بازگشت

هشام بن محمد بن سائب كلبي، ابومنذر


عالم بزرگوار و مشهور به فضل و علم، عارف به ايام و انساب، از علماي مذهب ما است [1] كه در كوفه نشو و نما كرده، و در سال 204 هجري درگذشته است. [2] .

در «انساب» سمعاني [3] است كه هشام، نسبش عالي و در شيعه گري غالي بوده



[ صفحه 478]



است. [4] .

از هشام روايت شده كه گفت: به بيماري سختي دچار شدم كه تمام دانستنيهاي خود را فراموش كردم. خدمت امام صادق (ع) رسيدم، حضرت علم را در كاسه اي به من نوشانيد پس دانش من، به من بازگشت. [5] .

امام صادق (ع) به او عنايت داشت و او را نزديك خود مي نشاند و با گشاده رويي و انبساط با او برخورد مي كرد. [6] .

در تاريخ بغداد، از هشام، نقل شده كه گفت: عمويم مرا سرزنش نمود كه چرا قرآن را حفظ نمي كنم. من وراد منزل شدم و سوگند ياد كردم كه از خانه خارج نشوم تا قرآن را حفظ كنم. پس در مدت سه روز حافظ قرآن گشتم. [7] .

مرحوم پدرم گويد: قرآن را در سه روز حفظ كردن، از كسي كه علم را از دست امام صادق (ع) نوشيده، بعيد نيست. [8] .

ابن خلكان در تاريخ خود، ضمن معرفي هشام به عنوان دانشمندترين مردم در علم انساب و داراي بهترين كتب در اين فن، او را از حافظان مشهور خوانده است. [9] .

ابن قتيبه در المعارف، ابن نديم در الفهرست، ابن خلكان در وفيات الاعيان، ذهبي در ميزان الاعتدال، ابن حجر در لسان الميزان (خود و به نقل از ابوالفرج اصفهاني)، و كاتب چلبي در كشف الظنون، هشام را پيشگام همگان در علم انساب دانسته و او را علامه نسابه خوانده اند. [10] .



[ صفحه 479]



هشام تأليفات بسياري دارد كه از آن جمله: كتاب المذيل الكبير در علم نسب، كتاب الجمهره [11] ، كتاب جنگهاي اوس و خزرج، كتاب مشاتمات بين الاشراف، كتاب قداح و ميسر، كتاب اسواق العرب [12] ، كتاب اخبار ربيعه و بسوس و جنگ هاي تغلب و بكر، كتاب انساب الامم، كتاب المعمرين، كتاب الاوائل [13] ، كتاب اخبار قريش، كتاب اخبار جرهم، كتاب اخبار لقمان بن عاد، كتاب اخبار بني تغلب و ايامهم و انسابهم، كتاب اخبار بني عجل و انسابهم، كتاب بني حنيفه، كتاب كلب، كتاب اخبار تنوخ و انساب ها، كتاب مثالب بني اميه، كتاب الطاعون في العرب، كتاب الاصنام، كتاب فتوح العراق، كتاب فتوح الشام، كتاب الردة، كتاب فتوح خراسان، كتاب فتوح فارس، كتاب مقتل عثمان، كتاب الجمل، كتاب صفين، كتاب النهروان، كتاب الغارات، كتاب مقتل اميرالمؤمنين (ع)، كتاب مقتل حجر بن عدي، كتاب مقتل رشيد و ميثم و جويرية بن مسهر، كتاب عين الوردة، كتاب الحكمين، كتاب مقتل الحسين (ع)، كتاب قيام الحسن (ع)، كتاب اخبار محمد بن الحنفيه، كتاب التباشير بالاولاد، كتاب المؤودات، كتاب من نسب الي امه من قبائل العرب، كتاب الطائف، كتاب رموز العرب، كتاب غرائب قريش و بني هاشم و سائر العرب، كتاب اجراء الخيل، كتاب الرواد، كتاب الحيران، و كتاب الخطب است. [14] .

ابن نديم در الفهرست كتاب هاي هاشم را به اقسام گوناگون تقسيم مي كند، و متجاوز از 140 كتاب براي وي مي شمارد. [15] .

ابن خلكان پس از برشمردن تعدادي از كتب هشام گويد: تصانيف هشام افزون بر 150 تصنيف است [16] و بهترين و سودندترين آنها كتاب معروف به الجمهره در شناخت انساب



[ صفحه 480]



است كه در اين زمينه چنين كتاب نگاشته نشده است. [17] .

احمد امين گويد: نسخ خطي كتاب الجمهره در چند كتابخانه هنوز باقي است، و كتاب الاصنام او در مصر چاپ شده است. [18] .


پاورقي

[1] رجال نجاشي، ص 305 - رجال علامه حلي، ص 179.

[2] ميزان الاعتدال، ج 4، ص 305 و لسان الميزان، ج 6، ص 196)چاپ بيروت) به نقل از تاريخ بلاذري - و فيات الاعيان، ج 6، ص 83، رديف 782 - كشف الظنون، ج 1، علم الانساب، ص 157.

در فهرست ابن النديم، ص 140 و در تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 7. ص 343، رديف 326، سال وفات هشام، 206 هجري ذكر شده است.

[3] ابوسعد، عبدالكريم بن محمد بن ابي المظفر منصور تميمي مروزي شافعي، حافظ، فقيه و مورخ، صاحب كتاب انساب، فضائل صحابه، تذييل تاريخ بغداد و غير ذلك است.

وي براي فراگرفتن علم و حديث، سفرها به شرق و غرب جهان كرد و به شهرهاي خراسان، شهري ري، اصفهان، همدان، موصل، جزيره، شام، و كشور حجاز مسافرت نمود و با بسياري از علما ملاقات كرده و از آنان روايت نموده است. گفته شده كه عده شيوخش به چهار هزار نفر رسيده است. پدر و جدش نيز از علماي بزرگ بوده اند.

عبدالكريم سمعاني در روز اول ربيع الاول سال 562 هجري از دنيا رفت.

سمعاني منسوب به سمعان است كه بطني از تميم مي باشد.

[4] انساب سمعاني، باب الكاف و اللام، برگ 486)چاپ ليدن).

[5] رجال نجاشي، ص 305 - رجال علامه حلي، ص 179 - رجال ابن داود، جزء اول باب الهاء - رجال كبير، ص 367.

[6] رجال نجاشي، ص 305 - رجال علامه حلي، ص 179 - رجال ابن داود، جزء اول باب الهاء - رجال كبير، ص 367.

[7] تاريخ بغداد، ج 14، ص 45، رديف 7386 - تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 7، ص 343، رديف 326 - وفات الاعيان، ج 6، ص 82، رديف 782 - اعيان الشيعه، ج 51، ص 58.

[8] الكني و الالقاب، ج 3، ص 102 - تحفة الاحباب، ص 410.

[9] تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 332 و وفات الاعيان، ج 6، ص 82، رديف 782.

[10] المعارف، ص 233 (چاپ مصر) - الفهرست، ص 140 - وفيات الاعيان، ج 6، ص 82 - ميزان الاعتدال، ج 4، ص 304، رديف 9237 (چاپ بيروت) - لسان الميزان، ج 6، ص 196 (چاپ بيروت) - كشف الظنون، ج 1، علم الانساب، ص 157.

[11] در معجم المؤلفين، ج 13، ص 14، جمهرة الانساب ذكر شده است.

[12] كتب هشام در اخبار شهرها و مناطق (به نقل ابن نديم)، گذشته از كتاب اسواق العرب، كتاب الاقاليم، كتاب البلدان الكبير، كتاب البلدان الصغير، كتاب تسمية الارضين، كتاب الانهار، كتاب الحيره، كتاب منازل اليمن، و كتاب العجائب الاربعه مي باشد كه دليل تقدم شيعه بر ديگران در زمينه جغرافيا در صدر اسلام است (الشيعه و فنون الاسلام، ص 65 (چاپ صيدا)).

[13] اول كسي كه در «اوائل» كتاب تصنيف كرده است، هشام بن محمد مي باشد (الشيعه و فنون الاسلام، ص 76).

[14] رجال نجاشي، ص 306 - 305.

[15] فهرست ابن النديم، ص 143 - 140.

[16] بلاذري، در تاريخ خود، آورده است كه مصنفات هشام زياده از 150 تصنيف مي باشد.

[17] وفيات الاعيان، ج 6، ص 84.

[18] ضحي الاسلام، ج 2، ص 348. (چاپ بيروت).


الوليد بن يزيد بن عبدالملك بن مروان


و أمه أم الحجاج بنت محمد بن يوسف أخي الحجاج الثقفي.

ولي الأمر بعد هشام بعهد من يزيد بن عبدالملك، و تربع علي كرسي الحكم يوم الأربعاء لست خلون من شهر ربيع الاول سنة 125 ه. و قيل لعشر خلون من ربيع. بقي في الحكم الي أن قتل يوم الخميس لليلتين بقيتا من شهر جمادي الآخرة سنة 126 ه. فكانت ولايته سنة واحدة و شهرين.

قال ابن حزم: و كان الوليد فاسقا خليعا ماجنا.

و قال ابن فضل الله في المسالك: الوليد بن يزيد فرعون ذلك العصر الذاهب، يأتي يوم القيامة فيورد قومه النار و يرد بهم العار، و بئس الورد المورود، رشق المصحف بالسهام، و لم يخش الآثام.

و قال القلقشندي: و كان مصروف الهمة الي اللهو، و الاكل، و الشرب، و سماع الغناء.

و قال ابن كثير: كان هذا الرجل مجاهرا بالفواحش، مصرا عليها، منتهكا محارم الله (عزوجل) لا يتحاشي من معصية، و ربما اتهمه بعضهم بالزندقة و الانحلال.

و اشتدت النقمة علي الوليد، و ثار الناس عليه بقيادة ابن عمه يزيد بن الوليد، و قال له يزيد بن عنبسة: ما ننقم عليك في انفسنا، لكن ننقم عليك انتهاك حرم الله، و شرب الخمر، و نكاح امهات أولاد أبيك، و استخفافك



[ صفحه 531]



بأمر الله.

و قتل يوم الخميس لليلتين من جمادي الاخرة سنة 126 ه. و حمل رأسه الي يزيد بن الوليد، فأمر أن يطاف به في البلد.

و في أيامه قتل يحيي بن زيد بن علي بن الحسين (عليه السلام) و ذلك أنه خرج من الكوفة بعد مقتل أبيه زيد و توجه الي خراسان [1] .


پاورقي

[1] الامام الصادق و المذاهب الاربعة: ج 1 ص 130 - 127.


اين كدام نافع است؟!


از آنجا كه عثمان بن عفان نيازي به معرفي ندارد، معرفي اجمالي داريم از انس بن مالك و نافع و در اين معرفي نافع را مقدم مي داريم و به بيان خطا واشتباهي كه در اثر تشابه اسمي در شخصيت وي به وجود آمده است مي پردازيم:

همانگونه كه ملاحظه كرديد، در معرفي نافع و قبرش، كه در بقيع است و اين كه پيشتر داراي بقعه بوده، تعبيرهاي مختلفي به كار رفته است؛ زيرا گاهي مي گويند: «نافع مولا ابن عمر» و گاهي مي گويند: «نافع شيخ القراء» و گاهي نيز با تعبير «نافع مولا عبدالله ابن عمر شيخ القراء» نام مي برند. و در كتابهاي ديگر نيز همين وضع مشاهده مي شود، به خصوص كتابهاي جديد التأليف.

اين تعبيرهاي گوناگون، ناشي از عدم تشخيص درست و عدم شناخت صحيح از شخصيت نافع مي باشد؛ زيرا نافع مولا ابن عمر و نافع شيخ القراء دو شخصيت جداگانه و مستقل هستند و تاريخ مرگشان به فاصله پنجاه سال واقع شده است. نافع اول، محدث و فقيه، ونافع دوم اشتهار در قرائت داشته است.

- نافع مولا ابن عمر ملقب به فقيه، مكني به ابوعبدالله است او از اسراي جنگي بوده كه در اختيار عبدالله فرزند عمر بن خطاب قرار گرفته و لذا معروف به مولا ابن عمر گرديده است و در اثر استعدادي كه از آن برخوردار بوده، در مدينه فقه و حديث ياد گرفته است. او را جزو محدثين در طبقه تابعين مي شمارند.

او در زمان عمر بن عبد العزيز (99 - 101) به عنوان تعليم احكام براي مردم مصر به آن ديار اعزام گرديد و در سال يكصد و هفده يا نوزده و يا يكصد و بيست از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد. [1] .

-نافع مدني فرزند عبدالرحمان، كنيه اش ابن نعيم و نياكانش از اصفهان مي باشند. ابن جزري درباره او مي نويسد: «نافع يكي از قاريان و دانشمندان هفتگانه علم قرائت مي باشد. مردي است موثق و صالح و اصالتاً اصفهاني است. او قرائت را به گروهي از



[ صفحه 294]



طبقه تابعين از اهل مدينه ياد داده است.

مالك بن انس مي گفت: قرائت اهل مدينه سنت و روش پيامبر خدا است، سؤال كردند: منظور شما همان قرائت نافع است؟ گفت: آري.

وفات نافع شيخ القراء در سال (169هـ. ق.) در مدينه واقع شده و در بقيع دفن گرديده است [2] .

از اين مطالب مي توان چنين نتيجه گرفت كه: هر دو نافع، نافع و مفيد بودند؛ يكي در حديث و ديگري در علم قرائت. و از نظر زمان نيز تقريباً معاصر بودند و هر دو در مدينه از دنيا رفته و در بقيع دفن شده اند. ليكن پس از گذشت سيزده قرن نمي توان درباره نافعي كه قبرش در بقيع معروف و داراي بقعه بوده، اظهار نظر قطعي نمود كه نافع مولا ابن عمر است يا نافع شيخ القراء، و موضوع براي نويسندگان هم آنچنان مشتبه گرديده كه گاهي چنين تعبير نموده اند: «نافع مولا ابن عمر شيخ القراء!»


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب، ج10، ص413 و414.

[2] طبقات القراء، ج2، ص330؛ تهذيب التهذيب، ج10، ص407.


ثابت بن هرمز


الفارسي، أبوالمقدام، العجلي، الحداد، مولي بن عجل، عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد عليه السلام [1] و قال النجاشي: روي نسخة عن علي بن الحسين عليه السلام رواها عنه ابنه عمرو بن ثابت [2] وعده العلامة من البترية [3] و قد قال الامام أبوجعفر الباقر عليه السلام في البترية: انهم أضلوا كثيرا ممن ضل من هؤلاء، و أنهم ممن قال الله عزوجل: (و من الناس من يقول آمنا بالله و اليوم الآخر و ما هم بمؤمنين) [4] و قال الامام الصادق عليه السلام: «لو أن البترية صف واحد بين المشرق و المغرب ما أعز الله بهم دينا» [5] و وثقه أحمد ابن معين، و ابن حبان [6] و لعل توثيقهم له أنه من البترية.


پاورقي

[1] رجال الطوسي.

[2] النجاشي.

[3] الخلاصة.

[4] الكشي.

[5] الكشي.

[6] تهذيب التهذيب: 2 / 16.


صفات المتقين


و تحدث (ع) في جملة من أحاديثه عن معالي صفات المتقين، و هذا



[ صفحه 244]



بعض ما أثر عنه.

أ- قال (ع): «أهل التقوي أيسر أهل الدنيا مؤونة، و اكثرهم معونة، ان نسيت ذكروك، و ان ذكرت أعانوك، قوالين بحق الله، قوامين بأمر الله...» [1] .

و هذه صفات الافذاذ الذين هم قوة الانسانية و مثلها الأعلي، و قادتها الي سبل الرشاد.

ب - قال (ع): «انما المؤمن اذا رضي لم يدخله رضاه في اثم و لا باطل، و اذا سخط لم يخرجه سخطه من قول الحق: و المؤمن اذا قدر لم تخرجه قدرته الي التعدي الي ما ليس بحق...» [2] .

ان من أمير صفات المؤمن بربه ان يكون متماسكا في شخصيته، و متميزا في سلوكه، مدرائده الحق في جميع حالاته و شؤونه.

ج - قال (ع): «الغني و العز يجولان في قلب المؤمن فاذا وصلا الي مكان فيه التوكل استوطناه...» [3] .

و نظم هذه الحكمة الرائعة اليافعي بقوله:



يجول الغني و العز في قلب مؤمن

فان الفيا جوف القلوب توكلا



أقاما فأمسي العبد بالله ذاعنا

عزيزا و ان لم يلقياه ترحلا [4] .



د - الفرق بين الايمان و الاسلام:

و تحدث (ع) عن الفرق بين الايمان و الاسلام فقال: «الايمان



[ صفحه 245]



ما كان في القلب، و الاسلام ما عليه التناكح، و التوارث، و حقنت به الدماء، و الايمان يشرك الاسلام، و الاسلام لا يشرك الايمان.» [5] .

ان الايمان يقيم في ضمائر المتقين و المنيبين الي الله تعالي، به يخشونه و يخافون عقابه، فلا يتركون واجبا، و لا يقترفون اثما، أما الاسلام فهو التلفظ بكلمة التوحيد، و اذا نفذ الي اعماق القلب صادر المسلم مؤمنا و الا فلا، و الي هذا تشير الآية الكريمة، «قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا أسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم.» [6] و صرح (ع) بكلام آخر عن الفرق بينهما يقول (ع): «الايمان اقرار و عمل، و الاسلام اقرار بلا عمل.» [7] .

ه - عطاء الله للمؤمنين

و منح الله المؤمنين المزيد من الطافه و فضله، و قد تحدث الامام (ع) عن العطاء الذي افاضه عليهم بقوله: «ان الله اعطي المؤمن ثلاث خصال: العز في الدنيا في دينه، و الفلج في الآخرة، و المهابة في صدور العالمين...» [8] .

هذه بعض احاديثه عن حقيقة الايمان و واقعه.


پاورقي

[1] شذرات الذهب 1 / 149.

[2] الخصال (ص 101).

[3] صفة الصفوة 2 / 61.

[4] مرآة الجنان 1 / 248.

[5] تحف العقول (ص 297).

[6] سورة الحجرات: آية 14.

[7] تحف العقول (ص 297).

[8] الخصال (ص 133).


غذاي حضرت سليمان و خانواده اش


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سليمان عليه السلام به ميهمانان خود گوشت و نان سفيد مي خوراند و به خانواده اش نان گندم سبوس دار و خودش نان جو نابيخته مي خورد. [1] .


پاورقي

[1] دعوات راوندي: 142 / 363، همان، همان، 19689.


مجلس 03


فلما كان اليوم الثالث بكرت الي مولاي فستؤذن لي فدخلت

فاذن لي بالجلوس فجلست فقال عليه السلام:

الحمد لله الذي اصطفانا و لم يصطف علينا

اصطفانا بعلمه و ايدنا بحلمه من شذعنا فانار مأواه، و من تفيأ بظل دوحتنا فالجنة مثواه، قد شرحت لك يا مفضل خلق الانسان و ما دبر به و تنقله في احواله و ما فيه من الاعتبار و شرحت لك امر الحيوان و انا ابتدي ء الآن بذكر السماء و الشمس و القمر و النجوم و الفلك و الليل و النهار و الحر و البرد و الرياح و الجواهر الاربعة الارض و الماء و الهواء و النار و المطر و الصخر و الجبال و الطين و الحجارة و النخل و الشجر و ما في ذلك من الادلة و العبر فكر في لون السماء و ما فيه من صواب التدبير فان هذا اللون اشد الالوان موافقة و تقوية للبصر حتي ان من صفات الاطباء لمن اصابه شي ء اضر ببصره ادمان النظر الي الخضرة و ما قرب منها الي السواد و قد وصف الحذاق منهم لمن كل بصره الاطلاع في اجانة خضراء مملوءة ماءا فانظر كيف جعل الله جل و تعالي اديم السماء بهذا اللون الاخضر الي السواد ليمسك الابصار المتقلبة عليه فلا ينكأ فيها بطول مباشرتها فصار هذا الذي ادركه الناس بالفكر و الروية و التجارب يوجد مفروغا منه في الخلقة حكمة بالغة ليعتبر بها المعتبرون و يفكر فيها الملحدون قاتلهم الله أني يؤفكون.

فكر يا مفضل في طلوع الشمس و غروبها لاقامة دولتي النهار و الليل فلولا طلوعها لبطل امر العالم كله فلم يكن الناس يسعون في معايشهم و يتصرفون في امورهم و الدنيا مظنمة عليهم و لم يكونوا يتهنون بالعيش مع فقدهم لذة النور و روحه و الارب في طلوعها ظاهر مستغني بظهوره عن الاطناب في ذكره و الزيادة في شرحه بل تأمل المنفعة في عروبها فلولا غروبها لم يكن للناس هدوء و لا قرار مع عظم حاجتهم الي الهدوء و الراحة لسكون ابدانهم و جموم حواسهم و انبعاث القوة الهاضمة لهضم الطعام و تنفيذ الغذاء الي الاعضاء ثم كان الحرص يستحملهم من مداومة العمل و مطاولته علي ما يعظم نكايته في ابدانهم فان كثيرا



[ صفحه 342]



من الناس لولا جثوم هذا الليل بظلمته عليهم لم يكن لهم هدو و لا قرار حرصا علي الكسب و الجمع و الادخار ثم كانت الارض تستحمي بدوام الشمس بضيائها و يحمي كل ما عليها من حيوان و نبات فقدرها الله بحكمته و تدبيره تطلع وقتا و تغرب وقتا بمنزلة سراج يرفع لاهل البيت تارة ليقضوا حوائجهم ثم يغيب عنهم مثل ذلك ليهدؤا و يقروا فصار النور و الظلمة مع تضادهما منقادين متظاهرين علي مافيه صلاح العالم و قوامه ثم فكر بعد هذا في ارتفاع الشمس و انحطاطها لاقامة هذه الازمنة الاربعة من السنة و ما في ذلك من التدبير و المصلحة ففي الشتاء تعود الحرارة في الشجر و النبات فيتولد فيهما مواد الثمار و يتكثف الهواء فينشأ منه السحاب و المطر و تشتد ابدان الحيوان و تقوي، و في الربيع تتحرك و تظهر المواد المتولدة في الشتاء فيطلع النبات و تنور الاشجار و يهيج الحيوان للفساد و في الصيف يحتدم الهواء فتنضج الثمار و تتحلل فضول الابدان و يجف وجه الارض فتهيأ للبناء و الاعمال و في الخريف يصفو الهواء و ترتفع الامراض و تصح الابدان و يمتد الليل فيمكن فيه بعض الاعمال لطوله و يطيب الهواء فيه الي مصالح اخري لو تقصيت لذكرها لطال فيها الكلام، فكر الآن في تنقل الشمس في البروج الاثني عشر لاقامة دور السنة و ما في ذلك من التدبير فهو الدور الذي تصح به الازمنة الاربعة من السنة الشتاء و الربيع و الصيف و الخريف و تستوفيها علي التمام و في هذا المقدار من دوران الشمس تدرك الغلات و الثمار و تنتهي الي غاياتهم ثم تعود فيستأنف النشو و النمو الا تري ان السنة مقدار مسير الشمس من الحمل الي الحمل فبالسنة و اخواتها يكال الزمان من لدن خلق الله تعالي العالم كل وقت و عصر من غابر الايام و بها يحسب التاس الاعمار و الاوقات الموقتة للديون و الاجارات و المعاملات و غير ذلك من امورهم و بمسير الشمس تكمل السنة و يقوم حساب الزمان علي الصحة انظر الي شروقها علي العالم كيف دبر ان يكون فانها لو كانت تبزغ في موضع من السماء فتقف لا تعدوه لما وصل شعاعها و منفعتها الي كثير من الجهات لان الجبال و الجدران كانت تحجبها عنها فجعلت تطلع في اول النهار من المشرق فتشرق علي ما قابلها من وجه المغرب ثم لا تزال تدور و تغشي جهة بعد جهة حتي تنتهي الي المغرب فتشرق علي ما استتر عنها في اول النهار فلا يبقي موضع من المواضع الا اخذ بقسطه من المنفعة منها و الارب التي قدرت له ولو تخلفت مقدار عام او بعض عام كيف كان يكون حالهم بل كيف كان يكون لهم مع ذلك بقاء افلا تري كيف كان يكون للناس هذه الامور الجليلة التي لم يكن عندهم فيها حيلة فصارت تجري علي



[ صفحه 343]



مجاريها لا تفتل و لا تتخلف عن مواقيتها لصلاح العالم و ما فيه بقاؤه استدل بالقمر ففيه دلالة جليلة تستعملها العامة في معرفة الشهور و لا يقوم عليه حساب السنة لان دوره لا يستوفي الازمنة الاربعة و نشو الثمار و تصرمها و لذلك صارت شهور القمر و سنوه تتخلف عن شهور الشمس و سنيها و صار الشهر من شهور القمر ينتقل فيكون مرة بالشتاء و مرة بالصيف، فكر في انارته في ظلمة الليل و الارب في ذلك فانه مع الحاجة الي الظلمة لهدؤ الحيوان و برد الهواء علي النبات لم يكن صلاح في ان يكون الليل ظلمة داجية لا ضياء فيها فلا يمكن فيه شي ء من العمل لانه ربما احتاج الناس الي العمل بالليل لضيق الوقت عليهم في بعض الاعمال في النهار و لشدة الحر و افراطه فيعمل في ضوء القمر اعمالا شتي كحرث الارض و ضرب اللبن و قطع الخشب و ما اشبه ذلك فجعل ضوء القمر معونة للناس علي معايشهم اذا احتاجوا الي ذلك و انسا للسائرين و جعل طلوعه في بعض الليل دون بعض و نقص مع ذلك عن نور الشمس و ضيائها لكيلا ينبسط الناس في العمل انبساطهم بالنهار و يمتنعوا من الهدوء و القرار فيهلكهم ذلك و في تصرف القمر خاصة في مهله و محاقه و زيادته و نقصانه و كسوفه من التنبيه علي قدرة الله تعالي خالقه المصرف له هذا التصريف لصلاح العالم ما يعتبر به المعتبرون.

فكر يا مفضل في النجوم و اختلاف مسيرها فبعضها لا تفارق مراكزها من الفلك و لا تسير الا مجتمعة و بعضها مطلقة تنتقل في البروج و تفترق في مسيرها فكل واحد منها يسير سيرين مختلفين احدهما عام مع الفلك نحو المغرب و الاخر خاص لنفسه نحو المشرق كالنملة التي تدور علي الرحي فالرحي تدور ذات اليمين و النملة تدور ذات الشمال و النملة في ذلك تتحرك حركتين مختلفتين احداهما بنفسها فتتوجه امامها و الاخري مستكرهة مع الرحي تجذبها الي خلفها فاسأل الزاعمين ان النجوم صارت علي ما هي عليه بالاهمال من غير عمد و لا صانع لها ما منعها ان تكون كلها راتبة او تكون كلها منتقله فان الاهمال معني واحد فكيف صار يأتي بحركتين مختلفتين علي وزن و تقدير ففي هذا بيان أن مسير الفريقين علي ما يسير ان عليه بعمد و تدبير و حكمة و تقدير و ليس باهمال كما يزعم المطلعة فان قال قائل و لم صار بعض النجوم راتبا و بعضها منتقلا قلنا انها لو كانت كلها راتبة لبطلت الدلالات التي يستدل بها من تنقل المنتقلة و مسيرها في كل برج من البروج كما يستدل بها علي اشياء مما يحدث في العالم بتنقل الشمس و النجوم في منازلها ولو كانت كلها منتقلة



[ صفحه 344]



لم يكن لمسيرها منازل تعرف و لا رسم يوقف عليه لانه انما يوقف عليه بمسير المنتقلة منها بتنقلها في البروج الراتبة كما يستدل علي سير السائر علي الارض بالمنازل التي يجتاز عليها ولو كان تنقلها بحال واحدة لاختلط نظامها و بطلت المآرب فيها و لساغ لقائل ان يقول ان كينونتها علي حال واحدة توجب عليها الاهمال من الجهة التي وصفنا ففي اختلاف سيرها و تصرفها و ما في ذلك من المآرب و المصلحة ابين دليل علي العمد و التدبير فيها. فكر في هذه النجوم التي تظهر في بعض السنة و تحتجب في بعضها كمثل الثريا و الجوزاء و الشعريين و سهيل فانها لو كانت باسرها تظهر في وقت واحد لم يكن لواحد فبها علي حياله دلالات يعرفها الناس و يهتدون بها لبعض امورهم كمعرفتهم الآن بما يكون من طلوع الثور و الجوزاء اذا طلعت و احتجابها اذا احتجبت فصار ظهور كل واحد و احتجابه في وقت غير الوقت الاخر لينتفع الناس بما يدل عليه كل واحد منها علي حدته و ما جعلت الثريا و اشباهها تظهر حينا و تحتجب حينا الا لضرب من المصلحة و كذلك جعلت بنات نعش ظاهرة لا تغيب لضرب آخر من المصلحة فانها بمنزلة الاعلام التي يهتدي بها الناس في البر و البحر للطرق المجهولة و كذلك انها لا تغيب و لا تتواري فهم ينظرون اليها متي ارادوا ان يهتدوا بها الي حيث شاؤا و صار الامر ان جميعا علي اختلافهما موجهين نحو الارب و المصلحة و فيهما مآرب اخري علامات و دلالات علي اوقات كثيرة من الاعمال كالزراعة و الغراس و السفر في البر و البحر و اشياء مما يحدث في الازمنة من الامطار و الرياح و الحر و البرد و بها يهتدي السائرون في ظلمة الليل لقطع القفار الموحشة و اللجج الهائلة مع ما في ترددها في كبد السماء مقبلة و مدبرة و مشرقة و مغربة من العبر فانها تسير أسرع السير و احثه ارايت لو كانت الشمس و القمر و النجوم بالقرب مناحتي يتبين لنا سرعة سيرها بكنه ما هي عليه الم تكن تسخطف الابصار بوهجها و شعاعها كالذي يحدث يحدث احيانا من البروق اذا توالت و اضطرمت في الجو؟ و كذلك ايضا لوان اناسا كانوا في قبة مكللة بمصابيح تدور حولهم دورانا حثيثا لحارت ابصارهم حتي يخروا لوجوههم، فانظر كيف قدر ان يكون مسيرها في البعد البعيد لكيلا تضر في الابصار و تنكأ فيها و باسرع السرعة لكيلا تتخلف عن مقدار الحاجة في مسيرها و جعل فيها جزءا يسيرا من الضوء ليسد من الاضواء اذا لم يكن قمر و يمكن فيه الحركه اذا حدثت ضرورة كما قد يحدث الحادث علي المرء فيحتاج الي التجافي في جوف الليل فان لم يكن شي ء من الضوء يهتدي به لم يستطع ان يبرح مكانه. فتأمل اللطف



[ صفحه 345]



و الحكمة في هذا التقدير حين جعل للظلمة دولة و مدة لحاجة اليها و جعل خلالها شي ء من الضوء للمآرب التي وصفنا. فكر في هذا الفلك بشمسه و قمره و نجومه و بروجه تدور علي العالم هذا الدوران الدائم بهذا التقدير و الوزن لما في اختلاف الليل و النهار و هذه الازمان الاربعة المتوالية من التنبيه علي الارض و ما عليها من اصناف الحيوان و النبات من ضروب المصلحة كالذي بينت و شخصت لك آنفا و هل يخفي علي ذي لب ان هذا تقدير مقدر و صواب و حكمة من مقدر حكيم فان قال قائل ان هذا شي ء اتفق ان يكون هكذا فما منعه ان يقول مثل هذا في دولاب يراه يدور و يسقي حديقة فيها شجر و بنات فيري كل شي ء من آلاته مقدار بعضه يلقي بعضا علي مافيه صلاح تلك الحديقة و ما فيها و بم كان يثبت هذا القول لو قاله و ما نري الناس كانوا قائلين له لوسمعوه منه افينكر ان يقول في دولاب خشب مصنوع بحيلة بقصيرة لمصلحة قطعة من الارض انه كان بلا صانع و مقدر و يقدر ان يقول في هذا الدولاب الاعظم المخلوق بحكمة تقصر عنها اذهان البشر لصلاح جميع الارض و ما عليها انه شي ء اتفق ان يكون بلاصنعة و لا تقدير؟ لو اعتل هذا الفلك كما تعتل الالات التي تتخذ للصناعات و غيرها اي شي ء كان عند الناس من الحيلة في اصلاحه؟

فكر يا مفضل في مقادير النهار و الليل كيف وقعت علي ما فيه صلاح هذا الخلق فصار منتهي كل واحد منهما اذا امتد الي خمس عشرة ساعة لا يجاوز ذلك افرأيت لوكان النهار يكون مقداره مائة ساعة او مأتي ساعة الم يكن في ذلك بوار كل ما في الارض من حيوان و نبات، اما الحيوان فكان لا يهدأ و لا يقر طول هذه المدة و لا البهائم كانت تمسك عن الرعي لو دام لها ضوء النهار و لا الانسان كان يفتر عن العمل و الحركة و كان ذلك ينهكها اجمع و يؤديها الي التلف و اما النبات فكان يطول عليه حر النهار و وهج الشمس حتي يجف و يحترق و كذلك الليل لو امتد مقدار هذه المدة كان يعوق اصناف الحيوان عن الحركة و التصرف في طلب المعاش حتي تموت جوعا و تخمد الحرارة الطبيعية عن النبات حتي يعفن و يفسد كالذي تراه يحدث علي النبات اذا كان في موضع لا تطلع عليه الشمس. اعتبر بهذا الحر و البرد كيف يتعاوران العالم و يتصرفان هذا التصرف في الزيادة و النقصان و الاعتدال لاقامة هذه الازمنة الاربعة من السنة و ما فيهما من المصالح ثم هما بعد دباغ الابدان التي عليهما بقاؤها و فيهما صلاحها فانه لولا الحر و البرد و تداولهما الابدان لفسدت و اخوت و أنتكثت، فكر في دخول احدهما علي الاخر بهذا التدريج و الترسل فانك تري احدهما ينقص شئيا



[ صفحه 346]



بعد شي ء و الاخر يزيد مثل ذلك حتي ينتهي كل واحد منهما منتهاه في الزيادة و النقصان ولو كان دخول احدهما علي الاخر مفاجاة لاضر ذلك بالابدان و اسقمها كما ان احدكم لو خرج من حمام حار الي موضع البرودة لضره ذلك و اسقم بدنه فلم يجعل الله عزوجل هذا الترسل في الحر و البرد الا للسلامة من ضرر المفاجأة و لم جري الامر علي ما فيه السلامة من ضرر المفاجأة لولا التدبير في ذلك فان زغم زاعم ان هذا الترسل في دخول الحر و البرد انما يكون لابطاء مسير الشمس في ارتفاعها و انحطاطها سئل عن العلة في ابطاء مسير الشمس في ارتفاعها و انحطاطها فان اعتل في الابطاء ببعد ما بين المشرقين سئل عن العلة في ذلك فلا تزال هذا المسألة ترقي معه الي حيث رقي من هذا القول حتي استقر علي العمد و التدبير لولا الحر لما كانت الثمار الجاسية المرة تنضج فتلين و تعذب حتي يتفكه بها رطبة و يابسة و لولا البرد لما كان الزرع يفرخ هكذا و يربع الريع الكثير الذي يتسع للقوت و ما يرد في الارض للبذر افلا تري ما في الحر و البرد من عظيم الغناء و المنفعة و كلاهما مع غنائه و المنفعة فيه يؤلم الابدان و يمضها و في ذلك عبرة لمن فكر و دلالة علي انه من تدبير الحكيم في مصلحة العالم و ما فيه.

و انبهك يا مفضل علي الريح و ما فيها الست تري ركودها اذا ركدت كيف يحدث الكرب الذي يكاد ان يأتي علي النفوس و يمرض الاصحاء و ينهك المرضي و يفسد الثمار و يعفن البقول و يعقب الوباء في الابدان و الآفة في الغلات ففي هذا بيان. ان هبوب الريح من تدبير الحكيم في صلاح الخلق و انبئك عن الهواء بخلة اخري فان الصوت اثر يؤثره اصطكاك الاجسام في الهواء و الهواء يؤديه الي المسامع و الناس يتكلمون في حوائجهم و معاملاتهم طول نهارهم و بعض ليلهم فلو كان اثر هذا الكلام يبقي في الهواء كما يبقي الكتاب في القرطاس لامتلاء العالم منه فكان يكربهم و يفدحهم و كانوا يحتاجون في تجديدة و الاستبدال به الي اكثر مما يحتاج اليه في تجديد القراطيس لان ما يلفظ من الكلام اكثر مما يكتب فجعل الخلاق الحكيم جل قدسه هذا الهواء قرطاسا خفيا يحمل الكلام ريثما يبلغ العالم حاجتهم ثم يمحي فيعود جديدا نقيا و يحمل ما حمل ابدا بلا انقطاع و حسبك بهذا النسيم المسمي هواء عبرة و ما فيه من المصالح فانه حياة هذه الابدان و الممسك لها من داخل بما يستنشق منه من خارج بما يباشر من روحه و فيه تطرد هذه الاصوات فيؤدي البعد البعيد و هو الحامل لهذه الارواح ينقلها من موضع الي موضع الا تري كيف تأتيك الرائحة من حيث تهب الريح فكذلك الصوت و هو القابل لهذا الحر و البرد اللذين يتعاقبان علي العالم



[ صفحه 347]



لصلاحه و منه هذه الريح الهابة فالريح تروح عن الاجسام و تزجي السحاب من موضع الي موضع ليعم نفعه حتي يستكثف فيمطر و تفضه حتي يستخف فيتفشي و تلقح الشجر و تسير السفن و ترخي الاطعمة و تبرد الماء و تشب النار و تجفف الاشياء الندية و بالجملة انها تحي كل ما في الارض فلولا الريح لذوي النبات و لمات الحيوان و حمت الاشياء و فسدت.

فكر يا مفضل فيما خلق الله عزوجل عليه هذه الجواهر الاربعة ليتسع ما يحتاج اليه منها فمن ذلك سعة هذه الارض و امتدادها فلولا ذلك كيف كانت تتسع لمساكن الناس و مزارعهم و مراعيهم و منابت اخشابهم و احطابهم و العقاقير العظيمة و المعادن الجسيم غناؤها و لعل من ينكر هذه الفلوات الخاوية و القفار الموحشة فيقول ما المنفعة فيها فهي مأوي هذه الوحوش و محالها و مراعيها ثم فيها بعد تنفس و مضطرب للناس اذا احتاجوا الي الاستبدال باوطانهم فكم بيداء و كم فدفد حالت قصورا و جنانا بانتقال الناس اليها و حلولهم فيها و لولا سعة الارض و فسحتها لكان الناس كمن هو في حصار ضيق لا يجد مندوحه عن وطنه اذا أحزنه امر يضطره الي الانتقال عنه. ثم فكر في خلق هذه الارض علي ما هي عليه حين خلقت راتبة راكنة فتكون موطنا مستقرا للاشياء فيتمكن الناس من السعي عليها في مآربهم و الجلوس عليها لراحتهم و النوم لهدوءهم و الاتقان لاعمالهم فأنها لو كانت رجراجه متكفئة لم يكونوا يستطيعون ان يتقنوا البناء و النجارة و الصناعة و ما اشبه ذلك بل كانوا لا يتهنون بالعيش و الارض ترتج من تحتهم و اعتبر ذلك بما يصيب الناس حين الزلازل علي قلة مكثها حتي يصيروا الي ترك منازلهم و الهرب عنها فان قال قائل فلم صارت هذه الارض تزلزل قيل له أن الزلزلة و ما اشبهها موعظة و ترهيب يرهب بها الناس ليرعووا و ينزعوا عن المعاصي و كذلك ما ينزل بهم من البلاء في ابدانهم و اموالهم يجري في التدبير علي ما فيه صلاحهم و استقامتهم و يدخر لهم ان صلحوا من الثواب و العوض في الاخرة مالا يعدله شي ء من امور الدنيا، و ربما عجل ذلك في الدنيا اذا كان ذلك في الدنيا صلاحا للعامه مه و الخاصه، ثم ان الارض في طباعها الذي طبعها الله عليه باردة يابسه و كذلك الحجارة و انما الفرق بينها و بين الحجارة فضل يبس في الحجارة، افرأيت لوان اليبس افراط علي الارض قليلا حتي تكون حجرا صلدا كانت تنبت هذا النبات الذي به حياة الحيوان و كان يمكن بها حرث او بناء افلا تري كيف نقصت من يبس الحجارة و جعلت علي ما هي عليه من اللين و الرخاوة لتتهيأ للاعتماد و من



[ صفحه 348]



تدبير الحكيم جل و علا في خلقة الارض ان مهب الشمال ارفع من مهب الجنوب فلم جعل الله عزوجل كذلك الا لتنحدر المياه علي وجه الارض فتسقيها و ترويها ثم نفيض اخر ذلك الي البحر فكما يرفع احد جانبي السطح و يحفظ الآخر لينحدر الماء عنه و لا يقوم عليه كذلك جعل مهب الشمال ارفع من مهب الجنوب لهذه العلة بعينها و لولا ذلك لبقي الماء متحيرا علي وجه الارض فكان يمنع الناس من اعمالها و يقطع الطرق و المسالك ثم الماء لولا كثرته و تدفقه في العيون و الادوية و الانهار لضاق عما يحتاج اليه الناس لشربهم و شرب انعامهم و مواشيهم و سقي زروعهم و اشجارهم و اصناف غلاتهم و شرب ما يرده من الوحوش و الطير و السباع و تتقلب فيه الحيتان و دواب الماء و فيه منافع اخر انت بها عارف و عن عظيم موقعها غافل، فانه سوي الامر الجليل المعروف من عظيم غنائه في احياء جميع ما علي الارض من الحيوان و النبات يمزج الاشربة فتلذ و تطيب لشاربها و به تنظف الابدان و الامتعة من الدرن الذي يغشاها و به يبل التراب فيصلح للاعمال و به يكف عادية النار اذا اضطرمت و اشرف الناس علي المكروه و به يستحم المتعب الكال فيجد الراحة من اوصا به الي اشباه هذا من المآرب التي تعرف عظم موقعها في وقت الحاجة اليها فان شككت في منفعة هذا الماء الكثير المتراكم في البحا و قلت ما الارب فيه فاعلم انه مكتنف و مضطرب ما لا يحصي من اصناف السمك و دواب البحر و معدن اللؤلؤ و الياقوت و العنبر و اصناف شتي تستخرج من البحر و في سواحله منابت العود اليلنجوج و ضروب من الطيب و العقاقير ثم هو بعد مركب للناس و محمل لهذه التجارات التي تجلب من البلدان البعيدة كمثل ما يجلب من الصين الي العراق و من العراق الي الصين فان هذه التجارات لولم يكن لها محمل الاعلي الظهر لبارت و بقيت في بلدانها و ايدي اهلها لان اجر حملها يجاوز اثمانها فلا يتعرض احد لحملها و كان يجتمع في ذلك امر ان احدهما فقد اشياء كثيرة تعظم الحاجة اليها و الآخر انقطاع معاش من يحملها و يتعيش بفضلها و هكذا الهواء لولا كثرته وسعته لاختنق هذا الانام من الدخان و البخار الذي يتحير فيه و يعجز عما يحول الي السحاب و الضباب اولا اولا فقد تقدم من صفته ما فيه كفاية و النار ايضا كذلك فانها لو كانت مبثوثة كالنسيم و الماء كانت تحرق العالم و ما فيه و لما لم يكن بدمن ظهورها في الاحايين لغنائها في كثير من المصالح جعلت كالمخزونة في الاجسام فتلتمس عند الحاجة اليها و تمسك بالمادة و الحطب ما احتيج الي بقائها لئلا تخبو فلا هي تمسك بالمادة و الحطب فتعظم المؤونة في ذلك و لا هي تظهر مبثوثة فتحرق كل



[ صفحه 349]



ما هي فيه بل هي علي تهيأة و تقدير اجتمع فيها الاستمتاع بمنافعها و السلامة من ضررها ثم فيها خلة اخري و هي انها مما خص بها الانسان دون جميع الحيوان لماله فيها من المصلحة فانه لو فقد النار لعظم ما يدخل عليه من الضرر في معاشه فاما البهائم فلا تستعمل النار و لا تستمتع بها و لما قدر الله عزوجل ان يكون هذا هكذا خلق للانسان كفا و اصابع مهيأة لقدح النار و استعمالها و لم يعط البهائم مثل ذلك لكنها اعينت بالصبر علي الجفاء و الخلل في المعاش لكيلا ينالها في فقد النار ما ينال الانسان عند فقدها. و انبئك من منافع النار علي خلقة صغيرة عظيم موقعها و هي هذا المصباح الذي يتخذه الناس فيقضون به حوائجهم ما شاؤا في ليلهم و لولا هذه الخلة لكان الناس تصرف اعمارهم بمنزلة من في القبور فمن كان يستطيع ان يكتب او يحفظ او ينسج في ظلمة الليل و كيف كان حال من عرض له وجع في وقت من اوقات الليل فاحتاج الي ان يعالج ظمادا او سفوفا او شيئا يستشفي به، فاما منافعها في نضج الاطعمة و دفاع الابدان و تجفف اشياء و تحليل اشياء و اشباه ذلك فاكثر من ان تحصي و اظهر من ان تخفي.

فكر يا مفضل في الصحو و المطر كيف يتعاقبان علي هذا العالم لما فيه صلاحه ولو دام واحد منهما عليه كان في ذلك فساده، الا تري ان الامطار اذا توالت عفنت البقول و الخضر و استرخت ابدان الحيوان و خصر الهواء فاحدث ضروبا من الامراض و فسدت الطرق و المسالك و ان الصحو اذا دام جفت الارض و احترق النبات و غيظماء العيون و الاودية فاضر ذلك بالناس و غلب اليبس علي الهواء فاحدث ضروبا اخري من الامراض فاذا تعاقبا علي العالم هذا التعاقب اعتدل الهواء و دفع كل واحد منهما عادية الاخر فصلحت الاشياء و استقامت، فان قال قائل و لم لا يكون في شي ء من ذلك مضرة البتة قيل له ليمض و يؤلمه بعض الالم فيرعوي عن المعاصي فكما ان الانسان ذلك الانسان اذا سقم بدنه احتاج الي الادوية المرة البشعة ليقوم طباعه و يصلح ما فسد منه كذلك اذا طغي و اشتد احتاج الي ما يمضه و يؤلمه ليرعوي و يقصر عن مساويه و يثبته علي ما فيه حضه و رشده ولو ان ملكا من الملوك قسم في اهل مملكته قناطير من ذهب و فضة الم يكن سيعظم عندهم و يذهب له به الصوت فاين هذا من مطرة رواء يعم به البلاد و يزيد في الغلات اكثر من قناطير الذهب و الفضة في اقاليم الارض كلها افلا تري المطرة الواحدة ما اكبر قدرها و اعظم النعمة علي الناس فيها و هم عنها ساهون و ربما عاقت عن احدهم حاجة لا قدر لها فيتذمر و يسخط ايثارا للخسيس قدره علي العظيم نفعه جميلا محمود العاقبة و قلة معرفة لعظيم الغناء و المنفعة فيها تأمل



[ صفحه 350]



نزوله علي الارض و التدبير في ذلك فانه جعل ينحدر عليها من علو ليغشي ما غلظ و ارتفع منها فيرويه ولو كان انما يأتيها من بعض نواحيها لما علا المواضع المشرفة منها و يقل ما زرع في الارض الا تري ان الذي يزرع سيحا اقل من ذلك فالامطار هي التي تطبق الارض و ربما تزرع هذه البراري الواسعة و سفوح الجبال و ذراها فتغل الغلة الكثيرة و بها يسقط عن الناس في كثير من البلدان مؤنة سياق الماء من موضع الي موضع و ما يجري في ذلك بينهم من التشاجر و التظالم حتي يستأثر بالماء ذوالعز و القوة و يحرمه الضعفاء ثم انه حين قدر ان ينحدر علي الارض انحدارا جعل ذلك قطرا شبيها بالرش ليغور في قعر الارض فيرويها ولو كان يسكبه انسكابا كان ينزل علي وجه الارض فلا يغور فيها ثم كان يحطم الزروع القائمة اذا اندفق عليها فصار ينزل نزولا رقيقا فينبت الحب المزروع و يحي الارض و الزرع القائم و في نزوله ايضا مصالح اخري فانه يلين الابدان و يجلوا كدر الهواء، فيرتفع الوباء الحادث من ذلك و يغسل ما يسقط علي الشجر و الزرع من الداء المسمي باليرقان الي اشباه هذا من المنافع فان قال قائل او ليس قد يكون منه في بعض السنين الضرر العظيم الكثير لشدة ما يقع منه او برد يكون فيه تحطم الغلات و بخورة يحدثها في الهواء فيولد كثيرا من الامراض في الابدان و الآفات في الغلات قيل بلي قد يكون ذلك الفرط لما فيه من صلاح الانسان و كفه عن ركوب المعاصي و التمادي فيها فيكون المنفعة فيما يصلح له من دينه ارجح مما عسي ان يرزأ في ماله.

انظر يا مفضل الي هذه الجبال المركومة من الطين و الحجارة التي يحسبها الغافلون فضلا لا حاجة اليها و المنافع فيها كثيرة فمن ذلك ان تسقط عليها الثلوج فتبقي في قلالها لمن يحتاج اليه و يذوب ماذاب منه فتجري منه العيون الغزيرة التي تجتمع منها الانهار العظام و ينبت فيها ضروب من النبات و العقاقير التي لا ينبت مثلها في السهل و يكون فيها كهوف و معاقل للوحوش من السباع العادية و يتخذ منها الحصون و القلاع المنيعة للتحرز من الاعداء و ينحت منها الحجارة للبناء و الارحاء و يوجد فيها معادن لضروب من الجواهر و فيها خلال اخر لا يعرفها الا المقدار لها في سابق علمه.

فكر يا مفضل في هذه المعادن و ما يخرج منها من الجواهر المختلفة مثل الجص و الكلس و الجبسين و الزرانيخ و المرتك و التوتيا و الزيبق و النحاس و الرصاص و الفضة و الذهب و الزبرجد و الياقوت و الزمرد و ضروب الحجارة و كذلك ما يخرج منها من القار



[ صفحه 351]



و الموميا و الكبريت و النفط و غير ذلك مما يستعمله الناس في مآربهم فهل يخفي علي ذي عقل ان هذه كلها ذخائر ذخرت للانسان في هذه الارض ليستخرجها فيستعملها عند الحاجة اليها، ثم قصرت حيلة الناس عما حاولوا من صنعتها علي حرصهم و اجتهادهم في ذلك فانهم لو ظفروا بما حاولوا من هذا العلم كان لا محالة سيظهر و يستفيض في العالم حتي تكثر الفضة و الذهب و يسقطا عند الناس فلا تكون لهما قيمة و يبطل الانتفاع بهما في الشراء و البيع و المعلات و لا كان يجبي السلطان الاموال و لا يدخرهما احد للاعقاب و قد اعطي الناس مع هذا صنعة الشبه من النحاس و الزجاج من الرمل و الفضة من الرصاص و الذهب من الفضه و اشباه ذلك مما لا مضرة فيه فانظر كيف اعطوا ارادتهم في ما لا ضرر فيه و منعوا ذلك فيما كان ضارا لهم لو نالوه و من اوغل في المعادن انتهي الي واد عظيم يجري منصلتا بماء غزير لا يدرك غوره و لا حيلة في عبوره و من ورائه امثال الجبال من الفضة. تفكر الآن في هذا من تدبير الخالق الحكيم فانه اراد جل ثناؤه ان يري العباد قدرته وسعة خزائنه ليعلموا انه لو شاء ان يمنحهم كالجبال من الفضة لفعل، لكن لاصلاح لهم في ذلك لانه لو كان فيكون فيها كما ذكرنا سقوط هذا الجوهر عند الناس و قلة انتفاعهم به و اعتبر ذلك بانه قد يظهر الشي ء الظريف مما يحدثه الناس من الاواني و الامتعة فمادام عزيزا قليلا فهو نفيس جليل آخذ الثمن فاذا فشاو كثر في ايدي الناس سقط عندهم و خست قيمته و نفاسة الاشياء من عزتها.

فكر يا مفضل في هذا النبات و ما فيه من ضروب المآرب فالثمار للغذاء و الاتبان للعلف و الحطب للوقود و الخشب لكل شي ء من انواع النجارة و غيرها و اللحاء و الورق و الاصول و العروق و الصموغ لضروب من المنافع ارأيت لو كنا نجد الثمار التي نغتذي بها مجموعة علي وجه الارض و لم تكن تنبت علي هذه الاغصان الحاملة لها كم كان يدخل علينا من الخلل في معاشنا و ان كان الغذاء موجودا فان المنافع بالخشب و الحطب و الاتبان و سائر ما عددناه كثيرة عظيم قدرها جليل موقعها هذا مع ما في النبات من التلذذ بحسن منظره و نضارته التي لا يعدلها شي ء من مناظر العالم و ملاهيه.

فكر يا مفضل في هذا الريع الذي جعل في الزرع فصارت الحبة الواحدة تخلف مائة حبة و اكثر و اقل و كان يجوز للحبة ان تأتي بمثلها فلم صارت تريع هذا الريع الا ليكون في الغلة متسع لما يرد في الارض من البذر و ما يتقوت الزراع الي ادراك زرعها المستقبل الا تري ان الملك لو اراد عمارة بلد من البلدان كان السبيل في ذلك ان يعطي اهله ما يبذرونه



[ صفحه 352]



في ارضهم و ما يقوتهم الي ادراك زرعهم، فانظر كيف تجد هذا المثال قد تقدم في تدبير الحكيم فصار الزرع يريع هذا الريع ليفي بما يحتاج اليه للقوت و الزراعة و كذلك الشجر و النبت و النخل يريع الريع الكثير فانك تري الاصل الواحد حوله من فراخه امرا عظيما فلم كان كذلك الا ليكون فيه ما يقطعه الناس و يستعملونه في مآربهم و ما يرد فيغرس في الارض ولو كان الاصل منه يبقي منفردا لا يفرخ و لا يريع لما امكن ان يقطع منه شي ء لعمل و لا لغرس ثم كان ان اصابته آفة انقطع اصله فلم يكن منه خلف. تأمل نبات هذه الحبوب من العدس و الماش و الباقلا و ما اشبه ذلك فانها تخرج في اوعية مثل الخرائط لتصونها و تحجبها من الآفات الي ان تشتد و تستحكم كما قد تكون المشيمة علي الجنين لهذا المعني بعينه و اما البر و ما اشبهه فانه يخرج مدرجا في قشور صلاب علي رؤوسها امثال الاسنة من السنبل ليمنع الطير منه ليتوفر علي الزراع فان قال قائل اوليس قد ينال الطير من البر و الحبوب قيل له بلي علي هذا قدر الامر فيها لان الطير خلق من خلق الله تعالي و قد جعل الله تعالي و تبارك له في ما تخرج الارض حظا و لكن حصنت الحبوب بهذه الحجب لئلا يتمكن الطير منها كل التمكن فيعبث فيها و يفسد الفساد الفاحش فان الطير لو صادف الحب بارزا ليس عليه شي ء يحول دونه لأكب عليه حتي ينفسه اصلا فكان يعرض من ذلك ان يبشم الطير فيموت و يخرج الزراع من زرعه صفرا فجعلت عليه هذه الوقايات لتصونه فينال الطاير منه شيئا يسيرا يتقوت به و يبقي اكثره للانسان فانه اولي به اذكان هو الذي كدح فيه و شقي به و كان الذي يحتاج اليه اكثر مما يحتاج اليه الطير. تأمل الحكمة في خلق الشجر و اصناف النبات فانها لما كانت تحتاج الي الغذاء الدائم كحاجة الحيوان و لم يكن لها افواه كأفواه الحيوان و لا حركة تنبعث بها التناول الغذاء جعلت اصولها مركوزة في الارض لتنزع منها الغذاء فتؤديه الي الاغصان و ما عليها من الورق الثمر فصارت الارض كالام المربية لها و صارت اصولها التي هي كالافواه ملتقمة للارض لتنزع منها الغذاء كما ترضع اصناف الحيوان امهاتها الم تر الي عمد الفساطيط و الخيم كيف تمديا لاطناب من كل جانب لتثبت منتصبة فلا تسقط و لا تميل فهكذا تجد النبات كله له عروق منتشرة في الارض ممتدة الي كل جانب لتمسكه و تقيمه و لولا ذلك كيف كان يثبت هذا النخل الطوال و الدوح العظام في الريح العاصف؟ فانظر الي حكمة الخلقة كيف سبقت حكمة الصناعة فصارت الحيلة التي تستعملها الصناع في ثبات الفساطيط



[ صفحه 353]



و الخيم متقدمة في خلق الشجر لئن خلق الشجر قبل صنعة الفساطيط و الخيم الا تري عمدها و عيدانها من الشجر فالصناعة مأخوذة من الخلقة.

تأمل يا مفضل خلق الورق فانك تري في الورقة شبه العروق مبثوتة فيها اجمع فمنها غلاظ ممتدة في طولها و عرضها و منها دقاق تتخلل تلك الغلاظ منسوجة نسجا دقيقا معجما لو كان مما يصنع بالايدي كصنعة البشر لما فرغ من ورق شجرة واحدة في عام كامل و لا حتيج الي الآت و حركة و علاج و كلام فصار يأتي منه في ايام قلائل من الربيع ما يملأ الجبال و السهل و بقاع الارض كلها بلا حركة و لا كلام الا بالارادة النافذة في كل شي ء و الامر المطاع و اعرف مع ذلك العلة في تلك العروق الدقاق فانها جعلت تتخلل الورقة باسرها لتسقيها و توصل الماء اليها بمنزلة العروق المبثوثة في البدن لتوصل الغذاء الي كل جزء منه و في الغلاظ منها معني آخر فانها تمسك الورقة بصلابتها و متانتها لئلا تنهتك و تتمزق فتري الورقة شبيهة بورقة معمولة بالصنعة من خرق قد جعلت فيها عيدان ممدودة في طولها و عرضها لتتماسك فلا تضطرب فالصناعة تحكي الخلقة فكر في هذا العجم و النوي و العلة فيه فانه جعل في جوف الثمرة ليقوم مقام الغرس ان عاق دون الغرس عائق كما يحرز الشي ء النفيس الذي تعظم الحاجة اليه في مواضع اخر فان حدث علي الذي في بعض المواضع منه حادث وجد في موضع آخر ثم هو بعد يمسك بصلابته رخاوة الثمار ورقتها و لولا ذلك لتشدخت و تفسخت و اسرع اليها الفساد و بعضه يؤكل و يستخرج دهنه فيستعمل منه ضروب من المصالح و قد تبين لك موضع الارب في العجم و النوي. فكر الان في هذا الذي تجده فوق النواة من الرطبة و فوق العجم من العنبة فما العلة فيه و لماذا يخرج في هذه الهيأة و قد كان يمكن ان يكون مكان ذلك ما ليس فيه مأكل كمثل ما يكون في السدر و الدلب و ما اشبه ذلك فلم صار يخرج فوقه هذه المطاعم اللذيذة الا ليستمتع بها الانسان. فكر في ضروب من التدبير في الشجر فانك تراه يموت في كل سنة موتة فتحتبس الحرارة الغريزية في عوده و يتولد فيه مواد الثمار ثم يحي و ينتشر فيأتيك بهذه الفواكه نوعا بعد نوع كما تقدم اليك انواع الاطبخة التي تعالج بالايدي واحدا بعد واحد، فتري الاغصان في الشجر تتلقاك بثمارها حتي كأنها تناولكها عن يد و تري الرياحين تتلقاك في افنانها كأنها تجئك بانفسها فلمن هذا التقد الا لمقدر حكيم؟ و ما العلة فيه الا تفكيه الانسان بهذه الثمار و الانوار و العجب من اناس جعلوا مكان الشكر علي النعمة جحود المنعم بها و اعتبر يخلق



[ صفحه 354]



الرمانة و ما تري فيها من اثر العمد و التدبير فانك تري فيها كامثال التلال من شحم مركوم في نواحيها و حب مرصوفا صفا كنحو ما ينضد بالايدي و تري الحب مفسوما اقساما و كل قسم منها ملفوفا بلفائف من حجب منسوجة اعجب النسج و الطفه و قشره يضم ذلك كله فمن التدبير في هذه الصنعة انه لم يكن يجوز ان يكون حشو الرمانة من الحب وحده و ذلك ان الحب لا يمد بعضه بعضا فجعل ذلك الشحم خلال الحب ليمده بالغذاء الا تري ان اصول الحب مركوزة في ذلك الشحم ثم لف بتلك اللفائف لتضمه و تمسكه فلا يضطرب، و غشي فوق ذلك بالقشرة المستحصفة لتصونه و تحصنه من الآفات فهذا قليل من كثير من وصف الرمانة و فيه اكثر من هذا لمن اراد الاطناب و التذرع في الكلام و لكن فيما ذكرت لك كفاية في الدلالة و الاعتبار.

فكر يا مفضل في حمل اليقطين الضيف مثل هذه الثمار الثقيلة من الدباء و القثاء و البطيخ و ما في ذلك من التدبير و الحكمة فانه حين قدران يحمل مثل هذه الثمار جعل نباته منبسطا علي الارض ولو كان ينتصب قائما كما ينتصب الزرع و الشجر لما استطاع ان يحمل مثل هذه الثمار الثقيلة و لتقصف قبل ادراكها و انتهائها الي غاياتها فانظر كيف صار يمتد علي وجه الارض ليلقي عليها ثماره فتحملها عنه فتري الاصل من القرع و البطيخ مفترشا للارض و ثماره مبثوثة عليها و حواليه كأنه هرة ممتدة و قد اكتنفتها اجراؤها لترضع منها و انظر كيف صارت الاصناف توافي في الوقت المشاكل لها من حمارة الصيف و وقدة الحر فتلقاها النفوس بانشراح و تشوق اليها ولو كانت توافي في الشتاء لوافقت من الناس كراهة لها و اقشعرارا منها مع ما يكون فيها من المضرة للابدان الا تري انه ربما ادراك شي ء من الخيار في الشتاء فيمتنع الناس من اكله الا الشره الذي لا يمتنع من اكل ما يضره و يسقم معدته.

فكر يا مفضل في النخل فانه لما صار فيه اناث تحتاج الي التلقيح جعلت فيه ذكورة للقاح من غير غراس فصار الذكر من النخل بمنزلة الذكر من الحيوان الذي يلقح الاناث لتحمل و هو لا يحمل تأمل خلقة الجذع كيف هو فانك تراه كالمنسوج نسجا من خيوط ممدودة كالسدي و اخري معه معترضة كاللحمة كنحو ما ينسج بالايدي و ذلك ليشتد و يصلب و لا يتقصف من حمل القنوان الثقيلة وهز الرياح العواصف اذا صار نخلة و ليتهيأ للسقوف و الجسور و غير ذلك مما يتخذ منه اذا صار جذعا و كذلك تري الخشب مثل النسج فانك تري بعضه مداخلا بعضه بعضا طولها و عرضا كتداخل اجزاء اللحم و فيه مع ذلك متانة ليصلح لما



[ صفحه 355]



يتخذ منه من الآلات فانه لوكان مستحصفا كالحجارة لم يمكن ان يستعمل في السقوف و غير ذلك مما يستعمل فيه الخشبة كالابواب و الاسرة و التوابيت و ما اشبه ذلك و من جسيم المصالح في الخشب انه يطفو علي الماء فكل الناس يعرف هذا منه و ليس كلهم يعرف جلالة الامر فيه فلولا هذه الخلة كيف كانت هذه السفن و الاظراف تحمل امثال الجبال من الحمولة و اني كان ينال الناس هذا الرفق و خفة المؤنة في حمل التجارات من بلد الي بلد و كانت تعظم المؤنة عليهم في حملها حتي يلقي كثير مما يحتاج اليه في بعض البلدان مفقودا اصلا او عسر وجوده. فكر في هذه العقاقير و ما خص بها كل واحد منها من العمل في بعض الادواء فهذا يغور في المفاصل فيستخرج الفضول الغليظة مثل الشيطرج و هذا ينزف المرة السوداء مثل الافيتمون و هذا ينفي الرياح مثل السكبينج و هذا يحلل الورام و اشباه هذا من افعالها فمن جعل هذه القوي فيها الامن خلقها للمنفعة و من فطن الناس لها الامن جعل هذا فيها و متي كان يوقف علي هذا منها بالعرض و الاتفاق كما قال القائلون وهب الانسان فطن لهذه الاشياء بذهنه و لطيف رويته و تجاربه فالبهائم كيف فطنت لها حتي صار بعض السباع يتداوي من جراحه ان اصابته ببعض العقاقير فيبرأ و بعض الطير يحتقن من الحصر يصيبه بماء البحر فيسلم و اشباه هذا كثير و لعلك تشكك في هذا النبات النابت في الصحاري و البراري حيث لا انس و لا أنيس فتظن انه فضل لا حاجة اليه و ليس كذلك بل هو طعم لهذه الوحوش و حبه علف للطير و عوده و افنانه حطب فيستعمله الناس و فيه بعد اشياء تعالج بها الابدان و اخري تدبغ بها الجلود و اخري تصبغ الامتعة و اشباه هذا من المصالح الست تعلم ان من اخس النبات و احقره هذا البردي و ما اشبهها ففيها مع هذا من ضروب المنافع فقد يتخذ من البردي القراطيس التي يحتاج اليها الملوك و السوقة و الحصر التي يستعملها كل صنف من الناس و يعمل منه الغلف التي يوقي بها الاواني و يجعل حشوا بين الظروف في الاسفاط لكيلا تعيب و تنكسروا اشباه هذا من المنافع فاعتبر بما تري من ضروب المآرب في صغير الخلق و كبيره و بماله قيمة و ما لا قيمة له و اخس من هذا و احقره الزبل و العذرة التي اجتمعت فيها الخساسة و النجاسة معا و موقعها من الزروع و البقول و الخضرا جمع الموقع الذي لا يعدله شي ء حتي ان كل شي ء من الخضر لا يصلح و لا يزكو الا بالزبل و السماد الذي يستقذره الناس و يكرهون الدنو منه و اعلم انه ليس منزلة الشي ء علي حسب قيمته بل هما قيمتان مختلفتان بسوقين و ربما كان الخسيس في سوق المكتسب نفيسا في سوق العلم فلا تستصغر العبرة في الشي ء



[ صفحه 356]



لصغر قيمته فلو فطنوا طالبوا لكيماه لما في العذرة لاشتروها بانفس الاثمان و غالوا بها.

قال المفضل و حان وقت الزوال فقام مولاي الي الصلاة و قال بكر الي غدا انشاء الله تعالي فانصرفت و قد تضاعف سروري بما عرفنيه مبتهجا بما آتانيه حامد الله علي ما منحنيه فبت ليلتي مسرورا.


امام صادق و رياضيات


قبل از آنكه وارد اين بحث مشكل بشويم نكته اي را كه مكرر به عرض رسانده باز هم تكرار مي كنيم كه امام صادق عليه السلام مطلقا براي تدريس علمي از علوم و فني از فنون نيامده بلكه هدف مقدس او عالي تر از علم است و آن دين است كه نتيجه اش تهذيب اخلاق عمومي است و جز به راه دين و علم ميسور نمي گردد و لذا در اسلام گفته شد و ثابت گرديده كه علم از دين منفك نيست.

اما مدعاي ما اين است كه امام به تمام علوم واقف بوده و هيچ علمي از نظر او مكتوم و پنهان نبوده و مخصوصا در مدرسه جعفري كه بارزترين مصاديق مكاتيب اسلامي است تمام علوم و فنون به طريقيت توحيد تدريس مي شده و مظاهر آن در احاديث امام ششم آشكار و دليل بارز نظر ما مي باشد.

اما موضوع رياضيات كه با كمال تأسف در هيچ يك از كتب قديم و جديد اين فصل مورد توجه علماء قرار نگرفته بلكه فقط و فقط نظر قدماي علماء بيان و تشريح علوم فقه و اصول بوده و در خلال هم گاهي ادبيات و طبيعيات و فلسفه به ندرت به مناسبتي ذكر شده در حالي كه يك قسمت مهم تدريس امام صادق عليه السلام رياضيات و فنون مختلفه آن بوده كه آنچه به نظر نگارنده رسيده به نحو طريقيت موضوع و راهنمائي براي مؤلفين و محققين آينده مفتاح سخن قرار داده و رشته را بدست روشن ضميران آينده مي دهم باشد كه در اين موضوع تتبع و تحقيق رشيقه نمايند و فصولي بر اين كتاب بيفزايند.


تشويق براي زراعت و فلاحت


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود همت خود را صرف توسعه كشاورزي و فلاحت كنيد كه وجود زارع و فلاح گنجينه كشور است.

قال عليه السلام الزارعون كنوز الانام يزرعون طيبا الزارع اخرجه الله يوم القيمة احسن الناس مقاما و اقربهم منزلة

فرمود زارع و فلاح گنجور مردم است چه آنها هستند كه پاك ترين ارزاق را براي مردم تهيه مي كنند و خداوند آنها را روز قيامت با بهترين صورتي برمي انگيزد و بهترين مقام را به آنها عنايت مي فرمايد.

قال (ع) الكيمياء الاكبر الزراعة ما في الاعمال شي ء احب الله تعالي من الزراعة و ما بعث الله نبيا الا زارعا [1] .

امام ششم فرمود كيمياي بزرگ زراعت است و در كردار آدمي هيچ چيزي محبوب تر در پيشگاه خداوند از زراعت نيست و خداوند هيچ پيغمبري را مبعوث نكرد مگر آنكه او را به زراعت تشويق و ترغيب و موظف فرمود.

از مجموع اين اخبار و احاديث كه از پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام در دست است چنين معلوم مي شود كه اسلام مردم را به كار و كوشش ترغيب و تشويق نموده و مسلمانان را به كار و مجاهدت در راه توسعه فلاحت و زراعت موظف فرموده - و حمايت كرده و وعده پاداش و اجر اخروي داده.



[ صفحه 217]



آن قدر درباره ي بيكاري و تنبلي و تن پروري و كل بر جامعه بودن و تحميل بر ديگري شدن و مفت خوري از بيت المال و كار نكردن در قبال آن اخبار آمده كه حد و حصر ندارد - در اسلام اين كه بايد جمعي از بيت المال مردم بخورند و كار نكنند حرام مؤبد است بايد هر كس از بيت المال يا محصول كار ديگري بهره مند مي شود خودش نيز در قبال آن كاري انجام دهد كه ديگران از آن بهره مند گردند - البته آنها كه در راه علم و تعليم معارف دين كار و كوشش مي كنند اولي تر هستند كه از صندوق بيت المال ارتزاق نمايند نوش جانشان باد ولي آنها كه به اين عنران مي خورند و خودفروشي مي كنند و با فرومايگي و بيسوادي تحميل بر خلق مي شوند مورد تنفر و بيزاري خدا و رسول مي باشند.


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 17 به نقل تاريخ سامرا ص 218 - كار در اسلام شيخ الاسلام شيخ يوسف گيلاني.


الولد الأكبر يقضي عن والديه


الثالث: قال الامام عليه السلام: يقضي الصوم و الصلاة عن الميت أولي الناس به، فقيل له: فان كان أولي الناس امرأة؟ قال: لا، الا الرجال.

و قال عليه السلام: الصلاة الذي حصل وقتها قبل أن يموت الميت، يقضي عنه أولي الناس به.



[ صفحه 228]




صور السعي


و الواجب في السعي أربعة:



[ صفحه 205]



1- النية، و الامر فيها أوضح من أن يبين، لأن السعي بين الصفا و المروة بلا نية التقرب لله سبحانه، و امتثال أمره تماما كالمشي علي الطريق.

2 و 3- الابتداء بالصفا، و الاختتام بالمروة اجماعا، و نصا، و منه قول الامام الصادق عليه السلام: تبتدي ء بالصفا، و تختم بالمروة.

4- السعي سبعة أشواط، علي أن يحسب ذهابه شوطا، و عوده شوطا آخر، اجماعا و نصا، و منه قول الامام الصادق عليه السلام: طف بين الصفا و المروة سبعة أشواط، تبتدي ء بالصفا، و تختم بالمروة.

و يتحصل من هذه العملية أن تكون اربعة اشواط من السبعة ذهابا من الصفا الي المروة، و ثلاثة منها ايابا من المروة الي الصفا. و عليه يكون الختام بالسابع في المروة.

و يجوز السعي ماشيا و راكبا، و المشي أفضل، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن السعي راكبا؟ قال: لا بأس، و المشي أفضل. و قيل له: الرجل يسعي علي الدابة؟ قال: نعم، و علي الجمل. و تواتر عن الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم أنه طاف و سعي علي راحلته.

و تستحب الهرولة في السعي ما بين المنارتين المعلمتين الآن باللون الأخضر، لقول الامام الصادق عليه السلام: ثم انحدر ماشيا، و عليك السكينة و الوقار، حتي تأتي المنارة، و هي طرف المسعي، فاسع مل ء فروجك، و الهرولة ضرب من المشي يشبه مشي البعير حين يريد الاسراع. و اذا كان الساعي راكبا حرك دابته... و لا تستحب الهرولة للنساء، لقول الامام الصادق عليه السلام: لا اذان و لا هرولة علي النساء بين الصفا و المروة، و في رواية اخري «ليس علي النساء سعي بين الصفا و المروة» و المراد بالسعي هنا الهرولة.



[ صفحه 206]




فساد المعاملة الربوية


هل فساد الربا موجب لفساد المعاملة من الاساس، أو يختص الفساد بالزيادة فقط، أما المعاملة فصحيحة، و بكلمة: هل الربا فاسد و مفسد للعقد، أو فاسد غير مفسد - مثلا - اذا اقرضه عشرة دراهم بشرط أن يردها اثني عشر، أو باعه مدا من الحنطة بواحد و نصف فالزيادة محرمة و فاسدة بلا ريب، و لكن هل تفسد المعاملة أيضا؟. فلا يصح للمستقرض أن يتصرف برأس المال، و هو العاشر دراهم، و لا للمشتري بمد الحنطة، أو أن المعاملة تكون صحيحة و يجوز للمستقرض أن يتصرف بالمال، و للمشتري بالمبيع؟

و الجواب: ان كل ما فيه شائبة الربا فهو فاسد و مفسد، حتي و لو قلنا: ان الشرط الفاسد - غير الربا - لا يفسد، لأن الادلة التي دلت علي تحريم الربا صريحة بأن كل معاملة تتصل بالربا من قريب أو بعيد فهي باطلة، تماما كبيع الحصاة. (مر تفسيره في فصل شروط العوضين فقرة النهي عن المعاملة).

و علي هذا، فمن اشتري جنسا بجنس مع الزيادة، أو اقترض كذلك يجب أن يرد المال الذي اقترض، و المبيع الذي قبض، و يحرم عليه التصرف فيه، مع العلم بالربا و فساد المعاملة، و ان ابقاه في يده جري عليه حكم المقبوض بالعقد الفاسد.

و تقول: اذا باع شاة و خنزيرا في صفقة واحدة يصح البيع بالنسبة الي الشاة بما يقابلها من الثمن، و يفسد بالنسبة الي الخنزير كذلك باجماع الفقهاء، فليكن الحال هنا كذلك، تبطل الزيادة، و تكون المعاملة صحيحة بالقياس الي رأس المال؟

و نجيب بان بيع الشاة مع ما يقابلها من الثمن مقصود منذ البداية، و لو مع الخنزير، أما البيع و الدين من غير زيادة فغير مقصود فاذا قلنا بصحة



[ صفحه 276]



المعاملة في رأس المال يلزم أن يكون الذي وقع لم يقصد، و الذي قصد لم يقع.


في المال المجهول المالك، و رد المظالم، و الأعراض


من الألفاظ المتداولة في كتب الفقه المال المجهول المالك و رد المظالم، و اعراض المالك عن ملكه، و اللقطة، بضم اللام، و فتح القاف، و قد يقع الاشتباه، و عدم تمييز بعضها عن بعض بالنظر الي أن كلا من المظالم و اللقطة و المال المجهول المالك لا يعرف صاحبه، كما أن المال الضائع - أي اللقطة - و الذي اعرض عن صاحبه يجوز أخذه. لذا رأينا من المفيد قبل أن نتكلم عن اللقطة التي نحن بصددها أن نمهد بالاشارة الي ما أراده الفقهاء من الأسماء الثلاثة، و حكم كل منها ليتضح الفرق بينها و بين اللقطة من جهة، و لأن الفقهاء لم يتكلموا عنها بعنوان مستقل، و انما تعرضوا لها استطرادا للمناسبات.

و المال المجهول المالك يفسر نفسه بنفسه، حيث لا يعرف له مالكا، و هو اما ضائع، و اما غير ضائع، و الضائع يدخل في باب اللقطة، و غير الضائع، و هو الذي عناه الفقهاء من المال المجهول المالك، لا يجوز أخذه و حيازته، ولكن قد يقع في يدك غفلة و خطأ، كما لو كنت في فندق مع شخص تجهل هويته، فيختلط بعض أمتعته بأمتعتك، ثم يذهب الي سبيله، و لا تعرف عنه شيئا. و من المجهول المالك أن تستدين مالا من شخص، أو يضع عندك أمانة، ثم يغيب عنك غيبة منقطعة، و تنسي اسمه، و لا تعرف من يرشدك اليه. أو يصل الي يدك مال من الغاصب و السارق دون أن تعرف له صاحبا، أو تلبس قبعة غيرك أو تأخذ محفظته، أو عصاه ظنا و اشتباها أنها قبعتك، أو محفظتك، أو عصاك.

و حكم المال المجهول المالك اذا وقع تحت يدك أن تتصدق به عن



[ صفحه 306]



صاحبه بعد ألياس من معرفته و معرفة من يقوم مقامه، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عمن وجد متاع شخص معه، و لم يعرف صاحبه؟ قال: اذا كان كذلك فبعه و تصدق به.

و اذا ظهر صاحبه بعد التصدق به فلا ضمان علي المتصدق، لأن اذن الشارع بالصدقة يتنافي مع الحكم بالتغريم، هذا، الي أن النص لم يشر من قريب أو بعيد الي ضمان هذا المتصدق، بل قال السيد الحكيم في الجزء السادس من المستمسك ص 596 طبعة 1369 ه ما نصه بالحرف: «ان النصوص الآمرة بالتصدق بمجهول المالك ظاهرة في خلاف الضمان». و قال الشيخ النائيني تعليقا علي المسألة 33 من باب الخمس في كتاب العروة الوثقي: «الاقوي عدم الضمان».

أما رد المظالم فقال صاحب مفتاح الكرامة: «ان رد المظالم و مجهول المالك شي ء واحد علي المشهور». و عن الشيخ الأردبيلي أن رد المظالم هو المال الحرام المختلط بالحلال، مع العلم بقدره، و الجهل بصاحبه.

و ليس من شك أن المظالم هي الأموال التي تدخل علي الانسان من غير وجه شرعي، و ان علي الظالم أن يردها الي صاحبها أو من يقوم مقامه ان كانت عينها قائمة، و ان يرد البدل من المثل أو القيمة ان تلفت، و ان جهل صاحبها و من يقوم مقامه تصدق بها عنه.

أما الاعراض فهو أن يترك الانسان عينا من أمواله مع نية الاعراض، و اذا تركها للخوف، أو لأي سبب من غير أعراض تبقي علي ملك مالكها الأول لا يجوز التعرض لها الا اذا كانت بمعرض التلف، فيأخذها بقصد الحفظ و الصيانة، و تكون في يد الآخذ أمانة شرعية، لا يضمنها الا مع التعدي أو التفريط، و متي



[ صفحه 307]



ترك العين صاحبها بنية الاعراض أصبحت كسائر المباحات، و جاز لغيره حيازتها و تملكها، و اذا طالب بها المالك الأول لا يجب دفعها اليه ان كانت عينها قائمة، و بالاولي أن لا يضمن العوض، مع التلف.

و في ذلك روايات عن أهل البيت عليهم السلام، منها ما رواه عبدالله بن سنان في الصحيح عن الامام الصادق عليه السلام: «من أصاب مالا أو بعيرا في فلاة من الأرض قد كلت، و قامت، و سيبها صاحبها، لما لم تتبعه، فأخذها غيره، فأقام عليها، و أنفق نفقة، حتي أحياها من الكلال، و من الموت فهي له، و لا سبيل له - أي للأول - عليها، و انما هي مثل الشي ء المباح».

و قد اتفق الجميع علي صحة هذه الرواية، و وصفها صاحب مفتاح الكرامة في باب اللقطة بأنها الأصل في الحكم، و بأن رواية السكوني عاضدة و مؤيدة لها، و هي: «اذا غرقت السفينة و ما فيها، فأصابه الناس، فما قذف به البحر علي ساحله فهو لأهله، و هم - أي أصحاب السفينة - أحق به، و ما غاص عليه الناس، و تركه صاحبه فهو لهم». أي هو لمن استخرجه من البحر.

و رواية ابن سنان هي اوضح الروايات دلالة علي الاعراض، و علي تملك الشي ء المعرض عنه، أما دلالتها علي الاعراض فلاشتمالها علي لفظة «سيبها» الظاهرة في العين التي لا مالك لها. قال صاحب مجمع البحرين: «كان العربي يقول: اذا رجعت من سفري فناقتي سائبة، و سئل الامام عليه السلام عن السائبة؟ فقال: هو الرجل يعتق غلامه فيقول له: اذهب حيث شئت، ليس لي من أمرك شي ء».

و قال صاحب الجواهر: «ان مورد الرواية الترك و الاعراض، لا خصوص الاعراض، و لا خصوص الترك».

أما تملك الآخذ للشي ء الذي أعرض عنه صاحبه فيدل عليه صراحة قول



[ صفحه 308]



الامام عليه السلام: «هي له، و لا سبيل للمالك الأول عليها، و هي مثل الشي ء المباح».. و من مليكة الثاني الذي حاز العين نستكشف زوال ملكية الأول عنها، و الا لزم اجتماع ملكين علي شي ء واحد، و بديهة أن اجتماع المثلين محال، كاجتماع الضدين.. ولكن لابد من الجزم و اليقين بأن الأول اعرض و صرف النظر، و مع الشك في أنه اعرض أو لم يعرض تبقي العين علي ملكه، حتي ولو تركها، لأن الترك أعم من الاعراض، كما صرح بذلك صاحب الجواهر أكثر من مرة في باب اللقطة.

و اذا زالت ملكية الأول عن العين التي اعرض عنها صاحبها، و ثبتت ملكية الثاني لها بالحيازة بحكم الامام عليه السلام و قوله: «هي له و لا سبيل للأول عليها»، اذا كان كذلك لا يبقي موضوع للضمان لو طالب بها المالك الأول. قال صاحب الجواهر في باب اللقطة عند كلامه عن القسم الثاني، و هو التقاط الحيوان، قال ما نصه بالحرف: «أما عدم الضمان، فلا ريب فيه و لا اشكال ضرورة ظهور الأدلة في تملكه المنافي للضمان». [1] .

و اللقطة بضم اللام، و فتح القاف هي لغة و عرفا كل مال ضائع، أخذ و لا يد لأحد عليه. ولكن توسع الفقهاء في معناها، و عمموها للملقوط الآدمي، حيث قسموا الشي ء الملقوط الي ثلاثة أقسام: انسان، و حيوان، و مال غير حيوان، ولكل من هذه الثلاثة أحكام تخصه، و يسمي الآدمي الملقوط لقيطا و منبوذا، لأن أهله تركوه و نبذوه خوف الفقر و العار، و سنتكلم عن كل واحد من هذه الثلاثة



[ صفحه 309]



بعنوان مستقل تجنبا للاشتباه و الخلط بينها.

و في اللقطة روايات كثيرة عن أهل البيت عليهم السلام، منها قول الامام الصادق عليه السلام: تعرف سنة قليلا كان - المال - أو كثيرا، و ما دون الدرهم فلا يعرف.



[ صفحه 310]




پاورقي

[1] من أحب التوسع في مسألة الاعراض فليرجع الي المجلد السادس و الاخير من كتاب الجواهر باب اللقطة القسم الثاني، و أول كتاب نخبة الاحاديث للشيخ الكرباسي، و رأينا الذي أوضحناه مع دليله يتفق مع صاحب الجواهر.


الطريق لاثبات العنن


يثبت العنن باقرار الزوج نفسه، فان لم يعترف و يقر تسأل هي ان كان لها بينة باقراره بالعنن، و لا تقبل منها البينة بالعنن، لأنه من الأمور الخفية، فان لم تكن لها بينة باقراره ينظر: فان كانت بكرا عرضت علي النساء الخبيرات، و أخذ



[ صفحه 253]



بقولهن، و ان كانت ثيبا عرض عليه اليمين، لأنه منكر، لأنها تدعي هي وجود عيب فيه موجب للخيار، و الأصل كونه تام الخلقة سالما من النقص الجسدي و عيوبه، حتي يثبت العكس، فان حلف ردت دعواها، و ان نكل حكم بالعنن بناء علي القضاء بمجرد النكول، أو ردت اليمين عليها بناء علي القضاء بعد الرد، ثم يؤجله الحاكم سنة علي التفصيل المتقدم. قال الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليهماالسلام: اذا تزوج الرجل المرأة الثيب التي قد تزوجت غيره، و زعمت أنه لم يقربها منذ دخل بها - أي اختلي بها - فان القول في ذلك قول الرجل، و عليه أن يحلف بأنه قد جامعها، لأنها مدعية. و ان تزوجها، و هي بكر فزعمت أنه لم يصل اليها، فان مثل هذا يعرفه النساء، فلينظر اليها من يوثق به منهن، فاذا ثبت أنها عذراء فعلي الامام أن يؤجله سنة، فان وصل اليها، و الا فرق بينهما، و اعطيت نصف المهر، و لا عدة عليها.

و اذا أقر الزوج بالعجز عن اتيان الزوجة، و أجله الحاكم سنة، و بعد انتهائها قال هو: دخلت، و قالت هي: لم يدخل فهل يؤخذ بقول الزوج أو بقولها؟

قال صاحب الجواهر: يؤخذ بقول الزوج مع يمينه كما لو لم يقر بالعجز منذ البداية، و استدل بأدلة دقيقة محكمة قل من يتنبه اليها، اذ قد يتوهم أن دعوي الزوج القدرة علي الوطء بعد الاقرار بالعجز عنه، قد يتوهم أنه مدع لشي ء جديد، أو أنه انكار بعد اقرار، ولكن شيخ الجواهر أبعد نظرا ممن لا يدركون الا الظواهر، و اليك ما قاله بتصرف في التعبير، لغاية التوضيح:

أولا: ان اقراره بالعجز قبل ضرب الأجل لا يثبت العنن، لأن العجز في حين الاقرار قد يكون عجزا مؤقتا، و قد يكون دائما؛ و بداهة أن وجود العام لا يثبت وجود الخاص، فاذا قلت: كتبت بالقلم فلا يدل قولك هذا علي أن القلم



[ صفحه 254]



الذي كتبت به قلم رصاص، أو قلم حبر، كذلك العجز لا يدل علي العنن أو غيره، بل قد يكون لنقص في الخلقة، و قد يكون لسبب خارج عنها، و استصحاب العجز لا يثبت العنن الا علي القول بالأصل المثبت. [1] .

ثانيا: ان المنكر هو الذي لو سكت عنه لسكت، و المدعي هو الذي لو سكت عنه لم يسكت.. و ليس من شك أن الزوجة لو سكتت عن دعوي العنن لسكت عنها الزوج، و لو سكت الزوج لم تسكت هي.. فتكون، و الحال هذي، مدعية عليها البينة، و يكون هو منكرا عليه اليمين.

ثالثا: ما جاء في الرواية المتقدمة عن الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليهماالسلام: «و عليه أن يحلق بأنه قد جامعها لأنها مدعية». فلم يفرق الامام في ذلك بين من سبق منه الاقرار بالعجز و غيره.


پاورقي

[1] من الأصول الباطلة عند الفقهاء الجعفريين الأصل المثبت، و هو الذي يثبت أثرا من آثار الموضوع باللزوم العقلي لا بالاصل الشرعي، فالاستصحاب حجة بالقياس الي ما يترتب علي الشي ء المستصحب من أحكام شرعية دون لوازم العقل، مثلا، استصحاب بقاء الليل في رمضان يبيح تناول الطعام فقط، ولكنه لا يثبت أن الساعة لم تبلغ الخامسة باعتبار أنها وقت لطلوع الفجر.


اصل تأخر الحادث الواحد


لو علم القاضي أن خليلا كان حيا في يوم الاربعاء، و أنه في يوم الجمعة كان في عداد الأموات ولم يعلم هل حدث موته في يوم الخميس أو في يوم الجمعة و ليس لديه أية دلالة تعين زمن الموت بالخصوص، فبماذا يحكم؟ أيحكم بأن خليلا مات يوم الجمعة أو يوم الخميس؟

ان في فرضنا هذا ثلاثة أزمنة: زمن العلم بالحياة، و هو يوم الاربعاء، و زمن العلم بالموت، و هو يوم الجمعة، و الزمن المتخلل بينهما، و هو يوم الخميس الذي لم يعلم بالحياة فيه، و لا بالموت. و الأصل يوجب الحاق هذا الزمن المتخلل بالزمان الذي قبله لا بالذي بعده، أي نلحق زمن الجهل بالحياة بالحالة السابقة، و هي العلم بالحياة، فنبقي علي علمنا بالحياة الي زمن العلم بالموت، و تكون النتيجة ان الموت تأخر زمن حدوثه الي يوم الجمعة.. و هكذا كل شي ء علم بحدوثه، و حصل الشك في تقدمه و تأخره اذا كان الحادث واحدا غير متعدد.


و الأول و الآخر


التوحيد 314، باب 47، ح 2: حدثنا الحسين بن أحمد بن إدريس رحمةالله، عن أبيه، عن محمد بن عبدالجبار، عن صفوان بن يحيي، عن فضيل بن عثمان،....

عن ابن أبي يعفور، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل (هو الأول و الأخر) و قلت: أما الأول فقد عرفناه، و أما الآخر فبين لنا تفسيره، فقال:

إنه ليس شي ء إلا يبيد أو يتغير، أو يدخله الغير [التغير - خ] و الزوال، أو ينتقل من لون إلي لون، و من هيئة إلي هيئة، و من صفة إلي صفة، و من زيادة إلي نقصان، و من نقصان إلي زيادة إلا رب العالمين، فإنه لم يزل و لا يزال واحدا، هو الأول قبل كل شي ء، و هو الآخر علي ما لم يزل لا تختلف عليه الصفات و الأسماء ما يختلف علي غيره مثل الإنسان الذي يكون ترابا مرة، و مرة لحما، و مرة دما، و مرة رفاتا و رميما، و كالتمر الذي يكون مرة بلحا، مرة بسرا، و مرة رطبا، و مرة تمرا فيتبدل [فتتبدل - خ] عليه الأسماء و الصفات، و الله عزوجل بخلاف ذلك.


الرسل و المؤمنون


بصائرالدرجات 522 /، ح 15: حدثنا محمد بن عيسي، عن حماد،...

عن المفضل بن عمر، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: بأي شي ء علمت الرسل أنها رسل؟ قال:



[ صفحه 141]



قد كشف لها من الغطاء.

قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: بأي شي ء علم المؤمن أنه مؤمن؟

قال: بالتسليم لله في كل ما ورد عليه.


لا تنافق


[أمالي الصدوق 330، المجلس 63، ح 5: حدثنا الحسين بن أحمد ادريس، قال: حدثنا أبي، عن يعقوب بن زيد، عن محمد بن أبي عمير، عن معاوية، عن أبي سعيد هاشم، عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام قال:...].

أربعة لايدخلون الجنة: الكاهن، و المنافق، و مدمن الخمر، و القتات - و هو النمام -.


الحابس مؤمنا عن ماله


ثواب الأعمال 286: حدثني محمد بن الحسن بن الوليد، عن محمد بن أبي القاسم، عن محمد بن علي الكوفي، عن محمد بن سنان، عن المفضل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

أيما مؤمن حبس مؤمنا عن ماله و هو محتاج اليه لم يذق والله من طعام الجنة و لا يشرب من الرحيق المختوم.



[ صفحه 143]




جفر چيست؟


ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم جفر چيست؟

حضرت فرمود: مخزني است از چرم كه علم و دانش پيامبران و اوصياء و علم دانشمندان گذشته ي بني اسرائيل در آن است.

عرض كرم: همانا علم كامل اين است.

فرمود: اين علم است ولي علم كامل نيست، باز ساعتي سكوت كرد، و سپس فرمود: همانا مصحف فاطمه - سلام الله عليها - نزد ما است، آنها چه مي دانند كه مصحف فاطمه - سلام الله عليها - چيست؟ [1] .


پاورقي

[1] همان مدرك.


حديث 237


5 شنبه

المؤمن يغبط و لا يحسد.

مؤمن غبطه مي خورد و حسادت نمي ورزد.

كافي، ج 2، ص 307


شكوي الشاة له


ثاقب المناقب: عن سدير الصيرفي، قال: مر أبو عبدالله عليه السلام علي حمار له يريد المدينة، فمر بقطيع من الغنم، فتخلفت شاة عن القطيع و اتبعت حماره، فتعبت الشاة، فحبس عليه السلام الحمار عليها حتي دنت منه الشاة، فأومأ برأسه نحوها، فقالت له: يابن رسول الله، أنصفني من راعي هذا. قال: ويحك، ما بالك تريدين الانصاف من راعيك؟!.

قالت: يابن رسول الله، يفجر بي، فوقف عليها حتي دنا منه الراعي، ثم قال له: ويلك، تفجر بها؟! قال: فالتفت الراعي اليه يقول: أمن الشياطين أنت، أو من الجن، أو من الملائكة، أو من النبيين، أو من المرسلين؟ فقال: ويلك، ما أنا بشيطان، و لا جني، و لا ملك مقرب، و لا نبي مرسل، و لكني ابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فان تبت استغفرت لك، و ان أبيت دعوت الله عليك بالسخط و اللعنة في ساعتك هذه. فقال: يابن رسول الله، اني تائب مما كنت فيه، فاستغفر الله لي، فقال للشاة: أيتها الشاة، ارجعي الي قطيعك و مرعاك، فانه قد ضمن أن لا يعود الي ذلك، فمرت الشاة و هي تقول: أشهد أن لا اله الا الله، و أشهد أن محمدا رسول الله، و أنك حجة الله علي خلقه، فلعن الله من ظلمكم و جحد ولايتكم [1] .


پاورقي

[1] الثاقب في المناقب: ص 425 ح 10.


مسلمان


هر كس تكليفي دارد و از هر شخصي چيزي خواسته اند. كسي كه دين اسلام را قبول كرد و در زمره ي مسلمين به شمار آمد، بايد تا آنجا كه مي تواند براي سربلندي مسلمانان و رفع نيازها و خواسته هاي آنان بكوشد. اگر به كلي كنار بكشد و از آنچه مي گذرد، بي تفاوت باشد، فقط ظاهري از اسلام دارد و مسلمان حقيقي محسوب نمي شود. امام صادق عليه السلام در اين باره مي فرمايد:

«من لم يهتم بأمور المسلمين فليس بمسلم». [1] .

كسي كه درباره ي امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نيست.


پاورقي

[1] الكافي، ج 2، ص 164.


اصول الفقه الحنفي


اصول الفقه عند الحنفية:الكتاب ، و السنة ، و الاجماع ، و القياس ، و الاستحسان ، و العرف .

و عمدة أدلة فقههم هو القياس و الرأي و الاستحسان ، و الباقي صفر عندهم بالنسبة الي هذه الثلاثة ، كما يظهر من كلمات القوم ، و ما يظهر من فتاوي أبي حنيفة .


دعاؤه في ليلة النصف من شعبان


«يا من اليه ملجأ العباد في المهمات، و اليه يفزع الخلق في الملمات، يا عالم الجهر و الخفيات، و يا من لا يخفي عليه خواطر الأوهام، و تصرف الخطرات، يا رب الخلائق و البريات، يا من بيده ملكوت الأرضين و السماوات، أنت الله لا اله الا أنت، أمت اليك بلا اله الا أنت، فيا لا اله الا أنت، اجعلني في هذه الليلة، ممن نظرت اليه فرحمته، و سمعت دعاؤه فأجبته، و علمت استقالته فأقلته، و تجاوزت عن سالف خطيئته، و عظيم جريرته، فقد استجرت بك من ذنوبي و لجأت اليك في ستر عيوبي.

الله فجد علي بكرمك و فضلك، و احطط خطاياي بحلمك و عفوك، و تغمدني في هذه الليلة بسابغ كرامتك، و اجعلني فيها في أوليائك الذين اجتبيتهم لطاعتك، و اخترتهم لعبادتك، و جعلتهم خالصتك و صفوتك.

اللهم اجعلني ممن سعد جده، و توفر من الخيرات حظه، و اجعلني ممن سلم فنعم، و فاز فغنم، و اكفني شر ما أسلفت، و اعصمني من الازدياد في معصيتك، و حبب الي طاعتك، و ما يقربني لديك، و ما يزلفني عندك، سيدي اليك يلجأ الهارب، و منك يلتمس الطالب، و علي كرمك يعول المستقيل التائب، أدبت عبادك بالتكرم، و أنت أكرم الأكرمين، و أمرت بالعفو عبادك، و أنت الغفور الرحيم...» [1] .


پاورقي

[1] اقبال الأعمال: 696، البلد الأمين: 174.


ابو هاشم بن يحيي المدني


أبو هاشم بن يحيي المدني.

محدث. روي عنه عبد الرحمن بن أبي هاشم.

المراجع:

معجم رجال الحديث 22: 75. وفيه المدائني بدل المدني. تنقيح المقال 3: قسم الكني 38. جامع الرواة 2: 423.



[ صفحه 113]




سنان بن سنان القرشي


سنان بن سنان القرشي بالولاء، والد عبد الله بن سنان.

من ثقات محدثي الإمامية، وقيل من الممدوحين، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا

المراجع:

رجال الطوسي 125 و 214. تنقيح المقال 2: 70. رجال ابن داود 106. معجم الثقات 293. معجم رجال الحديث 8: 308. رجال البرقي 16 و 18. جامع الرواة 1: 388. مجمع الرجال 3: 172. رجال الحلي 84. منهج المقال 175. رجال الكشي في ترجمة عبد الله بن سبأ 106. بهجة الآمال 4: 499. التحرير الطاووسي 146. أضبط المقال 513 وفيه سنان بن طريف أبو عبد الله. وسائل الشيعة 20: 212.


محمد بن شجاع بن نبهان القرشي بالولاء (النبهاني)


محمد بن شجاع بن نبهان القرشي بالولاء، النبهاني، المروزي، البزاز.

محدث حسن الحال، ضعفه بعض العامة وتركوه.



[ صفحه 103]



كان مروزيا نزل المداين. روي عنه زيد بن الحباب، وعيسي غنجار، ونعيم بن حماد وغيرهم. توفي قبل سنة 200.

المراجع:

رجال الطوسي 291 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 131. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 176. نقد الرجال 312. جامع الرواة 2: 130. مجمع الرجال 5: 233. منتهي المقال 277. منهج المقال 300. إتقان المقال 229. الوجيزة 48. لسان الميزان 7: 361. ميزان الاعتدال 3: 577. تهذيب التهذيب 9: 219. تقريب التهذيب 2: 169. التاريخ الكبير 1: 115. خلاصة تذهيب الكمال 281. الجرح و التعديل 3: 2: 286. الضعفاء الكبير 4: 84. المغني في الضعفاء 2: 590. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 3: 71.