بازگشت

قول به بداء


يكي از انتقادات و اعتراضاتي كه مخالفين بدان تكيه كرده اند قول به بداء است به توهم اينكه تجويز بداء نسبت به خدا مستلزم تجويز خطا نسبت به ساحت قدس الهي است.

دفاع

قول به بداء نه تنها مستلزم مستند به هشام است بلكه از عقايد شيعه اثناعشريه [1] و به گمان عامه از امتيازات آنان است. تجويز بداء مستلزم تجويز خطا بر خدا نيست چگونه ممكن است شيعه كه خطا را نسبت به پيامبران و پيشوايان دين خدا روا نمي دارند نسبت به خدا روا دارند. و اشتباه مخالفين از اينجا سرچشمه گرفته كه گمان كرده اند بداء به معني ظهور بعدالخفاء - آشكار شدن چيزي براي خدا بعد از نهان بودن آن - مي باشد و اين معني علاوه بر اينكه مستلزم تجويز خطاست، مستلزم جهل و ناداني نيز مي باشد و خداي تعالي منزه



[ صفحه 450]



از ناداني و خطاست.

و شيعه بداي به اين معني را به خدا نسبت نمي دهد؛ بلكه بدائي را كه شيعه به خدا نسبت مي دهد به معني اظهار بعد الاخفاء - آشكار ساختن بعد از پنهان كردن - است. مثلا يكي از موارد بداء آن است كه خدا به چيزي امر كند و قبل از وقوعش در وقتش نهي فرمايد؛ چنان كه در داستان ذبح اسماعيل، خدا ابراهيم را مأمور به ذبح وي فرمود و قبل از وقوع ذبح، او را از آن نهي نمود. مخالفين نتوانسته اند تصور كنند كه ممكن است امري، نظر به مصالحي در خود امر از قبيل مصلحت آزمايش، به چيزي تعلق بگيرد و در خود آن چيز مصلحتي نباشد و پس از حصول نتيجه، يعني آزمايش، نهي بدان چيز كه مورد امر واقع شده است تعلق گيرد و اين نهي بعد از امر، از نظر پشيماني و ندامت و يا مكشوف شدن زيان و ضرر براي خدا نباشد؛ و اگر موضوع با اصول مقرره شيعه سنجيده شود مطلب براي آنان روشن مي گردد.

خلاصه مراد از بداء در مورد مذكور همان معني است كه گاهي آقايي براي فهماندن حسن انقياد خدمتگزار خود به ديگران، وي را به كار دشواري امر نمايد و پس از شروع خدمتگزار در مقدمات آن كار، آقا او را از آن كار باز دارد. و داستان ذبح اسماعيل از اين قبيل است كه خداوند به منظور اعلام مقام رضا و تسليم ابراهيم خليل وي را در خواب به ذبح فرزند عزيزش اسماعيل مأمور فرمود و چون او و فرزندش هر دو تسليم امر پروردگار شدند و آثار رضا از آنان آشكار گرديد و در انجام مقدمامت شتاب كردند خداوند از ذبح اسماعيل منع كرد و پدر و پسر را ثنا گفت و اجر ايشان را افزون گرداند. و بالجمله از اول ذبح اسماعيل منع كرد و پدر و پسر را ثنا گفت و اجر ايشان را افزون گرداند. و بالجمله ازاول ذبح اسماعيل منظور و مقصود نبوده و فقط مقدمات ذبح مطلوب و منظور بوده است و اين مطلب را پروردگار عالم، از باب آزمايش، از ابراهيم پنهان داشت، و به جمله «قد صدقت الرؤيا» اعلام نمود. [2] .

اين مطلب را نيز ناگفته نگذاريم كه اين مثالي كه بيان كرديم در تشريعيات بود. تكوينيات هم چنين است، مانند: زياد شدن ايام زندگاني و تأخير مرگها به واسطه صدقه و صله رحم و سعادت و شقاوت و عاقبت به خير شدن و عاقبت به شر شدن كه ممكن است اين امور از نظر وجود شرايط براي بعضي از اوليا مخفي بوده و از آنها بي خبر باشند سپس با تحقق شرط بداء حاصل شود يعني بعد از خفا ظهور يابد و بعد از نهان بودن



[ صفحه 451]



آشكار شود. [3] .


پاورقي

[1] شافي، ص 13.

[2] مجالس المؤمنين، ج 1، ص 367 - 366.

[3] رجوع شودبه «شرح عقائد صدوق»، معني بداء، ص 24 و بحارالانوار، ج 4، بسط كلام براي رفع شك در باب بداء و نسخ، ص 122.


لامام الباقر يهدد بنزول العذاب


فثني أبي رجله عن سرجه و قال لي: مكانك يا جعفر لا تبرح، فصعد الجبل المطل علي مدينة مدين و هم ينظرون ما يصنع، فلما صار في اعلاه استقبل بوجهه المدينة و وضع اصبعيه في اذنيه و نادي: «و الي مدين أخاهم شعيبا (الي قوله) بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين» [1] ، نحن والله بقية الله في أرضه.

فأمر الله تعالي ريحا سوداء مظلمة فهبت و احتملت صوته فألقته في أسماع الرجال و النساء و الصيبان و الاماء، فما بقي أحد من اهل مدين الا صعد السطح من الفزع، و فيمن صعد: شيخ كبير السن، فلما نظر الجبل صرخ بأعلي صوته: اتقوا الله يا أهل مدين، فانه قد وقف الموقف الذي وقف فيه شعيب حين دعا علي قومه، فان لم تفتحوا له الباب نزل بكم العذاب، و قد أعذر من انذر.

ففتحوا لنا الباب و أنزلونا، و كتب العامل بجميع ذلك الي هشام، فارتحلنا من مدين الي المدينة في اليوم الثاني، و كتب هشام الي عامله بأن يأخذوا الشيخ و يدفنوه في حفيرة ففعلوا، و كتب أيضا الي عامله بالمدينة أن يحتالوا في سم أبي بطعام أو شراب، و مضي هشام و لم يتهيأ له» [2] .



[ صفحه 510]




پاورقي

[1] سورة هود الآيات 86 - 84.

[2] دلائل الامامة: ص 109 - 104. منه بحارالأنوار: ج 46 ص 306.


قبر صفيه پس از قرن دهم داراي گنبد بوده است


به طوري كه پيش از اين تصريح سمهودي را ملاحظه كرديد تا زمان وي؛ يعني اوائل قرن دهم، قبر صفيه گنبدي نداشته است ليكن از گفتار سيد اسماعيل مرندي برمي آيد كه در زمان او؛ يعني اواسط قرن سيزدهم، اين قبر داراي گنبد بوده گرچه تاريخ دقيق بناي آن روشن نيست. و طبق گفتار رفعت پاشا (كه نقل خواهيم نمود) اين گنبد در آخرين سال زيارت او (1325هـ. ق.) و يكصد و هفتاد و پنج سال پس از ديدار مرندي همچنان پابرجا بوده است.


بشر بن غالب


الأسدي الكوفي، عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد عليه السلام [1] و عده البرقي من أصحاب الامام أميرالمؤمنين عليه السلام و الحسنين و السجاد (عليه السلام) [2] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.

[2] رجال البرقي.


ذم المباهاة بطلب العلم


و حذر الامام أبوجعفر (ع) من المباهاة و الافتخار بطلب العلم، و حث أهل العلم ان يجهدوا نفوسهم علي التقرب به الي الله، و ان يلتمسوا به الدار الآخرة قال (ع): «من طلب العلم ليباهي به العلماء أو يماري به السفهاء، أو يعرف به وجوه الناس فليتبؤ مقعده من النار، ان الرياسة لا تصلح الا لأهلها..» [1] .

ان هذه الدواعي الفاسدة، و الاغراض السقيمة لتحبط الأجر الجزيل الذي أعده الله لطالب العلم الديني الذي هو داعية الله في الأرض، و عليه ان أراد النجاح في الدنيا و السعادة في الآخرة ان يخلص في نيته لله، و لا يبتغي غير وجهه.


پاورقي

[1] أصول الكافي 1 / 47، جامع السعادات 1 / 106.


علت انتخاب موسي به پيامبري


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند به موسي بن عمران عليه السلام وحي فرمود: اي موسي، آيا مي داني چرا از ميان آفريدگانم تو را برگزيدم و براي سخنم تو را انتخاب كردم؟ عرض كرد: نه، اي پروردگار. خداوند به او وحي فرمود: من به زمين نگريستم و در روي آن كسي را نيافتم كه در برابر من متواضع تر از تو باشد [1] .


پاورقي

[1] امالي شيخ طوسي: 165 / 275، همان، همان، 19641.


شب پره


فرمود اي مفضل شب پره از حيوانات متوسط بين پرندگان و چهارپايان است و تشابهش به چهارپايان نزديكتر است تا به پرندگان زيرا دو گوش پهن دارد و دندانها و كرك دارد حامله مي شود و فرزند مي زايد و شير مي دهد و بول مي كند و بر چهار پا راه مي رود و اين ها همه خلاف صفات طيور و پرندگان است و برخلاف ساير مرغان شب بيرون مي آيد و قوتش از جانوران هوا مي باشد.

فرمود برخي از نادانان گمان كرده اند خفاش غذائي ندارد و غذاي آن نسيم هوا مي باشد و اين گمان از دو وجه باطل است.

اول آنكه از آن حيوان بول و فضله جدا مي شود كه نشانه غذا خوردن است.



[ صفحه 337]



دوم آنكه خداوند براي آن حيوان دندان آفريده اگر نسيم كه محتاج جويدن نبود و دندان بي فايده بود و خداوند عضو بي فايده ي نيافريده است.


جابر در نظر شرق و غرب


در اين كه جابربن حيان دانشمند علوم كيميا «فيزيك و شيمي و مكانيك» و داروي علوم طبيعي بوده هيچ ترديدي نيست و در اينكه او سالها شاگرد امام صادق و مصاحب و معاشر اسماعيل پسر امام صادق عليه السلام بوده است سخني شك آميز نيست!!

رسائل منسوب به جابر در اروپا و هند بسيار فراوان تر از ايران و عراق است و علماي شرق در اين نسبت كه جابر شاگرد امام صادق بوده و اين كتب از اوست تكذيبي ندارند ولي علماي غرب او را از واقفين مكتب يوناني مي دانند و در عين حال انكار آن كه اين علوم را از امام صادق فراگرفته نكرده نهايت سابقه اين علوم را از يونان مي دانند و همين حقيقت كه



[ صفحه 355]



مورد اتفاق دانشمندان شرق و غرب قرار گرفته ثابت نموده كه ملهم و منشي اين علوم امام صادق عليه السلام بوده و با الهام و انشاء او جابر اين رسائل را نوشته و پس از نوشتن تقريرات مي آورده خدمت امام صادق نشان مي داده و حك و اصلاحي را اگر داشته مي كرده است و گاهي اوقات هم مي شده كه به همان نواقص باقي مانده چنانچه در عبارات كلمات او مشهود است.


تقسيم عاملين دنيا


قال اميرالمؤمنين (ع) الناس في الدنيا عاملان عامل عمل في الدنيا قد شغلته دنياه عن آخرته يخشي علي ما يخلفه الفقر و يأمنه علي نفسه فيفني عمره في منفعة غيره و عامل عمل في الدنيا لما بعدها فجاعه الذي له من الدنيا بغير عمل قاصر ذا لحظين معا و ملك الدارين جميعا فاصبح وجيها عند الله لا يسئل الله شيئا فيمنه

يعني امام پرهيزكاران فرمود مردم در دنيا دو دسته اند يك دسته عاملين در دنيا براي دنيا كه دنيا آنها را مشغول نموده و از آخرت بازداشته آنها از اين جهت براي دنيا مي كوشند كه مي ترسند در آينده خود فقير شوند يا در انديشه تأمين آينده هستند كه خوش باشند ولي غافل هستند كه عمرشان دراين راه فاني مي شود و نفعي نخواهد برد.

دسته ي ديگر عاملين دنيا براي آخرت هستند آنها از كار و كوشش خود حظ و لذت مي برند و در دنيا و آخرت موفق و رستگار خواهند شد و در ساحت كبريائي حق مورد تقدير و تشويق مي شوند و باز در اين موضوع فرمود:

قال (ع) ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الاخرة فشاركوا اهل الدنيا في دنياهم و لم يشاركوا اهل الدنيا في آخرتهم سكنوا الدنيا بافضل ما سكنت و اكلوها بافضل ما اكلت فحظوا من الدنيا بما حظي به المترفون و اخذوا منها ما اخذ الجبابرة المتكبرون ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ و المتجر الرابح اصابوا الذة زهد الدنيا في دنياهم و تيقنوا انهم جيران الله غدا في آخرتهم لا ترد لهم دعوة و لا ينقص لهم نصيب من لذة

فرمود پرهيزكاران در كار دنيا به عجله مي گردند و در كار آخرت از فرصت استفاده مي كنند پس اين طبقه با مردم دنيا شركت دارند در كار دنيا ولي اهل دنيا در كار آخرت با پرهيزكاران شركت ندارند.

فرمود پرهيزكاران مانند اهل دنيا با بهترين مسكن و حلال ترين مأكول زندگي مي كنند و لذت آنها از دنيا نيكوتر و بهتر از جباران متكبر است به علاوه كه آنها از دنيا زاد و



[ صفحه 212]



توشه اي هم براي آخرت مي فرستند و از تجارت دنيا ربحي مضاف به لذت و زهد دنيا براي آخرت تأمين مي نمايند.

فرمود پرهيزكاران يقين دارند كه همسايگان خدا در بهشت هستند و در آخرت نصيب و بهره اي وافر به پاداش مي گيرند.

قال صلي الله عليه و آله خير الناس من انتفع به الناس بهترين مردم كسي است كه مفيدتر براي مردم باشد.

قال صلي الله عليه و آله احب عباد الله الي الله جل جلاله انفعهم لعباده رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود دوست ترين بندگان در پيشگاه حق كسي است كه نفعش براي بندگان بيشتر باشد.


الفقهاء 01


قالوا: من فاتته صلاة واجبة وجب عليه قضاؤها، سواء أكان ذلك عن عمد أو نسيان، و النوم بحكم النسيان كما تقدم.

و من شرب ما يؤدي به الي الجنون و زوال العقل، فعليه القضاء ان استيقظ،



[ صفحه 222]



لأنه أوجد السبب بارادته و اختياره، فيصدق عليه اسم الفوات، و لا يندرج في قول الامام عليه السلام: «كلما غلب الله عليه، فالله أولي بالعذر».

و من وجبت عليه صلاة الجمعة، فتركها حتي مضي الوقت، صلي الظهر أربعا، لقول الامام عليه السلام: من فاتته صلاة الجمعة فلم يدركها، فليصل اربعا.

و من لم يصل صلاة العيد، علي تقديره وجوبها، فلا قضاء عليه، لقول الامام عليه السلام: من لم يصل يوم العيد مع الامام في جماعة فلا صلاة له و لا قضاء عليه.

و من فاتته الفريضة في السفر، قضاها قصرا، حتي و لو كان حاضرا، و من فاتته الفريضة في الحضر، قضاها تماما، حتي و لو كان مسافرا، لقول الامام عليه السلام: من فاتته صلاة فليصلها كما فاتته.. اقض ما فات كما فات.. يقضي في الحضر صلاة السفر، و في السفر صلاة الحضر.

و من كان مسافرا في أول وقت الصلاة، و حاضرا في آخر الوقت، بحيث اذا صلي في أول الوقت اداها قصرا، و اذا اداها في آخره كانت تماما، أو انعكس الأمر بحيث كان حاضرا في أول الوقت، و مسافرا في آخر الوقت، ثم فاتته الفريضة، فهل يقضي في الصورتين قصرا أو تماما؟

الجواب:

يجب علي هذا أن ينظر ما ذا كان الواجب عليه لو صلاها اداء، فان كان عليه ان يصلي قصرا في الوقت قضاها كذلك في خارجه، كما لو كان حاضرا في أول الوقت و مسافرا في آخره، و ان كان عليه ان يصلي تماما في الوقت، قضاها كذلك في خارجه، كما لو كان مسافرا في أول الوقت و حاضرا في آخره. قال الامام الصادق عليه السلام: من نسي أربع فليقض أربعا، مسافرا كان أو مقيما، و من نسي ركعتين، صلي ركعتين اذا ذكر، مسافرا كان أو مقيما.



[ صفحه 223]



و اتفقوا كلمة واحدة علي أن من فاتته فريضة فله أن يقضيها في وقت الصلاة الحاضرة، ان اتسع لهما معا، فيقضي أولا ما فات، ثم يؤدي ما عليه من الصلاة، و ان ضاق الوقت، و لم يتسع الا للحاضرة فقط، تعين عليه أن يأتي بها، و يترك القضاء، لأن الحاضرة أحق بوقتها كما قال الامام عليه السلام.

و اختلفوا: هل يجب القضاء فورا، و في أول الوقت الذي يذكره فيه، أو يجوز التأخير، و لا تجب المبادرة. بحيث يسوغ لمن عليه صلوات فائتة أن يصلي الحاضرة في أول وقتها، و يتشاغل في غيرها من العبادات و الافعال، و يؤجل القضاء الي وقت آخر؟

الجواب:

لا يجب الفور في قضاء الفائتة، و يجوز التأخير، لأن الأمر لا يدل علي الفور، و أصل البراءة ينفي وجوبه [1] ، و علي هذا المشهور قديما و حديثا. قال صاحب الجواهر: «كما هو المشهور بين المتأخرين، بل في كتاب الذخيرة أنه مشهور بين المتقدمين أيضا، بل في كتاب المصابيح أن هذا القول مشهور في كل طبقة من طبقات فقهائنا المتقدمين منهم و المتأخرين - ثم قال صاحب الجواهر -: و يشهد لذلك التتبع لكلماتهم». ثم عد العشرات من أكابر الفقهاء.

و قال الشيخ الهمداني في مصباح الفقيه: «الأقوي ما هو المشهور بين المتأخرين من القول بالمواسعة، و لعل هذا القول كان أشهر بين المتقدمين، و ان نسب اليهم في كلام غير واحد شهرة القول بالمضايقة، و علي تقدير تحقيق



[ صفحه 224]



النسبة، فالشهرة المتأخرة أبلغ في افادة الوثوق في مثل المقام كما لا يخفي وجهه».

و الوجه في أن شهرة المتأخرين أوثق، مع العلم بتقوي الجميع و اخلاصهم، أن المتأخر قد اطلع علي قول المتقدم و دليله، و زاده في معرفة النظريات المتجددة، و الحركات الفكرية، هذا، الي أن العلم لا يقف جامدا، بل هو حركة دائبة مستمرة، و العالم حقا من يفكر باستمرار، و يقلم و يطعم في افكاره، و من هنا يكون اللاحق أوثق، لأنه ان كان السابق علي حق، فاللاحق يؤكد و يعزز، و ان كان علي غير الحق، فاللاحق يقوم و يصحح.

و قد تبين مما قدمنا أن وقت الفائتة موسع، و لا يضايق الحاضرة في شي ء من وقتها اطلاقا، و هذا هو مراد الفقهاء من لفظة المواسعة عند اطلاقها. و مرادهم من لفظة المضايقة هو وجوب المسارعة و التعجيل باتيان الفائتة، و تقديمها علي الحاضرة؛ و مزاحمتها في زمانها المحدد لها، بحيث لا يجوز أن يؤدي فيه الحاضرة الا اذا ضاق، و لم يبق منه الا بمقدار فعلها فقط. و بكلمة أن الفائتة تأخذ من وقت الحاضرة كل ما تحتاج اليه أولا كان أو وسطا، و لا تبقي لها عند الاقتضاء الا الوقت الأخير الذي لا يزيد عن فعلها لحظة.

هذا هو معني القول بالمضايقة، و هو متروك كما قدمنا، حيث لا شي ء يدل عليه، أما قول الامام عليه السلام: «يقضي الفائتة في أية ساعة ذكرها من ليل أو نهار» فانما يدل علي وجوب اتيانها، و عدم جواز تركها، لا علي الفور و التعجيل، كيف و الحاضرة لا تجب المسارعة اليها في أول الوقت... أجل يستحب الفور و التعجيل في الأداء و القضاء بالاتفاق، و لو فرض وجود ما يدل علي المسارعة، حمل علي ذلك.



[ صفحه 225]




پاورقي

[1] لقد تقرر في علم الاصول أنه كلما دار الأمر بين حمل اللفظ علي معني يحتاج الي بيان زائد، و بين حمله الي ما لا يحتاج الي ذلك، تعين الأول، لأن الاصل عدم الزيادة، حتي يثبت العكس، و التعجيل أمر زائد علي أصل الوجوب، و لا بيان فيه، فينفي بالاصل.


الفقهاء 05


قالوا: من ترك الطواف من الأساس عن عمد بطل نسكه، سواء أكان عمرة، أم حجا، و سواء أكان عالما، أو جاهلا - لأن الجاهل عامد - و عليه ان يكفر ببدنة.

و ان تركه عن سهو، و لم يذكر، حتي وصل الي بلاده وجب عليه أن يعود، و يؤدي ما فاته بنفسه، و ان تعذرت عليه العودة، و كل من يقوم عنه بذلك.


تعذر التسليم


اذا حل الاجل، و تعذر تسليم البيع، لقوة قاهرة، كما لو تلف الزرع أو هلكت الماشية فلا يبطل العقد، و لا يجب علي البائع أن يدفع عوض المبيع من المثل أو القيمة علي ما هو المشهور بين الفقهاء، لأن محل العقد الذمة، و ليست العين الخارجية، و المتعذر أجل التسليم، و الذي يوجبه الحكم أن يتخير المشتري بين الفسخ و استرجاع الثمن، و بين الصبر الي أمد ممكن فيه وجود المبيع، و يدل عليه الامام الصادق عليه السلام سئل عن رجل اسلف في شي ء تسلف فيه الناس من الثمار، فذهب زمانها، و لم يستوف سلفه؟ قال فليأخذ رأس ماله، أو لينتظر.



[ صفحه 269]




معناها


الجعالة و الجعيلة و الجعل بمعني واحد في اللغة، و هو ما يجعل للانسان علي شي ء يفعله، و عند الفقهاء الالتزام بمال معين لقاء عمل لأي عامل كان مجهولا أو معلوما، و صورته مع جهل العامل أن يقول: من فعل لي كذا فله كذا، أو من رد ضالتي الفلانية فله كذا، و صورته مع معرفة العامل أن يقول لمن يعرفه بشخصه: ان فعلت كذا فلك كذا.


التمتع بالعفيفة


و من الخير أن نختم الكلام عن المتعة ببعض ما جاء فيها عن أهل البيت عليهم السلام فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن المتعة؟ فقال: هي حلال، و لا تتزوج الا عفيفة، ان الله سبحانه يقول: (و الذين هم لفروجهم حافظون) و في رواية أخري أنه قال: ان الله عزوجل يقول: (الزاني لا ينكح الا زانية أو مشركة و الزانية لا ينكحها الا زان أو مشرك و حرم ذلك علي المؤمنين).

و من هنا قال الشيخ الصدوق: «ان من تمتع بزانية فهو زان» كما جاء في كتاب الحدائق.

و جاء في كتاب وسائل الشيعة مجلد 3 ص 74 طبعة 1324 ه أن علي بن يقطين سأل الامام الرضا حفيد الامام الصادق عليهماالسلام عن المتعة؟

فقال له: ما أنت و ذاك قد أغناك الله عنها.

و سأله آخر، فقال: هي حلال مباح مطلق لمن لم يغنه الله بالتزويج، فليستعفف بالمتعة، فان استغني عنها بالتزويج فهي مباح له اذا غاب عنها. أي الزوجة.



[ صفحه 247]




الزوجة


الزوجة تشارك الورثة في جميع مراتبهم الثلاث، و لها الربع ان لم يكن له ولد منها، و لا من غيرها، و الثمن اذا كان له ولد منها، أو من غيرها، للآية 12 من سورة النساء: (و لهن الربع مما تركتم ان لم يكن لكم ولد فان كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم).

و اذا تعددت الزوجات فهن شركاء في الربع، أو الثمن يقتسمنه بالسوية، قال الامام عليه السلام: لا يزاد الزوج علي النصف، و لا ينقص من الربع، و لا تزاد المرأة علي الربع، و لا تنقص من الثمن، و ان كن أربع، أو دون ذلك فهن فيه سواء.

و ذهب المشهور الي أنه اذا لم يكن وارث الا الامام أخذت الزوجة نصيبها الأعلي، و الباقي للامام حاضرا كان أو غائبا.

قال الصدوق و الشيخ و العلامة و الشهيد الأول، و نجيب الدين بن سعيد، كما في الجواهر و المسالك قالوا: يعطي الباقي للامام حال حضوره، و حملوا عليه قول الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليهماالسلام: «اذا ترك الرجل امرأته فلها الربع، و ما بقي للامام». أما اذا كان غائبا كما نحن الآن فالباقي يرد علي الزوجة، و حملوا عليه قول الامام الصادق عليه السلام: اذا مات الرجل، و ترك امرأته فالمال لها.

و اذا طلق الرجل زوجته طلاقا رجعيا، ثم مات أحدهما قبل انتهاء العدة توارثا، لان المطلقة الرجعية زوجة شرعية، و لذا وجبت لها النفقة، و وجب عليها الطاعة، و لا يجوز الزواج باختها، و هي في العدة، و لا أثر للطلاق الا عده من التطليقات الثلاث التي توجب التحريم، حتي تنكح زوجا غيره، قال الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليهماالسلام: اذا طلق الرجل امرأته يرثها و ترثه ما دام له عليها رجعة.



[ صفحه 231]



و لا توارث بين المطلق و المطلقة بائنا: لانقطاع العصمة بينهما، و لذا لم تجب لهاالنفقة، و لم يملك الرجعة اليها، و صح زواجه من اختها قبل انتهاء العدة.


يكتبون ما قضي الله


تفسير علي بن إبراهيم 1 / 337 - 336:....

قال علي بن إبراهيم في قوله: (لكل أجل كتاب (38) يمحوا الله ما يشآء و يثبت و عنده أم الكتاب) [1] فإنه حدثني أبي، عن النضر بن سويد، عن يحيي الحلبي، عن عبدالله بن مسكان، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال:

إذا كانت ليلة القدر نزلت الملائكة و الروح و الكتبة إلي سماء الدنيا فيكتبون ما يكون من قضاء الله تبارك و تعالي في تلك السنة فإذا أراد الله أن يقدم أو يؤخر أو ينقص شيئا أو يزيده أمر الله أن يمحو ما يشاء ثم أثبت الذي أراد.



[ صفحه 187]



قلت: و كل شي ء عنده بمقدار، مثبت في كتابه؟

قال: نعم.

قلت: فأي شي ء يكون بعده؟

قال: سبحان الله ثم يحدث الله أيضا ما يشاء تبارك الله و تعالي.


پاورقي

[1] سورة الرعد، الآيتان: 39 - 38.


حديثي حديث الله


منيةالمريد 194: روي هشام بن سالم و حماد بن عثمان و غيرهما، قالوا: سمعنا أباعبدالله عليه السلام يقول:...

حديثي حديث أبي، و حديث أبي حديث جدي، و حديث جدي حديث الحسين، و حديث الحسين حديث الحسن، و حديث الحسن حديث أميرالمؤمنين، و حديث أميرالمؤمنين حديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و حديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قول الله عزوجل.



[ صفحه 139]




يشدد عليه الموت


[علل الشرائع 1 / 297، ب 235، ح 1: حدثنا أبي رحمه الله، قال: حدثنا محمد بن القاسم ماجيلويه، عن محمد بن علي الكوفي، عن محمد بن سنان، عن المفضل بن عمر، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...].

يا مفضل اياك و الذنوب، و حذرها شيعتنا، فو الله ما هي الي أحد أسرع منها اليكم، ان أحدكم لتصيبه المعرة من السلطان و ما ذاك الا بذنوبه، و انه ليصيبه السقم و ما ذاك الا بذنوبه، و انه ليحبس عنه الرزق و ما هو الا بذنوبه، و ان ليشدد عليه عند الموت و ما هو الا بذنوبه، حتي يقول من حضره: لقد غم بالموت، فلما رأي ما قد دخلني قال: أتدري لم ذاك يا مفضل؟

قال: قلت: لا أدري جعلت فداك.

قال: ذاك و الله انكم لا تؤاخذون بها في الآخرة و عجلت لكم في الدنيا.


الغلاة المؤلهون


أمالي الطوسي 2 / 275، ب 35، ح 21، و فروع الكافي 5 / 257، و التهذيب 10 / 138: الحسين بن ابراهيم القزويني، عن محمد بن وهبان، عن أحمد بن ابراهيم بن أحمد، عن الحسن بن علي بن عبدالكريم الزعفراني، عن أبي جعفر البرقي، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

أتي قوم أميرالمؤمنين عليه السلام فقالوا: السلام عليك يا ربنا، فاستتابهم، فلم يتوبوا فحفر لهم حفيرة و أوقدوا فيها نارا و حفر حفيرة أخري الي جانبها و أفضي ما بينها، فلما لم يتوبوا ألقاهم في الحفيرة و أوقد في الحفيرة الأخري حتي ماتوا.


معني اين فرمايش امامان كه: «هيچ شب جمعه اي نيست مگر اينكه براي اولياء الله در آن


معني اين فرمايش امامان كه: «هيچ شب جمعه اي نيست مگر اينكه براي اولياء الله در آن سروري است» چيست؟

1- يونس بن ابوالفضل از امام صادق - عليه السلام - روايت مي كند كه فرمود: هيچ شب جمعه اي نيست مگر اينكه براي اولياء خدا در آن سرور و خوشحالي است؟

عرض كردم: چگونه است آن فدايت شوم؟

حضرت فرمود: هرگاه شب جمعه فرا رسد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به عرش مي رود و من با او مي روم پس برنمي گردم مگر با دانش جديدي، و اگر اين نبود هر آينه دانش ما تمام مي شد. [1] .

2- مفضل (ابن عمر كه كنيه اش اباعبدالله است) گويد: روزي امام صادق - عليه السلام - به من فرمود: اي اباعبدالله، و تا آن روز مرا به كنيه ام نخوانده بود.

من عرض كردم: لبيك.

فرمود: براي ما در هر شب جمعه يك شادي و سروري است.

پرسيدم: خدايتان افزايش دهد آن سرور و شادي چيست؟

فرمود: چون شب جمعه شود، پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به عرش خدا برآيد و امامان - عليهم السلام - برآيند و ما نيز با ايشان برآئيم، پس ارواح به بدنهايمان برنمي گردد مگر با علمي كه استفاده شده باشد، و اگر چنين نباشد علم و دانش ما تمام گردد.

- توضيح: اين حديث دلالت بر اين دارد كه ائمه - عليهم السلام - از آنجا كه بشر هستند محدود و دانششان نيز محدود است و لذا علي الدوام از ناحيه ي حق تعالي مورد عنايت قرار مي گيرند، و با امدادهاي غيبي مداوم به دانشهاي تازه اي دست مي يابند. [2] .



[ صفحه 209]




پاورقي

[1] بصائر الدرجات: 36، بحارالأنوار: ج 22 ص 552 ح 9.

[2] اصول كافي: ج 1 ص 373 ح 2.


حديث 231


جمعه

لا عيش اهنأ من حسن الخلق.

هيچ زندگي اي گواراتر از خوش اخلاقي نيست.

كافي، ج 8، ص 244



[ صفحه 41]




علمه بما يكون 05


ثاقب المناقب: عن داود بن كثير، قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام، فقلت: يابن رسول الله، أسألك عن شي ء يختلج في صدري. فقال: يا داود، كأني بك قد كتفت بخدعة، فتدخل في صندوق، و لا يطلق عنك الا بألف درهم. قال داود: فأضلني الشيطان عما أردت سؤاله، فخرجت متفكرا متحيرا مما قال فمررت ببعض سكك الكوفة فاذا جويرة مليحة فتعلقت بي و قالت: يا صاحب الحق، هل لك في الالمام بنا فتفيدنا ببعض ما خصصت به دوننا؟ فقلت: ما أكره ذلك، فقالت لي: ادخل، فدخلت فاذا أنا بزوجها قد أقبل اليها، فقالت لي: ادخل الصندوق فاني لا آمنه عليك ان رأي اجتماعنا، فدخلت الصندوق، فأقفلت علي، ثم قالت: قد وقعت موقع سوء، فان افتديت نفسك بألف درهم و الا و عزت بك الي السلطان، فأعطيتها ألف درهم، و خلت عني، فرجعت الي أبي عبدالله عليه السلام، فلما بصر بي قال: نجوت الآن، فاحمد الله تعالي [1] .


پاورقي

[1] الثاقب في المناقب: ص 404 ح 2.


پارسايي


اگر آدمي در دنيا حرص نورزد و خود را زياد آلوده و گرفتار نكند و به واسطه ي تقوي و پارسايي از اقدام در معاملات و كارهاي غير مشروع خودداري كند، زندگي بي آلايش، فكري آسوده، آسايش بيشتر و نيز خشنودي و رضاي خدا را به همراه خواهد داشت. روز قيامت نيز عذابي از جانب تلاش ها و كارهاي حرام دامنگير او نخواهد شد.

اما چه كسي به اين حساب ها رسيدگي مي كند؟ چه كسي فكر حلال و حرام بكند، خير دنيا و آخرت را در نظر بگيرد، احتياط كار باشد، دست به هر عملي نزند، براي آرامش وجدان، هر مسئوليتي را نپذيرد و تن زير بار وزر و وبال ندهد؟ افسوس، اين اشخاص اندكند. بكوشيم تا ما نيز در شمار اين گونه افراد باشيم! امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده اند:

«جعل الخير كله في بيت، و جعل مفتاحه الزهد في الدنيا» [1] .

همه خوبي ها، در خانه اي گذارده شده و كليد آن، زهد (پارسايي و اجتناب از حرام و بي ميلي به توسعه طلبي) در دنيا قرار داده شده است.


پاورقي

[1] الكافي، ج 2، ص 128.


حول الرجعة


و قال النجاشي: و كانت له مع أبي حنيفة حكايات كثيرة. فمنها: أنه قال له يوما: يا أباجعفر تقول بالرجعة؟

فقال له: نعم.

فقال له: أقرضني من كيسك هذا خمسمائة دينار، فاذا عدت أنا و أنت رددتها اليك.

فقال له في الحال: أريد ضمينا يضمن لي أنك تعود انسانا، فاني أخاف أن تعود قردا، فلا أتمكن من استرجاع ما أخذت مني. [1] .


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 326؛ بحارالأنوار 107:53 / 136.


دليل الاستحسان


و قد استدلوا علي حجية الاستحسان بعدة أدلة ، بعضها من الكتاب ، و بعضها الآخر من السنة ، و الثالث الاجماع .

أما أدلتهم من الكتاب ، فأهمها:

1- قوله تعالي:( الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه ) .

2- قوله تعالي:( و اتبعوا أحسن ما انزل اليكم من ربكم ) .

و أما أدلتهم من السنة:

فقد استدلوا منها بما ورد عن عبدالله بن مسعود من أنه قال:« ما رآه المسلمون حسنا فهو عندالله حسن » .

و الاجماع:

وذلك بدعوي اجماع الامة باستحسانهم دخول الحمام و شرب الماء من أيدي السقائين ، من غير تقدير لزمان المكث و تقدير الماء و الاجرة .

ولكن هذا الاجماع - لو صح وجود مثله - فهو قائم علي هذه الأحكام بالخصوص لاعلي استحسانها .



[ صفحه 612]




الدعاء الذي يعوذ به نفسه


«... اللهم؛ من أرادني و أهلي و ولدي و أهل حزانتي بشر أو ضر فاقمع رأسه، و اعقل لسانه، و الجم فاهه، و حل بيني و بينه كيف شئت، و أني شئت، اجعلنا منه و من كل دابة أنت آخذ بناصيتها، انك علي صراط مستقيم، في حجابك الذي لا يرام، و في سلطانك الذي لا يستظام، فان حجابك منيع، و جارك عزيز، و أمرك غالب، و سلطانك قاهر، و أنت علي كل شي ء قدير...» [1] .


پاورقي

[1] المصباح: 140.


ابو المنذر


لم أتوصل إلي تفاصيل أحواله.

المراجع:

رجال الطوسي 340. جامع الرواة 2: 419. معجم رجال الحديث 22: 58. تنقيح المقال 3: قسم الكني 35. خاتمة المستدرك 868. مجمع الرجال 7: 100. منهج المقال 395.


سماعة بن عبد الرحمن المزني


سماعة بن عبد الرحمن المزني، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 214. تنقيح المقال 2: 67. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 297. نقد الرجال 163. جامع الرواة 1: 384. مجمع الرجال 3: 170. منتهي المقال 157. منهج المقال 175.


محمد بن سهيل الطائي


محمد بن سهيل الطائي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 290. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 130. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 173. نقد الرجال 311. جامع الرواة 2: 130. مجمع الرجال 5: 233. منتهي المقال 291. منهج المقال 300.