بازگشت

دعاي هشام بن حكم


به روايت كشي از يونس، هشام بن حكم در مناجات پروردگار مي گفت: «اللهم ما عملت و اعمل من خير مفترض و غير مفترض فجميعه عن رسول الله و اهل بيته الصادقين صلواتك عليه و عليهم حسب منازلهم عندك، فتقبل ذلك كله مني و عنهم و اعطني من جزيل جزائك به حسب ما انت اهله»، بارالها، آنچه از كار نيك، چه واجب و چه غير واجب، انجام داده و مي دهم، همه ي آنها به پيروي از پيامبر و خاندان راستين اوست؛ درود تو بر او و بر همگي آنان باد، بر حسب درجاتي كه نزد تو دارند.

پس (بار پروردگارا) تمامي آنها را از من و از ايشان بپذير. و از پاداش بسيار فراوانت، آن چنانكه شايسته مقام والاي تو است، بر من ببخشاي. [1] .


پاورقي

[1] رجال كشي، ص 234 - رجال كبير، ص 364 - مجالس المؤمنين، مجلس پنجم، ص 362.


خلاصة البحث


لقد ذكرنا فيما مضي بعض ما يتعلق بزيد بن علي بن الحسين (صلوات الله عليهم).

و لا يخفي - علي القارئ الكريم - ان الروايات الواردة في مدح زيد و شهادته هي اكثر عددا و أصح سندا و أوضح دلالة من الروايات الذامة فهي قليلة جدا و عليها علامة الاستفهام و التقية.

و من المؤسف أن بعض المؤرخين من العامة أظهروا عداءهم و بغضهم لأهل بيت رسول الله (صلي الله عليه و آله) من خلال كتابتهم عن زيد و ثورته.

فهذا ابن الاثير - المعروف ببغضه و عدائه لأهل البيت - يصف الذين



[ صفحه 527]



خرجوا مع زيد بالاراذل و الاوباش، في الوقت الذي يذكر المحقق العلامة المرحوم السيد عبدالرزاق المقرم في كتابه (زيد الشهيد) قائمة باسماء الفقهاء و المحدثين و القضاة و الشخصيات الذين خرجوا مع زيد بن علي بن الحسين (عليهم السلام) و كانوا معه.

من هنا فالقول الأرجح هو توثيق زيد و تعظيم شأنه، و أن قيامه كان من أجل الحق و الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر و انه كان يدعو الي الرضا من آل محمد (صلوات الله عليهم).

و أما شخصية زيد في الكتب الرجالية المعتبرة عندنا فلا خلاف يعتد به في كونها شخصية معتدلة مستقيمة ممدوحة. و قد ذكرنا - في موسوعة الامام الصادق (عليه السلام) - أقوال العلماء و آراءهم حول زيد، فراجع.

أيها القاري ء الكريم: لقد تلخص مما ذكرنا ما يلي:

1- ان خروج زيد الشهيد كان انتصارا لرسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) - كما سبقت الاشارة اليه - و ذلك ما روي عنه (رضوان الله عليه) قال:شهدت هشاما و رسول الله يسب عنده، فلم ينكر ذلك و لم بغير، فوالله لو لم يكن الا أنا و آخر لخرجت عليه [1] .

2- و ان خروجه كان من اجل الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر و الطلب بثارات الامام الحسين (عليه السلام) و رفع الظلم عن رقاب المسلمين.

3- انه كان يدعو الي الرضا من آل محمد (عليهم السلام) و كان يهدف تسليم السلطة الي الامام الصادق (عليه السلام).



[ صفحه 528]



4- ان اهل الكوفة بايعوه ثم غدروا به، كما عبر هو (رحمه الله) حيث قال: «فعلوها حسينية» أي: غدروا بي كما غدروا بالامام الحسين (عليه السلام).

و كانت خاتمة حياته الشهادة في سبيل الله سبحانه، فسلام الله عليه يوم ولد و يوم استشهد و يوم يبعث حيا.


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 46 ص 192.


بقعه عثمان بن عفان


به طوري كه در منابع تاريخي آمده، پس از كشته شدن عثمان بن عفان، از دفن شدن جسد وي در داخل بقيع جلوگيري شد و طبعاً در خارج بقيع و در طرف شرقي آن، در محلي به نام «حش كوكب» دفن گرديد. ليكن در دوران معاويه كه مروان بن حكم به حكومت مدينه دست يافت، ديوار موجود در ميان بقيع و حش كوكب را برداشت و محل دفن عثمان را به بقيع ضميمه نمود و قطعه سنگي را كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با دست مبارك خويش برقبر عثمان بن مظعون نصب كرده بود بر قبر عثمان بن عفان منتقل كرد و چنين گفت:

«والله لا يكون علي قبر عثمان بن مظعون حَجَر يعرف به!». [1] .

به هرحال از قبوري كه از دورانهاي دور تازمان تسلط وهابيان، داراي بقعه و گنبد بوده همان قبر عثمان است. گرچه تاريخ ساختمان اول و همچنين مؤسس و بنيانگذار آن معلوم نيست ولي دو نفر از نويسندگان كه هر دو در اوايل قرن هفتم هجري مي زيستند، از وجود چنين بقعه اي در اين تاريخ سخن گفته و آن را تأييد نموده اند و بايد اين نكته را بر اين سخن تاريخي افزود كه: معمولا در اين گونه آثار و ابنيه امكان فاصله ساليان متمادي ميانِ «اصل احداث» آنها و «زمان مشاهده و معرفي آن» وجود دارد و ممكن است ساختماني كه در قرن هفتم معرفي شده، به قرن پنجم و چهارم متعلق باشد.

ابن جبير (م614 هـ. ق.) در سفرنامه اش آورده: «و في آخر البقيع قبر عثمان و عليه قبة صغيرة مختصرة» [2] ؛ «قبر عثمان در آخر بقيع واقع شده و در روي آن قبه كوچكي و بناي مختصري وجود دارد.»



[ صفحه 291]



ابن نجار (م643 هـ. ق.) مي گويد: «وقبر عثمان ـ رضي الله عنه ـ و عليه قبة عالية» [3] ؛ قبر عثمان داراي گنبدي است بزرگ.»

از گفتار اين دو نفر، كه يكي جهانگرد است و ديگري مدينه شناس، چنين برمي آيد كه در آن تاريخ و به فاصله سي سال، تحول و تجديد بنا در بقعه عثمان به وجود آمده و آن قبه كوچك و مختصر به يك قبه بزرگ تبديل شده است.

برخورداري قبر عثمان از بقعه، در طول تاريخ ادامه داشته تا در سال 1344 مانند ديگر آثار و بقاع به وسيله وهابيان منهدم گرديده است.

ولذا سمهودي (متوفاي 911 هـ. ق.) قبه عثمان را به عنوان «قبه اي بزرگ» معرفي مي كند و مي گويد: «و عليه قبة عالية البناء» [4] و مشابه همين جمله را صاحب كتابِ عمدة الاخبار في مدينة المختار، كه تقريباً يك قرن پس از سمهودي مي زيسته، به كار برده است. [5] .

از گفتار نايب الصدر شيرازي [6] و رفعت پاشا [7] كه در آخرين دهه هاي قبل از انهدام بقيع به حج مشرف شده اند چنين برمي آيد كه در زمان آنها نيز اين بقعه با همين مشخصات، كه پيشتر گذشت، موجود بوده است.


پاورقي

[1] اسد الغابه، ج3، ص387، تاريخ المدينه، ابن زباله به نقل وفاء الوفا، ج3، صص 914 ـ 894.

[2] رحله ابن جبير، ص144.

[3] الدره الشحينه في اخبار المدينه، ص156.

[4] وفاء الوفا، ج3، ص919.

[5] ص159.

[6] سفرنامه، ص230.

[7] مرآت الحرمين 1 / 426.


ثابت بن أبي صفية


هو أبوحمزة الثمالي العالم الجليل، و الورع التقي، الذي تربي بآداب أهل البيت عليهم السلام، و حمل علومهم و معارفهم و نلمح الي بعض شؤونه و أحواله:

نشأته:

نشأ أبوحمزة في الكوفة التي كانت مركزا للتشيع و الولاء لأهل البيت عليهم السلام، و قد أخذ علومه من مشايخها الذين كانوا يحملون علوم أهل البيت و فقههم، و قد صار من أبرز علمائها و مشايخها و زهادها [1] .

وثاقته:

و اجمع المترجمون له علي وثاقته، و عدالته، و صدق حديثه، و أنه كسلمان الفارسي في زمانه حسبما يقول الامام الصادق عليه السلام [2] و جرحه ابن معين لتشيعه و ولائه لأهل البيت عليهم السلام [3] الذين فرض الله مودتهم علي المسلمين.

مكانته العلمية:

كان من أبرز علماء عصره في الحديث و الفقه و علوم اللغة و غيرها، و قد روي عنه ابن ماجة في كتاب الطهارة [4] و كانت الشيعة ترجع اليه في الكوفة، و ذلك لاحاطته بفقه أهل البيت عليهم السلام.

مؤلفاته:

ألف مجموعة من الكتب في مختلف العلوم، تدلل علي غزارة



[ صفحه 275]



علمه، و من بينها ما يلي:

1 - كتاب «النوادر».

2 - كتاب «الزهد» [5] .

3 - كتاب «تفسير القرآن» [6] .

4 - روايته لرسالة الحقوق للامام زين العابدين عليه السلام [7] .

5 - روايته لدعاء السحر المعروف بدعاء ابي حمزة [8] يرويه عن الامام الأعظم زين العابدين عليه السلام.

رواياته عن الأئمة:

و روي طائفة كبيرة من الاحاديث عن الأئمة الطاهرين عليهم السلام فقد روي عن الامام زين العابدين (عليه السلام) و الامام موسي بن جعفر عليه السلام [9] كما روي عن أبي رزين الأسدي، و جابر بن عبدالله الأنصاري، و روي عنه أبوأيوب، و أبوسعيد المكاري و ابن رئاب، و ابن محبوب، و ابن مسكان، و ابان بن عثمان و غيرهم [10] .

وفاته:

توفي هذا العالم الجليل سنة (150 ه) [11] و قد خسر المسلمون بفقده علما من اعلام الفكر و الجهاد في عصره.


پاورقي

[1] الكني و الألقاب: 2 / 132.

[2] النجاشي.

[3] ميزان الاعتدال: 1 / 363 تهذيب التهذيب: 2 / 7.

[4] تهذيب التهذيب: 2 / 8.

[5] فهرست الطوسي.

[6] فهرست الطوسي.

[7] تحف العقول.

[8] ألكني و الألقاب.

[9] الكشي.

[10] معجم رجال الحديث: 21 / 162.

[11] رجال الطوسي.


حقيقة الايمان


و حدد الامام (ع) حقيقة الايمان بقوله: «الايمان ثابت في القلوب، و اليقين خطرات، فيمر اليقين بالقلب فيصير كأنه زبر الحديد، و يخرج منه فيصير كأنه خرقة بالية...» [1] .

ان الايمان اذا استقر في اعماق القلوب و دخائل النفوس فانها تكون في صلابتها كزبر الحديد فتتحمل الأهوال، و تخوض الشدائد في سبيل ما تذهب اليه، و قد كان ذلك الايمان الراسخ هو السمت البارز في سيرة الانبياء و العظماء و المصلحين الذين قدموا أرواحهم قرابين لمبادئهم و آرائهم.

و اذا خرج اليقين من القلب فان يكون خرقة بالية قد فقد ارادته و اختياره، و صار خاليا من الشعور و الاحساس.


پاورقي

[1] حلية الاولياء 3 / 180.


سخن خداوند با حضرت داود


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي به داود عليه السلام وحي فرمود: چه شده است كه تو را تنها مي بينم؟ عرض كرد: به خاطر تو، مردم را ترك كرده و آنان نيز مرا ترك كرده اند. فرمود: چه شده است كه تو را خاموش مي بينم؟ عرض كرد: ترس از تو، مرا خاموش ساخته است. فرمود: چه شده است كه تو را رنجور مي بينم؟ عرض كرد: عشق و محبت تو، مرا رنجور ساخته است. فرمود: چه شده است كه تو را فقير مي بينم، حال آن كه تو را بهره مند ساخته ام؟ عرض كرد: گزاردن حق تو، مرا فقير كرده است. فرمود: چه شده است كه تو را خوار مي بينم؟

عرض كرد: عظمت وصف ناشدني جلال تو، مرا خوار كرده است و اين حق توست اي آقاي من. خداوند جل جلاله فرمود: پس مژده باد تو را به فضل من، آن روزي كه مرا ملاقات كني، هر چه دوست داشته باشي به تو ببخشم. با مردم بياميز و با اخلاق آنان بساز، اما در اعمال و كردارشان با آنان همراهي مكن تا روز قيامت بدانچه از من خواهي دست يابي. [1] .



[ صفحه 152]




پاورقي

[1] من لا يحضره الفقيه: 3 / 162 / 3594، همان، همان، ح 19676.


ملخ


فرمود اي مفضل درباره ملخ و جراد دقت كن كه در نهايت ضعف و ناتواني است و در عين حال خداوند تعالي او را قوت و توانائي بسيار بخشوده است چون در خلقتش تأمل كني مانند ضعيف ترين اشياست و چون قشوني و جمعيتي از آنها مجتمع و متمركز شوند و به سوي شهري روند هيچ كس از بشر قدرت دفاع با آنها را ندارد اگر سلطاني از سلاطين با شوكت سوار شود و پياده گردد و بخواهد قدرت و صولتي نشان دهد نمي تواند مانند ملخ هيبت و سطوتي بنمايد - اين ملخ را جندالله گويند لشكر خدا هستند كه هر كجا حمله كنند آنجا را ريشه كن مي سازند و هيچ نيروئي در حملات آنها قدرت دفاع ندارد - خداوند عالم جل شأنه ضعيف ترين مخلوق خود را به نام ملخ بر قوي ترين مخلوق خود كه آدمي است مي فرستد و قدرت دفاع ندارد.

ملخ مانند سيل بر روي زمين حركت مي كند هوا را تيره و تار مي سازد دشت و صحرا و بيابان را فرومي گيرد - هر ملخي چندين ميليون تخم مي تواند بريزد اگر بنا بود اين همه ملخ را به دست بايد ساخت چه مدت وقت لازم بود كه اين همه ملخ موجود شود؟ - در اين قدرت و نيروي الهي فكر كن چه نيروي عظيمي براي ارعاب و تهديد و سركوبي ياغيان طاغي مهيا و آماده ساخته است كه عقل بشر در كار آنها مات و مبهوت مي ماند.

نگارنده مترجم گويد ياد دارم در درچه اصفهان ملخ حمله كرد و تمام حاصل را خورد مگر يك جريب زمين سبز و خرم گندم باردار مرغوب كه مربوط به يك سيد عالم متقي بود فقط در يك صحرا آن يك قطعه بدون هيچ آسيب باقي مانده و بقيه حتي علفهاي آن را خوردند آيا اين از قدرت الهي و الهامات خفيه غيبي بر اين قشون آسماني نيست؟!



[ صفحه 339]




نتيجه امر


از اين رسائل سه نتيجه گرفته مي شود:

اول - اينكه اين رسائل بدون ترديد از جابر است و اينكه امام صادق عليه السلام به اين علوم و فنون جابر واقف بود و تأليفات و تصنيفات او را مي دانست و گاه و بيگاه كتب خود را بر امام قرائت مي كرد و امام عليه السلام حل و عقد و رتق و فتق مي فرمود و مسلم است كه اين كتب از املاء و قلم امام عليه السلام نيست بلكه انشاء و الهام آن حضرت است ولي عمل عمل خود جابر بود و جابر بسيار مي شد كه به امام التماس مي كرد كه موافقت فرمايد در تدوين و تنظيم كتب خود و لذا بدون شك امام ملهم و منشي و مدرس و مقرر اين علوم بوده اند.

دوم - اينكه امام صادق عليه السلام احاطه به علوم كونيه و طبيعيه كه جامع علوم طبيعي و رياضي و مكانيك و غيره است داشته زيرا در كلمات آن حضرت ديده مي شود كه برخي را با كمال وضوح به جابر تعليم فرموده و برخي را با اشاره و ايماء و كنايه و رمز اين وضوح و غموض كه ديده مي شود معلوم مي شود از تصرف عارف است كه در مواردي طرف را شايسته و لايق مي دانسته مطالب را به نحو هضم و تحليل تعليم فرموده و مواردي كه را كه درخور تفهم او نبوده با جمال و اغماض آموخته و فرمود از اين درگذر در حالي كه يكي به او فرمود مطلب را روشن و واضح بدون ابهام و رموز بنويس و اين معلوم مي شود كه امام عليه السلام برخي از علوم را مانند علوم طبيعي طب و مكانيك فيزيك و شيمي كه مفيدتر بحال آن مردم بود آن را دستور داده بطور وضوح و روشن



[ صفحه 361]



بنويسد و آنچه كه قابل فهم همه نبود مانند اعداد و ارقام و حروف كه مخصوصا بگذشته مانند خود جابر يا ابوعلي سينا يا زكرياي رازي و خواجه نصيرالدين طوسي و شيخ بهائي و غيره آنها را دستور به ابهام و اغماض و اجمال داده كه از نشر آن درگذر و شكي نيست كه اين كار تصرف جاهل نيست - بلكه تعليم عالم است.

سوم - آنكه اين علوم از ترجمه علوم يونان و هند به دست جابر افتاده و آنچه را كه نفهميده است از عبارات و كلمات و معاني از استاد خود امام صادق عليه السلام فراگرفته و بعد از او هم حكماء و اطباء و فلاسفه ترجمه هاي او را تكميل نموده اند مانند كتاب كليله و دمنه كه از كتب هند از زبان طيور تعليماتي تنظيم گرديده است و بعد در تحول ادوار مختلف تكامل يافته است.

آنچه كه مورد اتفاق است اين است كه رسائل منسوب به جابر است و مسلمين در شاگردي او نسبت به امام صادق و داشتن اين رسائل و علوم ترديدي ندارند و يقين دارند كه اين علوم الهام و انشاء امام است كه از چشمه سار نبوت اقتباس نموده و آنچه كه قابل نشر بوده آموخته است.


زره ساختن داود


شيخ صدوق در كتاب فقيه اي به اسناد خود از اميرالمومنين عليه السلام روايت مي كند كه به داود وحي شد اي داود تو از بيت المال مردم مي خوري و هيچ كاري براي آنها نمي كني؟!

داود سخت پريشان شد و چهل روز گريه مي كرد كه چرا نمي تواند كاري انجام دهد تا جبران استفاده از صندوق بيت المال مردم بشود - آنگاه به آهن خطاب شد در دست داود نرم گردد و به او وحي رسيد كه آهن در دستش نرم مي شود و با آن زره بسازد - داود در هر روز يك



[ صفحه 216]



زره مي ساخت و به هزار درهم مي فروخت و در تمام عمرش 60300 زره ساخت و بي نياز از بيت المال مردم گرديد.


اهداء الثواب


الأول: أن يصلي ركعتين تطوعا و استحبابا، و يهدي ثوابهما للميت، و ليس من شك أن هذا راجح شرعا، فلقد روي أن الامام الصادق عليه السلام كان يصلي عن ولده في كل ليلة ركعتين، و عن والده في كل يوم ركعتين.

و أيضا روي عنه عليه السلام أنه قال: ما يمنع الرجل منكم أن يبر والديه حيين و ميتين، و يصلي عنهما، و يتصدق عنهما، و يحج عنهما، و يصوم عنهما، فيكون الذي صنع لهما، و له مثل ذلك، فيزيد الله ببره و صلاته خيرا كثيرا.

و عنه عليه السلام أيضا: و قد سئل أيصلي عن الميت؟ قال: نعم، حتي أنه ليكون في ضيق، فيوسع عليه ذلك الضيق، ثم يؤتي، فيقال له: خفف الله عنك ذلك الضيق لصلاة فلان أخيك عنك.

بل يجوز للانسان أن يصلي و يحج و يتصدق تطوعا و استحبابا عن الاحياء فضلا عن الاموات، لما تقدم من قول الامام عليه السلام: ما يمنع الرجل منكم أن يبر والديه حيين و ميتين. و قد سئل الامام الكاظم ابن الامام الصادق عليه السلام: أحج و أصلي و أتصدق عن الاحياء و الاموات من قرابتي و اصحابي؟ قال: نعم، تصدق عنه، و صل عنه، و لك أجر لصلتك اياه.


مرتبة السعي


قدمنا ان فصول هذا الكتاب تأتي في الترتيب و التبويب حسب ترتيب الاعمال المطلوبة من النائي عن مكة الذي وظيفته حج التمتع. و ان العمل الأول لكل ناسك مهما كانت وظيفته هو الاحرام، و ان العمل الثاني للمعتمر بعمرة مفردة، أو لحج التمتع هو الطواف، ثم ركعتاه. أما السعي بين الصفا و المروة فمحله بعد الطواف و ركعتيه في العمرة و الحج بشتي انواعه، فهو تبع للطواف، و متأخر عنه، و لا يجوز تقديمه عليه، و من سعي قبل أن يطوف فعليه أن يرجع، فيطوف، ثم يسعي. أما الموالاة، و الانتقال من الطواف و ركعتيه الي السعي مباشرة، و بلا فاصل فهو أفضل بدون ريب، لقول الامام الصادق عليه السلام: ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حين فرغ من طوافه و ركعتيه قال: ابدأوا بما بدأ الله به اتيان الصفا، و من هنا ذهب كثير من العلماء الي عدم جواز التأخير الي اليوم الثاني اختيارا.

و مهما يكن، فان حقيقة السعي واحدة في العمرة و الحج بانواعه الثلاثة، كما أنه ركن منهما يبطلان بتركه عمدا، فقد سئل الامام عليه السلام عن رجل ترك السعي متعمدا؟ قال: لا حج له.



[ صفحه 204]




مسائل


1- اذا اشتري شيئا بنوع خاص من النقد تعين، و لا يجبر المشتري علي أخذ غيره، و ان كان ساواه في القيمة أو زاد عنه، كما أن المشتري لا يجوز له دفع



[ صفحه 271]



غيره، و ان كان أفضل الا برضا البائع.

2- اذا اشتري دراهم معينة بدراهم كذلك، ثم تبين أن جميع ما صار اليه من غير جنس الدراهم بطل العقد - مثلا - اذا كان مع شخص قطعة نقد فضية معينة من ذوات العشرة دراهم، و مع آخر قطعتان معينتان، كل منهما من ذوات الخمسة، و اتفقا علي صرف الواحدة، بالقطعتين، و بعد أن تم التقابض تبين أن الواحدة من الرصاص، و القطعتين من الفضة، أو بالعكس بطل العقد، لأنه وقع علي عين شخصية بقصد أنها فضة، و حيث تخلف القصد بطل العقد، تماما كما لو اشتري هذا الثوب بالذات بقصد أنه صوف، فتبين أنه قطن، و اذا بطل العقد فلا سبيل للقول بجواز المطالبة بالابدال أو الارش.

أجل، اذا كانت القطعتان من الفضة، لا من الرصاص، و من جنس القطعة ذات العشرة، ولكن تبين أن فيهما عيبا كان لصاحب القطعة غير المعيبة حق الخيار في الرد أو الامساك من غير أرش، لأن أخذ الارش مستلزم للزيادة في الوزن، فيكون ربا، و قد بينا أن التفاضل غير جائز في بيع الذهب بالذهب، و في بيع الفضة بالفضة، و ان المساواة فيهما لابد منهما، حتي بين الجيد و الردي ء.

3- اذا اشتري دراهم بدراهم مثلها في الذمة، لا بدراهم خارجية معينة، ولدي التقابض تبين أن جميع ما صار اليه من غير جنس الدراهم لا يبطل الصرف كما هي الحال لو وقع العقد علي عين خارجية - مثلا - اذا قال له اعطيك قطعة من ذوات العشرة بقطعتين من ذوات الخمسة، من غير أن يقول: هذي بهاتين، بل جري العقد علي ما في الذمة، و بعد القبض تبين أن القطعتين من الرصاص يجوز للآخر، و الحال هذي، أن يطالبه بالابدال، لعدم تحقق قبض الشي ء المعقود عليه، تماما كما لو اشتري ثوبا من الصوف في الذمة، و اعطاه البائع ثوبا من قطعن،



[ صفحه 272]



فان العقد لا يبطل بذلك، بل للمشتري أن يطالب بالابدال.

و اذا تبين أن القطعتين من جنس الفضة، و لكن فيهما عيبا كان الطرف الثاني مخيرا بين الرد و الامساك من غير ارش، لما قدمنا من أن الارش يستدعي الزيادة في الوزن، و الزيادة ربا محرم و مبطل.



[ صفحه 273]




مسائل


1 - اذا قال: من رد محفظتي فله دينار فردها جماعة كان الجعل لهم بالسوية.

و اذا قال: من دخل داري فله دينار، فدخلها جماعة كان لكل واحد منهم دينار، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف معتد به و لا اشكال».

2 - اذا خص الجعالة بانسان معين، مثل أن يقول: ان رد زيد محفظتي فله كذا، فاذا ردها غيره فلا شي ء له. قال صاحب الجواهر: «لا خلاف أجده في ذلك، لأنه متبرع، حيث لم تبذل الأجرة له».

3 - اذا قال: من رد سيارتي فله كذا فلا يستحق العامل المبلغ المجعول الا بتسليم العين الي يد المالك، فلو جاء بالسيارة، و تركها امام المنزل، و لم يقبضها المالك، ثم سرقت فلا شي ء للعامل. قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده.. نعم، لو صرح الجاعل بما لا يقتضي التسليم، كما لو قال: من أوصلها الي البلد، أو المنزل استحق العامل الجعل».

4 - كل من أمر غيره بعمل، و لم يشارطه عليه فانه يستحق علي عمله اجرة



[ صفحه 300]



المثل بالاجماع.


الجب


اذا قطع ذكر الرجل من الأساس، و لم يبق منه شي ء فللمرأة الخيار مع سبق الجب علي العقد، و جهلها به، و اذا قطع بعضه، و بقي منه ما يمكن معه الوطء، و لو بمقدار الحشفة فلا خيار لها.

و اذا تجدد الجب بعد العقد فللفقهاء قولان ثبوت الخيار لها، و عدمه، و مهما يكن فقد اعترف كل من تعرض للجب بأنه لا نص عليه بالخصوص، و انما ألحق الفقهاء الجب بالخصاء. قال صاحب المسالك: «لأنه أقوي عيبا من الخصاء لقدرة الخصي علي الجماع بالجملة، بل قيل انه يصير أقوي من الفحل بواسطة عدم خروج المني منه».

و الصواب ان الخصاء و الجب اذا تجددا بعد العقد يثبت الخيار للمرأة، تماما كما لو كانا قبل العقد، لصحيح أبي بصير، قال: سألت الامام الصادق عليه السلام عن امرأة ابتلي زوجها، فلم يقدر علي الجماع، أتفارقه؟ فقال: نعم، ان شاءت.



[ صفحه 250]



و روي مثله أبوالصباح الكناني. و قد نعت صاحب الجواهر هاتين الروايتين بالصحة، و قول السائل «ابتلي زوجها» ظاهر في أن البلاء حاصل بعد العقد بالخصوص، أو شامل للبلاء السابق و اللاحق - علي الاقل -.


ميراث الحرقي و الغرقي و المهدوم عليهم


ذكر فقهاء السنة و الشيعة مسألة ميراث الغرقي و الحرقي و المهدوم عليهم و أمثالهم، و اختلفوا في توريث بعضهم من بعض، اذا اشتبه الحال، و لم يعلم تقدم موت أحدهما علي موت الآخر.

فذهب الأئمة الأربعة، ابوحنيفة و مالك و الشافعي و ابن حنبل الي أن بعضهم لا يرث بعضا، بل تنتقل تركة كل واحد لباقي ورثته الاحياء، و لا يشاركهم فيها ورثة الميت الآخر، سواء أكان سبب الموت و الاشتباه الغرق أم الهدم أم القتل أم الحريق أم الطاعون.

أما الشيعة الامامية فكان لاجتهادهم أثر بليغ في هذه المسألة، فقد شرحها فقهاء العصر الاخير شرحا وافيا، و فرعوا عنها صورا لم تخطر في ذهن أحد من رجال التشريع قديما و حديثا، فقبل أن يتكلموا عن ميراث الغرقي، و المهدوم عليهم بالخصوص تكلموا عنهم و عن أمثالهم بوجه يشمل كل حادثين علم بوجودهما، و لم يعلم المتقدم من المتأخر، و كان تأثير أحدهما في حال السبق و التقدم غير تأثيره في حال التأخير و التخلف عن الآخر. ان المجتهدين من فقهاء



[ صفحه 237]



الشيعة المتأخرين يرون مسألة ميراث الغرقي و غيرهم مسألة جزئية لكلية كبري، و فردا من أفراد قاعدة عامة لا تختص بمسألة دون مسألة، و باب دون باب من أبواب الفقه، بل تشمل كل حادثين حصلا، و اشتبه المتقدم من المتأخر، سواء أكان الحادثان أو احدهما من نوع العقود، أم من الارث أم من الجنايات، أم غير ذلك، فيدخل في القاعدة ما لو حصل عقدا بيع، أحدهما اجراه المالك الأصيل بنفسه مع عمر علي شي ء خاص من ممتلكاته، و الثاني أجراه وكيله في بيع ذلك الشي ء مع زيد، و لم يعلم أي العقدين متقدم ليحكم بصحته و أيهما متأخر ليحكم بفساده؟ و هكذا كل حادثين يرتبط عدم تأثير أحدهما بتقدم الآخر عليه مع فرض أنه ليس في البين دلائل تدل علي وقوع الحادثين في لحظة واحدة، أو سبق أحدهما علي الآخر، فليست مسألة الغرقي و غيرهم مسألة مستقلة بذاتها، و انما هي من جزئيات قاعدة عامة. لذلك نري المجتهدين من فقهاء الشيعة الامامية صرفوا الكلام قبل كل شي ء الي القاعدة نفسها. و بيان حكمها، و بعد هذا تكلموا عن ميراث الغرقي و غيرهم، و ان حكمهم هل هو ححكم القاعدة العامة أو أن هناك ما يوجب استثناء حكم الغرقي عن القاعدة، و لا ريب أن تحرير البحث علي هذا النحو أجدي نفعا، و أكثر فائدة.

و حيث ان معرفة هذه القاعدة تتوقف علي معرفة أصلين آخرين يتصلان اتصالا وثيقا بها، لذلك نختصر الكلام عنهما بمقدار ما تدعو الضرورة لمعرفة القاعدة المقصودة بالذات، علي انهما لا يقلان عنها نفعا. و الاصلان هما أصل عدم وقوع الحادث الذي شك في وقوعه، و أصل تأخر الحادث الذي علم وقوعه.



[ صفحه 238]




العلم و المشيئة


التوحيد 146، ب 11، ح 16: حدثنا علي بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رحمةالله، قال: حدثنا محمد بن أبي عبدالله الكوفي، عن محمد بن إسماعيل البرمكي، عن الحسين بن الحسن، عن بكر بن صالح، عن علي بن أسباط، عن الحسن بن الجهم،....

عن بكير بن أعين، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: علم الله و مشيئته هما مختلفان أم متفقان؟ فقال:

العلم ليس هو المشيئة، ألا تري أنك تقول: سأفعل كذا إن شاء الله، و لا تقول: سأفعل كذا إن علم الله، فقولك: إن شاء الله دليل علي أنه لم يشأ، فإذا شاء كان الذي شاء كما شاء، و علم الله سابق للمشيئة.


من أدب القرآن


بصائرالدرجات 537، ح 2: حدثنا الهيثم النهدي، عن محمد بن عمر بن يزيد، عن يونس، عن أبي يعقوب بن اسحاق بن عبدالله، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان الله تبارك و تعالي حصر عباده بآيتين من كتابه: أن لا يقولوا حتي يعلموا، و لا يردوا ما لم يعلموا، ان الله تبارك و تعالي يقول: ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب أن لا يقولوا علي الله الا الحق.

و قال: بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يأتهم تأويله.


للقبر كلام


[فروع الكافي 1 / 242 - 241، ح 1: محمد بن يحيي، عن محمد بن الحسين، عن عبدالرحمن بن أبي هاشم، عن سالم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...].

ما من قبر الا و هو ينطق كل يوم ثلاث مرات: أنا بيت التراب، أنا بيت البلاء، أنا بيت الدود.

قال: فاذا دخله عبد مؤمن قال: مرحبا و أهلا، أما و الله لقد كنت أحبك و أنت تمشي علي ظهري فكيف اذا دخلت بطني؟! فستري ذلك.

قال: فيفسح له مد البصر، و يفتح له باب يري مقعده من الجنة.

قال: و يخرج من ذلك رجل لم تر عيناه شيئا قط أحسن منه فيقول: يا عبدالله ما رأيت شيئا قط أحسن منك.

فيقول: أنا رأيك الحسن الذي كنت عليه و عملك الصالح الذي كنت تعمله.



[ صفحه 103]



قال: ثم تؤخذ روحه فتوضع في الجنة حيث رأي منزله، ثم يقال له: نم قرير العين، فلا يزال نفحة من الجنة تصيب جسده يجد لذتها و طيبها حتي يبعث.

قال: و اذا دخل الكافر قال: لا مرحبا بك و لا أهلا، أما و الله لقد كنت أبغضك و أنت تمشي علي ظهري، فكيف اذا دخلت بطني، ستري ذلك.

قال: فتضم عليه فتجعله رميما و يعاد كما كان، و يفتح له باب الي النار فيري مقعده من النار.

ثم قال: ثم انه يخرج منه رجل أقبح من رأي قط.

قال: فيقول: يا عبدالله من أنت؟ ما رأيت شيئا أقبح منك!

قال: فيقول: أنا عملك السيي ء الذي كنت تعمله، و رأيك الخبيث.

قال: ثم تؤخذ روحه فتوضع حيث رأي مقعده من النار، ثم لم تزل نفحة من النار تصيب جسده فيجد ألمها و حرها في جسده الي يوم البعث، و يسلط الله علي روحه تسعة و تسعون تنينا تنهشه ليس فيها تنين ينفخ علي ظهر الأرض فتنبت شيئا.


هؤلاء قتلة الحسين


تفسير العياشي 1 / 209، ح 165.

عن محمد بن الأرقط عن أبي عبدالله عليه السلام قال لي:

تنزل الكوفة؟

قلت: نعم.

قال: فترون قتلة الحسين عليه السلام بين أظهركم؟

قال: قلت: جعلت فداك ما بقي منهم أحد.

قال: فاذا أنت لا تري القاتل الا من قتل أو من ولي القتل، ألم تسمع الي قول الله: (قل قد جاءكم رسل من قبلي بالبينات وبالذي قلتم فلم قتلتموهم ان كنتم صادقين) فأي رسول قبل الذين كان محمد صلي الله عليه و آله و سلم بين أظهرهم ولم يكن بينه و بين عيسي رسول؟ انما رضوا قتل أولئك فسموا قاتلين.


ائمه اگر از چيزي سؤال شوند كه نمي دانند چه مي كنند؟


1- حمران از يكي از اصحابش روايت مي كند كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم، ايا ممكن است از چيزي سؤال شويد كه پاسخ آن را نمي دانيد؟

حضرت فرمود: بله ممكن است پيش بيايد؟

عرض كردم: در اين صورت چه مي كنيد؟

حضرت فرمودند: روح القدس به ما پاسخ را مي رساند. [1] .

2- حارث نضري گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اگر از امام - عليه



[ صفحه 211]



السلام - سؤالي شود كه جوابش را نمي داند از كجا مي داند؟

حضرت فرمود: در قلب او الهام يا در گوش او القاء مي شود (و از اين طريق از جواب آگاه مي شود).

و از حضرت صادق - عليه السلام - سؤال شد: اگر از امام سؤال شد چگونه و از كجا پاسخ مي دهد؟

فرمود: از طريق الهام يا القاء در گوش و گاهي يا از هر دو طريق (از جواب آگاه مي شود). [2] .


پاورقي

[1] بصائر الدرجات: 133، بحارالأنوار: ج 25 ص 55 ح 16.

[2] امالي ابن الشيخ: 260، بحارالأنوار: ج 26 ص 18 ح 3.


حديث 235


3 شنبه

من بري ء من الشر نال العز.

هر كه از بدي پاك شد به عزت و سربلندي رسيد.

تحف، ص 316


اقبال الجبال اليه


ثاقب المناقب: عن الحسن بن عطية، قال: كان أبو عبدالله عليه السلام واقفا علي الصفا، فقال له عباد البصري: حديث يروي عنك. قال: و ما هو؟ قال: قلت: ان حرمة المؤمن أعظم من حرمة هذا البيت. قال: قد قلت ذلك، ان المؤمن لو قال لهذه الجبال: أقبلي، أقبلت. قال: فنظرت الي الجبال قد أقبلت، فقال لها: علي رسلك اني لم أردك [1] .


پاورقي

[1] الثاقب في المناقب: ص 421 ح 6.


عقل كامل


انساني كه داراي عقل كامل و سالم است، داراي مشخصات زير مي باشد:

1. در برابر آفريدگار جهان خاضع و فروتن است؛

2. به اعتقادات مذهبي خويش يقين كامل دارد؛

3. سكوت اختيار مي كند، مگر در جايي كه مورد سخن گفتن عاقلانه باشد و بتواند سخن نيكو بگويد. از فرمايشات امام صادق عليه السلام كه مي فرمايند:

«كمال العقل في ثلاث: التواضع لله، و حسن اليقين، و الصمت الا من خير». [1] .

كمال عقل در سه چيز است: تواضع براي خدا، يقين نيكو و خاموشي جز از سخن خوب.


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 1، ص 131.


في مجال العرفان و السر و الحكمة


و نجد في مدرسة العرفان و السر و الحكمة وجوها متميزة، كجابر بن يزيد الجعفي [1] ، و أبي حمزة الثمالي [2] الذي روي عن الامام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام أنه قال في شأنه: «أبوحمزة الثمالي في زمانه كلقمان في زمانه». [3] .

محمد أمين الأميني الشيرازي

«پور اميني»

يوم عرفة سنة 1422 ه.ق

ثم تصحيح و مقابلة الكتاب ليلة الأربعين 1423 ه. ق


پاورقي

[1] جابر بن يزيد الجعفي.. ثقة جليل، صاحب الأسرار و الكرامات، و له المنزلة العظيمة و المرتبة الكريمة، و يشهد لذلك روايات الكشي في مدحه و جلالته و كراماته، و الأقوي أنه مات سنة 166. انظر: مستدركات علم الرجال 105:2 / 2410.

[2] ثابت بن دينار، أبوحمزة الثمالي، كوفي، ثقة، جليل بالاتفاق.. من أصحاب السجاد و الباقر و الصادق و الكاظم صلوات الله عليهم، له كتاب: النوادر، و كتاب الزهد، و كتاب تفسير القرآن، كما قاله الشيخ و النجاشي،.. مات سنة خمسين و مائة.. له احتجاج مع قتادة فقيه أهل البصرة.. كان يجلس في مسجد الكوفة و حوله جماعة من الشيعة فقهاء يسمعون و يتفقهون و يتعلمون منه. انظر: مستدركات علم الرجال 79:2 / 2323.

[3] رجال الكشي: 203 / 357؛ رجال ابن داود: 396؛ رجال العلامة الحلي: 29.


من هو أبوحنيفة؟


هو [1] النعمان بن ثابت أبوحنيفة التيمي الكوفي مولاهم ، عده الشيخ الطوسي في رجاله من أصحاب الصادق عليه السلام .

و قال الذهبي:روي عن أبي جعفر الباقر [2] .

و قال [3] ابن النديم في فهرسته:انه كان خزازا بالكوفة ، وجده زوطي من موالي تيم الله بن ثعلبة ، و هو من أهل كابل .

و قال [4] ابن حبان في « المجروحين »:

النعمان بن ثابت أبوحنيفة الكوفي ، صاحب الرأي ، يروي عن عطاء و نافع ، كان مولده سنة ثمانين في سواد الكوفة ، و مات أبوحنيفة سنة خمسين و مائة ببغداد ، و قبره في مقبرة الخيزران ، و كان رجلا جدلا ظاهر الورع لم يكن الحديث صناعته ،



[ صفحه 616]



حدث بمائة و ثلاثين حديثا مسانيد ما له في الدنيا غيرها ، أخطأ منها في مائة و عشرين حديثا ، اما أن يكون أقلب اسناده أو غير متنه من حيث لا يعلم ، فلما كثر خطؤه علي صوابه استحق ترك الاحتجاج به في الأخبار .

و من جهة اخري لا يجوز الاحتجاج به لأنه كان داعيا الي الارجاء ، و الداعية الي البدع لا يجوز أن يحتج به عند أئمتنا قاطبة .

هذا رأي ابن حبان [5] في أبي حنيفة .

لا شك أن ابن حبان وقع في صراع مع الأحناف ، و كاد لهم و كادوا له في كل مكان تواجدوا به ، و هذا هو التعليل الوحيد لتحامله علي أبي حنيفة ، هذا التحامل الذي دفعه الي أن يصنف فيه كتابين مطولين من أطول كتبه ، فقد صنف كتاب علل مناقب أبي حنيفة و مثالبه في عشرة أجزاء ، و كتاب علل ما استند اليه أبوحنيفة في عشرة أجزاء .

و قال [6] ابن حبان:أخبرنا علي بن عبدالعزيز الأبلي ، قال:حدثنا عمرو ابن محمد ، عن أبي البختري ، قال:سمعت جعفر بن محمد يقول:اللهم انا ورثنا هذه النبوة عن أبينا ابراهيم خليل الرحمن ، و ورثنا هذا البيت عن أبينا اسماعيل ابن خليل الرحمن ، و ورثنا العلم عن جدنا محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، فاجعل لعنتي و لعنة آبائي و أجدادي علي أبي حنيفة .

و قال ابن حبان:جاء رجل الي أبي حنيفة فقال:ما تقول في من أكل لحم



[ صفحه 617]



الخنزير ؟ فقال:لا شي ء عليه .

و قال أبوحنيفة:لو أن رجلا عبد هذا البغل تقربا بذلك الي الله جل و علا لم أر بذلك بأسا .

قال يوسف بن أسباط:رد أبوحنيفة علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أربعمائة حديث أو أكثر .

و قال أبوحنيفة:لو أدركني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لأخذ بكثير من قولي [7] .

و قال أبوحنيفة:اذا لف الرجل علي احليله حريرة ثم أولجه في قبل امرأة أجنبية لم يكن زانيا .

فلذا [8] روي عن الصادق عليه السلام أنه قال:في مثل هذه القضايا و شبهه تحبس السماء ماءها و تمنع الأرض بركاتها .


پاورقي

[1] رجال الطوسي:325 ، الرقم 23.

[2] تأريخ الاسلام ، الذهبي وفيات ( 160 - 141 ) ، ص 306.

[3] فهرست ابن النديم:284 ، الفن الثاني من المقالة السادسة ، دار المعرفة - بيروت.

[4] المجروحين لابن حبان 61:3.

[5] ابن حبان:من علماء أهل السنة ، كان يميل الي مدرسة الشافعي ، بل ان الشافعية يعدونه من رجال مذهبهم.

[6] المجروحين لابن حبان 73:3.

[7] المجروحين ؛ لابن حبان 65:3.

[8] سفينة البحار 348:1.


دعاؤه في يوم الجمعة


«يا من يرحم من لا يرحمه العباد، و يا من يقبل من لا تقبله البلاد، و يا من لا يحتقر أهل الحاجة اليه، و يا من لا يخيب الملحين عليه، و يا من لا يجبه بالرد أهل الدالة عليه، و يا من يجتبي صغير ما يتحف به، و يشكر يسير ما يعمل له، و يا من يشكر بالقليل، و يجازي بالجليل، و يا من يدني من دنا منه، و يا من يدعو الي نفسه من أدبر عنه، و يا من لا يغير النعمة، و لا يبادر بالنقمة، و يا من يثمر الحسنة حتي ينميها، و يتجاوز عن السيئة حتي يعفيها، انصرفت الآمال دون مدي كرمك بالحاجات، و امتلأت بفيض جودك أوعية الطلبات، و تفتحت دون بلوغ نعتك الصفات، فلك العلو الأعلي فوق كل عال، و الجلال و الأمجد فوق كل جلال، كل جلال عندك صغير، و كل شريف في





[ صفحه 600]



جنب شرفك حقير، خاب الوافدون علي غيرك، و خسر المتعرضون الا لك، وضاع الملمون الا بك، و أجدب المنتجعون الا من انتجع فضلك، بابك مفتوح للراغبين، وجودك مباح للسائلين، و اغاثتك قريبة من المستغيثين، لا يخيب منك الآملون، و لا ييأس من عطائك المتعرضون، و لا يشقي بنقمتك المستغفرون، رزقك مبسوط لمن عصاك، و حلمك متعرض لمن ناواك، عادتك الاحسان الي المسيئين، و سنتك الابقاء علي المعتدين، حتي لقد غرتهم أناتك عن الرجوع، و صدهم امهالك عن النزوع، و انما تأنيت به ليفيئوا الي أمرك، و أمهلتهم ثقة بدوام ملكك، فمن كان من أهل السعادة ختمت له بها، و من كان من أهل الشقاوة خذلته بها، كلهم صائرون الي حكمك، و امورهم آيلة الي أمرك، لم يهن علي طول مدتهم سلطانك، و لم يدحض لترك معاجلتهم برهانك، حجتك قائمة لا تدحض، و سلطانك ثابت لا يزول، فالويل الدائم لمن جنح عنك، و الخيبة الخاذلة لمن خاب منك، و الشقاء الأشقي لمن اغتربك».


ابو النمير


أبو النمير مولي الحارث بن المغيرة النصري، وقيل النضري.



[ صفحه 112]



محدث إمامي، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. روي عنه محمد بن سنان، وعامر بن كثير، ويونس بن يعقوب.

المراجع:

شرح مشيخة الفقيه 21. منهج المقال 395. توضيح الاشتباه 315. تنقيح المقال 3: قسم الكني 36. معجم رجال الحديث 22: 64. جامع الرواة 2: 420.


سميدع الهلالي


سميدع الهلالي، وجاء في بعض كتب العامة سميدع بن واهب الجرمي،

البصري. إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 217. تنقيح المقال 2: 69. معجم رجال الحديث 8: 307 و 308. نقد الرجال 163. توضيح الاشتباه 179. جامع الرواة 1: 387. مجمع الرجال 3:



[ صفحه 101]



172. منهج المقال 175. خلاصة تذهيب الكمال 137. تهذيب التهذيب 4: 239. تقريب التهذيب 1: 333. الجرح والتعديل 2: 1: 326.


محمد بن سويد الهمداني


محمد بن سويد الهمداني، الوابصي، وقيل القابضي، وقيل الوابشي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 290. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 167. جامع الرواة 2: 129. مجمع الرجال 5: 232.