بازگشت

سفارش حضرت موسي بن جعفر به هشام بن حكم در وصف عقل


در پايان شرح حال هشام، سفارش حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام به او در وصف عقل را كه مشتمل بر مواعظ و پندهاي ارزشمند و حقايق ارجمندي است، از كتاب تحف العقول، براي مزيد استفاده خوانندگان عزيز ذكر مي شود:

حضرت موسي بن جعفر (ع) به هشام فرمود: همانا خداوند تبارك و تعالي صاحبان فهم و خرد را در كتابش مژده داده و فرمود: «فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوالالباب» [1] - پس تو اي پيامبر، آن بندگانم را كه هر سخن را بشنوند آنگاه نيكوتر را پيروي نمايند يا نيكوتر پيروي كنند مژده ده. آنانند كه خداوند ايشان را هدايت نموده و به حقيقت رسانده است و هم آنانند صاحبان خرد -

اي هشام! خداوند عزوجل به وسيله عقل حجت خويش را بر مردم تمام كرده و بيان حق را به آنان ايفاء كرده و آنان را به ربوبيت خويش به وسيله ادله راهنمايي نموده و فرموده است: «والهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم ان في خلق السموات و الارض و اختلاف



[ صفحه 456]



الليل و النهار و الفلك التي تجري في البحر بما ينفعل الناس و ما انزل الله من السمآء من مآء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السمآء و الارض لايات لقوم يعقلون» [2] - و خداوند شما خداوندي است يكتا، نيست خدايي مگر او كه بخشاينده و مهربان است، به راستي در آفرينش آسمان ها و زمين و دگرگونيهاي شب و روز و كشتيهايي كه براي انتفاع خلق در ميان دريا پيش مي رود و باراني كه خدا از آسمان فروفرستاد تا به آن زمين را پس از مردگي اش زنده كرد و از همه جنبندگان در زمين پراكنده ساخت و تغيير جهت بادها و ابر رام دشه بين آسمان و زمين (در همه اين امور) براي گروهي كه مي انديشند نشانه هايي (بر دانش و توانايي آفريننده) است -

اي هشام! به تحقيق كه خداي عزوجل امور نامبرده را از اين جهت كه نيازمند به مدبر مي باشند دليل معرفت خود قرار داده و فرموده است: «و سخر لكم الليل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره ان في ذلك لايات لقوم يعقلون» [3] - شب و روز و خورشيد و ماه را براي شما مسخر ساخت و ستارگان آسمان به فرمانش تسخير شدگانند، بي گمان در اين كار نشانه هاي قدرت خدا براي گروهي كه امور را با خرد بسنجند پديدار است - و فرموده است: «حم و الكتاب المبين انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون» [4] - حم (رمزي از رموز قرآن يا اشاره به دو اسم حميد و مجيد يا رحمان و رحيم خدا) سوگند به كتاب روشن بيان و روشنگر كه ما آن را به زبان عربي قرار داديم شايد شما در فهم آن تعقل كنيد - و فرموده است: «و من اياته يريكم البرق خوفا و طمعا و ينزل من السمآء مآء فيحيي به الارض بعد موتها ان في ذلك لايات لقوم يعقلون» [5] - و يكي از نشانه هاي قدرت الهي همان نيروي برق است كه شما را هم از صاعقه عذاب مي ترساند و هم به رحمت باران آسمان كه زمين را پس از مرگ زنده مي كند اميدوار مي سازد. راستي در اين كار نشانه هايي است براي گروهي كه مي انديشند -



[ صفحه 457]



اي هشام! پس خداوند جهان خردمندان را پند داد و به آخرت تشويقشان نمود و فرمود: «و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الآخرة خير للذين يتقون افلا تعقلون» [6] و زندگي دنيا جز بازيچه كودكان و هوسراني بي خردان چيزي نيست و هر آينه خانه آخرت براي پرهيزكاران نيكوتر است، آيا باز هم نمي انديشيد؟ - و فرمود: «و ما اوتيتم من شي ء فمتاع الحيوة الدنيا و زينتها و ما عندالله خير و ابقي افلا تعقلون» [7] - تمامي نعمت هاي دنيوي كه به شما داده شده متاع بي ارزش زندگاني دنيا و زينت آن است، و آنچه نزد خداست براي شما بهتر و پايدارتر است، آيا باز هم نمي انديشيد؟ -

اي هشام! سپس نابخردان را كه راجع به عذاب خدا انديشه نمي كنند بيم داد و فرمود: «ثم دمرنا الاخرين و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون» [8] - پس (از نجات لوط و اهلش) بقيه را هلاك ساختيم و شما مردم همواره هر صبح و شام بر ويرانه سرزمين آنان عبور مي كنيد آيا باز چشم عبرت نمي گشاييد و عقل را به كار نمي اندازيد؟ -

اي هشام! آن گاه بيان نمود كه خرد به همراه دانش است و فرمود: «و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون» [9] - ما اين مثالها را براي همه مردمي مي زنيم، ليكن جز دانشمندان كسي در آنها تعقل نمي كند -

اي هشام! سپس كساني را كه تعقل نمي كنند نكوهش كرد و فرمود: «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا اولو كان اباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون» [10] - و چون به كافران گفته شود آنچه را كه خدا فروفرستاده است پيروي نماييد پاسخ دهند كه ما پيرو كيش پدران خود خواهيم بود، آيا دستور خرد چنين است كه در صورتي كه پدران ايشان از خرد بي بهره و هيچ گاه راه نيافته باشند باز پيروي آنان روا باشد؟ - و فرمود: «ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون» [11] - همانا بدترين جانوران نزد



[ صفحه 458]



خدا كساني هستند كه (از شنيدن و گفتن حرف حق) كر و لال مي باشند و در آيات الهي انديشه مي نمايند - و فرمود: «و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله قل الحمدالله بل اكثرهم لا يعلمون» [12] - اگر از كافران بپرسي آن كيست كه آسمانها و زمين را آفريده است همانا پاسخ دهند خداست. بگو: پس سپاس و ستايش هم خاص خداست، ولي بيشترشان نمي دانند -

اي هشام! سپس اكثريت بي خرد را مورد نكوهش قرار داد و فرمود: «و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله» [13] - و اگر از اكثريت مردم روي زمين پيروي كني تو را از راه خدا گمراه خواهند ساخت - و فرمود: «و لكن اكثرهم لا يعلمون» [14] - ليكن بيشترشان نمي دانند - و نيز فرمود: «و اكثر هم لا يعقلون» [15] و بيشترشان تعقل نمي كنند -

اي هشام! آن گاه اقليت را ستوده و فرمود: «و قليل من عبادي الشكور» [16] - و كمي از بندگانم سپاسگزارند - و فرمود: «و قليل ما هم» [17] - و چه كم اند آنان (كه ايمان دارند و كار شايسته مي كنند) - و نيز فرمود: «و ما امن معه الا قليل [18] - و جز اندكي از مردم به نوح ايمان نياوردند -

اي هشام! سپس خداوند جهان به نيكوترين وجهي از صاحبدلان و خردمندان ياد كرده و آنان را به بهترين زيورها آراسته و فرموده: «يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب» [19] - حكمت مي دهد هر كه را بخواهد و آنكه حكمت داده شود خير فراوان بدو داده شده و آگاهي نمي يابند مگر صاحبان خردها -



[ صفحه 459]



اي هشام! همانا خدا از عقل تعبير به قلب نموده و فرموده: «ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب» [20] - به درستي كه در اين (هلاكت پيشينيان) پند و تذكري است براي آن كه دلي (عقل) دارد - و نيز از عقل تعبير به حكمت نموده و فرموده: «و لقد اتينا لقمان الحكمة» [21] - و به تحقيق لقمان را حكمت (فهم و عقل) داديم -

اي هشام! همانا لقمان به پسرش گفت: در مقابل حق فروتن باش تا خردمندترين مردم باشي. فرزند عزيزم همانا دنيا درياي ژرفي است كه خلقي بسيار در آن غرقه گشته اند، (اگر از اين دريا نجات مي خواهي) بايد كشتي پرهيزكاري را انتخاب كني كه پر از ايمان، بادبانش توكل، ناخدايش عقل، راهنمايش دانش، و سكانش شكيبايي باشد.

اي هشام! هر چيزي را نشاني است و نشان خردمند انديشه است و نشان انديشه خاموشي است. و براي هر چيز مركبي است و مركب خردمند فروتني است. و براي ناداني ات همين بس كه مرتكب كاري شوي (و بر مركبي سورا شدي) كه از آن نهي شده اي.

اي هشام! اگر در دستت گردويي باشد و مردم گردوي تو را مرواريد خوانند با آنكه خود مي داني گردوست از گفتارشان سودي نبري، و اگر در دستت مرواريدي باشد و مردم مرواريدت را گردو نامند با اينكه مي داني مرواريد است از سخن ايشان زياني نبيني.

اي هشام! خدا پيامبران و رسولانش را به سوي بندگانش نفرستاد مگر براي آنكه از رهگذر فرامين او خردمند شوند. پس هر كه دعوت پيامبران را بهتر اجابت نمايد معرفتنش نسبت به خدا نيكوتر است، و هر كه معرفتش نسبت به فرمان خدا بهتر باشد خردمندتر است، و هر كه خردمندتر باشد مقامش در دنيا و آخرت بلندتر است.

اي هشام! از طرف خدا بر هر بنده فرشته اي مأمور است و مهارش را دارد كه اگر فروتني نمايد او را بلند گرداند و اگر بزرگي فروشد او را پست سازد.

اي هشام! خداوند را بر مردم دو حجت است: حجت آشكار و حجت نهان؛ حجت آشكار رسولان و پيامبران و امامانند و حجت نهان خردهاست.

اي هشام! راستي خردمند كسي است كه حلال، او را از سپاسگزاري باز ندارد و حرام، بر شكيبايي او چيره نشود.

اي هشام! هر كس سه چيز را بر سه چيز مسلط سازد چنان است كه هواي نفسش را در نابود كردن عقل خود ياري كرده است: آنكه پرتو فكرش را به آرزوي درازش تاريك



[ صفحه 460]



كند؛ و شگفتيهاي حكمتش را به گفتار بيجا و بيهوده نابود گرداند؛ و نور عبرت و پندپذيري خود را به خواهشهاي نفساني خاموش نمايد. اين چنين كسي به هواي نفس براي نابود كردن عقلش كمك كرده است؛ و هركس عقل خويش را نابود سازد، دين و دنياي خود را تباه ساخته است.

اي هشام! چگونه در پيشگاه خدا كردارت پاكيزه و مقبول باشد با اينكه عقلت را از فرمان پروردگارت بازداشته اي و آن را مغلوب خواهشهاي نفساني قرار داده اي.

اي هشام! صبر بر تنهايي نشانه قوت عقل است، پس هركس عقلش به نور معارف رباني نيرومند شود، از اهل دنيا و دنيا طلبان دوري گزيند و به آنچه نزد خداست رغبت نمايد؛ و خدا در وحشت انيس او و در تنهايي يا او و در تنگدستي بي نيازي او و در بي خويش و تباري عزيز كننده او باشد.

اي هشام! آفرينش بندگان براي طاعت خداوند است، و نجات آنان جز به طاعت، و طاعت وي جز به دانش به دست نيايد، و دانش به آموزش حاصل شود، و آموزش به نيروي عقل وابسته است؛ و دانش را بايد از عالم رباني آموخت، و شناخت آن عالم رباني به عقل حاصل شود.

اي هشام! كردار اندك خردمند در پيشگاه خداوند پذيرفته و دو چندان است، و كردار بسيار از نادانان و هواپرستان مردود است.

اي هشام! همانا خردمند با داشتن فهم و حكمت به كم (ضروريات زندگي) دنيا خشنود است و به كم از حكمت، همراه با تمامي لذائذ دنيا، خشنود نيست و از اين رو تجارت خردمندان سودمند است.

اي هشام! اگر به ضروريات زندگي اكتفا كني كمترين متاع دنيا تو را كافي است و چنانچه ضروريات زندگي تو را بي نياز نسازد هيچ چيز دنيا تو را كافي نيست.اي هشام! همانا خردمندان از زوايد و تجملات زندگي چشم پوشيدند تا چه رسد به گناهان، با اينكه ترك زوايد زندگي از فضائل اخلاقي و ترك گناه از وظائف بندگي است. [22] .



[ صفحه 461]



اي هشام! همانا خردمندان به دنيا بي رغبتند و به آخرت مشتاق؛ زيرا دانستند كه دنيا خواهان است و خواسته و آخرت هم خواهان است و خواسته، پس هر كس كه خواهان آخرت باشد دنيا از پي او رود تا نصيبش را به طور كامل از دنيا برگيرد و هر كس كه خواهان دنيا باشد آخرت در پي او باشد تا مرگش در رسد و دنيا و آخرتش را تباه سازد.

اي هشام! هر كه بدون مال بي نيازي خواهد و آسايش دل از درد حسد جويد و سلامتي در دين طلبد بايد كه با تضرع و زاري از خدا بخواهد كه عقلش را كامل گرداند؛ چه هر كه عقلش كامل شود به مقدار احتياج از دنيا اكتفا كند و هر كس به قدر احتياج از دنيا اكتفا كند بي نياز گردد، و كسي كه اكتفا به مقدار ضرورت ننمايد هرگز به بي نيازي نرسد.

اي هشام! خداوند بزرگ و عزيز از گروهي شايسته حكايت فرموده كه ايشان، چون دانستند كه دل ها از راه حق منحرف مي شوند و به كوري و سرنگوني مي گرايند، از خدا تقاضا كردند: «ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب» [23] - پروردگارا پس از هدايت، دل هاي ما را از راه راست برمگردان و ما را از طرف خود رحمتي بخشاي؛ زيرا كه تويي بس بخشاينده - همانا از خدا نمي ترسد كسي كه از رهگذر دستورات او خردمند نگردد، و كسي كه از رهگذر دستورات او خردمند نگردد دلش از معرفت ثابتي كه وسيله بينايي او نسبت به حقايق باشد محروم است، و كسي به حقيقت معرفت نمي رسد مگر آنكه كردارش گواه گفتارش و نهانش برابر آشكارش باشد؛ زيرا خداوند بر عقل و معرفت پنهان دليلي جز ظاهر انسان كه گوياي باطن اوست قرار نداده است.

اي هشام! بارها اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود: هيچ وسيله اي براي پرستش خدا بهتر از عقل نيست و تا چند خصلت در كسي نباشد عقلش كامل نشده است: كفر و شر از وي پديد نيايد؛ رشد و خوبي از وي اميد رود؛ مازاد بر ضرورت از اموال خويش را در راه خدا بخشش كند؛ از پرگويي و سخنان نابجا خودداري نمايد؛ بهره او از دنيا همان قوتش باشد؛ در تمام دوران زندگي از دانش سير نشود؛ خواري و ذلت در راه خدا را از عزت و شرافت در نزد غير خدا خوشتر دارد؛ تواضع را از بزرگي و اشرافيت دوست تر دارد؛ نيكي و احسان اندك ديگران را بسيار شمارد و احسان بسيار خود را اندك حساب نمايد؛ و همه مردم را از خود بهتر شمارد و خود را از همه بدتر شمارد، و اين صفت سرچشمه تمام خيرات و امور ديني است.



[ صفحه 462]



اي هشام! هر كس راستگو باشد عملش خوب و پاكيزه باشد. و هر كس داراي نيت نيك باشد روزي اش فزوني يابد. و هر كس به برادران و خانواده خود نيكي نمايد عمرش دراز گردد.

اي هشام! به نابخران حكمت آموختن، ستم به آن و نابجا به كار بردن آن است. و از اهلش باز داشتن، ستم به آنان است.

اي هشام! چنانكه (نااهلان) حكمت را براي شما واگذاشته اند و شما هم دنيا را براي آنان واگذاريد.

اي هشام! آن را كه مردانگي و مروت نباشد دين نيست و آن را كه عقل نباشد مردانگي نيست. و براستي ارجمندترين مردم كسي است كه دنيا را براي خود منزلتي نداند. همانا براي بدنهاي شما بهايي جز بهشت نيست، پس آنها را به غير بهشت مفروشيد.

اي هشام! اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود: در صدر مجلس نمي نشيند مگر مردي كه داراي سه خصلت باشد: اول - هرگاه كه از وي چيزي پاسخ گويد. دوم - چون مردم از سخن درمانند او سخن گويد. سوم - نظريه اي كه صلاح جامعه باشد اظهار كند. پس كسي كه صدر مجلس را با نداشتن اين صفات اشغال كند احمق و بي خرد است [24] و حسن بن علي (ع) فرمود: حاجات خود را از اهلش بخواهيد. عرض شد: اي فرزند پيامبر اهلش كيانند؟ فرمود: كساني كه خداوند آنان را در كتابش به آيه: «انما يتذكر اولوا الالباب» [25] - تنها صاحبدلان پند گيرند - معرفي فرموده و ايشان خردمندانند و علي بن الحسين (ع) فرمود: همنشيني شايستگان، انسان را شايسته گرداند. و ادب و حسن خلق دانشمندان موجب فزوني عقل انسان گردد. و فرمانبرداري زمامداران عادل موجب كمال عزت شود. و بهره گيري از مال (با به جريان انداختن آن) نشان كمال مردانگي است. و راهنمايي مشورت خواه، اداي حق نعمت (عقل) است. و خودداري از آزا مردم نشان كمال



[ صفحه 463]



عقل و مايه آسايش تن در حال و آينده (دنيا و آخرت) است.

اي هشام! خردمند به كسي كه از تكذيبش بيمناك است چيزي نگويد، و از كسي كه مي ترسد او را محروم كند چيزي نخواهد، و آنچه را كه قادر به انجامش نيست وعده ندهد، و به چيزي كه اميدش مايه نكوهش و زحمت اوست اميد نبندد، و به كاري كه بترسد در آن درماند اقدام نكند. و اميرالمؤمنين (ع) بارها به يارانش سفارش مي كرد و مي فرمود: شما را توصيه مي كنم كه در آشكار و نهان از خدا بترسيد. و در حال خشنودي و خشم از راه عدل و انصاف عدول نكنيد. و در حال تنگدستي و بي نيازي از كسب و كار خودداري نماييد. و نسبت به كسي كه به شما بي مهري كند مهر ورزيد. و از كسي كه به شما ستم كند بگذريد. و به كسي كه شما را محروم نمايد عطا كنيد. بايد نگاه مشا عبرت، و خاموشي شما انديشه، و سخن شما ياد خدا، و سرشتتان سخاوت باشد؛ چه هيچ بخيلي به بهشت وارد نشود و هيچ سخاوتمندي به دوزخ نرود.

اي هشام! خدا رحمت كند آن كس را كه چنانكه شايد از خدا شرم دارد، پس سر و آنچه در آن است (از چشم و گوش و زبان و ساير حواس) و شكم و آنچه را كه در آن و پيوسته بدان است (از دست و پا و شهوت، از حرام) نگهداري نمايد، و به ياد مرگ و پوسيدن تن باشد، و بداند كه بهشت نتيجه تحمل سختي و ناملايمات و دوزخ زاييده پيروي از هواي نفس و هوس و شهوات است.

اي هشام! هر كه از هتك حيثيت و شرافت مردم خودداري كند، روز قيامت خداوند لغزشهاي او را ببخشايد. و هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند روز قيامت خشمش را از او باز دارد.

اي هشام! خردمند دروغ نگويد هر چند كه دروغ موافق ميلش باشد.

اي هشام! در نوشته اي كه به دسته شمشير پيامبر آويخته بود اين جملات ديده شد: سركش ترين مردم نسبت به خداوند كسي است كه جز زننده خود را بزند و جز كشنده خود را بكشد. و هر كس غير پييشواي دين خود را دوست داشته و به پييشوائي اش تن در دهد نسبت به ديني كه خدا بر پيغبرش (ص) نازل فرموده كافر باشد. و هر كس بدعت گذارد، يا بدعت گذاري را پناه دهد، خدايش روز رستاخيز هيچ توبه و فديه اي را از او نپذيرد.

اي هشام! برترين وسيله تقرب و نزديكي بنده به خدا، بعد از شناختن او، نماز و نيكي به پدر و مادر و ترك حسد و خودپسندي و فخر بر مردم است.

اي هشام! در انديشه آتيه خود باش و ببين كه چه روزي در پيش داري و براي آن روز پاسخ فراهم كن؛ زيرا كه تو بازداشت و مسئولي. از روزگار و اهلش پند گير؛ زيرا هر چند



[ صفحه 464]



روزگار طولاني است ولي براي تو كوتاه است. چنان عمل كن كه گويا پاداش عملت را مي بيني تا رغبتت در عمل زيادتر گردد. از اين رهگذر معرفتت نسبت به خدا بيشتر شود. در تحولات روزگار و حالات و احوال آن فكر كن؛ زيرا آينده مانند گذشته است، پس از گذشته پند گير و عبرت پذير. علي بن الحسين (ع) فرمود: آنچه در خاور و باختر از دريا و صحرا و كوه و دشت كه آفتاب بر آن مي تابد نزد دوستان خدا، و اهل معرفت به حق خدا، جز مانند سايه زودگذر چيزي نيست. سپس فرمود: آيا آزاد مردي نيست كه اين پس جويده و دهان زده (يعني دنيا) را به اهلش وانهد؟ براي جانهاي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به غير بهشت مفروشيد؛ زيرا كه هر از نعمت هاي خدا به دنيا قانع شود به چيز پستي خشنود شده است.

اي هشام! به راستي همه مردم ستارگان را مي بينند ولي استفاده از آن ها مخصوص كساني است كه از (علم نجوم و) مجاري و منازل آن ها اطلاع داشته باشند؛ شما هم حكمت را مي خوانيد ولي استفاده از آن مخصوص اشخاصي است كه آن را به كار بندند.

اي هشام! همانا مسيح (ع) به حواريين گفت: اي بندگان بد! از بلندي درخت خرما مي ترسيد و خار و زحمت بالا رفتن به درخت خرما را در نظر مي آوريد ولي پاكيزگي ميوه و مافع آن را فراموش مي كنيد. همچنين به ياد زحمت كار آخرت و عبادت مي افتيد به نظر شما مدت آن طولاني مي آيد ولي فوايد شكوفه ها و ميوه هاي عبادت را كه نعمت هاي آخرت است فراموش مي كنيد. اي بندگان بد! گندم را پاك و پاكيزه مي كنيد و خوب آردش نماييد تا طعم آن را دريابيد و خوراكش گوارا باشد، همچنين ايمان را خالص و كامل گردانيد تا شيريني آن را بيابيد و از عاقبتش سود بريد. من به راستي مي گويم: اگر در شب تاري چراغي را كه با قطران مي سوزد پيدا كنيد از آن استفاده مي كنيد و بوي تعفن قطران مانع از استفاده شما نمي شود، همچنين شايسته است براي شما كه حكمت را در نزد هر كه يافتيد بگيريد و عمل نكردن گوينده و بي رغبتي وي به آن، شما را از آموختن باز ندارد. اي بندگان دنيا! به راستي به شما مي گويم كه شما به شرافت آخرت نمي رسيد مگر به ترك آنچه دوست داريد. پس توبه از گناهان را به فردا ميفكنيد؛ زيرا تا فردا، شب و روزي مانده و ممكن است مرگ شما در اين مدت فرارسد. به راستي مي گويم: كسي كه بدهكار نباشد آسوده تر از كسي است كه وامي به گردن دارد هر چند كه وامش را نيك بپردازد، همچنين كسي كه گناهكار نباشد غمش كمتر و آسوده تر از كسي است كه گناه كند هر چند گناهكار را در نظر خالص نمايد. و همانا گناهان كوچك و خرد از دام هاي شيطان است كه گناهان را در نظر شما حقير و پست جلوه دهد تا انباشته و افزون گردد و شما را فراگيرد. به راستي مي گويم: همانا مردم در



[ صفحه 465]



زمينه حكمت دو دسته اند: دسته اي حكمت را به گفتار خويش استوار و به كردار خويش تصديق كرده اند، و دسته ديگر آن را به گفتار خود استوار و با رفتار بد خويش به تباهي آن برخاسته اند چه بسيار ميان اين دو دسته فاصله است. خوشا به حال دانشمنداني كه كردارشان موافق گفتارشان باشد و بدا به حال دانشمنداني كه به گفتار اكتفا كنند. اي بندگان بد! ملازم خانه هاي خدا باشيد (و آني از پرستش او غفلت ننماييد) و دلهاي خود را خانه پرهيزكاري قرار دهيد، و آن را پناهگاه شهوات نسازيد و همانا ناشكيباترين فرد شما كسي است كه علاقه او به دنيا بيشتر و شكيباترين شما بر بلا كسي است كه زهدش نسبت به دنيا بيشتر است. اين بندگان بد! همچون باز رباينده و روباه مكار و گرگ غدار و شير درنده نباشيد و چنانكه اين جانوارن با شكار خود رفتار مي نمايند شما با مردم رفتار نكنيد، برخي را برباييد و پاره اي را بفريبيد و بعضي را غدر كنيد. براستي به شما مي گويم: همچنانكه كسي برونش سالم و درونش فاسد باشد سود نبيند، تنهاي شما نيز كه ظاهرش خوشايند شماست، با تباهي دل هاي شما، براي شما سودمند نباشد. شمارا چه سود كه بشره و ظاهر خود را پاك كنيد و دلتان ناپاك باشد. به مانند غربالي نباشيد كه آرد خوب را بيرون دهد و نخاله را نگاه دارد؛ شما هم حكمت را از دهان خود بيرون ريخته، و كينه و دغلي در سينه تان باقي بماند. اي دنياپرستان! شما همانند چراغي مي باشيد كه خود را مي گدازد و ديگران را روشن مي سازد. اي بني اسرائيل! در مجالس دانشمندان حضور يابيد هر چند با سر زانو برويد (يا به دو زانو جلوس كنيد) زيرا خداوند دلهاي مرده را به نور حكمت زنده گرداند چنان كه زمين مرده را به باران تند زنده مي سازد.

اي هشام! در انجيل نوشته شده: خوشا به حال كساني كه به يكديگر رحم مي كنند ايشان روز قيامت مشمول رحمت پروردگارند. خوشا به حال كساني كه بين مردم اصلاح مي كنند ايشان روز قيامت مخصوص به قرب پروردگارند. خوشا به حال كساني كه دلهايشان پاكيزه است ايشانند پرهيزكاران روز قيامت. خوشا به حال فروتنان در دنيا كه در قيامت بر تخت هاي پادشاهي برآيند.

اي هشام! كم گويي حكمت بزرگ است پس بر شما باد به خاموشي؛ زيرا كه آرامش نيكو موجب كمي گناه و سبكباري انسان است. با شكيبايي حلم را نگاه داريد. راستي خداوند عزيز و بزرگ كسي را كه بيجا زياد بخند و بيهوده به تكاپو پردازد دشمن دارد. و بر زمامداران لازم است كه، مانند شبان، از رعيت خود غفلت نكنند و به آنان بزرگي نفروشند. چنان كه در آشكار از مردم شرم مي كنيد در نهان هم از خداوند شرم نماييد. و بدانيد كه حكمت گمشده مؤمن است، پس بر شما باد به كسب دانش پيش از آن كه از دست



[ صفحه 466]



شما برود؛ و از دست رفتن آن پنهان شدن دانشمندي است كه ميان شماست.

اي هشام! آنچه را نمي داني يادگير و آنچه را مي داني به نادانان بياموز. دانشمند را براي دانشش بزرگ شمار و با او ستيزه مكن، و نادان را براي ناداني اش كوچك شمار ولي او را از خود مران بلكه او را به خود نزديك كن و به وي دانش بياموز.

اي هشام! هر نعمتي كه شكرش را به جا نياوري چون گناهي است كه مسئول آني. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خدارا بندگاني است كه ترس وي دلهاي آنان را شكسته و زبانشان را بسته با اينكه ايشان سخنوران و دانشمنداني هستند كه در راه خدا با كردارهاي پاك پيشروند. به نظر آنان عبادت هر چند زياد باشد كم جلوه مي كند و خود را به عبادت كم قانع نمي سازند. خود را بدتري مردم مي دانند با اينك زيرك و نيكوكارند.

اي هشام! حيا از ايمان است و ايمان موجب بهشت است، و بي شرمي از جفاست و جفاكاري موجب دروغ است.

اي هشام! سخنگويان بر سه قسمند: سودبرنده، سالم، و هلاك شونده. اما سودبرنده آن كسي است كه در سخن گفتن به ياد خدا باشد. اما سالم آن كسي است كه خاموشي اختيار كند. و ما هلاك شونده آن كسي است كه سخنان باطل گويد. همانا خداوند بهشت را بر هر بد زبان هرزه گوي بي شرمي كه باك ندارد از اينكه هر چه بخواهد بگويد و هر چه بخواهند در حق او گويند حرام كرده است، و ابوذر رضي الله عنه مي گفت: اي دانشجو! همانا اين زبان كليد خير و شر اشت، پس چنانكه به كيسه طلا و نقره ات مهر مي زني به دهانت مهر بزن.

اي هشام! چه بد بنده اي است بنده دو و دو زبان كه در حضور برادرش او را ثناي بي حد گويد و در غيابش از او بدگويي كند، نسبت به نعمت و ثروت او حسد ورزد، و هنگامي كه گرفتار شود او را ياري نكند. همانا زود رس ترين پاداش خير و خوبي، پاداش احسان به بندگان خداست و زود رس ترين كيفر، كيفر ستمكاري است. و همانا بدترين بندگان كسي است كه از همنشيني اش براي بد زباني اش دوري كني. و آيا جز سخن زشت چيزي مردم را به آتش مي اندازد؟ و از نيكي اسلام شخص، ترك امور بيهوده است.

اي هشام! تا انسان بيم و اميد از خدا نداشته باشد مؤمن نيست، و انسان داراي بيم و اميد نخواهد بود مگر آنكه براي آنچه از آن ترسد و آنچه بدان اميد دارد كاري انجام دهد.

اي هشام! خداوند بزرگ و عزيز فرمايد: سوگند به عزت و جلالت و عظمت و قدرت و نورانيت و رفعت مكانم، هر بنده اي كه خواست مرا بر هواي نفس خويش مقدم دارد روح بي نيازي به او بخشم و آخرت را وجهه همت او قرار دهم و وسايل معاش او را فراهم سازم و



[ صفحه 467]



آسمان ها و زمين را ضامن روزي او قرار دهم و خودم برايش پشت تجارت هر تاجري باشم (سود او را به او برسانم).

اي هشام! خشم كليد بدي است، و كامل ترين مؤمنان از جهت ايمان خوشخوترين آنان است. و در صورت معاشرت با مردم، اگر مي تواني فقط با كسي معاشرت كن كه از جهت بخشش نسبت به او بالا دست باشي.

اي هشام! با مردم مدارا كن چه مدار نيك و بد رفتاري شوم است. همانا مدارا و نيكي و خوشخويي شهرها را آباد مي كند و روزي را مي افزايد.

اي هشام! فرموده خداوند: «هر جزاء الاحسان الا الاحسان» [26] - آيا پاداش نيكي جز نيكي است؟ - شامل هر فرد اعم از مؤمن و كافر و نيكوكار و بد كار است، پس بر هر كسي لازم است كه نيكي را به نيكي پاداش دهي. و بايد پاداش تو بيش از احسان نيكي كننده باشد تا بر او برتري داشته باشي؛ زيرا اگر پاداشت برابر باشد چون نيكي كننده پيش قدم بوده فضيلت آغاز كردن احسان مخصوص اوست.

اي هشام! براستي دنيا چون ماري است كه ظاهرش نرم و لطيف و در درونش زهر كشنده است؛ مردان خردمند از آن بيم دارند و كودكان ميل دارند كه آن را به دست گيرند.

اي هشام! بر طاعت خداوند شكيبا باش و از نافرماني او خودداري كن؛ زيرا كه دنيا يك ساعت بيش نيست؛ چه برگذشته شادي و اندوه اثر ندارد و از آينده هم خبر نداري، پس ساعتي را كه در آن هستي غنيمت شمار تا (روز جزا) ديگران به حالت حسرت برند.

اي هشام! دنيا چون آب دريا است كه هر چه تشنه از آن بياشامد و بر تشنگي اش بيفزايد تا او را به قتل رساند.

اي هشام! از تكبر بپرهيز؛ چه هر كس كه در دلش به اندازه سنگيني دانه اي تكبر باشد وارد بهشت نشود. بزرگ مخصوص خداست و هر كه در آن چه مختص اوست به ستيز برخيزد خداوند او را به صورت در آتش افكند.

اي هشام! از ما نيست كسي كه هر روز به حساب خود نرسد تا اگر كار نيك كرده است افزونش كند و اگر كار بد انجام داده است از خدا آمرزش خواهد و به سوي او باز گردد.

اي هشام! دنيا براي مسيح (ع) به صورت زن كبود چشمي جلوه كرد، مسيح (ع) به او فرمود: چند شوهر كرده اي؟ گفت: بسيار. فرمود: آيا همه تو را طلاق گفتند؟ گفت: نه،



[ صفحه 468]



بلكه همه را كشتم. مسيح (ع) فرمود: واي بر شوهران زنده ات كه چگونه از گذشتگان عبرت نمي گيرند.

اي هشام! چراغ تن چشم است كه اگر نوراني باشد تمام بدن از نورش استفاده مي كند. همانا جراغ روح عقل است كه هرگاه بنده خردمند باشد خداي خود را مي شناسد؛ و چون به پروردگارش شناسا شد در دينش بينا مي گردد، و اگر خدايش را نشناسد دينش بر جا نمان. و چنانكه تن بدون جان بر پا نمي شود دين هم جز به نيت راست برپا نخواهد شد و نيت راست جز به عقل وجود پيدا نمي كند.

اي هشام! همانا زراعت در زمين نرم رويد نه در سنگ سخت، همچنين حكمت در دل فروتن ريشه دواند نه در دل متكبر سركش؛ زيرا خداوند فروتني را ابزار و وسيله عقل، و تكبر را ابزار و وسيله جهل قرار داده است. نداني كه هر كس سر به سوي سقف فراز دارد سرش بشكند و كسي كه سر فرود آورد در سايه آن محفوظ ماند و بهره مند گردد، همچنين كسي كه براي خدا تواضع نكند خدايش پست گرداند و كسي كه براي او تواضع كند خدايش رفعت بخشد.

اي هشام! چه بسيار زشت است نيازمندي پس از بي نيازي، و گناه پس از پرستش؛ و زشت تر آنكه پارسايي پس از مدتها عبادت ترك پرستش گويد.

اي هشام! زندگي فقط براي كسي خوب است كه شنونده پندپذير و دانشمند گويا باشد.

اي هشام! ميان بندگان چيزي برتر از خرد پخش نشده است. خواب خردمند دانا برتر از شب بيداري نادان است. فرستادگان خدا خردمند بودند به طوري كه عقل آنان از تمام كوشش كوشش كنندگان در راه حق و طاعت برتر بوده است. و هر بنده اي فرايض خدا را فقط به نيروي عقل به جا مي آورد.

اي هشام! رسول خدا (ص) فرود: چون مؤمن را خاموش ديديد به او نزديك شويد؛ زيرا او با خاموشي حكمت القاء مي كند (يا به حكمت مي رسد). مؤمن كم گو و پر كار است، و منافق پر گو كم كار است.

اي هشام! خداوند به داود (ع) وحي نمود كه به بندگان بگو عالم شيفته دنيا را بين من و خود واسطه قرار ندهند تا آنان را از ياد من و راه دوستي ام و مناجاتم باز دارد؛ آنان راهزانان بندگان من اند، كمترين كيفر ايشان آن است كه شيريني محبت و مناجاتم را از دلهايشان برگيرم.

اي هشام! هر كه خود را بزرگ شمارد فرشتگان آسمان و زمين لعنتش كنند و هر كه



[ صفحه 469]



به برادرانش بزرگي فروشد و بر آنان گردن فرازي كند با خدا ضديت كرده (آنچه حق او نيست ادعا كرده) و هر كه چيزي را كه حق او نيست ادعا كند به راه ناصواب رفته است.

اي هشام! خداوند به داود (ع) وحي فرمود كه اي داود! يارانت را از دوستي شهوتها برحذر دار و بيم ده؛ زيرا كساني كه دلبستگي به شهوتهاي دنيا دارند در اثر حجاب شهوت از قرب من محرومند.

اي هشام! از تكبر بر دوستان من و گردن فرازي به دانشت بپرهيز؛ چه در اين صورت خدا بر تو خشم گيرد، آن گاه هيچ يك از دنيا و آخرت تو را سودمند نيفتد. و در دنيا مانند كسي باش كه در خانه عاريت منزل گرفته و فقط در انتظار كوچ است.

اي هشام! همنشيني دينداران شرافت دنيا و آخرت است. و مشورت با خردمند خيرخواه ميمنت و بركت و رشد و موفقيت از جانب خداست، پس هرگاه خردمند خيرخواهي تو را راهنمايي كند از مخالفتش بپرهيز؛ چه مخالفت با او موجب هلاكت است.

اي هشام! جز با خردمندان آميزش نداشته باش و از ديگران همچنان كه از درندگان خطرناك مي گريزي بگريز. براي عاقل شايسته است كه چون كاري انجام دهد شرم دارد ازاينكه غير خدا را در آن شريك سازد؛ چه خدا يگانه منعم اوست. و چون دو كار براي تو پيش آيد كه نداني كدام يك به خير و صواب نزديك تر است، بنگر كدام يك موافق هواي نفس توست پس با آن مخالفت كن؛ چه غالبا آنچه مخالف هواي نفس است به صواب نزديك تر است. مبادا حكمت را به دست آري و در ناداني قرارش دهي (حكمت را به ناشايستگان و نابخردان بياموزي). هشام گويد: به آن حضرت عرض كردم: اگر مردي از من درخواست كرد كه به او حكمت بياموزم و ليكن استعداد فراگرفتن آن را نداشته باشد، با او چگونه رفتار كنم؟ فرمود: از در نصيحت با او ملاطفت كن و چنانچه از او دلتنگي مشاهده كردي خود را در معرض گرفتاري قرار مده. و از رد و اعتراض متكبران بپرهيز، چه دانش آموختن به كسي كه از خواب غفلت بيدار نمي شود و از مستي هشيار نمي گردد مايه خواري دانش است. عرضه داشتم: اگر خردمند جوياي حكمت نيابم چه كنم؟ فرمود: از اين موقعيت استفاده كن كه از گرفتاري گفتار و فتنه بزرگ اعتراض، بر كنار و سالم مي ماني. و بدان كه خداوند فروتنان را به اندازه فروتني شان رفعت نبخشد بلكه به اندازه عظمت و بزرگواري خود درجه آنان را بالا برد. و به بيمناكان به اندازه بيم آنان امنيت ندهد بلكه به اندازه غم ايشان شادي ندهد بلكه به اندازه مهرباني و مرحمت خود آنان را شاد گرداند. تو را چه گمان است به خداي مهرورز و مهرباني كه با آزار كننده هاي دوستانش دوستي كند تا چه رسد به



[ صفحه 470]



كساني كه براي او، و در راه او، آزار كشند. و چه گمان مي بري نسبت به خداي توبه پذير و مهرباني كه توبه دشمنانش را مي پذيرد تا چه رسد به كسي كه رضاي او را جويد و در راه او دشمني مردم را برگزيند.

اي هشام! هر كه دنيا دوست شد ترس آخرت از دلش برود. و هر بنده اي كه خدايش دانش دهد سپس دنيا دوست تر شود جز دوري از خدا چيزي نيفزايد و خشم خدا بر وي افزون گردد.

اي هشام! به حقيقت خردمند كسي كه آنچه را كه طاقت بر آن ندارد واگذارد. چه بسيار كه درستي و ثواب، در مخالفت هواي نفس است. و هر كه را آرزو دراز است كردار بد باشد.

اي هشام! اگر مسير اجل را مي ديدي از آرزو غفلت مي كردي.

اي هشام! از طمع بپرهيز و بر تو باد به نوميدي از آنچه در دستهاي مردم است، و طمع خود را از مخلوقات ببر؛ چه طمع كليد خواري و ربوده شدن خرد و نابود گشتن مروت و لكه دار شدن آبرو و رفتن دانش است. و بر تو باد به تمسك به ذيل عنايت حق و توكل بر او. و با نفست جهان كن تا از هوسش برگرداني؛ چه اين جهاد مانند جهاد با دشمن بر تو واجب است. هشام گويد: به آن حضرت عرض كردم: با كدامين دشمن جهاد واجب تر است؟ فرمود: جهاد با آن دشمني كه به تو نزديك تر، و متجاوزتر و زيانبارتر است، و دشمني اش با تو بيشتر و با نزديكي به تو شخصش از تو پنهان تر است، و آنكه دشمنان را بر تو برانگيزد، و آن دشمني كه واجد اين صفات مي باشد شيطاني است كه مأمور وسوسه دلهاست؛ پس سخت با او دشمن باش. و شكيبايي او در مبارزه براي نابود كردنت از شكيبايي تو در مبارزه با وي بيشتر نباشد؛ چه اگر و متمسك به ذيل لطف و عنايت حق باشي او در عين نيرومندي اش ناتوانتر و در عين شدت شر و بدي زيانش كمتر است. و هر كه اعتصام به خدا جودي به صراط مستقيم هدايت شود.

اي هشام! هر كه را خداوند به سه چيز گرامي دارد به درستي كه درباره او لطف فرموده است: عقلي كه او را از پيروي هواي نفس نگهداري كند؛ دانشي كه رنج ناداني را از او دور كند؛ توانگريي كه او را از ترس فقر ايمن سازد.

اي هشام! از اين دنيا و اهلش بر حذر باش، چه مردم دنيا چهار گونه اند: مردي كه هم آغوش هواي نفس خويش است و به سوي نابودي پيش مي رود. دانشجويي كه هر چه دانشش بيشتر شود تكبر و خود نمايي اش بيشتر شود و دانش خود را وسيله برتري جويي بر زير دستانش قرار دهد. عابد ناداني كه ديگران را از نظر عبادت كوچك شمارد و دوست



[ صفحه 471]



دارد كه تعظيمش كنند. بينا و دانا و عارف به راه حقي كه قيام به آن را دوست دارد اما درمانده يا مغلوب است و در نتيجه نمي تواند به آنچه مي داند قيام و اقدام نمايد و بدين سبب اندوهناك و غمگين است، پس او بهترين اهل زمان خود و وجيه ترين خردمندان عصر خويش است.

اي هشام! عقل و لشكرش و جهل و لشكرش را بشناس تا از هدايت شدگان باشي. هشام گويد: عرض كردم: قربانت گردم، ما نمي شناسيم مگر آنچه را كه شما به ما بشناسانيد. فرمود: اي هشام! همانا خداوند عقل را آفريد و او نخستين مخلوق از روحانيان بود كه از نور خدا در سمت راست عرش پديد آمد. پس به او فرمود: روي گردان؛ روي گردانيد. سپس فرمود: روي آور؛ روي آورد. آن گاه خداي جل وعز فرمود: تو را مخلوقي بزرگ آفريدم و بر تمامي آفريده هايم گرامي داشتم. سپس جهل را از درياي تلخ تيره آفريد (آفرينشي تبعي، همچون پديدار گشتن ظلمت در اثر خلقت نور) و به او فرمود: روي گردان؛ روي گردانيد. سپس فرمود: روي كن؛ روي نكرد. آن گاه به او فرمود: گردن كشي كردي؟ پس او را لعنت كرد. سپس براي عقل 75 لشكر قرار داد. هنگامي كه جهل، گرامي داشت و عطاي خدا را نسبت به عقل ديد دشمني او را در دل گرفت و عرضه داشت: پروردگارا! اين هم مخلوقي است مانند من، وي را آفريدي و گرامي داشتني و نيرومند ساختي و من ضد او هستم و در برابر او تواني ندارم، مرا هم مانند او داراي لشكر كن. خداي تبارك و تعالي فرمود: آري، مي دهم ولي اگر پس از آن مرا نافرماني كني تو را با لشكرت از جوار رحمتم بيرون سازم. جهل عرض كرد: راضي شدم. پس خداوند به جهل هم 75 لشكر عطا فرمود: و لشكرهايي كه به عقل (و جهل) عنايت كرد از اين قرار است:

خير و نيكي كه وزير عقل است و ضد آن شر و بدي كه وزير جهل است:

ايمان و كفر

تصديق حق و تكذيب آن [27] .

اخلاص و نفاق [28] .

اميدواري و نا اميدي

عدل و داد، و جور و ستم

خشنودي، و قهر و خشم

سپاسگزاري و ناسپاسي

بي طمعي و طمع [29] .

توكل به خدا و حرص



[ صفحه 472]



مهرباني و خشونت

دانش و ناداني

پارسايي و رسوايي

زهد و رغبت به دنيا

نرمش و تندخويي

ترس از خدا و بي باكي

فروتني و تكبر

آرامي و شتابزدگي

بردباري و بي خردي

سكوت و بيهوده گي

گردن نهادن و گردنكشي

تسليم و تجبر [30] گذشت و كينه توزي

رحم و سنگدلي [31] .

يقين و شك

شكيبايي و بي تابي

چشم پوشي و انتقام

بي نيازي و نيازمندي

تفكر [32] ، و غفلت و بي فكري

حفظ و فراموشي

پيوستن و گسستن رشته محبت

قناعت و آز

مواسات، و دريغ و خودداري

دوستي و دشمني

وفا و بي وفايي

طاعت و معصيت

خضوع و سركشي

سلامت و مبتلا بودن

هوشمندي و كم هوشي

معرفت و انكار

سازگاري و اظهار دشمني

يكرنگي و نيرنگ

پرده پوشي و پرده دري

نيكي به والدين و نافرماني

حقيقت و تسويف [33] .

معروف و منكر

تقيه و پنهانكاري، و افشاء

انصاف و ظلم [34] .

خودداري و حسد

پاكيزگي و ناپاكي

شرم و بي شرمي

ميانه روي و اسراف [35] .

آسايش و رنج

آساني و سختي

امنيت و آشوب

اعتدال و فزون طلبي

حكمت و هوس

وقار و سبكي

سعادت و شقاوت

توبه و اصرار بر گناه

مراقبت و سهل انگاري

دعا و استنكاف

نشاط و كسالت

شادي و اندوه

الفت و جدايي

سخاوت و بخل

خشوع و خودبيني

حفظ گفتار و سخن چيني

آمرزش خواهي و مغرور شدن

زيركي و حماقت [36] .



[ صفحه 473]



اي هشام! تمام اين صفات نيك جز در پيامبر يا وصي او يا مؤمني كه خداوند دلش را براي ايمان آزموده جمع نشود. اما بقيه مؤمنين برخي از جنود عقل را دارند تا وقتي كه عقلشان كامل گردد و از جنود جهل رها شوند، آن گاه در بلندترين پايه با پيامبران و اوصياي ايشان باشند. خداوند ما و شما را به طاعتش موفق گرداند. [37] .


پاورقي

[1] سوره زمر، آيه 18.

[2] سوره بقره، آيات 163 و 164.

[3] سوره نحل، آيه 12.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 10 و 11) پس از اين آيه، آيات: 67 سوره غافر، 4 سوره جاثيه، 17 سوره حديد، و 4 سوره رعد نيز ذكر شده است.

[4] سوره زخرف، آيات 1 و 2 و 3.

[5] سوره روم، آيه 24.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 11) پس از اين آيه، آيات: 15 سوره انعام و 28 سوره روم ذكر شده است.

[6] سوره انعام، آيه 32.

[7] سوره قصص، آيه 60.

[8] سوره صافات، آيات 136 و 137 و 138.

- در نسخه اصلي اصول كافي (ج 1 ص 11) پس از اين، آيات: 34 و 35 سوره عنكبوت ذكر شده است.

[9] سوره عنكبوت، آيه 43.

[10] سوره بقره، آيه 170.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 11 و 12) پس از اين آيه، آيات: 171 سوره بقره، 42 سوره يونس، 44 سوره فرقان، 14 سوره حشر، و 44 سوره بقره ذكر شده است.

[11] سوره انفال، آيه 22.

[12] سوره لقمان، آيه 25.

[13] سوره انعام،آيه 116.

[14] سوره انعام، آيه 37.

[15] سوره مائده، آيه 103.

[16] سوره سباء، آيه 13.

[17] سوره ص، آيه 24.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 12) پس از اين آيه، آيه 28 سوره غافر ذكر شده است.

[18] سوره هود، آيه 40.

[19] سوره بقره، آيه 269.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 12) پس از اين آيه، آيات: 7 و 190 سوره آل عمران، 19 سوره رعد، 9 سوره زمر، 29 سوره ص، 54 سوره غافر، و 55 سوره ذاريات نيز ذكر شده است.

[20] سوره ق، آيه 37.

[21] سوره لقمان، آيه 12.

[22] در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 14) پس از اين آمده است:

اي هشام! عاقل به دنيا و اهل دنيا نگريست، و دانست كه دنيا جز با زحمت دست ندهد، و به آخرت نگريست و دانست كه آن هم جز با زحمت به دست نيايد. پس با زحمت در جستجوي پاينده تر آن دو (آخرت) برآمد.

[23] سوره آل عمران، آيه 8.

[24] در اصول كافي (ج 1، ص 15) همين مطلب به صورت ديگر آمده است:

اي هشام! اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود: از جمله علامات عاقل اين است كه سه خصلت در او باشد: اول - چون از او پرسند جواب دهد. دوم - چون مردم از سخن درمانند او سخن گويد. سوم - رأيي اظهار كند كه به مصلحت همگان باشد. كسي كه هيچ يك از اين صفات را ندارد احمق است. و اميراالمؤمنين (ع) فرمود: در صدر مجلس نبايد نشيند مگر مردي كه اين سه خصلت يا يكي از آنها را داشته باشد، و كسي كه هيچ ندارد و در صدر نشنيد احمق است.

[25] سوره زمر، آيه 9.

[26] سوره رحمن، آيه 60.

[27] در روايت اصول كافي (ج 1، ص 16)، و خصال صدوق (ج 2، ص 143)، به نقل سماعة بن مهران، از امام صادق (ع) در بيان لشكر عقل و جهل، به جاي تكذيب، انكار ذكر شده است.

[28] در اصول كافي و خصال، به جاي نفاق، شوب به معناي ناصافي و خلط در گفتار و كردار ذكر شده است.

[29] در اصول كافي و خصال، طمع (و چشم داشت به رحمت الهي) جزء لشكر عقل، و بي طمعي و يأس (از رحمت خداوند) جزء لشكر جهل شمرده شده است.

[30] در اصول كافي، به جاي تجبر، ترديد ذكر شده است.

[31] در اصول كافي و خصال، رحمت و غضب ذكر شده است.

[32] در اصول كافي، به جاي تفكر، تذكر آمده است.

[33] در اصول كافي و خصال، به جاي تسويف، ريا ذكر شده است.

[34] در اصول كافي و خصال، به جاي ظلم، جانبداري باطل ذكر شده است.

[35] در اصول كافي و خصال، به جاي اسراف، عدوان و تجاوز از حد ذكر شده است.

[36] اگر چه در متن روايت تعداد جنود عقل و جهل هفتاد و پنج ذكر شده ليكن شماره آنچه بيان شد از هفتاد بيش نيست. اما در روايت اصول كافي (ج 1، ص 16 و 17) و خصال (ابواب هفتاد و بيشتر از آن)، بر اساس نقل سماعه از امام صادق (ع)، اضافاتي ديده مي شود كه از اين قرار است:حب و بغض، صدق و كذب، حق و باطل، امانت و خيانت، چالاكي و سستي، نماز و ضايع كردن آن، روزه و روزه خواري، جهاد و روگرداني از دشمن، حج و شكستن پيمان حج، خودپوشي و خودآرايي، در خدمت ائمه حق بودن و عصيان و شورش بر آنها، بركت و بي بركتي.

[37] تحف العقول، ص 425 - 404) چاپ اسلاميه) - بحارالانوار، ج 1، ص 159 - 132 و ج 78، ص 319 - 296.


بكاء الامام الصادق علي زيد الشهيد


علي مهزم بن أبي بردة الأسدي قال: دخلت المدينة - حدثان صلب زيد (رضي الله عنه) - قال: فدخلت علي أبي عبدالله (عليه السلام) فساعة رآني قال: يا مهزم ما فعل زيد؟

قال: قلت: صلب.

قال: أين؟

قال: قلت: في كناسة بني أسد.

قال: أنت رأيته مصلوبا في كناسة بني أسد؟

قال: قلت: نعم.

قال: فبكي حتي بكت النساء خلف الستور.

ثم قال: أما والله لقد بقي لهم عنده طلبة ما أخذوها منه بعد.

قال: فجعلت افكر و أقول: أي شي ء طلبتهم بعد القتل و الصلب؟

[قال]: فودعته و انصرفت، حتي انتهيت الي الكناسة فاذا أنه بجماعة، فأشرفت عليهم فاذا زيد قد أنزلوه من خشبته، يريدون أن يحرقوه قال: قلت: هذه الطلبة التي قال لي [1] .

و عن فضيل الرسان قال: دخلت علي أبي عبدالله (عليه السلام) بعد ما قتل زيد بن علي (رحمة الله عليه) فادخلت بيتا جوف بيت فقال لي: يا فضيل قتل عمي زيد؟

قلت: نعم جعلت فداك.

قال: رحمه الله، أما انه كان مؤمنا، و كان عارفا، و كان عالما،



[ صفحه 522]



و كان صدوقا، أما انه لو ظفر لوفي، أما انه لو ملك لعرف كيف يضعها.

قلت: يا سيدي ألا انشدك شعرا؟

قال: أمهل، ثم أمر بستور فسدلت، و بأبواب، ففتحت، ثم قال: أنشد فأنشدته:



لأم عمرو باللوي مربع

طامسة أعلامه بلقع



لما وقفت العيس في رسمه

و العين من عرفانه تدمع



ذكرت من قد كنت أهوي به

فبت و القلب شجي موجع



عجبت من قوم أتوا أحمدا

بخطة ليس لها مدفع



قالوا له لو شئت أخبرتنا

الي من الغاية و المفزع



اذا توليت و فارقتنا

و منهم في الملك من يطمع



فقال: لو أخبرتكم مفزعا

ماذا عسيتم فيه أن تصنعوا؟



صنيع أهل العجل اذ فارقوا

هارون فالترك له أودع



فالناس يوم البعث راياتهم

خمس فمنها هالك أربع



قائدها العجل و فرعونها

و سامري الامة المفظع



و مخدع من دينه مارق

أخدع [2] عبد لكع أوكع



و راية قائدها وجهه

كأنه الشمس اذا تطلع



قال: فسمعت نحيبا من وراء الستر.

فقال (عليه السلام): من قال هذا الشعر؟

قلت: السيد بن محمد الحميري.



[ صفحه 523]



فقال: رحمه الله... الي آخر الخبر [3] .

و عن حمزة بن حمران قال: دخلت الي الصادق جعفر بن محمد (عليه السلام) فقال لي: يا حمزة من أين أقبلت؟

قلت له: من الكوفة.

قال: فبكي (عليه السلام) حتي بلت دموعه لحيته.

فقلت له: يابن رسول الله مالك أكثرت البكاء؟

فقال: ذكرت عمي زيدا (عليه السلام) و ما صنع به فبكيت.

فقلت له: و ما الذي ذكرت منه؟

فقال: «ذكرت مقتله و قد أصاب جبينه سهم فجاءه ابنه يحيي فانكب عليه، و قال له: أبشر يا أبتاه فانك ترد علي رسول الله و علي و فاطمة و الحسن و الحسين (صلوات الله عليهم)، قال: أجل يا بني، ثم دعا بحداد فنزع السهم من جبينه، فكانت نفسه معه، فجي ء به الي ساقية تجري عند بستان زائدة، فحفر له فيها و دفن و أجري عليه الماء، و كان معهم غلام سندي لبعضهم، فذهب الي يوسف بن عمر من الغد فأخبره بدفنهم اياه، فأخرجه يوسف بن عمر فصلبه في الكناسة أربع سنين ثم أمر به فاحرق بالنار و ذري في الرياح، فلعن الله قاتله و خاذله، و الي الله (جل اسمه) أشكو ما نزل بنا أهل بيت نبيه بعد موته، و به نستعين علي عدونا، و هو خير مستعان» [4] .

و عن الفضيل بن يسار - في حديث له أنه دخل علي الامام الصادق (عليه السلام) - قال: فأقبل (عليه السلام) يبكي و دموعه تنحدر علي



[ صفحه 524]



ديباجتي خده كأنها الجمان ثم قال: يا فضيل شهدت مع عمي قتال أهل الشام؟

قلت: نعم.

قال: فكم قتلت منهم؟

قلت: ستة.

قال: فلعلك شاك في دمائهم؟

قال: فقلت: لو كنت شاكا ما قتلتهم.

قال [الفضيل]: سمعته و هو يقول: أشركني الله في تلك الدماء، مضي - والله - زيد عمي و أصحابه شهداء، مثل ما مضي عليه علي بن أبي طالب و أصحابه [5] .

و عن عبدالله بن سيابة قال - في حديث له أن الامام الصادق (عليه السلام) و صل اليه كتاب فيه خبر مقتل زيد فبكي (عليه السلام) - ثم قال: انا لله و انا اليه راجعون، عند الله تعالي أحتسب عمي، انه كان نعم العم، ان عمي كان رجلا لدنيانا و آخرتنا، مضي والله عمي شهيدا كشهداء استشهدوا مع رسول الله (صلي الله عليه و آله) و علي و الحسن و الحسين (صلوات الله عليهم) [6] .

و في كتاب كشف الغمة: قال الصادق (عليه السلام): لأبي ولاد الكاهلي: أرأيت عمي زيدا؟

قال: نعم رأيته مصلوبا، و رأيت الناس بين شامت حنق [7] ، و بين



[ صفحه 525]



محزوق محترق.

فقال: أما الباكي فمعه في الجنة، و أما الشامت فشريك في دمه [8] .

و عن عبدالرحمن بن سيابة قال: دفع الي أبوعبدالله الصادق جعفر بن محمد (عليهماالسلام) ألف دينار و أمرني ان اقسمها في عيال من أصيب مع زيد بن علي (عليه السلام) فقسمتها فأصاب عبدالله بن الزبير أخا الفضيل الرسان أربعة دنانير [9] .

و عن أبي سعيد المكاري قال: كنا عند أبي عبدالله (عليه السلام) فذكر زيد و من خرج معه، فهم بعض أصحاب المجلس يتناوله [10] فانتهره أبوعبدالله (عليه السلام) و قال: مهلا ليس لكم أن تدخلوا فيما بيننا الا بسبيل خير، انه لم تمت نفس منا الا و تدركه السعادة قبل أن تخرج نفسه و لو بفواق ناقة.

قال: قلت: و ما فواق ناقة؟

قال: حلابها [11] .

و عن الحسن بن علي الوشاء، عمن ذكره، عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: ان الله (عز ذكره) أذن في هلاك بني امية بعد احراقهم زيدا بسبعة أيام [12] .

و عن داود الرقي قال: سأل أباعبدالله (عليه السلام) رجل و أنا



[ صفحه 526]



حاضر عن قول الله: «عسي الله أن يأتي بالفتح أو أمر من عنده فيصبحوا علي ما أسروا في أنفسهم نادمين» [13] .فقال: أذن في هلاك بني اميه بعد احراق زيد بسبعة أيام. [14] .

و عن محمد بن علي الحلبي قال: قال أبوعبدالله (عليه السلام): ان آل أبي سفيان قتلوا الحسين بن علي (صلوات الله عليهما) فنزع الله ملكهم، و قتل هشام زيد بن علي فنزع الله ملكه، و قتل الوليد يحيي بن زيد (رحمه الله) فنزع الله ملكه، علي قتله ذرية رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) [عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين] [15] .


پاورقي

[1] أمالي الطوسي: ج 2 ص 284.

[2] في بحارالأنوار: أجدع.

[3] اختيار معرفة الرجال: ج 2 ص 569 ح 505. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 325.

[4] أمالي الصدوق: ص 321 ح 3.

[5] أمالي الصدوق: ص 286 ح 1.

[6] عيون اخبار الرضا: ج 1 ص 252 ح 6.

[7] الحنق: الغيظ. (مجمع البحرين).

[8] كشف الغمة: ج 2 ص 204.

[9] أمالي الصدوق: ص 275 ح 13.

[10] أي: بعض الحاضرين أن يقع فيه و يذكره بسوء، فزجره الامام (عليه السلام) و منعه.

[11] معاني الأخبار: ص 392 ح 39. و الحلاب: اللبن الذي تحلبه. و فواق ناقة: قدر ما بين الحلبتين (لسان العرب).

[12] الكافي: ج 8 ص 161 ح 165.

[13] سورة المائدة: آية 52.

[14] تفسير العياشي: ج 1 ص 325 ح 133.

[15] ثواب الأعمال: ص 261 ح 11.


بقاع پيشوايان اهل سنت در بقيع


تا اينجا پيرامون تعدادي از آثار و بقاع شناخته شده در بقيع، كه به شخصيتهاي مشترك اسلامي و مورد احترام در ميان همه گروههاي اسلامي بود و به وسيله وهابيان منهدم و تخريب گرديده، مطالبي نوشتيم و اينك با سه بقعه ديگر، كه در روي سه قبر متعلق به پيشوايان اهل سنت بنا گرديده بود و همانند ديگر بقاع به وسيله وهابيان منهدم شده اند آشنا مي شويم.

گفتني است كه اين قسمت از بحث، گذشته از بيان چگونگي اين سه بقعه در طول قرنها و تاريخ تخريب آنها، بيانگر اين بحث كلامي ـ فقهي نيز هست كه در مسأله ساختن بنا بر روي قبور شخصيتهاي ديني و علمي، همه مسلمانان؛ اعم از شيعه و سني همفكر و هم عقيده بوده اند و اين تنها گروه وهابيانند كه پس از قرنها پديد آمده و در مسائل متعدد اعتقادي؛ از جمله در اين مورد با مسلمانان به منازعه و مبارزه برخاستند و احياناً تصور نشود آنچه تا كنون از آثار در بقيع سخن گفته شده، به لحاظ اين كه بيشتر آنها متعلق به شخصيتهايي بوده كه براي شيعه بيش از ديگر مسلمانان مورد توجه بوده اند، بناچار اين آثار به وسيله آنان در طول تاريخ به وجود آمده است.

آري اين عقيده مشترك و استحباب ساختن بنا بر قبور بزرگان دين از ديدگاه فقه شيعه و اهل سنت را نه تنها در نقاط مختلف كشورهاي اسلامي مانند حرم امير مؤمنان و سيدالشهداء (عليه السلام) در نجف وكربلا ومانند حرم ابوحنيفه و احمد بن حنبل در بغداد و حرم و



[ صفحه 290]



ضريح امام شافعي در مصر مي توان ديد، بلكه در داخل بقيع و در كنار قبور ائمه و شخصيتهاي مذهبي شيعه نيزمي توان يافت. كه اينك به بيان اجمالي تاريخ اين بقاع مي پردازيم:


ثابت بن أسلم


البناني، القرشي، تابعي، سمع أنس، و عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد عليه السلام [1] .



[ صفحه 274]




پاورقي

[1] رجال الطوسي.


في رحاب الايمان


و حلل الامام أبوجعفر (ع) في احاديثه حقيقة الايمان، و مراتبه، تحدث عن صفات المتقين، و نعم الله عليهم، و غير ذلك، و هذا بعض ما أثر عنه.


لقمان حكيم از منظر امام صادق


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال حماد از لقمان و حكمت او فرمودند:

به خدا قسم كه حكمت، به سبب شرافت خانوادگي يا مال و ثروت يا زن و فرزند يا قدرت جسمي و يا زيبايي، به لقمان داده نشد. بلكه او مردي بود در كار خدا نيرومند و با نشاط، پارسا، خاموش و آرام، ژرف انديش و پر تفكر، تيزبين، پندآموز از عبرت ها . هرگز در روز نخوابيد، هيچ كس او را در حال قضاي حاجت يا شستشوي بدنش نديد؛ زيرا به شدت با حيا و ژرف انديش و مراقب حركات و سكنات خويش بود.

هرگز عصباني نشد. هرگز با كسي شوخي نكرد، هيچ گاه براي دست يافتن به چيزي از دنيا شاد نشد و براي از دست دادن چيزي از آن اندوهگين نگشت. زنان بسياري گرفت و فرزندان بسياري به دنيا آورد، اما بيشتر آنان پيش از او به سراي



[ صفحه 147]



آخرت شتافتند و او بر مرگ هيچ يك از آنان نگريست. هرگز از دو نفر كه با هم بحث يا كتك كاري مي كردند نگذشت، مگر اين كه آن دو را آشتي داد و با رفتن او با يكديگر دوست شدند. هرگز سخن نيكويي از كسي نشنيد، مگر آن كه معناي آن سخن و گوينده اصليش را از او پرسيد. با مردمان دانا و حكيم بسيار همنشيني مي كرد، بر قاضيان و پادشاهان و دولتمردان وارد مي شد و براي قاضيان از اين كه به چنان شغل خطرناكي گرفتار آمده اند، دلسوزي مي كرد و نسبت به پادشاهان و دولتمردان كه به سلطنت و قدرت دل بسته و از خداي بي خبر شده اند اظهار ترحم مي نمود.

او عبرت مي گرفت و عواملي را كه با آن بر نفس خود چيره آيد و به وسيله ي آنها با هوس خويش بجنگد و از شيطان دوري كند، مي آموخت. دلش را با انديشيدن مداوا مي كرد و نفسش را با عبرت ها. و به جايي سفر نمي كرد، مگر اين كه برايش سودمند باشد. اين چنين بود كه به او حكمت عطا گرديد و عصمت و مصونيت از گناه ارزانيش شد.

خداي تبارك و تعالي در نيمروزي كه چشم ها با خواب نيمروزي آرام گرفته بود، به دسته اي از فرشتگان دستور داد، به طوري كه لقمان صدايشان را بشنود و خودشان را ببيند، او را ندا دهند و بگويند:

اي لقمان، آيا مي خواهي خداوند تو را خليفه ي خود در زمين قرار دهد تا ميان مردم داوري كني؟ لقمان گفت: اگر خداوند مرا به اين كار فرمان دهد با جان و دل مي پذيرم؛ چون اگر او اين كار را با من بكند، خودش هم مرا كمك مي كند و نحوه ي داوري را تعليم مي دهد و از خطا نگهم مي دارد، ولي اگر انتخاب مرا به من واگذارد من كنج عافيت را اختيار مي كنم فرشتگان گفتند: اي لقمان، چرا اين حرف را زدي؟ گفت: زيرا داوري ميان مردم، از دشوارترين و پرفتنه و پر بلاترين منزلگاه هاي دين است. آدمي تنها مي ماند و كسي هم كمكش نمي كند و ظلم و



[ صفحه 148]



حق كشي از هر سو آن را در ميان دارد و كسي كه عهده دار اين منصب مي شود، از دو حال خارج نيست؛ اگر مطابق حق داوري كند در اين صورت جا دارد كه به سلامت رهد و اگر خطا كند راه بهشت را خطا پيموده است.

كسي كه در دنيا خوار و ناتوان باشد، در قيامت راحت تر مي تواند رئيس و آقا و ارجمند باشد و كسي كه دنيا را بر آخرت برگزيند، هر دوي آنها را مي بازد، چون دنيايش تمام مي شود و به آخرت هم نمي رسد.

امام عليه السلام فرمودند: فرشتگان از حكمت لقمان شگفت زده شدند و خداوند رحمان گفتار و منطق او را پسنديد. چون شب شد و لقمان به بستر خويش رفت، خداوند حكمت را بر وي نازل كرد و از سر تا پايش را غرق حكمت نمود و او همچنان در خواب بود و خداوند پوششي از حكمت بر وي پوشاند و وقتي بيدار شد حكيم ترين مردم روزگارش شده بود و ميان مردم مي آمد و سخنان حكيمانه مي گفت و حكمت منتشر مي كرد.

حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند: پس از آن كه حكم خلافت به لقمان داده شد و او آن را نپذيرفت خداوند به فرشتگان دستور داد و آنها خلافت را به داود عليه السلام پيشنهاد كردند و داود عليه السلام آن را پذيرفت، بدون آن كه شرطي را كه لقمان عليه السلام كرده بود بيان كند. پس خداوند خلافت در زمين را به داود عليه السلام داد و بارها در اين كار مبتلا و آزموده شد و هر بار دچار لغزش و خطا مي شد.

اما خداوند او را مي پذيرفت و مي بخشيد. لقمان عليه السلام زياد به ديدن داود عليه السلام مي رفت و با موعظه ها و سخنان حكيمانه و دانش بسيار خود او را اندرز مي داد و داود عليه السلام به او مي گفت: خوشا به حالت اي لقمان عليه السلام، حكمت به تو داده شد و به بلاي خلافت گرفتار نشدي، اما به داود عليه السلام خلافت داده شد و به كار داوري و فتنه گرفتار آمد.



[ صفحه 149]



حضرت امام صادق عليه السلام سپس آيه را تلاوت نمودند: (و آن گاه كه لقمان در مقام اندرز به فرزندش گفت: اي فرزندم، به خدا شرك نورز؛ زيرا كه شرك ستمي بزرگ است.) حضرت فرمودند: لقمان فرزند خود را به مطالبي پند و اندرز داد، تا جايي كه او پرورش يافت و رشد نمود.

اي حماد، از جمله اندرزهاي او به فرزندش اين بود كه گفت:

فرزندم، تو از همان روزي كه به دنيا آمدي پشت به دنيا و رو به آخرت كردي. پس، خانه اي كه به سويش در حركت هستي نزديك تر به توست از خانه اي كه در حال دور شدن از آن هستي. فرزندم، با دانايان همنشيني كن و زانو به زانوي آنان بزن، با آنان مجادله مكن كه در نتيجه، دانش خود را از تو دريغ كنند. از دنيا به قدر كفاف برگير و به كلي آن را دور مينداز تا در نتيجه سربار مردم نباشي و آن چنان هم به دنيا مپرداز كه به آخرتت زيان رساند. آن قدر روزه بگير كه از شهوت تو جلوگيري كند و چندان روزه مگير كه تو را از نماز بازدارد؛ زيرا نماز نزد خداوند محبوب تر از روزه است.

فرزندم، دنيا دريايي ژرف است كه مردمان بسياري در آن نابود شده اند. پس در اين دريا كشتي خود را ايمان قرار ده و بادبانش را توكل و ره توشه اش را تقواي خدا؛ اگر نجات يافتي كه به سبب رحمت و مهرباني خدا نجات يافته اي، و اگر هلاك شدي به سبب گناهان خودت هلاك شده اي.

فرزندم، اگر در خردسالي ادب آموختي، در بزرگسالي از آن بهره مند خواهي شد و كسي كه ادب را سرمايه و توانگري بداند، بدان اهتمام ورزد و كسي كه نسبت به ادب اهتمام ورزد، در راه آموختن آن خود را به رنج و زحمت اندازد و هر كه در راه آموختنش رنج برد، سخت در پس آن برآيد و هر كه سخت در پي ادب برآيد، به منافع آن برسد. پس، ادب را خوي و عادت خود گير؛ زيرا با اين كار جانشين گذشتگانت مي شوي و جانشين خود را سود مي رساني و اميدوار به تو اميد مي بندد



[ صفحه 150]



و بيمناك از صولت و ابهت تو مي رسد. زنهار كه در فراگرفتن ادب سستي و تنبلي كني و در طلب جز آن برآيي. اگر در امر دنيا شكست خوردي، مبادا در كار آخرت دچار شكست شوي. اگر تحصيل علم را از جايگاهش از دست دادي، بدان كه در كار آخرت شكست خورده اي. از روزها و شب ها و ساعات خود زماني را هم به تحصيل علم اختصاص بده؛ زيرا هيچ چيز مانند ترك علم، علم را ضايع نمي كند. هيچ گاه با افراد لجوج بحث علمي نكن. با افراد دانا هرگز به جدال مپرداز. با هيچ قدرتمندي دشمني مورز، با هيچ ستمگري همراهي و دوستي مكن، با هيچ گنهكار آلوده اي دوستي مكن و با هيچ شخصي كه متهم به گناه و فساد است، رفاقت مورز و دانش خود را مانند پوست گنجينه و پنهان كن.

فرزندم، از خداوند چنان بترس كه اگر در روز قيامت نيكي هاي جن و انس را با خود بياوري، باز بيم آن داشته باشي كه عذابت كند و به خداوند چنان اميدوار باش كه اگر روز قيامت با گناهان جن و انس بيايي، باز اميد به آمرزش او داشته باشي.

فرزند لقمان به او گفت: اي پدر، چگونه طاقت و گنجايش چنين چيزي را داشته باشم، حال آن كه مرا يك دل بيش نيست؟ لقمان به او فرمود: فرزندم، اگر دل مؤمن را بيرون آورند و آن را بشكافند، در آن، دو نور يافت مي شود: نوري از بيم و نوري از اميد. اگر اين دو نور با هم وزن شوند، هيچ يك به وزن ذره اي سنگين تر از ديگري نخواهد بود. كسي كه به خدا ايمان داشته باشد، آنچه را او باور كند، آنچه را خدا فرمان داده است به كار مي بندد و كسي كه فرمان خدا را به كار نبندد، گفته او را باور نكرده است. اين خلق و خوي ها هر يك گواه بر ديگري مي باشد.

پس، كسي كه صادقانه به خداوند ايمان بياورد، خالصانه و بي ريا براي خدا كار كند، صادقانه به خدا ايمان آورده است. و كسي كه از خدا اطاعت كند، از او مي ترسد و كسي كه از خدا بترسد، او را دوست هم دارد و كسي كه او را دوست بدارد، فرمانش را پيروي مي كند و كسي كه فرمان او را پيروي كند، مستوجب بهشت و



[ صفحه 151]



خشنودي خدا مي شود و كسي كه به دنبال خشنودي خدا نباشد، از خشم و ناخشنودي خدا هم باكي ندارد. پناه مي بريم به خدا از خشم و ناخشنودي او.

فرزندم، به دنيا اعتماد مكن و دلت را بدان مشغول مساز؛ زيرا خداوند هيچ آفريده اي نيافريده است كه در نظر او خوارتر از دنيا باشد. مگر نمي بيني كه نعمت هاي دنيا را پاداش مطيعان قرار نداده و بلاي آن را كيفر نافرمانان در نظر نگرفته است؟ [1] .


پاورقي

[1] تفسير علي بن ابراهيم: 2 / 162، تفسير الحكمه: ج 12، ح 19667.


زنبور عسل


فرمود اي مفضل در زنبور عسل تفكر كن كه چگونه با هم همكاري مي كنند و خانه مي سازند و عسل مي دهند - خانهاي مسدس آنها و دقت ريزه كاري آنها در اين مهندسي عجيب و شگفت آميز در نهايت شرافت و عزت نفس و درستي و صحت عمل است و همه اين لطيفه كاريها با بي سوادي و بي وقوفي او انجام مي شود - شكي نيست كه اين صنعت عجيب و اين مهندسي و اين محصول و مصنوع و اين سازمان و تشكيلات از زنبور نيست بلكه از صانع حكيم و خالق كريم است چنانچه در قرآن هم مي فرمايد به زنبور عسل وحي فرستاديم كه خانه خود را مسدس نمايد و از گلهاي پاك و منزه



[ صفحه 338]



شيره گيري كند و در خانه هاي موميائي مهندسي شده فروريزد و هرگاه زنبوري در روي گلي كه مسموم يا مضر باشد بنشيند پادشاه زنبوران كه در ايستگاه كندو ديده باني مي كند به سرعت مي فهمد و او را از قد دو نيم مي نمايد و يا للعجب كه زنبور عسل عمرش كوتاه ولي پادشاه آنها عمرش چندين برابر ساير زنبوران است.



زنبور عسل به لانه خويش

شش گوشه نموده خانه خويش



درباره اين حيوان و كندوهاي عسل و خانه هاي آن و طريق عمل اعجاب آميز آنها كتاب ها نوشته اند.


دليل ديگر


جابر در كتاب الرحمه خود باز چنين مي گويد:

قال لي سيدي يا جابر فقلت لبيك يا سيدي فقال هذه الكتب التي صنعتها جميعا و ذكرت فيها الصفه و فصلتها فصولا و ذكرت فيها من المذاهب و آراء الناس و ذكرت الابواب و خصصت كل كتاب...

مي گويد استاد و سيد و آقاي من فرموده اي جابر عرض كردم لبيك يا سيدي فرمود اين كتبي كه تو در آن عمل مي كني در آن فصولي بنويس و آراء و مذاهب را نقل كن و ابوابي براي آن بنويس - آنگاه مي گويد:

ثم وصفت كتبا كثيره في المعادن و العقاقير فتحير الطلاب

جابر اصولي كه امام عليه السلام براي او بيان فرموده بود به فصول و ابواب و عناوين خاصي تقسيم كرده و كتاب معادن - عقاقير - احجار و غيره را نگاشته و طلاب از كار او متحير مانده و او را به استغفار واداشته.

باز مي گويد من همه جريان كارم را خدمت استاد بزرگوارم عرض مي كردم مرا به يك عمل سهل و آساني هدايت فرموده و متذكر گرديد كه مردم ممكن است تو را تكفير در اين كار كنند.

فقلت يا سيداشرعلي، اي الباب اذكر فقال (ع) ما رايت لك بابا تماما مفردا الا رموزا مدغمه في جميع كتبك مكتوبة فيها فقلت له قد ذكرت في السبعين و اشرت اليه في كتب النظم و في كتاب الملك من الخمسائة و في كتاب صفة الكون و في كتب كثيرة من المائة و نيف فقال صحيح اذكرته من ذلك في اكثر كتبك غير انه مدغم مخلوط بغيره لا يفهمه الاالواصل و الواصل مستغن عن ذلك و لكن بحياتي يا جابر افرد فيه كتابا بالغا بالغا رمز و اختصر كثرة الكلام بما تضيف اليه كعادتك فاذاتم فاعرضه علي فقلت السمع والطاعه.

مدلول اين عبارت قريب بدين مضمون است كه گفتم اي استاد بزرگوار كتاب كدام يك از ابواب را اشاره كنم كه نشان مي دهد جابر مطالب را خوش طرح مي كرد و امام هر يك را



[ صفحه 359]



شرح و تفصيل مي داد امام عليه السلام فرموده هنوز باب تامي ننوشته اي و اين هم كه تدوين كرده اي به رموز و اسرار و مفاتيح حروف و اعداد است - عرض كردم در هفتاد باب از آن نقل كرده ام و تدوين و تنظيم آن را به نظر آن حضرت رساندم فرموده صحيح است اما اكثر آنچه نوشته اي مدغم و نامعلوم و مرموز است آنها كه واصل هستند و مي دانند احتياجي به اين اسرار و رموز ندارند آنها هم كه مبتدي هستند اين مفاتيح را نمي شناسند و نمي فهمند بهتر است تا من زنده هستم يك جلد كتاب ساده و بدون رمز و اسرار بنويسي كه قابل فهم همه باشد و همانطور كه عادت به نوشتن مطالب ساده داري اسرار و رموز را كنار بگذار تا از مشكل و غموض مبري باشد و همه بفهمند عرض كردم به چشم اطاعت مي كنم و روي دستورات آن حضرت پانصد رساله نوشتم.

از اين بيان معلوم مي شود كه به دستور امام ششم عليه السلام كه دستور سهل و ساده و آسان بود توضيح كامل داد و جابر دو نوع رسائل در فنون طب و طبيعي و كيميا نوشته يك نوع در هفتاد رساله كه با رموز و مفاتيح بوده و ديگر پانصد رساله كه ساده و قابل فهم بوده است و پس از آن توضيح رسائل واضح خود را نگاشته.

جابر در وضع تكوين و طبيعيات چنين مي نويسد: و يقول مخاطبا الصادق (ع) و حق سيدي ذكرت ما فيه كفاية و بلاغ و يقول في كتاب الاحجار و حق سيدي كشفت و اوضحت الطريق به جان استادم سوگند كه توضيح او مرا بر آن داشت كه رسائل خود را در كمال كفايت و رسائي بنويسم و چنين كردم.

و باز در كتاب احجار كه سنگ شناسي باشد مي گويد به حق سيدي قسم به جان استادم كه معلوم مي شود جابر ارادت بسيار به سزائي و علاقه ي تام به امام ششم داشته كه سوگند خود را به جان او و به حق او ياد مي كند و مي گويد در سنگ شناسي آنچه لازم توضيح و كشف مطلب بوده دادم.

جابر در اكثر كتب خود كه بيش از صد و دويست جلد ياد كرده اند از امام صادق عليه السلام نقل مي كند و سوگند به نام و حق او ياد مي كند و توضيح او را بيان نموده مي ايستد [1] و در موارد متعدده تيمنا نام امام را به تعظيم و تقدير ياد مي كند و طريق تدريس عميق استاد را نقل مي نمايد.



[ صفحه 360]



يك روز جابر از استاد خود مي پرسد يابن رسول الله اين علوم و فنون را از كجا تحصيل كردي فرمود از علم نبوت و از طريق امامت جدم به من ارث رسيده است.

ان كتبه و رسالته جاءت اليه عن علم النبوه عن طريق الامام الصادق فيقول في ذلك و من الخواص ان الوقت في وصول هذه الكتب اليك ان قرب فقد قرب الوقت الذي حدثناك به في الكتب التي فيها الفصول النبويه فاعلم ذلك و لا تيأسوا من روح الله انه لايييس من روح الله الا القوم الكافرون.

معلوم مي شود درس امام صادق براي جابر وقت خاصي بود و باز از اين عبارات استفاده مي شود كه زمان و مكان و طريقه خاص درس او غير از دروس سايرين بود و امام عليه السلام جابر را تشويق و ترغيب بفنون علمي خود مي كرده و مي فرموده مأيوس از الطاف خفيه الهي مباش كه نور علم و دانش در دل تو پرتوافكن گردد - و به او مي فرمود در قنوت نماز دعا كن از خدا بخواه كه نور علم را در دل تو بتابد.


پاورقي

[1] الامام الصادق ملهم الكيميا به نقل الامام الصادق و عصره و ارائه و فقهه ابوزهر چاپ مصر ص 248.


لعنت بر بيكاران


علامه مجلسي در خبري نقل مي كند كه مردي خدمت رسول خدا آمد از مسافري كه همسفر آنها بود حكايت مي كرد كه اعبد خلق است و ما پس از تو كسي به قوت عبادت او نديديم.

رسول خدا فرمود عبادت او چگونه بود؟ عرض كرد نمازش قطع نمي شد و روزه اش را به آبي افطار مي كرد و باز فردا روزه مي گرفت همه روزها به روزه و شب ها به نماز و عبادت اشتغال داشت.

پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: فمن كان يقوته و يقوم بكفايته پس كي زندگي و مخارج و مؤنه او را تكفل مي كند و وسايل معيشت او را فراهم مي كند؟!

گفتند ما براي او كار مي كرديم و طبح مي نموديم و مي خريديم و مي پختيم و مي شستيم و رفت و روب مي كرديم.

قال (ص) كلكم اعبد منه و قد جعل الله طلب الرزق علي الخلق كله من الانس و الطير و الهوام منهم بتعليم و منهم بالهام و اهل التحصيل و النظر يطلبونه باحسن وجه من السؤال و الاتكال و الخلا به و الخداع و الاحتيال و فيه خيركم من لم يكن كلا علي الناس.

حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود در اين صورت همه شماها برتر از او بوده ايد زيرا خداوند طلب رزق را براي تمام مخلوق واجب و فطري قرار داده آدم و طيور و هوام و غيره هر خزنده و درنده و پرنده به حكم طبيعت به دنبال رزق مي روند ولي جمعي از مردم يا حيوانات براي طلب رزق به كار و كوشش و كسب و سؤال و برخي به حيله و خدعه و مكر و تزوير و غل و غش در معامله مي پردازند در هر حال بهترين كساني كه در راه كسب رزق باشد كسي است كه كل بر



[ صفحه 215]



مردم نشود و سربار اجتماع نگردد و نخواهد به استعمار و استثمار از حاصل دسترنج ديگران بخورد و صاحب آن را محروم سازد.

آنگاه فرمود ملعون من القي كله علي الناس لعنت شده است بر كسي كه سربار مردم باشد و در حديث ديگر فرمود ملعون ملعون من القي كله علي الناس لعنت شده است كسي كه خود را سربار مردم قرار دهد تا از دسترنج آنها بخورد و زيست كند.

مالك دينار گفت در تورات خواندم كه طوبي لمن اكل من ثمر به خوشا به حال كسي كه از دسترنج خود زندگي كند و سربار جامعه نشود.

بنابراين اخبار زندگي اجتماعي بشر مبني بر كار و كوشش در راه كسب و پيشه است تا رزق حلال به دست آورد و از حاصل زحمات خود ارتزاق كند، چه لذتي بهتر از اين كه انسان بكوشد تا جامه زنان نپوشد يعني نفقه خور خود باشد نه نفقه خور و ريزه خوار خوان ديگران.

قال اميرالمؤمنين عليه السلام الخلق - عيال الله فاحسب الخلق الي الله من نفع عيال الله

يعني بندگان خدا نفقه خوار خدا مي باشند و محبوب ترين آنها در نظر حق كسي است كه نفعش به نفقه خواران بيشتر برسد.

و قال عليه السلام افضل الناس انفعهم للناس نافع ترين مردم بهترين مردم مي باشد.

قال صلي الله عليه و آله خصلتان ليس فوقهما من البر شي ء الايمان بالله و النفع لعباده.

فرمود دو خصلت است كه بهتر و بالاتر از آن نيست اول ايمان به يگانگي پروردگار جل شأنه دوم نفع رساندن به مردم.


الصلاة عن الميت


تقع الصلاة عن الميت علي وجوه:


معني الركن في الحج و العمرة


الركن في الحج و العمرة هو الذي يبطل الحج أو العمرة بتركه عمدا، لا سهوا. قال صاحب الحدائق: قد صرح الاصحاب بأن الطواف ركن، من تركه عامدا بطل حجه، و من تركه ناسيا قضاه، و لو بعد المناسك، و مرادهم بالركن ما يبطل الحج بتركه عمدا، لا سهوا.

و الاركان في الحج عند الفقهاء هي النية، و الاحرام، و الوقوف بعرفات، و الوقوف بالمشعر، و طواف الزيارة - و يسمي طواف الحج - و السعي بين الصفا و المروة.

أما فرائض الحج التي ليست بأركان فهي التلبية، و ركعات الطواف و طواف النساء و ركعتاه.

و الاركان في العمرة هي النية و الاحرام، و طواف الزيارة. أما فرائض العمرة التي ليست بركن فهي التلبية، و ركعتا الطواف، و طواف النساء، و ركعتاه.



[ صفحه 203]




التفاضل


لا يجوز بيع الذهب بالذهب، و الفضة بالفضة الا مثلا بلا زيادة و لا نقصان، و يستوي في ذلك بيع المسكوك، و غير المسكوك، و الصحيح و المكسور، و الجيد و الردي ء، ما دام كل منهما من جنس واحد، قال صاحب الجواهر:«جيد الجوهر ورديئه واحد بلا خلاف و لا اشكال، لصدق اتحاد الجنس فيه».

و اذا كان الذهب مغشوشا فيه مادة ثانية غير الذهب فلا يباع بالذهب، بل يباع بالفضة، أو بغيرها الا أن يعلم مقدار الصافي من الذهب فيباع بمثله، مع اسقاط مقدار الغش، و كذا الحكم بالنسبة الي الفضة... و يجوز بيع الذهب بالفضة، مع التفاضل لاختلاف الجنس.


الشروط


يعتبر في الجعالة أمور:

1 - الصيغة، و هي كل لفظ يدل علي الالتزام بمال لقاء عمل، كقوله: من رد محفظتي فله كذا، أو أي انسان فعل كذا اعطيته كذا، و يصح فيها الاطلاق من حيث الزمان و المكان، كما يصح التقيد بهما أو بأحدهما، مثل أن يقول: من فعل كذا في شهر رمضان، أو يوم الجمعة، أو في بلد كذا، أو الأرض الفلانية.. و لا فرق في القبول بين أن يكون بالفعل أو بالقول، فلو قال انسان: أنا أفعل. أو باشر بالعمل دون أن يقول شيئا تم العقد.

2 - أن ينبذ الجاعل الأجرة أولا، ثم يحصل العمل، فلو وجد انسان



[ صفحه 298]



محفظة فالتقطها قبل الجعالة وجب عليه أن يسلمها لصاحبها، و لا يستحق من الجعل شيئا، لأنها أمانة في يده، و عليه أن يردها لمالكها، قال صاحب الجواهر: «لا أجد خلافا في ذلك».

و من رد الضالة بقصد التبرع فلا شي ء له، سواء أكان ذلك بعد الجعالة، أو قبلها، و سواء أسمعها العامل، أو لم يسمعها، أما اذا لم يقصد التبرع، و كان الرد بعد الجعالة فيستحقها، حتي ولو لم يسمعها، لأنه مع عدم التبرع و اذن الجاعل - يكون العمل محترما.

3 - أن يكون الجاعل أهلا للتعاقد، تتوافر فيه الشروط العامة من البلوغ و الرشد و القصد و الاختيار، و عدم الحجر، أما العامل فلا يشترط فيه الا امكان صدور العمل منه مع عدم المانع الشرعي، فيصح العمل من الصبي و السفيه، و قيل يصح من المجنون أيضا. قال لسيد أبوالحسن الأصفهاني في الوسيلة: «يجوز أن يكون العامل صبيا مميزا، و لو بغير اذن الولي، بل ولو كان غير مميز أو مجنونا علي الأظهر، فجميع هؤلاء يستحقون الجعل المقرر لعملهم».

4 - قال العلامة في التذكرة ما نصه بالحرف: يشترط في العمل أن يكون محللا فلا تصح الجعالة علي محرم، فلو قال: من زنا أو قتل أو سرق، أو ظلم، أو شرب خمرا، أو أكل محرما، أو غصب، أو غير ذلك من الأفعال المحرمة فله كذا لم يصح، و لو فعل المجعول له ذلك لم يستحق العوض، سواء أكان المجعول له معينا، أو مجهولا، و لا نعلم في ذلك خلافا. و يشترط أن يكون العمل مقصودا للعقلاء، فلو قال: من استقي من ماء دجلة، ورمي الماء في الفرات، أو حفر نهرا ثم طمه، و غير ذلك مما لم يعده العقلاء مقصودا لم يصح. و يشترط في العمل أن لا يكون واجبا، فلو قال: من صلي الفريضة، أو صام شهر رمضان فله كذا لم



[ صفحه 299]



يصح، لأن الواجب لا يصح أخذ العوض عليه.

5 - أن يكون الجعل معلوما، تماما كالأجرة في عقد الاجارة، و اذا كان مجهولا تبطل الجعالة، و يثبت للعامل أجرة المثل.. أجل، يجوز أن يقول: من رد دابتي فله نصفها أو ربعها.

و اذا قال: من فعل كذا فأنا أرضيه، فان رضي الفاعل بما أعطاه الجاعل فذاك، و الا فللعامل اجرة المثل.


الخصاء


الخصاء سل الانثيين أو رضهما، قال صاحب المسالك: ان الخصي يولج و يبالغ، و حالته في ذلك أكثر من الفحل، ولكنه لا ينزل، فاذا تزوجت امرأة من رجل خصي جاهلة بحاله، ثم تبين لها ذلك فلها الخيار في فسخ الزواج أو امضائه



[ صفحه 249]



اجماعا و نصا معتبرا و مستفيضا علي حد تعبير صاحب الجواهر، و منه أن الامام الصادق عليه السلام سئل عن خصي دلس نفسه لامرأة مسلمة، فتزوجها؟ فقال: يفرق بينهما ان شاءت المرأة، و يوجع رأسه. و ان رضيت به، و اقامت معه لم يكن لها بعد رضاها به أن تأباه.. و في رواية ثانية: «و لها المهر بدخوله عليها».

و اذا لم يدخل فلا شي ء لها.. هذا اذا كان الخصاء سابقا علي العقد، أما اذا تجدد فلا خيار لها، و عليها أن تصبر، سواء أدخل، أم لم يدخل عند كثير من الفقهاء. قال صاحب الجواهر: «للاصل و اختصاص النصوص بالخصاء السابق». و سنثبت في الفقرة التالية «الجب» اذ الخصاء اللاحق يوجب الخيار السابق.


ميراث الخنثي


الخنثي من له ما للرجال، و للنساء، و يقدر سهمه في الارث علي التفصيل التالي:

1- ان بال من فرج الرجل دون فرج الأنثي يأخذ ميراث الذكر و ان بال من فرج النساء يأخذ ميراث الانثي، قال صاحب الجواهر: الاجماع علي ذلك مضافا الي قول الامام الصادق عليه السلام: كان اميرالمؤمنين علي عليه السلام يورث الخنثي من حيث يبول.

2- و ان بال منهما تعتبر الفرج الذي يخرج البول منه أولا، فان سبق من فرج الرجل فله ميراثه، و ان سبق من فرج المرأة فله ميراثها، قال صاحب الجواهر: الاجماع علي ذلك مضافا الي صحيح هشام بن سالم الذي جاء فيه: فان



[ صفحه 234]



خرج منهما جميعا فمن حيث سبق.

3- و ان بال منهما من غير سبق، بل نزل البول من المخرجين في آن واحد اعتبر الذي ينقطع اخيرا، لا أولا، و ورث بحسبه، فان تأخر فرج الرجل فله ميراثه، و ان تأخر فرج المرأة فله ميراثها، قال صاحب الجواهر: «اجماعا في محكي السرائر و التحرير و المفاتيح».

و ان تساويا في السبق و الانقطاع فقد ذهب المشهور الي أنه يعطي نصف نصيب الذكر، و نصف نصيب الانثي، قال صاحب الجواهر: «فقد جاء في الصحيح عن الامام عليه السلام فان مات، و لم يبل فنصف عقل امرأة، و نصف عقل الرجل، و المراد من العقل هنا الميراث، علي أن ذلك هو الموافق لقاعدة قسمة المال المشتبه بين شخصين بالنصف».

و الطريق الي معرفة نصف سهم الذكر، و نصف سهم الأنثي أن نفرض الخنثي ذكرا تارة، و نأخذ نصف سهمه، و نفرضه أنثي تارة، و نأخذ نصف سهمها، ثم نعطيه النصفين، فاذا كان مع الخنثي ذكر نفرضه هو ذكر أيضا، و نجعل القسمة من 12 فيكون له نصفها 6 ثم نفرضه انثي، فيكون له ثلثها 4، و نصف الستة 3، و نصف الاربعة 2 و مجموع النصفين 5 فيكون للخنثي 5 من 12، و اذا كان معه انثي يكون له 7 من 12. و اذا لم يكن مع الخنثي أحد أخذ المال بكامله.

و قل بعض الفقهاء: ان تساوي المخرجان في سبق البول و انقطاعه اعتبر بالقرائن الاخر، فان حاض فهو امرأة، و ان كانت له لحية فهو رجل.. و ليس هذا ببعيد.. و لو حصل العلم من قول الاطباء و أهل الاختصاص تعين العمل به، اذ ليس وراء العلم حجة أقوي منه.

و لو افترض وجود انسان لا فرج له علي الاطلاق سوي مخرج الغائط الذي



[ صفحه 235]



يكون للذكر و الانثي ورث بالقرعة، أي يقرع: هل هو ذكر أو انثي؟ و يرث حسبما تخرج القرعة.



[ صفحه 236]




الدنيا في بيضة


التوحيد 122، ب 9، ح 1: حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل رضي الله عنه، قال: حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم،....

عن محمد بن أبي إسحاق الخفاف، قال: حدثني عدة من أصحابنا.



[ صفحه 188]



أن عبدالله الديصاني أتي هشام بن الحكم فقال له: ألك رب؟ فقال: بلي. قال: قادر؟ قال: نعم، قادر، قاهر. قال: يقدر أن يدخل الدنيا كلها في البيضة لا يكبر البيضة و لا يصغر الدنيا؟ فقال هشام: النظرة. فقال له: قد أنظرتك حولا، ثم خرج عنه. فركب هشام إلي أبي عبدالله عليه السلام فاستأذن عليه، فأذن له فقال: يابن رسول الله أتاني عبدالله الديصاني بمسألة ليس المعول فيها إلا علي الله و عليك. فقال له أبوعبدالله عليه السلام: عماذا سألك؟ فقال: قالي لي: كيت و كيت. فقال أبوعبدالله عليه السلام:

يا هشام كم حواسك؟

قال: خمس.

فقال: أيها أصغر؟

فقال: الناظر.

فقال: و كم قدر الناظر؟

قال: مثل العدسة أو أقل منها.

فقال: يا هشام فانظر أمامك و فوقك و أخبرني بما تري.

فقال: أري سماء و أرضا و دورا و قصورا و ترابا و جبالا و أنهارا.

فقال له أبوعبدالله عليه السلام: إن الذي قدر أن يدخل الذي تراه العدسة أو أقل منها قادر أن يدخل الدنيا كلها البيضة لا يصغر الدنيا و لا يكبر البيضة.

فانكب هشام عليه و قبل يديه و رأسه و رجليه، و قال: حسبي يابن رسول الله.



[ صفحه 189]



فانصرف إلي منزله، و غدا عليه الديصاني، فقال: يا هشام إني جئتك مسلما، و لم أجئك متقاضيا للجواب.

فقال له هشام: إن كنت جئت متقاضيا فهاك الجواب.

فخرج عنه الديصاني، فأخبر أن هشاما دخل علي أبي عبدالله عليه السلام فعلمه الجواب. فمضي عبدالله الديصاني حتي أتي أبي عبدالله عليه السلام فاستأذن عليه، فأذن له، فلما قعد قال له: يا جعفر بن محمد دلني علي معبودي.

فقال له أبوعبدالله عليه السلام: ما اسمك؟

فخرج عنه و لم يخبره باسمه.

فقال له أصحابه: كيف كم تخبره باسمك؟

قال: لو كنت قلت له: عبدالله، كان يقول: من هذا الذي أنت له عبد.

فقالوا له: عد إليه فقل له، يدلك علي معبودك و لا يسألك عن اسمك. فرجع إليه.

فقال له: يا جعفر دلني علي معبودي و لا تسألني عن اسمي.

فقال له أبوعبدالله عليه السلام: اجلس - و إذا غلام له صغير في كفه بيضة يلعب بها - فقال له أبوعبدالله عليه السلام: ناولني يا غلام البيضة.

فناوله إياها، فقال أبوعبدالله عليه السلام: يا ديصاني هذا حصن مكنون له جلد غليظ، و تحت الجلد الغليظ جلد رقيق، و تحت الجلد الرقيق ذهبة مائعة و فضة ذائبة فلا الذهبة المائعة تختلط بالفضة الذائبة، و لا الفضة



[ صفحه 190]



الذائبة تختلط بالذهبة المائعة هي علي حالها لم يخرج منها مصلح فيخبر عن إصلاحها، و لا دخل فيها مفسد فيخبر عن فسادها، لا يدري للذكر خلقت أم للأنثي تنفلق عن مثل ألوان الطواويس أتري لها مدبرا؟

قال: فأطرق مليا ثم قال: أشهد أن لا إله الا الله وحده لا شريك له، و أن محمدا عبده و رسوله، و أنك إمام و حجة من الله علي خلقه، و أنا تائب مما كنت فيه.


الدراية و الرواية


معاني الأخبار 2، ح 3: حدثنا جعفر بن محمد بن مسرور - رضي الله عنه - قال: حدثنا الحسين بن محمد بن عامر، عن عمه عبدالله بن عامر، عن محمد بن أبي عمير، عن ابراهيم الكرخي، عن أبي عبدالله عليه السلام أنه قال:...

حديث تدريه خير من ألف حديث ترويه، و لا يكون الرجل منكم



[ صفحه 140]



فقيها حتي يعرف معاريض كلامنا، و أن الكلمة من كلامنا لتنصرف علي سبعين وجها لنا من جميعها المخرج.


كنا ثلاثة


[فروع الكافي 1 / 240، ح 14: علي بن محمد، عن محمد بن أحمد الخراساني، عن أبيه، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...].

اذا وضع الميت في قبره مثل له شخص فقال له: ميا هذا كنا ثلاثة، كان رزقك فانقطع بانقطاع أجلك، و كان أهلك فخلفوك و انصرفوا عنك، و كنت عملك فبقيت معك، أما أني كنت أهون الثلاثة عليك.


مع ابن أبي سرح


تفسير القمي 1 / 211-210: حدثني أبي، عن صفوان، عن ابن مسكان، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان عبدالله بن سعد بن أبي سرح - أخا عثمان بن عفان من الرضاعة - قدم المدينة و أسلم، و كان له خط حسن، و كان اذا نزل الوحي علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دعاه فكتب ما يمليه عليه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من الوحي و كان اذا قال له رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: (سميع بصير) يكتب (سميع عليم) و اذا قال: (والله بما تعملون خبير) يكتب (بصير) و يفرق بين التاء و الياء و كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول:

هو واحد، فارتد كافرا و رجع الي مكة و قال لقريش: والله ما يدري محمد ما يقول، أنا أقول مثل ما يقول فلا ينكر علي ذلك، فأنا أنزل مثل ما أنزل الله، فأنزل الله علي نبيه صلي الله عليه و آله و سلم في ذلك: (و من أظلم ممن افتري علي الله كذبا أو قال أوحي الي و لم يوح اليه شي ء و من قال سأنزل مثل مآ أنزل الله) [1] .

فلما فتح رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مكة، أمر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بقتله فجاء به عثمان قد أخذ بيده و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في المسجد.

فقال: يا رسول الله اعف عنه، فسكت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ثم أعاد، فسكت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، ثم أعاد، فقال: هو لك.



[ صفحه 141]



فلما مر قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لأصحابه: ألم أقل من رآه فليقتله؟

فقال رجل: كانت عيني اليك يا رسول الله أن تشير الي فأقتله.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ان الأنبياء لا يقتلون بالاشارة، فكان من الطلقاء.


پاورقي

[1] سورة الأنعام، الآية: 93.


چگونه امام از مناطق مختلف دنيا خبر دارد در حالي كه در حجاب است؟


مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم راجع به دانستن



[ صفحه 210]



امام - عليه السلام - آنچه را كه در اطراف زمين است، با اينكه خودش در ميان اطاقي است كه پرده اش انداخته است؟

فرمود: اي مفضل؛ خداي تبارك و تعالي در پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - پنج روح قرار داد:

1- روح زندگي كه به وسيله ي آن حركت كند و راه رود.

2- روح قوه كه به وسيله ي آن قيام و كوشش كند.

3- روح شهوت كه به وسيله ي آن بخورد و بياشامد و با زنان حلال خود نزديكي كند.

4- روح ايمان كه به وسيله ي آن ايمان آورد و عدالت ورزد.

5- روح قدسي كه به وسيله ي آن بار نبوت كشد.

و چون پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - وفات كرد و روح القدس از او به امام (جانشين او) منتقل شد، و روح القدس خواب و غفلت و ياوه گري و تكبر ندارد، و چهار روح ديگر خواب و غفلت و تكبر و ياوه گري دارند و به وسيله ي روح القدس همه چيز درك مي شود. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 2 ص 17.


حديث 234


2 شنبه

تزينوا بالحلم.

با بردباري، خود را بياراييد.

بحار، ج 100، ص 99


انفراج الأرض، و انشقاق السماء


ثاقب المناقب: عن داود بن ظبيان، قال: كنا عند أبي عبدالله عليه السلام أنا و المفضل بن أبي المفضل و يونس بن ظبيان، فقال أحدهما لأبي عبدالله عليه السلام: أرني آية من الأرض، و قال الآخر: أرني آية من السماء.



[ صفحه 228]



فقال: يا أرض، انفرجي، فانفرجت مد البصر، فنظرت الي خلق كثير في أسفل الأرض. ثم قال: يا سماء، انشقي، فانشقت. قال: فلو شئت أن اجتذب السماء بيدي هاتين لفعلت، فقال: استشف [1] و انظر، ثم تلا هذه الآية (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل) [2] [3] .


پاورقي

[1] استشف: تبين ما وراء الشي ء.

[2] سورة آل عمران: الآية 144.

[3] الثاقب في المناقب: ص 421 ح 5.


رنج براي خانواده


كسي كه خانواده ي خود را اداره مي كند و براي ترتيب و نظم زندگي آنان زحمت مي كشد و به منظور سامان دادن به وضع آنان مشقت و ناملايمات زندگي را متحمل مي شود به وظيفه ي خود عمل كرده و در برابر وجدان خويش سرافراز و در ديدگان مردم محترم شمرده مي شود. چنين شخصي مانند كسي است كه براي امتثال امر پروردگار جهان، قدم هاي بزرگ برداشته و كار مهمي انجام مي دهد و به همين دليل در نزد خداوند متعال



[ صفحه 333]



پاداشي بس بزرگ خواهد داشت. امام عليه السلام مي فرمايد:

«الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله». [1] .

كسي كه براي عائله ي خود كوشش و تلاش مي كند و روزي آن ها را به دست مي آورد، مانند كسي است كه در راه خدا جهاد مي كند.


پاورقي

[1] وسائل الشيعه، ج 6، ص 43.


في مجال الكيمياء


و نجد في مجال الكيمياء تربية الامام ذلك التلميذ الذي ذاع صيته في الآفاق، و هو جابر بن حيان الذي روي عنه أنه قال في مقدمة كتابه الأحجار: «و حق سيدي، لولا أن هذه الكتب باسم سيدي صلوات الله عليه، لما وصلت الي حرف من ذلك الي الأبد». [1] .

قال السيد الخوئي قدس سره: «جابر بن حيان الصوفي الطرسوسي، أبوموسي، من



[ صفحه 222]



مشاهير أصحابنا القدماء، كان عالما بالفنون الغريبة، و له مؤلفات كثيرة أخذها من الصادق عليه السلام...» [2] .

و قال الشيخ النمازي قدس سره: «يوجد عدة من كتبه في بعض المكتبات العامة في أوروبا و آسيا منها في مكتبة الملي ملك في طهران علي ما نقل، و له مكاتبة الي الصادق عليه السلام كما في مستدرك الوسائل، و يظهر منه أنه مورد عنايته و لطفه». [3] .


پاورقي

[1] الامام جعفر الصادق: 285.

[2] معجم رجال الحديث 328:4 / 2017.

[3] مستدركات علم الرجال 97:2 / 2391.


نشوء المذاهب الأربعة


ذكر السيد الأجل رضي الدين علي بن طاووس طاب ثراه أن السبب في احداث المذاهب الأربعة:

أن الصادق عليه السلام اجتمع عليه في عصر المنصور أربعة آلاف راو يأخذون منه العلم ، من جملتهم أبوحنيفة النعمان بن ثابت و مالك بن أنس .

فلما رأي المنصور اجتماع الناس علي الصادق عليه السلام خاف ميل الناس اليه و أخذ الملك منه ، فأمر أباحنيفة و مالكا باعتزال الصادق عليه السلام و احداث مذهب غير مذهبه [1] ، و جعل لهما و من تابعهما ، و قرر عليهما العلوفات و الادرارات ، و الناس عبيد الدنيا ، و أمر الحاكم مطاع .

فاعتزل أبوحنيفة عن الصادق عليه السلام ، و أحدث مذهبا غير مذهبه ، و عمل فيه بالرأي و القياس و الاستحسان و الاجتهاد .

ثم اعتزل مالك عن الصادق عليه السلام ، و كان يقرأ عليه و علي ربيعة الرأي ، فأحدث مذهبا غير مذهبهما و غير مذهب أبي حنيفة .

ثم جاء بعدهما الشافعي محمد بن ادريس ، فقرأ علي مالك و علي محمد



[ صفحه 615]



ابن الحسن الشيباني صاحب أبي حنيفة ، فأحدث مذهبا غير مذهبهما .

ثم جاء بعده أحمد بن حنبل فقرأ علي الشافعي فأحدث مذهبا غير مذهبه .

ثم استقرت مذاهب السنة في الفروع علي هذه الأربعة المذاهب الحادثة أيام المنصور .


پاورقي

[1] قال الذهبي:بعث أبوجعفر المنصور الي مالك حين قدم المدينة ، فقال:ان الناس قد اختلفوا بالعراق ، فضع للناس كتابا نجمعهم عليه ، فوضع « الموطأ » و قال المنصور الي مالك:و الله لو بقيت لأكتبن قولك كما تكتب المصاحف ، و لأبعثن في الآفاق فأحملهم عليه . تأريخ الاسلام ، وفيات ( 180 - 171 ) ، ص 324 - 321.


دعاؤه في التحرز من المنصور


روي ابراهيم بن جبلة، قال: لما بلغته برسالة المنصور، سمعته يدعو بهذا الدعاء:

«اللهم، أنت ثقتي في كل كرب، و رجائي في كل شدة، و اتكالي في كل أمر نزل بي، عليك ثقتي، و بك عدتي، كم من كرب تضعف فيه القوي، و تقل فيه الحيلة، و يخذل فيه القريب، و يشمت فيه العدو، أنزلته بك، و شكوته اليك، راغبا فيه اليك عمن سواك، ففرجته، و كشفته، فأنت ولي كل نعمة، و منتهي كل حاجة، لك الحمد كثيرا، و لك المن فاضلا...».

قال ابراهيم: و لما قدمت للامام راحلته ليركب، سمعته يدعو بهذا الدعاء:



[ صفحه 599]



«اللهم، بك أستفتح، و بك أستنجح، و بمحمد صلي الله عليه و آله أتوجه، اللهم، أذلل لي حزونته و كل حزونة، و سهل لي صعوبته و كل صعوبة، و ارزقني من الخير فوق ما أرجو، و اصرف عني من الشر فوق ما أحذر، فانك تمحو ما تشاء، و تثبت، و عندك ام الكتاب...» [1] و من دعائه عندما دخل علي المنصور الدوانيقي:

«اللهم، يا عدتي عند شدتي، و يا غوثي عند كربتي، احرسني بعينك التي لا تنام، و اكنفني بركنك الذي لا يضام، و اغفرلي بقدرتك علي، رب لا أهلك و أنت رجائي.

اللهم، انك أكبر و أجل و أقدر مما أخاف و أحذر.

اللهم، بك أدرأ في نحره، و أستعيذ بك من شره، انك علي كل شي ء قدير» [2] .


پاورقي

[1] مهج الدعوات: 232.

[2] نفس المصدر: 236.


ابو نصر


محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم.

روي عنه موسي بن بشار الوشاء.

المراجع:

معجم رجال الحديث 22: 62.


السمان الأرمني


محدث كسابقه، روي عنه إبراهيم بن هاشم.

المراجع:

تنقيح المقال 2: 68. جامع الرواة 1: 387. معجم رجال الحديث 8: 304.


محمد بن سويد الأسدي


محمد بن سويد الأسدي، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 102]



المراجع:

رجال الطوسي 290. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 130. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 166. نقد الرجال 311. جامع الرواة 2: 129. مجمع الرجال 5: 232. منتهي المقال 291. منهج المقال 300.