بازگشت

رجعت


نويسنده گويد: موضوع رجعت از مباحثي است كه در بين شيعه شهرت دارد، و



[ صفحه 481]



مخالفين شديدا بر شيعه انتقاد كره، و اين عقيده را بر خلاف نواميس طبيعت دانسته و آن را انكار كرده اند. ما براي روشن شدن مطلب خلاصه اي از اين بحث را تقديم خوانندگان عزيز مي داريم:

رجعت يا برگشت به اين معني است كه پيش از قيامت، در زمان حضرت بقيةالله صلوات الله عليه، جمعي از نيكان بسيار نيك و بدان بسيار بد به دنيا بر مي گردند. نيكان براي آنكه به ديدن دولت حقه امامان خود چشمهايشان روشن شود و به پاره اي از پاداشهاي خود در دنيا برسند، و بدان براي آنكه مقداري از عقوبت و عذاب خود را در دنيا بچشند و دولت كساني را كه معتقد به امامتشان نبودند مشاهده نمايند. و ساير مردم در قبرها مي مانند تا در قيامت محشور شوند.

اين مقدار از معني رجعت، از ضروريات مذهب شيعه است، و اعتقاد به آن لازم واز متممات ايمان و تشيع است.

شيخ حر عاملي، در كتاب «الايقاظ من الهجمة بالبرهان علي الرجعة» كه مشتمل بر بيش از ششصد و بيست آيه و حديث [1] درباره رجعت است، گويد: همه علماي معروف و مصنفين مشهور اعتقاد به رجعت را از ضروريات مذهب اماميه دانسته اند [2] سپس گويد: موافق و مخالف مي داند كه رجعت امر معلومي از مذهب شيعه است [3] و معناي ضروري مذهب غير از اين نيست و اين معنايي بالاتر از اجماع است. [4] .

در خصوص رجعت نه تنها در كتب شيعه احاديث زيادي ذكر شده، بلكه در كتب عامه نيز روايات بسياري در اين باره آمده است، به طوري كه سيد بن طاووس فرمايد: من در روايات اهل تسنن ديده ام كه آنها بيش از شيعه در اين خصوص روايت نقل كرده اند. [5] .

گروهي از بزرگان علماي شيعه در خصوص رجعت تأليفات گرانبهايي به يادگار گذارده اند، مانند: كتاب «رجعت»، و كتاب «اثبات الرجعة» فضل بن شاذان نيشابوري



[ صفحه 482]



(متوفي 260 هجري) [6] ، و كتاب «رجعت» ابونصر محمد بن مسعود عياشي (صاحب تفسير معروف) [7] ، و كتاب «رجعت» تأليف شيخ صدوق رحمه الله (متوفي 381 هجري) [8] ، و كتاب «اثبات الرجعة» تأليف حسن بن يوسف معروف به علامه حلي (بزرگ مجتهد شيعه، متوفي 726) [9] و كتاب «اثبات الرجعة» شيخ نورالدين علي بن عبدالعالي معروف به محقق كركي (متوفي 940 هجري) [10] ، و «كتاب الرجعة و ظهور الحجة» تأليف سيد ميرزا محمد مؤمن استر آبادي (شهيد در مكه به سال 1088 هجري) [11] ، و كتاب «رجعت» تأليف شيخ حسن بن سليمان حلي (شاگرد شهيد اول و صاحب «مختصر البصائر») [12] ، و كتاب «اثبات الرجعة» تأليف شرف الدين يحيي بحراني (شاگرد محقق كركي) [13] ، و كتاب «اثبات الرجعة» ميرزا حسن بن ملا عبدالرزاق لاهيجي (صابح شمع اليقين) [14] ، و «اثبات الرجعة»، فارسي، تأليف علامه بزرگوار مجلسي ثاني (متوفي 1111 هجري)، [15] ، و كتاب «اثبات الرجعة» به نام «تفريج الكربة عن المنتقم لهم في الرجعة» تأليف سيد محمود بن فتح الله الحسيني الكاظمي نجفي (كه معاصر با شيخ حر عاملي است)، [16] و كتاب



[ صفحه 483]



«الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة» تأليف شيخ حر عاملي (متوفي 1104 هجري) [17] ، و كتاب «حيوة الاموات بعد الموت» تأليف شيخ احمد بن ابراهيم بحراني (متوفي 1131 هجري) [18] و كتاب «حيوة الاموات» تأليف آقا حسين بن جمال الدين محمد خوانساري (متوفي 1131 هجري) [19] ، و كتاب «ارشاد الجهلة المصرين علي انكار الغيبة و الرجعة» تأليف آمدي (صاحب غرر الحكم) [20] ، و «اثبات الرجعة» تأليف شيخ سليمان قطيفي بحراني (متوفي 1266 هجري) [21] .

مسئله رجعت به قدري نزد شيعه قطعي و مسلم است كه از قدماء مانند: ثقةالاسلام كليني، شيخ صدوق، شيخ طوسي، سيد مرتضي، نجاشي، كشي، عياشي، علي بن ابراهيم، سليم هلالي، شيخ مفيد، كراچكي نعماني، صفار، سعد بن عبدالله، ابوقولويه، علي بن عبدالحميد، سيد علي بن طاووس، محمد بن علي بن ابراهيم، فرات بن ابراهيم، شيخ ابوالفضل طبرسي، شيخ ابوطالب طبرسي، ابراهيم بن محمد ثقفي، محمد بن عباس بن مروان، برقي صاحب محاسن، ابن شهر آشوب، حسن بن سليمان، قطب راوندي، علامه حلي، سيد بهاء الدين علي بن عبدالكريم، و شيخ شهيد محمد بن مكبي، و... قطعيت آن را پذيرفته اند.

و به فرموده علامه مجلسي بيش از چهل تن از محدثين بزرگ و علماي اعلام، در متجاوز از پنجاه كتاب، قريب دويست روايت، درباره رجعت، به طور تواتر نقل كرده اند. پس جايي براي ترديد باقي نمي ماند. [22] .

مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي، در كتاب «مختصر الكلام في مؤلفي



[ صفحه 484]



الشيعه من صدرالاسلام» [23] در ترجمه جابر بن يزيد جعفي [24] كه قائل به رجعت پيامبر (ص) و ائمه طاهرين (ع) و خواص مؤمنين در زمان ظهور حضرت حجت (عج) بوده، كلامي بسيار مستدل و متين درباره رجعت دارد:

مرحوم شرف الدين پس از نقل عقيده جابر درباره رجعت گويد: رجال شيعه اين عقيده را دارند و براي اين رجعت نظايري در خارج هست كه قرآن كريم اثبات آن فرموده، و قبلا واقع شده، مانند داستان اصحاب كهف. [25] .

همچنين روشنگر اين مدعاست آيه: «او كالذي مر علي قرية و هي خاوية علي عروشها قال اني يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه... فلما تبين له، قال اعلم ان الله علي كل شي ء قدير» [26] - يا به مانند آن كس [27] كه، بر دهكده اي فرو ريخته و ويران شده گذر كرد، گفت: در شگفتم كه خدا كي و چگونه اين مردگان را زنده خواهد كرد، پس خداوند او را صد سال ميراند، او را برانگيخت... پس همين كه بر او آشكار و روشن گرديد، گفت: همانا اكنون (به حقيقت و يقين) دانستم كه خداوند بر هر چيز قادر و



[ صفحه 485]



تواناست - [28] .

هيچ عاقل مؤمني ترديد ندارد كه خداوند قدرت بر زنده گردانيدن مردمي، در پايان جهان، را دارد. و اين معني في نفسه محال نيست. پس وقتي ثابت شد كه رجعت از حيز قدرت خداوند خارج نيست، عقلا ممكن و جايز خواهد بود. [29] .

از طرفي، آيات بسياري از قرآن مسئله رجعت را تأييد مي كند. امام باقر (ع) فرمود: (آناني كه رجعت را انكار مي كنند) مگر اين آيه قرآن را نمي خوانند كه «و يوم نحشر من كل امة فوجا»؟ [30] و روزي كه از هر قومي يك دسته را بر مي انگيزيم. [31] .

و امام صادق (ع) در پاسخ شخصي كه گفت: عامه تصور مي كنند كه آيه «و يوم نحشر من كل امة فوجا» مربوط به قيامت است، فرمود: آيا خداوند در قيامت فقط گروهي را برانگيخته و بقيه را رها مي كند؟ نه، اين آيه بيانگر رجعت است؛ آيه مربوط به قيامت اين است:

«و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا» [32] و همه آنان را بر انگيزيم و يك نفرشان را هم فرونگذاريم. [33] .

پس شكي نيست كه رجعت عقلا و شرعا ممكن است. [34] .

سپس مرحوم شرف الدين روايت صحيح مسلم، از جراح بن مليح، را نقل مي كند كه جابر گفت: هفتاد هزار حديث از پيامبر (ص)، به روايت امام باقر (ع)، نزد من است. [35] .

و نيز مسلم، در صحيح خود، از جرير نقل كرده كه گفت: جابر بن يزيد جعفي را ملاقات كردم ولي روايتي از او يادداشت ننمودم، زيرا كه به رجعت معتقد بود. [36] .



[ صفحه 486]



مرحوم شرف الدين گويد: باور رجعت، به دين جابر ضرري نمي رساند و عدالتش را مخدوش نمي كند، همچنانكه اين گفته شيخ يوسف نبهاني [37] كه: «عبدالله بن عبدالمطلب پس از مرگ خود به عالم دنيا بازگشت و به دست فرزندش حضرت محمد (ص) مسلمان شد و سپس از دنيا رفت»، موجب طعني در دين نبهاني (و ديگر گويندگان اين گفتار) نيست، و گفته جابر همانند اين گفته مي باشد.

انصاف آن بود كه هفتاد هزار حديث جابر از پيامبر (ص) را، كه شايد پاره اي از آنها دال بر صحت اعتقاد او به رجعت بود، مي شنيدند و خود را از چنين علوم بسياري محروم نمي كردند. [38] .

سپس مرحوم شرف الدين گويد: گويا اعتقاد به رجعت، از نظر اهل سنت، خروج از دين است. اگر چنين است، پس امام آنان، عمر بن الخطاب، هم قائل به رجعت بوده؛ زيرا وقتي خبر وفات پيامبر (ص) به او رسيد، گفت: آن حضرت رجعت مي كند و دست و پاي مرداني كه او را مرده پنداشته اند قطع مي نمايد. [39] .

ابن سعد در طبقات و طبري در تاريخش نقل كرده اند كه هنگام وفات پيامبر (ص)، عمر گفت: پيامبر نمرده و ليكن به سوي خداي خود رفته است، و همان گونه كه موسي بن عمران چهل شب از امت خود دور شد، و پس از آنكه مردم گفتند او مرده، رجعت كرد، و الله كه به تحقيق رسول خدا نيز رجعت خواهد كرد و دست و پاي مرداني كه گمان



[ صفحه 487]



كرده اند كه او مرده قطع خواهد نمود. [40] .

شيخ صدوق، محمد بن بابويه قمي، رحمه الله، در كتاب «صفات الشيعه» از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: هر كس به شش چيز اقرار نمايد و آنها را قبول داشته باشد، مؤمن است: «البرائت من الطواغيت و الاقرار بالولاية و الايمان بالرجعة...»، بيزاري و دوري از متجاوزان و گردنكشان، اقرار به ولايت و باور داشتن رجعت... [41] و همچنين از حضرت رضا (ع) روايت كرده كه فرمود: هر كس اقرار به توحيد و نفي تشبيه كند، و اقرا نمايد كه حول و قوه، اراده و مشيت، خلق و امر، و قضا و قدر از خداوند است؛ و شهادت بر رسالت پيامبر (ص) و امامت علي (ع) و ائمه بعد از او دهد، و دوستان آنان را دوست بدارد، و از گناهان كبيره اجتناب ورزد؛ و اقرار به رجعت نمايد، و متعه حج و زنان را بپذيرد؛ و به معراج، و سؤال در قبر، و حوض كوثر، و شفاعت، و خلق بهشت و دوزخ، و صراط و ميزان، و برانگيخته شدن از گورها و زنده شدن در روز قيامت، و حساب و جزاء ايمان داشته باشد، پس چنين شخصي مؤمن حقيقي است و از شيعيان ما اهل بيت مي باشد. [42] .

و نظاير اين احاديث، كه در آنها باور رجعت دليل بر كمال ايمان، و انكار آن گر چه موجب خروج از اسلام نمي باشد، اما خدشه در اعتقاد كامل به ائمه اطهار (ع) و پيروي همه جانبه از ايشان به وجود مي آورد. [43] همچنانكه شيخ صدوق (ره)، در كتاب «فقيه» از امام



[ صفحه 488]



صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: ليس منا من لم يؤمن بكرتنا...»، از ما نيست آنكه ايمان به رجعت ما نداشته باشد... [44] .

احاديث در باب رجعت متظاهر و متواتر است [45] ، و به هيچ وجه شكي در آن و در بسياري از خصوصيات آن كه در احاديث متواتره صحيحه معتبره وارد شده است، نيست. بسياري از اكابر و اعاظم علماي اماميه، مانند: محمد بن بابويه قمي، شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طبرسي، و سيد بن طاووس، و... رضوان الله تعالي عليهم اجمعين، ادعاي اجماع بر حقيقت رجعت نموده اند، و در محل خود ثابت شده كه اجماع طايفه اماميه حجت است؛ زيرا حاكي از وجود قول امام (ع) مي باشد. [46] .

شيخ مفيد (ره)، در كتاب «اوائل المقالات في المذاهب و المختارات»، گويد: فرقه اماميه بر رجعت كثيري از مردگان (صالحان برتر و فاسقان دون تر) به دنيا، قبل از وقوع قيامت، متفق اند، اگر چه در بين آنان، در معني رجعت، اختلاف است. [47] .

و نيز شيخ مفيد در كتاب، «تصحيح الاعتقاد يا شرح عقائد صدوق (ره)»، مي گويد (امام صادق (ع) فرمود): هنگام قيام حضرت حجت، امام زمان (عج)، جمعي از مؤمنين خالص و عده اي از كافرين و مشركين محض به دنيا بر مي گردند. [48] .



[ صفحه 489]



و همچنين شيخ مفيد در كتاب «المسائل السرويه» [49] همين گونه فرموده است. [50] .

و سيد مرتضي، رحمه الله، در جواب مسائل اهل ري كه از حقيقت رجعت، از او سؤال كرده بودند [51] ، چنين پاسخ داده كه عقيده شيعه اماميه اين است كه خداوند به هنگام ظهور حضرت مهدي (عج) عده اي از پيروان آن حضرت را كه قبلا از دنيا رفته اند و همچنين عده اي از دشمنان او را به دنيا بر مي گرداند. [52] .

سيد بن طاووس 0ره)، در كتاب «كشف المحجة» گويد: در مجلسي با جمعي از اهل سنت حاضر بودم، به ايشان گفتم: فاش بگوييد كه اعتراض شما بر اماميه چيست تا جواب گويم؟ آنان گفتند: يكي از اعتراضات ما اين است كه شما به رجعت قائل هستيد. من در جواب گفتم: شما خود روايت كرده ايد كه نبي اكرم (ص) فرموده است: در امت من جاري شود هر آنچه در امتهاي گذشته جاري شده است [53] ، و قرآن به رجعت و زنده شدن جماعتي تصريح نموده و مي فرمايد: «الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم» [54] - آيا نديدي آن هزاران تني را كه از ترس مگر از ديار خود بيرون رفتند، پس امر الهي رسيد كه بميريد، (همه مردند)، سپس ايشان را زنده كرد [55] - و اين همان رجعت است كه اماميه به آن قائلند و بايد در اين امت نيز واقع شود. [56] .

قطعيت مسئله رجعت در بين شيعه، و انكار آن به وسيله عده اي از علماي اهل سنت از قدما و متقدمين گرفته تا متأخرين و معاصرين، همواره موجب طعن بر شيعه بوده و پيوسته ميان اين دو گروه مناظرات و مباحثات در اين مسئله بوده است. [57] .



[ صفحه 490]



امام اهل سنت و جماعت، رئيس مذهب حنفي، ابوحنيفه به محدث و متكلم بزرگ شيعه، مؤمن طاق، از روي تمسخر و استهزاء گفت: مگر نه اين است كه تو و اصحابت قائل به رجعت مي باشيد... [58] .

و همچنين شخصي به سيدالشعراء، سيد حميري، گفت: شنيده ام كه تو قائل به رجعت هستي! سيد در پاسخ گفت: صحيح است، من بر اين اعتقادم [59] آن شخص گفت: آيا ديناري به من مي دهي تا در رجعت صد برابر آن را به تو بازپرداخت كنم؟ سيد گفت: بيش از اين هم خواهد داد اگر تو ضمانت كني كه به صورت انسان رجعت خواهي كرد... [60] .

از متقدمين علماي عامه كه عدوات فوق االعاده با شيعه داشته، و در مسئله رجعت تاخت و تاز بسيار كرده،شيخ الاسلام تقي الدين، ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم حراني حنبلي است كه علماي عصرش او را مبدع و زنديق خواندند و تكفيرش نمودند، و والي مصر او را زنداني كرد، و در سال 728 هجري در زندان مراكش مرد [61] «منهاج السنة» از تأليفات اوست. اين كتاب از جسارت به پيامبر اسلام (ص) و ائمه طاهرين (ع) و حملات شديد به مذهب شيعه مملو است. [62] .



[ صفحه 491]




پاورقي

[1] مرحوم شيخ حر عاملي، در پايان كتاب، گويد: در اين كتاب، متجاوز از 620 حديث و آيه و دليل ذكر شده، و من گمان نمي كنم در هيچ مسئله اي از اصول يا فروع دين بيش از اين نص و كلام صريح يافت شود.

[2] الايقاظ، باب دوم، دليل پنجم، ص 60.

[3] و طعنه ابوحنيفه بر مومن طاق بر اين اساس بود (الايقاظ، ص 67).

[4] الايقاظ، ص 66.

[5] بحارالانوار، ج 53، ص 141 به نقل از كتاب «سعدالسعود» سيد بن طاووس.

[6] شيخ طوسي، در فهرست، ص 254، گويد: فضل بن شاذان كتابي در اثبات رجعت دارد؛ و شيخ نجاشي، در رجال خود ص 217، گويد: كتاب «اثبات الرجعة» و كتاب «الرجعة» از او است.

[7] فهرست طوسي، ص 319.

[8] رجال نجاشي، ص 277.

[9] الذريعة، ج 1، ص 92.

[10] الذريعة، ج 1، ص 93.

[11] الذريعة، ج 10، ص 163 - شهداء الفضيلة، علماي شهيد قرن 11، ص 199 (چاپ نجف).

[12] الذريعة، ج 10، ص 162.

[13] الذريعة، ج 1، ص 95.

[14] الذريعة، ج 1، ص 92.

[15] الذريعة، ج 1، ص 90 - كتاب رجعت علامه مجلسي، به فارسي، در تهران سال 1367 چاپ شده است.

گذشته از اين كتاب، مرحوم مجلسي، در ج 53 بحارالانوار، در باب الرجعة، نقطه نظرات خود را در تذييل سودمندي آورده است.

[16] الذريعة، ج 1، ص 94 و ج 4، ص 230.

مؤلف در اين كتاب از قرآن و سنت و اجماع و عقل استدلال كرده و در پايان از كساني كه رجعت مي كنند نام برده، و رد منكرين رجعت را نوشته است. ولي چون اين كتاب مشتمل بر اشياء غريبه مستبعده بوده كه موجب توقف شيعيان در مسئله رجعت شده تا آنجا كه براي بعضي منجر به انكار آن گرديده بود، لذا شيخ حر عاملي كتاب معروف خود «الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة» را كه بهترين كتاب در اين موضوع است تأليف نموده و در آن كلمات مستبعده معاصر خود را رد كرده است.

[17] اين كتاب در سال 1079 قمري تأليف و در سال 1341 شمسي به فارسي ترجمه و چاپ گرديده است.

[18] الذريعة، ج 7، ص 116.

[19] الذريعة، ج 7، ص 116.

[20] الذريعة، ج 1، ص 513 - مرحوم شيخ آقا بزرگ طهراني پس از نقل عنوان كتاب، گويد: اسم مؤلف كتاب مشخص نيست، اما من اين كتاب را به خط مولي محمد هاشم هروي خراساني ديده ام كه در سال هاي 1126 و 1127 هجري فارغ از كتابت آن شده است، و اكثر كتاب انتخاب از «غررالحكم» آمدي است.

[21] الذريعة، ج 1، ص 92.

[22] بحارالانوار، ج 53، ص 122.

[23] مرحوم شيخ آقا بزرگ طهراني، در كتاب الذريعة، ج 20، ص 205، گويد: پاره اي از تراجم اين كتاب در مجله عرفان چاپ شده است.

- بخشهايي از اين كتاب نيز در نجف و تهران، تحت نام «مؤلفوا الشيعه في صدر الاسلام» چاپ شده است.

[24] جابر بن يزيد جعفي (متوفي 128 هجري) از اصحاب امام باقر و حامل علوم اهل بيت (ع)، و يكي از حفاظ حديث است كه بزرگاني از عامه همچون شعبي، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، زهير بن معاويه، شريك، و... از او نقل حديث كرده اند، و او را راستگو و پرهيزكار در نقل حديث دانسته اند، و هيچ يك از معاصرينش او را حديث ساز و دروغزن معرفي نكرده است (كتاب الجرح و التعديل، ابن ابي حاتم رازي، ج 2، ص 497 (چاپ بيروت).)

اما چون جابر ايمان به رجعت داشته، جرير، به روايت مسلم در صحيح خود، از او حديثي نقل نمي كند، هر چند كه، به گفته جراح بن مليح، هفتاد هزار حديث از پيامبر (ص) در نزد جابر باشد. (صحيح مسلم، ج 1، ص 15 (چاپ اول))

به گفته مجتهد بزرگ، مرحوم محمد حسين آل كاشف الغطاء، پاره اي از علماي جرح و تعديل عامه هرگاه ذكري از بعض از بزرگان روات و محدثين شيعه مي نمايند و هيچ گونه دستاويزي براي طعن در وثاقت و صداقت و درستي او نمي يابند، او را به اتهام اعتقاد به رجعت مي رانند، آنچنان كه گويا او بتي را پرستش نموده يا براي خداي تعالي شريكي قائل شده است. (اصل الشيعه و اصولها، ص 36 (چاپ بيروت)).

[25] سوره كهف، آيات 9 تا 26.

[26] سوره بقره، ايه 259.

[27] برخي از مفسرين گفته اند كه مراد عزير است.

[28] مؤلفوالشيعه، ص 37.

[29] اين نظريه سيد مرتضي است (به نقل علامه مجلسي در بحارالانوار، ج 53، ص 138).

[30] سوره نمل، آيه 83.

[31] بحارالانوار، ج 53، ص 40.

[32] سوره كهف، آيه 47.

[33] بحارالانوار، ج 53، ص 52 - 51.

[34] مؤلفوالشيعه، ص 37.

[35] صحيح مسلم، ج 1، ص 15)چاپ اول)

سيد بن طاووس (ره)، در كتاب طرائف، ص 191، پس از نقل اين دو روايت از صحيح مسلم فرموده: بنگر! (خدايت رحمت كند) كه چگونه اين جماعت انتفاع از هفتاد هزار حديث پيامبرشان را بر خود حرام كرده اند، رواياتي كه راوي آن امام باقري است كه از بزرگان اهل بيت اوست، اهل بيتي كه رسول خدا (ص) تمسك به ايشان را امر فرموده بود. مگر اكثر مسلمين، يا همگي آنان زنده شدن پاره اي از مردگان در دنيا را نقل نكرده اند؟ مگر زنده شدن مردگان در گور براي سؤال را روايت ننموده اند؟ مگر قصه اصحاب كهف در قرآن نيست؟ مگر آيه «الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم اله موتوا ثم احياهم» (آيا نديدي آناني را كه از ترس مرگ از ديار خود خارج شدند در حالي كه هزاران تن بودند، پس خدا ايشان را فرمود كه بميريد، سپس آنها را زنده كرد) متضمن زنده گردانيدن مردگان نيست؟ مگر هفتاد تن همراهان موسي (ع) را صاعقه قهر به كام خود نكشيد، آن گاه پس از مرگ خداوند ايشان را زنده كرد؟ مگر از مردگاني كه عيسي بن مريم (ع) ايشان را زنده كرد داستانها نياورده اند؟ پس چه فرقي ما بين اين ها و احاديثي كه اهل بيت (ع) و شيعيانشان در خصوص رجعت روايت كرده اند مي باشد؟ و جابر در اين باب چه گناه و تقصيري دارد كه حديثش از درجه اعتبار ساقط است؟.

[36] صحيح مسلم، ج 1، ص 15 (چاپ اول)

سيد بن طاووس (ره)، در كتاب طرائف، ص 191، پس از نقل اين دو روايت از صحيح مسلم فرموده: بنگر! (خدايت رحمت كند) كه چگونه اين جماعت انتفاع از هفتاد هزار حديث پيامبرشان را بر خود حرام كرده اند، رواياتي كه راوي آن امام باقري است كه از بزرگان اهل بيت اوست، اهل بيتي كه رسول خدا (ص) تمسك به ايشان را امر فرموده بود. مگر اكثر مسلمين، يا همگي آنان زنده شدن پاره اي از مردگان در دنيا را نقل نكرده اند؟ مگر زنده شدن مردگان در گور براي سؤال را روايت ننموده اند؟ مگر قصه اصحاب كهف در قرآن نيست؟ مگر آيه «الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم اله موتوا ثم احياهم» (آيا نديدي آناني را كه از ترس مرگ از ديار خود خارج شدند در حالي كه هزاران تن بودند، پس خدا ايشان را فرمود كه بميريد، سپس آنها را زنده كرد) متضمن زنده گردانيدن مردگان نيست؟ مگر هفتاد تن همراهان موسي (ع) را صاعقه قهر به كام خود نكشيد، آن گاه پس از مرگ خداوند ايشان را زنده كرد؟ مگر از مردگاني كه عيسي بن مريم (ع) ايشان را زنده كرد داستانها نياورده اند؟ پس چه فرقي ما بين اين ها و احاديثي كه اهل بيت (ع) و شيعيانشان در خصوص رجعت روايت كرده اند مي باشد؟ و جابر در اين باب چه گناه و تقصيري دارد كه حديثش از درجه اعتبار ساقط است؟.

[37] نبهاني، يوسف بن اسماعيل بيروتي، محدث فاضل اهل تسنن، و صاحب تأليفات بسيار از جمله كتاب «الشرف المؤبد لآل محمد» مي باشد. او از معاصرين سيد شرف الدين است. (الكني و الالقاب، ج 3، ص 205).

[38] مؤلفوالشيعه، ص 39.

[39] مناهج المعارف، پاورقي ص 498، به نقل از «مختصر الكلام في مؤلفي الشيعه».

[40] الطبقات الكبير، ج 2، ص 53 - تاريخ طبري، ج 4، سنه 11، ص 1815.

[41] صفات الشيعه، ح 41.

در بحارالانوار، ج 53، ص 121، حديث اين گونه نقل شده: شيخ صدوق در كتاب صفات الشيعه، به اسناد خود، از حضرت صادق (ع) روايت نموده كه فرمود: هر كس اقرار به هفت چيز كند، مؤمن است؛ و از جمله اعتقاد به رجعت را شمرد.

[42] صفات الشيعه، ح 71.

[43] مرحوم شيخ محمد رضا مظفر، در كتاب «عقائد الشيعه» گويد: گر چه رجعت از اصول اعتقادي شيعه نيست، اما اعتقاد ما به آن به تبع اخبار متواتر صحيح وارده از اهل بيت (ع) مي باشد، آناني كه ما به عصمتشان از هر گونه دروغ و خلاف گويي معتقديم؛ و اين مطلب از امور غيبي است كه آنان بدان خبر داده اند و حتما واقع شدني است. و بر اين اساس است كه رجعت صورت ضروري به خود مي گيرد (پس انكار رجعت به انكار اهل بيت (ع) برمي گردد).

ناباوري رجعت همان ناباوري برانگيخته شدن در روز قيامت است، آن گونه كه قرآن حكايت مي كند كه آن ناباور گفت: اين استخوان هاي پوسيده را كي زنده مي كند؟ (سوره يس، آيه 78). (عقائد الشيعه، ص 63 - 61).

[44] من لا يحضره الفقيه، ج 3، باب المتعه، ص 219 - وسائل الشيعه، ج 14، ص 438.

[45] بحارالانوار، ج 53، ص 122.

[46] بحارالانوار، ج 53، ص 139 - الايقاظ، ص 43 - مناهج المعاف، ص 495.

[47] اوائل المقالات في المذاهب و المختارات، ص 13.

و در صفحه 50 كتاب، تحت عنوان، «القول في الرجعة»، پس از بيان چگونگي رجعت، شيخ مفيد گويد: «اماميه همگي بر اين باورند مگر گروه اندكي از ايشان كه اخبار وارده در خصوص رجعت را تأويل كرده و به صورت ديگر وصف نموده اند».

در بين شيعه بوده اند كساني كه رجعت را تأويل نموده و گفته اند كه معني رجعت، بازگشت دولت، و امر و نهي به دست ائمه شيعه است، بي آنكه اشخاص رجعت كنند و مردگان زنده شوند.

اين تأويل صحيح نيست، زيرا رجعت با ظواهر اخبار ثابت نگشته تا تأويل پذير باشد. و چگونه مي توان چيزي را كه به استناد آيات و اخبار صحيح به آن قطع و يقين است تأويل كرد؟ بلكه رجعت به معناي بازگشت پاره اي از نيكان بسيار نيك و بدان بسيار بد، به دنيا، در زمان قيام قائم (ع) طبق روايات متواتره صحيح قطعي است (ر. ك. بحارالانوار، ج 53، ص 139 - 138).

[48] شرح عقائد صدوق يا تصحيح الاعتقاد، ص 40.

[49] سؤالاتي كه از ساري مازندان در خصوص رجعت و... از وي پرسيده بودند (اوائل المقالات، پاورقي ص 50).

[50] بحارالانوار، ج 53، ص 136.

[51] زيرا گروه اندكي از شيعيان آن زمان را عقيده چنين بوده است كه رجعت يعني بازگشت دولت آل محمد در زمان قائم (عج)، نه رجوع بدنهاي ايشان.

[52] بحارالانوار 7 ج 53، ص 138.

[53] به نقل علامه مجلسي در بحار، ج 53، ص 140، سيد بن طاووس، در كتاب «سعدالسعود»، اين روايت را از حميدي صاحب كتاب «جمع بين صحيحين» نقل كرده است.

[54] سوره بقره، آيه 243.

[55] به نقل تفاسير، خداوند آنان را پس از گذشت زماني به دعاي «حزقيل» كه از پيامبران بني اسرائيل بود زنده نمود.

[56] كشف المحجة، فصل 76.

[57] اصل الشيعه و اصولها، ص 36.

[58] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 8.- كامل اين گفتگو در ذيل حالات مؤمن طاق نقل شده است.

[59] سيد حميري از اين اعتقاد خود در مجلس منصور دوانيقي، آن گاه كه سوار قاضي به منصور گفت كه او قائل به رجعت است، دفاعي محكم و متين و مستند به آيات و روايات نمود و در پايان به عنوان نتيجه گفت: رجعتي را كه من بدان معتقدم، مسئله اي است كه قرآن به آن ناطق و سنت پيامبر (ص) بر آن شاهد است. (مشروح بيان سيد، در فصول المختاره، ص 61 و بحارالانوار، ج 10، ص 232 و ج 53، ص 131 نقل شده است).

[60] الاغاني، ج 7، ص 242 (چاپ مصر) - الامام الصادق، محمد ابوزهره، ص 240.

[61] الكني و الالقاب، ج 1، ص 232.

[62] و از متأخرين نيز بر اعتقاد شيعه به رجعت تاخته اند كه مرحوم كاشف الغطاء، در كتاب «اصل الشيعه و اصولها» ص 35، با كلام مستدل و متين به نسبت هاي ناروا پاسخ گفته است. مرحوم محمد رضا مظفر نيز، در كتاب عقائد الشيعه، ص 62، در اين زمينه به دفاع برخاسته است.


ابراهيم بن الوليد بن عبدالملك


ابن مروان، و امه ام ولد اسمها: نعمة. ولي الأمر بعد أخيه يزيد بعهد منه زوره الموكل بالخاتم و هو مولاهم قطن. و ذلك في ذي الحجة سنة 126 ه. و لم يتم له الامر لكثرة الثورات و اختلاف الكلمة، و سقوط هيبة الدولة، و كان اتباعه يسلمون عليه تارة بالخلافة و تارة بالامارة. و كانت مدة ولايته ثلاثة أشهر. و قيل شهرين و أيام. و قد خلع نفسه و سلم الأمر لمروان، و ذلك في صفر سنة 127 ه. و قيل: ان مروان قتله بعد أن ظفر به و صلبه و قتل جميع أصحابه، و قيل: غرق في الزاب أو أنه قتل فيه [1] .


پاورقي

[1] الامام الصادق و المذاهب الأربعة: ج 1 ص 131.


احترام مالك نسبت به رسول خدا


درباره احترام امام مالك نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و اهتمام وي نسبت به حديث آن حضرت نوشته اند: با كبر سن و ضعف شديد كه بر وي مستولي شده بود، باز هم در مدينه



[ صفحه 295]



از سوار شدن بر مركب امتناع مي ورزيد و هميشه با پاي پياده حركت مي كرد و چنين مي گفت: «لا أركب في مدينة دفنت جثة رسول الله فيها»؛ «در شهري كه پيكر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در آن دفن شده است سوار مركب نخواهم شد.»

و هر وقت مي خواست حديث نقل كند وضو مي گرفت و محاسنش را شانه مي زد و با وقار و متانت در صدر مجلس مي نشست. چون علت اين اظهار وقار را از او جويا شدند، پاسخ داد: «احب ان اعظم حديث رسول الله (صلي الله عليه وآله)»؛ «دوست دارم از حديث پيامبر (صلي الله عليه وآله) تعظيم و تكريم بيشتري به عمل آورم.»


ثوير بن يزيد


الشامي، عده الشيخ من أصحاب الامام علي بن الحسين عليه السلام [1] روي عن خالد بن سعدان، و روي عنه عبدالرحمن بن محمد العرزي [2] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.

[2] معجم رجال الحديث: 3 / 413.


وصيته لشيعته


ان من الواجب علي من انتحل مبدأ أهل البيت (ع) أن يأخذ بهذه الوصية الخالدة و يعمل بما تضمنته من بنود مشرقة ليكون مثالا للأنسانية، و انموذجا يقتدي به، و هذا نص وصيته:

«يا معشر شيعتنا، اسمعوا و افهموا وصايانا، و عهدنا الي اوليائنا، اصدقوا في حديثكم، و بروا في ايمانكم لأوليائكم و اعدائكم، و تواسوا باموالكم، و تحابوا بقلوبكم، و تصدقوا علي فقرائكم، و اجتمعوا علي امركم، و لا تدخلوا غشا و لا خيانة علي أحد، و لا تشكوا بعد اليقين،



[ صفحه 247]



و لا تولوا بعد الاقدام جبنا، و لا يول أحدكم أهل مودته قفاه، و لا تكونن شهوتكم في مودة غيركم، و لا مودتكم في سواكم، و لا عملكم لغير ربكم، و لا ايمانكم و قصدكم لغير نبيكم، و استعينوا بالله، و اصبروا فان الأرض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين.

و اضاف (ع) قائلا:

ان اولياء الله و اولياء رسوله من شيعتنا من اذا قال: صدق و اذا وعد وفي، و اذا أوتمن ادي، واذا حمل احتمل في الحق، و اذا سئل الواجب اعطي، و اذا امر بالحق فعل، شيعتنا من لا يعدو علمه سمعه، شيعتنا من لا يمدح لنا معيبا، و لا يواصل لنا مبغضا، و لا يجالس لنا خائنا، ان لقي مؤمنا اكرمه، و ان لقي جاهلا هجره، شيعتنا من لا يهر هرير الكلب، و لا يطمع طمع الغراب، و لا يسأل أحدا الا من اخوانه و ان مات جوعا، شيعتنا من قال: بقولنا، و فارق احبته فينا، و ادني البعداء في حبنا، و أبعد الغرباء في بغضنا.

و بهر بعض الجالسين من وصف الامام لشيعته و راح يقول له:

«اين يوجد مثل هؤلاء؟.»

فاجابه الامام:

«في اطراف الارضين، اولئك الخفيض عيشهم، القررة أعينهم، ان شهدوا لم يعرفوا، و ان غابوا لم يفتقدوا، و ان مرضوا لم يعادوا، و ان خطبوا لم يزوجوا، و ان وردوا طريقا تنكبوا، و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا: سلاما، و يبيتون لربهم سجدا و قياما.

و راح بعض الجالسين يندد بالشيعة ممن عاصروا الامام قائلا:

«يا بن رسول الله: و كيف بالمتشيعين بالسنتهم و قلوبهم علي خلاف



[ صفحه 248]



ذلك؟»

و انبري الامام فاجابه:

«التمحيص يأتي عليهم بسنين تفنيهم، و ضغائن تبيدهم و اختلاف يقتلهم، اما و الذي نصرنا بأيدي ملائكته، لا يقتلهم الله الا بايديهم، فعليكم بالاقرار اذا حدثتم، و ترك الخصومة فانها تقصيكم، و اياكم أن يبعثكم قبل وقت الأجل فتطل دماؤكم و تذهب أنفسكم و يذمكم من يأتي بعدكم و تصيروا عبرة للناظرين، و ان أحسن الناس فعلا من فارق أهل الدنيا من والد و ولي و ناصح، و كافي اخوانه في الله و ان كان حبشيا أو زنجيا. و ان كان لا يبعث من المؤمنين أسود، بل يرجعون كالبرد قد غسلوا بماء الجنان، و اصابوا النعيم المقيم، و جالسوا الملائكة المقربين، و رافقوا الانبياء المرسلين، و ليس من عبد اكرم علي الله من عبد شرد و طرد في الله حتي يلقي الله، علي ذلك شيعتنا المنذرون في الارض سرج و علامات، و نور لمن طلب ما طلبوا و قادة لأهل طاعة الله، شهداء علي من خالفهم ممن ادعي دعواهم، سكن لمن اتاهم، لطفاء بمن والاهم، سمحاء، اعفاء، رحماء فذلك صفتهم في التوراة و الانجيل و القرآن العظيم.

ان الرجل العالم من شيعتنا اذا حفظ لسانه، و طاب نفسا بطاعة اوليائه و اظهر المكائدة لعدوه بقلبه، و يغدو حين يغدو و هو عارف بعيوبهم، و لا يبدي ما في نفسه لهم، ينظر بعينه الي اعمالهم الردية، و يسمع بأذنه مساوءهم، و يدعو بلسانه عليهم، مبغضوهم اولياءه، و محبوهم اعداءه...»

و انطلق رجل من الحاضرين فقال للامام:

«بأبي أنت و أمي ما ثواب من و صفت اذا كان يمشي آمنا، و يصبح آمنا و يبيت محفوظا، فما منزلته و ثوابه؟..»

فقال (ع):



[ صفحه 249]



«تؤمر السماء باظلاله، و الأرض باكرامه، و النور ببرهانه...»

فقيل للامام:

«فما صفته في الدنيا؟»

قال (ع): «ان سئل أعطي، و ان دعي أجاب، و ان طلب أدرك، و ان نصر مظلوما أعز...» [1] .

لا اكاد اعرف وصية أثرت عن أئمة المتقين مثل هذه الوصية الحافلة بالتعاليم الرفيعة التي تسمو بالانسان، و ترفعه الي أرقي ما يصل اليه الأبرار و المتقون ففيها الدعوة الي التحلي بالأخلاق الكريمة، و التجنب عن مساوي ء الاخلاق و التخلي عن النزعات السيئة، و لو سار المسلمون علي ضوئها لكانوا سادة الأمم، و قادة الشعوب.

ان هذه الوصية من كنوز الاسلام، و هي تحمل جوهره و واقعه، و ما ينشده من خير و رحمة و هدي الي الناس، فمن حق كل مسلم أن يجعلها منهاجا يسير عليها في حياته.


پاورقي

[1] عيون الاخبار و فنون الآثار (ص 223 - 225).


تهيه ي شكر


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نخستين كسي كه شكر تهيه كرد، سليمان بن داود عليهماالسلام بود. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 6 / 333 / 7، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19691.


خورشيد


اي مفضل در طلوع آفتاب بنگر و در غروب آن كه اگر مردم را قرارگاهي نبوده كه آسايش كنند و استراحت نمايند تا بدنشان از فرسودگي و خستگي قوت گيرد و حواسشا تمركز و نيرو يابد و قوه هاضمه آرامش كند و مهيا و برانگيخته براي واردات غذاها گردد كه اگر شب نمي بود و دائما روز بود انسان نابود مي شد و نور زياد مانع خواب و آرامش او مي گرديد - و از طرفي مردم حريص مي خواستند پيوسته كار كنند و پول و مال به چنگ آورند و بدنهاي آنها پيوسته كاسته مي شد - اگر تاريكي شب مانع نمي شد قرار نمي گرفتند و آن قدر كار مي كردند تا از كار بيفتند.

اي مفضل اگر شب نمي بود زمين از حرارت آفتاب به منزله آتش و مواد تفتيده مانند آهن ذوب شده مي شد كه ديگر حيوانات و نباتات در آن زيست نمي توانستند نمود از اين جهت خداوند عالم به حكمت و تقدير خود چنين مقدر و مقرر فرمود كه آفتاب گاهي طلوع كند و گاهي غروب نمايد مانند چراغي كه گاهي براي اهل خانه برافروزند تا حوائجشان را به آن تمشيت دهند و گاهي خاموس كنند تا استراحت نمايند پس نور و ظلمت كه ضد يكديگرند هر دو براي نظام عالم و انتظام احوال بني آدم آفريده شده و به هم مقرون و آميخته گرديده است كه پشت سر هم قرار گرفته سير و حركت مي نمايند.

فرمود اي مفضل فكر كن در پستي و فرورفتن آفتاب و برآمدن آن كه در هر سال چهار فصل مختلف پديد مي آورد و تدبير در مصلحت حكيم قدير چنان ظاهر مي گردد كه در زمستان حرارت در باطن درخت و نبات پنهان گردد و مواد ميوه ها در آنها متولد و تكون گيرد و در هوا كثافتي پديد آيد كه از آن ابر و باران در هوا متولد شود و ابدان حيوانات و نباتات محكم گردد و قوت يابد و در بهار موادي كه در زمستان در اشجار و نباتات متكون و متولد شده به حركت آيد و ظاهر گردد و بر سر شاخها پديد آيد و گلها و شكوفه ها برويند و حيوانات براي فرزند به هم رساندن به حركت آيند در تابستان به سبب شدت حرارت هوا ميوه ها رسيده گردد و رطوبات فاضله و اخلاط فاسده ابدان حيوانات به تحليل رود و رطوبات روي زمين كم شود بخشكد كه اعمال عمارات و غيره به آساني ميسر گردد و در پائيز هوا صاف گردد و بيماريها مرتفع شود و بدنها صحيح و سالم باشد. و در شبها اعمالي كه مخصوص شب است به عمل آيد و اگر مصالح اين فصول را استقصاء نمائيم سخن به طول انجامد.

نگارنده مترجم گويد: اگر به دقت در كلمات امام ششم عليه السلام توجه شود نسبت به عناصر



[ صفحه 358]



و ساير مواد و مواليد كاملا طبق اصول معمول علوم امروزي زمين شناسي و نبات و گياه و جانورشناسي و حتي هيئت و نجوم را بيان فرموده كه اگر ما بخواهيم تطبيق كنيم و تعليمات امام را يك به يك مطابقه با اصول علمي امروز بنماييم كتاب مستقلي خواهد شد و مقصود ما فقط بيان اجمالي مواد درسي مكتب جعفري است كه طريقتي براي توحيد و خداپرستي داشته نه صرف درس علوم طبيعي يا فلكي و رياضي باشد و ما در كتاب جهان اسلام و اسلام در جهان شرحي اجمالا راجع به اين قسمت نگاشته ايم.

فرمود اي مفضل نگاه كن به تابيدن آفتاب كه به چه نحو و با چه تدبير در گردش است خداوند متعال به حكمت خود آسمان را چنان قرار داده كه دوار باشد (مقصود از آسمان منظومه هاي شمسي است) اگر يك موضع و در يك نقطه ايستاده بود و تجاوز نمي كرد بسياري از جهات و ساكنين و مواد و مواليد آن از آن بهره مند نمي شدند و لذا آسمان را دوار قرار داد كه خورشيد مانند چراغ برافروخته و ثوابت و سيارگان مانند مردم اطراف آن در حركت مي باشند سايه و آفتاب و نور و ظلمت است تا همه استفاده كنند و كوهها و ديوارها آفريد كه در گردش سايه آنها هر بار بر سر يك قسمت از مواد باشد تا تفرج نمايد - براي آنكه فيض عام و نفعش تمام باشد مقدر فرموده كه در اول از مشرق برآيد و بر آنچه مقابل آن است بتابد و پيوسته حركت كند و بگردد و سير نمايد و به جاهاي مختلف الاوضاع بتابد و بهره برساند و از نور خود تا به مغرب منتهي گردد و در مشرق كه اول روز نتابيده بتابد پس هيچ موضعي نمي ماند كه آفتاب بر آن نتابد و يا از منافع نور خوشيد بهره مند نشود.

فرمود منزه است آن منعمي كه در خوان احسانش نور خورشيد را بر تمام ذرات تقسيم فرموده است و هيچ ذره اي را بي بهره نگذاشته است.

فرمود اگر آفتاب يكسال يا كمتر تخلف مي ورزيد و براهل جهان نمي تابيد حال ايشان ابتر و ناقص مي ماند بلكه ايشان را در آن حال ثبات و بقا محال بود - نمي بيني مردم در اموري كه حيله و چاره اي نمي يابند به خدا وامي گذارند پس صلاح عالم و بقاء نوع بني آدم بر همين مجاري است - و هيچ تخلفي در عالم رخ نداده است.


ارتباط علوم با هم


رياضيات در رشته هاي مختلفي بحث مي كند كه از آن جمله - هندسه - حساب - جبر و مقابله - مثلثات - مكانيك اعداد - حروف - عقود - انامل و غيره است.

در سابق وقتي مي گفتند رياضي فقط حساب و هندسه كه مبتني بر نقطه و خط و اشكال هندسي و اعداد بود منظور تصور مي شد ولي امروز رياضيات با قسمتي از طبيعيات پيوستگي كامل دارد كه انفكاك آنها از هم غيرقابل امكان است - مثلا فيزيك كه تجزيه و تحليل عنصري است بدون حساب و توجه به جبر و مقابله و هندسه غيرممكن است شناختن عناصر و اوزان و مقادير ثابت آنها و پي بردن به اثر هيدروژن و اتم و ساختمان يك موشك قاره پيما جز در سايه حساب محال و ممتنع است - بنابراين رياضيات با طبيعيات وجه مشترك و عموم و خصوص من وجه دارند - كه براي اثبات موضوع مورد بحث اين مثال را شايسته تر است.

- كعبه قبله مسلمين است و بر هر مسلمان واجب است قبله را بشناسد و بسوي آن خدا را عبادت كند و شناختن قبله مبتني و مربوط است به شناختن جغرافيا و حساب و هندسه و اعداد و حروف است چنانچه منجمين در تنظيم جدول معرفت و شناسائي قبله از اعداد و حروف از يك جهت و از هيئت و نجوم از طرف ديگر استفاده كرده اند بنابراين كه مكه مطاف ميليونها مسلمان و قبله هفتصد ميليون نمازگذار است در مكتب جعفري به نحو اوفي و اولي به طرق مختلف تدريس شده و علوم مختلف مربوط به معرفت قبله از جهت طريقيت مورد بحث قرار گرفته است چنانچه در باب حج و ابواب صلوة و قبله رواياتي مفصل از امام صادق عليه السلام نقل شده است.



[ صفحه 364]




متن بخشنامه جعفري


بسمه تعالي - اما بعد فسلوا ربكم العافية و عليكم بالدعة و الوقار و السكينة و الحياء و التنزه عما تنزه عنه الصالحون منكم و عليكم بمجاملة اهل الباطل. تحملوا الضميم منهم و اياكم و مخاطبتهم دينوا فيما بينكم و بينهم اذا انتم جالستموهم و خالطتموهم و نازعتموهم الكلام فانه لابد لكم من مجالستهم و مخالطتهم و منازعتهم بالتقية. التي امركم الله بها فاذا ابتليتم بذلك منهم سيؤدونكم و يعرفون في وجوهكم المنكر و لو لا ان الله يدفعهم عنكم بسطوا بكم و ما في صدورهم من العداوة و البغضاء اكثر مما يبدون لكم. مجالسكم و مجالسهم واحدة ان العبد اذا كان الله خلقه في الاصل - اصل الخلق - مؤمنا لم يمت حتي يكره اليه الشر و يباعده منه و من كره الله اليه الشر و باعده منه عافاه الله من الكبران يدخله و الجبريه، فلانت عريكته و حسن خلقه و طلق وجهه و صار عليه وقار الاسلام و سكينة و تخشعه و ورع عن محارم الله و اجتنب مساخطه



[ صفحه 218]



و رزقه الله مودة الناس و مجاملتهم و ترك مقاطعة الناس و الخصومات و لم يكن منها و لا من اهلها في شي ء و ان العبد اذا كان الله خلقه في الاصل. اصل الخلق كافرا لم يمت حتي يحبب اليه الشر و يقر به منه فاذا حبب الله الشر و قر به منه ابتلي بالكبر و الجبرية فقسا قلبه و ساء خلقه و غلظ وجهه و ظهر فحشه و قل حياؤه و كشف الله ستره و ركب المحارم فلم ينزع و ركب معاصي الله و ابغض طاعته و اهلها فبعد ما بين حال المؤمن و الكافر فسلوا الله العافية و اطلبوها اليه و لا حول و لا قوة الا بالله.

اكثروا من الدعاء فان الله يحب من عباده الذين يدعونه و قد وعد عباده المؤمنين الاستجابة والله مصير دعاء المؤمنين يوم القيامة لهم عملا يزيدهم به في الجنة و اكثروا ذكر الله ما استطعتم في كل ساعة من ساعات الليل و النهار فان الله امر بكثرة الذكر له: والله ذاكر من ذكره من المؤمنين: ان الله لم يذكره احد من عباده المؤمنين الا ذكره بخير

و عليكم بالمحافظة علي الصلوات و الصلوة الوسطي و قوموا لله قانتين

سوره بقره آيه 239

كما امر الله به المؤمنين في كتابه من قبلكم و عليكم يحب المساكين المسلمين فان من حقرهم و تكبر عليهم فقد زل عن دين الله والله له حاقر ماقت و قد قال ابونا رسول الله (ص): امرني ربي بحب المساكين المسلمين منهم: و اعلموا ان الله من حقر احدا من المسلمين القي الله عليه المقت منه و المحقرة حتي يمقته الناس اشد مقتا. فاتقوا الله في اخوانكم المسلمين المساكين: فان لهم عليكم حقا ان تحبوهم. فان الله امر نبيه (ص) بحبهم فمن لم يحب من امر الله بحبه فقد عصي الله و رسوله و من عصي الله و رسوله و مات علي ذلك مات من الغاوين

اياكم و العظمة و الكبر، فان الكبر رداء الله، فمن نازع الله رداء قصمه الله اذله يوم القيامة

اياكم ان يبغي بعضكم علي بعض فانها ليست من خصال الصالحين فانه من بغي جعل الله بغيه علي نفسه و صارت نصرة الله لمن بغي عليه و من نصره الله غلب و اصاب الظفر من الله.



[ صفحه 219]



اياكم ان يحسد بعضكم بعضا فان الكفر اصله الحسد

اياكم ان تعينوا علي مسلم مظلوم يدعوا الله عليكم و يستجاب له فيكم فان ابانا رسول الله (ص) يقول ان دعوة المسلم المظلوم مستجابة

اياكم ان تشره نفوسكم. الي شي ء مما حرم الله عليكم. فانه من انتهك ما حرم الله عليه ههينا في الدنيا حال الله بينه و بين الجنة و نعيمها و لذاتها و كرامتها القائمه الدائمة لاهل الجنة ابد الابدين.


مسائل


1- سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل نسي من الصلاة واحدة لا يدري ايتها هي؟ قال: يصلي ثلاثا، و أربعا، و ركعتين، فان كانت الظهر، أو العصر، أو العشاء، فقد صلي أربعا، و ان كانت المغرب، أو الغداء، فقد صلي.

هذا محل وفاق عند الجميع.

2- اذا كانت الصلاة الفائتة اضطرارية، بحيث لو أتي بها في وقتها لأداها



[ صفحه 229]



متيمما، أو جالسا، أو مضطجعا، أو ماشيا، ثم زال العذر حين القضاء، فهل يقضيها اضطرارية كما فاتت، أو يقضيها تامة جامعة لجميع الشروط و الاجزاء؟

الجواب:

بل يجب أن يقضيها كاملة وافية، لأن الواجب الأول حين القضاء و الاداء هي الصلاة بهيئتها الاصلية من حيث هي، و اذا سوغت الضرورة التيمم أو الجلوس و ما اليه حين الاداء، فلا يستمر حكمها و أثرها الي وقت القضاء، مع العلم بأنه لا ضرورة فيه، فان المريض الذي لا يقدر علي الصلاة الا مستلقيا، يجب عليه أن يقضيها واقفا لو فاتته حين المرض. قال صاحب الجواهر: «و علي هذا غير واحد من الاصحاب، بل في مفتاح الكرامة [1] عن ارشاد الجعفرية ان وجوب رعاية الهيئة وقت الفعل لا وقت الفوات أمر اجماعي لا خلاف لأحد فيه، بل هو من الواضحات التي لا تحتاج الي تأمل».

3- يلاحظ حال النائب، لا حال المنوب عنه فيما يعود الي الجهر و الاخفات، لأنهما صفتان للمصلي، لا لطبيعة الصلاة و حقيقتها، و علي هذا يجهر الرجل في الصبح و الأوليين من العشاءين، و ان ناب عن المرأة. و تخير المرأة، و ان نابت عن الرجل.

4- اذا ادعي المستأجر أن الأجير لم يؤد الصلاة عن الميت، و قال هذا: بل اديتها، فالقول قول الأجير، لأنه أمين، تماما كالوصي و الوكيل، و ليس علي الأمين الا اليمين.



[ صفحه 231]




پاورقي

[1] مفتاح الكرامة كتاب كبير جدا و جليل و هو للسيد محمدجواد العاملي، و كان استاذا لصاحب الجواهر، ذكرت هذا التعليق لأنقل ما وصف به صاحب الجواهر استاذه المذكور في كتاب الصلاة مسألة وجوب الترتيب بين الفوائت، قال ما نصه بالحرف: «و جاء هذا في رسالة المولي المتبحر السيد العماد استاذي السيد محمدجواد» توفي صاحب الجواهر سنة 1266 ه.


التقصير و الحلق


من واجبات العمرة المفردة و الحج التقصير، أو الحلق، و لكنه ليس بركن، و قد يجب علي الناسك مرة واحدة، و قد يجب عليه مرتين، كما أن محله قد يكون بعد السعي، و قد يكون بعد الذبح في مني، و أيضا قد يتعين عليه التقصير فقط، و قد يكون مخيرا بينه و بين الحلق، و يأتي هذا الاختلاف حسب وظيفة الناسك و صفته، حيث يكون معتمرا بعمرة مفردة تارة، و متمتعا أخري، و قارنا أو مفردا حينا، و التفصيل فيما يلي:


معني الربا


الربا معناه الزيادة و الاضافة، يقال: ربا الشي ء يربو اذا زاد، و منه قوله تعالي:«و ما أوتيتم من ربا ليربو في أموال الناس فلا يربو عندالله»... و ما من شك أن الزيادة من حيث هي ليست حراما، و الا انسد باب الربح و التجارة، اذن، لا بد من نص شرعي يبين و يفسر ما أجمل الله في كتابه من ذكر الربا، و بتعبير ثان ان للشارع حقيقة شرعية، و اصطلاحا خاصا في معني الربا، و قد دلت الاحاديث النبوية، و الروايات عن أهل بيت الرسول الأعظم صلي الله عليه و اله و سلم أن الربا يثبت في موردين: الأول في القرض مطلقا، من غير شرط سوي شرط الزيادة و المنفعة من ورائه، الثاني في غيره من المعاملات.


الملتقط


ينقسم الملتقط باعتبار الشي ء الملقوط الي من يلتقط آدميا، و حيوانيا، و مالا، و المراد به هنا خصوص من يلتقط الصبي الضائع المنبوذ الذي لا كافل له، و يشترط فيمن يلتقطه ما يلي:

1 - أن يكون بالغا عاقلا، لأن للملتقط نوعا من الولاية علي اللقيط و ليس للصبي و المجنون الأهلية لشي ء منها، بل هما في حاجة الي من يتولي أمرهما.

2 - ذهب المشهور بشهادة صاحب مفتاح الكرامة الي أنه يشترط في الملتقط أن يكون مسلما اذا كان اللقيط محكوما باسلامه، كما لو التقط من مكان فيه مسلم يمكن تولده منه، لأن الالتقاط يجعل للملتقط نوعا من الولاية علي اللقيط: (و لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا) النساء: 140. و لأنه لا



[ صفحه 313]



يؤمن أن يحمله الملتقط علي ما يدين به، و عليه فاذا التقطه غير مسلم انتزع منه.

أما اذا لم يكن اللقيط بحكم المسلم، كما لو التقط من بلد لا مسلم فيه فيجوز أن يلتقطه المسلم و غير المسلم.

3 - قال جماعة من الفقهاء: يشترط في الملتقط الرشد، و قال آخرون: ليس الرشد بشرط، و ان للسفيه أن يلتقط الصبي المنبوذ.

و نحن مع القائلين بشرط الرشد، لأنه الالتقاط يستدعي التصرف المالي، و هو الانفاق علي الملتقط، و السفيه ممنوع عنه.


العمي و العرج


اتفقوا علي أن العمي و العرج ليسا من عيوب الرجل في شي ء، أي ان المرأة لا يحق لها أن تفسخ بأحدهما، حتي و لو لم تعلم بالحال حين العقد الا اذا دلس الرجل، وظهر لها علي خلاف حقيقته، و يأتي الكلام عن التدليس في الفصل التالي.. و اختلفوا: هل العمي و العرج من عيوب المرأة التي يرد بها الرجل أو لا؟

و للفقهاء في ذلك أقوال ذكرها بالتفصيل مع ادلتها صاحب الحدائق في الجزء السادس، فصل عيوب المرأة، و أطال الكلام في العرج صاحب الجواهر و المسالك أقوالا و أدلة.. و قال صاحب الحدائق: «يظهر من شيخ الطائفة في كتاب المبسوط أن العمي ليس بعيب، لأنه عد العيوب ستة، ثم قال - الكلام ما زال لصاحب الحدائق -: و في اصحابنا من ألحق بها العمي».

ولكن صاحب الجواهر قال: «العمي موجب للخيار بلا خلاف اجده فيه، بل عن المرتضي و ابن زهرة الاجماع عليه، وهو الحجة مضافا الي النص الصحيح».

أما العرج فقد ذهب أكثر الفقهاء بشهادة صاحب المسالك و الحدائق الي أنه عيب في المرأة يوجب تسلطه علي فسخ الزواج، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن الرجل يتزوج المرأة، فيؤتي بها عمياء أو برصاء أو عرجاء؟ قال: ترد علي وليها. و قال أبوه الامام الباقر عليه السلام: ترد البرصاء و العمياء و العرجاء.



[ صفحه 256]




الغرقي و المهدوم عليهم


قد يكون بين اثنين قرابة قريبة، ولكن ليس لأحدهما أهلية الارث من قريبه كأخوين لهما أولاد، و هذه الحال خارجة عما نحن فيه و ينتقل ميراث كل واحد لأولاده سواه أمات هو و أخوه في لحظة واحدة أو تقدم الموت أو تأخر، و يتفق هذا مع ما جاء في كتب الفقه لجميع المذاهب الاسلامية، و ما نقل عن القانون الفرنسي.

و قد تكون أهلية الارث ثابتة لأحد الطرفين دون الطرف الثاني كأخوين لأحدهما خاصة أولاد، و ليس للآخر أولاد، و هذه الحال خارجة أيضا عن الموضوع لأن أبا الأولاد ينتقل ميراثه لأولاده و الذي ليس له أولاد تختص تركته بسائر أقاربه الوارثين غير أخيه الذي مات معه غرقا أو حرقا أو غير ذلك لأن الشرط في الارث أن تعلم حياة الوارث عند موت الموروث و المفروض عدم العلم بحياة أبي الأولاد عند موت من لا ولد له.

و قد تكون الموارثة ثابتة لكلا الطرفين كابن و أب و كأخوين ليس لهما أب و أم، و ليس لهما أو لأحدهما أولاد و كزوجين وارث كل منهما غير وارث الآخر، و هذه الحال تدخل في صميم الموضوع و يشترط الشيعة الامامية لتوريث بعضهم من بعض أمرين:

1- أن يكون موت كل منهما مستندا الي سبب واحد، و ذلك السبب يجب



[ صفحه 242]



أن يكون الهدم أو الغرق خاصة بأن يكونا في بناية فتنهار عليهما، أو سفينة فتغرق بهما، و لو هلك أحدهما بسبب الغرق، و الآخر بسبب الحريق أو الانهيار أو هلكا معا بسبب الطاعون أو في المعركة فلا توارث، و المنقول عن القانون الفرنسي أنه يشترط للتوارث اتحاد سبب الموت، ولكنه لا يحصر السبب بالغرق و الهدم فحسب - كما تقول الشيعة - بل يتحقق التوارث أيضا اذا كان الهلاك بالحريق.

2- أن يكون زمن كل واحد من الهالكين مجهولا فلو عرف زمن موت أحدهما و جهل زمن موت الآخر يرث المجهول دون المعلوم.

و اليك المثال: انهارت بناية علي رجل و زوجته، أو غرقت بهما سفينة و حين الاسعاف عثر علي الزوج و هو يلفظ النفس الأخير و كانت الساعة قد بلغت الخامسة، و بعد ساعتين عثر رجال الاسعاف علي الزوجة و هي جثة هامدة، و لم يعلموا هم و لا نحن هل فارقت الحياة قبل الزوج أو بعده فزمن موت الزوج معلوم و زمن موت الزوجة مجهول، و أصل تأخر الحادث الذي أشرنا اليه يستدعي أن ترث الزوجة التي جهل تاريخ وفاتها من الزوج الذي علم تاريخ وفاته. و لا يرث هو منها شيئا. و اذا انعكس الأمر فعلم زمن موت الزوجة، و جهل زمن موت الزوج ورث الزوج دون الزوجة. و بتعبير ثان انه اذا علم تاريخ احدي الوفاتين فمجهول التاريخ يرث من المعلوم، و معلوم التاريخ لا يرث من المجهول. و حيث ان الارث يختص بالمجهول فحسب، و غير ثابت للطرفين فلا يفرق في هذه الحال بين أسباب الموت. فالحاكم واحد سواء أكان سبب الموت الغرق أو الحريق أو الانهيار أو الوباء أو القتل في المعركة.

أما اذا جهل التاريخان كما لو عثر علي جثة الزوج و الزوجة و هما هامدتان و لم يعلم زمن موت أحدهما تتحقق الموارثة بين الطرفين أي يرث كل واحد



[ صفحه 243]



من صاحبه. و هذا التفصيل بين حال العلم بتاريخ أحد الهالكين من جهة و الجهل بالتاريخين من جهة ثانية لم ينقل عن قانون أجنبي، و لم أجده في كتب فقهاء السنة المتقدمين و المتأخرين، و لا في كلمات الشيعة السالفين، و انما ذكره مجتهد و الشيعة المتأخرون في كتب أصول الفقه.

و الخلاصة ان الشيعة الامامية يحصرون التوارث فيما اذا كان سبب الموت الغرق أو الهدم خاصة، و لم يعلم زمن موت واحد من الهالكين، و علي هذا اذا ماتا حتف الأنف أو بسبب الحريق أو القتل في المعركة أو الطاعون و ما الي ذلك فلا توارث بل ينتقل مال كل واحد الي ورثته الأحياء، و لا يرث أحد الهالكين من صاحبه شيئا، و اذا علم تاريخ موت أحدهما دون الآخر يرث المجهول من المعلوم، و لا يرث المعلوم من المجهول.


التوحيد و العدل


معاني الأخبار 11، ب 9، ح 2: حدثنا أبوالحسن محمد بن سعيد بن عزيز السمرقندي الفقيه بأرض بلخ، قال: حدثنا أبوأحمد الزاهد السمرقندي بإسناده رفعه إلي الصادق عليه السلام أنه سأله رجل، فقال له:....

إن أساس الدين التوحيد و العدل، و علمه كثير، و لابد لعاقل منه، فاذكر ما يسهل الوقوف عليه، و يتهيأ حفظه.

فقال: أما التوحيد فأن لا تجوز علي ربك ما جاز عليك.

و أما العدل فأن لا تنسب إلي خالقك ما لامك عليه.


الأصل و التفريع


بحارالأنوار 2 / 245، ح 54: عن السرائر: من جامع البزنطي، عن هشام بن سالم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

انما علينا أن نلقي اليكم الأصول و عليكم أن تفرعوا.


لا تغتر بالدنيا


[أمالي الصدوق 89 - 88، المجلس 21، ح 8: حدثنا أبي، قال: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن محمد بن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام قال:...].

ان داود عليه السلام خرج ذات يوم يقرأ الزبور، و كان اذا قرأ الزبور لايبقي جبل و لا حجر و لا طائر و لا سبع الا جاوبه، فما زال يمر حتي انتهي الي جبل، فاذا علي ذلك الجبل نبي عابد يقال له حزقيل، فلما سمع دوي الجبال و أصوات السباع و الطير علم أنه داود عليه السلام، فقال داود: يا حزقيل أتأذن لي فأصعد اليك؟



[ صفحه 106]



قال: لا، فبكي داود عليه السلام فأوحي الله جل جلاله اليه: يا حزقيل لا تعير داود و سلني العافية، فقام حزقيل فأخذ بيد داود فرفعه اليه.

فقال داود: يا حزقيل هل هممت بخطيئة قط؟

قال: لا.

فقال: فهل دخلك العجب مما أنت فيه من عبادة الله عزوجل؟

قال: لا.

قال: فهل ركنت الي الدنيا فأحببت أن تأخذ من شهوتها و لذتها؟

قال: بلي ربما عرض بقلبي.

قال: فماذا تصنع اذا كان ذلك؟

قال: أدخل هذا الشعب فأعتبر بما فيه.

قال: فدخل داود النبي عليه السلام الشعب فاذا سرير من حديد عليه جمجمة بالية، و عظام فانية، و اذا لوح من حديد فيه كتابة فقرأها داود عليه السلام فاذا هي: أنا أروي بن أسلم ملكت ألف سنة، و بنيت ألف مدينة، و افتضضت ألف بكر، فكان آخر أمري أن صار التراب فراشي و الحجارة وسادتي، و الديدان و الحيات جيراني، فمن رآني فلايغتر بالدنيا.


لا تطأ أعقاب الرجال


معاني الأخبار 169، ح 1: حدثني محمد بن علي ماجيلويه رض: عن عمه، عن محمد بن علي الكوفي، عن الحسين بن أيوب بن أبي عقيلة الصيرفي، عن كرام الخثعمي،...

عن أبي حمزة الثمالي، قال: قال أبو عبدالله عليه السلام:

اياك و الرئاسة، و اياك أن تطأ أعقاب الرجال.

فقلت: جعلت فداك أما الرئاسة فقد عرفتها، و أما أن أطأ أعقاب الرجال فما ثلثا ما في يدي الا مما وطئت أعقاب الرجال.

فقال: ليس حيث تذهب، اياك أن تنصب رجلا دون الحجة فتصدقه في كل ما قال.


در جفر سفيد چه چيز است؟


حسين بن أبو العلا گويد: شنيدم امام صادق - عليه السلام - مي فرمود: همانا جفر سفيد نزد من است.

عرض كردم: در آن چيست؟



[ صفحه 214]



فرمود: زبور داود، و تورات موسي و انجيل عيسي و صحف ابراهيم - عليهم السلام -، و حلال و حرام، و مصحف فاطمه - سلام الله عليها -، و معتقد نيستم كه در مصحف چيزي از قرآن باشد، در آن است آنچه مردم به ما احتياج دارند، و ما به كسي احتياج نداريم حتي مجازات يك تازيانه، و نصف تازيانه، و ربع تازيانه و جريمه خراش در آن هست، و جفر سرخ هم نزد من است. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 1 ص 347 ح 3.


حديث 239


شنبه

من لم يقتد بنا فليس منا.

هر كه از ما پيروي نكند، از ما نيست.

اختصاص، ص 241


غرس النوي، و اخراجه منه رطبا من ساعته، و ما هو مكتوب عليه


ثاقب المناقب: عن أبي هارون العبدي، قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام اذ دخل عليه رجل و قال: بماذا تفخرون علينا ولد أبي طالب؟ قال: و كان بين يديه طبق فيه رطب، فأخذ عليه السلام رطبة ففلقها و استخرج نواها، ثم غرسها في الأرض و تفل عليها، فخرجت من ساعتها، و ربت حتي أدركت و حملت، و اجتني منها رطبا، فقدم اليه في طبق، فأخذ واحدة ففلقها فأكل، فاذا علي نواها مكتوب: لا اله الا الله، محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول الله، أهل بيت رسول الله عليهم السلام خزان الله في أرضه. ثم قال أبو عبدالله عليه السلام: أتقدرون علي مثل هذا؟ قال الرجل: و الله لقد دخلت عليك و ما علي بسيط الأرض أحد أبغض الي منك، و قد خرجت و ما علي بسيط الأرض أحد أحب الي منك [1] .


پاورقي

[1] الثاقب في المناقب: ص 126 ح 3.


به شهادت رسيدن امام توسط زهر


در اصول كافي، ارشاد شيخ مفيد، كشف الغمة و برخي كتاب هاي ديگر، از رحلت امام صادق عليه السلام به لفظ «مضي»، «مات» و «قبض» تعبير شده است.

ظاهر اين لفظ ها نشان مي دهد، امام به مرگ طبيعي جهان را بدرود گفته است، اما در فصول المهمة و مصباح كفعمي (به نقل از مجلسي در بحار) نيز در كتاب هاي ديگري آمده است: امام را زهر خورانيدند.

ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است: ابوجعفر منصور او را زهر خورانيد [1] و بايد چنين باشد، زيرا با كينه اي كه منصور از او داشت و بيمي كه از روي آوردن مردم به آن حضرت در دل وي راه يافته بود، آسوده نمي نشست. آنان كه با تاريخ زندگي اين مرد آشنا هستند، مي دانند او به كساني كه براي رساندنش به مسند خلافت هر كوششي را به كار بردند، رحم نكرد و از جمله ي آنان ابومسلم بود كه برپايي دولت عباسيان مرهون رنج هايي است كه او در اين باره بر خود نهاد. گناه ابومسلم - چنان كه از استاد تاريخي بر مي آيد - اين است كه هنگام خلافت سفاح، به منصور چنان كه بايد احترام نمي گذاشت، پس طبيعي است كسي را كه از او مي ترسد و از علاقه و احترام مردم به او آگاه است، آسوده نگذارد و تحمل نكند. ولي چنان كه خواهيم ديد، به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار



[ صفحه 344]



ناراحت و غمگين مي شود.

كليني و ديگران از ابوايوب جوزي نقل مي كنند كه گفت: ابوجعفر منصور شبانه به دنبال من فرستاد. من نزد او رفتم، ديدم بر كرسي نشسته و شمعي در پيش او نهاده اند و نامه اي در دست دارد و مي خواند، چون سلام كردم، نامه را پيش من انداخت و گريست و گفت: اين نامه ي محمد بن سليمان است و خبر وفات امام صادق عليه السلام را نوشته است، پس سه بار گفت: انا لله و انا اليه راجعون، سپس گفت: مانند جعفر كجا پيدا مي شود؟

پس گفت: بنويس. من در جاي كتابت نشستم، منصور گفت: بنويس اگر جعفر به كسي بعد از خود وصيت كرد او را بيابيد و گردن بزنيد.

بعد از چند روز جواب نامه رسيد كه پنج نفر را وصي كرده است: خليفه، و محمد بن سليمان والي مدينه، و دو پسر خود عبدالله و موسي، و حميده مادر موسي را، چون منصور نامه را خواند گفت: اينها را نمي توان كشت. [2] .


پاورقي

[1] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 280.

[2] الكافي، ج 1، ص 310؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 345؛ مهج الدعوات، ص 222؛ شيخ طوسي، الغيبة، ص 197؛ تاريخ آل زرارة، ج 1، ص 86.


مالك بن أنس


هو:مالك بن أنس بن أبي عامر الأصبحي المدني ، عده الشيخ الطوسي [1] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام .

ولد سنة 95 للهجرة و توفي سنة 179 و هو ابن خمس و ثمانين و دفن بالبقيع .


پاورقي

[1] رجال الطوسي:308 ، الرقم 455.


دعاؤه عند حضور شهر رمضان


«... اللهم يا ذا المن و الفضل، و المحامد التي لا تحصي، صل علي محمد و آل محمد، و اقبل توبتي، و لا تردها لكثرة ذنوبي، و ما أسرفت علي نفسي حتي لا أرجع في ذنب تبت اليك منه، فاجعلها يا عزيز توبة نصوحا صادقة مبرورة لديك مقبولة، مرفوعة عندك، في خزائنك التي ذخرتها لأوليائك حين قبلتها منهم، و رضيت بها عنهم...» [1] .


پاورقي

[1] اقبال الأعمال: 62.


ابو هريرة البزاز


أبو هريرة البزاز، وقيل الأبار، وقيل العجلي.

من أدباء وشعراء الشيعة، وأحد شعراء أهل البيت عليهم السلام، وكان راوية، ناسكا. صحب الإمام الباقر عليه السلام أيضا ومدحه في شعره. رثي الإمام الصادق عليه السلام بعد وفاته، وكان الإمام عليه السلام قد ترحم عليه. كان يسكن البصرة، وتوفي سنة نيف وخمسين ومائة.

المراجع:

معجم رجال الحديث 22: 77. جامع الرواة 2: 423. معالم العلماء 149 و 152. أعيان الشيعة 2: 441. المناقب 4: 230 و 278. تنقيح المقال 3: قسم الكني 38. رجال الحلي 191. البحار 47: 332. نقد الرجال 401. الكني والألقاب 1: 174. سفينة البحار 2: 713. منهج المقال 396.


سنان بن عبد الرحمن الكوفي (أخو مقرن)


سنان بن عبد الرحمن الكوفي، أخو مقرن بن عبد الرحمن.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 215. تنقيح المقال 2: 70. رجال البرقي 40. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 311. نقد الرجال 163. جامع الرواة 1: 388. مجمع الرجال 3: 173. منهج المقال 175.


محمد بن شريح الكندي


محمد بن شريح الكندي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 322. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 131. معجم رجال الحديث 16: 178. رجال البرقي 19. جامع الرواة 2: 130 في ترجمة محمد بن شريح الحضرمي. مجمع الرجال 5: 234. منهج المقال 300.