بازگشت

المنصور الدوانيقي يقتل ذرية رسول الله


لقد بذل المنصور السفاك قصاري جهده من أجل القضاء علي ذرية رسول الله و أولاد الامامين الحسن و الحسين (عليهماالصلاة و السلام).

و قد ادي ذلك الي تشرد العلويين و انتشارهم في البلاد و اختفائهم في البراري و الجبال... عدا الذين ظفر بهم و قضي عليهم.

و اليك بعض التفصيل:

عن أبي منصور المطرز قال: سمعت الحاكم أباأحمد محمد بن محمد بن اسحاق الأنماطي النيسابوري يقول - باسناد متصل ذكره محمد -: انه لما بني المنصور الأبنية ببغداد جعل يطلب العلوية طلبا شديدا و يجعل من ظفر به منهم في الاسطوانات المجوفة المبنية من الجص و الآجر.

فظفر ذات يوم بغلام منهم حسن الوجه، عليه شعر أسود، من



[ صفحه 602]



ولد الحسن بن علي بن أبي طالب (عليهم السلام) فسلمه الي البناء الذي كان يبني له، و أمره أن يجعله في جوف اسطوانة و يبني عليه، و وكل به من ثقاته من يراعي ذلك، حتي يجعله في جوف اسطوانة بمشهده.

فجعله البناء في جوف اسطوانة، فدخلته رقة عليه و رحمة له، فترك في الاسطوانة فرجة منها الروح [1] و قال للغلام: لا بأس عليك، فاصبر فاني ساخرجك من جوف هذه الاسطوانة اذا جن الليل.

و لما جن الليل جاء البناء في ظلمته و أخرج ذلك العلوي من جوف تلك الاسطوانة و قال له: اتق الله في دمي و دم الفعلة الذين معي، و غيب شخصك، فاني انما اخرجتك في ظلمة هذه الليلة من جوف هذه الاسطوانة لأني خفت - ان تركتك في جوفها - أن يكون جدك رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يوم القيامة خصمي بين يدي الله عزوجل.

ثم أخذ شعره بآلات الجصاصين كلما امكن و قال له: غيب شخصك و انج بنفسك و لا ترجع الي امك.

قال الغلام: فان كن هذا هكذا فعرف امي أني قد نجوت و هربت، لتطيب نفسها و يقل جزعها و بكاؤها، ان لم يكن لعودي اليها وجه.

فهرب الغلام، و لا يدري أين قصد من أرض الله، و لا الي أي بلد وقع.



[ صفحه 603]



قال ذلك البناء: و قد كان الغلام عرفني مكان امه و أعطاني العلامة، فانتهيت اليها في الموضع الذي كان دلني عليه، فسمعت دويا كدوي النحل من البكاء، فعلمت أنها امه، فدنوت منها و عرفتها خبر ابنها و اعطيتها شعره، و انصرفت [2] .

أيها القارئ الكريم: ان قضية هذا العلوي هي واحدة من مئات أو من آلاف القضايا المؤلمة التي تعرض لها ذرية رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) علي يد المنصور الطاغية و غيره من الطغاة و الجبابرة الظالمين.

فهل هذا جزاء رسول الله في أهل بيته؟!!

و هل هذا معني قوله تعالي: «قل لا أسئلكم عليه أجرا الا المودة في القربي»؟!!



[ صفحه 604]




پاورقي

[1] الروح: نسيم الريح (أقرب الموارد).

[2] بحارالأنوار: ج 47 ص 306.


خانه امام سجاد


سمهودي آنگاه از مطري نقل مي كند كه محوطه اين حرم و اطراف آن در سمت شمال خانه امام زين العابدين (عليه السلام) بوده و در سمت غربي حرم، مسجد كوچك و متروكي



[ صفحه 305]



است [1] كه به «مسجد امام زين العابدين» مشهور است.

سمهودي اضافه مي كند: و در ميان در وسطي و آخري اين حرم، قطعه سنگي نصب شده است و در آن نوشته شده: «باغ موجود در سمت غربي اين حرم را حسين بن ابي الهيجاء به اين حرم وقف نمود.»

و در ذيل اين وقفنامه آمده است كه محوطه اين حرم، خانه متعلق به امام زين العابدين است و مسجد هم منتسب به آن حضرت مي باشد و چاه موجود در محوطه، چاهي است كه از آب آن براي استشفاي مريضان استفاده مي شود.

سمهودي پس از نقل مطالب اين قطعه سنگ، اين جمله را هم مي افزايد: «و نقل مي كنند كه امام محمد باقر در دوران طفوليت در حالي كه پدرش امام سجاد (عليه السلام) مشغول نماز بود به داخل اين چاه افتاد ولي امام سجاد نمازش را قطع نكرد.»

سمهودي آنگاه از گفتار ابن شبه (متوفاي 262) مؤيدي براي اين مطلب مي آورد كه او نيز اين محوطه را خانه امام سجاد معرفي نموده است. [2] .


پاورقي

[1] سمهودي مي گويد اين مسجد در سال 884 تجديد بنا شده است.

[2] سمهودي متن گفتار ابن شبه را در ضمن هفت سطر از وي نقل نموده است ولي در نسخه موجود از كتاب وي «تاريخ المدينه» چنين مطلبي به دست نيامد و اين گفتار مصحح اين كتاب را تأييد مي كند كه نسخه موجود از يك نسخه خطي كه در آن سقط و تشويش فراواني وجود داشته چاپ شده است.


حبيب بن حسان


ابن أبي الأشرس، الأسدي، مولاهم، روي عن الامام علي بن الحسين عليه السلام و عن أبي جعفر، و عن أبي عبدالله الصادق (عليه السلام) [1] .



[ صفحه 281]




پاورقي

[1] رجال الطوسي.


حكمة في التوراة


و نقل (ع) لأصحابه حكمة مكتوبة في التوراة قال (ع): «ان في التوراة مكتوبا يا موسي اني خلقتك، و اصطفيتك، و قويتك، و امرتك بطاعتي و نهيتك عن معصيتي فان اطعتني اعنتك علي طاعتي، و ان عصيتني لم اعنك علي معصيتي، يا موسي ولي المنة عليك في طاعتك لي، ولي الحجة عليك في معصيتك لي...» [1] .


پاورقي

[1] امالي الصدوق (ص 274).


مكان آمرزيده شدن


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس با دلي تهي از كبر از مأزمان (جايي است ميان عرفه و مشعر)، (مجمع البحرين) بگذرد، خداوند او را بيامرزد. راوي مي گويد: عرض كردم: كبر چيست؟ حضرت فرمودند: حقير شمردن مردم و استخفاف نسبت به حق. و نيز حضرت فرمودند: هر كه با دلي پاك از كبر وارد مكه شود، خداوند گناهش را بيامرزد. عبدالملك مي گويد: عرض كردم: كبر چيست؟ حضرت فرمودند: خوار شمردن مردم و استخفاف نسبت به حق. عرض كردم: چگونه؟ فرمودند: در برابر حق ناداني كند و از اهل حق بد گويد. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 99 / 255 / 25، معاني الاخبار: 242 / 6، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17243 و 17244.


باد و آب


فرمود اي مفضل مسير بادها هم چون آبها از شمال به جنوب است زيرا آب را بايد باد و هوا جاري سازد و اگر چنين نبود آبها راكد مي ماند و سدها مانع حركت آب مي شد و عرصه زندگي بر مردم دشوار مي گرديد و چارپايان و نباتات بايد در محلي ثابت زيست كنند و قسمتي از روي كره زمين معطل بي ثمر مي ماند وحشيان و سبعان و درندگان نيز ناچار بودند نزديك آب و مجاور آدميان باشند آن وقت عيش و خوشي بر مردم حرام مي شد و به علاوه كه اگر آب راكد و منحصر بود نظافت مخصوص دسته اي مي شد و ديگران كه از آب دور بودند محروم از نظافت مي شدند فرمود منفعت آب بسيار است قابل شماره و احصاء نيست همين طور كه منشأ حيات و زندگي است علت مبقيه و نظافت هم هست.

فرمود معدن جواهرات چون مرجان و ياقوت - عنبر - مرواريد و مركز حيات حيوانات دريائي چون ماهي و مرغ آبي و غيره و همچنين ادويه و الياف دريائي و نباتات سواحل اقيانوسها و عطريات و بخور و عود و گياهان خوشبو همه از آب به وجود مي آيد.

درياها محلي است براي تجارت كه از چين به عراق و از هند به سيبريه مال التجاره مي بردند و بسياري از مواد غذائي و صنعتي و ادويه ها و عقاقيرها مال التجاره اي است كه بايد از درياها بگذرد.

نگارنده گويد نفط كه مواد چربي و عصاره مواد دروني زمين است و امروز در صنايع جهان يك سهمي بزرگ دارد بيش از پنجهزار و پانصد مواد از آن تاكنون استخراج كرده اند كه همه را مولود آب بايد دانست و بشر براي خداشناسي غافل از اين همه نعمتهاي الهي است كه در دسترس بشر گذاشته تا از آن استفاده كند و سپاسگزاري نمايد.


حضرت صادق و نجوم


در اكثر اخبار آل محمد عليهم السلام مي بينيم كه مكرر در تعليم و تربيت خود مخصوصا در روش پرورش روحاني گفته اند ما از آسمانها آگاه تر به زمين هستيم و اين مبالغه از اين راه نبود كه چون كسي علوم فلكي و سماوي نداشته آنها لاف و گزافي زده باشند بلكه از روي واقعيت و حقيقت بوده زيرا خداوند نقشه عالم را از زير نظر آنها كه اولياء او در زمين بوده اند قرار داده و تمام عوالم موجود زير نظر آنها روشن بود و اميرالمؤمنين مكرر در نداي سلوني قبل ان تفقدوني فرموده از من بپرسيد از راه هاي زمين و آسمان و منظومه هاي شمسي و افلاك و عناصر و ماه و خورشيد كه از آن داناتر از هر كس هستم و هر كس هم مي آمد و مي پرسيد امام عليه السلام در خور فهم او بيان و تعليم مي فرموده و در تفاسير آياتي هم كه مربوط به معاد و آخرت و آفتاب و ماه و گردش زمين و آسمان است يا نقاط جغرافيائي زمين را با وضع و محاذات آن در خسوف و كسوف و اوقات ماه و سال بيان مي فرموده همه جا درياي مواج علم و دانش بود كه علوم او موج مي زد و مادر كتاب جهان اسلام و اسلام در جهان و همچنين در مكتب اسلام بسياري از اين مطالب را نقل كرده ايم اينجا مي خواهيم بگوئيم امام صادق عليه السلام كسي است كه از اين چشمه سار فيوضات رباني سيراب گرديده و خود در علم نجوم و هيئت و افلاك و كواكب و سيارات و اقمار و منظومه هاي شمسي و آثار مترتب بر آنها در مدرسه جعفري طبق اخباري كه در 14 بحار و در كتب وسايل و وافي و غيره موجود است در تفسير آيات مرتبطه با علوم جوي آن قدر بحث فرموده كه جاي هيچ گونه ترديد و ابهامي نيست كه ما براي نمونه يك خبر از آن حضرت نقل مي كنيم تا شاهد صادق گفتار ما در احاطه علمي امام صادق در نجوم و علوم فلكي و سماوي باشد.

در مناقب از سعيد بن جبير روايت مي كند كه هنگامي كه اميرالمؤمنين خواسته اند



[ صفحه 380]



به طرف نهروان براي جنگ با خوارج حركت كند چون به مداين رسيدند دهقاني از منجمين سر راه آن حضرت گرفت عرض كرد امروز ستاره هاي نحس طلوع كرده و من در حساب نجوم چنان مي نگرم كه مثل چنين روزي بايد مرد حكيم در گوشه اخفاء به سر برد و از خانه بيرون نرود چه بر او مبارك نباشد و من مي ترسم دشمن بر شما ظفريابد.

امام عليه السلام فرمود تو چه فهميدي؟ آن مرد دهقان گفت:

يومك هذا يوم صعب قد اقترن فيه كوكبان و انكفي فيه الميزان و انقدح من برجك النيران وئيس الحرب لك بمكان

حضرت فرمود اي دهقان منجم آيا مي شناسي ديشب صاحب ميزان در كدام برج بوده و صاحب سرطان چگونه و چه قدر از اسد طالع شده و حال منظومه اي كه در حركت است چگونه است.

دهقان گفت مرا با اين ستارگان اطلاعي نيست بلكه بايد در اسطرلاب نظر كنم و از اوضاع آنها خبر دهم.

حضرت امير عليه السلام تبسمي كرده فرمود واي بر تو با بي علمي از اوضاع و احوال خبر مي دهي تو هنوز در مسير نباتات سرگرداني چگونه حكم بر كواكب مي نمائي و از مجاري و مسير آنها خبر مي دهي آنگاه از نام كواكب و ثوابت و سيارات و طلوع و افول آنها پرسيد دهقان بي خبر اعتراف به جهل و ناداني خود نمود امام عليه السلام حوادث واقعه را براي او بيان فرموده كه مردي با ذوق بود و وقايع آن شب را براي او تشريح كرد و در اين فنون از انتقال پادشاه چين و سوختن خانهاي زيگي و خاموش شدن آتشكده فارس و منهدم شدن مناره هند و غرق شدن سرانديب و خراب شدن قلعه اندلس تا اينكه فرموده امشب هفتاد هزار كس فوت مي كنند و از آن جمله اين شخص است كه اشاره به سوي سعد بن مسعده حارثي نموده كه جاسوس خوارج بود - سعد بن مسعده گمان كرد اشاره فرمود كه او را بگيريد و چون جاسوس بود ترسيد همانجا سكته كرد و جان داد - دهقان منجم به خاك افتاد و شهادت به رسالت پيغمبر و ولايت او داد.

سيد رضي اين روايت را چنين نقل كرده كه چون امام را از حركت به جنگ منع كردند فرمود شماها گمان مي كنيد ما خائفيم از جنگ من يقين به فتح و فيروزي خود دارم شماها كه هدايت مي كنيد به ساعات سعد و نحس انكار قرآن مي نمائيد زيرا قرآن دستور



[ صفحه 381]



فرموده توكل به خدا و استعانت از او بنمائيد و در كارها سعي و كوشش نمائيد و آنگاه شكر خدا را نموده فرمود ما با ظفر و فتح حركت مي كنيم و براي هدايت خلق بسوي حق حركت مي نمائيم و به اصحاب خود فرموده از تعلم نجوم بپرهيزيد مگر مقداري كه شما را به اوقات و اوضاع آشنا سازد.

فرموده منجم از جهت سعد و نحس گفتن كاهن است و كاهن مثل ساحر است و ساحر مثل كافر است و كافر در آتش است - فرمود نجوم و ستارگان علامت اوقات هستند نه مؤثر بالذات و اثر گفتن ها به تضرع و ابتهال و زاري رفع مي گردد.

حضرت صادق عليه السلام پس از نقل اين خبر به روايات ابن اسباط حكاياتي نقل مي فرمايد كه از آن جمله است.

فرمود بين من و مردي منجم زمين مشتركي بود كه بايد تقريز و تقسيم و تفكيك شود او كه منجم بود كار را به تأخير مي انداخت مي گفت مي خواهم ساعتي سعد باشد كه من سهم خوبي را ببرم او مي خواست در تقسيم اين زمين قسمت مرغوب آن به مناسبت ساعت سعدي نصيب منجم شود و قسمت غير مرغوب و تيره آن به امام ششم برسد لذا مدتي به تأخير انداخت و من هم موافقت كردم تا هر ساعتي دلش مي خواهد بر سر تقسيم زمين برويم - روز موعود كه با هم رفتيم و قرعه كشيديم سهمي كه به او اصابت كرد اتفاقا سهمي بود كه زيان آور بود و آن سهم مرغوب نصيب من شد منجم سخت متأثر شد گفت ما رأيت كاليوم قط روزي بدتر از اين روز نديدم زيرا در ساعت خوبي بيرون آمدم و آن ساعت بدر را براي شما گذاشتم فعلا موضوع بعكس شده و بهترين زمين نصيب شما شد من گفتم مي خواهي تو را حديثي بگويم گفت بگو - گفتم:

قال رسول الله من سره ان يدفع الله عنه نحس يومه فليفتح يومه بصدقه يذهب الله بها عنه نحس يومه و من احب ان يذهب الله عنه نحس ليلته فليفتح ليلته بصدقة و اني افتتحت خروجي بصدقه فهذا خير لك من علم النجوم

فرمود جدم رسول خدا فرموده است هر كس بخواهد مسرور شود به نحوستي كه خداوند از او رفع نمايد روزش را به صدقه آغاز كند و اگر شب است صدقه بدهد من هم در اين روز كه براي خودت سعد و براي من نحس شمردي از خانه كه خارج شدم صدقه دادم و خداوند دفع نحوست را فرمود - اي مرد اين صدقه دادن و توكل به خدا بهتر است از علم نجوم و با اين اخبار نشان مي دهد كه امام صادق نجوم را به چه نحو تعليم فرموده است.



[ صفحه 382]




امام صادق و منصور عباسي


چون سفاح در سال 136 درگذشت و منصور دوانيقي روي كار آمد دوره سختي زندگي امام صادق شروع شد خيلي بر آن حضرت سخت گرفت منصور مردي شقي و سفاك و بي عاطفه و بي باك بود و به راستي



[ صفحه 246]



مصداق (اتق شر من احسنت اليه) در حق او ظهور و بروز داشت هر كس در حق او خوبي كرد به ناجوانمردي با او بدي نمود و او را كشت.

منصور در سال 136 به خلافت رسيد و تا سال 148 كه رحلت امام صادق است 12 سال مدت خلافتش معاصر با آن حضرت و 10 سال ديگر هم پس از آن حضرت باقي بود كه 22 سال خلافت نمود.

منصور در اين مدت هشت بار امام صادق را به قصد كشتن احضار نمود و سخت بر او كار را تنگ گرفته بود و او را از معاشرت اجتماعي و مردم را از ملاقات و رفتن نزد او منع كرده و به قدري فشار آورد و مشكلات در كار ايجاد كرد كه دل امام ششم از دست او به تنگ آمد سيد بن طاوس نقل مي كند كه ربيع حاجب وزير منصور بوده گفت يك روز خليفه مرا طلبيد گفت مي بيني جعفر چه مي كند به خدا قسم نسلش را برمي اندازم - آنگاه يكي از امراي لشكري را احضار كرد گفت برو و بي خبر به خانه جعفر بن محمد داخل شو و سر او و سر پسرش موسي را براي من بياور.

چون آن امير وارد مدينه شد حضرت فرمود دو ناقه آوردند و بر در خانه نگاه داشتند و اولاد خود را جمع كرد در محراب نشست و مشغول دعا شد امام موسي عليه السلام فرمود من ايستاده بودم آن امير با لشكر خود به درب خانه آمد امر كرد سرهاي آن دو ناقه را بريدند و برگشت چون به نزد منصور رفت گفت آنچه فرمودي اجرا كردم و كيسه را نزد منصور گذاشت منصور سر كيسه را گشود ديد سر دو ناقه است پرسيد اينها چيست گفت ايهاالامير چون وارد خانه جعفر بن محمد شدم سرگيجه گرفتم و دنيا در نظرم تار شد و دو شخص ديدم در نظرم چنان نمود كه جعفر و پسر او است حكم كردم سرهاي آنها را بريدند در كيسه نهادم براي تو آوردم منصور گفت آنچه ديدي به كسي مگوي و احدي را بر اين معجزه مطلع مكن و تا او زنده بود كسي واقف نشد.


التباعد


7- لا يجوز التباعد بين الامام و المأموم في الموقف بأكثر من المعتاد، بحيث لا يصدق معه اسم الجماعة و الاقتداء، بديهة أن الاحكام تتبع العناوين و الأسماء، و لا يضر تعدد الصفوف و كثرتها بالغة ما بلغت ما دام اسم الجماعة ينطبق عليها. قال صاحب الجواهر: بلا خلاف في ذلك أجده.



[ صفحه 237]




وقت الوقوف في عرفات


للوقوف الواجب بعرفات وقتان: اختياري، و هو من زوال اليوم التاسع من ذي الحجة الي المغرب، و يجب الكون في عرفات كل هذه المدة، و الركن منها ما يتحقق به مسمي الوقوف، كما قدمنا. و يدل علي هذا الوقت بالاضافة الي الاجماع، قول الامام الصادق عليه السلام: اذا زالت الشمس يوم عرفة، أي التاسع من ذي الحجة، فاغتسل و صل الظهر و العصر باذان واحد و اقامتين.. و سئل متي تفيض - أي تخرج - من عرفات؟ قال: اذا ذهبت الحمرة من ههنا، و اشار بيده الي المشرق.



[ صفحه 218]



و الوقت الثاني اضطراري، و يمتد الي طلوع الفجر من اليوم العاشر اجماعا و نصا، و منه أن الامام الصادق عليه السلام سئل عن رجل ادرك الناس بجمع - أي بالمزدلفة - و خشي ان مضي الي عرفات ان يفيض الناس من جمع قبل أن يدركها؟ قال: ان ظن أنه يدرك الناس بجمع قبل طلوع الشمس فليأت عرفات، و ان ظن أنه لا يدرك جمعا - قبل طلوع الشمس - فليقف بجمع، ثم يفيض مع الناس، فقد تم حجه.

و المعني المتحصل من هذه الرواية أن من اضطر الي ترك الوقوف بعرفات من الزوال الي الغروب ينظر في امره: فان علم أنه اذا ذهب الي عرفات، و وقف بها قليلا يمكنه الرجوع الي المزدلفة قبل طلوع الشمس، لأن المفروض ان يكون فيها في هذا الوقت كما يأتي في الفصل التالي، اذا كان كذلك وجب عليه الذهاب الي عرفات، ثم العودة الي المزدلفة، و اذا تأكد أن ذهابه الي عرفات يفوت عليه الوقوف في المزدلفة قبل طلوع الشمس ترك عرفات، و اكتفي بالمزدلفة.


العرية


العرية هي النخلة الواحدة يملكها الرجل في دار رجل آخر، أو أرضه، و قد استثني الفقهاء من عدم جواز بيع ثمر النخل بالتمر، استثنوا العرية، و قالوا: يجوز أن يشتري ثمرها بمقدار معين من التمر يدفعه حالا، و لا يجوز تأجيله، و لا يشترط القبض في المجلس، بل التعجيل باية صورة تكون، كما جاء في الحدائق و الجواهر، قال الامام الصادق عليه السلام: رخص رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم أن تشتري العرايا بخرصها تمرا [1] .

و هذا الحكم يختص بالنخلة الواحدة فقط، و لا يتعدي الي النخلتين فأكثر، و لا الي شجرة من غير النخل، اقتصارا فيما خالف الاصل علي موضع اليقين من حرفية النص.


پاورقي

[1] من معاني الخرص التقدير، يقال خرص النخلة اذا قدر ما عليها من الثمر.


بين لقطة الحرم و غيرها


اختلف الفقهاء في المال الضائع في الحرم - أي مكة المكرمة - هل يجوز التقاطه؟ و أصلح الأقوال القول الذي فصل بين التقاطه بنية التملك و بين التقاطه بنية الانشاد و البحث عن صاحبه، فمنع الأول و أباح الثاني، لقول الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: «لا تحل لقطتها - أي مكة - الا لمنشد» أي لمن يعرف عنها، و ينشد صاحبها. و سأل الفضل بن يسار الامام الصادق عليه السلام عن الرجل يجد اللقطة في الحرم؟ قال: لا يمسها، و أما أنت فلا بأس، لأنك تعرفها.

فتعليل الامام بقوله: لأنك تعرفها يدل علي أن كل من أراد أخذها بنية الانشاد و التعريف جاز له ذلك، حتي ولو كان المال كثيرا.. و اذا أخذ المال من الحرم بقصد التملك فعليه أن يعرفه حولا كاملا، فان لم يعرف له صاحبا تصدق به، فاذا جاء صاحبه بعد التصدق دفع اليه البدل من المثل أو القيمة، فقد سئل الامام عليه السلام عمن وجد دينارا في الحرم فأخذه؟ قال: بئس ما صنع، ما كان ينبغي له أن يأخذه. قل السائل: قد ابتلي بذلك. قال الامام عليه السلام: يعرفه سنة. قال السائل: قد عرفه، فلم يجد له ناعتا. قال الامام عليه السلام: يرجع الي بلده فيتصدق به علي أهل بيت من المسلمين، فان جاء طالبه فهو له ضامن.

أما لقطة غير الحرم فتجوز علي كراهية، قال الامام الصادق عليه السلام: أفضل ما يستعمله الانسان في اللقطة اذا وجدها أن لا يأخذها، و لا يتعرض لها، فلو أن الناس تركوا ما يجدونه لجاء صاحبه فأخذه.


المرأة المدلسة


اذا حصل التدليس علي الرجل فلا يفسخ الزواج [1] بل يرجع بتمام المهر علي المدلس الذي زوجه اياها، لأن المغرور يرجع علي من غره و ان كانت هي المدلسة فتستحق من المهر أقل ما ينطبق عليه اسم التمول، قال الشهيد في اللمعة: «يرجع الزوج بالمهر علي المدلس، و لو كانت هي المدلسة رجع عليها بأقل ما يمكن أن يكون مهرا، و هو أقل ما يتمول علي المشهور».

و قد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل ولته امرأة امرها، أو ذات قرابة، أو جارة له، لا يعرف دخيلة أمرها، فوجدها قد دلست عيبا هو فيها؟ فقال الامام عليه السلام: يؤخذ المهر منها، و لا يكون علي الذي زوجها شي ء.

و قال الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليه السلام: من زوج امرأة فيها عيب دلسه، و لم يبين ذلك لزوجها، فانه يكون لها الصادق بما استحل من فرجها، و يكون المهر علي الذي زوجها و لم يبين.

و أيضا سئل الامام الصادق عليه السلام عن الرجل الذي يتزوج الي قوم، فاذا امرأته عوراء، و لن يبينوا له؟ قال: لا ترد، انمايرد النكاح من البرص و الجذام و الجنون



[ صفحه 264]



و العفل. قال السائل: أرأيت ان كان قد دخل بها كيف يصنع بمهرها؟ قال: لها المهر بما استحل من فرجها، و يغرم وليها الذي أنكحها مثل ما ساق اليها.

و هذه الروايات، و ما اليها صريحة في أن الزوج يرجع علي المدلس بالمهر، و لا يحق له الفسخ.


پاورقي

[1] قالوا: اذا دلست امرأة غير الحرة، و تزوج باعتقاد أنها حرة فله فسخ الزواج. و لا مورد اليوم لهذه المسألة، حيث لا اماء و لا عبيد.


الزنا بالمستكرهة


من أكره امرأة علي الزنا يجب قتله، محصنا كان أو غير محصن، اجماعا و نصا. و منه ان الامام الباقر أباالامام الصادق عليهماالسلام سئل عن رجل اغتصب امرأة فرجها؟ قال: يقتل محصنا كان أو غير محصن.

أجل، اذا طاوعته فانه يجلد فقط اذا كان غير محصن، و يأتي الكلام عنه قريبا.

و بهذا يتبين أن عقوبة القتل تجب لثلاثة: من زني بذات محرم نسبي، و غير المسلم زني بمسلمة، و من اغتصب امرأة.


يسمع و يجيب


من لا يحضره الفقيه 1 / 254، ح 1490: روي حفص بن غياث، عن أبي عبدالله عليه السلام أنه قال:....

إن سليمان بن داود عليه السلام خرج ذات يوم مع أصحابه ليستسقي، فوجد نملة قد رفعت قائمة من قوائمها إلي السماء و هي تقول: اللهم إنا خلق من خلقك لا غني بنا عن رزقك، فلا تهلكنا بذنوب بني آدم.

فقال سليمان عليه السلام لأصحابه: ارجعوا فقد سقيتم بغيركم.


عندنا علم هذا


بصائرالدرجات الجزء 3 / 159، ب 14، ح 25: ذكر بعض أحصابنا عمن رواه، عن فضالة، عن حنان،...

عن عثمان بن زياد قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقال لي:



[ صفحه 149]



اجلس، فجلست، فضرب يده باصبعه علي ظهر كفي فمسحها عليه ثم قال:

عندنا أرش هذا فما دونه و ما فوقه.


حاسب نفسك


[دعوات الراوندي 123، ح 302: قال أبوعبدالله عليه السلام:...].

اذا أويت الي فراشك فانظر ما سلكت في بطنك و ما كسبت في يومك و اذكر أنك ميت، و أن لك معادا.


مع أسري بدر


روضة الكافي 202، ح 244: علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير،...

عن معاوية بن عمار، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول في هذه الآية: (يأيها النبي قل لمن في أيديكم من الأسري ان يعلم الله في قلوبكم خيرا يؤتكم خيرا مما أخذ منكم و يغفر لكم) [1] قال:

نزلت في العباس و عقيل و نوفل، و قال: ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نهي يوم بدر أن يقتل أحد من بني هاشم و أبوالبختري، فأسروا فأرسل عليا عليه السلام فقال: انظر من ههنا من بني هاشم، قال: فمر علي عليه السلام علي عقيل بن أبي طالب كرم الله وجهه فحاد عنه، فقال له عقيل: يابن أم علي أما والله لقد رأيت مكاني.



[ صفحه 148]



قال: فرجع الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قال: هذا أبوالفضل في يد فلان، و هذا عقيل في يد فلان، و هذا نوفل بن الحارث في يد فلان.

فقام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حتي انتهي الي عقيل فقال له: يا أبايزيد قتل أبوجهل، فقال: اذا لا تنازعون في تهامة فقال: ان كنتم أثخنتم القوم و الا فاركبوا أكتافهم.

قال: فجي ء بالعباس فقيل له: افد نفسك وافد ابن أخيك.

فقال: يا محمد تتركني أسأل قريشا في كفي؟

فقال: أعط مما خلفت عند أم الفضل و قلت لها: ان أصابني في وجهي هذا شي ء فأنفقيه علي ولدك و نفسك.

فقال له: يابن أخي من أخبرك بهذا؟

فقال: أتاني به جبرئيل من عندالله عزوجل، فقال و محلوفه ما علم بهذا أحد الا أنا وهي، أشهد أنك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، قال: فرجع الأسري كلهم مشركين الا العباس و عقيل و نوفل كرم الله وجوههم، و فيهم نزلت هذه الآية: (قل لمن في أيديكم من الأسري ان يعلم الله في قلوبكم خيرا) الي آخر الآية.


پاورقي

[1] سورة الأنفال، الآية: 70.


شما كي هستيد؟


سدير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ شما چه كسي (و چه چيزي) هستيد؟

حضرت فرمود: ما خزينه داران علم الهي هستيم، ما مفسران وحي خدا هستيم، ما حجت بالغه خدا بر آنچه زير آسمان و روي زمين است؛ هستيم. [1] .


پاورقي

[1] بصائر الدرجات: 30، بحارالأنوار: ج 26 ص 105 ح 4.


حديث 249


3 شنبه

من احزن والديه فقد عقهما.

هر كه پدر و مادرش را اندوهگين سازد، آنان را نافرماني كرده است.

حلية، ج 3، ص 195


خبر انفلاق البحر


أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: أخبرني أبوالحسين محمد بن هارون بن موسي، قال: حدثنا أبي قال: حدثنا



[ صفحه 247]



أبوعلي الحسن بن محمد النهاوندي، قال: حدثنا أبو عبدالله محمد بن علي بن عبدالكريم الزعفراني قال: حدثنا أبوطالب عبدالله بن الصلت، عن الحسن بن محبوب، عن محمد بن سنان، عن داود الرقي، قال: جاء الي أبي عبدالله عليه السلام فقال له: ما بلغ من علمكم؟ قال: ما بلغ من سؤالكم. فقال الرجل: بحر ماء هذا هل تحته شي ء؟ قال أبو عبدالله عليه السلام: نعم، رأي العين أحب اليك أم سمع الأذن؟ فقال الرجل: بل رأي العين، لأن الأذن قد تسمع ما لا تدري و ما لا تعرف و ما لا تري العين يشهد به القلب.

فأخذ بيد الرجل، ثم انطلق حتي أتي شاطي ء البحر، فقال: أيها العبد المطيع لربه أظهر ما فيك، فانفلق البحر عن آخر ما فيه و ظهر ماء أشد بياضا من اللبن، و أحلي من العسل، و أطيب رائحة من المسك، و ألذ من الزنجبيل. فقال له: يا أبا عبدالله، جعلت فداك، لمن هذا؟ قال: للقائم و أصحابه. قال: متي؟ قال: اذا قام القائم و أصحابه نفد الماء الذي علي وجه الأرض حتي لا يوجد ماء، فيضج المؤمنون الي الله بالدعاء، فيبعث الله لهم هذا الماء، فيشربونه و هو محرم علي من خالفهم. قال: ثم رفع رأسه فرأي في الهواء خيلا مسرجة ملجمة و لها أجنحة، فقلت: يا أبا عبدالله، ما هذه الخيل؟ فقال: هذه خيل القائم و أصحابه. قال الرجل: أنا أركب شيئا منها؟ قال: ان كنت من أنصاره. قال: فأشرب من هذا الماء؟ قال: ان كنت من شيعته [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 245.


خاتمة القسم الأول


لقد تم بحمدالله و توفيقه القسم الأول من ترجمة حياة امام الأبرار و سيد الأخيار أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام في المجلد التاسع من « موسوعة المصطفي و العترة » و هو غيض من فيض علومه و معارفه ، و فضائله و مناقبه .

ويليه القسم الثاني في المجلد العاشر من هذه الموسوعة نستعرض فيه تتمة البحوث القيمة ، منها:

احتجاجاته و مناظراته - منهجه السياسي .

تأريخ تدوين الحديث - الثقات من أصحابه و رواته .

عبادته و تهجده - سماته و أخلاقه

و هي المتبقية من البحوث التي سبقتها في المجلد التاسع ، و التي لا غني للباحث و المطالع عنها .

تم ذلك في الفاتح من محرم الحرام عام 1917 هجرية .

سائلين المولي القدير أن يتقبله منا و أن يوفقنا لاكمال القسم الثاني فانه سميع مجيب .

و آخر دعوانا أن الحمدلله رب العالمين ، و الصلاة و السلام علي سيدنا محمد و آله الطاهرين .

العبد المنيب حسين الشاكري

دارالهجرة - قم المشرفة - الأول من محرم الحرام 1417 ه

دعاؤه الأول في يوم عرفة


اللهم؛ أنت الأول فليس قبلك شي ء، و أنت الآخر فليس بعدك شي ء، و أنت الباطن فليس قبلك شي ء، اللهم؛ بيدك مقادير النصر و الخذلان، و بيدك مقادير الخير و الشر، صل علي محمد و آل محمد، و اغفر لي كل ذنب أذنبته في ظلمة الليل وضوء النهار،



[ صفحه 607]



عمدا أو خطأ، سرا أو علانية، انك علي كل شي ء قدير، و هو عليك يسير، و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم....

الحمد لله، باري ء خلق المخلوقين بعلمه، و مصور أجساد العباد بقدرته، و مخالف صور من خلق من خلقه، و نافخ الأرواح في خلقه بعلمه، و معلم من خلق من عباده اسمه، و مدبر خلق السماوات و الأرض بعظمته، الذي وسع كل شي ء خلق كرسيه، و علا بعظمته فوق الأعلين، و قهر الملوك بجبروته، الجبار الأعلي، المعبود في سلطانه، المتسلط بقوته، المتعالي في دنوه، المتداني في ارتفاعه، الذي نفذ بصره في خلقه، و حارت الأبصار بشعاع نوره.


ابو يوسف البزاز


أبو يوسف البزاز.

محدث لم يتعرض لذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم. روي عنه الهيثم بن واقد.

المراجع:

معجم رجال الحديث 22: 92. جامع الرواة 2: 426.


سوار بن مصعب


أبو عبد الله سوار بن مصعب الهمداني، الكوفي.

محدث مجهول الحال، وكان مؤذنا ضريرا، ضعفه بعض العامة وتركوا حديثه. روي عنه الحسين بن سعيد، وحماد بن عيسي، وعبد الله بن صالح بن مسلم العجلي. وتوفي حدود سنة 170.

المراجع:

رجال الطوسي 217. تنقيح المقال 2: 71. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال



[ صفحه 106]



الحديث 8: 320 و 321. نقد الرجال 164. توضيح الاشتباه 179. مجمع الرجال 3: 175. جامع الرواة 1: 390. منهج المقال 176. التاريخ الكبير 4: 169. لسان الميزان 3: 128. المجروحين 1: 356. ميزان الاعتدال 2: 246. الكامل في ضعفاء الرجال 3: 1292. الضعفاء الكبير 2: 168. الجرح والتعديل 2: 1: 271. تاريخ بغداد 9: 208. المجموع في الضعفاء والمتروكين 118 و 444. الضعفاء والمتروكين للدارقطني 103. الضعفاء 90. المغني في الضعفاء 1: 290. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 2: 31.


محمد بن الصباح الكوفي


محمد بن الصباح الكوفي.

محدث إمامي ثقة، له كتاب. روي عن الإمام الكاظم عليه السلام أيضا. روي عنه إبراهيم بن سليمان بن حيان الخزاز، وحماد بن عثمان، ويونس بن عبد الرحمن وغيرهم. كان علي قيد الحياة قبل سنة 183.

المراجع:

رجال الطوسي 360. جامع الرواة 2: 132. رجال ابن داود 174. فهرست



[ صفحه 108]



الطوسي 153. رجال الكشي 228. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 132. رجال الحلي 159. هداية المحدثين 142. معجم رجال الحديث 16: 187. نقد الرجال 312. رجال النجاشي 258. معجم الثقات 109. مجمع الرجال 5: 236. منتهي المقال 277. منهج المقال 300. جامع المقال 88. روضة المتقين 14: 439. وسائل الشيعة 20: 331. إتقان المقال 123. الوجيزة 48. رجال الأنصاري 165. لسان الميزان 5: 203. ميزان الاعتدال 3: 583.