بازگشت

هشام بن سالم جواليقي جعفي علاف


توليد كننده يا فروشنده جولق كه پارچه پشمين و خشن جوال و خرجين است - جوالباف، جوال فروش.

شيخ طوسي، رحمه الله، او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [1] و نيز او را در عداد اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) ياد كرده است. [2] .



[ صفحه 474]



و در فهرست فرموده: هشام بن سالم، اصلي (كتابي) دارد كه بزرگان از آن نقل كرده اند، و سند آن به ابن ابي عمير منتهي مي گردد. [3] .

نجاشي گويد: هشام بن سالم از امام صادق و موسي الكاظم سلام الله عليهما روايت كرده است؛ او ثقه ثقه مي باشد، و كتبي همچون كتاب الحج و كتاب تفسير و كتاب معراج دارد كه محدثيني مانند ابن ابي عمير از وي نقل كرده اند. [4] .

هشام بن سالم از معدود كساني است كه در مورد آنان دو مرتبه كمله ثقه به كار برده شده است. [5] .

ابن ادريس گويد: هشام بن سالم از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: بر ماست كه اصول را به شما بياموزيم و بر شماست كه فروع آن را بر گوييد. [6] .

يونس بن يعقوب نقل كرده كه امام صادق (ع) به هشام بن سالم دستور فرمود تا با مرد شامي كه براي مناظره با حضرت به مدينه آمده بود در بحث توحيد مناظره كند، و اين نشانه تبحر و تخصص و علميت او در باب توحيد است. [7] .

هشام بن سالم گويد: من و ابوجعفر مؤمن طاق بعد از وفات امام جعفر صادق (ع) در مدينه بوديم. مردم بر گرد عبدالله بن جعفر، پسر امام، جمع شده بودند و گمان مي كردند او بعد از پدر، امام است. من و ابوجعفر بر او وارد شديم، ديدم مردم به خاطر روايت مشهور كه امر امامت در پسر بزرگ است در صورتي كه عيبي در او نباشد [8] او را امام مي پندارند. ما بعد از ورود از او مسأله اي پرسيديم همچنان كه از پدرش مي پرسيديم. از او سؤال كرديم كه



[ صفحه 475]



زكات در چه مقدار واجب مي گردد؟ گفت: در دويست درهم پنج درهم. سؤال كرديم در صد درهم چه كنيم؟ گفت: دو درهم و نيم زكات بايد داد [9] گفتم: والله، مرجئه چنين چيزي نمي گويند كه تو گفتي. عبدالله دستها را به آسمان بلند كرد و گفت: والله، من نمي دانم مرجئه چه مي گويند.

از نزد او بيرون آمديم و با حالي پريشان به راه افتاديم و در يكي از كوچه هاي مدينه گريان و حيران نشستيم در حالي كه نمي دانستيم كجا بايد رفت؟ و چه بايد كرد؟ و چه كس را قصد نمود؟ با خود مي گفتيم آيا بايد به سوي مرجئه، يا قدريه، يا زيديه، يا معتزله، يا خوارج رفت؟! ناگاه ديدم پيرمردي كه من او را نمي شناختم، با دست خود، به سوي من اشاره كرد كه بيا. من ترسيدم كه او جاسوس منصور باشد، چون منصور در مدينه جاسوسان زيادي گماشته بود كه هرگاه شيعه بر شخص معني اتفاق كنند او را گردن بزنند، و من ترسيدم كه او از آنان باشد. به ابوجعفر گفتم: تو دور شو كه من بر خودم و بر تو خائفم، ليكن اين مرد مرا خواسته نه تو را، پس دور شو كه بي جهت خود را به كشتن ندهي. ابوجعفر قدري دور شد. من همراه آن پيرمرد به راه افتادم و گمان داشتم كه از دست وي خلاص نخواهم شد؛ پيوسته به دنبالش مي رفتم و تن به مرگ داده بودم. او مرا به در خانه حضرت موسي بن جعفر (ع) برد، و سپس تنهايم گذاشت و رفت.

ناگاه ديدم خادمي بر در سراي است. خادم به من گفت داخل شو، خدا تو را رحمت كند. وارد شدم، ديدم حضرت موسي بن جعفر (ع) نشسته. ابتداءا به من فرمود: نه به سوي مرجئه، نه سوي قدريه، نه به سوي زيديه، نه به سوي معتزله و نه به سوي خوارج؛ به سوي من، به سوي من، به سوي من. گفتم: فدايت شوم، پدرم از دنيا رفت؟ فرمود: آري. گفتم: به موت درگذشت. فرمود: آري. گفتم: فدايت شوم، كي از براي ما است، بعد از او؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را هدايت خواهد كرد. گفتم: فدايت گردم، عبدالله گمان مي كند كه او بعد از پدرت امام است. حضرت فرمود: «يريد عبدالله ان لا يعبدالله»، عبدالله مي خواهد كه خدا پرستش نشود. دوباره پرسيدم كه كي بعد از پدر شماست؟ حضرت همان جواب اول را فرمود. گفتم: شما امامي؟ فرمود: اين را نمي گويم. با خود گفتم: خوب سؤال نكردم. گفتم: فدايت شوم بر تو امامي هست؟ فرمود: نه.

آن گاه چندان هيبت و عظمت از آن حضرت مرا فراگرفت كه جز خدا نمي داند، حتي



[ صفحه 476]



زيادتر از آنچه از پدرش مرا فرا مي گرفت، در وقتي كه خدمتش مي رسيدم. گفتم: فدايت شوم، سؤال كنم از شما، از آنچه از پدرت سؤال مي كردم؟ فرمود: سؤال كن و جواب بشنو و فاش مكن كه اگر فاش كني بيم كشته شدن است. پس پيوسته از آن حضرت سؤال كردم و دريافتم كه او درياست. گفتم: فدايت شوم، شيعه تو و شيعه پدرت در گمراهي و حيرتند، آيا مطلب را به سوي ايشان القاء كنم و آنان را به امامت شما بخوانم؟ فرمود: هر كدام را كه آثار رشد و صلاح از او مشاهده مي كني اطلاع ده، و از ايشان پيمان بگير كه مطلب را كتمان كنند كه اگر آن را آشكار نمايند بيم قتل است، و با دست مباركش اشاره به گلوي مقدسش نمود.

چون هشام از محضر حضرت (ع) بيرون آمد، به مؤمن طاق، مفضل بن عمر، ابوبصير، و ساير شيعيان اطلاع داد. شيعيان خدمت آن حضرت مي رسيدند و به امامت آن حضرت يقين پيدا مي كردند. و كم كم جمعيت از اطراف عبدالله پراكند و مردم ديگر نزد او نمي رفتند، مگر عده قليلي. عبدالله از سبب آن تحقيق كرد، گفتند: هشام بن سالم مردم را از دور تو متفرق ساخته.

هشام گويد: عبدالله گروهي را گماشته بود كه هرگاه مرا پيدا كنند بزنند. [10] .

مرحوم قاضي نورالله شوشتري، در مجالس المؤمنين، پس از نقل روايت فوق گويد: از اين روايت نهايت شدت تقيه در زمان حضرت امام موسي (ع) ظاهر مي شود. تا آنجا كه اصحاب و راويان آن حضرت به واسطه شدت تقيه از ايشان به عالم، فقيه، عبدصالح، و گاهي به رجل تعبير يم كردند. [11] .

در كافي، از هشام بن سالم روايت شده كه امام صادق (ع) درباره قول خداي عزوجل: «اولئك يؤتون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرءون بالحنسة السيئة» [12] - ايشان براي صبري كه كردند دوبار پاداش خود را دريابند و با حسنه سيئه را دفع كنند - فرمود: براي



[ صفحه 477]



صبري كه بر تقيه كردند و حسنه (خوبي) تقيه و سيئه (بدي) فاش كردن است. [13] .

در ذم هشام بن سالم نيز روايتي گوياي اين كه هشام گمان آن دارد كه خدا به صورت انسان است، نقل شده، كه با توجه به غير موثق بودن راوي و ضعيف بودن روايت، غير قابل اعتماد و اعتناست. [14] .

و در صورت صحت چنين رواياتي، اصل طعن ساخته و پرداخته مخالفين بوده [15] سپس به ضعفاي شيعه سرايت مي كرده، و آنان در اين باره از ائمه (ع) سؤال مي كردند و امامان (ع) در پاسخ به نفي تجسيم و تشبيه مي كوشيدند. [16] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 329.

[2] رجال الطوسي، ص 363.

[3] فهرست طوسي، ص 356.

[4] رجال نجاشي، ص 305.

[5] رجال ابن داود، پايان قسم اول.

[6] سرائر، مستطرفات جامع بزنطي، ص 477.

عبدالحليم الجندي، در كتاب «الامام جعفر الصادق» ص 239 و 240، پس از نقل اين روايت به توضيح آن پرداخته است.

[7] بحارالانوار، ج 47، ص 408.

[8] در اصول كافي، ج 1 ص 225، باب اموري كه امامت امام را ثابت مي كند، از هشام بن سالم نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود: «امر امامت به فرزند بزرگ مي رسد در صورتي كه عيبي در (خلق و خلق) او نباشد».

عبدالله بن جعفر، پس از اسماعيل (كه در زمان امام صادق (ع) وفات يافت) بزرگترين فرزند حضرت بود ولي دو عيب داشت: 1 - عيبي در خلقت كه پاهايش بي اندازه پهن و بزرگ بود (و گفته شده كه داراي سري بزرگ بود) 2 - از دانش بي بهره بود و نزد پدرش آبرويي نداشت.

[9] اولين نصاب نقره: 200 درهم بابر با 105 مثقال نقره است (كه يك چهلم آن بابت زكات پرداخت مي شود) و كمتر از آن زكات ندارد. (عروة الوثقي، ص 395).

[10] اصول كافي، ج 1، ص 286 - 285 - رجال كشي، ص 241 - 239 - ارشاد مفيد، باب فضائل ابي الحسن موسي (ع)، ص 266 - رجال كبير، ص 367 - 366 - بحارالانور، ج 47، ص 262 و ص 343.

در بصائر الدرجات جزء 5، باب 12، ح 4، ص 252 - 251، و در خرائج راوندي، ج 1، باب 8، ح 23، ص 333 - 331، اين روايت با حذف قسمت آخر و اندكي تفاوت آمده است.

[11] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 373 - 371.

[12] سوره قصص، آيه 54.

[13] اصول كافي، ج 2، باب تقيه، ص 172.

[14] تنقيح المقال، ج 3، ص 302 - معجم رجال الحديث، ج 19، ص 301.

[15] در انساب سمعاني، برگ 590 (چاپ ليدن)، پس از تقسيم هشاميه به دو دسته و منسوب كردن اولي به هشام بن حكم و دومي به هشام بن سالم؛ سپس هشام بن سالم متهم شده است كه مي پنداشته كه خدا جسم است و به صورت انسان، اما نه از گوشت و پوست، بلكه نوري ساطع است.

[16] قاموس الرجال، ج 9، ص 361.


كلمة لابد منها


أيها القاري ء الكريم: ان الذين يراجع الكتب التاريخية المفصلة يجد أن أعداء أهل البيت (عليهم السلام) - سواء من الحكام ام غيرهم - كانوا لا يألون جهدا و لا يتركون فرصة تمر عليهم، الا و اغتنموها ضد أهل البيت.

كانوا يراقبونهم مراقبة شديدة ليسجلوا عليهم كل ما يرونه في أقوالهم و أفعالهم و سلوكهم لعلهم يجدوا في حياة المعصومين من أهل البيت ثلمة أو عثرة أو خطأ يستطيعوا من خلالها النيل منهم و تشويه سمعتهم، و الوصول الي مرادهم.

و عندما فشلوا بالنسبة الي الائمة الطاهرين عدلوا الي أبناء الائمة المعصومين و أحفادهم و من يرتبط بهم من أصحابهم لعلهم يجدوا فيهم مهمزا فينالوا منهم و يهرجوا ضدهم كوسيلة للنيل من قدسية آبائهم و اجدادهم المعصومين (عليهم السلام).

و بلغ الأمر أن الحاكم - الأموي أو العباسي - كان يدعو بعض العلويين الي قصره و مجلس لهو و يغريه بالمال ليشاركه في لهوه، أو يأمر باحضار بعضهم - تحت العنف و التهديد - فينال من آبائه و أجداده الطاهرين أمام ندمائه و جلسائه.



[ صفحه 529]



و لهذا كان بعض أئمة أهل البيت (عليهم السلام) يمنع بعض العلويين من مجالسة الحكام و التردد اليهم، لئلا تتحقق اهدافهم الشيطانية.

و من أراد تفصيل ما ذكرناه فليراجع المصادر التاريخية لمعرفة ذلك.

هذا... و لم تسلم ثورات العلويين - من أبناء المعصومين (عليهم السلام) - من أحاديث الدس و التشوية و التشويش، فالكثير من الروايات الواردة في ذمهم روايات ضعيفة السند و في رواتها اناس وضاعون دجالون مدلسون، و هم معروفون في الكتب الرجالية بذلك.

و أما الروايات المعتبرة الواردة في ذمهم فهي قليلة و ينبغي حملها علي التقية، فان الجو السياسي الخانق كان يفرض علي الامام المعصوم ان يذم بعض أصحابه أو يذم بعض أصحاب الثورات للمحافظة علي البقية الباقية من شر الحاكم الجائر، و قد استدل الامام الصادق (صلوات الله عليه) بهذه الآية الكريمة حينما ذم بعض اصحابه ذما شديدا: «أما السفينة فكانت لمساكين يعملون في البحر فاردت أن اعيبها و كان وراءهم ملك يأخذ كل سفينة غصبا» [1] .

طبعا... لا يعني كلامنا هذا تبرئة ساحة جميع العلويين من كل شين و باطل، أو تقديس جميع ثوراتهم و حركاتهم ضد الحكومتين الأموية و العباسية، بل المقصود هو الدفاع عن اولئك الذين وردت في مدحهم أحاديث كثيرة، و أنهم نهضوا و ثاروا ضد الظلم و بهدف الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر، أمثال زيد بن علي و الحسين بن علي شهيد فخ و من أشبههما.

أيها القارئ الكريم: كانت هذه لمحة خاطفة عن زيد الشهيد، و قد



[ صفحه 530]



ذكرناها هنا بمناسبة الحديث عن هشام بن عبدالملك، و الآن نعود لنواصل الحديث عن الحكام الامويين المعاصرين للامام الصادق (عليه السلام):


پاورقي

[1] سورة الكهف آية 79.


بقعه امام مالك و نافع


در آگاهي تاريخ و كيفيت ساختان بقعه و گنبد متعلق به امام مالك، كه يكي از پيشوايان چهارگانه اهل سنت است و نيز گنبد منتسب به نافع مولا ابن عمر يا نافع كه يكي از قاريان معروف هفتگانه مي باشد نيز به منابع مدينه شناسي و سفرنامه ها مراجعه مي كنيم و مي بينيم آنچه از مجموع گفتار اين نويسندگان برمي آيد اين است كه: تاريخ ساختمان



[ صفحه 292]



بقعه امام مالك به قبل از قرن هفتم منتهي مي شود و كيفيت آن قبل از اين تاريخ معلوم نيست ولي ساختمان قبر منتسب به نافع در حدود قرن نهم هجري بنا شده است و قبل از اين تاريخ از بقعه اي بنام وي سخن به ميان نيامده است.

ابن جبير (متوفاي614 هـ. ق.) مي گويد: «قبرمالك بن أنس الامام المدني (رضي الله عنه) و عليه قبة صغيرة مختصرة البناء» [1] .

سمهودي (متوفاي 911 هـ. ق.) هر دو بقعه را با اين بيان معرفي نموده است: «ومنها مشهد الامام ابي عبدالله مالك بن انس الاصبحي عليه قبة صغيرة و الي جانبه في المشرق و الشام قبة لطيفة ايضاً لم يتعرض لذكرها المطري و من بعده، فيحتمل أن تكون حادثة و يقال ان بها نافعاً مولا ابن عمر». [2] .

صاحب عمدة الاخبار نيز يك قرن پس از سمهودي هر دو بقعه را مانند وي معرفي مي كند. [3] .

در مرآت الحرمين مي گويد: «و قبة الإمام أبي عبدالله مالك بن اَنَس الأصبحي امام دارالهجرة و قبة نافع شيخ القراء». [4] .

نايب الصدر شيرازي مي گويد: دو قبه وصل يكديگر؛ يكي از مالك بن انس كه مذهب مالكي به او منسوب است و ديگري از نافع كه از قراء معروف است.» [5] .

در نقشه هاي موجود، از وضع فعلي بقيع كه ديگر چندان اثري از قبور باقي نمانده است، هر دو قبر در كنار هم قرار دارد و در كنار هم معرفي مي شود؛ مثلا سيد احمد آل ياسين نقشه فعلي بقيع را در كتاب خود آورده و چنين توضيح مي دهد: «قبر الإمام مالك ابن انس... وقبر نافع مولا عبدالله بن عمر شيخ القراء». [6] .



[ صفحه 293]




پاورقي

[1] رحله ابن جبير، ص144.

[2] وفاء الوفا، ج3، ص920.

[3] عمدة الاخبار، ص156.

[4] مرآت الحرمين، ج1، ص426.

[5] سفرنامه نايب الصدر شيرازي، ص230.

[6] تاريخ المعالم المدينة المنوره، ص245.


ثابت بن عبدالله


ابن الزبير، بن العوام، بن أسد بن خويلد بن عبد العزي القرشي،



[ صفحه 276]



عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


مراتب الايمان


و تحدث الامام (ع) عن مراتب الايمان بقوله: «ان المؤمنين علي منازل، منهم علي واحدة، و منهم علي اثنين، و منهم علي ثلاث، و منهم علي اربع، و منهم علي خمس، و منهم علي ست، فلو ذهبت تحمل علي صاحب الواحدة اثنتين لم يقو، و علي صاحب الاثنتين ثلاثا لم يقو، و علي صاحب الثلاث اربعا لم يقو، و علي صاحب الاربع خمسا لم يقو، و علي



[ صفحه 243]



صاحب الخمس ستا لم يقو، و علي صاحب الست سبعا لم يقو، و علي هذه الدرجات.» [1] .

ان مراتب اليقين و المعرفة بالله متفاوته كأشد ما يكون التفاوت فقد احاط الله تعالي بعض انبيائه علما بأسرار الكون و حقائق الوجود و ما يحدث في هذه الدنيا من الاحداث بما لم يحط به غيرهم من الانبياء لأنهم لا يقوون علي حملها، و من هذا القبيل كان الامام أميرالمؤمنين (ع) الذي هو باب مدينة علم النبي (ص) و مستودع أسراره و حكمه قد احاط بعض حواريه كميثم التمار علما بما سيجري عليه من الخطوب و الكوارث من بني أمية، و اطلعه علي كثير من الأسرار، و علي ما سيجري في آخر الزمان في حين أنه لم يخبر بذلك عبدالله بن عباس و هو حبر الأمة لعلمه (ع) بعدم قدرته علي تحملها.

و علي مقدار الايمان كانت محن الانبياء و المصلحين من قبل طواغيت زمانهم متفاوة و كان أشدهم ايذاء و اعظمهم محنة النبي محمد (ص) فقد أوذي من قبل طواغيت قريش و جهالها بما لم يؤذه أي نبي من انبياء الله، و أوذي (ص) من بعد وفاته بعترته فقد عانت من الظلم و التنكيل ما يقصم الاصلاب و يذهل الألباب، فلم تراع حرمته (ص) في عترته فلم يمض علي وفاته الا خمسون عاما و اذا برؤوس ابنائه علي الحراب، و بناته سبايا من بلد الي بلد، فأي محنة و أي بلاء اعظم من هذه المحنة و هذا البلاء؟


پاورقي

[1] أصول الكافي باب درجات الايمان.


سخن گفتن قورباغه با حضرت داود


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

داود عليه السلام گفت: امروز خدا را چنان عبادتي كنم و چنان قرائتي بخوانم كه هرگز چنان نكرده باشم. پس به محراب خود رفت و آن كرد (كه گفت). چون نمازش را به پايان برد، ناگاه چشمش به قورباغه اي در محراب افتاد. آن قورباغه به او گفت: اي داود، عبادت و قرائتي كه امروز به جاي آوردي تو را خوش آمد؟ گفت: آري. قورباغه گفت: هرگز تو را به اعجاب وا ندارد؛ زيرا من در هر شب، خداوند را هزار بار تسبيح مي گويم كه از هر تسبيحي سه هزار حمد و ستايش منشعب مي شود. گاه من در قعر آب هستم و پرنده اي در هوا آواز مي دهد و من به گمان اين كه او گرسنه است برايش روي آب مي آيم تا مرا بخورد بدون آن كه هيچ گناهي كرده باشم. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 14 / 16 / 28، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19687.


ماهي


فرمود اي مفضل درباره ماهي تفكر نما و دقت كن كه خداوند عالم اين ماهي را به چه نحو در آب مسكن داده است اين حيوان پا ندارد زيرا به راه رفتن محتاج نيست مسكنش در آب است و هميشه در غواصي است فرمود خداوند به او ششس نداده زيرا نفس نمي تواند بكشد و به جاي پا دو بال به او داده كه بر دو طرف خود بر آب بزند و حركت كند - چشم او را فلسهاي محكم پوشانيده كه در ميان يكديگر داخل شده مانند حلقه هاي زره براي آنكه از آفتهاي داخل آب حفظ كند و چون بينائي آن ضعيف است آب مانع ديدن اوست اما شامه اي قوي دارد كه بوي طعمه خود را از بسياري مسافت در آب مي شنود و احساس مي كند و طعمه خود را به دست مي آورد.

فرمود از دهان ماهي به گوشهاي او منفذهائي است كه دهان را از آب پر مي كند و از گوشها بيرون مي دهد و بدين وسيله حس و حركت و استراحت مي نمايد همان راحتي و انبساط و فرحي كه ساير حيوانات به نفس كشيدن دارند.

فرمود در نسل ماهي نظر كن در جوف هر ماهي تخم هاي بسياري است كه شماره و احصاء نمي شود كرد و علتش اين است اكثر غذاي آن ها نيز ماهيهاي خردتر - و خود ماهي غذاي حيوانات چرنده و پرنده است اكثر درندگان صحرائي كنار درياها مي روند و از صيد ماهي كه خداوند نصيب آنها كرده تغذيه مي نمايند بدين جهت خداوند تعالي آنقدر تخم در اين حيوان قرار داده است كه به قدر كافي براي همه طبقات انسان و حيوان موجود باشد.

فرمود اي مفضل اگر بخواهي وسعت حكمت خالق عالميان را بداني و بي علمي و بي دانشي بشر را بفهمي به دريا نگاه كن كه چقدر خداي عالم در آب حيوانات گوناگون آفريده كه عدد آنها را جز خداي عالم كسي نمي داند و منافع آنها را غير از حق تعالي كسي درنمي يابد مگر اندكي از علماي مؤمن و متقي. بشر در صورت تقوي و كسب علم به مرور دهور بر قسمتي از علل و اسباب و خواص منافع آن شايد پي بتواند برد.

فرمود صدف مخزن در و لؤلؤ است كه در درياها پرورش مي يابد - و بشر با غواصي و تجارب بسيار مي تواند از آن استفاده كند.

پاقرمز نام حيواني است كه سگي كنار دريا آن را شكار كرد و خورد دهنش سرخ شد



[ صفحه 340]



مردم از اين رنگ خوششان آمد آن را پسنديدند و به اين رنگ پي بردند آن را شناختند براي رنگ كردن مورد استفاده قرار دادند - و نظاير آن در مرور زمان عمر بشر بسيار است كه گاهگاهي بر آن واقف مي گردند.

مفضل گفت چون سخن بدين جا رسيد وقت نماز ظهر شد امام ششم عليه السلام براي نماز برخاست فرمود بقيه سخن براي فردا صبح بماند و اكنون درباره آنچه گفتم فكر كن و به خاطر بسپار و براي يكديگر بگوئيد و خدا را از اين همه آثار گوناگون و خواص و فوايد آن بشناسيد و سپاس و ستايش كنيد.

قابل توجه علماء و خوانندگان

كليه روات و فقها و علماء و دانشمنداني كه حديث توحيد مفضل را نقل كرده اند از اهميت موضوع و نكاتي كه حضرت امام صادق عليه السلام شخصا خود به طور سؤال علل تصوير مخلوق يا اعضاء انسان و حيوان يا هيئت عالم را از مفضل مي پرسد و بعد خود جواب مي دهد تا فكر آنها را به يك سلسله حقايق علمي آشنا سازد جلب توجه نموده مي نويسند خواندن اين كتاب براي تمام افراد مسلمان لازم است كه به تمام اوضاع و احوال آفرينش واقف شوند و از راه معرفت به اين علوم «طبيعي - رياضي - فلكي - فلسفي و غيره» مباني توحيد خود را تكميل نمايند و آن روز كه علوم كلاسيك نشده بود طريق تدريس علوم مختلف اين طور بوده آن هم به منظور تقويت عقيده و ايمان به توحيد خداي عالم و لذا ما هم توصيه علما را به خوانندگان در قرائت و توصيه اين كتاب تأكيد مي كنم.



[ صفحه 341]




تذكر


ما اميدواريم با اين اوراق مفتاح و كليدي براي فهم اين سلسله تعليمات عاليه امام ششم كه بر اساس تحكيم تمدن و زندگي عامل مؤثريست به دست خوانندگان عزيز با ذوق و علاقه مند داده باشيم تا آنها از متون كتب جابر تعليمات عاليه را استخراج نمايند و به دنياي بي خبر بگويند كه ائمه شيعه و مكتب جعفري در 14 قرن پيش از نظر تعمق علمي نيرومندتر از امروز بوده است و اگر توفيق نصيب خود اين جانب شد اين مطالب را در جلد سوم اين كتاب قرار خواهيم داد انشاءالله تعالي.



[ صفحه 362]




دستور به معاذ


معاذ بن جبل گفت رفتم خدمت حضرت امام صادق عليه السلام فرمود اي معاذ آيا پير و رنجور شده اي يا زاهد و رهبان گشته اي عرض كردم هيچ كدام فرمود پس چرا به كار تجارت خود ادامه نمي دهي؟

عرض كردم چون وليد بن عبدالملك را كشتند مال فراواني نزد من بود كه از احدي نبود من ديدم تا روزي كه زنده باشم هر قدر بخواهم بخورم هست ديگر محتاج به كار و كوشش در تجارت نيست - امام صادق عليه السلام فرمود ترك تجارت خوب نيست آن را ترك مكن با اين سرمايه كار و كوشش نما و به زن و فرزند وسعت بده و حقوق الهيه را بپرداز كه سعادت در اين است.


القضاء عن الميت


الثاني: اذا كان علي الميت صلاة واجبة، جاز لأي انسان أن يقضيها عنه تبرعا، و له الأجر و الثواب، لاطلاق الروايات المتقدمة.



[ صفحه 227]



و هل يجوز الاستئجار للصلاة عن الميت؟

الجواب:

أجل، يجوز، قال السيد الحكيم في المستمسك: «عليه مشهور المتأخرين شهرة كادت تكون اجماعا، بل حكي اجماع القدماء عليه الشهيد الأول في الذكري، و شيخه في الايضاح، و المحقق الثاني في جامع المقاصد».

و ليس من شك أن القواعد تساعد علي ذلك، لأن النيابة عن الميت من الأمور الجائزة شرعا، و كل ما جاز فعله جاز الاستئجار عليه.

و يجب أن يكون الاجير امينا و عارفا باحكام الصلاة، و قادرا علي الافعال الواجبة كالقيام، و اذا عين المستأجر أن يعمل الاجير بموجب تكليف الميت، أو تكليف الأجير، أو بموجب نظر أحد من المجتهدين، تعين و تحتم علي الأجير أن يوقع الصلاة علي حسب ما استأجر عليها، و الا عمل الأجير بمقتضي تكليفه الخاص، تماما كما لو و كله في البيع و ما اليه

و يجوز أن تستأجر المرأة عن الرجل، و الرجل عن المرأة، و علي الاجير، و كل من ينوب عن الميت في القضاء، أن يقصد النيابة عنه، تماما كالحج و الزيارة و لا يكفي مجرد اهداء الثواب للميت بدون قصد النيابة.


المستحبات


و للسعي مستحبات:

منها: الطهارة من الحدث و الخبث، فقد اتفق الفقهاء علي أنها مستحبة في السعي لا واجبة، لقول الامام الصادق عليه السلام: لا بأس أن تقضي المناسك كلها علي غير وضوء الا الطواف، فان فيه صلاة، و الوضوء افضل علي كل حال. و سئل الامام عليه السلام عن رجل يسعي بين الصفا و المروة ثلاثة اشواط، أو اربعة، ثم يبول، أيتم سعيه بغير وضوء؟ قال: لا بأس، و لو أتم نسكه بوضوء لكان أحب الي.

و منها: استلام الحجر، و الشرب من ماء زمزم، و الصب علي الجسد منه، و الخروج الي الصفا من الباب المقابل للحجر علي سكينة و وقار، لقول الامام الصادق عليه السلام: اذا فرغت من الركعتين - أي ركعتي الطواف - فأت الحجر الاسود، فقبله و استلمه و اشر اليه، و اشرب من ماء زمزم قبل أن تخرج الي الصفا و المروة.. و صب منه علي رأسك و ظهرك و بطنك، و قل: اللهم اجعله علما نافعا و رزقا واسعا.. الي آخر الدعاء المأثور.. و قال: ثم اخرج الي الصفا من الباب الذي خرج منه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هو الباب الذي يقابل الحجرالأسود، و عليك السكينة و الوقار.

و منها: الصعود علي الصفا، حتي تري البيت، و استقبال الركن الذي فيه الحجر، و الدعاء المأثور، و التكبير و التهليل و التحميد و التسبيح مائة مائة، و الوقوف بقدر قراءة سورة البقرة. و في ذلك روايات عن أهل البيت عليهم السلام.


التحريم


يحرم الربا بنص الكتاب و السنة، و اجماع المسلمين كافة من يوم الرسول الأعظم صلي الله عليه و اله و سلم الي اليوم، بل لا يحتاج التحريم الي دليل، لأن الدليل انما يستدل به علي النظريات الاجتهادية، و المسائل الظنية، أما الواضحات البديهية فيستوي في معرفتها العالم و الجاهل، و المجتهد و المقلد، فلا حاجة بها - اذن - الي دليل... و من هنا حكم الفقهاء بكفر من انكر تحريم الربا، لأنه ينكر ما ثبت بضرورة الدين، تماما كما ينكر وجوب الصوم و الصلاة، و الحج و الزكاة، قيل للامام الصادق عليه السلام: ان فلانا يأكل الربا، و يسميه اللبا؟ قال: لأن امكنني الله منه لاضربن عنقه.

و كما يحرم أخذ الربا كذلك يحرم اعطاؤه، فعن علي أميرالمؤمنين عليه السلام أن رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم «لعن الربا و آكله و بايعه و مشتريه و كاتبه و الشاهد عليه» و لا فرق في التحريم بين الدافع و القابض، حتي و لو كان لضرورة ملحة، لأن الشارع لعن الجميع، و هددهم بقوله:«فاذنوا بحرب من الله و رسوله» و لم يستثن أحدا.

و تقول: لقد تسالم الفقهاء علي أن الضروريات تبيح المحذورات... و انه سبحانه اذا قال: (يمحق الله الربا و يربي الصدقات) فقال أيضا: (انما حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما أهل به لغير الله فمن اضطر غير باغ و لا عاد



[ صفحه 274]



فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم) [1] و تحريم الربا تماما كتحريم الميتة، فان حلت الميتة من أجل الضرورة فيجب أن يحل الربا للغاية نفسها.

و نجيب أولا: ان الضرورة المسوغة غير موجودة هنا اطلاقا، لا بالقياس الي القابض، و لا بالقياس الي الدافع، أما القابض فلأن المفروض أن لديه من المال ما يقيم به الاود، و لو يوما واحد، و الآية الكريمة أحلت الميتة و الدم و لحم الخنزير لمن اشرف علي الهلاك من الجوع، لا لمن يرابي لتربو امواله، و أما الدافع فلأن الضرورة اذا سوغت له أخذ المال فانها لا تسوغ له دفع الزيادة التي اشترطت عليه، و اذا اخذت قهرا عنه فلا تحل للآخذ، بل تكون أكلا للمال بالباطل.

ثانيا: لا تلازم بين تحليل الميتة للمضطر، و بين تحليل أموال الغير... أجل، قال الفقهاء: اذا انحصر حفظ الحياة بأكل مال الغير جاز أن يأكل منه بمقدار ما يرفع الضرر، علي شريطة أن يضمن الآكل بدل المال من المثل و القيمة، و يسدد عند الامكان، و بديهة أن هذا شي ء، و تحليل الربا شي ء آخر. و بكلمة ان الاضطرار ليس سببا من اسباب الملك، و لا لصحة المعاملة، بل يرتفع التحريم و العقاب فقط، و لا تلازم بين الحكم التكليفي و هو التحليل، و بين الحكم الوضعي، أي الفساد، فقد تكون المعاملة محرمة، و غير فاسدة، كالبيع وقت النداء، و قد تكون فاسدة و غير محرمة، كبيع الصغير و السفيه.

و بهذا يتضح أن الربا لا يحل أكله بشتي صوره و اشكاله، أما الاضطرار و خوف الهلاك فانه يرفع الاثم فقط، و لا يكون سببا للتمليك و صحة المعاملة.



[ صفحه 275]




پاورقي

[1] البقرة: 173.


التنازع


1 - قال صاحب الشرائع: اذا عمل شخص لآخر، أو رد له ضالته، و قال للمالك: أنت امرتني بالعمل، أو شارطتني عليه، فانكر المالك ذلك فالقول قوله بيمينه، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده فيه، لأنه منكر، و الاصل عدم الأمر و عدم الشرط».

و يلاحظ بان هذا يتم اذا لم يكن هناك قرينة تفيد الاطمئنان، و تدل علي عدم التبرع، كالحمال يحمل المتاع لانسان، فيدعي عليه صاحب المتاع التبرع، و كأصحاب سيارات الايجار يدعي الراكب التبرع.. و لا أظن عاقلا يطلب البينة من الحمال و صاحب السيارة علي ثبوت الايجار..

2 - اذا قال: من رد محفظتي فله كذا فردها له زيد، و طالبه بالجعل، فقال له الجاعل: لقد كانت المحفظة معك و في يدك قبل أن انشي ء الجعالة، و عليه فلا تستحق شيئا، و قال العامل: بل بحثت عنها، و حصلت عليها بعد الجعالة، فاستحق عليك الجعل كاملا - اذا كان الأمر كذلك فالقول قول المالك بيمينه، لأن الأصل براءة ذمة المالك من الجعل، حتي يثبت العكس.

3 - اذا اتفقا علي انشاء الجعالة، و اختلفا في قدر الجعل - مثلا - قال المالك: جعلت عشرة دراهم للعمل. و قال العامل: بل جعلت عشرين، فمن المدعي؟ و من المنكر؟

و للفقهاء خمسة أقوال في ذلك، نقلها صاحب الجواهر و المسالك و مفتاح الكرامة. و أقرب الأقوال - فيما نري - ما ذهب اليه العلامة في القواعد، و الشهيد



[ صفحه 301]



الأول في اللمعة، و استحسنه أكثر من فقيه، و هو أن القول قول المالك بيمينه، مع عدم البينة للجاعل، فيحلف المالك علي نفي الزيادة التي يدعيها العامل، و بديهة أن اليمين لا تثبت العشرة التي يدعيها الجاعل، لأن اليمين تنفي ما يدعيه الخصم، و لا تثبت ما يدعيه الحالف لأن الدعوي انما تثبت بالبينة، و اذا لم تثبت بالبينة، و لم تثبت العشرة التي يدعيها المالك، مع العلم بأن العمل محترم، لأنه كان باذن المالك وجب الأخذ باقل الأمرين من أجرة المثل، و ما يدعيه العامل، فان كانت اجرة المثل أكثر مما يدعيه، كما لو افترض أنها ثلاثون اعطي العامل المبلغ الذي ادعاه، و هو العشرون، لاعترافه بعدم استحقاق الزائد، و براءة ذمة المالك منه، و ان كانت اجرة المثل أقل مما يدعيه العامل كما لو افترض انها خمسة عشر فله اجرة المثل فقط.. أجل، لو افترض أن ما ادعاه المالك يزيد عن أجرة المثل، كما لو قال: جعلت 18 أعطيت الزيادة عن أجرة المثل للعامل، اذ المفروض ان المالك يعترف بأن العامل يستحقها، و العامل لا ينكرها، بل يدعي استحقاق الأكثر. [1] .



[ صفحه 305]




پاورقي

[1] لا أدري لماذا اختلف الفقهاء في هذه المسألة علي خمسة أقوال، و اطالوا النقل و الشرح، و لم يفعلوا ذلك في مسألة اختلاف المؤجر و المستأجر في قدر الاجرة الذي أشرنا اليه في الفصل السابق فقرة التنازع رقم 3 مع أن المسألتين من باب واحد؟.. و نفرق بين الصورتين بكل حذر و تحفظ بأن النزاع في قدر الاجرة بباب الاجارة يرجع الي النزاع في أن ما يستحقه المالك علي المستأجر: هل هو الاقل أو الأكثر، تماما كمسألة النزاع في مقدار الدين.. أما النزاع هنا فانما وقع في اصل الجعالة و انشائها عشرة أو عشرين بصرف النظر عن الشخص الذي يستحقها، اذ ان مستحق الجعل حين الجعالة غير معين، اما مستحق الاجرة فمعلوم و معين.. نقول هذا، و نستغفر الله.


العنن


العنن داء يعجز معه الرجل عن عملية الجنس، و أجمعوا بشهادة صاحب الجواهر و الحدائق علي أنه عيب تتسلط المرأة بسببه علي فسخ الزواج، سواء أكان سابقا علي العقد، أم حدث بعده، و قبل الدخول.

و تسأل: اذا حدث العنن و تجدد بعد الوطء و لو مرة واحدة: فهل لها الخيار؟

نقل صاحب الجواهر عن ابن زهرة و الشيخ المفيد أن لها الفسخ، و قال صاحب المسالك ما نصه بالحرف: «ذهب المفيد و جماعة الي أن لها الفسخ أيضا، للاشتراك في الضرر الحاصل باليأس من الوطء، و اطلاق الروايات بثبوت الخيار للمرأة من غير تفصيل - بين الدخول و عدمه - كصحيحة محمد بن مسلم، و رواية الكناني، قال: سألت الامام الصادق عليه السلام عن امرأة ابتلي زوجها، فلا يقدر علي الجماع أبدا، أتفارقه؟ قال: نعم، ان شاءت، و غيرهما من الروايات الكثيرة المعتبرة الاسناد».

و يظهر من صاحب المسالك الميل الي هذا القول، ولن القول الاشهر بشهادة صاحب الجواهر أنه لا خيار لها، لأن الامام الصادق عليه السلام قال في العنين: اذا علم أنه لا يأتي النساء فرق بينهما - أي بينه و بين زوجته - فاذا وقع عليها دفعة واحدة لم يفرق بينهما. و في رواية أخري أنه قال: كان علي عليه السلام يقول: اذا تزوج



[ صفحه 251]



الرجل امرأة فوقع عليها مرة، ثم أعرض عنها فليس لها الخيار، لتصبر فقد ابتليت.

و عليه تكون هذه الرواية و ما اليها مقيدة لرواية الكناني و ما في معناها.

سؤال ثان: اذا عجز عن وطئها دون غيرها، مع العلم بأنه لا مانع من جهتها فهل يثبت لها خيار الفسخ؟

ذهب صاحب الجواهر، و كثير من الفقهاء الي أنه لا خيار لها.

و الذي نراه أنه لها تمام الحق في فسخ الزواج، لأنه اذا واقع غيرها فلا يجب عليها أن تغتسل هي من الجنابة، و ضررها لا يرتفع بانتفاع غيرها.. هذا الي أن قول الامام في رواية ابن مسكان: «فان اتاها و الا فارقته» و قوله في رواية البختري: «فان خلص اليها و الا فرق بينهما» ظاهر في وطئها هي بالذات، لا في وطء غيرها... و لعل هذا ما دعا الشيخ المفيد الي القول بأن لها الخيار، قال صاحب المسالك: «و يظهر من المفيد أن المعتبر قدرته عليها، و لا عبرة بقدرته علي غيرها، لأنه قال: لو وصل اليها و لو مرة واحدة فهو أملك بها، و ان لم يصل اليها في السنة كا لها الخيار».. و من تأمل بألفاظ المفيد هذه، و قارن بينها و بين الروايات عن أهل البيت عليهم السلام يجد أن الشيخ المفيد قد اقتبسها من الروايات بالذات.

و اذا علمت بالعنن و رضيت به سقط حقها في الخيار، و لا يجوز لها العدول بحال، قال صاحب الجواهر: «اذا ثبت العنن فان صبرت عالمة بالعنن و بأن لها الخيار فلا خلاف في عدم الخيار لها بعد ذلك اذا ارادته، لأنه حق يسقط بالاسقاط، و لقول الامام عليه السلام: متي اقامت المرأة مع زوجها بعد ما علمت أنه عنين، و رضيت به لم يكن لها خيار بعد الرضا».

و اذا علمت بالعنن، و لم تصبر رفعت أمرها الي الحاكم، و يؤجله الحاكم



[ صفحه 252]



بدوره سنة كاملة من حين المرافعة علي أن تساكن الزوج طوال فصول السنة، و لا تمتنع عنه أبدا، فان واقعها فلا خيار لها، و الا كان لها الفسخ اجماعا و نصا، و منه قول الامام الباقر أبي الامام جعفر الصادق عليهماالسلام: العنين يؤخر سنة من يوم مرافعة امرأته، فان خلص اليها، و الا فرق بينهما، و ان رضيت أن تقيم معه، ثم طلبت الخيار بعد ذلك يرد طلبها.

و قال بعض الفقهاء: ان السر في تحديد مدة التأجيل بسنة هو أن يمر الرجل في الفصول الأربعة، اذ من الجائز أن يتعذر الجماع عليه لحرارة في جسمه فتزول في الشتاء، أو برودة فتزول في الصيف، أو يبوسة فتزول في الربيع، أو رطوبة فتزول في الخريف.

و ذا فسخت حيث يجوز لها الفسخ فلها نصف المهر، و لا عدة عليها، فقد جاء في الصحيح بشهادة صاحب المسالك عن الامام الباقر أبي الامام جعفر الصادق عليهماالسلام: «فان وصل اليها و الا فرق بينهما، و أعطيت نصف الصداق، و لا عدة عليها».

و لها أن تفسخ دون أن تستأذن الحاكم، و انما ترجع اليه لضرب الأجل فقط، لأنه من وظائفه، أما الفسخ فهو حق خاص بها لا يتصل بالحقوق العامة من قريب أو بعيد، تماما كغيره من الخيارات.


اصل عدم وقوع الحادث


لنا قريب في المهجر، كنا نراسله، و يراسلنا، ثم قطع عنا الرسائل، و قطعناها نحن عنه، و بعد أمد طويل يخطر لنا أن نرسل اليه كتابا، فنكتب له علي عنوانه الأول، مع أنه قد يخالجنا الشك بأنه مات، أو انتقل من مكانه. فما هو السر الذي دعانا الي عدم الاهتمام بما طرأ علي ذهننا من الشك و احتمال الموت، و تغير العنوان؟ و أيضا نعتقد بأمانة انسان و صدقه، فنجعله محل ثقتنا، و نأتمنه علي أثمن الأشياء، ثم يصدر منه عمل فنظن أنه تغير و تبدل، و مع ذلك نمضي معه كما كنا أولا، و هكذا في جميع المراسلات و المعاملات و المواصلات.

و السر في ذلك أن الانسان مسوق بفطرته علي الأخذ بالحال السابقة الي أن يثبت العكس، فاذا علم بحياة زيد، ثم حصل الشك بحدوث موته، فالأصل الذي تقره الفطرة هو البقاء علي نية الحياة الي أن يثبت الموت بأحد طرق الاثبات، و هذا معني أصل عدم وقوع الحادث الذي لم يثبت وقوعه، و اليه يهدف قول الامام الصادق عليه السلام: «من كان علي يقين ثم شك فلا ينقض اليقين بالشك، ان اليقين لا ينقضه الا اليقين، لا تدخل الشك علي اليقين، و لا تخلط أحدهما بالآخر، و لا تعتد بالشك مع اليقين في حال من الأحوال».

فاذا علمنا أن فلانا مدين بمال، ثم ادعي الوفاء، فالأصل بقاء الدين الي أن يثبت الوفاء، أي كما علمنا بالدين يجب أن نعلم بالوفاء، لأن العلم لا يزيله الا العلم، و الشك الطاري ء بعد العلم لا أثر له، فمن ادعي شيئا يضاد الحال السابقة فهو مدع و عليه أن يقيم البينة علي مدعاه، و من كان قوله وفق الحال السابقة فهو منكر لا تتجه عليه سوي اليمين.

فتحصل من هذا البيان أن معني أصل عدم الحادث في حقيقته هو الأخذ



[ صفحه 239]



بالحال السابقة الي أن يثبت العكس.


العلم و الإرادة


التوحيد 146، ب 11، ح 15: حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضي الله عنه، قال: حدثنا الحسين بن أبان، عن الحسن بن سعيد، عن النضر بن سويد،....

عن عاصم بن حميد، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: قلت له: لم يزل الله مريدا؟ فقال:

إن المريد لا يكون إلا لمراد معه، بل لم يزل عالما قادرا ثم أراد.



[ صفحه 191]




من وفي لنا


بصائرالدرجات 25، ح 20: حدثنا ابراهيم بن هاشم، عن أبي عبدالله البرقي، عن ابن سنان أو غيره يرفعه الي أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان حديثنا صعب مستصعب، لا يحتمله الا صدور منيرة، أو قلوب سليمة، و أخلاق حسنة، ان الله أخذ من شيعتنا الميثاق كما أخذ علي بني آدم، حيث يقول عزوجل: (و اذ أخذ ربك من بني ءادم من ظهورهم ذريتهم و أشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم قالوا بلي) فمن وفي لنا وفي الله له بالجنة، و من أبغضنا و لم يؤد الينا حقنا ففي النار خالد مخلد.


استعد للآخرة


[تفسير القمي 2 / 81: حدثني أبي، عن محمد بن أبي عمير،...].

عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت له: يابن رسول الله خوفني، فان قلبي قد قسا، فقال:

يا أبامحمد استعد للحياة الطويلة، فان جبرئيل جاء الي



[ صفحه 104]



رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هو قاطب و قد كان قبل ذلك يجي ء و هو مبتسم، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: يا جبرئيل جئتني اليوم قاطبا؟

فقال: يا محمد قد وضعت منافخ النار.

فقال: و ما منافخ النار يا جبرئيل؟

فقال: يا محمد ان الله عزوجل أمر بالنار فنفخ عليها ألف عام حتي ابيضت، و نفخ عليها ألف عام حتي احمرت، ثم نفخ عليها ألف عام حتي اسودت فهي سوداء مظلمة، لو أن قطرة من الضريع قطرت في شراب أهل الدنيا لمات أهلها من نتنها، و لو أن حلقة من السلسلة التي طولها سبعون ذراعا وضعت علي الدنيا لذابت الدنيا من حرها، و لو أن سربالا من سرابيل أهل النار علق بين السماء و الأرض لمات أهل الدنيا من ريحه و وهجه.

فبكي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و بكي جبرئيل، فبعث الله اليهما ملكا فقال لهما: ان ربكما يقرؤكما السلام و يقول: قد آمنتكما ان تذنبا ذنبا أعذبكما عليه.

فقال أبوعبدالله عليه السلام: فما رأي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جبرئيل مبتسما بعد ذلك.

ثم قال: ان أهل النار يعظمون النار و ان أهل الجنة يعظمون الجنة و النعيم، و ان أهل جهنم اذا دخلوها هووا فيها مسيرة سبعين عاما، فاذا بلغوا أعلاها قمعوا بمقامع الحديد و أعيدوا في دركها هذه حالهم، و هو قول الله عزوجل: «كلمآ أرادوا أن يخرجوا منها من غم أعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق» [1] ثم تبدل جلودهم جلودا غير الجلود التي كانت عليهم.



[ صفحه 105]



فقال أبوعبدالله عليه السلام: حسبك يا أبامحمد؟

قلت: حسبي حسبي.


پاورقي

[1] سورة الحج، الآية: 22.


من حبس حق المؤمن


ثواب الأعمال 286: حدثني محمد بن الحسن بن الوليد، عن محمد بن أبي القاسم، عن محمد بن علي الكوفي، عن محمد بن سنان عن المفضل، عن يونس بن ظبيان، قال: قال أبو عبدالله عليه السلام:...

يا يونس من حبس حق المؤمن أقامه الله يوم القيامة خمسمائة عام



[ صفحه 142]



علي رجليه حتي يسيل من عرقه أودية و ينادي مناد من عندالله: هذا الظالم الذي حبس عن المؤمن حقه.

قال: فيوبخ أربعين يوما ثم يؤمر به الي النار.


جامعه چيست؟


ابوبصير گويد: پرسيدم: قربانت گردم جامعه چيست؟

حضرت فرمود: طوماري است به طول هفتاد ذراع پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - و املاء زباني آن حضرت، و دست خط علي - عليه السلام - تمام حلال و حرام و همه ي احتياجات دين مردم، حتي جريمه خراش در آن موجود است.

سپس با دست مباركش به بدن من زد و فرمود: به من اجازه مي دهي اي ابامحمد؟

عرض كردم: من از آن شمايم هر چه خواهي بنما، آنگاه با دست مبارك مرا نشگون گرفت، و فرمود: حتي جريمه اين نشگون در «جامعه» هست، و حضرت خشمگين به نظر مي رسيد (مانند حالتي كه طبعا براي نشگون گيرنده پيدا مي شود).

من عرض كردم: به خدا كه علم كامل اين است.

حضرت فرمود: اين علم است ولي باز هم كامل نيست. آنگاه ساعتي سكوت نمود.

سپس فرمود: همانا «جفر»، نزد ما مي باشد، مردم چه مي دانند «جفر» چيست؟ [1] .



[ صفحه 212]




پاورقي

[1] امالي الصدوق: 260، بحارالأنوار: ج 26 ص 18 ح 3.


حديث 236


4 شنبه

الصوم جنة من النار.

روزه، سپري در برابر آتش دوزخ است.

كافي، ج 4، ص 62


انقلاب المفتاح أسدا


ثاقب المناقب: عن أبي الصامت، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: أعطني شيئا أزداد به يقينا، و أنفي به الشك عن قلبي. فقال لي: هات ما معك، و كان في كمي مفتاح، فناولته، فاذا المفتاح أسد، ففزعت، ثم قال: نح وجهك عني، ففعلت، فعاد مفتاحا [1] .



[ صفحه 229]




پاورقي

[1] الثاقب في المناقب: ص 422 ح 8.


وفاي به وعده


در هر كيش و آييني، وفاي به وعده پسنديده و خلف وعده ناپسند شمرده مي شود. زيرا عقل هر عاقلي بلا تأمل چنين حكم مي كند. البته اگر در آيات قرآني كه درباره ي پرهيزكاران و مؤمنان نازل شده، تأمل شود، خواهيم ديد، يكي از صفات آنان وفاي به وعده و پيمان است. سخنان پيشوايان دين نيز راجع به وفاي به عهد بسيار است كه خود احتياج به



[ صفحه 334]



نگارش كتابي جداگانه دارد. بنابراين، براي داشتن ايمان كامل، وفا به وعده امري لازم است.

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرموده اند:

«من كان يؤمن بالله واليوم الآخر فليف اذا وعد» [1] .

كسي كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد به وعده ي خود وفا كند.


پاورقي

[1] الكافي، ج 2، ص 364.


كلمات علماء العامة في أبي حنيفة


قال الخطيب البغدادي:قال شعبة:كف من تراب خير من أبي حنيفة .

و قال الشافعي:نظرت في كتب أصحاب أبي حنيفة فاذا فيها مئة و ثلاثون ورقة خلاف الكتاب و السنة .

و قال سفيان و مالك و حماد و الأوزاعي و الشافعي:ما ولد في الاسلام أشأم من أبي حنيفة .

و قال مالك:فتنة أبي حنيفة أضر علي الامة من فتنة ابليس .



[ صفحه 618]




دعاؤه في رجب


«يا من أرجوه لكل خير، و آمن سخطه من كل شر، يا من يعطي الكثير بالقليل، يا من يعطي من سأله، يا من يعطي من لم يسأله و من لم يعرفه تحننا منه و رحمة، أعطني بمسألتي اياك جميع خير الدنيا، و جميع خير الآخرة، و اصرف عني بمسألتي اياك جميع شر الدنيا، و جميع شر الآخرة، فانه غير منقوص ما أعطيت، و زدني من فضلك يا كريم...».

«يا ذاالجلال و الاكرام، يا ذاالنعماء و الجود، يا ذاالمن و الطول، حرم شبابي و شيبتي علي النار...» [1] .



[ صفحه 601]




پاورقي

[1] اقبال الأعمال: 644.


ابو هارون


محدث مجهول الحال، وقيل من الحسان، وكان قد صحب الإمام الباقر عليه السلام وانقطع إليه روي عنه صالح بن عقبة، وعبد الرحمن بن أبي نجران.

المراجع:

رجال الطوسي 141. رجال الكشي 221. رجال ابن داود 221. نقد الرجال 400. مجمع الرجال 7: 106. رجال الحلي 190. تنقيح المقال 3: باب الكني 37. معجم رجال الحديث 22: 70. جامع الرواة 2: 421. معجم الثقات 378. منهج المقال 395. هداية المحدثين 300. التحرير الطاووسي 336.


سنان بن جميل الأزدي


سنان بن جميل الأزدي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 213. تنقيح المقال 2: 70. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 309. نقد الرجال 163. جامع الرواة 1: 388. مجمع الرجال 3: 172. منتهي المقال 157. منهج المقال 175.


محمد بن شبيب النهدي


محمد بن شبيب النهدي، الكوفي، أخو جعفر بن شبيب.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 291. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 131. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 175. نقد الرجال 312. توضيح الاشتباه 271. جامع الرواة 2: 130. مجمع الرجال 5: 233. منهج المقال 300. لسان الميزان 5: 198. ميزان الاعتدال 3: 577.