او در حال حيات پدر بزرگوارش در عريض [1] از دنيا رفت و تابوتش بر روي دوش مردم به مدينه منتقل و در كنار بقيع دفن گرديد.

شيخ مفيد مي افزايد: و روايت شده است كه امام صادق (عليه السلام) در مرگ اين فرزند جزع و بي تابي زياد مي نمود و به شدت اندوهگين بود؛ به طوري كه در پيشاپيش جنازه اش، با پاي برهنه و بدون عبا حركت مي كرد و به هنگام تشييع دستور داد چندين بار تابوت را بر



[ صفحه 307]



زمين نهادند و كفن را كنار زد و به صورتش تماشا نمود. منظور آن حضرت از اين عمل اين بود كه مرگ اسماعيل بر همگان معلوم شود و براي كسي در مرگ وي شك و شبهه اي باقي نماند و اين فكر كه شايد او امام پس از پدرش باشد، بكلي از ذهنها زدوده شود. از اين رو پس از مرگ اسماعيل ـ رحمة الله عليه ـ كساني كه گمان مي كردند او در آينده به مقام امامت خواهد رسيد، به اشتباه خود پي بردند و از عقيده خويش برگشتند ولي تعداد اندكي از كساني كه در مناطق دور زندگي مي كردند و رابطه با شخص امام و اصحاب آن حضرت نداشتند، در عقيده خويش مبني بر زنده بودن اسماعيل و امامت وي بعد از امام صادق باقي ماندند.


پاورقي

[1] عُريض بضم اول روستاي سرسبزي است كه در بين مدينه و اُحُد در سمت راست جاده و نزديك به احد واقع شده است.

علي العريضي يكي ديگر از فرزندان امام صادق (عليه السلام) و از راويان حديث در اين محل مدفون و قبرش معروف است. امام صادق (عليه السلام) و فرزندانش در اين روستا داراي باغ و نخلستان بودند. ما در سال 70 ش. با عده اي از همسفران براي زيارت علي العريضي به اين روستا رفته و دقائقي در آنجا به سر برديم. اكثر ساكنين آنجا را شيعيان تشكيل مي دهند.


الحر بن كعب


الأزري الكوفي عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


دعاء نوح علي قومه


سأل سدير الامام أباجعفر (ع) عن دعاء نوح علي قومه فقال له: أرأيت نوحا حين دعا علي قومه فقال: «رب لا تذر علي الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا» انه كان عالما بهم؟

فاجابه (ع) «اوحي الله اليه أنه لا يؤمن من قومك الا من قد آمن فعند ذلك دعا عليهم بهذا الدعاء..» [1] .


پاورقي

[1] علل الشرائع (ص 31).


لباس زيبا، حد كبر


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه به وادي مكه وارد شديد، لباس هاي فرسوده يا جامه هاي كهنه يا لباس هاي زبر و درشت خود را بپوشيد؛ زيرا هيچ گاه كسي با دلي تهي از كبر به وادي مكه وارد نشود، مگر اين كه خداوند او را بيامرزد. عبدالله بن ابي يعفور گفت:



[ صفحه 160]



حد كبر چيست؟ حضرت فرمودند: اين كه انسان جامه ي زيبايي بپوشد و به خودش نگاهي كند و دوست داشته باشد كه مردم او را در آن لباس ببينند. حضرت سپس اين آيه را تلاوت نمودند: (بلكه انسان به خود بيناست)، (بل الانسان علي نفسه بصيره). [1] .


پاورقي

[1] بحار: 79 / 312 / 14، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17246.


منافع ابر


فرمود اي مفضل در صافي هوا و حركت ابر فكر كن كه اگر ابر دائم در يكجا مي بود تا هوا بر يك نهج مي بود زندگي جز تلخكامي نداشت ابر بايد در حركت باشد و همه جا ببارد تا بمقتضاي قابليت و استعداد محل زمين سرسبز و خرم و نشاطانگيز شود بوي عفونات و ابخره را ببرد و ميكروب بيماري را محو و نابود سازد و كثافتهاي تراكم را از بين مي برد و اگر هوا پيوسته صاف بود و باران نمي باريد زمين خشك مي شد و گياه ها مي سوخت و آب چشمه ها و رودها و قنوات مي خشكيد ولي خداوند به صلاح و مصلحت بندگان خود ابرها را متحرك و بارنده قرار داد و هوا را منبسط ساخت تا همه استفاده كنند.

فرمود دفاع هر يك از اين عناصر از خود و ديگري مايه تعديل و بقاء حيات آدميان است كه اگر معتدل نشود سبب زيان و خسران انسان مي گردد و اگر در يك مواقعي يكي از اين مواد شدت و سرعت گرفت مانند گرمي هوا يا شدت بادهاي سخت يا سرعت باران يا سورت سرما همه روي مصالحي است كه بايد افكار مردمان روشن ضمير و قلوب صافيه موحدين از آن عبرت گيرد و مانند داروي تلخي است كه در پس آن متضمن سلامتي و بهداشت مي گردد.

فرمود اگر يك پادشاهي هزاران هميان درهم و دينار ببخشد در نظر مردم خيلي با اهميت تلقي مي شود ولي حساب منافع اين هميانهاي زر را مي توان با منافع يك باران سيراب كننده مقايسه كرد؟! حاشا و كلا زيرا زر از صدقه سر همين باران دست مي دهد و عمران و آبادي لطافت هوا و سرسبزي درختان فراواني حبوبات و غلات و فواكه ميوه جات همه در سايه باران است مردم از اهميت اين نعمت عظيم الهي غافل هستند و آن را فراموش مي كنند



[ صفحه 368]



اگر از مدت خود ديرتر آمد معلوم مي شود چه خساراتي بر پيكر اجتماع و اساس زندگاني وارد آورده است و چه منافع بسياري كه از نيامدن باران فوت شده است.

فرمود اي مفضل هيچ فكر كرده اي در ريزش باران كه از بالا مي ريزد تا تمام پست و بلنديهاي زمين را فراگيرد و از مرتفع ترين قلل كوه تا پست ترين سطح زمين همه جا مي بارد تا همه را سيراب كند و آنچه در دامنه كوهها بايد برويد يا در مخازن زمين از سوراخهاي كوهها بايد ذخيره شود تا به تدريج از بلندي و فرازها بر نشيب و دشتها جاري شود و تمام موجودات سيراب گردند.



باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست

در باغ لاله رويد و در شوره زار خس



لاله و خس و خار و گل آن همه مورد احتياج بشر است زيرا آن نباتاتي كه سر كوهها يا روي تپه ها يا فراز قله ها و كنار درياها مي رويد اكثر داروي دردهاي جسماني بشر است و مانع و برطرف كننده مشقتها و رنجها مي گردد و اگر اين باران از مافوق زمين نمي باريد و در مجاري زيرزمين به جريان نمي افتاد مردم در اجراي قنوات مأيوس مي شدند و چه نزاع و مناقشاتي بر اثر يك قنات پر آب مي شد و آن هم به تصرف توانگران مي افتاد و ضعفا از آب زراعتي محروم مي ماندند.

اگر اين باران يكباره مي باريد يا همه فصول مي باريد يا به اعماق زمين فرونمي رفت درون زمين كه حرارت آن از دو هزار درجه تجاوز مي كند و آهن به طور مذاب در آنجاست يكباره ملتهب مي شد و آتش مي گرفت و نابود مي گرديد و روي زمين هم زراعات خشك مي شد و هوا را تلطيف نمي كرد و امراض ايجاد مي نمود و آفتها مي رسانيد.

اگر انسان از منافع و آثار و بركات باران بخواهد بگويد هيچ وقت تمام نمي شود و منافعش استقصا نمي گردد و مسلم است كه خوف و جوع - نقص اموال و فوت نفوس و كسر ثمرات و فواكه همه از نيامدن باران است.


امام صادق و درس مكارم اخلاقي


چنانكه مكرر گفتيم مكتب جعفري از اين جهت اهميت دارد كه اول اخلاق مردم را مهذب نموده و پس از آن و دانش به آنها آموخت و لذا اين مكتب در عالم بشريت در ميان هيچ ملل مترقي منحطه سابقه نداشته و اثري عميق آن از اين جهت تمركز علم با فضيلت اخلاقي است چنانچه مي فرمايد:

قال الصادق (ع) انا لنحب من كان عاقلا عالما فهما فقيها حليما مدارئا صبورا صدوقا وفيا ان الله خص الانبياء عليهم السلام بمكارم الاخلاق فمن كانت فيه فليحمدالله علي ذلك و من لم تكن فيه فليتضرع الي الله و ليسأله اياها قيل له و ما هي قال (ع) الورع والقناعه والصبر والشكر والحلم والحياء والسخاء و الشجاعة والغيره و صدق الحديث و البرواداء الامانه و اليقين و حسن الخلق و المروة

به شاگردان خود فرمود من دوست مي دارم كسي كه عالم و دانشمند شد و به علم دين



[ صفحه 383]



مخصوصا مزين گرديد او بردبار - سازگار - شكيبا - راستگو - باوفا باشد كه خداوند پيغمبران خود را كه مأمور راهنمائي خلق بدين بوده اند بدين صفات فاضله و مكارم اخلاقي تربيت فرمود پرسيدند اخلاق نيكو كدام است كه خداوند پيغمبران خود را بدان آراسته فرمود:

پارسائي - خورسندي به قسمت خود - شكيبائي و سپاسگزاري - بردباري و به احياء و آزرم بودن - بخشندگي و دلاوري و غيرتمندي و راستگوئي و نيكوئي نمودن و اداء امانت و دانش دوستي و خوش خوئي و جوانمردي اين ها امهات مكارم اخلاقي پيغمبران صلي الله عليه و آله و سلم بوده است.



ان المكارم اخلاق مطهرة

فالدين اولها والعقل ثانيها



والعلم ثالثها والحلم رابعها

والجود خامسها والعرف سادسها



والبر سابعها والصبر ثامنها

والشكر تاسعها واللين عاشرها



شاگردان امام صادق عليه السلام روي همين مباني علمي و اخلاقي بحد اعلاي رقاء و كمال فضيلت متصوره خود رسيدند در تقوي و فضيلت و علم و دانش آنطور كه امام صادق عليه السلام ميل داشت مراحل تكامل و مدارج ترقي را طي كردند و بهترين نتيجه مشهود آن ادامه و گسترش و توسعه مكتب جعفري است كه رشد علمي و رقاء عقلي و تهذيب فضيلتي خود را به منصه ظهور رسانيدند.


امام صادق و ماجراي منصور


منصور بدنفس و بدانديش مانند همه مردم جبون سفاك و بي باك بود علماي روانشناس مي گويند سگ از ترسش فرياد مي كشد نه از شجاعتش و برخي از بشر هم از بيم و ترس داد و فرياد مي كنند نه از شجاعت و قدرت اگر اين سفاكي هاي تاريخي روي جبن و بيم است اگر چه مرضي است روحي و خون خواري يك صفت دروني است.

اما اگر ترس منشاء آن نباشد از علل و عوامل آن خواهد بود غالب اطفال ترسو و جبون هستند كه داد و فرياد مي كنند نعره مي كشند به اين و آن مي پرند و حمله مي كنند كه



[ صفحه 249]



مبادا ديگران به آنها حمله نمايند اين صفت پست نفساني در عصر جاهليت بسيار قوت داشت و در صف سلاطين و فرمانفرمايان شيوع زيادتري نشان داد در تاريخ مفصل اسلام اوراق زندگاني سلاطين را مخصوصا در ايران كه قسمت عمده خاورميانه را شامل بود مي بينيم چه جناياتي روي همين مباني ترس از عدم موفقيت و ترس از كوتاهي مدت حكومت و عقيم ماندن سياست رخ داده چه قدر از اطفال و خانواده ها و شاهزاده ها و فاميل هاي سرشناس و توانا را به احتمال آنكه مبادا روزي عليه حكومت وقت قيام كنند كشته اند و نابود ساخته و متواري و تبعيد و مقتول نموده اند.

در نظر ما از مصاديق بارز اين حقيقت روحي منصور عباسي بود كه مرد نمك ناشناس و ناجوانمرد بي عاطفه سفاك و خونخوار بود ابومسلم اولين وزير ايراني را او كشت صدها نفر از سادات علوي و بني حسن و بني حسين را كشت و به وضع فجيعي از ميان برد و صدها بلكه هزارها نفر از امويه را هم كشتار عام كرد كه تاريخ سفاكي او را نشان مي دهد.

يكي از آثار بيم و ترس و خونخواري او اين بود كه مكرر در مقام كشتن امام صادق پيشواي علم و معرفت برآمد و آن رئيس روحاني و بزرگ خاندان آل علوي را سخت زجر و آزار رسانيد.

حسن بن فضل از امام رضا عليه السلام روايت كرده كه فرمود ابوجعفر امام صادق را طلبيد كه به قتل برساند «نطعي» سفره چرمي گسترد و شمشيري پيش رو گذاشت و به ربيع حاجب گفت جعفر بن محمد را در نيمه شب به هر حال باشد حاضر كن و چون اينجا آمد تا من دست بر دست زدم تو گردن او را بزن ربيع ميل نداشت مبادرت به اين جنايت كند چنانچه بار ديگر عذر آورد و منصور را از اين تصميم برگردانيد گفت جعفر بن محمد كاري به كار تو ندارد به عبادت و تقوي و درس و بحث خود مشغول است معذلك منصور قانع نمي شد و يك بار به خود ربيع تكليف كرد و او را به اجراي اين امر نمود ربيع رفت و آن حضرت را آورد مي گويد تا امام صادق عليه السلام را آوردم و منصور از دور چشمش به او افتاد از جاي خود حركت كرد و نزديك آمد استقبال كرد گفت (اهلا لك يا اباعبدالله) من عقبت نفرستادم مگر براي اينكه دين تو را ادا كنم و تجديد عهد مودت نمايم و احوال پرسي كرد و گفت هر حاجتي داري بگو و هر كجا ميل داري برو و به ربيع گفت جايزه كافي براي او بياور و صبح كه آفتابي برآمد او را به طرف زن و فرزندش برگردان.



[ صفحه 250]



حضرت از خانه او در دل شب برگشت و به منزل خود تشريف برد - ربيع همراه او بود عرض كرد يابن رسول الله ديدي شمشيري كه پيش روي او بود آن شمشير و اين سفره چرمي براي تو بود اكنون بفرماي بدانم چه شد كه رأي او برگشت و به جاي غضب چنين احترام كرد من لب هاي شما را ديدم حركت مي كرد بفرماي كه چه خواندي.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود چون من بر او وارد شدم و شروري از صورت او مي ريخت گفتم حسبي الرب من المربوبين حسبي الخالق من المخلوقين و حسبي الرازق من المرزوقين و حسبي الله رب العالمين حسبي من هو حسبي حسبي من لم يزل حسبي حسبي الله لا اله الا هو عليه توكلت هو رب العرش العظيم


الفقهاء 01


عمل المشهور بهذه الرواية، و ما عداها فمتروك. و يستحب للامام اذا أحس بداخل أن يطيل ركوعه، حتي يلحق به.

اذ كبر المأموم و ركع، ثم شك هل ركع هو قبل أن يرفع الامام رأسه من الركوع أو لا؟ ينظر: فان كان الشك بعد ان انتهي هو من الركوع، يمضي و لا يعتني بشكه، لأنه شك بعد التجاوز، و ان حصل له هذا الشك، و هو بعد في الركوع، بطلت الصلاة و استأنفها من جديد.

و تسأل: لماذا لا نجري استصحاب بقاء الامام راكعا الي حين ركوع المأموم، و نحكم بصحة الصلاة؟



[ صفحه 238]



الجواب:

ان الاستصحاب انما يكون حجة متبعة اذا ترتب عليه ابتداء، و بلا واسطة أثر شرعي، كاستصحاب بقاء الطهارة الذي يترتب عليه جواز الدخول بالصلاة شرعا، أما اذا ترتب عليه لازم عقلي لا أثر شرعي، فلا يكون الاستصحاب حجة، كما هو الشأن فيما نحن فيه، فان استصحاب بقاء ركوع الامام يلزمه أن يكون ركوع المأموم مقارنا له، و بديهة ان المقارنة ليست من الآثار الشرعية، بل من اللوازم العقلية، و عليه فلا يكون الاستصحاب حجة.


مسألتان


1- الطهارة من الحدث و الخبث ليست شرطا للوقوف بعرفات، و لكنها تستحب، كما يستحب استقبال القبلة، و الاكثار من الدعاء و الاستغفار مع الخشوع و الخضوع، و حضور القلب.

2- سئل الامام الباقر أبو الامام الصادق عليهماالسلام عن رجل افاض من عرفات قبل أن تغيب الشمس؟ قال: عليه بدنة ينحرها يوم النحر - أي يوم العيد - فان لم يقدر صام ثمانية عشر يوما بمكة، أو في الطريق، أو في أهله.

و استنادا الي ذلك قال الفقهاء: اذا خرج من عرفات قبل الزوال عامدا فعليه ان يعود اليها، فان عاد فلا شي ء عليه، و الا كفر ببدنة ينحرها يوم العاشر من ذي الحجة، فان عجز صام 18 يوما بالتوالي، و ان خرج منها عن سهو لا عن عمد، و لم يتذكر، حتي فات الوقت فلا شي ء عليه، علي شريطة أن يدرك الوقوف بالمزدلفة في وقته، و ان تذكر قبل فوات الوقت، و تمكن من الرجوع فعليه أن يرجع، و ان اهمل، و الحال هذه، كفر ببدنة.

و تجدر الاشارة الي أنه اذا خرج عن جهل فلا شي ء عليه، سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل أفاض من عرفات قبل غروب الشمس؟ قال: ان كان جاهلا فلا شي ء عليه، و ان كان متعمدا - أي عالما - فعليه بدنة.



[ صفحه 221]




معناها


المراد بالاقالة - هنا - اتفاق المتعاقدين علي نقض العقد و فسخه بعد ابرامه، و ترد الاقالة كل شي ء الي ما كان قبل العقد، و يتضح بهذا انها ليست بيعا، و ان لا أثر رجعي لها الا باتفاق المتعاقدين، كما أنها لا تختص بالبيع، بل تشمل جميع العقود، ما عدا الزواج و الوقف، و تصح قبل القبض و بعده، و بكل ما يدل عليها من قول أو فعل.

و أيضا تصح في جميع المعقود عليه، و في بعضه دون بعض، قال صاحب الجواهر:«لاطلاق الأدلة معتضدا بعدم الخلاف».


درهم فأكثر


اذا كانت اللقطة في غير الحرم، و كانت درهما أو أكثر عينا أو قيمة عرفها الملتقط حولا ان لم يعلم بعدم الجدوي من التعريف، و بعده يتخير بين أمور ثلاثة:

1 - ان يتملكها و عليه ضمانها، أي اذا حضر المالك دفعها اليه ان كانت قائمة، و دفع بدلها ان كانت تالفة، و ليس له أن يتملكها قبل تعريف الحول، فلو نوي التملك قبل مضي الحول ضمنها، و لو مع عدم التعدي أو التفريط، لأنه كالغاصب. قال صاحب الجواهر: «لا اشكال في استفادة جواز تملكها بعد التعريف من النصوص، مضافا الي الاجماع». من هذه النصوص قول الامام الصادق عليه السلام: «تعرفها - أي اللقطة - سنة، فان وجدت صاحبها، و الا فأنت أحق



[ صفحه 326]



بها». أي.. ان لم يأت صاحبها فلا شي ء عليك، و يؤكد ذلك قول الامام في رواية أخري: «هي كسائر ماله».

2 - ان يتصدق بها الملتقط عن المالك، ولكن اذا حضر المالك، و لم يقر الصدقة عنه فعلي الملتقط أن يدفع عوضها من المثل أو القيمة، فعن الامام الصادق عليه السلام: يعرفها حولا، فان أصاب صاحبها ردها عليه، و الا تصدق بها، فان جاء صاحبها بعد ذلك خيره بين الأجر - أي بين امضاء الصدقة - و بين الغرم، فان اختار الأجر فله الأجر و ان اختار الغرم فله الغرم. قال صاحب مفتاح الكرامة: «الضمان مع الصدقة اذا كره المالك لم يختلف عليه اثنان فيما أجد».. و تجدر الاشارة الي أنه اذا لم يجي ء صاحبها فلا شي ء عليه.

3 - ان يبقيها الملتقط في يده أمانة شرعية لمالكها، و عليه فلا يضمنها الا مع التعدي أو التفريط، كما هو شأن الأمانات الشرعية. قال صاحب المسالك: «يبقيها في يده أمانة في حرز أمثالها، كالوديعة، فلا يضمنها الا مع التعدي أو التفريط، لأنه محسن الي المالك بحفظ ماله و حراسته، فلا يتعلق به ضمان، لانتفاء السبيل علي المحسن».


مسائل


1- كل من ادعي وجود عيب في صاحبه فعليه البينة، و علي المنكر اليمين، لأن الأصل السلامة من العيوب، حتي يثبت العكس.

2- كل من ادعي شيئا زائدا علي صيغة العقد فعليه البينة، و علي المنكر اليمين، لأن الأصل عدم الشرط و الزيادة، حتي يثبت العكس.

3- كل موضع يحكم فيه ببطلان العقد فللمرأة مهر المثل مع الوطء لا المسمي، لأن بطلان العقد يستدعي بطلان المسمي، و يثبت مهر المثل لمكان الشبهة.

و كل موضع يحكم فيه بصحة العقد فلها المهر المسمي مع الوطء، و ان تعقبه الفسخ، لأن الفسخ يرفع العقد من حين الفسخ، و لا يبطله من الأصل.



[ صفحه 266]




الحامل و تأجيل الحد


لا يقام الحد علي الحامل لا رجما ولا جلدا، حتي و لو حملت من الزنا، و انما تؤجل الي أن تضع حملها و ترضعه، ان لم يكن له مرضعة، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف نصا و فتوي، بل و لا اشكال مع فرض خوف الضرر علي ولدها لو جلدت، لعدم السبيل عليه، اذ لا تزر وازرة وزر أخري.. و قد سئل الامام الصادق عليه السلام عن محصنة زنت، و هي حبلي؟ قال: تقر، حتي تضع ما في بطنها، و ترضع ولدها، ثم ترجم، و في الحديث النبوي الشريف: أنه قال لها: حتي ترضعي ما في بطنك، فلما ولدت قال لها: اذهبي، فأرضعيه.


خالق السماوات و الأرض


تفسير القمي 2 / 70 - 69: حدثني أبي عن علي بن الحكم عن سيف بن عميرة، عن أبي بكر الحضرمي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:....

خرج هشام بن عبدالملك حاجا و معه الأبرش الكلبي، فلقيا أباعبدالله عليه السلام في المسجد الحرام، فقال هشام للأمرش. تعرف هذا؟ قال: لا. قال: هذا الذي تزعم الشيعة أنه نبي من كثرة علمه! فقال الأبرش: لأسألنه عن مسائل لا يجيبني فيها إلا نبي أو وصي نبي!

فقال هشام: وددت أنك فعلت ذلك. فلقي الأبرش أباعبدالله عليه السلام فقال: يا أباعبدالله: أخبرني عن قول الله (أولم ير الذين كفروا أن السماوات و الأرض كانتا رتقا ففتقناهما) [1] فبما كان رتقهما و بما كان فتقهما؟ فقال أبوعبدالله عليه السلام:

يا أبرش هو كما وصف نفسه (و كان عرشه علي المآء) [2] و الماء علي الهواء، و الهواء لا يحد، و لم يكن يومئذ خلق غيرهما،



[ صفحه 200]



و الماء يومئذ عذب فرات فلما أراد أن يخلق الأرض أمر الرياح فضربت الماء حتي صار موجا.

ثم أزبد فصار زبدا واحدا، فجمعه في موضع البيت ثم جعله جبلا من زبد، ثم دحا الأرض من تحته.

فقال الله تبارك و تعالي: (إن أول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركا) [3] ثم مكث الرب تبارك و تعالي ما شاء، فلما أراد أن يخلق السماء أمر الرياح فضربت البحور حتي أزبدت بها، فخرج من ذلك الموج و الزبد من وسطه دخان ساطع من غير نار، فخلق منه السماء و جعل فيها البروج و النجوم و منازل الشمس و القمر، و أجراها في الفلك، و كانت السماء خضراء علي لون الماء الأخضر و كانت الأرض غبراء علي لون الماء العذب و كانتا مرتوقتين ليس لهما أبواب و لم يكن للأرض أبواب و هو النبت، و لم تمطر السماء عليها فتنبت، ففتق السماء بالمطر و فتق الأرض بالنبات، و ذلك قوله عزوجل: (أولم ير الذين كفروا أن السماوات و الأرض كانتا رتقا ففتقناهما).

فقال الأبرش: و الله ما حدثني بمثل هذا الحديث أحد قط! أعد علي، فأعاد عليه و كان الأبرش ملحدا فقال: أنا أشهد أنك ابن نبي - ثلاث مرات -.


پاورقي

[1] سورة الأنبياء، الآية: 30.

[2] سورة هود، الآية: 7.

[3] سورة آل عمران، الآية: 96.


وجوه علم الامام


بصائرالدرجات الجزء 7 / 318، ب 4، ح 1: حدثنا محمد بن الحسين، عن محمد بن اسماعيل، عن حمزة بن بزيع،...

عن علي السائي قال: سألت الصادق عليه السلام عن مبلغ علمهم؟ فقال: مبلغ علمنا ثلاثة وجوه: ماض و غابر و حادث.

فأما الماضي فمفسر، و أما الغابر فمزبور، و أما الحادث فقذف في القلوب و نقر في الأسماع و هو أفضل علمنا، و لا نبي بعد نبينا.


الدنيا مهانة


[الكافي 2 / 129، ح 9: علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن جميل بن دراج، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...].

مر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بجدي [1] أسك ملقي علي مزبلة ميتا فقال لأصحابه: كم يساوي هذا؟

فقالوا: لعله لو كان حيا لم يساو درهما.

فقال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: و الذي نفسي بيده للدنيا أهون علي الله من هذا الجدي علي أهله.


پاورقي

[1] الجدي: ولد المعز في السنة الأولي: و أسك أي مصطلم الأذنين مقطوعهما.


تقسيم العطاء


الخرائج و الجرائح 1 / 98، ح 159: روي عن الصادق عليه السلام:...

ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أقبل الي الجعرانة فقسم فيها الأموال، و جعل الناس يسألونه فيعطيهم حتي ألجأوه الي الشجرة، فأخذت برده و خدشت ظهره حتي رحلوه عنها و هم يسألونه.

فقال: أيها الناس ردوا علي بردي، والله لو كان عندي عدد شجر تهامة نعما لقسمته بينكم، ثم ما ألفيتموني جبانا و لا بخيلا، ثم خرج من الجعرانة في ذي القعدة.

قال: فما رأيت تلك الشجرة الا خضراء كأنما يرش عليها الماء.


امامان در عالم مثال به چه كيفيت بودند؟


مفضل گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آنگاه كه در أظله (عالم



[ صفحه 221]



ارواح يا عالم مثال يا عالم ذر) بوديد به چه كيفيت بوديد؟

فرمود: نزد پروردگار خود بوديم، كسي جز ما نزد او نبود در سايه سبزي بوديم. و خدا را تسبيح و تقديس و تهليل و تمجيد مي گفتيم، و هيچ فرشته مقرب و جان داري غير ما نبود تا آن كه خدا آفرينش چيزها را اراده كرد. پس آنچه خواست، چنانكه خواست از ملائكه و غير آنها، آفريد، و سپس علم آن را به ما رسانيد. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 2 ص 327 ح 7.


حديث 251


5 شنبه

رأس المال العلم و الصبر.

سرمايه ي راستين، دانش و صبر است.

جامع الاخبار، ص 519


علمه بما يكون 11


عنه: باسناده عن أبي بصير، قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام يوما جالسا اذ قال: يا أبامحمد، هل تعرف امامك؟ قلت: اي و الله الذي لا اله الا هو أنت هو، و وضعت يدي علي ركبتيه و فخذه. فقال: يا أبامحمد، ليس هذه المعرفة و الاقرار للامام بما جعله الله له و فيه تطالبه بعلامة و دلالة. قلت له: يا سيدي، قولك الحق و لكني أحب أن أزداد علما و يقينا، و يطمئن قلبي. قال: يا أبامحمد، ترجع الي الكوفة و يولد لك ابن و تسميه عيسي، و يولد لك ولد و تسميه محمدا، و يولد لك بعدهما بنتان في ثلاث سنين، و اعلم أن ابنيك عندنا في الصحيفة الجامعة الوسطي مثبتان مسميان مع أسماء شيعتنا و أسماء آبائهم و أمهاتهم و قبائلهم و عشائرهم مصورين محليين و أجدادهم و أولادهم و ما يلدون الي يوم القيامة رجلا رجلا و امرأة امرأة و هي صحيفة صفراء مدرجة مخطوطة بالنور لا بحبر و لا مداد. قال أبوبصير: فرحلت من المدينة و دخلت الكوفة، فولد و الله الابنان و سميت الابنين كما قال: و كانت مواليدهم في الوقت كما قال [1] .



[ صفحه 249]




پاورقي

[1] الهداية الكبري ص 252.


دعاؤه الثالث في يوم عرفة


«الهي لا تقطع رجائي، و لا تخيب دعائي، يا منان، من علي بالجنة. يا عفو؛ اعف عني، يا تواب، تب علي، و تجاور عني، و اصفح عن ذنوبي، يا من رضي لنفسه العفو، يا من أمر بالعفو، يا من يجزي علي العفو، يا من استحسن العفو، أسألك اليوم «العفو العفو»، و كان يقول ذلك عشر مرات.

أنت، أنت؛ لا ينقطع الرجاء الا منك، و لا تخيب الآمال الا فيك، فلا تقطع رجائي يا مولاي؛ ان لك في هذه الليلة أضيافا فاجعلني من أضيافك، فقد نزلت بفنائك، راجيا معروفك، يا ذا المعروف، الدائم الذي لا ينقضي دائما؛ يا ذا النعماء التي لا تحصي عددا.

اللهم؛ ان لك حقوقا فتصدق بها علي، و للناس قبلي تبعات فتحملها عني، و قد أوجبت، يا رب، لكل ضيف قري، و أنا ضيفك فاجعل قراي الجنة، يا وهاب الجنة، يا وهاب المغفرة اقبلني مفلحا، منجحا، مستجابا لي، مرحوما صوتي، مغفورا ذنبي، بأفضل ما ينقلب به اليوم أحد من وفدك وزوارك...» [1] .



[ صفحه 609]




پاورقي

[1] الاقبال: 397 - 392.


احمد بن بشر بن عمار الصيرفي


أحمد بن بشر بن عمار الصيرفي.

إمامي لم أقف علي تفاصيل أحواله.

المراجع:

رجال الطوسي 142. تنقيح المقال 1: 52. معجم رجال الحديث 2: 56. جامع الرواة 1: 43 وفيه اسم جده حماد بدل عمار. نقد الرجال 18. أعيان الشيعة 2: 484. رجال بحر العلوم 1: 291. خاتمة المستدرك 779. منهج المقال 32 وفيه اسم جده عمارة بدل عمار. منتهي المقال 31.



[ صفحه 118]




سورة بن كليب النهدي


سورة بن كليب النهدي، الكوفي.

محدث إمامي ممدوح. روي عنه هشام بن سالم، وطلحة النهدي، ويونس بن عبد الرحمن وغيرهم.



[ صفحه 107]



المراجع:

رجال الطوسي 216. تنقيح المقال 2: 72. خاتمة المستدرك 810. رجال ابن داود 107. معجم رجال الحديث 8: 323. نقد الرجال 164. جامع الرواة 1: 391. مجمع الرجال 3: 175. منتهي المقال 158. منهج المقال 176. أضبط المقال 513 وفيه سورة كليب.


محمد بن ضباري (الطائي)


محمد بن ضباري، وقيل ضياري، وقيل ضبار بن مالك، وقيل ملك الطائي، الكوفي. إمامي حسن الحال.

المراجع:

رجال الطوسي 291 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 133. خاتمة



[ صفحه 109]



المستدرك 844 وفيه العنزي بدل الطائي. معجم رجال الحديث 16: 192. نقد الرجال 312. توضيح الاشتباه 271. جامع الرواة 2: 132. مجمع الرجال 5: 237. منتهي المقال 277. منهج المقال 301. إتقان المقال 229. الوجيزة 48.