بازگشت

المنصور يأمر باحراق دار الامام الصادق


عن المفضل بن عمر، قال: وجه أبوجعفر المنصور الي الحسن بن زيد - و هو واليه علي الحرمين - أن احرق علي جعفر بن محمد داره.

فألقي النار في دار أبي عبدالله فأخذت النار في الباب و الدهليز، فخرج أبوعبدالله (عليه السلام) يتخطي النار، و يمشي فيها و يقول: «انا ابن أعراق الثري، أنا ابن ابراهيم خليل الله» [1] .

أيها القارئ الكريم: كان الامام الصادق (عليه السلام) يقتحم السنة النار الملتهبة، و يمشي فيها و يخمدها برجليه الكريمتين.. و يقول: أنا ابن أعراق الثري، أنا ابن ابراهيم خليل الله.

و كأنه يقول لأولئك الطغاة: أنا من نسل تلك الأمجاد الشامخة و البطولات القاهرة و الأنوار الزاهرة... التي أراد الظالمون القضاء عليها... فأبي الله عليهم ذلك.

أنا من نسل النبي ابراهيم الذي اراد طاغية زمانه احراقة بالنار



[ صفحه 605]



و القضاء عليه، فقذفه في النار لكي لا يبقي منه أثر... فجعل الله النار عليه بردا و سلاما... و بقي ابراهيم شامخ الرأس، يتحدي الطغاة...

أنا من ذرية ابراهيم..

أنا ابن الجذور المتأصلة في التاريخ...

أنا ابن الاصول الثابتة في الأرض.

أنا ابن الأمجاد المرتفعة في عمق سماء العظمة.

و هيهات.. هيهات.. أن يستطيع المنصور - و غيره من الفراعنة - القضاء علي حجج الله علي الخلق.

هيهات.. هيهات.. أن يطفؤا نور الله الذي أبي الا أن يتمه.

بل... يبقي العظماء.. و يخسأ الظالمون.

يبقي الأبرار.. و يندحر الأشرار.



[ صفحه 606]




پاورقي

[1] الكافي: ج 1 ص 473 ح 2.


انگيزه وسعت حرم جناب اسماعيل


ممكن است اين پرسش در ذهن خواننده به وجود آيد كه حرم جناب اسماعيل چرانسبت به حرمها و مقابر موجود در بقيع و منسوب به خاندان پيامبر، از وسعت و عظمت بيشتري برخوردار بوده است؟

پاسخ اين پرسش، با توجه به مطالب گذشته و آنچه در آينده درباره عقيده گروه اسماعيليان خواهيم گفت، روشن است؛ زيرا اولا: بر خلاف قبور واقع در بقيع [1] ، كه در يك مزار و گورستان عمومي تقريباً محدود و غير وسيع واقع شده اند، مرقد اسماعيل در



[ صفحه 306]



كنار محوطه اي آزاد و خانه هاي مسكوني و شخصي؛ از جمله خانه امام سجاد (عليه السلام) قرار گرفته است كه با مرور زمان سمت ديگر آن به صورت باغ و نخلستان در آمده و به همين مرقد وقف گرديده است.

وثانياً: نبايد نقش سلاطين فاطمي را، كه نزديك به چهار قرن در شام و قسمتي از آفريقاي شمالي و مصر حكومت داشتند و به امامت جناب اسماعيل معتقد بودند ناديده گرفت؛ زيرا طبيعي است آنها هم علاقه داشتند كه در كنار گنبد و بارگاه ائمه بقيع و ديگر امامان و پيشوايان شيعه و اهل سنت در كشورهاي مختلف، ساختمان حرم امام و پيشواي آنان نيز از عظمت و شكوه بيشتر برخوردار باشد.


پاورقي

[1] به استثناي قبور ائمه چهارگانه كه از ابتدا در خانه شخصي و متعلق به عقيل واقع گرديده است.


حبيب بن المعلي


السجستاني، عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد عليه السلام [1] و قال الكشي: انه كان شاريا ثم دخل في هذا المذهب، و كان من أصحاب أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام منقطعا اليهما [2] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.

[2] رجال الكشي.


تسمية نوح بالعبد الشكور


روي محمد بن مسلم عن الامام أبي جعفر (ع) انه قال: «ان نوحا انما سمي عبدا شكورا لأنه كان يقول: اذا أمسي و أصبح، اللهم اني اشهدك أنه ما أمسي و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك وحدك لا شريك لك، لك الحمد و الشكر بها علي حتي ترضي...» [1] .



[ صفحه 259]




پاورقي

[1] علل الشرائع (ص 29).


در شمار متكبران نباشيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه بر اين باور باشد كه از ديگران برتر است، او در شمار مستكبران است. حفص بن غياث مي گويد: عرض كردم: اگر گنهكاري را ببيند و به سبب بي گناهي و پاكدامني خود، خويشتن را از او برتر بداند چه؟ فرمودند: هيهات هيهات! چه بسا كه او آمرزيده شود اما تو را براي حسابرسي نگه دارند؛ مگر داستان موسي عليه السلام را نخوانده اي؟ [1] .


پاورقي

[1] كافي: 8 / 128 / 98، همان، همان، 17245.


وسعت هوا


فرمود اي مفضل فكر كن در وسعت هوا و انبساط آن اگر هوا به اين انبساط و گشادگي نبود كه بتواند همه جا را فراگيرد آدمي از كثرت ادخنه و ابخره و كثافات جوي از دود و گرد و غبار و بوهاي نامطلوب و زننده كه در هوا پراكنده مي شود هلاك مي شد اگر هوا در يك نقطه يا منطقه ي تمركز مي يافت كه ابر و دود غليظ مي بود و نسيم آب و هوا نمي آمد دنيا و مافيها مي سوخت و آتش مي گرفت و لذا



[ صفحه 367]



خداوند متعال ابخره را زير سنگها و آهن و مواد عنصري قرار داد تا زياد در هوا منتشر نشود و هوا را در سطح زمين صاف و پاك و بسيط قرار داد تا بشر و حيوانات و نباتات بدان نسيم زنده بماند.

فرمود اگر هوا مانند آتش بود محتاج به روغن و مواد سوختي مي شد و اگر مانند خاك بود بايد ظرف معادن و منابع گردد و اگر مانند آب مركب بود باز محل بسياري از مواد مي گرديد و ظرف زمان و مكان مي خواست اما خداوند هوا را براي تسلط بر آب و آتش و خاك قرار داد و موجب حيات و زندگي همه موجودات قرار داد از طرفي براي دفاع يا استفاده از آب و خاك و آتش به او انگشتان داده ولي براي استفاده از هوا آلات تنفس عنايت فرموده كه با تنفس هوا همه اعضاء زنده و باقي هستند.


مواعظ و نصايح و كلمات و اندرزها و تعليمات اخلاقي


مأموريت و هدف اصلي انبياء و اولياء الهي تهذيب اخلاق عمومي بشر بوده و تمام طرقي كه به منظور انجام اين مأموريت پيش گرفته اند طريقت داشته نه موضوعيت علوم و فنون و احكام و شرايع و آداب و شئون و سير و سلوك همه براي تتميم مكارم اخلاقي بوده است و لذا در سيره پيغمبران و ائمه و اولياء و اوصياي آنها مي بينيم كه مانند يك پدر مهربان مجرب سالخورده روحاني با كلمات كوتاه معاني رسائي را به يك جمله به صورت نصيحت و پند و اندرز بيان و تعليم كرده اند كه مجموعه آن سخنان را مي توان مكتب تربيتي و نمونه بارز شخصيت آن رجال آسماني دانست و امام صادق عليه السلام حاصل تمام تعليمات سي و پنج ساله خود را به صورت كلماتي بيان فرموده كه همه درس اخلاق و بهبود روحاني و رشد عقلي و رقاء علمي مسلمين است.


مذاكرات امام صادق با منصور


شيخ صدوق در كتاب امالي از داود شعيري از ربيع حاجب منصور روايت كرده كه او گفت منصور حضرت صادق را خواست تا مؤاخذه نمايد.

گزارش به منصور دادند كه جعفر بن محمد در امور سياست كشور دخالت مي كند و اصحاب او روزافزون هستند و ممكن است داعيه خلافت پيدا كند - منصور براي آنكه



[ صفحه 247]



مبادا چنين حادثه اي رخ دهد امام صادق را در تحت نظر گرفت و اصحاب او را در مضيقه نهاد - و هر بار او را احضار مي كرد تا تهديد نمايد.

امام صادق به منزل او رفت ربيع گفت پناه مي برم به خدا از شر اين جبار كه بسيار خشمناك است حضرت صادق فرمود خداوند مرا در پناه خود حفظ مي فرمايد برو اجازه بگير وارد بر او شوم ربيع رفت اجازه گرفت و برگشت گفت داخل شو امام ششم بر منصور وارد شد پس از سلام و ترحيب گفت اي جعفر تو مي داني كه رسول خدا به علي بن ابيطالب فرمود اگر مردم درباره ي تو همان عمل را كه با عيسي مسيح كردند نمي كردند سخناني در فضايل و مناقب تو مي گفتم اما مي ترسم در حق تو زياده روي كنند و خاك قدم تو را براي شفاي خود بردارند - علي عليه السلام گفت دو طبقه هلاك خواهند شد يكي آنها كه در دوستي من غلو كردند و ديگر آنها كه به دشمني برخاستند.

حضرت صادق فرمود آري چنين سخني گفته شد - آنگاه منصور گفت تو مي داني آنچه مردم در حق تو مي گويند زور و بهتان است و تو خود را نگاه مي داري چرا آنها را منع نمي كني و سبب آشوب و فتنه مي شوي - مردمي احمق از اهل حجاز مي گويند تو بهترين اهل روزگار هستي و ناموس خدائي و حجت معبودي و مترجم كلمات الهي هستي آن قدر نسبت به تو گفته اند كه تو را به حد خدائي رسانده اند تو بگو بدانم اين كلمات راست و درست است يا نه در حالي كه اول كسي كه حق را گفت جد تو بود و اول كسي كه تصديق كرد پدرت علي بود تو اكنون بگو بدانم در گفتار مردم حجاز چه مي گوئي؟

حضرت صادق عليه السلام فرمود من هم شاخه اي از شاخه هاي درخت نبوت هستم و جز آنچه آنها گفتند سخني نمي گويم - من هم تربيت شده همان خاندان و مشكوتي از آن خورشيد درخشان مي باشم.

منصور به اطراف مجلس خود كه سعايت كنندگان بودند نگاه كرد گفت اين مرد مرا در دريائي ژرف افكنده و استخواني در حلقوم خلافت شده است نه مي شود او را كشت نه مي توان او را تبعيد كرد - و هر روز از اطراف به من مي نويسند او دعوي برتري و بالاتري مي كند.

حضرت فرمود اي منصور اين گزارشات مغرضانه را قبول مكن آنها همان بدانديشان



[ صفحه 248]



هستند كه شريك ابليس مي باشند مگر نخوانده اي آيه كريمه قرآن را كه مي فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبأ فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين» يعني اي كساني كه ايمان آورده ايد اگر فاسقي خبري داد سخن او را قبول نكنيد مگر پس از آوردن استدلال و برهان و تحقيق كنيد ببينيد آيا راست مي گويد يا نه مبادا اصابت كند قومي را از روي جهالت و پشيمان گردند.

امام صادق عليه السلام فرمود اي منصور ما اعوان و انصار تو هستيم و ما براي سلطنت و حكومت تو ركن عظيم امر به معروف و نهي از منكر هستيم ما هستيم كه احكام شريعت را مجري مي داريم و حلال و حرام را بر مردم مي رسانيم و تو بايد در حق ما صله رحم كني و احترام خويشاوندي را حفظ كني كه ما اركان سلطنت تو را به احسن قوانين آسماني حفظ مي كنيم تو بايد دست و ديده شيطان صفتان را قطع كني و به سخنان خصومت آميز آنها وقعي ننهي - تو مي داني صله رحم موجب طول عمر مي شود و قطع رحم سبب كوتاهي عمر مي گردد اگر تو رعايت ارحام را كني شايد خداوند به تو در حشر در حساب تو تخفيف دهد.

منصور گفت من از تو درگذشتم تو هم موعظه كن شايد پند گيرم فرمود حكمت بياموز كه ركن علم است و سبب نگاهداري نفس از ارتكاب جرائم مي گردد.

باز منصور گفت از مناقب علي بن ابيطالب براي من حديثي بگو.

فرمود جدم پيغمبر صلي الله عليه و آله فرموده است در شب معراج كه به آسمان رسيدم خداوند عالم با من در حق علي عهدي بست به سه كلمه خطاب شد علي امام متقين و قائد غر محجلين و يعسوب مؤمنين است او را به اين سه مقام بشارت ده و چون به علي ابلاغ كردم پيشاني بر خاك نهاد سجده شكر حق كرد كه نامش در مقام اعلي ذكر شده فرمود «ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء»


لو وجد الامام راكعا


قال الامام الصادق عليه السلام: اذا ادركت الامام و قد ركع، فكبرت و ركعت قبل أن يرفع رأسه، فقد أدركت الركعة، و ان رفع الامام رأسه قبل أن تركع، فقد فاتتك الركعة.


حدود عرفات


قال الامام الصادق عليه السلام: حد عرفات من بطن عرنة و ثوبة و نمرة الي ذي المجاز - اسماء اماكن - و قال: ان اصحاب الاراك الذين ينزلون تحت الاراك لا حج لهم.

و سئل ولده الامام الكاظم عليهماالسلام عن الوقوف بعرفات فوق الجبل أحب اليك، أم علي الأرض؟ قال: علي الأرض.

و عرفات بحدودها المذكورة كلها موقف، ففي أي مكان وقف منها اجزأ، و كفي بالاتفاق. قال الامام الصادق عليه السلام: وقف رسول الله بعرفات، فازدحم الناس



[ صفحه 219]



عليه، و بادروا الي خفاف ناقته، يقفون الي جانبها، فنحي الناقة عنهم ففعلوا مثل ذلك، فقال: أيها الناس ليس الموقف هو خفاف ناقتي فقط، و لكن هذا، مشيرا الي عرفات، موقف، و لو لم يكن الا خفاف ناقتي لم يسع الناس.


مسائل


1- اذا اشتري الثمرة علي الشجرة، أو اشتري الزرع، و لم يحدد المتعاقدان وقتا للقطف أو الحصاد حين التعاقد وجب أن يبقي كل شي ء الي أوانه، فلا يتعجل البائع علي المشتري، و لا يؤجل هذا عن الأوان، و المرجع في



[ صفحه 290]



ذلك العرف وحده.

2- يجوز للبائع أن يستثني ثمرة شجرة بعينها أو أكثر اجماعا و نصا، و منه أن الامام عليه السلام سئل عن رجل يبيع الثمر، و يستثني كيلا، أو ثمرا؟ قال: لا بأس به.

3- اذا قبض المشتري الثمرة، أي أن البائع خلي بينه و بينها، ثم تلفت كان التلف من مال المشتري لا من مال البائع، قال صاحب الجواهر:«هذا هو الأشبه بالاصول و القواعد، لخروجه عن الضمان بالقبض، فلا انفساخ و لا فسخ».

و اذا كان الهلاك قبل القبض فهو من مال البيع، لقاعدة:«كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه».

و اذا هلك البعض دون البعض انفسخ العقد بالنسبة الي الهالك بحصته من الثمن، وصح بالنسبة الي الباقي السليم بحصته من الثمن أيضا، و للمشتري حق الخيار في الفسخ، لتبعيض الصفقة، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف فيه عندنا».

و اذا أتلف الثمار و الزرع اجنبي قبل القبض فالمشتري بالخيار بين الفسخ، و بين مطالبة المتلف بالبدل من المثل أو القيمة.

4- يجوز أن يبيع ما اشتراه من الثمار و الخضار و الزرع قبل القبض و بعده بزيادة أو نقيصة، لأنه مالك، و سئل الامام عليه السلام عن رجل اشتري الثمرة، ثم باعها قبل القبض؟. قال: لا بأس به... اذا وجد ربحا فليبع.

5- اذا مر الانسان صدفة و من غير قصد بشجرة الفاكهة، أو الخضار جاز له أن يأكل منها قدر حاجته، علي شريطة ان لا يحمل منها شيئا، و ان لا يعلم أو يظن بعدم رضا المالك... قال صاحب الجواهر:«هذا ما رواه اصحابنا، و اجمعوا عليه، لأن الاخبار بذلك متواترة، و الاجماع منعقد، و لا عبرة بخبر أو قول شاذ متروك... قال الامام الصادق عليه السلام: «لا بأس بالرجل يمر بالثمرة، و يأكل منها، و لا يفسد، و لا يحمل شيئا فقد نهي رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم أن يبني الحيطان في المدينة، لمكان المارة».



[ صفحه 291]




اقل من درهم


اذا كانت اللقطة في غير الحرم، و قيمتها دون الدرهم - أي تعادل ليرة لبنانية



[ صفحه 325]



علي التقريب - جاز تملكها من غير تعريف اجماعا و نصا و منه قول الامام الصادق عليه السلام: «ان كانت اللقطة دون الدرهم فهي لك، لا تعرفها». و قال: لا بأس بلقطة العصا، و الشظاظ - هي قطعة من خشب تستعمل في شد الأحمال - و الوتد و العقال و أشباهه.. ليس لهذه طالب.

فان الغالب أن تكون قيمة هذه الأشياء دون الدرهم، و قوله: ليس لها طالب اشارة الي أن المالك يعرض عنها، و لا يطلبا بحسب العادة.

و ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر، و مفتاح الكرامة الي أن الملتقط اذا نوي تملك ما لا تبلغ قيمته درهما، ثم ظهر صاحبه فلا يجب رده عليه لا عينا و لا بدلا، لأن قول الامام عليه السلام «هي لك لا تعرفها» صريح في التملك. و قال جماعة من الفقهاء يرد العين ان كانت قائمة، و لا يرد بدلها ان كانت هالكة.


البكر و الثيب


اذا تزوج فتاة، و أخذ البكارة شرطا أو وصفا في متن العقد، أو بني العقد عليها، ثم تبين أنها كانت ثيبا قبل العقد فله الفسخ، لتخلف الشرط، قال صاحب الجواهر: «و لعله لا خلاف في ذلك».

و اذا لم يكن شي ء من هذه الثلاث، و انما تزوجها باعتقاد أنها باكر، لأنها لم تتزوج بغيره من قبل، و بعد العقد ادعي الزوج أنها ثيب فان ثبت ذلك باقرارها، أو بغيره لم يكن له فسخ الزواج، و له أن ينقص من مهرها بنسبة التفاوت بين مهرها بكرا، و مهرها ثيبا، فان كان النصف اعطيت نصف المسمي، و ان كان الثلث اعطيت الثلثين، هذا ما قاله كثير من الفقهاء، و النص الذي جاء عن أهل البيت عليهم السلام قال: ينقص من المهر دون أن يتعرض للتفاوت، فقد سئل الامام عليه السلام عن رجل تزوج جارية بكرا، فوجدها ثيبا، هل يجب لها الصداق وافيا، أو ينقص؟ قال: ينقص.

و ان عجز الزوج عن اثبات سبق الثيبوبة علي العقد فله عليها اليمين علي أنها كانت بكرا عند العقد، لأن الأصل بقاؤها علي الخلقة الأصلية حتي يثبت العكس.



[ صفحه 265]




زنا المحصن و المحصنة


الاحصان في اللغة المنع، و المراد به هنا أن يكون الانسان البالغ العاقل متزوجا بالعقد الدائم، و ان يطأ في القبل، و ان يتهيأ للزوج الوطء متي يشاء، فاذا لم يكن متزوجا او كان، ولكن لم يحصل و طء، أو حصل، ثم غاب عنها أو غابت عنه، أو امتنعت عنه لسبب من الأسباب فلا يترتب عليه حكم الاحصان.

و لا تكون المرأة محصنة الا بهذه الشروط، ما عدا التمكن من الوطء فانه يعتبر في حق الزوج خاصة دون الزوجة، كما جاء في اللمعة و شرحها للشهيدين، سئل الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليهماالسلام عن معني المحصن؟ فقال: من كان له فرج يغدو عليه، و يروح فهو محصن.. و سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل يتزوج المتعة، أتحصنه؟ قال: لا، انما ذاك علي الشي ء الدائم عنده.. و في رواية أخري: لا يكون محصنا حتي يكون عنده امرأة يغلق عليها بابه.. و في رواية رابعة: أن الامام الصادق عليه السلام سئل عن قول الله عزوجل: (و المحصنات من



[ صفحه 256]



النساء)؟ فقال: هن ذوات الازواج. قال السائل: و المحصنات من الذين أوتوا الكتاب من قبلكم: قال: هن العفائف.

و المطلقة الرجعية بحكم الزوجة ما دامت في العدة، لبقاء العصمة بينها و بين المطلق بخلاف الطلاق البائن، لانقطاع العصمة به.

و اذا زني الرجل المحصن أو المرأة المحصنة فيعاقبان بالرجم، قال صاحب الجواهر: «الاجماع علي ذلك، و اذا كان الزاني المحصن شيخا أو شيخة جلد، ثم رجم، بلا خلاف محقق معتد به، بل الاجماع عليه، لقول الامام عليه السلام: اذا زني الشيخ و العجوز جلدا، ثم رجما عقوبة لهما، و اذا زني الصغير من الرجال رجم و لم يجلد اذا كان أحصن، واذا زني الشاب الحدث السن جلد، و نفي سنة من مصره. و قال الامام في رواية ثانية: الرجم حد الله الأكبر، و الجلد حد الله الأصغر، فاذا زني الرجل المحصن رجم، و لم يجلد».

و اذا زني البالغ بالبالغة، أو زني البالغ بغير البالغة عوقب غير البالغ بالتعزير لا بالحد. و عوقب البالغ بحد الجلد المنصوص عليه شرعا، محصنا كان أو غير محصن. فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن غلام صغير لم يدرك عشر سنين زني بامرأة؟ قال: يجلد الغلام دون الحد: و تجلد المرأة الحد كاملا. قال السائل: فان كانت محصنة؟ قال: لا ترجم، لأن الذي نكحها ليس بمدرك، و لو كان مدركا رجمت.. و في رواية ثانية: أنه سئل عن غلام يبلغ الحلم وقع علي امرأة، أي شي ء يصنع بهما؟ قال: يضرب الغلام دون الحد، و يقام علي المرأة الحد. قال السائل: جارية لم تبلغ وجدت مع رجل يفجر بها؟ قال: تضرب الجارية دون الحد، و يقام الرجل الحد.



[ صفحه 257]




لا يوصف بعجز


بحارالأنوار 14 / 271، ح 3، عن قصص الأنبياء: الصدوق، عن ابن الوليد، عن الصفار، عن محمد بن خالد، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن الصادق عليه السلام قال:....

جاء إبليس إلي عيسي عليه السلام فقال: أليس تزعم أنك تحيي الموتي؟

قال عيسي: بلي.



[ صفحه 199]



قال إبليس: فاطرح نفسك من فوق الحائط.

فقال عيسي: و يلك إن العبد لا يجرب ربه.

و قال إبليس: يا عيسي هل يقدر ربك علي أن يدخل الأرض في بيضة و البيضة كهيئتها؟

فقال: إن الله تعالي لا يوصف بعجز، و الذي قلت لا يكون يعني هو مستحيل في نفسه كجمع الضدين


الأئمة و أحرف العلم


بصائرالدرجات الجزء 6 / 307، ب 17، ح 1، و الاختصاص 284: حدثنا أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن القاسم بن محمد، عن علي بن أبي حمزة، عن حمران الحلبي، عن أبان بن تغلب، قال: حدثني أبوعبدالله عليه السلام:...

كان في ذؤابة سيف علي عليه السلام صحيفة صغيرة، و ان عليا عليه السلام دعا ابنه الحسن فدفعها اليه و دفع اليه سكينا و قال له: افتحها.

فلم يستطع أن يفتحها.

ففتحها له، ثم قال له: اقرأ.

فقرأ الحسن عليه السلام الألف و الباء و السين و اللام و حرفا بعد حرف، ثم طواها فدفعها الي ابنه الحسين عليه السلام فلم يقدر علي أن يفتحها.

ففتحها له ثم قال له: اقرأ يا بني.

فقرأها كما قرأ الحسن عليه السلام ثم طواها فدفعها الي ابنه [محمد] بن الحنفية فلم يقدر علي أن يفتحها.

ففتحها له علي عليه السلام فقال له: اقرأ فلم يستخرج منها شيئا فأخذها علي عليه السلام و طواها ثم علقها من ذؤابة السيف.

قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: و أي شي ء كان في تلك الصيحفة؟

قال: هي الأحرف التي يفتح كل حرف ألف حرف.

قال أبوبصير: قال أبوعبدالله عليه السلام: فما خرج منها الا حرفان الي الساعة.



[ صفحه 150]




الدنيا و خزائنها


[أصول الكافي 2 / 129، ح 8: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن القاسم بن يحيي، عن جده الحسن بن راشد، عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...].

خرج النبي صلي الله عليه و آله و سلم و هو محزون فأتاه ملك و معه مفاتيح خزائن الأرض.

فقال: يا محمد هذه مفاتيح خزائن الأرض، يقول لك ربك: افتح و خذ منها ما شئت من غير أن تنقص شيئا عندي.



[ صفحه 113]



فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الدنيا دار من لا دار له و لها يجمع من لا عقل له.

فقال الملك: و الذي بعثك بالحق نبيا لقد سمعت هذا الكلام من ملك يقوله في السماء الرابعة حين أعطيت المفاتيح.


انعكاسات النية السيئة


فروع الكافي 2 / 216-215، ح 1: علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عيسي،...

عن الحسين بن المختار، قال: حدثني اسماعيل بن جابر، قال: كنت فيما بين مكة و المدينة أنا و صاحب لي، فتذاكرنا الأنصار، فقال أحدنا: هم نزاع من قبائل، و قال أحدنا: هم من أهل اليمن، قال:



[ صفحه 149]



فانتهينا الي أبي عبدالله عليه السلام و هو جالس في ظل شجرة، فابتدأ الحديث ولم نسأله، فقال:

ان تبعا لما أن جاء من قبل العراق جاء معه العلماء و أبناء الأنبياء، فلما انتهي الي هذا الوادي لهذيل أتاه أناس من بعض القبائل فقالوا: انك تأتي أهل بلدة قد لعبوا بالناس زمانا طويلا حتي اتخذوا بلادهم حرما، و بنيتهم ربا أو ربة [1] فقال: ان كان كما تقولون قتلت مقاتليهم و سبيت ذريتهم، و هدمت بنيتهم.

قال: فسالت عيناه حتي وقعتا علي خديه، قال: فدعا العلماء و أبناء الأنبياء فقال: انظروني و أخبروني لما أصابني هذا؟

قال: فأبوا أن يخبروه حتي عزم عليهم.

قالوا: حدثنا بأي شي ء حدثت نفسك؟

قال: حدثت نفسي أن أقتل مقاتليهم، و أسبي ذريتهم، و أهدم بنيتهم.

فقالوا: انا لا نري الذي أصابك الا لذلك.

قال: و لم هذا؟

قالوا: لأن البلد حرم الله، و البيت بيت الله، و سكانه ذرية ابراهيم خليل الرحمن.

فقال: صدقتم، فما مخرجي مما وقعت فيه؟

قالوا: فحدث نفسك بغير ذلك فعسي الله أن يرد عليك.



[ صفحه 150]



قال: فحدث نفسه بخير فرجعت حدقتاه حتي ثبتتا مكانهما.

قال: فدعا بالقوم الذين أشاروا عليه بهدمها فقتلهم، ثم أتي البيت وكساه، و أطعم الطعام ثلاثين يوما كل يوم مائة جزور حتي حملت الجفان الي السباع في رؤوس الجبال، و نثرت الأعلاف في الأودية للوحوش، ثم انصرف من مكة الي المدينة، فأنزل بها قوما من أهل اليمن من غسان و هم الأنصار.

و في رواية أخري: كساه النطاع و طيبة.


پاورقي

[1] الترديد من الراوي.


قبل از خلق آسمان و زمين چه بوديد؟


مفضل به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: پيش از اينكه خدا آسمانها و



[ صفحه 220]



زمينها را آفريد شما چه بوديد؟

حضرت فرمود: ما موجودات نوراني بوديم پيرامون عرش، كه تسبيح خدا مي گفتيم، و او را تقديس مي نموديم تا وقتي كه خداوند سبحان فرشته ها را آفريد، خدا به آنها فرمود: تسبيح بگوئيد.

آنها گفتند: ما نمي دانيم (چگونه تسبيح بگوئيم)؟

خدا به ما فرمود: تسبيح بگوئيد.

ما تسبيح گفتيم: ملائكه نيز مطابق تسبيح ما تسبيح گفتند.

ما از نور خدا آفريده شديم، و شيعيان ما از چيزي پائين تر از آن نور آفريده شدند، و هرگاه روز قيامت فرا رسد، طبقه ي پائين به طبقه بالا ملحق مي شود (و در كنار هم قرار مي گيرند).

سپس بين دو انگشت سبابه و وسطي خود جمع نمود، و فرمود: مانند اين دو.

سپس فرمود: اي مفضل؛ هيچ مي داني چرا به شيعيان شيعه گفتند؟

اي مفضل؛ شيعيان ما از ما هستند، و ما از شيعيان هستيم، آيا مي بيني اين آفتاب از كدام سو طلوع مي كند؟

عرض كردم: از طرف مشرق.

فرمود: به كجا بازمي گردد؟

عرض كردم: به سوي مغرب.

حضرت فرمود: اين چنين هستند شيعيان ما، از ما هستند، و به سوي ما باز مي گردند. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 25 ص 21 ح 34.


حديث 250


4 شنبه

الاستقصاء فرقة.

باريك بيني و جستجوي زياد (نسبت به دوستان) مايه ي جدايي است.

بحار، ج 75، ص 229


علمه بالغائب 18


الحضيني في هدايته: باسناده عن شعيب العقرقوفي، قال: دخلت أنا و علي بن أبي حمزة و أبوبصير و معي ثلاثمائة دينار علي أبي عبدالله عليه السلام فصببتها بين يديه، فقبض منها لنفسه، و قال: يا شعيب، خذ الباقي فانه مائة



[ صفحه 248]



دينار فارددها الي موضعها الذي أخذتها منه، فقبلنا منك ما هو لك و رددنا المائة الي صاحبها. قال شعيب: فخرجنا من عنده جميعا، فقال أبوبصير: يا شعيب، ما حال هذه الدنانير، التي ردها أبو عبدالله عليه السلام؟ قال: أخذتها من أخي عرفة سرا منه و هو لا يعلم بها. قال أبوبصير: يا شعيب هذه و الله علامة الأئمة عليهم السلام قال أبوبصير و علي بن أبي حمزة لي: يا شعيب، زن الدنانير و عدها لننظر كم هي، فعددتها روزناها فاذا هي مائة دينار لا تنقص شيئا و لا تزيد [1] .


پاورقي

[1] الهداية الكبري ص 252.


دعاؤه الثاني في يوم عرفة


«الهي، و سيدي، و عزتك و جلالك، ما أردت بمعصيتي لك مخالفة أمرك، بل عصيت اذ عصيتك، و ما أنا بنكالك جاهل، و لا لعقوبتك متعرض، و لكن سولت لي نفسي، و غلبت علي شقوتي، و أعانني عليه عدوك و عدوي، و غرني سترك المسبل لي فعصيتك بجهلي، و خالفتك بجهدي، فالآن من عذابك من ينقذني؟ و بحبل من أتصل، ان قطعت حبلك عني؟ أنا الغريق المبتلي، فمن سمع بمثلي؟ أو يفديني، فوعزتك يا سيدي لأطلبن اليك، و عزتك يا مولاي لأتضرعن اليك... و عزتك يا الهي لأبتهلن اليك، و عزتك يا رجائي لأمدن يدي مع جرمهما اليك....

اللهم؛ صل علي محمد و آل محمد، و اسمع - اللهم - دعائي اذا دعوتك، و ندائي اذا ناديتك، و أقبل علي اذا ناجيتك، فاني اقر لك بذنوبي و أعترف، و أشكو اليك مسكنتي وفاقتي، و قساوة قلبي، و ضري و حاجتي، يا خير من أنست به وحدتي، و ناجيته بسري، يا أكرم من بسطت اليه يدي، و يا أرحم من مددت اليه عنقي، صل علي محمد و آله، و اغفر لي ذنوبي....



[ صفحه 608]



اللهم؛ اني أستغفرك من كل ذنب قوي عليه بدني بعافيتك، أو نالته قدرتي بفضل نعمتك، أو بسطت اليه يدي بسابغ رزقك، أو نكلت عند خوفي منه علي أناتك، أو وثقت فيه بحولك، أو عولت فيه علي كريم عفوك.

الله؛ اني أستغفرك من كل ذنب خنت فيه أمانتي، أو بخست بفعله نفسي، أو احتطبت به علي بدني، أو قدمت فيه لذتي، أو آثرت فيه شهواتي، أو سعيت فيه لغيري، أو استغويت فيه من تبعتي، أو غلبت عليه بفضل حيلتي...».


احمد ابن أبي الأكراد


أحمد بن أبي الأكراد.

إمامي لا ممدوح ولا مذموم.

المراجع:

رجال الطوسي 153. تنقيح المقال 1: 48. خاتمة المستدرك 779. معجم رجال الحديث 2: 24. رجال البرقي 21. جامع الرواة 1: 40. مجمع الرجال 1: 89. أعيان الشيعة 2: 473. العندبيل 1: 17. منهج المقال 31.


سورة بن كليب بن معاوية الأسدي


سورة بن كليب بن معاوية الأسدي، الكوفي.

من ثقات محدثي الإمامية، وكان صحيح العقيدة ممدوحا، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. روي عنه محمد بن سنان، وجميل بن دراج، ومالك بن عطية وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 125 و 216. تنقيح المقال 2: 71. رجال ابن داود 107. رجال الحلي 85. معجم الثقات 293. معجم رجال الحديث 8: 321. رجال البرقي 18. نقد الرجال 164. توضيح الاشتباه 179. جامع الرواة 1: 390. رجال الكشي 376. مجمع الرجال 3: 175. منتهي المقال 158. منهج المقال 176. التحرير الطاووسي 148. وسائل الشيعة 20: 213. روضة المتقين 14: 373. الوجيزة 36.


محمد بن الصلت بن مالك القرشي


أبو العديس محمد بن الصلت بن مالك القرشي، الكوفي.

محدث إمامي يقال بأنه روي عن الامامين الباقر عليه السلام والرضا عليه السلام أيضا. روي عنه علي بن أسباط، وعبد الرحمن بن أبي نجران، والسندي بن محمد. كان حيا قبل سنة 203.

المراجع:

رجال الطوسي 291. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 133 وقسم الكني: 26. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 191 و 21: 238. نقد الرجال 312. جامع الرواة 2: 132 و 402. مجمع الرجال 5: 236. منهج المقال 300. منتهي المقال 291. تهذيب التهذيب 12: 166. تقريب التهذيب 2: 450.