مرحوم شيخ طوسي، در كتاب رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده است. [1] ظاهرا او امامي مذهب است و ليكن مجهول الحال مي باشد. [2] .

يونس برادر اسحاق بن عمار است [3] كه ما حالات او را ذكر كرده ايم، و در آن جا يادآور شديم كه برادران اسحاق: يونس، يوسف، قيس و اسماعيل مي باشند و آنان فاميل بزرگي از شيعه در كوفه بودند.

علامه مامقاني گويد: يونس از بيوتات شيعه و امامي مذهب بوده، و رواياتي از او نقل شده كه دال بر تشيع وي مي باشد، و روايت زير از آن دسته است:

يونس گويد: حضور امام صادق (ع) عرض كردم: بعضي از كساني كه به امامت شما قائلند براي حاكم وقت كار مي كنند و كارمند دولتند (يعني درباره عمل آنان چه



[ صفحه 502]



مي فرماييد؟).

حضرت فرمود: آنان شما را دوست مي دارند و در گرفتاري به شما كمك مي كنند و نفع به شما مي رسانند؟ عرض كردم: آنان دو دسته اند: بعضي از آنان كمك مي كنند و بعضي نمي كنند. حضرت فرمود: از آنهايي كه كمك نمي كنند بيزاري بجوييد كه خداوند از آنان بيزار است. [4] .

عندما لاحت علامات سقوط دولة بني امية و استعد العباسيون للثورة حاول ثوار بني العباس أن يستميلوا الامام الصادق (عليه السلام) اليهم كي يدعو الناس اليهم و يصوت باسمهم.

الا أن الامام الصادق (عليه السلام) كان يدرك جيدا أن هؤلاء لا يصلحون للحكم، و أنهم - ان تسلموا السلطة - فسوف يستأثرون بالحكم و يرتكبون ابشع الجرائم و أفجع المآسي من أجل المحافظة علي كراسيهم، و لهذا رفض (عليه السلام) أن يتعاون معهم بأي وجه.

و قد أخبر (عليه السلام) عن سيرتهم في دولتهم الآتية... فقد روي حماد بن عثمان عن الامام الصادق (عليه السلام) أنه قال: ولد المرداس [1] من تقرب منهم أكفروه و من تباعد منهم أفقروه و من ناواهم قتلوه [2] و من تحصن منهم أنزلوه و من هرب منهم أدركوه، حتي تنقضي



[ صفحه 542]



دولتهم [3] .

و فيما يلي نذكر بعض ما جري بين الامام (عليه السلام) و رجال الثورة العباسية في بداية الثورة كما نذكر عرضا خاطفا عن تصرفات الثوار العباسيين قبل استلامهم الحكم و بعده:

پس از انجام مراسم حج (1353ش.) و مراجعت به ايران اين خبر جالب، از زبان حجاج مدينه بعد، در حوزه علميه قم و در ميان علما، در سطح وسيعي مطرح گرديد كه: «به هنگام زيرسازي خيابان غربي بقيع به وسيله سعوديها، جسد اسماعيل فرزند امام صادق (عليه السلام) پس از گذشت قرنها، سالم كشف شده و در داخل بقيع دفن گرديده است.»

براي تحقيق موضوع، فردي آگاهتر از مرحوم آيت الله آقاي حاج شيخ محمد فقيهي رشتي [1] نيافتم. در يكي از شبهاي محرم، پس از نماز مغرب و عشا به ديدارش شتافتم



[ صفحه 301]



و در منزل وي كه به مناسبت تشكيل مجلس روضه، عده اي از علماي معروف نيز حضور داشتند سؤال مورد نظر را مطرح ساختم.

گر چه پس از گذشت بيش از بيست سال از ماجرا، حافظه ام براي ذكر جزئيات مطالبي كه ايشان پيرامون اين حادثه جالب بيان نمودند ياري نمي كند، ليكن خلاصه گفتار ايشان در تأييد و تثبيت اين خبر بود كه هم براي حاضران و هم براي حقير اطمينان بخش و جالب بود، به طوري كه در صحت موضوع جاي شك و ترديد باقي نمي گذاشت و بدينگونه خبر اين حادثه به وسيله يكي از افراد مطلع و معتمد مورد تأييد قرار گرفت.

ابن علي بن الحسين، الصادق، عليه السلام، هو العقل المفكر في الاسلام، و المجدد لهذا الدين، و السادن لشريعة جده سيد المرسلين و هو الذي نشر جميع العلوم و أرسي قواعدها و أصولها، و لم تقتصر علومه و معارفه علي علوم الشريعة الاسلامية، و انما شملت علوم الفلسفة و الكلام و الطب و الكيمياء و الفيزياء و التشريع و علم الفلك و يعتبر عند علماء الغرب الدماغ المفكر للانسانية، كما يعتبر عند علماء المسلمين المعجزة الكبري للاسلام، أما استيفاء البحث عن شؤونه فيستدعي وضع موسوعة عنه و منه تعالي نستمد التوفيق للتشرف بالبحث عن حياته، و قد عده الشيخ من أصحاب الامام علي بن الحسين عليه السلام [1] و روي عنه كثيرا من الاحاديث.

و تحدث الامام أبوجعفر (ع) في جملة من أحاديثه مع جماعة من شيعته عن حب أهل البيت (ع) و ما يترتب عليه من مزيد الأجر عند الله تعالي، و فيما يلي ذلك:

1- و فد عليه جماعة من شيعته من خراسان، فنظر (ع) الي رجل منهم، و قد تشققت رجلاه فقال (ع) له: ما هذا؟ فقال: بعد المسافة يابن رسول الله، و الله ما جاءني من حيث جئت الا محبتكم أهل البيت، فقال (ع):

«ابشر فأنت و الله معنا تحشر.»



[ صفحه 254]



و طار الخرساني فرحا و راح يقول:

«معكم يابن رسول الله؟...»

قال (ع): «نعم ما أحبنا عبد الا حشرة الله معنا، و هل الدين الا الحب، ان الله تبارك و تعالي يقول في كتابه: «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم» [1] .

2- و فد زياد الأسود علي الامام أبي جعفر (ع) و قد قصده من مسافة طويلة، و مكان بعيد، و قد جهد في طريقه من كثرة السير حق تشققت رجلاه فقال له الامام أبوجعفر:

«ما هذا يا زياد؟.»

فقال زياد: يا مولاي أقبلت علي بكرلي [2] ضعيف فمشيت عامة الطريق، و ذلك انه لم يكن عندي ما أشتري به مسنا و انما ضممت شيئا الي شي ء حتي اشتريت هذا البكر.

ورق الامام أبوجعفر (ع) علي حاله، و جرت دموع عينيه، و قال له زياد: جعلني الله فداك، اني و الله كثير الذنوب مسرف علي نفسي، حتي ربما قلت: قد هلكت، ثم اذكر ولايتي اياكم و حبي لكم أهل البيت فأرجو بذلك المغفرة، فاقبل عليه الامام بوجهه و قال له بعطف و حنان:

«سبحان الله!! و هل الدين الا الحب، ان الله تبارك و تعالي يقول في كتابه: «حبب اليكم الايمان وزينه في قلوبكم» [3] و قال:



[ صفحه 255]



«ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله» [4] و قال: «يحبون من هاجر اليهم» [5] ان اعرابيا اتي النبي (ص) فقال: يا رسول الله اني احب المصلين و لا أصلي، و أحب الصائمين و لا اصوم، يعني لا اصلي و لا أصوم التطوع - أي المندوب - فقال له رسول الله: «أنت مع من احببت)... ما الذي تبغون؟ أما و الله لو وقع أمر يفزع الناس له ما فزعتم الا الينا، و لا فزعنا الا الي نبينا، انكم معنا فابشروا ثم ابشروا و الله ما يساويكم الله و غيركم، لا و الله و لا كرامة» [6] .

3- قال (ع): ان الجنة لتشتاق و يشتد ضوءها لمجي ء آل محمد (ص) و شيعتهم، و لو ان عبدا عبدالله بين الركن و المقام حتي تتقطع أوصاله، و هو لا يدين بحبنا و ولايتنا أهل البيت ما قبل منه...» [7] .

4- قال (ع): لجماعة من شيعته «انما يغتبط أحدكم اذا بلغت نفسه ههنا، - و أومي ء بيده الي حلقه - ينزل عليه ملك الموت فيقول له: أما ما كنت ترجوه فقد اعطيته، و أما ما كنت تخافه فقد أمنت منه، و يفتح له باب الي منزله من الجنة، فيقول له: انظر الي مسكنك من الجنة فهذا رسول الله (ص) و علي و الحسن و الحسين (ع) هم رفقاؤك.... و هو قول الله عزوجل: «الذين آمنوا و كانوا يتقون، لهم البشري في الحياة الدنيا و في الآخرة» [8] [9] و بواترت الاخبار عن النبي (ص)



[ صفحه 256]



و عن الأئمة الطاهرين بهذا المضمون و قد ذكرتها مصادر الحديث و الاخبار.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه از تكبر پاك شود، به بزرگواري دست يابد. [1] .

فرمود اي مفضل تو را از منافع باد خبر مي دهم اگر باد نوزد امراض فراوان پديدار مي شود و سبزيها متعفن مي گردد و ميوه ها نارس و خراب و گنديده مي شود - نفسها در سينه ها حبس مي شد وبا و طاعون در ابدان شيوع مي يافت آفت در غلات و زراعات و باغستان و نخلستان ها فراوان مي گرديد - باد است كه تلقيح مي كند



[ صفحه 363]



درختان را و زنده و جاودان مي سازد مواليد را اگر باد نباشد شدت سرما و گرما اهالي نقطه ي را هلاك مي سازد باد است كه حرارت و برودت را تعديل مي كند و فرح و انبساط مي آورد و درختان و نباتات را زنده و سرسبز نگاه مي دارد.

در تهذيب به روايت خود از امام صادق از اميرالمؤمنين عليه السلام سئوال از كيميا كردند چنين پاسخ داد:

قال (ع) هي اخت النبوة و عصمة المروه و الناس يتكلمون فيها بالظاهر و اني لاعلم ظاهرها و باطنها هي والله ما هي الا ماء جامد و هواء راكد و نار جابله و ارض سايله

فرمود كيميا برادر نبوت است يعني عالم كيميا مثل عالم پيغمبريست زيرا عصمت و مروت در آنست مردم به ظاهر آن (كه فيزيك و شيمي و مكانيك و علوم طبيعي است) گفتگو مي كنند اما من به ظاهر و باطن آن آگاهم.

يعني هم خواص ظاهري و هم خواص عنصري و اوزان خاص و تأثير فيزيكي و آثار شيميايي و اثر تجزيه و تركيب آن را با مقدار و موجودي و محل و زمان و مكان آن مي دانم.

فرمود قسم به خدا كيميا نيست مگر آب جامد (اكسيژن و ئيدرژن و هواي راكد -



[ صفحه 368]



و آتش در جولان و زمين در سيلان كه هنوز به صورت آب و هوا و خاك درنيامده است يعني من حقيقت اشياء را مي دانم و صورت آنها را مي شناسم در حين سؤال مردي پرسيد: هل الكيميا تكون آيا كيميا موجود است؟

فقال (ع) الكيميا كان و هو كائن و سيكون فقيل من اي شئي هو فقال انه من زيبق الزاحراج و الاسرب و الزاج و الحديد المز عفر و الزنجار و النحاس الاخضر الحبور الا توقف علي اعابرهن

فرمود كيميا (مراد تركيب عنصري فلزات است كه مي تواند قلب ماهيت نمايد و در عرف از كيميا يك معجون عنصري را اراده كرده اند كه فلزي را به فلز ديگر تبديل نمايد و اكثر بشر به طمع آن كه با اين كيميا مس را طلا ساخته و زندگاني را مرفه نمايند. در مقابل عمل بدان برآمده اند) بوده و هست و خواهد بود.

پرسيدند از چه به دست مي آيد فرمود از زيبق آب كرده - سرب زاج آهن زرد - زنگار - مس سبز - و رنگ سياهي كه هميشه در سرعت و گردش است و براي ديدن ساكت و ساكن نباشد.

بعضي را در حال مايع بودن و برخي را در حال جامد بودن بايد با هم مخلوط كرد تا كيميا بدست آيد.

علماي اين فن در قديم در مقام پيدا كردن اين عناصر بودند ولي چون مقدار و ميزان و حد نصاب آن را نمي دانستند هنوز در مقام تفحص مي باشند به علاوه آنهائي كه مقدار و ميزان و حد نصاب آن را مي دانستند از روي تقوي و علم به هر كس نمي آموختند و بيشتر نوشته جات آنها به ترتيب حروف و اعداد و ارقام بوده تا كسي كه مفتاح آن علم را ندانسته نفهمند و ضمنا ناگفته نگذريم كه اين علم بالاخص ملازمه با تقوي دارد يعني تا كسي متقي و پرهيزكار نباشد كه كسب آن را براي خدا و حل مشكل زندگاني عمومي بشر نخواهد خداوند نور علم را به دل او نمي تابد و لذا علماي فن جز به كساني كه از ضمير روشن آنها واقف باشند اين فن را نمي آموزند.

در اخبار است كه هر چه بيشتر از امام المتقين توضيح خواستند نداد فرمود بيش از اين نيست و علم خداوند به شرط تقوي بر دل آدميان مي افكند.

اكنون نمونه هايي براي به دست دادن مفتاح علوم مربوطه مي آوريم كه مبتديان



[ صفحه 369]



بتوانند استفاده نمايند و منتهيان متذكر گردند و بدانند نظام عالم در تمام ملل و اقوام جهان در اين حساب شركت دارند نهايت كيفيت و كميت و صورت آن با حروف و اعداد و خطوط مختلف مي نمايند وگرنه هيچ علمي بدون علم اعداد و حروف در ابتداء امر به دست نمي آيد و در انتهاي آن هم بدون وقوف به اين حساب كه تطبيق حروف با اعداد و انطباق طبايع آنها باشد و استفاده از نتيجه تطبيقي حاصل نمي گردد - تمدن جديد و اختراعات بزرگ روي همين حسابهاست كه من و شما حوصله ديدن و شنيدن آن را هم نداريم اختراع يك اتومبيل و يك موشك قاره پيما و ساختن و بستن و بازكردن و استفاده از آن همه روي موازين علمي اعداد و حروف است و نه تنها اختراع اتومبيل و موشك و بلكه عبادت خدا يعني نماز و روزه كه قبله و وقت شناسي و غيره و معيشت بشر همه مبني بر علم اعداد و حروف است كه مباني احكام شرع را تشكيل و تحكيم مي نمايد و اگر دين ارثي را كنار بگذاريد واقعا اكثريت مردم عامي و بيسواد و از علوم اوليه زندگي و ديني هم بي بهره مي باشند.

نمي دانم گناه اين عقب افتادگي افراد و ملت ها از كيست؟

در رياضي مثلا اگر بخواهيم شماره اشكال ترتيب پنج حرف را بدانيم شايد 120 صورت پيدا كند چنانچه بگوئيم 120 مساوي 5 ضرب در 4 ضرب در 3 ضرب در 2 ضرب در 1.

پس اگر بخواهيم هر 28 حرف يا 32 حرف در نفس خود ضرب كنيم كه مضروب فيه آخرين عدد باشد تا تركيبات ثنائي و ثلاثي و رباعي آن را بدانيم زياد خواهد شد.

يا بخواهيم عدد را با حروف تطبيق و حروف را به اعداد ابجد يا يكي از چهارده دايره ترتيب حروف تطبيق دهيم بي حد و حصر مي شود مانند خانه هاي شطرنج كه حاصل ضرب تصاعدي پيدا مي كند الي غير النهايه.

فعلا منظور ما از بيان اين نكات تشريح ارقام و اعداد و حروف نيست بلكه مي خواهيم بگوئيم اين علوم رياضي و طبيعي كه به چند شعبه تقسيم مي گردد و مكانيك و شيمي كه با رياضي مخلوط است و جبر و مثلثات و غيره كه از آنها به علوم كيميا تعبير مي شده از همان پانصد رشته علومي است كه امام صادق عليه السلام به جابر بن حيان تعليم فرموده است.

در قسمتهاي علوم طبيعي براي شناختن عناصر و احجار كريمه (جواهرات) طبايعي قائل بودند و روي موازين حساب حروف و اعداد آن طبايع را تطبيق مي دادند و حروف را بر وفق طبايع اربعه آب - آتش - باد و خاك تركيب و تلفيق مي نمودند و از آن حروف كيفيت



[ صفحه 370]



فاعله حرارت و برودت - و كيفيت منفعله رطوبت و يبوست را استخراج مي كردند كه بدين ترتيب تنظيم شده بود.

ا ه ط م ش ذ «حروف ناري حار» ب و ي ن ص ت ض «حروف هوائي يابس» ج ز ك س ق ث ط «حروف مائي رطب» د ح ل ع ر خ غ «حروف خاكي بارد» و آن دواير حروف هر يك چهار حالت به شرح فوق داشت كه براي علماي اعداد و حروف قابل استفاده بوده و حتي عرفاي علما هم از اين اعداد و حروف اسماء الله الحسني را استخراج نموده و بسم الله را بصورت طلسمات ترسيم مي كردند و آثار مترتبه آن را مي ديدند.

از چهارده نفر خلفاي اموي هشام دهمين آنها بوده كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام زمان او رحلت كرد و سال دهم خلافت او درگذشت و اين خليفه بيست سال خلافت نمود سال 115 يا سال 117 امام باقرالعلوم كرسي ولايت را به فرزندش جعفر بن محمد واگذاشت بنابراين مقام امامت حضرت صادق معاصر هشام بن عبدالملك - وليد بن يزيد - يزيد بن وليد - ابراهيم بن وليد - مروان حمار از بني اميه از سال 117 تا سال 132 بوده و از بني عباس با ابوالعباس سفاح و ده سال از خلافت ابوجعفر منصور دوانقي معاصر بوده كه سال 148 مي شود.

بنابراين از بني اميه با پنج نفر و با بني عباس با دو نفر هم عصر بوده - از سال 132 طلوع بني عباس تا رحلت امام صادق سال 148 درست 16 سال مي شود پس از 35 سال مدت امامت حضرت صادق عليه السلام 19 سال با امويان و شانزده سال با عباسيان مواجه گرديد.

پنج نفر خلفاي اموي مست عيش و نوش و شهوات بودند دولت اسلام در عصر آنها رو به ضعف نهاد اختلافات داخلي و نهضت فكري مسلمين آنها را به فتور و نقص حكومت واداشت



[ صفحه 242]



و انديشه انتزاع زمامداري از دست آل مروان قوت گرفت و انقلابات شدت يافت تا تقريبا از سال 100 سي و دو سال ادامه داشت تا آل مروان ساقط شدند و بني عباس جانشين آنها گرديدند مركز حكومت و پايتخت از شام به عراق منتقل شد دست عرب قح كوتاه گرديد ايرانيان زمام را به دست گرفتند و وزراء و سفراء و علماء و گردانندگان چرخ سياست ايراني بودند در اين انقلابات فرصت كاملا مناسبي دست داد كه امام عليه السلام در مدت بيست سال با كمال آزادي تجديد حيات معنوي اسلام را نموده و بساط معارف دين را گسترد و مكتب جعفري را گشود و توسعه داد و صيت شهرت علمي او با شاگردان مشهورش به اطراف جهان طنين انداز گرديد.

از وقايع مهم اين عصر فتح چين بوده كه زمان هشام رخ داد - و به وجود آمدن خلافت اموي در اندلس و انقلابات ايران - خراسان بوده.

هزار ماه دولت اموي افول كرد - دولت بني عباس آغاز شد كه بيش از پنج قرن طول كشيد حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در اين مدت 25 سال آزادي عمل داشت و ده سال در محاصره سياسي بود و منصور از ترس قدرت علمي او سخت بر آن حضرت عرصه را تنگ نمود.

1- العدد، و اقله اثنان: رجلان، أو امرأتان، أو بالتفريق. سئل الامام الصادق عليه السلام: الرجلان يكونان جماعة؟ قال: نعم. و قال الامام الصادق عليه السلام: «الاثنان جماعة». هذا في غير الجمعة و العيدين، اذ لابد فيهما من خمسة.

و بهذه المناسبة نشير الي متعة الحج التي جاءت الرواية ان عمر قال: «متعتان كانتا علي هذه رسول الله، و انا محرمهما، و معاقب عليهما». فالمتعة الأولي هي متعة النساء، أي الزواج المنقطع، و الثانية هي متعة الحج. و لكي يتضح المراد منها علينا أن نعرف أن فقهاء السنة أجازوا أن يجمع الناسك في احرام



[ صفحه 213]



واحد، و بنية واحدة بين الحج و العمرة، كما هي الحال في حج القران، و ان الشيعة قد منعوا من ذلك منعا باتا، و اوجبوا لكل نسك احراما مستقلا، و أشرنا الي ذلك في فصل سابق بعنوان «أنواع الحج».

و بعد أن عرفت هذا نتساءل اذا كان الناسك مريدا للحج و العمرة معا، و احرم لهما معا باحرام واحد من الميقات، ثم دخل مكة، فهل له - قبل أن يباشر بأعمال الحج - ان يفسح و يعدل عن نية الحج الذي كان قد قرنه بالعمرة، و يصرف قصده الي العمرة فقط، حتي اذا أداها عقب بالحج، و عندها ينقلب حجه من القران الي التمتع، لأن معني حج التمتع ان يعتمر اولا، ثم يحج، كما سبقت الاشارة؟.. هذا، مع العلم بأنه اذا جاز له ذلك ساغ له أن يأتي بعد الانتهاء من أعمال العمرة، بكل ما كان محرما عليه حتي النساء، ثم يعقد احراما جديدا لحج التمتع و يرجع التحريم، و في الفترة التي وقعت بين العمرة و الحج يحل له ما كان محرما عليه، و هذي هي بالذات متعة الحج، التي حرمها عمر، أي أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أجاز فسخ الحج و الرجوع الي العمرة و بذلك يستطيع الحاج ان يحل و يتمتع بما حرم عليه بهذه الفترة، و حرم عمر ذلك، و أوجب البقاء علي ما كان، و عليه فلا يحل للحاج شي ء مما حرم عليه الا بعد طواف الزيارة الذي أشرنا اليه. و قد اختلف السنة فيما بينهم، فمنهم من حرم متعة الحج بقول عمر، و منهم اباحها.

و هذه المتعة لا تعني الشيعة في كثير و لا قليل لانهم لا يجيزون الجمع بين الحج و العمرة في احرام واحد، و لا بنية واحدة. (تفسير الرازي الآية 186 من سورة البقرة، و المغني ج 3، و فتح الباري في شرح صحيح البخاري ج 4).



[ صفحه 215]

2- الشرط الثاني أن يكون العوضان مما يكال أو يوزن، فلا ربا فيما يباع عدا كالبيض، و لا مشاهدة كالثوب و الحيوان، فيجوز بيع بيضة بيضتين، و ثوب بثوبين نقدا و نسيئة علي المشهور بشهادة صاحب ملحقات العروة الوثقي، قال الامام الصادق عليه السلام: لا يكون الربا الا فيما يكال أو يوزن... و قال: لا بأس الثوب بثوبين، و البيضة ببيضتين، و الفرس بفرسين، ثم قال: كل شي ء يكال أو يوزن فلا يصلح مثلين بمثل اذا كان من جنس واحد، فاذا كان لا يكال و لا يوزن فليس به بأس اثنان بواحد.

و قال الفقهاء في تحديد المكيل و الموزون: ان ما علم أنه كان مكيلا أو موزونا في عهد رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم يحرم التفاضل بينهما، حتي لو ترك الناس الكيل و الوزن فيه، و كل ما علم أنه كان غير مكيل أو موزون في عهده جاز فيه التفاضل، حتي و لو صار مكيلا أو موزونا عند الناس بعده، و ان جهل الحال ينظر: فان اتفقت البلدان بكاملها علي كيله أو وزنه فهو من الاعيان الربوية، و ان اختلفت بحيث يكون الشي ء الواحد موزونا في بلد، و معدودا في بلد فلكل بلد حكم نفسه علي ما هو المشهور بين الفقهاء بشهادة صاحب الجواهر، لأن الموضوعات يحكم فيها عرف الناس و عاداتهم.

و تقول: لقد قرر العلماء ان الألفاظ تحمل علي العرف العام، حتي و لو كان المخاطب بها من أهل العرف الخاص، لأن العرف الخاص متعدد و متفاوت فيتعذر ضبطه، و عليه فلا يجوز أن يكون لكل بلد حكم نفسه.

و الجواب: ان الاختلاف هنا في المصاديق و الافراد، أما المفهوم الكلي المراد من اللفظ فواحد عند الجميع، فان معني المكيل هو الذي يكال بوعاء



[ صفحه 282]



مقدر، و الموزون ما يوزن بعيار كذلك، و هذا لا تبدل فيه في كل عصر و مصر، و الاختلاف انما هو بالافراد كما قلنا، و بديهة أن الاحكام الشرعية بالكليات التي يمكن ضبطها و تحديدها، لا بالجزئيات التي تختلف بحسب البلدان و الزمان.

فتحصل مما قدمنا أن الاعيان الربوبية هي كل ما كان من نوع المكيل و الموزون حبا كان، أو معدنا، أو دهنا، أو طيبا، أو فاكهة، أو نباتا، أو غير ذلك، فان كان العوضان من غير المكيل و الموزون جاز بيع أحدهما بالآخر متفاضلا و متساويا، حتي و لو كانا من جنس واحد كثوب بثوبين نقدا و نسيئة، أما في القرض فلا تجوز الزيادة اطلاقا.

و ان كان احدهما يكال أو يوزن دون الآخر جاز البيع اطلاقا مهما كان التفاوت نقدا، و نسيئة، كبيع الثوب بالحنطة.

و ان كان كل منهما يكال أو يوزن الا أن أحدهما من غير جنس الآخر كالارز و السكر جاز البيع متساويا و متفاضلا نقدا، و نسيئة.

و ان كانا من جنس واحد فلا يجوز التفاضل بينهما لا نقدا و لا نسيئة، كالسكر بالسكر، و الارز بالارز، و يجوز بالتساوي نقدا، لا نسيئة بالاجماع، لأن للزمان قسطا من الثمن، كما قال أكثر من واحد.

الحيوان الضائع يسمي ضالة، و يجوز التقاطه علي كراهية، لقول الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: لا يأوي الضالة الا الضال، و عن الامام الصادق عليه السلام أن علي بن الحسين عليهماالسلام كان يقول لأهله: لا تمسوا الضالة.

و ترتفع الكراهية اذا كانت الضالة في معرض الهلاك، بل التقاطها، و الحال هذي، أفضل من تركها، و به يشعر حديث: «هي لك، أو لأخيك، أو للذئب» حيث يومي ء الي الترغيب في أخذها خشية أن يأكلها الذئب، اذ المعني أنك ان أخذتها و لم تعرف لها مالكا بعد التعريف و البحث تكون لك، و ان عرفته فقد حفظت مال أخيك، و سلمته اليه، و ان تركتها أكلها الذئب.

العيب الموجب للفسخ منه جلي كالجنون و العمي و العرج، و منه خفي كالعنن و الرتق، فان كان العيب جليا فلا حاجة الي البينة، و لا الي اليمين، و ان كان خفيا، و اختلفا في وجوده فعلي مدعيه البينة، لأن الأصل السلامة من العيوب، حتي يثبت العكس، و علي منكره اليمين.



[ صفحه 258]

لا يتحقق مفهوم الزنا الموجب للتحريم و الحد الا بعد توافر الشروط التالية:

1- ادخال الحشفة قبلا أو دبرا، لثبوت النص بأن التقاء الختانين يوجب الغسل و المهر و الحد. و عليه فلا يتحقق الزنا بالضم و التقبيل و التفخيذ، و ان كان محرما يوجب التعزير.

2- البلوغ، لحديث: «رفع القلم عن الصبي، حتي يحتلم و عن المجنون، حتي يفيق، و عن النائم، حتي يستيقظ».



[ صفحه 247]



أجل، اذا زني غير البالغ بالبالغة فعليه التعزير، و عليها الجلد. فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن غلام لم يدرك عشر سنين زني بامراة؟ قال: يجلد الغلام دون الحد، و تجلد المرأة الحد كاملا. قال السائل: فان كانت محصنة؟ قال الامام عليه السلام: لا ترجم، لأن الذي نكحها ليس بمدرك، و لو كان مدركا رجمت.

3- العقل، فلا حد علي المجنون، للحديث المذكور، و قد سئل الامام الصادق عليه السلام عن امرأة مجنونة زنت؟ قال: ليس عليها رجم و لا نفي.

4- العلم، فاذا عقد جاهلا علي اخته من الرضاع، أو امرأة في العدة، أو اعتقد أن مجرد الرضا كاف في الحل، و لو من غير عقد، و وطأ فلا شي ء عليه سوي أن الموطوءة في العدة الرجعية تحرم علي الواطي ء مؤبدا. و بكلمة ان كل من وطأ امرأة متوهما الحل، و هي محرمة عليه، يسقط عنه الحد، سواء أكان جاهلا بالحكم فقط، كما لو علم أنه رضع هو و هذه من لبن واحد، و جهل بتحريم العقد عليها، أو كان جاهلا بالموضوع فقط، كما لو علم بتحريم العقد علي الأخت من الرضاع، و جهل بأن هذه أخته من الرضاع، و سواء أكان جهله عن قصور، أو عن تقصير، لحديث: «تدرأ الحدود بالشبهات».. أجل، ان الجاهل عن تقصير يستحق العقاب يوم القيامة، لا العقوبة عليه في الدنيا.

وكل من يدعي الاشتباه و الجهل يقبل منه من غير بينة ما دام ذلك ممكنا في حقه، بحسب المعتاد، كمن يدعي الجهل بتحريم العقد علي الأخت من الرضاع، و ما اليها لقرب عهده بالاسلام.

قال صاحب الشرائع و الجواهر، «يسقط الحد في كل موضع يتوهم فيه الحل، كمن وجد علي فراشه امرأة فظنها زوجته فوطأها.. و كذا يسقط الحد لو أباحته نفسها فتوهم الحل».. و المثال الأول شبهة موضوعية، و المثال الثاني شبهة



[ صفحه 248]



حكمية، و كلتاهما يسقط معها الحد، علي شريطة أن يكون الجهل بالحكم ممكنا في حقه بالقياس الي الشبهة الحكمية. قال الامام الصادق عليه السلام: لو أن رجلا دخل في الاسلام، و أقر به، ثم شرب الخمر و زني، و أكل الربا، و لم يتبين له شي ء من الحلال و الحرام لم أقم عليه الحد، اذا كان جاهلا، الا أن تقوم عليه البينة أنه قرا السورة التي فيها الزنا و الخمر و الربا، و اذا جهل ذلك أعلمته و أخبرته، فان ركبه بعد ذلك جلدته، و أقمت عليه الحد.

5- الاختيار، فاذا أكرهت المرأة علي الزنا سقط عنها الحد اجماعا و نصا، و منه: ليس علي المستكرهة حد اذا قالت: انما استكرهت. و في رواية ثانية: جي ء لأمير المؤمنين علي عليه السلام بامرأة مع رجل فجربها، فقالت: استكرهني و الله يا أميرالمؤمنين. فدرأ عنها الحد.. و اشتهر بين السنة و الشيعة قول الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: رفع عن أمتي ما استكرهوا عليه.

و اختلفوا: هل يتحقق الاكراه بالنسبة الي الرجل؟ قيل: لا يعقل تحققه، لأن القضيب لا ينتشر مع الاكراه، و مع عدم الانتشار لا يمكن الادخال الذي هو شرط في تحقق مفهوم الزنا، كما سبق في الرقم 1. و قيل: بل يتحقق الانتشار و الادخال مع الاكراه.

و لست أري لهذا الاختلاف أية فائدة، ما دام الفرض فيما اذا أدخله مكرها، و ليس من ريب أنه اذا تحقق ذلك فلا شي ء عليه، لنفس الأدلة التي ذكرناها في المستكرهة.

و تسأل: اذا اكره رجل آخر علي وطء امرأة، و كانت هي مكرهة أيضا، فهل يثبت لها المهر؟ و علي افتراض ثبوته، و استحقاقها المهر، فهل يثبت علي الواطي ء أو علي من أكرهه علي الوطء؟



[ صفحه 249]



الجواب:

يثبت لها المهر، لأنها ليست ببغي، و يجب علي المكره، لا علي الواطي ء، لأنه أقوي من المباشر.. أجل، اذا وطأها دون أن يضغط أحد عليه، بل هو أكرهها علي ذلك كان المهر عليه، لقول الامام عليه السلام المنجبر بعمل الفقهاء علي حد تعبير صاحب الجواهر، و هو: «اذا اغتصب الرجل أمة فافتضها فعليه عشر ثمنها، فاذا كانت حرة فعليه الصداق».

و يتحقق الاكراه بتوعد القادر بما يتضرر به الذي وجه اليه التهديد و الوعيد اذا لم يفعل.

سؤال ثان، اذا حملت المرأة فبمن يلحق الولد؟

الجواب: ان كانت هي المكرهة دونه ألحق بها لا به، و ان كان هو المكره دونها، ألحق به لا بها، و ان كان كل منهما مكرها ألحق بهما فالمعيار أن من سقط عنه الحد يلحق به الولد، لأنه بحكم الشبهة.

تفسير العياشي 1 / 239، ح 117: عن ابن الهذيل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:....

إن الله قسم الأرزاق بين عباده و أفضل فضلا كثيرا لم يقسمه بين أحد قال الله (و سئلوا الله من فضله). [1] .

تأويل الآيات الظاهرة 22 - 21: روي الشيخ أبوجعفر الطوسي، باسناده الي الفضل بن شاذان،...

عن داود بن كثير قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: أنتم الصلاة في كتاب الله عزوجل، و أنتم الزكاة و أنتم الصيام و أنتم الحج؟ فقال:

يا داود نحن الصلاة في كتاب الله عزوجل، و نحن الزكاة و نحن الصيام و نحن الحج، و نحن الشهر الحرام، و نحن البلد الحرام، و نحن كعبة الله، و نحن قبلة الله، و نحن وجه الله، قال الله تعالي: (فأينما تولوا فثم وجه الله) [1] و نحن الآيات و نحن البينات، و عدونا في كتاب الله عزوجل: الفحشاء و المنكر و البغي و الخمر و الميسر و الأنصاب و الأزلام و الأصنام و الأوثان و الجبت و الطاغوت و الميتة و الدم و لحم الخنزير.

يا داود ان الله خلقنا فأكرم خلقنا و فضلنا و جعلنا أمناءه و حفظته و خزانه علي ما في السماوات و ما في الأرض، و جعل لنا أضدادا و أعداء فسمانا في كتابه و كني عن أسمائنا بأحسن الأسماء و أحبها اليه تكنية عن العدو، و سمي أضدادنا و أعداءنا في كتابه و كني عن أسمائهم و ضرب لهم الأمثال في كتابه في أبغض الأسماء اليه و الي عباده المتقين.

[أمالي الصدوق 231 - 230، المجلس 47، ح 9: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه، قال: حدثنا عمي محمد بن أبي القاسم قال: حدثنا محمد بن علي القرشي، عن محمد بن سنان، عن المفضل بن عمر، عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبيه، عن آبائه عليهم السلام قال:...].

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ان الله جل جلاله أوحي الي الدنيا أن أتعبي من خدمك و اخدمي من رفضك، و ان العبد اذا تخلي بسيده في جوف الليل المظلم و ناجاه أثبت الله النور في قلبه، فاذا قال: «يا رب يا رب» ناداه الجليل جل جلاله: «لبيك عبدي سلني أعطك و توكل علي أكفك» ثم يقول جل جلاله لملائكته: «يا ملائكتي انظروا الي عبدي فقد تخلي بي في جوف الليل المظلم و البطالون لاهون و الغافلون نيام، اشهدوا اني قد غفرت له».

ثم قال صلي الله عليه و آله و سلم: عليكم بالورع و الاجتهاد و العبادة، و ازهدوا في هذه



[ صفحه 110]



الدنيا الزاهدة فيكم فانها غرارة، دار فناء و زوال، كم من مغتر فيها قد أهلكته، و كم من واثق بها قد خانته، و كم من معتمد عليها قد خدعته و أسلمته.

و اعلموا أن أمامكم طريقا مهولا و سفرا بعيدا، و ممركم علي الصراط، و لابد للمسافر من زاد، فمن لم يتزود و سافر عطب و هلك، و خير الزاد التقوي، ثم اذكروا وقوفكم بين يدي الله جل جلاله فانه الحكم العدل، و استعدوا لجوابه اذا سألكم فانه لابد سائلكم عما عملتم بالثقلين من بعدي كتاب الله و عترتي، فانظروا أن لا تقولوا: أما الكتاب فغيرنا و حرفنا و أما العترة ففارقنا و قتلنا! فعند ذلك لايكون جزاؤكم الا النار، فمن أراد منكم أن يتخلص من هول ذلك اليوم فليتول وليي و ليتبع وصيي و خليفتي من بعدي علي بن أبي طالب عليه السلام، فانه صاحب حوضي يذود عنه أعداءه و يسقي أولياءه، فمن لم يسق منه لم يزل عطشانا و لم يرو أبدا، و من سقي منه شربة لم يشق و لم يظمأ أبدا، و ان علي بن أبي طالب عليه السلام لصاحب لوائي في الآخرة كما كان صاحب لوائي في الدنيا، و انه أول من يدخل الجنة لأنه يقدمني و بيده لوائي تحته آدم و من دونه من الأنبياء.

فروع الكافي 3 / 47، ح 1: علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر، عن معاوية بن عمار، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

شعارنا يا محمد يا محمد، و شعارنا يوم بدر يا نصرالله اقترب اقترب و شعار المسلمين يوم أحد يا نصرالله اقترب، و يوم بني النضير يا روح القدس أرح، و يوم بني قينقاع يا ربنا لا يغلبنك، و يوم الطائف يا رضوان، و شعار يوم حنين يا بني عبدالله [يا بني عبدالله]، و يوم الأحزاب حم لا يبصرون، و يوم بني قريظة: يا سلام أسلمهم، و يوم المريسيع و هو يوم بني المصطلق: ألا الي الله الأمر، و يوم الحديبية: ألا لعنة الله علي الظالمين، و يوم خيبر يوم القموص: يا علي آتهم من عل، و يوم الفتح: نحن عباد الله حقا حقا، و يوم تبوك: يا أحد يا صمد، و يوم بني الملوح: أمت أمت، و يوم صفين: يا نصرالله، و شعار الحسين عليه السلام: يا محمد، و شعارنا يا محمد.

عمار ساباطي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل كه مي فرمايد: (فاسألوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون) «از اهل ذكر بپرسيد اگر نمي دانيد» سؤال شد كه (اهل ذكر) كيانند؟

حضرت فرمود: آنها آل محمد - عليهم السلام - هستند، و من از آنها هستم. [1] .



[ صفحه 216]

4 شنبه

لا شي ء احسن من الصمت.

هيچ چيزي، از سكوت بهتر نيست.

حلية، ج 3، ص 196

محمد بن يعقوب: عن أحمد بن مهران، عن محمد بن علي، عن يعقوب بن جعفر الجعفري، قال: حدثني اسحاق بن جعفر، قال: كنت



[ صفحه 241]



عند أبي يوما، فسأله علي بن عمر بن علي، فقال جعلت فداك، الي من نفزغ و يفزع الناس بعدك؟ فقال: الي صاحب الثوبين الأصفرين و الغديرتين - يعني الذؤابتين [1] - و هو الطالع عليك من هذا الباب، يفتح البابين بيديه جميعا، فما لبثنا أن طلعت علينا كفان آخذة بالبابين ففتحهما، ثم دخل علينا أبوابراهيم عليه السلام [2] .

امام صادق عليه السلام اسوه ي تقوي و نمونه ي شكيبايي و مظهر آميختگي علم و عمل پس از ايفاي وظيفه ي الهي خود و حفظ ارزش هاي دين و پاسداري از تشكل شيعي در سخت ترين ادوار سياسي - اجتماعي در ماه شوال سال 148 ه. ق [1] به لقاي پروردگار و وصال معبود خويش شتافت.

مشهور آن است كه شهادت ايشان توسط ابي جعفر منصور به وسيله ي انگور زهرآلود بوده است و در هنگام شهادت سن ايشان 65 سال بوده است. [2] .



[ صفحه 348]

هو ، محمد بن ادريس الشافعي ، ولد سنة 150 ، و قيل انه ولد في اليوم الذي توفي فيه الامام أبوحنيفة ، و توفي يوم الجمعة آخر يوم من رجب سنة 204 .



[ صفحه 621]



و قال المامقاني [1] محمد بن ادريس أبوعبدالله الشافعي نسبة الي أحد أجداده شافع بن السائب بن عبيد بن عبد يزيد بن هاشم بن المطلب بن عبدمناف ، و هو أحد الأئمة الأربعة و أقربهم الي الحق .

و قال ابن النديم [2] ما لفظه:و كان الشافعي شديدا في التشيع ، و ذكر له رجل يوما مسألة فأجاب فيها فقال له:خالفت علي بن أبي طالب عليه السلام ، فقال له:أثبت لي هذا من علي بن أبي طالب عليه السلام حتي أضع خدي علي التراب و أقول قد أخطأت و أرجع عن قولي الي قوله . و حضر ذات يوم مجلسا فيه بعض الطالبيين فقال:لا أتكلم في مجلس يحضره أحدهم ، هم أحق بالكلام و لهم الرئاسة و الفضل .

«الله افتح لي أبواب رحمتك، و استعملني في طاعتك، و احفظني بحفظ الايمان أبدا ما أبقيتني، جل ثناء وجهك، الحمد لله الذي جعلني من وفده وزواره، و جعلني ممن يعمر مساجده، و جعلني ممن يناجيه.

اللهم اني عبدك، و زائرك في بيتك، و علي كل مأتي حق لمن أتاه وزاره، و أنت خير مأتي، و أكرم مزور، فأسألك، يا الله، يا رحمن، بأنك أنت الله لا اله الا أنت، وحدك لا شريك لك، و بأنك واحد صمد، لم تلد و لم تولد، و لم يكن لك كفوا أحد، و أن محمدا صلي الله عليه و آله عبدك و رسولك، و علي أهل بيته [1] ، يا جواد يا كريم، أسألك أن تجعل تحفتك اياي، بزيارتي اياك، أول شي ء تعطيني فكاك رقبتي من النار. اللهم فك رقبتي من النار. (كان يقول ذلك ثلاثا).

و أوسع علي من رزقك الحلال الطيب، و ادرأ عني شر شياطين الانس و الجن، و شر فسقة العرب و العجم...» [2] .

أبو يحيي الرازي.

محدث. روي عنه فضل النوفلي، وأبو إسماعيل الصيقل.

المراجع:

معجم رجال الحديث 22: 84. تنقيح المقال 3: قسم الكني 39. جامع الرواة 2: 424.

أبو بشر سنان بن هارون التميمي، البرجمي، الكوفي.

محدث إمامي، وثقه بعض العامة، وضعفه آخرون منهم وأنكروه. روي عنه عبيد العطار، وأسود بن عامر شاذان، ومحمد بن الصباح الدولابي وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 215. تنقيح المقال 2: 70. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 312. نقد الرجال 164. جامع الرواة 1: 389. مجمع الرجال 3: 173.



[ صفحه 104]



منتهي المقال 157. منهج المقال 175. لسان الميزان 7: 239. ميزان الاعتدال 2: 235. تهذيب التهذيب 4: 243. تقريب التذهيب 1: 334. المجروحين 1: 354. خلاصة تذهيب الكمال 133. التاريخ الكبير 4: 166. الكامل في ضعفاء الرجال 3: 1276. الضعفاء الكبير 2: 171. الجرح والتعديل 2: 1: 253. تاريخ الثقات 208. تاريخ أسماء الثقات 153. المجموع في الضعفاء والمتروكين 322. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 2: 27. المشتبه 1: 61. المغني في الضعفاء 1: 286. الاكمال 4: 442.

أبو همام محمد بن شهاب بن علاف، وقيل علاق العبدي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 291. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 132. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 181. نقد الرجال 312. جامع الرواة 2: 131. مجمع الرجال 5: 235. منتهي المقال 291. منهج المقال 300.