بازگشت

يونس بن ظبيان كوفي


شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [1] و در فهرست گويد: يونس كتابي داشته كه آن را جماعتي روايت كرده اند. [2] .

نجاشي گويد: يونس ضعيف است، و به رواياتش اعتمادي نيست. و تمام كتابهايش درهم و برهم است. [3] .

و كشي رواياتي در مذمت يونس نقل كرده كه ما دو روايت از آنها را ذكر مي كنيم:



[ صفحه 492]



كشي از محمد بن قولويه قمي، رحمه الله، روايت كرده كه گفت: حديث كرد براي من سعد بن عبدالله از محمد بن عيسي از يونس كه گفت: شنيدم مردي از «طياره» براي حضرت رضا (ع) نقل كرده از يونس بن ظبيان كه گفت: شبي از شب ها، در حال طواف، شنيدم كسي از بالاي سرم مي گويد: اي يونس! «اني انا الله لا اله الا انا فاعبدني و اقم الصلوة لذكري». همين كه سرم را بلند كردم خداي خود را ديدم. حضرت رضا (ع) خشمگين شد به طوري كه گويا مالك خود نبود، به آن مرد فرمود: از نزد من بيرون برو؛ لعنت خدا بر تو و بر كسي كه اين مطلب را براي تو نقل كرد، و لعنت خدا بر يونس بن ظبيان، هزار لعنت كه به دنبالش هزار لعنت ديگر باد كه هر لعنت او را به قعر جهنم برساند؛ شهادت مي دهم آن كسي كه اين ندا را درداد شيطان بوده. سپس فرمود: يونس با ابي الخطاب در عذاب شديدي مي باشند، و همچنين يارانشان با آن شيطان، با فرعون و آل فرعون، در عذاب شديد خواهند بود. [4] .

و نيز كشي، رحمه الله، از فضال، از غالب بن عثمان، از عمار بن ابي عتبه نقل كرده كه گفت: دختري از ابي الخطاب مرد، همين كه دختر را دفن كردند يونس بن ظبيان در قبر آن دختر ظاهر شد و گفت: السلام عليك يا بنت رسول الله. [5] .

فضل بن شاذان در بعضي از كتابهايش مي گويد: دروغگويان مشهور: ابوالخطاب، يونس بن ظبيان، يزيد الصائغ، محمد بن سنان و ابوسمينه مي باشند. [6] .

ابن غضائري گويد: يونس غالي و دروغگو بوده و جعل حديث مي كرده است. [7] .

علامه حلي گويد: با اظهارات اين مشايخ عظام در مورد يونس، من به روايات او اعتمادي ندارم. [8] .

مرحوم محدث نوري در خاتمه مستدرك فرموده: يونس بن ظبيان مردي مستقيم بوده، و مقام عالي دارد، و هرگز غلو نداشته بلكه داراي عقيده اي نيكو بوده است. و سپس رواياتي در مدحش ذكر مي كند:

كشي، از محمد بن قولويه، از سعد بن عبدالله بن ابي خلف قمي از حسن بن علي زبيدي، از ابي محمد قاسم بن الهروي، از محمد بن الحسين بن ابي الخطاب، از ابن ابي عمير، از هشام بن سالم نقل كرده كه گفت: از امام صادق (ع)، از چگونگي يونس بن ظبيان سؤال كردم،



[ صفحه 493]



حضرت فرمود: خدا او را رحمت كند، و خانه اي در بهشت برايش بنا نهد؛ به خدا سوگند، او امين بر حديث بود. [9] .

كليني در كافي، صدوق در فقيه، شيخ طوسي در تهذيب، و ابن قولويه در كامل الزيارات، نقل كرده اند كه امام صادق (ع)، زيارت حضرت سيدالشهداء (ع) را به يونس آموخت.

حسين بن ثوير بن ابي فاخته گويد: من و يونس بن ظبيان و مفضل بن عمر و ابوسلمه سراج محضر امام صادق (ع) نشسته بوديم، و يونس كه از ما بزرگتر بود سخن مي گفت. او به حضرت عرض كرد: فدايت شوم، من گاهي در مجلس خلفا حاضر مي شوم، آنجا چه بگويم؟ حضرت فرمود: بگو: «اللهم ارنا الرخاء و السرور».

سپس گفت: فدايت گردم، بسا مي شود كه به ياد امام حسين (ع) مي افتم، آن وقت چه بگويم؟ حضرت فرمود: سه مرتبه بگو: «صلي الله عليك يا ابا عبدالله» [10] ؛ سلام و درود تو، از دور و نزديك، به حضرت خواهد رسيد.

آن گاه حضرت (رو به ما كرد و) فرمود: هنگامي كه حضرت اباعبدالله الحسين (ع) شهيد شد، آسمان و زمين و ساكنان بهشت و دوزخ و تمام خلق پررودگار از پيدا و ناپيدا بر حضرتش گريستند، مگر سه چيز كه نگريست: بصره، شام، و آل عثمان. [11] .

يونس عرض كرد: قربانت گردم، اگر بخواهم به زيارت آن حضرت روم، چه كنم، و چه بگويم؟ در پاسخ، امام صادق (ع)، پس از بيان آداب، زيارت امام حسين (ع) را به او تعليم فرمود... [12] .



[ صفحه 494]



محدث نوري گويد: امام صادق (ع) چنين زيارت بليغي را به كسي جز آن كه در اعلا درجه ايمان و وثاقت باشد نمي آموزد.

سپس محدث نوري با نقل چند روايت ديگر و استفاده از آنها در جهت مدح يونس، به احاديثي كه در مذمت او مي باشد جواب مي گويد. [13] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 336.

[2] فهرست طوسي، ص 366.

[3] رجال نجاشي، ص 448، رديف 1210، (چاپ قم).

[4] رجال كشي، ص 309.

[5] رجال كشي، ص 310.

[6] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 130.

[7] خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 131 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 266.

[8] خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 131 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 266.

[9] رجال كشي، ص 310

- كشي پس از نقل اين روايت گويد: ابن الهروي، مجهول است، و با توجه به آن چه درباره يونس بن ظبيان نقل شده، اين حديثي غير صحيح است.

- محدث نوري براي اثبات صحت خبر، همين روايت را از «سرائر» ابن ادريس، مستطرفات جامع بزنطي نقل مي كند.

[10] در كامل الزيارات، به جاي «صلي الله عليك»، «السلام عليك» آمده است.

[11] تا اينجا در امالي طوسي، ج 1، ص 53، نيز آمده است - با اين تفاوت كه به جاي يونس بن ظبيان، يونس بن يعقوب و به جاي آل عثمان، آل حكم بن ابي العاص ذكر شده، و سؤال كننده از امام، خود حسين بن ثوير است.

[12] فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، باب زيارت قبر ابي عبدالله الحسين (ع)، ص 575 - من لايحضره الفقيه، ج 2، باب زيارت قبر ابي عبدالله الحسين (ع)، ص 361 - تهذيب الاحكام، ج 6، باب زيارت قبر ابي عبدالله الحسين (ع)، ص 54 - كامل الزيارات، باب 79، ص 198 - مفاتيح الجنان، اولين زيارت مطلقه امام حسين (ع).

[13] خاتمه مستدرك الوسائل، فائده 10، ص 861.


من هو المهدي الموعود؟


الذين كانت اسماؤهم: (عبدالله) في التاريخ كثيرون لا يحصيهم الا الله تعالي، و من القطع و اليقين أن بعض هؤلاء سمي ابنا له: (محمدا) فصار محمد بن عبدالله.

و من جملة هؤلاء هو عبدالله بن الحسن المثني الذي سمي أحد أبنائه محمدا، و هكذا المنصور الدوانيقي الذي كان اسمه ايضا عبدالله سمي أحد أبنائه محمدا. و لعل آلاف الناس - في ذلك الزمان - المسمين بعبدالله سموا أبناءهم محمدا.

احتفظ بهذه المقدمة حتي تعرف النتيجة.

الأحاديث الواردة عن رسول الله (صلي الله عليه و آله) حول الامام المهدي (عليه السلام) المشهورة عند المسلمين - يومذاك - كانت كثيرة، و نبذة من تلك الأحاديث تعرف نسب الامام المهدي بأنه من ذرية الامام الحسين (عليه السلام).

و في بعضها تصريح بسلسلة نسبه، و أنه ابن الامام الحسن بن الامام



[ صفحه 535]



علي الهادي بن الامام محمد الجواد بن الامام علي الرضا بن الامام موسي الكاظم، بن الامام جعفر الصادق بن الامام محمد الباقر، بن الامام علي زين العابدين، بن الامام الحسين بن الامام علي بن أبي طالب (عليهم السلام).

و لكن بالرغم من هذه التصريحات من الرسول الأقدس (صلي الله عليه و آله) و الأئمة الطاهرين (عليهم السلام) ظهر علي منصة الظهور حديث مجهول، لا يعرف مصدره و أصله، و عليه علائم الاستفهام، و قد نسبوه الي رسول الله (صلي الله عليه و آله) انه قال - علي زعمهم -: «المهدي من ولدي، اسمه اسمي، و اسم أبيه اسم أبي».

فتكون النتيجة ان الامام المهدي اسمه: محمد بن عبدالله، لا محمد بن الحسن العسكري!!

اذن، يحق لكل من كان اسمه عبدالله، و سمي ابنه محمدا أن يعتبر ابنه هو الامام المهدي الذي بشر به القرآن الكريم، و بشرت به الأحاديث.

و علي هذا الأساس المنهار، اعتبر عبدالله بن الحسن ابنه محمدا هو الامام المهدي!!!

و من مهازل التاريخ أن المنصور الدوانيقي - الذي لم يكن من ذرية رسول الله - سمي ابنه محمدا، و اعتبره المهدي، لأن اسم المنصور: عبدالله!!

و أكثر سخرية من ذلك هو أن المنصور بايع ابنه لأنه المهدي!!

أيها القاري ء الكريم: انما ذكرنا هذه الكلمة الموجزة، تمهيدا لما ستقرأه - في الفصل القادم - عن مؤتمر الأبواء و عن قيام محمد بن عبدالله المعروف بالنفس الزكية.



[ صفحه 536]




بقعه اسماعيل فرزند امام صادق


به دنبال مطالب گذشته كه درباره تاريخ هر يك از بقعه ها و گنبد بارگاههاي موجود در داخل بقيع كه به وسيله وهابيان تخريب گرديده است، بحث و بررسي به عمل آمد. اينك تاريخ سه بقعه ديگر را كه در خارج بقيع قرار داشتند و داراي معروفيت و مورد توجه بودند، بررسي مي كنيم ومطلب را از بقعه اسماعيل فرزند امام صادق (عليه السلام) كه نزديكترين بقعه به بقيع بوده است، آغاز مي كنيم:


جعفر بن ابراهيم


الجعفري، الهاشمي المدني، ذكره الشيخ من أصحاب الامام علي بن الحسين عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


صفات الشيعة


و أدي (ع) في كثير من احاديثه عن الصفات الرفيعة التي ينبغي أن يتحلي بها من انتحل مذهب أهل البيت (ع)، و هذا بعض ما أثر عنه.

1- قال (ع): «ما شيعتنا الا من اتقي الله و اطاعه، و ما كانوا يعرفون لا بالتواضع، و التخشع، و اداء الامانة، و كثرة ذكر الله بالصوم و الصلاة و البر بالوالدين، و تعهد الجيران من الفقراء، و ذوي المسكنة، و الغارمين و الايتام، و صدق الحديث، و تلاوة القرآن، و كف الألسن عن الناس الا من خير، و كانوا امناء عشائرهم في الاشياء...» [1] .

و لا يتحلي بهذه الصفات الا الابرار و المتقون الذين يخشون الله، و يخافون عقابه.

2- قال (ع): «انما شيعة علي (ع) المتباذلون في ولايتنا، المتحابون في مودتنا، المتزاورون لاحياء أمرنا، الذين اذا غضبوا لم يظلموا و اذا رضوا لم يسرفوا، بركة علي من جاورهم، و سلم لمن خالطوا...» [2] .



[ صفحه 251]



و من توفرت فيهم هذه الصفات من الشيعة فانهم يكونون بركة و رحمة لمن جاورهم، و امنا و سلما لمن خالطهم اذ لا تصدر منهم بادرة من بوادر الظلم سوي الخير العميم الي الناس.

3- و تحدث (ع) مع أبي المقدام عن شيعة الامام أميرالمؤمنين (ع) و ما اتصفوا به من معالي الاخلاق قال (ع): «يا أبا المقدام انما شيعة علي الشاحبون، الناحلون، الذابلون، ذابلة شفاههم، خميصة بطونهم، متغرة الوانهم، مصفرة وجوههم، اذا جهنم الليل اتخذوا الأرض فراشا، و استقبلوا الارض بجباههم، كثير سجودهم، كثيرة دموعهم، كثير دعاؤهم، كثير بكاؤهم، يفرح الناس و هم يحزنون...» [3] .

و هذه صفات عباد الشيعة و نستاكهم امصال عمار بن ياسر، و أبي ذر، و حجر بن عدي، و ميثم التمار، و نظراؤهم من هداة هذه الأمامة وقادتها.


پاورقي

[1] تحف العقول (ص 295).

[2] تحف العقول (ص 300).

[3] الخصال (ص 413).


گناه حضرت يونس


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در حالي كه دستشان را به آسمان برداشته بودند، فرمودند: پروردگارا، هرگز مرا چشم به هم زدني به خودم وامگذار، نه كمتر از آن و نه بيشتر.



[ صفحه 154]



ابن ابي يعفور مي گويد: بي درنگ اشك از گوشه هاي محاسنش جاري شد سپس رو به من كرد و فرمودند: اي پسر ابي يعفور، يونس بن متي را خداوند عزوجل كمتر از يك چشم بر هم زدن، به خودش واگذاشت و در نتيجه آن گناه را كرد. عرض كردم: خداوند خيرتان دهد، آيا آن گناه او را به حد كفر رساند؟ حضرت فرمودند: نه، اما مردن در آن حال هلاكت است. [1] .



[ صفحه 157]




پاورقي

[1] كافي: 2 / 581 / 15، همان، همان، 19727.


ستارگان ثوابت و سيارات


فرمود اي مفضل، در ستارگان و اختلاف حركات آنها فكر كن بعضي از جاي خود تجاوز نمي كنند و با يكديگر سير مي نمايند سير دسته جمعي (منظومه كهكشاني) و از هم جدا نمي شوند و بعضي مطلق العنانند و از برج به برجي ديگر حركت مي كنند و در حركت از يكديگر جدا مي شوند و هر يك را دو حركت مختلف است يكي حركت عمومي كه همه كواكب با آن حركت مي كنند و آن حركت شبانه روزي است كه از مشرق به مغرب سير مي كنند و ديگر حركت خاص است كه هر يك براي خود و در گرد خود مي چرخند و آن حركت از مغرب به مشرق است مانند موري كه بر روي زمين آسيا به جانب چپ حركت كند و آسيا به سرعت بيشتري به جانب راست حركت مي نمايند يا مرد مسافري كه در قطار برخلاف آن حركت از اول به آخرش بنمايد كه دو حركت مختلف دارد يكي به اراده خود ديگري به اراده مركب خود اولي به ميل دومي به كراهت و جبر.



[ صفحه 360]



فرمود اي مفضل بپرس از آنها كه مي گويند ستارگان به طبايع خود حركت مي كنند آيا ممكن است بدون مدبري و بدون مقدري بي حساب و بي مقدار و اندازه حركت كنند؟! اين طبيعت بي شعور چگونه هزاران سال در يك حساب دقيق يك ستاره را حركت مي دهد پس بدانكه اين حركت ها از تقدير خداي عالم داناي تواناست كه آنها را آفريده و براي سير و حساب زندگاني بشر قرار داده تا خداي خود را بشناسند و به توحيد كامل برسند.

(نگارنده گويد نظرم است در اسفار ملاصدرا در باب حركت فصولي مشبع در اقسام حركت طبيعي - و قسري و ذوقي و حرك جوهري كه خود ملاصدرا قائل بوده و حركت عرضي و غيره شرح داده شده و حركت افلاك حركت شوقي است كه دست قدرت الهي در طينت آنها مقدر فرموده است - و در لسان اخبار به نام ملائكه ي محرك و نگهبان و رهبر آنها به حركت مي باشند.)

فرمود اي مفضل اين حركات به بخت و اتفاق و تصادف نيست چنانچه زنادقه مي گويند زيرا تمام موجودات عالم معلول عللي هستند - و حركت به اثبات آنها همه روي مصلحتي است و اختلاف اوضاع آنها دليل بر نظام عالم است و دلالتي كه اوضاع نجوم بر حوادث آينده مي كند و منجمين از آن خبر مي دهند از اسباب علوم انبياء و اوصياء آنها بوده و منجمين از اين جهت به اشتباه افتاده اند كه گمان مي كنند هر كره اي يك حركت دارد و حساب آنها روي همان يك حركت است و حركات مخفي و بطي ء و پنهان آنها را نشناخته اند و لذا در انتقال آفتاب و ستارگان در بروج و منازل آنها و اختلاف اوضاع ايشان نسبت به يكديگر از مقابله و مقارنه و تثليث و تربيع و تسديس بر اموري كه در عالم پس از اين حادث مي گردد فرض و تصور مي كنند حركات سريعه كه موجب تغيير اين وضع و محاذات مي گردد به حساب نمي آورند - آنها نمي دانند كه با حركات سريعه آنها اين حساب و سير سيارات در اين منازل و بروج متصوره غلط مي شود و تخلف مي نمايد مانند مسافري كه از منزلي به منزلي و از شهري به شهري منتقل گردد اگر همه با هم حركت كنند يا حركات همه سريع باشد در يك زمان و به يك نسبت و با يك وضع و محاذات كه آن هم تصور محض است در خارج تحقق پيدا نمي كند.

(مترجم گويد از اين بيان كاملا فرضيه نسبي كه منتسب به انيشتين است در فرمايش امام عليه السلام مورد توجه قرار گرفته است).

و آيا اين انتقالات مستند به طبيعت عديم الشعور است؟! حاشا و كلا همه از قدرت



[ صفحه 361]



علم و حكمت توانائي ذات واجب الوجود است جل جلاله و عم نواله و عظمت شأنه و جلت قدرته.

(مترجم گويد كواكب سياره آن عصر هفت كوكب بوده بدين ترتيب: قمر - عطارد - زهره - شمس - مريخ - مشتري - زحل و اين ها علاوه بر حركت منظومه شمسي حركت خاصي هم داشته اند و امروز ثابت شده كه فلك ثوابت هم در هر هفتاد سال يك درجه حركت مي كنند و در هر بيست و پنج هزار و دويست سال يك دور تمام مي پيمايند و آفتاب در سال يك دوره مي پيمايد و ماه در هر ماهي و زحل در هر سي سال و مشتري در هر دوازده سال و مريخ در هر دو سال كمتر (5 / 10 ماه «ده ماه و نيم») و عطارد در نزديك يك سال سير و حركت مخصوص دارند - و صدر بروج از آنها منتزع مي شود - و در وضع و محاذات آنها سعد و نحس تصور كرده اند. [1] .


پاورقي

[1] علامه مجلسي رحمة الله عليه در بحارالانوار و شيخ بهائي در فارسي هيئت قسمتي از اين حركات را در سابق نقل كرده اند و در هيئت جديد و اكتشافات اخير نيز ستاره هائي كه در اخبار به وجود آنها اشاره شده كشف گرديده و حركات آنها به دست آمده است.


تقسيم حروف


تقسيم حروف به دواير مانند دايره ابتث - ابجد - اهطم - اجهب ابقع - اجذش - ارغي - انسغ - احست - اديل - اجهز - افسج - اعهط - كه تا چهارده ترتيب براي حروف از نظر اعداد مفرد و مركب آحاد و عشرات - مآت - الوف گفته و نوشته اند كه اكنون خوانندگان اين كتاب هم آنها را افسانه و بيهوده و كودكانه تصور مي كنند و بزرگان علماي امروز نمي شناسند و از همين رشته علوم بود كه جابر نوشت و كتب او به اروپا رفت و با همين حساب هاي دقيق و توجه به اعداد و حروف كتب او را چاپ كردند و اختراعات عجيب و شگفت انگيزي نمودند كه امروز چشم نهانيان بدان روشن است و مسلمين از كتب كيميا و مكانيك و فيزيك و شيمي و رياضي و اعداد و حروف به كلي كناره گرفتند و دين را از علم به يك فاصله عميقي دور ساختند و نتيجه آن اين شد كه مانند كليساهاي قرون وسطي غربي ها علم را از دين منفك كردند در حالي كه دين با علم غير قابل انفكاك بوده و هست و خواهد بود.



[ صفحه 367]



قواعد و حروف در رياضيات مضبوط است و در اسلام جزو علوم تعليمي امام متقيان بوده مثلا از جمله قواعد رياضي شش دايره است كه حروف از يك تا ده و از ده تا صد و از صد تا هزار و همچنين ضرب عدد در نفس خودش و نتيجه حاصله ي كه بدست مي آيد و اين همان درسي بود كه اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام هنگامي كه از جنگ جمل خواست سوار شود يك مرد يهودي آمد پرسيد كدام رقم است كه قابل قسمت بر خودش مي باشد فرمود سنين عمرت را در سنين سالت ضرب كن يعني عدد در عدد ضرب كن حاصل ضرب مطلوب تو مي باشد و آن قضيه بدين شرح است


نثرالدرر كلمات حكمت آميز امام صادق


يك سلسله كلماتي به نام نثرالدرر يعني گوهرهاي پراكنده نقل شده كه لطائف سخن و دقايق معاني است در شئون مختلف زندگي بيان فرموده.

اين گوهرهاي پراكنده هر كلمه اي از آن سرمشق زندگاني درس حكمت و فلسفه و راهنماي سعادت و كاميابي است.

الاستقصاء فرقة - الانتقاد عداوة - قلة الصبر فضيحة - افشاء السر سقوط - السخاء فطنة - اللوم تغافل

مي فرمايد موشكافي در زندگاني مردم سبب تفرقه و دوري افراد از هم مي گردد چنانچه به نوح خطاب شد پسرت از تو نيست يعني هم فكري با تو ندارد - و انتقاد زياد دشمني مي آورد كم صبري رسوائي دست مي دهد - افشاء سر آدمي را ساقط از مقام و منزلت مي كند - سخاوت زيركي مي آورد - ملامت كردن زياد از تغافل و بيگانگي است.

ثلاثة من تمسك بهن نال من الدنيا و الاخرة بغية: من اعتصم بالله. و رضي بقضاء الله: و احسن الظن بالله

فرمود سه چيز است كه هركس بدان تمسك جويد به مطلوب مي رسد - اعتصام به خدا - رضا به قضاي الهي - حسن ظن به خدا.

ثلاثة من فرط فيهن كان محروما - استماحة جواد - مصاحبه عالم - استمالة سلطان

سه چيز است هر كس در آن افراط كند محروم مي گردد.

استماحة جواد - مشكل گشائي از بخشندگان - مصاحبت با علماء - استمالت و دلجوئي از فرمانروايان در اين سه مورد افراط نبايد كرد بلكه به منطوق بيان ديگر فرمود (زرني غبا تزدد حبا) يك روز در ميان ملاقات موجب تزييد مودت مي گردد.

ثلاثة تورث المحبة: الدين - التواضع - البذل

امام صادق در اين بيان دو اصل زندگي را مقسم و در صف دين قرار داده با آنكه از قسيم



[ صفحه 223]



دين هم مي باشد فرمود سه چيز ايجاد محبت مي كند و به ارث مي بخشد - اول دين است كه همه فضايل در آن است دوم تواضع است كه هر بي دين هم تواضع كند محبوب مي شود سوم بذل مال است كه هر كافر هم بذل مال نمايد محبوب مي گردد.

من بري ء من ثلاثة نال ثلاثة من بري ء من الشر نال العز - و من بري ء من الكبر نال الكرامة و من بري ء من البخل نال الشرف

فرمود كسي كه از سه چيز دوري و احتراز نمايد به سه چيز نائل مي گردد - كسي كه از شر دوري نمود به عزت مي رسد - كسي كه از كبر دوري كرد به كرامت و بزرگواري نايل مي شود - كسي كه از بخل و امساك حذر نمود به شرافت و محبوبيت مي رسد.

ثلاثة مكسبة للبغضاء. النفاق و الظلم و العجب

فرمود سه چيز است كه كسب آن كينه آور است - نفاق - ستم - خودستائي و خودبيني

و من لم تكن فيه خصلة من ثلاثة لم يعد نبيلا من لم يكن له عقل بزينة او جدة تغنيه - او عشيرة تعضده

فرمود كسي كه در آن سه خصلت نباشد در صف نجبا و مردمان اصيل شمرده نمي شود. كسي كه عقل نداشته باشد زينت ندارد - كسي كه جده نداشته باشد غني و قدرت نخواهد داشت - كسي كه عشيره و خاندان نداشته باشد يار و ياور نخواهد داشت.

ثلاثة تزري بالمرء - الحسد - و النميمة و الطيش

سه چيز عيب مرد است - حسد و سخن چيني - نزق و خفت و سبك مغزي

ثلاثة من كن فيه فهو منافق و ان صام و صلي. من اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان

فرمود سه چيز است در هر كس باشد منافق است اگر چه نماز و روزه دار باشد كسي كه در يك حادثه دروغ بگويد - و كسي كه وعده كند خلف نمايد - و كسي كه به او امانت بسپارند خيانت كند.

ثلاثة لا تعرف الا في ثلاث مواطن لا يعرف الحليم الا عند الغضب - و لا الشجاع الا عند الحرب و لا اخ الا عند الحاجة

فرمود سه چيز است كه شناخته نمي شود مگر در سه مورد - حلم و بردباري و شكيبائي مگر



[ صفحه 224]



وقت غضب - شجاعت و قدرت و قوت قلب مگر در جنگ - برادري و مواسات و مساوات مگر در موقع حاجت.

احذر من الناس ثلاثة الخائن و الظلوم و النمام لان من خان لك خانك و من ظلم لك سيظلمك و من نم اليك سينم عليك

فرمود از سه كس از مردم دوري گيريد از دزد - ستمكار و از نمام زيرا كسي كه به نفع تو خيانت كرد به ضرر تو هم روزي خيانت خواهد نمود كسي كه به نفع تو ظلم و ستم كرد روزي به ضرر تو هم ستم خواهد كرد و كسي كه به نفع تو سخن چيني نود روزي به ضرر تو هم سخن چيني خواهد كرد.



آنكه عيب ديگران پيش تو آورد و شمرد

به يقين عيب تو نزد دگران خواهد برد



لا يكن الامين امينا حتي يؤتمن علي ثلاثة فيؤديها علي الاموال و الاسرار و الفروج و ان من حفظ اثنين وضيع واحدة فليس بامين

فرمود امين وقتي امين حقيقي شناخته مي شود كه در سه مورد امتحان و آزمايش باشد آنجا كه اموال مردم را به او بسپارند همه را حفظ كند و امانت دار باشد و به صاحبش برگرداند دوم اسرار و سخنان مردم را حفظ كند سخن و كلام كسي را به ديگري نگويد و اسرار مردم را فاش ننمايد سوم فروج و ناموس مسلمين را حفظ كند و به چشم خيانت ننگرد فرمود اگر كسي دو قسمت را هم حفظ كرد و در يكي خيانت نمود به او نمي توان گفت امين است پس امين كسي است كه در هر سه مورد امانت دار باشد.

لا تشاور احمق. و لا تستعن بكذاب و لا تثق بمودة ملوك فان الكذاب يقرب لك البعيد و يبعد لك القريب و الاحمق يجهد لك نفسه و لا يبلغ ما تريد. و الملوك اوثق ما كنت به خذلك و اوصل ما كنت له قطعك.

فرمود با احمق مشورت نكنيد و از دروغگو حمايت نخواهيد و به دوستي پادشاهان و سياستمداران اعتماد نكنيد زيرا دروغگو دور را نزديك و نزديك را دور نشان مي دهد - احمق براي تو مي كوشد ولي هدف و اراده ثابت ندارد موثق ترين پادشاهان تو را به خذلان مي اندازد و نزديك ترين آنها تو را از خود دور مي كند.

اربعة لا تشبع من اربعة ارض من مطروعين من نظر و انثي من ذكره و عالم من عمل.



[ صفحه 225]



چهار چيز است كه از چهار چيز سير نمي شود: زمين از باران - چشم از ديدن - زن از مرد دانا از عمل - چه علم براي عمل است پس هر چه دانش بيشتر باشد عمل و بينش بيشتر خواهد شد.

اربعة تهرم قبل او ان الهرم: اكل القديد - و القعود علي النداوة - و الصعود في الدرج و مجامعة العجوز.

چهار چيز است كه پيري مي آورد قبل از پير شدن واقعي خوردن گوشت خشك «پخته يا نپخته - نشستن در زمين نمناك - بالا رفتن از پله ها و نردبان ها - مجامعت با زن پير - اين چهار آدمي را پير مي كند پيش از آنكه پير شود.

ثلاث من كن فيه كان سيدا - كظم الغيظ و العفو عن المسي ء و الصلة بالنفس و المال

سه چيز است كه آدمي را بزرگوار مي نمايد: فرونشاندن غضب - بخشيدن خطاكار - جايزه و صله رحم به خويشان از جان و مال.

النساء ثلثة فواحدة لك و واحدة لك و عليك و واحدة عليك لا لك فاما التي هي لك فالمرأة العذراء و اما التي هي لك و عليك فالثيب و اما التي هي عليك لا لك فهي المتبع التي لها ولد من غيرك.

فرمود زنان سه قسمند: يك زن با تو است و يكي با تو و بر تو است و يكي بر تو است و با تو نيست اما آن زني كه با تو مي باشد زن خوش صورت اوليه جوان خودت مي باشد و اما زني كه با تو و بر تو مي باشد آن زن عقيم يا نازا مي باشد - اما زني كه عليه تو و با تو نخواهد بود آن زني است كه از غير اولاد داشته و در خانه تو آمده باشد.

ثلاث لابد لهم من ثلاث لابد للجواد من كبوة و للسيف من نبوة و للحليم من هفوة

فرمود سه چيز است كه لابد از سه چيز است - براي سواركار سقوط و براي شمشيرزن كندي تيغ و خطا - براي بردباري زلت و لغزش.

ثلاثة فيهن البلاغة: التقرب من معني البغيه و التبعد من حشو الكلام و الدلالة بالقليل علي الكثير.

سه چيز است كه در آن بلاغت و رسائي است تقرب و نزديك شدن به مقصود - دوري از سخن دراز و دلالت و راهنمائي به كم از زياد.

النجات في ثلاث: تمسك عليك لسانك و يسعك بيتك و تندم علي خطيئتك.



[ صفحه 226]



فرمود نجات در سه چيز است نگاهداشتن زبان و گشادگي و وسعت در خانه - و ندامت و پشيماني در خطاء.

الجهل في ثلاث في تبدل الاخوان و النابذة بغير بيان و التجسس عما لا يفي.

ناداني در سه چيز است تغيير دوستان و عوض كردن رفيقان - مخالفت بدون جهت - تجسس از چيزي كه فايده ندارد.

ثلاث من كن فيه كن عليه - المكر - و النكث و البغي و ذلك قول الله و لا يحيق المكر السيئي الا باهله: فانظر كيف كان عاقبة مكرهم انا دمرناهم و قومهم اجمعين [1] و قال جل وعز و من نكث فانما ينكث علي نفسه [2] و قال يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم متاع الحيوة الدنيا. [3] .

فرمود سه چيز است كه اگر داشته باشي عليه خودت مي باشد - (مكر - كيد و حيله) نكث و پيمان شكني - بغي و كينه و عداوت اين سخن از كلام الهي مستفاد مي شود كه در سه آيه مي فرمايد:

1 - حيله ها به خود آدمي برگشت مي كند - بنگر چگونه عاقبت خدعه ها آدمي را از سر به زمين مي زند.

2 - هر كس عهدشكن باشد پيمان شكن نفس خود بوده - چه نفس عهدشكني براي خود و ديگران است.

3 - اي گروه مردم كينه و بغي و عداوت شما به جان خود شما برگشت مي نمايد و اين متاع زندگي است بايد از اين سه رذيلت دوري كرد كه اگر در خانه دل آدمي وارد شود بدون شك به خودش نيز اثر مي بخشد.

ثلاث يحزن المرء عن طلب المعالي: قصر الهمة - و قله الحيلة و ضعف الرأي

سه چيز مانع رشد و ترقي و تعالي آدمي است - كوتاهي همت - كمي تدبير - سستي رأي

الحزم في ثلاثة: الاستخدام للسلطان - و الطاعة للوالد - و الخضوع للمولي

دورانديشي در سه چيز است - خدمت سلطان - اطاعت پدر - تواضع براي دوستان.

الانس في ثلاث: في الزوجة الموافقه - و الولد البار - و الصديق المصافي.

انس در سه چيز است با زن موافق با فرزند نيكو با دست باصفا.



[ صفحه 227]



من رزق ثلاثا نال ثلاثا و هو الغني الاكبر: القناعة بما اعطي و اليأس مما في ايدي الناس و ترك الفضول.

كسي كه سه چيز نصيب او شود به سه چيز نائل گردد و آن بي نيازي بزرگي است - قناعت به آنچه به او مي رسد نوميدي از آنچه دست مردم است و ترك اضافات زندگاني.

لا يكون الجواد جوادا الا بثلاثة: يكون سخيا بماله علي حال اليسر و العسر و ان يبذله للمستحق و يري ان الذي اخذه من شكر الذي اسدي اليه اكثر مما اعطاه.

هيچ بخشنده اي بخشنده نيست مگر به سه نشاني: بذل مال در حال سختي و آساني و بذل به مستحق و چون بذل مال نمود و گيرنده سپاسگزاري كرد بيشتر به او بذل نمايد.

ثلاثة لا يعذر المرء فيها مشاورة ناصح و مداراة حاسد و التحبب الي الناس.

سه چيز است كه مرد عذري در آن ندارد - مشاورت با ناصح - مدارات با حسود - دوستي با مردم.

لا يعد العاقل عاقلا حتي يستكمل ثلاثا اعطاء الحق من نفسه علي حال الرضاء و الغضب و ان يرضي للناس ما يرضي لنفسه و استعمال الحلم عند العثرة.

هيچ عاقلي جزو عقلا محسوب نمي شود مگر پس از سه چيز - اعطاء حق در حال رضا و غضب و رضاي در كار خلق به آنچه براي خود راضي است - حلم و شكيبائي در لغزش.

لا تدوم النعم الا بعد ثلاث معرفة بما يلزم الله سبحانه فيها و اداء شكرها و يعيب فيها.

نعمت دوام نمي كند مگر پس از سه چيز: شناختن نعمت و آنچه خداوند لازم دانسته - اداء شكر آن نعمت و عيب در آن از نظر خود - چه نعمت هميشه نعمت و خوب است ولي ناسپاسي و بي اندازه بودن آن نقمت است.

ثلاث من ابتلي بواحدة منهن تمني الموت فقر متتابع و حرمه فاضحه و عدو غالب

سه چيز است كه ابتلاي به يكي از آنها موجب آرزوي مرگ مي شود - فقر پي درپي - حرام دانستن آنچه سبب فضيحت و رسوائي است و دشمن غالب كه هر يك از آن موجب آرزوي مرگ است.

من لم يرغب في ثلاث ابتلي بثلاث من لم يرغب في السلامة ابتلي بالخذلان و من لم يرغب في المعروف ابتلي بالندامة و من لم يرغب في الاستكثار من الاخوان ابتلي بالخسران.



[ صفحه 228]



فرمود كسي كه ميل به سه چيز نكند در سه چيز مبتلا گردد:كسي كه راغب سلامتي نباشد به خذلان مبتلا گردد كسي كه راغب دانش نباشد به پشيماني و كسي كه مايل در بسياري داشتن دوستان نباشد به خسران مبتلا شود.

ثلاث يجب علي كل انسان تجنبها: مقارنة الاشرار و محادثة النساء - و مجالسة اهل البدع.

فرمود سه چيز است كه بر آدمي واجب است از آن احتراز كند - نزديك شدن به اشرار ناس و سخن گفتن با زنان - همنشيني با تبهكاران.

ثلاثة تدل علي كرم المرء - حسن الخلق و كظم الغيظ و غض الطرف.

سه چيز است كه نشانه كرامت آدمي است: خوش اخلاقي - فرونشاندن غضب - نرم و ملايم سخن گفتن.

من وثق بثلاثة كان مغرورا: من صدق بما لا يكون و ركن الي من لا يثق به و طمع في ما لا يملك.

كسي كه به سه چيز اعتماد كرد مغرور مي گردد، (به مال و منالي كه دارد) به كسي كه تصديق او را بنمايد بدون دليل - به تكيه گاهي كه مورد وثوق نيست و طمع در مالي كه ملكيت ندارد.

ثلاثة من استعملها افسد دينه و دنياه: من اساء ظنه و امكن من سمعه و اعطي قيادة حليلة.

سه چيز است كه استعمال آن دين و دنيا را تباه كند - ظن و گمان بد - امكان هر چه شنيده - تسليم قيدزن شدن.

افضل الملوك من اعطي ثلاث خصال: الرأفة و الجود و العدل.

بهترين پادشاهان كسي است كه سه خصلت داشته باشد رأفت و مهرباني - جود و بخشش - عدالت و دادگستري.

و ليس يحب للموك ان يفرطوا في ثلاث: في حفظ الثغور - و تفقد المظالم و اختيار الصالحين لاعمالهم.

براي ملوك دوست دارتر از آن نيست كه در سه چيز افراط و اصرار نمايد - حفظ



[ صفحه 229]



ثغور و سرحدات، تفقد مظالم و ستمديدگان و انتخاب صلحاء براي اعمال يعني حسن انتخاب كارمندان دولت و واگذاري هر كار به كاردان علاقمند بدان.

ثلاث خصال تجب للموك علي اصحابهم و رعيتهم: الطاعة لهم - و النصيحة لهم في المغيب و المشهد و الدعاء بالنصر و الصلاح.

سه چيز است كه بايد پادشاهان دوست بدارند و دوستي آن براي ملوك واجب است - اطاعت پادشاه و نصيحت در غياب و حضور - دعاء در نصر و صلاح ياري در مصلحت كار.

ثلاثة تجب علي السلطان للخاصة و العامه - مكافاة المحسن بالاحسان ليزدادوا رغبة فيه و تغمد ذنوب المسئي ليتوب و يرجع عن غيه و تألفهم جميعا بالاحسان و الانصاف

براي پادشاهان سه چيز واجب است كه براي خاصه و عامه رعايت كنند - مكافات و تقدير از نيكوكاران تا رغبت بيشتري در كار نشان دهند - تحقير و كيفر بدكاران براي آنكه توبه كنند و به صلاح پيوندند - الفت و مهرباني به عموم در احسان و انصاف.

ثلاثة اشياء من احتقرها من الملوك و اهملها تفاقمت عليه. خامل قليل الفضل شد عن الجماعة و داعية الي بدعة جعل جنة الامر بالمعروف و النهي عن المنكر و اهل بلد جعلوا لانفسهم رئيسا يمنع السلطان من اقامة الحكم فيهم.

سه چيز است كه اگر پادشاهان كوچك شمارند و اهمال كنند مغلوب آن مي گردند ساقط كردن فضلا از ميان مردم - دعوت خلق به بدعت و سپر قرار دادن براي امر به معروف و نهي از منكر كه مانع رشد عقلي گردد و كسي را كه مردم براي فصل اختلافات خود انتخاب كرده اند و قضاوت به او داده اند او را منع كند از قضاوت.

به عبارت ساده ايجاد اختلاف بين علماء و جهال و ايجاد دره عميق بين عالم و جاهل - بدعت و خودمختاري عليه قوانين آسماني - تا معروف و منكر شناخته شود و منع قضاوت كساني كه مورد وثوق مردم هستند به ضرر فرمانروايان است.

العاقل لا يستخف باحد و احق من لا يستخف به ثلاثة: العلماء و السلطان و الاخوان: لانه من استخف بالعلماء افسد دينه و من اسخف بالسلطان افسد دنياه و من استخف بالاخوان افسد مروته.

فرمود خردمند احدي را تحقير و سرزنش نمي كند و شايسته ترين كساني كه هيچ گاه نبايد تحقير شوند سه طبقه اند: علماء و دانشمندان - پادشاهان و فرمانروايان - برادران و



[ صفحه 230]



اخوان زيرا تحقير علماء موجب فساد دين مي گردد و سبب سقوط ملت مي شود تحقير پادشاهان موجب تباهي زندگي دنيا و تزلزل امنيت مي گردد و تحقير برادران سبب مروت و تشريك مساعي زندگي خواهد شد.

وجدنا بطانة السلطان ثلاث طبقات: طبقة موافقة للخير و هي بركة عليها و علي السلطان و علي الرعية و طبقة غايتها المحامدة علي ما في ايديها فتلك لا محموده و لا مذمومة بل هي الي الذم اقرب و طبقة موافقة للشر و هي مشؤومة مذمومة عليها و علي السلطان

فرمود سه طبقه را من آستر لباس پادشاه يافتم يعني نگهبان حافظ بايد باشند.

طبقه اول آنها كه براي خيرات و مصالح موافقند و اين كار بركتي براي خودشان و سلطان دارد و رعيت هم برخوردار مي گردد.

طبقه دوم هدفشان شكر از آن چيزي است كه در دست دارند يعني در مقام و منصبي كه به آنها داده شده شكرگزار گردند اينها نه شايستگي دارند نه بدي.

طبقه سوم آنهائي هستند كه موافق شرور و شهوات مي باشند كه بدبين و بدگمان و بدمنش و بدروش و شوم و زشت و ناپسند هستند هم براي سلطان هم براي رعيت.

ثلاثة اشياء يحتاج الناس طرا اليها الا من و العدل و الخصب

سه چيز است كه همه محتاج آن هستند امنيت - دادگستري فراواني نعمت.

ثلاثة تكدر العيش السلطان الجائر و الجار السوء و المرأه البذية

سه چيز است كه زندگي را تيره مي سازد: حاكم ستمكار - همسايه بداخلاق - زن بدرفتار.

لا تطيب السكني الا بالثلاث.الهواء الطيب و الماء الغزير العذب و الارض الخواره.

مسكن خوب آنجا است كه سه چيز داشته باشد هواي لطيف - آب گواراي فراوان - زمين مسطح نرم مستعد كشاورزي.

ثلاثة تعقب الندامة: المباهات و المفاخرة و المعازه.

سه چيز است كه پشيماني پشت سر آن است: افتخارات بيجا - خودستائي - معارضه در عزت و شرافت.



[ صفحه 231]



ثلاثة مركبة في بني آدم الحسد - و الحرص و الشهوة

سه چيز است كه آدمي از آن تركيب يافته - حسد و حرص و شهوت.

من كان فيه خلة من ثلاثة انتظمت فيه ثلاثتها في تفخيمه و هيبته و جماله من كان له ورع او سماحه او شجاعه

كسي كه در آن دوستي سه چيز باشد نظم كار او در سه چيز مسلم است در بزرگواري - در هيبت و وقار - در جمال و زيبائي و آن كسي است كه در او پارسائي و گذشت و شجاعت باشد.

ثلاث خصال من رزقها كان كاملا، العقل و الجمال و الفصاحة

سه خصلت است كه روزي هر كه شود او را كامل مي نمايد عقل و خرد - جمال و زيبائي - فصاحت و بلاغت

ثلاثة تقضي لهم بالسلامة الي بلوغ غايتهم المرأة الي انقضاء حملها و الملك الي ان ينفد عمره و الفائب الي حين ايابه

سه چيز است كه بايد دعا كرد به كمال برسد: زني كه نزديك وضع حمل است - پادشاهي كه در آخر عمر است - غايب و مسافري كه نزديك مراجعت او است.

ثلاثة تورث الحرمان: الالحاح في المسأله - و الغيبه - و الهزه

سه چيز است موجب حرمان مي گردد اصرار در سؤال، غيبت كردن پشت سر ديگري و هزه و استهزاء و استخفاف ديگران كه سبب پشيماني مي گردد.

ثلاثة تعقب مكروها: حمله البطل في الحرب في غير فرصة و ان رزق الظفر و شرب الدواء من غير عله و ان سلم منه و التعرض للسلطان و ان ظفر الطالب بحاجته منه.

سه چيز است كه كراهت آور است: حمله قهرمانان جنگي در غيرفرصت اگر چه پيروزي او حتمي باشد - خوردن دواء بي جهت و بدون احتياج اگر چه سلامتي در آن باشد تعرض به پادشاهان اگر چه پيرزني در مطلوب داشته باشد.

ثلاث خصال يقول كل انسان انه علي صواب منها - دينه الذي يعتقده و هواء الذي يستعلي عليه و تدبيره في اموره

سه چيز است كه هر آدمي آن را صواب و صحيح مي داند دين و عقيده، هوا و تمايلات و تدبير در امور زندگي.

الناس كلهم ثلاث طبقات: سادة مطاعون و اكفاء متكافون و اناس معادون.



[ صفحه 232]



مردم جهان سه طبقه اند: مردم بزرگوار كه ديگران مطيع ايشان مي باشند، آنها كه كفو و همسر و همفكر يكديگر هستند، مردمي كه دشمن و بدبين و بدخواه دولتها مي شوند.

قوام الدنيا بثلاثة اشياء النار و الملح و الماء

اركان هستي به سه چيز است آتش و نمك و آب.

من طلب ثلاث بغير حق حرم ثلاثة بحق - من طلب الدنيا بغير حق حرم الاخرة بحق و من طلب الرئاسة بغير حق حرم الطاعة له بحق و من طلب المال بغير حق حرم بقاؤه له بحق.

فرمود كسي كه سه چيز را بدون استحقاق بطلبد سه چيز به شايستگي بر او حرام مي شود كسي كه دنيا را بدون حق بخواهد آخرت به حق از او سلب گردد كسي كه رياست بدون شايستگي بخواهد اطاعت به حق از او سلب مي شود كسي كه مال بدون استحقاق بطلبد بقاء مال و زندگي بر او حرام مي گردد.

اذا لم تكن في الملوك خصله من ثلاث فليس لمولاه في امساكه راحة: دين يرشده - او ادب يسوسه - او خوف يروعه

وقتي كه در پادشاهان سه خصلت نباشد براي رعيت و غلامان او راحتي نخواهد بود. ديني كه او را به رشد عقلي برساند - ادبي كه سياست او را روشن كند - يا خوف و ترسي كه او را از تعدي برحذر دارد.

ان المرء يحتاج في منزله و عياله الي ثلاث خصال يتكلفها و ان لم يكن في طبعه ذلك: معاشرة جميله - و سعة بتقدير - و غيره بتحصن.

آدمي براي زندگي دروني زن و فرزندش محتاج به سه چيز است اگر چه طبيعي نباشد و به تكلف عمل كند معاشرت نيكو تا زن و فرزند از او راضي باشد - وسعت معين كه مقدار توانائي او در وسعت زندگي معلوم باشد - غيرت محكم كه روش خاص او در حفظ ناموس معين باشد.

كل ذي صناعة مضطر الي ثلاث خصال يجتلب بها المكسب و هو ان يكون خادما بعمله مؤديا للامانة فيه - مستعملا لمن استعمله.

هر هنرمندي ناگزير است از سه خصلت كه به وسيله او جلب كسب و پيشه كند - در كار



[ صفحه 233]



خود زيرك و دانا باشد - امانت را حفظ كند - در كار خود ذوق و شوق نشان دهد.ثلاث من ابتلاه بواحدة منهن كان طائح العقل: نعمة مولية و زوجة فاسده و فجيعة بحبيبه.

سه چيز است كه ابتلا به يكي از آنها عقل آدمي را از كار مي اندازد - تبديل شدن نعمت زن فاسد يا مفسد - فاجعه اي كه براي دوستان اتفاق افتد.

جعلت الشجاعه علي ثلاث طبايع لكل واحدة منهن فضيلة ليست للاخري السخاء بالنفس و الانفة من الذل و طلب الذكر فان تكاملت في الشجاع كان البطل الذي لا يقام لسبيله و الوسوم بالاقدام في عصره و ان تفاضلت فيه بعضها علي بعض كانت شجاعته في ذلك الذي تفاضلت فيه اكثر و اشد اقداما

شجاعت در سه طبيعت فطري است و براي هر يك از آنها فضيلتي شناخته مي شود كه براي ديگري آن فضيلت نيست. سخاء به نفس كه از جان گذشتگي نشان بدهد، آنكه تعب و رنج و ذلت را متحمل گردد - نام و شهرت خواهي - اگر شجاعت كامل شد آن قهرمان در عصر خودش به حدي متوقف نمي شود و اگر در بعضي از قسمت ها مهارت و تخصص يافت در ساير موارد هم مي كوشد كه شدت و قوت يابد.

ثلاثة لا ينبغي للمرء الحازم ان يتقدم عليها: شرب السم للتجربه و ان نجا منه و افشاء السر الي القرابة الحاسد و ان نجا منه و ركوب البحر و ان كان الغني فيه

فرمود سه چيز است كه شايسته نيست مرد دورانديش مبادرت كند.

خوردن سم ولو براي تجربه داروئي باشد و اگر چه از آن نجات يابد.

افشاء سر ديگران در خويشان حسود اگر چه در آن نجات باشد.

سوار شدن بر آب دريا بدون وسيله ي كامل اگر چه در آن بي نيازي او تأمين گردد.

لا يستغني اهل كل بلد عن ثلاثة: يفزع اليه في امر دنياهم و آخرتهم فان عدموا ذلك كانوا همجا -: ففيه عالم ورع - و امير خير مطاع و طبيب بصبر ثقة

بي نيازي نيست اهل شهري را از سه چيز كه درباره آن فزع و بيقراري در امر دنيا و آخرت مي كنند اگر چه به حماقت و سفاهت هم باشد. يعني هر شهري گروهي از اين مردم سفله و پست دارد كه براي هر كار بزرگ يا كوچك جزع و فزع و داد و فرياد مي نمايند. در مرگ فقيه عالم و پرهيزكاري كه در آن قوم است در فرمان امير مطاع و نيك خو و اطاعت طبيب بصير و مورد اعتماد



[ صفحه 234]



اين سه طبقه مورد علاقه هر شهري هستند كه در مرگ آنها بيقراري نشان مي دهند.

يمتحن الصديق بثلاث خصال - فان كان مواتيا فيها - فهو الصديق المصافي و الا كان صدين رخاء لا صديق شده - تبتغي منه مالا - او تأمنه علي مال او تشاركه في مكروه.

فرمود دوستان در سه خصلت آزمايش مي شوند، يكي در مواردي كه سختي و گرفتاري يا مرگ و عيشي پيش آيد، دوست خالص شناخته مي شود يا آدمي صاحب مال فراواني بشود يا دوست خود را امين بر مالي نمايد، يا او را شركت در يك امر مكروهي دهد آنگاه سستي و استواري دوستان معلوم مي گردد.

ان يسلم الناس من ثلاثة اشياء كانت سلامة شامله - لسان السوء يد السوء و فعل السوء

آدمي در سه مورد بايد سلام كند و بگذرد تا به سلامت بماند به آدم بدزبان و به دست ستمكار و بدعمل بايد از اين ها دوري جست و اگر ناچار برخوردي دارد به سلام والسلامي بگذرد.

يجب للوالدين علي الولد ثلاثة اشياء شكرهما علي كل حال - و طاعتهما فيما يأمر انه و ينهيانه عنه في غير معصية الله و نصيحتهما في السر و العلانية

بر پدر و مادر واجب است كه سه چيز را در فرزند مورد نظر قرار دهند سپاسگزاري و شكرگزاري را در هر حال كه هستند اطاعت از والدين را در هر امري مي نمايند و بازداشتن آنها در معصيت و نصيحت كردن آنها در سر و علن - پنهان و آشكار

تجب للولد علي والده ثلاث خصال اختياره لوالدته و تحسين اسمه و المبالغه في دينه.

واجب است براي هر فرزندي سه حق بر پدر و مادر او را نام نيكو نهد و ادب نيكو نمايد و براي پدر يا مادر شدن آماده سازد و بدين حق راهنمائي كند.

تحتاج الاخوة فيما بينهم الي ثلاثة اشياء: فان استعملوها و الا تباينوا و تباغضوا و هي التناصف و التراحم و نفي الحسد

دوستي و برادري به سه چيز بسته است كه موجب گسيختگي و تباهي و غضب نشود. انصاف در كار ادامه محبت و رحمت و دوستي و تبادل آن - نفي حسد كه به هم حسد نورزند.

اذا لم تجتمع القرابة علي ثلاثة اشياء تعرضوا الدخول الوهن عليهم و شماتة الاعداء بهم و هي ترك الحسد فيما بينهم لئلا يتخربوا فيتشتت امرهم و التواصل ليكون



[ صفحه 235]



ذلك حاويا لهم علي الالفة و التعاون لتشملهم العزه

فرمود اگر دوستي و خويشاوندي در سه چيز نباشد وهن و سستي در اركان دوستي حاصل مي شود بلكه به دشمني مي كشد يكي ترك حسد كه ريشه تشكل و اجتماع را مي كند و آنها را از هم متلاشي و پريشان مي كند ديگر تواصل و پيوند خون است كه سبب حاوي حرارت دوستي است سوم تعاون و همكاري و حمايت و كمك است تا اجتماع آنها را بر اساس عزت استوار سازد.

لا غني بالزوج عن ثلاثة اشياء فيما بينه و بين زوجته و هي الموافقة ليجتلب بها موافقتها و محبتها و هواها و حسن خلقه معها و استعماله استمالة قلبها بالهيئة الحسنة في غفها و توسعه عيلها

هيچ شوهري براي زن از سه چيز بي نياز نيست موافقت و توافق نظر و سليقه است كه زندگي شيرين گردد درخواست موافقت و محبت با دوستان - حسن خلق و خوشرفتاري با زن است به بازي زندگي گرفتن و استمالت او در ظاهر و باطن و توسعه زندگي بر او تا تلخكامي راه نيابد.

لا يتم المعروف الا بثلاث خصائل تبجيله و تقليل كثيره و ترك الامتنان به

دوستي تكميل نمي شود مگر به سه شرط: تبجيل و احترام به دوست - كم كردن دوستان و نگاه داشتن آن - منت نگذاشتن بر دوست.

و السرور في ثلاث خصال في الوفاء و رعاية الحقوق و النهوض في النوائب

عيش و شادماني با سه دوست برقرار است - در حال وفاداري - رعايت حقوق متبادله - تشريك مساعي در مصائب

ثلاثة يستدل بها علي اصابة الراي: حسن اللقاء - حسن الاستماع حسن الجواب

سه چيز است كه دليل راستي و درستي فكر است، برخورد خوب، خوب گوش دادن به سخن و خوب پاسخ دادن

الرجال ثلاثة: عاقل و احمق و فاجر: فالعاقل ان كلم اجاب و ان نطق اصاب و ان سمع وعي و الاحمق ان تكلم عجل و ان حدث ذهل و ان حمل علي القبيح فعل: و الفاجر ان ائتمنه خانك و ان حدثته شانك

مردم سه دسته است عاقل و خردمند، احمق و نابخرد، فاجر و فاسق، عاقل كسي است



[ صفحه 236]



كه اگر با او سخن گفتي پاسخ مي دهد و اگر او سخن گفت درست مي گويد و اگر شنيد خوب گوش مي دهد و دقت مي كند.

احمق اگر سخن بگويد شتابزدگي دارد و اگر با او سخن بگوئي توجه نمي كند، و اگر حمل بر زشتي كردي عمل مي كند. فاجر آن كسي است كه اگر اعتماد بر او كردي خيانت مي كند و اگر براي او سخني گفتي تو را تحقير مي نمايد.

الاخوان ثلاثة: فواحد كالغذا الذي يحتاج اليه كل وقت فهو العاقل و الثاني في معني الداء و هو الاحمق و الثالث في معني الدواء فهو اللبيب

برادران سه دسته اند: يكي مانند غذا مي باشد كه هر وقت آدم محتاج به آن است آن عاقل است دومي مانند درد است كه به ندرت احتياج بدان مي كنند و آن احمق است سوم مانند دوا است كه خردمند است.

ثلاثة اشياء تدل علي عقل فاعلها: الرسول علي قدر من ارسله و الهدية علي قدر مهديها و الكتاب علي قدر كاتبه

فرمود سه چيز است كه نشانه عقل صاحبش مي باشد قاصد و سفير و پيغامبر نماينده ميزان عقل كسي است كه او را فرستاده، هديه است كه مقدار و ارزش مهدي را نشان مي دهد، كتاب است كه قدرت علمي نويسنده و مقدار ارزش و فكر او را مي رساند.

العلم ثلاثة آية محكمة و فريضة عادله و سنة قائمة

علم سه قسمت است يك آيت محكم غيرقابل بحث - فريضه عادله كه احكام شريعت است - سنت قائمه كه روش پسنديده سعادت آميز است.

الناس ثلاثة جاهل يأبي ان يتعلم و عالم قد شفه علمه - و عاقل يعمل لدنياه و اخرته.

مردم سه دسته اند ناداني كه نمي خواهد بداند، و عالم كه آشكار مي كند دانش خود را و خردمندي كه عمل مي كند براي دنيا و آخرتش

ثلاثة ليس معهن غربة - حسن الادب - كف الاذي - مجانبة الريب

سه چيز است كه غيرت آور نيست، ادب خوب، بي آزاري، دوري از شك و شبهه

الايام ثلاثة فيوم مضي لا يدرك و يوم الناس فيه فينبغي ان يغتنموه و غدا انما في ايديهم امله



[ صفحه 237]



روزگار سه نوع است روزي كه گذشته و درك نمي شود، روزي كه مردم در آن هستند، روزي كه فرصت غنيمتي در آن هست و مي توان ذخيره اي نمود.

من لم تكن فيه ثلاث خصال لم ينفعه الايمان حلم يرد به جهل الجاهل ورع يحجزه عن طلب المحارم و خلق يداري به الناس

كسي كه سه خصلت در او نباشد ايمان او نفعي نمي رساند: حلم و بردباري كه جهل نابخردان را هضم كند، ورع و پارسائي كه او را از ارتكاب حرام نگاه دارد، اخلاقي كه او را با مردم به مدارا وادارد.

ثلاث من كن فيه استكمل الايمان - من اذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق و اذا رضي لم يخرجه رضاه الي الباطل و من اذا قدر عفا

سه چيز است كسي كه دارا شد ايمانش كامل مي شود كسي كه در غضب حق و حقيقت را در نظر داشته باشد و چون راضي شد به باطل نگرايد و در تنگي عفو كند.

ثلاث خصال يحتاج اليها صاحب الدنيا - الدعه من غير توان - و السعة مع قناعه و الشجاعة من غير كسلان

فرمود سه چيز است هر كس علاقه به زندگي داشته باشد محتاج بدان است، حفظ عيش زندگي است - وسعت باقناعت، شجاعت بدون كسالت است وگرنه زندگي خسته كننده است.

ثلاثة اشياء لا تنبغي العاقل ان ينساهن علي كل حال فناء الدنيا و تصرف الاحوال و الافات التي لا امان لها

سه چيز است كه خردمند ناگزير است فراموش نكند، فناي دنيا، تغييرات زندگي حوادثي كه تأمين ندارد.

ثلاثة اشياء لا تري كامله في واحد قط: الايمان و العقل و الاجتهاد

سه چيز است كه كامل آن نزد كسي جمع نمي شود ايمان، عقل، قدرت فهم

الاخوان ثلاثة مواس بنفسه و اخر مواس بماله و هما الصادقان في الاخا و الاخر يأخذ منك البلغه و يريدك بعض اللذة فلا نعده من اهل الشقة

فرمود برادران سه دسته اند: يك دسته آنها كه با تو مواسات به جان مي كنند و دسته اي كه مواسات به مال مي كنند و هر دو هم صادق و ثابت در دوستي هستند و سوم آن كس كه از تو مي خواهد



[ صفحه 238]



براي كفايت خودش هر چه بتواند بگيرد و زندگي كند او را نبايد جزء دوستان شمرد.

لا يستكمل عبد حقيقة الايمان حتي تكون فيه خصال ثلاث الفقه في الدين و حسن التقدير في المعيشة و الصبر علي الرزايا

فرمود بنده حقيقي از نظر ايمان كسي است كه داراي سه خصلت باشد.

اول دين را شناخته و درك نموده گرفته و به كار بسته است.

دوم تدبير و فكر زندگي او رسا و خوب باشد تا معيشت او به خوشي بگذرد.

سوم صبر و شكيبائي در حوادث گوارا و ناگوار نشان دهد.

و لا قوة الا بالله العلي العظيم [4] .

اگر به ديده ي انصاف توجه شود ملاحظه مي نمائيد هر يك از اين كلمات حاصل زندگاني يك عالم متبحر خردمند خرده بين است و امام عليه السلام اين همه كلمات حكمت آميز معرفت انگيز را از منبع علم و دانش وحي و الهام گرفته و شمع فروزان راه تاريك خلق قرار داده است تا از آن استفاده نمايد و با به كار بردن معاني آن سعادتمند گردند:!!



[ صفحه 239]




پاورقي

[1] سوره نمل آيه 52.

[2] سوره فتح آيه 10.

[3] سوره يونس آيه 24.

[4] تحف العقول ص 324.


الفقهاء


قال صاحب الجواهر: الجماعة مستحبة في الفرائض كلها كتابا و سنة، متواترة و اجماعا، بل ضرورة من الدين، يدخل منكرها في سبل الكافرين.

و أجمعوا علي أن الجماعة لا تجوز اطلاقا في صلاة النوافل، قال الامام الرضا حفيد الامام الصادق عليهماالسلام: لا يجوز أن يصلي تطوعا في جماعة، لأن ذلك بدعة، و كل بدعة ضلالة، و كل ضلالة في النار.



[ صفحه 232]



و لا تجب الجماعة بحسب الأصل الا في الجمعة و العيدين مع اجتماع الشروط. و يأتي الكلام في ذلك ان شاء الله، و تجب بالعارض، كالنذر و العهد و اليمين، و علي من جهل القراءة اذا امكنه أن يؤدي الفريضة خلف الامام.


حج التمتع


قدمنا ان حج التمتع مركب من العمرة، و الحج، و لذا تحتم علي الممتع واجبان: الأول تعيين التقصير بعد السعي بين الصفا و المروة، الثاني التخيير بين التقصير و الحلق بعد الذبح بمني، و الحلق أفضل. و يدل علي الأول، أي تعيين التقصير بعد السعي قول الامام الصادق عليه السلام: اذا فرغت من سعيك، و أنت متمتع، فقصر من شعرك.. و قلم من اظافرك. و قوله: ليس في المتعة الا التقصير.

أما الواجب الثاني، و هو التخيير بين التقصير و الحلق بعد الذبح فقال صاحب الحدائق: هو المشهور بين الاصحاب، و قال صاحب الجواهر: لا أجد فيه خلافا الا في الصرورة، و الذي تلبد شعره، أو عقصه، أي شده و فتله، و يدل عليه قول الصادق عليه السلام: ينبغي للصرورة أن يحلق، و ان كان قد حج فان شاء قصر، و ان شاء حلق، و اذا تلبد شعره، أو عقصه فان عليه الحلق و ليس عليه التقصير.

و فهم اكثر الفقهاء هذه الرواية، و ما اليها علي أن الصرورة، و من تلبد شعره يتأكد الحلق في حقهما، و لا يتعين، و ذهب البعض الي أن الحلق متعين عليهما. و مهما يكن، فان الحلق بالنسبة للصرورة و الملبد موجب للعلم و الجزم بفراغ الذمة و امتثال التكليف، سواء أكان المطلوب هو التعيين أو التخيير. أما التقصير فلا يوجب هذا الحزم و القطع، لاحتمال أن يكون المطلوب هو الحق بالذات علي سبيل التعيين. و من أجل هذا نميل الي تعيين الحلق علي الصرورة و الملبد، و الي التخيير بالقياس الي غيرهما.. بل جاء في الرواية الصحيحة أن الامام الصادق عليه السلام قال: يجب الحلق علي ثلاثة: رجل لبد، و رجل حج بداية، و لم يحج قبلها، و رجل عقص شعره.

و حكم القارن و المفرد حكم المتمتع في التخيير بين الحلق و التقصير بعد الذبح بمني.



[ صفحه 211]




ربا غير الدين


اتفق الفقهاء علي أن الربا يثبت أيضا في البيع بالشرطين الآتيين، و اختلفوا في غير البيع، و ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر، و السيد اليزدي في الملحقات الي أن الربا يثبت في الصلح، و في كل معاوضة يمكن التفاضل فيها بين العوضين، و استدلوا علي ذلك بالادلة الدالة علي تحريم الربا بوجه عام الشامل لكل زيادة، و أيضا استدلوا بنصوص خاصة دلت علي اشتراط المماثلة، و عدم الزيادة، مع اتحاد الجنس، منها قول الامام عليه السلام: الفضة مثلا بمثل، و ليس فيها زيادة و لا نقصان، و المستزيد في النار، و هو شامل للبيع و غير البيع، و منها أن الامام سئل عن الرجل يدفع الي الطحان الطعام، فيقاطعه علي أن يعطي صاحبه لكل عشرة أرطال اثني عشر رطلا دقيقا؟ قال: لا. و المقاطعة غير البيع، فدل علي أن الربا يثبت في غير البيع من المعاوضات، تماما كما يثبت بالبيع... و يشترط لثبوته في غير الدين شرطان: الأول أن يكون العوضان من جنس واحد، الثاني أن



[ صفحه 280]



يكونا مما يكال أو يوزن. و فيما يلي البيان:


الانفاق علي اللقيط


أجمعوا علي أن الملتقط لا تجب عليه نفقة اللقيط، فان كان له مال، كما لو وجد المال مشدودا في ثيابه، أو تحته أو فوقه أو الي جانبه انفق عليه من ماله باذن الحاكم، اذ لا ولاية للملتقط الا في الكفالة و الحضانة. تماما كالأم التي تملك الحضانة دون الانفاق مع وجود الاب، فان تعذر الرجوع الي الحاكم أو وكيله انفق عليه بالمعروف.. و اذا لم يكن للقيط مال فنفقته من بيت المال، فان تعذر يستعين الملتقط بالمحسنين، فان تعذرت الاستعانة بهم انفق الملتقط من ماله، و رجع بما انفق علي اللقيط بعد بلوغه و يساره اذا لم ينو التبرع، قال الامام الصادق عليه السلام: المنبوذ حر، فاذا كبر فان شاء توالي الذي التقطه، و الا فيرد عليه النفقة. و سئل عن اللقيطة؟ فقال: لا تباع و لا تشتري، ولكن تستخدمها بما انفقت عليها.



[ صفحه 315]




الفور


اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي أن خيار الفسخ يثبت علي الفور، فلو علم الرجل، أو المرأة بالعيب، و علم أيضا أن له الخيار، و أنه واجب علي الفور، و مع ذلك لم يبادر الي الفسخ لزم العقد، و اذا جهل بالعيب، أو علم به و جهل بأن له الخيار؛ أو علم بهما و جهل بأن الفسخ علي الفور فانه يكون معذورا في التأخير، علي أن يبادر الي الفسخ حين العلم بذلك.


بين الحد و التعزير


المراد بالحد هنا العقوبة التي نص عليها الشارع، و أوجب انزالها بالعاصي المرتكب جريمة معينة، و الغاية منه الردع و الزجر عن المحرمات، و يسمي الحد عقوبة مقدرة، لأن الشارع هو الذي قدرها.

أما التعزير في اصطلاح الفقهاء فهو العقوبة علي الكبائر من فعل الحرام، أو ترك الواجب اللذين لا تقدير للعقوبة عليهما، و انما ترك تقدير ذلك الي الحاكم بما يراه علي أن لا يبلغ في التقدير الحد المنصوص عليه للجرائم الأخر، كالقتل و مئة جلدة، و علي هذا يحمل قول الامام عليه السلام: «لكل شي ء حد، و لمن تجاوز الحد حد» أي ان حد الجريمة يعرف من نص الشارع، أو من تقدير الحاكم، و يسمي التعزير عقوبة مفوضة، لأنها قد فوضت الي نظر الحاكم.

و يثبت الموجب للتعزير بالاقرار مرتين، أو بشهادة عدلين، و لا تقبل شهادة النساء اطلاقا.

و قال الفقهاء: ان أسباب الحد سبعة: الزنا، و ما يتبعه كاللواط و المساحقة و القياد، و القذف، و شرب الخمر، و السرقة، و قطع الطريق، و الارتداد، و نتكلم



[ صفحه 246]



في هذا الفصل، و الفصول التي تليه عن هذه السبعة، و كثير غيرها من العقوبات الموجبة للتعزير التي ترك تقديرها لنظر الحاكم.


اذا قضي شيئا أمضاه


المحاسن 243، ح 235: عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن محمد بن أبي عمير، عن هشام بن سالم، قال: أبوعبدالله عليه السلام:....

إن الله إذا أراد شيئا قدره، فإذا قدره قضاه، فإذا قضاه أمضاه.


مصحف فاطمة


أصول الكافي 1 / 241، ح 5: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن أبي عبيده، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان فاطمة مكثت بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خمسة و سبعين يوما، و كان دخلها خزن شديد علي أبيها، و كان جبرئيل عليه السلام يأتيها فيحسن عزاءها علي أبيها، و يطيب نفسها و يخبرها عن أبيها و مكانه، و يخبرها بما يكون بعدها في ذريتها، و كان علي عليه السلام يكتب ذلك، فهذا مصحف فاطمة عليهاالسلام.


احذروا قاتل الناس


[أمالي الصدوق 153 - 152، المجلس 34، ح 5: حدثني علي بن أحمد بن عبدالله بن أحمد بن أبي عبدالله البرقي قال: حدثني أبي، عن جده أحمد بن أبي عبدالله، عن محمد بن علي القرشي، عن محمد بن سنان، عن عبدالله بن طلحة، و اسماعيل بن جابر، و عمار بن مروان، عن الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام:...].

ان عيسي بن مريم عليه السلام توجه في بعض حوائجه و معه ثلاثة نفر من أصحابه فمر بلبنات ثلاث من ذهب علي ظهر الطريق، فقال عيسي عليه السلام لأصحابه: ان هذا يقتل الناس، ثم مضي.

فقال أحدهم: ان لي حاجة، قال: فانصرف، ثم قال الآخر: ان لي حاجة فانصرف، ثم قال الآخر: لي حاجة فانصرف، فوافوا عند الذهب ثلاثتهم.

فقال اثنان لواحد: اشتر لنا طعاما، فذهب يشتري لهما طعاما فجعل فيه سما ليقتلهما كي لا يشاركاه في الذهب، و قال الاثنان: اذا جاء قتلناه كي لا يشاركنا.



[ صفحه 108]



فلما جاء قاما اليه فقتلاه ثم تغذيا فماتا، فرجع اليهم عيسي عليه السلام و هم موتي حوله، فأحياهم باذن الله تعالي ذكره، ثم قال: ألم أقل لكم: ان هذا يقتل الناس؟


المبادي ء و الأحزاب الباطلة


علل الشرائع 493-492، ب 243: أبي رحمةالله قال: حدثنا سعد بن عبدالله، قال: أيوب بن نوح، قال: حدثنا محمد بن أبي عمير، عن هشام بن الحكم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

كان رجل في الزمن الأول طلب الدنيا من حلال فلم يقدر عليها، و طلبها من حرام فلم يقدر عليها، فأتاه الشيطان فقال له: يا هذا انك قد طلبت الدنيا من حلال فلم تقدر عليها، و طلبتها من حرام فلم تقدر عليها، أفلا أدلك علي شي ء تكثر به دنياك و يكثر به تبعك؟

قال: بلي.

قال: تبتدع دينا و تدعو اليه الناس، ففعل فاستجاب له الناس فأطاعوه و أصاب من الدنيا، ثم انه فكر فقال: ما صنعت؟ ابتدعت دينا و دعوت الناس ما أري لي توبة الا آتي من دعوته اليه فأرده عنه، فجعل يأتي أصحابه الذين أجابوه فيقول: ان الذي دعوتكم اليه باطل و انما ابتدعته، فجعلوا يقولون: كذبت و هو الحق ولكنك شككت في دينك فرجعت عنه، فلما رأي ذلك عمد الي سلسلة فوتد لها وتدا ثم جعلها في عنقه و قال: لا أحلها حتي يتوب الله عزوجل علي.

فأوحي الله عزوجل الي نبي من الأنبياء: قل لفلان: و عزتي لو



[ صفحه 145]



دعوتني حتي تنقطع أوصالك ما استجبت لك حتي ترد من مات الي ما دعوته اليه فيرجع عنه.


امام از كجا فتوي مي دهد؟


سورة بن كليب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: امام طبق چه چيزي فتوي مي دهند؟

حضرت فرمود: طبق كتاب خدا.

عرض كردم: اگر در كتاب خدا نبود؟

فرمود: طبق سنت.



[ صفحه 215]



عرض كردم: اگر در كتاب و سنت نباشد چي؟

فرمود: چيزي وجود ندارد كه در كتاب و سنت نباشد.

من آن سؤال را يكي دو بار، تكرار كردم.

حضرت فرمود: تاييد مي شود، و موفق مي شود، و اما آنچه كه تو گمان مي كني پس آن نيست. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 2 ص 175 ح 15.


حديث 241


2 شنبه

اياك أن تخيف مؤمناً.

هرگز هيچ مؤمني را نترسان.

بحار، ج 75، ص 274


علمه بما يكون 08


مطلع الصحيفة الكاملة: حدثنا السيد الأجل نجم الدين بهاء الشرف أبوالحسن محمد بن الحسن بن أحمد بن علي بن محمد بن عمر بن يحيي العلوي الحسيني رحمه الله، قال: أخبرنا الشيخ السعيد أبو عبدالله محمد بن أحمد بن شهريار الخازن لخزانة مولانا أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام في شهر ربيع الأول من سنة ست عشرة و خمسمائة قراءة عليه



[ صفحه 233]



و أنا أسمع، قال: سمعتها علي الشيخ الصدوق أبي منصور محمد بن محمد بن أحمد بن عبدالعزيز العكبري المعدل رحمه الله، عن أبي المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشيباني، قال: حدثنا الشريف أبو عبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليهم السلام، قال: حدثنا عبدالله بن عمر بن خطاب الزيات سنة خمس و ستين و مائتين، قال: حدثني خالي علي بن النعمان الأعلم، قال: حدثني عمير بن متوكل الثقفي البلخي، عن أبيه متوكل بن هارون، قال: لقيت يحيي بن زيد بن علي عليه السلام [1] و هو متوجه الي خراسان، فسلمت عليه، فقال لي: من أين أقبلت؟.

فقلت: من الحج، فسألني عن أهله و بني عمه بالمدينة، و أحفي السؤال [2] عن جعفر بن محمد عليه السلام، فأخبرته بخبره و خبرهم، و حزنهم علي أبيه زيد بن علي عليه السلام. فقال لي: قد كان عمي محمد بن علي أشار علي أبي بترك الخروج، و عرفه ان هو خرج و فارق المدينة ما يكون اليه مصير أمره، فهل لقيت ابن عمي جعفر بن محمد عليه السلام؟ قلت: نعم. قال: فهل سمعته يذكر شيئا من أمري؟ قلت: نعم. قال: بم ذكرني خبرني؟ قلت: جعلت فداك، ما أحب أن أستقبلك بما سمعته منه فقال: أبالموت تخوفني؟ هات ما سمعته. فقلت: سمعته يقول انك تقتل و تصلب كما قتل أبوك و صلب، فتغير وجهه، فقال: (يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده أم الكتاب) [3] يا متوكل، ان الله عزوجل أيد هذا الأمر بنا، و جعل لنا العلم و السيف، فجمعا لنا، و خص بنو عمنا بالعلم وحده. فقلت: جعلت فداك، اني رأيت الناس الي ابن عمك جعفر بن محمد عليه السلام أميل منهم اليك و الي



[ صفحه 234]



أبيك. فقال: ان عمي محمد بن علي و ابنه جعفرا عليهماالسلام دعوا الناس الي الحياة، و نحن دعوناهم الي الموت. فقلت: يابن رسول الله، أهم أعلم أم أنتم؟ فأطرق الي الأرض مليا، ثم رفع رأسه و قال: كلنا له علم، غير أنهم يعلمون كل ما نعلم، و لا نعلم كل ما يعلمون، ثم قال لي: أكتبت من ابن عمي شيئا؟ قلت: نعم. قال: أرنيه، فأخرجت اليه وجها من العلم، و أخرجت له دعاء أملاه علي أبو عبدالله عليه السلام، و حدثني أن أباه محمد بن علي عليه السلام أملاه عليه، و أخبره أنه من دعاء أبيه علي بن الحسين عليهماالسلام من دعاء الصحيفة الكاملة، فنظر فيه يحيي حتي أتي علي آخره، و قال لي: أتأذن لي في نسخة؟ فقلت: يابن رسول الله، أتستأذن فيما هو عنكم؟ فقال: أما لأخرجن اليك صحيفة من الدعاء الكامل، مما حفظه أبي عن أبيه عليهماالسلام، و ان أبي أوصاني بصونها و منعها غير أهلها. قال عمير: قال أبي: فقمت اليه، فقبلت رأسه، و قلت له: و الله يابن رسول الله، اني لأدين الله بحبكم و طاعتكم، و اني لأرجو أن يسعدني في حياتي و مماتي بولايتكم.

فرمي صحيفتي التي دفعتها اليه الي غلام كان معه، و قال له: اكتب هذا الدعاء بخط بين حسن، و اعرضه علي لعلي أحفظه، فاني كنت أطلبه من جعفر - حفظه الله - فيمنعنيه. قال المتوكل: فندمت علي ما فعلت، و لم أدر ما أصنع، و لم يكن أبو عبدالله عليه السلام تقدم الي ألا أدفعه الي أحد، ثم دعا بعيبة [4] ، فاستخرج منها صحيفة مقفلة مختومة، فنظر الي الخاتم و قبله و بكي، ثم فضه و فتح القفل، ثم نشر الصحيفة و وضعها علي عينيه، و أمرها علي وجهه، و قال: و الله يا متوكل، لولا ما ذكرت من قول ابن عمي انني أقتل و أصلب لما دفعتها اليك، و لكنت بها ضنينا [5] ، و لكني أعلم أن قوله حق، أخذه عن آبائه، و أنه سيصح، فخفت أن يقع مثل هذا العلم الي بني أمية فيكتموه و يدخروه في خزائنهم لأنفسهم، فاقبضها و اكفنيها و تربص بها،



[ صفحه 235]



فاذا قضي الله من أمري و أمر هؤلاء القوم ما هو قاض، فهي أمانة لي عندك حتي توصلها الي ابني عمي محمد [6] و ابراهيم [7] ابني عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي عليهماالسلام فانهما القائمان في هذا الأمر بعدي. قال المتوكل: فقبضت الصحيفة، فلما قتل يحيي بن زيد صرت الي المدينة، فلقيت أبا عبدالله عليه السلام فحدثته الحديث عن يحيي.

فبكي و اشتد وجده به، و قال: رحم الله ابن عمي و ألحقه بآبائه و أجداده. و الله يا متوكل، ما منعني من دفع الدعاء اليه الا الذي خافه علي صحيفة أبيه، و أين الصحيفة؟.

فقلت: ها هي، ففتحها، و قال: هذا - و الله - خط عمي زيد، و دعاء جدي علي بن الحسين عليهماالسلام، ثم قال لابنه: قم يا اسماعيل، فائتني بالدعاء الذي أمرتك بحفظه و صونه، فقام اسماعيل فأخرج صحيفة كأنها الصحيفة التي دفعها الي يحيي بن زيد، فقبلها أبو عبدالله عليه السلام و وضعها علي عينيه، و قال: هذا خط أبي و املاء جدي عليهماالسلام بمشهد مني. فقلت: يابن رسول الله، ان رأيت أن أعرضها مع صحيفة زيد و يحيي؟ فأذن لي في ذلك، و قال: قد رأيتك لذلك أهلا، فنظرت و اذا هما أمر واحد، و لم أجد حرفا واحدا يخالف ما في الصحيفة الأخري، ثم استأذنت أبا عبدالله عليه السلام في دفع الصحيفة الي ابني عبدالله بن الحسن، فقال: (ان الله يأمركم أن تؤدوا الأمانات الي أهلها) [8] نعم، فادفعها اليهما، فلما نهضت للقائهما قال لي: مكانك، ثم وجه الي محمد و ابراهيم فجاءا، فقال: هذا ميراث ابن عمكما يحيي من أبيه، قصد خصكما به دون اخوته، و نحن مشترطون عليكما فيه



[ صفحه 236]



شرطا. فقالا: رحمك الله، قل فقولك المقبول. فقال: لا تخرجا بهذه الصحيفة من المدينة قالا: و لم ذلك؟ قال: ان ابن عمكما خاف عليها أمرا أخافه أنا عليكما. قالا: انما خاف عليها حين علم أنه يقتل. فقال أبو عبدالله عليه السلام: و أنتما فلا تأمنا، فوالله اني لأعلم أنكما ستخرجان كما خرج، و ستقتلان كما قتل، فقاما و هما يقولان: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم، فلما خرجا قال لي أبو عبدالله عليه السلام: يا متوكل، كيف قال لك يحيي ان عمي محمد بن علي و ابنه جعفرا دعوا الناس الي الحياة و دعوناهم الي الموت؟ قال: نعم، أصلحك الله، قد قال لي ابن عمك يحيي ذلك. فقال: يرحم الله يحيي ان أبي حدثني، عن أبيه، عن جده، عن علي عليهم السلام أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أخذته نعسة و هو علي منبره، فرأي في منامه رجالا ينزون علي منبره نزو القردة، يردون الناس علي أعقابهم القهقري، فاستوي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جالسا و الحزن يعرف في وجهه، فأتاه جبرائيل عليه السلام بهذه الآية (و ما جعلنا الرءيا التي أريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة في القرءان و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا) [9] يعني بني أمية. قال: يا جبرائيل، أعلي عهدي يكونون، و في زمني؟.

قال: لا، و لكن تدور رحي الاسلام من مهاجرك، فتلبث بذلك عشرا، ثم تدور رحي الاسلام علي رأس خمس و ثلاثين من مهاجرك، فتلبث بذلك خمسا، ثم لا بد من رحي ضلالة [10] هي قائمة علي قطبها، ثم ملك الفراعنة [11] قال: و أنزل الله تعالي في ذلك: (انا أنزلناه في ليلة القدر و ما أدريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من ألف شهر) تملكها بنوأمية ليس فيها ليلة القدر. قال: فأطلع الله عزوجل نبيه صلي الله عليه و آله و سلم أن بني أمية تملك سلطان هذه الأمة، و ملكها طول هذه المدة، فلو طاولتهم الجبال لطالوا عليها حتي يأذن



[ صفحه 237]



الله تعالي بزوال ملكهم، و هم في ذلك يستشعرون عداوتنا أهل البيت و بغضنا، أخبر الله نبيه بما يلقي أهل بيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و أهل مودتهم و شيعتهم منهم في أيامهم و ملكهم. قال: و أنزل الله تعالي فيهم: (- ألم تر الي الذين بدلوا نعمت الله كفرا و أحلوا قومهم دار البوار جهنم يصلونها و بئس القرار) [12] و نعمة الله محمد صلي الله عليه و آله و سلم و أهل بيته عليهم السلام، حبهم ايمان يدخل الجنة، و بغضهم كفر و نفاق يدخل النار، فأسر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ذلك الي علي و أهل بيته عليهم السلام [13] قال: ثم قال أبو عبدالله عليه السلام: ما خرج و لا يخرج منا أهل البيت الي قيام قائمنا أحد ليدفع ظلما أو ينعش حقا الا اصطلمته البلية، و كان قيامه زيادة في مكروهنا و شيعتنا. قال المتوكل بن هارون: ثم أملي علي أبو عبدالله عليه السلام الأدعية، و ذكرها [14] .


پاورقي

[1] هو الشهيد يحيي ابن الشهيد زيد بن علي بن الحسين عليهماالسلام قاد الثورة بعد استشهاد أبيه قتل و حمل رأسه الشريف الي الوليد بن يزيد و صلب جسده بالكناسة مدة سنة و شهر.

[2] أي بالغ فيه و استقصي.

[3] سورة الرعد: الآية 39.

[4] العيبة: ما يوعي فيه شي ء، أو مستودع الثياب.

[5] ضنينا: بخيلا شحيحا.

[6] و هو المقتول بأحجار الزيت، المعروف بذي النفس الزكية، كان شديد السمرة، غزير العلم.

[7] و هو قتيل باخمري، كان جاريا علي شاكلة أخيه محمد في الدين و العلم و الشجاعة، استولي علي البصرة و هزم المنصور منها الي الكوفة، و هاجم الكوفة فكانت بينه و بين جيوش المنصور وقائع هائلة الي أن استشهد - رضوان الله عليه -.

[8] سورة النساء: الآية 58.

[9] سورة الاسراء: الآية 60.

[10] أي زمن بني أمية.

[11] يعني بني العباس.

[12] سورة ابراهيم: الآية 28.

[13] هذه أحاديث متواترة روتها الخاصة و العامة بألفاظ مختلفة و أسانيد شتي في أكثر كتب الحديث و التاريخ و التفسير، منها: ما رواه الكليني في الكافي: ج 4 ص 159 ح 10، و ج 8 ص 228 ح 280. و ما روتها العامة في تفسير الطبري: ج 15 ص 112، و تفسير الفخر الرازي: ج 20 ص 237، و تفسير القرطبي: ج 10 ص 283، و تاريخ بغداد: ج 3 ص 343، و كنز العمال: ج 3 ص 358.

[14] مقدمة الصحيفة السجادية الكاملة: ص 17.


وصاياي امام به فرزندش


امام صادق عليه السلام وصاياي خود را به پسرش امام موسي كاظم عليه السلام فرمود: از جمله وصيت هايي به شرح ذيل نمود:

«اي فرزند من! وصيت مرا بپذير و گفته مرا حفظ كن، به درستي كه اگر تو آن را حفظ كني خوشبخت زندگي مي كني و نيكو مي ميري.

اي فرزند من! هر كسي قسمتي دارد كه از ديگران بي نياز است، كسي كه چشمش به دست ديگري باشد فقير مي شود، و كسي كه راضي نباشد به آنچه كه خداي عزوجل قسمت او كرده است، خدا را در قضاء او متهم كرده است، و كسي كه كوچك بشمرد، لغزش خودش را لغزش ديگران را بزرگ مي شمارد و كسي كه لغزش ديگران را كوچك بشمرد لغزش خودش را بزرگ مي شمارد.



[ صفحه 346]



اي فرزند من! كسي كه پرده ديگران را پاره كند پرده خانواده اش بر ملا مي شود (مراد امام از پرده ديگران، آبروي ديگران را بردن است). و كسي كه شمشير ستم را بكشد با آن كشته مي شود، و كسي كه چاهي براي برادرش بكند در آن سقوط مي كند، كسي كه داخل در سفها شود، كوچك مي شود، آن كه با علما آميزش كند (يعني نشست و برخواست با علماء داشتن) موقر مي شود، كسي كه داخل جايگاه بد شود متهم مي گردد.

اي پسر من! برحذر باش از اين كه مردي را سرزنش كني كه به آن سرزنش مي شوي، و در كاري كه نمي داني وارد نشو كه خوار مي گردي. اي پسر من! حق را بگو چه به نفع يا به ضرر تو باشد.

اي فرزند من! كتاب خدا را بخوان، و در سلام پيش قدم باش و امر به معروف و نهي از منكر كن و وصل كن با آن كسي كه از تو بريده است و تو آغاز كننده باش نسبت به آن كه با تو ساكت است، و هر كه از تو طلب كرد عطا كن، از نمامي بر حذر باش كه تخم كينه را در دل مردان مي كارد، بر حذر باش كه متعرض عيوب مردم شوي، پس منزلت تعرض عيوب مردم به منزله هدف است.

اي فرزندم! وقتي جود خواستي بر تو باد كه به معادن آن مراجعه كني چون براي جود معادني است و براي معادن، اصولي است و براي اصول، شاخه هايي است و براي شاخه ها، ميوه است، ميوه پاك به دست نمي آيد، مگر از شاخه، و شاخه نيست مگر به تنه درخت و تنه نيست مگر به معدن پاك و مطهر.

اي پسر من! وقتي ديدن مي كني خوبان را ديدن كن و فجار را ديدن نكن چون آن ها سنگ هايي هستند كه آب از آن ها منفجر نمي شود (يعني آب از دستشان بيرون نمي ريزد، خسيس هستند) و درختي هستند كه برگ سبز ندارد و زميني هستند كه علف از آن نمي رويد». [1] .



[ صفحه 347]




پاورقي

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 674.


كلام مالك بن أنس في المرض الذي مات فيه


حكي عن الحافظ أبي عبدالله الحميدي أنه قال:حكي القعنبي قال:دخلت علي مالك بن أنس في المرض الذي مات فيه ، فسلمت عليه ثم جلست فرأيته يبكي ، فقلت:يا أباعبدالله ، ما الذي يبكيك ؟ فقال لي:يا بن قعنب ، و ما لي لا أبكي ، و من أحق بالكباء مني ، و الله لوددت أني ضربت لكل مسألة أفتيت فيها برأي سوط [1] ، و قد كانت لي السعة فيما سبقت اليه ، وليتني لم أفت بالرأي .


پاورقي

[1] و قال الذهبي في تأريخ الاسلام ، وفيات ( 180 - 171 ) ، ص 325:« لقد حدثت بأحاديث وددت اني ضربت بكل حديث منها سوطين و لم احدث بها ».


من أدعيته في أيام شهر رمضان


«يا أجود من أعطي، و يا خير من سئل، و يا أرحم من استرحم، يا واحد، يا أحد، يا صمد، يا من لم يلد و لم يولد، و لم يكن له كفوا أحد، يا من لم يتخذ صاحبة و لا ولدا، يا من يفعل ما يشاء، و يحكم بما يريد، و يقضي بما أحب، يا من يحول بين المرء و قلبه، يا من هو بالمنظر الأعلي، يا من ليس كمثله شي ء، يا حكيم، يا سميع، يا بصير، صل علي محمد و آله، و أوسع علي من رزقك الحلال، ما أكفي به وجهي، و أؤدي به عني أمانتي، و أصل به رحمي، و يكون عونا لي علي الحج و العمرة...» [1] .

«يا من أظهر الجميل، و ستر القبيح، يا من لم يهتك الستر، و لم يأخذ بالجريرة، يا عظيم العفو، يا حسن التجاوز، يا واسع المغفرة، يا باسط اليدين بالرحمة، يا صاحب كل نجوي، و منتهي كل شكوي، يا مثيل العثرات، يا كريم الصفح، يا عظيم المن، يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها، يا رباه، يا سيداه، يا أملاه، يا غاية رغبتاه، أسألك بك يا الله، لا تشوه خلقي بالنار، و أن تقضي حوائج آخرتي و دنياي، صل علي محمد و آل محمد» [2] .


پاورقي

[1] الاقبال: 173.

[2] اقبال الأعمال: 172.


ابو الورد


أبو الورد ابن زيد.

محدث إمامي، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. روي عنه الحسن بن محبوب، وعلي بن رئاب، وسلمة بن محرز وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 141. رجال البرقي 14. نقد الرجال 400. مجمع الرجال 7: 105. معجم رجال الحديث 22: 66. تنقيح المقال 3: قسم الكني 37. خاتمة المستدرك 868. جامع الرواة 2: 420. معجم الثقات 378. هداية المحدثين 300. منتهي المقال 353. منهج المقال 395. شرح مشيخة الفقيه 81.


سنان بن عدي الطائي


سنان بن عدي الطائي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 213. تنقيح المقال 2: 70. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 312. نقد الرجال 164. جامع الرواة 1: 389. مجمع الرجال 3: 173. منتهي المقال 157. منهج المقال 175.


محمد بن شهاب الجرمي


محمد بن شهاب الجرمي، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 105]



المراجع:

رجال الطوسي 291. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 132. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 181. نقد الرجال 312. جامع الرواة 2: 131. مجمع الرجال 5: 235. منتهي المقال 291. منهج المقال 300.