بازگشت

يونس بن عبدالرحمن، مولي علي بن يقطين، ابومحمد


ثقه [1] ، عبد صالح، جليل القدر، عظيم المنزله، وجه اصحاب [2] و از اصحاب اجماع است. [3] .

روايت شده كه او در ايام هشام بن عبدالملك متولد شده است. [4] .

او حضرت صادق (ع) را بين صفا و مروه ملاقات كرده، و ليكن از آن حضرت استماع حديث، و روايت ننموده است. [5] .

و هم او گفته: حضرت صادق (ع) را در روضه پيامبر (ص) ديدم كه ما بين قبر و منبر نماز مي خواند، اما ممكنم نشد كه از ايشان سؤالي بنمايم. [6] .

ليكن او از حضرت موسي بن جعفر (ع) و حضرت رضا (ع) روايت نموده است. و حضرت رضا (ع) در علم و فتوي به سوي او اشاره فرموده است. [7] .

از فضل بن شاذان روايت شده كه گفت: حديث كرد براي من عبدالعزيز مهتدي - و او بهترين قميي بود كه ديده بودم؛ و از طرف حضرت رضا (ع) وكالت داشت، و از خواص حضرت بود - و گفت: از حضرت رضا سؤال كردم، كه من هميشه نمي توانم شما را ملاقات كنم چون را هم دور و دستم به سادگي به شما نمي رسد، پس از كه معالم دينم را فرابگيرم؟



[ صفحه 495]



فرمود: از يونس بن عبدالرحمن فرابگير. [8] .

و در روايت ديگر است كه عبدالعزيز به حضرت رضا (ع) عرض كرد: آيا يونس بن عبدالرحمن ثقه و مورد اطمينان است كه من معالم دينم را از او بگيرم؟ حضرت فرمود: آري. [9] .

شيخ مفيد، رحمه الله، به سند صحيح، از ابوهاشم جعفري روايت كرده كه گفت: كتاب «يوم و ليله» [10] يونس بن عبدالرحمن را به محضر امام حسن عسكري (ع) عرضه داشتم، فرمود: اين كتاب تصنيف كيست؟ عرض كردم: تصنيف يونس مولي آل يقطين. فرمود: حق تعالي او را به هر حرفي نوري در روز قيامت عطا فرمايد. [11] .

و در روايت ديگر است كه امام از اول تا به آخر آن كتاب را صفحه به صفحه ملاحظه نمود و سپس فرمود: اين دين من است و دين پدران من، و تمامش حق است. [12] .

يونس كتابهايي در فقه، تفسير، مثالب و غيره تصنيف كرده كه متجاوز از سي كتاب، مثل كتب حسين بن سعيد و زيادتر از آنها، است. از جمله مصنفات يونس: كتاب جامع الاثار، كتاب الشرايع، كتاب العلل، كتاب اختلاف الحديث، كتاب مسائله عن ابي الحسن موسي (ع) [13] ، كتاب السهو، كتاب الادب و الدلالة علي الخير، كتاب الزكوة، كتاب جوامع الاثار، كتاب الصلوة، كتاب العلل الكبير، كتاب اختلاف الحج، كتاب الاحتجاج في الطلاق، كتاب علل الحديث، كتاب الفرائض، كتاب الفرائض الصغير، كتاب الجامع الكبير في الفقه، كتاب التجارات، كتاب تفسير القرآن، كتاب الحدود، كتاب الاداب، كتاب المثالب، كتاب علل النكاح و تحليل المتعه، كتاب البداء، كتاب نوادر البيوع، كتاب الرد علي الغلاة، كتاب ثواب الحج، كتاب النكاح، كتاب المتعه، كتاب الطلاق، كتاب المكاسب، كتاب الوضوء، كتاب البيوع و المزارعات، كتاب يوم و ليله، كتاب اللؤلؤ في الزهد، كتاب الامامة، و كتاب فضل



[ صفحه 496]



القرآن است. [14] .

ابن نديم، در الفهرست، هنگامي كه فقهاي شيعه را نام مي برد، مي گويد: «يونس بن عبدالرحمن از اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) و از موالي آل يقطين است. او علامه زمان و داراي تصانيف و تأليفات بسياري بر طبق مذهب شيعه است. از جمله كتب او: كتاب علل الاحاديث، كتاب الصلاة، كتاب الصيام، كتاب الزكاة، كتاب الوصايا و الفرائض، كتاب جامع الاثار، و كتاب البداء مي باشد.» [15] .

در رجال كشي، از محمد بن عيسي بن عبيد، از برادرش جعفر روايت شده كه گفت: ما نزد حضرت رضا (ع) بوديم و يونس بن عبدالرحمن نيز حضور داشت. ناگاه جمعي از اهالي بصره، اجازه ورود خواستند. حضرت به يونس اشاره فرمود كه به اتاق كناري برود. بر در آن اتاق پرده اي آويخته بود. حضرت به او فرمود: مبادا از جاي خود خارج شوي تا اجازه بيرون آمدن بدهم. بصريون وارد شدند و از يونس بدگويي بسياري كردند، و حضرت رضا (ع) سر به زير انداخته بود.

همين كه برخاستند و رفتند، حضرت به يونس اجازه بيرون آمدن فرمود. يونس با چشمي گريان بيرون آمد. و گفت: فدايت گردم، من همواره از اين مذهب (تشيع) حمايت مي كنم و اين حال و وضع من است، نزد شيعه! حضرت فرمود: اي يونس! گفته آنان براي تو ضرري ندارد مادامي كه امامت از تو خشنود است. اي يونس! در حد شناخت و آگاهي آنان، با ايشان سخن بگو و آنچه را كه قادر بر فهم آن نيستند رها كن، نكند كه مي خواهي خداوند تكذيب شود! اي يونس! اگر در دست راستت دري باشد و مردم بگويند كه سرگين است، يا اگر سرگيني در دستت باشد و مردم بگويند در است، آيا براي تو ضرر يا نفعي خواهد داشت؟ يونس عرض كرد: نه. حضرت فرمود: همين طور، اگر تو بر حق باشي و امات از تو راضي باشد. گفته هاي مردم به تو ضرر نخواهد رساند. [16] .

در روايت ديگر است كه امام (ع) به او فرمود: اي يونس! با ايشان نرمي و مدارا كن (و كلام در خور هاضمه عقلشان بگو). يونس عرض كرد: آنان به من زنديق مي گويند!



[ صفحه 497]



حضرت فرمود: چه ضرر كه گوهري در دست داشته باشي و مردم آن را سنگريزه بخوانند، يا چه سود، كه سنگريزه در دستت را گوهر بپندارند. [17] .

و نيز كشي از ابوجعفر البصري، كه ثقه اي فاضل و صالح بوده، روايت كرده كه گفت: من و يونس بر حضرت رضا (ع) وارد شديم، يونس شكايت اصحاب را به حضرت كرد و گفت: به من نسبت هاي ناروايي مي دهند. حضرت فرمود: با آنان مدارا كن كه عقلشان نمي رسد. [18] .

و در روايت است كه وقتي به يونس گفتند كه بسياري از اصحاب در حق تو بدگويي مي كنند و تو را به بدي ياد مي نمايند، گفت: شاهد مي گيرم شما را بر اينكه هر كس از شيعيان حضرت علي اميرالمؤمنين (ع) است من او را، از هر چه گفته، حلال كردم. [19] .

روايت شده كه يونس را چهل برادر بود كه هر روز به ديدن ايشان مي رفت و پس از سلامي بر ايشان به منزل خود بازگشته غذا مي خورد، سپس مهياي نماز مي شد و بعد از آن براي تأليف و تصنيف كتاب آماده مي گرديد. [20] .

مرحوم پدرم گويد: ظاهر آن است كه اين چهل نفر برادران ديني او بوده و با اين كار يونس مي خواسته زيارت اربعين كرده باشد. [21] .

و نيز روايت شده كه يونس گفت: «صمت عشرين سنة و سألت عشرين سنة ثم اجبت» [22] بيست سال سكوت كردم (و هر چه از من مي پرسيدند جواب نمي دادم) و بيست سال از



[ صفحه 498]



من سؤال كردند و جواب دادم (اين معني در صورتي كه سئلت را به صيغه مجهول بخوانيم و اگر معلوم بخوانيم معني چنين است: بيست سال سؤال كردم و بعد از آن ديگر به مسائل جواب مي دادم). [23] .

نويسنده گويد: رواياتي در مدح و ذم از ائمه اطهار (ع) رسيده، ليكن بزرگان روايات ذم را جواب گفته اند. ما به خواست خدا از هر دو دسته روايات چند حديثي نقل مي نمائيم:

امام كاظم (ع)، در پاسخ نامه شخصي كه درباره همفكران يونس پرسشي كرده بود، فرموده بود:... همانا يونس اول كسي خواهد بود كه علي (بن موسي الرضا) را پذيرا شود و پاسخ مثبت دهد.

چندي بعد، روزي شخصي، به مجلسي كه يونس نيز در آن حضور داشت، خبر فوت امام كاظم (ع) را آورد، يونس خطاب به حاضران گفت: اي گروه اهل مجلس! بدرستي كه بين من و خدا امامي جز علي بن موسي (ع) نيست و او امام من است. [24] .

در كتاب علل و كتاب غيبت، از احمد بن فضيل، از يونس بن عبدالرحمن نقل شده كه گفت: چون حضرت موسي بن جعفر (ع) وفات كرد، نزد وكلاي حضرت اموال زيادي باقي ماند. آنان در آن اموال طمع كردند، لاجرم مرگ آن حضرت را انكار نمودند و واقفي مذهب شدند. به طور مثال: در نزد زياد قندي هفتاد هزار اشرفي و نزد علي بن ابي حمزه سي هزار اشرفي بود. در آن وقت، من مردم را به امامت حضرت رضا (ع) مي خواندم و بر عليه واقفيه قيام كردم. در آن وقت، من مردم را به امامت حضرت رضا (ع) مي خواندم و بر عليه واقفيه قيام كردم. آنان براي من پيغام دادند: براي چه مردم را به حضرت رضا (ع) دعوت مي نمايي، اگر مقصود تو كسب مال است، ما تو را از مال بي نياز مي سازيم. و زياد قندي و علي بن ابي حمزه متعهد شدند كه ده هزار اشرفي به من بدهند كه ساكت بنشينم. من گفتم: به ما از صادقين (ع) روايتي رسيده كه فرموده اند: هرگاه در بين مردم بدعت ظاهر شد، بر عالم و پيشواي خلق لازم است كه علم خود را ظاهر سازد، و اگر آشكار نكرد نور ايمان از او ربوده خواهد شد؛ و من جهاد و امر خدا را در هيچ ترك نخواهم كرد. پس آن دو نفر دشمن من شدند و عداوت خود را ظاهر ساختند. [25] .



[ صفحه 499]



شيخ كشي، رحمه الله، از جعفر بن عيسي و محمد بن يونس، روايت كرده كه حضرت رضا (ع) براي يونس بن عبدالرحمن سه نوبت بهشت را ضمانت كرد. [26] .

و نيز كشي از احمد بن ابي خالد روايت كرده كه گفت: من بيمار بودم، امام جواد (ع) به ديدنم آمد، و در كنار بالش من كتاب يوم و ليله يونس بود. حضرت از اول تا به آخر كتاب را، صفحه به صفحه، مطالعه نمود و مكرر فرمود: خدا رحمت كناد يونس را، خدا رحمت كناد يونس را. [27] .

و همچنين كشي از سهل بن بحر نقل كرده كه گفت: از فضل بن شاذان شنيدم كه مي گفت: در اسلام، بين مردم، كسي پرورش نيافت كه در فقه از سلمان فارسي فقيه تر باشد، و پس از سلمان، افقه از يونس كسي يافت نشد. [28] .

و فضل بن شاذان گفته: يونس پنجاه و چهار حج [29] و پنجاه و چهار عمره به جا آورد، و هزار جلد كتاب در رد مخالفين تأليف كرد. [30] .

و گفته شده: علم ائمه [31] منتهي به چهار نفر شد: 1 - سلمان فارسي 2 - جابر 3 - سيد 4 - يونس بن عبدالرحمن. [32] .

كشي، از فضل بن شاذان روايت كرده كه گفت: مردي ثقه نقل كرده كه حضرت رضا (ع) فرمود: ابوحمزه ثمالي در زمان خودش مانند سلمان فارسي بوده و چهار نفر از ما را خدمت كرد: حضرات علي بن الحسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد و موسي بن جعفر عليهم السلام؛ و يونس در زمان خودش مانند سلمان فارسي است در زمان خود. [33] .

و نيز كشي از حسن بن علي بن فضال، از حضرت ثامن الحجج صلوات الله عليه روايت كرده كه فرمود: چگونه يونس عاقبتش به خير شد، در جوار رسول خدا (ص)، در



[ صفحه 500]



مدينه، از دنيا رفت و به خاك سپرده شد. [34] .

و نيز كشي از ابوهاشم جعفري روايت كرده كه گفت: از حضرت جواد (ع) از حال يونس (بن عبدالرحمن) سؤال كردم، فرمود: كدام يونس؟ گفتم: مولي آل يقطين. حضرت فرمود: شايد منظورت يونس بن عبدالرحمن است؟ گفتم: و الله، نمي دانم يونس فرزند كيست. حضرت فرمود: فرزند عبدالرحمن است. سپس فرمود: خدا او را رحمت كناد، خوب بنده اي براي خدا بود. [35] .

نويسنده گويد: چند روايت فوق كه ذكر شد متضمن مدح يونس بود، اما روايات ديگري نيز در مذمت وي رسيده كه شايد اكثرش مجعول باشد. و ما، براي نمونه، به نقل سه روايت اكتفا مي كنيم.

شيخ كشي (ره) از عبدالله بن محمد حجال روايت كرده كه گفت: در محضر حضرت ثامن الحجج (ع) بودم كه نامه اي به دست حضرت رسيد، نامه را خواند، آن گاه آن را بر زمين افكند و فرمود:... اين نامه زنديقي است كه رستگاري ندارد. من در آن نامه نگريستم، ديدم كاغذ يونس بن عبدالرحمن است. [36] .

و نيز كشي (ره)از صفوان و ابن سنان روايت كرده كه حضرت ابوالحسن (ع) فرمود: خداوند لعنت كند (هشام بن ابراهيم) عباسي را كه زنديق است و همچنين دوستش يونس را [37] .



[ صفحه 501]



و نيز كشي از يزيد بن حماد نقل كرده كه گفت: از حضرت ابوالحسن (ع) سؤال كردم كه آيا اجازه مي فرماييد در عقب سر يونس بن عبدالرحمن و يارانش نماز بگزام؟ فرمود: خدا، براي شما، چنين نمازي را ابا دارد. [38] .

شهيد ثاني، رحمه الله، فرموده: شيخ كشي (ره) قريب ده حديث در مذمت يونس نقل كرده، و حاصل جواب آن روايات، به ضعف سند و مجهول بودن راويان آنها برمي گردد، و الله اعلم بحاله. [39] .

يونس بن عبدالرحمن به سال 208 هجري به رحمت خدا پيوست. [40] .


پاورقي

[1] شيخ طوسي، در رجالش، ص 364 و ص 395، گويد: به عقيده و نظر من، يونس ثقه است.

[2] رجال نجاشي، ص 311 - خلاصةالاقوال، ص 89 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 184.

[3] مرحوم ميرداماد در «الرواشح السماويه»، راشحه سوم، ص 45، در طبقات اصحاب اجماع گويد: افقه طبقه سوم اصحاب اجماع، يونس بن عبدالرحمن است.

[4] رجال كشي، ص 311.

[5] رجال كشي، ص 311.

[6] رجال كشي، ص 410.

[7] رجال نجاشي، ص 311 - خلاصه، علامه حلي، ص 89 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 184.

[8] رجال كشي، ص 409 - رجال نجاشي، ص 312 - 311 - رجال علامه حلي، ص 185.

[9] رجال كشي، ص 414 و ص 415.

[10] «عمل يوم و ليله»، (رجال ابن داود، جزء اول، باب الياء).

[11] رجال نجاشي، ص 312 - خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 89 - جامع الروات، ج 2، ص 356.

[12] رجال كشي، ص 410.

[13] فهرست طوسي، ص 367، تا اينجا از فهرست طوسي و از اينجا به بعد از رجال نجاشي نقل شده است.

[14] رجال نجاشي، ص 312.

[15] فهرست ابن النديم، ص 309.

- عبدالحليم جنيد، در كتاب «الامام جعفر الصادق» (ع) ص 240، گويد: يونس بن عبدالرحمن كتابي در اصول داشته است.

[16] اختيار معرفة الرجال، ص 487.

[17] اختيار معرفة الرجال، ص 488.

- مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج 52، ص 106، در ذيل اين روايات گويد: ظاهرا يونس با آنان سخني مي گفته كه در حد درك و فهم آنان نبوده است؛ گر چه سخن، درست و صواب بوده اما شنوندگانش تاب تحمل آن را نداشته اند؛ و به همين جهت امام او را از چنين تكلمي منع كرد و امر فرمود كه گفته هايش در سطح دانش آنان باشد تا اينكه گوينده كلام را به دروغ منسوب نكنند و عيب و طعنش ننمايند. و سر به زير افكندن امام به هنگام بدگويي بصريون از يونس، و پاسخ ندادن حضرت نيز بر همين اساس بود؛ چون از طرفي يونس را كاملا مي شناخت (و نمي توانست آنان را تأييد كند)، و از طرف ديگر اگر آنان را محكوم مي كرد مفسده قدح امام در ذهنشان مي آمد، و اشاره حضرت به همين نكته بود آنجا كه فرمود: گويا مي خواهي خداوند نيز تكذيب شود. و لذا به يونس دستور فرمود كه با آنان مرافقت كند «ارفق بهم» و جهت آن را كوتاهي سطح انديشه و عقل آنان ذكر كرد «فان عقولهم لا تبلغ».

[18] اختيار معرفة الرجال، ص 488.

- مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج 52، ص 106، در ذيل اين روايات گويد: ظاهرا يونس با آنان سخني مي گفته كه در حد درك و فهم آنان نبوده است؛ گر چه سخن، درست و صواب بوده اما شنوندگانش تاب تحمل آن را نداشته اند؛ و به همين جهت امام او را از چنين تكلمي منع كرد و امر فرمود كه گفته هايش در سطح دانش آنان باشد تا اينكه گوينده كلام را به دروغ منسوب نكنند و عيب و طعنش ننمايند. و سر به زير افكندن امام به هنگام بدگويي بصريون از يونس، و پاسخ ندادن حضرت نيز بر همين اساس بود؛ چون از طرفي يونس را كاملا مي شناخت (و نمي توانست آنان را تأييد كند)، و از طرف ديگر اگر آنان را محكوم مي كرد مفسده قدح امام در ذهنشان مي آمد، و اشاره حضرت به همين نكته بود آنجا كه فرمود: گويا مي خواهي خداوند نيز تكذيب شود. و لذا به يونس دستور فرمود كه با آنان مرافقت كند «ارفق بهم» و جهت آن را كوتاهي سطح انديشه و عقل آنان ذكر كرد «فان عقولهم لا تبلغ».

[19] اختيار معرفة الرجال، ص 489 - 488.

[20] اختيار معرفة الرجال، ص 485.

[21] تحفة الاحباب، ص 425.

[22] اختيار معرفة الرجال، ص 485.

[23] تحفةالاحباب، ص 425 - در مجالس المؤمنين، ج 1، ص 411، معني چنين شده است: بيست سال روزه داشتم و بيست سال مسائل مردم را جواب گفتم - در تنقيح الامقال، ج 3، ص 339، چنين بيان شده است:... بيست سال دعا كردم و از خدا مسئلت نمودم آن گاه دعايم مستجاب شد.

[24] اختيار معرفة الرجال، ص 489.

[25] علل الشرايع، ج 1، ص 235 - كتاب الغيبة، طوسي، ص 43 - 42.

[26] اختيار معرفة الرجال، ص 484 - خلاصة الاقوال، حلي، ص 89.

[27] اختيار معرفة الرجال، ص 484.

[28] اختيار معرفة الرجال، ص 484.

[29] در روايت ديگر است كه فضل گفت: يونس پنجاه و يك حج به جا آورد، و آخرين حجش به نيابت حضرت رضا (ع) بود. (اختيار معرفة الرجال، ص 488.).

[30] اختيار معرفة الرجال، ص 485.

[31] در رجال ابن داود جزء اول باب الياء، به جاي علم ائمه، علم انبياء ذكر شده است.

[32] اختيار معرفة الرجال، ص 485.

- مرحوم سيد محسن امين، در اعيان الشيعه، ج 52، ص 104، گويد: منظور از علم ائمه، اسرار علوم غريبه و معجزات؛ منظور از جابر، جابر جعفي؛ و منظور از سيد، سيد حميري است.

[33] اختيار معرفة الرجال، ص 486 - 485.

[34] اختيار معرفة الرجال، ص 486.

- گرچه اين روايت را كشي تحت عنوان يونس بن عبدالرحمن آورده، اما ظاهرا مراد از يونس، يونس بن يعقوب بجلي است، چون كشي خود متن اين حديث را تحت عنوان يونس بن يعقوب (اختيار معرفة الرجال، ص 388) نيز ذكر كرده است.

و از آنجايي كه يونس بن يعقوب (به گفته صدوق و كشي) در ابتداي امر، فطحي مذهب بوده (تنقيح المقال، ج 3، ص 345 و اختيار معرفة الرجال، ص 385) عبارت عاقبت به خيري با او تناسب بيشتري دارد.

[35] اختيار معرفة الرجال، ص 488 - 487.

- در تنقيح المقال، ج 3، ص 340، آمده است كه حضرت دو نوبت فرمود: خدا يونس را رحمت كند، خوب بنده اي بود براي خدا.

[36] اختيار معرفة الرجال، ص 496.

[37] اختيار معرفة الرجال، ص 501.

[38] اختيار معرفة الرجال، ص 496.

[39] رجال كبير، ص 377 - جامع الروات، ج 2، ص 357.

[40] رجال علامه حلي، ص 184.


مؤتمر الأبواء


الأبواء: اسم مكان بين المدينة المنورة و مكة المكرمة، يبعد عن المدينة ثلاثين ميلا فيه قبر السيدة آمنة بنت وهب والدة النبي (صلي الله عليه و آله و سلم).

و قد اجتمع رجال الثورة - من العلويين و العباسيين - في هذا المكان للتشاور حول انتخاب خليفة منهم حتي ينهضوا معه لتأسيس حكومة عادلة بعد تقويض حكومة الأمويين، و ذلك بعد ما قتل الخليفة الاموي: الوليد بن يزيد بن عبدالملك بن مروان، و ضعفت حكومة بني امية و تزلزلت أركانها.

و كان فيهم - من العلويين - عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي أبي طالب (عليه السلام) و ابناه محمد و ابراهيم، و محمد الديباج و غيرهم.

و من العباسيين: أبوجعفر المنصور، و أخواه أبوالعباس السفاح و ابراهيم، و عمهم صالح بن علي و غيرهم.

ثم اتفقوا علي بيعة محمد بن عبدالله و ترشيحه للخلافة، و زعموا أنه المهدي الموعود.

و فيما يلي نذكر بعض ما ذكره المؤرخون في هذا المجال:



[ صفحه 537]



في كتاب مقاتل الطالبيين: ان جماعة من بني هاشم أجتمعوا بالأبواء، و فيهم: ابراهيم [السفاح] بن محمد بن علي بن عبدالله بن العباس و أبوجعفر المنصور، و صالح بن علي، و عبدالله بن الحسن بن الحسن و ابناه: محمد و ابراهيم، و محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان.

فقال صالح بن علي: قد علمتم أنكم الذين تمد الناس أعينهم اليهم، و قد جمعكم الله في هذا الموضع، فاعقدوا بيعة لرجل منكم تعطونه اياها من أنفسكم، و تواثقوا علي ذلك حتي يفتح الله و هو خير الفاتحين.

فحمد الله عبدالله بن الحسن، و أثني عليه ثم قال: قد علمتم أن ابني هذا هو المهدي، فهلموا لنبايعه.

و قال أبوجعفر [المنصور]: لأي شي ء تخدعون أنفسكم، و والله لقد علمتم ما الناس الي أحد أطول أعناقا، و لا أسرع اجابة منهم الي هذا الفتي - يريد محمد بن عبدالله -.

قالوا: قد - والله - صدقت، ان هذا لهو الذي نعلم، فبايعوا جميعا محمدا، و مسحوا علي يده.

قال عيسي: و جاء رسول عبدالله بن الحسن الي أبي، أن ائتنا، فاننا مجتمعون لأمر.

و أرسل بذلك الي جعفر بن محمد (عليهماالسلام).

هكذا قال عيسي.

و قال غيره: قال لهم عبدالله بن الحسن: لا نريد جعفرا، لئلا يفسد عليكم أمركم!!

قال عيسي [بن عبدالله بن محمد] فأرسلني أبي أنظر ما اجتمعوا عليه، و أرسل جعفر بن محمد (عليه السلام) محمد بن عبدالله (الأرقط)



[ صفحه 538]



ابن علي بن الحسين، فجئناهم، فاذا بمحمد بن عبدالله يصلي علي طنفسة رحل مثنية، فقلت: أرسلني أبي اليكم لأسألكم لأي شي ء اجتمعتم؟

فقال عبدالله [بن الحسن]: اجتمعنا لنبايع المهدي: محمد بن عبدالله!!

قالوا: و جاء جعفر بن محمد، فأوسع له عبدالله بن الحسن الي جنبه، فتكلم بمثل كلامه.

فقال جعفر: لا تفعلوا فان هذا الأمر لم يأت بعد، ان كنت تري - يعني عبدالله - أن ابنك - هذا - هو المهدي فليس به، و لا هذا أوانه، و ان كنت انما تريد أن تخرجه غضبا لله، و ليأمر بالمعروف و ينهي عن المنكر، فانا - والله - لا ندعك و أنت شيخنا، و نبايع ابنك في هذا الأمر.

فغضب عبدالله [بن الحسن] و قال: علمت خلاف ما تقول، و والله ما أطلعك الله علي غيبه، و لكن يحملك علي - هذا - الحسد لابني!!

فقال: والله ما ذاك يحملني و لكن هذا و اخوته و أبناؤه دونكم.

و ضرب بيده علي ظهر أبي العباس [السفاح].

ثم ضرب بيده علي كتف عبدالله بن الحسن، و قال: انها [أي السلطة] - والله - ما هي اليك، و لا الي ابنيك، و لكنها لهم [أي للعباسيين] و ان ابنيك لمقتولان.

ثم نهض و توكأ علي يد عبدالعزيز بن عمران الزهري فقال (عليه السلام): أرأيت صاحب الرداء الأصفر؟ - يعني أباجعفر [المنصور] -.

قال: نعم.

قال: فانا - والله - نجده يقتله [1] .



[ صفحه 539]



قال له عبدالعزيز: أيقتل محمدا؟

قال: نعم.

قال: فقلت - في نفسي -: حسده و رب الكعبة.

قال: ثم والله ما خرجت من الدنيا حتي رأيته قتلهما.

قال: فلما قال جعفر ذلك انفض القوم فافترقوا، و لم يجتمعوا بعدها.

و تبعه [أي: الامام] عبدالصمد، و أبوجعفر [المنصور] فقالا: يا أباعبدالله أتقول هذا؟ [2] .

قال: نعم: أقوله - والله - و أعلمه [3] .

و عن علي بن عمرو، عن ابن داحة أن جعفر بن محمد (عليه السلام) قال لعبدالله بن الحسن: ان هذا الأمر والله ليس اليك، و لا الي ابنيك، و انما هو لهذا - يعني السفاح - ثم لهذا - يعني المنصور - ثم لولده من بعده، لا يزال فيهم حتي يؤمروا الصبيان، و يشاوروا النساء.

فقال عبدالله: والله يا جعفر ما أطلعك الله علي غيبه، و ما قلت هذا الا حسدا لا بني.

فقال: لا والله ما حسدت ابنك، و ان هذا - يعني أباجعفر - يقتله علي أحجار الزيت ثم يقتل أخاه بعده بالطفوف و قوائم فرسه في الماء.

ثم قال (عليه السلام) مغضبا يجر رداءه فتبعه أبوجعفر و قال: أتدري ما قلت يا أباعبدالله؟

قال: اي والله أدريه، و انه لكائن.



[ صفحه 540]



قال: فحدثني من سمع أباجعفر يقول: فانصرفت لوقتي فرتبت عمالي و ميزت اموري، و تمييز مالك لها...) الي آخره [4] .

أيها القاري ء: سوف نتحدث عن محمد بن عبدالله بن الحسن (النفس الزكية) في فصل قادم ان شاء الله.



[ صفحه 541]




پاورقي

[1] أي نجد في الكتب الموجودة عندنا ان المنصور يقتل محمد بن عبدالله.

[2] أي أتقول: بأن السلطة ستكون للعباسيين؟.

[3] مقاتل الطالبيين: ص 140. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 276.

[4] مقاتل الطالبيين: ص 172. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 160.


بقعه و قبر اسماعيل، آنگونه كه ما ديديم


پيش از بيان اصل موضوع، يادآوري اين نكته ضروري است كه وهابيان بر خلاف قبور داخل بقيع ـ كه به هنگام تخريب هيچ اثري از ساختمان و ديوار براي آنها باقي نگذاشتند ـ گرچه ساختمان قبور خارج بقيع را هم ويران نمودند اما به دور اين قبور، كه در معبر عام قرار گرفته بودند، ديواري كشيدند بدون هيچ در و پنجره اي؛ از جمله آنها قبر منتسب به فاطمه بنت اسد و قبر سعد بن معاذ است. اين دو قبر در شمال قبر عثمان ابن عفان و خارج از ركن شمال شرقي بقيع قرار داشتند كه پس از انضمام اين ضلع به بقيع در سالهاي اخير ديوار موجود در اطراف آنها نيز برداشته شد. و همچنين بود قبر اسماعيل بن امام صادق (عليه السلام).



[ صفحه 300]



در سال 1353 ش. - 1394ق. كه به حج تمتع و زيارت مدينه مشرف بودم، بقعه جناب اسماعيل در خارج بقيع و در سمت غربي آن، در محاذات قبور ائمه (عليهم السلام) به فاصله پانزده متر از ديوار بقيع قرار گرفته بود، در محوطه اي تقريباً سه متر در سه متر، با ديواري به ارتفاع دو و نيم متر كه حدود نصف آن در فضاي پياده رو و نصف ديگرش در داخل خيابان واقع شده بود، و اينك اين خيابان جزو محوطه و ميدان وسيع مسجدالنبي است و پياده رو به صورت محلي مرتفع در كنار بقيع براي استفاده زائران در آمده است و چون ديوارِ بقعه، هيچ درب پنجره و منفذي نداشت وضع داخلي آن و كيفيت اصل قبر معلوم نبود و زائران از پشت ديوار و در محوطه پياده رو به زيارت و دعا مي پرداختند و گاهي در اثر ازدحام، از طرف مأموران ممانعت به عمل مي آمد.

و در همين روزها كه مشرف بودم، تخريب بخشي از سطح خيابان و وجود دستگاههاي خاك برداري و آسفالت ريزي، در آن خيابان، حاكي از زير سازي و توسعه اين خيابان بود كه به مناسبت ايام حج و كثرت جمعيت متوقف شده بود. آن سال حركت ما به سوي مكه مصادف بود با شب اول ذي حجه.


جعفر بن اياس


أبوبشر النضري، عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد (عليه السلام) [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


نصائحه للشيعة


و زود الامام أبوجعفر الشيعة بكثير من نصائحه الرفيعة و تعاليمه القيمة و من بينها.

أ- روي جابر بن يزيد الجعفي قال: كنا جماعة فدخلنا علي أبي جعفر (ع) بعد ما قضينا مناسكنا فودعناه، و قلنا له: اوصنا بشي ء يابن رسول الله (ص) فوجه (ع) لهم هذه النصيحة القيمة قال (ع):

«ليعن قويكم ضعيفكم، و ليعطف غنيكم علي فقيركم، و لينصح الرجل أخاه كنصيحته لنفسه، و اكتموا اسرارنا، و لا تحملوا الناس علي اعناقنا، و انظروا أمرنا و ما جاءكم عنا، فان وجدتموه للقرآن موافقا فخذوا به، و ان لم تجدوه موافقا فردوه، و ان اشتبه عليكم الأمر فقفوا عنده، وردوه



[ صفحه 252]



الينا حتي نشرح لكم من ذلك ما شرح لنا...» [1] .

لقد أوصاهم بمعالي الاخلاق، و دلهم علي ما يصلحهم في دنياهم و آخرتهم، كما أوصاهم بعرض ما أثر عن الأئمة من الاخبار علي كتاب الله فما وافقه فيأخذون به، و ما شذ عنه فيطرحونه، و انما عهد لهم بذلك لأن كثيرا من الاخبار قد افتعلت عليهم، فقد وضعها من لا حريجة له في الدين لتشويه واقع أهل البيت (ع) و تشويه احكامهم.

ب - قال (ع): «عليكم بالورع و الاجتهاد، و صدق الحديث، و اداء الامانة الي من ائتمنكم برا كان أو فاجرا، فلو أن قاتل علي بن ابن أبي طالب ائتمنني علي امانة لأديتها اليه...» [2] .

و هل هناك اسمي و ارفع من هذه النصائح القيمة التي تنشد خير الانسان و توازنه في سلوكه مع الناس.

ج - واوفد (ع) بعض أصحابه الي جماعة من شيعته، و أمره أن يبلغهم بما يلي:

قال (ع): «بلغ شيعتنا عنا السلام، و أوصهم بتقوي الله العظيم، و بأن يعود غنيهم علي فقيرهم، و يعود صحيحهم عليهم، و يحضر حيهم جنازة ميتهم و يتلاقوا في بيوتهم فان لقاء بعضهم بعضا حياة لأمرنا.

رحم الله امرأ احيا أمرنا، و عمل بأحسنه، و قل لهم: انا لن نغني عنهم من الله شيئا الا بعمل صالح، و لن ينالوا ولايتنا الا بالورع و الاجتهاد، و ان اشد الناس حسرة يوم القيامة لمن وصف عملا ثم



[ صفحه 253]



خالفه الي غيره.» [3] لقد اوصاهم بالخير بجميع رحابه و مفاهيمه، و أمرهم بالتماسك، و التضامن، و ما يصون جماعتهم من الاختلاف و الفرقة.

د - قال (ع): «رحم الله عبدا حببنا الي الناس، و لم يبغضنا اليهم، أما و الله لو يروون عنا ما نقول: و لا يحرفونه، و لا يبدلونه علينا برأيهم ما استطاع أحد أن يتعلق عليهم بشي ء، ولكن أحدهم يسمع الكلمة فينيط اليها عشرا و يتأولها علي ما يراه، فرحم الله عبدا سمع من مكنون سرنا فدفنه في قلبه... و الله لا يجعل الله من عادانا و من تولانا في دار واحدة.» [4] .

و حذر (ع) بهذا الحديث من تحريف اخبارهم و تبديلها لأنها تعود بالاضرار البالغة علي أهل البيت (ع) فان فيها تشويها ليسرتهم و واقعهم.


پاورقي

[1] ضياء العالمين الجزء الثالث مخطوط.

[2] تحف العقول (ص 299).

[3] عيون الاخبار و فنون الآثار (ص 223).

[4] عيون الاخبار و فنون الآثار (ص 223).


كبر و گردنكشي


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تكبر گاهي در دون پايه ترين افراد جامعه از هر قشري يافت مي شود. روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از يكي از كوچه هاي مدينه مي گذشتند. زن سياهي وسط كوچه سرگين جمع مي كرد به آن زن گفتند: از سر راه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كنار برو. زن گفت: راه پهن است. يكي از مردم خواست او را كنار بزند، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: رهايش كن؛ او زن گردنكشي است. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 73 / 209 / 2، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17213.


ستارگان پنهان


فرمود اي مفضل در ستارگان پنهان كه گاهگاهي ظاهر مي شود تفكر كن كه در بعضي از اوقات سال ديده مي شود و بقيه پنهان است مانند ثريا و جوزا - شعرا و سهيل كه همگي در يك وقت آشكار نيستند بلكه هر يك در فصلي پديدار مي گردند كه نمونه آن فصل مي باشد مثلا در رسيدن ميوه ها براي انگور ستاره سهيل ظاهر مي شود و در عرف دهقانان و رزبانان مي گويند ستاره سهيل مژده انگور رسيده است يا برخي براي بارگيري شتران علامت است.

فرمود اي مفضل برخي از كواكب را هميشه ظاهر گردانيده مانند بنات النعش صغري كه هفت ستاره اند و جدي و فرقدان تا علامت بيابان گردها و صحرانشينان باشد و آنها با اين ستارگان شبها قبله را بشناسند و جهات يابي نمايند اين كواكب در اكثر معموره هاي زمين مشهود است و هيچ وقت از ديده پنهان نمي شود و راهبر گمشدگان است و منافع بي شماري مخصوصا در زراعت دارند و در غرس اشجار و حفر قنوات و سير كشتيها و درياها و صحراها و علامت بر حدوث وقايع جوي مانند وزيدن بادها و باريدن بارانها و ظهور سرما و گرما و هدايت و ارشاد مسافرين و عبادت شب زنده داران و به علاوه كه اصل وجود آنها در مشرق و مغرب



[ صفحه 362]



مايه عبرت متفكرين و علماي رياضي و فلكي است كه سرعت و بطوء حركات آنها را مورد مطالعه قرار مي دهند و جهت حركات را درمي يابند و دوري آنها از ما يك نعمت عظيمي است كه اگر آنها به ما نزديك بودند و به اين سرعت برابر چشم ما حركت مي كردند ديدگان ما كور مي شد و از صاعقه و جستن برقها و حوادث جوي آنها خوف و رعبي هميشه ما را مضطرب مي نمود چنانچه در قبه اي چراغهاي بسيار باشد و قرار شود به سرعت آن قبه را از پيش چشم ما بگردانند چشمها را آسيب مي رساند و انسان سرگيجه گرفته از رو به زمين مي افتد پس تفكر و توجه كن كه خداي عليم حكيم اين همه كواكب را در فضاي بي حد و حصري دور از چشم ما به حركت سريع و بطي ء مقدر و مقرر فرموده تا ما از مصالح آن بهره مند گرديم - و براي كساني كه ضرورت پيدا كند قبل از طلوع آفتاب يا پس از غروب آن حركت كنند راهنما و رهبري باشد تا گمراه نگردند و از نور ضعيف اين كواكب منتفع شوند.

اي مفضل در وجود تاريكي و روشني فكر كن چه منافعي متضمن است و مردم تا چه حد به آنها محتاجند.

فرمود توجه كن به اين منظومه شمسي كه خورشيد با ماه و ستارگان خود چگونه دسته جمعي حركت مي كنند و بر گرد هم مي چرخند و با يك حركت بسيار دقيق و حساب بسيار مرتب و منظمي بدون اختلاف و تغيير و تبديلي در سير و حركت مي باشند و فصول چهارگانه به وجود مي آورند.

اي مفضل تفكر كن در اين فلك كه با آفتاب و ماه و ستارگان و برجهاي خود چگونه پيوسته بر دور عالم مي گردد و به حركت مضبوطي كه اختلاف در آن نمي شود و فصول چهارگانه به آن منتظم مي گردد و اين هم از تدابير حكيم عليم مي باشد.

فرمود اگر گرما نمي بود ميوه ها نمي رسيد اگر سرما نمي بود زراعت در زير خاك مصون نمي ماند و حيوانات نمي توانستند بارگيري كنند و بقاء نسل نمايند و هر وقت و زمان بدن انسان نيازمند به هوائي است كه برحسب مصلحت احتياج او سرد و گرم و معتدل مي گردد.


قضيه


شيخ بهائي نقل مي كند كه يهودي بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد گفت مرا خبر ده از عددي كه داراي نصف و ثلث و ربع و خمس و سدس و سبع و ثمن و تسع و عشر بوده باشد؟!

آن حضرت بدون تأمل فرمود اضرب ايام اسبوعك في ايام سنتك يعني ايام هفته را كه هفت روز است در ايام سال كه 360 روز است ضرب كن عدد مطلوب كسور تسعه بدست مي آيد كه چون حساب كردند صحيح بود و اين رقم در هر حال 2520 مساوي 360 ضرب در 7 از نصف و ثلث و ربع تا عشر همه ارقام آن قابل قسمت به 9 رقم مي باشد اين اخبار و نظاير آن بيشتر از امام صادق عليه السلام نقل شده است.


خلفا و امرا و ولاة معاصر امام صادق


يكي از مسائلي كه در نظر خلفا و سلاطين اشتباه شده بود موضوع حكومت اسلامي است پيغمبر صلي الله عليه و آله اسلام در 23 سال پيشوائي روحاني خود اين حقيقت را به مردم ثابت فرمود كه بايد متحد شويد و در سايه وحدت عقيده و ايمان احسان و عدالت داشته باشيد تا بدين طريق حكومت كنند و حكومتي كه بر اساس عقيده و ايمان به مبداء و معاد و عمل به عدالت و احسان باشد سقوط ندارد و از بين نمي رود و محتاج به شمشيرزن زياد هم نيست فقط بايد عملا محاسن توحيد و عدالت را كه اولي در عقيده و دومي در عمل است به مردم نشان داد و چون بشر تشنه عدالت است تسليم مي گردد.

دولت هاي اموي و عباسي و سلاطين بعد از آنها به اشتباه رفتند گمان كردند بايد به زور شمشير سيطره يافت در حالي كه شمشير خود تفرقه مي اندازد و وحدت عقيده و ايمان و توحيد و يكرنگي را از بين مي برد و چنانچه ديديم آن قدر جنگها شد تا به حملات مغول وحشي رسيد و اسلام حقيقي از اين كشورها رخت بربست و در كشورهاي ديگر طلوع نموده چنانچه هنوز ادامه دارد.

باري اسلام براي مسلمين حد و اندازه اي در حكومت معين كرد اسلام در عين حال كه هيچ ملتي را از حاكم بي نياز نمي دانست حدود فرمانداري هم معين نموده كه هر كس وظيفه خود را بداند و بي جهت خون مردم ريخته نشود بني اميه آمدند و با ريختن صدها هزار خون بي گناه هزار ماه بر جان و مال و ناموس و هستي مردم حكومت نمودند تا به حكم قضا و قدر طومار فرمان آنها به هم پيچيده شد و زمينه به دست بني عباس افتاد و در اين مدت به جاي فضائل اخلاقي و ايجاد توحيد عقيده و مكارم اخلاق مفاسدي ايجاد نمودند كه هنوز تازيانه انحراف آنها بر پيكر اسلام خورده مي شود در حالي كه اگر فسادي نداشتند خليفه و پادشاه و حاكم شراب نمي خورد - تجاهر به فسق نمي كرد - فاسق نبود - تعدي به عرض و ناموس و مال و جان مردم نمي كرد - قماربازي پيشه نداشت به ظلم و ستم سيطره نمي يافت با خون مردم بازي نمي كرد.



[ صفحه 240]



مصالح عمومي را در نظر مي گرفت عفت عمومي را حفظ مي نمود خود را صالح نشان مي داد به عدالت رفتار مي كرد - دست متعديان را كوتاه مي نمود - سطح علم و فرهنگ را بالا مي برد مردم را به معارف دين آشنا مي كرد يقينا اين بلايائي كه بر پيكر اسلام وارد شد وارد نمي گرديد و همين حقيقت بود كه سيدالشهداء براي اثبات آن قيام كرد و ائمه پس از او هم از راه تعميم معارف و فرهنگ دين شروع به هدايت افكار عمومي كردند.

حضرت امام صادق عليه السلام در طول مدت عمر خود كه قريب 68 سال شد با چند نفر از اين دو سلسله مواجه گرديد و همين بي خردي را مي ديد و با ديده دوربين خود اين مصائب كنوني را هم مي ديد كه راضي نبود آن حكومت باقي بماند و شمشير هم نمي خواست بكشد زيرا شرايط جهاد و دفاع موجود نبوده و لذا شروع به نشر علوم و معارف دين فرمود شايد مردم به وظيفه خويش آشنا گردند او مي ديد خلفا و امراي بني اميه در نهايت فساد و فسق و فجور زندگي مي كنند خليفه كه جانشين پيغمبر بايد باشد و مردم را به مصالح سعادت خود رهبري كند با زنان فاحشه و رقاصان و خوانندگان و ميخوران محشور است و نماز و روزه و دين ملعبه دست آنها شده است.

از معاصرين او عبدالملك بن مروان بن حكم بن ابي العاص بن اميه است و مادرش عايشه دختر معاوية بن مغيرة ابن ابي العاص بوده كه از شجره ي ملعونه و دشمن علم و دين و فضيلت بودند كه شرح زندگي ننگين آنها را در تاريخ اسلام مفصل نوشته ام چه جنايت ها كردند و چه خانواده هاي عفيف را بي ناموس نموده متواري و مصلوب و مقتول ساختند تا بتوانند به شهوات خود ادامه دهند - عبدالملك والي و حاكمي چون حجاج بن يوسف ثقفي داشت كه بي رحم ترين و سفاك ترين مردم دنيا بوده و در وقت مردن مردم را به حفظ و احترام حجاج خونخوار سفارش و وصيت مي كرد. [1] .

پس از او با يزيد بن عبدالملك بن مروان معاصر بود كه او هم ميوه تلخ همان شجره ملعونه و از كثيف ترين افراد اين خاندان بوده و تا آخرين خلفاي اموي امام ششم شاهد و ناظر جنايات آنها بوده و مي كوشيد مردم را از اين بدبختي نجات دهد اما امراء و ولات و حكام آنها عبارت بودند از ابان بن عثمان كه از روات كذاب معروف فريقين است - هشام بن اسماعيل



[ صفحه 241]



جد هشام بن عبدالملك كه دشمن علويين و آل محمد صلي الله عليه و آله بوده.

عمر بن عبدالعزيز كه والي مدينه بوده و بعد حجاج او را عزل كرد حكومت مدينه را به عثمان بن حيان سپرد سليمان اموي - خالد قسري - ابوبكر محمد بن حزم - عبدالرحمن بن ضحاك بن قيس فهري و غيره كه شرح حكومت هاي مدينه در كتاب تاريخ الحرمين و تاريخ مدينه ثبت شده اكثر از ستمكاران و فساق و متناسبين اخلاقي با خلفاي اموي بودند.

پس از بني اميه ابوالعباس سفاح معاصر با امام صادق بوده او چون به خبر صادق امام صادق به خلافت رسيد متعرض آن حضرت نبوده فقط امام را در عراق آورد و احترام كرد و در آن مدت امام صادق شروع به تدريس و تعليم و تربيت فرمود و چهار سال اول عصر او صيت علمي امام در عراق طنين انداز گرديد ولي منصور بدنفس از آغاز با علويين بدانديشي داشت و در مقام زجر و تهديد و قتل آنها بود تا بالاخره ديديم كه پس از هشت بار قصد قتل خصوصي امام را مسموم نمود - تا به خلافت خود با خيال راحت ادامه دهد كه اين توفيق هم براي او دست نداد. [2] .


پاورقي

[1] كامل ابن اثير ص 251 ج 5 - تاريخ الخلفاء سيوطي ص 84 تاريخ ابي الفداء ص 209 ج 1 - الامامة و السياسة ص 54 ج 2.

[2] به تاريخ مفصل اسلام مراجعه شود ج اول تا سقوط بني عباس.


شروط الجماعة


يشترط في انعقاد الجماعة أمور:


مسائل


1- ليس علي المرأة التقصير اطلاقا، سواء أكانت معتمرة، أو متمتعة، أو قارنة، أو مفردة. لقول الامام الصادق عليه السلام: ليس علي النساء اذان و لا حلق، و انما يقصرن من شعورهن.

2- قدمنا ان المعتمر لحج التمتع يتعين عليه التقصير بعد السعي، فاذا حلق مكان التقصير وجب ان يكفر بشاة علي ما هو المشهور بين الفقهاء بشهادة صاحب الحدائق و الجواهر.

3- ذهب المشهور بشهادة صاحب الحدائق الي أن المتمتع اذا ترك التقصير عامدا، و احرم بالحج بعد السعي تبطل عمرته و وجب عليه أن يحج حجة الافراد، أي يأتي بأعمال الحج، ثم يعتمر بعدها بعمرة مفردة.

4- من اعتمر بعمرة مفردة يحل له كل شي ء اذا حلق، أو قصر الا النساء، فانها تحرم عليه، حتي يطوف ثانية طواف النساء.

و من اعتمر لحج التمتع يحل له كل شي ء، حتي النساء بعد التقصير، ما عدا الصيد الحرمي. سئل الامام الصادق عليه السلام عن متمتع وقع علي امرأته قبل أن يقصر؟ قال: عليه دم شاة، ان كان عالما، و ان كان جاهلا فلا شي ء عليه. و سئل عن امرأة واقعها زوجها بعد أن سعت و قرضت أظافرها باسنانها: هل عليها شي ء؟ قال: لا.

و من اقصر أو حلق بعد الذبح بمني يحل له كل شي ء الا الطيب و النساء فانهما لا يحلان الا بعد العود الي مكة و طواف النساء. قال الامام الصادق عليه السلام: اذا ذبح الرجل و حلق، فقد أحل من كل شي ء احرم منه الا النساء و الطيب.

5- سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل نسي أن يقصر من شعر رأسه،



[ صفحه 212]



و يحلقه، حتي ارتحل من مني؟ يرجع الي مني، حتي يلقي شعره بها.

و في رواية ثانية أجاب عن هذا السؤال بقوله: يحلق في الطريق، أو أين كان. و في ثالثة أنه قال: و ليحمل الشعر اذا حلق بمكة الي مني.

و اذا عطفنا هذه الروايات بعضها علي بعض مجموعة في كلام واحد جاءت النتيجة ان الواجب ان يحلق أو يقصر في مني، فاذا رحل منها قبل الحلق أو التقصير رجع الي مني، و حلق أو قصر فيها، سواء أكان عالما، أو جاهلا، أو ناسيا، و اذا تعذر، أو تعسر الرجوع عليه حلق أو قصر حيث كان، و ارسل شعره الي مني، يدفن في ارضها.

و بما ذكرناه في الفصول السابقة من الاحرام، و الطواف، و ركعتيه، و السعي، و الحلق أو التقصير تعرف الاعمال المطلوبة من المعتمر بعمرة مفردة، و المعتمر للحج التمتع، فان هذه الاعمال واجبة علي الاثنين، و الفرق ان الاول يجب عليه طوافان، الثاني منهما طواف النساء، و يتخير بين الحلق و التقصير، و تصح العمرة منه في أي وقت، أما الثاني، أي المعتمر لحج التمتع، فيجب عليه طواف واحد، و يتعين عليه التقصير، و لا تصح منه الا في اشهر الحج، أي من أول شوال الي اليوم التاسع من ذي الحجة.


اتحاد الجنس


1- هذا هو الشرط الأول، و ضابطه أن يصدق علي كل من العوضين اسم الحقيقة النوعية التي توجد فيهما بجميع مقوماتها، كبيع الحنطة بالحنطة، أو بيع الحنطة بالدقيق، لأن الثاني متفرع عن الاول، أو بيع النشا بالدقيق، لأن الاثنين متفرعان عن أصل واحد، و هو الحنطة، و الدليل علي هذا الشرط قول الرسول الأعظم صلي الله عليه و اله و سلم: «اذا اختلف الجنسان فبيعوا كيف شئتم» و قول الامام الصادق عليه السلام: «كل شي ء يكال أو يوزن فلا يصلح مثيلين بمثل اذا كانا من جنس واحد».

و بهذا الشرط يخرج العوضان اللذان يصدق عليهما اسم واحد، و لكن حقيقة كل منهما غير حقيقة الآخر، كالارز بالزيت، حيث يصدق عليهما معا اسم الطعام، فالمعيار انما هو الاتحاد في الحقيقة النوعية، لا مجرد الاتحاد و الاشتراك بالاسم.

و اجمع الفقهاء الا من شذ علي أن الحنطة و الشعير جنس واحد، لا يجوز التفاضل بينهما، لقول الامام عليه السلام: «الحنطة و الشعير رأسا برأس، لا يزداد واحد منهما علي الآخر... ان أصل الشعير من الحنطة». و أيضا أجمعوا علي أن الغنم و المعز جنس واحد.

و نتيجة هذا الشرط أن غير المتجانسين، كالتمر و الحنطة فيجوز بيع أحدهما بالآخر، مع التساوي و التفاوت نقدا و نسيئة علي المشهور بين الفقهاء بشهادة صاحب الجواهر، و صاحب مفتاح الكرامة.



[ صفحه 281]




الاقرار ببنوة اللقيط


كل من أقر ببنوة طفل مجهول النسب، و أمكن تولده منه دون أن يعارضه أحد في ذلك يؤخذ باقراره، و يعطي الطفل اليه بلا بينة، سواء أكان الطفل لقيطا أو غير لقيط، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده، و لعموم اقرار العقلاء علي انفسهم جائز، و لقول الامام عليه السلام: «اذا اقر الرجل بالولد ساعة لم ينف عنه أبدا».

و أيضا يؤخذ باقرار المرأة بلا بينة اذا ادعت بنوة طفل مجهول النسب، مع امكان تولده منها، و اذا ادعاه اثنان في آن واحد، و لا بينة لاحدهما اقرع بينهما، و اذا كان أحد المتداعين هو الملتقط فلا يقدم قوله علي غيره، لأن اليد امارة علي الملك لا علي النسب.



[ صفحه 316]




لا يعتبر اذن الحاكم


لا يحتاج الفسخ الي اذن الحاكم، سواء أحصل من الرجل أم المرأة.. أجل، انما يرجع الي الحاكم ليضرب الأجل العنين، كما أشرنا، لأن الأدلة التي دلت علي جواز الفسخ مطلقة و غير مقيدة باذن الحاكم،قال صاحب الجواهر: «و من هنا أفتي الفقهاء بذلك من غير اشكال و لا تردد».


تحريم الزنا


تحريم الزنا ثابت بضرورة الدين، فمن استحله من غير شبهة تدرأ عنه الحد فهو كافر، و من فعله متهاونا و مستخفا فهو فاسق. قال تعالي: (و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة).. [1] و قال: (الزاني لا ينكح الا زانية أو مشركة و الزانية لا ينكحها الا زان أو مشرك و حرم ذلك علي المؤمنين) [2] و قال: (و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق أثاما). [3] .


پاورقي

[1] الاسراء: 32.

[2] النور: 3.

[3] الفرقان: 68.


علي رزقهن


عيون أخبار الرضا عليه السلام 2 / 4 - 3، ب 30، ح 7: ما حدثنا به أبوالحسن محمد بن القاسم المفسر الجرجاني رضي الله عنه، قال: حدثنا أحمد بن الحسن الحسيني، عن الحسن بن علي، عن أبيه، عن محمد بن علي، عن أبيه الرضا عليه السلام، عن أبيه موسي بن جعفر عليه السلام، قال:....

سأل الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام عن بعض أهل مجلسه فقيل: عليل، فقصده عائدا و جلس عند رأسه فوجده دنفا، فقال له: أحسن ظنك بالله تعالي.

فقال: أما ظني بالله فحسن، ولكن غمي لبناتي ما أمرضني غير رفقي بهن.

فقال الصادق عليه السلام: الذي ترجوه لتضعيف حسناتك و محو سيئاتك فارجه لإصلاح حال بناتك، أما علمت أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: لما جاوزت سدرة المنتهي و بلغت أغصانها و قضبانها رأيت بعض ثمار قضباتها أثداء معلقة يقطر من بعضها اللبن، و من بعضها العسل، و من بعضها الدهن، و يخرج من بعضها شبه دقيق السمراء، و من بعضها النبات، و من بعضها كالنبق فيهوي ذلك كله نحو الأرض.



[ صفحه 194]



فقلت في نفسي: أين مقر هذه الخارجات عن هذه الأثداء؟ و ذلك أنه لم يكن معي جبرئيل لأني كنت جاوزت مرتبته، و اختزل دوني، فناداني ربي عزوجل في سري: يا محمد هذه أنبتها من هذا المكان الأرفع لأغذو منها بنات المؤمنين من أمتك و بينهم فقل لآباء البنات: لا تضيقن صدوركم علي فاقتهن فإني كما خلقتهن أرزقهن.


القرآن مصدر الوعي


بشارة المصطفي 129، الجزء 3: أخبرني الشيخ أبومحمد الحسن بن الحسين بن بابويه، عن عمه محمد بن الحسن، عن أبيه الحسن بن الحسين، عن عمه أبي جعفر محمد بن علي قال: حدثني محمد بن علي بن ماجيلويه، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمد بن أبي عمير، عن جميل بن دراج، عن حكم بن أيمن، عن محمد بن الحلبي، قال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام:...

انه من عرف دينه من كتاب الله عزوجل زالت الجبال قبل أن يزول، و من دخل في أمر يجهل خرج منه بجهل.



[ صفحه 143]



قلت: و ما هو في كتاب الله؟

قال: قول الله عزوجل: (و مآ ءاتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا) [1] .

و قوله عزوجل: (من يطع الرسول فقد أطاع الله) [2] .

و قوله عزوجل: (يأيها الذين ءامنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم) [3] .

و قوله تبارك و تعالي: (انما وليكم الله و رسوله، و الذين ءآمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون) [4] .

و قوله جل جلاه: (فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما) [5] .

و قوله عزوجل: (يأيها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس) [6] .

و من ذلك قول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعلي عليه السلام: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و أحب من أحبه، و أبغض من أبغضه».



[ صفحه 144]




پاورقي

[1] سورة الحشر، الآية: 7.

[2] سورة النساء، الآية: 80.

[3] سورة النساء، الآية: 59.

[4] سورة المائدة، الآية: 55.

[5] سورة النساء، الآية: 65.

[6] سورة المائدة، الآية: 67.


عيسي و القرية المعذبة


[معاني الأخبار 341، ح 1: حدثنا أبي - رحمه الله - قال: حدثنا محمد بن يحيي العطار، قال: حدثنا يعقوب بن يزيد، عن محمد بن عمرو، عن صالح بن سعيد، عن أخيه سهل الحلواني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...].

بينا عيسي ابن مريم عليه السلام في سياحته اذ مر بقرية فوجد أهلها موتي في الطريق و الدور.

قال: فقال: ان هؤلاء ماتوا بسخطة، و لو ماتوا بغيرها لتدافنوا.

قال: فقال أصحابه: وددنا أنا عرفنا قصتهم، فقيل له: نادهم يا روح الله.

قال: فقال: يا أهل القرية، قال: فأجابه مجيب منهم: لبيك يا روح الله.

قال: ما حالكم؟ و ما قصتكم؟

قال: أصبحنا في عافية و بتنا في الهاوية.

قال: فقال: و ما الهاوية؟

فقال: بحار من نار، فيها جبال من النار.

قال: و ما بلغ بكم ما أري؟

قال: حب الدنيا و عبادة الطاغوت.

قال: و ما بلغ من حبكم الدنيا؟



[ صفحه 109]



فقال: كحب الصبي لأمه، اذا أقبلت فرح و اذا أدبرت حزن.

قال: و ما بلغ من عبادتكم الطواغيت؟

قال: كانوا اذا أمرونا أطعناهم.

قال: فكيف أنت أجبتني من بينهم؟

قال: لأنهم ملجمون بلجم من نار عليهم ملائكة غلاظ شداد، و اني كنت فيهم و لم أكن منهم، فلما أصابهم العذاب أصابني معهم، فأنا متعلق بشعرة علي شفير جهنم، أخاف أن أكبكب في النار.

قال: فقال عيسي عليه السلام لأصحابه ان النوم علي المزابل و أكل خبز الشعير خير كثير مع سلامة الدين.


مع صاحب البدعة


ثواب الأعمال 2 / 307، ح 6: أبي رحمةالله قال: حدثني سعد بن عبدالله، عن أحمد بن أبي عبدالله، عن هارون بن الجهم، عن حفص بن عمر، عن أبي عبدالله (عن أبيه عليه السلام، عن علي) عليه السلام قال:...

من مشي الي صاحب بدعة فوقره فقد مشي في هدم الاسلام.


ائمه به چه حكمي حكم مي كنند؟


1- عمار - يا غير او - گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: هرگاه خواستيد حكم كنيد به چه چيزي حكم مي كنيد؟

حضرت فرمود: به حكم خدا، و حكم داوود، و حكم محمد - صلي الله عليه و آله و سلم -، پس هرگاه چيزي پيش بيايد كه در كتاب علي - عليه السلام - نباشد، پس روح القدس آن را در اختيار ما مي گذارد، و خدا آن را به ما الهام مي كند. [1] .

2- عمار ساباطي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: هرگاه شما حاكم شويد (يا حكم كنيد) چگونه و مطابق چه چيز حكم خواهيد كرد؟

فرمود: طبق حكم خدا و حكم داوود، و هرگاه موضوعي براي ما پيش آيد كه آن را ندانيم روح القدس آن را به ما القاء مي كند. [2] .


پاورقي

[1] مختصر بصائر الدرجات: 134، بحارالأنوار: ج 25 ص 56 ح 21.

[2] اصول كافي: ج 2 ص 248 ح 3.


حديث 242


3 شنبه

المن يهدم الصنيعة.

منت نهادن، كار نيك را نابود مي كند.

كافي، ج 4، ص 22


ما سمعه من جبل الكمد


أبوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه في كامل الزيارات: باسناده عن عبدالله الأصم، عن عبدالله بن بكر الأرجاني، قال: صحبت أبا عبدالله عليه السلام في طريق مكة من المدينة، فنزلنا منزلا يقال له عسفان [1] ، ثم مررنا بجبل أسود عن يسار الطريق موحش، فقلت له: يابن رسول الله، ما



[ صفحه 238]



أوحش هذا الجبل؟ ما رأيت في الطريق مثل هذا! فقال لي: يابن بكر، أتدري أي جبل هذا؟ قلت: لا.

قال: هذا جبل يقال له: الكمد، و هو علي واد من أودية جهنم، و فيه قتلة أبي عبدالله عليه السلام استودعهم الله فيه، تجري من تحتهم مياه جهنم من الغسلين و الصديد و الحميم، و ما يخرج من جب الجوي [2] ، و ما يخرج من الفلق [3] ، و ما يخرج من أثام، و ما يخرج من طينة الخبال [4] ، و ما يخرج من جهنم، و ما يخرج من لظي و من الحطمة، و ما يخرج من سقر، و ما يخرج من الجحيم، و ما يخرج من الهاوية، و ما يخرج من السعير - و في نسخة أخري: و ما يخرج من حميم -.

و ما مررت بهذا الجبل في سفري فوقفت به الا رأيتهما يستغيثان الي، و اني لأنظر الي قتلة أبي و أقول لهما: انما هؤلاء فعلوا ما أسستما، لم ترحمونا اذ وليتم و قتلتمونا و حرمتمونا و وثبتم علي حقنا و استبددتم بالأمر دوننا، فلا رحم الله من يرحمكما، ذوقا وبال ما قدمتما، و ما الله بظلام للعبيد، و أشدهما تضرعا و استكانة الثاني، فربما وقفت عليهما ليتسلي عني بعض ما في قلبي، و ربما طويت الجبل الذي هما فيه و هو جبل الكمد. قال: قلت له: جعلت فداك، فاذا طويت الجبل فما تسمع؟ قال: أسمع أصواتهما يناديان: عرج علينا نكلمك، فانا نتوب، و أسمع من الجبل صارخا يصرخ بي: أجبهما، و قل لهما (اخسئوا فيها و لا تكلمون) [5] قال: قلت له: جعلت فداك، و من معهم؟.

قال: كل فرعون عتا علي الله، و حكي الله عنه فعاله، و كل من علم العباد الكفر. قلت: من هم؟ قال: نحو بولس الذي علم اليهود أن (يد الله



[ صفحه 239]



مغلولة) [6] ، و نحو نسطور الذي علم النصاري أن عيسي (المسيح ابن الله) [7] ، و قال لهم هم ثلاثة، و نحو فرعون موسي الذي قال: (أنا ربكم الأعلي) [8] ، و نحو نمرود الذي قال: قهرت أهل الأرض، و قتلت من في السماء، و قاتل أميرالمؤمنين و قاتل فاطمة و محسن، و قاتل الحسن و الحسين عليهم السلام.

و أما معاوية و عمرو - و في نسخة: عمرو بن العاص - فما يطمعان في الخلاص و معهم كل من نصب لنا العداوة و أعان علينا بلسانه و يده و ماله. قلت له: جعلت فداك، فأنت تسمع ذا كله و لا تفزع؟ قال: يابن بكر، ان قلوبنا غير قلوب الناس، انا مطيعون مصفون مصطفون، نري ما لا يري الناس، و نسمع ما لا يسمع الناس و ان الملائكة تنزل علينا في رحالنا، و تتقلب علي فرشنا، و تشهد طعامنا، و تحضر موتانا، و تأتينا بأخبار ما يحدث قبل أن يكون، و تصلي معنا، و تدعو لنا، و تلقي علينا أجنحتها، و تتقلب علي أجنحتها صبياننا، و تمنع الدواب أن تصل الينا، و تأتينا مما في الأرضين من كل نبات في زمانه، و تسقينا من ماء كل أرض، نجد ذلك في آنيتنا. و ما من يوم و لا ساعة و لا وقت صلاة الا و هي تنبهنا لها، و ما من ليلة تأتي علينا الا و أخبار كل أرض عندنا، و ما يحدث فيها و أخبار الجن و أخبار أهل الهوي. من الملائكة، و ما من ملك يموت في الأرض و يقوم غير مقامه الا أتتنا بخبره، و كيف سيرته في الذين قبله، و ما من أرض من ستة أرضين الي الأرض السابعة الا و نحن نؤتي بخبرها. فقلت له: جعلت فداك، أين منتهي هذا الجبل؟ قال: الي الأرض السادسة، و فيها جهنم علي واد من أوديتها عليه حفظة أكثر من نجوم السماء و قطر المطر و عدد ما في البحار و عدد الثري، و قد وكل كل ملك منهم بشي ء و هو مقيم عليه لا يفارقه. قلت: جعلت فداك، اليكم جميعا يلقون الأخبار؟.



[ صفحه 240]



قال: لا انما يلقي ذلك الي صاحب الأمر و انا لنحمل ما لا يقدر العباد علي حمله و لا علي الحكومة فيه فنحكم فيه، فمن لم يقبل حكومتنا جبرته الملائكة علي قولنا، و أمرت الذين يحفظون ناحيته أن يقسروه علي قولنا، فان كان من الجن من أهل الخلاف و الكفر أوثقته و عذبته حتي يصير الي ما حكمنا به. قلت: جعلت فداك، فهل يري الامام ما بين المشرق و المغرب؟ قال: يابن بكر، فكيف يكون حجة الله علي ما بين قطريها و هو لا يراهم و لا يحكم فيهم؟ و كيف يكون حجة الله علي قوم غيب لا يقدر عليهم و لا يقدرون عليه؟ و كيف يكون مؤديا عن الله و شاهدا علي الخلق و هو لا يراهم؟ و كيف يكون حجة عليهم و هو محجوب عنهم و قد حيل بينهم و بينه أن يقوم بأمر ربه فيهم و الله يقول: (و ما أرسلناك الا كافة للناس) [9] يعني به من علي الأرض، و الحجة من بعد النبي صلي الله عليه و آله و سلم يقوم مقام النبي صلي الله عليه و آله و سلم و هو الدليل علي ما تشاجرت فيه الأمة، و الآخذ بحقوق الناس، و القائم بأمر الله، و المنصف لبعضهم من بعض، فاذا لم يكن معهم من ينفذ قوله و هو يقول: (سنريهم ءاياتنا في الأفاق و في أنفسهم) [10] فأي آية في الآفاق غيرنا أراها الله أهل الآفاق، و قال: (و ما نريهم من ءاية الا هي أكبر من أختها) [11] فأي آية أكبر منا؟ [12] .


پاورقي

[1] عسفان: منهلة من مناهل الطريق بين الجحفة و مكة، و قيل بين المسجدين، و هي علي مرحلتين من مكة علي طريق المدينة.

[2] الجوي من المياه: المتغير و المنتن.

[3] الفلق: جهنم أو جب فيها.

[4] الخبال: عصارة أهل النار.

[5] سورة المؤمنون: الآية: 108.

[6] سورة المائدة: الآية 64.

[7] سورة التوبة: الآية 30.

[8] سورة النازعات: الآية 24.

[9] سورة سبأ: الآية 28.

[10] سورة فصلت: الآية 53.

[11] سورة الزخرف: الآية 48.

[12] كامل الزيارات: ص 543 باب 108 ح 2 و في المصدر ذيل الحديث فراجع.


وصيت به خويشاوندان


از ابوبصير روايت شده است كه گفت: خدمت ام حميده، ام ولد امام جعفرصادق عليه السلام براي تعزيت حضرت صادق عليه السلام مشرف، پس آن مخدره گريست و من نيز به جهت گريه ي او گريستم. پس از آن فرمود: اي ابومحمد اگر امام صادق عليه السلام را در وقت موت مي ديدي، همانا امر عجيبي مشاهده مي كردي. سپس گفت: چون هنگام وفات آن حضرت شد، ديده هاي خود را گشود و فرمود: خويشان مرا جمع كنيد، چون همه جمع شدند، به سوي ايشان نظر كرد و فرمود:

«ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة». [1] .

همانا شفاعت ما نخواهد رسيد به كسي كه استخفاف كند به نماز، (يعني نماز را خوار و سبك شمرد و اعتنا و اهتمام به آن نداشته باشد).


پاورقي

[1] أمالي شيخ صدوق، ص 572؛ ثواب الأعمال، ص 228؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 2.


اصول الفقه المالكي


الاصول عند المالكية:الكتاب ، و السنة ، و الاجماع ، و القياس ، و الاستحسان ، و العرف ، و اجماع أهل المدينة ، و المصالح المرسلة ، و سد الذرائع .

و قال ابن النديم في فهرسته:مالك بن أنس بن أبي عامر من حمير ، و عداده في بني تيم بن مرة من قريش ، و حمل به ثلاث سنين ، و كان شديد البياض الي الشقرة [1] .


پاورقي

[1] فهرست ابن النديم:280 ، الفن الأول من المقالة السادسة.


دعاؤه في وداع شهر رمضان


«أعوذ بجلال وجهك الكريم، أن ينقضي عني شهر رمضان، أو يطلع الفجر من ليلتي هذه، و لك عندي تبعة أو ذنب تعذبني عليه يوم ألقاك...» [1] .



[ صفحه 604]




پاورقي

[1] اقبال الأعمال: 199.


ابو وهب


أبو وهب البصري، وقيل القصري، وقيل القسري.

محدث. روي عنه الحسين بن سعيد.

المراجع:

جامع الرواة 2: 421. معجم رجال الحديث 22: 70. تنقيح المقال 3: قسم الكني 37. خاتمة المستدرك 868.



[ صفحه 115]




سنان بن عطية المرهبي


سنان بن عطية المرهبي، الهمداني، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 213. تنقيح المقال 2: 70. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 312. نقد الرجال 164. جامع الرواة 1: 389. مجمع الرجال 3: 173. منتهي المقال 157. منهج المقال 175.


محمد بن شهاب بن زيد البارقي


أبو الحسن محمد بن شهاب بن زيد البارقي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 291. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 132. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 181. نقد الرجال 312. جامع الرواة 2: 131. مجمع الرجال 5: 235. منهج المقال 300.